آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن7%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36420 / دانلود: 4250
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

«السلام»؛ خدا سلامت محض و خير مطلق است در ملك اقتدار وجود دارد و وحشت ايجاد مى كند. وقتى كه «القدوس» فرمود، آن وحشتى كه از بى حسابى اقتدار باشد از بين مى رود. بعد صفت «سلام» را ذكر مى كند، به معنى اين كه او يك موجود دوست داشتنى است و سلام يك صفت جمال است «سلام است» يعنى از ناحيه او آن چه به عالم مى رسد فيض و خير است ؛ منبع خير و كمال است .

« المومن»؛ خدا امن بخش و اطمينان بخش است هم به خدا و هم به انسان مؤمن گفته مى شود. وقتى به خدا مى گوييم مؤمن يعنى آن كه بخشنده امنيت است اگر بنده اى به پيشگاه و برود، ذكر و ياد او به دلش ‍ امنيت و آرامش مى دهد و وقتى به بنده مؤمن مى گوييم ، يعنى كسى كه به سبب خدا امنيت را براى خودش كسب كرده است .

«المهيمن»؛ «مهيمن» به معنى حفظ و نگهبانى و مراقبت است و گفته اند مفهوم تصرف هم در آن هست ؛ مراقبى كه حق تصرف اصلاحى هم دارد. خدا مهيمن است يعنى حافظ و مراقب بنده خودش ‍ است ؛ يعنى اگر كسى خود را به خداى خود متصل كند از دستبرد هر دستبردزننده اى مصون است مخلصين كه شيطان به آن ها راهى ندارد، همان ها هستند كه خودشان را به خدا سپرده اند. اءنّ عبادى ليسَ لكَ عليهم سُلطان(۵۱۰) «بندگان واقعى من كسانى هستند كه تو نمى توانى هيچ نفوذى در آن ها داشته باشى .»(۵۱۱)

_________________________

۵۱۰- حجر/ ۴۲

۵۱۱- اين دو آيه هم اشاره به همين مطلب دارند: قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين «(شيطان) گفت : به عزتت سوگند، همه آنانان را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو، از ميان آن ها.» (ص / ۸۳ - ۸۲)

خداى متعال حافظ و مراقب اين گونه بندگان است بنابر قول آن مفسرينى كه مى گويند مفهوم تصرف در «مهيمن» هست ، يعنى وقتى بنده اى خودش را به خدا سپرد اگر احيانا غل و غشى هم در او باشد خدا خودش او را خالص مى كند.(۵۱۲) (۵۱۳)

 هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الاَْسْمَاء الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۲۴)

«او خداوندى است خالق ؛ آفريننده اى بى سابقه ، و صورتگرى (بى نظير)؛ براى او نامهاى نيك است ؛ آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مى گويند؛ و او عزيز و حكيم است .»

تفسير سوره ممتحنه

بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم # يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَ عَدُوَّكُمْ اءَوْلِيَاء تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَروُا بِمَا جَاءكُم مِّنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ اءَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِى سَبِيلِى وَ ابْتِغَاء مَرْضَاتِى تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ اءَنَا اءَعْلَمُ بِمَا اءَخْفَيْتُمْ وَ مَا اءَعْلَنتُمْ وَ مَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ (۴)

_________________________

۵۱۲- به قرآن هم «مهيمن » اطلاق شده است و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه «... ما قرآن را مهيمن بر كتاب هاى آسمانى قبل قرار داديم .» (مائده / ۴۸) قرآن محتواى صحيح كتب قبلى را حفظ مى كند و بدعت ها و تحريف هايى كه در آن واقع شده است را از بين مى برد و از طرفى احكامى را هم كه متناسب با آن وضع خاص بوده نسخ مى كند، يعنى مهيمنى است كه دخل و تصرف هم مى كند و در عين حال روح آن كتب در قرآن محفوظ است .

۵۱۳- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۲۲۰ - ۱۹۶

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبّت مى كنيد؛ در حالى كه آنها به آنچه از حقّ براى شما آمده كافر شده اند و رسول اللّه و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مى رانند؛ اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده ايد؛ (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد.) شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكار مى سازيد از همه داناترم و هر كس از شما چنين كارى كند، از راه راست گمراه شده است.»

اين سوره را به مناسبت مطلبى كه در آيه ۱۰ آن آمده است «ممتحنه» مى نامند و آن مطلب راجع به زنانى است كه مسلما مى شدند و از مكه به مدينه مى آمدند؛ قرآن مى فرمايد آنها را از نظر ايمانشان امتحان كنيد و اگر حقيقت بود اين ها را ديگر به سوى شوهرهاى كافرشان بازنگردانيد. بيشتر مطالب اين سوره درباره ولاء كفار يعنى پيوند و دوستى با كافران و دشمنان دين است .

در شاءن نزول سوره آمده است كه خانواده يكى از صحابه به نام حاطب بن ابى بلتعه كه خودش در مدينه بود، در مكه بودند. يك وقتى كفار از خانواده او سؤ ال كردند كه آيا پيامبر قصد فتح مكه را دارد يا ندارد؟ آنها هم براى آن كه به نوعى دل قريش را به دست آورده باشند نامه اى به حاطب نوشتند كه آيا چنين چيزى هست يا نه ؟ حاطب هم در نامه اى به آن ها نوشت كه بلى ، و بعد آن را همراه زنى كه به مكه مى رفت فرستاد. به پيغمبر وحى شد كه چنين قضيه اى هست و ايشان حضرت على عليه السلام را فرستادند

تا نامه را از آن زن بگيرند. حضرت على عليه السلام نامه را از آن زن گرفتند و آن را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آوردند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم حاطب را خواست ، فرمود: اين چه كارى بود كه كردى ؟ قسم خورد كه يا رسول الله ! من بر ايمان خودم هستم اصل قضيه اين است : من بر خلاف خيلى افراد ديگر كه نزد قريش عزتى دارند و در نبودن آن ها زن و بچه شان را اذيت و آزار نمى كنند، چنين نيستم ؛ پيش خودم گفتم كه شايد اين كار من سبب شود كه وضع زن و بچه من در مكه بهتر شود. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم هم او را بخشود.

يكى از مسائل بسيار اساسى كه فرق اسلام را با ساير اديان و خصوصا مسيحيت روشن مى كند، اين مساءله است كه آنها مى گويند ايمان فقط يك امر قلبى و مربوط به رابطه انسان با خدا است ، اما رابطه انسان با انسان به ايمان ارتباط ندارد. مى گويند: تو فقط رابطه ات را با خدا درست كن ، رابطه ات با انسان ها را بر هر اساس ديگرى كه مى خواهى مى توانى تنظيم كنى گاهى كه مى خواهند ايمان رابطه انسان با انسان را هم در بر بگيرد، به اين شكل ذكر مى كنند كه رابطه يك نفر مؤمن با همه انسان ها بايد يكسان باشد؛ با همه انسان ها بايد رابطه دوستى و مودت داشته باشد بدون اين كه ميان انسان مؤمن و انسان غير مؤمن فرق بگذارد.

مسيحى ها همين موضوع را در همه جا تبليغ مى كنند و حتى بسيارى از مسلمين هم گاهى همين حرف ها را مى زنند، بدون اين كه توجه داشته باشند كه اين ديدگاه اصلا با اسلام جور در نمى آيد. قرآن مى فرمايد كه سيره و سنت ابراهيم عليه السلام كه خود مسيحى ها و يهودى ها هم قبول دارند،

اين نبوده است و نبايد باشد و قدر مسلم اين است كه اين امر با دين جامعه ساز يعنى دينى كه مسؤ وليت ساختن يك جامعه را بر عهده گرفته است جور در نمى آيد. تعليماتى كه علاوه بر جنبه فردى و اخلاقى ، جنبه اجتماعى هم دارد، حتما ميان انسان مؤمن و انسان غير مؤمن فرق مى گذارد.

اتفاقا خود قرآن اين مساءله را در آيات بعدى مطرح كرده است كه آيا رابطه انسان فقط با انسان هاى مؤمن بايد رابطه دوستى باشد؟ انسان با هر كس كه غير مؤمن شد بايد رابطه دشمنى داشته باشد يا نه ؟ قرآن مى فرمايد:لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ اءَن تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِم (۵۱۴) از اين مطلب شما اين چنين استنباط نكنيد كه كسانى كه دين و ايمان ندارند اگر با شما سر ستيزه و دشمنى ندارند، خدا احسان به آن ها را نهى مى كند؛ به آن ها احسان كنيد، اما قرآن هشدار مى دهد كسانى كه با اسلام و مسلمين سر ستيزه جويى دارند، كسانى كه اگر شما ساده دلى و غفلت كنيد و با آن ها رابطه دوستى برقرار كنيد زهرشان را حتما خواهيد ريخت ، با آن ها رابطه دوستى برقرار نكنيد.

