سوگنامه كربلا

سوگنامه كربلا  0%

سوگنامه كربلا  نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام
صفحات: 13

سوگنامه كربلا

نویسنده: سيّد بن طاووس مترجم :محمّد طاهر دزفولى
گروه:

صفحات: 13
مشاهدات: 3196
دانلود: 292

توضیحات:

سوگنامه كربلا
  • مقدمه

  • شرح حال ابن طاووس و اهميّت كتاب لهوف

  • اهميّت كتاب لُهُوف

  • ترجمه لهوف

  • مقدمه مترجم

  • مقدّمه مؤ لّف

  • الْمَسْلَكُ الاَْوَّلُ فِى الاُْمُورِ الْمُتَقَدِّمَةِ عَلَى الْقِتالِ

  • مسلك اول : در مسائلى كه قبل از ماجراى كربلا وقوع يافته است

  • تولد امام حسين عليه السّلام

  • كه از براى دين و دنياى تو بهتر خواهد بود!؟

  • هانى گفت : أَيُّهَا الاَْمير! مطلب چيست ؟

  • سخنرانى امام حسين عليه السّلام در مكّه

  • شهادت قيس بن مسهر

  • سخنرانى امام عليه السّلام بعد از گفتگو با حُرّ

  • سخنرانى زُهير و جمعى از اصحاب امام عليه السّلام

  • الْمَسْلَكُ الثّانى فى وَصْفِ حَالِ الْقِتالِ وَما يَقْرُبُ مِنْ تِلْكَ الْحالِ

  • مسلك دوم :گزارش از حوادث عاشورا و شهادت امام عليه السّلام و ياران با وفايش

  • نخستين سخنرانى امام عليه السلام در كربلا

  • جواب دندانشكن عباس عليه السّلام به شمر لعين

  • آخرين شب زندگى امام حسين عليه السّلام

  • شوخى و شادمانى اصحاب در شب عاشورا

  • سخنرانى امام عليه السّلام در صبح عاشورا

  • توبه حر رضى عندالله

  • برگزارى نماز ظهر عاشورا

  • جهاد و شهادت حضرت على اكبر عليه السّلام

  • شهادت حضرت على اصغر

  • شهادت حضرت عباس عليه السّلام

  • شهادت عبدالله بن حسن عليه السّلام

  • متن عربى

  • المسلك الثالث فى الاُمُورِ الْمُتَاءَخَّرَةِ عَنْ قَتْلِهِ ع وَ هِىَ تَمامُ ما اءَشَرْنا اِلَيْهِ.

  • مسلك سوم اين بخش در بيان امورى است كه پس از شهادت خامسآل عبا حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء واقع گرديده و در اين قسمت مدعاىما از اين كتاب و آنچه را كه در اول كتاب اشاره به آن نموديم به انجام خواهد رسيد

  • به خاكسپارى شهداى گلگون كفن

  • سخنرانى زينب عليه السّلام در كوفه

  • سخنرانى فاطمه صغرى سلام الله عليها

  • سخنرانى ام كلثوم عليه السّلام

  • سخنرانى امام سجاد عليه السّلام

  • اهل بيت عليه السّلام امام در مجلس ابو زياد

  • شهادت عبدالله عفيف ازدى

  • فرستادن اسيران به شام

  • توبه و شهادت پير مرد شامى

  • سر نازنين امام حسين عليه السّلام در مجلس يزيد

  • سخنرانى زينب كبرى عليه السّلام درمجلس يزيد

  • داستان مرد شامى در مجلس يزيد

  • خواب ديدن سكينه سلام الله عليها در شهر شام

  • سخنان شگفت انگيز سفير روم

  • فرمايش امام سجاد (عليه السلام) به منهال بن عمرو

  • سه درخواست امام سجاد عليه السّلام از يزيد

  • ورود اهل بيت عليه السّلام به كربلا

  • سخنرانى امام سجاد عليه السّلام در نزديك مدينه

  • ورود قافله به مدينه

  • زبان حال منزلهاى مدينه

  • گريه امام سجاد عليه السّلام در فراق شهيدان

  • سرنوشت قاتلان سيد الشهدا و يارانش

  • در بيان بعضى از احوال مختار و كيفيت كشته شدن بعضى از قاتلان آن حضرت

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3196 / دانلود: 292
اندازه اندازه اندازه
سوگنامه كربلا

سوگنامه كربلا

نویسنده:
فارسی
مقدمه سوگنامه كربلا

مؤ لف : سيّد بن طاووس

مترجم :محمّد طاهر دزفولى

مقدمه
رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيت الله خامنه اى مى فرمايد:
(....وقتى ((لهوف )) آمد، تقريبا همه مقاتل ، تحت الشعاع قرار گرفت . اين مقتل بسيار خوبى است ؛ چون عبارات ، بسيار خوب و دقيق و خلاصه انتخاب شده است .
شهيد محراب آيت الله قاضى تبريزى رحمة الله مى فرمايد:
كتاب لهوف سيد ابن طاوس - رحمة الله عليه - نقلياتش بسيار مورد اعتماد است و در ميان كتب مقاتل ، كتاب مقتلى به اندازه اعتبار و اعتماد، به آن نمى رسد....

شرح حال ابن طاووس و اهميّت كتاب لهوف
على بن موسى بن جعفر معروف به ((ابن طاوس )) در سال ٥٨٩ ه‍ق در شهر دانشمند خيز و عالم پرور ((حلّه )) چشم به جهان گشود. ابن طاوس در آن شهر علم و اجتهاد رشد يافت و از محضر پدر بزرگوارش بهره كافى برد و همانطور كه خود مى گويد:
پدر و نيز جدّ وى ((ورّام )) بيشترين نفوذ را بر وى در سالهاى رشدش ‍ داشته اند و به او فضيلت ، تقوى و تواضع را ياد داده اند.
علماى ديگرى كه ابن طاوس در نزد آنان درس خوانده عبارتند از: ابوالحسن على بن يحيى الخيّاط حلّى ، حسين بن احمد السّوراوى ، تاج الدين حسن بن على الدربى ، نجيب الدين محمد السوراوى ، صفى الدين بن معدّ بن على الموسوى ، شمس الدين فخار بن محمد بن فخار الموسوى و...
ابن طاوس در نسلهاى بعدى به عنوان ((صاحب الكرامات )) معروف شد.
او خود از حوادث معجزه آسايى كه برايش رخ داده مواردى را نقل مى كند. و نيز گزارش شده كه با امام زمان (عج ) در تماس مستقيم بوده است . گفته مى شود كه علم به ((اسم اعظم )) به او اعطاء گرديد امّا اجازه اينكه آن را به فرزندانش بياموزد، داده نشد.
ابن طاوس به فرزندانش مى گويد كه ((اسم اعظم )) همچون مروايدهاى درخشان در نوشته هاى وى پراكنده بوده و آنان با خواندن مكرّر آنها، مى توانند آن را كشف كنند.
تقواى ابن طاوس از بسيارى از عبارات تاءليف او مى درخشد... ابن طاوس ‍ كفن خود را آماده كرده و به آن خيره مى شد و روز رستاخيز را در پيش چشم خود مجسّم مى كرد. دلمشغولى او به مرگ ، از عبارات مختلف ((كشف المحجّه )) به دست مى آيد.(١)
ابن طاوس خود اذعان داشته كه من به اوّل هر ماه آگاهى دارم بدون اينكه به هيچ يك از اسباب آگاهى بدان ، تمسّك نمايم .
علامه طباطبايى - صاحب تفسير الميزان - در منهج عرفانى هم به دو نفر از بزرگان اماميّه بسيار اهميّت مى دادند: يكى سيّد على بن طاوس - رضوان اللّه عليه - و همچنين كتاب معروف ايشان موسوم به ((اقبال )) كه مشحون از اسرار اهل بيت عليهم السّلام است ، اهميّت فوق العاده مى دادند. ديگرى سيّد بحرالعلوم ، كه هر دو به تواتر حكايات به محضر مبارك حضرت ولىّ عصر - ارواحنا له الفداء - شرفياب گرديده اند...))(٢)
عارف فرزانه ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى از ((ابن طاوس )) تعبير به ((سيّدالمراقبين )) فرموده است .(٣) و در مورد ديگر مى فرمايد: ((... آن چنان كسى است كه شيخ من قدّس سرّه مى گفت : مانند ابن طاوس در ((علم مراقبه )) در اين اُمّت از طبقه رعيّت نيامده است )).(٤)
آيت اللّه شيخ جعفر شوشترى (وفات : ١٣٠٣ ه‍.ق ) درباره ابن طاوس ، مى فرمايد: ((... و بدان كه در نقل مراثى ، از آن جناب ، معتبرترى نداريم . در جلالت قدر، مثل ايشان كم است .))(٥)

اهميّت كتاب لُهُوف
كتاب ((لُهُوف )) ابن طاوس اختصار و اشتهار را با هم جمع كرده و در نزد علماى برجسته شيعه جايگاه مهمى براى خودش باز كرده است به طورى كه شهيد محراب آيت اللّه سيّد محمد على قاضى تبريزى مى فرمايد: ((كتاب لهوف سيّد ابن طاوس - رحمة اللّه عليه -، نقليّاتش بسيار مورد اعتماد است و در ميان كتب مَقاتل كتاب مَقْتَلى به اندازه اعتبار و اعتماد به آن نمى رسد و در اطمينان بر آن كتاب در رديف اول كتب معتبره مقاتل قرار گرفته است ))(٦)
رهبر معظم انقلاب حضرت آيت اللّه خامنه اى - مُدَّ ظِلُّهُ العالى - در خطبه هاى نماز جمعه تهران چندين مرتبه از روى همين كتاب مقتل ابن طاوس ، ذكر مصيبت خوانده است و در نماز جمعه مورخ ١٨/٢/٧٧ مصادف با يازدهم ماه محرم ١٤١٩ ه‍ ق ، چنين فرمودند: ((من امروز مى خواهم از روى مقتل ابن طاوس كه كتاب ((لهوف )) است چند جمله ذكر مصيبت كنم و چند صحنه از اين صحنه هاى عظيم را براى شما عزيزان بخوانم ، البته اين مقتلِ بسيار معتبرى است .
ابن طاوس - كه على بن طاوس باشد - فقيه ، عارف ، بزرگ ، صدوق ، موثّق ، مورد احترام همه و استاد فقهاى بسيار بزرگى است . خودش اديب و شاعر و شخصيت خيلى برجسته يى است . ايشان اولين مقتلِ بسيار معتبر و موجز را نوشتند. البته قبل از ايشان مقاتل زيادى است . استادشان ((ابن نما)) مقتل دارد، شيخ طوسى مقتل دارد، ديگران هم دارند، مقتلهاى زيادى قبل از ايشان نوشته اند؛ امّا وقتى ((لهوف )) آمد، تقريبا همه مقاتل ، تحت الشعاع قرار گرفت . اين مقتلِ بسيار خوبى است ؛ چون عبارات ، بسيار خوب و دقيق و خلاصه انتخاب شده است .))(٧)
آقاى اءتان گلبرك كه بهترين تحقيق را درباره آثار ابن طاوس به عمل آورده ، مى نويسد: ((به گفته آقا بزرگ عنوان ((لهوف )) معروفتر از ((ملهوف )) است .
احتمالا همين تاءليف است كه شيخ حرّ عاملى در اجازه خود به محمد فاضل المشهدى ((بحار)) ١١٠/١١٧) در ميان آثار ابن طاوس ، كه اجازه روايت آنها را به وى داده به آن با عنوان ((مقتل الحسين )) ياد مى كند. لهوف درباره رخدادهايى است كه به حادثه كربلا منتهى شده ، همچنين اصل جنگ و رخدادهاى بعدى آن .
بيشتر داستان را يك ((راوى ناشناخته )) نقل مى كند. هدف وى اين بود كه لهوف در عاشورا خوانده شود (نك : ((اقبال )). اگر كسى بدان دسترسى نداشته باشد، وى پيشنهاد مى كند همان مطالبى كه در اقبال (يعنى : ((اللّطيف فى التّصنيف )) آمده خوانده شود. ((لهوف )) يكى از معرفترين تاءليفات ابن طاوس در آمد. چند چاپ از آن وجود دارد و چند بار نيز به فارسى ترجمه شده است (نك : ((ذريعه )) ١٨/٢٩٦ ش ١٨٨؛ ٢٦/ ٢٠١ ش ‍ ١٧ - ١؛ مُشار، مؤ لفين ٤/ ٤١٦، فهرست ١٣٠٧ - ١٣٠٨؛ مق : ارجمند ص ‍ ١٦٥)...))(٨)
سرانجام اين دانشمند متّقى و زاهد و عارف و پرتلاش و كوشا، در روز دوشنبه پنجم ذى القعده سال ٦٦٤ ه‍. ق در بغداد رحلت كرد و به نوشته ((حوادث جامعه ))، جنازه او را پيش از دفن به نجف اشرف نقل دادند. ناگفته نماند كه قبلا كفن خود را تهيه كرد، و در حج بيت اللّه ، لباسِ احرام خود نمود، آن را در كعبه معظّمه در روضات مطهّره حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و ائمه بقيع و عراق ، متبرّك نموده و همه روزه نگاهش مى كرد و آن را وسيله شفاعت آن بزرگواران ، قرار داده بوده است .(٩)

ترجمه لهوف
به خاطر اهميّت كتاب لهوف كه از معتبرترين متون به شمار مى آيد، جمعى از بزرگان به ترجمه آن پرداخته اند كه ظاهرا اولين ترجمه به قلم شيواى ميرزا رضا قلى تبريزى به نام ((لجّة الاَْلَم )) مى باشد و بعد از آن ((لهوف )) به قلم مترجم معروف عصر مشروطيّت ، محمد طاهر بن محمدباقر موسوى دزفولى ، در سال ١٣٢١ ه‍. ق انجام پذيرفته و اينك ترجمه ايشان با ويرايش ‍ و مقدارى پيرايش متن و سليس تر نمودن آن ، تقديم حضور عاشقان مكتب ولايت و شهادت ، مى گردد. دو سال بعد از اين ترجمه يعنى در سال ١٣٢٣ ه‍. ق . محدّث نامى حاج شيخ عباس قمّى رحمه اللّه بخش دوم لهوف را كه درباره واقعه روز عاشورا است ، ترجمه نمودند اينجانب نسخه اى از لهوف را در دست دارد كه در حاشيه آن ، ترجمه محدّث قمى آمده است .
از درگاه خداوند متعال براى همه شيفتگان مكتب اباعبداللّه عليه السّلام بخصوص شهيدان انقلاب اسلامى كه عشق و محبت خود را به امام حسين عليه السّلام عملا نشان دادند و جان در اين راه پرافتخار باختند و نظام اسلامى را با خون پاك خود تثبيت نمودند، اجر جزيل خواستاريم .
حوزه علميه قم
صادق حسن زاده - ١٢/١٢/٧٧

مقدمه مترجم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذى اءَخْرَقَ قُلُوبَنا بِمَصائب فَرْخِ الرَّسوُلِ وَ اءَجْرى دُمُوعَنا عَلى قُرَّةِ عَيْنِ الْبَتُولِ وَ جَعَلَ سُروُرَنا فى طُولِ اءَحْزانِهِ وَ اءَدامَ هُمُومَنا بِدَوامِ اءَشْجانِهِ وَالصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى رَسُولِ اللّهِ مُحَمَّدِبْنِ عَبْدِاللّهِ صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الجارى عَلَيْهِ عَبْرَتُهُ مُدَّة حَياتِهِ وَ عَلَى اءميرالْمؤْمنينَ الْمُخْبِرِ بِقَتْلِهِ وَسَبْى بَناتِهِ.
اءَمّا بَعْد؛ چنين گويد اين بنده قاصر، ابن محمد باقر الموسوى الدزفولى ، محمد طاهر - عفى اللّه عَنْ جَرائمهما - كه در اين اوان محنت اقتران ، كه ايّام عاشوراء سال ١٣٢١ ه‍. ق از افق مصيبت قريب العهد به طلوع است . و از اين جهت ، نائره اندوه و محنت ، باز از دلهاى شيعيان در مصيبت مولاى خود در شُرف اشتغال هيجان است و سيلاب اشك از ديده ماتميان رشك عمّان ، هر كسى به نحوى عزا دار و به قسمى سوگوارند، اين بنده روسياه و غريق بَحْر گناه را به نظر رسيد كه ايام مصيبت فرجام را وسيله تمسّك به ذيل شفاعت سِبْط خير الاَنام - عليه الصلاة و السلام - نموده بدين گونه كه به عرض برادران دينى خواهد رسيد و كتاب مستطاب ((أَللُّهُوف عَلى قَتْلَى الطُّفُوف )) كه از معتبرترين كتب مقاتل اماميه - كَثَّرَ اللّهُ اءمثالَهُمْ فى البَرّيَّة - تاءليف سيّد بزرگوار عالى مقدار، على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس الحسينى - نَوَّرَ اللّهُ مَضْجَعَهُ وَ عَطَّرَ اللّهُ مَرْقَدهُ - مى باشد و از جمله علماء اءعلام و محققين فرقه اماميّه و طايفه ناجيه اثنى عشريه است و در جلالت شاءن و سطوع برهان ، اَجَلّ از آن است كه كسى بتواند احصاء برهه اى از مفاخر و فضائل آن جناب را نمايد؛ چه از غايت ظهور و اشتهار به مثابه آن است كه مدح خورشيد عالمتاب را در مراى ناظران احدى توان نمود و يا آنكه بحر محيط را به كاسه وَهْم توان پيمود. شَكَرَ اللّهُ مساعيهُ وَ رَفَعَ اللّهُ دَرَجاتَهُ.
و بالجمله ؛ چون اين كتاب مستطاب را مراتب بلند و معارج ارجمند از وثوق و اعتماد در نزد حُجَج الاسلام و علماى اءعلام است ، مناسب چنين دانستم كه لالى مضامين و جواهر فوايد آن را در نظر كافّه شيعيان و ((اهل بيت ))اش لاسيّما آن كسانى كه از درك مفاد عبارات عربى در پرده و حجابند جلوه گر نمايد كه هر كس به قدر استعداد از اين فيض عظيم بهره و از اين سرچشمه نجات غُرفه برداشته و عامّه خلق بر حقايق وقايع روز عاشورا و غير آن به شرحى كه در اين كتاب مرقوم گرديد كه خالى از زوائد است و عارى از آنچه طبع شيعه مؤ من غيور از شنيدن او متاءذّى است اطلاع كامل حاصل نمايند. اميد كه اين بنده روسياه را از دعاى خير در مظانّ استجابت فراموش نفرمايند و چون در ترجمه ديباچه كتاب ، مهم غرضى نيافتم اعراض از آن را اَوْلى دانستم (١٠) و از مَسْلَك اَوّل كه به دو اصل كتاب است شروع در ترجمه گرديد و ابتداء شروع ، روز ٢٢ ماه ذى الحجة الحرام سال ١٣٢٠ ه‍. ق بوده . به عون اللّه تعالى در ظرف بيست روز به اتمام رسيد.
اميدوار از عواطف و مراحم اهل فضل و دانش چنان است كه دامان عفو بر زلاّت بپوشانند و از خدشه در لغزشهاى آن اغماض فرمايند.
وَالْعُذْرُ عِنْدَ كِرامِ النّاسِ مَقْبُولٌ وَ بِاللّهِ التَوْفيقُ وَعَلَيْهِ التِّكْلان .

مقدّمه مؤ لّف
متن عربى :
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
اَلْحَمْدُ للّهِِ الْمُتَجَلّى لِعِبادِهِ مِنْ أُفُقِ الاَْلْبابِ، الْمُجْلى عَنْ مُرادِهِ بِمَنْطِقِ السُّنَّةِ وَالْكِتابِ، الَّذى نَزَّهَ أَوْلِياءَهُ عَنْ دارِ الْغُرُورِ، وَسَما بِهِمْ إِلى أَنْوارِ السُّرُورِ.
وَلَمْ يَفْعَلْ ذلِكَ مُحاباةً لَهُمْ عَلَى الْخَلائِقِ، وَلا إِلْجاءً لَهُمْ إِلى جَمِيلِ الطَّرائِقِ.
بَلْ عَرَفَ مِنْهُمْ قَبُولاً لِلاَْلْطافِ، وَاسْتِحْقاقاً لِمَحاسِنِ الاَْوْصافِ، فَلَمْ يَرْضَ لَهُمِ التَّعَلُّقِ بِجِبالِ الاِْهْمالِ، بَلْ وَفَّقَهُمْ لِلتَّخَلُّقِ بِكَمالِ الاَْعْمالِ.
حَتّى عَزِفَتْ نُفُوسَهُمْ عَمَّنْ سِواهُ، وَعَرِفَتْ أَرْواحُهُمْ شَرَفَ رِضاهُ، فَصَرَفُوا أَعْناقَ قُلُوبِهِمْ إِلى ظِلِّهِ، وَعَطَفُوا اَّمالَهُمْ نَحْوَ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ.
فَتَرى لَدَيْهِمْ فَرْحَةَ الْمُصَدِّقِ بِدارِ بَقائِهِ، وَتَنْظُرُ عَلَيْهِمْ مِسْحَةَ الْمُشْفِقِ مِنْ أَخْطارِ لِقائِهِ.
ترجمه :
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
حمد و سپاس خداى را كه پرتوى نورش از افق عقلهاى ناب براى بندگانش ‍ متجلّى گشت و مرام و مرادش را به وسيله زبان گوياى سنّت و كتاب آشكار ساخت . آن خدائى كه دل دوستان و دلباختگان خود را از چنگال دنياى دلفريب رهانيد و به سوى نورهاى سرورانگيز كشانيد. اين لطف براى شيفتگانش بى جهت يا جبرآميز و الزام آور نبوده است بلكه از آن روى بوده كه خداوند متعال آنها را قابل و لايق دريافت چنين الطاف و سزاوار آراستگى به چنين صفات نيكو و برجسته اى دانسته است . پس خداوند متعال راضى نشد كه دلباختگان خود را گرفتار بيكارى و بلاتكليفى ببيند لذا به آنها توفيق عمل به تكاليف را عنايت فرمود و در اين عرصه موفّق شان ساخت ؛ به طورى كه اولياء اللّه به كردارهاى كمال پرور روى آوردند و از هرچه غير او بود دل كنده و آسوده خاطر گشتند. روح آنها شرف خشنودى و رضاى خدا را دريافت تا اينكه اعماق دلهايشان متوجّه حق گرديد و در سايه لطف و عنايت او آرام گرفت و سمت و سوى آرزوهايشان به فضل و كرم الهى سوق يافت . در وجود آنان سرورى سرشار مشاهده مى كنى كه مخصوص دلهاى مطمئن به عالم بقا و آن سراست
متن عربى :
وَلا تَزالُ اءَشْواقُهُمْ مُتَضاعِفَةً اِلى ما قَرَّبَ مِنْ مُرادِهِ، وَ اءَرْيَحِيَّتِهِمْ مُتَرادِفَةً نَحْوَ إِصْدارِهِ وَاِيرادِهِ، وَ اءَسْماعُهُمْ مُصْغِيَةً إِلى اسْتِماعِ اءَسْرارِهِ، وَقُلُوبُهُمْ مُسْتَبْشِرَةً بِحَلاوَةِ تِذْكارِهِ.
فَحَيّاهُمْ مِنْهُ بِقَدْرِ ذلِكَ التَّصْديقِ، وَحَباهُمْ مِنْ لَدُنْهُ حَباءَ الْبرِّ الشَّفيقِ.
فَما اءَصْغَرَ عِنْدَهُمْ كُلُّ ما شَغَلَ عَنْ جَلالِهِ، وَما اءَتْرَكَهُمْ لِكُلِّ ما باعَدَ مِنْ وِصالِهِ، حَتّى اءَنَّهُمْ لَيَتَمَتَّعُونَ بِاءُنْسِ ذلِكَ الْكَرَمِ وَالْكَمالِ، وَيَكْسُوهُمْ اءَبَداً حُلَلَ الْمَهابَةِ وَالْجَلالِ.
فَإِذا عَرِفُوا أَنَّ حَياتَهُمْ مانِعَةٌ عَنْ مُتابَعَةِ مَرامِهِ، وَبَقاءُهُمْ حائِلٌ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ اِكْرامِهِ، خَلَعُوا اءَثْوابَ الْبَقاءِ، وَقَرَعُوا اءَبْوابَ اللِّقاءِ، وَتَلَذَّذُوا فى طَلَبِ ذلِكَ النَّجاحِ، بِبَذْلِ النُّفُوسِ وَالاْءَرْواحِ، وَعَرَضُوها لِخَطَرِ السُّيُوفِ وَالرِّماحِ.
وَإِلى ذلِكَ التَّشْرِيفِ الْمَوْصُوفِ سَمَتْ نُفُوسُ اءَهْلِ الطُّفُوفِ، حَتّى تَنافَسُوا فِى التَّقَدُّمِ إِلَى الْحُتُوفِ،
ترجمه :
و همچنين اثر خوف و ترسى در آنها مى بينى كه از علوّ جبروت و عظمت پروردگار عالميان و ملاقات با اوست . پيوسته شوق آنان به كمال قرب خداوند در تزايد است و دلهايشان متمايل به انجام تكاليف الهى است و در اين راه جديّت كامل دارند و گوشهايشان براى شنيدن اسرار الهى مهياست و دلهايشان از حلاوت ذكر خدا، شاد و خرّم است . به مقدار ايمانشان از لذّت ذكر الهى بهره مند مى گردند و خداوند متعال از خزينه لطف و عطايش ، آنچه را شايسته بخشش نيكوكار مهربان است ، به آن مردان الهى بدون هيچ منّت ، ارزانى فرموده است .
پس چقدر كوچك شد در نزد ايشان هر چيزى كه روگردان گشت از جلال و عظمت او و چقدر متروك و مبتذل گرديد بر ايشان ، هر آنچه باعث دورى از وصال او آمد، به حدّى كه ايشان همواره از اُنس با آن چنان كمال لذّت مى برند و پيوسته به زيورهاى هيبت و جلال الهى مُلبّس اند. چون دانستند كه حيات و زندگى آنان مانع از كمال بندگى و متابعت حكم خداونديست ، ناچار از بقاء خود گذشته به لقاى حضرت حق پيوستند و در طلب اين رستگارى تا سرحدّ ايثار و جانبازى پيش رفتند و آماده شدند كه جان و تن خود را در معرض نيزه ها و شمشيرهاى برّان ، قرار دهند.
مرغ جان شهداى كربلا براى رسيدن اين كمال و شرافت ، قفس تن را درهم شكستند و به پرواز درآمدند و سبقت و مبادرت به
متن عربى :
وَ اءَصْبَحُوا نُهَبَ الرِّماحِ وَالسُّيُوفِ.
فَما اءَحَقَّهُمْ بِوَصْفِ السَّيِّدِ الْمُرْتَضى عَلَمُ الْهُدى رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ، وَ قَدْ مَدَحَ مَنْ اءَشَرْنا إِلَيْهِ فَقالَ:
لَهُمْ جُسُومٌ عَلَى الرَّمْضاءِ مُهْمَلَةٌ
وَ اءَنْفُسٌ فى جِوارِاللّهِ يُقريها
كَاءَنَّ قاصِدَها بِالضَّرِّ نافِعُها
وَ اءَنَّ قاتِلَها بِالسَّيْفِ مُحْييها
وَلَوْلا إِمْتِثالُ اءَمْرِ السُّنَّةِ وَالْكِتابِ فى لَبْسِ شِعارِ الْجَزَعِ وَالْمُصابِ، لاِءَجْلِ ما طَمَسَ مِنْ اءَعْلامِ الْهِدايَةِ، وَ اءُسِّسَ مِنْ اءَرْكانِ الْغَوايَةِ، وَتَاءَسُّفا عَلى ما فاتَنا مِنْ تِلْكَ السَّعادَةِ، وَتَلَهُّفاً عَلى اءَمْثالِ تِلْكَ الشَّهادَةِ، وَإِلا كُنّا قَدْ لَبِسْنا لِتِلْكَ النِّعْمَةِ الْكُبْرى اءَثْوابَ الْمَسَرَّةِ وَالْبُشْرى .
وَحَيْثُ اءَنَّ فِى الْجَزَعِ رِضىً لِسُلْطانِ الْمَعادِ، وَغَرضا لاَِبْرارِ الْعِبادِ، فَها نَحْنُ قَدْ لَبِسْنا سِرْبالَ الْجُزُوعِ، وَآنِسْنا بِإِرْسالِ الدُّمُوعِ، وَقُلْنا لِلْعُيونِ: جُودى بِتَواتِرِالْبُكاءِ، وَلِلْقُلُوبِ: جُدّى جِدَّ ثَواكِلِ النِّساءِ.
ترجمه :
شهادت را سبب لذّت و آرامش دانستند و غارت اموال و اسيرى عيال و اطفال ، هيچگونه كدورت و ملال به دلهاى خود راه ندادند.
چنانچه سيّد مرتضى علم الهدى رحمه اللّه سروده : ((لَهُمْ نُفُوسٌ عَلَى الرَّمضا مُهْمَلَةٌ...))؛ يعنى براى آنان بدنهايى است كه بر ريگزار گرم افتاده و جانهايشان در جوار خدا آرميده ؛ گويا اينان كسانى اند كه آسيب رسانندگانشان ، سود دهندگان آنها به شمار مى آيند و قاتلان آنان ، زنده كنندگان آنان محسوب مى شوند!
و اگر نبود امتثال فرمان سُنّت پيامبر و كتاب پروردگار در پوشيدن لباس جزع و مصيبت زدگى هنگام از بين رفتن نشانه هاى هدايت و ايجاد بدعتها و تاءسف براى از دست دادن سعادت و تاءثر بر شهادت آنان ، هرآينه در مقابل اين نعمت بزرگ ، جامه هاى سرور و بشارت به تن مى كرديم ، ولى چون ناله و ماتم در مصيبت دخترزاده حضرت خاتم ، سبب رضاى خداست ، و نيكوكاران را غرضى در اين عزادارى مترتّب است .
ما هم جامه عزا پوشيديم و اشك از ديدگان جارى ساختيم و به چشمان خود چنين خطاب كرديم :
اى ديدگان ! از پى در پى گريستن غافل نباشيد و به دلهاى خود خطاب كرديم : همچون زنان فرزند مرده در ناله و زارى بكوشيد كه امانتهاى پيامبر رؤ وف در اين سرزمين معروف ، مباح شمرده شده است و اساس وصيّت آن حضرت درباره حرمسرا و بچه هاى دلبندش
متن عربى :
فَإِنَّ وَدائِعَ الرَّسُولِ الرَّؤُوفِ اءُضْيعَتْ يَوْمَ الطُّفُوفِ، وَرَسُومُ وَصِيَّتِهِ بِحَرَمِهِ وَ اءَبْنائِهِ طُمِسَتْ بِاءلْدى اءُمَّتِهِ وَ اءَعْدائِهِ.
فَياللّهِ مِنْ تِلْكَ الْفَوادِحِ الْمُقْرِحَةِ لِلْقُلُوبِ، وَالْجوائِحِ الْمُصَرَّحَةِ بِالْكُرُوبِ، وَالْمَصائِبِ الْمُصَغَّرَةِ كُلِّ بَلْوى ، وَالنَّوائِبِ الْمُفَرَّقَةِ شَمْلِ التَّقْوى ، وَالسِّهامِ الَّتى أَرَاقَتْ دَمَ الرِّسالَةِ، وَالاَْيْدِى الَّتى ساقَتْ سَبْيَ الْجَلالَةِ، وَالرَّزِيَّةِ الَّتي
نَكَسَتْ رُؤُوسَ الاَْبْدالِ، وَالْبَلِيَّةِ الَّتى سَلَبَتْ نُفُوسَ خَيْرِ الاْلِ، وَالشَّماتَةِ الَّتى رَكَسَتْ اءُسُودَ الرِّجالِ، وَالْفَجِيعَةِ الَّتى بَلَغَ رَزْؤُها إِلى جِبْرئيلَ، وَالْفَظِيعَةِ الَّتى عَظُمَتْ عَلَى الرَّبِّ الْجَليلِ.
وَ كَيْفَ لا يَكُونُ كَذلِكَ وَ قَدْ اءَصْبَحَ لَحْمُ رَسُولِاللّهِ مُجَرَّدا عَلَى الرِّمالِ، وَدَمُهُ الشَّريفِ مَسْفُوكا بِسُيُوفِ الضُّلاّلِ، وَوُجُوهِ بَناتِهِ مَبْذُولَةٌ لِعَيْنِ السّائِقِ وَالشَّامِتِ، وَسَلْبُهُنَّ بِمَنْظَرٍ مِنَ النّاطِقِ وَالصّامِتِ، وَتِلْكَ الاَْبْدانُ الْمُعَظَّمَةُ عاريَةٌ مِنَ الثِّيابِ، وَالاَْجْسادُ الْمُكَرَّمَةُ جاثيَةٌ عَلَى التُّرابِ؟!!
ترجمه :
با دستهاى اُمّتش و دشمنان بى غيرتش از بين رفته است .
خدايا! به تو پناه مى بريم از اين كارهاى بزرگ كه دلها را جريحه دار كرده و از اين مصيبت هاى عظيم كه غم و غصه ها را به صورت فرياد از دل برمى آورد و اين گرفتارى كه همه گرفتاريها را كوچك و ناچيز مى نمايد و از اين پيشامدها كه كانون تقوى را متفرّق مى سازد و از تيرهايى كه خون رسالت را بر زمين ريخت و دستهايى كه خاندان جلالت را به اسارت برد و مصيبتى كه بزرگان را سرافكنده نمود و فتنه و بلايى كه جانهاى بهترين خانواده را از پيكرشان برگرفت و سرزنشى كه دست شيرمردان را بست و رخداد دلخراشى كه جبرئيل را هم به ماتم نشاند و واقعه جانسوزى كه در پيشگاه پروردگار عظمت داشت .
چرا اين چنين نباشد؟ حال آنكه پاره اى از گوشت بدن پيامبر، عريان بر روى شن هاى بيابان ، افتاده و خون شريفش به تيغ گمراهان ريخته شده و صورتهاى دخترانش در مقابل چشم شتررانان و شماتت گران و تاراج لباسهايشان در ديدگاه هر گويا و خاموش صورت پذيرفته و اين بدنهاى باعظمت و اين پيكرهاى باكرامت ، در حالى كه برهنه از لباس هستند، بر روى خاك افتاده اند.
متن عربى :
مَصائِبٌ بَدَّدَتْ شَمْلَالنَّبيِّ فَفي
قَلْبِ الْهُدى اءَسْهُمٌ يَطِفْنَ بِالتَّلَفِ
وَناعِياتٌ إِذا ما مَلَّ ذُو وَلَهٍ
سَرَتْ عَلَيْهِ بِنارِ الْحُزْنِ وَالاَْسَفِ
فَيالَيْتَ لِفاطِمَةَ وَ اءَبيها عَيْنا تَنْظُرُ إِلى بَناتِها وَبَنيها: ما بَيْنَ مَسْلُوبٍ، وَجَريحٍ، وَمَسْحُوبٍ، وَذَبيحٍ، وَبَنَاتُ النُّبُوَّةِ: مُشَقَّقاتُ الْجُيُوبِ، وَمَفْجُوعاتٌ بِفَقْدِ الْمَحْبُوبِ، وَناشِراتٌ لِلشُّعُورِ، وَبارِزاتٌ مِنَ الْخُدُورِ، وَلاطِماتٌ لِلْخُدُودِ، وَعادِماتٌ لِلْجُدُودِ، وَمُبْدِياتٌ لِلنِّياحَةِ وَالْعَويلِ، وَفاقِداتٌ لِلْمُحامى وَالْكَفيلِ. فَيا اءَهْلَ الْبَصائِرِ مِنَ الاَْنامِ، وَ يا ذَوِى النَّواظِرِ وَالاَْفْهامِ، حَدِّثُوا نُفُوسَكُمْ بِمَصائِبِ هاتِيكَ الْعِتْرَةِ، وَنَوِّحُوا بِاللّهِ لِتِلْكَ الْوَحْدَةِ وَالْكَثْرَةِ، وَساعِدُوهُمْ بِمُوالاةِ الْوَجْدِ وَالْعِبْرَةِ، وَتاءََسَّفُوا عَلى فَواتِ تِلْكَ النُّصْرَةِ. فَإِنَّ نُفُوسَ اءُولئِكَ الاَْقْوامِ وَدائِعُ سُلْطانِ الاَْنامِ، وَثَمَرةُ فُؤ ادِ الرَّسُولِ، وَقُرَّةُ عَيْنِ الزَّهْراءِ الْبَتُولِ، وَمَنْ كانَ يَرْشِفُ بِفَمِهِ الشَّريفِ ثَناياهُمْ، وَيُفَضِّلُ عَلى اءُمَّتِهِ اءُمُّهُمْ وَ اءَباهُمْ.
ترجمه :
((مصائبُ بَدَّدَتْ شَمَلَ النَّبىّ فَفى ...))؛ يعنى مصيبت هايى كه كانون خاندان پيامبر را پريشان كرد و تيرهايى كه در دل خورشيد هدايت نشست و آن قلب بشريت را از كار انداخت . و فريادهاى طنين انداز زنان خبر از مرگ آنان مى داد و آن جناب را مخاطب مى ساخت و آتش سوزان حزن و اندوه و تاءسف را در دلش شعله ور مى ساخت .
اى كاش فاطمه و پدرش مى ديدند كه دختران و فرزندانشان را پابرهنه كرده اند و عده اى را زخمى و و گروهى را اسير و برخى را سربريده اند. دختران خاندان نبوّت گريبان چاك و مصيبت زده و با مويهاى پريشان از پشت پرده ها بيرون آمده و بر صورتهاى خود سيلى مى زنند و در غم از دست دادن حمايت گران و سرپرستان خود، صدا به نوحه و زارى بلند نموده اند.
اى مردم آگاه و اى انسانهاى تيزبين ، قتلگاه اين خاندان را به ياد آوريد و به بى كسى و غربت آنان و زيادى دشمنان ، نوحه سرايى كنيد و با غم و اندوه دائم و اشك چشمانتان ، آنان را يارى نماييد كه جانهاى آنان امانتهاى پروردگار جهان و ميوه دل پيامبر مسلمانان و نور چشم فاطمه زهراء، هستند.
آنان كسانى اند كه پيامبر با دهان مباركش دندانهاى آنان را مى مكيد و پدر و مادر آنان را از پدر و مادر خود، برتر مى دانست .
متن عربى :
إِنْ كُنْتَ فى شَكٍّ فَسَلْ عَنْ حالِهِمْ
سُنَنَ الرَّسُولِ وَمُحْكَمَ التَّنْزيلِ
فَهُناكَ اءَعْدَلُ شاهِدٍ لِذَوِى الْحِجى
وَبَيانُ فَضْلِهِمْ عَلَى التَّفْصيلِ
وَ وَصِيَّةٌ سَبَقَتْ لاَِحْمَدَ فيهِمُ
جاءَتْ إِلَيْهِ عَلى يَدَيْ جِبْريلِ
وَكَيْفَ طَابَتِ النُّفُوسُ مَعَ تَدانِى الاَْزْمانِ بِمُقابَلَةِ إِحْسانِ جَدِّهِمْ بِالْكُفْرانِ، وَتَكْديرِ عَيْشَهِ بِتَعْذيبِ ثَمَرَةِ فُؤ ادِهِ، وَتَصْغيرِ قَدْرِهِ بِإِراقَةِ دِماءِ اءَوْلادِهِ؟!
وَ اءَيْنَ مَوْضِعُ الْقَبُولِ لِوَصاياهُ بِعِتْرَتِهِ وَ آلِهِ؟ وَ مَا الْجَوابُ عِنْدَ لِقائِهِ وَ سُؤ الِهِ؟ وَ قَدْ هَدِمَ الْقَوْمُ ما بَناهُ! وَ نادَى الاِْسْلامُ وا كُرْباهُ! فَياللّهِِ مِنْ قَلْبٍ لا يَتَصَدَّعُ لِتِذْكارِ تِلْكَ الاُْمُورِ! وَيا عَجَباهُ مِنْ غَفْلَةِ اءَهْلِ الدُّهُورِ! وَ ما عُذْرُ اءَهْلِ الاِْسْلامِ وَالاْ يمانِ فى إِضاعَةِ اءَقْسامِ الاَْحْزانِ! اءَلَمْ يَعْلَمُوا اءَنَّ مُحَمَّدا مَوْتُورٌ وَجيعٌ؟ وَ حَبيبَهُ مَقْهُورٌ صَريعٌ؟ وَالْمَلائِكَةَ يُعَزُّونَهُ عَلى جَليلِ مُصابِهِ؟
وَالاَْنْبياءَ يُشارِكُونَهُ فى اءَحْزانِهِ وَ اءَوْصابِهِ؟
ترجمه :
إِنْ كُنْتَ فى شَكٍ فَسَلْ عَنْ حالِهِمْ...))؛ يعنى اگر نسبت به آنان در دل خود، شكى دارى ، از سُنّت پيامبر و قرآن سؤ ال كن ، براى اينكه اين دو عادلترين شاهدان راستگو نزد فرزانگان هستند و بيان فضيلت ايشان به تفصيل در آن دو آمده است و خداوند متعال به وسيله حضرت جبرئيل فضايل آنها را ابلاغ فرموده است .
چگونه اين مردم به همين زودى (همه چيز را فراموش ‍ كردند) و در برابر نيكيهاى پدرش به ناسپاسى پرداختند و عيش حضرتش را با زجر و اذيّتى كه بر ميوه دلش روا نمودند، مكدّر ساختند و با ريختن خون فرزندانش قدر و منزلت او را كوچك شمردند؛ پس آن همه سفارش كه درباره خاندان و فرزندانش كرده بود، چه شد؟! هنگام ملاقات با آن حضرت در قيامت ، چه پاسخى خواهند گفت ؟! اين ستمكاران بنايى را كه ايشان برپا ساخته بود، ويران كردند و فرياد وامصيبتاه از اسلام بلند شد و به خدا پناه مى بريم از دلى كه به ياد اين كارها نشكند و تعجّب مى كنم از غفلت مردم اين زمانه ، كه چه شده اين مسلمانان را؟ و چه عذرى براى آشكار نساختن غم اين مصيبت دارند؟ آيا نمى دانند كه هنوز انتقام كشته اى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده ، گرفته نشده ؟ و دل مبارك پيامبر دردمند است و فرزند دلبندش گرفتار دشمن شده و كشته بر زمين افتاده است و فرشتگان بر اين مصيبت بزرگ تسليت اش عرض مى كنند و پيامبران الهى هم در اين اندوهها با او همدردى مى كنند؟
متن عربى :
فَيا اءَهْلَ الْوَفاءِ لِخَاتَمِ الاَْنْبياءِ، عَلامَ لا تُواسُونَهُ فِى الْبُكاءِ؟!
بِاللّهِ عَلَيْكَ اءَيُّهَا الْمُحِبُّ لِوَلَدِ الزَّهْراءِ، نُحْ مَعَها عَلَى الْمَنْبُوذينَ بِالْعَراءِ، وَجُدْ وَيْحَكَ بِالدُّمُوعِ السِّجامِ، وَابْكِ عَلى مُلُوكِ الاِْسْلامِ، لَعَلَّكَ تَحُوزَ ثَوابَ الْمُواسى لَهُمْ فِى الْمُصابِ، وَتَفُوزَ بِالسَّعادَةِ يَوْمِ الْحِسابِ.
فَقَدْ رُوِيَ عَنْ مَوْلانا الْباقِرِ عليه السّلام اءَنَّهُ قالَ:
((كانَ زَيْنُ الْعابِدينَ عليه السّلام يَقُولُ: اءَيَّما مُؤْمِنٌ ذَرَفَتْ عَيْناهُ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام حَتّى تَسيلَ عَلى خَدِّهِ بَوَّأَهُ اللّهُ بِها فِى الْجَنَّةِ غُرَفا يَسْكُنُها اءَحْقابا، وَ اءَيَّما مُؤْمِنٌ ذَرَفَتْ عَيْناهُ حَتّى تَسيلَ عَلى خَدِّهِ فيما مَسَّنا مِنَ الاَْذى مِنْ عَدُوِّنا فِى الدُّنْيا بَوَّاءهُ اللّهُ مَنْزِلَ صِدْقٍ، وَ اءَيَّما مُؤْمِنٌ مَسَّهُ اءَذىً فينا صَرَفَ اللّهُ عَنْ وَجْهِهِ الاَْذى وَ آمَنَهُ مِنْ سَخَطِ النّارِ يَوْمَ الْقِيامَةِ)).
وَرُوِيَ عَنْ مَوْلانَا الصّادِقِ عليه السّلام اءَنَّهُ قالَ:
((مَنْ ذُكِرَنا عِنْدَهُ فَفاضَتْ عَيْناهُ وَلَوْ مِثْلَ جَنَاحِ الذُّبابَةِ غَفَرَ اللّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ وَلَوْ كانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ)).
ترجمه :
اى مردمى كه نسبت به خاتم انبياء صلّى اللّه عليه و آله وفادار هستيد، چرا در گريستن با او همراهى و همكارى نمى كنيد؟!
اى دوستدار پدر زهراعليهاالسّلام ، به خدا، در عزاى كسانى كه بر روى خاك افتاده اند با فاطمه زهراعليهاالسّلام ، هم ناله باش . واى بر تو! سيل اشك جارى ساز و بر مظلوميّت بزرگان و پادشاهان اسلام گريه كن ، شايد پاداش ‍ آنانكه در اين مصيبت همدردى كردند به دست آورده و به فوز سعادت روز حساب نائل گردى كه از سرور ما امام باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: پدرم زين العابدين عليه السّلام پيوسته مى فرمود: هر مؤ منى كه به خاطر شهادت امام حسين عليه السّلام ديدگانش را پر از اشك سازد، آنچنان كه به صورتش روان شود، خداوند در عوض آن ، غرفه هايى را در بهشت براى او اختصاص مى دهد كه صدها سال در آنها مسكن گزيند و هر مؤ منى كه از اين اذيت و آزارها كه از ناحيه دشمنان در دنيا به ما رسيده ، چشم هايش ‍ اشك آلود گردد به آن مقدارى كه از آن اشك به گونه اش سرازير شده ، خداوند متعال در منزل صدقش او را جاى دهد. و هر مؤ منى كه در راه ما آزارى ببيند، خداوند آزار و اذيّت روز قيامت را از او بگرداند و از خشم و غضب روز رستاخيز ايمنش فرمايد. و از سرور ما امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: كسى كه در نزدش يادى از ما شود، ديدگانش پر از اشك گردد، اگرچه به مقدار بال مگسى باشد، خداوند گناهانش را بيامرزد، هرچند آن گناهان به اندازه كف روى درياها باشد.
متن عربى :
وَرُوِيَ اءَيْضا عَنْ آلِ الرَّسُولِ عليهم السّلام اءَنَّهُمْ قالُوا:
((مَنْ بَكى وَ اءَبْكى فينا مِائَةً فَلَهُ الْجَنَّةُ، وَمَنْ بَكى وَ اءَبْكى خَمْسينَ فَلَهُ الْجَنَّةُ، وَ مَنْ بَكى وَ اءَبْكى ثَلاثينَ فَلَهُ الْجَنَّةُ، وَ مَنْ بَكى وَ اءَبْكى عِشْرينَ فَلَهُ الْجَنَّةُ، وَ مَنْ بَكى وَ اءَبْكى عَشْرَةً فَلَهُ الْجَنَّةُ، وَمَنْ بَكى وَ اءَبْكى واحِدا فَلَهُ الْجَنَّةُ، وَ مَنْ تَباكى فَلَهُ الْجَنَّةُ)).
قالَ عَلِيُّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَر بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ طاوُوس الْحُسَيْني - جامِعُ هذَا الْكِتابِ-:
إِنَّ مِنْ اءَجَلِّ الْبَواعِثِ لَنا عَلى سُلُوكِ هذَا الْكِتابِ اءَنَّنى لَمّا جَمَعْتُ كِتابَ: مِصْباحِ الزّائِرِ وَ جَناحِ الْمُسافِرِ، وَ رَاءَيْتُهُ قَدِ احْتَوى عَلى اءَقْطارِ مَحاسِنِ الزّياراتِ وَ مُخْتارِ اءَعْمالِ تِلْكَ الاَْوْقاتِ، فَحامِلُهُ مُسْتَغْنٍ عَنْ نَقْلِ مِصْباحٍ لِذلِكَ الْوَقْتِ الشَّريفِ، اءَوْ حَمْلِ مَزارٍ كَبيرٍ اءَوْ لَطيفٍ.
اءَحْبَبْتُ اءَيْضا اءَنْ يَكُونَ حامِلُهُ مُسْتَغْنيا عَنْ نَقْلِ مَقْتَلٍ فى زِيارَةِ عاشُوراء إِلى مَشْهَدِ الْحُسَيْنِ صَلَو اتُ اللّهِ عَلَيْهِ.
ترجمه :
همچنين روايت شده كه : كسى كه در مصيبت ما، خود گريان شود و يا صد نفر را بگرياند ما ضمانت مى كنيم كه او از اهل بهشت باشد؛ و كسى كه گريه كند و يا پنجاه نفر را بگرياند، اهل بهشت است و كسى كه بگريد و يا سى نفر را بگرياند باز از اهل بهشت به شمار مى آيد و كسى كه بگريد و يا ده نفر را بگرياند، از اهل بهشت خواهد بود و كسى كه گريه كند و يا فقط يك نفر را بگرياند، اهل بهشت است و كسى كه خود را شبيه گريه كنندگان مى سازد (هرچند اشك نمى ريزد) باز هم خدا او را به بهشت خواهد برد.
على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس - كه اين كتاب لهوف را جمع آورى نموده - گويد: آنچه بيش از هرچيز مرا به نوشتن اين كتاب وادار نمود، اين بود كه چون كتاب ((مِصْبَاحُ الزّائِرِ وَجَنَاحُ الْمُسَافِرِ)) را گرد آوردم ، ديدم كه كتابى شامل بهترين جاهاى زيارت و برگزيده ترين اعمالى كه هنگام زيارت به جا آورده مى شود، شد. و هركه آن كتاب را همراه داشته باشد از حمل كتاب زيارت و اعمال آن ، اعم از كتاب كوچك و بزرگ ، بى نياز شده است . لذا تمايل پيدا كردم كه هركه آن كتاب را با خود دارد، در كنارش كتاب مَقْتَل جمع و جورى هم براى عزادارى سيّد الشهداء عليه السّلام همراه داشته باشد و از كتابهاى ديگر بى نياز گردد. از اين رو، اين كتاب را فراهم آوردم و باتوجه به اينكه زيارت كنندگان فرصت كمترى دارند.
متن عربى :
فَوَضَعْتُ هذَا الْكِتابَ لِيُضَمَّ إِلَيْهِ، وَ قَدْ جَمَعْتُ هاهُنا ما يَصْلِحُ لَضيقِ وَقْتِ الزُّوّارِ، وَ عَدَلْتُ عَنِ الاِْطْنابِ وَالاِْكْثارِ، وَ فيهِ غُنْيَةٌ لِفَتْحِ اءَبْوابِ الاَْشْجانِ، وَبُغْيَةٌ لِنُجْحِ اءَرْبابِ الاِْيمانِ، فَإِنَّنا وَضَعْنا فى اءَجْسادِ مَعْناهُ رُوحَ ما يَليقُ بِمَعْناهُ.
وَقَدْ تَرْجَمْتُهُ بِكِتابِ: اللُّهُوفِ عَلى قَتْلَى الطُّفُوفِ، وَوَضَعْتُهُ عَلى ثَلاثَةِ مَسالِكَ، مُسْتَعينا بِالرَّؤُوفِ الْمالِكِ.
ترجمه :
در اينجا رشته سخن را كوتاه نموده و مطالب را به طور اختصار بيان مى كنم و همين مقدار كافى است كه درهاى غم و اندوه را به روى خوانندگان باز نمايد و مؤ منان را رستگار سازد، كه در قالب اين الفاظ حقايق ارزنده اى گنجانده ام و نامش را ((اَللُّهوف عَلى قَتلَى الطُّفوف )) نهادم و بر سه مسلك تدوين نمودم و از خداى مهربان و مالك جهان ، يارى مى طلبم .

الْمَسْلَكُ الاَْوَّلُ فِى الاُْمُورِ الْمُتَقَدِّمَةِ عَلَى الْقِتالِ
كانَ مَوْلِدُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام
متن عربى :
لِخَمْسِ لَيالٍ خَلَوْنَ مِنْ شَعْبانَ سَنَةَ اءَرْبَعَ مِنَ الْهِجْرَةِ.
وَقيلَ: اءَلْيَومُ الثّالِثُ مِنْهُ.
وَقيلَ: فى اءَواخِرِ شَهْرِ رَبِيعِ الاَْوَّلِ سَنَةَ ثَلاثٍ مِنَ الْهِجْرَةِ.
وَرُوِيَ غَيْرُ ذلِكَ.
وَلَمّا وُلِدَ هَبَطَ جَبْرَئيلُ عليه السّلام وَ مَعَهُ اءَلْفُ مَلَكٍ يُهَنُّونَ النَّبيَّ صلّى اللّه عليه و آله بِوِلادَتِهِ، وَ جاءَتْ بِهِ فاطِمَةُ عليهاالسّلام إِلَى النَّبيِّ صلّى اللّه عليه و آله ، فَسَرَّ بِهِ وَ سَمّاهُ حُسَيْنا.
فِى الطَّبَقاتِ: قالَ ابْنُ عَبّاسٍ: اءَنْبَاءَنا عَبْدُ اللّهِ بْنُ بَكْرٍ بْنِ حَبِيبٍ السَّهْمى ، قالَ: اءَنْبَاءَنا حاتَمٌ بْنُ صَنْعَةٍ، قالَتْ اءُمُّ الْفَضْلِ زَوْجَةُ الْعَبّاسِ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِما:

مسلك اول : در مسائلى كه قبل از ماجراى كربلا وقوع يافته است
تولد امام حسين عليه السّلام
ترجمه :
تولد حضرت سيّدالشهداء ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام در پنجم ماه شعبان المعظّم به سال چهارم از هجرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بوده ؛ و بعضى گفته اند كه روز سوم آن ماه بود و برخى تولد آن جناب را روز آخر ماه ربيع الاول به سال سوم از هجرت گفته اند و بجز اين اقوال ، روايات ديگر نيز وارد است .
بالجمله ؛ چون آن جناب در دار دنيا آمد، جبرئيل عليه السّلام با هزار مَلَك از آسمان نازل گرديد بر رسول مجيد صلّى اللّه عليه و آله و آن حضرت را تهنيت نمود به ولادت آن مولود مسعود. فاطمه زهرا عليهاالسّلام فرزند ارجمند را به خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله آورد، آن جناب از ديدار نور ديده خود، خرسند و خشنود شد و آن مولود شريف را ((حسين )) نام نهاد.
در كتاب ((طبقات )) از ابن عباس ذكر نموده به روايت او از عبداللّه بن بكر بن حبيب سَهْمى كه گفت : خبر داد مرا حاتَم بن صَنعه بر آنكه ((اُمُّ الْفَضْل ))زوجه عباس بن عبدالمطلب -رضوان اللّه عليهما-
متن عربى :
رَاءَيْتُ فى مَنامى قَبْلَ مَوْلِدِهِ كَاءَنَّ قِطْعَةً مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله قُطِعَتْ فَوُضِعَتْ فى حِجْرى ، فَفَسَّرْتُ ذلِكَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله ، فَقالَ: ((خَيْرا رَاءَيْتِ، إِنْ صَدَقَتْ رُؤْياكِ فَإِنَّ فاطِمَةَ سَتَلِدُ غُلاما فَاءَدْفَعُهُ إِلَيْكِ لِتُرْضِعيهِ)).
قالَتْ: فَجَرَى الاَْمْرُ عَلى ذلِكَ.
فَجِئْتُ بِهِ يَوْما، فَوَضَعْتُهُ فى حِجْرِهِ، فَبَيْنَما هُوَ يُقَبِّلُهُ فَبالَ، فَقَطَرَتْ مِنْ بَوْلِهِ قَطْرَةٌ عَلى ثَوْبِ النَّبِيِّ صلّى اللّه عليه و آله ، فَقَرَصْتُهُ، فَبَكى ، فَقالَ النَّبيُّ صلّى اللّه عليه و آله كَالْمُغْضِبِ: ((مَهْلا! يا اُمَّ الْفَضْلِ، فَهذا ثَوْبى يُغْسَلُ، وَ قَدْ اءَوْجَعْتِ اِبْنى )).
قالَتْ: فَتَرَكْتُهُ فى حِجْرِهِ، وَقُمْتُ لاِ آتيهِ بِماءٍ، فَجِئْتُ، فَوَجَدْتُهُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَبْكى .
فَقُلْتُ: مِمَّ بُكاؤُكَ يا رَسُولَ اللّهِ؟
فَقالَ: ((إِنَّ جَبْرَئيلَ عليه السّلام اءَتانى ، فَاءَخْبَرَنى اءَنَّ اءُمَّتى تَقْتُلُ وَلَدى هذا. [لااءَن الَهُمْ اللّهُ شَفاعَتى يَوْمَ الْقيامَةِ].
ترجمه :
گفت : پيش از آنكه امام حسين عليه السّلام متولد گردد، شبى در خواب ديدم كه گويا پاره اى از گوشت بدن حضرت خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله بريده شد و در دامن من قرار گرفت ؛ پس اين خواب خود را به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله عرض نمودم . آن جناب فرمود: كه همانا اگر خواب تو راست باشد فاطمه زهرا عليها السّلام پسرى خواهد زائيد و من آن طفل را به تو مى سپارم تا او را شير دهى .
ام الفضل گفت : كه به همان قسمى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده بود واقع گرديد و حسين عليه السّلام را به من سپرد و دايه او بودم تا اينكه روزى آن طفل را به خدمت جدّ بزرگوارش آوردم و او را در دامان پيغمبر نهادم و آن حضرت ، نور ديده خود را مى بوسيد ناگاه طفل بول كرد و قطره اى از بول او بر جامه پيغمبر رسيد. من گوشت بدنش را نشگون گرفتم ، امام حسين عليه السّلام به گريه افتاد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مانند شخصى خشمناك به من فرمود:
((آرام باش ، اى ام الفضل ! اينك جامه را به آب مى توان شست ، تو فرزند دلبند مرا آزردى .))
ام الفضل گفت : او را در دامان پيغمبر گذاردم و خود رفتم تا آنكه آب آورده جامه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را بشويم ، چون برگشتم ديدم كه جناب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله گريان است . عرض كردم : يا رسول اللّه ! چه چيز شما را گريانيد؟
فرمود: اينك جبرئيل بر من نازل گرديد و مرا خبر داد كه اين فرزند را، اُمّت من به قتل مى آورند!
متن عربى :
قالَ رُواةُ الْحَديثِ: فَلَمّا اءَتَتْ عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام مِنْ مَوْلِدِهِ سَنَةٌ كامِلَةٌ، هَبَطَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله إِثْنا عَشَرَ مَلَكا: اءَحَدُهُمْ عَلى صُورَةِ الاَْسَدِ،
وَالثّانى عَلى صُورَةِ الثَّوْرِ، وَالثّالِثُ عَلى صُورَةِ التِّنّينِ، وَالرّابِعُ عَلى صُورَةِ وُلْدِ آدَمَ، وَالثَّمَانِيَةُ الْب اقُونَ عَلى صُوَرٍ شَتّى ، مُحَمَرَّةً وَجُوهُهُمْ [باكِيَةً عُيُونُهُمْ]،
قَدْ نَشَرُوا اءَجْنِحَتَهُمْ، وَ هُمْ يَقُولُونَ: يا مُحَمَّدُ، سَيَنْزِلُ بِوَلَدِكَ الْحُسَيْنِ بْنِ فاطِمَةَ ما نَزَلَ بِهابيلَ مِنْ قابيلَ، وَ سَيُعْطى مِثْلُ اءَجْرِ هابيلَ، وَ يُحْمَلُ عَلى قاتِلِهِ مِثْلُ وِزْرِ قابيلَ.
وَلَمْ يَبْقَ فِى السَّمواتِ مَلَكٌ إِلاّ وَ نَزَلَ إِلَى النَّبيِّ صلّى اللّه عليه و آله ، كُلُّ [يُقْرِؤُهُ السَّلامَ،] وَ يُعَزَّيْهِ فِى الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، وَ يُخْبِرُهُ بِثَوابِ ما يُعْطى ، وَ يَعْرُضُ عَلَيْهِ تُرْبَتَهُ، وَالنَّبيُّصلّى اللّه عليه و آله يَقُولُ: ((اءَللَّهُمَّ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَاقْتُلْ مَنْ قَتَلَهُ، وَ لا تُمَتَّعْهُ بِما طَلَبَهُ)).
قالَ: فَلمّا اءَتى عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام سَنَتانِ مِنْ مَوْلِدِهِ خَرَجَ النَّبيُّ صلّى اللّه عليه و سلّم فى سَفَرٍ لَهُ، فَوَقَفَ فى بَعْضِ الطَّريقِ، فَاسْتَرَجَعَ وَ دَمَعَتْ عَيْناهُ.
------------------------------------------
پاورقى ها:
١-رك : كتاب ارزنده ((كتابخانه ابن طاوس )) تاءليف آقاى اتان كلبرگ .
٢-آيت اللّه سيّد عزّالدين زنجانى : ((كيهان فرهنگى )) ش ٨، سال ١٣٦٨ ش ..
٣-((المراقبات )) ص ٦٩.
٤-همان ماءخذ، ص ١٢٤.
٥-ر. ك ((مواعظ شوشترى )).
٦-((تحقيقى درباره اربعين )) ص ٨، چاپ تبريز.
٧-((روزنامه قدس )) مورخه ١٩/٢/٧٧، ص ٦.
٨- ((كتابخانه ابن طاوس و احوال و آثار او)) ص ٧٦.
٩- ر.ك : ((ريحانة الادب )) ٨/٧٩.
١٠-براى اينكه متن كامل لهوف تقديم خوانندگان شود، اينجانب ديباجه كتاب را ترجمه نمودم . (ويراستار)
۱
سوگنامه كربلا ترجمه :
راويان حديث چنين گفته اند كه چون يك سال تمام از عمر شريف آن جناب گذشت ، دوازده فرشته بر رسول مجيد نازل گرديد؛ يكى به صورت شير، دومى به صورت گاو، سومى به صورت اژدها، چهارمى به صورت انسان و هشت مَلَك ديگر هم به شكل هاى مختلف بودند با روهاى قرمز و بالهاى خود را پهن نموده و مى گفتند: يا محمد! زود باشد كه به فرزند دلبند تو حسين بن فاطمه عليهاالسّلام نازل شود مانند آنچه كه به هابيل از قابيل نازل گرديد؛ و زود باشد كه اجر و مزد شهادت فرزند تو را،خداى متعال بدهد مانند آن اجر ثوابى كه به هابيل بخشيده و به گردن قاتل او بگذارد مانند گناهى را كه بر گردن قابيل است . و هيچ فرشته مقرّبى در آسمانها باقى نماند مگر آنكه بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديدند و آن جناب را در قتل فرزند، تعزيه مى گفتند و خبر مى دادند آن رسول مكرّم را به آن ثوابى كه خداى به امام حسين عليه السّلام خواهد داد و خاك قبر مطهر او را به رسول خداصلّى اللّه عليه و آله نشان مى دادند و آن حضرت نفرين بر قاتلان فرزند، مى نمود و عرض مى كرد كه پروردگارا، مخذول گردان كسى را كه فرزند مرا خوار نمايد و بكُش كشنده او را و او را از رسيدن به مراد خود بهره مند مگردان .
راوى گويد: چون دو سال از عمر شريف آن جناب گذشت رسول خداصلّى اللّه عليه و آله را سفرى پيش آمد؛ پس در پاره اى از راه كه مى رفت بايستاد و گفت : ((إِنّا للّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ)) و چشمان آن جناب اشك آلود گرديد و گريه نمود؛ سبب گريه را از آن حضرت سؤ ال نمودند،
متن عربى :
فَسُئِلَ عَنْ ذلِكَ، فَقالَ: ((هذا جِبْرئيلُ عليه السّلام يُخْبِرُنى عَنْ اءَرْضٍ بِشَطِّ الْفُراتِ يُقالُ لَها كَرْبَلاءُ، يُقْتَلُ عَلَيْها وَلَدِى الْحُسَيْنُ بْنُ فاطِمَةَ)).
فَقيلَ لَهُ: مَنْ يَقْتُلُهُ يا رَسُولَ اللّهِ؟
فَقالَ: ((رَجُلٌ يُقالُ لَهُ ((يَزيدُ)) - لَعَنَهُ اللّهُ-، وَكَاءَنّى اءَنْظُرُ إِلى مَصْرَعِهِ وَ مَدْفَنِهِ)).
ثُمَّ رَجَعَ مِنْ سَفَرِهِ ذلِكَ مَغْمُوما، فَصَعَدَ الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ وَ وَعَظَ، وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ عليهماالسّلام بَيْنَ يَدَيْهِ.
فَلَّمّا فَرَغَ مِنْ خُطْبَتِهِ وَضَعَ يَدَهُ الْيُمْنى عَلى راءْسِ الْحَسَنَِ وَالْيُسْرى عَلى رَاءْسِ الْحُسَيْنِ ثُمَّ رَفَعَ رَاءْسَهُ إِلَى السَّماءِ وَ قالَ: ((اءَللَّهُمَّ إِنَّ مُحَمَّدا عَبْدُكَ وَ نِبِيُّكَ وَ هذانِ اءَطائِبُ عِتْرَتى وَ خِيارُ ذُرِّيَّتى وَ اءُرُومَتى وَ مَنْ اءُخَلَّفُهُما فى اءُمَّتى ، وَ قَدْ اءَخْبَرَنى جِبْرِئيلُ عليه السّلام اءَنَّ وَلَدى هذا مَقْتُولٌ مَخْذُولٌ، اءَللَّهُمَّ فَبارِكْ لَهُ فى قَتْلِهِ وَاجْعَلْهُ مِنْ ساداتِ الشُّهَداءِ، اءَللَّهُمَّ وَ لا تُبارِكَ فى قاتِلِهِ وَ خاذِلِهِ)).
قالَ: فَضَجَّ النّاسُ فِى الْمَسْجِدِ بِالْبُكاءِ وَالنَّحيبِ.
ترجمه :
فرمود: ((هذا جِبْرئيلُ.)) اينك جبرئيل است كه مرا خبر مى دهد از زمينى كه كنار فرات واقع است و آن را ((كربلا)) مى گويند كه بر روى آن زمين فرزند دلبند من ، حسينِ فاطمه كشته مى گردد!
عرض نمودند: يا رسول اللّه ! كشنده آن جناب كيست ؟
فرمود: كشنده او مرديست كه نام نحس او ((يزيد)) است - خدا او را لعنت كند - و گويا كه من اكنون قتلگاه و محلّ قبر او را به چشم خود نظر مى نمايم .
چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از آن سفر به مدينه مراجعت فرمود، مهموم و مغموم بود؛ پس بر منبر بالا رفت و خطبه انشاء فرمود و مردم را موعظه نمود در حالى كه حسن و حسين عليهماالسّلام در خدمت آن بزرگوار در پيش روى آن حضرت بودند و چون از اداى خطبه فارغ گرديد، دست راست خود را بر سر حسن عليه السّلام و دست چپ خود را بر سر حسين عليه السّلام بنهاد و سر مبارك را به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا، به درستى كه محمدصلّى اللّه عليه و آله بنده تو و نبىّ تو است و اين دو فرزند از اطائب عترت و بهترين ذُريّه من و بنيان من اند.
و ايشان را در ميان اُمّت خود مى گذارم كه جانشين من اند و اينك جبرئيل خبر داد مرا كه اين فرزند من كشته خواهد شد و مخذول خواهد بود؛ خداوندا كشته شدن را بر او مبارك گردان و او را از جمله سادات شهداء بگردان و مبارك مكن در حقّ قاتل و خوار كننده او.
راوى گفت : پس مردم و اهل مسجد صداها به گريه و افغان بلند
متن عربى :
وَ قالَ النَّبيُّ صلّى اللّه عليه و آله : ((اءَتَبْكُونَ وَلا تَنْصُرُونَهُ)).
ثُمَّ رَجَعَ - صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ - وَ هُوَ مُتَغَيِّرُ اللَّوْنِ مُحَمَّرُ الْوَجْهِ، فَخَطَبَ خُطْبَةً اءُخْرى مُوجَزَةً وَ عَيْناهُ تَهْمَلانِ دُمُوعا ثُمَّ قالَ:
((اءَيُّهَا النّاسُ إِنّى قَدْ خَلَّفْتُ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتابَ اللّهِ، وَعِتْرَتى وَ اءُرُومَتى وَ مِزاجَ مائى وِ ثَمَرَةُ فُؤ ادى وَمُهْجَتى لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضَ، وَقَدْ اءَبْغَضْتُمْ عِتْرَتى وَ ظَلَمْتُمُوهُمْ اءَلا وَ إِنّى اءَنْتَظِرُهُما، وَ إِنّى لا اءَسْأَلُكُمْ فى ذلِكَ إِلاّ ما اءَمَرَنى رَبّى اءَنْ اءَسْأَلُكُمُ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى ، فَانْظُرُوا اءَلاّ تَلْقَونى غَدا عَلَى الْحَوْضِ.
اءَلا وَ إِنَّهُ سَتَرِدُ عَلَيَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثَلاثُ راياتٍ مِنْ هذِهِ الاُْمَّةِ:
رايَةٌ سَوْداءُ مُظْلِمَةٌ قَدْ فَزَعَتْ لَهَا الْمَلائِكَةُ، فَتَقِفُ عَلَيَّ، فَاءَقُولُ: مَنْ اءَنْتُم ؟ فَيَنْسَوْنَ ذِكْرى وَ يَقُولُونَ: نَحْنُ اءَهْلُ التَّوْحيدِ مِنَ الْعَرَبِ.
فاءَقُولُ لَهُمْ: اءَنَا اءَحْمَدُ نَبِيُّ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ.
فَيَقُولُونَ: نَحْنُ مِنْ اءُمَّتِكَ يا اءَحْمَدُ.
ترجمه :
نمودند، آن حضرت فرمود كه شما الا ن بر حال او گريه مى كنيد و حال آنكه او را يارى نخواهيد كرد. پس از اتمام آن مجلس ، بار ديگر به مسجد مراجعت فرمود در حالتى كه رنگ مبارك آن حضرت متغيّر و روى نازنينش ‍ از شدّت غضب سرخ بود و خطبه مختصر ديگر بخواند و در آن حال از چشمان آن حضرت اشك مى ريخت پس فرمود: ايّها الناس ! به درستى كه من در ميان شما دو چيز سنگين و بزرگ را واگذارده ام يكى كتاب خداست و ديگرى عترت من كه بنياد امر من و مايه امتزاج آب طينت من و ميوه دل و پاره جگر من اند. اين دو چيز از هم جدايى ندارند تا آنكه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و به تحقيق كه دشمن داشتيد عترت مرا و برايشان ستم روا نموديد، آگاه باشيد كه من در روز قيامت انتظار اين دو امر بزرگ دارم تا آنكه به نزد من آيند و من پرسش نمى كنم درباره ايشان مگر آنچه را كه پروردگار من به من امر فرموده و آن آنست كه از شما بخواهم كه در حق ذَوى القُربى من ، دوستى نماييد؛ پس انديشه كنيد كه مبادا در فرداى قيامت بر كنار حوض كوثر نتوانيد كه مرا ديد (در حالى نسبت به آنها كينه و ظلم روا داشته باشيد).
زود باشد كه در روز قيامت سه سركرده اين اُمّت با سه عَلَم در نزد من خواهد آمد: يك عَلَم سياه و تاريك كه ملائكه از دهشت و وحشت ديدار آن به فرياد آيند؛ پس در حضور من بايستند. من گويم كه مَنَم احمد پيغمبر خدا بر عرب و عجم . گويند كه ما از امت توايم اى احمد!
متن عربى :
فَاءَقُولُ لَهُمْ: كَيْفَ خَلَّفْتُمُونى مِنْ بَعْدى فى اءَهْلى وَ عِتْرَتى وَ كِتابِ رَبّى ؟
فَيَقُولُونَ: اءَمَّا الْكِتَابَ فَضَيَّعْناهُ، وَ اءَمّا عِتْرَتَكَ فَحَرَصْنا عَلى اءَنْ نَبيدَهُمْ عَنْ آخِرِهِمْ عَنْ جَديدِ الاَْرْضِ.
فَاءُوَلّى وَجْهى عَنْهُمْ، فَيَصْدُرُونَ ظِماءً عِطاشا مُسْوَدَّةً وُجُوهُهُمْ.
ثُمَّ تَرِدُ عَلَيَّ رايَةٌ اءُخْرى اءَشَدُّ سَوادا مِنَ الاُْولى ، فَاءَقُولُ لَهُمْ: كَيْفَ خَلَّفْتُمُوني فِى الثَّقَلَيْنِ الاَْكْبَرِ وَالاَْصْغَرِ: كِتابُ رَبّى ، وَعِتْرَتى ؟
فَيَقُولُونَ: اءَمَّا الاَْكْبَرَ فَخالَفَنا، وَ اءَمَّا الاَْصْغَرَ فَخَذَلْناهُمْ وَمَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ.
فَاءَقُولُ: إِلَيْكُمْ عَنّى ، فَيَصْدُرُونَ ظِماءً عِطاشا مُسْوَدَّةً وُجُوهُهُمْ.
ثُمَّ تَرِدُ عَلَيَّ رايَةٌ اءُخْرى تَلْمَعُ وُجُوهُهُمْ نُورا، فَاءَقُولُ لَهُمْ: مَنْ اءَنْتُمْ؟
فَيَقُولُونَ: نَحْنُ اءَهْلُ كَلِمَةِ التَّوْحيدِ وَالتَّقْوى
ترجمه :
پس من خواهم گفت كه بعد از من چگونه بوديد در حق اهل بيت و عترت من و در حق كتاب پروردگار من ؟
جواب مى گويند: اما كتاب را، پس آن را ضايع نموديم و اما عترت تو را، پس ‍ راغب و حريص بوديم كه ايشان را تماما هلاك نمائيم و از روى زمين برداريم .
پس من روى از ايشان بگردانم و از نزد من ، تشنه با روهاى سياه برگردند پس ‍ از آن ، گروه ديگر با عَلَم به نزد من آيند كه از گروه اول سياه تر، پس به ايشان گويم : پس از وفات من چگونه رفتار نموديد بر دو ((ثقل )) كه در ميان شما گذارده بودم ؛ يكى بزرگ و ديگرى كوچك ، كه بزرگ كتاب خدا و كوچك عترت من بودند.
جواب گويند: امّا ثقل بزرگ را كه كتاب خدا بود، مخالفت حكم آن نموديم و امّا ثقل كوچك كه عترت باشد آن را خوار گردانيديم و از هم گسيختيم .
پس به ايشان گويم : از نزد من دور شويد! پس تشنه و روسياه برگردند.
آنگاه گروه ديگر با عَلَم و با چهره هاى درخشنده از نور، بر من وارد شوند. به ايشان گويم :
شما چه كسانيد؟
گويند: مائيم اهل كلمه توحيد و پرهيزكارى .
متن عربى :
نَحْنُ اءُمَّةُ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله ، وَنَحْنُ بَقِيَّةُ اءَهْلِ الْحَقِّ، حَمَلْنا كِتابَ رَبِّنا فَاءَحْلَلْنا حَلالَهُ وَ حَرَّمْنا حَرامَهُ، وَ اءَحْبَبْنا ذُرِّيَّةَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله ، فَنَصَرْناهُمْ مِنْ كُلِّ ما نَصَرْنا مِنْهُ اءَنْفُسَنا، وَ قاتَلْنا مَعَهُمْ مَنْ ناواهُمْ.
فَاءَقُولُ لَهُمْ: اءَبْشِرُوا فَاءَنَا نَبِيُّكُمْ مُحَمَّد صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ لَقَدْ كُنْتُمْ فى دارِ الدُّنْيا كَما وَصَفْتُمْ، ثُمَّ اءَسْقيهِمْ مِنْ حَوْضى ، فَيَصْدُرُونَ مَرْوِيّينَ مُسْتَبْشِرينَ، ثُمَّ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ خالِدينَ فيها اءَبَدَ الاَّْبِدينَ.
قالَ: وَ كانَ النّاسُ يَتَعاوَدُونَ ذِكْرَ قَتْلِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، وَ يَسْتَعْظِمُونَهُ وَ يَرْتَقِبُونَ قُدُومَهُ.
فَلَمّا تُوُفِّى مُعاوِيَةُ بْنُ اءَبى سُفْيانَ لَعَنَهُ اللّهُ - وَ ذلِكَ فى رَجَب سَنَةَ سِتّينَ مِنَ الْهِجْرَةِ- كَتَبَ يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَة إِلَى الْوَليدِ بْنِ عُتْبَةَ وَ كانَ اءَميرا بِالْمَدينَةِ يَاءْمُرُهُ بِاءَخْذِ الْبَيْعَةِ لَهُ عَلى اءَهْلِها وَ خاصَّةً عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَليّ عليهماالسّلام ، وَ يَقُولُ لَهُ: إِنْ اءَبى عَلَيْكَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَيَّ بِرَاءْسِهِ.
فَاءَحْضَرَ الْوَليدُ مَرْوانَ بْنَ الْحَكَمِ وَاسْتَشارَهُ فى
ترجمه :
مائيم اُمّت محمد صلّى اللّه عليه و آله ؛ ما بقيه اهل حقّ هستيم ، كتاب پروردگار خود را برداشته ايم و حلال آن را حلال دانسته ايم و حرام آن را حرام شمرديم و ذرّيه پيغمبر خود را دوست مى داشتيم و ايشان را يارى كرديم از هر چيزى كه خود را از آن يارى نموديم و با هر كس كه قصد جنگ با ايشان داشت قتال كرديم .
پس به ايشان گويم كه شما را بشارت باد! مَنَم محمد پيغمبر شما و اَلحقّ در دار دنيا چنان بوديد كه اكنون وصف نموديد؛ پس ايشان را از حوض كوثر سيراب كنم و آنها سيراب و خوشحال مى گردند و داخل بهشت مى شوند و در بهشت ، هميشه جاويدان باشند.
راوى گويد: عادت مردم بر اين جارى شد كه ياد از قتل حسين مظلوم مى نمودند و آن را در نظر عظيم مى شمردند و منتظر و مترّقب چنين واقعه بودند. چون معاوية بن ابى سفيان - عليهما اللعنة و النيران - در ماه رجب به سال شصت از هجرت ، جان به مالك دوزخ سپرد و يزيد حرام زاده به جاى آن ملعون به سلطنت نشست . يزيد نامه اى به وليد بن عُقْبَه - حاكم مدينه نوشت و در آن نامه امر نموده بود كه برايش از اهل مدينه ، خصوصا از حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام بيعت بگيرد و در آن نامه ، مندرج بود كه هر گاه آن جناب بيعت ننمايد او را گردن بزن و سر او را از براى من بفرست !
پس وليد بعد از مطالعه آن نامه ، مروان بن حكم را طلبيد و با او در اين باب مشورت نمود.
متن عربى :
اءَمْرِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام .
فَقالَ: إِنَّهُ لا يَقْبَلُ، وَلَوْ كُنْتُ مَكانَكَ لَضَرَبْتُ عُنُقَهُ.
فَقالَ الْوَليدُ: لَيْتَنى لَمْ اءَكُ شَيْئا مَذْكُورا.
ثُمَّ بَعَثَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَجاءَهُ فى ثَلاثينَ رَجُلا مِنْ اءَهْلِ بَيْتِهِ وَمَواليهِ، فَنَعَى الْوَليدُ إِلَيْهِ مَوْتَ مُعاوِيَةَ، وَ عَرَضَ عَلَيْهِ الْبَيْعَةَ لِيَزيدَ.
فَقالَ: ((اءَيُّهَا الاَْميرُ، إِنَّ الْبَيْعَةَ لا تَكُونُ سِرّا، وَ لكِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَدا فَادْعُنا مَعَهُمْ)).
فَقالَ مَرْوانُ: لا تَقْبَلْ اءَيُّهَا الاَْميرُ عُذْرَهُ، وَ مَتى لَمْ يُبايِعْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ.
فَغَضِبَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ثُمَّ قالَ: ((وَيْلى عَلَيْكَ يَابْنَ الزَّرْقاءِ، اءَنْتَ تَاءْمُرُ بِضَرْبِ عُنُقى ، كَذِبْتَ وَاللّهِ وَلَؤُمْتَ)).
ثُمَّ اءَقْبَلَ عَلَى الْوَليدِ فَقالَ: ((اءَيُّهَا الاَْميرُ إِنّا اءَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ، وَ بِنا فَتَحَ اللّهُ وَ بِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ ترجمه :
مروان گفت كه امام حسين عليه السّلام قبول نخواهد نمود كه با يزيد بيعت نمايد و اگر من به جاى تو مى بودم او را گردن مى زدم .
وليد گفت : اى كاش ! من در سلك معدومين بودمى تا به اين امر شنيع مبتلا نگرديدمى .
پس از آن ، وليد كسى را خدمت ابى عبداللّه عليه السّلام فرستاده او را طلب داشت . آن حضرت با سى نفر از اهل بيت و دوستان خود به منزل وليد، تشريف آوردند. وليد خبر مرگ معاويه پليد را به او داد و اظهار داشت كه آن جناب با يزيد بيعت نمايد.
امام عليه السّلام فرمود: أَيُّهَا الاَْمِير! بيعت كردن من نمى توان كه به پنهانى باشد، چون فردا شود و مردم را طلب دارى ما را نيز با ايشان بخواه .
مروان لعين - كه در آن مجلس حاضر بود - گفت : اى امير! اين عذر را از او مپذير و اگر بيعت نمى نمايد او را گردن بزن .
امام حسين عليه السّلام [از شنيدن اين سخنان ] در غضب شد، فرمود: واى بر تو، اى پسر زنِ [كبود چشم ] زناكار! تو را چه يارا كه حكم نمايى مرا گردن زنند؟!
به خدا سوگند! دروغ گفتى و خود را [با اين سخنان جسارت آميز] خوار داشتى .
سپس آن حضرت عليه السّلام روى مبارك به جانب وليد نمود.
فرمود: اى امير! ماييم خانواده نبوّت و معدن رسالت و خانه ما محل آمد و شد ملائكه است و خداى متعال به ما ابتداى خلقت و رحمت را فرمود و به ما ختم خواهد نمود و يزيد مرديست فاسق
متن عربى :
الْخَمْرِ قاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَيْسَ لَهُ هذِهِ الْمَنْزِلَةِ، وَمِثْلى لايُبايِعُ بِمِثْلِهِ، وَلكِنْ نُصْبِحُ وَتُصْبِحُونَ وَنَنْظُرُ وَتَنْظُرُونَ اءَيُّنا اءَحَقُّ بِالْخِلافَةِ وَالْبَيْعَةِ)).
ثُمَّ خَرَجَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ، فَقالَ مَرْوانُ لِلْوَليدِ: عَصَيْتَنى .
فَقالَ: وَيْحَكَ يا مَرْوانُ، إِنَّكَ اءَمَرْتَ بِذِهابِ دينى وَدُنْيايَ، وَاللّهُ ما اءُحِبُّ اءَنَّ مُلْكَ الدُّنْيا بِاءَسْرِها لى وَإِنَّنى قَتَلْتُ حُسَيْنا، وَاللّهِ ما اءَظُنُّ اءَحَدا يَلْقَى اللّهَ بِدَمِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام إِلاّ وَ هُوَ خَفيفُ الْميزانِ، لا يَنْظُرُ اللّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقيامَةِ وَ لايُزَكّيهُ وَ لَهُ عَذ ابٌ اءَليمٌ.
قالَ: وَ اءَصْبَحَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ، فَخَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ يَسْتَمِعُ الاَْخْبارَ، فَلَقِيَهُ مَرْوانُ، فَقالَ: يا اءَبا عَبْدِ اللّهِ، إِنّى لَكَ ناصِحٌ فَاءَطِعْنى تَرْشُدْ.
فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((وَ ما ذاكَ، قُلْ حَتّى اءَسْمَعُ)).
فَقالَ مَرْوانُ: إِنّى آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ،
ترجمه :
و شرابخوار و كشنده نفس محترمه ، آشكارا به فسق مشغول است ، مانند من ، كسى با او بيعت نخواهد نمود و لكن چون صبح فردا شود، ما و شماهر دو - نظر در امور خويش نماييم كه چه كس از ميان ما سزاوار به خلافت و بيعت خلق با او باشد.
پس از اداى اين كلمات ، امام عليه السّلام از نزد وليد، بيرون آمد.
مروان لعين به وليد گفت : با راءى من مخالفت كردى و عصيان نمودى .
وليد گفت : واى بر تو باد! به من اشاره كردى به امرى كه دين و دنياى مرا از دست بدهى ؛ برو، به خدا سوگند! كه دوست نمى دارم كه تمام دنيا را مالك باشم و حال آنكه قاتل امام حسين عليه السّلام بوده باشم ؛ به خدا سوگند! گمان ندارم كسى خدا را ملاقات كند و خون حسين عليه السّلام در گردن او باشد مگر آنكه ميزان اعمال او سبك خواهد بود و خداى متعال نظر رحمت به سوى او نخواهد نمود و او را از گناه پاك نخواهد كرد و عذابى دردناك او را خواهد بود.
راوى گويد: چون صبح شد آن حضرت كه از منزل خود مى آمد، اخبار مختلف از مردم مى شنيد، پس مروان پليد را در راه ملاقات نمود. مروان عرض كرد: اى ابا عبد اللّه ، من تو را نصيحت مى كنم ، از من بپذير كه به راه راست خواهى رسيد!؟
امام عليه السّلام فرمود: آن راءى [خير خواهانه ] كدام است ؟ بگو تا بشنوم .
مروان گفت : از براى تو چنين صلاح مى دانم كه با يزيد بيعت نمايى
متن عربى :
فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فى دينِكَ وَ دُنْياكَ.
فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((إِنّا للّهِِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، وَ عَلَى الاِْسْلامِ السَّلامُ، إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدِ، وَلَقَدْ سَمِعْتُ جَدّى رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله يَقُولُ: اءَلْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ اءَبى سُفْيانَ)).
وَ طالَ الْحَديثُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَرْوانَ حَتّى إِنْصَرَفَ مَرْوانُ وَ هُوَ غَضْبانٌ.
يَقُولُ عَليُّ بْنُ مُوسى بْنِ جَعْفَرٍ بْنِ مُحَمَّدٍ بْنِ طاوُوس مُؤَلِّفُ هذَا الْكِتابِ: وَالَّذى تَحَقَّقْناهُ اءَنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام كانَ عالِما بِمَا انْتَهَتْ حالُهُ إِلَيْهِ، وَ كانَ تَكْليفُهُ مَا اعْتَمَدَ عَلَيْهِ.
اءَخْبَرَنى جَماعَةٌ - وَقَدْ ذَكَرْتُ اءَسْماءَهُمْ فى كِتابِ غِياثِ سُلْطانِ الْوَرى لِسُّكّانِ الثَّرى - بِإِسْنادِهِمْ إِلى اءَبى جَعْفَرٍ مُحَمَّدٍ بْنِ بابَويهِ الْقُمّى فيما ذَكَرَ فى اءَماليهِ، بِإِسْنادِهِ إِلَى الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، عَنِ الصّادِقِ عليه السّلام ، عَنْ اءَبيهِ، عَنْ جَدِّهِ عليهم السّلام :
اءَنَّ الْحُسَيْنُ بْنُ عَل يٍّ بْنِ اءَبي طالِبٍ عليه السّلام دَخَلَ يَوْما
ترجمه :

