آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن7%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36256 / دانلود: 4234
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

1

از قديم الايام معنى اين كه ما نزديكترين آسمانها را به ستارگان مزين كرده ايم و مساءله هفت آسمان و هفت زمين مورد سؤ ال بوده است بيان قرآن به گونه اى است كه نه با علم هيات قديم صد در صد وفق مى دهد نه با هيات جديد.

هيئت قديم كه به طور قطع امروز منسوخ و باطل شده است ، قائل به نه آسمان بود كه آنها را نه فلك مى گفتند. به عقيده آن ها در فلك اول فقط هفت آسمان وجود داشت در فلك دوم كه چسبيده به فلك اول بود، فقط عطارد وجود داشت در آسمان سوم زهره ، در آسمان چهارم خورشيد، در آسمان پنجم مريخ ، در آسمان نهم هيچ ستاره اى وجود نداشت آيات قرآن با هيات قديم منطبق نبود، چون اولا قرآن مى گويد: نزديك ترين آسمان ها را به ستارگان مزين كرده ايم و حال آن كه به عقيده هيات قديم در نزديك ترين آسمان ها فقط ماه وجود دارد و آن آسمانى كه همه ستارگان ثوابت دران هست آسمان هشتم است نه نزديك ترين آسمان ها.

مساله هفت زمين هم به هيچ شكلى قابل توجيه با هيات قديم نبود. چون در آن هيئت ، زمين ما يگانه زمين موجود بود كه مركز عالم قرار داشت و باقى ستارگان ، در دور آن بودند.

هيئت جديد به آسمان به آن معنا كه قدما قائل بودند به هيچ شكل قائل نيست به حسب هيئت جديد آنچه وجود دارد فقط خود ماه و خورشيد و ستارگان هستند كه در فضا معلق اند بدون آنكه در آسمانى نصب شده باشند. منتها در هيئت جديد اين مساله مطرح است كه آيا اين فضا لايتناهى است يا متناهى است ؟

معلوم است كه علوم جديد از نظر علمى و مشاهدات حسى نمى تواند اين مطلب را بيان كند كه فضا متناهى است يا غيرمتناهى ، ولى در عين حال از نظر فرضيات علمى و فلسفى دو نظريه وجود دارد.

بعد مساءله زمين ها مطرح مى شود كه آيا هر كره اى را ما زمين مى گوييم ؟ يا زمين آن كره اى است كه در آن استعداد و شرايط حيات و زندگى وجود داشته باشد؟ اين هم جزء مجهولات علم است كه حتى راجع به نزديكترين كرات هم هنوز اطلاع دقيقى از نظر علمى در دست نيست .

بر اساس هيات جديد آن مطلبى كه قرآن مى گويد: نزديك ترين آسمان ها را به ستارگان مزين كرده ايم حل مى شود؛ به اين صورت است كه آن چه را كه قرآن آسمان مى داند مافوق همه اين ستارگان است .

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تصريح كرده اند كه همه ستارگان نسبت به نزديكترين آسمانها حكم قنديلى هايى را دارند كه از سقف آويخته شده باشند.(۶۶۹)

پس معلوم مى شود كه نزديكترين آسمانها از دورترين ستارگان به ما دورتر است يعنى آن نزديكترين آسمانها مافوق همه اين ستارگان است و بشر هنوز خيلى فاصله دارد تا به آنجا برسد. در نتيجه مساءله آسمان ها امرى ماورا هيئت جديد است و هيئت جديد هنوز در اين زمينه ساكت است ، و نمى تواند نظر بدهد كه در ماوراء دورترين ستارگان چه خبر است ؛ يعنى از نظر علمى به آن نزديكترين آسمانها نرسيده است ، چه برسد به بعد از آن در مورد هفت زمين ، هيات جديد گفته اند:

_________________________

۶۶۹- كامثال القناديل المعلقة (بحارالانوار، ج ۶۰،ص ۲۴۹)

شايد مقصود همين سياراتى باشد كه در منظومه شمسى به دور خورشيد مى چرخند.

روايتى از امام رضا عليه السلام هست كه مى فرمايند:

آسمان اول آن است كه بالاى زمين مانند يك قبه اى قرار گرفته است و زمين دوم بالاى آسمان اول است و آسمان دوم به منزله قبه اى بر آسمان اول است ؛ يعنى اين طور نيست كه هياتى ها بگويند كه آسمان ها به يكديگر چسبينده اند. همين طور كه آسمان اول بر زمين مانند يك قبه است ، آسمان دوم بر آسمان اول مانند يك قبه است و بالاى آسمان دوم خود يك زمينى است و بعد هم آيه را خواندند و فرمودند كه معنى اين آيه اين است .

ما مى توانيم از آثار و روايات اسلامى بفهميم كه آسمانها به نحوى قرارگاه فرشتگان هستند؛ البته نه به اين صورت كه مثلا انسان در زمين قرار دارد؛ اگر بخواهيم براى آن تشبيهى قايل بشويم ، مثل روح براى جسم هستند؛ يعنى آن ملائكه نوعى تعلق به آن آسمان ها دارند آن چنان كه روحى به بدنى تعلق دارد. آن ملائكه حامل امر الهى هستند و تدبير جهان را به عهده دارند.(۶۷۰)

_________________________

۶۷۰- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۷۴ - ۶۵

تفسير سوره تحريم

بسم الله الرحمن الرحيم # يا ايها النبى لم تحرم ما احل الله لك تبتغى مرضات ازواجك و الله غفور رحيم (۱) قد فرض الله لكم تحله ايمانكم و الله موليكم و هو العليم الحكيم (۲) و اذ اسرّ النبى الى بعض ازواجه حديثا فلما نبّاءت به و اظهره الله عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نبّاءها به قالت من انباك هذا قال نبانى العليم الخبير (۳) ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المومنين و الملائكة بعد ذلك ظهير (۴)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. اى پيامبر، چرا براى خشنودى همسرانت، آن چه را خدا براى تو حلال گردانيده ، حرام مى كنى ؟ خداست كه آمرزنده مهربان است قطعا خدا براى شما راه گشودن سوگندهايتان را مقرر داشته است، و خدا سرپرست شماست ، و اوست داناى حكيم و چون پيامبر با يكى از همسرانش سخنى نهانى گفت ، و همين كه وى آن را به زن ديگر گزارش داد، خدا پيامبر را بر آن مطلع گردانيد، پيامبر بخشى از آن را اظهار كد و از بخشى ديگر اعراض نمود. پس چون مطلب را به آن زن خبر داد، وى گفت : «چه كسى اين را به تو خبر داده ؟» گفت : «مرا آن داناى آگاه خبر داده است .» اگر شما دو زن به درگاه خدا توبه كنيد بهتر است واقعا دلهايتان انحراف پيدا كرده است و اگر عليه او به يكديگر كمك كنيد، در حقيقت ، خدا خود سرپرست اوست ، و جبرئيل و صالح مؤمنان نيز ياور اويند و گذشته از اين ، فرشتگان هم پشتيبان او خواهند بود.»

اين آيات اشاره اى دارد به جريانى كه ميان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و بعضى از همسران ايشان واقع شده است آنچه از قرآن فهميده مى شود

اين است كه پيامبر اكرم يك چيزى را كه بر خودش حلال بوده ، بر خود به موجب يك قسم بر خود حرام كرده است اين فى حد ذاته يك كار جايزى است و انسان مى تواند به موجب يك عهد يا نذر يا قسم چيزى را بر خود واجب يا حرام كند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين كار را براى رضايت بعضى از زن هاى خودش كرد؛ البته نه به اين صورت كه آن زن تمايلى تمايلى نداشت و پيامبر براى اينكه ميل او را جلب كند اين كار را كرد، بلكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تحت فشار و اذيت زنهاى خودش قرار گرفته بود و براى رهايى از آزار آنها اين حلال را بر خودش حرام كرد. اين مساءله از آن جا فهميده مى شود كه قرآن به آن دو زن خطاب مى كند كه امر شما دائر است ميان توبه كردن و ادامه دادن به كار خود. اگر توبه كنيد كه بايد هم توبه كنيد، برايتان بهتر است ، چون دلهاى شما فاسد شده است ، ولى اگر ادامه بدهيد خدا و جبريل و صالح ترين فرد از مؤمنين و تمام فرشتگان به حمايت پيامبر بر مى خيزند.

همچنين از آيات استفاده مى شود كه پيغمبر رازى را به يكى از زنهاى خود گفت و از او پيمان گرفت كه اين راز را به كسى نگويد و اين زن برخلاف پيمانى كه با پيغمبر داشت به زن ديگرى كه با يكديگر خيلى رفيق بودند گفت بعد پيامبر به حكم وحى الهى آگاه شد كه سر ميان اين دو نفر بازگو شده است بعد پيغمبر قسمتى از آن چه را با خبر شده بود به آن زن گفت و قسمت ديگر را كتمان كرد؛ يعنى وقتى كه به روى او آورد، قسمتى از مطلب را به روى او آورد و از قسمت ديگر كريمانه صرف نظر كرد و به او فرمود: چرا اين سر را به او گفتى ؟ او تعجب كرد و گفت : چه كسى به تو خبر داد كه من به او گفته ام ؟

فرمود: خداى آگاه به من خبر داد كه تو اين راز را فاش كرده اى .