قرآن در سوره نساء مى فرمايد:وَدَّ الَّذِينَ كَفَروُا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ اءَسْلِحَتِكُمْ وَ اءَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُم مَّيْلَةً وَاحِدَةً (۵۱۵) اگر امروز روى خوش به شما نشان مى دهند از قدرت شما مى ترسند،

_________________________

۵۱۴- خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند؛ چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد. (ممتحنه / ۸)

۵۱۵- كافران آرزو دارند كه شما از سلاح ها و متاع هاى خود غافل شويد و يك باره به شما هجوم آورند. (نساء/۱۰۲)

اين قدر از آن ها غافل نباشيد، شما را غافلگير مى كنند.

از نظر اسلام جامعه اسلامى حكم پيكر واحد را دارد؛ تفاوتى كه ميان مسلمان و غير مسلمان هست اين است كه مسلمان با مسلمانان بايد آن طور رفتار كند كه با اعضاى پيكر خودش رفتار مى كند و با غير مسلمان بايد چنان رفتار كند كه اگر هم خوبى و احسان مى كند، توجه داشته باشد كه او فردى خارج از اين پيكره است .

در آيه مورد بحث ، قرآن كريم خطاب به مسلمين مى فمرايد: اى اهل ايمان دشمنان من و خودتان را به عنوان دوست نگيريد. دشمنان خدا كسانى هستند كه منكر خدا و پيام خدا هستند. هر كس كه بر خلاف فطرت خودش ‍ كه فطرت توحيد است قيام كند دشمن خداست نكته ديگر اين كه مى فرمايد «عدوى » و «عدوكم»؛ يعنى اين دستور نه فقط به اين دليل است كه اين ها دشمنان پيام من هستند، بلكه اين ها با شما هم از آن جهت كه مؤمن هستيد دشمن هستند. اگر شما را از ايمان عارى كنند با شما دوست هستند.

قرآن كريم در يك آيه ديگر مى فرمايد: لا تَتَّخِذوُا بِطانَة مِن دونِكُم عرب پارچه رويه لباس را «ظهاره» و آستر آن را «بطانه » مى گويد. قرآن مى فرمايد: در جامعه از غير خود بطانه نگيريد. يعنى در جامعه مسلمان ، اگر غير مسلمانان شركت داشته باشند مانعى ندارد؛ ولى شركت در اجتماع ، گاهى به صورت ظهاره است و گاهى به صورت بطانه در كارهاى سرى و مخفى ، مثل آن كارهايى كه به سياست اجتماع مربوط است ؛ آن چه جايز نيست ، شركت دادن غير مسلمان در اسرار جامعه مسلمان است .

در ادامه آيه مى فرمايد كه شما ميان خود و آن ها القاى دوستى مى كنيد. القاى مودت يعنى در دل ، مودتى نسبت به آن ها داريد، علاقه اى پيدا مى كنيد و بعد اين علاقه را آشكار و ظاهر مى سازيد و روابط دوستانه با آن ها برقرار مى كنيد، و اى در حالى است كه آن ها كفر(۵۱۶) مى ورزند، و با آن حقى كه بر شما نازل شده است ستيزه مى كنند. اين ها مردمى هستند كه پيامبر و شما را از شهر و ديارتان به گناه اين كه به پروردگارتان ايمان آورديد اخراج كردند.

در واقع خود آيه مطلب را به طور كامل بيان مى كند، مى گويد: آنها به دليل مسلكتان با شما مخالفند، شما چطور مى خواهيد بين آن ها و غير آن ها به دليل مسلك فرق نگذاريد؟!(۵۱۷)

خداوند به مؤمنين مى گويد: اگر شما راست مى گوييد و واقعا به نيت جهاد در راه خدا و براى طلب رضاى الهى خارج شده ايد، بايد آن طور باشيد كه رابطه تان را با دشمنان خدا و خودتان قطع كنيد. شما كه مدعى ايمان به خدا هستيد و در سر و خفا علاقه خودتان را به كفار و غيرمسلمانان اظهار مى كنيد، خدا به آن چه كه شما ظاهر مى كنيد و آن چه كه مخفى مى كنيد، آگاه است هركس كه چنين كارى را بكند، از راه راست منحرف شده است(۵۱۸)

_________________________

۵۱۶- كفر، صرف قبول نكردن اسلام نيست ، قبول نكردن و به عناد و ستيزه برخاستن است .

۵۱۷- اولين آيه اى كه در مورد جهاد نازل شده است ، نظير همين آيه است : اءُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِاءَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ الَّذِينَ اءُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا اءَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ «به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل گرديده ، اجازه جهاد داده شده است ؛ چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند؛ و خدا بر يارى آنها تواناست همانها كه از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند، (و جرمى نداشتند) جز اينكه مى گفتند: پروردگار ما، خداست » (حج /۴۰-۳۹)

۵۱۸- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۲۳۱ - ۲۲۱

إِن يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ اءَعْدَاء وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ اءَيْدِيَهُمْ وَ اءَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ (۲)

«اگر آنها بر شما مسلّط شوند، دشمنانتان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدى كردن نسبت به شما مى گشايند، و دوست دارند شما به كفر بازگرديد.»

قبلا فرمود همين الان دشمنان شما هستند، يعنى من از اسرار آگاهم الان مى دانم دشمن شما هستند، ولى احساس نمى كنيد، اما در اين جا مى فرمايد كه آن روزى كه آن ها فرصت پيدا كنند و بر شما دست يابند آن وقت مى بينيد كه چگونه اين ها دشمنان شما هستند و دست و زبانشان به بدى بر روى شما دراز خواهد شد. يعنى در آن روز بر خود شما هم آشكار خواهد شد و اين دشمنى به صورت علنى خواهد گرديد.

و در انتهاى آيه حالت كفار را بيان مى كند و مى فرمايد كه تمام آرزوى اينان اين است كه شما را از اين ايمان و دينتان برگردانند.

 لَن تَنفَعَكُمْ اءَرْحَامُكُمْ وَ لَا اءَوْلَادُكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (۳)

«هرگز بستگان و فرزندانتان روز قيامت سودى به حالتان نخواهند داشت ، ميان شما جدايى مى افكند؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست .»

از طرف ديگر پاى ارحام و خويشاوندان و زن و بچه در ميان است ؛ جانب آن ها را هم كه نمى شود رعايت نكرد. قرآن از اين كه كسى به ارحام خودش ‍ ولو اين كه كافر باشند و از اين جهت كه ارحام هستند احسان كند، نهى نمى كند. اما به قيمت اين كه اين احسان باعث خيانت به جامعه اسلامى بشود.

در آيات زيادى از قرآن اين مطلب تصريح شده است كه ايمان آن وقت ايمان است كه هر جا در سر دوراهى قرار گرفتيد و مجبور به انتخاب بين خدا و غير خدا شديد، همه جا خدا و رضاى او را انتخاب كنيد. ايمان مساوى است با اين كه هر چه غير ايمان است در درجه بعد قرار بگيرد.

 قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَ اءَبْنَآؤُكُمْ وَ إِخْوَانُكُمْ وَ اءَزْوَاجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ اءَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَ مَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا اءَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِى سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى يَاءْتِىَ اللّهُ بِاءَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ

«بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما، و اموالى كه به دست آورده ايد، و تجارتى كه از كساد شدنش مى ترسيد، و خانه هائى كه به آن علاقه داريد، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش ‍ محبوبتر است ، در انتظار باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند! و خداوند جمعيّت نافرمانبردار را هدايت نمى كند.»

نمى گوييم كه آن ها را به طور كلى نفى كنيد بلكه مى گوييم آن ها در درجه بعدى است ، يعنى تا آن حدى است كه با دين تضاد نداشته باشد. در آيه مورد تفسير هم مى فرمايد كه ارحام و خويشاوندان و فرزندانتان در روز قيامت به حال شما سودى نمى بخشند. در روز قيامت ميان انسان و همه اين ها جدايى واقع مى شود. رابطه ها در آن جا قطع مى شود،

جز رابطه اى كه از ناحيه حق برقرار باشد.(۵۱۹) و خدا به همه كارهاى شما بيناست .

