آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن7%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36247 / دانلود: 4232
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

و چون در آيه آمده است كه آن درخت نه شرقى است و نه غربى ، طبق روايت مقصود اين است كه ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما(۲۱۲) پس در اين تفسير اين مثل را در مورد «هدايت وحى» بيان كرده اند.

هيچ مانعى ندارد كه اين آيه كه در مقام بيان نور «هدايت الهى» است ، شامل همه اين ها بشود؛ يعنى مثلى باشد براى هدايت تمام جهان و انواع هدايت هاى الهى كه وجود دارد؛ اعم از «هدايت طبيعى» در طبيعت بى جان و «هدايت حسى» و «هدايت غريزى» و «هدايت عقل» و «هدايت وحى».(۲۱۳)

 فِى بُيُوتٍ اءَذِنَ اللَّهُ اءَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالاَّْصَالِ (۳۶)

«در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه [قدر و منزلت] آن ها رفعت يابد و نامش زياد شود. در آن [خانه ها] هر بامداد و شامگاه او را نيايش ‍ مى كنند.»

گفته اند مقصود اين است كه در آن خانه ها دائما خدا تسبيح مى شود، فقط صبح و شام .

شايد همه مفسرين گفته باشند كه مقصود اين است كه آن چراغى كه ما مثال زديم ، در خانه هايى اين چنين مى باشد. اگر در آيه كريمه قيد و مشخصات خانه اى كه چراغ در آن قرار دارد ذكر نمى شد براى بيان مطلب كافى بود. اين همه قيد كه زده شده ، مويد همين است كه آن مثل ، مثل انسان است

_________________________

۲۱۲- ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى ، بلكه حق گرايى فرمانبردار بود.

(آل عمران / ۶۷)

۲۱۳- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۱۷ - ۱۰۵

در روايت آمده است : هى بيوتات الانبياء و الرسل و الحكماء و ائمة الهدى(۲۱۴) خود آيه نشان مى دهد و در روايات هم آمده است كه مقصود از اين خانه ها، خانه هاى گلى و ظاهرى نيست ، بلكه مقصود همان انسان ها و بدنهاى آن هاست ؛ يعنى اين ها انسان هايى هستند كه بدنشان مسجد و معبد روحشان است ؛ انسان هايى كه سراسر وجودشان عبادت است .

از اين جا نكته اى كه در باب توحيد استفاده مى شود و آن اين است كه اعم از اين كه اين خانه ها را خانه هاى گلى بگيريم يا به معناى انسان ، قرآن مى گويد: خدا اجازه داده است كه آن خانه ها مورد تعظيم و احترام واقع شوند. اگر كسى بگويد اين برخلاف اصل توحيد است ، كه مثلا به مساجد و معابد احترام بگذاريم در جواب مى گوييم : احترام معبد با اجازه معبود، احترام معبود است ، و نه تنها شرك نيست ، بلكه عين توحيد است اين اختصاص به معبد ندارد. اگر معبود اجازه تعظيم و احترام عابد را - از آن جهت كه عابد است - بدهد و ما هم عابد را تعظيم و احترام كنيم ، اين عين توحيد است بنابراين احترام و تعظيم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا ائمه اطهار عليهم السلام و حتى كمتر از آنها شرك نيست ، زيرا خانه هاى انسان هايى هستند كه معبد روحشان مى باشند و به درجاتى از آن خانه هاى گلى كه معبد و مسجد قرار داده شده اند بالاترند و بلكه خانه گلى كه احترام دارد به اعتبار عابدهاى آن است .

 رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالاَْبْصَارُ (۳۷)

_________________________

۲۱۴- تفسير صافى ، ذيل همان آيه .

«مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى ، آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زكات ، به خود مشغول نمى دارد، و از روزى كه دلها و ديده ها در آن زير و رو مى شود مى هراسند.»

مردانى خدا را تسبيح مى كنند كه در عين اشتغال به كارهاى دنيايى - كه وظيفه شان هم هست - يك لحظه از خدا غافل نمى مانند. منظور از كلمه «رجال» كه اين جا آمده ، فقط مردها نمى باشند، بلكه «زنها» را هم شامل مى شود؛ يعنى عنايت آيه روى اين است كه اين ها بزرگ همتانى هستند كه تجارت و خريد و فروش آن ها را از ياد خدا غافل نمى كند؛ بدن چنين آدمى واقعا مسجد است ، چون هميشه در اين بدن ياد خداوند و ذكر او برپاست .

«معامله گرى»، وقتى كه استمرار پيدا كند «تجارت» است ؛ ولى اگر انسان معامله اى را يك بار و نه به طور مستمر انجام دهد، اين را تجارت نمى گويند، بلكه «بيع» مى گويند.

قرآن مخصوصا از مال دنيا مثال آورده ، چون بيش از هر چيز ممكن است سبب غفلت انسان شود، وگرنه مصاديق ديگرى هم مى تواند داشته باشد و هر نوع شغلى را شامل شود. مى فرمايد: تجارت (داد و ستدهاى مختلف و مداوم) و بيع (خريد و فروش اتفاقى) هرگز آن ها را از ياد خدا و نماز و زكات غافل نمى كند؛ و دائما خوف خدا و خوف آن روزى كه در آن روز دل ها در تپش است و چشم ها در اضطراب ، بر روحشان حكمفرماست(۲۱۵)

_________________________

۲۱۵- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۲۴ - ۱۱۷

ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله و الله يرزق من يشاء بغير حساب (۳۸)

«تا خدا بهتر از آن چه انجام ميدادند، به ايشان جزا دهد و از فضل خود بر آنان بيفزايد، و خدا [ست كه] هركه را بخواهد بى حساب روزى مى دهد.»

در آيات قبل ، بحث از نور الهى بود. وقتى انسان از نور هدايت الهى استفاده كند، عملش ارزش پيدا مى كند. انسان بالفطره ، طالب سعادت است و اگر هم دنبال كارهايى مى رود كه منجر به شقاوت مى شود، آن كار را به خيال اين كه سعادتش در آن است انجام مى دهد.

يكى از آثار ايمان به خدا و روشن شدن به نور خدا اين است كه واقعا عمل و تلاش انسان موجب سعادت او مى شود؛ اين است كه بعد از آيه نور، كه همه نظرش هدايت الهى است ، مى فرمايد: خدا آن ها را هدايت مى كند تا عمل آن ها را به نيكوتر از آن چه عمل كرده اند، پاداش ‍ دهد.(۲۱۶)

يعنى ايمان چنين ارزشى به عمل انسان مى دهد كه حداكثر پاداشى را كه بايد بگيرد مى گيرد. و هم به سعادت جاويدان اخروى و هم به دنياى سعادتمند نايل مى شود. چون كسى كه را بخواهد به تبع آن دنيا را هم خواهد داشت ؛ اما اگر دنيا را بخواهد، ديگر به آخرت نمى رسد؛ پس وقتى انسان براى خدا كار كند و به نور او روشن باشد حداكثر بهره را از عمل خود مى برد.

مساءله اى است كه در اين جا مطرح مى شود اين است كه چه لزومى دارد براى اينكه عمل انسان مقبول درگاه خدا واقع بشود،

_________________________

۲۱۶- ممكن است ليجزيهم الله به فى بيوت اذن الله برگردد. يعنى اهل هدايت آن طور عمل مى كنند و خدا را فراموش نمى كنند، به اين منظور كه خدا به بهترين وجه به آنان پاداش بدهد.

انسان حتما به خدا اعتقاد داشته باشد، يا به تعبيرى به نور الهى روشن شده باشد؟ كار خوب به هر حال خوب است ، خدا هم كه غنى و بى نياز است ، پس براى خدا چه فرقى مى كند كه بنده اى كه كار خوب يا بد انجام مى دهد، او را بشناسد يا نشناسد؟

البته عده اى هم بر عكس ، مى گفتند: عمل ، هيچ كاره است و هر چه هست، ايمان است حال آن كه ما مى بينيم قرآن روى هر دو مساءله ايمان و عمل ، تكيه دارد و هميشه مى گويد: الَّذِينَ امنوا و عملوا الصالحات آنان كه ايمان دارند و عمل صالح انجام مى دهند.

خدا يك اصل در قرآن بيان مى كند كه اين اصل ، به روشنى جواب مساءله را داده است .

مى فرمايد:من كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا وَ مَنْ اءَرَادَ الا خِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاءُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا كلاًّ نمِدُّ هَؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا (۲۱۷)

_________________________

۲۱۷- آن كس كه (تنها) زندگى زودگذر (دنيا) را مى طلبد، آن مقدار از آن را كه بخواهيم و به هر كس ‍ اراده كنيم مى دهيم ؛ سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد، كه در آتش سوزانش مى سوزد در حالى كه نكوهيده و رانده (درگاه خدا) است و آن كس كه سراى آخرت را بطلبد و براى آن سعى و كوشش ‍ كند، در حالى كه ايمان داشته باشد، سعى و تلاش او، (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد. هر يك از اين دو گروه را از عطاى پروردگارت ، بهره و كمك مى دهيم ؛ و عطاى پروردگارت هرگز (از كسى) منع نشده است .

(اسراء/ ۲۰ - ۱۸)

خلاصه اين آيات اين است كه خدا اجر كسى را - در هر راهى كه تلاش ‍ كند- ضايع نمى كند.

