آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن0%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 33685
دانلود: 3801

توضیحات:

آشنايى با قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33685 / دانلود: 3801
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

۳ - قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله(۵۴) اين نيز يكى ديگر از مظاهر توحيد عملى قرآن است كه مى فرمايد، هيچ انسانى ، انسان ديگر را رب خودش قرار ندهد و ديگرى را مربوب و بنده خويش ‍ نسازد، پس معنى اياك نعبد اين است كه خدايا تنها تو را رب و مطاع قرار مى دهيم و هيچ معبود اجتماعى نداريم .

۴ - و تلك نعمة تمنها علىّ اءنْ عبدت بنى اسرائيل(۵۵) اين آيه اشاره دارد به اين كه فرعون ، بنى اسرائيل را ذليل ساخته و به كار و اطاعت اجبارى و بهره كشى وادار كرده ، هر نوع حق اختيار و آزادى را از آنها سلب كرده بود. پس وقتى ميگوييم اياك نعبد يعنى خدايا ما تن به تعبدها و تذليل ها و اطاعت هاى اجبارى و بهره كشى و سلب اختيار و آزادى نمى دهيم .

اين نمونه ها و آيات مى تواند روشنگر معناى توحيد عملى يا توحيد در عبادت باشد.

نكته ديگر درباره اياك نعبد، انحصار در عبادت است ، چرا كه مى گوييم خدايا تنها مطيع تو هستيم ، مطيع هيچ كس و هيچ فرمانى كه ناشى از فرمان تو نباشد نيستيم و اين بدان معنى است كه در اسلام ايمان به خدا، بدون كفر عملى به طاغوت نيست ،

_________________________

۵۴- بگو: «اى اهل كتاب ! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است كه : جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم و بعضى از ما بعض ديگر را - غير از خداى يگانه - به خدايى نپذيرد.» (آل عمران / ۶۴)

۵۵- آيا اين متنى است كه بر من مى گذارى كه بنى اسرائيل را برده خود ساخته اى ؟! (شعراء/ ۲۲)

يعنى همواره در كنار تسليم به خداوند بايد انكار مظاهر طغيان قرار گيرد، تا ايمان كامل گردد.

مطلب ديگر در مرحله توحيد عملى آن است كه در كلمه «تعبد» ضمير جمع آورده شده و به صورت مفرد يعنى «اعبد» نيامده است و بدان معناست كه انسان ، همانطور كه در پرتو شناخت خدا و توجه به او ساخته مى شود، نه در حالت غفلت و بى خبرى از او، و همانطور كه در سايه عمل و فعاليت ساخته مى شود، نه با نظر و انديشه محض ، به همان ترتيب در ضمن «عمل اجتماعى» و همراه و هماهنگ با جامعه توحيدى ساخته مى شود، نه منفصل و جدا از قافله اهل توحيد. در حقيقت معنى اياك نعبد چنين است كه خدايا ما مردم جامعه توحيدى ، در حركتى هماهنگ همه با هم ، به سوى تو روانيم و گوش به فرمان توايم .

 اياك نعبد يعنى تنها از تو كمك مى خواهيم و از غير تو كمك نمى خواهيم اين جمله ، «توحيد در استعانت» را بيان مى كند.

در اين رابطه دو سؤ ال مطرح مى شود:

۱ - از نظر علماى تعليم و تربيت و اخلاق ، انسان بايد اعتماد به نفس داشته باشد، به فرد ديگرى تكيه نكند، چه آن ديگرى خدا باشد چه غير خدا. به همين دليل ، توكل كه به معناى اعتماد به خداست و موجب سلب اعتماد از خود مى شود، نفى شده و غير اخلاقى محسوب مى شود.

۲ - اين كه غير خدا را نبايد عبادت كرد منطقى است ، ولى چرا نبايد از غير خدا استعانت و استمداد چيست ؟ اين كار چه منطقى دارد؟

در پاسخ بايد گفت : هرگونه استعانت از غير و اعتماد به ديگران ، مذموم نيست .

خداوند، انسان را موجودى نيازمند به غير خلق كرده و جامعه انسانى چنان ساخته شده كه افراد به يكديگر احتياج دارند و همچنان كه در قرآن مى فرمايد: تعاونوا على البر و التقوى ؛(۵۶) اگر استعانت از غير در هيچ حدى جايز نبود، پروردگار سفارش به تعاون و همكارى نمى كرد، بنابراين نظر قرآن اين است كه اعتماد نهايى و تكيه گاه اصلى قلب انسان بايستى خدا باشد؛ يعنى چيزهايى را كه در دنيا از آن استمداد مى جويد، به عنوان وسيله بداند و در عين استمداد، مسبب الاسباب را نيز بشناسد و بداند كه سررشته وسايل و اسباب در دست اوست .

 اِهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيم (۶)

«ماه را به راه راست هدايت فرما.»

براى اين كه معناى صراط مستقيم كاملا روشن شود، چند مطلب را بيان مى كنيم :

۱ - همه موجودات در يك سير تكوينى و غيراختيارى كه لازمه ناموس ‍ هستى است به سوى خداوند در حركت مى باشند، الا الى الله تصير الامور(۵۷) و اءن الى ربك المنتهى ،(۵۸) انسان هم به عنوان يكى از موجودات و و مخلوقات محكوم به اين حكم است .

_________________________

۵۶- در كارهاى نيك يكديگر را مدد برسانيد.

(مائده / ۲)

۵۷- شورى / ۵۳

۵۸- نجم / ۴۲

۲ - در ميان راه ها تنها يك راه مستقيم و شاهراه وجود دارد كه راه سعادت و راه اختيارى است ، يعنى راهى كه انسان بايد آن را بر گزيند.

۳ - انسان يك موجود تكامل يابنده است و معنى اهدنا الصراط المستقيم اين است كه خدايا ما را به راه راست تكامل هدايت فرما.

۴ - راه تكامل ، كشف كردنى است نه اختراع كردنى ؛ بر خلاف نظريه اگزيستانسياليسم كه مدعى است هيچ راهى و هيچ مقصدى وجود ندارد و انسان خودش براى خود، مقصد و ارزش مى آفريند، در ديدگاه قرآن ، مقصد و راه و كمال بودن مقصد و ارزش بودن ارزش ها در متن آفرينش و هستى ، معين شد و انسان بايد آن ها را كشف كند و مقصد را بجويد و راه را بپيمايد.

۵ - راه مستقيم راهى است كه از اول ، جهت مشخص دارد و بر خلاف راه هاى غير مستقيم (منحنى ، پيچ در پيچ ، خطوط منكسر و...) از نوع عبور از ميان اضداد و با تغيير جهت هاى متعدد و نوسان از ضدى بر ضد ديگر نيست .

۶ - اين كه راه تكامل اكتشافى است نه اختراعى ، يعنى در متن وجود انسان استعداد نظرى براى رسيدن به كمال حقيقى وجود دارد، چنان كه در هسته خرما استعداد درخت شدن هست .

۷ - انسان در عين اين كه مجهز به استعداد فطرى است ، نيازمند به هادى و راهنماست .

انسان داراى طبيعت هاى متضاد و مختلف است و راه خودش را از ميان طبيعت هاى علوى و سفلى بايد انتخاب كند، هر كدام از حيوانات با غرايزى آفريده شده اند كه آن غرايز راه آنان را به جبر مشخص كرده است و همه يك گونه اعمال و رفتار دارند،

در مقابل انسان صدها راه نهاده شده كه مى تواند هر كدام را انتخاب كند و البته اين از كمال انسان است نه ضعف او. مكاتب مادى بخصوص اگزيستانسياليسم چنين مى پندارند كه طبيعت هاى متضاد و مختلف آدمى و مواجب بودن انسان با راه هاى گوناگون مستلزم آن است كه بگوييم انسان كاملا بدون راه است ولى قرآن اين نظر را قبول ندارد، چرا كه خطر سيرى از انسان تا خدا كشيده شده كه آن راه مشخص ‍ كمال انسان است و تنها يكى از راه هاى گفته شده ، راه مستقيم و همان شاهراهى است كه به سوى خدا مى رود.(۵۹)

 صَرَاطَ الَّذِينَ اَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضوُبِ عَلَيهِم وَ لا الضَّالِّينَ (۷)

«راه كسانى كه مشمول نعمت خود ساختى ، نه راه كسانى كه بر آن ها غضب كردى و نه راه گمراهان .» انسان ها از اين نظر كه در مقام عبوديت چه چيزى به دست بياورند و در انتخاب راه چه راهى را انتخاب كنند به سه دسته تقسيم مى شوند:

_________________________

۵۹- راز اين كه در قرآن همواره ، ظلمت به صورت جمع آمده و نور به صورت مفرد، همين است كه تنها يك شاهراه حقيقت وجود دارد و راه هاى گمراهى گوناگون است ؛ الله ولى الَّذِينَ آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (بقره / ۲۵)

در قرآن كلمه «سبيل » نيز به معنى «راه » به كار برده شده ، ولى معناى آن با صراط تفاوت دارد. و لذا سبيل گاهى به صورت جمع استعمال شده ولى صراط هميشه مفرد است معناى سبيل آن راه هاى فرعى است كه به راه اصلى منتهى مى گردد و معناى صراط همان راه اصلى است ، ممكن است براى رفتن به نقطه اى يك راه اصى بيشتر نباشد ولى راه هاى فرعى كه از اطراف و اكناف مى آيد متعدد باشند و بالاخره همه به آن راه منتهى گردند، ممكن است هر كدام از ما از يك طريق فرعى خودمان را به آن راه اصلى برسانيم ، اگر هر كس در هر موقعيتى به وظيفه انسانى ، اخلاقى و شرعى خود عمل كند، در حقيقت راهى را انخاب كرده كه سرانجام او را به راه اصلى مى رساند.