 قَدْ كَانَتْ لَكُمْ اءُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَاء مِنكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَ بَدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء اءَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لاَِبِيهِ لاََسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ مَا اءَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ رَّبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْكَ اءَنَبْنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ (۴)

«براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت ، در آن هنگامى كه به قوم (مشرك) خود گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم ؛ ما نسبت به شما كافريم ؛ و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است ؛ تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان بياوريد. - جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش [ عمويش آزر]  گفت (و وعده داد) كه براى تو آمرزش طلب مى كنم ، و در عين حال در برابر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم (و اختيارى ندارم). - پروردگارا! ما بر تو توكّل كرديم و به سوى تو بازگشتيم ، و همه فرجامها بسوى توست .» اين درس را از ابراهيم و از تربيت شدگان ابراهيم ياد بگيريد كه آن ها چگونه به خاطر ايمانشان از همه بريدند. «اسوه» يعنى الگو، يعنى شخصيتى كه بايد مقتدا قرار بگيرد و ميزان و معيار باشد و ديگران خودشان را با او بسنجند.(۵۲۰)

_________________________

۵۱۹- الاَْخِلَّاء يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ «در قيامت همه دوستان تبديل به دشمنان يكديگر مى شوند، مگر دوستانى كه از روى تقوا با يكديگر دوست بودند. (يعنى پيوندشان با يكديگر ناشى از پيوندشان با خدا بوده است .») (زخرف / ۶۷)

۵۲۰- راجع به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز در قرآن كريم آمده است : لقد كان فى رسول الله اسوة حَسَنَة «براى شما در وجود پيغمبر اسوه نيكويى است .» (احزاب / ۲۱)

در اين آيه مى فرمايد كه يك اسوه نيكى در وجود ابراهيم براى شما هست ، منتها اين اسوه بودن مربوط به خصوص همين مساءله ولاى دشمنان است هنگامى كه به قومشان گفتند ما از شما و از معبودهاى شما (آن معبودها سمبل مسلك و عقيده و ايمان شماست) تبرى مى جوييم آن ها با قوم خودشان صله قوم و خويشى داشتند، ولى به خاطر ايمانشان و اين كه قومشان با اين ها ستيزه كردند به كلى از آن ها بريدند، گفتند ما از شما تبرى مى جوييم تنها شما كافر نيستيد ما هم كافريم شما كافريد به آن چه ما ايمان داريم ، ما هم به عقيده و مسلك شما كافريم (در مفهوم كفر مبارزه عملى وجود دارد) يعنى با شدت با عقيده شما مبارزه خواهيم كرد.

هر مومنى شرط مؤمن بودنش كافر بودنش هم هست و اين نكته اساسى است در آن چه كه در اين آيه در مورد نداشتن ولاى كفار آمده است اين در واقع همان مطلب را مى خواهد بگويد كه براى مردم مسلمان و جامعه اسلامى تنها جنبه اثباتى كافى نيست. در مسيحيت ادعا مى كنند كه فقط جنبه اثباتى هست و اساسا هيچ عنصرى از كفر و عناد وجود ندارد، ولى اساس دين نفى و اثبات است(۵۲۱) دين تولى و تبرى است(۵۲۲) ابراهيم و تربيت شدگان او به قوم خود گفتند:

_________________________

۵۲۱- كلمه لا اله الا الله جمع ميان نفى و اثبات است لا اله نفى و انكار است كفر به غير خداست ؛ الا الله اثبات ايمان به خداست در «آية الكرسى » نيز قبل از ايمان خدا، كفر به طاغوت ذكر شده است فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله «كسى كه به طاغوت كافر شود و به خدا ايمان آورد...» (بقره / ۲۵۶)

۵۲۲- تولى ، يعنى دوستى با دوستان خدا و تبرى ، يعنى دشمنى با دشمنان خدا و بيزارى از آن ها.

اعلام مى كنيم كه ميان ما و شما جز دشمنى ، اصل ديگرى حكومت نمى كند تا زمانى كه خدا را به وحدت و يگانگى بپذيريد و ايمان بياوريد. قرآن بعد از اين آيات مساءله رابطه ابراهيم با پدرش يا عمويش كه او را پدر مى خواند (آزر) مطرح مى كند و توضيح مى دهد اين كه ابراهيم براى آزر با اين كه كافر بود، وعده داد كه من براى تو استغفار مى كنم ، تولى نبود.(۵۲۳)

 يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ اءَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لَا هُنَّ حِلُّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَآتُوهُم مَّا اءَنفَقُوا وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ اءَن تَنكِحُوهُنَّ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ اءُجُورَهُنَّ وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَاسْاءَلُوا مَا اءَنفَقْتُمْ وَلْيَسْاءَلُوا مَا اءَنفَقُوا ذَلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (۱۰)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه زنان باايمان بعنوان هجرت نزد شما آيند، آنها را آزمايش كنيد - خداوند به ايمانشان آگاهتر است - هرگاه آنان را مؤمن يافتيد، آنها را بسوى كفّار بازنگردانيد؛ نه آنها براى كفّار حلالند و نه كفّار براى آنها حلال ؛ و آنچه را همسران آنها (براى ازدواج با اين زنان ( پرداخته اند به آنان بپردازيد؛ و گناهى بر شما نيست كه با آنها ازدواج كنيد هرگاه مَهرشان را به آنان بدهيد و هرگز زنان كافر را در همسرى خود نگه نداريد (و اگر كسى از زنان شما كافر شد و به بلاد كفر فرار كرد،) حق داريد مَهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد همان گونه كه آنها حق دارند مهر زنانشان را كه از آنان جدا شده اند) از شما مطالبه كنند؛

_________________________

۵۲۳- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۲۴۱ - ۲۳۱

اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى كند، و خداوند دانا و حكيم است !

موضوع اين آيه ، با ولاى كفار - كه در آيات قبل آمده بود - ارتباط دارد آن موضوع مساءله زن شوهرهايى است كه زن ، مسلمان مى شود و شوهر كافر مى ماند و يا بر عكس مرد مسلمان مى شود و زن كافر مى ماند.

مساءله اى كه با اين موضوع ارتباط دارد ازدواج ابتدايى مسلم با كافر است مورد انفاق همه مسلمين ، اعم از شيعه و سنى است كه ازدواج با كافر جايز نيست اگر يك طرف اهل كتاب باشد، باز هم اتفاق نظر است كه زن مسلمان نمى تواند به عقد غير مسلمان كه اهل كتاب باشد، در آيد. ولى اگر مرد، مسلمان باشد و زن غير مسلمان اهل كتاب ، در اين جا فقه شيعه با فقه اهل تسنن اختلاف دارد. اهل تسنن ازدواج يك مرد مسلمان را با يك زن كتابيه جايز ميدانند و چون آن ها قايل به عقد ازدواج موقت نيستند و فقط ازدواج دايم را قبول دارند قهرا آن ها ازدواج دايم را جايز مى دانند. ولى در شيعه ازدواج دايم با زن كتابيه جايز نيست ، اما ازدواج موقت با آن ها جايز است(۵۲۴)

_________________________

۵۲۴- اعتبار عقلى هم حكم مى كند حرفى كه اهل تسنن مى زنند درست نباشد، چون اصل ازدواج اين است كه زن و شوهر وحدت روحى پيدا كنند، در اين صورت چگونه ممكن است يك مرد مسلمان با زنى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را قبول ندارد و او را - العياذ بالله - مرد كذابى مى داند، وحدت روحى پيدا كند.

قضيه اين آيات مربوط است به يكى از مفاد صلح حديبيه(۵۲۵) كه اگر كسى از مسلمين مكه فرار كرد كفار حق بر گرداندن او را داشته باشند. در اين بين مساءله زن ها مطرح شد.

يكى دو تا زن ، مسلمان شدند و به مدينه آمدند. از مكه دنبال اين ها آمدند و گفتند طبق قرارداد اين ها را برگردانيد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اين قرارداد شامل زن ها نمى شود. دستور رسيد اگر زن هايى هجرت كنند، اول اين ها را امتحان كنيد. اگر زنان مؤمنه هجرت كنند (مقصود زنان مومنه اى است كه شوهر دارند،

_________________________

۵۲۵- رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در سال ششم هجرى به عنوان زيارت مكه از مدينه خارج شدند. ايام ماه محرم بود و در ماه حرام رسم جاهليت هم اين بود كه دشمنان معترض يكديگر نمى شدند. وليوقتى پيامبر و يارانش به محل حديبيه رسيدند، كفار مانع آن ها شدند و نزديك بود جنگ در بگيرد؛ مسلمين هم اصرار داشتند با ور وارد مكه شوند، ولى خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اصرار آنها موافقت نكرد.

آن جا يك قرار داد صلح مضا شد و در آن قرارداد به حسب ظاهر پيامبر خيلى به كافر قريش امتياز داد. البته بعد معلوم شد كه اين قرارداد به نفع مسلمين بوده است ؛ در اين قرارداد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پيمان بست اگر مسلمانى از مكه به مدينه فرار كرد، به مكه برگردانده شود و از طرف ديگر مسلمين در مكه آزادى عمل داشته باشند و اگر اين گونه نبود مسلمينمكه پشت سر هم فرار مى كردند و به مدينه مى آمدند، در صورتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خواست از اين آزادى مسلمين در مكه يك زمينه تبليغى فراهم آورد و همين طور هم شد. مكه تقريبا زمينه اش آماده شد و در فاصله اين دو سال تا فتح مكه ، عده زيادى مسلمان شدند و ديگر اساسا توانى از نظر روحى براى كفار باقى نمانده بود.

اگر چه ظاهر آيه شامل غير آن ها هم مى شود) آنها را آزمايش كنيد(۵۲۶) اين مساءله آزمايش از آن جهت است كه زن تحت تاءثير جريان هاى ديگر مانند عشق به يك مرد مسلمان و امثال آن نباشد، و به علاوه اين خطر هست كه اين زن دروغ بگويد، بعد بيايد زن يك مرد مسلمان متنفذى بشود و بعد ممكن است در روح اين مرد مسلمان تاءثير كند.

