آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن7%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36257 / دانلود: 4235
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

فَإِذَا انشَقَّتِ السَّمَاء فَكَانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ (۳۷) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۳۸)

«هنگامى كه آسمان شكافته شود و همچون گل قرمز رنگ گردد(۴۱۶) (حوادث هولناكى رخ مى دهد كه تاب تحمل آن را نخواهيد داشت).پس ‍ كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

از آن جا كه اين ها مربوط به عالم قيامت است و ما نمى توانيم واقعيت آن ها را آن طور كه هست تصور كنيم ، قرآن با تشبيهات و تمثيلات بيان كرده است مقصود اين است كه آسمان آن وقتى كه شكافته مى شود مانند برگ گل نازك و قرمز رنگ مى شود. ما نمى دانيم كه آسمان چگونه شكافته مى شود؛ همه را بايد با هم در نظر گرفت : آسمان شكافته و از هم پاشيده مى شود، كوه ها مانند پشم رنگين زده شده(۴۱۷) مى شوند. خدا عالم است كه اين ها چگونه است و به چه چيز اشاره دارند.

 فَيَوْمَئِذٍ لَّا يُسْاءَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لَا جَانُّ (۳۹)

«در آن روز هيچ كس از انس و جنّ از گناهش سؤ ال نمى شود (و همه چيز روشن است).»

قرآن ، هم مى گويد در قيامت سؤ ال هست(۴۱۸) و هم مى گويد سؤ ال نيست.

_________________________

۴۱۶- اين كه دهان را به روغن زيت ترجمه مى كنند درست نيست و طبق تفاسير، نوعى اديم قرمز بوده است .

۴۱۷- و تكون الجبال كالعهن المنفوش

«آن روزى كه كوه ها مانند پشم رنگين زده شده بشوند.» (قارعه / ۵)

۴۱۸- وَقِفوهُم انَّهم مسؤُولونَ

«آنها را نگهداريد كه بايد مورد سؤ ال قرار گيرند.» (صافات / ۲۴)

به دليل اين كه به ما بفهماند آن چه را كه آن جا هست با آن چه كه در دنيا هست مقايسه نكنيم اين جا كه مى گويد سؤ ال نيست ، منظور سؤ ال تحقيقى و بازپرسى است كه با آن كشف حقيقت مى كنند؛ يعنى لازم نيست براى كشف حقيقت سؤ ال شود و همه با آن چه از اعمال دارند شناخته مى شوند؛ چون بعد مى گويد:

 يُعرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِى وَالاَْقْدَامِ (۴۱) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۴۲) هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِى يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ (۴۳)

«مجرمان از چهره هايشان شناخته مى شوند؛ و آنگاه آنها را از موهاى پيش سر و پاهايشان مى گيرند (و به دوزخ مى افكنند). پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! اين همان دوزخى است كه مجرمان آن را انكار مى كردند.»

كافران از همان سيمايشان شناخته مى شوند، ديگر احتياج به سؤ ال نيست گروهى را از ناصيه و گروهى را از پايشان مى گيرند. «ناصيه » موى جلو سر(۴۱۹) را مى گويند. اين آيه اشاره به اين دارد كه افراد يك جور اخذ نمى شوند. چون هر كدام گناهانشان در يك جاست ، قلابشان هم همان مركز گناهشان است آن كه جرمش در مغز و فكرش بوده را از پيشانى مى گيرند و آن كه در پايش بوده را از پايش مى گيرند.

اين است آن جهنمى كه گناهكاران به آن نسبت دروغ مى دادند.

_________________________

۴۱۹- در حديث است امسح على ناصيتك يعنى در وضو بر قسمت جلو سر مسح كن «تهذيب ، ج ۱،ص ۳۶۰، با عبارت و تمسح بَبَلَّة يُمنَكَ ناصيَتِكَ) به همين دليل برخى مسح بر فرق سر را خلاف احتياط مى دانند، چون به آن ناصيه مى گويند.

دروغ دانستن غير از نسبت دروغ دادن است و نسبت دروغ دادن يعنى دروغ دانستنى كه انسان نمى خواهد فلان چيز راست باشد. چرا؟ چون مى خواهد گناه كند و كيفرى نباشد، مى گويد اين ها دروغ است اين مطلب را خود قرآن در سوره قيامت مى فرمايد: بل يريد الانسان ليفجر امامَهُ يسئَل ايَّان يوم القيَامَةِ(۴۲۰) چون انسان دلش مى خواهد در پيشاپيش خودش به فسق و فجور بپردازد، مى گويد قيامت يعنى چه ؟

يَطُوفُونَ بَيْنَهَا و بين حَمِيمٍ آنٍ (۴۴) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۴۵)

«امروز در ميان آن و آب سوزان در رفت و آمدند. پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

در ميان آتش ها و آب هاى جوشان در حال طواف و گردش به سر مى برند. عجيب اين است كه اين ها را هم ذكر مى كند باز مى گويد: فباىّ آلاءِ رِبِّكما تكذبانِ قرآن مى خواهد بگويد كه اين كيفر، لازمه عمل و جزء نظام احسن است و اگر نبود نعمت ناقص بود؛ يعنى آن فيض عام پروردگار اقتضا دارد كه به هر چيزى آن چه را كه استحقاق همان را دارد بدهد. اين ها چون روى حساب دقيق حكمت و عدل است جزء آلاء و نعمت هاى پروردگار است.(۴۲۱)

 وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ (۴۶) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۴۷)

_________________________

۴۲۰- بلكه انسان مى خواهد (آنچه را خدا از وعده بهشت و دوزخ فرموده است ، همه را تكذيب كند و) هر چه از عمر او در پيش است ، به فجور و هواى نفس بگذراند، از اين رو مى پرسد: «كى روز قيامت خواهد بود؟» (قيامت / ۶ - ۵)

۴۲۱- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۶۳ - ۵۵

«و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ بهشتى است پس ‍ كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

از اين آيه تا آخر سوره درباره اهل بهشت است نمى فرمايد: «از پروردگار خود بترسند.» كه يك معنى عامترى است ؛ مثلا ترس از عقاب راهم در بر مى گيرد. بلكه مى فرمايد: «از مقام پروردگارشان بترسند»(۴۲۲) مقام به معنى جايگاه و مرتبه است و در آن مفهوم معرفت وجود دارد. آنان كه از مقام پروردگارشان مى ترسند كسانى هستند كه خدا را شناخته و مرتبه الوهيت او را درك كرده اند، خوف و خشيت عظمت الهى - نه خوف از عقاب كه خود نوعى غفلت از خداست - در دل آن ها جا گرفته است و غير پروردگار در نظرشان كوچك جلوه مى كند.(۴۲۳) براى اين ها دو بهشت است .

مفسرين درباره اين دو بهشت احتمالاتى داده اند كه شايد معقول ترينش اين باشد كه منظور قرآن بهشت روحانى و بهشت جسمانى است توضيح اين كه قائلين به معاد دو گروهند: بعضى معاد را صرفا روحانى مى دانند؛

_________________________

۴۲۲- اين تعبير در آيه و اما مَن خافَ مَقامَ ربِّه و نهَى النَّفسَ عن الهَوى فانَّ الجنَّة هىَ الماءوى نيز آمده است يعنى «و آن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوا باز دارد، قطعا بهشت جايگاه اوست .» (نازعات / ۴۱ - ۴۰)

۴۲۳- به تعبير حضرت على عليه السلام : عَظُم الخالقُ فى انفسهِم فصغُرَ ما دونَهُ فى اعينِهم

«خداوند در نظر آنان بزرگ است و غير او هر چه هست در ديده آن ها كوچك است .»

( نهج البلاغه ، خطبه ۱۸۴)

يعنى معتقدند كه انسان بعد از اين كه مرد روحش كه همان قدرت عقل و علم اوست باقى مى ماند و اگر در اين دنيا علم و معرفت و فضيلت كسب كرده ، همراهش خواهد بود و موجب سعادتش مى شود و اگر روحش پر از جهل و عناد و صفات رذيله باشد در آن دنيا هميشه با همين عذاب هاى روحانى همراه خواهد بود.(۴۲۴)

كسانى كه قايل به معاد روحانى هستند مقصودشان اين است كه بدن جسمانى براى هميشه از بين مى رود و ديگر انسان با اين بدن سر و كار ندارد. عده اى هم قايل به معاد جسمانى هستند و مى گويند: روح انسان بعد از مرگ وارد عالم برزخ مى شود و در قيامت خداى متعال اين ارواح را به اجسام باز مى گرداند. گويا وضع اجسام در آخرت با اجسام دنيا خيلى فرق مى كند؛ يعنى خيلى لطيف تر است ولى به هر حال جسمانى است نظر صحيح تر اين است كه جمسانى و روحانى بودن بهشت تواءم با يكديگر است وقتى كه انسان در دنيا لذت و المش ، هم جسمانى است و هم روحانى ، در آخرت نيز به طريق اولى اينگونه خواهد بود؛ البته براى افرادى كه كامل هستند، بهشت جسمانى در مقابل آن نعمت هاى روحانى ارزشى ندارد، ولى اكثريت مردم (حتى اكثر صلحا، متقين ، زهاد) به اين مقام نرسيده اند و آن ها هم بهشت روحانى دارند و

_________________________

۴۲۴- ما در اين هم نعمت ها و عذاب هاى روحى داريم نعمت هاى روحى همان لذاتى است كه از سرمايه هاى معنوى و مناجات با خدا به دست مى آيد و عذاب هاى روحى نيز همان رنج هاى روحى است منتها به دليل اين كه روح در اين دنيا اشتغال به بدن دارد و سرگرم تدبير بدن است ، نه لذات و نه رنج هاى روحى را خالص درك نمى كند. قائلين به نظريه مافوق مى گويند: بعد از مگر چون روح اشتغال به بدن ندارد، به خود باز مى گردد، در نتيجه لذت ها و رنج ها را خالص درك مى كند.

