آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن0%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 33668
دانلود: 3801

توضیحات:

آشنايى با قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33668 / دانلود: 3801
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

و چون در آيه آمده است كه آن درخت نه شرقى است و نه غربى ، طبق روايت مقصود اين است كه ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما(۲۱۲) پس در اين تفسير اين مثل را در مورد «هدايت وحى» بيان كرده اند.

هيچ مانعى ندارد كه اين آيه كه در مقام بيان نور «هدايت الهى» است ، شامل همه اين ها بشود؛ يعنى مثلى باشد براى هدايت تمام جهان و انواع هدايت هاى الهى كه وجود دارد؛ اعم از «هدايت طبيعى» در طبيعت بى جان و «هدايت حسى» و «هدايت غريزى» و «هدايت عقل» و «هدايت وحى».(۲۱۳)

 فِى بُيُوتٍ اءَذِنَ اللَّهُ اءَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالاَّْصَالِ (۳۶)

«در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه [قدر و منزلت] آن ها رفعت يابد و نامش زياد شود. در آن [خانه ها] هر بامداد و شامگاه او را نيايش ‍ مى كنند.»

گفته اند مقصود اين است كه در آن خانه ها دائما خدا تسبيح مى شود، فقط صبح و شام .

شايد همه مفسرين گفته باشند كه مقصود اين است كه آن چراغى كه ما مثال زديم ، در خانه هايى اين چنين مى باشد. اگر در آيه كريمه قيد و مشخصات خانه اى كه چراغ در آن قرار دارد ذكر نمى شد براى بيان مطلب كافى بود. اين همه قيد كه زده شده ، مويد همين است كه آن مثل ، مثل انسان است

_________________________

۲۱۲- ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى ، بلكه حق گرايى فرمانبردار بود.

(آل عمران / ۶۷)

۲۱۳- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۱۷ - ۱۰۵

در روايت آمده است : هى بيوتات الانبياء و الرسل و الحكماء و ائمة الهدى(۲۱۴) خود آيه نشان مى دهد و در روايات هم آمده است كه مقصود از اين خانه ها، خانه هاى گلى و ظاهرى نيست ، بلكه مقصود همان انسان ها و بدنهاى آن هاست ؛ يعنى اين ها انسان هايى هستند كه بدنشان مسجد و معبد روحشان است ؛ انسان هايى كه سراسر وجودشان عبادت است .

از اين جا نكته اى كه در باب توحيد استفاده مى شود و آن اين است كه اعم از اين كه اين خانه ها را خانه هاى گلى بگيريم يا به معناى انسان ، قرآن مى گويد: خدا اجازه داده است كه آن خانه ها مورد تعظيم و احترام واقع شوند. اگر كسى بگويد اين برخلاف اصل توحيد است ، كه مثلا به مساجد و معابد احترام بگذاريم در جواب مى گوييم : احترام معبد با اجازه معبود، احترام معبود است ، و نه تنها شرك نيست ، بلكه عين توحيد است اين اختصاص به معبد ندارد. اگر معبود اجازه تعظيم و احترام عابد را - از آن جهت كه عابد است - بدهد و ما هم عابد را تعظيم و احترام كنيم ، اين عين توحيد است بنابراين احترام و تعظيم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا ائمه اطهار عليهم السلام و حتى كمتر از آنها شرك نيست ، زيرا خانه هاى انسان هايى هستند كه معبد روحشان مى باشند و به درجاتى از آن خانه هاى گلى كه معبد و مسجد قرار داده شده اند بالاترند و بلكه خانه گلى كه احترام دارد به اعتبار عابدهاى آن است .

 رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالاَْبْصَارُ (۳۷)

_________________________

۲۱۴- تفسير صافى ، ذيل همان آيه .

«مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى ، آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زكات ، به خود مشغول نمى دارد، و از روزى كه دلها و ديده ها در آن زير و رو مى شود مى هراسند.»

مردانى خدا را تسبيح مى كنند كه در عين اشتغال به كارهاى دنيايى - كه وظيفه شان هم هست - يك لحظه از خدا غافل نمى مانند. منظور از كلمه «رجال» كه اين جا آمده ، فقط مردها نمى باشند، بلكه «زنها» را هم شامل مى شود؛ يعنى عنايت آيه روى اين است كه اين ها بزرگ همتانى هستند كه تجارت و خريد و فروش آن ها را از ياد خدا غافل نمى كند؛ بدن چنين آدمى واقعا مسجد است ، چون هميشه در اين بدن ياد خداوند و ذكر او برپاست .

«معامله گرى»، وقتى كه استمرار پيدا كند «تجارت» است ؛ ولى اگر انسان معامله اى را يك بار و نه به طور مستمر انجام دهد، اين را تجارت نمى گويند، بلكه «بيع» مى گويند.

