آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن0%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 33672
دانلود: 3801

توضیحات:

آشنايى با قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33672 / دانلود: 3801
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

در دلهاى آنها يك نوع بيمارى است خداوند بر بيمارى آنها بيفزايد و عذاب دردناكى به خاطر دروغهايى كه مى گويند، در انتظار آنهاست .»

خداوند بيمارى هاى روحى و روانى را ريشه اصلى عدم پذيرش حقيقت ، توسط انسان مى داند. خداوند بر بيمارى هاى آن ها مرتبا مى افزايد، زيرا آن ها مثل فردى هستند كه نمى خواهد معالجه شود و بر خلاف سفارش هاى طبيب عمل مى كند و در نتيجه بيمارى او تشديد مى شود. خداوند بر اساس سنت امداد، به تمام افراد در مسيرهايى كه براى تكامل انتخاب كرده اند، چه خوب و چه بد، مدد مى رساند.

 و إ ذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِى الاَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (۱۱)

«و هنگامى كه به آنها گفته شود: در جهان فساد نكنيد. مى گويند: ما فقط اصلاح كننده ايم .»

مثل منافقين ، مثل انسان هاى دروغگويى است كه از بس به ديگران دروغ مى گويند، كم كم خودشان دروغ هايشان را باور مى كنند و در جواب عده اى كه آن ها را از فساد نهى مى كنند، مى گويند كه ما مصلح هستيم .

 اءَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِن لا يَشْعُرُونَ (۱۲)

«آگاه باشيد! اينها همان مفسدانند، ولى نمى فهمند.»

قرآن كريم ، با عبارت تاكيدى فوق ، مى فرمايد: كه فقط منافقين ، مفسد هستند و مفسدهاى ديگر در برابر آن ها مفسد حساب نمى شود، اما خودشان نا آگاهند و خيال مى كنند كه مصلحند.

 و إ ذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا اءَنُؤ منُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاء اءَلا إِنَّهُم هُمُ السُّفَهَاء وَ لَكِن لا يَعلَمُونَ (۱۳)

«و هنگامى كه به آنها گفته مى شود: «همانند (ساير) مردم ايمان بياوريد.» مى گويند: «آيا همچون سفيهان ايمان بياوريم ؟» بدانيد اين ها همان سفيهانند، ولى نمى دانند.»

هرگاه از منافقان خواسته مى شود كه همچون ساير مردم ، ايمان بياورند، در جواب مى گويند: آيا ما روشنفكران اجتماع نيز بايد همچون مردم سفيه بى شعور ايمان بياوريم ؟ هرگز!

ما دو نوع جهل داريم : يكى جهل بسيط، يعنى جهلى كه انسان نسبت به آن چه نميداند، مطاع است و به دنبال رفع جهل مركب است ، يعنى جهلى كه انسان نسبت به آن چه نميداند، اطلاعاتى ندارد. اين نوع جهل ، علاج ناپذير است و انسان به خاطر غرورش ، به دنبال برطرف كردن جهل نمى رود.(۷۸)

 و إِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنا وَ إ ذَا خَلَوا إِلَى شَيَاطِينِهِم قَالُوا إِنا مَعَكم إِنمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ (۱۴)

«و هنگامى كه افراد باايمان را ملاقات مى كنند، و مى گويند: «ما ايمان آورده ايم .» (ولى) هنگامى كه با شياطين خود خلوت مى كنند، مى گويند: «ما با شمائيم ، ما فقط (آنها را) مسخره مى كنيم .»

قرآن در شرح حال منافقان ، مى گويد كه آن ها در برخورد با اهل ايمان ، خود را مؤمن و در برخورد با شياطين ، خودشان را همفكر آن ها مى دانند و

_________________________

۷۸- درباره چنين افرادى ، ابوعلى سينا مى گويد: بترس از زرنگى نقاص و اين كه به نادرستى گمان كنى كه انسان زرنگى هستى همچنين غزالى گفته است : همه چيز، وجود ناقصش از عدم محض ، بهتر است ، جز علم و دانش ؛ يعنى انسان كم سواد از انسان بى سواد بدتر است .

حق و حقيقت را مسخره ميكنند، كه در نتيجه خودشان مورد تمسخر واقع مى شوند و دچار حيرت و سرگشتگى مى شوند.

صفاتى كه درباره منافقان ذكر شد، به اختصار عبارتند از:

۱ - منافقان انسان هاى متظاهرى هستند و حتى از مؤمنان ، بيشتر اظهار ايمان مى كنند.

۲ - نيرنگ باز هستند.

۳ - به بيمارى روحى و روانى مبتلا هستند و براى شفاى عقده هاى درونى خود، دست به انجام اين گونه كارها مى زنند.

۴ - آن ها در عين اين كه مفسد جامعه هستند، فكر مى كنند كه مصلح جامعه مى باشند.

