آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن7%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36461 / دانلود: 4256
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

1

جواب ديگر اين است كه مرگ در بيان قرآن انتقال از نوعى از حيات به نوع ديگرى از حيات است انتقال از نشئه اى به نشئه ديگر است .

قرآن مى فرمايد: نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين على ان نبدل امثالكم و ننشئكم فى ما لاتعلمون(۶۸۸) يعنى مرگ يك انتقال است(۶۸۹)

نكته ديگر در اين آيه اين است كه قرآن مى فرمايد: احسن عملا و نفرموده است : اكثر عملا؛ يعنى روى كيفيت عمل تكيه شده است ، نه كميت آن .

يكى از چيزهايى كه كيفيت و ارزش عمل را بالا مى برد، معرفت خداست كه به دنبال آن خشيت و احساس عظمت نيز مى آيد. عامل ديگرى كه ارج و ارزش عمل را بالا مى برد، درجه خلوص آن عمل است كه خود اخلاص ‍ عمل فرع بر معرفت است .

در احاديث آمده است كه عمل خالص آن عملى است كه نخواهى كسى جز خدا تو را بر آن عمل ستايش كند.(۶۹۰)

_________________________

۶۸۸- ما در ميان شما مرگ را مقدر ساختيم ؛ و هرگز كسى بر ما پيشى نميگيرد (و مغلوب نمى گرديم) تا گروهى را به جاى گروهى ديگر بياوريم و شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه اى بخشيديم .

(واقعه / ۶۱ - ۶۰)

۶۸۹- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۱۳۷ - ۱۲۹

۶۹۰- در حديث آمده است كه : الابقاء على العمل اشد من العمل

«نگهدارى يك عمل از خود عمل سخت تر است ». (اصول كافى ، ج ۲،ص ۲۹۶)؛

يعنى احيانا عملى در ابتدا از روى خلوص نيت صادر مى شود، ولى انسان بعدا در اثر بازگو كردن آن عمل ، خلوص آن را از بين مى برد و شرك وارد آن مى كند.

قرآن كريم مى فرمايد: لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى (بقره / ۲۶۴) يعنى اگر كار خيرى بكنيد و با يك منت و يا اذيت كردن روح طرف را خرد كنيد، آن عمل بى ارزش مى شود.

در احاديث به اين دو جنبه اشاره شده است در اصول كافى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه حضرت همين آيه مورد تفسير را خواندند و فرمودند: ليس يعنى اكثركم عملا و لكن اصوبكم عملا و انما الاصابة خشية الله(۶۹۱) يعنى مقصود اين است كه عملتان چقدر صوابتر باشد و حقانيت بيشترى داشته باشد و اصابت بستگى دارد كه چقدر توام با خداترسى باشد، كه خداترسى دنباله خداشناسى است .

 اعلمكم الله اخوفكم الله(۶۹۲) هر كس خدا را بيشتر بشناسد، خوف خدا را بيشتر دارد. بعد فرمود: و النيَّة الصادقة و صدق نيت ، كه به همان خلوص برمى گردد.

حديث ديگرى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه كسى پرسيد: ايكم احسن عملا يعنى چه ؟ فرمود: ايكم احسن عقلا آن كسى كه عقلش كامل تر باشد. اين جا به جنبه معرفت توجه دارد. بعد فرمود: اتمكم فى ما امر الله به و نهى عنه نظرا و در آن چه خدا امر و نهى كرده است ، بهتر و نيكوتر دقت و فكر مى كند و اءن كان اقلكم تطوعا(۶۹۳) اگر چه كمتر عمل كند.

بنابراين معناى آزمايش الهى در اين آيه اين است كه در آزمون «توحيد در عبادت» و «توحيد در عمل» قرار بگيريد.

_________________________

۶۹۱- اصول كافى ، ج ۲،ص ۱۶

۶۹۲- بحارالانوار، ج ۷۰،ص ۳۴۴

۶۹۳- بحارالانوار، ج ۶۷،ص ۲۳۳

از آنجا رابطه اين آيه با آيه قبل روشن مى شود؛ يعنى اگر انسان به توحيد در فاعليت و زمامدارى خداوند در همه كارها ايمان داشته باشد، از اسباب ، چشم مى پوشد و توجهش به مسبب الاسباب خواهد بود، و قهرا چنين كسى در عمل خلوص نيت خواهد داشت (توحيد در عبادت و عمل). انسانى كه كارى را براى غير خدا مى كند و دوست دارد عمل خويش را افراد ديگر بفهمند، از باب اين است كه براى غير خدا در مقابل خدا شخصيت و استقلالى قايل است ؛ ولى كسى كه مى داند همه خيرها به دست خداست ، هرگز غير خدا را قبله و معبود خودش قرار نمى دهد.

در انتهاى آيه مى فرمايد: اوست تنها موجود عزيز و آمرزنده عزيز به معناى غالب مطلق است كه باز همان معناى بيده الملك و هو على كل شى ء قدير را تاييد مى كند.

 الذى خلق سبع سموات طباقا ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور (۳)

«همان كه هفت آسمان را طبقه طبقه آفريد. در آفرينش آن خداى بخشايشگر هيچگونه اختلاف و تفاوتى نمى بينى باز بنگر، آيا خلل و نقصانى مى بينى ؟»

اين آيه توصيف ديگرى از خداست و اشاره به كل عالم خلقت و طبيعت مى كند.

مى فرمايد: آن خدا همان است كه هفت آسمان را آفريده است كه طباق هستند؛ يعنى بعضى بر بعض ديگر احاطه دارند و متطابق و طبقه طبقه اند. سپس به طور كلى مساءله خلقت را مطرح مى كند.

يكى از مسائل مهم و بلكه از مهمترين مسائل براى فكر بشر همين مساءله خلقت و نظم خلقت است و سؤ الات زيادى براى بشر در مورد موجودات ، هدف خلقت ، و... وجود دارد. قرآن خودش دعوت به تفكر در آفرينش ‍ مى كند و مى فرمايد: اءنّ فى خلق السماوات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب(۶۹۴) در خلقت اين آسمان ها و زمين و در اين آمد و شد شب و روز نشانه هايى براى صاحبان مغز و فكر است قرآن مى گويد كه اين نشانه ها را درك كنيد و ظاهر بين نباشيد. خردمندان در خلقت آسمان ها و زمين فكر مى كنند و نتيجه اى كه مى گيرند اين است : ربنا ما خلقت هذا باطلا(۶۹۵) پروردگارا ما ايمان داريم كه تو اين ها را بيهوده نيافريده اى و آفرينش اينها بر اساس حق و براى منظورهاى حكيمانه اى است(۶۹۶)

در اين آيه مى فرمايد كه در مخلوقات رحمان تفاوت نمى بينيد. آيا تفاوت يعنى اختلاف و چندگانگى وجود ندارد؟ اختلاف را كه خود قرآن در جاى ديگر تاييد مى كند و آن را از آيات و نشانه هاى توحيد ذكر مى كند: و من آياته اختلاف السنتكم و الوانكم(۶۹۷)

_________________________

۶۹۴- آل عمران / ۱۹۰

۶۹۵- آل عمران / ۱۹

۶۹۶- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۱۵۷ - ۱۵۲

۶۹۷- روم / ۲۲

اختلاف زبان ها و رنگهاى شما جزو آيات و نشانه هاى الهى است(۶۹۸) در واقع قرآن اختلاف در خلقت را اثبات و تفاوت را نفى مى كند و اين دو با هم فرق مى كنند.

اختلاف در خلقت در واقع اختلاف نقش است ؛ اما تفاوت ، چيزى نظير تبعيض است تبعيض يعنى يك شى ء در نقش خودش مورد توجه قرار بگيرد و شى ء ديگرى در نقش خودش مورد توجه قرار نگيرد. تفاوت وجود ندارد، يعنى يك تدبير واحد بدون تبعيض بر همه اين اجزاء مختلف عالم حكمفرماست، كه اين را در اصطلاح روايات «اتصال تدبير» مى گويند.

سپس مى فرمايد: باز هم نگاه كن (بار ديگر چشمانت را تيز كن) ببين آيا يك سستى و فطور و شكافى در كار عالم مى بينى ؟ خرابى در كار عالم نيست. هر خرابى مقدمه يك آبادى است و هيچ چيز كه صرفا خرابى باشد در عالم وجود ندارد. قرآن اصرار زيادى به مطالعه خلقت و كشف نظامات آن و پى بردن به راز اصلى خلقت و حتى كشف كردن وابستگى عظيم اشياء به يكديگر دارد. اصل وابستگى اشيا به اين معناست كه همه اشيا به يكديگر وابستگى دارند و

_________________________

۶۹۸- يكى از ادله اصالت قرآن اين است كه برداشتهايش در مسائل با تورات مختلف است يكى از موارد همين اختلاف زبان هاست تورات مجعول و محرف (قرآن تورا را اين گونه معرفى مى كند) مى گويد اختلاف زبانها در نتيجه يك عصيان پيدا شد؛ حال آن كه قرآن مى گويد اختلاف زبانها مثل اختلاف رنگها يك امر ضرورى و از آيات الهى است .

وجود هر يك بدون ديگرى محال است اگر ما نقش هر چيزى را در مجموع دستگاه خلقت بدانيم ، نقش كل دستگاه خلقت را نيز خواهيم دانست(۶۹۹)

 ثم ارجع البصر كرتين ينقلب اليك البصر خاسئا و هو حسير (۴)

«باز دوباره بنگر تا نگاهت زبون و درمانده به سويت باز گردد.»

