فصل اول : تاريخچه مشاوره و راهنمايى
از آغاز زندگى اجتماعى بشر، افرادى كه با مشكلات روبرو مى شدند، از كسانى كه ذيصلاح مى دانستند و به آنان اعتماد داشتند، كمك مى خواستند و از ارشاد و راهنمايى آنان براى حل مسايل و مشكلات خويش، بهره مى جستند و مشاوره و راهنمايى خواستن از افراد شايسته را نه تنها امرى درست، بلكه براى حيات مادى و معنوى، اصلاح فكر و رفتار خويش، لازم و ضرورى مى دانستند.
در گذشته، مسايل و مشكلات مردم، ابعاد مختلفى داشت و شامل سؤ الهايى در مورد هستى، انسان، ارزشها، عقايد، مشكلات رفتارى، روانى، عاطفى و اختلافات حقوقى، سياسى، اجتماعى و نظاير آن مى شد و مردم براى حل همه مسايل و مشكلات، به مذهب و مكتب آسمانى روى مى آوردند و از اولياى مذهبى كه مورد اعتمادشان بودند، يارى مى جستند؛ زيرا مى دانستند كه پيامبران الهى در تفسير و توصيف درست از هستى و ارائه افكار درست در مورد حيات و زندگى و ارتباط انسان با موجودات و بيان ارزشهاى واقعى و حل اختلافات و... از هركس ديگر، داناترند.
علاوه بر اين، مردم به اين حقيقت آگاه بودند كه پيامبران و اولياى دين، انسان را خوب مى شناسند و به نارساييهاى روانى، فكرى، عاطفى و رفتارى كه مردم به آن دچار مى شوند، واقفند و علل آنها را به خوبى مى شناسند و راه درمان آنها را مى دانند.
مضافا بر اينكه آنان مورد اعتماد و وثوقند و هر فردى بدون هيچگونه احساس نگرانى، مى تواند مشكلات و احساس و عواطف خود را بازگويد و با راهنمايى آنان خود را بشناسد، گرفتاريش را چاره كند و مشكلاتش را حل نمايد.
جامعه، هرقدر كه بيشتر گسترش مى يافت، مراجعه به پيامبران و مشاوره با آنان به صورت مستقيم كمتر ميسر مى شد و اين مسؤ وليت به كسانى واگذار مى شد كه به انبيا نزديكتر بودند و دانش مذهبى آنان خوب بود و مى توانستند با اصول كلى راهنمايى و مشاوره كه انبيا ارائه كرده اند، راهنمايى و مشاوره مردم را به عهده بگيرند، همچنين اين نقش را اولياى فرزندان و معلمان نيز در محدوده خاصى نسبت به كودكان ايفا مى كردند.
كودكان در مورد سؤ الها، اشكالها و گرفتاريهاى رفتارى، اخلاقى و غيره از اوليا و معلمان خود راهنمايى مى خواستند و با آنان به مشورت مى پرداختند.
كم كم گسترش جامعه و پديد آمدن روابط پيچيده تر اجتماعى و بروز مسايل و مشكلات مبهم تر، بويژه مشكلات روانى، عاطفى و اجتماعى، موجب گرديد تا اولياى مذهبى و انديشمندان، نظرياتى در علل و عوامل آن مسايل و مشكلات ابراز كنند و هركدام به منظور ارائه راه حلى، اقداماتى را به افراد توصيه كنند.
در حدود ۸۶۰ سال قبل از ميلاد مسيح، در معابد آسكلپيوس «Asclepius» واقع در يونان، در جهت حل مشكلات روانى و عاطفى، به اقداماتى نظير محبت كردن به آنان، تشويق به تفريح و سرگرمى، مانند سواركارى، پياده روى و نمايش، توصيه مى گرديد.
بقراط (۳۵۸ - ۴۶۰ قبل از ميلاد) نظريه مربوط به مداخله شياطين در ايجاد ناراحتيهاى روانى را رد مى كرد و معتقد بود كه علل و عوامل ايجاد كننده اختلالهاى روانى، طبيعى هستند و آسيب مغزى، وراثت و عوامل ديگر، زمينه هاى آن را فراهم مى آورد. وى حتى براى درمان اختلالهاى روانى مانند: شيدايى
و ماليخوليا
، روشهايى از قبيل زندگى منظم و آرام، اعتدال (متانت و هشيارى)، پرهيز از هر نوع زياده روى، برنامه غذايى، خويشتندارى، تمرينات ورزشى را كه باعث خستگى نشود پيشنهاد مى كرد و در مورد هيسترى، يا بيمارى خيالى و عصبى و حمله زنان، ازدواج را راه درمان مى دانست.