يك دسته انسان هايى كه راه عبوديت را طى مى كنند و مشمول رحمت خاصه پروردگار هستند؛ اين دسته همان مقربان درگاه الهى مى باشند.

دسته دوم در مقابل دسته اول كسانى هستند كه به جاى خدا، غير خدا را پرستش و خدا را عصيان كرده اند، لذا مورد خشم و غضب الهى قرار گرفته ، بكلى از راه كمال خارج شده ، به راه هاى حيوانى مى روند. قرآن از اين ها به المغضوب عليهم تعبير مى كند.

گروه سوم ، مذبذبين هستند كه راه معينى در پيش ندارند و متحير و سرگردان، هر لحظه راهى را پيش گرفته و در نهايت به جايى نمى رسند، قرآن از اين ها به الضالين ياد مى كند.

بنابراين معنى آيات آخر اين سوره اين است كه : بار خدايا! راه راستت را به ما بنما، آن راهى كه راه اوليا و پاكان درگاه توست ، آنان كه همواره مشمول انعام هاى پى در پى تو هستند، نه راه بندگانى مسخ شده و از انسانيت بيگانه گشته كه مورد غضب تو قرار دارند و نه راه مردمى كه حيران و سرگردانند و هر لحظه به شكلى در آمده ، با گروهى در مى آميزند.(۶۰)

تفسير سوره بقره

بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم# الم(۱)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر # الم»

اين سوره را كه بلندترين سوره قرآن است و در حدود دو جزء و نيم از قرآن را تشكيل مى دهد،

_________________________

۶۰- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۲۰ - ۱۰۶

به خاطر اين كه داستان گاو بنى اسرائيل در آن آمده ، «بقره» مى نامند.

سوره بقره كه از سوره هاى مدنى است ، مانند سيزده سوره ديگر در قرآن با حروف مقطعه آغاز گرديده است حروف مقطعه ، يعنى حروف الفبا، در حالى كه با يكديگر تركيب نشده اند. در پاسخ اين سؤ ال كه منظور از اين حروف چيست ؟ مى توان گفت در اين باره هنوز نظر قطعى پيدا نشده است .

بعضى بر اين عقيده اند كه حروف مقطعه ، يك سلسله رموزى است ميان گوينده و شنونده ، يعنى بين خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مطالب و معارفى بوده كه از سطح فكر عامه مردم فراتر بوده و به صورت رمز، بيان شده است .

نظر ديگر اين است كه اين حروف ، نام هاى قرآن و يا نام هاى سوره هايى است كه در صدر آن ها آمده اند؛ يعنى نام سوره حاضر كه «الم» در آغاز آن آمده ، «سوره الم» است .

بعضى گفته اند كه اين ها سوگند است و قرآن ، همچنان كه به ساير مظاهر خلقت مثل خورشيد و ماه ، ستارگان روز و شب نفس انسان ، سوگند ياد كرده ، به حروف الفبا نيز سوگند خورده است .

هنگامى كه انسان به چيزى سوگند مى خورد، گاهى براى تاءكيد آن را پشتوانه صحت و درستى سخنش قرار ميدهد، و گاهى نه براى اين منظور، بلكه براى افاده اين معنا كه شنونده بداند، گوينده براى آن چيز احترام قايل است ، قسم مى خورد.

سوگندهايى قرآن از نوع دوم است ، اگر قرآن به ماه و خورشيد و زيتون و انجيل و روز و شب و... سوگند ياد مى كند،

مى خواهد بشر را متوجه اهميت اين امور كند.

يكى از مهمترين امورى كه نقش اساسى در تمدن و فرهنگ انسانيت داشته ، حروف الفباست الفبا و اصوات - كه به صورت حروف در مى آيند - نقش ‍ مهمى در زندگى اجتماعى انسان دارند. با اين كه حيوانات نيز صوت و آواز دارند، نمى توانند از آن ها حروف بسازند و اگر انسان هم نمى توانست اصوات را به صورت حروف در آورد، قدرت تكلم نداشت و نمى توانست مقاصدش را به ديگران برساند، لذا هيچگونه علم و تمدن و صنعتى به وجود نمى آمد. حتى نوشتن و خط، در مرحله بعد از تكلم پديد آمده است ، يعنى اگر ما مى توانيم الف ، لام و ميم و ديگر حروف را جدا جدا بنويسيم در اثر آن است كه مى توانيم جدا تلفظ كنيم ، به هر حال ، مطابق اين نظر، «الف - لام - ميم» يعنى به الف و لام و ميم سوگند.

