تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه0%

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده: یعقوب جعفری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 10793
دانلود: 4450

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10793 / دانلود: 4450
اندازه اندازه اندازه
تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده:
فارسی

تصويرى از واقعه زنده و حقيقى گويا بر گونه تاريخ، همانند رعدوبرقى در زمان، آن چنان درخشيدن گرفت كه در خاطره ها ماند و با وجود فراوانى راويان و ثبت حادثه، كسى را توان و ياراى انكار آن نيست. براى هر انسان مسلمانى لازم به نظر مى رسد كه در عمر خويش، دست كم يكبار هم كه شده با ياران پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هم سفر شود و اين مسير تاريخى را با پستى هايش بپيمايد و با اسرار نهفته در آن از نزديك آشنا شده و با پيروان واقعى آن حضرت هم گام، هم كلام و هم پيمان شود.
در اين جا سعى شده كه سير واقعه به ترتيب و مستند با زبانى ساده و گويا، ارائه شود تا هر مخاطب منصفى را به راحتى در فضاى معنوى حادثه قرار دهد و از نزديك بوى خوش حقيقت واقعه، كه تا ابد، زمان را عطر آگين كرده است، استشمام كند.

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نويسنده : يعقوب جعفرى

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.


مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

قرآن كريم براى رسيدن به هدف هاى تربيتى خود، شيوه هاى گوناگونى را به كار برده است كه از جمله آنها استفاده از داستان هاى تاريخى بخصوص ‍ داستان هاى پيامبران است.

البته انتظار اينكه همه رويدادها و حوادث تاريخى به طور مشروح در قرآن ذكر شده باشد توقع بى جايى است ؛ چرا كه قرآن يك كتاب تاريخ نيست بلكه قرآن كتابى است كه از هر چيزى در طريق وصول به هدف هاى تربيتى خود استفاده مى كند و طبيعى است كه «تاريخ» نيز به عنوان يك وسيله خوب مورد توجه قرار گرفته و از آن به صورت ابزارى در جهت رسيدن به آن هدف ها استفاده شده است.

در قرآن نمونه هاى تاريخى فراوانى به چشم مى خورد، و در همه آنها هدف خاصى دنبال مى شود و در ضمن آنها مبادى حركت تاريخ - به عنوان سنن - مطرح مى گردد. بعضى از وقايع تاريخى به صورت اجمال و يا اشاره اى گذرا بيان شده و بعضى ديگر به طول مفصل و مشروح مورد بحث قرار گرفته است و اين مى رساند كه منظور قرآن تاريخى نگارى نيست بلكه به آن قسمت از رويدادها توجه دارد كه در طريق هدايت مردم قرار گيرد.

تاريخ در قرآن جنبه سرگرمى و تفنن ندارد بلكه آن قسمت از وقايع تاريخى انتخاب مى شود كه انسان را به تفكر و تدبر وادار و عطش او را در جستجوى حق بيشتر مى كند و خلاصه اى از تجربيات ارزنده بشر را در اختيار او قرار مى دهد.

به همين جهت مى بينيم قرآن كريم در بيان قصه هاى تاريخى روش خاصى دارد كه با روش كتاب هاى قصه و تاريخ متفاوت است. گاهى قصه اى به طور مشروح و مفصل ذكر مى شود، مانند داستان حضرت موسىعليه‌السلام كه از قبل از ولادت او شروع مى شود و به طور مشروح ادامه مى يابد و گاهى هم قصه به طور خلاصه و در جملات كوتاهى بيان مى شود، مانند قصه زكريا و ايوب و يونس و ادريس ؛ بعضى از قصه ها هم از نظر تفصيل در حد متوسطى قرار گرفته است مانند قصه آدم و نوح و مريم.

شروع قصه ها نيز با يكديگر فرق دارد؛ گاهى قصه از زمان ولادت قهرمان داستان و حتى از پيش از ولادت وى آغاز مى شود، مانند قصه موسى و عيسى و مريم ؛ و گاهى از دوران جوانى قهرمان داستان شروع مى شود، مانند قصه ابراهيم ؛ و گاهى قصه را از دوران ميان سالى و حتى پيرى قهرمان داستان آغاز مى كند، مانند قصه نوح و شعيب و صالح و لوط.

علىعليه‌السلام با بينش خاصى كه در تاريخ دارد و آن را ابزارى در جهت شناخت سنت هاى الهى مى داند، در اين باره مى فرمايد:

 و فى القرآن نبأ ما قبلكم و خبر مابعدكم و حكم مابينكم. (۱)

در قرآن اخبار پيشينيان و آيندگان و حكم مسائلى كه ميان شماست، آمده است.

استفاده از تاريخ در واقع عينيت دادن به معرفت هاى عقلى و تجسم بخشيدن به ذهنيت هاى انسانى است و شخص با استفاده از آزمون هاى مكرر تاريخ به نتيجه هايى مى رسد كه قابل مقايسه با نتيجه هايى است كه در آزمايشگاه هاى علوم تجربى به دست مى آيد.

