قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى25%

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى
  • شروع
  • قبلی
  • 158 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 66423 / دانلود: 4210
اندازه اندازه اندازه
قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

قطعاً نه؛! زيرا اگر فردى قبل از دوران رسالت و رسيدن به مقام پيامبرى (هر چند براى يكبار) دروغ گفته، و يا خيانت ديگرى كرده باشد، از كجا كه همان شرائط (كه در گذشته موجب آن دروغ و يا خيانت گرديده) بار ديگر تكرار نشود؟ و در نتيجه ديگربار، همان فرد، مرتكب دروغ و يا خيانت نگردد؟! و اصولا چگونه ممكن است مردم گفته هاى چنين كسى را، با نهايت اطمينان بعنوان وحى آسمانى بپذيرند، و برنامه ها و طرحهاى او را در همه موارد بدون استثناء بكار بندند؟!

اعتماد مردم در قانون اساسى آمريكا

آنچه كه ما تا اينجا درباره عصمت انبياء ، از نظر اعتمادى كه مردم بايد نسبت به آنها دارا باشند نگاشتيم، يك موضوع فطرى و عقلى است. يعنى عقل و خرد حكم مى كند هر فردى كه مقامش در اجتماع حساس تر، و مصالح و منافع اجتماع بستگى بيشتر به او دارد، آنكس به اعتماد مردم نياز فراوان دارد، اين حقيقت تا آنجا روشن است كه در قانون اساسى ايالات متحده آمريكا مى بينيم كه مى گويد: صاحب منصبان بزرگ و تمام كسانى كه شغل و پست آنها مقتضى است كه مورد اعتماد مردم باشند، حق ندارند هيچ نوع هديه و يا مقررى و يا شغل و لقبى را، از يك زمامدار و دولت بيگانه بدون تصويب كنگره بپذيرند. زيرا پذيرفتن يك هديه و مانند آن، بدون اطلاع كنگره ممكن است موجب گردد تا گيرنده متهم بگرفتن رشوه و خيانت به مصالح كشور شود. و در نتيجه آن اعتمادى كه بايد ملت آمريكا (به لحاظ حساسيت شغل و مقام آنكس) نسبت به او دارا باشند از مردم سلب گردد.

اينك متن قانون اساسى آمريكا در اين باره: «هيچيك از صاحب منصبان دولت كشورهاى متحد آمريكا، كه شغل ايشان متضمن سود يا مبتنى بر اعتماد باشد، حق ندارد كه بدون تصويب كنگره هيچ نوع هديه، مقررى، شغل و يا لقبى را، از هيچ پادشاه، سلطان، شاهزاده و يا دولت خارجى بپذيرد»

خواننده عزيز! همانگونه كه ملاحظه مى فرمائيد در قانون اساسى يك كشور مترقى و پيشرفته، به صاحب منصبان خود و كسانى كه شغل آنها «مبتنى بر اعتماد باشد» اجازه نمى دهند هديه، شغل، مقررى و يا لقبى را از هيچ زمامدار و يا دولت خارجى بدون تصويب كنگره بپذيرند. تا مبادا اين عمل موجب سلب آن اعتمادى گرد كه براى صاحب آن شغل و مقام آن درجه از اعتماد مردم نسبت بوى لازم است. در حالى كه مسئوليت و آزادى عمل آن صاحب منصب بسيار محدود و در شعاع معينى است، كه قانون براى او مقرر داشته، و ضرر خيانت او هم (اگر انجام شود) غالباً طاقت فرسا و غير قابل تحمل نخواهد بود. و فرضاً هم خيانت آن صاحب منصب، مهم و قابل توجه باشد باز ضرر آن تنها متوجه قسمتهاى مادى و شؤون زندگى ملت آمريكا است.

اكنون شما سخن را متوجه يك پيغمبر سازيد. يعنى مردى كه (با در نظر گرفتن حساسيت و اهميت مقام و موقعيت او) بايد تا آن حد مورد اعتماد تمام طبقات افراد بشر باشد، كه آنها همه چيز خود را (بدون قيد و شرط) در اختيار وى و قوانين آسمانى او قرار داده؛ و مقررات مربوط به زندگى مادى و معنوى، و طرح سعادت دنيا و آخرت خويش را، از او بگيرند. و تمام گفته هاى او را بنام گفته ی خداوند، و روحى آسمانى بپذيرند. آيا اين درجه از اعتماد جز در پرتو «عصمت» ممكن است به وجود آيد؟!

آيا جز با توجه باينكه اين پيامبر فردى است كه در تمام دوران زندگى خود هيچگاه (بطور عمد يا سهو) خيانت، دروغ، گناه و عمل غير جايز و ناروايى را مرتكب نگرديده، مى تواند تا آن حد اعتماد در مردم نسبت به وى به وجود آورد؟! اعتمادى كه همگان همه چيز خود را تسليم مقررات و قوانين نجات بخش وى سازند؟!

زندگى پيامبران گواه عصمت آنها است.

تاريخ سراسر افتخار زندگى پيامبران، خود گواهى بزرگ بر عصمت و پاكدامنى آنها است، آنها ی یكه همواره در مراكز و محيط هايى نَشو و نما يافتند كه سرا پا فاسد و آلوده به گناه بوده است. و بدين جهت طبيعى و عادى مى باشد آنها هم (مانند ديگران) فردى آلوده و فاسد باشند.

دكتر الكسيس كارل مى گويد: «كسى كه در محيط و اجتماعى تربيت مى شود، بايد عادات و خصوصيات همان محيط و مردم آن محيط را بخود بگيرد. زيرا بدن يك انسان به مرز پوست محدود است. و از اين نظر در برابر بسيارى از امراض مصونيت دارد. ولی روان انسانى داراى هيچگونه مرزى نيست.

اما با اينحال فرستادگان خداوند (حتى به اعتراف دشمنانشان) نه تنها سابقه هيچگونه انحراف و گناه در زندگى خويش نداشتند، بلكه به پاكى و امانت داری هم نزد همگان مشهور بوده اند. تا آنجا كه پيامبر عزيز اسلام كه درود فراوان خداى بر او باد، با آنكه در لجن زار جزيرة العرب، محيطى كه مردم آن قبل از اسلام بعنوان نمونه اى كامل از ناپاكى و گناه معروفيت داشتند، تربيت شده بود. با اين حال نزد همه كس ملقب به امين بوده است. بطورى كه در حساسترين لحظات، براى

حل پيچيده ترين مشكلات، اجتماع بزرگان قريش از آن حضرت استمداد كرده، و همه قبايل بدون استثناء به آن بزرگوار اعتماد مى نمودند.

داستان نصب حجر

داستان نصب حجر، و جريان بناى جديد كعبه مى تواند درجه پاكدامنى و حسن سابقه، و در نتيجه اعتماد شديدى كه تمام قبائل مكه نسبت به پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) را، که قبل از دوران نبوت نسبت بوى داشتند به خوبى نشان دهد. تاريخ مى نويسد:

بزرگان مكه درصدد برآمدند تا خانه خداى را وسعت دهند و بر عرض و طول آن بيافزايند. از اين نظر دست به خرابى آن زدند. و آنرا بار ديگر پى ريزى نمودند. تا به محل نصب حجرالاسود (كه از نظر مذهبى مقدس ‍ است) رسيدند.

در اينجا مخاصمت بين چهار قبيله بزرگ مكه شروع گرديد. و هر يك خواست حجر با دست آنها نصب شود. تا افتخار آن براى هميشه از آنِ آنان باشد. كار اين مخاصمه بالا گرفت. تا آنجا كه بالاخره شمشيرها از نيام بيرون آمد و همه آماده نبرد شدند. تا در پرتو زور و قدرت بتوانند به آرزوى خود برسند و خواسته خويش را عملى سازند.

تمام قبائل به جوانان و جنگجويان خود آماده باش دادند و صفوف خود را براى پيكار منظم ساختند. بزرگان قبيله ی بنى عبدالدار، با طايفه بنی عدى هم پيمان شدند و متحد گرديدند. و هم اينها بودند كه قدحى از خون سرشار كرده آوردند و دستهاى خود را در آن قدح فرو بردند و سوگند ياد كردند كه تا جان در تن دارند؛ از پاى نايستند و اجازه نصب حجر به قبايل ديگر ندهند.

بوى خون از فضاى مكه به خوبى به مشام مى رسيد و هر آن ممكن بود جنگى خونين آغاز گردد؛ كه پايان آن نامعلوم بود. جنگى كه اگر درمى گرفت صدها جوان زبده و نيرومند عرب، در آن ميان به خاك و خون كشيده مى شد. و تنها يك قبيله فاتح بود كه باقى مى ماند. آنهم پس از آنكه صدها كشته از خود بجاى گذارده بود.

چهار روز وضع مكه اين چنين بود. تا بالاخره در روز پنجم بزرگان قريش شورى كردند تا راه حلى براى اين مشكل مهم بيابند؛ و از برخورد خصمانه قبايل با يكديگر جلوگيرى كنند. و محيط را (كه به صورت كانون باروتى درآمده بود و با كوچكترين جرقه ممكن بود به جهنمى سوزان تبديل گردد) از آن وضع انفجار آميز بدر آوردند.

در ميان آنان ابو اميه بن مغيره، كه از همه سالخورده تر و مسن تر بود گفت: اين جنگ را واگذاريد و اين راه حل را بپذيريد كه هر كس نخست از باب بنى شيبه درآيد در ميان شما قضاوت كند. و درباره اين واقعه رأى بدهد.

بزرگان قريش همگى اين رأى را پسنديدند و آنرا پذيرفتند. در اين هنگام تمام گردنها كشيده شد. و همه چشمها به سوى باب بنى شيبه نگران گرديد؛ تا اولين كسى را كه از آنجا درآيد به سِمت داورى در بين خود برگزينند؛ ناگاه ديدند حضرت محمد صلى لله عليه و اله و سلم از در درآمد و داخل مسجد گرديد. در اينجا عكس العمل روساى قبائل اين بود كه متفق الكلمه گفتند «ما بدانچه محمد امين گويد رضا دهيم.»