قرآن مخصوصا از مال دنيا مثال آورده ، چون بيش از هر چيز ممكن است سبب غفلت انسان شود، وگرنه مصاديق ديگرى هم مى تواند داشته باشد و هر نوع شغلى را شامل شود. مى فرمايد: تجارت (داد و ستدهاى مختلف و مداوم) و بيع (خريد و فروش اتفاقى) هرگز آن ها را از ياد خدا و نماز و زكات غافل نمى كند؛ و دائما خوف خدا و خوف آن روزى كه در آن روز دل ها در تپش است و چشم ها در اضطراب ، بر روحشان حكمفرماست(۲۱۵)

_________________________

۲۱۵- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۲۴ - ۱۱۷

ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله و الله يرزق من يشاء بغير حساب (۳۸)

«تا خدا بهتر از آن چه انجام ميدادند، به ايشان جزا دهد و از فضل خود بر آنان بيفزايد، و خدا [ست كه] هركه را بخواهد بى حساب روزى مى دهد.»

در آيات قبل ، بحث از نور الهى بود. وقتى انسان از نور هدايت الهى استفاده كند، عملش ارزش پيدا مى كند. انسان بالفطره ، طالب سعادت است و اگر هم دنبال كارهايى مى رود كه منجر به شقاوت مى شود، آن كار را به خيال اين كه سعادتش در آن است انجام مى دهد.

يكى از آثار ايمان به خدا و روشن شدن به نور خدا اين است كه واقعا عمل و تلاش انسان موجب سعادت او مى شود؛ اين است كه بعد از آيه نور، كه همه نظرش هدايت الهى است ، مى فرمايد: خدا آن ها را هدايت مى كند تا عمل آن ها را به نيكوتر از آن چه عمل كرده اند، پاداش ‍ دهد.(۲۱۶)

يعنى ايمان چنين ارزشى به عمل انسان مى دهد كه حداكثر پاداشى را كه بايد بگيرد مى گيرد. و هم به سعادت جاويدان اخروى و هم به دنياى سعادتمند نايل مى شود. چون كسى كه را بخواهد به تبع آن دنيا را هم خواهد داشت ؛ اما اگر دنيا را بخواهد، ديگر به آخرت نمى رسد؛ پس وقتى انسان براى خدا كار كند و به نور او روشن باشد حداكثر بهره را از عمل خود مى برد.

مساءله اى است كه در اين جا مطرح مى شود اين است كه چه لزومى دارد براى اينكه عمل انسان مقبول درگاه خدا واقع بشود،

_________________________

۲۱۶- ممكن است ليجزيهم الله به فى بيوت اذن الله برگردد. يعنى اهل هدايت آن طور عمل مى كنند و خدا را فراموش نمى كنند، به اين منظور كه خدا به بهترين وجه به آنان پاداش بدهد.

انسان حتما به خدا اعتقاد داشته باشد، يا به تعبيرى به نور الهى روشن شده باشد؟ كار خوب به هر حال خوب است ، خدا هم كه غنى و بى نياز است ، پس براى خدا چه فرقى مى كند كه بنده اى كه كار خوب يا بد انجام مى دهد، او را بشناسد يا نشناسد؟

البته عده اى هم بر عكس ، مى گفتند: عمل ، هيچ كاره است و هر چه هست، ايمان است حال آن كه ما مى بينيم قرآن روى هر دو مساءله ايمان و عمل ، تكيه دارد و هميشه مى گويد: الَّذِينَ امنوا و عملوا الصالحات آنان كه ايمان دارند و عمل صالح انجام مى دهند.

خدا يك اصل در قرآن بيان مى كند كه اين اصل ، به روشنى جواب مساءله را داده است .

مى فرمايد:من كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا وَ مَنْ اءَرَادَ الا خِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاءُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا كلاًّ نمِدُّ هَؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا (۲۱۷)

_________________________

۲۱۷- آن كس كه (تنها) زندگى زودگذر (دنيا) را مى طلبد، آن مقدار از آن را كه بخواهيم و به هر كس ‍ اراده كنيم مى دهيم ؛ سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد، كه در آتش سوزانش مى سوزد در حالى كه نكوهيده و رانده (درگاه خدا) است و آن كس كه سراى آخرت را بطلبد و براى آن سعى و كوشش ‍ كند، در حالى كه ايمان داشته باشد، سعى و تلاش او، (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد. هر يك از اين دو گروه را از عطاى پروردگارت ، بهره و كمك مى دهيم ؛ و عطاى پروردگارت هرگز (از كسى) منع نشده است .

(اسراء/ ۲۰ - ۱۸)

خلاصه اين آيات اين است كه خدا اجر كسى را - در هر راهى كه تلاش ‍ كند- ضايع نمى كند.

