فصل پنجم : الرضا من آل محمدصلىاللهعليهوآله
معناى لغوى رضا
الرضا اسم است از رضى يرضى : الرضا مصدر است و به عنوان وصف به معناى اسم مفعول آورده مى شود. گفته مى شود: رجل رضى اى مرضى عنه، (مرد پسنديده شده)، رضى الشى، رضى، بالشى، و رضى عنه، فالشى، مرضو و مرضى اى اختاره و قنع به، يعنى آن را انتخاب كرد و به آن قانع شد، شى مورد پسند است. رضيت الشى ء، ارتضيته، فهو مرضى ؛ آن چيز را كه پسنديدم، پس آن پسنديده است و رضية لذلك الامر فهو مرض و مرضى ؛
او را براى آن كار پسنديد، پس او پسنديده است، در كاربرد الرضا، مفرد مثنى جمع و نيز مذكر و مونث يكسان است. گفته مى شود: هو رضى، هم رضى (رضا) و در آيه يكصدم سوره توبه آمده است ؛ لقد رضى الله عن المومنين، خداوند از مومنان راضى شده است ؛ و نيز در سوره مجالده آيه ۲۲ آمده است ؛ و رضيت لكم الاسلام دنيا؛ اسلام را دين شما پسنديدم و در سوره مائده آيه ۱۱۹ آمده است : رضى الله عنهم و رضوا عنه.
الرضا در عرف مسلمانان صدر اسلام
الرضا يعنى چه ؟ در عرف مسلمانان الرضا به چه كسى گفته مى شد؟ كسى كه در متون اسلامى اين كلمه را جستو و جو مى كند به اين نكته برخورد مى كند كه الرضا بيشتر در موارد اختلاف به كار برده مى شده و در هر جا مسلمانان اختلاف مى كرده اند، براى حل مشكلات و رفع اختلاف الرضا پيشنهاد مى شده است. از بررسى موارد كاربرد الرضا نتيجه گرفته مى شود كه الرضا يعنى من اجتمعت عليه الامه ؛ كسى كه امت بر او گرد آيند. مى توان گفت كه الرضا با الجماعه مترادف است او را انتخاب كرده و پسنديده باشد و خلاصه الرضا يعنى منتخب برگزيده، اينكه موارد كاربد اين كلمه را بررسى مى كنيم :
۱. پس از كشته شدن عثمان و فرار امويان، از مدينه، مصريان به اهل مدينه گفتند: انتم اهل الشورى وانتم تعقدون الامامة فانظروا رجلا تنصبونه ونحن لكم تبع. فقال الجمهور: على بن ابى طالب، نحن به راضون ؛ شما اهل شورا هستيد و امام را شما بر مى گزينيد؛ پس با مشورت مردى را برگزينيد؛ ما پيرو شما هستيم، پس عموم گفتند: ما على بن ابيطالبعليهالسلام
را برگزيديم و به او راضى هستيم.
۲. پس از مرگ عثمان اصحاب پيغمبر نزد علىعليهالسلام
رفتند و گفتند: اين مرد كشته شده و مردم ناگزير بايد رهبرى داشته باشند. علىعليهالسلام
فرمود: او تكون شورى،؟ آيا شورى تشكيل شده است ؟ قالو : انت لنا رضى ؛ تو برگزيده ما هستى. قال فالمسجد، اذا يكون عن رضى من الناس ؛
پس با بيعت در مسجد و با رضايت انتخاب مردم باشد.
۳. در همان واقعه علىعليهالسلام
در پاسخ خواستاران بيعت فرمود: ان كان لابد من ذلك، ففى المسجد، فان بيعتى، لا تكون خفيا و لاتكون الا عن رضى المسلمين و فى ملا و جماعة ؛
اگر ناگزير بايد با من بيعت شود؛ بايد در مسجد باشد، بيعت من پنهانى نيست و جز با رضايت مسلمانان و در جمع مردم انجام نشود.