كه از براى دين و دنياى تو بهتر خواهد بود!؟
امام حسين صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((إِنّا للّهِِ..)) و در اين صورت ، بايد با اسلام ، سلام و وداع نمود كه از دست ما خواهد رفت ؛ زمانى كه اُمّت مبتلا به ((راعى )) و ((اميرى )) چون يزيد شوند. به درستى كه شنيدم از جدّ بزرگوار خود رسول مجيد صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود: ((خلافت حرام است بر آل ابوسفيان )).
سخن در ميان آن حضرت عليه السّلام و مروان پليد به طول انجاميد تا آنكه مروان خشمناك گشت و رفت .
چنين گويد سيّد بزرگوار على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس - عليه الرحمة - كه مؤ لف اين كتاب ((لهوف )) است - آنچه به تحقيق نزد ما پيوسته ، آن است كه حضرت سيّد الشهدا عليه السّلام عالم بود به سرانجام كار خود و دانا بوده است كه به درجه شهادت خواهد رسيد و تكليف آن جناب همان بوده كه تكيه و اعتمادش بر شهادت بود و جماعتى از راويان اخبار مرا خبر دادند كه نامهاى ايشان را در كتاب ((غياث سلطان الورى لسكّان الثرى )) مذكور داشته ام و سندهاى ايشان به شيخ جليل ابى جعفر محمد بن بابويه قمّى - اءَعْلَى اللّهُ مَقامَهُ - مى رسيد به موجب آنچه كه در كتاب ((امالى )) خود ذكر نموده و سند به مفضّل بن عمر و او از حضرت امام بحق ناطق جعفربن محمد الصادق عليه السّلام مى رسد كه حضرت امام حسين عليه السّلام در يكى از روزها به خدمت برادر بزرگوار خود امام حسن عليه السّلام رسيد،
متن عربى :
عَلَى الْحَسَنِ عليه السّلام ، فَلَمّا نَظَرَ إِلَيْهِ بَكى ، فَقالَ: ما يُبْكيكَ؟ قالَ: اءَبْكى لِما يُصْنَعُ بِكَ، فَقالَ الْحَسَنُ عليه السّلام : إِنَّ الَّذى يُؤْتى إِلَيَّ سَمُّ يُدَسُّ إِلَيَّ فَاءُقْتَلُ بِهِ، وَلكِنْ لا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يا اءَبا عَبْدِاللّهِ، يَزْدَلِفُ إِلَيْكَ ثَلاثُونَ اءَلْفَ رَجُلٍ يَدَّعُونَ اءَنَّهُمْ مِنْ اءُمَّةِ جَدِّنا مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله ، وَ يَنْتَحِلُونَ الاْ سْلامَ، فَيَجْتَمِعُونَ عَلى قَتْلِكَ وَ سَفْكِ دَمِكَ وَانْتِهاكِ حُرْمَتِكَ وَسَبْيِ ذَراريكَ وَ نِسائِكَ وَانْتِهابِ ثَقْلِكَ، فَعِنْدَها يَحِلُّ اللّهُ بِبَنى اءُمَيَّةَ اللَّعْنَةَ وَتَمْطُرُ السَّماءُ دَما وَرِمادا، وَيَبْكى عَلَيْكَ كُلُّ شَيْءٍ حَتّى الْوُحُوشِ وَالْحيتانِ فِي الْبِحارِ.
وَحَدَّثَنى جَماعَةٌ مِنْهُ مَنْ اءَشَرْتُ إِلَيْهِ، بِإِسْنادِهِمْ إِلى عُمَرَى النَّسّابَةِ - رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ - فيما ذَكَرَهُ فى آخِرِ ((كِتابِ الشّافى فِى النَّسَبِ))، بإِسْنادِهِ إِلى جَدِّهِ مُحَمَّد بْنِ عُمَرَ قالَ: سَمِعْتُ اءَبى عُمَرَ بْنَ عَلِيٍّ بْنِ اءَبي طالِبٍ عليه السّلام يُحَدِّثُ اءَخْوالى آلَ عَقيلٍ قالَ:
لَمّا إِمْتَنَعَ اءَخى الْحُسَيْنُ عليه السّلام عَنِ الْبَيْعَةِ لِيَزيدَ بِالْمَدينَةِ، دَخَلْتُ عَلَيْهِ فَوَجَدْتُهُ خاليا، فَقُلْتُ لَهُ:
ترجمه :
چون چشم امام حسن عليه السّلام به برادر خود افتاد گريه نمود! امام حسين عليه السّلام عرض نمود: سبب گريه شما چيست ؟ امام حسن عليه السّلام فرمود:
گريه مى كنم از جهت آنچه كه بر سر تو مى آيد! سپس فرمود كه شهادت من به آن زهرى است كه به سوى من مى آورند و به پنهانى به من مى خورانند و من به آن زهر كشته مى شوم و لكن هيچ روزى به مانند روز تو نخواهد بود، اى اباعبداللّه ؛ براى اينكه سى هزار كس دور تو را خواهد گرفت كه همه ادّعا مى كنند از اُمّت جدّ ما صلّى اللّه عليه و آله هستند و خود را مسلمان و معتقد به اسلام مى دانند، پس اجتماع مى كنند بر كشتن و ريختن خون تو و ضايع ساختن حرمت تو و اسير نمودن ذُريّه و زنان و دختران تو و تاراج كردن بُنَه بارگاه تو و چون چنين شود، خداىمتعال بر بنى اُميّه ، لعنت دائم فرو فرستد و آسمان خون با خاكستر خواهد باريد و همه چيز بر مظلوميت تو گريه مى كند حتى حيوانات وحشى صحرا و ماهيان دريا! خبر داد مرا جماعتى از راويان كه در سابق به اسم بعضى از آنها اشاره نمودم و سندهاى ايشان به عمر نسّابه - رضوان اللّه عليه - كه در كتاب ((شافى )) خودش - كه در علم نَسَب است - ذكر نموده و سند آن را به جدّ خود محمد بن عُمَر مى رساند. محمد گويد: شنيدم از پدر خود عمر بن على بن ابى طالب عليه السّلام كه اين حديث را از براى دايى هاى من از آل عقيل ، نقل مى نمود و گفت :
چون برادر من امام حسين عليه السّلام از بيعت با يزيد پليد، امتناع نمود من در مدينه طيّبه به منزل او رفتم و او را تنها يافتم ، گفتم :
متن عربى :
جُعِلْتُ فِداكَ يا اءَبا عَبْدِ اللّهِ حَدَّثَنى اءَخُوكَ اءَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ، عَنْ اءَبيهِ عَلَيْهِمَا السَّلامُ، ثُمَّ سَبَقَتْنى الدَّمْعَةُ وَ عَلا شَهيقى .
فَضَمَّنى إِلَيْهِ وَ قالَ: حَدَّثَكَ اءَنّى مَقْتُولٌ؟
فَقُلْتُ لَهُ: حُوشَيْتَ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ.
فَقالَ: سَاءَلْتُكَ بِحَقِّ اءَبيكَ بِقَتْلى خَبَّرَكَ؟
فَقُلْتُ: نَعَمْ، فَلَوْلا ناوَلْتَ وَ بايَعْتَ.
فَقالَ: حَدَّثَنى اءَبى :
اءَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله اءَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلى ، وَ اءَنَّ تُرْبَتى تَكُونُ بِقُرْبِ تُرْبَتِهِ، فَتَظُنُّ اءَنَّكَ عَلِمْتَ ما لَمْ اءَعْلَمْهُ، وَاللّهِ لا اُعْطِيَ الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسي اءَبَدا، وَلَتَلْقَيَّنَ فاطِمَةُ اءَباها شاكِيَةً ما لَقِيَتْ ذُرِّيَّتُها مِنْ اءُمَّتِهِ، وَلا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ اءَحَدٌ آذاها فى ذُرِّيَّتها.
اءَقُولُ اءَنَا:
وَلَعَلَّ بَعْضَ مَنْ لا يَعْرِفْ حَقائِقَ شَرَفِ السَّعادَةِ بِالشَّهادَةِ يَعْتَقِدُ اءَنَّ اللّهَ لايُتَعَبَّدُ بِمِثْلِ ه ذِهِ الْحالَةِ.
اءَما سَمِعَ فِى الْقُرآنِ الصّادِقِ الْمَقالِ اءَنَّهُ تَعَبَّدَ قَوْما
ترجمه :
فداى تو گردم ، اى ابا عبداللّه ! برادرت امام حسن عليه السّلام به من خبر داده حديثى را كه از پدر بزرگوار خود شنيده بود. چون سخن را به اينجا رسانيدم گريه بر من پيشى گرفت و نگذاشت كه سخن را تمام كنم و صداى من به گريه بلند گرديد پس آن جناب مرا در آغوش كشيد و فرمود كه آيا برادر من به تو چنين خبر داده كه من كشته خواهم شد؟
گفتم : چنين امرى بر تو مبادا.
پس فرمود: تو را به حق پدرت سوگند مى دهم كه آيا برادرم به تو خبر داده از كشته شدن من ؟ گفتم : چنين است . اى كاش كه دست خود را مى دادى و با اين گروه بيعت مى نمودى ؟ فرمود: خبر داد پدرم كه رسول خدا به او خبر داده كه او و من كشته خواهيم شد، قبر من نزديك قبر پدرم خواهد بود، آيا تو چنين مى پندارى كه آنچه تو از آن مطلّع هستى ، من از آنها بى خبرم ؟! به خدا سوگند! هرگز خوارى و ذلّت از براى خود نخواهم پسنديد. البته مادرم فاطمه زهرا در روز قيامت پدرش رسول خدا را ديدار خواهد نمود و شكايت خواهد كرد از ظلم و ستمى كه ذُريّه او از اين امت ديدند. داخل بهشت نشود هر كسى كه فاطمه را در حق ذرّيه او، اذيّت نموده باشد. سيّد ابن طاوس چنين گويد كه شايد بعضى كسانى كه راهنمايى نشده اند به سوى معرفت داشتن به اينكه شرافت سعادت به شهادت است ، چنين اعتقاد دارند كه به مانند چنين حالى از شهادت نمى توان خداى متعال را عبادت نمود، آيا چنين كس نشنيده كه خداى متعال در قرآن راست گفتار ذكر متن عربى :
بِقَتْلِ اءَنْفُسِهِمْ، فَقالَ تَعالى :
(فَتُوبُوا إِلى بارِئكُمْ فَاقْتُلوا اءَنْفُسْكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئُكُمْ).
وَلَعَلَّهُ يَعْتَقِدُ اءَنَّ مَعْنى قَوْلِهِ تَعالى : (وَ لا تُلْقُوا بِاءَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ) اءَنَّهُ هُوَ الْقَتْلُ، وَ لَيْسَ الاَْمْرُ كَذلِكَ، وَ إِنَّمَا التَّعَبُّدُ بِهِ مِنْ اءَبْلَغِ دَرَجاتِ السَّعادَةِ.
وَ لَقَدْ ذَكَرَ صاحِبُ الْمَقْتَلِ الْمَرْويّ عَنْ مَوْلانَا الصّادِقَ عليه السّلام في تَفْسيرِ هذِهِ الاَّْيَةِ: [ما يَليقُ بِالْعَقْلِ]:
فَرَوى عَنْ اءَسْلَمَ قالَ: غَزَوْنا نَهاوَندَ - وَ قالَ غَيْرُها- وَاصْطَفَينا وَالْعَدُوُّ صَفَّيْنِ لَمْ اءَرَ اءَطْوَلَ مِنْهُما وَلا اءَعْرَضَ، وَالرُّومُ قَدْ اءَلْصَقُوا ظُهُورَهُمْ بِحائِطِ مَدينَتِهِمْ، فَحَمَلَ رَجُلٌ مِنّا عَلَى الْعَدُوِّ.
فَقالَ النّاسُ: لا إِلهَ إِلا اللّهُ اءَلْقى نَفْسَهُ إِلَى التَّهْلُكَةِ.
فَقالَ اءَبُو اءَيُّوبَ الاَْنْصارى : إِنَّما تُؤَوِّلُونَ هذِهِ الاَّْيَةِ عَلى اءَنَّ حَمْلَ هذَا الرَّجُلَ يَلْتَمِسُ الشَّهادَةَ، وَلَيْسَ كَذلِكَ، إِنَّما نَزَلَتْ هذِهِ الاَّْيَةُ فينا، لاَِنّا كُنّا قَدِ اشْتَغَلْنا
ترجمه :
نموده كه تكليف فرموده گروهى از امتهاى سابق را كه نفس خود را به قتل رسانند آنجا كه فرموده : ((فَتُوبُوا...))(١١) پس توبه كنيد! و به سوى خالق خود باز گرديد و خود را به قتل برسانيد! اين كار، براى شما در پيشگاه پروردگارتان بهتر است . و شايد چنين گمان دارد كه در آنجايى كه خداى متعال ذكر فرموده :
((وَلا تُلْقُوا...))(١٢) خود را به دست خود، به هلاكت نيفكنيد. آن ((تهلكه )) كه از آن نهى فرموده ، كشته شدن باشد و حال آنكه چنين نيست ، بلكه تعبّد به شهادت يافتن از اَبْلَغِ درجات سعادت است . و به تحقيق ذكر نموده صاحب كتاب ((مقتل )) آن روايات آن از امام جعفر صادق عليه السّلام است كه از ((اَسْلَم )) چنين روايت گرديده در تفسير اين آيه شريفه ((لا تُلْقُوا...)) كه ((اَسْلَم )) گفت : در يكى غزوات به جهاد رفتيم ، در نهاوند يا بلد ديگر؛ و ما مسلمانان و دشمنان دو صف بسته بوديم چنان صفها كه مانند آن را در طول و عرض ‍ نديده ام ، كُفّار روم پشت به حصار شهر خود داده بودند يعنى پشت ايشان محكم بود؛ پس مردى از ميان صف مسلمين بر صف دشمن حمله نمود، مردم گفتند: ((لا إِلهَ...))، اين مرد خود را به مهلكه انداخت . ابوايوب انصارى رحمه اللّه كه در آن معركه حاضر بود به جماعت مسلمانان ، گفت كه شما اين آيه را چنين تاءويل ننمائيد كه اين مرد كه طالب شهادت شده بر دشمن حمله نموده ، خود را در ((تهلكه )) انداخته است ، چنين نيست كه شما را گمان است ؛ بلكه اين آيه شريفه در شاءن ما نازل گرديد كه چون ما مشغول بوديم به
متن عربى :
بِنُصْرَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله وَ تَرَكْنا اءَهالينا وَ اءَمْوالَنا اءَنْ نُقيمَ فيها وَ نُصْلِحَ ما فَسَدَ مِنْها، فَقَدْ ضاعَتْ بِتَشاغُلِنا عَنْها، فَاءَنْزَلَ اللّهُ إِنكارا لِما وَقَعَ فى نُفُوسِنا مِنَ التَّخَلُّفِ عَنْ نُصْرَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله لا صْلاحِ اءَمْوالِنا: (وَ لا تُلْقُوا بِاءَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ)، مَعْناهُ: إِنْ تَخَلَّفْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله وَ اءَقَمْتُمْ فى بُيُوتِكُمْ اءَلْقَيْتُمْ بِاءَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ سَخَطَ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَهَلَكْتُمْ، وَ ذلِكَ رَدُّ عَلَيْنا فيما قُلْنا وَ عَزَمْنا عَلَيْهِ مِنَ الاِْقامَةِ، وَ تَحْريضٌ لَنا عَلَى الْغَزْوِ، وَ ما اءُنْزِلَتْ هذِهِ الاَّْيَةُ فى رَجُلٍ حَمَلَ الْعَدُوِّ وَ يُحَرِّضُ اءَصْحابَهُ اءَنْ يَفْعَلُوا كَفِعْلِهِ اءَوْ يَطْلُبُ الشَّهادَةَ بِالْجِهادِ فى سَبِيلِ اللّهِ رَجاءً لِثَوابِ الاَّْخِرَةِ.
اءَقُولُ: وَ قَدْ نَبَّهْناكَ عَلى ذلِكَ فى خُطْبَةِ هذَا الْكِتابِ، وَ سَياءْتى ما يَكْشِفُ عَنْ هذِهِ الاَْسْبابِ.
قالَ رُواةُ حَدِيثِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام مَعَ الْوَليدِ بْنِ عُتْبَةِ وَ مَرْوان :
فَلَمّا كانَ الْغَداةُ تَوَجَّهَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام إِلى مَكَّةَ لِثَلاثٍ مَضَيْنَ مِنْ شَعْبانَ سَنَةَ سِتّينَ.
ترجمه :
يارى نمودن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و عيال و اموال خويش را وا گذارديم و ترك نموديم كه در نزد آنها بمانيم و آنچه را كه فاسد گرديده اصلاح آن نمائيم . سپس رفته رفته به واسطه آنكه از آنها غفلت نموديم ضايع گرديدند و از اين جهت ، خداوند تعالى اين آيه را نازل فرمود از جهت آنچه كه در خواطر مُخَمّر داشتيم و خيال نموديم كه از يارى پيغمبر دست برداريم و به اصلاح خود بكوشيم . معنى آيه اين است كه : اگر شما ترك يارى رسول خدا نموديد و در خانه هاى خود اقامت كرديد چنان است كه خود را به دست خويش در مهلكه انداخته باشيد و خداى تعالى بر شما خشم خواهد گرفت و به اين واسطه هلاك خواهيد گرديد. پس اين آيه شريفه ردّى بود بر ما از آنچه گفته بوديم و بر آن عزم نموده بوديم كه در خانه ها اقامت گزينيم و ترغيبى مؤ كّد بود بر آنكه ما مسلمانان با كفار جنگ بنماييم و نازل نگرديده بر آن كس كه بر دشمن حمله آوَرَد و اصحاب خود را نيز ترغيب كند تا مانند او جهاد كنند و فيض شهادت را در راه خدا به اميد اجر و ثواب طلبد. سيّد ابن طاوس مى گويد: اين مطلب را در خطبه همين كتاب خود سابقا ذكر نمودم و بعد از اين هم ذكر خواهد شد آنچه پرده از روى اين اسباب بردارد. راويان حديث بعد از گزارش مذاكرات امام با وليد و مروان لعين ، چنين گفته اند كه در صبح آن شبى كه حضرت امام حسين عليه السّلام به خانه وليد، تشريف فرما شده بود بار سفر مكه را بست و متوجه خانه خدا گرديد و سه روز از ماه شعبان سال ٦٠ از هجرت
متن عربى :
فَاءَقامَ بِها باقِى شَعْبانَ وَ شَهْرَ رَمَضانَ
وَشَوّالَ وَذِى الْقَعْدَةِ.
قالَ: وَجاءَهُ عَبْدُ اللّهِ بْنِ الْعَبّاسِ رضى اللّهُ عنه وَعَبْدُ اللّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ، فَاءَشارا عَلَيْهِ بِالاْ مْساكِ.
فَقالَ لَهُما: ((انَّ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله قَدْ اءَمَرَنى بِاءَمْرٍ، وَ اءَنَا ماضٍ فيهِ)).
قالَ: فَخَرَجَ ابْنُ عَبّاسٍ وَ هُوَ يَقُولُ: واحُسَيْناهُ!
ثُمَّ جاءَهُ عَبْدُ اللّهِ بْنِ عُمَرَ، فَاءَشارَ عَلَيْهِ بِصُلْحِ اءَهْلِ الضَّلالِ وَ حَذَّرَهُ مِنَ الْقَتْلِ وَالْقِتالِ.
فَقالَ لَهُ: يا اءَبا عَبْدِ الرَّحْمنِ اءَما عَلِمْتَ اءَنَّ مِنْ هَوانِ الدُّنْيا عَلَى اللّهِ تَعالى اءَنَّ رَاءْسَ يَحْيَى بْنَ زَكِرِيّا اءُهْدِيَ إِلى بَغْيٍّ مِنْ بَغايا بَني إِسْرائيلَ، اءَما عَلِمْتَ اءَنَّ بَني إِسْرائيلَ كانُوا يَقْتُلُونَ ما بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلى طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعينَ نَبِيّا ثُمَّ يَجْلِسُونَ فى اءَسْواقِهِمْ يَبيعُونَ وَ يَشْتَرُونَ كَاءَنْ لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئا، فَلَمْ يُعَجِّلِ اللّهُ عَلَيْهِمْ، بَلْ اءَمْهَلَهُمْ وَ اءَخَذَهُمْ بَعْدَ ذلِكَ اءَخْذَ عَزيزٍ ذى انْتِقامٍ، إِتَّقِ اللّهَ يا اءَبا عَبْدِ الرَّحْمنِ وَ لا تَدَعَنَّ نُصْرَتى )).
ترجمه :
گذشته بود كه وارد شهر مكه معظمه شد و باقى شعبان و ماه رمضان و ماه شوال و ماه ذى القعده را در مكه اقامت فرمود.
راوى گويد: عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن زبير به خدمت آن جناب آمدند و اشاره نمودند كه در مكه بماند. امام عليه السّلام در جواب فرمود: جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا امر فرمود به امرى كه ناچار بايد به جا بياورم .
پس ابن عباس از خدمت آن جناب مرخص گرديد در حالى كه مى گفت : واحُسَيْناهُ! سپس عبداللّه بن عمر به خدمتش رسيد و اشاره نمود كه با گروه ضلال صلح نمايد و بيم داد او را از آنكه قتال كند.
امام فرمود: اى اباعبدالرحمان ! ندانسته اى كه از پستى و خوارى دنيا در نزد خداى تعالى بود كه سر مطهر جناب يحيى بن زكريا عليه السّلام را به هديه و تعارف بردند از براى سركشى از سركشان بنى اسرائيل ؛ آيا ندانسته اى كه بنى اسرائيل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پيغمبر را مى كشتند؟!!
سپس در بازارهاى خود مى نشستند و خريد و فروش مى نمودند، كه گويا هيچ كارى نكرده بودند؛ پس خدا متعال تعجيل نفرمود در انتقام كشيدن از ايشان بلكه بعد از مدتى گرفت ايشان را مانند گرفتن شخص صاحب عزّت و انتقام كشنده .
اى عبداللّه ! بپرهيز از خشم خداى تعالى و دست از يارى من برمدار.
متن عربى :
قالَ: وَ سَمِعَ اءَهْلُ الْكُوفَةِ بِوُصُولِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام إِلى مَكَّةَ وَ امْتِناعِهِ مِنَ الْبَيْعَةِ لِيَزيدَ، فَاجْتَمَعُوا فى مَنْزِلِ سُلَيْمانَ بْنِ صُرَدِ الْخُزاعى ، فَلَمّا تَكامِلُوا قامَ فيهِمْ خَطيبا. وَ قالَ فى آخِرِ خُطْبَتِهِ: يا مَعْشَرَ الشّيعَةِ، اِنَّكُمْ قَدْ عَلِمْتُمْ بِاءَنَّ مُعاوِيَةَ قَدْ هَلَكَ وَ صارَ إِلى رَبِّهِ وَ قَدَمَ عَلى عَمَلِهِ، وَ قَدْ قَعَدَ فى مَوْضِعِهِ ابْنُهُ يَزيدُ، وَ هذَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَليٍّ عليهماالسّلام قَدْ خالَفَهُ وَ صَارَ إِلى مَكَّةَ هارِبا مِنْ طَواغيتِ آلِ اءَبى سُفْيانٍ، وَ اءَنْتُمْ شيعَتُهُ وَ شيعَةُ اءَبيهِ مِنْ قَبْلِهِ، وَ قَدِ احْتاجَ إِلى نُصْرَتِكُمُ الْيَوْمَ، فَإِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اءَنَّكُمْ ناصِرُوهُ وَمُجاهِدُو عَدُوِّهِ فَاكْتِبُوا إِلَيْهِ، وَ إِنْ خُفْتُمُ الْوَهْنَ وَالْفَشَلَ فَلا تَغَرُّوا الرَّجُلَ مِنْ نَفْسِهِ.
قالَ: فَكَتَبُوا إِلَيْهِ:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
إِلى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ اءَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ عليهماالسّلام ، مِنْ سُلَيْمانِ بْنِ صُرَدِ الْخَزاعيّ وَالْمُسَيَّب بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفاعَةَ بْنِ شَدّادٍ وَحَبيبِ بْنِ مُظاهِرٍ وَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ وائِلٍ وَ سائِرِ شيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ.
ترجمه :
راوى گويد: چون اهل كوفه شنيدند كه حضرت امام حسين عليه السّلام به مكه معظمه رسيده و از بيعت كردن با يزيد پليد امتناع دارد، همه در خانه سُليمان ين صُرَد خُزاعى مجتمع گرديدند و چون جمعيت ايشان كامل گرديد، سليمان بن صرد برخاست و خطبه اى خواند و در آخر خطبه خود گفت : اى گروه شيعيان ! شما دانستيد كه معاويه لعين به دَرَك رفته و به سوى غضب خداى تعالى روى آورده و به نتايج كردار خويش رسيده و فرزند پليد آن ملعون به جاى پدر خبيث خود نشسته و حضرت امام حسين عليه السّلام از بيعت كردن با او رو گردانيده است و از ظلم طاغوتيان آل ابوسفيان - لَعَنَهُمُاللّهُ - به سوى مكه معظمه فرار نموده است و شما، شيعيان او هستيد و از پيش ، شيعه پدر بزرگوار آن حضرت بوده ايد و امروز آن جناب محتاج است كه شما او را يارى نماييد؛ اگر مى دانيد كه او را يارى خواهيد نمود و در ركاب او با دشمنان او، جهاد خواهيد كرد عرايض خود را به آن جناب بنويسيد؛ اگر مى ترسيد كه مبادا سستى در يارى او نماييد و از دور او متفرق گرديد، در اين صورت ، اين مرد را مغرور و فريفته خود نسازيد.
راوى گويد: اهل كوفه نامه اى به خدمت آن جناب نوشتند به اين مضمون كه ((بِسْمِ اللّهِ...)) اين نامه ايست به سوى حسين بن على بن ابى طالب عليه السّلام ، از جانب سُليمان بن صُرَد و مُسَيَّب بن نَجَبَه و رِفاعة بن شَدّاد و حبيب بن مُظاهِر و عبداللّه بن وائل و از جانب ساير شيعيان آن حضرت از جماعت مؤ منان كه سلام ما بر تو باد!.
متن عربى :
سَلامُ اللّهِ عَلَيْكَ، اءَمّا بَعْدُ، فَالْحَمْدُ للّهِِ الَّذى قَصَمَ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّ اءَبيكَ مِنْ قَبْلُ، اءَلْجَبّارَ الْعَنيدَ الْغَشُومَ الظَّلْمُومَ الَّذِى ابْتَزَّ هذِهِ الاُْمَّةَ اءَمْرَها، وَ غَصَبَها فَيْاءَها، وَ تَاءَمَّرَ عَلَيْها بِغَيْرِ رِضىً مِنْها، ثُمَّ قَتَلَ خِيارَها وَاسْتَبْقى شِرارَها، وَجَعَلَ مالَ اللّهِ دُولَةً بَيْنَ جَبابِرَتِها وَ عُتاتِها، فَبُعْدا لَهُ كَما بَعُدَتْ ثَمُودُ.
ثُمَّ إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا إِمامٌ غَيْرُكَ، فَاقْبَلْ لَعَلَّ اللّهَ يَجْمَعُنا بِكَ عَلَى الْحَقِّ، وَالنُّعْمانُ بْنُ بَشيرٍ فى قَصْرِ الاِْم ارَةِ، وَلَسْنا نَجْتَمِعُ مَعَهُ فى جُمُعَةٍ وَلا جَماعَةٍ، وَلا نَخْرُجُ مَعَهُ إِلى عيدٍ، وَلَوْ بَلَغْنا اءَنَّكَ قَدْ اءَقْبَلْتَ اءَخْرَجْناهُ حَتّى يَلْحَقَ بِالشّامِ، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ وَ عَلى اءَبيكَ مِنْ قَبْلِكَ، وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ.
ثُمَّ سَرَّحُوا الْكِتابَ، وَلَبِثُوا يَوْمَيْنِ آخَرَيْنِ وَ اءنْفَذُوا جَماعَةً مَعَهُمْ نَحْوَ مِاءَةٍ وَ خَمْسينَ صَحيفَةً مِنَ الرَّجُلِ وَالاِْثْنَيْنِ وَالثَّلاثَةِ وَالاَْرْبَعَةِ، يَسْاءَلُونَهُ الْقُدُومَ عَلَيْهِمْ.
ترجمه :
امّا بعد؛ حمد و سپاس آن خداوند ى را سزاست كه آن كس را كه دشمن تو و دشمن پدر تو از سابق بود هلاك نمود. آن مرد جبّار و عنيد و ستمكار كه امور اين امّت را به ظلم تصرف كرد و غنيمت ها و اموال ايشان را غصب نمود و بدون آنكه امت راضى باشد آن مرد بر ايشان امير و حكمران گرديد. پس از آن ، اَخْيار و نيكوكاران را كشت و ناپاكان و اشرار را باقى گذارد و مال خدا را سرمايه دولتمندى ظالمان و سركشان قرار داد. پس دور باد از رحمت خدا، چنانكه قوم ثمود از رحمت خدا دور گرديدند.
پس ما را امام و پيشوايى جز تو نيست ، بيا به سوى ما كه شايد خدامتعال ما را به واسطه تو بر اطاعت حق مجتمع سازد و اينك نُعمان بن بشير - حاكم كوفه - در قصر دارالاماره مى باشد و با او از براى نماز جمعه و نماز عيد حاضر نمى شويم و اگر خبر به ما برسد كه حركت فرموده اى ، او را از كوفه بيرون خواهيم نمود تا به شام برگردد. اى فرزند رسول خدا، سلام ما بر تو و رحمت و بركات الهى بر پدر بزرگوار تو باد! ((وَلا حَوْلَ...)) بعد از آن ، نامه مزبور را روانه خدمت آن جناب نموده و پس از آن ، دو روز ديگر درنگ كردند. بعد از دو روز جماعتى را به خدمتش فرستادند كه با ايشان يك صد و پنجاه طُغرى عريضه از يك نفر، دو نفر، سه نفر و چهار نفر بود و در آن نامه هاى امضا شده خواهش نموده بودند كه آن حضرت به نزد ايشان تشريف فرما گردد.
متن عربى :
وَ هُوَ مَعَ ذلِكَ يَتَاءَبّى فَلا يَجيبُهُمْ.
فَوَرَدَ عَلَيْهِ فى يَوْمٍ واحِدٍ سِتَّماءَةُ كِتابٍ، وَ تَواتَرَتِ الْكُتُبُ حَتّى اجْتَمَعَ عِنْدَهُ مِنْها فى نَوْبٍ واحِدٍ مُتَفَرِّقَةٍ إِثْنى عَشَرَ اءَلْفِ كِتابٍ.
ثُمَّ قَدَمَ عَلَيْهِ هانِى بْنُ هانِى السَّبيعى وَ سَعيدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفى بِهذَا الْكِتابِ، وَ هُوَ آخِرُ ما وَرَدَ عَلَيْهِ عليه السّلام مِنْ اءَهْلِ الْكُوفَةِ، وَ فيهِ:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَليٍّ اءَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ عليهماالسّلام .
مِنْ شيعَتِهِ وَ شيعَةِ اءَبيهِ اءَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ عليه السّلام .
اءَمّا بَعْدُ، فَإِنَّ النّاسَ يَنْتَظِرُونَكَ، لا رَاءْيَ لَهُمْ غَيْرُكَ، فَالْعَجَلَ الْعَجَلَ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ، فَقَدْ اءَخْضَرَ الْجَنابُ، وَ اءَيْنَعَتِ الثِّمارُ، وَ اءَعْشَبَتِ الاَْرْضُ، وَ اءَوْرَقَتِ الاَْشْجارُ، فَاقْدُمْ عَلَيْنا إِذا شِئْتَ، فَإِنَّما تَقْدُمُ عَلى جُنْدٍ مُجَنَّدٍ لَكَ، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ وَ عَلى اءَبيكَ مِنْ قَبْلِكَ.
فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام لِهانِى بْنِ هانِى السَّبيعى
ترجمه :
و با وجود اين همه نوشته ، آن حضرت ابا و امتناع مى فرمود و اجابت خواهش ايشان را نفرمود تا اينكه در يك روز ششصد عريضه و كتابت ايشان به خدمت آن جناب رسيد و همچنان نامه از پس نامه مى رسيد تا آنكه در يك دفعه و به چندين دفعات متفرقه ، دوازده هزار نوشته ايشان در نزد آن جناب مجتمع گرديد.
راوى گفت كه بعد از رسيدن آن همه نامه ها، هانى بن هانى سَبيعى و سعيدبن عبداللّه حنفى با نامه اى كه بر اين مضمون بود از كوفه به خدمتش ‍ رسيدند و اين ، آخرين نامه بود كه به خدمت آن حضرت رسيده بود.
در آن نوشته بود:
((بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ))
عريضه اى است به محضر حسين بن على امير مؤ منان عليه السّلام
از جانب شيعيان آن حضرت و شيعيان پدر آن جناب عليه السّلام
اما بعد؛ مردم انتظار قدوم تو را دارند و بجز تو كسى را مقتداى خود نمى دانند؛ پس يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! بشتاب و تعجيل فرما، باغها سبز شده و ميوه هارسيده و زمين ها پر از گياه و درختان سبز و خرم و پر از برگ گرديده ؛ پس تشريف بيار و قدم رنجه فرما، چنانچه بخواهى ، پس خواهى رسيد به لشكرى آراسته و مهيا.
سلام و رحمت خدا بر تو باد و بر پدر بزرگوار تو كه پيش از تو بود.))
چون نامه به خدمت آن جناب رسيد، هانى بن هانى سَبيعى
------------------------------------------
پاورقى ها:
١١- سوره بقره (٢)، آيه ٥٤.
١٢- سوره بقره (٢)، آيه ١٩٥.
۲
سوگنامه كربلا متن عربى :
وَسَعيدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفى : ((خَبِّرانى مَنْ إِجْتَمَعَ عَلى هذَا الْكِتابِ الَّذى كُتِبَ بِهِ وَسُوِّدَ إِلَيَّ مَعَكُما؟)).
فَقالا: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ، شَبَثُ بْنُ رِبْعى ، وَ حَجّارُ بْنُ اءَبْجَر، وَ يَزيدُ بْنُ الْحارِثِ، وَ يَزيدُ بْنُ رُوَيْمٍ، وَ عُرْوَةُ بْنُ قَيْسٍ، وَ عَمْرو بْنُ الْحَجّاجِ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَيْرِ بْنِ عُطارِدٍ.
قالَ: فَعِنْدَها قَامَ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَصَلّى رَكْعَتَيْنِ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقامِ، وَ سَاءَلَ اللّهَ الْخَيْرَةَ فى ذلِكَ.
ثُمَّ طَلَبَ مُسْلِمَ بْنَ عَقيلٍ وَ اءَطَّلَعَهُ عَلَى الْحالِ، وَ كَتَبَ مَعَهُ جَوابَ كُتُبِهِمْ يَعِدُهُمْ بِالْوُصُولِ إِلَيْهِمْ وَ يَقُولُ لَهُمْ ما مَعْناهُ: ((قَدْ نَقَذْتُ إِلَيْكُمُ ابْنَ عَمّى مُسْلِمَ بْنَ عَقيلٍ لِيُعَرِّفَنى ما اءَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنَ رَاءْيٍ جَميلٍ)).
فَسَارَ مُسْلِمٌ بِالْكِتابِ حَتّى دَخَلَ إِلَى الْكُوفَةِ، فَلَمّا وَقَفُوا عَلى كِتابِهِ كَثُرَ إِسْتِبْشارُهُمْ بِإِتْيانِهِ إِلَيْهِمْ، ثُمَّ اءَنْزَلُوهُ فى دارِ الْمُختارِ بْنِ اءَبى عُبَيْدَةَ الثَّقَفى ، وَ صارَتِ الشّيعَةُ تَخْتَلِفُ إِلَيْهِ.
فَلَمَّا اجْتَمَعَ إِلَيْهِ مِنْهُمْ جَماعَةٌ قَرَاءَ عَلَيْهِمْ كِتَابَ
ترجمه :
و سعيد بن عبداللّه حنفى را فرمود كه به من خبر دهيد كه اين نامه را چه كسانى نوشته اند و كه به شما داده ؟
عرض نمودند: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! شَبَث بن رِبْعى ، حَجّار بن اءَبْجَر، يزيد بن حارث ، يزيد بن رُوَيْم ، عُروة بن قيس ، عمرو بن حجّاج و محمد بن عمير بن عطار نوشته اند.
پس آن جناب برخاست و دو ركعت نماز در ميان ((ركن )) و ((مقام )) به جاى آورد و در اين باب از خداى متعال طلب خير نمود. سپس جناب مسلم بن عقيل را طلبيد و او را از كيفيت حال مطّلع گردانيد و جواب نامه هاى كوفيان را نوشت و به وسيله جناب مسلم ارسال نمود و در آن وعده فرمود كه در خواست ايشان را اجابت نمايد و مضمون آن نامه اين بود:
((به سوى شما پسر عموى خود مسلم بن عقيل را فرستادم تا آنكه مرا از آنچه كه راءى جميل شما بر آن قرار گرفته ، مطلع سازد.))
پس جناب مسلم با نامه آن حضرت ، روانه كوفه گرديد تا به شهر كوفه رسيد.
چون اهل كوفه بر مضمون نامه آن حضرت عليه السّلام اطلاع يافتند خرسندى بسيار به آمدن جناب مُسْلم اظهار داشتند و او را در خانه مختار بن ابى عبيده ثقفى فرود آوردند و گروه شيعيان به خدمتش آمد و شد مى كردند و چون گروهى بر دور آن جناب جمع مى آمدند، نامه امام عليه السّلام را بر ايشان قرائت مى نمود و ايشان از غايت اشتياق به
متن عربى :
الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَ هُمْ يَبْكُونَ، حَتّى بايَعَهُ مِنْهُمْ ثَمانِيَةَ عَشْر اءَلْفا.
وَ كَتَبَ عَبْدُ اللّهِ بْنِ مُسْلِم الْباهِليّ وَ عِمارَةُ بْنُ الْوَليدِ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ إِلى يَزيدَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَيْهِ- يُخْبِرُونَهُ بِاءَمْرِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ وَيَشيرُونَ عَلَيْهِ بِصِرْفِ النُّعْمانِ بْنِ بَشيرٍ وَ وَلايَةِ غَيْرِهِ.
فَكَتَبَ يَزيدُ إِلى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ - وَكانَ والِيا عَلَى الْبَصْرَةِ - بِاءَنَّهُ قَدْ وَلاّ هُ الْكُوفَةَ وَضَمَّها إِلَيْهِ، وَ يُعَرِّفُهُ اءَمْرَ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ وَ اءَمْرَ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، وَ يُشَدِّدُ عَلَيْهِ فى تَحْصيلِ مُسْلِمٍ وَ قَتْلِهِ، فَتَاءَهَّبَ عُبَيْدُ اللّهِ لِلْمَسيرِ إِلَى الْكُوفَةِ.
وَ كَان الْحُسَيْنُ عليه السّلام قَدْ كَتَبَ إِلى جَماعَةٍ مِنْ اءَشْرافِ الْبَصْرَةِ كِتابا مَعَ مَوْلىً لَهُ اسْمُهُ سُلَيْمانُ وَ يُكَنّى اءَبا رَزينَ يَدْعُوهُمْ فيهِ إِلى نُصْرَتِهِ وَ لُزُومِ طاعَتِهِ، مِنْهُمْ يَزيدُ بْنُ مَسْعُودِ النَّهْشَلى وَالْمُنْذِرُ بْنُ الْجارُودِ الْعَبْدى .
فَجَمَعَ يَزيدُ بْنُ مَسْعُودٍ بَنى تَميمٍ وَ بَنى حَنْظَلَةَ وَ بَنى سَعْدٍ، فَلَمّا حَضَرُوا قالَ: يا بَنَى تَميمٍ كَيْفَ
ترجمه :
گريه مى افتادند. به همين منوال بود تا آنكه هيجده هزار نفر با آن جناب بيعت نمودند و در اين اثناء، عبداللّه بن مسلم باهلى ملعون ، عمارة بن وليد پليد، عمربن سعد عنيد، نامه اى به سوى يزيد ولدالزنا مرقوم داشتند و آن پليد را از كيفيت حال جناب مسلم بن عقيل ، با خبر نمودند و براى يزيد چنان صلاح دانسته و به او اشاره كردند كه نُعمان بن بشير را از حكومت كوفه منصرف دارد و ديگرى را در جاى او منصوب نمايد. يزيد پليد نامه اى به سوى ابن زياد لعين - كه در بصره حاكم بود - نوشت و منشور ايالت كوفه را به ضميمه حكومت بصره به او بخشيد و او را به كيفيت حال و امر جناب مسلم بن عقيل و حال حضرت امام حسين عليه السّلام آگاه نمود و تاءكيد بسيار كرد كه جناب مسلم را به دست آورده و او را شهيد نمايد. پس ‍ عبيداللّه بن زياد پليد مهياى رفتن شهر كوفه گرديد و از آن طرف حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام نامه اى به جانب اهل بصره و به گروهى از اشراف و بزرگان آن شهر، روانه داشت و آن نامه را به دست غلام خود سليمان - كه مُكنّى بود به ((ابورزين )) - سپرده ، روانه بصره فرمود و آن نامه مشتمل بود بر دعوت نمودن ايشان به آنكه آن جناب را يارى نمايند و قيد اطاعت او را به گردن نهند و از جمله آن جماعت يزيد بن مسعود نَهْشلى و مُنْذر بن جارود عَبْدى بود.
يزيد بن مسعود، طائفه بنى تميم و بنى حنظله و بنى سعد را طلب كرد و ايشان را جمع نمود؛ چون حاضر گرديدند گفت : اى جماعت
متن عربى :
تَرَوْنَ مَوْضِعى مِنْكُمْ وَ حَسَبى فيكُمْ؟
فَقالُوا: بَخٍّ بَخٍّ، اءَنْتَ وَاللّهِ فَقَرَةُ الظَّهْرِ وَرَاءْسُ الْفَخْرِ، حَلَلْتَ فِى الشَّرَفِ وَسَطا، وَ تَقَدَّمْتَ فيهِ فَرَطا.
قالَ: فَإِنّى قَدْ جَمَعْتُكُمْ لاَِمْرٍ اءُريدُ اءَنْ اءُشاوِرَكُمْ فيهِ وَ اءَسْتَعينَ بِكُمْ عَلَيْهِ.
فَقالُوا: وَاللّهِ إِنّا نَمْنَحُكَ النَّصيحَةَ وَ نْجَهَدُ لَكَ الرَّأْيَ، فَقُلْ نَسْمَعْ.
فَقالَ: إِنَّ مُعاوِيَةَ قَدْ ماتَ، فَاءَهْونْ بِهِ وَاللّهِ هالِكا وَمَفْقُودا.
اءَلا وَ إِنَّهُ قَدْ إِنْكَسَرَ بابُ الْجَوْرِ وَالاِْثْمِ، وَ تَضَعْضَعَتْ اءَرْكانُ الظُّلْمِ.
وَ قَدْ كانَ اءَحْدَثَ بَيْعَةً عَقَدَ بِها اءَمْراً وَ ظَنَّ اءَنَّهُ قَدْ اءَحْكَمَهُ.
وَ هَيْهاتَ وَالَّذى اءَرادَ، اجْتَهَدَ وَاللّهِ فَفَشَلَ، وَ شاوَرَ فَخُذِلَ.
وَ قَدْ اءَقامَ إِبْنَهُ يَزيدَ - شارِبَ الْخُمُورِ وَرَاءْسَ الْفُجُورِ - يَدَّعِى الْخِلافَةَ عَلَى الْمُسْلِمينَ وَيَتَاءَمَّرُ عَلَيْهِمْ
ترجمه :
بنى تميم ، آيا مرا در حق خويش چگونه به جا آورديد و حسب و موقعيت مرا در ميان خود چگونه يافتيد؟
همگى يك صدا گفتند: بَخٍ بَخٍ؛ بسيار نيكو و به خدا سوگند كه تو را مانند استخوانها و فقرات پشت و كمر خود و سر آمد فخر و نيكنامى و در نقطه وسط شرافت و بزگوارى ، يافتيم . حقّ سابقه بزرگوارى مر توراست و تو را در سختى ها ذخيره خود مى دانيم . گفت : اينك شما را در اينجا جمع نموده ام از براى امرى كه مى خواهم در آن امر با شما هم مشورت كنم و هم از شما اعانت طلبم .
همگى يك صدا در جواب گفتند: به خدا قسم كه ما همه شرط نصيحت به جا آوريم و كوشش خود را در راءى و تدبير دريغ نداريم ؛ بگو تا بشنويم . پس يزيدبن مسعود گفت : معاويه به جهنم واصل گرديد و به خدا سوگند، مرده اى است خوار و بى مقدار كه جاى افسوس بر هلاكت او نيست و آگاه باشيد كه با مردن او در خانه جور و ستم شكسته و خراب و اركان ظلم و ستمكارى متزلزل گرديد و آن لعين ، بيعتى را تازه داشته و عقد امارت را به سبب آن بر بسته به گمان آنكه اساس آن را مستحكم ساخته ؛ دور است آنچه را كه اراده كرده ، كوششى سست نموده و يارانش در مشورت ، او را مخذول ساخته اند و به تحقيق كه فرزند حرام زاده خود يزيد پليد شرابخوار و سرآمد فجور را به جاى خود نشانيده ، ادعا مى كند كه خليفه مسلمانان است و خود را بر ايشان امير مى داند بدون آنكه كسى از مسلمانان بر اين متن عربى :
بِغَيْرِ رِضىً مِنْهُمْ، مَعَ قَصْرِ حِلْمٍ وَ قِلَّةِ عِلْمٍ، لا يَعْرِفُ مِنَ الْحَقِّ مَوْطِئَ قَدَمِهِ، فَاءُقْسِمُ بِاللّهِ قَسَما مَبْرُورا لَجِهادُهُ عَلَى الدّينِ اءَفْضَلُ مِنْ جِهادِ الْمُشْرِكينَ.
وَ هذَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ إِبْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله ، ذُو الشَّرَفِ الاَْصيلِ وَالرَّأْى الاَْثيلِ، لَهُ فَضْلٌ لا يُوصَفُ وَ عِلْمٌ لا يُنْزَفُ.
وَ هُوَ اءَوْلى بِهذَا الاَْمْرِ، لِسابِقَتِهِ وَ سِنِّهِ وَ قِدَمِهِ وَ قَرابَتِهِ، يَعْطِفُ عَلَى الصَّغيرِ وَ يَحْنُو عَلَى الْكَبيرِ، فَاءَكْرِمْ بِهِ راعِيَ رَعِيَّةٍ وَ إِمامَ قَوْمٍ، وَ جَبَتْ للّهِِ بِهِ الْحُجَّةُ وَ بَلَغَتْ بِهِ الْمَوْعِظَةُ.
فَلا تَعْشَوْا عَنْ نُورِ الْحَقِّ وَ لا تَسْعَكُوا فى وَهْدَةِ الْباطِلِ، فَقَدْ كانَ صَخْرُ ابْنُ قَيْسٍ قَدْ إِنْخَذَلَ بِكُمْ يَوْمَ الْجَمَلِ، فَاغْسِلُوها بِخُرُوجِكُمْ إِلى ابْنِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله وَ نُصْرَتِهِ.
وَ اللّهِ لا يُقَصِّرُ اءَحَدٌ عَنْ نُصْرَتِهِ إِلاّ اءَوْرَثَهُ اللّهُ الذُّلَّ فى وَلَدِهِ وَالْقِلَّةَ فى عَشيرَتِهِ.
وَها اءَنا قَدْ لِبِسْتُ لِلْحَرْبِ لامَّتَها وَادَّرَعْتُ لَها
ترجمه :
امر راضى و خشنود باشد با آنكه سرشته حلم و بردبارى او كوتاه و علم او اندك است به قدرى كه پيش پاى خود را ببيند، معرفت به حق نداد. ((فَأُقْسِمُ بِاللّهِ قَسَماً...)) به خدا سوگند! جهاد كردن با يزيد از براى ترويج دين ، افضل است در نزد خداى تعالى از جهاد نمودن با مشركان . و همانا حسين بن على عليه السّلام فرزند دختر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ، صاحب شرافت اصيل و در راءى و تدبير محكم و بى عديل است . صاحب فضلى است كه به وصف در نمى آيد و صاحب علمى كه منتها ندارد، او سزاورتر است به خلافت از هركسى ، هم از جهت سابقه او در هر فضيلتى و هم از حيث سن و هم از بابت تقدّم و قرابت او از رسول صلّى اللّه عليه و آله ؛ عطوف است بر صغير و مهربان است نسبت به كبير؛ پس گرامى پادشاهى است بر رعيت و نيكو امامى است بر مردم و به واسطه او، حجّت خدا بر خلق تمام و موعظه الهى به منتها و انجام است ؛ پس از ديدن نور حق كور نباشيد و كوشش در ترويج باطل ننمائيد و به تحقيق كه صخربن قيس شما را در روز جَمَل به ورطه خذلان مخالفت با على عليه السّلام در انداخت تا اينكه با حضرتش در آويختيد. پس اينك لوث اين گناه را با شتافتن به يارى فرزند رسول صلّى اللّه عليه و آله از خود بشوييد و ننگ اين كار را از خويشتن برداريد. به خدا سوگند! هيچ كس كوتاهى نكند از يارى آن جناب جز آنكه خد مذلّت رادر اولاد او به ارث گمارد و عشيره و كسان او را اندك نمايد و من خود اكنون مهيّا و در عزم جنگم و لباس جهاد بر تن راست نموده
متن عربى :
بِدِرْعِها، مَنْ لَمْ يُقْتَلْ يَمُتْ وَ مَنْ يَهْرِبْ لَمْ يُفَتْ، فَاءَحْسِنُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ رَدَّ الْجَوابِ.
فَتَكَلَّمَتْ بَنُو حَنْظَلَة ، فَقالُوا:
يا اءَبا خالِدٍ نَحْنُ نَبْلُ كِنانَتِكَ وَفارِسُ عَشيرَتِكَ، إِنْ رَمَيْتَ بِنا اءَصَبْتَ، وَإِنْ غَزَوْتَ بِنا فَتَحْتَ، لا تَخُوضُ وَاللّهِ غَمْرَةً إِلاّ خُضْناها، وَ لا تَلْقى وَاللّهِ شِدَّةً إِلاّلَقَيْن اها، نَنْصُرُكَ بِاءَسْيافِنا وَ نَقيكَ بِاءَبْدانِنا، إِذا شِئْتَ فَافْعَلْ.
وَ تَكَلَّمَتْ بَنُو سَعْد بْنِ يَزيدٍ، فَقالُوا:
يا اءَبا خالِدٍ إِنَّ اءَبْغَضَ الاَْشْياءِ إِلَيْنا خِلافُكَ وَالْخُرُوجُ عَنْ رَاءْيِكَ، وَ قَدْ كانَ صَخْرُ بْنُ قَيْسٍ اءَمَرَنا بِتَرْكِ الْقِتالِ فَحَمَدْنا اءَمْرَنا وَ بَقِيَ عِزُّنا فينا، فَاءَمْهِلْنا نُراجِعِ الْمَشْوَرَةَ وَ يَاءْتيكَ رَاءْيُنا.
وَ تَكَلَّمَتْ بَنُو عامِرِ بْنِ تَميمٍ فَقالُوا:
يا اءَبا خالِدٍ نَحْنُ بَنُو اءَبيكَ وَحُلَفاؤُكَ، لا نَرْضى إِنْ غَضَبْتَ وَلا نَقْطُنُ إِنْ ضَعَنْتَ.
وَالاَْمْرُ إِلَيْكَ، فَادْعُنا نُجِبْكَ وَ اءَمُرْنا نُطِعْكَ،
ترجمه :
و زره جنگ را در بردارم ، هركس كشته نشد عاقبت بميرد و آنكه فرار كرد از مرگ جان به سلامت نخواهد برد. خدا شما را رحمت كناد، پاسخ مرا نيكو دهيد و جواب پسنديده بگوييد. پس طايفه بنى حنظله به تكلّم آمدند و گفتند: اى ابا خالد، ماييم تير تركش و سواران شجاع عشيره تو؛ اگر ما را به سوى نشانه افكنى به هدف خودخواهى رسيد و اگر با دشمنان در آويزى و جنگ نمايى فتح و پيروزى از آن تو باشد. به خدا قسم كه در هيچ ورطه فرو نمى روى جز آنكه ما نيز با تو خواهيم رفت و با هيچ شدّت و سختى رو برو نگردى مگر اينكه ما نيز با تو شريك باشيم و با آن مشكل و سختى روبرو گرديم . به خدا سوگند، با شمشيرهاى خود، تو را يارى و به بدنها، سپر تو باشيم و تو را محافظت نماييم . آنگاه بنى سعد به سخن در آمدند گفتند: اى ابا خالد، دشمن تر از هر چيز نزد ما، مخالفت با راءى تو است و خارج بودن از تدبير تو؛ چه كنم كه قيس بن صخر ما را ماءمور داشته كه ترك قتال كنيم و تا كنون ما اين امر را شايسته مى دانستيم و از اين جهت عزّت و شاءن در قبيله ما پايدار مانده ، پس ما را مهلتى بايد تا به شرط مصلحت كوشيم و رجوع به مشورت نماييم و پس از مشورت ، عقيده و راءى ما در نزد تو ظهور خواهد يافت . پس از آن ، طائفه بنى عامر بن تميم آغاز سخن كردند گفتند: اى ابا خالد، ما پسران قبيله پدر تو هستيم و هم سوگند باتو؛ از هر چه كه تو خشم گيرى ما را از آن خشنودى نيست بلكه ما نيز از آن خشمناكيم وچون به جايى كوچ نمايى ،
متن عربى :
وَالاَْمْرُ إِلَيْكَ إِذا شِئْتَ.
فَقالَ: وَاللّهِ يا بَنى سَعْدٍ لَئِنْ فَعَلْتُمُوها لا رَفَعَ اللّهُ السَّيْفَ عَنْكُمْ اءَبَدا، وَلا زالَ سَيْفُكُمْ فيكُمْ.
ثُمَّ كَتَبَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام :
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
اءَمّا بَعْدُ:
فَقَدْ وَصَلَ إِلَيَّ كِتابُكَ، وَ فَهِمْتُ ما نَدَّبْتَني إِلَيْهِ وَ دَعَوْتَني لَهُ مِنَ الاَْخْذِ بِحَظّي مِنْ طاعَتِكَ وَالْفَوْزِ بِنَصيبى مِنْ نُصْرَتِكَ.
وَ اءَنَّ اللّهَ لا يَخْلُوا الاَْرْضَ مِنْ عامِلٍ عَلَيْها بِخَيْرٍ اءَوْ دَليلٍ عَلى سَبِيلِ النَّجاةِ.
وَ اءَنْتُمْ حُجَّةُ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ وَ وَديعَتُهُ فى اءَرْضِهِ، تَفَرَّعْتُمْ مِنْ زَيْتُونَةٍ اءَحْمَدِيَّةٍ هُوَ اءَصْلُها وَ اءَنْتُمْ فَرْعُها.
فَاءَقْدِمْ سَعَدْتَ بِاءَسْعَدِ طائِرٍ.
فَقَدْ ذَلَّلْتُ لَكَ اءَعْناقَ بَنى تَميمٍ وَ تَرَكْتُهُمْ اءَشَدَّ تَتابُعا لَكَ مِنَ الاِْبِلِ الظَّمْاَّءِ يَوْمَ خِمْسِها لِوُرُودِ الْماءِ.
وَ قَدْ ذَلَلْتُ لَكَ رِقابَ بَنى سَعْدٍ وَ غَسَلْتُ لَكَ دَرَنَ
ترجمه :
ما نيز وطن اختيار ننماييم و تو را همراهى كنيم . امروز فرمان تو راست ، بخوان تا اجابت كنيم و آنچه فرمايى ، اطاعت داريم . فرمان به دست تو است چنانچه بخواهى ما نيز مطيع توايم . آنگاه يزيد بن مسعود، بار ديگر طائفه بنى سعد را مخاطب نموده گفت : به خدا سوگند! اگر شما ترك نصرت فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نماييد، خداى متعال تيغ انتقام را از فرق شما بر نخواهد داشت و شمشير عداوت در ميان شما اِلى الاَْبَد باقى خواهد بود. سپس يزيد بن مسعود نامه اى به خدمت امام عليه السّلام مرقوم داشت به اين مضمون : ((...نوشته حضرت به من رسيد و آنچه را كه بدان ترغيت و دعوت فرموده بودى فهميده و رسيدم كه همانا بهره خويش ‍ را از اطاعت فرمانت ببايدم در يافت و به نصيب خويش از فيض نصرت و يارى بهره مند بايدم گردند و به درستى كه خداى متعال هرگز زمين را خالى نخواهد گذاشت از پيشوايى كه بر طريقه خير و يا هدايت كننده به سوى راه نجات باشد و اينك شماييد حجّت خدا بر خلق و بر روى زمين وديعه حضرت حق ، شماييد نو نهال درخت زيتون احمدى كه آن حضرت اصل درخت و شما شاخه اوييد؛ پس قدم رنجه فرما به بخت مسعود. همانا گروه گردنكشان بنى تميم را براى طاعت تو خوار و چنان طريق بندگى ايشان را هموار نمودم كه اشتياق ايشان به دنبال هم در آمدن در طاعت ، به مراتب بالاتر است از حرص شترانى كه سه روز، به تشنگى براى ورود بر آب روان ، به سر برده اند. رقاب بنى سعد را هم
متن عربى :
صُدُورِها بِماءِ سَحابَةٍ مُزْنٍ حَتّى اسْتَهَلَّ بَرْقُها فَلَمَعَ.
فَلَمّا قَرَاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام الْكِتابَ قالَ:
((ما لَكَ آمَنَكَ اللّهُ يَوْمَ الْخَوْفِ وَاءَعَزَّكَ وَاءَرْواكَ يَوْمَ الْعَطَشِ الاَْكْبَرِ)).
فَلَمّا تَجَهَّزَ الْمُشارُ إِلَيْهِ لِلْخُرُوجِ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام بَلَغَهُ قَتْلُهُ قَبْلَ اءَنْ يَسيرَ، فَجَزَعَ مِنْ إِنْقِطاعِهِ عَنْهُ.
وَاءَمَّا الْمُنْذِرُ بْنُ الْجارُودِ:
فَإِنَّهُ جاءَ بِالْكِتابِ وَالرَّسُولِ إِلى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ، لاَِنَّ الْمُنْذِرَ خافَ اءَنْ يَكُونَ الْكِتابُ دَسيسا مِنْ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ.
وَكانَتْ بَحْرِيَّةُ بِنْتُ الْمُنْذِرِ زَوْجَةً لِعُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ.
فَاءَخَذَ عُبَيْدُ اللّهِ الرَّسُولَ فَصَلَبَهُ.
ثُمَّ صَعَدَ الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ وَتَوَعَّدَ اءَهْلِ الْبَصْرَةِ عَلَى الْخِلافِ وَإِثارَةِ الاِْرْجافِ.
ثُمَّ باتَ تِلْكَ اللَّيْلَةَ. فَلَمّا اءَصْبَحَ إِسْتَنابَ عَلَيْهِمْ اءَخاهُ عُثْمانَ بْنَ زِيادٍ، وَاءَسْرَعَ هُوَ إِلى قَصْرِ الْكُوفَةِ.
ترجمه :
به بند فرمانت در آورده ام و كينه هاى ديرينه سينه هايشان را فرو شسته ام به نصيحتى كه مانند باران كه از ابر سفيد فرو ريزد، آن زمانى كه پاره هاى ابر از براى ريختن باران به صدا در آيند آنگاه درخشنده شوند. چون جناب ابى عبد اللّه عليه السّلام نامه آن مؤ من مخلص را قرائت نمود و بر مضمونش ‍ اطلاع يافت از روى شادى و انبساط فرمود:
تو را چه شد خدايت ايمن كناد در روز خوف و تو را عزيز دارد و پناه دهاد در روز قيامت از تشنگى . يزيدبن مسعود در تهيه خروج (از شهر بصره ) بود و عزم رسيدن به خدمت آن امام مظلوم نموده كه خبر وحشت اثر شهادت آن جناب به او رسيد كه قبل از آنكه از بصره بيرون آيد. پس آغاز جزع و زارى و ناله و سوگوارى در داد كه از فيض شهادت محروم بماند. امّا مُنْذر بن جارود، پس نامه آن جناب را با ((رسولِ آن حضرت )) به نزد عبيد اللّه بن زياد پليد آورد؛ زيرا كه ترسيده بود از آنكه مبادا كه اين نامه حيله و دسيسه باشد كه عبيد اللّه لعين فرستاده تا آنكه عقيده او را در باره امام عليه السّلام بداند و ((بحريّه )) دختر منذر، همسر عبيد اللّه زياد بود. پس ابن زياد بد بنياد، رسول آن حضرت را گرفته و بر دارش بياويخت و خود بر منبر بالا رفت و خطبه خواند و اهل بصره را از ارتكاب مخالفت با او و يزيد بيم داد و از هيجان فتنه و آشوب بترسانيد و خود آن شب را در بصره اقامت نمود و چون صبح شد برادر خويش عثمان بن زياد بدبنياد را به نيابت برگزيد و خود به سرعت تمام متوجه قصر دارالاماره كوفه گرديد.
متن عربى :
فَلَمّا قارَبَها نَزَلَ حَتّى اءَمْسى ، ثُمَّ دَخَلَها لَيْلا، فَظَنَّ اءَهْلُها اءَنَّهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ، فَتَباشَرُوا بِقُدُومِهِ وَدَنَوْا مِنْهُ.
فَلَمّا عَرَفُوا اءَنَّهُ ابْنُ زِيادٍ تَفَرَّقُوا عَنْهُ.
فَدَخَلَ قَصْرَ الاِْمارَةِ وَباتَ لَيْلَتَهُ إِلَى الْغَداةِ.
ثُمَّ خَرَجَ وَصَعَدَ الْمِنْبَرَ وَخَطَبَهُمْ وَتَوَعَدَّهُمْ عَلى مَعْصِيَةِ السُّلْطانِ وَوَعَدَهُمْ مَعَ الطّاعَةِ بِالاِْحْسانِ.
فَلَمّا سَمِعَ مُسْلِمُ بْنُ عَقيلٍ بِذلِكَ خافَ عَلى نَفْسِهِ مِنَ الاِْشْتهارِ، فَخَرَجَ مِنْ دارِ الْمُخْتارِ وَقَصَدَ دارَ هانى بْنِ عُرْوَةَ، فَآواهُ وَكَثُرَ اخْتِلافُ الشّيعَةِ إِلَيْهِ، وَ كانَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنِ زِيادٍ قَدْ وَضَعَ الْمَراصِدَ عَلَيْهِ.
فَلَمّا عَلِمَ اءَنَّهُ فى دارِ هانى دَعا مُحَمَّدَ بْنَ الاَْشْعَثِ وَ اءَسْماءَ بْنَ خارِجَةَ وَعَمْروَ بْنَ الْحَجّاجِ وَ قالَ: ما يَمْنَعُ هانى بْنَ عُرْوَةَ مِنْ إِتْيانِنا؟
فَقالُوا: ما نَدْرى ، وَ قَدْ قيلَ: إِنَّهُ يَشْتَكى .
فَقالَ: قَدْ بَلَغَنى ذلِكَ وَبَلَغَنى اءَنَّهُ قَدْ بَرَءَ وَ اءَنَّهُ يَجْلِسُ عَلى بابِ دارِهِ، وَلَوْ اءَعْلَمَ اءَنَّهُ شاكٍ لَعُدْتُهُ، فَالَقْوهُ
ترجمه :
چون آن ملعون به نزديك شهر كوفه رسيد از مركب فرود آمد و درنگ نمود تا شب در آيد، پس شبانه داخل كوفه گرديد. اهل كوفه را چنان گمان رسيد كه حضرت امام حسين عليه السّلام است ؛ پس خود را به قدمهاى او مى انداختند و به نزد او مى آمدند و چون شناختند كه ابن زياد بدبنياد است از اطراف او متفرّق شدند. پس آن لعين پليد خود را به قلمرو دارالاماره رسانيده داخل قصر شد و آن شب را تا صباح به سر برد؛ چون صبح شد بيرون شتافت و در مسجد، بالاى منبر رفت و خطبه خواند و مردم را از مخالفت سلطان يعنى يزيد ترسانيد و وعده احسان و جوائز به مطيعان او داد. و چون جناب مسلم بن عقيل از رسيدن ابن زياد لعين با خبر گرديد از بيم آنكه مبادا كه آن پليد از بودن او در كوفه آگاه شود، از خانه مختار بيرون آمد و قصد خانه هانى بن عروه - عَلَيْهِ الرَّحْمَة - نمود. پس هانى او را در خانه خود پناه داد. پس از آن ، گروه شيعه به نزد آن جناب به كثرت مراودت مى كردند و به خدمتش مُشرّف مى شدند و از آن طرف ، عبيداللّه بن زياد جاسوسان در شهر كوفه گماشت كه جناب مسلم را به دست آورند و چون بدانست كه در خانه هانى بن عروه است ، محمدبن اشعث لعين و اسماء بن خارجه و عمروبن حجّاج پليد را طلبيد و گفت : چه شد كه هانى بن عروه به نزد ما مى آيد؟ گفتند: ما نمى دانيم چنين گفته اند كه هانى را مرضى عارض ‍ گرديده و از مرض شكايت دارد. ابن زياد گفت : شنيده ام كه از مرض بهبود يافته و او بر در خانه
متن عربى :
وَمُرُوهُ اءَنْ لا يَدَعَ ما يَجِبُ عَلَيْهِ مِنْ حَقِّنا، فَإِنِّى لا اءُحِبُّ اءَنْ يَفْسُدَ عِنْدى مِثْلُهُ؛ لاَِنَّهُ مِنْ اءَشْرافِ الْعَرَبِ.
فَاءَتَوْهُ حَتّى وَقَفُوا عَلَيْهِ عَشِيَّةً عَلى بابِهِ، فَقالُوا: ما يَمْنَعُكَ مِنْ لِقاءِ الاَْميرِ، فَإِنَّهُ قَدْ ذَكَرَكَ وَ قالَ: لَوْ اءَعْلَمُ اءَنَّهُ شاكٍ لَعُدْتُهُ.
فَقالَ لَهُمُ: الشَّكْوى تَمْنَعُنى .
فَقالُوا لَهُ: إِنَّهُ قَدْ بَلَغَهُ اءَنَّكَ تَجْلِسُ عَلى بابِ دارِكَ كُلَّ عَشِيَّةٍ، وَقَدِ اسْتَبْطاكَ، وَالاِْبْطاءِ وَالْجَفاءِ لا يَحْتَمِلُهُ السُّلْطانُ مِنْ مِثْلِكَ، لاَِنَّكَ سَيِّدٌ فى قَوْمِكَ، وَنَحْنُ نُقْسِمُ عَلَيْكَ إِلاّ ما رَكِبْتَ مَعَنا إِلَيْهِ.
فَدَعا بِثِيابِهِ فَلَبِسَها ثُمَّ دَعا بِبَغْلَتِهِ فَرَكِبَها، حَتّى إِذا دَنا مِنَ الْقَصْرِ كَاءَنَّ نَفْسَهُ قَدْ اءَحَسَّتْ بِبَعْضِ الَّذى كانَ، فَقالَ لِحَسّانِ بْنِ اءَسْماءِ بْنِ خارِجَة :
يَابْنَ اءَخى إِنّى وَاللّهِ مِنْ هذَا الرَّجُلِ الاَْميرِ لَخائِفٌ، فَما تَرى ؟
فَقالَ: وَاللّهِ يا عَمِّ ما اءَتَخَوَّفُ عَلَيْكَ شَيْئا، فَلا تَجْعَلُ عَلى نَفْسِكَ سَبيلا.
ترجمه :
خويش مى نشيند و اگر دانستمى كه او را عارضه اى است همانا به عيادتش ‍ مى شتافتم ؛ پس شما به نزدش رفته او را ملاقات نماييد و به فرمائيدش اداى حقوق واجبه ما را بر ذمّتش فرو نگذارد؛ زيرا كه ما را محبوب نيست كه امر چنين شخصى از اشراف و سروران عرب در نزدم فاسد و ناچيز آيد. فرستادگان آن لعين به نزد هانى آمدند و شبانگاهى بر درب خانه اش ‍ بايستادند و پيغام ابن زياد لعين را به او رساندند، گفتندش تو را چه رسيده كه به ديدن امير نشتافتى و او را ملاقات نفرمودى ؛ زيرا او به ياد تو افتاده چنين گفته كه اگر دانستمى كه او را عارضه است من خود به عيادتش ‍ مى شتافتم .
هانى ، فرستادگان را پاسخ چنين داد: مرا بيمارى ، از خدمت امير بازداشته . گفتند: به ابن زياد خبر داده اند كه شبانگاهان به درب خانه خويش مى نشينى و درنگ تو را از ملاقاتش ناخوش آمده و ناگرويدن و جفا كردن را، سلاطين از مانند تو تحمّل نكنند؛ زيرا تويى سرور قوم خود و بزرگ طايفه خويش و تو را سوگند كه به ملازمت ما بر مركب بنشين و به نزد عبيداللّه لعين آى . پس ‍ هانى ناچار لباس خود را طلبيد و پوشيد آنگاه اشتر خويش را خواسته و سوار گرديد و روانه راه شد.
چون به نزديك قصر دارالاماره رسيد همانا در خاطرش گذشت و نفسش احساس نمود پاره اى از علائم را كه يافته بود. لذا حسّان بن اسماء بن خارجه را گفت : اى برادرزاده ، به خدا سوگند كه من از اين مرد بيمناك و خائفم ، راءى تو در اين باب چيست ؟
متن عربى :
وَلَمْ يَكُنْ حَسّانٌ يَعْلَمُ فى اءَيِّ شَيْءٍ بَعَثَ إِلَيْهِ عُبَيْدُ اللّهِ بْنِ زِيادٍ.
فَجاءَ هانى وَالْقَوْمُ مَعَهُ حَتّى دَخَلُوا جَميعا عَلى عُبَيْدِ اللّهِ، فَلَمّا رَاءى هانيا قالَ: اءَتَتْكَ بِخائِنٍ رِجْلاهُ.
ثُمَّ اِلْتَفَتَ إِلى شُرَيْحٍ الْقاضى - وَكانَ جالِسا عِنْدَهُ - وَ اءَشارَ إِلى هانى وَ اءَنْشَدَ بَيْتَ عُمْرو بْنِ مَعْدى كَرَبَ الزُّبَيْدى :
اءُريدُ حَياتَهُ وَيُريدُ قَتْلى
عَذيرَكَ مِنْ خَليلِكَ مِنْ مُرادٍ
فَقالَ لَهُ هانى : وَما ذاكَ اءَيُّهَا الاَْميرُ؟
فَقالَ لَهُ: ايهٍ يا هانى ، ما هذِهِ الاُْمُورُ الَّتى تُرَبِّصُ فى دارِكَ لاَِمِيرِ الْمُؤْمِنينَ وَ عامَّةِ الْمُسْلِمينَ؟ جِئْتَ بِمُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ فَاءَدْخَلْتَهُ دارَكَ وَ جَمَعْتَ لَهُ السِّلاحَ وَالرِّجالَ فِى الدُّورِ حَوْلَكَ وَظَنَنْتَ اءَنَّ ذلِكَ يَخْفى عَلَيَّ.
فَقالَ: ما فَعَلْتُ.
فَقالَ: ابْنُ زِيادٍ - لَعَنَهُ اللّهُ -: بَلى قَدْ فَعَلْتَ.
فَقالَ: ما فَعَلْتُ اءَصْلَحَ اللّهُ الاَْميرَ.
ترجمه :
حسّان گفت : اى عمو، به خدا قسم كه در تو هيچ خوف و خطر نمى بينم و تو چرا بر خويشتن راه عذر قرار مى دهى . و حسّان را علم و اطلاعى نبود كه به چه جهت عبيداللّه به طلب هانى فرستاده .
هانى با جميع همراهان و فرستادگان ، بر ابن زياد داخل شدند. چون چشم ابن زياد به هانى بن عروه - عَلَيْهِ الرَّحْمَة - افتاد به طريق مَثَل گفت :
((خيانتكار را، پاهايش به نزد تو آورد)). پس ابن زياد ملعون متوجه به شُرَيْح كه در پهلوى او نشسته - شد و اشاره به سوى هانى نمود و شعر معروف عمروبن مَعْدى كرب زبيدى را خواند:
((اُريدُ حَياتَهُ وَيُريدُ قَتْلى ...))؛ يعنى من خواهان زندگانى اويم و او خواهان كشتن من است ، عذر خواهى كه دوست تو باشد، از طائفه ((مُراد)) بياور تا عذر خواهى نمايد.

هانى گفت : أَيُّهَا الاَْمير! مطلب چيست ؟
آن ملعون گفت : بس كن اى هانى ! اين كارها چيست كه در خانه خود عليه اميرالمؤ منين (؟!) يزيد و از براى قاطبه مسلمانان فراهم آورده اى ؟
مسلم بن عقيل را در خانه خود منزل داده اى و اسلحه جنگ و مردان كارزار در خانه هاى همسايگانت از براى او فراهم آورده اى . چنين پنداشته اى كه اين امر بر من پوشيده خواهد بود؟
هانى - عَلَيْهِ الرَّحْمَة - فرمود: من چنين نكرده ام .
متن عربى :
فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: عَلَيَّ بِمَعْقِلٍ مَوْلايَ - وَكانَ مَعْقِلٌ عَيْنَهُ على اءَخْبارِهِمْ، وَ قَدْ عَرَفَ كَثيرا مِنْ اءَسْرارِهِمْ- فَجاءَ مَعْقِلٌ حَتّى وَقَفَ بَيْنَ يَدَيْهِ.
فَلَمّا رَآهُ هانى عَرَفَ اءَنَّهُ كانَ عَيْنا عَلَيْهِ، فَقالَ: اءَصْلَحَ اللّهُ الاَْمِيرَ وَاللّهِ ما بَعَثْتُ إِلى مُسْلِمٍ وَلا دَعَوْتُهُ، وَلكِنْ جاءَنى مُسْتَجيرا، فَاسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَدِّهِ، وَدَخَلنى مِنْ ذلِكَ ذِمامٌ فَآوَيْتُهُ، فَاءَمّا إِذْ قَدْ عَلِمْتَ فَخَلِّ سَبيلى حَتّى اءَرْجِعَ إِلَيْهِ وَآمُرُهُ بِالْخُرُوجِ مِنْ دارى إِلى حَيْثُ شاءَ مِنَ الاَْرْضِ، لاََخْرُجَ بِذلِكَ مِنْ ذِمامِهِ وَجَوارِهِ.
فَقالَ لَهُ ابْنُ زِيادٍ: وَاللّهِ لا تُفارِقُنى اءَبَدا حَتّى تَاءْتِيَنى بِهِ.
فَقالَ: وَاللّهِ لا آتيكَ بِهِ اءَبَدا، آتيكَ بِضَيْفى حَتّى تَقْتُلَهُ!
فَقالَ: وَاللّهِ لَتَاءْتِيَنى بِهِ.
قالَ: وَاللّهِ لا آتيكَ بِهِ.
فَلَمّا كَثُرَ الْكَلامُ بَيْنَهُما، قامَ مُسْلِمُ بْنُ عَمْرو
ترجمه :
عبيداللّه - عَلَيْهِ اللَّعْنَة - گفت : بلى ، به خانه خود آورده اى .
هانى باز فرمود: من نكرده ام ؛ خدا امر امير را به اصلاح آورد.
ابن زياد، ((مَعْقِل )) غلام خود را طلبيد و همين ((مَعْقِل )) پليد، جاسوس ابن زياد بود و بر اخبار شيعيان و به بسيارى از اسرار ايشان پى برده بود.
مَعْقل پليد آمد و در حضور ابن زياد بايستاد. چون هانى او را بديد دانست كه آن ملعون جاسوس ابن زياد بوده ؛ پس هانى به ابن زياد، فرمود: اءَصْلَحَ اللّهُ الاَْمِير!
من به طلب مسلم بن عقيل نفرستادم و او را دعوت نكرده ام ولى او خود به خانه من آمد و به من پناه آورد، پس من حيا نمودم از آنكه ردّ نمايم و او را برگردانم و از اين جهت كه در خانه من است بر ذمّه من حقّى حاصل نموده ؛ پس او را ضيافت نمودم و چون واقعه چنين معلوم شده مرا مرخص ‍ كن تا به نزد او روم و امر كنم كه او از خانه من بيرون رود، به هر جاى از زمين كه خود بخواهد و به اين واسطه ذمّه من از حق نگاهدارى او خارج گردد.
ابن زياد لعين گفت : به خدا سوگند كه هرگز از من جدا نشوى تا آنكه او را به نزد من آورى . هانى فرمود: به خدا سوگند كه چنين امرى نخواهد شد و او را به نزد تو نخواهم آورد؛ آيا ميهمان خود را به نزد تو آورم كه تو او را به قتل رسانى . ابن زياد گفت : به خدا قسم كه البتّه او را بايد به نزد من آورى . هانى فرمود: نه بخدا قسم كه او را به نزد تو نياورم . چون سخن در ميان ابن زياد و هانى بن عروه بسيار شد، مسلم
متن عربى :
الْباهِلى فَقالَ: اءَصْلَحَ اللّهُ الاَْميرَ خَلِّنى وَإِيّاهُ حَتّى اءُكَلِّمَهُ، فَقامَ فَخَلّى بِهِ ناحِيَةًوَهُما بِحَيْثُ يَراهُما ابْنُ زِيادٍ وَ يَسْمَعُ كَلامَهُما- إِذَا ارْتَفَعَ اءَصْواتُهُما.
فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: يا هانى اءُنْشِدُكَ اللّهَ اءَنْ لا تَقْتُلَ نَفْسَكَ وَ لا تَدْخُلَ الْبَلاءَ عَلى عَشيرَتِكَ، فَوَاللّهِ إِنّى لاََنْفَسُ بِكَ عَنِ الْقَتْلِ، إِنَّ ه ذَا الرَّجُلَ إِبْنُ عَمِّ الْقَوْمِ وَلَيْسُوا بِقاتِليهِ وَلا ضاريهِ، فَادْفَعْهُ إِلَيْهِ، فَإِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْكَ بِذلِكَ مَخْزاةٌ وَلامَنْقَصَةٌ، وَإِنَّم ا تَدْفَعُهُ إِلَى السُّلْطانِ.
فَقالَ هانى : وَاللّهِ إِنَّ عَلَيَّ في ذلِكَ الْخِزْيَ وَالْعارَ، اءَنَا اءَدْفَعُ جاري وَضَيْفي وَرَسُولَ ابْنِ رَسُولِ اللّهِ إِلى عَدُوِّهِ وَ اءَنَا صَحيحُ السّاعِدَيْنِ وَكَثيرُ الاَْعْوانِ! وَاللّهِ لَوْ لَمْ اءَكُنْ إِلاّ رَجُلا واحِدا لَيْسَ لى ناصِرٌ لَمْ اءَدْفَعْهُ حَتّى اءَمُوتَ دُونَهُ.
فَاءَخَذَ يُناشِدُهُ، وَ هُوَ يَقُولُ: وَاللّهِ لا اءَدْفَعُهُ.
فَسَمِعَ ابْنُ زِيادٍ ذلِكَ، فَقالَ: اءُدْنُوهُ مِنّى ، فَاءُدْنِيَ مِنْهُ، فَقالَ: وَاللّهِ لَتَأْتِينّي بِهِ اءَوْ لاََضْرِبَنَّ عُنُقَكَ.
ترجمه :
بن عمرو باهلى برخاست گفت : اءَصْلَح اللّهُ الاَْمِير! او را به من واگذار تا با او سخن بگويم .
ابن زياد امر نمود كه ايشان را در گوشه اى نشانيدند به قسمى كه خود، ايشان را مى ديد و سخن ايشان را مى شنيد كه ناگاه آوازه سخن در ميان هانى و مسلم بن عمرو بلند گرديد. مسلم بن عمرو مى گفت : اى هانى ! تو را به خدا سوگند مى دهم كه خود را به كشتن نده و بلا در عشيره خويش نينداز، به خدا من كشتن را از تو برمى دارم . مسلم بن عقيل عموزاده اين قوم است ، با بنى اُميّه ، خويش است و ايشان كشنده او نيستند و ضرر به او نخواهند رسانيد. مسلم بن عقيل را به ابن زياد بسپار و از اين جهت ، خوارى و منقصتى تو را نخواهد بود؛ زيرا كه او را به سلطان مى سپارى .
هانى در جواب گفت : به خدا سوگند كه اين كار جزخوارى و منقصت و عار بر من نباشد كه پناهنده و ميهمان خود و فرستاده فرزند رسول خدا را به دست چنين ظالمى بدهم و حال آنكه بازوى من صحيح و سالم و خويشاوندان من بسيار باشند؛ به خدا كه اگر خود به تنهايى باشم و هيچ ياورى نداشته باشم مسلم بن عقيل را به دست او نخواهم داد.
چون ابن زياد اين كلمات را شنيد گفت : او را نزديك من آريد. هانى را به نزد آن ملعون بردند. ابن زياد گفت : واللّه ! يا آن است كه مسلم را به من مى سپارى يا آنكه گردن تو را مى زنم .
متن عربى :
فَقالَ هانى : إِذَنْ وَاللّهِ تَكْثُرُ الْبارِقَةُ حَوْلَ دارِكَ.
فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: والَهْفاهُ عَلَيْكَ، اءَبِالْبارِقَةِ تُخَوِّفُنى - وَهانى يَظُنُّ اءَنَّ عَشيرَتَهُ يَسْمَعُونَهُ- ثُمَّ قالَ: اءُدْنُوهُ مِنّى ، فَاءُدْنِيَ مِنْهُ، فَاسْتَعْرَضَ وَجْهَهُ بِالْقَضيبِ، فَلَمْ يَزَلْ يَضْرِبُ اءَنْفَهُ وَجَبينَهُ وَخَدَّهُ حَتّى كَسَرَ اءَنْفَهُ وَسَيْلَ الدِّماءُ عَلى ثِيابِهِ وَنَثَرَ لَحْمُ خَدِّهِ وَجَبينِهِ عَلى لِحْيَتِهِ وَانْكَسَرَ الْقَضيبُ.
فَضَرَبَ هانى يَدَهُ إِلى قائِمِ سَيْفِ شُرَطِيٍّ، فَجاذَبَهُ ذلِكَ الرَّجُلُ.
فَصاحَ ابْنُ زِيادٍ: خُذُوهُ، فَجَرُّوهُ حَتّى اءَلْقَوْهُ فى بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ الْقَصْرِ وَاءَغْلَقُوا عَلَيْهِ بابَهُ، وَقالَ: إِجْعَلُوا عَلَيْهِ حُرَّسا، فَفُعِلَ ذلِكَ بِهِ.
فَقامَ اءَسْماءُ بْنُ خارِجَةَ إِلى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ - وَقيلَ: إِنَّ الْقائِمَ حَسّانُ بْنُ اءَسْماءَ- فَقالَ:
اءَرْسَلَ غَدَرَ سائِرَ الْقَوْمِ، اءَيُّهَا الاَْمِيرُ اءَمَرْتَنا اءَنْ نَجيئَكَ بِالرَّجُلِ، حَتّى إِذا جِئْناكَ بِهِ هَشَمْتَ وَجْهَهُ وَسَيَّلْتَ دِماءَهُ عَلى لِحْيَتِهِ وَزَعَمْتَ اءَنَّكَ تَقْتُلُهُ.
ترجمه :
هانى گفت : به خدا اگر چنين كنى شمشيرها بر دور خانه تو بسيار شود، يعنى اصحاب و عشيره من ، تو و اصحابت را به قتل خواهند رسانيد. ابن زياد فرياد برآورد كه والَهْفاهُ! مرا از شمشير مى ترسانى ؟
هانى را چنان گمان بود كه خويشان او سخن او را خواهند شنيد و او را يارى خواهند نمود. ابن زياد ملعون گفت : او را نزد من آريد. پس ((هانى )) را نزديك آن شقى آوردند. آن لعين با چوبى كه در دست نحس خود داشت صورت آن بزرگوار را خراشيد و مكرّر چوب خود را بر بينى و پيشانى نازنين و برگونه صورت او مى زد. بينى ((هانى )) را بشكست و خون بر لباس او جارى شد و گوشتهاى صورت و پيشانى آن مؤ من مظلوم بر محاسنش ريخت تا آنكه چوب شكسته گرديد. پس هانى دست برده قائمه شمشير شُرطى را كه حاضر بود بگرفت تا كار ابن زياد را بسازد. آن شُرطى شمشير خود را از دست او ربود. ابن زياد بدبنياد فرياد برآورد كه او را بگيريد. پس او را كشان كشان آوردند تا در اطاقى او را حبس نموده و در را به روى او بستند. ابن زياد امر نمود كه پاسبان بر او بگمارند، چنين كردند. اسماء بن خارجه برخاست و بعضى گفتند كه حسان بن اسماء از جاى برخاست گفت : عبيداللّه فرستاد براى آوردن هانى و دام حيله و مكر نسبت به همه قوم بر نهاد؛ أَيَّهَا الاَْمِير! ما را امر مى كنى كه اين مرد را به نزد تو بياوريم ، چون آورديم استخوان صورت او را مى شكنى و خون بر ريش او جارى مى نمايى و اعتقاد كشتن او را دارى .
متن عربى :
فَغَضَبَ ابْنُ زِيادٍ مِنْ كَلامِهِ وَ قالَ: وَاءَنْتَ هاهُنا!
وَاءَمَرَ بِهِ فَضُرِبَ حَتّى تَرَكَ وَقُيِّدَ وَحُبِسَ فى ناحِيَةٍ مِنَ الْقَصْرِ.
فَقالَ: إِنّا للّهِِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، إِلى نَفْسى اءَنْعاكَ يا هانى .
قالَ الرّاوِى : وَبَلَغَ عَمْرو بْنَ الْحَجّاجِ اءَنَّ هانِيا قَدْ قُتِلَ - وَكانَتْ رُوَيْحَةُ إِبْنَةُ عَمْروٍ هذا تَحْتَ هانى بْنِ عُرْوَةَ- فَاءَقْبَلَ عَمْروٌ فى مَذْحِجَ كافَّةً حَتّى اءَحاطَ بِالْقَصْرِ وَ نادى : اءَنَا عَمْرُو بْنُ الْحَجّاجِ وَهذِهِ فُرْسانُ مَذْحِجَ وَوُجُوهُها لَمْ تَخْلَعْ طاعَةً وَلَمْ تُفارِقْ جَماعَةً، وَقَدْ بَلَغْنا اءَنَّ صاحِبَنا هانِيا قَدْ قُتِلَ.
فَعَلِمَ عُبَيْدُ اللّهِ بِاجْتِماعِهِمْ وَكَلامِهِمْ، فَاءَمَرَ شُرَيْحا الْقاضِيَ اءَنْ يَدْخُلَ عَلى ه انى فَيُشاهِدَهُ وَيُخْبِرَ قَوْمَهُ بِسَلامَتِهِ مِنَ الْقَتْلِ، فَفَعَلَ ذلِكَ وَ اءَخْبَرَهُمْ، فَرَضُوا بِقَوْلِهِ وَانْصَرَفُوا.
قالَ: وَبَلَغَ الْخَبَرُ إِلى مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ، فَخَرَجَ بِمَنْ بايَعَهُ إِلى حَرْبِ عُبَيْدِ اللّهِ، فَتَحَصَّنَ مِنْهُ بِقَصْرِ
ترجمه :
ابن زياد (از شنيدن اين سخنان ) در خشم شد و گفت : اينك تو در اينجايى ؟ پس امر نمود چنان او رابزدند تا ترك سخن گفتن كرد و مقيّد ساخته در گوشه اى از قصردارالاماره به حبسش انداختند. حسان بن اسماء گفت : ((إِنّا للّهِ...))؛ اى هانى ! خبر مرگ خود را به تو مى دهم !
راوى گويد: خبر قتل هانى بن عروه به عمرو بن حجاج كه ((رويحه )) - دختر عمرو - همسر هانى بود، رسيد؛ پس عمرو با جميح طايفه مَذْحِج قصر دارالاماره را احاطه نمودند و عمرو فرياد بر آورد كه اينك سواران مَذْحِج و بزرگان قبيله حاضرند، نه ما قيد اطاعت امير را از خود دور ونه از شيوه اسلام و جماعت مسلمانان مفارقه حاصل نموده ايم . اينك بزرگ و رئيس ما ((هانى بن عروه )) را مقتول ساخته ايد.
ابن زياد از جمعيت حاضر و سخنان قوم باخبر گرديد. به شُريح قاضى امر نمود كه به نزد هانى آيد و حال حيات او را مشاهده نمايد تا آنكه خبر سلامتى او را به مردم برساند و بگويد كه او را مقتول نساخته اند.
شُريح به نزد هانى آمد و اطلاع از حال هانى يافت و قوم را از زنده بودن او آگاه ساخت . ايشان نيز به همين قدر راضى شدند و برگشتند.
راوى گويد: چون خبر گرفتار شدن هانى به سمع جناب مسلم بن عقيل رسيد خود با گروهى كه در بيعت او بودند از براى محاربه ابن زياد لعين بيرون آمدند.
متن عربى :
الاِْمارَةِ، وَاقْتَتَلَ اءَصْحابُهُ وَ اءَصْحابُ مُسْلِمٍ.
وَجَعَلَ اءَصْحابُ عُبَيْدِ اللّهِ الَّذينَ مَعَهُ فِى الْقَصْرِ يَتَشَرَّفُونَ مِنْهُ وَيُحَذِّرُونَ اءَصْحابَ مُسْلِمٍ وَيَتَوَعَّدُونَهُمْ بِجُنُودِ الشّامِ، فَلَمْ يَزالُوا كَذلِكَ حَتّى جاءَ اللَّيْلُ.
فَجَعَلَ اءَصْحابُ مُسْلِمٍ يَتَفَرَّقُونَ عَنْهُ، وَيَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ:
ما نَصْنَعْ بِتَعْجيلِ الْفِتْنَةِ، وَيَنْبَغى اءَنْ نَقْعُدَ فى مَنازِلِنا وَنَدَعَ هؤُلاءِ الْقَوْمِ حَتّى يُصْلِحَ اللّهُ ذ اتَ بَيْنِهِمْ.
فَلَمْ يَبْقِ مَعَهُ سِوى عَشْرَةِ اءَنْفُسٍ.
فَدَخَلَ مُسْلِمُ الْمَسْجِدَ لِيُصَلّى الْمَغْرِبَ، فَتَفَرَّقَ الْعَشَرَةُ عَنْهُ.
فَلَمّا رَاءى ذلِكَ خَرَجَ وَحيدا فى دُرُوبِ الْكُوفَةِ، حَتّى وَقَفَ عَلى بابِ إِمْراءَةٍ يُقالُ لَها طَوْعَةُ، فَطَلَبَ مِنْها ماءً فَسَقَتْهُ.
ثُمَّ اسْتَجارَها فَاءَجارَتْهُ.
فَعَلِمَ بِهِ وَلَدُها، فَوُشِيَ الْخَبَرُ إِلى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ.
ترجمه :
عبيداللّه از خوف ازدحام در قصر متحصّن گرديد. اصحاب آن پليد با اصحاب جناب مسلم به هم در آويختند و مشغول جنگ شدند و گروهى كه با ابن زياد در دارالاماره بود از بالاى قصر كه مُشْرِف به اهل كوفه بود، اصحاب مسلم را بيم مى دادند و ايشان را به آمدن سپاه شام تهديد مى كردند و به همين منوال بودند تا شب در آمد. كسانى كه با حضرت مسلم بودند رفته رفته متفرّق گرديدند.
بعضى از ايشان به يكديگر مى گفتند كه ما را چه كار كه سرعت و تعجيل در فتنه انگيزى كنيم ، سزاوار آنكه در منزل خويش بنشينيم و بگذاريم تا خداى متعال امر اين گروه را به اصلاح آورد؛ بالاخره بجز ده نفر، كسى با جناب مسلم بن عقيل باقى نماند!! چون به مسجد داخل شد، آن ده نفر نيز او را ترك نمودند و حضرت مسلم بى كس و تنها ماند.
چون جناب مسلم كيفيّت اين حال را مشاهده نمود، تنها از مسجد بيرون آمد و در كوچه هاى شهر كوفه مى گرديد تا بر در خانه زنى رسيد. نام آن زن ((طَوْعَه )) بود و در آنجا توقف نمود و از او جرعه اى آب طلبيد. آن زن آب آورده او را آشاماند.
جناب مسلم بن عقيل از او درخواست نمود كه در خانه خود او را جاى دهد. آن زن قبول نموده و به خانه خود، او را پناه داد. پس از آن ، پسر آن زن به حال حضرت مسلم آگاه شد و از جهت او خبر به سمع ابن زياد رسيد.
۳
سخنرانى امام حسين عليه السّلام در مكّه متن عربى :
فَاءَحْضَرَ مُحَمَّدَ بْنَ الاَْشْعَثَ وَضَمَّ إِلَيْهِ جَماعَةً وَاءَنْفَذَهُ لاِحْضارِ مُسْلِمٍ.
فَلَمّا بَلَغُوا دارَ الْمَرْاءَةِ وَسَمِعَ مُسْلِمٌ وَقْعَ حَوافِرِ الْخَيْلِ، لَبَسَ دِرْعَهُ وَرَكِبَ فَرَسَهُ وَجَعَلَ يُحارِبُ اءَصْحابَ عُبَيْدِ اللّهِ - لَعَنَهُ اللّهُ-.
حَتّى قَتَلَ مُسْلِمٌ مِنْهُمْ جَماعَةً فَنادى إِلَيْهِ مُحَمَّدُ بْنُ اءَشْعَثَ: يا مُسْلِمُ لَكَ الاَْمانُ.
فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: وَاءَيُّ اءَمانٍ لِلْغَدَرَةِ الْفَجَرَةِ.
ثُمَّ اءَقْبَلَ يُقاتِلُهُمْ وَيَرْتَجِزُ بِاءَبْياتِ حِمْرانِ بْنِ مالِكِ الْخَثْعَمِيّ يَوْمَ الْقَرَنِ حَيْثُ يَقُولُ:
اءَقْسَمْتُ لا اءُقْتَلُ إِلاّ حُرّا
وَإِنْ رَاءَيْتُ الْمَوْتَ شَيْئاً نُكْرا
اءَكْرَهُ اءَنْ اءُخْدَعَ اءَوْ اءُغَرّا
اءَوْ اءَخْلِطَ الْبارِدَ سُخْناً مُرّا
كُلُّ امْرِىً يَوْما يُلاقى شَرّا
اءَضْرِبُكُمْ وَلا اءَخافُ ضَرّا
فَنادُوا إِنَّهُ لا تَكْذِبُ وَلا تَغُرُّ، فَلَمْ يَلْتَفِتْ إِلى
ترجمه :
آن ملعون ، محمدبن اشعث را طلب كرده و گروهى را با او روانه نمود تا حضرت مسلم عليه السّلام را حاضر سازند. چون فرستادگان به در خانه ((طَوْعَه )) رسيدند. آواز سُم مَرْكَبها به گوش آن جناب رسيده ، زره خود را برتن بياراست و سوار بر اسب گرديده با اصحاب ابن زياد - لَعَنَهُمُ اللّهُ - در آويخت و مشغول جنگ شد تا گروهى از ايشان را به دارالبوار فرستاد.
پس محمد بن اشعث بى دين فرياد به او زد كه اى مسلم ! تو در امانى . مسلم فرمود: اماننامه فاجران غدّار، ارزشى ندارد. مسلم باز با آنان در آويخت و به جنگ و حرب اَشْقيا مشغول گرديد و اشعار حمران بن مالك خثعمى را كه در روز ((قَرَن )) انشاء نموده بود به طور رَجَز مى خواند:
((اءَقْسَمْتُ لا اءُقْتَلُ إِلاّ حُرّا))؛ يعنى : سوگند خورده ام كه جز به طريق مردانگى كشته نگردم ، اگر چه شربت ناگوار مرگ را به تلخى بنوشم خوش ندارم كه به خدعه و مكر گرفتار آدمهاى پست و دون ، گردم و فريفته و مغرور آنان شوم . يا آنكه شربت خنك جوانمردى و شجاعت را به آب گرم ناگوار عجز و سستى مخلوط نمايم و دست از جنگ بكشم . هر مردى ناچار در روزگارى ، دچار شرّ و سختى خواهد شد، ولى من با شمشير تيز شما را مى زنم و از هيچ ضرر بيم ندارم . پس آن اَشْقيا آواز برآوردند كه محمد بن اشعث به تو دروغ نمى گويد و تو را فريب نمى دهد.
متن عربى :
ذلِكَ، وَتَكاثَرُوا عَلَيْهِ بَعْدَ اءَنْ اءُثْخِنَ بِالْجَراحِ، فَطَعَنَهُ رَجُلٌ مِنْ خَلْفِهِ، فَخَرَّ إِلَى الاَْرْضِ، فَاءُخِذَ اءَسيرا.
فَلَمّا اءُدْخِلَ عَلى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ لَمْ يُسَلِّمْ عَلَيْهِ.
فَقالَ لَهُ الْحَرَسِيُّ: سَلِّمْ عَلَى الاَْميرِ.
فَقالَ لَهُ: اُسْكُتْ يا وَيْحَكَ وَاللّهِ ما هُوَ لى بِاءَميرٍ.
فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: لا عَلَيْكَ سَلَّمْتَ اءَمْ لَمْ تُسَلِّمْ، فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ.
فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: إِنْ قَتَلْتَنى فَلَقدْ قَتَلَ مَنْ هُوَ شَرُّ مِنْكَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنّى ، وَبَعْدُ فَإِنَّكَ لا تَدَعُ سُوءَ الْقِتْلَةِ وَقُبْحَ الْمُثْلَةِ وَخُبْثَ السَّريرَةِ وَلَؤْمَ الْغَلَبَةِ، لا اءَحَدَ اءَوْلى بِه ا مِنْكَ.
فَقالَ لَهُ ابْنُ زِيادٍ: يا عاقُّ يا شاقُّ، خَرَجْتَ عَلى إِمامِكَ وَشَقَقْتَ عَصى الْمُسْلِمينَ، وَاءَلْقَحْتَ الْفِتْنَةَ بَيْنَهُمْ.
فَق الَ لَهُ مُسْلِم : كَذَبْتَ يَابْنَ زِيادٍ، إِنَّما شَقَّ عَصَى
ترجمه :
مسلم بن عقيل اصلا التفاتى به جانب آنان نفرمود و چون زخم بسيار و جراحت بى شمار بر بدن نازنينش رسيد و به اين واسطه سست و ضعيف گرديد. گروه شقاوت آئين ، بر سر او هجوم آوردند و او را احاطه نمودند. نگاه ملعونى از عقب سر آن جناب در آمد و نيزه بر پشت آن حضرت زد كه از صدمه آن نيزه ، بر زمين افتاد. پس آن جماعت بى سعادت آن شير بيشه شجاعت را اسير و دستگير نمودند و به نزد ابن زياد بدبنياد بردند. چون آن جناب را داخل مجلس ابن زياد بدبنياد نمودند سلام بر آن كافر بى دين ننمود.
يكى از پاسبانان آن لعين گفت : بر امير سلام كن ! آن جناب فرمود: بس كن ! واى بر تو باد، به خدا سوگند كه او امير من نيست .
عبيداللّه پليد به سخن در آمده گفت : باكى بر تو نيست ؛ سلام بكنى يا نكنى ، كشته خواهى شد. جناب مسلم بن عقيل فرمود: اگر تو مرا به قتل رسانى همانا كه كار مهمّى نكرده اى ، چرا كه به تحقيق بدتر از تو بهتر از مرا مقتول ساخته اند و از اين گذشته تو هرگز فروگذار نخواهى كرد به ديگرى كشتن بدو قُبْح مُثْله و پليدى سرشت و غالب شدن را به طرف نانجيبى و بدين صفات مذمومه كسى از تو سزاوارتر نيست . پس آن نانجيب زبان بريده ، زبان به ناسزا برگشود كه اى ناسپاس ، اى مخالف ؛ بر امام زمان خود خروج كردى و عصاى مسلمانان را شكستى و فتنه را برانگيختى .
جناب مسلم عليه السّلام در جواب فرمود: اى ابن زياد! سخن به دروغ
متن عربى :
الْمُسْلِمينَ مُعاوِيَةُ - لَعَنَهُ اللّهُ- وَابْنُهُ يَزيدُ - لَعَنَهُ اللّهُ-، وَ اءَمَّا الْفِتْنَةُ فَإِنَّما اءَلْقَحَها اءَنْتَ وَ اءَبُوكَ زِيادُ بْنُ عُبَيْدٍ عَبْدِ بَنى عِلاجٍ مِنْ ثَقيفٍ، وَ اءَنَا اءَرْجُو اءَنْ يَرْزُقَنِى اللّهُ الشَّهادَةَ عَلى يَدَى شَرُّ الْبَرِيَّةِ.
فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: مَنَّتْكَ نَفْسُكَ اءَمْرا، حالَ اللّهُ دُونَهُ وَ لَمْ يَرَكَ لَهُ اءَهْلا وَجَعَلَهُ لاَِهْلِهِ.
فَقالَ مُسْلِمٌ: وَمَنْ اءَهْلُهُ يَابْنَ مَرْجانَةَ؟
فَقالَ: اءَهْلُهُ يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَةَ!
فَقالَ مُسْلِمٌ: اءَلْحَمْدُ للّهِِ، رَضينا بِاللّهِ حَكَما بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ.
فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: اءَتَظُنُّ اءَنَّ لَكَ مِنَ الاَْمْرِ شَيْئا.
فَقالَ مُسْلِمٌ: وَاللّهِ ما هُوَ الظَّنُّ، وَلكِنَّهُ الْيَقينُ.
فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: اءَخْبِرْنى يا مُسْلِمُ بِما اءَتَيْتَ هذَا الْبَلَدَ وَ اءَمْرُهُمْ مُلْتَئِمٌ فَشَتَّتَ اءَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَفَرَّقْتَ كَلِمَتَهُمْ؟
فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: ما لِهذا اءَتَيْتُ، وَلكِنَّكُمْ اءَظْهَرْتُمُ الْمُنْكَرَ وَدَفَنْتُمُ الْمَعْرُوفَ وَتَاءَمَّرْتُمْ عَلَى النّاسِ بِغَيْرِ
ترجمه :
گفتى ، بجز اين نيست كه عصاى اجتماع مسلمين را معاويه پليد و فرزند عنيد او يزيد بشكستند و آنكه فتنه را در اسلام برانگيخت تو بودى و پدرت كه از نطفه غلامى بود از بنى عِلاج از طايفه ثَقيف و نام آن غلام ((عبيد)) بود. و مرا اميد چنان است كه خداى متعال شهادتم را بر دست بدترين مخلوقش ‍ روزى دهد. ابن زياد گفت : تو را نفست در آرزويى افكند كه خدا آن را از براى تو نخواست و در ميانه تو و اميدت ، حايل گرديد و آن مقام را به اهلش ‍ رسانيد.
جناب مسلم عليه السّلام فرمود: اى پسر مرجانه ! مگر سزاوار خلافت و اهل آن كيست ؟ ابن زياد گفت : يزيد!؟
جناب مسلم از راه طعنه فرمود: الحمدللّه . ما راضى و خشنوديم كه خدا بين ما و شما حكم فرمايد.
عبيداللّه گفت : چنين گمان دارى كه تو را در اين امر چيزى است ؟
آن جناب فرمود: شك نيست بلكه يقين است كه ما بر حق هستيم . ابن زياد گفت : اى مسلم ! مرا خبر ده كه تو به چه كار به اين شهر آمده اى ؟ امور مردم منظم بود و تو آمدى تفرقه در ميان ايشان افكندى و اختلاف كلمه بين آنان ايجاد نمودى .
جناب مسلم عليه السّلام فرمود: من براى ايجاد تفرقه و فساد نيامده ام بلكه از براى آن آمدم كه شما ((مُنْكر)) را ظاهر ساختيد و ((معروف )) را به مانند شخص مرده دفن نموديد و بر مردم امير شديد بدون آنكه ايشان راضى باشند.
متن عربى :
رِضىً مِنْهُمْ وَحَمَلْتُمُوهُمْ عَلى غَيْرِ ما اءَمَرَكُمْ اللّهُ بِهِ، وَعَمِلْتُمْ فيهِمْ بِاءَعْمالِ كَسْرى وَقَيْصَرَ، فَاءَتَيْناهُمْ لِنَاءْمُرَ فيهِمْ بِالْمَعْرُوفِ وَنَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَنَدْعُوهُمْ إِلى حُكْمِ الْكِتابِ وَالسُّنَّةِ، وَكُنّا اءَهْلُ ذلِكَ كَما اءَمَرَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله .
فَجَعَلَ ابْنُ زِيادٍ - لَعَنَهُ اللّهُ- يَشْتِمُهُ وَيَشْتِمُ عَلِيّا وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ عليهم السّلام !
فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: اءَنْتَ وَ اءَبُوكَ اءَحَقُّ بِالشَّتْمِ، فَاقْضِ ما اءَنْتَ قاضٍ يا عَدُوَّ اللّهِ.
فَاءَمَرَ ابْنُ زِيادٍ بُكَيْرَ بْنَ حَمْرانَ اءَنْ يَصْعَدَ بِهِ إِلى اءَعْلاَ الْقَصْرِ فَيَقْتُلَهُ، فَصَعَدَ بِهِوَهُوَ يُسَبِّحُ اللّهَ تَعالى وَيَسْتَغْفِرُهُ وَيُصَلّى عَلى نَبِيِّهِ صلّى اللّه عليه و آله فَضَرَبَ عُنُقَهُ، وَنَزَلَ وَهُوَ مَذْعُورٌ.
فَقالَ لَهُ ابْنُ زِيادٍ: ما شاءْنُكَ؟
فَقالَ: اءَيُّهَا الاَْميرُ رَاءَيْتُ ساعَةً قَتَلْتُهُ رَجُلا اءَسْوَدَ سَيِّئَى الْوَجْهِ حَذائى عاضّا عَلى إِصْبَعِهِ - اءَوْ قالٍ شَفَتَيْهِ- فَفَزَعْتُ فَزَعا لَمْ اءَفْزَعْهُ قَطُّ.
ترجمه :
شما خلق را واداشتيد به آنچه خداى امر به آنها نفرموده و كار اسلام را در ميان مردم به مانند پادشاهان فارس و روم جارى ساختيد.
ما آمديم از براى آنكه معروف را به مردم امر و منكر را از آنها نهى كنيم و ايشان را دعوت به احكام قرآن و سنّت رسول حضرت سبحان نموديم و ما شايسته اين منصبِ امر و نهى بوديم و براى همين نيز قيام كرديم . ابن زياد نانجيب به ناسزا جناب اميرمؤ منان عليه السّلام و دو سيّد جوانان جناب حسن و حسين عليهماالسّلام و جناب مسلم بن عقيل - رضوان اللّه عليه - را نام مى برد و اهانت مى نمود. مسلم فرمود: تو و پدرت سزاوارتريد به ناسزا و دشنام ؛ اينك هر چه مى خواهى انجام ده اى دشمن خدا! پس آن شقى ، بكير بن حمران را امر نمود كه آن سيّد مظلوم را بر بالاى قصر دارالاماره برده او را شهيد سازد. بكير حرام زاده چون آن جناب را بر بام قصر مى برد آن سيّد بزرگوار در آن حال مشغول به تسبيح پروردگار و توبه و استغفار و صلوات بر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بود. پس ضربتى بر گردن آن گردن فراز نشاءتَيْن ، آشنا نمود و او را به درجه شهادت رسانيد و خود آن ولدالزنا وحشت زده از بام قصر فرود آمد. ابن زياد بدبنياد از او پرسيد: تو را چه مى شود؟! آن شقى گفت : اى امير! آن هنگامى كه آن جناب را شهيد نمودم مرد سياه چهره اى را در مقابل خود ديدم كه انگشتان خويش ‍ را به دندان مى گزيد يا آنكه گفت لبهاى خود را مى گزيد. و من چنان ترسيدم كه تاكنون اين گونه فَزَع در خود نديدم .
متن عربى :
فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: لَعَلَّكَ دَهِشْتَ.
ثُمَّ اءَمَرَ بِهانى بْنِ عُرْوَةَ - رَحِمَهُ اللّهُ-، فَاءُخْرِجَ لِيُقْتَلَ.
فَجَعَلَ يَقُولُ:
وامَذْحِجاهُ وَاءَيْنَ مِنّى مَذْحِجُ! واعَشيرتاهُ وَاءَيْنَ مِنّى عَشيرَتى !
فَقالُوا لَهُ: يا هانى مُدَّ عُنُقَكَ.
فَقالَ: وَاللّهِ ما اءَنَا بِها بِسَخِيٍّ، وَما كُنْتُ لاُِعينَكُمْ عَلى نَفْسي .
فَضَرَبَهُ غُلامٌ لِعُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ يُقالُ لَهُ رَشيدٌ - لَعَنَهُ اللّهُ- فَقَتَلَهُ.
وَفى قَتْلِ مُسْلِمٍ وَ هانى يَقُولُ عَبْدُاللّهِ بْنِ زُبَيْرِ الاَْسْدى .
وَيُقالُ: إِنَّهُ لِلْفَرَزْدَقِ:
فَإِنْ كُنْتِ لا تَدْرينَ مَا الْمَوْتُ فَانْظُرى
إِلى هانى فِى السُّوقِ وَابْنِ عَقيلِ
ترجمه :
ابن زياد گفت : گويا دهشت تو را فرو گرفته !
پس از اين جريان ، ابن زياد لعين حكم نمود كه هانى بن عروه رضى اللّهُ عنه را به قتل رسانند. چون جناب هانى را از مجلس بيرون آوردند تا به درجه شهادت رسانند، مكرّر مى فرمود:
((وامَذْحِجاهُ! وَ اءَيْنَ مِنّ ى مَذْحِجُ؛ واعَشيرَتاهُ وَاءَيْنَ مِنّى عَشيرَتى ؟ كجائيد خويشان و قبيله من ؟
جلاّد گفت : گردنت را بكش تا شمشير را فرود آورم !
هانى فرمود: به خدا سوگند! من به بذل جان خويش سخى نيستم و در كشتن خويش تو را اعانت نمى كنم .
پس غلامى از ابن زياد پليد كه نام نحسش ((رشيد)) بود، آن مخلص متّقى را به درجه شهادت رسانيد.
در مصيبت جناب مسلم بن عقيل و هانى بن عروه ، عبداللّه بن زبير اسدى اين ابيات را به رشته نظم كشيده و بعضى را اعتقاد آن است كه قائل اين اشعار، فرزدق است و ديگرى گفته كه اشعار سليمان حنفى است .
((فَإِنْ كُنْتِ لا تَدْرينَ مَا الْمَوْتُ فَانْظُرى ...))؛ يعنى اگر نمى دانى كه مرگ كدام است و منكر آنى (شايد شاعر نفس امّاره خود را مخاطب نموده و به لسان حال ذكر نموده باشد) پس نظر نما اى منكر مرگ به سوى هانى بن عروه رحمه اللّه كه در بازار گوسفند فروشان مقتول افتاده و نظر نما به جناب مسلم بن عقيل .
متن عربى :
١ - إِلى بَطَلٍ قَدْ هَشَّمَ السَّيْفُ وَجْهَهُ
وَآخَرُ يُهْوى مِنْ طَمارٍ قَتيلِ
٢ - اءَصابَهُما فَرْخُ الْبَغِيِّ فَاءَصْبَحا
اءَحاديثَ مَنْ يَسْرِيَ بِكُلِّ سَبيلِ
٣ - تَرى جَسَدا قَدْ غَيَّرَ الْمَوْتُ لَوْنَهُ
وَنَضِحُ دَمٍ قَدْ سالَ كُلُّ مَسيلِ
٤ - فَتىً كانَ اءَحْيى مِنْ فَتاةٍ حَيِيَّةٍ
وَاءَقْطَع مِنْ ذى شَفْرَتَيْنَ صَقيلِ
٥ - اءَيَرْكَبُ اءَسْماءُ الْهَماليجَ آمِنا
وَقَدْ طَلِبْتَهُ مِذْحِجُ بِذُحُولِ
ترجمه :
١ - آن جوانمرد شجاعى كه صدمه شمشير، روى او را خراشيد (شايد اشاره باشد به آنچه بعضى ذكر نموده اند كه در آن هنگام كه خواستند او را به نزد ابن زياد برند بكيربن حمران ضربتى بر روى مبارك هانى زد كه لبهاى او را مجروح ساخت يا مراد از ((بَطَل ))، هانى باشد و كنايه از ضربتى كه ابن زياد بر صورت و پيشانى او وارد آورد و اين معنى اَقْرَب است ) و آن جوانمرد شجاع ديگر مسلم بن عقيل است كه كشته او را از پشت بام به زير افكندند.
٢ - عبيداللّه بن زياد باغى ياغى ستمكار به ظلم و ستم ، اين دو بزرگوار را گرفت ، پس صبحگاهى مسلم و هانى حديث هر رهگذر شدند.
٣ - ديدى آن جسدى را كه مرگ رنگ او را تغيير داده بود و خون آن بدن در راهها جارى بود.
٤ - آن جوانمرد با حيا - كه به مراتب با حياتر از زنان با عفت و با حيا - بود و مع ذلك ، صمصمام شجاعت و سطوتش برنده تر از شمشير دو دَم صيقل خورده ، بود.
٥ - آيا سزاوار است كه اسماء بن خارجه ، جناب هانى را به نزد ابن زياد برد بر مركبهاى نجيب سوار گردد و در امان باشد و حال آنكه قبيله مَذْحِج خون ((هانى )) را از او مطالبه مى نمايند.
متن عربى :
١ - تَطُوفُ حَواليهِ مُرادٌ وَكُلُّهُم
عَلى رَقْبَةٍ مِنْ سائِلٍ وَمَسُولِ
٢ - فَإِنْ اءَنْتُمْ لَمْ تَثَاءرُوا بِاءَخيكُم
فَكُونُوا بَغايا اءُرْضِيَتْ بِقَليلِ
قالَ الرّاوى : وَكَتَبَ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ بِخَبَرِ مُسْلِمٍ وَهانى إِلى يَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَلَعَنَهُمَا اللّهُ-.
فَاءَعادَ عَلَيْهِ الْجَوابَ يَشْكُرُهُ فيهِ عَلى فِعالِهِ وَسَطْوَتِهِ، وَيُعَرِّفُهُ اءَنْ قَدْ بَلَغَهُ تَوَجُّهُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام إِلى جَهَتِهِ، وَيَاءْمُرُهُ عِنْدَ ذلِكَ بِالْمُؤ اخِذَةِ وَالاِْنْتِقامِ وَالْحَبْسِ عَلَى الظُّنُونِ وَالاَْوْهامِ.
وَكانَ تَوَجُّهُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام مِنْ مَكَّةَ يَوْمَ الثُّلاثاءِ لِثَلاثٍ مَضَيْنَ مِنْ ذِى الْحَجَّةِ سَنَةَ سِتّينَ مِنَ الْهِجْرَةِ، قَبْلَ اءَنْ يَعْلَمَ بِقَتْلِ مُسْلِمٍ؛ لاَِنَّهُ عليه السّلام خَرَجَ مِنْ مَكَّةَ فِى الْيَوْمِ الَّذى قُتِلَ فيهِ مُسْلِمٌ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
ترجمه :
١ - قبيله مراد همه در آن حال بر دور هانى بن عروه (كه در قصر گرفتار شده بود) مى گشتند و در انتظار حال او بودند و هم آنانكه سؤ ال از كيفيت حال او مى نمودند و هم آن كسانى كه سؤ ال كرده مى شدند.
٢ - پس اگر شما اى قبيله مراد، نمى توانيد كه خونخواهى برادر خويش ‍ نماييد پس بايد كه چون زنان بدكاره كه به اندك مبلغى كه از براى زنا به ايشان مى دهند راضى اند، شما هم به همين مقدار راضى باشيد. راوى گويد: ابن زياد بدبنياد نامه اى به يزيد پليد، مشتمل بر خبر و كيفيّت قتل جناب مسلم و هانى رحمه الله نوشت . پس يزيد پليد جواب نامه آن عنيد را به سوى كوفه روانه داشت كه حاصل آن رقيمه لعنت ضميمه شكرگزارى او بود بر كردار ناصواب و بر سطوت و صولت آن سركرده شقاوت مآب و ابن زياد را آگاه گردانيد كه خبر به آن شقى چنين رسيده كه موكب امام عليه السّلام متوجه به طرف عراق گرديده ؛ يزيد به ابن زياد ظالم لعين فرمان داد كه در مقام مؤ اخذه و انتقام از كافّه اَنام برآيد و به محض توهّم و گمان ، مردم را به قيد حبس گرفتار سازد و بود توجّه امام حسين عليه السّلام از مكّه معظمه در روز سه شنبه به سه روز كه از ماه ذى الحجة الحرام گذشته بود و بعضى گفتند در روز چهار شنبه بوده به هشت روز، از ماه مزبور گذشته در سال شصت از هجرت رسول اللّه قبل از آنكه آن حضرت به حسب ظاهر آگاه شود به شهادت حضرت مسلم ؛ زيرا كه آن جناب در روزى از مكّه نهضت فرمود كه جناب مسلم در همان روز مقتول گروه اَشْقيا گرديده بود.
متن عربى :
وَرُوِيَ اءَنَّهُ عليه السّلام لَمّا عَزَمَ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى الْعِراقِ قامَ خَطيبا، فَقالَ:
((اءَلْحَمْدُ للّهِِ ما شاءَ اللّهُ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى رَسُولِهِ وَسَلَّمَ.
خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلى جِيْدِ الْفَتاةِ، وَما اءَوْلَهَنى إِلى اءَسْلا فى إِشْتياقَ يَعْقُوبَ إِلى يُوسُفَ.
وَ خَيْرَ لى مَصْرَعٌ اءَنَا لاقيهِ، كَاءَنّى بِاءَوْصالى تَقَطَّعُها عُسْلانُ الْفَلَواتِ بَيْنَ النَّواويسِ وَ كَرْبَلاءِ، فَيَمْلاََنَّ مِنّى اءَكْراشا جُوَّفا وَ اءَجْرِبَةً سَغْبا، لا مَحيصَ عَنْ يَوْمِ خُطَّ بِالْقَلَمِ.
رِضَى اللّهِ رِضانا اءَهْلَ الْبَيْتِ، نَصْبِرُ عَلى بَلائِهِ وَيُوَفّينا اءَجْرَ الصّابِرينَ، لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله لَحْمَتُهُ، وَهِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ في حَظيرَةِ الْقُدْسِ، تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَيُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ، مَنْ كانَ باذِلا فينا مُهْجَتَهُ وَمُوَطِّنا عَلى لِقَاءِ اللّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا، فَإِنَّنى راحِلٌ مُصْبِحا إِنْ شاءَ اللّهُ تَعالى )).
ترجمه :

