آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن7%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36460 / دانلود: 4256
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

بنابراين قبل از هجرت ، ممكن نيست منافقى وجود داشته باشد، اما در مورد عدم وجود منافق در دوران بعد از وفات پيغمبر، من در كلمات آن ها استدلالى نديده ام .

درباره قبل از هجرت مى توان چنين پاسخ داد كه ممكن است ، طرز پيشرفت دعوت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در دوران قبل از هجرت به گونه اى بود كه برخى از اشخاص زيرك كه داراى شامه جامعه شناسى قوى و قدرت پيش بينى بودند حس كردند كه جريان اسلام ، مقاومت ناپذير است با توجه به مجموعه شرايط و اوضاع ، رشد خواهد كرد، لذا در همان ابتدا خودشان را در اسلام سهيم كردند تا در آينده استفاده ببرند. ما از كجا مى توانيم نفى بكنيم كه چنين اشخاصى با چنان شامه تيزى وجود نداشته اند؟

درباره اين سؤ ال كه آيا ريشه منافقان در اواخر عمر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نابود شد يا نه ، بايد گفت : وقتى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت ، منافقان هنوز گروهى قوى و نيرومند بودند، چون همانگونه كه موج اسلام پس از هجرت سبب شد كه عده اى تظاهر به اسلام بكنند، عين همين جريان پس از فتح مكه ، در سراسر عربستان از جمله مكه تكرار شد؛ يعنى عده اى امثال ابوسفيان وقتى ديدند اين موج غير قابل مقاومت است ، خودشان را زير پوشش اسلام مخفى كردند و چاره اى جز تظاهر به اسلام نيافتند. با اين توضيح ، آيا مى توان پذيرفت كه منافقين ، به همين منافقان مدنى مختصر بودند كه ريشه آن ها بودند كه ريشه در همان زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از بين رفته باشد؟

حقيقت اين است كه پس از وفات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و برقرارى خلافت ، جريانى شكل پيدا كرد، كه منافقان منافع خود را تاءمين يافته ديدند، لذا سازش كردند و از آن دسسيسه ها و توطئه هاى خود دست برداشتند و به اين خاطر است كه ديگر اسمى از اين ها در تاريخ نيست .

در قرآن بيش از هر كتاب ديگر بر احتياط و حذر از منافقان تكيه شده است، اگر مساءله منافقان ، قضيه اى بود كه به همان گروه عبدالله بن ابى در مدينه اختصاص مى داشت ، اين همه آيه در قرآن درباره منافقان نمى آمد، معمولا شاءن نزول آيات مربوط به منافقين ، درباره همين گروه است ، ولى محتواى آيات ، قانونى كلى است و نمى توان گفت : مخصوص همان منافقون بوده ، بلكه مربوط به همان منافقان عالم است .

اميرالمؤمنين على عليه السلام كه حكومت مصر را به محمد بن ابى بكر واگذار مى كند در نامه اى به او مى نويسد: من از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه آن حضرت وقتى نسبت به آينده امت اظهار نگرانى مى كرد مى فرمود: من از مشركان و كافران بر امت خود بيم ندارم ، ولى از منافقان رياكار، بر دين خود مى ترسم .

لحن خود قرآن مجيد نيز درباره منافقان فوق العاده شديد و بزرگترين اعلام خطر است : هم العدو فاحذرهم ؛ معنى آيه اين مى شود كه «تنها آن ها دشمنان حقيقى هستند، پس از ايشان بر حذر باش»؛ اين تعبير در شرايطى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با مشركين و يهود مبارزه رو در رويى دارد، بسيار عجيب است و نشان مى دهد كه خطر نفاق از خطر كفر خيلى بيشتر و افزونتر است ؛

چرا كه نفاق همان كفر است ، ولى مخفى و در زير پرده تظاهر.(۵۸۸)

وقتى اين ها را مى بينى اندامشان تو را به تعجب وا مى دارد؛ يعنى خيلى ظاهرهاى خوبى دارند و آن قدر خوب و جالب حرف مى زنند كه آدم مى خواهد گوش بدهد، اما وقتى دقت كنيم مى بينيم كه اين ها روح ندارند، مثل چوب هاى زيبايى هستند كه باطن و روح ندارند و گمان مى كنند كه هر فريادى بر سر آن هاست : تنها آن ها دشمن هستند، از آنان بر حذر باش ، خدا آنان را بكشد، چگونه (از حق) روى بر مى تابند.(۵۸۹) پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم همان گونه كه درباره آينده امت ، از خطر نفاق شديدا اظهار نگرانى مى كند، از طرف ديگر از اين كه امتش جاهل بوده و اهل تجزيه و تحليل و تدبر نباشند و در مسائل غور نكنند نيز به شدت اظهار نگرانى مى كند: انى ما اخاف على امتى الفقر و لكن اخاف عليهم فى التدبير(۵۹۰) پيغمبر از دو چيز نگران است : يكى از نفاق و ديگر از اين كه توده مردم ، جاهل و بى تدبير و دچار فقر فكرى مى باشند. اگر اين دو خطر با هم پيدا شود، آن گاه منافقان ، يعنى بى دين هاى متظاهر زيرك ، مردم جاهل و بى تدبير را ابزار قرار مى دهند و فجايعى مثل حادثه كربلا به وجود مى آورند.

_________________________

۵۸۸- قرآن گروه منافقان را از مشركان جدا مى سازد و گاه به آن ها با خشم بيشترى نگاه مى كند و آن ها را مستحق عذاب بيشترى از كافران مى شمارد اءنّ المنافقين فى الدرك الاسفل من النار «منافقين در پايين ترين و سخت ترين طبقات جهنم خواهند بود» (نساء/ ۴۵)، پس معلوم مى شود كه آن ها از كفار بدترند و وضع بدترى دارند.

۵۸۹- مساءله نفاق ، بخش اول ،ص ۳۲، و بخش دوم ، صص ۱۲ - ۷

۵۹۰- من از فقر مادى بر امتم نگران نيستم ، بلكه از بى تدبيرى (فقر فكرى و معنوى) آن ها نگرانم (عوالى اللئالى ، ج ۴،ص ۳۹)

مسلمان بايد آن قدر عميق باشد كه فريب تزوير منافقان را نخورد؛ اسلام ، مسلمانى مى خواهد كه حقيقت را زير پرده تظاهر درك كند و به حدى تيزبين و هوشيار و داراى فراست باشد، كه بتواند منافق را از غير منافق تشخيص دهد و فريب نخورد و از او پرهيز كند، زيرا اسلام اجازه نمى دهد، شخصى كه متظاهر به اسلام است را به بهانه منافق بودن بكشند، چون اين بهانه ها بعدا سبب مى شود كه به افراد ديگر بهانه دروغى ببندند و مردم بى گناه را بكشند.

سياست پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره منافقين با آن كه قرآن به صراحت آن ها را مى كوبد، سياست حذر و احتياط بود؛ يعنى كسانى كه تظاهر به اسلام ميكنند، همين قدر كه در گروه مسلمين وارد شده و شهادتين گفته اند، مادامى كه تظاهر به ارتداد نكنند و عملى بر ضد اسلام پيغمبر انجام ندهند، حكم مرتد درباره آن ها جارى نمى شود و اسلام نسبت به آن ها خشونتى ندارد، ولى كاملا مراقب آن هاست و مسلمين را متوجه مى كند كه از خطر آن ها غافل نباشند.اين نكته ، در سيره سياسى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بسيار قابل توجه است .

در اولين روزى كه خلافت به ابوبكر رسيد، ابوسفيان چون هنوز در اين كار سهمى نداشت ، به طرف خانه عباس و بعد به خانه على عليه السلام دويد و گفت : خلافت حق شما بنى هاشم است و ابوبكر و عمر چه كاره اند كه بيايند خليفه بشوند، خلافت حق تو (على) است و من پشتيبان تو هستم و به اين ترتيب مى خواست خودش را در خلافت شريك كند.

على عليه السلام فرمود: وقتى فتنه پيدا مى شود، آدمهاى فتنه جو دايم مى خواهند آتش فتنه را بالا ببرند،

ولى اشخاص صالح مى خواهند كشتى ايى پيدا كنند كه اين درياى فتنه را سالم طى كنند، تو از طريق ايجاد اختلاف و نفرت بين مسلمين ، و تفاخر قبيله اى وارد شدى ، حال آن كه اسلام اين تفاخرها را برداشته است ، بعد اضافه كرد كه خلافت حق من است ، ولى نه به دليل اين كه من از بنى هاشم هستم ، حقانيت ، تابع اين مطالب نيست ، فرمود: من اگر ياورى داشته باشم ، تو ياور من نيستى و من هرگز از تو استمداد نمى كنم .حضرت على عليه السلام به اين ترتيب ابوسفيان را از خود راند و اصل قرآنى هم العدو فاحذرهم را در مورد او عملى ساخت .