در ادامه مى فرمايد كه خدا به ايمان ايشان آگاه تر است ، يعنى اين امتحان براى شماست ، براى اين نيست كه بعد بياييد و به خدا اطلاع بدهيد. اين براى شماست كه احيانا اشتباه مى كنيد.

حال اگر دانستيد كه اين ها واقعا مؤمنه هستند و از روى ايمان حقيقى آمده اند، دستور قرآن اين است كه اين ها را به كفار و شوهرهاى اولشان باز نگردانيد. چرا كه نه اين ها به آن ها حلالند ونه آنها به اين ها حلالند. اين جا پاى يك مساءله مالى در ميان مى آيد آن مساءله اين است كه آن شوهر كافر حق دارد بگويد اين زنى كه من زن خودم قرار داده ام مهرى پرداخته ام قرآن مى فرمايد آن مهرى را كه آن كافر پرداخته است از بيت المال يا اگر شوهر جديدى براى اين زن پيدا شد از مهر جديد بپردازيد(۵۲۷)

_________________________

۵۲۶- اين يكه نكته اى است كه اسلام در باب مسلمان شدن امتحان را لازم نمى داند؛ يعنى گر مردى يا زنى كه شوهرش كافر نيست بيايند اظهار اسلم كنند، ما اين جا وظيفه نداريم آن ها را آزمايش كنيم و ببينيم از روى حقيقت است يا از روى حقيقت نيست ؛ ولى اگر زنى كه همسر يك كافر باشد، اظهار اسلام كند قرآن اختصاصا مى فرمايد كه امتحان كنيد.

۵۲۷- اين فرض در مواردى است كه آن ها كافر حربى نباشند؛ يعنى مسلمانان با كفار در حال صلح به سر برند در غير اين صورت - يعنى در حال جنگ - خون و مال كافر حربى بر مسلمانان حلال است .

و باكى نيست اگر با اين ها ازدواج كنيد ولى به شرط اين كه مهر آن ها را بپردازيد.

در ادامه مى فرمايد كه عصمت هاى كافر را نگه نداريد، مقصود از «عصمت ها» همان رابطه ازدواج است رابطه ازدواج با زنان كافر را ادامه ندهيد. (اين مطلب نقطه مقابل قضيه قبل است).اگر شما مسلمانيد و زنتان كافر است ، ديگر نگهش نداريد، مى فرمايد: آن مخارجى را كه يك مسلمان به عنوان مهر و غير مهر كرده ، حق دارد پس بگيرد، همچنان كه آن ها حق دارند آن چه را خرج كرده اند بگيرند. اين است حكم خداوند كه در ميان شما حكم مى كند. خدا داناست و كارهايش بر اساس حكمت و مصلحت است(۵۲۸)

 وَ إِن فَاتَكُمْ شَيْءٌ مِّنْ اءَزْوَاجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ اءَزْوَاجُهُم مِّثْلَ مَا اءَنفَقُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى اءَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ (۱۱)

«و اگر بعضى از همسران شما از دستتان بروند (و به سوى كفار بازگردند) و شما در جنگى بر آنان پيروز شديد و غنايمى گرفتيد، به كسانى كه همسرانشان رفته اند، همانند مهرى را كه پرداخته اند بدهيد؛ و از (مخالفت) خداوندى كه همه به او ايمان داريد بپرهيزيد.»

گاهى زن يك مرد مسلمان كه آن مرد براى او خرجها كرده كافر مى شود و مى رود. قرآن مى فرمايد: در چنين موردى باز از بيت المال خرجهايى كه كرده پرداخت شود.

مى فرمايد: اگر غنيمتى به دست آمد از همان غنيمت عمومى ضرر او را جبران كنيد. اگر چيزى از ناحيه زن هاى شما، يعنى همان خرج هايى كه كرده ايد، از دست شما رفت ، بعد معاقبه كرديد،

يعنى به دنبال اين كار يك غنيمتى به دست آورديد، آن افرادى كه از اين نظر متضرر شده اند، از بيت المال و از اين غنيمت جديد جبران كنيد و به آن ها بپردازيد و بترسيد از خدايى كه به آن خدا ايمان داريد.

 يَا اءَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى اءَن لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ اءَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَاءْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ اءَيْدِيهِنَّ وَ اءَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (۱۲)

«اى پيامبر! هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند و در هيچ كار شايسته اى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنها بيعت كن و براى آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوند آمرزنده و مهربان است .»

اين آيه على الضاهر بعد از فتح مكه نازل شده است اين آيه راجع به بيعت زنان است زنانى كه مسلمان مى شوند و بعد مى آيند كه با پيغمبر بيعت كنند.در اين مورد هم مثل آزمايش كردن ايمان كه مختص زن ها بود شروط خاصى در بيعت زنان گنجانده شده كه مختص آن هاست شيوه بيعت با زنان اينگونه بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستشان را در ظرف آبى زدند و در آوردند، بعد گفتند هر كس مى خواهد با من بيعت كند دستش ‍ را در اين ظرف آب بگذارد.

قرآن به پيامبر دستور مى دهد كه اگر زنان مؤمنه آمدند با تو بيعت كنند، اين شروط را قيد كن كه شريكى براى خدا قرار ندهند

(اين شرط در بيعت هر مردى هم هست بعضى از اين شروط مشترك بين زن و مرد است و بعضى مختص زنان است) و دزدى نكنند (منظور، دزدى از مال شوهر است كه بعضى آن را دزدى نمى شمارند) و زنا نكنند و بچه هاى خود را به صورت سقط هم كه باشد، نكشند.

بچه اى را كه از جاى ديگر آورده اند به مرد نبندند. زنا يك گناه است ، بستن ولد الزنا به مرد گناه ديگرى است نسل را خراب نكنند و به دروغ بگويند اين بچه مال مرد است امر تو را هم مطلقا اطاعت كنند. در كارهاى خوب كه تو امر مى كنى تمرد و سركشى نكنند.

خود پيغمبر به عنوان ولى امر مسلمين امرش مطاع است : اَطيعُوا اللَّه وَ اَطيعُوا الرَّسولَ.

 اطيعوُا اللهَ يعنى در احكامى كه تشريع شده است ، اطيعوا الرسول در دستورهايى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به حسب مصالح مسلمين در دوره خودش مى دهد. فَبايِعهُنَّ اگر چنين بود پس با آن ها بيعت كن وَاستَغفِر لهُنَّ اءنّ اللهَ غَفور رَحيم و براى آن ها از خداى متعال استغفار كن .

 يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الاَّْخِرَةِ كَمَا يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ اءَصْحَابِ الْقُبُورِ (۱۳)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! با قومى كه خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد؛ آنان از آخرت ماءيوسند همان گونه كه كفار مدفون در قبرها ماءيوس مى باشند.»

اين آيه دو مرتبه در كمال صراحت به همان مساءله ولاى كفار برمى گردد.ولى در اين جا اخصوص يهود را نام مى برد؛

يعنى به اصطلاح خطر يهود را گوشزد مى كند. در قرآن فقط خطر يهودى يك عنوان خاص دارد و جداگانه ذكر شده است .

بعد قرآن يك نكته ديگر ذكر مى كند. آن نكته روحش اين است كه يهوديت بيش از مقدارى كه دين باشد، نژاد است و يهودياندر عين همبستگى كامل به اصول مسلمى كه موسى آورده ، از جمله معاد، اعتقاد ندارند.

قرآن در وصف حال اينان مى فرمايد كه اين ها به كلى نوميدند از اين كه آخرتى در كار باشد آن چنان كه كفار (كه منظور مشركين است)(۵۲۹) از مردگان نوميدند. همانطور كه مشركين منكر خدا در اين جهت فكر مى كنند و مايوسند از اين كه اموات دومرتبه محشور شوند يهود هم در اين جهت عينا همين طور فكر مى كنند.(۵۳۰)

_________________________

۵۲۹- بعضى گفته اند در اين جا كفار يعنى كسانى كه اموات را دفتن مى كنند. (كفر در اصل به معنى پوشاندن است). يعنى همين طور كه وقتى كسى ميت را دفن مى كند از نظر اين كه او به دنيا برگردد، مايوس مى شود، اين ها هم از نظر اين كه آخرتى باشد، در آن حد مايوسند.

۵۳۰- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۲۶۲ - ۲۵۳

وقتى قرآن زبان خود را زبان دل مى داند، منظورش آن دلى است كه مى خواهد با آيات خود، آن را صيقل بدهد و تصفيه كند و به هيجان بياورد. اين زبان ، غير از موسيقى است كه احيانا احساسات شهوانى را تغذيه مى كند و يا حس سلحشورى را تقويت مى كند. اين همان زبانى است كه از اعراب بدوى ، مجاهدينى مى سازد كه براى آنان منافع شخصى و مسائل فردى در كار نبود و در همه لحظات ، با عمق هستى در ارتباط بودند، شب هايشان به عبادت مى گذشت و روزهايشان به جهاد.