قاعده اين است كه اگر بذرى را براى آن جهان كاشته است ، در آن جهان به او بدهند. قرآن مى گويد ما مزد خودمان را، به هر دو گروه مى رسانيم با يك تفاوت و آن اينكه چون دنيا محل تزاحم علل و اسباب است ، خدا تضمين نمى كند كه هر كس براى مقصد دنيا تلاش كند، صد در صد به آن برسد، ولى بذرى كه براى خدا و آخرت پاشيده شود قطعا ثمر خواهد داد.

پس آن كسى كه براى دنيا تلاش مى كند، حتما هدفى دارد، اگر شهرت و معروفيت يا پيشرفت كشور و بلند شدن آوازه مردم كشورش است ، به نتيجه هم مى رسد؛ اما در كارى كه براى اين مقصود انجام شده است ، ديگر توقع نداشته باشد كه به مقصد ديگرى برسد؛ يعنى اگر او به قصد نزديك شدن به خدا كار را انجام نداده است ، نبايد توقع داشت به خدا نزديك شود. ايمان از اين نظر، شرط قبولى عمل است آن كسى كه ايمان ندارد و آخرت را نمى خواهد، ديگر نمى شود آن را به زور به او داد؛ البته اگر كسى به خدا ايمان داشته باشد و كارى را براى او انجام دهد، كارش فى حد ذاته در درگاه الهى قابل قبول است ، مگر آفتى ايجاد كند و آن را از بين ببرد كه از جمله اين آفات آفت «عناد» و «كفر» است .

پس اين كه روشن شدن به نور خدا و ايمان به او، به عمل انسان ارزش ‍ مى دهد، به اين دليل است كه عمل ، انسان را در همين دنيا دگرگون مى كند. دو نفر يك عمل را انجام مى دهند و ظاهر هر دو عمل يكى است ،

اما به دليل اين كه يكى به نور خدا روشن است و ديگرى نه ، باطن دو عمل تفاوت دارند.(۲۱۸)

خدا علاوه بر اينكه حد اكثر پاداش را مى دهد، اضافه بر آن ، از فضل خودش ‍ هم مى دهد، چون افراد نيكوكار راه فطرى و طبيعت بشر را پيموده اند، چيزهايى را هم كه نخواسته اند به آن ها تفضل مى شود. اين مطلب به تعاير ديگرى هم در قرآن آمده است مانند و لدينا مريد(۲۱۹) يا من كان يريد حرث الاخرة نزد له فى حرثه(۲۲۰) البته خداوند هم كميت عمل و هم كيفيت آن را زياد مى كند. مى فرمايد: من جاء بالحسنة فله عشر امثالها(۲۲۱) كسى كه كار خوب بكند، ده برابر به او پاداش ‍ مى دهند. اين مربوط به كميت است درباره كيفيت نيز مى فرمايد: و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا(۲۲۲) اگر كسى كار نيك و زيبايى انجام دهد، بر زيبايى كارش مى افزاييم ؛ يعنى كيفيت كار او را بالاتر مى بريم البته همه اين ها فرع بر اين است كه انسان به نور هدايت الهى كه سراسر عالم را گرفته است روشن باشد.

_________________________

۲۱۸- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۳۷ - ۱۲۵

۲۱۹- و پيش ما فزونتر [هم] هست (ق / ۳۵)

۲۲۰- كسى كه كشت آخرت بخواهد، براى وى در كشته اش مى افزاييم (ق / ۳۵)

۲۲۱- هر كس كار نيكى به جا آورد ده برابر آن پاداش دارد، و هر كس كار بدى انجام دهد، جز به مانند آن كيفر نخواهد ديد؛ و ستمى بر آن ها نخواهد شد.

(انعام / ۱۶۰)

۲۲۲- هر كس كار نيكى انجام دهد، بر نيكى اش مى افزاييم (شورى / ۲۳)

در انتهاى آيه مورد بحث خداوند متعال مى فرمايد: خدا آن كه را بخواهد بر اساس مشيت خود بدون حساب روزى مى دهد. روزى فقط آب و نان نيست ، بلكه فضل و رحمت الهى هم هست(۲۲۳)

 وَالَّذِينَ كَفَروُا اءَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ (۳۹)

«و كسانى كه كفر ورزيدند، كارهايشان چون سرابى در زمينى هموار است ، كه تشنه ، آن را آب مى پندارد؛ تا چون بدان رسد آن را چيزى نيابد و خدا را نزد خويش يابد و حسابش را تمام مى دهد و خدا سريع الحساب است .»

آيه قبل راجع به عمل اهل ايمان بود. بحث اين آيات درباره سرنوشت كافر است كه اگر كافر به عقيده خودش خيرى انجام دهد چه سرنوشتى پيدا مى كند و اگر عمل شرى مرتكب شود، چه سرنوشتى خواهد داشت .

بايد بدانيم منظور از كفار در قرآن كسانى هستند كه حقيقت به آن ها عرضه شده است ، اما در مقابل حقيقت ، عناد ورزيدند. «كفر» به معنى پرده كشى است و كافران كسانى هستند كه ميخواهند روى حقيقت ، ساتر و پرده بيندازند. به اين معنا، كسانى كه اصطلاحا غير مسلمان قاصر هستند، كافر نمى باشند.

«قاصر» يعنى كسى كه حقيقت به او عرضه نشده و دستش از حقيقت كوتاه بوده است ؛(۲۲۴) در حالى كه «مقصر» كسى است كه با اين كه حقيقت را فهميده، اما به خاطر هواپرستى ، عناد و كفر ورزيده است .

_________________________

۲۲۳- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۴۰ - ۱۳۸

۲۲۴- خود قرآن اينگونه افراد را «المستضعفين » يعنى ضعيف شمردگان ، دست نارسان يا مرجون لامر الله يعنى كسانى كه عاقبت كارشان با خداست ، معرفى مى كند.

قرآن هر جا مى گويد الَّذِينَ كَفَروُا ناظر به گروهى است كه در مقابل حقيقت عناد مى ورزند. درباره همين هاست كه مى فرمايد: و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم(۲۲۵) يعنى با آن كه دلهايشان بدان يقين داشت ، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند و يا مى فرمايد: و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجاره من السماء(۲۲۶) حقيقت اسلام ، تسليم است ، نه دانستن و ندانستن و كشف حقيقت براى اين كه يك نفر مسلمان باشد، كافى نيست وگرنه شيطان هم معتقد بهخدا بود و گفت : فبعزتك(۲۲۷) و هم پيغمبران و عباد مخلص خدا را ميشناخت چون مى گفت : الا عبادك منهم المخلصين(۲۲۸) و هم علم و يقين به آخرت داشت كه گفت : فانظرنى الى يوم يبعثون ؛(۲۲۹) ولى با وجود اين، خدا او را از كافرين مى شناسد و كان من الكافرين(۲۳۰) چون ملاك اسلام ، دانستن به تنهايى نيست ، بلكه ملاك اين است كه انسان بداند و در مقابل حقيقت تسليم باشد.

_________________________

۲۲۵- نمل / ۱۴

۲۲۶- [ياد كن] هنگامى را كه گفتند: «خدايا اگر اين [كتاب] همان حق از جانب توست ، پس بر ما از آسمان سنگهايى بباران يا عذابى دردناك بر سر ما بياور. (انفال / ۳۲)

۲۲۷- به عزت خودت سوگند. (ص / ۸۲)

۲۲۸- به استثناى بندگان خالص تو. (ص / ۸۳)

۲۲۹- خدايا مرا تا روز قيامت مهلت بده (ص / ۷۹)

۲۳۰- و از كافران بود. (ص / ۷۴)

پس آن چه قرآن براى اعمال كافران مثال مى آورد، ناظر به اين گروه است ؛ در اين آيه ، قرآن اعمال كافران را به سراب تشبيه كرده و مى فرمايد: شما خيال باطل مى كنيد؛ تا ايمانتان به خدا درست نباشد و تا به نور خدا روشن نباشيد، اعمال شما روح پيدا نمى كند و همچون سرابى است كه هرگز تشنگى شما را برطرف مى كند.

اما دليل اين كه چرا اعمال اين ها مقبول درگاه الهى واقع نمى شود، اين است كه ماهيت و واقعيت اعمالى كه انسان انجام مى دهد، به درجه اخلاص ، نيت و پاكى روح او بستگى دارد. يك وقت هست كه عمل به سوى خدا بالا مى رود اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه(۲۳۱) و يك وقت هست كه عمل انسان بالا نمى رود، بلكه پايين مى رود؛ انّ كتاب الفجار لفى سجين(۲۳۲) براى اين كه اعمال انسان بالا برود، بايد قصد انسان بالا رفتن باشد؛ يعنى قصد تقرب داشته باشد و ايمان به خدا و آخرت را كه شرط اصلى بالا رفتن عمل است ، دارا باشد.

البته اگر انسان با حقيقتى كه به او عرضه شده است عناد بورزد، اعمال گذشته او حبط و باطل مى شود. حسادت هم همينطور است پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اءنّ الحسد لياكل الحسنات كما تاكل النار الحطب(۲۳۳)

_________________________

۲۳۱- سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى كند و عمل صالح را بالا مى برد.

(فاطر/ ۱۰)

۲۳۲- نه چنين است [كه مى پندارند]، بلكه كارنامه بدكاران در «سجين » است .