سخنرانى امام حسين عليه السّلام در مكّه
چنين روايت شده هنگامى كه آن حضرت عزيمت مسافرت عراق داشت برخاست و خطبه اى انشاء فرمود و پس از آنكه خداوند وَدُود را ستايش ‍ نمود و ثناى جميل بر حضرت ختمى مرتبت سرود، چنين فرمود كه به قلم تقدير كشيده شد خط مرگ بر فرزندان آدم چون گردنبندى بر گردن مه وشان سيمين كه بدان زينت افزايند و چه بسيار مشتاقم به ديدار ياران ديرين كه از اين دار فنا رستند و از اين دام بلا جستند چون اشتياق يعقوب به ديدار يوسف عليهماالسّلام و خداى زمينى از براى من اختيار فرموده فيما بين سرزمين ((نواويس )) و ((كربلا)) كه به ناچار ديدار آن خواهم نمود. گويا مى بينم كه گرگان بيابان يعنى اَشْقياى كوفه ، اعضاى مرا پاره پاره مى كنند كه شكم هاى گرسنه و مَشكهاى تهى خود را از آن انباشته دارند. فرارى از قضاى الهى نيست و نه از سرنوشت حق گريزى . آنچه خداى بر آن خشنود است ، خشنودى ما در آن است . شكيباى بلاى حق هستيم و صابر بر قضاهاى او؛ پس اجر صابران به ما خواهد بخشيد و پاره تن رسول صلّى اللّه عليه و آله از او جدايى ندارد؛ پس رفتار ما بر طريقه اوست و پاره هاى تن او در رياض قُدس مجتمع خواهند گرديد تا بدين واسطه چشمان رسول صلّى اللّه عليه و آله روشن شود و خدا به وعده خويش به رسولش ، وفا كند. هر كس را كه عزم جان نثارى است و خون خود را در راه دوستى ما خواهد ريخت ، بايدش كه آماده سفر شود؛ زيرا كه من بامداد فردا روانه خواهم شد به سوى عراق ، ان شاء اللّه (١٣) .
متن عربى :
وَرَوى اءَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ جَرِيرَ الطَّبَرِى الاِْماميِّ في كِتابِ ((دَلائِلِ الاِْمامَةِ)) قالَ:
حَدَّثَنا اءَبُو مُحَمَّدٍ سُفْيانُ بْنُ وَكيعٍ، عَنْ اءَبيهِ وَكيعٍ، عَنِ الاَْعْمَشِ قالَ:
قالَ اءَبُو مُحَمَّدٍ الْواقِدِيُّ وَزُرارَةُ بْنُ خَلَجٍ:
لَقينا الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلامُ -قَبْلَ اءَنْ يَخْرُجَ إِلَى الْعِراقِ فَاءَخْبَرْناهُ ضَعْفَ النّاسِ بِالْكُوفَةِ وَاءَنَّ قُلُوبَهُمْ مَعَهُ وَسُيُوفَهُمْ عَلَيْهِ.
فَاءَوْمَاءَ بِيَدِهِ نَحْوَ السَّماءِ فَفُتِحَتْ اءَبْوابُ السَّماءِ وَنَزَلَتِ الْمَلائِكَةُ عَدَدا لايُحْصيهِمْ إِلا اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ فَق الَ عليه السّلام :
((لَوْلا تَقارُبُ الاَْشْياءِ وَهُبُوطُ الاَْجْرِ لَقاتَلْتُهُمْ بِهؤُلاءِ، وَلكِنْ اءَعْلَمُ يَقينا اءَنَّ هُناكَ مَصْرَعى وَ مَصْرَعَ اءَصْحابى لا يَنْجُو مِنْهُمْ إِلاّ وَلَدى عَلِيُّ)).
وَرَوى مُعَمَّرُ بْنُ الْمُثَنّى فى مَقْتَلِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَقالَ ما هذا لَفْظُهُ:
فَلَمّا كانَ يَوْمُ التَّرْوِيَةِ قَدَمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدِ بْنِ اءَبى
ترجمه :
ابو جعفر محمد بن جرير طبرى امامى المذهب - عَلَيْهِ الرَّحْمَة - در كتاب ((دلائل الامامة )) خود روايت نموده كه گفت از براى ما حديث كرد ابو محمد سفيان بن وكيع از گفته پدر خويش و او از ((اَعْمش )). روايت كرده كه ابو محمد واقدى و زرارة بن خلج چنين گفتند كه ما به شرف ملاقات جناب ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام رسيديم قبل از آنكه ايشان از مكّه معظّمه نهضت به سوى عراق فرمايد؛ پس ضعف حال اهل كوفه را به خدمتش ‍ عرضه داشتيم و گفتيم با اينكه دلهايشان مايل خدمت آن جناب است و لكن شمشيرهايشان را بر روى او كشيده اند.
امام حسين عليه السّلام به دست مبارك خود اشاره به سوى آسمان نمود، پس درهاى آسمان باز شد و ملائكه بسيار نازل گرديد به عددى كه احصاى آنها را بجز خداى كسى نمى داند؛ پس فرمود: اگر نمى بود تقارب اشياء به هم ديگر (يعنى آنكه بايد هر امر مقدّرى به موجب اسباب مقدّره او جارى و واقع گردد) و باطل شدن اجر و ثواب ، هر آينه به كمك اين ملائكه با اين مردم مقاتله مى نمودم ، و لكن به موجب علم اليقين مى دانم كه در آن زمين است محل افتادن من و اصحاب و ياران من و باقى نخواهد ماند از همه ايشان احدى مگر فرزند دلبندم على امام زين العابدين عليه السّلام .
مَعْمَر بن مُثَنّى در باب شهادت ابى عبداللّه عليه السّلام به اين مضمون روايت نموده كه چون روز ترويه شد عمربن سعد بن ابى وقّاص - عَلَيْهِ اللَّعْنَةُ - با لشكرى انبوه به امر يزيد پليد وارد مكه معظّمه گرديد
متن عربى :
وَقّاصٍ إِلى مَكَّةَ فى جُنْدٍ كَثيفٍ، قَدْ اءَمَرَهُ يَزيدُ اءَنْ يُناجِزَ الْحُسَيْنَ الْقِتالَ إِنْ هُوَ ناجَزَهُ اءَوْ يُقاتِلَهُ إِنْ قَدَرَ عَلَيْهِ، فَخَرَجَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام يَوْمَ التَّرْوِيَةِ.
وَرُويتُ مِنْ كِتابِ اءَصْلٍ لاَِحْمَدِ بْنِ الْحَسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ بَريدَةَ الثِّقَةِ وَعَلَى الاَْصْلِ اءَنَّهُ لِمُحَمَّدِ بْنِ داوُدَ الْقُمِّى بِالاِْسْنادِ عَنْ اءَبى عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام قالَ: سارَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام فِى اللَّيْلَةِ الَّتى اءَرادَ الْحُسَيْنُ الْخُرُوجَ صَبيحَتَها عَنْ مَكَّةَ.
فَقالَ لَهُ: يا اءَخى ، إِنَّ اءَهْلَ الْكُوفَةِ مَنْ قَدْ عَرَفْتَ غَدْرَهُمْ بِاءَبيكَ وَ اءَخيكَ، وَ قَدْ خِفْتُ اءَنْ يَكُونَ حالُكَ كَحالِ مَنْ مَضى ، فَإِنْ رَاءَيْتَ اءَنْ تُقيمَ فَإِنَّكَ اءَعَزُّ مَنْ بِالْحَرَمِ وَاءَمْنَعُهُ.
فَقالَ: ((يا اءَخى قَدْ خِفْتُ اءَنْ يَغْتالَنى يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَةَ فِى الْحَرَمِ، فَاءَكُونَ الَّذى يُسْتَباحُ بِهِ حُرْمَةُ هذَا الْبَيْتِ)).
فَقالَ لَهُ ابْنُ الْحَنَفِيَّةِ: فَإِنْ خِفْتَ ذلِكَ فَصِرْ إِلَى الْيَمَنِ اءَوْ بَعْضِ نَواحِى الْبَرِّ، فَإِنَّكَ اءَمْنَعُ النّاسِ بِهِ،
ترجمه :
كه با آن حضرت جنگ كند در صورتى كه آن جناب سبقت در جنگ نمايد والاّ اگر قدرت بر مقاتله او يابد با او قتال كند و او را به درجه شهادت رساند. پس موكب همايونى در روز ترويه از مكه معظّمه نهضت فرمود. و روايت دارم از كتاب اصلى از اصول اخبار كه جامع آن احمدبن حسين بن عمربن بريده است كه مردى ثقه و عدل بود و اصل آن روايات از محمدبن داود قمى است كه با اسناد خويش از حضرت امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: محمد بن حنفيّه به خدمت برادر والا مقام خود شرفياب شد در آن شبى كه در صبح آن ، آن جناب عزم خروج از مكه معظمه داشت .
محمد عرض كرد: اى برادر، اهل كوفه آنانند كه شما غدر و مكر ايشان را نسبت به پدر بزرگوار و برادر عالى مقدار خويش مى دانى و من بيم دارم كه مبادا حال تو نيز بر منوال حال گذشتگان گردد؛ پس اگر راءى مبارك بر اين قرار گرفت كه در مكه اقامت فرمايى تو عزيزتر و گرامى تر از هر كس كه مقيم حرم است خواهى بود. حضرت عليه السّلام در جواب فرمود: مى ترسم كه مبادا يزيدبن معاويه - لَعَنَهُ اللّهُ - بطور ناگهانى مرا مقتول سازد و به اين واسطه من اوّل كسى باشم كه از جهت قتل من ، حرمت خانه خدا بشكند. محمد عرض نمود كه اگر از اين مطلب تو را انديشه است تشريف فرما يمن شو يا بعضى از نواحى دور دست را اختيار فرما؛ زيرا در آنجا از همه كس ‍ گرامى تر خواهى بود و هيچ كس بر تو دست نخواهد يافت .
متن عربى :
وَلا يُقْدَرُ عَلَيْكَ اءَحَدٌ.
فَقالَ: ((اءَنْظُرُ فيما قُلْتَ)).
فَلَمّا كانَ فِى السَّحَرِ إِرْتَحَلَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ، فَبَلَغَ ذلِكَ ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ، فَاءَتاهُ، فَاءَخَذَ زِمامَ ناقَتِهِ وَقَدْ رَكِبَها فَقالَ: يا اءَخى اءَلَمْ تَعِدْنى النَّظَرَ فيما سَاءَلْتُكَ؟
قالَ: ((بَلى )).
قالَ: فَما حَداكَ عَلَى الْخُرُوجِ عاجِلا؟
فَقالَ: ((اءَتانى رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله بَعْدَما فارَقْتُكَ، فَقالَ: يا حُسَيْنُ، اءُخْرُجْ، فَإِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ اءَنْ يَراكَ قَتيلا)).
فَقالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ: إِنّا للّهِِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، فَما مَعْنى حَمْلُكَ هَؤُلاءِ النِّساءِ مَعَكَ وَاءَنْتَ تَخْرُجُ عَلى مِثْلِ هذَا الْحالِ؟
قالَ: فَقالَ لَهُ: ((قَدْ قالَ لى : قَدْ شاءَ اءَنْ يَراهُنَّ سَبايا))، وَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَمَضى .
وَذَكَرَ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنى فى كِتابِ الرَّسائِلِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ،
ترجمه :
آن جناب فرمود: در اين باب ، بايد نظرى نمود.
چون هنگام سحر شد، حكم فرمود موكب شريف را از مكه معظمه كوچ دهند و روانه راه شد. چون خبر به محمدبن حنفيّه رسيد به خدمتش ‍ شتافت و زمام ناقه را كه بر آن سوار بود گرفت عرضه داشت :
يا اءَخى ! وعده فرمودى كه در آنچه عرضه داشتم تاءملى فرمايى ؟
امام حسين عليه السّلام فرمود: چنين است .
محمد گفت : پس چه چيز تو را واداشت كه با اين سرعت ، عزم خروج از مكه نمودى ؟ فرمود: آن هنگام كه از نزدت جدا شدم ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به نزد من آمد (يعنى در عالم خواب . و شايد معنى ديگر را اراده كرده باشد و در اينجا اجمال لفظ خالى از لطف نيست ) و فرمود: اى حسين ! برو به جانب عراق كه مشيّت الهى بر اين متعلّق است كه تو را مقتول ببيند! محمد حنفيّه گفت : ((إِنّا للّهِِ وَإِنّا...)). چون چنين باشد پس مقصود از همراه بردن زن و بچه چيست ؟
راوى گويد: امام حسين عليه السّلام در جواب برادر، فرمود كه هم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله به من فرموده كه مشيّت حق بر اسيرى ايشان تعلّق يافته كه خدا ايشان را اسير ببيند.
امام عليه السّلام اين سخن را فرمود آنگاه سلام وداع به برادر گفت و روانه مقصد شد.
محمدبن يعقوب كلينى رضى اللّهُ عنه در كتاب ((رسائل )) خويش به سند
متن عربى :
عَنْ اءَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ، عَنْ صَفْوانَ، عَنْ مَرْوانَ بْنِ إِسْماعيلَ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرانَ، عَنْ اءَبى عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام قالَ: ذَكَرْنا خُرُوجَ الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَتَخَلُّفَ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ عَنْهُ، فَقالَ اءَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام : يا حَمْزَةُ إِنّى سَاءُحَدِّثُكَ بِحَديثٍ لا تَسْاءَلُ عَنْهُ بَعْدَ مَجْلِسِنا هذا:
إِنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام لَمّا فَصَلَ مُتَوَجِّها، اءَمَرَ بِقِرْطاسٍ وَكَتَبَ:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلى بَني هاشِمٍ، اءَمّا بَعْدُ، فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بي مِنْكُمْ إِسْتَشْهَدَ، وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنّى لَمْ يَبْلُغِ الْفَتْحَ، وَالسَّلامُ.
وَذَكَرَ الْمُفيدُ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمانِ رضى اللّهُ عنه فى كِتابِ ((مَوْلِدِ النَّبِى صلّى اللّه عليه و آله وَمَوْلِدِ الاَْوْصِياءِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ))، بِاءَسْنادِهِ إِلى اءَبى عَبْدِاللّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصّ ادِقِ عليه السّلام ، قالَ: لمّا سارَ اءَبُو عَبْدِ اللّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِما مِنْ مَكَّةَ لِيَدْخُلَ الْمَدينَةَ، لَقِيَهُ اءَفْواجٌ مِنَ الْمَلائِكَةِ الْمُسَوَّمينَ وَالْمُرْدِفينَ فى اءَيْديهِمِ
ترجمه :
مذكور در متن ، روايت نموده از حمزه بن حمران از حضرت امام صادق عليه السّلام كه در خدمت آن جناب سخن از خروج ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام در ميان آمد و آنكه محمد بن حنفيّه از نصرت آن جناب تخلّف نمود. امام صادق عليه السّلام فرمود: اى حمزه ، من تو را خبر دهم به حديثى كه پس از اين مجلس ، مرا از حال محمد بن حنفيه سؤ ال ننمايى : به درستى كه چون حضرت امام حسين عليه السّلام از مكّه جدا شد و توجّه به سوى عراق فرمود، فرمان داد كه پاره كاغذ به خدمتش آوردند و در آن نوشت :
((بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
اين نوشته اى است از جانب حسين بن على به جماعت بنى هاشم .
امّا بعد؛ هر كس از شما به من بپيوندد شهيد گردد و آنكه تخلّف نمايد به پيروزى نرسد. والسلام .))
شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان رضى اللّهُ عنه در كتاب ((مولد النبى صلّى اللّه عليه و آله و مولد اءوصيائه )) به اسناد خود از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: در آن هنگام كه حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام از مكه معظّمه بيرون آمد از براى آنكه وارد شهر مدينه طيّبه شود افواجى از ملائكه مسوّمين (صاحبان نشانه چنانچه سپاهيان را نشانه است ) و ملائكه مُرْدفين (يعنى فرشتگانى كه از عقب سر مى رسند مثل صفوف لشكر كه به نظام رود) كه حربه ها در دست و بر اسبهاى نجيب بهشتى سوار بودند شرفياب
متن عربى :
الْحِرابُ عَلى نُجُبٍ مِنْ نُجُبِ الْجَنَّةِ، فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ وَقالُوا: يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ بَعْدَ جَدِّهِ وَاءَبيهِ وَاءَخيهِ، إِنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ اءَمَدَّ جَدَّكَ رَسُولَ اللّهِصلّى اللّه عليه و آله بِن ا فى مَواطِنَ كَثيرَةٍ، وَاءَنَّ اللّهَ اءَمَدَّكَ بِنا.
فَقالَ لَهُمْ: الْمَوْعِدُ حُفْرَتى وَبُقْعَتِى الَّتى اءَسْتَشْهِدُ فيها، وَهِيَ كَرْبَلاءُ، فَإ ذا وَرَدْتُها فَاءْتُونى .
فَقالُوا: يا حُجَّةَ اللّهِ، إِنَّ اللّهَ اءَمَرَنا اءَنْ نَسْمَعَ لَكَ وَنُطيعَ، فَهَلْ تَخْشى مِنْ عَدُوٍّ يَلْقاكَ فَنَكُونَ مَعَكَ؟
فَقالَ: لا سَبيلَ لَهُمْ عَلَيَّ وَلا يَلْقُوني بِكَريهَةٍ اءَوْ اءَصِلَ إِلى بُقْعَتي .
وَاءَتَتْهُ اءَفْواجٌ مِنْ مُؤْمِنِى الْجِنِّ، فَقالُوا لَهُ:
يا مَوْلانا، نَحْنُ شيعَتُكَ وَاءَنْصارُكَ فَمُرْنا بِما تَشاءُ، فَلَوْ اءَمَرْتَنا بِقَتْلِ كُلِّ عَدُوٍّ لَكَ وَاءَنْتَ بِمَكانِكَ لَكَفَيْناكَ ذلِكَ.
فَجَزاهُمْ خَيْرا وَقالَ لَهُمْ: اءَما قَرَءْتُمْ كِتابَ اللّهِ الْمُنْزَلَ عَلى جَدّى رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله فى قَوْلِهِ: (قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فى بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهْم )، فَإ ذا اءَقَمْتُ فى مَكانى فَبِماذا يُمْتَحَنُ
ترجمه :
گرديده و بر آن حضرت سلام نمودند و عرض كردند: اى حجت خدا بعد از رسول خدا و اميرالمؤ منين و امام حسن عليهم السّلام بر جميع عالم ، به درستى كه خداU مدد نمود جدّت صلّى اللّه عليه و آله را به وسيله ما در موارد بسيار و همانا حق تعالى ما را از براى امداد و يارى تو فرستاده .
امام عليه السّلام فرمود: وعده گاه ما در آن حفره و بقعه اى است كه در آن شهيد مى شوم و نام آن ((كربلا)) است ؛ چون در آنجا وارد شوم به نزد من آييد. عرضه داشتند: اى حجت خدا، خداىU ما را فرمان داده كه سخن تو را بشنويم و مطيع امر تو باشيم ، آيا هيچ انديشه از دشمنان دارى كه ما با تو همراه باشيم ؟ فرمود:
دشمن را بر من راهى نيست و آسيبى به من نتوانند رسانيد تا آن هنگام كه برسم به بقعه خود. و نيز جمعيّتى از مؤ منين طائفه جنّ به خدمت آن جناب رسيدند و عرض نمودند: اى مولاى ما! ماييم گروه شيعيان و ياران تو، ما را به آنچه كه بخواهى امر بفرما اگر ما را فرمان دهى كه جميع دشمنان تو را به قتل رسانيم و تو در جاى خود آرام و مكين باشى ، كفايت دشمنان از جناب تو خواهيم نمود. امام حسين در جواب ايشان فرمود: خدا شما را جزاى خير دهد، مگر اين آيه شريفه را كه بر جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديده ، نخوانده ايد: (قُلْ لَوْ...)(١٤) ؛ يعنى بگو اى رسول خدا، همانا اگر در خانه هاى خويش ساكن شويد البتّه آنانكه حكم قتل بر ايشان مقدّر و مكتوب است در همان خانه هاى خود و خوابگاه خويش به مبارزت افتند (و از چنگال مرگ نتوانند فرار كنند).
متن عربى :
هذَا الْخَلْقُ الْمَتْعُوسُ، وَبِماذا يُخْتَبَرُونَ، وَمَنْ ذا يَكُونُ ساكِنَ حُفْرَتى .
وَقَدِ اخْتارَهَا اللّهُ تَعالى لى يَوْمَ دَحَا الاَْرْضَ، وَجَعَلها مَعْقَلا لِشيعَتِنا وَمُحِبّينا، تُقْبَلُ اءَعْمالُهُمْ وَصَلواتُهُمْ، وَيُجابُ دُعاؤُهُمْ، وَتَسْكُنُ شيعَتُنا، فَتَكُونَ لَهُمْ اءَمانا فِى الدُّنْيا وَالاَّْخِرَةِ؟ وَلكِنْ تَحْضُرُونَ يَوْمَ السَّبْتِ، وَهُوَ يَوْمُ عاشُوراء - فى غَيْرِ هذِهِ الرِّوايَةَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ- الَّذى فى آخِرِهِ اءُقْتَلُ، وَلا يَبْقى بَعْدى مَطْلُوبٌ مِنْ اءَهْلى وَنَسَبى وَإِخْوانى وَ اءَهْلِ بَيْتى ، وَيُسارُ رَاءْسى إِلى يَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ لَعَنَهُمَا اللّهُ.
فَقالَتِ الْجِنُّ: نَحْنُ وَاللّهِ يا حَبيبَ اللّهِ وَابْنَ حَبيبِهِ لَوْلا اءَنَّ اءَمْرَكَ طاعَةٌ وَ اءَنَّهُ لايَجُوزُ لَن ا مُخالَفَتُكَ لَخالَفْناكَ وَقَتَلْنا جَميعَ اءَعْداءِكَ قَبْلَ اءَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ. فَقالَ لَهُمْ عليه السّلام : وَنَحْنُ وَاللّهِ اءَقدَرُ عَلَيْهِمْ مِنْكُمْ، وَلكِنْ لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيَّنَةٍ وَيَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيَّنَةٍ.
ثُمَّ سارَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّى مَرَّ بِالتَّنْعيمِ، فَلَقِيَ
ترجمه :
پس هرگاه كه من در جاى خود اقامت گزينم پس به چه چيز اين خلق كه مستعدّ از براى هلاكت هستند امتحان كرده خواهند شد و به كدام امر آزمايش مى شوند و چه كسى به جاى من در قبرم و گودال كربلا مدفون شود، حال آنكه خداىU اين را در روز ((دَحْو الاَْرْض )) كه زمين را پهن نموده ، از براى من اختيار فرمود و آن را منزلگاه شيعيان و دوستان من قرار داده و در آنجا ساكن خواهند شد؛ پس آن زمين امان است از براى ايشان در دنيا و آخرت . و لكن در روز شنبه كه روز عاشورا است حاضر شويد و در روايتى غير از اين روايت ، فرمود: روز جمعه حاضر گرديد كه من در آخر همان روز كُشته خواهم شد و هيچ كس پس از قتل من از اهل بيت و انساب و برادران من باقى نخواهد بود و سرم را مى برند به سوى يزيد بن معاويه لَعَنَهُمَا اللّهُ - پس جنّيان عرض كردند: به خدا سوگند، اى حبيب خدا و پسر حبيب خدا! اگر نه اين بود كه اطاعت امر تو بر ما واجب است و مخالفت فرمان تو ما را جايز نيست ، البته در اين باب بر خلاف فرمانت ، همه دشمنان تو را به قتل مى رسانيديم پيش از آنكه بتوانند به شما دست يابند. امام حسين عليه السّلام فرمود: به خدا سوگند، قدرت ما بر دفع دشمنان ، زيادتر از شماست ، و لكن نظر ما اين است كه از روى بيّنه باشد و پس از اتمام حجت بر آنها، به هلاكت رسند و آنان كه زنده اند، زندگى آنان نيز در آخرت بر اساس بيّنه و حجّت باشد. پس آن حضرت روانه راه گرديد تا رسيد به منزل
متن عربى :
هُناكَ عِيْرا تَحْمِلُ هَدِيَّةً قَدْ بَعَثَ بِها بَحيرُ بْنُ رَيْسان الْحِمْيَرى عامِلُ الْيَمَنِ إِلى يَزيدِ بْنِ مُعاوِيَةَ فَاءَخَذَ عليه السّلام الْهَدِيَّةَ، لاَِنَّ حُكْمَ اءُمُورِ الْمُسْلِمينَ إِلَيْهِ.
ثُمَّ قالَ لاَِصْحابِ الْجِمالِ: ((مَنْ اءَحَبَّ اءَنْ يَنْطَلِقَ مَعَنا إِلَى الْعِراقِ وَفَيْناهُ كِراهُ وَاءَحَسَّنا صُحْبَتَهُ، وَمَنْ اءَحَبَّ اءَنْ يُفارِقَنا اءَعْطَيْناهُ كِراهُ بِقَدْرِ ما قَطَعَ مِنَ الطَّريقِ)).
فَمَضى مَعَهُ قَوْمٌ وَامْتَنَعَ قَوْمٌ آخَرُونَ.
ثُمَّ سارَ عليه السّلام حَتّى بَلَغَ ذاتَ عِرْقٍ، فَلَقِيَ بِشْرَ بْنَ غالِبٍ وارِدا مِنَ الْعِراقِ، فَسَاءَلَهُ عَنْ اءَهْلِها.
فَقالَ: خَلَّفْتُ الْقُلُوبَ مَعَكَ وَالسُّيُوفَ مَعَ بَنى اءُمَيَّةَ.
فَقالَ عليه السّلام : ((صَدَقَ اءَخُو بَنى اءَسَدٍ، إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ وَيَحْكُمُ ما يُريدُ)).
قالَ الرّاوى : ثُمَّ سارَ عليه السّلام حَتّى اءَتَى الثَّعْلَبِيَّةَ وَقْتَ الظَّهيرَةِ، فَوَضَعَ رَاءْسَهُ، فَرَقَدَ ثُمَّ اسْتَيْقَظَ، فَقالَ:
((قَدْ رَاءَيْتُ هاتِفا يَقُولُ: اءَنْتُمْ تَسْرَعُونَ وَالْمَنايا
ترجمه :
((تنعيم )) و درآن مكان قافله اى را كه از طرف والى يمن - بحير بن ريْسان حِمْيَرى ، هدايايى به يزيدبن معاويه مى برد، ملاقات كرد و امر فرمود آن هديه ها را از آنها گرفتند؛ زيرا حكم و سلطنت امور مسلمين در آن عصر، به عهده امام حسين عليه السّلام بود و او امام امت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بود و به صاحبان شتران ، فرمود: هر كس دوست مى دارد كه با ما تا عراق بيايد كرايه او را تماما به او خواهيم داد و با او به نيكويى مصاحبت خواهيم داشت و هر كه را محبوب آن است ، كه از ما جدا شود، به قدر آنچه كه از يمن مسافت طى نموده و آمده ، كرايه به او عطا مى فرماييم ؛ پس گروهى در ركاب آن حضرت ماندند و جماعتى امتناع از رفتن نمودند. پس حضرت امام حسين عليه السّلام مَرْكَب راند تا آنكه به منزل ((ذات عِرْق ))(١٥) رسيد و در اين منزل ((بشربن غالب )) كه از عراق مى آمد به خدمت امام عليه السّلام رسيد و حضرت احوال اهل كوفه را پرسيد. بشربن غالب عرض نمود: مردم را چنان گذاردم كه دلهاى ايشان با شما بود و شمشيرهاى آنان با بنى اميّه !؟ حضرت فرمود: برادر ما از بنى اسد، سخن به راستى گفت . به درستى كه خداىU به جا مى آورد آنچه را كه مشيّت او تعلّق يافته و حكم مى كند آنچه را كه اراده دارد. راوى گويد: امام عليه السّلام از آن منزل كوچ كرده و روانه شد تا به وقت زوال ظهر به منزل ((ثعلبيّه )) رسيد، پس سر مبارك را بر بالين گذارد و اندكى به خواب رفت ، چون بيدار گرديد فرمود: در خواب ديدم كه هاتفى همى گفت كه شما به سرعت مى رود و مرگ شما را متن عربى :
تَسْرَعُ بِكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ)).
فَقالَ لَهُ ابْنُهُ عَلِيُّ: يا اءَبَةِ اءَفَلَسْنا عَلَى الْحَقِّ؟
فَقالَ: ((بَلى يا بُنَيَّ وَاللّهِ الَّذي إِلَيْهِ مَرْجَعُ الْعِبادِ)).
فَقالَ لَهُ: يا اءَبَةِ إِذَنْ لا نُبالى بِالْمَوْتِ.
فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((فَجَزاكَ اللّهُ يا بُنَيَّ خَيْرَ ما جَزا وَلَدا عَنْ والِدِهِ)).
ثُمَّ باتَ عليه السّلام فِى الْمَوْضِعِ الْمَذْكُورِ، فَلَمّا اءَصْبَحَ، فَإِذا هُوَ بِرَجُلٍ مِنْ اءَهْلِ الْكُوفَةِ يُكَنّى اءَباهِرَّةِ الاَْزْدى ، قَدْ اءَتاهُ سَلَّمَ عَلَيْهِ.
ثُمَّ قالَ: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ مَا الَّذى اءَخْرَجَكَ مِنْ حَرَمِ اللّهِ وَحَرَمِ جَدِّكَ رَسُولِ اللّهِصلّى اللّه عليه و آله ؟
فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((وَيْحَكَ يا اءَبا هِرَّةَ، إِنَّ بَنِى اءُمَيَّةَ اءَخَذُوا مالِى فَصَبَرْتُ، وَشَتَمُوا عِرْضى فَصَبَرْتُ، وَطَلَبُوا دَمى فَهَرَبْتُ، وَاءَيْمُ اللّهِ لَتَقْتُلَنِى الْفِئَةُ
الْباغِيَةُ وَلَيَلْبِسَنَّهُمُ اللّهُ ذُلاًّ شامِلا وَسَيْفا قاطِعا، وَلَيُسَلِّطَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يَذُلُّهُمْ، حَتّى يَكُونُوا اءَذَلَّ مِنْ قَوْمِ سَبَا إِذْ
------------------------------------------
پاورقى ها:
١٣- اشعار مترجم لهوف
هان ! خط فرمان حق اندر بلا
مرگ هر كس را از اين دار فنا
هست چون جاى قلادى مهوشان
عاشقان را زينت افزادى از آن
عشق يعقوبى نيازم در شمر
همچنانم از غم ديدار يار
هم بر آن عزم كه جان سازم رها
جسم كه شود طمعه گرگ دغا
خواهد اعضايم كنند از هم جدا
گرسنه گرگان كوفه و كربلا
تشنه بر خون خدايند اين خسان
هم گرسنه همچون گرگان و سگان
عار نايد شير را از سلسله
ما نداريم از رضاى حق گله
صابرانيم و رضا جويان حق
كى زنم بر فعل حق من طعن و دق
در بساط قرب حق ما هم دميم
در نشاط ذوق وحتد تواميم
متحد جانهاى شران خداست
جان گرگان و سگان از هم جداست
هر كه را بر سر، هواى عشق ماست
بامدان عزم آ، دشت بلاست
من كه نشناسم كنون پا را از سر
سر ز پا نشناسم اندر رهگذر
مصرعى دارم كز آن نتوان گذشت
هست نامش كرلا پهن دشت
١٤- سوره آل عمران (٣)، آيه ١٥٤.
١٥-((ذات عرق )) ميقات اهل عراق است . از اين جهت آن را ذات عرق گويند كه در آن زمين كوه كوچك واقع شده است و ((عرق )) كوه كوچك را گويند يا آنكه چون زمين شوره زار است . بالجمله اول تهامه است و آخر عقيق و منزلى از مكه . (مترجم )
۴
شهادت قيس بن مسهر ترجمه :
به تعجيل به سوى بهشت مى برد. در اين هنگام فرزند دلبندش حضرت على اكبر عرض نمود: اى پدر، مگر ما بر حق نيستيم ؟
امام عليه السّلام فرمود: به خدا سوگند، آن خدايى كه بازگشت همه بندگان به سوى اوست ، ما بر حق هستيم .
حضرت على اكبر عرض كرد: حال كه چنين است باك از مردن نداريم .
حضرت امام عليه السّلام فرمود: اى فرزند، خدا تو را جزاى خير دهد، جزايى كه فرزندان را در عوض نيكى ، نسبت به پدر خويش مى دهد. پس ‍ قرة العين رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله آن شب را در منزل به سر برد، چون صبح شد ناگاه ديد كه از طرف كوفه مردى كه مُكَنّى به اباهرّه اَزْدى بود، مى آيد و به خدمت امام آمد عرضه داشت : يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! چه چيز تو را از حرم خدا و حرم جدّت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بيرون آورد؟
امام عليه السّلام فرمود: وَيْحَكَ! اى اباهرّه ، به درستى كه بنى اُميّه - لَعَنَهُمُ اللّهُ - مال مرا گرفتند صبر نمودم و عِرْض مرا ضايع نمودند صبر كردم و خواستند كه خون مرا بريزند فرار كردم و به خدا، اين گروه ستمكار مرا خواهند كشت و خداى متعال لباس ذلّتى كه ايشان را فرا گيرد به ايشان خواهد پوشانيد و هم شمشير برنده را بر آنها فرود خواهد آورد و خدا مسلّط خواهد نمود بر ايشان كسى را كه آنها را خوار و ذليل گرداند تا در مذلّت بدتر از قوم سبا باشند آن هنگام كه زنى بر ايشان پادشاه شد، پس حكمرانى در مالها و خونهاى آنها، مى نمود.
متن عربى :
مَلَكَتْهُمْ إِمْرَاءَةٌ مِنْهُمْ فَحَكَمَتْ فى اءَمْوالِهِمْ وَدِمائِهِمْ.
ثُمَّ سارَ عليه السّلام ، وَحَدَّثَ جَماعَةٌ مِنْ بَنِى فَزارَةَ وَبَجيلَةَ قالُوا: كُنّا مَعَ زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ لَمّا اءَقْبَلْنا مِنْ مَكَّةَ، فَكُنّا نُسايِرُ الْحُسَيْنَ عليه السّلام حَتّى لَحِقْناهُ فَكانَ إِذا اءَرادَ النُّزُولَ اعْتَزَلْناهُ فَنَزَلْنا ناحِيَةً.
فَلَمّا كانَ فى بَعْضِ الاَْيّامِ نَزَلَ فى مَكانٍ، فَلَمْ نَجِدْ بُدّا مِنْ اءَنْ نُنازِلَهُ فيهِ، فَبَيْنَما نَحْنُ نَتَغَدّى مِنْ طَعامٍ لَنا إِذْ اءَقْبَلَ رَسُولُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام حَتّى سَلَّمَ عَلَيْنا.
ثُمَّ قالَ: يا زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ إِنَّ اءَبا عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام بَعَثَنى إِلَيْكَ لِتَاءْتِيَهُ، فَطَرَحَ كُلُّ إِنْسانٍ مِنّا ما فى يَدِهِ حَتّى كَاءَنَّما عَلى رُؤُوسِنَا الطَّيْرُ.
فَقالَتْ لَهُ زَوْجَتُهُ - وَهِيَ دَيْلَمُ بِنْتُ عَمْروٍ-: سُبْحانَ اللّهِ، اءَيَبْعَثُ إِلَيْكَ إِبْنُ رَسُولُ اللّهِ ثُمَّ لا تَاءْتيهِ، فَلَوْ اءَتَيْتَهُ فَسَمِعْتَ مِنْ كَلامِهِ.
فَمَضى إِلَيْهِ زُهَيْرُ، فَما لَبِثَ اءَنْ جاءَ مُسْتَبْشِرا قَدْ اءَشْرَقَ وَجْهُهُ، فَاءَمَرَ بِفُسْطاطِهِ وَثَقَلِهِ وَمَتاعِهِ فَحُوِّلَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام .
ترجمه :
پس از اين فرمايش ، از آن منزل نيز كوچ نموده و روانه راه شد.
روايت كرده اند: جماعتى از بنى فَزاره و طائفه بَجيله گفتند: ما با زُهَيْر از مكه معظّمه بيرون آمديم و در راه بر اثر و دنبال امام حسين راه مى رفتيم تا آنكه به آن جناب ملحق نگرديم . و چون به منزلى مى رسيديم كه امام عليه السّلام اراده نزول مى فرمود ما از اردوى آن جناب كناره گيرى مى نموديم و در گوشه اى دور از ديد آنها مى گزيدم . تا اينكه اردوى همايونى آن حضرت در يكى از منزلها فرود آمد و ما نيز چاره اى نداشتيم جز آنكه با آنها هم منزل شويم . پس از مدّتى ، هنگامى كه طعام براى خود ترتيب نموده و مشغول خوردن چاشت بوديم ناگهان ديديم فرستاده اى از جانب امام حسين عليه السّلام به سوى ما آمد و سلام كرد و خطاب به زُهير بن قين نمود و گفت : اى زُهير! امام عليه السّلام مرا به نزد تو فرستاده كه به خدمتش آيى . پس هر كس از ما كه لقمه اى در دست داشت (از وحشت اين پيام ) آن را بينداخت كه گويا پرنده بر سر ما نشسته بود (كه هيچ حركتى نمى توانستيم بكنيم ).(١٦) زوجه زهير كه نامش ((ديلم )) دختر عمرو بود به او گفت : سُبْحانَ اللّه ! فرزند رسول خدا تو را دعوت مى كند و تو به خدمتش نمى شتابى !؟ سپس ‍ زوجه اش گفت : اى كاش به خدمت آن جناب مى رفتى و فرمايش ايشان را مى شنيدى . زُهير بن قين روانه خدمت آن جناب شد. اندكى بيش نگذشت كه زهير با بشارت و شادمان و روى درخشان باز آمد. آنگاه امر نمود كه خيمه و خرگاه و ثقل و متاع او را نزديك به خيمه هاى
متن عربى :
وَقالَ لاِِمْرَأَتِهِ: اءَنْتِ طالِقٌ، فَإِنِّى لا اُحِبُّ اءَنْ يُصيبَكِ بِسَبَبى إِلاّ خَيْرٌ، وَقَدْ عَزَمْتُ عَلى صُحْبَةِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام لاُِفْديهِ بِرُوحى وَ اءَقيهِ بِنَفْسى .
ثُمَّ اءَعْطاها مالَها وَسَلَّمَها إِلى بَعْضِ بَنى عَمِّها لِيُوصِلَها إِلى اءَهْلِها.
فَقامَتْ إِلَيْهِ وَبَكَتْ وَوَدَّعَتْهُ.
وَقالَتْ: كانَ اللّهُ عَوْنا وَمُعينا، خارَ اللّهُ لَكَ، اءَسْاءَلُكَ اءَنْ تَذْكُرَنى فِى الْقِيامَةِ عِنْدَ جَدِّ الْحُسَيْنِ عليه السّلام .
ثُمَّ قالَ لاَِصْحابِهِ: مَنْ اءَحَبَّ مِنْكُمْ اءَنْ يَصْحَبَنى ، وَإِلاّ فَهُوَ آخِرُ الْعَهْدِ مِنّى بِهِ.
ثُمَّ سارَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّى بَلَغَ زُبالَةَ، فَاءَتاهُ فيها خَبَرُ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ، فَعَرَفَ بِذلِكَ جَماعَةٌ مِمَّنْ تَبِعَهُ، فَتَفَرَّقَ عَنْهُ اءَهْلُ الاَْطْماعِ وَالاِْرْتِيابِ، وَبَقِيَ مَعَهُ اءَهْلُهُ وَخِيارُ الاَْصْحابِ.
قالَ الرّاوى : وَارْتَجَّ الْمَوْضِعُ بِالْبُكاءِ وَالْعَويلِ لِقَتْلِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ، وَسالَتِ الدُّمُوعُ عَلَيْهِ كُلُّ مَسيلٍ.
ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام سارَ قاصِدا لِما دَعاهُ اللّهُ إِلَيْهِ،
ترجمه :
فلك احتشام حضرت امام حسين عليه السّلام زدند و به زوجه خود گفت : من تو را طلاق دادم ؛ زيرا دوست نمى دارم كه از جهت من جز خير و خوبى به تو رسد و من عازم شده ام كه مصاحبت امام حسين عليه السّلام را اختيار نمايم تا آنكه جان خود را فداى او كنم و روح را سپر بلا گردانش نمايم . سپس اموال آن زن را به او داد و او را به دست بعضى عموزاده هايش سپرد كه به اهلش رسانند. آن زن مؤ منه برخاست و گريه كرد و او را وداع نمود و گفت : خدا يار و معين تو باد و خيرخواه تو در امور، از تو مسئلت دارم كه مرا روز قيامت در نزد جدّ‍ِ حسين عليه السّلام ، ياد نمايى . سپس زهير به اصحاب خويش گفت : هر كس خواهد به همراه من بيايد و اگر نه اين آخرين عهد من است با او. امام حسين عليه السّلام از آن منزل كوچ نمود و روانه راه گرديد تا آنكه به منزل ((زُباله )) رسيد و در ((زباله )) خبر شهادت مسلم بن عقيل رحمه اللّه مسموع امام عليه السّلام گرديد. گروهى كه از اهل طمع و ريبه و دنيا پرستان كه از حقيقت حال مطّلع گرديدند اختيار مفارقت نموده از او جدا شدند و كسى در ركاب سعادت انتساب فرزند حضرت ختمى مآب باقى نماند مگر اهل بيت و عشيره و خويشان آن جناب و گروهى از اَخيار كه در سلك اصحاب كِبار منخرط بودند. راوى گفت : از شدت گريه و ناله كه در مصيبت جناب مسلم رضى اللّهُ عنه و فرياد و افغان كه واقع شد، آن مكان به تزلزل در آمد و اشكها چون رود جيحون از چشمان جارى شد. پس از آن ، آن امام انس و جن با نيّت صادق و اعتقاد كامل و به قصد اجابت
متن عربى :
فَلَقِيَهُ الْفَرَزْدَقُ الشّاعِرُ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَقالَ:
يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ، كَيْفَ تَرْكَنُ إِلى اءَهْلِ الْكُوفَةِ وَهُمُ الَّذينَ قَتَلُوا ابْنَ عَمِّكَ مُسْلِمَ بْنَ عَقيلٍ وَشيعَتَهُ؟
قالَ: فَاءَسْتَعْبَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام باكِيا، ثُمَّ قالَ:
((رَحِمَ اللّهُ مُسْلِما، فَلَقَدْ صارَ إِلى رَوْحِ اللّهِ وَرَيْحانِهِ وَجَنَّتِهِ وَرِضْوانِهِ، اءَما اءَنَّهُ قَدْ قَضى ما عَلَيْهِ وَبَقِيَ ما عَلَيْنا)).
ثُمَّ اءَنْشَاءَ يَقُولُ:
١ - ((فَإِنْ تُكُنِ الدُّنْيا تُعَدَّ نَفيسَةً
فَإِنَّ ثَوابَ اللّهِ اءَعْلا وَ اءَنْبَلُ
٢ - وَإِنْ تَكُنِ الاَْبْدانُ لِلْمَوْتِ اءُنْشِئَتْ
فَقَتْلُ امْرَءٍ بِالسَّيْفِ فِى اللّهِ اءَفْضَلُ
٣ - وَإِنْ تَكُنِ الاَْرْزاقُ قِسْما مُقَدَّرا
فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِى السَّعْى اءَجْمَلُ
٤ - وَإِنْ تَكُنِ الاَْمْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُها
فَما بالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ
قالَ الرّاوى : وَكَتَبَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام كِتابا إِلى
ترجمه :
داعى حق جلّ و علا از آن منزل كوچ كرده و روانه راه گرديد. فرزذق شاعر به شرف خدمتش فايز شد و بر آن حضرت سلام كرد و عرضه داشت : يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ، چگونه اعتماد به سخن اهل كوفه نمودى و حال آنكه ايشان پسر عمويت جناب مسلم بن عقيل و ياران او را مقتول ساختند؟!
راوى گفت : سيلاب اشك از ديده مبارك آن جناب روان گرديد و فرمود: خدا رحمت كناد مسلم را، به درستى كه رفت به سوى روح و ريحان و جَنّت و رضوان پروردگار و به درستى كه او به جا آورد آنچه را كه بر او مكتوب و مقدّر گرديده بود و باقى مانده است بر ما كه به جا آوريم . سپس ‍ اين ابيات را انشاء فرمود:
١ - يعنى اگر دنيا متاع نفيس شمرده شده باشد، ثواب الهى از آن برتر و اَعلى خواهد بود.
٢ - و اگر بدنها براى مرگ خلق شده اند، پس كشته شدن مرد با شمشير در راه رضاى الهى افضل است .
٣ - و اگر روزى ها در تقدير پروردگار در ميان خلق قسمت گرديده ، پس ‍ حرص كم داشتن درطلب رزق نيكوتر است .
٤ - و اگر جمع كردن مالهاى دنيا از براى گذاشتن است ، پس چه شده است كه مرد در انفاق كرد بخيل باشد مالى را كه آن را در اين دنيا باز خواهد گذاشت . راوى گويد: پس از آن ، از جانب امام حسين عليه السّلام نامه اى به جمعى از شيعيان كوفه شرف صدور يافت از جمله :
متن عربى :
سُلَيْمانَ بْنِ صُرَدِ وَالْمُسَيِّبِ بْنِ نَجْبَةَ وَرَفاعَةَ بْنَ شَدّادٍ وَجَماعَةٍ مِنَ الشّيعَةِ بِالْكُوفَةِ، وَبَعَثَ بِهِ مَعَ قَيْسِ بْنِ مُسْهَرِ الصَّيْداوى .
فَلَمّا قارَبَ دُخُولَ الْكُوفَةِ إِعْتَرَضَهُ الْحُصَيْنُ بْنُ نُمَير صاحِبُ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ لِيُفَتِّشَهُ، فَاءَخْرَجَ الْكِتابَ وَمَزَّقَهُ، فَحَمَلَهُ الْحُصَيْنُ إِلَى ابْنِ زِيادٍ.
فَلَمّا مُثِلَ بَيْنَ يَدَيْهِ قالَ لَهُ: مَنْ اءَنْتَ؟
قالَ: اءَنَا رَجُلٌ مِنْ شيعَةِ اءَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ اءَبي طالِبٍ وَإِبْنَهِ عليهماالسّلام .
قالَ: فَلِماذا خَرَقْتَ الْكِتابَ؟
قالَ: لِئَلاّ تَعْلَمَ ما فيهِ!
قالَ: مِمَّنِ الْكِتابُ وَإِلى مَنْ؟
قالَ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسّلام إِلى جَماعَةٍ مِنْ اءَهْلِ الْكُوفَةِ لا اءَعْرِفُ اءَسْماءَهُمْ.
فَغَضِبَ ابْنُ زِيادٍ وَقالَ: وَاللّهِ لا تُفارِقُنى حَتّى تُخْبِرَنى بِاءَسْماءِ هؤُلاءِ الْقَوْمِ، اءَوْ تَصْعَدَ الْمِنْبَرَ فَتَلْعَنَ الْحُسَيْنَ وَاءَباهُ وَاءَخاهُ، وَإِلاّ قَطَّعْتُكَ إِرْبا إِرْبا.
ترجمه :
سُليمان بن صُرَد خُزاعى ، مُسيّب بن نَجَبَه ، رِفاعة بن شَدّاد و عدّه اى ديگر از گروه شيعه و محبّان و آن فرمان را به وسيله قيس بن مصهر ( مسهر در نسخه بدل ) صيداوى به كوفه ارسال فرمود؛ قيس به حوالى شهر كوفه رسيد حُصَيْن بن نُمير - لَعْنَةُ اللّهِ عَلَيْهِ - گماشته ابن زياد - لَعْنَةُ اللّهِ عَلَيْهِ - به او برخورد تا از حال او تفتيش نمايد.
قيس پس از اطلاع از غرض حُصَين ، آن نامه عنبر شمامه را پاره پاره نمود.
حُصين لعين ، آن مؤ من پاك دين را گرفته در حضور ابن زياد بد نهاد آورد؛ چون در حضور آن لعين بايستاد، آن شقى از او سؤ ال نمود: تو كيستى ؟
قيس در جواب فرمود: مردى از شيعيان و اخلاص كيشان مولاى متّقيان امير مؤ منان على بن ابى طالب عليه السّلام و پيرو فرزند دلبند آن جناب ، ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام هستم .
آن لعين گفت : چرا نامه را پاره نمودى ؟
قيس فرمود: آن نامه از ناحيه مقدّسه امامت صادر گرديده به سوى جماعتى از اهل كوفه كه نامهاى ايشان را نمى دانم .
ابن زياد گفت : به خدا قسم ، از دست من رهايى نخواهى يافت مگر آنكه خبر دهى به نام جماعتى كه نامه براى ايشان ارسال شده و يا آنكه بر منبر بالا روى و حسين بن على و پدر و برادر او را ناسزا گويى و اگر چنين نكنى بدنت را پاره پاره نمايم .
متن عربى :
فَقالَ قَيْسُ: اءَمَّا الْقَوْمُ فَلا اءُخْبِرُكَ بِاءَسْمائِهِمْ، وَاءَمّا لَعْنُ الْحُسَيْنِ وَاءَبيهِ وَاءَخيهِ فَاءَفْعَلُ.
فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وَاءَثْنى عَلَيْهِ وَصَلّى عَلَى النَّبِيِّصلّى اللّه عليه و آله ، وَاءَكْثَرَ مِنَ التَّرَحُّمِ عَلى عَلِيٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ، ثُمَّ لَعَنَ عُبَيْدَ اللّهِ بْنَ زِيادٍ وَاءَباهُ، وَلَعَنَ عُتاةَ بَنى اءُمَيَّةَ عَنْ آخِرِهِمْ.
ثُمَّ قالَ: اءَيُّهَا النّاسُ، اءَنَا رَسُولُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسّلام إِلَيْكُمْ، وَ قَدْ خَلَّفْتُهُ بِمَوْضِعٍ كَذا وَكَذا، فَاءَجيبُوهُ.
فَاءُخْبِرَ ابْنُ زِيادٍ بِذلِكَ، فَاءَمَرَ بِإِلْقائِهِ مِنْ اءَعْلا الْقَصْرِ، فَاءُلْقِى مَنْ هُناكَ، فَماتَ رحمه اللّه .
فَبَلَغَ الْحُسَيْنَ عليه السّلام مَوْتُهُ، فَاسْتَعْبَرَ بِالْبُكاءِ، ثُمَّ قالَ: ((اءَللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشيعَتِنا مَنْزِلا كَريما وَاجْمَعْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ فى مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٍ)).
وَرُوِيَ اءَنَّ ه ذَا الْكِتابَ كَتَبَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام مِنَ الْحاجِزِ.
ترجمه :
قيس فرمود: امّا نام آن گروه را اظهار نخواهم كرد و از ناسزا گفتن بر امام حسين و پدر و برادر او، مضايقه ندارم و به جا خواهم آورد!؟ سپس آن مؤ من ممتحن بر منبر بالا رفت شرايط حمد و ثناى الهى و صلوات بر حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله را به جاى آورد، پس از آن ، از خداى متعال طلب نزول رحمت بر روح مطهر و روان اَنْوَر بر گزيده داور، جناب اميرالمؤ منان و دو فرزند دلبند او نمود و بعد از آن ، عبيداللّه و پدر آن لعين و عُتاة و باغيان بنى اميه را به لعن بسيار ياد نمود و آنچه را كه شرط مَطاعن ايشان بود فرو گذار ننمود. سپس فرمود: اى گروه مردم ! منم فرستاده و رسول امام انام حضرت حسين عليه السّلام به سوى شما، آن حضرت را در فلان منزل گذاردم و به اينجا آمدم ، اينك فرمانش را اجابت و به خدمتش ‍ مسارعت نماييد.

شهادت قيس بن مسهر
پس چون ابن زياد از اين واقعه اطلاع يافت ، حكم نمود كه آن بزرگوار را از بالاى قصر دار الاماره به زير انداختند و طاير روح پاكش به ذُرْوه افلاك پرواز نمود رضى اللّهُ عنه . و چون خبر شهادت قيس بن مصهر به سَمْع شريف امام عليه السّلام رسيد، چشمان آن جناب گريان شد دست به دعا برداشت و گفت : خداوند، از براى شيعيان ما منزلى كريم در آخرت بگزين و ميانه ما و ايشان در قرارگاه رحمت خويش جمع فرما، به درستى كه تويى بر هر چيزى قادر.
در روايتى ديگر چنين وارد است كه صدور آن فرمان هدايت ترجمان از امام اِنس و جان از منزل ((حاجز)) بود و به غير از اين خبر.
متن عربى :
وَقيلَ: غَيْرُ ذلِكَ.
قالَ الرّاوى : وَ سارَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّى صارَ عَلى مَرْحَلَتَيْنِ مِنَ الْكُوفَةِ، فَإِذا بِالْحُرِّ بْنِ يَزيدَ فِى اءَلْفِ فارِسٍ.
فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((اءَلَنا اءَمْ عَلَيْنا؟)).
فَقالَ: بَلْ عَلَيْكَ يا اءَبا عَبْدِ اللّهِ.
فَقالَ: ((لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ)).
ثُمَّ تَرَدَّدَ الْكَلامُ بَيْنَهُما، حَتّى قالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((فَإِذا كُنْتُمْ عَلى خِلافِ ما اءَتَتْنى بِهِ كُتُبُكُمْ وَقَدِمَتْ بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ، فَإِنّي اءَرْجِعُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذى اءَتَيْتُ مِنْهُ)).
فَمَنَعَهُ الْحُرُّ وَاءَصْحابُهُ مِنْ ذلِكَ، وَقالَ: لا، بل خُذْ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ طَريقا لايُدْخِلَكَ الْكُوفَةَ وَلا يُوصِلُكَ إِلَى الْمَدينَةِ لاَِعْتَذَرَ اءَنَا إِلى ابْنِ زِيادٍ بِاءَنَّكَ خالَفْتَنى فِى الطَّريقِ.
فَتَياسَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ، حَتّى وَصَلَ إِلى عُذَيْبِ الْهَجاناتِ.
ترجمه :
روايات ديگر نيز وارد است .
راوى چنين گويد: حضرت امام عليه السّلام از آن منزل كوچ فرموده روانه راه گرديد تا آنكه به دو منزلى شهر كوفه رسيد. در آن مكان حُرّ بن يزيد رياحى را با هزار سوار ملاقات كرد؛ چون حُرّ به خدمتش رسيد امام حسين عليه السّلام فرمود: آيا به يارى ما آمده اى يا براى دشمنى با ما؟ حرّ عرضه داشت كه بر ضرر و عداوت شما ماءمورم . آن حضرت فرمود: ((لا حَوْلَ...))! بين آن جناب و حرّ سخنان بسيارى ردّ و بدل گرديد تا آنكه خطاب به حرّ نموده و فرمود: اكنون كه شما بر آنيد كه خلاف آنچه نامه ها و عرايض شما مُشْعر و متضمّن آن است و فرستادگان و رسولان شما به تواتر به نزد من آمده اند، من نيز از آن مكان كه آمده ام عنان عزيمت به مقام خويش منعطف نموده مراجعت را اختيار خواهم نمود. حرّ و اصحابش بر اين مدّعى راضى نگرديده حضرتش را از مراحعت منع نمودند و عرضه داشتند: اى فرزند رسول صلّى اللّه عليه و آله ! و نور ديده بتول ! صلاح چنان است كه راهى را پيش گيرى كه نه وارد كوفه و نه واصل به سوى مدينه باشد تا به اين جهت توانم به نزد ابن زياد اين عذر را بخواهم كه آن جناب را در راه ملاقات ننمودم ، شايد به اين اعتذار از سَخَط آن كافر غدّار در امان مانم و از خدمتش ‍ تخلّف ورزم . حضرت امام به اين خاطر، سمت چپ را مسير قرار داد و از آن طريق مسافت را طىّ فرمود تا آنكه بر سرابى رسيد كه موسوم بود به ((عُذَيْب الْهِجانات )) يعنى آبى مشرعه مَرْكبها و اشتران بود.
متن عربى :
قالَ: فَوَرَدَ كِتابُ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ إِلَى الْحُرِّ يَلُومُهُ فى اءَمْرِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، وَيَاءْمُرُهُ بِالتَّضْييقِ عَلَيْهِ.
فَعَرَضَ لَهُ الْحُرُّ وَاءَصْحابُهُ وَمَنَعُوهُ مِنَ الْمَسيرِ.
فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((اءَلَمْ تَاءْمُرْنا بِالْعُدُولِ عَنِ الطَّريقِ؟)).
فَقالَ الْحُرُّ: بَلى ، وَلكِنْ كِتابُ الاَْميرِ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ قَدْ وَصَلَ يَاءْمُرُنى فيهِ بِالتَّضْييقِ عَلَيْكَ، وَقَدْ جَعَلَ عَلَيَّ عَيْنا يُطالِبُني بِذلِكَ.
قالَ الرّاوى : فَقامَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام خَطيبا فى اءَصْحابِهِ، فَحَمَدَ اللّهُ وَاءَثْنى عَلَيْهِ وَذَكَرَ جَدَّهُ فَصَلّى عَلَيْهِ، ثُمَّ قالَ:
((إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإِنَّ الدُّنْيا قَدْ تَنَكَّرَتْ وَتَغَيَّرَتْ وَاءَدْبَرَ مَعْرُوفُها وَاسْتَمَرَّتْ حِذاءً، وَلَمْ تَبْقَ مِنْها إِلاّ صَبابَةٌ كَصَبابَةِ الاِْناءِ، وَخَسْيسِ عَيْشٍ كَالْمَرعْى الْوَبيلِ.
اءَلا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَإِلَى الْباطِلِ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فى لِقاءِ رَبِّهِ مُحِقّا، فَإِنّى
ترجمه :
راوى گويد: در آن هنگام نامه ابن زياد بد فرجام به حرّ بن يزيد رياحى رسيد و اين نامه مشتمل بود بر ملامت و سرزنش حرّ كه در امر فرزند امام عليه السّلام ، مسامحه نموده و در آن نامه ، لعنت ضميمه ، امر اكيد نموده كه كار را بر فرزند سيّد ابرار سخت و مجال را بر او دشوار گيرد. پس حُرّ با اصحاب خود دوباره سر راه بر نور ديده حيدر كرّار گرفتند و او را از رفتن مانع گرديدند. امام عليه السّلام فرمود: مگر نه اين است كه ما را امر كردى از راه مرسوم عدول نماييم ؟! حُرّ عرضه داشت : بلى ! و لكن اينك نامه عبيداللّه به من رسيده و ماءمورم نموده كه امر را بر حضرت سخت گيرم و جاسوس بر من گماشته تا از فرمانش تخلّف نورزم .

سخنرانى امام عليه السّلام بعد از گفتگو با حُرّ
راوى چنين گفته كه پس از مكالمه امام عليه السّلام با حُرّ بن يزيد، آن جناب برخاست در ميان اصحاب سعادت انتساب خطبه اى ادا نمود و شرايط حمد و ثناء الهى را به جاى آورد و جدّ بزرگوار خويش را بستود و درود نامحدود بر روان پاك حضرتش نثار نمود سپس فرمود: اى گروه مردم ! به تحقيق مشاهده مى نماييد آنچه را كه بر ما نازل گرديده و به راستى كه روزگار تغيير پذيرفته و بدى خود را آشكار نموده و نيكى و معرفت آن باز پس رفته و در مقابل ، شيوه تلخ ‌كامى و نامرادى شتابان و بر استمرار است و از كاءس ‍ روزگار باقى نمانده مگر دُردى از آن درته پيمانه حيات و از گلستان عيش ‍ بجز خار و زمين شوره زار بى آب و گياه ؛ آيا نمى بينيد كه حق را كسى معمول نمى دارد و اَحَدى از باطل نهى نمى نمايد؟!
متن عربى :
لا اءَرى الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً وَالْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إِلاّ بَرَما)).
فَقامَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ، فَقالَ:
لَقَدْ سَمِعْنا - هَداكَ اللّهُ- يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ مَقالَتَكَ، وَلَوْ كانَتِ الدُّنْيا باقِيَةً وَكُنّا فيها مُخَلَّدينَ لاََّثَرْنَا النُّهُوضَ مَعَكَ عَلَى الاِْقامَةِ فيها.
قالَ الرّاوى : وَقامَ هِلالُ بْنُ نافِعِ الْبَجَلّى ، فَقالَ:
وَاللّهِ ما كَرِهْنا لِقاءَ رَبِّنا، وَإِنّا عَلى نِيّاتِنا وَبَصائِرِنا، نُوالى مَنْ والاكَ وَنُعادى مَنْ عاداكَ.
قالَ: وَقامَ بُرَيْرُ بْنُ خُضَيْرٍ، فَقالَ:
وَاللّهِ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لَقَدْ مَنَّ اللّهُ بِكَ عَلَيْنا اءَنْ نُقاتِلَ بَيْنَ يَدَيْكَ فَتَقَطَّعَ فيكَ اءَعْضاؤُنا، ثُمَّ يَكُونُ جَدُّكَ شَفيعُنا يَوْمَ الْقِيامَةِ.
قالَ: ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام قامَ وَرَكِبَ وَسارَ.
كُلَّما اءَرادَ الْمَسيرَ يَمْنَعُونَهُ تارَةً وَيُسايِرُونَهُ اءُخْرى ، حَتّى بَلَغَ كَرْبَلاءَ.
وَ كانَ ذلِكَ فِى الْيَوْمِ الثّانى مِنَ الْمُحَرَّمِ.
ترجمه :
نتيجه اين وضعيّت ، اين است كه مؤ من راغب گردد به ملاقات پروردگارش ‍ به طريق حق و به درستى كه من مرگ را نمى بينم مگر سعادت و نيكبختى و زندگانى را با ستمكاران إ لاّ دلتنگى و سستى .

سخنرانى زُهير و جمعى از اصحاب امام عليه السّلام
در اين هنگام زُهير بن قين از جاى برخاست و عرضه داشت : اى فرزند رسول ! ما همه فرمايشات شما را شنيديم و گوش دل به آن سپرديم . خدا تو را بر جاده هدايت مستقيم دارد. اگر كه دنيا از براى ما پاينده بودى و ما در آن جاويدان ، البته كشته شدن را با تو بر زندگانى هميشگى دنيا، ترجيح مى داديم ، چه جاى آنكه دنيا را بقايى نيست . همچنين راوى گفته كه هلال بن نافع بجلّى هم برخاست و عرض نمود: به خدا سوگند كه ما ملاقات پروردگار خود را ناخوشايند نمى دانيم و بر نيّت هاى صادق و بصيرت مخلصانه خويش ثابت و پاينده ايم ؛ دوستيم با دوستانت و دشمنيم با دشمنانت . آنگاه برير بن خُضَيْر از جاى برخاست و گفت : يَابْنَ رَسُولِ...! به تحقيق كه خداى متعال بر ما منّت گذارده است كه در مقابل تو كشته گرديم و اعضاى ما پاره پاره شود و در عوض جدّ بزرگوار تو در روز قيامت شفيع ما بوده باشد. راوى گفت : آن جناب پس از استماع اين كلمات از ياران و جانثاران ، برپاخاست و قامت زيبا بياراست و بر مَرْكَب خويش سوار گرديد و از هر طرفى كه خواست مركب براند، حُرّ و اصحابش ، آن جناب را ممانعت مى كردند و گاهى ديگر ملازم ركابت مى بودند و به همين منوال بود تا آنكه به زمين كربلا رسيدند و آن ، روز دوم محرّم
متن عربى :
فَلَمّا وَصَلَها قالَ: ((مَا اسْمُ هذِهِ الاَْرْضِ؟)).
فَقيلَ: كَرْبَلاءَ.
فَقالَ عليه السّلام : اءَللّهُمَّ إِنّى اءَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلاءِ.
ثُمَّ قالَ: هذا مَوْضِعُ كَرْبِ وَبَلاءٍ اءَنْزِلُوا، هاهُنا مَحَطُّ رِحالِنا وَمَسْفَكُ دِمائِنا، وَهاهُنا وَاللّهِ مَحَلُّ قُبُورِنا، وَهاهُنا وَاللّهِ، بِهذا حَدَّثَنى جَدّى رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ.
فَنَزَلُوا جَميعا، وَنَزَلَ الْحُرُّ وَاءَصْح ابُهُ ناحِيَةً، وَجَلَسَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام يَصْلِحُ سَيْفَهُ وَيَقُولُ:
يا دَهْرُ اءُفٍّ لَكَ مِنْ خَليلِ
كَمْ لَكَ بِالاِْشْراقِ وَالاَْصيلِ
مِنْ طالِبٍ وَصاحِبٍ قَتيلِ
وَالدَّهْرُ لا يَقْنَعُ بِالْبَديلِ
وَكُلُّ حَيٍّ سالِكُ سَبيلِ
ما اءَقْرَبَ الْوَعْدَ إِلَى الرَّحيلِ
وَإِنَّمَا الاَْمْرُ إِلَى الْجَليلِ
ترجمه :
بود و چون به كربلا رسيد، فرمود: نام اين زمين چيست ؟
عرضه داشتند كه اين زمين كربلا است .
فرمود: خداوندا! به تو پناه مى برم از ((كَرْب )) و ((بلاء)).
پس از آن فرمود: اين كرب و بلا است .
((انْزِلُوا، هاهُنا مَحَطُّ رِحالِنا وَمَسْفَكُ دِمائِنا))؛ پياده شويد كه اينجاست محل افتادن بارهاى ما و مكان ريخته شدن خونهاى ما؛ اينجاست آرامگاه ما.
جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا از اين واقعه آگاه ساخته ...
ياران امام حسين عليه السّلام پس از شنيدن اين سخنان همگى از مَرْكَبهاى خود فرود آمدند و حُرّ با اصحابش نيز در كنارى منزل گرفتند و جناب سيّد مظلومان - عَلَيْهِ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ - بر روى زمين بنشست كه شمشير خود را اصلاح و آماده نمايد و اين اشعار را زمزمه فرمود:
((يا دَهْرُ اءُفٍّ لَكَ مِن خَليلِ...))؛ اى روزگار! اُفّ باد مر تو را، چه بد دوستى هستى چه بسيار كه تو در صبحگاهان و شامگاهان كه طالبان و مصاحبان خويش را به قتل رسانيدى و روزگار در بلاهايى كه بر شخص نازل مى شود به بدلى قانع و راضى نيست و هر زنده سبيل مرگ را رهسپار است چه بسيار وعده كوچ نمودن از اين دار فنا نزديك شده و بجز اين نيست كه نهايت امر هر كسى به سوى خداوند جليل است .
متن عربى :
قالَ الرّاوى : فَسَمِعَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَةَ عليهماالسّلام ذلِكَ، فَقالَتْ: يا اءَخى هذا كَلامُ مَنْ قَدْ اءَيْقَنَ بِالْقَتْلِ.
فَقالَ: ((نَعَمْ يا اءُخْتاهُ)).
فَقالَتْ زَيْنَبُ: واثَكْلاهُ، يَنْعى إِلَيَّ الْحُسَيْنُ نَفْسَهُ.
قالَ: وَبَكَى النِّسْوَةُ، وَلَطَمْنَ الْخُدُودَ، وَشَقَقْنَ الْجُيُوبَ.
وَجَعَلَتْ اءُمُّ كُلْثُومُ تُنادى : وامُحَمَّداهُ واعَلِيّاهُ وااءُمّاهُ وااءَخاهُ واحُسَيْناهُ واضيعَتاهُ بَعْدَكَ يا اءَبا عَبْدِ اللّهِ.
قالَ: فَعَزّاهُنَّ الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَقالَ لَها: ((يا اءُخْتاهُ! تَعَزَّيْ بِعَزاءِ اللّهِ، فَإِنَّ سُكّانَ السَّمواتِ يَفْنُونَ، وَاءَهْلَ الاَْرْضِ كُلُّهُمْ يَمُوتُونَ، وَجَميعِ الْبَرِيَّةِ يَهْلِكُونَ)).
ثُمَّ قالَ: ((يا اءُخْتاهُ يا اُمَّ كُلْثُومٍ، وَاءَنْتِ يا زَيْنَبُ، وَاءَنْتِ يا فاطِمَةُ، وَاءَنْتِ يا رُبابُ، اءُنْظُرْنَ إِذا اءَنَا قُتِلْتُ فَلا تَشْقُقْنَ عَلَيَّ جَيْبا وَلا تَخْمِشْنَ عَلَيَّ وَجْها وَلا تَقُلْنَ عَلَيَّ هَجْرا)).
ترجمه :
راوى گفته كه عليا مكرّمه زينب خاتون دختر فاطمه زهرا عليهاالسّلام ، اين كلمات را از برادر خود شنيد، عرضه داشت : اين سخنان از آنِ كسى است كه يقين به كشته شدن خويش دارد.
امام حسين عليه السّلام فرمود: بلى چنين است ! اى خواهر، من هم در قتل خود بر يقينم .
آن مخدره فرياد و اثَكْلاهُ بر آورد كه حسين عليه السّلام دل از زندگانى برگرفته و خبر مرگ خويشتن را به من مى دهد.
راوى گويد: زنان حرم يك مرتبه همگى به گريه و الم افتادند و لطمه به صورت زدند و گريبانها پاره نمودند و جناب اُمّكلثوم فرياد برآورد ((وا مُحَمَّداهُ، وا عَليّاهُ، واحَسَناهُ)) كه ما بعد از تو اى اباعبداللّه به خوارى اندر خاك مذلّت برگيريم . و اين گونه سخنان مى گفتند.
راوى گويد: امام حسين عليه السّلام خواهر خويش را دلدارى مى داد و مى فرمود:
اى خواهر! به آداب خدايى آراسته باش و پيراسته بردبارى را شعار خويش ‍ ساز؛ به درستى كه ساكنان ملكوت اعلى ، فانى مى گردند و اهل زمين همه مى ميرند و جميع خلق و همه مخلوقات جهان هستى در معرض هلاك خواهند بود.
سپس فرمود: اى خواهرم اُمّكلثوم ، و تو زينب و هم تو اى فاطمه و تو اى رَباب ! نظر نماييد كه چون من كشته شوم ، زنهار كه گريبان پاره نكنيد و صورت بر مرگ من مخراشيد و سخن بيهوده نگوئيد.
متن عربى :
وَرُوِيَ مِنْ طَريقٍ آخَرَ: اءَنَّ زَيْنَبَ لَمّا سَمِعَتْ مَضْمُونَ الاَْبْياتِ - وَكانَتْ في مَوْضِعٍ آخَرَ مُنْفَرِدَةً مَعَ النِّساءِ وَالْبَناتِ- خَرَجَتْ حاسِرَةً تَجُرُّ ثَوْبَها، حَتّى وَقَفَتْ عَلَيْهِ وَقالَتْ: واثَكْلاهُ، لَيْتَ الْمَوْتَ اءَعْدِمَنى الْحَياةَ، الْيَوْمَ ماتَتْ اءُمّى فاطِمَةُ الزَّهْراءِ، وَاءَبى عَلِيُّ الْمُرْتَضى ، وَاءَخِي الْحَسَنُ الزَّكِيُّ، يا خَليفَةَ الْماضِينَ وَثِمالَ الْباقينَ.
فَنَظَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام إِلَيْها وَقالَ: ((يا اءُخْتاهُ لا يَذْهَبَنَّ حِلْمَكِ الشَّيْطانُ)).
فَقالَتْ: بِاءَبى اءَنْتَ وَاءُمّى اءَسَتُقْتَلُ؟ نَفْسى لَكَ الْفِداءُ.
فَرَدَّ غُصَّتَهُ وَتَرْقَرَقَتْ عَيْناهُ بِالدُّمُوعِ، ثُمَّ قالَ: ((لَوْ تُرِكَ الْقَطا لَنامَ)).
فَقالَتْ: يا وَيْلَتاهُ، اءَفَتَغْتَصِبُ نَفْسَكَ إِغْتِصابا، فَذلِكَ اءَقْرَحُ لِقَلْبى وَاءَشَدُّ عَلى نَفْسى ، ثُمَّ اءَهْوَتْ إِلى جَيْبِها فَشَقَّتْهُ وَخَرَّتْ مَغْشِيَّةً عَلَيْها.
فَقامَ عليه السّلام فَصَبَّ عَلى وَجْهِهَا الْماءَ حَتّى اءَفاقَتْ،
ترجمه :
و در روايت ديگر به اين طريق وارد شده كه عليا مكرمه زينب خاتون با ساير زنان و دختران در گوشه اى نشسته بودند و چون آن مخدره مضمون اين ابيات را از برادر خود شنيد بى اختيار بيرون آمد در حالتى كه مقنعه بر سر نداشت لباس خود را بر روى زمين مى كشيد تا آنكه بر بالاى سر امام عليه السّلام بايستاد و فرياد برآورد: ((واثَكْلاهُ لَيْتَ...))؛ يعنى اى كاش مرگ من مى رسيد و زندگانى من تمام مى شد! امروز است كه احساس مى كنم مادرم فاطمه زهرا و پدرم على مرتضى و برادرم حسن مجتبى عليه السّلام از دنيا رفتند؛ اى جانشين رفتگان و پناه باقى ماندگان ! چون امام حسين عليه السّلام خواهر خود را به اين حال مشاهده فرمود:
نظرى به جانب آن مخدّره نمود و فرمود: اى خواهر عزيز! مراقب باش شيطان ، حلم و بردبارى تو را نبرد. آن مكرّمه عرضه داشت : جانم به فدايت ، آيا كشته خواهى شد؟ پس آن امام مظلوم با همه غم و اندوه ، دم از اندوه در كشيد و چشمان مبارك او پر از اشك گرديد و اين مثل را فرمود: ((لَوْ تُرِكَ الْقَطا لَنامَ))؛ يعنى اگر ((مرغ قطا)) را به حال خويش مى گذاردند البته به خواب مى رفت . زينب خاتون وقتى اين كلام از امام عليه السّلام شنيد به گريه در آمد و فرياد برآورد كه يا وَيْلَتاهُ! برادر، همانا خود را به چنگ خصم چيره مقهور يافتى و روز خويش را تيره ؛ همانا از زندگانى خويش ماءيوس شده اى . اينك اين سخن بيشتر دل مرا مى خراشد و نمك بر زخم افزون مى پاشد. سپس دست در آورده گريبان شق نمود تا بى هوش بر روى در افتاد.
متن عربى :
ثُمَّ عَزّاها عليه السّلام بِجُهْدِهِ وَذَكَّرَهَا الْمُصيبَةَ بِمَوْتِ اءَبيهِ وَجَدِّهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ اءَجْمَعينَ.
وَمِمّ ا يُمْكِنُ اءَنْ يَكُونَ سَبَبا لِحَمْلِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام لِحَرَمِهِ مَعَهُ وَلِعِيالِهِ:
اءَنَّهُ لَوْ تَرَكَهُنَّ بِالْحِجازِ اءَوْ غَيْرِها مِنَ الْبِلادِ كانَ يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَةَ - لَعَنَهُ اللّهُ- قَدْ اءَنْفَذَتْ لِيَاءْخُذَهُنَّ إِلَيْهِ، وَصَنَعَ بِهِنَّ مِنَ الاِْسْتيصالِ وَسَيِّئَ الاَْعْمالِ ما يَمْنَعُ الْحُسَيْنَ عليه السّلام مِنَ الْجِهادِ وَالشَّهادَةِ، وَيُمْتَنَعُ عليه السّلام - بِاءَخْذِ يَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ لَهُنَّ- عَنْ مَقاماتِ السَّعادَةِ.
ترجمه :
پس امام عليه السّلام برخاست كه خواهر را به هوش آورد و آب بر صورت او پاشيد تا به حال افاقه برگرديد و با كمال جهد و كوشش خواهر را تسلّى مى داد و او را موعظه فرمود و پند داد و مصيبت شهادت پدر بزرگوار و وفات جد عالى مقدار را به ياد او آورد تا تسلى يابد. صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ اءَجْمَعينَ.
از جمله امورى كه مى توان سبب بوده باشد از براى آنكه حضرت سيدالشهداء عليه السّلام و سرور اتقياء امام مظلوم عليه السّلام حرم مُطهّر و عترت اءَطْهَر خود را باخود به كربلاى پر بلا آورده باشد يكى آن است كه اگر آن جناب اهل بيت را در حجاز يا در غير حجاز از ساير بلاد باز مى گذاشت و خود متوجه عراق پرنفاق مى گرديد، يزيد پليد گماشتگان خود را مقرّر مى نمود كه استيصالشان نمايند و صدمات بى نهايات و سوء رفتار و كردار با عترت سيّد اَبرار، به جاى آورند و سراپرده حرم محترم و اهل بيت سيّد اُمَم را ماءخوذ مى داشت و به اين واسطه فوز جهاد و درك سعادت شهادت از براى آن امام عِباد غير ميسور و آن حضرت را رسيدن به اين مقام عاليه غير مقدور بود.

الْمَسْلَكُ الثّانى فى وَصْفِ حَالِ الْقِتالِ وَما يَقْرُبُ مِنْ تِلْكَ الْحالِ
متن عربى :
قالَ الرّاوى :
وَنَدَبَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنِ زِيادٍ اءَصْحابَهُ إِلى قِتالِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَاءَتَّبَعُوهُ، وَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاءَطاعُوهُ، وَاشْتَرى مِنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ وَدَعاهُ إِلى وَلا يَةِ الْحَرْبِ فَلَبّاهُ.
وَخَرَجَ لِقِتالِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام فى اءَرْبَعَةِ آلافِ فارِسٍ، وَاءَتْبَعَهُ ابْنُ زِيادٍ بِالْعَساكِرِ لَعَنَهُمُ اللّهُ، حَتّى تَكامَلَتْ عِنْدَهُ إِلى سِتِّ لَيالٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ عِشْرُونَ اءَلْفَ فارِسٍ.
فَضَيَّقُوا عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام حَتّى نالَ مِنْهُ الْعَطَشُ وَمِنْ اءَصْحابِهِ.