قرآن ، روى اين خاصيت خودش كه كتاب دل و روح است ، كتابى است كه جان ها را به هيجان مى آورد و اشكها را جارى مى سازد و دل ها را مى لرزاند، خيلى تاءكيد دارد و آن را حتى براى اهل كتاب صادق مى داند. گروهى را توصيف مى كند كه چون قرآن برايشان مى خوانند، چشم هاى آن ها را مى بينى كه (از شوق)، اشك مى ريزد، به خاطر حقيقتى كه دريافته اند، آن ها مى گويند: «پروردگارا! ايمان آورديم ، پس ما را با گواهان و شاهدان حق در زمره ياران محمد بنويس .»(۱۹)

در اين آيات ، قرآن نشان مى دهد كه صرفا كتابى علمى و تخيلى نيست بلكه در همان زمان كه از استدلال منطقى استفاده مى كند، با احساس در ذوق و لطايف روح بشر نيز سخن مى گويد و جان او را تحت تاءثير قرار مى دهد.

_________________________

۱۹- و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدفع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين

(مائده / ۸۳)

مخاطب هاى قرآن

يكى از اهداف شناخت تحليلى ، تشخيص قرآن است ممكن است اين شبهه به ذهن برسد كه تغييراتى نظير هدى للمتقين يا هدى و بشرى للمومنين با آياتى نظير اءن هو الا ذكر للعالمين(۲۰) يا و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين(۲۱) چگونه قابل جمع است ؟ آيا اين كتاب براى همه جهانيان است يا صرفا براى مؤمنين ؟

در پاسخ به اين سؤ ال مى توان به اجمال گفت : در آياتى كه خطاب قرآن به همه مردم عالم است ، مى خواهد بگويد كه قرآن اختصاص به قوم و دسته خاصى ندارد. هر كس به سمت قرآن بيايد نجات پيدا مى كند، و اما در آياتى كه از كتاب هدايت بودن براى مؤمنين و متقين نام مى برد، اين نكته را روشن مى كند كه در نهايت چه كسانى رو به سوى قرآن خواهند آورد و چه گروه هايى از آن دورى خواهند گزيد. قرآن از قوم و قبيله معينى به عنوان علاقمندان و ارادتمندان خود ياد نمى كند و بر خلاف ساير مكاتب ، انگشت روى منافع خاص يك طبقه نمى گذارد. در مورد خودش تاءكيد مى كند كه كتابى است براى برقرارى عدالت(۲۲)

_________________________

۲۰- اين (قرآن) تذكرى براى همه جهانيان است (ص / ۸۷)

۲۱- ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم .

(انبيا/ ۱۰۷)

۲۲- لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط

«ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آن ها كتاب آسمانى و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم ، تا مردم قيام به عدالت كنند.

(حديد/ ۲۵)

قرآن ، قسط و عدالت را براى كل جامعه انسانى مى خواهد، نه فقط براى اين طبقه يا آن قوم و قبيله قرآن براى جلب انسان ها به سمت خود بر روى تعصبات يا منفعت طلبى انسان ها تكيه نمى كند و آن ها را از راه منافعشان به حركت در نمى آورد بلكه فطرت حق جويى و عدالت طلبى انسان ها را مخاطب قرار مى دهد و از ظالم و مظلوم ، هر دو دعوت مى كند كه به راه حق بيايند. قرآن نمونه هاى متعددى از برانگيختن فرد عليه خودش و بازگشت از مسير گمراهى (توبه) ذكر مى كند.(۲۳)

فصل دوم - عقل از ديدگاه قرآن

گفته شد كه قرآن براى ابلاغ پيامش از دو زبان «استدلال منطقى» و «احساس» كمك مى گيرد، كه مخاطب اولى ، عقل است و ديگرى ، دل حال اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا عقل از نظر قرآن سند و حجت است يا خير؟ آيا بايد به دريافت هاى صحيح عقل ، احترام گذارد و مطابق آن عمل مى كرد؟ و آيا عمل نكردن مطابق حكم عقل ، نزد خداوند مجازات دارد؟

دلايل سنديت عقل

هيچ كدام از علماى اسلام - جز گروهى اندك - تاكنون در سنديت عقل ، ترديد نداشته اند و آن را از منابع چهارگانه فقه دانسته اند. در اين جا چون سخن از قرآن است ، به دلايل حجيت و سنديت عقل از نظر خود قرآن ، اشاره مى كنيم :

_________________________

۲۳- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۴۵ - ۳۱

الف - دعوت به عقل :

قرآن كريم حدودا در ۶۰ آيه ، به موضوعى اشاره مى كند و مى گويد: اين موضوع را طرح كرده ايم تا درباره آن تعقل كنيد. از سوى ديگر در برخى آيات صريحا اهميت و ارزش تعقل بيان شده است ؛ ماننداءنّ شرّ الدوابّ عند الله الصم البكم الَّذِينَ لا يعقلون (۲۴) آيات بسيار ديگرى وجود دارد كه به دلالت التزامى ، سنديت عقل را امضا مى كند؛ يعنى سخنانى مى گويد كه پذيرش آن ها، بدون آن كه حجيت عقل پذيرفته شده باشد، امكان ندارد؛ مثلا آن جا كه از حريف ، استدلال عقلى مى طلبد و مى گويد:قل هاتوا برهانكم اءن كنتم صادقين (۲۵) يا آن جا كه خودش استدلال منطقى ترتيب مى دهد،(۲۶) با تاءكيد بر روى عقل ، بطلان اين حرف را روشن مى كند كه مى گويند: ايمان با عقل بيگانه است و بايد تنها قلب را به كار انداخت تا نور خدا در آن راه يابد.

_________________________

۲۴- بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و كور و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.

(انفال / ۲۲)

۲۵- بگو اگر راست مى گوييد، دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد.

(بقره / ۱۱۱)

۲۶- لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا

«اگر در آسمان و زمين جز «الله » خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند (و نظام جهان به هم مى خورد).» (انبيا/ ۲۲)

در اين آيه قرآن به صورت يك قضيه شرطى ، استدلالى مى كند كه نتيجه آن (به صورت عكس نقيض) اين مى شود كه چون نظام جهان پابر جاست ، بنابراين غير از «الله » خدايى نيست .

ب - استفاده از نظام على و معلولى :

قرآن ارتباط على و معلولى بعضى مسائل را بيان مى كند. اصل عليت پايه تفكر عقلانى است و اين نشان مى دهد كه قرآن ، براى عقل اصالت قائل است قرآن با تشويق به مطالعه در احوال اقوام پيشين ، و عبرت گرفتن از آن ها، تاءكيد مى كند كه بر سرنوشت اقوال ، نظام هاى واحدى حاكم است پذيرفتن اين نظام ها، به دلالت التزامى ، مؤ يد نظام على و معلولى و به معناى قبول سنديت عقل است .

ج - فلسفه احكام :

دليل ديگر حجيت عقل از نظر قرآن ، ذكر فلسفه احكام است ، كه مثلا فلسفه و هدف روزه را تقوا مى داند و مى گويد:كتب عليكم الصيام كما كتب على الَّذِينَ من قبلكم لعلكم تتقون (۲۷) به اين ترتيب ، قرآن از انسان مى خواهد تا درباره احكام انديشه كند تا كنه مطلب بر او روشن شود و تصور نكند كه اين ها فقط يك سلسله رمزهاى مافوق فكر بشر است .

د - مبارزه با لغزش هاى عقل :

دليل رساتر اصالت عقل نزد قرآن ، مبارزه آن با لغزش ها و مزاحم هاى عقل است ذهن و فكر انسان ، مثل حواس وى در بسيارى موارد دچار اشتباه مى شود. آيا به واسطه اين اشتباهات مى توان قوه انديشه را تعطيل كرد؟ عده اى مثل سوفسطاييان گفتند كه اساسا استدلال ، كار لغوى است ، ولى برخى متفكرين ،

_________________________

۲۷- روزه بر شما نوشته شده ، همانگونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند، نوشته شد تا شايد متقى گرديد. (بقره / ۱۸۳)

مصمم شدند تا راه خطا را سد كنند. آنها دريافتند كه هر استدلال دو قسمت دارد: ماده و صورت ، كه اگر هر دو صحيح باشند، استدلال صحيح خواهد بود، مانند يك ساختمان ، كه براى استحكام آن ، بايد مواد و مصالح مناسبى استفاده شود و هم نقشه آن صحيح باشد.

براى بررسى و قضاوت درباره صورت استدلال ، منطق صورى يا ارسطويى پديد آمد. اما براى تضمين صحت استدلال ، تنها منطق صورت كافى نيست براى حصول اطمينان از درستى ماده استدلال ، منطق ماده نيز لازم داريم ؛ يعنى معيارى نياز داريم كه به كمك آن بتوانيم كيفيت مواد فكرى را بسنجيم دانشمندانى نظير بيكن و دكارت ، تقدم فضل و فضل تقدم دارد و اين خود، دليلى بر به رسميت شناختن عقل از ديدگاه قرآن است .