۴. پس از اصرار مردم بر بيعت با علىعليهالسلام
و سپرى شدن مهلت، علىعليهالسلام
بر منبر رفته فرمود : يا ايها الناس، عن مالا و اذن، ان هذا امركم ليس لاحد فيه حق، لا من رضيتم و امرتم، و قد افترقنا بالامس على امر؛ فان شئم، قعدت لكم، و لا فلا احد على احد ؛
اى مردم، همه حاضريد و اجازه مى دهيد، اين حكومت شماست، هيچ كس را در آن حقى نيست، جز كسى كه شما برگزينيد و امارت دهيد ما ديروز با توافق بر امرى از هم جدا شديم، اگر بر راى خود هستيد، حكومت شما را عهده دار شوم، و اگر نيستيد، هيچ كس را بر ديگرى حقى نيست.
۵. در روزهاى محاصره بيت عثمان، وى از علىعليهالسلام
خواست تا شورشيان را كه قصد كشتن وى را داشتند برگرداند. علىعليهالسلام
پس از بررسى اوضاع به او نوشت : الناس الى عدلكل احوج منهم الى قتلك، و الن لارى قوما لايرضون الا بالرضا؛
مردم به عدالت تو بيش از كشتنت نيازمندند، من گروهى را مى بينم كه جز به الرضا - كسى كه مورد قبول همه باشد - رضايت نمى دهند.
۶. در همان واقعه علىعليهالسلام
در پاسخ خواستاران بيعت فرمود: ليس ذلك اليكم انام هو لاهل الشورى و اهل بدر، فمن رضى به اهل الشورى و اهل بدر فهو الخليفة ؛
انتخاب خليفه حق شما نيست، اين كار منحصر به شورا و اصحاب بدر است. هر كس را كه آنها برگزيدند خليفه است.
۷. در مراسم بيعت علىعليهالسلام
طلحه ضمن سخنانى گفت :... ان الله قد رضى لكم الشورى، فاذهب بها الهوى، قد تشاورنا فرضينا عليا فبايعوه ؛
خداوند شورا را براى شما پسنديده است و به آن خواسته دل را از بين برده است. ما مشورت كرديم و علىعليهالسلام
را برگزيديم، با وى بيعت كنيد.
۸. در جنگ جمل طلحه به علىعليهالسلام
گفت : فاعتزل هذا الامر و نجعله شورى بين المسلمين تت فان رضوا بك. دختلت فيما دخله الناس، و ان رضوا غيرك كنت رجلا من المسلمين
از حكومت كناره بگير تا آن را شورا قرار دهيم. اگر تو را برگزيدند، در كارى وارد شدى كه مسلمان وارد شده اند، و اگر ديگرى را انتخاب كردند، تو هم كه مردى مسلمان هستى. كنايه از اين كه تو هم چون ديگران به انتخاب شورا راضى باش.
۹- پس از آن كه معاويه به حكومت دست يافت، روزى بنى هاشم را گرد آورده گفت : الا تحدثونى عن ادعائكم الخلافة دون قريش، بم تكون لكم ؟ ابالرضا بكم ؟ ام بالاجتماع عليكم دون القرابة ؟ ام بالقرابة دون الجماعة ؟ ام بها جميعا؟ فان كان هذا الامر بالرضا و الجماعة، دون القرابة، فلا ارى القرابة اثبتت حقا و لا اسست ملكا، و ان كان بالقرابة دون الجماعة و الرضا فما منع العباس عم النبى، و وراثه و ساقى الحجيج و ضامن لايتام ان يطلبها... و ان كانت الخلافة بالرضا؛ و الجماعة و القرابة جميعا، فان القرابة خصلة من خصال الامامة، لا تكون الامامة بها وحدها، و انتم تدعونها بها وحدها، و لكنا نقول : احق قريش بها من بسط الناس ايديهم اليه بالبيعة، و نقلوا اقدامهم اليه للرغبة ؛ آيا از ادعايتان در مورد خلافت با من سخن نمى گوييد؟ به چه دليل خلافت از آن شماست و از ديگر قريشيان نيست ؟ آيا حق خلافت به انتخاب مردم و گرد آمدن آنان بر شماست و به خويشاوندى نيست يا به خويشاوندى است، نه به انتخاب مردم و يا به هر دو است ؟ اگر خلافت به انتخاب مردم و گرد آمدن است و نه به خويشاوندى كه گمان نمى كنم خويشاوندى حق را ثابت كند و يا حكومتى را بنيان گذارد و اگر به خويشاوندى است نه به انتخاب و گرد آمدن مردم، پس چه چيزى عباس عموى پيغمبر را كه وارث او و ساقى حاجيان و ضامن يتيمان بود از مطالبه آن بازداشت، و اگر خلافت هم به انتخاب و گرد آمدن مردم است و هم به خويشاوندى، پس خويشاوندى يكى از شرايط امامت است، و امامت تنها به خويشاوندى نيست و شما تنها نيستيد و شما تنها به خويشاوندى ادعاى خلافت داريد، ولى ما مى گوييم ذى حق ترين قريش به خلافت، كسى است كه مردم براى بيعت دست سوى او دراز كنند، و به دلخواه سوى او روند.
