تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه20%

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11948 / دانلود: 4941
اندازه اندازه اندازه
تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده:
فارسی

تصويرى از واقعه زنده و حقيقى گويا بر گونه تاريخ، همانند رعدوبرقى در زمان، آن چنان درخشيدن گرفت كه در خاطره ها ماند و با وجود فراوانى راويان و ثبت حادثه، كسى را توان و ياراى انكار آن نيست. براى هر انسان مسلمانى لازم به نظر مى رسد كه در عمر خويش، دست كم يكبار هم كه شده با ياران پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هم سفر شود و اين مسير تاريخى را با پستى هايش بپيمايد و با اسرار نهفته در آن از نزديك آشنا شده و با پيروان واقعى آن حضرت هم گام، هم كلام و هم پيمان شود.
در اين جا سعى شده كه سير واقعه به ترتيب و مستند با زبانى ساده و گويا، ارائه شود تا هر مخاطب منصفى را به راحتى در فضاى معنوى حادثه قرار دهد و از نزديك بوى خوش حقيقت واقعه، كه تا ابد، زمان را عطر آگين كرده است، استشمام كند.


تفسير سوره يوسف آيات ۳۵ - ۳۳

 قال رب السجن أحب الى مما يدعوننى اليه و لا تصرف عنى كيدهن أصب اليهن و أكن من الجاهلين (۳۳) فاستجاب له ربه فصرف عنه كيدهن انه هو السميع العليم (۳۴) ثم بدا لهم من بعد مارأوا الايات ليسجننه حتى حين (۳۵)

گفت : پروردگارا زندان براى من محبوبتر از آن چيزى است كه مرا به سوى آن مى خوانند و اگر حيله آنها را از من نگردانى، به آنان گرايش پيدا مى كنم و از نادانان مى شوم (۳۳) پس پروردگارش او را پاسخ داد و حيله آنان را از او بگردانيد، همانا اوست شنواى دانا(۳۴) آنگاه آنان پس از آنكه نشانه ها را ديدند، تصميم گرفتند كه او را تا مدتى زندانى كنند (۳۵)


لغت و اعراب :

۱ «رب» در اصل يا ربى بود و حرف ندا و يأ متكلم براى تخفيف حذف شد.

۲ - «السجن» زندان يا زندانى شدن. مى توان معناى مكانى و يا مصدرى را اراده كرد و در هر حال مبتداست و خبر آن «احب» مى باشد.

۳ - «احب» در اينجا معناى تفضيل نمى دهد و براى انتخاب يكى از دو شر است كه مفسده آن كمتر است و چنين نيست كه يوسف هر دو را دوست مى داشت ولى زندان بيشتر از طرف ديگر براى او خوشتر بود.

۴ - «الا» در اصل «ان لا» بود نون ان شرطيه و لام لاى نهى در هم ادغام شد.

۵ - «اصب» ميل مى كنم، گرايش مى كنم، از صبا يصبو صبوة به معناى ميل كردن و علاقه يافتن. اصل آن اصبو بود و او در طرف قرار گرفته بود حذف گرديد مانند ادع و ندع.

۶ - «استجاب» پاسخ داد. استجاب و اجاب به يك معناست.

۷ - «بدا» آشكار شد. فاعل بدا يا چيزى از جنس خودش است و تقدير چنين است : بداليهم بدأ و يا ضميرى است كه به «السجن» برمى گردد و در هر حال نمى تواند فاعل آن «ليسجننه» باشد چون جمله فاعل قرار نمى گيرد.

۸ - «لهم» ضمير جمع مذكر است و چون آن زنان اطرافيان و خادمانى داشتند براى تغليب مذكر بر مؤ نث ضمير مذكر به كار گرفته شده.


تفسير آيات :

 به زندان افتادن يوسف

 آيات (۳۴ - ۳۵)

 قال رب السجن احب الى...: ديديم كه زليخا يوسف را تهديد كرد كه او را به زندان خواهد انداخت. يوسف در معرض آزمونى بزرگ قرار گرفته بود، او بايد از هوا و هوس آن زن پيروى مى كردند كه از نظر مادى لذت آور بود ولى كار خلاف و معصيتى بزرگ بود و يا بايد زندان را مى پذيرفت كه كار سخت و ناراحت كننده اى بود ولى همراه با پاكدامنى و ايمان و تقوا بود.

يوسف پيامبر خدا و معصوم است، پيداست كه او پاكى را انتخاب مى كند و لذا يوسف كه خود را در برابر تهديد زليخا ديد، با خداى خود چنين مناجات كرد كه پروردگارا رفتن به زندان براى من خوشتر است از آن چيزى كه اين زنها مرا به سوى آن مى خوانند.

توجه كنيم اينكه يوسف مى گويد: زندان براى من خوشتر و محبوبتر است، بدان معنا نيست كه يوسف طرف ديگر قضيه را هم دوست مى داشت ولى زندان بيشتر از آن براى او محبوبتر بود، بلكه در اينجا يوسف يكى از دو شر را انتخاب مى كند كه مفسده كمترى دارد. اگر بناست يكى از دو شر انتخاب شود طبعا براى يوسف انتخاب شرى كه همراه با تقوا و پاكى است و ايمان او را حفظ مى كند دوست داشتنى مى شود.

يوسف مناجات خود را ادامه داد و گفت : خدايا اگر نيرنگ و حيله آن زنان را از من نگردانى، من به سوى آنها ميل مى كنم و از جاهلان مى شوم. يعنى اگر لطف تو نباشد، من به سبب شهوت و نفسى كه دارم شايد به دام آنها بيفتم و اسير هواى نفس باشم.

به طورى كه پيشتر نيز گفتيم، پيامبران هم، شهوت و ميل جنسى دارند و چنين نيست كه آنها طبعا از اعمال غريزه جنسى بدشان بيايد؛ آنها مجبور به ترك گناه نيستند ولى ايمان و تقواى آنها به حدى است كه آنان را از ارتكاب گناه باز مى دارد، آنها هميشه با توسل به خدا و با درخواست كمك از او، ايمان و تقواى خود را تقويت مى كنند و البته لطف الهى شامل همه است ولى پيامبران و پرهيزگاران لطف بيشترى دريافت مى كنند و ضمنا بايد بدانيم كه گاهى لطف خاص خدا به شرطى شامل يك بنده مى شود كه دعا و از خدا در خواست لطف و كمك نمايد، همانگونه كه يوسف كرد.

اينكه گاهى ما دعا مى كنيم و به اجابت نمى رسد براى آن است كه ما نيز خدا را اجابت نكرده ايم بنابراين خداوند تعهدى در مقابل ما ندارد ولى در عين حال گاهى اگر مصلحت بنده ايجاب كند، دعاى او را اجابت مى كند و حاجتش را روا مى سازد. توجه كنيم كه اجابت دعا تنها به اين نيست كه حتما حاجت مورد نظر بر آورده شود بلكه گاهى خداوند دعاى كسى را اجابت مى كند ولى به مصلحت او نمى بيند كه خواسته اش بر آورده شود زيرا در زندگى انسان آنچنان عوامل بزرگ و كوچك مرئى و نامرئى عمل مى كنند كه گاهى انسان از مصلحت خود به كلى بى خبر است و چيزى را طلب مى كند كه به ضرر اوست ولى او نمى داند در چنين شرايطى اجابت دعا از سوى خدا به اين است كه خدا به بنده خود پاداشى نيكو بدهد و يا برآوردن حاجت او را به تأخير بيندازد به طورى كه در احاديث آمده است.

البته هرچه كه مصلحت بنده است خداوند آن را انجام مى دهد ولى گاهى مصلحت در آن است كه نيازى از بنده بر طرف شود اما به شرط اينكه خود بخواهد و دعا كند يعنى مصلحت انجام آن كار بعد از دعاى بنده محقق مى شود. در چنين مواردى دعا كارساز است و به اجابت مى رسد ولى چون ما از چنين مواردى خبر نداريم، بايد هميشه تمام حاجات خود را از خدا بخواهيم و در آن اصرار كنيم. ضمنا به هنگام دعا كردن نبايد انتظار معجزه داشته باشيم و چيزى را كه طبق قانون علل و اسباب امكان پذير نيست از خدا بخواهيم چون معناى اين گونه دعاها اين است كه خدا نظام عالم را به هم بزند تا خواسته ما عملى شود و خدا هرگز چنين نمى كند بلكه بايد چيزهايى را از خدا بخواهيم كه امكان وقوع داشته باشند و از خدا بخواهيم كه ما را به اسباب و علل آن رهنمون شود و به ما توفيق دستيابى به آن را مرحمت نمايد.

توجه كنيم كه دعا چه اجابت بشود و چه اجابت نشود، نوعى عبادت است و با دعا انسان به خداى خود نزديك مى شود و لذا خداوند هر نوع دعايى را پاداش مى دهد بنابراين كسى كه دعا مى كند و توفيق چنين حالى را مى يابد، بايد خوشحال باشد زيرا كه اين عمل او موجب رضايت و خوشنودى خداوند است و انسان با دعا كردن خود را در معرض نسيم رحمت الهى قرار مى دهد.

ديديم كه يوسف از نيرنگ آن زنان به خدا پناه برد، معلوم مى شود كه تنها زليخا نبود كه او را به سوى خود دعوت مى كرد بلكه همه زنان حاضر در مجلس عاشق جمال يوسف شده بودند و در همان مجلس اظهار عشق و علاقه كردند و اين پس از آن بود كه راز زليخا فاش شد و خود از عشق سوزانش خبر داد و ديوار حجب و حيا برداشته شد.

يوسف كه در تنگناى سختى قرار گرفته بود از خدا كمك خواست و خدا پاسخ او داد و نيرنگ آن زنان را از او بگردانيد، چون خدا شنوا و داناست و مناجات يوسف را مى شنيد و از قلب او خبر داشت.