و بار دوم چشمت را تيز كن و دقت كن گويا مى خواهد بگويد به چشم انتقاد نگاه كن ؛ ببين مى توانى در جايى عيبى و خللى پيدا كنى نه فقط با چشم ، با فكر و علم و چشم مسلح و بالاخره با هر چه مى خواهى نگاه كن آخر كار اين چشم و ديده ات هم خسته و هم شكست خورده ، يعنى بدون اين كه هيچ چيزى پيدا كند به سوى تو بر مى گردد.

و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح و جعلناها رجوما للشياطين و اعتدنا لهم عذاب السعير. و للذين كَفَروُا بربهم عذاب جهنم و بئس المصير (۵)

«و در حقيقت ، آسمان دنيا را با چراغ هايى زينت داديم و آن را مايه طرد شياطين (و قواى مزاحم) گردانيديم و براى آن ها عذاب آتش فروزان آماده كرده ايم .»

در آيات قبل سخن از طبقات هفتگانه آسمان بود. تعبير اين آيه اين است كه ما نزديك ترين آسمان ها را با مصباح ها و چراغ ها مزين گردانيده ايم ، كه مقصود از چراغ بدون شك ستاره هاست سما با آسمان متفاوت است چون آسمان يعنى مانند آس (سنگ آسيا)، يعنى آن چيزى كه مانند سنگ آسيا مى چرخد، ولى سما يعنى آن كه در بالا قرار گرفته است .

_________________________

۶۹۹- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۱۶۶ - ۱۳۸

ما مطلبى را كه از قرآن استنباط كنيم هيچ اصرارى نداريم كه حتما آن را با علم روز منطبق كنيم ؛ چون علم بشر متغير است و چه بسا مسائلى كه در اين زمان براى ما يك مشكل لا ينحل باشد، ولى با پيشرفت علوم در آينده حل شود. همانطور كه قبلا اشاره شد آن چه كه قرآن راجع به هفت آسمان گفته است ، با هيات قديم متضاد است و با هيئت جديد متضاد نيست ، ولى منطبق نيست .

هيات قديم مى گفتند نه فلك داريم و معتقد بودند اين سيارات هفتگانه ماه ، عطارد، خورشيد، مريخ ، مشترى ، زحل هر كدام در يكى از آسمان ها قرار دارد و در آسمان هشتم همه ستارگان ديگر قرار دارد. آسمان نهم هم اطلس ‍ است ؛ يعنى هيچ ستاره اى در آن نيست حال آن كه قرآن مى گويد آسمان ها هفت عدد است و نزديك ترين آن ها را به ستاره ها مزين كرده ايم .

هيئت جديد در مورد آن چه قرآن مى گويد ساكت است چون مدعى است كه اين ستارگانى كه بشر كشف كرده است ، بعضى از ستارگانى است كه در عالم وجود دارد و درباره اين كه آيا بعد از اين ستاره ها آسمان به جايى منتهى مى شود و يا نمى شود ساكت است ظاهر آيه قرآن اين است كه همه اين ستارگان در زير نزديكترين آسمان ها قرار گرفته است

و اين كه آيا روزى بشر با علم خودش به نزديك ترين آن آسمان ها مى رسد يا نمى رسد معلوم نيست(۷۰۰)

از قرآن همچنين استنباط مى شود كه عالم آسمان ها با اين عالم فرق دارد؛ يعنى موجوداتى كه در طبيعت هستند جماداتند و روح ندارند ولى در آسمان ها، حكم بدن يك موجود زنده را دارد؛ يعنى نفوس و قواى داراى شعورى به آن جا تعلق دارد، همان چيزهايى كه قرآن از آن ها تعبير به «ملائكه» مى كند، كه اگر روح بشر بتواند با آن آسمان ها اتصال پيدا كند، با دنياى ديگرى از غيب و ملكوت ارتباط پيدا مى كند.

از قرآن استفاده مى شود كه شياطين مى خواهند به آن عالم آسمان ها نزديك شوند و از اخبار آن جا آگاه شوند، ولى خداى متعال به وسيله شهاب ها كه ما نمى دانيم چيست ، مانعى قرار داده است كه حتى اين موجودات هم قادر نيستند خودشان را به آن جا نزديك كنند. فقط روح بشر و ارواح انبياء هستند كه مى توانند به عالم آن آسمان ها (عالم ملائكه) نزديك شوند.

_________________________

۷۰۰- بعضى اساسا هفت آسمانى كه در قرآن به آن اشاره شده معنوى و باطنى مى دانند. شايد از بعضى آيات و روايات بتوان اين مطلب را فهميد كه به ازاى هفت آسمان جسمانى ، ما مراتب معنوى داريم و شايد در خيلى از موارد هفت آسمان نظر به آسمانهاى مافوق ستاره ها نباشد، بلكه ناظر به عوالم باطن انسان باشد؛ ولى در هر صورت نمى شود گفت كه قرآن به هفت آسمانى كه جنبه جسمانى دارد قائل نيست ، به آن هم قطعا قائل است وقتى مى گويد: نزديكترين آسمانها را زينت بخشيديم ، اين نشان مى دهد كه يك جسمى هست كه زينت داده شده است .

مى فرمايد همين مصابيح و چراغ ها را مانعى براى شياطين و وسيله رانده شدن آن ها قرار داديم و براى آن شياطين كه مى خواهند خيانت كنند عذاب جهنم را آماده كرده ايم .

 و للذين كَفَروُا بربهم عذاب جهنم و بئس المصير (۶)

«و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند عذاب جهنم است و چه بدفرجامى .»

آن آيات ، آيات ايمانى و آياتى از وحدانيت خدا بود. اما كسانى كه در مقابل اين آيات الهى عناد مى ورزند و عصيان مى كنند، براى آنها هم عذاب جهنم است و بد صيرورت گاه و جايگاهى است(۷۰۱)

 إِذَا اءُلْقُوا فِيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِيقًا وَهِيَ تَفُورُ (۷) تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّمَا اءُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَاءَلَهُمْ خَزَنَتُهَا اءَلَمْ يَاءْتِكُمْ نَذِيرٌ (۸) قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَ قُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَيْءٍ إِنْ اءَنتُمْ إِلَّا فِى ضَلَالٍ كَبِيرٍ (۹) وَ قَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ اءَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِى اءَصْحَابِ السَّعِيرِ (۱۰) فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقًا لاَِصْحَابِ السَّعِيرِ (۱۱)

«هنگامى كه در آن افكنده شوند صداى وحشتناكى از آن مى شنوند، و اين در حالى است كه پيوسته مى جوشد! نزديك است (دوزخ) از شدت غضب پاره پاره شود؛ هر زمان كه گروهى در آن افكنده مى شوند، نگهبانان دوزخ از آن ها مى پرسند: مگر بيم دهنده الهى به سراغ شما نيامد؟! مى گويند: چرا، بيم دهنده به سراغ ما آمد، ولى ما او را تكذيب كرديم و گفتيم : خداوند هرگز چيزى نازل نكرده ، و شما در گمراهى بزرگى هستيد و مى گويند:

_________________________

۷۰۱- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۱۷۳ - ۱۶۶

اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقل مى كرديم ، در ميان دوزخيان نبوديم اينجاست كه به گناهان خود اعتراف مى كنند؛ دور باشند دوزخيان از رحمت خدا!»

 ان الَّذِينَ يخشون ربهم بالغيب لهم مغفره و اجر كبير... (۱۲)

« (اما) كسانى كه از پروردگارشان در نهان مى ترسند، مسلما آمرزش و پاداش بزرگى دارند.»

مساله اينكه خلقت مرگ و زندگى براى آزمايش انسان و تعيين احسن العمل است - كه در آيات قبل بيان شد - خود به خود ايجاب مى كند كه وحى و نبوتى براى راهنمايى همين احسن العمل باشد. ترتيب اثر دادن يا ندادن به همين راهنمايى هاى انبياست كه سرنوشت انسان را تعيين مى كند. در آيات قبل سرنوشت نهايى كسانى را كه به اين راهنمايى ها ترتيب اثر نداده بودند، بيان كرد و در اين قسمت نقطه مقابل آن ها را بيان مى كند، يعنى آنان كه از پروردگار خود در غيب خوف و خشيت دارند.

معنى خوف پروردگار يكى هيبت ، يعنى درك عظمت پروردگار است و معنى ديگر آن خوف از عدالت پروردگار است البته آن چه

به ذات الهى مربوط مى شود محبوبيت است و منشاء خوف و خشيت از او به انسان مربوط است از خدا بايد ترسيد، يعنى از عدل الهى بايد ترسيد و ترسيدن از عدالت به معنى ترسيدن از عمل خود است اگر ما از عدالت الهى مى ترسيم، يعنى نگران اين هستيم كه خلافى مرتكب بشويم كه در آن صورت عدل الهى ما را اخذ خواهيم كرد:

يا من لا يخاف الا عدله و لا يرجى الا فضله(۷۰۲)

در مورد «بالغيب» دو گونه مى شود بيان كرد، يكى اين كه : آن پروردگارى كه غيب است ، يعنى پروردگارى كه محسوس نيست و دوم «بالغيب» به اين معنى كه آنان از پروردگار خودشان مى ترسند. ترسيدنى كه اين ترسيدن درغيب است ، يعنى در حالى كه خدا را نمى بينند از او مى ترسند.

در واقع اين قسمت آيه متضمن دو جمله است : آنان كه به خدا كه خدا در غيب است ايمان دارند،و چون ايمان به غيب دارند خشيت از خداى غيب هم دارند.

براى اينها مغفرت و آمرزش الهى و اجر و مزد بسيار است انسان در هر مقامى باشد، در آن مقام باز دچار نوعى لغزش و كدورت مى شود كه نياز به پاك كردن و تنزيه دارد. هيچ كس حتى پيغمبر از مغفرت خدا بى نياز نيست اگر پاى مناقشه در حساب و عدالت در ميان باشد، هيچ كس از خدا طلبكار نمى شود.

