تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه0%

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده: یعقوب جعفری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 10803
دانلود: 4451

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10803 / دانلود: 4451
اندازه اندازه اندازه
تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده:
فارسی

تصويرى از واقعه زنده و حقيقى گويا بر گونه تاريخ، همانند رعدوبرقى در زمان، آن چنان درخشيدن گرفت كه در خاطره ها ماند و با وجود فراوانى راويان و ثبت حادثه، كسى را توان و ياراى انكار آن نيست. براى هر انسان مسلمانى لازم به نظر مى رسد كه در عمر خويش، دست كم يكبار هم كه شده با ياران پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هم سفر شود و اين مسير تاريخى را با پستى هايش بپيمايد و با اسرار نهفته در آن از نزديك آشنا شده و با پيروان واقعى آن حضرت هم گام، هم كلام و هم پيمان شود.
در اين جا سعى شده كه سير واقعه به ترتيب و مستند با زبانى ساده و گويا، ارائه شود تا هر مخاطب منصفى را به راحتى در فضاى معنوى حادثه قرار دهد و از نزديك بوى خوش حقيقت واقعه، كه تا ابد، زمان را عطر آگين كرده است، استشمام كند.


تفسير سوره يوسف، آيات ۶ - ۴

 اذ قال يوسف لأبيه يا أبت انى رأيت أحد عشر كوكبا و الشمس و القمر رأيتهم لى ساجدين (۴) قال يا بنى لا تقصص رؤ ياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا ان الشيطان للانسان عدو مبين (۵) و كذلك يجتبيك ربك و يعلمك من تأويل الأحاديث و يتم نعمته عليك و على آل يعقوب كما أتمها على أبويك من قبل ابراهيم و اسحاق ان ربك عليم حكيم (۶)

هنگامى كه يوسف به پدرش گفت : اى پدر من، در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در حال سجده كردن بر من هستند(۴) كفت : اى پسرك من ! خواب خود را بر برادرانت بازگو مكن كه به تو حيله اى مى كنند، همانا شيطان بر انسان دشمنى آشكار است (۵) و اين چنين پروردگارت تو را بر مى گزيند و از تعبير خوابها به تو مى آموزد و نعمت خود را بر تو و بر خاندان يعقوب به پايان مى برد، همانگونه كه آن را پيشتر بر پدرانت ابراهيم و اسحاق به پايان برده است، همانا پروردگار تو داناى فرزانه است (۶)


لغت و اعراب :

۱ «يوسف» نام يكى از فرزندان يعقوب. اين كلمه عبرى است و نبايد براى آن اشتقاق عربى درست كرد همانگونه كه بعضى ها آن را مشتق از اسف دانسته اند اساسا وزن يفعل در عربى وجود ندارد. بنابراين، اين كلمه بخاطر علميت و عجميت غير منصرف است.

۲ - «ابت» در اصل «ابى» با يأ متكلم بوده، يأ آن تبديل به تأ شد و كسره يأ به آن انتقال يافت. شايد علت اين تبديل، ايجاد مشابهت ميان كلمه ابى با كلماتى مانند اخت، بنت، عمه و خالة است كه همگى در خويشاوندان به كار مى رود و در آخر آنها تأ وجود دارد. به گفته زمخشرى اين تأ براى تانيث لفظ اب است هر چند كه اب مذكر است و اين كار در كلام عربى نظايرى دارد مانند شاة و حمامة.

۳ - «رايت» از رؤ يا به معناى خواب ديدن است و اينكه اين فعل دو بار آمده براى تأكيد است و يا دومى جواب سؤ ال مقدر است به اين بيان كه يوسف مى گويد: من يازده ستاره و خورشيد و ماه را در خواب ديدم، گويا از او سؤ ال مى شود كه آنها را چگونه ديدى و او مى گويد: ديدم كه در حال سجده بر من بودند.

۴ - «ساجدين» جمع براى اولى العقل است ؛ چون كار ستارگان و خورشيد و ماه از كارهايى بود كه از عقلا سر مى زند.

۵ - «فيكيدوالك» بر تو حيله مى كنند، بر تو بدانديشى مى كنند. واژه كيد به خودى خود متعدى مى شود و اينكه در اينجا با لام متعدى شده براى تأكيد در تخويف است.

۶ - «يجتبيك» تو را بر مى گزيند. از اجتبأ به معناى گزينش است.

۷ - «تأويل» برگردانيدن مطلب به معناى واقعى آن و در اينجا به مفهوم تعبير كردن آمده است.

۸ - «احاديث» در اينجا به معناى تصورات انسان است كه بيشتر در خواب نمود دارد و «تأويل احاديث» يعنى رؤ ياها و خوابها. ضمنا اين واژه جمع حديث نيست چون فعيل به افاعيل جمع بسته نمى شود، حال بايد بگوييم يا جمع احدوثه و يا اسم جمع براى حديث است.

۹ - «آل» خاندان، اهل بيت. اين واژه دلالت بر مجد و عظمت و شرافت خاندان دارد.

۱۰ - «من قبل» با حذف مضاف اليه، به تقدير من قبلك يا من قبل هذا.

