تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه20%

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11949 / دانلود: 4941
اندازه اندازه اندازه
تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده:
فارسی

تصويرى از واقعه زنده و حقيقى گويا بر گونه تاريخ، همانند رعدوبرقى در زمان، آن چنان درخشيدن گرفت كه در خاطره ها ماند و با وجود فراوانى راويان و ثبت حادثه، كسى را توان و ياراى انكار آن نيست. براى هر انسان مسلمانى لازم به نظر مى رسد كه در عمر خويش، دست كم يكبار هم كه شده با ياران پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هم سفر شود و اين مسير تاريخى را با پستى هايش بپيمايد و با اسرار نهفته در آن از نزديك آشنا شده و با پيروان واقعى آن حضرت هم گام، هم كلام و هم پيمان شود.
در اين جا سعى شده كه سير واقعه به ترتيب و مستند با زبانى ساده و گويا، ارائه شود تا هر مخاطب منصفى را به راحتى در فضاى معنوى حادثه قرار دهد و از نزديك بوى خوش حقيقت واقعه، كه تا ابد، زمان را عطر آگين كرده است، استشمام كند.


تفسير سوره يوسف آيات ۴۹ - ۴۳

 و قال الملك انى أرى سبع بقرات سمان يأكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أخر يابسات يا أيها الملأ أفتونى فى رؤ ياى ان كنتم للرؤ يا تعبرون (۴۳) قالوا أضغاث أخلام و ما نخن بتأويل الأحلام بعالمين (۴۴) و قال الذى نجا منهما و ادكر بعد أمة أنا أنبئكم بتأويله فأرسلون (۴۵) يوسف أيها الصديق أفتنا فى سبع بقرات سمان يأكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أخر يابسات لعلى أرجع الى الناس لعلهم يعلمون (۴۶) قال تزرعون سبع سنين دأبا فما حصدتم فذروه فى سنبله الا قليلا مما تأكلون (۴۷) ثم يأتى من بعد ذلك سبع شداد يأكلن ما قدمتهم لهن الا قليلا مما تحصنون (۴۸) ثم يأتى من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يغصرون (۴۹)

و پادشاه گفت : همانا من هفت گاو چاق را در خواب ديدم كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند و نيز هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك، اى درباريان مرا درباره رؤ يايم نظر بدهيد، اگر تعبير خواب مى كنيد (۴۳) گفنتد: پراكنده و پريشان است و ما به تعبير چنين خوابهايى آگاه نيستيم (۴۴) و كسى كه از آن دو نفر نجات يافته بود، و پس از مدتى به يادش آمد، گفت : من تعبير آن را به شما خبر مى دهم پس مرا (پيش آن زندانى) بفرستيد (۴۵)يوسف ! اى مرد بسيار راستگو! ما را درباره هفت گاو چاق كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورد و نيز هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك، نظر بده ؛ كه من به سوى مردم بازگردم شايد آنان (تعبير اين خواب را) را بدانند (۴۶) گفت : هفت سال با كوشش زراعت مى كنيد پس هرچه درو كرديد، آن را در سنبل خود كنار بگذاريد جز اندكى كه مى خوريد (۴۷) آنگاه پس از آن، هفت سال مى آيد كه آنچه را كه براى آن سالها ذخيره كرده بوديد مى خورند، جز اندكى از آنچه نگه داشته ايد (۴۸) آنگاه پس از آن سالى مى آيد كه به مردم باران مى بارد و در آن سال (ميوه ها و دانه ها را) را مى فشارند (۴۹)


لغت و اعراب :

۱ - «سمان» جمع «سمينه» چاق و فربه. صفت براى «بقرات» است.

۲ - «عجاف» جمع «عجفأ» لاغر. عجفأ مؤ نث اعجف است و جمع آن قاعد تا بايد بر وزن «فعل» باشد مانند حمرأ و حمر و اين مورد تنها موردى است كه فعلأ بر وزن فعال جمع بسته شده و شايد براى مقابله آن با «سمان» باشد كه نقص آن است.

۳ - «اخر» به جهت وزن فعل و عدول غير منصرف است. در تعبير «اخريابسات» هر چند كه به عدد هفت تصريح نشده ولى لفظ «اخر» به آن دلالت دارد.

۴ - «الملأ» اشراف، درباريان. مهتران قوم.

۵ - لام در «للرؤ يا» براى تبيين است و تعبرون بدون لام هم متعدى مى شود مى گويند: تعبرون الرؤ يا و تعبرون للرؤ يا. چنين مى نمايد كه اگر مفعول مقدم بر فعل باشد همانگونه كه در اين آيه مقدم شده، آوردن لام بهتر باشد.

۶ - «اضغاث» جمع «ضغث» دسته، يك قبضه از گياه و در اينجاه به معناى خوابهاى پراكنده و پريشان است كه گويا يك دسته از وقايع غير مرتبط را در خواب ديده است. ضمنا «اضغاث» خبر براى مبتداى محذوف است و به سوى احلام اضافه شده : «هذه اضغاث احلام ».

۷ - «احلام» جمع «حلم» خواب. اصل آن از حلم به معناى سكون و آرامش است و چون در موقع خواب انسان به نوعى آرامش مى رسد، به آن حلم گفته شد.

۸ - «ادكر» به ياد آورد. افتعال از ذكر است و اصل آن «اذتكر» مى باشد، طبق يك قاعده صرفى تأ افتعال و ذال هر دو به دال قلب شد و در هم ادغام گرديد.

۹ - «امة» مدت، زمان. اين واژه در اصل به معناى گروهى از مردم است و چون يك مدت طولانى هم از گروهى از لحظه ها و دقيقه ها است تشكيل مى شود به مدت زمان طولانى هم امت گفته شد. بعضى ها گفته اند كه آن از «امة» به كسره همزه به معناى نعمت است يعنى آن شخص پس از نعمتى كه از يوسف ديده بود و او را به ياد آورد. در نوشته اى از يكى از مستشرفان غربى خواندم كه «امة» را در اين آيه تصحيف «امد» دانسته است ولى چون در هيچ قرائتى حتى قرائتهاى شاذ ديده نشد كه آن را «امد» بخوانند، سخن اين مستشرق بى دليل و مجرد استحسان است.

۱۰ - «تزرعون» مضارع ولى در حكم امر است مانند: «والمطلقات يتربصن»

۱۱ - «يأكلن» مى خورند. در اينجا به سال نسبت اكل داده شده و از باب مجاز در استاد است يعنى مردم در آن سالها مى خورند. مانند: والنهار مبصرا، روز كه نمى بيند بلكه مردم در روز مى بينند.

۱۲ - «دأب» مطابق عادت، پياپى، مجدانه.

۱۳ - «تصحنون» آنها را حفظ كرده ايد. از احصان به معناى نگهدارى و حفظ در محل خاص.

۱۴ - «يغاث» يا از غوث است به معناى نجات پيداكردن و يا از غيث است به معناى برخوردارى از باران.

۱۵ - «يعصرون» مى فشارند. كنايه از فراوانى ميوه و دانه هاى روغنى كه آنها را مى فشارند و از آب آنها استفاده مى كنند. گفته شده يعصرون به معناى ينجون است يعنى نجات پيدا كنند.