عبرت آموزى و پندگيرى از تاريخ كه در متون مذهبى و نوشته هاى علماى اخلاق مورد تأكيد قرار گرفته است گوياى اين واقعيت است كه انسان بايد چشم و گوش خود را باز كند و از تلخى ها و شيرينى ها و غم ها و شادى ها و پستى ها و بلندى هاى تاريخ گذشتگان و به طور كلى از آن چه بر پيشينيان رفته است، آگاهى يابد و از آنها عبرت گيرد و پند بياموزد.

واژه عبرت كه در اين متون آمده، به معناى سنجش و به دست آوردن وزن و اندازه چيزى و نيز به معناى تفكر و تدبر است(۲)

عبرت آموزى از تاريخ يعنى اينكه انسان وقايع تاريخى را بسنجد و با دقت و تدبر، ضوابط و معيارهاى كلى را از بطن تاريخ بيرون بكشد و از آنها در تنظيم امور زندگى خود استفاده كند. قرآن كريم با طرح بخش هايى از حوادث تاريخى بخصوص داستان هاى پيامبران، دست بشر را مى گيرد و او را در گذشته هاى دور و نزديك سير مى دهد، با اين هدف كه از آنچه بر پيشينيان رفته است عبرت بياموزد:

 لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الألباب.(۳)

همانا در داستان آنان «عبرتى» براى خردمندان است.

در اينجا اين مطلب را هم اضافه كنيم كه درست است قرآن به محتواى قصه آن هم به خاطر هدف هاى معنوى توجه دارد، اما در عين حال قصه را در قالب زيباترين شكل ممكن و با تكنيك خاص داستان نويسى بيان مى كند و به سبب همين ارتباط عميق ميان شكل و محتوى است كه مى توانيم بگوييم داستان هاى قرآن يك معجزه مزدوج است.(۴)

در ميان داستان هاى قرآن، قصه حضرت يوسفعليه‌السلام حال و هواى ديگرى دارد و از شيرينى و جذابيت خاصى برخوردار است و در عين حال مشحون از نكات فراوان اعتقادى و اخلاقى و اجتماعى و تربيتى است و لذا در قرآن كريم از اين قصه به عنوان «احسن القصص» يعنى زيباترين داستان ياد شده و يك سوره كامل به آن اختصاص يافته است. شيرينى و پندآموزى اين قصه سبب شده كه علاوه بر كتاب هاى تفسيرى عمومى، در طول تاريخ از سوى دانشمندان و نويسندگان، تفسيرها و شرح هاى مستقلى بر سوره مباركه يوسف نوشته شود.

كتابى كه اكنون در دست داريد تفسيرى بر همين سوره است و با شيوه خاصى فراهم آمده و ضمن بيان نكات ادبى آيات، به تفسير و توضيح مفاهيم آن پرداخته شده و علاوه بر تشريح و ترسيم حوادث داستان، مطالب جنبى و نكات تفسيرى و حديثى بسيارى در آن ذكر شده كه خوانندگان محترم ملاحظه خواهند فرمود.

اين اثر بر گرفته از تفسير بزرگى است كه سال هاست كه به نوشتن آن مشغول هستم و چهار جلد آن تحت عنوان تفسير كوثر چاپ و منتشر شده و دو جلد ديگر آن زير چاپ است. از درگاه خداوند منان عاجزانه مسألت دارم كه بنده حقير خود را توفيق دهد كه اين تفسير را به پايان برسانم.

قم - يعقوب جعفرى

۲۵/۱۱/۱۳۷۹


مشخصات و فضايل اين سوره

سوره مباركه يوسف به صورت يك مجموعه واحد، در مكه نازل شده است و اينكه در بعضى از روايات از ابن عباس نقل شده كه چند آيه نخست آن در مدينه نازل شده، با سياق و هماهنگى آيات سازگار نيست و نمى توان آن را قبول كرد. اين سوره به اتفاق قاريان ۱۱۱ آيه دارد و پس از سوره هود نازل شده است و مشابهتهايى در ميان اين دو سوره وجود دارد. ضمنا اين سوره مشتمل بر طولانى ترين قصه در قرآن يعنى قصه حضرت يوسف است. اين قصه كه از آن به «احسن القصص» يعنى زيباترين قصه ها ياد شده، تنها قصه اى در قرآن است كه همه قسمتهاى آن با رعايت ترتيب زمانى در يك سوره ذكر شده ؛ قصه هاى ديگر قرآن به صورت پراكنده آمده و مطابق با هدفهاى تربيتى خاصى تقطيع شده است و اين نشان مى دهد كه قرآن در نقل قصه ها، از روشهاى گوناگونى استفاده كرده است.