آن حضرت هم براى آنكه افتخار حمل و نصب حجر در قبيله خاصى باقى نماند، و از اين راه آتش كينه قبائل ديگر نسبت آن قبيله شعله ور نگردد

طرحى عالى داد كه مورد تحسين همگان قرار گرفت. بدين صورت كه عباى خود را بر روى زمين پهن نموده و سنگ را در وسط آن جاى دادند. آنگاه از هر قبيله فردى را انتخاب كرد تا هر يك گوشه اى از عبا را بردارند، بدين صورت حجرالاسود به كمك همه قبائل حمل شد. تا به محل نصب آن رسيد. در آنجا آن حضرت به نمايندگى از تمام قبيله ها سنگ را نصب فرمودند و به آن غائله بزرگ خاتمه بخشيدند.

خواننده عزيز! در اين داستان كه تاريخ وقوع آن قبل از بعثت پيغمبر اسلام است، به خوبى مى توان درجه ی اعتماد تمام قبائل عرب را، نسبت به آن بزرگوار مشاهده كرد. مردى كه در محيط سراپا فساد و آلوده به هر گونه ناپاكى و گناه پرورش يافته، تا آنجا پاكدامنى و فضيلت خود را حفظ كرده بود؛ كه همه كس او را امين مى خواندند. و كاملا به وى اعتماد داشتند. بحدى كه هنگام وارد شدن آن حضرت از باب بنى شيبه به مسجد بزرگان تمام قبائل مسرور گشتند و او را نه تنها بعنوان يك قاضى، بلكه بعنوان «محمد امين» مورد استقبال قرار دادند. و متفق الكلمه گفتند: «ما بدانچه محمد امين گويد رضا دهيم.»

گواهى زنده بر عصمت انبياء

يكى از شواهد بزرگ و زنده اى كه مى تواند، مقام عصمت و پاكدامنى انبياء و برگزيدگان آسمانى را (در مقام عمل) اثبات سازد، اين است كه، دشمنان سرسخت آنها (پس از ادعاى نبوت) آنان را به انواع تهمت ها متهم مى كردند، آنها را ديوانه مى خواندند، ادعاى نبوتشان را دروغ مى شمردند و آنها را ساحر و جادوگر معرفى مى كردند

ولى با اينحال حتى اين نمونه از دشمنان لجوج و كينه توز هم، هيچگاه به آن فرستادگان خداوند نسبت گناه نداده و آنان را متهم نساختند كه قبل از رسالت خويش دروغ گفته، و يا مرتكب خيانت و فسادى شده باشند.

با آنكه اگر پيامبران از اين نظر (هر چند در يك مورد) داراى سوء سابقه بودند، خود اين بزرگترين و برنده ترين حربه براى دشمنان آنها بود؛ تا با در دست گرفتن آن بتوانند آنان را از جهت اعتبار و حيثيت از چشم اجتماع ساقط سازند.

زيرا ترديدى نيست كه توجه دادن افكار مردم، به زندگى مردى كه اكنون مدعى نبوت است، ولى در گذشته سابقه ی دروغ و يا خيانت و گناه دارد، كافى بود كه اعتماد جامعه را يكباره از آن كس سلب نموده و ديگر هيچ فردى گفته او را (بعنوان وحى و گفتار خداوند) نپذيرد.

آرى اينگونه بود حسن سابقه پيامبران و فرستادگان آسمانى در دوران زندگى خود كه حتى ناپاكترين دشمنان آنها، كوچكترين نقطه ضعفی نسبت به آنان در دست نداشتند. و اين خود شاهدى زنده و سندى غير قابل انكار بر پاكدامنى و مقام عصمت آنها است.

عهدين درباره انبياء چه مى گويند؟

اكنون كه از بحث «عصمت انبياء از نظر قرآن و منطق» فارغ شديم، بررسى خود را در اين باره كه «عهدين انبياء را چگونه معرفى مى كنند» آغاز مى كنيم.

در اين بحث؛ ما در برابر حقايق دردناكى قرار مى گيريم كه بسيار تأسف انگيز است،

چه حقيقتى دردناكتر از اين! كه تورات و انجيل كنونى يعنى همين كتابهايى كه بنام كتاب آسمانى يهود و نصارى اكنون در دسترس ما است و مورد احترام بسيارى از مردم مغرب زمين قرار دارد گناهان فراوانى را به انبياء و فرستادگان پاك خداوند نسبت مى دهند؟!

گناهانى كه كثيف ترين انسان معمولى هم گاهى از انجام آنها شرم دارد. اينجاست كه ما (با ديدن اينگونه محتويات) به ماهيت اين كتابها پى برده و ساختگى بودن آنها را به خوبى درمى يابيم.

آرى بررسى اينگونه مطالب (در محيطى دور از تعصب و عناد) بطور كامل روشن مى سازد كه بسيارى از آيات و مطالب اين كتابها، نه تنها آسمانى نيست بلكه اصولا هيچگونه ارتباطى با موسى و عيسى ،علی نبينا و آله و عليهما السلام هم نداشته و حتى گفتار آنان هم نيست، اكنون ما بخواست خداوند قسمتى از نوشته هاى تورات و انجيل را درباره انبياء براى نمونه در اينجا نقل مى نمائيم.

تورات مى گويد لوط با دختر خود زنا كرده!

لوط يكى از پيامبران بزرگ و از فرستادگان آسمانى است، و از نظر قرآن مانند همه انبياء پاك و از گناه معصوم است. اما با كمال تأسف تورات به اين برگزيده خداوند، ننگين ترين گناه يعنى زناى با دختر را در حال مستى نسبت مى دهد. اين كتاب مى نويسد:

و لوط از صوغر برآمد و با دو دختر خود در كوه ساكن شد. زيرا ترسيد كه در صوغر بماند. پس با دو دختر خود در مغازه سكنى گرفت و دختر بزرگ به كوچك گفت پدر ما پير شده و مردى بر روى زمين نيست كه بر حسب عادت كل جهان بما درآيد. بيا تا پدر خود را شراب بنوشانيم و با او همبستر شويم.

تا نسلى از پدر خود نگاه داريم. پس در همان شب پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر بزرگ آمده با پدر خويش همخواب شد. و او از خوابيدن و برخاستن وى آگاه نشد و واقع شد كه روز ديگر بزرگ به كوچك گفت اينك دوش با پدرم همخواب شدم. امشب نيز او را شراب بنوشانيم و تو بيا با وى همخواب شو تا نسلى از پدر خود نگاه داريم. آن شب نيز پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر كوچك هم خواب وى شد. و او از خوابيدن و برخاستن وى آگاه نشد پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند. آن بزرگ پسرى زائيده او را موآب نام نهاد و او تا امروز پدر موآبيان است و كوچك نيز پسرى بزاد و او را بن عمّى نام نهاد وى تا بحال پدر بنى عمّون است.

ملاحظه مى فرمائيد كه چگونه تورات كنونى با صراحت تمام، به يك فرستاده معصوم خداوند نسبت مى دهد كه از دست دختران خود مشروب نوشيده بحدى كه ادراك خود را از دست داد. و از اين نظر بدون توجه در دو شب با دو دختر خود جمع شده و با آنها زنا كرده!!!.

آيا راستى اين كتاب با اينگونه محتويات خود ممكن است آسمانى باشد؟ و میشود آيات آنرا به خداوند نسبت داد؟! آيا اگر كسى به يك فرد عادى و حتى به مرديكه آلوده به انواع گناهان است چنين گناه شرم آورى را نسبت بدهد، تا چه حد او را مورد اهانت قرار داده است؟! چه رسد به آنكه اين گناه به يكى از انبياء و پيامبران الهى نسبت داده شود.

تورات هارون را مشرك مى داند!

يكى از عظيم ترين گناهان كه مهمترين هدف انبياء مبارزه با آن بوده شرك است.

عاليترين و اولين اصلى كه در مكتب همه پيامبران وجود داشت، دعوت به سوى خداى يگانه و پيكار نمودن با شرك و كفر بوده است. ولى متأسفانه تورات كنونى پس از آنكه هارون برادر موسى را شريك نبوت وى دانسته، و او را پيغمبر معرفى مى كند، او را نه تنها مشرك و گوساله پرست مى شمرد، بلكه ساختن گوساله و دعوت بنى اسرائيل را براى پرستيدن آن، به هارون يعنى همان شريك موسى در نبوت، نسبت داده و چنين مى گويد:

و چون قوم ديدند كه موسى در فرود آمدن از كوه تأخير نمود قوم نزد هارون جمع شده وى را گفتند: برخيز و براى ما خدايان بساز كه پيش روى ما بخرامند. زيرا اين مرد، موسى كه ما را از زمين مصر بيرون آورد نمى دانم او را چه شده است! هارون بديشان گفت گوشواره هاى طلا را كه در گوش زنان و پسران و دختران شما است بيرون كرده نزد من بياوريد. پس تمام قوم گوشواره هاى زرّين را كه در گوشهاى ايشان بود بيرون كرده نزد هارون آوردند. و آنها را از دست ايشان گرفته آنرا با قلم نقش كرده و از آن گوساله اى ريخته شده ساخت. و ايشان گفتند اى اسرائيل! اين خدايان تو مى باشند كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند. و چون هارون اين را بديد مذبحى پيش آن بنا كرد. و هارون ندا در داده گفت فردا عيد يهود مى باشد. و بامدادان برخاسته قربانيهاى سوختنى گذرانيدند و هداياى سلامتى آوردند. و قوم براى خوردن و نوشيدن نشستن و به جهت لعب برپا شدند. و خداوند به موسى گفت روانه شده بزير برو زيرا كه اين قومِ تو كه از سرزمين مصر بيرون آورده اى فاسد شده اند؛ و بزودى از آن طريقى كه بديشان امر فرموده ام انحراف ورزيده گوساله ی ريخته شده براى خويشتن ساخته اند؛ و

نزد آن سجده كرده و قربانى گذرانيده مى گويند كه اى اسرائيل اين خدايان تو مى باشند كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند.

تورات مى گويد نوح شراب مى نوشيد!