(مطففين / ۷)

۲۳۳- اصول كافى ، كتاب الايمان و الكفر، باب الحسد.

يعنى آن چنان كه آتش هيزم را مى سوزاند، حسد هم حسنات را از بين مى برد. چنان كه در روايات نيز آمده است كه ريا كردن بعد از عمل صالح نيز موجب مى شود اعمال نورانى كه در مقامات بالا جاى دارد، در جهنم قرار گيرند.(۲۳۴) (۲۳۵)

 اءَوْ كَظُلُمَاتٍ فِى بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا اءَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَ مَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ (۴۰)

«يا [كارهايشان] مانند تاريكى هايى در درياى ژرف است كه موجى آن را مى پوشاند [و] روى آن موجى [ديگر و] بالاى آن ابرى است تاريك هايى است كه بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است هر گاه [غريق] دستش را بيرون آورد، به زحمت آن را مى بيند، و خدا به هر كس نورى نداده باشد، او را هيچ نورى نخواهد بود.»

اين مثل ، مثل كارهاى بد و گناهان كافران است مى فرمايد: مثل اين ها مثل تاريكى ها و ظلمات در يك درياى عميق است ؛ يعنى در جايى كه هيچ نورى به آن نمى رسد و ظلمت مطلق است به علاوه سطح دريا هم آرام نباشد و دائما امواجى روى امواج ديگر قرار بگيرد كه باز مانع بيشترى براى رسيدن نور است از اين بالاتر، هوا هم ابرى باشد كه اين هم مانع رسيدن نور است ؛ يعنى ظلمت در ظلمت باشد.

_________________________

۲۳۴- بحارالانوار، ج ۷۰،ص ۲۴۷

۲۳۵- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۵۳ - ۱۴۳

به قدرى تاريك است كه انسان حتى دستش را هرچه نزديك به چشمش بياورد نمى بيند.

قرآن مى خواهد بگويد:

عواملى از ظلمت بر وجود اينها احاطه پيدا كرده است كه هر كدام به تنهايى اينها را در ظلمت فرو مى برد. درست عكس آن مثلى كه در آيه نور هست آن جا كه انسان هايى را فرض مى كند كه در جوى از نور قرار گرفته اند؛ نور فطرت ، نور نبوت ، نور عمل صالح و... هرچه بر آن طبقه نور حاكم است ، بر اين طبقه ظلمت فوق ظلمت حاكم است ؛ چون هر ظلمتى نقطه مقابل يك نور است ، در نتيجه آن جا كه هدايت وحى نباشد يا چراغ فطرت خاموش ‍ شده باشد يا عمل صالحى نباشد، ظلمت است .

قرآن يك مثال ديگر هم براى اعمال كافران ذكر مى كند و آن مربوط به اعمال نيك آن هاست كه اول هم يك چيزى بوده است ، ولى بعد بر اثر عناد و كفر يا به سبب چيز ديگرى از هم پاشيده است ، مثال مى زند به تلى از خاكستر كه باد شديدى بوزد و آن را از بين ببرد. به اين مضمون آيات ديگرى هم هست كه مختص به كفار نيست ؛ مثلا مى فرمايد: و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا(۲۳۶) چه بسا انبارى از عمل نيك وجود دارد، ولى ما آن را مانند غبار پراكنده مى كنيم ؛ البته خدا هرگز عمل خوب را خراب نمى كند اين اثر آن گناهان آن هاست كه اعمال خيرشان را از ميان مى برد.(۲۳۷)

_________________________

۲۳۶- به هر گونه كارى كه كرده اند مى پردازيم و آن را [چون] گردى پراكنده مى سازيم .

(فرقان / ۲۳)

۲۳۷- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۵۹ - ۱۴۱

اءَلَمْ تَرَ اءَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِى السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ (۴۱)

«آيا ندانسته اى كه هر كه [و هر چه] در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويند، و پرندگان [نيز] در حالى كه در آسمان پر گشوده اند [تسبيح او ميگويند]؟ همه ستايش و نيايش خود را مى دانند، و خدا به آنچه مى كنند داناست .»

اين آيه دوباره صفحه اى از نور را ذكر مى كند و به سراغ همه ذرات عالم كه به نور الهى روشن هستند، مى رود. آن گاه خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: آيا مشاهده نمى كنى كه هر كه در آسمان ها و زمين است و مرغان كه در آسمان صفت كشيده اند، همه تسبيح گوى خدا هستند و هر كدام از اين ها به نماز خود (يا به دعا و خواندن خود) و به تسبيح خود آگاه است و خدا هم به آن چه مى كنند آگاه است ؟

مطالب قرآن مجيد هميشه از بشر جلوتر است ؛ يعنى بشر بايد كوشش كند خودش را به اين حقايق برساند. يكى از حقايقى كه قرآن روى آن تكيه كرده مساءله تسبيح و تحميد موجودات است قرآن اين مطلب را با عبارات مختلف گفته است ؛ مثلا مى فرمايد: انْ من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم(۲۳۸) هيچ چيزى نيست مگر اين كه خدا را تسبيح مى كند؛ ولى شما تسبيح آن ها را نمى فهميد. نمى گويد لا تسمعون يعنى نمى شنويد، بلكه مى گويد نمى فهميد. يعنى نه تنها نمى شنويد، بلكه هنوز نمى فهميد و فهمتان كوتاه است

_________________________

۲۳۸- اسراء/ ۴۴

اگر لا تسمعون مى گفت ، يعنى ممكن بود بفهميم چنين چيزى هست ولى آن را نشنويم همچنين در ابتداى سور «مسبحات»(۲۳۹) باز اين معنا آمده است كه هرچه در آسمان ها و زمين است خدا را تسبيح مى كنند، يا مثلا در سوره مبارك «ص» درباره داوود پيغمبر چنين مى گويد: انا سخرنا الجِبَال مَعَهُ يسبحن بالعشىِّ و الاشراق و الطير محشورة كل له اوَّاب(۲۴۰) يعنى صبحگاهان و شامگاهان كه داوود خدا را تسبيح مى كرد، كوه ها و مرغ ها، با داوود هم آواز بودند و تسبيح خدا مى گفتند. پس قرآن مى گويد: تمام ذرات عالم وجود تسبيح و تحميد(۲۴۱) را كه شما با اين شعور ظاهرى و انسانى تان بايد آن را با تعليمات انبيا ياد بگيريد و با اراده و اختيار خودتان انجام دهيد، انجام مى دهند، ولى شما انسان ها آن را نمى فهميد. بالاتر اين كه مى گويد: كل قد علم صلاته و تسبيحه(۲۴۲) هركدام از اين موجودات ، به تسبيح و نماز خود آگاه است البته بعضى گفته اند معناى اين قسمت اين است كه خدا از تسبيح و نماز آن ها آگاه است ، ولى با توجه به اين كه در ادامه همين مطلب بيان شده كه خدا به كارهاى اين ها آگاه است ، همان تفسير اول بهتر است .

_________________________

۲۳۹- سوره هاى «حديد»، «حشر»، «صف »، «جمعه » و «تغابن » كه با تسبيح الهى شروع مى شوند.

۲۴۰- ص / ۱۹ - ۱۸

۲۴۱- ثناى الهى به دو شكل است : تسبيح و تحميد. تسبيح يعنى منزه كردن خدا از آنچه ذات او مبراست و به عبارت ديگر مبرا دانستن او از آنچه حاكى از نوعى نقص است و تحميد يعنى توصيف خدا به كملات و صفاتى اثباتى و ستايش كردن او به كمالات تسبيح جنبه سلبى را دارد و تحميد جنبه اثباتى .

۲۴۲- نور/ ۴۱

در اينجا برخلاف جاهاى ديگر كه تعبير «تسبيح»، «حمد» و «سجود» شده ، تعبير به «صلاة» شده است البته بعضى از مفسرين گفته اند: مقصود از «صلاة» دعاست ، ولى مقصود همان نماز است و روح نماز هم دعاست .

اما بايد ببينيم منظور قرآن از اين كه تمام ذرات عالم خدا را تسبيح و حمد مى كنند چيست ؟ خداوند با بيان اين مطلب نخواسته است معمايى را كه هيچ وقت بشر حل نمى كند، بيان كرده باشد. هدف قرآن اين است كه ما تلاش كنيم و اين حقيقت را به اندازه ظرفيت خود كشف كنيم .

بعضى اين آيات را حكيمانه تفسير كرده اند و گفته اند مقصود قرآن از اين تسبيح ، تسبيح تكوينى و تسبيح «زبان حال» است چون همه موجودات مخلوق خدا هستند و مخلوق خاصيتش اين است كه يك جنبه نقص و يك جنبه كمال دارد. مخلوق هر نقصى دارد، از ذات خودش است و هر چه كمال دارد از خالقش است ؛ پس در واقع به زبان حال ، خالق خودش را توصيف و حمد مى كند و به زبان بى زبانى مى گويد: «بارك الله به آن كه مرا آفريد». تسبيحش هم اين است كه مى گويد: اگر نقصى در من هست ، اين نقص لازمه ذات من است و خالق من از اين نقص منزه است .

