جنگ جوان

جنگ جوان0%

جنگ جوان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: جوانان و ازدواج
صفحات: 167

جنگ جوان

نویسنده: محمود اكبرى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

صفحات: 167
مشاهدات: 224818
دانلود: 4729

توضیحات:

جنگ جوان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 167 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 224818 / دانلود: 4729
اندازه اندازه اندازه
جنگ جوان

جنگ جوان

نویسنده:
فارسی

گفتم : در جوانى و پيرى چه كارى بهتر است ؟

گفت : در جوانى دانش آموختن و در پيرى به كار بستن .

گفتم : سخاوتمندترين مردم كيست ؟

گفت : آن كه چون بخشد شاد شود. (۱۲۱)

ملاقات هارون با جوان ديوانه نما

روزى هارون براى تماشاى ديوانگان به ديوانه خانه رفت ، در بين ديوانگان جوان زيبا و باادبى را ديد كه با كمال ادب نشسته است . هارون جلو رفت و كنار او نشست و گفت : اى جوان آيا مرا مى شناسى ؟

جوان گفت : تو كسى هستى كه اگر در هر جاى كشور پهناور اسلام ، (كه تحت قلمرو حكومت تو است) به كسى ظلم شود، تو در گناه آن شريك هستى ، زيرا امروز قدرت جلوگيرى از ظلم در دست توست .

هارون پرسيد: اى جوان آيا خداى خود را مى شناسى ؟

او گفت : آرى چگونه نشناسم ، خدايى را كه شيشه عقلم را به سنگ زده است .

هارون با خود گفت : اين جوان را بى جهت به اينجا آورده اند و به او گفت : اى جوان هم اكنون كه به طبقه بالا رفتم ، دستور مى دهم تو را آزاد كنند.

هارون وقتى كه از پله ها بالا مى رفت ، جوان پريد و دست به هارون زد و گفت : آهاى ! وعده اى كه دادى فراموش نكنى .

_________________________

۱۲۱- از لابلاى گفته ها، ص ۳۷

۱۲۱

به هر حال اين جوان به يال و كوپال هارون نگاه كرد و براى او پشيزى ارزش قائل نشد و شايد خود را به ديوانگى زده بود تا ابهت هارون مغرور را در فرصت هاى مناسبى بشكند. (۱۲۲)

عمر واقعى

گويند اسكندر در اثناى سفرى از گورستان شهرى عبور كرد، ديد بر روى قبرها عمر آنها (از ۵ تا ۱۰ سال) نوشته شده ، از كوتاهى عمر آنها تعجب كرد. از يكى از بزرگان شهر علتش را پرسيد، او گفت : ما زندگى را با نظرى ديگر مى نگريم ، ما زندگى حقيقى و عمر مفيد او را حساب مى كنيم ، نه زندگى حيوانى و نباتى او را.

سرانجام ها

سرانجام دنيا، زوال است .

سرانجام زندگى ، مرگ است .

سرانجام جمع مال ، حساب است .

سر انجام گناه ، خوارى است .

جمله هاى حكيمانه

آن كه عقل ندارد، دين ندارد.

آن كه دين ندارد، عمل ندارد.

آن كه علم ندارد، فكر صحيح ندارد.

آن كه قانع نيست ، آسايش ندارد.

_________________________

۱۲۲- داستانها و پندها، ج ۹، ص ۱۰۳

۱۲۲

آن كه از گناه نپرهيزد، از خدا نمى ترسد.

آن كه نافرمانى نفس نكند، اطاعت عقل نتواند.

آن كه با احتياط قدم بردارد، سالم ماند.

خوار شدن در راه حق ، از عزيز شدن در راه باطل ، به خير نزديك تر است.

هيچ پرهيزى ، سودمندتر از دورى از محرمات نيست .

گوش دادن به (درد دل) ستمديده اندوهگين ، نوعى صدقه به شمار مى آيد.

عاقل با قلبش ، چيزى را مى بيند كه جاهل با چشمش نمى بيند.

ببين گفته چيست ، نبين گوينده كيست !

هر وقت كار خوبى كردى آن را پنهان بدار و هر گاه در حقت نيكى كردند، آن را آشكار ساز.

قبل از پرسش درباره خانه ، از همسايه ها سؤ ال كن .