مسلك دوم :گزارش از حوادث عاشورا و شهادت امام عليه السّلام و ياران با وفايش
ترجمه :
راوى گويد: عبيداللّه زبان به دعوت اصحاب خويش برگشود كه با نور چشم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ، ستيزند وخون آن مظلوم را بريزند. آن بدنهادان نيز متابعت كردند و حلقه فرمانش در گوش نهادند و آن شيطان مردود از قوم خود طلب نمود كه در طاعتش در آيند و زنگ غبار از خاطر بزدايند. آن بى دينان نيز انگشت اطاعت بر ديده نهادند و سر به فرمانش ‍ دادند و آن زيانكار از عمر تبهكار، آخرت را به دنياى خود خريدار شد. آن غَدّار نابكار هم دين به دنيا فروخت و فرمان ايالت رى را بياندوخت خواستش كه امير لشكر كند و عهد خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله را بشكند، عمر سعد نيز لبيّكى بگفت و كفر باطنى را نتوانست نهفت . با چهار هزار لشكر خونخوار از كوفه بيرون آمد و جنگ فرزند سيّد ابرار و نور ديده حيدر كرّار را مصمّم گرديد. پس از آن ، عبيداللّه بن زياد لشكر پس از لشكر به دنبال آن بدبنياد روانه نمود تا آنكه در روز ششم محرّم الحرام بيست هزار سواره لشكر بى دين بد آئين در كربلا جمع آمدند و كار را بر حسين مظلوم عليه السّلام تنگ گرفتندتا به حدّى كه تشنگى بر خود و اصحابش استيلا يافت .
متن عربى :
فَقامَ عليه السّلام وَاءَتَّكى عَلى قائِمِ سَيْفِهِ وَنادى بِاءَعْلى صَوْتِهِ، فَقالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْرِفُونَنى ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ، اءَنْتَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ وَسِبْطِهِ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدّى رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءُمّى فاطِمَةَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءَبى عَلِيَ بْنَ اءَبي طالِبٍ؟)). قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدَّتى خَديجَةَ بِنْتَ خُوَيْلِدٍ اءَوَّلُ نِساءِ هذِهِ الاُْمَّةِ إِسْلاما؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
ترجمه :

نخستين سخنرانى امام عليه السلام در كربلا
پس از آن ، امام مظلوم برپاخاست و تكيه بر قائمه شمشير خود نمود و به آواز بلند اين كلمات را ادا فرمود:
اى مردم ! شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مرا مى شناسيد و عارف به حق من هستيد؟ در جواب آن جناب همگى گفتند: بلى تو را مى شناسيم ، تويى فرزند رسول صلّى اللّه عليه و آله و قرة عين البتول كه دختر پيغمبر است . پس تويى سِبْط آن جناب .
امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آيا مى دانيد كه جدّ بزرگوار من رسولِ پروردگار عالميان است ؟
گفتند: خدا شاهد است كه مى دانيم !
امام عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد كه جدّه من خديجه بنت خُوَيْلد است و او اوّل زنى بود در اين اُمّت كه اسلام را اختيار و تصديق احمد مختار صلّى اللّه عليه و آله نمود؟
گفتند: خدايا تو گواهى كه مى دانيم !
امام عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آيا مى دانيد كه حمزه سيدالشهداء عموى پدرم على بن ابى طالب عليه السّلام است ؟
گفتند: خدايا شاهدى كه اين را هم مى دانيم !
متن عربى :
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ حَمْزَةَ سَيِّدَ الشُّهَداءِ عَمُّ اءَبى ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَعْفَرَ الطَّيّارَ فِى الْجَنَّةِ عَمّى ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ هذا سَيْفُ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله اءَنَا مُتَقَلِّدُهُ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ هذِهِ عِمامَةُ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله اءَنَا لابِسُها؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ عَلِيّا عليه السّلام كانَ اءَوَّلُ النّاسِ إِسْلاما واءَعْلَمَهُمْ عِلْما وَاءَعْظَمَهُمْ حِلْما وَاءَنَّهُ وَلِيُّ كُلُّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمى وَاءَبى صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ الذّائِدُ عَنِ الْحَوْضِ، يَذُودُ عَنْهُ رِجالا كَما يُذادُ الْبَعيرُ الصّادِرُ عَلَى الْماءِ، وَلِواءُ الْحَمْدِ بِيَدِ اءَبى يَوْمَ الْقِيامَةِ؟!!)).
ترجمه :
امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم ، آيا مى دانيد كه جعفر طيّار در بهشت عنبر سرشت ، عموى من است ؟
گفتند: خداوندا ما مى دانيم كه چنين است !
باز آن امام برگزيده خداوند بى نياز به آن گروه ستم پرداز، فرمود: شما را به خدا سوگند كه مى دانيد اين شمشيرى كه در ميان بسته ام همان شمشير سيّد اَبرار است ؟
گفتند: بلى ، به خدا اين را هم مى دانيم !
امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم ، اطلاع داريد كه عمامه اى كه بر سر من است همان عمامه احمد مختار صلّى اللّه عليه و آله و رسول پروردگار است ؟
گفتند: به خدا كه اين را هم مى دانيم !
حضرت فرمود: به خدا كه مى دانيد شاه ولايت على عليه السّلام اول كسى بود كه قبول دعوت اسلام از سيّد اَنام نمود و او است آن كس كه پايه علمش ‍ والا و درجه حلمش از همه كس اَرْفَع و اَعْلى است و اوست ولىّ هر مؤ من و مؤ منه ؟
گفتند: به خدا كه اين فضيلت را هم مى دانيم !
اباعبداللّه عليه السّلام فرمود: پس به چه جهت ريختن خون مرا حلال شمرديد و حال آنكه پدرم در روز رستاخيز مردمانى را از حوض كوثر دور خواهد نمود چنانكه شتران را از سرِ آب برانند ولواء حمد در آن روز به دست اوست .
متن عربى :
قالُوا: قَدْ عَلِمْنا ذلِكَ كُلَّهُ وَنَحْنُ غَيْرُ تارِك يكَ حَتّى تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطْشانا!!!
فَلَمّا خَطَبَ هذِهِ الْخُطْبَةَ وَسَمِعَ بَناتُهُ وَاءُخْتُهُ زَيْنَبُ كَلامَهُ بَكَيْنَ وَنَدَبْنَ وَلَطَمْنَ وَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُهُنَّ.
فَوَجَّهَ إِلَيْهِنَّ اءَخاهُ الْعَبّاسَ وَعَلِيّا إِبْنَهُ وَقالَ لَهُما: ((سَكِّتاهُنَّ فَلَعَمْرى لَيَكْثُرَنَّ بُكاؤُهُنَّ)).
قالَ الرّاوى : وَوَرَدَ كِتابُ عُبَيْدِ اللّهِ عَلى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ يَحِثُّهُ عَلى تَعْجيلِ الْقِتالِ، وَيَحُذِّرُهُ مِنَ التَّاءْخيرِ وَالاِْهْمالِ، فَرَكِبُوا نَحْوَ الْحُسَيْنِ عليه السّلام .
وَاءَقْبَلَ شِمْرُ بْنُ ذِى الْجَوْشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ- فَنادى : اءَيْنَ بَنُو اءُخْتى عَبْدُ اللّهِ وَجَعْفَرُ وَالْعَبّاسُ وَعُثْمانُ؟
فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((اءَجيبُوهُ وَإِنْ كانَ فاسِقا، فَإِنَّهُ بَعْضُ اءَخْوالِكُمْ)).
فَقالُوا لَهُ: ما شَاءْنُكَ؟
فَقالَ: يا بَنى اءُخْتى اءَنْتُمْ آمِنُونَ، فَلا تَقْتُلُوا اءَنْفُسَكُمْ مَعَ اءَخيكُمُ الْحُسَيْنِ، وَاءَلْزِمُوا طاعَةَ اءَمِيرِالْمُؤْمِنينَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ.
ترجمه :
گفتند: همه اين فضايل كه شمردى بر آنها علم و اقرار داريم و با وجود اين دست از تو بر نمى داريم تا آنكه تشنه كام شربت مرگ را بچشى !؟ چون آن سيّد مظلومان و آن امام انس و جان ، خطبه خويش را اتمام نمود خواهران و دخترانش استماع كلام او را كردند، صداها به گريه و ندبه برآوردند و سيلى به صورت خود نواختند و صداها به ناله بلند نمودند. امام عليه السّلام برادر خود حضرت عباس و فرزندش على اكبر عليهماالسّلام را به سوى اهل حرم فرستاد و فرمود: ايشان را ساكت نماييد، به جان خودم قسم كه آنها گريه هاى بسيار در پيش دارند.
------------------------------------------
پاورقى :
١٦-((كأَنَّ عَلَى رُؤ وسِنا طَيْرٌ)) استعمال اين عبارت در عرب شايع است . كنايه از براى شدّت سكوت و عدم حركت مى باشد مانند كسى كه پرنده اى بر سر او نشسته باشد و او بخواهد آن مرغ را شكار نمايد كه اگر سر را حركت دهد هر آينه آن پرنده پرواز خواهد نمود. (مترجم )
۵
جواب دندانشكن عباس عليه السّلام به شمر لعين جواب دندانشكن عباس عليه السّلام به شمر لعين
راوى گويد: فرمان عبيداللّه بن زياد پليد به عمربن سعد نحس ، به اين مضمون رسيد كه او را تحريص مى نموده به تعجيل در قتال و بيم داده بود از تاءخير و اهمال . پس لشكر شيطان به امر آن بى ايمان ، رو به جانب امام انس ‍ و جان آوردند و شمرذى الجوشن ، آن سرور اهل فِتَن ، ندا در داد كه كجايند خواهرزادگان من :
عبداللّه ، جعفر، عباس ، و عثمان ؟ امام حسين عليه السّلام به برادران گرامى خويش فرمود: جواب اين شقى را بدهيد گرچه او فاسق و بى دين است ولى از زمره دائى هاى شماست . آن جوانان برومند حيدر كرّار به آن كافر غدّار، فرمودند: تو را با ما چه كار است ؟ آن ملعون نابكار عرضه داشت : اى نورديدگان خواهرم ! شما در مهد امان به راحت باشيد و خود را با برادرتان حسين ، به كشتن ندهيد و ملتزم قيد طاعت يزيد پليد اميرالمؤ منين (؟!) باشيد تا به سلامت برهيد.
متن عربى :
قالَ: فَناداهُ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِيٍّ:
تَبَّتْ يَداكَ وَلُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ اءَمانِكَ يا عَدُوَّ اللّهِ، اءَتَأْمُرْنا اءَنْ نَتْرُكَ اءَخانا وَسَيِّدَنَا الْحُسَيْنَ بْنَ فاطِمَةَ وَنَدْخُلَ فى طاعَةِ اللُّعَناءِ اءَوْلادِ اللُّعَناءِ.
قالَ: فَرَجَعَ الشِّمْرُ إِلى عَسْكَرِهِ مُغْضِبا.
قالَ الرّاوى : وَلَمّا رَاءَى الْحُسَيْنُ عليه السّلام حِرْصَ الْقَوْمِ عَلى تَعْجيلَ الْقِتالِ وَقِلَّةَ انْتِفاعِهِمْ بِالْمَواعِظِ الْفِعالِ وَالْمَقالِ قالَ لاَِخيهِ الْعَبّاسِ:
((إِنِ اسْتَطَعْتَ اءَنْ تَصْرِفَهُمْ عَنّا فى هذَا الْيَومِ فَافْعَلْ، لَعَلَّنا نُصَلّى لِرَبِّنا فى هذِهِ اللَّيْلَةِ، فَإِنَّهُ يَعْلَمُ اءَنّى اءُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وَتِلاوَةَ كِتابِهِ)).
قالَ الرّاوى : فَسَاءَلَهُمُ الْعَبّاسُ ذلِكَ، فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ.
فَقالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ الْحَجّاج الزُّبَيْدى :
وَاللّهِ لَوْ اءَنَّهُمْ مِنَ التُّرْكِ وَالدَّيْلَمِ وَسَاءَلُوا مِثْلَ ذلِكَ لاََجَبْناهُمْ، فَكَيْفَ وَهُمْ آلُ مُحَمَّدٍ، فَاءَجابُوهُمْ إِلى ذلِكَ.
ترجمه :
پس حضرت عباس عليه السّلام به آن پليد، فرياد برآورد كه دستت بريده باد وخدا لعنت كناد مر اماننامه ترا! اى دشمن خدا؛ ما را امر مى كنى كه برادر و سيّد خود حسين فرزند فاطمه عليهماالسّلام را وابگذاريم وبنده طاعت لعينان و اولاد لعينان باشيم ؟! راوى گويد: شمر بى باك پس از استماع اين كلام از فرزند امام ، مانند خوك خشمناك به جانب لشكريان شتافت و بازگشت به سوى نيروهاى خود نمود. راوى گويد: چون آن فرزند سيّد اَنام ، حسين عليه السّلام ، مشاهده نمود كه لشكر شقاوت اثر حريص اند كه به زودى نائره جنگ را مُشتعل سازند و به امر قتال بپردازند و كلام حق و موعظه آن صدق مطلق ، اصلا بر دلهاى سخت ايشان اثر ندارد و نه مشاهده صدور افعال حميده و اقوال جميله آن جناب براى ايشان انتفاعى حاصل است ، به برادرش ابوالفضل فرمود: اگر تو را قدرت است در اين روز، شرّ اين اَشْقيا را از ما بگردان و ايشان را باز گردان كه شايد امشب را از براى رضاى پروردگار نماز بگزارم ؛ زيرا خداى متعال مى داند كه نماز از براى او و تلاوت كتاب او را بسيار دوست مى دارم . راوى گويد: حضرت عباس ‍ عليه السّلام از آن گروه حق نشناس مهلت يك شب را درخواست كرد. عمرسعد لعين تاءمّل كرد و جواب نداد. عَمْرو بن حَجّاج زبيدى به سخن آمد و گفت : به خدا سوگند كه اگر به جاى ايشان ، تركان و ديلمان مى بودند و اين تقاضا را از ما مى كردند، البته ايشان را اجابت مى نموديم ، حال چه شده كه آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله را مهلت نمى دهيد؟! پس آن مردم بى حيا، يك شب را به
متن عربى :
قالَ الرّاوى : وَجَلَسَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فَرَقِدَ، ثُمَّ اسْتَيْقَظَ وَقالَ: ((يا اءُخْتاهُ إِنّى رَاءَيْتُ السّاعَةَ جَدّى مُحَمَّدا صلّى اللّه عليه و آله وَاءَبى عَلِيّا وَاءُمّى فاطِمَةَ وَاءَخى الْحَسَنَ وَهُمْ يَقُولُونَ: يا حُسَيْنُ إِنَّكَ رائِحٌ إِلَيْنا عَنْ قَريبٍ)).
وَفى بَعْضِ الرِّواياتِ: ((غَدا)).
قالَ الرّاوى : فَلَطَمَتْ زَيْنَبُ وَجْهَها وَصاحَتْ وَبَكَتْ.
فَقالَ لَهَا الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((مَهْلا، لا تُشْمِتِى الْقَوْمَ بِنا)).
ثُمَّ جاءَ اللَّيْلُ، فَجَمَعَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام اءَصْحابَهُ، فَحَمِدَ اللّهَ وَاءَثْنى عَلَيْهِ، ثُمَّ اءَقْبَلَ عَلَيْهِمْ وَقالَ: ((اءَمّا بَعْدُ، فَإِنّى لا اءَعْلَمُ اءَصْحابا اءَصْلَحَ مِنْكُمْ، وَلا اءَهْلَ بَيْتٍ اءَفْضَلَ مِنْ اءَهْلِ بَيْتى ، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنّى جَميعا خَيْرا، وَهذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلا، وَلْيَاءْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْ اءَهْلِ بَيْتى ، وَتَفَرَّقُوا فى سَوادِ هذَا اللَّيْلُ وَذَرُونى وَهؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَإِنَّهُمْ لا يُريدُونَ غَيْرى )).
ترجمه :
خامس آل عبا، مهلت دادند. راوى گويد: امام حسين عليه السّلام بر روى زمين بنشست و لحظه اى او را خواب ربود، پس بيدار شد و به خواهر خود فرمود: اى خواهر! اينك در همين ساعت جدّ بزرگوارخود حضرت محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و پدر عالى مقدار خويش على مرتضى و مادرم فاطمه و برادرم حسن عليهم السّلام را در خواب ديدم كه فرمودند: اى حسين ! عنقريب نزد ما خواهى بود. و در بعضى روايات چنين آمده است كه فردا به نزد ما خواهى بود. راوى گويد:
علياى مخدّره زينب خاتون پس از شنيدن اين سخنان از آن امام انس و جان ، سيلى به صورت خود نواخت و صيحه كشيد و گريه نمود. امام حسين عليه السّلام فرمود: اى خواهر مهربان ، آرام باش و ما را مورد شماتت دشمن مساز.

آخرين شب زندگى امام حسين عليه السّلام
چون شب عاشورا در رسيد، حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام ، اصحاب و ياران خود را جمع نمود و شرايط حمد وثناء الهى را به جا آورد و رو به ياران خود نمود و فرمود: ((أَمّا بَعْدُ،...))؛يعنى من هيچ اصحابى را صالح تر و بهتر از شما و نه اهل بيتى را فاضل تر و شايسته تر از اهل بيت خويش ‍ نمى دانم . خدا به همگى شما جزاى خير دهاد. اينك تاريكى شب شما را فرا گرفته است ؛ پس اين شب را مركب خويشتن نماييد و هر يك از شما دست يكى از مردان اهل بيت مرا بگيريد و در اين شب تار از دور من ، متفرّق شويد و مرا به اين گروه دشمن وا بگذاريد؛ زيرا ايشان را اراده اى بجز من نيست .
متن عربى : فَقالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَاءَبْناؤُهُ وَاءَبْناءُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ: وَلِمَ نَفْعَلُ ذلِكَ لِنَبْقى بَعْدَكَ! لا اءَرانَا اللّهُ ذلِكَ اءَبَدا، وَبَدَاءَهُمْ بِهذَا الْقَوْلِ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِيٍّ، ثُمَّ تابَعُوهُ.
قالَ الرّاوى : ثُمَّ نَظَرَ إِلى بَنى عَقيلٍ فَقالَ: ((حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِصاحِبِكُمْ مُسْلِمٍ، إِذْهَبُوا فَقَدْ اءَذِنْتُ لَكُمْ)).
وَرُوِيَ مِنْ طَريقٍ آخَرَ قالَ:
فَعِنْدَها تَكَلَّمَ إِخْوَتُهُ وَجَميعُ اءَهْلِ بَيْتِهِ وَقالُوا: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ فَماذا يَقُولُ النّاسُ لَنا وَ ماذا نَقُولُ لَهُمْ، نَقُولُ إِنّا تَرَكْنا شَيْخَنا وَ كَبيرنا وَ سَيِّدَنا وِإِمامَنا وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّنا، لَمْ نَرْمِ مَعَهُ بِسَهْمٍ وَلَمْ نَطْعَنْ مَعَهُ بِرُمْحٍ وَلَمْ نَضْرِبْ مَعَهُ بِسَيْفٍ.
لا وَاللّهِ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لا نُفارِقُكَ اءَبَدا، وَلكِنّا نَقيكَ بِاءَنْفُسِنا حَتّى نُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَنَرِدَ مَوْرِدَكَ، فَقَبَّحَ اللّهُ الْعيشَ بَعْدَكَ.
ثُمَّ قامَ مُسلْمٌ بْنُ عَوْسَجَةَ وَقالَ: نَحْنُ نُخَلّيكَ هكَذا وَنَنْصَرِفُ عَنْكَ وَقَدْ اءَحاطَ بِكَ هذَا الْعَدُوُّ،
ترجمه :
حضرت چون اين سخنان را فرمود، برادران و فرزندانش و فرزندان عبداللّه بن جعفر، به سخن در آمدند و عرضه داشتند: به چه سبب اين كار را بكنيم ؛ آيا از براى آنكه بعد از تو در دنيا زنده بمانيم ؟ هرگز خدا چنين روزى را به ما نشان ندهاد. و اول كسى كه اين سخن بر زبان راند عباس عليه السّلام بود و ساير برادران نيز تابع او شدند. راوى گويد: سپس از آن ، حضرت نظرى به جانب فرزندان عقيل نمود و به ايشان فرمود: مصيبت مسلم شما را بس ‍ است ؛ من شما را اذن دادم به هر جا كه خواهيد برويد. و از طريق ديگر چنين روايت گرديده كه چون آن امام انس و جان اين گونه سخنان بر زبان هدايت ترجمان ادا فرمود، يك مرتبه برادران و جميع اهل بيت آن جناب با دل كباب ، در جواب گفتند: اى فرزند رسول خدا، هرگاه تو را وابگذاريم و برويم ، مردم به ما چه خواهند گفت و ما به ايشان چه پاسخى بگوييم ؟ آيا بگوييم كه ما بزرگ و آقاى خود و فرزند دختر پيغمبر خويش را در ميان گروه دشمنان تنها گذاشتيم و نه در يارى او تيرى به سوى دشمن افكنديم و نه طعن نيزه به اعداى او زديم و نه ضربت شمشيرى به كار برديم ؛ به خدا سوگند كه چنين امرى نخواهد شد؛ ما هرگز از تو جدا نمى شويم و لكن خويش را سپر بلا مى نماييم و به نفس خود، تو را نگاهدارى مى كنيم تا آنكه در پيش روى تو كشته شويم و در هر مورد كه تو باشى ما هم بوده باشيم . خدا زندگانى را بعد از تو زشت و قبيح گرداند! در اين هنگام مُسْلِم بن عَوْسَجه از جاى برخاست با دل محزون اين گونه
متن عربى :
لا وَاللّهِ لا يَرانى اللّهُ اءَبَدا وَاءَنَا اءَفْعَلُ ذلِكَ حَتّى اءَكْسِرَ فى صُدُورِهِمْ رُمْحى وَاءَضْرُبُهُمْ بِسَيْفى ما اءَثْبَتَ قائِمُهُ بِيَدى ، وَلَوْ لَمْ يَكُنْ لى سِلاحٌ اءُقاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجارَةِ، وَلَمْ اءُفارِقْكَ اءَوْ اءَمُوتَ مَعَكَ.
قالَ: وَقامَ سَعيدٌ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفيّ فَقالَ:
لا وَاللّهِ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لا نُخَلّيكَ اءَبَدا حَتّى يَعْلَمَ اللّهُ اءَنّا قَدْ حَفِظْنا فيكَ وَصِيَّةَ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله ، وَلَوْ عَلِمْتَ اءَنّى اءُقْتَلُ فيكَ ثُمَّ اءُحْيى ثُمَّ اءُخْرَجُ حَيّا ثُمَّ اءُذْرى - يُفْعَلُ بى ذلِكَ سَبْعينَ مَرَّةً- ما فارَقْتُكَ حَتّى اءَلْقى حِم امى دُونَكَ، فَكَيْفَ وَإِنَّما هِيَ قَتْلَةٌ واحِدَةٌ ثُمَّ اءَنالُ الْكَرامَةَ الَّتي لاانْقِض اءَ لَها اءَبَدا؟!
ثُمَّ قامَ زُهَيْرٌ بْنُ الْقَيْنِ وَقالَ: وَاللّهِ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لَوَدَدْتُ اءَنّى قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ اءَلْفَ مَرَّةٍ وَإِنَّ اللّهَ تَعالى قَدْ دَفَعَ الْقَتْلَ عَنْكَ وَعَنْ هؤُلاءِ الْفِتْيَةِ مِنْ إِخْوانِكَ وَوُلْدِكَ وَاءَهْلِ بَيْتِكَ.
قالَ: وَتَكَلَّمَ جَماعَةٌ مِنْ اءَصْحابِهِ بِمِثْلِ ذلِكَ وَقالُوا: اءَنْفُسُنا لَكَ الْفِداءُ نَقيكَ بِاءَيْدينا وَوُجُوهِنا، فَاذا
ترجمه :
دُرّ مكنون بسُفت ، گفت : آيا همين طور تو را بگذاريم و از تو بر گرديم و برويم با آنكه اين همه دشمنان اطراف تو را فرا گرفته باشند؟! هرگز! به خدا سوگند!
چنين نخواهد شد؛ خدا به من چنين امرى را نشان ندهاد؛ من خود به ياريت مى كوشم تا آنكه نيزه خود را در سينه اعداء بزنم ، تا شكسته گردد و تا قائمه شمشير به دست من است ايشان را ضربت مى زنم و اگر مرا سلاحى نباشد كه با آن مقاتله كنم ، سنگ به سوى آنها پرتاب خواهم كرد و از خدمت شما جدا نمى شوم تا با تو بميرم . راوى گويد: سعيدبن عبد اللّه حنفى برخاست و عرض نمود: نه واللّه ، ما تو را هرگز تنها نمى گذاريم و ملازم ركاب شما هستيم تا خدا بداند كه ما در حقّ تو وصيّت محمد پيغمبرش را محافظت كرديم و اگر بدانم كه من در راه تو كشته مى شوم ، پس ‍ مرا زنده مى كنند و بعد از آن مى سوزانند و خاكستر مرا بر باد مى دهند و تا هفتاد مرتبه چنين كنند از تو جدا نخواهم شد تا آنكه مرگ خودم را در پيش ‍ روى تو ببينم چگونه يارى تو نكنم و حال آنكه يك مرتبه كشته شدن بيش ‍ نيست و بعد از آن به كرامتى خواهم رسيد كه هرگز انتها ندارد. پس از آن زُهير بن قين برپاى خاست و گفت : يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! دوست مى دارم كه كشته شوم و بعد از آن دوباره زده شوم تا هزار مرتبه چنين باشم و خداى متعال كشته شدن را از تو و اين جوانان و برادران و اولاد و اهل بيت تو بردارد.
و گروهى از اصحاب آن امام بر حقّ بر همين نَسَق ، سخنان گفتند
متن عربى :
نَحْنُ قُتِلْنا بَيْنَ يَدَيْكَ نَكُونُ قَدْ وَفَيْنا لِرَبِّنا وَقَضَيْنا ما عَلَيْنا.
وَقيلَ لِمُحَمَّدٍ بْنِ بَشيرٍ الْحَضْرَمِيّ في تِلْكَ الْحالِ، قَدْ اءُسِّرَ إِبْنُكَ بِثَغْرِ الرَّي .
فَقالَ: عِنْدَ اللّهِ اءَحْتَسِبُهُ وَنَفْسى ، ما كُنْتُ اءُحِبُّ اءَنْ يُوسَرَ وَاءَنَا اءَبْقى بَعْدَهُ.
فَسَمِعَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام قَوْلَهُ فَقالَ:
((رَحِمَكَ اللّهُ، اءَنْتَ فى حَلٍّ مِنْ بَيْعَتى ، فَاعْمَلْ فى فَكاكِ إِبْنِكَ)).
فَقالَ: اءَكَلْتَنى السِّباعُ حَيّا إِنْ فارَقْتُكَ.
قالَ: فَاءَعْطِ إِبْنَكَ هذِهِ الاَْثْوابَ الْبُرُودَ يَسْتَعينُ بِها فى فِداءِ اءَخيهِ.
فَاءَعْطاهُ خَمْسَةَ اءَثْوابٍ قيمَتُها اءَلْفُ دينارٍ.
قالَ الرّاوى : وَباتَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَاءَصْحابُهُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ وَلَهُمْ دَوِيُّ كَدَوِيِّ النَّحْلِ، ما بَيْنَ راكِعٍ وَساجِدٍ وَقائِمٍ وَقاعِدٍ.
فَعَبَرَ إِلَيْهِمْ فى تِلْكَ اللَّيْلَةِ مِنْ عَسْكَرِ عُمَرَ بْنِ
ترجمه :
و عرضه ها داشتند كه جانهاى ما به فداى تو باد، ما تو را به دستها و روى هاى خويش حراست مى كنيم تا آنكه در حضور تو كشته شويم و به عهد پروردگار خود وفا نموده و آنچه بر ذمّت ما واجب است به جاى آورده باشيم . و در اين حال ، محمدبن بشير حضرمى را گفتند كه فرزند تو در سرحدّ رى اسير كفّار گرديده . حضرمى گفت : او را و خود را در نزد خدا احتساب مى كنم و مرا محبوب نيست كه او اسير باشد و من بعد از او زندگانى نمايم . چون امام حسين عليه السّلام اين سخن را از او بشنيد فرمود: خدا تو را رحمت كناد؛ تو را از بيعت خود، حلال نمودم برو و كوشش نما كه فرزندت را از اسيرى برهانى .
آن مؤ من پاك دين به خدمت امام عليه السّلام عرض كرد: جانوران صحرا مرا پاره پاره كنند بهتر است از اينكه از خدمت مفارقت جويم . امام عليه السّلام فرمود: پس اين چند جامه بُرد يمانى را به فرزند ديگرت بده كه او به وسيله آنها برادر خود را از اسيرى نجات دهد. پس پنج جامه قيمتى كه هزار اشرفى بهاى آنها بود به او عطا فرمود.
راوى گويد: امام مظلومان با اصحاب سعادت انتساب ، آن شب را به سر بردند در حالتى كه مانند زنبور عسل زمزمه دعا و ناله و عبادت از ايشان بلند بود؛ بعضى در ركوع و برخى در سجود و پاره اى در قيام و قعود بودند. پس ‍ در آن شب سى و دو نفر از لشكر پسر سعد لعين بر آن قوم سعادت آيين عبور نمودند. ظاهر از عبارت آن است كه به ايشان ملحق شدند و حال حضرت امام عليه السّلام هميشه در كثرت
متن عربى :
سَعْدٍ إِثْنانِ وَثَلاثُونَ رَجُلا. وَكَذا كانَتْ سَجِيَّةُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام فى كَثْرَةِ صَلاتِهِ وَكَمالِ صِفاتِهِ.
وَذَكَرَ ((ابْنُ عَبْدَ رَبِّهِ فِى الْجُزْءِ الرّابِعِ مِنْ كِتابِ ((الْعِقْدِ)) قالَ:
قيلَ لِعَليٍّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسّلام : ما اءَقَلَّ وُلْدَ اءَبيكَ؟
فَقالَ: اءَلْعَجَبُ كَيْفَ وُلِدْتُ لَهُ، كان يُصَلّى فِى الْيَوْمِ وَاللَّيْلَةِ اءَلْفَ رَكْعَةٍ، فَمَتى ك انَ يَتَفَرَّغُ لِلنِّساءِ.
قالَ: فَلَمّا كانَ الْغَداةُ اءَمَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام بِفُسْطاطٍ فَضُرِبَ وَاءَمَرَ بِجَفْنَةٍ فيها مِسْكٌ كَثيرٌ وَجُعِلَ فيها نُورَةٌ، ثُمَّ دَخَلَ لِيَطْلِيَ.
فَرُوِيَ: اءَنَّ بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ الْهَمْداني وَعَبْدَ الرَّحْمنِ بْنَ عَبْدِ رَبِّهِ الاَْنْصاري وَقَفا عَلى بابِ الْفُسْطاطِ لِيَطْلِيا بَعْدَهُ، فَجَعَلَ بُرَيْرٌ يُضاحِكُ عَبْدَ الرَّحْمنِ.
فَقالَ لَهُ عَبْدُ الرَّحْمنِ: يا بُرَيْرُ اءَتَضْحَكُ! ما هذِهِ ساعَةُ ضِحْكٍ وَلا باطِلٍ.
فَقالَ بُرَيْرٌ: لَقَدْ عَلِمَ قَوْمى اءَنَّنى ما اءَحْبَبْتُ الْباطِلَ كَهْلا وَلا شابّا، وَإِنَّما اءَفْعَلُ ذلِكَ اسْتِبْشارا بِما
ترجمه :
صلات و در صفات كماليه آن فرزند سرور كاينات ، بر اين منوال بوده است . اِبْن عَبْدَ رَبّه از علماى عامّه در جزو چهارم از كتاب ((عقدالفريد)) خود ذكر نموده كه خدمت افضل المتهجّدين امام زين العابدين عليه السّلام عرض ‍ نمودند كه چقدر پدر بزرگوار تو را اولاد اندك بوده ؟ در جواب فرمود: عجب دارم كه من چگونه از او متولد گرديدم ؛ زيرا كه آن حضرت در هر شبانه روزى ، هزار ركعت نماز مى خواند! پس با چنين حال چگونه فراغت داشت كه بازنان مجالست نمايد. راوى گويد:
چون صبح روز دهم گرديد حضرت سيدالشهداء عليه السّلام فرمان داد كه خيمه بر پا نمودند و امر فرمود كه كاسه بزرگى كه عرب آن را ((جفنه )) مى گويند، پر از مُشك فراوان و نوره كردند. پس آن جناب داخل آن خيمه گرديد از براى آنكه نوره بكشد.

شوخى و شادمانى اصحاب در شب عاشورا
چنين روايت است كه بُرير بن خُضَير همدانى و عبدالرّحمن بن عبد ربّه انصارى بر در همان خيمه ايستاده بودند تا آنكه بعد از امام حسين عليه السّلام ، آنها نيز نظافت نمايند. در آن حال ((برير)) با عبدالرحمن شوخى مى نمود و او را به خنده مى آورد. عبد الرحمن به او گفت : اى برير! اين ساعت ، وقت خنديدن و بيهوده گويى نيست ، در اين حالت چگونه مى خندى ؟! برير گفت : كسان من همه مى دانند كه من نه در هنگام جوانى و نه در حال پيرى ، سخنان باطل و بيهوده را دوست نداشتم و اين شوخى من از جهت اظهار خرّمى و بشارت است به آنچه كه به سوى آن خواهيم رفت ؛ به خدا سوگند، نيست
متن عربى :
نَصيرُ إِلَيْهِ، فَوَاللّهِ ما هُوَ إِلاّ اءَنْ نَلْقى هؤُلاءِ الْقَوْمَ بِاءَسْيافِنا فَنُعالِجَهُمْ بِها ساعَةً، ثُمَّ نُعانِقُ الْحُورَ الْعَيْنَ.
قالَ الرّاوى :
وَرَكِبَ اءَصْحابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ.
فَبَعَثَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام بُرَيْرا بْنَ خُضَيْرٍ فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ يَسْمَعُوا وَذَكَّرَهُمْ فَلَمْ يَنْتَفِعُوا.
فَرَكِبَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ناقَتَهُ - وَقيلَ: فَرَسَهُ- فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَاءَنْصَتُوا.
فَحَمِدَ اللّهَ وَاءَثْنى عَلَيْهِ وَذَكَرَهُ بِما هُوَ اءَهْلُهُ، وَ صَلّى عَلى مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله وَ عَلَى الْمَلائِكَةِ وَالاَْنْبياءِ وَالرُّسُلِ، وَاءَبْلَغَ فى الْمَقالِ.
ثُمَّ قالَ:
((تَبّا لَكُمُ اءَيَّتُهَا الْجَماعَةُ وَتَرْحا حينَ إِسْتَصْرَخْتُمُونا والِهينَ فَاءَصْرَخْناكُمْ مُوجِفينَ.
سَلَلْتُمْ عَلَيْنا سَيْفا لَنا فى ايمانِكُمْ.
ترجمه :
مگر آنكه يك ساعت به شمشيرهاى خويش با اين قوم به كار جنگ كوشش ‍ بياوريم و بعد از آن با حور العين هم آغوش خواهيم بود.

سخنرانى امام عليه السّلام در صبح عاشورا
راوى گويد: لشكر عنيد عمر نحس پليد سوار شدند، پس حضرت امام عليه السّلام ، بُرير بن خُضَيْر را اَشْقيا را موعظه نمايد و آن مؤ من ناصح در مقابل آن گروه طالح شرط موعظه و نصيحت را به جا آورد ولى آنها گوش به نصايح او ندادند و ايشان را متذكّر ساخت ولى نفعى نبردند؛ پس خود آن حضرت به نفس نفيس مقدّس بر شتر خويش و به قولى بر اسب خود سوار گرديد و از ايشان بخواست كه ساكت شوند، پس ساكت شدند. آنگاه امام عليه السّلام حمد و ثناى الهى نمود و ذكر خدا به آنچه كه ذات مقدّس حق را سزاوار است به جا آورد و بر ملائكه و انبيا و مُرسلين ، درود فرستاد و در گفتار و طلاقت لسان شرط بلاغت بيان را به نهايت رسانيد سپس اين كلمات را فرمود: اى مردم ! زيان و سختى بر شما باد! هر آينه آن هنگام كه سرگردان و حيرانيد از ما طلب فريادرسى كرديد (شايد مراد آن حضرت طغيان معاويه لَعَنَهُ اللّهُ باشد در زمان خلافت على عليه السّلام كه اهل كوفه مبتلا به طغيان و فساد او بودند و محتمل است كه زمان كفر و جاهليّت باشد كه در تيه ضلالت همه خلق ، حيران بودند و به شمشير على عليه السّلام به شاهراه هدايت رسيدند). پس ما مركب هاى خود را رانديم و با شتاب به سويتان آمديم از براى آنكه به فريادتان برسيم (يعنى از مذلّت كفر يا از قيد طغيان معاويه ، شما را خلاص نماييم ) ولى شما بر روى ما شمشير
متن عربى :
وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنا نارا إِقْتَدَحْناها عَلى عَدُوِّنا وَعَدُوِّكُمْ.
فَاءَصْبَحْتُمْ اءُلَبّاً لاَِعْدائِكُمْ عَلى اءَوْلِيائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ اءَفْشَوْهُ فيكُمُ وَلا اءَمَلٍ اءَصْبَحَ لَكُمْ فيهِمْ.
مَهْلا - لَكُمُ الْوَيْلاتُ - تَرَكْتُمُونا وَالسَّيْفُ مِشيَمٌ وَالْجَاءْشُ طامِنُ وَالرَّاءْى لَمّا يَسْتَحْصِفُ، وَلكِنْ اءَسْرَعْتُم إِلَيْها كَطَيْرَةِ الذُّبابِ، وَتَد اعَيْتُمْ إِلَيْها كَتَهافَتِ الْفَر اشِ .
فَسُحْقا لَكُمْ يا عَبيدَ الاُْمَّةِ، وَشِذاذَ الاَْحْزابِ، وَنَبَذَةَ الْكِتابِ، ومُحَرِّفى الْكَلِمَ، وَعَصَبَةَ الاَّْثامِ، وَنَفَثَةَ الشَّيْطانِ، وَمُطْفِىَ السُّنَنِ.
اءَهؤُلاءِ تَعْضُدُونَ، وَعَنّا تَتَخاذَلُونَ؟!
اءَجَلْ وَاللّهِ غَدْرٌ فيكُمُ قَديمٌ.
وَشَجَتْ إِلَيْهِ اءُصُولُكُمْ.
وَتَاءَزَّرَتْ عَلَيْهِ فُرُوعُكُمْ.
ترجمه :
مى كشيديد كه آن شمشير از خود ما در دست شما بود و شعله ور نموديد بر سوزانيدن ما آتشى را كه ما خود بر سوزانيدن دشمنان خود و دشمنان شما، افروخته بوديم . اى مردم ! شما جمع شده ايد براى يارى و نصرت آنانكه اعداى شمايند (بنى اُميّه ) و همراه شديد بر ضرر و هلاكت آن كسانى كه فى الحقيقة دوستان و خير خواهان شما بودند (اهل بيت عليهم السّلام ) با آنكه بنى اميّه هيچ عدل و دادى در ميان شما واقع نساختند و هيچ گونه آرزوى شما را بر نياوردند؛ آرام باشيد و پا از گليم خود بيرون نگذاريد. چندين واى بر شما باد! ما را فرو گذاشتيد و يارى ما را ترك نموديد در حالتى كه هنوز شمشيرها از غلاف بيرون نيامده و دلها آرام است و راءى ها بر شعله ور شدن اثر جنگ استوار نگرديده بود. همانا خود به سوى فتنه شتافتيد مانند مگسى كه پرواز كند و از هر كرانه بر فساد گرد آمديد و همديگر را خوانديد مانند پروانه كه بر آتش فرو ريزد. خدايتان از رحمت دور كناد، اى نا آزاد مردان اين امّت و بى نام و ننگان طوائف و بى اعتنايان به كتاب خدا و تحريف كنندگان كلمات حقّ و خويشاوندان گناه و ريزهاى آب دهان شيطان و خاموش كنندگان چراغهاى سنّت و هدايت ؛ آيا اين جماعت بنى اميّه را مددكاريد و از نصرت چون ما اهل بيت دورى مى جوييد؟ همانا كار شما همين است . به خدا سوگند كه غَدْر و مَكْر شما قديمى است و بيخ درخت وجودتان بر غَدّارى بسته شده و بر مَكّارى شاخه برآورده است ؛ همانا آن درخت پليدى را مانيد كه چون باغبان و آن كس
متن عربى :
فَكُنْتُمْ اءَخْبَثَ شَجَرٍ شَجا لِلنّاظِرِ وَاءُكْلَةٌ لِلْغاصِبِ.
اءَلا وَإِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الَّدعِي قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ: بَيْنَ السِّلَّةِ وَالذِّلَةِ.
وَهَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ.
يَاءْبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَحُجُورٌ طابَتْ وَطَهُرَتْ وَاءُنُوفٌ حِمِيَّةٌ وَنُفُوسٌ اءَبِيَّةٌ: مِنْ اءَنْ تُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ.
اءَلا وَإِنّى زاحِفٌ بِهذِهِ الاُْسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ الْعَدَدِ وَخَذْلَةِ النّاصِرِ)).
ثُمَّ اءَوْصَلَ كَلامَهُ عليه السّلام بِاءَبْياتِ فَرْوَةَ بْنِ مُسَيْكِ الْمُرادى :
((فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزّامُونَ قِدْما
وَإِنْ نُغْلَبْ فَغَيْرُ مُغَلِّبينا
وَما إِنْ طِبُّنا جُبْنٌ وَلكِنْ
مَنايانا وَدَوْلَة آخَرينا
ترجمه :
كه آن را پرورش داده ، از آن تناول كند گلويش را سخت فرو گير و اگر ستمكار از آن غاصبانه خورد بر ايشان گوارا شود. اينك عبيد اللّه زنا زاده فرزند زنا زاده پا استوار نموده كه من يكى از دو مطلب را اختيار نمايم : يكى كشته شدن و ديگرى ذليل او بودن ؛ اختيار ذلّت و خوارى از سجيّه ما بسيار دور است نه آن را خدا و رسولش بر ما مى پسندد و نه مؤ منان پاك دين و نه آن دامن ها كه از لوث دنائت پاكيزه است و نه صاحبان همّت عاليه و نه آن نفوس كه دريغ دارند و ترجيح نمى دهند فرمانبردارى نانجيبان را بر آنكه چون جوانمردان بزرگ همّت در ميدان جنگ به مردانگى كشته گردند. آگاه باشيد كه من با اين عشيره خويش با وجود ياران كم ، براى جنگ با شما آماده ام ؛ پس آن سرور مردان روزگار و فرزند حيدر كرّار وصل نمود كلام خود را به ابيات فروة بن مسيك مرادى : ((فَاِنْ نَهْزِمْ...))؛ يعنى هرگاه ما را غلبه و نصرت نصيب گردد و دشمن را شكست دهيم ، شيوه ما از قديم ظفر يافتن بر خصم بوده و اگر مغلوب و مقتول شويم ، شكست خوردن از جانب ما نخواهد بود؛ زيرا عادت ما بر جُبْن و بد دلى نيست بلكه مرگ ما رسيده و نوبه ظفر يافتن به مقتضاى گردش روزگار، دشمنان ما را بوده است وشيوه روزگار بر آن است كه اگر شتر مرگ سينه خويش را از در خانه مردمانى بلند نمود و از آنجا جابرخاست ناچار بر در خانه ديگرى خواهد نشست و زانو بر زمين خواهد زد. بزرگان قوم من از دست شما دچار مرگ نشدند، چنانكه در قرنهاى ديرين نيز مردم
متن عربى :
إِذا مَا الْمَوْتُ رَفَّعَ عَنْ اءُناسٍ
كَلاكِلَهُ اءَناخَ بِآخِرينا
فَاءَفْنى ذلِكُمْ سَرَواتِ قَوْمى
كَما اءَفْنى الْقُرُون الاَْوَّلينا
فَلَوْ خِلْدَ الْمُلُوكُ إِذا خُلِدْنا
وَلَوْ بَقِيَ الْكِرامُ إِذاً بَقينا
فَقُلْ لِلشّامِتينَ بِنا: اءَفيقُوا
سَيَلْقىَ الشّامِتُونَ كَما لَقينا))
ثُمَّ قالَ:
((اءَيْمُ وَاللّهِ لا تَلْبَثُونَ بَعْدَها إِلاّ كَرَيْثِ ما يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتّى يَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحى وَتَقْلَقَ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ، عَهْدٌ عَهْدَهُ إِلَيَّ اءَبي عَنْ جَدّي ، فَاءَجْمَعُوا اءَمْرَكُمْ وَشُرَكاءَكُمْ، ثُمَّ لا يَكُنْ اءَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةٌ، ثُمَّ اقْضُو إِلَيَّ وَلا تُنْظِرُونَ.
إِنّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبّى وَرَبِّكُمْ، ما مِنْ دابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتها، إِنَّ رَبّى عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.
اءَللّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطَرَ السَّماءِ، وَابْعَثْ عَلَيْهِمْ
ترجمه :
دچار مرگ گرديده اند. اگر پايندگى در دنيا مر پادشاهان را ميسّر بودى ، البتّه ما نيز پايدار بوديم و چنانكه اگر بقاء مردمان كريم را ممكن باشد، ما نيز در دنيا باقى بوديم ؛ پس به شماتت كنندگان بگو كه از مستى غرور به خود آيند و از شماتت ما خود دارى نمايند؛ زيرا مرگى كه ما را در بر گرفته ، آنها را نيز در بر خواهد گرفت . امام حسين عليه السّلام پس از خواندن اين اشعار، فرمود: به خدا سوگند! پس از اين فتنه كه انگيزيد و خون مرا به ناحق بريزيد، كامران نخواهيد بود الاّ به اندازه آن مقدار كه كسى بر اسب نشيند، كه دور زمانه بر شما دگرگون شود و روزگار مانند سنگ آسيا، شما را به گردش آورد و چنان در اضطراب افكند كه در سرگردانى مانند چرخى باشيد كه گرد محور خود بگردد و اينكه خبر دادم ، عهد و پيمان پدر بزرگوارم اميرمؤ منان عليه السّلام است كه از جدّم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فراگرفته بود خطابات حضرت نوح عليه السّلام را كه به قوم خود مى گفته ، آن گروه را به همان كلمات مخاطب فرمود كه اكنون شما آراى خود را مصمّم باشيد و شُركاى خود را كه از براى خداى تعالى قرار داده ايد، فراهم آوريد. پس از اين ، بدى و شئامت كارتان بر خودتان مخفى نخواهد ماند.
سپس حكم خويش بر من جارى نماييد و مرا چنانكه نمى خواهيد مهلت دهيد، ندهيد كه من توكّل بر خدايى نموده ام كه پروردگار من و شماست و هيچ چرنده اى نيست مگر اينكه زمام امرش در دست پروردگار است . خداوندا، باران رحمت را از ايشان بازگير و سالهاى
متن عربى :
سِنينَ كَسِنَيْ يُوسُفَ.
وَسَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلامَ ثَقيفٍ يَسُومُهُمْ كَاءْسا مُصْبَرَةً.
فَإِنَّهُمْ كَذَّبُونا وَخَذَلُونا.
وَاءَنْتَ رَبُّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَإِلَيْكَ اءَنَبْنا وَإِلَيْكَ الْمَصيرُ)).
ثُمَّ نَزَلَ عليه السّلام وَدَعا بِفَرَسِ رَسُولِ اللّهِصلّى اللّه عليه و آله اءَلْمُرْتَجِزِ، فَرَكِبَهُ وَعَبّى اءَصْحابَهُ لِلْقِتالِ.
فَرُوِيَ عَنِ الْباقِرِ عليه السّلام : ((اءَنَّهُمْ كانُوا خَمْسَةً وَاءَرْبَعينَ فارِسا وَمِاءَةِ راجِلٍ)). وَرُوِيَ غَيْرُ ذلِكَ.
قالَ الرّاوى : فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَرَمى نَحْوَ عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام بِسَهْمٍ وَقالَ:
اشْهَدُوا لى عِنْدَ الاَْميرِ: اءَنّى اءَوَّلُ مَنْ رَمى ، وَاءَقْبَلَتِ السِّهامُ مِنَ الْقَوْمِ كَاءَنَّهَا الْقَطْرُ.
فَقالَ عليه السّلام لاَِصْحابِهِ: ((قُومُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ إِلَى الْمَوْتِ، إِلَى الْمَوْتِ الَّذى لا بُدَّ مِنْهُ، فَإِنَّ هذِهِ السِّهامُ رَسُلُ الْقَوْمِ إِلَيْكُمْ)).
ترجمه :
قحط و خشكسالى را مانند سالهاى خشكسالى عصر حضرت يوسف عليه السّلام بر اين مردم بگمار و جوان بنى ثقيفى را بر آنها مسلّط كن (مراد ((مُختار)) يا ((حَجّاج )) است ) كه شرب ناگوار مرگ را به آنها بچشاند؛ زيرا اين مردم به ما دورغ گفتند و ترك يارى ما نمودند و تويى پروردگار ما و بر تو توكّل كرديم و به تو رو آورده ايم و بازگشت هر بنده اى به سوى تو خواهد بود. امام حسين عليه السّلام پس اداى اين كلمات از مركب پياده شد و اسب خاص رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را كه مسمّى به ((مرتجز)) بود طلب فرمود و بر آن اسب سوار شد و به قصد جدال وعزم قتال قليل ، لشكر خود را بياراست . و از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام منقول است كه اصحاب آن جناب ، چهل و پنج نفر سواره بودند و يك صد نفر پياده و بجز اين خبر، روايات ديگر هم وارد است . راوى گويد: عمر سعد لَعَنَةُ اللّهِ عَلَيْهِ در پيشاپيش لشكر بى دين آمده و تيرى به جانب اصحاب فرزند خَيْرُ الْمُرسلين ، رها كرد و به اهل كوفه خطاب نمود كه شما در نزد ابن زياد، گواهى دهيد كه اوّل كسى كه تيرانداخت به سوى حسين ، من بودم . در آن هنگام تيرها از آن ناكسان ، مانند قطرات باران به سوى لشكر امام حسين عليه السّلام باريدن گرفت . حضرت امام عليه السّلام به ياران خود فرمود: خدا شما را رحمت كناد، برخيزيد به سوى مرگى كه چاره اى از آن نيست ؛ زيرا اين تيرها پيام آوران اين گروه بى دين است به سوى شما.
پس نائره قتال مشتعل گرديد و ساعتى از روز با هم در آويختند
متن عربى :
فَاقْتَتَلُوا ساعَةً مِنَ النَّهارِ حَمْلَةً وَ حَمْلَةً، حَتّى قُتِلَ مِنْ اءَصْحابِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام جَماعَةٌ.
قالَ: فَعِنْدَها ضَرَبَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام يَدَهُ عَلى لِحْيَتِهِ وَجَعَلَ يَقُولُ: ((إِشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَدا، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى إِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَةٍ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْمٍ اتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ. اءَما وَاللّهِ لا اءُج يبُهُمْ إِلى شَيْءٍ مِمّا يُريدُونَ حَتّى اءَلْقَى اللّهَ تَعالى وَاءَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمى )).
وَرُوِيَ عَنْ مَوْلانَا الصّادِقِ عليه السّلام اءَنَّهُ قالَ: ((سَمِعْتُ اءَبي يَقُولُ: لَمَّا الْتَقَى الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ - لَعَنَهُ اللّهُ- وَقامَتِ الْحَرْبُ عَلى ساقٍ، اءَنْزَلَ اللّهُ النَّصْرَ حَتّى تَرَفْرَفَ عَلى رَاءْسِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، ثُمَّ خُيِّرَ بَيْنَ النَّصْرِ عَلى اءَعْدائِهِ وَبَيْنَ لِقاءِ اللّهِ، فَاخْتارَ لِقاءَ اللّهِ)).
رَواها اءَبُو طاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ حُسَيْن التَّرْسى فى كِتابِ ((مَعالِمِ الدّينِ)).
قالَ الرّاوى : ثُمَّ صاحَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام :
ترجمه :
و به قتال و جدال مشغول گرديدند و حمله پس از حمله مى نمودند تا آنكه جماعتى از اصحاب سعادت انتساب آن جناب به درجه رفيعه شهادت فائز گشتند. راوى گويد: در آن هنگام امام اَنام عليه السّلام دست برده محاسن شريف را گرفت و فرمود: غضب خدا بر جماعت يهود شديد شد آن هنگام كه فرزند از براى خدا قرار دادند كه گفتند عُزَير پسر خداست و شديد گرديد غضب خدا بر گروه نصرانيان آن زمان كه قائل شدند بر آنكه خدا ((ثالث ثلاثه )) است و همچنين غضب خدا سخت شد بر طائفه مجوسان كه آفتاب و ماه را پرستش كردند بدون آنكه خدا را به وحدانيّت پرستش نمايند و غضب الهى شدّت خواهد گرفت برگروهى كه قول ايشان متّفق گرديده بر كشتن پسر دختر پيغمبر. اَّگاه باشيد كه اجابت اين مردم نخواهم نمود در آنچه اراده كرده اند كه با يزيد عنيد بيعت نمايم تا آنكه خدا را ملاقات نمايم در حالتى كه به خون خود آغشته باشم . ابوطاهر محمدبن حسين بُرْسى در كتاب ((معالم الدّين )) روايت نموده كه حضرت امام به حق ناطق امام صادق عليه السّلام فرمود كه از پدر بزرگوار خود امام باقر شنيدم كه فرمود: در آن هنگام كه حضرت امام با عمر سعد لعين ملاقات نمود و نائره قتال مشتعل گرديد خداى متعال س نصرت از آسمان نازل فرمود تا آنكه مانند مرغ بر بالاى سر امام مظلوم عليه السّلام پرباز نمود و آن جناب مخيّر گرديد ميان آنكه بر لشكر دشمنان ، مظفّر و منصور باشد و يا آنكه ملاقات پروردگار نمايد و به درجه رفيعه شهادت نائل شود.
متن عربى :
((اءَما مِنْ مُغيثٍ يُغيثُنا لِوَجْهِ اللّهِ، اءَما مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ)).
قالَ: فَإِذَا الْحُرُّ بْنُ يَزيدَ الرّياحى قَدْ اءَقْبَلَ عَلى عُمَرِ بْنِ سَعْدٍ، فَقالَ لَهُ: اءَمُقاتِلٌ اءَنْتَ هذَا الرَّجُلَ؟
فَقالَ: إِيْ وَاللّهِ قِتالاً اءَيْسَرُهُ اءَنْ تَطِيرَ الرُّؤُوسُ وَتَطِيحَ الاَْيْدي .
قالَ: فَمَضَى الْحُرُّ وَوَقَفَ مَوْقِفا مِنْ اءَصْحابِهِ وَاءَخَذَهُ مِثْلُ الاِْفْكِلْ.
فَقالَ لَهُ الْمُهاجِرُ بْنُ اءَوْسٍ: وَاللّهِ إِنَّ اءَمْرَكَ لَمُريبٌ، وَلَوْ قيلَ: مَنْ اءَشْجَعُ اءَهْلِ الْكُوفَةِ لَما عَدَوْتُكَ، فَما هذَا الَّذى اءَراهُ مِنْكَ؟
فَقالَ: إِنّى وَاللّهِ اءُخَيِّرُ نَفْسى بَيْنَ الْجَنَّةِ وِالنّارِ، فَوَاللّهِ لا اءَخْتارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئا وَلَوْ قُطِّعْتُ وَاءُحْرِقْتُ.
ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ قاصِدا إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَيَدُهُ عَلى رَاءْسِهِ وَهُوَ يَقُولُ:
اءَللّهُمَّ إِنّى تُبْتُ إِلَيْكَ فَتُبْ عَلَيَّ، فَقَدْ اءَرْعَبْتُ قُلُوبَ اءَوْلِيائِكَ وَاءَوْلادِ بِنْتِ نَبِيِّكَ.
ترجمه :
پس آن حضرت لقاى خدا را اختيار نمود و نصرت آسمان و كمك فرشتگان الهى را نپذيرفت . راوى گويد: پس از آن ، امام حسين عليه السّلام در مقابل لشكر كوفيان ، فرياد برآورد كه آيا فريادرسى هست كه از براى رضاى پروردگار به فرياد ما برسد؟ آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، شرّ دشمنان را دفع نمايد؟ راوى گويد: در اين هنگام حُرّ بن يزيد رياحى رو به سوى عمرسعد پليد آورد و فرمود: آيا با اين مظلوم جنگ خواهى كرد؟! عمرسعد گفت : به خدا قسم ، جنگى خواهم نمود كه آسانترين مرحله اش اين باشد كه سرها از بدنها به پرواز در آيد و دستها از تن ها بيفتد. راوى گفته كه حرّ بعد از شنيدن اين سخن ، به گوشه اى رفت و از ياران خود كناره گرفت و در مكانى دور از آنها بايستاد و بدنش به لرزه در آمد. يكى از مهاجرين اَوْس او را گفت : به خدا قسم كار تو مرا به شك و ترديد انداخته ، اگر از من بپرسند كه شجاع ترين مرد اهل كوفه كيست ، من از نام تو نمى گذرم ؛ پس اين چه حالى است كه در تو مى بينم ؟! حُرّ در جواب او گفت :
به خدا كه خودرا ميان بهشت و جهنّم مى بينم وبه خدا سوگند كه هيچ چيز را بربهشت ، اختيار نمى كنم اگر چه بدنم را پاره پاره كنند و بسوزانند!

توبه حر رضى عندالله
سپس حرّ نامدار بعد از اين گفتار، مركب جهانيد با نيّتى صادق عزم كعبه حضور فرزند رسول صلّى اللّه عليه و آله نمود و دست را بر سر نهاده و مى گفت :
((أَللّهُمَّ...))؛ يعنى خداوندا! به سوى تو انابه نمودم و از درگاه احديّتت مسئلت مى نمايم كه توبه مرا قبول فرمايى ؛
متن عربى :
وَقالَ لِلْحُسَيْنُ عليه السّلام : جُعِلْتُ فِداكَ اءَنَا صاحِبُكَ الَّذى حَبَسَكَ عَنِ الرُّجُوعِ وَجَعْجَعَ بِكَ، ما ظَنَنْتُ اءَنَّ الْقَوْمَ يَبْلُغُونَ بِكَ ما اءَرى ، وَاءَنا تائِبٌ إِلَى اللّهِ، فَهَلْ تَرى لى مِنْ تَوْبَةٍ؟
فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((نَعَمْ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْكَ فَاءَنْزِلْ)).
فَقالَ: اءَنَا لَكَ فارِسا خَيْرٌ مِنّى راجِلاً، وَإِلَى النُّزُولِ يَصيرُ آخِرُ اءَمْرى .
ثُمَّ قالَ: فَإِذا كُنْتُ اءَوَّلَ مَنْ خَرَجَ عَلَيْكَ، فَاءْذَنْ لى اءَنْ اءَكُونَ اءَوَّلَ قَتيلٍ بَيْنَ يَدَيْكَ، لَعَلّى اءَكُونَ مِمَّنْ يُصافِحُ جَدَّكَ مُحَمَّدا غَدا فِى الْقِيامَةِ.
قالَ جامِعُ الْكِتابِ: إِنَّمّا اءَرادَ اءَوَّلَ قَتيلٍ مِنَ الاَّْنِ، لاَِنَّ جَماعَةً قُتِلُوا قَبْلَهُ كَما وَرَدَ.
فَاءَذِنَ لَهُ، فَجَعَلَ يُقاتِلُ اءَحْسَنَ قِتالٍ حَتّى قَتَلَ جَماعَةً مِنْ شُجْعانٍ وَاءَبْطالٍ.
ثُمَّ اسْتَشْهَدَ، فَحُمِلَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَجَعَلَ يَمْسَحُ التُّرابَ عَنْ وَجْهِهِ وَيَقُولُ:
ترجمه :
زيرا دلهاى اولياى تو و اولاد دختر پيغمبر تو را به رُعْب و خوف افكنده ام . به خدمت امام حسين عليه السّلام عرضه داشت : فدايت گردم ! منم آن كسى كه ملازم خدمتت بودم و تو را از برگشتن به سوى مكه يا مدينه مانع گرديدم و كار را بر تو سخت گرفتم و گمانم نبود كه اين گروه بى دين ظلم را به اين اندازه كه ديدم برسانند و من توبه و بازگشت به سوى خدا نمودم ، آيا توبه من پذيرفته است ؟ امام عليه السّلام فرمود: بلى ، خدا توبه تو را قبول خواهد فرمود، حال از مَرْكَب خود فرود آى .
حرّ عرض نمود: چون عاقبت امر من از اسب در افتادن است ؛ پس سواره بودنم بهتر از پياده شدنم است تا اينكه به ميدان بشتابم و در راه شما كشته شوم . حُرّ پس از آن ملاطفت و محبّت كه از آن سرور مشاهده نمود، عرضه داشت : چون من اول كسى بودم كه برتو خروج كردم و در مقابل تو ايستادم ، پس اذن عطا فرما كه اول كسى باشم كه در حضور تو كشته مى شود، شايد در فرداى قيامت يكى از اشخاصى باشم كه با جدّ بزرگوارت صلّى اللّه عليه و آله مصافحه مى نمايند.
مؤ لف كتاب گويد: مراد حُرّ اين بود كه اول كسى كه همان آن كشته مى شود او باشد و الاّ قبل از شهادت حرّ، جماعتى از لشكر حضرت به درجه شهادت نائل آمده بودند؛ چنانكه اين مطلب در اخبار ديگر هم وارد است . پس آن حضرت اذن جهاد به حُرّ سعادتمند داد و آن شير بيشه هيجا به چالاكى ، خود را به درياى لشكر در انداخت و بازوى مردانگى برنواخت و نبردى نمود كه بهتر از آن متصوّر نبود.
متن عربى :
((اءَنْتَ الْحُرُّ - كَما سَمَّتْكَ اءُمُّكَ حُرّا- فِى الدُّنْيَا وَالاَّْخِرَةِ)).
قالَ الرّاوى :
وَخَرَجَ بُرَيْرٌ بْنُ خُضَيْرٍ، وَكانَ زاهِدا عابِدا، فَخَرَجَ إِلَيْهِ يَزيدُ بْنُ مَعْقِل وَاتَّفَقا عَلَى الْمُباهَلَةِ إِلَى اللّهِ: فى اءَنْ يَقْتُلَ الْمُحِقُّ مِنْهُمَا الْمُبْطِلَ، فَتَلاقَيا، فَقَتَلَهُ بُرَيْرٌ.
وَلَمْ يَزَلْ يُقاتِلُ حَتّى قُتِلَ رَضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
قالَ الرّاوى :
وَخَرَجَ وَهْبٌ بْنُ حُبابِ (جَناحِ) الْكَلْبى ، فَاءَحْسَنَ فِى الْجلادِ وَبالَغَ فِى الْجِهادِ، وَكانَ مَعَهُ امْرَاءَتُهُ وَوالِدَتُهُ، فَرَجَعَ إِلَيْهِما وَقالَ:
يا اءُمّاهُ، اءَرَضَيْتِ اءَمْ لا؟
فَقالَتْ:
لا، ما رَضَيْتُ حَتّى تُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنُ عليه السّلام .
۶
برگزارى نماز ظهر عاشورا ترجمه :
در آن گيرو دار، گروهى از شجاعان و دليران اهل كوفه را به خاك هلاكت انداخت تا آنكه شربت شهادت نوشيد و روح پاكش با حورالعين هم آغوش ‍ گرديد. چون بدن مجروح حرّ را خدمت امام حسين عليه السّلام آوردند، سِبْط خواجه لَوْلاك باكمال راءفت و ملاطفت ، خاك را از صورت او پاك نمود و فرمود: ((اءَنْتَ الْحُرُّ...))؛ تويى آزادمرد، چنانكه مادرت تو را ((حرّ)) نام نهاده و تويى جوانمرد آزاد در دنيا و آخرت ! راوى گويد: بُرير بن خُضَيْر به قصد جهاد با اهل عناد، بيرون دويد و او مردى پارسا و از جمله از زُهّاد و عُبّاد بود. پس يزيدبن مَعْقِل بدآيين ، براى مبارزه حرّ، از لشكر عمرسعد لعين ، بيرون آمد. پس از ملاقات ، هر دو اتفاق بر اين كردند كه مباهله نمايند بر اين نيّت كه هر يك از ايشان كه بر باطل است به دست آنكه بر حق است كشته شود. با همين تصميم با هم در آويختند و مشغول مقاتله گرديدند، آخر الامر آن ملعون به دست ((بُرير)) جان به مالك دوزخ بداد و ((برير)) آن يزيدبن مَعْقِل پليد را به دَرَك فرستاد. باز آن مؤ من پاك دين مشغول مقاتله با آن قوم بد آيين گرديد تا شربت شهادت نوشيد. راوى گويد: و به جناح (يا ((حباب )) كلبى طالب نوشيدن جام شهادت گرديد و به طرف ميدان آمد و نيكو جلادتى نمود و مبالغه در جهاد و كوشش بسيار در جنگ با اهل عناد فرمود و زوجه و مادرش هر دو در كربلا با او بودند. پس از اداى شرايط جوانمردى و اظهار جلادت خويش ، از ميدان نبرد به نزد ايشان شتافت و به مادر
متن عربى :
وَقالَتْ إِمْراءَتُهُ: بِاللّهِ عَلَيْكَ لا تَفْجَعْنى فى نَفْسِكَ.
فَقالَتْ لَهُ اءُمُّهُ:
يا بُنَيَّ اءُعْزُبْ عَنْ قَوْلِها وَارْجِعْ فَقاتِلْ بَيْنَ يَدَي إِبْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ تَنَلْ شَفاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ.
فَرَجَعَ، وَلَمْ يَزَلْ يُقاتِلُ حَتّى قُطِعَتْ يَداهُ، فَاءَخَذَتْ إِمْرَاءَتُهُ عَمُودا، فَاءَقْبَلَتْ نَحْوَهُ وَهِيَ تَقُولُ: فِداكَ اءَبي وَاءُمّي قاتِلْ دُونَ الطَّيِّبِينَ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله ، فَاءَقْبَلَ لِيَرُدَّها إِلَى النِّساءِ، فَاءَخَذَتْ بِثَوْبِهِ، وَقالَتْ: لَنْ اءَعُودَ دُونَ اءَنْ اءَمُوتَ مَعَكَ.
فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((جُزيتُمْ مِنْ اءَهْلِ بَيْتى خَيْرا، إِرْجِعى إِلَى النِّساءِ يَرْحَمُكِ اللّهُ))، فَانْصَرَفَتْ إِلَيْهُنَّ.
وَلَمْ يَزَلِ الْكَلْبى يُقاتِلُ حَتّى قُتِلَ، رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
ثُمَّ خَرَجَ مُسْلِمٌ بْنُ عَوْسَجَةَ، فَبالَغَ فى قِتالِ الاَْعْداءِ، وَصَبَرَ عَلى اءَهْوالِ الْبَلاءِ، حَتّى سَقَطَ إِلَى
ترجمه :
خود گفت : آيا تو از من راضى شدى ؟ مادرش گفت : من از تو راضى نخواهم شد تا آنكه در حضور امام عليه السّلام كشته شوى .
زوجه اش نيز گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم مرا به عزاى خودت منشان . مادرش گفت : اى فرزندم ! به سخن او گوش مده و از راءى همسرت كناره جستن را اَوْلى بدان و به سوى ميدان برگرد تا در حضور پسر دختر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كشته شوى كه در روز قيامت به شفاعت جدّ بزرگوار او برسى ؛ پس ((وهب )) رو به ميدان بلا آورده و جنگ جانانه نمود تا آنكه دستهايش از بدن جدا گرديد.
در اين هنگام همسر او عمودى برداشت و به يارى ((وهب )) شتافت در حالى كه مى گفت : پدر و مادرم فدايت باد! تو همچنان در حضور اهل بيت عصمت و طهارت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جنگ و جلادت نما. وهب برگشت تا او را به خيمه زنان برگرداند، همسرش گفت : برنمى گردم مگر آنكه با تو بميرم ! حضرت سيّدالشهدا عليه السّلام به آن عفيفه ، فرمود: خدا تو را رحمت كناد و در عوض احسان تو به ما اهل بيت ، جزاى خيرت دهاد، برگرد.
پس آن زن اطاعت كرد و برگشت . وهب دوباره مشغول جنگ شد تا به درجه رفيع شهادت نائل آمد. پس از او، مُسْلم بن عَوْسَجه رحمه اللّه قدم به ميدان مردى نهاد و مهيّا گرديد كه تا جان خود را نثار قدم فرزند سيّد اَبرار نمايد. او با كمال جهد و مبالغه ، كوشش در جهاد با اهل عناد، فرمود و بر تحمّل سختى هاى بلا، صبر بى منتها نمود تا
متن عربى :
الاَْرْضِ وَبِهِ رَمَقٌ، فَمَشى إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَمَعَهُ حَبيبٌ بْنُ مُظاهِرٍ.
فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((رَحِمَكَ اللّهُ يا مُسْلِمُ، فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمُ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْديلاً)).
وَدَنا مِنْهُ حَبيبٌ، فَقالَ: عَزَّ عَلَيَّ مَصْرَعُكَ يا مُسْلِمُ اءَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ.
فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ قَوْلاً ضَعيفا: بَشَّرَكَ اللّهُ بِخَيْرٍ.
ثُمَّ قالَ لَهُ حَبيبٌ:
لَوْلا اءَنَّنى اءَعْلَمُ اءَنّى فِى الاَْثَرِ لاََحْبَبْتُ اءَنْ تُوصِيَ إِلَيَّ بِكُلِّ ما اءَهَمَّكَ.
فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: فَإِنّى اءُوصيكَ بِهذا - وَاءَشارَ بِيَدِهِ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام فَقاتِلْ دُونَهُ حَتّى تَمُوتَ.
فَقالَ لَهُ حَبيبٌ: لاََنْعُمَنَّكَ عَيْنا.
ثُمَّ ماتَ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
فَخَرَجَ عَمْرُو بْنُ قُرْظَةَ الاَْنْصارى ، فَاسْتَاءْذَنَ الْحُسَيْنَ عليه السّلام ، فَاءَذِنَ لَهُ.
ترجمه :
آنكه از صدمه جراحات بر روى زمين افتاد و هنوزش رمقى در تن بود كه امام مؤ تمن بر بالين آن مؤ من ممتحن ، پياده قدم رنجه فرمود و حبيب بن مظاهر نيز در خدمت آن جناب بود. پس جناب ابى عبداللّه عليه السّلام به او فرمود: خداتو را رحمت كناد. آنگاه امام حسين عليه السّلام اين آيه را تلاوت فرمود: ((فَمِنْهُمْ...))(١٧) ؛ يعنى كسانى از مردمان هستند كه مدت زندگانى را به سر بردند و در راه خدا شهادت را اختيار نمودند و بعضى ديگر در انتظارند و نعمتهاى الهى را تبديل نكردند. حبيب بن مظاهر نزديك مسلم بن عوسجه آمد گفت : اى مُسْلم بن عوسجه ! بر من دشوار است تو را به اين حال بر روى زمين ببينم ؛ اى مسلم ! بشارت باد تو را به بهشت عنبر سرشت .
مسلم بن عوسجه در جواب او به آواز ضعيف گفت : خدا تو را بشارت دهاد به جنّت . حبيب گفت : اگر نه اين بود كه به يقين مى دانم من نيز به زودى به تو ملحق مى شوم ، البته دوست داشتم كه وصيت خود را به من نمايى و آنچه كه در نظرت مهم است وصيّت كنى . مسلم بن عوسجه گفت : وصيّت من به تو، خدمت به اين بزرگوار است - و اشاره به سوى امام عليه السّلام نمود - كه در حضورش جهاد كن تا كشته شوى . حبيب بن مظاهر گفت : دل خوش دار كه به وسيله به جاآوردن اين كار، چشمت را روشن خواهم نمود. در اين لحظه روح پاك مسلم بن عوسجه به شاخسار جنان پرواز كرد. سپس ‍ عمرو بن قرظه (١٨) انصارى به قصد جانثارى از لشكرگاه شاه مظلومان با دل و جان ،
متن عربى :
فَقاتَلَ قِتالَ الْمُشْتاقينَ إِلَى الْجَزاءِ وَبالَغَ فى خِدْمَةِ سُلْطانِ السَّماءِ حَتّى قَتَلَ جَمْعا كَثيرا مِنْ حِزْبِ ابْنِ زِيادٍ، وَجَمَعَ بَيْنَ سَدادٍ وَجِهادٍ.
وَكانَ لا يَاءْتى إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام سَهْمٌ إِلا اتَّقاهُ بِيَدِهِ وَلا سَيْفٌ إِلاّ تَلَقّاهُ بِمُهْجَتِهِ.
فَلَمْ يَكُنْ يَصِلُ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام سُوءٌ، حَتّى اءُثْخِنَ بِالْجِراحِ.
فَالْتَفَتَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَقالَ:
يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اءَوْفَيْتُ؟
قالَ:
((نَعَمْ، اءَنْتَ ؟اءَمامى فِى الْجَنَّةِ، فَاقْرَاءْ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله عَنِّى السَّلامَ وَاعْلَمْ اءَنّى فِى الاَْثَرِ)).
فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رَضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
ترجمه :
پس ((عمرو)) همچون شيرشكار در ميان گروه نابكار، در افتاد و مشتاقانه همچو عاشقان بى باك ، مردانه و چالاك ، به اميد ثواب روز جزاء و به قصد خدمتگذارى سلطان سماء، يك و تنها، خويش را به درياى لشكر دشمن زد و جمعى از نيروهاى ابن زياد غدار را به دار البوار فرستاد. آن بزرگوار گاهى با تيغ زبان ، زيان آن گروه بى ايمان را منع مى نمود و آنها را به نصايح مشفقانه موعظه مى فرمود و گاهى هم به كار جنگ مشغول بود و هيچ تيرى به جانب امام عليه السّلام پرتاب نمى شد مگر اينكه آن تير را به دست خود مى گرفت و هيچ شمشيرى به سوى امام فرود نمى آورد مگر آكه به تن و جان خويش ‍ آن را مى خريد و تا جان در بدن داشت خود را سپر بلاگردان امام مظلومان سيدالشهداء وارد نگرديد تا آنكه از كثرت جراحات ، ضعف بدن آن بزرگوار مستولى گرديد. پس نگاه مشتاقانه اى به جانب امام حسين عليه السّلام نمود و عرضه داشت : يابن رسول الله ! آيا خدمت من قبول و وفاى به عهد خويش ، مقبول درگاه است ؟
امام حسين عليه السّلام به منطق صواب در جواب او، بلى فرمود و او را مژده به بهشت داد و فرمود: فرداى قيامت چون به سوى من شتابى ، و بدان كه من نيز در دنبال تو روانم و به زودى به نزد شما مى آيم .
متن عربى :
ثُمَّ بَرَزَ جَوْنٌ مَوْلى اءَبى ذَرٍّ، وَكانَ عَبْدا اءَسْودَ.
فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام :
((اءَنْتَ فى إِذْنٍ مِنّى ، فَإِنَّما تَبَعْتَنا طَلَبا لِلْعافيَةِ، فَلا تَبْتَلْ بِطَريقِنا.
فَقالَ: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اءَنَا فِى الرَّخاءِ اءَلْحَسُ قِصاعَكُمْ وَفِى الشِّدَّةِ اءَخْذُلُكُمْ.
وَاللّهِ إِنَّ ريحى لَمُنَتْنٌ وَإِنَّ حَسَبى لَلَئيمٌ وَلَوْنى لاََسْوَدُ، فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ، فَيَطيبَ ريحى وَيَشْرُفَ حَسَبى وَيَبيضّ وَجْهى ، لا وَاللّهِ لا اءُفارِقُكُمْ حَتّى يَخْتَلِطَ هذَا الدَّمُ الاَْسْوَدُ مَعَ دِمائِكُمْ. ثُمَّ قاتَلَ حَتّى قُتِلَ، رَضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
ثُمَّ بَرَزَ عَمْرُ بْنُ خالِدٍ الصَّيْداوى ، فَقالَ لِلْحُسَيْنِ:
يا اءَبا عَبْدِ اللّهِ، جُعِلْتُ فِداكَ قَدْ هَمَمْتُ اءَنْ اءَلْحَقَ بِاءَصْحابِكَ، وَكَرِهْتُ اءَنْ اءَتَخَلَّفَ فَاءَراكَ وَحيدا فَريدا بَيْنَ اءَهْلِكَ قَتيلاً.
فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام :
ترجمه :
عمرو بن قرظه جنگ را ادامه داد تا اينكه شربت شهادت سركشيد و به سراى ديگر پركشيد. پس از او، ((جون )) مولاى ابوذر كه غلامى سياه بود شرفياب حضور سيّدالشهدا گرديد و اذن جهاد طلبيد. آن حضرت فرمود: به هر جا كه خواهى برو؛ زيرا تو با ما آمده اى براى طلب عافيت ، چون قدم در ميدان جنگ نهادى حالا در راه ما خود را در آتش بلا ميفكن . ((جون )) عرض ‍ نمود: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! من در زمان خوشى و هنگام آسايش ، كاسه ليس ‍ خوان نعمتت بودم اكنون كه هنگام سختى و دشوارى است چگونه توانم شما را تنها گذاشته و بروم ؟! به خدا سوگند كه رايحه من بد و حَسَبم پست و رنگم سياه است ، اينكه بر من منّت گذار تا من نيز اهل بهشت شوم و رايحه ام نيكو و جسمم شريف و روى من هم سفيد گردد. به خدا كه هرگز از خدمت شما جدا نشوم تا آنكه اين خون سياه خود را با خونهاى شما مخلوط نسازم . سپس همچون نهنگ خود را به درياى لشكر زد و جنگ نمايان بود كه تا به امتياز خاص شهادت ممتاز و مرغ روحش به ذُرْوه اَعْلى پرواز نمود. راوى گويد: پس از آن ، عمروبن خالد صيداوى قصد جان باختن كرد و خواست كه مردانه به ميدان محاربه مبادرت نمايد. پس به خدمت سيّدالشهداء آمد عرض نمود: يا اباعبداللّه ، جانم به فدايت باد! همّت بر آن گماشته ام كه به اصحاب حضرتت ملحق گردم و مرا ناگوار است كه زنده باشم و تو را تنها و بى كس ببينم يا آنكه در حضور اهل بيت ، شما را مقتول مشاهده نمايم .
متن عربى :
((تَقَدَّمْ فَإِنّا لاحِقُونَ بِكَ عَنْ ساعَةٍ)).
فَتَقَدَّمَ فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
قالَ الرّاوى :
وَجاءَ حَنْظَلَةُ بْنُ سَعْدِ الشَّبامى ، فَوَقَفَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام يَقيهِ السِّهامَ وَالسُّيُوفَ وَالرِّماحَ بِوَجْهِهِ وَنَحْرِهِ.
وَاءَخَذَ يُنادى :
يا قَوْمِ إِنّى اءَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الاَْحْزابِ مِثْلَ دَاءْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعادٍ وَثَمُودَ وَالَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ، وَمَا اللّهُ يُريدُ ظُلْما لِلْعِبادِ.
وَيا قَوْمِ إِنّى اءَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمَ التَّنادِ، يَوْمَ تَولُّونَ مُدْبِرينَ ما لَكُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ، يا قَوْمِ لا تَقْتُلُ حُسَيْنا فَيَسْحِتُكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ وَقَدْ خابَ مَنِ افْتَرى .
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَقالَ:
اءَفَلا نَرُوحُ إِلى رَبِّنا وَنَلْحَقُ بِاءَصْحابِنا؟
ترجمه :
حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام به او فرمود: قدم به ميدان بِنِه كه ما نيز پس از ساعتى ديگر، به شما ملحق خواهيم شد. پس آن مخلص پاك دين در مقابل لشكر كين ، آمد و جهاد نمود تا گوى شهادت ربود. رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. راوى گويد: حنظله بن اسعد شامى - رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ - در مقابل نور ديده رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و قرَّة العين بتول ، بايستاد و هر چه تير و نيزه و شمشير به سوى آن حضرت مى آمد، صورت و گردن خود را در مقابل باز مى داشت و آنها را به دل و جان در راه حسين عليه السّلام خريدار بود و به آواز بلند فرياد مى زد و آيات قرآن را تلاوت مى نمود:((... يا قَوْمِ إِنّى ...))(١٩) ؛ اى قوم من ! بر شما مى ترسم از روزى همانند روزهاى امت هاى پيشين چون قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه بعد از ايشان بودند و كافر شدند، خداى تعالى عذاب بر شما نازل كند (همانطور كه بر آنها نازل كرده بود) و خداى متعال اراده ظلم در حق بندگان خود ندارد؛ اى گروه ! مى ترسم بر شما از عذاب روز قيامت ، و آن روزى است كه روى مى گردانيد و فرار مى كنيد اما بجز خداى تعالى پناهگاه و حفظ كننده اى براى خود نخواهيد ديد.)) اى مردم ! حسين را به شهادت نرسانيد كه خداى متعال شما را هلاك خواهد نمود و از رحمت خدا نوميد خواهد شد آن كسى كه به خدا افترا ببندد.
متن عربى :
فَقالَ لَهُ:
بَلى رُحْ إِلى ما هُوَ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْيا وَما فيها وَإِلى مُلْكٍ لا يَبْلى )).
فَتَقَدَّمَ، فَقاتَلَ قِتالَ الاَْبْطالِ، وَصَبَرَ عَلَى احْتِمالِ الاَْهْوالِ، حَتّى قُتِلَ، رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
قالَ: وَحَضَرَتْ صَلاةُ الظُّهْرِ، فَاءَمَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام زُهَيْرا بْنَ الْقَيْنِ وَسَعيدا بْنَ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفيّ اءَنْ يَتَقَدَّما اءَمامَهُ بِنِصْفِ مَنْ تَخَلَّفَ مَعَهُ، ثُمَّ صَلّى بِهِمْ صَلاةَ الْخَوْفِ.
فَوَصَلَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام سَهْمٌ، فَتَقَدَّمَ سَعيدٌ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفِيّ، وَوَقَفَ يَقيهِ بَنْفْسِهِ ما زالَ، وَلا تَخَطّى حَتّى سَقَطَ إِلَى الاَْرْضِ وَهُوَ يَقُولُ:
اءَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْنَ عادٍ وَثَمُودَ.
اءَللّهُمَّ اءَبْلِغْ نَبِيَّكَ عَنِّى السَّلامَ، وَاءَبْلِغْهُ ما لَقيتُ مِنْ اءَلَمِ الْجِراحِ، فَإِنّى اءَرَدْتُ ثَوابَكَ فى نُصْرَةِ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ.
ترجمه :
پس از موعظه ، ملتفت كعبه مراد و امام عِباد، گرديد وعرض نمود: آيا وقت آن نشده كه به سوى پروردگار خود رويم و به برادران خويش ملحق شويم ؟ سيّدالشهداء عليه السّلام در جواب آن يار با وفا، فرمود: بلى ، برو به سوى آنچه كه از دنيا ومافيها براى تو بهتراست و به سوى سلطنت آخرت كه هرگز آن را زوال و نابودى نباشد. پس حنظلة بن اسعد چون شير شكار، قدم در مِضْمار كارزار نهاد و جنگ پهلوانان را پيشنهاد خاطره هاى سعادتمند خود ساخت و شكيبايى را بر ترسهاى بلا، شعار خويش نمود تا آنكه به دست فرقه اَشْقِيا به شهادت نائل آمد.

برگزارى نماز ظهر عاشورا
راوى گويد: وقت نماز ظهر رسيد، حضرت امام عليه السّلام زُهير بن قين و سعيدبن عبداللّه حنفى را به فرمان خاص ، عزّ اختصاص داد كه در پيش ‍ روى آن كعبه مقصود عالميان به عنوان جانبازى بايستند و آنگاه امام حسين عليه السّلام با جمعى از ياران باقيمانده خود نماز خوف را خواندند، در اين حال ، تيرى از جانب اهل وَبال به سوى فرزند ساقى آب زُلال ، آمد. سعيدبن عبداللّه قدم جانبازى پيش نهاد و آن تير بلا را به دل و جان بر تن خود قبول نمود. به همين منوال پاى مردانگى استوار شد و قدم ازقدم بر نمى داشت تا خود هدف آنچه جراحات به سوى آن حضرت رسيده بود، گرديد و از بسيارى زخم ها كه بر بدن آن عاشق باوفاء، وارد شده بود، بر روى زمين غلطيد و در آن حال مى گفت : خدايا! اين گروه بى حيا را، لعنت كن چون قوم عاد و ثمود.
متن عربى :
ثُمَّ قَضى نَحْبَهُ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ، فَوُجِدَ بِهِ ثَلاثَةَ عَشَرَ سَهْما سِوى ما بِهِ مِنْ ضَرْبِ السُّيُوفِ وَطَعْنِ الرِّماحِ.
قالَ الرّاوى :
وَتَقَدَّمَ سُوَيْدٌ بْنُ عَمْرو بْنِ اءَبِى الْمُطاعِ، وَكانَ شَريفاً كَثيرَ الصَّلاةِ، فَقاتَلَ قِتَالَ الاَْسَدِ الْباسِلِ، وَبالَغَ فِى الصَّبْرِ عَلَى الْخَطَبِ النّازِلِ، حَتّى سَقَطَ بَيْنَ الْقَتْلى وَقَدْ اءُثْخِنَ بِالْجِر احِ، ولَمْ يَزَلْ كَذلِكَ وَلَيْسَ بِهِ حِراكٌ حَتّى سَمِعَهُمْ يَقُولُونَ: قُتِلَ الْحُسَيْنُ، فَتَحامَلَ وَاءَخْرَجَ مِنْ خُفِّهِ سِكّينا، وَجَعَلَ يُقاتِلُهُمْ بِها حَتّى قُتِلَ، رَضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
قالَ: وَجَعَلَ اءَصْحابُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام يُسارِعُونَ إِلَى الْقَتْلِ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَكانُوا كَما قيلَ:
١ - قَوْمٌ إِذا نُودُوا لِدَفْعِ مُلِمَّةٍ
وَالْخَيْلُ بَيْنَ مُدَعِّسٍ وَمُكَرْدِسٍ
ترجمه :
خدايا! سلام مرا به پيغمبر وَدُودِ خود، برسان و آنچه كه از درد زخم ها بر من رسيده ، ايشان را آگاه ساز؛ زيرا قصد و نيّت من ، يارى ذُرّيه پيغمبر تو بود تا به ثوابهاى تو نائل گردم . اين كلمات را بگفت و جان به جان آفرين تسليم نمود. راوى گويد: ((سويد بن عمرو بن ابى مطاع )) خريدار متاع جانبازى گرديد و به قدم شجاعت راه كعبه شهادت پيمود و او مردى شريف بود و نماز بسيار مى خواند - پس مانند شير خشمناك در ميان آن روباه صفتان ناپاك ، درافتاد و جنگ مردانه نمود و پيه صبورى بر تحمّل صدمات وارده از گروه بى دين ، گوى سعادت ربود.
تا آنكه از جهت ضعف و سستى كه از زخم هاى بى شمار بربدن آن شجاع نامدار رسيده بود در ميان كشته شدگان بر زمين افتاد و به همين منوال بود و قدرت بر هيچ حركتى نداشت تا زمانى كه شنيد مردم همى گفتند: حسين مقتول اَشْقيا گشت . پس با همان حال ناتوانى ، با مشقت بسيار بر آن گروه نابكار، حمله آورد و از ميان كفش خويش كاردى را بيرون آورد و با آن حربه بالشكر كوفه ، قتال نمود تا به درجه شهادت مفتخر گشت . راوى گويد: يكايك ياران و جان نثاران آن امام مظلومان ، در حضورش به سوى مرگ شتابان مى دويدند ؛ چنانكه شاعر در وصف حال ايشان گفته :
١ - يعنى ياران باوفاى سيّدالشهداء عليه السّلام كسانى اند كه وقتى كسى آنها را به يارى طلبد، دفع سختى دشمن از او نمايند.
متن عربى :
١ - لُبِسُوا الْقُلُوبَ عَلَى الدُّرُوعِ كَاءَنَّهُمْ
يَتَهافَتُونَ إِلى ذِهَابٍ الاَْنْفُسِ
فَلَمّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوى اءَهْلِ بَيْتِهِ، خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام - وَكانَ مَنْ اءَصْبَحِ النّاسِ وَجْهاً [وَاءَحْسَنِهِمْ خُلْقا]- فَاسْتَاءْذَنَ اءَباهُ فِى الْقِتالِ، فَاءَذِنَ لَهُ.
ثُمَّ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيسٍ مِنْهُ، وَاءَرْخى عليه السّلام عَيْنَيْهُ وَبَكى .
ثُمَّ قالَ: ((اءَللّهُمَّ اشْهَدْ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ اءَشْبَهُ النّاسِ خَلْقا وَخُلُقا وَمَنْطِقا بِرَسُولِكَ صلّى اللّه عليه و آله ، وَكُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِيِّكَ نَظَرْنا إِلَيْهِ)).
فَصاحَ وَقالَ: ((يابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ كَما قَطَعْتَ رَحِمى )).
فَتَقَدَّمَ عليه السّلام نَحْوَ الْقَوْمِ، فَقاتَلَ قِتالاً شَديدا وَقَتَلَ جَمْعا كَثيرا.
ترجمه :
١ - در حالتى كه لشكر دشمن دو فرقه باشند، فرقه اى با نيزه هاى افراشته روى آورند و فرقه اى ديگر صف آراسته شده بيايند، آن ياران باوفا بدون هيچ واهمه و خوف ، دلهاى قوى را چو آهن گويا كه بر روى زره مى پوشند، و مانند پروانه ، خود را بر آتش بلا مى افكنند و در دادن جانهاى خويش ‍ بى اختيارند. خلاصه ، چون همه ياران و اصحاب امام شربت شهادت نوشيدند و مقتول اَشْقيا گشتند و كسى از اصحاب باقى نماند مگر اهل بيت و خويشان آن حضرت ، پس فرزند دلبند امام مستمند و نوجوان رشيد آن مظلوم وحيد كه نام ناميش على بن الحسين بود و در صباحت منظرگوى سبقت از همه خلق ربوده و در زمانه بى عديل و بى نظير بود، اذن جهاد از پدر بزرگوار درخواست نمود، پدر نيز اذنش بداد؛ پس نظر حسرت و ماءيوسى به سوى جوان خود نمود و سيلاب اشك از ديدگان فرو ريخت و گفت :
پروردگارا! بر اين گروه شاهد باش كه جوانى به جنگ آنان مى رود كه شبيه ترين مردم است در خلقت ظاهرى واخلاص باطنى و سخن سرايى به پيامبر تو و ما هرگاه مشتاق ديدار پيغمبر تو مى شديم ، به سوى اين جوان نظر مى نموديم ، سپس صيحه اى كشيد و به آواز بلند فرمود: اى ابن سعد! خدا رحم تو را قطع كند چنانكه رحم مرا قطع كردى .