از گناهانى كه تورات كنونى به پيامبر عالى قدرى چون نوح نسبت مى دهد نوشيدن شراب است. تورات مى گويد كه نه تنها نوح على نبينا و اله و (عليهم السلام) مشروب مى نوشيد، بلكه در اين كار تا آنجا افراط مى نمود كه مست و بيهوش بر روى زمين مى افتاد! اينك متن تورات در اينباره:

و نوح بفلاحت زمين شروع كرد و تاكستانى غرس نمود و شراب نوشيده مست شد. و در خيمه خود عريان گرديد و حام پدر كنعان برهنگى پدر خود را ديد. و دو برادر خود را نيز خبر داد و سام و يافث ردا را گرفته بر كتف خود انداختند و پس ، پس رفته برهنگى پدر خود را پوشانيدند. و روى ايشان باز پس بود كه برهنگى پدر خود را نديدند و نوح از مستى خود بهوش آمده دريافت كه پسر كهترش با وى چه كرده بود.

اين سه مورد نمونه اى از كارهاى ناروا و گناهان ننگينى بود كه تورات كنونى، يعنى كتابى كه مردم يهود و نصارى معتقدند كه آسمانى و وحى خداوند است، به فرستادگان بزرگ خدا نسبت داده است. اكنون بخواست خداوند عهد جديد و انجيل را از اين نظر مورد مطالعه قرار مى دهيم.

انجيل مى گويد عيسى ادعاى خدايى كرد

در نسبت دادن گناهان بزرگ و موهن به پيامبران و انبياء متأسفانه انجيل دست كمى از تورات ندارد. اگر تورات به هارون برادر موسى و شريك وى در نبوت نسبت مى داد كه

براى بنى اسرائيل گوساله ساخته؛ و بجاى دعوت آنان به پرستش خداوند آنها را به عبادت گوساله خوانده است؛!! انجيل هم به عيسى فرستاده و برگزيده خداوند نسبت مى دهد كه ادعاى خدايى كرده! و گاهى هم خود را پسر خدا خوانده است يعنى (نستجير بالله نه تنها خود عظيم ترين گناهان را بدينوسيله مرتكب گرديده بلكه ديگران را هم از مسير صحيح و سعادت بخش، به سوى هلاكت ابدى و تيره بختى جاودان خوانده است) و ما چون متن گفتار انجيل را در اين باره در فصل گذشته بتفصيل نقل كرديم از اين نظر از تكرار آن در اينجا خوددارى مى كنيم.

انجيل نسبت نوشيدن شراب به عيسى مى دهد

يكى از گناهان كبيره و مهم در اسلام نوشيدن خمر است. شراب و خمر نه تنها از نظر معتقدات مذهبى حرام است، بلکه علم هم شديداً آنرا تحريم مى كند، و به علت زيانهاى فراوان و مهمى كه دارد نوشيدن آنرا جايز نمى داند. ولى متأسفانه انجيل كنونى اين گناه بزرگ را به عيسى نسبت داده و صريحاً مى گويد وى شراب و يا بنا به تعبير اين كتاب «ميوه مو» و يا «عصير انگور» مى نوشيد و مى نويسد:

و پياله را گرفته شكر نمود، و بديشان داد گفت: شما از اين بنوشيد زيرا كه اين است خون من در عهد جديد؛ كه در راه بسيارى به جهت آمرزش گناهان ريخته مى شود. اما بشما مى گويم كه بعد از اين از «ميوه مو» ديگر نخواهم نوشيد تا روزى كه آنرا با شما در ملكوت پدر خود تازه آشامم.

در اين آيات به عيسى (عليه السلام) نسبت مى دهد كه در شب صلب خود هنگاميكه بر شاگردانش گذشت پياله شراب را در دست گرفت و سپس به آنها گفت كه من بعد از اين، از ميوه مو يا عصير انگور نخواهم نوشيد؛ از اين جمله پيداست كه عيسى (نستجير بالله) قبلا بطور كافى و مرتب از همان ميوه مو و يا عصير انگور مى نوشيده؛ و اين عمل كاملا براى او جنبه عادى داشت!!!

نخستين معجزه يا شراب سازى عيسى!!!

انجيل كنونى و كتابى كه مسيحيان آنرا آسمانى مى دانند، نه تنها به عيسى پيغمبر نسبت خوردن شراب مى دهد، بلكه با كمال بى شرمى نخستين معجزه وى را شراب سازى مى شمرد. و در اين باره مى گويد:

و در روز سيّم، در قاناى جليل عروسى بود. و مادر عيسى در آنجا بود و عيسى و شاگردانش را نيز به عروسى دعوت كردند. و چون شراب تمام شد مادر عيسى بدو گفت شراب ندارند. عيسى به وى گفت اى زن مرا با تو چه كار است؟ ساعت من هنوز نرسيده است. مادرش به نوكران گفت هر چه به شما گويد بكنيد. و در آنجا شش قدح سنگى بر حسب تطهير يهود نهاده بودند، كه هر يك گنجايش دو يا سه كيل داشت. عيسى بديشان گفت قدحها را از آب پر كنيد. و آنها را لبريز كردند. پس بديشان گفت الان برداريد و نزد رئيس ‍مجلس ببريد پس بردند و چون رئيس مجلس آن آب را كه شراب گرديده بود بچشيد؛ و ندانست كه از كجا است. ليكن نوكرانى كه آب را كشيده بودند مى دانستند. رئيس مجلس داماد را مخاطب ساخته بدو گفت: هر كسى شراب خوب را اول مى آورد؛ و چون مست شدند بدتر از آن. ليكن تو شراب خوب را تا حال نگاه داشتى؟ و اين ابتداى معجزاتى است

كه از عيسى در قاناى جليل صادر گشت. و جلال خود را ظاهر كرد و شاگردانش به او ايمان آوردند.

در اين آيات به عيسى نسبت مى دهد كه اولين اعجازى كه در قاناى جليل انجام داد اين بود كه آبهاى شش قدح را (كه مايع حياتى و مفيد است) به شراب يعنى به مايع مسمومى تبديل كرده تا بدينوسيله ميهمانان آن مجلس عروسى را، در آخرِ شب، از شراب ناب سير گرداند و رسالت آسمانى خويش ‍را از اين راه اثبات سازد!!!

انجيل مى گويد عيسى به مادر خود احترام نمى گذاشت.

حقوقى كه مادر بر فرزند خود دارد فراوان است. و رعايت آنها از نظر تمام مكتبها لازم و وظيفه انسانى است. اسلام درباره رعايت حقوق پدر و بخصوص مادر سفارش هاى فراوانى كرده است. قرآن مجيد در اين باره مى گويد:

و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيراً

يعنى و حكم كرد پروردگارت كه نپرستيد مگر او را؛ و به پدر و مادر نيكويى كنيد، و اگر يكى از آنها يا هر دوى آنها نزد تو به پيرى برسند پس به آنها اف مگوى، و آنان را زجر مكن، و با آنها نيكو سخن بگوى و براى آنها از مهربانى تواضع كن، و بگو پروردگارا پدر و مادرم را رحمت كن همانگونه كه مرا در كوچكى تربيت كردند و پرورش دادند.»

اما با كمال تأسف انجيل كنونى به عيسى نسبت مى دهد كه به مادر خود مريم اهانت كرده و با تندى و خشونت او را از خود رانده است،

انجيل در اين باره مى نويسد:

و در روز سيم در قاناى جليل عروسى بود و مادر عيسى در آنجا بود و عيسى و شاگردانش را نيز به عروسى دعوت كردند. و چون شراب تمام شد مادر عيسى بدو گفت شراب ندارند. عيسى به وى گفت اى زن مرا با تو چه كار است.

در مورد ديگر انجيل طرز رفتار و برخورد عيسى را با مادر خود اينگونه حكايت مى كند:

او با آن جماعت هنوز سخن مى گفت كه ناگاه مادر و برادرانش در طلب گفتگوى وى بيرون ايستاده بودند. و شخصى وى را گفت اينك مادر تو و برادرانت بيرون ايستاده مى خواهند با تو سخن گويند. در جواب قائل گفت كيست مادر من؟ و برادرانم كيانند؟ و دست خود را به سوى شاگردان خود دراز كرده و گفت اينانند مادر من و برادرانم.

خوانندگان عزيز! آيا اين خشونت نيست كه عيسى به مادر خود بگويد «اى زن ما را با تو چه كار است»؟! و آيا اين بى اعتنايى و عدم رعايت حق مادر نيست كه بگويد «مادر من كيست»؟!

ولى چه بايد كرد؟ اين كار كه شايسته نيست آنرا به يك فردى كه در حداقل اخلاق و فضيلت قرار دارد نسبت داده شود، انجيل كنونى آنرا بمردى كه برگزيده خداوند براى رهبرى انسانها در عصر خويش بود صريحاً نسبت دهد!!!

عهد جديد مى گويد عيسى ملعون است!

لعنت يعنى دورى از رحمت خداوند و مورد غضب وى قرار گرفتن، و از اين نظر نمى توان بر كسى لعنت فرستاد و او را ملعون خواند مگر آنكه بسيار آلوده به گناه و فاسد باشد.

اما با كمال تأسف عهد جديد مى گويد عيسى مورد لعنت قرار گرفته و ملعون است!! پولس مى نويسد:

مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد چونكه در راه ما لعنت شد چنانكه مكتوبست، ملعونست هر كه بردار آويخته شود.

انجيل مى گويد عيسى حكم خداى را اجرا نمى كرد!

مقررات آسمانى و احكامى كه از جانب خداوند براى ت أ مين سعادت انسانها مى آيد، اجراى آن بر همه افراد واجب و لازم است؛ وا گر كسى از بكار بستن آنها خوددارى نمايد، گناهكار و آلوده است. ولى متاسفانه انجيل كنونى به عيسى نسبت مى دهد كه حكم خداى را تعطيل ساخت و دستور آسمانى او را بكار نبست! انجيل از قول عيسى نقل مى كند كه وى درباره تورات گفت:

گمان مبريد كه آمده ام تا تورات يا صحف انبياء را باطل سازم. نيامده ام تا باطل نمايم، بلكه تا تمام كنم. زيرا هر آينه بشما مى گويم تا آسمان و زمين زايل نشود، همزه يا نقطه اى از تورات هرگز زائل نخواهد شد. تا همه واقع شود پس هر كه يكى از احكام كوچكترين را بشكند و بمردم چنين تعليم دهد در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود؛ اما هر كه به عمل آورد و تعليم نمايد او در ملكوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد.