منشاءهاى خطا از قرآن :

يكى از عواملى كه قرآن براى خطا ذكر مى كند، اين است كه انسان گمان را به جاى يقين بگيرد. اگر بشر خود را مقيد كند كه در مسايل ، تابع يقين باشد و گمان را به عوض يقين نپذيرد، به خطا نخواهد افتاد. قرآن بر اين مساءله ، تاءكيد بسيار كرده و در يك تصريح دارد كه بزرگترين لغزشگاه فكرى بشر پيروى از گمان است ، يا در جاى ديگر خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: و اءن تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله اءن يتبعون الا الظن و اءن هم الا يخرصون(۲۸)

_________________________

۲۸- اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى ، تو را از راه خدا گمراه مى كنند؛ زيرا آن ها تنها از گمان پيروى مى كنند و تخمين و حدس (واهى) مى زنند.

(مائده / ۱۱۶)

دومين ريشه خطا در ماده استدلال ، كه بالاخص در مسايل اجتماعى مطرح مى شود، مساءله تقليد است بسيارى از مردم چنانند كه امور مورد باور اجتماع ، باورشان مى شود.

قرآن مى فرمايد: هر مساءله را با معيار عقل بسنجيد، نه اين كه هر چه نياكان شما انجام دادند، آن را سند بدانيد، يا آن را به كلى طرد كنيد.

و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما القينا عليه آباءنا او لو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون (۲۹) قرآن تاءكيد مى كند كه قدمت يك انديشه ، نه دليل كهنگى و غلط بودن آن است و نه موجب صحت و درستى آن .

نبايد عقيده اى درست را به دليل آن كه ديگران به انسان انگ و برچسب مى زنند، رها كرد و يا به علت تعلق عقيده اى به يك شخصيت بزرگ و معروف ، آن را پذيرفت ؛ در هر زمينه اى بايد به تحقيق و بررسى در مورد مسائل پرداخت .

عامل مؤ ثر ديگر در ايجاد خطا، پيروى از هوس ها و تمايلات نفسانى و داشتن غرض و مرض است در هر مساءله اى ، تا انسان خود را از شر اغراض ‍ بى طرف نكند، نمى تواند صحيح فكر كند. قرآن در اين زمينه اشارات بسيار دارد؛ از جمله مى فرمايد: اءن يتبعون انا الظن ما تهوى الانفس(۳۰) (۳۱)

_________________________

۲۹- و هنگامى كه به آن ها گفته مى شود: «از آن چه خدا نازل كرده است ، پيروى كنيد.» مى گويند: «نه ، ما از آن چه پدران خود را بر آن يافتيم ، پيروى مى نماييم .» آيا اگر پدران آن ها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند، باز از آن ها پيروى خواهند كرد)؟!

(بقره / ۱۷۰)

۳۰- آنها فقط از گمان هاى بى اساس و هواى نفس ، پيروى مى كنند. (نجم / ۲۳)

۳۱- آشنايى با قرآن ، ج ۲ و ۱، صص ۵۸ - ۴۷

فصل سوم - نظر قرآن درباره قلب

قلب ، در اصطلاح ادبى و عرفانى ، آن عضو گوشتى تلمبه خون نيست تعريف قلب را بايد در حقيقت وجود انسان جستجو كرد. انسان ، ابعاد وجودى بسيارى دارد. «من» انسانى ، عبارت است از مجموعه انديشه ها، آرزوها، ترس ها، اميدها، عشق ها و... كه همه آن ها در يك مركز به هم مى پيوندند. اين مركز، دريايى ژرف است كه تاكنون كسى ادعاى اطلاع از اعماق آن را نكرده است .

فلاسفه و عرفا و روانشناسان ، به سهم خود رازهايى از آن گشوده اند، اما شايد عرفا، موفق تر از ديگران بوده اند. آن چه قرآن دل مى نامد، عبارت از واقعيت آن درياست ، كه حتى عقل نيز يكى از رودهايى است كه به آن مى ريزد.

قرآن آن جا كه از وحى سخن مى گويد، سخنى از عقل به ميان نمى آورد و تنها سر و كارش با قلب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه فراتر از عقل است اما ضد عقل و انديشه هم نيست ؛ يعنى قرآن براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، با نيروى عقل و استدلال حاصل نشده ، بلكه قلب پيامبر به حالتى رسيده كه استعداد درك و شهود و آن حقايق را يافته است .

خصوصيات قلب :

قلب از ديدگاه قرآن ، يك ابزار شخصيت نيز به حساب مى آيد. مخاطب بخش عمده اى از پيام قرآن ، دل انسان است از اين رو قرآن تاءكيد زيادى در حفظ و تكامل اين ابزار دارد. در قرآن بسيار به مسايلى از قبيل تزكيه نفس و روشنايى قلب و صفاى دل ، بر مى خوريم :

قد افلح من زكيها(۳۲) تمام اين تاءكيدها نشان مى دهد كه قرآن يك جوّ روحى و معنوى عالى براى انسان قايل است و لازم مى داند كه هر فردى اين جو را سالم و پاك نگه دارد و علاوه بر اين براى حفظ فرد، اجتماع نيز بايد از رذائل و هواپرستى ها به دور باشد.

تاريخ نشان مى دهد كه هرگاه استعمارگران مى خواهند جامعه اى را تحت سلطه خود قرار دهند، تلاش مى كنند با اشاعه شهوترانى ، روح جامعه را تحت سلطه خود قرار دهند، تلاش مى كنند با اشاعه شهوترانى ، روح جامعه را فاسد كنند. دل كه فاسد شد، ديگر نه تنها عقل نمى تواند كارى كند بلكه خود، زنجير سنگينى بر دست و پاى انسان مى شود.

قرآن به تعالى و پاكى روح جامعه ، اهميت زيادى مى دهد و مى فرمايد:تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان (۳۳) يعنى ، اولا دنبال كار خير باشيد و ثانيا كار نيكو را دسته جمعى انجام دهيد.

در كلام پيامبر و ائمه عليهم السلام نيز تاءكيد شده كه انسان ، نظر واقع بينانه را بايد از قلبش بگيرد، هر چند نظر مردم مخالف آن باشد:استفت قلبك و اءن افتاك الناس (۳۴) پيامبر بر اين نكته تاءكيد مى كند كه اگر انسان ، جوينده حقيقت باشد و براى كشف حقيقت ، خود را بى طرف و خالص ‍ نمايد،

_________________________

۳۲- كسى كه قلب خود را از آلودگى ها پاك نگه داشت ، رستگار شد. (شمس /۹)

۳۳- در راه نيكى و پارسايى ، با هم تعاون كنيد. و در راه گناه و تعدى ، همكارى ننمايد. (مائده / ۲)

۳۴- كنز العمال ، حديث ۷۳۱۲

قلب او به او خيانت نخواهد كرد و او را به مسير صحيح ، هدايت مى كند. انسان تا زمانى كه جوينده راستين حقيقت است ، هر چه به او برسد، حق و حقيقت است .

در مجموع بايد گفت : قرآن در تعليماتش ، قصد پرورش افرادى را دارد كه از هر دو سلاح عقل و دل بهره مندند و هر دو را به بهترين شكل به كار مى گيرند.(۳۵)

تفسير سوره حمد

 بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم (۱)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.»

از همان آغاز كه قرآن به كتابت در آمده است ، در اول هر سوره اى به استثناى سوره برائت ، بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم وجود دارد؛ اهل تسنن آن را جزء هيچ سوره اى نمى دانند و شروع هر سوره را با بسم الله ، از قبيل شروع هر كار ديگر با نام خدا مى شمارند كه بسم الله جزء آن كار نيست شيعه به پيروى از ائمه اطهار عليهم السلام به شدت با اين مساءله مخالفت دارد، تا آن جا كه حتى ائمه اطهار عليهم السلام فرموده اند: خداوند بكشد كسانى را كه بزرگترين آيه از آيات قرآن را حذف كرده اند؛(۳۶) در هر حال شيعه بسم الله را جزء قرآن مى داند.

_________________________

۳۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۶۸ - ۵۹

۳۶- بحارالانوار، ج ۹۲،ص ۲۳۸

اين كه به بشر دستور داده شده است كه كارهايش را با نام خدا آغاز كند، براى اين است كه كارهاى انسان جنبه قدس و عبادت پيدا كند و به نام او بركت يابد، آغاز كردن به نام كسى ، مفهومش اين است كه او را موجودى قدوس و منزه از جميع نقص ها و سرچشمه كمالات دانسته و مى خواهيم كه عمل خود را با انتساب به او بركت بخشيم ؛ لذا كارها را به نام هيچ كس ، حتى به نام پيغمبر يا به نام خلق و مردم ، نمى توان آغاز كرد و اين است معنى تسبيح نام الله كه در اول سوره «اعلى» به آن دستور داده شده است(۳۷) معنى تسبيح نام خدا اين است كه آن جا كه مقام تقديس و تكريم است ، نام مخلوق در رديف نام الله قرار نگيرد و يا در جايى كه بايد نام الله برده شود، نام موجود ديگرى به ميان نيايد.

در قرآن كريم در حدود صد اسم براى خداوند آمده است كه در واقع صد صفت است نه صد اسم ، به عنوان علامت ، همان طور كه در نام گذارى انسان ها مى بينيم نمونه اسما و صفات خداوند را در همين سوره حمد مى توان ملاحظه كرد: الله ، رحمن ، رحيم ، مالك يوم الدين ؛ ولى هيچ كدام از اين اسما و صفات جامعيت اسم «الله» را ندارد؛ چون اسما و صفات ديگر هر كدام يكى از كمالات خدا را نشان مى دهند ولى اين نام ، نمايانگر ذات مستجمع جميع صفات كماليه است .