عده اى مى گويند كه البته در اين كه هر مخلوقى به زبان حال ، حامد و مسبح خالق خودش هست شكى نيست هر اثرى حمدگو و تسبيح گوى مؤ ثر خودش است ؛ ولى قرآن بالاتر از اين را مى گويد، چون مى فرمايد: شما تسبيح آن ها را نمى فهميد، در حالى كه تسبيح به زبان حال را همه مى فهمند. به علاوه قرآن اين مطلب را چنان بيان مى كند كه گويى همه موجودات را عاقل و ذى شعور مى داند؛

مثلا در همين آيه مورد بحث مى فرمايد: مرغان هم به نماز و تسبيح خودشان آگاهند؛ پس معلوم مى شود در عالم مرغان هم يك حسابى هست كه ما نمى دانيم .

اين عده از مفسرى مى گويند: هر موجود و هر ذره اى كه در عالم هست دو وجهه و دو رو دارد: يك رو به اين جهان دارد كه در اين رو مرده است ، و يك رو به عالم ملكوت دارد كه زنده و ذى شعور است علوم بشرى فقط مى تواند وجهه ملكى موجودات را بفهمد و وجه ملكوتى از علم ظاهرى بشر خارج است. انسان بايد اهل معنا و اهل حقيقت شود تا آن روى موجودات را هم درك كند، آن وقت است كه مى بيند موجودات چگونه همه هوشيار و مسبح و حامدند؛ به عنوان مثال اولين بار كه وحى در كوه حرا بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد، يك مرتبه احساس كرد كه گويا همه جهان دگرگون شده است .

پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم خود در اين باره مى فرمايند: در راه بازگشت از كوه ، قدم به قدم كه مى آمدم ، سنگ ها و تمام ذرات عالم به من سلام مى كردند و با من حرف مى زدند. از جمله معجزات پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اين بود كه مشتى سنگريزه به دست گرفت و مردم ديدند كه سنگريزه ها در مشت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم تسبيح خدا مى گويند. در اين جا معجزه پيغمبر به تسبيح در آوردن سنگريزه نبود، بلكه اين بود كه گوش افراد را باز كردند به گونه اى كه صداى سنگريزه ها را شنيدند. اگر گوش باطن ما هم باز شود، همان تسبيح موجودات را مى شنويم .

اصلا معنى آيه الله نور السماوات و الارض هم همين است مگر مى شود نور خدا در جايى باشد و آگاهى و شعور و ادراك در آن جا نباشد؟ البته ادراك و شعور هر موجودى به درجه وجودى خودش بستگى دارد. اين كه هر موجودى داراى نوعى حيات و آگاهى است ، از آن چيزهايى است كه دين به ما مى آموزد و عقل و علم بشر را به آن راهى نيست قرآن است كه مى فرمايد: آيا نديدى كه هر كه در آسمان ها و زمين است خدا را تسبيح مى كند.(۲۴۳) (۲۴۴)

دين ، رسالتى دارد كه اين رسالت از عقل بشر ساخته نيست ، و الا اين رسالت به همان عقل علم بشر واگذار مى شد و پيغمبران مبعوث نمى شدند. هر چند اسلام براى عقل بشر و براى علم و مطالعه و آزمايش و مشاهده موجودات ، فوق العاده ارزش قائل است ، ولى اينچنين نيست كه عقل و علم با همه ترقى و پيشرفت خود بتوانند آن نشانه هايى را كه دين از انسان يا جهان داده است ، ارائه كند.

جهانى كه با حس و عقل خودمان درك مى كنيم با جهانى كه نور وحى به ما ارائه مى دهد خيلى متفاوت است .

وحى است كه به ما مى گويد: تمام ذرات هستى تسبيح گوى خدا هستند، و اين يكى از رسالت هاى دين است كه جهان بينى ما را تغيير مى دهد. ما ظاهر جهان را مى بينيم و از باطن عالم و جهان بى خبريم

_________________________

۲۴۳- چون در اين آيه ، «من » به معناى «هر كه » به كار رفته است ، بعضى گفته اند آيه عموميت ندارد و فقط شامل «ذوى العقول »، يعنى ملائكه و انسان ها مى شود. عده ديگرى گفته اند: آيه ، شامل همه موجودات مى شود، ولى چون كارى كه ميكنند شبيه كار انسان است آن ها را «كس » خوانده است نه «چيز». اين مطلب از آيات ديگر هم استفاده مى شود.

۲۴۴- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۷۹ - ۱۶۲

در مورد انسان هم همين گونه است انبيا به ما مى گويند: اى انسان تو همين مقدار كه ظاهر هستى ، چند برابر اين مخفى هستى(۲۴۵)

قرآن مى فرمايد: و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخره اعمى و اضل سبيلا؛(۲۴۶) يعنى آن كه در اين جهان كور باشد، در آخرت كور و گمراه تر است يقينا منظور از «اعمى» كورى ظاهرى نيست ، كورى ظاهرى كه عيب شمرده نمى شود. پيغمبر اكرم قرآن قرآن خودش ‍ مى خواهد برساند كه اى مسلمان ، تو تنها چشم ظاهر ندارى ، كوشش كن چشم دلت باز شود.(۲۴۷)

در آيه ديگر مى فرمايد: و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى يعنى كسى كه از ياد من اعراض كند، در دنيا هميشه احساس فشار مى كند و در آخرت نيز او را كور محشور مى كنيم او در آخرت اعتراض مى كند و مى گويد رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيرا؛ يعنى پروردگارا من كه در دنيا چشم داشتم ، چرا مرا كور به اين دنيا آوردى ؟ جواب مى دهند بينايى آن دنيا به درد اين دنيا نمى خورد!

_________________________

۲۴۵- علم امروز هم ثابت كرده است كه از روح ، فقط مقدار كمى براى او پيداست و بيشتر آن از خود انسان مخفى است قرآن كريم مى فرمايد: فانه يعلم السر و اخفى «خدا از راز و از پنهان تر از راز آگاه است » (طه / ۷)

از امام صادق عليه السلام پرسيدند: از راز «پنهان تر» چيست ؟ فرمود: آن چيزى كه در روح تو وجود دارد و خودت هم يادت نيست .

راز آن است كه خودت آگاهى ، ديگران خبر ندارند؛ پنهانتر از راز آن است كه خودت هم آگاه نيستى ولى در تو وجود دارد.

۲۴۶- اسراء/ ۷۲

۲۴۷- اين ، مقام انسانيت را نشان ميدهد كه در انسان حواسى وجود دارد كه اگر آن ها را تربيت كند، چيزهايى را مى بيند كه هيچ بينايى نمى بيند.

اينجا يك بينايى ديگرى لازم دارد كه بايد در دنيا به دست مى آوردى : قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى(۲۴۸) تو آن چشم بينا را در دنيا پيدا نكردى كه آيات ما را ببينى ، بديهى است كه اينجا هم كورى ؛ هر كه در دنيا چشم باطن داشته باشد، اينجا هم چشم دارد. يا در مورد منافقين كه از مؤمنين در قيامت طلب نور مى كنند، مى فرمايد: قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا(۲۴۹)

به آنان پاسخ داده مى شود كه به دنيا برگرديد و از آنجا نور طلب كنيد، چرا كه اين نور را بايد در دنيا به دست آورده باشيد. هر كس در باطنش به نور خدا روشن باشد، همه چيز براى او روشن است ، و آن كه چراغ قلبش ‍ خاموش باشد، همه جا براى او تاريك است(۲۵۰)

 وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ (۴۲)

«و فرمانروايى آسمان ها و زمين از آن خداست ، و بازگشت [همه] به سوى خداست .»

قدرت و فرماندهى تمام آسمانها و زمين از آن خداست ، همه چيز در قبضه اختيار و فرمان اوست ، هيچ موجودى نيست كه از تحت نفوذ و فرمان او خارج باشد.

_________________________

۲۴۸- طه / ۱۲۶ - ۱۲۴

۲۴۹- حديد/ ۱۳

۲۵۰- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۹۴ - ۱۸۴

«مصير» از ماده «صيرورت» و صيرورت ، به معنى تغيير شكل دادن از وضعى به وضعى ديگر است جهان ما جهان گرديدن و صيرورت است مثل اين كه مى گوييم نطفه ، علقه گرديد؛ علقه ، مضغه گرديد و... آيا اين گرديدن ها، بى هدف است ؟ قرآن مى فرمايد: پايان اين گرديدن ها به سوى خداست و روح و حقيقت معاد نيز همين است اين آيه در واقع همين مطلب را مى گويد كه همه چيز از آن خداست و به سوى خدا؛ يعنى همان مفاد آيه كريمه انا لله و انا اليه راجعون(۲۵۱) است .

به نظر مى رسد كه اين آيه به منزله تعليل آيه قبل كه فرمود: «همه موجودات تسبيح گوى خدا هستند» باشد؛ يعنى به اين علت كه همه چيز از آن او و به سوى اوست ، وجود موجودات و صيرورتشان تسبيح است(۲۵۲)

 اءَ لَمْ تَرَ اءَنَّ اللَّهَ يُزْجِى سَحَابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَّن يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالاَْبْصَارِ (۴۳)

«آيا ندانسته اى كه خدا [ست كه] ابر را به آرامى مى راند، سپس ميان [اجزا] آن پيوند مى دهد، آن گاه آن را متراكم مى سازد، پس دانه هاى باران را مى بينى كه از خلال آن بيرون مى آيد، و [خداست كه] از آسمان از كوه هايى [از ابر يخ زده] كه در آن جاست تگرگى فرو مى ريزد؛ و هر كه را بخواهد بدان گزند مى رساند، و آن را از هر كه بخواهد باز مى دارد،

_________________________

۲۵۱- همه ازخداييم و به سوى او باز مى گرديم .