با اينحال هنگاميكه جمعى از فريسيان زنى را در حال زنا ديدار كردند و بنزد وى آوردند تا حكم تورات را درباره او اجرا سازد؛ عيسى امتناع ورزيد و از بكار بستن دستورى كه تورات درباره زانيه داد خوددارى نمود، انجيل در اين باره مى گويد:

و چون جميع قوم نزد او آمدند نشسته ايشان را تعليم مى داد. كه ناگاه كاتبان و فريسيان زنى را كه در زنا گرفته شده بود پيش او آوردند؛ و او را در ميان برپا داشته بدو گفتند: اى استاد اين زن در حين عمل زنا گرفته شد و موسى در تورات به ما حكم كرده است كه چنين زنان سنگسار شوند. اما تو چه مى گويى؟ و اين را از روى امتحان بدو گفتند تا ادعايى بر او پيدا كنند. اما عيسى سر بزير افكنده به انگشت خود بر روى زمين مى نوشت. و چون در سؤال كردن الحاح مى نمودند؛ راست شده بديشان گفت هر كه از شما گناه ندارد اول بر او سنگ اندازد. و باز سربزير افكنده بر زمين مى نوشت. پس ‍ چون شنيدند از ضمير خود ملزم شده از مشايخ شروع كرده تا به آخر يك يك بيرون رفتند. و عيسى تنها باقى ماند با آن زن كه در ميان ايستاده بود پس عيسى چون راست شد و غير از زن كسى را نديد؛ بدو گفت اى زن آن مدعيان تو كجا شدند؟ آيا هيچكس بر تو فتوى نداد؟ گفت هيچكس اى آقا! عيسى گفت من هم برتو فتوى نمى دهم برو و ديگر گناه مكن.

ملاحظه مى فرمائيد كه چگونه عيسى (بنا به نقل انجيل كنونى) با آنكه خود گفته بود كه احكام تورات بايد اجرا گردد؛ و «هر كه يكى از اين احكام كوچكترين را بشكند و بمردم چنين تعليم دهد در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود» با اينحال خود احكام تورات را ناديده مى گيرد، و مجازاتى كه آن كتاب براى زانيه مقرر كرده است، درباره آن زن اجرا نمى سازد!!!

خوانندگان عزيز! اين بود آن طرز قضاوتى كه كتابهاى عهدين درباره انبياء و فرستادگان خداوند دارند!!! گاهى آنها را مشرك و زمانى آنانرا مشروب خوار و بلكه شرابساز معرفى كرده؛ و

گاهى هم به آنها زناى با دختر و يا ادعاى خدايى نسبت مى دهند!!!

با در نظر گرفتن اين مطالب آيا باز هم نمى توان اطمينان يافت كه اين كتابها آسمانى نيست و تورات و انجيل واقعى تحريف گرديده؟ آيا وجود اينگونه محتويات (كه نه با هيچ منطقى قابل توجيه است و نه با هيچ اصل علمى قابل انطباق) دليل روشنى بر ساختگى بودن اين كتابها نيست؟!

آرى به اين علت و به عللى كه در گذشته به آنها اشاره كرديم مسلم است كه ما معتقديم تورات و انجيلى كه به صورت وحى بر موسى و عيسى (عليهما السلام) نازل گرديده؛ از ميان رفته است و آنچه كه اكنون بنام آن كتابها در دسترس ما است نوشته دست حاخامهاى يهودى؛ و پايها و كشيشان مسيحى است. و اينها همان كتابهايى است كه پدران روحانى كليسا، دنياى علم را به سوى آنها دعوت كرده و تأمين سعادت جهان انسانيت را تنها در پيروى و متابعت از آن ميداند.

ظلم چيست و غفران يعنى چه؟

از موارد مهم و حساسى كه باز تصور شده قرآن در آن به فرستادگان خداوند گناه نسبت داده ، آيه اى است كه در آن از قول موسى ابن عمران چنين نقل مى كنند: رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى

يعنى پروردگارا من به نفس خود ظلم كردم؛ پس تو غفرانت را شامل من گردان» در اين آيه هم ممكن است گمان شود كه خداوند ظلم بنفس را به موسى نسبت داده، يا آنكه ظلم عمل حرام و غير جايز است و از همين نظر بعداً موسى از پروردگار طلب آمرزش كرده و مى گويد فاغفرلى، ولى اين گفته و گمان هم كاملا باطل و بى اساس است.

زيرا ظلم در لغت عرب مفهومى عام و وسيع دارد؛ كه «ظلم حرام»، (چه بنفس باشد يا به ديگران) تنها مصداقى از آن مفهوم كلى است. در فرهنگ عرب ظلم يعنى عملى را در غير مورد انجام دادن (خواه آن عمل بيجا، حرام باشد يا غير حرام). لغت مى نويسد:

الظلم وضع الشىء فى غير محله يعنى ظلم عبارت است از نهادن چيزى در غير مورد آن.

چنانكه معناى غفران هم پوشاندن و ستر كردن است: غفرالشىء غطاه و ستره يعنى هنگامى غفر الشىء گفته مى شود، كه چيزى را پوشانده و مستور كرده باشند.»

با اين ترتيب مفاد و معناى آيه چنين است كه موسى مى گويد: پروردگار من (با كشتن يكى از ياران فرعون) عملى غير مورد انجام دادم (زيرا هر چند اصل عمل و اين قتل براى من جايز بود، اما چون در آن زمان تنها و در موقعيت ضعيفى قرار داشتم، از اين نظر وقت انجام دادن آن عمل نبوده است.)

پس بر اين كار پرده اى بپوشان (تا دشمنان من بر من ظفر نيابند و مرا به مجازات آن كار به قتل نرسانند). با اين حساب هيچگونه اسناد گناه و «ظلم حرام» در اين آيه به موسى پيغمبر داده نشده؛ و اين اشتباه تنها از آنجا سرچشمه گرفته، كه مفهوم كلى ظلم و غفران، از نظر لغت با آنچه كه در اذهان ما از مصاديق آن مفهومهاى كلى جاى گرفته، (يعنى ظلم حرام) يكسان تصور گرديده. اما اين تصور، باطل و خلاف واقع است. مضمون و معنايى كه ما براى اين آيه (با در نظر گرفتن معناى طبيعى و اصلى «ظلم» و «غفران» نقل كرديم، خوشبختانه با صراحت ضمن روايتى شرح داده شده

در اين روايت هنگاميكه مأمون از على بن موسى (عليه السلام) درباره آيه فوق و اسناد «ظلم به نفس» بموسى مى پرسد، آن حضرت در پاسخ چنين فرمودند: انى وضعت نفسى غير موضعها بدخول هذه المدينه فاغفرلى اى استرنى من اعدائك لئلا يظفروا بى فيقتلوننى يعنى (موسى به خداوند مى گويد) من با داخل شدن در اين شهر، (و در نتيجه, قتلِ يكى از ياران فرعون) نفس خود را در غير محل آن نهادم (و عملى در غير مورد آن انجام دادم) فاغفرلى؛ يعنى مرا از دشمنانم مستور بدار تا بر من اطلاع نيابند و به قتلم نرسانند.»

در اين حديث امام (عليه السلام) صريحاً مى گويند كه، مقصود از ظلم و غفران همان معانى اصيل و لغوى آنهاست، نه آن مصادق خاصى كه ما به غلط آنرا مفهوم اصلى اين الفاظ تصور مى نمائيم، مفسر بزرگ اسلامى مرحوم شيخ طبرسى مى نويسد: ان موسى حين قتل القبطى ندم على ذالك و قال رب انى ظلمت نفسى فى هذا القتل فانهم لو علموا بذلك لقتلونى.

يعنى موسى (عليه السلام) هنگاميكه آن قبطى و پيرو فرعون را به قتل رساند، از عمل خود پشيمان گرديد و گفت: پروردگارا من به نفس خود در اين قتلى كه انجام دادم ستم كردم (نه از آن نظر كه اين عمل حرام و غير جايز بود بلكه) باين علت كه اگر فرعونيان به من دست يابند و از عملم مطلع گردند مرا خواهند كشت.»

به اين ترتيب در آيه "رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى" هم، هيچگونه گناه و عمل غير جايز به موسى بن عمران نسبت داده نشده، و اين تصور كاملا بى جا و بى مورد است.

مقصود از ذنب در سوره فتح؟

سومين موردى كه تصور شد در آن، قرآن به انبياء نسبتِ گناه داده سوره فتح است. در آنجا خداوند خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد:

انا فتحنا لك فتحاً مبينا ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك وما تأخر

يعنى ما فتح كرديم براى تو فتحى آشكار، تا بپوشاند براى تو ذنبت را؛ آنچه كه در گذشته بود و هر چه كه در آينده خواهد آمد.»

در اين آيه هم گمان بردند كه خداوند نسبتِ ذنب يعنى گناه به پيغمبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) داده و فتح مكه را موجب آمرزش آنها دانسته است!!!

در حالى كه اين تصور هم كاملا واهى و بى اساس است و متأسفانه باز در اين مورد (مانند گذشته) معانى اصلى و لغوى ذنب و غفران، در نظر گرفته نشده و از اين حقيقت غفلت شده است.

معناى اصلى و مفهوم كلى «ذنب» در فرهنگ عرب، عبارت است از «دنباله» و «اثر» و به عبارت ديگر عكس العمل، و نتيجه اى كه بر هر عملى بار است.

لغت هاى تازه در كلمه «ذنب» مى نويسند ذنب ذنباً: تبعه فلم يفارق اثره. يعنى ذنب عبارت است از تابع عمل، و آنچه كه از آن جدا نگردد.

و اينكه بر گناه «ذنب» گفته مى شود؛ نه از اين نظر است كه مفهوم «ذنب» تنها يعنى «گناه»، بلكه به اين علت كه «گناه» دنباله ی عمل و تابع آن، و اثرى است كه بر آن بار مى گردد.