۱۱ - «ابراهيم و اسحاق» يا عطف بيان و يا بدل از «ابويك» و يا منصوب به تقدير «اعنى» هستند.


تفسير آيات :

 آغاز قصه يوسف و خواب ديدن او

 آيات (۴ - ۵)

 اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رأيت...: با اين آيات قصه يوسف آغاز مى شود، شروع قصه از آنجاست كه يوسف به پدرش يعقوب گفت : اى پدر در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابر من سجده مى كنند. البته منظور از سجده در اينجا همان تعظيم كردن است. يعقوب كه از تعبير خواب آگاهى داشت، اين خواب را به عنوان يك رؤ ياى صادقانه دليلى بر آينده درخشان يوسف يافت و از آنجا كه مى دانست برادران يوسف نيز از تعبير خواب آگاهى دارند، به يوسف سفارش كرد كه خواب خود را به برادرانش تعريف نكند؛ چون آنها از آينده درخشان يوسف باخبر مى شوند و از روى حسد و بدانديشى، درباره يوسف توطئه چينى مى كنند و زندگى او را به خطر مى اندازند. البته برادران يوسف افراد با ايمان و موحدى بودند اگر چه دچار وسوسه شيطانى شدند و لغزيدند و اينكه برخى آنها را همان اسباط مى دانند، درست به نظر نمى رسد چون اسباط معروف، پس از موسى بودند.

يعقوب كه اين سفارش را كرد اضافه نمود كه شيطان براى انسان دشمنى آشكار است، يعنى در مواردى كه زمينه حسد فراهم باشد، شيطان انسان را وسوسه مى كند و او را به انجام كارهاى ناشايست وادار مى سازد چون شيطان دشمن ديرينه انسان است و از هر طريقى كه بتواند انسان را به ارتكاب گناه وا مى دارد و سعى مى كند كه ميان فرزندان آدم فتنه و آشوب برپا نمايد.

خواب يوسف سر آغاز قصه او و تعبير و عينيت يافتن همين خواب، پايان قصه اوست و در اواخر همين سوره خواهيم ديد كه پدر و مادر يوسف و يازده برادر او در برابر عظمت او به سجده افتادند و خوابى را كه يوسف چهل سال پيش از آن ديده بود تعبير شد.


تعبير خواب يوسف توسط پدرش

 آيه (۶)

 و كذلك يجتبيك ربك يعلمك من تأويل الاحاديث... : پس از سفارشى كه يعقوب درباره پنهان كردن خواب به يوسف كرد، چند مطلب را از اين خواب استخراج نمود: يكى اينكه خداوند او را بر مى گزيند و او به مقامى مى رسد كه بنده برگزيده خداوند مى شود و شايد هم اين گزينش اشاره به مقامى باشد كه يوسف در مصر پيدا كرد و عزيز مصر شد. دوم اينكه خداوند به او تعبير خواب ياد مى دهد. منظور از «تأويل الاحاديث» همان تعبير خوابهاست، چون «تأويل» در چند مورد كه در اين سوره آمده به معناى تعبير است و احاديث هم به چيزهاى تازه گفته مى شود و در اينجا منظور همان خوابهاست كه همواره براى انسان تازگى دارد و به طورى كه خواهيم ديد يوسف چندين خواب را تعبير كرد و درست درآمد و او به تعبير خواب مشهور شد.

سومين مطلبى كه يعقوب از خواب يوسف استخراج كرد اين بود كه گفت خداوند نعمت خود را بر تو و خاندان يعقوب تمام خواهد كرد، يعنى بالاترين نعمت را به تو و اين خاندان خواهد داد همانگونه كه همين نعمت را پيش از اين به پدران تو ابراهيم و اسحاق داده است. منظور از اين نعمت بزرگ همان نعمت نبوت است كه خداوند آن را پيشتر به ابراهيم و اسحاق داده بود و اينك يوسف نيز شايستگى آن را يافته بود و خدا به يوسف و خاندان يعقوب نبوت را عطا نمود.

البته نبوت در نسل يوسف قرار نگرفت ولى در خاندان يعقوب ادامه يافت.

چند روايت

۱ -عن ابى جعفر عليه‌السلام قال : تأويل هذه الرؤ يا انه سيملك مصر و يدخل عليه ابواه و اخوته، اما الشمس فام يوسف راحيل و اما اقمر يعقوب و اما الاحد عشر كوكبا فاخوته فلما دخلوا عليه سجدوا شكرالله وحده حين نظروا اليه و كان السجود لله تعالى. (۱۲)

امام باقرعليه‌السلام فرمودند: تأويل اين خواب چنين است كه به زودى يوسف در مصر به سلطنت مى رسد و مادر و برادرانش بر او وارد مى شوند. اما آفتاب همان مادر يوسف، راحيل است و اما ماه يعقوب است و يازده ستاره برادرانش هستند. پس چون بر او وارد شدند و او را ديدند از باب سپاسگزارى بر خداى يگانه سجده كردند و سجده براى خدا بود.