پس از جواب ردى كه يوسف به آنان داد و پس از آنكه آنها نشانه هاى پاكى و خويشتن دارى را در او ديدند و دانستند كه يوسف هرگز اسير شهوتهاى آنان نمى شود، تصميم گرفتند كه يوسف را تا مدتى به زندان افكنند. زليخا با همسر خود در اين باره صحبت كرد و از او خواست كه يوسف را زندانى كند تا ننگ اين رسوايى از ميان برود و كسانى كه اين خبر به گوش آنها رسيده خيال كنند كه يوسف گناهكار بوده و لذا به زندان افتاده و اينكه پيشنهاد مى شود كه تا مدتى معين در زندان بماند، شايد براى آن بوده كه تا وقتى كه اين خبر از يادها برود، يوسف در زندان باشد.

چند روايت

۱ -عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قال : رأيت فى السمأ الثانيه رجلا صورته صورة القمر ليلة البدر فقلت لجبرئيل : من هذا؟ قال : هذا: اخوك يوسف. يعنى حين اسرى به. (۲۴)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: در آسمان دوم مردى را ديدم كه چهره اش مانند چهره ماه در شب چهاردهم بود، پس به جبرئيل گقتم : اين كيست ؟ گفت : او برادرت يوسف است. منظور شب معراج است.

۲ - امام رضاعليه‌السلام فرمود: زندانبان به يوسف گفت : من تو را دوست دارم. يوسف گفت : مصيبتهايى كه به من رسيده جز از محبت نبوده است. خاله ام مرا دوست داشت مرا دزديد. و پدرم مرا دوست داشت برادرانم حسد كردند و همسر عزيز مصر مرا دوست داشت مرا زندانى كرد... و در همين روايت آمده است كه يوسف در آن خانه بود و هر زنى كه او را ديده بود پيش او كس فرستاد و او را به خود خواند، پس يوسف در آن خانه ناراحت شد و گفت: پروردگارا زندان براى من بهتر است از آنچه آنها مرا به سوى آن مى خوانند.(۲۵)


تفسير سوره يوسف آيات ۳۸-۳۶

 و دخل معه السجن فتيان قال أحدهما انى أرانى أعصر خمرأ و قال الاخرانى أرانى أحمل فوق رأسى خبزا تأكل الطير منه نبئنا بتأويله انا نراك من المحسنين (۳۶) قال لا يأتيكما طعام ترزقانه الا نبأتكما بتأويله قبل أن يأتيكما ذلكما مما علمنى ربى انى تركت ملة قوم لا يؤ منون بالله و هم بالاخرة هم كافرون (۳۷) و اتبعت ملة آبائى ابراهيم و اسحاق و يعقوب ما كان لنا أن نشرك بالله من شى ء ذلك من فضل الله علينا و على الناس و لكن أكثر الناس لايشكرون (۳۸)

و همراه با او دو جوان وارد زندان شدند، يكى از آن دو گفت : همانا من در خواب ديدم كه (انگورى براى) شراب مى فشارم و ديگرى گفت : همانا من در خواب ديدم كه بالاى سر خود نانى را حمل مى كنم و پرندگان از آن مى خورند. ما را از تعبير آن خبر بده كه تو را از نيكوكاران مى بينيم (۳۶) گفت : غذايى كه مى خوريد نزد شما نمى آيد مگر اينكه پيش از آن من شما را از تعبير آن آگاه مى كنم، اينها از چيزهايى است كه پروردگارم به من آموخته است، همانا من آيين مردمى را ترك كردم كه به خدا ايمان نداشتند و هم به آخرت كافر بودند (۳۷) و از آيين پدرانم ابراهيم و اسخاق و يعقوب پيروى كردم. بر ما شايسته نبود كه چيزى را بر خدا شريك قرار بدهيم. اين از فصل خدا بر ما و بر مردم است ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمى كنند (۳۸)


لغت و اعراب :

۱ «فتيان» تثنيه فتى، دو جوان، دو برده.

۲ - «قال احدهما» جمله مستأنفه است و محلى از اعراب ندارد.

۳ - «ارانى» خواب ديدم، خودم را ديدم. در اينجا فاعل و مفعول هر دو ضمير متصل متكلم و براى يك نفر است. اين حالت فقط در اين فعل آن هم وقتى كه براى خواب ديدن باشد جايز است وگرنه بايد ميان دو ضمير فاصله انداخت و نمى توان گفت : اكر متنى بلكه بايد گفت : اكرمت نفسى.

۴ - «خمر» شراب. منظور از آن انگور است و عربها گاهى چيزى را به نام چيز ديگرى كه در آينده به آن تبديل مى شود مى خوانند. برخى از قبايل عرب هم هستند كه به انگور خمر مى گويند. (به اعتبار مايؤ ول اليه)

۵ - «ترزقانه» صفت براى طعام است.

۶ - «الا نبأتكما» استثناى مفرغ است و جمله ۱ بعد از آن يا حال است و محل آن نصب است و يا صفت دوم است و محل آن رفع است.

۷ - «مله» آيين، دين، باور.

۸ - «هم» در «هم كافرون» براى تأكيد است و براى همين تكرار شده است.

۹ - «ابراهيم» و نامهاى پس از آن، يا عطف بيان و يا بدل از «آبائى» هستند و حالت جرشان با قتحه آمده چون غير منصرفند و يا با تقدير اعنى منصوب به مدح هستند.


تفسير آيات :

 خواب ديدن دو جوانى كه با يوسف هم بند بودند

 آيه (۳۶)

 و دخل معه السجن فتيان... : هنگامى كه يوسف را به زندان انداختند. هم زمان با او دو جوان ديگر را هم به زندان بردند آن دو نفر دو خادم و برده پادشاه مصر بودند كه يكى مسؤ ل تهيه شراب و ديگرى مسؤ ل تهيه غذا براى پادشاه بود و اتمام آنها اين بود كه آنها در صدد بر آمده بودند كه پادشاه را مسموم كنند.

يوسف در زندان با افرادى كه در آنجا بودند چه زندانيان و چه زندانبان، بسيار خوشرفتارى مى كرد و همه از علم و درايت و چهره زيباى او خوششان مى آمد. يك روز يكى از آن دو جوان كه مسئول شراب شاه بود به يوسف گفت: من در خواب ديدم كه براى درست كردن شراب، انگورى مى فشارم و ديگرى گفت : من در خواب ديدم كه بالاى سر خود طبق نانى را حمل مى كنم و پرندگان از آن مى خورند. پس از نقل اين دو خواب، هر دو نفر از يوسف خواستند كه خواب آنها را تعبير گفتند: تعبير اين خواب را بگو كه ما تو را از نيكان مى بينيم.

داورى آن دو جوان درباره يوسف از آنجا ناشى مى شد كه آنها در طول مصاحبت خود با يوسف كارهاى حكيمانه او را ديده بودند و به علم و حكمت او پى برده بودند و اين مى رساند كه آن دو نفر پس از مدتها كه با يوسف در زندان بودند اين خوابها را ديدند و لذا در آيه شريفه مى فرمايد: «قال احدهما» كه به اصطلاح جمله مستأنفه است و اگر آنها خوابهاى خود را در همان آغاز نقل كرده بودند مناسب بود عبارت چنين باشد: «فقال احدهما»

ظاهر اين است كه آن دو جوان واقعا اين خوابها را ديده بودند ولى برخى از مفسران احتمال داده اند كه آنها اين خوابها را نديده بودند بلكه آنها را براى امتحان كردن يوسف از خود ساخته بودند.


آيه (۳۷)

 قال لايأتيكما طعام ترزقانه الا نبأتكما بتأويله... : در پاسخ آن دو جوان، يوسف يك شيوه تربيتى خاصى را به كار برد و آن اينكه چون آنها را آماده شنيدن سخنان خود يافت، از فرصت استفاده كرد و پيش از بيان تعبير آنها، آنان را به سوى توحيد دعوت كرد.

معلوم است كه در چنين شرايطى، سخن گوينده در شنونده تأثير بيشترى دارد و جالب اينكه قبل از بيان هر مطلبى، به آنان گفت : پيش از آنكه غذايى براى شما آورده شود، تعبير خواب شما را خواهم گفت. اين سخن براى آن بود كه آنها در شنيدن تعبير خوابشان عجله نكنند و فرصت براى گفتن حقايق فراهم گردد.

همانگونه كه گفتيم، منظور از طعام، همان جيره روزانه و منظور از «تأويله» تعبير خواب آنهاست ولى برخى از مفسران گفته اند كه منظور يوسف اين بود كه پيش از آنكه طعامى براى شما آورده شود، من مى توانم مشخصات آن را براى شما بگويم و در واقع يوسف مى خواست از غيب دانى و علم سرشار خود به آنها خبر دهد تا براى شنيدن مطالب او، بيشتر رغبت كنند. طبق اين قول منظور از «تأويله» بيان صفت براى غذا و كيفيت آن است. ولى آنچه با سياق آيه مناسب تر است اين است كه تأويل را به همان تعبير معنا كنيم چون عين اين كلمه (تأويله) در آيه قبلى هم آمده و بدون شك در آنجا به معناى تعبير خواب است.

به هر حال يوسف پس از ذكر اين مطلب، براى اينكه توجه آنها را بيشتر به سوى خود جلب كند، گفت : اينكه من از تعبير خواب شما خبر خواهم داد، از چيزهايى است كه پروردگارم به من ياد داده است و از روى كهانت و نجوم و علوم بشرى نيست. اين سخن يوسف ناظر به وعده اى است كه پدرش يعقوب به او داده بود و خداوند نيز آن را عملى ساخته بود:

 و كذلك يجبتبيك ربك و يعلمك من تأويل الاحاديث (يوسف/۶)

و اين چنين پروردگارت تو را بر مى گزيند و تو را از تعبير خوابها آگاه مى كند.

 مكنا ليوسف فى الارض و لنعلمه من تأويل الاحاديث (يوسف/۲۱)

يوسف را در زمين قدرت داديم و تا او را از تعبير خوابها آگاه كنيم.

