تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه0%

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده: یعقوب جعفری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 10804
دانلود: 4451

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10804 / دانلود: 4451
اندازه اندازه اندازه
تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده:
فارسی

تصويرى از واقعه زنده و حقيقى گويا بر گونه تاريخ، همانند رعدوبرقى در زمان، آن چنان درخشيدن گرفت كه در خاطره ها ماند و با وجود فراوانى راويان و ثبت حادثه، كسى را توان و ياراى انكار آن نيست. براى هر انسان مسلمانى لازم به نظر مى رسد كه در عمر خويش، دست كم يكبار هم كه شده با ياران پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هم سفر شود و اين مسير تاريخى را با پستى هايش بپيمايد و با اسرار نهفته در آن از نزديك آشنا شده و با پيروان واقعى آن حضرت هم گام، هم كلام و هم پيمان شود.
در اين جا سعى شده كه سير واقعه به ترتيب و مستند با زبانى ساده و گويا، ارائه شود تا هر مخاطب منصفى را به راحتى در فضاى معنوى حادثه قرار دهد و از نزديك بوى خوش حقيقت واقعه، كه تا ابد، زمان را عطر آگين كرده است، استشمام كند.


تفسير سوره يوسف آيات ۳۵ - ۳۳

 قال رب السجن أحب الى مما يدعوننى اليه و لا تصرف عنى كيدهن أصب اليهن و أكن من الجاهلين (۳۳) فاستجاب له ربه فصرف عنه كيدهن انه هو السميع العليم (۳۴) ثم بدا لهم من بعد مارأوا الايات ليسجننه حتى حين (۳۵)

گفت : پروردگارا زندان براى من محبوبتر از آن چيزى است كه مرا به سوى آن مى خوانند و اگر حيله آنها را از من نگردانى، به آنان گرايش پيدا مى كنم و از نادانان مى شوم (۳۳) پس پروردگارش او را پاسخ داد و حيله آنان را از او بگردانيد، همانا اوست شنواى دانا(۳۴) آنگاه آنان پس از آنكه نشانه ها را ديدند، تصميم گرفتند كه او را تا مدتى زندانى كنند (۳۵)


لغت و اعراب :

۱ «رب» در اصل يا ربى بود و حرف ندا و يأ متكلم براى تخفيف حذف شد.

۲ - «السجن» زندان يا زندانى شدن. مى توان معناى مكانى و يا مصدرى را اراده كرد و در هر حال مبتداست و خبر آن «احب» مى باشد.

۳ - «احب» در اينجا معناى تفضيل نمى دهد و براى انتخاب يكى از دو شر است كه مفسده آن كمتر است و چنين نيست كه يوسف هر دو را دوست مى داشت ولى زندان بيشتر از طرف ديگر براى او خوشتر بود.

۴ - «الا» در اصل «ان لا» بود نون ان شرطيه و لام لاى نهى در هم ادغام شد.

۵ - «اصب» ميل مى كنم، گرايش مى كنم، از صبا يصبو صبوة به معناى ميل كردن و علاقه يافتن. اصل آن اصبو بود و او در طرف قرار گرفته بود حذف گرديد مانند ادع و ندع.

۶ - «استجاب» پاسخ داد. استجاب و اجاب به يك معناست.

۷ - «بدا» آشكار شد. فاعل بدا يا چيزى از جنس خودش است و تقدير چنين است : بداليهم بدأ و يا ضميرى است كه به «السجن» برمى گردد و در هر حال نمى تواند فاعل آن «ليسجننه» باشد چون جمله فاعل قرار نمى گيرد.

۸ - «لهم» ضمير جمع مذكر است و چون آن زنان اطرافيان و خادمانى داشتند براى تغليب مذكر بر مؤ نث ضمير مذكر به كار گرفته شده.


تفسير آيات :

 به زندان افتادن يوسف

 آيات (۳۴ - ۳۵)

 قال رب السجن احب الى...: ديديم كه زليخا يوسف را تهديد كرد كه او را به زندان خواهد انداخت. يوسف در معرض آزمونى بزرگ قرار گرفته بود، او بايد از هوا و هوس آن زن پيروى مى كردند كه از نظر مادى لذت آور بود ولى كار خلاف و معصيتى بزرگ بود و يا بايد زندان را مى پذيرفت كه كار سخت و ناراحت كننده اى بود ولى همراه با پاكدامنى و ايمان و تقوا بود.

يوسف پيامبر خدا و معصوم است، پيداست كه او پاكى را انتخاب مى كند و لذا يوسف كه خود را در برابر تهديد زليخا ديد، با خداى خود چنين مناجات كرد كه پروردگارا رفتن به زندان براى من خوشتر است از آن چيزى كه اين زنها مرا به سوى آن مى خوانند.

توجه كنيم اينكه يوسف مى گويد: زندان براى من خوشتر و محبوبتر است، بدان معنا نيست كه يوسف طرف ديگر قضيه را هم دوست مى داشت ولى زندان بيشتر از آن براى او محبوبتر بود، بلكه در اينجا يوسف يكى از دو شر را انتخاب مى كند كه مفسده كمترى دارد. اگر بناست يكى از دو شر انتخاب شود طبعا براى يوسف انتخاب شرى كه همراه با تقوا و پاكى است و ايمان او را حفظ مى كند دوست داشتنى مى شود.