ابوسفيان وقتى از على عليه السلام مايوس گرديد، كم كم به آن جناح نزديك شد و مى بينيم كه بعد از چند سال پسرش معاويه از طرف عمر بن خطاب والى شام گرديد و نطفه بنى اميه كه فجايع كربلا را به بار آوردند به اين شكل بسته مى شود. به عبارت ديگر اصل حذر و احتياط توسط عمر اجرا نشد و اسلام از همان جا، آن خنجرى را كه نبايد بخورد، خورد.(۵۹۱)

در اين رابطه سوالى نيز مطرح است و آن اين كه چرا وضع پيشروى اميرالمؤمنين عليه السلام - كه از نظر ما عملكرد او با پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم يكسان است - با سرعت پيشروى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تفاوت داشت و حتى در مواقع زيادى ، از دشمن شكست خورد؟ پاسخ اين است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم با كسانى ميجنگيد كه كافر بودند و

_________________________

۵۹۱- اگر كسى بخواهد بفهمد سياست حضرت على عليه السلام و عمر چگونه سياستى بود و كدام يك از اين دو سياست با قرآن منطبق است ، از اين جريان مى تواند به خوبى اين مساءله را درك كند.

در زمان آن حضرت نطفه نفاق ، تازه در حال شكل گيرى بود، ولى على عليه السلام از آغاز با منافقان مواجه بود، شعار آن ها همان شعار على عليه السلام و آيه قرآن بود و از ميان لشكر اميرالمؤمنين عليه السلام فريادهايى بلند بود كه ما با آن نمى جنگيم ، در اين موارد بايد انسان داراى فكر عالى ، تيزبينى ، تيزهوشى و ايمان محكم باشد تا وقتى على عليه السلام ، مى گويد: اين حاملان نيزه هاى قرآن را بزنيد، شخص دچار ترديد و حيرت نشود.

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: «پيغمبر بر تنزيل مى جنگيد و من بايد در تاءويل بجنگم»؛ يعنى وقتى پيغمبر با دشمنى روبرو مى شد و آيه اى نازل مى شد، همه مى دانستند كه شاءن نزول آن آيه همان جاست و مى رفتند و مى جنگيدند، ولى در زمان على عليه السلام شاءن نزول آيات همان شاءن نزول نيست ، او بايد از روح آيات قرانى ، دستورات قرآنى را استفاده بكند و بگويد كه اين متظاهران به قرآن ، باطن و معنايشان همان كفر است .

مهمترين حادثه اى كه در تاريخ اسلام مايه عبرت قرار مى گيرد حادثه كربلا است كه جريان نفاق با استفاده از جهالت و حماقت مردم ، آن حادثه را به وجود آورد. توده آن مردمى كه امام حسين عليه السلام را كشتند، به استثناى رهبرانشان به خدا و پيغمبر و قرآن و اهل بيت عليهم السلام اعتقاد داشتند و مردم كافر و بى اعتقادى نبودند، اما عده قليلى منافق توانستند با عوام فريبى و شعارهاى ظاهرى از توده اى مسلمان ، ولى جاهل و احمق ، لشكرى انبوه عليه فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به وجود آورند.

حديث عجيبى است از امام باقر عليه السلام كه مى فرمايد:

سه هزار نفر در كربلا براى كشتن امام حسين عليه السلام جمع شدند و همه آن ها قصد قربت مى كردند كه پسر پيغمبر را بكشند!(۵۹۲)

اين مساءله نشانه جهل و حماقت آن مردم است اگر اين جهل و حماقت مردم نبود، عمر سعد وقتى مى خواست شعار بدهد و لشكريان خود را تحريك كند، نمى گفت : «اى لشكر خدا قيام كن ، بشارت باد تو را به بهشت .» اينها عبرت تاريخ است و اين جهالت مردم از زخم هاى ظاهرى كه بر بدن مقدس اباعبدالله وارد مى كردند، بالاتر و ناراحت كننده تر است و اگر ما به اين مساءله توجه داشته باشيم ، نمى توانيم از واقعه عاشورا پند بگيريم(۵۹۳)

 وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَ رَاءَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُم مُّسْتَكْبِرُونَ (۵)

«هنگامى كه به آنان گفته شود: «بياييد تا رسول خدا براى شما استغفار كند» سرهاى خود را (از روى استهزا و كبر و غرور) تكان مى دهند؛ و آنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى ورزند.»

بعد از اين كه منافقان رسوا شدند و خطايشان معلوم شد، بعضى آمدند و به آن ها گفتند: حال ، بياييد خدمت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اظهار ندامت بكنيد و بخواهيد كه از خدا براى شما طلب مغفرت بكند، اما آن ها، لوّوا رؤ وسهم يعنى سرشان را برگرداندند.

_________________________

۵۹۲- كل يتقرب الى الله عز وجل بدمه

(بحارالانوار/ ج ۲۲،ص ۲۷۴)

۵۹۳- مساءله نفاق ، بخش اول ، صص ۱۵ - ۱۲ و ۳۴ - ۲۳ و بخش دوم ، صص ۲۸ - ۲۷

قرآن خطاب به پيامبر مى فرمايد كه آن ها را در حالى مى بينى كه از تو اعراض مى كنند؛ (يا باعث اعراض مردم مى شوند) يعنى روى مى گردانند و تكبر مى ورزند. كسى كه به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ايمان داشته باشد، محال است در مقابل او استكبار بورزد، ولى قرآن مى فرمايد: كار اين ها از اين حرف ها گذشته است .

 سَوَاء عَلَيْهِمْ اءَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ اءَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ (۶)

«به حال آنان تفاوت نمى كند، خواه استغفار كنى برايشان و يا نكنى ، هرگز خداوند آنان را نمى بخشد؛ زيرا خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند.»

قرآن كريم در آيه بعد، علت عدم آمرزش منافقان را گوشزد مى كند.

 هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُوا عَلَى مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنفَضُّوا وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَفْقَهُونَ (۷)

«آنها كسانى هستند كه مى گويند: «به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند.» (غافل از اينكه) خزاين آسمانها و زمين از آن خداست ، ولى منافقان نمى دانند.»

اين ها همان كسانى هستند كه مى گويند: چرا به مردمى كه نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم هستند (مهاجرين) انفاق مى كنيد؟ قرآن در سوره حشر در اين باره ، كلمه «ايثار» يعنى از خودگذشتگى را به كار مى برد، ولى اين ها كلمه «انفاق» را به كار بردند تا مهاجرين را تحقير و آن ها را گدا معرفى كنند آنها خيلى اقتصادى و مادى فكر مى كردند، حال آن كه مساءله ايمان و اتكا به خدا و نصرت الهى مطرح بود،

اگر مردمى اين استحقاق را پيدا كنند كه خداوند بخواهد آن ها را پيرو كند، همه وسايل را فراهم مى كند، چرا كه خزاين آسمان ها و زمين مال خداست ، اما منافقان اين چيزها را نمى فهمند.

 يَقُولُونَ لَئِن رجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهَا الاَْذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ (۸)

«آنها مى گويند: «اگر به مدينه بازگرديم ، عزيزان ، ذليلان را بيرون مى كنند!» در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ؛ ولى منافقان نمى دانند.»

دو بار به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پيشنهاد شد كه عبدالله بن ابى را كه سركرده منافقان بود را بكشد: يك بار عمر پيشنهاد كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر من او را بكشم ، بعدها مردم چه خواهند گفت ؟ مى گويند: محمد اصحاب خودش را مى كشد. يك بار هم پسر عبدالله پيشنهاد كرد كه پيغمبر فرمودند: مادامى كه او با ما هست تو بايد با او مدارا كنى .

پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم هيچ منافقى را نكشت ، زيرا نمى خواست اين كار سيره و سنت بشود و قدرتهاى وقت بتوانند، سوء استفاده بكنند و مخالفان خود را به بهانه منافق بودن از دم تيغ بگذرانند، بنابراين در اسلام اين يك اصلى است كه اگر كسى اظهار مسلمانى مى كند، مادامى كه قولى يا عملى كه بر ارتدادش دلالت بكند، از او ظاهر نشد او را نكشيد، ولى اگر علايم نفاق را در او احساس مى كنيد، از او برحذر باشيد و حداكثر احتياط را رعايت كنيد.

بعد از ماجراى رسوا شدن عبدالله بن ابى در بازگشت از غزوه بنى مصطلق ، پسر عبدالله كه مرد مسلمان و قوى ايمانى بود گفت : يا رسول الله !

من پدرم را به حساب عاطفه پدرى فوق العاده دوست دارم ، ولى اگر شما فرمان بدهيد، خودم او را مى كشم ، زيرا مى ترسم اگر مومنى او را بكشد، هر وقت من آن مؤمن را ببينم ، تحريك بشوم و آسيبى به او بزنم ، اما حضرت نپذيرفت ؛ بعد از اين جريان نيز پسر عبدالله بن ابى ، هنگام ورود به مدينه با شمشير مانع ورود پدرش به مدينه شد و تا زمانى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اجازه نداد، از عبور پدرش ممانعت كرد و هنوز چند روزى نگذشته بود كه عبدالله بن ابى مريض شد و مرد.(۵۹۴)

 يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ اءَمْوَالُكُمْ وَلَا اءَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَاءُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (۹)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند و كسانى كه چنين كنند، زيانكارانند.»

اگر مال و ثروت كسى مايه غفلتش بشود، زيانكار خواهد بود؛ يعنى همين مال كه عين سود است تبديل به زيان مى شود.