قرآن آنچنان موضوع را مهم گرفته كه معلوم مى شود وضع خيلى خطرناك بوده است ، در عين جزئيات ماجرا را بيان نكرده است ، البته تاريخ و حديث و اقوال مفسرين قسمتى از موارد مبهم قضيه را روشن كرده اند. آنچه از نظر مفسرين ، اعم از شيعه و سنى ، مسلم و قطعى است اين است كه آن زنى كه پيغمبر راز را به او گفت حفصه دختر عمر بود و آن زنى كه حفصه راز پيغمبر را بر او افشا كرد، عايشه بود.(۶۷۱)

قرآن نيز اين دو نفر را دعوت به توبه مى كند؛ يعنى در مورد تظاهر(۶۷۲) و توطئه چينى عليه پيغمبر، كار را به جايى كشانده اند كه گناه كبيره مرتكب شده اند. اذيت كردن پيغمبر خودش به تنهايى اكبر كبائر است ولو او را با زبان اذيت كنند.

حال ، اينها چه فشارى روى پيغمبر آوردند كه ايشان آن حلال خدا را بر خود حرام كرد؟ بعضى گفته اند كه پيغمبر عسلى يا شربتى از عسل آشاميده بود، عايشه و حفصه توطئه كردند، يكى گفت : اين دفعه كه پيامبر آمد بگوييم چقدر دهانت بو مى دهد،

_________________________

۶۷۱- در حديث آمده است كه روزى ابن عباس به عمر گفت : اين آيه قرآن مربوط به چه كسانى است ؟ عمر داستان مفصلى را نقل مى كند كه در آن به صراحت مى گويد مقصود حفصه و عايشه بودند؛ البته داستان عمر نيز خيلى جهات را روشن نكرده است ، ولى اتفاق شيعه و سنى است كه مقصود حفصه و عايشه بودند.

۶۷۲- تظاهر از ماده ظهر است ؛ تظاهرا يعنى آن دو زن پشت به پشت يكديگر داده عليه پيغمبر اقدام مى كردند.

اينها چيست كه خورده اى ؟ پيغمبر فرمود: بسيار خوب ، ديگر من از اين شربت نمى خورم .

بعضى گفته اند جريان ماريه قبطيه است كه پيامبر گفت : من ديگر به خاطر شما او را رها مى كنم يا با او نزديكى نمى كنم .

در مورد آن رازى كه پيامبر به حفصه گفت فاش نكن ، بعضى گفته اند راز همين بوده است كه تو به كسى نگو ولى من ماريه را رها مى كنم بعضى گفته اند كه پيغمبر اكرم حوادث بعد از خودش را به حفصه خبر داد، فرمود كه چه كسى بعد از من خليفه خواهد شد. اين ها هم كه دنبال اين نبود كه چه كسى واقعا بايد بشود، دنبال اين بودند كه چه كسى خواهد شد.(۶۷۳)

 عسى ربه اءن طلقكن اءن يبدله ازواجا خيرا منكن مسلمات مومنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثيبات و ابكارا (۵)

«اميد است كه اگر شما را طلاق دهد، پروردگارش بجاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد، همسرانى مسلمان ، مؤمن ، متواضع ، توبه كار، عابد، هجرت كننده ، زنانى غير باكره و باكره .»

 يا ايها الَّذِينَ امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجاره عليها ملائكه غلاظ شداد لايعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون (۶)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن ، مردم و سنگهاست حفظ كنيد: بر آن آتش فرشتگانى خشن و سختگير گمارده شده اند. از آن چه خدا به آن دستور داده سرپيچى نمى كنند و

_________________________

۶۷۳- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۸۴ - ۷۵

آن چه را كه مامورند انجام مى دهند.»

موضوع اين آيه تعليمى است در همين زمينه خانوادگى به معنى حدود مسؤ وليتى كه هر كس نسبت به اعضاى خانواده خودش دارد. در اين كه هر فردى تا حدودى نسبت به افراد ديگر مسؤ وليت هايى دارد، از نظر قرآنى و اسلامى بحثى نيست ، زيرا آن چه به نام «امر به معروف و نهى از منكر» در اسلام آمده ، جزء ضروريات اسلام است اما انسان نسبت به اعضاى خاندان خودش يك مسؤ وليت جداگانه و بيشترى دارد. در اين آيه كريمه با لحن بسيار شديدى به اين مسؤ وليت اشاره شده است لحن بسيار شديد از آن جهت است كه نتيجه عمل را بيان كرده است هر چند مقصود مقدمات آن مى باشد.

مى فرمايد: اى مؤمنان ، خودتان و خاندانتان را از آن آتشى كه زبانه اش (يا آتش گيره اش) مردم و سنگ ها هستند نگه داريد. در اين جا آن نتيجه نهايى را كه منجر به سعادت يا شقاوت ابدى مى شود در نظر گرفته است ؛ ولى مقصود اين است كه در دنيا بايد خود و خاندانتان را طورى بسازيد كه نتيجه اش جلوگيرى از سقوط در آتش جهنم باشد.

قرآن در اين جا مردم را به هيزم و آتش گيره جهنم تشبيه كرده و با اين تعبير مى خواهد بگويد تمام آتشها زاييده وجود خود انسان است اين آيه جز آياتى است كه دلالت بر تجسم اعمال مى كند. مساله تجسم اعمال يكى از اصول معارف اسلامى در باب معاد است و آن اين است كه هر عملى كه از انسان در اين دنيا سر مى زند، دو وجهه و دو چهره دارد. يك چهره دنيايى كه فانى و زايل شدنى است و يك چهره آخرتى كه باقى و زايل نشدنى است .

قرآن يك صراحت فوق العاده عجيبى به اين مطلب دارد كه تمام اعمال انسان در نزد خداوند محفوظ است و همه را خداوند و فرشتگان تحويل مى گيرند. انسان در آخرت ، بر خلاف دنيا عين اعمال خود را حاضر و آماده مى بيند و جزاى اعمال ، خود آن اعمال است .

قرآن مى گويد: انما تجزون ما كنتم تعملون(۶۷۴) همين نفس عمل شما پاداشى است كه به شما تقديم مى شود. يا مى فرمايد: و وجدوا ما عملوا حاضرا(۶۷۵) «تمام اعمال خودشان خودشان را حاضر مى يابند؛» با نفس اعمال خودشان رو به رو مى شوند نه با چيز ديگر.

حال اين كه قرآن مى گويد كه در اين جهان خود و خاندانتان را از آن آتشى كه آتشگيره اش انسان و سنگ است حفظ كنيد، نه خيال كنيد يك آتش ‍ افروخته اى از بيرون بر انسان وارد مى شود، بلكه آن آتش ها و ماده قابل احتراق آن خود انسان ها هستند و نه چيز ديگر. كما اين كه بهشت هر تجسم اعمال انسان هاست و هيچ چيز را از بيرون آن نمى آورند.

نكته ديگر اين است كه قرآن مى فرمايد: «آتشى كه آتشگيره اش انسان ها و سنگ هستند»، بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه مقصود از سنگ اين بتهاى سنگى هستند كه مسجود مردم قرار مى گيرند؛ ولى بعضى ديگر كه دقيقتر فكر كرده و نظر داده اند گفته اند: يكى از تفاوتهاى دنيا و آخرت اين است كه آتش دنيا حداكثر اين است كه بدن را مى سوزاند، اما روح انسان از آتش هاى دنيا مصون است ،

_________________________

۶۷۴- طور/ ۱۶

۶۷۵- كهف / ۴۹

در حالى كه قرآن در مورد آتش ‍ آخرت مى فرمايد: نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة(۶۷۶) آتشى كه بر دل ها طلوع مى كند؛ يعنى اين از آن آتش ها نيست كه فقط بدن را بسوزاند. قرآن در جاى ديگر همين دل ها را تشبيه به سنگ مى كند،مى فرمايد: فهى كالحجارة او اشد قسوة(۶۷۷) دلهايى مانند سنگ و بدتر از سنگ آن گاه گفته اند اين جا كه قرآن مى گويد: انسان ها و سنگ ها مايه هاى احتراق آن آتش هستند، اين سنگ ها يعنى دل هاى سنگشان ؛ يعنى آن آتش منحصر به آتش جسمانى نيست ، هم روح را مى سوزاند و هم جسم را.

بر آن آتش فرشتگان خشن و قوى مسلطاند. امر الهى را يك ذره تخطى نمى كنند. آن ناموس الهى كه بايد اجرا شود، بدون تخطى به وسيله آن ها اجرا مى شود.

پس اين آيه به تناسبى كه در آيه پيش سخنى از زنان پيغمبر بود يكمرتبه خطاب به عموم مؤمنين كرد و آن مسؤ وليت نهايى كه انسان ها در برابر خودشان و خاندانشان دارند را مطرح كرد كه خود و خاندانتان را چنان بسازيد كه چنين عاقبتى نداشته باشيد؛ البته اين مسؤ وليت كه «خاندانتان را اين چنين بسازيد» تا آن جاست كه انسان از عهده آن بر آيد و بيشتر از آن مسؤ وليتى ندارد.

_________________________

۶۷۶- همزه / ۷ - ۶

۶۷۷- بقره / ۷۴

كيفيت اعمال اين مسؤ وليت هم از راه ارشاد و گفتن است ؛ يعنى بايد معارف الهى به وسيله پدر و مادر به گوش فرزندان برسد و از آن بالاتر، عمل كردن و تبليغ عملى است .

