قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى0%

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سيد عبد الكريم هاشمى نژاد
گروه: مشاهدات: 63565
دانلود: 3652

توضیحات:

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 158 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 63565 / دانلود: 3652
اندازه اندازه اندازه
قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

«ما فتح كرديم براى تو فتحى آشكارا. تا بپوشانيم براى تو ذنب و دنباله ها و تبعاتى كه براى تو در گذشته بود؛ و يا در آينده وجود خواهد يافت.»

اما آن تبعات و دنباله ها و خلاصه نتايجى كه اعمال پيغمبر، آنها را در برداشت «گناه» بوده يا غير گناه؟ هيچگونه اشاره اى بر آنها نيست. ولى توضيحى جالب در اين باره از امام على بن موسى (عليه السلام) وارد گرديده، كه به خوبى حقيقت را كشف مى كند؛ و نوع آن «ذنب» و تبعاتى كه فرستاده ی بزرگ خداوند حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آنرا دارا بود، كاملا روشن مى سازد.

در اين روايت هنگاميكه مأمون از اين آيه و نسبت «ذنبى» كه در آن به پيغمبر عزيز ما داده شده, از آن بزرگوار مى پرسد؛ آن حضرت در پاسخ چنين فرمود:

لم يكن احد عند مشركى اهل مكه اعظم ذنباً من رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) لانهم كانوا يعبدون من دون الله ثلاثمائه و ستين صنماً فلما جاءهم (عليه السلام) بالدعوه الى كلمه الاخلاص كبر ذلك عليهم و عظم و قالوا اجعل الالهه الها واحداً ان هذا الشى عجاب و انطلق الملا منهم ان امشوا و اصبروا على الهتكم ان هذا لشىء يراد ما سمعنا بهذا فى المله الاخره ان هذا الا اختلاق فلما فتح الله عزوجل على نبيه صلى الله عليه و آله مكه قال له يا محمد انا فتحنا لك مکه فتحا مبينا ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر عند مشركى اهل مكه بدعائك الى توحيد الله فيما تقدم و ما تأخر لان مشركى مكه اسلم بعضهم و خرج بعضهم عن مكه و من بقى منهم لم يقدرو على انكار التوحيد لله اذا دعا الناس اليه فصار ذنبه عندهم مغفوراً بظهوره عليهم

يعنى از نظر مشركين مكه، هيچ فردى گناهش از پيغمبر اسلام بيشتر نبود. زيرا هنگاميكه آن حضرت آن قوم را به سوى توحيد و خداوند يگانه دعوت نمود، آنان داراى سيصد و شصت بت بودند و آنها را عبادت مى كردند، بدين جهت وقتى آن بزرگوار آنها را به خداى يگانه خواند بسيار بر آنان گران آمد؛ و در نظرشان بزرگ جلوه كرد. و گفتند «آيا خدايان متعدد را يك خداى قرار داد؟! همانا اين چيزى است شگفت آور. و رفتند گروهى از ايشان (و رأى دادند) كه برويد و بر خدايان متعدد صبر كنيد (و همانها را عبادت كنيد). و اين است آنچه كه (از شما) خواسته شده، ما نشنيديم اين حرف را (كه خدا يكى است) در ملت ديگر؛ و نيست اين خبر، جز تازه در آورده و نو» ولى زمانى كه خداوند، مكه را براى پيغمبر خود فتح كرد، به او گفت كه «ما فتح كرديم براى تو فتح آشكار تا بپوشانيم براى تو ذنب تو را آنچه كه در گذشته بود و آنچه كه خواهد آمد. آن ذنبى كه تو نزد مشركين مكه داشتى به علت آنكه آنها را به يگانگى خداوند دعوت كردى (و با بتهاى آنان به مخالفت برخاستى) اينكه با فتح مكه ذنوب تو پوشانده شده) زيرا در روز فتح، جمعى از مردم مكه مسلمان شدند (و دانستند كه مخالفت پيغمبر با بتها گناه نبوده) و عده اى هم از مكه بيرون رفتند. و كسانى هم كه در آنجا ماندند و م سلمان نشدند (چون مغلوب بودند) توانايى نداشتند تا يگانگى خداوند را انكار نمايند. و بت شكنى هاى پيغمبر را گناه بشمرند. پس گناه و ذنبى كه مردم مكه براى پيغمبر مى شمردند، با پيروزى و غلبه آن حضرت بر آنان پوشيده شد و مستور گرديد.»

در اين حديث امام على بن موسى (عليه السلام) صريحاً مى گويد ذنبى كه خداوند با فتح مكه آنرا پوشانيده است

، چيزى جز آنچه كه مردم مكه به پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت ميدادند نبود، (نه يك ذنب واقعى) مشركين بخاطر آنكه آن بزرگوار با خدايان و بتهاى آنان به مخالفت برخاسته بود، او را گناهكارترين كسان مى دانستند. ولى هنگاميكه مكه فتح گرديد، جمعى از آنها مسلمان شدند و دانستند كه مخالفت با بت ها گناه و ذنب نبوده؛ و آنهايى هم كه اسلام را نپذيرفتند، چون آن بزرگوار پيروز شده بود و قدرت را در دست داشت، از اين نظر مخالفت آن حضرت با بت ها از نظر آنها فراموش شده بود و براى هميشه مستور گرديد.