يوسف مناجات خود را ادامه داد و گفت : خدايا اگر نيرنگ و حيله آن زنان را از من نگردانى، من به سوى آنها ميل مى كنم و از جاهلان مى شوم. يعنى اگر لطف تو نباشد، من به سبب شهوت و نفسى كه دارم شايد به دام آنها بيفتم و اسير هواى نفس باشم.

به طورى كه پيشتر نيز گفتيم، پيامبران هم، شهوت و ميل جنسى دارند و چنين نيست كه آنها طبعا از اعمال غريزه جنسى بدشان بيايد؛ آنها مجبور به ترك گناه نيستند ولى ايمان و تقواى آنها به حدى است كه آنان را از ارتكاب گناه باز مى دارد، آنها هميشه با توسل به خدا و با درخواست كمك از او، ايمان و تقواى خود را تقويت مى كنند و البته لطف الهى شامل همه است ولى پيامبران و پرهيزگاران لطف بيشترى دريافت مى كنند و ضمنا بايد بدانيم كه گاهى لطف خاص خدا به شرطى شامل يك بنده مى شود كه دعا و از خدا در خواست لطف و كمك نمايد، همانگونه كه يوسف كرد.

اينكه گاهى ما دعا مى كنيم و به اجابت نمى رسد براى آن است كه ما نيز خدا را اجابت نكرده ايم بنابراين خداوند تعهدى در مقابل ما ندارد ولى در عين حال گاهى اگر مصلحت بنده ايجاب كند، دعاى او را اجابت مى كند و حاجتش را روا مى سازد. توجه كنيم كه اجابت دعا تنها به اين نيست كه حتما حاجت مورد نظر بر آورده شود بلكه گاهى خداوند دعاى كسى را اجابت مى كند ولى به مصلحت او نمى بيند كه خواسته اش بر آورده شود زيرا در زندگى انسان آنچنان عوامل بزرگ و كوچك مرئى و نامرئى عمل مى كنند كه گاهى انسان از مصلحت خود به كلى بى خبر است و چيزى را طلب مى كند كه به ضرر اوست ولى او نمى داند در چنين شرايطى اجابت دعا از سوى خدا به اين است كه خدا به بنده خود پاداشى نيكو بدهد و يا برآوردن حاجت او را به تأخير بيندازد به طورى كه در احاديث آمده است.

البته هرچه كه مصلحت بنده است خداوند آن را انجام مى دهد ولى گاهى مصلحت در آن است كه نيازى از بنده بر طرف شود اما به شرط اينكه خود بخواهد و دعا كند يعنى مصلحت انجام آن كار بعد از دعاى بنده محقق مى شود. در چنين مواردى دعا كارساز است و به اجابت مى رسد ولى چون ما از چنين مواردى خبر نداريم، بايد هميشه تمام حاجات خود را از خدا بخواهيم و در آن اصرار كنيم. ضمنا به هنگام دعا كردن نبايد انتظار معجزه داشته باشيم و چيزى را كه طبق قانون علل و اسباب امكان پذير نيست از خدا بخواهيم چون معناى اين گونه دعاها اين است كه خدا نظام عالم را به هم بزند تا خواسته ما عملى شود و خدا هرگز چنين نمى كند بلكه بايد چيزهايى را از خدا بخواهيم كه امكان وقوع داشته باشند و از خدا بخواهيم كه ما را به اسباب و علل آن رهنمون شود و به ما توفيق دستيابى به آن را مرحمت نمايد.

توجه كنيم كه دعا چه اجابت بشود و چه اجابت نشود، نوعى عبادت است و با دعا انسان به خداى خود نزديك مى شود و لذا خداوند هر نوع دعايى را پاداش مى دهد بنابراين كسى كه دعا مى كند و توفيق چنين حالى را مى يابد، بايد خوشحال باشد زيرا كه اين عمل او موجب رضايت و خوشنودى خداوند است و انسان با دعا كردن خود را در معرض نسيم رحمت الهى قرار مى دهد.

ديديم كه يوسف از نيرنگ آن زنان به خدا پناه برد، معلوم مى شود كه تنها زليخا نبود كه او را به سوى خود دعوت مى كرد بلكه همه زنان حاضر در مجلس عاشق جمال يوسف شده بودند و در همان مجلس اظهار عشق و علاقه كردند و اين پس از آن بود كه راز زليخا فاش شد و خود از عشق سوزانش خبر داد و ديوار حجب و حيا برداشته شد.

يوسف كه در تنگناى سختى قرار گرفته بود از خدا كمك خواست و خدا پاسخ او داد و نيرنگ آن زنان را از او بگردانيد، چون خدا شنوا و داناست و مناجات يوسف را مى شنيد و از قلب او خبر داشت.