۵ - در حالى كه خود، سفيه هستند، ديگران را سفيه مى پندارند.

۶ - در مجالس مختلف موضع گيرى ها و صحبت هاى ضد و نقيض ‍ دارند.

 اللّهُ يَستَهزِى ءُ بِهِم وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغيَانِهِمْ يَعمَهُونَ (۱۵)

«خداوند آنها را استهزا مى كند و در طغيانشان نگه مى دارد تا سرگردان شوند.»

خداوند نتيجه كار منافقان را كه حقيقت را مسخره مى كنند، مسخره شدن خود آن ها مى داند و بيان مى كند كه آن ها آن چنان در حيرت و سرگردانى فرو مى روند كه نمى دانند چه كار كنند.

نكته قابل توجهى كه از ابتداى اين سوره ، قابل ذكر مى باشد، اين است كه قرآن مجيد درباره كفار، دو آيه ، درباره مؤمنين سه يا چهار آيه ، ذكر كرده ، ولى درباره منافقين ، در سيزده آيه اشاره دارد و

علت اين كه در اكثر جاها وقتى كه از منافقين نام مى برد به مردم در رابطه با آن ها هشدار ميدهد، اين است كه خطر منافق ، از كافر بدتر است و اسلام هر وقت با كفر روبرو شد، پيروز گرديد. (مثل جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم) اما هر وقت كه با نفاق روبرو گشت ، شكست خورد. (مانند جنگ هاى حضرت على عليه السلام با منافقانى همچون معاويه) چون نفاق از نيروهاى خود اسلام بر ضد آن استفاده مى كند.

نكته ديگر اين است كه خطر نفاق ، خطرى هميشگى است و در هر زمان به گونه اى خاص ظهور مى كند. گروه هاى مخالف ، وقتى مى بينند نمى توانند به صورت آشكار به انكار آيات قرآن بپردازند سعى دارند كه آيات را به گونه اى كه دلخواه آن هاست ، تفسير كنند.

 اءولَئِكَ الَّذِينَ اشتَروُا الضلاَلَةَ بِالهُدَى فَمَا رَبِحَت تِجَارَتُهُم و مَا كَانُوا مُهتَدِين (۱۶)

آنها كسانى هستند كه هدايت را به گمراهى معاوضه كرده اند و (اين) تجارت براى آنها سودى نداده و هدايت نيافته اند.»

منافقان ، كسانى هستند كه در معامله ، ضلالت را به هدايت ترجيح دادند و گرچه به دنبال كسب سود بودند، محتمل ضرر شدند و در گمراهى به سر بردند. البته بايد توجه داشت كه اعمال منافقان بر اساس قدرت تعقل نيست ، بلكه شيطنت ها و نيرنگ ها آنها را بدين اعمال وادار مى كند، زيرا طبق فرمايش امام صادق عليه السلام ،

عقل چيزى است كه انسان را به عبادت خداوند و بندگى او رهبرى كره و او را سعادتمند مى كند،(۷۹) نه اين كه باعث ضلالت و گمراهى او گردد.(۸۰)

مَثلهُم كَمَثلِ الَّذى استَوقَدَ نَارا فَلَما اءَضَاءت مَا حَولَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِم وَ تَرَكَهُم فِى ظُلُمَات لا يُبصِرُونَ(۱۷)

«آنان [= منافقان] همانند كسى هستند كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك ، راه خود را پيدا كند)، ولى هنگامى كه آتش اطراف او را روشن ساخت ، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند؛ و در تاريكى هاى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، آنها را رها مى سازد.»

نكته قابل توجه در اين آيه و آيات قبل بحث «فلسفه تاريخ» است كه جزء اصول جهان بينى اسلامى مى باشد و نظرات متفاوتى كه نسبت به جامعه ، جهان و انسان وجود دارد، به خاطر تفسيرهاى مختلفى است كه از اين بحث در مكاتب متعدد وجود دارد. اكثر فلاسفه مادى كه همه نسبت به طبيعت نظر بدبينانه اى دارند، انسان را موجودى شرور بالذات مى دانند، كه بر اثر تصادف به وجود آمده و اميدى به زنده ماندن و اصلاح و سعادت او نيست به نظر آن ها انسان پس از اين كه به بلوغ فكرى رسيد، بايد دست به خودكشى بزند و اين بزرگترين خدمت او به بشريت است(۸۱)

_________________________

۷۹- امام صادق عليه السلام فرمود: العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان يعنى : «عقل ، چيزى است كه به وسيله آن ، خداى رحمان عبادت ، و بهشت و جنان كسب مى شود». (اصول كافى ، ج ۱،ص ۱۱)

۸۰- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۶۹ - ۱۴۸

۸۱- اين گروه ، به فلاسفه بدبين معروفند كه از آن ها مى توان به صادق هدايت نويسنده اى كه در عنفوان جوانى دست به خودكشى زد، اشاره كرد.