ابن عباس در پاسخ معاويه گفت : ندعى هذالامر بحق من لولا حقه لم تقعد مقعدك هذا، نقول : كان ترك الناس ان يرضوا بنا و يجتمعوا علينا، حقا ضيعوه و حظا حرموه ؛
ما خلافت را به حق كسى ادعا مى كنيم كه اگر حق او نبود؛ اكنون تو بر اين جايگاه ننشسته بودى، و مى گوييم : اين كه مردم از انتخاب ما و گرد آمدن بر سرباز زدند؛ حقى بود كه پايمال كردند و بهره اى بود كه از آن محروم شدند. گفتنى است كه در اين متن، همه جا واژه الرضا مترادف واژه الجماعه آمده است.
۱۰. آن گاه كه عبدالله بن زبير از محمد بن حنفيه، و عبدالله بن عباس خواست تا با او بيعت كنند؛ در پاسخ گفتند: انا لا نبايع الا من اجتمعت عليه الامة، فاذا اجتمعت عليك الامة بايعناك ؛
ما جز با كسى كه امت بر او گرد آمده باشد، بيعت نمى كنيم. هرگاه امت بر تو گرد آمد، با تو بيعت خواهيم كرد.
۱۱. پس از مرگ يزيد بن معاويه، سلم بن زياد والى خراسان، سپاه خراسان را از به بيعت با منتخب الرضا فراخواند... و دعا الناس الى البيعة على الرضاعليهالسلام
حتى يقسم امر الناس على خليفة فبايعوه
۱۲. پس از مرگ يزيد بن معاويه و فرار عبيدالله بن زياد از عراق، مردم بصهر خواستند براى خود اميرى برگزينند؛ سران آنها قيس بن الهيثه السلمى و نعمان بن سفيان راسبى بودند. قيس به انتخاب نعمان رضايت داد و گفت : قد رضيت بمن رضى به النعمان و سماه لكم. و نعمان از قيس و مردم بر الرضا (منتخب) پيمان گرفت. و اخذ على قيس و على الناس العهود الرضا.
۱۳. در قيام مختار، شيعيان بر او گرد آمده و به او رضايت دادند و و اتقوا على الرضا به.
۱۴. در قيام توابين رفاعة بن شداد، پس از مسيب، رشته كلام را به دست گرفته و گفت : ولوا امركم رجلا تفزعون اليه و تحفون برايته و قد راينا مثل الذى رايت، فان تكن انت ذلك الرجل، تكن عندنا مرضيا ؛ فرماندهى تان را به مردى بسپاريد كه در سختى ها به او پناه برد و بر پرچمش گرد آييد، راى ما چون راى تو است، اگر تو آن مردى، نزد ما برگزيده اى - پسنديده اى.
