آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن7%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36234 / دانلود: 4216
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

اين آيه را به گونه ديگرى هم معنا كرده اند كه اين معنى هم درست است و با آيات افك تناسب دارد. معناى دوم آيه اين است : «آنان كه دوست دارند فحشا درباره(۱۹۴) اهل ايمان شايع شود....» يعنى كسانى كه دوست دارند نسبت فحشا درباره اهل ايمان شايع شود و دوست دارند آبروى اهل ايمان را لكه دار كنند. برخى از مردم عقده دارند، هرجا كه كسى را مى بينند كه در ميان مردم وجهه و حيثيتى دارد، براى اينكه به اين اشخاص حسادت مى برند، با خود مى گويند: ما كه نمى توانيم به او برسيم ، پس او را پايين بياوريم ، لذا براى او شايعه اى درست مى كنند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هم در اين باره بدترين افراد را مردان بدزبان ، فحاش و تهمت زن معرفى كرده اند.(۱۹۵)

بعد مى فرمايد: چنين افرادى در دنيا عذابشان دردناك است هر گناهى در آخرت عقوبت دارد؛ اما خدا از بعضى از گناهان در همين دنيا نيز نخواهد گذشت يكى از آن گناهان كه در همين دنيا عكس العمل دارد، گناه تهمت زدن و آبروريزى است و منظور از «خدا مى داند و شما نمى دانيد» اين است كه شما نمى دانيد اين جنايت چقدر مهم و عقوبت آن چقدر بزرگ است .

 و لولا فضل الله عليكم و رحمته و ان الله رؤ ف رحيم (۲۰)

_________________________

۱۹۴- اگر «فى » را در فى الَّذِينَ آمنوا به معنى «در» بگيريم آيه به صورت اول معنا مى شود و اگر به معنى «درباره » باشد معنى دوم درست خواهد شد و از آن جا كه «فى » به هر دو معنا به كار مى رود پس هر دو تفسير براى آيه درست است .

۱۹۵- اصول كافى ، ج ۲،ص ۲۹۲

«و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اين كه خدا رؤ وف و مهربان است [مجازات سختى در انتظارتان بود].»

اگر فضل و رحمت الهى و اين كه خدا مهربان و رؤ وف است نبود به حكم اين غفلتى كه كرديد و بلندگوى منافقين شديد، عذاب بزرگى به شما مى رسيد. اين غفلت ، شما را مستحق يك عذاب بزرگ در دنيا كرده بود كه اصلا جامعه شما از هم بپاشد ولى فضل و رحمت الهى مانع شد.

 يا ايها الَّذِينَ امنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوات الشيطان فانه يامر بالفحشاء و المنكر و لولا فضل الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا و لكن الله يزكى من يشاء و الله سميع عليم

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، پاى از پى گام هاى شيطان منهيد، و هر كس پاى بر جاى گام هاى شيطان نهد [بداند كه] شيطان به زشتكارى و ناپسندى وا مى دارد و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود، هرگز هيچ كس ‍ از شما پاك نمى شد؛ ولى [اين] خداست كه هر كس را بخواهد پاك مى گرداند و خدا [است كه] شنواى داناست .»

باز هم تاءكيد مى كند: اى اهل ايمان ، گام جاى گام شيطان نگذاريد، دنبال شيطان نرويد.

شيطان را بايد از وسوسه هايش شناخت چون ديدنى نيست ، آن جا كه وسوسه اى در قلب پيدا شود و انسان را به يك عمل زشت و منكر دعوت كند جاى پاى شيطان است آن كه گام در جاى گام شيطان مى گذارد، بايد بداند كه شيطان دعوت به كارهاى ناپسند مى كند.

اگر فضل الهى نبود، حتى يكى از شما پاك از آب در نمى آمد. اين خداست كه هر كس را بخواهد و مستحق بشناسد، از گناه پاك و تزكيه مى كند؛ خدا شنوا و داناست اين جا باز تاءكيد شده است كه اگر فضل خدا نبود، جامعه شما سقوط كرده بود؛ پس بدانيد اگر در زمان هاى بعد نظير اين قضيه رخ دهد و مساءله شايعه سازى عليه مسلمين زياد شود، سقوط خواهيد كرد.(۱۹۶)

 و لا ياءتل اولوا الفضل منكم و السعه ان يؤ توا اولى القربى و المساكين و المهاجرين فى سبيل الله و ليعفوا وليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم و الله غفور رحيم (۲۲)

«و ثروتمندان و متمكنان شما نبايد از دادن (مال) به خويشاوندان و تهيدستان و مهاجران راه خدا دريغ ورزند، و بايد عفو كنند و گذشت نمايند. مگر دوست نداريد كه خدا بر شما ببخشايد؟ و خدا آمرزنده مهربان است .»

اين آيه باز مربوط به همين قضيه افك است و به جريانى اشاره مى كند كه بعضى از مسلمين كه به تعير قرآن «اولواالفضل» يعنى متمكن بودند (فضل در اين جا به معنى ثروت و مال است) از انفاق خوددارى كردند .اين افراد ثروتمند كه به مهاجرين ، مساكين و خويشاوندان خود كمك مالى مى كردند، در جريان افك از آن ها ناراحت شدند و گفتند: ما به خاطر خدا به اينها كمك مى كنيم و اينها از كمك ما سوء استفاده مى كنند و مرتكب گناه مى شوند. لذا قسم خوردند كه ما ديگر به آن ها كمك نخواهيم كرد. ولى قرآن به مساءله وحد مسلمين بيش از هر چيزى اهميت مى دهد و

_________________________

۱۹۶- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۵۴ - ۴۶

چون اين قطع كمك مالى سبب مى شد كه آن دسته براى هميشه از مسلمين جدا شوند، مى فرمايد: در عين حال ، گذشت داشته باشيد و اينها را عفو كنيد و متمكنان قسم نخورند كه كمكشان را به خويشاوندانشان يا مهاجرين يا مساكين قطع مى كنند؛ بلكه باز هم كمك كنند و و گذشت داشته باشند. آيا دوست نداريد خدا از خودتان بگذرد؟

آن چه را كه انتظار داريد خدا درباره شما رفتار كند، درباره بندگان خدا رفتار كنيد و سختگير نباشيد؛ تا ممكن است گنهكاران را از راه خوبى كردن معالجه كنيد و آنجا كه ممكن نشد، از راه مجازات و سختگيرى وارد شويد. اسلام دين محبت است و هم دين خشونت نرمى و محبت در جاى خود و خشونت را در جاى خود تجويز مى كند و عظمت و اهميت اسلام به همين است اسلام در درجه اول ، محبت را به كار مى برد؛ آن جا كه محبت مفيد نبود، ديگر ساكت نمى نشيند و خشونت به كار مى برد.

خدا آمرزنده مهربان است شما هم مهربان و با گذشت باشيد. البته اسلام در مسايل اجتماعى نمى گذرد، چون اين گذشت ، مربوط به شخص نيست ، مربوط به اجتماع است ، از حق عمومى نمى توان گذشت ، اما از حقوق خصوصى مى توان گذشت وقتى اين آيه نازل شد متمكنان و ثروتمندان گفتند: ما هم كمكهايمان را قطع نمى كنيم(۱۹۷)

 و الَّذِينَ يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فى الدنيا و الاخره و لهم عذاب عظيم (۲۳)

_________________________

۱۹۷- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۶۳ - ۵۴

«بى گمان كسانى كه به زنان پاكدامن بى خبر [از همه جا] و با ايمان نسبت زنا مى دهند، در دنيا و آخرت لعنت شده اند و براى آن ها عذابى سخت خواهد بود.»

آنان كه به زنان عفيف غافل تهمت مى زنند (زن غافل يعنى بى خبر از همه جا كه در خانه خود نشسته است)، در دنيا و آخرت مشمول لعنت الهى هستند و براى اينها عذاب بزرگى است باز هم روى موضوع تهمت زدن تاءكيد شده است.

 يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون (۲۴) يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون اءن الله هو الحق المبين (۲۵)

«در روزى كه زبان ، دستها و پاهايشان ، عليه آنان بر آن چه انجام مى دادند، شهادت مى دهند. آن روز خدا جزاى شايسته آنان را به طور كامل مى دهد و خواهند دانست كه خدا همان حقيقت آشكار است .»

قرآن در كمال صراحت مى گويد: همه چيز عالم آخرت ، زنده است ، هر عضوى بر عملى كه مرتكب شده است ، گواهى مى دهد. در آن روز زبان ها، دست ها، و پاهاى آنان عليه ايسشان به اعمالى كه مرتكب شده اند شهادت مى دهند. در چنين روزى خدا آن جزاى حقى را كه بايد به اينها برسد، به طور كامل به آنان خواهد داد.

 الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات اولئك مبرؤ ون مما يقولون لهم مغفرة و رزق كريم (۲۶)

«زنان پليد براى مردان پليدند و مردان پليد براى زنان پليد و زنان پاك براى مردان پاكند، و مردان پاك براى زنان پاك اينان از آن چه درباره ايشان مى گويند بركنارند، براى آنان آمرزش و روزى نيكو خواهد بود.»

در اين جا اين پاكى ناظر به پاكى ناموسى است مرد ناپاك غيرت را از دست مى دهد و زن ناپاك را مى پذيرد؛ ولى مرد پاك امكان ندارد كه زن ناپاك را بپذيرد. اين بيان قرآن قانون شرعى و بيان حكم شرعى نيست ، بلكه يك قانون طبيعت است كه طبعا پاك ها سراغ پاك ها و ناپاك ها سراغ ناپاك ها مى روند.