از خار نمى توان انگور چيد!

خوشبخت كسى است كه از ديگران پند بگيرد و بدبخت كسى است كه از خويشتن پند بگيرد!

دانشمندان چراغ هاى راه هدايتند.

شجاع فقط حق را مى گويد.

عاقل كسى است كه براى آخرتش كار مى كند.

كسى كه لذت نماز را نچشيده باشد، قدر و قيمتش را نمى داند.

انواع گدايى

گويند: گدايى سه نوع است : زيرى ، زارى ، زورى .

۱۲۳

زيرى : نوعى گدايى است كه در زير گوش طرف تقاضاى كمك مى كند، و زارى نوعى گدايى است كه همراه با گريه و ناله ، تمناى كمك مى كند، و زورى نوعى گدايى است كه به زور از افراد تقاضاى كمك مى كند.

پند كوتاه

مردى از عارفى تقاضاى نصيحتى نمود، عارف گفت : بترس از آن خدايى كه ناگهان جانت را بگيرد و تو آلوده باشى .

سه پند

ببخش ، تا امير باشى .

بگير، تا اسير باشى .

نگير، تا عزيز باشى .

وصيت بوذرجمهر

از بوذرجمهر به هنگام مرگ خواسته شد كه وصيتى بكند، او گفت : به دنيايى كه انسان جاهل و تهى مى آيد و با اكراه مى رود نبايد دل بست . (۱۲۳)

راه شناخت

سه نفر در سه حالت خاص شناخته مى شوند، خوش رفتار به هنگام خشم ، شجاع به هنگام جنگ و دوست واقعى به هنگام نياز.

وصايا

نقل شده كسى خواست به سفرى برود، حاتم اصم را گفت : مرا وصيتى كن .

_________________________

۱۲۳- كشكول منتظرى

۱۲۴

گفت : اگر يار خواهى ، خدا بس ، اگر همراه خواهى ، كرام الكاتبين بس ، و اگر عبرت خواهى ، دنيا بس و اگر مونس خواهى ، قرآن بس و اگر كار خواهى ، عبادت خدا بس و اگر وعظ خواهى ، مرگ بس و اگر اينها تو را بسنده نيست، دوزخ تو را بس ! (۱۲۴)

همسايگان بى آزار

به بهلول گفته شد، سبب چيست كه بيشتر اوقات در گورستان به سر مى برى؟

گفت : نزد قومى به سر مى برم كه مرا آزار نمى رسانند و اگر از پيش ايشان غايب شوم ، مرا غيبت نمى كنند.

به او گفته شد: نان بسيار گران شده ، براى آن كه ارزان شود دعا كن .

گفت : از گرانى نان باك ندارم ، اگر چه يك دانه گندم يا جو، به مثقالى از طلا يا نقره باشد. چون بر من است كه خداى تعالى را بندگى كنم و بر اوست كه روزى مرا برساند. (۱۲۵)

بزرگترين

بزرگترين افتخار، ايمان است .

بزرگترين استاد، تجربه است .

بزرگترين هديه ، گذشت است .

بزرگترين سرمايه ، اعتماد به نفس است .

بزرگترين بلا، نااميدى است .

_________________________

۱۲۴- مجله زائر، سال ۷۴، ش ۱۷

۱۲۵- پاسدار اسلام ، سال چهاردهم ، ص ۱۶۰

۱۲۵

بزرگترين شجاعت ، صبر است .

آه از زبان مردم

شيخ بهايى گويد:

آدمى هرگز از زبان مردم آسوده نيست ، اگر بسيار كار كند، مى گويند احمق است و اگر كم كار كند، مى گويند تنبل است . اگر مال خود را به ديگران ببخشد، مى گويند افراط مى كند.

اگر جمع گر باشد و خيرش به كسى نرسد، مى گويند بخيل است .

اگر ساكت و خاموش بماند، مى گويند لال است و اگر زبان آورى كند، مى گويند پرگوست . لذا هرگز نبايد به مدح و ثناى مردم اعتنا كرد و بايد پيرو حق بود، نه دنباله رو حرفهاى مردم .

هنر آدميت

از خواجه عبدالله انصارى منقول است : «اگر به هوا روى مگسى ، و اگر روى آب روى خسى ، و اگر آدم شوى كسى».