نظريه ديگر مى گويد: اين حروف اشاره به اعجاز قرآن است ، قرآن با ذكر اين حرف به عنوان نمونه الفبا، مى خواهد مواد اوليه آيات قرآن را عرضه بدارد و بفهماند با اين كه اين ابزار و مواد خام در دسترس همگان است ، ولى كسى نمى تواند چنين سخن عالى بگويد و اين مطلب ، بيانگر اعجاز قرآن است كه به وسيله شخصى بى سواد و مدرسه نرفته سخنى به وجود آورد كه هيچ كس قادر به مبارزه با مثل نباشد.(۶۱)

_________________________

۶۱- چند آيه بعد در سوره بقره ، خواهيم خواند كه قرآن تحدى مى فرمايد؛ يعنى مردم را دعوت به مبارزه مى كند و مى گويد تمام سخنوران برتر را جمع كنيد، آيا مى توانيد مانند قرآن را بياوريد؟

مطلب ديگر درباره حروف مقطعه قرآن اين است كه بررسى كامپيوترى ، نشان داده ، در هر يك از اين سوره ها اين حروف نسبت به حروفى كه در تمام آن سوره به كار رفته است ، نقش بيشترى دارند؛ مثلا الف و لام و ميم در سوره بقره ، نسبت به حروف ديگر نقش بيشترى دارند.

در خاتمه احتمال ديگرى نيز مطرح است و آن بحثى است كه از قديم مطرح بوده كه بين ماده و انديشه كدام يك در نظام هستى مقدم بوده است ؟ به طور كلى در جواب اين سؤ ال دو نظر ابراز گرديده : برخى مى گويند: اول كلمه و سخن بوده ؛ يعنى اول انديشه و فهم و درك وجود داشته - زيرا كلمه و سخن نمايانگر انديشه اند - و سپس ماده پيدا شده است و گروه ديگر به تقدم ماده قائلند و مى گويند: اول ماده و طبيعت پديد آمده و سپس از تكامل ماده ، تدريجا فهم وش عور و درك پيدا شده است و پس از آن كلمه و سخن .

گويا قرآن از اين دو نظر، اولى را پذيرفته ، زيرا در جاى ديگر در بيان داستان خلقت مى فرمايد:

انّما اَمرُهُ اِذَا اَرَادَ شيئا اءَن يَقول له كن فيكون(۶۲) يعنى اول قول است و سپس ساير مخلوقات و پيداست كه قول در اين جا تنها به معناى جامع و كامل ترى دارد.

به نظر مى رسد خداوند با اين حروف مقطعه ، نحوه شروع كار خودش را بيان مى فرمايد؛ يعنى قول ، سخن و انديشه ، بر ماده ، جسم و طبيعت تقدم دارد.

_________________________

۶۲- فرمان او چنين مى شود كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد: «موجود باش!» آن نيز بى درنگ موجود مى شود. (يس / ۸۲)

در هر صورت حروف مقطعه از متشابهات قرآن است و نظرى قطعى درباره اش وجود ندارد.(۶۳)

 ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ (۲)

«آن كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است .»

در اين عبارت به كتاب اشاره دور مى كند «آن كتاب» و اين نكته اش ‍ «تعظيم» است(۶۴)

با اين كه واقعا مردمى هستند كه درباره اصالت قرآن شك دارند و در همين سوره هم به شك آن ها اشاره شده چگونه مى توان گفت كه در قرآن شكى نيست ؟

پاسخ اين است كه اثبات بعضى مسائل ، محتاج برهان است ، اما در برخى موارد، اگر اصل مساءله براى انسان روشن شود، ديگر نيازى به اثبات ندارد، بلكه طرح مساءله مساوى با اثبات نيز هست ، قرآن نيز چنين است ، ممكن است كسى تا هنگامى كه از قرآن دور است در اصالت قرآن شك بكند، ولى همين كه به خود قرآن نزديك شد، ديگر شك نخواهد كرد.

_________________________

۶۳- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۲۷ - ۱۲۱

۶۴- در زبان عربى اگر بخواهند چيزى را با عظمت ياد كنند، آن را با ضمير دور مى آورند، به اين معنا كه آن چيز با ما و شما بسيار فاصله دارد.

پس آيه مى خواهد بفرمايد: اى مردمى كه در قرآن شك داريد و چون در قرآن نظر ننموده و نه از نزديك آن را مطالعه كرده ايد و نه در مرحله عمل آزمايش نموده ايد، حق داريد كه شك داشته باشيد؛ اگر شما به قرآن نزديك شويد و آن را لمس نماييد، ديگر در اصل آن ترديدى نخواهيد داشت .