۲ -عن ابى عبدالله عليه‌السلام قال : الرؤ يا على ثلاثة وجوه : بشارة من الله للمؤمن و تحذير من الشيطان و اضغاث احلام (۱۳)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: رؤ يا بر سه قسم است : مژده اى از سوى خداوند بر مؤمن و تهديدى از شيطان و خوابهاى پريشان.


تفسير سوره يوسف، آيات ۱۰ - ۷

 لقد كان فى يوسف و اخوته آيات للسائلين (۷) اذا قالوا ليوسف و أخوه أحب الى أبينا منا و نحن عصبة ان أبانا لفى ضلال مبين (۸) اقتلوا يوسف أو اطرحوه أرضا يخل لكم وجه أبيكم و تكونوا من بعده قوما صالحين (۹) قال قائل منهم لا تقتلوا يوسف و ألقوه فى غيابة الجب يلتقطه بعض السيارة ان كنتم فاعلين (۱۰)

همانا در يوسف و برادرانش نشانه هايى براى پرسش كنندگان است (۷) هنگامى كه گفتند: همانا يوسف و برادرانش نزد پدرمان از ما محبوب ترند در حالى كه ما گروهى نيرومند هستيم، همانا پدر ما در گمراهى آشكاراست (۸) يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمينى بيفكنيد تا توجه پدرتان تنها به شما باشد و پس از آن گروهى شايسته و صالح باشيد (۹) گوينده اى از آنها گفت : يوسف را نكشيد بلكه او را در تاريكى چاه بيفكنيد تا بعضى از قافله ها او را برگيرند، اگر اهل كار هستيد (۱۰)


لغت و اعراب

۱ - «للسائلين» براى پرسندگان، براى پژوهندگان و هركسى كه اهل تحقيق باشد.

۲ - «لام» در «ليوسف» براى ابتدا است و افاده تأكيد مى كند.

۳ - «احب» اگر با «الى» متعدى شود به محبت كردن شخصى كه بعد از «الى» آمده دلالت دارد و اگر با لام متعدى شود به محبت كردن شخصى كه قبل از لام آمده دلالت مى كند مثلا وقتى مى گوييم : زيد احب الى من عمر و معنايش اين است كه من زيد را بيشتر از عمر و دوست دارم ولى اگر بگوييم زيد احب لى من عمر و معنايش اين است كه زيد مرا از عمر و بيشتر دوست دارد.

۴ - «واو» در «و نحن» براى حال است.

۵ - «عصبة» گروه نيرومند، گروهى كه در افراد آن كمك يكديگرند. به ده نفر يا بيشتر چهل نفر گفته مى شود. اصل آن از تعصب است كه گويا اين افراد نسبت به يكديگر تعصب دارند و يا از عصابه است كه به معناى كلاه است كه دور سر را مى گيرند گويا اين افراد دور هدف واحدى را گرفته اند.

۶ - «يخل» خالى بماند، مختص شود. اين فعل به اين جهت كه در جواب امر واقع شده مجزوم است و «تكونوا» هم عطف بر آن است.

۷ - «غيابت» تاريكى، نهانگاه. از غيب مشتق شده كه دلالت بر پنهانى دارد. اين كلمه بر وزن فعاله و مصدر است و در رسم الخط مصحف تأ آن به صورت كشيده نوشته مى شود.

۸ - «الجب» چاه. منظور از «غيابت الجب» بن چاه و يا قسمتهاى تاريك چاه است كه در ته آن كنده مى شود.

۹ - «يلتقطه» او را بر گيرند. التقاط به معناى برداشتن چيزى از راه است و لقطه و لقيط هم از آن مشتق شده است.

۱۰ - «السياره» كاروان، قافله، گروهى كه در حال سير هستند.


تفسير آيات :

 نشانه هايى از قدرت خدا در قصه يوسف

 آيه (۷)

 لقد كان فى يوسف و اخوته آيات... : اكنون كه در داستان يوسف و برادرانش را به تفضيل شرح مى دهد، اشعار مى دارد كه در داستان يوسف و برادران او نشانه ها و عبرتهايى براى پرسندگان و اهل تحقيق است.

منظور از «سائلان» پرسندگان خاصى نيست بلكه منظور از آن هر كسى است كه در قصه يوسف و برادران بپرسد و خواهان اطلاعات درستى درباره آنها باشد. اگر كسى چنين پرسشى داشته باشد و دنبال پژوهش و تحقيق در اين زمينه باشد و در اين داستان درست بينديشد، عبرتها و نشانه هايى از قدرت پروردگار را در اين داستان مى يابد و قدرت خدا را مى بيند كه چگونه موجودى را كه به ظاهر ضعيف بود و در قعر چاه قرار داشت، به مقام بالايى رسانيد و او را عزيز مصر كرد و چگونه او را كيد همسر عزيز مصر نجات داد و چگونه او را به پيامبرى برگزيد و چگونه همان برادران را كه خود را نيرومند مى دانستند در برابر قدرت يوسف ذليل كرد و عبرتهايى از اين قبيل.