زشتى ها

بى حالى و سستى و جدايى زشت است
گر عقل سليم و روح ايمان دارى

بى رحمى و بخل و بى وفايى زشت است
در امر خدا ناروايى زشت است (۱۲۶)

ايراد از كيست ؟

مردى هندوانه اى خريد و به منزل برد، تا آن را بريد ديد كال است .

_________________________

۱۲۶- دولت شاهى

۱۲۶

همسرش او را به باد انتقاد گرفت ، كه اين چه هندوانه اى است كه خريده اى ؟ او در مقابل گفت : خانم ، گلايه شما از كيست ؟

آيا از من است ، كه من نخواستم چنين هندوانه اى را بخرم و اگر از فروشنده است كه او داخل هندوانه نبوده و از ميان آن خبر نداشته و اگر از كشاورز است او هم نمى خواسته چنين محصولى داشته باشد و اگر گلايه شما از خداست ، استغفار كن .

آيه منتخب بخيل

از بخيل پرسيدند: از قرآن كدام آيه را دوست دارى ؟ در جواب گفت : آيه «و لا تؤ توا السفهاء اموالكم ...» (۱۲۷) ؛ «اموال خود را به بى خردان ندهيد.»

گفتار حكما كنار جنازه اسكندر

پس از آن كه جنازه اسكندر را با تشريفات خاصى به اسكندريه (۱۲۸) منتقل ساختند، حكيمانى از ايران و هند و روم و... كه همواره با اسكندر بودند و اسكندر بدون راى آنها، فرمانى صادر نمى كرد؛ به اسكندريه آمده و در اطراف جنازه او اجتماع كردند. «ارسطاليس» به سايرين رو كرد و گفت : به پيش آييد و هر يك سخنى بگوييد تا براى خواص تسلى خاطر بوده و براى عوام مايه پند و اندرز باشد. آنگاه خود به عنوان نخستين نفر برخاست و دستش را به تابوت گذاشت و گفت : آن كس كه اسيركننده اسيران بود، عاقبت خود اسير گشت .

دومى گفت : اين ، همان پادشاهى است كه طلاها را جمع مى كرد و در بر مى گرفت ، اينك طلاها او را در بر گرفته است .

_________________________

۱۲۷- سوره نساء، آيه ۵

۱۲۸- يكى از مهمترين بندرها و شهرهاى مصر كه آن را اسكندر بنا نمود.

۱۲۷

سومى گفت : از شگفتى ها اين است كه نيرومند مغلوب شد ولى ضعيفان سرگرم دنيا گرديده و به آن مغرور شده اند.

چهارمى گفت : اى كسى كه مرگ را در پشت سر، و آرزويت را در پيش رو قرار داده بودى ، چرا مرگ را از خود دور نكردى تا به بعضى از آرزوهايت برسى .

پنجمى گفت : اى كسى كه همواره در تلاش بودى كه مالى جمع كنى از حلال و حرام ، تا به هنگام نياز به تو كمك كند، اما او به تو كمك نكرد و تنهايت گذارد و مال براى ديگران ماند و گناه براى تو.

ششمى گفت : تو واعظ و پند دهنده ما بودى و اينك هيچ موعظه اى براى ما مؤ ثرتر از مرگ نيست .

هفتمى گفت : چه بسا افرادى كه از نظر تو غايب بودند و از تو وحشت داشتند، اما امروز در حضور تو هستند و ترسى از تو ندارند.

هشتمى گفت : چه بسا افرادى كه علاقه شديدى به سكوت تو داشتند ولى سكوت نمى كردى و همان ها امروز علاقه به شنيدن سخن تو دارند، اما سخن نمى گويى .

نهمى گفت : اين شخص چقدر از اشخاص را كشت ، تا نميرد ولى عاقبت مرد...!

دهمى گفت : اى كسى كه زمين با تمام عرض و طولش بر تو تنگ بود، كاش مى دانستم اينك چند وجب خاك تو را در بر گرفته است ، حال در چه حالى ؟

نفر يازدهم گفت : اى كسانى كه در كنار جنازه اسكندر اجتماع كرده ايد؛ به چيزى كه سرور آن دوام ندارد و لذت آن زودگذر است ، دل نبنديد.