جهاد و شهادت حضرت على اكبر عليه السّلام
آن شبيه رسول ، قدم شجاعت در ميدان سعادت نهاد و با آن گروه بى باك به جنگ پرداخت و خاطره ها را اندوهناك گردانيد و نونهال بوستان امامت جنگى كرد به غايت سخت و جمعى كثير از آن اَشْقياء
متن عربى :
ثُمَّ رَجَعَ إِلى اءَبيهِ وَقالَ: يا اءَبَتِ، اءَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنى ، وَثِقْلُ الْحَديدِ قَدْ اءَجْهَدَنى ، فَهَلْ إِلى شَرْبَةٍ مِنْ الْماءِ سَبيلٌ؟
فَبَكَى الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَقالَ: ((واغَوْثاهُ، يا بُنَيَّ قاتِلْ قَليلاً، فَما اءَسْرَعَ ما تَلْقى جَدَّكَ مُحَمَّدا عليه السّلام ، فَيَسْقيكَ بِكَاءْسِهِ الاَْوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَاءُ بَعْدَها اءَبَدا)).
فَرَجَعَ عليه السّلام إِلى مَوْقِفِ النِّزالِ، وَقاتَلَ اءَعْظَمَ الْقِتالِ، فَرَماهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةِ الْعَبْدى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ، فَنادى : يا اءَبَتاهُ عَلَيْكَ مِنِّى السَّلامُ، هذا جَدّى يَقْرَؤُكَ السَّلامُ وَيَقُولُ لَكَ: عَجِّلِ الْقُدُومَ عَلَيْنا، ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَماتَ.
فَجاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّى وَقَفَ عَلَيْهِ، وَوَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ وَقالَ:
((قَتَلَ اللّهُ قَوْما قَتَلُوكَ، ما اءَجْراءَهُمْ عَلَى اللّهِ وَعَلَى انْتِهاكِ حُرْمَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله ، عَلَى الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفاءُ)).
ترجمه :
نگونبخت را به خاك هلاك انداخت . سپس به خدمت پدربزرگوار آمد و گفت : اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى اسلحه آهنين مرا به تَعَب افكند، آيا راهى به سوى حصول شربتى از آب هست ؟ حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام هم به گريه افتاد و فرياد وا غَوْثاهُ برآورد و فرمود: اى فرزند عزيزم ! اندكى ديگر به كار جنگ باش كه به زودى جدّت حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله را ملاقات خواهى نمود و ايشان از جام سرشار كوثر شربتى به تو خواهد داد كه پس از آن هرگز روى تشنگى نبينى و احساس ‍ عطش ننمايى .
حضرت على اكبر به سوى ميدان برگشت و جنگى عظيم نمود كه بالاتر از آن تصوّر نتوان كرد و داد شجاعت بداد در آن حال ((مُنْقذ بن مُرّه عبدى )) تيرى به جانب آن فرزند رشيد سيّدالشهداء، افكند كه از صدمه آن تير بر روى زمين افتاد و فرياد برآورد: ((يا اَبَتاهُ! عَلَيْكَ...))؛ يعنى پدر جان ، سلام من بر تو باد! اينك جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: زود به نزد ما بيا. على اكبر اين بگفت و فرياد زد و جان برجان آفرين تسليم نمود. چون آن جوان اين دنياى فانى را مشتاقانه وداع نمود، حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام بر بالين ايشان آمد وگونه صورت خود را برگونه صورت او گذارد و فرمود: خدا بكُشد آن كسانى را كه تو را كشتند، چه بسيار جراءت و گستاخى نمودند برخداى متعال و بر شكستن حرمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، ((عَلَى الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا))؛ پس از تو، خاك بر سر اين دنيا!
متن عربى :
قالَ الرّاوى : وَخَرَجَتْ زَيْنَبُ إِبْنَةُ عَلِيٍّ تُنادي : يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ، وَجاءَتْ فَاءَكَبَّتْ عَلَيْهِ.
فَجاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فَاءَخَذَها وَرَدَّها إِلَى النِّساءِ.
ثُمَّ جَعَلَ اءَهْلُ بَيْتِهِ يَخْرُجُ مِنْهُمُ الرَّجُلُ بَعْدَ الرَّجُلِ، حَتّى قَتَلَ الْقَوْمُ مِنْهُمْ جَماعَةً، فَصَاحَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فى تِلْكَ الْحالِ: صَبْرا يا بَنى عُمُومَتى ، صَبْرا يا اءَهْلَ بَيْتى صَبْرا، فَوَاللّهِ لا رَاءَيْتُمْ هَوانا بَعْدَ هذَا الْيَوْمِ اءَبَدا.
قالَ الرّاوى : وَخَرَجَ غُلامٌ كَاءَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةَ قَمَرٍ، فَجَعَلَ يُقاتِلُ، فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَيْلٍ الاَْزْدى عَلى رَاءْسِهِ، فَفَلَقَهُ، فَوَقَعَ الْغُلامُ لِوَجْهِهِ وَصاحَ: يا عَمّاهُ.
فَجَلَى الْحُسَيْنُ عليه السّلام كَما يَجْلِى الصَّقْرُ، وَشَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ اءُغْضِبَ، فَضَرَبَ ابْنَ فُضَيْلٍ بِالسَّيْفِ، فَاتَّقاها بِساعِدِهِ فَاءَطَنَّها مِنْ لَدُنِ الْمِرْفَقِ، فَصاحَ صَيْحَةً سَمِعَهُ اءَهْلُ الْعَسْكَرِ، فَحَمَلَ اءَهْلُ الْكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوهُ، فَوَطَاءَتْهُ الْخَيْلُ حَتّى هَلَكَ.
ترجمه :
راوى گويد: در اين هنگام زينب خاتون صلّى اللّه عليه و آله از خيمه بيرون دويد در حالتى كه ندا مى كرد: يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ! پس آن مخدّره آمد و خود را بر روى بدن پاره پاره على اكبر افكند، امام حسين عليه السّلام تشريف آورد و خواهر را از روى جنازه على اكبر بلند كرد به نزد زنان برگردانيد.
پس از آن يكايك مردان اهل بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يكى بعد از ديگرى روانه ميدان گرديدند تا آنكه جماعتى از ايشان به دست آن بدكيشان به درجه رفيع شهادت رسيدند. پس حضرت سيدالشهداء عليه السّلام آواز به صيحه و فرياد بلند نمود و فرمود: اى عموزادگان من ! و اى اهل بيت من ! صبورى و شكيبايى را شعار خود سازيد و متحمّل بار محنت ، باشيد؛ به خدا سوگند كه پس از اين روز هرگز روى خوارى به خود نخواهيد ديد. راوى گويد: در اين هنگام جوانى بيرون خراميد كه در حُسن صورت و درخشندگى منظر به مثابه پاره ماه بود، با آن گروه بدخواه و بى دين ، به كار جنگ پرداخت . ابن فضيل اَزْدى مَيْشوم ضربتى بر فرق آن مظلوم ، زد كه فرق او راشكافت و آن جوان از مركب به صورت ، روى زمين افتاد و فرياد يا عَمّاهُ برآورد. پس امام عليه السّلام مانند باز شكارى ، خود را به ميدان رسانيد و همچون شير خشمناك بر آن لعين بى باك ، حمله نمود و با شمشير، ضربتى بر اَّن ناپاك ، فرود آورد و آن وَلَدُالزّنا بازوى خود را سپر شمشير امام عليه السّلام نموده و دست نحس اش از مِرْفق قطع گرديد و آن لعين فرياد بلندى برآورد كه همه لشكر فرياد او را شنيدند.
متن عربى :
قالَ: وَانْجَلَتِ الْغَبْرَةُ، فَرَاءَيْتُ الْحُسَيْنَ عليه السّلام قائِما عَلى رَاءْسِ الْغُلامِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ، وَالْحُسَيْنُ عليه السّلام يَقُولُ: ((بُعْدا لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ، وَمَنْ خَصَمَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ)).
ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ اءَنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجيبُكَ، اءَوْ يُجيبُكَ فَلا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ، هذا يَوْمٌ وَاللّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وَقَلَّ ناصِرُهُ)).
ثُمَّ حَمَلَ الْغُلامَ عَلى صَدْرِهِ حَتّى اءَلْقاهُ بَيْنَ الْقَتْلى مِنْ اءَهْلِ بَيْتِهِ.
قالَ الرّاوى :
وَلَمّا رَاءَى الْحُسَيْنُ عليه السّلام مَصارِعَ فِتْيانِهِ وَاءَحِبَّتِهِ، عَزَمَ عَلى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ، وَنادى :
((هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟
هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا؟
هَلْ مِنْ مُغيثٍ يَرْجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟
هَلْ مِنْ مُعينٍ يَرْجُو ما عِنْدَ اللّهِ فى إِعانَتِنا؟)).
فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ النِّساءِ بِالْعَويلِ، فَتَقَدَّمَ إِلى
ترجمه :
كوفيان بى دين بر امام مبين ، حمله آوردند تا آن لعين را از چنگال شير بيشه هيجا رها نمايند ولى آن ملعون پايمال سُمّ اسبان گرديد و روح نحس اش به جانب نيران دويد. راوى گويد: چون غبار فرو نشست ديدم كه حسين عليه السّلام بر بالاى سر آن جوان ايستاده و او پاهاى خود را بر زمين مى ماليد و امام مى فرمود: از رحمت خدا دور باشند آن گروهى كه تو را كشتند و آنان كه در روز قيامت جدّ و پدر تو با ايشان دشمنى خواهند نمود. سپس فرمود: به خدا قسم ! گران است بر عموى تو كه او را بخوانى و او نتواند تو را جواب دهد و هرگاه بخواهد جواب دهد ديگر دير شده و فايده اى نبخشد. به خدا قسم كه امروز آن روزى است كه خون ريزى در آن بسيار و فرياد رسى ، اندك است . سپس حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام جنازه آن جوان را بر سينه خود گرفت و در ميان شهداى بنى هاشم بر روى زمين قرار داد.
راوى گويد: چون امام مظلومان قتلگاه جوانان و دوستان خود را مشاهده فرمود كه همه بر روى خاك افتاده اند و جان به جان آفرين سپرده اند تصميم عزم فرمود كه با نفس نفيس با گروه بد نهاد، جهاد نمايد و نداى بى كسى در داد كه آيا كسى هست كه از حرم رسول پروردگار عالميان ، دفع شرّ ياغيان و ظالمان نمايد؟ آيا خداپرستى هست كه در يارى ما اهل بيت از خداى متعال بترسد و ما را تنها نگذارد؟
آيا فريادرسى هست ك به فريادرسى ما اميد لقاى پروردگار را داشته باشد؟ آيا اعانت كننده اى هست كه به واسطه يارى ما، به ما
متن عربى :
بابِ الْخَيْمَةِ وَقالَ لِزَيْنَبَ: ((ناوِلينى وَلَدِى الصَّغير حَتّى اءُوَدِّعَهُ)).
فَاءَخَذَهُ وَاءَوْمَاءَ إِلَيْهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَماهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكاهِلِ بِسَهْمٍ، فَوَقَعَ فى نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ. فَقالَ لِزَيْنَبَ: ((خُذيهِ)).
ثُمَّ تَلْقَى الدَّمَ بِكَفَّيْهِ حَتّى إِمْتَلاََتا، وَرَمى بِالدَّمِ نَحْوَ السَّماءِ وَقالَ:
((هَوِّنْ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي ، إِنَّهُ بِعَيْنِ اللّهِ)).
قالَ الْباقِرُ عليه السّلام : ((فَلَمْ يَسْقُطْ مِنْ ذلِكَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الاَْرْضِ!)).
قالَ الرّاوى : وَاشْتَدَّ الْعَطَشُ بِالْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَرَكَبَ الْمُسَنّاةُ يُرِيدُ الْفُراتَ، وَالْعَبّاسُ اءَخُوهُ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَاعْتَرَضَتْهُما خَيْلُ ابْنُ سَعْدٍ.
فَرَمى رَجُلٌ مِنْ بَنِى دَارِمِ الْحُسَيْنَ عليه السّلام بِسَهْمٍ فَاءَثْبَتَهُ فى حَنَكِهِ الشَّريفِ. فَانْتَزَعَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ السَّهْمَ وَبَسَطَ يَدَيْهِ تَحْتَ حَنَكِهِ حَتّى امْتَلاََتْ ر احَتاهُ مِنَ الدَّمِ، ثُمَّ رَمى بِهِ وَقالَ:
ترجمه :
اميدوار شود به ثوابها و اجرى كه در نزد خداى تعالى موجود است ؟

شهادت حضرت على اصغر
پس زنان حرم و دختران محترم رسول اكرم صداها به ناله و گريه بلند نمودند. آن حضرت با دل پر از حسرت ، به سوى خيمه رجعت نمود و زينب خاتون عليهاالسّلام را فرمود كه فرزند دلبند صغير مرا بياور تا با او وداع نمايم و چون او را آورد، امام مظلوم طفل معصوم را گرفت و همين كه خواست از راه راءفت و كمال مرحمت خم شده او را ببوسد، حرمله بن كاهل اسدى پليد - لَعَنَهُ اللّهُ - از خدا حيا ننمود تيرى به جانب آن نوگل بوستان احمدى انداخت كه تير به گلوى نازك آن طفل معصوم اصابت نمود به طورى كه گويا گلو را ذبح نمايند، گوش تا گوش پاره نمود. پس آن حضرت با كمال غم و حسرت ، به زينب خاتون ، فرمود: اين طفل را بگير؛ پس امام عليه السّلام هر دو دست را در زير گلوى طفل گرفت چون پر از خون شد به سوى آسمان پاشيد، آنگاه فرمود: آنچه كه بر من اين مصائب را آسان مى نمايد آن است كه اين مصيبت بزرگ در حضور پروردگار عادل نازل مى گردد. امام باقر عليه السّلام فرمود: از آن خون طفل معصوم كه امام عليه السّلام به آسمان پاشيد، حتى يك قطره هم روى زمين نيفتاد! راوى گويد: تشنگى بر امام شهيد به غايت شديد گرديد، آنحضرت خود را به بلندى مُشْرف بر فرات رساند تا داخل فرات گردد، در آن حال برادر آن امام ناس جناب ابوالفضل العباس ، در پيش روى آنحضرت حركت مى كرد. در اين هنگام لشكر ابن سعد تبهكار سر راه بر فرزند احمد مختار، گرفتند
متن عربى :
((اءَللّهُمَّ إِنّى اءَشْكُو إِلَيْكَ ما يَفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ)).
ثُمَّ اقْتَطَعُوا الْعَبّاسَ عَنْهُ، وَاءَحاطُوا بِهِ مِنْ كُلِّ جانِبٍ وَمَكانٍ، حِتّى قَتَلُوهُ قَدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ، فَبَكَى الْحُسَيْنُ عليه السّلام بُكاءً شَديدا، وَفى ذلِكَ يَقُولُ الشّاعِرُ:
اءَحَقُّ النّاسِ اءَنْ يُبْكى عَلَيْهِ
فَتىً اءَبْكَى الْحُسَيْنَ بِكَرْبَلاءِ
اءَخُوهُ وَابْنُ والِدِهِ عَلِيٍّ
اءَبُو الْفَضْلِ الْمُضَرَّجُ بِالدِّماءِ
وَمَنْ واساهُ لا يَثْنيهِ شَيْءٌ
وَجادَلَهُ عَلى عَطَشٍ بِماءٍ
قالَ الرّاوى :
ثُمَّ اءَنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام دَعَا النّاسَ إِلَى الْبِرازِ، فَلَمْ يَزَلْ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ بَرَزَ إِلَيْهِ، حَتّى قَتَلَ مَقْتَلَةً عَظيمَةً، وَهُوَ فى ذلِكَ يَقُولُ:
اءلْقَتْلُ اءَوْلى مِنْ رُكُوبِ الْعارِ
وَالعارُ اولى من دُخُولِ النارِ))
ترجمه :
مردى از قبيله ((بنى دارم )) تيرى به جانب جناب سيّدالشهداء عليه السّلام انداخت كه آن تير در زير چانه شريف آن شهيد راه دين حنيف محكم بنشست . پس تير رابيرون كشيد و هر دو دست مبارك را در زير چانه مجروح نگاه داشت و چون پر از خون شد، به سوى آسمان انداخت و اين مناجات را به درگاه قاضى الحاجات ، مَرْهَم دل مجروح ساخت كه الها! به سوى تو شكايت مى آورم از آنچه از ظلم و ستم نسبت به فرزند دختر پيغمبرت به جا مى آورند.

شهادت حضرت عباس عليه السّلام
پس از آن ، شجاع محكم اساس برادرش عبّاس را از او جدا نمودند كه آن روباهان در ميان آن دو فرزند اسداللّه الغالب ، حايل شدند و از هر جانب بر دور جناب ابوالفضل عليه السّلام گردآمدند و ايشان را احاطه نمودند تا آنكه آن كافران غدّار فرزند حيدر كرّار، عباس نامدار را مقتول و قرة العين بتول را در مصيبت برادر، ملول نمودند. امام حسين عليه السّلام در شهادت برادر با جان برابر خود، دُرّهاى سيلاب اشك چو رود جيحون از ديده بيرون ريخت ، و گريه شديد در عزاى آن مظلوم وحيد، نمود.(٢٠) راوى گويد: امام عليه السّلام پس از شهادت برادر گرامى ، آن منافقان را به ميدان جدال و قتال طلبيد و هر كس از آن روباه صفتان اَشرار در مقابل فرزند اسداللّه حيدر كَرّار، مى آمد، امام اَبرار به ضربت شمشير آتشبار، او را به بِئْسَ القرار، مى فرستاد تا آنكه از اجساد پليد آن كُفّار، مقتول عظيمى در ميدان جنگ فراهم آمد ودر آن حال حضرت بدين مقال گويابود: ((اَلْمَوْتُ...))(٢١)
متن عربى :
قالَ بَعْضُ الرُّواةِ:
وَاللّهِ ما رَاءَيْتُ مَكْثُورا قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَاءَهْلُ بَيْتِهِ وَاءَصْحابُهُ اءَرْبَطَ جَاءْشا مِنْهُ، وَإِنَّ الرِّجالَ كانَتْ لَتَشِدُّ عَلَيْهِ فَيَشِدُ عَلَيْها بِسَيْفِةِ فَتَنْكَشِفُ عَنْهُ انْكِشافَ الْمِعْزى اذا شَدَّ فيهَا الذَّئْبُ.
وَلَقَدْ كانَ يَحْمِلُ فيْهِمْ، وَ قَدْ تَكَمَّلُوا ثَلاثينَ اءَلْفا، فَيُهْزَمُونَ بَيْنَ يَدَيْهِ كَاءَنَّهُمُ الْجَرادُ الْمُنْتَشِرُ، ثُمَّ يَرْجِعُ إِلى مَرْكَزِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: ((لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِااللّهِ الْعَلِىَّ الْعَظيمِ)).
قالَ الرّاوى :
وَلَمْ يَزَلْ عَلَيْهِالْسلام يُقاتِلُهُمْ حَتّى حالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَحْلِهِ.
فَصاحَ بِهِمْ:
((وَيْحَكُمْ يا شيعزةَ آل اءبى سُفْيانَ، إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينُ وَُكْنُتْم لا تَخافُونَ الْمَعادِ فَكُونُوا اءحْرارا فى دُنْياكُمْ هذِهِ وَ ارْجِعُوا إِلى اءَحْسابِكُمْ إِنْ كُنتُمْ عَرَبا كَما تَزْعُمُونَ)).
ترجمه :
خلاصه ، بعضى از راويان اخبار در بيان شجاعت آن فرزند حيدر كرار، تعجب خود را چنين اظهار نموده اند كه به خدا سوگند، هرگز نديدم كسى را كه دچار لشكر بسيار گرديده و دشمنان بى شمار او را در ميان احاطه نموده باشند با آنكه فرزندان و اهل بيت و اصحاب او شربت مرگ نوشيده و به دست دشمنن مقتول گرديده باشند كه قوى دل تر باشد از حسين بن على عليه السلام . در اين حال بود كه مردان كارزار بر آن جناب حمله آوردند، پس ‍ آن حضرت نيز با شمشير تيز به آنها حمله نمود، چنان حمله اى كه از ضربت شمشير آتشبارش بر روى هم مى ريختند و صف ها را مى شكافتند مانند آنكه گرگى بى باك در ميان گله بزها، به خشمناكى در افتد و حمله بر آن منافقان سنگدل ، آورد هنگامى كه سى هزار نامرد به عدد كامل بودند از پيش روى آن حضرت ، مانند انبوه ملخ ‌ها فرار را بر قرار اختيار مى نمودند. سپس آن امام بى يار در مركز خونين قرار گرفت و فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله )). امام ع همچنان با آنها جنگيد تا آنكه لشكر شيطان حايل گرديد در ميان آن حضرت و حرم مطهر رسول پروردگار عالميان و نزديك به خيمه ها و سراپرده ها رسيدند، پس آن معدن غيرت الله ، فرياد بر گروه دين تباه ، زد كه : ((ويحكم ...))؛ اى پيروان آل ابوسفيان ! اگر شما ر دين نيست و از عذاب روز قيامت ترس نداريد، پس در دنيا خود از جمله آزاد مردان باشيد. و رجوع به حسب هاى خود نماييد چنانكه گمان داريد اگر شما از عرب هستيد.
متن عربى :
قالَ فَناداهُ شِمْرُ: ما تَقُولُ يَابْنَ فاطِمَةَ
قالَ: ((اءَقُولُ: اءَنَا الَّذى اءُقاتِلُكُمْ وَ تُقاتِلُونَنى وَ النَّساءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحُ فَاْمنَعُوا عُتاتَكُمْ وَ جُهّالَكُمْ وَ طُغاتَكُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمى ما دُمْتُ حَيّا)) فَقالَ شِمْرُ: لَعنَة اللّه لَكَ ذلِكَ يَابْنَ فاطِمَةَ وَ قَصَدُوهُ بِالْحَرْبِ فَجَعَلَ يَحْمِلُ عَلَيْهِمْ وَ يَحْمِلُونَ عَلَيْهِ، وَ هُوَ مَعَ ذلِكَ يَطْلُبُ شَرْبَةً مِنْ ماءٍ فَلا يَجِدْى حَتّى أَصابَهُ اثْنَتانِ وَ سَبْعُونَ جِراحَةً فَوَقَفَ يَسْتَر يحُ ساعَةً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ فَبَيْنَما هُوَ واقِفُ إِذْ أَتاهُ حَجَرُ، فَوَقَعَ عَلى جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِيَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتاهُ سَهْمُ مَسْمُومُ لَهُ ثَلاثَ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلى قَلْبِهِ، فَقالَ عَلَيهِالْسلام : ((بِسْمِ اللّه وَ بِاللَّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ ص )) ثُمَّ رَفَعَ رَأُسَهُ اِ لَى السَّماءِ وَ قالَ:
((اءَللّهُمَّ إِنَّك ز تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُوَن رَجُلاً لَيْسَ عَلى وَجْهِ الاْ رْضِ إِبْنُ بِنْتِ نَبِي غَيْرُهُ))
ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ، فَأَخْرَجَهُ مِنُ وَراءِ ظَهْرِهِ، فَانْبَعَثَ الدَّمُ كَأَنَّهُ ميزابُ، فَضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ وَ وَقَفَ،
ترجمه :
راوى گويد: شمر پليد فرياد زد كه اى فرزند فاطمه زهرا عليه السّلام چه مى گويى ؟ امام عليه السّلام فرمود: مى گويم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ داريد و زنان را گناهى نيست ، پس اين سر كشان و جاهلان و ياغيان خود را نگذاريد متعرض حرم من شوند مادامى كه من در حال حياتم شمر گفت : اين حاجت تو رواست اى پسر فاطمه ! پس آن جماعت بى دين همگى قصد امام مبين نمودند و آن فرزند اسدالله حمله برگروه اشقيا، نمود و آنان حمله به سوى آن مظلوم آوردند و در اين حال تقاضاى شربتى از آب از آن بى دينان بى باك نمود ولى ايده اى نبخشيد تا آنكه هفتاد و دو زخم بر بدن شريفش وارد گرديد.
امام عليه السّلام ساعتى بايستاد كه استراحت نمايد و از صدمه قتال ، ضعف بر جنابش مستولى شده بود پس در همان حال كه آن حضرت ايستاده بود، سنگى از جانب دشمنان بر پيشانى مباركش اصابت نمود و خون جارى گشت ، امام جامع خود را گرفت كه خون را از پيشانى شريف پاك نمايد تيرى سه شعبه به جانب حضرت آمد و آن تير بر قلبش كه مخزن علم الهى بود نشست !
حضرت فرمود: ((بسم الله ...)) سپس مبارك به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا! تو مى دانى كه اين گروه مى كشند آن كسى را كه نيست بر روى زمين فرزند دختر پيغمبرى به غير او.
پس آن تير را گرفت و از پشت سر بيرون كشيد و خون مانند ناودان از جاى آن جارى شد و آن جناب را توانايى بر قتال نمانده بود و از كثرت متن عربى :
فَكُلّما أَتاهُ رَجُلُ انْصَرَفَ عَنْهُ، كَراهيةً أَنْ يَلْقَى اللّه بِدَمِهِ حَتّى جاءَهُ رَجُلُ مِنْ كِنْدَةَ يُقالُ لَهُ مالِكُ بْنُ الَّنسْرِ- لَعَنَهُ اللّهُ، فَشَتَمَ الْحُسَيْنَ ع وَ ضَرَبَهُ عَلى رأُسِهِ الشَّريفِ بِالسَّيْفِ، فَقَطَعَ اْلبُرْنُسَ وَ وَصَل ز السَّيْفُ إِلى رَأْسِهِ وَ امْتَلاَ الْبُرْنُسُ دَماً. قالَ الرّاوى فَاسْتَدْعَى الْحُسَيْنُ ع بِخِرْقَةٍ فَشَدَّ بِها رَأْسَهُ، وَ اسْتَدْعَى بِقَلَنْسُوَةٍ فَلَبِسَها وَ اعْتَمَّ عَلَيْها فَلَبِثُوا هُنَيْئَةً ثُمَّ عادُوا إِلَيْهِ وَ أَحاُطوا بِهِ.
فَخَرَجَ عَبْدُ اللّه بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلى ع - وَ هُوَ غُلامُ لَمْ يُراهِقْ مِنْ عِنْدِ النَّساءِ، فَشَدَّ حَتّى وَقَفَ إِلى جَنْبِ الْحُسَيْنِ ع ، فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ إِبْنَهُ عَلِي ع لِتَحْبِسَهُ، فَأَبى وَ امْتَنَعَ إِمْتِناعاً شَديداً وَ قالَ:
وَ اللّهِ لا أُفارِقُ عَمّى !
فَأَهْوى (اءبَحْرُ) بْنُ كَعْبٍ وَ قيلَ: حَرْمَلَةُ بْنُ الْكأ هِلِ - إِلَى الْحُسَيْنِ ع بِالسَّيْفِ.
فَقالَ لَهُ الْغُلامُ:
وَيْلَكَ يَابْنَ الْخبيثَةِ أَتَقْتُلُ عَمّى ؟!
ترجمه :
زخمها و جراحات ، ضعيف و ناتوان گشته بود لذا قدرت جنگيدن را نداشت و هر كس نزديك ايشان مى آمد براى اينكه مبادا در قيامت با خدا ملاقات نمايد در حالى كه خون آن مظلوم برگردنش باشد، باز مى گشت و از آنجا دور مى شد تا آنكه مردى از طايفه ((كنده )) آمد كه نام نحسش مالك بن يسر بود آن زنازاده چند ناسزا به زبان بريده جارى كرد و ضربت شمشير بر سر مباركش فرود آورد كه عمامه امام شكافته شد و عمامه اش از خون لبريز گشت .

شهادت عبدالله بن حسن عليه السّلام
راوى گويد: امام عليه السّلام از اهل حرم دستمالى را طلب فرمود و سر مبارك را با آن محكم بست و كلاهى طلبيد كه عرب آن را ((قلنسوه )) مى نامند و آن را هم بر فرق همايون نهاد و عمامه را بر روى آن پيچيد و ملبس به آن گرديد و بار ديگر عزم ميدان نمود پس لشكر اندكى درنگ نمود، باز آن بى دينان بى شرم رجوع كردند و حضرت امام را احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن عليه السّلام كه طفلى نا بالغ بود از نزد زنان و از حرم امام انس و جان ، بيرون آمد و مى دويد تا در كنار عموى بزرگوار خود حسين مظلوم بايستاد زينب خود را به او رسانيد و خواست كه او را به سوى حرم باز گرداند ولى آن طفل امتناع شديد نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموى خويش جدايى اختيار نمى كنم و از او تنها نمى گذارم ! در اين هنگام ، ((بحربن كعب )) يا بنابر قول ديگر ((حرملة بن كاهل )) همين كه خواست شمشير بر امام عليه السّلام فرود آورد، عبدالله خطاب به او گفت : واى بر تو! اى زنازاده بى حيا!
------------------------------------------
پاورقى ها:
١٧-سوره احزاب (٣٣)، آيه ٢٣.
١٨-در بعضى نسخه ها ((قرطه )) ذكر شده .
١٩-سوره مؤ من (٤٠)، آيه ٣٠ - ٣٣.
٢٠-شاعر اين ابيات را در مصيبت جناب ابوالفضل عليه السّلام را به رشته نظم كشيده كه اينجانب آن ابيات را به زبان فارسى سروده ام :
به دشت غم دلا گر ناله دارى
ببار از ديده سيل اشك كوهسارى
بر آن شاهى كه سر بر آستانش
نهاده جمله شاهان به زارى
سپه سالار شاه ملك ايجاد
ابوالفضل آنكه گردون را مدارى
برادر با حسين و نسل حيدر
نمود آن تشنه لب را جانثارى
كه تا در خون خود غلطيد و برخواند
زفرط بى كسى شه را به يارى
حسين تشه از مرگ برادر
بريخت از ديده اشك بى قرارى
شنيدستم كه آن سقّاى تشنه
به دريا شد دو چشمان ، چشمه سارى
به ياد آمد لب خشك حُسَيْنَش
لب عطشان گذشت از آب جارى
زهى مردى ، زهى يار وفادار
تو اى گردون كجا خود ياد دارى
بريز اى خامه ، خون از مژگان
كه اين خون دل آرد جويبارى .
٢١-مترجم گويد:
زهى كشته گشتن به ميدان جنگ
بِهْ از بر تكاور تشنه به ننگ
ولى ننگ بهتر زبيهوده نام
كه در دوزخت جاى بخشد مدام
۷
متن عربى متن عربى :
فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ، فَاتَّقاها الْغُلامُ بِيَدِهِ، فَاءَطَنَّها الَى الْجِلْدِ فَاذا هِىَمُعَلَّقَةُ.
فَنادَى الْغُلامُ: يا عَمّاهُ!
فَاءَخَذَهُ الْحُسَيْنُ ع فَضَمَّهُ الَيهِ وَ قالَ: ((يَابْنَ اءخى ، اصْبِرْ عَلى ما نَزَلَ بِكَ وَاحْتَسِبْ فى ذلِكَ الْخَيْرَ، فَانَّ اللّهَ يُلْحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ.))
قالَ: فَرَماهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكاهِلِ بِسَهْمٍ، فَذَبَحَهُ وَ هُوَ فى حِجْرِ عَمَّهِ الْحُسَيْنِ ع .
ثُمَّ انَّ شِمْرَ بْنِ ذِى الْجَوْشَنِ حَمَلَ عَلى فُسْطاطِ الحُسَيْنِ فَطَعَنَهُ بِالرُّمْحِ، ثُمَّ قالَ: عَلَيَّ بِالنّارِ اُحْرِقُهُ عَلى مَنْ فيهِ.
فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ ع : ((يَابْنَ ذِى الْجَوْشَنِ، اءَنْتَ الدّاعى بِالنّارِ لِتُحْرِقُ عَلى اءَهْلى ، اءحْرَقَكَ اللّهُ بِالنّارِ)).
وَ جاءَ شَبَثُ فَوَبَّخَهُ، فَاسْتَحيى وَانْصَرَفَ.
قالَ الرّاوى : وَ قالَ الْحُسَيْنُ ع : ايتُونى بِثِوْبٍ لا يُرْغَبُ فيهِ اءجْعَلُهُ تَحْتَ ثيابى ، لِئَلا اءُجَرَّدَ مِنْهُ)).
فَاءتِىَ بِتُبّانٍ، فَقالَ: ((لا، ذاكَ لِباسُ مَنْ ضُرِبَتْ
ترجمه :
تو مى خواهى عمويم رابه قتل رسانى ولى آن ولدالزنا بى حيا، از خدا و رسول پروا ننمود و شمشير را فرود آورد و آن كودك دستش را در پيش ‍ شمشير سپر ساخت و دستش به پوست آويخت و فرياد وا امام بر آورد. حضرت امام او را گرفت و بر سينه خود چسانيد و فرمود: اى فرزند برادر! بر اين مصيبت شكيبايى نما و آن را در نزد خداى عزوجل به خير و ثواب احتساب دار كه خدا تو را به پدر گرامى ات ملحق خواهد فرمود: راوى گويد: در اين اثناء حرمله كاهل حرام زاده تيرى به جانب آن امام زاده معصوم انداخت كه آن تير گلوى آن يتيم را كه در آغوش عموى بزرگوارش ‍ بود، بريد و او جان بر جان آفرين تسليم نمود پس از آن شمر پليد به خيمه هاى حرم مطهر حمله نمود نيزه خود را به خيمه ها فرو برد و گفت : آتش بياوريد تا خيمه ها را با هر كس كه در آن است به شعله آتش سوزانم آن معدن غيرت الله ، حضرت امام فرمود: اى پسر ذى الجوشن ! ايا تو مى گويى آتش آورند كه خيمه ها را بر سر اهل بيت من بسوزانى ، خدا تو را به آتش ‍ دوزخ بسوزاند.
در اين هنگام ((شبث )) پليد آمد و آن شمر عنيد را از اين كار سرزنش ‍ نمود كه آن سگ بى حيا اظهار شرم نموده بر گشت .
راوى گويد: امام به اهل بيت خود فرمود: جامه كهنه اى براى من بياوريد كه كسى در آن رغبت نكند، مى خواهم آن جامه را در زير لباسهايم بپوشم تا اينكه دشمنان بدنم را برهنه نسازند.
متن عربى :
عَلَيْهِ الذِّلَّةُ)).
فَاءَخَذَ ثْوبا خَلِقا، فَخَرَقَهُ وَ جَعَلَهُ تُحْتَ ثِيابِهِ، فَلَمّا قُتِلَ ع جَرَّدُوهُ مِنْهُ عليه السلام .
ثُمَّ اسْتَدعى ع بِسَراويلَ مِنْ حَبَرَةٍ، فَفَرَزَها وَ لَبَسَها، وَ اِنَّما فَرَزَها لِئَلا يَسْلُبَها، فَلَما قُتِلَ سَلَبَها بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ - لعنه الله - وَ تَرَكَ الْحُسَيْنَ ع مُجَرَّدا، فَكانَتْ يَدا بَحْرٍ بَعْدَ ذلِكَ تَيْبَسانِ فِى الصَّيْفِ كَاءَنَهُما عُودانِ يابِسانِ وَ تَتَرَطّبانِ فِى الشِّتاءِ فَتَنْضَحانِ قَيْحا وَ دَما الى اءَنْ اءَهْلَكَهُ اللّهُ تعالى .
قالَ: وَ لَمّا اءُثْخِنَ الْحُسَيْنُ ع بِالْجِراحِ، وَ بَقِيَ كَالْقُنْفُذِ، طَعَنَهُ صالِحُ بْنُ وَهَبِ الْمُزَنى عَلى خاصِرَتِهِ طَعْنَةً، فَسَقَطَ الْحُسَيْنُ ع عَنْ فَرَسِهِ الَى الاءرْضِ عَلى خَدِّهِ الاءيْمَنِ.
ثُمَّ قامَ صلوات الله عليه .
قالَ الرّاوى :
ترجمه :
پس چنين جامه اى آوردند كه عرب آن را ((تبان )) مى گويند امام حسين عليه السّلام آن لباس را نپذيرفت و فرمود: نمى خواهم ، اين لباس كسى است كه داغ ذلت و خوارى به او زده شده باشد سپس جامه كهنه اى آوردند امام عليه السّلام آن را پاره نمود و در زير جامه هاى خود پوشيد و علت پاره كردن آن لباس اين بود تا آن را از بدن شريف آن جناب بيرون نياورند و چون به درجه شهادت رسيد، آن را از بدن شريفش بيرون آوردند سپس آن حضرت لباسى كه نام آن در ميان عربا معروف به ((سراويل )) است و از جنس ‍ حبره بود، طلب داشت و آن را پاره نمود و بر تن خود پوشيد و علت پاره كردن آن لباس ، اين بود تا آن را از بدن آن جناب بيرون نياوردند ولى وقتى شهيد شد، ((بحربن كعب )) آن جامع را به غارت در ربود و امام عليه السّلام را برهنه از آن لباس رها كرد و از اعجاز آن حضرت اين بود كه دستهاى نحس بحر بن كعب ولدالزنا در فصل تابستان مانند دو چوب ، خشك مى گرديد و در زمستان چنان تر مى بود كه خون و چرك از آنها جارى مى شد و به همين درد مبتلا بود تا اينكه جان به مالك دوزخ سپرد. راوى گويد:
چون حضرت امام در اثر زخمها و جراحات بسيار كه در بدن مباركش وارد گرديده بود ضعف و سستى بر حضرتش مستولى شد و از اثر اصابت تيرهاى بسيار بر بدنش ، مانند خارپشت به نظر مى آمد در اين موقع ، صالح بن و هب مرى (يا مزنى ) بى دين با نيزه بر تهيگاه امام مبين زد كه آن مظلوم از بالاى اسب بر زمين افتاد و بر گونه راست
متن عربى :
وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ مِنْ بابِ الْفُسْطاطِ وَ هِىَ تُنادى : وا اءَخاهُ، وا سَيّداهُ، وا اءَهْلَ بَيْتاهُ، لَيْتَ السَّماءَ اُطْبِقَتْ عَلَى الارْضِ، وَ لَيْتَ الجِبالَ تَدَكْدَكَتْ عَلَى السَّهْلِ.
قالَ: وَصاحَ شِمْرُ بِاءَصْحابِهِ: ما تَنْتَظِرونَ بِالرَّجُلِ.
قالَ: فَحَمَلُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جانِبٍ.
فَضَرَبَهُ زُرْعَةُ بْنُ شَريكٍ عَلى كَتِفِهِ الْيُسرى ، فَضَرَبَ الْحُسَيْنُ ع زُرْعَةَ فَصَرَعَهُ.
وَ ضَرَبَهُ آخَرُ عَلى عاتِقِهِ المُقَدَّسِ بِالسَّيْفِ ضَرْبَةً كَبا ع بِها عَلى وَجْهِهِ، وَ كانَ قَدْ اءَعيى ، فَجَعَلَ يَنُوءُ وَ يَكُبُّ.
فَطَعَنَهُ سِنانُ بْنُ اءَنَسٍ النَّخَعى فى تَرْقُوَتِهِ.
ثُمَّ انْتَزَعَ الرُّمْحَ فَطَعَنَهُ فى بَوانى صَدرِهِ. ثُمَّ رَماهُ سِنانُ اءَيْضا بِسَهْمٍ، فَوَقَعَ السَّهْمُ فى نَحْرِهِ.
ترجمه :
صورت بر روى خاك كربلا قرار گرفت . درباره آن غيرت الله از روى خاك برخاست و جون كوه استوار بايستاد رواى گويد: علياى مكرمه زينب خاتون عليه السّلام در آن حال از خيمه هاى حرم بيرون دويد در حالتى كه ندا مى داد: اى واى برادرم ، واى سيد و سرورم واى اهل بيتم ! اى كاش آسمان بر زمين مى افتاد و كوهها بر روى سطح زمين ريزريز مى گرديد رواى گويد: شمر پليد به آن گمراهان عنيد صيحه كشيد كه در حق اين مرد چه انتظار داريد، چرا كارش را تمام نمى كنيد؟ در اين هنگام يك مرتبه گروه بى دين از هر طف بر امام تشنه جگر، حمله ور گرديدند و او را محاصره نمودند ((زرعت بن شريك )) مشرك ، ضربتى بر شانه مبارك امام عليه السّلام زد و حضرت سيدالشهدا نيز ضربتى بر او زد و او را بر روى زمين انداخت و به جهنم و اصل گرداند. والدلزناى ديگر، ضربت شمشيرى بر دوش مقدس آن حضرت آشنا نمود كه از صدمه شمشير آن زبده سر، حضرت اباعبدالله عليه السّلام آن آسمان وقار، به روى خود كه بر آينه انوار جمال پروردگار بود بر زمين افتاد و در چنين احوال آن مطهر جلال ايزد متعال ، از حال رفته و خسته و ضعيف گرديده بود و گاهى بر مى خاست و زمانى مى نشست ؛ در اين هنگام سنا، بن انس بى دين ، نيزه بر چنبره گردن آن سر فراز ملك يقين ، شهسوار ميدان شهادت و نور چشم حضرت رسالت ، آشنا نمود به همين مقدار اكتفا ننمود، بار ديگر نيزه را بيرون كشيد و بر استخوان هاى سينه اش ‍ كه
متن عربى :
فَسَقَطَ ع ، وَ جَلَسَ قاعِدا.
فَنَزَعَ السَّهْمَ مِنْ نَحْرِهِ، وَ قَرَنَ كَفَّيْهِ جَميعا.
وَ كُلَّمَا امْتَلاَ تا مِنْ دِمائِهِ خَضَبَ بِها رَاْ سَهُ وَ لِحْيَتَهُ وَ هُوَ يَقُولُ:
((هَكذا اَ لْقَى اللّه مُخَضَّبا بِدَمى مَغْصُوبا عَلَىَّ حَقَّى ))
فَقالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ - لَعَنَهُ اللّهُ - لِرَجُلٍ عَنْ يَمينِهِ:
إِنْزَلْ وَ يْحَكَ إِلَى الْحُسَيْنِ ع فَأَرِحَهُ.
فَبَدَرَ إِلَيْهِ خَوْلِىُّ بْنُ أَنَسٍ النَّخَعَى - لَعَنَهُ اللّهُ - فَضَرَبَهُ بِالسّيْفِ فى حَلْقِهِ الشَّريفِ وَ هُوَ يَقُولُ:
وَ اللّهِ إِنّى لاَ جْتَزُّ رَأْسَكَ وَ أَعْلَمُ أَنَّكَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ ص وَ خَيْرُ النّاسِ أَبا وَ أُمّا!!!
ثُمَّ اجْتَزَّ رَاْ سَهُ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
وَ فى ذلِكَ يَقُولُ الشّاعِرُ:
ترجمه :
صندوق علوم لدنى بود فرو برد سپس اشقى الاولين و الاخرين ، سنان مشرك لعين ، آن نقطه دايره بلا را نشان تير جفا نمود و آن تير بلا بر گلوى آن زيب سينه و آغوش سيد دو سرا، وارد آمد و از صدمه آن ، گوشواره عرش ‍ رب الارباب بر فرش تراب قرار گفت . باز از غايت غيرت و مردانگى برخاست و بر روى زمين نشست و آن تير را از گلو بيرون كشيد و هر دو دستش را در زير گلوى مبارك مى گرفت و چون پر از خون مى گرديد بر سر و محاسن شريف مى ماليد و مى فرمود: كه به همين حال خدا را ملاقات مى نمايم كه به خون خود آغشته و حق مرا غصب نموده باشند پس عمربن سعد نحس لعين به خبيثى كه در طرف يمين او بود، گفت : واى بر تو! از مركب فرود آى و حسين را راحت كن راوى گويد: خولى بن يزيد اصبحى سرعت نمود كه سر مطهر امام عليه السّلام را از بدن جدا نمايد ولى لرزه بر بدن نحس نجسش افتاد و از آن فعل قبيح اجتناب نمود آنگاه سنان بن انس ‍ نخعى از اسب پياده شد و قصد قتل فرزند رسول و نور ديده زهراى بتول سلام الله عليها - را نمود، شمشير ظلم و جفا بر حلق خامس ال عبا، فرود آورد و به زبان بريده همى گفت : به خدا سوگند كه سر از بدنت جدا مى كنم و حال آنكه مى دانم تويى فرزند رسول الله صلى الله عليه واله و بهترين مردم از جهت پدر و مادر! پس آن شقى نا اميد از رحمت عام يزدانى سر مقدس آن بنده خاص حضرت سبحانى را از بدن شريف جدا نمود.(٢٢) خدا بر ((سنان )) لعنت كنان و آنا فآنا عذابش را مضاعف
متن عربى :
فَأَىُّ رَزِيَّةٍ عَدَلَتْ حُسَيْنا غَداةَ تُبيرُهُ كَفّا سِنانٍ
وَ رَوى أَبُو طاهِرٍ مذحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْبُرْسى فى كِتابِهِ ((مَعَالِمِ الدّينِ))، عَنِ الصّادِقِ ع قالَ:
((لَمّا كانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ ع ما كانَ، ضَجَّتِ الْمَلائِكَةُ إِلَى اللّهِ بِالْبُكاءِ وَ قالُوا: يا رَبَّ هذَا الْحُسَيْنُ صَفِيُّكَ وَ ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكَ
قالَ: فَأَقامَ اللّهُ ظِلَّ الْقائِمِ ع وَ قالَ: بِهذا اءَنْتَقِمُ لِهذا))
وَ رُوِىَ:
أَنَّ سِنانا هذا أَخَذَهُ الْمُخْتارُ فَقَطَعَ أَنامِلَهُ أَنْمَلَةً أَنْمَلَةً ثذمَّ قَطَعَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ وَ أَغْلى لَهُ قِدْرا فيها زَيْتُ وَ رَماةُ فيها وَ هُوَ يَضْطَرِبُ.
قاَل الرّاوى :
وَ ارْتَفَعَتْ فِى السَّماءِ فى ذَلِكَ الْوَقْتِ غُبْرَةُ شدَيدَةُ سَوْداءُ مُظْلِمَةُ فيها ريحُ حَمْراءُ لا يُرى فيها عَيْنُ وَ لا أَثرُ، حَتّى ظَنَّ الْقَوْمُ أَنَّ الْعَذابَ قَدْ جاءَهُمْ،
ترجمه :
گردانند. در مصيبت امام مظلومان و سرور شهيدان ، شاعر چنين گفته : ((فاى رزية ...)) يعنى كدام مصيبت است كه با مصيبت امام حسين عليه السّلام برابرى نمايد؛ مصيبت آن هنگام بود كه دست ظلم سنان بى دين سر از بدن مطهر آن حضرت ، جدا نمود ابوطاهر محمدبن حسن برسى در كتاب ((معالم الدين )) ذكر نموده كه حضرت ابى عبدالله جعفر بن محمدالصادق عليه السّلام فرموده آن هنگام كه مصيبت عظماى شهادت حضرت سيدالشهداء عليه السّلام واقع گرديد، ملائكه به درگاه بارى عزوجل سايه حضرت قائم - عجل الله فرجه - را اقامه نمود آن جناب را در حالتى كه ايستاده بود به فرشتگانش نشان داد و فرمود:به اين شخص ‍ انتقام خواهم كشيد از براى اين مقتول ! و در خبر وارد است كه همين سنان لعين را مختار بگرفت و بندبند انگشتانش را بريد و دستها و پاهايش را قطع نمود و ديگى از روغن زيتون براى هلاكت جان آن ملعون ، بجوشانيد و آن پليد را در ميان روغن انداخت و آن شقى در ميان ديگ به اظطراب بود تا به عذاب الهى واصل گرديد. راوى گويد: در آن ساعت كه حضرت سيدالشهداء عليه السّلام به درجه رفيع شهادت نائل آمد، گرد و غبار شديدى كه سياه و تاريك بود به آسمان برخاست و در آن ميان ، باد سرخى وزيدن گرفت كه چشم هيچ كس نمى توانست جايى را ببيند. لشكر
متن عربى :
فَلَبِثُوا كَذلِكَ ساعَةً، ثُمَّ انْجَلَتْ عَنْهُمْ.
وَ رَوى هِلالُ بْنُ نافِعٍ قالَ:
إِنّى لَواقِفُ مَعَ أَصْحابِ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ لَعَنَه اللّهِ إِذْ صَرَخَ صارِخُ:
أَبْشِرْ أَيُّهَا اْلا ميرُ فَهذا شِمْرُ قَدْ قَتَلَ الْحُسَيْنَ ع .
قالَ: فَخَرَجَتْ بَيْنَ الصَّفَّيْنِ، فَوَقَفْتُ عَلَيْهِ، فَإِنَّهُ ع لَيَجُودُ بِنَفْسِهِ، فَوَ اللّهِ ما رَأَيْتُ قَتيلا مُضَمَّخا بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لا أَنْوَرَ وَجْها، وَ لَقَدْ شَغَلَنى نُورُ وَجْهِهِ وَ جَماُل هَيْاءَتِهِ عَنِ الْفِكْرَةِ فى قَتْلِهِ. فَاسْتَسْقى فى ترلْكَ الْحاِل ماءً فَسَمِعْتُ رَجُلا يَقُولُ لَهُ:
وَ اللّه لا تَذوقُ الماءَ حَتى تَرِدَ الحامِيَةَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَميمِها!!
فَقالَ لَهُ الحُسَيْنُ عليه السلام :
يا وَيْلَكَ! اءَنَا لا اءَرِدُ الحامِيَةَ وَ لا اءَشْرَبُ مِنْ حَميمِها، بَلْ اءَردُ عَلى جَدّى رَسُولِ اللّهِ ص وَ اءَسْكُنُ مَعَهُ فى دارِهِ فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ، وَ اءَشْرَبُ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ، وَ اءَشْكُو اءلَيْهِ ما ارْتَكَبْتُمْ مِنى وَ فَعَلْتُمْ بى )).
ترجمه :
دشمن گمان كرد كه عذاب خدا بر آنان نازل گرديده و ساعتى بر اين حال بودند تا آنكه غبار فرو نشست و اوضاع به حال اول برگشت .
هلال بن نافع روايت كرده كه مى گفت : من با لشكر عمر سعد نحس ايستاده بودم كه شنيدم كسى را كه فرياد مى زند: ايها الامير! تو را بشارت باد كه اينكه شمر بن ذى الجوشن ، حسين را به قتل رسانيد.
هلال گفت : من در ميان دو صف لشكر آمدم و بر بالاى سر آن جناب ايستادم در حالتى كه آن مظلوم مشغول جان دادن بود؛ به خدا سوگند كه هرگز نديده بودم هيچ كشته به خون خويش آغشته را كه در خوشرويى و نورانيت وجه ، بهتر از حسين عليه السّلام باشد و به تحقيق كه نور صورت و جمال هيئت او مرا از تفكر در كيفيت قتل آن جناب باز داشت و در آن حال خواهش جرعه آبى مى نمود، شنيدم كه كافرى بى دين به آن سبط سيدالمرسلين عليه السّلام به زبان بريده اين گونه جسارت نمود كه به خدا آب نخواهى چشيد تا آنكه خود وارد دوزخ گردى و از آب گرم و سوزان جهنم بياشامى ! سپس من به گوش خود شنيدم كه حضرت امام عليه السّلام در جواب او فرمود: واى بر تو باد! من وارد بر دوزخ نمى شوم و از حميم دوزخ نمى آشامم بلكه به خدمت جد بزرگوارم و رسول عالى مقام خواهم رسيد و در خانه بهشتى كه از احمد مختار است با آن بزرگوار در منزلگاه صدق در نزد مليك مقتدر ساكن خواهم بود و از آبهاى بهشت كه خداى عزوجل در كتاب مجيد خود وصف فرمود كه گنديده و ناگوار نمى شود، خواهم آشاميد و به خدمتش
متن عربى :
قالَ: فَغَضِبُوا بِاءَجْمَعِهِمْ، حَتّى كَاءَنَّ اللّهَ لَمْ يَجْعَلْ فى قَلْبِ اءَحَدٍ مِنْهُمْ مِنَ الرَّحْمَةِ شَيْئا، فَاجْتَزُّوا رَاءسَهُ وَ اءِنَّهُ لِيُكَلِّمُهُمْ، فَتَعَجَّبْتُ مِنْ قِلَّةِ رَحْمَتِهِمْ وَ قُلْتُ: وَ اللّهِ لا اءُجامِعُكُمْ عَلى اءَمْرٍ اءَبَدا.
قال :
ثُمَّ اءَقْبَلوا عَلى سَلَبِ الْحُسَيْنِ ع فَاءَخَذَ قَميصَهُ اءسْحاقُ بْنُ حَوْبَةَ الْحَضْرَمى ، فَلَبِسَهُ فَصارَ اءَبْرَص وَامْتَعَطَ شَعْرُهُ.
وَ رُوِىَ:
اءَنَّهُ وُجِدَ فى قَميصِهِ مِاءَةُ وَ بِضْعَ عَشَرَةَ ما بَيْنَ رَمْيَةٍ وَ ضَرْبَةٍ وَ طَعْنَةٍ.
قَالَ الصّادِقُ ع :
وُجِدَ بِالحُسَيْنِ ع ثَلاثُ وَ ثَلاثُونَ طَعْنَةً وَ اءَرْبَعُ وَ ثَلاثُونَ ضَرْبَةً)).
وَاءَخَذَ سَراويلَهُ بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ التَّيْمى - لَعَنَهُ اللّهُ - وَرُوِىَ:
اءَنَّهُ صارَ زَمِنا مُقْعَدا مِنْ رِجْلَيْهِ.
ترجمه :
شكايت مى كنم از آنكه دست خود را به خون من آلوديد و از كردار زشت كه به جا آورديد هلال گفت : آن بدكيشان همگى آن چنان به خشم و طغيان آمدند كه گويا خداى عزوجل در قلب يكى از آن بى دينان رحم فرار نداده است ؛ پس سر مطهر نور ديده حيدر و پاره جگر پيغمبر را از بدن جدا نمودند در حالتى كه با ايشان به تكلم مشغول بود - لعنهم الله و خذلهم الله - پس من از بى رحمى آن گروه به شگفت آمدم و گفتم : به خدا سوگند كه من هرگز در هيچ امرى با شما اتفاق نخواهم نمود راوى گويد: پس از آنكه آن گروه لعين ، سبط سيدالمرسلين عليه السّلام را به تيغ ظلم مقتول كردند و سر از بدن مطهر آن جناب جدا نمودند، لشكر شقاوت آثار و آن جماعت قساوت كردار روى آوردند براى غارت لباسها و السلحه امام مظلومان و سرور شهيدان ، پيراهن آن يوسف زندان محنت و ابتلاء را اسحاق بن حويه حضرمى پرجفا، ربود و آن را به قامت نارساى نحس خود پوشانيد و از اعجاز آن شهيد راه بى نياز، بدن نحس آن روسياه به مرض برص سفيد مبتلا شد، به قسمى كه جميع موهاى بدن آن بدبخت پليد فرو ريخت و در روايت است كه دو پيراهن آن عزيز مصر شهادت ، جاى زياده از يك صد و ده جراحت از زخم تير و نيزه و شمشير، يافتند امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود: در جسد مطهر آن سرور جاى سى و سه طعنه نيزه و سى چهار ضربت شمشير يافتند.
بحربن كعب تميمى بد نهاد، شلوار حضرت را به غارت برد و هم
متن عربى :
وَاءَخَذَ عِمامَتَهُ اءَخْنَسُ بْنُ مُرْثَدِ بْنِ عَلْقَمَةَ الْحَضْرَمى فَاعْتَمَّ بِها فَصارَ مَعْتذوها.
وَ اءَخَذَ نَعْلَيْهِ الاسْوَدُ بْنُ خالِدٍ.
وَ اءَخَذَ خاتَمَهُ بَجْدَلُ بْنُ سَليمٍ الْكَلْبى ، فَقَطَعَ اءِصْبَعَهُ ع مَعَ الْخاتَمِ.
وَ هَذا اءَخَذَهُ الْمُخْتارُ فَقَطَعَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ وَ تَرَكَهُ يَتَشَحَّطُ فى دَمِهِ حِتى هَلَكَ.
وَ اءَخَذَ قَطيفَةً لَهُ ع كانَتْ مِنْ خَزٍّ قَيْسُ بْنُ الاشْعَثِ.
وَ اءَخَذَ دِرْعَهُ البَتْراءُ، عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَلَمّا قُتِلَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَهَبَهَا الْمُخْتارُ لابى عُمْرَةَ قاتِلِهِ.
وَ اءَخَذَ سَيْفَهُ جُميعُ بْنُ الخَلِقِ الاودى .
وَ قيلَ: رَجُلُ مِنْ بَنى تَميمٍ يُقالُ لَهُ الاءَسْوَدُ بْنُ حَنْظَلَةَ.
وَ فى رِوايَةِ ابْنِ سَعْدٍ اءَنَّهُ:
اءخذ سَيْفَهُ الْفَلافِسُ النَّهْشَلى .
ترجمه :
در روايت است كه آن كافر شرير از معجزه فرزند بشير و نذير، پاهاى نحسش ‍ فلج شد و خود نيز زمين گير گرديد عمامه آن سرور را كه رشك خورشيد انور بود ملعونى كه او را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمى ابتر مى گفتند از سر آن سرفراز منصب شهادت و فرزند ساقى كوثر برداشت و بعضى گفتند كه جابربن يزيد اودى ، عمامه امام را در بود و آن را بر سر خود پيچيد و از اثر ضياى آن عمامه مهر آسا، خفاش عقل و هوشش به ظلمتگاه عدم فرار نمود و آن ملعون ديوانه شد، نعلين بيضاى آن كليم طور سعادت را اسود بن خالد مردود بدتر از فرعون و نمرود، از پاى حضرت بربود. انگشتر سليمان ملك شهادت را به جدل بن سليم كلبى بيرون آورد و آن ظالم يهودى ، انگشت مبارك حضرت را - كه مدار عوالم امكان منوط به اشاره اراده حضرتش بود - با انگشتر قطع نمود! مختاربن ابى عبيده ، همين لعين را گرفته و دستها و پاهاى نحسش را بريد و آن سگ پليد در خون خود مى غلطيد تا روح جبينش تسليم مالك دوزخ شده هلاك گرديد - لعنه الله - قطيفه از خز كه با آن پرده دار حريم اسرار لدنى بود، قيس بن اشعث ظالم جحود ربود. زره آن شير بيشه شجاعت را كه موسوم به ((بتراء)) بد، عمر سعد ابتر ببرد و چون آن سگ بدكردار به انتقام خون فرزند احمد مختار مقتول مختار گرديد، همان زره را به ((ابى عمره )) قاتل آن لعين ، بخشيد. شمشير آن يكه تاز ميدان شفاعت را، ((جميع بن خلق اودى )) شقاوت انباز، باز نمود و بعضى گفته اند كه
متن عربى :
وَ زادَ مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيّا: اءَنَّهُ وَقَعَ بَعْدَ ذلِكَ اِلى بِنْتِ حَبيبٍ بْنِ بُدَيْلُ.
وَ هذَا السَّيْفُ المَنْهُوبُ لَيْسَ بِذِى الْفقارِ، فَانَّ ذلِكَ كانَ مَذْخورا وَ مَصُونا مَعَ اءَمْثالِهِ مِنْ ذَخائِرِ النُبُوَّةِ وَ الامامَةِ، وَ قَدْ نَقَلَ الرُّواةُ تَصديقَ ما قُلْناهُ وَ صُورَةَ ما حَكَيْناهُ.
قَالَ الرّاوى : وَ جاءَتْ جارِيَةُ مِنْ ناحِيَةِ خِيَمِ الْحُسَيْنِ ع .
فَقَالَ لَها رَجُلُ: يا اءَمَةَ اللّهِ اِنَّ سَيِّدَكَ قُتِلَ.
قالَتِ الْجارِيَةُ: فَاءَسْرَعْتُ الى سَيِّداتى وَ انا اَصيحُ، فَقُمْنَ فى وَجْهى وَ صِحْنَ.
قالَ: وَ تَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بُيُوتِ آلِ الرَّسُولِ وَ قُرَّةِ عَيْنِ الْبَتُولِ، حَتى جَعَلُوا يَنْتَزِعُونَ مِلْحَفَةَ الْمَرْاءَةِ عَنْ ظَهْرِها، وَ خَرَجَ بَناتُ رَسُولِ اللّهِ ص وَ حَريمِهِ يَتَساعَدْنَ عَلَى الْبُكاءِ وَ يَنْدُبْنَ لِفِراقِ الحُماةِ وَالاحِبّاءِ.
فَرَوى حُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ قالَ: رَاءَيْتُ امْرَاءَةً مِنْ بَنى
ترجمه :
مردى از بنى تميم كه نام آن روسياه ((اسودبن حنظله )) دين تباه بود شمشير را از ميان فرزند صاحب ذوالفقار باز نمود و به روايت ابن بى سعد، شمشير را ((فلافس نهشلى )) برداشت و محمد بن زكريا گفته كه عاقبت آن شمشير به دختر حبيب بن بديل رسيد. البته شايان ذكر است كه آن شمشيرى كه از جناب سيدالشهداء - عليه الاف التحية والثناء - در كربلا به غارت رفت سواى ذوالفقار حيدر كرار است ؛ زيرا ذوالفقار با ساير ذخاير و ودايع نبوت و امامت در خدمت امام زمان عليه السّلام مصون و محفوظ است و تصديق اين مدعا و صورت ما حكيناه را راويان اخبار و آثار بيان نموده اند.
راوى گويد: كنيزكى از ناحيه خيمه هاى حرم محترم امام حسين عليه السّلام بيرون آمد. مردى به او رسيد گفت : يا امة الله ! اقايت كشته شد! آن كنيزك گفت : من صيحه زنان به سرعت نزد خانم خود رفتم و اين خبر وحشتناك را به ايشان دادم پس همه زنان برخاستند و در مقابل من آغاز ناله و فرياد بر آوردند.
راوى گويد: لشكر اشقيا، مسارعت در غارت اموال ال رسول و قرت العين بتول نمودند و كار غارت به جايى رسيد كه از سر زنها، چادر مى ربودند دختران آل رسول و حريم آن جناب به اتفاق هم به گريه و ناله مشغول شدند و گريه در فراق كسان و احبا و دوستان خود مى نمودند حميد بن مسلم گويد: ديدم زنى از قبيله بكربن وائل كه با همسر خود در ميان اصحاب عمر سعد لعين بود، وقتى ديد كه
متن عربى :
بَكْرٍ بْنِ وائِلِ كانَتْ مَعَ زَوْجِها فى اءَصْحابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ.
فَلَمّا رَاءَتِ الْقَوْمَ قَدِ اقْتَحَمُوا عَلى نِسَاءِ الْحُسَيْنِ ع فى فُسْطاطِهِنَّ وَ هُمْ يَسْلُبُونَهُنَّ، اءَخَذَتْ سَيْفا وَ اءَقْبَلَتْ نَحْوَ الفُسْطاطِ وَ قالَتْ:
يا آلَ بَكْرٍ بْنِ وائِلٍ اءَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّهِ؟!
لا حُكْمَ الا للّهِ، يا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ، فَاءَخَذَها زَوْجَها فَرَدَّها الى رَحْلِهِ.
قَالَ الرّاوى :
ثم اءُخْرَجوا النِّساءَ مِنَ الخَيْمَةِ وَاءشْعَلُوا فِيهَا النّارَ، فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافياتٍ باكياتٍ يَمْشينَ سَبايا فى اءَسْرِ الذِّلَّةِ.
وَ قُلْنَ:
بِحَقِ اللّهِ الا ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلى مَصْرَعِ الحُسَيْنِ، فَلَمّا نَظَرَ النِّسْوَةُ اِلى الْقَتْلى صِحْنَ وَ ضَرَبْنَ وُجُوهَهُنَّ.
قالَ: فَوَ اللّهِ لا اءَنْسى زَيْنَبَ ابْنَةَ عَلِيٍّ وَ هِىَ تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ ع وَ تُنادي بِصَوْتٍ حَزينٍ وَ قَلْبٍ كَئيبٍ:
ترجمه :
لشكريان بر سر زنان و حرم حسين عليه السّلام هجوم آورده اند و در خيمه ها داخل شده اند و به غارت اهل بيت مشغولند، شمشيرى برداشته و به جانب خيمه ها شتافت و فرياد استغاثه بر آورد كه اى آل بكربن وائل ! آيا سزاوار است كه دختران رسول صلى الله عليه و اله را برهنه نمايند!؟ غيرت شما كجاست ؟! ((لا حكم الا الله ، يالثارات رسول الله ))!!
شوهر اين زن او را گرفته و به خيمه اش برگردانيد.
راوى گويد: پس از غارت خيمه ها طاهرات ، آن گروه شقاوت سمات ، زنان آل طاها را از خيمه ها بيرون نمودند و آتش ظلم و عدوان بر آن خيمه ها كه مهد امان و پناهگاه عالميان بود، بر افروختند و زنان با سر و پاى برهنه و غارت زده گريه كنان بيرون آمدند و در حالى كه با خوارى به اسارت گرفته شده بودند مى گفتند: شما را به خدا قسم مى دهيم كه ما را بر قتلگاه حسين عليه السّلام بگذرانيد، دشمنان نيز اين تقاضا را قبول كردند و چون چشم زنان به آن شهيدان افتاد، فرياد صيحه بر آوردند و سيلى به صورت خود زدند راوى گويد: به خدا سوگند كه فراموش نمى كنم كه عليا مكرمه زينب خاتون عليه السّلام دختر على مرتضى را كه بر حسين عليه السّلام ندبه مى نمود و به آواز حزين و قلبى غمگين صدا مى زد: اى خواجه كائنات كه پيوسته هد آيه ها و تحفه ها با درود نامحدود فرشتگان آسمان تقديم سده جلالت مى گردد، اينك اين حسين است كه به خون خود آغشته شده و اعضايش قطعه قطعه گرديده است و اينها دختران تو هستند كه اسير شده اند از اين ظلم متن عربى :
وامُحَمَّداهُ، صَلّى عَلَيْكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ. هذا حُسَيْنُ بِالْعَراءِ، مُرَمَّلُ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الاعْضاءِ، واثَكْلاهُ، وَ بَناتُكَ سَبايا، الَى اللّهِ الْمُشْتَكى وَ الى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفزى وَ اِلى عَليٍّ المُرْتَضى وَ اِلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ، و الى حَمزَةَ سَيِّدِ الشُّهَداء. وامُحَمَّداهُ، وَ هذا حُسَيْنُ بِالعَراءِ، تَسْفى عَلَيْهِ رِيحُ الصَّباءِ، قَتيلُ اءَولادِ الْبَغايا. واحُزْناهُ، واكَرْباهُ عَلَيْكَ يا اءبا عَبْدِ اللّهِ، اءَلْيَوْمَ ماتَ جَدّى رَسُولُ اللّه .
يا اءَصْحابَ مُحَمَّدٍ، هولاءِ ذُرِّيَّةُ الْمُصْطفى يُساقُونَ سَوْقَ السَّبايا. وَ فى بعْضِ الرَّواياتِ: وامُحَمَّداهُ، بَناتُكَ سَبايا، وَ ذُرّيَّتُكَ مُقَتَّلَةُ تَسْفى عَلَيْهِمْ ريحُ الصَّباءِ، وَ هَذا حُسَيْنُ مَحْزُوزُ الرَّاءسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ العِمامَةِ وَالرَّداءِ. بِاءبى مَنْ اءَضْحى عَسْكَرُهُ فى يَوْمِ الاثْنَيْنِ نَهْبَا. بِاءبى مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ العُرى .
بِاءبى مَنْ لا غائِبُ فَيُرْتَجى ، وَ لا جَريحُ فَيُداوى .
بِاءبى مَنْ نَفْسى لَهُ الفِداءُ.
بِاءبِى الْمَهْمُومُ حَتّى قَضى .
بِاءبى الْعَطشانُ حَتى مَضى .
ترجمه :
و ستم ها به خداوند و به خدمت محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا و حمزه سيدالشهداء عليه السّلام شكايت مى برم ، يا محمد! اين حسين است كه در گوشه بيابان افتاده و باد صبا بر او مى گذرد و او به دست زنازادگان كشته شده است اى بسا حزن و اندوه من ! امروز احساس مى كنم كه جد بزرگوارم احمد مختار از دنيا رحلت نمود!
كجاييد اى اصحاب محمد صلى الله عليه و اله !؟ اينك اين بى كسان ، ذريه مصطفى را به اسيرى مى برند و در روايت ديگر وارد شده است كه مى گفت : يا محمد! اينك دختران تو اسير و ذريه تو كشته شده اند و باد صبا بر اجساد ايشان مى وزد و اينك حسين سر از قفا جدا گرديده عمامه و ردايش را از سر دوشش كشيده اند.
پدرم فداى آن حسين كه در روز دوشنبه لشكرش به تاراج رفت .
شايد اين كلمه اشاره باشد به روز سقيفه بنى ساعده .
پدرم به فداى آن حسين كه طناب خيمه هاى حرمش را بريدند.
پدرم به فداى آن حسين كه به سفر نرفته تا اميد بازگشتش را داشته باشم و زخم بدنش طورى نيست كه مداوا توانم نمود جانم به فدايش كه با بار غم و اندوه از دنيا رفت .
پدرم به فداى او كه با لب تشنه از دار دنيا رفت . پدرم به فداى او كه جدش ‍ محمد مصطفى است .
متن عربى :
بِاءَبى مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدَّماءِ، بِاءبى مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ الهِ السَّماءِ، بِاءَبى مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِيِّ الْهُدى ، بِاءَبي مُحَمَّدُ الْمُصطَفى ، بِاءبي عَلِيُّ الْمُرْتَضى ، بِاءَبي خَديجَةُ الْكُبْرى ، بِاءبى فَاطِمَةُ الزَّهراءِ سَيِّدَةُ النِّساءِ، بِاءَبى مَنْ رُدَّتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ حَتّى صَلّى .
قَالَ الرّاوى : فَاءبْكَتْ وَ اللّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَديقٍ! ثُمَّ اءَنَّ سُكَيْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَيْنِ ع ، فَاجْتَمَعَ عِدَّةُ مِنَ الاعْرابِ حَتّى جَرُّوها عَنْهُ.
قَالَ الرّاوى : ثُمَّ نادى عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فى اءصْحابِهِ: مَنْ يَنْتَدِبُ لِلْحُسَيْنِ فَيُوَطِّى الْخَيْلَ ظَهْرَهُ؟ فَانْتَدَبَ مِنْهُمْ عَشَرَةُ وَ هُمْ اسْحاقُ بْنُ حَوْبَةَ الَّذى سَلَبَ الْحُسَيْنِ ع قَميصَهُ، وَاءَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدٍ، وَ حَكيمُ بْنُ طُفَيْلٍ السَّنْبِسى ، وَ عُمَرُ بْنُ صُبَيْحٍ الصَّيْداوى ، وَ رَجاءُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدى ، وَ سالِمُ بْنُ خَثْيَمَةَ الْجُعْفى ، وَ واحِظُ بْنُ ناعِمٍ، وَ هانى بْنُ شَبَثِ الْحَضْرَمى ، وَ اءُسَيْدُ بْنُ مالِكٍ لَعَنَهُمُ اللّهُ، فَدَاسُوا الْحُسَيْنَ ع بِحَوافِرِ خَيْلِهمْ حَتّى رَضُّوا ظَهْرَهُ وَ صَدْرَهُ.
ترجمه :
پدرم به فداى او كه فرزند زاده رسول الله آسمانهاست .
پدرم به فداى او كه سبط نبى هدى است جانم به فداى محمد مصطفى و خديجه كبرى و على مرتضى و فاطمه زهراء سيده زنان . جانم به فداى آن كس كه آفتاب بر او از مغرب بازگشت و طلوع ديگر نمود تا او نماز گزارد.
راوى گفت : به خدا سوگند! زينب كبرى عليه السّلام با اين سخنان سوزناك دوست و دشمن را بگرياند سپس سكينه خاتون ، جنازه پدر خود حسين عليه السّلام را در آغوش كشيد، پس گروهى از اعراب جمع شدند و آن مظلومه را از روى نعش پدر جدا نمودند.
راوى گويد: پس از شهادت امام مبين ، عمر سعد لعين در ميان اصحاب و ياران بى دين خود ندا در داد: كيست كه اجابت كند دعوت امير خود ابن زياد را درباره حسين به جا آورد و بر بدن او بتازد؟ پس ده نفر ولدالزنا اجابت آن لعين را نمودند و نامهاى نحس آن ملعونها عبارت است از: اسحاق بن حويه بى دين و او همان ملعون بود كه پيراهن از بدن شريف امام عليه السّلام ، بيرون آورد؛ اخنس بن مرثد بدائين ؛ حكيم بن طفيل سنبسى لعين ؛ عمرو بن صبيح صيداوى كافر؛ رجاء بن منفذ عبدى ؛ سالم بن خثيمه جعفى پليد؛ واحظ بن ناعم شقى ، صالح بن وهب جعفى جفاگر، هانى بن شبث حضر مى عنيد و اسيد بن مالك هالك - لعنهم الله اجمعين - پس آن لعينان ، سينه و پشت فرزند رسول را به سم اسبها خود پايمال كردند و در هم شكستند.
متن عربى :
قَالَ الرّاوى : وَ جاءَ هولاءِ الْعَشَرَةِ حَتّى وَقَفُوا عَلَى ابْنِ زِيادٍ فَقالَ اءُسَيْدُ بْنُ مالِكٍ اءَحَدُ الْعَشَرَةِ:
نَحْنُ رَضَضْنا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ
بِكُلِّ يَعْبوبٍ شَديدٍ الاسْرِ
فَقَالَ ابْنَ زِيادٍ مَنْ اءَنْتُمْ؟
قالُوا: نَحْنُ الَّذينَ وَطِئنا بِخُيُولِنا ظَهْرَ الْحُسَيْنَ حَتّى طَحَنّا حَناجِرَ صَدْرِهِ.
قالَ: فَاءَمَرَ لَهُمْ بِجائِزَةٍ يَسيرَةٍ.
قالَ: اءبُو عُمَرُ الزّاهِدُ: فَنَظَرْنا الى هولاءِ الْعَشَرَةِ، فَوَجَدْناهُمْ جَميعا اءوْلادَ زِنا.
وَ هولاءِ اءَخَذَهُمُ الْمُخْتارُ، فَشَدَّ اءَيْديَهُمْ وَ اءَرْجُلَهُمْ بِسُكَكِ الْحَديدِ، وَ اءوْطاء الْخَيْلَ ظُهُورَهُمْ حَتّى هَلَكُوا.
وَ رَوى ابْنُ رَباحٍ قالَ: لَقيتُ رَجُلا مَكْفوفا قَدْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَيْنِ ع .
فَسُئِلَ عَنْ ذِهابِ بَصَرِهِ؟
فَقال : كُنْتُ شَهِدْتُ قَتْلَهُ عاشِرَ عَشَرَةٍ، غَيْرَ اءَنّى
ترجمه :
راوى گويد: ده نفرى كه جرات نموده و اسب بر بدن مطهر نور چشم حيدر تاختند به نزد ابن زياد بدنهاد آمدند و در بارگاه آن لعين ايستادند يكى از آن روسياهان كه نام نحسش اسيد بن مالك بود اين بيت را بخواند: ((نحن رضضنا...))؛ يعنى ماييم آن ده نفر كه اول پشت حسين و سپس سينه اش را به وسيله اسبهاى تيزرو، بلند قامت و قوى هيكل ، در هم شكستيم و خرد ساختيم ابن زياد پرسيد: شما چه كسانيد؟ گفتند: ماييم آن كسانى كه اسبها را بر بدن حين تاختيم و او را پايمال مركبهاى خود نموديم به حدى كه استخوانهاى سينه اش را نرم و خرد كرديم راوى گويد: عبيدالله بن زياد حكم نمود كه جايزه اى ناچيز به آنها دادند از ابو عمرو زاهد مروى است كه گفت : آن ده نفر ملعون را چون نيك نظر نموديم همه آنها را حرام زاده يافتيم و وقتى مختار اين ده نفر را دستگير نمود، امر كرد تا دست و پاى آنها را با ميخهاى آهنين به زمين فروبستند و اسبها را بر پشت نحس آنها تاختند تا جان به مالك دوزخ سپردند.
از ابن رباح روايت است كه گفت : مرد كورى را ديدم كه در روز شهادت حضرت سيد الشهداء عليه السّلام در لشكر ابن زياد حضور داشت ، از او سؤ ال مى كردند از سبب نابينا شدنش ، او در جواب گفت : من با نه نفر ديگر از لشكريان در روز عاشورا در كربلا حاضر بودم جز آنكه من ته شمشير زدم نه تير انداختم و چون آن حضرت به شهادت رسيد من به سوى خانه خود برگشتم و نماز عشا را به جاى
متن عربى :
لَمْ اءَطْعَنْ وَ لَمْ اءضْرِبْ وَ لَمْ اءَرْمِ، فَلَمّا قُتِلَ رَجَعْتُ اِلى مَنْزِلى وَ صَلَّيْتُ الْعِشَاءَ الاخِرَةَ وَ نُمْتُ.
فَاءتانى آتٍ فى مَنامى ، فَقالَ: اءَجِبْ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله !
فَقُلْتُ: ما لى وَلَهُ؟
فَاءَخَذَ بِتَلابيبى وَ جَرَّنى الَيْهِ، فَاءذَا النَّبى ص جالِسُ فى صَحْراءَ، حاسِرُ عَنْ ذِراعَيْهِ، آخِذُ بِحَرْبَةٍ، وَ مَلَكُ قائِمُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ فى يَدِهِ سَيْفُ مِنْ نارٍ فَقَتَلَ اءَصْحابِىَ التَّسْعَةَ، فَلَمّا ضَرَبَ ضَرْبَةً الْتَهَبَتْ اءنْفُسُهُمْ نارا.
فَدَنَوْتُ مِنْهُ وَ جَثَوْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ قُلْتُ: اءَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ، فَلَمْ يَرُدَّ عَلَىّ، وَ مَكَثَ طَويلا.
ثُمَّ رَفَعَ رَأْسهُ وَ قالَ: يا عَدُوُّ اللّهِ إِنْتَهَكْتَ حُرْمَتى وَ قَتَلْتَ عِتْرَتى وَ لَمْ تَرْعِ حَقْى وَ فَعَلْتَ ما فَعَلْتَ.
فَقُلْتَ: يا رَسُولَ اللّهِ، وَ اللّهِ ما ضَرَبْتُ بِسَيْفٍ، وَ لا طَعَنْتُ. بِرُمْحٍ وَ لا رَمَيْتُ بِسَهْمٍ.
ترجمه :
آوردم و به خواب رفتم پس در عالم رويا شخصى به نزد من آمد و به من گفت :
رسول خدا عليه السّلام تو را طلب نموده ، به نزد پيامبر بيا.
گفتم : مرا با رسول چه كار است !؟
پس آن شخص گريبان مرا گرفت و كشان كشان تا به خدمت پيامبر آورد.
پس آن جناب را ديدم در صحرايى نشسته و آستين هاى خود را تا مرفق بالا زده و حربه اى در دست دارد و فرشته اى در پيش روى آن حضرت صلى الله عليه واله ايستاده و شمشيرى از آتش در دست دارد و آن نه نفر ديگر هم حاضر بودند.
آن فرشته آن نه نفر را به اين كيفيت به قتل رسانيد كه هر يك را ضربتى كه مى زد شعله آتش او را فرو مى گرفت و به درك مى رفت .
پس من نزديك خدمت شدم و در حضور آن جناب به دو زانو نشستم و گفتم : ((السلام عليك يا رسول الله ))!
آن حضرتت جواب سلام مرا نفرمود.
مدتى دراز سر مبارك را به زير افكند سپس سرش را بلا نمود و فرمود: اى دشمن خدا! حرمت مرا شكستى و عترت مرا به قتل رسانيدى و رعايت حق را ننمودى و كردى آنچه كردى !!!
پس من گفتم : يا رسول الله ! به خدا سوگند كه من نه شمشير زدم و نه نيزه به كار بردم و نه تير انداختم .
متن عربى :
فَقالَ: صَدَقْتَ، وَ لكِنِّ كَثَّرتَ السَّوادَ، اءُدْنُ مِنّى فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَإِذا طَشْتُ مَمّلُوُّ دَما.
فَقالَ لى : هذا دَمُ وَلَدِى الْحُسَيْنِ ع ، فَكَحَلَنى مِنْ ذلِكَ الدَّمِ، فَانْتَبَهْتُ حَتَّى السّاعَةَ لا اءُبْصِرُ شَيْئا.
وَ رُوِىَ عَنِ الصّادِقِ ع ، يَرْفَعُهُ اِلَى النَّبِىِّ ص اءَنَّهُ قالَ:
((اِذا كازن يَوْمَ الْقِيامَةِ نُصِبَ لِفاطِمَةَ ع قُبَّةُ مِنْ نُورٍ، وَ يَقْبَلُ الْحُسَيْنُ ع وَ رَأْسَهُ فى يَدِهِ.
فَاِذا رَأَتْهُ شَهَقَتْ شَهْقَةً لا يَبْقى فى الْجَمْعِ مَلَكُ مُقَرَّبُ وَ لا نَبِىُّ مُرْسَلُ اِلاّ بَكى لَها.
فَيُمَثِّلُهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَها فى أَحْسَنِ صُورَةٍ(٢٣) وَ هُوَ يُخاصِمُ قَتَلَتَهُ بِلا رَاءسٍ.
فَيَجْمَعُ اللّهِ لى قَتَلَتَهُ وَ الْمُجَهِّزينَ عَلَيْهِ وَ مَنْ شَرَكَ فى دَمِهِ، فَأَقتُلُهُمْ حَتّى آتِىَعَلى آخِرِهِمْ
ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنينَ ص .
ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمْ الْحَسَنُ ع
ترجمه :
رسول خدا فرمود: راست مى گويى و لكن سياهى لشكر بودى و بر تعداد آنها افزودى آنگاه فرمود: به نزديك من بيا و چون نزديك شدم در خدمتش ‍ طشتى پر از خون ديدم ، پس حضرت فرمود: اين خون فرزندم حسين است و سپس از آن خون مانند سرمه در چشمانم كشيد و وقتى از خواب بيدار گشتم ، ديدم ديگر چشمم جايى را نمى بيند از حضرت صادق عليه السّلام مروى است كه مرفوعا از رسول خدا صلى الله عليه واله روايت نموده كه چون روز قيامت شود از براى فاطمه زهرا قبه اى از نور نصب مى نمايند و حسين عليه السّلام به محشر مى آيد در حالتى كه سر خود را بر روى دست گرفته و سر بر بدن ندارد و چون فاطمه عليه السّلام او را به اين شكل ببيند يك نعره مى زند كه هيچ فرشته مقرب و نه پيغمبر مرسل نمى ماند مگر آنكه همى به گريه مى افتند.
سپس خداى عزوجل ، حسين عليه السّلام را به بهترين صورتها از براى فاطمه زهرا عليه السّلام مثل مى نمايد و در آن حال ، حسين عليه السّلام در حالى كه سر بر بدن ندارد به قاتلان خود مخاصمه مى كند سپس خداوند، كشندگان او را و آنانكه سر از بدن اطهرش جدا نمودند و يا به نحوى در ريختن خون آن مظلوم شركت داشته اند در مكانى جمع مى كند و من همه آنان را به قتل مى رسانم .
سپس خداى عزوجل آنان را زنده مى كند باز جناب امير مؤ منان عليه السّلام همه ايشان را مقتول مى نمايد؛ باز زنده مى شوند و امام حسن عليه السّلام آن اَشقْيا را به قتل مى رساند و باز خدا ايشان را زنده مى كند پس امام
متن عربى :
ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمُ الْحُسَيْنُ ع
ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَلا يَبْقى مِنْ ذُرِّيَّتِنا اءَحَدُ اءلاّ قَتَلَهُمْ. فَعِنْدَ ذلِكَ يَكْشَفُ الْغَيْظُ وَ يُنْسَى الْحُزْنُ)).
ثُمَّ قَاَل الصّادِقُ ع :
((رَحِمَ اللّهُ شيعَتَنا شيعَتَنا، هُمْ وَ اللّهِ الْمُؤْمِنُونَ وَ هُمْ الْمُشارِكُونَ لَنا فِى الْمُصيبَةِ بِطِوُلِ الْحُزْنِ وَ الْحَسْرَةِ))
وَ عِنَ النَّبِىِّ ص أَنَّهُ قالَ:
((اذا كانَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَاءْتى فاطِمَةُ ع فى لُمَّةٍ مِنْ نِسائِها.
فَيُقالُ لَها: اءُدْخُلِى الْجَنَّةَ.
فَتَقُولُ: لا اءُدْخُلُ حَتّى اءَعْلَمَ ما صَنَعَ بِوَلَدى مِنْ بَعْدى .
فَيُقالُ: لَها اءُنْظُرى فى قَلْبِ الْقِيامَةِ، فَتَنْظُرُ اِلَى الْحُسَيْنِ ع قائِما لَيْسَ عَلَيْهِ رَاءْس ، فَتَصْرخُ صَرْخَةً فَاءَصْرَخُ لِصِراخِها وَ تَصْرَخُ الْمَلائِكَةُ لِصِراخِها)).
وَ فى رِوايَةٍ اءخرى : (( وَ تُنادى وا وَلَداهُ، واثَمَرَةَ فُؤ اداهُ)).
ترجمه :
حسين عليه السّلام آنان را به قتل مى آورد و باز زنده مى گردند پس احدى از ذريه ما باقى نمى ماند مگر آنكه هر كدام يك مرتبه آنها را به قتل مى رساند در اين هنگام غيظ و خشم ما فرو مى نشيند و اندوه و مصيبت حضرت سيدالشهداء عليه السّلام از خاطرها رفته و به فراموشى سپرده مى شود(٢٤)
پس از آن ، امام جعفر عليه السّلام فرمود: خدا رحمت كند شيعيان ما را، به خدا سوگند كه ايشان مؤ منان بر حق اند به خدا قسم ! آنها به واسطه درازى حزن و اندوه و حسرتشان ، در مصيبت با ما شريكند و از رسول خدا عليه السّلام مروى است كه فرمود: چون قيامت شود فاطمه زهرا عليه السّلام در حالى كه زنان اطرافش را گرفته اند، مى آيد، پس به او گفته مى شود داخل بهشت شو! فاطمه عليه السّلام مى گويد: من داخل بهشت نمى شوم تا آنكه بدانم بعد از رحلت من از دنيا، با فرزندم حسين عليه السّلام چگونه رفتار كرده اند.
پس به او گفته مى شود: ((انظرى فى قلب القيامة ))؛ يعنى به وسط صحراى محشر نظر نما! چون نظر نمايد حسين عليه السّلام را مى بيند ايستاده و سر در بدن ندارد.
در اين هنگام فرياد بر مى آورد و من نيز از فرياد او به فرياد مى آيم و فرشتگان هم به فرياد مى افتند.
و در روايت ديگر چنين وارد شده كه فاطمه زهرا عليه السّلام نداى ((واولداه ، واثمرة فواداه )) بر مى آورد. متن عربى : قالَ: ((فَيَغْضَبُ اللّهُ عَزّ وَ جَلَّ لَها عِنْدَ ذلِكَ، فَيَاءْمُرُ نارا يُقالُ لَها هَبْهَبْ قَدْ اءوْقَدَ عَلَيْها اءَلْفَ عامٍ حَتْى اسْوَدَّتْ، لا يَدْخُلُها رَوْحُ اءَبَدا وَ لا يَخْرُجُ مِنْها غَمُّ اءَبَدا.
فَيُقالُ لَها: الْتَقَطَى قَتَلَهَ الْحُسَيْنِ ع ، فَتَلْتَقِطُهُمْ، فَاذا صارُوا فى حَوْصِلَتِها صَهَلَتْ وَ صَهَلُوا بِها وَ شَهَقَتْ وَ شَهَقُوا بِها وَ زَفَرَتْ وَ زَفَرُوا بِها.
فَيَنْطِقُونَ بِاءلْسِنَةٍ ذَلِقَةٍ ناطِقَةٍ: يا رَبِّ بِمَ اءَوْجَبْتَ لَنَا النّارَ قَبْلَ عَبَدَةِ الاْ وْثانِ؟
فَيَاءْتيهِمُ الْجَوابُ عَنِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: لَيْسَ مَنْ عَلِمَ كَمَنْ لا يَعْلَمُ)).
رَوى هَذِهِ الْحَديثَيْنِ ابْنُ بابَوَيْهِ فى كِتابِ ((عِقابِ الاْ عْمالِ)).
وَ رَاءَيْتُ فِى الْمُجَلَّدِ الثَّلاثينَ مِنْ ((تَذْييلِ شَيْخِ الْمُحَدَّثينَ بِبَغْدادَ مُحَمَّدِ بْنِ الْنَّجارِ فى تَرْجمَةِ فاطِمَةَ بِنْتِ اءَبِى الْعَبَّاسِ الاْ زدى بِاسْنادِهِ عَنْ طَلْحَةَ قال :
سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ ص يقول : اِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرانَ سَئَلَ رَبَّهُ قالَ: يا رَبَّ! اِنَّ اءَخى هارُونَ ماتَ فَاغْفِرْ لَهُ
------------------------------------------
پاورقى ها:
٢٢- بنا به قولى كه معروف هم مى باشد اين ث كار به دست شمر لعين صورتت پذيرفته است .
٢٣-مترجم گويد: مرداد از عبارت بالا، خوب واضح نيست ؛ زيرا ممثّل بودن به بهترين صورتها، با نداشتن سر منافات دارد؛ شايد مراد از ممثل شدن آن حضرت اين باشد كه صورت مثالى بر بدن شريف ملحق مى گردد و چون در توجيه خبر محتاج به شاهد يست ، چيزى از اخبار در اين باب به نظر قاصر نرسيده است . لهذا زياده از اين توجيه نمى توان نمود. و اللّه العالم .
٢٤- مترجم گويد: ذكر اين قصه در اين مقام مشعر است بر آنكه اين ده نفر كه در انجا مذكور شده همان ده نفر ملعون باشند و شايد مناسبت ديگرى در نظر سيد مرحوم بوده است كه اين قصه را در اينجا ذكر فرموده .
۸
به خاكسپارى شهداى گلگون كفن ترجمه :
در آن هنگام خداى عزوجل از براى داد خواهى فاطمه عليه السّلام ، به غضب مى آيد، پس امر مى كند آتشى را كه نام او ((هب هب )) است و هزار سال افروخته شده تا آنكه به غايت سياه گرديده كه هرگز نسيم روحى در آن داخل نمى گردد و هيچ غم و اندوهى از درون آن خارج نمى شود پس ‍ خطاب به آن آتش مى رسد كه به مانند دانه ، آن كسانى را كه حسين عليه السّلام را كشتند، بر چين ؛ آتش آنان را از ميان مردم بر مى چيند و چون در ميان آتش هَبْ هَبْ جاى گرفتند، آن آتش مانند اسب شيهه مى كشد و ايشان نيز به شيهه او، شيهه مى كشند و ((هَبْ هَبْ)) به نعره مى آيد و آنان هم به نعره او، نعره مى كشند و ((هَبْ هَبْ)) به شعله خويش به فرياد مى آيد و آنها نيز به فرياد او، فرياد مى كنند. پس ايشان به زبان گويا به سخن مى آيند كه پروردگار را، به چه علت ما را قبل از بت پرستان (٢٥) ، مستوجب آتش ‍ نمودى ؟
از جانب رب العزة جواب به ايشان مى رسد كه آن كس كه مى داند مانند كسى كه نمى داند، نيست .
سيد ابن طاوس - اعلى الله مقامه - مى گويد: اين خبر را ابن بابويه در كتاب (( عقاب الاعمال )) ذكر نموده و فرموده كه آن را در مجلد سوم كتاب ((تذييل )) شيخ محدثين بغداد محمدبن نجار، كه در شرح حالات فاطمه بنت ابى العباس اءزدى است ، ديده ام سيخ مزبور به اسناد خود از طلحه روايت نموده كه او گفت : شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه واله مى فرمود: موسى بن عمران - على نبينا و عليه السّلام -
متن عربى :
فَاءَوْحَى اللّهُ الَيْهِ: يا مُوسَى بْنَ عِمْرانَ! لَوْ سَئَلْتَنى فِى الاْ وَّلينَ وَ الاَّْخِرينَ لاََجَبْتُكَ، ما خَلا قاتِلَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ اءَبى طالِبٍ - صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِما-.
ترجمه :
از پروردگار خود سؤ ال نمود كه پروردگارا، برادرم هارون از دنيا رفته او را بيامرز پس خداى عزوجل وحى به سوى موسى فرستاد كه اى موسى بن عمران ! اگر از من درخاست نمايى كه اولين و آخرين مردم را بيامرزم ، مى آمرزم مگر كشندگان حسين بن على بن ابى طالب عليه السّلام
متن عربى :
فَاوْحَى اللّه الَيْهِ: يا مُوسَى بْنَ عِمْرانَ! لَوْ سَئَلْتَنى فِى الاوَّلين وَ الاخِرينَ لاجَبْتُكَ، ما خَلا قاتِلَ الحُسَيْنِ بْنِ عَلِىِّ بن اَبى طالبٍ - صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِما-.
ترجمه :
از پرودگار خود سوال نمود كه پروردگارا، برادرم هارون از دنيا رفته او را بيامرز. پس خداى عزوجل وحى به سوى موسى فرستاد كه اى موسى بن عمران ! اگر از من در خواست نمايى كه اولين و آخرين مردم را بيامرزم ، مى آمرزم مگر كشندگان حسين بن على ابى طالب عليه السّلام .

المسلك الثالث فى الاُمُورِ الْمُتَاءَخَّرَةِ عَنْ قَتْلِهِ ع وَ هِىَ تَمامُ ما اءَشَرْنا اِلَيْهِ.
متن عربى : قالَ: ثُمَّ اِنَّ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ- لَعَنَهُ اللّهُ - بَعَثَ بِرَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع فى ذلِكَ الْيَوْمِ وَ هُوَ يَوْمُ عاشُوراء - مَعَ خَوْلِي بْنِ يَزِيدَ الاْ صْبَحى وَ حُمَيْدٍ بْنِ مُسْلِمٍ الاْ زْدى اِلى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ وَ اءَمَرَ بِرُؤُوِس الْباقينَ مِنْ اءَصْحابِهِ وَ اءَهْلِ بَيْتِهِ فَنُظِّفَتْ وَ سَرَّحَ بِها مَعَ شِمْرِ بْنِ ذِى الْجَوْشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ- وَ قَيْسِ بْنِ الاْ شْعَثِ وَ عَمْرو بْنِ الْحَجّاجِ فَاءَقْبَلُوا بِها حَتّى قَدِمُوا الْكُوفَةَ.
وَ اءقامَ ابْنُ سَعْدٍ بَقِيَّةَ يَوْمِهِ وَ الْيَوْمِ الثّانى اِلى زَوالِ الشَّمْسِ، ثُمَّ رَحَلَ بِمَنْ تَخَلَّفَ مِنْ عِيالِ الْحُسَيْنِ، ع وَ حَمَلَ نِساءَهُ ص عَلى اءَحْلاسِ اءَقْتَارب الْجِمْاِل بِغَيْرِ وِطاءٍ
ترجمه :

مسلك سوم اين بخش در بيان امورى است كه پس از شهادت خامسآل عبا حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء واقع گرديده و در اين قسمت مدعاىما از اين كتاب و آنچه را كه در اول كتاب اشاره به آن نموديم به انجام خواهد رسيد
رواى گويد: عمر سعد لعين پس از قتل فرزندم خاتم النبيين ، سر مطهر امام شهيد را در همان روز عاشورا به همراه خولى بن يزيد اصبحى و حميدبن مسلم ازدى - لعنهما الله - به نزد عبيدالله بن زياد بد نهاد، روانه داشت و نيز حكم داد كه سرهاى انور ساير شهداء - رضوان الله عليهم اجمعين - چه از اصحاب و ياران و چه از اهل بيت و جان نثاران آن حضرت را پاك و پاكيزه نمودند و آنان را با شمر بن ذى الجوشن پليد و قيس بن اشعث با سرهاى مطهر به سوى كوفه رفتند و عمر سعد خود نيز روز عاشورا و روز يازدهم را تا هنگام زوال در زمين كربلا اقامت نمود و بعد از زوال ، آن اهل بيت غم آمال و آن كسانى را كه از طوفان ستم آن اشقيا در سرزمين محنت و بلا، باقى مانده بودند از عيالات حسين عليه السّلام را بر روى پلاسهاى
متن عربى :
و لا غِطاءٍ مُكَشَّفَاتِ الْوُجُوهِ بَيْنَ الاْءَعْداءِ، وَ ساقُوهُنَّ كَما يُساقُ سَبْىُ التُرْكِ وَ الرُّومِ فى اءَشَدِّ الْمَصائِبِ وَ الْهُمُومِ.
وَ لِلّهِ دَرُّ قائِلِه :
يُصَلّى عَلَى الْمَبْعُوثِ مِنْ آلِ هاشِمٍ
وَ يُغْزى بَنُوهُ اِنْ ذا لَعَجيبُ
وَ قالَ آخَرُ:
اءَتَرْجُو اءُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْنا
شَفاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسابِ
وَ رُوِىَ: اءَنَّ رُؤ وسَ اءصْحابِ الْحُسَيْنِ ع كانَتْ ثمانِيَةً وَ سَبْعينَ رَاءسا، فَاقْتَسمَتْهَا الْقَبائِلُ، لِتَقَرَّبَ بِذلِكَ اِلى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ وَ اِلى يَزِيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ:
فَجاءَتْ كِنْدَةُ بَثَلاثَةَ عَشَرَ رَاءْسا، وَ صاحِبُهُمْ قَيْسُ بْنُ الاْ شْعَثِ.
وَ جاءَتْ هَواِزنُ بِاثْنى عَشَرَ رَاءْسا، وَ صاحِبُهُمْ شِمْرُ بْنُ ذِى الْجَوْشَنِ. لَعَنَهم اللّهِ.
وَ جاءَتْ تَميمُ بِسَبْعَةَ عَشَرَ رَاءْسا.
ترجمه :
بى هودج شتران ، سوار نمودند زنان آل عصمت و طهارت را كه امانتهاى انبياء بودند مانند اسيران ترك و روم با شدت مصيبت و كثرت غم و غصه ، به اسيرى مى بردند.
شاعر عرب اين مصيبت عظمى را به رشته نظم در آورده :
((يصلى على المبعوث من ...))؛ اين قضيه بسيار شگفت آور است كه مردم بر پيغمبر مبعوث كه از آل هشام است ، تحيت و درود بر روح پاكش ‍ مى فرستند و از طرف ديگر، فرزندان و خاندان او را به قتل مى رسانند!!
آيا آن امتى كه امام حسين عليه السّلام را به ظلم و ستم به شهادت رساندند، مى توانند در روز قيامت از جد بزرگوارش اميد شفاعت داشته باشند!؟ روايت است كه سرهاى مطهر اصحاب امام حسين عليه السّلام هفتاد و هشت سر نورانى بودند قبيله هاى اعراب براى تقرب جستن به ابن زياد پست فطرت و يزيد حرام زاده بد طينت ، در ميان خود قسمت نمودند به اين نحو كه طايفه ((كنده )) سيزده سر مطهر را برداشتند و رئيس ايشان قيس بن اشعث پليد بود قبيله ((هوازن )) دوازده سر مؤ من ممتحن را گرفتند به سركردگى شمر بن ذى الجوشن - لعنه الله - و گروه تميم هفده سر عنبر شميم را برداشتند و بنى اسد شانزده سر از آن بندگان خداى احد، را بردند و قبيله مذحج هفت سر و باقى مردم پرشر سيزده سر انور را قسمت نمودند و با خود به كوفه آوردند.
متن عربى :
و جاءَتْ بَنُو اءَسَدٍ بِسِتَّةَ عَشَرَ رَاءْسا وَ جاءَتْ مَذْحِجُ بِسَبْعَةِ رُؤ وُسٍ وَ جاءَ سَائِرُالناسِ بِثَلاثَةَ عَشَرَ رَاءسا. قَاَل الرّاوى : وَ لَمَّا انْفَصَلَ ابْنُ سَعْدٍ لَعَنَه اللّهِ عَنْ كَربْلاء خَرَجَ قَوْمُ مِنْ بَنِى اءَسَدٍ فَصَلُّوا عَلى تَلْكَ الْجُثَثِ الطَّوَاِهِر الْمُرُمَّلَةِ بِالدِّماءِ، وَ دَفَنُوها عَلى ما هِىَ الاَّْنَ عَلَيَهْ وَ سارَ ابْنُ سَعْدٍ بِالَّسبْى الْمُشارِ اِلَيْهِ فَلَمّا قارَبُوا الْكُوفَةَ اِجْتَمَعَ اءَهْلُها لِلنَّظَرِ اِلَيْهِنَّ.
قَاَل الرّاوى : فَاءَشْرَفَتْ اِمْراءةُ مِنْ الْكُوفِيّاتِ، فَقالَتْ: مِنْ اءَىِّ الاْ سارى اءَنْتَنَّ ؟
فَقُلْنَ نَحْنُ اءُسارى آلِ مُحَمَدٍ ص .
فَنَزَلَتْ مِنْ سَطْحِها، فَجَمَعَتْ مُلاءً وَ اءُزُرا وَ مَقانِعَ، فَاءَعْطَتْهُنَّ فَتَغَطَّيْنَ. قَالَ الرّاوى : وَ كانَ مَعَ النِّساءِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع ، قَدْ نَهَكَتْهُ الْعِلَّةُ، وَالْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنُ الْمُثَنّى ، وَ كانَ قَدْ واسى عَمَّهُ و امامَهُ فى الصَّبْرِ عَلى ضَرْبِ السُّيُوفِ وَ طَعْنِ الرَّماحِ، وَ اِنَّما اُرْتُثَّ وَ قَدْ اءُثْخِنَ بِالْجِراحِ.
ترجمه :

به خاكسپارى شهداى گلگون كفن
راوى گويد: چون ابن سعد لعين بيرون آمد از آن سرزمين ، رفت به سوى كوفه با دستهاى خونين ، جماعتى از طايفه بنى اسد از خانه هاى خود بيرون آمدند و بر آن اجساد طيبه و طاهره ، نماز گزاردند و آن شهدا را به خاك سپردند در همان مكانى كه اينك قبرهاى آنهاست ابن سعد لعين ، اسيران آل رسول صلى الله عليه و آله را برداشت و قبه همراه خود به كوفه رسانيد و چون اهل بيت نزديك كوفه رسيدند، مردم براى تماشاى اسيران به اطراف شهر آمدند در اين هنگام زنى از زنان كوفه بر پشت بام آمد و فرياد زد: ((من اى الاسارى انتن ؟)) شما اسيران از كدام قبيله و خاندانيد؟ اسيران گفتند: ((نحن اسارى آل محمد))! ما اسيران از آل محمد هستيم !
در اين موقع آن زن از پشت بام پائين آمد و چندين قطعه لباس و چارقد و مقنعه به خدمت آنها آورد و تقديمشان نمود آنان آن لباس و پوشاكها را پذيرفتند و آنها را حجاب و پرده خويش نمودند.
راوى گويد: امام سجاد عليه السّلام هم همراه زنان اهل بيت ، اسير اشقياء لئام ، بود، در حال يكه مرض او را ضعيف و ناتوان ساخته بود و حسن مثنى فرزند امام حسن عليه السّلام نيز با زنان اسير بود و او شرط مواسات در خدمت عموى بزگوار و امام عالى قدر خود به جاى آورده و صبر بسيار بر ضربت شمشير و زخم نيزه نموده بود و در اثر زخمهاى بسيار كه بر بدن شريفش رسيده بود، ضعيف و ناتوان گرديد.
متن عربى :
وَ رَوى مُصَنِّفُ كِتابِ ((الْمَصابيحِ)):
اءَنَّ الْحَسَنَ بْنَ الْحَسَنِ الْمُثَنّى قَتَلَ بَيْنَ يَدَى عَمِّهِ الْحُسَيْنِ ع فى ذلِكَ الْيَوْمِ سَبْعَةَ عَشَرَ نَفْسا وَ اءَصابَهُ ثمانيَةَ عَشَرَ جِراحا، فَاءَخَذَهُ خالُهُ اءَسْماءُ بْنُ خارِجَةَ، فَحَمَلَهُ الَى الْكُوفَةِ وَ داواهُ حَتّى بَرِءَ، وَ حَمَلَهُ اِلَى الْمَدينَةِ.
وَ كانَ مَعَهُمْ اءَيْضا زَيْدُ وَ عَمْرو وَلَدا الْحَسَنِ السِّبْطِ ع .
فَجَعَلَ اءَهْلُ الْكُوفَةِ يَنوحُونَ وَ يَبْكُونَ.
فَقالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع :
((اءَتَنُوحُونَ وَ تَبْكُونَ مِنْ اءَجْلِنا؟!! فَمَنِ الَّذى قَتَلَنا.
قالَ بَشيرُ بْنُ خزيم الاسْدى وَ نَظَرْتُ الى زَيْنَبَ اِبْنَةِ عَلِيٍّ يَوْمَئِذٍ، فَلَمْ اءَرْ خَفِرَةً قَطُّ اءَنْطَقَ مِنْها، كَاءَنَّها تُفْرَغُ مِنْ لِسانِ اءَمِيرِ الْمُؤ مِنينَ ع ، وَ قَدْ اءَوْمَاءَتْ الَى النّاسِ اءَنِ اسْكُتُوا، فَارْتَدَّتِ الانْفاسُ وَ سَكَنَتِ الاجْراسُ، ثُمَّ قالَتْ:
اءَلْحَمْدُ لِلّهِ، وَ الصَّلاةُ عَلى جَدّى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الاخْيارِ.
اءَمّا بَعْدُ: يا اءَهْلَ الْكُوفَةِ، يا اءَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ،
ترجمه :
مصنف كتاب ((مصابيح )) روايت كرده كه حسن مثنى فرزند امام حسن عليه السّلام در آن روز بلا، هفده نفر از گروه اشقيا را به جهنم فرستاد و هيجده زخم بر بدن شريفش وارد آمد و در آن حال ، دايى او اسماء بن خارجه او را از ميان معركه برداشت و به سوى كوفه آورد و زخمهاى بدنش ‍ را معالجه و مداوا نمود تا بهبود يافت و او را روانه مدينه ساخت همچنين در ميان اسيران ، زيد و عمرو، فرزندان امام حسن عليه السّلام بودند هنگامى كه اهل كوفه اهل بيت را ديدند، شروع به گريه و زارى نمودند امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: ((اتنوحون و تبكون ...)) اى اهل كوفه ! در اينجا اجتماع نموده ايد و بر حال ما گريه مى كنيد؟ و چه كسى عزيزان ما را به قتل رسانيده ؟!