هم بهشت جسمانى همان طور كه اقليتى فقط بهشت جسمانى دارند و از بهشت روحانى نصيبى ندارند؛ در مورد عذاب و جهنم هم همين طور است .

قطعا بهشت جسمانى وجود دارد و نمى توان آن را انكار و به شكلى تاءويل كرد و لذا منظور از دو بهشت اشاره شده در اين آيه ، بهشت روحانى و بهشت جسمانى است البته آن عالم تفاوت هاى زيادى با عالم دنيا و طبيعت دارد. اگر عين عالم دنيا مى بود بايد تكليف هم آن جا وجود مى داشت ولى آن جا امكان تكليف و امكان تغيير دادن وضع و حالت نيست ؛ به قول فلاسفه آن جا عالم قوه نيست ، عالم فعليت محض است ؛ ولى به هر حال بايد بدانيم كه جنبه هاى جسمانى در آن جا وجود دارد و البته جنبه هاى روحانى هم به طريق اولى وجود دارد چون در قرآن در بعضى موارد بعد از ذكر نعمت هاى جسمانى مانند جنَّات تَجرِى من تحتِها الانْهارُ(۴۲۵) مى فرمايد: و رِضوَان من اللهِ اكبَر(۴۲۶) و اما بالتر از همه خشنودى خداست كسانى كه در دنيا خدا را نشناخته اند و از حب و رضاى پروردگار و عبوديت ، چيزى درك نكرده اند، در آخرت هم محجوبند. من كانَ فى هذهِ اءَعمى فهوَ فى الاخرةِ و اضلُّ سبيلا(۴۲۷) يعنى آن كه در اين دنيا كور باشد در آن دنيا هم كور و گمراه تر است چشمى كه در اين دنيا بينا نشود در آن دنيا هم بينا نخواهد بود.

_________________________

۴۲۵- باغ هايى كه نهرها از زير درختان آن جارى است (توبه / ۷۳)

۴۲۶- و رضاى خدا از همه اين ها بالاتر است (توبه / ۷۲)

۴۲۷- اسرا/ ۷۳

پس خشنودى و رضاى حق تعالى حقيقت خيلى بزرگترى است كه يك ذره آن ارزش تمام بهشت هاى جسمانى را دارد.(۴۲۸)

 ذَوَاتَا اءَفْنَانٍ (۴۹) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۵۰)

« (آن دو باغ بهشتى) داراى انواع نعمتها و درختان پرطراوت هستند. پس ‍ كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

اين دو بهشت انواع نعمت ها را دارد. باز توضيح نمى دهد و فقط مى گويد «انواعى». اين مطلب را عمدا در ابهام گذاشته ، تا ذهن شنونده به هر راه برود و به او بفهماند كه اگر توصيف شود ذهن آن نعمت را به همان كه شنيده محدود مى كند. يعنى مطلب فراتر از آن است كه بخواهد توصيف شود.

در يك آيه ديگر مى فرمايد: فلا تَعلَم نفس ما اءُخفىَ لهم من قرةِ اءَعيُن(۴۲۹) هيچ نفسى نمى تواند بداند كه چه مايه هاى روشنايى چشمى در آن جا پنهان است ؛ يعنى براى انسان در دنيا امكان درك آن مطلب وجود ندارد.

 فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ (۵۱) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۵۲)

«در آنها دو چشمه هميشه جارى است پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

و در آن دو بهشت دو چشمه اى جريان دارد. اين جا هم توصيف نكرده همين مقدار گفته است «دو چشمه اى» جريان دارد. اين «اى» در «دو چشمه اى» باز علامت ابهام است .

_________________________

۴۲۸- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۷۳ - ۶۴

۴۲۹- سجده / ۱۷

فِيهِمَا مِن كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ (۵۳) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۵۴)

«در آن دو، از هر ميوه اى دو نوع وجود دارد (هر يك از ديگرى بهتر). پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

از هر ميوه اى دو نوع وجود دارد. زوجان يعنى «جفت» كه مفسرين به دو نوع تفسير كرده اند. باز قرآن شرح نداده است كه منظور چيست اينجا هم احتمال دارد منظور از دو نوع ، ميوه هاى بهشت روحانى و ميوه هاى بهشت جسمانى باشد.

 مُتَّكِئِينَ عَلَى فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ (۵۴) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۵۵)

«اين در حالى است كه آنها بر فرشهايى تكيه كرده اند با آسترهائى از ديبا و ابريشم ، و ميوه هاى رسيده آن دو باغ بهشتى در دسترس است پس ‍ كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

اهل بهشت بر فراش ها و بساطهايى كه بطائن آن ها (بطانه يعنى آستر، در مقابل ظهاره) از استبرق(۴۳۰) است تكيه مى زنند. از اين آيه به بعد وصف اهل بهشت است و بيشتر حالت اهل بهشت جسمانى بيان شده است .

ميوه هاى هر دو بهشت نزديك است ميوه را از آن جهت كه قابل چيدن است مى گويند نزديك است مقصود اين است كه كاملا در اختيار اهل بهشت قرار دارد و تلاشى براى به دست آوردن آن لازم نيست .

_________________________

۴۳۰- استبرق نوعى حرير را مى گويند. لفظ «استبرق » از زبان فارسى وارد زبان عربى شده است و مى گويند معرب «ستبرك » است ستبر به معنى كلفت و ضخيم است نوعى ديبا را كه ضخيم تر بوده «ستبرك » مى گفتند.

فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانُّ (۵۶) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۵۷)

«در آن باغهاى بهشتى زنانى هستند كه جز به همسران خود عشق نمى ورزند؛ و هيچ انس و جنّ پيش از اينها با آنان تماس نگرفته است پس ‍ كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

در اين بهشت ها زنانى فروهشته چشم هستند كه هيچ انس و جنى با آنان تماس پيدا نكرده است اين جا «فيهن» به اعتبار اين كه براى هر كدام ، از اين بهشت ها وجود دارد، جمع آورده شده است صفت «فروهشته چشم» با توصيف جسمانى چشم است (همين چيزى كه خمار آلود مى گويند؛ چشم خمارى خودش نوعى زيبايى است) يا كنايه از كيفيت روحى آن زنان دارد. يعنى زنانى هستند عاشق اين مردان كه دل در گرو آن ها دارند؛ يعنى يك حالت يگانگى دارند و از غير اينها چشم بسته اند.(۴۳۱) ممكن است گفته شود در آخرت كه قانون عفاف نيست ،

_________________________

۴۳۱- مساءله «عفت زن » براى مرد يك ارزش ذاتى و اصيل است «راسل » از آن كسانى است كه عليه اين فكر تبليغ مى كند. مى گويد: «امروزه چون دنيا پيشرفت كرده و وسائل ضد آبستنى پيدا شده است ، چه مانعى دارد كه يك زن ، زن قانونى يك مرد باشد و عشقش با مرد ديگرى باشد و لى متعهد شود از غير شوهر قانونى خود آبستن نشود.» مساءله عفت مساءله ديگرى است در ارتباط مرد و زن تنها اقناع غريزه جنسى مطرح نيست ؛ مساءله وحدت و اتحاد روحى بالاتر است به تعبير قرآن «وداد و رحمت » پايه زوجيت است نه شهوت و جنبه حيوانى آن و من آياته اءَن خلَقَ لكم من انفُسِكُم ازواجا لِتسكُنوا اليها و جعلَ بينَكُم مودَّة و رحمة «و از نشانه هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد؛ در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكر مى كنند.» (روم / ۲۱)

چه مانعى دارد كه يك حوريه مال صد نفر باشد؟

قرآن مى گويد: مساءله فقط ارضاء جنسى نيست ، يك امر روحى هم هست كه جزء نيازهاى بشر است و مرد مى خواهد از نظر روحى و عاطفى با زن وحدت و اتحاد داشته باشد.

 كَاءَنَّهُنَّ الْيَاقُوتُ وَالْمَرْجَانُ (۵۸) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۵۹)

«آنها همچون ياقوت و مرجانند. پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

گويى ياقوت با مرواريد هستند؛ يعنى چنين بدن هاى باصفايى دارند.

 هَلْ جَزَاء الاِْحْسَانِ إِلَّا الاِْحْسَانُ (۶۰) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۶۱)

«آيا جزاى نيكى جز نيكى است ؟! پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

آيا جزاى نيكى جز نيكى خواهد بود؟ يعنى هر كس در دنيا نيكى كند نيكى مى بيند. در حديثى در ذيل همين آيه آمده است كه آيا جزاى توحيد جز بهشت چيز ديگرى مى تواند باشد.(۴۳۲) (۴۳۳)

 وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ (۶۲) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۶۳)

«و پايين تر از آنها، دو باغ بهشتى ديگر است پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

_________________________

۴۳۲- ( نهج البلاغه ، حكمت ۴۵۶) نزديك به اين مضمون .

