آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن7%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36329 / دانلود: 4240
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

كه مؤمنين و مسلمانان ، ديگر بر فضل و رحمت پروردگار دست نمى يابند؛ بدانند كه در جهت صعودى هرچه بالا روند باز امكان صعود هست و بدانند كه فضل به دست خداست ، به هر كه بخواهد مى دهد، و خدا صاحب فضل عظيم است(۴۸۲)

تفسير سوره حشر

بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم # سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۱) هُوَ الَّذِى اءَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَروُا مِنْ اءَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لاِوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ اءَن يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا اءَنَّهُم مَّا نِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ فَاءَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِاءَيْدِيهِمْ وَ اءَيْدِى الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا اءُولِى الاَبْصَارِ (۲) وَ لَوْلَا اءَن كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلَاء لَعَذَّبَهُمْ فِى الدُّنْيَا وَ لَهُمْ فِى الاَّْخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ (۳) ذَلِكَ بِاءَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَن يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (۴)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، براى خدا تسبيح مى گويند؛ و او عزيز و حكيم است او كسى است كه كافران اهل كتاب را در نخستين برخورد (با مسلمانان) از خانه هايشان بيرون راند. گمان نمى كرديد آنان خارج شوند، و خودشان نيز گمان مى كردند كه دِژهاى محكمشان آنها را از عذاب الهى مانع مى شود؛ امّا خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد و در دلهايشان ترس و وحشت افكند، به گونه اى كه خانه هاى خود را با دست خويش و با دست مؤمنان ويران مى كردند؛

_________________________

۴۸۲- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۱۴۷ - ۱۳۷

پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم ! و اگر نه اين بود كه خداوند ترك وطن را بر آنان مقرّر داشته بود، آنها را در همين دنيا مجازات مى كرد؛ و براى آنان در آخرت عذاب آتش است اين به خاطر آن است كه آنها با خدا و رسولش دشمنى كردند؛ و هر كس با خدا دشمنى كند (بايد بداند) كه خدا مجازات شديدى دارد.»

 مَا قَطَعْتُم مِّن لِّينَةٍ اءَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى اءُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِيُخْزِيَ الْفَاسِقِينَ (۵)

«هر درخت باارزش نخل را قطع كرديد يا آن را به حال خود واگذاشتيد، همه به فرمان خدا بود؛ و براى آن بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند.»

اين آيات مربوط ميشود به داستان بنى نظير كه جماعتى از يهوديان ساكن اطراف مدينه بودند و در ابتدا با پيامبر هم پيمان شدند كه بتوانند آزادانه به شعائر دينى خود عمل كنند و با مسلمين همزيستى داشته باشند، به شرط اين كه با دشمنان مسلمين همكارى نكنند و اگر با خود مسلمين همكارى كنند از مزاياى ديگرى هم برخوردار خواهند بود؛ اما آن ها اگر با خود مسلمين همكارى نمودند و حتى در جريانى تصميم گرفتند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بكشند. بعد از اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تصميم گرفت كه اين ها را به كلى اخراج كند و اساسا با كارهايى كه يهوديان انجام مى دادند، امكان اين كه اسلام بتواند به اهداف خودش برسد نبود.

مسلمين براى تصرف قلعه هاى آن ها حركت كردند و آن ها بالاخره خودشان با دست خودشان قلعه ها و خانه هايشان را خراب مى كردند كه به دست مسلمين نيافتد.

برخورد مختصرى هم ميان آن ها با مسلمين رخ داد. مقدارى از درخت هاى خرماى آن ها را مسلمين قطع كردند. اين امر، هم براى بعضى از مسلمين سؤ ال به وجود آورد و هم مورد اعتراض يهودى ها واقع شد. يهودى ها به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفتند: شما هميشه از فساد در زمين نهى مى كنيد. در صورتى كه بريدن اين نخل ها خود شفساد در زمين است آيه نازل شد و اين عمل را امضا كرد. مى فرمايد: آن چه از درختان خرما بريده ايد و آن چه به جا گذاشته ايد همه به اذن و رضاى خدا بوده است به اين وسيله اين فاسق ها كه مقصود همين يهودى ها هستند خوار و ذليل شوند.

اين كه آيا قطع كردن درخت هاى خرما فساد در زمين است يا نه ، از دو جنبه بايد بحث شود؛ يكى از جنبه قرآن ، يعنى اصل اين كه تعليمات قرآن و پيامبر در اين زمينه چه بوده است و آيا اين يك عمل استثنايى و برخلاف آن تعليمات است يا نه ؟ و ديگر از جنبه فلسفى و حقوقى .

قرآن در تعليمات خودش مكرر اين دستور را يادآورى كرده است كه در جهاد با دشمن از عدالت خارج نشويد. ولا يجرمنَّكم شنآن قوم اءن صدوكم عن المسجد الحرام اءن تعتدوا... (۴۸۳) «و كينه و دشمنى قومى كه از ورود شما به مسجد الحرام مانع شدند - منظور قريش است ، كه در حديبيه مانع ورود مسلمانان به مكه شدند - شما را وادار نكند كه از حد تجاوز كنيد.» در جاى ديگر قرآن مى فرمايد:

_________________________

۴۸۳- مائده / ۲

و قاتلوا فى سبيل الله الَّذِينَ يقاتلونكم و لاتعتدوا اءنّ الله لا يحبُّ المعتَدينَ (۴۸۴) يعنى «در راه خدا با كسانى كه با شما مى جنگند بجنگيد، اما تجاوز و تعدى نكنيد.» و با كسانى كه سرباز نيستند، مانند پيرمردها و پيرزن ها و بچه ها، كارى نداشته باشيد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم وقتى قومى را به جنگ مى فرستادند از اين گونه كارها كه اسمش افساد در زمين است با صراحت نهى مى فرمودند.

اگر اين كارها فقط به دليل دشمنى و عداوت صورت بگيرد، شكى نيست كه ممنوع است ؛ اما اگر هدف هاى مشروع جنگ متوقف بر اين گونه اعمال باشد ديگر ممنوع نيست اگر هدف ، صحيح است و رسيدن به آن متوقف بر چنين كارى است اين ديگر افساد در زمين نيست .

اگر واقعا در يك جا اين كارها جزء تاكتيك جنگى قرار بگيرد، براى خراب كردن روحيه دشمن و ارعاب دشمن كه مقاومت نكند و كشتار كمترى صورت بگيرد اين كارها جايز است فرد يهودى كه جانش به مالش بسته است همين قدر كه ببيند مالش مورد هجوم قرار گرفت زود روحيه اش را مى بازد. اين ليخزى الفاسقينَ اشاره به همين تاءثير روانى دارد. اين كار روح اين ها را مخذول و منكوب مى كرد و براى اين هدف لازم است چهار تا درخت بريده شود، بعد هم به جايش درخت كاشته شود.(۴۸۵)

_________________________

۴۸۴- بقره / ۱۹۰

۴۸۵- نه تنها خراب كردن قلعه يا كندن درختان ممكن است در مواردى جايز باشد، حتى اگر دشمن ، مسلمانانى را سپر خودش قرار بدهد و امر داير شود بين كشتن آن ها يا تسليم شدن ، كشتن آن مسلمانان جايز است .

وَ مَا اءَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا اءَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن يَشَاء وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (۶)

«و آنچه را خدا از آنان [= يهود] به رسولش بازگردانده (و بخشيده) چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن (زحمتى نكشيديد،) نه اسبى تاختيد و نه شترى ؛ ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلّط مى سازد؛ و خدا بر هر چيز توانا است .»

مال هايى كه از چنگال دشمن بيرون آورده مى شود بعضى «غنيمت» و بعضى «فى ء» ناميده مى شوند و هركدام حكم خاصى دارند. غنيمت عبارت است از آن چه كه در ميدان جنگ گرفته مى شود. غنايم جنگى از نظر اسلام به پنج قسمت تقسيم مى شوند. يك قسمت كه همان خمس است اختصاص به پيامبر پيدا مى كند و بقيه ميان سربازها كه در جنگ شركت داشته اند تقسيم مى شود. اما فى ء عبارت است از اموالى كه از كافر حربى بدون جنگ و خونريزى به دست مى آيد؛ يعنى دشمن به شكل ديگرى مانند رعب و ترس از محل خود رفته است .

فى ء در اصل به معنى رجوع و بازگشت است قرآن مالى را كه از كافر حربى گرفته مى شود فى ء مى نامد؛ يعنى آن چه كه به جاى اصلى خودش برگشته است پس قرآن كافر را غاصب مى شمارد. چون هر چه هست از آن خداست و خدا در اين عالم بشر را براى مقصد توحيد خلق كردهاست و استفاده از سفره الهى آن قدر براى انسان جايز است كه با هدف صاحب اصلى موافق و هماهنگ باشد. پس اين حرف كه بشر قطع نظر از دين و مذهب ،

حقوقى دارد و اخيرا به نام حقوق بشر مى شناسند بى اساس است بشر اگر در مسير انسانيت و ارزشهاى متعالى انسانى كه مقصد آفرينش ‍ انسان است باشد حق براى او معنا پيدا مى كند و ذى حق مى شود و در غير اين صورت هيچ حقى ندارد.(۴۸۶)

 ما اءَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ اءَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الاَْغْنِيَاء مِنكُمْ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (۷)

«آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است ، تا (اين اموال عظيم) در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد؛ و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است !»