گروه ديگر از مادى گراها، معتقدند كه بشر داراى هيچگونه فطرت و طبيعتى نيست و تابع نقشى است كه روابط اجتماعى (همچون روابط اقتصادى و توليدى) به او مى دهند، كه بر اين اساس ، گاهى روابط اجتماعى ، بشر را خوب و گاهى بد مى سازد.

زندگى اشتراكى بشر، در ابتدا به خاطر نقص در روابط توليدى و كمبود ابزار توليد بود كه با افزايش تجربيات و توانايى هاى بشر، دوره اشتراكى به هم خورد و نظام مالكيت و ثروت حاكم گشت و انسان ملعبه ابزار توليد شد. در انتها، تكامل ابزار توليد، انسان را مجبور مى كند كه دوباره به سوى زنگى اشتراكى برگردد، بدون اين كه بتواند دخالتى در اين قضيه داشته باشد. اين حالت به سوسياليزم تخيلى معروف است به طور كلى اين نظر كمونيست ها مى باشد كه تا مالكيت و ثروت است ، هيچگونه اصلاحى در بشر صورت نمى گيرد و انسان بالاجبار بايد به دوره اشتراكى باز گردد.

نظر قرآن نسبت به بشر و بحث فلسفه تاريخ بر اساس غلبه خير بر شر است و منشاء تقابل خير و شر نيز دو سرشتى انسان است قرآن مجيد بر خلاف ماركس كه اصالت را به قدرت و ثروت ميدهد، براى ايمان و مسائل روحى و فطرى ، اصالت قائل است البته گاهى قدرت و ثروت موجب بدعت و تحريف در مذاهب شده اند، اما اين امر در مقايسه با تاءثير مذهب به عنوان يك عامل سرنوشت ساز بسيار اندك است .

همچنين قرآن بر خلاف نيچه و شوپنهاور، كه پايان زندگى انسان را پوچ و باطل مى دانند، بشر را موجودى قابل اصلاح مى داند. قرآن هيچگونه اصالتى براى شر و باطل قائل نيست

و آن را زائده اى مى داند كه به طفيل حق پديد آمده - همچون بيمارى و ظلمت ، كه زائده سلامت و نور هستند - و موقت مى باشد.

به طور كلى نظر قرآن درباره شر و باطل اين است كه :

۱ - آن ها اصالتى در جهان ندارند و طفيلى وجود حق هستند.

۲ - به علت عدم اصالت ، دوامى هم ندارند.

۳ - على رغم نداشتن دوام و اصالت ، يك گسترش چشمگير دارند كه انسان به اشتباه ، گاهى باطل را اصيل مى شمارد.

قرآن در آيات مختلف ، به مبارزه حق و باطل و سرانجام آن اشاره دارد؛ مثلا در جايى باطل و شرّ را همچون كف بر روى آب مى داند و يا آن را به كف موجود بر فلزات مذاب تشبيه كرده است ، كه اين كف پس از مدت كوتاهى از بين خواهد رفت و آب پاك و صاف و فلز قيمتى ، (يعنى حق) نمايان خواهد شد.(۸۲)

_________________________

۸۲- اءَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ اءَوْدِيَة بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رابِيًا وَ مِما يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ اءَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ فَاءَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَ اءَما مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الاَرْضِ

يعنى : «(خداوند) از آسمان آبى فرستاد و از هر درّه و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد؛ سپس سيل بر روى خود، كفى حمل كرد؛ و از آنچه (در كوره ها) براى به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگى ، آتش روى آن روشن مى كنند نيز كفهايى مانند آن به وجود مى آيد - خداوند حق و باطل را چنين مثل مى زند! - امّا كفها به بيرون پرتاب مى شوند، ولى آنچه به مردم سود مى رساند [ = آب يا فلز خالص] در زمين مى ماند.»

(رعد/ ۱۷)

قرآن در جاى ديگر عقيده به حق و باطل را به «كلمه»(۸۳) تعبير كرده است(۸۴)

كلمه حق ، مثل درختى سالم است كه ميوه هاى آن دائمى و ريشه هايش در زمين فرو رفته است و در مقابل ، كلمه باطل همچون درختى بى ريشه و سست است كه در اصطلاح ، نمودش زياد و بودش ، كم است هدف قرآن از آوردن اين تشبيه ها، تاءكيد بر اين نكات است كه ظاهربين نباشيم و زود گول نخوريم چه بسا مسلكى باطل ، در مدتى كوتاه ، از مسلك حق جلوه اش ‍ بيشتر باشد، كه در اين هنگام بايد صبر كرد تا مسلك حق نمايان گردد.

قرآن زندگى انسان و جامعه اش را تابع اصل خلقت مى داند؛ يعنى وجود انسان در صورتى پوچ است كه اصل خلقت ، پوچ و باطل باشد و علت وجود داشتن مسلك هاى باطل و پوچ ، بدين خاطر است كه آن ها در حكم طفيلى حق هستند، كه زود از بين مى روند.