البته ، زن در جهت عفتى ، ناموس مرد است ولى در جهات شخصى به مرد ارتباط ندارد؛ يعنى ارگ زنى در مسائل عفت ، آلوده باشد، دامن مرد آلوده مى شود؛ ولى اگر در زن نقص ديگرى باشد؛ مثلا مؤمن نباشد، اين به مرد ارتباطى ندارد و نقص مرد نيست ، همان طور كه زن نوح و لوط مؤمن نبودند. كفر ممكن است در خاندان يك پيغبر راه پيدا كند ولى چنين ناپاكى هاى ناموسى محال است ؛ به همين دليل در قضيه افك ، خداوند مسلمانان را توبيخ مى كند.(۱۹۸)

 يا ايها الَّذِينَ امنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستاءنسوا و تسلموا على اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون (۲۷)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خانه هايى كه خانه هاى شما نيست داخل مشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن سلام گوييد. اين براى شما بهتر است ، باشد كه پند گيريد.»

مساءله عفاف و پاكى روابط جنسى در اسلام اهميت زيادى دارد و اسلام براى تاءمين اين منظور دو راه پيشنهاد كرده است : اول يك سلسله تدابير براى آرام نگه داشتن غريزه جنسى و دوم يك سلسله تدابير به عنوان مجازات

_________________________

۱۹۸- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۶۶ - ۶۳

براى از بين بردن يك گناه ، هر اندازه كه مجازات شديد باشد باز هم كافى نيست ، بلكه بايد علل وقوع آن جرم و جنايت را از بين برد.

اسلام براى زنا مجازات شديد قائل است ، ولى در عين حال زياد روى آن تكيه نكرده است به همين خاطر طريق ثابت شدن آن را بسيار دشوار قرار داده و نخواسته است كه افراد تجسس كنند تا زنا ثابت شود. اصلا اسلام با تجسس از گناه ، مطلقا مخالف است .

اسلام براى اين كه موجبات بى عفتى فراهم نشود، از يك طرف تشويق به ازدواج مى كند و از طرف ديگر اصول زندگى را بر اساسى قرار مى دهد كه موجبات گمراهى و تشويق و تهييج به گناه پيدا نشود. به همين دليل اسلام در معاشرت هاى زن و مرد يك حدودى قائل است تا به شكى نباشد كه شهوات آنها تحريك شود. در اين آيات مطلب كاملا روشن مى شود.

مى فرمايد: اى اهل ايمان هرگز به خانه اى غير از خانه شخصى خودتان سرزده وارد نشويد مگر آنكه قبلا «استيناس» كنيد؛ يعنى انس و آرامش اهل آن خانه را جلب كنيد و بر اهل آن خانه سلام كنيد؛ يعنى بدون اعلام و اذن قبلى وارد نشويد.

اين يك نكته بسيار روشنى است كه زندگى داخلى و خانوادگى هر كسى مخصوص خودش است و هر فردى از ديگرى در مورد زندگى خصوصى خود رو در بايستى دارد و بنابراين اگر كسى سرزده داخل زندگى انسان شود، يك حالت دستپاچگى پيدا مى كند.

عرب جاهليت هرگز رسم نداشت كه وقتى داخل خانه كسى شود اجازه بگيرد، اين اجازه گرفتن را دون شاءن خود مى دانست

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين سنت را بر قرار كرد و فرمود: هر طور هست وقتى داخل خانه كسى مى شويد، قبلا خبر بدهيد كه آنها خودشان را جمع و جور كنند. رسم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين بود كه بدون كسب اجازه داخل نمى شدند و اين «استيناس» را بيشتر از همان راه سلام كردن انجام مى دادند.

در ادامه مى فرمايد كه اين براى شما بهتر است و مصلحت شما در اين است كه به اين دستور عمل كنيد؛ در آينده به فايده اين كار پى مى بريد و متوجه فايده آن مى شويد.

 فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتى يؤ ذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم و الله بما تعملون عليم (۲۸)

«و اگر كسى را در آن [خانه] نيافتيد، پس داخل آن مشويد تا به شما اجازه داده شود؛ و اگر شما گفته شد: «برگرديد» برگرديد، كه آن براى شما سزاوارتر است ، و خدا به آن چه انجام مى دهيد داناست .»

اگر شما به خانه كسى رفتيد و كسى در خانه نبود، نبايد بگوييد حال كه كسى نيست تا به ما اجازه بدهد، پس قهرا زنى هم نيست كه اگر وارد شديم بگويند سرزده وارد شديد؛ نه ، اينكه به خانه كسى بدون اجازه نبايد رفت ، تنها به خاطر نامحرم نيست ؛ اصلا در زندگى خصوصى مردم بدون اجازه نبايد وارد شد، چون ممكن است چيزهايى در زندگى خصوصى داشته باشد كه نخواهند ديگران ببينند. مى فرمايد: اگر كسى نبود باز هم داخل نشويد مگر اينكه به شما اجازه داده شود.

در ادامه آيه مى فرمايد: اگر كسى داخل خانه باشد ولى اجازه ورود ندهد، به شما برنخورد و ناراحت نشويد؛ برگرديد. اگر بدون اطلاع قبلى به خانه كسى رفتيد و صاحبخانه در شرايطى قرار دارد كه نمى تواند شما را بپذيرد و با صراحت و صداقت گفت : نمى توانم شما را بپذيرم ، به شما بر نخورد. اين دستورى است كه حتى از زندگى امروز ما مردم مترقى تر است و ما متوجه آن نيستيم .

الان در جامعه ما سه حالت رخ مى دهد: حالت اول اين است كه صاحبخانه به دروغ به بچه ها مى گويد: بگوييد نيست ، يعنى گناه كبيره مرتكب مى شود.

حالت دوم اين است كه صاحبخانه مى گويد: «بفرماييد» اما در دلش دائما فحش مى دهد و ناراحت است .

حالت سوم اين است كه ميزبان كارش را خوب انجام مى دهد و مى گويد «آقا من متاءسفم از اينكه نمى توانم شما را بپذيرم ، الان كار واجبى دارم ». اما مهمان به خاطر ضعف اخلاق هر جا كه مى نشيند مى گويد: فلانى مرا نپذيرفت متاءسفانه اين شكل چهارمى كه اسلام آن را مى پسندد در جامعه ما وجود ندارد.

 ليس عليكم جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونه فيها متاع لكم و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون (۲۹)

«بر شما گناهى نيست كه به خانه هاى غيرمسكونى كه در آن ها براى شما استفاده اى است داخل شويد، و خدا آن چه را آشكار مى كنيد و آن چه را پنهان مى داريد مى داند.»

قرآن مى فرمايد: اين حكم اجازه گرفتن مربوط به محل زندگى يا كار خصوصى است ، ولى در اماكن عمومى كه ورد به آن براى عموم آزاد است ، ديگر نيازى به اجازه گرفتن نيست .

مى فرمايد: بر شما باكى نيست كه بدون اجازه داخل مكانهايى بشويد كه انسانهايى در آنها هستند و كار و كاسبى و زندگى مى كنند ولى محل سكونت شخصى نيست ، و بهره اى براى شما در آن جا هست ، يعنى كارى داريد. البته اگر كارى نداريد مزاحم نشويد. خدا مى داند كه شما چه چيزهايى را ظاهر مى كنيد و چه چيزهايى را مخفى مى كنيد.(۱۹۹)

 قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ان الله خبير بما يصنعون (۳۰)

«به مردان با ايمان بگو: ديده فرو نهند و پاكدامنى ورزند، كه اين براى آنان پاكيزه تر است ، زيرا خدا به آن چه مى كنند آگاه است .»

اين دستورهاى عفاف به منظور پاكيزگى داده شده است و خدا داناست به آنچه انجام مى دهيد. بعضى اعتقاد دارند جمله يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم مربوط به ستر عورت است ، چون يكى از واجبات اسلام پوشاندن عورت ، البته غير از زن و شوهر كه نسبت به عورات يكديگر محرم هستند؛ پس معناى جمله اين است كه چشم خودشان را از نگاه به عورت ها بخوابانند و عورت خودشان را از نگاه ديگران حفظ كنند، يعنى بپوشانند؛

_________________________

۱۹۹- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۸۲ - ۶۷

اما به نظر مى رسد آيه ، اعم از پوشاندن عورت باشد و اين هم كه در روايت ها آمده است «هر جا حفظ فرج آمده مربوط به زناست الا اين جا كه مربوط به نظر است»، بعيد نيست كه مقصود اين باشد كه در اين جا اشمل هر دو هست و فرو خواباندن چشم ها نيز اختصاص به نظر به عورت ندارد، بلكه شايد بيشتر اختصاص به نظر به غير عورت دارد. غض بصر به معنى كم كردن نگاه و خيره نشدن است .

از جمله سنن بسيار ناپسندى كه تدريجا در اروپا رايج شده و مى شود، مساءله كشف عورت است راسل در كتاب در تربيت تاءكيد مى كند كه مساءله ستر عورت بايد از ميان برود، در حالى كه قرآن اصرار دارد كه اين امر اخلاقى محفوظ بماند. اسلام كه دستور به ستر عورت مى دهد، مى خواهد كه ذهن و فكر مسلمانان را هميشه پاك و عالى و برتر از اين نگه دارد كه درباره عورت ديگران بينديشند و نمى خواهد كه در مردم بيش از اندازه طبيعى ارضاى غريزه جنسى ، موجبات اشتغال ذهن ، و تهييج شهوات را فراهم آورد. قرآن مى فرمايد: اين دستور براى پاك بودن روح شماست .

