آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن10%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35171 / دانلود: 3957
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

آشنايى با قرآن

خلاصه آثار استاد شهید مرتضی مطهری (ره)

مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام

مقدمه مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه السلام

بسم الله الرحمن الرحيم

از جمله ابعاد مهم شخصيت اسلامى و علمى متفكر شهيد استاد مطهرى ، عنايت تام و تمام ايشان با قرآن و روايات در مقام بحث و بررسى هاى علمى مى باشد. انتقاد استاد مطهرى به برخى از روشنفكران اين بود كه در مباحث اسلامى ، يا اصلا به قرآن و روايات مراجعه نمى كنند و يا در صورت مراجعه ، آن ها را مطابق ديدگاه هاى خاص خود، تفسير به راءى مى كنند، تفسيرى كه با مجموع تعاليم اسلامى ناسازگار است .

اهميت ارجاعات و استنادات قرآنى و روايى استاد مطهرى نيز در همين نكته نهفته است كه علاوه بر كميت و گستره وسيع اين ارجاعات ، به خاطر جامعيت و تسلط فوق العاده ايشان بر ابعاد مختلف تعاليم اسلام ، هيچ يك از آن ها از چهارچوب معارف اسلامى خارج نشده است .

استاد مطهرى اولا در تمام آثار خود و در جاى جاى مباحث و موضوعات براى بيان ديدگان اسلام از آيات و روايات استفاده كرده است - كه با تورق و سيرى سريع در آثار ايشان مى توان اين حقيقت را مشاهده كرد - و ثانيا به طور جداگانه و مستقل جلسات خاصى را به موضوع تفسير قرآن اختصاص ‍ مى دادند، به طورى كه اين جلسات هفتگى سال ها ادامه داشت و حجم زيادى از آيات قرآن توسط ايشان تفسير شد.

براى معرفى آثار تفسيرى استاد مطهرى كه در سلسله كتاب هايى تحت عنوان آشنايى با قرآن به چاپ رسيده اشاره به نكاتى را مفيد مى دانيم .

جلد اول آشنايى با قرآن صورت مكتوب و ويرايش شده پنج سخنرانى استاد مطهرى است كه در سال ۱۳۵۲ در دانشگاه صنعتى شريف ايراد شده است اين سخنرانى ها با عنوان «شناخت قرآن» بنا بود مقدمه اى باشد بر يك سلسله از مباحث عميق در باب معارف قرآنى كه با شروع اعتصاب هاى دانشجويى و تعطيل دانشگاه اين بخش از كار ناتمام ماند و تنها همان چند جلسه سخنرانى كه دستمايه اين يادداشت ها است به يادگار باقى ماند.(۱)

ديگر مجلدات كتاب آشنايى با قرآن ، حاصل سلسله گفتارهايى است كه استاد مطهرى در طول چندين سال در جلسات هفتگى «تفسير قرآن» در مسجد يا منازل برخى از مؤمنين ايراد نموده و از آن جا كه شركت كنندگان در اين جلسات ، بيشتر از توده مردم بوده اند، استاد مطهرى به مباحث عميق و تخصصى نپرداخته و به يك تفسير عمومى اكتفا نموده اند و چنين تلقى مى شود كه هدف استاد تنها «آشنايى» مخاطبان با قرآن بوده است(۲)

از مجموعه موجود تنها مجلد دوم يعنى تفسير سوره حمد و قسمتى از سوره بقره ، پس از بازنويسى به رؤ يت استاد رسيده و شهادت جانگداز ايشان مانع ادامه اين كار گرديد.

_________________________

۱- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲،ص ۶ - ۵

۲- همان ، ج ۱ و ۲،ص ۷۲

جلد سوم كتاب آشنايى با قرآن مشتمل بر تفسير آياتى از سوره هاى انفال و توبه است كه توسط استاد مطهرى طى چهارده جلسه از تاريخ ۸ / ۸ / ۱۳۴۹ تا ۲۳ / ۲/ ۱۳۵۰ در شب هاى جمعه در مسجد الجواد تهران ايراد شده است و از قرار معلوم نوارهاى اين جلسات موجود نيست و كتاب فعلى تنظيم متونى است كه در همان زمان از نوار استخراج شده و در اختيار استاد گذاشته شده است .

جلد چهارم اين مجموعه حاوى سيزده جلسه تفسير سوره نور است كه در سال ۱۳۴۹ در مسجد الجواد ايراد شده است جلد پنجم ، تفسير بخشى از سوره هاى زخرف ، دخان ، جاثيه ، فتح و قمر را در بر دارد كه استاد مطهرى در جلسات هفتگى خانگى در قلهك تهران بيان نموده اند.

جلسه ششم ، تفسير سوره هاى الرحمن ، واقعه ، حديد، حشر و ممتحنه و جلد هفتم ، تفسير سوره هاى صف ، جمعه ، منافقون و تغابن و بالاخره جلد هشتم ، مشتمل بر تفسير سوره هاى طلاق ، تحريم ، ملك و قلم است .

على رغم اين كه ناشر محترم آثار استاد مطهرى ، در جايى گفته كه بيش از نيمى از قرآن توسط استاد در جلسات هفتگى تفسير شده(۳) و علاوه بر يادداشتهاى فراوان و متن هاى پياده شده بسيارى از جلسات ، حدود ۱۵۰ ساعت نوار از جلسات تفسير ايشان باقى است ،(۴) اما متاءسفانه آن چه تاكنون شاهد بوده ايم ،

_________________________

۳- همان ، ج ۵،ص ۱۰

۴- آشنايى با قرآن ، ج ۴،ص ۵

طى ۲۲ سال گذشته ، از آغاز چاپ جلد اول و دوم آشنايى با قرآن تاكنون تنها هشت جلد از اين مجموعه به چاپ رسيده كه گاهى فاصله چاپ دو مجلد به ۵ سال و ۶ سال نيز رسيده است .

در جايى ديگر ذكر شده متن ويرايش شده مربوط به تفسير سوره هاى جزء ۲۹ و ۳۰ تنظيم و آماده نشر شده است ،(۵) اما متاءسفانه هنوز در اختيار مشتاقان آثار استاد قرار نگرفته است اميدواريم مجموعه جلسات تفسير و بلكه تمام آثار استاد مطهرى هر چه زودتر براى استفاده جامعه علمى و مذهبى كشور به چاپ برسد.

اما درباره مجموعه حاضر به عنوان دفتر پنجم از خلاصه آثار استاد مطهرى نيز نكاتى شايسته تذكر است همان طور كه در مقدمه دفتر اول ذكر شد، شيوه ما در تلخيص آثار استاد چنين است كه تمام نكات اصلى را كه به عنوان موضوع و مطلب مهم و مستقلى در سير استدلالى كتاب به آن اشاره شده ، در متن خلاصه منعكس كرده ايم و توضيحات بيشتر، داستان ها و مثال ها و... را حذف نموده ايم گرچه طبعا اينكار به ويژه در موضوعات اخلاقى - كه بخش زيادى از مباحث قرآنى و تفسيرى استاد نيز از همين سنخ است - از جذابيت و لطف سخن ميكاهد. و هرگز نمى توان و نبايد تصور كرد مطالعه خلاصه ها، خواننده را از مطالعه اصل كتاب ها بى نياز مى كند، اما در عين حال اميدواريم و قصد آن داشته ايم كه با باين استاد و دقتى كه در نقل مطالب اصلى ايشان داشته ايم

_________________________

۵- همان ، ج ۱ و ۲،ص ۷۳

با تدوين اين مجموعه در راه ترويج آراى اين متفكر بزرگ اسلامى ، خدمتى به جامعه دينى و علمى كرده باشيم .

براى دقت بيشتر در نقل مطالب ، نكات تفسيرى هر سوره را به تفكيك آيات ذيل آيه مربوط آورده ايم به اين ترتيب كه ابتدا آيه مورد نظر ترجمه و در نهايت نكات تفسير آمده است به جهت يكسان سازى ترجمه ها و به علت اين كه در بيشتر موارد استاد مطهرى به طور جداگانه به ترجمه آيات اشاره نكرده است ، در اين دفتر از ترجمه آية الله العظمى مكارم شيرازى استفاده كرده ايم ، البته به جز موارد نادر كه به خاطر اختلاف نظر با راءى استاد مطهرى نكته مورد نظر استاد را در ترجمه منعكس نموده ايم .

در برخى از سوره ها به خاطر ضبط نشدن نوار يا مفقود شدن يا افتادگى آن، بخشى از مطالب استاد در دست نيست در مواردى كه آيات حذف شده در حد يكى - دو آيه بوده اند به جهت حفظ سياق و پيوستگى مطالب ، آيه و ترجمه آن افزوده شده است در مورد تفسير سوره منافقون تذكر اين نكته ضرورى است كه در جلد هفتم آشنايى با قرآن تفسير اين سوره به صورت ناقص و از آيه ۵ به بعد آمده است اما از آن جا كه متن كامل تفسير اين سوره در سال ۱۳۵۹ توسط حزب جمهورى اسلامى منتشر شده بود، از اين متن در تلخيص حاضر استفاده شده است .

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه السلام

على اصغر خندان

خلاصه كتاب آشنائى با قرآن ج ۱و۲

شناخت قرآن

شناخت قرآن ، براى هر فرد عالم به عنوان يك عالم و براى هر فرد مؤمن ، به عنوان يك مؤمن ، ضرورى است براى يك عالم انسان شناس و جامعه شناس ، از آن جهت ضرورى است كه اين كتاب در تكوين سرنوشت جوامع اسلامى و بلكه در تكوين سرنوشت بشريت مؤ ثر بوده است و از آن جا كه با توجه به تاريخ ، هيچ كتابى به اندازه قرآن بر جوامع بشرى و بر زندگى انسان ها تاءثير نگذاشته است ، قرآن خود به خود وارد حوزه بحث جامعه شناسى مى شود. معناى اين سخن اين است كه تحقيق درباره جهان و بخصوص شناخت جوامع اسلامى در اين چهارده قرن ، بدون شناخت قرآن ميسر نيست .

ضرورت شناخت قرآن براى يك مؤمن مسلمان از آن جهت است كه منبع اصلى دين و ايمان و انديشه يك مسلمان و آن چه كه به زندگى او حرارت و معنى مى دهد، قرآن است .

قرآن مثل بعضى كتابهاى مذهبى نيست كه يك سلسله مسائل رمزى در مورد خدا و خلقت مطرح نموده و حداكثر يك سلسله اندرزهاى ساده اخلاقى هم ضميمه كرده باشد و بس ، به طورى كه مؤمنين ناچار باشند دستورها و انديشه ها را از منابع ديگر اخذ كنند.

قرآن اصول انديشه هايى را كه براى يك انسان با ايمان و صاحب عقيده لازم است و نيز اصول تربيت و اخلاق و نظامات اجتماعى و خانوادگى را بيان كرده و تنها تفسير و توضيح و احيانا اجتهاد و تطبيق اصول بر فروع را بر عهده سنت و يا اجتهاد، گذاشته است

استفاده از هر منبع ديگر، موقوف به شناخت قبلى قرآن است قرآن معيار و مقياس سنجش همه منابع ديگر، از جمله حديث و سنت است .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام مى فرمودند:

«احاديث ما را به قرآن عرضه بداريد، اگر بر قرآن منطبق نبود، بدانيد ساختگى و جعلى است».(۶)

اقسام شناخت قرآن

الف - شناخت سندى يا انتسابى :

در اين نوع شناخت ، مى خواهيم بدانيم كه انتساب كتاب مورد نظر به نويسنده آن تا چه اندازه قطعى است اولين مرحله در شناخت يك كتاب ، اين است كه ببينيم آن چه در دست ماست ، از نظر اسناد به نويسنده اش ، چقدر اعتبار دارد. آيا اسناد آن درست است ، يا آن كه فقط درصدى از آن از نظر انتساب قابل تاييد است ؟ به علاوه به چه دليل مى توان بعضى را قطعا نفى و بعضى را قطعا اثبات و پاره اى را مشكوك تلقى كرد؟

قرآن از اين نوع شناخت بى نياز است و از اين نظر كتاب منحصر به فرد جهان قديم محسوب مى شود. در ميان كتاب هاى قديمى ، كتاب ديگرى نمى توان يافت كه پس از قرنها تا اين حدود بدون شبهه باقى مانده باشد. قرآن بر نسخه و نسخه شناسى پيشى گرفته و جاى كوچكترين ترديدى نيست

_________________________

۶- كل حديث لا يوافق كتاب الله فهو زخرف

(كافى ، ج ۱،ص ۶۹).

كه آورنده همه اين آيات ، محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم است كه آن ها را به عنوان معجزه و كلام الهى آورده و كسى نمى تواند ادعا كند و يا احتمال بدهد كه نسخه ديگرى از قرآن وجود داشته و يا دارد. هيچ مستشرقى نيز قرآن شناسى و مقايسه نسخه هاى قديمى را شروع نكرده ، چرا كه براى قرآن ، چنين نيازى نيست قرآن گذشته از اين كه يك كتاب مقدس آسمانى بود، اساسى ترين برهان صدق دعوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و بزرگترين معجزه او محسوب مى شد. به علاوه قرآن بر خلاف تورات ، به تدريج و در طول بيست و سه سال نازل شد و از همان آغاز نزول ، مسلمين آيات قرآن را فرا مى گرفتند و حفظ و ضبط مى كردند و چون آن را كلام خدا مى دانستند نه سخن بشر، برايشان مقدس بود و به خود اجازه تغيير كلمات و يا پس و پيش كردن آن را نمى دادند.

با توجه به آياتى نظير و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين(۷) و آيات ديگرى كه عظمت دروغ بستن بر خدا را آشكار مى كند، احدى اجازه دست بردن در آيات قرآن را به خود نمى داد. از سوى ديگر جنبه ادبى و هنرى فوق العاده قوى قرآن ، كه از آن به فصاحت و بلاغت تعبير مى شود، باعث جلب توجه مردم و اهتمام به فراگيرى آن مى گرديد. همچنين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از همان روزهاى اول ، عده اى از نويسندگان را براى كتابت قرآن انتخاب كردند كه به «كتاب وحى» معروفند.

_________________________

۷- اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست ، ما با قدرت از او مى گرفتيم ، سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم .

(حاقه / ۴۶ - ۴۴)

نگارش كلام خدا از همان آغاز از جمله علل قطعى حفظ و مصون ماندن آن از تحريف بود. به اين ترتيب قرآن قبل از آن كه تحريف در آن راه يابد، متواتر شد و به مرحله اى رسيد كه ديگر انكار و يا كم و زياد كردن حتى يك حرف از آن، غير ممكن شد.

يادآورى يك نكته لازم است كه در اثر توسعه سريع قلمرو اسلام و دور بودن عامه مسلمين از مدينه كه مركز صحابه و حافظان قرآن بود، خطر تحريف عمدى يا اشتباهى نسخه هاى قرآنى در نقاط دورافتاده وجود داشت ، ولى هوشيارى مسلمين مانع اين كار شد و در همان نيم قرن اول با استفاده از صحابه و حافظان قرآن ، نسخه هاى تصديق شده از مدينه به اطراف فرستادند و جلو اشتباه كارى را مخصوصا از طرف يهود كه قهرمان چنين كارهايى به حساب مى آيند براى هميشه گرفتند.