 وَ اءَنفِقُوا مِن ما رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ اءَن يَاءْتِيَ اءَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَا اءَخَّرْتَنِى إِلَى اءَجَلٍ قَرِيبٍ فَاءَصَّدَّقَ وَ اءَكُن مِنَ الصَّالِحِين (۱۰)

«از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد، پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد و بگويد: پروردگارا! چرا (مرگ) مرا مدت كمى به تاءخير نينداختى تا (در راه خدا) صدقه دهم و از صالحان باشم ؟»

_________________________

۵۹۴- مساءله نفاق ، بخش دوم ، صص ۱۲ - ۱۰ و ۴۷ - ۴۰

تا زنده هستيد از مال و ثروت خودتان استفاده كنيد؛ و استفاده شما اين است كه آن را در راه خدا بدهيد؛ پيش از آن كه مرگتان فرا رسد از آن چه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد، چرا كه وقتى مرگ فرا رسد، آن گاه هر كس ‍ آرزو مى كند كه اى كاش مهلتى مى داشت و مى توانست از مالش در راه خدا خرج كند و حداقل ، واجبات را و در درجه دوم مستحبات را انجام مى داد و از مردمان صالح و شايسته مى شد، ولى قرآن مى فرمايد كه «اجل مسمى» تخلف پذير نيست .

 وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاء اءَجَلُهَا وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (۱۱)

«خداوند هرگز مرگ كسى را هنگامى كه اجلش فرا رسد به تاءخير نمى اندازد، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است .»(۵۹۵)

تفسير سوره تغابن

بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم # يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض له الملك و له الحمد و هو على كل شى ء قدير(۱)

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. آن چه در آسمان ها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويند؛ مالكيت و حكومت از آن اوست و ستايش از آن او؛ و او بر همه چيز تواناست .»

اين سوره ، پنجمين سوره از مسبحات(۵۹۶) است و از آن جهت تغابن ناميده شده كه در آيه نهم مى فرمايد:

_________________________

۵۹۵- مساءله نفاق ، بخش دوم ، صص ۴۷ - ۴۱

۵۹۶- سوره هايى كه با «سبح » يا «يسبح » شروع مى شوند را «مسبحات » مى گويند.

يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن آن روزى كه خدا شما را در روز جمع گرد مى آورد، آن روز تغابن است .

ظاهرا بيشتر تكيه آيات سوره بر مساله معاد است ؛ به طورى كه مسائلى هم كه در ابتدا ذكر مى فرمايد، به منزله مقدمه چينى براى استدلال بر مساءله معاد است .

در آغاز سوره مى فرمايد: هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است ، ذاتِ «الله» را تسبيح و تنزيه مى كنند. هر اسمى از اسماء الهى اسم يك صفت خاصى است ؛ مثل «عليم» كه خدا را به صفت خاص علم ياد مى كنيم ولى «الله» اسم يك صفت خاص نيست ، بلكه «الله» يعنى آن ذاتى كه هر صفتى كه صفت كمال است و هر اسمى كه «اسم حسنى» شمرده شود را در بر دارد و اجمال همه آن اسم هاست .

در رابطه با تسبيح موجودات و اين كه همه مخلوقات جاندار و بى جان ، تسبيح گو و تنزيه گوى خدا هستند اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا مقصود از تسبيح ، آن چيزى است كه فلاسفه آن را، «تسبيح تكوينى» مى نامند و به اصطلاح «زبان حال» مقصود است و نه زبان واقعى ، و يا قرآن امر بالاترى را مى گويد؟

مطابق قول اول ، معناى تسبيح موجودات اين است كه حالت همه موجودات حالتى است كه بر سبوحيت خداوند و منزه بودن او از هر نقص ‍ در ذات يا صفات و يا افعال شهادت مى دهند. اما از قرآن يك امر بالاتر از زبان حال استنباط مى شود؛

يعنى هر ذره اى از ذرات موجودات با خداى خودش سرى دارد و در حد خودش از يك شعور و آگاهى نسبت به خالق خود برخوردار است و اين «زبان قال» است نه «زبان حال» و لذا تعبير قرآن اين است : ان من شى ء الا يُسبِّح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم(۵۹۷)

مساءله تسبيح خداوند به ما معيار و مقياس مى دهد: خداوند منزه از هر نقص ‍ و از هر نيستى است و لذا آن چيزى را مى توان به خدا نسبت داد كه با سبوحيت حق سازگار باشد.

يكى از مسائلى كه خدا در فعل خودش از آن منزه است مساله عبث در خلقت است و بيان اين نكته در اين آيه مقدمه اى براى بحث بعد است .

در ادامه آيه مى خوانيم : له الملك ،(۵۹۸) يعنى خداوند مالك مطلق هستى است و قدرت او همه چيز را در تحت سيطره و نفوذ خود دارد، پس استبعادهايى كه گاهى افرادى در مورد معاد مى كنند، مانند آن چه كه قرآن نقل مى كند:

 من يحيى العظام و هى رميم(۵۹۹) ناشى از اين است كه شخص ، خود را معيار و مقياس قرار داده ؛

_________________________

۵۹۷- هيچ چيز نيست مگر اين كه در حال ستايش ، تسبيح او مى گويند؛ ولى شما تسبيح آن ها را در نمى يابيد. (اسراء/ ۴۴)

۵۹۸- تفاوت «ملك » و «ملك » اين است كه مِلك را در مورد داراييهاى اقتصادى و ثروت به كار مى برند و مُلك را در مورد قلمرو قدرت ؛ يعنى هرچه كه در تحت نفوذ و سيطره و قدرت انسان باشد. هر ملكى را مى شود گفت مُلك هم هست ولى هر مُلكى مِلك نيست .

۵۹۹- استخوان پوسيده را چه كسى زنده مى كند؟

(يس / ۱۸)

در حالى كه براى خداوند اين مساءله كه فلان كار مشكل است و كار ديگر آسان ، مطرح نيست(۶۰۰)

نكته بعدى درباره حمد خداست سه لغت است در عربى كه معناى خيلى نزديك به يكديگر دارند و ما نمى توانيم در فارسى مترادف دقيقى براى آن ها پيدا كنيم : يكى لغت «مدح» است ، ديگرى «حمد» و سومى «شكر». مدح يعنى ستايش كردن چيزى به خاطر كمال و جمالى كه دارد، اعم از آنكه اختيارى باشد يا غيراختيارى(۶۰۱) ولى حمد و شكر در مورد كارهاى زيباى اختيارى است بخصوص در مورد انعامها و بخشش ها. وقتى از ناحيه كسى به اختيار خود او خيرى به انسان برسد، انسان او را حمد و يا شكر مى كند.

 له الحمد يعنى حمد منحصرا از آن اوست گفته اند در «الحمد لله» لام ، لام اختصاص است يعنى جنس حمد اختصاص به خدا دارد. آيا معناى سخن فوق اين است كه غيرخدا را نبايد حمد كرد؟

پاسخ اين است كه وظيفه ايجاب مى كند كه از هر انسانى كه به ما انعام و خدمت مى كند تشكر كنيم من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق ؛(۶۰۲) اما در عين حال انسان بايد بداند كه هر انعامى از ناحيه هر كس به او برسد، به هر نسبت كه به آن شخص ارتباط دارد، بيش از آن به خدا ارتباط دارد؛

_________________________

۶۰۰- آشنايى با قرآن ، ج ۷، صص ۱۲۵ - ۱۲۱

۶۰۱- خوبيهاى اشخاص دو نوع است : يكى خوبيهايى كه خودشان انتخاب كرده و به وجود آورده اند. مانند علم و ادب و ديگر خوبى ها و كمالاتى كه به اختيار و انتخاب خود شخص نيست و خلقت به او داده است ؛ مانند زيبايى .

۶۰۲- (بحارالانوار، ج ۷۱،ص ۴۴) با عبارت من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله

يعنى شما وقتى از كسى كه به شما خدمت كرده تشكر مى كنيد، در همان حال هم مى گوييد: «الحمدلله» چون نهايت امر به خدا بر مى گردد؛(۶۰۳) لذا بين مساله حمد و سپاس يك مخلوق و حمد و سپاس خدا تضادى نيست .

بنابراين به طور خلاصه از «يسبح» اين نكته را فهميديم كه يكى از مقياسها و معيارهاى فعل خدا اين است كه بايد با سبوحيت الهى سازگار باشد و از «له الملك» فهميديم كه قدرت مطلق ، دست اوست پس ‍ هرچه را كه حكمتش اقتضا كند، مانعى در مقابل قدرت او نيست در «له الحمد» وقتى مى گوييم حمد منحصرا مال اوست ، ضمنا اين مطلب را مى گوييم كه كارهاى خدا همه از قبيل كارهاى شايسته حمد است ، يعنى همه از نوع نعمت ، جمال و زيبايى است تا اين جا شؤ ون و صفات و اسماء الهى گفته شد و از راه توحيد براى معاد مقدمه چينى شد.

 هو الذى خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤمن و الله بما تعملون بصير (۲)

آفريننده شما اوست ، تا اين جا كه آفريده شده ايد همه يك گروه هستيد، اما بعد از آفرينش ، به حكم آنكه مختار هستيد دو گروه مى شويد: گروهى كفر و گروهى ايمان را انتخاب مى كنيد.(۶۰۴)

_________________________

۶۰۳- بازگشت همه چيز به خدا معنايش نفى سببيت انسان هاى ديگر و نفى هيچ سبب ديگر نيست و اين يك مساءله بسيار دقيق است در عين اين كه هر چيزى به سبب خود بستگى دارد، به خدا بستگى دارد.