۱۲۸

دوازدهمى گفت : كسى كه گوشها براى شنيدن سخنانش خاموش مى شد، خود ساكت شد و اينك همه ساكتان سخن بگويند.

سيزدهمى گفت : ترا چه شده كه مالك هيچ عضوى از اعضاى خود نيستى ، و حال آنكه اگر مالكيت همه زمين را مى گرفتى كم مى شمردى . ترا چه شده كه به اين مكان تنگ قانع شده اى .

چهاردهمى گفت : دنيايى كه پايانش چنين است ، پارسايى در آغازش بهتر است .

و بالاخره آخرى گفت : تو از اين دنياى بزرگ و وسيع به هفت وجب زمين قانع گرديدى ، راستى اگر از آغاز، يقين به اين موضوع مى داشتى ، آن قدر در توسعه طلبى به خود رنج مى دادى ؟ (۱۲۹)

علم خداوند

هارون الرشيد به بهلول گفت : «مى خواهم كه روزى تو را مقرر كنم ، تا فكرت آسوده باشد» بهلول گفت : «مانعى ندارد، ولى سه عيب دارد:

اول : نمى دانى به چه چيزى محتاجم ، تا مهيا كنى .

دوم : نمى دانى چه وقت مى خواهم .

سوم : نمى دانى چقدر مى خواهم .

ولى خدا اينها را مى داند؛ با اين تفاوت كه اگر خطايى از من سر بزند، تو حقوقم را قطع خواهى كرد، ولى خداوند هرگز روزى بندگانش را قطع نخواهد كرد.»

_________________________

۱۲۹- داستان باستان ، حسين نورى ، ص ۲۱، دار الكتب الاسلاميه

۱۲۹

آخرين سخن پيامبر

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: از حضرت على (عليه السلام) سؤال شد: «آخرين سخنى كه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند چه بود؟» در جواب فرمودند: «آخرين سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سفارش به نماز بود.» (۱۳۰)

ضرب المثل ها

از نوكيسه قرض مكن ، قرض كردى خرج مكن !

خوشبخت آن كه خورد و كشت ، بدبخت آن كه مرد و هشت .

خوش زبان باش ، در امان باش .

دانا داند و پرسد، نادان نداند و نپرسد.

در عفو لذتى است كه در انتقام نيست .

دوست همه كس دوست هيچ كس نيست .

جلو ضرر را از هر جا بگيرى ، منفعت است .

كم بخور، هميشه بخور.

كرم داران عالم را درم نيست

درم داران عالم را كرم نيست

براى يك بى نماز، در مسجد را نمى بندند.

كافر همه را به كيش خود پندارد.

روزه خوردنش را ديده ام اما نماز خواندنش را نديده ام .

_________________________

۱۳۰- المراجعات ، ص ۲۵۱.

۱۳۰

اگر عسل نمى دهى ، نيش هم نزن .

آدم خوش معامله ، شريك مال مردم است .

پشيمان شود مرد بيهوده كوش .

تا ندانى كه سخن عين صواب است ، مگوى .

چراغ دروغ ، بى فروغ است .

جايى كه نمك خوردى ، نمكدان مشكن .

بخشنده باش ، تا گرامى شوى .

چرا عاقل كند كارى كه باز آرد پشيمانى .

نابرده رنج ، گنج ميسر نمى شود.

از اين ستون تا آن ستون فرج است .

چو دخلت نيست ، خرج آهسته تر كن .

چيزى كه عوض دارد، گله ندارد.

چون قضا آيد، طبيب ابله شود.

مال حرام از هر راهى كه آيد، از همان راه مى رود.

حرف حساب ، جواب ندارد.

خرج ، به اندازه دخل بايد كرد.

آبى كه آبرو ببرد، در گلو مريز.

آدمى به سيرت است نه به صورت .

انسانيت به كمال است نه به جمال .

اظهار فضل نزد بزرگان ، ز ابلهى است .

آغاز عشق بيمارى است و انجامش مرگ .

۱۳۱

براى كسى بمير كه برايت تب كند.

بد مكُن كه بد افتى ، چَه مَكَن كه خود افتى .

جايى برو كه تو را بخوانند، نه جايى كه از درت برانند.

جوانا، سر متاب از پند پيران .

مشكلى نيست كه آسان نشود.