ب - شناخت تحليلى :

در اين مرحله ، تشخيص اين كه اين كتاب مشتمل بر چه مطالبى است و چه هدفى را تعقيب مى كند، مورد نظر است ، و در آن دو دسته سؤ ال مطرح است : دسته اول پرسش ها مربوط مى شود به نگرش اين كتاب نسبت به جهان ، انسان ، حيات ، مرگ و... يا به عبارت جامع تر، به جهان بينى كتاب و به اصطلاح فلاسفه خودمان ، «حكمت نظرى» كه مى توان به «ديد كتاب» نيز تعبير كرد. دسته اول سؤ ال ها در خصوص اين است كه كتاب چه طرحى براى آينده انسان دارد و انسان و جامعه را بر اساس چه الگويى مى خواهد بسازد، كه از اين الگو به «پيام كتاب» تعبير مى شود.

اين نوع شناخت ، مربوط به محتواست و درباره هر كتابى مى توان از اين منظر بحث كرد. ممكن است كتابى از «ديد» و «پيام» خالى باشد و يا تنها «ديد» داشته باشد و نه پيام و يا آن كه هر دو را دارا باشد.

در باب شناخت تحليلى قرآن ، چگونگى عرضه مطالب و نوع استدلال ها و سبك ارائه مطالب نيز مطرح است ؛ يعنى اين كه مثلا آيا ديدى فيلسوفانه و يا به اصطلاح امروز عالمانه دارد؟ آيا قضايا را عارفانه نگاه مى كند و يا آن كه سبك مخصوص به خود دارد؟

آيا چون قرآن نگهبان ايمان است و پيامش ايمانى است ، به عقل ، به چشم رقيب مى نگرد و مى كوشد جلوى تهاجم عقل را بگيرد و دست و پايش را ببندد و يا به عكس همواره به چشم يك حامى و مدافع به عقل مى نگرد و از نيروى آن استمداد مى كند؟ اين سؤ الات و نظاير آن كه در شناخت تحليلى طرح مى شود، ما را با ماهيت قرآنى آشنا مى سازد.

ج - شناخت ريشه اى :

بعد از احراز استناد كتاب به نويسنده اش و تحليل و بررسى محتواى كتاب ، در مرحله سوم به اين مطلب پرداخته مى شود كه آيا مطالب و محتويات آن ، حاصل فكر و ابداع نويسنده آن است يا آن كه از انديشه ديگران وام گرفته شده است چنين شناختى فرع بر شناخت تحليلى است پس از مطالعه تحليلى ، پاى مقايسه و شناخت تاريخى به ميان مى آيد.

براى شناخت ريشه اى مى بايد تمام محتويات قرآن را با تمام كتاب هاى ديگر موجود در آن زمان به خصوص كتابهاى مذهبى مقايسه كرد و در اين مقايسه تمام شرايط و امكانات از قبيل ميزان

ارتباط شبه جزيره عربستان با ساير نقاط، تعداد افراد با سواد و... را در نظر گرفت و ارزيابى كرد كه آيا آن چه در قرآن هست در كتاب هاى ديگر يافت مى شود يا نه ؟ و اگر پيدا مى شود به چه نسبت هست ؟ و آيا نقل مطالب مشابه ، شكل اقتباس دارد، يا آن كه مستقل است و حتى نقش تصحيح اغلاط آن كتابها و روشن كردن تحريفات آن ها را ايفا مى كند؟(۸)

اصالت هاى سه گانه قرآن

مطالعه درباره قرآن ، ما را به اصالت هاى سه گانه اين كتاب آشنا مى كند. اولين اصالت قرآن ، اصالت انتساب است ؛ يعنى بدون پى جويى نسخه هاى قديم ، روشن است كه آن چه امروز به عنوان قرآن تلاوت مى شود، همان كتابى است كه حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم به جهان عرضه كرده است .

اصالت دوم ، اصالت مطالب است ؛ يعنى معارف قرآن التقاطى نيست ، بلكه ابتكارى است .

اصالت سوم ، اصالت الهى است ؛ يعنى اين معارف به حضرت رسول افاضه شده است و ايشان صرفا حامل پيام وحى بوده اند.

از آن جا كه شناخت ريشه اى قرآن مبتنى بر شناخت تحليلى آن است ، بحث را با شناخت تحليلى شروع ميكنيم ، تا به «اصالت الهى» يعنى معجزه بودن قرآن ، كه عمده ترين اصالت هاى قرآن است ، برسيم .

_________________________

۸- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۸ - ۹

شرايط آشنايى با قرآن

يكى از شرايط ضرورى شناخت قرآن آشنايى با زبان عربى است بدون دانستن زبان عربى ، آشنايى با قرآن امكانپذير نيست شرط ديگر، آشنايى با تاريخ اسلام است اين كتاب بر خلاف تورات و انجيل - كه يك باره نازل شده اند - در طول ۲۳ سال دوران زندگى پيامبر، در خلال جريان پرهيجان تاريخ اسلام ، نازل شده است و از همين رو، آيات قرآن ، به اصطلاح شاءن نزول دارند. شاءن نزول ، معناى آيه را محدود نمى كند، بلكه دانستن شاءن نزول تا حد زيادى در روشن شدن مضمون آيات ، مؤ ثر و راهگشاست .

شرط سوم ، آشنايى با سخنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است آن حضرت به نص خود قرآن ، مبين و مفسر اين كتاب است(۹) و آن چه از پيامبر رسيده ، ما را در تفسير قرآن يارى مى دهد.

براى شيعيان روايات معتبرى كه از ائمه اطهار عليهم السلام رسيده ، همان اعتبار روايات معتبر نبوى را دارد، به همين دليل روايات موثق ائمه ، كمك بزرگى در راه شناخت قرآن است .

نكته مهم در بررسى قرآن ، اين است كه در درجه اول مى بايد قرآن را به كمك خود قرآن شناخت آيات قرآن مجموعا يك ساختمان به هم پيوسته را تشكيل مى دهند و معانى آيات بايد در كنار يكديگر فهميده شوند. آيات قرآن برخى مفسر برخى ديگر است و همانگونه كه برخى مفسران بزرگ گفته اند، ائمه اطهار عليهم السلام اين روش تفسيرى را تاييد كرده اند،

_________________________

۹- و انزلنا اليك اَلذِّكر لتبين للناس ما نزل اليهم

يعنى : «و ما اين ذكر [= قرآن] را بر تو نازل كرديم تا آن چه را كه به سوى مردم نازل شده است ، براى آن ها روشن سازى ». (نحل / ۴۴)

چرا كه قرآن در بيان مسائل ، شيوه اى مخصوص به خود دارد و در بسيارى موارد اگر آيه اى بدون عرضه بر آيات مشابه ، اخذ شود، مفهومى پيدا ميكند كه با مفهوم همان آيه در كنار آيات هم مضمون ديگر، به كلى متفاوت است .

به عنوان نمونه اى از شيوه خاص قرآن ، مى توان از آيات محكم و آيات متشابه نام برد. تصور عوامانه درباره اين آيات ، اين است كه مطالب در آيات محكم ، ساده و صريح و در آيات متشابه ، به صورت معما و رمز مطرح شده است بر اين اساس مردم تنها حق تدبر در آيات محكم را دارند و آيات متشابه اساسا قابل شناخت نيستند قهرا سؤ ال مى شود كه فلسفه آيات متشابه چيست و چرا قرآن آياتى را كه قابل شناخت نيستند، عرضه كرده است ؟

پاسخ اين است كه نه معناى محكم ، صريح و ساده است و نه معناى متشابه ، معما و رمزگونه قرآن خودش را كتابى روشنگر و قابل فهم براى همه كه آياتش همه نور و هدايت است ، معرفى مى كند. سر مطلب در آيات محكم و متشابه اين است كه برخى از مسايل به خصوص وقتى سخن از غيب و ماوراى طبيعت است ، با قالب الفاظ قابل بيان نيستند و از آن جا كه زبان بيان قرآن همين زبان بشرى است ، ناگزير آن موضوعات لطيف نيستند و از آن جا كه زبان بيان قرآن همين زبان بشرى است ، ناگزير آن موضوعات لطيف و معنوى با عباراتى كه بشر براى موضوعات مادى به كار مى برد، بيان شده اند. مسايل در بعضى از آيات به گونه اى طرح شده كه براى جلوگيرى از سوء فهم بايد حتما به كمك آيات ديگر تفسير گردد و غير از اين راهى وجود ندارد. قرآن براى جلوگيرى از متشابه شدن آن معانى عالى و شامخ با معانى مادى ، مى فرمايد:

متشابهات را به محكمات ارجاع دهيد.(۱۰)

برخى آيات قرآن محكم هستند؛ يعنى داراى آن چنان استحكامى كه نمى توان آنها را از معنى خود خارج كرد و معانى ديگرى نتيجه گرفت اين آيات ام اكتاب ، يعنى آيات مادرند و مرجع آيات متشابه به حساب مى آيند. آيات متشابه براى فهميد و تدبر كردن است ، اما بايد به كمك آيات محكم در آن ها تدبر كرد و بدون كمك آيات مادر، آنچه از متشابهات اخذ شود، درست و معتبر نخواهد بود.

آيات قرآن ، شناختى است ؟

در تحليل محتوايى قرآن ، نخستين سؤ ال اين است كه آيا مى توان در مطالب و مسايل قرآن ، تفكر و تدبر كرد، يا آن كه اين كتاب اساسا براى شناختن ، عرضه نشده و صرفا براى تلاوت و ثواب بردن و تيمن و تبرك است ؟ شايد اين سؤ ال بى مورد تصور شود؛ زيرا در اين كه قرآن كتابى براى شناخت است كسى ترديد نمى كند. اما از آن جا كه در دنياى اسلام به علل مختلف جريان هاى نامطلوبى در موضوع شناخت قرآن پيش آمد، كه در انحطاط مسلمين تاءثير بسزايى داشته و متاءسفانه هنوز هم ريشه هاى آن افكار منحط و خطرناك در جامعه ما وجود دارد، لازم مى دانيم كمى در اين باره توضيح بدهيم .

_________________________

۱۰- هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات

«او كسى است كه اين كتاب را بر تو نازل كرد، كه قسمتى از آن ، آيات محكم است ، كه اساس اين كتاب مى باشد و قسمتى از آن متشابه .»

(آل عمران / ۷) [ «ام » در اصل به معنى محل رجوع و بازگشت مى باشد]

سه چهار قرن پيش در ميان علماى شيعه ، افراد معروف به «اخباريان» پيدا شدند كه معتقد بودند قرآن حجت نيست اينها از ميان منابع چهارگانه فقه كه از طرف علماى اسلام به عنوان معيار شناخت مسايل اسلامى عرضه شده بود، يعنى قرآن ، سنت ، عقل و اجماع ، سه منبع را قبول نداشتند. اجماع را رسم سنى ها و غير قابل اتباع مى دانستند. در خصوص عقل مى گفتند: با اين همه خطاى عقل ، اعتماد بر آن جايز نيست اما در مورد قرآن محترمانه ادعا مى كردند كه قرآن بزرگتر از آن است كه ما آدم هاى حقير بتوانيم آن را مطالعه كنيم و در آن بينديشيم فقط پيامبر و ائمه عليهم السلام حق دارند در آيات قرآن غور كنند. ما فقط حق تلاوت آيات را داريم اخباريان تنها مراجعه به اخبار و احاديث را جايز مى دانستند. شايد تعجب كنيد اگر بدانيد در بعضى از تفاسيرى كه توسط اين افراد نوشته شد، اگر حديثى ذيل آيه وجود نداشت ، چنان كه گويى آن آيه از قرآن نيست ، از ذكر آيه خوددارى مى كردند. اين عمل نوعى ظلم و جفا بر قرآن و خروج از مسير آن بود.

گروه ديگرى نيز به جز اخباريان بودند كه قرآن را دور از دسترس عامه مى دانستند. از جمله اشاعره ، كه معتقد بودند شناخت قرآن ، عبارت از تدبر در آيات قرآن نيست ، بلكه معناى آن فهم معانى تحت اللفظى و ظاهر آيات و رها كردن باطن است آن ها به دليل برداشت عوامانه از قرآن و تعطيل كردن عقل ، خيلى زود از جاده درك صحيح منحرف شدند و اعتقادات نادرستى مانند تجسم (جسم بودن خدا)، امكان رؤ يت خدا با چشم ، و گفتگو با خدا با زبان بشرى و صدها اعتقاد انحرافى ديگر پيدا كردند.

در مقابل گروهى كه قرآن را رها كرده بودند، گروهى پيدا شدند كه قرآن را وسيله رسيدن به اهداف و اغراض خود قرار دادند. اينان در زمينه اى كه منافعشان اقتضا مى كرد، به تاءويل آيات قرآن مى پرداختند و مسائلى را به قرآن نسبت مى دادند كه كاملا با روح قرآن بيگانه بود. در مقابل هر اعتراضى پاسخشان اين بود كه باطن آيات را تنها ما مى دانيم و اين معانى از شناخت باطن آيات به دست آمده اند. قهرمانان اين جريان در تاريخ اسلام ، دو گروهند: اول اسماعيليه يا باطنيه و دوم متصوفه .

اسماعيليان شيعه شش امامى هستند و به واسطه باطنى گرى ، خيانت هاى زيادى در تاريخ اسلام مرتكب شدند و نقش بزرگى در ايجاد انحراف در مسايل اسلامى داشتند.

بعد از اسماعيليه ، متصوفه در زمينه تحريف آيات و تاءويل آن ها مطابق عقايد شخصى خود، يد طولانى داشته اند. براى نمونه ، از تفسيرهاى تحريف گونه مى توان به داستان حضرت ابراهيم عليه السلام و ذبح پسرش ‍ اسماعيل اشاره كرد، كه متصوفه مى گفتند: مقصود از ابراهيم ، ابراهيم عقل است و مقصود از اسماعيل ، اسماعيل نفس ؛ يعنى عقل ، قصد داشت تا نفس را ذبح كند.

روشن است كه چنين برداشتى بازى كردن با قرآن و شناخت انحرافى آن است پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره چنين برداشت هاى مبتنى بر اميال شخصى از قرآن كريم ، فرمود: من فسّر القرآن براءيه فليتبوء مقعده فى النار.(۱۱)

_________________________

۱۱- هر كس قرآن را بر اساس اميال خود تفسير كند، جايگاهش در آتش مهيا شده است .