پس از آنكه يوسف از علم تعبير خواب كه خدا به او داده بود، سخن گفت، علت آن را نيز بيان كرد و اظهار داشت كه اين لطف خدا درباره من از آنجاست كه من آيين قومى را كه به خدا ايمان نداشتند و به آخرت كافر بودند، رها كردم. معلوم مى شود كه بريدن از كافران و روى آوردن به خدا باعث پيدايش بصيرت و بينش خاص در انسان مى شود.

منظور از اين قوم، همان قوم مصر است و يوسف كه به عنوان برده در خانه عزيز مصر زندگى مى كرد، مى ديد كه آنان نه به خداوند و نه به آخرت ايمان ندارند و يكى از نشانه هاى بى ايمانى آنها اين بود كه با اينكه بى گناهى يوسف براى آنها ثابت شده بود، او را به زندان انداختند. همچنين درخواست نامشروع همسر عزيز مصر از يوسف دليل بى ايمانى بود. در روايتها آمده كه آنان بت پرست بودند و زليخا وقتى با يوسف خلوت كرد پرده اى روى بت خود انداخت.

احتمال اينكه منظور از اين قوم كافر، مردم كنعان باشد، بعيد به نظر مى رسد چون يوسف در كنعان با يعقوب و برادران خود زندگى مى كرد و آنان خداپرست بودند، ديگر اينكه يوسف مى گويد من آيين اين قوم را ترك كردم و اين نشان مى دهد كه او را از روى اراده و اختيار اين كار را كرده در حالى كه جدايى او از قوم كنعان از روى اراده و اختيار نبود.


آيه (۲۸)

 و اتبعت ملة آبائى ابراهيم و اسحاق و يعقوب... : يوسف در دنباله سخنان خود ادامه داد كه من از آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم آيين پدران يوسف همان توحيد ناب بود كه ابراهيم قهرمان توحيد آن را تعليم داده بود و اسحاق و يعقوب نيز دعوت كننده به سوى آن بودند.

يوسف در اينجا ضمن بيان آيين خود، پدرانش را نيز معرفى مى كند و در روايتى از پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمده كه درباره يوسف فرمود: يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم، كريم بن الكريم بن الكريم.

يوسف افزود: اساسا براى ما كه از خاندان وحى هستيم، شايسته نيست كه چيزى را به خدا شريك قرار دهيم و اين از فضل و رحمت خدا بر ما و مردم است. بر ما از آنجهت كه شايسته دريافت وحى الهى شده ايم و بر مردم از آنجهت كه از ما پيروى كنند و هدايت شوند ولى متأسفانه بسيارى از مردم سپاسگزار نيستند و به جاى استفاده از اين نعمت و ايمان آوردن به پيامبران الهى، آنان را انكار مى كنند و در گمراهى خود باقى مى مانند.

چند روايت

۱ -عن ابى عبدالله قال : جأ جبرئيل الى يوسف و هو فى السجن فقال: يا يوسف قل فى دبر كل صلوة : اللهم اجعل لى فرجا و مخرجا من حيث احتسب و من حيث لااحتسب. (۲۶)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: جبرئيل در زندان نزد يوسف آمد و گفت : اى يوسف بعد از هر نمازى بگو: خدايا براى من از جايى كه گمان مى برم و از جايى كه گمان نمى برم گشايش نمى برم گشايش و راه خروجى قرار بده.

۲ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: يوسف در زندان در فراق پدرش ‍ يعقوب گريه مى كرد تا جايى كه اهل زندان از آن ناراحت شدند پس قرار گداشت كه يك روز گريه كند و يك روز ساكت باشد.

۳ -عن ابى عبدالله عليه‌السلام قال فى قوله « انا نريك من المحسنين» قال : كان يقوم على المريض و يلتمس للمحتاج و يوسع على المحبوس.(۲۷)

امام صادقعليه‌السلام درباره اين سخن كه به يوسف گفتند: ما تو را از نيكوكاران مى بينيم، فرمود: او مريض را عيادت مى كرد و به نيازمند كارسازى مى كرد و به زندانى جا مى داد.


تفسير سوره يوسف آيات ۴۰ - ۳۹

 يا صاحبى السجن ءأرباب متفرقون خير أم الله الواحد القهار (۳۹) ما تعبدون من دونه الا أسمأ سميتموها أنتم و آباؤ كم ما أنزل الله بها من سلطان ان الحكم الا لله أمراه الا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم و لكن أكثر الناس لا يعلمون (۴۰)

اى دو رفيق زندانى من ! آيا خدايان گوناگون بهترند يا خداى يگانه قهار؟ (۳۹) شما به جاى او جز نامهايى كه را شما و پدرانتان آنها را ناميده اند، پرستش نمى كنيد، در حالى كه خدا حجتى براى آنها نفرستاده است، حكم جز براى خدا نيست، او فرمان داده كه جز او را نپرستيد، اين آيين استوار است ولى بسيارى از مردم نمى دانند (۴۰)


لغت و اعراب :

۱ «صاحبى السجن» دو رفيق هم زندان، دو هم بند. اين تركيب يا از باب اضافه به سوى ظرف است و اصل آن يا صاحبى فى السجن است و يا از باب اضافه به سوى چيزى است كه شبيه مفعول به است و معناى آن يا ساكنى السجن است مانند«اصحاب النار»

۲ - «ارباب» جمع رب، خدايان.

۳ - «القهار» بسيار غلبه كننده، صاحب قهر و غضب.

۴ - «اسمأ» نامها. دراينجا منظور از اسمأ، مسميات است و يا مضاف آن حذف شده و تقدير چنين است : ذوات اسمأ و شايد هم از آن نظر اسمأ گفته شده كه بتها فقط نامهايى هستند و حقيقت وجودى به عنوان خدا ندارند.

۵ - «سميتموها» فعلى است كه دو مفعول مى گيرد و در اينجا مفعول دوم حذف شده و اصل آن : «سميتموها آلهة» مى باشد.

۶ - «ما انزل» حال است.

۷ - «من» در «من سلطان» براى تأكيد در تقليل است يعنى هيچ برهانى نفرستاده است.

۸ - «ان» در «ان الحكم» نافيه است و مكسور بودن نون جهت التقأ ساكنين است.

۹ - «القيم» استوار، پابرجا، ماندنى.


تفسير آيات :

 دعوت يوسف از آن دو جوان به توحيد

 آيات (۳۹ - ۴۰)

 يا صاحبى السجن ء ارباب متفرقون خير... : يوسف به دو نفر از هم زندانيهاى خود كه از او تعبير خوابهايشان را خواسته بودند، خطاب مى كند و پيش از آنكه خوابشان را تعبير نمايد، آنهارا به سوى توحيد دعوت مى كند و مى گويد: اى دو يار زندانى من ! آيا «رب» هاى گوناگون بهتر است يا «رب» يگانه قهار؟ از اين بيان يوسف فهميده مى شود كه آنان و همفكرانشان اعتقاد به ارباب انواع داشتند و اين يك عقيده باستانى بود كه براى هر چيزى يك رب و خدا قائل بودند و خداى جهان را هم خداى خدايان و رب الارباب مى دانستند، آنها براى هر حقيقتى مانند جنگ و صلح و عشق و گرسنگى و مانند آنها يك رب قائل بودند.

يوسف، اين فكر غلط و اعتقاد باطل را كه ناشى از جهالت مردم و تقليد كوركورانه آنها از پيشينيان بود، رد مى كند و از آنها مى پرسد آيا ربهاى پراكنده و گوناگون بهتر است يا رب يگانه اى كه بر همه چيز غلبه دارد؟ بدون شك، انسان يك رب داشته باشد كه در تمام كارها به او رجوع كند و بهتر است از اينكه براى هر چيز به يك رب مراجعه كند و در قيد انواع و اقسام خدايان باشد.

اين بيان يوسف يك استدلال عقلى نيست بلكه احساسات طرف مقابل را تحريك مى كند كه در ذهنيت خود تجديد نظر كند و با بازنگرى در اعتقادات خود راه درست را بيابد، در واقع اين سخن، زمينه را براى دريافت پيام بعدى آماده مى كند.

در آيه بعدى، يوسف با يك دليل عقلى و حجت و برهان وارد مطلب مى شود و مى گويد: اين خدايانى كه شما مى پرستيد فقط نامهايى است كه شما و پدرانتان آن نامها را ساخته اند، يعنى آنها را خارج وجود ندارند و فقط نامى از آنهاست كه آن را هم خودتان ساخته ايد. اضافه مى كند كه خداى جهان هيچ حجتى در اين باره نازل نكرده است، منظور اين است كه اثبات وجود يك چيزى احتياج به دليل دارد و شما آن دليل را نداريد و تنها يك سرى نامها و الفاظ در اختيار شماست و اگر اين ارباب وجود داشتند بايد خداوند به وسيله پيامبران و يا با هر طريق ديگر از وجود آنها خبر داد و مى دانيم كه هرگز خداوند از آنان خبر نداده است.

خلاصه استدلال يوسف در نفى ارباب انواع اين است كه وجود چنين چيزهاى در عالم، احتياج به اثبات دارد و شما هيچ دليل بر اثبات آن نداريد، بنابراين چنين اربابى وجود ندارد. اضافه مى كند كه اساسا راه اثبات آنها منحصر به اين است كه خداى جهان كه شما نيز به او عقيده داريد، از وجود آنها خبر بدهد و مى دانيم خدا از آن خبر نداده است.

اضافه مى كند كه حكم حكم خداست (ان الحكم الا لله) يوسف در اينجا اين جمله را مى گويد و پدرش يعقوب نيز هنگامى كه پسرانش را به مصر مى فرستد همان جمله را مى گويد (آيه ۶۷ از همين سوره) و منظور اين است كه تنها خداوند است كه در جهان حكومت مى كند و نيازى به دستيار و ارباب انواع ندارد و همو فرمان داده كه جز او را نپرستيد و دين استوار همين است ولى بسيارى از مردم نمى دانند.