 و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ليضربن بخمرهن على جيوبهن و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن او ابائهن او اباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنى اخوانهن او بنى اخواتهن او نسائهن او ما ملكت ايمانهن او التابعين غير اولى الاربه من الرجال او الطفل الَّذِينَ لم يظهروا على عورات النساء و لا يضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن و توبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون (۳۱)

«و به زنان با ايمان بگو: چشمهاى خود را [از نگاه هوس آلود] فرو بندند، و پاكدامنى ورزند و زينت خود را - جز آن مقدار كه نمايان است - آشكار نگردانند و (اطراف) روسرى هاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود)، و زينت خود را آشكار نسازند مگر براى شوهرانشان ، يا پدرانشان ، يا پدر شوهرانشان ، يا پسرانشان ، يا پسران همسرانشان ، يا برادرانشان ، يا پسران برادرانشان ، يا پسران خواهرانشان ، يا زنان هم كيششان ، يا بردگانشان [كنيزانشان] يا افراد سفيه كه تمايلى به زنان ندارند، يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند؛ و هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهان آنها دانسته شود (و صداى خلخال كه برپا دارند به گوش رسد) و همگى بسوى خدا بازگرديد اى مؤمنان تا رستگار شويد.»

متقابلا دستور مى دهد كه به زنان مسلمان هم بگو چشمان خود را فرو خوابانند و دامن هاى خودشان را حفظ كنند. اگر مقصود عورت باشد، يعنى به عورت يكديگر نگاه نكنند و عورت خود را از نگاه ديگران حفظ كنند، يا معنى اعمى بدهد كه در اين صورت غض بصر به معنى نهى از نگاه به آن چه نبايد نگاه كرد، و «حفظ عورت» هم به معنى حفظ كردن عورت از نگاه ديگران و حفظ كردن آن از زنا و فحشا خواهد بود.

بعضى گمان مى كنند كه فقط مردها مجاز نيستند كه به زنها نگاه كنند و زن چنين ممنوعيتى نسبت به مرد ندارد و حال آن كه هيچ فرقى نمى كند و همان دستور و همان عبارتى كه در مورد مردان در آيه قبل بود، در اين آيه در مورد زنان آمده است در مورد حرمت نظر به عورت هم همان دستورى كه به مرد مى دهد به زن هم مى دهد؛ يعنى در مورد عورت ، زن هم به زن محرم نيست .

قرآن وظيفه اى براى زن قايل شده كه براى مرد قايل نشده است و آن مساءله پوشش است تعبير قرآن اين است : «زنان زينت خودشان را نبايد آشكار كنند»؛ البته زينت در حالى كه در بدن باشد مقصود است ، چون آشكار كردن آن مساوى با ديدن خود زن است .

در دو مورد آشكار كردن زينت ، استثنا شده است : يكى در بعضى از زينت ها و به تعبير قرآن زينت ظاهر، و استثناى دوم در مورد افراد خاصى است ؛ مانند پدران ، پسران ، برادرزادگان ، خواهرزادگان و فرزندان شوهر.

سر اين كه چرا زن ، مكلف به پوشيدن شده است نه مرد، اين است كه زن و مرد نسبت به يكديگر احساسات مشابه ندارند و از نظر وضع خلقت هم وضع غير مشابهى دارند؛ يعنى اين زن است كه مورد تهاجم چشم و اعضا و جوارح مرد است نه اين كه مرد مورد تهاجم زن باشد؛ اصولا جنس نر در خلقت ، «گيرنده» و طالب خلق شده است(۲۰۰)

جنس ماده ظريف تر و مظهر جمال و زيبايى و آرايش است وقتى مى خواهند فتنه ايجاد نشود،

_________________________

۲۰۰- به همين دليل است كه پسر بايد به خواستگارى دختر برود و اين قانون خلقت است كه جنس نر به سراغ جنس ماده مى رود. از طرفى اين امرى است كه به اين وسيله ارزش جنس ماده بالا مى رود؛ يعنى جنس نر طورى خلق شده است كه بايد رضايت جنس ماده را به دست آورد و به همين دليل جنس نر هميشه خود را در خدمت جنس ماده قرار مى دهد.

«مهريه » نيز بر اساس همين اصل و قانون است ؛ يعنى مرد بايد چيزى به زن هديه بدهد تا او قبول كند. قرآن هم از مهر با عبارت «نحله » يعنى يك تعارف ياد مى كند. تعبير ديگر قرآن در مورد مهر «صدق » است ، يعنى چيزى به علات اين كه علاقه من صادقانه است .

بايد به آن كه مظهر جمال است بگويند خودت را نشان نده ، نه به آن كه مظهر خشونت و قوت است مرد جلب نظرى ندارد؛ لذا به زن كه جلب نظر مى كند مى گويند: اسباب گمراهى را فراهم نكن .

اما سر اصلى اين كه فلسفه پوشش چيست و چرا زن بايد خودش را بپوشاند، اين است كه اگر روابط زن و مرد بر اساس عفاف باشد و زنان در خارج از دايره ازدواج ، خودنمايى نكند و وسيله تهييج مردان را فراهم نكنند، قلب ها و روح ها آرام و سالم است ؛ يعنى اولين خاصيت آن ، آرامش ‍ روانى است .

گروهى از غربى ها گفتند كه هر چه زن و مرد از يكديگر دورتر باشند ناراحتى ها و عقده هاى روانى به وجود مى آيد؛ ولى تجربه همين يك قرن گذشته كاملا ثابت كرد كه مساءله ، بر عكس است ، هر اندازه در مسائل جنسى آزادى بيشتر باشد، التهاب در افراد زيادتر است ؛ چون غريزه جنسى مانند چند غريزه ديگر مثل جاه طلبى ، علم طلبى و... صرفا ظرفيت جسمانى ندارد بلكه ظرفيت روحى هم دارد و اين غرايز داراى ظرفيت روحى - بر خلاف غرايز صرفا جسمانى - قابل اشباع نيستند و ظرفيت محدودى ندارند.(۲۰۱)

_________________________

۲۰۱- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۹۵ - ۸۲

 وَ اءَنكِحُوا الاَْيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (۳۲) وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّى يُغْنِيَهُمْ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ اءَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْرًا وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِى آتَاكُمْ وَ لَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ اءَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ مَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (۳۳) وَ لَقَدْ اءَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَ مَثَلًا مِّنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ (۳۴)

«مردان و زنان بى همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را؛ اگر فقير و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نياز مى سازد؛ خداوند گشايش دهنده و آگاه است و كسانى كه امكانى براى ازدواج نمى يابند، بايد پاكدامنى پيشه كنند تا خداوند از فضل خود آنان را بى نياز گرداند و آن بردگانتان كه خواستار مكاتبه [ = قرار داد مخصوص براى آزاد شدن] هستند، با آنان قرار داد ببنديد اگر رشد و صلاح در آنان احساس مى كنيد (كه بعد از آزادى ، توانايى زندگى مستقل را دارند) و چيزى از مال خدا را كه به شما داده است به آنان بدهيد و كنيزان خود را براى دستيابى متاع ناپايدار زندگى دنيا مجبور به خود فروشى نكنيد اگر خودشان مى خواهند پاك بمانند و هر كس آنها را (بر اين كار) اجبار كند، (سپس پشيمان گردد) خداوند بعد از اين اجبار آنها آمرزنده و مهربان است (توبه كنيد و بازگرديد، تا خدا شما را ببخشد.) ما بر شما آياتى فرستاديم كه حقايق بسيارى را تبيين مى كند و اخبارى از كسانى كه پيش از شما بودند، و موعظه و اندرزى براى پارسايان .»

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَاءَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيُّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَ لَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (۳۵)

«خداوند نور آسمانها و زمين است مثل نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى ، و آن چراغ در شيشه اى است آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى ، افروخته مى شود. نزديك است كه روغنش - هر چند بدان آتشى نرسيده باشد - روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت مى كند، و اين مثل ها را خدا براى مردم مى زند و خدا به هر چيزى داناست .»

سوره مباركه نور را به دليل اين آيه (آيه ۳۵)، «سوره نور» مى گويند. اين آيه از نظر تفسير يكى از آيات مشكل قرآن است ، مخصوصا در آخر همين آيه آمده است : خدا مثل ها را براى مردم ذكر مى كند، كه اين نشان مى دهد آيه بسيار قابل تاءمل است و هر كس به اندازه ظرفيت خود از اين آيه مى فهمد. در آيه ديگرى مى فرمايد: «ما اين مثل ها را براى مردم ذكر مى كنيم ، ولى فقط عالمان به عمق اين مثل ها مى رسند».(۲۰۲) اصولا روش قرآن دعوت كردن مردم به تفكر است نه تنها از اين راه كه بگويد برويد فكر كنيد،

_________________________

۲۰۲- و تلك الامثال نظربها للناس و ما يعقلها الا العالمون

(عنكبوت / ۴۳)

بلكه مانند اين آيه ، گاهى موضوع را به شكلى ذكر مى كند كه افكار برانگيخته شوند و بهتر به عمق مطلب برسند.