يعقوب دوازده فرزند داشت كه هر نفر آنها از يك مادر بودند. به گفته زمخشرى نامهاى آنان بدين قرار بود: يهودا، روبيل، شمعون، لاوى، ربالون، يشجر، دان، نفتالى، جاد، آشر، يوسف و بنيامين كه اين دو نفر اخير از يك مادر بودند.


حسد كردن برادران يوسف و توطئه آنها

 آيات (۸ - ۱۰)

 اذا قالوا ليوسف احب الى ابينا منا... : برادران يوسف احساس مى كردند كه يوسف و بنيامين و بخصوص يوسف مورد علاقه و محبت بيشتر يعقوب است و پدر، آن دو را از ديگران بيشتر دوست مى دارد. آنها اين مطلب را ميان خود مطرح كردند و به يكديگر گفتند: يوسف و برادرانش بنيامين نزد پدر محبوب تر از ما هستند در حالى كه ما افراد نيرومند و پرتوانى هستيم و بيشتر از آنها به پدر خدمت مى كنيم و سود مى رسانيم. آنها پدر را پيش خود مورد سرزنش قرار دادند و گفتند او در يك گمراهى آشكار است.

البته منظور آنها از گمراهى پدر، گمراهى در امر دين نبود؛ چون آنها به نبوت پدرشان ايمان داشتند بلكه منظور آنها اين بود كه پدر در تشخيص مصالح دنيوى اشتباه مى كند. او نبايد ميان فرزندان تبعيض قائل شود و خدمات آنان را ناديده بگيرد.

آنان در اين قضاوت اشتباه مى كردند چون محبت بيشتر يعقوب به يوسف و بنيامين، از اين جهت بود كه آنان خردسال بودند و طبيعى است كه هر پدرى به فرزند خردسال خود ابراز محبت بيشترى مى كند، چون او در موقعيتى است كه بيشتر به محبت و نوازش احتياج دارد. از اين گذشته محبت قلبى در دست انسان نيست و تبعيض ناروا اين است كه انسان ميان فرزندانش از نظر امكانات تفاوت قائل بشود وگرنه اظهار محبت بيشتر به فرزند خردسال تبعيض حساب نمى شود.

به هر حال، پيدايش اين احساس در برادران يوسف كه پدر، او را بيشتر از ديگران دوست دارد. آتش كينه و حسد را در درون آنان شعله ور كرد و به او رشك بردند و تصميم گرفتند كه او را از سر راه بردارند و به دنبال نقشه مناسبى بودند كه نظر خود را عملى سازند. آنها با خود مى گفتند: يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمينى دور دست بيفكنيد تا توجه پدر از او قطع شود و تنها به سوى شما ميل كند.

برادران يوسف مى دانستند كه چنين كارى گناه بزرگى است و لذا براى توجيه خود گفتند: اين نقشه را عملى كنيد و پس از آنكه از شر يوسف راحت شديد به سوى خدا توبه كنيد و پس از آن افراد صالح و شايسته اى باشيد! اين همان ترفند هميشگى شيطان است كه به هنگام وسوسه افراد مؤمن آن را به كار مى گيرد و به آنان تلقين مى كند كه اين گناه را بكنيد سپس با توبه كردن آثار آن را از ميان ببريد و مردمان خوبى باشيد.

يكى از برادران يوسف كه يهودا نام داشت، پيشنهاد قتل يا تبعيد يوسف را رد كرد و گفت : يوسف را نكشيد بلكه اگر حتما بايد كارى بكنيد، بهتر است كه او را در قعر چاه و در تاريكى آن قرار بدهيد تا بعضى از كاروانيانى كه از كنار چاه عبور مى كنند او را پيدا كنند و با خود ببرند.

چنين مى نمايد كه يهودا خوش قلب تر از برادران ديگر بود و اساسا به توطئه بر ضد يوسف عقيده نداشت، ولى چون مجبور بود برادران را همراهى كند، گفت : اگر مى خواهيد كارى درباره يوسف انجام گيرد، چنين كنيد.

پيشنهاد يهودا در عين حال كه يوسف را از پدر جدا مى كرد، آسيب بدنى براى يوسف نداشت چون قرار شد كه او را به آرامى در تاريكى چاه يعنى در محلى قرار بدهند كه در نزديكى قعر چاه براى گذاشتن برخى از ابراز و آلات و يا استراحت مقنى آماده مى كنند و نزد او نانى هم بگذارند تا كاروانيانى كه از آن چاه آب مى كشند، او را نجات دهند و با خود ببرند. معلوم مى شود كه اين چاه يك چاه معينى بود و بر سر راه عبور كاروانيان بود. گفته شده كه اين چاه سه فرسخ با خانه يعقوب فاصله داشت.