۴۳۳- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۷۸ - ۷۳

دو بهشت نازل تر هم وجود دارد. آن دو بهشتى كه قبلا ذكر شد براى آنان بود كه از مقام پروردگارشان خوف داشته باشند؛ يعنى اهل اخلاص و كسانى كه خدا را به عظمت شناخته اند؛ ولى پايين تر از اينها هم دو بهشت است ، براى افرادى كه از اين ها كمترند؛ كسانى كه عبادتشان براى بهشت و فرار از جهنم بوده است .

مُدْهَامَّتَانِ (۶۴) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۶۵) فِيهِمَا عَيْنَانِ نَضَّاخَتَانِ (۶۶) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۶۷)

«هر دو خرّم و سرسبزند. پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! در آنها دو چشمه جوشنده است پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

در آن جا سخن از دو چشمه جارى بود و اين جا سخن از دو چشمه فواره زن اما اين جا هم توصيف نمى كند كه اين چشمه ها چگونه هستند.

 فِيهِمَا فَاكِهَةٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ (۶۸) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۶۹)

«در آنها ميوه هاى فراوان و درخت خرما و انار است پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

در آن دو بهشت اهل اخلاص ، از هر ميوه اى دو نوعش بود و در اين دو بهشت درجه پايين تر درخت ميوه و نخل و انار است .

 فِيهِنَّ خَيْرَاتٌ حِسَانٌ (۶۹) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۷۰)

«و در آن باغهاى بهشتى زنانى نيكو خلق و زيبايند. پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

منظور از خير، حسن معنوى و حسن صورى است ؛ يعنى زنان نيكو سيرت و نيكو صورت بعضى مفسرين گفته اند: اينجا اشاره به زنان دنياست نه حورالعين ؛ زنانى كه اهل بهشت و سعادتمند هستند.

 حُورٌ مَّقْصُورَاتٌ فِى الْخِيَامِ (۷۲) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۷۳) لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانُّ (۷۴) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۷۵)

«حوريانى كه در خيمه هاى بهشتى مستورند. پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! هيچ انس و جنّ پيش از ايشان با آنها تماس ‍ نگرفته (و دوشيزه اند). پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

حور العين هايى كه منحصرا در خيمه هايى هستند. باز اشاره به همان مفهوم قاصرات الطرف يعنى «نه هر جايى» دارد. نشان مى دهد قرآن به جنبه طهارت و عفاف خيلى عنايت دارد؛ يعنى اين را براى بشر يك ارزش اصيل مى داند.

 مُتَّكِئِينَ عَلَى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَعَبْقَرِيٍّ حِسَانٍ (۷۶) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۷۷)

«اين در حالى است كه بهشتيان بر تختهايى تكيه زده اند كه با بهترين و زيباترين پارچه هاى سبزرنگ پوشانده شده است پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

در حالى كه بر متكاهاى سبز و بر بساطهاى بسيار قيمتى و بسيار نيك تكيه زده اند. پس چه نعمتى را شما مى توانيد تكذيب كنيد؟

در آخر دو مرتبه مى فرمايد:

 تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِى الْجَلَالِ وَالاِْكْرَامِ (۷۸)

«پربركت و زوال ناپذير است نام پروردگار صاحب جلال و بزرگوار تو.»

مبارك و پربركت است نام پروردگارت كه پرجلال و صاحب اكرام است(۴۳۴) مى گويند اشاره است به همان نام «الرحمن» كه سوره با آن شروع شده است ، دارد. اشاره به اين كه آن جا در عالم به وجود آمده ، به اسم «رحمان» به وجود آمده است ظهر الوجود ببِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم(۴۳۵) . «رحمان» يعنى خداى خالقى كه خلقش بر اساس جود و رحمت و رساندن فيض است و به هر موجودى آن فيضى را كه لايق است رسانده است «خالق» اين مفاهيم را كه خلقت بر چه اساسى است ، نشان نمى دهد. «رحمان» يعنى سراسر خلقت مساوى با رحمت است و حتى عذاب از اين جنبه كه نظام كل را در نظر بگيريم باز نوعى رحمت است(۴۳۶)

تفسير سوره واقعه

بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم # إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ(۱)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. هنگامى كه واقعه عظيم (قيامت) واقع شود.» آنگاه كه «واقع شده» واقع شد. ظاهرا كلمه ديگرى وجود ندارد كه معنايش از «وقوع» روشن تر باشد تا بتوان «وقوع» را با آن تفسير كرد. وقوع با حدوث متفاوت است .

_________________________

۴۳۴- جلال ، يعنى منزه از نقص است و به اصطلاح صفت سلبى است اكرام ، يعنى پر از جمال است و صفت ثبوتى است صاحب جلال و جمال بودن ، يعنى از نقص ها منزه و به كمال ها متصف بودن .

۴۳۵- شبيه اين عبارت در شرح الاسماء الحسنى ، ج ۱،ص ۵ آمده است (بالباء ظهر الوجود)

۴۳۶- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۸۰ - ۷۸

حدوث يعنى چيزى كه نبوده ، وجود پيدا كند؛ ولى وقوع يعنى وجود پيدا كردن يك چيز، خواه بعد از عدم باشد يا نباشد. واقعيت يعنى حقيقت ، قطع نظر از تصور و فكر ما؛ يعنى قطع نظر از اين كه ما بدانيم كه آن هست يا نيست ، خودش فى حد ذاته وجود دارد. اين جا كه تعبير از «واقعه» شده بيانگر اين مطلب است كه قيامت امر محقق و موجودى است و به آن نبايد به چشم يك امرى كه واقع نشده و در آينده واقع خواهد شد نگاه كرد. حال يا از آن جهت كه به تعبير بعضى آن چنان قطعى الوقوع است كه بايد آن را واقع شده فرض كرد و يا از آن جهت كه مساءله قيامت ، مساءله زمان نيست كه در زمان آينده بخواهد واقع شود، لذا الان هم قيامت به يك معنا وجود دارد.(۴۳۷) عجيب اين است كه در اين سوره وقتى راجع به دنيا صحبت مى كند گويى از امر گذشته صحبت مى كند؛ مثلا مى گويد: و لقد علمتم النشاءَةَ الْاوُلى(۴۳۸) يعنى نشئه اولى را قبلا مى دانستيد؛ مثل اين كه الان ما در قيامت هستيم .

 لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ (۲) خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ (۳)

«در آن وقت هيچ كس آن را انكار نمى كند. (اين واقعه) گروهى را پايين مى آورد و گروهى را بالا مى برد.»

_________________________

۴۳۷- وقتى كه از معصوم عليه السلام سؤ ال مى كنند: آيا بهشت و جهنم مخلوق است يا نه ؟ مى فرمايد: مخلوق است و الان هم وجود دارد. ولى براى ما بعد از مرگ وجود دارد. (عيون اخبار الرضا، ج ۲،ص ‍ ۱۰۶) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: مَن ماتَ قامَت قيامَتُهُ، يعنى «هر كس كه مى ميرد، به عالم قيامت خودش وارد مى شود.» (بحارالانوار، ج ۵۸،ص ۷)

۴۳۸- واقعه / ۶۲

اين جلمه مستقل از اذا وَقَعة الواقعة است نه اين كه جزاى آن باشد. جزاى آن محذوف است بعضى اين آيه را اين گونه معنا كرده اند: «در وقوع اين قضيه هيچگونه دروغى وجود ندارد»؛ يعنى حتمى است ولى اين معنا كمى مخالف با ظاهر جمله است ؛ چون بايد «كاذبه» كه اسم فاعل است به معنى مصدر (كذب) و لام در «لوقعتها» هم به معنى «فى» در نظر گرفته شود، يعنى ليس فى وقعتها كذب

بعضى از مفسرين هم اين آيه را به ظاهر خود معنى كرده اند كه درست هم است كاذبه به معنى تكذيب كننده است ، در نتيجه مقصود آيه اين است كه در قيامت ديگر تكذيب كننده و دروغگويى وجود ندارد، چون حقايق همه مكشوف است : فكشفنا عنك غطالك(۴۳۹) تكذيب مربوط به مرحله دنياست .

واقعه قيامت پايين برنده و بالابرنده است يك مصداق واضح از پست كردن و بلند كردن اين است كه خيلى از كسانى كه در دنيا در مقدمات رفيع قرار گرفته اند، آن جا پستند و خيلى از افرادى كه در دنيا پست و حقير و كوچك شمرده مى شوند، آن جا بالا هستند.(۴۴۰) باطن هايى ظاهر مى شود و ظاهرهايى باطن مى شود.

_________________________

۴۳۹- ما پرده را از (چشم) تو كنار زديم (ق / ۲۲)

۴۴۰- اين تعبير را حضرت على عليه السلام در مورد امتحان ها و ابتلائات نيز دارند: لتبلبلن بلبلة ، و لتغربلن غربلة ، و لتساطن سوط القدر، حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم «اين امتحانات كه پيش خواهد آمد، زيرها را بالا مى آورد و بالاها را زير مى برد.» ( نهج البلاغه ، خطبه ۱۶)

در اين دنيا ظاهر بر باطن غالب و حاكم است ، ولى در قيامت قضايا كه زير و رو مى شود ظاهرها تابع باطن ها خواهند بود؛ يعنى حشر هر كس بر اساس ‍ همان نيت و باطن اوست .