_________________________

۸۳- در قرآن لفظ «كلمه » گاهى به معناى لفظ و گاهى به معناى حقايق ، استفاده مى شود.

۸۴- اءَلَم تَرَ كَيفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرةٍ طَيِّبَةٍ اءَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ

تُؤْتِى اءُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا... وَ مَثلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الاَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ

يعنى : «آيا نديدى چگونه خداوند «كلمه طيبه » را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت ، و شاخه آن در آسمان است ؟! هر زمان ميوه خود را به اذن پروردگارش مى دهد... و مثل «كلمه خبيثه » را به درخت ناپاكى تشبيه كرده كه از روى زمين بركنده شده ، و قرار و ثباتى ندارد.

(ابراهيم / ۲۶ - ۲۴)

حق در مقابله با باطل ، آن چنان آن را نابود مى كند كه گويى اصلا يك چنين چيزى وجود نداشته است(۸۵)

قرآن در آيه اى ديگر وقتى از جنگ بين حق و باطل سخن مى گويد، هيچگونه اصالتى را براى باطل ، قائل نيست و در واقع اين را جنگ هستى ها و نيستى ها مى داند.(۸۶)

با اين توضيحات ، مشخص مى گردد كه نظر قرآن بر خلاف نظر ماديين است زيرا آن ها يا اصولا بشر را شرور و بالذات مى دانند و يا فطرتى را براى او قائل نيستند. پس پيشنهاد مدينه فاضله ، تنها مى تواند يك پيشنهاد اسلامى باشد، زيرا فقط اسلام قائل به اصلاح و هدايت بشر است حال با استفاده از اين مقدمه به تفسير آيه ۱۷ سوره بقره باز مى گرديم :

قرآن منافقين را به انسان هايى تشبيه كرده است كه در بيابانى وسيع كه هيچ روشنايى نيست ، آتش مى افروزند (منظور، نقشه هاى فريبكارانه است ، نه نور حق) ولى اين آتش به سرعت خاموش مى شود و آن ها بار ديگر در تاريكى فرو مى روند كه ديگر نمى توانند راه به جايى ببرند.

_________________________

۸۵- بَل نَقذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ

«بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن را هلاك سازد و اين گونه ، باطل ، محو و نابود مى شود.»

(انبياء / ۱۸)

۸۶- وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا

يعنى : « بگو: حق آمد و باطل نابود شد، يقينا باطل نابود شدنى است .» (اسراء/ ۸۱)

اگر انسان از عقل و فكر، براى شناخت خود استفاده كرد، خدا بر هدايت اول او مى افزايد(۸۷) و اگر در جهت گمراهى گام برداشت ، خدا او را رسوا خواهد كرد، و به همين ترتيب است كه نقشه هاى فريبكارانه منافقين ، به سرعت رسوا مى گردد.

 صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ (۱۷)

«آنها كران و گنگها و كورانند؛ لذا (از راه خطا) باز نمى گردند.»

وضعيت طرفداران باطل ، به گونه اى است كه ديگر نه چيزى مى بينند و نه چيزى مى شنوند و نه مى توانند از ديگران كمك بخواهند و هيچگونه تغيير و تحول و بازگشتى براى آن ها وجود ندارد و اين ، نشان دهنده ديد خوش بينانه قرآن به تاريخ است كه باطل و اهل آن را نابودشدنى و حق و اهلش را جاويد و پيروز مى داند.

 اءَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَاء فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ اءَصْابِعَهُمْ فِى آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ واللّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ (۱۹)

«يا همچون بارانى از آسمان ، كه در شب تاريك همراه با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران) ببارد، آنها از ترس مرگ ، انگشتانشان را در گوشهاى خود مى گذارند؛ تا صداى صاعقه را نشنوند، و خداوند به كافران احاطه دارد (و در قبضه قدرت او هستند).»

_________________________

۸۷- و الذين اهتدوا زادهم هدى

يعنى : «كسانى كه هدايت يافته اند، (خداوند) بر هدايتشان مى افزايد.»

(محمد/ ۱۷)

قرآن ، اوضاع منافقين را اين گونه توصيف مى كند كه آن ها در تاريكى و ظلمتى قرار مى گيرند كه به خاطر وجود ابر و باران ، بر شدت آن افزوده گشته است و در اين شرايط، نه مى توانند ستارگان را تشخيص دهند و نه مى توانند از روشنى كم آسمان ، استفاده كنند و در اين شرايط صيحه هاى آسمانى چنان لرزه بر اندامشان مى اندازد كه از ترس مرگ و براى رهايى از آن صدا، سر انگشتانشان را در گوش هايشان قرار مى دهند.