پس از جواب ردى كه يوسف به آنان داد و پس از آنكه آنها نشانه هاى پاكى و خويشتن دارى را در او ديدند و دانستند كه يوسف هرگز اسير شهوتهاى آنان نمى شود، تصميم گرفتند كه يوسف را تا مدتى به زندان افكنند. زليخا با همسر خود در اين باره صحبت كرد و از او خواست كه يوسف را زندانى كند تا ننگ اين رسوايى از ميان برود و كسانى كه اين خبر به گوش آنها رسيده خيال كنند كه يوسف گناهكار بوده و لذا به زندان افتاده و اينكه پيشنهاد مى شود كه تا مدتى معين در زندان بماند، شايد براى آن بوده كه تا وقتى كه اين خبر از يادها برود، يوسف در زندان باشد.

چند روايت

۱ -عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قال : رأيت فى السمأ الثانيه رجلا صورته صورة القمر ليلة البدر فقلت لجبرئيل : من هذا؟ قال : هذا: اخوك يوسف. يعنى حين اسرى به. (۲۴)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: در آسمان دوم مردى را ديدم كه چهره اش مانند چهره ماه در شب چهاردهم بود، پس به جبرئيل گقتم : اين كيست ؟ گفت : او برادرت يوسف است. منظور شب معراج است.

۲ - امام رضاعليه‌السلام فرمود: زندانبان به يوسف گفت : من تو را دوست دارم. يوسف گفت : مصيبتهايى كه به من رسيده جز از محبت نبوده است. خاله ام مرا دوست داشت مرا دزديد. و پدرم مرا دوست داشت برادرانم حسد كردند و همسر عزيز مصر مرا دوست داشت مرا زندانى كرد... و در همين روايت آمده است كه يوسف در آن خانه بود و هر زنى كه او را ديده بود پيش او كس فرستاد و او را به خود خواند، پس يوسف در آن خانه ناراحت شد و گفت: پروردگارا زندان براى من بهتر است از آنچه آنها مرا به سوى آن مى خوانند.(۲۵)


تفسير سوره يوسف آيات ۳۸-۳۶

 و دخل معه السجن فتيان قال أحدهما انى أرانى أعصر خمرأ و قال الاخرانى أرانى أحمل فوق رأسى خبزا تأكل الطير منه نبئنا بتأويله انا نراك من المحسنين (۳۶) قال لا يأتيكما طعام ترزقانه الا نبأتكما بتأويله قبل أن يأتيكما ذلكما مما علمنى ربى انى تركت ملة قوم لا يؤ منون بالله و هم بالاخرة هم كافرون (۳۷) و اتبعت ملة آبائى ابراهيم و اسحاق و يعقوب ما كان لنا أن نشرك بالله من شى ء ذلك من فضل الله علينا و على الناس و لكن أكثر الناس لايشكرون (۳۸)

و همراه با او دو جوان وارد زندان شدند، يكى از آن دو گفت : همانا من در خواب ديدم كه (انگورى براى) شراب مى فشارم و ديگرى گفت : همانا من در خواب ديدم كه بالاى سر خود نانى را حمل مى كنم و پرندگان از آن مى خورند. ما را از تعبير آن خبر بده كه تو را از نيكوكاران مى بينيم (۳۶) گفت : غذايى كه مى خوريد نزد شما نمى آيد مگر اينكه پيش از آن من شما را از تعبير آن آگاه مى كنم، اينها از چيزهايى است كه پروردگارم به من آموخته است، همانا من آيين مردمى را ترك كردم كه به خدا ايمان نداشتند و هم به آخرت كافر بودند (۳۷) و از آيين پدرانم ابراهيم و اسخاق و يعقوب پيروى كردم. بر ما شايسته نبود كه چيزى را بر خدا شريك قرار بدهيم. اين از فصل خدا بر ما و بر مردم است ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمى كنند (۳۸)


لغت و اعراب :

۱ «فتيان» تثنيه فتى، دو جوان، دو برده.

۲ - «قال احدهما» جمله مستأنفه است و محلى از اعراب ندارد.

۳ - «ارانى» خواب ديدم، خودم را ديدم. در اينجا فاعل و مفعول هر دو ضمير متصل متكلم و براى يك نفر است. اين حالت فقط در اين فعل آن هم وقتى كه براى خواب ديدن باشد جايز است وگرنه بايد ميان دو ضمير فاصله انداخت و نمى توان گفت : اكر متنى بلكه بايد گفت : اكرمت نفسى.

۴ - «خمر» شراب. منظور از آن انگور است و عربها گاهى چيزى را به نام چيز ديگرى كه در آينده به آن تبديل مى شود مى خوانند. برخى از قبايل عرب هم هستند كه به انگور خمر مى گويند. (به اعتبار مايؤ ول اليه)

۵ - «ترزقانه» صفت براى طعام است.

۶ - «الا نبأتكما» استثناى مفرغ است و جمله ۱ بعد از آن يا حال است و محل آن نصب است و يا صفت دوم است و محل آن رفع است.

۷ - «مله» آيين، دين، باور.

۸ - «هم» در «هم كافرون» براى تأكيد است و براى همين تكرار شده است.

۹ - «ابراهيم» و نامهاى پس از آن، يا عطف بيان و يا بدل از «آبائى» هستند و حالت جرشان با قتحه آمده چون غير منصرفند و يا با تقدير اعنى منصوب به مدح هستند.


