آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن7%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35448 / دانلود: 4012
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

1

اوست كه شما را در زمين خلق و پراكنده كرده است(۷۱۴) و به سوى او جمع مى شويد.(۷۱۵) گويا هر قبضى يك بسطى را به دنبال دارد و اين پخش كردن براى يك جمع كردن است و اين طور نيست كه اين حالت پخش ، خود به خود و بدون غرض و هدف صورت گرفته باشد. اين آيه را بعد از اين كه در آيه قبل دستور به تفكر داد، بيان مى كند؛ يعنى هر كس در نظام عالم فكر كند، خدا را مى شناسد و كسى كه خدا را بشناسد و خلق را از طرف خدا بداند، به حشر ايمان مى آورد، چون نبوت قيامت با بودن خدا و با حكيم بودن او سازگار نيست(۷۱۶)

 و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين (۲۵) قل انما العلم عند الله و انما انا نذير مبين (۲۶)

«و مى گويند: «اگر راست مى گوييد، اين وعده كى خواهد بود؟» بگو: علم آن فقط پيش خداست و من صرفا هشداردهنده اى آشكارم .»

آنها هميشه يك سؤ ال عاميانه و جدلى در زمينه قيامت از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم داشتند كه قرآن مكرر آن را نقل كرده است آنها همه مسلمانان را خطاب قرار داده و مى گويند: اگر راست مى گوييد، اين وعده كى تحقق مى پذيرد؟ حال اگر پيامبر يك زمانى را به آن ها مى گفت آيا جواب آن ها داده مى شد؟ نه اين مساءله سوالى است كه

_________________________

۷۱۴- در مفهوم «ذراء» پخش و تكثير نيز هست ؛ يعنى شما را خلق و در زمين پخش كرده است .

۷۱۵- حشر به معنى «جمع » است .

۷۱۶- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۲۲۶ - ۲۱۲

اگر جوابى به اين ها هم داده شود، آن جواب براى اين ها جواب نيست چون آن ها دليلى نداشتند كه بفهمند آيا اين جواب درست است يا نه .

معمولا در اين موارد قرآن دو گونه جواب مى دهد: يكى اين كه مى گويد: بگو علم ساعت فقط در نزد خداست جواب ديگرى كه مى دهد بر اين اساس است كه هر كس كه مى ميرد، قيامتش آغاز شده است در اين آيه مى فرمايد: بگو علم آن در نزد خداست و من فقط اعلام خطركننده اى آشكار هستم من مى دانم قيامتى هست ، اما اين كه چه وقت است ، آن نزد خداست آن چه براى دعوت شما لازم است اين است كه بدانيد چنين حقيقتى هست .

 فلما راوه زلفه سيئت وجوه الَّذِينَ كَفَروُا و قيل هذا الذى كنتم به تدعون (۲۷)

«و آن گاه كه آن لحظه موعود را نزديك ببينند، چهره هاى كسانى كه كافر شده اند در هم رود، و گفته شود: اين است همان چيزى كه آن را فراخوانده ايد!»

اين آيه چون دنباله آيه قبل است ، با «قل» شروع نشده است مى فرمايد: چون آن را نزديك ديدند، چهره اين كافران از كمال ناراحتى زشت شد و به آن ها گفته شد: اين همان است كه مى خواستيد. از يك طرف صحبت از آينده است كه قيامت در چه زمانى است ؟ از طرفى ديگر، يك مرتبه قرآن صحبت از گذشته مى كند و مى گويد كه «وقتى آن را نزديك ديدند». براى توجيه اين مطلب و ارتباط دو آيه ، بعضى از مفسرين گفته اند: شايد مقصود از متى هذا الوعد قيامت نباشد، بلكه مقصود وعده عذاب در دنيا باشد؛ ولى اين مطلب با مساءله «حشر» كه بدان اشاره شده است ، هماهنگى ندارد.

برخى گفته اند شايد «لما» به معنى «متى» باشد؛ يعنى هر زمان كه آن را نزديك ببينند، چنين خواهد شد و حال آن كه آن جا «لما» است نه «متى».

جواب صحيح اين است كه قرآن مى گويد: آنچه كه شما اكنون از لحظه قيامت سوال مى كنيد، براى انسان از لحظه مرگ عيان مى شود. برزخ ابتدا و دروازه قيامت است آيات زيادى كه دلالت بر حيات برزخى مى كند كه انسان نه تنها در قيامت ، بلكه در نشئه ديگرى ، قبل از آن كه بميرد، يعنى قبل از آن كه از اين جهان منتقل شود، جهان ديگر را معاينه مى كند؛ يعنى با چشم ظاهر دنيا را و با چشم باطن آخرت را مى بيند. همان جاست كه براى منكران و كافران همه چيز روشن شده و نهايت ناراحتى به آن ها دست مى دهد.

آن وقت است كه به آنها گفته مى شود كه آنچه مرتب مى گفتيد (چه زمانى است ؟) همين است اين همان است كه شما مى خوانديد، استعجال مى كرديد كه پس چرا نمى آيد؟ (تدعون در اينجا به معنى تدعَون است).

در واقع اين آيه مى خواهد بگويد كه جواب اين سوال كه خيلى به تاخير نمى افتد، هنگام مردن ، همه جواب را گرفته و متوجه مى شويد.

 قل ارءيتم ان اهلكنى الله و من معى او رحمنا فمن يجير الكافرين من عذاب اليم (۲۸)

«بگو: به من خبر دهيد، اگر خدا مرا و هر كه را با من است هلاك كند يا ما را مورد رحمت قرار دهد، چه كسى كافران را از عذابى دردناك پناه خواهد داد؟»

كافران چون پيغمبر را براى خودشان مزاحم مى دانستند، آرزوى مرگ پيغمبر را مى كردند؛ چون اغلب آنها به خداى بزرگ معتقد بودند

و بتها را فقط شفيع مى دانستند، مى گفتند: خدا اين شخص را بكشد، ما از شرش ‍ راحت بشويم ..

در اين جا مى فرمايد: اى كسانى كه اينهمه آرزوى نابودى من و همراهان مرا مى كنيد، خدا چه مرا نابود كند و چه مرا مشمول رحمت خودش قرار بدهد، به هر حال سرنوشت شما چه مى شود؟ چه كسى شما را از آن عذاب دردناكى كه در انتظار شماست پناه مى دهد؟ با نبود پيامبر و تعليمات او موضوع منتفى نمى شود و اگر هم پيامبر هم نباشد شما بايد فكرى براى خود و سرنوشت شومتان بكنيد، چون شما نياز به راهنمايى و هدايت داريد خدا پيغمبر فرستاده است و اگر پيغمبر هم نباشد باز اين نياز است و موضوع منتفى نمى شود.(۷۱۷)

 قل هو الرحمن امنا به و عليه توكلنا فستعلمون من هو فى ضلال مبين (۲۹)

«بگو: اوست خداى بخشايشگر؛ به او ايمان آورديم ، و بر او توكل كرديم و به زودى خواهيد دانست چه كسى در گمراهى آشكار است».

در آيه قبل چون در مقام بحث با كافران بود با حالت ترديد بيان كرد كه «خدا چه مرا هلاك كند و چه مشمول رحمت قرار دهد». در اين آيه مى گويد:

خاطرتان از ناحيه ما جمع باشد ما به «رحمان» ايمان آورده ايم و به او توكل و اعتماد كرده ايم و جز رحمت چيزى در انتظار ما نيست سپس ‍ قرآن به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: بگو او (همان اويى كه من شما را به سويش دعوت مى كنم و همان اويى كه شما از او هلاك مرا مى خواهيد)

_________________________

۷۱۷- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۲۲۷ - ۲۲۲

خداى رحمان است ، به موجب رحمانيتش مرا مبعوث كرده است كه شما را دعوت كنم ، تا شايد شما هم مشمول رحمانيت او بشويد؛ هر كه او را بشناسد و قانون خلقت او را بشناسد و خودش را با نظام كلى عالم تطبيق دهد، مشمول رحمت اوست .

به آن ها بگو: ما به او ايمان آورده ايم ، به او آرامش پيدا كرده ايم و به او پناه برده ايم انسان مؤمن بالله است ؛ يعنى به وسيله خدا به امن و آرامش ‍ مى رسد؛(۷۱۸) چون خدا يگانه تكيه گاهى است كه انسان مى تواند داشته باشد و با داشتن او به امنيت مطلق مى رسد. اگر به انسان ، مؤ من گفته مى شود به معنى «امن گيرنده» و اگر به خدا گفته شود به معنى «امن دهنده» است .

قرآن ادامه مى دهد كه اى پيامبر بگو: تنها بر خدا اعتماد مى كنيم در اين جا چون جار و مجرور مقدم بر فعل شد نهج البلاغه است افاده حصر مى كند. چون در موضوع ايمان چيز ديگرى نيست كه لايق اين باشد كه لفظ «ايمان» در مورد آن به كار رود، لزومى ندارد «بِه» (جار و مجرور) را مقدم بياورد؛ اما در توكل اين طور نيست و حتى انسانهايى كه به خدا ايمان دارند، بايد به يك مرحله كمالى برسند كه توكلشان فقط بر خدا باشد. تنها و تنها به خدا توكل و اعتماد داريم ؛ يعنى به اسباب و وسايل تكيه نداريم ، تكيه مان فقط به خداست در انتهاى آيه مى فرمايد كه در آينده خواهيد دانست آن كه در گمراهى آشكار است ، كيست .