در روايتى از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده كه سوره يوسف را به زنان خود ياد ندهيد. اين روايت در كافى به صورت مرفوعه نقل شده است و اگر از ضعف سند آن چشم پوشى كنيم، شايد ناظر به اين معناست كه اگر قرار باشد يك سوره از سوره هاى قرآن را به زنان خود ياد بدهيد، آن سوره سوره يوسف نباشد چون در آن شرح عشق بازيهاى همسر عزيز مصر آمده است. اين احتمال از آنجا تقويت مى شود كه در آن روايت گفته شده كه به زنان خود سوره يوسف را ياد ندهيد بلكه سوره نور را ياد بدهيد متن روايت چنين است :

 قال امير المومنين عليه‌السلام : لاتعلموا نسأكم سورة يوسف و لا تقرأوهن اياها فان فيهاالفتن و علموهن سورة النور فان فيه المواعظ. (۵)

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: به زنان خود سوره يوسف را ياد ندهيد و آن را بر آنان نخوانيد كه در آن آزمايشهاست بلكه به آنان سوره نور را ياد بدهيد كه در آن پندهاست.

شبيه اين روايت از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نيز نقل شده و در آن نيز سوره يوسف با سوره نور مقايسه شده است. مفهوم اين سخن آن است كه اگر بنا باشد سوره اى از سوره هاى قرآن را به زنان خود ياد بدهيد و يا آن را بر آنان بخوانيد، آن سوره سوره يوسف نباشد بلكه سوره نور باشد كه در آن احكام مربوط به زنان مخصوصا مسايل حجاب بيان شده است و اين مطلب ناظر بر حسن انتخاب است و مانع از آن نيست كه اگر تمام قرآن و يا چندين سوره از قرآن به زنان ياد داده شود، سوره يوسف از آن استثنا باشد بلكه در چنين حالتى ياد دادن سوره يوسف به زنان اشكالى ندارد.

اتفاقا در بعضى ديگر از روايات، ياد دادن سوره يوسف به خانواده و كنيزان توصيه شده است :

 عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قال : علموا ارقأكم سورة يوسف فانه ايما مسلم قرءها و علمها اهله و ما ملكت يمينه هون الله عليه سكرات الموت و اعطاه القوة ان لا يحسد مسلما. (۶)

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: به بردگان خود سوره يوسف را ياد بدهيد زيرا هر مسلمانى كه اين سوره را بخواند و به خانواده و كنيزكان خود ياد بدهد، خداوند سكرات مرگ را به او آسان مى كند و به او قدرتى مى دهد كه به برادر مسلمان خود حسد نكند.


فضايل اين سوره

همانگونه كه براى خواندن سوره هاى ديگر قرآن فضيلتهايى نقل شده، براى خواندن سوره يوسف نيز فضايلى در روايات آمده است.

علاوه بر روايتى كه در بالا نقل كرديم، در روايت ديگرى، از حضرت امام صادقعليه‌السلام فضيلت خاصى براى خواندن سوره يوسف نقل شده است. متن روايت چنين است :

 عن ابى عبدالله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قال : من قرء سورة يوسف فى كل يوم او فى كل ليلة بعثها الله يوم القيامة و جماله جمال يوسف و لايصيبه فزع يوم القيامة و كان من خيار عبادالله الصالحين. (۷)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هركس سوره يوسف را هر روز و يا هر شب بخواند، خداوند او را در قيامت مبعوث مى كند در حالى كه جمال او مانند جمال يوسف است و به او ناراحتى روز قيامت نمى رسد و از برگزيدگان بندگان صالح خدا مى شود.

بدون شك خواندن سوره اى از قرآن همراه با تدبر و عبرت آموزى و پندگيرى، آثار تربيتى فراوانى در انسان دارد و او را شايسته هر نوع ثواب و پاداشى از جانب خداوند مى كند.

اين مطلب را هم در اينجا اضافه كنيم كه سوره يوسف به خاطر زيبايى و شكوه خاصى كه دارد، از دير باز مورد توجه فراوان قرار گرفته و براى آن تفسيرها و شرحهاى بسيارى به زبانهاى گوناگونى نوشته شده و شايد كمتر سوره اى از سوره هاى قرآن، مانند سوره يوسف تفسيرهاى اختصاصى داشته باشد.


دورنمايى از اين سوره

اين سوره به صورت يك مجموعه كامل سرگذشت يوسف پيامبر را نقل مى كند و در آغاز مطلب از اين داستان به عنوان زيباترين داستانها (احسن القصص) ياد مى كند.

قصه از آنجا شروع مى شود كه يوسف در خواب مى بيند كه يازده ستاره به اضافه آفتاب و ماه به او سجده مى كنند. وقتى او اين خواب را به پدرش ‍ يعقوب تعريف مى كند، پدر به او مى گويد كه خواب خود را به برادرانت تعريف نكن كه به تو آسيب مى رسانند و به او مى گويد كه اين خواب تعبير خوشى دارد و خداوند تو را برگزيده خود خواهد كرد و به تو تأويل احاديث را ياد خواهد داد و نعمتش را بر تو تمام خواهد كرد همانگونه كه بر پدرانت تمام كرده است.