تفسير آيات :

 خواب ديدن پادشاه مصر و ناتوانى خوابگزاران از تعبير آن

 آيات (۴۳ - ۴۵)

 و قال الملك انى ارى سبع بقرات سمان... : يوسف همچنان در زندان به سر مى برد تا اينكه لطف خدا شامل حال او گرديد و خدا وسيله اى براى آزادى او از زندان فراهم كرد. روزى پادشاه مصر كه نامش وليدبن ريان بود خواب عجيبى ديد و پس از آنكه از خواب بيدار شد خواب خود را به اطرافيانش نقل كرد، او گفت : در خواب ديدم كه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را خوردند و نيز هفت خوشه گندم سبز و هفت خوشه گندم خشكيده را ديدم كه خوشه هاى خشكيده بر خوشه هاى سبز تنيده و آنها را از بين مى بردند.

پادشاه كه مضمون خواب خود را نگران كننده مى ديد، از اطرافيان و اشراف قوم خود خواست كه اگر تعبير خواب مى دانند خواب او را تعبير كنند.

درباريان و خوابگزاران دربار گفتند: اين خواب پريشان و پراكنده است و ما تعبير چنين خوابهايى را نمى دانيم. منظور آنها اين بود كه ما تعبير خواب نمى دانيم بلكه منظورشان اين بود كه خواب پادشاه خواب درست و رؤ ياى صادقه نيست و اى بسا آن را به پرخورى پادشاه و پريشانى افكار او نسبت مى دادند و خوابهاى كه ناشى از چنين حالتى باشد رؤ ياى صادقانه نيست و تعبير ندارد.

در ميان اطرافيان پادشاه، ساقى او يعنى همان كس كه چند سال پيش به زندان افتاده بود و يوسف خواب او را تعبير كرده بود، ناگهان به يادش آمد كه يوسف خواب او و رفيقش را در زندان تعبير كرد و تعبير او درست در آمد. اين بود كه به پادشاه و اطرافيانش گفت : من مى توانم از تعبير اين خواب شما را خبر بدهم. آنگاه داستان خود را تعريف كرد و گفت : مرا پيش ‍ يوسف بفرستيد تا تعبير اين خواب را از او بپرسم. پادشاه با اين پيشنهاد موافقت كرد و قرار شد كه او نزد يوسف بيايد و از او نظر خواهى كند.


تعبير خواب پادشاه توسط يوسف

 آيات (۴۶ - ۴۵)

 يوسف ايها الصديق افتنا فى سبع بقرات... : ساقى پادشاه به او زندان رفت و به حضور يوسف رسيد و خواب پادشاه را به او نقل كرد و تعبير آن را از او خواست و گفت : تعبير اين خواب را به ما بگو باشد كه من پيش آنان برگردم و آنها از فضل و دانش تو باخبر شوند و يا باشد كه آنان از تعبير اين خواب آگاه شوند و اين باعث نجات تو از زندان گردد.

يوسف در اينجا پاسخى حكيمانه و از سر دلسوزى و خيرخواهى داد و ضمن اينكه خواب پادشاه را تعبير كرد و آن را نگران كننده خواند، براى مقابله با خطرات آن دستورالعمل لازم را نيز ارائه داد.

يوسف خواب پادشاه را چنين تعبير كرد كه هفت سال كشت و زراعت مانند هميشه خواهد بود و محصول گندم به دست خواهد آمد و پس از آن هفت سال پشت سر هم خشكسالى و قحطى خواهد شد و پس از آن دوباره وضع به حالت قبلى باز خواهد گشت.

براى مقابله با هفت سال خشكى و قحطى، او چنين پيشنهاد كرد كه هفت سال پياپى و مثل هميشه با كوشش زراعت كنيد و پس از آنكه محصول خود را درو كرديد آن را از خوشه هاى خود جدا نسازيد و با همان خوشه انبار كنيد جز اندكى كه مى خوريد، پس از آن، هفت سال سخت خواهد آمد كه در آن، ذخيره هاى سالهاى پيش خورده مى شود و از بين مى رود و فقط اندكى از آنچه نگه داشته ايد مى ماند.

پس از آن، سال فراوانى با نزولات آسمانى فرا مى رسد و مردم از قحطى نجات مى يابند و چنان فراوانى مى شود كه مردم، ميوه ها و دانه هاى روغنى را مى فشارند و از عصاره آن استفاده مى كنند.

البته آنچه مفسران درباره (و فيه يعصرون) گفته اند همان فشردن ميوه هاست كه آورده ايم كه آورديم ولى احتمال مى دهيم كه منظور از آن اين باشد كه در آن سال در اثر وفور و فراوانى، مردم از غذاها و ميوه هاى خوب و برگزيده استفاده مى كنند و اين پس از هفت سال قحطى است كه مردم از هر نوع غذايى حتى از گياهان صحرا استفاده مى كردند.

نكته اى كه در اينجا تذكر مى دهيم اين است كه يوسف پيشنهاد كرد كه در هفت سال نخست، محصول خود را از خوشه جدا نكنند و در آن ذخيره نمايند. اين پيشنهاد براى آن بود كه محصولاتى مانند گندم اگر در خوشه خود انبار شود مدت زمان طولانى مى ماند و آفت در آن نمى افتد ولى اگر از خوشه جدا شود، در مدت اندكى آفت مى گيرد و مى پلاسد و از بين مى رود اين پيشنهاد در آن زمان كه انبارهاى سيلو مانند زمان ما وجود نداشت، پيشنهاد بسيار جالبى بود.


تفسير سوره يوسف آيات ۵۲ - ۵۰

 و قال الملك آئتونى به فلما جأ الرسول قال ارجع الى ربك فسأله ما بال النسوة اللاتى قطعن أيديهن ان ربى بكيدهن (۵۰) عليم قال ما خطبكن اذ راودتن يوسف عن نفسه قلن حاش لله ما علمنا عليه من سوء قالت امرأة العزيز الان حصحص الحق أنا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقين (۵۱) ذلك ليعلم أنى لم أخنه بالغيب و أن الله لا يهدى كيد الخائنين (۵۲)

و پادشاه گفت : او را پيش من آوريد، پس چون فرستاده نزد او (يوسف) آمد گفت : به سوى آقاى خود برگرد و از او بپرس آن زنان را كه دستان خود را بريدند چه شده بود؟ همانا پروردگاه من به مكر آنان آگاه است (۵۰) (پادشاه به آن زنان) گفت : آنگاه كه از يوسف كام خواستيد شما را چه شده بود؟ گفتند: خدا منزه است ما بر او هيچ بدى ندانستيم. همسر عزيز گفت : اكنون حق آشكار گرديد، من از او كام دل خواستم و همانا او از راستگويان است (۵۱) (يوسف گفت) اين بدان جهت است كه او (عزيز مصر) بداند كه در نهان به او خيانت نكرده ام و همانا خداوند نيرنگ خائنان را (به سوى هدف) رهبرى نمى كند (۵۲)


لغت و اعراب :

۱ - «بال» شأن و حال. تعبير «ما بال» در عربى در مقام سؤ ال از مشغوليت مهم آورده مى شود. ما بالك يعنى تو را چه شده ؟ مشغوليت مهم تو چيست ؟

۲ - «خطبكن» از «خطب» به معناى كار مهم است و سؤ ال از «خطب» همان معناى سؤ ال از «بال» را مى دهد.

۳ - «حاش لله» خدا منزه است و منظور از آن منزه بودن يوسف است كه از باب تيمن و تبرك منزه بودن خدا را بيان مى كنند. در اين باره پيش از اين در تفسير آيه ۳۱ از همين سوره به تفضيل بخث كرديم.