_________________________

۳۷- سبح اسم ربك الاعلى

«نام پروردگار بزرگت را تسبيح كن .» (اعلى / ۱)

بنابراين معنى «الله» چنين مى شود: آن ذاتى كه همه موجودات ناآگاهانه ، واله و شيداى او هستند و او تنها حقيقت شايسته پرستش ‍ است(۳۸)

مى توان گفت ، در فارسى لغتى مترادف كلمه «الله» كه بشود به جاى آن گذاشت نداريم ؛ زيرا اگر به جاى «الله»، «خدا» بگذاريم ، رسا نخواهد بود و شايد «خدا» مخفف «خود آى» است كه به اصطلاح «واجب الوجود» يا كلمه «غنى» كه در قرآن آمده نزديك تر باشد تا به «الله»، و اگر «خداوند» استعمال شود باز رسا نخواهد بود، زيرا خداوند يعنى صاحب و «خداوندى» يكى از شؤ ون «الله» است .

به جاى دو كلمه رحمن و رحيم در فارسى نمى توان واژه اى يافت كه عينا ترجمه آن باشد و اين كه معمولا «بخشنده مهربان» ترجمه مى كنند، ترجمه رسايى نيست زيرا «بخشنده» ترجمه «جواد» است و «مهربان» ترجمه «رؤ وف». وقتى مى گوييم «رحمان و رحيم»، دو معنا در ذهن ما مجسم مى گردد: يكى نياز عظيم مخلوقات كه گويى همه با زبان استعداد خودشان ، دست نياز به درگاه او دراز كرده و التماس مى كنند و ديگر اين كه او رحمت بى حساب خويش را به سوى آنان فرستاده و نيازهاى آنان را تاءمين نموده است .

_________________________

۳۸- درباره ريشه لغت «الله » چند نظر وجود دارد:

بعضى گفته اند اين كلمه از «اله » مشتق است و بعضى ديگر گفته اند كه از «وله » گرفته شده اگر از «اَلَه » مشتق شده باشد، يعنى «عبد»؛ پس يعنى ذات شايسته پرستش كه كامل از جميع جهات است و اگر از «وله » مشتق شده باشد، وله يعنى تحير، و «واله » يعنى حيران و عاشق و شيدا، و از اين جهت او را الله گفته اند كه عقل ها در مقابل ذات مقدسش حيران و يا متوجه و عاشق او و پناهنده به اويند.

«رحمن»، ميرساند كه «رحمت» حق همه جا گسترش پيدا كرده و همه چيز را فراگرفته است اصولا هر چيزى ، چيز بودنش ، مساوى با رحمت حق است ، چون وجود و هستى ، عين رحمت است : و رحمتى وسعت كل شى ء(۳۹)

«رحيم»، دلالت بر رحمت لا ينقطع و دائم حق مى كند؛ نوعى از رحمت است كه جاودانگى دارد و تنها شامل آن بندگانى است كه از طريق ايمان و عمل صالح ، خود را از مسير نسيم رحمت خاصه حق قرار داده اند.

پس پروردگار يك رحمت عام دارد و يك رحمت خاص : «رحمن» اشاره به آن رحمت عام و بى حسابى است كه با آن همه موجودات ، از جمله انسان را آفريده و مؤمن و كافر، حتى انسان و حيوان و جماد و نبات مشمول اين رحمت مى باشند، ولى «رحيم» اشاره به رحمت خاصى است كه به انسان هاى مطيع و فرمانبردار اختصاص ‍ دارد.(۴۰)

 الحمد لله رب العالمين (۲)

«ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است .»

در اين جا نيز بايد بگوييم كه ما لغتى در فارسى نداريم كه ترجمان كلمه حمد باشد. البته دو كلمه عربى نزديك به حمد وجود دارد و آن دو در فارسى معادل دارند و معمولا براى ترجمه حمد از اين معادل ها استفاده مى شود: يكى «مدح» و ديگرى «شكر»؛ و هيچ كدام به تنهايى رساننده معناى حمد نيستند.

_________________________

۳۹- و رحمت من هر چيزى را فراگرفته است (اعراف / ۵۶)

۴۰- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۸۵ - ۷۵

«مدح» به معناى ستايش است ، ستايش از احساس هاى مخصوص ‍ انسانى است و در حيوان وجود ندارد. يعنى اين انسان است كه داراى اين درجه از ادراك و احساس است كه وقتى در مقابل كمال و جلال و زيبايى قرار مى گيرد، اين احساس به صورت عكس العمل در او پيدا مى شود كه آن كمال و جلال و زيبايى را ستايش كند. در ستايش هاى واقعى هيچگونه طمعى در كار نيست ، بلكه امرى است فطرى و طبيعى و انسان هنگامى كه به امر زيبايى برخورد مى كند، محو زيبايى آن مى گردد و بى اختيار آن را مى ستايد.(۴۱)

احساس ديگرى در انسان وجود دارد كه باز از امتيازات انسان است ، كه آن را سپاسگزارى مى گويند و ترجمه كلمه «شكر» است و آن وقتى است كه از ناحيه كسى به انسان خيرى برسد، انسانيت انسان اقتضا مى كند كه نسبت به او اظهار امتنان بكند، اين صفت به اين حد در حيوان وجود ندارد و از مختصات انسان است(۴۲) و در هيچ جامعه اى ديده نشده كه پاداش نيكى را به بدى بدهند: هل جزاء الاحسان الا الاحسان(۴۳) اما «حمد» نه مدح خالص است و نه شكر خالص ، مى توان گفت «حمد» تركيب اين دو مفهوم است البته بعيد نيست كه در معنى حمد، مفهوم ديگرى نيز دخالت داشته باشد و آن مفهوم «پرستش» است

_________________________

۴۱- چاپلوسى در موردى است كه انسان امر بى حقيقتى را از روى طمع ستايش مى كند.

۴۲- اين كه گفته شده است كه اگر هر كس خودش را بشناسد، خدا را نيز مى شناسد مطلب بسيار عظيم و درستى است ، شناخت كامل انسان از خويش ، راهى است كه به شناخت الله منتهى مى گردد، يكى از راه هاى شناخت انسان ، همان شناختن احساس هاى خاص انسان است كه يكى از آن ها همين احساس سپاس است .

۴۳- آيا پاسخ نيكى جز نيكى است ؟! (الرحمن / ۶۰)

مفسرين در اين جهت اتفاق نظر دارند كه معنى آيه اين است كه تمام «حمد»ها از آن خداست و از آن جايى كه انسان در مقابل انسان هاى ديگر سپاسگزارى مى كند، معلوم مى گردد كه معناى حمد تنها سپاسگزارى نيست بلكه پرستش (خضوع و فروتنى عابدانه) نيز در آن گنجانده شده است ، خلاصه اين كه حمد يك احساس ‍ پاك درونى است و از اعماق روح هر كس سرچشمه مى گيرد كه جمال و جلال را بستايد و در مقابل عظمت خاضع باشد.(۴۴)

درباره كلمه «رب» نيز بايد بگوييم كه در فارسى كلمه اى معادل آن نداريم «رب» را گاهى به تربيت كننده (= مربى) و گاهى «صاحب اختيار» ترجمه مى كنند، اما هيچ كدام از اين كلمات به تنهايى رساننده معنى «رب» نيستند. گويا در كلمه رب ، هم مفهوم خداوندگارى و صاحب اختيارى نهفته است و هم معناى تكميل كننده و پرورش دهنده .

جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم يعنى عالم ماده ، عالم تدريج است و نظامش چنين است كه وجودها از نقص آغاز مى شوند و به سوى كمال سير مى كنند، هيچ موجودى در آغاز آفرينش به صورت كامل آفريده نشده است ، اين خداوند است كه موجودات را به كمال نهايى مى رساند، از اين رو رب العالمين است

_________________________

۴۴- اين است كه سوره حمد مستلزم معرفت الهى است ، يعنى تا انسان نسبت به خداوند معرفت كامل پيدا نكند، نمى تواند سوره حمد را درست و به صورت واقعى كه لقلقه زبان نباشد، بخواند.

ما معتقديم كه شناخت ، لازمه عبادت خداوند است و تا خداشناسى كامل نگردد عبادت اوج نمى گيرد. نكته جالب در سوره حمد نيز اين است كه بعد از الحمدلله چهار صفت ديگر آمده است (رب العالمين ، الرحمن ، الرحيم ، مالك يوم الدين) كه هر كدام درى به سوى معرفت حق است .

گويى جهان يك محيط مساعد كشاورزى است و هر گونه بذرى در آن پاشيده مى شود، پرورش مى يابد، به ويژه در مورد اعمال انسان بايد گفت كه اگر كسى هدف دنيايى نداشته باشد و بذر آخرتى بكارد و در راه آن سعى و كوشش كند، اين عمل هيچگاه ضايع نمى گردد.(۴۵)

 اَلرَّحمَنِ الَّرَحِيمِ (۳)

«خداوندى كه بخشنده و بخشايشگر است .»