ضمنا وى به اهميت محيط اجتماعى در درمان ناراحتيهاى روانى توجه داشت و در مواردى توصيه مى شد كه شخص از خانواده خود جدا شود.
ارسطو (۳۲۲ - ۳۸۴ ق. م.) با اين نظريه كه اختلالهاى روانى به وسيله عواملى نظير ناكامى و تعارض روحى ايجاد مى شود، موافق نبود و آن را با اختلال اخلاط چهارگانه (خون، صفرا، سودا و بلغم) بقراط، مرتبط دانست.
در اسكندريه (يكى از شهرهاى بزرگ مصر كه در حدود ۳۳۲ ق. م. به وسيله اسكندر پايه گذارى شده بود) معابدى وجود داشت كه داراى آسايشگاههاى خوش منظر و مطبوع بود. در همانجا براى كسانى كه مشكلات روانى داشتند، مشاغل دايمى و امكانات تفريحى و ورزشى فراهم مى آوردند و به فعاليتهايى نظير قدم زدن در باغهاى معبد، پاروزدن و قايقرانى در كنار ساحل رود نيل و شركت در مراسم جشن و شادى، تشويق مى شدند و از شيوه هاى درمانى از جمله رژيم غذايى، ماساژ دادن، آب درمانى، تعليم و تربيت و... براى بهبود آنان استفاده مى كردند.
اپيكتتوس، فيلسوف رواقى قرن اول ميلادى منشاء اختلالات روانى را نگرش افراد مى دانست، وى مى گفت : «انسان به وسيله اشيا، دچار اختلال نمى شود، بلكه نگرشى كه نسبت به آنها دارد، سبب اختلال در او مى شود».
ماركوس اورليوس
، امپراطور رم (۱۲۱ - ۱۸۰ م) نيز نوشته است كه : «اگر شى ء يا موضوعى خارجى شما را ناراحت مى كند، اين شى ء يا موضوع خارجى نيست كه سبب ناراحتى شما مى شود، بلكه قضاوت شما درباره آن است كه موجب ناراحتى شما مى گردد. شما بايد قضاوت خود را تغيير بدهيد. اگر رفتارتان سبب ناراحتى شما مى شود، چه كسى مانع تغيير رفتار در شما مى شود؟».
در اواخر قرن اول ميلادى، بعضى از دانشمندان مانند اءرتئوس «Aretaeus» بر اين اعتقاد بودند كه برخى از اختلالهاى روانى حاد، در واقع ادامه جريانهاى رفتارى و روانى بهنجار مى باشند. كسانى كه تحريك پذير و خشن بوده، به سادگى تسليم شادى و فعاليتهاى لذت آور مى شوند. آنان آمادگى ابتلا به برانگيختگى شيدايى را دارند و افرادى كه تمايل به جدى بودن را دارند، بيشتر مستعد ابتلا به ماليخوليا هستند.
جالينوس (۲۰۰ - ۱۳۰ م) نيز عواملى نظير صدمه هاى مغزى، افراط در نوشيدن الكل، شوك، ترس، نوجوان بودن، تغييرات قاعدگى در زنان، مشكلات اقتصادى و نوميدى در عشق را به عنوان عوامل جسمى و روانى بر مى شمرد و با تفكرهاى غير علمى و خرافى عصر جاهليت يونانيان كه منشاء بيماريهاى روانى را ديو و جادو و سحر مى پنداشتند، مخالف بود و طريقه درمان آنها را كه جز به غل و زنجير كشيدن بيمار و سرانجام به اتهام جادوگرى، قتل و اعدام و آتش زدن، چيز ديگرى نبود، نمى پسنديد، ولى على رغم نظر جالينوس، اين شيوه تا اواسط قرن شانزده ادامه داشت.