در شناخت قرآن و نزديك شدن به آن بايد بدانيم قرآن براى چه هدفى نازل شده و ماهيت آن چيست ، زيرا اگر انسان نداند كتابى براى چه هدفى نوشته شده است ، نمى تواند درباره آن اظهار نظر كند.

قرآن كتاب هدايت است (هدى)، اما قرآن نه تنها همه را هدايت نمى كند، بلكه عده اى به وسيله آن گمراه مى شوند: يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا(۶۵) البته ما يضل به الا الفاسقين(۶۶) يعنى خدا به وسيله قرآن كسى را به جز فاسقان گمراه نمى كند. فاسق ، يعنى كسى كه از مسير فطرت انسانى خارج شده .

قرآن مانند ريسمان است كه هم مى توان به وسيله آن بالا رفت و هم مى شود پايين رفت و اگر كسانى پايين مى روند و گمراه ميشوند عيب از ريسمان نيست .

اين كتاب هدايت كننده متقين و پاكان است ، مراد از كلمه متقين (پاكان) در اين جا همانهايى هستند كه به فطرت پاك اوليه باقى مانده اند، هر انسانى پاك و پاكيزه به دنيا مى آيد؛ يعنى مجهز به يك تقواى ذاتى است ،

_________________________

۶۵- خدا جمع زيادى را با آن گمراه و گروه بسيارى را هدايت مى كند.

(بقره / ۲۶)

۶۶- بقره / ۲۶

ولى ممكن است در اثر آلودگى هاى محيط، به تدريج از مسير فطرت خارج شود تا جايى كه به كلى مسخ گردد.

قرآن مى فرمايد: اگر كسى به فطرت اوليه باقى باشد، اين كتاب او را به سرمنزل مقصود راهنمايى مى كند و تمام استعدادها و كمال هاى بالقوه اش ‍ را به فعليت مى رساند.

 الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (۴)

« (متقين) كسانى هستند كه به غيب ايمان مى آورند؛ و نماز را برپا مى دارند و از تمام نعمتها و مواهبى كه به آنان روزى داده ايم ، انفاق مى كنند.»

«غيبت» و «شهادت» دو اصطلاح قرآنى است در جهان بينى قرآن ، عالم هستى منحصر به امور محسوس نمى شود. بلكه محسوسات تنها قشر نازكى از عالم است و قسمت عظيم تر، ماوراء محسوسات مى باشد. قرآن امور محسوس را «شهادت» و امور نامحسوس را «غيب» مى نامند.

اگر هستى منحصر به محسوسات (شهادت) بود، آنگاه انسان زندگى را همين تولد و مرگ و زندگى دنيوى مى دانست و به آغاز و انجام زندگى كارى نداشت .

ايمان دادن به غيب اولين هدايت قرآن است ، تا انسان را از اين ديدگاه تنگ بيرون آورده و او را آگاه و مؤمن سازد به اين كه محسوسات قشر نازكى از هستى است و درياى عظيم و بى نهايت هستى ، ماوراء آن است ، به عنوان مثال بدن و تن اشخاص ، براى ما محسوس و شهادت و ضمائر قلبى و روان آن ها براى ما غيب است .

در روانشناسى ، يك روان «خودآگاه» داريم كه همان «من» انسان است كه مثلا مى گويد: «من اين طور فكر مى كنم ، احساس مى كنم ، فلان چيز را دوست دارم ...»؛ و يك روان «ناخودآگاه» وجود دارد، كه قسمت اعظم وجود انسان را تشكيل مى دهد، لذا قسمت عمده وجود انسان غيب و تنها قسم ناچيزى از او مشهود است .

قرآن اين مطلب را نه تنها درباره انسان كه درباره كل عالم مى گويد و جهان بينى تازه اى به انسان مى بخشد، اصطلاحات ملائكه ، لوح محفوظ، عرش ، كرسى و.... مربوط به غيب و باطن اين عالم است و به دليل عجز حواس از مشاهده غيب ، نمى توان آن ها را نفى كرد، بلكه بايد معتقد بود كه عالم ، غيبى دارد كه حواس ما از احساس آن عاجز است .

اصل اولى كه قرآن بعد از ايمان به غيب عنوان كرده ، به پا داشتن نماز است ، مى توان گفت اصل اول (ايمان به غيب) به نظام فكرى جهان بينى فرد مسلمان مربوط است و اصل دوم (اقامه نماز) به «خودسازى» و اصل سوم (انفاق) - كه بعدا بررسى خواهد شد - به «جامعه سازى».