قاعده اين است كه اگر بذرى را براى آن جهان كاشته است ، در آن جهان به او بدهند. قرآن مى گويد ما مزد خودمان را، به هر دو گروه مى رسانيم با يك تفاوت و آن اينكه چون دنيا محل تزاحم علل و اسباب است ، خدا تضمين نمى كند كه هر كس براى مقصد دنيا تلاش كند، صد در صد به آن برسد، ولى بذرى كه براى خدا و آخرت پاشيده شود قطعا ثمر خواهد داد.

پس آن كسى كه براى دنيا تلاش مى كند، حتما هدفى دارد، اگر شهرت و معروفيت يا پيشرفت كشور و بلند شدن آوازه مردم كشورش است ، به نتيجه هم مى رسد؛ اما در كارى كه براى اين مقصود انجام شده است ، ديگر توقع نداشته باشد كه به مقصد ديگرى برسد؛ يعنى اگر او به قصد نزديك شدن به خدا كار را انجام نداده است ، نبايد توقع داشت به خدا نزديك شود. ايمان از اين نظر، شرط قبولى عمل است آن كسى كه ايمان ندارد و آخرت را نمى خواهد، ديگر نمى شود آن را به زور به او داد؛ البته اگر كسى به خدا ايمان داشته باشد و كارى را براى او انجام دهد، كارش فى حد ذاته در درگاه الهى قابل قبول است ، مگر آفتى ايجاد كند و آن را از بين ببرد كه از جمله اين آفات آفت «عناد» و «كفر» است .

پس اين كه روشن شدن به نور خدا و ايمان به او، به عمل انسان ارزش ‍ مى دهد، به اين دليل است كه عمل ، انسان را در همين دنيا دگرگون مى كند. دو نفر يك عمل را انجام مى دهند و ظاهر هر دو عمل يكى است ،

اما به دليل اين كه يكى به نور خدا روشن است و ديگرى نه ، باطن دو عمل تفاوت دارند.(۲۱۸)

خدا علاوه بر اينكه حد اكثر پاداش را مى دهد، اضافه بر آن ، از فضل خودش ‍ هم مى دهد، چون افراد نيكوكار راه فطرى و طبيعت بشر را پيموده اند، چيزهايى را هم كه نخواسته اند به آن ها تفضل مى شود. اين مطلب به تعاير ديگرى هم در قرآن آمده است مانند و لدينا مريد(۲۱۹) يا من كان يريد حرث الاخرة نزد له فى حرثه(۲۲۰) البته خداوند هم كميت عمل و هم كيفيت آن را زياد مى كند. مى فرمايد: من جاء بالحسنة فله عشر امثالها(۲۲۱) كسى كه كار خوب بكند، ده برابر به او پاداش ‍ مى دهند. اين مربوط به كميت است درباره كيفيت نيز مى فرمايد: و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا(۲۲۲) اگر كسى كار نيك و زيبايى انجام دهد، بر زيبايى كارش مى افزاييم ؛ يعنى كيفيت كار او را بالاتر مى بريم البته همه اين ها فرع بر اين است كه انسان به نور هدايت الهى كه سراسر عالم را گرفته است روشن باشد.

_________________________

۲۱۸- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۳۷ - ۱۲۵

۲۱۹- و پيش ما فزونتر [هم] هست (ق / ۳۵)

۲۲۰- كسى كه كشت آخرت بخواهد، براى وى در كشته اش مى افزاييم (ق / ۳۵)

۲۲۱- هر كس كار نيكى به جا آورد ده برابر آن پاداش دارد، و هر كس كار بدى انجام دهد، جز به مانند آن كيفر نخواهد ديد؛ و ستمى بر آن ها نخواهد شد.

(انعام / ۱۶۰)

۲۲۲- هر كس كار نيكى انجام دهد، بر نيكى اش مى افزاييم (شورى / ۲۳)

در انتهاى آيه مورد بحث خداوند متعال مى فرمايد: خدا آن كه را بخواهد بر اساس مشيت خود بدون حساب روزى مى دهد. روزى فقط آب و نان نيست ، بلكه فضل و رحمت الهى هم هست(۲۲۳)

 وَالَّذِينَ كَفَروُا اءَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ (۳۹)

«و كسانى كه كفر ورزيدند، كارهايشان چون سرابى در زمينى هموار است ، كه تشنه ، آن را آب مى پندارد؛ تا چون بدان رسد آن را چيزى نيابد و خدا را نزد خويش يابد و حسابش را تمام مى دهد و خدا سريع الحساب است .»

آيه قبل راجع به عمل اهل ايمان بود. بحث اين آيات درباره سرنوشت كافر است كه اگر كافر به عقيده خودش خيرى انجام دهد چه سرنوشتى پيدا مى كند و اگر عمل شرى مرتكب شود، چه سرنوشتى خواهد داشت .