دين استوارى كه مورد رضايت و خرسندى خداوند است همين است كه جز او را نپرستيد و براى او شريك قائل نشويد و اين همان چيزى است كه خداوند در فطرت هر انسانى قرار داده ولى گاهى عوامل اجتماعى بر روى فطرت انسان پرده مى كشد و او را از راه فطرت منحرف مى سازد. به اين آيه توجه فرماييد:

 فأقم و جهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون (روم / ۳۰)

پس روى خود را با توجه به حق، سوى دين كن، همان فطرتى كه خداوند مردم را بر اساس آن آفريده، تغييرى در خلقت خدا نيست، دين همان دين استوار است ولى بسيارى از مردم نمى دانند.

توجه كنيم كه خطاب يوسف در آغاز به همان دو نفر زندانى بود ولى بعد كه مطلب را به طور اساسى مطرح كرد، خطاب او هم عمومى و كلى شد و شامل تمام كسانى گرديد كه مانند آن دو نفر زندانى، خدايان پراكنده و گوناگونى را پرستش مى كردند.


تفسير سوره يوسف آيات ۴۲ - ۴۱

 يا صاحبى السجن أما أحد كما فيسقى ربه خمرا و أما الاخر فيصلب فتأكل الطير من رأسه قضى الأمر الذى فيه تستفتيان (۴۱) و قال للذى ظن أنه ناج منهما اذكرنى عند ربك فأنساه الشيطان ذكر ربه فلبث فى السجن بضع سنين (۴۲)

اى دو رفيق زندانى من ! اما يكى از شما به آقاى خود شراب مى نوشاند و اما ديگرى، پس به دار آويخته مى شود و پرندگان از سر او مى خورند. آن كارى كه شما درباره آن از من نظر مى خواستيد انجام يافت (۴۱) و به كسى كه گمان مى كرد كه از آن دو نفر نجات پيدا مى كند، گفت : مرا نزد آقاى خود به ياد آور، پس شيطان يادآورى به آقايش را از خاطر او برد، پس چند سال در زندان ماند (۴۲)


لغت و اعراب :

۱ «فيسقى» مى نوشاند. اين فعل متعدى است و مجرد و مزيد فيه آن به يك معناست و يسقى با يسقى از نظر معنا تفاوتى ندارد. و لذا هر دو وجه در قرائتها آمده اگر چه قرائت معروف همان يسقى است.

۲ - «فيصلب» به دار آويخته مى شود. به چوبه دار هم «صليب» گفته مى شود.

۳ - «الامر» آن كار معهود. الف و لام آن براى عهد است و منظور همان تعبير خواب است و اينكه امر را مفرد آورده در حالى كه آنهااز دو امر پرسيده بودند براى آن است هر كدام از آنهايك امر را مطرح كرده بودند.

۴ - «تستفتيان» نظر خواهى مى كرديد، طلب فتوا مى كرديد.

۵ - فاعل «ظن» يا يوسف است و در اين صورت ظن به معناى يقين است چون تعبير او از راه وحى بود و يا متصدى شراب و در اين صورت ظن به معناى خودش است.

۶ - ضمير «انساه» به متصدى شراب بر مى گردد. و احتمال ضعيفى هم وجود دارد كه به يوسف بر مى گردد.

۷ - «بضع سنين» به خاطر ظرف بودن منصوب است و «بضع» به قطعه اى از زمان گفته مى شود و شامل سه تا نه سال مى باشد و اصل بضع به معناى قطع است. بضع قطعه اى از زمان و بضاعة قطعه اى از مال التجارة.


تفسير آيات :

 تعبير خواب هاى آن دو جوان توسط يوسف

 آيه (۴۱)

 يا صاحبى السجن اما احد كما فيسقى ربه خمرا... : پس از آنكه يوسف آن دو نفر هم زندانى خود را به سوى توحيد دعوت كرد، به پرستش آنها درباره خوابهاى كه ديده بودند پاسخ داد.

يوسف گفت : اى دو رفيق زندانى من ! اما يكى از شما به آقا و سرور خود شراب مى نوشاند و ساقى او مى شود. اين همان كسى بود كه در خواب ديده بود براى درست كردن شراب، انگور مى فشارد. او پيش از آنكه به زندان بيفتد ساقى پادشاه بود و طبق اين تعبير كه يوسف كرد، او از زندان آزاد مى شد و دوباره ساقى پادشاه مى گشت.

و اما ديگرى، يعنى همان كسى كه در خواب ديده بود كه بالاى سرش نانى را حمل مى كند و پرندگان از آن مى خورند، تعبير خواب او چنين است كه او را بر دار مى زنند و پرندگان از گوشت سر او مى خورند. اين همان كسى بود كه پيش از افتادن به زندان، مسئول تهيه غذاى پادشاه و آشپز او بود. اين دو نفر متهم بودند كه در غذاى پادشاه سم ريخته اند و قصد كشتن پادشاه پادشاه را داشتند. پس از تحقيق، بى گناهى ساقى و مجرم بودن آشپز معلوم شد و لذا ساقى بار ديگر به كار گمارده شد و آشپز را بر دار زدند و مرغان هوا با منقارهاى خود از كاسه سر او خوردند.

يوسف پس از تعبير خواب اين دو نفر گفت : آنچه شما درباره آن از من نظر مى خواستند انجام يافت، يعنى آنچه من گفتم تقدير حتمى شماست و چاره اى جز آن نيست. يوسف اين جمله را براى آن گفت كه آشپز پس از شنيدن تعبير خواب خود، از ترس گفت من شوخى مى كردم و اصلا چنين خوابى را نديده بودم ولى يوسف به او خاطر نشان كرد كه تقدير او چنين رقم زده شده و جاى برگشت وجود ندارد.

از اين تعبير معلوم مى شود كه سخن يوسف درباره آنها تنها يك تعبير خواب معمولى كه ناشى تأويل و تفسير و از روى حدس و گمان باشد، نبود؛ بلكه از طريق وحى و از باب علم غيب بود كه خدا او را ياد داده بود.

 

درخواست يوسف از يكى از آن دو جوان كه او را به ياد پادشاه بياورد

 آيه (۴۲)

 و قال للذى ظن انه ناج منهما اذكرنى عند ربك... : طبق تعبير يوسف، يكى از آن دو نفر يعنى ساقى پادشاه از زندان آزاد مى شد و مجددا به خدمت پادشاه در مى آمد. يوسف از اين موقعيت استفاده كرد و به او گفت كه مرا نزد پادشاه ياد كن. يعنى بى گناهى مرا به پادشاه بگو، من از زندان آزاد شوم.

توجه كنيم كه «ظن» در اينجا به معناى علم است و استعمال ظن در يقين و علم در قرآن بسيار است (انى ظننت انى ملاق حسابيه) و اينكه در اين آيه كلمه ظن به كار رفته، معناى يقين دارد و يوسف از طريق وحى يقين پيدا كرده بود كه ساقى شاه نجات مى يابد، به دليل اينكه پيش از اين جمله گفته بود:قضى الامر الذى فيه تستفتيان


مشروعيت وسيله قرار دادن افراد

مطلب ديگر اينكه توسل يوسف به غير خدا و واسطه قرار دادن ساقى كه او را نزد پادشاه به ياد آورد، هرگز با مقام توكل منافاتى ندارد و مومن مى تواند در عين توكل و انقطاع به خدا از وسايل و ابزار موجود هم در رسيدن به هدفهاى زندگى استفاده كند با اين ذهنيت كه همين اسباب و ابزار را هم خدا قرار داده است. اين حقيقتى است كه قرآن خود مردم را به سوى آن خوانده است :

 يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة (مائده /۳۵)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا پروا كنيد و به سوى او وسيله طلب كنيد.

اين وسيله يا عبادت و اطاعت و يا اوليأ خدا و يا حتى ابراز مادى است و در عين هر حال مؤمن بايد بداند كه موثر حقيقى خداوند است.

در عين حال كه يوسف در اينجا كار خلافى نكرد، ولى مقام مقامى بود كه بايد بيشتر بر خدا توكل مى كرد و كار خود را به خدا وا مى گذاشت چون او همواره لطف عنايت خدا را در زندگى خود لمس كرده بود و مى توان اين كار يوسف را يك ترك اولى يعنى ترجيح يك كار خوب بر يك كار خوبتر دانست و از آنجا كه يوسف از مقربان و مخلصان درگاه بود، تاوان ترك اولى را به اين صورت داد كه شيطان او را از ياد آن ساقى برد و ساقى پادشاه به كلى يوسف را فراموش كرد و نزد پادشاه از او يادى نكرد و در نتيجه يوسف چندين سال در زندان ماند، گفته شده است كه پس از جريان تعبير خواب، هفت سال ديگر يوسف در زندان بود و مدت زندان او جمعا دوازده سال طول كشيد. در روايتى از پيامبر اسلامعليه‌السلام نقل شده كه فرمود: اگر يوسف اين جمله را به ساقى نمى گفت، اين مقدار در زندان نمى ماند.(۲۸)

همانگونه كه گفتيم، منظور از (فانساه الشيطان ذكر ربه) اين است كه ساقى فراموش كرد كه يوسف را نزد سرور خود به ياد آورد. برخى از مفسران گمان كرده اند منظور آيه اين است كه شيطان در آن لحظه ياد خدا را از خاطر يوسف برد. اين سخن قابل قبول نيست زيرا كه به شهادت آيات قبلى، يوسف از «مخلص» بود و طبق بعضى از آيات قرآنى (آيه ۴۰ از سوره حجر) شيطان را راهى بر مخلصان درگاه الهى نيست. ديگر اينكه در آيه بعدى آمده است. (و ادكر بعدامة =پس از مدتى به ياد آورد) و اين قطعا مربوط به ساقى پادشاه است و قرينه خوبى است بر اينكه منظور از كسى كه فراموش كرد نيز همان ساقى است.