نكته ديگر اين است كه قرآن مى گويد: خودتان و خاندانتان را حفظ كنيد و اول «خودتان» را ذكر مى كند. اين مطلب اشاره اى به رابطه ميان اين دو دارد؛ يعنى تا خودتان را حفظ نكنيد خاندانتان را نمى توانيد حفظ كنيد. صفات پدر و مادر نا آگاهانه در فرزندان اثر مى كند، پس انسان بايد اول خودش را حفظ كند تا بتواند خاندانش را حفظ كند.

به طور كلى همه كسانى كه مى خواهند نگهدارنده اخلاقى جامعه باشند، اگر خودشان را نتوانند نگه دارند جامعه را نمى توانند نگه دارند.(۶۷۸)

 يا ايها الَّذِينَ كَفَروُا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون (۷)

«اى كسانى كه كافر شده ايد، امروز عذر نياوريد، در واقع به آن چه مى كرديد كيفر مى يابيد.»

اين آيه دوم تاكيدى آيه قبل است منتها آيه قبل مطلب را به صورت اشاره در كلمه «وقود» بيان كرده بود، اين آيه به صورت صريح بيان مى كند. اين خطاب در قيامت است :

«اى كافران امروز عذرخواهى نكنيد. اعتذار نجوييد. اعتذار و عذرخواهى نوعى اظهار پشيمانى و توبه است ، پس چرا خداى كريم عذر آنها را نمى پذيرد؟

_________________________

۶۷۸- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۱۰۳ - ۸۵

قرآن جواب مى دهد هر چه را قابل پذيرش باشد او مى پذيرد. اما آنچه را كه امكان پذيرش ندارد نمى پذيرد. انسان اگر خودش راه را بسته باشد رحمت الهى شامل او نمى شود.

مى فرمايد كه به عين اعمال خودتان كيفر داده مى شويد؛ يعنى از بيرون آتش نياورده ايم كه شما بگوييد اين آتش را از من دور كن اى آتش الان جزء وجود و شخصيت شماست و جدا شدن اين ها از شما غير ممكن است ، به همين دليل عذر شما پذيرفتنى نيست فقط در دنيا انسان مى تواند رابطه اعمال را با خودش قطع كند. دنيا دار عمل است و انسان مى تواند با توبه عمل بد را از روح خود دور كند.

 يا ايها الَّذِينَ امنوا توبوا الى الله توبه نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار يوم لايخزى الله النبى و الَّذِينَ امنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا واغفر لنا انك على كل شى ء قدير (۸)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به درگاه خدا توبه اى راستين كنيد. اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغ هايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد كند، در آن روزى كه خداوند پيامبر و كسانى را كه با او ايمان آوردند خوار نمى كند؛ اين در حالى است كه نورشان پيشاپيش آنان و از سوى راستشان در حركت است ، و مى گويند: پروردگارا نور ما را كامل كن و ما را ببخش كه تو بر هر چيز توانايى .»

در واقع مى خواهد بگويد اى مؤمنان قبل از آن كه در آن جا عذرخواهى كنيد و عذرتان پذيرفته نشود، در جايى كه عذر پذيرفته مى شود عذر بخواهيد و توبه كنيد.

توبه نصوح(۶۷۹) يعنى توبه خالصانه ؛ توبه اى كه عمق روح انسان توبه كند. پيغمبر فرمود مقصود از توبه نصوح ، توبه غير قابل بازگشت است ، مثل شيرى كه از پستان حيوان بيرون مى آيد و ديگر به پستان بر نمى گردد؛ يعنى از گناه آن چنان بيرون بيايد كه شير از پستان بيرون مى آيد و ديگر بازگشتى ندارد.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده است : توبه نصوح شش پايه دارد: پشيمانى از گذشته ، تصميم بر عدم بازگشت ، ادا كردن حقوق مردم ، ادا كردن حقوق خدا، آب كردن گوشتى كه از حرام بر بدنت آمده و چشاندن سختى طاعت بر بدن(۶۸۰)

 يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم و ماويهم جهنم و بئس المصير (۹)

«اى پيامبر، با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير كه جاى ايشان در جهنم خواهد بود و چه بد سرانجامى است .»

_________________________

۶۷۹- نصوح از ماده «نصح » به معنى خيرخواهى خالصانه است اين كه در باب توبه نصوح گفته اند كه نصوح نام مردى بوده كه خودش را به صورت زن در مى آورده ودر حمام زنها مى رفته و بعد توبه كرده است ، نه با روايات كه در ذيل آيه آمده است جور در مى آيد و نه با تعبير خود آيه كه فرموده توبة نصوحا چون نصوح صفت توبه است .

۶۸۰- (نهج البلاغه ، حكمت ۴۱۷) دو مورد اخير را از شرائط كمال توبه دانسته اند.

اين آيه در خصوص جهاد با منافقين منحصر به فرد است آيات مربوط به جهاد، در غير اين آيه يا تحت عنوان كفار و يا تحت عنوان مشركين و يا اهل كتاب مى باشد.

در اين آيه مى فرمايد: اى پيامبر با كفار و منافقين جهاد كن با وجود اين كه نص آيه اين است كه اى پيامبر با منافقين بجنگ ، اما سيره پيغمبر جنگ با منافقين نبوده است پس چگونه اين مطلب توجيه مى شود؟

بعضى از مفسرين در كلمه «جاهد» تصرف كرده اند و گفته اند: «جاهد» يعنى براى خنثى كردن فعاليت آنها كوشش كن اينها مى گويند: پيامبر در زمان خودش با منافقين نبرد به اصطلاح تبليغاتى ، نبرد فكرى و روانى داشت ، هر چند نبرد شمشيرى نداشت و مبارزه كردن معنى اعم دارد كه اين نوع مبارزه را هم شامل مى شود.

اما اين مطلبياست كه تا نوعى تصرف در ظاهر كلمه نشو، نمى توان به آن قائل شد.

در آيات ديگر قرآن هر جا جهاد آمده است ، شامل مقاتله و نبرد شمشيرى هم مى شود، هر چند اختصاص به آن ندارد. پس اين آيه هم شامل نبرد در ميدان جنگ مى شود.

پس مقصود چيست ؟ جهاد با منافقين را خود قرآن مجاز شمرده است پيغمبر اكرم اگر در زمان خودش با منافقين جهاد نكرد، براى اين نبود كه جهاد با منافق جايز نيست بلكه شرايط اقتضا نمى كرد. جهاد، قانونى نيست كه در همه شرايط يكسان اجرا شود. به همين دليل پيامبر در سيزده سال مكه با مشركين جهاد نكرد؛ چرا كه شرايط مكه به گونه اى نبود كه

پيغمبر جهاد با كفار و مشركين را عملى كند.

آيه اى كه به على عليه السلام جهاد با منافقين زمان خودش را اجازه مى دهد همين است .

على عليه السلام مى فرمود: پيغمبر با «تفسير» جهاد مى كرد و من با «تاويل» جهاد مى كنم .

پيغمبر با كافرهايى جهاد مى كرد كه پرده اى روى كفرشان نبود، من با كافرهايى جهاد مى كنم كه پرده نازكى از اسلام روى خودشان انداخته اند، ولى باطنشان همان باطن است ؛ البته جهاد و مبارزه با نفاق ، مشكل تر از مبارزه با كفر است زيرا وقتى كفر لباس اسلام مى پوشد، قهرا از نيروى اسلام استفاده مى كند. على عليه السلام كه مبارزه مى كرد همان مبارزه اى بود كه پيغمبر مى كرد. دستور اين آيه اختصاص به پيغمبر و زمان ايشان ندارد. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه رحلت فرمود دستورهاى قرآن منسوخ نشد و اينجا اگر مخاطب پيغمبر است ، به اعتبار اين است كه پيغمبر ولى امر مسلمين است ، و هر كه ولى امر شد بايد اين دستور را اجرا كند. اگر اين آيه نبود مجوزى براى جهاد با منافقين نبود، چون منافقين كافر شمرده نمى شوند.

آيه دستور مى دهد كه بر آن ها (هم كفار و هم منافقين) سخت بگير، با آن ها مدارا نكن ، كه خطر اين ها عظيم و بزرگ است و جايگاهشان جهنم است و جهنم بدجايگاهى است اين قسمت اشاره است به اين كه ممكن است گروهى باشند كه جهاد با آن ها لازم و واجب باشد، اما در آخرت جهنمى هم نباشد،

مانند خوارج كه جاهل بودند.(۶۸۱) ولى كفار و منافقين گروهى هستند كه در دنيا بايد با اين ها جهاد كرد در آخرت هم به جهنم مى روند.(۶۸۲)

 ضرب الله مثلا للذين كَفَروُا امرات نوح و امرات لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين (۱۰)

«خدا براى كسانى كه كفر ورزيده اند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند و به آن ها خيانت كردند، و كارى از دست شوهران آن ها در برابر خدا ساخته نبود، و گفته شد: با داخل شوندگان داخل آتش شويد.»

در اين آيه خدا مثلى براى كافران يا در مورد كافران مى آورد؛ يكى زن نوح و ديگر زن لوط كه هر دو در نكاح دو بنده صالح خدا بودند. خدا در اول سوره از دو زن انتقاد مى كند و در آخر سوره از دو زن ناصالح كه همسر دو مرد صالح بودند مثال مى آورد. اين مثل به طور صريح يا اشاره ، مى تواند بازگشتى به اول سوره باشد كه تعجب نكنيد اگر پيامبر، بنده صالح خدا، دو همسر ناصالح داشته باشد.