پس اين ذنب يك ذنب واقعى و تبعات و دنباله هاى اعمال پيغمبر كه گناه باشد نبوده؛ بلكه ذنبى بوده كه تنها مشركين (بر پايه معتقدات غلط خود) آنرا به آن حضرت نسبت مى دادند. و اين يك امر طبيعى است كه اگر رهبر براى در دست گرفتن و رسيدن به هدف موفق گردد؛ لغزشهاى واقعى او و يا آنچه كه اجتماع آنرا لغزش و ذنب مى شمرد، همگى از نظر جامعه فراموش مى گردد. و از خاطره ها محو مى شود. اما اگر آن رهبر در راه رسيدن به مقصد دچار شكست گردد، و يا حداقل اجتماع تصور كند كه وى دچار شكست گرديده، اينجاست كه تمام لغزشهاى وى و يا آنچه كه جامعه آنرا به غلط لغزش مى پندارد، يكى بعد از ديگرى آشكار گرديده و خرده گيريها شروع شود.

آرى در دست گرفتن قدرت و پيروز شدن بر دشمن براى يك رهبر، نه تنها موفقيت بزرگى است، كه موجب مى گردد ذنوب و لغزشهايى كه اجتماع و افراد آن در گذشته (به صحيح يا به غلط) به آن رهبر نسبت مى دادند؛ يكباره فراموش گردد و پوشيده شود. بلكه در آينده هم آن پيروزى و موفقيت عامل مهمى است؛ كه جامعه ديگر براى او ذنبى نبيند و لغزشى تصور نكند.

در اين حديث هم امام ثامن (عليه السلام) نزديك به اين مضمون «ذنب» را در سوره فتح تفسير مى فرمايند ؛ و مى گويند كه فتح مكه و پيروزى پيامبرِ عالى قدر اسلام صلى الله عليه و اله و سلم بر كفار قريش، همان موفقيت اجتماعى بود. هم موجب گرديد ذنوبی كه مشركين در گذشته و قبل از فتح، براى آن حضرت معتقد بودند (يعنى مخالفت با بتها) از نظرها پوشيده شود و مستور گردد؛ و هم در آينده ديگر ذنبى (از نوع آنچه كه قبلا بوى نسبت مى دادند) به آن بزرگوار نسبت ندهند.

فصار ذنبه عندهم مغفوراً بظهوره عليهم.

متن آيه توضيح حديث را تأييد مى كند.

خوشبختانه اين معنا و مضمونى كه در حديث به آن اشاره گرديد، از دقت و مطالعه در متن آيه هم به خوبى استنباط مى گردد. زيرا در اينجا خداوند، «فتح مكه» را عامل و موجب براى غفران «ذنوب» گذشته و آينده پيغمبر معرفى كرده است؛ در حالى كه پيروزى آن حضرت بر مشركين، و فتح پايگاه قدرت آنان يعنى مكه، يك عمل نظامى است؛ كه (از نظر يك حكومت) جنبه هاى اجتماعى و سياسى هم دارد. و ارتباط اين عمل اجتماعى و نظامى با «غفران ذنب» نشان مى دهد؛ بايد مقصود از اين «ذنب» همان ذنوب اجتماعى، و يا به عبارت صحيحتر چيزى باشد، كه ديگران به غلط آنرا «ذنب» مى پنداشتند؛ تا فتح مكه و پيروزى بر دشمن و در دست گرفتن قدرت موجب غفران و پوشيده گشتن آنها گردد. و اين درست همان حقيقتى است كه امام على بن موسى (عليه السلام) ضمن بيانات خود به آن اشاره فرمودند.

به اين ترتيب در سوره فتح هم، هيچگونه گناه و انجام عمل غير جايز و حرام، به انبياء و پيامبران معصوم نسبت داده نشده است.

خوانندگان عزيز! با توجه به مطالبى كه ما در اين فصل يادآور شديم به خوبى روشن گرديد كه قرآن (به عكس عهد عتيق و جديد) هيچگونه گناه و عمل غير جايزى را، به پيامبران و فرستادگان پاك آسمانى نسبت نداده؛ و اين تصور (در آياتى كه ما نمونه هايى از آنها را در اينجا نقل كرديم) از آنجا به وجود آمده، كه معانى اصلى و لغوى الفاظى كه در قرآن بكار برده شده، در نظر گرفته نشده است؛ و بين مفاهيم كلى و اولى آن الفاظ، با مصاديق خاصى كه از آن مفاهيم در اذهان ما جاى داشته، امتياز و فرق قائل نگرديدند.

گناه بخشى در كليسا

يكى از خرافات و كارهاى نامعقولى كه در مسيحيت با هيچ منطقى قابل سازش نيست، داستان «گناه بخشى» است. دستگاه پاپ و كليسا معتقد است؛ كه اعمال نيك و فضيلتهاى عيسى و ياران خاص او؛ مانند گنجهايى ذخيره گرديده، و كليد آنها در اختيار پدران بزرگ روحانى قرار دارد. و آنها مى توانند (در برابر گرفتن مبلغى و يا مجانى) مقدارى از آن نيكيها و ثوابهاى ذخيره شده را، به هر فردى كه بخواهند عطا كنند. و گناهان او را محو سازند. منطق پاپها در اين باره چنين است:

«مسيح و قديسان، سخت، نيك و پرهيزكارانه زيسته اند. و همه ی آن نيكيها و پاكيها مانند گنجينه بر هم انباشته شده ؛ و خزانه اى پايان ناپذير پديد آورده است. و پاپ آن قدرت را دارد كه از اين گنج نيكى و ثواب، براى كمك به گنهكاران استفاده كند.