(عوالى اللئالى ، ج ۴،ص ۱۰۴)

راه وسطى را كه قرآن در برابر جمود و خشك انديشى اخباريان و نيز در مقابل برداشت هاى نارواى باطنيه و مانند آن ها پيشنهاد مى كند، عبارت از تاءمل و تدبر بى غرض و منصفانه است قرآن علاوه بر مؤمنين ، مخالفين را هم به جاى جبهه گيرى به تفكر در آيات خود فرا مى خواند. در برخى آيات ، هدف از انزال قرآن ، تدبّر و تذكّر بيان شده است(۱۲) اين آيات و ده ها آيه ديگر، در تاءكيد بر تدبر در قرآن ، جواز تفسيرى قرآن را تاءييد مى كنند.

وقتى منصفانه و بى غرض در قرآن تاءمل شود، به اين نتيجه مى رسيم كه هيچ ضرورتى ندارد كه بتوان همه مسايل آن را حل كرد. قرآن از اين حيث شبيه طبيعت است ؛ يعنى چه بسيار رازها وجود دارد كه حل نشده و در شرايطى فعلى نيز براى ما امكان حل آن ها وجود ندارد. اما اين مسائل در آينده حل خواهد شد. بعلاوه در شناخت طبيعت ، انسان بايد انديشه خود را با طبيعت ، آن گونه كه هست ، مطابق كند، نه آن كه طبيعت را آن گونه كه مى خواهد تفسير كند. قرآن نيز مانند طبيعت ، كتابى است كه براى يك زمان نازل نشده است در غير اين صورت اگر همه رازهاى آن در گذشته كشف مى شد، اين كتاب جاذبه و تازگى و اثربخشى خود را از دست مى داد. همانطور كه ائمه اطهار عليهم السلام ، توضيح داده اند. قرآن تنها براى يك زمان و يك مردم نازل نشده ، بلكه براى همه زمان ها، همه مردم است و استعداد تفكر و تدبر و كشف جديد هميشه براى قرآن هست

_________________________

۱۲- كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوالالباب

يعنى : «اين كتابى است پربركت ، كه بر تو نازل كرديم تا در آيات آن تدبر كنند و خردمندان متذكر شوند.» (ص / ۲۹)

در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه مثل قرآن ، مثل خورشيد و ماه است و مثل آن دو هميشه در جريان است ، يعنى ثابت و يكنواخت نيست(۱۳) (۱۴)

فصل اول - شناخت تحليلى قرآن

قرآن درباره مطالب بسيارى بحث كرده و در اين ميان ، روى بعضى از مطالب زياد تكيه كرده و روى برخى كمتر. از جمله مسائلى كه در قرآن مورد بحث قرار گرفته ، جهان و خداى جهان است بايد ببينيم قرآن خدا را چگونه مى شناسد. فيلسوفانه يا عارفانه ؟ آيا به سبك تورات و انجيل است يا شكل مكاتب هندى را دارد؟ و يا اساسا شيوه مستقلى در شناسايى خدا دارد.

مساءله ديگر، مساءله جهان است بايد بررسى كنيم كه ديد قرآن درباره جهان ، چگونه است ؟ آيا خلقت و جهان را عبث و بازيچه مى داند يا آن را بر حق مى داند؟ آيا جريان عالم را بر اساس يك سلسله سنن مى داند يا آن را بى قاعده و گزاف مى شمارد؟ بايد نظر قرآن درباره انسان نيز تحليل شود. آيا قرآن انسان را حقير مى شمارد يا براى او كرامت و عزت قايل است ؟ آيا قرآن براى جامعه انسانى شخصيت و اصالت قايل است يا آن كه فرد را اصيل مى داند؟ آيا جامعه مانند افراد انسان ، موت و حيات دارد يا نه ؟ نظر قرآن درباره تاريخ و نيروهاى محرك تاريخ چيست ؟ و تاءثير فرد در تاريخ تا چه اندازه است ؟ مسائل ديگرى نيز مانند نظر قرآن درباره خودش و نيز سخنى كه قرآن درباره پيغمبر دارد،

_________________________

۱۳- يجرى كما يجرى الشمس و القمر (بحارالانوار، ج ۳۵،ص ۴۰۴)

۱۴- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲،ص ۳۰ - ۱۹

تعريف مؤمن و صفات مؤمنين و... در قرآن مطرح است كه هر كدام از اين بحث ها، شعبه ها و شاخه هايى دارد كه در جاى خود مى آيد.

قرآن خود را چگونه معرفى مى كند؟

براى تحليل محتواى قرآن ، بهتر است ابتدا نظر خود قرآن ، درباره خودش را بررسى كنيم اولين نكته اى كه قرآن درباره خود مى گويد، اين است كه اين كلمات و عبارات ، سخن خداست قرآن تصريح مى كند كه پيامبر انشاكننده قرآن نيست ، بلكه آن چه را توسط روح القدس يا جبرئيل به اذن خدا بر او القا شده است ، بيان مى كند.

قرآن ، رسالت خود را هدايت مردم و راهنمايى آن ها براى خروج از تاريكى ها به سوى نور معرفى مى كند.(۱۵) بدون شك يكى از مصاديق اين ظلمات ، جهالت و نادانى هاست و قرآن بشر را از اين ظلمات به روشنايى علم مى برد. اگر ظلمت ها تنها در نادانى خلاصه مى شد، فلاسفه هم مى توانستند اين مهم را به انجام برسانند، ولى ظلمت هاى ديگرى چون منفعت پرستى ، خودخواهى و هوى پرستى كه ظلمت هايى فردى و اخلاقى اند و نيز ظلمت هاى اجتماعى ، نظير ستم و تبعيض و... وجود ارد كه به مراتب خطرناك تر از ظلمات نادانى است(۱۶)

_________________________

۱۵- الر كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور...

يعنى : «اين كتابى است كه بر تو نازل كرديم ، تا مردم را از تاريكى ها (ى شرك و ظلم و جهل) به سوى روشنايى (ايمان و عدل و آگاهى)... در آورى »و.

(ابراهيم / ۱)

۱۶- قرآن همواره «ظلمات » را جمع مى آورد و «نور» را مفرد ذكر مى كند؛ يعنى راه راست يكى بيشتر نيست و مسير انحراف و گمراهى متعدد است .

و مبارزه با آن ها از عهده علم خارج است و بر عهده قرآن و ساير كتاب هاى آسمانى است(۱۷)

آشنايى با زبان قرآن

منظور از تلاوت ، تنها ثواب بردن ، بدون درك معانى آن نيست بلكه خواندن ، مقدمه اى است براى درك معانى آن درك معانى قرآن ويژگى هايى دارد كه بايد به آن توجه داشت .

يك وظيفه قرآن ، تعليم انديشه هاى تازه است در اين جهت مخاطب قرآن ، عقل انسان خواهد بود و قرآن با زبان منطق و استدلال با او سخن مى گويد. اما به جز اين زبان ، قرآن زبان ديگرى نيز دارد كه مخاطب آن دل است و زبان آن احساس يكى از متعالى ترين غرايز و احساسات انسان حس ‍ مذهبى و فطرت خداجويى اوست سر و كار قرآن با اين حس شريف و برتر است قرآن كريم نيز در توصيف خود، براى خود دو زبان قايل مى شود. گاهى خود را كتاب تفكر و منطق و استدلال معرفى مى كند و گاهى كتاب احساس و عشق قرآن نه تنها غذاى عقل و انديشه ، كه غذاى روح هم هست براى آشنايى و انس با قرآن ، آشنايى با اين دو زبان لازم است و عدم تفكيك آن ها مايه بروز خطا خواهد شد.

_________________________

۱۷- و لقد ارسلنا موسى باياتنا اءن اخرج قومك من الظلمات الى النور

«ما موسى را با آيات خود فرستادى ؛ (و دستور داديم) كه : قومت را از ظلمات به نور بيرون آر.» (ابراهيم / ۵) از اين آيه استفاده مى شود كه اين تاريكى ، همان تاريكى ستم فرعون و فرعونيان است و نور، نور آزادى و عدالت .

قرآن بر موسيقى خاص خودش تاءكيد زيادى دارد، نوعى از موسيقى كه اثرش در برانگيختن احساسات عميق و متعالى انسان از هر موسيقى ديگر بيشتر است قرآن در خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد: «در حالى كه به عبادت ايستاده اى ، قرآن را ترتيل كن .»(۱۸)

«ترتيل»، يعنى قرائت قرآن ، نه آن قدر تند كه كلمات مفهوم نشوند و نه آن قدر جدا از هم كه رابطه ها از بين برود. مى گويد: قرآن را با تاءنى و در حالى كه به محتواى آيات توجه دارى بخوان .

در ميان مسلمان ها يگانه چيزى كه مايه نشاط و كسب قدرت روحى پيدا كردن خلوص و صفاى باطن بوده ، همان موسيقى قرآن است نداى آسمانى در اندك مدتى از مردم وحشى شبه جزيره عربستان ، مؤمنانى ثابت قدم به وجود آورد كه توانستند با بزرگترين قدرتهاى زمان در افتند و آن ها را از پا در آورند. مسلمانان ، قرآن را نه فقط به عنوان يك كتاب درس و تعليم كه همچون يك غذاى روح و مايه كسب نيرو و ازدياد ايمان مى نگريستند.

پيامبر نيز تنها و بى هيچ پشتيبان در حالى كه تنها قرآن را در دست دارد، قيام مى كند، اما همين قرآن براى او سرباز و سلاح و نيرو فراهم مى كند و دشمن را در برابرش خاشع و خاضع مى گرداند.

_________________________

۱۸- و رتل القرآن ترتيلا (مزمل / ۴)

جهات پنجگانه

بيان اجمالى بالا كه نظريه اين مقاله را در مسئله راه حصول علم مسئله ٢ از سه مسئله‏ اى كه در مقدمه مقاله گذشت‏شامل است متضمن چند جهت است و ما براى جلوگيرى از تشويش ذهن خواننده محترم اين جهات را تجزيه و از يكديگر تفكيك مى ‏كنيم :

١ - ذهن در ابتدا از هيچ چيزى هيچگونه تصورى ندارد و مانند لوح سفيدى است كه فقط است عداد پذيرفتن نقش را دارد بلكه به بيانى كه بعدا گفته خواهد شد نفس در ابتداء تكون فاقد ذهن است على هذا تصورات فطرى و ذاتى كه بسيارى از فلاسفه جديد اروپا قائل شده ‏اند مقبول نيست

٢ - تصورات و مفاهيمى كه قابل انطباق به محسوس هستند از راه حواس وارد ذهن شده ‏اند لا غير

٣ - تصورات ذهنى بشر منحصر نيست‏ به آنچه منطبق به افراد محسوسه مى ‏شود و از راه حواس بيرونى يا درونى مستقيما وارد ذهن شده است تصورات و مفاهيم زياد ديگرى هست كه از راه‏ هاى ديگر و ترتيب هاى ديگر وارد ذهن شده است

٤ - ذهن هر مفهومى را كه ميسازد پس از آن است كه واقعيتى از واقعيات را به نحوى از انحاء حضورا و با علم حضورى پيش خود بيابد

٥ - نفس كه در ابتداء فاقد همه تصورات است آغاز فعاليت ادراكى‏اش از راه حواس است

اين جهات پنجگانه بتدريج در ضمن مقاله تشريح خواهد شد

برهان صدر المتالهين از راه بساطت نفس

صدر المتالهين از راه بساطت نفس برهان اقامه مى ‏كند كه فعاليت ادراكى نفس از راه حواس آغاز مى ‏شود و هر يك از معلومات و معقولات يا مستقيما از راه حس بدست آمده است و يا آنكه جمع شدن ادراكات حسى ذهن را براى حصول آن معلوم مستعد كرده است و نفس از ناحيه ذات خود بالفطره نمى ‏تواند ادراكى از اشياء خارجى داشته باشد و آنها را تعقل كند

وى در مباحث عقل و معقول اسفار فصلى تحت عنوان در اينكه نفس با اينكه بسيط است چگونه بر اين همه تعقلات بسيار قادر است منعقد كرده و خلاصه آن فصل اين است كثرت معلولات بطور كلى يا بواسطه كثرت علل ايجاد كننده است و يا بواسطه محل‏ هاى قبول كننده و يا بواسطه كثرت آلات و يا بواسطه ترتب طولى و علت و معلولى كه بين خود معلولات است در مورد نفس و معلومات وى ممكن نيست كه اين تكثر از ذات نفس سرچشمه بگيرد زيرا نفس بسيط است و از بسيط ممكن نيست متكثرات صادر شود و بر فرض تركب جهات تركيبى نفس وافى نيست‏به اين همه تعقلات كثيره و همچنين ممكن نيست كه اين تكثر مستند بجهات متكثره قابل باشد زيرا در مورد معلومات قابل نيز خود نفس است و همچنين ممكن نيست تكثر معلومات را از راه ترتب طولى معلومات توجيه كرد زيرا ميدانيم بسيارى از معلومات است كه رابطه طولى يعنى عليت و معلوليت‏بين آنها نيست مثلا نه مى ‏توان گفت كه تصور سفيدى توليد كننده تصور سياهى است و نه مى ‏توان گفت تصور سياهى توليد كننده تصور سفيدى است پس از هيچيك از اين سه راه نمى ‏توان تكثر است برقرار معلولى و على ترتب هست نتيجه‏اش مقدمه هر بين كه رابطه‏ اى بحسب نظرى معلومات خصوص در البته مى ‏گيرد صورت بديهيات تركيباتى است ‏به انواع مستند علوم تكثر پيدايش جزئى احساس هاى كثرت حسيه آلات است ‏بكثرت كثيره اوليه اينكه خلاصه مى ‏كند پيدا را رفتن جلو نهايت بى تا قدرت كسب راه اين از مى ‏شود نائل نتائج به انواع ميسازد قياسات حدود تركيب مختلف صورت هاى شكلها با آنها ذهن نحو باين آغاز ديگرى بطور پس تصديقى تصورى براى مستعد نفس حسى ادراكات تراكم اجتماع شود جمع زيادى محسوسه صور موجب غايات اغراض انسان كوشش هاى حركات شرايط حالات بواسطه زمان طول ديگر طرف تعداد يكطرف

خوانندگان محترم آگاهند كه در مشاجره عظيم و طولانى حسيون و عقليون كه در مقدمه مقاله بيان شد تنها راهى كه حسيون در مقام رد عقيده عقليون پيدا كرده ‏اند همان راه آزمايش است كه اشاره شد ولى اين برهان و برهانى كه در مقاله ٤ گذشت‏براى كسانى كه به اصول فلسفى آگاهند دليل قاطعى است ‏بر نفى ادراكات فطرى به آن ترتيبى كه عقليون فرض كرده ‏اند