(بقره / ۱۵۶)

۲۵۲- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۸۳ - ۱۸۱

وقتى قرآن زبان خود را زبان دل مى داند، منظورش آن دلى است كه مى خواهد با آيات خود، آن را صيقل بدهد و تصفيه كند و به هيجان بياورد. اين زبان ، غير از موسيقى است كه احيانا احساسات شهوانى را تغذيه مى كند و يا حس سلحشورى را تقويت مى كند. اين همان زبانى است كه از اعراب بدوى ، مجاهدينى مى سازد كه براى آنان منافع شخصى و مسائل فردى در كار نبود و در همه لحظات ، با عمق هستى در ارتباط بودند، شب هايشان به عبادت مى گذشت و روزهايشان به جهاد.

قرآن ، روى اين خاصيت خودش كه كتاب دل و روح است ، كتابى است كه جان ها را به هيجان مى آورد و اشكها را جارى مى سازد و دل ها را مى لرزاند، خيلى تاءكيد دارد و آن را حتى براى اهل كتاب صادق مى داند. گروهى را توصيف مى كند كه چون قرآن برايشان مى خوانند، چشم هاى آن ها را مى بينى كه (از شوق)، اشك مى ريزد، به خاطر حقيقتى كه دريافته اند، آن ها مى گويند: «پروردگارا! ايمان آورديم ، پس ما را با گواهان و شاهدان حق در زمره ياران محمد بنويس .»(۱۹)

در اين آيات ، قرآن نشان مى دهد كه صرفا كتابى علمى و تخيلى نيست بلكه در همان زمان كه از استدلال منطقى استفاده مى كند، با احساس در ذوق و لطايف روح بشر نيز سخن مى گويد و جان او را تحت تاءثير قرار مى دهد.

_________________________

۱۹- و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدفع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين

(مائده / ۸۳)

مخاطب هاى قرآن

يكى از اهداف شناخت تحليلى ، تشخيص قرآن است ممكن است اين شبهه به ذهن برسد كه تغييراتى نظير هدى للمتقين يا هدى و بشرى للمومنين با آياتى نظير اءن هو الا ذكر للعالمين(۲۰) يا و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين(۲۱) چگونه قابل جمع است ؟ آيا اين كتاب براى همه جهانيان است يا صرفا براى مؤمنين ؟

در پاسخ به اين سؤ ال مى توان به اجمال گفت : در آياتى كه خطاب قرآن به همه مردم عالم است ، مى خواهد بگويد كه قرآن اختصاص به قوم و دسته خاصى ندارد. هر كس به سمت قرآن بيايد نجات پيدا مى كند، و اما در آياتى كه از كتاب هدايت بودن براى مؤمنين و متقين نام مى برد، اين نكته را روشن مى كند كه در نهايت چه كسانى رو به سوى قرآن خواهند آورد و چه گروه هايى از آن دورى خواهند گزيد. قرآن از قوم و قبيله معينى به عنوان علاقمندان و ارادتمندان خود ياد نمى كند و بر خلاف ساير مكاتب ، انگشت روى منافع خاص يك طبقه نمى گذارد. در مورد خودش تاءكيد مى كند كه كتابى است براى برقرارى عدالت(۲۲)

_________________________

۲۰- اين (قرآن) تذكرى براى همه جهانيان است (ص / ۸۷)

۲۱- ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم .

(انبيا/ ۱۰۷)

۲۲- لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط

«ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آن ها كتاب آسمانى و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم ، تا مردم قيام به عدالت كنند.

(حديد/ ۲۵)

قرآن ، قسط و عدالت را براى كل جامعه انسانى مى خواهد، نه فقط براى اين طبقه يا آن قوم و قبيله قرآن براى جلب انسان ها به سمت خود بر روى تعصبات يا منفعت طلبى انسان ها تكيه نمى كند و آن ها را از راه منافعشان به حركت در نمى آورد بلكه فطرت حق جويى و عدالت طلبى انسان ها را مخاطب قرار مى دهد و از ظالم و مظلوم ، هر دو دعوت مى كند كه به راه حق بيايند. قرآن نمونه هاى متعددى از برانگيختن فرد عليه خودش و بازگشت از مسير گمراهى (توبه) ذكر مى كند.(۲۳)

فصل دوم - عقل از ديدگاه قرآن

گفته شد كه قرآن براى ابلاغ پيامش از دو زبان «استدلال منطقى» و «احساس» كمك مى گيرد، كه مخاطب اولى ، عقل است و ديگرى ، دل حال اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا عقل از نظر قرآن سند و حجت است يا خير؟ آيا بايد به دريافت هاى صحيح عقل ، احترام گذارد و مطابق آن عمل مى كرد؟ و آيا عمل نكردن مطابق حكم عقل ، نزد خداوند مجازات دارد؟

دلايل سنديت عقل

هيچ كدام از علماى اسلام - جز گروهى اندك - تاكنون در سنديت عقل ، ترديد نداشته اند و آن را از منابع چهارگانه فقه دانسته اند. در اين جا چون سخن از قرآن است ، به دلايل حجيت و سنديت عقل از نظر خود قرآن ، اشاره مى كنيم :

_________________________

۲۳- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۴۵ - ۳۱

الف - دعوت به عقل :

قرآن كريم حدودا در ۶۰ آيه ، به موضوعى اشاره مى كند و مى گويد: اين موضوع را طرح كرده ايم تا درباره آن تعقل كنيد. از سوى ديگر در برخى آيات صريحا اهميت و ارزش تعقل بيان شده است ؛ ماننداءنّ شرّ الدوابّ عند الله الصم البكم الَّذِينَ لا يعقلون (۲۴) آيات بسيار ديگرى وجود دارد كه به دلالت التزامى ، سنديت عقل را امضا مى كند؛ يعنى سخنانى مى گويد كه پذيرش آن ها، بدون آن كه حجيت عقل پذيرفته شده باشد، امكان ندارد؛ مثلا آن جا كه از حريف ، استدلال عقلى مى طلبد و مى گويد:قل هاتوا برهانكم اءن كنتم صادقين (۲۵) يا آن جا كه خودش استدلال منطقى ترتيب مى دهد،(۲۶) با تاءكيد بر روى عقل ، بطلان اين حرف را روشن مى كند كه مى گويند: ايمان با عقل بيگانه است و بايد تنها قلب را به كار انداخت تا نور خدا در آن راه يابد.

_________________________

۲۴- بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و كور و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.

(انفال / ۲۲)

۲۵- بگو اگر راست مى گوييد، دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد.

(بقره / ۱۱۱)

۲۶- لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا

«اگر در آسمان و زمين جز «الله » خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند (و نظام جهان به هم مى خورد).» (انبيا/ ۲۲)

در اين آيه قرآن به صورت يك قضيه شرطى ، استدلالى مى كند كه نتيجه آن (به صورت عكس نقيض) اين مى شود كه چون نظام جهان پابر جاست ، بنابراين غير از «الله » خدايى نيست .

ب - استفاده از نظام على و معلولى :

قرآن ارتباط على و معلولى بعضى مسائل را بيان مى كند. اصل عليت پايه تفكر عقلانى است و اين نشان مى دهد كه قرآن ، براى عقل اصالت قائل است قرآن با تشويق به مطالعه در احوال اقوام پيشين ، و عبرت گرفتن از آن ها، تاءكيد مى كند كه بر سرنوشت اقوال ، نظام هاى واحدى حاكم است پذيرفتن اين نظام ها، به دلالت التزامى ، مؤ يد نظام على و معلولى و به معناى قبول سنديت عقل است .

ج - فلسفه احكام :

دليل ديگر حجيت عقل از نظر قرآن ، ذكر فلسفه احكام است ، كه مثلا فلسفه و هدف روزه را تقوا مى داند و مى گويد:كتب عليكم الصيام كما كتب على الَّذِينَ من قبلكم لعلكم تتقون (۲۷) به اين ترتيب ، قرآن از انسان مى خواهد تا درباره احكام انديشه كند تا كنه مطلب بر او روشن شود و تصور نكند كه اين ها فقط يك سلسله رمزهاى مافوق فكر بشر است .

د - مبارزه با لغزش هاى عقل :

دليل رساتر اصالت عقل نزد قرآن ، مبارزه آن با لغزش ها و مزاحم هاى عقل است ذهن و فكر انسان ، مثل حواس وى در بسيارى موارد دچار اشتباه مى شود. آيا به واسطه اين اشتباهات مى توان قوه انديشه را تعطيل كرد؟ عده اى مثل سوفسطاييان گفتند كه اساسا استدلال ، كار لغوى است ، ولى برخى متفكرين ،

_________________________

۲۷- روزه بر شما نوشته شده ، همانگونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند، نوشته شد تا شايد متقى گرديد. (بقره / ۱۸۳)

مصمم شدند تا راه خطا را سد كنند. آنها دريافتند كه هر استدلال دو قسمت دارد: ماده و صورت ، كه اگر هر دو صحيح باشند، استدلال صحيح خواهد بود، مانند يك ساختمان ، كه براى استحكام آن ، بايد مواد و مصالح مناسبى استفاده شود و هم نقشه آن صحيح باشد.