پس به اين ترتيب و با در نظر گرفتن اينكه مفهوم اصلى غفران هم عبارت از پوشاندن و مستور كردن است، مضمون و مفاد آيه چنين مى شود:

معجزات فصلى پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)

اكنون كه اين حقيقت به خوبى روشن گرديد كه فرستادگان آسمانى و پيامبران عالیقدر بايد داراى معجزه باشند تا از اين راه بتوانند صدق مدعاى خويش را اثبات نمايند. به بحث درباره معجزات و خوارق عاداتى كه از پيغمبر عزيز اسلام صادر گرديده است مى پردازيم. تا زمينه سخن براى بررسى موضوع گفتار يعنى «مقايسه كوتاه بين قرآن و كتابهاى ديگر آسمانى» آماده گردد.

معجزاتى كه از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) در دوران حيات و زندگى آن حضرت صادر گرديد بر دو نوع است:

نوع اول كه ما آنرا معجزات فصلى مى ناميم و خوارق عاداتى بود كه براى اتمام حجت با تقاضاى فرد و يا جمعى انجام مى گرفت مثلا عربى از راه مى رسيد، مردى كه با منطق علمى و استدلال هيچگونه رابطه اى نداشت و براى اثبات نبوت آن حضرت از وى مى خواست معجزه اى خاص انجام دهد و عمل معينى را به صورت خارق عادت عملى سازد.

در اينگونه موارد آن بزرگوار از پروردگار خود، انجام خواسته ی آن مرد را درخواست مى كرد. خداوند هم آن معجزه را با دست پيامبر عزيزش اجرا مى نمود، اينگونه معجزات را مى توان معجزه فصلى ناميد. زيرا با در نظر گرفتن شرايط خاص و تناسب زمان و مكان معين انجام مى گرديد. ولى اين قبيل خوارق عادات سندى نبود كه پيغمبر عالى قدر اسلام شخصاً براى اثبات نبوت خويش براى هميشه بر آن تكيه كنند و براى اثبات صدق مدعاى خود براى همه كس و در تمام آن شرايط تنها به آن قناعت ورزند.

قرآن يا معجزه دائمى اسلام

نوع دوم از معجزات و خوارق عاداتى كه با دست سفير بزرگ خداوند يعنى پيامبر عالى قدر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) انجام گرديد معجزه باقيه آن حضرت است، پيغمبرى كه جهانى است و بر تمام انسانها مبعوث گرديده و آئين مقدس او براى هميشه بايد در عالم باقى بماند قطعاً بايد اين برگزيده حق براى اثبات نبوت و مأموريت آسمانى خويش بر معجزه اى تكيه كند كه براى هميشه باقى بوده و جنبه فصلى نداشته باشد.

آرى پيغمبر جهانى معجزه جهانى مى خواهد، معجزه اى كه جنبه ی اعجاز آن براى همه مردم و ملتها در تمام شرايط قابل درك باشد، اين معجزه جاويدان چيزى جز قرآن نيست.

قرآن سندى است آسمانى و استوار نامه اى است ملكوتى كه پيامبر اسلام آنرا براى اثبات رسالت خويش در برابر دنياى بشريت از هر نژاد و ملت گشوده است.

معجزه بودن قرآن براى هميشه و همه ملتها خود يك نوع اعجاز است چون اين كتاب بايد از ابتداى نبوت آن بزرگوار تا پايان جهان همچنان به صورت سند زنده و دليل غير قابل انكار براى صدق مدعاى وى و سفارت آسمانى او باشد در حالى كه بشريت از آن روز تا عصر ما دورانهاى مختلفى را پ ش ت سر گذارده است.

در چهارده قرن قبل فرزندان آدم بخصوص در جزيرة العرب در جهل و نادانى غوطه ور بودند و از نظر علمى و رشد فكرى در مرحله پائينى قرار داشتند.

در آن عصر تاريك و شرايط نامساعد قرآن معجزه بزرگ و دليلى قاطع بر نوبت پيغمبر اسلام بوده است.

در دنياى ما و عصر حاضر كه بشر به بسيارى از اسرار و رموز جهان آفرينش ‍ پى برده و از حقايق علمى فراوانى برخوردار است باز هم قرآن همچنان به صورت يك سند زنده براى اثبات رسالت آسمانى آن بزرگوار است و جنبه اعجاز آن همچنان به استحكام و صلابت اصلى خود باقى است.

قرآن به لغت عرب ( كه اصولى ترين و جامع ترين لغات زنده جهان است ) نازل گرديده و جنبه فصاحت و بلاغت آن نژاد سرسخت عرب را به زانو درآورده بود ولى همين كتاب در عصر حاضر براى نژادهاى مختلف و ملتهاى ديگر هم جنبه اعجاز خود را حفظ كرده است.

اينكه جنبه هاى اعجاز قرآن براى هميشه باقى بماند و گذشت زمان و تكامل فكرى ابناء آدم هيچگونه ضربه اى بر اين سند آسمانى وارد نياورد خود يك معجزه و خارق عادت است.

بسيار ديده شده كه دانشمندى بزرگ كتابى در رشته هاى تخصصى خويش با دقت و توجه هر چه بيشتر مى نويسد و انتشار آن در همان عصر موجى از تحسين و تشويق مردم را نثار وى مى سازد، اما با گذشت زمان و تكاملى كه از نظر علمى و فكرى به وجود مى آيد آهسته آهسته اركان علمى آن كتاب درهم فرو ريخته و ارزش و اعتبار آن نوشته يكباره سقوط كرده و يا تزلزل مى يابد.

اما يكى از جنبه هاى زنده عظمت قرآن در اين است كه با سپرى شدن قرنها و تحولات گوناگونى كه براى افكار و عقايد انسانها به وجود آمده و پيشرفت هاى علمى بهت آورى كه

براى انسانيت پيش آمده با اين حال همچنان طراوت و شادابى آن باقى است و در قسمت اعجاز آن نه تنها هيچگونه تزلزل و رخنه اى وارد نيامده بلكه هر چند بر حجم معلومات بشر افزوده مى گردد عظمت و صلابت آن آشكارتر مى شود.

اعجاز قرآن از جنبه هاى گوناگون

بحث و بررسى درباره چگونگى اعجاز قرآن در همه عصرها و براى همه نژادها و ملتها خود موضوعى است بسيار جالب و پرارزش اما چون از شعاع گفتار ما بيرون است از اين نظر از طرح آن بطور تفصيل در اينجا خوددارى مى شود و تنها به اشاره اى در اين باره قناعت مى ورزيم.

قرآن براى مردم عرب از نظر فصاحت و بلاغت معجزه بود زيرا اين كتاب در عصرى نازل گرديده بود كه ادبيات عرب در اوج عظمت و شكوفايى خود بوده است.

شعراى نامى و خطباى بزرگ آنان اشعارى مى سرودند و خطابه هايى ايراد مى كردند كه گاهى تا آن حد گيرا و دل نشين بود كه آنها را بر پرده اى مى نوشتند و بر ديوار كعبه آويزان مى نمودند.

در آن روز افكار آن مردم تنها متوجه «ادبيات» بود و فصحاء و بلغاء در بين آنان «طبقه ممتاز» جامعه بوده اند و تكريم و تحسين همگان نثار آنها مى گرديد.

علامه بزرگ مرحوم شيخ جواد بلاغى (رضوان الله عليه) در اين باره مى نويسد:

و اما العرب الذين ابتدات بهم دعوه الاسلام فى حكمه سيرها الى الاصلاح فقد كانت معارفهم نوعاً منحصره بالادب العربى و كانوا خالين من ساير العلوم و الصنايع

يعنى جامعه عربى كه دعوت جهان اسلام از بين آنها شروع گرديد از انواع علوم و صنايع كه در آن روز شايع بود تهى بود و تنها دانش آنان آشنائيشان به ادبيات عرب و فن فصاحت و بلاغت بوده است.

در چنين محيط آماده و در بين مردم كه تنها رشته تخصصى آنها فن ادبيات و فصاحت و بلاغت است و در آن قسمت به مرتبه كمال رسيده اند پيغمبر عزيز اسلام كتاب آسمانى خويش را در دست گرفت و آنرا بعنوان سند و دليلى قاطع بر نبوت خود در برابر آن مردم عرب قرار داد. كتابى كه حروف و كلمات يعنى مواد اوليه آن همان حروف و كلماتى است كه در اختيار همه مردم عرب قرار داشت.

با اين حال عظمت آن از نظر همان فصاحت و بلاغت تا آنجا فوق العاده و عجيب بود كه دنياى عرب را در دريايى از حيرت توأم با تحسين و احترام فرو برده بود.

اين كتاب آسمانى با آنكه بارها با صراحت تمام آن مردم را به مبارزه اى با خود دعوت كرده است و به آنها گفت اگر مى توانيد سوره اى مانند قرآن بياوريد. با اين حال همگان به عظمتش و عجز از مقابله با آن اعتراف نموده اند. رؤساى قريش و رهبران كفر و ضلالت در جزيرة العرب كه با آمدن پيامبر عالى قدر اسلام بر منافع نامشروع و موجوديت پليد و قدرت شيطانى و استثمارى خود سخت احساس خطر كردند،

آن كسانى كه ساليانى دراز با سرنوشت مردم و تمام شؤون انسانى آنها بازى نمودند، غارتگرانى كه عمرى در پناه قدرت و زور به چپاول و يغماگرى اشتغال داشتند اكنون با طلوع خورشيد تابناك اسلام و مكتب عدل جهانى وى پايه هاى پوشالى قدرت خويش را در حال فروريختن مى ديدند درصدد برآمدند از تمام امكانات خود براى جلوگيرى از پيشرفت كلمه حق استفاده كنند و اجازه ندهند تا پيغمبر عزيز اسلام براى پيشبرد مقاصد انسانى و جهانى خويش ‍ قدمى به جلو بردارد.

آنها در راه انجام هدف نامقدس از هيچ عمل غير انسانى روى برنتافتند: پيغمبر را به جنون متهم كردن، او را دروغگو خواندند، ساحر و جادوگرش ‍ناميدند، وى را به مرگ تهديد كردند، در محاصره اقتصادى قرار دادند، از مكه به شعب ابيطالب تبعيدش نمودند، او را آزردند، سنگ بسويش رها كردند، بارها وى را سخت مجروح ساختند.