۶۰۴- نظير آيه : انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا

«ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم ، و او را مى آزماييم ؛ (بدين جهت) او را شنوا و بينا قرار داديم ما راه را به او نشان داديم ، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس .»

و خدا به همه آنچه شما انسانها، اعم از كافر و مؤمن انجام مى دهيد آگاه است .

 خلق السموات و الارض بالحق و صوركم فاحسن صوركم و اليه المصير (۳)

«آسمان ها و زمين را به حق آفريد؛ و شما را (در عالم جنين) تصوير كرد، تصويرى زيبا و دلپذير؛ و سرانجام (همه) به سوى اوست .»

اين در واقع فلسفه خلقت است كه مى فرمايد: آسمان و زمين را به حق آفريده است نقطه مقابل حق چيست ؟ باطل باطل همان است كه به آن پوچ ، بى معنا و بى محتوا مى گوييم .

كار «با معنا» كارى است كه انسان براى رسيدن به حقيقتى كه مقتضاى طبيعت و فطرت اوست و كمال انسان به آن بستگى دارد انجام دهد و بر عكس ، كار «بى معنا» كارى است كه براى هيچ انجام شده است ، كارى است غير حكيمانه و غير عاقلانه .

منطق قرآن اين است كه خلقت آسمان ها و زمين از آن جهت كه منتسب به ذات خدا است يك كار پوچ و بيهوده نيست .اين يك امر بديهى است كه هر چيزى وجودش كمال است و نيستى اش نقص ؛ يعنى نفس وجود دادن به آن كمال بوده است علاوه بر اين چون عالم ما عالم حركت است و هر موجودى بايد تدريجا به منتهاى كمال خود برسد و خدا عالم را خلق كرده است تا موجودات به نهايت كمال خودشان برسند به همين دليل همه موجودات به طرف عالم آخرت حركت مى كنند و براى همه آنها عالم آخرت هست ، زيرا اگر نشئه بعد از اين دنيا نبود، كار اين دنيا عبث بود و موجودات به كمال نهايى خود نمى رسيدند.

روح آخرت يعنى بازگشت اشيا به سوى خدا؛ از خداوند به وجود آمده اند و به خداوند باز مى گردند. اگر از خدا به وجود مى آمدند و به خدا باز نمى گشتند، خلقت باطل بود. پس يك مقدمه براى قيامت همين مساله است كه آفرينش به حق به پا شده و پوچ و باطل نيست(۶۰۵)

در ادامه آيه مى خوانيم كه خدا شما را مصور گردانيد و صورت شما را نيكو كرد.(۶۰۶)

مفسرين گفته اند كه مقصود از نيكو گردانيدن اين است كه در خلقت شما نيكوترين تعبيه ها را فرمود و هر چيزى به جاى خودش نيكوست الذى احسن كل شى ء خلقه(۶۰۷) هر چيزى نيكو آفريده شده ، يعنى متناسب با آن هدفى است كه براى آن آفريده شده است .

پس معناى اينكه انسان را خوب آفريديم اين است كه همه ابزارهاى لازم را در وجود او براى رسيدن به آن هدفى كه انسان براى آن خلق شده است تعبيه كرديم .

_________________________

۶۰۵- آشنايى با قرآن ، ج ۷، صص ۱۳۳ - ۱۲۵

۶۰۶- در اين آيه مقصود از صورت همان است كه در فارسى به آن «چهره » مى گوييم يا نه در سوره «و التين » ذيل آيه لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم به تفصيل بحث خواهد شد.

۶۰۷- او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد.

(سجده / ۷)

گفتيم اين آسمانها و زمين به حق خلق شده اند، يعنى آن ها را به سوى هدف و مقصدى آفريد. به سوى چه هدف و مقصدى ؟ قرآن خيلى واضح و روشن مى گويد: جهان جز به سوى خود او به هيچ جاى ديگر نمى رود و اليه المصير

آنچه در عالم است اساسا عين گرديدن است به معناى تغيير و تحول است ؛ يعنى چيزى مى شود

و بعد چيز ديگرى مى شود و همين طور.(۶۰۸)

 يعلم ما فى السموات و الارض و يعلم ماتسرون و ماتعلنون و الله عليم بذات الصدور (۴)

«آنچه در آسمان ها و زمين است مى داند، و از آن چه پنهان يا آشكار مى كنيد با خبر است ؛ و خداوند از آن چه در درون سينه هاست آگاه است .»

قرآن كريم بعد از اينكه مى فرمايد بازگشت همه به سوى خداست ، انسان را متوجه مى كند كه مراقب باش ! خودت را بساز، نه اين كه چيزى باشى و خود را چيز ديگر بنمايى زيرا خداوند از همه چيز آگاه است .

بعد مى فرمايد خدا آنچه در سينه ها آگاه است نكته قابل توجه اين است كه آن چه در سينه هاست غير از آن چيزى است كه انسان پنهان مى كند و اين علم به درون سينه ها يك چيز جداگانه است خداوند آن چه را كه مخفى مى كنيد و آنچه را آشكار مى كنيد مى داند؛ يعنى تنها آنچه را شما مى دانيد مى داند، بلكه بر آن چه در باطن شما هست و شما خودتان هم نمى دانيد آگاه است.

_________________________

۶۰۸- كلمه «صيرورت » به معناى شدن و تغيير و تحول ، از كلمات رايج در فلسفه هاى امروزى است و در فلسفه اسلامى از زمان ملا صدرا خيلى رايج شده است .

در سوره مباركه طه مى فرمايد انَّه يعلم السر واخفى(۶۰۹) «خدا از سر و از پنهان تر از سر آگاه است .» از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه پنهان تر از سر چيست ؟ فرمودند: سر آن پنهانى است كه خودت از وجود آن آگاهى ، و پنهان تر از سرّ، چيزهايى است كه خودت هم خبر ندارى ؛ يعنى خودت غافلى ، فراموش ‍ كرده اى و الا در باطن تو هست اين يك مساءله دقيق است .

 الم ياتكم نبا الَّذِينَ كَفَروُا من قبل فذاقوا و بال امرهم و لهم عذاب اليم (۵)

«آيا خبر كسانى كه پيش از اين كافر شدند به شما نرسيده است ؟! (آرى) آن ها طعم كيفر گناهان بزرگ خود را چشيدند؛ و عذاب دردناك براى آن هاست!»

قرآن هميشه از خود دنيا به عنوان يك قيامت كوچك ياد مى كند؛ يعنى چنين نيست كه اعمال انسان در همين دنيا هيچ بازگشتى نداشته باشد. انسانها چون اهل دنيا هستند، عواقب دنيوى با اين كه خيلى كوچكتر از عواقب اخروى است ، بيشتر در آنها اثر مى گذارد

لذا آيه شريفه مزبور مى فرمايد: «آيا خبر و سرگذشت ملتهاهايى كه قبل از شما بوده اند به اطلاع شما نرسيده است كه چگونه نتيجه سوء اعمال خود را در همين دنيا چشيده اند؟ و در آخر هم مى گويد: در آخرت هم عذابى دردناك در انتظار آن هاست(۶۱۰)

_________________________

۶۰۹- طه / ۷

۶۱۰- آشنايى با قرآن ، ج ۷، صص ۱۳۸ - ۱۳۳

ذَلِكَ بِاءَنَّهُ كَانَت تَّاءْتِيهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالُوا اءَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا فَكَفَروُا وَتَوَلَّوا وَّاسْتَغْنَى اللَّهُ وَاللَّهُ غَنِيُّ حَمِيدٌ (۶)

«اين بخاطر آن است كه رسولان آنها (پيوسته) با دلايل روشن به سراغشان مى آمدند، ولى آنها (از روى كبر و غرور) گفتند: «آيا بشرهايى (مثل ما) مى خواهند ما را هدايت كنند؟! از اين رو كافر شدند و روى برگرداندند و خداوند (از ايمان و طاعتشان) بى نياز بود، و خدا غنى و شايسته ستايش است .»

 زَعَمَ الَّذِينَ كَفَروُا اءَن لَّن يُبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَ رَبِّى لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (۷)

«كافران پنداشتند كه هرگز برانگيخته نخواهند شد، بگو: آرى به پروردگارم سوگند كه همه شما (در قيامت) برانگيخته خواهيد شد، سپس ‍ آنچه را عمل مى كرديد به شما خبر داده مى شود، و اين براى خداوند آسان است .»

دو اصل مهم در رسالت پيامبران وجود دارد و وظيفه اصلى آن ها ابلاغ دو امر بوده است : يكى مساله توحيد و اقسام آن است و دوم مساله معاد يعنى بازگشت همه مردم به سوى خدا و به يك اعتبار به سوى اعمال و رفتار خودشان است اولى مربوط به خدا و دومى مربوط به انسان است .