۴ - «الان» ظرف زمان براى فعل بعدى و منصوب با آن است.

۵ - «حصحص» آشكار شد، پديدار شد. از حصه مشتق شده و اين مفهوم را مى رساند كه حصه حق از حصه باطل جدا شده. حصحص تكرار حص است مانند كبكب و كفكف و زلزل در تكرار كب و كف و زل و اين نوعى ساختن فعل رباعى مجرد از فعل ثلاثى مجرد براى دلالت بر مبالغه است.

۶ - «ذلك» خبر مبتداى محذوف و تقدير آن چنين است : الامر ذلك. ذلك اشاره به ما تقدم است، يعنى يوسف مى گويد: اين پيشنهاد من براى آن كه حقيقت روشن شود. بنابراين از ذلك به بعد كلام يوسف است نه كلام همسر عزيز مصر، هر چند كه بغضيها احتمال داده اند كه اين سخن از همسر عزيزباشد، درباره اين دو احتمال در تفسير آيه بخث خواهم كرد.

۷ - ضمير غايب در «لم اخنه» به عزيز مصر بر مى گردد و طبق احتمال ديگر به يوسف بر مى گردد.


تفسير آيات :

  درخواست يوسف از پادشاه كه درباره تهمتى كه به او زده اند تحقيق شود

 آيات (۵۰ - ۵۱)

 و قال الملك ائتونى به فلما جأ الرسول قال... : دنباله داستان يوسف است كه با حذف بعضى از قسمتهاى داستان كه معلوم است ادامه مى يابد و اين يكى از شيوه هاى قرآن در نقل داستانهاست كه براى اختصار، قسمتهاى را كه خواننده مى توانند خودش آنهارا حدس بزند حذف مى كند و اين يكى از وجوه بلاغت قرآنى است.

در آيات پيش، سخنان يوسف در تعبير خواب پادشاه در خطاب به ساقى پادشاه نقل شد. مسلم است كه فرستاده پادشاه اين مطالب را به نقل مى كند و پادشاه از اين سخنان شگفت زده مى شود و مى خواهد درباره اين امر با يوسف ملاقات كند. اين قسمتها را قرآن نمى آورد و پس از نقل سخنان يوسف مى فرمايد: پادشاه گفت او را نزد من آوريد.

فرستاده پادشاه پيش يوسف رفت و پيام او را به يوسف رسانيد. يوسف به فرستاده گفت : پيش آقاى خود برگردد و از او بپرس آن زنان را كه دستان خود را بريدند چه شده بود؟ از اين سخن يوسف فهميده مى شود كه اولا نظر پادشاه آزاد كردن او از زندان بود و لذا يوسف قبول اين مرحمت را مشروط به روشن شدن بى گناهى خود كرد و چنين نبود كه فقط توضيحى از يك زندانى بخواهند، چون در آن حالت يوسف در مقامى نبود كه شرط تعيين كند. ثانيا هر چند كه يوسف به آزادى خود علاقه شديدى داشت ولى نمى خواست پس از آزادى همواره به او عنوان يك خيانتكار نگاه كنند اين بود كه او خواست نخست بى گناهى خود را ثابت كند آنگاه از زندان آزاد گردد.

همانگونه كه پيشتر گفتيم، معلوم مى شود كه تنها همسر عزيز مصر نبود كه از يوسف كام خواست بلكه همه آن زنان پس از ديدن يوسف عاشق او شدند و دستهاى خود را بريدند و از يوسف كام دل خواستند. اين است كه يوسف فقط همسر عزيز مصر را در قفس اتهام قرار نمى دهد بلكه همه آن زنان را متهم مى كند و از پادشاه مى خواهد كه از آنان در اين باره تحقيق كند.

بعضى ها گفته اند كه يوسف از باب احترام به ولى نعمت خود، از آن زنان نام برد وگرنه نظر او فقط زليخا بود در حالى كه چنين چيزى از يك پيامبر بعيد است كه به خاطر احترام به كسى، ديگران را متهم به كار زشت كند و از اين گذشته همسر عزيز مصر يك زن هوسبازى بود كه يوسف را به زندان انداخته بود و بنابراين، احترامى نداشت.


اعتراف زليخا و زنان مصر به بيگناهى يوسف

طبق پيشنهاد يوسف، پادشاه مصر آن زنان را به حضور خواست و از آنها پرسيد شما را چه شد كه از يوسف كام دل خواستيد؟ زنان در پاسخ گفتند: خدا منزه است كه ما بر او هيچ بدى نديديم.

اين زنان آشكارا به اينكه از يوسف كام دل بخواهند اعتراف نكردند ولى با اعتراف به پاكدامنى يوسف به طور ضمنى به هوسبازى خود اعتراف نمودند ولى در ميان آنها همسر عزيز مصر با صراحت كامل به هوسبازى خود اقرار نمود و گفت : اكنون حق آشكار شده است، آرى من از او كام دل خواستم و او از راستگويان است. و بدينگونه همگى آن زنان به بى گناهى يوسف اعتراف كردند و يوسف از آن اتهام تبرئه شد.


آيه (۵۲)

 ذلك ليعلم انى لم اخنه بالغيب... : اين آيه نقل سخن يوسف است كه به فرستاده پادشاه گفت و آن زمانى بود كه فرستاده نزد يوسف بازگشت و به او خبر داد كه پادشاه مصر آن زنان را خواست و با آنان صحبت كرد و آنان به بى گناهى تو اعتراف نمودند.

اينجا بود كه يوسف به فرستاده گفت : اين پيشنهاد من براى آن بود كه عزيز مصر بداند كه من در نهان به او خيانت نكرده ام و بداند كه خداوند نيرنگ خائنان را به مقصد نمى رساند و خائن هر نيرنگى بزند، سرانجام رسوا مى شود و حق آشكار مى گردد. اين جمله يوسف نظير جمله ديگر اوست كه به هنگام كام دل خواستن زليخا از او به زبان آورد:

 انه لايفلح الظالمون (يوسف / ۲۳)

همانا ستمگران رستگار نمى شوند.

آنچه گفتيم نظر بيشتر مفسران است كه اين آيه و آيه بعدى را از كلام يوسف مى دانند و شاهد آن اين است كه در اين دو آيه مطالب بلندى ذكر شده كه نمى تواند از دهان همسر عزيز مصر كه زنى هوسباز و بت پرست بود بيرون آيد بلكه اين سخنان كه سرشار از معارف عميق و مطالب توحيدى است، از يك پيامبر و مربى الهى شايسته است و اينكه اين احتمال باسياق آيات تناسب ندارد، نمى تواند آن را منتفى كند، زيرا همانگونه كه در صفحات قبلى اشاره كرديم، شيوه قرآن در بيان قسمتهاى مختلف يك داستان شيوه خاصى است و مطابق با شيوه معمول نيست. قرآن گاهى قسمتهاى از داستان را حذف مى كند و آن را به فهم خواننده واگذار مى نمايد و يا گاهى دو سخن را در كنار هم نقل مى كند كه هر كدام مربوط به گوينده ديگرى است و اين همه براى آن است كه شنونده ذهن خود را به كار اندازد و با تدبر در آيات قرآنى مطالب ناگفته را نيز بفهمد.