تفسير آيات :

 خواب ديدن دو جوانى كه با يوسف هم بند بودند

 آيه (۳۶)

 و دخل معه السجن فتيان... : هنگامى كه يوسف را به زندان انداختند. هم زمان با او دو جوان ديگر را هم به زندان بردند آن دو نفر دو خادم و برده پادشاه مصر بودند كه يكى مسؤ ل تهيه شراب و ديگرى مسؤ ل تهيه غذا براى پادشاه بود و اتمام آنها اين بود كه آنها در صدد بر آمده بودند كه پادشاه را مسموم كنند.

يوسف در زندان با افرادى كه در آنجا بودند چه زندانيان و چه زندانبان، بسيار خوشرفتارى مى كرد و همه از علم و درايت و چهره زيباى او خوششان مى آمد. يك روز يكى از آن دو جوان كه مسئول شراب شاه بود به يوسف گفت: من در خواب ديدم كه براى درست كردن شراب، انگورى مى فشارم و ديگرى گفت : من در خواب ديدم كه بالاى سر خود طبق نانى را حمل مى كنم و پرندگان از آن مى خورند. پس از نقل اين دو خواب، هر دو نفر از يوسف خواستند كه خواب آنها را تعبير گفتند: تعبير اين خواب را بگو كه ما تو را از نيكان مى بينيم.

داورى آن دو جوان درباره يوسف از آنجا ناشى مى شد كه آنها در طول مصاحبت خود با يوسف كارهاى حكيمانه او را ديده بودند و به علم و حكمت او پى برده بودند و اين مى رساند كه آن دو نفر پس از مدتها كه با يوسف در زندان بودند اين خوابها را ديدند و لذا در آيه شريفه مى فرمايد: «قال احدهما» كه به اصطلاح جمله مستأنفه است و اگر آنها خوابهاى خود را در همان آغاز نقل كرده بودند مناسب بود عبارت چنين باشد: «فقال احدهما»

ظاهر اين است كه آن دو جوان واقعا اين خوابها را ديده بودند ولى برخى از مفسران احتمال داده اند كه آنها اين خوابها را نديده بودند بلكه آنها را براى امتحان كردن يوسف از خود ساخته بودند.


آيه (۳۷)

 قال لايأتيكما طعام ترزقانه الا نبأتكما بتأويله... : در پاسخ آن دو جوان، يوسف يك شيوه تربيتى خاصى را به كار برد و آن اينكه چون آنها را آماده شنيدن سخنان خود يافت، از فرصت استفاده كرد و پيش از بيان تعبير آنها، آنان را به سوى توحيد دعوت كرد.

معلوم است كه در چنين شرايطى، سخن گوينده در شنونده تأثير بيشترى دارد و جالب اينكه قبل از بيان هر مطلبى، به آنان گفت : پيش از آنكه غذايى براى شما آورده شود، تعبير خواب شما را خواهم گفت. اين سخن براى آن بود كه آنها در شنيدن تعبير خوابشان عجله نكنند و فرصت براى گفتن حقايق فراهم گردد.

همانگونه كه گفتيم، منظور از طعام، همان جيره روزانه و منظور از «تأويله» تعبير خواب آنهاست ولى برخى از مفسران گفته اند كه منظور يوسف اين بود كه پيش از آنكه طعامى براى شما آورده شود، من مى توانم مشخصات آن را براى شما بگويم و در واقع يوسف مى خواست از غيب دانى و علم سرشار خود به آنها خبر دهد تا براى شنيدن مطالب او، بيشتر رغبت كنند. طبق اين قول منظور از «تأويله» بيان صفت براى غذا و كيفيت آن است. ولى آنچه با سياق آيه مناسب تر است اين است كه تأويل را به همان تعبير معنا كنيم چون عين اين كلمه (تأويله) در آيه قبلى هم آمده و بدون شك در آنجا به معناى تعبير خواب است.

به هر حال يوسف پس از ذكر اين مطلب، براى اينكه توجه آنها را بيشتر به سوى خود جلب كند، گفت : اينكه من از تعبير خواب شما خبر خواهم داد، از چيزهايى است كه پروردگارم به من ياد داده است و از روى كهانت و نجوم و علوم بشرى نيست. اين سخن يوسف ناظر به وعده اى است كه پدرش يعقوب به او داده بود و خداوند نيز آن را عملى ساخته بود:

 و كذلك يجبتبيك ربك و يعلمك من تأويل الاحاديث (يوسف/۶)

و اين چنين پروردگارت تو را بر مى گزيند و تو را از تعبير خوابها آگاه مى كند.

 مكنا ليوسف فى الارض و لنعلمه من تأويل الاحاديث (يوسف/۲۱)

يوسف را در زمين قدرت داديم و تا او را از تعبير خوابها آگاه كنيم.

پس از آنكه يوسف از علم تعبير خواب كه خدا به او داده بود، سخن گفت، علت آن را نيز بيان كرد و اظهار داشت كه اين لطف خدا درباره من از آنجاست كه من آيين قومى را كه به خدا ايمان نداشتند و به آخرت كافر بودند، رها كردم. معلوم مى شود كه بريدن از كافران و روى آوردن به خدا باعث پيدايش بصيرت و بينش خاص در انسان مى شود.