از اين دو صفت ، اولى مربوط به نظام هستى و دومى مربوط به عالم خاص ‍ انسان هاست .

براى توصيف پروردگار به صفت اول ، آن قدر عرفان عميق براى بنده لازم است كه جهان را سراسر رحمت اندر رحمت ببينيد و پديده هاى جهان را به خير و شر تقسيم نكند، بلكه سراسر هستى را به دليل آن كه ناشى از اوست خير و رحمت محض بداند.

هنگام ستايش الله به اين صفت ، ديد انسان بايد چنان باشد كه نظام هستى را نظام خير و نظام رحمت و نور ببيند. البته با زور و تعبد نمى توان چنان ديدى در خود ايجاد كرد. لازمه چنين شناختى اين است كه راه صحيح عقلانى و برهانى مطالب شامخ را درك كنيم .

شناخت «الله» به صفت رحيم ، مستلزم آن است كه انسان به مقام و موقعيت خودش در ميان موجودات عالم شناخت كامل داشته باشد. امتيازى كه انسان در ميان موجودات دارد اين است كه فرزند بالغ اين جهان است و از نظر عقل و خرد به آن درجه از رشد رسيده كه به او گفته اند:

_________________________

۴۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۹۴ - ۸۵

بايد خودت راه را انتخاب كنى ؛ در حالى كه موجودات ديگر تحت تكفل جبرى عوامل اين عالمند. انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا(۴۶) راه راست و راه كج جلوى انسان قرار گرفته است ، اگر انسان راه راست و صراط مستقيم حق را بپيمايد، يك نوع رحمت و عنايت خاصى از ناحيه خدا شامل حالش مى گردد. هر كس راه خدا را برود، پروردگار او را مدد مى كند و اسباب و وسايل را برايش مهيا مى سازد.

رزق من حيث لا يحتسب(۴۷) به او مى رساند و بالاخره انسان به مرحله اى مى رسد كه احساس مى كند به مقام داد و ستد با خداى خويش ‍ رسيده است .

 مَالِكِ يَومِ الدِّينِ (۴)

«خداوندى كه مالك روز جزاست .»

در رساله هاى عمليه خوانده ايد كه در قرائت نماز اين آيه را به دو وجه مى توان خواند:

 مالك يوم الدين و ملك يوم الدين آيا اين دو قرائت باعث مى شود كه دو معنى مختلف براى آيه تصور گردد؟

ملك و مالك در استعمالات روزمره معناى مستقل دارند: اولى بيانگر يك رابطه سياسى است و دومى يك رابطه اقتصادى «ملك» براى خود حق تدبير و سياست قايل است و «مالك» چيزى مى تواند از آن بهره بردارى كند. ولى در هر مورد هيچگونه واقعيتى در كار نيست ، بلكه قرارداد صرف است ؛

_________________________

۴۶- ما راه را به او نشان داديم ، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس .

(دهر/ ۳)

۴۷- از جايى كه گمان نمى برد.

(طلاق / ۳)

يعنى ممكن است لحظه اى ديگر مالك آن خانه و ملك آن ناحيه اشخاص ديگرى باشند و قرارداد با افراد جديد برقرار شود. در اين گونه موارد كه ملك و مالك بودن ، با اعتبار و قرارداد محقق مى شود، اين دو معنى با يكديگر متمايزند. يكى ملك است و ديگرى ملك ولى در بعضى موارد اين روابط حقيقى است ؛ مثلا وقتى كسى مالك قواى بدنى خويش است ، معنايش اين است كه در بهره گيرى از آن ها صاحب حق و اختيار مى باشد. در اين جا مصداق ملك با مالك يكى است ؛ يعنى شخص ، هم مالك اعضاء و جوارح خويش است و هم ملك و مسلط بر آن هاست ، چون يك امر تكوينى است ، نه قراردادى و مجازى محض در مورد پروردگار، وحدت ملك با مالك به خوبى روشن است ، زيرا آن جا رابطه حقيقى ، بين مالك و مملوك برقرار است و ملك و ملك از يكديگر جدا نيستند.(۴۸)

 اِيَّاكَ نَعبُدُ وَ اِيَّاكِ نَستَعين (۵)«پروردگارا تنها تو را مى پرستيم و فقط از تو يارى مى جوييم .» اسلام سراسرش توحيد است ؛ يعنى اگر تمام مسائل و مبانى اسلامى را تحليل كنيم ، چه آن ها كه مربوط به اصول عقايد است و چه آن ها كه به اخلاقيات و امور تربيتى و يا به دستورالعمل هاى روزانه ارتباط دارد، بازگشت همه به توحيد است (۴۹)

_________________________

۴۸- آيا خداوند فقط مالك و ملك روز قيامت است و در دنيا نيست ؟ خير، خداوند مالك و ملك حقيقى هم دنيا و هم آخرت است ، اما بشر چون در دنيا چشم حقيقت بين ندارد، مالك ها و ملك هاى اعتبارى و مجازى مى سازد، خود را و ديگران را مالك بر اشياء و ملك آن ها مى داند و هنگامى كه حقايق جهان برايش مكشوف شد و نگاهى واقع بينانه بر جهان افكند آن گاه خواهد ديد كه همه ملك ها و ملك ها ساختگى بود و مالك و ملك حقيقى هستى اوست .

۴۹- اين مطلب در تفسير الميزان در موارد متعددى بيان شده است .

در اسلام دو قسم توحيد وجود دارد: نظرى و عملى ؛ توحيد نظرى ، يعنى خدا را به يگانگى شناختن و توحيد عملى يعنى خود را در عمل يگانه و يك جهت و در جهت ذات ، يگانه ساختن ، در سوره حمد آن چه از اول سوره تا اين آيه اياك نعبد آمده است مربوط به توحيد نظرى است و از اين جا به بعد، بيان توحيد عمى است ، جمله ها و كلماتى كه از اول سوره تا مالك يوم الدين گذشت يك سلسله مسائل شناختى درباره خداوند مطرح مى كند و اين شناخت ها فوق العاده لازم و ضرورى است و هيچگاه نبايد گفت كه اين مرحله يك مرحله ذهنى است و ضرورتى ندارد؛ بلكه در اسلام «شناخت» و معرفت اصالت دارد و تا اين مرحله نباشد، انسان در عمل پيش نخواهد رفت .

در زبان عربى به حالت چيزى كه رام ، نرم و مطيع بشود، به طورى كه هيچ گونه عصيان و تعدى و مقاومتى نداشته باشد، تعبد مى گويند. از نظر اسلام انسان بايد فقط نسبت به خداوند تعبد داشته باشد، اما توحيد در عبادت به اين معنى است كه انسان در مقابل هيچ موجود ديگر و هيچ فرمان ديگرى اين حالت را نداشته باشد، بلكه نسبت به غير خدا حالت عصيان و تمرد داشته باشد، پس انسان بايد دو حالت متضاد داشته باشد: تسليم محض ‍ خدا و عصيان محض غير خدا؛ معناى اياك نعبد اين است : خدايا تنها تو را مى پرستيم و غير تو را نمى پرستيم(۵۰) (۵۱)

_________________________

۵۰- البته روشن است كه اطاعت افرادى كه خداوند دستور اطاعت از آن ها را داده - مثل پدر و مادر، پيامبران ، امامان و رهبران جامع الشرايط - در واقع اطاعت خداست .

۵۱- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۰۶ - ۹۴

در قرآن مجيد مصاديق گوناگونى براى شرك آمده كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم تا ضمنا معنى توحيد عملى روشن شود:

۱ - افراءيت من اتخذ الهه هواه(۵۲) در اين آيه انسان شهوت پرست ، مشرك شمرده شده است ، پس وقتى مى گوييم اياك نعبد؛ يعنى خدايا ما به فرمان تو هستيم نه به فرمان ميل و هوا و هوس ‍ و شهوات خودمان .

۲ - اتخذوا احبارهم و رهبنهم اربابا من دون الله(۵۳) اين آيه در حالى كه يهوديان و مسيحيان را مذمت مى كند، مى گويد: آنان بدون آن كه مستندى از امر خدا داشته باشند، در مقابل احبار (عالمان يهود) و راهبان (عالمان مسيحيت)، متعبد بودند و در حقيقت ، مطيع ميل و هواهاى نفسانى آن ها بودند. بنابراين اگر مى گوييم اياك نعبد، يعنى خدايا از هيچ گروهى به نام روحانى و قديس و نام ديگر، كوركورانه اطاعت نمى كنيم ، اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام را (به عنوان اولى الامر) اطاعت مى كنيم ، چون تو فرمان داده اى و اگر فرمان مجتهدان جامع الشرايط، يعنى علماى متقى عادل آگاه را اطاعت مى كنيم ، به حكم اين است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام چنين دستور داده اند.

_________________________

۵۲- آيا ديدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزيده است ؟

(فرقان / ۴۳)

۵۳- آنها دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند. (توبه / ۳۱)


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28