۱۵. هنگامى كه معصب بن زبير با عبدالملك بن مروان به پيكار بود، مهلب بن ابى صفره و يارانش، از طرف عبدالله بن زبير، در خوزستان با خوارج مى جنگديدند، چون مصعب كشته شد، مهلب و يارانش با عبدالملك بيعت كردند، خوارج چون چنين ديدند و فرياد برآوردند؛ اى دشمنان خدا؛ ديروز در دنيا و آخرت از او بيزارى مى جستيد؛ و او امروز كه امير شما را كشته، امامتان شده است ؟ كدام گمراه و كدام راه يافته است ؟.
سپاهيان مهلب پاسخ دادند: يا اعدا الله، رضينا بذلك، اذ كان يلى امورنا و نرضى بهذا كما كنا رضينا بذاك ؛
اى دشمنان خدا، به مصعب راضى بوديم، چون امير ما بود؛ و اكنون به عبدالملك رضايت داريم، چنان كه به مصعب رضايت داشتيم.
۱۶. در پيكارى هرثمه بن اعين با ابوالسرايا، چون عرضه بر هرثمه تنگ شد، فرياد برآورد: يا اهل الكوفة، لم تسفكون دماؤ نا، و دمائكم ؟ ان كان قتالكم ايانا كراهية لامامنا، فهذا المنصورين المهدى، رضى لنا و لكم نباييعه ؛
اى كوفيان، چرا خون خود و خون ما را مى ريزيد؟
اگر جنگتان با ما از آن روست كه امام ما را نمى پسنديد، اين منصور پسر مهدى است و مورد پسند ما و شماست با او بيعت مى كنيم.
گفت :... و قد وصى ابوعبدالله الى شبيهه،... فان رضيتم فهوالرضا، والا فاختارو لانفسكم
ابوعبدالله - ابراهيم بن طباطبا - مانند خود را به جانشينى برگزيده است - اگر او را مى پسنديد، او منتخب الرضا است. و گرنه ديگرى را براى خود برگزينيد.
۱۹. در جريان نصب امام رضاعليهالسلام
به امامت، ابن سنان از امام كاظمعليهالسلام
پرسيد: پس از شما چه كسى امام است ؟ امام پاسخ داد: فرزندم على ابن سنان گفت : له الرضى والتسليم.
به او راضى و تسليم هستيم.
۲۰. مامون روزهاى سه شنبه براى مناظره فقهى مى نشست. روزى نشسته بود كه مردى دامن لباس به كمر زده و كفش به دست گرفته وارد شد و بر گوشه اى ايستاد و گفت : السلام عليكم. مامون جواب سلامش را داد. مرد گفت : از اين جايگاهى كه در آن نشسته اى خبرم ده ؟ آيا به اجتماع امت است يا به قهر و غلبه ؟
مامون گفت : نه به اين است و نه به آن، بلكه كسى كه عهده دار حكومت مسلمانان بود، من و برادرم را جانشين خود كرد. فلما صار الامر الى علمت انى محتاج الى اجتماع كلمة المسلمين فى المشرق و المغرب على الرضا بى چون حكومت به من رسيد، دانستم در انتخاب خودم به اجتماع راى مسلمانان در شرق و غرب نيازمندم، و ديدم كه اگر حكومت را رها كنم مسلمانان با هم نزاع مى كنند و كار اسلام پريشان و كار مسلمانان آشفته مى گردد، جهاد باطل، حج متوقف و راه ها نا امن مى شود. فقمت حياطة للمسلمين الى ان يجمعوا على رجل يرضون به فاسلم اليه الامر؛ پس براى حفظ مسلمانان حكومت را به عهده گرفتم تا اين كه آنان بر كسى كه مورد قبول همه باشد گرد آيند؛ و من حكومت را به او بسپارم هر گاه بر كسى اتفاق كنند؛ حكومت را به او واگذار مى كنم.
پس آن مرد سلام كاملى كرد و رفت.