منظور از اين قوم، همان قوم مصر است و يوسف كه به عنوان برده در خانه عزيز مصر زندگى مى كرد، مى ديد كه آنان نه به خداوند و نه به آخرت ايمان ندارند و يكى از نشانه هاى بى ايمانى آنها اين بود كه با اينكه بى گناهى يوسف براى آنها ثابت شده بود، او را به زندان انداختند. همچنين درخواست نامشروع همسر عزيز مصر از يوسف دليل بى ايمانى بود. در روايتها آمده كه آنان بت پرست بودند و زليخا وقتى با يوسف خلوت كرد پرده اى روى بت خود انداخت.

احتمال اينكه منظور از اين قوم كافر، مردم كنعان باشد، بعيد به نظر مى رسد چون يوسف در كنعان با يعقوب و برادران خود زندگى مى كرد و آنان خداپرست بودند، ديگر اينكه يوسف مى گويد من آيين اين قوم را ترك كردم و اين نشان مى دهد كه او را از روى اراده و اختيار اين كار را كرده در حالى كه جدايى او از قوم كنعان از روى اراده و اختيار نبود.


آيه (۲۸)

 و اتبعت ملة آبائى ابراهيم و اسحاق و يعقوب... : يوسف در دنباله سخنان خود ادامه داد كه من از آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم آيين پدران يوسف همان توحيد ناب بود كه ابراهيم قهرمان توحيد آن را تعليم داده بود و اسحاق و يعقوب نيز دعوت كننده به سوى آن بودند.

يوسف در اينجا ضمن بيان آيين خود، پدرانش را نيز معرفى مى كند و در روايتى از پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمده كه درباره يوسف فرمود: يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم، كريم بن الكريم بن الكريم.

يوسف افزود: اساسا براى ما كه از خاندان وحى هستيم، شايسته نيست كه چيزى را به خدا شريك قرار دهيم و اين از فضل و رحمت خدا بر ما و مردم است. بر ما از آنجهت كه شايسته دريافت وحى الهى شده ايم و بر مردم از آنجهت كه از ما پيروى كنند و هدايت شوند ولى متأسفانه بسيارى از مردم سپاسگزار نيستند و به جاى استفاده از اين نعمت و ايمان آوردن به پيامبران الهى، آنان را انكار مى كنند و در گمراهى خود باقى مى مانند.

چند روايت

۱ -عن ابى عبدالله قال : جأ جبرئيل الى يوسف و هو فى السجن فقال: يا يوسف قل فى دبر كل صلوة : اللهم اجعل لى فرجا و مخرجا من حيث احتسب و من حيث لااحتسب. (۲۶)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: جبرئيل در زندان نزد يوسف آمد و گفت : اى يوسف بعد از هر نمازى بگو: خدايا براى من از جايى كه گمان مى برم و از جايى كه گمان نمى برم گشايش نمى برم گشايش و راه خروجى قرار بده.

۲ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: يوسف در زندان در فراق پدرش ‍ يعقوب گريه مى كرد تا جايى كه اهل زندان از آن ناراحت شدند پس قرار گداشت كه يك روز گريه كند و يك روز ساكت باشد.

۳ -عن ابى عبدالله عليه‌السلام قال فى قوله « انا نريك من المحسنين» قال : كان يقوم على المريض و يلتمس للمحتاج و يوسع على المحبوس.(۲۷)

امام صادقعليه‌السلام درباره اين سخن كه به يوسف گفتند: ما تو را از نيكوكاران مى بينيم، فرمود: او مريض را عيادت مى كرد و به نيازمند كارسازى مى كرد و به زندانى جا مى داد.


تفسير سوره يوسف آيات ۴۰ - ۳۹

 يا صاحبى السجن ءأرباب متفرقون خير أم الله الواحد القهار (۳۹) ما تعبدون من دونه الا أسمأ سميتموها أنتم و آباؤ كم ما أنزل الله بها من سلطان ان الحكم الا لله أمراه الا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم و لكن أكثر الناس لا يعلمون (۴۰)

اى دو رفيق زندانى من ! آيا خدايان گوناگون بهترند يا خداى يگانه قهار؟ (۳۹) شما به جاى او جز نامهايى كه را شما و پدرانتان آنها را ناميده اند، پرستش نمى كنيد، در حالى كه خدا حجتى براى آنها نفرستاده است، حكم جز براى خدا نيست، او فرمان داده كه جز او را نپرستيد، اين آيين استوار است ولى بسيارى از مردم نمى دانند (۴۰)


لغت و اعراب :

۱ «صاحبى السجن» دو رفيق هم زندان، دو هم بند. اين تركيب يا از باب اضافه به سوى ظرف است و اصل آن يا صاحبى فى السجن است و يا از باب اضافه به سوى چيزى است كه شبيه مفعول به است و معناى آن يا ساكنى السجن است مانند«اصحاب النار»

۲ - «ارباب» جمع رب، خدايان.

۳ - «القهار» بسيار غلبه كننده، صاحب قهر و غضب.