نكته‏ اى كه لازم است تذكر داده شود اين است كه برهان مزبور تنها عقيده عقليون جديد را باطل مى ‏كند اما نظريه منسوب به افلاطون مبتنى بر وجود قبلى روح و مشاهده مثل با اين دليل قابل ابطال نيست در مقام رد نظريه افلاطون ادله ديگرى مبتنى بر حدوث نفس و مادى بودن ابتدائى آن موجود است كه در جاى خود مسطور و از حدود اين مقاله خارج است ) به اينكه هر ادراك و علمى كه به نحوى منطبق به محسوس مى ‏باشد اولا به لحاظ ارتباطى كه ميان مدركات موجود است و ثانيا به لحاظ عدم منشايت آثار كه مدرك و معلوم ذهنى دارد يا خود محسوسى است از محسوسات و يا مسبوق است ‏به محسوسى از محسوسات مانند انسان محسوس كه خود محسوس است و انسان خيالى و كلى كه مسبوق به انسان محسوس مى ‏باشند و در همين مورد اگر فرض كنيم محسوسى نيست ناچار هيچگونه ادراك و علمى نيز پيدا نخواهد شد پس برهان مزبور اين حكم را از راه رابطه‏ اى كه يك سلسله از مدركات با محسوس داشته و ترتب آثارى كه بالقياس بمحسوسات در مورد آنها نبوده اثبات مى ‏نمايد و تنها ادراكى را كه قابل انطباق به حس بوده و منتهى به حس نيست نفى مى ‏كند و اما مطلق ادراكى را كه منتهى به حس نباشد نفى نمى ‏كند پس اگر ادراكى فرض شود كه قابل انطباق بحس نيست چنين ادراكى را برهان مزبور نفى نمى ‏كند

با نظرى دقيقتر مفاد برهان كار قوه مدركه يا قوه خيال

خلاصه اين نظريه اينست كه قوه مدركه يا قوه خيال قوه‏ايست كه كارش صورت گيرى و عكس بردارى از واقعيات و اشياء است چه واقعيات بيرونى خارجى و چه واقعيات درونى نفسانى تمام تصورات ذهنى كه در حافظه مجتمع و متمركز است و اعمال متعدد و مختلف ذهنى بر روى آنها واقع مى ‏شود بوسيله اين قوه تهيه شده است اين قوه بخودى خود نمى ‏تواند تصورى توليد كند تنها كارى كه ميتواند انجام دهد اينست كه اگر با واقعيتى از واقعيتها اتصال وجودى پيدا كند صورتى از آن واقعيت ميسازد و به حافظه مى ‏سپارد پس شرط اصلى پيدايش تصورات اشياء و واقعيتها براى ذهن ارتباط و اتصال وجودى آن واقعيتها با واقعيت قوه مدركه است و البته قوه مدركه كه كارش صورت‏گيرى و عكس برداريست از خود وجود مستقل و جدا ندارد بلكه شعبه‏ اى از قواى نفسانى و ارتباط و اتصال وجودى وى با واقعيتى از واقعيتها هنگامى است كه خود نفس با آن واقعيت اتصال وجودى پيدا كند پس مى ‏توان گفت كه شرط اصلى پيدايش تصورات اشياء و واقعيتها براى ذهن اتصال وجودى آن واقعيتها با واقعيت نفس است و چنانكه بعدا گفته خواهد شد اتصال وجودى يك واقعيتى با واقعيت نفس موجب مى ‏شود كه نفس آن واقعيت را با علم حضورى بيابد على هذا فعاليت ذهن يا قوه مدركه از اينجا آغاز مى ‏شود يعنى همينكه نفس به عين واقعيتى نائل شد و آن واقعيت را با علم حضورى يافت قوه مدركه قوه خيال كه در اين مقاله به قوه تبديل كننده علم حضورى به علم حصولى ناميده شده صورتى از آن ميسازد و در حافظه بايگانى مى ‏كند و باصطلاح آنرا با علم حصولى پيش خود معلوم ميسازد

مطابق اين نظريه مبنا و ماخذ تمام علم هاى حصولى يعنى تمام اطلاعات معمولى و ذهنى ما نسبت‏به دنياى خارجى و دنياى داخلى نفسانى علم هاى حضورى است و ملاك و مناط علم هاى حضورى اتحاد و اتصال وجودى واقعيت‏شى‏ء ادراك كننده و واقعيت‏شى‏ء ادراك شده است ‏بعدا معنى اتصال وجودى واقعيتى با واقعيت نفس را بيان خواهيم كرد

فرق علم حضورى و علم حصولى

در اينجا لازم است مقدمتا براى مزيد توضيح فرق علم حضورى و علم حصولى را بيان كنيم هر چند مكرر در طى اين مقالات به فرق اين دو اشاره شده است

علم حصولى يعنى علمى كه واقعيت علم با واقعيت معلوم دو تا است مثل علم ما به زمين و آسمان و درخت و انسان هاى ديگر ما به اين اشياء علم داريم يعنى از هر يك از آنها تصورى پيش خود داريم و بوسيله آن تصورات كه صورتهائى مطابق آن واقعيتها هستند آن واقعيتها را مى ‏يابيم در اينجا واقعيت علم تصويرى است كه در ذهن ما موجود است و واقعيت معلوم ذاتى است كه مستقل از وجود ما در خارج موجود است مثلا ما صورتى از چهره فلان رفيق در حافظه خود داريم و هر وقت‏بخواهيم بوسيله احضار و مورد توجه قرار دادن آن صورت چهره رفيق خود را ملاحظه مى ‏كنيم بديهى است كه آن چيزى كه پيش ما حاضر است و در حافظه ما جا دارد صورتى است از چهره رفيق ما نه واقعيت چهره رفيق ما

علم حضورى آن است كه واقعيت معلوم عين واقعيت علم است و شى‏ء ادراك كننده بدون وساطت تصوير ذهنى شخصيت واقعى معلوم را مى ‏يابد مثل آن وقتى كه اراده كارى مى ‏كنيم و تصميم مى ‏گيريم يا آن وقتى كه لذت يا اندوهى بما دست مى ‏دهد واقعيت اراده و تصميم و لذت بر ما هويدا است و ما در آن حال بدون وساطت تصوير ذهنى آن حالات مخصوص را مى ‏يابيم اين فرق علم حصولى با علم حضورى در ناحيه علم و معلوم بود يك فرق ديگر بين اين دو در ناحيه عالم است و آن اينكه در علم حضورى قوه مخصوص و آلت مخصوصى دخالت نمى ‏كند بلكه عالم با ذات و واقعيت‏خود واقعيت معلوم را مى ‏يابد و اما در علم حصولى يك قوه مخصوصى از قواى مختلف نفسانى كه كارش صورت‏گيرى و تصوير سازى است دخالت مى ‏كند و صورتى تهيه مى ‏نمايد و نفس به وساطت آن قوه عالم مى ‏شود مثلا در حالى كه شخص اراده مى ‏كند و اراده خود را حضورا مى ‏يابد با ذات و واقعيت‏خود واقعيت اراده را مى ‏يابد يعنى آن چيزى كه اراده را مى ‏يابد همان خود من است ‏بلا واسطه و نفس تمام واقعيت هاى نفسانى مربوط به جنبه‏ هاى مختلف ادراكى و شوقى و تحريكى از قبيل عواطف و شهوات و هيجانات و تحريكات و اشتياق و اراده و افكار و احكام همه را يكسان مى ‏يابد و اما هنگامى كه به يك واقعيت‏خارجى با علم حصولى علم پيدا مى ‏كند بوسيله يك قوه مخصوص از قواى مختلف نفسانى يعنى قوه خيال صورتى از آن واقعيت تهيه كرده است على هذا علم حضورى مربوط به يك دستگاه مخصوص از دستگاه‏ هاى مختلف نفسانى نيست ولى علم حصولى مربوط به يك دستگاه مخصوص است كه بعنوان دستگاه ذهن يا دستگاه ادراكى خوانده مى ‏شود

بيان چند نكته در اينجا لازم است :

الف - نفس در ابتداء تكون و حدوث هيچ چيزى را با علم حصولى نمى ‏داند و از هيچ چيزى تصورى در ذهن خود ندارد حتى از خودش و حالات نفسانى خودش بلكه اساسا در ابتدا فاقد ذهن است زيرا عالم ذهن جز عالم صور اشياء پيش نفس چيزى نيست و چون در ابتداء صورتى از هيچ چيزى پيش خود ندارد پس ذهن ندارد پس انسان در ابتدا فاقد ذهن است ‏بعد بتدريج صور ذهنيه برايش تهيه مى ‏شود و تصوراتى از اشياء و تصورى از خود و تصوراتى از حالات نفسانى خود برايش حاصل مى ‏شود و تشكيل ذهن مى ‏دهد ولى در عين حال با اينكه نفس در ابتدا هيچ چيزى را با علم حصولى نمى ‏داند و فاقد ذهن است از همان ابتداء تكون و حدوث خود را و آنچه از قواى نفسانى واجد است ‏بطور علم حضورى مى ‏يابد زيرا ملاك علم حصولى فعاليت و صورت‏گيرى قوه خيال است و ملاك علم حضورى چنانكه بعدا خواهيم گفت تجرد وجود شى‏ء از ماده و از خصائص ماده است كودك تا مدتى از هيچ چيزى حتى از خود و حالات خود تصورى ندارد ولى در عين حال واقعيت‏خود و واقعيت گرسنگى و لذت و اندوه و اراده خود را مى ‏يابد

ب - بسيارى از دانشمندان در حقيقت علم حضورى تعمق كافى نكرده ‏اند و پنداشته ‏اند كه همواره علم هر كسى بخود و حالات نفسانى خود حضورى است ‏شما معمولا مى ‏بينيد كه در مورد علم حضورى مى ‏گويند علم حضورى مثل علم هر كسى بخود و بحالات نفسانى خود اين دانشمندان معمولا بين صور ذهنيه و تصورات مربوط بنفس و امور نفسانى كه از نوع علم حصولى هستند و بين علم حضورى نفس بخود و بحالات نفسانى خود كه صور ذهنيه دخالت ندارند و از نوع علم حضورى است فرق نگذاشته ‏اند

علم هر كسى بخود و بحالات نفسانى خود دو گونه است ‏يكى همان يافتن ابتدائى كه هر كسى از اول تكون و حدوث خودش از خودش پوشيده نيست و همچنين حالات نفسانى خودش از خودش پوشيده نيست و او همه اينها را بدون وساطت تصوير ذهنى مى ‏يابد و يكى ديگر تصوراتى كه بتدريج‏برايش پيدا مى ‏شود زيرا قوه مدركه همان طورى كه از اشياء خارجى صورت‏گيرى و تصور سازى مى ‏كند پس از مدتى كه از راه حواس و تهيه و جمع‏آورى صور اشياء خارجى قوى شد بسوى عالم درونى منعطف شده و از نفس و حالات نفسانى نيز صورى تهيه مى ‏كند و همه آنها را با علم حصولى معلوم ميسازد على هذا نبايد ميان تصور من و تصور لذت و اندوه و اراده كه علم حصولى هستند و خود من و خود لذت و اندوه و اراده كه علم و معلوم حضورى هستند اشتباه كرد

در مقام تفكيك بهترين مثال همان كودك است كودك لذت مى ‏برد - رنج ميكشد اراده مى ‏كند آن اراده و آن لذت و آن رنج از وى پوشيده نيستند و همچنين خودش از خودش پوشيده نيست‏يعنى واقعا كودك خود و اراده و لذت و رنج‏خود را حضورا شهود مى ‏كند ولى چون هنوز دستگاه ذهن وى ضعيف است ‏بلكه در ابتدا فاقد ذهن است تصورى از اين امور پيش خود ندارد يعنى با علم عادى معمولى كه همان علم حصولى است از خود و از اراده و لذت و اندوه خود خبر ندارد بعد كه بتدريج دستگاه ذهن وى بكار افتاد و با جمع و تهيه صور اشياء خارجى از راه حواس ذهنش قوى و غنى شد بخود رجوع مى ‏كند و تصورى از من و تصورهائى از حالات نفسانى خود تهيه مى ‏نمايد

ج - شك و يقين و تصور و تصديق و خطا و صواب و حافظه و توجه و تفكر و تعقل و استدلال و تعبير لفظى و تفهيم و تفهم و فلسفه و علوم همه مربوط به علم هاى حصولى و بعبارت ديگر مربوط به عالم مخصوص ذهن است كه عالم صور اشياء است و در مورد علم هاى حضورى هيچيك از معانى بالا معنا ندارد

در خاتمه يادآورى مى ‏كنيم كه دقت ‏براى فهميدن حقيقت علم حضورى و فرق گذاشتن صحيح آن با علم حصولى مهمترين شرط لازم فهميدن نظريه بالا و يك سلسله نظريات ديگرى است كه فلاسفه بزرگ در مباحث مربوط به تجرد نفس و اتحاد عاقل و معقول و وحدت جمع الجمعى نفس به ثبوت رسانيده ‏اند حتى در ميان فلاسفه كمتر اتفاق مى ‏افتد كه لغزشهائى در اين مورد حاصل نشده باشد تمرين و مطالعه و تعمق زيادى لازم است تا مطلب

روشن شود اين است كه به مقتضاى بيرون نمائى و كاشفيت علم و ادراك نيل به واقعيتى لازم است ‏يعنى در مورد هر علم حصولى علمى حضورى موجود است پس از روى همين نظر مى ‏توان دائره برهان را وسيعتر گرفت و از براى نتيجه عموم بيشترى بدست آورد مى ‏گوييم چون هر علم و ادراك مفروضى خاصه كشف از خارج و بيرون نمائى را داشته و صورت وى مى ‏باشد بايد رابطه انطباق با خارج خود را داشته و غير منشا آثار بوده باشد و از اين رو ما بايد به واقعى منشا آثار كه منطبق عليه او است رسيده باشيم يعنى همان واقع را با علم حضورى يافته باشيم و آنگاه علم حصولى يا بلا واسطه از وى گرفته شود همان معلوم حضورى با سلب منشايت آثار و يا بواسطه تصرفى كه قوه مدركه در وى انجام داده باشد و مصداق اين گاهى مدركات محسوسه است كه با واقعيت‏خود در حس موجودند و قوه مدركه در همان جا به آنها نائل مى ‏شود و گاهى مدركات غير محسوسه

و از همينجا روشن مى ‏شود كه اگر بخواهيم به كيفيت تكثرات و تنوعات علوم و ادراكات پى ببريم بايد بسوى اصل منعطف شده ادراكات و علم حضوريه را بررسى نمائيم زيرا همه شاخه‏ ها بالاخره باين ريشه رسيده و از وى سرمايه هستى مى ‏گيرند علم حضورى است كه بواسطه سلب منشايت آثار به علم حصولى تبديل مى ‏شود

و در اين تعقيب نظرى چون سر و كار ما با علم حضورى است ‏يعنى علمى كه معلوم وى با واقعيت‏خارجى خود نه با صورت و عكس پيش عالم حاضر است ‏يعنى عالم با واقعيت‏خود واقعيت معلوم را يافته و بديهى است كه چيزى كه غير ما و خارج از ما است عين ما و داخل واقعيت ما نخواهد بود و ناچار واقعيت هر چيز را بيابيم يا عين وجود ما و يا از مراتب ملحقه وجود ما بايد بوده باشد

ملاك علم حضورى

در اينجا به مناط و ملاك علم حضورى اشاره شده است ‏سابقا معناى علم حضورى و فرق آن با علم حصولى را بيان كرديم و نيز گفتيم كه مبنا و ماخذ تمام علم هاى عادى و تصور هاى معمولى كه از آنها به علم حصولى تعبير مى ‏شود علم هاى حضورى است و همه آنها از آنجا سرچشمه مى ‏گيرند