تفسير سوره يوسف آيات ۱۴ - ۱۱

 قالوا يا أبانا مالك لا تأمنا على يوسف و انا له لناصحون (۱۱) أرسله معنا غدا يرتع و يلعب و انا له لحافظون (۱۲) قال انى ليحزننى أن تذهبوا به و أخاف أن يأكله الذئب و أنتم عنه عافلون (۱۳)قالوا لئن أكله الذئب و نحن عصبه انا اذا لخاسرون (۱۴)

گفتند: اى پدر تو را چه شده كه درباره يوسف بر ما اطمينان نمى كنى در حالى كه ما همواره خيرخواه او هستيم (۱۱) فردا او را به ما بفرست تا (در صحرا) غذا بخورد و بازى كند همانا ما نگهبان او هستيم (۱۲) گفت : اينكه او را ببرند مرا اندوهگين مى كند و مى ترسم در حالى كه شما از او بى خبريد، او را گرگ بخورد(۱۳)گفتند: اگر گرگ او را بخورد در حالى كه ما گروهى نيرومند هستيم، در اين صورت ما از زيانكاران خواهيم بود (۱۴)


لغت و اعراب :

۱ - «لاتأمنا» اطمينان نمى كنى بر ما. اين جمله براى نفى است نه نهى و اصل آن «تأمننا» است و دو نون در هم ادغام شده و در بعضى از قرائتها با تفكيك و يا اشمام خوانده شده است.

۲ - «ناصحون» خيرخواهان، پندگويان.

۳ - «يرتع» غذا و ميوه بخورد. اصل آن از رتع به معناى فراوانى ميوه و گياه است و نوعا در چريدن حيوانات استعمال مى شود و در مورد انسان هم اگر از ميوه هاى صحرا تغذيه كند استعمال مى شود.

۴ - «يرتع و يلعب» چهارده نوع قرائت دارد كه در مشهورترين آنها همان است كه در مصاحف موجود نوشته شده است.

۵ - «ان تذهبوا» در حكم مصدر و فاعل «ليحزننى» مى باشد و تقدير آن چنين است : ليخزننى ذهابكم به.

۶ - «الذئب» با همزه و با تخفيف آن، گرگ. واصل آن از ذئوبه است كه به معناى وزيدن تند باد است و چون گرگ مانند باد بر سر شكار خود مى رسد به او «ذئب» گفتند.


تفسير آيات :

 درخواست برادران يوسف از پدر و نگرانى او

 آيات (۱۱ - ۱۲)

 قالوا يا ابانا مالك لا تأمنا... : برادران يوسف به اتفاق آرأ تصميم گرفتند يوسف را به چاه بيندازند. از اين رو نزد پدر آمدند و از او خواستند كه اجازه دهد آنان يوسف را همراه خود به صحرا ببرند. يعقوب در آغاز چنين اجازه اى نداد آنان ناراحت شدند و گفتند: اى پدر چرا به ما اطمينان نمى كنى در حالى كه ما خيرخواه او هستيم ؟ او را همراه ما به صحرا بفرست تا هم از ميوه هاى صحرا بخورد و هم بازى كند كه ما نگهبان او هستيم.

معلوم مى شود كه يعقوب به خاطر شدت علاقه اى كه به يوسف داشت هيچ وقت او را از خود جدا نمى كرد و از اينكه او با برادرانش به صحرا برود نگران بود و بيم آن داشت كه آسيبى به او برسد. اين بود كه در پاسخ برادران يوسف گفت : اينكه او را با خود ببريد مرا اندوهگين مى كند و مى ترسم كه شما از او غافل باشيد و گرگ او را بخورد. اين سخن يعقوب شايد از آن جهت بود كه در سر زمين كنعان گرگ زياد بود و خطر حمله گرگ هميشه وجود داشت و شايد هم دغدعه خاطر يعقوب از بدانديشى برادران يوسف بود و مسأله گرگ را بهانه اى براى ممانعت از رفتن يوسف قرار مى داد.

برادران يوسف گفتند: ما گروه نيرومندى هستيم اگر با اين حال گرگ او را بخورد، ما از زيانكاران خواهيم بود، يعنى با قدرت و توانى كه داريم هرگز امكان آن وجود ندارد كه گرگ او را بخورد.

گفته شده است كه اين سخن يعقوب در واقع تلقين حجت بر آنان شد و آنان آموختند كه پس از به چاه انداختن يوسف، چه عذرى پيش يعقوب آورند و خواهيم ديد كه آنها پس از مراجعت از صحرا به يعقوب گفتند كه يوسف را گرگ خورد. اين است كه در روايتها آمده است كه هرگز نبايد به شخص ‍ دروغگو تلقين دروغ كرد اگر چه در قالب پند و اندرز باشد.


تفسير سوره يوسف آيات ۱۸ - ۱۵

 فلما ذهبوا به و أجمعوا أن يجعلوه فى غيابة الجب و أوحينا اليه لتنبئنهم بأمرهم هذا و هم لايعشرون (۱۵) و جأوا أباهم عشأ يبكون (۱۶) قالوا يا أبانا انا ذهبنا نستبق و تركنا يوسف عند متاعنا فأكله الذئب و ما أنت بمؤمن لنا و لوكنا صادقين (۱۷) و جأوا على قميصه بدم كذب قال بل سولت لكم أنفسكم أمرا فصبر جميل و الله المستعان على ما تصفون (۱۸)