سخنرانى زينب عليه السّلام در كوفه
بشير بن حذلم اسدى مى گويد: در آن روز به سوى زينب دختر امير المومنين عليه السّلام متوجه شدم ، به خدا سوگند! در عين حال كه سخنورى توانا و بى نظيرى بود، حيا و متانت سراپاى او را فرا گرفته بود و گويا سخنان گهربار على عليه السّلام از زبان رساى او فرو مى ريخت و او على وار سخن مى راند به مردم اشاره نمود سكوت را مراعات نمايند در اين هنگام نفسها در سينه ها حبس گشت و زنگهاى شتران از صدا افتاد پس ‍ زينب كبرى عليه السّلام شروع به سخنرانى نمود:
((الحمدالله ....)) اما بعد، اى مردم كوفه ! اى اهل خدعه و غدر! آيا براى گرفتارى ما گريه مى كنيد؛ پس اشك چشمانتان خشك مباد!
متن عربى :
اءَتَبْكُونَ؟! فَلا رَقَاءَتِ الدَّمْعَةُ، وَ لا هَدَاءَتِ الرَّنَّةُ، اِنَّمَا مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اءَنْكاثا، تَتَّخِذونَ اءَيْمانَكُمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ.
اءَلا وَ هْلْ فيكُمْ الا الصَّلَفُ وَ النَّطَفُ، وَالصَّدْرُ الشَّنِفُ، وَ مَلَقُ الاماءِ، وَ غَمْزُ الاعْداءِ؟!
اءَوْ كَمَرْعى عَلى دِمْنَةٍ.
اءَوْ كَفِضَّةٍ عَلى مَلْحُودَةٍ، اءَلا ساءَ ما قَدَّمْتُمْ لِاءَنْفُسِكُمْ اءَنْ سَخِطَ اللّهُ عَلَيْكُمْ وَ فى الْعَذابِ اءَنْتُمْ خالِدوُنَ.
اءَتَبْكُونَ وَ تَنْتَحِبونَ؟!
ايْ وَ اللّهِ فَابْكُوا كَثيرا، وَاضْحَكُوا قَليلا.
فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها وَ شَنارِها، وَ لَنْ تَرْحَضُوها بِغَسْلٍ بَعْدَها اءَبدا.
وَ اءَنّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَليلِ خاتَمِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنِ الرِّسالَةِ، وَ سَيِّدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ مَلاذِ خِيَرَتِكُمْ، وَ مَفْزَعِ نازِلَتِكُمْ، وَ مَنارِ حُجَّتِكُمْ، وَ مِدْرَةِ سُنَّتِكُمْ.
اءَلا ساءَ ما تَزِرونَ، وَ بُعْدا لَكُمْ وَ سُحْقا، فَلَقَدْ ترجمه :
و ناله هايتان فرو منشيناد! جز اين نيست كه مثل شما مردم مثل آن زن است كه رشته خود را بعد از آنكه محكم تابيده شده باشد تاب آن را باز گرداند شما ايمان خود را مايه دغلى و مكر و خيانت در ميان خود مى گيريد؛ ايا در شما صفتى هست الا به خود بستن بى حقيقت و لاف و گزاف زدن و به جز الايش به آنچه موجب عيب و عار است و مگر سينه ها مملو از كينه و زبان چاپلوسى مانند كنيزكان و چشمك زدن مانند كفار و دشمنان دين .(٢٦)
يا گياهى را مانيد كه در منجلابها مى رويد كه قابل خوردن نيست يا به نقره اى مانيد كه گور مرده را به آن آرايش دهند.
ظاهرت چون گور كافر پر حلل
باطنت قهر خدا عزوجل (٢٧)
آگاه باشيد كه بد كارى بوده آنچه را كه نفس هاى
شما براى شما پيش فرستاد كه موجب سخط الهى بود و شما در عذاب آخرت ، جاويدان و مخلد خواهيد بود.
ايا گريه و ناله مى نماييد، بلى به خدا كه گريه بسيار و خنده كم بايد بكنيد؛ زيرا به حقيقت كه به ننگ و عار روزگار آلوده شديد كه اين پليد را به هيچ آبى نتوان شست ؛ لوث گناه كشتن سليل خاتم نبوت و سيد شباب اهل جنت را چگونه توان شست ؟! كشتن همان كسى كه در اختيار نمودن امور، او پناه شما بود و در هنگام نزول بلا، فرياد رس شما و در مقام حجت با خصم ، رهنماى شما و در آموختن سنت رسول الله صل الله عليه و اله را، بزرگ شما بود.(٢٨)
متن عربى :
خَابَ السَّعْيُّ، وَ تَبَّتِ، الايْدي ، وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ، وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ، وَ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ.
وَيْلَكُمْ يا اءَهْلَ الْكُوفَةِ، اءَتَدْرُونَ اءَيَّ كَبِدٍ لِرَسُولِ اللّه فَرَيْتُمْ؟!
وَ اءَيَّ كَريمَةٍ لَهُ اءَبْرَزْتُمْ؟! وَ اءَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ؟!
وَ اءَيَّ حُرْمَةٍ لَهُ انْتَهَكْتُمْ؟! لَقَدْ جِئْتُمْ بِها صَلْعاءَ عَنْقاءَ سَوْداءَ فَقُماءَ.
وَ فى بَعْضِها: خَرْقاءَ شَوْهاءَ، كَطِلاعِ الارْضِ وَ مِلاءِ السَّماءِ.
اءَفَعَجِبْتُمْ اءَنْ مَطَرَتِ السَّماءُ دَما، وَ لَعَذَابُ الاخِرَةِ اءَخْزى وَ اءَنْتُمْ لا تُنْصَرُونَ، فَلا يَسْتَخِفَّنَّكُمْ الْمَهْلُ، فَاءنَّهُ لا يَحْفُزُهُ البِدارُ وَ لا يَخافُ فَوْتَ الثّارِ، وَ انَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمَرْصادِ.
قَالَ الرّاوى :
فَوَ اللّهِ لَقَدْ رَاءَيْتُ النّاسَ يَوْمَئِذٍ حِيارى يَبْكُونَ، وَ قَدْ وَضَعُوا اءَيْديهُمْ فى اءَفْواهِهِمْ.
ترجمه :
آگاه باشيد كه بد گناهى بود كه به جا آورديد، هلاكت و دروى از رحمت الهى بر شما باد و به تحقيق كه به نوميدى كشيد كوشش شما و زيانكار شد دستهاى شما و خسارت و ضرر گرديد اين معامله شما؛ به غضب خداى عزوجل برگشتيد و زود شد بر شما داغ ذلت و مسكنت ؛ واى بر شما باد، اى اهل كوفه !
آيا مى دانيد كدام جگر رسول خدا صلى الله عليه و آله را پاره پاره نموديد و چه بانوان محترمه ، معززه چو در گوهر را آشكار ساختيد كدام خون رسول خدا را ريختيد و كدام حرم او را ضايع ساختيد؟ به تحقيق كه كارى قبيح و داهيه اى ناخوش به جا آورديد كه موجب سرزنش است و ظلمى به اندازه و مقدار زمين و آسمان نموديد.
آيا شما را شگفت مى آيد كه اگر آسمان خون بر سرتان باريده است و البته عذاب روز باز پسين خوار كننده تر است و در آن روز شما را ياورى نخواهد بود؛ پس به واسطه آنكه خدايتان مهلت داد سبك نشويد و از حد خويش ‍ خارج نگرديد؛ زيرا عجله در انتقام ، خداى را به شتاب نمى آورد و او با بى تاب نمى كند كه ببر خلاف حكمت كارى كند و نمى ترسد كه خونخواهى كردن از دست او برود.
به درستى كه پروردگار به انتظار بر سر راه است (تا داد مظلوم از ظالم ستاند).
راوى گويد: به خدا سوگند! مردم كوفه را در آن روز ديدم همه حران ، دستها بر دهان گرفته و گريه مى كردند.
متن عربى :
وَ رَاءَيْتُ شَيْخا واقِفا الى جَنْبى يَبْكى حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ وَ هُوَ يَقُولُ:
بِاءَبى اءَنْتُمْ وَ اءُمّى كُهُولُكُمْ خَيْرُ الْكُهُولِ، وَ شَبابُكُمْ خَيْرُ الشَّبابِ وَ نِساؤ كُمْ خَيْرُ النِّساءِ، وَ نَسْلُكُمْ خَيْرُ نَسْلٍ، لا يُخزى وَ لا يَبْزى .
وَ رَوى زَيْدُ بْنُ مُوسى قالَ:
حَدَّثَنى اءَبى ، عَنْ جَدى ع قالَ:
خَطَبَتْ فاطِمَةُ الصُّغْرى بَعْدَ اءَنْ وَرَدَتْ مِنْ كَرْبَلاءَ، فَقالَتْ:
ژاءَلْحَمْدُ لِلِّه عَدَدَ الرَّمْلِ وَالْحَصى ، وَزِنَةَ الْعَرْشِ الَى الثَّرى ، اءَحْمَدُهُ وَ اءَوْمِنُ بِهِ وَ اءَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ.
وَ اءَشْهَدُ اءَنْ لا الهَ الا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَ اءَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ اءَنَّ ذُرِّيَّتَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الفُراتِ بِغَيْرِ ذَحْلٍ وَ لا تِراتٍ.
اَللّهُمَّ اِنى اءعُوذُ بِكَ اءَنْ اءَفْتَرِىَ عَلَيْكَ الْكَذِبَ، وَ اءَنْ اءَقُولَ عَلَيْكَ خِلافَ ما اءَنْزَلَتْ مِنْ اءَخْذِ الْعُهُودِ لِوَصِيَّةِ عَلِي بْنِ اءَبى طالِبٍ ع ، الْمَسْلُوبِ حَقُهُ، اَلْمَقْتُولِ بِغْيِرْ
ترجمه :
پير مردى را ديدم در پهلويم ايستاده چنان گريه مى كرد كه ريشش از اشك چشمانش تر شده بود و همى گفت : پدر و مادرم به فداى شما باد؛ پيران شما از بهترين پيران عالمند و جوانان شما بهترين جوانان و زنانتان بهترين زنان و نسل شما بهترين نسلهاست و اين نسل خوار و مغلوب ناكسان نمى گردد.

سخنرانى فاطمه صغرى سلام الله عليها
زيد بن موسى بن جعفر عليه السّلام گفت : پدرم به من خبر داد كه از جدم روايت نموده بود كه چنين فرمود: فاطمه صغرى پس از آنكه از كربلا به شهر كوفه رسيد، خطبه اى به اين مضمون خواند: ((الحمدلله ....))؛ حمد و سپاس ذات مقدس خداوند را ساز است به شماره ريگها و سنگهاى بيابان و به اندازه سنگينى عرش خداوند مهربان ، تا سطح زمين و آسمان ! او را سپاس مى گويم و ايمان به خداوندش دارم و خويش را به او مى سپارم و شهادت مى دهم كه بجز او خدايى نيست و او يگانه و بى نياز و شريك ، است و گواهى مى دهم بر آن كه محمد صلى الله عليه و آله بنده خاص و رسول مخصوص اوست و نيز شهادت مى دهم بر آنكه فرزندان پيامبر را در كنار آب فرات مانند گوسفندان سر از بدن جدا نمود، و بدون آنكه كسى را به قتل رسانده باشند و كسى خونى از آنها طلبكار باشد پروردگارا، به تو پناه مى برم از اينكه بر تو دروغ بسته باشم يا آنكه سخنى گويم بر خلاف آنچه نازل فرمودى بر پيغمبر كه از امت ، عهد و پيمان گرفت از براى وصى خويش على عليه السّلام ،
متن عربى :
ذَنْبٍ كما قُتِلَ وَلَدُهُ بِالاْ مْسِ فى بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ اللّهِ فيهِ مَعْشَرُ مُسْلِمَةُ بِاءَلْسِنَتِهِْم ، تَعْسا لرءوسهم ما دفعت عنه ضيما فى حَياتِهِ وَ لا عَنْدِ مَماتِهِ حَتّى قَبَضْتَهُ اِلَيْكَ مَحْمُودَ النَّقيبَةِ طَيِّبَ الْعَريكَةِ، مَعْرُوفَ الْمَناقِبِ، مَشْهُورَ الْمَذاهِبِ لَمْ تَاءْخُذْهُ اللّهُمَّ فيكَ لَوْمَة لائِمٍ وَ لا عَذْلُ عاذِلٍ.
هَدَيْتَهُ يا رَبِّ لِلاْسلامِ صَغيرا، وَ حَمِدْتَ مَناقِبَةُ كَبيرا، وَ لَم يَزَلْ ناصِحا لَكَ وَ لِرَسُولِكَ حَتّى قَبَضْتَهُ اِلَيْكَ، زاهِدا فى الدُّنيا غَيْرَ حَريصٍ عَلَيْها، راغِبا فى الا خِرَةِ مُجاهِدا لَكَ فى سَبيلِكَ رَضيتَهُ فَاخْتَرْتَهُ وَ هَدَيْتَهُ اِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.
اءمّا بَعْدُ، يا اءهْلَ الكُوفَةِ، يا اءهْلَ الْمَكْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخيَلاءِ.
فإ نّا اءَهْلُ بَيْتٍ اِبْتَلانَا اللّهِ بِكُمْ، وَ ابْتَلاكُمْ بِنا، فَجَعَلَ بَلاءَنا حَسَنا، وَ جَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنا وَ فَهْمَهُ لَدَيْنا.
فَنَحْنُ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ وَعاءُ فَهْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلى اءهْلِ الاْ رْضِ فى بِلادِهِ لِعِبادِهِ.
ترجمه :
آن على كه مردم حق او را از دستش گرفتند و او را بى گناه مانند فرزندش ‍ حسين عليه السّلام كه در روز گذشته كشته اند، به قتل رسانيدند.
(قتل على عليه السّلام ) در خانه اى از خانه هاى خدا (يعنى مسجد كوفه ) واقع گرديد كه در آن مسجد جماعتى بودند كه به زبان اظهار اسلام مى نمودند كه هلاكت و دورى از رحمت الهى بر ايشان باد! زيرا تا در حيات بود ظلمى را از او دفع ننمودند و نه آن هنگام كه از اين دنياى فانى به سراى جاودانى رسيد و از اين دار فانى او را به سوى رحمت خويش انتقال دادى در حالتى كه پسنديده نفس و پاكيزه طبيعت بود و مناقبش معروف و راه سلوكش مشهور بود.
خداوندا، او چنان بود كه هيچ گاه ملامت ملامت كنندگان او را در حق بندگى ات و رضايت مانع نمى آمد هنگام كودكى او را به سوى اسلام هدايت نمودى و در حال بزرگى مناقبش را پسنديدى و همواره نصيحت را براى رضاى تو و خشنودى پيغمبرت ، فرو نمى گذاشت تا آنكه روح پاكش را قبض نمودى .
او لذائذ دنياى فانى را پشت پا زده و به آن مايل و حريص نبود بلكه رغبتش ‍ به سوى آخرت بود و همتش معروف در جهاد كردن در راه پسنديده تو بود.
تو از او راضى شدى و اختيارش نمودى سپس به راه راست هدايتش كردى ، ((اما بعد...))؛ اى جماعت كوفه ! اى اهل مكارى و خدعه و تكبر! ماييم اهل بيت عصمت و طهارت كه خداى عزوجل
متن عربى :
اءَكْرَمَنَا اللّهِ بِكَرامَتِهِ وَ فَضَلّنا بِنَبِيَّهِ مُحَمَّدٍ ص عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضيلا بيِّنا.
فَكَذَّبْتُمُونا، وَ كَفَّرْتُمُونا.
وَ رَاءَيْتُمْ قِتالنا حَلالا وَ اءَمْوالَنا نَهْبا.
كَاءَنَّنا اءَوْلادُ تُرْكٍ وَ كإ بُلَ كَما قَتَلْتُمْ جَدَّنا بِالاْْمسِ، وَ سُيُوفُكُم تَقْطُرُ مِنْ دمائنا اءَهْلَ الْبَيْتِ لِحِقْدٍ مُتَقَدَّمٍ.
قَرِّتْ لِذلِكَ عُيُونُكُمْ، وَ فَرِحِتْ قُلُوبُكُمْ.
اِفْتِراءً عَلَى اللّهِ وَ مَكْرا مَكَرْتُمْ وَ اللّهِ خَيْرُ الْماكِرينَ.
فَلا تَدْعُوَنَّكُمْ اءَنْفُسُكْم اِلى الْجَذَلِ بِما اءَصَبْتُمْ مِنْ دِمائِنا وَ نالَتْ اءَيْدِيْكُمْ مِنْ اءَمْوالِنا.
فَاِ نَّ ما اءَصابِنا مِنْ المَصائِبِ الْجَلَيلَةِ وَ الرَّزايَا الْعَظيمَةِ فى كِتابٍ مِنْ قَبْلِ اءَنْ نَبْرَاءها اَنْ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرُ.
لِكَيْلا تَاءْسُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللّهِ لا يُحْبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.
ترجمه :
ما را (به تحمل و صبورى و ظلم هاى شما) مبتلا ساخت و شما را به وجود ما (كه جز حق گفتار و كردار نداريم ) امتحان نمود و امتحان ما را نيكو مقرر فرمود و علم و فهم را در نزد ما قرار داد؛ پس ماييم صندوق علم الله و ظرف فهم و حكمت بارى تعالى و ماييم حجت حق بر روى زمين در بلاد او از براى بندگان خدا ما را به كرامت خويش گرامى داشته و به واظسه محمد مصطفى صل الله عليه و اله بر بسيارى از مخلوقات فضيلت داد به فضيلت داد به فضيلتى ظاهر و هويدا؛ پس شما امت ما را به دروغ نسبت داديد و از دين ما را خارج دانستيد و چنين پنداشتيد كه كشتن ما حلال و اموال ما هدر و غنيمت است ، مصل آنكه ما از اسيران ترك و تاتاريم همچنان كه در روز گذشته جد ما على عليه السّلام راكشتيد و هنوز خونهاى ما اهل بيت ، از دم شمشيرهاى شما مى چكد به واسطه عدوات و كينه ديرينه كه از زمان جاهليت داشتيد و براى همين نيز چشمانتان و دلهايتان شاد رديه از روى افتراء بر خداى عزوجل و از جهت مكرى كه انگيختيد و خدا بهترين مكر كنندگان است ؛ پس نشايد كه نفس شما دعوت كند شما را به سوى فرح و سرور به واسطه رسيدن به آرزوهايتان اكنون خون ما را ريختيد و دست شما به اموال ما رسيد به درستى كه اين مصيبت هاى بزرگ كه به ما رسيده است خداند متعال پيش از خلفت در كتاب لوح محفوظ آن را ثبت فرموده و در قرآن مى فرمايد: ((ما اصاب من مصيبة ....))؛ يعنى هيچ مصيبتى در زمين و نه در وجود شما روى نمى دهد مگر اينكه همه آنها قبل از
متن عربى :
تَبّا لَكُمْ، فَانْتَظِرُوا اللَّعْنَةَ وَالْعَذابَ، فَكَاءنَّ قَدْ حَلَّ بِكُمْ، وَ تَواتَرَتْ مِنَ السَّماءِ نَقِماتُ، فَيُسْحِتُكُمْ بِعَذابِ وَ يَذيقُ بَعْضُكُمْ بَاءسَ بَعْضٍ ثُمَّ تُخَلَّدُونَ فى الْعَذابِ الاليمِ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِما ظَلَمْتُمُونا، اءَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ.
وَيْلَكُمْ، اءَتَدْرُونَ اءَيَّةُ يَدٍ طاعَنَتْنا مِنْكُمْ؟! وَ اءَيَّةُ نَفْسٍ نَزَعَتْ الى قِتالِنا؟! اءَمْ بِاءَيَّةِ رِجْلٍ مَشَيْتُمْ اِلَيْنا تَبْغُونَ مَحارَبَتَنا؟!
قَسَتْ وَ اللّهِ قُلُوبُكُمْ، وَ غَلْظَتْ اءَكْبادُكُمْ، وَ طُبِعَ عَلى اءَفْئِدَتِكُمْ، وَ خُتِمَ عَلى اءسْماعِكُمْ وَ اءَبْصارِكُمْ (سَوَّلَ لَكُمُ الشَّيْطانُ وَ اءَمْلى لَكُمْ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِكُمْ) غِشاوَةً فَاءَنْتُمْ لا تَهْتَدُونَ.
فَتَبّا لَكُمْ يا اءَهْلَ الْكُوفَةِ، اءَيُّ تِراتٍ لِرَسُولِ اللّهِ ص قِبَلَكُمْ وَ دُخُولٍ لَهُ لَدَيْكُمْ بِما غَدَرْتُمْ بِاءَخيهِ عَلِيّ بْنِ اءَبي طالِبٍ جَدّي وَ بَنيهِ وَ عِتْرَةِ النَّبِىِّ الاخْيارِ صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِمْ، وَافْتَخَرَ بِذلِكَ مُفْتَخِرُكُمْ فَقالَ:
ترجمه :
آنكه زمين را بيافرينم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براى خدا آسان است اين به خاطر آن است كه براى آنچه از دست داده ايد تاءسف نخوريد و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمانه نباشيد و خداوند هيچ متكبر فخر فروشى را دوست ندارد! زيان و هلاكت بر شما باد! منتظر باشيد لعنت و عذاب الهى را چنان عذابى كه گويا الان بر شما رسيده و نعمت هايى را كه گويا پى در پى از آسمان نازل مى شود؛ پس ريشه وجود شما را به تيشه هاى عذاب بيرون خواهد افكند و گروهى از شما خواهد كه مسلط شود بر گروهى ديگر (كه سختى عذاب را براى همديگر بچشانيد) از آن پس همگى در عذاب دردناك جاويدان خواهيد بود؛ زيرا بر ماستم كرديد و لعنت خدا مرا ستمكاران راشت واى بر شما باد! ايا مى دانيد كه چه دستى از شما و چه نفسى شايق گرديده كه با ما قتال كنيد و با كدام پا به جنگ ما آمديد؟ به خدا سوگند قلبهايتان سخت و جگرهايتان پر غيظ و كينه گشته و مهر ظلالت بر دلهايتان و بر گوشها و ديدگانتان زده شده و شيطان با وسوسه ها و آرزوها شما را در انداخته و پرده بر چشمانتان كشيده ؛ پس هرگز هدايت نخواهيد شد اى اهل كوفه ! زيان و هلاكت بر شما باد! آيا مى دانيد چند خون از رسول خدا صلى الله عليه و آله و فرزندان و عترت پاك او را در دل داريد تا به حدى كه به كشتن ما اهل بيت ، فخر و مباهات مى كنيد! و به اين مضمون گويا هستيد كه :
متن عربى :
نَحْنُ قَتَلْنا عَلِيّا وَ بَنى عَلِيٍّ
بِسُيُوفٍ هِنْدِيَّةٍ وَ رِماحْ
وَ سَبَيْنا نِساءَهُمْ سَبْىَ تُرْكٍ
وَ نَطَحْناهُمْ فَاءَيُّ نِطاحْ
بِفيكَ اءَيُّهَا الْقائِلُ الْكَثْكَثُ وَ الاثْلَبُ، افْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْمٍ زَكَّاهُمُ اللّهُ وَ اءَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهيرا، فَاءكْظِمْ وَاقْعِ كَما اءَقْعى اءَبُوكَ، فَانَّما لِكُلِّ امْرءٍ مَا اكْتَسَبَ وَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ.
اءَحَسَدْتُمُونا - وَيْلا لَكُمْ - عَلى ما فَضَّلْنا اللّهُ. شِعْرُ:
فَما ذَنْبُنا انْ جاشَ دَهْرا بُحُورُنا
وَ بَحْرُكَ ساجٍ لا يُوارِى الدَّعامِصا
((ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤ تيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.))
قالَ: وَارْتَفَعَتِ الاصْواتُ بِالْبُكاءِ والنَّحيبِ، وَ قالُوا: حَسْبُكِ يَابْنَةَ الطَّيِّبينَ، فَقَدْ اءَحْرَقْتِ قُلُوبَنا وَ اءَنْضَحْتِ نُحُورَنا وَ اءَضْرَمْتِ اءَجْوافَنا، فَسَكَتَتْ.
ترجمه :
((نحن قتلنا... )) يعنى ما كشتيم على و فرزندان على را با شمشيرهاى هندى و نيزه ها و زنان ايشان را اسير نموديم مانند اسيران ترك و ايشان را شكست داديم چه شكستى !
اى گوينده چنين سخنان ، خاك بر دهانت باد! اى بخر مى كنى به كشتن گروهى كه خداوند تعالى ايشان را پاك و پاكيزه گردانيده است و رجس و پليدى را از ايشان برداشته اى شخص پليد! خشم خود را فرو بنشان و چون سگ بر دم خود بنشين چنانكه پدرت نشست . همانان براى هر كى همان جزاى است كه كسب نموده و به دست خويش به سوى قيامت پيش ‍ فرستاده است آيا بر ما حسد مى برديد؟ واى بر شما به واسطه آنچه كه خداى تعالى ما را فضيلت داده و اين شعر را ذكر فرمود: ((فما ذنبنا....))؛ يعنى ما را چه گناه است اگر چند روزى (به امر الهى ) درياى شوكت و جلال و فضيلت ما به جوش آيد و درياى اقبال تو آرام باشد به قسمى كه كه كفچليز (دعموص )(٢٩) در آن نتواند پنهان بماند. ((ذللك فضل ....)) (٣٠) ((و من لم ....))(٣١) ؛ اين فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند صاحب فضل عظيم است و هر كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده ، نورى براى او نيست راوى گويد: چون آن مخدره مكرمه اين كلمات را ادا فرمود، صداها به گريه بلند شد و اهل كوفه عرضه داشتند: كافى است اين فرمايشات اى دختر طيبين ! به تحقيق كه دلهاى ما را كباب نمودى و گردنهاى ما را نرم كردى و آتش ‍ اندوه به اندرون و باطن ما افروختى .
متن عربى :
قالَ: وَ خَطَبَتْ اءُمُّ كُلْثُومٍ اِبْنَةُ عَلِيٍّ ع في ذَلِكَ الْيَوْمِ مِنْ وَراءِ كِلَّتِها، رافِعَةً صَوْتَها بِالْبُكاءِ، فَقالَتْ:
يا اءَهْلَ الْكُوفَةِ، سُوْءا لَكُمْ، ما لَكُمْ خَذَلْتُمْ حُسَيْنا وَ قَتَلْتُمُوُهُ وَ انْتَهَبْتُمْ اءَمْوالَهُ وَ وَرِثْتُمُوهُ وَ سَبَيْتُمْ نِساءَهُ وَ نَكَبْتُمُوهُ؟! فَتَبّا لَكُمْ وَ سُحْقا.
وَيْلَكُمْ، اءَتَدْرونَ اءَيُّ دَواةٍ دَهَتْكُمْ؟ وَ اءَيَّ وِزْرٍ عَلى ظُهُورِكُمْ حَمَلْتُمْ؟ وَ اءَيَّ دِماءٍ سَفَكْتُمُوها؟ قَتَلْتُمْ خَيْرَ رِجالاتٍ بَعْدَ النَّبِيِّ ص ، وَ نُزِعَتِ الرَّحْمَةُ مِنْ قُلُوبِكُمْ اءَلا اِنَّ حُزْبَ اللّهِ هُمُ الغالِبُونَ وَ حِزْبُ الشَيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ.
ثُمَّ قالَتْ:
قَتَلْتُمْ اءَخى صَبْرا فَوَيْلٌ لامِّكُمُ
سَتُجْزَوْنَ نارا حَرُّها يَتَوَقَّدُ
سَفَكْتُمْ دِماءً حَرَّمَ اللّهُ سَفْكَها
وَ حَرَّمَهَا الْقُرآنُ ثُمَّ مُحَمَّدُ
اءَلا فَاءبْشِروا بِالنّار اِنَّكُمْ غَدا
لَفى سَقَرٍ حَقّا يقينا تَخَلَّدُوا
ترجمه :
پس آن مخدره مكرمه خاموش گرديد.

سخنرانى ام كلثوم عليه السّلام
رواى گويد:عليا مكرمه ام كلثوم دختر امير مومنان على عليه السّلام در همان روز از پشت پرده خطبه خواند در حالتى كه صدا به گريه بلند كرده بود فرمود: اى اهل كوفه ! رسوايى بر شما باد! چه شد كه حسين عليه السّلام را خوار ساختيد و او را بكشتيد و اموالش را به غارت بدريد و آن را متصرف شديد مانند تصرف ميراث و زنان او را اسير نموديد و ايشان را به رنج و سختى افكنديد؛ پس زيان و هلاكت بر شما باد! آيا مى دانيد چه داهيه و جنايت بزرگى مرتكب شديد و چه بارگناه بر دوش گرفتيد و چه خونها كه ريختيد و چه حرمى را مصيبت زده نموديد و چه دخترانى را غارت نموديد و چه اموالى را به تارج برديد، كشتيد آن مرداين را كه بعد از رسول صلى الله عليه و آله بهترين خلق بودند و ترحم از دلهايتان كنده شده آگاه باشيد كه رستگارى براى لشكر خداى ست و لشكر شيطان خاسر و زيانكارند انگاه اين ابيات را خواند:
((قتلتم اخى ....))؛ برادر عزيزم را بى تقصير با ازار و شكنجه كشتيد همانطور كه پرنده را با چوب و سنگ آزار دهند و بكشند مادرتان در عزايتان واويلا گويد!
زود است كه جزاى شما آتش جهنم خواهد بود؛ اتشى كه شعله اش فرو نمى نشيند و خونهايى را ريختنيد كه خدا ريختن آنها را حرام كرده و قرآن مجيد و رسول حميد صلى الله عليه و آله نيز به حرمت آن ناطق اند بشارت باد شما را به آتش جهنم كه در فرداى
متن عربى :
وَ اءنّى لابْكى فى حَياتى عَلى اءَخى
عَلى خَيْرِ مَنْ بَعْدَ النَّبِيِّ سَيُولَدُ
بِدَمْعٍ غَريزٍ مُسْتَهِلٍّ مُكَفْكَفٍ
عَلَى الْخَدِّ مِنّى دائِما لَيْسَ يُحْمَدُ
قَالَ الرّاوى : فَضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ وَالنَّحيبِ وَالنَّوْحِ، وَ نَشَرَ النِّساءُ شُعُورَهُنَّ وَ وَضَعْنَ التُرابَ عَلى رؤ وسِهِنَّ، وَ خَمَشَ وُجُوهَهُنَّ وَ لَطَمْنَ خُدُودَهُنَّ، وَ دَعَوْنَ بِالْوَيْلِ وَالثُّبُورِ، وَ بَكَى الرِّجالُ وَ نَتَفُوا لِحاهُمْ، فَلَمْ يُرَ باكِيَةً وَ باكٍ اءَكْثَرُ مِنْ ذلِكَ الْيَوْمِ.
ثُمَّ اءَنَّ زَيْنَ الْعابِدينَ ع اءَوْماء الَى النّاسِ اءَنِ اسْكُتُوا، فَسَكَتُوا، فَقامَ قائِما، فَحَمَدَ اللّهَ وَ اءَثْنى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَ النَّبِىِّ بِما هُوَ اءَهْلْهُ فَصَلّى عَلَيْهِ، ثُمَّ قالَ:
((اءَيُّها النّاسُ مَنْ عَرَفَنى فَقَدْ عَرَفَنى ، وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنى فَاءَنَا اءُعَرِّفُهُ بِنَفْسى :
اءَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ اءَبي طالِبٍ.
اءَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُراتِ مِنْ غَيْرِ ذَحْلٍ وَ لا تِراتٍ.
ترجمه :
قيامت در دوزخ سقر، به يقين و حق ، جاويدان خواهيد بود و اينك من در مدت زندگانى خود گريانم و در تمام عمر خود بر برادرم حسين عليه السّلام اشك خواهم ريخت ، بر آن كس گريه مى كنم كه پس از رسول صل الله عليه و اله بهترين مردم روى زمين بود پيوسته از چشمانم اشك مانند باران بر گونه هايم جارى است كه آن را تمامى نيست .
راوى گويد: مردم همگى صداها به گريه و نوحه بلند نمودند و زنان كوفه موها پريشان و خاك مصيبت بر سر ريختند و صورتها خراشيدند و لطمه بر روى خود زدند و فرياد و اويلا بر آوردند و مردان كوفى نيز به گريه افتادند و ريش ها را كندند هيچ روزى به مانند آن روز در گريه و ناله نبودند.

سخنرانى امام سجاد عليه السّلام
سپس امام سجاد عليه السّلام به اهل كوفه اشاره نمود كه ساكت باشيد. پس ‍ همه ساكت شدند پس امام سجاد عليه السّلام حمد و ثناى الهى به جا آورد و نام نامى رسول گرامى صلى الله عليه و آله بر زبان راند و درود نامحدود بر روان احمد محمود صلى الله عليه و آله فرستاد؛ سپس فرمود: اى مردم ! هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد و آنكه نمى شناسد حسب و نسب مرا، پس من خود را براى او معرفى مى كنم : منم على بن حسين بن على بن ابى طالب ! منم فرزند آن كسى كه او را در كنار نهر فرات سر از بدن جدا نمودند بودن آنكه گناهى مرتكب شده باشد يا آنكه سبب قتل كسى گرديده باشد؛ منم فرند كسى كه هنك حرمت او را نمودند
متن عربى :
اءَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِكَ حَريمُهُ وَ سُلِبَ نَعيمُهُ وَانْتُهِبَ مالُهُ وَ سُبِىَ عِيالُهُ.
اءَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْرا وَ كَفى بِذلِكَ فَخْرا.
اءَيُّهَا النّاسُ، ناشَدْتُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّكُمْ كَتَبْتُمْ الى اءَبى وَ خَدَعْتُمُوهُ وَ اءَعْطَيْتُمُوهُ مِنْ اءَنْفُسِكُمْ الْعَهْدَ وَالْميثاقَ وَالْبَيْعَةَ وَ قاتَلْتَمُوهُ وَ خَذَلْتُمُوهُ؟! فَتَبّا لِما
قَدَّمْتُمْ لانْفُسِكُمْ وَ سَوْءا لِرَاءيِكُمْ بِاءَيَّةِ عَيْنٍ تَنْظُرونَ الى رَسولِ اللّه ص اذْ يَقُولُ لَكُمْ: قَتَلْتُمْ عِتْرَتى وَانْتَهَكْتُمْ حُرْمَتى فَلَسْتُمْ مِنْ اءُمَّتى ؟!
قَالَ الرّاوى : فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ مِنْ كُلِّ ناحِيَةٍ، وَ يَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: هَلَكْتُمْ وَ ما تَعْلَمُونَ.
فَقالَ: ((رَحِمَ اللّهُ امْراء قَبِلَ نَصيحَتى وَ حَفِظَ وَصِيَّتى فِى اللّهِ وَ فى رَسُولِهِ وَ اءَهْلِ بَيْتِهِ، فَانَّ لَنا فى رَسُولِ اللّهِ ص اءُسْوَةُ حَسَنَةُ)).
فَقالُوا بِاءَجْمَعِهِمْ: نَحْنُ كُلُّنا يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ سامِعُونَ مُطيعُونَ حافِظُونَ لِذِمامِكَ غَيْرَ زاهِدينَ فيكَ وَ لا راغِبينَ عَنْكَ، فَمُرْنا بِاءَمْرِكْ يَرْحَمُكَ اللّهُ، فَانّا
ترجمه :
و حق نعمتش را ناسپاسى كردند و اموالش را به غارت بردند و عيالش را اسير نمودند؛ منم فرزند آن كسى كه به شكل ((صبر)) او را كشتند.
اين قدر زخم بر بدنش زدند كه طاقت و توانائيش برفت و همين شهيد شدنش با ظلم و ستم در خفريه ما اهل بيت كفايت مى كند.
اى مردم ! شما را به خدا سوگند كه آيا بر اين مدعا اگاه و معترفيد كه نامه ها به پدرم نوشتيد و با او غدر كرديد و مكر نموديد و عهد و ميثاق با به او داديد (كه او را يارى كنيد و با دشمنانش جنگ نماييد) و در عو، با او قتال كرديد تا او را شهيد نموديد پس بدى و زيان باد مرا آنچه را كه از براى آخرت خود از پيش فرستايد و قبيح باد راءى شما! به كدام ديده به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله نظر خواهيد نمود، كه در روز قيامت به شما خواهد گفت : شما عترت ما را كشتيد و هتك حرمت من نموديد؛ پس شما از امت من نيستيد.
رواى گويد: از هر جايى صداى ناله بلند شد و گروهى از كوفيان به گروهى ديگر همى گفتند كه هلاك شديد و خود نمى دانيد.
پس آن حضرت فرمود: خدا رحمت كند آن مرد را كه اندرز مرا بپذيرد و وصيتم را در راه رضاى خدا و رسولش و اهل بيتش قبول نمايد؛ زيرا ما را در تاسى به رسول صلى الله عليه و آله كردار نيكو است .
مردم كوفه همگى گفتند: اى فرزند رسول ! ما همه گوش به فرمان توييم و حرمت تو را نگهبانيم و از خدمت رو بر نمى گردانيم ؛ آنچه امر است رجوع بفرما، خدايت رحمت كند؛ ما با دشمنانت
متن عربى :
حَرْبُ لِحَرْبِكَ وَ سِلْمُ لِسِلْمِكَ، لَنَاءْخُذَنَّ يَزيدَ وَ نَبْرَاءُ مِمَّنْ ظَلَمَكَ وَ ظَلَمنا.
فَقالَ ع : ((هَيْهاتَ هَيْهاتَ، اءَيَّتُها الْغَدَرَةُ الْمَكَرَةُ، حيلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ شَهْواتِ اءَنْفُسِكُمْ، اءَتُريدُونَ اءَنْ تَاءْتُوا الَيَّ كَما اءَتَيْتُمْ الى اءَبي مِنْ قَبْلُ؟!
كَلا وَ رَبِّ الرّاقِصاتِ، فَانَّ الْجَرْحَ لَمّا يَنْدَمِلُ، قُتِلَ اءَبى ص بِالامْسِ وَ اءَهْلُ بَيْتِهِ مَعَهُ، وَ لَمْ يُنْسَ ثَكْلُ رَسُولِ اللّهِ ص وَ ثَكْلُ اءَبى وَ بَنى اءَبى ، وَ وَجَدَهُ بَيْنَ لِهاتى وَ مِرارَتُهُ بَيْنَ حَناجِرى وَ حَلْقى ، وَ غُصَصُهُ تَجْرى فى فِراشِ صَدْرى .
وَ مَساءَلَتى اءَنْ لا تَكونُوا لَنا وَ لا عَلَيْنا)).
ثُمَّ قالَ:
((لا غَرْوَ اِنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَ شَيْخُهُ
قَدْ كانَ خَيْرا مِنْ حُسَيْنٍ وَ اءَكْرما
فَلا تَفْرَحُوا يا اءَهْلَ كُوفانَ بِالَّذى
اءَصابَ حُسَيْنا كانَ ذلِكَ اءَعْظَما
قَتيلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحى فداؤُهُ
جَزَاءُ الَّذى اءَرْداهُ نارُ جَهَنَّما))
ثُمَّ قالَ: رَضينا مِنْكُمْ رَاءْسا بِراءْسٍ، فَلا يَوْمَ لَنا و لا عَلَيْنا)).
------------------------------------------
پاورقى ها:
٢٥-مترجم مى گويد: شايد غرض از اين مضمون آن است كه بت پرستان ممكن است كه كفر ايشان به مرتبه اى باشد كه با حد جحود نرسد و لكن شما بعد از آنكه حق را ديدد و داخل در اسلام شديد، سپس كفران نعمت وجود امام عليه السّلام - كه حجت خدا بود نموديد و آن حضرت را به ظلم و ستم بى منتها شهيد كرديد پس ايشان جا حدند و البته جاحدين از كفار بدترند.
٢٦-مترجم گويد: عليا مكرمه به ذكر اين صفات ، كفر باطنى اهل كوفه را اثبات نموده و بيان فرموده كه اسلام ايشان فقط به زبان است و حقيقتى ندارد بلكه از صفات انسانيت هم متخلع اند؛ زيرا ((صلف )) ابر پررعد و كم باران را گويند و در حديث است ((المومن لا عنف و لا صلف )) و در مثل است ((رب صلف تحت رعدة )) و ((غمز الاعداء)) اشاره به آيه شريفه است و اذا مروا بهم يتغامرون سوره مطففين (٨٣)، آيه ٣٠؛ يعنى حال اهل كوفه مانند حال كفار است كه چون به اهل ايمان مى رسند به ايشان چشمك مى زنند.
٢٧-عبارت اولى مى توان اشاره باشد به آنكه اگر احيانا عمل خبرى از ايشان صادر گردد، چون ريشه ايمان ايشلان مستحكم نيست آن عمل نتيجه و ثمرى نخواهد بخشيد؛ زيرا سبززار بر روى منجلاب ثمر نمى بخشد.
عبارت دومى : اشاره باشد كه آن عمل محض صورت است و چون روح ايمان ندارند و چشم دل كور است ، آن عمل خير را در غير محل خود واقع مى سازند. ٢٨-مترجم گويد: حاصل مضامين اين بيان آن است كه حضرت سيد الشهداء عدم امام مفترض الطاعه بوده ؛ زيرا اين مقامات كه عليا مكرمه ذكر فرموده منصب امامت است ؛ پس در اين حال هم به ذكر صفات امامت ، هدايت خلق مى فرمود.
٢٩-((دعموص )) موجودى است در اب شبيه كرمهاى كوچك و باريك كه در ابهاى راكد و گنديده توليد مى شود و متصل بر روى اب ظاهر مى شود و فرود مى رود و آن را به فاسى ((كفچليز)) گويند و در آبهاى مواج و متلاطم از آنها وجود ندارد و ارامى درياكنايه است از خمول حال ايشان . (مترجم )
٣٠- سوره حديد (٥٧)، آيه ٢١.
٣١- سوره نور (٢٤)، آيه ٤٠.
۹
اهل بيت عليه السّلام امام در مجلس ابو زياد ترجمه :
دشمنيم و با دوستانت دوستيم ما يزيد پليد را به فتراك بسته به خدمت آورديم و از آن كسى كه بر تو و در حقيقت بر ما ستم روا داشت از او بيزارى مى جوييم امام سجاد عليه السّلام فرمود: ((هيهات هيهات ....))؟! يعنى هيهات هيهات ! اى مردم غدار مكار، آنچه نفس شما به آن ميل نموده ، نخواهيد رسيد؛ تصميم داريد همانطور كه به پدرانم ستم نموديد بر من نيز همان سلوك روا داريد؟ ((كلا رورب الراقصات ))(٣٢) ؛ به پروردگار شتران هروله كننده سوگند! كه چنين امرى واقع نخواهد شد؛ زيرا هنزم جراحت مصيبت پدر بهبودى نيافته ديروز پدرم با يارانش به دست شما كشته شد هنوز مصيبت شهادت رسول صلى الله عليه و آله و على عليه السّلام و فرزندان پدرم فراموشم نگرديده و اين غم غضه ها هنوز در كام من باقى است و تلخى آن راه نفس و گلويم را گرفته و در سينه ام گره بسته اكنون در خواستم آن است كه نه ياور من باشيد و نه دشمن ما آنگاه امام سجاد عليه السّلام اين ابيات را خواند: ((لا غرو ان ...))؛ يعنى عجب نيست اگر حسين عليه السّلام را كشتند؛ زيرا پدر او على عليه السّلام را نيز كه بهتر از او بود به شهادت رساندند. پس ‍ خشنود نباشيد اى كوفيان كه حسين عليه السّلام شهيد شد؛ زيرا گناه اين خوشحالى و خشنودى بسيار بزرگ است فرزند رسول صلى الله عليه و آله در كنار نهر فرات به شهادت نائل آمد، جانم به فدايش باد! جزاى آن كس كه او را شهيد كرده ، آتش جهنم است سپس امام سجاد عليه السّلام فرمود: ((رضينا....))؛ ما خشنوديم از شما سر به سر، نه به يارى ما باشيد و نه به ضرر ما.
متن عربى :
قَالَ الرّاوى :
ثُمَّ اءَنَّ ابْنَ زِيادٍ جَلَسَ فِى الْقَصْرِ، وَ اءَذِنَ اذْنا عامّا، وَ جِى ءَ بِرَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع فَوَضَعَ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَ اءَدْخِلَ نِسَاءُ الْحُسَيْنِ ع وَ صِبْيانُهُ الَيْهِ.
فَجَلَسَتْ زَيْنَبُ اِبْنَةُ عَلِي ع مُتَنَكِّرَةً، فَسَاءَل عَنْها، فَقيلَ: هذِهِ زَيْنَبُ اِبْنَةُ عَلِي ع .
فَاءَقْبَلَ عَلَيْها وَ قالَ:
اءَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى فَضَحَكُمْ وَ اءَكْذَبَ اءُحْدُوثَتَكُمْ!!! فَقالَتْ:
اِنَّما يَفْتَضِحُ الْفاسِقُ وَ يَكْذِبُ الْفاجِرُ، وَ هُوَ غَيْرُنا. فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: كَيْفَ رَاءَيْتِ صُنْعَ اللّهِ بِاءَخيكَ وَ اءَهْلِ بَيْتِكَ؟
فَقالَتْ: ما رَاءَيْتُ الا جَميلا، هولاءَ قَوْمُ كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتَلَ، فَبَرَزُوا الى مَضاجِعِهِمْ، وَ سَيَجْمَعُ اللّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، فَتَحاجُّ وَ تُخاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلَجُ يَوْمَئِذٍ، هَبَلَتْكَ اءُمُّكَ يَابْنَ مَرْجانَةَ.
ترجمه :

اهل بيت عليه السّلام امام در مجلس ابو زياد
راوى گويد: پس ار ورود اهلى بيت عليه السّلام ، ابن زياد بد بنياد در قصردار الاماره نشست و صلاى عام در داد كه در آن مجلس عموم اهل كوفه حاضر گردند حكم نمود كه سر مطهر امام حسين عليه السّلام را در پيش روى آن لعين نهادند و زنان و دختران اهلى بيت حضرت امام عليه السّلام و كودكان آن جناب در مجلس آن شقاوت ماب حاضر گرديدند؛ پس عليا مكرمه حضرت زينب خاتون عليه السّلام به قسمى كه او را نشناسند و ملتفت حال او نگردند نبشست ابن زياد شقى از حال آن مخدره سؤ ال كرد، به او گفتند: اين عليا مكرمه زينب خاتون دختر امير المومنين عليه السّلام است ابن زياد لعين متوجه آن جناب شد و به زبان بريده اين كلمات را بگفت : حمد خدا را كه شما را رسوا نمود و دروغ شما را ظاهر ساخت جانم زينب در جواب ابن زياد نانجيب ، فرمود: روسايى براى فاسقان است و دروغگويى درشان فاجران است و ما خاندان رسول خدا چنين نيستيم باز ابن زياد گفت : ديدى خدا با برادرت و اهل بيت تو چه كرد! زينب كبرى فرمود: من بجز خوبى از پروردگارم نديدم ، شهداى كربلا گروهى بودند (از بندگان خاص خدا) خدا عزوجل شهادت را براى ايشان مقدر فرموده بود و آنها به سوى آرامگاه ابدى خود شتافتند و به زودى خداى تعالى بين تو و آنها جمع نمايد و به حسابرسى پردازد و آنان عليه تو حجت اودند و با تو دشمنى نمايند؛ پس ‍ نظر نما كه در روز رستاخيز رستگارى و پيروزى از آن كيست ؟ اى ابن مرجانه ! مادرت به عزايت نشيند.
متن عربى :
قَالَ الرّاوى : فَغَضِبِ وَ كَاءَنَّهُ هَمَّ بِها.
فَقالَ لَهُ عِمْرو بْنُ حُرَيْثٍ: اَيُّهَا الاْميرُ اِنَّها اِمْرَاَةُ، وَالْمَراَةُ لاتُوْ خَذُ بِشَى ءٍ مِنْ مِنْطِقِها.
فَقالَ: لَهَا ابْنُ زِياد: لَقَدْ شَفَى اللّهِ قَلْبى مِنْ طاغِيَتِكَ الْحُسَيْنِ وَ الْعُصاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ اءَهْلِ بَيْتِكَ!!!
فَقالَتْ: لَعَمْرى لَقَدْ قَتَلْتَ كَهْلى ، وَ قَطَعْتَ فَرْعى وَ اجْتزثَثْتَ اءَصْلى فَإ ن كانَ هذا شِفاؤُكَ فَقَدِ اشْتَفَيْتَ فَقالَ اِبْنُ زِيادٍ: هذِهِ سَجّاعَةُ، وَ لَعَمْرى لَقَدْ كانَ اءَبُوكَ شاعِرا.
فَقالَتْ: يَابْنَ زِيادٍ ما لِلْمَراءَةِ وَ السَّجاعَةِ.
ثُمَّ الْتَفَتَ ابْنُ زِيادٍ اِلى عَلِىّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَقالَ: مَنْ هذا؟
فَقيلَ: عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ.
فَقالَ: اءَلَيْسَ قَدْ قَتَلَ اللّهِ عَليا بْنَ الحُسَيْنِ؟!
فَقالَ عَلِىُّ ع : ((قَدْ كانَ لى اءَخُ يُسَمّى عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَتَلَهُ النّاسُ)).
ترجمه :
راوى گويد: با شنيدن اين گفتار از دختر حيدركرار، ابن زياد بدركردار در خشم شد چون مار، چنانكه مى نمود كه تصميم به قتل آن مخدره دارد پس ‍ عمرو بن حريث به آن ملعون ، گفت :
اى ابن زياد! اين زن است و طائفه زنان را بر سخنانشان مواخذه نمى كنند.
بازا ابن زياد شقى بى حيا، زبان بريده به اين سخنان گويا نمود كه به تحقيق كه خدا سينه مرا شفا داد با كشتن حسين و سركشان اهل بيتش زينب كبرى عليه السّلام فرمود: به جان خودم سوگند! تو سرور و مولاى مرا كشتى و شاخ ‌هاى درخت خاندان مرا برديد و ريشه زندگى مرا قطع كردى ، پس اگر اينها مايه شفاى درد تو است ، اكنون شفا يافته اى !؟
ابن زياد پليد گفت : اين زنا قافيه گواست ، به جان خود سوگند كه پدر او هم شاعر و قافيه ساز بود.
زينب كبرى عليه السّلام فرمود: اى ابن زياد! زنان را با قافيه سازى و شعرپردازى چه كار است !
سپس ابن زياد متوجه به جانب امام زين العابدين عليه السّلام گرديد و گفت : اين كيست ؟ گفتند: اين على بن الحسين است .
ابن زياد گفت : مگر خدا على بن الحسين را نكشت ؟
امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: مرا برادرى بود نامش على بن الحسين كه به دست مردم در كربلا كشته شد.
متن عربى :
فَقالَ: بَلِ اللّهُ قَتَلَهُ.
فَقالَ عَلِىّ ع : اللّهُ يَتَوَفَّى الاْ نْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها.
فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: وَبِكَ جُرْاءَةُ عَلى جَوابى اِذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ.
فَسَمِعَت ط بِهِ عَمَّتُهُ زَيْنَبَ، فَقالَتْ: يا ابْنَ زِيادٍ اِنَّكَ لَمْ تُبْقِ مِنّا اءَحَدا، فَإِنْ كُنْتَ عَزَمْتَ عَلى قَتْلِهِ فَاقْتُلْنى مَعَهُ.
فَقالَ عَلِىُّ ع لِعَمَّتِهِ: ((اءُسْكُتى يا عَمَّةَ حَتّى اءُكَلَّمَهَ)) ثُمَّ اءَقْبَلَ ع فَقالَ ((اءبِالْقَتْلِ تُهَدَّدنى يا ابْنَ زِيادٍ اءما عَلِمْتَ اءَنَّ الْقَتْلَ لِنا عادَةُ وَ كَرامَتُتنا الشَّهادَةُ.
ثُمَّ اءَمَرَ ابْنُ زِيادٍ بِعَلِي بْنَ الْحُسَيْنِ ع وَ اءَهْلِ بَيْتِهِ فَحُمِلُوا اِلى بَيْتِ فى جَنْبِ الْمَسجِدِ الاْ عْظَمِ.
فَقالَتْ زَيْنَبُ اِبْنَةُ عَلِي ع : لا يَدْخُلَنّ عَلَيْنا عَرَبِيَةُ اِلاّ اءُمُ وَلَدٍ اءَو مَمْلُوكَةُ فَإِنَّهُنَّ سُبينَ كَما سُبينا. ثُمَّ اءَمَرَ اْبنُ زِيادٍ بِرَاءسِ الْحُسَيْنِ ع ، فَطيفَ بِهِ فى سُكَك الْكُوفَةِ.
ترجمه :
ابن زياد گفت : چنين نيست بلكه به دست خدا كشته شد.
آن حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: ((الله يتوفى ))؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد.
ابن زياد گفت : آيا تو را جرات بر جواب من است ، اين مرد را ببريد و گردنش ‍ را بزنيد.
زينب خاتون عليه السّلام فرمود: اى پسر زياد! از ما احدى را زنده نذاشتى ، اگر مى خواهى او را بكشى پس مرا هم به قتل برسان !
حضرت سيد الساجدين عليه السّلام هب عمه مكرمه خود، فرمود: اى عمه ! لحظه اى آرام باش تا با اين لعين سخن گويم سپس متوجه ابن زياد شد و فرمود: اى پسر زياد! همانا مرا به كشتن مى ترسانى ، آيا نمى دانى كشته شدن براى ما عادت است و كرامت ما در شهادت است ؟
آنگاه ابن زياد بد بنياد حكم خود كه سيد سجاد عليه السّلام و ساير اهل بيت امام عباد را در خانه اى كه جنب مسجد اعظم كوفه بود، وارد نمودند زينب خاتون عليه السّلام فرمود: هيچ كس از زنان كوفه به نزد ما نمى آمد مگر ام ولد و كنيزكان ؛ زيرا ايشان هم مانند ما به بلاى اسيرى مبتلا شده بودند و به اين مرد لعين حكم نمود كه سر مطهر امام مبين و فرزند سيد المرسلين را در كوچه هاى شهر كوفه بگردانند و چه مناسب است كه اشعار يكى از دانشمندان را كه در مصيبت فرزند متن عربى :
وَ يَحِقّ لى اءنْ اءَتَمَّثلَ هُنا اءبْياتا لِبَعْضِ ذَوِى الْعُقُولِ، يَرْثِى بِها قَتيلا مِنْ آلِ الرَّسُولِ ص فَقالَ:
رَاءْسُ ابْنِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ وَصِيِّهِ
لِلنّاظِرينَ عَلى قَناةٍ يُرْفَعُ
وَ الْمُسْلِمُونَ بِمَنْظَرٍ وَ بِمَسْمَعٍ
لا مُنْكِرُ مِنْهُمْ وَ لا مُتَفَجَّعُ
كَحُلَتْ بِمَنْظَرِكَ الْعُيُونُ عَمايَةً
وَ اءَصَمَّ رُزْءُكَ كُلَّ اءُذُنِ تَسْمَعُ
اءَيْقَظْتَ اءَجْفانا وَ كُنْتَ لَها كرَى
وَ اءَنَمْتَ عَيْنا لَمْ تَكُنْ بِكَ تَهْجَعُ
ما رَوْضَةُ اِلا تَمَنَّتْ اءَنَّها
لَكَ حُفْرَةُ وَ لِخَظِّ قَبْرِكَ مَضْجَعُ
قَالَ الرّاوى :
ثُمَّ اَنَّ اِبْنَ زِيادٍ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمَدَ اللّهَ وَ اءَثْنى عَلَيْهِ وَ قالَ فى بَعْضِ كَلامِهِ: اَلْحَمْدُ اِللّهِ الَّذى اءَظْهِرِ الْحَقَّ وَ اءَهْلَهُ وَ نَصَرَ اءَمِيرَ الْمُؤ مِنينَ وَ اءَشْياعَهُ وَ قَتَلَ الْكَذَّابَ بْنَ الْكَذّابِ!!!
ترجمه :
رسول خدا صلى الله عليه و آله انشاء نموده و در اينجا ذكر كنيم : ((راس ‍ ابن ....))؛ يعنى بسيار شگفت است كه سر فرزند دختر پيامبر و نور ديده وصى پيامبر را بر بالاى نيزه نمايند تا مردم به آن نظاره كنند و در همان حال آنانكه خود را از اهل اسلام مى دانند اين داهيه عظمى را ببيند و به گوش ‍ خود بشنوند و مع ذلك نه در مقام انكار اين امر تشنيع باشند و نه بر اين مصيبت عظمى گريه و ناله نمايند اى نور چشم زهرا ديدار رويت چشمان كور را بينا و اندون ذكر مصيبت تو گوشهاى شنوا را كر نموده .
تو با شهادتت چشمان دوستانت را كه از خيال تو راحت بودند، بيدار كردى و چشمان دوستانت را كه هرگز از ترس شوكت تو به خواب نمى رفت خوابانيدى اى حسين ! هيچ بقعه اى در روى زمين نيست مگر آنكه تمنا مى كند كه كاش محل قبر و آرامگاه ابدى تو باشد.

شهادت عبدالله عفيف ازدى
راوى گويد: سپس ابن زياد بر بالاى منبر رفت و آن خناس ناسپاس در آغاز سخن ، سپاس و حمد الهى را از راه افسون بگفت و از جمله سخنان كه بر زبان بريده براند اين بود كه حمد خدا را كه حق و اهل حق را ظاهر نمود و امير المؤ منين يزيد و پيروانش را نصرت بخشيد و كذاب فرزند كذاب را بكشت .
متن عربى :
فْما زادِ عَلى هذَا الْكلامِ شَيْئا، حَتّى قامَ اِلَيْهِ عَبْدُ اللهِ بْنِ عَفيفِ الاْ زدى وَ كانَ مِنْ خِيارِ الشّيعَةِ وَ زُهّادِها وَ كانَتْ عَيْنُهُ الْيُسْرى ذَهَبَتْ فى يَوْمَ الْجَمَلِ وَ الاْ خْرى فى يَوْمَ صِفّينَ وَ كانَ يُلازِمُ الْمَسْجِدَ الاْ عْظَمَ فَيُصَلَّى فيهِ اِلََى اللَّيْلِ فَقالَ: يا بْنَ مَرْجانَةَ، اَنَّ الْكَذّابِ اءَنْتَ وَ اءَبُوكَ وَ مَنِ اِسْتَعْمَلَكَ وَ اءَبُوهُ يا عَدُوَّ اللّهِ، اءَتَقْتُلُونَ اءَوْلاَدَ النَّبِييّنَ وَ تَتَكّلَمُونَ بِهذَا الْكَلامِ عَلى مَنابِرِ المُؤ مِنينَ.
قَال الّراوى : فَغَضِبَ ابْنُ زِيادٍ وَ قالَ: مَنْ هذَا الْمُتَكَلَّمُ؟
فَقالَ: اءَنَا الْمُتَكَلَّمُ يا عَدُّوُ اللّهِ، اءَتَقْتُلُ الذُرّيَةَ الطّاهِرَةَ الَّتى قَدْ اءَذْهَبَ اللّهِ عَنْهَا الرِّجْسَ وَ تَزْعَمُ اءَنَّكَ عَلْى دِينِ الاْ سْلامِ.
واغَوْثاهُ اءَيْنَ اءَوْلادُ الْمُهاجِريْنَ وَ الاَنْصارِ يَنْتَقِمُونَ مِنْ طاغيِتكَ اللَّعينِ بْنِ اللَّعينِ عَلى لِسانِ مُحَمْدٍ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمين .
قالَ الّراوى : فَاْزدادَ غَضَبُ ابْنِ زِيادٍ
ترجمه :
پس مجال زياده از اين سخنان بر ابن زياد نماند كه عبدالله بن عفيف ازدى - رضوان الله عليه - از جاى برخاستت و او مردى بود از اخيار شيعه شاه اولياء على مرتضى عليه السّلام و از جمله زهاد بود و چشم چپ او در ركاب حضرت امير عليه السّلام در جنگ جمل از دستش دفته بود و ديده ديگرش ‍ را هم در جنگ صفين تقديم امير المؤ منين عليه السّلام نموده بود و پيوسته ايام را در مسجد جامع كوفه تا شب به عبادت مشغول بود - و فرمود: اى ابن زياد! كذاب تويى و پدر و آن كسى كه تو را امير كرده و پدر آن لعين .
همانا اى دشمن خدا، اولاد انبيا را مقتول ساخته و بر بالاى منبر مؤ منان اين چنين سخنان مى رانيد؟
راوى گويد: ابن زياد بدبنياد در غضب شد گفت : اين سخنگو كيست ؟ عبدالله فرمود: منم سخنگو اى دشمن خدا، آيا به قتل مى رسانى ذريه طاهره رسول صلى الله عليه و آله را كه خداى عزوجل رجس و پليدى را از آنان برداشته و با اين همه گمان دارى كه بر دين اسلام هستى و مسلمانى ؟ آنگاه عبدالله فرياد و اغوثاه بر آورد كه كجايند فرزندان مهاجرين و انصار كه داد آل رسول را از جبار متكبر لعين يزيد بن معاويه بى دين ، بستانند انتقام از آن ناستوده بى دين كه رسول رب العالمين او را لعنت كرده است ، بگيرند.
راوى گويد: از سخنان آتشين عبدالله عفيف ، رگهاى گردن ابن زياد ملعون باد كرده و خشم و غضبش افزون گشت و گفت : اين مرد
متن عربى :
حَتّى انْتَفَخَتْ اءَوْداجُهُ وَ قالَ: عَلَىَّ بِهِ فَتَبادَرَتِ الْجَلاوِزَةُ مِنْ كُلِّ ناحِيَةٍ لِيَاءخُذُوُه ، فَقامِتَ الاشْرافُ مِنَ الاْزْدِ مِن بَنِى عَمَهَّ فَخَلَّصُوهُ مِنْ اءَيْدِى الْجَلاوِزَةِ وَ اءَخْرَجُوهُ مِنْ بابِ الْمَسْجِدِ وَ انْطَلَقُوا بِهِ اِلى مَنْزِلِهِ.
فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: اِذْهَبُوا اِلى هذَا الاْ عْمى اءَعْمَى الاْ زْدِ، اءَعْمَى اللّهُ قَلْبَهُ كَما اءَعْمى عَيْنَهُ فَاءْتُونى بِهِ.
ق الَ: فَانْطَلَقوا اِلَيْهِ، فَلَمّا بَلَغَ ذلِكَ الاْ زدَ اجْتَمَعوُا وَ اجْتَمَعَتْ مَعَهُمْ قَبائِلُ الْيَمَنِ لِيَمْنَعُوا صاحِبَهُمْ.
قالَ: وَ بَلَغَ ذلِكَ ابْنَ زِيادٍ فَجَمَعَ قَبائِلَ مُضَرَ وَ ضَمَّهُمْ اِلى مُحَمَدٍ بْنِ الاَ شعَثِ وَ اءَمَرَهُمْ بِقِتالِ الَقَومِ.
قَالَ الراوِى : فَاقَتَتَلُوا قِتالا شَديدا حَتى قُتِلَ بِيْنَهُمْ جِماعَةِ مِنَ الْعَرَبِ.
قالَ: وَ وَصَلَ اءَصْحابِ اِبْنِ زِيادٍ اِلى دارِ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَفيفٍ فَكَسَروُا الْبابَ وَ اقْتَحَمُوا عَلَيْهِ.
فَصاحَتْ اِبْنَتَهُ: اءَتاكَ الْقَوْمَ مِنْ حَيْثُ تَحْذَرُ.
فَقالَ لا عَلَيْكِ ناوِلينى سَيْفى ، فَناوَلَتْهُ اِيّاهُ،
ترجمه :
جسور را به نزد من بياوريد!
در اين هنگام ماءموران ابن زياد از هر جانبى دويدند كه عبدالله را بگيرند و از سمت ديگر بزرگان و اشراف قبيله بنى ازد كه عمو زادگان وى بودند به حمايت او برخاستند و عبدالله را از دست ايشان رهايى دادند و از در مسجد بيرونش بردند و به خانه اش رسانيدند.
ابن زياد لعين گفت : برويد آن كور قبيله ازد را به نزد من آورديد كه خداوند قلب او را نيز چون چشمانش كور كرده است
راوى گفت : ماءموران ابن زياد به سوى او رفتند تا دستگيرش نمايند اين خبر به طائفه ازد رسيد و آنها جمع شدند و قبايل يمن نيز به آنها پيوستند تا عبدالله را از آن مهلكه ها برهانند.
راوى گويد: چون ابن زياد از اين اجتماع و وحدت مطلع شد، قبايل ((مضر)) را جمع كرده و محمد بن اشعث را فرمانده آنها كرده و امر نمود كه با قبيله بجنگند.
راوى گويد: جنگ عظيمى فيمابين ايشان در گرفت تا آنكه جمع كثيرى از قبايل عرب به قتل رسيد و لشكر ابن زياد تا درب خانه عبدالله پيشروى كرده و در را شكسته و داخل خانه شدند و بر سر عبدالله بن عفيف هجوم آوردند دختر عبدالله فرياد بر آورد كه پدرجان ، مواظب باش لشكر دشمن از آنجايى كه بيم داشتى اينك وارد شدند.
عبدالله گفت : اى دخترم نترس و شمشير مرا به من برسان چون
متن عربى :
فَجَعَلَ يَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ وَ يَقُولُ:
اءَنَا ابْنَ ذِى الْفَضَلِ عَفِيفِ الّطاهِرِ
عَفيفُ شَيْخى وَ ابْنُ اءُمَّ عامِرِ
كَمْ دارٍع مِنْ جَمْعِكُمْ وَ حاسِرٍ
وَ بَطَلٍ جَدَلْتُهُ مُغاوِرٍ
قالَ: وَ جَعَلتَ اِبْنَتَهُ تَقُولُ: يا اءَبَتِ لَيْتَنى كُنْتُ رَجُلاً اءُخاصِمُ بَيْنَ يَدَيْكَ هؤُلاءِ الْفَجَرَةُ قاتِلِى الْعِتْرَةِ الْبَرَرَةِ
قالَ: وَ جَعَلَ الْقَوْمُ يَدُورُونَ عَلَيْهِ مِنْ كُلُّ جَهَةٍ كَذا حَتى تَكاثِرُوا عَلَيهِ وَ اءَحاطُوا بِهِ.
فَقالَتْ اِبْنَتُهُ: وا ذُلاْهُ يُحاطُ بِاءَبى وَ لَيْسَ لَهُ ناصِرُ يَسْتَعينَ بِهِ.
فَجَعَلَ يُديرُ سَيْفِهُ وَ يَقُولُ:
اءُقْسِمُ لَوْ يَفْسَحُ لى عَنْ بَصَرى
ضاقَ عَلَيْكُمْ مَوْردِى وَ مَصْدَرى
ترجمه :
شمشير را به دست گرفت ماءموران را از خود دور مى ساخت و اين ابيات را به رجز مى خواند: ((انا ابن ذى ....))؛ يعنى منم فرزند عفيف كه پاك از عيوب است و صاحب فضيلتهاست پدرم ((عفيف )) و من فرزند ام عامرم (كه در نجابت و اصالت معروف است ) چه بسيار اوقات در صفين و غيره با مردان شجاع و زره پوش شما جنگيدم (و ايشان را به خاك هلاكت انداختم ).
راوى گويد: دخترش در مقام افسوس به پدر مى گفت : اى كاش من نيز مرد بودم و امروز در حضور چون تو پدر غيور، با دشمنان بدتر از كافر، مى جنگيدم !
راوى گويد: آن قوم بى حيا از هر جانب بر دور عبدالله حلقه زدند و او به تنهايى دشمن را از خود دفع مى نمود و آنها را قدرتى نبود كه بر او دست يابند و از هر طرف كه مى خواستند هجوم آوردند، دختر به پدر مى گفت : دشمن از فلان سمت به تو رسيد و او فورا آنها را دفع مى نمود تا اينكه همگى در يك آن بر سر او هجوم آوردند و او را مانند نگين در ميان گرفتند. دختر فرياد وا اذلاه بر آورد كه پدرم را دشمن در ميان گرفته و ياورى ندارد كه به او كمك نمايد. عبدالله پاك دين دفع آن جماعت بى دين از خويش ‍ مى نمود و شمشير را به هر سمت دوران مى داد و اين شعر را مى خواند: ((اقسم لو....))؛ يعنى به خدا سوگند كه اگر مرا بينايى ببود البته كار را بر شما تنگ گرفته بودم ولى چه حاصل كه از نعمت بينايى محرومم .
متن عربى :
قَالَ الرّاوى فَما زالُوا بِهِ حَتّى اءَخَذُوهُ، ثُمَّ حُمِلَ فَاءَدْخِلَ عَلَى ابْنِ زِيادٍ فَلَمّا رَآهُ قالَ اَلْحَمْدُ للهِ الَّذى اءَخْزاكَ فَقالَ لَهُ عَبْدُ اللهِ بَنْ عَفيفٍ يا عَدُوَّ اللهِ وَ بِماذا اءَخْزانِىَ اللهُ.
اءُقْسِمُ لَوْ فُرِّجَ لى عَنْ بَصَرى
ضاقَ عَلَيْكمُ مَوْردى وَ مَصْدَرى
فَقالَ لِهُ ابْنُ زِيادٍ: ماذا تَقُولُ يا عَبْدَ اللهِ فِى اَمِيرِ الْمُومِنينَ عُثْمانَ بْنِ عَفّانَ؟
فَقالَ يا عَبْدَ بَنى عِلاجٍ يا ابْنَ مَرْجانَةَ وَ شَتَمَهُ ما اءَنْتَ وَ عُثْمانَ بْنَ عَفّانَ اءَساءَ اءَمْ اءَحْسَنَ وَ اءَصْلَحَ اءَمْ اءَفْسَدَ وَ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعالى وَلِىُّ خَلقِهِ يَقْضى بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ عُثْمانَ بِالْعَدْلِ وَ الْحَقَّ وَ لكِنْ سَلْنى عَنْكَ وَ عَنْ اَبيكَ وَ عَنْ يَزيدَ وَ اءَبيه .
فَقالَ ابْنَ زِيادٍ: وَ اللهِ لا سَاءَلْتُكَ عَنْ شىْءٍ اءَوْ تَذُوق الْمَوتَ غُصَّةً بَعْدَ غُصَّةٍ فَقالَ عَبْدُ اللهِ بْنِ عَفيفٍ: الْحَمْدُ للهِ رَبى الْعالَمينَ، اءما اَنى قَدْ كُنْتُ اءسْاءلُ اللهَ رَبى اءَنْ يَرْزُقَنِىَ الشَّهادَةَ مَنْ قَبْلِ اءَنْ تَلِدَكَ اءُمُّكَ
ترجمه :
رواى گويد: لشكر دست از احاطه او بر نداشتند تا آنكه آن مؤ من متفى را دستگير كردند و به نزد ابن زياد بردند عبيدالله لعين چون چشمش به عبدالله افتاد گفت : حمد خدا را كه تو را خوار نمود!
عبدالله گفت : اى دشمن خدا! از چه جهت خدا مرا خوار نمود؟
والله ! اگر چشمان من بينا بود، راه را بر شما تنگ مى كردم و روزگار را بر شما سياه مى ساختم
ابن زياد گفت : اى دشمن خدا! اعتقاد تو درباره عثمان بن عفان چيست ؟ عبدالله گفت : اى پسر غلام قبيله بنى علاج واى پسر مرجانه و فحش ديگر داده و گفت :
تو را با عثمان چه كار است بدكار يا نيكوكردار باشد امر امتت را به صلاح آورده باشد يا آنكه فاسد نموده و خداوند تبارك و تعالى والى و حاكم خلق خويش است او خود در ميان مردم و عثمان حكم به حق صادر خواهد كرد ولكن مرا از حال خود و پدرت و يزيد و پدرش بپرس . ابن زياد گفت : به خدا سوگند كه بعد از اين هيچ چيز سؤ ال نخواهم نمود تا آنكه جرعه جرعه مرگ را بچشى .
عبد الله گفت : ((الحمدالله رب العالمين ))! من هميشه از درگاه بارى تعالى استادعا كرده ام كه شهادت را نصيبم سازد پيش از آنكه تو از مادر متولد شوى ؛ و همچنين از خدا درخواست كرده ام كه شهادت من به دست بدترين و لعين ترين خلق باشد. چون (در ميدان جنگ دو چشمم را از دست دادم و جانباز شدم ) از رسيدن به فيض شهادت .
متن عربى :
وَ سَاءَلْتُ اللّهَ اءَنْ يَجْعَلَ ذلِكَ عَلَى يَدَى اءَلْعَنِ خَلْقِهِ وَ اءَبْغَضهِمْ اِلَيهِ فَلَمّا كُفَّ بَصَرى يَئسِتُ مِنَ الَّشهادَةِ وَ الاْنَ فَالْحَمْدُ للهِ الّذى رَزَقْنيها.
فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: اِضْرِبُوا عُنُقَهُ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صُلِبَ فِى الّسَبخَةِ. قالَ الّروى : وَ كَتَبَ عُبَيْدَ اللهِ بْنُ زِيادٍ اِلى يَزيدَ بْنِ مُعْاوِيَةَ يُخْبِرُه بِقَتْلِ الْحُسَيْنِ وَ خَبَرِ اءَهْلِ بِيْتِهِ وَ كَتَبَ اءَيْضا اِلى عَمْروٍ بْنِ سَعيدٍ بْنِ الْعاصِ اءَمِيرِ الْمَديَنةِ بِمِثْلِ ذلِكَ. فَاءَما عَمْروُ، فَحينَ وَ صَلَهُ الْخَبَرُ صَعِدَ الْمَنْبَرَ وَ خَطَبَ الّناسَ وَ اءَعْلَمَُهْم ذلِكَ فَعَظُمَتْ واعيةُ بَنى هاشِمٍ وَ اءَقامُوا سُنَنَ الْمَصائِبِ وَ الْماءتِمِ وَ كانَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَقيلٍ بْنِ اءَبى طالِبٍ تَنْدِبُ الحْسَيْنَ ع وَ تَقُولُ:
ماذا تَقُولُونَ اِذْ قَالَ الَّنبِىُ لَكُمْ
ماذا فَعَلْتُمُ وَ اءَنْتُمْ آخِرُ الاْ مَمِ
بِعِتْرَتى وَ اءَهْلِ مُفْتَقَدى
مِنْهُمْ اءُسارى وَ مِنْهُمْ ضُرّجُوا بِدَمِ
ترجمه :
نوميد شدم و حمد خدا را كه الان شهادت را نصيبم ساخته و مرا آگاه نموده بر آنكه دعايت را كه در زمان ديرين نمودى به اجابت مقرون فرمودم .
ابن زياد حكم نمود كه گردنش را بزنيد پس به حكم آن لعين ، آن مؤ من پاك اهل يقين را شربت شهادت چشانيدند و در موضعى كه آن را ((سبخه )) و زمين شوره زار گويند بردارش كشيدند.
راوى گويد: عبيدالله بن زياد لعين يك نامه به جانب يزيد بن معاويه روانه داشت مستمل بر خبر قتل سيد شباب اهل جنت امام حسين عليه السّلام و اسيرى اهل بيت آن حضرت ؛ و نامه ديگر متضمن همين خبر به سوى مدينه به عمروبن سعيد بن عاص - والى مدينه - فرستاد و چون اين خبر وحشت اثر به آن ملعون رسيد بر بالاى منبر رفت و خطبه در حضور مردم بخواند وايشان را به مصيبتت سيدالشهداء عليه السّلام آگاه گردانيد، با شنيدن اين خبر، فرياد ناله بنى هاشم عظيم و اندوهشان افزون گشت و به اقامه عزادارى و سوگوارى پرداختند.
زينب دختر عقيل بن ابى طالب اهتمام خاص در ندبه و سوگوارى نمود و اين ابيات را در عزاى امام حسين عليه السّلام همى خواند:
((ماذا تقولون ....))؛ يعنى اى گروه اشقياء كه مرتكب قتل حسين عليه السّلام شده ايد در فرداى قيامت چه جوابى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله داريد آن زمان كه شما را فرمايد: اى امت آخر الزمان ! پس از رحلت من ، با عترت و اهل بيت من اين چگونه رفتارى بود كه به جا آورديد. بعضى
متن عربى :
ما كانَ هذا جَزائى اِذْ نَصَحْتُ لَكُمْ
اءَنْ تَخْلُفُونى بِسُوءٍ فى ذَوِى رَحِمى
قالَ:
فَلَمّا جَاءَ اللَّيْلُ سَمِعَ اءَهْلُ الْمَدينَةِ هاتِفا يُنادى وَ يَقُولُ:
اءَيُّها الْقاتِلُونَ جَهْلا حُسَيْنا
اءَبْشِرُوا بِالْعَذابِ وَ التَّنْكيل
كُلُ اءَهْلِ السَّماءِ يَدْعُو عَلَيْكُمْ
مِنْ نِبّىَ وَ مالِكٍ وَ قَتيلِ
وَ اءَما يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَةَ فَإِنَّهُ لَمّا وَصَلَ كِتابُ عُبِيْدُ اللهِ بَنْ زِيادِ وَ وَقَفِ عَلَيْهِ اءَعادِ الْجَوابِ اِلَيْهِ يَاءْمُرُهُ فيهِ بِحَمْلِ رَاءْسِ الْحُسَيْنِع وَرُوؤُسِ مَنْ قُتِلَ مَعَهُ وَ بِحَمْلِ اءَثْقالِهِ وَ نِسائِهِ وَ عِيالِهِ.
فَاسْتَدْعَى ابْنُ زِيادٍ بِمُحَفّرٍ بْنِ ثَعْلَبَةَ الْعائِذى ، فَسَلَّمَ اِلَيْهِ الرُؤُوسَ وَ الاْ سارى وَ النّساءِ.
فَسارَ بِهِمْ مُحَفّرُ اِلَى الشّامِ كَما يُسارُ بِسَبايَا الْكُفّارِ، يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ اءَهْلُ الاْ قْطارِ.
ترجمه :
در اسير و دستگير كرديد و برخى را به خونشان آغشته ساختيد؛ اين قسم رفتار پاداش نصيحت هاى من نبود كه شما را پند دادم به اينكه مبادا بعد از من با خويشان من رفتار بد و ناخوشايند نماييد! چون آن روز به شب رسيد، جميع اهل مدينه صداى هاتفى را شنيدند كه اين ابيات را به آواز بلند مى خواند: ((ايها.....))؛ يعنى اى گروهى كه حسين بن على را كشتيد و هب حق او جاهل بوديد، بشارت باد مرا شما را به عذاب و شكنجه روز قيامت ، همه اهل آسمان از پيغمبران و مالك دوزخ و هم قبايل ملائكه براى شما نفرين مى كنند. شما لعنت كرده شديد بر زبان سليمان بن داود و موسى بن عمران و عيسى بن مريم .

فرستادن اسيران به شام
اما يزيد بن معاويه - عليهما الهاوية -، چون نامه ابن زياد بدنها به دست آن سر كرده اهل عناد رسيد بر مضمون نام مطلع گشت در جواب ابن زياد، نوشت كه سر مطهر فرزند ساقى كوثر را با سرهاى جوانان و ياران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهيد شده بودند با كالاها و حشم و زنان اهل بيت و عيالات آن جناب ، روانه شام نمايد.
ابن زياد پليد نيز به موجب طاعت امر يزيد، محفر بن ثعليه عائذى را طلب نمود و سرهاى مقدس و اسيران و زنان را به آن ملعون سپرد و روانه شام محنت انجام نمود. آن شقى ، اهل بيت عصمت طهارت را مانند اسيران كفار، ديار به ديار با ذلت و انكسار به قسمى كه مردم به تماشاى آنها مى آمدند، به شام خراب شده آورد.
متن عربى :
رَوى ابْنُ لَهيعَةَ وَ غَيْرُهُ حَديثا اءَخَذْنا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحاجَةِ، قالَ:
كُنْتُ اءَطُوفُ بِالْبَيْتِ، فَاذا اءَنَا بِرَجُلٍ يَقُولُ: اءَللّهُمَّ اغْفِرْ لى وَ ما اءَراكَ فاعِلا.
فَقُلْتُ لَهُ: يا عَبْدَ اللّهِ! اتَّقِ اللّهَ وَ لا تَقُلْ هذا، فَانَّ ذُنُوبَكَ لَوْ كانَتْ مِثْلَ قَطْرِ الامْصارِ وَ وَرَقِ الاشْجارِ فَاسْتَغْفَرْتَ اللّهَ غَفَرَها لَكَ، انَّهُ غَفُورُ رَحيمُ.
قالَ: فَقالَ لى :
اءُدْنُ مِنّى حَتّى اءُخْبِرَكَ بِقِصَّتى ، فَاءَتَيْتُهُ، فَقالَ: اعْلَمْ اءَنَّنا كُنّا خَمْسينَ نَفَرا مِمَّنْ سارَ مَعَ رَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع الى الشّامِ، فَكُنّا اذا اءَمْسَيْنا وَضَعْنَا الرَّاءْسَ فى تابُوتٍ وَ شَرِبْنا الخَمْرَ حَوْلَ التّابُوتِ، فَشَرِبَ اءَصْحابى لَيْلَةً حَتّى سَكَرُوا، وَ لَمْ اءَشْرَبْ مَعَهُمْ. فَلَمّا جَنَّ اللَّيْلُ سَمِعْتُ رَعْدا وَ رَاءَيْتُ بَرْقا، فَاذا اءَبْوابُ السَّماءِ قَدْ فُتِحَتْ، وَ نَزَلَ آدمُ ع و نُوحُ وَ ابْراهيمُ وَ اسْحاقُ وَ اسْماعيلُ وَ نَبِيُّنا مُحَمَّدُ ص ‍ وَ عَلَيْهِمْ اءَجْمَعينَ، وَ مَعَهُمْ جَبْرَئيلُ وَ خَلْقُ مِنَ الْمَلائِكَةِ.
ترجمه :
((ابن لهيعه )) و غير او روايت كرده اند كه خلاصه و محل حاجت از آن خبر آن است كه مى گويد: در بيت الله الحرام طواف مى كردم ناگاه مردى را ديدم كه گفت :
خداوندا! مرا بيامرز؛ اگر چه گمان ندارم كه بيامرزى ! من به او گفتم :
اى بنده خدا! از خداى تعالى بپرهيز و چنين سخنان باطل نگو؛ زيرا اگر گناهانت به مثابه قطراتت باران يا برگ درختان باشد و تو استغفار نمايى ، خداى عزوجل گناهانت را مى بخشد كه غفور و رحيم است .
آن مرد گفت : به نزد من بيا تا قصه خويش را به تو حكايت نمايم .
من به نزدش رفتم گفت :
بدان كه من با چهل و نه نفر ديگر همراه سر نازنين حضرت امام عليه السّلام به شام رفتيم و برنامه ما اين بود كه چون شب مى شد آن سر مبارك را در ميان تابوت مى گذارديم و بر دور آن تابوت جمع مى شديم و به شرابخوارى مى پرداختيم . پس شبى از شبه رفيقان من به عادت شبهاى پيش به شرب خمر مشغول شدند و مستت گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم و چون شب كاملا تاريك شد، او از رعدى به گوشم رسيد و برقى را مشاهده كردم و ناگهان ديدم درهاى آسمان باز گرديد، حضرت آدم و حضرتت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل و حضرت اسحاق و پيغمبر ما حضرت محمد صلى الله عليه و آله از آسمان نازل شدند و جبرئيل با گروهى از ملائكه در خدمت ايشان بودند.
متن عربى :
فَدَنا جَبْرَئيلُ مِنَ التّابُوتِ، فَاءَخْرَجَ الرَّاءْسَ وَ ضَمَّهُ الَى نَفْسِهِ وَ قَبَّلَهُ، ثُمَّ كَذلِكَ فَعَلَ الانْبياءُ كُلُّهُمْ، وَ بَكَى النَّبِيُّ ص عَلى رَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع وَ عَزّاه الانْبياءُ.
وَ قالَ لَهُ جَبْرَئيلُ: يا مُحَمَّدُ، انَّ اللّهَ تَعالى اءَمَرَنى اءَنْ اءُطيعَكَ فى اءُمَّتِكَ، فَانْ اءَمَرْتَنى زَلْزَلْتُ الارْضَ بِهِمْ، وَ جَعَلْتُ عاليَها سافِلَها كَما فَعَلْتُ بِقَوْمِ لُوطٍ. فَقالَ النَّبِىُّ: لا جَبْرَئيلُ، فَانَّ لَهُمْ مَعِى مَوْقِفا بَيْنَ يَدَىِ اللّهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ.
ثُمَّ جَاءَ الْمَلائِكَةُ نَحْوَنا لِيَقْتُلُونا.
فَقُلْتُ: اءلامانَ، اءلامانَ يا رَسُولَ اللّهِ.
فَقالَ: اذْهَبْ، فَلا غَفَرَ اللّهُ لَكَ.
وَ رَاءَيْتُ فى ((تَذْييل )) مُحَمَّدٍ بْنِ النَّجّارِ شَيْخِ الْمُحَدَّثينَ بِبَغْدادَ فى تَرْجِمَةِ عَلِي بْنِ نَصْرِ الشُّبُوْكى بِاسْنادِهِ زِيادَةً فى هذَا الْحَديثِ ما هذا لَفْظُهُ:
قالَ: لَمّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِي وَ حَمَلُوا بِرَاءْسِهِ جَلَسُوا يَشْرَبُونَ وَ يَجِيى ءُ بَعْضُهُمْ بَعْضا بِالرَّاءْسِ فَخَرَجَتْ يَدُ وَ كَتَبَتْ بِقَلَمٍ حَديدٍ عَلَى الْحائِطِ:
ترجمه : جبرئيل به نزديك آن تابوت كه سر مطهر در آن بود رفته و آن را بيرون آورد و بر سينه خود چسبانيد و بوسيد ساير انبياء عليه السّلام هم مانند جبرئيل ، آن سر مبارك را زيارت مى كردند و حضرت رسول به محض ديدن سر نازنين ، گريه مى نمود و انبياء عليه السّلام به او تعزيت مى گفتند.
جبرئيل به خدمتش عرضه داشت : يا محمد! به درستى كه خداوند عزوجل مرا امر فرموده كه مطيع فرمانت باشم به آنچه كه در حق خداوند عزوجل مرا امر فرموده كه مطيع فرمانت باشم به آنچه كه در حق آمت خود بفرمايى به جا آوردم ؛ اگر مى فرمايى زمين را به زلزله در آورم تا سطح زمين از زير ايشان برگردانم چنانكه بر قوم لوط چنين كردم . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چنين منما؛ زيرا مرا با امت و عده گاهى است در روز قيامت در حضور پروردگار عالميان پس ملائكه به سوى ما آمدند تا ما را به قتل رساند، من فرياد الامان به سوى پيامبر عالميان ، بر آوردم رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند: برو خدا تو را نيامرزد! در كتبا ((تذييل )) محمد بن نجار شيخ المحدثين بغداد ديدم كه در ذكر حالات على بن نصر شبوكى ، به اسناد خود همين روايت را ذكر نموده بود زيادتى اين الفاظ كه مذكور مى گردد كه گفت : چون حضرت امام حسين به درجه شهادت نائل آمد - سر مطهر آن جناب را هب سوى شام خراب ، مى بردند و در هر منزلى كه فرود مى آمدند، حمل كنندگان آن سر مقدس ، مى نشستند و شراب زهر مار مى كردند و بعضى از ايشان آن سر انور را به نزد بعضى ديگر مى آورد، پس ‍ در آن حين دستى از غيب بيرون آمد و با قلم آهنى اين شعر را بر ديوار نوشت :
متن عربى :
اءَتَرْجُو اءُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْنا
شَفاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسابِ
قالَ فَلَمّا سَمِعُوا بِذلِكَ تَرَكُوا الرَّاءْسَ وَ هَزِمُوا.
قَالَ الرّاوى : وَ سَارَ الْقَوْمُ بِرَاءْسِ الْحُسَيْنِ وَ نِسائِهِ وَالاسْرى مِنْ رِجالِهِ، فَلَمّا قَربُوا مِنْ دِمَشْقَ دَنَتْ اءُمُّ كُلْثُومٍ مِنَ الشِّمْرِ - وَ كانَ مِنْ جُمْلَتِهِمْ - فَقالَتْ:
لى الَيْكَ حاجَةُ.
فَقالَ: وَ ما حاجَتُكَ؟
قالَتْ: اذا دَخَلْتَ بِنَا الْبَلَدَ فَاحْمِلْنا فى دَرْبٍ قَلِيلِ النَّظارَةِ، وَ تَقَدَّمَ الَيْهِمْ اءَنْ يُخْرِجُوا هَذِهِ الرُّؤ وسَ مِنْ بَيْنِ الْمَحامِلِ وَ يُنَحُّونا عَنْها، فَقَدْ خَزينا مِنْ كَثْرَةِ النَّظَرِ الَيْنا وَ نَحْنُ فى هَذِهِ الْحالِ.
فَاءَمَرَ فى جَوابِ سُوالِها: اءَنْ تُجْعَلَ الرُّؤُوسُ عَلَى الرِّماح فى اءَوْساطِ الْمَحامِلِبَغْيا مِنْهُ وَ كُفْرا - وَ سَلَكَ بِهِمُ النَّظارَةَ عَلى تِلْكَ الصِّفَةِ، حَتّى اءَتى بِهِمْ بابِ دِمَشْقَ، فَوُقِفُوا عَلى دَرَجِ بابِ الْمَسْجِدِ الْجامِعِ حَيْثُ يُقَامُ السَّبْىُ.
ترجمه :
((اتر جو امة ....))؛ يعنى آيا امتى كه حسين عليه السّلام را كشتند چون در روز قيامت اميد شفاعت جد او را دارند؟!
ماءموران ابن زياد چون اين صحنه را ديدند، همگى بگريختند،(٣٣) راوى گويد: گماشتگان ابن زياد، اسيران و اهل بيت عصمت عليه السّلام و مبارك امام عليه السّلام را به سمت شام شوم حركت دادند همين كه به نزديك دمشق رسيدند، ام كلثوم عليه السّلام به شمر بن ذى الجوشن ، فرمود: مرا به تو حاجتى است .
شمر گفت : حاجت چيست ؟
ام كلثوم فرمود: چون ما را داخل شهر مى نماييد از دروازه اى ببريد كه تماشا چيان و تردد كنندگان در آن كم باشند؛ و به لشكريان خود بسپار كه سرها را از ميان محمل ها و كجاوه ها بيرون آوردند و اندكى از ما دور ببرند؛ تا خوارى و خفت ما مقدارى كم شود.
آن نانجيب از راه بغى و عدوان و كفر و طغيان بر ضد خواهش آن مكرمه دوران ، امر نمود كه سرها را بر بالاى نيزه زدند و در وسط محمل ها نگاه داشتند و آل رسول را بر همين حال از راهى وارد دمشق نمودند كه ازدحام خلق در آن بسيار بود.
سپس ايشان را بر در مسجد جامع نگاه داشتند، در آن مكانى كه اسيران كفار را نگاه مى داشتند!
متن عربى :
وَ رُوِىَ اءَنَّ بَعْضَ التّابِعينَ لَمّا شاهدَ رَاءْسَ الْحُسَيْنِ ع بِالشّامِ اءَخْفى نَفْسَهُ شَهْرا مِنْ جَميعِ اءَصْحابِهِ، فَلَمّا وَجَدُوهُ بَعْدَ اذْ فَقَدُوهُ سَاءَلُوهُ عَنْ سَبَبِ ذلِكَ، فَقالَ: اءَلا تَرَوْنَ ما نَزَلَ بِنا، ثُمَّ اءَنْشَاءَ يَقُولُ:
جاؤُا بِرَاءْسِكَ يَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ
مُتَرَمِّلا بِدِمائِهِ تَرْميلا
وَ كَاءَنَّما بِكَ يَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ
قَتَلُوا جِهارا عامِدينَ رَسولا
قَتَلُوكَ عَطْشانا وَ لَمّا يَتَرَقَّبُوا
فى قَتْلِكَ التَّنْزيلَ وَ التَّاءْويلا
وَ يُكَبِّرُونَ بِاءَنْ قُتِلْتَ وَ اءِنَّما
قَتَلُوا بِكَ التَّكْبيرَ وَالتَّهْليلا
قالَ الرّاوى : جاءَ شَيْخُ، فَدَنا مِنْ نِساءِ الْحُسَيْنِ ع وَ عِيالِهِ وَ هُمْ فى ذلِكَ الْمَوْضِعِ - وَ قالَ: اءَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى قَتَلَكُمْ وَ اءَهْلَكَكُمْ وَ اءَراحَ الْبِلادَ مِنْ رِجالِكُمْ وَ اءَمْكَنَ اءَمِيرَ الْمُؤ مِنينَ مِنْكُمْ!!!
فَقالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع : ((يا شَيْخُ! هَلْ
ترجمه :
روايت شده است كه يكى از فضلاى تابعين اصحاب رسول صلى الله عليه و آله چون سر مطهر حضرت سيد الشهداء عليه السّلام را در ميان آن جمع مشاهده كرد، مدت يك ماه از اهل و اولاد و اصحاب خود متوارى گشته و پنهان شد؛ چون او را يافتند و علت اختفايش را پرسيدند، گفت : آيا نمى بينيد كه چه خاك بر سر ما ريخته شد و چه مصيبت بزرگى بر ما نازل گرديد! بعد از آن اشعارى را آشناء نمود كه معنى اش چنين است : اى دختر زاده رسول خدا! مردم سر نازنين به خون آغشته ات را آوردند و اين عمل چنان است كه آشكارا و از روى عمد، رسول خدا را كشته باشند؛ تو را با لب تشنه شهيد نمودند كه نه ظاهر قرآن را در حق تو رعايت كردند و نه باطن آن را.(٣٤)
اينك مردم براى اظهار شادى در كشتن تو، الله اكبر مى گويند در حالى كه با كشتن تو، قول الله اكبر والا اله الا الله را كشته اند و اثرى از آن باقى نگذاشته اند.