و آنگاه هم كه به مدينه هجرت فرمود هر روز ساز تازه در برابر او نواختند و پيكارهايى خونين عليه وى به وجود آوردند، جنگها كردند، كشتند و كشتارها دادند در حالى كه فرستاده بزرگ خداوند حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از همان ابتداى كار با صراحت تمام به آنان اعلام نمود كه براى مقابله با من كافى است تنها سوره اى مانند اين قرآن بياوريد تا من دست از ادعاى نبوت بردارم ولى آنها به خوبى مى دانستند كه از اين راه نمى توان به پيكار عليه آن حضرت برخاست و حداقل سوره اى مانند قرآن آورد.

قرآن اعراب را به مقابله با خود دعوت مى كند.

تاحدى قرآن از نظر فصاحت و بلاغت و دعوت مردم جزيرة العرب به مقابله

با خود در سه مرحله انجام گرديد. در مورد اول قرآن چنين مى گويد:

قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيراً

يعنى اگر جن و انس اجتماع كنند و پشت به پشت يكديگر بدهند و بخواهند مانند اين قرآن بياورند نمى توانند.

در اين مرحله قرآن ملت عرب را دعوت كرده است تا كتابى مانند آن بياورند ولى در مورد دوم از اين حد تنزل كرده و از آنها خواست كه اگر مى توانند تنها ده سوره مانند آن بياورند. آنجا كه مى گويد:

ام يقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعاوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين

يعنى پيامبرم! آيا اين مردم مى گويند كه قرآن از جانب ما نيامده و تو آنرا به دروغ به ما نسبت مى دهى؟ به آنها بگو اگر شما مى توانيد ده سوره مانند اين كتاب بياوريد و بجز خداوند هر كه را مى خواهيد در اين راه بيارى بطلبيد اگر راست مى گوئيد.

در مورد سوم از دومين مرحله هم تنزل فرموده و از آنها خواست كه اگر مى توانند تنها يك سوره مانند اين كتاب بياورند در حالى كه بعضى از سوره هاى قرآن (مانند سوره توحيد و عصر) از يك سطر تجاوز نمى كند

قرآن در اين باره خطاب بآنان مى گويد:

و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسوره من مثله و ادعوا شهدأكم من دون الله ان كنتم صادقين فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى و قودها الناس و الحجاره اعدت للكافرين

يعنى شما (اى مردم عرب) اگر در آسمانى بودن اين كتابى كه ما بر بنده خود

(پيغمبر) فرستاديم ترديد داريد سوره اى مانند آن بياوريد و گواهان خود را هم (بجز خداوند) در اين راه به كمك بخواهيد اگر راست مى گوئيد ولى اگر نتوانستيد و نخواهيد هم توانست پس برحذر باشيد از آتش (دوزخ ) كه آتش گيره هاى آن آدمها و سنگها هستند و اين آتش براى كفار آماده گرديده.

در اين آيه با آنكه قرآن مردم را دعوت كرده است تا تنها يك سوره مانند آن بياورند با اين حال جزيرة العرب همچنان در انجام آن عاجز ماند در حالى كه اگر آنها مى توانستند و توانايى انجام اين كار را داشتند ديگر براى در هم كوبيدن اساس اسلام و پيروزى قاطع بر پيغمبر احتياجى نبود تا با رنجهاى فراوان آن همه جنگهاى خونين در برابر آن حضرت به وجود آورده و صدها جوانان خويش را طعمه شمشير سازند.

آرى اينجاست كه عظمت اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت در جامعه ديروز عرب به خوبى آشكار مى گردد بخصوص اگر در نظر بگيريم كه اين «هل من مبارز»هاى قرآن در برابر مردم فارسى زبان و يا ملت انگليس و يا در قاره آمريكا نبوده است اين تاحدى در جزيرة العرب بود در بين آن ملتى كه فصاحت و بلاغت در بين آنان به اوج ترقى و كمال رسيده و اين كتاب هم به لغت و لسان آنان نازل گرديده و بر سبك و روش محاوراتى آنان سخن مى گفت.

اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت هميشگى است.

در اينجا ممكن است جمعى تصور كنند كه اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت، تنها در چهارده قرن قبل، و منحصر به آن عصر بوده است. ولى اكنون ديگر اين جنبه از اعجاز قرآن اهميت و عظمت خود را از دست داده است! در حالى كه اين فكر كاملا نادرست است.

زيرا تاحدى قرآن و دعوت انسانها كه اگر مى توانند سوره اى مانند آن بياورند به آن عصر محدود نيست، بلكه تا هم اكنون و تا پايان اين جهان هم اين فرقان عظيم همچنان با صدايى رسا اعلام مى كند:

و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسوره من مثله

آرى! نه تنها در آن روز بلكه براى هميشه هم، آوردن فقط يك سوره مانند اين كتاب كافى است تا اساس اسلام را يكباره درهم فرو ريزد و ادعاى نبوت اين پيغمبر را باطل سازد.

قرنها است كه دشمنان كينه توز اسلام كه از پشتيبانى و حمايت همه جانبه و وسيع استعمار برخوردارند در راه لكه دار ساختن اين مكتب آسمانى از هيچ عمل شيطانى روى گردان نيستند.

بخصوص مسيحيت كه براى رسيدن به اين هدف از انجام هيچ كارى امتناع نمى كند.

فرستادن هيئت هاى پزشكى، به وجود آوردن مؤسسات فرهنگى، اعزام ميسيونرهاى مذهبى و كاروان هاى تبشى، انتشار كتاب و جزوه هاى بى حد و حصر و بالاخره صرف ميلياردها دلار در گوشه و كنار جهان و بخصوص در كشورهاى اسلامى نمونه هايى از فعاليت هاى خستگى ناپذير آنان در راه مبارزه مستقيم و غير مستقيم با اسلام است.

آنها كه در اين راه تا اين حد فعالانه كوشش مى كنند و باز هم خوشبختانه به نتيجه مثبت و مهمى نمى رسند. اگر مى توانستند از همان راهى كه قرآن در برابر همه دشمنان اسلام قرار داده

(يعنى حداقل آوردن سوره اى مانند اين كتاب) با اين مكتب به مبارزه برخيزند تاكنون برخاسته بودند. اما خوشبختانه اين كار عملى نيست و قرآن خود صريحاً عجز بشريت را از انجام اين كار در همان ابتداء در جمله اى كوتاه ياد آورد شده و فرمود و لن تفعلوا

در عصر ما در كشورهاى عربى تعداد مورد توجهى از مردم عرب مسيحى هستند و در بين آنان متخصص و آشنايان به فن فصاحت و بلاغت و ادبيات عرب فراوان ديده مى شود. و اگر براى مسيحيت امكان داشت تا از نظر فصاحت و بلاغت و با آوردن سوره اى مانند قرآن با اين كتاب آسمانى به مبارزه برخيزد به هر قيمتى كه بود آنرا انجام مى داد ولى خوشبختانه مى بينيد كه نه تنها «اينكار» غير ممكن است و محال بلكه بسيارى از قلمهاى اعراب مسيحى (صرفاً بخاطر حمايت از حق و حقيقت) در راه نشر مفاخر بزرگ اسلام بكار افتاده و مانند جرج جرداق مسيحى، استاد دانشگاه لبنان، الامام على صوت العداله الانسانيه مى نويسد.

اعجاز قرآن از جنبه هاى علمى و حقوقى

اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت براى ساكنين جزيرة العرب و بطور كلى آشنايان به ويژه عرب و ادبيات آن كاملاً قابل درك است اما براى ملت ها و نژادهاى ديگر اين حقيقت قابل فهم نيست، آنها نمى دانند كه اين كتاب از اين نظر چه عظمت غير قابل وصفى را دارا است و از طرفى هم اسلام يك آئين جهانى و ابدى است و كتاب آسمانى آن بايد معجزه باقيه پيغمبر و سند اثبات نبوت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) براى سراسر عالم در همه عصرها و زمانها باشد.

با اين حساب بايد جنبه هاى اعجاز قرآن آنچنان متنوع و گوناگون باشد كه براى هر ملتى در هر عصر حداقل قسمتى از آنها قابل درك گردد.

خوشبختانه قرآن از اين نظر منبعى سرشار و غنى است، مثلا قرآن به علت آشكار ساختن بسيارى از حقايق علمى و اسرار طبيعى براى عصر ما معجزه است، در دنيايى كه نسل آن وارث افكار و علوم ميليون ها متفكر و دانشمند در طول تاريخ است و توانسته با استفاده از ابزار و وسائل طبيعى بسيارى از مجهولات جهان آفرينش را كشف سازد و از قسمت قابل ملاحظه اى از پديده هاى هستى مطلع گردد. در چنين شرايط اگر ببيند قرآن در چهارده قرن قبل مطالب پيچيده علمى و اسرار بهت آور جهان را با صراحت و قاطعيت تمام بيان مى كند بدون ترديد خود اين براى او سندى است روشن بر آنكه اين كتاب آسمانى و از جانب خدا است، زيرا در آن روز امكان كشف اين حقايق براى هيچ انسانى وجود نداشت.

داستان اعجاز قرآن از جنبه هاى علمى و بيان اسرار و رموز طبيعى (كه عظمت آن آرام آرام براى جهان ما آشكار مى گردد) خود بحثى است بسيار وسيع و دامنه دار كه از فرصت گفتار ما بيرون است. آرى اين قسمت يكى از مهمترين جنبه هاى اعجاز قرآن است، قسمت سوم از اعجاز قرآن جنبه حقوقى و قانون گذارى آن است، قسمت قانون گذارى قرآن بحث دامنه دار و دل نشين دارد و ما بخواست خداوند در آينده قدرى در اين باره سخن خواهيم گفت، از اين قسمت ها هم كه بگذريم قرآن جنبه هاى تاريخى، انتقادى، اخلاقى و بالاخره تمام قسمتهاى كمال را دارا است.

آرى با در نظر گرفتن اين جنبه هاى متنوع و گوناگون است كه اين كتاب توانست ارزش خود را از نظر اعجاز همچنان حفظ نموده و براى هر ملت و هر عصر حداقل يكى از قسمتهاى مختلف آن «خارق عادات و معجزه باشد» و آسمانى بودن آن را اثبات نمايد.