يا مثلا در اين دنيا نظام اسباب ظاهر است و مسبب الاسباب با چشم ها ديده نمى شود، ولى در آن جا فقط مسبب الاسباب است كه نمايان است و اسباب مخفى است ؛ يعنى هر كس مى بيند كه آن اسبابى هم كه تا حالا مى ديد واقعا ابزار و اسباب ظاهرى بودند؛ يعنى زمام كارها به دست پروردگار است ؛ ولى اكنون اين مطلب به جز براى اهل حقيقت ظهور ندارد.(۴۴۱)

 إِذَا رُجَّتِ الاَْرْضُ رَجًّا (۴)

«در آن هنگام كه زمين بشدّت به لرزه درمى آيد.»

در قرآن مكرر مساءله زمين لرزه ذكر شده است زلزله اى كه در قيامت واقع مى شود با زلزله هاى دنيا كه در شديدترين آن ها فقط قسمتى از پوسته زمين تكان مى خورد، خيلى متفاوت است در عالم قيامت يك نوع زير و زبر شدن و زلزله اى است كه نه تنها در زمين بلكه در تمام عالم واقع مى شود. قرآن زلزله قيامت را بزرگ و عظيم مى شمارد و در مقام مثل مى گويد در آن روز اگر مادرى طفل شيرخوارى داشته باشد، آن طفل را از ياد مى برد:

_________________________

۴۴۱- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۸۷ - ۸۱

يَا اءَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَى ءٌ عَظِيمٌ يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا اءَرْضَعة وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَ تَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَ مَا هُم بِسُكَارَى وَ لَكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ(۴۴۲)

 وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا (۵) فَكَانَتْ هَبَاء مُّنبَثًّا (۶)

«و كوه ها در هم كوبيده مى شود و به صورت غبار پراكنده در مى آيد.»

 وَ كُنتُمْ اءَزْوَاجًا ثَلَاثَةً (۷) فَاءَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا اءَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ (۸) وَ اءَصْحَابُ الْمَشْاءَمَةِ مَا اءَصْحَابُ الْمَشْاءَمَةِ (۱۰) وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ اءُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (۱۱)

«و شما سه گروه خواهيد بود. (نخست) سعادتمندان و خجستگان (هستند)؛ چه سعادتمندان و خجستگانى ! گروه ديگر شقاوتمندان و شومانند، چه شقاوتمندان و شومانى ! و (سومين گروه) پيشگامان پيشگامند. آنها مقرّبانند.»

در اين آيات مردم به سه گروه تقسيم شده اند. در بعضى آيات مردم به دو دسته سعدا و اشقيا تقسيم شده اند. اما در اين آيات به سه گروه تقسيم شده اند، حتما يك عنايتى در اين تقسيم بندى هست قرآن خواسته كه سعدا را هم يك تيپ معرفى نكند و بيان كند كه سعدا هم در ميانشان آن قدر تفاوت هست كه بايد آن ها را دو گروه بشماريم يك گروه اصحاب ميمنه و گروه ديگر سابقون هستند. سابقون ، بر خلاف اصحاب ميمنه ، عبادتشان براى نعيم اخروى و براى نجات از عذاب اخروى نيست ،

_________________________

۴۴۲- اى مردم ! تقواى الهى پيشه كنيد، كه زلزله رستاخيز امر عظيمى است روزى كه آن را مى بينيد، (آنچنان وحشت سراپاى همه را فرامى گيرد كه) هر مادر شيردهى ، كودك شيرخوارش را فراموش ‍ مى كند؛ و هر باردارى جنين خود را بر زمين مى نهد؛ و مردم را مست مى بينى ، در حالى كه مست نيستند؛ ولى عذاب خدا شديد است (حج / ۲ - ۱)

بلكه به خاطر شايستگى خدا براى عبادت ، و به خاطر محبت و شكرگزارى خدا او را عبادت مى كنند و اين ها قهرا به جايى مى رسند كه ديگران نمى رسند.

ولى آن چه كه به ديگران بدهند به آنان هم داده مى شود، آن كه كامل را بخواهد به ناقص هم مى رسد؛ مثل اين كه اگر انسان آخرت را بخواهد از دنيا هم بهره مند هست ، ولى اگر دنيا را بخواهد از آخرت محروم خواهد بود.

حال از اين سه دسته معرفى شده در اين آيه ، دو دسته اهل نجات و يك دسته اهل هلاك هستند. قرآن اول به صورت تعظيم و تجليل مى گويد: «تو چه مى دانى اصحاب الميمنه چيست ؟» البته بعد خود مقدارى از سعادت هاى آنان را بيان مى كند. ميمنه دو معنى دارد يكى به معنى راست در مقابل چپ ، و ديگرى به معناى يمن و بركت و خير است اصحاب الميمنه يعنى اصحاب خير و بركت در برابر اصحاب مشئمه كه اصحاب شوم و شئامت هستند. به سابقون كه مى رسد حتى كلمه «چيست» را هم بر مى دارد و مى فرمايد كه پيشى گيرندگان همان پيشى گيرندگان هستند. بعد مى فرمايد: اهل ميمنه هم حتما به خيرات رسيده اند؛ ولى آنها كسانى هستند كه يا گناه و طاعتشان با هم بوده و طاعت آنها بيشتر است يا ابتدا اهل گناه بوده اند و بعد تائب شده اند، در حالى كه سابقون از همان اول در راه راست بوده اند و در هر كار خيرى مقدم و سابق بر ديگران هستند.(۴۴۳)

_________________________

۴۴۳- در قرآن به «اصحاب الميمنه »، ابرار نيز اطلاق شده است اينها نيكان و ابرار هستند و آن ها مقربان حسنات الابرار سيئات المقربين «كارهاى نيك ابرار براى مقربين گناه است »؛ (بحارالانوار، ج ۹۲،ص ۲۳۸، از سخنان صوفيه و عرفا) يعنى درجه آن ها اينقدر بالاست .

در آيهثم اورثنا الكتاب الَّذِينَ اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير (۴۴۴) بعيد نيست كه وصف همين سه گروه آمده باشد. اصحاب المشئمه با ظالم لنفسه تطبيق ميشود. يعنى «ياران شوم » آنهايى هستند كه به خود ستم كرده اند. پس شومى آن ها از اعمال بدشان پيدا شده است ؛ يعنى شومى و شئامت براى هيچ كس در خارج وجودش نيست و شئامت هر كس در اعمال خودش ‍ است(۴۴۵)

 و منهم مقتصد هم به «اصحاب الميمنه» اشاره دارد؛ يعنى قومى كه حد وسط بين اين دو گروه هستند، و گروه سوم و منهم سابق بالخيرات همان پيشى گيرندگان و مقربان هستند.(۴۴۶)

_________________________

۴۴۴- سپس اين كتاب (آسمانى) را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم ؛ (اما) از ميان آن ها عده اى بر خود ستم كردند، و عده اى ميانه رو بودند، و گروهى به اذن خدا در نيكى ها (از همه) پيشى گرفتند و اين ، همان فضيلت بزرگ است (فاطر / ۳۲)

در روايات آمده است اين آيه دليل بر اين است كه هميشه گروه برگزيده اى كه علم قرآن در نزد آن ها باشد وجود دارد و اين گروه ائمه هستند. از نظر اهل تسنن چنين كسانى كه حتى خودشان قايل باشند كه علم حقيقى قرآن نزد آن هاست ، وجود ندارد.

۴۴۵- اين مطلب در اين دو آيه نيز آمده است : قالوا انا تطيرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنكم و ليمسنكم منا عذاب اليم قالوا طائركم معكم ائن ذكرتم بل انتم قوم مسرفون

«آنان (خطاب به پيامبران) گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ايم (و وجود شما را شوم مى دانيم)، و اگر ( از اين سخنان) دست بر نداريد شما را سنگسار خواهيم كرد و شكنجه دردناكى از ما به شما خواهد رسيد! (رسولان) گفتند: شومى شما از خودتان است اگر درست بينديشيد، بلكه شما گروهى اسراف كاريد.»

(يس / ۱۹ - ۱۸)

۴۴۶- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۹۴ - ۸۷

اين تعابيرى كه در قرآن آمده است و يك گروه را اصحاب اليمين يا اصحاب الميمنة و گروه ديگر را اصحاب الشمال يا اصحاب المشئمه ناميده است ، مسلما يك حقيقتى را بيان مى كند؛ يعنى صرف نامگذارى نيست آيا براى ما جايز و لازم است در معنى اين آيات دقيق شويم و تدبر كنيم به گونه اى كه بگوييم چرا عده اى را «اصحاب اليمين» و عده اى را «اصحاب الشمال» ناميده است ؟ اصلا يمين و شمال به چه معنى است ؟ آيا به اعتبار اين است كه هر انسانى طرف راستى دارد و طرف چپى ؟ بعضى تعمق در اين گونه آيات را جايز نمى دانند، لا اقل دنبال اين فكرها نيستند؛ ولى عده اى معتقدند كه قرآن خودش دعوت به تدبر كرده است ؛ يعنى اين ها قطعا حامل يك سلسله اسرار هستند و افرادى كه شايستگى دارند بايد اين اسرار را به دست بياورند.(۴۴۷) البته لازم نيست حتما به صورت جزم و يقين بيان كنند بلكه به صورت احتمال هم مانعى ندارد.

بعضى معتقدند از اخبار و آيات هم مى شود تاييد آورد كه اساسا انسان به صورت عالم و عالم هم به صورت انسان آفريده شده است ؛ يعنى تمام جهان مثل يك انسان است .