_________________________

۷۱۸- اصلا كلمه «ءامَنَ» به معنى «صار ذا امن » است وقتى شخصى واقعا به يك حقيقت ايمان پيدا كند (شايد اين كلمه در مورد غيرخدا صادق نباشد، يعنى ايمان به معنى واقعى جز به خدا يا آنچه مربوط به اوست صادق نباشد) امنيت مى يابد.

قل ارءيتم ان اصبح ماؤ كم غورا فمن ياتيكم بماء معين (۳۰)

«بگو: به من خبر دهيد، اگر آب آشاميدنى شما به زمين فرو رود، چه كسى آب روان برايتان خواهد آورد؟»

به حسب ظاهر آيه ، قرآن دوباره به بيان يك امر طبيعى بر مى گردد. اين گونه نيست كه هر چه در عالم طبيعت است ، بودنش ضرورى بوده و تخلفش ‍ محال باشد، بلكه زمام همه امور به دست خداست و خداوند است كه هرچه بخواهد باشد، هست و اگر بخواهد نباشد، نيست ؛ يعنى انسان از وراى همه اسباب و مسببات بايد دست لطف و عنايت او را ببيند. مى فرمايد: اگر آب جارى مى بينيد، همه اينها را لطف خدا بدانيد؛ اگر خدا نخواهد، همه چشمه هاى عالم خشك مى شود. اگر خشك بشود، آن كه بخواهد براى شما باز آب جارى بياورد كيست ؟

در بعضى روايات آمده كه مقصود از آن چشمه ، تنها چشمه ظاهرى نيست ، چشمه معنوى هم هست در واضع اشاره اى به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و اوصياى ايشان است بگو اگر اين آب هدايت و راهنمايى كه به وسيله مقام امامت ، در ميان شما جارى است ، مخفى و پنهان بشود (در احاديث آمده كه اشاره به غيب امام زمان عجل الله تعالى فرجه مى باشد)، غير از خداوند چه كسى مى تواند دوباره آب جارى را به شما برگرداند؟(۷۱۹)

_________________________

۷۱۹- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۲۳۵ - ۲۲۸

تفسير سوره قلم

بسم الله الرحمن الرحيم # ن و القلم و ما يسطرون (۱)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. نون ، سوگند به قلم و آن چه مى نويسند.»

يك معنى «ن»، همين است كه از حروف هجائيه و حروف مقطعه باشد (مثل الم). جاهاى ديگر قرآن ، بعد از حروف مقطعه اشاره به قرآن و وحى شده ، در اين جا هم مطلبى شبيه به آن آمده است .

معنى ديگرى كه براى «ن» ذكر كرده اند، «دوات» است ، كه قرآن به آن هم قسم مى خورد و اين گونه معنا مى دهد: سوگند به آن شيئى كه ابزار نويسندگى است ولى اگر «ن» قسم بود بايد «نِ» خوانده مى شد نه «ن»، لذا بهتر است كه آن را قسم نگيريم و قسم از بعد آن شروع شود. در نتيجه «ن» از همان حرف الفباست كه مبدا همه سوادها و آموزش هاست ، و اگر اين حروف نبود، سخن و نوشتن نبود و اگر سخن نبود و نوشتن نبود، تمدن و فرهنگ نبود: يعنى اساسا انسانيتى نبود. پس يكى از پايه هاى اساسى انسانيت ، همين حروف است و پايه دومش قدرت قلم است(۷۲۰)

قرآن كريم براى اينكه مردم را به آيات و مخلوقات توجه بدهد، به انواعى از مخلوقات قسم خورده است و در واقع مى خواهد بگويد من به شيئى كه به آن قسم مى خورم احترام مى گذارم در اين جا خدا به چيزى ابراز احترام كرده كه مردم عرب و غير عرب به هيچ وجه آن را شايسته احترام نمى دانسته اند: قلم .

_________________________

۷۲۰- «ن » به معنى «ماهى » نيز هست ، اما اين معنى تناسبى با آيات ندارد و در قول ضعيفى است .

اگر «ما» در ما يسطرون مصدريه بباشد معنى قسم اين گونه است : سوگند به قلم و به نوشتن شايد اين معنا بهتر باشد چون به خود فن و استعداد نوشتن اشاره مى كند؛ يعنى بفهميد كه قلم و قدرت نوشتن چه نعمت بزرگى است ، اما اگر «ما» را موصوله بگيريم اين گونه معنا مى دهد: سوگند به قلم و نوشته ها.

از اينجا كه قرآن به قلم و نوشتن سوگند ياد مى كند، روح تعليمات اسلامى و قرآنى را كه روح علم و فرهنگ است در مى يابيم به همين دليل است كه قرآن در جاهاى ديگر هم همين مطلب يا آن ركن ديگرش را كه استعداد سخن گفتن است با اهميت ذكر مى كند.

از همه روشن تر اين است كه اولين آياتى كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل مى شود با كلمه «اقراء» «خواندن» شروع مى شود و در همان آيات ابتدايى نعمت قلم را يادآورى مى كند: الذى علم بالقلم(۷۲۱)

بيشتر آن چه انسان ها مى دانند در اثر نوشتن از نسل هاى گذشته منتقل شده است و تمام تمدن معنوى و صنعتى كه بشر دارد، محصول تدريجى هزاران سال تاريخ است كه دوره به دوره به دست بشر رسيده است اگر نوشتن نبود از اين آثارى كه امروز هست يك صدهزارم هم باقى نبود.

 ما انت بنعمة ربك بمجنون (۲)

«كه تو، به لطف پروردگارت ، ديوانه نيستى .»

به احترام قلم و نوشتن سوگند، كه تو به موجب لطف و نعمتهاى عظيم پروردگارت ، ديوانه نيستى بعضى گفته اند:

_________________________

۷۲۱- همان كسى كه به وسيله قلم تعليم داد. (علق / ۴)

مقصود از اين نعمت نعمت فهم و درك و عقل فراوان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است ، يا گفته اند: مقصود از آن ، اخلاق عظيم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است و بعضى گفته اند: مقصود از آن نعمت نبوت است اگر «باء» در «بنعمة» سببيه باشد، يعنى به موجب اين نعمت پروردگارت و اگر معيت باشد، يعنى تو با اين نعمتى كه همراه دارى ديوانه نيستى .

اين سوره در سال هاى ابتداى بعثت در جريان درگيرى هاى شديد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با مشركين مكه نازل شده است مشركين در آن زمان ، عليه پيامبر به انواع اقدامات و تبليغات و شايعه پراكنى ها دست مى زدند كه يكى از آن ها كه شايد بيشتر مردم را مى توانست اغفال كند، اين بود كه پيامبر دروغ نمى گويد - چون پيامبر شهرتش به صداقت ، به گونه اى بود كه نمى شد به سهولت اين نسبت را به او داد - ولى دچار اختلال حواس ‍ شده و ديوانه است .

مردم هر كس را كه از مقياس اكثريت خارج باشد، يك آدم غيرطبيعى مى دانند، ولى يك وقت كسى به دليل اين كه از مقياس اكثريت پايين تر است از اين مقياس خارج است و يك وقت به دليل اينكه از اين مقياس ‍ بالاتر است اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با مقياسهاى مشركين جور در نمى آيد، به اين دليل بود كه از حد آن ها بالاتر بود.(۷۲۲)

 و ان لك لاجرا غير ممنون (۳)

«و بى گمان ، تو را پاداشى بى پايان خواهد بود.»

_________________________

۷۲۲- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۲۴۵ - ۲۳۷

براى تو اجر و پاداش بى نهايت است (غيرممنون يعنى غيرمحصور). در بسيارى از موارد كه مخاطب آيات ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است ، مقصود و منظور، همه مردم هستند. در واقع به مردم مى گويد: اى مردم شما گوش كنيد، پيامبر كه در كار خودش ترديد ندارد. پس در واقع اين دو آيه اين طور است كه : او به موجب نعمت پروردگارش ديوانه نيست و مطمئن باشيد براى او اجر و پاداش بى نهايت است (يعنى مخاطب ، مردم هستند).

بسيارى از مردم وقتى كه بميرند دفتر عملشان هم با خودشان بسته مى شود. در تمام حديث آمده است : اذا مات ابن ادم انقطع عنه عمله الا عن ثلاث : صدقة جارية او ورقة علم ينتفع به او ولد صالح يستغفر له(۷۲۳) يعنى : فرزند آدم كه بميرد، عملش از او بريده مى شود، مگر از سه چيز: يكى كار خيرى انجام بدهد يا برگ دانش مفيدى كه از خود باقى بگذارد، يا فرزند صالحى تربيت كند كه بعد از او براى او استغفار كند. حال در مورد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه سرچشمه تمام خيرات و بركات است ، قطع شدن اجر از او معنى ندارد و تا دنيا دنياست اجر و پاداش دارد.

 و انك لعلى خلق عظيم (۴)

«و راستى كه تو را خوبى والاست !»

همانا تو بر خُلقى(۷۲۴) عظيم هستى. آن اخلاقى را كه ناشى از عظمت روح باشد «اخلاق عظيم» مى گويند.

_________________________

۷۲۳- بحارالانوار، ج ۲،ص ۲۲، با اندكى اختلاف

۷۲۴- خلق در مقابل خلق است خَلق به صورت و بدن و خُلق به خصلتها و كيفيتهاى روحى، اطلاق مى شود. انسان بر خلاف خلقت ، از نظر خلق بالقوه به دنيا مى آيد، يعنى بايد براى خودش خلق بسازد و از لحاظ روحى خودش را بيافريند.

اين آيه بيشتر ناظر به اخلاق اجتماعى پيغمبر است ؛ يعنى خدا پيغمبر را در عكس العمل هايى كه در مقابل كفار و مشركين از خود بروز مى داد، يعنى استقامت ها، تحمل شدايد، گذشت ها و... به خلق عظيم ياد مى كند.