و معمولا اين دعوت پيامبران در هر دو جبهه با نوعى مقاومت رو به رو مى شده است در جبهه معاد اغلب به صورت يك استبعاد بوده : مگر چنين چيزى ممكن است كه انسان بعد از اين كه مرد مبعوث و محشور بشوند؟

معمولا اين دعوت پيامبران در هر دو جبهه با نوعى مقاومتى روبرو مى شده است در جبهه معاد اغلب به صورت يك استبعاد بوده : مگر چنين چيزى ممكن است كه انسان بعد از اينكه مرد مبعوث و محشور بشود؟

وقتى قرآن زبان خود را زبان دل مى داند، منظورش آن دلى است كه مى خواهد با آيات خود، آن را صيقل بدهد و تصفيه كند و به هيجان بياورد. اين زبان ، غير از موسيقى است كه احيانا احساسات شهوانى را تغذيه مى كند و يا حس سلحشورى را تقويت مى كند. اين همان زبانى است كه از اعراب بدوى ، مجاهدينى مى سازد كه براى آنان منافع شخصى و مسائل فردى در كار نبود و در همه لحظات ، با عمق هستى در ارتباط بودند، شب هايشان به عبادت مى گذشت و روزهايشان به جهاد.

قرآن ، روى اين خاصيت خودش كه كتاب دل و روح است ، كتابى است كه جان ها را به هيجان مى آورد و اشكها را جارى مى سازد و دل ها را مى لرزاند، خيلى تاءكيد دارد و آن را حتى براى اهل كتاب صادق مى داند. گروهى را توصيف مى كند كه چون قرآن برايشان مى خوانند، چشم هاى آن ها را مى بينى كه (از شوق)، اشك مى ريزد، به خاطر حقيقتى كه دريافته اند، آن ها مى گويند: «پروردگارا! ايمان آورديم ، پس ما را با گواهان و شاهدان حق در زمره ياران محمد بنويس .»(۱۹)

در اين آيات ، قرآن نشان مى دهد كه صرفا كتابى علمى و تخيلى نيست بلكه در همان زمان كه از استدلال منطقى استفاده مى كند، با احساس در ذوق و لطايف روح بشر نيز سخن مى گويد و جان او را تحت تاءثير قرار مى دهد.

_________________________

۱۹- و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدفع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين

(مائده / ۸۳)

مخاطب هاى قرآن

يكى از اهداف شناخت تحليلى ، تشخيص قرآن است ممكن است اين شبهه به ذهن برسد كه تغييراتى نظير هدى للمتقين يا هدى و بشرى للمومنين با آياتى نظير اءن هو الا ذكر للعالمين(۲۰) يا و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين(۲۱) چگونه قابل جمع است ؟ آيا اين كتاب براى همه جهانيان است يا صرفا براى مؤمنين ؟

در پاسخ به اين سؤ ال مى توان به اجمال گفت : در آياتى كه خطاب قرآن به همه مردم عالم است ، مى خواهد بگويد كه قرآن اختصاص به قوم و دسته خاصى ندارد. هر كس به سمت قرآن بيايد نجات پيدا مى كند، و اما در آياتى كه از كتاب هدايت بودن براى مؤمنين و متقين نام مى برد، اين نكته را روشن مى كند كه در نهايت چه كسانى رو به سوى قرآن خواهند آورد و چه گروه هايى از آن دورى خواهند گزيد. قرآن از قوم و قبيله معينى به عنوان علاقمندان و ارادتمندان خود ياد نمى كند و بر خلاف ساير مكاتب ، انگشت روى منافع خاص يك طبقه نمى گذارد. در مورد خودش تاءكيد مى كند كه كتابى است براى برقرارى عدالت(۲۲)

_________________________

۲۰- اين (قرآن) تذكرى براى همه جهانيان است (ص / ۸۷)

۲۱- ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم .

(انبيا/ ۱۰۷)

۲۲- لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط

«ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آن ها كتاب آسمانى و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم ، تا مردم قيام به عدالت كنند.

(حديد/ ۲۵)

قرآن ، قسط و عدالت را براى كل جامعه انسانى مى خواهد، نه فقط براى اين طبقه يا آن قوم و قبيله قرآن براى جلب انسان ها به سمت خود بر روى تعصبات يا منفعت طلبى انسان ها تكيه نمى كند و آن ها را از راه منافعشان به حركت در نمى آورد بلكه فطرت حق جويى و عدالت طلبى انسان ها را مخاطب قرار مى دهد و از ظالم و مظلوم ، هر دو دعوت مى كند كه به راه حق بيايند. قرآن نمونه هاى متعددى از برانگيختن فرد عليه خودش و بازگشت از مسير گمراهى (توبه) ذكر مى كند.(۲۳)

فصل دوم - عقل از ديدگاه قرآن

گفته شد كه قرآن براى ابلاغ پيامش از دو زبان «استدلال منطقى» و «احساس» كمك مى گيرد، كه مخاطب اولى ، عقل است و ديگرى ، دل حال اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا عقل از نظر قرآن سند و حجت است يا خير؟ آيا بايد به دريافت هاى صحيح عقل ، احترام گذارد و مطابق آن عمل مى كرد؟ و آيا عمل نكردن مطابق حكم عقل ، نزد خداوند مجازات دارد؟

دلايل سنديت عقل

هيچ كدام از علماى اسلام - جز گروهى اندك - تاكنون در سنديت عقل ، ترديد نداشته اند و آن را از منابع چهارگانه فقه دانسته اند. در اين جا چون سخن از قرآن است ، به دلايل حجيت و سنديت عقل از نظر خود قرآن ، اشاره مى كنيم :

_________________________

۲۳- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۴۵ - ۳۱

الف - دعوت به عقل :

قرآن كريم حدودا در ۶۰ آيه ، به موضوعى اشاره مى كند و مى گويد: اين موضوع را طرح كرده ايم تا درباره آن تعقل كنيد. از سوى ديگر در برخى آيات صريحا اهميت و ارزش تعقل بيان شده است ؛ ماننداءنّ شرّ الدوابّ عند الله الصم البكم الَّذِينَ لا يعقلون (۲۴) آيات بسيار ديگرى وجود دارد كه به دلالت التزامى ، سنديت عقل را امضا مى كند؛ يعنى سخنانى مى گويد كه پذيرش آن ها، بدون آن كه حجيت عقل پذيرفته شده باشد، امكان ندارد؛ مثلا آن جا كه از حريف ، استدلال عقلى مى طلبد و مى گويد:قل هاتوا برهانكم اءن كنتم صادقين (۲۵) يا آن جا كه خودش استدلال منطقى ترتيب مى دهد،(۲۶) با تاءكيد بر روى عقل ، بطلان اين حرف را روشن مى كند كه مى گويند: ايمان با عقل بيگانه است و بايد تنها قلب را به كار انداخت تا نور خدا در آن راه يابد.

_________________________

۲۴- بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و كور و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.

(انفال / ۲۲)

۲۵- بگو اگر راست مى گوييد، دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد.

(بقره / ۱۱۱)

۲۶- لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا

«اگر در آسمان و زمين جز «الله » خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند (و نظام جهان به هم مى خورد).» (انبيا/ ۲۲)

در اين آيه قرآن به صورت يك قضيه شرطى ، استدلالى مى كند كه نتيجه آن (به صورت عكس نقيض) اين مى شود كه چون نظام جهان پابر جاست ، بنابراين غير از «الله » خدايى نيست .

ب - استفاده از نظام على و معلولى :

قرآن ارتباط على و معلولى بعضى مسائل را بيان مى كند. اصل عليت پايه تفكر عقلانى است و اين نشان مى دهد كه قرآن ، براى عقل اصالت قائل است قرآن با تشويق به مطالعه در احوال اقوام پيشين ، و عبرت گرفتن از آن ها، تاءكيد مى كند كه بر سرنوشت اقوال ، نظام هاى واحدى حاكم است پذيرفتن اين نظام ها، به دلالت التزامى ، مؤ يد نظام على و معلولى و به معناى قبول سنديت عقل است .

ج - فلسفه احكام :

دليل ديگر حجيت عقل از نظر قرآن ، ذكر فلسفه احكام است ، كه مثلا فلسفه و هدف روزه را تقوا مى داند و مى گويد:كتب عليكم الصيام كما كتب على الَّذِينَ من قبلكم لعلكم تتقون (۲۷) به اين ترتيب ، قرآن از انسان مى خواهد تا درباره احكام انديشه كند تا كنه مطلب بر او روشن شود و تصور نكند كه اين ها فقط يك سلسله رمزهاى مافوق فكر بشر است .

د - مبارزه با لغزش هاى عقل :

دليل رساتر اصالت عقل نزد قرآن ، مبارزه آن با لغزش ها و مزاحم هاى عقل است ذهن و فكر انسان ، مثل حواس وى در بسيارى موارد دچار اشتباه مى شود. آيا به واسطه اين اشتباهات مى توان قوه انديشه را تعطيل كرد؟ عده اى مثل سوفسطاييان گفتند كه اساسا استدلال ، كار لغوى است ، ولى برخى متفكرين ،

_________________________

۲۷- روزه بر شما نوشته شده ، همانگونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند، نوشته شد تا شايد متقى گرديد. (بقره / ۱۸۳)

مصمم شدند تا راه خطا را سد كنند. آنها دريافتند كه هر استدلال دو قسمت دارد: ماده و صورت ، كه اگر هر دو صحيح باشند، استدلال صحيح خواهد بود، مانند يك ساختمان ، كه براى استحكام آن ، بايد مواد و مصالح مناسبى استفاده شود و هم نقشه آن صحيح باشد.