براى بررسى و قضاوت درباره صورت استدلال ، منطق صورى يا ارسطويى پديد آمد. اما براى تضمين صحت استدلال ، تنها منطق صورت كافى نيست براى حصول اطمينان از درستى ماده استدلال ، منطق ماده نيز لازم داريم ؛ يعنى معيارى نياز داريم كه به كمك آن بتوانيم كيفيت مواد فكرى را بسنجيم دانشمندانى نظير بيكن و دكارت ، تقدم فضل و فضل تقدم دارد و اين خود، دليلى بر به رسميت شناختن عقل از ديدگاه قرآن است .

منشاءهاى خطا از قرآن :

يكى از عواملى كه قرآن براى خطا ذكر مى كند، اين است كه انسان گمان را به جاى يقين بگيرد. اگر بشر خود را مقيد كند كه در مسايل ، تابع يقين باشد و گمان را به عوض يقين نپذيرد، به خطا نخواهد افتاد. قرآن بر اين مساءله ، تاءكيد بسيار كرده و در يك تصريح دارد كه بزرگترين لغزشگاه فكرى بشر پيروى از گمان است ، يا در جاى ديگر خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: و اءن تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله اءن يتبعون الا الظن و اءن هم الا يخرصون(۲۸)

_________________________

۲۸- اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى ، تو را از راه خدا گمراه مى كنند؛ زيرا آن ها تنها از گمان پيروى مى كنند و تخمين و حدس (واهى) مى زنند.

(مائده / ۱۱۶)

دومين ريشه خطا در ماده استدلال ، كه بالاخص در مسايل اجتماعى مطرح مى شود، مساءله تقليد است بسيارى از مردم چنانند كه امور مورد باور اجتماع ، باورشان مى شود.

قرآن مى فرمايد: هر مساءله را با معيار عقل بسنجيد، نه اين كه هر چه نياكان شما انجام دادند، آن را سند بدانيد، يا آن را به كلى طرد كنيد.

و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما القينا عليه آباءنا او لو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون (۲۹) قرآن تاءكيد مى كند كه قدمت يك انديشه ، نه دليل كهنگى و غلط بودن آن است و نه موجب صحت و درستى آن .

نبايد عقيده اى درست را به دليل آن كه ديگران به انسان انگ و برچسب مى زنند، رها كرد و يا به علت تعلق عقيده اى به يك شخصيت بزرگ و معروف ، آن را پذيرفت ؛ در هر زمينه اى بايد به تحقيق و بررسى در مورد مسائل پرداخت .

عامل مؤ ثر ديگر در ايجاد خطا، پيروى از هوس ها و تمايلات نفسانى و داشتن غرض و مرض است در هر مساءله اى ، تا انسان خود را از شر اغراض ‍ بى طرف نكند، نمى تواند صحيح فكر كند. قرآن در اين زمينه اشارات بسيار دارد؛ از جمله مى فرمايد: اءن يتبعون انا الظن ما تهوى الانفس(۳۰) (۳۱)

_________________________

۲۹- و هنگامى كه به آن ها گفته مى شود: «از آن چه خدا نازل كرده است ، پيروى كنيد.» مى گويند: «نه ، ما از آن چه پدران خود را بر آن يافتيم ، پيروى مى نماييم .» آيا اگر پدران آن ها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند، باز از آن ها پيروى خواهند كرد)؟!

(بقره / ۱۷۰)

۳۰- آنها فقط از گمان هاى بى اساس و هواى نفس ، پيروى مى كنند. (نجم / ۲۳)

۳۱- آشنايى با قرآن ، ج ۲ و ۱، صص ۵۸ - ۴۷

فصل سوم - نظر قرآن درباره قلب

قلب ، در اصطلاح ادبى و عرفانى ، آن عضو گوشتى تلمبه خون نيست تعريف قلب را بايد در حقيقت وجود انسان جستجو كرد. انسان ، ابعاد وجودى بسيارى دارد. «من» انسانى ، عبارت است از مجموعه انديشه ها، آرزوها، ترس ها، اميدها، عشق ها و... كه همه آن ها در يك مركز به هم مى پيوندند. اين مركز، دريايى ژرف است كه تاكنون كسى ادعاى اطلاع از اعماق آن را نكرده است .

فلاسفه و عرفا و روانشناسان ، به سهم خود رازهايى از آن گشوده اند، اما شايد عرفا، موفق تر از ديگران بوده اند. آن چه قرآن دل مى نامد، عبارت از واقعيت آن درياست ، كه حتى عقل نيز يكى از رودهايى است كه به آن مى ريزد.

قرآن آن جا كه از وحى سخن مى گويد، سخنى از عقل به ميان نمى آورد و تنها سر و كارش با قلب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه فراتر از عقل است اما ضد عقل و انديشه هم نيست ؛ يعنى قرآن براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، با نيروى عقل و استدلال حاصل نشده ، بلكه قلب پيامبر به حالتى رسيده كه استعداد درك و شهود و آن حقايق را يافته است .

خصوصيات قلب :

قلب از ديدگاه قرآن ، يك ابزار شخصيت نيز به حساب مى آيد. مخاطب بخش عمده اى از پيام قرآن ، دل انسان است از اين رو قرآن تاءكيد زيادى در حفظ و تكامل اين ابزار دارد. در قرآن بسيار به مسايلى از قبيل تزكيه نفس و روشنايى قلب و صفاى دل ، بر مى خوريم :

قد افلح من زكيها(۳۲) تمام اين تاءكيدها نشان مى دهد كه قرآن يك جوّ روحى و معنوى عالى براى انسان قايل است و لازم مى داند كه هر فردى اين جو را سالم و پاك نگه دارد و علاوه بر اين براى حفظ فرد، اجتماع نيز بايد از رذائل و هواپرستى ها به دور باشد.

تاريخ نشان مى دهد كه هرگاه استعمارگران مى خواهند جامعه اى را تحت سلطه خود قرار دهند، تلاش مى كنند با اشاعه شهوترانى ، روح جامعه را تحت سلطه خود قرار دهند، تلاش مى كنند با اشاعه شهوترانى ، روح جامعه را فاسد كنند. دل كه فاسد شد، ديگر نه تنها عقل نمى تواند كارى كند بلكه خود، زنجير سنگينى بر دست و پاى انسان مى شود.

قرآن به تعالى و پاكى روح جامعه ، اهميت زيادى مى دهد و مى فرمايد:تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان (۳۳) يعنى ، اولا دنبال كار خير باشيد و ثانيا كار نيكو را دسته جمعى انجام دهيد.

در كلام پيامبر و ائمه عليهم السلام نيز تاءكيد شده كه انسان ، نظر واقع بينانه را بايد از قلبش بگيرد، هر چند نظر مردم مخالف آن باشد:استفت قلبك و اءن افتاك الناس (۳۴) پيامبر بر اين نكته تاءكيد مى كند كه اگر انسان ، جوينده حقيقت باشد و براى كشف حقيقت ، خود را بى طرف و خالص ‍ نمايد،

_________________________

۳۲- كسى كه قلب خود را از آلودگى ها پاك نگه داشت ، رستگار شد. (شمس /۹)

۳۳- در راه نيكى و پارسايى ، با هم تعاون كنيد. و در راه گناه و تعدى ، همكارى ننمايد. (مائده / ۲)

۳۴- كنز العمال ، حديث ۷۳۱۲

قلب او به او خيانت نخواهد كرد و او را به مسير صحيح ، هدايت مى كند. انسان تا زمانى كه جوينده راستين حقيقت است ، هر چه به او برسد، حق و حقيقت است .

در مجموع بايد گفت : قرآن در تعليماتش ، قصد پرورش افرادى را دارد كه از هر دو سلاح عقل و دل بهره مندند و هر دو را به بهترين شكل به كار مى گيرند.(۳۵)

تفسير سوره حمد

 بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم (۱)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.»

از همان آغاز كه قرآن به كتابت در آمده است ، در اول هر سوره اى به استثناى سوره برائت ، بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم وجود دارد؛ اهل تسنن آن را جزء هيچ سوره اى نمى دانند و شروع هر سوره را با بسم الله ، از قبيل شروع هر كار ديگر با نام خدا مى شمارند كه بسم الله جزء آن كار نيست شيعه به پيروى از ائمه اطهار عليهم السلام به شدت با اين مساءله مخالفت دارد، تا آن جا كه حتى ائمه اطهار عليهم السلام فرموده اند: خداوند بكشد كسانى را كه بزرگترين آيه از آيات قرآن را حذف كرده اند؛(۳۶) در هر حال شيعه بسم الله را جزء قرآن مى داند.

_________________________

۳۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۶۸ - ۵۹

۳۶- بحارالانوار، ج ۹۲،ص ۲۳۸

اين كه به بشر دستور داده شده است كه كارهايش را با نام خدا آغاز كند، براى اين است كه كارهاى انسان جنبه قدس و عبادت پيدا كند و به نام او بركت يابد، آغاز كردن به نام كسى ، مفهومش اين است كه او را موجودى قدوس و منزه از جميع نقص ها و سرچشمه كمالات دانسته و مى خواهيم كه عمل خود را با انتساب به او بركت بخشيم ؛ لذا كارها را به نام هيچ كس ، حتى به نام پيغمبر يا به نام خلق و مردم ، نمى توان آغاز كرد و اين است معنى تسبيح نام الله كه در اول سوره «اعلى» به آن دستور داده شده است(۳۷) معنى تسبيح نام خدا اين است كه آن جا كه مقام تقديس و تكريم است ، نام مخلوق در رديف نام الله قرار نگيرد و يا در جايى كه بايد نام الله برده شود، نام موجود ديگرى به ميان نيايد.