احتمال ديگرى كه در مورد اين آيه داده شده اين است كه اين آيه و آيه بعدى دنباله سخنان زليخاست و او مى گويد كه من به پاكدامنى يوسف اعتراف مردم تا يوسف بداند كه من در غياب او به او خيانت نكرده اند اشاره به اينكه در مدتى كه يوسف در زندان بود من در جايى او را متهم نكرده ام و نيز يوسف بداند كه خداوند نيرنگ خائنان را به مقصد نمى رساند.

آنگاه زليخا به طورى كه در آيه بعدى خواهد آمد، مى گويد: من نفس خود را تبرئه نمى كنم چون نفس همواره انسان را به سوى بدى فرمان مى دهد مگر اينكه پروردگارم رحم كند كه پروردگارم آمرزنده مهربان است.

احتمال اينكه اين سخنان از زليخا باشد با اينكه با سياق آيات مناسب تر است، بعيد به نظر مى رسد، زيرا طرح اين حقايق و معارف والا و بيان صفات بر جسته الهى از مانند او دور از انتظار است، البته درست است كه در آن زمان سنى از او گذشته بود و تجربه هايى به دست آورده بود ولى رسيدن او به اين درجه از رشد فكرى بعيد است. جالب اينكه طبق اين تفسير زليخا در اينجا به يوسف درس توحيد مى دهد و مى گويد من اعتراف كردم تا يوسف بداند كه خداوند نيرنگ خائنان را به مقصد نمى رساند! و اين بر استبعاد مطلب مى افزايد.

بنابراين، احتمال قوى همان است كه در آغاز نقل كرديم و آن اينكه اين آيه و آيه بعدى مضمون كلام يوسف است.


تفسير سوره يوسف آيات ۵۷ - ۵۳

 و ما أبرى نفسى ان النفس لأماره بالسوء الا ما رحم ربى ان ربى ان ربى غفور رحيم (۵۳) و قال الملك ائتونى به أستخلصه لنفسى فلما كلمه قال انك اليوم الدينا مكين أمين (۵۴) قال اجعلنى على خزائن الأرض انى حفيظ عليم (۵۵) و كذلك مكنا ليوسف فى الأرض يتبوأ منها حيث يشأ نصيب برحمتنا من نشأ و لا نضيع أجر المحسنين (۵۶) ولأجر الاخرة خير للذين آمنوا و كانوا يتقون (۵۷)

و من خود را تبرئه نمى كنم، همانا نفس، همواره به بدى فرمان مى دهد مگر آنكه پروردگارم رحم كند، همانا پروردگار من آمرزنده بخشايگر است (۵۳) و پادشاه گفت : او را نزد من آوريد تا او را براى خود برگزينم، پس چون با او صحبت كرد، گفت تو امروز نزد ما قدرتمند و امانتدار هستى (۵۴) گفت : مرا برگنجينه هاى اين سرزمين بگمار، همانا من نگهبان و دانا هستم (۵۵) و اين چنين يوسف را در آن سرزمين قدرت داديم كه در آن هر جا كه بخواهد مسكن گزيند، رحمت خود را به هر كس كه بخواهيم مى رسانيم و پاداش ‍ نيكوكاران را تباه نمى كنيم (۵۶) و البته پاداش آخرت براى كسانى كه ايمان آورده اند و تقوا پيشه كرده اند، بهتر است (۵۷)


لغت و اعراب :

۱ -«ما» در «مارحم» يا موصوله است و «رحم ربى» صله آن است و ضمير ربط حذف شده و در اين صورت «ما» به معناى «من» خواهد بود همانگونه كه در «ما طاب لكم من النسأ» به معناى «من» است و استعمال «ما» در ذوى العقول اشكالى ندارد هر چند كه بيشتر در غير ذوى العقول استعمال مى شود. يا بگوييم «ما» براى ظرف است و تقدير آن چنين است : «الا مدة زمان رحم ربى» و يا استثنأ را منقطع بگيريم و تقدير چنين باشد: «ولكن رحمة ربى تصرف السوء».

۲ - «استخلصه» او را براى خود برگزينم، او را هم صحبت مخصوص ‍ خود كنم. استخلاص به معناى انتخاب يك چيز و خالص كردن و اختصاص ‍ دادن آن براى خويشتن است.

۳ - «مكين» صاحب مكنت و قدرت و عزت.

۴ - «امين» مورد اعتماد، امانتدار.

۵ - «الارض اين سرزمين. منظور از آن سرزمين مصر است چون ارض با الف و لام عهد آمده است و همين است «الارض» بعدى.

۶ - «يتبوء» جابگيرد، مسكن گزيند. از «بأ» به معناى «رجع» است كه وقتى به باب تفعيل مى رود به معناى جا گرفتن مى شود.

۷ - «وكانوا يتقون» دلالت بر استمرار در تقوا دارد.


تفسير آيات :

 سخن يوسف درباره نفس اماره

 آيه (۵۳)

 و ما ابرى ء نفسى ان النفس لامارة بالسوء... : طبق تقريبى كه ما كرديم و آيه قبلى را سخن يوسف دانستيم، اين آيه نيز دنباله سخن يوسف مى شود و اگر احتمال ديگر را بپذيريم و آيه قبلى را سخن زليخا بدانيم اين آيه نيز دنباله سخن او مى شود.

يوسف در اين كلام خود به يك مطلب مهم اشاره مى كند كه مربوط به طبيعت انسانى است و آن اينكه نفس و شهوت موجود در انسان، همواره او را به سوى بدى سوق مى دهد و هميشه او را امر مى كند كه به طرف بديها و اعماق شهوات نفسانى برود.

وجود شهوتهايى مانند شهوت جنسى و رياست طلبى و خودخواهى و حرص در انسان در اصل براى تأمين زندگى و بقاى نسل او است و اعمال محدود آن در زندگى بشر لازم است و به او نيرو و تحرك مى دهد ولى معمولا انسان به طور طبيعى به سوى افراط در اعمال آنها كشيده مى شود و همين امر باعث انحراف و گمراهى و افتادن در گرداب گناه مى گردد.

تنها كسانى مى توانند در برابر اين ميلها و شهوتهاى نفسانى بايستند و به طور نامشروع و غير منطقى از آن استفاده نكنند كه خداوند به آنان رحمت آورد و آنان را مورد لطف و مرحمت خود قرار دهد و آنان را در اجتناب از گناه يارى كند و مسلم است كه خدا كسانى را مورد لطف خود قرار مى دهد كه ايمان و تقوا داشته باشد، يعنى بايد گام اول را خود انسان بردارد، در اين صورت است كه خداوند او را كمك خواهد كرد و از هدايتهاى خاص خود برخوردار خواهد نمود، چون پروردگار جهان، آمرزنده و مهربان است و كسى راكه گامى به سوى او بردارد، مى پذيرد و ياور و مددكار او مى شود.

يوسف در اين سخن به اين حقيقت اشاره مى كند كه او نيز مانند ديگران داراى نفس انسانى است و اين خداوند بود كه او را در برابر وسوسه هاى زليخا حفظ كرد و از افتادن در دام شهوت او بازداشت. همانگونه كه بارها گفته ايم، پيامبران نيز مانند ساير مردم شهوت و نفس دارند و مجبور به ترك گناه هم نيستند ولى در اثر ايمان محكم به خداوند، خود را از گناه حفظ مى كنند و در اين ميان عنايت خداوند هم به كمك آنان مى شتابد و عزم آنان را در پرهيز از گناه محكمتر مى كند.