نتيجه
در موارد بيست گانه بالا كه از متون مختلف و از محدوده زمانى سال ۳۶ تا ۲۲۰ هجرى، گردآورى شده است. چنان كه ملاحظه شد، الرضا غالبا با الجماعة مترادف آمده است و در مواردى هم كه تنها به كار رفته است. همان معنا را دارد از بررسى موارد كاربرد واژه الرضا چنين برمى آيد كه مقصود از آن در عرف اهل آن زمان، منتخب برگزيده و كسى كه همه يا اكثريت مردم يا اهل حل و عقد (خبرگان) او را انتخاب كرده و پسنديده باشد بوده است.
معناى الرضا من آلمحمد در دعوت عباسيان
با توجه به آنچه در معناى الرضا گفته شد، الرضا من آل محمدصلىاللهعليهوآله
يعنى كسى كه هم منتخب باشد و هم از آل محمدصلىاللهعليهوآله
چون سال صدم هجرى سپرى شد و حكومت اموى به مرحله ثبات خود رسيد و با اصلاحات عمر بن عبدالعزيز فشار حكومت بر مخالفان كاهش يافت، بنى هاشم كه از پيش منتظر سپرى شدن سال صدم بودند، در سال هاى آغازين سده دوم هجرى در سه گروه كاملا جداى از هم كه هر يك از يكى سه پسر بزرگ حضرت علىعليهالسلام
مايه مى گرفت، دعوت خود از شروع كردند. اين سه گروه عبارت بودند از:
۱. عباسيان كه خود را ميراث دار ابوهاشم پسر محمد بن حنفيه مى دانستند. پس از شهادت امام حسينعليهالسلام
چون فرزندان امام حسين و امام حسنعليهالسلام
بيشتر تحت نظر بودند و هم از آن جهت كه محمد بن حنفيه در واقعه كربلا شركت نكرده بود و نه به بيعت ابن زبير تن داده بود، ميدان فعاليت براى او و فرزندش بيشتر باز بود.
۲. فرزندان امام حسينعليهالسلام
به رهبرى ائمه شيعه (امام باقرعليهالسلام
)
۳. فرزندان امام حسنعليهالسلام
و در راس آنها عبدالله بن حسن و بعدها پسرش محمد.
عباسيان در آغاز مردم را به نام خود دعوت مى كردند.
همزمان با آنها دعوتگران علويان نيز در خراسان پراكنده بودند و هم تنى چند از داعيان عباسى گرفتار و كشته شده بودند و ممكن بود اگر كار به همين منوال پيش برود، رهبرى دعوت هم افشا شود، و از طرفى هم مردم به ويژه مسلمانان غير عرب به علويان علاقه بيشترى داشتند؛
بنابراين، عباسيان دريافتند كه اگر مردم را به نام خود دعوت كنند و در كنار آنها، فرزندان علىعليهالسلام
هم مردم را به خود بخوانند؛ كسى به ايشان نخواهد پيوست و همه يا دست كم بيشتر مردم به علويان خواهند پيوست، و كار عباسيان به جايى نخواهد رسيد؛ از اين رو پس از بررسى كامل و چند تجربه كوچك و خطرناك ولى پر فايده، با مهارت كامل و دقت كافى، شعار الرضا من آل محمدصلىاللهعليهوآله
را مطرح كردند، و مردم را به آن دعوت نموده و از دعوت مستقيم به خود دست كشيدند. با طرح اين شعار هم چهره واقعى خود را از عامه و حكومت پنهان داشتند و خود را در نظر مردم آل محمدصلىاللهعليهوآله
جلوه دادند، و هم بدين وسيله خود را به علويان پيوند زدند و از محبوبيت آنها بهره فراوان بردند به گونه اى كه بسيارى از شيعيان علوى كه ماهيت عباسيان را نشناخته بودند نيز به آنان پيوستند.
عموم دعوت شدگان به ويژه خراسانيان، هم به دليل دورى از حجاز و هم به سبب فشار حكومت كه مانع هر گونه پرسشى در مورد بنى هاشم بود توانايى شناخت دسته بندى هاى سياسى بنى هاشم را نداشتند، و گمان مى كردند كه آل محمدصلىاللهعليهوآله
فقط يك گروه است و بين عباسيان و بنى حسنعليهالسلام
و بنى حسينعليهالسلام
هم فرق نمى گذاشتند؛ از اين رو علاقه مندان به آل محمدصلىاللهعليهوآله
و هم ناراضيان حكومت زير اين پرچم گرد آمدند.
