فصل دوم : انتقال از حجاز به شام
مكه حرم خدا و زادگاه پيامبرصلىاللهعليهوآله
و مدينه هجرتگاه و مدفن آن حضرت، دو شهر مقدس جهان اسلام بوده اند؛ از اين رو در گذشته هر مسلمانى آرزو داشته است كه آن جا را زيارت كند و در آنها مجاور شود. با آن كه مكه و پس از آن مدينه مركز اصلى بنى هاشم بوده اند، با اين حال بنى عباس اين دو شهر را رها كرده و به منطقه شام، روستاى حميمه از توابع بلقاى ناحيه شراة واقع در شمال بندر عقبه فعلى رفته اند. در اين جا پرسشى اساسى اين است كه عباسيان چرا و چه وقت به آن جا رفته اند؟
در دوره پيامبر و خلفاى راشدين مكه و مدينه از احترام خاصى برخوردار بوده اند و مدينه افزون بر اين كه هجرتگاه و مدفن پيامبرصلىاللهعليهوآله
بود پايتخت حكومت اسلامى نيز به شمار مى رفت. در دوره علىعليهالسلام
گرچه پايتخت به كوفه منتقل شد، ولى مدينه همچنان از اهميت سابق برخوردار بود، اما پس از دست يافتن امويان به حكومت بويژه پس از يزيد، اين دو شهر امن و مقدس مورد تعرض قرار گرفت و حرمت آنها شكسته شد و اهميت پيشين خود را از دست دادند، ولى همچنان مركز علمى دنيا اسلام محسوب مى شد. بعد از شهادت امام حسينعليهالسلام
عبدالله بن زبير در حجاز ادعاى خلافت كرد و بعد از مرگ يزيد بر مكه و مدينه نيز چيره شد. در اين دوران از نظر حكومت هاى وقت، محمد حنفيه و عبدالله بن عباس از بزرگان بنى هاشم بودند. ابن زبير با اصرار زياد از آنان مى خواست، تا با او بيعت كنند، ولى آنان امتناع مى كردند. ابن زبير چون از اصرار و پافشارى نتيجه اى نگرفت آنان را در مكه زندانى كرده قصد داشت ايشان را در آتش بسوازند كه نيروهاى مختار از كوفه رسيدند و آن دو را نجات دادند. بعد از اين واقعه آن دو به اجبار به طايف رفتند. در اين دوران ابن زبير در حجاز و عبدالملك مروان در شام مدعى حكومت بودند و هر دو از بنى هاشم بيعت مى خواستند تا بدين وسيله حكومت متزلزل خود را استوار كرده بر رقيب پيشى بگيرند و در اين ميان چنان عرصه را بر بنى هاشم تنگ كردند كه در تمام قلمرو پهناور اسلام شهرى نبود كه بزرگان بنى هاشم در آن در امان باشند.
عبدالله بن عباس در سال ۶۸ هجرى، در طايف درگذشت. او كه درباره حوادث آينده از علىعليهالسلام
و فرزندش محمد حنفيه اخبارى شنيده بود به هنگام مرگ به فرزندش على كه بعد از او بزرگ عباسيان بود، سفارش كرد كه حجاز قلمرو ابن زبير را ترك كرده و به شام نزد عبدالملك برود. او به فرزندش على چنين سفارش مى كند:
فرزندم، بيشتر مردم در كارشان گمراه شده اند و به خاطر دنيا يكديگر را مى كشند؛ از پيامبرصلىاللهعليهوآله
شنيدم كه به جدت عباس مى گفت : چون حكومت از بنى اميه زايل شود بر فرزندان تو قرار خواهد گرفت، هر كس از ايشان كار امت را عهده دار شد بايد از خدا بپرهيزد و به حق عمل كند و به پيامبرصلىاللهعليهوآله
اقتدا كند، زيرا سزاوارترين مردم به پيروى از او خويشاوندترين آنان نسبت به اوست. فرزندم، پس از من حجاز جاى تو نيست، چون مرا به خاك سپردى خاندانت را جمع كن و به شام برو. بنى اميه خوراكى هايى دارند كه ناگزير بايد بخورند. آنان گرچه ستمگر و گمراهند ولى به سبب خويشاوندى كه بين تو و آنهاست از آل زبير نسبت به تو مهربان ترند. فرزندم، به پسر عمويت عبدالملك بپيوند كه او براى حكومت از ابن زبير سزاوارتر است. ابن زبير را ترك كن و از او بر حذر باش، زيرا او دشمن را از دوست باز نشناسد، و هر كس چنين باشد كارش قوام نگيرد، و حكومتش بى رقيب نشود. عبدالملك به پيش مى رود و ابن زبير به عقب. چون فرزندم، چون به شام رفتى و عبدالملك تو را در انتخاب منزل آزاد گذاشت، در كوهستان شراد مقام گير، زيرا چون، حكومت از بنى اميه برگردد بر مردى از اهل شراة قرار مى گيرد كه از بزرگ ترين و شريف ترين خاندان در بين مردم است.
پس از درگذشت عبدالله، پسرانش، عباس و على، از هم جدا شدند؛ عباس در عراق به مصعب بن زبير پيوست و على به شام نزد عبدالملك مروان رفت.