خدا نور آسمان ها و زمين است با توجه به اين كه منظور از آسمان ها و زمين همه مخلوقات علوى و سفلى و غيب و شهادت است ، معناى آيه اين است كه خدا نور تمام جهان است پس در ابتداى آيه به خداوند «نور» اطلاق شده است .

مسلم است كه مقصود از نور بودن خدا، اين نور محسوس و جسمانى نيست؛ زيرا اين نور و منبع آن ، كه خورشيد و ستارگان باشند از مخلوقات خداوند است ؛ الحمدلله الذى خلق السماوات و الارض و جعل الارض ‍ و النور(۲۰۳)

به علاوه قرآن درباره خداوند مى گويد: لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار(۲۰۴) پس خدا به چشم ديده نمى شود و اگر كسى خدا را موجودى از جنس نور بداند، مسلم در توحيدش خلل است .

كلمه نور فقط براى نور حسى وضع نشده ، بلكه براى هر چيزى كه روشن و روشن كننده ، يعنى پيدا و پيدا كننده باشد، وضع شده است ؛ مثلا درباره علم مى گوييم : «علم نور است» چون روشن و روشن كننده است ، يا در قرآن به خود قرآن(۲۰۵) و به ايمان(۲۰۶) اطلاق نور شده است چون خاصيت روشن كنندگى و هدايت دارند و هدف و مقصد را به انسان نشان مى دهند.

_________________________

۲۰۳- سپاس خداى را كه آسمان ها و زمين را آفريد و نور و ظلمت را مقرر كرد. (انعام / ۱)

۲۰۴- چشم ها او را در نمى يابند و اوست كه ديدگان را در مى يابد. (انعام / ۱۰۳)

۲۰۵- قد جائكم من الله نور و كتاب مبين يهدى به الله من اتبع رضوانه (مائده / ۱۶ - ۱۵)

۲۰۶- او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس (انعام / ۱۲۲)

اگر به اين معنا به خداوند اطلاق نور كنيم ، اشكال ندارد، پس «خدا نور است»؛ يعنى در ذات خود حقيقتى است پيدا و پيداكننده .

به اين معنا هيچ چيز در مقابل خداوند نور نيست و همه نورها در مقابل خدا ظلمت هستند؛ چون آن چيزى كه در ذات خود پيدا و پيداكننده است ، فقط خداست خدا خالق اشيا، يعنى پديد آورنده و پيداكننده آن هاست و اگر نور ذات الهى نبود، همه اشيا در تاريكى عدم و نيستى بودند؛ به اين معنا در دعاها و روايات نيز به عنوان اسمى از اسماء الهى بر خدا «نور» اطلاق شده ؛ مثلا در دعاى كميل مى خوانيم : يا نور يا قدوس ؛ يعنى اى نور و اى منزه و دور از نقص (شايد براى اين كه كسى توهم نكند كه خدا نور جسمانى است ، بلافاصله ذكر شده است .)

پس به اين معنا كه ذكر شد و به دليل اين كه هم ائمه عليهم السلام و هم قرآن به خدا اطلاق نور كرده اند، مانعى ندارد كه بگوييم خدا نور است البته ما هرگز مانند مانويان نمى گوييم كه خدا «نور اعظم» است ؛ زيرا اين تعبير يعنى در ميان نورهاى كوچك تر ديگر، خدا نور بزرگ تر است ما در آن جا كه مى گوييم خدا نور است ، يعنى غير از او همه چيز ظلمت است خدا «نور النور» است يعنى نور همه نورهاست و همه آن چه را كه ما نور مى ناميم ، مانند: علم ، ايمان ، قوه عاقله و... نسبت به خدا، ظلمت است و خداوند نور بودن را به آن ها داده است(۲۰۷)

_________________________

۲۰۷- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۰۴ - ۹۷ و ۱۰۶

اين كه خدا نور آسمان ها و زمين است ، و هر چيز نورانيت خودش را از خدا مى گيرد همان مطلب است كه هر چيز به خدا شناخته مى شود و خدا به واسطه خود؛ هر چيزى به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهر است ؛(۲۰۸) هر چيزى به وسيله خدا هدايت مى شود، جز خدا كه به ذات خودش ، مقصد و مقصود همه موجودات است ؛ به همين دليل است كه قرآن همه موجودات را داراى نوعى حيات و زندگى شعور مى داند اءن من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم(۲۰۹) هدايت و راهنمايى لازمه نور بودن خداست .

در آيات قرآن به مساءله هدايت همه موجودات تصريح شده است : ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى(۲۱۰) قرآن هيچ موجودى را كور و گمراه نمى داند و همه را بينا و راه يافته مى داند؛ البته همان طورى كه موجودات درجات و مراتب دارند، به همان تناسب هم هدايت ها فرق مى كند.(۲۱۱)

_________________________

۲۰۸- اين كه افرادى خيال مى كنند خدا از نظر قرآن غايب و مخفى بالذات است و انسان فقط و فقط از طريق جهان مى تواند او را كشف و پيدا كند، درست نيست البته خود قرآن مخلوقات را آيات و نشانه خدا مى داند؛ ولى اين براى مردم مبتدى است و يك معرفت ناقص است معرفت واقعى اين است كه انسان جهان را به خدا بشناسد، نه خدا را به جهان خلقت .

۲۰۹- هيچ چيز نيست مگر اين كه در حال ستايش ، تسبيح او مى گويند؛ ولى شما تسبيح آن ها را در نمى يابيد. (اسراء/۱۴)

۲۱۰- پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه در خور اوست داده ، سپس آن را هدايت فرموده است .

(طه / ۵۰)

۲۱۱- آشنايى با قرآن ، ج ۴، صص ۱۱۵ - ۱۱۱

مثل نوره كمشكوة اين جمله مثلى براى نور خداست نه براى خود خدا. خدا خودش نور آسمان ها و زمين است ؛ ولى براى هدايت مخلوقاتش نورهايى فرستاده است خداوند آن نور هدايت كننده را به خانه هاى بلند مرتبه و معابدى مثال مى زند كه در آن جا مشكات يعنى چراغدانى است مقصود از چراغدان آن جايى است كه در داخل ديوار تهيه مى كردند، براى اينكه چراغ در آنجا بگذارند. چراغى را كه قرآن مثل مى آورد، در يك جسم شفاف مانند قنديل يا شيشه قرار دارد به طورى كه نور چراغ در آن بيشتر مى شود. آن چراغ براى روشنايى از روغن زيتون كه بهترين روغن براى احتراق بوده است ، استفاده مى كند؛ زيتونى كه خودش ‍ قبل از آن كه آتشى با آن تماس بگيرد، مى خواهد درخشش داشته باشد و نور بدهد.

در آن زمان در ميان مصنوعات بشرى بهترين و نورانى ترين وسيله براى روشنايى ، همين وسيله بوده است كه خدا براى نور خودش مثل مى آورد؛ اما اين كه مقصود از اين مثل چيست ، تفاسير مختلفى شده است كه اشاره مى شود. بعضى گفته اند خداوند از اين مثال در مجموع يك منظور بيشتر نداشته و آن يك نور بسيار روشن است ، پس مقصود آيه اين است كه نور الهى و هدايت الهى در اين حد روشن و هويداست كه چنان چراغى در شب تاريكى وجود داشته باشد.

عده اى معتقدند كه اين مثل ، مثل انسان است ، البته آن را راجع به جوهر اصلى انسان كه قوه عاقله باشد دانسته اند. يعنى معتقدند: منظور اين نور «هدايت عقل» است قوه عاقله يك نور است كه به انسان داده شده تا از آن با تفكر و تدبير استفاده كند.

عده اى هم منظور از اين نور را تمام هدايت هايى كه در انسان هست گرفته اند؛ يعنى هدايت حس و غريزه و عقل و حتى هدايت روحى .

در روايات ما اين آيه ، دو جور تفسير شده است و اين خودش نشان مى دهد كه اين آيه قابل تطبيق بر انواعى از تفسيرهاست در بعضى روايات اين مثل را مثل انسان دانسته اند و اين مشكات و زجاجه و مصباح را تشبيه كرده اند به تن انسان ، سينه انسان ، قلب انسان و نور ايمان انسان ، كه نور ايمان در قلب و روح انسان در كالبد او چگونه قرار مى گيرد.

در بعضى روايات ديگر، اين مثل را براى كانون هدايت انسانها يعنى دستگاه نبوت - آن هم نبوت ختميه - ذكر كرده اند. در روايت اينطور تطبيق شده است كه آن چراغدان ، سينه و كالبد، وجود مقدس خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله و سلم است و آن چراغ نور ايمان و نور وحى است كه در قلب مقدس اوست .