بايد بدانيم منظور از كفار در قرآن كسانى هستند كه حقيقت به آن ها عرضه شده است ، اما در مقابل حقيقت ، عناد ورزيدند. «كفر» به معنى پرده كشى است و كافران كسانى هستند كه ميخواهند روى حقيقت ، ساتر و پرده بيندازند. به اين معنا، كسانى كه اصطلاحا غير مسلمان قاصر هستند، كافر نمى باشند.

«قاصر» يعنى كسى كه حقيقت به او عرضه نشده و دستش از حقيقت كوتاه بوده است ؛(۲۲۴) در حالى كه «مقصر» كسى است كه با اين كه حقيقت را فهميده، اما به خاطر هواپرستى ، عناد و كفر ورزيده است .

_________________________

۲۲۳- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۴۰ - ۱۳۸

۲۲۴- خود قرآن اينگونه افراد را «المستضعفين » يعنى ضعيف شمردگان ، دست نارسان يا مرجون لامر الله يعنى كسانى كه عاقبت كارشان با خداست ، معرفى مى كند.

قرآن هر جا مى گويد الَّذِينَ كَفَروُا ناظر به گروهى است كه در مقابل حقيقت عناد مى ورزند. درباره همين هاست كه مى فرمايد: و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم(۲۲۵) يعنى با آن كه دلهايشان بدان يقين داشت ، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند و يا مى فرمايد: و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجاره من السماء(۲۲۶) حقيقت اسلام ، تسليم است ، نه دانستن و ندانستن و كشف حقيقت براى اين كه يك نفر مسلمان باشد، كافى نيست وگرنه شيطان هم معتقد بهخدا بود و گفت : فبعزتك(۲۲۷) و هم پيغمبران و عباد مخلص خدا را ميشناخت چون مى گفت : الا عبادك منهم المخلصين(۲۲۸) و هم علم و يقين به آخرت داشت كه گفت : فانظرنى الى يوم يبعثون ؛(۲۲۹) ولى با وجود اين، خدا او را از كافرين مى شناسد و كان من الكافرين(۲۳۰) چون ملاك اسلام ، دانستن به تنهايى نيست ، بلكه ملاك اين است كه انسان بداند و در مقابل حقيقت تسليم باشد.

_________________________

۲۲۵- نمل / ۱۴

۲۲۶- [ياد كن] هنگامى را كه گفتند: «خدايا اگر اين [كتاب] همان حق از جانب توست ، پس بر ما از آسمان سنگهايى بباران يا عذابى دردناك بر سر ما بياور. (انفال / ۳۲)

۲۲۷- به عزت خودت سوگند. (ص / ۸۲)

۲۲۸- به استثناى بندگان خالص تو. (ص / ۸۳)

۲۲۹- خدايا مرا تا روز قيامت مهلت بده (ص / ۷۹)

۲۳۰- و از كافران بود. (ص / ۷۴)

پس آن چه قرآن براى اعمال كافران مثال مى آورد، ناظر به اين گروه است ؛ در اين آيه ، قرآن اعمال كافران را به سراب تشبيه كرده و مى فرمايد: شما خيال باطل مى كنيد؛ تا ايمانتان به خدا درست نباشد و تا به نور خدا روشن نباشيد، اعمال شما روح پيدا نمى كند و همچون سرابى است كه هرگز تشنگى شما را برطرف مى كند.

اما دليل اين كه چرا اعمال اين ها مقبول درگاه الهى واقع نمى شود، اين است كه ماهيت و واقعيت اعمالى كه انسان انجام مى دهد، به درجه اخلاص ، نيت و پاكى روح او بستگى دارد. يك وقت هست كه عمل به سوى خدا بالا مى رود اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه(۲۳۱) و يك وقت هست كه عمل انسان بالا نمى رود، بلكه پايين مى رود؛ انّ كتاب الفجار لفى سجين(۲۳۲) براى اين كه اعمال انسان بالا برود، بايد قصد انسان بالا رفتن باشد؛ يعنى قصد تقرب داشته باشد و ايمان به خدا و آخرت را كه شرط اصلى بالا رفتن عمل است ، دارا باشد.

البته اگر انسان با حقيقتى كه به او عرضه شده است عناد بورزد، اعمال گذشته او حبط و باطل مى شود. حسادت هم همينطور است پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اءنّ الحسد لياكل الحسنات كما تاكل النار الحطب(۲۳۳)

_________________________

۲۳۱- سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى كند و عمل صالح را بالا مى برد.

(فاطر/ ۱۰)

۲۳۲- نه چنين است [كه مى پندارند]، بلكه كارنامه بدكاران در «سجين » است .

(مطففين / ۷)

۲۳۳- اصول كافى ، كتاب الايمان و الكفر، باب الحسد.