اما در سال ۱۵۶۳ توسط يوهان وير
و در سال ۱۵۸۴ توسط اسكات
، كتابهايى نوشته شد و در آن اظهار گرديد كه بسيارى از كسانى كه به عنوان ساحر، جادوگر و... در آتش سوزانيده يا شكنجه مى شوند، افراد پريشان حال و بيماران روانى اند و به تدريج و در گذشت زمان آن طرز تفكر نسبت به بيماران روانى، جاى خود را به اين فكر اسكات داد و دانشمندانى نظير چياروگى كه در سال ۱۷۸۹ رئيس يكى از بيمارستانهاى فلورانس شد، توانست، كتك زدن و به غل كشيدن بيماران روانى را ممنوع سازد و تاءكيد كند تا براى آنان كار و امكانات تفريحى فراهم آيد.
و در طى سالهاى ۱۷۸۴ تا ۱۸۰۲ كه جان بانيست پوسين، رئيس بخش بيماران روانى در بيمارستان بزرگ پاريس بود، نيز در آزاد گذاردن بيماران روانى و اقدامات اصلاحى تاءكيد گرديد. بعد از او فيليپ پينل
(۱۸۲۶ - ۱۷۴۵ م)، رياست اين بخش از بيمارستان را به عهده گرفت. او اين اعتقاد و باور را نشر مى داد كه بيمار روانى نيز فردى عادى است كه به دليل مشكلات شخصى شديد، عقل خود را از دست داده است و نبايد با او مانند يك حيوان رفتار شود. وى اطاقهاى آفتابگير را براى بسترى شدن اين بيماران مناسب دانست. او ساعات زيادى را صرف صحبت كردن با بيماران مى كرد، به سخنان آنان گوش مى داد و برايشان آرامش خاطر ايجاد مى كرد، سوابق مربوط به گفتگوى خود با بيماران را ثبت مى كرد و از آنان شرح مى گرفت و در حقيقت با آنان به مشاوره واقعى مى نشست. اين عمل پينل، در سال ۱۷۹۳ كه اولين انقلاب در فرانسه به حساب آمده، به تصديق نوشته هاى خودش، متاءثر از نحوه برخورد با بيماران روانى در اسپانياست كه آن هم به نوبه خود، معلول تماس و تاءثر اسپانيا از فرهنگ و تمدن اسلامى است.
يادداشتهاى پينل اساس طبقه بنديهاى بيماريهاى روانى را فراهم آورد.
در همين زمان پوسين و پينل، در شمال انگلستان، ويليام توك، مشابه آن دو عمل مى كرد، وى بهترين محيط درمانى براى بيماران روانى را يك مكان مذهبى حمايت كننده مى دانست و از اين رو بيماران را به منطقه اى كه وى آن را گوشه عزلت يورك ناميد، منتقل كرد. بيماران در آنجا مى توانستند درباره مشكلات خود سخن بگويند، كار كنند، دست به دعا و نيايش بردارند و در مزارع اطراف قدم بزنند.
زيربناى فكرى شيوه درمانى توك مانند پنيل، اين بود كه بيمار روانى، فردى عادى است كه گرفتار مشكلات غير عادى شده است.
در سال ۱۸۷۹، ويلهلم وونت، اولين آزمايشگاه روان شناسى را جهت مطالعه روان شناسى و كاربرد آزمايشها و روشهاى علمى براى اندازه گيرى و كنترل افكار و رفتار آدمى تاءسيس كرد و اميل كرائپلين كه يكى از شاگردان وى بود، آزمايشگاهى كه فقط به مطالعه در زمينه آسيب شناسى روانى يا روان شناسى نابهنجارى، مى پرداخت، تاءسيس كرد و در آن به كمك شاگردانش در زمينه حركت، خستگى، هيجانها، سخن گفتن، حافظه بيماران روانى و... به مطالعه پرداختند.
در آمريكا، در ۱۹۰۹. م. سازماندهى فعاليتهاى مشاوره و راهنمايى بويژه راهنمايى شغلى و حرفه اى، توسط پارسونز
و با كمك افراد خير، آغاز شد و به همين جهت او را پدر «راهنمايى حرفه اى» مى نامند.