 و اسروا قولكم اواجهروا به انَّه عليم بذات الصدور (۱۳)

اينكه انسان از نظر حسن عمل (احسن العمل) مورد آزمايش قرار مى گيريد، يكى از لوازمش اين معرفت است كه انسان علم داشته باشد كه از ذات پروردگار هيچ چيزى در ظاهر و باطن مخفى نمى ماند. مى فرمايد: سخن خودتان را سرى بكنيد يا علنى ، براى خدا يكسان است

_________________________

۷۰۲- اى آن كه جز از عدل او واهمه اى نيست و جز به فضلش اميدى نمى باشد. (دعاى جوشن كبير، فقره ۱۹، با اندكى تغيير)

اين امر براى انسان ها متفاوت است ، اما نسبت به ذات حق ، دور و نزديك ، سر و علن يكسان است و او آن چه در سينه هاست آگاه است .

 الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير (۱۴)

«آيا كسى كه آفريده است نمى داند؟ با اين كه او خود باريك بين آگاه است.»

اين آيه استدلالى است بر اين كه چرا خداوند به همه چيز عالم است مى فرمايد: او چون خالق است ، عالم است خالق آن كسى است كه به وجود آورنده اشيا است ؛ وجود اشيا به اراده اوست ، اشيا به اراده او حادث و به اراده او باقى اند، و چون ذات او بر فعل خودش احاطه دارد، لذا بر تمام اشيا و موجودات جهان احاطه و علم دارد. اصلا عالم شاءنى ندارد جز اين كه فعل خداوند است و هر فاعلى بر فعل خودش محيط است آيا آن كس ‍ كه آفريننده است به آفرينش خود عالم نيست ؟

جمله الا يعلم من خلق را به دو صورت مى توان معنى كرد:

يكى اينكه من خلق فاعل يعلم باشد، كه اين چنين معنى مى دهد؛ آيا آن ذاتى كه آفريننده است نمى داند؟

ديگر اينكه من خلق مفعول يعلم باشد و ضمير يعلم به خدا برگردد يعنى آيا نمى داند كسانى را كه آفريده است ؟

«الا» را نيز مى توان به دو صورت معنى كرد: يكى اين كه كلمه اى براى تنبيه باشد، يعنى آگاه باشيد.

ديگر اينكه مركب از حرف استفهام و حرف نفى باشد به معنى آيا نه ؟ از همه اينها يك نتيجه در مى آيد كه خدا به دليل اين كه خالق است به مخلوقات آگاه است .

خدا لطيف و آگاه است لطافت يكى از عبارت است از نوعى صفت در شىء، كه حس ظاهر به طور آشكار آن را درك نمى كند، يك دقت و ذوقى مى خواهد كه انسان بتواند آن را درك كند. پس يك معناى لطيف اين است : آن كسى كه دقايق امور را درك مى كند؛ يعنى خدا نه فقط ظواهر امور را درك مى كند بلكه دقايق را هم درك مى كند.

معناى ديگر كه در اخبار و احاديث آمده اين است كه لطيف يعنى خالق اشيائى است كه آن اشيا آنقدر دقيق هستند كه به چشم نمى آيند. يعنى خالق اشيا خيل كوچك و خرد، كه به واسطه خردى و لطافتشان ، به چشم نمى آيند، و خبير و آگاه به همان اشيايى است كه به لطف و لطافت خودش ‍ آن ها را خلق كرده است(۷۰۳)

 هو الذى جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه و اليه النشور (۱۵)

«اوست كسى كه زمين را براى شما رام گردانيد، پس در فراخناى آن رهسپار شويد و از روزى خدا بخوريد و (بدانيد كه) رستاخيز به سوى اوست .»

در اين آيه هم توحيد و هم معاد و هم تكليف و وظيفه انسان را ذكر كرده است مى فرمايد: او آن كسى است كه زمين را براى شما ذلول و رام قرار داد.

_________________________

۷۰۳- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۱۸۶ - ۱۷۴

قدما در درك لطف كلمه «ذلول» تا حد زيادى عاجز بودند. ذلول به معنى شتر رام است و در مورد غير شتر هم به كار مى رود.

قرآن در اين جا زمين را به يك حيوان رام تشبيه كرده است نكته اى كه علماى عصر جديد از اين آيه استفاده كرده اند اين است كه اين تشبيه اشاره به حركت زمين است(۷۰۴) خداست كه اين زمين را براى شما يك مركب در حال حركت قرار داد، مركبى كه رام و هموار است و شما حس نمى كنيد كه در حال حركت است .

«منكب» آن قسمت از روى شانه انسان و حيوان را مى گويند كه استخوان دست و بازو با پشت متصل مى شود. مى گويد: روى منكب هاى اين حيوان راه برويد (اين جمله نشان مى دهد زمين را به همين حيوان تشبيه كرده است). مقصود اين است كه از زمين خدا استفاده كنيد.

از رزق پروردگار كه در اين زمين قرار داده است بهره ببريد. در سوره اعراف مى فرمايد: و جعلنا لكم فيها معايش(۷۰۵) ما در زمين براى شما اسباب معيشت را قرار داده ايم از آنچه كه در زمين مايه روزى براى شما قرار داده ايم استفاده كنيد و بدانيد كه اينها همه كارهاى حساب شده است تصادفى نيست كه به موجب يك علل اتفاقى قضايا به اينجا رسيده باشد. پس اصل مقصد آيه اين است كه آن چه پيش آمده به تدبير آن كسى است كه قدرت و نيرو به دست اوست از اين نعمت ها استفاده كنيد؛ اما بدانيد كه دنيا پايان كار نيست ، بلكه يك مدرسه و جايگاه آزمون است .

_________________________

۷۰۴- با علم هيات قديم ناچار بودند بگويند «خدا زمين را ذلول قرار داد»، يعنى خدا زمين را براى شما ساكن قرار داد.

۷۰۵- اعراف / ۱۰

با توجه به اين كه حشر و نشر و بازگشت به سوى اوست ، پس برنامه بايد بر اساس همين ايكم احسن عملا تنظيم بشود.

 ءامنتم من فى السماء ان يخسف بكم الارض فاذا هى تمور (۱۶)

«آيا از آن كس كه در آسمان است ايمن شده ايد كه شما را در زمين فرو برد، پس بناگاه زمين به تپيدن افتد.»

طبيعت عالم يك طبيعت جبرى و لا يتخلف نيست كه انسان خيال كند غير از آن محال است ،(۷۰۶) بلكه اين اراده و عنايت خداوند است كه اين نظام را در وضع موجود قرار داده و اگر خدا (كه زمام همه امور به دست اوست) بخواهد به همين زمين فرمان مى دهد كه دهان باز كند و همه را يك جا خسف كند و فرو ببرد.

مى فرمايد: آيا يقين داريد آن كسى كه در آسمان است چنين نخواهد كرد يا نمى تواند بكند كه زمين شما را ببلعد؟ اگر مشيت و اراده اش تعلق بگيرد، همين زمين رام يك مرتبه همه شما را مى بلعد و شروع به تكان خوردن مى كند و پى در پى مى لرزد.

_________________________

۷۰۶- بعضى ها گمان مى كنند فقط عوامل مكانيكى و صددرصد رياضى بر جهان حكمفرماست ؛ ولى اين نظر مردودى است بر جهان عوامل ديگرى غير از عوامل مكانيكى نيز حكومت مى كنند.

ساده ترينش اين عوامل ، قوانين حيات است كه قابل توجيه با عوامل مكانيكى نيست همين موجوداتى كه محكوم قوانين مكانيكى هستند، همين قدر كه نيروى حيات بر آنها مسلط شود، محكوم آن خواهند بود؛ يعنى نيروى حيات فوق نيروهاى قابل توجيه با عوامل مكانيكى است .

اگر مقصود از من فى السماء خدا باشد، در اين صورت اين تعبير تعبيرى است بر اساس تعبير عرفى و عاميانه كه مى گوييم خدا در آسمان است البته ممكن است مقصود ماموران الهى باشد؛ چون ملائكه الهى نوعى تعلق و رابطه با آسمان ها كه مافوق ستارگان هستند، دارند. در اين صورت معنى آيه چنين مى شود: آيا شما اطمينان داريد كه ماموران الهى كه در آن جا هستند، اگر بخواهند به امر خدا زمين را خسف كنند، چنين نكنند؟

 ام امنتم من فى السماء ان يرسل عليكم حاصبا فستعلمون كيف نذير (۱۷)

«يا از آن كس كه در آسمان است ايمن شده ايد كه بر سر شما تندبادى از سنگريزه فرو فرستد؟ پس به زودى خواهيد دانست كه بيم دادن من چگونه است!»

آيا اطمينان داريد آن كه در آسمان است چنين نخواهد كرد يا نمى تواند بكند كه بر شما سنگريزه بفرستد، همان طور كه بر قوم لوط فرستاد؟

آن وقت خواهيد دانست كه انذار و اعلام خطر من چگونه است مى خواهد بگويد كه خداى متعال كيفر اعمال را در دنياى ديگر قرار داده است و اگر بخواهد در همين دنيا شما امت آخرالزمان را هم كيفر كند مى كند. همان طور كه بعضى از امتهاى ديگر را كيفر كرد.

 و لقد كذب الَّذِينَ من قبلهم فكيف كان نكير (۱۸)

«و پيش از آنان نيز كسانى به تكذيب پرداختند پس عذاب من چگونه بود؟»

مى فرمايد: در ميان اقوام گذشته كسانى بودند كه خدا يا اين حقايق را انكار كردند. بعد تعبير عجيبى دارد مى فرمايد: آن ها انكار كردند، حالا ببينيد خدا چگونه آن ها را انكار مى كند.