در قرآن كريم در حدود صد اسم براى خداوند آمده است كه در واقع صد صفت است نه صد اسم ، به عنوان علامت ، همان طور كه در نام گذارى انسان ها مى بينيم نمونه اسما و صفات خداوند را در همين سوره حمد مى توان ملاحظه كرد: الله ، رحمن ، رحيم ، مالك يوم الدين ؛ ولى هيچ كدام از اين اسما و صفات جامعيت اسم «الله» را ندارد؛ چون اسما و صفات ديگر هر كدام يكى از كمالات خدا را نشان مى دهند ولى اين نام ، نمايانگر ذات مستجمع جميع صفات كماليه است .

_________________________

۳۷- سبح اسم ربك الاعلى

«نام پروردگار بزرگت را تسبيح كن .» (اعلى / ۱)

بنابراين معنى «الله» چنين مى شود: آن ذاتى كه همه موجودات ناآگاهانه ، واله و شيداى او هستند و او تنها حقيقت شايسته پرستش ‍ است(۳۸)

مى توان گفت ، در فارسى لغتى مترادف كلمه «الله» كه بشود به جاى آن گذاشت نداريم ؛ زيرا اگر به جاى «الله»، «خدا» بگذاريم ، رسا نخواهد بود و شايد «خدا» مخفف «خود آى» است كه به اصطلاح «واجب الوجود» يا كلمه «غنى» كه در قرآن آمده نزديك تر باشد تا به «الله»، و اگر «خداوند» استعمال شود باز رسا نخواهد بود، زيرا خداوند يعنى صاحب و «خداوندى» يكى از شؤ ون «الله» است .

به جاى دو كلمه رحمن و رحيم در فارسى نمى توان واژه اى يافت كه عينا ترجمه آن باشد و اين كه معمولا «بخشنده مهربان» ترجمه مى كنند، ترجمه رسايى نيست زيرا «بخشنده» ترجمه «جواد» است و «مهربان» ترجمه «رؤ وف». وقتى مى گوييم «رحمان و رحيم»، دو معنا در ذهن ما مجسم مى گردد: يكى نياز عظيم مخلوقات كه گويى همه با زبان استعداد خودشان ، دست نياز به درگاه او دراز كرده و التماس مى كنند و ديگر اين كه او رحمت بى حساب خويش را به سوى آنان فرستاده و نيازهاى آنان را تاءمين نموده است .

_________________________

۳۸- درباره ريشه لغت «الله » چند نظر وجود دارد:

بعضى گفته اند اين كلمه از «اله » مشتق است و بعضى ديگر گفته اند كه از «وله » گرفته شده اگر از «اَلَه » مشتق شده باشد، يعنى «عبد»؛ پس يعنى ذات شايسته پرستش كه كامل از جميع جهات است و اگر از «وله » مشتق شده باشد، وله يعنى تحير، و «واله » يعنى حيران و عاشق و شيدا، و از اين جهت او را الله گفته اند كه عقل ها در مقابل ذات مقدسش حيران و يا متوجه و عاشق او و پناهنده به اويند.

«رحمن»، ميرساند كه «رحمت» حق همه جا گسترش پيدا كرده و همه چيز را فراگرفته است اصولا هر چيزى ، چيز بودنش ، مساوى با رحمت حق است ، چون وجود و هستى ، عين رحمت است : و رحمتى وسعت كل شى ء(۳۹)

«رحيم»، دلالت بر رحمت لا ينقطع و دائم حق مى كند؛ نوعى از رحمت است كه جاودانگى دارد و تنها شامل آن بندگانى است كه از طريق ايمان و عمل صالح ، خود را از مسير نسيم رحمت خاصه حق قرار داده اند.

پس پروردگار يك رحمت عام دارد و يك رحمت خاص : «رحمن» اشاره به آن رحمت عام و بى حسابى است كه با آن همه موجودات ، از جمله انسان را آفريده و مؤمن و كافر، حتى انسان و حيوان و جماد و نبات مشمول اين رحمت مى باشند، ولى «رحيم» اشاره به رحمت خاصى است كه به انسان هاى مطيع و فرمانبردار اختصاص ‍ دارد.(۴۰)

 الحمد لله رب العالمين (۲)

«ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است .»

در اين جا نيز بايد بگوييم كه ما لغتى در فارسى نداريم كه ترجمان كلمه حمد باشد. البته دو كلمه عربى نزديك به حمد وجود دارد و آن دو در فارسى معادل دارند و معمولا براى ترجمه حمد از اين معادل ها استفاده مى شود: يكى «مدح» و ديگرى «شكر»؛ و هيچ كدام به تنهايى رساننده معناى حمد نيستند.

_________________________

۳۹- و رحمت من هر چيزى را فراگرفته است (اعراف / ۵۶)

۴۰- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۸۵ - ۷۵

«مدح» به معناى ستايش است ، ستايش از احساس هاى مخصوص ‍ انسانى است و در حيوان وجود ندارد. يعنى اين انسان است كه داراى اين درجه از ادراك و احساس است كه وقتى در مقابل كمال و جلال و زيبايى قرار مى گيرد، اين احساس به صورت عكس العمل در او پيدا مى شود كه آن كمال و جلال و زيبايى را ستايش كند. در ستايش هاى واقعى هيچگونه طمعى در كار نيست ، بلكه امرى است فطرى و طبيعى و انسان هنگامى كه به امر زيبايى برخورد مى كند، محو زيبايى آن مى گردد و بى اختيار آن را مى ستايد.(۴۱)

احساس ديگرى در انسان وجود دارد كه باز از امتيازات انسان است ، كه آن را سپاسگزارى مى گويند و ترجمه كلمه «شكر» است و آن وقتى است كه از ناحيه كسى به انسان خيرى برسد، انسانيت انسان اقتضا مى كند كه نسبت به او اظهار امتنان بكند، اين صفت به اين حد در حيوان وجود ندارد و از مختصات انسان است(۴۲) و در هيچ جامعه اى ديده نشده كه پاداش نيكى را به بدى بدهند: هل جزاء الاحسان الا الاحسان(۴۳) اما «حمد» نه مدح خالص است و نه شكر خالص ، مى توان گفت «حمد» تركيب اين دو مفهوم است البته بعيد نيست كه در معنى حمد، مفهوم ديگرى نيز دخالت داشته باشد و آن مفهوم «پرستش» است

_________________________

۴۱- چاپلوسى در موردى است كه انسان امر بى حقيقتى را از روى طمع ستايش مى كند.

۴۲- اين كه گفته شده است كه اگر هر كس خودش را بشناسد، خدا را نيز مى شناسد مطلب بسيار عظيم و درستى است ، شناخت كامل انسان از خويش ، راهى است كه به شناخت الله منتهى مى گردد، يكى از راه هاى شناخت انسان ، همان شناختن احساس هاى خاص انسان است كه يكى از آن ها همين احساس سپاس است .

۴۳- آيا پاسخ نيكى جز نيكى است ؟! (الرحمن / ۶۰)

مفسرين در اين جهت اتفاق نظر دارند كه معنى آيه اين است كه تمام «حمد»ها از آن خداست و از آن جايى كه انسان در مقابل انسان هاى ديگر سپاسگزارى مى كند، معلوم مى گردد كه معناى حمد تنها سپاسگزارى نيست بلكه پرستش (خضوع و فروتنى عابدانه) نيز در آن گنجانده شده است ، خلاصه اين كه حمد يك احساس ‍ پاك درونى است و از اعماق روح هر كس سرچشمه مى گيرد كه جمال و جلال را بستايد و در مقابل عظمت خاضع باشد.(۴۴)

درباره كلمه «رب» نيز بايد بگوييم كه در فارسى كلمه اى معادل آن نداريم «رب» را گاهى به تربيت كننده (= مربى) و گاهى «صاحب اختيار» ترجمه مى كنند، اما هيچ كدام از اين كلمات به تنهايى رساننده معنى «رب» نيستند. گويا در كلمه رب ، هم مفهوم خداوندگارى و صاحب اختيارى نهفته است و هم معناى تكميل كننده و پرورش دهنده .

جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم يعنى عالم ماده ، عالم تدريج است و نظامش چنين است كه وجودها از نقص آغاز مى شوند و به سوى كمال سير مى كنند، هيچ موجودى در آغاز آفرينش به صورت كامل آفريده نشده است ، اين خداوند است كه موجودات را به كمال نهايى مى رساند، از اين رو رب العالمين است

_________________________

۴۴- اين است كه سوره حمد مستلزم معرفت الهى است ، يعنى تا انسان نسبت به خداوند معرفت كامل پيدا نكند، نمى تواند سوره حمد را درست و به صورت واقعى كه لقلقه زبان نباشد، بخواند.

ما معتقديم كه شناخت ، لازمه عبادت خداوند است و تا خداشناسى كامل نگردد عبادت اوج نمى گيرد. نكته جالب در سوره حمد نيز اين است كه بعد از الحمدلله چهار صفت ديگر آمده است (رب العالمين ، الرحمن ، الرحيم ، مالك يوم الدين) كه هر كدام درى به سوى معرفت حق است .