بى جهت نيست هنگامى كه يكى از مجله هاى علمى اروپا نظريه و عقيده مستر ولز دانشمند و نويسنده مشهور انگلستان را درباره بزرگترين كتابى كه از آغاز بشريت تاكنون بيشتر از همه كتابها در جهان اثر گذاشته و عاليتر از همه است مى پرسد وى از چهار كتاب ياد مى كند كه يكى از آنها قرآن است. آنگاه چنين اضافه مى نمايد:

«اما كتاب چهارم كه مهمترين كتاب دنياست قرآن است زيرا اين كتاب تأثيرى كه در دنيا نموده نظير آنرا هيچ كتابى به خود نديده است.»

و ما بخواست پروردگار در آينده فصلى از اين كتاب را به نقل گفتار شخصيت هاى بزرگ مغرب زمين درباره قرآن اختصاص خواهيم داد.

در پايان اين بحث تذكر اين نكته لازم است كه در بين كتاب هاى آسمانى اين تنها قرآن است كه از نظر تركيب كلمات و فصاحت و بلاغت جنبه اعجاز را داراست و از اين قسمت هم سندى قاطع بر اثبات نبوت پيامبر اسلام است ولى كتب انبياء ديگر مانند تورات و انجيل مثلا هر چند آسمانى هستند و از جانب خداوند نازل شده اند اما نزول آنها به منظور اثبات نبوت آن پيامبران بزرگ نبوده و معجزه اى براى آنان بشمار نمى آمد.

معجزات آن برگزديدگان خداوند و فرستادگان آسمانى منحصر در همان اعمال خارق عادتى بود كه در دوران حيات آنها با دست آنان انجام مى گرديد.

آيا قرآن تحريف شده است؟!

بحثى كه ما براى موضوع گفتار خود انتخاب كرديم يعنى مقايسه قرآن با كتاب هاى ديگر آسمانى بسيار دامنه دار و وسيع است زيرا اين مقايسه ممكن است از جنبه هاى مختلف و گوناگون انجام گيرد، از نظر تاريخى، از جنبه هاى علمى و حقايقى كه قرآن درباره آنها سخن گفته، از نظر قانون گذارى و قسمت هاى ديگر، اما هدف ما در اينجا تنها مقايسه برخى از مسائل اين كتاب ها با يكديگر است و از جنبه هاى ديگر اين بحث چشم مى پوشيم.

اولين موضوعى كه در اينجا مورد توجه ما است «اثبات عدم تحريف قرآن» است.

اين بحث يك موضوع اسلامى و اعتقادى است و در شما اطلاعات اوليه اى است كه لازم است هر مسلمانى (كم و بيش) آنرا دارا باشد اما با كمال تأسف همانگونه كه معلومات بسيارى از مردم مسلمان در اكثر مسائل اعتقادى تقريباً صفر است درباره اين بحث و مباحث ضرورى ديگر قرآن هم آشنايى بيشتر مسلمين بسيار ناچيز و ضعيف است.

اين تأسف هنگامى شديد مى شود كه مى بينيم جمعى از مستشرقين اروپا گاهى آنچنان عميق و محققانه درباره قسمت هايى از مسائل اعتقادى اسلام بحث كرده اند كه در بين مسلمانان مطلع هم كمتر فردى آنگونه درباره آن مسائل بررسى و تحقيق كرده مثلا «نولدكه» كه از محققين و مستشرقين معروف آلمان است كتابى در «تاريخ قرآن» نوشته و در آن تحقيقات عميقى درباره ترتيب سوره هاى آن نموده است.

نامبرده در آنجا تحقيقى در اين باره دارد كه چرا بعضى از خطابات قرآن تنها به مومنين است و بصوت يا ايها الذين امنوا، نازل گرديده ولى قسمتى از آنها خطاب به عموم افراد بشر و تحت عنوان يا ايها الناس نازل شده است؟!

آنگاه مى گويد طبق بررسى دقيقى كه من در اين باره به عمل آوردم آياتى كه خطابات آن با جمله يا ايها الناس است بيشتر در مكه نازل گرديده، در روزهايى كه تعداد مسلمين بسيار كم و از چند نفر تجاوز نمى كرد از اين نظر مستقلاً آنان مورد خطاب نبوده اند ولى آياتى كه مؤمنين در آن مورد خطاب قرار گرفته آن و به صورت يا ايها الذين امنوا نازل گرديده نزول آنها اكثراً در مدينه بوده است در آن ايامى كه تعداد مسلمين قابل توجه و شماره آنها فراوان بود و به اين علت استقلالاً آنها مخاطب قرار گرفته اند.

آقايان عزيز: شما دقت كنيد: بررسى يك خاور شناس غير مسلمان آلمانى نه تنها درباره كليات مسائل قرآن بلكه درباره جزئيات آن گاهى تا اين جا است كه نمونه آن را هم اكنون نقل كرديم در حالى كه نسبت به بسيارى از مباحث اصولى و ضرورى قرآن نه تنها اكثريت مردم مسلمان داراى اطلاعات ناچيزى هستند بلكه با كمال تأسف برخى از اوقات در بين خواص هم اين حقيقت تلخ به چشم مى خورد.

در هر حال بحث «تحريف» از مباحث مهم و اصولى اسلام است، از اين نظر انتظار مى رود بيشتر مورد دقت قرار گيرد.

در قرآن تحريف راه نيافت

از امتيازات بزرگى كه در انحصار آئين اسلام است اين است كه كتاب آسمانى آن يعنى قرآن از هر گونه تحريف و كم يا زياد شدن مصون مانده است.

قرآن تنها كتاب آسمانى است كه به همان صورت اصلى كه در زمان پيامبر اسلام جمع آورى و نوشته شده بود تا هم اكنون به همان صورت باقى است اما كتاب هاى ديگر آسمانى كه مهمتر از همه آنها تورات و انجيل است با كمال تأسف به سختى دچار تحريف گرديده اند تحريفى كه مى توان گفت تقريباً ماهيت آنها را دگرگون ساخته و خرافات و موهومات فراوانى را در آنها بجاى گذارده است.

ما بخواست خداوند ابتدا مدارك قطعى خود را در اثبات عدم تحريف قرآن به عرض مى رسانيم آنگاه به بحث درباره تحريف تورات و انجيل مى پردازيم و سندهاى غيرقابل انكار خويش را در اثبات تحريف آنها ارائه خواهيم داد.

بحث ما درباره تحريف قرآن در دو بخش انجام مى شود.

يك آيا چيزى بر قرآن افزوده شده؟

دو آيا چيزى از قرآن كاسته و كم گرديده است؟

بخش اول هيچگونه ترديدى نيست كه چيزى مانند سوره و يا آيه اى بر قرآن اضافه نگشته است و اين حقيقتى است كه حتى دشمنان اسلام هم به آن اعتراف دارند. داستان اضافه نشدن چيزى بر قرآن تا آنجا قطعى و غيرقابل انكار است كه دانشمندان غربى آنها كه از قرن دوازدهم به ترجمه قرآن پرداختند با آنكه آن ترجمه ها ابتدا به منظور انتقاد و رد بر قرآن انجام مى گرفت و اگر ترجمه اى اشكالات و رد بر قرآن ضميمه آن نبود

به كسى اجازه خواندن و مطالعه آنرا نمى دادند. با اينحال آنها هم كه تا اين درجه با قرآن عداوت آشكار داشتند نتوانستند چنين مطلبى را به قرآن نسبت دهند و بگويند چيزى بر اين كتاب افزوده شده است.

علامه خويى هنگامی كه بحث تحريف را از نظر زياد شدن چيزى بر قرآن طرح مى كند مى نويسد:

التحريف بهذا المعنى باطل باجماع المسلمين بل هو مما علم بطلانه بالضروره.

يعنى نه تنها تمام مسلمين اتفاق دارند بر آنكه چيزى بر قرآن افزوده نشده بلكه اين حقيقت براى همگان بديهى و آشكار است.

قرآن به علت آنكه كلمات و آياتش جنبه اعجاز دارد و از نظر فصاحت و بلاغت خارق عادت است امكان افزودن چيزى بر آن وجود نداشت. گفتار بزرگترين شخصيت هاى فصاحت و بلاغت عرب اگر در كنار آيه اى از قرآن قرار گيرد درست همانند تكه سفالى است كه در كنار قطعه اى از برليان واقع شود و براى آشنايان به ادبيات عرب و فن فصاحت و بلاغت به خوبى اين آيات از گفتار ديگران قابل تميز است.

آرى اين امتياز بزرگ موجب گرديد تا امكان افزودن چيزى بر قرآن وجود نداشته باشد.

سيد مرتضى علم الهدى (رضوان الله عليه) در اين باره بيانى دل نشين و گيرا دارد، نامبرده مى نويسد:

و جرى ذلك مجرى ما علم ضرورة من الكتب المصنفه کكتاب سيبويه و المزى فانّ اهل العنايه بهذا الشأن يعلمون من تفصيلهما ما يعلمونه من جملتهما حتى لو انّ مدخلا أدخل فى كتاب سيبويه بابا فى النحو ليس من الكتاب لعرف و ميّز و علم انّه ملحق و ليس من اصل الكتاب و كذلك القول فى الكتاب المزنى و معلوم انّ العنايه بنقل قرآن و ضبطه اصدق من العنايه بضبط كتاب سيبويه و دواوين الشعراء.

يعنى قرآن از نظر آشنايى كامل مردم با آن همانند كتاب هاى مشهورى است كه همه كس به خوبى آن را مى شناسند مانند كتاب « سيبویه » و «مزنى» و به علت همين آشنايى كامل اهل فن نسبت به آنها است كه ممكن نيست فردى بتواند «بابى» مثلا بر ابواب كتاب «سيبويه» و يا «مزنى» اضافه گرداند زيرا متخصصين كار بزودى تشخيص مى دهند كه اين «باب» از اصل كتاب نيست بلكه ديگرى آنرا ساخته و بر آن افزوده است وقتى درباره كتاب هاى مشهور و يا ديوان هاى معروف شعراء اينگونه باشد طبعاً نسبت به قرآن اين «عدم امكان افزودن چيزى بر آن» روشن تر خواهد بود. زيرا آن اهتمامى كه مسلمين نسبت به نقل قرآن و ضبط آن داشتند قابل قياس با آن اهميتى نيست كه مردم به ضبط كتاب هاى سيبويه و مزنى و يا ديوان شعراء مى دادند».