و چون او را بردند و هم سخن شدند كه او را در تاريكى چاه قرار بدهند (چنين كردند) و ما به او وحى كرديم كه تو آنان را از اين كارشان آگاه خواهى ساخت در حالى كه آگاه نباشند (۱۵) و شبانگاه نزد پدرشان آمدند در حالى كه گريه مى كردند (۱۶) گفتند: اى پدر ما رفتيم تا مسابقه بدهيم و يوسف را نزد اثات خود رها كرديم پس گرگ او را خورد و تو سخن ما را باور نخواهى كرد اگر چه راستگو باشيم (۱۷) و بر پيراهن او خونى دروغين آوردند. گفت : بلكه نفس شما كارى را بر شما زينت داد، پس صبرى نيكو (بايد) و خداوند است كه درباره آنچه شما بيان مى كنيد مددكار است (۱۸)


لغت و اعراب :

۱ «فلما ذهبوا» جمله شرطيه است و خبر آن به جهت معلوم بودن حذف شده به تقدير: «فعلوا ذلك» يا «جعلوه فيها» و يا جمله اى شبيه آنها. و يا بگوييم خبر آن «و اوحينا» است و واو در آن زايده مى باشد و اين در قرآن و كلام عرب نظاير بسيارى دارد مانند: «فلما اسلما و تله» و حتى اذ جاؤ ها و فتحت»

۲ - «اجمعوا» هم سخن شدند، هم داستان شدند، به طور جمعى اراده كردند.

۳ - «لتنبئنهم» به آنان خبر خواهى داد. مفرد مخاطب از مضارع باب تفعيل از ماده «نبأ» است كه به اول آن لام تأكيد و به آخر آن ضمير وارد شده است.

۴ - «و هم لايعشرون» حال از «لتنبئنهم» مى باشد.

۵ - «نستبق» مسابقه مى داديم. با اينكه از باب افتعال است معناى بين الاثنينى مى دهد و به معناى نتسابق مى باشد.

۶ - «على قميصه» حال از «دم» است و محل آن نصب است و تقديم حال مجرور بر خود آن جايز است ؛ اگر چه بعضى ها آن را جايز نمى دانند و «على قميصه» را ظرف براى «دم» مى دانند.

۷ - «كذب» مصدر است و اينكه صفت واقع شده از باب مبالغه است مانند: زيد عدل و يا به تقدير «ذى» و يا به معناى «مكذوب» است.

۸ - «سولت» زينت داده، آسان كرده.

۹ - «امرا» مفعول «سولت».

۱۰ - «فصبر جميل» صفت و موصوف يا خبر مبتداى محذوف است به تقدير: امرى صبر جميل و يا مبتدا براى خبر محذوف است به تقدير: «صبر جميل خبر».


تفسير آيات :

 انداختن يوسف به چاه

 آيه (۱۵)

 فلما ذهبوا به واجعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب...: برادران يوسف از پدر اجازه گرفتند كه يوسف را همراه خود ببرند وقتى او را به صحرا بردند، با يكديگر هم داستان شدند كه او را در قعر چاه قرار بدهند و اين همان پيشنهادى بود كه يهودا داده بود و برادران به اتفاق آرأ آن را تصويب كرده بودند.

در برخى از روايات آمده كه پيش از انداختن يوسف به چاه، آنها يوسف را كتك زدند و هرگاه كه يكى از آنها او را مى زد به ديگرى پناه مى برد ولى او نيز مى زد. يوسف به خود آمد كه بايد به خدا پناه ببرد و چنين كرد.

يوسف را در قعر چاهى كه بر سر راه عبور كاروانيان بود قرار دادند و البته هدف آنها غرق شدن يوسف در آنجا نبود و لذا تعبير «يجعلوه = او را قرار بدهند» آورده است و منظور از «غيابت الجب = نهانگاه چاه» محل خاصى است كه در قعر چاه و نرسيده به آب در كنارى كنده مى شود و چاه كنها به هنگام اصلاح چاه از آن محل استفاده مى كنند.

همچنين از روايات استفاده مى شود كه يوسف سه شبانه روز در آن محل ماند و يكى از برادران كه رأفتى در دل داشت براى او غذا مى آورد و به وسيله طناب و دلو به او مى رسانيد.

آيه شريفه به ذكر جزئيات نمى پردازد و فقط از اينكه برادران تصميم جمعى گرفتند كه يوسف را در نهانگاه چاه قرار دهند سخن مى گويد؛ آنگاه از يك موضوع مهمى خبر مى دهد كه وقتى آنان با يوسف چنين كردند، خداوند به يوسف وحى كرد كه او در آينده، اين كار آنان را به آنان خبر خواهد داد در حالى كه آنان از وضعيت او آگاه نيستند و او را نمى شناسند و اين آغاز نبوت يوسف بود و او در اين زمان تنها نه سال داشت و مانند يحيى و عيسى، در كودكى به پيامبرى رسيد و اين پيام اميدى براى يوسف بود و او دانست كه از آن چاه بيرون خواهد آمد و زمانى خواهد رسيد كه برادران را از كار زشتشان خبر خواهد داد و اين هنگامى خواهد بود كه آنها او را نمى شناسند. اين وعده الهى تحقيق يافت و به طورى كه در آيات بعد خواهد آمد يوسف عزيز مصر شد و برادران او براى گرفتن غله پيش او آمدند و او از موضع قدرت بلايى را كه آنان بر سر يوسف آورده بودند به يادشان آورده و آنان شرمنده شدند.