آن مكافات و عقوبت ها را به «انكار الهى» تعبير كرده است(۷۰۷)

 اولم يروا الى الطير فوقهم صافات و يقبضن ما يمسكهن الا الرحمن انَّه بكل شى ء بصير (۱۹)

«آيا در بالاى سرشان به پرندگان ننگريسته اند كه گاه بال مى گسترند و گاه بال مى زنند؟ جز خداى رحمان كسى آن ها را نگاه نمى دارد، او به هر چيزى بيناست».

آيا اينها اين مرغها را در بالاى سر خودشان در حالى كه بالها را باز كرده اند و صاف نگه داشته اند و پرواز مى كنند و گاهى هم بالها را به هم مى زنند، نگاه نمى كنند؟ يعنى صنع الهى را نمى بينند؟

خيلى چيزها در عالم هست كه اگر انسان ، ساده آن مطلب را ببيند به نظرش ‍ مى آيد كه غير از اين ديگر چيزى امكان پذير نيست ؛ ولى يك وقت انسان مى بيند كه در همين عالم چيزهاى ديگرى بر ضد آنچه كه وجود دارد امكان پذير هست .

اگر تدبيرى در كار باشد، آن تدبير مى تواند با تركيب كردن نيروها، عملى بر ضد عمل نيروى ديگرى انجام بدهد. اگر خداوند نيروى پرواز كردن و بالها را به مرغ نداده بود، اين حيوان هم طبق قوانين طبيعت به زمين مى افتاد؛ ولى خداوند نيروهاى ديگرى در اين عالم خلق كرده است كه اثر يك نيرو را خنثى مى كند.

در همه امور عالم ، اين جريان هست ؛ يعنى اين ها امورى لا يتخلف و جبرى نيستند، بلكه سررشته همه به دست خداوند است

_________________________

۷۰۷- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۱۹۶ - ۱۸۶

اگر كسى نظر به مسبب الاسباب داشته باشد فورا مى فهمد كه نگهدارنده همه اسباب خداوند است .

اگر كسى نظر به مسبب الاسباب داشته باشد فورا مى فهمد كه نگهدارنده همه اسباب خداوند است در اين جا مى فرمايد: آيا مرغ را در بالاى سر خود در حالى كه صافات هستند نمى بينند؟ صافات را دو جور مى توان معنا كرد: يكى اينكه در بالاى سرش صف زده اند، و يكى به معناى «صفيف » يعنى در حالى كه بالهايشان را باز كرده اند و حركت مى كنند. «و يقبضن» و احيانا قبض مى كنند؛ يعنى بالهاى خود را جمع مى كنند. كيست كه اين ها را در آن بالا نگهدارى كند؟ خداست كه اين همه نيروها و قانون ها را قرار داده است و اگر نخواهد، همه اين ها نقص ‍ مى شود. خدا به همه چيز بيناست و به همه اسرار عالم آگاه است ؛ چون خودش خالق عالم است .

 امن هذا الذى هو جند لكم ينصركم من دون الرحمن ان الكافرون الا فى غرور (۲۰)

اساس توحيد و دعوت انبيا بر اين است كه انسان ، ديد نافذى پيدا كند و از همه اسباب عبور كند و مسبب الاسباب را ببيند؛(۷۰۸) يعنى آن كسى را ببيند كه زمام همه امور به دست اوست اسباب اجتماعى نيز ممكن است انسان را از ياد خدا غافل كند و انسان اعتماد و تكيه اش به آن ها باشد.

_________________________

۷۰۸- معناى اين سخن اين نيست كه انسان از اسباب استفاده نكند. از اسباب و وسائل استفاده كردن يك مطلب است و تكيه به اسباب و وسائل داشتن مطلب ديگرى است ؛ اصلا خدا همين اسباب را براى استفاده كرده انسان ها قرار داده است .

انسان وقتى در دنيا يار و ياور پيدا مى كند و به تعبير قرآن جند و سپاه پيدا ميكند، دچار غرور مى شود و مى گويد كه تكيه گاه من اينهاست و از خدا غافل مى شود. در اين جا قرآن مى فرمايد: آيا اين ها سپاه شما هستند كه شما را در مقابل خدا يارى كنند و به فرياد شما برسند؟ يعنى آيا تكيه گاه شما به اين هاست ؟ كافران چقدر در فريبند! به چه چيزى تكيه مى كنند! اينها شايسته تكيه كردن نيست آيا اگر اراده خدا، تعلق بگيرد، از اين لشگرها كارى ساخته است؟(۷۰۹)

بعضى از مفسرين درباره جند لكم ينصركم (آن كه سپاه شماست و شما را يارى مى كند) گفته اند مقصود همان معبودهاست كه كفار خيال مى كردند كه اين ها در نزد خداوند ناصر خواهند بود. ولى اين با كلمه «جند لكم» جور در نمى آيد و مقصود آنها نيست يا لا اقل اختصاص به آن ها ندارد.

 امن هذا الذى يرزقكم ان امسك رزقه بل لجوا فى عتوو نفور (۲۱)

«يا اگر خدا روزى خود را از شما باز دارد كيست آن كه به شما روزى مى دهد؟ نه ! بلكه در سركشى و نفرت پافشارى كردند.»

آيه قبل مربوط به قدرت و آن چيزى بود كه از انسان دفاع مى كند و اين آيه مربوط به ثروت و وسيله هاى معيشت است مى فرمايد: آيا اين وسايل روزى رسانى به شما روزى مى دهند يا خدا؟ حال اگر خدا بخواهد از روزى امساك كند، اين وسايل مى توانند براى شما كارى بكنند و به شما روزى بدهند؟

_________________________

۷۰۹- اولياى خدا كسانى هستند كه يك لحظه از مسبب الاسباب غافل نمى شوند و اگر تمام ملك دنيا را هم به آن ها بدهند، يك ذره از روح عبوديت آن ها كاسته نمى شود. چون مى دانند همه اين ها در مقابل ذات حق هيچ و پوچ است .

معنى ادامه آيه اين است كه اين تذكرات ما براى افراد بى غرض كافى است ، ولى براى افرادى كه لجاجت مى كنند، عناد و عتو و سركشى دارند و در حال نفور و دور شدن هستند، فايده ندارد.

مى فرمايد: مساله اين نيست كه اين مطلب براى اين ها ثابت نشده باشد يا موضوعات مشكلى باشد كه نتوانند درباره آنها فكر كنند، بلكه مساله اين است كه لجاجت مى كنند.(۷۱۰) (۷۱۱)

 افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا على صراط مستقيم (۲۲)

«پس آيا آن كس كه نگونسار راه مى پيمايد هدايت يافته تر است يا آن كس ‍ كه ايستاده بر راه راست مى رود؟»

در اين آيه به يك درجه بالاتر از كسانى را كه لجاجت مى كنند، بيان مى كند. كسانى كه روح و فكر خود را در اثر اين عمل زشت و لجاجت ها مسخ كرده اند، اين ها ديگر انسان نيستند. قرآن اين ها را تشبيه مى كند به كسى كه مكب به صورت خود است ، يعنى خودش را به صورت انداخته است يعنى مانند چهارپايان كه سرشان پايين است يا مانند خزندگان كه سرشان به زمين چسبيده است مى باشند.

_________________________

۷۱۰- كلمه «اسلام » كه نام دين خداست ، خودش معجزه است ؛ يعنى آن روح دين و انسانيت و مرز ميان كفر و دين را همين يك كلمه معين مى كند.

اسلام يعنى انسان در مقابل حقيقتى كه بر او عرضه مى شود تسليم باشد و لجاجت و عناد نداشته باشد.

۷۱۱- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۲۱۲ - ۱۹۶

قرآن مى فرمايد: اينها مانند آن حيواناتى هستند كه به صورت به زمين افتاده اند و فقط جلوى پاى خود را ببينند؛ يعنى راه و روششان در زندگى مانند حيوانى است كه سرش را پايين انداخته است و همان جا را مى بيند. آيا اين ها را مى توان با كسانى كه راست و مستقيم القامة ايستاده و راه راست را پيدا كرده اند، مقايسه كرد.

 قل هو الذى انشاكم و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده قليلا ما تشكرون (۲۳)

«بگو: اوست آن كس كه شما را پديد آورده و براى شما گوش و ديدگان و دل ها آفريده است چه كس سپاسگزاريد».

در آيه قبل قرآن به مقايسه دو دسته از انسان ها پرداخت در اين آيه دوباره اسباب و وسايل هدايت را ذكر مى كند تا نشان دهد خداوند وسايل و اسباب هدايت را در اختيار همه مردم قرار داده است ؛ اما بعضى از آن ها از نعمت ها استفاده مى كنند و بعضى استفاده نمى كنند.

مى فرمايد: بگو آن كه شما را انشا و ابداع كرد و به شما گوش و ديده ها و دل داد، خداست گوش داد تا بشنويد و چشم داد تا ببينيد و دل داد كه بر روى اين شنيده ها و ديده ها تفكر و تعمق و استنتاج كنيد. پس از اين نعمت ها استفاده كنيد. همه بحث هاى گذشته فرع بر اين است كه انسان گوشى آماده شنيدن و چشمى آماده ديدن داشته باشد.

شما فكر نمى كنيد، نمى بينيد، نمى شنويد و روى ديده ها و شنيده هاى خود نمى انديشيد، وگرنه حقايق واضح و روشن است در آيات قبل داشتيم كه جهنميان در جهنم مى گويند:

و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير(۷۱۲) اگر مى شنيديم و فكر مى كرديم ، امروز چنين سرنوشتى نداشتيم در ميان حواس انسان چشم و گوش مهم تر از بقيه است و مجموع اطلاعاتى كه آن دو به انسان مى رسانند، بيشتر از بقيه حواس ‍ است ، به همين دليل قرآن آن دو را ذكر مى كند. چشم و گوش ماده خام براى تفكر مى سازند و قوه ديگرى كه قرآن گاهى از آن به «لب» و گاهى به «عقل» و گاهى به «فؤ اد» و «قلب» تعبير مى كنند؛ روى آن مواد خام مى انديشد و نتيجه گيرى مى كند.