_________________________

۶۸۱- در مبارزه با اين گروه ها مساله مصلحت مسلمين مطرح است و مساءله اين كه آنها مقصر هستند يا نيستند مطرح نيست به تعبير اميرالمومنين عليه السلام اينها مثل سگ هار هستند، سگ هار را اگر آزاد بگذارى ديگران را هم رها نمى كند، چاره اى نيست جز اين كه آنها را از بين ببرند. هر چند كه چون علمشان از روى اشتباه كارى و جهالت بوده است ، ممكن است خداوند در آخرت آن ها را ببخشد.

۶۸۲- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۱۱۶ - ۱۰۳

اين دو زن به شوهران خود خيانت كردند؛ البته اينجا مقصود از خيانت فحشا نيست فحشا را هم چون برخلاف پيمان ازدواج است ، خيانت مى گويند؛ ولى پيمانى كه ميان همسران بسته مى شود منحصر به پيمان ازدواج نيست در اين جا منظور از خيانت اين است كه بر خلاف پيمانى كه با همسران خود بستند، رفتار كردند.

با اينكه اينها به شرف همسرى دو مرد بزرگ نائل آمده بودند، از اين شرف همسرى كارى ساخته نبود و به آنها گفته شد: شما هم جزء داخل شوندگان در آتش هستيد.

نكته آموزنده اين قسمت از آيه اين است كه مساله نسب و سبب كوچكترين تاثيرى در سعادت يا شقاوت انسان ندارد. نزديكترين رابطه ها، يكى رابطه همسرى و ديگرى رابطه پدر و فرزندى است قرآن در رابطه همسرى اين آيه را مثال آورده و در رابطه پدر و فرزندى داستان پسر نوح را در جاى ديگر مثال آورده است .

قرآن به همسران پيامبر مى گويد كه روى همسرى پيغمبر حساب نكنيد، بلكه روى عمل و ايمانتان حساب كنيد.

 و ضرب الله مثلا للذين امنوا امرات فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنه و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين (۱۱)

«و براى كسانى كه ايمان آورده اند، خدا همسر فرعون را مثل آورده ، آن گاه كه گفت : پروردگارا! پيش خود در بهشت خانه اى برايم بساز، و مرا از فرعون و كردارش نجات بده و مرا از دست مردم ستمگر برهان .»

قرآن به دنبال مثل قبل ، مثال ديگرى ذكر مى كند و بيان مى كند همان طور كه يك همسر ناپاك به دليل همسرى با يك مرد پاك تبرئه نمى شود، يك همسر پاك هم به دليل همسرى با يك مرد ناپاك ، ناپاك نمى شود.

خداوند از اهل ايمان يا براى اهل ايمان زن فرعون را مثل مى آورد. زن فرعون از همه تعلقات مى گسلد و حس مى كند كه موسى عليه السلام كه براى واژگون كردن اين بساطى كه خودش حداكثر استفاده را از آن مى كند آمده ، بر حق است و به دعوت موسى ايمان مى آورد.

فرعون هم او را به بدترين عقوبتها عقاب كرد؛ اما اين عذاب ها تاثيرى در وضع روحى اين زن نكرد و گفت : خدايا در نزد خودت در بهشت براى من خانه اى بساز كه هم به نعم ظاهرى منعم باشم و هم در جوار قرب تو به سر ببرم .

پروردگارا من از فرعون و كارهاى او متنفرم ، مرا از فرعون و كردار او و از اين مردم ستمكار نجات بده اين زن همسر فرعون بود ولى كوچكترين گرد و غبارى از پليدى فرعون بر چهره نورانى او نمى نشيند.

 و مريم ابنت عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين (۱۲)

«و مريم دخت عمران را، همان كسى كه خود را پاكدامن نگاه داشت و در او از روح خود دميديم و سخنان پروردگار خود و كتاب هاى او را تصديق كرد و از فرمانبرداران بود.»

قرآن مى گويد: مريم دامن خود را پاك نگه داشت به خاطر اين است كه چون يهود با مسيحى ها دشمن بودند،

عيسى عليه السلام را متهم مى كردند كه زنازاده است و مريم زن بدكاره اى بوده است در حقيقت قرآن مى خواهد تودهنى به يهودى ها بزند. مى فرمايد كه ما از روح خود به شكل اعجازانگيزى در او دميديم و عيسى روح ماست كه به وجود آمد و مريم زنى بود كه سخنان پروردگار خود را تصديق كرد، دستورات پروردگار خود را به درستى عمل كرد و به كتاب هاى پروردگار خود ايمان داشت و در زمره قائلين (قانتين مذكر است ولى اعم از زن و مرد است) يعنى خاضعين و مطيعين قرار داشت زنى بنده و مطيع امر پروردگار خود بود.(۶۸۳) (۶۸۴)

تفسير سوره ملك

بسم الله الرحمن الرحيم # تبارك الذى بيده الملك و هو على كل شى ء قدير (۱)كلمه «تبارك» (۶۸۵) را دو جور مى شود معنا كرد: يكى اين كه خير و بركت خدا افزون است (به صورت خيرى) و ديگر اين كه خير و بركت خدا فزون باد (به صورت انشايى). وقتى مى گوييم فزون باد، در واقع احساسات خودمان را بيان مى كنيم كه جنبه شعارى دارد نه اين كه به معنى دعا باشد. مثل خود خداوند كه مى فرمايد: تبارك الله احسن الخالقين (۶۸۶)

_________________________

۶۸۳- در احاديث آمده است كه كامل ترين زن هاى جهان چهار زن هستند. آسيه همسر فرعون ، مريم مادر حضرت عيسى عليه السلام ، خديجه پيامبر اسلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام كه ايشان افضل از همه است .

۶۸۴- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۱۲۶ - ۱۱۶

۶۸۵- تبارك از ماده بركت است بركت به معنى فزونى خير است يك شى ء بركت دارد يعنى اين شى ء در ذات خويش خير است و اين خير فزونى گرفته است .

۶۸۶- بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است (مومنون / ۱۴)

ملك به معنى سلطه و اقتدار است شكى نيست كه هر موجودى در حد خودش از قدرت سلطه اى برخوردار است و قدرتها و نيروهاى بى نهايتى در عالم وجود دارد، ولى انسان در باب توحيد بايد به اين حقيقت پى ببرد كه زمام همه قدرت ها در اختيار ذات پروردگار است «ملك در دست اوست » معنايش همين است كه همه قدرتها در اختيار اوست و هيچ قدرت مستقلى در عالم وجود ندارد كه در عرض قدرت الهى شمرده شود.

در باب ملك و قدرت ، سه نظر وجود دارد: يكى اينكه هيچ موجودى داراى هيچ قدرتى نيست (نظر اشاعره)

ديگر اين كه خدا از خود قدرتى دارد و هر موجودى هم براى خودش ‍ قدرتى دارد كه اين قدرتها در مقابل قدرت خدا استقلال دارند. (نظر معتزله) و سوم اين كه هر موجودى در حد خود از قدرتى برخوردار است ، ولى او و قدرتش در قبضه قدرت الهى است (امر بين امرين).

پس خلاصه معنى آيه ، توحيد افعالى است ؛ زمام تمام قدرتها در اختيار اوست و قهرا هيچ خيرى به هيچ موجودى نمى رسد مگر اين كه به اراده و مشيت اوست و هو على كل شى ء قدير او بر هر چيزى تواناست ؛ يعنى در قدرت او محدوديتى نيست .

اين آيه ظاهرا مقدمه اى براى آيه بعد است ؛ يعنى آن چه بعدا مى گوييم به دليل حكمت خداوند است ، نه نشانه عجز و ناتوانى او.

 الذى خلق الموت و الحيوه ليبلوكم ايكم احسن عملا و هو العزيز الغفور (۲)

«همان مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد، و اوست ارجمند آمرزنده .»

آن كسى كه بر اساس حكمت خود (نه به خاطر اين كه ناتوان عاجز است) نظام مرگ و زندگى را آفريد، براى اين كه شما را بيازمايد كه كدامتان از نظر عمل نيكوكارتر هستيد.

آزمودن الهى به معنى در معرض يك عمل قرار دادن و در معرض فعليت در آوردن يك امر بالقوه مى باشد. آزمايش الهى «آزمايش پرورى» است ؛ يعنى انسانى را در كوره بلايا و گرفتاريها و در سر دو راهى ها قرار دادن ، براى اين كه استعدادهاى درونى اش بروز و ظهور كند. اگر اين آزمايش ‍ نباشد، آن انسان در حد خامى و بالقوه باقى ميماند و اين آزمايش است كه تكميل كننده اوست .

در احاديث هست كه اگر خداوند متعال بنده اى را دوست داشته باشد، او را در درياى گرفتارى ها و شدايد فرو مى برد آن طور كه انسانى را در آب مى اندازند و فرو مى رود.(۶۸۷)

پس معنى آزمايش كردن خدا، اين است كه انسان تا در دنيا كه دار عمل و عالم موت و حيات است واقع نشود و مورد آزمايش قرار نگيرد، به آن كمالى كه بايد برسد، نمى رسد.

نكته اى كه در اين جا هست اين است كه حيات ، امرى وجودى و قابل آفرينش است اما مرگ ، نيستى و فقدان حيات است و نيستى قابل آفرينش ‍ نيست پس چطور اين جا مى فرمايد: خدا هم حيات و هم مرگ را آفريد؟ اين سؤ ال دو جواب دارد: يكى اين كه عدم ها و نيستى ها از نوع عدم و ملكه است و به تبع قابل آفرينش است .