براى بررسى و قضاوت درباره صورت استدلال ، منطق صورى يا ارسطويى پديد آمد. اما براى تضمين صحت استدلال ، تنها منطق صورت كافى نيست براى حصول اطمينان از درستى ماده استدلال ، منطق ماده نيز لازم داريم ؛ يعنى معيارى نياز داريم كه به كمك آن بتوانيم كيفيت مواد فكرى را بسنجيم دانشمندانى نظير بيكن و دكارت ، تقدم فضل و فضل تقدم دارد و اين خود، دليلى بر به رسميت شناختن عقل از ديدگاه قرآن است .

منشاءهاى خطا از قرآن :

يكى از عواملى كه قرآن براى خطا ذكر مى كند، اين است كه انسان گمان را به جاى يقين بگيرد. اگر بشر خود را مقيد كند كه در مسايل ، تابع يقين باشد و گمان را به عوض يقين نپذيرد، به خطا نخواهد افتاد. قرآن بر اين مساءله ، تاءكيد بسيار كرده و در يك تصريح دارد كه بزرگترين لغزشگاه فكرى بشر پيروى از گمان است ، يا در جاى ديگر خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: و اءن تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله اءن يتبعون الا الظن و اءن هم الا يخرصون(۲۸)

_________________________

۲۸- اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى ، تو را از راه خدا گمراه مى كنند؛ زيرا آن ها تنها از گمان پيروى مى كنند و تخمين و حدس (واهى) مى زنند.

(مائده / ۱۱۶)

دومين ريشه خطا در ماده استدلال ، كه بالاخص در مسايل اجتماعى مطرح مى شود، مساءله تقليد است بسيارى از مردم چنانند كه امور مورد باور اجتماع ، باورشان مى شود.

قرآن مى فرمايد: هر مساءله را با معيار عقل بسنجيد، نه اين كه هر چه نياكان شما انجام دادند، آن را سند بدانيد، يا آن را به كلى طرد كنيد.

و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما القينا عليه آباءنا او لو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون (۲۹) قرآن تاءكيد مى كند كه قدمت يك انديشه ، نه دليل كهنگى و غلط بودن آن است و نه موجب صحت و درستى آن .

نبايد عقيده اى درست را به دليل آن كه ديگران به انسان انگ و برچسب مى زنند، رها كرد و يا به علت تعلق عقيده اى به يك شخصيت بزرگ و معروف ، آن را پذيرفت ؛ در هر زمينه اى بايد به تحقيق و بررسى در مورد مسائل پرداخت .

عامل مؤ ثر ديگر در ايجاد خطا، پيروى از هوس ها و تمايلات نفسانى و داشتن غرض و مرض است در هر مساءله اى ، تا انسان خود را از شر اغراض ‍ بى طرف نكند، نمى تواند صحيح فكر كند. قرآن در اين زمينه اشارات بسيار دارد؛ از جمله مى فرمايد: اءن يتبعون انا الظن ما تهوى الانفس(۳۰) (۳۱)

_________________________

۲۹- و هنگامى كه به آن ها گفته مى شود: «از آن چه خدا نازل كرده است ، پيروى كنيد.» مى گويند: «نه ، ما از آن چه پدران خود را بر آن يافتيم ، پيروى مى نماييم .» آيا اگر پدران آن ها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند، باز از آن ها پيروى خواهند كرد)؟!

(بقره / ۱۷۰)

۳۰- آنها فقط از گمان هاى بى اساس و هواى نفس ، پيروى مى كنند. (نجم / ۲۳)

۳۱- آشنايى با قرآن ، ج ۲ و ۱، صص ۵۸ - ۴۷

فصل سوم - نظر قرآن درباره قلب

قلب ، در اصطلاح ادبى و عرفانى ، آن عضو گوشتى تلمبه خون نيست تعريف قلب را بايد در حقيقت وجود انسان جستجو كرد. انسان ، ابعاد وجودى بسيارى دارد. «من» انسانى ، عبارت است از مجموعه انديشه ها، آرزوها، ترس ها، اميدها، عشق ها و... كه همه آن ها در يك مركز به هم مى پيوندند. اين مركز، دريايى ژرف است كه تاكنون كسى ادعاى اطلاع از اعماق آن را نكرده است .

فلاسفه و عرفا و روانشناسان ، به سهم خود رازهايى از آن گشوده اند، اما شايد عرفا، موفق تر از ديگران بوده اند. آن چه قرآن دل مى نامد، عبارت از واقعيت آن درياست ، كه حتى عقل نيز يكى از رودهايى است كه به آن مى ريزد.

قرآن آن جا كه از وحى سخن مى گويد، سخنى از عقل به ميان نمى آورد و تنها سر و كارش با قلب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه فراتر از عقل است اما ضد عقل و انديشه هم نيست ؛ يعنى قرآن براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، با نيروى عقل و استدلال حاصل نشده ، بلكه قلب پيامبر به حالتى رسيده كه استعداد درك و شهود و آن حقايق را يافته است .

خصوصيات قلب :

قلب از ديدگاه قرآن ، يك ابزار شخصيت نيز به حساب مى آيد. مخاطب بخش عمده اى از پيام قرآن ، دل انسان است از اين رو قرآن تاءكيد زيادى در حفظ و تكامل اين ابزار دارد. در قرآن بسيار به مسايلى از قبيل تزكيه نفس و روشنايى قلب و صفاى دل ، بر مى خوريم :

قد افلح من زكيها(۳۲) تمام اين تاءكيدها نشان مى دهد كه قرآن يك جوّ روحى و معنوى عالى براى انسان قايل است و لازم مى داند كه هر فردى اين جو را سالم و پاك نگه دارد و علاوه بر اين براى حفظ فرد، اجتماع نيز بايد از رذائل و هواپرستى ها به دور باشد.

تاريخ نشان مى دهد كه هرگاه استعمارگران مى خواهند جامعه اى را تحت سلطه خود قرار دهند، تلاش مى كنند با اشاعه شهوترانى ، روح جامعه را تحت سلطه خود قرار دهند، تلاش مى كنند با اشاعه شهوترانى ، روح جامعه را فاسد كنند. دل كه فاسد شد، ديگر نه تنها عقل نمى تواند كارى كند بلكه خود، زنجير سنگينى بر دست و پاى انسان مى شود.

قرآن به تعالى و پاكى روح جامعه ، اهميت زيادى مى دهد و مى فرمايد:تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان (۳۳) يعنى ، اولا دنبال كار خير باشيد و ثانيا كار نيكو را دسته جمعى انجام دهيد.

در كلام پيامبر و ائمه عليهم السلام نيز تاءكيد شده كه انسان ، نظر واقع بينانه را بايد از قلبش بگيرد، هر چند نظر مردم مخالف آن باشد:استفت قلبك و اءن افتاك الناس (۳۴) پيامبر بر اين نكته تاءكيد مى كند كه اگر انسان ، جوينده حقيقت باشد و براى كشف حقيقت ، خود را بى طرف و خالص ‍ نمايد،

_________________________

۳۲- كسى كه قلب خود را از آلودگى ها پاك نگه داشت ، رستگار شد. (شمس /۹)

۳۳- در راه نيكى و پارسايى ، با هم تعاون كنيد. و در راه گناه و تعدى ، همكارى ننمايد. (مائده / ۲)

۳۴- كنز العمال ، حديث ۷۳۱۲

قلب او به او خيانت نخواهد كرد و او را به مسير صحيح ، هدايت مى كند. انسان تا زمانى كه جوينده راستين حقيقت است ، هر چه به او برسد، حق و حقيقت است .

در مجموع بايد گفت : قرآن در تعليماتش ، قصد پرورش افرادى را دارد كه از هر دو سلاح عقل و دل بهره مندند و هر دو را به بهترين شكل به كار مى گيرند.(۳۵)

تفسير سوره حمد

 بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم (۱)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.»

از همان آغاز كه قرآن به كتابت در آمده است ، در اول هر سوره اى به استثناى سوره برائت ، بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم وجود دارد؛ اهل تسنن آن را جزء هيچ سوره اى نمى دانند و شروع هر سوره را با بسم الله ، از قبيل شروع هر كار ديگر با نام خدا مى شمارند كه بسم الله جزء آن كار نيست شيعه به پيروى از ائمه اطهار عليهم السلام به شدت با اين مساءله مخالفت دارد، تا آن جا كه حتى ائمه اطهار عليهم السلام فرموده اند: خداوند بكشد كسانى را كه بزرگترين آيه از آيات قرآن را حذف كرده اند؛(۳۶) در هر حال شيعه بسم الله را جزء قرآن مى داند.

_________________________

۳۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۶۸ - ۵۹

۳۶- بحارالانوار، ج ۹۲،ص ۲۳۸

اين كه به بشر دستور داده شده است كه كارهايش را با نام خدا آغاز كند، براى اين است كه كارهاى انسان جنبه قدس و عبادت پيدا كند و به نام او بركت يابد، آغاز كردن به نام كسى ، مفهومش اين است كه او را موجودى قدوس و منزه از جميع نقص ها و سرچشمه كمالات دانسته و مى خواهيم كه عمل خود را با انتساب به او بركت بخشيم ؛ لذا كارها را به نام هيچ كس ، حتى به نام پيغمبر يا به نام خلق و مردم ، نمى توان آغاز كرد و اين است معنى تسبيح نام الله كه در اول سوره «اعلى» به آن دستور داده شده است(۳۷) معنى تسبيح نام خدا اين است كه آن جا كه مقام تقديس و تكريم است ، نام مخلوق در رديف نام الله قرار نگيرد و يا در جايى كه بايد نام الله برده شود، نام موجود ديگرى به ميان نيايد.