چند روايت

۱ -عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ انه قال : عجبت من اخى يوسف كيف استغاث بالمخلوق دون الخاق. (۲۹)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: تعجب مى كنم از برادرانم يوسف كه چگونه به مخلوق پناه برد و نه خالق.

۲ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: خداوند به يوسف گفت : آيا من تو را محبوب پدرت قرار ندادم و تو را در زيبايى برتر از مردم نكردم ؟ آيا من نبودم كه كاروانى فرستادم تا تو را از چاه نجات دهند؟ آيا من نبودم كه مكر زنان را از تو دور كردم ؟ پس چه چيزى تو را وا داشت كه از من اعراض كنى و مخلوق را كه پايين تر از من است بخوانى ؟ پس چندين سال در زندان بمان.(۳۰)


تفسير سوره يوسف، آيات ۶ - ۴

 اذ قال يوسف لأبيه يا أبت انى رأيت أحد عشر كوكبا و الشمس و القمر رأيتهم لى ساجدين (۴) قال يا بنى لا تقصص رؤ ياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا ان الشيطان للانسان عدو مبين (۵) و كذلك يجتبيك ربك و يعلمك من تأويل الأحاديث و يتم نعمته عليك و على آل يعقوب كما أتمها على أبويك من قبل ابراهيم و اسحاق ان ربك عليم حكيم (۶)

هنگامى كه يوسف به پدرش گفت : اى پدر من، در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در حال سجده كردن بر من هستند(۴) كفت : اى پسرك من ! خواب خود را بر برادرانت بازگو مكن كه به تو حيله اى مى كنند، همانا شيطان بر انسان دشمنى آشكار است (۵) و اين چنين پروردگارت تو را بر مى گزيند و از تعبير خوابها به تو مى آموزد و نعمت خود را بر تو و بر خاندان يعقوب به پايان مى برد، همانگونه كه آن را پيشتر بر پدرانت ابراهيم و اسحاق به پايان برده است، همانا پروردگار تو داناى فرزانه است (۶)


لغت و اعراب :

۱ «يوسف» نام يكى از فرزندان يعقوب. اين كلمه عبرى است و نبايد براى آن اشتقاق عربى درست كرد همانگونه كه بعضى ها آن را مشتق از اسف دانسته اند اساسا وزن يفعل در عربى وجود ندارد. بنابراين، اين كلمه بخاطر علميت و عجميت غير منصرف است.

۲ - «ابت» در اصل «ابى» با يأ متكلم بوده، يأ آن تبديل به تأ شد و كسره يأ به آن انتقال يافت. شايد علت اين تبديل، ايجاد مشابهت ميان كلمه ابى با كلماتى مانند اخت، بنت، عمه و خالة است كه همگى در خويشاوندان به كار مى رود و در آخر آنها تأ وجود دارد. به گفته زمخشرى اين تأ براى تانيث لفظ اب است هر چند كه اب مذكر است و اين كار در كلام عربى نظايرى دارد مانند شاة و حمامة.

۳ - «رايت» از رؤ يا به معناى خواب ديدن است و اينكه اين فعل دو بار آمده براى تأكيد است و يا دومى جواب سؤ ال مقدر است به اين بيان كه يوسف مى گويد: من يازده ستاره و خورشيد و ماه را در خواب ديدم، گويا از او سؤ ال مى شود كه آنها را چگونه ديدى و او مى گويد: ديدم كه در حال سجده بر من بودند.

۴ - «ساجدين» جمع براى اولى العقل است ؛ چون كار ستارگان و خورشيد و ماه از كارهايى بود كه از عقلا سر مى زند.

۵ - «فيكيدوالك» بر تو حيله مى كنند، بر تو بدانديشى مى كنند. واژه كيد به خودى خود متعدى مى شود و اينكه در اينجا با لام متعدى شده براى تأكيد در تخويف است.

۶ - «يجتبيك» تو را بر مى گزيند. از اجتبأ به معناى گزينش است.

۷ - «تأويل» برگردانيدن مطلب به معناى واقعى آن و در اينجا به مفهوم تعبير كردن آمده است.

۸ - «احاديث» در اينجا به معناى تصورات انسان است كه بيشتر در خواب نمود دارد و «تأويل احاديث» يعنى رؤ ياها و خوابها. ضمنا اين واژه جمع حديث نيست چون فعيل به افاعيل جمع بسته نمى شود، حال بايد بگوييم يا جمع احدوثه و يا اسم جمع براى حديث است.

۹ - «آل» خاندان، اهل بيت. اين واژه دلالت بر مجد و عظمت و شرافت خاندان دارد.

۱۰ - «من قبل» با حذف مضاف اليه، به تقدير من قبلك يا من قبل هذا.

۱۱ - «ابراهيم و اسحاق» يا عطف بيان و يا بدل از «ابويك» و يا منصوب به تقدير «اعنى» هستند.


تفسير آيات :

 آغاز قصه يوسف و خواب ديدن او

 آيات (۴ - ۵)

 اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رأيت...: با اين آيات قصه يوسف آغاز مى شود، شروع قصه از آنجاست كه يوسف به پدرش يعقوب گفت : اى پدر در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابر من سجده مى كنند. البته منظور از سجده در اينجا همان تعظيم كردن است. يعقوب كه از تعبير خواب آگاهى داشت، اين خواب را به عنوان يك رؤ ياى صادقانه دليلى بر آينده درخشان يوسف يافت و از آنجا كه مى دانست برادران يوسف نيز از تعبير خواب آگاهى دارند، به يوسف سفارش كرد كه خواب خود را به برادرانش تعريف نكند؛ چون آنها از آينده درخشان يوسف باخبر مى شوند و از روى حسد و بدانديشى، درباره يوسف توطئه چينى مى كنند و زندگى او را به خطر مى اندازند. البته برادران يوسف افراد با ايمان و موحدى بودند اگر چه دچار وسوسه شيطانى شدند و لغزيدند و اينكه برخى آنها را همان اسباط مى دانند، درست به نظر نمى رسد چون اسباط معروف، پس از موسى بودند.

يعقوب كه اين سفارش را كرد اضافه نمود كه شيطان براى انسان دشمنى آشكار است، يعنى در مواردى كه زمينه حسد فراهم باشد، شيطان انسان را وسوسه مى كند و او را به انجام كارهاى ناشايست وادار مى سازد چون شيطان دشمن ديرينه انسان است و از هر طريقى كه بتواند انسان را به ارتكاب گناه وا مى دارد و سعى مى كند كه ميان فرزندان آدم فتنه و آشوب برپا نمايد.

خواب يوسف سر آغاز قصه او و تعبير و عينيت يافتن همين خواب، پايان قصه اوست و در اواخر همين سوره خواهيم ديد كه پدر و مادر يوسف و يازده برادر او در برابر عظمت او به سجده افتادند و خوابى را كه يوسف چهل سال پيش از آن ديده بود تعبير شد.


تعبير خواب يوسف توسط پدرش

 آيه (۶)

 و كذلك يجتبيك ربك يعلمك من تأويل الاحاديث... : پس از سفارشى كه يعقوب درباره پنهان كردن خواب به يوسف كرد، چند مطلب را از اين خواب استخراج نمود: يكى اينكه خداوند او را بر مى گزيند و او به مقامى مى رسد كه بنده برگزيده خداوند مى شود و شايد هم اين گزينش اشاره به مقامى باشد كه يوسف در مصر پيدا كرد و عزيز مصر شد. دوم اينكه خداوند به او تعبير خواب ياد مى دهد. منظور از «تأويل الاحاديث» همان تعبير خوابهاست، چون «تأويل» در چند مورد كه در اين سوره آمده به معناى تعبير است و احاديث هم به چيزهاى تازه گفته مى شود و در اينجا منظور همان خوابهاست كه همواره براى انسان تازگى دارد و به طورى كه خواهيم ديد يوسف چندين خواب را تعبير كرد و درست درآمد و او به تعبير خواب مشهور شد.

سومين مطلبى كه يعقوب از خواب يوسف استخراج كرد اين بود كه گفت خداوند نعمت خود را بر تو و خاندان يعقوب تمام خواهد كرد، يعنى بالاترين نعمت را به تو و اين خاندان خواهد داد همانگونه كه همين نعمت را پيش از اين به پدران تو ابراهيم و اسحاق داده است. منظور از اين نعمت بزرگ همان نعمت نبوت است كه خداوند آن را پيشتر به ابراهيم و اسحاق داده بود و اينك يوسف نيز شايستگى آن را يافته بود و خدا به يوسف و خاندان يعقوب نبوت را عطا نمود.

البته نبوت در نسل يوسف قرار نگرفت ولى در خاندان يعقوب ادامه يافت.

چند روايت

۱ -عن ابى جعفر عليه‌السلام قال : تأويل هذه الرؤ يا انه سيملك مصر و يدخل عليه ابواه و اخوته، اما الشمس فام يوسف راحيل و اما اقمر يعقوب و اما الاحد عشر كوكبا فاخوته فلما دخلوا عليه سجدوا شكرالله وحده حين نظروا اليه و كان السجود لله تعالى. (۱۲)

امام باقرعليه‌السلام فرمودند: تأويل اين خواب چنين است كه به زودى يوسف در مصر به سلطنت مى رسد و مادر و برادرانش بر او وارد مى شوند. اما آفتاب همان مادر يوسف، راحيل است و اما ماه يعقوب است و يازده ستاره برادرانش هستند. پس چون بر او وارد شدند و او را ديدند از باب سپاسگزارى بر خداى يگانه سجده كردند و سجده براى خدا بود.

۲ -عن ابى عبدالله عليه‌السلام قال : الرؤ يا على ثلاثة وجوه : بشارة من الله للمؤمن و تحذير من الشيطان و اضغاث احلام (۱۳)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: رؤ يا بر سه قسم است : مژده اى از سوى خداوند بر مؤمن و تهديدى از شيطان و خوابهاى پريشان.