_________________________

۶۸۷- اءنّ الله اذا احب عبدا غتّه بالبلاء غتا

(اصول كافى ، ج ۲،ص ۲۵۳)

۳ - قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله(۵۴) اين نيز يكى ديگر از مظاهر توحيد عملى قرآن است كه مى فرمايد، هيچ انسانى ، انسان ديگر را رب خودش قرار ندهد و ديگرى را مربوب و بنده خويش ‍ نسازد، پس معنى اياك نعبد اين است كه خدايا تنها تو را رب و مطاع قرار مى دهيم و هيچ معبود اجتماعى نداريم .

۴ - و تلك نعمة تمنها علىّ اءنْ عبدت بنى اسرائيل(۵۵) اين آيه اشاره دارد به اين كه فرعون ، بنى اسرائيل را ذليل ساخته و به كار و اطاعت اجبارى و بهره كشى وادار كرده ، هر نوع حق اختيار و آزادى را از آنها سلب كرده بود. پس وقتى ميگوييم اياك نعبد يعنى خدايا ما تن به تعبدها و تذليل ها و اطاعت هاى اجبارى و بهره كشى و سلب اختيار و آزادى نمى دهيم .

اين نمونه ها و آيات مى تواند روشنگر معناى توحيد عملى يا توحيد در عبادت باشد.

نكته ديگر درباره اياك نعبد، انحصار در عبادت است ، چرا كه مى گوييم خدايا تنها مطيع تو هستيم ، مطيع هيچ كس و هيچ فرمانى كه ناشى از فرمان تو نباشد نيستيم و اين بدان معنى است كه در اسلام ايمان به خدا، بدون كفر عملى به طاغوت نيست ،

_________________________

۵۴- بگو: «اى اهل كتاب ! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است كه : جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم و بعضى از ما بعض ديگر را - غير از خداى يگانه - به خدايى نپذيرد.» (آل عمران / ۶۴)

۵۵- آيا اين متنى است كه بر من مى گذارى كه بنى اسرائيل را برده خود ساخته اى ؟! (شعراء/ ۲۲)

يعنى همواره در كنار تسليم به خداوند بايد انكار مظاهر طغيان قرار گيرد، تا ايمان كامل گردد.

مطلب ديگر در مرحله توحيد عملى آن است كه در كلمه «تعبد» ضمير جمع آورده شده و به صورت مفرد يعنى «اعبد» نيامده است و بدان معناست كه انسان ، همانطور كه در پرتو شناخت خدا و توجه به او ساخته مى شود، نه در حالت غفلت و بى خبرى از او، و همانطور كه در سايه عمل و فعاليت ساخته مى شود، نه با نظر و انديشه محض ، به همان ترتيب در ضمن «عمل اجتماعى» و همراه و هماهنگ با جامعه توحيدى ساخته مى شود، نه منفصل و جدا از قافله اهل توحيد. در حقيقت معنى اياك نعبد چنين است كه خدايا ما مردم جامعه توحيدى ، در حركتى هماهنگ همه با هم ، به سوى تو روانيم و گوش به فرمان توايم .

 اياك نعبد يعنى تنها از تو كمك مى خواهيم و از غير تو كمك نمى خواهيم اين جمله ، «توحيد در استعانت» را بيان مى كند.

در اين رابطه دو سؤ ال مطرح مى شود:

۱ - از نظر علماى تعليم و تربيت و اخلاق ، انسان بايد اعتماد به نفس داشته باشد، به فرد ديگرى تكيه نكند، چه آن ديگرى خدا باشد چه غير خدا. به همين دليل ، توكل كه به معناى اعتماد به خداست و موجب سلب اعتماد از خود مى شود، نفى شده و غير اخلاقى محسوب مى شود.

۲ - اين كه غير خدا را نبايد عبادت كرد منطقى است ، ولى چرا نبايد از غير خدا استعانت و استمداد چيست ؟ اين كار چه منطقى دارد؟

در پاسخ بايد گفت : هرگونه استعانت از غير و اعتماد به ديگران ، مذموم نيست .

خداوند، انسان را موجودى نيازمند به غير خلق كرده و جامعه انسانى چنان ساخته شده كه افراد به يكديگر احتياج دارند و همچنان كه در قرآن مى فرمايد: تعاونوا على البر و التقوى ؛(۵۶) اگر استعانت از غير در هيچ حدى جايز نبود، پروردگار سفارش به تعاون و همكارى نمى كرد، بنابراين نظر قرآن اين است كه اعتماد نهايى و تكيه گاه اصلى قلب انسان بايستى خدا باشد؛ يعنى چيزهايى را كه در دنيا از آن استمداد مى جويد، به عنوان وسيله بداند و در عين استمداد، مسبب الاسباب را نيز بشناسد و بداند كه سررشته وسايل و اسباب در دست اوست .

 اِهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيم (۶)

«ماه را به راه راست هدايت فرما.»

براى اين كه معناى صراط مستقيم كاملا روشن شود، چند مطلب را بيان مى كنيم :

۱ - همه موجودات در يك سير تكوينى و غيراختيارى كه لازمه ناموس ‍ هستى است به سوى خداوند در حركت مى باشند، الا الى الله تصير الامور(۵۷) و اءن الى ربك المنتهى ،(۵۸) انسان هم به عنوان يكى از موجودات و و مخلوقات محكوم به اين حكم است .

_________________________

۵۶- در كارهاى نيك يكديگر را مدد برسانيد.

(مائده / ۲)

۵۷- شورى / ۵۳

۵۸- نجم / ۴۲

۲ - در ميان راه ها تنها يك راه مستقيم و شاهراه وجود دارد كه راه سعادت و راه اختيارى است ، يعنى راهى كه انسان بايد آن را بر گزيند.

۳ - انسان يك موجود تكامل يابنده است و معنى اهدنا الصراط المستقيم اين است كه خدايا ما را به راه راست تكامل هدايت فرما.

۴ - راه تكامل ، كشف كردنى است نه اختراع كردنى ؛ بر خلاف نظريه اگزيستانسياليسم كه مدعى است هيچ راهى و هيچ مقصدى وجود ندارد و انسان خودش براى خود، مقصد و ارزش مى آفريند، در ديدگاه قرآن ، مقصد و راه و كمال بودن مقصد و ارزش بودن ارزش ها در متن آفرينش و هستى ، معين شد و انسان بايد آن ها را كشف كند و مقصد را بجويد و راه را بپيمايد.

۵ - راه مستقيم راهى است كه از اول ، جهت مشخص دارد و بر خلاف راه هاى غير مستقيم (منحنى ، پيچ در پيچ ، خطوط منكسر و...) از نوع عبور از ميان اضداد و با تغيير جهت هاى متعدد و نوسان از ضدى بر ضد ديگر نيست .

۶ - اين كه راه تكامل اكتشافى است نه اختراعى ، يعنى در متن وجود انسان استعداد نظرى براى رسيدن به كمال حقيقى وجود دارد، چنان كه در هسته خرما استعداد درخت شدن هست .

۷ - انسان در عين اين كه مجهز به استعداد فطرى است ، نيازمند به هادى و راهنماست .

انسان داراى طبيعت هاى متضاد و مختلف است و راه خودش را از ميان طبيعت هاى علوى و سفلى بايد انتخاب كند، هر كدام از حيوانات با غرايزى آفريده شده اند كه آن غرايز راه آنان را به جبر مشخص كرده است و همه يك گونه اعمال و رفتار دارند،

در مقابل انسان صدها راه نهاده شده كه مى تواند هر كدام را انتخاب كند و البته اين از كمال انسان است نه ضعف او. مكاتب مادى بخصوص اگزيستانسياليسم چنين مى پندارند كه طبيعت هاى متضاد و مختلف آدمى و مواجب بودن انسان با راه هاى گوناگون مستلزم آن است كه بگوييم انسان كاملا بدون راه است ولى قرآن اين نظر را قبول ندارد، چرا كه خطر سيرى از انسان تا خدا كشيده شده كه آن راه مشخص ‍ كمال انسان است و تنها يكى از راه هاى گفته شده ، راه مستقيم و همان شاهراهى است كه به سوى خدا مى رود.(۵۹)

 صَرَاطَ الَّذِينَ اَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضوُبِ عَلَيهِم وَ لا الضَّالِّينَ (۷)

«راه كسانى كه مشمول نعمت خود ساختى ، نه راه كسانى كه بر آن ها غضب كردى و نه راه گمراهان .» انسان ها از اين نظر كه در مقام عبوديت چه چيزى به دست بياورند و در انتخاب راه چه راهى را انتخاب كنند به سه دسته تقسيم مى شوند:

_________________________

۵۹- راز اين كه در قرآن همواره ، ظلمت به صورت جمع آمده و نور به صورت مفرد، همين است كه تنها يك شاهراه حقيقت وجود دارد و راه هاى گمراهى گوناگون است ؛ الله ولى الَّذِينَ آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (بقره / ۲۵)

در قرآن كلمه «سبيل » نيز به معنى «راه » به كار برده شده ، ولى معناى آن با صراط تفاوت دارد. و لذا سبيل گاهى به صورت جمع استعمال شده ولى صراط هميشه مفرد است معناى سبيل آن راه هاى فرعى است كه به راه اصلى منتهى مى گردد و معناى صراط همان راه اصلى است ، ممكن است براى رفتن به نقطه اى يك راه اصى بيشتر نباشد ولى راه هاى فرعى كه از اطراف و اكناف مى آيد متعدد باشند و بالاخره همه به آن راه منتهى گردند، ممكن است هر كدام از ما از يك طريق فرعى خودمان را به آن راه اصلى برسانيم ، اگر هر كس در هر موقعيتى به وظيفه انسانى ، اخلاقى و شرعى خود عمل كند، در حقيقت راهى را انخاب كرده كه سرانجام او را به راه اصلى مى رساند.