موقعيت ممتاز يوسف نزد پادشاه

 آيات (۵۴ - ۵۵)

 و قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى... : پس از گفتگوهايى كه ميان يوسف و فرستاده پادشاه رد و بدل شد و بى گناهى و در عين حال مراتب علم و حكمت يوسف معلوم گرديد، پادشاه گفت : يوسف را نزد من آوريد تا او را همنشين مخصوص خود كنم. پادشاه مى خواست از علم و دانش ‍ يوسف در اداره مملكت خود استفاده كند، لذا دستور آزادى او را از زندان داد و او را پيش خود فراخواند. وقتى يوسف نزد پادشاه آمد، پادشاه با او صحبت كرد و جريان خواب خود را بار ديگر با او در ميان گذاست و يوسف همان تعبيرى را كه به فرستاده پادشاه گفته بود تكرار كرد و براى مقابله با هفت سال خشكسالى كه در انتظار مردم مصر بود، رهنمودهايى ارائه كرد.

پس از اين گفتگو، پادشاه به يوسف گفت : تو امروز نزد ما مقام و منزلت و قدرت و مكنت دارى و مورد اعتماد ما هستى، يوسف كه زمينه را براى خدمت به مردم و اجراى برنامه هاى خاص خود آماده ديد، همكارى با پادشاه مصر را پذيرفت و پيشنهاد كرد كه او را بر گنجينه هاى سرزمين مصر بگمارد و اختيار همه خزانه ها و انبارهاى مصر با او باشد.


تعهد و تخصص دو شرط احراز مقام

يوسف شايستگى خود را براى داشتن چنين اختيارى با دو كلمه اظهار كرد، او گفت : من نگهبان و دانا هستم، يعنى هم اين خزانه ها و انبارها را حفظ مى كنم و از حيف و ميل شدن آنها جلوگيرى مى نمايم و هم دانش لازم براى استفاده بهينه از اين امكانات را دارم. يوسف هم درستكار بود و در اموال عمومى خيانت نمى كرد و هم برنامه هاى اقتصادى روشنى داشت و به اصطلاح هم تعهد و هم تخصص داشت.

بدينگونه، يوسف شرط احراز يك مسئوليت بزرگ در حكومت را تعهد وتخصص يا درستكارى و علم مى داند و بدون شك وجود اين دو صفت در زمامداران و دست اندركاران جامعه، آن جامعه را به سوى سعادت سوق مى دهد.

اينكه يوسف با يك پادشاه كافر و مشرك دست همكارى مى دهد و حاضر مى شود كه در حكومت كافران منصب مهمى داشته باشد، براى آن است كه او را پيش بينى خشكسالى چند ساله، برخود لازم مى دانست كه وارد عمل شود و مردم را از قحطى و گرسنگى نجات بخشد و اين كار در عين حال كه خود يك كار نيكو و با ارزشى است، زمينه را براى محبوبيت يوسف در ميان مردم و در نتيجه هدايت آنان فراهم مى آورد.

بنابراين، همكارى با حكومت كافران و يا ظالمان در صورتى كه مصلحت مهمى در آن باشد، اشكالى ندارد و اگر همكارى با آنان باعث تقويت كفر و ظلم باشد، كارى حرام است.

مطلب ديگر اينكه مى بينيم در اينجا يوسف از خودش تعريف مى كند و خود را حفيظ و عليم مى خواند، معلوم مى شود كه تعريف كردن از خود يا «تزكيه نفس» هميشه كار بدى نيست و در موارد خاصى اشكال ندارد از جمله در جايى كه جامعه به وجود شخصى با صفات معينى احتياج داشته باشد كه در اين صورت بايد كسى كه اين صفات را دارد، خود را معرفى كند تا از او استفاده شود.


يوسف وزير پادشاه مصر مى شود

 آيات (۵۶ - ۵۷)

 و كذلك مكنا ليوسف فى الارض... : بدينگونه يوسف با موافقت پادشاه با پيشنهاد او، در سرزمين مصر قدرت و مكنت پيدا كرد و در اين آيه خداوند مى فرمايد: اين چنين ما به يوسف در آن سرزمين مكنت داديم كه در هر كجا كه بخواهد مسكين گزيند و اين لطف خدا بر او بود كه او را از گوشه زندان كه هيچ گونه اختيارى نداشت به مقامى رسانيد كه هر كجا كه مى خواست مى رفت و به آزادى كامل رسيده بود. آنگاه اضافه مى كند كه ما رحمت خود را به هر كس كه بخواهيم مى رسانيم و پاداش نيكوكاران را تباه نمى كنيم.

اين يك سنت تغيير ناپذير الهى است كه هركس در راه او گام بردارد، مورد لطف و مرحمت او قرار مى گيرد و هر كس را كه بخواهد عزت مى دهد و مسلم است كه خواست او براى خود معيارها و ضابطه هايى دارد و كسانى را از اين موهبت برخوردار مى كند كه ايمان و تقوا داشته باشند و البته براى چنين كسانى در دنيا كمك مى شود ولى پاداشى كه خدا در آخرت به آنان خواهد داد، بسى بهتر و سودمندتر است.

طبق اين سنت الهى، يوسف كه از همان كودكى داراى ايمان و تقوا بود و شايستگى برخوردارى از لطف الهى را داشت، از قعر چاه به قصر شاه رسيد و على رغم بدخواهى برادران حسود، او به مقام و منزلت رسيد كه آنان تصور آن را هم نمى كردند.


ازدواج يوسف با زليخا پس از مرگ همسر او

پادشاه مصر، يوسف را مقامى والا داد و او را عزيز مصر كرد، اين يك منصب ويژه اى بود كه در واقع تمام اختيارات مملكت به او سپرده مى شد. پيش از يوسف، عزيز مصر همان كسى كه يوسف را از بازار برده فروشان خريده بود و همسر او با يوسف آن معامله را كرده بود كه پيشتر خوانده ايم. گفته مى شود كه نام او «قطفير» بود و او همزمان با آزادى يوسف از زندان در گذشت و زليخا بيوه او با يوسف تماس گرفت و يوسف با او ازدواج كرد و او را باكره يافت چون علت آن را پرسيد، زليخا گفت : عزيز مصر قدرت همبستر شدن با زنان را نداشت. البته در اين باره داستانهايى در بعضى از كتابهايى تفسيرى آمده ولى چون سند محكمى ندارد از ذكر آنها خوددارى شد.

چند روايت

۱ -عن ابى عبدالله فى قول عليه‌السلام : « اجعلنى على خزائن الارض ‍ انى حفيظ عليم» قال حفيظ بما تحت يدى عليم بكل لسان.(۳۱)

امام صادقعليه‌السلام درباره سخن يوسف كه گفت : «مرا بر گنجينه هاى اين سرزمين بگمار كه من نگهبان و دانا هستم» فرمود: نگهبان به آنچه در اختيار من است و دانا به همه زبانها.