در سال ۱۹۱۳. م. مؤ سسه اطلاعات شغلى و حرفه اى در «Boston» به وجود آمد و در همين راستا، در سال ۱۹۱۵. م. مجله «بولتن حرفه اى»
منتشر شد و در سال ۱۹۲۲. م. پاترسون، مقاله اى نوشت و پرسشنامه شغلى تهيه كرد و در سال ۱۹۳۳. م. مركز اشتغال و كاريابى ايجاد شد و در سال ۱۹۳۸، وزارت آموزش و پرورش، دفتر خدمات راهنمايى و اطلاعات شغلى تاءسيس كرد.
در سال ۱۹۵۱، گينزبرگ
، اقتصاددان معروف با همكارانش، كتاب «انتخاب يك حرفه» را منتشر ساخت. و در سال ۱۹۵۸، قانون دفاع ملى آموزش و پرورش، ميليونها دلار را به خدمات راهنمايى و تربيت مشاوران اختصاص داد.
از نظر تعداد مشاوران در آمريكا، در سال ۱۹۱۷، پنجاه نفر و در سال ۱۹۶۳، ۳۶ هزار نفر و در سال ۱۹۷۰، چهل هزار نفر بوده و تعداد مؤ سسات و دانشگاههايى كه در تربيت مشاوران شركت داشتند، در سال ۱۹۵۷، ۲۱۲ و در سال ۱۹۶۸، ۴۵۰ عدد بوده است.
در كشورهاى ديگر نيز مشابه آمريكا عمل شده است و در خصوص راهنمايى حرفه اى در بلژيك، در سال ۱۹۱۴ و در فرانسه در سال ۱۹۴۵ و در نروژ در سال ۱۹۴۷ و در انگلستان در سال ۱۹۴۸، مراكز خدمات راهنمايى بوجود آمد.
مشاوره و راهنمايى، گرچه در كشورهايى مانند آمريكا با راهنمايى شغلى و حرفه اى آغاز شد ولى بعدها دامنه وسيعترى پيدا كرد و مسايل عاطفى، شناختى، اجتماعى و... را در برگرفت و با اتخاذ مبانى علمى، روشهاى متنوع اظهار گرديد.
در اوايل قرن بيستم، زيگموند فرويد
(۱۹۳۹ - ۱۸۵۶. م.) با پايه گذارى روانكاوى، شيوه خود را براى كاوش در فرايند روانى انسان و مشكلات روانى، عاطفى وى، مطرح كرد و علل گذشته را در جهت رفتار فعلى مورد توجه قرار داد، وى شخصيت انسان را داراى سه جنبه «نهاد»، (سائقه و محركهاى ويژه فرد كه براى نيازهاى جسمى و روانى، تلاش مى كند و زيربناى شخصيت هر فرد را تشكيل مى دهد و تمايلات جنسى در معناى وسيع آن كه انرژى روانى يا لذت جويى، «ليبيدو»
است، علل اصلى رفتار او مى باشد.)، «خود» يا «من» (بخش سازنده شخصيت كه با توجه به واقعيت دنياى خارج عمل مى كند و كاركرد نهاد را كنتزل و گاه متوقف مى سازد و سبب مى شود بين نيازها و غرايز درونى و واقعيات محيط خارج، موازنه برقرار گردد.) و «فراخود» يا «من برتر» (بخش تلاش براى رسيدن به ارزشهاى اخلاقى جامعه و والدين كه ذاتى فرد نيست و از سنين چهار يا پنج سالگى در كودكان، با درونى كردن ارزشهاى والدين شروع مى شود.) عنوان كرد و معتقد شد كه اگر تمايلات «نهاد»، ارضا شود و «خود» در كنترل و هدايت واقعى نهاد، موفق گردد و «فراخود» معيارها و قضاوتها را درست انجام دهد و بيش از حد لزوم، نيروى خويش را مصرف ننمايد، هماهنگى و سازگارى در شخصيت وجود خواهد داشت و شخص از نظر روانى، سالم است. ولى هنگامى كه «نهاد» مى خواهد براى ابراز تمايلات راهى پيدا كند، «فراخود» معيارهايى مشخص را پيش روى او مى گذارد، در اين مورد است كه تضاد حاصل مى شود. اگر «خود» نتواند تضاد را حل نمايد و به پيروى از «فراخود» از بروز تمايلات جلوگيرى كند، تمايلات ارضا نشده به قسمت آگاه ذهن عقب رانده مى شوند، اما نهاد، همچنان در صدد پيدا كردن راهى براى ابراز و ارضاى آنهاست ولى مى ترسد و همين باعث اضطراب و بى نظمى روانى در شخص مى شود، اين بى نظمى به صورتهاى گوناگون در رفتار فرد ظاهر مى شود.