_________________________

۴۴۷- معناى «اسرار» اين نيست كه مساءله ساده اى را معماگونه بيان كنند تا مردم عادى نفهمند.

اساسا اگر مسائل مربوط به معارف الهى در حد ذات خودش از نظر بيان كردن ساده بود، هيچ وقت معماگونه بيان نمى شد؛ زيرا با مبين بودن قرآن متناقض است مطلب اين است كه با حدى كه درك بشر دارد و سطحى كه آن معانى دارد مطلب بيش از اين قابل بيان نيست .

وقتى قرآن زبان خود را زبان دل مى داند، منظورش آن دلى است كه مى خواهد با آيات خود، آن را صيقل بدهد و تصفيه كند و به هيجان بياورد. اين زبان ، غير از موسيقى است كه احيانا احساسات شهوانى را تغذيه مى كند و يا حس سلحشورى را تقويت مى كند. اين همان زبانى است كه از اعراب بدوى ، مجاهدينى مى سازد كه براى آنان منافع شخصى و مسائل فردى در كار نبود و در همه لحظات ، با عمق هستى در ارتباط بودند، شب هايشان به عبادت مى گذشت و روزهايشان به جهاد.

قرآن ، روى اين خاصيت خودش كه كتاب دل و روح است ، كتابى است كه جان ها را به هيجان مى آورد و اشكها را جارى مى سازد و دل ها را مى لرزاند، خيلى تاءكيد دارد و آن را حتى براى اهل كتاب صادق مى داند. گروهى را توصيف مى كند كه چون قرآن برايشان مى خوانند، چشم هاى آن ها را مى بينى كه (از شوق)، اشك مى ريزد، به خاطر حقيقتى كه دريافته اند، آن ها مى گويند: «پروردگارا! ايمان آورديم ، پس ما را با گواهان و شاهدان حق در زمره ياران محمد بنويس .»(۱۹)

در اين آيات ، قرآن نشان مى دهد كه صرفا كتابى علمى و تخيلى نيست بلكه در همان زمان كه از استدلال منطقى استفاده مى كند، با احساس در ذوق و لطايف روح بشر نيز سخن مى گويد و جان او را تحت تاءثير قرار مى دهد.

_________________________

۱۹- و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدفع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين

(مائده / ۸۳)

مخاطب هاى قرآن

يكى از اهداف شناخت تحليلى ، تشخيص قرآن است ممكن است اين شبهه به ذهن برسد كه تغييراتى نظير هدى للمتقين يا هدى و بشرى للمومنين با آياتى نظير اءن هو الا ذكر للعالمين(۲۰) يا و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين(۲۱) چگونه قابل جمع است ؟ آيا اين كتاب براى همه جهانيان است يا صرفا براى مؤمنين ؟

در پاسخ به اين سؤ ال مى توان به اجمال گفت : در آياتى كه خطاب قرآن به همه مردم عالم است ، مى خواهد بگويد كه قرآن اختصاص به قوم و دسته خاصى ندارد. هر كس به سمت قرآن بيايد نجات پيدا مى كند، و اما در آياتى كه از كتاب هدايت بودن براى مؤمنين و متقين نام مى برد، اين نكته را روشن مى كند كه در نهايت چه كسانى رو به سوى قرآن خواهند آورد و چه گروه هايى از آن دورى خواهند گزيد. قرآن از قوم و قبيله معينى به عنوان علاقمندان و ارادتمندان خود ياد نمى كند و بر خلاف ساير مكاتب ، انگشت روى منافع خاص يك طبقه نمى گذارد. در مورد خودش تاءكيد مى كند كه كتابى است براى برقرارى عدالت(۲۲)

_________________________

۲۰- اين (قرآن) تذكرى براى همه جهانيان است (ص / ۸۷)

۲۱- ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم .

(انبيا/ ۱۰۷)

۲۲- لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط

«ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آن ها كتاب آسمانى و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم ، تا مردم قيام به عدالت كنند.

(حديد/ ۲۵)

قرآن ، قسط و عدالت را براى كل جامعه انسانى مى خواهد، نه فقط براى اين طبقه يا آن قوم و قبيله قرآن براى جلب انسان ها به سمت خود بر روى تعصبات يا منفعت طلبى انسان ها تكيه نمى كند و آن ها را از راه منافعشان به حركت در نمى آورد بلكه فطرت حق جويى و عدالت طلبى انسان ها را مخاطب قرار مى دهد و از ظالم و مظلوم ، هر دو دعوت مى كند كه به راه حق بيايند. قرآن نمونه هاى متعددى از برانگيختن فرد عليه خودش و بازگشت از مسير گمراهى (توبه) ذكر مى كند.(۲۳)

فصل دوم - عقل از ديدگاه قرآن

گفته شد كه قرآن براى ابلاغ پيامش از دو زبان «استدلال منطقى» و «احساس» كمك مى گيرد، كه مخاطب اولى ، عقل است و ديگرى ، دل حال اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا عقل از نظر قرآن سند و حجت است يا خير؟ آيا بايد به دريافت هاى صحيح عقل ، احترام گذارد و مطابق آن عمل مى كرد؟ و آيا عمل نكردن مطابق حكم عقل ، نزد خداوند مجازات دارد؟

دلايل سنديت عقل

هيچ كدام از علماى اسلام - جز گروهى اندك - تاكنون در سنديت عقل ، ترديد نداشته اند و آن را از منابع چهارگانه فقه دانسته اند. در اين جا چون سخن از قرآن است ، به دلايل حجيت و سنديت عقل از نظر خود قرآن ، اشاره مى كنيم :

_________________________

۲۳- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۴۵ - ۳۱

الف - دعوت به عقل :

قرآن كريم حدودا در ۶۰ آيه ، به موضوعى اشاره مى كند و مى گويد: اين موضوع را طرح كرده ايم تا درباره آن تعقل كنيد. از سوى ديگر در برخى آيات صريحا اهميت و ارزش تعقل بيان شده است ؛ ماننداءنّ شرّ الدوابّ عند الله الصم البكم الَّذِينَ لا يعقلون (۲۴) آيات بسيار ديگرى وجود دارد كه به دلالت التزامى ، سنديت عقل را امضا مى كند؛ يعنى سخنانى مى گويد كه پذيرش آن ها، بدون آن كه حجيت عقل پذيرفته شده باشد، امكان ندارد؛ مثلا آن جا كه از حريف ، استدلال عقلى مى طلبد و مى گويد:قل هاتوا برهانكم اءن كنتم صادقين (۲۵) يا آن جا كه خودش استدلال منطقى ترتيب مى دهد،(۲۶) با تاءكيد بر روى عقل ، بطلان اين حرف را روشن مى كند كه مى گويند: ايمان با عقل بيگانه است و بايد تنها قلب را به كار انداخت تا نور خدا در آن راه يابد.

_________________________

۲۴- بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و كور و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.

(انفال / ۲۲)

۲۵- بگو اگر راست مى گوييد، دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد.

(بقره / ۱۱۱)

۲۶- لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا

«اگر در آسمان و زمين جز «الله » خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند (و نظام جهان به هم مى خورد).» (انبيا/ ۲۲)

در اين آيه قرآن به صورت يك قضيه شرطى ، استدلالى مى كند كه نتيجه آن (به صورت عكس نقيض) اين مى شود كه چون نظام جهان پابر جاست ، بنابراين غير از «الله » خدايى نيست .

ب - استفاده از نظام على و معلولى :

قرآن ارتباط على و معلولى بعضى مسائل را بيان مى كند. اصل عليت پايه تفكر عقلانى است و اين نشان مى دهد كه قرآن ، براى عقل اصالت قائل است قرآن با تشويق به مطالعه در احوال اقوام پيشين ، و عبرت گرفتن از آن ها، تاءكيد مى كند كه بر سرنوشت اقوال ، نظام هاى واحدى حاكم است پذيرفتن اين نظام ها، به دلالت التزامى ، مؤ يد نظام على و معلولى و به معناى قبول سنديت عقل است .

ج - فلسفه احكام :

دليل ديگر حجيت عقل از نظر قرآن ، ذكر فلسفه احكام است ، كه مثلا فلسفه و هدف روزه را تقوا مى داند و مى گويد:كتب عليكم الصيام كما كتب على الَّذِينَ من قبلكم لعلكم تتقون (۲۷) به اين ترتيب ، قرآن از انسان مى خواهد تا درباره احكام انديشه كند تا كنه مطلب بر او روشن شود و تصور نكند كه اين ها فقط يك سلسله رمزهاى مافوق فكر بشر است .

د - مبارزه با لغزش هاى عقل :

دليل رساتر اصالت عقل نزد قرآن ، مبارزه آن با لغزش ها و مزاحم هاى عقل است ذهن و فكر انسان ، مثل حواس وى در بسيارى موارد دچار اشتباه مى شود. آيا به واسطه اين اشتباهات مى توان قوه انديشه را تعطيل كرد؟ عده اى مثل سوفسطاييان گفتند كه اساسا استدلال ، كار لغوى است ، ولى برخى متفكرين ،

_________________________

۲۷- روزه بر شما نوشته شده ، همانگونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند، نوشته شد تا شايد متقى گرديد. (بقره / ۱۸۳)

مصمم شدند تا راه خطا را سد كنند. آنها دريافتند كه هر استدلال دو قسمت دارد: ماده و صورت ، كه اگر هر دو صحيح باشند، استدلال صحيح خواهد بود، مانند يك ساختمان ، كه براى استحكام آن ، بايد مواد و مصالح مناسبى استفاده شود و هم نقشه آن صحيح باشد.