آوردن پيراهن خون آلود يوسف با گريه دروغين

 آيات (۱۶ - ۱۷)

 و جاؤ ا اباهم عشأ يبكون... : وقتى يوسف را در نهانگاه چاه قرار دادند، شبانگاه نزد پدر آمدند و در حالى كه گريه مى كردند، به يعقوب گفتند: اى پدر ما در صحرا به مسابقه رفته بوديم يوسف را نزد بار و بنه خود گذاشته بوديم پس گرگ او را خورد و تو سخن ما را باور نخواهى كرد اگرچه راستگو باشيم.

آنان براى فريب دادن يعقوب كه دروغ آنها را باور كند، پيراهن يوسف را كه آغشته به خونى دروغين كرده بودند، به يعقوب نشان دادند و گفتند: اين پيراهن خون آلود يوسف است. آنان از خون يك بز پيراهن يوسف را آغشته كرده بودند ولى يادشان رفته بود كه كه پيراهن را پاره پاره مى كنند و همين سالم بودن پيراهن دروغگويى آنان را آشكار مى كرد چون اگر يوسف را گرگ خورده بود طبعا پيراهن او پاره پاره مى شد آنها با اين پيراهن و با گريه اى كه مى كردند سعى داشتند كه خود را بى گناه قلمداد كنند. معلوم مى شود كه گريه هميشه دليل بر صفاى باطن و راستى و درستى نيست و گاهى ممكن است از روى حيله گرى و دروغين باشد و كسى اشك تمساح بريزد.

يعقوب سخن آنان را باور نكرده و علاوه بر شواهد و قرائن موجود، دل او گواهى مى داد كه يوسف زنده است و لذا در پاسخ آنان گفت : بلكه نفس ‍ شما كارى را در نظرتان جلوه داده و آسان كرده است. يعنى اين توطئه است و شما با پيروى از هواهاى نفسانى، دست به كارى زده ايد كه به گمانتان كار نيكويى است و چون گفته هاى شما دور از حقيقت است، من چاره اى جز صبر نيكو ندارم و در عين حال در برابر جريانى كه شما تعريف مى كنيد، از خدا كمك مى خواهم.

بدينگونه يعقوب در مقابل مصيبت دورى فرزند، بهترين راه را بر گزيد: صبر نيكو و بدون جزع و توكل بر خداوند و كمك خواستن از او.

چند روايت

۱ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: يعقوب از آنجهت به فراق يوسف مبتلا شد كه او روزى گوسفندى ذبح كرد و يكى از دوستان او به آن احتياج داشت و چيزى كه با آن افطار كند پيدا نكرد، يعقوب از او غافل شد و به او غذا نداد، پس به فراق يوسف گرفتار شد و پس از آن هر صبح و شام ندا مى كرد هركس روزه باشد در خانه يعقوب غذا بخورد.(۱۴)

۲ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: چون برادران يوسف او را در چاه انداختند. جبرئيل بر او نازل شد و گفت : اى كودك در اينجا چه مى كنى ؟ يوسف گفت : برادرانم مرا در چاه انداختند. جبرئيل گفت : آيا دوست دارى كه از آن بيرون بيايى ؟ گفت : اين با خداست اگر بخواهد مرا نجات مى دهد. گفت : خداوند به تو مى فرمايد: مرا با اين دعا بخوان تا تو را نجات دهم. گفت : آن دعا چيست ؟ گفت : بگو:

 اللهم انى اسألك بأن لك الحمد لا اله انت المنان، بديع السموات و الارض ذوالجلال و الاكرام تصلى على محممد و آل محمد و ان تجعل لى مما انا فيه فرجا و مخرجا (۱۵)

۳ -عن السجاد عليه‌السلام انه سئل ابن كم كان يوسف يوم القوه الجب ؟ قال : كان ابن سبع سنين. (۱۶)

از امام سجادعليه‌السلام پرسيدند كه وقتى يوسف را در چاه انداختند چند سال داشت ؟ فرمود: هفت سال.

۴ -قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : الصبر الجميل الذى لا شكوى فيه الى الخلق. (۱۷)

پيامبر خدا فرمود: صبر نيكو همان صبرى است كه در آن شكايت به مردم نباشد.

۵ -قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : لا يعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان. (۱۸)

.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: كسى كه صبر مى كند، پيروزى را از دست نمى دهد اگر چه زمان طولانى باشد.

۶ -عن على عليه‌السلام قال : انك ان صبرت جرت عليك المقادير و انت مأجور و انك ان جزعت عليك المقادير و انت مأزور. (۱۹)

امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود: تو اگر صبر كنى مقدرات بر تو مى گذرد در حالى كه مأجور هستى و اگر جزع كنى باز مقدرات بر تو مى گذرد در حالى كه در گناهكار هستى.