يعنى آن چنان كه آتش هيزم را مى سوزاند، حسد هم حسنات را از بين مى برد. چنان كه در روايات نيز آمده است كه ريا كردن بعد از عمل صالح نيز موجب مى شود اعمال نورانى كه در مقامات بالا جاى دارد، در جهنم قرار گيرند.(۲۳۴) (۲۳۵)

 اءَوْ كَظُلُمَاتٍ فِى بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا اءَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَ مَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ (۴۰)

«يا [كارهايشان] مانند تاريكى هايى در درياى ژرف است كه موجى آن را مى پوشاند [و] روى آن موجى [ديگر و] بالاى آن ابرى است تاريك هايى است كه بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است هر گاه [غريق] دستش را بيرون آورد، به زحمت آن را مى بيند، و خدا به هر كس نورى نداده باشد، او را هيچ نورى نخواهد بود.»

اين مثل ، مثل كارهاى بد و گناهان كافران است مى فرمايد: مثل اين ها مثل تاريكى ها و ظلمات در يك درياى عميق است ؛ يعنى در جايى كه هيچ نورى به آن نمى رسد و ظلمت مطلق است به علاوه سطح دريا هم آرام نباشد و دائما امواجى روى امواج ديگر قرار بگيرد كه باز مانع بيشترى براى رسيدن نور است از اين بالاتر، هوا هم ابرى باشد كه اين هم مانع رسيدن نور است ؛ يعنى ظلمت در ظلمت باشد.

_________________________

۲۳۴- بحارالانوار، ج ۷۰،ص ۲۴۷

۲۳۵- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۵۳ - ۱۴۳

به قدرى تاريك است كه انسان حتى دستش را هرچه نزديك به چشمش بياورد نمى بيند.

قرآن مى خواهد بگويد:

عواملى از ظلمت بر وجود اينها احاطه پيدا كرده است كه هر كدام به تنهايى اينها را در ظلمت فرو مى برد. درست عكس آن مثلى كه در آيه نور هست آن جا كه انسان هايى را فرض مى كند كه در جوى از نور قرار گرفته اند؛ نور فطرت ، نور نبوت ، نور عمل صالح و... هرچه بر آن طبقه نور حاكم است ، بر اين طبقه ظلمت فوق ظلمت حاكم است ؛ چون هر ظلمتى نقطه مقابل يك نور است ، در نتيجه آن جا كه هدايت وحى نباشد يا چراغ فطرت خاموش ‍ شده باشد يا عمل صالحى نباشد، ظلمت است .

قرآن يك مثال ديگر هم براى اعمال كافران ذكر مى كند و آن مربوط به اعمال نيك آن هاست كه اول هم يك چيزى بوده است ، ولى بعد بر اثر عناد و كفر يا به سبب چيز ديگرى از هم پاشيده است ، مثال مى زند به تلى از خاكستر كه باد شديدى بوزد و آن را از بين ببرد. به اين مضمون آيات ديگرى هم هست كه مختص به كفار نيست ؛ مثلا مى فرمايد: و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا(۲۳۶) چه بسا انبارى از عمل نيك وجود دارد، ولى ما آن را مانند غبار پراكنده مى كنيم ؛ البته خدا هرگز عمل خوب را خراب نمى كند اين اثر آن گناهان آن هاست كه اعمال خيرشان را از ميان مى برد.(۲۳۷)

_________________________

۲۳۶- به هر گونه كارى كه كرده اند مى پردازيم و آن را [چون] گردى پراكنده مى سازيم .

(فرقان / ۲۳)

۲۳۷- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۵۹ - ۱۴۱

اءَلَمْ تَرَ اءَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِى السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ (۴۱)

«آيا ندانسته اى كه هر كه [و هر چه] در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويند، و پرندگان [نيز] در حالى كه در آسمان پر گشوده اند [تسبيح او ميگويند]؟ همه ستايش و نيايش خود را مى دانند، و خدا به آنچه مى كنند داناست .»

اين آيه دوباره صفحه اى از نور را ذكر مى كند و به سراغ همه ذرات عالم كه به نور الهى روشن هستند، مى رود. آن گاه خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: آيا مشاهده نمى كنى كه هر كه در آسمان ها و زمين است و مرغان كه در آسمان صفت كشيده اند، همه تسبيح گوى خدا هستند و هر كدام از اين ها به نماز خود (يا به دعا و خواندن خود) و به تسبيح خود آگاه است و خدا هم به آن چه مى كنند آگاه است ؟