يك دسته انسان هايى كه راه عبوديت را طى مى كنند و مشمول رحمت خاصه پروردگار هستند؛ اين دسته همان مقربان درگاه الهى مى باشند.

دسته دوم در مقابل دسته اول كسانى هستند كه به جاى خدا، غير خدا را پرستش و خدا را عصيان كرده اند، لذا مورد خشم و غضب الهى قرار گرفته ، بكلى از راه كمال خارج شده ، به راه هاى حيوانى مى روند. قرآن از اين ها به المغضوب عليهم تعبير مى كند.

گروه سوم ، مذبذبين هستند كه راه معينى در پيش ندارند و متحير و سرگردان، هر لحظه راهى را پيش گرفته و در نهايت به جايى نمى رسند، قرآن از اين ها به الضالين ياد مى كند.

بنابراين معنى آيات آخر اين سوره اين است كه : بار خدايا! راه راستت را به ما بنما، آن راهى كه راه اوليا و پاكان درگاه توست ، آنان كه همواره مشمول انعام هاى پى در پى تو هستند، نه راه بندگانى مسخ شده و از انسانيت بيگانه گشته كه مورد غضب تو قرار دارند و نه راه مردمى كه حيران و سرگردانند و هر لحظه به شكلى در آمده ، با گروهى در مى آميزند.(۶۰)

تفسير سوره بقره

بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم# الم(۱)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر # الم»

اين سوره را كه بلندترين سوره قرآن است و در حدود دو جزء و نيم از قرآن را تشكيل مى دهد،

_________________________

۶۰- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۲۰ - ۱۰۶

به خاطر اين كه داستان گاو بنى اسرائيل در آن آمده ، «بقره» مى نامند.

سوره بقره كه از سوره هاى مدنى است ، مانند سيزده سوره ديگر در قرآن با حروف مقطعه آغاز گرديده است حروف مقطعه ، يعنى حروف الفبا، در حالى كه با يكديگر تركيب نشده اند. در پاسخ اين سؤ ال كه منظور از اين حروف چيست ؟ مى توان گفت در اين باره هنوز نظر قطعى پيدا نشده است .

بعضى بر اين عقيده اند كه حروف مقطعه ، يك سلسله رموزى است ميان گوينده و شنونده ، يعنى بين خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مطالب و معارفى بوده كه از سطح فكر عامه مردم فراتر بوده و به صورت رمز، بيان شده است .

نظر ديگر اين است كه اين حروف ، نام هاى قرآن و يا نام هاى سوره هايى است كه در صدر آن ها آمده اند؛ يعنى نام سوره حاضر كه «الم» در آغاز آن آمده ، «سوره الم» است .

بعضى گفته اند كه اين ها سوگند است و قرآن ، همچنان كه به ساير مظاهر خلقت مثل خورشيد و ماه ، ستارگان روز و شب نفس انسان ، سوگند ياد كرده ، به حروف الفبا نيز سوگند خورده است .

هنگامى كه انسان به چيزى سوگند مى خورد، گاهى براى تاءكيد آن را پشتوانه صحت و درستى سخنش قرار ميدهد، و گاهى نه براى اين منظور، بلكه براى افاده اين معنا كه شنونده بداند، گوينده براى آن چيز احترام قايل است ، قسم مى خورد.

سوگندهايى قرآن از نوع دوم است ، اگر قرآن به ماه و خورشيد و زيتون و انجيل و روز و شب و... سوگند ياد مى كند،

مى خواهد بشر را متوجه اهميت اين امور كند.

يكى از مهمترين امورى كه نقش اساسى در تمدن و فرهنگ انسانيت داشته ، حروف الفباست الفبا و اصوات - كه به صورت حروف در مى آيند - نقش ‍ مهمى در زندگى اجتماعى انسان دارند. با اين كه حيوانات نيز صوت و آواز دارند، نمى توانند از آن ها حروف بسازند و اگر انسان هم نمى توانست اصوات را به صورت حروف در آورد، قدرت تكلم نداشت و نمى توانست مقاصدش را به ديگران برساند، لذا هيچگونه علم و تمدن و صنعتى به وجود نمى آمد. حتى نوشتن و خط، در مرحله بعد از تكلم پديد آمده است ، يعنى اگر ما مى توانيم الف ، لام و ميم و ديگر حروف را جدا جدا بنويسيم در اثر آن است كه مى توانيم جدا تلفظ كنيم ، به هر حال ، مطابق اين نظر، «الف - لام - ميم» يعنى به الف و لام و ميم سوگند.

نظريه ديگر مى گويد: اين حروف اشاره به اعجاز قرآن است ، قرآن با ذكر اين حرف به عنوان نمونه الفبا، مى خواهد مواد اوليه آيات قرآن را عرضه بدارد و بفهماند با اين كه اين ابزار و مواد خام در دسترس همگان است ، ولى كسى نمى تواند چنين سخن عالى بگويد و اين مطلب ، بيانگر اعجاز قرآن است كه به وسيله شخصى بى سواد و مدرسه نرفته سخنى به وجود آورد كه هيچ كس قادر به مبارزه با مثل نباشد.(۶۱)

_________________________

۶۱- چند آيه بعد در سوره بقره ، خواهيم خواند كه قرآن تحدى مى فرمايد؛ يعنى مردم را دعوت به مبارزه مى كند و مى گويد تمام سخنوران برتر را جمع كنيد، آيا مى توانيد مانند قرآن را بياوريد؟

مطلب ديگر درباره حروف مقطعه قرآن اين است كه بررسى كامپيوترى ، نشان داده ، در هر يك از اين سوره ها اين حروف نسبت به حروفى كه در تمام آن سوره به كار رفته است ، نقش بيشترى دارند؛ مثلا الف و لام و ميم در سوره بقره ، نسبت به حروف ديگر نقش بيشترى دارند.

در خاتمه احتمال ديگرى نيز مطرح است و آن بحثى است كه از قديم مطرح بوده كه بين ماده و انديشه كدام يك در نظام هستى مقدم بوده است ؟ به طور كلى در جواب اين سؤ ال دو نظر ابراز گرديده : برخى مى گويند: اول كلمه و سخن بوده ؛ يعنى اول انديشه و فهم و درك وجود داشته - زيرا كلمه و سخن نمايانگر انديشه اند - و سپس ماده پيدا شده است و گروه ديگر به تقدم ماده قائلند و مى گويند: اول ماده و طبيعت پديد آمده و سپس از تكامل ماده ، تدريجا فهم وش عور و درك پيدا شده است و پس از آن كلمه و سخن .

گويا قرآن از اين دو نظر، اولى را پذيرفته ، زيرا در جاى ديگر در بيان داستان خلقت مى فرمايد:

انّما اَمرُهُ اِذَا اَرَادَ شيئا اءَن يَقول له كن فيكون(۶۲) يعنى اول قول است و سپس ساير مخلوقات و پيداست كه قول در اين جا تنها به معناى جامع و كامل ترى دارد.

به نظر مى رسد خداوند با اين حروف مقطعه ، نحوه شروع كار خودش را بيان مى فرمايد؛ يعنى قول ، سخن و انديشه ، بر ماده ، جسم و طبيعت تقدم دارد.

_________________________

۶۲- فرمان او چنين مى شود كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد: «موجود باش!» آن نيز بى درنگ موجود مى شود. (يس / ۸۲)

در هر صورت حروف مقطعه از متشابهات قرآن است و نظرى قطعى درباره اش وجود ندارد.(۶۳)

 ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ (۲)

«آن كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است .»

در اين عبارت به كتاب اشاره دور مى كند «آن كتاب» و اين نكته اش ‍ «تعظيم» است(۶۴)

با اين كه واقعا مردمى هستند كه درباره اصالت قرآن شك دارند و در همين سوره هم به شك آن ها اشاره شده چگونه مى توان گفت كه در قرآن شكى نيست ؟

پاسخ اين است كه اثبات بعضى مسائل ، محتاج برهان است ، اما در برخى موارد، اگر اصل مساءله براى انسان روشن شود، ديگر نيازى به اثبات ندارد، بلكه طرح مساءله مساوى با اثبات نيز هست ، قرآن نيز چنين است ، ممكن است كسى تا هنگامى كه از قرآن دور است در اصالت قرآن شك بكند، ولى همين كه به خود قرآن نزديك شد، ديگر شك نخواهد كرد.

_________________________

۶۳- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۲۷ - ۱۲۱

۶۴- در زبان عربى اگر بخواهند چيزى را با عظمت ياد كنند، آن را با ضمير دور مى آورند، به اين معنا كه آن چيز با ما و شما بسيار فاصله دارد.

پس آيه مى خواهد بفرمايد: اى مردمى كه در قرآن شك داريد و چون در قرآن نظر ننموده و نه از نزديك آن را مطالعه كرده ايد و نه در مرحله عمل آزمايش نموده ايد، حق داريد كه شك داشته باشيد؛ اگر شما به قرآن نزديك شويد و آن را لمس نماييد، ديگر در اصل آن ترديدى نخواهيد داشت .