اگر كسى هر آنچه را كه پاپ مى گويد بجاى آورد، پاپ هم گناهان او را مى بخشد. و از كفاره دادن معافش مى دارد. حتى ممكن است از عذاب عالم برزخ هم نجاتش دهد». پاپ مى گفت آنچه مى گويم بجاى آوريد. از گناه نهراسيد؛ زيرا گناهانتان هر چه باشد من با اين گنج نيكى و ثوابى كه در اختيار دارم از مكافاتِ آن رهائيتان خواهم داد».

آمرزش نامه يا سند مالكيت بهشت!

بدنبال عقيده ی خرافى فوق، قدرت معنوى خارق العاده اى براى پاپ ها به وجود آمد. زيرا به اين ترتيب اختيار بخشش گناه و نجات مسيحيان، از عذاب دردناك جهان ديگر، و رسيدن آنها به بهشت برين و سراى جاودانى، در دست پاپ ها قرار گرفت و طبيعى است كه پدران روحانى!! هم كمتر حاضر بودند، پيروان مسيح را به رايگان از گناه نجات بخشند، و آنان را مستحق بهشت گردانند!! آنها از اين قدرت، در راه جمع ثروت، و رسيدن به مال، حداكثر استفاده را مى نمودند، آمرزش نامه درست مى كردند؛ و آنرا بدست كشيشان و خطيبان كليسا مى دادند. و آنها را به سوى مسيحيان گسيل مى داشتند، تا بروند و آن آمرزش نامه ها را كه بمنزله ی «سند مالكيت بهشت» ، و رهايى از دوزخ بود به پيروان عيسى (عليه السلام) بفروشند ؛ و كيسه هاى خلق الله را از اين راه خالى سازند. آنها از زبان پاپ بمردم مى گفتند:

«فلان مبلغ پول بدهيد تا از مكافات و كفاره گناهتان در امان باشيد.»

مخصوصاً بازار فروش اين آمرزش نامه ها هنگامى رواج يافت، كه پاپ تصميم گرفت كليساى معروف «سن پیتر» را در رم بنا سازد، زيرا براى اين كار مى بايست سيل پول به سوى رم سرازير گردد.

آنجا ديگر كار فضاحت و ننگ بحدى بالا گرفت، كه سخن از آمرزش شخص پول دهنده گذشت؛ و كليسا اعلام كرد كه هر كس مى تواند با خريد برگهاى آمرزش، اقوام و نزديكان خود را هم از عذاب برزخ نجات بخشد!!

«آلبرت اسقف» راهبى را بنام «تستل» با دبدبه و كبكبه ی خاصى، براى انجام اين مقصود به سوى شهرها و دهات مى فرستاد. او مردم را گرد خود جمع مى كرد و آنها را بدينگونه موعظه مى نمود:

«اى مردم! بدانيد آنها كه توبه كرده و نزد كشيش به گناهانشان اعتراف ورزيده و پول پرداخته اند، همه ی گناهان آنها آمرزيده خواهد شد. به صداى عزيزانتان كه در دل خاك سرد خفته آند، و به صداى دوستانتان كه در برزخ شكنجه بينند گوش فرا دهيد؛ آنها به شما التماس مى كنند و مى گويند به ما رحم كنيد. ما در عذاب و شكنجه جانفرسايى هستيم؛ و شما مى توانيد با هديه ی كوچكى ما را از اين شكنجه برهانيد. آيا نمى خواهيد به نداى ما پاسخ بدهيد؟ گوشهايتان را باز كنيد. ببينند پدر به پسر و مادر به دخترش چه مى گويد!، مى گويد ما شما را به وجود آورديم. از شيره جان خويش خوراكتان داديم. بزرگتان كرديم و دارايى و ثروت خويش را برايتان گذاشتيم. اكنون شما چنان ستمكار و سنگدل هستيد؛ كه نمى خواهيد با اندك پولى روح و روان ما را از شكنجه نجات دهيد؟ آيا براستى مى خواهيد ما را همچنان در دل شعله هاى آتش ‍باقى گذاريد؟ و ما را نوميد سازيد؟

اى مردم! بدانيد كه شما مى توانيد آنها را رهايى دهيد. زيرا همينكه صداى سكه اى که در صندوق اعانه مى افكنيد بلند شود ، روح آنها از عالم برزخ نجات مى يابد.»

اين رسم و روش خرافى، يعنى داستان «گناه بخشى»، متأسفانه هم اكنون در مسيحيت رايج است. (ولى با شكل ديگر، يعنى به صورت اعتراف بگناه نزد كشيش) و از اين راه نفوذ معنوى و ثروت عجيبى نصيب اربابان كليسا می گردد.