چيزى كه عيان است ، چه حاجت به بيان است .

آدم دروغگو كم حافظه مى شود.

آدمى را، آدميت لازم است .

آدم گناهكار از صورتش پيداست .

آدم گرسنه خواب نان مى بيند.

آدمى كه شب زياد غذا مى خورد، خواب آشفته مى بيند.

ضرب المثل هاى ورزشى

با يك گل ، آدم فوتباليست نمى شه .

نمى تونه گل بزنه ، مى گه دروازه كجه .

داور شدن چه مشكل ، كتك خوردن چه آسون .

گل را هر موقعى كه بزنى ، حساب مى شه .

توپ كه از خط دروازه گذشت ، چه يك وجب چه ده وجب .

آب گير نمى آورد والا شناگر قابليه .

با يك مشت ، آدم بكسر نمى شه .

ركورد را هر وقت بشكنى ، تازه است .

هزار تا پنالتى مى زنه ، يكيش گل نمى شه .

۱۳۲

كسى كه خطا مى كند، پاى كارت قرمزش هم واميسته .

آسوده كسى كه تيم نداره ، از درد سرش بيم نداره .

داور كه دو تا شد واى به حال بازيكن .

گل زدن از راه دور خوش است .

شوت عالى ، گل خالى .

حساب حسابه ، خطاى داخل هجده قدم ، پنالتى !

پاس نمى بينه وگر نه فروارد ماهريه !

من مى گم نا ندارم ، اون ميگه : مياى وزنه بردارى ؟!

فضول را بردند فوتبال ، گفت : تورش وصله ايه !

خيلى مدافع خوبيه ، خطاى پنالتى هم مى كنه !

جرزن به باختش مى رسه !

يكى نون نداشت بخوره ، مى رفت كوه نوردى !

كسى كه هول هولكى كشتى مى گيره ، پاى باختش هم واميسته !

تو بازى كه حلوا تقسيم نمى كنن !

خدا يه مربى به تو بده ، يه زمين فوتبال به ما!

مربى نجار نيست ولى بازيكنا رو خوب بغل هم مى چينه !

نكته ها

۱- خداوند دو پيامبر را امتحان كرد.

يكى حضرت سليمان (عليه السلام) را در اوج غنا و ديگرى حضرت ايوب (عليه السلام) را در اوج فقر و هر دو در اين امتحان پيروز و موفق شدند.

۱۳۳

۲- قرآن از دو فرزند پيامبر ياد مى كند، كه يكى حضرت اسماعيل (عليه السلام) كه مظهر تسليم در برابر فرمان خدا بود و ديگرى پسر حضرت نوح (عليه السلام) كه مظهر تمرد و طغيان بود.

۳- دو نوع عشق و محبت از دو ملكه در قرآن ياد شده :

يكى زن فرعون و ديگرى زن عزيز مصر.

زن فرعون به خاطر خدا، عاشق راه موسى (عليه السلام) شد و در عاقبت به موجب پايدارى در مسير عقيده اش ، توسط فرعون به سخت ترين وجه به شهادت رسيد.

عشقى هم زليخا (همسر عزيز مصر) به حضرت يوسف (عليه السلام) پيدا كرد، اما چون عشق او از روى هوى و هوس بود و حضرت يوسف زير بار هوس نرفت ، زليخا او را به زندان افكند و به او تهمت و افترا بست . و در عاقبت سر از رسوايى و ندامت در آورد.

آرى ، عشق به خدا پشيمانى ندارد ولى عشق مادى و دنيايى ، هم پشيمانى دارد و هم رسوايى .

گذشت

... وليعفوا وليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم ... (۱۳۱) ؛

«عفو و گذشت كنيد. آيا دوست نداريد كه خداوند از گناهان شما گذشت كند».

رمز بزرگوارى و عزت مردان الهى ، گذشت بوده است .

_________________________

۱۳۱- سوره نور، آيه ۲۲

۱۳۴

حضرت يوسف (عليه السلام) در برابر آن همه ظلم و بدى كه از برادرانش ديده بود، همين كه به قدرت رسيد و برادران به او محتاج شدند، فرمود: «... لا تثريب عليكم اليوم ...» (۱۳۲) ؛ «امروز بر شما سرزنشى نيست».