توبه و شهادت پير مرد شامى
راوى گويد: در ان اثناء كه اهل بيت را نزديك درب مسجد نگاه داشته بودند، پير مردى به نزد زنان عصمت و طهارت آمد و اين سخنان را به زبان راند: حمد خدا را كه شما را بكشت و بلاد را از فتنه مردان شما خلاص ‍ نمود امير المومنين يزيد را بر شما مسلط ساخت حضرت .
سيد الساجدين عليه السّلام در جواب او، فرمود: اى شيخ ! آيا قرآن
متن عربى :
قَرَاءْتَ الْقُرْآنَ؟)).
قالَ: نَعَمْ.
قالَ: ((فَهَلْ عَرَفْتَ هَذِهِ الايَةَ: (قُلْ لا اءَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اءَجْرا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى )؟.
قَالَ الشَّيْخُ: قَدْ قَرَاءْتُ ذلِكَ.
فَقالَ لِهُ عَلِىُّ ع : ((نَحْنُ الْقُربى يا شَيْخُ، فَهَلْ قَرَاءْتَ فى بَنى اسْرائيلَ: (وَ آتِ ذَاالْقُرْبى حَقَّهُ)؟.
فَقالَ الشَّيْخُ: قَدْ قَرَاءْتُ ذلِكَ.
فَقالَ: ((فَنَحْنُ الْقُرْبى يا شَيْخُ، فَهَلْ قَرَاءْتَ هَذِهِ الايَةَ: (وَاعْلَمُوا اءَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبى ).
قالَ: نَعَمْ.
فَقالَ ع : ((فَنَحْنُ الْقُربى يا شَيْخُ، وَ هَلْ قَرَاءْتَ هَذِهِ الايَةَ: (اِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اءَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا)؟.
قَالَ الشَّيْخُ: قَدْ قَرَاءْتُ ذلِكَ. فَقالَ على ع : ((نَحْنُ اءَهْلُ الْبَيْتِ الَّذينَ خَصَّنَا اللّهُ بِاءيَةِ الطَّهارَةِ يا شَيْخُ)).
ترجمه :
خوانده اى ؟ گفت : بلى حضرت فرمود: اين آيه را ديده اى كه خداوند متعال فرموده : (قل لا اسئلكم ...(٣٥)))؛ يعنى اى پيغمبر! به اين امت بگو كه من از شما براى ابلاغ رسالتم اجرى نمى خواهم مگر آنكه درباره اقرباء و خاندانم دوستى نماييد)).
آن شيخ عرض كرد: بلى ، اين آيه شريفه را تلاوت نموده ام . امام سجاد عليه السّلام فرموده : ماييم ((ذوى القربى )) كه خدا در قرآن فرموده است سپس فرمود: اى شيخ ! ايا اين آيه را خوانده اى (و آت ذالقربى حقه (٣٦) ؛) يعنى اى پيغمبر ما، حق اقرباء خود را به ايشان برسان آن پير مرد گفت : بلى ، اين آيه را هم قرائت كرده ام .
امام سجاد عليه السّلام فرمود: ما خويشان پيامبر هستيم . امام عليه السّلام ادامه داد كه اى شيخ اين آيه را خوانده اى :
(واعلموا انما....(٣٧)))؛ يعنى بدانيد هر گونه غنيمتى به دست آورديد، خمس آن براى خدا و براى پيامبر و براى ذوى القربى است ). پير مرد گفت : آرى ، اين آيه را نيز خوانده ام .
امام سجاد عليه السّلام فرمود: آن ((ذوى القربى )) ما هستيم .
سپس امام فرمود: آيا آيه تطهير را خوانده اى كه خداوند متعال مى فرمايد: (انمايريد....(٣٨)))؛ يعنى خداوند مى خواهد كه از شما اهل بيت هر پليدى را بزدايد و شما را چنانكه بايد و شايد پاكيزه بدارد. پيرمرد گفت : اين آيه را نيز تلاوت كرده ام امام فرمود: ماييم آن اهل بيت كه خدا تخصيص داد ما را به نزول آيه تطهير.
متن عربى :
قَالَ الرّاوى : بَقِىَ الشَّيْخُ ساكِتا نادِما عَلى ما تَكَلَّمَ بِهِ، وَ قَالَ: تَاللّهِ انَّكُمْ هُمْ؟!
فَقالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع : ((تَاللّهِ انّا لَنَحْنُ هُمْ مِنْ غَيْرِ شَكٍّ، وَ حَقِّ جَدِّنا رَسُولِ اللّهِ ص انّا لَنَحْنُ هُمْ)).
قالَ: فَبَكَى الشَّيْخُ وَ رَمى عِمامَتَهُ، ثُمَّ رَفَعَ رَاءْسَهُ الَى السَّماءِ وَ قالَ: اءللّهُمَّ انّى اءَبْرَءُ اِلَيْكَ مِنْ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ ص مِنَ الْجِنِّ وَالاْنْسِ.
ثُمَّ قالَ: هَلْ لى مِنْ تَوْبَةٍ؟
فَقالَ لَهُ: ((نَعَمْ، انْ تُبْتَ تَابَ اللّهُ عَلَيْكَ وَ اءَنْتَ مَعَنا)).
فَقالَ: اءَنا تائِبُ.
فَبَلَغَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ حَدِيثُ الشَّيْخِ، فَاءَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ.
قَالَ الرّاوى : ثُمَّ اءُدْخِلَ ثَقَلُ الْحُسَيْنِ ع وَ نِساؤُهُ وَ مَنْ تَخَلَّفَ مِنْ اءَهْلِهِ عَلى يَزيدَ، وَ هُمْ مُقَرَّنُونَ فى الْحِبالِ.
------------------------------------------
پاورقى ها:
٣٢- اين ضربب المثلى در بين عربها. (مترجم )
٣٣- مترجم مى گويد: از اين خبر معلوم مى شود كه خواننده از غيب اين شعر را خوانده و الا لفظ ((سمعوا)) مناسبت نخواهد داشت .
٣٤- مترجم مى گويد: آياتى كه به حسب طاهر، نص است بر فضائل حضرتت ابى عبدالله عليه السّلام ، قابل انكار نيست و بسيار است از جمله آيات ، آيه ((ذوى القربى ))، آيه ((مباهله )) و تاويل هم در حق آن حضرتت ، جميع قرآن است ؛ زيرا امام باطن و حقيقت قرآن است .
٣٥- سوره شورى (٤٢)، آيه ٢٣.
٣٦- سوره اسراء (١٧)، آيه ٢٦.
٣٧- سوره انفال (٨)، آيه ٤١.
٣٨- سوره احزاب (٣٣)، آيه ٣٣.
۱۰
سر نازنين امام حسين عليه السّلام در مجلس يزيد ترجمه :
راوى گويد: آن پيرمرد پس از استماع اين كلام از فرزند خير الانام زبان از گفتار فروبست و از گفته هاى خود پشيمان گشت و از روى شگفت و تحجب ، آن حضرت را سوگند داد كه آيا شما همان اهل بيت حضرت رسول هستيد؟!
امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: به خدا سوگند كه ما همان اهل بيت پيامبريم و در اين خصوص مجال هيچ شك و شبهه اى نيست و به حق جد ما رسول صلى الله عليه و آله سوگند كه ماييم اهل بيت خاتم الانبياء
پيرمرد چون از حقيقت حال مطلع گشت اشك از چشمانش جارى گرديد و عمامه را از سر برداشت و بر زمين انداخت و سر را به سوى آسمان بلند نمود و گفت :
خداوندا! من بيزارم از آن كسى كه دشمن آل محمد است چه از جن باشد و چه انس سپس عرض نمود: آيا توبه من قبول مى شد؟
امام عليه السّلام فرمود: اگر تو به نمايى ، خدا توبه تو را مى پذيردد و تو در آخرت با ما خواهى بود آن پيرمرد عرض نمود: من از كردار خويش توبه كردم و نادم شدم چون اين خبر به يزيدبن معاويه - عليهما الهاوية - رسيد، حكم نمود آن پيرمرد را به قتل رساندند.

سر نازنين امام حسين عليه السّلام در مجلس يزيد
راوى گويد: بعد از آن ، سر نازنين امام حسين عليه السّلام را با زنان و كودكان آن امام مبين ، به مجلس يزيد بى دين بردند به هيئتى كه همه ايشان را به يك ريسمان بسته بودند و چون با آن حالت وارد مجلس
متن عربى :
فَلَمّا وَقَفُوا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُمْ عَلى تِلْكَ الْحالِ قالَ لَهُ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع : ((اءُنْشِدُكَ اللّهُ يا يَزيدُ، ما ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللّهِ ص لَوْ رَآنا عَلى هذِهِالصِّفَةِ))، فَاءَمَرَ يَزيدُ بِالْحِبالِ فَقُطِعَتْ. ثُمَّ وَضَعَ رَاءْسَ الْحُسَيْنِ ع بَيْنَ يَدَيْهِ، وَ اءَجْلَسَ النِّساءَ خَلْفَهُ لِئَلا يَنْظُرْنَ الَيْهِ، فَرآهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع فَلَمْ يَاءْكُلِ الرُّؤُوسَ بَعْدَ ذلِكَ اءَبَدا.
وَ اءَمّا زَيْنَبُ، فَانَّها لَمّا رَاءَتْهُ اءَهْوَتْ الى جَيْبِها فَشَقَّتْهُ، ثُمَّ نادَتْ بِصَوْتٍ حَزينٍ يَفْزَعُ الْقُلُوبَ: يا حُسَيْناهُ، يا حَبيبَ رَسُولِ اللّهِ، يَابْنَ مَكَّةَ وَ مِنى ، يَابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ النِّساءِ، يَابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفى .
قَالَ الرّاوى : فَاءَبْكَتْ وَاللّهِ كُلُّ مَنْ كانَ حاضِرا فى الْمَجْلِسِ، وَ يَزيدُ ساكِتُ.
ثُمَّ جَعَلَتْ امْرَاءَةُ مِنْ بَنى هاشِمٍ كانزتْ فى دارِ يزَيدَ تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ ع وَ تُنادى : يا حُسَيْناهُ، يا حَبيباهُ، يا سَيِّداه ، يا سَيِّدَ اءَهْلِ بَيْتاهُ، يَابْنَ مُحَمَّداهُ، يا رَبِيعَ الارامِلِ والْيَتامى ، يا قَتيلَ اءَولادِ الادِعياءِ.
قَالَ الرّاوى : فَاءَبْكَتْ كُلُّ مَنْ سَمِعَها.
ترجمه :
يزيد شدند در مقابلش ايستادند و حضرت سجادعليه السّلام فرمود: اى يزيد! تو را به خدا سوگند مى دهم به گمان تو اگر پيامبر، ما را به اين هيئت ديدار نمايد چه مى كند؟
يزيد حكم كرد ريسمانها را بريدند و آل طه و ياسين را از قيد طناب رها ساختند سپس يزيد، سر مبارك امام عليه السّلام را در پيش رو گذاشت و زنان را در پشت سر خود جاى داد تا چشم ايشان به سر انور امام حسين عليه السّلام نيفتد و ليكن جناب سيدالساجدين عليه السّلام چشمش بر آن سر نازنين افتاد و بعد از آن صحنه دلخراش ، ديگر تا آخر عمرش گوشت كله حلال گوشتى تناول نفرمود.
و اما زينب خاتون عليه السّلام چون سر مبارك برادر خود را بديد از شدت ناراحتى دست در گريبان برد چاك زد سپس به آواز غمناك فرياد واحسيناه .... برآورد به قسمى كه ناله اش دلها راخراشيد.
راوى گويد: به خدا سوگند كه همه آن كسانى كه در مجلس يزيد حضور داشتند از ناله جانسوز او به گريه و افغان افتادند و در آن حال خود آن پليد لب از گفتار فرو بست و ساكت بود.
پس يكى از زنان بنى هاشم كه در خانه يزيد بود بى اختيار براى امام حسين عليه السّلام بگريست و به آواز بلند با ناله و فغان گفت : يا حبيباه ! يا سيد اهل بيتاه يابن محمداه !
راوى گفته كه هر كس از آن اهل مجلس صداى آن زن را مى شنيد بى اختيار گريه مى كرد.
متن عربى :
قالَ: ثُمَّ دَعا يَزيدُ بِقَضيبِ خَيْزُرانَ، فَجَعَلَ يَنْكُتْ بِهِ ثَنَايَا الْحُسَيْنِ ع .
فَاءَقْبَلَ عَلَيْهِ اءَبُو بَرَزَة الاسْلَمى وَ قالَ: وَيْحَكَ يا يَزيدُ، اءَتَنْكُتُ بِقَضيبِكَ ثَغْرَ الْحُسَيْنِ ع ابْنِ فاطِمَةَ؟
اءَشْهَدُ لَقَدْ رَاءَيْتُ النَّبِيَّ ص يَرْشُفُ ثَناياهُ وَ ثَنايا اءَخِيهِ الْحَسَنِ ع وَ يَقُولُ: اءَنْتُما سَيِّدا شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ، قَتَلَ اللّهُ قاتِلَيْكُما وَ لَعَنَهُ وَ اءَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرا.
قَالَ الرّاوى : فَغَضِبَ يَزيدُ وَ اءَمَرَ بِاخْراجِهِ، فَاءَخْرِجَ سَحْبا.
قالَ: وَ جَعَلَ يَزيدُ يَتَمَثَّلُ بِاءَبْياتِ ابْنِ الزَّبَعْرى وَ يَقُولُ:
لَيْتَ اءَشْياخى بِبَدرٍ شَهِدُوا
جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاسَلْ
فَاءَهَلُّوا وَسْتَهَلُّوا فَرَحا
ثُمَّ قالُوا: يا يَزيدُ لا تُشَلْ
قَدْ قَتَلْنا الْقَوْمَ مِنْ ساداتِهِمْ
وَ عَدَلْناهُ بِبَدرٍ فَاعْتَدَلْ
ترجمه :
در اين بين يزيد لعين چوب خيزران طلبيد مكرر با آن چوب به دندان مبارك فرزند رسول الله صلى الله عليه و آله مى زد.
در اين هنگام ابو برزه اسلمى خطاب به آن بدتر از ارمنى ، نمود و گفت : واى بر تو اى يزيد! به چه جرات چنين جسارتى مى نمايى و با چوب ، به گوهر دندان حسين فرزند فاطمه اطهر مى زنى ؟ من گواهى مى دهم كه به چشم خود ديدم كه رسول خداصلى الله عليه و آله دنداهاى ثناياى حسن و حسن را مى بوسيد و مى فرمود: ((انتما سيدا...)) شما دو نفر سيد و سرور جوانان اهل بهشت هستيد، خدا بكش كشندگان شما را و لعنت كند آنها را و جايگاه ايشان جهنم باد كه بد جايگاهى است .
رواى گويد: پس يزيد از اين سخنان به خشم آمد و حكم داد كه ((ابوبرزه )) را از مجلسش بيرون افكنند. در اين هنگام او را كشان كشان بيرون نمودند راوى گفت كه يزيد ملعون در مقام تمثيل به ابيات ابن زبعرى را كه در هنگام شكست مسلمانان در جنگ احد به عنوان فتح نامه براى كفار قريش و اصحاب ابو سفيان در مكه انشاء نموده بود، همى ترنم و زمزمه داشت : ((ليت اشياخى ببدر....))؛ يعنى اى كاش بزرگان قوم از قريش كه در جنگ بدر كشته شدند (مانند عتبه ، شيبه ، وليد، ابوجهل و غيره ) در اينجا حاضر بودند و مشاهده مى كردند چگونه طائفه خزرج كه ياور رسول الله بودند، از شمشيرهاى قريش به جزع و افغان آمده اند، تا از ديدن اين صحنه ، صداها به شادى بلند نمايند و صورتهايشان از شدت سرور و خرسندى ، درخشنده
متن عربى :
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا
خَبَر جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ
لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ انْ لَمْ اءَنْتَقِمْ
مِن بَنى اءَحْمَدَ ما كانَ فَعَلْ
قَالَ الرّاوى : فَقامَتْ زَيْنَبُ ابْنَةُ عَلِي وَ قالَتْ:
اءلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ.
وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اءَجْمَعينَ، صَدَقَ اللّهُ كَذلِكَ يَقُولُ:
(ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ اءَساؤُا السُّواى اءَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ).
اءَظَنَنْتَ يا يَزيدُ - حَيْثُ اءَخَذْتَ عَلَيْنا اءَقْطَارَ الارْضِ وَ آفاقَ السَّماءِ فَاءَصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الاماءِ - اءَنَّ بِنا عَلَى اللّهِ هَوانا، وَ بِكَ عَلَيْهِ كَرامَةً!!
وَ اءَنَّ ذلِكَ لِعَظيمَ خَطَرِكَ عِنْدَهُ!!
فَشَمَخْتَ بِاءَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فى عَطْفِكَ، جَذْلانَ مَسْرورا، حينَ رَاءَيْتَ الدُّنْيا لَكَ مُسْتَوْسِقَةً، وَالامُورَ
ترجمه :
شود و بگويند م يزيد دستت شل مباد كه اين چنين عمل نمودى و انتقام از بنى هاشم گرفتى . (اين بيت از اشعار خود يزيد است ).
ما بزرگان خزرج را در جنگ احد كشتيم و اين معامله را با معامله بدر برابر داشتيم و جنگ بدر بر جنگ احد زيادتى ننمود.
بنى هاشم به لعب ، هواى سلطنت داشتند و اسلام را بهانه كردند؛ نزول وحى را حقيقتى نبود (مراد آن كافر از بنى هاشم جسارتت است نسبت به حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله ) از نسل خندف نبودمى آگر از اولاد احمد مختار انتقام خون كشتگان بدر را نمى كشيدم .(٣٩)

سخنرانى زينب كبرى عليه السّلام درمجلس يزيد
راوى گويد: در آن هنگام زينب كبرى عليه السّلام بر پا خاست و اين خطبه را كه دقايق نكاتش موسس دقايق ايمان و لطايف بيانش مزين كاخ ايقان است ، ادا فرمود: ((الحمدلله ....))؛ سپاس بى قياس ذات مقدس الهى را سزاست كه ذرات ماسوى را به قبول اشه انوار وجود، پرورش داد و درود نامحدود بر احمد محمود رسول پروردگار و درود بر آل اطهار او باد. خداوند راست گفتار در كتاب معجز آثارش چنين تذكار فرمود: (ثم كان ...)(٤٠) ؛ سپس سرانجام كسانى كه اعمال د مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند! اى يزيد! آيا چنين گمان بردى كه چون اقطار زمين و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتى و راه چاره را بر رويمان محكم بسته داشتى به نحوى كه سر انجام آن به اينجا رسيد كه مانند اسيران
متن عربى :
مُتَّسِقَةً، وَ حينَ صَفا لَكَ مُلْكُنا وَ سُلْطانُنا، فَمَهْلا مَهْلا، اءَنَسيتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:
(وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اءَنَّما نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِاءَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْما وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ).
اءَمِنَ الْعَدْلِ يَابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ وَ امائَكَ وَ سُوقَكَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ سَبايا؟! قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ، وَ اءَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ، تَحْدو بِهِنَّ الاعْداءُ مِنْ بَلَدٍ الى بَلَدٍ، وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ اءَهْلُ الْمَنازِلِ وَ الْمَناقِلِ، وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَريبُ وَالْبَعيدُ، وَالدَّنِيُّ وَالشَّريفُ، لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِىٍُّّ، وَ لا مِنْ حَماتِهِنَّ حَمِيُّ.
وَ كَيْفَ تُرْتَجى مُراقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ اءَكْبادَ الازْكِياءِ، وَ نَبَتَ لَحْمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ؟!
وَ كَيْفَ لا يَسْتَبْطاءُ فى بُغْضِنا اءَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ نَظَرَ الَيْنا بِالشَّنَفِ وَالشَّنآنِ وَ الاحَنِ وَالاضْغانِ؟!
ثُمَّ تَقُولُ غَيْرَ مُتَاءَثِّمٍ وَ لا مَسْتَعْظِمٍ:
ترجمه :
كفار ما را ديار به ديار كشاندى ، در نزد خدا موجب خوارى و مذلت ما و عزت و كرامت تو خواهد بود؟! بدين خيال باطل دماغ نخوت و تكبر را بالا كشيدى و به اظهار شادمانى پرداختى و مانند متكبران به دامانت نظر عجب و خود بينى افكندى كه اينك دست روزگار را به مراد خويش بسته و امور را منظم مى پندارى ، مگر نه اين است كه سلطنت حقه ما خانواده رسول است كه تو به ظلم و ستم آن را خالصه خود نمودى ؟! اينك آرام باش و به خود آى و فرمان واجب الاذعان حضرت سبخان را از خاطر نسيان منما كه فرموده (و لا يحسبن ....)(٤١) ؛ آنها كه كافر شدند (و راه طغيان پيش گرفتند) تصور نكنند اگر به آنان مهلت مى دهيم ، به سودشان است ! ما به آنان مهلت مى دهيم فقط براى اينكه بر گناهان خد بيفزايند و براى آنها، عذاب خوار كننده اى اسيرى چو غلامان آزادشان نمود؛ اينك ادعاى تو عدالت و دادگسترى است كه زنان و كنيزكان خود را در پس پرده عزت محترم دارى و از نامحرمان مستور نمايى (ولى ) دختران پيغمبر را در حالى كه پوشش مناسبب ندارند مانند اسيران در شهر بگردانى و در جلو ديدگان نامحرمان به تماشا بگذارى ؟! و مردم دور و نزديك و پست وشريف با چشمان اهانت آميزى به خاندان رسول خدا بنگرند در حالى كه از مردان آنان كسى را باقى نگذاشتى تايارو و حمايت آنها باشند چگونه مى توان اميد رعايت از گروهى داشت كه پاره هاى جگر پاكان متن عربى :
لاهَلُّوا وَسْتَهَلُّوا فَرحَا
ثُمَّ قالُوا: يا يَزيدُ لا تُشَلْ
مُنْتَحِيا عَلى ثَنايا اءَبى عَبْدِ اللّهِ سَيِّدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ تَنْكُتُها بِمِحْصَرَتِكَ.
وَ كَيْفَ لا تَقُولُ ذلِكَ، وَ قَدْ نَكَاءْتَ الْقَرْحَةَ، وَاسْتَاءْصَلْتَ الشَّافَةَ بِاراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَ نُجُومِ الارْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ؟! وَ تَهْتِفُ بِاءَشْياخِكَ، زَعَمْتَ اءَنَّكَ تُناديهِمْ!
فَلَتَرِدَنَّ وَشيكا مَوْرِدَهُمْ، وَ لَتَوَدَّنَّ اءَنَّكَ شُلِلْتَ وَ بُكِمْتَ وَ لَمْ تَكُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَ فَعَلْتَ ما فَعَلْتَ.
اءللّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا، وَانْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمْنا، وَ احْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دَمائِنا وَ قَتَلَ حُماتَنا.
فَوَاللّهِ ما فَرَيْتَ الا جِلْدَكَ، و لا حَزَزْتَ الاّ لَحْمَكْ.
وَ لَتَرِدَنَّ عَلى رَسُولِ اللّهِ ص بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِماءِ ذُرِّيَّتِهِ، وَانْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فى عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ، وَ حَيْثُ يَجْمَعُ اللّهُ شَمْلَهُمْ وَيَلُمُّ شَعْثَهُمْ
ترجمه :
از دهان آنها فروريخته و گوشت تن هايشان از خون شهيدان روييده !
و چگونه در بغض وعدوات ما اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله كوتاهى تواند نمود آن كس كه هميشه به چشم دشمنى و به ديده حسد و كينه به سوى ما نگريسته و اينك تو با چوپ خود دندانهاى ثناياى ابى عبدالله سيد شباب اهل جنت را آزرده مى دارى و نه اين گناه را به چيزى شمرى و نه اين امر شنيع را عظيم مى پندارى !
اى يزيد! اينك تو به پدران خود مباهات دارى و همى گويى كه ((اگر بودند از روى شادى بگفتندى كه اى يزيد، دستت شل مباد كه چنين انتقام از بنى هاشم كشيدى !)) اينك هم با تكبر و غرور چوب بر دندانهاى مبارك سيد و سرور جوانان اهل بهشت مى زنى چگونه چنين سخن نرانى در حالى كه خون ذرية رسول مختار بريختى و زخم دلها را تازه كردى و بيخ دودمان را بر كندى و زمين را از خون آل عبدالمطلب كه ستارگان روى زمين بودند، زندگين ساختى و به پدران كافر خود همى صدا بر مى آورى ، به گمانت كه ايشان را بر اين طلب دارى كه شتابان به آرامگاه ايشان (در جهنم ) خواهى شتافت و در آنجا آرزو مى كنى كه كاش دست شل و زبانت لال بودى تا ناگفتنى را نگفته و ناكردنى را به جاى نياوردى بودى خداوند! حق ما را از ستمكاران ما برگير و غضب را برايشان فرود آورد؛ زيرا خون ما را ريختند و ياران ما را بكشتند.
اى يزيد! به خدا سوگند كه با اين جنايت عظيم ، پوست خود را دريدى و گوشت بدن خويش را پاره نمودى ! و در فرداى قيامت به
متن عربى :
وَ يَاءْخُذُ بِحَقِّهِمْ:
(وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبِيلِ اللّهِ اءَمْواتا بَلْ اءَحْياءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرِزَقُونَ).
وَ حَسْبُكَ بِاللّهِ حاكِما، وَ بِمُحَمَّدٍ ص خَصيما وَ بِجَبْرَئيلَ ظَهيرا.
وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ الْمُسْلِمينَ.
بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلا وَ اءَيُّكُمُ شَرُّ مَكانا وَ اءَضْعَفُ جُنْدا.
وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَىَّ الدَّواهى مُخاطَبَتَكَ، اءنّى لاسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ، وَ اءَسْتَعْظِمُ تَقْريعَكَ، وَ اءَسْتَكْثِرُ تَوْبيخَكَ، لكِنِ الْعُيُونُ عُبْرى ، وَالصُّدُورُ حَرّى .
اءَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللّهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشَّيْطَانِ الطُّلَقاءِ.
فَهذِهِ الايْدى تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا، وَ الافْواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا.
وَ تِلْكَ الْجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّواكى تَنْتابُهَا الْعَواسِلُ
ترجمه :
نزد رسول صلى الله عليه و آله بيايى در حالى كه بارگناه كشتن ذريه پسامبر را بر دوش كشيده وحرمت عترت او را شكسته و بر آنان كه پاره تن رسول بودند ستم نموده و بر آنان در آن مقام كه خدا عزوجل پراكنده ، ال رسول را جمع سازد و كار ايشان را به صلاح آورد و حق ايشان را از ستمكاران بگيرد كه خداوند متعال فرمود: ((ولا تحسبن ...(٤٢))))؛ هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.
اى يزيد! براى تو همين مقدار بدبختى كافى است كه حاكمى چو خدا و دشمنى چو محمد مصطفى صلى الله عليه و آله دارى همانطور كه ما را پشتيبانى مانند جبرئيل ، كافى است .
به زودى معاويه و ياران بى ايمانت كه تو را به خيال استحكام اساس ‍ سلطنت انداختند و بر گردن مسلمانان سوار نمودند، خواهند فهميد كه ستمكاران را آتش دوزخ بد عوض و پاداشتى است و همچنين خواهند دانست كه شما ستمكاران يا ما ستم ديدگان ، كداميك جايگاهش بدتر و ياورانش ضعيف تر و كمتر خواهد بود.
اگر چه مصيبت هاى وارده از چرخ دون كار مرا به جايى رسانيد كه با چو تو ناكسى سخن گويم ولى با اين همه من باى تو قدرى نگذارم
متن عربى :
وَ تَعْفِرُها اءُمَّهاتُ الْفَراعِلِ.
وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنا مَغْنَما لِتَجِدُنا وَشيكا مُغْرَما، حينَ لا تَجِدُ الاّ ما قَدَّمَتْ يَداكَ، وَ ما ربُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ.
فَالَى اللّهِ الْمُشْْتَكى ، وَ عَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ.
فَكِدْ كَيْدَكَ، وَاسْعَ سَعْيَكَ، وَ ناصِبْ جَهْدَكْ، فَوَ اللّهِ لا تَمْحُوَنَّ ذِكْرَنا، وَ لا تُميتُ وَحْيَنا، وَ لا تُدْرِكُ اءَمَدَنا، وَ لا تَرْحَضُ عَنْكَ عارَها.
وَ هَلْ رَاءْيُكَ الاّ فَنَدا، وَ اءَيّامُكَ الاّ عَدَدا، وَ جَمْعُكَ الاّ بَدَدا، يَوْمَ يُنادِى الْمُنادِ:
اءلاّ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ.
فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَتَمَ لاوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَ لاخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَالرَّحْمَةِ.
وَ نَسْاءَلُ اللّهَ اءَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَ يُوجِبَ لَهُمْ الْمَزيدَ، وَ يُحْسِنَ عَلَيْنا الْخِلافَةَ، انَّهُ رَحيمُ وَدُودُ، وَ حَسْبُنا اللّهُ وَ نِعَمَ الْوَكيل .
فَقالَ يَزيدُ - لَعَنَهُ اللّهُ:
ترجمه :
و نكوهش و توبيخ تو را فراوان نمايم ؛ چه كنم كه ديده گريان و سينه از داغ مصيبت بريان است ؛ چه بسيار جاى شگفت است كه حزب خدا و مردمان نجيب به دست لشكر شيطان نانجيب است كه حزب خدا و مردمان نجيب به دست لشكر شيطان نانجيب كه از زمره طلقاء و آزاد شدگانند، شهيد شوند اينك خون ما از دستان شما ريزان است و گوشت ما از بن دندانتان آويزان اينك اجساد طاهره وپاك شهيدان و نو گلهاى سيدلولاك در بيابان افتاده كه زوار ايشان گرگان بيابان و درندگان صحراست پس اگر امروز اسارت ما را غنيمت شمردى ، به زويد خواهى يافت كه بجز غرامت و خسران چيزى نبردى و ان در روز باز پسين است كه نبينى بجز جزاى عملى را كه خد پيش فرستاده اى و پروردگار بر بندگان خود ستمكار نيست و شكايتمن به سوى خداى تعالى و تكيه و اعتماد من بر اوست .
اى يزيد! تو مكر و حيه خويش را به پايان و كوشش خود را به انجام رسان وجهدترابه كاربر اما به خدا سوگند كه نام ما را از از صفحه روزگار نتوانى برداشتو بر خاموشى نور وحى قدرت نيابى و به گرد همت عالى ما نخواهى رسيد و پليدى اين ننگ رااز خود نخواهى فروشست حال راى وانديشه ات نيست الا سستى و خرافت و روزگار زندگانيت مگر اندك و جمع اثاث سلطنت نيست مگر پراكندگى ، آن روز كه منادى ندا كند كه لعنت خدا مر ستمكاران راست و حمد مر خدا متعال را كه اول كار مارا به سعادت و مغفرت و آخر آن را به شهادت و رحمت ختم نمود و از حضرت اله چنين
متن عربى :
يا صَيْحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوائِحِ
ما اءَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَى النَّوائِحِ
قَالَ الرّاوى : ثُمَّ اسْتَشارَ اءَهْلَ الشّامِ فيما يَصْنَعُ بِهِمْ.
فَقالُوا: لا تَتَّخِذْ مِنْ كَلْبِ سُوءٍ جَرْوا.
فَقالَ لَهُ النُّعْمانُ بْنُ بَشيرٍ:
اءُنْظُرْ ما كانَ الرَّسُولُ يَصْنَعُ بِهِمْ فَاصْنَعْهُ بِهِمْ.
وَ نَظَرَ رَجُلُ مِنْ اءَهْلِ الشّامِ الى فاطِمَةَ ابْنَةِ الْحُسَيْنِ ع .
فَقالَ: يا اءَمِيرَالْمؤ مِنينَ هَبْ لى هذِهِ الْجارِيَةُ.
فَقالَتْ فاطِمَةُ لِعَمَّتِها:
يا عَمَّتاهُ اءُيْتِمْتُ وَاءُسْتَخْدَمُ؟
فَقالَتْ زَيْنَبُ:
لا، وَ لا كَرامَةُ لِهذَا الْفاسِقِ.
فَقالَ الشّامِىُّ:
مَنْ هذِهِ الْجارِيَةُ؟
فَقالَ لَهُ يَزيدُ:
ترجمه :
مسئلت دارم كه شهيدان دشت بلا را ثواب كامل و مزيد را اجر عطا فرمايد وبر باز ماندگان ايشان نيكو خليفه باشد؛ زيرا حضرتش رحيم و ذات اقدسش و دود و كريم است و (حسبنا الله ... (٤٣)))(٤٤) .
خلاصه ، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا عليه السّلام به انجام رسيد، يزيد پليد سخن نتوانست گويد جز آنكه بر سبك اوباش اين شعر را بخواند:
خلاصه ، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا ع به انجام رسيد، يزيد پليد سخن نتوانست گويد جز انكه بر سبك اوباش اين شعر را بخواند: ((يا صيحة ...))؛ بسا ناله زنان داغدار كه به نزد كسان ، شايسته است و چه سهل و آسان است مردن بر زنانى كه از درد مصيبت مى نالند. راوى گويد: سپس ‍ يزيد عنيد با اهل شام مشورت در ميان آورد كه نسبت به اسيران چسان سلوك دارد و با ايشان چگونه رفتار نمايد؟ آن سگهاى ناسپاس سخن به زشتى گفتند و در مشورت خيانت كردند و اشاره به قتل اهل بيت نمودند به سخنى كه ذكر آن نشايد، ولى نعمان بن بشير به صدق سخن راند گفت : اى يزيد! انديشه كن كه اگر احمد مختار در اين روزگار مى بود چه قسم با ايشان رفتار مى نمود، اكنون تو همان رفتار را نما.

داستان مرد شامى در مجلس يزيد
مردى از شاميان نظرش به فاطمه بنت حسين ع افتاد، در اين هنگام به يزيد گفت : اى امير مومنان ! اين كنيزك را به من ببخش .
فاطمه مكرمه رو به زينب كبرى - آن پناه اسيران - آورد كه اى عمه ! يتيمى مرا بس نبود كه به خدمتگذارى در من طمع دارند! زينب كبرى به او تسلى داده فرمود:
خاطر آسوده دار كه چنين امرى براى اين
متن عربى :
هذِهِ فاطِمَةُ ابْنَةِ الْحُسَيْنِ، وَ تِلْكَ عَمَّتُها زَيْنَبُ ابْنَةُ عَلِيٍّ.
فَقَالَ الشّامَيُّ: اءَلْحُسَيْنُ بْنُ فاطِمَةَ ع وَ عَلِيُّ بْنُ اءَبي طالِبٍ؟!
قالَ: نَعَمْ.
فَقَالَ الشّامِيُّ: لَعَنَكَ اللّهُ يا يَزيدُ، اءَتَقْتُلُ عِتْرَةَ نَبِيِّكَ وَ تَسْبىُ ذُرِّيَّتَهُ، وَ اللّهِ ما تَوَهَّمْتُ الاّ اءَنَّهُمْ سَبْىُ الرُّومِ.
فَقالَ يَزيدُ: وَاللّهِ لالْحِقَنَّكَ بِهِمْ، ثُمَّ اءَمَرَ بِهِ فَضُرِبَ عُنُقُهُ.
قَالَ الرّاوى : وَ دَعا يَزيدُ بِالْخاطِبِ، وَ اءَمَرَهُ اءَنْ يَصْعُدَ الْمِنْبَرَ فَيَذُمَّ الْحُسَيْنَ وَ اءَباهُ ص فَصَعَدَ، وَ بالَغَ فى ذَمِّ اءَمِيرِالمَؤْمِنينَ عَلِىّ بْنِ اءَبى طالِبٍ وَالْحُسَيْنِ الشَّهيدِ، وَالْمَدْحِ لِمُعاوِيَةَ وَ يَزيدَ.
فَصاحَ بِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع : ((وَيْلَكَ اءَيُّهَا الْخاطِبُ، اشْتَرَيْتَ مَرْضاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ، فَتَبَوَّاءْ مَقْعَدُكَ مِنَ النّارِ)).
ترجمه :
فاسق ميسر نيست .
مرد شامى گفت : مگر اين كنيزك كيست ؟
يزيد گفت : فاطمه دختر حسين است و آن يكى نيز زينب دختر على بن ابى طالب مى باشد.
مرد شامى گفت : آن حسين كه پسر فاطمه و فرزند على بن ابى طالب است ؟!
يزيد گفت : آرى ، چنين است !
مرد شامى گفت : اى يزيد! لعنت حق بر تو باد؛ عترت پيغمبر را به قتل مى رسانى و آنان را اسير مى نمائى ؟! به خدا سوگند كه هيچ خيالى درباره اينان نكردم جز آنكه آنان را اسيران روم پنداشتم !
يزيد گفت : تو را نيز به اينان ملحق سازم . آنگاه حكم نمود آن مرد شاميم را گردن زدند.
راوى گويد: يزيد حكم نمود كه خطبه خوان بر منبر رود تا حسين پدر بزرگوارش را به زشتى نام برد. سخنران به حكم آن ملعون ، بر منبر رفت و آنچه كه يزيد و معاويه لايقش بودند نسبت به شاه اولياء و فرزندش سيد الشهداء، در غايت مبالغه ذكر نمود و يزيد و پدرش معاويه پليد را مدح كرده و به نيكى نام برد. سپس امام سجاد ع با صداى بلند فرياد زد كه : ((ويلك ...))؟! يعنى اى خطيب ! واى بر تو، رضاى حق را در دادى و خشنودى مخلوق خريدى ! منزلگاه تو در قيامت پر از آتش است .
متن عربى :
وَ لَقَدْ اءَحْسَنَ ابْنُ سِنَانَ الْخَفاجِى فى وَصْفِ اءَمِيرِ الْمُؤ مِنينَ ص حَيْثُ يَقُولُ:
اءَعَلَى الْمَنابِرِ تُعْلِنُونَ بِسَبِّهِ
وَ بِسَيْفِهِ نُصِبَتْ لَكُمْ اءَعْوادُها
قَالَ الرّاوى : وَ وَعَدَ يَزيدُ - لَعَنَهُ اللّهُ - عَلِيّا بْنَ الْحُسَيْنِ ع فى ذَلِكَ الْيَوْمِ اءَنَّهُ يَقْضى لَهُ ثَلاثَ حاجاتٍ.
ثُمَّ اءَمَرَ بِهِمْ الى مَنْزِلٍ لا يَكِنُّهُمْ مِنْ حَرٍّ وَ لا بَرْدٍ، فَاءَقامُوا فيهِ حَتّى تَقَشَّرَتْ وُجُوهُهُمْ، وَ كانوُا مُدَّةَ مَقامِهِمْ فى الْبَلَدِ الْمُشارِ الَيْهِ يَنُوحُونَ عَلَى الْحُسَيْنِ ع .
قالَتْ سُكَيْنَةُ: فَلَمّا كانَ فى الْيَوْمِ الرّابِعِ مِنْ مَقامِنا رَاءَيْتُ فى الْمَنامِ رَاءَيْتُ فِى الْمَنامِ، وَ ذَكَرَتْ مَناما طَويلا تَقُولُ فى آخِرِهِ: وَ رَاءَيْتُ امْرَاءَةً راكِبَةً فى هَوْدَجٍ وَيَدُها مَوْضُوعَةُ عَلى رَاءْسِها، فَسَاءَلْتُ عَنْها، فَقيلَ لى : فاطِمَةُ ابْنَةُ مُحَمَّدٍ ص ‍ اءُمُّ اءَبيكِ.
ترجمه :
حسن بن سنان خفاجى چه نيكو در مدح امير مؤ منان سروده است : ((اعلى المنابر...))؛ (خطاب به بنى اميه و اتباع ايشان كرده مى گويد:) شما آشكار بر بالاى منبر ما به امام على ع ناسزا مى گوئيد و حال آنكه با شمشير او منبرها براى شما مهيا گرديده .
راوى گويد: يزيد به امام زين العابدين ع در همان روز وعده بر آوردن سه حاجت نمود و حكم كرد كه آل رسول ع را در منزلى جاى دادند كه نه از سر ما و نه از گرما، آنان را حفظ نمى نمود و ايشان در آن منزل مقيم بودند چندان كه چهره هاى ايشان پوست انداخت و در همه آن مدت زمانى كه در شهر شام اقامت داشتند، كار ايشان گريه و نوحه بر شهيد كربلا بود.

خواب ديدن سكينه سلام الله عليها در شهر شام
سكينه خاتون فرموده كه چون روز چهارم از اقامت ما در شهر شام بگذشت ، خوابى ديدم و آن خواب طولانى را ذكر نمود، و در آخر آن فرمود:
زنى را ديدم در هودجى نشسته و دست خود را بر سر گذاشته ، پرسيدم كه اين زن كيست ؟
گفتند: فاطمه زهراء بنت محمد مصطفى ص جده تو است .
گفتم : به خدا سوگند كه به خدمتش شرفياب مى شوم و از ستمى كه بر ما وارد آمده او را خبر مى دهم .
متن عربى :
فَقُلْتُ: وَاللّهِ لانْطَلِقَنَّ الَيْها وَ لاخْبِرَنّها ما صُنِعَ بِنا. فَسَعَيْتُ مُبادِرَةً نَحْوَها، حَتّى لَحِقْتُ بِها وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْها اءَبْكى وَ اءَقُولُ:
يا اءُمَّتاهُ جَحَدُوا وَ اللّهِ حَقِّنا، يا اءُمَّاهُ بَدَّدُوا وَ اللّهِ شَمْلَنا، يا اءُمَّتاهُ اسْتَباحُوا وَ اللّهِ حَريمَنا، يا اءُمَّتاهُ قَتَلُوا وَ اللّهِ الْحُسَيْنَ اءَبانا.
فَقالَتْ لى : كَفّى صَوْتَكَ يا سُكَيْنَةُ، فَقَدْ قَطَّعْتِ نِياطَ قَلْبى ، وَ اءَقْرَحْتِ كَبَدى ، هَذا قَميصُ اءَبيكِ الْحُسَيْنِ ع لا يُفاررقُنى حَتّى اءَلْقَى اللّهَ بِهِ.
وَ رَوى ابْنُ لَهيعَةَ، عَنْ اءَبِى الْاءسْوَدِ مُحَمَّدٍ بْنِ عَبْدُ الرَّحْمنِ قالَ: لَقِيَنى رَاءْسُ الْجالُوتِ فَقالَ: وَاللّهِ، انَّ بَيْنى وَ بَيْنَ داوُدَ سَبْعينَ اءَبا، وَ انَّ الْيَهُودَ تلْقانى فَتُعَظِّمُنى ، وَ اءَنْتُمْ لَيْسَ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ الاّ اءَبُّ واحِدُ قَتَلْتُمْ وَلَدَهُ.!!
وَ رُوِىَ عَنْ زَيْنِ الْعابِدينَ ع اءَنَّهُ قالَ: ((لَمّا اءُتِىَ بِرَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع الى يَزيدَ كانَ يَتَّخِذُ مَجالِسَ الشُّرْبِ، وَ يَاءْتى بِرَاءْسِ الْحُسَيْْنِ ع وَ يَضَعُهُ بَيْنَ
ترجمه :
آنگاه به سوى او شتافتم و در حضورش ايستادم و گريه كردم و گفتم : مادر جان ! به خدا سوگند كه مردم حق ما را انكار كردند؛ مادر جان ! به خدا سوگند كه جمعيت ما را پريشان نمودند؛ مادر جان به خدا سوگند كه حريم ما را به غارت بردند؛ اى مادر عزيزم ! به خدا قسم كه پدر ما حسين را كشتند؛ در اين هنگام به من فرمود:
((كفى ...)) سكينه جانم ! ديگر اين ماجرا را بازگو مكن و بس نما كه رگ قلبم را پاره كردى ، اينك پيراهن پدرت همراه من است كه آن را با خود نگاه مى دارم تا با همين پيراهن خدا را ملاقات كنم . ((ابن لهيعه )) از ابو الاسود محمد بن عبدالرحمان ، روايت كرده كه گفت : راءس الجالوت يهودى مرا ملاقات نمود و گفت : به خدا سوگند كه ميان من و داود پيغمبر، هفتاد پدر واسطه است و جماعت يهود چون مرا ملاقات مى نمايند، تعظيم مرا رعايت مى كنند و شما مسلمانان با اينكه در ميان فرزند پيغمبرتان و آن رسول ص بيش از يك نفر واسطه نيست او را به شهادت مى رسانيد!؟

سخنان شگفت انگيز سفير روم
از امام زين العابدين روايت است كه فرمود: چون سر مطهر امام حسين ع را به نزد يزيد آوردند، آن ملعون همواره مجلس شراب فراهم مى آورد و آن سر انور را در حضور خود مى نهاد و به شرابخوارى و شادمانى مى پرداخت . روزى سفير قيصر روم كه از جمله اشراف و بزرگان آن مرز و بوم بود در آن مجلس حاضر شد و به يزيد.
متن عربى :
يَدَيْهِ وَ يَشْرِبُ عَلَيْهِ.
فَحَضَرَ ذاتَ يَوْمٍ فى مَجْلِسِهِ رَسُولُ مَلِكِ الرُّومِ وَ عُظَمائِهِمْ، فَقالَ: يا مَلِكَ الْعَرَبِ، هذا رَاءْسُ مَنْ؟ فَقالَ لَهُ يَزيدُ: ما لَكَ وَ لِهذَا الرَّاءْسِ؟ فَقالَ: انّى اذا رَجَعْتُ الى مُلْكِنا يَسْاءَلُنى عَنْ كُلِّ شَىْء رَاءَيْتُهُ، فَاءَحْبَبْتُ اءَنْ اءُخْبِرَهُ بِقِصَّةِ هذَا الرَّاءْسِ وَ صاحِبِهِ، حَتّى يُشارِكَكَ فى الْفَرَحِ وَ السُّرُورِ.
فَقالَ لَهُ يَزيدُ هذا رَاءْسُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي بْنِ اءَبى طالِبٍ. فَقَالَ الرُّومِيُّ: وَ مَنْ اءُمُّهُ؟
فَقالَ: فاطِمَةُ ابْنَةُ رَسُولِ اللّهِ. فَقَالَ النَّصْرانيُّ: اءُفٍ لَكَ وَلدينكَ، لي دينُ اءَحْسَنُ مِنْ دينكَ، انَّ اءَبى مِنْ حَوافِدِ داوُد، وَ بَيْنى وَ بَيْنَهُ آباءُ كَثيرَةُ، وَالنَّصارى يُعَظِّمُونَنى وَ يَاءْخُذُونَ مِنْ تُرابِ اءَقْدامى تَبَرُّكا بى بِاءَنّى مِنْ حَوافِدِ داوُدَ ع وَ اءَنْتُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ، وَ لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ الاّ اءُمُّ واحِدَةُ، فَاءَيُّ دينٍ دينُكُمْ؟!! ثُمَّ قالَ لِيَزيدَ: هَلْ سَمِعْتَ حَديثَ كَنِيسَةِ الْحافِرِ؟
ترجمه :
گفت : اى پادشاه عرب ! اين سر كيست ؟
يزيد گفت : تو را با او چه كار است ؟
سفير گفت : سؤ ال من به اين خاطر است كه وقتى به نزد پادشاه خود بر مى گردم از همه امورى كه ديده ام از من پرسش خواهد كرد، چون ذكر حال اين سر را در خدمتش برم در فرح و سرور با تو شريك خواهد بود.
يزيد لعين گفت : اين سر از آن حسين بن على بن ابى طالب است .
رومى گفت : مادرش كيست ؟
يزيد گفت : فاطمه دختر رسول خدا ص است .
نصرانى گفت : اف بر تو و دين تو باد!
دين من از دين تو بهتر است ؛ زيرا پدر من از نبيره هاى حضرت داود ع بوده و ميان من و داود ع پدران بسيارى است و جماعت نصارى مرا بسيار تعظيم مى كنند و خاك قدم مرا به تبرك همى گيرند و مشا مسلمانان پسر دختر پيغمبر خويش را مقتلو مى سازيد و حال آنكه ميان او و پيغمبر شما بجز يك مادر فاصله نيست ؛ پس اين چه دينى است كه شما داريد؟!
بعد از آن . مرد نصرانى گفت :
آيا حكايت كنيسه حافر را شنيده اى ؟
متن عربى :
فَقالَ لَهُ: قُلْ حَتّى اءَسْمَعَ.
فَقالَ: انَّ بَيْنَ عَمّانَ وَالصّينِ بَحْرُ مَسيرَهُ سَنَةُ، لَيْسَ فيها عِمْرانُ الاّ بَلَدَةُ واحِدَةُ فى وَسَطِ الْماءِ، طُولُها ثَمانُونَ فَرْسَخا فى ثمانينَ فَرْسَخا، ما عَلى وَجْهِ الارْضِ بَلَدَةُ اءَكْبَرُ مِنْها، وَ مِنْها يُحْمَلُ الْكافُورُ وَالْياقُوتُ، اءَشْجارُهُمْ الْعُودُ وَالْعَنْبَرُ، وَ هِيَ في اءَيْدِي النَّصارى ، لا مِلْكَ لاحَدٍ مِنَ الْمُلُوكِ فيها سِواهُمْ، وَ فى تِلْكَ الْبَلَدَةِ كَنائِسُ كَثيرَةُ، اءَعْظَمُها كَنيسَةُ تُسَمّى كَنِيسَةُ الْحافِرِ، فى مِحْرابِها حُقَّةُ ذَهَبٍ مُعَلَّقَةً، فيها حافِرُ يَقُولُونَ: انَّهُ حافِرُ حِمارٍ كانَ يَرْكَبُهُ عيسى ع ، وَ قَدْ زَيَّنُوا حَوْلَ الْحُقَّةِ بالذَّهَبِ وَالدّيباجِ، يَقْصُدُها فى كُلِّ عامٍ عالَمُ مِنَ النَّصارى ، وَ يَطُوفُونَ حَوْلَها وَ يُقَبِّلُونَها وَ يَرْفَعُونَ حَوائِجَهُمْ الَى اللّهِ تَعالى عِنْدَها، هذا شَاءّنُهُمْ وَ دَاءْبُهُمْ بِحافِرِ حِمارٍ يَزْعُمُونَ اءَنَّهُ حافِرُ حِمارٍ كانَ يَرْكَبُهُ عيسى ع نَبِيُّهُمْ، وَ اءَنْتُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ، فَلا بَارَكَ اللّهُ فيكُمْ وَ لا فى دينِكُمْ.
فَقالَ يَزيدُ: اءُقْتُلُوا هذَا النَّصْرانى لِئَلاّ يَفْضَحَنى
ترجمه :
يزيد گفت : بگو تا بشنوم .
نصرانى گفت : بين عمان و چين ، دريايى است كه عبور از آن يك سال مسافت است و در وسط آن بجز شهرى كه طول و عرض آن هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ است ، هيچ آبادانى نيست و بزرگتر از آن شهر در روى زمين ، شهرى نيست و از آن شهر كافور و ياقوت به شهرهاى ديگرى حمل مى نمايند و تمام درختان آن عود و عنبر است و آن شهر كاملا در دست نصارى است و هيچ يك از پادشاهان روى زمين در آن تصرف و دخالتى ندارند. در ان شهر كليسا بسيار است و بزرگترين كليساى آن ، كنيسه حافر است كه در محراب آن حقه اى از طلا نصب گرديده و در آن معلق و آويزان است و جماعت نصارى را اعتقاد چنان است كه در آن حقه ، سم خرى است كه عيسى ع بر آن مى گشت و اطراف حقه را با طلا و نقره پارچه حرير زينت داده اند و در هر سالى ، جماعتى از طائفه نصارى همى آيند و بر دور آن طواف مى كنند و آن را ميبوسند و حاجتهاى خود را از خداى مى طلبند. اين روش و عادت آنهاست در حق سم الاغى كه به عقيده ايشان همان الاغ حضرت عيسى ع ، بوده اما شما فرزند پيغمبرتان را مى كشيد و اين چنين بى حرمتى مى كنيد! خداوند خير و بركت را از ميان شما بردارد و دينتان را بر شما مبارك نگرداند!
يزيد چون اين سخن بشنيد گفت : رشته عمر اين نصرانى را بايد بريد و او را زنده نگذاشت تا مبادا در مملكت خود مرا رسوا گرداند.
متن عربى :
فى بِلادِهِ.
فَلَمّا اءَحَسَّ النَّصْرانى بِذلِكَ، قالَ لَهُ: اءَتُريدُ اءَنْ تَقْتُلَنى ؟
قالَ: نَعَمْ.
قالَ: اعْلَمْ اءَنّى رَاءَيْتُ الْبارِحَةَ نَبِيِّكُمْ فِى الْمَنامِ يَقُولُ: يا نَصْرانى اءَنْتَ مِنْ اءَهْلِ الْجَنَّةِ، فَتَعَجَّبْتُ مِنْ كَلامِهِ، وَ اءنَا اءَشْهَدُ اءَنْ لا اله الاّ اللّهُ وَ اءَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ.
ثُمَّ وَثَبَ الى رَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع ، وَ ضَمَّهُ الى صَدْرِهِ وَ جَعَلَ يُقَبِّلُهُ وَ يَبْكى حَتّى قُتِلَ)).
قالَ: وَ خَرَجَ زَيْنُ الْعابِدينَ ع يَوْما يَمْشى فى اءَسْواقِ دَمِشْقَ، فَاسْتَقْبَلَهُ الْمِنْهالُ بْنُ عَمْروٍ، فَقالَ: كَيْفَ اءَمْسَيْتَ يابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟
قالَ: ((اءَمْسَيْنا كَمِثْلِ بَنى اسْرائيلَ فى آلِ فَرَْعْونَ، يُذَبِّحُونَ اءَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَهُمْ.
يا مِنْهالُ اءَمْسَتِ الْعَرَبُ تَفْتَخِرُ عَلَى الْعَجَمِ بِاءَنَّ مُحَمَّدا عَرَبِيُّ، وَ اءَمْسَتْ قُرَيْشُ تَفْتَخِرْ على سائِرِ
ترجمه :
نصرانى گفت : اى يزيد! اينك مى خواهى مرا به قتل برسانى ؟ يزيد: گفت : آرى .
نصرانى گفت : پس گوش كن تا خواب خود را در اين باب بر تو بازگو نمايم . شب گذشته حضرت رسول ص را در خواب ديدم ، به من فرمود: اى نصرانى ! تو از اهل بهشت هستى . من از فرمايش حضرت محمد ص در تعجب شدم و اينك شهادت مى دهم كه ((اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله )).
سپس اين تازه مسلمان برخاست و سر مطهر امام شهيد را بر داشت و به سينه چسبانيد و پيوسته آن را مى بوسيد و گريه مى كرد تا اينكه به شهادت نائل آمد.

فرمايش امام سجاد (عليه السلام) به منهال بن عمرو
راوى گويد: روزى امام زين العابدين ع در بازار شام راه مى رفت ، منهال بن عمرو به خدمتش رسيد و عرضه داشت :
اى پسر رسول خدا! چگونه روز را به شب مى آورى ؟
امام سجاد ع فرمود: اينك حال ما چون حال بنى اسرائيل است كه در دست فرعونيان گرفتار بودند، مردانشان را مى كشتند و زنانشان را براى خدمت نگاه مى داشتند.
اى منهال ! عرب هميشه بر عجم فخر مى كرد براى اينكه رسول خدا ص از ميان عرب مبعوث گرديده بود و قريش نيز بر جميع عرب فخر مى نمود به جهت اينكه محمد ص قريشى بود و اكنون ما كه اهل
متن عربى :
الْعَرَبِ بِاءَنَّ مُحَمَّدا مِنْها، وَ اءَمْسَيْنا مَعْشَرَ اءَهْلِ بَيْتِهِ وَ نَحْنُ مَغْصُوبُونَ مَقْتُولُونَ مُشَرَّدُونَ، فَانّا لِلّهِ وَ انّا الَيْهِ راجِعُونَ مِمّا اءَمْسَيْنا فيهِ يا مِنْهالُ)).
وَ لِلّهِ دَرُّ مَهْيارٍ حَيْثُ يَقُولُ:
يُعَظِّمُونَ لَهُ اءَعوادَ مِنْبَرِهِ
وَ تَحْتَ اءَقْدامِهِمْ اءَوْلادُهُ وُضِعُوا
بِاءَىِّ حُكْمٍ بَنُوهُ يَتْبَعُونَكُمْ
وَ فَخْرُكُمْ اءَنَّكُمْ صَحْبٌ لَهُ تُبَّعُ
وَ دَعا يَزيدُ يَوْما بِعَلي بْنِ الْحُسَيْنِ ع وَ عَمْروٍ بْنِ الْحَسَنِ، وَ كانَ عَمْروُ صَغيرا يُقالُ: انَّ عُمْرَهُ احْدى عَشَرَةَ سَنَةً. فَقالَ لَهُ: اءَتُصارِعُ هذا، يَعْنى ابْنَهُ خالِدا؟
فَقالَ لَهُ عَمْروُ: لا، وَ لكِنْ اءَعْطِنى سِكّينا وَ اءَعْطِهِ سِكِّينا، ثُمَّ اءُقاتِلُهُ. فَقالَ يَزيدُلَعَنَهُ اللّهُ:
شِنْشِنَةٌ اءَعْرِفُها مِنْ اءَخْزَمِ
هَلْ تَلِدُ الْحَيَّةُ الاّ الْحَيَّةَ
وَ قالَ لِعَليٍّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع : اءُذْكُرْ حاجاتِكَ الثَّلاثَ الَّتي وَعَدْتُكَ بِقَضائِهِنَّ؟ فَقالَ لَهُ:
ترجمه :
بيت آن پيامبريم ، ببين چگونه حق ما را غضب كرده و مردان ما را شهيد كرده و باقى ماندگان را پراكنده ساختند و آوراه نمودند، از اين حالى كه ما راست بايد گفت :
((انا لله و انا اليه راجعون )).
ابن طاوس گويد:
خداى پاداش خير دهاد مهيار ديلمى را كه چه نيكو در اين مناسبت سروده است :
((يعظمون له ...))(٤٥)
يزيد پليد در بعضى از اين ايام كه اسيران در شام بودند، امام سجاد و عمرو بن حسن را به نزد خود طلبيد و در آن موقع عمرو طفل صغير بود، گويند يازده سال بيشتر نداشت ، يزيد به او گفت :
با پسر من كشتى مى گيرى ؟
عمرو يازده ساله گفت : نه ، ولكن حاضرم خنجرى به او بدهى و خنجرى به من ، تا با هم بجنگيم !
يزيد ضرب المثل معروف عرب را گفت كه اين عادت طبيعتى است كه از پدرشان باقى مانده و از مار جز مار متولد نشود.(٤٦)

سه درخواست امام سجاد عليه السّلام از يزيد
راوى گويد: سپس يزيد به امام سجاد عليه السّلام گفت : آن سه حاجت را كه وعده كرده ام بر آورده سازم بگو.
متن عربى :
((اءلاولى : اءَنْ تُريَنى وَجْهَ سَيِّدى وَ مَوْلايَ وَ اءَبي ، اءَلْحُسَيْنِ فَاءَتَزَوَّدُ مِنْهُ وَ اءَنْظُرُ الَيْهِ وَ اءُوَدِّعُهُ. وَالثّانِيةُ: اءَنْ تَرُدَّ عَلَيْنا ما اءُخِذَ مِنّا. وَالثّالِثَةُ: انْ كُنْتَ عَزَمْتَ عَلى قَتْلى اءَنْ تُوَجِّهِ مَعَ هولاءِ النِّسْوَةِ مَنْ يَرُدُّهُنَّ الى حَرَمِ جَدِّهِنَّ)). فَقالَ: اءَمّا وَجْهُ اءَبيكَ فَلَنْ تَراهُ اءَبَدا، وَ اءَمّا قَتْلُكَ فَقَدْ عَفَوْتُ عَنْكَ، وَ اءَمَّا النِّساءُ فَلا يَرُدُّهُنَّ الَى الْمَدينَةِ غَيْرُكَ، وَ اءَمّا ما اءُخِذَ مِنْكُمْ فَانّى اءُعَوِّضُكُمْ عَنْهُ اءَضْعافَ قَيمَتِهِ. فَقالَ ع : ((اءَمّا مالُكَ فَلا نُريدُهُ، وَ هُوَ مُوَفَّرُ عَلَيْكَ، وَ انَّما طَلَبْتُ ما اءُخِذَ مِنّا، لانَّ فيهِ مِغْزَلُ فاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ مَقْنَعَتُها وَ قَلادَتُها وَ قَميصُها)).
فَاءَمَرَ بِرَدِّ ذلِكَ، وَ زادَ عَلَيْهِ مِاءَتَىْ دينارٍ، فَاءَخَذَها زَيْنُ الْعابِدينِ ع وَ فَرَّقَها عَلَى الْفُقَراءِ وَالْمَساكينَ.
ثُمَّ اءَمَرَ بِرزدِّ الاسارى وَ سَبايَا الْبَتُولِ الى اءَوْطانِهِمْ بِمَديِنَةِ الرَّسُولِ. وَ اءَمّا رَاءْسُ الْحُسَيْنِ ع ، فَرُوِىَ اءَنَّهُ اءُعيدَ فَدُفِنَ بِكَرْبَلاءَ مَعَ جَسَدِهِ الشَّريفِ، وَ كانَ عَمَلُ الطّائِفَةِ عَلى هذَا الْمَعْنَى الْمُشارِ الَيْهِ.
وَ رُوِيَتْ آثارُ كَثيرَةُ مُخْتَلِفَةُ غَيْرُ ما ذَكَرْناهُ تَرَكْنا وَضْعَها كَيْلا يَنْفِسَخَما شَرَطْناهُ مِنْ اخْتِصَارِ الْكِتابِ.
ترجمه :
حضرت عليه السّلام فرمود: اول آنكه سر مبارك سيد و پدر و مولاى من حضرت سيدالشهداء عليه السّلام را به من نشان دهى تا از ديدارش ‍ مستفيض شوم ؛ دوم آنكه هر چه اموال ما به غارت برده اند باز گردانى ؛ سوم اينكه اگر عزم كشتن مرا دارى شخص امينى را با اين زنان روانه دار تا آنان را به حرم جدشان رسول صلى الله عليه و آله برساند.
يزيد گفت : اما سر پدر را هرگز نخواهى ديد و اما كشتن تو، پس از خون تو درگذشتم و زنان را بجز تو، كسى ديگر به مدينه نخواهد رسانيد و اما آنچه را كه از اموال شما برده اند، من چندين برابر قيمت آن را به عمو مى دهم امام سجاد عليه السّلام فرمود: مرا در مال تو طمع نيست و هيچ از مال تو نخواهم ؛ بلكه مطلب اين است كه در ميان آن اموال وسيله ريسندگى و گردنبند و مقنعه و جامه جده ام فاطمه عليه السّلام وجود داشته كه به يغما برده اند.
يزيد حكم نمود آن اموال را باز گرداندند و دو هزار دينار از خود به آن حضرت تقديم كرد كه امام سجاد عليه السّلام آن را گرفت و در ميان فقرا قسمت نمود سپس يزيد امر نمود كه اسيران اهل بيت حسين عليه السّلام را به سوى مدينه برگردانند. اما سر مطهر حضرت امام ؛ در روايت چنين وارد شده كه آن سر انور به سوى كربلا رجوع داده شد و به جسد شريف ملحق گرديد و عمل علماى اماميه موافق اين قول است ، اگر چه روايات فراوان و مختلفى در اين باره وجود دارد كه از ذكر آنها خوددارى مى كنيم تا شرط اختصار در اين كتاب رعايت شود.
------------------------------------------
پاورقى ها:
٣٩- مترجم گويد: بعضى از ابيات مذكور از خود يزيد است كه با اشعار ابن زبعرى تلفيق نموده و اين با تمثيل به قول او منافات ندارد و مقصود يزيد پليد اين بود كه چنانچه قريش در احد از قببيله خزرج كه انصار رسول الله صلى الله عليه و آله بودند انتقام كشيدند، او هم در عوض كشتن عثمان ، از فرزندان على عليه السّلام انتقام گرفته ؛ زيرا بهانه طغيان معاويه در اول امر اين بود كه شاه اولياء را متهم نمود به شركت آن حضرت در كشتن عثمان - عليه النيران - و يزيد را نيز همين عقيده باطل بوده و از تمثيل آن لعين به ابيات ابن زبعرى ، اين مطلب هويد است كه بيت اول صريح در شماتت به واقعه بدر است و مع ذللك ان را تمثل و استشهاد گفته اند كه مستلزم اشاره است نه تصريح و اين مراد راستت نيايد الا كه كنايه به امر ديگر باشد و آن نشايد بود مگر واقعه قتل عثمان ؛ پس يزيد اول كينه خويش ‍ را به قتل عثمان اظهار مى دارد كه به اعتقاد فاسدش اين عذرى است واضح و هويدا در به شهادت رساندن سيدالشهداء عليه السّلام و پس از آن جرات زياده مى نمايد و كينه قديمى خود را از قتل كفار و صناديد قريش ، نسبت به رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، اظهار مى دارد و كفر باطنى خود را ظاهر ساخته و آن اشعار كفرآميز را بر زبان مى راند.
٤٠- الروم (٣٠)، آيه ١٠.
٤١- سوره آل عمران (٣)، آيه ١٧٨.
٤٢- سوره آل عمران (٣)، آيه ١٦٩.
٤٣- سوره آل عمران (٣)، آيه ١٧٣.
٤٤- مترجم گويد: اين خطبه شريفه مشتمل است براظهار سه كرامت از بضعه بتول و اين عجب نيست ؛
اول : بيان آنكه نتايج راى و تدبير يزيد پليد جز سستى ويرانى اساس ‍ آموزش ، نتيجه ديگر نخواهد داد كه فرمود: ((هل رايك الا فندا)) واين مطلب معين گرديده كه آن ملعون آنچه تدبير پس از واقعه كربلا مى نمود در انتظام امور خد، همه بر خلاف عقل بود ازقبيل آنكه حكام ظالم رابر شهرهايى همچو مكه معظمه مسلط ساخت كه در آنجا قتل عام و در مدينه فساد به نهايت خود رسيد و بازگشت همه اين فسادها به خود آن ملعون بود.
دوم : خبر دادن زينب كبرى بر كوتاهى عمر آن شقى ، كه فرمود: ((ايامك الا عددا)).
سوم : خبر دادن از آنكه جمع اسباب استحكام سلطنت آن مردود، نتيجه عكس مراد داد كه زينب عليه السّلام فرمود: ((جمعكالابددا)) و آخر الامر سلطنت براو پريشان گرديد كه هر بلدى راكه مى خواست منتظم سازد از بلد ديگر مخالفان ظاهر مى شدند وبالاخره سلطنت از دست اولاد آن لعين خارج گرديد.
٤٥- مترجم در ترجمه اين شعر گويد:
شگفت از آنكه چوب منبرى را
كه احمد كه به رويش پانهاده
خلايق بين كه تعظيمش نمايند
كه اين شاخ از همين گل بار داده
نه اين عترت هم از نسل رسولند
كه ((ما اوصى به الا وداده ))
همه پامال جور و ظلم و عدوان
همه تن ها به خاك و خون فتاده
٤٦- مترجم گويد: نقل كرده اند ((ابى اخزم طائى )) يكى از اجداد حاتم طائى را فرزندى بود ((اخزم )) نام و آن فرزند مرد و چند پسر از او باقى بود. روزى فرزندان اخزم بر سر جد خود.
ابى اخزم ريختند و بدنش را مجروح و خون آلود نمودند و اين مضرع را در اين باب بگفت .
۱۱
ورود اهل بيت عليه السّلام به كربلا متن عربى :
قَالَ الرّاوى : وَ لَمّا رَجَعَ نِساءُ الْحُسَيْنِ ع وَ عِيالُهُ مِنَ الشّامِ وَ بَلَغُوا الَى الْعِراقِ، قالُوا لِلدَّليلِ: مُرُّ بِنا عَلى طَريقِ كَرْبَلاءَ.
فَوَصَلُوا الى مَوْضِعِ الْمَصْرَعِ، فَوَجَدُوا جابِرا بْنَ عَبْدِ اللّهِ الانْصارى رَحِمَهُ اللّهُ وَ جَماعَةُ مِنْ بَنى هاشِمٍ وَ رِجالا مِنْ آلِ الرَّسُولِ قَدْ وَرَدُوا لِزِيارَةِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ ع ، فَوافُوا فى وَقْتٍ واحِدٍ، وَ تَلاقُوا بِالْبُكاءِ وَ الْحُزْنِ وَاللَّطْمِ وَ اءَقامُوا المآتِمَ الْمُقْرِحَةِ لِلاكْبادِ، وَاجْتَمَعَتْ الَيْهُمْ نِساءُ ذلِكَ السَّوادِ، وَ اءَقامُوا عَلى ذلِكَ اءَيّاما.
فَرُوِىَ عَنْ اءَبى حَبابِ الْكَلْبى قالَ: حَدِّثَنِى الْجَصّاصُونَ قالُوا: كُنّا نَخْرُجُ الَى الْجَبّانَةِ فِى اللَّيْلِ عِنْدَ مَقْتَلِ الْحُسَيْنِ ع ، فَنَسْمَعُ الْجِنَّ يَنُوحُونَ عَلَيْهِ فَيَقُولُونَ:
مَسَحَ الرَّسُولُ جَبينَهُ
فَلَهُ بَريقٌ فِى الْخُدُودِ
اءَبْواهُ مِنْ عَلْيا قُرَيْشٍ
جَدُّهُ خَيْرُ الْجُدُودِ
ترجمه :

ورود اهل بيت عليه السّلام به كربلا
راوى گويد: چون زنان و اهل بيت و عيال امام حسين عليه السّلام از شام محنت فر جام آهنگ سرزمين خود نمودند و به سرزمين عراق رسيدند، به راهنماى كاروان كه ملازم ركاب بود فرمودند: ما را از راه كربلا ببر. پس چون به جايگاه شهداء و ديار غريبان و قتلگاه شهيدان رسيدند، جابر بن عبدالله انصارى و جماعتى از بنى هاشم را ديدند كه با جمعى از آل رسول صلى الله عليه و آله به زيارتت قبر امام حسين عليه السّلام آمده اند و در يك زمان آن بى كسان با جبر و خويشان ، در آن رشك جنان ، ملاقات نمودند و به اتفاق هم به گريه و زارى و ناله و سوگوراى پر داختند؛ چنانكه زخم دلها را تازه نمودند و آتش دلهاى كباب را به اشك ديده هاى بى خواب ، سيراب كردند و سينه هاى تنگ را به ناخن و چنگ خراشيدند.
در اين هنگام زنان اهل آن وادى بر گرد ايشان فراهم آمدند و چند روزى را در ماتم خانه ، عزادارى نمودند.
از ابى حباب كلبى روايت شده كه گچكاران به من نقل كردند كه شبى به جانب صحرا مى رفتيم و از جلوى قتلگاه امام حسين عليه السّلام عبور مى نموديم ، كه جنيان شعرى را مى خواندند كه معنى اش اين است ((خاتم انبياء در مصيبت شهيد كربلا خود را به خاك مى ماليد كه آثار فزع و حيرانى برگونه نازنين حضرتش ظاهر است پدر و مادر حسين عليه السّلام بزرگان قريش اند و جد او نيز از بهترين اجداد است .))
متن عربى :
قالَ الرّاوى : ثُمَّ انْفَصَلُوا مِنْ كَرْبلاءَ طالِبينَ الْمَدينَةَ.
قالَ بَشيرُ بْنَ حَذْلَمٍ: فَلَمّا قَرُبْنا مِنْها نَزَلَ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع ، فَحَطَّ رَحْلَهُ وَ ضَرَبَ فُسْطاطَهُ وَ اءَنْزَلَ نِساءَهُ.
وَ قالَ: ((يا بَشيرُ، رَحِمَ اللّهُ اءَباكَ لَقَدْ كانَ شاعِرا، فَهَلْ تَقْدِرُ عَلى شَى ء مِنْهُ؟)).
قُلْتُ: بَلى يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ انّى لَشاعِرُ.
قالَ: ((فَادْخُلِ الْمَدينَةِ وَانْعَ اءَبا عَبْدِ اللّهِ)).
قالَ بَشيرُ، فَرَكِبْتُ فَرَسى وَ رَكَضْتُ حَتّى دَخَلْتُ الْمَدينَةَ، فَلَمّا بَلَغْتُ مَسْجِدَ النَّبِىِّ ص رَفَعْتُ صَوْتى بِالْبُكاءِ، وَ اءَنْشَاءْتُ اءَقُولُ:
يا اءَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ بِها
قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَاءَدْمُعى مِدْرارُ
اءَلْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ
وَ الرَّاءْسُ مِنْهُ عَلَى الْقَناةِ يُدارُ
قالَ: ثُمَّ قُلْتُ: هذا عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع مَعَ عَمّاتِهِ
ترجمه :
راوى گويد: ال رسول صلى الله عليه و آله بعد از اداى وظايف ماتمدارى و سوگوارى ، از زمين كربلا با هزاران حسرت و ابتلاء به سوى مدينه خاتم انبياء رو آوردند بشيربن حذلم گويد: چون به حوالى مدينه رسيدم ، امام سجاد عليه السّلام از مركب فرود آمد و امر فرمود كه بارها را از شتران به زير انداختند و خيمه هاى حرم را بر پا نمودند و زنان آل عصمت و طهارت را از محمل ما فرود آوردند، آنگاه فرمود: اى بشير! خدا پدرت را رحمت كند كه مردى شاعر بود، آيا تو هم بر گفتن شعر توانا هستى ؟ بشير عرضه داشت : من نيز طبع شعرى ام گوياست .
امام سجاد عليه السّلام فرمود: به سوى مدينه رو و به اهل مدينه خبر شهادت ابى عبدالله الحسين عليه السّلام رت بازگو نما.
بشير گويد: من بر اسب خودم سوار شدم و به سوى مدينه شتافتم و چون به نزديك مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدم فرياد گريه و ناله من بلند شد و اين ابيات را انشاء نمودم : ((يااهل ....))؛ يعنى اى اهل يثرب شما را مجال اقامت در مدينه نمانده ؛ زيرا امام حسين عليه السّلام را كشتند و اينكه سيلاب اشك از ديدگان روان داردم چگونه توانيد در مدينه اسوده باشيد درحالى كه جسم نازنين فرزند رسول صلى الله عليه و آله بر خاك كربلا افتاده و سر مطهرش بر بالاى نيزه رفته است و دشمنان ، شهر به شهر آن سر انور را مى گردانند)) بعد از آنكه خبر مصيبت جانگداز شهداى كربلا را به اهل مدينه بازگو كردم گفتم : اينك على بن الحسين عليه السّلام رحل
متن عربى :
وَ اءَخَواتِهِ قَدْ حَلُّوا بِساحَتِكّمْ وَ نَزَلُوا بِفِنائِكُمْ، وَ اءَنَا رَسُولُهُ الَيْكُمْ اءُعَرِّفُكُمْ مَكانَهُ. قالَ: فَما بَقَيتْ فى الْمَدينَةِ مُخَدَّرَةُ وَ لا مُحَجَّبَةُ الاّ بَرَزْنَ مِنْ خُدُورِهِنَّ مَكْشُوفَةً شُعُورُهُنَّ مُخَمَّشَةً وُجُوهُهُنَّ، ضارِباتٍ خُدُودَهُنَّ، يَدْعُونَ بِالْوَيْلِ وَالثُّبُورِ، فَلَمْ اءَرَ باكِيا وَ لا باكِيَةً اءَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ الْيَوْمِ، وَ لا يَوْما اءَمَرَّ عَلَى الْمُسْلِمينَ مِنْهُ بَعْدَ وَفاةِ رَسُولِ اللّهِ ص . وَ سَمِعْتُ جارِيَةً تَنُوحُ عَلَى الْحُسَيْنِ ع وَ تَقُولُ:
نَعى سَيِّدى ناعٍ نَعاهُ فَاءَوْجعا
فَاءَمْرَضَنى ناعٍ نَعاهُ فَاءَفْجعا
وَ عَيْنَىَّ جُودا بِالدّذمُوعِ وَ اسْكِبا
وَجُودا بِدَمْعٍ بَعْدَ دَمْعِكُما مَعا
عَلى مَنْ دَهى عَرْشَ الْجَليلِ فَزَعْزَعا
وَ اءَصْبَحَ الدّينِ وَالْمَجْدِ اءَجْدَعا
عَلَى ابْنِ نَبِيِّ اللّهِ وَ ابْنِ وَصِيِّهِ
وَ انْ كانَ عَنّا شاحِطَ الدّارِ اءَشْسَعا
ثُمَّ قالَتْ: اءَيُّهَا النّاعى جَدَّدْتَ حُزْنَنا
ترجمه :
اقامت به ساحت شماا انداخته و به حوالى شهرتان منزل شاخته و منم فرستاده آن حضرت به سوى شما كه محل اقامت آن حضرتت را به شما نشان دهم ، اينك به خدمتش بشتابيد! بشير گفت : وقتى مردم مدينه اين خبر جانگداز را شنيدند، كسى از زنان پرده نشين و مخدره اهل يثرب نماند مگر آ،كه همه باموى پريشان و صورت خراشان از درون پرده و حجاب بيرون مى خراميدند و در آن حالى سيلى بر صورت خود مى زدند و فرياد افغان و واويلا و ناله و اثبورا به چرخ اطلس مى رسانيدند و هيچ گريه و ناله و سوگوارى را مانند آن روز را در عالم سراغ ندارم و همچنين نديدم روزى را بر جماعت مسلمانان از آن تلخ ‌تر باشد و در آن حال شنيدم كه بانويى اظهار افسوس و ناله مى نمود و اين ابيات را مى سرود: ((نعى سيدى ناع نعاه فاوجعا))؛ يعنى خبر دهنده ، خبر مرگ سيد و مولاى مرا به من داد و آن خبر مرا به درد و رنجورى افكند؛ اى دو چشم من ، از ريختن اشك چشم بخل منماييد و بخشش كنيد به اشك روان همواره اشك را جارى سازيد؛ بر آن كس گريه نماييد كه مصيبتش به عرش عظيم اثر نمود و عرش را به تزلزل اورد و از صدمه اين مصيبت كه بر دين رسيده چنان است كه پاره اى اعضاى دين قطع شده باشد؛ گريه نمابر فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و نورديده على مرتضى عليه السّلام كه از شهر و ديار ما به دور افتاده است .
سپس ان بانو خطاب بر آورد كه اى خبر مرگ آورنده ! غم ما را بر امام حسين عليه السّلام تازه نمودى و زخم دل ما را خراشيدى ، آن جراحتى
متن عربى :
بِاءَبى عَبْدِ اللّهِ ع ، وَ خَدَشْتَ مِنّا قُرُوحا لَمّا تَنْدَمِلُ، فَمَنْ اءَنْتَ يَرْحَمُكَ اللّهُ؟
قُلْتُ: اءَنَا بَشيرُ بْنُ حَذْلَمٍ وَجَّهَنى مَوْلايَ عَلِىٍُّّ بْنُ الْحُسَيْنِ، وَ هُوَ نازِلُ في مَوْضِعٍ كَذا وَ كَذا مَعَ عِيالِ اءَبى عَبْدِ اللّهِ الْحُسَيْنِ وَ نِسائِهِ.
قالَ: فَتَرَكُونى مَكانى وَ بادَرو، فَضَرَبْتُ فَرَسى حَتّى رَجَعْتُ الَيْهِمْ، فَوَجَدْتُ النّاسِ قَدْ اءَخَذُوا الطُّرُقَ وَالْمَواضِعَ، فَنَزَلْتُ عَنْ فَرَسى وَ تَخَطَّيْتُ رِقابَ النّاسِ، حَتّى قَرُبْتُ مِنْ بابِ الْفُسْطاطِ، وَ كانَ عَلِيُّ بْنُ الحُسَيْنِ داخِلا فَخَرَجَ وَ مَعَهُ خِرْقَةُ يَمْسَحُ بِها دُمُوعَهُ، وَ خَلْفَهُ خادِمُ مَعَهُ كَرْسِىُّ، فَوَضَعَهُ لَهُ وَ جَلَسَ عَلَيْهِ وَ هُوَ لا يَتَمالَكُ مِنَ الْعَبْرَةِ، فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ النّاسِ بِالْبُكاءِ وَ حَنينُ الْجَوارى وَالنِّساءِ، وَالناسُ مِنْ كُلِّ ناحِيَةٍ يَعَزُّونَهُ، فَضَجَّتْ تِلْكَ الْبُقْعَةُ ضَجَّةً شَديدَةً.
فَاءَوْمَاءَ بِيَدِهِ اءَنْ اسْكُتُوا، فَسَكَنَتْ فَوْرَتُهُمْ.
فَقالَ: ((اءَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ، الرّحْمنِ الرّحيمِ، مالِكِ يَوْمِ الدّينِ، بارِى ءِ الْخَلائِقِ اءَجْمَعينَ،
ترجمه :
كه بهبوديش نبود؛ تو كيستى ، خدا بر تو رحمت كناد؟ گفتم : من بشير حذلم هستم كه مولاى من زين العابدين فرستاد و اينك در فلان مكان ، خود و اهل حرم ابى عبدالله عليه السّلام و زنان ، فرود آمده اند.
بشير گويد: اهل مدينه مرا تنها گذاردند و به سرعت تمام به خدمت امام سجاد عليه السّلام شتافتند؛ من نيز تازيانه به اسبم زدم تا به خدمت آن جناب مراجعت نمايم ، وقتى به آنجا رسيدم ديدم ازدحام مردم همه راهها و مكانها را پر نموده ؛ لذا مجبور گشتم از اسب پياده شدم و پا بر گردنهاى مردم گذاردم تا اينكه به نزديك در خيمه ها رسيدم و آن حضرت در سرا پرده جلال تشريف داشت ، در اين هنگام امام سجاد عليه السّلام از خيمه بيرون آمد در حالى كه دستمالى در دست داشت كه اشك خود را با آن پاك مى كرد و خادم از عقب سر آن جناب كرسى در دست بيامد و آن كرسى را بر روى زمين نهاد و امام سجاد بر بالاى آن قرار گرفت و از شدت گريه ، اشك خود را نتوانست نگاه دارد و صداى مرد و زن به گريه و ناله بلند گرديد و مردم از هر جانب آن جناب را تعزيت و تسليت مى گفتند و قسمى بود كه تمام آن سرزمين يك پارچه صيحه و فرياد گرديد!

سخنرانى امام سجاد عليه السّلام در نزديك مدينه
امام سجاد عليه السّلام با دست مباركش اشاره فرمود تا مردم سكوت نمايند و چون آن خلق عظيم ساكت شدند.
امام عليه السّلام فرمود: ((الحمدالله ...)) سپس فرمود: حمد مى نمايم
متن عربى :
الَّذى بَعْدَ فَارْتَفَعَ ف ى السَّمواتِ الْعُلى ، وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوى ، نَحْمَدُهُ عَلى عَظائِمِ الامُورِ، وَ فَجَائِعِ الدُّهُورِ، وَ اءَلَمِ الْفَواجِعِ، وَ مَضاضَةِ اللَّواذِعِ، وَ جَلِيلِ الرُّزْءِ، وَ عَظِيمِ الْمَصَائِبِ الْفاظِعَةِ الْكاظَّةِ الْفادِحَةِ الْجَائِحَةِ.
اءَيُّهَا الْقَوْمُ، انَّ اللّهَ وَ لَهُ الْحَمْدُ ابْتَلانا بِمَصائِبَ جَليلَةٍ، وَ ثُلْمَةٍ فى الاسْلامِ عَظيمَةٍ: قُتِلَ اءَبُو عَبْدِ اللّهِ الحسين ع وَ عِتْرَتُهُ، وَ سُبِىَ نِساؤُهُ وَ صِبْيَتُهُ، وَ دارُوا بِرَاءْسِهِ فى الْبُلْدانِ مِنْ فَوْقَ عامِلِ السِّنانِ، وَ هذِهِ الرَّزِيَّةُ الَّتى لا مِثْلُها رَزِيَّةُ.
اءَيُّهَا النّاسُ، فَاءَيُّ رِجالاتٍ مِنْكُمْ يُسِرُّونَ بَعْدَ قَتْلِهِ؟! اءَمْ اءَىٍُّّ فُؤ ادٍ لا يَحْزُنُ مِنْ اءَجْلِهِ اءَمْ اءَيَّةُ عَيْنٍ مِنْكُمْ تَجْبَسُ دَمْعَها وَ تَضِنُّ عَنْ انْهِمالِها؟! فَلَقَدْ بَكَتِ السَّبْعُ الشِّدادُ لِقَتْلِهِ، وَبَكَتِ الْبِحارُ بِاءَمْواجِها، وَالسَّمواتُ بِاءَرْكانِها، وَ الارْضُ بِاءَرْجائِها، وَ الاشْجارُ بِاءَغْصَانِها، وَالْحِيتانُ و لُجَجِ الْبِحارِ، وَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ اءَهْلُ السَّمواتِ اءَجْمَعُونَ.
اءَيُّهَا النّاسُ، اءَىُّ قَلْبٍ لا يَنْصَدِعُ لِقَتْلِهِ؟!
ترجمه :
خداوند را بر امور بزرگ و دشوار و مصيبت هاى روزگار غدار و درد و سوزش داغهاى اندوه آور و واقعه عظيم و مصيبت جسيم كه اندوهش ‍ بيكران و بار محنتش گران و دشواريش از بيخ بر آورنده صبر داغ ديدگان است .
اى گروه مردم ! به درستى آن خدايى كه سپاسش بر من واجب است ، آزمايش نمايد ما را به مصيبت هاى بزرگ و رخنه هاى عظيم كه در اسلام واقع شد جناب ابى عبدالله الحسين عليه السّلام با عترت طاهره اش كشته شدند و زنان حريمش و دختران كريمش اسير گرديدند و سر انورش را در بالاى نيزه در شهرها گردانيد و چنين مصيبتى را را ديده روزگار هرگز نديده است .
اى مردم ! چگونه پس از شهادت او، شاد توانيد بود و كدام دل از داغ اين درد صبورى تواند نمود؛ چه ديده اى مى تواند از ريختن اشك خوددارى كند.
و در صورتى كه آسمانهاى هفتگانه كه داراى بنايى محكم است ، در شهادت او تاب نياورده گريستند و درياها با امواج خود و آسمانها با اركانشان و زمين با اعماق و اطراف خود و درختان با شاخه هايشان و ماهى ها در دريا و فرشتگان مقرب الهى و همه اهل آسمانها، در اين مصيبت عزادار بودند و اشك ريختند!
اى مردم ! كدام قلب از صدمه كشته امام حسين عليه السّلام از هم نشكافت ؟
متن عربى :
اءَمْ اءَىُّ فُؤ ادٍ لا يَحِنُّ الَيْهِ؟! اءَمْ اءَىُّ سَمْعٍ يَسْمَعُ هذِهِ الثُّلْمَةَ الَّتى ثُلِمَتْ فى الاسلام وَ لا يُصَمُّ؟!
اءَيُّهَا النّاسُ، اءَصْبَحْنا مَطْرودينَ مُشَرَّدينَ مَذُودينَ شاسِعينَ عَنِ الامْصارِ، كَاءنَّنا اءَوْلادُ تُرْكٍ اءَوْ كابُلَ، مِنْ غَيْرِ جُرْمٍ اجْتَرَمْناهُ، وَ لا مَكْرُوهٍ ارْتَكَبْناهُ، وَ لا ثُلْمَةٍ فى الاسْلامِ ثَلَمْناها، ما سَمِعْنا بِهذا فى آبائِنَا الاوَّلينَ، انْ هذا الاّ اخْتِلاقُ.
وَ اللّهِ، لَوْ اءَنَّ النَّبِىَّ تَقَدَّمَ الَيْهِمْ فى قِتالِنا كَما تَقَدَّمَ الَيْهِمْ فى الْوِصايَةِ بِنا لَما زادُوا عَلى ما فَعَلُوا بِنا، فَانّا لِلّهِ وَ انّا الَيْهِ راجِعُونَ، مِنْ مُصيبَةٍ ما اءَعْظَمَها وَ اءَوْجَعَها وَ اءَفْجَعَها وَ اءَكَظَّها وَ اءَفْظَعَها وَ اءَفْدَحَها، فَعِنْدَ اللّهِ نَحْتَسِبُ فيما اءَصابَنا وَ اءَبْلَغَ بِنا، انَّهُ عَزيزُ ذُو انْتِقامِ)).
قَالَ الرّاوى : فَقامَ صُوحانُ بْنُ صَعْصَعَةَ بْنِ صُوحانَ - وَ كانَ زَمِنا - فَاعْتَذَرَ الَيْهِ ص بِما عِنْدَهُ مِنْ زَمانَهِ رِجْلَيْهِ، فَاءَجابَهُ بِقَبُولِ مَعْذِرَتِهِ وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِهِ وَ شَكَرَ لَهُ وَ تَرَحَّمَ عَلى اءَبيهِ.
ترجمه :
كدام دلى است كه فرياد و ناله را فرو گذاشت ؟ كدام گوش خبر وحشت اثر اين رخنه كه بر اسلام وارد گرديد، بشنيد و گريه نكرد؟
اى مردم ! صبح طالع ما بدان تيرگى رسيد كه مطرود و بى اعتبار و دور از بلاد و انصار، شهره هر ديار گرديديم ، گويا ما از اهالى تركستان و كابل هستيم ، (كه چنين بر خوردى با ما مى كنند) بودن آنكه جرمى كرده و يا كار ناپسندى به جا آورده يا آنكه رخنه در دين نموده باشيم .
همانا چنين رفتار اهانت آميزى را در گذشتگان سراغ نداريم بلكه اين بدعت و جسارت جديدى است به خداى يگانه سوگند كه چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله به جاى وصيت در رعايت حق ما، فرمان جنگ با ما را مى داد، زياده از آنچه به جا آوردند، نمى توانستند ظلمى نمايند؛ ((فانه لله ...)) آن مصيبتى كه عظيم و درد ناك و اندوهش گرانبار است و خارج از اندازه و مقدار و تلخ و ناگوار بوده سپس در آنچه به ما رسيد، از مصيبت ها نزد حضرت داور احتساب اجر مى دارم و ذخيره آخرت مى شمارم ؛ ((فانه ...)).
راوى گويد: سپس صوحان بن صعصعه بن صوحان كه مبتلا به مرض و زمينگير بود، زبان معذرت گشود و اظهار افسوس بر عدم قدرت بر يارى و نصرتش نمود كه از پاها زمينگير و از تقاعد ناگزير بوده امام سجاد عليه السّلام به حسن جواب عذر او را پذيرفت و به حسن عقيدت خود درباره اش ملاطفت گفت و خدمت ناكرده اش را قبول كرده و بر والدش ‍ رحمت نمود.
متن عربى :
قالَ عَلِىُّ بْنُ مُوسى بْنِ جَعْفَرٍ بْنِ مُحَمَّدٍ بْنِ طاوُسِ جامِعُ هذَا الْكِتابِ:
ثُمَّ انَّهُ ص رَحَلَ الَى الْمَدينَةِ بِاءَهْلِهِ وَ عَيالِهِ، وَ نَظَرَ الى مَنازِلِ قَوْمِهِ وَ رِجالِهِ، فَوَجَدَ تِلْكَ الْمَنازِلَ تَنُوحُ بِلِسانِ اءَحْوالِها، وَ تَبُوحُ بِاعْلانِ الدُّمُوعِ وَ ارْسالِها، لِفَقْدِ حُماتِها وَ رِجالِها، وَ تَنْدُبُ عَلَيْهِمْ نَدْبَ الثَّواكِلِ، وَ تَسْاءَلُ عَنْهُمْ اءَهْلَ الْمَناهِلِ، وَ تُهَيِّجُ اءَحْزانَهُ عَلى مَصارِعَ قَتْلاهُ، وَ تُنادى لاجْلِهِمْ: وا ثَكْلاهُ، وَ تَقُولُ:
يا قَوْمُ، اءَعْذِرُونى عَلَى النِّياحَةِ وَالْعَويلِ، وَ ساعِدُونى عَلَى الْمُصابِ الْجَليلِ.
فَانَّ الْقَوْمَ الَّذينَ اءَنْدُبُ لِفِراقِهِمْ وَ اءَحِنُّ الى كَرَمِ اءَخْلاقِهِمْ.
كانوا سُمّارَ لَيْلى وَ نَهارى ، وَ اءَنْوارَ ظُلَمى وَ اءَسْحارى ، وَ اءَطْنابَ شَرَفى وَ افْتِخارى ، وَ اءَسْبابَ قُوَّتى وَ انْتِصارى ، وَالْخَلَفَ مِنْ شُمُوسى وَ اءَقْمارى .
ترجمه :

ورود قافله به مدينه
مؤ لف كتاب لهوف ، على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس - عليهم الرحمة من الرب الروف - چنين گويد:
امام سجاد عليه السّلام با اهل و عيال از آن منزل كوچ فرمود تا به شهر مدينه رسيد و در آن حال به منزلهاى بى صاحب مردان عشيره خويش نظر نمود، ديد كه همه آن خانه هاى خاليبه زبال حال ، نوحه و ناله بر ساكنان سابق خويش دارند و بر فقدان حمايتگران و مردان خود، سيلاب اشك از ديدگان مى بارند و بر مصيبت صاحبان خود همچون زنان داغدار گريان و سوگوارند و حال آنان را از مسافران سراغ مى گيرند. و آتش حزن و اندوه آن مظلوم را بر مصرع كشتگان خود به هيجان مى آوردند و آواز واثكلاه بلند مى نمودند.