اما آيا قابل قبول است كه نيكيها و ثوابهائيكه عيسى و قديسان با رنجهاى فراوان، و عمرى با پاكى و پاكدامنى و فضيلت زيستن، و همواره با خلوص ‍ نيت و اخلاص در پيشگاه پروردگار بندگى نمودند، و فرامين او را امتثال كردن بدست آوردند، و (بقول آنها) آن را در گنجينه اى انباشته ساختند، كليد آن گنجينه را در اختيار پاپ و كشيشان قرار دهند تا آنها (در برابر گرفتن مبلغى) بهر كه خواستند از آن نيكيها عطا كنند و گناهان او را محو سازند؟!

آيا شرم آور نيست كه ثروتمندى بى فضيلت ، تمام اصول و مقررات انسانيت را پايمال سازد؟ و با ارضاء خواسته هاى شيطانى و ابليسى خود ، خويشتن را به انواع گناه و ناپاكى آلوده كند. سپس از مال خود استفاده كرده و با دادن مقدارى پول و اعتراف نمودن به گناه، نه تنها يكباره فرشته شده و از آلودگى پاك گردد، بلكه از فضائل معنوى و ثوابهاى عيسى و قديسين هم (كه كليد آن در اختيار پاپ است) بهره كافى بردارد؟!

آيا براستى سرافكندگى ندارد كه كليسا بنام دين و بنام مكتب آسمانى عيسى بن مريم، دست عياشان و بلهوسانِ پولدار و ثروتمند را، از اين راه در انجام هر گونه گناه و ناپاكى باز بگذارد؟ و بعد هم به او بگويد بيا نزد كشيش و به گناهان خود اعتراف كن و مبلغى از ثروت و مال خود را بده تا بلافاصله در شمار انسانهاى پاك و با فضيلت قرار گيرى و از مجازات رهايى يابى؟!

آيا اين كار علاوه بر آنكه معنويت و فضيلت را يكباره به باد مسخره مى گيرد، اجتماع را با خاطرى آسوده به سوى ناپاكى و فساد سوق نمى دهد؟ و آنها را بر انجام هر گناهى كه دلخواه آنها است تشويق نمى نمايد؟!

اسلام اعتراف به گناه را چيزى نمى شمرد

اكنون كه منطق كليسا و گرداندگان آنرا بطور اجمال درباره «گناه» دانستيم، به مكتب آسمانى و علمى اسلام از اين نظر برگرديم.

اسلام (برخلاف كليسا) نه تنها اعتراف به گناه را نزد روحانيون مسلمان و پيشوايان معمولى مسلمين موجب آمرزش گناه نمى داند، بلكه اين عمل را خود گناه مى شمرد؛ و انجام آنرا جايز نمى داند.

بخشش گناه از نظر اسلام (آنهم در شرايطى كه در اين مكتب آسمانى مقرر است) تنها در اختيار خدا است. قرآن در اين باره مى گويد:

و من يغفر الذنوب الا الله.... يعنى كيست كه گناهان را بيامرزد جز خداوند.. اسلام مى گويد هر فردى در گرو عمل خويش است.

مگر ثوابها و نيكيهاى ديگران در اختيار كسى است تا فردى (چون پاپها) عمل خير و ثوابهاى فرستادگان خداوند و پاكان از بندگان او را در اختيار آن انسانهاى آلوده اى قرار دهند ، و در برابر آن نيز مبلغى از ثروت خود را به آنها بپردازند؟ و به گناه خود نزد آنها اعتراف نمايند؟! قرآن در اين باره مى گويد:

فمن يعمل مثقال ذره خيراً يره و من يعمل مثقال ذره شراً يره يعنى هر كس بقدر ذره اى عمل نيك انجام دهد آنرا خواهد ديد، و هر كه كار بد به قدر ذره اى بجاى آورد آنرا مى بيند (و بجزاى آن مى رسد.») در مورد ديگر مى گويد:

كل نفست بما كسبت رهينه يعنى هر كس در گرو اعمالى است كه از وى صادر گرديده است.

اسلام تنها انجام اعمال خير و كوشيدن در راه سعادت معنوى را، موجب رستگارى جهان ديگر مى شمرد، نه استفاده از گنجينه نيكى هاى ديگران مانند عيسى و قديسان.

قرآن در اين باره مى گويد:

و من اراد الاخره و سعى لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكوراً يعنى هر كس اراده آخرت دارد (و مى خواهد به بهشت برين برسد) و براى آن كوشش كند، (كوششى كه مناسب آن است) و او داراى ايمان باشد، اينان از سعى و كوشش شان سپاسگزارى مى شود (و به آنها پاداش مى دهند).»

اسلام معتقد است كه كسى نمى تواند از كار ديگرى بهره بدارد و تنها محصول رنجهاى اوست كه بوى مى رسد.

قرآن مى گويد: و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى يعنى نيست براى انسان مگر آنكه كه كوشش كرد و بزودى (پاداش) كوشش خود را خواهد ديد.»

كليسا با اين گناه بخشى خود نتيجتاً انسانهاى آلوده به گناه را با پاكان و قديسان برابر مى داند زيرا مى گويد هر كس هر گناهى كه مى خواهد انجام دهد و بعداً فقط نزد كشيش بيايد و بگناهان خود اعتراف نمايد تا آمرزيده شود و با دادن مبلغى از ثروت خويش مى تواند از گنج نيكى ها و ثوابهاى عيسى و قديسان استفاده كند!!!