به نظر فرويد، كمتر انسانى پيدا مى شود كه از نظر روانى سالم باشد. وى مى گويد: «هر فردى به نحوى از انحا، غير متعارف و داراى بيمارى روانى و اضطراب است». فرويد، اراده و آزادى انسان را ناديده گرفته و انسان را محكوم غريزه جنسى و تضادهاى روانى دانسته است.
آلفرد آدلر
(۱۹۳۷ - ۱۸۷۰. م.) با آنكه در آغاز، به دفاع از نظريه فرويد پرداخت، ولى در سال ۱۹۱۱، به نظريه جديدى رسيد و به جاى توجه صرف به غرايز جنسى، بر علايق اجتماعى تاءكيد ورزيد و مفهوم دوبعدى خودآگاهى و ناخودآگاهى در انسان را رد كرد و معتقد شد انسان، موجودى آگاه است و معمولا از علل رفتار و هويت خويش آگاهى دارد و شناخت فرد، مستلزم شناخت سازمان ادراكى او و شناخت شيوه زندگيش مى باشد و هركسى به شيوه خاص خودش به زندگى معنا مى دهد و به طور كلى آدلر، ديدى كل نگر و اجتماعى نسبت به انسان پيدا كرد و وى را موجودى مختار، انتخابگر، خلاق، مسؤ ول و هدفدار دانست. وى مكتب خود را «روان شناسى فردى»
ناميد.
به نظر آدلر، انسان براى زندگى خود، افكارى تخيلى دارد كه در عالم واقعيت، وجود خارجى ندارد و براى تفوق و برترى و خود شكوفايى خويش، تلاش مى كند.
در ديدگاه آدلر، احساس حقارت، زمينه پيشرفتهاى انسان را فراهم مى كند؛ زيرا براى غلبه بر آن، به جلو رانده مى شود و به احساس تفوق و برترى مى رسد.
اعتقاد فرد به اينكه هست و چه بايد باشد و چه نوع تصويرى از محيط اطرافيان خود دارد و مجموعه چيزهايى كه درست يا نادرست مى داند، همان شيوه زندگى است.
به نظر وى، افراد غير عادى، ماءيوسند نه بيمار و از اين رو نياز به اميد و شهامت دارند و براى درمان، بايد سعى شود حالت ياءس و نااميدى در آنان به اميد و شهامت در عمل، تبديل شود و نيز بايد احساس نوعدوستى را در آنان پرورش داد تا به همكارى اجتماعى برسند.
بر اساس نظريات آدلر، چند مركز راهنمايى كودك و چند مركز تعليم و تربيت خانواده در جامعه «وين» به وجود آمد.اين نوع مراكز، بر مبناى تشويق، بحثهاى كلاسى، اصول دموكراسى و پذيرش مسؤ وليت اداره مى شدند.
اليس بك (۱۹۶۶. م.) نيز براى افرادى كه اصول اعتقادى و تصورات آنان درباره جهان و خودشان باعث افسردگيشان شده، «روش درمان عقلانى - عاطفى»
را مطرح كرد.
باندروا (۱۹۷۷) نظريه يادگيرى اجتماعى را در مورد اضطراب ارائه كرد و بر روى عوامل شناختى، تاءكيد ورزيد. او معتقد شد كه خود سودمندى، برآورد شخص از توانايى خود براى كنار آمدن در موقعيتهاى گوناگون، انتظار پيامدها، برآورد مشخص از احتمال وقوع پيامدهاى معين، در تعديل اضطراب مؤ ثر است.
پرفسورا. تى. بك و همكارانش (در سالهاى ۱۹۷۹ - ۱۹۸۸)، «شناخت درمانى» را در مورد افسردگى و اضطراب توصيف كردند و در مورد اختلال وحشتزدگى نيز معتقد شدند كه آن ناشى از تفسير نادرست و فاجعه انگيز احساسهاى بدنى خاصى است كه به صورت نابهنجار ادراك مى شود.