مطالب قرآن مجيد هميشه از بشر جلوتر است ؛ يعنى بشر بايد كوشش كند خودش را به اين حقايق برساند. يكى از حقايقى كه قرآن روى آن تكيه كرده مساءله تسبيح و تحميد موجودات است قرآن اين مطلب را با عبارات مختلف گفته است ؛ مثلا مى فرمايد: انْ من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم(۲۳۸) هيچ چيزى نيست مگر اين كه خدا را تسبيح مى كند؛ ولى شما تسبيح آن ها را نمى فهميد. نمى گويد لا تسمعون يعنى نمى شنويد، بلكه مى گويد نمى فهميد. يعنى نه تنها نمى شنويد، بلكه هنوز نمى فهميد و فهمتان كوتاه است

_________________________

۲۳۸- اسراء/ ۴۴

اگر لا تسمعون مى گفت ، يعنى ممكن بود بفهميم چنين چيزى هست ولى آن را نشنويم همچنين در ابتداى سور «مسبحات»(۲۳۹) باز اين معنا آمده است كه هرچه در آسمان ها و زمين است خدا را تسبيح مى كنند، يا مثلا در سوره مبارك «ص» درباره داوود پيغمبر چنين مى گويد: انا سخرنا الجِبَال مَعَهُ يسبحن بالعشىِّ و الاشراق و الطير محشورة كل له اوَّاب(۲۴۰) يعنى صبحگاهان و شامگاهان كه داوود خدا را تسبيح مى كرد، كوه ها و مرغ ها، با داوود هم آواز بودند و تسبيح خدا مى گفتند. پس قرآن مى گويد: تمام ذرات عالم وجود تسبيح و تحميد(۲۴۱) را كه شما با اين شعور ظاهرى و انسانى تان بايد آن را با تعليمات انبيا ياد بگيريد و با اراده و اختيار خودتان انجام دهيد، انجام مى دهند، ولى شما انسان ها آن را نمى فهميد. بالاتر اين كه مى گويد: كل قد علم صلاته و تسبيحه(۲۴۲) هركدام از اين موجودات ، به تسبيح و نماز خود آگاه است البته بعضى گفته اند معناى اين قسمت اين است كه خدا از تسبيح و نماز آن ها آگاه است ، ولى با توجه به اين كه در ادامه همين مطلب بيان شده كه خدا به كارهاى اين ها آگاه است ، همان تفسير اول بهتر است .

_________________________

۲۳۹- سوره هاى «حديد»، «حشر»، «صف »، «جمعه » و «تغابن » كه با تسبيح الهى شروع مى شوند.

۲۴۰- ص / ۱۹ - ۱۸

۲۴۱- ثناى الهى به دو شكل است : تسبيح و تحميد. تسبيح يعنى منزه كردن خدا از آنچه ذات او مبراست و به عبارت ديگر مبرا دانستن او از آنچه حاكى از نوعى نقص است و تحميد يعنى توصيف خدا به كملات و صفاتى اثباتى و ستايش كردن او به كمالات تسبيح جنبه سلبى را دارد و تحميد جنبه اثباتى .

۲۴۲- نور/ ۴۱

در اينجا برخلاف جاهاى ديگر كه تعبير «تسبيح»، «حمد» و «سجود» شده ، تعبير به «صلاة» شده است البته بعضى از مفسرين گفته اند: مقصود از «صلاة» دعاست ، ولى مقصود همان نماز است و روح نماز هم دعاست .

اما بايد ببينيم منظور قرآن از اين كه تمام ذرات عالم خدا را تسبيح و حمد مى كنند چيست ؟ خداوند با بيان اين مطلب نخواسته است معمايى را كه هيچ وقت بشر حل نمى كند، بيان كرده باشد. هدف قرآن اين است كه ما تلاش كنيم و اين حقيقت را به اندازه ظرفيت خود كشف كنيم .

بعضى اين آيات را حكيمانه تفسير كرده اند و گفته اند مقصود قرآن از اين تسبيح ، تسبيح تكوينى و تسبيح «زبان حال» است چون همه موجودات مخلوق خدا هستند و مخلوق خاصيتش اين است كه يك جنبه نقص و يك جنبه كمال دارد. مخلوق هر نقصى دارد، از ذات خودش است و هر چه كمال دارد از خالقش است ؛ پس در واقع به زبان حال ، خالق خودش را توصيف و حمد مى كند و به زبان بى زبانى مى گويد: «بارك الله به آن كه مرا آفريد». تسبيحش هم اين است كه مى گويد: اگر نقصى در من هست ، اين نقص لازمه ذات من است و خالق من از اين نقص منزه است .

عده اى مى گويند كه البته در اين كه هر مخلوقى به زبان حال ، حامد و مسبح خالق خودش هست شكى نيست هر اثرى حمدگو و تسبيح گوى مؤ ثر خودش است ؛ ولى قرآن بالاتر از اين را مى گويد، چون مى فرمايد: شما تسبيح آن ها را نمى فهميد، در حالى كه تسبيح به زبان حال را همه مى فهمند. به علاوه قرآن اين مطلب را چنان بيان مى كند كه گويى همه موجودات را عاقل و ذى شعور مى داند؛

مثلا در همين آيه مورد بحث مى فرمايد: مرغان هم به نماز و تسبيح خودشان آگاهند؛ پس معلوم مى شود در عالم مرغان هم يك حسابى هست كه ما نمى دانيم .