با اين حساب نه تنها گناهكاران با انسانهاى پاك و مردان شايسته برابر مى گردند بلكه اينان از پاكان هم برترند زيرا قديسان و پرهيزكاران عمرى را با پاكى و خوددارى از گناه بسر بردند تا توانستند گنجينه هاى ثواب آماده كنند اما اين گناهكاران هم به تمام خواسته هاى نفسانى خود در اين جهان رسيدند و هر عمل شيطانى كه خواستند انجام دادند و هم از دسترنج و ثوابهاى ذخيره شده آن پاكان (در برابر دادن مبلغى) بهره بردند. ولى اسلام حساب پاكان را از ناپاكان در زندگى و مرگ جدا دانسته و مى گويد در پيشگاه خداوند با آنها يك گونه عمل نمى شود.

قرآن در اين باره مى گويد:

ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون

يعنى آيا گمان كردند آنهائيكه بديها و گناهان را مرتكب شدند كه ما قرار مى دهيم آنها را مانند كسانى كه (بخدا) ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند. زندگى و مرگ آنها يكسان باشد!؟ زشت است آنچه كه حكم كردند. (و بد قضاوت نمودند).» و در مورد ديگر مى گويد:

ام نجعل الذين امنوا و عملوا ا لصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار

يعنى آيا ما قرار مى دهيم آنهايى را كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند مانند كسانى كه در روى زمين فساد كردند؟! آيا ما قرار مى دهيم پرهيزكاران را مانند فجار و آنهائيكه گناه كردند؟!

آيا مسيح فداى گناهكاران گرديد؟

از عقايد باطل و اعتقادات غير منطقى در مسيحيت (كه از عهد جديد سرچشمه مى گيرد) اين است كه، عيسى (عليه السلام) را فدا و قربانى گناهكاران مى دانند!

آنها مى گويند: مسيح در راه گناهكاران مصلوب شد؛ و دچار عذاب و رنج گرديد، تا آنها را از رنج و عذاب رهايى بخشد. عهد جديد مى نويسد:

«و در محبت رفتار نمايند چنانكه مسيح هم ما را محبت نمود و خويشتن را براى ما بخدا هديه و قربانى براى عطر خوشبوى گذرانيد.»

در مورد ديگر مى نويسد «مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد، چونكه در راه ما لعنت شد. چنانكه مكتوب است ملعونست هر كه بدار آويخته شود»

در جاى ديگر مى گويد: لكن خدا محبت خود را در ما ثابت مى كند از اينكه؛ هنگاميكه ما هنوز گناهكار بوديم مسيح در راه ما مرد»

يكى از نشريات مسيحيت در همين باره مى نويسد: «نتيجه خالص گناه را، در صلب مشاهده مى كنيم. مى بينيم گناه ما باعث مرگ همان كس گرديد، كه براى نجات ما آمده بود. اين شخص بايستى ظلم و شكنجه طاقت فرسا متحمل گردد.»

همان نشريه در جاى ديگر مى نويسد «عيسى خدا را دوست داشت و از او كاملا اطاعت مى نمود؛ و ما را به اندازه اى دوست داشت كه حاضر شد براى ما بميرد. مسيح براى اشخاصى مانند قيافا كه نمى تواند اراده خدا را بفهمند، مصلوب شد و مرد. ما اقرار مى كنيم كه گناهكاريم و اشتباهات زياد مى كنيم؛ و

از خدا دور افتاده ايم. ولى چون خدا ما را دوست دارد، مسيح را فرستاد تا براى ما زحمت بكشد.»

در انجيل هم ما به اين عقيده خرافى برمى خوريم، آنجا كه مى گويد «زيرا كه پسر انسان نيز نيامده تا مخدوم شود، بلكه تا خدمت كند و تا جان خود را فداى بسيارى كند»

در مورد ديگر از قول عيسى مى نويسد كه وى در شب صلب پياله را برداشته، و بشاگردان خود داد و چنين گفت: «همه شما از اين بنوشيد؛ زيرا اين است خون من در عهد جديد، كه در راه بسيارى به جهت آمرزش گناهان ريخته مى شود.»

خوانندگان عزيز! ملاحظه مى فرمايئد كه چگونه مسيحيت و كليسا با الهام از انجيل و عهد جديد، معتقد است كه عيسى در راه گناهكاران قربانى شده و مصلوب گرديد؛ و يا بقول پولس «لعنت شده است»؟! آيا اين مقتضاى عدل است كه ديگران گناه كنند، ولى بار گناه آنها را عيسى به دوش بكشد و بجاى آنها لعنت شود؟!

آيا در اين صورت گناهكاران عزيزتر از مسيح نيستند؟! زيرا خداوند عذاب آنها را بر دوش مسيح گذارده، و وى را فداى آنان ساخت، تا آنها با خیال آسوده به گناه خود مشغول باشند. و به تمام خواسته هاى نفسانى و شيطانى خويش برسند. آيا اين عقيده موهوم و نامعقول، فكر گناه و بى بند و بارى و فساد را (بدون ترس از مجازات) در اجتماع زنده نمى سازد؟ و خلق را به سوى منجلاب تباهى و انحراف سوق نمى دهد؟!:

آخر در كجاى دنيا و در كدام مكتب حقوقى سابقه دارد كه، فردى قانون شكنى كند و خلاف نمايد، ولى ديگرى بجاى او مجازات گردد؟!