«لله» در اينجا يعنى فى ء در راه خدا بايد مصرف شود و قسمتى اختصاص به پيامبر دارد تا بر اساس آن چه خودش صلاح مى داند مصرف كند. و لذى القربى در اين جا حتى اهل تسنن هم اعتراف دارند كه مقصود ذوى القرباى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است ، يعنى كسانى كه صدقات بر آن ها حرام است به دليل اين كه صدقات بر آن ها حرام است از اين جا مى توانند استفاده كنند.

_________________________

۴۸۶- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۱۶۱ - ۱۴۸

ديگر موارد مشخص شده توسط آيه براى يتيم ها و مسكين ها و ابن سبيل ها مى باشد. براى اين كه اين مال و ثروت ، در ميان اغنياى شما گسترش نكند.

اينجا قرآن تعليلى ذكر كرده كه چرا فى ء به اين فقرا برسد. «دوله» يعنى چيزى كه دست به دست مى شود از «تداول» به معنى دست به دست شدن است؛ يعنى فلسفه اين حكم اين است كه پول و ثروت در ميان همه طبقات پخش شود و اختصاص به يك طبقه معين نداشته باشد.

آن چه را كه پيامبر به شما مى دهد بگيريد و آن چه را كه از آن نهى ميكند باز ايستيد؛ يعنى اوامر و نواهى پيامبر بايد معيار و ملاك قانون در ميان شما باشد؛ و از خدا بترسيد كه خداوند شديد العقاب است .

 لِلْفُقَرَاء الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ اءُخْرِجُوا مِن دِيارِهِمْ وَاءَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ اءُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (۸)

«اين اموال براى فقيران مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند در حالى كه فضل الهى و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش را يارى مى كنند؛ و آنها راستگويانند.»

توضيح همان موارد مصرف فى ء است براى فقراى مهاجرى كه از شهرها و اموالشان خارج شدند و اكنون كه در مدينه هستند طالب فضل الهى اند؛ يعنى دنبال كسب و كار مى روند و طالب رضاى حق هستند. اين ها مردم راستين و صادق هستند.

 وَالَّذِينَ تَبَوَّؤُوا الدَّارَ وَالايمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لَا يَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حَاجَةً ممَّا اءُوتُوا وَ يؤ ثِرُونَ عَلَى اءَنفُسِهِمْ و لَو كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاءُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۹)

«و براى كسانى است كه در اين سرا [ = سرزمين مدينه] و در سراى ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند و كسانى را كه به سويشان هجرت كنند دوست مى دارند، و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند و آنها را بر خود مقدّم مى دارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند؛ كسانى كه از بخل و حرص نفس خويش باز داشته شده اند رستگارانند.»

و آنان كه خانه گل و خانه ايمان و دل را قبلا براى مهاجرين آماده كردند. مهاجرين مردمى بودند كه اكثرا در مكه صاحب خانه و زندگى بودند، اما در مدينه چيزى نداشتند.

مسلمين مدينه (انصار) برادران مهاجرشان را با آغوش باز پذيرفتند و با اين كه امكاناتشان كم بود ايثار مى كردند و كسانى را كه به سويشان مهاجرت مى كردند دوست داشتند.

در همين قضيه بنى نظير، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به انصار فرمود: يا در فى ء سهيم باشيد ولى ثروت خودتان را با برادران مهاجرتان تقسيم كنيد و يا اين كه ثروت مال شما باشد و اين فى ء اختصاص به مهاجرين داشته باشد. گفتند: يا رسول الله ! نه اين و نه آن ، ما ثروتمان را با برادران مهاجرمان تقسيم مى كنيم و اين فى ء راهم به آن ها مى دهيم پيامبر فرمود: نه ، پس همين فى ء اختصاص به مهاجرين داشته باشد. بايد توجه داشت فى ء به مهاجرين اختصاص ندارد، چون آن ها فقير بودند، پيامبر فى ء را به آن ها داد؛ به همين دليل سه نفر از انصار را نيز كه فقير بودند شريك كرد.

انصار كوچكترين ناراحتى و كوچكترين نيازى به اين فى ء در روح خود احساس نكردند. انصار مهاجرين را بر خود مقدم مى دارند،

هر چند خودشان نيازمند هستند باز ايثار مى كنند.

در انتهاى آيه مى فرمايد كه كسى كه از شح نفس حفظ شود(۴۸۷) آنان رستگاران هستند. علاوه بر فرد، هر جامعه اى هم كه از شح نفس محفوظ بماند آن جامعه رستگار است .

وَالَّذِينَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لاِِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالاِْيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلًّا لِلذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ(۱۰)

« (همچنين) كسانى كه بعد از آنها [= بعد از مهاجران و انصار] آمدند و مى گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤمنان قرار مده ! پروردگارا، تو مهربان و رحيمى .»

از موارد ديگر مصرف فى ء كسانى هستند كه بعد از اين مهاجرين و انصار تا قيامت بيايند، بنابراين معنايش اين است كه در نهايت امر، مورد مصرف فى ء عموم مسلمين هستند.

آيه نشان مى دهد كه راجع به مسلمانان گذشته مادامى كه خلافش ثابت نشده بايد خوشبين باشيم و نه افراط كنيم و از جنايات شنيعى كه گذشتگان مانند معاويه و يزيد كرده اند چشم بپوشيم و نه تفريط كنيم و بگوييم پيامبر اصلا موفق نشد مسلمانى بسازد؛ اين با منطق قرآن سازگار نيست بايد جز در مواردى كه فسق يا كفرشان محرز شده است ، خوشبين باشيم

_________________________

۴۸۷- «شح » حالتى است كه نسان فقط تمايل دارد به اين كه ثروت را گرد بياورد و در او كوچكترين تمايلى به اعطا و بخشش وجود ندارد.

قرآن كريم مى فرمايد كه اين مسلمانان بعدى مى گويند پروردگارا ما و برادران ما را كه قبل از ما در ايمان پيشى گرفته اند بيامرز. خدايا در دل ما غل و غش و كينه اى براى كسانى كه ايمان آورده اند قرار نده ، تو مهربان و آمرزنده هستى.(۴۸۸)

 يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (۱۸)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! پارسايى پيشه كنيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد، آگاه است .»

اى اهل ايمان ، تقواى الهى داشته باشيد، در ترجمه كلمه تقوا اگر بعد از آن «خدا» ذكر شده باشد، «ترس» معنا مى كنند اتقوا الله : (از معاصى بترسيد) و اگر بعد از آن معصيت ذكر شده باشد، «اجتناب» معنا مى كنند اتقوا الله : (از معاصى اجتناب كنيد). ولى مبهوم كلمه تقوا نه اجتناب است و نه ترس البته هرجا تقوا باشد خشيت الهى و اجتناب از معاصى هم هست ، ولى مفهوم كلمه تقوا نه اجتناب است و نه ترس تقوا از ماده «وقى» به معنى نگهدارى است تقوا از معاصى در واقع معنايش «خودنگهدارى» است متقى باش يعنى خودنگهدار باش .

پس اگر گفتند اتق الذنب معنايش اين است كه خود را نگه دار از اين كه گرفتار گناه شوى و اگر گفتند اتق الله يعنى خود را نگه دار از اين كه گناه كنى و در اثر گناه كردن در معرض خشم الهى قرار بگيرى

_________________________

۴۸۸- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۱۶۷ - ۱۶۱

پس ‍ روح تقوا همان خودنگهدارى از گناهان است .

خودنگهدارى ، يك حالت روحى است كه از آن تعبير به «تسلط بر نفس» مى كنند. اين نشان مى دهد كه انسان دو «خود» دارد، يك خودش حقيقى است و خود ديگرش ناخود است ، و در واقع تقوا تسلط خود است بر ناخودى كه انسان آن ناخود را خود مى داند.(۴۸۹)

درباره تقوا در نهج البلاغه آمده است كه فصونوها و تصوَّنُوا بِها تقوا را نگهداريد و خود را به وسيله تقوا حفظ كنيد؛ مانند اين كه انسان لباس ‍ را حفظ مى كند و لباس هم انسان را از گرما و سرما حفظ مى كند. همچنين در ادامه مى فرمايد: وَ اءَن تستَعينُوا علَيها باللهِ و تَستَعينُوا بها عَلَى اللهِ(۴۹۰) «از خدا براى رسيدن به تقوا كمك بخواهيد و از تقوا براى رسيدن به خدا كمك بگيريد.»

يا مى فرمايد: اءنّ تَقوَى اللهِ حَمَتِ اءولِياءَ اللهِ محارِمَه و اءلزَمَت قلوبَهُم مخافَتَهُ(۴۹۱) تقواى الهى سبب اجتناب از معاصى و ترس از خدا مى شود. يعنى هر دو براى تقوا لازم ذكر شده نه اين كه عين تقوا باشد.

_________________________

۴۸۹- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند: از همه شما قوى تر آن فردى است كه وقتى شهوت و طمعش به هيجان در آمد، بتواند بر آن مسلط باشد و وقتى بر چيزى خشم مى گيرد، بر خشم خودش ‍ مسلط باشد.