اين عده از مفسرى مى گويند: هر موجود و هر ذره اى كه در عالم هست دو وجهه و دو رو دارد: يك رو به اين جهان دارد كه در اين رو مرده است ، و يك رو به عالم ملكوت دارد كه زنده و ذى شعور است علوم بشرى فقط مى تواند وجهه ملكى موجودات را بفهمد و وجه ملكوتى از علم ظاهرى بشر خارج است. انسان بايد اهل معنا و اهل حقيقت شود تا آن روى موجودات را هم درك كند، آن وقت است كه مى بيند موجودات چگونه همه هوشيار و مسبح و حامدند؛ به عنوان مثال اولين بار كه وحى در كوه حرا بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد، يك مرتبه احساس كرد كه گويا همه جهان دگرگون شده است .

پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم خود در اين باره مى فرمايند: در راه بازگشت از كوه ، قدم به قدم كه مى آمدم ، سنگ ها و تمام ذرات عالم به من سلام مى كردند و با من حرف مى زدند. از جمله معجزات پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اين بود كه مشتى سنگريزه به دست گرفت و مردم ديدند كه سنگريزه ها در مشت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم تسبيح خدا مى گويند. در اين جا معجزه پيغمبر به تسبيح در آوردن سنگريزه نبود، بلكه اين بود كه گوش افراد را باز كردند به گونه اى كه صداى سنگريزه ها را شنيدند. اگر گوش باطن ما هم باز شود، همان تسبيح موجودات را مى شنويم .

اصلا معنى آيه الله نور السماوات و الارض هم همين است مگر مى شود نور خدا در جايى باشد و آگاهى و شعور و ادراك در آن جا نباشد؟ البته ادراك و شعور هر موجودى به درجه وجودى خودش بستگى دارد. اين كه هر موجودى داراى نوعى حيات و آگاهى است ، از آن چيزهايى است كه دين به ما مى آموزد و عقل و علم بشر را به آن راهى نيست قرآن است كه مى فرمايد: آيا نديدى كه هر كه در آسمان ها و زمين است خدا را تسبيح مى كند.(۲۴۳) (۲۴۴)

دين ، رسالتى دارد كه اين رسالت از عقل بشر ساخته نيست ، و الا اين رسالت به همان عقل علم بشر واگذار مى شد و پيغمبران مبعوث نمى شدند. هر چند اسلام براى عقل بشر و براى علم و مطالعه و آزمايش و مشاهده موجودات ، فوق العاده ارزش قائل است ، ولى اينچنين نيست كه عقل و علم با همه ترقى و پيشرفت خود بتوانند آن نشانه هايى را كه دين از انسان يا جهان داده است ، ارائه كند.

جهانى كه با حس و عقل خودمان درك مى كنيم با جهانى كه نور وحى به ما ارائه مى دهد خيلى متفاوت است .

وحى است كه به ما مى گويد: تمام ذرات هستى تسبيح گوى خدا هستند، و اين يكى از رسالت هاى دين است كه جهان بينى ما را تغيير مى دهد. ما ظاهر جهان را مى بينيم و از باطن عالم و جهان بى خبريم

_________________________

۲۴۳- چون در اين آيه ، «من » به معناى «هر كه » به كار رفته است ، بعضى گفته اند آيه عموميت ندارد و فقط شامل «ذوى العقول »، يعنى ملائكه و انسان ها مى شود. عده ديگرى گفته اند: آيه ، شامل همه موجودات مى شود، ولى چون كارى كه ميكنند شبيه كار انسان است آن ها را «كس » خوانده است نه «چيز». اين مطلب از آيات ديگر هم استفاده مى شود.

۲۴۴- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۷۹ - ۱۶۲

در مورد انسان هم همين گونه است انبيا به ما مى گويند: اى انسان تو همين مقدار كه ظاهر هستى ، چند برابر اين مخفى هستى(۲۴۵)

قرآن مى فرمايد: و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخره اعمى و اضل سبيلا؛(۲۴۶) يعنى آن كه در اين جهان كور باشد، در آخرت كور و گمراه تر است يقينا منظور از «اعمى» كورى ظاهرى نيست ، كورى ظاهرى كه عيب شمرده نمى شود. پيغمبر اكرم قرآن قرآن خودش ‍ مى خواهد برساند كه اى مسلمان ، تو تنها چشم ظاهر ندارى ، كوشش كن چشم دلت باز شود.(۲۴۷)

در آيه ديگر مى فرمايد: و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى يعنى كسى كه از ياد من اعراض كند، در دنيا هميشه احساس فشار مى كند و در آخرت نيز او را كور محشور مى كنيم او در آخرت اعتراض مى كند و مى گويد رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيرا؛ يعنى پروردگارا من كه در دنيا چشم داشتم ، چرا مرا كور به اين دنيا آوردى ؟ جواب مى دهند بينايى آن دنيا به درد اين دنيا نمى خورد!