آرى مسيحيت مى گويد عيسى در راه گناهكاران قربانى شد؛ و از اين نظر تنها ايمان به مسيح كافيست كه هر كسى را از گناه نجات بخشد، در انجيل مى خوانيم:

«زيرا خدا جهان را اينقدر محبت نمود كه پسر يگانه ی خود را داد تا هر كه بر او ايمان آورد هلاك نگردد؛ بلكه حيات جاودانى يابد»

قاموس مقدس در لغت «فداء» مى نويسد «در عهد جديد فداء اشاره بخلاصى از خطا و گناه، و نيز اشاره به خلاصى از بندگى شريعت. يعنى در وقتيكه مسيح خود را از براى رفع هر قيد و مسئوولتى فديه گذرانيد، تا هر كس را كه در تحت غلامى و بندگى گناه است، آزاد سازد و شرط اين آزادى اين بود كه شخص گناهكار، فادى خود را با تمام دل قبول كند و قلباً به وى ايمان آورد.

آيا اين منطقى است كه ما بگوئيم «مسيح خود را براى نجات ديگران از هر قيد و بند و هر مسئوولتيى فداء كرد؛ تا همه را از گناه و هر گونه مسؤوليت رهايى بخشد؛ و تنها شرط آزادى از گناه هم، فقط ايمان به مسيح است؟!»

اگر طبق اين منطق، همه ی جهان به فقط مسيح ايمان بياورند، و او را بپذيرند، ديگر هيچكس مسؤوليت و قيد و بندى را نبايد دارا باشد؟! و راستى اگر فرضاً روزى اين فكر غلط به صورت عقيده همگانى درآيد، و همه كس به مسيح ايمان بياورند، در آن روز اجتماع از نظر بى بندوبارى و فساد، و زير بار مسئوليت نرفتن، در چه وضع دردناكى قرار خواهد گرفت؟!

قرآن كسى را قربانى گناه ديگران نمى داند

اكنون كه منطق كليسا و مسيحيت را درباره ی گناه (كه از انجيل و عهد جديد سرچشمه گرفته است) دانستيم به مكتب اسلام برگرديم.

اسلام (بعكس مسيحيت) مى گويد: هيچ فردى براى گناه ديگران قربانى نمى شود؛ و مسؤوليت گناه هر كسى بر عهده خود او است، قرآن در اين باره مى گويد:

و لا تزر وازره وزر اخرى و ان تدع مثقله الى حملها لا يحمل منه شىء و لو كان ذا قربى

يعنى هيچ فردى گناه ديگرى را بر نمى دارد؛ و اگر خوانده شد (فردى) براى برداشتن گرانبارى، (از گناه) بر نمى دارد (و بر عهده نمى گيرد) از آن بار (و گناه) چيزى را اگر چه با او صاحب قرابت باشد».

در مورد ديگر مى گويد:

لا تزر وازره وزر اخرى و ان ليس للانسان الا ما سعى

يعنى هيچ بردارنده اى، گناه ديگرى را برنمى دارد. و براى انسان نيست مگر آنچه كه كوشش كرده است.»

اسلام (بعكس مسيحيت) براى همه كس در اجتماع مسؤوليت قائل است. و تنها ايمان آوردن به هيچ فردى را، موجب نجات و رستگارى نمى داند. اسلام همواره بر پايه ی«عمل صالح»، تكيه و ايمان به خداوند و فرستادگان، و در صورت مقرون بودن با كارهاى شايسته اى كه خداى به آنها فرمان داده، فرد را موجب نجات مى داند. قرآن در اين باره مى گويد:

من يعمل سوءً يجز به ولا يجد له من دون الله ولياً ولا نصيراً و من يعمل من الصالحات من ذكر او انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنه و لا يظلمون نقيرا

يعنى هر كس عمل بد انجام دهد، جزا داده مى شود؛ و نمى يابد از براى خود بجز خداوند دوستى و نه يارى كننده اى را؛ و كسى كه عمل صالح انجام دهد و (به خداوند و مقدسات او) ايمان داشته باشد، مرد باشد يا زن، پس آنها به بهشت داخل مى شوند؛ و بقدر نقيرى بر آنان ستم نمى شود.»

داستان عشاء ربانى

از خرافات و موهوماتى كه كليسا و مسيحيت سخت به آن چسبيده و به آن معتقد است، مراسم عشاء ربانى است. كه به يادبود شب صلب عيسى (عليه السلام) انجام مى گيرد.