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: اشجع الناس مَن غَلَبَ هَواهُ

«شجاع ترين مردم كسى است كه بر هواى نفس خود غالب باشد.»

(بحارالانوار، ج ۶۷،ص ۷۶)

۴۹۰- نهج البلاغه ، خطبه ۱۹۱

۴۹۱- نهج البلاغه ، خطبه ۱۱۴

از قرآن اين مطلب استفاده مى شود كه تقوا درجات و مراتبى دارد. يك وقت تقوا در حدى است كه انسان از گناهان كبيره و از اصرار بر صغيره اجتناب مى كند (همان كه با آن عدالت محقق مى شود).

درجه بالاتر اين است كه انسان خودش را از گناهان صغيره ، حفظ كند. بالاتر اين كه از مكروهات هم خود را نگهدارى كند و از همه مراتب بالاتر اين است كه انسان از غير خدا تقوا داشته باشد.

ادامه آيه دستور مى دهد كه لازم است هر كسى در آن چه پيش مى فرستد دقت كند. قرآن مى فرمايد هر كارى كه تو مرتكب مى شوى ، على رغم آن ترتيب ظاهرى زمانى كه تو احساس مى كنى كه آن كار درزمان گذشته ماند، او پيشاپيش تو رفت و تو هنوز مانده اى كه بعد به او برسى اين از باب اين است كه غير از زمان مساءله ديگرى به نام «نشئه» وجود دارد. عمل تو الان به نشئه ديگر رفته است و تو بعدها به آن نشئه منتقل مى شوى ، تو پشت سر عملت هستى(۴۹۲)

نكته ديگر اين است كه «نفس» نكره ذكر شده است ؛ يعنى كسى پيدا بشود اين كار را بكند؛

_________________________

۴۹۲- در نهج البلاغه آمده است : يا ايّها النّاسُ انَّما الدّنيا دار مجاز و الاخرة دار قرار فخذوا من ممرِّكم لمقركم

«اى مردم ! دنيا خانه گذشتن است و آخرت خانه جاودانى ، از گذشتنگاه خود براى اقامتگاه خود توشه تهيه كنيد.»

بعد از چند جمله مى فرمايند: اءنّ المرءَ اذا هلك قال الناس ما تركَ و قالت الملائكةُ ما قدَّم

«بعد از مرگ مردم مى گويند چه باقى گذاشت و ملائكه ميگويند چه پيش فرستاد؟»

(نهج البلاغه ، خطبه ۲۰۳)

يعنى در آن چه پيش مى فرستد دقت كند. نه اين كه واجب كفايى باشد، بلكه يعنى آيا كسى پيدا نمى شود كه اهل اين كار باشد؟

علماى اخلاق گفته اند: مراقبه و محاسبه از همين آيه قرآن در مى آيد كه البته تعبير محاسبه در احاديث هم زياد آمده است .

دو مرتبه مى گويد: واتقوا الله يك تقوا قبل از و لتنظر است كه مى گويند تقواى قبل از عمل است كه هر عملى بايد مسبوق به تقوا باشد تا قبول شود انّما يتقبَّل الله من المتقينَ(۴۹۳) خدا هر عملى را فقط از متقيان مى پذيرد. يعنى تقوا مقدمه عمل و شرط قبول عمل است اين جا دو مرتبه مى گويد و اتقوا الله يعنى تقواى بعد از عمل و هر عملى انسان را براى تقواى بالاتر آماده مى كند.

در پايان مى فرمايد: خدا به تمام كارهاى شما آگاه است در يك آيه قرآن داريم : يا ايها الَّذِينَ آمنوُا اتّقوا الله حقَّ تقاتِهِ تقواى الهى داشته باشيد، آن تقوايى كه شايسته خداست اگر انسان بخواهد در مورد قانون الهى ، يعنى در مورد قانون كسى كه از اعماق ضمير انسان آگاه است ، آن چنان كه شايسته است تقوا داشته باشد، هيچ عملى از انسان صادر نمى شود مگر اين كه مراقب باشد چون خدا به اعمال او آگاه است اين اءنّ اللهَ خبير بما تملون به جاى اتَّقوا الله حقَّ تقاتِهِ است(۴۹۴)

 وَ لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَاءَنسَاهُمْ اءَنفُسَهُمْ اءُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (۱۹)

« و همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به «خودفراموشى» گرفتار كرد؛ آنها فاسقانند.»

_________________________

۴۹۳- مائده / ۲۷

۴۹۴- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۱۷۷ - ۱۶۸

از كسانى مباشيد كه خدا را از ياد بردند و خدا به مجازات اين عمل كه لازمه قهرى اين عمل است خودشان را از خودشان غافل كرد، فاسق هاى حقيقى همين افراد هستند. در قرآن تعبيرات عجيبى در مورد نفس آمده است مانند: قُل اءنّ الخاسرينَ الَّذِينَ خَسِروا انفسَهُم(۴۹۵) يا و لَبِئسَ ما شَرَوا به انفسهم(۴۹۶) يا در اين آيه صحبت از «خود را فراموش ‍ كردن » است معناى اينها چيست ؟ معنايش همين است كه انسان وقتى حقيقت خودش را نشناسد و خودش را چيزى غير از آن چه كه هست بپندارد خودش را فراموش كرده است .

اساس تعليمات قرآن اين است كه انسان اين حقيقت را درك كند كه دنيا براى او منزلى است كه بايد مكتسبات و توشه خودش را در آن تهيه كند، خودش را در آن بسازد و بداند كه بعد هم به دنياى ديگرى منتقل مى شود. اگر كسى خودش را اين جور بشناسد خودش را پيدا كرده است ! در غير اين صورت خودش را فراموش كرده و نتيجه اين است كه يك عمر تلاش مى كند و خيال مى كند براى خودش تلاش كرده ، نمى فهمد كه براى «ناخودش» تلاش كرده است(۴۹۷)

_________________________

۴۹۵- بگو: زيانكاران واقعى آنانند كه سرمايه وجود خويش را از دست داده اند. (زمر/ ۱۵)

۴۹۶- و چه زشت و ناپسند بود آن چه كه خودشان را به آن فروختند. (بقره / ۱۰۲)

۴۹۷- مولوى تشبيهى بسيار عالى در اين مورد دارد:

در زمين ديگران خانه مكن                      كار خود كن كار بيگانه مكن

كيست بيگانه ، تن خاكى تو                      كز براى اوست غمناكى تو

قرآن مى گويد اگر انسان خدا را بشناسد و او را به ياد داشته باشد خودش را هم گم نمى كند و خود را با غير خود عوضى نمى گيرد.

در نهايت مى فرمايد كه اينان فاسقانند؛ يعنى وقتى انسان خودش را گم كرد، از مسير منحرف مى شود، چون فسوق يعنى خروج و الا اگر انسان خودش ‍ را بشناسد هيچ وقت از راه خودش جدا نمى شود.

 لَا يَسْتَوِى اءَصْحَابُ النَّارِ وَاءَصْحَابُ الْجَنَّةِ اءَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ (۲۰)

«هرگز دوزخيان و بهشتيان يكسان نيستند؛ اصحاب بهشت رستگار و پيروزند.»

قرآن با همين مساءله نسوا الله فانساهم انفسهم مسير را مشخص ‍ مى كند. يا انسان خود و خداى خود را مى شناسد كه مسيرش به سوى بهشت است و يا خداى خود و به تبع آن خودش را فراموش مى كند كه مسيرش جهنم است .

اين ها موعظه قرآن است ، و لحن آيات به گونه اى كوبنده و نافذ است كه محال است كسى متاءثر نشود. به همين مناسبت مى فرمايد:

لَوْ اءَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَاءَيْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الاَْمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ(۲۱)

«اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم ، مى ديدى كه در برابر آن خاشع مى شد و از خوف خدا مى شكافت ! اينها مثال هايى است كه براى مردم مى زنيم ، شايد در آن بينديشند.»