با اين مقدمه، داستان شروع مى شود و از كينه و حسد برادران يوسف نسبت به او خبر مى دهد كه باعث شد او را با خود به صحرا ببرند و در صحرا به چاه اندازند و پيش پدر خود به دروغ بگويند كه يوسف را گرگ خورده است.

در اين ميان كاروانى از راه مى رسد و يوسف را از چاه بيرون مى آورد و او را با خود به مصر مى برد و به قيمت ناچيزى به پادشاه مصر مى فروشد و اين زمينه اى براى رشد يوسف مى شود و خداوند به اين وسيله او را قدرت مى بخشد و به او نبوت و علم عطا مى كند.

همسر پادشاه مصر عاشق يوسف مى شود و او را به سوى خود مى خواند ولى يوسف عفت و پاكدامنى خود را حفظ مى كند. همسر پادشاه مورد ملامت زنان شهر قرار مى گيرد و او در يك مجلسى كه زنان را دعوت كرده بود، يوسف را به آنها نشان مى دهد وقتى آنها زيبايى خيره كننده يوسف را مى بينند با چاقوهايى كه براى خوردن ميوه در دست داشتند، دستهاى خود را مى برند و اظهار مى دارند كه او از جنس بشر نيست بلكه او فرشته اى بزرگوار است.

مقاومت يوسف در برابر خواسته نامشروع همسر پادشاه سبب مى شود كه به زندان بيفتد. دو نفر ديگر را نيز به زندان مى برند و با يوسف هم بند مى شوند آن دو نفر هر كدام خوابى مى بينند و يوسف خواب آنها را تعبير مى كند و در همان زندان آنها را به سوى خداوند يكتا دعوت مى كند و يوسف سالها در زندان مى ماند.

از طرف ديگر روزى پادشاه مصر خوابى مى بيند و اطرافيان او از تعبير خواب او ناتوان مى شوند و به او خبر مى دهند كه يوسف مى تواند خواب او را تعبير كند. يوسف را از زندان بيرون مى آورند و تعبير خواب پادشاه را از او مى پرسند و او چنين تعبير مى كند كه هفت سال خشكسالى و خواهد شد و آنها را راهنمايى مى كند كه براى مقابله با قحطى چه كار بكنند. يوسف نزد پادشاه موقعيت خوبى پيدا مى كند و همسر پادشاه اعتراف مى كند كه يوسف بى گناه است و من از او كام دل خواستم. به هر حال پادشاه، يوسف را خزانه دار خود مى كند.

قحطى شروع مى شود و برادران يوسف براى گرفتن غله پيش يوسف مى آيند و او را نمى شناسند ولى يوسف آنها را مى شناسد يوسف به آنها مى گويد: شما برادرى در خانه داريد او را نيز نزد من بياوريد و اگر او را نياوريد به شما چيزى داده نخواهد شد، برادران پيش يعقوب برمى گردند و اظهار مى دارند كه به ما غله ندادند و تو بايد برادرمان را به همراه ما بفرستى تا به ما غله دهند و ما او را حفظ خواهيم كرد. يعقوب مى گويد: چگونه او را به شما بسپاريم در حالى كه پيش از اين برادرش (يوسف) را نيز به شما سپرده بودم، خداوند خود حافظ او باشد و شما بايد با خدا پيمان ببنديد كه او را نزد من مى آوريد و اى فرزندان من ! از يك در وارد نشويد بلكه از چند در وارد شويد، حكم از آن خداوند است بر او توكل كردم و همه بايد به او توكل كنند.

برادران به سوى مصر حركت مى كنند و بر يوسف وارد مى شوند، يوسف برادر كوچك خود را كنار خود جاى مى دهد ولى خود را معرفى نمى كند و به هنگام دادن غله، به مأموران دستور مى دهد كه مخفيانه پيمانه پادشاه را در بار برادر كوچكش بگذارند و اعلام مى شود كه پيمانه پادشاه گم شده و از بار هر كس كه پيدا شود او بايد بازداشت شود. بارها را مى گردند و از بار برادر كوچك يوسف پيدا مى شود، برادران به ناچار او را در مصر رها مى كنند و به كنعان پيش يعقوب بر مى گردند و با نهايت شرمندگى جريان دزدى پيمانه پادشاه و بازداشت برادر كوچك را تعريف مى كنند، يعقوب از صبر جميل سخن مى گويد و اميد خود را به خدا مى بندد ولى آنچنان در فراق پسران خود گريه مى كند كه بينايى خود را از دست مى دهد و شكايت پيش خدا مى برد.

يعقوب كه از بازگشت يوسف و برادر كوچكش نااميد نشده بود. به فرزندان دستور مى دهد كه يوسف و برادرش را جستجو كنند و نااميد نباشند كه فقط كافران از رحمت خدا نااميد مى شوند. آنان بار ديگر پيش يوسف مى آيند و از وضع اسفبارى كه براى آنها و خانواده يعقوب پيش آمده سخن مى گويند. يوسف به آنها مى گويد: آيا يادتان هست كه به يوسف چه كرديد؟ آنها فرياد مى زنند كه آيا تو يوسف هستى ؟ و يوسف مى گويد: آرى و اين برادر من است، خدا بر من منت گذاشته و خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند. آنها با شرمندگى، به خطاى خود اعتراف مى كنند ولى يوسف آنها را مى بخشد و پيراهن خود را به آنان مى دهد و مى گويد: اين پيراهن را ببريد و به روى پدرم بيندازيد كه بينايى خود را باز مى يابد و همگى پيش من آييد.