در قرآن كريم در حدود صد اسم براى خداوند آمده است كه در واقع صد صفت است نه صد اسم ، به عنوان علامت ، همان طور كه در نام گذارى انسان ها مى بينيم نمونه اسما و صفات خداوند را در همين سوره حمد مى توان ملاحظه كرد: الله ، رحمن ، رحيم ، مالك يوم الدين ؛ ولى هيچ كدام از اين اسما و صفات جامعيت اسم «الله» را ندارد؛ چون اسما و صفات ديگر هر كدام يكى از كمالات خدا را نشان مى دهند ولى اين نام ، نمايانگر ذات مستجمع جميع صفات كماليه است .

_________________________

۳۷- سبح اسم ربك الاعلى

«نام پروردگار بزرگت را تسبيح كن .» (اعلى / ۱)

بنابراين معنى «الله» چنين مى شود: آن ذاتى كه همه موجودات ناآگاهانه ، واله و شيداى او هستند و او تنها حقيقت شايسته پرستش ‍ است(۳۸)

مى توان گفت ، در فارسى لغتى مترادف كلمه «الله» كه بشود به جاى آن گذاشت نداريم ؛ زيرا اگر به جاى «الله»، «خدا» بگذاريم ، رسا نخواهد بود و شايد «خدا» مخفف «خود آى» است كه به اصطلاح «واجب الوجود» يا كلمه «غنى» كه در قرآن آمده نزديك تر باشد تا به «الله»، و اگر «خداوند» استعمال شود باز رسا نخواهد بود، زيرا خداوند يعنى صاحب و «خداوندى» يكى از شؤ ون «الله» است .

به جاى دو كلمه رحمن و رحيم در فارسى نمى توان واژه اى يافت كه عينا ترجمه آن باشد و اين كه معمولا «بخشنده مهربان» ترجمه مى كنند، ترجمه رسايى نيست زيرا «بخشنده» ترجمه «جواد» است و «مهربان» ترجمه «رؤ وف». وقتى مى گوييم «رحمان و رحيم»، دو معنا در ذهن ما مجسم مى گردد: يكى نياز عظيم مخلوقات كه گويى همه با زبان استعداد خودشان ، دست نياز به درگاه او دراز كرده و التماس مى كنند و ديگر اين كه او رحمت بى حساب خويش را به سوى آنان فرستاده و نيازهاى آنان را تاءمين نموده است .

_________________________

۳۸- درباره ريشه لغت «الله » چند نظر وجود دارد:

بعضى گفته اند اين كلمه از «اله » مشتق است و بعضى ديگر گفته اند كه از «وله » گرفته شده اگر از «اَلَه » مشتق شده باشد، يعنى «عبد»؛ پس يعنى ذات شايسته پرستش كه كامل از جميع جهات است و اگر از «وله » مشتق شده باشد، وله يعنى تحير، و «واله » يعنى حيران و عاشق و شيدا، و از اين جهت او را الله گفته اند كه عقل ها در مقابل ذات مقدسش حيران و يا متوجه و عاشق او و پناهنده به اويند.

«رحمن»، ميرساند كه «رحمت» حق همه جا گسترش پيدا كرده و همه چيز را فراگرفته است اصولا هر چيزى ، چيز بودنش ، مساوى با رحمت حق است ، چون وجود و هستى ، عين رحمت است : و رحمتى وسعت كل شى ء(۳۹)

«رحيم»، دلالت بر رحمت لا ينقطع و دائم حق مى كند؛ نوعى از رحمت است كه جاودانگى دارد و تنها شامل آن بندگانى است كه از طريق ايمان و عمل صالح ، خود را از مسير نسيم رحمت خاصه حق قرار داده اند.

پس پروردگار يك رحمت عام دارد و يك رحمت خاص : «رحمن» اشاره به آن رحمت عام و بى حسابى است كه با آن همه موجودات ، از جمله انسان را آفريده و مؤمن و كافر، حتى انسان و حيوان و جماد و نبات مشمول اين رحمت مى باشند، ولى «رحيم» اشاره به رحمت خاصى است كه به انسان هاى مطيع و فرمانبردار اختصاص ‍ دارد.(۴۰)

 الحمد لله رب العالمين (۲)

«ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است .»

در اين جا نيز بايد بگوييم كه ما لغتى در فارسى نداريم كه ترجمان كلمه حمد باشد. البته دو كلمه عربى نزديك به حمد وجود دارد و آن دو در فارسى معادل دارند و معمولا براى ترجمه حمد از اين معادل ها استفاده مى شود: يكى «مدح» و ديگرى «شكر»؛ و هيچ كدام به تنهايى رساننده معناى حمد نيستند.

_________________________

۳۹- و رحمت من هر چيزى را فراگرفته است (اعراف / ۵۶)

۴۰- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۸۵ - ۷۵

«مدح» به معناى ستايش است ، ستايش از احساس هاى مخصوص ‍ انسانى است و در حيوان وجود ندارد. يعنى اين انسان است كه داراى اين درجه از ادراك و احساس است كه وقتى در مقابل كمال و جلال و زيبايى قرار مى گيرد، اين احساس به صورت عكس العمل در او پيدا مى شود كه آن كمال و جلال و زيبايى را ستايش كند. در ستايش هاى واقعى هيچگونه طمعى در كار نيست ، بلكه امرى است فطرى و طبيعى و انسان هنگامى كه به امر زيبايى برخورد مى كند، محو زيبايى آن مى گردد و بى اختيار آن را مى ستايد.(۴۱)

احساس ديگرى در انسان وجود دارد كه باز از امتيازات انسان است ، كه آن را سپاسگزارى مى گويند و ترجمه كلمه «شكر» است و آن وقتى است كه از ناحيه كسى به انسان خيرى برسد، انسانيت انسان اقتضا مى كند كه نسبت به او اظهار امتنان بكند، اين صفت به اين حد در حيوان وجود ندارد و از مختصات انسان است(۴۲) و در هيچ جامعه اى ديده نشده كه پاداش نيكى را به بدى بدهند: هل جزاء الاحسان الا الاحسان(۴۳) اما «حمد» نه مدح خالص است و نه شكر خالص ، مى توان گفت «حمد» تركيب اين دو مفهوم است البته بعيد نيست كه در معنى حمد، مفهوم ديگرى نيز دخالت داشته باشد و آن مفهوم «پرستش» است

_________________________

۴۱- چاپلوسى در موردى است كه انسان امر بى حقيقتى را از روى طمع ستايش مى كند.

۴۲- اين كه گفته شده است كه اگر هر كس خودش را بشناسد، خدا را نيز مى شناسد مطلب بسيار عظيم و درستى است ، شناخت كامل انسان از خويش ، راهى است كه به شناخت الله منتهى مى گردد، يكى از راه هاى شناخت انسان ، همان شناختن احساس هاى خاص انسان است كه يكى از آن ها همين احساس سپاس است .

۴۳- آيا پاسخ نيكى جز نيكى است ؟! (الرحمن / ۶۰)

مفسرين در اين جهت اتفاق نظر دارند كه معنى آيه اين است كه تمام «حمد»ها از آن خداست و از آن جايى كه انسان در مقابل انسان هاى ديگر سپاسگزارى مى كند، معلوم مى گردد كه معناى حمد تنها سپاسگزارى نيست بلكه پرستش (خضوع و فروتنى عابدانه) نيز در آن گنجانده شده است ، خلاصه اين كه حمد يك احساس ‍ پاك درونى است و از اعماق روح هر كس سرچشمه مى گيرد كه جمال و جلال را بستايد و در مقابل عظمت خاضع باشد.(۴۴)

درباره كلمه «رب» نيز بايد بگوييم كه در فارسى كلمه اى معادل آن نداريم «رب» را گاهى به تربيت كننده (= مربى) و گاهى «صاحب اختيار» ترجمه مى كنند، اما هيچ كدام از اين كلمات به تنهايى رساننده معنى «رب» نيستند. گويا در كلمه رب ، هم مفهوم خداوندگارى و صاحب اختيارى نهفته است و هم معناى تكميل كننده و پرورش دهنده .

جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم يعنى عالم ماده ، عالم تدريج است و نظامش چنين است كه وجودها از نقص آغاز مى شوند و به سوى كمال سير مى كنند، هيچ موجودى در آغاز آفرينش به صورت كامل آفريده نشده است ، اين خداوند است كه موجودات را به كمال نهايى مى رساند، از اين رو رب العالمين است

_________________________

۴۴- اين است كه سوره حمد مستلزم معرفت الهى است ، يعنى تا انسان نسبت به خداوند معرفت كامل پيدا نكند، نمى تواند سوره حمد را درست و به صورت واقعى كه لقلقه زبان نباشد، بخواند.

ما معتقديم كه شناخت ، لازمه عبادت خداوند است و تا خداشناسى كامل نگردد عبادت اوج نمى گيرد. نكته جالب در سوره حمد نيز اين است كه بعد از الحمدلله چهار صفت ديگر آمده است (رب العالمين ، الرحمن ، الرحيم ، مالك يوم الدين) كه هر كدام درى به سوى معرفت حق است .