اگر ما اين قرآن را بر كوه نازل مى كرديم ،(۴۹۸) پاره پاره و تكه تكه مى شد؛ يعنى چه دلهاى سنگى داريد كه باز هم متاءثر نمى شوند. بعد مى فرمايد: ما اين مثال ها را براى مردم مى آوريم براى اين كه تفكر و انديشه مردم را برانگيزيم تا حقيقت را دريابند.(۴۹۹)

 هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ (۲۲)

«او خدايى است كه معبودى جز او نيست ، داناى آشكار و نهان است ، و او رحمان و رحيم است .» «هو» ضمير غايب به معنى «او» است در مورد خدا ضماير استعمال مى شود، ولى جايز نيست اسماء اشاره (اين و آن) استعمال شود، چون از مختصات الهى اين است كه قابل اشاره نيست در نهج البلاغه همين مطلب اشاره شده است كه اگر مثلا خدا را با فلان توصيف كنى لازمه اش اين است كه به خدا اشاره كرده باشى در نتيجه او را محدود كرده اى و مَن جَهِلَه فقد اشارَ اليه و من اشارَ اليه فقد حدَّهُ(۵۰۰) نكته ديگر اين است كه «هو» خودش يكى از اسماء الله است(۵۰۱) (لذا در دعاها تعبيراتى مانند «يا هو» داريم) و اشاره به غيب دارد يعنى «او»ى مطلق و غيب مطلق خداست ؛

_________________________

۴۹۸- در اين جا منظور از «نزول » اين است كه اگر خدا همين تجلى اى كه به وسيله قرآن بر بشر كرد، بر كوه مى كرد پاره پاره مى شد. حضرت على عليه السلام مى فرمايند: قرآن تجلى خدا بر بشريت است ( نهج البلاغه ، خطبه ۱۴۷)

۴۹۹- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۱۸۲ - ۱۷۷

۵۰۰- نهج البلاغه ، خطبه ۱

۵۰۱- حديثى از امام باقر عليه السلام در تفسير قل هو الله احد روايت شده است كه مى فرمايد آن جا كه مى گويى قل هو الله احد نبايد خيال كنى كه ضميرى به كار برده اى مثل اين كه «هو» را در جاهاى ديگر به كار مى برند، بلكه اسمى از اسماء الهى را بيان كرده اى (توحيد صدوق ،ص ۸۸)

يعنى حقيقتى كه احاطه به كنه ذاتش براى هيچ موجودى امكان پذير نيست حتى پيامبر كه عارف اول عالم است مى گويد: ما عرفناك حق معرفتك(۵۰۲) بنابراين او را «غيب الغيوب» مى گويند و آن جهتى است كه جز ذات پروردگار هيچ موجودى نمى تواند بر آن احاطه پيدا كند. اين معنى اسلم بودن «هو» است.

او عالم غيب و شهادت است شهادت به معنى آشكار و پيدا و غيب به معنى نهان و ناپيداست ما يك غيب نسبى و يك غيب مطلق داريم اكثر چيزهايى كه شهادت است براى ما نسبى است ؛ مثلا از پشت ديوار خبر نداريم ، اين الان براى ما غيب است بعد كه مطلع شديم آشكار و پيدا مى شود. مقصود از اين كه خدا عالم به غيب است يعنى غيب مطلق كه يك امر ناديدنى است نه امر ديدنى كه ما فعلا آن را نمى بينيم ؛ مثل فكر و انديشه و روح كه اصلا قابل رؤ يت نمى باشد. غيب در قرآن يعنى ناديدنى ها:و عنده مفاتح الغيب لا يعلمُها الا هُو (۵۰۳) فرق مؤمن و غير مؤمن هم در اين است كه مؤمن به نديدنى ها هم ايمان دارد؛ يعنى به حقايق موجود نديدنى هم اعتقاد و ايمان داردالم # ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين # الَّذِينَ يومنون بالغيب (۵۰۴) و اساسا پيامبران براى همين كه در ما ايمان به حقايق ناديدنى به وجود آورند آمده اند، يعنى عالم شهادت منطقه علوم بشرى است و غيب منطقه ايمان است .

_________________________

۵۰۲- ما تو را آن گونه كه شايسته معرفت توست نشناختيم (بحارالانوار، ج ۶۸،ص ۲۳)

۵۰۳- كليدهاى نديدنى ها در نزد اوست (انعام / ۵۹)

۵۰۴- الم # آن كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت متقين است # (متقين) كسانى هستند كه به غيب (آنچه كه از حس پوشيده و پنهان است) ايمان مى آورند. (بقره / ۳ - ۱)

رحمن و رحيم هر دو از ماده رحمت است به جود و بخششى كه در مورد لايق آن مى شود «رحمت» مى گويند. در روايات فرق بين رحمن و رحيم بيان شده است گفته اند رحمتى كه شامل همه موجودات مى شود و در سرتاسر عالم گسترده است رحمت رحمانيه است و به آن تفضلاتى كه نتيجه اعمال شايسته است «رحمت رحيميه» مى گويند. رحمت رحمانيه به عمل بنده ارتباط ندارد، ولى رحمت رحيميه فقط بستگى به صلاحيت و اعمال صالح بنده و به لياقتى كه آن بنده براى خود كسب مى كند، دارد.

قرآن مى فرمايد: گاهى مردم ميان رحمت رحيميه و رحمت رحمانيه اشتباه مى كنند؛ مثلا در بعضى آيات هست كه خداوند به يك نفر آدم كافر ثروت زيادى داده ، برخى تعجب مى كنند و مى گويند خدا چرا چنين مى كند؟(۵۰۵) خيال مى كنند ثروت زياد از انواع رحمت رحيميه است ؛ يعنى از آن نوع رحمت هايى است كه انسان را به خدا نزديك مى كند و براى انسان سعادت است نمى دانند كه رحمت رحيميه ممكن است گاهى به صورت فقر براى انسان نازل شود؛ يعنى گاهى تنها راه رسيدن به عنايت خاص الهى قرار گرفتن در يك نوع سختى ، فقر و... است پس رحمت رحيميه آن است كه در نهايت براى انسان سعادت باشد.(۵۰۶)

_________________________

۵۰۵- استدراج يعنى همين كه خداوند نعمت هايى پى در پى به بنده مى دهد و سرگرمش مى كند. سنَستَدرجهُم حيثُ لا يعلمون (اعراف / ۱۸۲ و قلم / ۴۴) يعنى اين بنده مستحق رحمت رحيميه نيست ، بلكه مستحق عذاب و نقمت است و بدترين عقوبت الهى اين است كه خداوند بنده را از اين كه به طرف خودش بيايد طرد كند، يعنى موجبات غفلت او را به او بدهد.

۵۰۶- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۱۹۶ - ۱۸۳

هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (۲۳)

«او خدايى است كه معبودى جز او نيست ، حاكم و مالك اصلى اوست ، از هر عيب منزّه است ، به كسى ستم نمى كند، امنيّت بخش است ، مراقب همه چيز است ، قدرتمندى شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند، و شايسته عظمت است ؛ خداوند منزّه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند!»

باز همان جمله هو الله الذى تكرار شده است اوست «الله» كه جز او شايسته اى براى معبود واقع شدن وجود ندارد. لا اله الا هو توحيد در عبادت است اى انسان تو هيچ ذاتى جز «الله» را كه ذات مستجمع جميع صفات كماليه است ، نبايد پرستش كنى چون اسماء حسنى در الله جمع است ، لذا شايسته عبادت است و از اين رو خود پرستش براى انسان كمال است .

«ملك» را در فارسى «پادشاه» ترجمه مى كنند و اسمى از اسماء الهى است در سوره حمد مى خوانيم مالك يوم الدين كه به صورت مالك و ملك خوانده شده است فرق مالك و ملك غير از جنبه ادبى كه مالك اسم فاعل است و ملك صفت مشبهه است اين است كه ملك از ماده «مُلك» و مالك از ماده «مِلك» است ملك در مورد مملوك ها و دارايى ها گفته مى شود و جز در خصوص قيامت به خداوند مالك اطلاق نشده است .

ما به خداوند، مالك عالم نمى گوييم چون «مالك» يك صفت كمال نيست اين كه عالم را به منزله ثروت در نظر بگيريم كه تعلق به خدا دارد و هرگونه بخواهد در آن تصرف كند در مورد خدا معنا ندارد،

ولى مالك در مورد مخلوق مى تواند صفت كمال باشد. آن جا هم كه ما به خداوند مالك مى گوييم به اعتبار اين است كه به بشر مالك مى گوييم چون بشرها خودشان را مالك يك عده اشيا يعنى نعمت ها مى دانند، مى گوييم اين هايى كه تو مالك هستى در حقيقت مال تو نيست ، مالك حقيقى خداست و للّه خزائِنُ السَّموات و الارضِ،(۵۰۷) ولى در ملك كه از ماده مك است ، مفهوم دارايى و ثروت نخوابيده بلكه ، مفهوم قدرت خوابيده است ؛ يعنى تمام ذرات عالم در دست قدرت پروردگار است تمام ذرات وجود به منزله جنود و سپاهيان پروردگار هستند و لله جنودُ السمواتِ و الارضِ(۵۰۸)

قدوس از ماده قدس و به معنى طهارت و نزاهت و مبرا بودن از هر عيب و نقص است ؛ يعنى خداوند از اين كه به يك نقص ، كمى و... متصف شود منزه است علت اين كه بعد از «ملك» كلمه قدوس آمده اين است كه ملك نهايت اقتدار را مى رساند. بشر روى تجربه هاى ذهنى خودش هر جا اقتدار و قدرت ديده يك نوع نامنزهى و سوءاستفاده از قدرت هم ديده است .

على عليه السلام فرمودند مَن مَلِكَ استاءثَرَ(۵۰۹) هركس قدرت زياد پيدا كند همه چيز را به خودش اختصاص مى دهد؛ ولى پروردگار آن ملك و صاحب اقتدارى است كه دامن كبريايش هرگز به هيچ نقصى آلوده نمى شود. او از اين كه ظلم كند، بخل و امساك كند و... منزه است و در نهايت اقتدار هم قدوسيت را دارد.

_________________________

۵۰۷- گنجينه هاى آسمان و زمين از آن خداست (منافقون / ۷)

۵۰۸- لشگريان آسمان ها و زمين از آن خداست (فتح / ۴)

۵۰۹- نهج البلاغه ، حكمت ۱۶۰

وقتى قرآن زبان خود را زبان دل مى داند، منظورش آن دلى است كه مى خواهد با آيات خود، آن را صيقل بدهد و تصفيه كند و به هيجان بياورد. اين زبان ، غير از موسيقى است كه احيانا احساسات شهوانى را تغذيه مى كند و يا حس سلحشورى را تقويت مى كند. اين همان زبانى است كه از اعراب بدوى ، مجاهدينى مى سازد كه براى آنان منافع شخصى و مسائل فردى در كار نبود و در همه لحظات ، با عمق هستى در ارتباط بودند، شب هايشان به عبادت مى گذشت و روزهايشان به جهاد.