براى بررسى و قضاوت درباره صورت استدلال ، منطق صورى يا ارسطويى پديد آمد. اما براى تضمين صحت استدلال ، تنها منطق صورت كافى نيست براى حصول اطمينان از درستى ماده استدلال ، منطق ماده نيز لازم داريم ؛ يعنى معيارى نياز داريم كه به كمك آن بتوانيم كيفيت مواد فكرى را بسنجيم دانشمندانى نظير بيكن و دكارت ، تقدم فضل و فضل تقدم دارد و اين خود، دليلى بر به رسميت شناختن عقل از ديدگاه قرآن است .

منشاءهاى خطا از قرآن :

يكى از عواملى كه قرآن براى خطا ذكر مى كند، اين است كه انسان گمان را به جاى يقين بگيرد. اگر بشر خود را مقيد كند كه در مسايل ، تابع يقين باشد و گمان را به عوض يقين نپذيرد، به خطا نخواهد افتاد. قرآن بر اين مساءله ، تاءكيد بسيار كرده و در يك تصريح دارد كه بزرگترين لغزشگاه فكرى بشر پيروى از گمان است ، يا در جاى ديگر خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: و اءن تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله اءن يتبعون الا الظن و اءن هم الا يخرصون(۲۸)

_________________________

۲۸- اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى ، تو را از راه خدا گمراه مى كنند؛ زيرا آن ها تنها از گمان پيروى مى كنند و تخمين و حدس (واهى) مى زنند.

(مائده / ۱۱۶)

دومين ريشه خطا در ماده استدلال ، كه بالاخص در مسايل اجتماعى مطرح مى شود، مساءله تقليد است بسيارى از مردم چنانند كه امور مورد باور اجتماع ، باورشان مى شود.

قرآن مى فرمايد: هر مساءله را با معيار عقل بسنجيد، نه اين كه هر چه نياكان شما انجام دادند، آن را سند بدانيد، يا آن را به كلى طرد كنيد.

و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما القينا عليه آباءنا او لو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون (۲۹) قرآن تاءكيد مى كند كه قدمت يك انديشه ، نه دليل كهنگى و غلط بودن آن است و نه موجب صحت و درستى آن .

نبايد عقيده اى درست را به دليل آن كه ديگران به انسان انگ و برچسب مى زنند، رها كرد و يا به علت تعلق عقيده اى به يك شخصيت بزرگ و معروف ، آن را پذيرفت ؛ در هر زمينه اى بايد به تحقيق و بررسى در مورد مسائل پرداخت .

عامل مؤ ثر ديگر در ايجاد خطا، پيروى از هوس ها و تمايلات نفسانى و داشتن غرض و مرض است در هر مساءله اى ، تا انسان خود را از شر اغراض ‍ بى طرف نكند، نمى تواند صحيح فكر كند. قرآن در اين زمينه اشارات بسيار دارد؛ از جمله مى فرمايد: اءن يتبعون انا الظن ما تهوى الانفس(۳۰) (۳۱)

_________________________

۲۹- و هنگامى كه به آن ها گفته مى شود: «از آن چه خدا نازل كرده است ، پيروى كنيد.» مى گويند: «نه ، ما از آن چه پدران خود را بر آن يافتيم ، پيروى مى نماييم .» آيا اگر پدران آن ها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند، باز از آن ها پيروى خواهند كرد)؟!

(بقره / ۱۷۰)

۳۰- آنها فقط از گمان هاى بى اساس و هواى نفس ، پيروى مى كنند. (نجم / ۲۳)

۳۱- آشنايى با قرآن ، ج ۲ و ۱، صص ۵۸ - ۴۷

فصل سوم - نظر قرآن درباره قلب

قلب ، در اصطلاح ادبى و عرفانى ، آن عضو گوشتى تلمبه خون نيست تعريف قلب را بايد در حقيقت وجود انسان جستجو كرد. انسان ، ابعاد وجودى بسيارى دارد. «من» انسانى ، عبارت است از مجموعه انديشه ها، آرزوها، ترس ها، اميدها، عشق ها و... كه همه آن ها در يك مركز به هم مى پيوندند. اين مركز، دريايى ژرف است كه تاكنون كسى ادعاى اطلاع از اعماق آن را نكرده است .

فلاسفه و عرفا و روانشناسان ، به سهم خود رازهايى از آن گشوده اند، اما شايد عرفا، موفق تر از ديگران بوده اند. آن چه قرآن دل مى نامد، عبارت از واقعيت آن درياست ، كه حتى عقل نيز يكى از رودهايى است كه به آن مى ريزد.

قرآن آن جا كه از وحى سخن مى گويد، سخنى از عقل به ميان نمى آورد و تنها سر و كارش با قلب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه فراتر از عقل است اما ضد عقل و انديشه هم نيست ؛ يعنى قرآن براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، با نيروى عقل و استدلال حاصل نشده ، بلكه قلب پيامبر به حالتى رسيده كه استعداد درك و شهود و آن حقايق را يافته است .

خصوصيات قلب :

قلب از ديدگاه قرآن ، يك ابزار شخصيت نيز به حساب مى آيد. مخاطب بخش عمده اى از پيام قرآن ، دل انسان است از اين رو قرآن تاءكيد زيادى در حفظ و تكامل اين ابزار دارد. در قرآن بسيار به مسايلى از قبيل تزكيه نفس و روشنايى قلب و صفاى دل ، بر مى خوريم :

قد افلح من زكيها(۳۲) تمام اين تاءكيدها نشان مى دهد كه قرآن يك جوّ روحى و معنوى عالى براى انسان قايل است و لازم مى داند كه هر فردى اين جو را سالم و پاك نگه دارد و علاوه بر اين براى حفظ فرد، اجتماع نيز بايد از رذائل و هواپرستى ها به دور باشد.

تاريخ نشان مى دهد كه هرگاه استعمارگران مى خواهند جامعه اى را تحت سلطه خود قرار دهند، تلاش مى كنند با اشاعه شهوترانى ، روح جامعه را تحت سلطه خود قرار دهند، تلاش مى كنند با اشاعه شهوترانى ، روح جامعه را فاسد كنند. دل كه فاسد شد، ديگر نه تنها عقل نمى تواند كارى كند بلكه خود، زنجير سنگينى بر دست و پاى انسان مى شود.

قرآن به تعالى و پاكى روح جامعه ، اهميت زيادى مى دهد و مى فرمايد:تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان (۳۳) يعنى ، اولا دنبال كار خير باشيد و ثانيا كار نيكو را دسته جمعى انجام دهيد.

در كلام پيامبر و ائمه عليهم السلام نيز تاءكيد شده كه انسان ، نظر واقع بينانه را بايد از قلبش بگيرد، هر چند نظر مردم مخالف آن باشد:استفت قلبك و اءن افتاك الناس (۳۴) پيامبر بر اين نكته تاءكيد مى كند كه اگر انسان ، جوينده حقيقت باشد و براى كشف حقيقت ، خود را بى طرف و خالص ‍ نمايد،

_________________________

۳۲- كسى كه قلب خود را از آلودگى ها پاك نگه داشت ، رستگار شد. (شمس /۹)

۳۳- در راه نيكى و پارسايى ، با هم تعاون كنيد. و در راه گناه و تعدى ، همكارى ننمايد. (مائده / ۲)

۳۴- كنز العمال ، حديث ۷۳۱۲

قلب او به او خيانت نخواهد كرد و او را به مسير صحيح ، هدايت مى كند. انسان تا زمانى كه جوينده راستين حقيقت است ، هر چه به او برسد، حق و حقيقت است .

در مجموع بايد گفت : قرآن در تعليماتش ، قصد پرورش افرادى را دارد كه از هر دو سلاح عقل و دل بهره مندند و هر دو را به بهترين شكل به كار مى گيرند.(۳۵)

تفسير سوره حمد

 بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم (۱)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.»

از همان آغاز كه قرآن به كتابت در آمده است ، در اول هر سوره اى به استثناى سوره برائت ، بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم وجود دارد؛ اهل تسنن آن را جزء هيچ سوره اى نمى دانند و شروع هر سوره را با بسم الله ، از قبيل شروع هر كار ديگر با نام خدا مى شمارند كه بسم الله جزء آن كار نيست شيعه به پيروى از ائمه اطهار عليهم السلام به شدت با اين مساءله مخالفت دارد، تا آن جا كه حتى ائمه اطهار عليهم السلام فرموده اند: خداوند بكشد كسانى را كه بزرگترين آيه از آيات قرآن را حذف كرده اند؛(۳۶) در هر حال شيعه بسم الله را جزء قرآن مى داند.

_________________________

۳۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۶۸ - ۵۹

۳۶- بحارالانوار، ج ۹۲،ص ۲۳۸

اين كه به بشر دستور داده شده است كه كارهايش را با نام خدا آغاز كند، براى اين است كه كارهاى انسان جنبه قدس و عبادت پيدا كند و به نام او بركت يابد، آغاز كردن به نام كسى ، مفهومش اين است كه او را موجودى قدوس و منزه از جميع نقص ها و سرچشمه كمالات دانسته و مى خواهيم كه عمل خود را با انتساب به او بركت بخشيم ؛ لذا كارها را به نام هيچ كس ، حتى به نام پيغمبر يا به نام خلق و مردم ، نمى توان آغاز كرد و اين است معنى تسبيح نام الله كه در اول سوره «اعلى» به آن دستور داده شده است(۳۷) معنى تسبيح نام خدا اين است كه آن جا كه مقام تقديس و تكريم است ، نام مخلوق در رديف نام الله قرار نگيرد و يا در جايى كه بايد نام الله برده شود، نام موجود ديگرى به ميان نيايد.