و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز در برابر آن همه اذيت قريش فرمودند: امروز من همان كلام حضرت يوسف را مى گويم و همگان را عفو مى كنم .

على (عليه السلام) بعد از جنگ جمل ، همه اسيران دشمن را عفو نمود.

فريب دوستان

حكيمى گفت : فريب دوستان ، بدتر از آفت دشمنان است كه اين پنهان است و آن آشكار.

لحظه ها

با لحظه ها مى توان طلا خريد ولى با طلا نمى توان لحظه خريد.

خواب غفلت

آيا مى دانيد، يك سوم عمر را در خوابيم و دو سوم عمر را در خواب غفلتيم!

اندازه طعام

از حكيمى پرسيدند: هر روز چه اندازه طعام بايد خورد؟ گفت : به اندازه اى كه تو را نيرو دهد و اگر بيش از آن اندازه باشد، بايد تو حمال آن باشى .

_________________________

۱۳۲- سوره يوسف ، آيه ۹۲

۱۳۵

ناجوانمردى

شخصى سوار تاكسى شد، وقت پياده شدن كرايه نداد و با بى اعتنايى رفت . راننده او را صدا زد و گفت : داداش ، اين كارت را به ديگران نگو؟ براى اين كه روح جوانمردى از بين مى رود، و آنگاه ديگران كارگشايى نمى كنند.

علامتهاى پيرى

پيرمردى گفت : پيرى را سه علامت باشد، يكى فراموشى است و دو تاى آن را فراموش كردم .

علامتهاى پيرى

مى گويند: پيرى سه علامت دارد، يكى از آنها را هم خودش و هم ديگران مى فهمند و آن سفيدى موى سر و صورت است و يكى از آنها را فقط خودش مى فهمد و آن ضعف مزاج و بصر است .

و يكى از آنها را فقط ديگران مى فهمند و آن زياد حرف زدن است .

نيمى از كتاب ها

نيمى از كتاب هايى كه نوشته مى شود، چاپ نمى شود.

نيمى از كتاب هايى كه چاپ مى شود، خريده نمى شود.

نيمى از كتاب هايى كه خريدارى مى شود، خوانده نمى شود.

نيمى از كتاب هايى كه خوانده مى شود، فهميده نمى شود.

نيمى از كتاب هايى كه فهميده مى شود، عمل نمى شود.

۱۳۶

اولين هاى نماز

۱- اولين وظيفه حزب الله اقامه نماز است . الذين ان مكناهم فى الارض اقامو الصلاه ... (۱۳۳)

۲- اولين واجب ، بعد از ايمان به خدا نماز است .

۳- اولين چيزى كه در قيامت مورد سوال و حساب قرار مى گيرد، نماز است. (۱۳۴)

۴- اولين كلام و آخرين وصيت انبياى الهى ، نماز بوده است . (۱۳۵)

۵- اولين فرمان خداوند به موسى (عليه السلام) فرمان نماز بود. (۱۳۶)

حضرت موسى (عليه السلام) با همسرش از خانه حضرت شعيب خارج شدند و به طرف مصر حركت كردند. در بين راه هوا سرد شد، حضرت از دور آتشى را ديد، به همسرش فرمود: من مى روم تا آتشى براى گرم شدن بياورم ناگهان خطابى به او رسيد: اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلاه لذكرى(۱۳۷)

۶- اولين واجب در نماز «الله اكبر» است و كسى كه خداوند نزدش بزرگ شد، همه چيز را كوچك خواهد ديد.

۷- اولين شرط ايمان ، نماز است .

_________________________

۱۳۳- سوره حج ، آيه ۴۱

۱۳۴- بحار الانوار، ج ۷، ص ۲۶۷

۱۳۵- ۱۱۴ نكته نماز، ص ۳۳

۱۳۶- ۱۱۴ نكته نماز، ص ۳۳

۱۳۷- سوره طه ، آيه ۱۴

۱۳۷

اجل

دست و پا بريده اى ، هزار پايى را بكشت ، صاحبدلى بر او گذر كرد و گفت: سبحان الله با هزار پايى كه داشت . چون اجلش فرا رسيد از بى دست و پايى ، گريختن نتوانست .