و به همين ترتيب نظريات عمده اى ديگر نيز در مشاوره و راهنمايى بيماران روانى پديد آمد.
سير مشاوره در اسلام و ايران
در گذشته تاريخ اسلام و ايران هم، مشاوره و راهنمايى، از وظايف معلمان و دانشمندان به حساب مى آمد. پيامبرصلىاللهعليهوآله
و ائمه معصومينعليهمالسلام
ضمن پرداختن به مشاوره و راهنمايى، مردم را با اصول مشاوره و راهنمايى، ويژگيهاى مشاور و راهنما و مسؤ وليتهاى آنان و هدفهاى مشاوره و راهنمايى و روشهايى كه مى تواند امر مشاوره را تسهيل كند و زمينه هدايت به اهداف را فراهم سازد، بيان كرده اند و نظام مشاوره اى مختص به مكتب اسلام را ترسيم نموده اند.
ائمهعليهمالسلام
در صدد بودند كه راهنمايان و مشاوران متعهد و متخصص در رشته هاى گوناگون كه بتوانند مردم را در حل مسايل و مشكلات مختلف يارى دهند، تربيت كنند و بدين جهت، صفات شخصيتى مشاور و راهنما را مطرح كرده اند و عمده روشهايى را كه نياز است، تعليم داده اند.
در ديدگاه معصومينعليهمالسلام
مشاوره و راهنمايى، محدود به مسايل خاص و زمان و دوره اى مخصوص نيست، بلكه همه مسايل و مشكلات انسان را در همه جنبه هاى مختلف و در همه دورانهاى رشد، شامل مى شود و از اين رو مسايل و مشكلاتى كه معمولا در زمان ائمهعليهمالسلام
پديد مى آمد و مردم براى كمك و راهنمايى به ائمهعليهمالسلام
مراجعه مى كردند، محدود به مسايل و مشكلات خاص و يا مربوط به دوره اى از دوره هاى رشد جسمانى، روانى نبود، بلكه همه مسايل را شامل مى شد. البته، مسايل فكرى، عقيدتى، روانى عاطفى، اجتماعى و فقهى، بيشتر مطرح بود.
در تاريخ اسلام، موارد زيادى به چشم مى خورد كه جلسات مشاوره گروهى به عنوان جلسات مناظره انجام مى گرفته است، در چنين مناظراتى، هدف كشف حقيقت بود و اعضاى گروه مشاوره در ضمن بحث و گفتگوى خود، افكار و عقايد و اخلاقيات و توانمنديهاى خويش را مى شناختند و معمولا كسانى هم، نظاره گر مناظرات بودند. آنان نيز از اين نوع جلسات مشاوره اى بهره مى بردند و راه حل مسايل و مشكلات خود را پيدا مى كردند و حتى گاه جلسات مشاوره و مناظره
را كسانى تشكيل مى دادند كه مسؤ ول مدرسه و مركز علمى بودند و يكى از اهداف آنان اين بود كه شخصيت علمى و اخلاقى افراد در اين جلسات بروز نمايد تا آنان براى تدريس، گزينش شوند؛ مانند جلسات مشاوره و مناظره كه نظام الملك تشكيل مى داد و يا در آن شركت مى كرد.
اين جلسات با شرايطى
تشكيل مى شد، از جمله شرط مى شد كه رابطه عاطفى بين اعضا برقرار شود و به هيچ وجه افراد حق ندارند به يكديگر پرخاش كنند، بدون دليل و منطق سخن بگويند و نيز بايد از تكبر، كينه، غيبت، خودستايى و تجسس بى مورد در كارهاى شخصى و... پرهيز نمايند.
در بين دانشمندان مسلمان و ايرانى، تعدادى به مشاوره و روان درمانى نسبت به بيماريهاى روانى حاد پرداخته و از اين طريق، بيماران روانى را درمان مى كردند.
محمد زكرياى رازى (۲۵۱ - ۳۱۳ يا ۳۲۳ ه -. ق.)، برخى از بيماريهاى روانى مانند صرع (غش)، سرسام (هذيان)، ماليخوليا، فالج (سست و فلج شدن عضوى از بدن)، رعشه و... را ذكر نموده و طرق تشخيص و مداواى آنها را (كه غالبا از طريق مشاوره و روان درمانى بوده است)، ارائه نمود.