قرآن ، روى اين خاصيت خودش كه كتاب دل و روح است ، كتابى است كه جان ها را به هيجان مى آورد و اشكها را جارى مى سازد و دل ها را مى لرزاند، خيلى تاءكيد دارد و آن را حتى براى اهل كتاب صادق مى داند. گروهى را توصيف مى كند كه چون قرآن برايشان مى خوانند، چشم هاى آن ها را مى بينى كه (از شوق)، اشك مى ريزد، به خاطر حقيقتى كه دريافته اند، آن ها مى گويند: «پروردگارا! ايمان آورديم ، پس ما را با گواهان و شاهدان حق در زمره ياران محمد بنويس .»(۱۹)

در اين آيات ، قرآن نشان مى دهد كه صرفا كتابى علمى و تخيلى نيست بلكه در همان زمان كه از استدلال منطقى استفاده مى كند، با احساس در ذوق و لطايف روح بشر نيز سخن مى گويد و جان او را تحت تاءثير قرار مى دهد.

_________________________

۱۹- و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدفع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين

(مائده / ۸۳)

مخاطب هاى قرآن

يكى از اهداف شناخت تحليلى ، تشخيص قرآن است ممكن است اين شبهه به ذهن برسد كه تغييراتى نظير هدى للمتقين يا هدى و بشرى للمومنين با آياتى نظير اءن هو الا ذكر للعالمين(۲۰) يا و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين(۲۱) چگونه قابل جمع است ؟ آيا اين كتاب براى همه جهانيان است يا صرفا براى مؤمنين ؟

در پاسخ به اين سؤ ال مى توان به اجمال گفت : در آياتى كه خطاب قرآن به همه مردم عالم است ، مى خواهد بگويد كه قرآن اختصاص به قوم و دسته خاصى ندارد. هر كس به سمت قرآن بيايد نجات پيدا مى كند، و اما در آياتى كه از كتاب هدايت بودن براى مؤمنين و متقين نام مى برد، اين نكته را روشن مى كند كه در نهايت چه كسانى رو به سوى قرآن خواهند آورد و چه گروه هايى از آن دورى خواهند گزيد. قرآن از قوم و قبيله معينى به عنوان علاقمندان و ارادتمندان خود ياد نمى كند و بر خلاف ساير مكاتب ، انگشت روى منافع خاص يك طبقه نمى گذارد. در مورد خودش تاءكيد مى كند كه كتابى است براى برقرارى عدالت(۲۲)

_________________________

۲۰- اين (قرآن) تذكرى براى همه جهانيان است (ص / ۸۷)

۲۱- ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم .

(انبيا/ ۱۰۷)

۲۲- لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط

«ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آن ها كتاب آسمانى و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم ، تا مردم قيام به عدالت كنند.

(حديد/ ۲۵)

قرآن ، قسط و عدالت را براى كل جامعه انسانى مى خواهد، نه فقط براى اين طبقه يا آن قوم و قبيله قرآن براى جلب انسان ها به سمت خود بر روى تعصبات يا منفعت طلبى انسان ها تكيه نمى كند و آن ها را از راه منافعشان به حركت در نمى آورد بلكه فطرت حق جويى و عدالت طلبى انسان ها را مخاطب قرار مى دهد و از ظالم و مظلوم ، هر دو دعوت مى كند كه به راه حق بيايند. قرآن نمونه هاى متعددى از برانگيختن فرد عليه خودش و بازگشت از مسير گمراهى (توبه) ذكر مى كند.(۲۳)

فصل دوم - عقل از ديدگاه قرآن

گفته شد كه قرآن براى ابلاغ پيامش از دو زبان «استدلال منطقى» و «احساس» كمك مى گيرد، كه مخاطب اولى ، عقل است و ديگرى ، دل حال اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا عقل از نظر قرآن سند و حجت است يا خير؟ آيا بايد به دريافت هاى صحيح عقل ، احترام گذارد و مطابق آن عمل مى كرد؟ و آيا عمل نكردن مطابق حكم عقل ، نزد خداوند مجازات دارد؟

دلايل سنديت عقل

هيچ كدام از علماى اسلام - جز گروهى اندك - تاكنون در سنديت عقل ، ترديد نداشته اند و آن را از منابع چهارگانه فقه دانسته اند. در اين جا چون سخن از قرآن است ، به دلايل حجيت و سنديت عقل از نظر خود قرآن ، اشاره مى كنيم :

_________________________

۲۳- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۴۵ - ۳۱

الف - دعوت به عقل :

قرآن كريم حدودا در ۶۰ آيه ، به موضوعى اشاره مى كند و مى گويد: اين موضوع را طرح كرده ايم تا درباره آن تعقل كنيد. از سوى ديگر در برخى آيات صريحا اهميت و ارزش تعقل بيان شده است ؛ ماننداءنّ شرّ الدوابّ عند الله الصم البكم الَّذِينَ لا يعقلون (۲۴) آيات بسيار ديگرى وجود دارد كه به دلالت التزامى ، سنديت عقل را امضا مى كند؛ يعنى سخنانى مى گويد كه پذيرش آن ها، بدون آن كه حجيت عقل پذيرفته شده باشد، امكان ندارد؛ مثلا آن جا كه از حريف ، استدلال عقلى مى طلبد و مى گويد:قل هاتوا برهانكم اءن كنتم صادقين (۲۵) يا آن جا كه خودش استدلال منطقى ترتيب مى دهد،(۲۶) با تاءكيد بر روى عقل ، بطلان اين حرف را روشن مى كند كه مى گويند: ايمان با عقل بيگانه است و بايد تنها قلب را به كار انداخت تا نور خدا در آن راه يابد.

_________________________

۲۴- بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و كور و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.

(انفال / ۲۲)

۲۵- بگو اگر راست مى گوييد، دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد.

(بقره / ۱۱۱)

۲۶- لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا

«اگر در آسمان و زمين جز «الله » خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند (و نظام جهان به هم مى خورد).» (انبيا/ ۲۲)

در اين آيه قرآن به صورت يك قضيه شرطى ، استدلالى مى كند كه نتيجه آن (به صورت عكس نقيض) اين مى شود كه چون نظام جهان پابر جاست ، بنابراين غير از «الله » خدايى نيست .

ب - استفاده از نظام على و معلولى :

قرآن ارتباط على و معلولى بعضى مسائل را بيان مى كند. اصل عليت پايه تفكر عقلانى است و اين نشان مى دهد كه قرآن ، براى عقل اصالت قائل است قرآن با تشويق به مطالعه در احوال اقوام پيشين ، و عبرت گرفتن از آن ها، تاءكيد مى كند كه بر سرنوشت اقوال ، نظام هاى واحدى حاكم است پذيرفتن اين نظام ها، به دلالت التزامى ، مؤ يد نظام على و معلولى و به معناى قبول سنديت عقل است .

ج - فلسفه احكام :

دليل ديگر حجيت عقل از نظر قرآن ، ذكر فلسفه احكام است ، كه مثلا فلسفه و هدف روزه را تقوا مى داند و مى گويد:كتب عليكم الصيام كما كتب على الَّذِينَ من قبلكم لعلكم تتقون (۲۷) به اين ترتيب ، قرآن از انسان مى خواهد تا درباره احكام انديشه كند تا كنه مطلب بر او روشن شود و تصور نكند كه اين ها فقط يك سلسله رمزهاى مافوق فكر بشر است .

د - مبارزه با لغزش هاى عقل :

دليل رساتر اصالت عقل نزد قرآن ، مبارزه آن با لغزش ها و مزاحم هاى عقل است ذهن و فكر انسان ، مثل حواس وى در بسيارى موارد دچار اشتباه مى شود. آيا به واسطه اين اشتباهات مى توان قوه انديشه را تعطيل كرد؟ عده اى مثل سوفسطاييان گفتند كه اساسا استدلال ، كار لغوى است ، ولى برخى متفكرين ،

_________________________

۲۷- روزه بر شما نوشته شده ، همانگونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند، نوشته شد تا شايد متقى گرديد. (بقره / ۱۸۳)

مصمم شدند تا راه خطا را سد كنند. آنها دريافتند كه هر استدلال دو قسمت دارد: ماده و صورت ، كه اگر هر دو صحيح باشند، استدلال صحيح خواهد بود، مانند يك ساختمان ، كه براى استحكام آن ، بايد مواد و مصالح مناسبى استفاده شود و هم نقشه آن صحيح باشد.

براى بررسى و قضاوت درباره صورت استدلال ، منطق صورى يا ارسطويى پديد آمد. اما براى تضمين صحت استدلال ، تنها منطق صورت كافى نيست براى حصول اطمينان از درستى ماده استدلال ، منطق ماده نيز لازم داريم ؛ يعنى معيارى نياز داريم كه به كمك آن بتوانيم كيفيت مواد فكرى را بسنجيم دانشمندانى نظير بيكن و دكارت ، تقدم فضل و فضل تقدم دارد و اين خود، دليلى بر به رسميت شناختن عقل از ديدگاه قرآن است .