۷ -عن ابى عبدالله عليه‌السلام قال : كان فى قميص يوسف ثلاث آيات فى قوله : جأوا على قميصه بدم كذب و قوله : ان كان قميصه قد من قبل و قوله : اذهبوا بقميصى هذا. (۲۰)

امام صادق فرمود: در پيراهن يوسف سه نشانه بود: يكى سخن خداوند: پيراهن او را با خونى دروغين آوردند. و ديگرى سخن او: اگر پيراهن او از طرف جلو پاره شده باشد...و ديگرى سخن او: اين پيراهن مرا ببريد.


تفسير سوره يوسف آيات ۲۰ - ۱۹

 و جأت سياره فأرسلوا واردهم فأدلى دلوه قال يا بشرى هذا غلام و أسروه بضاعة و الله عليم بما يعلون (۱۹) و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و كانوا فيه من الزاهدين (۲۰)

و كاروانى آمد پس آب آور خود را فرستادند، او دلوش را انداخت، گفت : مژده كه اين پسر بچه ايست و او را به صورت يك كالا پنهان كردند و خداوند به آنچه مى كردند آگاه بود (۱۹) و او را به بهايى اندك، چند در هم معدود فروختند و آنها درباره او بى ميل بودند (۲۰)

لغت و اعراب

۱ - «واردهم» آب آوردشان، آب رسانشان. كسى كه مأمور تهيه آب براى كاروانيان است.

۲ - «ادلى دلوه» دلو خود را در چاه انداخت.

۳ - «يا بشرى» مژده باد. گاهى عربها به جاى شخص، يك معنا را مورد خطاب قرار مى دهند و منظورشان اين است كه اكنون وقت حضور آن معناست مانند: يابشرى، ياحسرتى، يا عجبا. يعنى اكنون وقت مژده يا حسرت يا تعجب است.

۴ - «غلام» پسر بچه اى كه به سن بلوغ نرسيده ولى نزديك به سن بلوغ است.

۵ - «بضاعة» كالا، متاع. اين كلمه به خاطر حال بودن منصوب است.

۶ - «شروه» فروختند. اين در صورتى است كه ضمير فعل به برادران يوسف برگردد ولى اگر اين ضمير به كاروانيان برگردد به معناى خريدن مى شود. و فعل «شرى» هم به معناى فروختن و هم به معناى خريدن استعمال مى شود.

۷ - «بخس» اندك، ناقص.

۸ - «دراهم معدوده» بدل از «ثمن» است و معدوده يعنى اندك شمار.

۹ - «الزاهدين» كسانى كه بى رغيت و بى علاقه هستند. زهد در اصطلاح علماى اخلاق به بى علاقگى به دنيا و ماديات گفته مى شود ولى در اينجا منظور معناى لغوى است.


تفسير آيات :

 درآمدن يوسف از چاه توسط كاروانيان

 آيات (۱۹ - ۲۰)

 و جائت سيارة فارسلوا واردهم... : سه روز بود كه يوسف در قعر چاه بود، در اين حال كاروانى از كنار آن چاه مى گذشت، كاروانيان كسى را كه مسئول آبرسانى آنان بود به سوى آن چاه فرستادند، او دلو خود را در چاه انداخت، يوسف از طناب دلو گرفت و دلو به بالا كشيده شد، وقتى نگاه آبرسان به جمال زيباى يوسف افتاد بى اختيار فرياد زد: مژده باد مژده باد كه اين يك پسر بچه زيباست.

كاروانيان وقتى يوسف را ديدند، او را به عنوان يك برده زيبا پنهان كردند تا در محل مناسبى او را بفروشند و با او مانند يك كالا رفتار مى كردند. وقتى كاروان به مصر رسيد، يوسف را در بازار برده فروشان به بهاى اندكى به مأموران عزيز مصر فروختند و چند در هم معدود گرفتند. گفته شده كه آنها يوسف را به ده يا بيست در هم فروختند.

در اين آيه چنين تعبير مى كند كه آنان در فروختن يوسف از زاهدان بودند، يعنى به قيمت بالا بى رغبت بودند و چندان چانه نزدند و به بهاى اندك راضى شدند؛ شايد علت آن اين بود كه مى خواستند زودتر از او رها شوند چون فكر مى كردند كه پدر يا صاحب او در تعقيب آنها باشد.

گفته شده است كه به هنگام بيرون آمدن يوسف از چاه برادرانش در آنجا بودند و آنها او را به بهاى اندكى به كاروانيان فروختند و يوسف را تهديد كردند كه جريان را به كاروانيان نگويد. ولى از سياق آيه چنين فهميده مى شود كه فروشندگان يوسف همان كاروانيان بودند؛ چون آيه از پنهان كردن او به عنوان يك كالا سخن مى گويد و اين مناسب با كاروانيان است و ادامه آيه هم بگونه اى است كه معلوم مى شود همان كسانى كه يوسف را پنهان كردند، او را فروختند. همچنين بلافاصله پس از اين صحبت، گفتگوى عزيز مصر با همسرش را مطرح مى كند. اينها همه قرائنى هستند كه نشان مى دهند فروشندگان يوسف به بهاى اندك همان كاروانيان بودند.