در شناخت قرآن و نزديك شدن به آن بايد بدانيم قرآن براى چه هدفى نازل شده و ماهيت آن چيست ، زيرا اگر انسان نداند كتابى براى چه هدفى نوشته شده است ، نمى تواند درباره آن اظهار نظر كند.

قرآن كتاب هدايت است (هدى)، اما قرآن نه تنها همه را هدايت نمى كند، بلكه عده اى به وسيله آن گمراه مى شوند: يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا(۶۵) البته ما يضل به الا الفاسقين(۶۶) يعنى خدا به وسيله قرآن كسى را به جز فاسقان گمراه نمى كند. فاسق ، يعنى كسى كه از مسير فطرت انسانى خارج شده .

قرآن مانند ريسمان است كه هم مى توان به وسيله آن بالا رفت و هم مى شود پايين رفت و اگر كسانى پايين مى روند و گمراه ميشوند عيب از ريسمان نيست .

اين كتاب هدايت كننده متقين و پاكان است ، مراد از كلمه متقين (پاكان) در اين جا همانهايى هستند كه به فطرت پاك اوليه باقى مانده اند، هر انسانى پاك و پاكيزه به دنيا مى آيد؛ يعنى مجهز به يك تقواى ذاتى است ،

_________________________

۶۵- خدا جمع زيادى را با آن گمراه و گروه بسيارى را هدايت مى كند.

(بقره / ۲۶)

۶۶- بقره / ۲۶

ولى ممكن است در اثر آلودگى هاى محيط، به تدريج از مسير فطرت خارج شود تا جايى كه به كلى مسخ گردد.

قرآن مى فرمايد: اگر كسى به فطرت اوليه باقى باشد، اين كتاب او را به سرمنزل مقصود راهنمايى مى كند و تمام استعدادها و كمال هاى بالقوه اش ‍ را به فعليت مى رساند.

 الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (۴)

« (متقين) كسانى هستند كه به غيب ايمان مى آورند؛ و نماز را برپا مى دارند و از تمام نعمتها و مواهبى كه به آنان روزى داده ايم ، انفاق مى كنند.»

«غيبت» و «شهادت» دو اصطلاح قرآنى است در جهان بينى قرآن ، عالم هستى منحصر به امور محسوس نمى شود. بلكه محسوسات تنها قشر نازكى از عالم است و قسمت عظيم تر، ماوراء محسوسات مى باشد. قرآن امور محسوس را «شهادت» و امور نامحسوس را «غيب» مى نامند.

اگر هستى منحصر به محسوسات (شهادت) بود، آنگاه انسان زندگى را همين تولد و مرگ و زندگى دنيوى مى دانست و به آغاز و انجام زندگى كارى نداشت .

ايمان دادن به غيب اولين هدايت قرآن است ، تا انسان را از اين ديدگاه تنگ بيرون آورده و او را آگاه و مؤمن سازد به اين كه محسوسات قشر نازكى از هستى است و درياى عظيم و بى نهايت هستى ، ماوراء آن است ، به عنوان مثال بدن و تن اشخاص ، براى ما محسوس و شهادت و ضمائر قلبى و روان آن ها براى ما غيب است .

در روانشناسى ، يك روان «خودآگاه» داريم كه همان «من» انسان است كه مثلا مى گويد: «من اين طور فكر مى كنم ، احساس مى كنم ، فلان چيز را دوست دارم ...»؛ و يك روان «ناخودآگاه» وجود دارد، كه قسمت اعظم وجود انسان را تشكيل مى دهد، لذا قسمت عمده وجود انسان غيب و تنها قسم ناچيزى از او مشهود است .

قرآن اين مطلب را نه تنها درباره انسان كه درباره كل عالم مى گويد و جهان بينى تازه اى به انسان مى بخشد، اصطلاحات ملائكه ، لوح محفوظ، عرش ، كرسى و.... مربوط به غيب و باطن اين عالم است و به دليل عجز حواس از مشاهده غيب ، نمى توان آن ها را نفى كرد، بلكه بايد معتقد بود كه عالم ، غيبى دارد كه حواس ما از احساس آن عاجز است .

اصل اولى كه قرآن بعد از ايمان به غيب عنوان كرده ، به پا داشتن نماز است ، مى توان گفت اصل اول (ايمان به غيب) به نظام فكرى جهان بينى فرد مسلمان مربوط است و اصل دوم (اقامه نماز) به «خودسازى» و اصل سوم (انفاق) - كه بعدا بررسى خواهد شد - به «جامعه سازى».

هر مكتب طرحى براى ساختن افرادش دارد. سرلوحه تربيت اسلامى و برنامه پرورشى اسلام ، عبادت و در راءس همه عبادات نماز است از اين جا به اهميت نماز كه از پايه هاى دين است پى مى بريم ميان نماز خواندن و به پا داشتن نماز، فرق است ،(۶۷) به پا داشتن نماز آن است

_________________________

۶۷- در بيشتر مواردى كه در قرآن به «نماز خواندن » تعبير شده است ، در مقام مذمت بوده ، يعنى سخن از كسانى رفته كه نمازشان ايراد داشته است .

كه حق نماز ادا شود و نماز نه به صورت پيكرى بى روح ، بلكه نمازى باشد كه بنده را متوجه خالق خويش سازد. به ياد خدا بودن ، مساوى فراموش كردن غير خداست و اگر انسان - هر چند مدت كوتاهى - با خدا راز و نياز كند و از او استمداد جويد، عالى ترين تاءثيرها در نفس او گذاشته ، روحش آن چنان كه اسلام مى خواهد ساخته مى شود و بدون عبادت اين سازندگى امكان پذير نيست .

«انفاق»، يعنى مصرف انباشته ها و بى چيز و تهى دست كردن خويش ونيز ممكن است ، انفاق به معناى ازاله نفق و فقر باشد، بنابراين و مما رزقناهم ينفقون ، يعنى آن ها فقرها و مستمندى ها را از بين مى برند.

همانطور كه اشاره شد انفاق ، رابطه انسان را با جامعه بيان مى كند و چنان چه از معناى آيه بر مى آيد انفاق به «رزق» اختصاص دارد، نه به مال رزق و روزى معناى عامى دارد و اعم از روزى هاى مادى و معنوى است ؛ دانايى و دانش نيز از روزى هاى پروردگار است و آنان كه از اين رزق برخوردارند، بايد انفاق نموده و ديگران را بهره مند سازند.

فلسفه انفاق ، تنها پر شدن خلاءهاى اجتماعى و ازاله فقر و مسكنت نيست كه با به عهده گرفتن حل مشكل فقر، توسط سازمانهاى حكومتى ، منتفى شود. فلسفه انفاق ، انسان سازى است ، زيرا انسان ها در پرتو گذشت ها، بخشش ها و ايثارها، روحشان ، روح انسانى مى گردد.

«داشتن» و از خود جدا كردن مظهر رحمانيت پروردگار شدن ، نقش بزرگى در ساختن انسان دارد.(۶۸)

 والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا اءُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا اءُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالا خِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (۴)

« آنها كه به آنچه بر تو نازل شده ، و آنچه پيش از تو (بر پيامبران پيشين) نازل شده ، ايمان مى آورند و به رستاخيز يقين دارند.»

افراد مختلف در برابر قرآن ، عكس العمل هاى متفاوتى دارند، عده اى فقط آن را قبول دارند، بدون اين كه به آن ايمان داشته باشند(۶۹) و عده اى به قرآن ايمان دارند. ايمان به قرآن ، يعنى انسان معتقد باشد كه قرآن وحى ، و از جانب خداست(۷۰) و مجموعه پيامهايى است كه از عالم غيب به عالم شهادت رسيده است مفهوم آخرت(۷۱) ، در قرآن كريم گاهى مقابل «دنيا» و گاهى مقابل «اولى» است

_________________________

۶۸- عطوفت كه به معناى تمايل و توجه به ديگران و دل به جاى دل آن ها نهادن است ، خود هدفى اساسى است و اگر چنين مفهومى در جامعه باشد، مثل آن است كه در محيط خانواده ، محبت و عطوفت مفقود گردد و به جاى والدين ، موسسات تربيتى حكومتى (مثل پرورشگاه) تربيت كودكان را به عهده بگيرند و عيب بزرگ اين قضيه خارج شدن از مسير فطرت انسانى است.

۶۹- مى شود گفت كه اين اعتقاد، بيشتر به غير مسلمانان متعلق است شبلى شميل ، شاعر ماترياليست لبنانى ، راجع به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و قرآن ، اشعارى بدين مضامين دارد كه : اگر چه به دين او كفر مى ورزم ، ولى چگونه مى توانم آيات محكم قرآن را منكر شوم .

۷۰- نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين يعنى : «روح الامين ، آن را بر قلب (پاك) تو نازل كرده است ، تا از انذاركنندگان باشى .» (شعراء/ ۱۹۴ - ۱۹۳)

۷۱- علت اين كه «آخر» به شكل مونث آمده ، آن است كه صفت ، هميشه از موصوف ، تبعيت مى كند و «آخرة » اكثرا صفت «حياة » و «دار» مى آيد.