 فستبصر و يبصرون (۵) باييكم المفتون (۶)

«به زودى خواهى ديد و خواهند ديد، كه كدام يك از شما دستخوش ‍ جنونيد».

اين ها گفتند پيغمبر ديوانه است خداوند مى گويد: خير، پيغمبر ديوانه نيست كفار مى گويند: ما كه اين خدا را قبول نداريم قرآن اينگونه جواب مى دهد: به زودى تو خواهى ديد و آن ها هم خواهند ديد كه ديوانه كيست زمان براى حوادث تاريخى ، بهترين آزمايشگاه هاست از اين اتهامات ، هر چه مى خواهند بگويند، به زودى آزمايشگاه زمان مطلب را ثابت خواهد كرد. اثر همين چيزى را كه شما حرف هاى يك ديوانه ميدانيد، به زودى روى دنيا خواهيد ديد. به زودى خواهيد دانست چه كسى مفتون است (مفتون يعنى گرفتار شده و مجنون).

 ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين (۷)

«پروردگارت خود بهتر مى داند چه كسى از راه او منحرف شده ، و هم او به راه يافتگان داناتر است .»

در اين آيه قرآن درد واقعى كفار قريش را بيان مى كند قرآن ميخواهد بگويد اين ها خودشان هم به اين حرف هايى كه مى زنند و تو را ديوانه مى خوانند، معتقد نيستند؛

يعنى واقعا براى اينها چنين خيال و توهمى پيدا نشده است

بلكه مساءله ، مساءله دو راه مختلف است اينها منافع خودشان را در گمراهى بشر تشخيص داده اند و تو راه راست را نشان مى دهى ، اين ها مى خواهند راه تو را به هر شكل و عنوان كه هست ، تخطئه كنند.

طرح مساءله عقل و جنون ، يك پرده فريبكارانه بر روى سخنانشان است تا از اين طريق راه تو را تخطئه كنند.

 فلا تطع المكذبين (۸)

«پس ، از دروغگويان اطاعت مكن .»

حرف اين تكذيب كنندگان تو و حقيقتى كه عرضه داشته اى را گوش نكن مقصود از «اطاعت مكن» به قرينه آيه بعد يعنى به توافقى كه آن ها

پيشنهاد مى كنند، تن مده(۷۲۵)

 ودوا لو تدهن فيدهنون (۹)

«دوست دارند كه نرمى كنى تا نرمى نمايند.»

آن ها دوست دارند تو كمى مداهنه و سازشكارى كنى كه آنها هم اين كار را بكنند؛ يعنى تو امتياز بدهى و آنها هم امتياز بدهند، تو بپذيرى كه به ظاهر مخالف يكديگر باشيد، ولى باطنا با هم ديگر بسازيد. در اين جا قرآن به شكل ديگرى پوچى و غيرجدى بودن ادعاى كفار را ثابت ميكند، زيرا اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ديوانه باشد

_________________________

۷۲۵- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۲۵۵ - ۲۴۵

كنار آمدن و سازش با ديوانه كه معنى ندارد. اين كه مى آمدند نزد پيامبر تا با او سازش كنند، ضد همان ادعايى است كه مى كردند.(۷۲۶)

اصلا اين پيشنهاد سازش كردن ، دليل بر اين است كه آن ها پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به صورت يك قدرت خيلى جدى درك كرده اند، چون انسان وقتى مطمئن است كه حريف از بين مى رود، پيشنهاد سازش به او نمى دهد.

ادهان يا مداهنه درست همين مفهوم سازشكارى را دارد. يعنى تو در بعضى حرفهايت نرمش و تساهل نشان بده ، ما هم در بعضى حرفهايمان نرمش ‍ نشان مى دهيم بعد با هم كنار مى آييم قرآن اساسا تن دادن به چنين توافقى را «اطاعت » مى نامد؛ يعنى چنين توافقى در واقع نوعى مطيع شدن است ، بنابراين آن را به طور كلى نفى مى كند.(۷۲۷) چيزى كه جزو وحى الهى است ، ولو به عنوان كوچكترين مستحب يا مكروه ، قابل مصالحه و بازگشت نيست .

 و لا تطع كل حلاف مهين (۱۰)

«و از هر قسم خورنده فرومايه اى فرمان مبر.»

_________________________

۷۲۶- آدمى كه راهش راه حقيقت نيست ، قهرا از راه هاى متضاد و متناقضى وارد مى شود؛ بر خلاف راه حق كه يك راه بيشتر نيست .

۷۲۷- آن چه قرآن نفى مى كند، مصالحه بر سر اصول و مواد برنامه و به اصطلاح ايدئولوژى است ؛ اما مصالحه و صلح كردن در مقام عمل ، مساءله ديگرى است قرآن اين اختيار را به پيغمبر داده است كه در مقام اجرا يك وقت قرارداد صلحى با مشركين امضا كند؛ يعنى در مقام اجرا قراردادى مى بنديم كه اين كار را فعلا تاخير يا جلو بيندازيم واين مساءله با مصالحه بر سر اصول فرق دارد.

اين آيه عطف به آيه هشتم است قرآن مى فرمايد: با مردمى كه داراى چنين صفاتى هستند، تصالح و سازش نكن ؛ يعنى قطع نظر از اين كه در امر دين نمى شود با كسى تصالح كرد، با چنين مردمى نبايد تصالح كرد. اينها دچار نوعى غرور هستند كه تا دماغشان به خاك ماليده نشود، هيچ چيزى آن را چاره نمى كند. مى فرمايد: از اين زياد سوگند خوران حقير و پست اطاعت نكن يعنى با آنها توافق نكن .

سوگند خوردن جزو ضروريات زندگى بشر است و حتى در كلام خدا هم آمده است ، اما اگر انسان خودش يك شخصيت اخلاقى داشته باشد و اگر ديگران به سخن او اعتماد داشته باشند، احتياجى به قسم نيست .

اصولا آدمهاى حقير و پست هستند كه زياد سوگند مى خورند. به همين دليل بعد از كلمه «حلاف» (زياد سوگندخور)، كلمه «مهين» (پست و حقير) را آورده است ؛ چون ايندو با همديگر تلازم دارند. تا انسان پست نباشد، زياد قسم نمى خورد. انسان اگر سوگند راست هم زياد بخورد پست است ، چه رسد به اين كه سوگند زياد، دروغ هم باشد.

در روايات هم زياد آمده است كه قسم را ولو براى هر حرف راست ، خوار نكنيد. انسان بايد خودش طورى عمل كند تا ديگران او را صادق بدانند و نيازى به قسم خوردن نباشد.

 هماز مشاء بنميم (۱۱)

«كه عيبجوست و براى خبرچينى گام بر مى دارد.»

هماز يعنى همزكننده در معنى همز گفته اند: «دائما با چشم و اشاره شكلك در آوردن و از مردم عيب جويى كردن ؛

يعنى عيب گيرى و طعن زنى به شكل پست و حقيرش ، زيرا پشت سر يك نفر از او عيب جويى كردن نشانه حقارت و پستى است اشاره كردن با ابرو چشم و لب حتى در يك كار راست و درست ، مطلوب اسلام نيست ، تا چه رسد كه زمينه اش هم عيب جويى باشد.

نمام به معنى سخن چين است يعنى شخصى كه سخنى را از كسى درباره ديگرى بشنود كه او را ناراحت مى كند و بعد در جاى ديگرى براى آن شخص ديگر بازگو كند و بين آن دو دشمنى ايجاد كند، در صورتى كه شخص اول حق داشته بگويد، سرى بوده است و اين واسطه سر را نبايد فاش كند و اگر حق نداشته و حرف نادرستى بوده ، بايد كوشش كند روى آن را بپوشاند.

قرآن در اين جا مى گويد: مشاء بنميم مثل اينكه در اينجا پست ترين نوع سخن چينى را بيان مى كند و آن اين كه انسان حرفى را در جايى از كسى شنيده است فورا راه مى افتد كه اين خبر را به ديگرى بدهد؛ يعنى اين طورى نيست كه بعد از مدتى با آن شخص ديگر برخورد كند و آن حرف را به او بگويد. بلكه به سخن چينى حريص است(۷۲۸)

 مناع للخير معتد اثيم (۱۲)

«مانع خير، متجاوز گناه پيشه .»

آيه قبل راجع به شرانگيزى آنان بود. ممكن است كسى اگر شرانگيز هم هست از آن طرف ، يك خيرى را هم انجام بدهد. اما اين ها نه تنها اهل خير نيستند، بلكه منع خير هم مى كنند؛ يعنى جلو ديگران را هم مى گيرند و در اين كار هم حداكثر شدت عمل را انجام مى دهند.

_________________________

۷۲۸- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۲۶۹ - ۲۵۵

«معتد» ظالم و متجاوز است اين شخص در روابط انسان با انسانهاى ديگر در حقوق ، معتدى و متجاوز است از هر كس كه بتواند حقى ، جانى ، مالى يا عرضى را پايمال مى كند.

«اثم» به معنى گناه و بيشتر ناظر به اثر گناه است تعابير قرآن در مورد كارهاى خير و شر، شامل يك نكته بسيار دقيق روانشناسى روحى و معنوى است و آن اين كه كار خير به انسان نيرو مى دهد و سنگينى او را برطرف مى كند و بر عكس ، گناه قدرت تحرك را از انسان مى گيرد و همچون بار سنگينى بر دوش است به همين دليل قرآن ، مثلا به گناه «وزر» مى گويد كه به معنى بار است .