امام عباسى به اصرار به سران دعوت و دعوتگران تاكيد مى كرد كه از او هيچ نامى نبرند و عامه مردم را به الرضا من آل محمدصلىاللهعليهوآله
بخوانند
و در پاسخ كسانى كه مى خواهند الرضا را بشناسند، بگويند: ما تقيه مى كنيم و نام امام عباسى را تنها به افراد مرود اعتمادشان بگويند. الرضا من آل محمدصلىاللهعليهوآله
در نزد سران دعوت و عباسيان امام عباسى بود، ولى عامه افرادى كه به دعوت پيوسته بودند، از اين امر آگاه نبودند و هنگامى كه امام عباسى خواست ابومحمد صادق را براى دعوت به خراسان روانه كند براى پرهيز از افشاى چهره واقعى خود به وى تاكيد كرد كه از برخورد با دعوتگران علوى به ويژه شخصى به نام غالب كه شديدا دوستدار علويان بود، پرهيز كند؛ ولى غالب از آمدن ابومحمد آگاه شد و به نزد او رفت و بين آن دو دو درباره برترى عباسيان و علويان مناظره سخت درگرفت. پس از اين واقعه راز ابومحمد فاش و به دست والى خراسان كشته شد.
۱۰۶ ه. ظاهرا پس از مرگ او و براى پيشگيرى از افشاى دعوت عباسى شعار الرضا من آل محمدصلىاللهعليهوآله
مطرح شده است.
الرضا من آل محمدصلىاللهعليهوآله
نزد دعوت شدگان
از بررسى گزارش هاى مورخان درباره دعوت و بيعت مردم خراسان با الرضا و عكس العمل آنان پس از ظهور و به حكومت رسيدن عباسيان بر مى آيد كه بيشتر دعوت شدگان، اگر نه همه آنها الرضا من آل محمدصلىاللهعليهوآله
را شخصى از فرزندان پيامبرصلىاللهعليهوآله
مى دانسته اند. به گفته فيليپ حتى شيعيان مى پنداشتند خاندان هاشم منحصر به فرزندان علىعليهالسلام
است.
پيروزى عباسيان موجب سر خوردگى بسيارى از ايرانيان شد و برخى زبان به اعتراض گشودند و جان خود را بر سر اين كار فدا كردند. قيام هايى چون قيام شريك بن شيخ در بخارا برخى سران دعوت و نيز گرايش ايرانيان به قيام هاى ضد عباسى علويان نشان مى دهد كه در نظر آنان الرضا من آل محمدصلىاللهعليهوآله
كسى از فرزندان پيغمبر بوده است. اينك برخى شواهد تاريخى اين ديدگاه را ذكر مى كنيم :
۱. پس از ظهور دولت عباسى و آگاهى سفاح از تمايل ابوسلمه به علويان، برادرش منصور را با سى تن به خراسان فرستاد تا هم از ابومسلم براى او بيعت بگيرد و هم نظر ابومسلم را در مورد ابوسلمه جويا شود. يكى از نوادگان امام سجادعليهالسلام
به نام عبيدالله بن حسين بن على بن حسين الاعرج همراه اين هيات بود. سليمان بن كثير خزاعى يكى از بزرگترين داعيان عباسى كه پيش از ابومسلم رهبر سازمان دعوت خراسان بود. به عبيدالله گفت : انا غلطنا فى امركم و وضعنا البيعة فى غير موضعها، فهلم نبايعكم و ندعوا الى نصرتكم ؛
ما در مورد كار شما اشتباه كرديم و بيعت را در جاى خودش ننهاديم، بيائيد با شما بيعت كنيم و مردم را به يارى شما بخوانيم، عبيدالله كه گمان كرد اين پيشنهاد توطئه اى از طرف ابومسلم است كه و اگر به ابومسلم خبر ندهد او را خواهد كشت، از اين رو جريان را به ابومسلم خبر داد و ابومسلم سليمان، يار ديرين خويش را خواست و طبق اصل به هر كس شك كردى او را بكش او را گردن زد و بنا بر برخى روايات عبيدالله را نيز مسموم كرده از ميان برداشت.