حالا بايد بدانيم كه ملاك علم حضورى چيست‏يعنى چطور مى ‏شود كه يك شى‏ء براى نفس ما با علم حضورى مشهود مى ‏گردد سابقا گفتيم كه ملاك علم حضورى ارتباط و اتصال وجودى واقعيت‏شى‏ء ادراك شده با واقعيت‏شى‏ء ادراك كننده است ‏حالا بايد بدانيم كه اين ارتباط و اتصال به چه نحو است و چه نوع نسبت و رابطه‏ اى بين عالم و معلوم بايد بوده باشد تا منشا علم حضورى شهودى گردد

در اينجا چند نظريه است :

نظريه ماديين

الف - تمام حالات نفسانى و از آن جمله تصورات و افكار خاصيت مستقيم تشكيلات اعصاب و مغز مى ‏باشند و مادى هستند و لهذا مكانى هستند و مى ‏توانند با يكديگر اجتماع و ارتباط مكانى پيدا كنند علت اينكه ما حالات نفسانى خود را حضورا پيش خود شهود مى ‏كنيم اينست كه ما تصورى از خود داريم تصور من و اين تصور كه كيفيتى است مادى و مكانى با ساير حالات نفسانى از قبيل لذت و اندوه و اراده و تصورات ديگر ما فعل و انفعال مادى و اجتماع و ارتباط مكانى پيدا مى ‏كنند و بعبارت ديگر اتصال وجودى پيدا مى ‏كنند و همين ارتباط و اتصال است كه منشا علم حضورى شهودى مى ‏شود ماديين معمولا اينطور نظريه ميدهند

پاسخ اين نظريه اين است كه در اين نظريه اولا بين تصور من كه علم حصولى است و غير از معلوم است و خود من كه علم حضورى است و عين معلوم است فرق گذاشته نشده است و اين اشتباه بزرگى است كه همواره بايد از آن بر حذر بود ثانيا همانطورى كه در مقاله ٣ بيان شد ادراكات مادى و مكانى نيستند و در ما وراء اعمال مخصوص عصبى قرار دارند ثالثا همان طورى كه در فلسفه تحقيق شده است ارتباط و اجتماع مكانى دو چيز نمى ‏تواند ملاك حضور واقعى آن دو چيز پيش يكديگر واقع شود زيرا دو شى‏ء مكانى هر چند هيچ فاصله‏ اى بين آن دو نباشد بالاخره هر يك از آنها مكانى را اشغال مى ‏كنند غير از مكان ديگرى و هرگز ممكن نيست كه دو شى‏ء مكانى اجتماع حقيقى در مكان پيدا كنند يعنى واقعا هر دوى آنها مكان واحد را اشغال كنند حد اكثر اجتماع مكانى دو چيز اينست كه بين دو نهايت آنها فاصله‏ اى وجود نداشته باشد بلكه يكى شى‏ء مكانى نيز چون قهرا مشتمل بر تجسم و بعد و امتداد است هر جزء مفروضى از آن جزئى از مكان را اشغال مى ‏كند غير از آن جزء مكانى كه جزء مفروض ديگر آن شى‏ء آنرا اشغال كرده است و در هر جزء باز اجزائى فرض مى ‏شود كه همه از يكديگر دور و در عين وحدت اتصاليه از يكديگر غائبند يعنى يك شى‏ء مكانى نيز اجزاء و ابعاض مفروضه‏اش اجتماع حقيقى ندارند و از يكديگر محتجب و پنهانند و لهذا مكانى بودن مناط احتجاب و غيبت است نه مناط انكشاف و حضور و اينكه ما جهان و اجزاء جهان را با اينكه هم از لحاظ ابعاد مكانى و هم از لحاظ بعد زمانى از يكديگر محتجب و پنهانند همه را در جاى خود و در مرتبه خود با هم مى ‏توانيم درك كنيم از آن جهت است كه نفس و ادراكات نفسانى ما داراى ابعاد مكانى و زمانى نيستند و اگر فرضا نفس نيز يك موجود مكانى و قهرا داراى اجزاء و ابعاد مى ‏بود نه مى ‏توانست از خود آگاه باشد و نه از اشياء ديگر

نظريه منسوب به بعضى از روانشناسان جديد

ب - علت علم حضورى هر كس به خودش وحدت عالم و معلوم است و اما علت علم حضورى هر كس بحالات نفسانى خودش تاثير عناصر روحى در يكديگر است توضيح آنكه عناصر روحى هر چند مكانى نيستند ولى ترديدى نيست كه در يكديگر تاثير و نفوذ دارند

در فلسفه و روانشناسى تاثير عناصر انسانى از قبيل عواطف و هيجانات و اشتياق و تصميم و احكام و افكار در يكديگر محقق و مسلم شناخته شده است علت علم حضورى به اين حالات نفسانى همان تاثير و نفوذ عناصر روحى در يكديگر است ‏يكى از اين عناصر روحى تصور خود يا من است در اثر تاثير و پيوستگى اين عنصر با عنصر ديدن و شنيدن و چشيدن و لذت و رنج و غيره علم حضورى نسبت ‏به اين عناصر حاصل مى ‏شود اين نظريه منسوب به بعضى از روانشناسان جديد است

پاسخ اين نظريه اينست كه اولا در اين نظريه نيز بين واقعيت من و تصور من درست فرق گذاشته نشده ثانيا نوع پيوستگى و ارتباط امور نفسانى بنفس درست تشخيص داده نشده است توضيح اينكه پيوستگى دو چيز با يكديگر به دو نحو ممكن است فرض شود يكى اينكه هر يك از آنها از خود واقعيتى و وجودى مستقل دارند و فقط خاصيت پيوستگى پيدا مى ‏كنند و بفرض اينكه خاصيت پيوستگى منقطع شود واقعيت آن دو پيوسته محفوظ و فقط خاصيت پيوستگى آنها از بين ميرود و از اين قبيل است تاثيرات متقابلى كه بين اجزاء طبيعت در طبيعت است ‏يكى ديگر اينكه پيوستگى عين وجود و واقعيت‏يكى از اين دو نسبت‏بديگرى بوده باشد نه اينكه هر يك از اين دو وجود و واقعيتى داشته باشند و پيوستگى خاصيت آنها باشد اين نوع پيوستگى از قبيل پيوستگى فرع باصل و معلول بعلت است هر معلولى سبت‏بعلت ايجادى خودش اينطور است كه در درجه اول از خود واقعيتى ندارد كه در درجه دوم با علت پيوستگى پيدا كند بلكه اصل وجود و واقعيت وى و پيوستگى وى يكى است و باصطلاح صدر المتالهين وجود و واقعيتش عين ارتباط و انتساب و تعلق بعلت است اين نوع ارتباط و انتساب البته از يك طرف خواهد بود نه از دو طرف و باصطلاح پيوستگى متقابل نيست‏يعنى ممكن نيست كه دو چيز هر دو نسبت‏بيكديگر اينطور باشند و هر دو عين ارتباط و انتساب بيكديگر باشند بلكه قهرا يكى از اين دو وجود مستقل و مستغنى و ديگرى وجود نيازمند و ربطى خواهد داشت‏بر خلاف قسم اول كه متقابل و طرفينى بود

مطالعه حضورى عميق و تفكر دقيق در وضع ارتباط و انتساب امور نفسانى بنفس بخوبى روشن مى ‏كند كه از قبيل قسم دوم است نه قسم اول همانطورى كه در متن اشاره شده ديدن من و شنيدن من و لذت من به نحوى است كه اگر مطابق كلمه ميم را از آنها بگيريم نه اينست كه فقط خاصيت پيوستگى ديدن من با من از بين ميرود و ديدن مطلق باقى مى ‏ماند بلكه فرض انقطاع نسبت‏بين من و ديدنم عين فرض انعدام و نابودى مطلق آن ديدن است

نظريه بسيارى از فلاسفه و روانشناسان جديد

ج - در تمام علم هاى حضورى همواره عالم عين معلوم است ‏باين معنى كه هر يك از حالات نفسانى و انديشه‏ ها و احساسات هم عالم است و هم معلوم و هر يك از آنها خودش خودش را درك مى ‏كند بسيارى از فلاسفه و روانشناسان جديد اين نظريه را دارند

پاسخ اين نظريه روشنتر است زيرا اولا هر كس بطور وضوح خود را يك واحد مى ‏يابد كه مى ‏بيند و مى ‏شنود و رنج ميكشد و لذت مى ‏برد و ثانيا هر يك از اين حالات را در حال تعلق و انتساب و ارتباط بواقعيت ديگرى كه از آن بواقعيت من تعبير مى ‏شود مى ‏يابد

نظريه محققين فلاسفه اسلامى

د - ملاك علم حضورى حضور واقعى چيزى پيش چيزى است و اين حضور واقعى در جائى محقق مى ‏شود كه پاى وجود جمعى در كار باشد و ابعاد و فواصل مكانى و زمانى كه از خصائص ماده است در كار نباشد

توضيح آنكه هر موجودى كه وجود مكانى و زمانى نداشته باشد و از ابعاد و امتدادات و فواصل كه مناط تفرق و غيبت است ‏برى باشد مجرد باصطلاح فلسفه قهرا وجود خودش از خودش و وجود آنچه با وى اتصال و پيوستگى ذاتى داشته باشد قسم دوم پيوستگى كه در بالا شرح داده شد از خودش پنهان نيست و قادر است ‏خود را و آنچه با وى پيوستگى ذاتى دارد دريابد و حضورا وجدان كند بعبارت ديگر ملاك علم حضورى اينست كه واقعيت معلوم از واقعيت عالم محتجب و پنهان نباشد و اين هنگامى محقق خواهد بود كه پاى ابعاد و امتدادات مكانى و زمانى در كار نباشد خواه آنكه واقعيت عالم و معلوم وحدت حقيقى داشته باشند مثل علم حضورى نفس بخود و يا اينكه معلوم فرع و وابسته وجودى وى باشد مثل علم حضورى نفس به آثار و احوال خود پس همانطورى كه در متن بيان شد ما واقعيت هر چيز را با علم حضورى بيابيم يا عين ما و يا از مراتب ملحقه وجود ما بايد بوده باشد محققين فلاسفه اسلامى اين نظريه را انتخاب كرده ‏اند و كسى كه بيش از همه در اين باب تحقيقات نيكو كرده صدر المتالهين است پس خواه و ناخواه بايد خودمان را يعنى علم خودمان به خودمان را بررسى كنيم

اگر با يك نگاه ساده بى آلايش نگاه كنيم خواهيم ديد كه خودمان من از خودمان پوشيده نيستيم و اين معلوم مشهود ما چنانكه در مقاله ٣ گذشت چيزى است واحد و خالص كه هيچگونه جزء و خليط و حد جسمانى ندارد

و هنگامى كه كارهائى را كه در دائره وجود خودمان اتفاق افتاده و با اراده و ادراك انجام مى ‏گيرد مانند ديدنم و شنيدنم و فهميدنم بالاخره همه كارهائى كه با قواى دراكه و وسائل فهم انجام مى ‏گيرد مشاهده كنيم خواهيم ديد كه آنها يك رشته پديده‏ هائى هستند كه بحسب واقعيت و وجود با واقعيت و وجود ما مربوط بوده و نسبت دارند به نحوى كه فرض انقطاع نسبت و فرض نابودى آنها يكى است مثلا اگر از مطابق خارجى كلمه شنيدنم مطابق خارجى جزء ميم را برداريم يا جدا كنيم ديگر مطابقى از براى بقيه كلمه نداريم و اين رشته كارها را همين با خودشان تشخيص مى ‏دهيم غالبا كسانى كه از متودها و روش هاى گوناگون مطالعه اشياء كه در علوم مختلف معمول است آگاهى ندارند خيال مى ‏كنند كه تنها روش و يگانه اسلوب صحيح مطالعه موجودات همان روش تجربى است و تنها نظريه‏ اى قابل قبول است كه بتوان آن را با آزمايش و تجربه تاييد كرد و آنچه از اين قبيل نيست جزء فرضيات خيالبافانه بايد شمرده شود و چون نظريه فوق گواهى از تجربه ندارد و در آزمايشگاه‏ ها و لابراتوارها تاييد نشده است و عملا در خارج نمى ‏توان آنرا نشان داد پس قابل قبول نيست

درون‏بينى بهترين راه براى تشخيص امور ذهنى و اعمال نفسانى

ما فعلا نمى ‏توانيم وارد بيان روشها و اسلوب هاى گوناگون كه در علوم مختلف معمول ست‏بشويم همين قدر در مقام پاسخ باين شبهه كودكانه مى ‏گوييم باتفاق دانشمندان ما براى تشخيص امور ذهنى و اعمال نفسانى و كيفيت و نحوه وجود آنها هيچ راهى بهتر از مراجعه مستقيم به ضمير خود و درون‏بينى نداريم و اين نحوه مطالعه اگر با تجهيزات منطقى و فلسفى كامل شخص مطالعه كننده توام باشد بنتائج قطعى و يقينى مى ‏رساند

روانشناسى جديد در ميان روش هاى گوناگونى كه بكار مى ‏برد اين روش را كه بعنوان روش داخلى يا روش ذهنى يا درون‏بينى يا دانستن بلا واسطه خوانده مى ‏شود بعنوان اصلى‏ترين روشها مى ‏شناسد

فيليسين شاله در متودولوژى فصل روانشناسى مى ‏گويد حوادث مادى چون در مكان جاى دارد بوسيله حواس شناخته مى ‏شود و مردم بسيارى مى ‏توانند آنها را دريابند مثلا خورشيد را همه مى ‏بينند و گرمى آنرا همه حس مى ‏كنند اما حوادث نفسانى چون در مكان واقع نيست‏بواسطه حواس هم شناخته نمى ‏شود فقط آنچه آنها را درمى ‏يابد همان وجدان است چنانكه از هيجانى كه در اندرون من خسته دل رخ مى ‏دهد و حكمى كه مى ‏كنم و تصميمى كه مى ‏گيرم تنها خود من وجدان و آگاهى دارم و اين حوادث روحى را مستقيما فقط وجدان خود

شخص ميتواند دريابد نه با چيزى ديگر يعنى خودشان را بى‏واسطه مى ‏فهميم يعنى شنيدن من بخودى خود شنيدن من است نه اينكه در آغاز پيدايش يك پديده مجهول بوده و پس از آن با عكس بردارى و صورت‏گيرى فهميده مى ‏شود كه شنيدن من است پس واقعيت‏خارجى اين رشته كارها و ادراك آنها يكى است ‏يعنى با علم حضورى معلوم مى ‏باشد

و همچنين (تا اينجا سه نوع علم حضورى بيان شد :