در آيات قبل قرآن مخالفين را مستقيما مورد خطاب قرار داده بود و تا حد زيادى در آن عطوفت و مهربانى و نصيحت بود. از اين آيه به بعد قرآن ديگر آن ها را مورد خطاب قرار نمى دهد و در عوض پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مورد خطاب مستقيم قرار داده است ؛ يعنى ديگر اين ها لايق مخاطب واقع شدن نيستند.(۷۱۳)

 قل هو الذى ذراكم فى الارض و اليه تحشرون (۲۴)

اى پيغمبر! تو به اينها بگو اوست همان خداى عليم و حكيمى كه هيچ كار عبث و بيهوده اى نمى كند،

_________________________

۷۱۲- ملك / ۱۰

۷۱۳- در اين جا قرآن از اصل «التفات » استفاده كرده است مقصود از التفات اين است كه متكلم يك مرتبه سياق كلام را تغيير دهد؛ مثلا سياق را از خطاب به غيبت ، يا بر عكس تغيير دهد. گاهى التفات به اين نحو است كه شخص سومى حضور دارد و متكلم فورا او را خطاب قرار مى دهد، مانند آيات بالا كه شخص پيامبر مورد خطاب قرار گرفته است و از مخاطب اول اعراض مى كند و او را شايسته خطاب نمى داند.

۳ - قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله(۵۴) اين نيز يكى ديگر از مظاهر توحيد عملى قرآن است كه مى فرمايد، هيچ انسانى ، انسان ديگر را رب خودش قرار ندهد و ديگرى را مربوب و بنده خويش ‍ نسازد، پس معنى اياك نعبد اين است كه خدايا تنها تو را رب و مطاع قرار مى دهيم و هيچ معبود اجتماعى نداريم .

۴ - و تلك نعمة تمنها علىّ اءنْ عبدت بنى اسرائيل(۵۵) اين آيه اشاره دارد به اين كه فرعون ، بنى اسرائيل را ذليل ساخته و به كار و اطاعت اجبارى و بهره كشى وادار كرده ، هر نوع حق اختيار و آزادى را از آنها سلب كرده بود. پس وقتى ميگوييم اياك نعبد يعنى خدايا ما تن به تعبدها و تذليل ها و اطاعت هاى اجبارى و بهره كشى و سلب اختيار و آزادى نمى دهيم .

اين نمونه ها و آيات مى تواند روشنگر معناى توحيد عملى يا توحيد در عبادت باشد.

نكته ديگر درباره اياك نعبد، انحصار در عبادت است ، چرا كه مى گوييم خدايا تنها مطيع تو هستيم ، مطيع هيچ كس و هيچ فرمانى كه ناشى از فرمان تو نباشد نيستيم و اين بدان معنى است كه در اسلام ايمان به خدا، بدون كفر عملى به طاغوت نيست ،

_________________________

۵۴- بگو: «اى اهل كتاب ! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است كه : جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم و بعضى از ما بعض ديگر را - غير از خداى يگانه - به خدايى نپذيرد.» (آل عمران / ۶۴)

۵۵- آيا اين متنى است كه بر من مى گذارى كه بنى اسرائيل را برده خود ساخته اى ؟! (شعراء/ ۲۲)

يعنى همواره در كنار تسليم به خداوند بايد انكار مظاهر طغيان قرار گيرد، تا ايمان كامل گردد.

مطلب ديگر در مرحله توحيد عملى آن است كه در كلمه «تعبد» ضمير جمع آورده شده و به صورت مفرد يعنى «اعبد» نيامده است و بدان معناست كه انسان ، همانطور كه در پرتو شناخت خدا و توجه به او ساخته مى شود، نه در حالت غفلت و بى خبرى از او، و همانطور كه در سايه عمل و فعاليت ساخته مى شود، نه با نظر و انديشه محض ، به همان ترتيب در ضمن «عمل اجتماعى» و همراه و هماهنگ با جامعه توحيدى ساخته مى شود، نه منفصل و جدا از قافله اهل توحيد. در حقيقت معنى اياك نعبد چنين است كه خدايا ما مردم جامعه توحيدى ، در حركتى هماهنگ همه با هم ، به سوى تو روانيم و گوش به فرمان توايم .

 اياك نعبد يعنى تنها از تو كمك مى خواهيم و از غير تو كمك نمى خواهيم اين جمله ، «توحيد در استعانت» را بيان مى كند.

در اين رابطه دو سؤ ال مطرح مى شود:

۱ - از نظر علماى تعليم و تربيت و اخلاق ، انسان بايد اعتماد به نفس داشته باشد، به فرد ديگرى تكيه نكند، چه آن ديگرى خدا باشد چه غير خدا. به همين دليل ، توكل كه به معناى اعتماد به خداست و موجب سلب اعتماد از خود مى شود، نفى شده و غير اخلاقى محسوب مى شود.

۲ - اين كه غير خدا را نبايد عبادت كرد منطقى است ، ولى چرا نبايد از غير خدا استعانت و استمداد چيست ؟ اين كار چه منطقى دارد؟

در پاسخ بايد گفت : هرگونه استعانت از غير و اعتماد به ديگران ، مذموم نيست .

خداوند، انسان را موجودى نيازمند به غير خلق كرده و جامعه انسانى چنان ساخته شده كه افراد به يكديگر احتياج دارند و همچنان كه در قرآن مى فرمايد: تعاونوا على البر و التقوى ؛(۵۶) اگر استعانت از غير در هيچ حدى جايز نبود، پروردگار سفارش به تعاون و همكارى نمى كرد، بنابراين نظر قرآن اين است كه اعتماد نهايى و تكيه گاه اصلى قلب انسان بايستى خدا باشد؛ يعنى چيزهايى را كه در دنيا از آن استمداد مى جويد، به عنوان وسيله بداند و در عين استمداد، مسبب الاسباب را نيز بشناسد و بداند كه سررشته وسايل و اسباب در دست اوست .

 اِهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيم (۶)

«ماه را به راه راست هدايت فرما.»

براى اين كه معناى صراط مستقيم كاملا روشن شود، چند مطلب را بيان مى كنيم :

۱ - همه موجودات در يك سير تكوينى و غيراختيارى كه لازمه ناموس ‍ هستى است به سوى خداوند در حركت مى باشند، الا الى الله تصير الامور(۵۷) و اءن الى ربك المنتهى ،(۵۸) انسان هم به عنوان يكى از موجودات و و مخلوقات محكوم به اين حكم است .

_________________________

۵۶- در كارهاى نيك يكديگر را مدد برسانيد.

(مائده / ۲)

۵۷- شورى / ۵۳

۵۸- نجم / ۴۲

۲ - در ميان راه ها تنها يك راه مستقيم و شاهراه وجود دارد كه راه سعادت و راه اختيارى است ، يعنى راهى كه انسان بايد آن را بر گزيند.

۳ - انسان يك موجود تكامل يابنده است و معنى اهدنا الصراط المستقيم اين است كه خدايا ما را به راه راست تكامل هدايت فرما.

۴ - راه تكامل ، كشف كردنى است نه اختراع كردنى ؛ بر خلاف نظريه اگزيستانسياليسم كه مدعى است هيچ راهى و هيچ مقصدى وجود ندارد و انسان خودش براى خود، مقصد و ارزش مى آفريند، در ديدگاه قرآن ، مقصد و راه و كمال بودن مقصد و ارزش بودن ارزش ها در متن آفرينش و هستى ، معين شد و انسان بايد آن ها را كشف كند و مقصد را بجويد و راه را بپيمايد.

۵ - راه مستقيم راهى است كه از اول ، جهت مشخص دارد و بر خلاف راه هاى غير مستقيم (منحنى ، پيچ در پيچ ، خطوط منكسر و...) از نوع عبور از ميان اضداد و با تغيير جهت هاى متعدد و نوسان از ضدى بر ضد ديگر نيست .

۶ - اين كه راه تكامل اكتشافى است نه اختراعى ، يعنى در متن وجود انسان استعداد نظرى براى رسيدن به كمال حقيقى وجود دارد، چنان كه در هسته خرما استعداد درخت شدن هست .

۷ - انسان در عين اين كه مجهز به استعداد فطرى است ، نيازمند به هادى و راهنماست .