اين واقعه زمانى رخ داد كه از ظهور دولت عباسى كمتر از چهار ماه گذشته بود و نشان مى دهد كه بسيارى از خراسانيان و حتى افرادى در راس دعوت عباسى گمان مى برده اند كه حكومت به علويان خواهد رسيد.
۲. در همان سال پيروزى عباسيان و پس از آشكار شدن چهره واقعى دعوت عباسى و شناخت مردم از اين دعوت، يكى از دانشمندان بخارا به نام شريك بن شيخ مهرى كه مردى بود از عرب به بخارا باشيده، و مردى مبارزى بود و مذهب شيعه داشتى و مردمان را دعوت كردى به خلافت فرزندان اميرالمؤ منين علىعليهالسلام
و گفتى : ما از رنج مروانيان اكنون خلاصى يافتيم ما را رنج آل عباس نمى بايد، فرزندان پيغامبر بايد كه خليفه پيغمبر باشد. خلقى عظيم بر وى گرد آمدند و امير بخارا عبدالجبار بن شعيب بود كه با وى بيعت كرد و امير خوارزم عبدالملك بن هرثمه با وى بيعت كرد و امير برزم مخلد بن حسين با وى بيعت كرد و اتفاق كردند و پذيرفتند كه اين دعوت آشكار كنيم و هر كس كه پيش آيد با او حرب
كنيم. بنابر اين منابع ديگر بيش از سى هزار نفر دعوتش را پاسخ گفتند و چند ماه با زياد بن صالح فرستاده ابومسلم جنگيدند تا سرانجام شريك كشته و قيام سركوب شد.
از اين گفته نرشخى كه چون زياد از بخارا دل فارغ كرد و به جانب سمرقند رفت و آن جا او را حربها افتاد
برمى آيد كه مردم سمرقند نيز عليه عباسيان به پا خواسته بودند؛ چنان كه از وسعت قيام شريك و پيوستن گروه زيادى از مناطق مختلف - بخارا، خوارزم، برزم - به اين قيام بر مى آيد كه دست كم مردم اين نواحى معتقده بوده اند كه الرضا من آل محمدصلىاللهعليهوآله
شخصى از فرزندان پيامبرصلىاللهعليهوآله
است. گر چه قيام شريك كه خواستار خلافت فرزندان پيامبر بود سركوب شد ۱۳۳ ه. ولى معتقدان به اين عقيده همچنان در خراسان بودند و حتى در ميان فرماندهان و حكمرانان خراسان نيز افرادى بر اين عقيده بودند. گواه اين مطلب آن كه چون در سال ۱۴۰ هجرى منصور عبدالجبار ازدى را در حكومت خراسان داد به تعقيب شيعيان بنى هاشم پرداخت و از آنان كشتارى عظيم كرد و در تعقيب آنان اصرار ورزيد و آنها را مثله كرد و شمارى از فرماندهان و حكمرانان خراسان از جمله مغيرة بن سليمان و حريش بن محمد ذهلى (از فرماندهان) و مجاشع بن حريث انصارى حكمران بخارا و ابوالمغيره خالد بن كثير حكمران قهستان را به جرم دعوت به فرزندان على بن ابيطالبعليهالسلام
كشت.