١ - علم حضورى نفس بذات خود

٢ - علم حضورى نفس به كارهائى كه دايره وجودش اتفاق مى ‏افتد

٣ - علم حضورى نفس به قوا و ابزار هايى كه بوسيله آنها اين كارها را انجام مى ‏دهد

نكته‏ اى كه در اينجا احتياج به توضيح و تذكر دارد اينست كه در مشاهده آثار و افعال قسم دوم و همچنين مشاهده قوا و ابزار نفسانى قسم سوم از آن جهت كه اين پديده‏ ها از ملحقات و مراتب وجود من هستند و بحسب واقعيت و وجود با واقعيت و وجود من پيوسته هستند به طورى كه وجودشان عين اضافه و نسبت است و فرض انقطاع نسبت عين فرض نابودى آنها است هيچگاه متصور نيست كه ذهن اين دو قسم را جدا از شهود خود من شهود كند مثلا آنجا كه ذهن ديدن خود را شهود مى ‏كند چون ديدن خود را شهود مى ‏كند ديدنم با اضافه به ميم نه ديدن مطلق را پس شهود ديدن خود همواره ملازم است ‏با شهود خود

ما در پاورقى‏ هاى مقاله ٣ جلد اول استدلال معروف دكارت را مى ‏انديشم پس هستم كه از وجود انديشه بر وجود نفس استدلال مى ‏كند مخدوش دانستيم و گفتيم انسان در مرحله قبل از آنكه وجود انديشه را در خود بيابد وجود خود را مى ‏يابد و خود دكارت كه مى ‏گويد مى ‏انديشم معلوم مى ‏شود كه انديشه مطلق را نيافته بلكه انديشه مقيد را با اضافه بميم مى ‏انديشم يافته پس قبل از آنكه انديشه خود را بيابد خود را يافته است

عجب اينست كه بعضى از دانشمندان اروپا و بعضى از دانشمندان ايرانى كه در آثار ابن سينا مطالعاتى دارند گمان كرده ‏اند كه برهان معروف انسان معلق در فضا كه شيخ براى اثبات تجرد نفس اقامه كرده با برهان معروف دكارت يكى است و برهان دكارت عينا متخذ از ابن سينا است

يكى دانستن اين دو برهان اشتباه بزرگى است زيرا ابن سينا از طريق مشاهده بلا واسطه و مستقيم خود نفس قسم اول از اقسام علم حضورى وارد شده و دكارت از طريق شهود آثار نفسانى قسم دوم وارد شده و وجود انديشه را واسطه و مبنا قرار داده و آنرا دليل بر وجود نفس گرفته است

سخن ابن سينا در نمط سوم اشارات

عجبتر آنكه اين دانشمندان دقت نكرده ‏اند كه ابن سينا در اشارات به طريقه دكارت و بطلان آن و راه بطلان آن تصريح مى ‏كند و آنرا مخدوش مى ‏داند وى در نمط سوم اشارات پس از آنكه برهان معروف انسان معلق در فضا را بيان مى ‏كند تحت عنوان وهم و تنبيه مى ‏گويد : ممكن است تو بگويى من ذات خود را بلا واسطه شهود نمى ‏كنم بلكه از راه اثر و فعل او بوجود او پى مى ‏برم در جواب مى ‏گوييم اولا برهان ما دلالت مى ‏كرد كه انسان قطع نظر از هر فعل و حركتى خود را مى ‏يابد ثانيا هنگامى كه فعل و اثرى شهود مى ‏كنى و مى ‏خواهى آنرا دليل بر وجود خود قرار دهى آيا فعل و اثر مطلق را مى ‏بينى يا فعل مقيد يعنى فعل خود را با اضافه به ميم در صورت اول نمى ‏توانى نتيجه بگيرى پس من هستم زيرا فعل مطلق دليل بر فاعل مطلق است نه فاعل شخصى من و در صورت دوم پس تو قبل از آنكه فعل را شهود كنى و لا اقل در حينى كه فعل خود را شهود مى ‏كنى خود را شهود مى ‏كنى پس لا اقل در حين اينكه وجود فعل بر تو ثابت است وجود خود را ثابت و محقق مى ‏بينى) قوا و ابزارهائى كه بوسيله آنها اين كار هاى معلوم بالذات را انجام مى ‏دهيم و هنگام است عمال بكار مى ‏اندازيم دانسته بكار مى ‏اندازيم نه اينكه با وسائل و قواى ديگرى كشف كرده و سپس بكار انداخته باشيم ما تصرفات عجيب و لطيفى كه در موقع ادراكات مختلفه در اعضاى ادراك انجام مى ‏دهيم بى آنكه باين تصرفات و خواص و آثار آنها و اعضائى كه اين تصرفات بوسيله آنها انجام مى ‏گيرد علم داشته باشيم و تشخيص دهيم امكان‏پذير نيست مانند اعمال تحريك و قبض و بسط كه در عضلات گوناگون براى كار هاى گوناگون ديدن و شنيدن و بوئيدن و جز اينها مى ‏كنيم

جهات پنجگانه

بيان اجمالى بالا كه نظريه اين مقاله را در مسئله راه حصول علم مسئله ٢ از سه مسئله‏ اى كه در مقدمه مقاله گذشت‏شامل است متضمن چند جهت است و ما براى جلوگيرى از تشويش ذهن خواننده محترم اين جهات را تجزيه و از يكديگر تفكيك مى ‏كنيم :

١ - ذهن در ابتدا از هيچ چيزى هيچگونه تصورى ندارد و مانند لوح سفيدى است كه فقط است عداد پذيرفتن نقش را دارد بلكه به بيانى كه بعدا گفته خواهد شد نفس در ابتداء تكون فاقد ذهن است على هذا تصورات فطرى و ذاتى كه بسيارى از فلاسفه جديد اروپا قائل شده ‏اند مقبول نيست

٢ - تصورات و مفاهيمى كه قابل انطباق به محسوس هستند از راه حواس وارد ذهن شده ‏اند لا غير

٣ - تصورات ذهنى بشر منحصر نيست‏ به آنچه منطبق به افراد محسوسه مى ‏شود و از راه حواس بيرونى يا درونى مستقيما وارد ذهن شده است تصورات و مفاهيم زياد ديگرى هست كه از راه‏ هاى ديگر و ترتيب هاى ديگر وارد ذهن شده است

٤ - ذهن هر مفهومى را كه ميسازد پس از آن است كه واقعيتى از واقعيات را به نحوى از انحاء حضورا و با علم حضورى پيش خود بيابد

٥ - نفس كه در ابتداء فاقد همه تصورات است آغاز فعاليت ادراكى‏اش از راه حواس است

اين جهات پنجگانه بتدريج در ضمن مقاله تشريح خواهد شد

برهان صدر المتالهين از راه بساطت نفس

صدر المتالهين از راه بساطت نفس برهان اقامه مى ‏كند كه فعاليت ادراكى نفس از راه حواس آغاز مى ‏شود و هر يك از معلومات و معقولات يا مستقيما از راه حس بدست آمده است و يا آنكه جمع شدن ادراكات حسى ذهن را براى حصول آن معلوم مستعد كرده است و نفس از ناحيه ذات خود بالفطره نمى ‏تواند ادراكى از اشياء خارجى داشته باشد و آنها را تعقل كند

وى در مباحث عقل و معقول اسفار فصلى تحت عنوان در اينكه نفس با اينكه بسيط است چگونه بر اين همه تعقلات بسيار قادر است منعقد كرده و خلاصه آن فصل اين است كثرت معلولات بطور كلى يا بواسطه كثرت علل ايجاد كننده است و يا بواسطه محل‏ هاى قبول كننده و يا بواسطه كثرت آلات و يا بواسطه ترتب طولى و علت و معلولى كه بين خود معلولات است در مورد نفس و معلومات وى ممكن نيست كه اين تكثر از ذات نفس سرچشمه بگيرد زيرا نفس بسيط است و از بسيط ممكن نيست متكثرات صادر شود و بر فرض تركب جهات تركيبى نفس وافى نيست‏به اين همه تعقلات كثيره و همچنين ممكن نيست كه اين تكثر مستند بجهات متكثره قابل باشد زيرا در مورد معلومات قابل نيز خود نفس است و همچنين ممكن نيست تكثر معلومات را از راه ترتب طولى معلومات توجيه كرد زيرا ميدانيم بسيارى از معلومات است كه رابطه طولى يعنى عليت و معلوليت‏بين آنها نيست مثلا نه مى ‏توان گفت كه تصور سفيدى توليد كننده تصور سياهى است و نه مى ‏توان گفت تصور سياهى توليد كننده تصور سفيدى است پس از هيچيك از اين سه راه نمى ‏توان تكثر است برقرار معلولى و على ترتب هست نتيجه‏اش مقدمه هر بين كه رابطه‏ اى بحسب نظرى معلومات خصوص در البته مى ‏گيرد صورت بديهيات تركيباتى است ‏به انواع مستند علوم تكثر پيدايش جزئى احساس هاى كثرت حسيه آلات است ‏بكثرت كثيره اوليه اينكه خلاصه مى ‏كند پيدا را رفتن جلو نهايت بى تا قدرت كسب راه اين از مى ‏شود نائل نتائج به انواع ميسازد قياسات حدود تركيب مختلف صورت هاى شكلها با آنها ذهن نحو باين آغاز ديگرى بطور پس تصديقى تصورى براى مستعد نفس حسى ادراكات تراكم اجتماع شود جمع زيادى محسوسه صور موجب غايات اغراض انسان كوشش هاى حركات شرايط حالات بواسطه زمان طول ديگر طرف تعداد يكطرف

خوانندگان محترم آگاهند كه در مشاجره عظيم و طولانى حسيون و عقليون كه در مقدمه مقاله بيان شد تنها راهى كه حسيون در مقام رد عقيده عقليون پيدا كرده ‏اند همان راه آزمايش است كه اشاره شد ولى اين برهان و برهانى كه در مقاله ٤ گذشت‏براى كسانى كه به اصول فلسفى آگاهند دليل قاطعى است ‏بر نفى ادراكات فطرى به آن ترتيبى كه عقليون فرض كرده ‏اند

نكته‏ اى كه لازم است تذكر داده شود اين است كه برهان مزبور تنها عقيده عقليون جديد را باطل مى ‏كند اما نظريه منسوب به افلاطون مبتنى بر وجود قبلى روح و مشاهده مثل با اين دليل قابل ابطال نيست در مقام رد نظريه افلاطون ادله ديگرى مبتنى بر حدوث نفس و مادى بودن ابتدائى آن موجود است كه در جاى خود مسطور و از حدود اين مقاله خارج است ) به اينكه هر ادراك و علمى كه به نحوى منطبق به محسوس مى ‏باشد اولا به لحاظ ارتباطى كه ميان مدركات موجود است و ثانيا به لحاظ عدم منشايت آثار كه مدرك و معلوم ذهنى دارد يا خود محسوسى است از محسوسات و يا مسبوق است ‏به محسوسى از محسوسات مانند انسان محسوس كه خود محسوس است و انسان خيالى و كلى كه مسبوق به انسان محسوس مى ‏باشند و در همين مورد اگر فرض كنيم محسوسى نيست ناچار هيچگونه ادراك و علمى نيز پيدا نخواهد شد پس برهان مزبور اين حكم را از راه رابطه‏ اى كه يك سلسله از مدركات با محسوس داشته و ترتب آثارى كه بالقياس بمحسوسات در مورد آنها نبوده اثبات مى ‏نمايد و تنها ادراكى را كه قابل انطباق به حس بوده و منتهى به حس نيست نفى مى ‏كند و اما مطلق ادراكى را كه منتهى به حس نباشد نفى نمى ‏كند پس اگر ادراكى فرض شود كه قابل انطباق بحس نيست چنين ادراكى را برهان مزبور نفى نمى ‏كند

با نظرى دقيقتر مفاد برهان كار قوه مدركه يا قوه خيال

خلاصه اين نظريه اينست كه قوه مدركه يا قوه خيال قوه‏ايست كه كارش صورت گيرى و عكس بردارى از واقعيات و اشياء است چه واقعيات بيرونى خارجى و چه واقعيات درونى نفسانى تمام تصورات ذهنى كه در حافظه مجتمع و متمركز است و اعمال متعدد و مختلف ذهنى بر روى آنها واقع مى ‏شود بوسيله اين قوه تهيه شده است اين قوه بخودى خود نمى ‏تواند تصورى توليد كند تنها كارى كه ميتواند انجام دهد اينست كه اگر با واقعيتى از واقعيتها اتصال وجودى پيدا كند صورتى از آن واقعيت ميسازد و به حافظه مى ‏سپارد پس شرط اصلى پيدايش تصورات اشياء و واقعيتها براى ذهن ارتباط و اتصال وجودى آن واقعيتها با واقعيت قوه مدركه است و البته قوه مدركه كه كارش صورت‏گيرى و عكس برداريست از خود وجود مستقل و جدا ندارد بلكه شعبه‏ اى از قواى نفسانى و ارتباط و اتصال وجودى وى با واقعيتى از واقعيتها هنگامى است كه خود نفس با آن واقعيت اتصال وجودى پيدا كند پس مى ‏توان گفت كه شرط اصلى پيدايش تصورات اشياء و واقعيتها براى ذهن اتصال وجودى آن واقعيتها با واقعيت نفس است و چنانكه بعدا گفته خواهد شد اتصال وجودى يك واقعيتى با واقعيت نفس موجب مى ‏شود كه نفس آن واقعيت را با علم حضورى بيابد على هذا فعاليت ذهن يا قوه مدركه از اينجا آغاز مى ‏شود يعنى همينكه نفس به عين واقعيتى نائل شد و آن واقعيت را با علم حضورى يافت قوه مدركه قوه خيال كه در اين مقاله به قوه تبديل كننده علم حضورى به علم حصولى ناميده شده صورتى از آن ميسازد و در حافظه بايگانى مى ‏كند و باصطلاح آنرا با علم حصولى پيش خود معلوم ميسازد

مطابق اين نظريه مبنا و ماخذ تمام علم هاى حصولى يعنى تمام اطلاعات معمولى و ذهنى ما نسبت‏به دنياى خارجى و دنياى داخلى نفسانى علم هاى حضورى است و ملاك و مناط علم هاى حضورى اتحاد و اتصال وجودى واقعيت‏شى‏ء ادراك كننده و واقعيت‏شى‏ء ادراك شده است ‏بعدا معنى اتصال وجودى واقعيتى با واقعيت نفس را بيان خواهيم كرد

فرق علم حضورى و علم حصولى

در اينجا لازم است مقدمتا براى مزيد توضيح فرق علم حضورى و علم حصولى را بيان كنيم هر چند مكرر در طى اين مقالات به فرق اين دو اشاره شده است

علم حصولى يعنى علمى كه واقعيت علم با واقعيت معلوم دو تا است مثل علم ما به زمين و آسمان و درخت و انسان هاى ديگر ما به اين اشياء علم داريم يعنى از هر يك از آنها تصورى پيش خود داريم و بوسيله آن تصورات كه صورتهائى مطابق آن واقعيتها هستند آن واقعيتها را مى ‏يابيم در اينجا واقعيت علم تصويرى است كه در ذهن ما موجود است و واقعيت معلوم ذاتى است كه مستقل از وجود ما در خارج موجود است مثلا ما صورتى از چهره فلان رفيق در حافظه خود داريم و هر وقت‏بخواهيم بوسيله احضار و مورد توجه قرار دادن آن صورت چهره رفيق خود را ملاحظه مى ‏كنيم بديهى است كه آن چيزى كه پيش ما حاضر است و در حافظه ما جا دارد صورتى است از چهره رفيق ما نه واقعيت چهره رفيق ما