كلمه «اثم» نيز همين گونه است و به گناه از آن جهت كه اثرى روى قلب انسان مى گذارد و آن را كدر مى كند، «اثم» مى گويند. حال قرآن درباره اين ها مى فرمايد: اين اثيم ها، يعنى اين غرق شدگان در آثار سوء گناه .

 عتل بعد ذلك زنيم (۱۳)

«گستاخ ، و گذشته از آن زنازاده است .»

«عتل» به آدمى مى گويند كه در رفتار شخصى و معاشرتى ، غليظ و خشن است معمولا افرادى كه دچار آن گونه بيماريها هستند، دچار تندخويى و بداخلاقى نيز مى باشند.

 اءن كان ذا مال و بنين (۱۴)

«به صرف اين كه داراى مال و پسرانى است .»

در اين آيه علت اين كه شخص دچار چنين مفاسد اخلاقى شده است را بيان مى كند.

مى فرمايد: علت آن اين است كه صاحب ثروت و فرزندان است اين «دارم دارم» باعث شده كه او از تمام حقايق غافل شود و اين چنين در مقابل تو و دعوت خدا بايستد

 اذا تتلى عليه اياتنا قال اساطير الاولين (۱۵)

«چون آيات ما بر او خوانده شود، بگويد: افسانه هاى پيشينيان است .»

اين روشنفكرى دروغين و احمقانه باعث شده كه وقتى آيات ما بر او خوانده مى شود بگويد: اين ها افسانه هاى قديمى و ساختگى گذشتگان است و آدم عاقل و روشنفكر زير بار اين حرفها نمى رود.

 سنسمه على الخرطوم (۱۶)

«زودا كه بر بينى اش داغ نهيم و رسوايش كنيم .»

اين ها به جايى رسيده اند كه درد اين ها را جز اين كه دماغشان به خاك ماليده شود، چيز ديگرى درمان نمى كند.

در زبان عربى «بينى» مظهر عزت و ذلت انسان است مثلا براى ذليل شدن انسان «رغم انف» به كار مى برند و براى كسى كه براى خودش شخصيت و عزت قايل است ، مى گويند «شمخ بانفه» يعنى دماغش را بالا گرفته و تكبر كرده است .

حال قرآن بينى هاى اين ها را به خرطوم فيل تشبيه مى كند؛ يعنى خيلى بينى ايشان گنده شده است چنين مردمى چاره اى ندارند جز اينكه بايد بينى هايشان را به خاك بماليم .

مى فرمايد: طولى نخواهد كشيد كه ما اين خرطوم هاى اينها را داغ خواهيم كرد. اشاره است به اينكه به زودى اوضاعى پيش مى آيد كه

ما مسلمانها را بر اينها مسلط خواهيم كرد. مفسرين گفته اند كه اشاره به قضيه بدر است .

يك خصوصيت جنگ بدر اين است كه بيشتر اين هفتاد نفر كه كشته شدند از سران قريش و از همين ها كه به تعبير قرآن دماغشان خرطوم فيل بود، بودند. جنگ بدر از آن جا كه مسير تاريخ را عوض كرد از اهميت زيادى برخوردار است و خلاصه اين كه خرطوم بزرگان قريش در جنگ بدر داغ زده شد.

امثال اين و بعضى از آيات ديگر قرآن ، جواب مستشرقينى است كه مى گويند:

پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در مكه در چهره مسيح بود و فقط دعوت مى كرد و حرف محبت آميز مى زد و در مدينه روش خود را عوض كرد و به شك يك امپراطور و فرد مقتدر در آمد و فرمان جهاد داد. پيغمبر نه در مكه آن گونه بود و نه در مدينه به اين صورت كه اين ها ذكر مى كنند.

اگر كسى در آيات مكى (مانند اين آيه و آيات سوره عاديات) دقت كند مى فهمد كه در آينده دست به سوى قدرت و شمشير بردن وجود دارد؛ يعنى همان راهى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در مدينه رفت ، در مكه بيان مى كرد. پس اين طور نبود كه پبغمبر صلى الله عليه و آله و سلم راه خود را عوض كند. پيغمبر در مدينه هم چهره يك انسان كامل و جامع را داشت ، يعنى قرآن ، هم روى دعوت و هم روى عدالت تاءكيد مى كند و هم مى گويد آن جا كه دعوت ، عدالت را برقرار نمى كند،

بايد دست به شمشير برد: و انزلنا الحديد فيه باس شديد(۷۲۹) بعلاوه اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از روز اول شروع به جهاد ميكرد، آن وقت اعتراض ‍ مى كردند كه چرا مردم را ابتدا دعوت نكرد.(۷۳۰) بعد از آن كه قرآن ، اوصاف اين اشخاص را بيان مى كند، به همان مناسبت داستانى را به طور اشاره ذكر مى كند. مى فرمايد: ما اينها را (يعنى همين اشخاصى كه داراى اين صفات رذيله هستند) با دادن مال و ثروت مورد آزمايش و ابتلا قرار داديم ،(۷۳۱) آنچنانكه آن باغداران را در اين آزمايش ‍ قرار داديم ، عاقبت اينها درست مثل عاقبت آنهاست در واقع مى خواهد بفرمايد كه اين سران قريش هم با نعمت مال ، مورد آزمايش قرار گرفتند. داستان از اين قرار است كه مرد باغدار و اهل خيرى بوده كه هميشه فقرا را در محصول خود شريك ميكرده است(۷۳۲) بعد از مرگ اين مرد، فرزندان او به اصطلاح ، روشنفكر بوده و پيش خود مى گويند: اين چه كارى است كه ما زحمت بكشيم و عده اى ديگر از محصولات ما استفاده كنند؟ آمدند با يكديگر تبانى كردند و گفتند: امسال به هيچ كس اطلاع ندهيم كه ما چه روزى محصول خود را مى چينيم ، هنوز طلوع صبح نشده حركت مى كنيم و تا مردم خبردار شوند، تمام ميوه ها را مى چينيم .

_________________________

۷۲۹- و آهن را نازل كرديم كه در آن نيروى شديد هست (حديد/ ۲۵)

۷۳۰- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۲۷۹ - ۲۶۹

۷۳۱- تمام جريانهاى خوب و بدى كه براى انسان پيش مى آيند، آزمايش الهى است ،و براى اين است كه نوع عكس العمل انسان در برابر اين آزمايش ها مشخص شود، و فرق نمى كند آنچه سر راه انسان قرار مى گيرد، نعمت باشد يا بلا و مصيبت .

۷۳۲- قرآن در اوصاف متقين مى فرمايد: و الَّذِينَ فى اموالهم حق للسائل و المحروم «آنها كسانى هستند كه مسكينان و محرومان و سائلان حقى در مال آنها دارند.» (معارج ۲۵ - ۲۴)

قرآن مى فرمايد: در ميان اين برادران ، آنكه معتدل تر بو، و مانند پدرش فكر مى كرد، گفت : اين كار را نكنيد، از خدا بترسيد؛ يعنى مرتب خدا را به ياد مى آورده است ولى برادران به حرف او گوش نكردند. او هم از باب اينكه در اقليت بوده ، اجبارا دنبال اينها آمده ، در حالى كه از عمل اينها ناراضى بوده است همان شب كه اينها براى فردا چنين تصميمى گرفتند: قرآن مى گويد كه خدا بلايى را فرستاد كه همه ميوه هاى باغ را از بين برد.

صبح كه شد گفتند: زود هنگام بدويد. قرآن مى گويد: وقتى مى رفتند مى گفتند آرام حرف بزنيد. آرام حرف مى زدند تا كسى خبردار نشود. چشمشان كه به باغ افتاد، ديدند اين باغ ديروز نيست ، همه چيز آن عوض ‍ شده است خيال كردند راه را گم كرده اند و اين باغ آنها نيست كمى دقت كردند، فهميدند كه حادثه اى پيش آمده است فورا آن فرد معتدل تر گفت : نگفتم سوء نيت نداشته باشيد. اين اثر سوء نيت است بعد قرآن مى گويد: اينها اظهار توبه كردند و گفتند: اشتباه كرديم .

قرآن مى خواهد بفرمايد: ببينيد كه اين غرور مال به انسان چه مى كند و به چه فكرها و انديشه هايى مى اندازد. به جاى اينكه شكر منعم را بجاى آورد و حق سائلان و محرومان را بدهد، چنين نقشه هايى مى كشد. بعد مى گويد كه اين سران قريش با نعمت مال مورد آزمايش قرار گرفتند.

 انا بلوناهم كما بلونا اءصحاب الجنه اذ اءقسموا ليصرمنها مصبحين (۱۷) و لا يستثنون (۱۸)

«ما آنان را همانگونه كه صاحبان و مالكان آن باغ را آزموديم ، مورد آزمايش قرار داديم ،

آن گاه كه سوگند خوردند كه صبح برخيزند و ميوه آن باغ را حتما بچينند و هيچ چيزى براى فقرا جدا نكنند.»

آن گاه كه صاحبان(۷۳۳) باغ با يكديگر تبانى كردند و هم قسم شدند كه صبح بسيار زود ميوه هاى باغ را بچينند تا ديگران خبردار نشوند، و قسم خوردند كه استثناء نكنند. اين جمله را مفسرين دو جور تفسير كرده اند:

يكى اينكه قسم خوردند كه سهمى براى فقرا جدا نكنند (استثنا به معنى جدا كردن است). ديگر اينكه چون در زبان عربى «ان شاء الله» گفتن را هم استثنا مى گويند، گفته اند: مقصود از اين جمله اين است كه قسم خوردند و «ان شاءالله» نگفتند. ولى ظاهر اين است كه چون به صيغه مضارع آمده است ، عطف بر «يصرمنها» است ؛ يعنى اين جمله هم جزء قسم آن ها بود.