گويى جهان يك محيط مساعد كشاورزى است و هر گونه بذرى در آن پاشيده مى شود، پرورش مى يابد، به ويژه در مورد اعمال انسان بايد گفت كه اگر كسى هدف دنيايى نداشته باشد و بذر آخرتى بكارد و در راه آن سعى و كوشش كند، اين عمل هيچگاه ضايع نمى گردد.(۴۵)

 اَلرَّحمَنِ الَّرَحِيمِ (۳)

«خداوندى كه بخشنده و بخشايشگر است .»

از اين دو صفت ، اولى مربوط به نظام هستى و دومى مربوط به عالم خاص ‍ انسان هاست .

براى توصيف پروردگار به صفت اول ، آن قدر عرفان عميق براى بنده لازم است كه جهان را سراسر رحمت اندر رحمت ببينيد و پديده هاى جهان را به خير و شر تقسيم نكند، بلكه سراسر هستى را به دليل آن كه ناشى از اوست خير و رحمت محض بداند.

هنگام ستايش الله به اين صفت ، ديد انسان بايد چنان باشد كه نظام هستى را نظام خير و نظام رحمت و نور ببيند. البته با زور و تعبد نمى توان چنان ديدى در خود ايجاد كرد. لازمه چنين شناختى اين است كه راه صحيح عقلانى و برهانى مطالب شامخ را درك كنيم .

شناخت «الله» به صفت رحيم ، مستلزم آن است كه انسان به مقام و موقعيت خودش در ميان موجودات عالم شناخت كامل داشته باشد. امتيازى كه انسان در ميان موجودات دارد اين است كه فرزند بالغ اين جهان است و از نظر عقل و خرد به آن درجه از رشد رسيده كه به او گفته اند:

_________________________

۴۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۹۴ - ۸۵

بايد خودت راه را انتخاب كنى ؛ در حالى كه موجودات ديگر تحت تكفل جبرى عوامل اين عالمند. انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا(۴۶) راه راست و راه كج جلوى انسان قرار گرفته است ، اگر انسان راه راست و صراط مستقيم حق را بپيمايد، يك نوع رحمت و عنايت خاصى از ناحيه خدا شامل حالش مى گردد. هر كس راه خدا را برود، پروردگار او را مدد مى كند و اسباب و وسايل را برايش مهيا مى سازد.

رزق من حيث لا يحتسب(۴۷) به او مى رساند و بالاخره انسان به مرحله اى مى رسد كه احساس مى كند به مقام داد و ستد با خداى خويش ‍ رسيده است .

 مَالِكِ يَومِ الدِّينِ (۴)

«خداوندى كه مالك روز جزاست .»

در رساله هاى عمليه خوانده ايد كه در قرائت نماز اين آيه را به دو وجه مى توان خواند:

 مالك يوم الدين و ملك يوم الدين آيا اين دو قرائت باعث مى شود كه دو معنى مختلف براى آيه تصور گردد؟

ملك و مالك در استعمالات روزمره معناى مستقل دارند: اولى بيانگر يك رابطه سياسى است و دومى يك رابطه اقتصادى «ملك» براى خود حق تدبير و سياست قايل است و «مالك» چيزى مى تواند از آن بهره بردارى كند. ولى در هر مورد هيچگونه واقعيتى در كار نيست ، بلكه قرارداد صرف است ؛

_________________________

۴۶- ما راه را به او نشان داديم ، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس .

(دهر/ ۳)

۴۷- از جايى كه گمان نمى برد.

(طلاق / ۳)

يعنى ممكن است لحظه اى ديگر مالك آن خانه و ملك آن ناحيه اشخاص ديگرى باشند و قرارداد با افراد جديد برقرار شود. در اين گونه موارد كه ملك و مالك بودن ، با اعتبار و قرارداد محقق مى شود، اين دو معنى با يكديگر متمايزند. يكى ملك است و ديگرى ملك ولى در بعضى موارد اين روابط حقيقى است ؛ مثلا وقتى كسى مالك قواى بدنى خويش است ، معنايش اين است كه در بهره گيرى از آن ها صاحب حق و اختيار مى باشد. در اين جا مصداق ملك با مالك يكى است ؛ يعنى شخص ، هم مالك اعضاء و جوارح خويش است و هم ملك و مسلط بر آن هاست ، چون يك امر تكوينى است ، نه قراردادى و مجازى محض در مورد پروردگار، وحدت ملك با مالك به خوبى روشن است ، زيرا آن جا رابطه حقيقى ، بين مالك و مملوك برقرار است و ملك و ملك از يكديگر جدا نيستند.(۴۸)

 اِيَّاكَ نَعبُدُ وَ اِيَّاكِ نَستَعين (۵)«پروردگارا تنها تو را مى پرستيم و فقط از تو يارى مى جوييم .» اسلام سراسرش توحيد است ؛ يعنى اگر تمام مسائل و مبانى اسلامى را تحليل كنيم ، چه آن ها كه مربوط به اصول عقايد است و چه آن ها كه به اخلاقيات و امور تربيتى و يا به دستورالعمل هاى روزانه ارتباط دارد، بازگشت همه به توحيد است (۴۹)

_________________________

۴۸- آيا خداوند فقط مالك و ملك روز قيامت است و در دنيا نيست ؟ خير، خداوند مالك و ملك حقيقى هم دنيا و هم آخرت است ، اما بشر چون در دنيا چشم حقيقت بين ندارد، مالك ها و ملك هاى اعتبارى و مجازى مى سازد، خود را و ديگران را مالك بر اشياء و ملك آن ها مى داند و هنگامى كه حقايق جهان برايش مكشوف شد و نگاهى واقع بينانه بر جهان افكند آن گاه خواهد ديد كه همه ملك ها و ملك ها ساختگى بود و مالك و ملك حقيقى هستى اوست .

۴۹- اين مطلب در تفسير الميزان در موارد متعددى بيان شده است .

در اسلام دو قسم توحيد وجود دارد: نظرى و عملى ؛ توحيد نظرى ، يعنى خدا را به يگانگى شناختن و توحيد عملى يعنى خود را در عمل يگانه و يك جهت و در جهت ذات ، يگانه ساختن ، در سوره حمد آن چه از اول سوره تا اين آيه اياك نعبد آمده است مربوط به توحيد نظرى است و از اين جا به بعد، بيان توحيد عمى است ، جمله ها و كلماتى كه از اول سوره تا مالك يوم الدين گذشت يك سلسله مسائل شناختى درباره خداوند مطرح مى كند و اين شناخت ها فوق العاده لازم و ضرورى است و هيچگاه نبايد گفت كه اين مرحله يك مرحله ذهنى است و ضرورتى ندارد؛ بلكه در اسلام «شناخت» و معرفت اصالت دارد و تا اين مرحله نباشد، انسان در عمل پيش نخواهد رفت .

در زبان عربى به حالت چيزى كه رام ، نرم و مطيع بشود، به طورى كه هيچ گونه عصيان و تعدى و مقاومتى نداشته باشد، تعبد مى گويند. از نظر اسلام انسان بايد فقط نسبت به خداوند تعبد داشته باشد، اما توحيد در عبادت به اين معنى است كه انسان در مقابل هيچ موجود ديگر و هيچ فرمان ديگرى اين حالت را نداشته باشد، بلكه نسبت به غير خدا حالت عصيان و تمرد داشته باشد، پس انسان بايد دو حالت متضاد داشته باشد: تسليم محض ‍ خدا و عصيان محض غير خدا؛ معناى اياك نعبد اين است : خدايا تنها تو را مى پرستيم و غير تو را نمى پرستيم(۵۰) (۵۱)

_________________________

۵۰- البته روشن است كه اطاعت افرادى كه خداوند دستور اطاعت از آن ها را داده - مثل پدر و مادر، پيامبران ، امامان و رهبران جامع الشرايط - در واقع اطاعت خداست .

۵۱- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۰۶ - ۹۴

در قرآن مجيد مصاديق گوناگونى براى شرك آمده كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم تا ضمنا معنى توحيد عملى روشن شود:

۱ - افراءيت من اتخذ الهه هواه(۵۲) در اين آيه انسان شهوت پرست ، مشرك شمرده شده است ، پس وقتى مى گوييم اياك نعبد؛ يعنى خدايا ما به فرمان تو هستيم نه به فرمان ميل و هوا و هوس ‍ و شهوات خودمان .

۲ - اتخذوا احبارهم و رهبنهم اربابا من دون الله(۵۳) اين آيه در حالى كه يهوديان و مسيحيان را مذمت مى كند، مى گويد: آنان بدون آن كه مستندى از امر خدا داشته باشند، در مقابل احبار (عالمان يهود) و راهبان (عالمان مسيحيت)، متعبد بودند و در حقيقت ، مطيع ميل و هواهاى نفسانى آن ها بودند. بنابراين اگر مى گوييم اياك نعبد، يعنى خدايا از هيچ گروهى به نام روحانى و قديس و نام ديگر، كوركورانه اطاعت نمى كنيم ، اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام را (به عنوان اولى الامر) اطاعت مى كنيم ، چون تو فرمان داده اى و اگر فرمان مجتهدان جامع الشرايط، يعنى علماى متقى عادل آگاه را اطاعت مى كنيم ، به حكم اين است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام چنين دستور داده اند.

_________________________

۵۲- آيا ديدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزيده است ؟

(فرقان / ۴۳)

۵۳- آنها دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند. (توبه / ۳۱)


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28