در اين مراسم كشيش دستور مى دهد تا آرد بسيار خوبى را گرفته و از آن نان فطيرى بپزند. آنگاه آن نان را با شيشه اى شراب با خود به كليسا مى برد؛ و مسيحيان (كه در نزديكترين كليسا حاضر گرديده اند) در يك صف قرار مى گيرند، در اينجا كشيش در حالى كه آن نان فطير را در دست دارد؛ از برابر صف مى گذرد و رو به مشرق در برابر جمعيت ايستاده؛ و آيات زير را از انجيل بر آن نان مى خواند:

به شما مى گويم هر كه به من ايمان آرد حيات جاودانى دارد. من نان حيات هستم. پدران شما در بيابان من را خوردند و مردند. اين نانى است كه از آسمان نازل شده. اگر كسى از اين نان بخورد؛ تا ابد زنده خواهد ماند. و نانيكه من عطا مى كنم، جسم منست كه آنرا به جهت حيات جهان مى بخشم. چون يهوديان با يكديگر مخاصمه كرده مى گفتند؛ چگونه اين شخص مى تواند

جسد خود را به ما بدهد تا بخوريم؟ عيسى بديشان گفت :آمين آمين به شما مى گويم اگر جسد پسر انسان را نخوريد، و خون او را ننوشيد، در خود حيات نداريد. و هر كه جسد مرا خورد و خون مرا نوشيد، حيات جاودانى دارد. و من در روز آخر او را خواهم برخيزاند. زيرا كه جسد من خوردنى حقيقى، و خون من آشاميدنى حقيقى است. پس هر كه جسد مرا مى خورد و خونم را مى نوشد، در من مى ماند و من در او. چنانكه پدر زنده مرا فرستاد، و من به پدر زنده هستم. همچنين، كسى كه مرا بخورد، او نيز به من زنده مى شود. اين است نانى كه از آسمان نازل شد. نه همچنانكه پدران شما من را خوردند و مردند، بلكه هر كه اين نان را بخورد تا به ابد زنده ماند.

سپس كشيش بر آن نان سجده مى كند، و در آن سجده اورادى مى خواند. و معتقدند كه پس از خواندن آن آيات از انجيل، آن نان تبديل به بدن عيسى گرديده است. آنگاه ظرف شراب را در دست مى گيرد؛ و رو به حاضرين كرده مى گويد:

«عيسى پيش از مرگ كاسه شراب در دست گرفته و به حواريون خود داد؛ و فرمود بنوشيد كه اين خون من است.»

و آنگاه بر آن سجده مى كند و معتقد است كه آن شراب خون عيسى است. پس از انجام اين مراسم آن كشيش نانها را پاره پاره مى كند ، و كشيش ديگر ظرف شراب را در دست مى گيرد؛ و حاضرين يك يك جلو مى روند و در برابر آن پدران روحانى دهان باز مى كنند؛ و كشيش قطعه ی كوچكى از آن نان را در دهان آنها مى گذارد. ولى آنها بايد بدون آنكه دندان بر روى پاره اى نان بنهند آنرا ببلعند

زيرا آن را بدن عيسى ميپندارند؛ و مى خواهند بر آن دندان نگذارند، تا مبادا اذيت گردد! سپس كشيشى كه ظرف شراب را در دست دارد، قطره اى از آن شراب (كه به اعتقاد آنها خون عیسی است) در دهان آنها مى ريزد، اينجاست كه كليسا معتقد است با خوردن آن پاره نان و قطره شراب، همه حاضرين خدا و پسر خدا مى شوند!!! زيرا عيسى در آنها حلول كرده است.

«هرى امرسون فاسديك» درباره عشاء ربانى و اعتقادى كه مسيحيت نسبت به آن دارد مى نويسد:

«آئين عشاء ربانى، يكى از آئين هاى بسيار مقدس كليسای كاتوليك است، كاتوليكها معتقدند كه چون كشيش دعاى مخصوص عشاء ربانى را مى خواند، نان شام خداوند به جسم مسيح و شراب آن بخون مسيح بدل مى شود.»

راستى جاى تعجب است! چگونه در دنياى علم و در عصرى كه بشر به فضا راه پيدا كرده، و مصنوع دست خود را با وضعى حساب شده، و طبق پيش بينى هاى قبلى، از گوشه ی زمين، پس از طى چهار ماه راه (با سرعت هر ثانيه يازده كيلومتر) بطور آرام بر سطح كره زهره فرود مى آورد، و بدينوسيله با آن كره ی دور افتاده تماس برقرار مى سازد؛؛ چگونه دستگاه مسيحيت و كليسا هنوز معتقد است كه نان فطير و شراب، در دست كشيش، با خواندن اوراد و آياتى چند بر آن، تبديل به جسم و خون عيسى مى گردد!!

چگونه ممكن است هر سال و در صدها كليسا در سراسر جهان، حضرت مسيح (عليه السلام) با دست كشيشان قطعه قطعه شده و در شكم ميليونها مسيحى جاى بگيرد؟! و عجيب تر اينكه مى گويند هر مسيحى كه همان پاره هاى كوچك نان و قطره اى شراب را از دست پدران روحانى ببلعد ،

بلافاصله يك عيسى كامل و تمام عيار خواهد بود!!!

و به اين ترتيب هر ساله ميليونها مسیحِ ِ تمام عيار در مراسم عشاء ربانى به وجود مى آيد!!! و هر مسيحیی كه مثلا هفتاد سال در اين جهان بسر برد، حداقل پنجاه عيساى كامل را (با جسم و خون آن حضرت) بلعيده و در خود جاى داده است!!!