يعقوب، بوى پيراهن يوسف را از فرسنگهاى دور مى شنود و آن را اظهار مى دارد ولى اطرافيان، او را به گمراهى ديرينه متهم مى كنند اما وقتى قافله مى رسد پيراهن را به روى او مى اندازند و او بينا مى شود و مى گويد: آيا به شما نگفتم كه من از خدا چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد؟ و فرزندانش ‍ پيش او نيز به خطاى خود اعتراف مى كنند و از او مى خواهند از خدا براى آنان طلب آمرزش كند و او چنين مى كند.

برادران يوسف همانگونه كه او گفته بود همگى به همراه پدر و مادر يوسف به مصر رهسپار مى شوند و يوسف از آنان استقبال مى كند و پدر و مادر خود را بر تخت مى نشاند و آنان همگى در برابر يوسف تعظيم و سجده مى كنند و بدينگونه يعقوب به يوسف مى رسد و يوسف از نعمتهاى كه خداوند به او داده ياد مى كند.

در اينجا داستان حضرت يوسف تمام مى شود و خداوند خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد كه اين از خبرهاى غيبى بود كه بر تو وحى كرديم و تو از آن آگاهى نداشتى و به دنبال اين سخن حقايقى را بيان مى كند و در پايان اظهار مى دارد كه در اين قصه ها كه گفته شد عبرتهايى براى انديشمندان وجود دارد و اين يك سخن دروغ نيست بلكه تصديق كننده كتابهاى آسمانى پيشين و تفضيل همه چيز هدايت و رحمت براى مؤمنان است.


تفسير سوره يوسف آيات : ۳ - ۱

 بسم الله الرحمن الرحيم

الر تلك ايات الكتاب المبين (۱) انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (۲) نحن نقص عليك أحسن القصص بما اوحينا اليك هذا القرآن و ان كنت من قبله لمن الغافلين (۳)

به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. الف، لام، را. اين آيه هاى كتاب روشنگر است (۱) همانا ما آن را قرآنى عربى فرستاديم، باشد كه انديشه كنيد (۲) ما بر تو زيباترين داستان را با اين قرآن كه به تو وحى كرديم، بازگو مى كنيم و همانا تو پيش از آن غافلان بودى (۳)


لغت و اعراب :

۱ «تلك» اشاره به آيات اين سوره و يا مجموع قرآن است.

۲ - «المبين» صفت براى «الكتاب» است و به معناى روشنگر و بيان كننده مى باشد.

۳ - «قرآنا» يا بدل از ضمير «انزلناه» و يا حال از آن است و يا براى ايجاد زمينه براى آوردن حال «عريبا» است.

۴ - «عربيا» حال از «قرآنا» است و «عربى» هم به زبان عربى و هم به كسى كه زبان او عربى است گفته مى شود.

۵ - «احسن» مفعول به «نقص» است.

۶ - «القصص» قصه گويى، با فتحه قاف مصدر است و اگر قاف مكسور باشد جمع قصه مى شود. اصل قصه به معناى پيروى كردن است و چون قصه گو سخن را پى درپى و پشت سر هم مى گويد، به كار او قصه مى گويند. «احسن القصص » اشاره به قصه يوسف است كه در همين سوره آمده است و احتمال اينكه صفت براى كل قرآن باشد نيز بعيد نيست مانند: احسن الحديث.

۷ - «با» در «بمااوحينا» براى سببيت است.

۸ - «ان» در «وان كنت» مخفف از ثقيله و براى تأكيد مطلب است و لذا در خبر آن لام آمده است.


تفسير آيات :

 بحثى درباره حروف مقطعه قرآن

 آيات (۱ - ۲)

 بسم الله الرحمن الرحيم. الر. تلك آيات... : آغاز سوره مانند سوره هاى ديگر بانام خداوند رحمان و رحيم است و پس از آن سه حرف الف و لام و رأ قرار دارد كه از حروف مقطعه قرآن است و درباره آنها توضيحاتى داريم كه درپى مى آيد:

در اول بيست و نه سوره از سوره هاى قرآن حروفى ذكر شده كه به آن «حروف مقطعه» گفته مى شود. مجموع حروفى كه در اول اين بيست و نه سوره آمده با حذف مكررات چهارده حرف است. حروف مقطعه گاهى يك حرفى است مانند ق و ن در اول سوره هاى قاف و قلم و گاهى دو حرفى است مانند طه و يس در اول سوره هاى طه و يس و گاهى سه حرفى است مانند الم در اول سوره بقره و آل عمران و گاهى چهار حرفى است مانند المر و المص در اول سوره رعد و اعراف و گاهى پنج حرفى است مانند كهيعص ‍ و حمعسق در اول سوره مريم و شورى.