زبان حال منزلهاى مدينه
گويا از در و ديوار تك تك آن خانه اى خالى چنين آواز بر مى خاست :
اى مردم ! اين نكته بر من نگيريد و عذر مرا بپذيريد در آنكه نوحه و ناله مى كنم و در اين سوگوارى مرا بر اداى حق مصيبت ها، يارى نماييد؛ زيرا اين كشتگان كه من از فراق ايشان ندبه و گريه مى كنم و بر بزرگى اخلاق ايشان سوگوارم ، و مصاحب شب و روزم بودند و چراغ شبانگاهان و مونس ‍ سحرگاهانم بودند و ريسمان خيمه شرف و افتخار و اسباب قوت و قدرت من به شمار مى آمدند و خورشيد و ماه روز گارم بودند.
متن عربى :
كَمْ لَيْلَةٍ شَرَّدُوا بِاكْرامِهِمْ وَ حَشْتى ، وَ شَيَّدُوا بِاءنْعامِهِمْ حُرْمَتى ، وَ اءَسْمَعُونى مُناجاةَ اءَسْحارِهِمْ، وَ اءَمْتَعَونى بِابْداعِ اءَسْرارِهِمْ؟
وَ كَمْ يَوْمٍ عَمَّرُوا رَبْعى بِمَحافِلِهِمْ، وَ عَطَّرُوا طَبْعى بِفَضائِلِهِمْ، وَ اءَوْرَقُوا عُودى بِماءِ عُهُودِهِمْ وَ اءَذْهَبُوا نُحُوسى بِنَماءِ سُعُودِهِمْ؟
وَ كَمْ غَرَسُوا لى مِنَ الْمَناقِبِ، وَ حَرَسُوا مَحَلّى مِنَ النَّوائِبِ؟
وَ كَمْ اءَصْبَحْتُ بِهِمْ اءَتَشَرَّفَ عَلَى الْمَنازِلِ وَ الْقُصُورِ، وَ اءَميسُ فى ثَوْبِ الْجَذَلِ وَالسُّرُورِ؟
وَ كَمْ اءعاشُوا فى شِعابى مِنْ اءَمْواتِ الدُّهُورِ.
وَ كَمْ انْتاشُوا عَلى اءَعْتابى مِنْ رُفاتِ الْمَحْذُورِ.
فَقَصَدَنى فيهِمْ سَهْمُ الْحِمامِ، وَ حَسَدَنى عَلَيْهِمْ حُكْمُ الايّامِ، فَاءَصْبَحُوا غُرباءَ بَيْنَ الاعْداءِ، وَ غَرَضا لِسِهامِ الاعْتِداءِ، وَاءَصْبَحْتِ الْمَكارِمُ تَقْطَعُ بِقَطْعِ اءَنامِلِهِمْ، وَ الْمَنَاقِبُ تَشْكُو لِفَقْدِ شَمائِلِهِمْ، وَالْمَحاسِنُ تُزُولُ بِزَوالِ اءَعْضائِهِمْ وَ الاحْكامُ تَنُوحُ لِوَحْشَةِ اءَرْجائِهِمْ.
ترجمه :
چه شبها كه وحشت تنهايى من به اكرام آنان نابود شده و بنيان حرمتم به انعامشان مستحكم گشته و به نعمتهاى دلنواز مناجات سحرى سماع محفل مرا زنده مى داشتند و سينه مجروحم را به ودايع اسرار نهانى مرهم مى گذاشتند؛ چه روزگارها كه به محفل انس آنان خانه دلم معمر و مشام طبعم به فضايل ايشان معطر بود و برگ شاخه اميدم به آبيارى ديدارشان خرم و شاداب و خزان نحوست به مساعدت لطفشان ناياب بود؛ بسا شاخه منفعت كه در مزرعه آرزويم كشتند و ساحت عزتم را از آفت نوائب در نوشتند؛ چه بسا صبح عيشم كه به بركت و جود آنان ، برروى كاخهاى مراد خرامان و در لباس كامرانى شادمان بوده است بسا آرزوها بر نيامده را كه چون مردگان ، چشم اميد از آن پوشيده و در شكافهاى ماءيوسى خوابيده ، در روزگار زنده نمودند و به مراد دل رسانيدند و چه بسيار بيم ها و خوف ها كه چون استخوان پوسيده در آستان خانه وجودم پنهان بوده ، بيرون نمودند.(٤٧) زيرا حاصل فقرات بعد اين است : ((تير مرگ ياران مرا نشانه خود ساخت و گردش روزگار بر داشتن چنين يارانى كه بر من حسد مى برد؛ سپس صبح طالع ايشان بر اين دميده كه در ميان دشمنان ، غريب افتادند و در معرض ‍ تاخت و تاراج اعداقرار گرفتند. امروز مدار بزرگوارى كه با اشاره سر انگشتان ايشان داير بود بريده و شخص مناقب از ناديدن رويشان ، زبان شكايت گشوده ، احكام خدا از وحشت تاءخير اجراى آنها، نوحه و گريه سرداده ؛ دريغ
متن عربى :
فَيا لِلّهِ مِنْ وَرِعٍ اءُريقَ دَمُهُ فى تِلْكَ الْحُرُوبِ وَ كَمالٍ نَكَسَ عَلَمُهُ بِتِلْكَ الْخُطُوبِ.
وَ لَئِنْ عُدِمْتُ مُساعَدَةَ اءَهْلِ الْمَعْقُولِ، وَ خَذَلَنى عِنْدَ الْمَصائِبِ جَهْلِ الْعُقُولِ، فَانَّ لى مُسْعِدا مِنَ السُّنَنِ الدّارِسَةِ وَالاعْلامِ الطّامِسَةِ، فَانَّها تَنْدُبُ كَنَدْبى وَ تَجِدُ مِثْلَ وَجْدى وَ كَرْبى .
فَلَوْ سَمِعْتُمْ كَيْفَ يَنُوحُ عَلَيْهِمْ لِسانُ حالِ الصَّلواتِ، وَ يَحِنُّ الَيْهِمْ انْسانُ الْخَلَواتِ، وَ تَشْتاقُهُمْ طَوِيَّةُ الْمَكارِمِ، وَ تَرْتاحُ الَيْهِمْ اءَنْدِيَةُ الاكارِمِ، وَ تَبْكيهِمْ مَحارِيبُ الْمَساجِدِ، وَ تُناديهِمْ مئآرِيبُ الْفَوائِدِ، لِشَجاكُمْ سِماعُ تِلْكَ الْواعِيَةِ النّازِلَةِ، وَ عَرَفْتُمْ تَقْصيرَكُمْ فى هذِهِ الْمُصيبَةِ الشّامِلَةِ.
بَلْ، لَوْ رَاءَيْتُمْ وَجْدتى وَانْكِسارى وَ خُلُوَّ مَجالِسى وَ آثارى ، لَرَاءَيْتُمْ ما يُوجِعُ قَلْبَ الصَّبُورِ وَ يُهَيِّجُ اءَحْزانَ الصُّدورِ، وَ لَقَدْ شَمَتَ بى مَنْ كانَ يَحْسُدُنى مِنَ الدِّيارِ، وَ ظَفَرتْ بى اءَكُفُّ الاخْطارِ.
فَيا شَوْقاهُ الَى مَنْزِلٍ سَكَنُوهُ، وَ مَنْهَلٍ اءَقَامُوا
ترجمه :
از اين شخص ورع كه خونش در اين جنگها بريخت و افسوس از لشكر كمال كه رايتش در اين گرفتاريهاى بزرگ سرنگون گرديد اگر بشر كه ارباب عقولند، مرا در اين گريه و زارى مساعدت نكنند و يا كه مردم جاهل در اين مصيبت تو، ياريم نمايد، ياوران من همان تپه هاى خاكهاى كهنه و آثار خانه هاى ويران شده (كه صاحبانشان مرده ).
زيرا آنها هم مانند من ندبه دارند و چون من به غم و اندوه صاحبان خود، گرفتارند اگر بشنويد كه چگونه نماز به زبان حال در عزاى ايشان نوحه دارد و بزرگى طبيعت و كرامت لقاى ايشان را مشتاق و بخشش كرم خواهان نشاط ديدارشان است و محرابهاى مساجد بر فقدانشان گريان است و حاجات محتاجين به عطاها و فوايد ايشان چسان ناله و فرياد كنان است .
البته از شنيدن اين بانگها و فريادها، گرفتار غم و اندوه مى شديد و آگاه بوديد كه در اداى حق اين مصيبت فراگيرنده كوتاهى و تقصير را مجالى نبوده ، بلكه اگر وحدت حال و شكستگى بال مرا ديده بوديد و محفل بى انيس و آثار فقدان همنشينم را مشاهده مى نموديد، البته مطلع مى شديد بر داغهاى نهانى من كه موجب درد دلهاى ثبور و هيجان اندوه صدور است .
ساير خانه ها بر من حسد برده و شماتت نموده و دست خطرهاى گردون بر من ظفر يافت و ستم افزود. بسا مشتاقم به خانه هايى كه ياران در آن منزل گزيدند و وادى كه در آن آرميدند.
متن عربى :
عِنْدَهُ وَاسْتَوْطَنُوهُ، لَيْتَنى كُنْتُ انْسانا اءُفْديهِمْ حَزَّ السُّيُوفِ، وَ اءَدْفَعُ عَنْهُمْ حَرَّ الْحُتُوفِ، وَاءحْوَلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ اءَهْلِ الشَّنآنِ، وَ اءَرُدُّ عَنْهُمْ سِهَامِ الْعُدْوانِ.
وَ هَلا اذْ فاتَنى شَرَفُ تِلْكَ الْمُواسَاةِ الْواجِبَةِ، كُنْتُ مَحَلا لِضَمِّ جُسُومِهِمِ الشّاحِبَةِ، وَ اءَهْلا لِحِفْظِ شَمائِلِهِمْ مِنَ الْبَلاءِ، وَ مَصَوْنا مِنْ لَوْعَةِ هذَا الْهَجْرِ وَ الْقَلاء.
فَآهُ ثُمَّ آهُ، لَوْ كُنْتُ مَخَطّا لِتِلْكَ الاجْسادِ وَ مَحَطّا لِنُفُوسِ اءُولئِكَ الاجْوادِ، لَبَذَلْتُ فى حِفْظِها غَايَةَ الْمَجْهُودِ، وَ وَفَيْتُ لَها بِقَديمِ الْعُهُودِ، وَ قَضَيْتُ لَها بَعْضَ الْحُقُوقِ الاوائِلِ، وَ وَقَّيْتُها جُهْدى مِنْ وَقْعِ تِلْكَ الْجَنادِلِ، وَ خَدَمْتُها خِدْمَةَ الْعَبْدِ الْمُطيعِ، وَ بَذَلْتُ لَها جُهْدَ الْمُسْتَطيعِ، وَ فَرَشْتُ لِتِلْكَ الْخُدُودِ وَ الاوْصالِ فِراشَ الاكْرامِ وَ الاجْلالِ، وَ كُنْتُ اءَبْلُغُ مُنْيَتى مِنْ اعْتِناقِهِا وَ اءُنَوِّرُ ظُلْمَتى باشْراقِها.
فَيا شَوقاهُ الى تِلْكَ الامانى ، وَ يا قَلْقاهُ لِغَيْبَةِ اءَهْلى وَ سُكّانى ، فَكُلُّ حَنينٍ يَقْصُرَ عَنْ حَنينى ، وَ كُلُّ
ترجمه :
اى كاش از جنس بشر بودى تا خود را به دم شمشير داده فداى ايشان نمودى تا خرمن عمر آنان به آتش مرگ نسوختى و از آنان كه نيزه بر رويشان كشيدند، جوشش سينه خود را به انتقام فرومى نشانيدم و تير دشمن را از ايشان بر مى گردانيم و افسوس كه چون اين شرف مواسات واجب از من فوت گرديد.
اى كاش آرامگاه آن پيكرهاى پاك بودم و اجساد آنها را حفظ مى نمودم .
آه اگر من منزلگاه اين اجساد شهدا بودم ، البته در محافظت آنها نهايت كوشش را مى نمودم و عهد قديم را رعايت كرده بودم و حقوق ديرين را به جا آورده و از افتادن سنگهاى گور بربدنهاى پر از نور آنان ، جلوگيرى مى كردم و همچون بندگان فرمانبردار خدمت مى كردم و به قدر استطاعت خود بذل جهد مى نمودم و براى آن گونه هاى بر خاك افتاده و پاره هاى بدن كه از هم پاشيده ، فرش اكرام و اجلال مى گسترانيدم و بهره خويش را از هم آغوشى آنها بر مى داشتم و ظلمت كاشانه ام را به اشراق انوارشان منور مى ساختم .
چه بسيار براى رسيدن به اين آرزوها مشتاقم و چسان از نابودى اهل و ساكنان خويش در سوز و گدازم ، به قسمى كه هيچ ناله اى به اندازه ناله من نيست و هيچ دوايى شافى دردم نيست .
اينك در شهادت آنان ، پلاس مصيبت در تن كردم و پس از ايشان در لباس ‍ اندوه به سر مى برم و از شكيبايى خود نا اميدم و چنين
متن عربى :
دَواءِ غَيْرِهِمْ لا يَشْفينى ، وَ ها اءَنا قَدْ لَبِسْتُ لِفَقْدِهِمْ اءَثْوابَ الاحْزانِ، وَ اءَنَسْتُ مِنْ بَعْدِهِمْ بِجِلْبابِ الاشْجانِ، وَ يَئِسْتُ اءَنْ يَلم بِى التَّجَلُّدُ وَالصَّبْرُ، وَ قُلْتُ:
يا سَلْوَةَ الايّامِ مَوْعِدُكَ الْحَشْرِ. وَ لَقَدْ اءَحْسَنَ ابنُ قُتَيْبَةَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ قَدْ بَكى عَلَى الْمَنازِلِ الْمُشارِ الَيها، فَقالَ:
مَرَرْتُ عَلى اءَبْياتِ آلِ مُحَمَّدٍ
فَلَمْ اءَرَها اءَمْثالَها يَوْمَ حَلَّتِ
فَلا يُبْعِدُ اللّهُ الدِّيارَ وَ اءَهْلَها
وَ انْ اءَصْبَحَتْ مِنْهُمْ بِزَعْمى تَخَلَّتِ
اءَلا انَّ قَتْلَى الطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمٍ
اءَذَلَّتْ رِقابَ الْمُسْلِمينَ فَذَلَّتِ
وَ كانُوا غِياثا ثُمَّ اءَضْحَوا رَزِيَّةً
لَقَدْ عَظُمَتْ تِلْكَ الرَّزايا وَ جَلَّتِ
اءَلَمْ تَرَ اءَنَّ الشَّمْسً اءَضْحَتْ مَريضَةً
لِفَقْدِ حُسَيْنِ وَالْبِلادُ اقْشَعَرَّتِ
فَاءسْلُكْ اءَيُّهَا السّامِعُ بِهذِهِ الْمَصائِبِ مَسْلَكَ الْقُدْوَةِ مِنْ حُمَاةِ الْكِتابِ.
ترجمه :
مى گويم : اى مايه تسلى روزگارم ، ديدار ما و تو در روز قيامت خواهد بود.
چه نيكو سروده است ((ابن قتيبه )) آن هنگام كه به آن منزلهاى بى صاحب نظر انداخته و اشك حسرت از ديدگان جارى ساخته و اين اشعار را گفته :
((مررت على ابيات آل محمد....))؛ يعنى بر خانه هاى بى صاحب آل رسول ، گذر نمودم ديدم كه حال ايشان نه بر منوال آن روزى است كه در آن بودند؛ خدا اين خانه ما و صاحبانش را از رحمت دور نكند؛ به درستى كه مصيبت شهداى كربلا از آل بنى هاشم ، گردن مسلمانان را از بار اندوه خوار و ذليل نموده كه هنوز اثر ذلت در آنها هويد است ؛ بنى هاشم همواره پناهگاه مردم بودند و اكنون داغ مصيبتى بر دلها آنها نشانده شده ، چه مصيبت بزرگى ؛ آيا نمى بينى كه خورشيد جهان تاب رخساره اش از درد مصيبت حسين عليه السّلام ، زرد گشته و خود در تب و تاب است و همچنين شهرها از وحشت اين مصيبت ، لرزان و در اضطراب است ؟
اى شنوندگان خبر مصيبتت فرزند بتول ، در ميدان اندوه چنان قدم استوار داريد كه جانشينان رسول صلى الله عليه و آله كه حاميان كتاب خدا بودند، استوار مى داشتند.
متن عربى :
فَقَدْ رُوِىَ عَنْ مُوْلانا زَيْنِ الْعابِدينَ ع وَ هُوَ ذُو الْحِلْمِ الَّذى لا يَبْلُغُ الْوَصْفُ الَيْهِ - اءَنَّهُ كانَ كَثِيرَ الْبُكاءِ لِتِلْكَ الْبَلْوى ، عَظِيمَ الْبَثِّ وَالشَّكْوى .
فَرُوِىَ عَنِ الصّادِقِ ع اءَنَّهُ قالَ: ((انَّ زَيْنَ الْعابِدينَ ع بَكى عَلى اءَبيهِ اءَرْبَعينَ سَنَةً، صائِما نَهارَهُ قائِما لَيْلَهُ، فاذا حَضَرَهُ الافْطارُ جاءَ غُلامُهُ بِطَعامِهِ وَ شَرابِهِ فَيَضَعُهُ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَيَقُولُ: كُلْ يا مَوْلايَ، فَيَقُولُ: قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ ع جائِعا، قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ عَطْشانا، فَلا يَزالُ يُكّرّرُ ذلِكَ وَ يَبْكى حَتّى يَبْتَلَّ طَعامُهُ مِنْ دُمُوعِهِ وَ يَمْتَزِجُ شَرابُهُ مِنْها، فَلَمْ يَزَلْ كَذلِكَ حَتّى لَحِقَ بِاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ)).
وَ حَدَّثَ مَولىً لَهُ اءَنَّهُ بَرَزَ الَى الصَّحْراءِ يَوْما، قالَ: فَتَبَعْتُهُ، فَوَجَدْتُهُ قَدْ سَجَدَ عَلى حِجارَةٍ خَشِنَةٍ، فَوَقَفْتُ وَ اءَنا اءَسْمَعُ شَهيقَهُ وَ بُكاءَهُ، وَاءَحْصَيْتُ عَلَيْهِ اءَلْفَ مَرَّةٍ يَقُولُ: ((لا الهَ الاّ اللّهُ حَقّا حَقّا، لا اله الاّ اللّهُ تَعَبُّدا وَرِقّا، لا الهَ الاّ اللّهُ ايمانا وَ تَصْديقا)).
ثُمَّ رَفَعَ رَاءْسَهُ مِنْ سُجُودِهِ، وَ انَّ لِحَيَتَهُ وَ وَجْهَهُ
ترجمه :

گريه امام سجاد عليه السّلام در فراق شهيدان
روايت شده در باره امام سجاد عليه السّلام با آن مقام حلم و برد بارى كه داشت كه در وصف نگنجد، بسيار گريه بر پدر بزرگوارش مى نمود و بر ياد آن مصيبتت ها صاحب شكوى و اندوه عظيم بود؛ چنانكه از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: امام زين العابدين عليه السّلام مدت چهل سال بر پدر بزرگوار خود گريه نمود و در اين مدت چهل سال ، روزها و روزه و شبها به عبادت قيام دشات و چون هنگام افطار مى شد، غلام آن حضرت آب و طعام در پيش روى آن جناب حاضر مى نمود و از امام مى خواست تا از آنها ميل فرمايد، امام سجاد عليه السّلام فرمود: ((قتل ابن رسول الله ...))؛ يعنى فرزند رسول خدا را گرسنه شهيد نمودند، فرزند پيغمبر را در حالى كه عطشان بود شهيد كردند.
پيوسته اين سخن را مى گفت تاآن طعام از اشك چشم آن حضرتت تر مى گرديد و آب آشاميدنى نيز با اشك ديدگانش ممزوج مى شد و به اين حال بود تا اينكه ازدار دنيا وفات كرده و با پروردگار ش ملاقات نمود از غلام امام سجاد عليه السّلام روايت است كه گفت : روزى امام عليه السّلام به صحرا تشريف بردند و من نيز به دنبال ايشان رفتم ، ديدم كه آن جناب روى سنگ درشتى به سجده رفت و من هم ايستاده گوش دادم صداى گريه و ناله او را مى شنيدم و شمردم هزار مرتبه در آن سجده مى گفت : ((لا اله الا...))؛ سپس سر مبارك از سجده برداشت در حالتى كه صورتت و ريش ‍ مباركش از آب چشمانش تر
متن عربى :
قَدْ غُمِرا مِنَ الدُّمُوعِ.
فَقُلْتُ: يا مَوْلاىَ، اءَما آنَ لِحُزْنِكَ اءَنْ يَنْقَضِىَ؟ وَ لِبُكائِكَ اءَنْ يَقِلَّ؟
فَقالَ لى : ((وَيْحَكَ، انَّ يَعْقُوبَ بْنَ اسْحاقَ بْنِ ابْراهيمَ كانَ نَبِيّا ابْنَ نَبِي لَهُ اثْنى عَشَرَ ابْنا، فَغَيَّبَ اللّهُ سُبْحانَهُ واحِدا مِنْهُمْ فَشابَ رَاءْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَاحْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَالْهَمِّ وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ مِنَ الْبُكاءِ وَ ابْنُهُ حَىُّ فى دارِ الدُّنْيا، وَ اءَنا رَاءَيْتُ اءَبى وَ اءَخى وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ اءَهْلِ بَيْتى صَرْعى مَقْتُولينَ، فَكَيْفَ يَنْقَضى حُزْنى وَ يَقِّلُ بُكائى ؟!)).
وَ ها اءَنَا اءَتَمَثَّلُ وَ اءُشيرُ الَيْهِمْ ص فَاءَقُولُ:
مَنْ مُخْبِرُ الْمُلْبِسينا بِانْتِزاحِهِمُ
ثوْبا مِنَ الْحُزْنِ لا يَبْلى وَ يُبْلينا
انّ الزَّمانَ الّذى قَدْ كانَ يُضْحِكُنا
بِقُرْبِهِمْ صارَ بِالتَّفْريقِ يُبْكينا
حالَتْ لِفُقْدانِهِمْ اءَيّامُنا فَغَدَتْ
سُودا وَكانَتْ بِهِمْ بِيضا لَيالينا
ترجمه :
گرديده بود.
عرض كردم : اى سيد و مولاى من ! آيا وقت آن نرسيده كه اندوه شما تمام و گريه تان اندك شود؟
امام سجاد عليه السّلام فرمودند: واى بر تو! يعقوب بان اسحاق بن ابراهمى عليه السّلام ، نبى بن نبى بوده و دوازده پسر داشت ، خداوند يكى از پسرانش را از نظر او غائب گردانيد، از اندوه هجران او، موى سرش سفيد گشت و از انبوه غم كمرش خم شد و چشمانش از بسيارى گريه ، نابينا گرديد و حال آنكه هنوز فرزندش زنده بود، ولى من به چشم خود ديدم كه پدر و برادر و هفده نفر از اهلبيتم در برابر چشم خويش ، آن دشمنان كافر كيش ، كشته و بر خاك افكندند؛ پس چگونه اندوه من تمام و گريه ام اندك شود؟!
مؤ لف گويد: من به همين مناسبت به اشعارى تمثل مى جويم و آن ابيات را در اين جا ذكر مى نمايم :
((من مخبر....))؛ يعنى كيست آنكه به شهيدان كربلا خبر رساند كه از درود خود لباس حزن و اندوه را به ما پوشانيدند، لباس اندوهى را كه هرگز كهنه و پوسيده نمى گردد بلكه او باقى است تا آنكه بدنهاى ما را پوساند؛ همان روز گارى كه ما را به قرب و وصال ايشان تاكنون خندان مى داشت ، اكنون به سبب فراق آنان ما را گريانيد دورى هميشگى ايشان ، روزگار مرا دگرگون و سياه گردانيد، پس از آنكه شبهاى تاريك ما را منور ساخته بود.
متن عربى :
وَ هاهُنا مُنْتَهى ما اءَرَدْناهُ، وَ مَنْ وَقَفَ عَلى تَرْتيبِهِ وَرَسْمِهِ مَعَ اخْتِصارِهِ وَ صِغَرِ حَجْمِهِ عُرفَ تَميزُهُ عَلى اءَبْناءِ جِنْسِهِ وَ فُهِمَ فَضيلَتُهُ فى نَفْسِهِ.
وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رِبِّ العالَمينَ وَ صَلاتُهُ وَ سَلامُهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ.
مؤ لف گويد:
مؤ لف گويد: در اين جا نوشته ما به پايان مى رسد و هر كس از مطالعه كنندگان با دقت و امعان نظر آن را ملاحظه نمايد خواهد دانست كه به انحصار و صغر حجم چگونه بر امثال خود امتياز و رجحان دارد.
مترجم گويد: اگر چه در اول ترجمه به عرض اخوان رسانيد كه ترجمه اين كتاب شريف در اندك زمانى ختم گرديد و لكن چون در ايام ماه مبارك رمضان سال ١٣٢١ ه‍.
ق بناى طبع گرديد، تفسير از اسلوب اول به نظر قاصر ارجح آمد فلهذا با كمال جهد و كوشش متصدى اعراب و تصحيح لغات و تعليق بعضى حواشى مفيده و تلفيق متن با ترجمه گرديدم و اشهد بالله كمال زحمت و مشقت در اين باب اتفاق افتاده بخصوص در تصحيح و ماخذلغات و از جمله ، مشقت فوق العاده آنكه در مقابله نمودن يك جز و از اول كتاب فى الجمله تسامح گرديد، چون اين احقر مطلع گرديدم زحمت را بر خود قرار دادم كه تمام جزو اول را مرور نموده و كاملا تصحيح نمايم .
اميد از اخلاق كريمه اهل كمال و ارباب فضل آن است كه بر لغزشها و خطاياى واقفه ذيل عفو بپوشانند كه هيچ انسانى از خطا محفوظ نيست .
٢٥ ماه ذى الحجة الحرام ، سال ١٣٢١ ه . ق
الا حقر القاصر: ابن محمد باقر الموسوى الدزفولى ، محمد طاهر عفى الله عن جرائمهما
اللهم اغفرلى و لمن له على حق من المومنين .
------------------------------------------
پاورقى ها:
٤٧- مترجم گويد: چون دو فقره عبارت خال از اندماج نبود و منتهاى مفاد آن اين بود كه ترجمه گرديد؛ پس حاصل معنى اينكه اين دو فقره عبارت است كه ياران چنان بودند كه همت و عزم ايشان غالب بود بر گردش روزگار كه آرزوهايى كه به هيچ وجه مراد داده نمى شد و به منزله مرده بود كه از زندگى اش ماءيوس باشد، ايشان زنده مى نمودند و بر مى آوردند و ياخوف و خطرها كه هرگز رفع نمى گرديدند و مانند استخوان پوسيده اموات قابل اصلاح نبودند، ايشان بيرون مى آوردند و آن را اصلاح مى نمودند و از فقرات بعد نيز مناسب با اين معنى ظاهر است .
۱۲
سرنوشت قاتلان سيد الشهدا و يارانش سرنوشت قاتلان سيد الشهدا و يارانش
ابن شهر آشوب به سند معتبر روايت كرده است كه حضرت امام حسين عليه السّلام به عمر بن سعد گفت كه به اين شادم بعد از آنكه مرا شهيد خواهى كرد، از گندم عراق بسيارى نخواهى خورد، آن ملعون از روى استهزا گفت كه : اگر گندم نباشد جو نيز خوب است ، پس چنان شد كه حضرت فرموده بود، و امارت رى به او نرسيد، و بر دست مختار كشته شد. ايضا روايت كرده است كه بويهاى خوشى كه از انبار حضرت غارت كردند همه خون شد، و گياهها كه برده بودند همه آتش در آن افتاد.
و به روايت ديگر: از آن بوى خوش هر كه استعمال كرد از مرد وزن البته پيس ‍ شد. ايضا ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه حضرت سيد الشهداء عليه السّلام در صحراى كربلا تشنه شد، خود را به كنار فرات رسانيد و آب برگرفت كه بياشامد، ملعونى تيرى به جانب آن جناب انداخت كه بر دهان مباركش نشست ، حضرت فرمود: خدا هرگز تو را سيراب نگرداند، پس آن ملعون تشنه شد و هر چند آب مى خورد سيراب نمى شد تا آنكه خود را به شط فرات افكند، و چندان آب آشاميد كه به آتش ‍ جهنم واصل گرديد.
ايضا روايت كرده اند كه چون امام حسين عليه السّلام از آن كافر جفا كار آب طلبيد، بدبختى در ميان آنها ندا كرد كه : يا حسين ! يك قطره از آب فرات نهواهى چشيد تا آنكه تشنه بميرى يا به حكم ابن زياد در آيى ، حضرت فرمود: خداوندا، او را از تشنگى بكش و هرگز او را ميامرز، پس آن ملعون پيوسته العطش فرياد مى كرد، و هر چند آب مى آشاميد سيراب نمى شد تا آنكه تركيد و به جهنم واصل شد.
و بعضى گفته اند كه آن ملعون عبدالله بن حصين ازدى بود، و بعضى گفته اند كه : حميد بن مسلم بود.
ايضا روايت كرده اند كه ولدالزنائى از قبيله ((دارم )) تير به جانب آن حضرت افكند، بر حنكش آمد، و حضرت آن خون را مى گرفت و به جانب آسمان مى ريخت ، پس آن ملعون به بلائى مبتلا شد كه از سرما و گرما فرياد مى كرد، و آتشى از شكمش شعله مى كشيد و پشتش از سرما مى لرزيد، و در پشت سرش بخارى روشن مى كرد و هر چند آب مى خورد سيراب نمى شد، تا آنكه شكمش پاره شد و به جهنم واصل شد.
ابن بابويه و شيخ طوسى به سانيد بسيار روايت كرده اند از يعقوب بن سليمان كه گفت : در ايام حجاج چون گرسنگى بر ما غالب شد، با چند نفر از كوفه بيرون آمديم تا آنكه به كربلا رسيديم و موضعى نيافتيم كه ساكن شويم ، ناگاه خانه اى به نظر ما در آمد در كنار فرات كه از چوب علف ساخته بودند، رفتيم و شب در آنجا قرار گرفتيم ، ناگاه مرد غريبى آمد و گفت : دستورى دهيد كه امشب با شما به سر آوردم كه غريبم و از راه مانده ام ، ما او را رخصت داديم و داخل شد چون آفتاب غروب كرد و چراغ افروختيم به روغن نفت و نشستيم به صحبت داشتن ، پس صحبت منتهى شد به ذكر جناب امام حسين عليه السّلام و شهادت او، و گفتيم كه : هيچكس در آن صحرا نبود كه به بلائى مبتلا نشد، پس آن مرد غريب گفت كه : من از آنها بودم كه در آن جنگ بودند و تا حال بلائى به من نرسيده است ، و مدار شيعيان به دروغ است ، چون ما آن سخن را از او شنيديم ترسيديم و از گفته خود پشيمان شديم ، در آن حالت نور چراغ كم شد، آن بى نور دست دراز كرد كه چراغ را اصلاح كند، همين كه دست را نزديك چراغ رسانيد، آتش در دستش مشتعل گرديد، چون خواست كه آن آتش را فرو نشاند آتش در ريش نحسش افتاد و در جميع بدنش شعله كشيد، پس ‍ خود را در آب فرات افكند، چون سر به آب فرو مى برد، آتش در بالاى آب حركت مى كرد و منتظر او مى بود تا سر بيرون مى آورد، چون سر بيرون مى آورد، در بدنش مى افتاد، و پيوسته بر اين حال بود تا به آتش جهنم واصل گرديد.
ايضا ابن بابويه به سند معتبر از قاسم بن اصبغ روايت كرده است كه گفت : مردى از قبيله بنى دارم كه با لشكر ابن زياد به قتال امام حسين عليه السّلام رفته بود، به نزد ما آمد و روى او سياه شده بود، و پيش از آن در نهايت خوشرويى و سفيدى بود، من به او گفتم كه : از بس كه روى تو متغير شده است نزديك بود كه من تو را نشناسم ، گفت : من مرد سفيد روئى از اصحاب حضرت امام حسين عليه السّلام را شهيد كردم كه اثر كثرت عبادت از پيشانى او ظاهر بود، و سر او را آورده ام .
راوى گفت : كه ديدم آن ملعون را كه بر اسبى سوار بود و سر آن بزرگوار در پيش زين آويخته بود كه بر زانوهاى اسب مى خورد، من با پدر خود گفتم كه : كاش اين سر را اندكى بلندتر مى بست كه اينقدر اسب به آن خفت نرساند، پدرم گفت : اى فرزند! بلائى كه صاحب اين سر بر او مى آورد زياده از خفتى است كه او به اين سر مى رساند، زيرا كه او به من نقل كرد كه از روزى كه او را شهيد كرده ام تا حال هر شب كه به خواب مى روم به نزديك من مى آيد و مى گويد كه بيا، و مرا بسوى جهنم مى برد و در جهنم مى اندازد، و تا صبح عذاب مى كشم ، پس من از همسايگان او شنيدم كه : از صداى فرياد او ما شبها به خواب نمى توانيم رفت ؛ پس من به نزد زن او رفتم و حقيقت اين حال را از او پرسيدم گفت : آن خسران مال خود را رسوا كرده است ، و چنين است گفته است .
ايضا از عمار بن عمير روايت كرده است كه چون سر عبيدالله بن زياد را با سرهاى اصحاب او به كوفه آوردند من به تماشاى آن سرها رفتم چون رسيدم ، مردم مى گفتند كه : آمد آمد، ناگاه ديدم مارى آمد و در ميان آن سرها گرديد تا سر ابن زياد را پيدا كرد و در يك سوراخ بينى او رفت و بيرون آمد و در سوراخ بينى ديگرش رفت ، و پيوسته چنين مى كرد.
ابن شهر آشوب و ديگران از كتب معتبره روايت كرده اند كه دستهاى ابحر بن كعب كه بعضى از جامه هاى حضرت امام حسين عليه السّلام را كنده بود، در تابستان مانند دو چوب خشك مى شد و در زمستان خون از دستهاى آن ملعون مى ريخت ؛ و جابر بن زيد عمامه آن حضرت را برداشت ، چون بر سر بست در همان ساعت ديوانه شد؛ و جامه ديگرى را جعوبة بن حويه برداشت ، چون پوشيد، در ساعت به برص مبتلا شد؛ و بحيربن عمرو جامه ديگر را برداشت و پوشيد، در ساعت زمين گير شد.
ايضا از ابن حاشر روايت كرده است كه گفت : مردى از آن ملاعين كه به جنگ امام حسين عليه السّلام رفته بودند، چون به نزد ما برگشت ، از اموال آن حضرت شترى و قدرى زعفران آورد، چون آن زعفران را مى كوبيدند، آتش از آن شعله مى كشيد؛ و زنش به بر خود ماليد، در همان ساعت پيس ‍ شد؛ چون آن شتر را ذبح كردند، به هر عضو از آن شتر كه كارد مى رسانيدند، آتش از آن شعله مى كشيد؛ چون آن را پاره كردند، آتش از پاره هاى آن مشتعل بود؛ چون در ديگ افكندند، آتش از آن مشتعل گرديد؛ چون از ديگ بيرون آوردند، از جدوار تلختر بود و ديگرى از حاضران آن معركه به آن حضرت ناسزائى گفت ، از دو شهاب آمد و ديده هاى او را كور كرد.
سدى ابن طاووس و ابن شهر آشوب و ديگران از عبدالله بن زباح قاضى روايت كرده اند كه گفت : مرد نابينائى را ديدم از سبب كورى از او سؤ ال كردم ، گفت :
من از آنها بودم كه به جنگ حضرت امام حسين عليه السّلام رفته بودم ، و با نه نفر رفيق بودم ، اما نيزه به كار نبردم و شمشير نزدم و تيرى نينداختم ، چون آن حضرت را شهيد كردند و به خانه خود برگشتم و نماز عشا كردم و خوابيدم ، در خواب ديدم كه مردى به نزد من آمد و گفت : بيا كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله تو را مى طلبد، گفتم : مرا به او چكار است ؟ جواب مرا نشنيد، گريبان مرا كشيد و به خدمت آن حضرت برد، ناگاه ديدم كه حضرت در صحرائى نشسته است محزون و غمگين ، و جامه را از دستهاى خود بالا زده است ، و حربه اى به دست مبارك خود گرفته است ، و نطعى در پيش آن حضرت افكنده اند، و ملكى بر بالاى سرش ‍ ايستاده است و شمشيرى از آتش در دست دارد، و آن نه نفر كه رفيق من بودند ايشان را به قتل مى رساند، و آن شمشير را به هر يك از ايشان كه مى زند آتش در او مى افتد و مى سوزد، و باز زنده مى شود و بار ديگر ايشان را به قتل مى رساند.
من چون آن حالت را مشاهده كردم ، به دو زانو در آمدم و گفتم : السلام عليك يا رسول الله ، جواب سلام من نگفت و ساعيت سر در زير افكند و گفت : اى دشمن خدا، هتك حرمت من كردى و عترت مرا كشتى و رعايت حق من نكردى ، گفتم :
يا رسول لله شمشيرى نزدم و نيزه به كار نبردم و تير نيانداختم ، حضرت فرمود: راست گفتى ، وليكن در ميان لشكر آنها بودى و سياهى لشكر ايشان را زياد كردى ، نزديك من بيا، چون نزديك رفتم ديدم طشتى پر از خون در پيش آن حضرت گذاشته است ، پس فرمود: اين خون فرزند منن حسين است ، و از آن خون دو ميل در ديده هاى من كشيد، چون بيدار شدم نابينا بودم .
در بعضى از كتب معتبره از دربان ابن زياد روايت كرده اند كه گفت : از عقب آن ملعون داخل قصر او شدم ، آتشى در روى او مشتعل شد و مضطرب گرديد و رو به سوى من گردانيد و گفت : ديدى ؟ گفتم : بلى ، گفت : به ديگرى نقل مكن .
ايضا از كعب الاحبار نقل كرده اند كه در زمان عمر از كتب متقدمه نقل مى كرد وقايعى را كه در اين امت واقع خواهد شد و فتنه هائى كه حادث خواهد گرديد، پس گفت : از همه فتنه ها عظيم تر و از همه مصيبتها شديدتر، قتل سيد شهدا حسين بن على عليه السّلام خواهد بود، و اين است فسادى كه حق تعالى در قرآن ياد كرده است كه (ظهر الفساد فى البر والبحر بما كسبت ايدى الناس ) و اول فسادهاى عالم ، كشتن هابيل بود، و آخر فسادها كشتن آن حضرت است ، و در روز شهادت آن حضرتت درهاى آسمان راخواهند گشودو از آسمانها بر آن حضرت خون خواهند گريست ، چون ببينديد كه سرخى در جانب آسمان بلند شد بدانيد كه او شهيد شده است .
گفتند: اى كعب چرا اسمان بر كشتن پيغمبران نگريست و بر كشتن آن حضرت مى گريد؟! گفت : واى بر شما! كشتن حسين امرى است عظيم ، و او فرزند برگزيده سيد المرسلين است و پاره تن آن حضرت است ، و از آب دهان او تربيت يافته است ، و او را علانيه به جور و ستم و عدوان خواهند كشت و وصيت جد او حضرت رسالت صلى الله عليه و آله را در حق او رعايت نخواهند كرد سوگند ياد مى كنم به حق آن خداوندى كه جان كعب در دست اوست كه بر او خواهند گريست گروهى از ملائكه آسمانهاى هفت گانه كه تا قيامت گريه ايشان منقطع نخواهد شد، و آن بقعه كه در آن مدفون مى شد بهترين بقعه هاست ، و هيچ پيغمبرى نبوده است مگر آنكه به زيارت آن بقعه رفته است و بر مصيبت آن حضرت گريسته است ، و هر روز فوجهاى ملائكه و جنيان به زيارت آن مكان شريف مى روند، چون شب جمعه مى شود، نود هزار ملك در آنجا نازل مى شوند و بر آن امام مظلوم مى گريند و فضايل او را ذكر مى كنند، و در آسمان او را ((حسين مذبوح )) مى گويند و در زمين او را ((ابو عبدالله مقتول )) مى گويند و در درياها او را فرزند منور مظلوم مى نامند، و در روز شهادت آن حضرت آفتاب خواهد گرفت ، در شب آن ، ماه خواهد گرفت ، و تا سه روز جهان در نظر مردم تاريك خواهد بود، و آسمان خواهد گريست ، و كوهها از هم خواهد پاشيد، و درياها به خروش خواهند آمد، و اگر باقيمانده ذريت او و جمعى از شيعيان او بر روى زمين نمى بودند، هر آينه خدا آتش از آسمان بر مردم مى باريد.
پس كعب گفت : اى گروه تعجب نكنيد از آنچه من در باب حسين مى گويم ، به خدا سوگند كه حق تعالى چيزى نگذاشت از آنچه بوده و خواهد بود مگر آنكه براى حضرت موسى عليه السّلام بيان كرد، و هر بنده اى كه مخلوق شده و مى شود همه را در عالم ذر بر حضرت آدم عليه السّلام عرضه كرد، و احوال ايشان واختلافات و منازعات ايشان را براى دنيا بر آن حضرت ظاهر گردانيد پس آدم گفت : پروردگارا در امت آخر الزمان كه بهترين امتهايند چرا اينقدر اختلاف به هم رسيده است ؟ حق تعالى فرمود: اى آدم چون ايشان اختلاف كردند، دلهاى ايشان مختلف گرديد، و ايشان فسادى در زمين خواهند كرد مانند فساد كشتتن هابيل ، و خواهند كشت جگر گوشه حبيب من محمد مصطفى صلى الله عليه و آله را پس حق تعالى واقعه كربلا را به آدم نمود، و قاتلان آن حضرت را روسياه مشاهده كرد، پس آدم عليه السّلام گريست و گفت : خداوندا تو انتقام خود را بكش از ايشان چنانچه فرزند پيغمبر بزرگوار تو را شهيد خواهند كرد.
ايضا از سعيد بن مسيب روايت كرده است كه چون حضرت امام حسين عليه السّلام شهيد شد، در سال ديگر من متوجه حج شدم كه به خدمت حضرت امام زين العابدين عليه السّلام مشرف شدم ، پس روزى بر در كعبه طواف مى كردم ناگاه مردى را ديدم كه دستهاى او بريده بود و روى او مانند شب تار سياه و تيره بود، به پرده كعبه چسبيده بود و مى گفت : خداوندا به حق اين خانه كه گناه مرا بيامرز، و مى دانم كه نخواهى آمرزيد؛ من گفتم : واى بر تو چه گناه كرده اى كه نين نا اميد از رحمت خدا گرديده اى ؟ گفت : من جمال امام حسين عليه السّلام بودم در هنگامى كه متوجه كربلا گريد، چون آن حضرت را شهيدد كردند، پنهان شدم كه بعضى از جامه هاى آن حضرت را بربايم ، و در كار برهنه كردن حضرت بودم . در شب ناگاه شنيدم كه خروش ‍ عظيم از آن صحرا بلند شد، و صداى گريه و نوحه بسيار شنيدم و كسى را نمى ديدم ، و در ميان آنها صدائى مى شنيدم كه مى گفت : اى فرزند شهيد من ، واى حسين غريب من ، تو را كشتند و حق تو را نشناختند و آب را از تو منع كردند، از استماع اين اصوات موحشه ، مدهوش گرديدم و خود را در ميان كشتگان افكندم ، و در آن حال مشاهده كردم سه مرد و يك زن را كه ايستاده اند و بر درو ايشان ملائكه بسيار احاطه كرده اند، يكى از ايشان مى گويدكه : اى فرزند بزرگوار واى حسين مقتول به سيف اشرا، فداى تو باد جد و پدر و مادر و برادر تو.
ناگاه ديدم كه حضرت امام حسين عليه السّلام نشست و گفت : لبيك يا جداه و يا رسول الله و يا ابتاه و يا امير المؤ منين و يا اماه يا فاطمه الزهرا و يا اخاه ، اى برادر مقتول به زهر جانگداز، بر شما باد از من سلام ، پس فرمود: يا جداه كشتند مردان ما را، يا جداه اسير كردند زنان ما را، يا جداه غارت كردند اموال ما را، يا جداه كشتند اطفال ما را، ناگاه ديدم كه همه خروش بر آوردند و گريستند، حضرت فاطمه زهرا عليه السّلام از همه بيشتر مى گريست .
پس حضرت فاطمه عليه السّلام گفت : اى پدر بزرگوار ببين كه چكار كردند با اين نور ديده من اين امت جفا كار، اى پدر مرا رخصت بده كه خون فرزند خود را بر سر و روى خود بمالم ، چون خدا را ملاقات كنم با خون او الوده باشم ، پس همه بزرگواران خون آن حضرت را برداشتند و بر سر و روى خود ماليدند، پس شنيدم كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى گفت كه : فداى تو شوم اى حسنن كه تو را سر بريده مى بينم و در خون خود غلطيده مى بينم ، اى فرزند گرامى ، كه جامه هاى تو را كند؟ حضرت امام حسين عليه السّلام فرمود كه : اى جد بزرگوار شتردارى كه با من بود و با او نيكيهاى بسيا كرده بودمم ، او به جزاى آن نيكيها مرا عريان كرد! پس حضرت رسالت صلى الله عليه و آله به نزد من آمد و گفت : از خدا انديشه نكردى و از من شرم نكردى كه جگر گوشه مرا عريان كردى ، خدا روى تو را سياه كند در دنيا و آخرتت و دستهاى تو را قطع كند، پس در همان ساعت روى من سياه شده و دستهاى من افتاد، و براى اين دعا مى كنم و مى دانم كه نفرين حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله رد نمى شود، و من آمرزيده نخواهم شد.
ايضا روايت كرده است كه مرد خدادى ( آهنگرى ) در كوفه بود، چون لشكر عمر بن سعد به جنگ سيد الشهداء مى رفتند، از آهن بسيارى برداشت و با لشكر ايشان رفت ، و نيزه هاى ايشان را درستت مى كرد و ميخ ‌هاى خيمه هاى ايشان را مى ساخت و شمشير و خنجر ايشان را اصلاح مى كرد، آن حداد گفت : من نوزده روز با ايشانن بودم و اعانت ايشان مى نمودم تا آنكه آن حضرت را شهيد كردند.
چون برگشتم شبى در خانه خود خوابيده بودن ، در خواب ديدم كه قيامت بر پا شده است و مردم از تشنى زبانهايشان آويخته است و آفتاب نزديك سر مردم ايستاده است و من از شده عطش و حرارت مدهوش بودم ، آنگاه ديدم كه سواره اى پيدا شد در نهايت حسن و جمال و در غايت مهابت و جلال ، و چندين هزار پيغمبران و اوصياى ايشان و صديقان و شهيدان در خدمت او مى آمدند، و جميع محشر از نور خورشيد جمال اومنور گرديده ، و به سرعت گذشت ، بعد از ساعتى سوار ديگر پيدا شد مانند ماه تابان ، عرصه قيامت را به نور جمال خود روشن كرد و چندين هزار كس در ركاب سعادت انتساب او مى آمدند، و هر حكمى مى فرمود اطاعت مى كردند چون به نزديك من رسيد، عنان مركب كشيد و فرمود: بگيريد اين را.
ناگه ديدم كه يكى از آنها كه در ركاب او بودند بازوى مرا گرفت و چنان كشيد كه گمان كردم كتف م جدا شد، گفتم : به حق آن كى كه تو را به بردن من مامور گردانيد تو را سوگند مى دهم كه بگوئى او كيست ؟ گفت : احمد مختار بود، گفتم : آنا كه بر درو او بودند چه جماعت بودند؟ گفت : پيغمبران و صديقان و شهيدان و صالحان ن گفتم : شما چه جماعتيد كه بر دور اين مرد بر آمده ايد و هر چه مى فرمايد اطاعت مى كنيد گفت ما ملائكه پروردگار عالميانيم و ما را در فرمان او كرده است ، گفتم : مرا چرا فرمود بگيريد؟ گفت : حال تو مانند حال آن جماعت است چون نظر كردم عمر بن سعد را ديدم با لشكرى كه همراه بودند، و جمعى را نمى شناختم و زنجيرى از آتش در گدرن عمر بود و آتش از ديده ها و گوشهاى او شعله مى كشيد ن و جمعى ديگر كه با او بودند پاره اى در زنجيرهاى آتش بودند، و پاره اى غلهاى اتش ‍ در گردن داشتند، و بعضى مانند من ملائكه به بازوهاى ايشان چسبيده بودند.
چون پاره اى راه ما را بردند، ديدم كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله بر كرسى رفيعى نشسته است و دو مرد نورانى در جانب راستت او ايستاده اند، از ملك پرسيدم كه : اين دو مرد كيستند؟ گفت : يكى نوح عليه السّلام است و ديگرى ابراهيم عليه السّلام ، پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله گفت : چه كردى يا على ؟ فرمود: احدى از قاتلان حسين را نگذاشتم مگر آنكه همه را جمع كردم و به خدمت تو آوردم ، پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: نزديك بياوريد ايشان را.
چون ايشان را نزديك بردند، حضرت از هر يك از ايشان سؤ ال مى كرد كه چه كردى با فرزند من حسين و مى گريست ، و همه اهل محشر از گره او مى گريستند، پس يكى از ايشان مى گفتم كه : من آب بر روى او بستم ، و ديگرى مى گفت : من تير به سوى او افكندم ، و ديگرى مى گفت : من سر او را جدا كردم ، و ديگرى مى گفت : من فرند او را شهيد كردم ، پس حضرت رسالت صلى الله عليه و آله فرياد بر آورد: اى فرزندان غريب بى ياور من ، اى اهل بيت مطهر من ، بعد از من با شما چنين كردند؟ پس خطاب كرد به پيغمبران كه : اى پدر م آدم و اى برادر من نوح و اى پدر من ابراهيم ، ببينيد كه چگونه امت من با ذريت من سلوك كرده اند؟ پس خروش از انبيا و اوصيا و جميع اهل محشر بر آمد پس امر كرد حضرت زبانيه جهنم را كه : بكشيد ايشان را به سوى جهنم ، پس يك يك ايشان را مى كشيدند به سوى جهنم مى بردند، تا آنكه مردى را آوردند، حضرت از او پرسيد كه : تو چه كردى ؟ گفت : من تيرى و نيزه اى نينداختم و شمشيرى نزدم نجار بودم ، و با آن اشرار همراه بودم ، روزى عمود خيمه حصين بن نمير شكست و آن را اصلاح كردم ، حضرت فرمود: آخر نه در آن لشكر داخل بوده اى ، و سياهى لشكر ايشان را زياده كرده اى ، و قاتلان فرزندان مرا يارى كرده اى ، ببريد او را به سوى جهنم ، پس اهل محشر فرياد بر آوردند كه : حكمى نيست امروز مگر براى خدا و رسول خدا و وصى او.
چون مرا پيش بردند و احوال خود را گفتم ، همان جواب را به من فرمود و امر كرد مرا به سوى آتش برند، پس از دهشت آن حال بيدار شدم و زبان من و نصف بدن من خشك شده بود، و همه كس از من بيزارى جسته اند و مرا لعنت مى كنند، و به بدترين احوال گذارنيد تا به جهنم واصل شد.

در بيان بعضى از احوال مختار و كيفيت كشته شدن بعضى از قاتلان آن حضرت
شيخ طوسى به سند معتبر ا زمنهال بن عمرور روايت كرده است كه گفت : در بعضى از سنوات بعد از مراجعت از سفر حج به مدينه وارد شدم و به خدمت حضرت امام زين العابدين عليه السّلام رفتم ، حضرت فرمود: اى منهال چه شد حرملة بن كاهل اسدى ؟ گفتم : او را در كوفه زنده گذاشتم ، پس حضرت دست مبارك به دعا برداشت و مكرر فرمود: خداوندا به او بچشان گرمى آهن و آتش را، منهال گفت : چون به كوفه برگشتم ديدم مختار بن ابى عبيده ثقفى خروج كرده است ، و با من صداقت و محبتى داشت ، بعد از چند روز كه از ديدنى هاى مردم فارغ شدم ، و به ديدن او رفتم ، وقتى رسيدم كه او از خانه بيرون مى آمد، چون نظرش بر من افتاد گفت : اى منهال ! چرا دير به نزد ما آمى ، و ما رامبارك باد نگفتى ، و با ما شريك نگرديدى در اين امر؟ گفتم ايهاالامير من در اين شهر نبودم و در اين چند روز از سفر حج مراجعت نمودم ، پس با او سخن مى گفتم و مى رفتم تا به كناسه كوفه رسيديم ، در آنجا عنان كشيد و ايستاد و چنان يافتم كه انتظارى مى برد، ناگاه ديدم كه جماعتى مى آيند، چون به نزديك او رسيدند گفتند: ايها الامير بشارت باد ترا كه حرملة بن كاهل را گرفتيم .
چون اندك زمانى گذشت ، آن ملعون را بر آوردند، مختار گفت : الحمدالله كه تو به دست ما آمدى ، پس گفت : جلادان را بطلبيد، و حكم كرد دستهاى و پاهاى او را بريدند، و فرمود:
پشته هاى نى آوردند و اتش بر آنها زدند، و امر كرد كه او را در ميان آتش ‍ انداختند، چون آتش در او گرفت من گفتم : سبحان الله ، مختار گفت : تسبيح خدا در همه وقت نيكوست اما در اين وقت چرا تسبيح گفتى ؟ گفتم : تسبيح من براى ان بود كه در اين سفر به خدمت حضرت امام زين العابدين عليه السّلام رسيدم و احوال اين ملعون را از من پرسيدند، چون گفتم كه او را زنده گذاشتم ، دست به دعا برداشت و نفرين كرد او را كه حق تعالى حرارت آهن و حرارت آتش را به او بچشاند، و امروز اثر استجابت دعاى آن حضرت را مشاهده كردم .
پس مختار مرا سوگند داد كه م تو شنيدى از آن حضرت اين را؟ من سوگند يادكردم و بعد از نماز به سجده رفت و سجده را بسيار طول داد، و سوار شد چون ديد كه آن ملعون سوخته بود، برگشت و من هموراه او روانه شدم تا آنكه به در خانه من رسيد، گفتم : ايها الامير اگر مرا مشرف كنى و به خان من فرود آئى و از طعام من تناول نمائى ، موجب فخر من خواهد بود، گفت : اى منهال تو مرا خبر مى دهى كه حضرت على بن الحسين عليه السّلام چهار دعا كرده است ، و خدا آنها را بر دست من مستجاب كرده است ، و مرا تكليف مى كنى كه فرود آيم و طعام بخورم ، و امروز براى شكر اين نعمت روز ندارم ؟ و حرمله همان ملعون است كه سر امام حسين عليه السّلام را براى ابن زياد برد و عبدالله رضيع را با جمعى از شهدا شهيد كرد، بعضى گفته اند كه : او سر مبارك حضرت را جدا كرد.
ايضا روايتت كرده است كه مختار بن ابى عبيده در شب چهارشنبه شانزدهم ربيع الاخر سال شصت و شش از هجرت خروج كرد، و مردم با او بيعت كردند به شرط آنكه به كتاب خدا و سنت رسول صلى الله عليه و آله عمل نمايد، و طلب خون حضرت امام حسين عليه السّلام و خونهاى اهل بيت و اصحاب آن حضرت را، و دفع ضرر از شيعيان و بيچارگان بكند، و مؤ منان را حمايت نمايد ن در آن وقت عبدالله بن مطيع از جانب عبدالله بن زبير در كوفه والى بود، پس مختار بر او خروج كرد و لشكر او را گريزانيد و از كوفه بيرون كرد، و در كوفه ماند تا محرم سال شصت و هفت ، و عبيدالله بن زياد در آن وقت حاكم ولايت جزيره بود، مختار لشكر خود را برداشت و متوجه دفع او شد، و ابراهيم پسر مالك اشتر را سپهسالار لشكر كرد، و ابو عبدالله جدلى و ابو عماره كيسان را همراه آن لشكر كرد، پس ابراهيم در روز شنبه هفتم ماه محرم از كوفه بيرون رفت با دو هزار كس ا ز قبيله مذحج و اسد، و دو هزار كس از قبيله تميم و همدان ، و هزار و پانصد كس از قبيله كنده و ربيعه ، و دو هزار از قبيله حمرا- و به روايتت ديگر هشت هزار كس از قبيله حمرا - و چهار هزار كس از قبايل ديگر با او بيرون رفتند
چون ابراهيم بيرون مى رفت ، مختار پياده به مشايعت او بيرون آمد، ابراهيم گفت : سوار شتر شو خدا تو را رحمت كند، مختار گفت : مى خواهم ثواب من زياده باشد در مشايعت تو و مى خواهم كه قدمهاى من گرد آلود شود در نصرع و يار يآل محمد، پس وداع كردند يكديگر را و مختار برگشت ، پس ‍ ابراهيم رفت تا به مدائن فرود آمد، چون خبر به مختار رسيد كه ابراهيم از مدائن روانه شده از كوفه بيرون آمد تا آنه در مدائن نزول كرد. چون ابراهيم به موث لرسيدد ن ابن زياد لعين با لشكر بسيار متوجه موصل شد و در چهار فرسخى لشكر او فرود آمد، چون هر دو لشكر برابر يكديگر صف كشيدند، ابراهيم در ميان لشكر خود ندا كرد كه :
اى اهل حق ، واى ياوران دين خدا اين پس زياد است كشنده حسين بن على و اهل بيت او، و اينك به پاى خود به نزد شما آمده است با لشكرهاى خود كه لشكر شيطان است ، پس ‍ مقاتله كنيد با ايشان به نيت درست و صبر كنيد و ثابت قدم باشيد در جهاد ابشان ، شايد حق تعالى آن لعين را به دست شما به قتل رساند و حزن و اندوه سينه هاى مؤ منان را به راحت مبدل گرداند، پس هر دو لشكر بر يكديگر تاختند، و اهل عراق فرياد مى كردند: اى طلب كنندگان خون حسين ، پس جمعى از لشكر ابراهيم برگشتند و نزديك شد كه منهزم گردند، ابراهيم ايشان را ندا كرد كه : اى ياوران خدا صبر كنيد بر جهاد دشمنان خدا، پس برگشتند و عبدالله بن يسار گفت : من شنيدم از امير المومنين كه مى فرمود: ما ملاقات خواهيم كرد لشكر شام را در نهرى كه آن را خازر مى گويند ن و ايشان ما را خواهند گريزانيد به مرتبه اى كه از نصرت مايوس ‍ خواهيم شد، و بعد از آن بر خواهيم گشت و بر ايشان غالب خواهيم شد و امير ايشان را خواهيم كشتت ن پس صبر كنيد شما بر ايشان غالب خواهيد گرديد.
پس ابراهيم خود بر ميمنه لشكر تاخت ن و ساير لشكر به جرات او جرات كردند و آن ملاعين را منهزم ساختند، از پى ايشان رفتند و ايشان را مى كشتند و مى انداختند، چون چنگ بر طرف شد، معلوم شد كه عبيد الله بن زياد و حصين بن نمير و شرحبيل بين ذل الكلاع و ابن خوشب و غالب باهلى و عبدالله اياس سلمى و ابوالاشرس والى خراسان و ساير اعيان لشكر آن ملعون به جهنم واصل شده بودند.
چون از جنگ فارغ شدند، ابراهيم به اصحاب خود گفت كه بعد زا هزيمت لشكر مخالف ، من ديدم طايفه اى را كه ايستاده بودند و مقاتله مى كردند، و من رو به ايشان رفتم و در برابر من مردى آمد و بر استرى سوار ببود و مردم را تحريص بر قتال مى كرد، و هر كه نزديك او مى رفت او را بر زمين مى افكند چون نظرش برمن افتاد، قصد من كرد، من مبادرت كردم و ضربتى بر دست او زدم و دستش را جدا كردم ، از استر گرديد بر كنار افتاد، پس پاى او را جدا كردم ، و از او بوى مشك ساطع بود، گمان دارم كه آن پسر زياد لعين بود، بوريد و او را طلب كنيد پس مردى آمد و در ميان كشته گان او را تفحص ‍ كرد، در همان موضع كه ابراهيم گفته بود او را يافت و سرش را به نزد ابراهيم اورد، ابراهيم فرمود بدن اورا در تمام آن شب مى سوختند، و به دود آن مردود ديده اميد خود را روشن مى كردند، و به خاكستر آن بداختر زنگ از آئينه سينه هاى خود مى زدودند، و به روغن بدن آن پليد چراغ امل و اميد خود را تا صبح مى افروختند چون ((مهران )) غلام آن ملعون ديد كه به پيه بدن اقاى او در آن شب چراغهاى عيش خود را افروختند، سوگند ياد كرد كه ديگر هرگز چربى گوشت را نخورد، زيرا كه آن ملعون بسيار اورا دوست مى داشت و نزد او مقرب بود.
چون صبح شد، لشكر ابراهيم غنيمتهاى لشكر مخالف را جمع كردند و متوجه كوفه گرديدند، يكى از غلامان ابن زياد لز لشكرگاه گريخت و به شام رفت نزد عبدالملك بن مروان ، چون عبدالملك او را ديد گفت : چه خبر دارى از ابن زياد؟ گفت : چون لشكرها به جولان در آمدند مرا گفت : كوزه ابى براى من بياور، پس از آن آب بياشاميد و قدرى از آن را در ميان زره و بدن خود ريخت ، و بقيه آب را بر ناصيه اسب خود پاشيد و سورا شد و در درياى جنگ غوطه خورد، ديگر او را نديدم و گريختم و به سوى تو آمدم پس ابراهيم سر ابن زياد را به سرهاى سروران لشكر او نزد مختار فرستاد، آن سرها را در وقتى نزد او حضار كردند كه او چاشت مى خورد، پس خد را حمد بسيار كرد و گفت : الحمدالله كه سر اين لعين را وقتى آوردند نزد من كه چاشت مى خوردم ، زيرا كه سر سيد الشهدا را به نزد آن لعين در وقتى بردند كه او چاشتت مى خورد. چون سرها را نزد مختار گذاشتند، مار سفيدى پيدا شد و در ميان سرها مى گرديد تا به سر ابن زياد رسيد، پس در سوراخ بينى ان لعين داخل شد و از سوراخ گوش او بيرون آمد، و باز در سوراخ گوش او داخل شد و از سوراخ بينى او بيرون آمد چون مختار از چاشت خوردن فارغ شد، برخسات و كفش پوشيد و ته كفش را مكرر بر روى آن لعين مى زد و بر جبين پركين آن لعين مى ماليد، پس كفش خود را به نزد غلام خود انداخت و گفت : اين كفش را بشوى كه به كافر نجسى ماليده ام .
پس مختار سر ابن زياد و حصين بن نمير و شر حبيل بن ذى الكلاع را با عبدالرحمن بن ابى عمرة ثقفى و عبدالله بن شداد جشمى صايب بن مالك اشعرى به نزد محمد بن حنفيه فرستاد، و عريضه اى به او نوشت كه : اما بعد به درستى كه فرستادم ياوران شيعيان او را بسوى دشمنان تو كه طلب كنند خون برادر مظلوم شهيد تو را، پس بيرون رفتند با نيتت درست و با نهايت خشم و كين بر دشمنان دين مبين ، و ايشان را ملاقات كردند نزديك منزل نصيبين ، و كشتند ايشان را به يارى رب العالمين ، و لشكر ايشان را منهزم ساختند و در درياها و بيابانها متفرق گردانيدند، و از پى آن مدبران رفتند، و هر جا كه ايشان با يافتند به قتل آوردند و كينه هاى دلهاى مومنان را پاك كردند و سينه هاى شيعيان را شاد گردانيدند، و اينك سرهاى سركرده هاى ايشان را به خدمت تو فرستادم .
چون نامه و سرها را به نزد محمد بن حنفيه آوردند، در آن وقت حضرت امام زين العابدين عليه السّلام در مكه تشريف داشتند، پس محمد سر ابن زياد را به خدمت آن جناب چاشت تناول مى نمود، پس فرمود: چون سر پدر مرا نزد ابن زياد بردند، او چاشت زهر مار مى كرد و سر پدر بزرگوار مرا نزد او گذاشته بود، من در آن وقتت دعا كردم كه : خداوندا مرا از دنيا بيون مبر تا آنكه بنمائى به من سر آن ملعون را در وقتى كه من چاشت خورم ، پس ‍ شكر مى كنم خداوندى را كه دعاى مرا مستجاب گردانيد، پس فرمود آن سر را انداختند در بيرون .
چون سر او را نزد عبدالله بن زبير بردند، فرمود بر سر نيزه كنند و بگردانند، چون بر سر نيزه كردند، بادى وزيد و آن سر را بر زمين افكند، ناگاه مارى پيدا شد و بر بينى آن علين چسبيد، پس بار ديگر آن را بر نيزه كردند و باز باد آن را بر زمين انداخت و همان مار پديا شد و بر بينى آن لعين چسبيد، تا آنكه سه مرتبه چنين شد، چون اين خبر را به ابن زبير دادند گفت : سر اين ملعون را در كوچه هاى مكه بيندازيد. كه مردم پامال كنند.
پس مختار تفحص مى كرد قاتلان آن حضرت را، و هر كه را مى يافت به قتل مى رسانيد، و جماعت بسيار به نزد او آمدند و از براى عمر بن سعد شفاعت كردند و امان از براى او طلبيدند، چون مختار مضطر شد گفت : او را امان دادم به شرط آنكه از كوفه بيرون نرود، و اگر بيرون رود خونش هدر باشد.
روزى مردى نزد عمر آمد و گفت : من امروز از مختار شنيدم كه سوگند ياد مى كرد كه مردى را بكشد، و گمان من آن است كه مقصد او تو بودى ، پس ‍ عمر از كوفه بيرون رفت بسوى موضعى در خارج كوفه كه آن را حمام مى گفتند و در آنجا پنهان شد، به او گفتند كه : خطا كردى واز دست مختار بيرون نمى توانى رفت ، چون مطلع مى شود كه از كوفه بيرون رفته مى گويد: امان من شكسته شد، و تو را مى كشد، پس آن ملعون در همان شب به خانه برگشت .
راوى گويد: چون روز شد، بامداد رفتم به خدمت مختار، چون نشستم ، هيثم بن اسود آمد و نشست ، و بعد از او حفص پس عمر بن سعد آمد گفت : پدرم مى گويد كه چه شد امانى ه مرا دادى ، و اكنون مى شنوم كه ارداده قتل من دارى ، و اكنون مى شنوم كه ارداده قتل من دارى ، مختار گفت كه : بنشين ن و فرمود ابو عمره را بطلبيد، پس ديدم كه مرد كوتاهى آمد و سراپا غرق آهن گرديده بود، مختار حرفى درگوش او گفت و دو مرد ديگر را طلبيد و همراه او كرد، بعد از اندك زمانى ابو عمره آمد و سر عمر را آورد، پس مختار به حفص گفت : اين ر را مى شناسى ؟ گفت : اناالله و انااليه راجعون ، مختار گفت : اى ابو عمره اين را نيز به پدرش ملحق گردان كه در جهنم پدرش تنها نباشد، ابو عمره او را به قتل آورد، پس مختار گفت : عمر به عوض امام حسين ، وحفص به عوض على بن الحسين ، و حاشا كه خون اينها با خون آنها برابرى تواندكرد.
پس بعد از كشتن ابن زياد و عمر بن سعد، سلطنت مختار قوى شد و روساى قبايل و وجوه عرب همه مطيع و ذليل او شدند، پس گفت : بر من هيچ طعامى و شرابى گوارا نيست تا يكى از قاتلان حسين و اهل بيتت او بر روى زمين هستند، و من هيچ يك از آنها را بر روى زمين زنده نخواهم گذاشت و كسى نزد من شفاعت ايشان نكند، و تفحص كنيد و مرا خبر دهيد از هر كه شريك بوده است در خون آن حضرت وخون اهل بيت او يا معاونت قاتلان او كرده است ، پس ه ركه را مى آوردند مى گفتند كه : اين زا قاتلان آن حضرت است يا معاونت برقتل او كرده است ، البته او را به قتل مى رسانيد.
پس خبر به او رسيدد كه شمر بن ذى الجوشن شترى از شتران حضرت را به غنيمت برداشته بود، چون به كوفه رسيد، آن شتر را نحر كرده بود و گوشت او را قسمت كرده بود، چون اين خبر شنيد گفت : تفحص كنيد، و از اين گوشت داخل هر خانه اى كه شده باشد مرا خبر كنيد، پس فرمود آن انه ها را خراب كردند و هر كه از آن گرفه يا خورده بود به قتل آوردند
پس عبدالله بن اسيد جهنى و مالك بن هيثم كندى و حمل بن مالك محارب را به نزد او آوردند، گفت : اى دشمنان خدا كحاست حين بن على ؟ گفتند: ما را به جبر به جنگ او بيرون بردند، گفت : ايا نتوانستيد كه بر او منت گذاريد و شربت آبى به او برسانيد؟ پس به مالك گفت كه : تو بودى كه كلاه آن امام مظلوم را برداشتى ؟
گفت : نه ، مختار گفت : بلى تو برداشتى ، پس ‍ فرمود كه دستها و پاهاى او را بريدند، و او به خون خود غلطيد تا به جهنم واصل شد، و آن دو ملعون ديگر را فرمود گردن زدند.
پس قراد بن مالك و عمروبن خالد و عبدالرحمنن بجلى و عبدالله بن قيس ‍ خولانى را نزد او حاضر كردند، پس گفت : اى كشندگان صالحان ! خدا از شما بيزار باد، عطرهاى آن حضرت را در ميان خود قسمت كرديد در روزى كه نحس ترين روزها بود، پس فرمود ايشان را به بازار بردند و گردن زدند.
پس معاذ بن هانى و ابو عمره را فرستاد به خانه خولى بن يزيد اصبحى كه سر مبارك آن حضرتت را براى ابن زياد برده بود، چون به خاه او رفتند، در بيت الخلا پنهان شده بود، در زير سبدى او را پيدا كردند و بيرون آوردند، و در اثناى راه مختار را ديدند كه با لشكر خود مى ايد گفت : اين لعين را برگردانيد تا در خانه خودش به جاز يخودبرسانم ، پس ا:د به نزد در خانه او، و در آنجا او را به قتل رسانيد و جسد پليدش را به آتش سوخت و برگشت .
چون شمر بن ذى الجوشن را طلب كرد، آن ملعون به سوى باديه گريخت ، پس ابوعمره را با جمعى از اصحاب خود بر سر او فرستاد، و با اصحاب او مقاتله بسيار كردند، آن ملعون خود نيز جنگ بسيار كرد تا آنكه از بسيارى جراحت مانده شد، او را گرفتند و به خدمت مختار آوردند مختار فرمود روغنى را جوشانيدند و آن ملعون را در ميان روغن افكندند، تا آنكه همه بدن پليدش مضمحل شد.
به روايت ديگر: ابو عمره او را كشت ، و سرش را براى مختار فرستاد.
بس پيوسته مختار در طلب قاتلان آن حضرت بود، و هر كه را مى يافت مى كشت و هر كه مى گريخت خانه او را خراب مى كرد، و ندا مى كرد كه : هر غلامى كه آقاى خود را بكشد كه از قاتلان آن شرت باشد و سر او را به نزد من بياورد، من آن غلام را آزاد مى كنم و جايزه مى بخشم ، پس بسيارى از غلامان آقاهاى خود را كشتند وسرهاى ايشان را به خدمت او آوردند.
شيخ ابو جعفر بن نما در كتاب ((عمل الثار)) روايت كرده است كه چون مختا ر در كار خود مستقل گرديد، به تفحص قاتلان امام حسين عليه السّلام در آمد ن و اول طلب كرد آن جماعى را كه اراده كرده بودند كه اسب بر بدن مبارك ان حضرت و اصحاب او بتازند، فرمود كه ايشان را بر رو خوابانيدند و دستها و پاى ايشان را به ميخهاى آهن بر زمين دوختند، و سواران بر بدنهاى ايشان اسب تاختند تا پاره پاره شدند ن و پاره هاى ايشان را به آتش ‍ سوختند، پس دوكس را اوردند كه شريك شده بودند در كشتن عبدالرحمن بن عقيل بن ابيطالب ، فرمود: كه ايشان را گردن زدند و جسد پليد ايشان را به آتش سوختند، پس مالك بن بشير را آوردند و فرمود كه در ميان بازار گردن زدند.
و ابو عمره ار با جماعتى فرستاد به خانه خولى بن يزيد اصبحى كه خانه او را محاضره كردند، و زن او از شيعيان اهل بيت بود از خانه بيرون آمد و به ظاره گفت كه نمى دانم كه او در كجاست ، و اشاره كرد به سوى بيت الخلاكه در آنجا پنهان شده است ن پس او را از آنجا بيرون آوردند و به آتش ‍ سوختند. وعبدالله بن كامل را فرستاد به سوى حكم بن طفيل كه تيرى به سوى عباس افكنده بود و جامه هاى عباس را كنده بود ن او را گرفت و تير باران كرد و عبدالله بن ناجيه را به طلب منقذ بن مره عبدى كه قاتل على بن الحسين عليه السّلام بودفرستاد، و آن ملعون نيزه در كف گرفته از خانه بيرون آمد، و نيزه بر عبدالله زد، و عبدالله برجست اورا از اسب افكند، و نيزه بر دست چپ او زد و دستش را شل كرد، و او گريخت ، و بر او دست نيافتند و زيد بن رقاد را طلبيد و فرمودكه او را سنگباران كردند و به آتش سوختند.
و سنان بن انس لعين از كوفه به بصره گريخت ، و مختار خانه او را خراب كرد و از بصره بيرون رفت به جانب قادسيه ن چون به نزديك قادسيه رسيد، جواسيس مختار، او را گرفتند و به نزد او آوردند، فرمود اول انگشتهاى آن لعين را بريدند، پس دستها و پاهاى و را قطع كردند ن و روغن زيتى را فرمود به جوش آوردند و آن لعين را در ميان روغن افكندند تا به جهنم واصل شد پس به طلب عمروبن صبيح فرستاد، شب او را در خانهاش گرفتند، و فرمود سراپاى او را به نيزه پاره پاره كردند و محمد بن اشعث گريخت به قصرى كه در حوالى قادسيه داشت ، چون مختار به طلب او فرستاد، او از راه ديگر قصر بيرون رفت و به مصعب بن زبير ملحق شد، و مختار فمرود قصر و خانه او راخراب كردند واموال او را غارت كردند و بجدل بن سلين را به نزد او آوردند، و گفتند كه انگشت مبارك حضرتت را قطع كرده است و انگشتر حضرت را برداشته است ، مختار فمرود كه دستها و پاهاى او را بريندند، و در خون خود غلطيد تا به جهنم واصل شد.
و در تفسير حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام مذكور است كه امير المومنين عليه السّلام فرمود: چنانچه بعضى از بنى اسرائيل اطاعت خدا كردند، و ايشان را گرامى دشات ، و بعضى معصيت خدا كردند، و ايشان را معذب گردانيد، احوال شما نيز چنين خواهد بود؛ اصحاب آن حضرت گفتند: يا امير المومنين عاصيان ما چه جاعت خواهند بود؟ فرمود: آنها يند كه مامور سااخته اند ايشان را به تعظيم ما اهل بيت و رعايت حقوق ما، و ايشان مخالفت خواهند كرد و انكار حق ما خواهند نمود، و فرزندان اولاد رسول را كه ماءمور شده اند به اكرام و محبت ايشان به قتل خواهند رسانيد گفتند: يا امير المومنين چنين محبت ايشان به قتل خواهند رسانيد گفتند: يا امير المومنين چنين چيزى واقع خواهد شد؟ فرمود: بلى البته واقع خواهد شد، واين دو فرزند بزرگوار من حسن و حسين را شهيد خواهند كرد، حق تعالى عذابى بر ايشان وارد خواهد ساخت به شمشير آنهائى كه بر ايشان مسلط خواهد گردانيد چنانچه بر بنى اسرائيل چنين عذابها مسلط گردانيد گفتند: كيست آنكه بر ايشان مسلط خواهد شد يا امير المؤ منين ؟ فرمود: پسرى است از قبيله بنى ثقيف كه او را مختار بن ابى عبيده مى گويند.
حضرت على بن الحسين عليه السّلام فرمود: چون اين خبر به حجاج رسيد و به او گفتند: على بن الحسين از جد خود امير المؤ منين چنين روايتى مى كند، حجاج گفت : بر ما معلوم نشده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اين را گفته باشد يا على بن ابيطالب اين را گفته باشد، على بن الحسين كودكى اس و با طلى چند مى گويد و اتباع خد را فريب مى دهد، مختار را بياوريد به نزد من تا دروغ او ظاهر گردانم .
چون مختار را آوردند، نطع طلبيد، و غلامان خود را گفت : شمشير بياوريد و او را گردن بزنيد، چون ساعتى گذشت و شمشير نياوردند، گفت : چرا شمشير نمى آوريد؟ گفتند: شمشيرها در خزانه است و كليد خزانه پيدا نيست ، پس مختار گفت : نمى توانى مرا كشت ، و رسول خدا هرگز دروغ نگفته ، اگر مرا بكشى ، خدا زنده خواهد كرد كه سيصد و هشتاد و سه هزار كس را از شما به قتل رسانم ، جلاد بده تا او را گردن بزند، چون جلاد شمشير را گرفت و به سرعت متوجه او شد كه او را گردن بزند، به سر در آمد و شمشير در شكمش آمد و شكمش شكافته شد و مرد، پس جلاد ديگر را طلبيد ن چون متوجه قتل او شد، عقربى او را گزيد افتاد و مرد پس مختار گفت : اى حجاج نمى توانى مرا كشت ، به خاطر آور آنچه نزار بن معد بن عدنان به شاپور ذى لاكتاف گفت در وقتى كه شاپور عربان را مى كشت و ايشان را مستاصل مى كرد، حجاج گفت : بگو چه بوده است آن ؟ مختار گفت : در وقتى كه شاپور عربان را مستاصل مى كرد نزار فرزندان خود را امر كرد كه او را در زنبيلى گذاشتند و بر سر راه شاپور آويختند، چون شاپور به نزد او رسيد و نظرش بر او افتاد گفت : بپرس ، نزار گفت : به چه سبب اينقدر از عرب را مى كشى و ايشان بدى نسبت به تو نكرده اند؟ شاپور گفت : براى آن مى كشم كه در كتب ديده ام كه مردى از عرب بيرون خواهد آمد كه او را محمد مى گويند، و دعوى پيغمبرى خواهد كرد ن و ملك و پادشاه عجم بر دست او بر طرف خواد شد، پس ايشان را مى كشم كه او به هم نرسد، نزار گفت : اگر آنچه ديده در كتب دروغگويان ديده اى ، روا نباشد كه بى گناه چند رابه گفته دروغگوئى به قتل رسانى ، و اگر در كتب راستگويان ديده اى پس ‍ خد حفظ خواهد كرد آن اصلى را كه آن مرد از او بيرون مى ايد و تو نمى توانى كه قضاى خدا را بر هم زنى و تقدير حق تعالى را باطل گردانى ، و اگر از خدا را بر هم زنى و تقدير حق تعالى را باطل گردانى ، و اگر از جميع عرب نماند مگر يك كس ، آن مرد از او به هم خواهد رسدى ، شاپور گفت : راستت گفتى اى نزار، يعنى : لاغر و حيف ، و به اين سبب او را نزار گفتند، پس سخن او را پسنديده و دست از عرب برداشت .
اى حجاج حق تعالى مقدر كرده است كه از شما سيصد و هشتاد و سه هزار كس به قتل رسانم ، يا خدا تو را مانع مى شود از كشتن من يا اگر مرا بكشى بعد از كشتن زنده خواهد كرد كه آنچه مقدر كرده است به عمل آورم ، و گفته رسول خدا حق است و در آن شكى نيست .
باز حجاج جلاد را گفت كه : بزن گردن او را، مختار گفت كه ، او نمى تواند، اگر خواهى تجربه كنى خود متوجه شو تا حق تعالى افعى بر تو مسلط گرداند چنانچه عقرب را بر او مسلط گردانيد. چون چون جلاد خواست كه او را گردن بزند، ناگاه يكى ازخواص عبدالملك بن مروان از در درآمد فرياد زد كه : دست از او بداريد، و نامه اى به حجاج داد كه عبدالملك در آن نامه نوشته بود: اما بعد اى حجاج بن يوسف !
كبوتر براى من نامه اى آورد كه تو مختار بن ابى عبيده را گرفته و مى خواهى او را به قتل آورى ، به سبب آنكه روايتى از رسول خدا به تو رسيده كه او را انصار بنى اميه را خواهد كشت ، چون نامه من به تو برسد، دست از او بردار و متعرض او مشو كه او شوهر دآيه وليد عبدالملك است ، و وليد از براى او نزد من شفاعت كرده است ، و آنچه به تو رسيده است اگر دروغ است چه معنى دارد كه مسلمانى را به خبر دروغ بكشى ، و اگر راست است تكذيب قول رسول خدا نمى توان كرد.
پس حجاج مختار را رها كرد، و مختار به هر كه مى رسيد مى گفت كه : من خروج خواهم كرد، و بنى اميه را چنين خواهم كشت . چون اين خبر به حجاج رسيد، بار ديگر او را گرفت و قصد قتل او كرد، مختار گفت : تو نمى توانى مرا كشت ، و در اين سخن بودند كه باز نامه عبدالملك بن مروان را كبوتر آورد، و در آن نامه نوشته بود كه : اى حجاج متعرض مختار مشو كه او شوهر دآيه پسر وليد است ، و آن حديثى كه شنيده اى اگر حق باشد ممنوع خواهى شد از كشتن او چنانچه ممنوع شد دانيال از كشتن بخت النصر براى آنكه مقدر شده بود كه بنى اسرائيل را به قتل رساند، پس حجاج او را رها كرد و گفت : اگر ديگر چنين سخنان از تو بشنوم كه گفته اى تو را به قتل خواهم رسانيد، باز فايده نكرد، و مختار آن قسم سخنان در ميان مردم مى گفت .
چون حجاج به طلب او فرستاد، پنهان شد، و مدتى مخفى بود تا آنكه حجاج او را گرفت و باز اراده قتل او كرد، باز مقارن آن حال نامه عبدالملك رسيد كه : او را مكش ، پس حجاج او را حبس كرد و نامه اى به عبدالملك نوشت كه : چگونه نهى مى كنى از كشتن كسى كه علانيه در ميان مردم مى گويد كه سيصد و هشتاد و سه هزار كس از انصار بنى اميه را خواهم كشت ؟ عبدالملك در جواب نوشت كه : تو جاهلى ، اگر آنچه او مى گويد حق است پس البته او را تربيت خواهيم كرد تا بر ما مسلط گردد چنانچه فرعون را خدا موكل كرد بر تربيت موسى تا آنكه بر او مسلط گرديد، و اگر اين خبر دروغ است چرا در حق او رعايت كسى نكنيم كه حق خدمت بر ما دارد، پس آخر مختار بر ايشان مسلط شد و كرد آنچه كرد.
روزى حضرت على بن الحسين ع خروج مختار را براى اصحاب خود ذكر مى كرد، بعضى از اصحاب آن حضرت گفت : يابن رسول الله ما را خبر نمى دهى كه خروج آن چه وقت خواهد بود؟ فرمود: سه سال ديگر خواهد شد و سر عبيدالله بن زياد و شمر بن ذالجوشن را به نزد ما خواهند آورد در وقتى كه ما چاشت مى خوريم .
چون رسيد روز وعده كه حضرت امام زين العابدين ع براى خروج مختار فرموده بود، اصحاب آن حضرت در خدمت او جمع شدند، و آ، جناب طعامى براى ايشان حاضر كرد و فرممود: بخوريد كه امروز ستمكاران بنى اميه را به قتل مى رسانند، گفتند: در كجا؟ حضرت فرمود: در فلان موضع ، مختار ايشان را به قتل مى رساند، و زود باشد كه دو سر از ايشان به نزد ما بياورند، و آن سرها را در فلان روز براى ما خواهند آورد.
چون روز شد و حضرت از تعقيب فارغ شد، اصحاب آن حضرت به نزد او رفتند، آن جناب طعامى براى ايشان طلبيد، چون طعام حاضر شد، آن دو سر را آوردند، پس آن جناب به سجده درآمد و گفت : حمد مى كنم خداوندى را كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا در اين وقت سر قاتلان پدرم را به من نمود، و پيوسته نظر مى كرد به سوى آن سرها و مبالغه بسيار مى نمود د رشكر حق تعالى چون مقرر بد كه بعد ازچاشت ن حضرت حلوائى براى ميهمانان آن جناب مى آوردند، در ان روز به سبب آنكه مشغول نظاره آن سرها گرديدند، حلوا نياوردند، يكى از نديمان آن مجلس گفت : يابن رسول الله امروز حلوا به ما نرسيد، آن جناب فرمود: كدام حلوا شيرينتر است از نظر كردن به اين سرها.
شيخ كشى به سند معتبر از اصبغ بن نباته روايت كرده است كه گفتت : روزى مختار را ديدم ك كودكى بود، و حضت امير المومنين عليه السّلام او را در دامن خد نشانيده بود و دس بر سر او مى كشيد و مى گفت كه : يا كيس يا كيس ، يعنى : اى بزرگ و دانا
ايضا به سند حسن روايت كرده كه حضرت امام محمد باقر عليه السّلام فرمود: دشنام مدهيد مختار را كه او كشت كشندگان مارا و طلب خون ما كرد و زنان بى شوهر ما را به شوهر داد؛ در وقت تنگدستى ، مال ميان ما قسمت كرد.
ايضا به سند معتبر از عبدالله بن شريك روايت كرده اند كه گفت : در روز عيد اضحى رفتم به خدمت حضرت امام محمدباقر عليه السّلام در منى ، و حضرت تكيه فرموده بود و حلاقى طلبيده بود كه س رمبارك خود را بتراشد، ون در خدمتت آن جناب نشستم مرد پيرى از اهل كوفه داخل شد و دستت آن حضرتت را گرفت كه ببوسد، آن جناب مانع شد فرمود: تو كيستى ؟ گفت : منم حكم پسر مختار، حضرت او را طلبيد و او را بسيار نزديك خود نشاند، پس آن مرد گفت : مى گويند كه دروغگو بود، و هر چه بفرمائى من در حق او اعتقاد خواهم كرد، حضرت فرمود: سبحان الله ! به خدا سوگند كه پدرم مرا خبر داد كه مهر مادر من از زرى داده شد كه مختار فرستاده بود، و او خانه هاى خراب شده ما را بنا كرد، و قاتلان ما را كشت ، و خونهاى ما را طلب كرد، پس خد رحمتت كند او را، به خدا سوگند كه خبر داد مرا پدرم كه درخدمت فاطمه دختر امير المومنين بودم كه مى گفت : خدا رحمت كند پدر تو را كه هيچ حقى از حقوق ما را نزد احدى نگذاشت مگر آنكه طلب كرد آن را، و طلب خونهاى ما كرد، و كشندگان ما را كشت .
ايضا به سند معتبر از عمر پس على بن الحسين عليه السّلام روايت كرده است كه گفت : چون سر عبيدالله بن زيادو عمر بن سعد را براى پدرم آوردند، به سجده در آمد و گفت : حمد مى كنم خدا را كه طلب كرد خون مرا از دشمنان من ، و خدا مختار را جزاى خير دهد.
ايضا به سند معبر از حضرت جعفر صادق عليه السّلام راويت كرده است كه هيچ زنى از بنى هشام موى سر خود را شانه نكرد و خضاب نكرد، ايضا از عمر بن على بن الحسين روايت كرده است كه اول مختار براى پدرم بيست هزار درهم فرستاد، پدرم قبول كرد، و خانه عقيل بن ابيطالب را و خانه هاى ديگر از بنى هاشم كه بنى اميه خراب كرده بودند پدرم به آن زر ساخت ، چون مختار آن مذهب باطل را اختيار كرد، بعد از آن چهل هزار دينار براى پدرم فرستاد، پدرم از او قبول نكرد و رد كرد.
ايضا به سند معتبر از مام محمد باقر عليه السّلام راويت كرده است كه مختار نامه اى به خدمت حضرت امام زين العابدين عليه السّلام نوشت و با هديه اى چند از عراق به خدمت ان جناب فرستاد، چون رسولان او به در خانه او رسيدند، رخصت طلبيدند كه داخل شوند، حضرت فرستاد كه : دور شويد كه من هديه دروغگويان را قبول نمى كنم و نامه ايشان را نمى خوانم ، پس آن رسولان عنوان را محو كردند و به جاى او نوشتند كه : اين نامه ى است به سيو مهدى محمد بن على ، و آن نامه را بردند به سوى محمد بن حنفيه ، و او هديه ها را قبول كرد، و نامه او را جواب نوشت .
قطب راوندى به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است ه چون حق تعالى خواهد كه انتقام بكشد براى دوستان خود، انتقام مى كشد براى ايشان به بدترين خلق خود، چون خواهد كه انتقام كشد براى خود، انتقام مى كشد براى ايشان به بدترين خلق خود، چون خواهد كه انتقام كشد براى خود، انتقام مى كشد به دوستان خود، به تحقيق كه انتقام كشيد براى يحيى بن زكريا به بخت النصر كه بدترين خلق خدا بود.
ابن ادريس به سند موثق از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه چون روز قيامت شود، حضرت رسالت صلى الله عليه و آله با امير المومنين و امام حسن و امام حسين عليه السّلام بر صراط بگذرند، پس كسى از ميان جهنم سه مرتببه ندا كند ايشان را كه : به فرياد من برس يا رسول الله ، ان جناب جواب نگويد؛ پس سه مرتبه ندا كند: يا امير المومنين به فرياد من برس ، آن حضرت جواب نگويد؛ پس سه مرتبه فرياد كند كه : يا حسن به فرياد من برس ، آن جناب جواب نفرمايد؛ پس سه مرتبه ندا كند كه : يا حسين به فرياد من برس كه من كشنده دشمنان توام ، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله به امام حسين عليه السّلام گويد كه : حجت بر تو گرفت ، تو به فرياد او برس ، پس حضرت مانند عقابى كه بجهد و جانورى را بر بايد، او را از ميان جهنم بيرون آورد.
راوى گفت : اين كه خواهد بود فداى تو گردم ؟ حضرت فرمود: مختار، راوى گفت : چرا در جهنم او را عذاب خواهند كرد با آن كارها كه او كرد؟ حضرت فرمود: اگر دل او را مى شكافتند، هر آينه چيزى از محبت ابوبكر و عمر در دل او ظاهر مى شد، به حق آن خداوندى كه محمد را به راستى فرستاده است سوگند ياد مى كنم كه اگر در دل جبرئيل و ميكائيل محبت ايشان باشد، هر آينه حق تعالى ايشان را بر رو در آتش اندازد.
در بعضى از كتب معتبر روايت كدره اند كه مختار براى امام زين العابدين عليه السّلام صد هزار در هم فرستاد، و آن جناب نمى خواست كه زين العابدين عليه السّلام صد هزار درهم فرستاد، و آن جناب نمى خواست كه آن را قبول كند، و ترسيد از مختار كه رد كند و از او متضرر گردد، پس آن حضرت آن مال را در خانه ضبط كرد چون مختار كشته شد، حقيقت حال را به عبدالمك نوشت كه : آن مال تعلق به تو دارد و بر تو گوارا است ، و آن جناب مختار را لعنت كرد و مى فرمود: دروغ مى بندد بر خدا و بر ما، مختار دعوى مى كرد كه وحى خدا بر او نازل مى شود.
مؤ لف گويد كه : احاديث در باب مختار مختلف وارد شده است چنانچه دانستى ، و در ميان علماء اماميه در باب او اختلافى هست ن جمعى اورا خوب مى دانند و مى گويند كه : امام زين العابدين عليه السّلام به خروج كردن او راضى بود و به حسب ظاهر از ترس مخالفان تبرا از او مى نمود و اظهار عدم رضا مى فرمود، و مختار براى طلب خون حضرت امام حسين عليه السّلام خروج كرد و دعوى امامت و خلافت براى خود و ديگرى نمى كرد، و بعضى از علما را اعتقاد آن است كه غرض او رياست و پادشاهى بود، و اين امر را وسيله آن كرده بود، و اولا به حضرت امام زين العابدين عليه السّلام متوسل شد، چون حضرت از جانب حق تعالى مامور نبود به خروج و نيت فاسد او را مى دانست ، اجابت او ننموده ، پس او به محمد بن حنفيه متوسل شد و مردم را به سوى او دعوت مى كرد و او را مهدى قرار داده بود، و مذهب كيسانيه از او در ميان مردم پيدا شد، و محمد بن حنفيه را امام آخر مى دانند و مى گويند كه : زنده است و غايب شده ، و در آخر الزمان ظاهر خواهد شد و الحمدالله كه اهل ان مذهب منقرض شده اند و كسى از ايشان نمانده است ، و ايشان را به اين سبب كيسانى مى گويند كه از اصحاب مختارند و مختار را كيسان مى گفتند براى آنكه امير المومنين عليه السّلام موافق روايات ايشان او را به كيس خطاب كرد، يا به اعتبار آنكه سر كرده لشكر او و مدبر امور او ابو عمره بود كه كيسان نام داشت .
و آنچه از جمع بين الاخبار ظاهر مى شود آن است كه او در خروج خود، نيت صحيحى نداشته است ، و اكاذيب و اباطيل را وسيله ترويج امر خود مى كرده است ، وليكن چون كارهاى خير عظيم بر دست او جارى شده است ، اميد نجات درباره او هست ، و متعرض احوال اين قسم مردم نشدن شايد اولى و احوط باشد.
۱۳