سر اينكه آيه در آيه ذكر شده : كمشكاة فيها مصباح المصباح فى زجاجة و نفرموده است : كمشكاة فيها زجاجة ، فى الزجاجة مصباح «يعنى ابتدا مشكات ، سپس چراغ و آن گاه زجاجه را ذكر فرموده و در ظاهر كلام ترتيب رعايت نشده است) اين است كه مقصود از «مشكات» سينه و كالبد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و منظور از مصباح نور ايمان و وحى و مقصود از «زجاجه» ولايت و امامت است و اين جا نظر به جنبه انتقال و اقتباس نور ايمان از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام داشته است و مقصود از آن درخت پربركت كه اين مشكات و زجاجه و مصباح از او پيدا شده و از روغن آن درخت اين همه نورانيت پيدا شده ، ابراهيم عليه السلام است و اينها نتيجه دعاى ابراهيم است ،

وقتى قرآن زبان خود را زبان دل مى داند، منظورش آن دلى است كه مى خواهد با آيات خود، آن را صيقل بدهد و تصفيه كند و به هيجان بياورد. اين زبان ، غير از موسيقى است كه احيانا احساسات شهوانى را تغذيه مى كند و يا حس سلحشورى را تقويت مى كند. اين همان زبانى است كه از اعراب بدوى ، مجاهدينى مى سازد كه براى آنان منافع شخصى و مسائل فردى در كار نبود و در همه لحظات ، با عمق هستى در ارتباط بودند، شب هايشان به عبادت مى گذشت و روزهايشان به جهاد.

قرآن ، روى اين خاصيت خودش كه كتاب دل و روح است ، كتابى است كه جان ها را به هيجان مى آورد و اشكها را جارى مى سازد و دل ها را مى لرزاند، خيلى تاءكيد دارد و آن را حتى براى اهل كتاب صادق مى داند. گروهى را توصيف مى كند كه چون قرآن برايشان مى خوانند، چشم هاى آن ها را مى بينى كه (از شوق)، اشك مى ريزد، به خاطر حقيقتى كه دريافته اند، آن ها مى گويند: «پروردگارا! ايمان آورديم ، پس ما را با گواهان و شاهدان حق در زمره ياران محمد بنويس .»(۱۹)

در اين آيات ، قرآن نشان مى دهد كه صرفا كتابى علمى و تخيلى نيست بلكه در همان زمان كه از استدلال منطقى استفاده مى كند، با احساس در ذوق و لطايف روح بشر نيز سخن مى گويد و جان او را تحت تاءثير قرار مى دهد.

_________________________

۱۹- و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدفع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين

(مائده / ۸۳)

مخاطب هاى قرآن

يكى از اهداف شناخت تحليلى ، تشخيص قرآن است ممكن است اين شبهه به ذهن برسد كه تغييراتى نظير هدى للمتقين يا هدى و بشرى للمومنين با آياتى نظير اءن هو الا ذكر للعالمين(۲۰) يا و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين(۲۱) چگونه قابل جمع است ؟ آيا اين كتاب براى همه جهانيان است يا صرفا براى مؤمنين ؟

در پاسخ به اين سؤ ال مى توان به اجمال گفت : در آياتى كه خطاب قرآن به همه مردم عالم است ، مى خواهد بگويد كه قرآن اختصاص به قوم و دسته خاصى ندارد. هر كس به سمت قرآن بيايد نجات پيدا مى كند، و اما در آياتى كه از كتاب هدايت بودن براى مؤمنين و متقين نام مى برد، اين نكته را روشن مى كند كه در نهايت چه كسانى رو به سوى قرآن خواهند آورد و چه گروه هايى از آن دورى خواهند گزيد. قرآن از قوم و قبيله معينى به عنوان علاقمندان و ارادتمندان خود ياد نمى كند و بر خلاف ساير مكاتب ، انگشت روى منافع خاص يك طبقه نمى گذارد. در مورد خودش تاءكيد مى كند كه كتابى است براى برقرارى عدالت(۲۲)

_________________________

۲۰- اين (قرآن) تذكرى براى همه جهانيان است (ص / ۸۷)

۲۱- ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم .

(انبيا/ ۱۰۷)

۲۲- لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط

«ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آن ها كتاب آسمانى و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم ، تا مردم قيام به عدالت كنند.

(حديد/ ۲۵)

قرآن ، قسط و عدالت را براى كل جامعه انسانى مى خواهد، نه فقط براى اين طبقه يا آن قوم و قبيله قرآن براى جلب انسان ها به سمت خود بر روى تعصبات يا منفعت طلبى انسان ها تكيه نمى كند و آن ها را از راه منافعشان به حركت در نمى آورد بلكه فطرت حق جويى و عدالت طلبى انسان ها را مخاطب قرار مى دهد و از ظالم و مظلوم ، هر دو دعوت مى كند كه به راه حق بيايند. قرآن نمونه هاى متعددى از برانگيختن فرد عليه خودش و بازگشت از مسير گمراهى (توبه) ذكر مى كند.(۲۳)

فصل دوم - عقل از ديدگاه قرآن

گفته شد كه قرآن براى ابلاغ پيامش از دو زبان «استدلال منطقى» و «احساس» كمك مى گيرد، كه مخاطب اولى ، عقل است و ديگرى ، دل حال اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا عقل از نظر قرآن سند و حجت است يا خير؟ آيا بايد به دريافت هاى صحيح عقل ، احترام گذارد و مطابق آن عمل مى كرد؟ و آيا عمل نكردن مطابق حكم عقل ، نزد خداوند مجازات دارد؟

دلايل سنديت عقل

هيچ كدام از علماى اسلام - جز گروهى اندك - تاكنون در سنديت عقل ، ترديد نداشته اند و آن را از منابع چهارگانه فقه دانسته اند. در اين جا چون سخن از قرآن است ، به دلايل حجيت و سنديت عقل از نظر خود قرآن ، اشاره مى كنيم :

_________________________

۲۳- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۴۵ - ۳۱

الف - دعوت به عقل :

قرآن كريم حدودا در ۶۰ آيه ، به موضوعى اشاره مى كند و مى گويد: اين موضوع را طرح كرده ايم تا درباره آن تعقل كنيد. از سوى ديگر در برخى آيات صريحا اهميت و ارزش تعقل بيان شده است ؛ ماننداءنّ شرّ الدوابّ عند الله الصم البكم الَّذِينَ لا يعقلون (۲۴) آيات بسيار ديگرى وجود دارد كه به دلالت التزامى ، سنديت عقل را امضا مى كند؛ يعنى سخنانى مى گويد كه پذيرش آن ها، بدون آن كه حجيت عقل پذيرفته شده باشد، امكان ندارد؛ مثلا آن جا كه از حريف ، استدلال عقلى مى طلبد و مى گويد:قل هاتوا برهانكم اءن كنتم صادقين (۲۵) يا آن جا كه خودش استدلال منطقى ترتيب مى دهد،(۲۶) با تاءكيد بر روى عقل ، بطلان اين حرف را روشن مى كند كه مى گويند: ايمان با عقل بيگانه است و بايد تنها قلب را به كار انداخت تا نور خدا در آن راه يابد.

_________________________

۲۴- بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و كور و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.

(انفال / ۲۲)

۲۵- بگو اگر راست مى گوييد، دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد.

(بقره / ۱۱۱)

۲۶- لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا

«اگر در آسمان و زمين جز «الله » خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند (و نظام جهان به هم مى خورد).» (انبيا/ ۲۲)

در اين آيه قرآن به صورت يك قضيه شرطى ، استدلالى مى كند كه نتيجه آن (به صورت عكس نقيض) اين مى شود كه چون نظام جهان پابر جاست ، بنابراين غير از «الله » خدايى نيست .

ب - استفاده از نظام على و معلولى :

قرآن ارتباط على و معلولى بعضى مسائل را بيان مى كند. اصل عليت پايه تفكر عقلانى است و اين نشان مى دهد كه قرآن ، براى عقل اصالت قائل است قرآن با تشويق به مطالعه در احوال اقوام پيشين ، و عبرت گرفتن از آن ها، تاءكيد مى كند كه بر سرنوشت اقوال ، نظام هاى واحدى حاكم است پذيرفتن اين نظام ها، به دلالت التزامى ، مؤ يد نظام على و معلولى و به معناى قبول سنديت عقل است .

ج - فلسفه احكام :

دليل ديگر حجيت عقل از نظر قرآن ، ذكر فلسفه احكام است ، كه مثلا فلسفه و هدف روزه را تقوا مى داند و مى گويد:كتب عليكم الصيام كما كتب على الَّذِينَ من قبلكم لعلكم تتقون (۲۷) به اين ترتيب ، قرآن از انسان مى خواهد تا درباره احكام انديشه كند تا كنه مطلب بر او روشن شود و تصور نكند كه اين ها فقط يك سلسله رمزهاى مافوق فكر بشر است .

د - مبارزه با لغزش هاى عقل :

دليل رساتر اصالت عقل نزد قرآن ، مبارزه آن با لغزش ها و مزاحم هاى عقل است ذهن و فكر انسان ، مثل حواس وى در بسيارى موارد دچار اشتباه مى شود. آيا به واسطه اين اشتباهات مى توان قوه انديشه را تعطيل كرد؟ عده اى مثل سوفسطاييان گفتند كه اساسا استدلال ، كار لغوى است ، ولى برخى متفكرين ،

_________________________

۲۷- روزه بر شما نوشته شده ، همانگونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند، نوشته شد تا شايد متقى گرديد. (بقره / ۱۸۳)

مصمم شدند تا راه خطا را سد كنند. آنها دريافتند كه هر استدلال دو قسمت دارد: ماده و صورت ، كه اگر هر دو صحيح باشند، استدلال صحيح خواهد بود، مانند يك ساختمان ، كه براى استحكام آن ، بايد مواد و مصالح مناسبى استفاده شود و هم نقشه آن صحيح باشد.