شخصيت معروف اسلامى مرحوم شيخ مفيد هنگامى كه بحث تحريف قرآن را از نظر زياد شدن چيز بر آن طرح مى كند مى نويسد:

فالوجه الذى اقطع على فساده ان يمكن لأحد من الخلق زيادة مقدار سورة فيه على حدّ يلتبس به عند أحد من الفصحاء.

يعنى عقيده اى كه قطعاً فاسد و بيهوده است اين است كه كسى تصور كند امكان دارد آياتى بر قرآن افزوده شود كه فصحاى عرب نتوانند آنرا از آيات اصلى قرآن تشخيص دهند.

آرى افزودن آياتى بر قرآن كه امكان تشخيص آن از آيات اصلى براى فصحاى عرب هم نباشد غير قابل تصور است. زيرا اگر ممكن بود آياتى همانند آيات قران ساخته شود اين كار در صدر اسلام و در ابتداى دوران نبوت پيامبر عالى قدر (صلي الله عليه و آله و سلم) بوسيله دشمنان اسلام انجام مى گرفت،چه آنكه پيامبر عالى قدر اسلام دست كشيدن از ادعاى نبوت خويش را بر آن متوقف كرده بود كه دشمنان وى بتوانند تنها يك سوره مانند قرآن بياورند اما هر قدر آن كينه توزان خيره سر در اين باره بيشتر كوشيدند ضعف و ناتوانى آنان در انجام اين كار آشكارتر می گرديد و از اينجا است كه هيچ انسان عاقلى (حتى دشمنان اسلام) تاكنون چنين ادعايى نكردند كه چيزى بر قرآن افزوده شده باشد.

اعراب گذارى قرآن

تنها عمل مفيد و سود بخشى كه بعد از پيغمبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) نسبت به قرآن مجيد به عمل آمد اعراب گذارى آن بوسيله مردم مسلمان بوده است.

اما چگونگى انجام اين كار هم به خوبى نشان مى دهد كه اهميت مسلمين براى حفظ و نگهدارى از اين كتاب با همان صورت و خصوصيتى كه از پيغمبر به آنها رسيده بود تا چه حد بوده است زيرا اين اعراب گذارى با آنكه نه تنها مستلزم هيچگونه تصرفى در قرآن نبوده بلكه براى بهتر و صحيح تر خواندن آيات شريفه آن ضرورى و لازم بود با اين حال در ابتداى كار كسانى كه مى خواستند متصدى چنين اقدام مفيدى گردند سخت در اضطراب و وحشت بودند.

تاريخ مى نويسد: هنگامی كه اسلام با سرعت در بين مردم غير عرب انتشار مى يافت و آنها با قرآن سروكار پيدا مى كردند غلط خواندن كلمات و نادرست ادا كردن آيات آن آهسته آهسته ظاهر گرديد.

اين پيش آمدها و حوادث مسلمانان عرب را بر آن داشت تا راهى بيانديشند كه قرآن و اين كتاب آسمانى كه اساس دين و بنياد اسلام است از غلط خواندن و «لحن در قرائت» مصون بماند.

فرماندار كوفه، ابوالاسود دوئلى را كه يكى از دانشمندان بزرگ ادبيات عرب بود و اصول علم نحو را از على (عليه السلام) فراگرفته بود به حضور طلبيد و به او گفت كه از مردم غير عرب بسيارى مسلمان شدند و هنگام قرائت قرآن و تكلم به عربيت آنرا غلط مى خوانند، از اين نظر بسيار مناسب است كه شما مقررات و قواعدى را وضع كنيد تا با رعايت آنها مردم بتوانند اين كتاب را به طرز صحيح تلفظ نمايند.

ابوالاسود از انجام اين خواسته امتناع ورزيد و از اجابت آن سرپيچى نمود تا آنكه فرماندار كوفه حيله اى كرد يعنى مردى را خواست و به او گفت كه بر سر راه ابوالاسود بنشيند و قسمتى از آيات قرآن را به غلط تلفظ كند.

آن مرد اين دستور را بكار بست و هنگامي كه ابوالاسود از آنجا مى گذشت اين آيه را تلاوت نمود:

و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برىء من المشرکين و رسوله

يعنى اعلامى است از جانب خداوند و پيامبر او به مردم در روز حج اكبر كه خداوند بيزار است از مشركين و پيامبر او هم از آنها بيزار است.

معناى صحيح و مقصود از اين آيه هنگامى بدست مى آيد كه كلمه «و رسوله» را بعد از «من المشركين» با ضمن لام و هاء و يا فتح آن بخوانند زيرا در اين صورت اينگونه معنا مى دهد كه خداوند و پيامبر او از مشركين بيزارند اما اگر همان كلمه «و رسوله» را با كسر لام و هاء قرائت كنند معنايى كفرآميز و غلط از آن بدست مى آيد و چنين دلالت دارد كه (نستجير بالله) خداوند از مشركين و پيامبر خود بيزار است!

اين دو معناى متخالف به ضم و يا كسر لام و هاء در كلمه «و رسوله» در هنگام تلفظ بستگى دارد. آن مرد كه به دستور فرماندار كوفه كلمه «و رسوله» را متعمداً با كسر لام و هاء قرائت نموده بود و صداى خود را هم به ابوالاسود شنواند، دوئلى را سخت ناراحت نمود و اين موضوع بر وى بسيار گران آمد. اين كار كه در واقع حيله و نيرنگى بيش نبود ابوالاسود را وا داشت تا خود شخصاً به نزد فرماندار كوفه رود و به او بگويد كه اكنون براى انجام آنچه كه تو از من خواسته بودى آماده ام و احتياج به نويسنده و كاتب دارم. فرماندار كوفه سى نفر از نويسندگان را به نزد او فرستاد، وى از ميان آنان مردى را انتخاب نمود و اعراب گذارى قرآن را با كمك او انجام داد و با گذاردن علامت هايى مخصوص اعراب و چگونگى تلفظ صحيح كلمات قرآن را روشن ساخت و آهسته آهسته اين كار در نسخه هاى ديگر قرآن هم بر همان ميزان عملى گرديد.

اين تنها عملى بود كه بعد از پيامبر عالى قدر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) با دست مردم مسلمان نسبت به قرآن مجيد به عمل آمد، اين كار با آنكه براى تلفظ صحيح قرآن ضرورى و لازم بود و مستلزم هيچگونه دخل و تصرفى در آيات

و كلمات اين كتاب هم نبوده است با اينحال ابوالاسود در ابتداء از انجام آن سخت وحشت و اضطراب داشت.

اين داستان به خوبى نشان مى دهد كه اهتمام مسلمين در حفظ قرآن با همان صورتى كه در عصر پيغمبر بزرگ اسلام وجود داشت تا چه حد بوده است، البته به دنبال اين اعراب گذارى در زمان عبدالملك نقطه گذارى و «اعجاز قرآن» هم عملى گرديد و تا به امروز اين كتاب مقدس همچنان به همان صورت در بين مسلمانان و در دسترس جهانييان باقى است.

يا از قرآن چيزى كاسته شده؟

اكنون كه از بخش اول بحث خود فارغ شديم و روشن ساختيم كه (حتى به ادعاى دشمنان اسلام) قطعاً چيزى بر قرآن افزوده نشده سخن را به بخش ‍دوم مى كشانيم. در اين بخش ما بخواست خداوند (با شواهد و مدارك قطعى كه در دسترس داريم) اثبات مى كنيم كه احتمال كم شدن چيزى از قرآن (همانند احتمال افزوده گشتن چيزى بر آن) نامعقول و باطل است.

علامه خويى پس از آنكه بحث مربوط به تحريف قرآن را (از نظر نقص و زياده) بطور تفصيل مورد بررسى قرار مى دهد در پايان آن چنين مى نويسد:

و قد تبين للقارى ممّا ذكرناه ان حديث تحريف القرآن حديث خيالى لايقول به الا من ضعف عقله او من لم يتأمل فى اطرافه حق التأمل و اما العاقل المنصف المتدبّر فلا يشكّ فى بطلانه.

يعنى از مدركى كه ما در بحث تحريف برشمرديم براى خواننده روشن شود كه احتمال تحريف قرآن خيالى بيش نيست و قائل به آن نخواهد شد

مگر كسى كه دچار ضعف عقل باشد يا كسى كه در اطراف اين بحث به دقت بررسى ننمايد اما انسان عاقل و منصفى كه جوانب اين موضوع را با تأمل جستجو كرده ترديدى به خود راه نخواهد داد كه احتمال تحريف باطل و فاسد است.»

شواهد و مدارك تاريخى و اسلامى كه اثبات مى كند هيچگونه كم و كاستى در قرآن به عمل نيامده فراوان است ولى ما تنها به قسمتى از آنها در اينجا اشاره مى نمائيم:

جمع آورى قرآن در زمان پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم)

از امتيازات بزرگ و مهمى كه قرآن در بين كتاب هاى ديگر آسمانى آن را دارا است يكى اين است كه اين كتاب در زمان آورنده خود يعنى پيغمبر عزيز اسلام و تحت نظارت و به امر آن حضرت نوشته و جمع آورى گرديده و با همان صورت اصلى تا هم اكنون هم در دسترس جهانييان قرار دارد، قرآن تدريجاً بر پيغمبر بزرگ اسلام نازل مى گرديد و به دستور آن حضرت با دست «كتاب وحى» نوشته و جمع آورى مى گشت.

علاوه بر اين به مجرد آنكه يك و يا چند آيه بر آن بزرگوار نازل مى گرديد و آن حضرت آنرا بر مردم مسلمان تلاوت مى كرد تعداد زيادى از مسلمين آنرا حفظ نموده در خاطر مى سپردند.

نويسندگان در عصر پيغمبر

تعداد نويسندگانى كه در عصر پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) در مدينه مى زيستند و آن حضرت از وجود آنان براى جمع آورى و نوشتن قرآن استفاده مى نمود تا چهل و سه نفر ضبط شده اند


3

4

5

6

7

8