به عبارت ديگر اگر به معناى «ان شاء الله» گفتن مى بود، عطف به «اقسموا» بود و بايد ماضى آورده مى شد. پس معناى آيه اين است كه قسم خوردند كه صبح زود ميوه ها را بچينند و هيچ چيزى هم براى فقرا جدا نكنند.

 فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون (۱۹)

«پس در حالى كه آنان خوابيده بودند، بلايى از جانب پروردگارت بر آن باغ به گردش در آمد.»

بر آن باغ عبوركننده اى از جانب پروردگار تو گذشت ؛ يعنى اين را خدا فرستاد و يك وسيله الهى بود.

_________________________

۷۳۳- كلمه «صاحب » در فارسى به معنى «مالك » است ، ولى در زبان عربى معناى وسيع ترى دارد و به هر چيزى كه نوعى همراهى با انسان داشته باشد، «صاحب » گويند. به مالك هم اگر صاحب مى گويند، چون نوعى همراهى ميان مالك و مملوك وجود دارد.

۳ - قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله(۵۴) اين نيز يكى ديگر از مظاهر توحيد عملى قرآن است كه مى فرمايد، هيچ انسانى ، انسان ديگر را رب خودش قرار ندهد و ديگرى را مربوب و بنده خويش ‍ نسازد، پس معنى اياك نعبد اين است كه خدايا تنها تو را رب و مطاع قرار مى دهيم و هيچ معبود اجتماعى نداريم .

۴ - و تلك نعمة تمنها علىّ اءنْ عبدت بنى اسرائيل(۵۵) اين آيه اشاره دارد به اين كه فرعون ، بنى اسرائيل را ذليل ساخته و به كار و اطاعت اجبارى و بهره كشى وادار كرده ، هر نوع حق اختيار و آزادى را از آنها سلب كرده بود. پس وقتى ميگوييم اياك نعبد يعنى خدايا ما تن به تعبدها و تذليل ها و اطاعت هاى اجبارى و بهره كشى و سلب اختيار و آزادى نمى دهيم .

اين نمونه ها و آيات مى تواند روشنگر معناى توحيد عملى يا توحيد در عبادت باشد.

نكته ديگر درباره اياك نعبد، انحصار در عبادت است ، چرا كه مى گوييم خدايا تنها مطيع تو هستيم ، مطيع هيچ كس و هيچ فرمانى كه ناشى از فرمان تو نباشد نيستيم و اين بدان معنى است كه در اسلام ايمان به خدا، بدون كفر عملى به طاغوت نيست ،

_________________________

۵۴- بگو: «اى اهل كتاب ! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است كه : جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم و بعضى از ما بعض ديگر را - غير از خداى يگانه - به خدايى نپذيرد.» (آل عمران / ۶۴)

۵۵- آيا اين متنى است كه بر من مى گذارى كه بنى اسرائيل را برده خود ساخته اى ؟! (شعراء/ ۲۲)

يعنى همواره در كنار تسليم به خداوند بايد انكار مظاهر طغيان قرار گيرد، تا ايمان كامل گردد.

مطلب ديگر در مرحله توحيد عملى آن است كه در كلمه «تعبد» ضمير جمع آورده شده و به صورت مفرد يعنى «اعبد» نيامده است و بدان معناست كه انسان ، همانطور كه در پرتو شناخت خدا و توجه به او ساخته مى شود، نه در حالت غفلت و بى خبرى از او، و همانطور كه در سايه عمل و فعاليت ساخته مى شود، نه با نظر و انديشه محض ، به همان ترتيب در ضمن «عمل اجتماعى» و همراه و هماهنگ با جامعه توحيدى ساخته مى شود، نه منفصل و جدا از قافله اهل توحيد. در حقيقت معنى اياك نعبد چنين است كه خدايا ما مردم جامعه توحيدى ، در حركتى هماهنگ همه با هم ، به سوى تو روانيم و گوش به فرمان توايم .

 اياك نعبد يعنى تنها از تو كمك مى خواهيم و از غير تو كمك نمى خواهيم اين جمله ، «توحيد در استعانت» را بيان مى كند.

در اين رابطه دو سؤ ال مطرح مى شود:

۱ - از نظر علماى تعليم و تربيت و اخلاق ، انسان بايد اعتماد به نفس داشته باشد، به فرد ديگرى تكيه نكند، چه آن ديگرى خدا باشد چه غير خدا. به همين دليل ، توكل كه به معناى اعتماد به خداست و موجب سلب اعتماد از خود مى شود، نفى شده و غير اخلاقى محسوب مى شود.

۲ - اين كه غير خدا را نبايد عبادت كرد منطقى است ، ولى چرا نبايد از غير خدا استعانت و استمداد چيست ؟ اين كار چه منطقى دارد؟

در پاسخ بايد گفت : هرگونه استعانت از غير و اعتماد به ديگران ، مذموم نيست .

خداوند، انسان را موجودى نيازمند به غير خلق كرده و جامعه انسانى چنان ساخته شده كه افراد به يكديگر احتياج دارند و همچنان كه در قرآن مى فرمايد: تعاونوا على البر و التقوى ؛(۵۶) اگر استعانت از غير در هيچ حدى جايز نبود، پروردگار سفارش به تعاون و همكارى نمى كرد، بنابراين نظر قرآن اين است كه اعتماد نهايى و تكيه گاه اصلى قلب انسان بايستى خدا باشد؛ يعنى چيزهايى را كه در دنيا از آن استمداد مى جويد، به عنوان وسيله بداند و در عين استمداد، مسبب الاسباب را نيز بشناسد و بداند كه سررشته وسايل و اسباب در دست اوست .

 اِهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيم (۶)

«ماه را به راه راست هدايت فرما.»

براى اين كه معناى صراط مستقيم كاملا روشن شود، چند مطلب را بيان مى كنيم :

۱ - همه موجودات در يك سير تكوينى و غيراختيارى كه لازمه ناموس ‍ هستى است به سوى خداوند در حركت مى باشند، الا الى الله تصير الامور(۵۷) و اءن الى ربك المنتهى ،(۵۸) انسان هم به عنوان يكى از موجودات و و مخلوقات محكوم به اين حكم است .

_________________________

۵۶- در كارهاى نيك يكديگر را مدد برسانيد.

(مائده / ۲)

۵۷- شورى / ۵۳

۵۸- نجم / ۴۲

۲ - در ميان راه ها تنها يك راه مستقيم و شاهراه وجود دارد كه راه سعادت و راه اختيارى است ، يعنى راهى كه انسان بايد آن را بر گزيند.

۳ - انسان يك موجود تكامل يابنده است و معنى اهدنا الصراط المستقيم اين است كه خدايا ما را به راه راست تكامل هدايت فرما.

۴ - راه تكامل ، كشف كردنى است نه اختراع كردنى ؛ بر خلاف نظريه اگزيستانسياليسم كه مدعى است هيچ راهى و هيچ مقصدى وجود ندارد و انسان خودش براى خود، مقصد و ارزش مى آفريند، در ديدگاه قرآن ، مقصد و راه و كمال بودن مقصد و ارزش بودن ارزش ها در متن آفرينش و هستى ، معين شد و انسان بايد آن ها را كشف كند و مقصد را بجويد و راه را بپيمايد.

۵ - راه مستقيم راهى است كه از اول ، جهت مشخص دارد و بر خلاف راه هاى غير مستقيم (منحنى ، پيچ در پيچ ، خطوط منكسر و...) از نوع عبور از ميان اضداد و با تغيير جهت هاى متعدد و نوسان از ضدى بر ضد ديگر نيست .

۶ - اين كه راه تكامل اكتشافى است نه اختراعى ، يعنى در متن وجود انسان استعداد نظرى براى رسيدن به كمال حقيقى وجود دارد، چنان كه در هسته خرما استعداد درخت شدن هست .

۷ - انسان در عين اين كه مجهز به استعداد فطرى است ، نيازمند به هادى و راهنماست .

انسان داراى طبيعت هاى متضاد و مختلف است و راه خودش را از ميان طبيعت هاى علوى و سفلى بايد انتخاب كند، هر كدام از حيوانات با غرايزى آفريده شده اند كه آن غرايز راه آنان را به جبر مشخص كرده است و همه يك گونه اعمال و رفتار دارند،

در مقابل انسان صدها راه نهاده شده كه مى تواند هر كدام را انتخاب كند و البته اين از كمال انسان است نه ضعف او. مكاتب مادى بخصوص اگزيستانسياليسم چنين مى پندارند كه طبيعت هاى متضاد و مختلف آدمى و مواجب بودن انسان با راه هاى گوناگون مستلزم آن است كه بگوييم انسان كاملا بدون راه است ولى قرآن اين نظر را قبول ندارد، چرا كه خطر سيرى از انسان تا خدا كشيده شده كه آن راه مشخص ‍ كمال انسان است و تنها يكى از راه هاى گفته شده ، راه مستقيم و همان شاهراهى است كه به سوى خدا مى رود.(۵۹)

 صَرَاطَ الَّذِينَ اَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضوُبِ عَلَيهِم وَ لا الضَّالِّينَ (۷)

«راه كسانى كه مشمول نعمت خود ساختى ، نه راه كسانى كه بر آن ها غضب كردى و نه راه گمراهان .» انسان ها از اين نظر كه در مقام عبوديت چه چيزى به دست بياورند و در انتخاب راه چه راهى را انتخاب كنند به سه دسته تقسيم مى شوند:

_________________________

۵۹- راز اين كه در قرآن همواره ، ظلمت به صورت جمع آمده و نور به صورت مفرد، همين است كه تنها يك شاهراه حقيقت وجود دارد و راه هاى گمراهى گوناگون است ؛ الله ولى الَّذِينَ آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (بقره / ۲۵)

در قرآن كلمه «سبيل » نيز به معنى «راه » به كار برده شده ، ولى معناى آن با صراط تفاوت دارد. و لذا سبيل گاهى به صورت جمع استعمال شده ولى صراط هميشه مفرد است معناى سبيل آن راه هاى فرعى است كه به راه اصلى منتهى مى گردد و معناى صراط همان راه اصلى است ، ممكن است براى رفتن به نقطه اى يك راه اصى بيشتر نباشد ولى راه هاى فرعى كه از اطراف و اكناف مى آيد متعدد باشند و بالاخره همه به آن راه منتهى گردند، ممكن است هر كدام از ما از يك طريق فرعى خودمان را به آن راه اصلى برسانيم ، اگر هر كس در هر موقعيتى به وظيفه انسانى ، اخلاقى و شرعى خود عمل كند، در حقيقت راهى را انخاب كرده كه سرانجام او را به راه اصلى مى رساند.