۴ - «اسمأ» نامها. دراينجا منظور از اسمأ، مسميات است و يا مضاف آن حذف شده و تقدير چنين است : ذوات اسمأ و شايد هم از آن نظر اسمأ گفته شده كه بتها فقط نامهايى هستند و حقيقت وجودى به عنوان خدا ندارند.

۵ - «سميتموها» فعلى است كه دو مفعول مى گيرد و در اينجا مفعول دوم حذف شده و اصل آن : «سميتموها آلهة» مى باشد.

۶ - «ما انزل» حال است.

۷ - «من» در «من سلطان» براى تأكيد در تقليل است يعنى هيچ برهانى نفرستاده است.

۸ - «ان» در «ان الحكم» نافيه است و مكسور بودن نون جهت التقأ ساكنين است.

۹ - «القيم» استوار، پابرجا، ماندنى.


تفسير آيات :

 دعوت يوسف از آن دو جوان به توحيد

 آيات (۳۹ - ۴۰)

 يا صاحبى السجن ء ارباب متفرقون خير... : يوسف به دو نفر از هم زندانيهاى خود كه از او تعبير خوابهايشان را خواسته بودند، خطاب مى كند و پيش از آنكه خوابشان را تعبير نمايد، آنهارا به سوى توحيد دعوت مى كند و مى گويد: اى دو يار زندانى من ! آيا «رب» هاى گوناگون بهتر است يا «رب» يگانه قهار؟ از اين بيان يوسف فهميده مى شود كه آنان و همفكرانشان اعتقاد به ارباب انواع داشتند و اين يك عقيده باستانى بود كه براى هر چيزى يك رب و خدا قائل بودند و خداى جهان را هم خداى خدايان و رب الارباب مى دانستند، آنها براى هر حقيقتى مانند جنگ و صلح و عشق و گرسنگى و مانند آنها يك رب قائل بودند.

يوسف، اين فكر غلط و اعتقاد باطل را كه ناشى از جهالت مردم و تقليد كوركورانه آنها از پيشينيان بود، رد مى كند و از آنها مى پرسد آيا ربهاى پراكنده و گوناگون بهتر است يا رب يگانه اى كه بر همه چيز غلبه دارد؟ بدون شك، انسان يك رب داشته باشد كه در تمام كارها به او رجوع كند و بهتر است از اينكه براى هر چيز به يك رب مراجعه كند و در قيد انواع و اقسام خدايان باشد.

اين بيان يوسف يك استدلال عقلى نيست بلكه احساسات طرف مقابل را تحريك مى كند كه در ذهنيت خود تجديد نظر كند و با بازنگرى در اعتقادات خود راه درست را بيابد، در واقع اين سخن، زمينه را براى دريافت پيام بعدى آماده مى كند.

در آيه بعدى، يوسف با يك دليل عقلى و حجت و برهان وارد مطلب مى شود و مى گويد: اين خدايانى كه شما مى پرستيد فقط نامهايى است كه شما و پدرانتان آن نامها را ساخته اند، يعنى آنها را خارج وجود ندارند و فقط نامى از آنهاست كه آن را هم خودتان ساخته ايد. اضافه مى كند كه خداى جهان هيچ حجتى در اين باره نازل نكرده است، منظور اين است كه اثبات وجود يك چيزى احتياج به دليل دارد و شما آن دليل را نداريد و تنها يك سرى نامها و الفاظ در اختيار شماست و اگر اين ارباب وجود داشتند بايد خداوند به وسيله پيامبران و يا با هر طريق ديگر از وجود آنها خبر داد و مى دانيم كه هرگز خداوند از آنان خبر نداده است.

خلاصه استدلال يوسف در نفى ارباب انواع اين است كه وجود چنين چيزهاى در عالم، احتياج به اثبات دارد و شما هيچ دليل بر اثبات آن نداريد، بنابراين چنين اربابى وجود ندارد. اضافه مى كند كه اساسا راه اثبات آنها منحصر به اين است كه خداى جهان كه شما نيز به او عقيده داريد، از وجود آنها خبر بدهد و مى دانيم خدا از آن خبر نداده است.

اضافه مى كند كه حكم حكم خداست (ان الحكم الا لله) يوسف در اينجا اين جمله را مى گويد و پدرش يعقوب نيز هنگامى كه پسرانش را به مصر مى فرستد همان جمله را مى گويد (آيه ۶۷ از همين سوره) و منظور اين است كه تنها خداوند است كه در جهان حكومت مى كند و نيازى به دستيار و ارباب انواع ندارد و همو فرمان داده كه جز او را نپرستيد و دين استوار همين است ولى بسيارى از مردم نمى دانند.

دين استوارى كه مورد رضايت و خرسندى خداوند است همين است كه جز او را نپرستيد و براى او شريك قائل نشويد و اين همان چيزى است كه خداوند در فطرت هر انسانى قرار داده ولى گاهى عوامل اجتماعى بر روى فطرت انسان پرده مى كشد و او را از راه فطرت منحرف مى سازد. به اين آيه توجه فرماييد:

 فأقم و جهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون (روم / ۳۰)

پس روى خود را با توجه به حق، سوى دين كن، همان فطرتى كه خداوند مردم را بر اساس آن آفريده، تغييرى در خلقت خدا نيست، دين همان دين استوار است ولى بسيارى از مردم نمى دانند.