 يَكَادُ الْبَرقُ يَخْطَفُ اءَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا اءَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِيهِ وَ إِذَا اءَظلَمَ عَلَيهِم قَامُوا وَ لَو شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمعِهِم وَ اءَبصَارِهِمْ إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ (۲۰)

« (روشنائى خيره كننده) برق ، نزديك است چشمانشان را بربايد. هر زمان كه (برق جستن مى كند، و صفحه بيابان را) براى آنها روشن مى سازد، (چند گامى) در پرتو آن راه مى روند؛ و چون خاموش مى شود، توقف مى كنند. و اگر خدا بخواهد، گوش و چشم آنها را از بين مى برد؛ چرا كه خداوند بر هر چيز تواناست .»

برق ناشى از رعد آسمانى ، به حدى است كه گويى مى خواهد چشم هاى منافقين را بربايد و آن ها به خاطر اين كه نور ايجاد شده يك نور معرفت است ، نمى توانند راه خود را ادامه دهند و در جاى خود مى ايستند. در اين جا نيز بار ديگر قرآن بر زوال باطل و دوام حق ، تاءكيد مى كند و زندگى سعادتمندانه انسان را در گرو اعمال او مى داند.

 يَا اءَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (۲۱)

«اى مردم ! پروردگار خود را پرستش كنيد؛ آن كس كه شما، و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد، تا پرهيزكار شويد.»

كلمه هاى «ناس» و «انسان» از يك ريشه اند و فقط از جهت ادبى متفاوتند.(۸۸) مراد از كلمه ناس ، جمع انسان ها و معناى انسان ، نوع انسان است .

هر مكتب ، چهار جز دارد، كه به هم پيوسته اند:

۱ - مخاطبان مكتب

۲ - هدف مكتب

۳ - جهانبينى مكتب

۴ - محتواى مكتب .

در قرآن نيز دو گونه مخاطب وجود دارد: يكى در هنگام دعوت به لسان است : يا ايها الناس ، يعنى : اى همه انسان ها و ديگرى خطاب به پذيرفتگان است : يا ايها الَّذِينَ آمنوا، يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد.

برخى مى گويند: مخاطب قرار دادن انسان ها به وسيله قرآن با تعبير كلى «انسان» - بدون در نظر گرفتن مليت ، نژاد، طبقه و... - در حالى كه آن ها موجوداتى انتزاعى هستند و هيچگونه وجدانى ندارند، نه عملى است و نه صحيح .

قرآن در جواب آن ها مى فرمايد: اسلام ، همچون ساير مكاتب نيست كه بخواهد انسان ها را با تكيه بر وجدان و غرور ملى يا طبقه اجتماعى به سوى جنبش ، فرا بخواند، بلكه اسلام با توجه به اصل فطرت و وجدان روحى و ملكوتى كه در وجود همه انسان ها است ، آن ها را مورد خطاب قرار مى دهد.مثلا وقتى كه در قرآن ، بحث از برقرارى عدالت مى شود،

_________________________

۸۸- ناس ، اسم جمع و انسان ، اسم جنس است .

هدف اين نيست كه با تحريك عواطف و احساسات قشر محروم ، آن ها را بر عليه متكبران بشوراند، بلكه همه انسان ها را به پرستش فرا مى خواند، به خاطر فطرت گرايش به پرستش موجود در توحيد، سرلوحه رسالت همه انبيا قرار گرفته است و همه انسان ها به پرستش صاحب اختيار و رب خود فراخوانده شده اند. اما شرك ، نقطه مقابل توحيد است و معناى دقيقش اين است كه به جاى خدا، غير خدا را قرار بدهيم و لزوما به معنى شريك قرار دادن فردى با خدا (ثنويت) نيست .

در اين آيه تقوا، نتيجه توحيد و بندگى خدا ذكر شده است كلمه تقوا از «وقى» و به معنى نگهدارى است ، كه مستلزم پاكيزگى و طهارت است و همچون ايمان ، داراى درجات متعددى مى باشد. قرآن در ابتداى سوره بقره مى فرمايد كه قرآن ، براى هدايت انسان هاى باتقواست ، يعنى براى هدايت انسان هايى است كه تقواى اوليه اى را كه هنگام تولد دارا مى باشند، حفظ مى كنند، كه از آثار آن تقوا، نيرومند شدن روح و پاكى روان مى باشد كه نتيجه آن نيز انجام دادن اعمال نيك است(۸۹)

 الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَرْضَ فِرَاشا وَالسَّمَاء بِنَاء وَاءَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَاءَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقا لَّكُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلّهِ اءَندَادا وَ اءَنتُمْ تَعْلَمُونَ (۲۲)

«آن كس كه زمين را بستر شما، و آسمان [= جو زمين] را همچون سقفى بالاى سر شما قرار داد؛ و از آسمان آبى فرو فرستاد؛ و به وسيله آن ، ميوه ها را پرورش داد، تا روزى شما باشد.