ابن سينا (۴۱۷ - ۳۷۰ ه -. ق. مطابق ۱۰۳۷ - ۹۷۰. م.) به مشاوره و راهنمايى در انواع مختلف اخلاقى، بهداشتى، تحصيلى، شغلى و عاطفى توجه كرده است و در مورد اختلالهاى روانى نظير هيسترى، صرع، واكنشهاى شيدايى و ماليخوليا و درمان آنها، نظريه داشته است. وى، جوانى از بزرگان آل بويه را كه دچار بيمارى ماليخوليا شده بود و فكر مى كرد، گاو است و غذا نمى خورد و پيوسته فرياد مى زد كه مرا بكشيد، از طريق پذيرش او و ادعايش و اينكه بايد او به دست قصاب سپرده شود، حالت ذبح را برايش فراهم ساخت و به او فهماند كه ابن سينا او را خوب درك مى كند و بايد معامله گاوهاى ديگر با وى بشود، بيمار بسيار شاد شد ولى آماده براى ذبح كه شد، ابن سينا گفت : اين گاو لاغر است، بايد غذا بخورد تا چاق شود و ارزش ذبح داشته باشد. از اين رو او دستور داد به وى غذا بدهند و برايش رژيم غذايى مخصوص مشخص كرد و بدين ترتيب داروهاى لازم را به او خورانيد. پس از حدود يك ماه بهبودى يافت و درمان گرديد.
آنچه ابن سينا انجام داد، در واقع نوعى تغيير طرز فكر و نگرش بود كه بيمار پيدا كرده بود.
و يا جوانى كه از نزديكان سلطان قابوس بود و بيمارى صعب العلاج پيدا كرد، ابن سينا با گرفتن نبض بيمار و خواستن ارائه گزارش مفصل و دقيق از محله هاى گرگان، به دست آورد كه وى عاشق دخترى در يكى از خانه هاى آن محله ها است و هنگامى كه گزارش به محله دختر نزديك مى شد، نبض بيمار بيشتر مى زد و تغيير حالت پيدا مى كرد.
ابن سينا بدين وسيله توانست از عشق و علاقه آن جوان آگاهى پيدا كند و در حل تعارض درونى به وى كمك نمايد.
وى ايجاد اميد و بشارت به بهبودى را نيز در درمان بيماريهاى روانى بسيار مؤ ثر مى داند و توصيه مى كند كه پزشك بايد هميشه از اين شيوه درمانى استفاده كند.
و خواجه نصيرالدين طوسى، به مشاوره و راهنمايى علمى و تحصيلى دانش آموزان بر اساس استعداد و ميزان آمادگى و رعايت تفاوتهاى فردى آنان تاءكيد كرده است.
در چند دهه اخير، راهنمايى و مشاوره به صورت يك امر رسمى در مدارس ايران، مورد توجه قرار گرفت. ابتدا، ضرورت آن در مدارس در كنفرانسهاى فرهنگى در سال ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ در مشهد و آبادان مطرح گرديد و همين سبب شد تا كلاسهاى كارآموزى براى دبيران به منظور آموزش مقدمات راهنمايى تشكيل گرديد و مركز راهنمايى در اداره كل تعليمات متوسطه بوجود آمد.
در سال ۱۳۴۴ درس راهنمايى جزء دروس رسمى دانشجويان در دانشگاه تربيت معلم (دانشسراى عالى سابق) قرار گرفت.
در سال ۱۳۴۶ شمسى، وزارت آموزش و پرورش رسما از دانشكده هاى علوم تربيتى، دانشگاهها و مدارس عالى، تقاضاى تربيت مشاور تحصيلى را نمود. دانشگاه تربيت معلم (دانشسراى عالى سابق) به تاءسيس دوره ليسانس و فوق ليسانس راهنمايى و مشاوره نيز مبادرت ورزيد.