تفسير سوره يوسف، آيات ۱۰ - ۷

 لقد كان فى يوسف و اخوته آيات للسائلين (۷) اذا قالوا ليوسف و أخوه أحب الى أبينا منا و نحن عصبة ان أبانا لفى ضلال مبين (۸) اقتلوا يوسف أو اطرحوه أرضا يخل لكم وجه أبيكم و تكونوا من بعده قوما صالحين (۹) قال قائل منهم لا تقتلوا يوسف و ألقوه فى غيابة الجب يلتقطه بعض السيارة ان كنتم فاعلين (۱۰)

همانا در يوسف و برادرانش نشانه هايى براى پرسش كنندگان است (۷) هنگامى كه گفتند: همانا يوسف و برادرانش نزد پدرمان از ما محبوب ترند در حالى كه ما گروهى نيرومند هستيم، همانا پدر ما در گمراهى آشكاراست (۸) يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمينى بيفكنيد تا توجه پدرتان تنها به شما باشد و پس از آن گروهى شايسته و صالح باشيد (۹) گوينده اى از آنها گفت : يوسف را نكشيد بلكه او را در تاريكى چاه بيفكنيد تا بعضى از قافله ها او را برگيرند، اگر اهل كار هستيد (۱۰)


لغت و اعراب

۱ - «للسائلين» براى پرسندگان، براى پژوهندگان و هركسى كه اهل تحقيق باشد.

۲ - «لام» در «ليوسف» براى ابتدا است و افاده تأكيد مى كند.

۳ - «احب» اگر با «الى» متعدى شود به محبت كردن شخصى كه بعد از «الى» آمده دلالت دارد و اگر با لام متعدى شود به محبت كردن شخصى كه قبل از لام آمده دلالت مى كند مثلا وقتى مى گوييم : زيد احب الى من عمر و معنايش اين است كه من زيد را بيشتر از عمر و دوست دارم ولى اگر بگوييم زيد احب لى من عمر و معنايش اين است كه زيد مرا از عمر و بيشتر دوست دارد.

۴ - «واو» در «و نحن» براى حال است.

۵ - «عصبة» گروه نيرومند، گروهى كه در افراد آن كمك يكديگرند. به ده نفر يا بيشتر چهل نفر گفته مى شود. اصل آن از تعصب است كه گويا اين افراد نسبت به يكديگر تعصب دارند و يا از عصابه است كه به معناى كلاه است كه دور سر را مى گيرند گويا اين افراد دور هدف واحدى را گرفته اند.

۶ - «يخل» خالى بماند، مختص شود. اين فعل به اين جهت كه در جواب امر واقع شده مجزوم است و «تكونوا» هم عطف بر آن است.

۷ - «غيابت» تاريكى، نهانگاه. از غيب مشتق شده كه دلالت بر پنهانى دارد. اين كلمه بر وزن فعاله و مصدر است و در رسم الخط مصحف تأ آن به صورت كشيده نوشته مى شود.

۸ - «الجب» چاه. منظور از «غيابت الجب» بن چاه و يا قسمتهاى تاريك چاه است كه در ته آن كنده مى شود.

۹ - «يلتقطه» او را بر گيرند. التقاط به معناى برداشتن چيزى از راه است و لقطه و لقيط هم از آن مشتق شده است.

۱۰ - «السياره» كاروان، قافله، گروهى كه در حال سير هستند.


تفسير آيات :

 نشانه هايى از قدرت خدا در قصه يوسف

 آيه (۷)

 لقد كان فى يوسف و اخوته آيات... : اكنون كه در داستان يوسف و برادرانش را به تفضيل شرح مى دهد، اشعار مى دارد كه در داستان يوسف و برادران او نشانه ها و عبرتهايى براى پرسندگان و اهل تحقيق است.

منظور از «سائلان» پرسندگان خاصى نيست بلكه منظور از آن هر كسى است كه در قصه يوسف و برادران بپرسد و خواهان اطلاعات درستى درباره آنها باشد. اگر كسى چنين پرسشى داشته باشد و دنبال پژوهش و تحقيق در اين زمينه باشد و در اين داستان درست بينديشد، عبرتها و نشانه هايى از قدرت پروردگار را در اين داستان مى يابد و قدرت خدا را مى بيند كه چگونه موجودى را كه به ظاهر ضعيف بود و در قعر چاه قرار داشت، به مقام بالايى رسانيد و او را عزيز مصر كرد و چگونه او را كيد همسر عزيز مصر نجات داد و چگونه او را به پيامبرى برگزيد و چگونه همان برادران را كه خود را نيرومند مى دانستند در برابر قدرت يوسف ذليل كرد و عبرتهايى از اين قبيل.

يعقوب دوازده فرزند داشت كه هر نفر آنها از يك مادر بودند. به گفته زمخشرى نامهاى آنان بدين قرار بود: يهودا، روبيل، شمعون، لاوى، ربالون، يشجر، دان، نفتالى، جاد، آشر، يوسف و بنيامين كه اين دو نفر اخير از يك مادر بودند.


حسد كردن برادران يوسف و توطئه آنها

 آيات (۸ - ۱۰)

 اذا قالوا ليوسف احب الى ابينا منا... : برادران يوسف احساس مى كردند كه يوسف و بنيامين و بخصوص يوسف مورد علاقه و محبت بيشتر يعقوب است و پدر، آن دو را از ديگران بيشتر دوست مى دارد. آنها اين مطلب را ميان خود مطرح كردند و به يكديگر گفتند: يوسف و برادرانش بنيامين نزد پدر محبوب تر از ما هستند در حالى كه ما افراد نيرومند و پرتوانى هستيم و بيشتر از آنها به پدر خدمت مى كنيم و سود مى رسانيم. آنها پدر را پيش خود مورد سرزنش قرار دادند و گفتند او در يك گمراهى آشكار است.

البته منظور آنها از گمراهى پدر، گمراهى در امر دين نبود؛ چون آنها به نبوت پدرشان ايمان داشتند بلكه منظور آنها اين بود كه پدر در تشخيص مصالح دنيوى اشتباه مى كند. او نبايد ميان فرزندان تبعيض قائل شود و خدمات آنان را ناديده بگيرد.

آنان در اين قضاوت اشتباه مى كردند چون محبت بيشتر يعقوب به يوسف و بنيامين، از اين جهت بود كه آنان خردسال بودند و طبيعى است كه هر پدرى به فرزند خردسال خود ابراز محبت بيشترى مى كند، چون او در موقعيتى است كه بيشتر به محبت و نوازش احتياج دارد. از اين گذشته محبت قلبى در دست انسان نيست و تبعيض ناروا اين است كه انسان ميان فرزندانش از نظر امكانات تفاوت قائل بشود وگرنه اظهار محبت بيشتر به فرزند خردسال تبعيض حساب نمى شود.

به هر حال، پيدايش اين احساس در برادران يوسف كه پدر، او را بيشتر از ديگران دوست دارد. آتش كينه و حسد را در درون آنان شعله ور كرد و به او رشك بردند و تصميم گرفتند كه او را از سر راه بردارند و به دنبال نقشه مناسبى بودند كه نظر خود را عملى سازند. آنها با خود مى گفتند: يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمينى دور دست بيفكنيد تا توجه پدر از او قطع شود و تنها به سوى شما ميل كند.

برادران يوسف مى دانستند كه چنين كارى گناه بزرگى است و لذا براى توجيه خود گفتند: اين نقشه را عملى كنيد و پس از آنكه از شر يوسف راحت شديد به سوى خدا توبه كنيد و پس از آن افراد صالح و شايسته اى باشيد! اين همان ترفند هميشگى شيطان است كه به هنگام وسوسه افراد مؤمن آن را به كار مى گيرد و به آنان تلقين مى كند كه اين گناه را بكنيد سپس با توبه كردن آثار آن را از ميان ببريد و مردمان خوبى باشيد.

يكى از برادران يوسف كه يهودا نام داشت، پيشنهاد قتل يا تبعيد يوسف را رد كرد و گفت : يوسف را نكشيد بلكه اگر حتما بايد كارى بكنيد، بهتر است كه او را در قعر چاه و در تاريكى آن قرار بدهيد تا بعضى از كاروانيانى كه از كنار چاه عبور مى كنند او را پيدا كنند و با خود ببرند.

چنين مى نمايد كه يهودا خوش قلب تر از برادران ديگر بود و اساسا به توطئه بر ضد يوسف عقيده نداشت، ولى چون مجبور بود برادران را همراهى كند، گفت : اگر مى خواهيد كارى درباره يوسف انجام گيرد، چنين كنيد.

پيشنهاد يهودا در عين حال كه يوسف را از پدر جدا مى كرد، آسيب بدنى براى يوسف نداشت چون قرار شد كه او را به آرامى در تاريكى چاه يعنى در محلى قرار بدهند كه در نزديكى قعر چاه براى گذاشتن برخى از ابراز و آلات و يا استراحت مقنى آماده مى كنند و نزد او نانى هم بگذارند تا كاروانيانى كه از آن چاه آب مى كشند، او را نجات دهند و با خود ببرند. معلوم مى شود كه اين چاه يك چاه معينى بود و بر سر راه عبور كاروانيان بود. گفته شده كه اين چاه سه فرسخ با خانه يعقوب فاصله داشت.


تفسير سوره يوسف آيات ۱۴ - ۱۱

 قالوا يا أبانا مالك لا تأمنا على يوسف و انا له لناصحون (۱۱) أرسله معنا غدا يرتع و يلعب و انا له لحافظون (۱۲) قال انى ليحزننى أن تذهبوا به و أخاف أن يأكله الذئب و أنتم عنه عافلون (۱۳)قالوا لئن أكله الذئب و نحن عصبه انا اذا لخاسرون (۱۴)

گفتند: اى پدر تو را چه شده كه درباره يوسف بر ما اطمينان نمى كنى در حالى كه ما همواره خيرخواه او هستيم (۱۱) فردا او را به ما بفرست تا (در صحرا) غذا بخورد و بازى كند همانا ما نگهبان او هستيم (۱۲) گفت : اينكه او را ببرند مرا اندوهگين مى كند و مى ترسم در حالى كه شما از او بى خبريد، او را گرگ بخورد(۱۳)گفتند: اگر گرگ او را بخورد در حالى كه ما گروهى نيرومند هستيم، در اين صورت ما از زيانكاران خواهيم بود (۱۴)


لغت و اعراب :

۱ - «لاتأمنا» اطمينان نمى كنى بر ما. اين جمله براى نفى است نه نهى و اصل آن «تأمننا» است و دو نون در هم ادغام شده و در بعضى از قرائتها با تفكيك و يا اشمام خوانده شده است.