هر مكتب طرحى براى ساختن افرادش دارد. سرلوحه تربيت اسلامى و برنامه پرورشى اسلام ، عبادت و در راءس همه عبادات نماز است از اين جا به اهميت نماز كه از پايه هاى دين است پى مى بريم ميان نماز خواندن و به پا داشتن نماز، فرق است ،(۶۷) به پا داشتن نماز آن است

_________________________

۶۷- در بيشتر مواردى كه در قرآن به «نماز خواندن » تعبير شده است ، در مقام مذمت بوده ، يعنى سخن از كسانى رفته كه نمازشان ايراد داشته است .

كه حق نماز ادا شود و نماز نه به صورت پيكرى بى روح ، بلكه نمازى باشد كه بنده را متوجه خالق خويش سازد. به ياد خدا بودن ، مساوى فراموش كردن غير خداست و اگر انسان - هر چند مدت كوتاهى - با خدا راز و نياز كند و از او استمداد جويد، عالى ترين تاءثيرها در نفس او گذاشته ، روحش آن چنان كه اسلام مى خواهد ساخته مى شود و بدون عبادت اين سازندگى امكان پذير نيست .

«انفاق»، يعنى مصرف انباشته ها و بى چيز و تهى دست كردن خويش ونيز ممكن است ، انفاق به معناى ازاله نفق و فقر باشد، بنابراين و مما رزقناهم ينفقون ، يعنى آن ها فقرها و مستمندى ها را از بين مى برند.

همانطور كه اشاره شد انفاق ، رابطه انسان را با جامعه بيان مى كند و چنان چه از معناى آيه بر مى آيد انفاق به «رزق» اختصاص دارد، نه به مال رزق و روزى معناى عامى دارد و اعم از روزى هاى مادى و معنوى است ؛ دانايى و دانش نيز از روزى هاى پروردگار است و آنان كه از اين رزق برخوردارند، بايد انفاق نموده و ديگران را بهره مند سازند.

فلسفه انفاق ، تنها پر شدن خلاءهاى اجتماعى و ازاله فقر و مسكنت نيست كه با به عهده گرفتن حل مشكل فقر، توسط سازمانهاى حكومتى ، منتفى شود. فلسفه انفاق ، انسان سازى است ، زيرا انسان ها در پرتو گذشت ها، بخشش ها و ايثارها، روحشان ، روح انسانى مى گردد.

«داشتن» و از خود جدا كردن مظهر رحمانيت پروردگار شدن ، نقش بزرگى در ساختن انسان دارد.(۶۸)

 والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا اءُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا اءُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالا خِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (۴)

« آنها كه به آنچه بر تو نازل شده ، و آنچه پيش از تو (بر پيامبران پيشين) نازل شده ، ايمان مى آورند و به رستاخيز يقين دارند.»

افراد مختلف در برابر قرآن ، عكس العمل هاى متفاوتى دارند، عده اى فقط آن را قبول دارند، بدون اين كه به آن ايمان داشته باشند(۶۹) و عده اى به قرآن ايمان دارند. ايمان به قرآن ، يعنى انسان معتقد باشد كه قرآن وحى ، و از جانب خداست(۷۰) و مجموعه پيامهايى است كه از عالم غيب به عالم شهادت رسيده است مفهوم آخرت(۷۱) ، در قرآن كريم گاهى مقابل «دنيا» و گاهى مقابل «اولى» است

_________________________

۶۸- عطوفت كه به معناى تمايل و توجه به ديگران و دل به جاى دل آن ها نهادن است ، خود هدفى اساسى است و اگر چنين مفهومى در جامعه باشد، مثل آن است كه در محيط خانواده ، محبت و عطوفت مفقود گردد و به جاى والدين ، موسسات تربيتى حكومتى (مثل پرورشگاه) تربيت كودكان را به عهده بگيرند و عيب بزرگ اين قضيه خارج شدن از مسير فطرت انسانى است.

۶۹- مى شود گفت كه اين اعتقاد، بيشتر به غير مسلمانان متعلق است شبلى شميل ، شاعر ماترياليست لبنانى ، راجع به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و قرآن ، اشعارى بدين مضامين دارد كه : اگر چه به دين او كفر مى ورزم ، ولى چگونه مى توانم آيات محكم قرآن را منكر شوم .

۷۰- نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين يعنى : «روح الامين ، آن را بر قلب (پاك) تو نازل كرده است ، تا از انذاركنندگان باشى .» (شعراء/ ۱۹۴ - ۱۹۳)

۷۱- علت اين كه «آخر» به شكل مونث آمده ، آن است كه صفت ، هميشه از موصوف ، تبعيت مى كند و «آخرة » اكثرا صفت «حياة » و «دار» مى آيد.