۲ - امام رضاعليه‌السلام فرمود: يوسف در آن هفت سال فراوانى به جمع آورى طعام پرداخت و آن را در انبارها قرار داد و چون اين سالها گذشت و سالهاى قحطى رسيد، يوسف آنچه را كه جمع كرده بود به معرض ‍ فروش گذاشت و در سال اول طعام را در مقابل در هم و دينار فروخت تا جايى كه در مصر و اطراف آن درهم و دينارى نماند مگر اينكه در ملك يوسف قرار گرفت و در سال دوم طعام را در برابر جواهر و زينت آلات فروخت تا جايى كه در مصر جواهرى نماند مگر اينكه در ملك يوسف قرار گرفت و در سال سوم طعام را در مقابل چارپايان فروخت و چارپايانى در مصر و اطراف آن نماند مگر اينكه در ملك يوسف قرار گرفت و در سال چهارم طعام را در برابر برده ها فروخت و در مصر و اطراف آن برده اى نماند مگر اينكه در ملك يوسف قرار گرفت و در سال پنجم طعام را در برابر زمين و خانه فروخت و در مصر و اطراف آن خانه و زمينى نماند مگر اينكه در ملك يوسف قرار گرفت و در سال ششم طعام را در برابر باغها و نهرها فروخت و در مصر و اطراف آن باغى نماند مگر اينكه در ملك يوسف قرار گرفت و در سال هفتم طعام را در برابر بردگى خودشان فروخت و در مصر و اطراف آن آزاد و برده اى نماند مگر اينكه برده يوسف شد.

پس چون يوسف مالك خود آنها و اموالشان شد، مردم گفتند: ما هرگز پادشاهى را نديده و نشنيده ايم كه مانند او باشد و خداوند به او اين همه ملك بدهد و چون او حكيم و عليم و با تدبير باشد.

پس از آن يوسف به پادشاه مصر گفت : اى پادشاه نظر تو درباره آنچه پروردگارم از ملك مصر و اهل آن به من داده چيست ؟ نظر خود را بگو، چون من به صلاح آنها اقدام نكردم تا آنان را تباه كنم و آنان را از بلاى قحطى نجات ندادم تا خودم و بالى براى آنان باشم، بلكه خدا آنها را به وسيله من نجات داد. پادشاه گفت : نظر نظر توست. يوسف گفت هم خدا و هم تو را گواه مى گيرم كه همه آنها را آزاد كردم و اموال و عبيدشان را به خودشان باز مى گردانم...(۳۲)


تفسير سوره يوسف، آيات ۶ - ۴

 اذ قال يوسف لأبيه يا أبت انى رأيت أحد عشر كوكبا و الشمس و القمر رأيتهم لى ساجدين (۴) قال يا بنى لا تقصص رؤ ياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا ان الشيطان للانسان عدو مبين (۵) و كذلك يجتبيك ربك و يعلمك من تأويل الأحاديث و يتم نعمته عليك و على آل يعقوب كما أتمها على أبويك من قبل ابراهيم و اسحاق ان ربك عليم حكيم (۶)

هنگامى كه يوسف به پدرش گفت : اى پدر من، در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در حال سجده كردن بر من هستند(۴) كفت : اى پسرك من ! خواب خود را بر برادرانت بازگو مكن كه به تو حيله اى مى كنند، همانا شيطان بر انسان دشمنى آشكار است (۵) و اين چنين پروردگارت تو را بر مى گزيند و از تعبير خوابها به تو مى آموزد و نعمت خود را بر تو و بر خاندان يعقوب به پايان مى برد، همانگونه كه آن را پيشتر بر پدرانت ابراهيم و اسحاق به پايان برده است، همانا پروردگار تو داناى فرزانه است (۶)


لغت و اعراب :

۱ «يوسف» نام يكى از فرزندان يعقوب. اين كلمه عبرى است و نبايد براى آن اشتقاق عربى درست كرد همانگونه كه بعضى ها آن را مشتق از اسف دانسته اند اساسا وزن يفعل در عربى وجود ندارد. بنابراين، اين كلمه بخاطر علميت و عجميت غير منصرف است.

۲ - «ابت» در اصل «ابى» با يأ متكلم بوده، يأ آن تبديل به تأ شد و كسره يأ به آن انتقال يافت. شايد علت اين تبديل، ايجاد مشابهت ميان كلمه ابى با كلماتى مانند اخت، بنت، عمه و خالة است كه همگى در خويشاوندان به كار مى رود و در آخر آنها تأ وجود دارد. به گفته زمخشرى اين تأ براى تانيث لفظ اب است هر چند كه اب مذكر است و اين كار در كلام عربى نظايرى دارد مانند شاة و حمامة.

۳ - «رايت» از رؤ يا به معناى خواب ديدن است و اينكه اين فعل دو بار آمده براى تأكيد است و يا دومى جواب سؤ ال مقدر است به اين بيان كه يوسف مى گويد: من يازده ستاره و خورشيد و ماه را در خواب ديدم، گويا از او سؤ ال مى شود كه آنها را چگونه ديدى و او مى گويد: ديدم كه در حال سجده بر من بودند.

۴ - «ساجدين» جمع براى اولى العقل است ؛ چون كار ستارگان و خورشيد و ماه از كارهايى بود كه از عقلا سر مى زند.

۵ - «فيكيدوالك» بر تو حيله مى كنند، بر تو بدانديشى مى كنند. واژه كيد به خودى خود متعدى مى شود و اينكه در اينجا با لام متعدى شده براى تأكيد در تخويف است.

۶ - «يجتبيك» تو را بر مى گزيند. از اجتبأ به معناى گزينش است.

۷ - «تأويل» برگردانيدن مطلب به معناى واقعى آن و در اينجا به مفهوم تعبير كردن آمده است.

۸ - «احاديث» در اينجا به معناى تصورات انسان است كه بيشتر در خواب نمود دارد و «تأويل احاديث» يعنى رؤ ياها و خوابها. ضمنا اين واژه جمع حديث نيست چون فعيل به افاعيل جمع بسته نمى شود، حال بايد بگوييم يا جمع احدوثه و يا اسم جمع براى حديث است.

۹ - «آل» خاندان، اهل بيت. اين واژه دلالت بر مجد و عظمت و شرافت خاندان دارد.

۱۰ - «من قبل» با حذف مضاف اليه، به تقدير من قبلك يا من قبل هذا.

۱۱ - «ابراهيم و اسحاق» يا عطف بيان و يا بدل از «ابويك» و يا منصوب به تقدير «اعنى» هستند.


تفسير آيات :

 آغاز قصه يوسف و خواب ديدن او

 آيات (۴ - ۵)

 اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رأيت...: با اين آيات قصه يوسف آغاز مى شود، شروع قصه از آنجاست كه يوسف به پدرش يعقوب گفت : اى پدر در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابر من سجده مى كنند. البته منظور از سجده در اينجا همان تعظيم كردن است. يعقوب كه از تعبير خواب آگاهى داشت، اين خواب را به عنوان يك رؤ ياى صادقانه دليلى بر آينده درخشان يوسف يافت و از آنجا كه مى دانست برادران يوسف نيز از تعبير خواب آگاهى دارند، به يوسف سفارش كرد كه خواب خود را به برادرانش تعريف نكند؛ چون آنها از آينده درخشان يوسف باخبر مى شوند و از روى حسد و بدانديشى، درباره يوسف توطئه چينى مى كنند و زندگى او را به خطر مى اندازند. البته برادران يوسف افراد با ايمان و موحدى بودند اگر چه دچار وسوسه شيطانى شدند و لغزيدند و اينكه برخى آنها را همان اسباط مى دانند، درست به نظر نمى رسد چون اسباط معروف، پس از موسى بودند.

يعقوب كه اين سفارش را كرد اضافه نمود كه شيطان براى انسان دشمنى آشكار است، يعنى در مواردى كه زمينه حسد فراهم باشد، شيطان انسان را وسوسه مى كند و او را به انجام كارهاى ناشايست وادار مى سازد چون شيطان دشمن ديرينه انسان است و از هر طريقى كه بتواند انسان را به ارتكاب گناه وا مى دارد و سعى مى كند كه ميان فرزندان آدم فتنه و آشوب برپا نمايد.