در قرآن كريم در حدود صد اسم براى خداوند آمده است كه در واقع صد صفت است نه صد اسم ، به عنوان علامت ، همان طور كه در نام گذارى انسان ها مى بينيم نمونه اسما و صفات خداوند را در همين سوره حمد مى توان ملاحظه كرد: الله ، رحمن ، رحيم ، مالك يوم الدين ؛ ولى هيچ كدام از اين اسما و صفات جامعيت اسم «الله» را ندارد؛ چون اسما و صفات ديگر هر كدام يكى از كمالات خدا را نشان مى دهند ولى اين نام ، نمايانگر ذات مستجمع جميع صفات كماليه است .

_________________________

۳۷- سبح اسم ربك الاعلى

«نام پروردگار بزرگت را تسبيح كن .» (اعلى / ۱)

بنابراين معنى «الله» چنين مى شود: آن ذاتى كه همه موجودات ناآگاهانه ، واله و شيداى او هستند و او تنها حقيقت شايسته پرستش ‍ است(۳۸)

مى توان گفت ، در فارسى لغتى مترادف كلمه «الله» كه بشود به جاى آن گذاشت نداريم ؛ زيرا اگر به جاى «الله»، «خدا» بگذاريم ، رسا نخواهد بود و شايد «خدا» مخفف «خود آى» است كه به اصطلاح «واجب الوجود» يا كلمه «غنى» كه در قرآن آمده نزديك تر باشد تا به «الله»، و اگر «خداوند» استعمال شود باز رسا نخواهد بود، زيرا خداوند يعنى صاحب و «خداوندى» يكى از شؤ ون «الله» است .

به جاى دو كلمه رحمن و رحيم در فارسى نمى توان واژه اى يافت كه عينا ترجمه آن باشد و اين كه معمولا «بخشنده مهربان» ترجمه مى كنند، ترجمه رسايى نيست زيرا «بخشنده» ترجمه «جواد» است و «مهربان» ترجمه «رؤ وف». وقتى مى گوييم «رحمان و رحيم»، دو معنا در ذهن ما مجسم مى گردد: يكى نياز عظيم مخلوقات كه گويى همه با زبان استعداد خودشان ، دست نياز به درگاه او دراز كرده و التماس مى كنند و ديگر اين كه او رحمت بى حساب خويش را به سوى آنان فرستاده و نيازهاى آنان را تاءمين نموده است .

_________________________

۳۸- درباره ريشه لغت «الله » چند نظر وجود دارد:

بعضى گفته اند اين كلمه از «اله » مشتق است و بعضى ديگر گفته اند كه از «وله » گرفته شده اگر از «اَلَه » مشتق شده باشد، يعنى «عبد»؛ پس يعنى ذات شايسته پرستش كه كامل از جميع جهات است و اگر از «وله » مشتق شده باشد، وله يعنى تحير، و «واله » يعنى حيران و عاشق و شيدا، و از اين جهت او را الله گفته اند كه عقل ها در مقابل ذات مقدسش حيران و يا متوجه و عاشق او و پناهنده به اويند.

«رحمن»، ميرساند كه «رحمت» حق همه جا گسترش پيدا كرده و همه چيز را فراگرفته است اصولا هر چيزى ، چيز بودنش ، مساوى با رحمت حق است ، چون وجود و هستى ، عين رحمت است : و رحمتى وسعت كل شى ء(۳۹)

«رحيم»، دلالت بر رحمت لا ينقطع و دائم حق مى كند؛ نوعى از رحمت است كه جاودانگى دارد و تنها شامل آن بندگانى است كه از طريق ايمان و عمل صالح ، خود را از مسير نسيم رحمت خاصه حق قرار داده اند.

پس پروردگار يك رحمت عام دارد و يك رحمت خاص : «رحمن» اشاره به آن رحمت عام و بى حسابى است كه با آن همه موجودات ، از جمله انسان را آفريده و مؤمن و كافر، حتى انسان و حيوان و جماد و نبات مشمول اين رحمت مى باشند، ولى «رحيم» اشاره به رحمت خاصى است كه به انسان هاى مطيع و فرمانبردار اختصاص ‍ دارد.(۴۰)

 الحمد لله رب العالمين (۲)

«ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است .»

در اين جا نيز بايد بگوييم كه ما لغتى در فارسى نداريم كه ترجمان كلمه حمد باشد. البته دو كلمه عربى نزديك به حمد وجود دارد و آن دو در فارسى معادل دارند و معمولا براى ترجمه حمد از اين معادل ها استفاده مى شود: يكى «مدح» و ديگرى «شكر»؛ و هيچ كدام به تنهايى رساننده معناى حمد نيستند.

_________________________

۳۹- و رحمت من هر چيزى را فراگرفته است (اعراف / ۵۶)

۴۰- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۸۵ - ۷۵

«مدح» به معناى ستايش است ، ستايش از احساس هاى مخصوص ‍ انسانى است و در حيوان وجود ندارد. يعنى اين انسان است كه داراى اين درجه از ادراك و احساس است كه وقتى در مقابل كمال و جلال و زيبايى قرار مى گيرد، اين احساس به صورت عكس العمل در او پيدا مى شود كه آن كمال و جلال و زيبايى را ستايش كند. در ستايش هاى واقعى هيچگونه طمعى در كار نيست ، بلكه امرى است فطرى و طبيعى و انسان هنگامى كه به امر زيبايى برخورد مى كند، محو زيبايى آن مى گردد و بى اختيار آن را مى ستايد.(۴۱)

احساس ديگرى در انسان وجود دارد كه باز از امتيازات انسان است ، كه آن را سپاسگزارى مى گويند و ترجمه كلمه «شكر» است و آن وقتى است كه از ناحيه كسى به انسان خيرى برسد، انسانيت انسان اقتضا مى كند كه نسبت به او اظهار امتنان بكند، اين صفت به اين حد در حيوان وجود ندارد و از مختصات انسان است(۴۲) و در هيچ جامعه اى ديده نشده كه پاداش نيكى را به بدى بدهند: هل جزاء الاحسان الا الاحسان(۴۳) اما «حمد» نه مدح خالص است و نه شكر خالص ، مى توان گفت «حمد» تركيب اين دو مفهوم است البته بعيد نيست كه در معنى حمد، مفهوم ديگرى نيز دخالت داشته باشد و آن مفهوم «پرستش» است

_________________________

۴۱- چاپلوسى در موردى است كه انسان امر بى حقيقتى را از روى طمع ستايش مى كند.

۴۲- اين كه گفته شده است كه اگر هر كس خودش را بشناسد، خدا را نيز مى شناسد مطلب بسيار عظيم و درستى است ، شناخت كامل انسان از خويش ، راهى است كه به شناخت الله منتهى مى گردد، يكى از راه هاى شناخت انسان ، همان شناختن احساس هاى خاص انسان است كه يكى از آن ها همين احساس سپاس است .

۴۳- آيا پاسخ نيكى جز نيكى است ؟! (الرحمن / ۶۰)

مفسرين در اين جهت اتفاق نظر دارند كه معنى آيه اين است كه تمام «حمد»ها از آن خداست و از آن جايى كه انسان در مقابل انسان هاى ديگر سپاسگزارى مى كند، معلوم مى گردد كه معناى حمد تنها سپاسگزارى نيست بلكه پرستش (خضوع و فروتنى عابدانه) نيز در آن گنجانده شده است ، خلاصه اين كه حمد يك احساس ‍ پاك درونى است و از اعماق روح هر كس سرچشمه مى گيرد كه جمال و جلال را بستايد و در مقابل عظمت خاضع باشد.(۴۴)

درباره كلمه «رب» نيز بايد بگوييم كه در فارسى كلمه اى معادل آن نداريم «رب» را گاهى به تربيت كننده (= مربى) و گاهى «صاحب اختيار» ترجمه مى كنند، اما هيچ كدام از اين كلمات به تنهايى رساننده معنى «رب» نيستند. گويا در كلمه رب ، هم مفهوم خداوندگارى و صاحب اختيارى نهفته است و هم معناى تكميل كننده و پرورش دهنده .

جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم يعنى عالم ماده ، عالم تدريج است و نظامش چنين است كه وجودها از نقص آغاز مى شوند و به سوى كمال سير مى كنند، هيچ موجودى در آغاز آفرينش به صورت كامل آفريده نشده است ، اين خداوند است كه موجودات را به كمال نهايى مى رساند، از اين رو رب العالمين است

_________________________

۴۴- اين است كه سوره حمد مستلزم معرفت الهى است ، يعنى تا انسان نسبت به خداوند معرفت كامل پيدا نكند، نمى تواند سوره حمد را درست و به صورت واقعى كه لقلقه زبان نباشد، بخواند.

ما معتقديم كه شناخت ، لازمه عبادت خداوند است و تا خداشناسى كامل نگردد عبادت اوج نمى گيرد. نكته جالب در سوره حمد نيز اين است كه بعد از الحمدلله چهار صفت ديگر آمده است (رب العالمين ، الرحمن ، الرحيم ، مالك يوم الدين) كه هر كدام درى به سوى معرفت حق است .