براى بررسى و قضاوت درباره صورت استدلال ، منطق صورى يا ارسطويى پديد آمد. اما براى تضمين صحت استدلال ، تنها منطق صورت كافى نيست براى حصول اطمينان از درستى ماده استدلال ، منطق ماده نيز لازم داريم ؛ يعنى معيارى نياز داريم كه به كمك آن بتوانيم كيفيت مواد فكرى را بسنجيم دانشمندانى نظير بيكن و دكارت ، تقدم فضل و فضل تقدم دارد و اين خود، دليلى بر به رسميت شناختن عقل از ديدگاه قرآن است .

منشاءهاى خطا از قرآن :

يكى از عواملى كه قرآن براى خطا ذكر مى كند، اين است كه انسان گمان را به جاى يقين بگيرد. اگر بشر خود را مقيد كند كه در مسايل ، تابع يقين باشد و گمان را به عوض يقين نپذيرد، به خطا نخواهد افتاد. قرآن بر اين مساءله ، تاءكيد بسيار كرده و در يك تصريح دارد كه بزرگترين لغزشگاه فكرى بشر پيروى از گمان است ، يا در جاى ديگر خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: و اءن تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله اءن يتبعون الا الظن و اءن هم الا يخرصون(۲۸)

_________________________

۲۸- اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى ، تو را از راه خدا گمراه مى كنند؛ زيرا آن ها تنها از گمان پيروى مى كنند و تخمين و حدس (واهى) مى زنند.

(مائده / ۱۱۶)

دومين ريشه خطا در ماده استدلال ، كه بالاخص در مسايل اجتماعى مطرح مى شود، مساءله تقليد است بسيارى از مردم چنانند كه امور مورد باور اجتماع ، باورشان مى شود.

قرآن مى فرمايد: هر مساءله را با معيار عقل بسنجيد، نه اين كه هر چه نياكان شما انجام دادند، آن را سند بدانيد، يا آن را به كلى طرد كنيد.

و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما القينا عليه آباءنا او لو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون (۲۹) قرآن تاءكيد مى كند كه قدمت يك انديشه ، نه دليل كهنگى و غلط بودن آن است و نه موجب صحت و درستى آن .

نبايد عقيده اى درست را به دليل آن كه ديگران به انسان انگ و برچسب مى زنند، رها كرد و يا به علت تعلق عقيده اى به يك شخصيت بزرگ و معروف ، آن را پذيرفت ؛ در هر زمينه اى بايد به تحقيق و بررسى در مورد مسائل پرداخت .

عامل مؤ ثر ديگر در ايجاد خطا، پيروى از هوس ها و تمايلات نفسانى و داشتن غرض و مرض است در هر مساءله اى ، تا انسان خود را از شر اغراض ‍ بى طرف نكند، نمى تواند صحيح فكر كند. قرآن در اين زمينه اشارات بسيار دارد؛ از جمله مى فرمايد: اءن يتبعون انا الظن ما تهوى الانفس(۳۰) (۳۱)

_________________________

۲۹- و هنگامى كه به آن ها گفته مى شود: «از آن چه خدا نازل كرده است ، پيروى كنيد.» مى گويند: «نه ، ما از آن چه پدران خود را بر آن يافتيم ، پيروى مى نماييم .» آيا اگر پدران آن ها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند، باز از آن ها پيروى خواهند كرد)؟!

(بقره / ۱۷۰)

۳۰- آنها فقط از گمان هاى بى اساس و هواى نفس ، پيروى مى كنند. (نجم / ۲۳)

۳۱- آشنايى با قرآن ، ج ۲ و ۱، صص ۵۸ - ۴۷

فصل سوم - نظر قرآن درباره قلب

قلب ، در اصطلاح ادبى و عرفانى ، آن عضو گوشتى تلمبه خون نيست تعريف قلب را بايد در حقيقت وجود انسان جستجو كرد. انسان ، ابعاد وجودى بسيارى دارد. «من» انسانى ، عبارت است از مجموعه انديشه ها، آرزوها، ترس ها، اميدها، عشق ها و... كه همه آن ها در يك مركز به هم مى پيوندند. اين مركز، دريايى ژرف است كه تاكنون كسى ادعاى اطلاع از اعماق آن را نكرده است .

فلاسفه و عرفا و روانشناسان ، به سهم خود رازهايى از آن گشوده اند، اما شايد عرفا، موفق تر از ديگران بوده اند. آن چه قرآن دل مى نامد، عبارت از واقعيت آن درياست ، كه حتى عقل نيز يكى از رودهايى است كه به آن مى ريزد.

قرآن آن جا كه از وحى سخن مى گويد، سخنى از عقل به ميان نمى آورد و تنها سر و كارش با قلب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه فراتر از عقل است اما ضد عقل و انديشه هم نيست ؛ يعنى قرآن براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، با نيروى عقل و استدلال حاصل نشده ، بلكه قلب پيامبر به حالتى رسيده كه استعداد درك و شهود و آن حقايق را يافته است .

خصوصيات قلب :

قلب از ديدگاه قرآن ، يك ابزار شخصيت نيز به حساب مى آيد. مخاطب بخش عمده اى از پيام قرآن ، دل انسان است از اين رو قرآن تاءكيد زيادى در حفظ و تكامل اين ابزار دارد. در قرآن بسيار به مسايلى از قبيل تزكيه نفس و روشنايى قلب و صفاى دل ، بر مى خوريم :

قد افلح من زكيها(۳۲) تمام اين تاءكيدها نشان مى دهد كه قرآن يك جوّ روحى و معنوى عالى براى انسان قايل است و لازم مى داند كه هر فردى اين جو را سالم و پاك نگه دارد و علاوه بر اين براى حفظ فرد، اجتماع نيز بايد از رذائل و هواپرستى ها به دور باشد.

تاريخ نشان مى دهد كه هرگاه استعمارگران مى خواهند جامعه اى را تحت سلطه خود قرار دهند، تلاش مى كنند با اشاعه شهوترانى ، روح جامعه را تحت سلطه خود قرار دهند، تلاش مى كنند با اشاعه شهوترانى ، روح جامعه را فاسد كنند. دل كه فاسد شد، ديگر نه تنها عقل نمى تواند كارى كند بلكه خود، زنجير سنگينى بر دست و پاى انسان مى شود.

قرآن به تعالى و پاكى روح جامعه ، اهميت زيادى مى دهد و مى فرمايد:تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان (۳۳) يعنى ، اولا دنبال كار خير باشيد و ثانيا كار نيكو را دسته جمعى انجام دهيد.

در كلام پيامبر و ائمه عليهم السلام نيز تاءكيد شده كه انسان ، نظر واقع بينانه را بايد از قلبش بگيرد، هر چند نظر مردم مخالف آن باشد:استفت قلبك و اءن افتاك الناس (۳۴) پيامبر بر اين نكته تاءكيد مى كند كه اگر انسان ، جوينده حقيقت باشد و براى كشف حقيقت ، خود را بى طرف و خالص ‍ نمايد،

_________________________

۳۲- كسى كه قلب خود را از آلودگى ها پاك نگه داشت ، رستگار شد. (شمس /۹)

۳۳- در راه نيكى و پارسايى ، با هم تعاون كنيد. و در راه گناه و تعدى ، همكارى ننمايد. (مائده / ۲)

۳۴- كنز العمال ، حديث ۷۳۱۲

قلب او به او خيانت نخواهد كرد و او را به مسير صحيح ، هدايت مى كند. انسان تا زمانى كه جوينده راستين حقيقت است ، هر چه به او برسد، حق و حقيقت است .

در مجموع بايد گفت : قرآن در تعليماتش ، قصد پرورش افرادى را دارد كه از هر دو سلاح عقل و دل بهره مندند و هر دو را به بهترين شكل به كار مى گيرند.(۳۵)

تفسير سوره حمد

 بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم (۱)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.»

از همان آغاز كه قرآن به كتابت در آمده است ، در اول هر سوره اى به استثناى سوره برائت ، بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم وجود دارد؛ اهل تسنن آن را جزء هيچ سوره اى نمى دانند و شروع هر سوره را با بسم الله ، از قبيل شروع هر كار ديگر با نام خدا مى شمارند كه بسم الله جزء آن كار نيست شيعه به پيروى از ائمه اطهار عليهم السلام به شدت با اين مساءله مخالفت دارد، تا آن جا كه حتى ائمه اطهار عليهم السلام فرموده اند: خداوند بكشد كسانى را كه بزرگترين آيه از آيات قرآن را حذف كرده اند؛(۳۶) در هر حال شيعه بسم الله را جزء قرآن مى داند.

_________________________

۳۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۶۸ - ۵۹

۳۶- بحارالانوار، ج ۹۲،ص ۲۳۸

اين كه به بشر دستور داده شده است كه كارهايش را با نام خدا آغاز كند، براى اين است كه كارهاى انسان جنبه قدس و عبادت پيدا كند و به نام او بركت يابد، آغاز كردن به نام كسى ، مفهومش اين است كه او را موجودى قدوس و منزه از جميع نقص ها و سرچشمه كمالات دانسته و مى خواهيم كه عمل خود را با انتساب به او بركت بخشيم ؛ لذا كارها را به نام هيچ كس ، حتى به نام پيغمبر يا به نام خلق و مردم ، نمى توان آغاز كرد و اين است معنى تسبيح نام الله كه در اول سوره «اعلى» به آن دستور داده شده است(۳۷) معنى تسبيح نام خدا اين است كه آن جا كه مقام تقديس و تكريم است ، نام مخلوق در رديف نام الله قرار نگيرد و يا در جايى كه بايد نام الله برده شود، نام موجود ديگرى به ميان نيايد.