۲ - «ناصحون» خيرخواهان، پندگويان.

۳ - «يرتع» غذا و ميوه بخورد. اصل آن از رتع به معناى فراوانى ميوه و گياه است و نوعا در چريدن حيوانات استعمال مى شود و در مورد انسان هم اگر از ميوه هاى صحرا تغذيه كند استعمال مى شود.

۴ - «يرتع و يلعب» چهارده نوع قرائت دارد كه در مشهورترين آنها همان است كه در مصاحف موجود نوشته شده است.

۵ - «ان تذهبوا» در حكم مصدر و فاعل «ليحزننى» مى باشد و تقدير آن چنين است : ليخزننى ذهابكم به.

۶ - «الذئب» با همزه و با تخفيف آن، گرگ. واصل آن از ذئوبه است كه به معناى وزيدن تند باد است و چون گرگ مانند باد بر سر شكار خود مى رسد به او «ذئب» گفتند.


تفسير آيات :

 درخواست برادران يوسف از پدر و نگرانى او

 آيات (۱۱ - ۱۲)

 قالوا يا ابانا مالك لا تأمنا... : برادران يوسف به اتفاق آرأ تصميم گرفتند يوسف را به چاه بيندازند. از اين رو نزد پدر آمدند و از او خواستند كه اجازه دهد آنان يوسف را همراه خود به صحرا ببرند. يعقوب در آغاز چنين اجازه اى نداد آنان ناراحت شدند و گفتند: اى پدر چرا به ما اطمينان نمى كنى در حالى كه ما خيرخواه او هستيم ؟ او را همراه ما به صحرا بفرست تا هم از ميوه هاى صحرا بخورد و هم بازى كند كه ما نگهبان او هستيم.

معلوم مى شود كه يعقوب به خاطر شدت علاقه اى كه به يوسف داشت هيچ وقت او را از خود جدا نمى كرد و از اينكه او با برادرانش به صحرا برود نگران بود و بيم آن داشت كه آسيبى به او برسد. اين بود كه در پاسخ برادران يوسف گفت : اينكه او را با خود ببريد مرا اندوهگين مى كند و مى ترسم كه شما از او غافل باشيد و گرگ او را بخورد. اين سخن يعقوب شايد از آن جهت بود كه در سر زمين كنعان گرگ زياد بود و خطر حمله گرگ هميشه وجود داشت و شايد هم دغدعه خاطر يعقوب از بدانديشى برادران يوسف بود و مسأله گرگ را بهانه اى براى ممانعت از رفتن يوسف قرار مى داد.

برادران يوسف گفتند: ما گروه نيرومندى هستيم اگر با اين حال گرگ او را بخورد، ما از زيانكاران خواهيم بود، يعنى با قدرت و توانى كه داريم هرگز امكان آن وجود ندارد كه گرگ او را بخورد.

گفته شده است كه اين سخن يعقوب در واقع تلقين حجت بر آنان شد و آنان آموختند كه پس از به چاه انداختن يوسف، چه عذرى پيش يعقوب آورند و خواهيم ديد كه آنها پس از مراجعت از صحرا به يعقوب گفتند كه يوسف را گرگ خورد. اين است كه در روايتها آمده است كه هرگز نبايد به شخص ‍ دروغگو تلقين دروغ كرد اگر چه در قالب پند و اندرز باشد.


تفسير سوره يوسف آيات ۱۸ - ۱۵

 فلما ذهبوا به و أجمعوا أن يجعلوه فى غيابة الجب و أوحينا اليه لتنبئنهم بأمرهم هذا و هم لايعشرون (۱۵) و جأوا أباهم عشأ يبكون (۱۶) قالوا يا أبانا انا ذهبنا نستبق و تركنا يوسف عند متاعنا فأكله الذئب و ما أنت بمؤمن لنا و لوكنا صادقين (۱۷) و جأوا على قميصه بدم كذب قال بل سولت لكم أنفسكم أمرا فصبر جميل و الله المستعان على ما تصفون (۱۸)

و چون او را بردند و هم سخن شدند كه او را در تاريكى چاه قرار بدهند (چنين كردند) و ما به او وحى كرديم كه تو آنان را از اين كارشان آگاه خواهى ساخت در حالى كه آگاه نباشند (۱۵) و شبانگاه نزد پدرشان آمدند در حالى كه گريه مى كردند (۱۶) گفتند: اى پدر ما رفتيم تا مسابقه بدهيم و يوسف را نزد اثات خود رها كرديم پس گرگ او را خورد و تو سخن ما را باور نخواهى كرد اگر چه راستگو باشيم (۱۷) و بر پيراهن او خونى دروغين آوردند. گفت : بلكه نفس شما كارى را بر شما زينت داد، پس صبرى نيكو (بايد) و خداوند است كه درباره آنچه شما بيان مى كنيد مددكار است (۱۸)


لغت و اعراب :

۱ «فلما ذهبوا» جمله شرطيه است و خبر آن به جهت معلوم بودن حذف شده به تقدير: «فعلوا ذلك» يا «جعلوه فيها» و يا جمله اى شبيه آنها. و يا بگوييم خبر آن «و اوحينا» است و واو در آن زايده مى باشد و اين در قرآن و كلام عرب نظاير بسيارى دارد مانند: «فلما اسلما و تله» و حتى اذ جاؤ ها و فتحت»

۲ - «اجمعوا» هم سخن شدند، هم داستان شدند، به طور جمعى اراده كردند.

۳ - «لتنبئنهم» به آنان خبر خواهى داد. مفرد مخاطب از مضارع باب تفعيل از ماده «نبأ» است كه به اول آن لام تأكيد و به آخر آن ضمير وارد شده است.

۴ - «و هم لايعشرون» حال از «لتنبئنهم» مى باشد.

۵ - «نستبق» مسابقه مى داديم. با اينكه از باب افتعال است معناى بين الاثنينى مى دهد و به معناى نتسابق مى باشد.

۶ - «على قميصه» حال از «دم» است و محل آن نصب است و تقديم حال مجرور بر خود آن جايز است ؛ اگر چه بعضى ها آن را جايز نمى دانند و «على قميصه» را ظرف براى «دم» مى دانند.

۷ - «كذب» مصدر است و اينكه صفت واقع شده از باب مبالغه است مانند: زيد عدل و يا به تقدير «ذى» و يا به معناى «مكذوب» است.

۸ - «سولت» زينت داده، آسان كرده.

۹ - «امرا» مفعول «سولت».

۱۰ - «فصبر جميل» صفت و موصوف يا خبر مبتداى محذوف است به تقدير: امرى صبر جميل و يا مبتدا براى خبر محذوف است به تقدير: «صبر جميل خبر».


تفسير آيات :

 انداختن يوسف به چاه

 آيه (۱۵)

 فلما ذهبوا به واجعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب...: برادران يوسف از پدر اجازه گرفتند كه يوسف را همراه خود ببرند وقتى او را به صحرا بردند، با يكديگر هم داستان شدند كه او را در قعر چاه قرار بدهند و اين همان پيشنهادى بود كه يهودا داده بود و برادران به اتفاق آرأ آن را تصويب كرده بودند.

در برخى از روايات آمده كه پيش از انداختن يوسف به چاه، آنها يوسف را كتك زدند و هرگاه كه يكى از آنها او را مى زد به ديگرى پناه مى برد ولى او نيز مى زد. يوسف به خود آمد كه بايد به خدا پناه ببرد و چنين كرد.

يوسف را در قعر چاهى كه بر سر راه عبور كاروانيان بود قرار دادند و البته هدف آنها غرق شدن يوسف در آنجا نبود و لذا تعبير «يجعلوه = او را قرار بدهند» آورده است و منظور از «غيابت الجب = نهانگاه چاه» محل خاصى است كه در قعر چاه و نرسيده به آب در كنارى كنده مى شود و چاه كنها به هنگام اصلاح چاه از آن محل استفاده مى كنند.

همچنين از روايات استفاده مى شود كه يوسف سه شبانه روز در آن محل ماند و يكى از برادران كه رأفتى در دل داشت براى او غذا مى آورد و به وسيله طناب و دلو به او مى رسانيد.

آيه شريفه به ذكر جزئيات نمى پردازد و فقط از اينكه برادران تصميم جمعى گرفتند كه يوسف را در نهانگاه چاه قرار دهند سخن مى گويد؛ آنگاه از يك موضوع مهمى خبر مى دهد كه وقتى آنان با يوسف چنين كردند، خداوند به يوسف وحى كرد كه او در آينده، اين كار آنان را به آنان خبر خواهد داد در حالى كه آنان از وضعيت او آگاه نيستند و او را نمى شناسند و اين آغاز نبوت يوسف بود و او در اين زمان تنها نه سال داشت و مانند يحيى و عيسى، در كودكى به پيامبرى رسيد و اين پيام اميدى براى يوسف بود و او دانست كه از آن چاه بيرون خواهد آمد و زمانى خواهد رسيد كه برادران را از كار زشتشان خبر خواهد داد و اين هنگامى خواهد بود كه آنها او را نمى شناسند. اين وعده الهى تحقيق يافت و به طورى كه در آيات بعد خواهد آمد يوسف عزيز مصر شد و برادران او براى گرفتن غله پيش او آمدند و او از موضع قدرت بلايى را كه آنان بر سر يوسف آورده بودند به يادشان آورده و آنان شرمنده شدند.