انسان داراى طبيعت هاى متضاد و مختلف است و راه خودش را از ميان طبيعت هاى علوى و سفلى بايد انتخاب كند، هر كدام از حيوانات با غرايزى آفريده شده اند كه آن غرايز راه آنان را به جبر مشخص كرده است و همه يك گونه اعمال و رفتار دارند،

در مقابل انسان صدها راه نهاده شده كه مى تواند هر كدام را انتخاب كند و البته اين از كمال انسان است نه ضعف او. مكاتب مادى بخصوص اگزيستانسياليسم چنين مى پندارند كه طبيعت هاى متضاد و مختلف آدمى و مواجب بودن انسان با راه هاى گوناگون مستلزم آن است كه بگوييم انسان كاملا بدون راه است ولى قرآن اين نظر را قبول ندارد، چرا كه خطر سيرى از انسان تا خدا كشيده شده كه آن راه مشخص ‍ كمال انسان است و تنها يكى از راه هاى گفته شده ، راه مستقيم و همان شاهراهى است كه به سوى خدا مى رود.(۵۹)

 صَرَاطَ الَّذِينَ اَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضوُبِ عَلَيهِم وَ لا الضَّالِّينَ (۷)

«راه كسانى كه مشمول نعمت خود ساختى ، نه راه كسانى كه بر آن ها غضب كردى و نه راه گمراهان .» انسان ها از اين نظر كه در مقام عبوديت چه چيزى به دست بياورند و در انتخاب راه چه راهى را انتخاب كنند به سه دسته تقسيم مى شوند:

_________________________

۵۹- راز اين كه در قرآن همواره ، ظلمت به صورت جمع آمده و نور به صورت مفرد، همين است كه تنها يك شاهراه حقيقت وجود دارد و راه هاى گمراهى گوناگون است ؛ الله ولى الَّذِينَ آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (بقره / ۲۵)

در قرآن كلمه «سبيل » نيز به معنى «راه » به كار برده شده ، ولى معناى آن با صراط تفاوت دارد. و لذا سبيل گاهى به صورت جمع استعمال شده ولى صراط هميشه مفرد است معناى سبيل آن راه هاى فرعى است كه به راه اصلى منتهى مى گردد و معناى صراط همان راه اصلى است ، ممكن است براى رفتن به نقطه اى يك راه اصى بيشتر نباشد ولى راه هاى فرعى كه از اطراف و اكناف مى آيد متعدد باشند و بالاخره همه به آن راه منتهى گردند، ممكن است هر كدام از ما از يك طريق فرعى خودمان را به آن راه اصلى برسانيم ، اگر هر كس در هر موقعيتى به وظيفه انسانى ، اخلاقى و شرعى خود عمل كند، در حقيقت راهى را انخاب كرده كه سرانجام او را به راه اصلى مى رساند.

يك دسته انسان هايى كه راه عبوديت را طى مى كنند و مشمول رحمت خاصه پروردگار هستند؛ اين دسته همان مقربان درگاه الهى مى باشند.

دسته دوم در مقابل دسته اول كسانى هستند كه به جاى خدا، غير خدا را پرستش و خدا را عصيان كرده اند، لذا مورد خشم و غضب الهى قرار گرفته ، بكلى از راه كمال خارج شده ، به راه هاى حيوانى مى روند. قرآن از اين ها به المغضوب عليهم تعبير مى كند.

گروه سوم ، مذبذبين هستند كه راه معينى در پيش ندارند و متحير و سرگردان، هر لحظه راهى را پيش گرفته و در نهايت به جايى نمى رسند، قرآن از اين ها به الضالين ياد مى كند.

بنابراين معنى آيات آخر اين سوره اين است كه : بار خدايا! راه راستت را به ما بنما، آن راهى كه راه اوليا و پاكان درگاه توست ، آنان كه همواره مشمول انعام هاى پى در پى تو هستند، نه راه بندگانى مسخ شده و از انسانيت بيگانه گشته كه مورد غضب تو قرار دارند و نه راه مردمى كه حيران و سرگردانند و هر لحظه به شكلى در آمده ، با گروهى در مى آميزند.(۶۰)

تفسير سوره بقره

بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم# الم(۱)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر # الم»

اين سوره را كه بلندترين سوره قرآن است و در حدود دو جزء و نيم از قرآن را تشكيل مى دهد،

_________________________

۶۰- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۲۰ - ۱۰۶

به خاطر اين كه داستان گاو بنى اسرائيل در آن آمده ، «بقره» مى نامند.

سوره بقره كه از سوره هاى مدنى است ، مانند سيزده سوره ديگر در قرآن با حروف مقطعه آغاز گرديده است حروف مقطعه ، يعنى حروف الفبا، در حالى كه با يكديگر تركيب نشده اند. در پاسخ اين سؤ ال كه منظور از اين حروف چيست ؟ مى توان گفت در اين باره هنوز نظر قطعى پيدا نشده است .

بعضى بر اين عقيده اند كه حروف مقطعه ، يك سلسله رموزى است ميان گوينده و شنونده ، يعنى بين خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مطالب و معارفى بوده كه از سطح فكر عامه مردم فراتر بوده و به صورت رمز، بيان شده است .

نظر ديگر اين است كه اين حروف ، نام هاى قرآن و يا نام هاى سوره هايى است كه در صدر آن ها آمده اند؛ يعنى نام سوره حاضر كه «الم» در آغاز آن آمده ، «سوره الم» است .

بعضى گفته اند كه اين ها سوگند است و قرآن ، همچنان كه به ساير مظاهر خلقت مثل خورشيد و ماه ، ستارگان روز و شب نفس انسان ، سوگند ياد كرده ، به حروف الفبا نيز سوگند خورده است .

هنگامى كه انسان به چيزى سوگند مى خورد، گاهى براى تاءكيد آن را پشتوانه صحت و درستى سخنش قرار ميدهد، و گاهى نه براى اين منظور، بلكه براى افاده اين معنا كه شنونده بداند، گوينده براى آن چيز احترام قايل است ، قسم مى خورد.

سوگندهايى قرآن از نوع دوم است ، اگر قرآن به ماه و خورشيد و زيتون و انجيل و روز و شب و... سوگند ياد مى كند،

مى خواهد بشر را متوجه اهميت اين امور كند.

يكى از مهمترين امورى كه نقش اساسى در تمدن و فرهنگ انسانيت داشته ، حروف الفباست الفبا و اصوات - كه به صورت حروف در مى آيند - نقش ‍ مهمى در زندگى اجتماعى انسان دارند. با اين كه حيوانات نيز صوت و آواز دارند، نمى توانند از آن ها حروف بسازند و اگر انسان هم نمى توانست اصوات را به صورت حروف در آورد، قدرت تكلم نداشت و نمى توانست مقاصدش را به ديگران برساند، لذا هيچگونه علم و تمدن و صنعتى به وجود نمى آمد. حتى نوشتن و خط، در مرحله بعد از تكلم پديد آمده است ، يعنى اگر ما مى توانيم الف ، لام و ميم و ديگر حروف را جدا جدا بنويسيم در اثر آن است كه مى توانيم جدا تلفظ كنيم ، به هر حال ، مطابق اين نظر، «الف - لام - ميم» يعنى به الف و لام و ميم سوگند.

نظريه ديگر مى گويد: اين حروف اشاره به اعجاز قرآن است ، قرآن با ذكر اين حرف به عنوان نمونه الفبا، مى خواهد مواد اوليه آيات قرآن را عرضه بدارد و بفهماند با اين كه اين ابزار و مواد خام در دسترس همگان است ، ولى كسى نمى تواند چنين سخن عالى بگويد و اين مطلب ، بيانگر اعجاز قرآن است كه به وسيله شخصى بى سواد و مدرسه نرفته سخنى به وجود آورد كه هيچ كس قادر به مبارزه با مثل نباشد.(۶۱)

_________________________

۶۱- چند آيه بعد در سوره بقره ، خواهيم خواند كه قرآن تحدى مى فرمايد؛ يعنى مردم را دعوت به مبارزه مى كند و مى گويد تمام سخنوران برتر را جمع كنيد، آيا مى توانيد مانند قرآن را بياوريد؟

مطلب ديگر درباره حروف مقطعه قرآن اين است كه بررسى كامپيوترى ، نشان داده ، در هر يك از اين سوره ها اين حروف نسبت به حروفى كه در تمام آن سوره به كار رفته است ، نقش بيشترى دارند؛ مثلا الف و لام و ميم در سوره بقره ، نسبت به حروف ديگر نقش بيشترى دارند.

در خاتمه احتمال ديگرى نيز مطرح است و آن بحثى است كه از قديم مطرح بوده كه بين ماده و انديشه كدام يك در نظام هستى مقدم بوده است ؟ به طور كلى در جواب اين سؤ ال دو نظر ابراز گرديده : برخى مى گويند: اول كلمه و سخن بوده ؛ يعنى اول انديشه و فهم و درك وجود داشته - زيرا كلمه و سخن نمايانگر انديشه اند - و سپس ماده پيدا شده است و گروه ديگر به تقدم ماده قائلند و مى گويند: اول ماده و طبيعت پديد آمده و سپس از تكامل ماده ، تدريجا فهم وش عور و درك پيدا شده است و پس از آن كلمه و سخن .

گويا قرآن از اين دو نظر، اولى را پذيرفته ، زيرا در جاى ديگر در بيان داستان خلقت مى فرمايد:

انّما اَمرُهُ اِذَا اَرَادَ شيئا اءَن يَقول له كن فيكون(۶۲) يعنى اول قول است و سپس ساير مخلوقات و پيداست كه قول در اين جا تنها به معناى جامع و كامل ترى دارد.

به نظر مى رسد خداوند با اين حروف مقطعه ، نحوه شروع كار خودش را بيان مى فرمايد؛ يعنى قول ، سخن و انديشه ، بر ماده ، جسم و طبيعت تقدم دارد.

_________________________

۶۲- فرمان او چنين مى شود كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد: «موجود باش!» آن نيز بى درنگ موجود مى شود. (يس / ۸۲)

در هر صورت حروف مقطعه از متشابهات قرآن است و نظرى قطعى درباره اش وجود ندارد.(۶۳)

 ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ (۲)

«آن كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است .»

در اين عبارت به كتاب اشاره دور مى كند «آن كتاب» و اين نكته اش ‍ «تعظيم» است(۶۴)

با اين كه واقعا مردمى هستند كه درباره اصالت قرآن شك دارند و در همين سوره هم به شك آن ها اشاره شده چگونه مى توان گفت كه در قرآن شكى نيست ؟

پاسخ اين است كه اثبات بعضى مسائل ، محتاج برهان است ، اما در برخى موارد، اگر اصل مساءله براى انسان روشن شود، ديگر نيازى به اثبات ندارد، بلكه طرح مساءله مساوى با اثبات نيز هست ، قرآن نيز چنين است ، ممكن است كسى تا هنگامى كه از قرآن دور است در اصالت قرآن شك بكند، ولى همين كه به خود قرآن نزديك شد، ديگر شك نخواهد كرد.