در قرآن كريم در حدود صد اسم براى خداوند آمده است كه در واقع صد صفت است نه صد اسم ، به عنوان علامت ، همان طور كه در نام گذارى انسان ها مى بينيم نمونه اسما و صفات خداوند را در همين سوره حمد مى توان ملاحظه كرد: الله ، رحمن ، رحيم ، مالك يوم الدين ؛ ولى هيچ كدام از اين اسما و صفات جامعيت اسم «الله» را ندارد؛ چون اسما و صفات ديگر هر كدام يكى از كمالات خدا را نشان مى دهند ولى اين نام ، نمايانگر ذات مستجمع جميع صفات كماليه است .

_________________________

۳۷- سبح اسم ربك الاعلى

«نام پروردگار بزرگت را تسبيح كن .» (اعلى / ۱)

بنابراين معنى «الله» چنين مى شود: آن ذاتى كه همه موجودات ناآگاهانه ، واله و شيداى او هستند و او تنها حقيقت شايسته پرستش ‍ است(۳۸)

مى توان گفت ، در فارسى لغتى مترادف كلمه «الله» كه بشود به جاى آن گذاشت نداريم ؛ زيرا اگر به جاى «الله»، «خدا» بگذاريم ، رسا نخواهد بود و شايد «خدا» مخفف «خود آى» است كه به اصطلاح «واجب الوجود» يا كلمه «غنى» كه در قرآن آمده نزديك تر باشد تا به «الله»، و اگر «خداوند» استعمال شود باز رسا نخواهد بود، زيرا خداوند يعنى صاحب و «خداوندى» يكى از شؤ ون «الله» است .

به جاى دو كلمه رحمن و رحيم در فارسى نمى توان واژه اى يافت كه عينا ترجمه آن باشد و اين كه معمولا «بخشنده مهربان» ترجمه مى كنند، ترجمه رسايى نيست زيرا «بخشنده» ترجمه «جواد» است و «مهربان» ترجمه «رؤ وف». وقتى مى گوييم «رحمان و رحيم»، دو معنا در ذهن ما مجسم مى گردد: يكى نياز عظيم مخلوقات كه گويى همه با زبان استعداد خودشان ، دست نياز به درگاه او دراز كرده و التماس مى كنند و ديگر اين كه او رحمت بى حساب خويش را به سوى آنان فرستاده و نيازهاى آنان را تاءمين نموده است .

_________________________

۳۸- درباره ريشه لغت «الله » چند نظر وجود دارد:

بعضى گفته اند اين كلمه از «اله » مشتق است و بعضى ديگر گفته اند كه از «وله » گرفته شده اگر از «اَلَه » مشتق شده باشد، يعنى «عبد»؛ پس يعنى ذات شايسته پرستش كه كامل از جميع جهات است و اگر از «وله » مشتق شده باشد، وله يعنى تحير، و «واله » يعنى حيران و عاشق و شيدا، و از اين جهت او را الله گفته اند كه عقل ها در مقابل ذات مقدسش حيران و يا متوجه و عاشق او و پناهنده به اويند.

«رحمن»، ميرساند كه «رحمت» حق همه جا گسترش پيدا كرده و همه چيز را فراگرفته است اصولا هر چيزى ، چيز بودنش ، مساوى با رحمت حق است ، چون وجود و هستى ، عين رحمت است : و رحمتى وسعت كل شى ء(۳۹)

«رحيم»، دلالت بر رحمت لا ينقطع و دائم حق مى كند؛ نوعى از رحمت است كه جاودانگى دارد و تنها شامل آن بندگانى است كه از طريق ايمان و عمل صالح ، خود را از مسير نسيم رحمت خاصه حق قرار داده اند.

پس پروردگار يك رحمت عام دارد و يك رحمت خاص : «رحمن» اشاره به آن رحمت عام و بى حسابى است كه با آن همه موجودات ، از جمله انسان را آفريده و مؤمن و كافر، حتى انسان و حيوان و جماد و نبات مشمول اين رحمت مى باشند، ولى «رحيم» اشاره به رحمت خاصى است كه به انسان هاى مطيع و فرمانبردار اختصاص ‍ دارد.(۴۰)

 الحمد لله رب العالمين (۲)

«ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است .»

در اين جا نيز بايد بگوييم كه ما لغتى در فارسى نداريم كه ترجمان كلمه حمد باشد. البته دو كلمه عربى نزديك به حمد وجود دارد و آن دو در فارسى معادل دارند و معمولا براى ترجمه حمد از اين معادل ها استفاده مى شود: يكى «مدح» و ديگرى «شكر»؛ و هيچ كدام به تنهايى رساننده معناى حمد نيستند.

_________________________

۳۹- و رحمت من هر چيزى را فراگرفته است (اعراف / ۵۶)

۴۰- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۸۵ - ۷۵

«مدح» به معناى ستايش است ، ستايش از احساس هاى مخصوص ‍ انسانى است و در حيوان وجود ندارد. يعنى اين انسان است كه داراى اين درجه از ادراك و احساس است كه وقتى در مقابل كمال و جلال و زيبايى قرار مى گيرد، اين احساس به صورت عكس العمل در او پيدا مى شود كه آن كمال و جلال و زيبايى را ستايش كند. در ستايش هاى واقعى هيچگونه طمعى در كار نيست ، بلكه امرى است فطرى و طبيعى و انسان هنگامى كه به امر زيبايى برخورد مى كند، محو زيبايى آن مى گردد و بى اختيار آن را مى ستايد.(۴۱)

احساس ديگرى در انسان وجود دارد كه باز از امتيازات انسان است ، كه آن را سپاسگزارى مى گويند و ترجمه كلمه «شكر» است و آن وقتى است كه از ناحيه كسى به انسان خيرى برسد، انسانيت انسان اقتضا مى كند كه نسبت به او اظهار امتنان بكند، اين صفت به اين حد در حيوان وجود ندارد و از مختصات انسان است(۴۲) و در هيچ جامعه اى ديده نشده كه پاداش نيكى را به بدى بدهند: هل جزاء الاحسان الا الاحسان(۴۳) اما «حمد» نه مدح خالص است و نه شكر خالص ، مى توان گفت «حمد» تركيب اين دو مفهوم است البته بعيد نيست كه در معنى حمد، مفهوم ديگرى نيز دخالت داشته باشد و آن مفهوم «پرستش» است

_________________________

۴۱- چاپلوسى در موردى است كه انسان امر بى حقيقتى را از روى طمع ستايش مى كند.

۴۲- اين كه گفته شده است كه اگر هر كس خودش را بشناسد، خدا را نيز مى شناسد مطلب بسيار عظيم و درستى است ، شناخت كامل انسان از خويش ، راهى است كه به شناخت الله منتهى مى گردد، يكى از راه هاى شناخت انسان ، همان شناختن احساس هاى خاص انسان است كه يكى از آن ها همين احساس سپاس است .

۴۳- آيا پاسخ نيكى جز نيكى است ؟! (الرحمن / ۶۰)

مفسرين در اين جهت اتفاق نظر دارند كه معنى آيه اين است كه تمام «حمد»ها از آن خداست و از آن جايى كه انسان در مقابل انسان هاى ديگر سپاسگزارى مى كند، معلوم مى گردد كه معناى حمد تنها سپاسگزارى نيست بلكه پرستش (خضوع و فروتنى عابدانه) نيز در آن گنجانده شده است ، خلاصه اين كه حمد يك احساس ‍ پاك درونى است و از اعماق روح هر كس سرچشمه مى گيرد كه جمال و جلال را بستايد و در مقابل عظمت خاضع باشد.(۴۴)

درباره كلمه «رب» نيز بايد بگوييم كه در فارسى كلمه اى معادل آن نداريم «رب» را گاهى به تربيت كننده (= مربى) و گاهى «صاحب اختيار» ترجمه مى كنند، اما هيچ كدام از اين كلمات به تنهايى رساننده معنى «رب» نيستند. گويا در كلمه رب ، هم مفهوم خداوندگارى و صاحب اختيارى نهفته است و هم معناى تكميل كننده و پرورش دهنده .

جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم يعنى عالم ماده ، عالم تدريج است و نظامش چنين است كه وجودها از نقص آغاز مى شوند و به سوى كمال سير مى كنند، هيچ موجودى در آغاز آفرينش به صورت كامل آفريده نشده است ، اين خداوند است كه موجودات را به كمال نهايى مى رساند، از اين رو رب العالمين است

_________________________

۴۴- اين است كه سوره حمد مستلزم معرفت الهى است ، يعنى تا انسان نسبت به خداوند معرفت كامل پيدا نكند، نمى تواند سوره حمد را درست و به صورت واقعى كه لقلقه زبان نباشد، بخواند.

ما معتقديم كه شناخت ، لازمه عبادت خداوند است و تا خداشناسى كامل نگردد عبادت اوج نمى گيرد. نكته جالب در سوره حمد نيز اين است كه بعد از الحمدلله چهار صفت ديگر آمده است (رب العالمين ، الرحمن ، الرحيم ، مالك يوم الدين) كه هر كدام درى به سوى معرفت حق است .