يك دسته انسان هايى كه راه عبوديت را طى مى كنند و مشمول رحمت خاصه پروردگار هستند؛ اين دسته همان مقربان درگاه الهى مى باشند.

دسته دوم در مقابل دسته اول كسانى هستند كه به جاى خدا، غير خدا را پرستش و خدا را عصيان كرده اند، لذا مورد خشم و غضب الهى قرار گرفته ، بكلى از راه كمال خارج شده ، به راه هاى حيوانى مى روند. قرآن از اين ها به المغضوب عليهم تعبير مى كند.

گروه سوم ، مذبذبين هستند كه راه معينى در پيش ندارند و متحير و سرگردان، هر لحظه راهى را پيش گرفته و در نهايت به جايى نمى رسند، قرآن از اين ها به الضالين ياد مى كند.

بنابراين معنى آيات آخر اين سوره اين است كه : بار خدايا! راه راستت را به ما بنما، آن راهى كه راه اوليا و پاكان درگاه توست ، آنان كه همواره مشمول انعام هاى پى در پى تو هستند، نه راه بندگانى مسخ شده و از انسانيت بيگانه گشته كه مورد غضب تو قرار دارند و نه راه مردمى كه حيران و سرگردانند و هر لحظه به شكلى در آمده ، با گروهى در مى آميزند.(۶۰)

تفسير سوره بقره

بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم# الم(۱)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر # الم»

اين سوره را كه بلندترين سوره قرآن است و در حدود دو جزء و نيم از قرآن را تشكيل مى دهد،

_________________________

۶۰- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۲۰ - ۱۰۶

به خاطر اين كه داستان گاو بنى اسرائيل در آن آمده ، «بقره» مى نامند.

سوره بقره كه از سوره هاى مدنى است ، مانند سيزده سوره ديگر در قرآن با حروف مقطعه آغاز گرديده است حروف مقطعه ، يعنى حروف الفبا، در حالى كه با يكديگر تركيب نشده اند. در پاسخ اين سؤ ال كه منظور از اين حروف چيست ؟ مى توان گفت در اين باره هنوز نظر قطعى پيدا نشده است .

بعضى بر اين عقيده اند كه حروف مقطعه ، يك سلسله رموزى است ميان گوينده و شنونده ، يعنى بين خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مطالب و معارفى بوده كه از سطح فكر عامه مردم فراتر بوده و به صورت رمز، بيان شده است .

نظر ديگر اين است كه اين حروف ، نام هاى قرآن و يا نام هاى سوره هايى است كه در صدر آن ها آمده اند؛ يعنى نام سوره حاضر كه «الم» در آغاز آن آمده ، «سوره الم» است .

بعضى گفته اند كه اين ها سوگند است و قرآن ، همچنان كه به ساير مظاهر خلقت مثل خورشيد و ماه ، ستارگان روز و شب نفس انسان ، سوگند ياد كرده ، به حروف الفبا نيز سوگند خورده است .

هنگامى كه انسان به چيزى سوگند مى خورد، گاهى براى تاءكيد آن را پشتوانه صحت و درستى سخنش قرار ميدهد، و گاهى نه براى اين منظور، بلكه براى افاده اين معنا كه شنونده بداند، گوينده براى آن چيز احترام قايل است ، قسم مى خورد.

سوگندهايى قرآن از نوع دوم است ، اگر قرآن به ماه و خورشيد و زيتون و انجيل و روز و شب و... سوگند ياد مى كند،

مى خواهد بشر را متوجه اهميت اين امور كند.

يكى از مهمترين امورى كه نقش اساسى در تمدن و فرهنگ انسانيت داشته ، حروف الفباست الفبا و اصوات - كه به صورت حروف در مى آيند - نقش ‍ مهمى در زندگى اجتماعى انسان دارند. با اين كه حيوانات نيز صوت و آواز دارند، نمى توانند از آن ها حروف بسازند و اگر انسان هم نمى توانست اصوات را به صورت حروف در آورد، قدرت تكلم نداشت و نمى توانست مقاصدش را به ديگران برساند، لذا هيچگونه علم و تمدن و صنعتى به وجود نمى آمد. حتى نوشتن و خط، در مرحله بعد از تكلم پديد آمده است ، يعنى اگر ما مى توانيم الف ، لام و ميم و ديگر حروف را جدا جدا بنويسيم در اثر آن است كه مى توانيم جدا تلفظ كنيم ، به هر حال ، مطابق اين نظر، «الف - لام - ميم» يعنى به الف و لام و ميم سوگند.

نظريه ديگر مى گويد: اين حروف اشاره به اعجاز قرآن است ، قرآن با ذكر اين حرف به عنوان نمونه الفبا، مى خواهد مواد اوليه آيات قرآن را عرضه بدارد و بفهماند با اين كه اين ابزار و مواد خام در دسترس همگان است ، ولى كسى نمى تواند چنين سخن عالى بگويد و اين مطلب ، بيانگر اعجاز قرآن است كه به وسيله شخصى بى سواد و مدرسه نرفته سخنى به وجود آورد كه هيچ كس قادر به مبارزه با مثل نباشد.(۶۱)

_________________________

۶۱- چند آيه بعد در سوره بقره ، خواهيم خواند كه قرآن تحدى مى فرمايد؛ يعنى مردم را دعوت به مبارزه مى كند و مى گويد تمام سخنوران برتر را جمع كنيد، آيا مى توانيد مانند قرآن را بياوريد؟

مطلب ديگر درباره حروف مقطعه قرآن اين است كه بررسى كامپيوترى ، نشان داده ، در هر يك از اين سوره ها اين حروف نسبت به حروفى كه در تمام آن سوره به كار رفته است ، نقش بيشترى دارند؛ مثلا الف و لام و ميم در سوره بقره ، نسبت به حروف ديگر نقش بيشترى دارند.

در خاتمه احتمال ديگرى نيز مطرح است و آن بحثى است كه از قديم مطرح بوده كه بين ماده و انديشه كدام يك در نظام هستى مقدم بوده است ؟ به طور كلى در جواب اين سؤ ال دو نظر ابراز گرديده : برخى مى گويند: اول كلمه و سخن بوده ؛ يعنى اول انديشه و فهم و درك وجود داشته - زيرا كلمه و سخن نمايانگر انديشه اند - و سپس ماده پيدا شده است و گروه ديگر به تقدم ماده قائلند و مى گويند: اول ماده و طبيعت پديد آمده و سپس از تكامل ماده ، تدريجا فهم وش عور و درك پيدا شده است و پس از آن كلمه و سخن .

گويا قرآن از اين دو نظر، اولى را پذيرفته ، زيرا در جاى ديگر در بيان داستان خلقت مى فرمايد:

انّما اَمرُهُ اِذَا اَرَادَ شيئا اءَن يَقول له كن فيكون(۶۲) يعنى اول قول است و سپس ساير مخلوقات و پيداست كه قول در اين جا تنها به معناى جامع و كامل ترى دارد.

به نظر مى رسد خداوند با اين حروف مقطعه ، نحوه شروع كار خودش را بيان مى فرمايد؛ يعنى قول ، سخن و انديشه ، بر ماده ، جسم و طبيعت تقدم دارد.

_________________________

۶۲- فرمان او چنين مى شود كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد: «موجود باش!» آن نيز بى درنگ موجود مى شود. (يس / ۸۲)

در هر صورت حروف مقطعه از متشابهات قرآن است و نظرى قطعى درباره اش وجود ندارد.(۶۳)

 ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ (۲)

«آن كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است .»

در اين عبارت به كتاب اشاره دور مى كند «آن كتاب» و اين نكته اش ‍ «تعظيم» است(۶۴)

با اين كه واقعا مردمى هستند كه درباره اصالت قرآن شك دارند و در همين سوره هم به شك آن ها اشاره شده چگونه مى توان گفت كه در قرآن شكى نيست ؟

پاسخ اين است كه اثبات بعضى مسائل ، محتاج برهان است ، اما در برخى موارد، اگر اصل مساءله براى انسان روشن شود، ديگر نيازى به اثبات ندارد، بلكه طرح مساءله مساوى با اثبات نيز هست ، قرآن نيز چنين است ، ممكن است كسى تا هنگامى كه از قرآن دور است در اصالت قرآن شك بكند، ولى همين كه به خود قرآن نزديك شد، ديگر شك نخواهد كرد.

_________________________

۶۳- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۲۷ - ۱۲۱

۶۴- در زبان عربى اگر بخواهند چيزى را با عظمت ياد كنند، آن را با ضمير دور مى آورند، به اين معنا كه آن چيز با ما و شما بسيار فاصله دارد.