_________________________

۶۳- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۲۷ - ۱۲۱

۶۴- در زبان عربى اگر بخواهند چيزى را با عظمت ياد كنند، آن را با ضمير دور مى آورند، به اين معنا كه آن چيز با ما و شما بسيار فاصله دارد.

پس آيه مى خواهد بفرمايد: اى مردمى كه در قرآن شك داريد و چون در قرآن نظر ننموده و نه از نزديك آن را مطالعه كرده ايد و نه در مرحله عمل آزمايش نموده ايد، حق داريد كه شك داشته باشيد؛ اگر شما به قرآن نزديك شويد و آن را لمس نماييد، ديگر در اصل آن ترديدى نخواهيد داشت .

در شناخت قرآن و نزديك شدن به آن بايد بدانيم قرآن براى چه هدفى نازل شده و ماهيت آن چيست ، زيرا اگر انسان نداند كتابى براى چه هدفى نوشته شده است ، نمى تواند درباره آن اظهار نظر كند.

قرآن كتاب هدايت است (هدى)، اما قرآن نه تنها همه را هدايت نمى كند، بلكه عده اى به وسيله آن گمراه مى شوند: يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا(۶۵) البته ما يضل به الا الفاسقين(۶۶) يعنى خدا به وسيله قرآن كسى را به جز فاسقان گمراه نمى كند. فاسق ، يعنى كسى كه از مسير فطرت انسانى خارج شده .

قرآن مانند ريسمان است كه هم مى توان به وسيله آن بالا رفت و هم مى شود پايين رفت و اگر كسانى پايين مى روند و گمراه ميشوند عيب از ريسمان نيست .

اين كتاب هدايت كننده متقين و پاكان است ، مراد از كلمه متقين (پاكان) در اين جا همانهايى هستند كه به فطرت پاك اوليه باقى مانده اند، هر انسانى پاك و پاكيزه به دنيا مى آيد؛ يعنى مجهز به يك تقواى ذاتى است ،

_________________________

۶۵- خدا جمع زيادى را با آن گمراه و گروه بسيارى را هدايت مى كند.

(بقره / ۲۶)

۶۶- بقره / ۲۶

ولى ممكن است در اثر آلودگى هاى محيط، به تدريج از مسير فطرت خارج شود تا جايى كه به كلى مسخ گردد.

قرآن مى فرمايد: اگر كسى به فطرت اوليه باقى باشد، اين كتاب او را به سرمنزل مقصود راهنمايى مى كند و تمام استعدادها و كمال هاى بالقوه اش ‍ را به فعليت مى رساند.

 الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (۴)

« (متقين) كسانى هستند كه به غيب ايمان مى آورند؛ و نماز را برپا مى دارند و از تمام نعمتها و مواهبى كه به آنان روزى داده ايم ، انفاق مى كنند.»

«غيبت» و «شهادت» دو اصطلاح قرآنى است در جهان بينى قرآن ، عالم هستى منحصر به امور محسوس نمى شود. بلكه محسوسات تنها قشر نازكى از عالم است و قسمت عظيم تر، ماوراء محسوسات مى باشد. قرآن امور محسوس را «شهادت» و امور نامحسوس را «غيب» مى نامند.

اگر هستى منحصر به محسوسات (شهادت) بود، آنگاه انسان زندگى را همين تولد و مرگ و زندگى دنيوى مى دانست و به آغاز و انجام زندگى كارى نداشت .

ايمان دادن به غيب اولين هدايت قرآن است ، تا انسان را از اين ديدگاه تنگ بيرون آورده و او را آگاه و مؤمن سازد به اين كه محسوسات قشر نازكى از هستى است و درياى عظيم و بى نهايت هستى ، ماوراء آن است ، به عنوان مثال بدن و تن اشخاص ، براى ما محسوس و شهادت و ضمائر قلبى و روان آن ها براى ما غيب است .

در روانشناسى ، يك روان «خودآگاه» داريم كه همان «من» انسان است كه مثلا مى گويد: «من اين طور فكر مى كنم ، احساس مى كنم ، فلان چيز را دوست دارم ...»؛ و يك روان «ناخودآگاه» وجود دارد، كه قسمت اعظم وجود انسان را تشكيل مى دهد، لذا قسمت عمده وجود انسان غيب و تنها قسم ناچيزى از او مشهود است .

قرآن اين مطلب را نه تنها درباره انسان كه درباره كل عالم مى گويد و جهان بينى تازه اى به انسان مى بخشد، اصطلاحات ملائكه ، لوح محفوظ، عرش ، كرسى و.... مربوط به غيب و باطن اين عالم است و به دليل عجز حواس از مشاهده غيب ، نمى توان آن ها را نفى كرد، بلكه بايد معتقد بود كه عالم ، غيبى دارد كه حواس ما از احساس آن عاجز است .

اصل اولى كه قرآن بعد از ايمان به غيب عنوان كرده ، به پا داشتن نماز است ، مى توان گفت اصل اول (ايمان به غيب) به نظام فكرى جهان بينى فرد مسلمان مربوط است و اصل دوم (اقامه نماز) به «خودسازى» و اصل سوم (انفاق) - كه بعدا بررسى خواهد شد - به «جامعه سازى».

هر مكتب طرحى براى ساختن افرادش دارد. سرلوحه تربيت اسلامى و برنامه پرورشى اسلام ، عبادت و در راءس همه عبادات نماز است از اين جا به اهميت نماز كه از پايه هاى دين است پى مى بريم ميان نماز خواندن و به پا داشتن نماز، فرق است ،(۶۷) به پا داشتن نماز آن است

_________________________

۶۷- در بيشتر مواردى كه در قرآن به «نماز خواندن » تعبير شده است ، در مقام مذمت بوده ، يعنى سخن از كسانى رفته كه نمازشان ايراد داشته است .

كه حق نماز ادا شود و نماز نه به صورت پيكرى بى روح ، بلكه نمازى باشد كه بنده را متوجه خالق خويش سازد. به ياد خدا بودن ، مساوى فراموش كردن غير خداست و اگر انسان - هر چند مدت كوتاهى - با خدا راز و نياز كند و از او استمداد جويد، عالى ترين تاءثيرها در نفس او گذاشته ، روحش آن چنان كه اسلام مى خواهد ساخته مى شود و بدون عبادت اين سازندگى امكان پذير نيست .

«انفاق»، يعنى مصرف انباشته ها و بى چيز و تهى دست كردن خويش ونيز ممكن است ، انفاق به معناى ازاله نفق و فقر باشد، بنابراين و مما رزقناهم ينفقون ، يعنى آن ها فقرها و مستمندى ها را از بين مى برند.

همانطور كه اشاره شد انفاق ، رابطه انسان را با جامعه بيان مى كند و چنان چه از معناى آيه بر مى آيد انفاق به «رزق» اختصاص دارد، نه به مال رزق و روزى معناى عامى دارد و اعم از روزى هاى مادى و معنوى است ؛ دانايى و دانش نيز از روزى هاى پروردگار است و آنان كه از اين رزق برخوردارند، بايد انفاق نموده و ديگران را بهره مند سازند.

فلسفه انفاق ، تنها پر شدن خلاءهاى اجتماعى و ازاله فقر و مسكنت نيست كه با به عهده گرفتن حل مشكل فقر، توسط سازمانهاى حكومتى ، منتفى شود. فلسفه انفاق ، انسان سازى است ، زيرا انسان ها در پرتو گذشت ها، بخشش ها و ايثارها، روحشان ، روح انسانى مى گردد.

«داشتن» و از خود جدا كردن مظهر رحمانيت پروردگار شدن ، نقش بزرگى در ساختن انسان دارد.(۶۸)

 والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا اءُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا اءُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالا خِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (۴)

« آنها كه به آنچه بر تو نازل شده ، و آنچه پيش از تو (بر پيامبران پيشين) نازل شده ، ايمان مى آورند و به رستاخيز يقين دارند.»

افراد مختلف در برابر قرآن ، عكس العمل هاى متفاوتى دارند، عده اى فقط آن را قبول دارند، بدون اين كه به آن ايمان داشته باشند(۶۹) و عده اى به قرآن ايمان دارند. ايمان به قرآن ، يعنى انسان معتقد باشد كه قرآن وحى ، و از جانب خداست(۷۰) و مجموعه پيامهايى است كه از عالم غيب به عالم شهادت رسيده است مفهوم آخرت(۷۱) ، در قرآن كريم گاهى مقابل «دنيا» و گاهى مقابل «اولى» است

_________________________

۶۸- عطوفت كه به معناى تمايل و توجه به ديگران و دل به جاى دل آن ها نهادن است ، خود هدفى اساسى است و اگر چنين مفهومى در جامعه باشد، مثل آن است كه در محيط خانواده ، محبت و عطوفت مفقود گردد و به جاى والدين ، موسسات تربيتى حكومتى (مثل پرورشگاه) تربيت كودكان را به عهده بگيرند و عيب بزرگ اين قضيه خارج شدن از مسير فطرت انسانى است.

۶۹- مى شود گفت كه اين اعتقاد، بيشتر به غير مسلمانان متعلق است شبلى شميل ، شاعر ماترياليست لبنانى ، راجع به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و قرآن ، اشعارى بدين مضامين دارد كه : اگر چه به دين او كفر مى ورزم ، ولى چگونه مى توانم آيات محكم قرآن را منكر شوم .

۷۰- نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين يعنى : «روح الامين ، آن را بر قلب (پاك) تو نازل كرده است ، تا از انذاركنندگان باشى .» (شعراء/ ۱۹۴ - ۱۹۳)

۷۱- علت اين كه «آخر» به شكل مونث آمده ، آن است كه صفت ، هميشه از موصوف ، تبعيت مى كند و «آخرة » اكثرا صفت «حياة » و «دار» مى آيد.