آيا اين افسانه ى خرافى، با هيچ اصلى از اصول علمى قابل سازش است؟! با اينحال آيا شرم آور نيست كه اربابان كليسا مى خواهند جهان را به چنين مكتبى دعوت نمايند؟ و به سوى آن و تعليمات آن بخوانند؟! در اينجا بايد از كارگردانان مسيحيت پرسيد؛ كه آن تكه نان و قطره شرابى كه شما معتقديد جسم و خون عيسى است، آيا پس از بلعيدن هضم مى شود يا نه؟ اگر گفته شود كه هضم مى گردد؛ در اين صورت بزرگترين اهانت ها را نسبت به جسم عيسى!!! (يعنى آن پاره نان) نموده ايد! و آنرا در رديف ساير مواد غذايى قرار داده ايد كه هضم شده، و مراحلى را طى مى كند. و اگر بگويند كه آن پاره نان كه بعقيده آنها بدن عيسى است، هضم نمى گردد؛ بايد عيساهاى متعددى تمام عيار و كامل در شكم هر مسيحى كاتوليك وجود داشته باشد!!! و بهر صورت اين اعتقاد سخيف و موهوم، كه هم علم به آن مى خندد، و هم عقل از آن بيگانه است؛ از مسائلى است كه مى تواند ماهيتِ خرافىِ مسيحيت و كليسا را، براى بيخبران به خوبى آشكار سازد؛ و از قيافه واقعى اين مكتب پرده بردارد.

آيا مسيحيت قابل پذيرش است!

آنچه كه ما تا اينجا درباره مسيحى برشمرديم ، نمونه هاى زنده اى از محتويات خرافى اين مكتب بود؛

كه به تناسب مباحث كوتاه خود به آنها اشاره شده است. اكنون شما قضاوت كنيد: آيا اين مكتب مى تواند در دنياى علم، و عصرِ دانش, افكار جهانى را به سوى خود جذب نمايد؟ و رهبرى آنها را بر عهده بگيرد؟! بى جهت نيست كه مسيحيت و كليسا، براى نشر تعليمات و عقائدى كه «بنام» عيساى مسيح (عليه السلام) وجود دارد، اين همه كوشش ‍و جديت مى كند!! و از انجام هيچ عملی در اين راه دريغ نمى ورزد. ولى با اينحال مى بينيد نتيجه ی فعاليتهاى شبانه روزى آنها، و صرف ميليونها دلار در اين راه، تقريباً صفر است. آيا كليسا مى داند كه يكى از عمده ترين عوامل شكستهاى كوبنده، و عدم موفقيت آنها (علاوه بر فقر تعليماتى و بى مايگى اين آئين) انواع مطالب شاخدار و خرافى است، كه در مكتب مسيحيت و انجيل وجود دارد؟!

آخر مگر ممكن است اينگونه مسائل در دنياى ما مورد پذيرش و قبول قرار گيرد؟!

اينجاست كه عظمت قرآن جلوه گر شد. و اين كتاب آسمانى با جامعيتى خاص و جذابيتى دل نشين؛ بر روى حقايق غير قابل انكار جهان تكيه كرده؛ و با قاطعيتى تمام مى گويد:

ان هذا القران يهدى للتى هى اقوم

«يعنى اين قرآن، بشريت را راهنمايى مى كند به آنچه كه درست تر است»

اسلام در كتاب آسمانى خود واقعيات علمى جهان را مورد توجه قرار داده، و در همه ی مسائل، صحيح ترين ميزان طبيعى، و ناموس آفرينش را در نظر گرفته است. و با اطمينان كاملى كه از اين نظر به مسائل اعتقادى، و قوانين موضوعه خود دارد، با صراحت مى گويد:

ذلك الكتاب لاريب فيه «يعنى ريب و شكى در قرآن نيست.»

و گاهى مى گويد:

كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير

«يعنى قرآن كتابيست كه محكم شده آيات آن. سپس تفصيل داده شده از جانب خداوند حكيم و آگاه.»

آرى! اين است رمز اصلى پيشرفتِ بهت انگيزِ حقايق اسلام در جهان روز، و دنياى علم، تا آنجا كه نه تنها فقط گفتارى كوتاه از پيامبر عالى قدر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرموده اند:

لا فضل للعربى على العجمى و لا للابيض على الاسود الا بالتقوى.

توانست در مدت سه سال، پانزده ميليون سياه پوست را در قاره آفريقا مسلمان گرداند، بلكه در بزرگترين پايگاه قدرت كليسا، و در بين نيرومندترين حاميان مسيحيت يعنى آمريكا، هم اكنون تنها سى هزار مسلمان سفيد پوست ، علاوه بر حدود يك ميليون مسلمان سياه وجود دارد! بدون ترديد بزودى روزى فرا خواهد رسيد، كه سراسر جهان در قلمرو حكومت اسلام قرار گرفته، و تعاليم آن در همه جا بسط يابد. (چنانكه هم اكنون آثار و علائم اين آينده نزديك به خوبى به چشم مى خورد.)

اختلاف يا سند غير آسمانى بودن

ترديدی نيست كه شرايط زندگى و محيط زيست هر انسان عادى ، در طرز تفكر و مسير فكرى وى بطور آشكار مؤثر است، طرز تفكر يك فرد، روزى كه داراى قدرت و توانايى باشد، با زمانى كه در ضعف و ناتوانى بسر مى برد، قطعاً يك گونه نخواهد بود. يك ثروتمند