_________________________

۸۹- كارل ماركس مى گويد: من مى خواهم انسان ها را از پرستيدن غير انسان آزاد سازم ، تا انسان خود را بپرستد.

بنابراين ، براى خدا همتايان قرار ندهيد، در حالى كه مى دانيد (هيچ يك از آنها، نه شما را آفريده اند، و نه شما را روزى مى دهند.»

خداوند از انسان ها مى خواهد كه در پديده هاى اطراف خود تاءمل كنند، كه آيا اين زمين كه همچون مكانى براى استراحت و اين آسمان كه همچون سقفى زيباست و اين ابرها و باران ها كه موجب روييدن گياه ها و ميوه هاى مختلف مى شوند، مى توانند بر اثر تصادف ايجاد شده باشند؛ مسلما اين چنين نيست و تنها خداوند يكتاست كه در سايه لطف و رحمتش ، اين نعمت ها را در اختيار ما قرار داده است(۹۰)

 وَ إ ن كُنتُمْ فِى رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَاءْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۲۳)

«و اگر درباره آنچه بر بنده خود [ = پيامبر] نازل كرده ايم ، شك و ترديد داريد، (دست كم) يك سوره مانند آن بياوريد؛ و گواهان خود را - غير خدا (براى اين كار) فرا خوانيد، اگر راست مى گوييد.»

قرآن مجيد در اين آيه از مخاطبين مى خواهد كه اگر به معجزه بودن قرآن اعتقاد ندارند، كتابى همچون آن را بياورند. در سوره اسراء علاوه بر انسان ها از جنيان نيز اين دعوت به عمل آمده است(۹۱) از اين آيه معلوم مى شود كه قرآن به وجود معجزه در عالم اعتقاد دارد و خود قرآن را معجزه مى داند.

_________________________

۹۰- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۹۲ - ۱۷۰

۹۱- قُل لئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى اءَن يَاءْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ يَاءْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا (اسراء/ ۸۸)

كلمه معجزه از «عجز» به معنى ناتوانى گرفته شده و به معنى انجام دادن كارى است كه ديگران قادر به انجام آن نباشند. قرآن معجزه را آيه خوانده و آن را به عنوان نشان و دليل محكمى براى فرستاده بودن از جانب خدا مى داند.

درباره چيستى معجزه ، نظرات متعددى وجود دارد كه به اجمال به آن مى پردازيم :

۱ - «معجزه امرى است كه بدون علت رخ ميدهد.» اين نظر مادى مسلكان براى نفى معجزه است و سخن نادرستى است ؛ زيرا اولا اگر معجزه بدون علت رخ داده باشد نمى تواند دليل بر صدق پيامبران باشد. ثانيا اگر (به فرض محال) چيزى بدون علت رخ دهد، ديگر هيچ چيز حتى خدا قابل اثبات نخواهد بود.

۲ - «در معجزه علتى جانشين علت واقعى شى ء مى گردد و اين به معنى استثنا در قانون عليت نيست .» اين تعبير نيز نادرست است ؛ زيرا نظام عالم على و معلولى است و هر علت ، معلول خاص دارد و هر معلول هرگز بدون علت خود به وجود نمى آيد و لذا نمى توان بر اساس قرارداد، علتى را جانشين علت ديگر كنيم .

۳ - «معجزه به معنى خرق عادت طبيعت است ، نه خرق قانون عليت و نه استثنا در آن .»

آن چه در اطراف ما رخ مى دهد مسلما بدون علت نيست ، اما اگر چه بشر سعى مى كند با علم و تجربه روابط على و معلولى را كشف ميكند، فقط خداست كه بر علت واقعى اشيا آگاه است و انسان فقط به يك سلسله ارتباطات دسترسى پيدا مى كند و آن را رابطه عليت مى پندارد.

هگل فيلسوف اروپايى نيز قضايا را به دو دسته تقسيم مى كند. دسته اول قضايايى ضرورى ، عقلى و تخلف ناپذيرند؛ مانند قضاياى ضرورى در فلسفه و منطق ، مثل امتناع اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين يا در رياضيات ، اين كه زواياى مثلث ۱۸۰ درجه است .

دسته دوم قضاياى تجربى است كه هيچ ضرورتى ندارد؛ مثل اين كه آب در ۱۰۰ درجه تبخير مى شود، و به همين خاطر است كه علوم تجربى روز به روز تغيير مى كند. ادعاى معجزه در باب مسايل عقلى و ضرورى غير ممكن و نامقبول است ، اما اگر فردى مدعى شد كه مى تواند بر خلاف ناموس و عادت طبيعت كارى انجام دهد، امكان مى دهيم كه آن ادعا درست باشد. به عنوان مثال اگر فردى مدعى شد كه با دميدن مى تواند مرده اى را زنده كند، چون اين امر يك محال عقلى نيست و علم بشر در اين رابطه از راه تجربه به دست آمده امكان وقوع اين امر وجود دارد و مى تواند معجزه باشد. با اين توضيحات ، امكان وجود معجزه بر اساس علم ناقص بشر وجود دارد.