توجه كنيم كه خطاب يوسف در آغاز به همان دو نفر زندانى بود ولى بعد كه مطلب را به طور اساسى مطرح كرد، خطاب او هم عمومى و كلى شد و شامل تمام كسانى گرديد كه مانند آن دو نفر زندانى، خدايان پراكنده و گوناگونى را پرستش مى كردند.


تفسير سوره يوسف آيات ۴۲ - ۴۱

 يا صاحبى السجن أما أحد كما فيسقى ربه خمرا و أما الاخر فيصلب فتأكل الطير من رأسه قضى الأمر الذى فيه تستفتيان (۴۱) و قال للذى ظن أنه ناج منهما اذكرنى عند ربك فأنساه الشيطان ذكر ربه فلبث فى السجن بضع سنين (۴۲)

اى دو رفيق زندانى من ! اما يكى از شما به آقاى خود شراب مى نوشاند و اما ديگرى، پس به دار آويخته مى شود و پرندگان از سر او مى خورند. آن كارى كه شما درباره آن از من نظر مى خواستيد انجام يافت (۴۱) و به كسى كه گمان مى كرد كه از آن دو نفر نجات پيدا مى كند، گفت : مرا نزد آقاى خود به ياد آور، پس شيطان يادآورى به آقايش را از خاطر او برد، پس چند سال در زندان ماند (۴۲)


لغت و اعراب :

۱ «فيسقى» مى نوشاند. اين فعل متعدى است و مجرد و مزيد فيه آن به يك معناست و يسقى با يسقى از نظر معنا تفاوتى ندارد. و لذا هر دو وجه در قرائتها آمده اگر چه قرائت معروف همان يسقى است.

۲ - «فيصلب» به دار آويخته مى شود. به چوبه دار هم «صليب» گفته مى شود.

۳ - «الامر» آن كار معهود. الف و لام آن براى عهد است و منظور همان تعبير خواب است و اينكه امر را مفرد آورده در حالى كه آنهااز دو امر پرسيده بودند براى آن است هر كدام از آنهايك امر را مطرح كرده بودند.

۴ - «تستفتيان» نظر خواهى مى كرديد، طلب فتوا مى كرديد.

۵ - فاعل «ظن» يا يوسف است و در اين صورت ظن به معناى يقين است چون تعبير او از راه وحى بود و يا متصدى شراب و در اين صورت ظن به معناى خودش است.

۶ - ضمير «انساه» به متصدى شراب بر مى گردد. و احتمال ضعيفى هم وجود دارد كه به يوسف بر مى گردد.

۷ - «بضع سنين» به خاطر ظرف بودن منصوب است و «بضع» به قطعه اى از زمان گفته مى شود و شامل سه تا نه سال مى باشد و اصل بضع به معناى قطع است. بضع قطعه اى از زمان و بضاعة قطعه اى از مال التجارة.


تفسير آيات :

 تعبير خواب هاى آن دو جوان توسط يوسف

 آيه (۴۱)

 يا صاحبى السجن اما احد كما فيسقى ربه خمرا... : پس از آنكه يوسف آن دو نفر هم زندانى خود را به سوى توحيد دعوت كرد، به پرستش آنها درباره خوابهاى كه ديده بودند پاسخ داد.

يوسف گفت : اى دو رفيق زندانى من ! اما يكى از شما به آقا و سرور خود شراب مى نوشاند و ساقى او مى شود. اين همان كسى بود كه در خواب ديده بود براى درست كردن شراب، انگور مى فشارد. او پيش از آنكه به زندان بيفتد ساقى پادشاه بود و طبق اين تعبير كه يوسف كرد، او از زندان آزاد مى شد و دوباره ساقى پادشاه مى گشت.

و اما ديگرى، يعنى همان كسى كه در خواب ديده بود كه بالاى سرش نانى را حمل مى كند و پرندگان از آن مى خورند، تعبير خواب او چنين است كه او را بر دار مى زنند و پرندگان از گوشت سر او مى خورند. اين همان كسى بود كه پيش از افتادن به زندان، مسئول تهيه غذاى پادشاه و آشپز او بود. اين دو نفر متهم بودند كه در غذاى پادشاه سم ريخته اند و قصد كشتن پادشاه پادشاه را داشتند. پس از تحقيق، بى گناهى ساقى و مجرم بودن آشپز معلوم شد و لذا ساقى بار ديگر به كار گمارده شد و آشپز را بر دار زدند و مرغان هوا با منقارهاى خود از كاسه سر او خوردند.

يوسف پس از تعبير خواب اين دو نفر گفت : آنچه شما درباره آن از من نظر مى خواستند انجام يافت، يعنى آنچه من گفتم تقدير حتمى شماست و چاره اى جز آن نيست. يوسف اين جمله را براى آن گفت كه آشپز پس از شنيدن تعبير خواب خود، از ترس گفت من شوخى مى كردم و اصلا چنين خوابى را نديده بودم ولى يوسف به او خاطر نشان كرد كه تقدير او چنين رقم زده شده و جاى برگشت وجود ندارد.