علم حضورى آن است كه واقعيت معلوم عين واقعيت علم است و شى‏ء ادراك كننده بدون وساطت تصوير ذهنى شخصيت واقعى معلوم را مى ‏يابد مثل آن وقتى كه اراده كارى مى ‏كنيم و تصميم مى ‏گيريم يا آن وقتى كه لذت يا اندوهى بما دست مى ‏دهد واقعيت اراده و تصميم و لذت بر ما هويدا است و ما در آن حال بدون وساطت تصوير ذهنى آن حالات مخصوص را مى ‏يابيم اين فرق علم حصولى با علم حضورى در ناحيه علم و معلوم بود يك فرق ديگر بين اين دو در ناحيه عالم است و آن اينكه در علم حضورى قوه مخصوص و آلت مخصوصى دخالت نمى ‏كند بلكه عالم با ذات و واقعيت‏خود واقعيت معلوم را مى ‏يابد و اما در علم حصولى يك قوه مخصوصى از قواى مختلف نفسانى كه كارش صورت‏گيرى و تصوير سازى است دخالت مى ‏كند و صورتى تهيه مى ‏نمايد و نفس به وساطت آن قوه عالم مى ‏شود مثلا در حالى كه شخص اراده مى ‏كند و اراده خود را حضورا مى ‏يابد با ذات و واقعيت‏خود واقعيت اراده را مى ‏يابد يعنى آن چيزى كه اراده را مى ‏يابد همان خود من است ‏بلا واسطه و نفس تمام واقعيت هاى نفسانى مربوط به جنبه‏ هاى مختلف ادراكى و شوقى و تحريكى از قبيل عواطف و شهوات و هيجانات و تحريكات و اشتياق و اراده و افكار و احكام همه را يكسان مى ‏يابد و اما هنگامى كه به يك واقعيت‏خارجى با علم حصولى علم پيدا مى ‏كند بوسيله يك قوه مخصوص از قواى مختلف نفسانى يعنى قوه خيال صورتى از آن واقعيت تهيه كرده است على هذا علم حضورى مربوط به يك دستگاه مخصوص از دستگاه‏ هاى مختلف نفسانى نيست ولى علم حصولى مربوط به يك دستگاه مخصوص است كه بعنوان دستگاه ذهن يا دستگاه ادراكى خوانده مى ‏شود

بيان چند نكته در اينجا لازم است :

الف - نفس در ابتداء تكون و حدوث هيچ چيزى را با علم حصولى نمى ‏داند و از هيچ چيزى تصورى در ذهن خود ندارد حتى از خودش و حالات نفسانى خودش بلكه اساسا در ابتدا فاقد ذهن است زيرا عالم ذهن جز عالم صور اشياء پيش نفس چيزى نيست و چون در ابتداء صورتى از هيچ چيزى پيش خود ندارد پس ذهن ندارد پس انسان در ابتدا فاقد ذهن است ‏بعد بتدريج صور ذهنيه برايش تهيه مى ‏شود و تصوراتى از اشياء و تصورى از خود و تصوراتى از حالات نفسانى خود برايش حاصل مى ‏شود و تشكيل ذهن مى ‏دهد ولى در عين حال با اينكه نفس در ابتدا هيچ چيزى را با علم حصولى نمى ‏داند و فاقد ذهن است از همان ابتداء تكون و حدوث خود را و آنچه از قواى نفسانى واجد است ‏بطور علم حضورى مى ‏يابد زيرا ملاك علم حصولى فعاليت و صورت‏گيرى قوه خيال است و ملاك علم حضورى چنانكه بعدا خواهيم گفت تجرد وجود شى‏ء از ماده و از خصائص ماده است كودك تا مدتى از هيچ چيزى حتى از خود و حالات خود تصورى ندارد ولى در عين حال واقعيت‏خود و واقعيت گرسنگى و لذت و اندوه و اراده خود را مى ‏يابد

ب - بسيارى از دانشمندان در حقيقت علم حضورى تعمق كافى نكرده ‏اند و پنداشته ‏اند كه همواره علم هر كسى بخود و حالات نفسانى خود حضورى است ‏شما معمولا مى ‏بينيد كه در مورد علم حضورى مى ‏گويند علم حضورى مثل علم هر كسى بخود و بحالات نفسانى خود اين دانشمندان معمولا بين صور ذهنيه و تصورات مربوط بنفس و امور نفسانى كه از نوع علم حصولى هستند و بين علم حضورى نفس بخود و بحالات نفسانى خود كه صور ذهنيه دخالت ندارند و از نوع علم حضورى است فرق نگذاشته ‏اند

علم هر كسى بخود و بحالات نفسانى خود دو گونه است ‏يكى همان يافتن ابتدائى كه هر كسى از اول تكون و حدوث خودش از خودش پوشيده نيست و همچنين حالات نفسانى خودش از خودش پوشيده نيست و او همه اينها را بدون وساطت تصوير ذهنى مى ‏يابد و يكى ديگر تصوراتى كه بتدريج‏برايش پيدا مى ‏شود زيرا قوه مدركه همان طورى كه از اشياء خارجى صورت‏گيرى و تصور سازى مى ‏كند پس از مدتى كه از راه حواس و تهيه و جمع‏آورى صور اشياء خارجى قوى شد بسوى عالم درونى منعطف شده و از نفس و حالات نفسانى نيز صورى تهيه مى ‏كند و همه آنها را با علم حصولى معلوم ميسازد على هذا نبايد ميان تصور من و تصور لذت و اندوه و اراده كه علم حصولى هستند و خود من و خود لذت و اندوه و اراده كه علم و معلوم حضورى هستند اشتباه كرد

در مقام تفكيك بهترين مثال همان كودك است كودك لذت مى ‏برد - رنج ميكشد اراده مى ‏كند آن اراده و آن لذت و آن رنج از وى پوشيده نيستند و همچنين خودش از خودش پوشيده نيست‏يعنى واقعا كودك خود و اراده و لذت و رنج‏خود را حضورا شهود مى ‏كند ولى چون هنوز دستگاه ذهن وى ضعيف است ‏بلكه در ابتدا فاقد ذهن است تصورى از اين امور پيش خود ندارد يعنى با علم عادى معمولى كه همان علم حصولى است از خود و از اراده و لذت و اندوه خود خبر ندارد بعد كه بتدريج دستگاه ذهن وى بكار افتاد و با جمع و تهيه صور اشياء خارجى از راه حواس ذهنش قوى و غنى شد بخود رجوع مى ‏كند و تصورى از من و تصورهائى از حالات نفسانى خود تهيه مى ‏نمايد

ج - شك و يقين و تصور و تصديق و خطا و صواب و حافظه و توجه و تفكر و تعقل و استدلال و تعبير لفظى و تفهيم و تفهم و فلسفه و علوم همه مربوط به علم هاى حصولى و بعبارت ديگر مربوط به عالم مخصوص ذهن است كه عالم صور اشياء است و در مورد علم هاى حضورى هيچيك از معانى بالا معنا ندارد

در خاتمه يادآورى مى ‏كنيم كه دقت ‏براى فهميدن حقيقت علم حضورى و فرق گذاشتن صحيح آن با علم حصولى مهمترين شرط لازم فهميدن نظريه بالا و يك سلسله نظريات ديگرى است كه فلاسفه بزرگ در مباحث مربوط به تجرد نفس و اتحاد عاقل و معقول و وحدت جمع الجمعى نفس به ثبوت رسانيده ‏اند حتى در ميان فلاسفه كمتر اتفاق مى ‏افتد كه لغزشهائى در اين مورد حاصل نشده باشد تمرين و مطالعه و تعمق زيادى لازم است تا مطلب

روشن شود اين است كه به مقتضاى بيرون نمائى و كاشفيت علم و ادراك نيل به واقعيتى لازم است ‏يعنى در مورد هر علم حصولى علمى حضورى موجود است پس از روى همين نظر مى ‏توان دائره برهان را وسيعتر گرفت و از براى نتيجه عموم بيشترى بدست آورد مى ‏گوييم چون هر علم و ادراك مفروضى خاصه كشف از خارج و بيرون نمائى را داشته و صورت وى مى ‏باشد بايد رابطه انطباق با خارج خود را داشته و غير منشا آثار بوده باشد و از اين رو ما بايد به واقعى منشا آثار كه منطبق عليه او است رسيده باشيم يعنى همان واقع را با علم حضورى يافته باشيم و آنگاه علم حصولى يا بلا واسطه از وى گرفته شود همان معلوم حضورى با سلب منشايت آثار و يا بواسطه تصرفى كه قوه مدركه در وى انجام داده باشد و مصداق اين گاهى مدركات محسوسه است كه با واقعيت‏خود در حس موجودند و قوه مدركه در همان جا به آنها نائل مى ‏شود و گاهى مدركات غير محسوسه

و از همينجا روشن مى ‏شود كه اگر بخواهيم به كيفيت تكثرات و تنوعات علوم و ادراكات پى ببريم بايد بسوى اصل منعطف شده ادراكات و علم حضوريه را بررسى نمائيم زيرا همه شاخه‏ ها بالاخره باين ريشه رسيده و از وى سرمايه هستى مى ‏گيرند علم حضورى است كه بواسطه سلب منشايت آثار به علم حصولى تبديل مى ‏شود

و در اين تعقيب نظرى چون سر و كار ما با علم حضورى است ‏يعنى علمى كه معلوم وى با واقعيت‏خارجى خود نه با صورت و عكس پيش عالم حاضر است ‏يعنى عالم با واقعيت‏خود واقعيت معلوم را يافته و بديهى است كه چيزى كه غير ما و خارج از ما است عين ما و داخل واقعيت ما نخواهد بود و ناچار واقعيت هر چيز را بيابيم يا عين وجود ما و يا از مراتب ملحقه وجود ما بايد بوده باشد

ملاك علم حضورى

در اينجا به مناط و ملاك علم حضورى اشاره شده است ‏سابقا معناى علم حضورى و فرق آن با علم حصولى را بيان كرديم و نيز گفتيم كه مبنا و ماخذ تمام علم هاى عادى و تصور هاى معمولى كه از آنها به علم حصولى تعبير مى ‏شود علم هاى حضورى است و همه آنها از آنجا سرچشمه مى ‏گيرند

حالا بايد بدانيم كه ملاك علم حضورى چيست‏يعنى چطور مى ‏شود كه يك شى‏ء براى نفس ما با علم حضورى مشهود مى ‏گردد سابقا گفتيم كه ملاك علم حضورى ارتباط و اتصال وجودى واقعيت‏شى‏ء ادراك شده با واقعيت‏شى‏ء ادراك كننده است ‏حالا بايد بدانيم كه اين ارتباط و اتصال به چه نحو است و چه نوع نسبت و رابطه‏ اى بين عالم و معلوم بايد بوده باشد تا منشا علم حضورى شهودى گردد

در اينجا چند نظريه است :

نظريه ماديين

الف - تمام حالات نفسانى و از آن جمله تصورات و افكار خاصيت مستقيم تشكيلات اعصاب و مغز مى ‏باشند و مادى هستند و لهذا مكانى هستند و مى ‏توانند با يكديگر اجتماع و ارتباط مكانى پيدا كنند علت اينكه ما حالات نفسانى خود را حضورا پيش خود شهود مى ‏كنيم اينست كه ما تصورى از خود داريم تصور من و اين تصور كه كيفيتى است مادى و مكانى با ساير حالات نفسانى از قبيل لذت و اندوه و اراده و تصورات ديگر ما فعل و انفعال مادى و اجتماع و ارتباط مكانى پيدا مى ‏كنند و بعبارت ديگر اتصال وجودى پيدا مى ‏كنند و همين ارتباط و اتصال است كه منشا علم حضورى شهودى مى ‏شود ماديين معمولا اينطور نظريه ميدهند

پاسخ اين نظريه اين است كه در اين نظريه اولا بين تصور من كه علم حصولى است و غير از معلوم است و خود من كه علم حضورى است و عين معلوم است فرق گذاشته نشده است و اين اشتباه بزرگى است كه همواره بايد از آن بر حذر بود ثانيا همانطورى كه در مقاله ٣ بيان شد ادراكات مادى و مكانى نيستند و در ما وراء اعمال مخصوص عصبى قرار دارند ثالثا همان طورى كه در فلسفه تحقيق شده است ارتباط و اجتماع مكانى دو چيز نمى ‏تواند ملاك حضور واقعى آن دو چيز پيش يكديگر واقع شود زيرا دو شى‏ء مكانى هر چند هيچ فاصله‏ اى بين آن دو نباشد بالاخره هر يك از آنها مكانى را اشغال مى ‏كنند غير از مكان ديگرى و هرگز ممكن نيست كه دو شى‏ء مكانى اجتماع حقيقى در مكان پيدا كنند يعنى واقعا هر دوى آنها مكان واحد را اشغال كنند حد اكثر اجتماع مكانى دو چيز اينست كه بين دو نهايت آنها فاصله‏ اى وجود نداشته باشد بلكه يكى شى‏ء مكانى نيز چون قهرا مشتمل بر تجسم و بعد و امتداد است هر جزء مفروضى از آن جزئى از مكان را اشغال مى ‏كند غير از آن جزء مكانى كه جزء مفروض ديگر آن شى‏ء آنرا اشغال كرده است و در هر جزء باز اجزائى فرض مى ‏شود كه همه از يكديگر دور و در عين وحدت اتصاليه از يكديگر غائبند يعنى يك شى‏ء مكانى نيز اجزاء و ابعاض مفروضه‏اش اجتماع حقيقى ندارند و از يكديگر محتجب و پنهانند و لهذا مكانى بودن مناط احتجاب و غيبت است نه مناط انكشاف و حضور و اينكه ما جهان و اجزاء جهان را با اينكه هم از لحاظ ابعاد مكانى و هم از لحاظ بعد زمانى از يكديگر محتجب و پنهانند همه را در جاى خود و در مرتبه خود با هم مى ‏توانيم درك كنيم از آن جهت است كه نفس و ادراكات نفسانى ما داراى ابعاد مكانى و زمانى نيستند و اگر فرضا نفس نيز يك موجود مكانى و قهرا داراى اجزاء و ابعاد مى ‏بود نه مى ‏توانست از خود آگاه باشد و نه از اشياء ديگر

نظريه منسوب به بعضى از روانشناسان جديد

ب - علت علم حضورى هر كس به خودش وحدت عالم و معلوم است و اما علت علم حضورى هر كس بحالات نفسانى خودش تاثير عناصر روحى در يكديگر است توضيح آنكه عناصر روحى هر چند مكانى نيستند ولى ترديدى نيست كه در يكديگر تاثير و نفوذ دارند