عبدالملك از آمدن على بن عبدالله بى نهايت خوشحال شد، زيرا اين كار او موجب تقويت او گرديد، از اين رو پيوسته او را بزرگ و گرامى مى داشت و به پاداش كار او زمين ها و مزارع زيادى در حومه دمشق و ناحيه شراة به وى اقطاع كرد
و او را در انتخاب مسكن آزاد گذاشت.
على منزلى در دمشق برگزيده و براى سكونت دايم در روستاى حميمه در منطقه اى كه عبدالملك به او تيول داده بود خانه اى وسيع ساخته در آن سكنا گزيد و در آن جا باغ ها و مزارع ايجاد كرده. فرزندانش تا پيروزى نهضت عباسى در آن جا سكنا داشتند. محمد بن على امام عباسيان براى اختفاى بيشتر در كار دعوت به روستاى كوچك تر، به نام كداد در همان ناحيه نقل مكان كرد و تا موقع مرگش در آن جا بود.
شراة كجاست ؟
شراة از نواحى دمشق است كه بر سر راه دمشق به مدينه در جنوب بحرالميت واقع شده است. بخشى از آن جلگه و قسمتى كوهستانى است. منطقه اى است كه از غرب و به صحراى سينا و فلسطين، از شرف به صحراى سماوه، از جنوب به حجاز و درياى سرخ و از شمال غربى به بلقاء و اريحا و از شمال شرقى به ناحيه امان - پايتخت فعلى اردن - محدود است. در حال حاضر بخش شرقى اين منطقه جزو كشور اردن و قسمت غربى آن جزو متصرفات دولت غاصب اسرائيل است. شهرهاى اين ناحيه عبارتند: از صغر، مآب، معان، تبوك، اذرخ، و ايلة. ابن حوقل (متوفاى ۳۶۶ ه) ياقوت متوفاى ۶۳۲۶ ه و ابوالفدا متوفاى ۷۳۱ ه مركز آن را اذرح دانسته اند، ولى مقدسى متوفاى ۳۹۰ ه از صغر به عنوان آن مركز ياد كرده است.
به گفته جغرافى دانان شراة منطقه اى حاصلخيز و پر نعمت و روستاهاى آن از شهرهاى جزيره بزرگ تر
و بيشتر ساكنان آن عرب و دوستدار بنى هاشم بودند.
در سال نهم هجرى، كه پيامبرصلىاللهعليهوآله
به قصد جنگ با روميان به اين منطقه آمد، مردم اين ديار با او پيمان صلاحى امضا كردند و پرداخت جزيه را پذيرفتند.
جريان حكمت بين حضرت علىعليهالسلام
و معاويه نيز در ميانه راه اذرح كه از روستاهاى اذرح است واقع شد.
حميمة كجاست ؟
حميمه تصغير حمة است و حمه چند معنا دارد: ۱. سنگ سياهى كه به زمين چسبيده باشد؛ ۲. چشمه آب گرمى كه بيماران براى بهبودى خود را در آن بشويند؛ ۳. آنچه از دنبه كه پس از آب كردن بماند؛ ۴. سياه هر چيزى را نيز حمه گويند.
در جنوب بحرالميت فرورفتگى بزرگى است كه وادى عربه نام دارد.
حميمه روستايى بزرگ و به تعبير ياقوت شهرى بوده است.
از توابع بلقا در سرزمين شراة كه در اين وادى و به فاصله يك مرحله از قلعه شوبك قرار داشته است.
به گفته مقدسى در كوهستان شراة چشمه آب گرمى (حمة) وجود داشته و ممكن است كه نام حميمه از آن گرفته شده باشد.
اين روستا گر چه دور افتاده بود، و به تظاهر هيچ اهميتى نداشت، ولى حقيقتا از روى دقت انتخاب شده بود، زيرا راه هاى كاروان هاى حج در اين جا به هم مى پيوست، راه كاروانى مصر، فلسطين، شام، جزيره، موصل و شهرهاى شمالى شام و ديار روم به مدينه در اين جا يكى مى شد؛ نيز حاجيانى كه از نواحى ايران، خراسان و ماوراءالنهر به منظور تجارت و زيارت از طريق شام سفر مى كردند از آن جا عبور مى كردند؛ جايى بود كه كاروان هاى تجارى حجاز و يمن كه به مصر، شام و فلسطين و جزيره مى رفتند؛ نيز از آن جا مى گذشتند. على بن عبدالله پس از آن به عبدالملك پيوست ۶۹-۷۰ ه آن جا را براى سكونت برگزيد و در آن جا صاحب فرزندان بسيارى شد. در تمام مدت ۳۲ ساله دعوت، امام عباسى در آن جا بود و دعوتگران خود را به خراسان مى فرستاد. قاصدان و داعيان در هيات بازرگانان از خراسان به دمشق و از آن جا به حميمه مى آمدند و دستور مى گرفتند بى آن كه كسى به آنان بد گمان شود.
خاندان عباسى تا ظهور دولتشان در آن جا مى زيستند و پس از بنياد دولت عباسى به عراق نقل مكان كردند.