_________________________

۲۴۵- علم امروز هم ثابت كرده است كه از روح ، فقط مقدار كمى براى او پيداست و بيشتر آن از خود انسان مخفى است قرآن كريم مى فرمايد: فانه يعلم السر و اخفى «خدا از راز و از پنهان تر از راز آگاه است » (طه / ۷)

از امام صادق عليه السلام پرسيدند: از راز «پنهان تر» چيست ؟ فرمود: آن چيزى كه در روح تو وجود دارد و خودت هم يادت نيست .

راز آن است كه خودت آگاهى ، ديگران خبر ندارند؛ پنهانتر از راز آن است كه خودت هم آگاه نيستى ولى در تو وجود دارد.

۲۴۶- اسراء/ ۷۲

۲۴۷- اين ، مقام انسانيت را نشان ميدهد كه در انسان حواسى وجود دارد كه اگر آن ها را تربيت كند، چيزهايى را مى بيند كه هيچ بينايى نمى بيند.

اينجا يك بينايى ديگرى لازم دارد كه بايد در دنيا به دست مى آوردى : قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى(۲۴۸) تو آن چشم بينا را در دنيا پيدا نكردى كه آيات ما را ببينى ، بديهى است كه اينجا هم كورى ؛ هر كه در دنيا چشم باطن داشته باشد، اينجا هم چشم دارد. يا در مورد منافقين كه از مؤمنين در قيامت طلب نور مى كنند، مى فرمايد: قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا(۲۴۹)

به آنان پاسخ داده مى شود كه به دنيا برگرديد و از آنجا نور طلب كنيد، چرا كه اين نور را بايد در دنيا به دست آورده باشيد. هر كس در باطنش به نور خدا روشن باشد، همه چيز براى او روشن است ، و آن كه چراغ قلبش ‍ خاموش باشد، همه جا براى او تاريك است(۲۵۰)

 وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ (۴۲)

«و فرمانروايى آسمان ها و زمين از آن خداست ، و بازگشت [همه] به سوى خداست .»

قدرت و فرماندهى تمام آسمانها و زمين از آن خداست ، همه چيز در قبضه اختيار و فرمان اوست ، هيچ موجودى نيست كه از تحت نفوذ و فرمان او خارج باشد.

_________________________

۲۴۸- طه / ۱۲۶ - ۱۲۴

۲۴۹- حديد/ ۱۳

۲۵۰- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۹۴ - ۱۸۴

«مصير» از ماده «صيرورت» و صيرورت ، به معنى تغيير شكل دادن از وضعى به وضعى ديگر است جهان ما جهان گرديدن و صيرورت است مثل اين كه مى گوييم نطفه ، علقه گرديد؛ علقه ، مضغه گرديد و... آيا اين گرديدن ها، بى هدف است ؟ قرآن مى فرمايد: پايان اين گرديدن ها به سوى خداست و روح و حقيقت معاد نيز همين است اين آيه در واقع همين مطلب را مى گويد كه همه چيز از آن خداست و به سوى خدا؛ يعنى همان مفاد آيه كريمه انا لله و انا اليه راجعون(۲۵۱) است .

به نظر مى رسد كه اين آيه به منزله تعليل آيه قبل كه فرمود: «همه موجودات تسبيح گوى خدا هستند» باشد؛ يعنى به اين علت كه همه چيز از آن او و به سوى اوست ، وجود موجودات و صيرورتشان تسبيح است(۲۵۲)

 اءَ لَمْ تَرَ اءَنَّ اللَّهَ يُزْجِى سَحَابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَّن يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالاَْبْصَارِ (۴۳)

«آيا ندانسته اى كه خدا [ست كه] ابر را به آرامى مى راند، سپس ميان [اجزا] آن پيوند مى دهد، آن گاه آن را متراكم مى سازد، پس دانه هاى باران را مى بينى كه از خلال آن بيرون مى آيد، و [خداست كه] از آسمان از كوه هايى [از ابر يخ زده] كه در آن جاست تگرگى فرو مى ريزد؛ و هر كه را بخواهد بدان گزند مى رساند، و آن را از هر كه بخواهد باز مى دارد،

_________________________

۲۵۱- همه ازخداييم و به سوى او باز مى گرديم .

(بقره / ۱۵۶)

۲۵۲- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۸۳ - ۱۸۱