پس آيه مى خواهد بفرمايد: اى مردمى كه در قرآن شك داريد و چون در قرآن نظر ننموده و نه از نزديك آن را مطالعه كرده ايد و نه در مرحله عمل آزمايش نموده ايد، حق داريد كه شك داشته باشيد؛ اگر شما به قرآن نزديك شويد و آن را لمس نماييد، ديگر در اصل آن ترديدى نخواهيد داشت .

در شناخت قرآن و نزديك شدن به آن بايد بدانيم قرآن براى چه هدفى نازل شده و ماهيت آن چيست ، زيرا اگر انسان نداند كتابى براى چه هدفى نوشته شده است ، نمى تواند درباره آن اظهار نظر كند.

قرآن كتاب هدايت است (هدى)، اما قرآن نه تنها همه را هدايت نمى كند، بلكه عده اى به وسيله آن گمراه مى شوند: يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا(۶۵) البته ما يضل به الا الفاسقين(۶۶) يعنى خدا به وسيله قرآن كسى را به جز فاسقان گمراه نمى كند. فاسق ، يعنى كسى كه از مسير فطرت انسانى خارج شده .

قرآن مانند ريسمان است كه هم مى توان به وسيله آن بالا رفت و هم مى شود پايين رفت و اگر كسانى پايين مى روند و گمراه ميشوند عيب از ريسمان نيست .

اين كتاب هدايت كننده متقين و پاكان است ، مراد از كلمه متقين (پاكان) در اين جا همانهايى هستند كه به فطرت پاك اوليه باقى مانده اند، هر انسانى پاك و پاكيزه به دنيا مى آيد؛ يعنى مجهز به يك تقواى ذاتى است ،

_________________________

۶۵- خدا جمع زيادى را با آن گمراه و گروه بسيارى را هدايت مى كند.

(بقره / ۲۶)

۶۶- بقره / ۲۶

ولى ممكن است در اثر آلودگى هاى محيط، به تدريج از مسير فطرت خارج شود تا جايى كه به كلى مسخ گردد.

قرآن مى فرمايد: اگر كسى به فطرت اوليه باقى باشد، اين كتاب او را به سرمنزل مقصود راهنمايى مى كند و تمام استعدادها و كمال هاى بالقوه اش ‍ را به فعليت مى رساند.

 الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (۴)

« (متقين) كسانى هستند كه به غيب ايمان مى آورند؛ و نماز را برپا مى دارند و از تمام نعمتها و مواهبى كه به آنان روزى داده ايم ، انفاق مى كنند.»

«غيبت» و «شهادت» دو اصطلاح قرآنى است در جهان بينى قرآن ، عالم هستى منحصر به امور محسوس نمى شود. بلكه محسوسات تنها قشر نازكى از عالم است و قسمت عظيم تر، ماوراء محسوسات مى باشد. قرآن امور محسوس را «شهادت» و امور نامحسوس را «غيب» مى نامند.

اگر هستى منحصر به محسوسات (شهادت) بود، آنگاه انسان زندگى را همين تولد و مرگ و زندگى دنيوى مى دانست و به آغاز و انجام زندگى كارى نداشت .

ايمان دادن به غيب اولين هدايت قرآن است ، تا انسان را از اين ديدگاه تنگ بيرون آورده و او را آگاه و مؤمن سازد به اين كه محسوسات قشر نازكى از هستى است و درياى عظيم و بى نهايت هستى ، ماوراء آن است ، به عنوان مثال بدن و تن اشخاص ، براى ما محسوس و شهادت و ضمائر قلبى و روان آن ها براى ما غيب است .

در روانشناسى ، يك روان «خودآگاه» داريم كه همان «من» انسان است كه مثلا مى گويد: «من اين طور فكر مى كنم ، احساس مى كنم ، فلان چيز را دوست دارم ...»؛ و يك روان «ناخودآگاه» وجود دارد، كه قسمت اعظم وجود انسان را تشكيل مى دهد، لذا قسمت عمده وجود انسان غيب و تنها قسم ناچيزى از او مشهود است .

قرآن اين مطلب را نه تنها درباره انسان كه درباره كل عالم مى گويد و جهان بينى تازه اى به انسان مى بخشد، اصطلاحات ملائكه ، لوح محفوظ، عرش ، كرسى و.... مربوط به غيب و باطن اين عالم است و به دليل عجز حواس از مشاهده غيب ، نمى توان آن ها را نفى كرد، بلكه بايد معتقد بود كه عالم ، غيبى دارد كه حواس ما از احساس آن عاجز است .

اصل اولى كه قرآن بعد از ايمان به غيب عنوان كرده ، به پا داشتن نماز است ، مى توان گفت اصل اول (ايمان به غيب) به نظام فكرى جهان بينى فرد مسلمان مربوط است و اصل دوم (اقامه نماز) به «خودسازى» و اصل سوم (انفاق) - كه بعدا بررسى خواهد شد - به «جامعه سازى».

هر مكتب طرحى براى ساختن افرادش دارد. سرلوحه تربيت اسلامى و برنامه پرورشى اسلام ، عبادت و در راءس همه عبادات نماز است از اين جا به اهميت نماز كه از پايه هاى دين است پى مى بريم ميان نماز خواندن و به پا داشتن نماز، فرق است ،(۶۷) به پا داشتن نماز آن است

_________________________

۶۷- در بيشتر مواردى كه در قرآن به «نماز خواندن » تعبير شده است ، در مقام مذمت بوده ، يعنى سخن از كسانى رفته كه نمازشان ايراد داشته است .

كه حق نماز ادا شود و نماز نه به صورت پيكرى بى روح ، بلكه نمازى باشد كه بنده را متوجه خالق خويش سازد. به ياد خدا بودن ، مساوى فراموش كردن غير خداست و اگر انسان - هر چند مدت كوتاهى - با خدا راز و نياز كند و از او استمداد جويد، عالى ترين تاءثيرها در نفس او گذاشته ، روحش آن چنان كه اسلام مى خواهد ساخته مى شود و بدون عبادت اين سازندگى امكان پذير نيست .

«انفاق»، يعنى مصرف انباشته ها و بى چيز و تهى دست كردن خويش ونيز ممكن است ، انفاق به معناى ازاله نفق و فقر باشد، بنابراين و مما رزقناهم ينفقون ، يعنى آن ها فقرها و مستمندى ها را از بين مى برند.

همانطور كه اشاره شد انفاق ، رابطه انسان را با جامعه بيان مى كند و چنان چه از معناى آيه بر مى آيد انفاق به «رزق» اختصاص دارد، نه به مال رزق و روزى معناى عامى دارد و اعم از روزى هاى مادى و معنوى است ؛ دانايى و دانش نيز از روزى هاى پروردگار است و آنان كه از اين رزق برخوردارند، بايد انفاق نموده و ديگران را بهره مند سازند.

فلسفه انفاق ، تنها پر شدن خلاءهاى اجتماعى و ازاله فقر و مسكنت نيست كه با به عهده گرفتن حل مشكل فقر، توسط سازمانهاى حكومتى ، منتفى شود. فلسفه انفاق ، انسان سازى است ، زيرا انسان ها در پرتو گذشت ها، بخشش ها و ايثارها، روحشان ، روح انسانى مى گردد.

«داشتن» و از خود جدا كردن مظهر رحمانيت پروردگار شدن ، نقش بزرگى در ساختن انسان دارد.(۶۸)

 والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا اءُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا اءُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالا خِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (۴)

« آنها كه به آنچه بر تو نازل شده ، و آنچه پيش از تو (بر پيامبران پيشين) نازل شده ، ايمان مى آورند و به رستاخيز يقين دارند.»

افراد مختلف در برابر قرآن ، عكس العمل هاى متفاوتى دارند، عده اى فقط آن را قبول دارند، بدون اين كه به آن ايمان داشته باشند(۶۹) و عده اى به قرآن ايمان دارند. ايمان به قرآن ، يعنى انسان معتقد باشد كه قرآن وحى ، و از جانب خداست(۷۰) و مجموعه پيامهايى است كه از عالم غيب به عالم شهادت رسيده است مفهوم آخرت(۷۱) ، در قرآن كريم گاهى مقابل «دنيا» و گاهى مقابل «اولى» است

_________________________

۶۸- عطوفت كه به معناى تمايل و توجه به ديگران و دل به جاى دل آن ها نهادن است ، خود هدفى اساسى است و اگر چنين مفهومى در جامعه باشد، مثل آن است كه در محيط خانواده ، محبت و عطوفت مفقود گردد و به جاى والدين ، موسسات تربيتى حكومتى (مثل پرورشگاه) تربيت كودكان را به عهده بگيرند و عيب بزرگ اين قضيه خارج شدن از مسير فطرت انسانى است.

۶۹- مى شود گفت كه اين اعتقاد، بيشتر به غير مسلمانان متعلق است شبلى شميل ، شاعر ماترياليست لبنانى ، راجع به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و قرآن ، اشعارى بدين مضامين دارد كه : اگر چه به دين او كفر مى ورزم ، ولى چگونه مى توانم آيات محكم قرآن را منكر شوم .

۷۰- نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين يعنى : «روح الامين ، آن را بر قلب (پاك) تو نازل كرده است ، تا از انذاركنندگان باشى .» (شعراء/ ۱۹۴ - ۱۹۳)

۷۱- علت اين كه «آخر» به شكل مونث آمده ، آن است كه صفت ، هميشه از موصوف ، تبعيت مى كند و «آخرة » اكثرا صفت «حياة » و «دار» مى آيد.