دنيا، يا از ماده «دنو ۹ به معنى نزديكى است و يا از «دنى» به معنى پست ، كه در حالت اول ، آخرت به معنى زندگى دورتر ما و و در حالت دوم ، به معنى زندگانى در سطح بالاترى از زندگى اين جهانى ، خواهد بود. اما در موردى كه «آخرت»، مقابل «اولى» قرار مى گيرد،(۷۲) به معنى پايان كار، مى باشد. با اين توضيحات ، آنها كه به آخرت اعتقاد دارند، به جاودانگى نيز معتقد هستند و اين خود يكى از امتيازات مكتب هاى الهى مى باشد، كه با آن مى توان به توجيه جهان پرداخت ، مكتب هاى مادى ، كه به جاودانگى اعتقاد ندارند و نسبت به هستى بدبين هستند، براى رهايى از پوچى ، مرگ را چنين توصيف مى كند: درست است كه فرد، فانى مى شود، ولى چون جامعه در راه تكامل است ، راه اين فرد ادامه مى يابد، پس او جاويد است ! اين توجيهات ، از سوى مكاتب مادى طبيعى است ، اما متاءسفانه عده اى مى خواهند آيات قرآن را نيز با اين حرف ها تطبيق كنند و مثلا مى گويند: بالاخرة هم يوقنون يعنى به نظام برتر و نظام تكاملى جهان ، ايمان دارند! يعنى نوع ، جاودانه است و فرد، جاودانه نيست در جواب اين افراد بايد گفت : جاودانگى نوع ، بدون جاودانگى فرد، بى معناست ؛ زيرا وقتى كه زمين و انسان ها از بين بروند، جاودانگى نوع معنا نخواهد داشت .

 اءُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِن ربهِمْ وَ اءُولَئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ (۵)

«آنان را خداوند هدايت كرده و آنها رستگارانند.»

_________________________

۷۲- و للاخرة خير لك من الاولى

«مسلما آخرت ، براى تو از دنيا بهتر است .» (ضحى / ۴)

خداوند براى هدايت موجودات به سوى كمال ، از هدايت تكوينى و تشريعى استفاده مى كند و در اين ميان ، تنها انسان ها هستند كه با هدايت تشريعى به كمال مى رسند و رستگار مى شوند.

 إِنَّ الَّذِينَ كَفَروُا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ اءَاءَنذَرْتَهُمْ اءَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (۶)

«كسانى كه كافر شدند، براى آنها فرقى نمى كند كه آنان را (از عذاب الهى) بترسانى يا نترسانى ، ايمان نخواهند آورد.»

كفر به معنى ستر و پوشانيدن است و قرآن ، منكران دين را كافر مى داند، چون پس از درك حقيقت ، از آن روى بر مى گرداندند. البته كفر مقدس هم وجود دارد و آن جبهه گيرى در مقابل باطل است ، كه شرط كافى براى ايمان به خدا مى باشد.(۷۳)

انذار به معنى «هشدار» است و معنى «بيم دادن» يا ترساندن ، كاملا رسا نيست ؛ زيرا در انذار، نوعى اعلام خطر نسبت به آينده وجود دارد. مقصود قرآن از اين كه هشدار يا عدم هشدار، براى كافران سودى ندارد، بدين معنا نيست كه جامعه را به شكل مادى تصور كنيم و مردم را به دو گروه تقسيم كنيم ، عده اى استثمار شده ، كه آمادگى دعوت پيامبر را دارند و عده اى استثمارگر، كه مخاطب او نيستند. بلكه منظور اين است كه براى كسى كه در مقابل حق موضع مى گيرد، انذار فايده اى ندارد.

_________________________

۷۳- فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى

يعنى : «كسى كه به طاغوت [= بت و شيطان و هر موجود طغيانگر] كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى ، چنگ زده است .» (بقره / ۲۵۶)

چون براى فردى كه نابودى خود را در برابر حق و حقيقت ، خواهان است ، انذار چه فايده اى مى تواند داشته باشد.(۷۴)

مردم را مى توان در برابر دعوت انبيا، به سه دسته مؤمن ، كافر و منافق تقسيم كرد. البته بايد توجه داشت كه اگر براى فردى شرايط عرضه دين فراهم نشده باشد، جزء هيچ كدام از اين گروه ها قرار نمى گيرد.

 خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى اءَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ (۷)

«خداوند بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشمهاى آنهاپرده افكنده و عذاب دردناكى در انتظار آنهاست .»

خداوند در اين آيه ، دل هر فرد را همچون نامه اى به حساب آورده كه پس از اين كه لاك و مهر شد، ديگر نمى توان در آن كوچكترين دخل و تصرفى داشت ، و در خطاب به پيامبر خود مى گويد: دعوت افرادى كه پس از اتمام حجت ، كفر ورزيدند، هيچ فايده اى ندارد و آثار كفر چنان بر آن ها تاءثير گذاشته كه ديگر نه چيزى مى بينند و نه مى شنوند، دلشان مرده است(۷۵)

 وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ الا خِرِ وَ مَا هُم بِمُؤْمِنِينَ (۸)

_________________________

۷۴- و اذ قالوا اللهم اءنْكان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم

«و (به خاطر بياور) زمانى را كه گفتند: پروردگارا! اگر اين حق است و از طرف توست ، بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرو ببار يا عذاب دردناكى براى ما بفرست .»

(انفال / ۳۲)

۷۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۴۷ - ۱۳۷

«در ميان مردم مردم كسانى هستند كه مى گويند: «به خدا و روز رستاخيز، ايمان آورده ايم»، در حالى كه ايمان ندارند.»

نفاق ، به معنى دو چهره بودن است ؛ يعنى انسان بر خلاف آن چه هست ، خودش را نشان بدهد. صفت نفاق و تصنع ، ناشى از تكامل انسان هاست و در ميان ساير موجودات بسيار كم و در سطح نازلى است انسان هر چه از نظر سن پيش مى رود، قدرت نفاق بيشترى مى يابد. مثلا نفاق كودكان ، بسيار كمتر از نفاق بزرگسالان است از سوى ديگر انسان نيز هر چه بدوى تر باشد، نفاقش كمتر است بشر هزار سال قبل بسيار كمتر از بشر امروز نفاق داشت(۷۶)

هشدار اسلام در باب نفاق ، به اين دليل است كه اين جريان ، منحصر به صدر اسلام نيست ، بلكه در هر زمانى منافقينى وجود دارند كه مى خواهند در ميان صفوف مسلمانان رخنه كنند و از پشت ، خنجر بزنند.

همچنين كلمه «ناس» كه در اين آيه آمده ، به معنى مردم است ، مستقل از رنگ و نژاد و طبقه آن ها. اما عده اى ، ناس را به معناى مردم محروم در نظر مى گيرند، در حالى كه اين طور نيست نتيجه اختلاف نظر مذكور با توجه به آيه مورد بحث ، اين است كه طبق تفسير دوم ، بايد بگوييم : منافقان فقط از ميان توده محروم جامعه هستند،

_________________________

۷۶- از مصاديق مهم نفاق در عصر ما، عملكرد استعمارگران است كه ابتدا به نام عمران و آبادى و با تبليغ مسيحيت وارد كشورهاى مختلف مى شوند و سپس به دنبال تامين منافع خود مى روند.

يكى از آفريقايى ها گفته : روزى كه اروپايى ها به كشورهاى ما آمدند، ما زمين داشتيم و در دست آن ها انجيل بود، ولى پس از مدتى ديديم انجيل در دست ما مانده و زمين ها در دست آن هاست !

در حالى كه فرد منافق ممكن است از هر طبقه اى باشد و اتفاقا اغلب منافقان صدر اسلام ، از اشراف بودند؛ مانند عبدالله بن ابى كه قبل از ورود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه ، متشخص ترين فرد در مدينه بود. قرآن كريم در موارد متعددى خطر انسان هاى منافق براى جامعه مسلمانان را متذكر شده است البته دليل اين تاءكيد، در آيات بعدى مى آيد.

 يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَ مَا يَخْدَعُونَ إِلا اءَنفُسَهُم وَ ما يَشْعُرُونَ (۹)

«مى خواهند خدا و مؤمنان را فريب بدهند (ولى) جز خودشان را فريب نمى دهند و نمى فهمند.»

«يخادعون» به معنى مخادعه كردن با خداست و درباره معناى آن ، دو احتمال وجود دارد:

اول اين كه عده اى در صدد خدعه بر مى آيند و احتمال بعدى اين است كه منافقان اصلا خدا را قبول ندارند كه به فكر فريب خدا باشند و لذا معناى آيه ، اين است كه آن ها در صدد فريب دادن خداوند نبوده اند، زيرا خدا را قبول نداشته اند و در صدد فريب اهل ايمان بر مى آيند.(۷۷)

ولى بايد بدانند كه شايد اهل ايمان فريب بخورند، اما حق و حقيقت هرگز فريب نمى خورد و لذا نقشه هاى فريبكارانه اين افراد، به ضرر خودشان تمام مى شود. لذا منافقان با نقشه هاى خود، در واقع خودشان را فريب مى دهند.

 فِى قُلُوبِهِم مرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضا وَ لَهُم عَذَابٌ اءَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكذِبُون (۱۰)

_________________________

۷۷- خداوند در بسيارى از موارد، كارى ار كه مربوط به اهل حق است ، به خود نسبت مى دهد؛ مثلا اءنّ الَّذِينَ يبايعونك انما يبايعون الله

يعنى : «كسانى كه با تو بيعت مى كنند، در حقيقت ، فقط با خدا بيعت مى كنند.» (فتح / ۱۰)


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28