اكنون بايد ديد كه هدف از ذكر اين حروف در اول بعضى از سوره هاى قرآن چيست ؟ و آيا اين حروف معانى خاصى دارند و يا راز و رمزى است ميان خدا و پيامبر و كسى جز پيامبر و كسانى كه پيامبر به آنها ياد داده، از معانى آن آگاه نيست.

درباره حروف مقطعه مطالب گوناگونى گفته شده گاهى آنها را نامهاى سوره دانسته اند و گاهى آنها را نام خدا معرفى كرده اند و مطالب ديگر. به نظر مى رسد كه ميان اين حروف و سوره هايى كه در اول آنها واقع شده اند تناسبى هست و مثلا مشابهتهايى ميان سوره هايى كه با طس و يا حم و يا الم شروع مى شود وجود دارد و به طورى كه گفته مى شود طبق تحقيقى كه به وسيله كامپيوتر انجام گرفته در هر سوره اى كه اين حروف در اول آن قرار گرفته آن حرفها بيشتر از حرفهاى ديگر در آن سوره تكرار شده است مثلا در سوره بقره و هر سوره اى كه با الم شروع شد الف و پس از آن لام و پس از آن ميم بيشتر از همه حروف تكرار شده و در سوره ق حرف قاف از همه حروف بيشتر تكرار شده است، اگر اين تحقيق درست باشد، به خوبى روشن مى شود كه تناسب ويژه اى ميان حروف مقطعه و سوره وجود دارد.

حال مى گوييم با رعايت همان تناسب، خداوند در اول بعضى از سوره ها حروفى را به صورت تقطيع شده آورده كه معناى خاصى ندارد و هدف از آن جلب توجه خواننده و يا شنونده به آيات آن سوره است و مى توانيم اين حروف را نوعى حروف تنبيه بدانيم كه در زبان عربى نظير دارد مانند هأ تنبيه كه در اول «هذا» آمده است و اساسا در تمام زبانها در هنگام محاوره گوينده براى جلب توجه مخاطب خود گاهى صدايى را در مى آورد كه هيچ معناى خاصى ندارد و فقط هدف از آن ايجاد آمادگى براى شنيدن است.

مى توان گفت كه حروف مقطعه در عين حال كه براى جلب توجه شنونده است هدف ديگرى را هم تعقيب مى كند و آن اينكه به مردم گوشزد مى كند كه آيات قرآن از همين حروف كه در دسترس همگان است تشكيل يافته و در عين حال در حدى از اعجاز است كه هيچكس نمى تواند سوره اى مانند آن بسازد. به عبارت ديگر، مواد و عناصر تشكيل دهنده آيات قرآنى همين الفبا است كه در اختيار همه قرار دارد ولى از تركيب همين الفبا جملاتى ساخته شده كه ساختن مانند آن از قدرت بشر خارج است.

اين مطلب درست به اين مى ماند كه تمام عناصر و مواد تشكيل دهنده يك موجود زنده، در طبيعت موجود است اما انسان نمى تواند با تركيب همين مواد و مخلوط كردن ميان آنها يك موجود زنده بسازد. حال قرآن نيز مانند آن موجود زنده است كه مواد عناصر تشكيل دهنده آن در اختيار انسان است ولى از ساختن سوره اى مانند سوره هاى قرآن عاجز و ناتوان مى باشد.

چيزى كه اين نظر را درباره حروف مقطعه تأييد مى كند اين است كه در سوره هايى كه با حروف مقطعه شروع شده است در بيشتر موارد بلافاصله پس از حروف مقطعه سخن از قرآن و نزول آن به ميان مى آيد.


مانند

 الم ذلك الكتاب لاريب فيه (بقره /۲) المص كتاب انزل اليك (اعراف/۱) الركتاب احكمت آياته (هود /۱) طسم تلك آيات الكتاب المبين (قصص/۲) .

همچنين درچند روايت كه از ائمه معصومين عليهم السلام نقل شده، حروف مقطعه قرآن به همين نحو تفسير شده است البته اگر صدور اين روايات از ائمه قطعى بود ما ترديدى در آن نداشتيم اما چون صدور اين روايات قطعى نيست ما آنها را به عنوان مؤ يد همين نظريه ذكر مى كنيم.

 عن على بن الحسين عليه‌السلام قال الله تعالى : الم ذلك الكتاب اى يا محمد هذا الكتاب الذى انزلته اليك هوالحروف المقطعة التى منها الف و لام و ميم و هو بلغتكم و حروف هجائكم فاتوابمثله ان كنتم صادقين (۸)

امام سجاد فرمود: خداوند مى فرمايد (الم ذلك الكتاب، يعنى اى محمد اين كتابى كه بر تو نازل كرده ام از همين حروف مقطعه اى است كه از جمله آنها الف و لام و ميم است اى مردم اين به لغت شما و حروف و تهجى شماست پس اگر راست مى گوييد مانند آن را بياوريد.