دنيا، يا از ماده «دنو ۹ به معنى نزديكى است و يا از «دنى» به معنى پست ، كه در حالت اول ، آخرت به معنى زندگى دورتر ما و و در حالت دوم ، به معنى زندگانى در سطح بالاترى از زندگى اين جهانى ، خواهد بود. اما در موردى كه «آخرت»، مقابل «اولى» قرار مى گيرد،(۷۲) به معنى پايان كار، مى باشد. با اين توضيحات ، آنها كه به آخرت اعتقاد دارند، به جاودانگى نيز معتقد هستند و اين خود يكى از امتيازات مكتب هاى الهى مى باشد، كه با آن مى توان به توجيه جهان پرداخت ، مكتب هاى مادى ، كه به جاودانگى اعتقاد ندارند و نسبت به هستى بدبين هستند، براى رهايى از پوچى ، مرگ را چنين توصيف مى كند: درست است كه فرد، فانى مى شود، ولى چون جامعه در راه تكامل است ، راه اين فرد ادامه مى يابد، پس او جاويد است ! اين توجيهات ، از سوى مكاتب مادى طبيعى است ، اما متاءسفانه عده اى مى خواهند آيات قرآن را نيز با اين حرف ها تطبيق كنند و مثلا مى گويند: بالاخرة هم يوقنون يعنى به نظام برتر و نظام تكاملى جهان ، ايمان دارند! يعنى نوع ، جاودانه است و فرد، جاودانه نيست در جواب اين افراد بايد گفت : جاودانگى نوع ، بدون جاودانگى فرد، بى معناست ؛ زيرا وقتى كه زمين و انسان ها از بين بروند، جاودانگى نوع معنا نخواهد داشت .

 اءُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِن ربهِمْ وَ اءُولَئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ (۵)

«آنان را خداوند هدايت كرده و آنها رستگارانند.»

_________________________

۷۲- و للاخرة خير لك من الاولى

«مسلما آخرت ، براى تو از دنيا بهتر است .» (ضحى / ۴)

خداوند براى هدايت موجودات به سوى كمال ، از هدايت تكوينى و تشريعى استفاده مى كند و در اين ميان ، تنها انسان ها هستند كه با هدايت تشريعى به كمال مى رسند و رستگار مى شوند.

 إِنَّ الَّذِينَ كَفَروُا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ اءَاءَنذَرْتَهُمْ اءَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (۶)

«كسانى كه كافر شدند، براى آنها فرقى نمى كند كه آنان را (از عذاب الهى) بترسانى يا نترسانى ، ايمان نخواهند آورد.»

كفر به معنى ستر و پوشانيدن است و قرآن ، منكران دين را كافر مى داند، چون پس از درك حقيقت ، از آن روى بر مى گرداندند. البته كفر مقدس هم وجود دارد و آن جبهه گيرى در مقابل باطل است ، كه شرط كافى براى ايمان به خدا مى باشد.(۷۳)

انذار به معنى «هشدار» است و معنى «بيم دادن» يا ترساندن ، كاملا رسا نيست ؛ زيرا در انذار، نوعى اعلام خطر نسبت به آينده وجود دارد. مقصود قرآن از اين كه هشدار يا عدم هشدار، براى كافران سودى ندارد، بدين معنا نيست كه جامعه را به شكل مادى تصور كنيم و مردم را به دو گروه تقسيم كنيم ، عده اى استثمار شده ، كه آمادگى دعوت پيامبر را دارند و عده اى استثمارگر، كه مخاطب او نيستند. بلكه منظور اين است كه براى كسى كه در مقابل حق موضع مى گيرد، انذار فايده اى ندارد.

_________________________

۷۳- فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى

يعنى : «كسى كه به طاغوت [= بت و شيطان و هر موجود طغيانگر] كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى ، چنگ زده است .» (بقره / ۲۵۶)

چون براى فردى كه نابودى خود را در برابر حق و حقيقت ، خواهان است ، انذار چه فايده اى مى تواند داشته باشد.(۷۴)

مردم را مى توان در برابر دعوت انبيا، به سه دسته مؤمن ، كافر و منافق تقسيم كرد. البته بايد توجه داشت كه اگر براى فردى شرايط عرضه دين فراهم نشده باشد، جزء هيچ كدام از اين گروه ها قرار نمى گيرد.

 خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى اءَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ (۷)

«خداوند بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشمهاى آنهاپرده افكنده و عذاب دردناكى در انتظار آنهاست .»

خداوند در اين آيه ، دل هر فرد را همچون نامه اى به حساب آورده كه پس از اين كه لاك و مهر شد، ديگر نمى توان در آن كوچكترين دخل و تصرفى داشت ، و در خطاب به پيامبر خود مى گويد: دعوت افرادى كه پس از اتمام حجت ، كفر ورزيدند، هيچ فايده اى ندارد و آثار كفر چنان بر آن ها تاءثير گذاشته كه ديگر نه چيزى مى بينند و نه مى شنوند، دلشان مرده است(۷۵)

 وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ الا خِرِ وَ مَا هُم بِمُؤْمِنِينَ (۸)

_________________________

۷۴- و اذ قالوا اللهم اءنْكان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم

«و (به خاطر بياور) زمانى را كه گفتند: پروردگارا! اگر اين حق است و از طرف توست ، بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرو ببار يا عذاب دردناكى براى ما بفرست .»