آوردن پيراهن خون آلود يوسف با گريه دروغين

 آيات (۱۶ - ۱۷)

 و جاؤ ا اباهم عشأ يبكون... : وقتى يوسف را در نهانگاه چاه قرار دادند، شبانگاه نزد پدر آمدند و در حالى كه گريه مى كردند، به يعقوب گفتند: اى پدر ما در صحرا به مسابقه رفته بوديم يوسف را نزد بار و بنه خود گذاشته بوديم پس گرگ او را خورد و تو سخن ما را باور نخواهى كرد اگرچه راستگو باشيم.

آنان براى فريب دادن يعقوب كه دروغ آنها را باور كند، پيراهن يوسف را كه آغشته به خونى دروغين كرده بودند، به يعقوب نشان دادند و گفتند: اين پيراهن خون آلود يوسف است. آنان از خون يك بز پيراهن يوسف را آغشته كرده بودند ولى يادشان رفته بود كه كه پيراهن را پاره پاره مى كنند و همين سالم بودن پيراهن دروغگويى آنان را آشكار مى كرد چون اگر يوسف را گرگ خورده بود طبعا پيراهن او پاره پاره مى شد آنها با اين پيراهن و با گريه اى كه مى كردند سعى داشتند كه خود را بى گناه قلمداد كنند. معلوم مى شود كه گريه هميشه دليل بر صفاى باطن و راستى و درستى نيست و گاهى ممكن است از روى حيله گرى و دروغين باشد و كسى اشك تمساح بريزد.

يعقوب سخن آنان را باور نكرده و علاوه بر شواهد و قرائن موجود، دل او گواهى مى داد كه يوسف زنده است و لذا در پاسخ آنان گفت : بلكه نفس ‍ شما كارى را در نظرتان جلوه داده و آسان كرده است. يعنى اين توطئه است و شما با پيروى از هواهاى نفسانى، دست به كارى زده ايد كه به گمانتان كار نيكويى است و چون گفته هاى شما دور از حقيقت است، من چاره اى جز صبر نيكو ندارم و در عين حال در برابر جريانى كه شما تعريف مى كنيد، از خدا كمك مى خواهم.

بدينگونه يعقوب در مقابل مصيبت دورى فرزند، بهترين راه را بر گزيد: صبر نيكو و بدون جزع و توكل بر خداوند و كمك خواستن از او.

چند روايت

۱ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: يعقوب از آنجهت به فراق يوسف مبتلا شد كه او روزى گوسفندى ذبح كرد و يكى از دوستان او به آن احتياج داشت و چيزى كه با آن افطار كند پيدا نكرد، يعقوب از او غافل شد و به او غذا نداد، پس به فراق يوسف گرفتار شد و پس از آن هر صبح و شام ندا مى كرد هركس روزه باشد در خانه يعقوب غذا بخورد.(۱۴)

۲ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: چون برادران يوسف او را در چاه انداختند. جبرئيل بر او نازل شد و گفت : اى كودك در اينجا چه مى كنى ؟ يوسف گفت : برادرانم مرا در چاه انداختند. جبرئيل گفت : آيا دوست دارى كه از آن بيرون بيايى ؟ گفت : اين با خداست اگر بخواهد مرا نجات مى دهد. گفت : خداوند به تو مى فرمايد: مرا با اين دعا بخوان تا تو را نجات دهم. گفت : آن دعا چيست ؟ گفت : بگو:

 اللهم انى اسألك بأن لك الحمد لا اله انت المنان، بديع السموات و الارض ذوالجلال و الاكرام تصلى على محممد و آل محمد و ان تجعل لى مما انا فيه فرجا و مخرجا (۱۵)

۳ -عن السجاد عليه‌السلام انه سئل ابن كم كان يوسف يوم القوه الجب ؟ قال : كان ابن سبع سنين. (۱۶)

از امام سجادعليه‌السلام پرسيدند كه وقتى يوسف را در چاه انداختند چند سال داشت ؟ فرمود: هفت سال.

۴ -قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : الصبر الجميل الذى لا شكوى فيه الى الخلق. (۱۷)

پيامبر خدا فرمود: صبر نيكو همان صبرى است كه در آن شكايت به مردم نباشد.

۵ -قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : لا يعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان. (۱۸)

.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: كسى كه صبر مى كند، پيروزى را از دست نمى دهد اگر چه زمان طولانى باشد.

۶ -عن على عليه‌السلام قال : انك ان صبرت جرت عليك المقادير و انت مأجور و انك ان جزعت عليك المقادير و انت مأزور. (۱۹)

امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود: تو اگر صبر كنى مقدرات بر تو مى گذرد در حالى كه مأجور هستى و اگر جزع كنى باز مقدرات بر تو مى گذرد در حالى كه در گناهكار هستى.

۷ -عن ابى عبدالله عليه‌السلام قال : كان فى قميص يوسف ثلاث آيات فى قوله : جأوا على قميصه بدم كذب و قوله : ان كان قميصه قد من قبل و قوله : اذهبوا بقميصى هذا. (۲۰)

امام صادق فرمود: در پيراهن يوسف سه نشانه بود: يكى سخن خداوند: پيراهن او را با خونى دروغين آوردند. و ديگرى سخن او: اگر پيراهن او از طرف جلو پاره شده باشد...و ديگرى سخن او: اين پيراهن مرا ببريد.


تفسير سوره يوسف آيات ۲۰ - ۱۹

 و جأت سياره فأرسلوا واردهم فأدلى دلوه قال يا بشرى هذا غلام و أسروه بضاعة و الله عليم بما يعلون (۱۹) و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و كانوا فيه من الزاهدين (۲۰)

و كاروانى آمد پس آب آور خود را فرستادند، او دلوش را انداخت، گفت : مژده كه اين پسر بچه ايست و او را به صورت يك كالا پنهان كردند و خداوند به آنچه مى كردند آگاه بود (۱۹) و او را به بهايى اندك، چند در هم معدود فروختند و آنها درباره او بى ميل بودند (۲۰)

لغت و اعراب

۱ - «واردهم» آب آوردشان، آب رسانشان. كسى كه مأمور تهيه آب براى كاروانيان است.

۲ - «ادلى دلوه» دلو خود را در چاه انداخت.

۳ - «يا بشرى» مژده باد. گاهى عربها به جاى شخص، يك معنا را مورد خطاب قرار مى دهند و منظورشان اين است كه اكنون وقت حضور آن معناست مانند: يابشرى، ياحسرتى، يا عجبا. يعنى اكنون وقت مژده يا حسرت يا تعجب است.

۴ - «غلام» پسر بچه اى كه به سن بلوغ نرسيده ولى نزديك به سن بلوغ است.

۵ - «بضاعة» كالا، متاع. اين كلمه به خاطر حال بودن منصوب است.

۶ - «شروه» فروختند. اين در صورتى است كه ضمير فعل به برادران يوسف برگردد ولى اگر اين ضمير به كاروانيان برگردد به معناى خريدن مى شود. و فعل «شرى» هم به معناى فروختن و هم به معناى خريدن استعمال مى شود.

۷ - «بخس» اندك، ناقص.

۸ - «دراهم معدوده» بدل از «ثمن» است و معدوده يعنى اندك شمار.

۹ - «الزاهدين» كسانى كه بى رغيت و بى علاقه هستند. زهد در اصطلاح علماى اخلاق به بى علاقگى به دنيا و ماديات گفته مى شود ولى در اينجا منظور معناى لغوى است.


تفسير آيات :

 درآمدن يوسف از چاه توسط كاروانيان

 آيات (۱۹ - ۲۰)

 و جائت سيارة فارسلوا واردهم... : سه روز بود كه يوسف در قعر چاه بود، در اين حال كاروانى از كنار آن چاه مى گذشت، كاروانيان كسى را كه مسئول آبرسانى آنان بود به سوى آن چاه فرستادند، او دلو خود را در چاه انداخت، يوسف از طناب دلو گرفت و دلو به بالا كشيده شد، وقتى نگاه آبرسان به جمال زيباى يوسف افتاد بى اختيار فرياد زد: مژده باد مژده باد كه اين يك پسر بچه زيباست.

كاروانيان وقتى يوسف را ديدند، او را به عنوان يك برده زيبا پنهان كردند تا در محل مناسبى او را بفروشند و با او مانند يك كالا رفتار مى كردند. وقتى كاروان به مصر رسيد، يوسف را در بازار برده فروشان به بهاى اندكى به مأموران عزيز مصر فروختند و چند در هم معدود گرفتند. گفته شده كه آنها يوسف را به ده يا بيست در هم فروختند.

در اين آيه چنين تعبير مى كند كه آنان در فروختن يوسف از زاهدان بودند، يعنى به قيمت بالا بى رغبت بودند و چندان چانه نزدند و به بهاى اندك راضى شدند؛ شايد علت آن اين بود كه مى خواستند زودتر از او رها شوند چون فكر مى كردند كه پدر يا صاحب او در تعقيب آنها باشد.

گفته شده است كه به هنگام بيرون آمدن يوسف از چاه برادرانش در آنجا بودند و آنها او را به بهاى اندكى به كاروانيان فروختند و يوسف را تهديد كردند كه جريان را به كاروانيان نگويد. ولى از سياق آيه چنين فهميده مى شود كه فروشندگان يوسف همان كاروانيان بودند؛ چون آيه از پنهان كردن او به عنوان يك كالا سخن مى گويد و اين مناسب با كاروانيان است و ادامه آيه هم بگونه اى است كه معلوم مى شود همان كسانى كه يوسف را پنهان كردند، او را فروختند. همچنين بلافاصله پس از اين صحبت، گفتگوى عزيز مصر با همسرش را مطرح مى كند. اينها همه قرائنى هستند كه نشان مى دهند فروشندگان يوسف به بهاى اندك همان كاروانيان بودند.


3

4

5

6

7

8

9

10