 عن على بن موسى الرضا عليه‌السلام قال : ان الله تبارك و تعالى انزل هذا القرآن بهذه الحروف التى يتداولها جميع العرب ثم قال : قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لاياتون بمثله (۹)

امام رضا فرمود: همانا خداوند اين قرآن را با همين حروفى كه ميان همه عربها متداول است، نازل كرده و سپس گفته است. اگر انس و جن جمع شوند تا مانند اين قرآن را بياورند، نخواهند توانست.

البته اين توجيهى كه ما براى حروف مقطعه ذكر كريم مانع از آن نيست كه در اين حروف راز و رمزهايى باشد كه علم آن در اختيار خدا و پيامبر و ائمه معصومين است و احتمال اينكه اين حروف كليدهايى براى راهيابى به درون قرآن و بطون گوناگون آن باشد احتمال بعيدى نيست. امام باقرعليه‌السلام به ابولبيد مخزومى فرمود:

 يا ابا لبيد ان فى حروف القرآن المقطعه لعما جما (۱۰)

اى ابو لبيد در حروف مقطعه قرآن علم سرشارى وجود دارد.

همچنين در بعضى از روايات بر داشتهاى عجيبى از حروف مقطعه قرآن شده است مثلا در چند روايت، امام صادقعليه‌السلام سال انقراض ‍ حكومت بنى اميه را از «المقص» كه در اول سوره اعراف آمده، پيش بينى كرده است.(۱۱)


عربى بودن قرآن

اكنون به تفسير سوره يوسف مى پردازيم :

نخستين مطلبى كه در اين سوره بيان شده، اشاره به روشنگرى آيات قرآنى است و اينكه قرآن به زبان عربى نازل شده است. مى فرمايد: اين، آيات كتاب روشنگر است. اين جمله با اشاره به آيات همين سوره است كه در آن قصه يوسف آمده و با اشاره به مجموع قرآن است و در هر دو صورت خاصيت روشنگرى قرآن را بيان مى كند.

صفت ديگرى كه در اينجا براى قرآن ذكر شده، عربى بودن است، مى فرمايد: ما قرآن را به زبان عربى فرستاديم تا شما بينديشيد؛ چون مردم مكه عرب زبان بودند و اگر قرآن به زبانهاى ديگرى مانند عبرى يا سريانى نازل مى شد، آنان به درستى آن را نمى فهميدند و لذا به زبان عربى نازل شد تا براى آنان قابل فهم باشد. البته اسلام يك دين جهانى است و اختصاص به عربها ندارد ولى به هر حال بايد قرآن به يكى از زبانهاى دنيا نازل مى شد و بهتر و كارآمدتر اين بود كه به زبان همان قومى نازل شود كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از آنها بود و بايد دعوت خود را از آنان شروع مى كرد، از اين رو قرآن به زبان عربى نازل شد تا مخاطبان آن بتوانند در آن انديشه كنند و لذا در اين آيه مى فرمايد:

قرآن را به زبان عربى نازل كرديم كه شما در آن بينديشيد. ضمنا زبان عربى زبان گسترده و پروژه اى است و قابليت آن را دارد كه هرگونه مفهومى را برساند و به طورى كه زبان شناسان اظهار مى دارند كمتر زبانى از چنين قابليتى برخوردار است.

در عين حال كه قرآن به زبان عربى نازل شده است، در و برخى از آيات قرآنى واژه هاى غير عربى كه از زبانهاى ديگر مانند فارسى و عبرى و يونانى و قبطى وارد عربى شده، نيز ديده مى شود مانند: استبرق، سجيل، اباريق، ارائك، تنور، حوس، رس، سجين، سرادق، سكر، سينا، فردوس، قراطيس، قسوره، قنطار، كافور، مرجان، مشكاة، و مانند آنها. كسانى در اين باره كتابهاى مستقلى نوشته اند مانند سيوطى كه كتابى تحت عنوانالمهذب فيها وقع فى القرآن من معرب نوشته و تاج الدين سبكى كه قصيده اى در اين باره دارد.

بدون شك اشتمال قرآن بر واژه هاى غير عربى، در عربى بودن قرآن اشكالى به وجود نمى آورد چون نوع كلمات قرآن و شيوه آن عربى است و اين مقدار در عربى بودن يك سخن كافى است.


قصه هاى پيامبران در قرآن

مطلب ديگر اينكه، در اين آيات از قصه يوسف و يعقوب كه دو تن از پيامبران الهى بودند، به عنوان «احسن القصص» ياد كرده و آن را زيباترين داستان معرفى نموده است و اين اشاره به قصه هاى ديگرى است كه در قرآن آمده است. توجه كنيم كه قصه هاى قرآن كه نوعا مربوط به پيامبران خدا و شرح مبارزات و روشنگريهاى آنان است، همگى زيبا و مفيد و عبرت آموز است ولى داستان يوسف زيباتر و شيرين تر است.