(انفال / ۳۲)

۷۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۴۷ - ۱۳۷

«در ميان مردم مردم كسانى هستند كه مى گويند: «به خدا و روز رستاخيز، ايمان آورده ايم»، در حالى كه ايمان ندارند.»

نفاق ، به معنى دو چهره بودن است ؛ يعنى انسان بر خلاف آن چه هست ، خودش را نشان بدهد. صفت نفاق و تصنع ، ناشى از تكامل انسان هاست و در ميان ساير موجودات بسيار كم و در سطح نازلى است انسان هر چه از نظر سن پيش مى رود، قدرت نفاق بيشترى مى يابد. مثلا نفاق كودكان ، بسيار كمتر از نفاق بزرگسالان است از سوى ديگر انسان نيز هر چه بدوى تر باشد، نفاقش كمتر است بشر هزار سال قبل بسيار كمتر از بشر امروز نفاق داشت(۷۶)

هشدار اسلام در باب نفاق ، به اين دليل است كه اين جريان ، منحصر به صدر اسلام نيست ، بلكه در هر زمانى منافقينى وجود دارند كه مى خواهند در ميان صفوف مسلمانان رخنه كنند و از پشت ، خنجر بزنند.

همچنين كلمه «ناس» كه در اين آيه آمده ، به معنى مردم است ، مستقل از رنگ و نژاد و طبقه آن ها. اما عده اى ، ناس را به معناى مردم محروم در نظر مى گيرند، در حالى كه اين طور نيست نتيجه اختلاف نظر مذكور با توجه به آيه مورد بحث ، اين است كه طبق تفسير دوم ، بايد بگوييم : منافقان فقط از ميان توده محروم جامعه هستند،

_________________________

۷۶- از مصاديق مهم نفاق در عصر ما، عملكرد استعمارگران است كه ابتدا به نام عمران و آبادى و با تبليغ مسيحيت وارد كشورهاى مختلف مى شوند و سپس به دنبال تامين منافع خود مى روند.

يكى از آفريقايى ها گفته : روزى كه اروپايى ها به كشورهاى ما آمدند، ما زمين داشتيم و در دست آن ها انجيل بود، ولى پس از مدتى ديديم انجيل در دست ما مانده و زمين ها در دست آن هاست !

در حالى كه فرد منافق ممكن است از هر طبقه اى باشد و اتفاقا اغلب منافقان صدر اسلام ، از اشراف بودند؛ مانند عبدالله بن ابى كه قبل از ورود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه ، متشخص ترين فرد در مدينه بود. قرآن كريم در موارد متعددى خطر انسان هاى منافق براى جامعه مسلمانان را متذكر شده است البته دليل اين تاءكيد، در آيات بعدى مى آيد.

 يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَ مَا يَخْدَعُونَ إِلا اءَنفُسَهُم وَ ما يَشْعُرُونَ (۹)

«مى خواهند خدا و مؤمنان را فريب بدهند (ولى) جز خودشان را فريب نمى دهند و نمى فهمند.»

«يخادعون» به معنى مخادعه كردن با خداست و درباره معناى آن ، دو احتمال وجود دارد:

اول اين كه عده اى در صدد خدعه بر مى آيند و احتمال بعدى اين است كه منافقان اصلا خدا را قبول ندارند كه به فكر فريب خدا باشند و لذا معناى آيه ، اين است كه آن ها در صدد فريب دادن خداوند نبوده اند، زيرا خدا را قبول نداشته اند و در صدد فريب اهل ايمان بر مى آيند.(۷۷)

ولى بايد بدانند كه شايد اهل ايمان فريب بخورند، اما حق و حقيقت هرگز فريب نمى خورد و لذا نقشه هاى فريبكارانه اين افراد، به ضرر خودشان تمام مى شود. لذا منافقان با نقشه هاى خود، در واقع خودشان را فريب مى دهند.

 فِى قُلُوبِهِم مرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضا وَ لَهُم عَذَابٌ اءَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكذِبُون (۱۰)

_________________________

۷۷- خداوند در بسيارى از موارد، كارى ار كه مربوط به اهل حق است ، به خود نسبت مى دهد؛ مثلا اءنّ الَّذِينَ يبايعونك انما يبايعون الله

يعنى : «كسانى كه با تو بيعت مى كنند، در حقيقت ، فقط با خدا بيعت مى كنند.» (فتح / ۱۰)