منشاءهاى خطا از قرآن :

يكى از عواملى كه قرآن براى خطا ذكر مى كند، اين است كه انسان گمان را به جاى يقين بگيرد. اگر بشر خود را مقيد كند كه در مسايل ، تابع يقين باشد و گمان را به عوض يقين نپذيرد، به خطا نخواهد افتاد. قرآن بر اين مساءله ، تاءكيد بسيار كرده و در يك تصريح دارد كه بزرگترين لغزشگاه فكرى بشر پيروى از گمان است ، يا در جاى ديگر خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: و اءن تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله اءن يتبعون الا الظن و اءن هم الا يخرصون(۲۸)

_________________________

۲۸- اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى ، تو را از راه خدا گمراه مى كنند؛ زيرا آن ها تنها از گمان پيروى مى كنند و تخمين و حدس (واهى) مى زنند.

(مائده / ۱۱۶)

دومين ريشه خطا در ماده استدلال ، كه بالاخص در مسايل اجتماعى مطرح مى شود، مساءله تقليد است بسيارى از مردم چنانند كه امور مورد باور اجتماع ، باورشان مى شود.

قرآن مى فرمايد: هر مساءله را با معيار عقل بسنجيد، نه اين كه هر چه نياكان شما انجام دادند، آن را سند بدانيد، يا آن را به كلى طرد كنيد.

و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما القينا عليه آباءنا او لو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون (۲۹) قرآن تاءكيد مى كند كه قدمت يك انديشه ، نه دليل كهنگى و غلط بودن آن است و نه موجب صحت و درستى آن .

نبايد عقيده اى درست را به دليل آن كه ديگران به انسان انگ و برچسب مى زنند، رها كرد و يا به علت تعلق عقيده اى به يك شخصيت بزرگ و معروف ، آن را پذيرفت ؛ در هر زمينه اى بايد به تحقيق و بررسى در مورد مسائل پرداخت .

عامل مؤ ثر ديگر در ايجاد خطا، پيروى از هوس ها و تمايلات نفسانى و داشتن غرض و مرض است در هر مساءله اى ، تا انسان خود را از شر اغراض ‍ بى طرف نكند، نمى تواند صحيح فكر كند. قرآن در اين زمينه اشارات بسيار دارد؛ از جمله مى فرمايد: اءن يتبعون انا الظن ما تهوى الانفس(۳۰) (۳۱)

_________________________

۲۹- و هنگامى كه به آن ها گفته مى شود: «از آن چه خدا نازل كرده است ، پيروى كنيد.» مى گويند: «نه ، ما از آن چه پدران خود را بر آن يافتيم ، پيروى مى نماييم .» آيا اگر پدران آن ها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند، باز از آن ها پيروى خواهند كرد)؟!

(بقره / ۱۷۰)

۳۰- آنها فقط از گمان هاى بى اساس و هواى نفس ، پيروى مى كنند. (نجم / ۲۳)

۳۱- آشنايى با قرآن ، ج ۲ و ۱، صص ۵۸ - ۴۷

فصل سوم - نظر قرآن درباره قلب

قلب ، در اصطلاح ادبى و عرفانى ، آن عضو گوشتى تلمبه خون نيست تعريف قلب را بايد در حقيقت وجود انسان جستجو كرد. انسان ، ابعاد وجودى بسيارى دارد. «من» انسانى ، عبارت است از مجموعه انديشه ها، آرزوها، ترس ها، اميدها، عشق ها و... كه همه آن ها در يك مركز به هم مى پيوندند. اين مركز، دريايى ژرف است كه تاكنون كسى ادعاى اطلاع از اعماق آن را نكرده است .

فلاسفه و عرفا و روانشناسان ، به سهم خود رازهايى از آن گشوده اند، اما شايد عرفا، موفق تر از ديگران بوده اند. آن چه قرآن دل مى نامد، عبارت از واقعيت آن درياست ، كه حتى عقل نيز يكى از رودهايى است كه به آن مى ريزد.

قرآن آن جا كه از وحى سخن مى گويد، سخنى از عقل به ميان نمى آورد و تنها سر و كارش با قلب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه فراتر از عقل است اما ضد عقل و انديشه هم نيست ؛ يعنى قرآن براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، با نيروى عقل و استدلال حاصل نشده ، بلكه قلب پيامبر به حالتى رسيده كه استعداد درك و شهود و آن حقايق را يافته است .

خصوصيات قلب :

قلب از ديدگاه قرآن ، يك ابزار شخصيت نيز به حساب مى آيد. مخاطب بخش عمده اى از پيام قرآن ، دل انسان است از اين رو قرآن تاءكيد زيادى در حفظ و تكامل اين ابزار دارد. در قرآن بسيار به مسايلى از قبيل تزكيه نفس و روشنايى قلب و صفاى دل ، بر مى خوريم :

قد افلح من زكيها(۳۲) تمام اين تاءكيدها نشان مى دهد كه قرآن يك جوّ روحى و معنوى عالى براى انسان قايل است و لازم مى داند كه هر فردى اين جو را سالم و پاك نگه دارد و علاوه بر اين براى حفظ فرد، اجتماع نيز بايد از رذائل و هواپرستى ها به دور باشد.

تاريخ نشان مى دهد كه هرگاه استعمارگران مى خواهند جامعه اى را تحت سلطه خود قرار دهند، تلاش مى كنند با اشاعه شهوترانى ، روح جامعه را تحت سلطه خود قرار دهند، تلاش مى كنند با اشاعه شهوترانى ، روح جامعه را فاسد كنند. دل كه فاسد شد، ديگر نه تنها عقل نمى تواند كارى كند بلكه خود، زنجير سنگينى بر دست و پاى انسان مى شود.

قرآن به تعالى و پاكى روح جامعه ، اهميت زيادى مى دهد و مى فرمايد:تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان (۳۳) يعنى ، اولا دنبال كار خير باشيد و ثانيا كار نيكو را دسته جمعى انجام دهيد.

در كلام پيامبر و ائمه عليهم السلام نيز تاءكيد شده كه انسان ، نظر واقع بينانه را بايد از قلبش بگيرد، هر چند نظر مردم مخالف آن باشد:استفت قلبك و اءن افتاك الناس (۳۴) پيامبر بر اين نكته تاءكيد مى كند كه اگر انسان ، جوينده حقيقت باشد و براى كشف حقيقت ، خود را بى طرف و خالص ‍ نمايد،

_________________________

۳۲- كسى كه قلب خود را از آلودگى ها پاك نگه داشت ، رستگار شد. (شمس /۹)

۳۳- در راه نيكى و پارسايى ، با هم تعاون كنيد. و در راه گناه و تعدى ، همكارى ننمايد. (مائده / ۲)

۳۴- كنز العمال ، حديث ۷۳۱۲

قلب او به او خيانت نخواهد كرد و او را به مسير صحيح ، هدايت مى كند. انسان تا زمانى كه جوينده راستين حقيقت است ، هر چه به او برسد، حق و حقيقت است .

در مجموع بايد گفت : قرآن در تعليماتش ، قصد پرورش افرادى را دارد كه از هر دو سلاح عقل و دل بهره مندند و هر دو را به بهترين شكل به كار مى گيرند.(۳۵)

تفسير سوره حمد

 بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم (۱)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.»

از همان آغاز كه قرآن به كتابت در آمده است ، در اول هر سوره اى به استثناى سوره برائت ، بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم وجود دارد؛ اهل تسنن آن را جزء هيچ سوره اى نمى دانند و شروع هر سوره را با بسم الله ، از قبيل شروع هر كار ديگر با نام خدا مى شمارند كه بسم الله جزء آن كار نيست شيعه به پيروى از ائمه اطهار عليهم السلام به شدت با اين مساءله مخالفت دارد، تا آن جا كه حتى ائمه اطهار عليهم السلام فرموده اند: خداوند بكشد كسانى را كه بزرگترين آيه از آيات قرآن را حذف كرده اند؛(۳۶) در هر حال شيعه بسم الله را جزء قرآن مى داند.

_________________________

۳۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۶۸ - ۵۹

۳۶- بحارالانوار، ج ۹۲،ص ۲۳۸

اين كه به بشر دستور داده شده است كه كارهايش را با نام خدا آغاز كند، براى اين است كه كارهاى انسان جنبه قدس و عبادت پيدا كند و به نام او بركت يابد، آغاز كردن به نام كسى ، مفهومش اين است كه او را موجودى قدوس و منزه از جميع نقص ها و سرچشمه كمالات دانسته و مى خواهيم كه عمل خود را با انتساب به او بركت بخشيم ؛ لذا كارها را به نام هيچ كس ، حتى به نام پيغمبر يا به نام خلق و مردم ، نمى توان آغاز كرد و اين است معنى تسبيح نام الله كه در اول سوره «اعلى» به آن دستور داده شده است(۳۷) معنى تسبيح نام خدا اين است كه آن جا كه مقام تقديس و تكريم است ، نام مخلوق در رديف نام الله قرار نگيرد و يا در جايى كه بايد نام الله برده شود، نام موجود ديگرى به ميان نيايد.