گويى جهان يك محيط مساعد كشاورزى است و هر گونه بذرى در آن پاشيده مى شود، پرورش مى يابد، به ويژه در مورد اعمال انسان بايد گفت كه اگر كسى هدف دنيايى نداشته باشد و بذر آخرتى بكارد و در راه آن سعى و كوشش كند، اين عمل هيچگاه ضايع نمى گردد.(۴۵)

 اَلرَّحمَنِ الَّرَحِيمِ (۳)

«خداوندى كه بخشنده و بخشايشگر است .»

از اين دو صفت ، اولى مربوط به نظام هستى و دومى مربوط به عالم خاص ‍ انسان هاست .

براى توصيف پروردگار به صفت اول ، آن قدر عرفان عميق براى بنده لازم است كه جهان را سراسر رحمت اندر رحمت ببينيد و پديده هاى جهان را به خير و شر تقسيم نكند، بلكه سراسر هستى را به دليل آن كه ناشى از اوست خير و رحمت محض بداند.

هنگام ستايش الله به اين صفت ، ديد انسان بايد چنان باشد كه نظام هستى را نظام خير و نظام رحمت و نور ببيند. البته با زور و تعبد نمى توان چنان ديدى در خود ايجاد كرد. لازمه چنين شناختى اين است كه راه صحيح عقلانى و برهانى مطالب شامخ را درك كنيم .

شناخت «الله» به صفت رحيم ، مستلزم آن است كه انسان به مقام و موقعيت خودش در ميان موجودات عالم شناخت كامل داشته باشد. امتيازى كه انسان در ميان موجودات دارد اين است كه فرزند بالغ اين جهان است و از نظر عقل و خرد به آن درجه از رشد رسيده كه به او گفته اند:

_________________________

۴۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۹۴ - ۸۵

بايد خودت راه را انتخاب كنى ؛ در حالى كه موجودات ديگر تحت تكفل جبرى عوامل اين عالمند. انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا(۴۶) راه راست و راه كج جلوى انسان قرار گرفته است ، اگر انسان راه راست و صراط مستقيم حق را بپيمايد، يك نوع رحمت و عنايت خاصى از ناحيه خدا شامل حالش مى گردد. هر كس راه خدا را برود، پروردگار او را مدد مى كند و اسباب و وسايل را برايش مهيا مى سازد.

رزق من حيث لا يحتسب(۴۷) به او مى رساند و بالاخره انسان به مرحله اى مى رسد كه احساس مى كند به مقام داد و ستد با خداى خويش ‍ رسيده است .

 مَالِكِ يَومِ الدِّينِ (۴)

«خداوندى كه مالك روز جزاست .»

در رساله هاى عمليه خوانده ايد كه در قرائت نماز اين آيه را به دو وجه مى توان خواند:

 مالك يوم الدين و ملك يوم الدين آيا اين دو قرائت باعث مى شود كه دو معنى مختلف براى آيه تصور گردد؟

ملك و مالك در استعمالات روزمره معناى مستقل دارند: اولى بيانگر يك رابطه سياسى است و دومى يك رابطه اقتصادى «ملك» براى خود حق تدبير و سياست قايل است و «مالك» چيزى مى تواند از آن بهره بردارى كند. ولى در هر مورد هيچگونه واقعيتى در كار نيست ، بلكه قرارداد صرف است ؛

_________________________

۴۶- ما راه را به او نشان داديم ، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس .

(دهر/ ۳)

۴۷- از جايى كه گمان نمى برد.

(طلاق / ۳)

يعنى ممكن است لحظه اى ديگر مالك آن خانه و ملك آن ناحيه اشخاص ديگرى باشند و قرارداد با افراد جديد برقرار شود. در اين گونه موارد كه ملك و مالك بودن ، با اعتبار و قرارداد محقق مى شود، اين دو معنى با يكديگر متمايزند. يكى ملك است و ديگرى ملك ولى در بعضى موارد اين روابط حقيقى است ؛ مثلا وقتى كسى مالك قواى بدنى خويش است ، معنايش اين است كه در بهره گيرى از آن ها صاحب حق و اختيار مى باشد. در اين جا مصداق ملك با مالك يكى است ؛ يعنى شخص ، هم مالك اعضاء و جوارح خويش است و هم ملك و مسلط بر آن هاست ، چون يك امر تكوينى است ، نه قراردادى و مجازى محض در مورد پروردگار، وحدت ملك با مالك به خوبى روشن است ، زيرا آن جا رابطه حقيقى ، بين مالك و مملوك برقرار است و ملك و ملك از يكديگر جدا نيستند.(۴۸)

 اِيَّاكَ نَعبُدُ وَ اِيَّاكِ نَستَعين (۵)«پروردگارا تنها تو را مى پرستيم و فقط از تو يارى مى جوييم .» اسلام سراسرش توحيد است ؛ يعنى اگر تمام مسائل و مبانى اسلامى را تحليل كنيم ، چه آن ها كه مربوط به اصول عقايد است و چه آن ها كه به اخلاقيات و امور تربيتى و يا به دستورالعمل هاى روزانه ارتباط دارد، بازگشت همه به توحيد است (۴۹)

_________________________

۴۸- آيا خداوند فقط مالك و ملك روز قيامت است و در دنيا نيست ؟ خير، خداوند مالك و ملك حقيقى هم دنيا و هم آخرت است ، اما بشر چون در دنيا چشم حقيقت بين ندارد، مالك ها و ملك هاى اعتبارى و مجازى مى سازد، خود را و ديگران را مالك بر اشياء و ملك آن ها مى داند و هنگامى كه حقايق جهان برايش مكشوف شد و نگاهى واقع بينانه بر جهان افكند آن گاه خواهد ديد كه همه ملك ها و ملك ها ساختگى بود و مالك و ملك حقيقى هستى اوست .

۴۹- اين مطلب در تفسير الميزان در موارد متعددى بيان شده است .

در اسلام دو قسم توحيد وجود دارد: نظرى و عملى ؛ توحيد نظرى ، يعنى خدا را به يگانگى شناختن و توحيد عملى يعنى خود را در عمل يگانه و يك جهت و در جهت ذات ، يگانه ساختن ، در سوره حمد آن چه از اول سوره تا اين آيه اياك نعبد آمده است مربوط به توحيد نظرى است و از اين جا به بعد، بيان توحيد عمى است ، جمله ها و كلماتى كه از اول سوره تا مالك يوم الدين گذشت يك سلسله مسائل شناختى درباره خداوند مطرح مى كند و اين شناخت ها فوق العاده لازم و ضرورى است و هيچگاه نبايد گفت كه اين مرحله يك مرحله ذهنى است و ضرورتى ندارد؛ بلكه در اسلام «شناخت» و معرفت اصالت دارد و تا اين مرحله نباشد، انسان در عمل پيش نخواهد رفت .

در زبان عربى به حالت چيزى كه رام ، نرم و مطيع بشود، به طورى كه هيچ گونه عصيان و تعدى و مقاومتى نداشته باشد، تعبد مى گويند. از نظر اسلام انسان بايد فقط نسبت به خداوند تعبد داشته باشد، اما توحيد در عبادت به اين معنى است كه انسان در مقابل هيچ موجود ديگر و هيچ فرمان ديگرى اين حالت را نداشته باشد، بلكه نسبت به غير خدا حالت عصيان و تمرد داشته باشد، پس انسان بايد دو حالت متضاد داشته باشد: تسليم محض ‍ خدا و عصيان محض غير خدا؛ معناى اياك نعبد اين است : خدايا تنها تو را مى پرستيم و غير تو را نمى پرستيم(۵۰) (۵۱)

_________________________

۵۰- البته روشن است كه اطاعت افرادى كه خداوند دستور اطاعت از آن ها را داده - مثل پدر و مادر، پيامبران ، امامان و رهبران جامع الشرايط - در واقع اطاعت خداست .

۵۱- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۰۶ - ۹۴

در قرآن مجيد مصاديق گوناگونى براى شرك آمده كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم تا ضمنا معنى توحيد عملى روشن شود:

۱ - افراءيت من اتخذ الهه هواه(۵۲) در اين آيه انسان شهوت پرست ، مشرك شمرده شده است ، پس وقتى مى گوييم اياك نعبد؛ يعنى خدايا ما به فرمان تو هستيم نه به فرمان ميل و هوا و هوس ‍ و شهوات خودمان .

۲ - اتخذوا احبارهم و رهبنهم اربابا من دون الله(۵۳) اين آيه در حالى كه يهوديان و مسيحيان را مذمت مى كند، مى گويد: آنان بدون آن كه مستندى از امر خدا داشته باشند، در مقابل احبار (عالمان يهود) و راهبان (عالمان مسيحيت)، متعبد بودند و در حقيقت ، مطيع ميل و هواهاى نفسانى آن ها بودند. بنابراين اگر مى گوييم اياك نعبد، يعنى خدايا از هيچ گروهى به نام روحانى و قديس و نام ديگر، كوركورانه اطاعت نمى كنيم ، اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام را (به عنوان اولى الامر) اطاعت مى كنيم ، چون تو فرمان داده اى و اگر فرمان مجتهدان جامع الشرايط، يعنى علماى متقى عادل آگاه را اطاعت مى كنيم ، به حكم اين است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام چنين دستور داده اند.

_________________________

۵۲- آيا ديدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزيده است ؟

(فرقان / ۴۳)

۵۳- آنها دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند. (توبه / ۳۱)


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28