خواب يوسف سر آغاز قصه او و تعبير و عينيت يافتن همين خواب، پايان قصه اوست و در اواخر همين سوره خواهيم ديد كه پدر و مادر يوسف و يازده برادر او در برابر عظمت او به سجده افتادند و خوابى را كه يوسف چهل سال پيش از آن ديده بود تعبير شد.


تعبير خواب يوسف توسط پدرش

 آيه (۶)

 و كذلك يجتبيك ربك يعلمك من تأويل الاحاديث... : پس از سفارشى كه يعقوب درباره پنهان كردن خواب به يوسف كرد، چند مطلب را از اين خواب استخراج نمود: يكى اينكه خداوند او را بر مى گزيند و او به مقامى مى رسد كه بنده برگزيده خداوند مى شود و شايد هم اين گزينش اشاره به مقامى باشد كه يوسف در مصر پيدا كرد و عزيز مصر شد. دوم اينكه خداوند به او تعبير خواب ياد مى دهد. منظور از «تأويل الاحاديث» همان تعبير خوابهاست، چون «تأويل» در چند مورد كه در اين سوره آمده به معناى تعبير است و احاديث هم به چيزهاى تازه گفته مى شود و در اينجا منظور همان خوابهاست كه همواره براى انسان تازگى دارد و به طورى كه خواهيم ديد يوسف چندين خواب را تعبير كرد و درست درآمد و او به تعبير خواب مشهور شد.

سومين مطلبى كه يعقوب از خواب يوسف استخراج كرد اين بود كه گفت خداوند نعمت خود را بر تو و خاندان يعقوب تمام خواهد كرد، يعنى بالاترين نعمت را به تو و اين خاندان خواهد داد همانگونه كه همين نعمت را پيش از اين به پدران تو ابراهيم و اسحاق داده است. منظور از اين نعمت بزرگ همان نعمت نبوت است كه خداوند آن را پيشتر به ابراهيم و اسحاق داده بود و اينك يوسف نيز شايستگى آن را يافته بود و خدا به يوسف و خاندان يعقوب نبوت را عطا نمود.

البته نبوت در نسل يوسف قرار نگرفت ولى در خاندان يعقوب ادامه يافت.

چند روايت

۱ -عن ابى جعفر عليه‌السلام قال : تأويل هذه الرؤ يا انه سيملك مصر و يدخل عليه ابواه و اخوته، اما الشمس فام يوسف راحيل و اما اقمر يعقوب و اما الاحد عشر كوكبا فاخوته فلما دخلوا عليه سجدوا شكرالله وحده حين نظروا اليه و كان السجود لله تعالى. (۱۲)

امام باقرعليه‌السلام فرمودند: تأويل اين خواب چنين است كه به زودى يوسف در مصر به سلطنت مى رسد و مادر و برادرانش بر او وارد مى شوند. اما آفتاب همان مادر يوسف، راحيل است و اما ماه يعقوب است و يازده ستاره برادرانش هستند. پس چون بر او وارد شدند و او را ديدند از باب سپاسگزارى بر خداى يگانه سجده كردند و سجده براى خدا بود.

۲ -عن ابى عبدالله عليه‌السلام قال : الرؤ يا على ثلاثة وجوه : بشارة من الله للمؤمن و تحذير من الشيطان و اضغاث احلام (۱۳)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: رؤ يا بر سه قسم است : مژده اى از سوى خداوند بر مؤمن و تهديدى از شيطان و خوابهاى پريشان.


تفسير سوره يوسف، آيات ۱۰ - ۷

 لقد كان فى يوسف و اخوته آيات للسائلين (۷) اذا قالوا ليوسف و أخوه أحب الى أبينا منا و نحن عصبة ان أبانا لفى ضلال مبين (۸) اقتلوا يوسف أو اطرحوه أرضا يخل لكم وجه أبيكم و تكونوا من بعده قوما صالحين (۹) قال قائل منهم لا تقتلوا يوسف و ألقوه فى غيابة الجب يلتقطه بعض السيارة ان كنتم فاعلين (۱۰)

همانا در يوسف و برادرانش نشانه هايى براى پرسش كنندگان است (۷) هنگامى كه گفتند: همانا يوسف و برادرانش نزد پدرمان از ما محبوب ترند در حالى كه ما گروهى نيرومند هستيم، همانا پدر ما در گمراهى آشكاراست (۸) يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمينى بيفكنيد تا توجه پدرتان تنها به شما باشد و پس از آن گروهى شايسته و صالح باشيد (۹) گوينده اى از آنها گفت : يوسف را نكشيد بلكه او را در تاريكى چاه بيفكنيد تا بعضى از قافله ها او را برگيرند، اگر اهل كار هستيد (۱۰)


لغت و اعراب

۱ - «للسائلين» براى پرسندگان، براى پژوهندگان و هركسى كه اهل تحقيق باشد.

۲ - «لام» در «ليوسف» براى ابتدا است و افاده تأكيد مى كند.

۳ - «احب» اگر با «الى» متعدى شود به محبت كردن شخصى كه بعد از «الى» آمده دلالت دارد و اگر با لام متعدى شود به محبت كردن شخصى كه قبل از لام آمده دلالت مى كند مثلا وقتى مى گوييم : زيد احب الى من عمر و معنايش اين است كه من زيد را بيشتر از عمر و دوست دارم ولى اگر بگوييم زيد احب لى من عمر و معنايش اين است كه زيد مرا از عمر و بيشتر دوست دارد.

۴ - «واو» در «و نحن» براى حال است.

۵ - «عصبة» گروه نيرومند، گروهى كه در افراد آن كمك يكديگرند. به ده نفر يا بيشتر چهل نفر گفته مى شود. اصل آن از تعصب است كه گويا اين افراد نسبت به يكديگر تعصب دارند و يا از عصابه است كه به معناى كلاه است كه دور سر را مى گيرند گويا اين افراد دور هدف واحدى را گرفته اند.

۶ - «يخل» خالى بماند، مختص شود. اين فعل به اين جهت كه در جواب امر واقع شده مجزوم است و «تكونوا» هم عطف بر آن است.

۷ - «غيابت» تاريكى، نهانگاه. از غيب مشتق شده كه دلالت بر پنهانى دارد. اين كلمه بر وزن فعاله و مصدر است و در رسم الخط مصحف تأ آن به صورت كشيده نوشته مى شود.

۸ - «الجب» چاه. منظور از «غيابت الجب» بن چاه و يا قسمتهاى تاريك چاه است كه در ته آن كنده مى شود.

۹ - «يلتقطه» او را بر گيرند. التقاط به معناى برداشتن چيزى از راه است و لقطه و لقيط هم از آن مشتق شده است.

۱۰ - «السياره» كاروان، قافله، گروهى كه در حال سير هستند.


تفسير آيات :

 نشانه هايى از قدرت خدا در قصه يوسف

 آيه (۷)

 لقد كان فى يوسف و اخوته آيات... : اكنون كه در داستان يوسف و برادرانش را به تفضيل شرح مى دهد، اشعار مى دارد كه در داستان يوسف و برادران او نشانه ها و عبرتهايى براى پرسندگان و اهل تحقيق است.