در فلسفه و روانشناسى تاثير عناصر انسانى از قبيل عواطف و هيجانات و اشتياق و تصميم و احكام و افكار در يكديگر محقق و مسلم شناخته شده است علت علم حضورى به اين حالات نفسانى همان تاثير و نفوذ عناصر روحى در يكديگر است ‏يكى از اين عناصر روحى تصور خود يا من است در اثر تاثير و پيوستگى اين عنصر با عنصر ديدن و شنيدن و چشيدن و لذت و رنج و غيره علم حضورى نسبت ‏به اين عناصر حاصل مى ‏شود اين نظريه منسوب به بعضى از روانشناسان جديد است

پاسخ اين نظريه اينست كه اولا در اين نظريه نيز بين واقعيت من و تصور من درست فرق گذاشته نشده ثانيا نوع پيوستگى و ارتباط امور نفسانى بنفس درست تشخيص داده نشده است توضيح اينكه پيوستگى دو چيز با يكديگر به دو نحو ممكن است فرض شود يكى اينكه هر يك از آنها از خود واقعيتى و وجودى مستقل دارند و فقط خاصيت پيوستگى پيدا مى ‏كنند و بفرض اينكه خاصيت پيوستگى منقطع شود واقعيت آن دو پيوسته محفوظ و فقط خاصيت پيوستگى آنها از بين ميرود و از اين قبيل است تاثيرات متقابلى كه بين اجزاء طبيعت در طبيعت است ‏يكى ديگر اينكه پيوستگى عين وجود و واقعيت‏يكى از اين دو نسبت‏بديگرى بوده باشد نه اينكه هر يك از اين دو وجود و واقعيتى داشته باشند و پيوستگى خاصيت آنها باشد اين نوع پيوستگى از قبيل پيوستگى فرع باصل و معلول بعلت است هر معلولى سبت‏بعلت ايجادى خودش اينطور است كه در درجه اول از خود واقعيتى ندارد كه در درجه دوم با علت پيوستگى پيدا كند بلكه اصل وجود و واقعيت وى و پيوستگى وى يكى است و باصطلاح صدر المتالهين وجود و واقعيتش عين ارتباط و انتساب و تعلق بعلت است اين نوع ارتباط و انتساب البته از يك طرف خواهد بود نه از دو طرف و باصطلاح پيوستگى متقابل نيست‏يعنى ممكن نيست كه دو چيز هر دو نسبت‏بيكديگر اينطور باشند و هر دو عين ارتباط و انتساب بيكديگر باشند بلكه قهرا يكى از اين دو وجود مستقل و مستغنى و ديگرى وجود نيازمند و ربطى خواهد داشت‏بر خلاف قسم اول كه متقابل و طرفينى بود

مطالعه حضورى عميق و تفكر دقيق در وضع ارتباط و انتساب امور نفسانى بنفس بخوبى روشن مى ‏كند كه از قبيل قسم دوم است نه قسم اول همانطورى كه در متن اشاره شده ديدن من و شنيدن من و لذت من به نحوى است كه اگر مطابق كلمه ميم را از آنها بگيريم نه اينست كه فقط خاصيت پيوستگى ديدن من با من از بين ميرود و ديدن مطلق باقى مى ‏ماند بلكه فرض انقطاع نسبت‏بين من و ديدنم عين فرض انعدام و نابودى مطلق آن ديدن است

نظريه بسيارى از فلاسفه و روانشناسان جديد

ج - در تمام علم هاى حضورى همواره عالم عين معلوم است ‏باين معنى كه هر يك از حالات نفسانى و انديشه‏ ها و احساسات هم عالم است و هم معلوم و هر يك از آنها خودش خودش را درك مى ‏كند بسيارى از فلاسفه و روانشناسان جديد اين نظريه را دارند

پاسخ اين نظريه روشنتر است زيرا اولا هر كس بطور وضوح خود را يك واحد مى ‏يابد كه مى ‏بيند و مى ‏شنود و رنج ميكشد و لذت مى ‏برد و ثانيا هر يك از اين حالات را در حال تعلق و انتساب و ارتباط بواقعيت ديگرى كه از آن بواقعيت من تعبير مى ‏شود مى ‏يابد

نظريه محققين فلاسفه اسلامى

د - ملاك علم حضورى حضور واقعى چيزى پيش چيزى است و اين حضور واقعى در جائى محقق مى ‏شود كه پاى وجود جمعى در كار باشد و ابعاد و فواصل مكانى و زمانى كه از خصائص ماده است در كار نباشد

توضيح آنكه هر موجودى كه وجود مكانى و زمانى نداشته باشد و از ابعاد و امتدادات و فواصل كه مناط تفرق و غيبت است ‏برى باشد مجرد باصطلاح فلسفه قهرا وجود خودش از خودش و وجود آنچه با وى اتصال و پيوستگى ذاتى داشته باشد قسم دوم پيوستگى كه در بالا شرح داده شد از خودش پنهان نيست و قادر است ‏خود را و آنچه با وى پيوستگى ذاتى دارد دريابد و حضورا وجدان كند بعبارت ديگر ملاك علم حضورى اينست كه واقعيت معلوم از واقعيت عالم محتجب و پنهان نباشد و اين هنگامى محقق خواهد بود كه پاى ابعاد و امتدادات مكانى و زمانى در كار نباشد خواه آنكه واقعيت عالم و معلوم وحدت حقيقى داشته باشند مثل علم حضورى نفس بخود و يا اينكه معلوم فرع و وابسته وجودى وى باشد مثل علم حضورى نفس به آثار و احوال خود پس همانطورى كه در متن بيان شد ما واقعيت هر چيز را با علم حضورى بيابيم يا عين ما و يا از مراتب ملحقه وجود ما بايد بوده باشد محققين فلاسفه اسلامى اين نظريه را انتخاب كرده ‏اند و كسى كه بيش از همه در اين باب تحقيقات نيكو كرده صدر المتالهين است پس خواه و ناخواه بايد خودمان را يعنى علم خودمان به خودمان را بررسى كنيم

اگر با يك نگاه ساده بى آلايش نگاه كنيم خواهيم ديد كه خودمان من از خودمان پوشيده نيستيم و اين معلوم مشهود ما چنانكه در مقاله ٣ گذشت چيزى است واحد و خالص كه هيچگونه جزء و خليط و حد جسمانى ندارد

و هنگامى كه كارهائى را كه در دائره وجود خودمان اتفاق افتاده و با اراده و ادراك انجام مى ‏گيرد مانند ديدنم و شنيدنم و فهميدنم بالاخره همه كارهائى كه با قواى دراكه و وسائل فهم انجام مى ‏گيرد مشاهده كنيم خواهيم ديد كه آنها يك رشته پديده‏ هائى هستند كه بحسب واقعيت و وجود با واقعيت و وجود ما مربوط بوده و نسبت دارند به نحوى كه فرض انقطاع نسبت و فرض نابودى آنها يكى است مثلا اگر از مطابق خارجى كلمه شنيدنم مطابق خارجى جزء ميم را برداريم يا جدا كنيم ديگر مطابقى از براى بقيه كلمه نداريم و اين رشته كارها را همين با خودشان تشخيص مى ‏دهيم غالبا كسانى كه از متودها و روش هاى گوناگون مطالعه اشياء كه در علوم مختلف معمول است آگاهى ندارند خيال مى ‏كنند كه تنها روش و يگانه اسلوب صحيح مطالعه موجودات همان روش تجربى است و تنها نظريه‏ اى قابل قبول است كه بتوان آن را با آزمايش و تجربه تاييد كرد و آنچه از اين قبيل نيست جزء فرضيات خيالبافانه بايد شمرده شود و چون نظريه فوق گواهى از تجربه ندارد و در آزمايشگاه‏ ها و لابراتوارها تاييد نشده است و عملا در خارج نمى ‏توان آنرا نشان داد پس قابل قبول نيست

درون‏بينى بهترين راه براى تشخيص امور ذهنى و اعمال نفسانى

ما فعلا نمى ‏توانيم وارد بيان روشها و اسلوب هاى گوناگون كه در علوم مختلف معمول ست‏بشويم همين قدر در مقام پاسخ باين شبهه كودكانه مى ‏گوييم باتفاق دانشمندان ما براى تشخيص امور ذهنى و اعمال نفسانى و كيفيت و نحوه وجود آنها هيچ راهى بهتر از مراجعه مستقيم به ضمير خود و درون‏بينى نداريم و اين نحوه مطالعه اگر با تجهيزات منطقى و فلسفى كامل شخص مطالعه كننده توام باشد بنتائج قطعى و يقينى مى ‏رساند

روانشناسى جديد در ميان روش هاى گوناگونى كه بكار مى ‏برد اين روش را كه بعنوان روش داخلى يا روش ذهنى يا درون‏بينى يا دانستن بلا واسطه خوانده مى ‏شود بعنوان اصلى‏ترين روشها مى ‏شناسد

فيليسين شاله در متودولوژى فصل روانشناسى مى ‏گويد حوادث مادى چون در مكان جاى دارد بوسيله حواس شناخته مى ‏شود و مردم بسيارى مى ‏توانند آنها را دريابند مثلا خورشيد را همه مى ‏بينند و گرمى آنرا همه حس مى ‏كنند اما حوادث نفسانى چون در مكان واقع نيست‏بواسطه حواس هم شناخته نمى ‏شود فقط آنچه آنها را درمى ‏يابد همان وجدان است چنانكه از هيجانى كه در اندرون من خسته دل رخ مى ‏دهد و حكمى كه مى ‏كنم و تصميمى كه مى ‏گيرم تنها خود من وجدان و آگاهى دارم و اين حوادث روحى را مستقيما فقط وجدان خود

شخص ميتواند دريابد نه با چيزى ديگر يعنى خودشان را بى‏واسطه مى ‏فهميم يعنى شنيدن من بخودى خود شنيدن من است نه اينكه در آغاز پيدايش يك پديده مجهول بوده و پس از آن با عكس بردارى و صورت‏گيرى فهميده مى ‏شود كه شنيدن من است پس واقعيت‏خارجى اين رشته كارها و ادراك آنها يكى است ‏يعنى با علم حضورى معلوم مى ‏باشد

و همچنين (تا اينجا سه نوع علم حضورى بيان شد :

١ - علم حضورى نفس بذات خود

٢ - علم حضورى نفس به كارهائى كه دايره وجودش اتفاق مى ‏افتد

٣ - علم حضورى نفس به قوا و ابزار هايى كه بوسيله آنها اين كارها را انجام مى ‏دهد

نكته‏ اى كه در اينجا احتياج به توضيح و تذكر دارد اينست كه در مشاهده آثار و افعال قسم دوم و همچنين مشاهده قوا و ابزار نفسانى قسم سوم از آن جهت كه اين پديده‏ ها از ملحقات و مراتب وجود من هستند و بحسب واقعيت و وجود با واقعيت و وجود من پيوسته هستند به طورى كه وجودشان عين اضافه و نسبت است و فرض انقطاع نسبت عين فرض نابودى آنها است هيچگاه متصور نيست كه ذهن اين دو قسم را جدا از شهود خود من شهود كند مثلا آنجا كه ذهن ديدن خود را شهود مى ‏كند چون ديدن خود را شهود مى ‏كند ديدنم با اضافه به ميم نه ديدن مطلق را پس شهود ديدن خود همواره ملازم است ‏با شهود خود

ما در پاورقى‏ هاى مقاله ٣ جلد اول استدلال معروف دكارت را مى ‏انديشم پس هستم كه از وجود انديشه بر وجود نفس استدلال مى ‏كند مخدوش دانستيم و گفتيم انسان در مرحله قبل از آنكه وجود انديشه را در خود بيابد وجود خود را مى ‏يابد و خود دكارت كه مى ‏گويد مى ‏انديشم معلوم مى ‏شود كه انديشه مطلق را نيافته بلكه انديشه مقيد را با اضافه بميم مى ‏انديشم يافته پس قبل از آنكه انديشه خود را بيابد خود را يافته است

عجب اينست كه بعضى از دانشمندان اروپا و بعضى از دانشمندان ايرانى كه در آثار ابن سينا مطالعاتى دارند گمان كرده ‏اند كه برهان معروف انسان معلق در فضا كه شيخ براى اثبات تجرد نفس اقامه كرده با برهان معروف دكارت يكى است و برهان دكارت عينا متخذ از ابن سينا است

يكى دانستن اين دو برهان اشتباه بزرگى است زيرا ابن سينا از طريق مشاهده بلا واسطه و مستقيم خود نفس قسم اول از اقسام علم حضورى وارد شده و دكارت از طريق شهود آثار نفسانى قسم دوم وارد شده و وجود انديشه را واسطه و مبنا قرار داده و آنرا دليل بر وجود نفس گرفته است

سخن ابن سينا در نمط سوم اشارات

عجبتر آنكه اين دانشمندان دقت نكرده ‏اند كه ابن سينا در اشارات به طريقه دكارت و بطلان آن و راه بطلان آن تصريح مى ‏كند و آنرا مخدوش مى ‏داند وى در نمط سوم اشارات پس از آنكه برهان معروف انسان معلق در فضا را بيان مى ‏كند تحت عنوان وهم و تنبيه مى ‏گويد : ممكن است تو بگويى من ذات خود را بلا واسطه شهود نمى ‏كنم بلكه از راه اثر و فعل او بوجود او پى مى ‏برم در جواب مى ‏گوييم اولا برهان ما دلالت مى ‏كرد كه انسان قطع نظر از هر فعل و حركتى خود را مى ‏يابد ثانيا هنگامى كه فعل و اثرى شهود مى ‏كنى و مى ‏خواهى آنرا دليل بر وجود خود قرار دهى آيا فعل و اثر مطلق را مى ‏بينى يا فعل مقيد يعنى فعل خود را با اضافه به ميم در صورت اول نمى ‏توانى نتيجه بگيرى پس من هستم زيرا فعل مطلق دليل بر فاعل مطلق است نه فاعل شخصى من و در صورت دوم پس تو قبل از آنكه فعل را شهود كنى و لا اقل در حينى كه فعل خود را شهود مى ‏كنى خود را شهود مى ‏كنى پس لا اقل در حين اينكه وجود فعل بر تو ثابت است وجود خود را ثابت و محقق مى ‏بينى) قوا و ابزارهائى كه بوسيله آنها اين كار هاى معلوم بالذات را انجام مى ‏دهيم و هنگام است عمال بكار مى ‏اندازيم دانسته بكار مى ‏اندازيم نه اينكه با وسائل و قواى ديگرى كشف كرده و سپس بكار انداخته باشيم ما تصرفات عجيب و لطيفى كه در موقع ادراكات مختلفه در اعضاى ادراك انجام مى ‏دهيم بى آنكه باين تصرفات و خواص و آثار آنها و اعضائى كه اين تصرفات بوسيله آنها انجام مى ‏گيرد علم داشته باشيم و تشخيص دهيم امكان‏پذير نيست مانند اعمال تحريك و قبض و بسط كه در عضلات گوناگون براى كار هاى گوناگون ديدن و شنيدن و بوئيدن و جز اينها مى ‏كنيم


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28