دنيا، يا از ماده «دنو ۹ به معنى نزديكى است و يا از «دنى» به معنى پست ، كه در حالت اول ، آخرت به معنى زندگى دورتر ما و و در حالت دوم ، به معنى زندگانى در سطح بالاترى از زندگى اين جهانى ، خواهد بود. اما در موردى كه «آخرت»، مقابل «اولى» قرار مى گيرد،(۷۲) به معنى پايان كار، مى باشد. با اين توضيحات ، آنها كه به آخرت اعتقاد دارند، به جاودانگى نيز معتقد هستند و اين خود يكى از امتيازات مكتب هاى الهى مى باشد، كه با آن مى توان به توجيه جهان پرداخت ، مكتب هاى مادى ، كه به جاودانگى اعتقاد ندارند و نسبت به هستى بدبين هستند، براى رهايى از پوچى ، مرگ را چنين توصيف مى كند: درست است كه فرد، فانى مى شود، ولى چون جامعه در راه تكامل است ، راه اين فرد ادامه مى يابد، پس او جاويد است ! اين توجيهات ، از سوى مكاتب مادى طبيعى است ، اما متاءسفانه عده اى مى خواهند آيات قرآن را نيز با اين حرف ها تطبيق كنند و مثلا مى گويند: بالاخرة هم يوقنون يعنى به نظام برتر و نظام تكاملى جهان ، ايمان دارند! يعنى نوع ، جاودانه است و فرد، جاودانه نيست در جواب اين افراد بايد گفت : جاودانگى نوع ، بدون جاودانگى فرد، بى معناست ؛ زيرا وقتى كه زمين و انسان ها از بين بروند، جاودانگى نوع معنا نخواهد داشت .

 اءُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِن ربهِمْ وَ اءُولَئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ (۵)

«آنان را خداوند هدايت كرده و آنها رستگارانند.»

_________________________

۷۲- و للاخرة خير لك من الاولى

«مسلما آخرت ، براى تو از دنيا بهتر است .» (ضحى / ۴)

خداوند براى هدايت موجودات به سوى كمال ، از هدايت تكوينى و تشريعى استفاده مى كند و در اين ميان ، تنها انسان ها هستند كه با هدايت تشريعى به كمال مى رسند و رستگار مى شوند.

 إِنَّ الَّذِينَ كَفَروُا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ اءَاءَنذَرْتَهُمْ اءَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (۶)

«كسانى كه كافر شدند، براى آنها فرقى نمى كند كه آنان را (از عذاب الهى) بترسانى يا نترسانى ، ايمان نخواهند آورد.»

كفر به معنى ستر و پوشانيدن است و قرآن ، منكران دين را كافر مى داند، چون پس از درك حقيقت ، از آن روى بر مى گرداندند. البته كفر مقدس هم وجود دارد و آن جبهه گيرى در مقابل باطل است ، كه شرط كافى براى ايمان به خدا مى باشد.(۷۳)

انذار به معنى «هشدار» است و معنى «بيم دادن» يا ترساندن ، كاملا رسا نيست ؛ زيرا در انذار، نوعى اعلام خطر نسبت به آينده وجود دارد. مقصود قرآن از اين كه هشدار يا عدم هشدار، براى كافران سودى ندارد، بدين معنا نيست كه جامعه را به شكل مادى تصور كنيم و مردم را به دو گروه تقسيم كنيم ، عده اى استثمار شده ، كه آمادگى دعوت پيامبر را دارند و عده اى استثمارگر، كه مخاطب او نيستند. بلكه منظور اين است كه براى كسى كه در مقابل حق موضع مى گيرد، انذار فايده اى ندارد.

_________________________

۷۳- فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى

يعنى : «كسى كه به طاغوت [= بت و شيطان و هر موجود طغيانگر] كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى ، چنگ زده است .» (بقره / ۲۵۶)

چون براى فردى كه نابودى خود را در برابر حق و حقيقت ، خواهان است ، انذار چه فايده اى مى تواند داشته باشد.(۷۴)

مردم را مى توان در برابر دعوت انبيا، به سه دسته مؤمن ، كافر و منافق تقسيم كرد. البته بايد توجه داشت كه اگر براى فردى شرايط عرضه دين فراهم نشده باشد، جزء هيچ كدام از اين گروه ها قرار نمى گيرد.

 خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى اءَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ (۷)

«خداوند بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشمهاى آنهاپرده افكنده و عذاب دردناكى در انتظار آنهاست .»

خداوند در اين آيه ، دل هر فرد را همچون نامه اى به حساب آورده كه پس از اين كه لاك و مهر شد، ديگر نمى توان در آن كوچكترين دخل و تصرفى داشت ، و در خطاب به پيامبر خود مى گويد: دعوت افرادى كه پس از اتمام حجت ، كفر ورزيدند، هيچ فايده اى ندارد و آثار كفر چنان بر آن ها تاءثير گذاشته كه ديگر نه چيزى مى بينند و نه مى شنوند، دلشان مرده است(۷۵)

 وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ الا خِرِ وَ مَا هُم بِمُؤْمِنِينَ (۸)

_________________________

۷۴- و اذ قالوا اللهم اءنْكان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم

«و (به خاطر بياور) زمانى را كه گفتند: پروردگارا! اگر اين حق است و از طرف توست ، بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرو ببار يا عذاب دردناكى براى ما بفرست .»

(انفال / ۳۲)

۷۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۴۷ - ۱۳۷

«در ميان مردم مردم كسانى هستند كه مى گويند: «به خدا و روز رستاخيز، ايمان آورده ايم»، در حالى كه ايمان ندارند.»

نفاق ، به معنى دو چهره بودن است ؛ يعنى انسان بر خلاف آن چه هست ، خودش را نشان بدهد. صفت نفاق و تصنع ، ناشى از تكامل انسان هاست و در ميان ساير موجودات بسيار كم و در سطح نازلى است انسان هر چه از نظر سن پيش مى رود، قدرت نفاق بيشترى مى يابد. مثلا نفاق كودكان ، بسيار كمتر از نفاق بزرگسالان است از سوى ديگر انسان نيز هر چه بدوى تر باشد، نفاقش كمتر است بشر هزار سال قبل بسيار كمتر از بشر امروز نفاق داشت(۷۶)

هشدار اسلام در باب نفاق ، به اين دليل است كه اين جريان ، منحصر به صدر اسلام نيست ، بلكه در هر زمانى منافقينى وجود دارند كه مى خواهند در ميان صفوف مسلمانان رخنه كنند و از پشت ، خنجر بزنند.

همچنين كلمه «ناس» كه در اين آيه آمده ، به معنى مردم است ، مستقل از رنگ و نژاد و طبقه آن ها. اما عده اى ، ناس را به معناى مردم محروم در نظر مى گيرند، در حالى كه اين طور نيست نتيجه اختلاف نظر مذكور با توجه به آيه مورد بحث ، اين است كه طبق تفسير دوم ، بايد بگوييم : منافقان فقط از ميان توده محروم جامعه هستند،

_________________________

۷۶- از مصاديق مهم نفاق در عصر ما، عملكرد استعمارگران است كه ابتدا به نام عمران و آبادى و با تبليغ مسيحيت وارد كشورهاى مختلف مى شوند و سپس به دنبال تامين منافع خود مى روند.

يكى از آفريقايى ها گفته : روزى كه اروپايى ها به كشورهاى ما آمدند، ما زمين داشتيم و در دست آن ها انجيل بود، ولى پس از مدتى ديديم انجيل در دست ما مانده و زمين ها در دست آن هاست !

در حالى كه فرد منافق ممكن است از هر طبقه اى باشد و اتفاقا اغلب منافقان صدر اسلام ، از اشراف بودند؛ مانند عبدالله بن ابى كه قبل از ورود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه ، متشخص ترين فرد در مدينه بود. قرآن كريم در موارد متعددى خطر انسان هاى منافق براى جامعه مسلمانان را متذكر شده است البته دليل اين تاءكيد، در آيات بعدى مى آيد.

 يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَ مَا يَخْدَعُونَ إِلا اءَنفُسَهُم وَ ما يَشْعُرُونَ (۹)

«مى خواهند خدا و مؤمنان را فريب بدهند (ولى) جز خودشان را فريب نمى دهند و نمى فهمند.»

«يخادعون» به معنى مخادعه كردن با خداست و درباره معناى آن ، دو احتمال وجود دارد:

اول اين كه عده اى در صدد خدعه بر مى آيند و احتمال بعدى اين است كه منافقان اصلا خدا را قبول ندارند كه به فكر فريب خدا باشند و لذا معناى آيه ، اين است كه آن ها در صدد فريب دادن خداوند نبوده اند، زيرا خدا را قبول نداشته اند و در صدد فريب اهل ايمان بر مى آيند.(۷۷)

ولى بايد بدانند كه شايد اهل ايمان فريب بخورند، اما حق و حقيقت هرگز فريب نمى خورد و لذا نقشه هاى فريبكارانه اين افراد، به ضرر خودشان تمام مى شود. لذا منافقان با نقشه هاى خود، در واقع خودشان را فريب مى دهند.

 فِى قُلُوبِهِم مرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضا وَ لَهُم عَذَابٌ اءَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكذِبُون (۱۰)

_________________________

۷۷- خداوند در بسيارى از موارد، كارى ار كه مربوط به اهل حق است ، به خود نسبت مى دهد؛ مثلا اءنّ الَّذِينَ يبايعونك انما يبايعون الله

يعنى : «كسانى كه با تو بيعت مى كنند، در حقيقت ، فقط با خدا بيعت مى كنند.» (فتح / ۱۰)


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28