الرضا من آل محمدصلىاللهعليهوآله
پس از بنياد دولت عباسى
اين شعار كمى پس از سال صدم هجرى آغاز شد و دعوتگران عباسى و علوى مشتركا آن را تبليغ كردند. در قيام زيد بن على و فرزندش يحيى بن زيد نيز در زمان امويان مطرح شد. عباسيان تا ظهور دولتشان و آشكار شدن چهره واقعى خود با تاكيد آن را تبليغ مى كردند. قاعدتا بايد با پيروزى دولت عباسى اين شعار نيز پايان مى يافت، ولى نه تنها چنين نشد، بلكه بيش از پيش جا افتاد و گسترش يافت. حدود سه ماه بعد از روى كار آمدن عباسيان در سال ۱۳۳ هجرى در خراسان شريك بن شيخ با طرح مجدد اين شعار روحى تازه در آن دميد. از آن پس علويان يكى پس از ديگرى به قيام هايى در گوشه و كنار قلمرو اسلامى به ويژه در حجاز، عراق و ايران دست زدند و ادامه داشت تا آن كه پس از مرگ هارون درگيرى امين و مامون بر سر حكومت موجب ضعف قدرت عباسى شد، و قيام هاى علويان جان تازه اى گرفت و در بيشتر قلمرو اسلامى، علويان دعوت به الرضا من آل محمدصلىاللهعليهوآله
را مطرح كردند. اين قيام ها با وسعت زيادى كه داشت خطر اصلى حكومت عباسى به شمار مى رفت، و مامون كه از دولت عاسى را در خطر انقراض ديد به اجبار على بن موسى، امام هشتم شيعيان را با نام الرضا ولى عهد خود قرار داد، و به اين وسيله علويان شورشى را خلع سلاح كرد و پس از آن ديگر شورشيان را هم سركوب و اوضاع را تثبيت كرد على بن موسى الرضاعليهالسلام
ا به شهادت رساند، ولى ديرى نپاييد كه دوباره شعله انقلاب برافروخته شد، و در سال ۲۰۷ هجرى، حدود چهار سال بعد از شهادت امام رضا، اين شعار دوباره مطرح گرديد.
با نگاهى به منابع مى توان ادعا كرد كه دوران كمتر خليفه اى از خلفاى عباسى را مى توان يافت كه از قيام كننده اى كه علوى با دعوت به الرضا من آل محمدصلىاللهعليهوآله
خالى بوده باشد؛ براى نمونه قيام كنندگان ذيل در قيام خود به الرضا من آل محمدصلىاللهعليهوآله
دعوت مى كنند:
يحيى بن عبدالله بن حسن
و حسين بن على (شهيد فخ در سال ۱۶۹ ه)
، حسن هرش (۱۹۸ ه)
عبدالله بن معاويه (۱۲۷ ه)
ابوالسرايا و محمد بن ابراهيم طباطبا (۱۹۹ ه)،
عبدالرحمان بن احمد از فرزندان عمر بن علىعليهالسلام
به سال ۲۰۷ ه.
محمد بن قاسم از فرزندان امام سجادعليهالسلام
به سال ۲۱۹ هجرى در زمان معتصم)،
يحيى بن عمر (از فرزندان على در سال ۲۵۰ هجرى به دوره مستعين)
و حسن بن زيد و يارانش به سال ۲۵۰ هجرى در رى.
قيام ها و دعوت ها پيوسته ادامه داشت تا آن كه برخى از علويان در مغرب ۱۷۰ ه و برخى در طبرستان و ديلم به حكومت رسيدند و از رنج و تعقيب و گريز ساليان دراز بياسودند.
خاتمه
از بيعت مردم با حسن بن زيد (۲۵۰ ه) و ديگر علويان زيدى طبرستان و بيعت با ديگر علويان چون محمد بن جعفر در مكه و محمد بن عبدالله در مدينه و نيز بيعت حسين (شهيد فخ) و ابن طباطبا و يحيى بن عمر و ادريسيان در مغرب و ساير علويان چنين برمى آيد كه مراد از الرضا من آل محمدصلىاللهعليهوآله
شخصى از خاندان پيغمبر بوده است كه مردم يا بزرگان هاشمى و علوى و يا بزرگان بلاد و... بر او اجتماع كنند و بر او راضى شوند؛ و هر كس انتخاب مى شد الرضا بود؛ بنابراين از الرضا شخص معين و مشخصى مراد نبوده است.