قرآن كريم قصه هاى پيامبران را نه براى سرگرمى بلكه به خاطر هدفهاى تربيتى مطرح مى كند تا روحيه پيامبر اسلام و مؤمنان را بالا ببرد و آنها مطمئن باشند كه جبهه حق هميشه پيروز است و اساسا نام و ياد پيامبران مايه دلگرمى و نشاط است.

در اينجا ذكر اين مطلب را سودمند مى دانيم كه در قرآن كريم نامهاى مبارك بيست و پنج تن از پيامبران خدا آمده و بعضى از آنها بارها تكرار گرديده و داستان زندگى آنها گاهى با تفضيل و گاهى به طور خلاصه بيان شده است و اين در حالى است كه طبق بعضى از روايات، خداوند در طول تاريخ، براى هدايت بشر يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر فرستاده است.

البته در خود قرآن تذكر داده شده كه پيامبران خدا منحصر در آنچه كه در قرآن آمده نيست بلكه پيامبران هم هستند كه داستان آنها در قرآن نيامده است:

 ورسلا قد قصصنا عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك (نسأ/۱۶۴)

و پيامبرانى كه از پيش داستان آنها را بر تو گفته ايم و پيامبرانى كه داستان آنها را بر تو نگفته ايم.

ما وظيفه داريم كه به همه پيامبران احترام كنيم و به آنها ايمان بياوريم و در اصل نبوت ميان آنها فرقى نگذاريم و بدانيم كه همه آنها سفيران خدا در زمين و تبليغ كنندگان و احكام دين بودند و خط فكرى واحدى داشتند:

 قولوا آمنا بالله و ما انزل الى اليناو ما انزل الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و ما اوتى النبيون من ربهم لانفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون (بقره / ۱۳۶)

بگو ايمان آورديم به خدا و آنچه كه بر ما نازل شده و آنچه كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و موسى و عيسى و همه پيامبران از جانب پروردگارشان نازل شده است ميان هيچ يك از آنها جدايى نمى اندازيم و ما بر او تسليم هستيم.

با وجود اينكه ما بايد به همه پيامبران ايمان داشته باشيم بايد بدانيم كه همه آنها از لحاظ رتبه و مقام يكسان نيستند بلكه بعضى از آنها بر بعضى ديگر فضيلت و برترى دارند و پيامبر اسلام برتر از همه آنهاست :

 تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض (بقره /۲۵۳)

اين پيامبران بعضى شان را بر بعضى ديگر برترى داديم.

اكنون بر سر آنيم كه پيامبرانى را كه نامهاى آنها در قرآن كريم آمده است برشماريم. اين پيامبران بدون رعايت هيچ گونه تربيتى عبارتند از:

۱ - آدم كه نام او بيست و پنج بار در قرآن آمده ؛

۲ - ادريس كه نام او دوبار در قرآن آمده ؛

۳ - نوح كه نام او چهل و پنج بار در قرآن آمده ؛

۴ - هود كه نام او ده بار در قرآن آمده ؛

۵ - صالح كه نام او يازده بار در قرآن آمده ؛

۶ - ابراهيم كه نام او شصت و نه بار در قرآن آمده ؛

۷ - لوط كه نام او بيست و هفت بار در قرآن آمده ؛

۸ - اسماعيل كه نام او دوازده بار در قرآن آمده ؛

۹ - اسحاق كه نام او هفده بار در قرآن آمده ؛

۱۰ - يعقوب كه نام او شانزده بار در قرآن آمده ؛

۱۱ - يوسف كه نام او بيست و هفت بار در قرآن آمده ؛

۱۲ - شعيب كه نام او يازده بار در قرآن آمده ؛

۱۳ - ايوب كه نام او چهار بار در قرآن آمده ؛

۱۴ - ذوالكفل كه نام او دو بار در قرآن آمده ؛

۱۵ - موسى كه نام او صد و سى و شش بار در قرآن آمده ؛

۱۶ - هارون كه نام او بيست بار در قرآن آمده ؛

۱۷ - داود كه نام او شانزده بار در قرآن آمده ؛

۱۸ - سليمان كه نام او هفده بار در قرآن آمده ؛

۱۹ - الياس كه نام او سه بار در قرآن آمده ؛

۲۰ - اليسع كه نام او دو بار در قرآن آمده ؛

۲۱ - يونس كه نام او چهار بار در قرآن آمده ؛

۲۲ - زكريا كه نام او هفت بار در قرآن آمده ؛

۲۳ - يحيى كه نام او پنج بار در قرآن آمده ؛

۲۴ - عيسى كه نام او بيست و پنج بار در قرآن آمده ؛

۲۵ - محمد كه نام او چهار بار در قرآن آمده به اضافه اينكه يك بار هم به صورت «احمد» آمده است.

در ميان اين پيامبران پنج نفر اولوالعزم بودند و رسالت جهانى داشتند كه عبارت بودند از: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و بقيه آنها در منطقه خاصى و يا براى قوم معينى مبعوث شده بودند. (برمى گرديم به داستان يوسف)