ذكر اين نكته جالب است كه انسان هاى گوناگونى با تقويت اراده خود و به طور كلى تسلط روح بر بدنشان توانسته اند كارهاى خارق العاده اى انجام بدهند. از اين مساءله مى توان نتيجه گرفت كه دانش معجزه براى پيامبران كه كامل ترين انسان ها بودند و قوى ترين روح ها را داشتند، امرى سهل و ممكن مى باشد. حال پس از پذيرفتن اصل معجزه و امكان آن ، به اين بحث مى پردازيم كه دلالت و رابطه معجزه و صدق نبوت چگونه است دلالت معجزه بر صدق نبوت نه يك دلالت قراردادى (مانند دلالت علائم رانندگى) است و نه يك دلالت طبيعى (مثل دلالت سرفه بر سينه درد)، بلكه يك دلالت عقلى است ؛

بدين معنا كه خداوند با مردم قراردادى نبسته كه اگر از فردى اين اعمال سر زد، او فرستاده من است ، و يا معجزه چيزى نيست كه انسان ها بتوانند بر اساس تجربه به آن پى ببرند، بلكه معجزه معلولى است كه بر علتى دلالتى مى كند. البته تصور متكلمين اين است كه در هنگام معجزه ، پيغمبر يك رابطه ظاهرى با معجزه دارد و در واقع اين خداست كه در آن امر دخالت مى كند، كه اين تصورى نادرست است زيرا هميشه بين معجزه آورنده و معجزه يك رابطه واقعى برقرار است كه سر زدن اين عمل از غير او ممكن نيست و معجزه آورنده (ولى الله) در هنگام معجزه با اتصال نيرويش به نيروى الهى اين كار را انجام مى دهد كه كسب اين مقام نيز در اثر اطاعت كامل از خداوند متعال و رياضت هاى عملى به دست مى آيد. پس دلالت معجزه بر صدق نبوت يك دلالت عقلى و صد در صد منطقى است مسيحى ها با استناد به آيات ۹۰ تا ۹۳ سوره اسرا،(۹۲) اين سؤ ال را مطرح مى كنند كه چرا پيامبر درباره خواسته عده اى مبنى بر تقاضاى معجزه ، امتناع مى ورزيده است

_________________________

۹۲- وَ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاَرْضِ يَنبُوعًا # اَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الاَنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِيرًا# اءَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا اءَوْ تَاءْتِيَ بِاللّهِ وَالْمَلا ئِكَةِ قَبِيلا # اءَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ اءَوْ تَرْقَى فِى السَّمَاءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنتُ إَلا بَشَرًا رَّسُولا «و گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه چشمه جوشانى از اين سرزمين (خشك و سوزان) براى ما خارج سازى ، يا باغى از نخل و انگور از آن تو باشد و نهرها در لابه لاى آن جارى كنى ، يا قطعات (سنگهاى) آسمان را - آنچنان كه مى پندارى - بر سر ما فرود آرى ، يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بياورى ، يا براى تو خانه اى پر نقش و نگار از طلا باشد، يا به آسمان بالا روى ؛ حتى اگر به آسمان روى ، ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم بگو: منزه است پروردگارم (از اين سخنان بى معنى)! مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم ؟!»

بعضى از نويسندگان اسلامى همچون اقبال اين گونه جواب داده اند كه بشر در زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم دوران كودكى خود را پشت سر گذاشته بود و از دوره توحش به تفكر رسيده بود و اصلا فلسفه ختم ثبوت نيز همين است كه دوره آوردن معجزه به پايان برسد و دوره منطق و عقل و علم و تجربه آغاز شود و به همين خاطر بود كه پيامبر امتناع مى ورزيد.

درست است كه اقبال قصد داشته از ختم نبوت دفاع كند، ولى فلسفه اى كه او بدان استناد كرده نتيجه عكس مى دهد و به ختم ديانت منجر مى شود، نه ختم نبوت ؛ زيرا اين فرض كه بشر در دوران بلوغ فكرى نيازمند معجزه نيست ، سخنى اشتباه است چون معجزه به معنى نشانه است و پيامبر نه تنها بر اساس منطق با مردم سخن مى گفت ، به اذعان خود پيامبر، اين سخنان خدا بوده كه بر زبان او جارى مى شد(۹۳) و معنى رسول و نبى نيز همين است كه فرد پيام شخص ديگرى را منتقل كند. علت تاءكيد بر اين نكته كه سخنان پيامبر علاوه بر اين كه بر اساس منطق و عقل بود، سخنان خدا بود، بدين خاطر است كه اگر صحبت هاى پيامبر را حرف خود او بدانيم ، تمرد از آن نبايد مستوجب عذاب و عقاب شود ، زيرا ما فقط بر خلاف يك سخن منطقى عمل كرده ايم ، در حالى كه اين چنين نيست و سخن پيامبر حرف هاى خداوند بود كه بر زبان او جارى مى شد و لذا هرگونه تمرد از آن مستوجب عذاب است .