گويى جهان يك محيط مساعد كشاورزى است و هر گونه بذرى در آن پاشيده مى شود، پرورش مى يابد، به ويژه در مورد اعمال انسان بايد گفت كه اگر كسى هدف دنيايى نداشته باشد و بذر آخرتى بكارد و در راه آن سعى و كوشش كند، اين عمل هيچگاه ضايع نمى گردد.(۴۵)

 اَلرَّحمَنِ الَّرَحِيمِ (۳)

«خداوندى كه بخشنده و بخشايشگر است .»

از اين دو صفت ، اولى مربوط به نظام هستى و دومى مربوط به عالم خاص ‍ انسان هاست .

براى توصيف پروردگار به صفت اول ، آن قدر عرفان عميق براى بنده لازم است كه جهان را سراسر رحمت اندر رحمت ببينيد و پديده هاى جهان را به خير و شر تقسيم نكند، بلكه سراسر هستى را به دليل آن كه ناشى از اوست خير و رحمت محض بداند.

هنگام ستايش الله به اين صفت ، ديد انسان بايد چنان باشد كه نظام هستى را نظام خير و نظام رحمت و نور ببيند. البته با زور و تعبد نمى توان چنان ديدى در خود ايجاد كرد. لازمه چنين شناختى اين است كه راه صحيح عقلانى و برهانى مطالب شامخ را درك كنيم .

شناخت «الله» به صفت رحيم ، مستلزم آن است كه انسان به مقام و موقعيت خودش در ميان موجودات عالم شناخت كامل داشته باشد. امتيازى كه انسان در ميان موجودات دارد اين است كه فرزند بالغ اين جهان است و از نظر عقل و خرد به آن درجه از رشد رسيده كه به او گفته اند:

_________________________

۴۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۹۴ - ۸۵

بايد خودت راه را انتخاب كنى ؛ در حالى كه موجودات ديگر تحت تكفل جبرى عوامل اين عالمند. انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا(۴۶) راه راست و راه كج جلوى انسان قرار گرفته است ، اگر انسان راه راست و صراط مستقيم حق را بپيمايد، يك نوع رحمت و عنايت خاصى از ناحيه خدا شامل حالش مى گردد. هر كس راه خدا را برود، پروردگار او را مدد مى كند و اسباب و وسايل را برايش مهيا مى سازد.

رزق من حيث لا يحتسب(۴۷) به او مى رساند و بالاخره انسان به مرحله اى مى رسد كه احساس مى كند به مقام داد و ستد با خداى خويش ‍ رسيده است .

 مَالِكِ يَومِ الدِّينِ (۴)

«خداوندى كه مالك روز جزاست .»

در رساله هاى عمليه خوانده ايد كه در قرائت نماز اين آيه را به دو وجه مى توان خواند:

 مالك يوم الدين و ملك يوم الدين آيا اين دو قرائت باعث مى شود كه دو معنى مختلف براى آيه تصور گردد؟

ملك و مالك در استعمالات روزمره معناى مستقل دارند: اولى بيانگر يك رابطه سياسى است و دومى يك رابطه اقتصادى «ملك» براى خود حق تدبير و سياست قايل است و «مالك» چيزى مى تواند از آن بهره بردارى كند. ولى در هر مورد هيچگونه واقعيتى در كار نيست ، بلكه قرارداد صرف است ؛

_________________________

۴۶- ما راه را به او نشان داديم ، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس .

(دهر/ ۳)

۴۷- از جايى كه گمان نمى برد.

(طلاق / ۳)

يعنى ممكن است لحظه اى ديگر مالك آن خانه و ملك آن ناحيه اشخاص ديگرى باشند و قرارداد با افراد جديد برقرار شود. در اين گونه موارد كه ملك و مالك بودن ، با اعتبار و قرارداد محقق مى شود، اين دو معنى با يكديگر متمايزند. يكى ملك است و ديگرى ملك ولى در بعضى موارد اين روابط حقيقى است ؛ مثلا وقتى كسى مالك قواى بدنى خويش است ، معنايش اين است كه در بهره گيرى از آن ها صاحب حق و اختيار مى باشد. در اين جا مصداق ملك با مالك يكى است ؛ يعنى شخص ، هم مالك اعضاء و جوارح خويش است و هم ملك و مسلط بر آن هاست ، چون يك امر تكوينى است ، نه قراردادى و مجازى محض در مورد پروردگار، وحدت ملك با مالك به خوبى روشن است ، زيرا آن جا رابطه حقيقى ، بين مالك و مملوك برقرار است و ملك و ملك از يكديگر جدا نيستند.(۴۸)

 اِيَّاكَ نَعبُدُ وَ اِيَّاكِ نَستَعين (۵)«پروردگارا تنها تو را مى پرستيم و فقط از تو يارى مى جوييم .» اسلام سراسرش توحيد است ؛ يعنى اگر تمام مسائل و مبانى اسلامى را تحليل كنيم ، چه آن ها كه مربوط به اصول عقايد است و چه آن ها كه به اخلاقيات و امور تربيتى و يا به دستورالعمل هاى روزانه ارتباط دارد، بازگشت همه به توحيد است (۴۹)

_________________________

۴۸- آيا خداوند فقط مالك و ملك روز قيامت است و در دنيا نيست ؟ خير، خداوند مالك و ملك حقيقى هم دنيا و هم آخرت است ، اما بشر چون در دنيا چشم حقيقت بين ندارد، مالك ها و ملك هاى اعتبارى و مجازى مى سازد، خود را و ديگران را مالك بر اشياء و ملك آن ها مى داند و هنگامى كه حقايق جهان برايش مكشوف شد و نگاهى واقع بينانه بر جهان افكند آن گاه خواهد ديد كه همه ملك ها و ملك ها ساختگى بود و مالك و ملك حقيقى هستى اوست .

۴۹- اين مطلب در تفسير الميزان در موارد متعددى بيان شده است .

در اسلام دو قسم توحيد وجود دارد: نظرى و عملى ؛ توحيد نظرى ، يعنى خدا را به يگانگى شناختن و توحيد عملى يعنى خود را در عمل يگانه و يك جهت و در جهت ذات ، يگانه ساختن ، در سوره حمد آن چه از اول سوره تا اين آيه اياك نعبد آمده است مربوط به توحيد نظرى است و از اين جا به بعد، بيان توحيد عمى است ، جمله ها و كلماتى كه از اول سوره تا مالك يوم الدين گذشت يك سلسله مسائل شناختى درباره خداوند مطرح مى كند و اين شناخت ها فوق العاده لازم و ضرورى است و هيچگاه نبايد گفت كه اين مرحله يك مرحله ذهنى است و ضرورتى ندارد؛ بلكه در اسلام «شناخت» و معرفت اصالت دارد و تا اين مرحله نباشد، انسان در عمل پيش نخواهد رفت .

در زبان عربى به حالت چيزى كه رام ، نرم و مطيع بشود، به طورى كه هيچ گونه عصيان و تعدى و مقاومتى نداشته باشد، تعبد مى گويند. از نظر اسلام انسان بايد فقط نسبت به خداوند تعبد داشته باشد، اما توحيد در عبادت به اين معنى است كه انسان در مقابل هيچ موجود ديگر و هيچ فرمان ديگرى اين حالت را نداشته باشد، بلكه نسبت به غير خدا حالت عصيان و تمرد داشته باشد، پس انسان بايد دو حالت متضاد داشته باشد: تسليم محض ‍ خدا و عصيان محض غير خدا؛ معناى اياك نعبد اين است : خدايا تنها تو را مى پرستيم و غير تو را نمى پرستيم(۵۰) (۵۱)

_________________________

۵۰- البته روشن است كه اطاعت افرادى كه خداوند دستور اطاعت از آن ها را داده - مثل پدر و مادر، پيامبران ، امامان و رهبران جامع الشرايط - در واقع اطاعت خداست .

۵۱- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۰۶ - ۹۴

در قرآن مجيد مصاديق گوناگونى براى شرك آمده كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم تا ضمنا معنى توحيد عملى روشن شود:

۱ - افراءيت من اتخذ الهه هواه(۵۲) در اين آيه انسان شهوت پرست ، مشرك شمرده شده است ، پس وقتى مى گوييم اياك نعبد؛ يعنى خدايا ما به فرمان تو هستيم نه به فرمان ميل و هوا و هوس ‍ و شهوات خودمان .

۲ - اتخذوا احبارهم و رهبنهم اربابا من دون الله(۵۳) اين آيه در حالى كه يهوديان و مسيحيان را مذمت مى كند، مى گويد: آنان بدون آن كه مستندى از امر خدا داشته باشند، در مقابل احبار (عالمان يهود) و راهبان (عالمان مسيحيت)، متعبد بودند و در حقيقت ، مطيع ميل و هواهاى نفسانى آن ها بودند. بنابراين اگر مى گوييم اياك نعبد، يعنى خدايا از هيچ گروهى به نام روحانى و قديس و نام ديگر، كوركورانه اطاعت نمى كنيم ، اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام را (به عنوان اولى الامر) اطاعت مى كنيم ، چون تو فرمان داده اى و اگر فرمان مجتهدان جامع الشرايط، يعنى علماى متقى عادل آگاه را اطاعت مى كنيم ، به حكم اين است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام چنين دستور داده اند.

_________________________

۵۲- آيا ديدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزيده است ؟

(فرقان / ۴۳)

۵۳- آنها دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند. (توبه / ۳۱)


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28