از اين تعبير معلوم مى شود كه سخن يوسف درباره آنها تنها يك تعبير خواب معمولى كه ناشى تأويل و تفسير و از روى حدس و گمان باشد، نبود؛ بلكه از طريق وحى و از باب علم غيب بود كه خدا او را ياد داده بود.

 

درخواست يوسف از يكى از آن دو جوان كه او را به ياد پادشاه بياورد

 آيه (۴۲)

 و قال للذى ظن انه ناج منهما اذكرنى عند ربك... : طبق تعبير يوسف، يكى از آن دو نفر يعنى ساقى پادشاه از زندان آزاد مى شد و مجددا به خدمت پادشاه در مى آمد. يوسف از اين موقعيت استفاده كرد و به او گفت كه مرا نزد پادشاه ياد كن. يعنى بى گناهى مرا به پادشاه بگو، من از زندان آزاد شوم.

توجه كنيم كه «ظن» در اينجا به معناى علم است و استعمال ظن در يقين و علم در قرآن بسيار است (انى ظننت انى ملاق حسابيه) و اينكه در اين آيه كلمه ظن به كار رفته، معناى يقين دارد و يوسف از طريق وحى يقين پيدا كرده بود كه ساقى شاه نجات مى يابد، به دليل اينكه پيش از اين جمله گفته بود:قضى الامر الذى فيه تستفتيان


مشروعيت وسيله قرار دادن افراد

مطلب ديگر اينكه توسل يوسف به غير خدا و واسطه قرار دادن ساقى كه او را نزد پادشاه به ياد آورد، هرگز با مقام توكل منافاتى ندارد و مومن مى تواند در عين توكل و انقطاع به خدا از وسايل و ابزار موجود هم در رسيدن به هدفهاى زندگى استفاده كند با اين ذهنيت كه همين اسباب و ابزار را هم خدا قرار داده است. اين حقيقتى است كه قرآن خود مردم را به سوى آن خوانده است :

 يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة (مائده /۳۵)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا پروا كنيد و به سوى او وسيله طلب كنيد.

اين وسيله يا عبادت و اطاعت و يا اوليأ خدا و يا حتى ابراز مادى است و در عين هر حال مؤمن بايد بداند كه موثر حقيقى خداوند است.

در عين حال كه يوسف در اينجا كار خلافى نكرد، ولى مقام مقامى بود كه بايد بيشتر بر خدا توكل مى كرد و كار خود را به خدا وا مى گذاشت چون او همواره لطف عنايت خدا را در زندگى خود لمس كرده بود و مى توان اين كار يوسف را يك ترك اولى يعنى ترجيح يك كار خوب بر يك كار خوبتر دانست و از آنجا كه يوسف از مقربان و مخلصان درگاه بود، تاوان ترك اولى را به اين صورت داد كه شيطان او را از ياد آن ساقى برد و ساقى پادشاه به كلى يوسف را فراموش كرد و نزد پادشاه از او يادى نكرد و در نتيجه يوسف چندين سال در زندان ماند، گفته شده است كه پس از جريان تعبير خواب، هفت سال ديگر يوسف در زندان بود و مدت زندان او جمعا دوازده سال طول كشيد. در روايتى از پيامبر اسلامعليه‌السلام نقل شده كه فرمود: اگر يوسف اين جمله را به ساقى نمى گفت، اين مقدار در زندان نمى ماند.(۲۸)

همانگونه كه گفتيم، منظور از (فانساه الشيطان ذكر ربه) اين است كه ساقى فراموش كرد كه يوسف را نزد سرور خود به ياد آورد. برخى از مفسران گمان كرده اند منظور آيه اين است كه شيطان در آن لحظه ياد خدا را از خاطر يوسف برد. اين سخن قابل قبول نيست زيرا كه به شهادت آيات قبلى، يوسف از «مخلص» بود و طبق بعضى از آيات قرآنى (آيه ۴۰ از سوره حجر) شيطان را راهى بر مخلصان درگاه الهى نيست. ديگر اينكه در آيه بعدى آمده است. (و ادكر بعدامة =پس از مدتى به ياد آورد) و اين قطعا مربوط به ساقى پادشاه است و قرينه خوبى است بر اينكه منظور از كسى كه فراموش كرد نيز همان ساقى است.

چند روايت

۱ -عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ انه قال : عجبت من اخى يوسف كيف استغاث بالمخلوق دون الخاق. (۲۹)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: تعجب مى كنم از برادرانم يوسف كه چگونه به مخلوق پناه برد و نه خالق.

۲ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: خداوند به يوسف گفت : آيا من تو را محبوب پدرت قرار ندادم و تو را در زيبايى برتر از مردم نكردم ؟ آيا من نبودم كه كاروانى فرستادم تا تو را از چاه نجات دهند؟ آيا من نبودم كه مكر زنان را از تو دور كردم ؟ پس چه چيزى تو را وا داشت كه از من اعراض كنى و مخلوق را كه پايين تر از من است بخوانى ؟ پس چندين سال در زندان بمان.(۳۰)