در قرآن كريم در حدود صد اسم براى خداوند آمده است كه در واقع صد صفت است نه صد اسم ، به عنوان علامت ، همان طور كه در نام گذارى انسان ها مى بينيم نمونه اسما و صفات خداوند را در همين سوره حمد مى توان ملاحظه كرد: الله ، رحمن ، رحيم ، مالك يوم الدين ؛ ولى هيچ كدام از اين اسما و صفات جامعيت اسم «الله» را ندارد؛ چون اسما و صفات ديگر هر كدام يكى از كمالات خدا را نشان مى دهند ولى اين نام ، نمايانگر ذات مستجمع جميع صفات كماليه است .

_________________________

۳۷- سبح اسم ربك الاعلى

«نام پروردگار بزرگت را تسبيح كن .» (اعلى / ۱)

بنابراين معنى «الله» چنين مى شود: آن ذاتى كه همه موجودات ناآگاهانه ، واله و شيداى او هستند و او تنها حقيقت شايسته پرستش ‍ است(۳۸)

مى توان گفت ، در فارسى لغتى مترادف كلمه «الله» كه بشود به جاى آن گذاشت نداريم ؛ زيرا اگر به جاى «الله»، «خدا» بگذاريم ، رسا نخواهد بود و شايد «خدا» مخفف «خود آى» است كه به اصطلاح «واجب الوجود» يا كلمه «غنى» كه در قرآن آمده نزديك تر باشد تا به «الله»، و اگر «خداوند» استعمال شود باز رسا نخواهد بود، زيرا خداوند يعنى صاحب و «خداوندى» يكى از شؤ ون «الله» است .

به جاى دو كلمه رحمن و رحيم در فارسى نمى توان واژه اى يافت كه عينا ترجمه آن باشد و اين كه معمولا «بخشنده مهربان» ترجمه مى كنند، ترجمه رسايى نيست زيرا «بخشنده» ترجمه «جواد» است و «مهربان» ترجمه «رؤ وف». وقتى مى گوييم «رحمان و رحيم»، دو معنا در ذهن ما مجسم مى گردد: يكى نياز عظيم مخلوقات كه گويى همه با زبان استعداد خودشان ، دست نياز به درگاه او دراز كرده و التماس مى كنند و ديگر اين كه او رحمت بى حساب خويش را به سوى آنان فرستاده و نيازهاى آنان را تاءمين نموده است .

_________________________

۳۸- درباره ريشه لغت «الله » چند نظر وجود دارد:

بعضى گفته اند اين كلمه از «اله » مشتق است و بعضى ديگر گفته اند كه از «وله » گرفته شده اگر از «اَلَه » مشتق شده باشد، يعنى «عبد»؛ پس يعنى ذات شايسته پرستش كه كامل از جميع جهات است و اگر از «وله » مشتق شده باشد، وله يعنى تحير، و «واله » يعنى حيران و عاشق و شيدا، و از اين جهت او را الله گفته اند كه عقل ها در مقابل ذات مقدسش حيران و يا متوجه و عاشق او و پناهنده به اويند.

«رحمن»، ميرساند كه «رحمت» حق همه جا گسترش پيدا كرده و همه چيز را فراگرفته است اصولا هر چيزى ، چيز بودنش ، مساوى با رحمت حق است ، چون وجود و هستى ، عين رحمت است : و رحمتى وسعت كل شى ء(۳۹)

«رحيم»، دلالت بر رحمت لا ينقطع و دائم حق مى كند؛ نوعى از رحمت است كه جاودانگى دارد و تنها شامل آن بندگانى است كه از طريق ايمان و عمل صالح ، خود را از مسير نسيم رحمت خاصه حق قرار داده اند.

پس پروردگار يك رحمت عام دارد و يك رحمت خاص : «رحمن» اشاره به آن رحمت عام و بى حسابى است كه با آن همه موجودات ، از جمله انسان را آفريده و مؤمن و كافر، حتى انسان و حيوان و جماد و نبات مشمول اين رحمت مى باشند، ولى «رحيم» اشاره به رحمت خاصى است كه به انسان هاى مطيع و فرمانبردار اختصاص ‍ دارد.(۴۰)

 الحمد لله رب العالمين (۲)

«ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است .»

در اين جا نيز بايد بگوييم كه ما لغتى در فارسى نداريم كه ترجمان كلمه حمد باشد. البته دو كلمه عربى نزديك به حمد وجود دارد و آن دو در فارسى معادل دارند و معمولا براى ترجمه حمد از اين معادل ها استفاده مى شود: يكى «مدح» و ديگرى «شكر»؛ و هيچ كدام به تنهايى رساننده معناى حمد نيستند.

_________________________

۳۹- و رحمت من هر چيزى را فراگرفته است (اعراف / ۵۶)

۴۰- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۸۵ - ۷۵

«مدح» به معناى ستايش است ، ستايش از احساس هاى مخصوص ‍ انسانى است و در حيوان وجود ندارد. يعنى اين انسان است كه داراى اين درجه از ادراك و احساس است كه وقتى در مقابل كمال و جلال و زيبايى قرار مى گيرد، اين احساس به صورت عكس العمل در او پيدا مى شود كه آن كمال و جلال و زيبايى را ستايش كند. در ستايش هاى واقعى هيچگونه طمعى در كار نيست ، بلكه امرى است فطرى و طبيعى و انسان هنگامى كه به امر زيبايى برخورد مى كند، محو زيبايى آن مى گردد و بى اختيار آن را مى ستايد.(۴۱)

احساس ديگرى در انسان وجود دارد كه باز از امتيازات انسان است ، كه آن را سپاسگزارى مى گويند و ترجمه كلمه «شكر» است و آن وقتى است كه از ناحيه كسى به انسان خيرى برسد، انسانيت انسان اقتضا مى كند كه نسبت به او اظهار امتنان بكند، اين صفت به اين حد در حيوان وجود ندارد و از مختصات انسان است(۴۲) و در هيچ جامعه اى ديده نشده كه پاداش نيكى را به بدى بدهند: هل جزاء الاحسان الا الاحسان(۴۳) اما «حمد» نه مدح خالص است و نه شكر خالص ، مى توان گفت «حمد» تركيب اين دو مفهوم است البته بعيد نيست كه در معنى حمد، مفهوم ديگرى نيز دخالت داشته باشد و آن مفهوم «پرستش» است

_________________________

۴۱- چاپلوسى در موردى است كه انسان امر بى حقيقتى را از روى طمع ستايش مى كند.

۴۲- اين كه گفته شده است كه اگر هر كس خودش را بشناسد، خدا را نيز مى شناسد مطلب بسيار عظيم و درستى است ، شناخت كامل انسان از خويش ، راهى است كه به شناخت الله منتهى مى گردد، يكى از راه هاى شناخت انسان ، همان شناختن احساس هاى خاص انسان است كه يكى از آن ها همين احساس سپاس است .

۴۳- آيا پاسخ نيكى جز نيكى است ؟! (الرحمن / ۶۰)

مفسرين در اين جهت اتفاق نظر دارند كه معنى آيه اين است كه تمام «حمد»ها از آن خداست و از آن جايى كه انسان در مقابل انسان هاى ديگر سپاسگزارى مى كند، معلوم مى گردد كه معناى حمد تنها سپاسگزارى نيست بلكه پرستش (خضوع و فروتنى عابدانه) نيز در آن گنجانده شده است ، خلاصه اين كه حمد يك احساس ‍ پاك درونى است و از اعماق روح هر كس سرچشمه مى گيرد كه جمال و جلال را بستايد و در مقابل عظمت خاضع باشد.(۴۴)

درباره كلمه «رب» نيز بايد بگوييم كه در فارسى كلمه اى معادل آن نداريم «رب» را گاهى به تربيت كننده (= مربى) و گاهى «صاحب اختيار» ترجمه مى كنند، اما هيچ كدام از اين كلمات به تنهايى رساننده معنى «رب» نيستند. گويا در كلمه رب ، هم مفهوم خداوندگارى و صاحب اختيارى نهفته است و هم معناى تكميل كننده و پرورش دهنده .

جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم يعنى عالم ماده ، عالم تدريج است و نظامش چنين است كه وجودها از نقص آغاز مى شوند و به سوى كمال سير مى كنند، هيچ موجودى در آغاز آفرينش به صورت كامل آفريده نشده است ، اين خداوند است كه موجودات را به كمال نهايى مى رساند، از اين رو رب العالمين است

_________________________

۴۴- اين است كه سوره حمد مستلزم معرفت الهى است ، يعنى تا انسان نسبت به خداوند معرفت كامل پيدا نكند، نمى تواند سوره حمد را درست و به صورت واقعى كه لقلقه زبان نباشد، بخواند.

ما معتقديم كه شناخت ، لازمه عبادت خداوند است و تا خداشناسى كامل نگردد عبادت اوج نمى گيرد. نكته جالب در سوره حمد نيز اين است كه بعد از الحمدلله چهار صفت ديگر آمده است (رب العالمين ، الرحمن ، الرحيم ، مالك يوم الدين) كه هر كدام درى به سوى معرفت حق است .