جواب منطقى

ابن جوزى ، يكى از خطباى معروف زمان خودش بود، رفته بود بالاى منبرى كه سه پله داشت ، براى مردم صحبت مى كرد، زنى از پايين منبر بلند شد و مساله اى از او پرسيد. ابن جوزى گفت : نمى دانم ، زن گفت : تو كه نمى دانى پس چرا سه پله از ديگران بالاتر نشسته اى ؟ او جواب داد، اين سه پله را كه من بالاتر نشسته ام به اندازه اى است كه من مى دانم و شما نمى دانيد. بنابراين به اندازه معلوماتم بالا رفته ام و اگر به اندازه مجهولاتم مى خواستم بالا بروم ، لازم بود كه منبرى درست كنم كه از فلك الافلاك بالاتر مى رفت . (۱۳۸)

منت

توانگرى به حكيمى گفت : صد دينار زر دارم و مى خواهم به تو بدهم ، مصلحت چگونه مى بينى ؟ حكيم گفت : اگر بدهى تو را بهتر و اگر ندهى مرا بهتر (يعنى : اگر بدهى منت بر من دارى و اگر ندهى از زير بار منت تو، رها هستم).

_________________________

۱۳۸- حكايت ها و هدايت هاى شهيد مطهرى ، محمد جواد صاحبى ، ص ۱۰۹

۱۳۸

خوب بد نما و بد خوش نما

اى بسا كارى كه خوب و بد نماست
اى بسا ملك ، خراب آباد شد
اى بسا طفل عزيزى ، خوار گشت
اى بسا خوارى كه بر بالا نشست
اى بسا مرگى كه از جان بهتر است

اى بسا جودى كه آن عين وفاست
از فشار ظلم بى حد، داد شد
از خود و از زندگى بيزار گشت
بر بلندى آمد او از جاى پست
اى بسا غم كز، نشاط اولى تر است

مصيبت و معصيت

پارسايى به وسيله پلنگى زخمى شده بود و به هيچ دارويى خوب نمى شد. مدتها در رنج و تعب بود ولى با اين حال ، خدا را شكر مى گفت ، كه به مصيبتى گرفتارم نه به معصيتى .

مثل عمر

حضرت نوح ۲۵۰۰ سال عمر كرد، وقتى حضرت عزرائيل براى قبض روح او آمد، او در آفتاب بود، سلام كرد و گفت : من عزرائيل هستم و براى قبض روح تو آمده ام ، حضرت فرمود: اجازه بده بروم سايه ؛ او قبول كرد. حضرت نوح فرمود: مقدار عمر به اندازه رفتن از آفتاب به سايه است . (۱۳۹)

دست حسرت گزى ار يك درمت فوت شود

هيچت از عمر تلف كرده ، پشيمانى نيست

_________________________

۱۳۹- مجمع البيان ، ج ۴، ص ۴۳۵

۱۳۹

مثل عمر

مثل عمر به خانه اى دو در تشبيه شده كه انسان از درى وارد و از در ديگر خارج شود. (۱۴۰)

خدا را كجا ديدى

از عارفى پرسيدند: كه تو خدا را كجا ديدى ؟ گفت : آنجا كه خود را نديدم.

على (عليه السلام) فرمود: «الكامل من غلب جده هزله» (۱۴۱) ؛ «انسان كامل ، كسى است كه گفتار جدى اش بيش از شوخى اش باشد.»

آثار شوخى زياد

شوخى زياد، موجب قساوت قلب مى شود.

شوخى زياد، موجب مى شود مردم او را نادان پندارند.

شوخى زياد، موجب كينه و دشمنى مى شود.

شوخى زياد، موجب مى شود تا ديگران بر انسان جرى شوند.

شوخى زياد، موجب از بين رفتن ارزش و هيبت انسان مى شود.

شوخى زياد، قلب را مى ميراند. (۱۴۲)

اعتماد مكن

بر سه چيز اعتماد مكن : بر «دل» و بر «وقت» و بر «عمر» كه «دل» رنگ گير است و «وقت» تغييرپذير است و «عمر» همه تقصير است .

_________________________

۱۴۰- تفسير ابوالفتوح رازى ، ج ۴، ص ۷۱

۱۴۱- وسائل الشيعه ، ج ۸، ص ۴۸۰

۱۴۲- بحار الانوار، ج ۷۷، ص ۲۱۳

۱۴۰