در سال ۱۳۴۸ تعداد ۴۹ نفر فوق ليسانس از آن فارغ التحصيل شدند و در مهرماه ۱۳۵۰ كه اولين پايه دوره راهنمايى تحصيلى تشكيل شد، اين فارغ التحصيلان به عنوان مشاور راهنمايى مشغول به خدمات راهنمايى شدند. در ابتداى كار، براى هر ۱۲۵۰ نفر دانش آموز، يك مشاور تحصيلى يا مشاور راهنمايى وجود داشت و در سال ۱۳۵۷ براى هريك هزار دانش آموز، يك نفر مشاور راهنمايى وجود داشت.
در سال ۱۳۵۹، گرايش مشاوره در رشته علوم تربيتى به تصويب رسيد و درس «اصول مشاوره و راهنمايى» در برنامه هاى درسى دانشكده هاى علوم تربيتى، تربيت معلم و دوره هاى كارآموزى مربيان امور تربيتى مدارس، گذارده شد، ولى عملا اين مشاوره و راهنمايى، به علل زير به شكست انجاميد:
الف - آشنا نبودن دانش آموزان و اولياى آنان با اهداف و نقش مشاوره و راهنمايى و عدم اعتماد به مشاوران و رجوع نكردن به مشاوران راهنمايى در مدارس.
ب - عدم اهميت فارغ التحصيلان مشاوره و راهنمايى به راهنمايى و مشاوره و عدم علاقه به آن و يا احساس بى تفاوتى نسبت به اين مهم داشته اند و تلقى آنان از اين مهم، صرفا امرار معاش بوده است و معمولا به تدريس و كار دفترى مى پرداختند و فعاليتهاى مشاوره اى انجام نمى دادند.
ج - عدم هماهنگى برنامه هاى آموزشى دانشگاهها و اساتيد در رشته مشاوره و راهنمايى.
د - نبود مراجع متخصص و مشخصى كه بتواند مشكلات علمى مشاوران را حل نمايد.
ه - عدم وجود آزمايشگاههاى مجهز جهت آزمونهاى استاندارد و عدم همكارى متخصصان پزشكى و روان پزشكى با آنان.
و - عدم اعتقاد معلمان و مديران به برنامه مشاوره و تاءثير و كارايى آن در دوره راهنمايى.
پس از انقلاب فرهنگى، توجه به راهنمايى و مشاوره بيشتر گرديد. در سال ۱۳۶۴ هسته هاى مشاوره تربيتى در سطح ادارات كل آموزش و پرورش شكل گرفت و به حل مشكلات دانش آموزان هر استان پرداخت.
در سال ۱۳۶۷، پس از جنگ تحميلى هشت ساله، رشته «مشاوره» در دانشگاهها مجددا مورد توجه خاص قرار گرفت و به تربيت مشاوران اقدام نمود و در سال ۱۳۶۹ برنامه كارشناسى ارشد مشاوره نيز به تصويب رسيد و در برخى از دانشگاهها به اجرا درآمد.
در سال ۱۳۷۱، در نظام جديد آموزش متوسطه براى هر دبيرستان، يك پست مشاور تربيتى و راهنمايى تحصيلى و شغلى، پيش بينى شد تا مشاوران با همكارى ساير دبيران متوسطه وظايف مشاوره و راهنمايى تحصيلى و شغلى دانش آموزان را بر اساس پرونده تحصيلى دوره راهنمايى، نظر و علاقه دانش آموزان، نظر اوليا و نتايج اجراى تستهاى استعداد و علاقه دانش آموزان انجام دهند.
در همين سال دو سمينار در زمينه ضرورت مشاوره و جايگاه آن در جامعه در دانشكده روان شناسى و علوم تربيتى دانشگاه علامه طباطبائى و دانشگاه تربيت معلم تشكيل شد و بر استفاده واقعى از وجود مشاوران فارغ التحصيل اين رشته تاءكيد گرديد. هم اكنون دروس راهنمايى و مشاوره در سطوح كارشناسى، ارشد، دكترا ادامه دارد و در وزارت آموزش و پرورش، اقدامات لازم براى استفاده از وجود مشاوران در جريان است.
با همه اقدامات قابل توجه كه درباره مشاوره و راهنمايى انجام شده باز هم بايد سعى كرد تا با از بين بردن علل شكست مشاوره و راهنمايى در گذشته و برنامه ريزى بهتر، مشاوره و راهنمايى در انواع مختلف، جايگاه اصلى خود را در جامعه بويژه در مدارس پيدا كند.