گويى جهان يك محيط مساعد كشاورزى است و هر گونه بذرى در آن پاشيده مى شود، پرورش مى يابد، به ويژه در مورد اعمال انسان بايد گفت كه اگر كسى هدف دنيايى نداشته باشد و بذر آخرتى بكارد و در راه آن سعى و كوشش كند، اين عمل هيچگاه ضايع نمى گردد.(۴۵)

 اَلرَّحمَنِ الَّرَحِيمِ (۳)

«خداوندى كه بخشنده و بخشايشگر است .»

از اين دو صفت ، اولى مربوط به نظام هستى و دومى مربوط به عالم خاص ‍ انسان هاست .

براى توصيف پروردگار به صفت اول ، آن قدر عرفان عميق براى بنده لازم است كه جهان را سراسر رحمت اندر رحمت ببينيد و پديده هاى جهان را به خير و شر تقسيم نكند، بلكه سراسر هستى را به دليل آن كه ناشى از اوست خير و رحمت محض بداند.

هنگام ستايش الله به اين صفت ، ديد انسان بايد چنان باشد كه نظام هستى را نظام خير و نظام رحمت و نور ببيند. البته با زور و تعبد نمى توان چنان ديدى در خود ايجاد كرد. لازمه چنين شناختى اين است كه راه صحيح عقلانى و برهانى مطالب شامخ را درك كنيم .

شناخت «الله» به صفت رحيم ، مستلزم آن است كه انسان به مقام و موقعيت خودش در ميان موجودات عالم شناخت كامل داشته باشد. امتيازى كه انسان در ميان موجودات دارد اين است كه فرزند بالغ اين جهان است و از نظر عقل و خرد به آن درجه از رشد رسيده كه به او گفته اند:

_________________________

۴۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۹۴ - ۸۵

بايد خودت راه را انتخاب كنى ؛ در حالى كه موجودات ديگر تحت تكفل جبرى عوامل اين عالمند. انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا(۴۶) راه راست و راه كج جلوى انسان قرار گرفته است ، اگر انسان راه راست و صراط مستقيم حق را بپيمايد، يك نوع رحمت و عنايت خاصى از ناحيه خدا شامل حالش مى گردد. هر كس راه خدا را برود، پروردگار او را مدد مى كند و اسباب و وسايل را برايش مهيا مى سازد.

رزق من حيث لا يحتسب(۴۷) به او مى رساند و بالاخره انسان به مرحله اى مى رسد كه احساس مى كند به مقام داد و ستد با خداى خويش ‍ رسيده است .

 مَالِكِ يَومِ الدِّينِ (۴)

«خداوندى كه مالك روز جزاست .»

در رساله هاى عمليه خوانده ايد كه در قرائت نماز اين آيه را به دو وجه مى توان خواند:

 مالك يوم الدين و ملك يوم الدين آيا اين دو قرائت باعث مى شود كه دو معنى مختلف براى آيه تصور گردد؟

ملك و مالك در استعمالات روزمره معناى مستقل دارند: اولى بيانگر يك رابطه سياسى است و دومى يك رابطه اقتصادى «ملك» براى خود حق تدبير و سياست قايل است و «مالك» چيزى مى تواند از آن بهره بردارى كند. ولى در هر مورد هيچگونه واقعيتى در كار نيست ، بلكه قرارداد صرف است ؛

_________________________

۴۶- ما راه را به او نشان داديم ، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس .

(دهر/ ۳)

۴۷- از جايى كه گمان نمى برد.

(طلاق / ۳)

يعنى ممكن است لحظه اى ديگر مالك آن خانه و ملك آن ناحيه اشخاص ديگرى باشند و قرارداد با افراد جديد برقرار شود. در اين گونه موارد كه ملك و مالك بودن ، با اعتبار و قرارداد محقق مى شود، اين دو معنى با يكديگر متمايزند. يكى ملك است و ديگرى ملك ولى در بعضى موارد اين روابط حقيقى است ؛ مثلا وقتى كسى مالك قواى بدنى خويش است ، معنايش اين است كه در بهره گيرى از آن ها صاحب حق و اختيار مى باشد. در اين جا مصداق ملك با مالك يكى است ؛ يعنى شخص ، هم مالك اعضاء و جوارح خويش است و هم ملك و مسلط بر آن هاست ، چون يك امر تكوينى است ، نه قراردادى و مجازى محض در مورد پروردگار، وحدت ملك با مالك به خوبى روشن است ، زيرا آن جا رابطه حقيقى ، بين مالك و مملوك برقرار است و ملك و ملك از يكديگر جدا نيستند.(۴۸)

 اِيَّاكَ نَعبُدُ وَ اِيَّاكِ نَستَعين (۵)«پروردگارا تنها تو را مى پرستيم و فقط از تو يارى مى جوييم .» اسلام سراسرش توحيد است ؛ يعنى اگر تمام مسائل و مبانى اسلامى را تحليل كنيم ، چه آن ها كه مربوط به اصول عقايد است و چه آن ها كه به اخلاقيات و امور تربيتى و يا به دستورالعمل هاى روزانه ارتباط دارد، بازگشت همه به توحيد است (۴۹)

_________________________

۴۸- آيا خداوند فقط مالك و ملك روز قيامت است و در دنيا نيست ؟ خير، خداوند مالك و ملك حقيقى هم دنيا و هم آخرت است ، اما بشر چون در دنيا چشم حقيقت بين ندارد، مالك ها و ملك هاى اعتبارى و مجازى مى سازد، خود را و ديگران را مالك بر اشياء و ملك آن ها مى داند و هنگامى كه حقايق جهان برايش مكشوف شد و نگاهى واقع بينانه بر جهان افكند آن گاه خواهد ديد كه همه ملك ها و ملك ها ساختگى بود و مالك و ملك حقيقى هستى اوست .

۴۹- اين مطلب در تفسير الميزان در موارد متعددى بيان شده است .

در اسلام دو قسم توحيد وجود دارد: نظرى و عملى ؛ توحيد نظرى ، يعنى خدا را به يگانگى شناختن و توحيد عملى يعنى خود را در عمل يگانه و يك جهت و در جهت ذات ، يگانه ساختن ، در سوره حمد آن چه از اول سوره تا اين آيه اياك نعبد آمده است مربوط به توحيد نظرى است و از اين جا به بعد، بيان توحيد عمى است ، جمله ها و كلماتى كه از اول سوره تا مالك يوم الدين گذشت يك سلسله مسائل شناختى درباره خداوند مطرح مى كند و اين شناخت ها فوق العاده لازم و ضرورى است و هيچگاه نبايد گفت كه اين مرحله يك مرحله ذهنى است و ضرورتى ندارد؛ بلكه در اسلام «شناخت» و معرفت اصالت دارد و تا اين مرحله نباشد، انسان در عمل پيش نخواهد رفت .

در زبان عربى به حالت چيزى كه رام ، نرم و مطيع بشود، به طورى كه هيچ گونه عصيان و تعدى و مقاومتى نداشته باشد، تعبد مى گويند. از نظر اسلام انسان بايد فقط نسبت به خداوند تعبد داشته باشد، اما توحيد در عبادت به اين معنى است كه انسان در مقابل هيچ موجود ديگر و هيچ فرمان ديگرى اين حالت را نداشته باشد، بلكه نسبت به غير خدا حالت عصيان و تمرد داشته باشد، پس انسان بايد دو حالت متضاد داشته باشد: تسليم محض ‍ خدا و عصيان محض غير خدا؛ معناى اياك نعبد اين است : خدايا تنها تو را مى پرستيم و غير تو را نمى پرستيم(۵۰) (۵۱)

_________________________

۵۰- البته روشن است كه اطاعت افرادى كه خداوند دستور اطاعت از آن ها را داده - مثل پدر و مادر، پيامبران ، امامان و رهبران جامع الشرايط - در واقع اطاعت خداست .

۵۱- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۰۶ - ۹۴

در قرآن مجيد مصاديق گوناگونى براى شرك آمده كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم تا ضمنا معنى توحيد عملى روشن شود:

۱ - افراءيت من اتخذ الهه هواه(۵۲) در اين آيه انسان شهوت پرست ، مشرك شمرده شده است ، پس وقتى مى گوييم اياك نعبد؛ يعنى خدايا ما به فرمان تو هستيم نه به فرمان ميل و هوا و هوس ‍ و شهوات خودمان .

۲ - اتخذوا احبارهم و رهبنهم اربابا من دون الله(۵۳) اين آيه در حالى كه يهوديان و مسيحيان را مذمت مى كند، مى گويد: آنان بدون آن كه مستندى از امر خدا داشته باشند، در مقابل احبار (عالمان يهود) و راهبان (عالمان مسيحيت)، متعبد بودند و در حقيقت ، مطيع ميل و هواهاى نفسانى آن ها بودند. بنابراين اگر مى گوييم اياك نعبد، يعنى خدايا از هيچ گروهى به نام روحانى و قديس و نام ديگر، كوركورانه اطاعت نمى كنيم ، اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام را (به عنوان اولى الامر) اطاعت مى كنيم ، چون تو فرمان داده اى و اگر فرمان مجتهدان جامع الشرايط، يعنى علماى متقى عادل آگاه را اطاعت مى كنيم ، به حكم اين است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام چنين دستور داده اند.

_________________________

۵۲- آيا ديدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزيده است ؟

(فرقان / ۴۳)

۵۳- آنها دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند. (توبه / ۳۱)


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28