_________________________

۹۳- قل انما بشر انا بشر مثلكم يوحى الىّ

«بگو: من فقط بشرى هستم مثل شما؛ (امتيازم اين است كه) به من وحى مى شود» (كهف / ۱۱۰) نزل به الروح الامين # على قلبك لتكون من المنذرين

«روح الامين آن را بر قلب (پاك) تو نازل كرده است ، تا از انذاركنندگان باشى .» (شعراء/ ۱۹۴ - ۱۹۳)

باز مى گرديم به سؤ ال كشيشان مى گويند: چطور پيامبر در برابر شش ‍ خواسته مردم امتناع ورزيد و فقط «سبحان الله» گفت براى توضيح بيشتر، به سه نكته اشاره مى كنيم :

اول اين كه همان طور كه قبلا نيز گفتيم ، معجزه يك امر محال و ناشدنى و خلاف عقل نيست ، پس تقاضاى يك امر محال معجزه نمى باشد.

دوم ، پيامبران ملزم نيستند كه به تمام پيشنهادات و تقاضاهاى مردم عمل كنند و به تناسب آن معجزه بياورند، بلكه فقط معجزه و به عنوان نشانه و آيتى بر صحت ادعاى آن هاست .

نكته آخر اين كه پيامبران معامله گر نيستند كه ملزم باشند براى ايمان آوردن يك عده دست به انجام هر كارى بزنند. با اين توضيحات و دقت در آيات ۹۰ تا ۹۳ سوره اسرا آشكار مى شود كه تمام آن تقاضاها يا سوداگرانه بوده ، يا به واسطه حماقت و يقينا به خاطر كسب حقيقت صورت نگرفته است پس پيامبر ملزم نبوده كه به آن ها پاسخ بدهد. البته چنين نيست كه پيامبر اسلام هيچ معجزه اى نداشته باشد، بلكه چند مورد از معجزات پيامبر در تاريخ و قرآن ذكر شده كه به برخى از آن ها مى پردازيم .

۱. سفر پيامبر از مسجد الحرام به مسجد الاقصى كه در يك شب صورت پذيرفت و پيامبر در جواب منكران به خصوصيات قافله اى كه از شام به مكه مى آمد، اشاره كردند.(۹۴)

_________________________

۹۴- سُبْحَانَ الَّذِى اءَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَقْصَى الَّذِى بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا انَّه هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ «پاك و منزّه است خدايى كه بنده اش را در يك شب ، از مسجد الحرام به مسجد الاقصى -كه گرداگردش را پربركت ساخته ايم - برد، تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم ؛ چرا كه او شنوا و بيناست .» (اسراء/۱)

۲ - داستان «شق القمر» كه توسط پيامبر صورت پذيرفت(۹۵)

۳ - معجزه جاويد قرآن كه براى همه زمان ها و همه مكان هاست اشاره به اين معجزه مى تواند زمينه خوبى براى ورود به بحث راز خاتميت پيامبر باشد.(۹۶)

علت وقوع ختم نبوت در زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم اين است كه دين خاتم تفاوت هايى با ساير اديان داشت ، كه يكى از آن ها معجزه آن (قرآن) مى باشد. ساير پيامبران معجزاتشان يك حادثه طبيعى بود كه فقط در يك لحظه و در زمان معين صورت مى گرفت و جاويد نبود، مثل زنده كردن مردگان ، اژدها شدن عصا و... دين جاويد پيامبر علاوه بر چنين معجزاتى نياز به يك معجزه جاويد داشت و آن كتاب پيامبر بود.

تفاوت ديگر زمان پيامبر نسبت به دوره هاى گذشته ، صاحب نظر شدن بشر در اين دوره در مسائل دينى است كه به اجتهاد معروف است به طور كلى كارى كه امروز مجتهدان با نيروى علم و استدلال انجام ميدهند، همچون كار پيغمبران غير مرسل(۹۷) است ، ولى نه با نيروى وحى و نبوت بلكه با قوه جهاد.

_________________________

۹۵- اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَرُ # وَ إِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرُّ

«قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت ! و هرگاه نشانه و معجزه اى را ببينند روى گردانده ، مى گويند: اين سحرى مستمر است .» (قمر / ۲ - ۱)

۹۶- براى مطالعه معجزات بيشتر به كتاب وحى و نبوت اثر استاد مطهرى صص ۸۱ - ۸۰ رجوع شود.

۹۷- يعنى پيغمبرانى كه تابع شريعت پيغمبران ديگر بودند و از خود قانونى نداشتند.