گويى جهان يك محيط مساعد كشاورزى است و هر گونه بذرى در آن پاشيده مى شود، پرورش مى يابد، به ويژه در مورد اعمال انسان بايد گفت كه اگر كسى هدف دنيايى نداشته باشد و بذر آخرتى بكارد و در راه آن سعى و كوشش كند، اين عمل هيچگاه ضايع نمى گردد.(۴۵)

 اَلرَّحمَنِ الَّرَحِيمِ (۳)

«خداوندى كه بخشنده و بخشايشگر است .»

از اين دو صفت ، اولى مربوط به نظام هستى و دومى مربوط به عالم خاص ‍ انسان هاست .

براى توصيف پروردگار به صفت اول ، آن قدر عرفان عميق براى بنده لازم است كه جهان را سراسر رحمت اندر رحمت ببينيد و پديده هاى جهان را به خير و شر تقسيم نكند، بلكه سراسر هستى را به دليل آن كه ناشى از اوست خير و رحمت محض بداند.

هنگام ستايش الله به اين صفت ، ديد انسان بايد چنان باشد كه نظام هستى را نظام خير و نظام رحمت و نور ببيند. البته با زور و تعبد نمى توان چنان ديدى در خود ايجاد كرد. لازمه چنين شناختى اين است كه راه صحيح عقلانى و برهانى مطالب شامخ را درك كنيم .

شناخت «الله» به صفت رحيم ، مستلزم آن است كه انسان به مقام و موقعيت خودش در ميان موجودات عالم شناخت كامل داشته باشد. امتيازى كه انسان در ميان موجودات دارد اين است كه فرزند بالغ اين جهان است و از نظر عقل و خرد به آن درجه از رشد رسيده كه به او گفته اند:

_________________________

۴۵- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۹۴ - ۸۵

بايد خودت راه را انتخاب كنى ؛ در حالى كه موجودات ديگر تحت تكفل جبرى عوامل اين عالمند. انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا(۴۶) راه راست و راه كج جلوى انسان قرار گرفته است ، اگر انسان راه راست و صراط مستقيم حق را بپيمايد، يك نوع رحمت و عنايت خاصى از ناحيه خدا شامل حالش مى گردد. هر كس راه خدا را برود، پروردگار او را مدد مى كند و اسباب و وسايل را برايش مهيا مى سازد.

رزق من حيث لا يحتسب(۴۷) به او مى رساند و بالاخره انسان به مرحله اى مى رسد كه احساس مى كند به مقام داد و ستد با خداى خويش ‍ رسيده است .

 مَالِكِ يَومِ الدِّينِ (۴)

«خداوندى كه مالك روز جزاست .»

در رساله هاى عمليه خوانده ايد كه در قرائت نماز اين آيه را به دو وجه مى توان خواند:

 مالك يوم الدين و ملك يوم الدين آيا اين دو قرائت باعث مى شود كه دو معنى مختلف براى آيه تصور گردد؟

ملك و مالك در استعمالات روزمره معناى مستقل دارند: اولى بيانگر يك رابطه سياسى است و دومى يك رابطه اقتصادى «ملك» براى خود حق تدبير و سياست قايل است و «مالك» چيزى مى تواند از آن بهره بردارى كند. ولى در هر مورد هيچگونه واقعيتى در كار نيست ، بلكه قرارداد صرف است ؛

_________________________

۴۶- ما راه را به او نشان داديم ، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس .

(دهر/ ۳)

۴۷- از جايى كه گمان نمى برد.

(طلاق / ۳)

يعنى ممكن است لحظه اى ديگر مالك آن خانه و ملك آن ناحيه اشخاص ديگرى باشند و قرارداد با افراد جديد برقرار شود. در اين گونه موارد كه ملك و مالك بودن ، با اعتبار و قرارداد محقق مى شود، اين دو معنى با يكديگر متمايزند. يكى ملك است و ديگرى ملك ولى در بعضى موارد اين روابط حقيقى است ؛ مثلا وقتى كسى مالك قواى بدنى خويش است ، معنايش اين است كه در بهره گيرى از آن ها صاحب حق و اختيار مى باشد. در اين جا مصداق ملك با مالك يكى است ؛ يعنى شخص ، هم مالك اعضاء و جوارح خويش است و هم ملك و مسلط بر آن هاست ، چون يك امر تكوينى است ، نه قراردادى و مجازى محض در مورد پروردگار، وحدت ملك با مالك به خوبى روشن است ، زيرا آن جا رابطه حقيقى ، بين مالك و مملوك برقرار است و ملك و ملك از يكديگر جدا نيستند.(۴۸)

 اِيَّاكَ نَعبُدُ وَ اِيَّاكِ نَستَعين (۵)«پروردگارا تنها تو را مى پرستيم و فقط از تو يارى مى جوييم .» اسلام سراسرش توحيد است ؛ يعنى اگر تمام مسائل و مبانى اسلامى را تحليل كنيم ، چه آن ها كه مربوط به اصول عقايد است و چه آن ها كه به اخلاقيات و امور تربيتى و يا به دستورالعمل هاى روزانه ارتباط دارد، بازگشت همه به توحيد است (۴۹)

_________________________

۴۸- آيا خداوند فقط مالك و ملك روز قيامت است و در دنيا نيست ؟ خير، خداوند مالك و ملك حقيقى هم دنيا و هم آخرت است ، اما بشر چون در دنيا چشم حقيقت بين ندارد، مالك ها و ملك هاى اعتبارى و مجازى مى سازد، خود را و ديگران را مالك بر اشياء و ملك آن ها مى داند و هنگامى كه حقايق جهان برايش مكشوف شد و نگاهى واقع بينانه بر جهان افكند آن گاه خواهد ديد كه همه ملك ها و ملك ها ساختگى بود و مالك و ملك حقيقى هستى اوست .

۴۹- اين مطلب در تفسير الميزان در موارد متعددى بيان شده است .

در اسلام دو قسم توحيد وجود دارد: نظرى و عملى ؛ توحيد نظرى ، يعنى خدا را به يگانگى شناختن و توحيد عملى يعنى خود را در عمل يگانه و يك جهت و در جهت ذات ، يگانه ساختن ، در سوره حمد آن چه از اول سوره تا اين آيه اياك نعبد آمده است مربوط به توحيد نظرى است و از اين جا به بعد، بيان توحيد عمى است ، جمله ها و كلماتى كه از اول سوره تا مالك يوم الدين گذشت يك سلسله مسائل شناختى درباره خداوند مطرح مى كند و اين شناخت ها فوق العاده لازم و ضرورى است و هيچگاه نبايد گفت كه اين مرحله يك مرحله ذهنى است و ضرورتى ندارد؛ بلكه در اسلام «شناخت» و معرفت اصالت دارد و تا اين مرحله نباشد، انسان در عمل پيش نخواهد رفت .

در زبان عربى به حالت چيزى كه رام ، نرم و مطيع بشود، به طورى كه هيچ گونه عصيان و تعدى و مقاومتى نداشته باشد، تعبد مى گويند. از نظر اسلام انسان بايد فقط نسبت به خداوند تعبد داشته باشد، اما توحيد در عبادت به اين معنى است كه انسان در مقابل هيچ موجود ديگر و هيچ فرمان ديگرى اين حالت را نداشته باشد، بلكه نسبت به غير خدا حالت عصيان و تمرد داشته باشد، پس انسان بايد دو حالت متضاد داشته باشد: تسليم محض ‍ خدا و عصيان محض غير خدا؛ معناى اياك نعبد اين است : خدايا تنها تو را مى پرستيم و غير تو را نمى پرستيم(۵۰) (۵۱)

_________________________

۵۰- البته روشن است كه اطاعت افرادى كه خداوند دستور اطاعت از آن ها را داده - مثل پدر و مادر، پيامبران ، امامان و رهبران جامع الشرايط - در واقع اطاعت خداست .

۵۱- آشنايى با قرآن ، ج ۱ و ۲، صص ۱۰۶ - ۹۴

در قرآن مجيد مصاديق گوناگونى براى شرك آمده كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم تا ضمنا معنى توحيد عملى روشن شود:

۱ - افراءيت من اتخذ الهه هواه(۵۲) در اين آيه انسان شهوت پرست ، مشرك شمرده شده است ، پس وقتى مى گوييم اياك نعبد؛ يعنى خدايا ما به فرمان تو هستيم نه به فرمان ميل و هوا و هوس ‍ و شهوات خودمان .

۲ - اتخذوا احبارهم و رهبنهم اربابا من دون الله(۵۳) اين آيه در حالى كه يهوديان و مسيحيان را مذمت مى كند، مى گويد: آنان بدون آن كه مستندى از امر خدا داشته باشند، در مقابل احبار (عالمان يهود) و راهبان (عالمان مسيحيت)، متعبد بودند و در حقيقت ، مطيع ميل و هواهاى نفسانى آن ها بودند. بنابراين اگر مى گوييم اياك نعبد، يعنى خدايا از هيچ گروهى به نام روحانى و قديس و نام ديگر، كوركورانه اطاعت نمى كنيم ، اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام را (به عنوان اولى الامر) اطاعت مى كنيم ، چون تو فرمان داده اى و اگر فرمان مجتهدان جامع الشرايط، يعنى علماى متقى عادل آگاه را اطاعت مى كنيم ، به حكم اين است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام چنين دستور داده اند.

_________________________

۵۲- آيا ديدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزيده است ؟

(فرقان / ۴۳)

۵۳- آنها دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند. (توبه / ۳۱)


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28