دنيا، يا از ماده «دنو ۹ به معنى نزديكى است و يا از «دنى» به معنى پست ، كه در حالت اول ، آخرت به معنى زندگى دورتر ما و و در حالت دوم ، به معنى زندگانى در سطح بالاترى از زندگى اين جهانى ، خواهد بود. اما در موردى كه «آخرت»، مقابل «اولى» قرار مى گيرد،(۷۲) به معنى پايان كار، مى باشد. با اين توضيحات ، آنها كه به آخرت اعتقاد دارند، به جاودانگى نيز معتقد هستند و اين خود يكى از امتيازات مكتب هاى الهى مى باشد، كه با آن مى توان به توجيه جهان پرداخت ، مكتب هاى مادى ، كه به جاودانگى اعتقاد ندارند و نسبت به هستى بدبين هستند، براى رهايى از پوچى ، مرگ را چنين توصيف مى كند: درست است كه فرد، فانى مى شود، ولى چون جامعه در راه تكامل است ، راه اين فرد ادامه مى يابد، پس او جاويد است ! اين توجيهات ، از سوى مكاتب مادى طبيعى است ، اما متاءسفانه عده اى مى خواهند آيات قرآن را نيز با اين حرف ها تطبيق كنند و مثلا مى گويند: بالاخرة هم يوقنون يعنى به نظام برتر و نظام تكاملى جهان ، ايمان دارند! يعنى نوع ، جاودانه است و فرد، جاودانه نيست در جواب اين افراد بايد گفت : جاودانگى نوع ، بدون جاودانگى فرد، بى معناست ؛ زيرا وقتى كه زمين و انسان ها از بين بروند، جاودانگى نوع معنا نخواهد داشت .

 اءُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِن ربهِمْ وَ اءُولَئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ (۵)

«آنان را خداوند هدايت كرده و آنها رستگارانند.»

_________________________

۷۲- و للاخرة خير لك من الاولى

«مسلما آخرت ، براى تو از دنيا بهتر است .» (ضحى / ۴)

خداوند براى هدايت موجودات به سوى كمال ، از هدايت تكوينى و تشريعى استفاده مى كند و در اين ميان ، تنها انسان ها هستند كه با هدايت تشريعى به كمال مى رسند و رستگار مى شوند.

 إِنَّ الَّذِينَ كَفَروُا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ اءَاءَنذَرْتَهُمْ اءَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (۶)

«كسانى كه كافر شدند، براى آنها فرقى نمى كند كه آنان را (از عذاب الهى) بترسانى يا نترسانى ، ايمان نخواهند آورد.»

كفر به معنى ستر و پوشانيدن است و قرآن ، منكران دين را كافر مى داند، چون پس از درك حقيقت ، از آن روى بر مى گرداندند. البته كفر مقدس هم وجود دارد و آن جبهه گيرى در مقابل باطل است ، كه شرط كافى براى ايمان به خدا مى باشد.(۷۳)

انذار به معنى «هشدار» است و معنى «بيم دادن» يا ترساندن ، كاملا رسا نيست ؛ زيرا در انذار، نوعى اعلام خطر نسبت به آينده وجود دارد. مقصود قرآن از اين كه هشدار يا عدم هشدار، براى كافران سودى ندارد، بدين معنا نيست كه جامعه را به شكل مادى تصور كنيم و مردم را به دو گروه تقسيم كنيم ، عده اى استثمار شده ، كه آمادگى دعوت پيامبر را دارند و عده اى استثمارگر، كه مخاطب او نيستند. بلكه منظور اين است كه براى كسى كه در مقابل حق موضع مى گيرد، انذار فايده اى ندارد.

_________________________

۷۳- فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى

يعنى : «كسى كه به طاغوت [= بت و شيطان و هر موجود طغيانگر] كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى ، چنگ زده است .» (بقره / ۲۵۶)

چون براى فردى كه نابودى خود را در برابر حق و حقيقت ، خواهان است ، انذار چه فايده اى مى تواند داشته باشد.(۷۴)

مردم را مى توان در برابر دعوت انبيا، به سه دسته مؤمن ، كافر و منافق تقسيم كرد. البته بايد توجه داشت كه اگر براى فردى شرايط عرضه دين فراهم نشده باشد، جزء هيچ كدام از اين گروه ها قرار نمى گيرد.

 خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى اءَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ (۷)

«خداوند بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشمهاى آنهاپرده افكنده و عذاب دردناكى در انتظار آنهاست .»

خداوند در اين آيه ، دل هر فرد را همچون نامه اى به حساب آورده كه پس از اين كه لاك و مهر شد، ديگر نمى توان در آن كوچكترين دخل و تصرفى داشت ، و در خطاب به پيامبر خود مى گويد: دعوت افرادى كه پس از اتمام حجت ، كفر ورزيدند، هيچ فايده اى ندارد و آثار كفر چنان بر آن ها تاءثير گذاشته كه ديگر نه چيزى مى بينند و نه مى شنوند، دلشان مرده است(۷۵)

 وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ الا خِرِ وَ مَا هُم بِمُؤْمِنِينَ (۸)

_________________________

۷۴- و اذ قالوا اللهم اءنْكان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم

«و (به خاطر بياور) زمانى را كه گفتند: پروردگارا! اگر اين حق است و از طرف توست ، بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرو ببار يا عذاب دردناكى براى ما بفرست .»

(انفال / ۳۲)

۷۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۴۷ - ۱۳۷

«در ميان مردم مردم كسانى هستند كه مى گويند: «به خدا و روز رستاخيز، ايمان آورده ايم»، در حالى كه ايمان ندارند.»

نفاق ، به معنى دو چهره بودن است ؛ يعنى انسان بر خلاف آن چه هست ، خودش را نشان بدهد. صفت نفاق و تصنع ، ناشى از تكامل انسان هاست و در ميان ساير موجودات بسيار كم و در سطح نازلى است انسان هر چه از نظر سن پيش مى رود، قدرت نفاق بيشترى مى يابد. مثلا نفاق كودكان ، بسيار كمتر از نفاق بزرگسالان است از سوى ديگر انسان نيز هر چه بدوى تر باشد، نفاقش كمتر است بشر هزار سال قبل بسيار كمتر از بشر امروز نفاق داشت(۷۶)

هشدار اسلام در باب نفاق ، به اين دليل است كه اين جريان ، منحصر به صدر اسلام نيست ، بلكه در هر زمانى منافقينى وجود دارند كه مى خواهند در ميان صفوف مسلمانان رخنه كنند و از پشت ، خنجر بزنند.

همچنين كلمه «ناس» كه در اين آيه آمده ، به معنى مردم است ، مستقل از رنگ و نژاد و طبقه آن ها. اما عده اى ، ناس را به معناى مردم محروم در نظر مى گيرند، در حالى كه اين طور نيست نتيجه اختلاف نظر مذكور با توجه به آيه مورد بحث ، اين است كه طبق تفسير دوم ، بايد بگوييم : منافقان فقط از ميان توده محروم جامعه هستند،

_________________________

۷۶- از مصاديق مهم نفاق در عصر ما، عملكرد استعمارگران است كه ابتدا به نام عمران و آبادى و با تبليغ مسيحيت وارد كشورهاى مختلف مى شوند و سپس به دنبال تامين منافع خود مى روند.

يكى از آفريقايى ها گفته : روزى كه اروپايى ها به كشورهاى ما آمدند، ما زمين داشتيم و در دست آن ها انجيل بود، ولى پس از مدتى ديديم انجيل در دست ما مانده و زمين ها در دست آن هاست !

در حالى كه فرد منافق ممكن است از هر طبقه اى باشد و اتفاقا اغلب منافقان صدر اسلام ، از اشراف بودند؛ مانند عبدالله بن ابى كه قبل از ورود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه ، متشخص ترين فرد در مدينه بود. قرآن كريم در موارد متعددى خطر انسان هاى منافق براى جامعه مسلمانان را متذكر شده است البته دليل اين تاءكيد، در آيات بعدى مى آيد.

 يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَ مَا يَخْدَعُونَ إِلا اءَنفُسَهُم وَ ما يَشْعُرُونَ (۹)

«مى خواهند خدا و مؤمنان را فريب بدهند (ولى) جز خودشان را فريب نمى دهند و نمى فهمند.»

«يخادعون» به معنى مخادعه كردن با خداست و درباره معناى آن ، دو احتمال وجود دارد:

اول اين كه عده اى در صدد خدعه بر مى آيند و احتمال بعدى اين است كه منافقان اصلا خدا را قبول ندارند كه به فكر فريب خدا باشند و لذا معناى آيه ، اين است كه آن ها در صدد فريب دادن خداوند نبوده اند، زيرا خدا را قبول نداشته اند و در صدد فريب اهل ايمان بر مى آيند.(۷۷)

ولى بايد بدانند كه شايد اهل ايمان فريب بخورند، اما حق و حقيقت هرگز فريب نمى خورد و لذا نقشه هاى فريبكارانه اين افراد، به ضرر خودشان تمام مى شود. لذا منافقان با نقشه هاى خود، در واقع خودشان را فريب مى دهند.

 فِى قُلُوبِهِم مرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضا وَ لَهُم عَذَابٌ اءَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكذِبُون (۱۰)

_________________________

۷۷- خداوند در بسيارى از موارد، كارى ار كه مربوط به اهل حق است ، به خود نسبت مى دهد؛ مثلا اءنّ الَّذِينَ يبايعونك انما يبايعون الله

يعنى : «كسانى كه با تو بيعت مى كنند، در حقيقت ، فقط با خدا بيعت مى كنند.» (فتح / ۱۰)


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28