منظور از «سائلان» پرسندگان خاصى نيست بلكه منظور از آن هر كسى است كه در قصه يوسف و برادران بپرسد و خواهان اطلاعات درستى درباره آنها باشد. اگر كسى چنين پرسشى داشته باشد و دنبال پژوهش و تحقيق در اين زمينه باشد و در اين داستان درست بينديشد، عبرتها و نشانه هايى از قدرت پروردگار را در اين داستان مى يابد و قدرت خدا را مى بيند كه چگونه موجودى را كه به ظاهر ضعيف بود و در قعر چاه قرار داشت، به مقام بالايى رسانيد و او را عزيز مصر كرد و چگونه او را كيد همسر عزيز مصر نجات داد و چگونه او را به پيامبرى برگزيد و چگونه همان برادران را كه خود را نيرومند مى دانستند در برابر قدرت يوسف ذليل كرد و عبرتهايى از اين قبيل.

يعقوب دوازده فرزند داشت كه هر نفر آنها از يك مادر بودند. به گفته زمخشرى نامهاى آنان بدين قرار بود: يهودا، روبيل، شمعون، لاوى، ربالون، يشجر، دان، نفتالى، جاد، آشر، يوسف و بنيامين كه اين دو نفر اخير از يك مادر بودند.


حسد كردن برادران يوسف و توطئه آنها

 آيات (۸ - ۱۰)

 اذا قالوا ليوسف احب الى ابينا منا... : برادران يوسف احساس مى كردند كه يوسف و بنيامين و بخصوص يوسف مورد علاقه و محبت بيشتر يعقوب است و پدر، آن دو را از ديگران بيشتر دوست مى دارد. آنها اين مطلب را ميان خود مطرح كردند و به يكديگر گفتند: يوسف و برادرانش بنيامين نزد پدر محبوب تر از ما هستند در حالى كه ما افراد نيرومند و پرتوانى هستيم و بيشتر از آنها به پدر خدمت مى كنيم و سود مى رسانيم. آنها پدر را پيش خود مورد سرزنش قرار دادند و گفتند او در يك گمراهى آشكار است.

البته منظور آنها از گمراهى پدر، گمراهى در امر دين نبود؛ چون آنها به نبوت پدرشان ايمان داشتند بلكه منظور آنها اين بود كه پدر در تشخيص مصالح دنيوى اشتباه مى كند. او نبايد ميان فرزندان تبعيض قائل شود و خدمات آنان را ناديده بگيرد.

آنان در اين قضاوت اشتباه مى كردند چون محبت بيشتر يعقوب به يوسف و بنيامين، از اين جهت بود كه آنان خردسال بودند و طبيعى است كه هر پدرى به فرزند خردسال خود ابراز محبت بيشترى مى كند، چون او در موقعيتى است كه بيشتر به محبت و نوازش احتياج دارد. از اين گذشته محبت قلبى در دست انسان نيست و تبعيض ناروا اين است كه انسان ميان فرزندانش از نظر امكانات تفاوت قائل بشود وگرنه اظهار محبت بيشتر به فرزند خردسال تبعيض حساب نمى شود.

به هر حال، پيدايش اين احساس در برادران يوسف كه پدر، او را بيشتر از ديگران دوست دارد. آتش كينه و حسد را در درون آنان شعله ور كرد و به او رشك بردند و تصميم گرفتند كه او را از سر راه بردارند و به دنبال نقشه مناسبى بودند كه نظر خود را عملى سازند. آنها با خود مى گفتند: يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمينى دور دست بيفكنيد تا توجه پدر از او قطع شود و تنها به سوى شما ميل كند.

برادران يوسف مى دانستند كه چنين كارى گناه بزرگى است و لذا براى توجيه خود گفتند: اين نقشه را عملى كنيد و پس از آنكه از شر يوسف راحت شديد به سوى خدا توبه كنيد و پس از آن افراد صالح و شايسته اى باشيد! اين همان ترفند هميشگى شيطان است كه به هنگام وسوسه افراد مؤمن آن را به كار مى گيرد و به آنان تلقين مى كند كه اين گناه را بكنيد سپس با توبه كردن آثار آن را از ميان ببريد و مردمان خوبى باشيد.

يكى از برادران يوسف كه يهودا نام داشت، پيشنهاد قتل يا تبعيد يوسف را رد كرد و گفت : يوسف را نكشيد بلكه اگر حتما بايد كارى بكنيد، بهتر است كه او را در قعر چاه و در تاريكى آن قرار بدهيد تا بعضى از كاروانيانى كه از كنار چاه عبور مى كنند او را پيدا كنند و با خود ببرند.

چنين مى نمايد كه يهودا خوش قلب تر از برادران ديگر بود و اساسا به توطئه بر ضد يوسف عقيده نداشت، ولى چون مجبور بود برادران را همراهى كند، گفت : اگر مى خواهيد كارى درباره يوسف انجام گيرد، چنين كنيد.

پيشنهاد يهودا در عين حال كه يوسف را از پدر جدا مى كرد، آسيب بدنى براى يوسف نداشت چون قرار شد كه او را به آرامى در تاريكى چاه يعنى در محلى قرار بدهند كه در نزديكى قعر چاه براى گذاشتن برخى از ابراز و آلات و يا استراحت مقنى آماده مى كنند و نزد او نانى هم بگذارند تا كاروانيانى كه از آن چاه آب مى كشند، او را نجات دهند و با خود ببرند. معلوم مى شود كه اين چاه يك چاه معينى بود و بر سر راه عبور كاروانيان بود. گفته شده كه اين چاه سه فرسخ با خانه يعقوب فاصله داشت.


تفسير سوره يوسف آيات ۱۴ - ۱۱

 قالوا يا أبانا مالك لا تأمنا على يوسف و انا له لناصحون (۱۱) أرسله معنا غدا يرتع و يلعب و انا له لحافظون (۱۲) قال انى ليحزننى أن تذهبوا به و أخاف أن يأكله الذئب و أنتم عنه عافلون (۱۳)قالوا لئن أكله الذئب و نحن عصبه انا اذا لخاسرون (۱۴)

گفتند: اى پدر تو را چه شده كه درباره يوسف بر ما اطمينان نمى كنى در حالى كه ما همواره خيرخواه او هستيم (۱۱) فردا او را به ما بفرست تا (در صحرا) غذا بخورد و بازى كند همانا ما نگهبان او هستيم (۱۲) گفت : اينكه او را ببرند مرا اندوهگين مى كند و مى ترسم در حالى كه شما از او بى خبريد، او را گرگ بخورد(۱۳)گفتند: اگر گرگ او را بخورد در حالى كه ما گروهى نيرومند هستيم، در اين صورت ما از زيانكاران خواهيم بود (۱۴)


لغت و اعراب :

۱ - «لاتأمنا» اطمينان نمى كنى بر ما. اين جمله براى نفى است نه نهى و اصل آن «تأمننا» است و دو نون در هم ادغام شده و در بعضى از قرائتها با تفكيك و يا اشمام خوانده شده است.

۲ - «ناصحون» خيرخواهان، پندگويان.

۳ - «يرتع» غذا و ميوه بخورد. اصل آن از رتع به معناى فراوانى ميوه و گياه است و نوعا در چريدن حيوانات استعمال مى شود و در مورد انسان هم اگر از ميوه هاى صحرا تغذيه كند استعمال مى شود.

۴ - «يرتع و يلعب» چهارده نوع قرائت دارد كه در مشهورترين آنها همان است كه در مصاحف موجود نوشته شده است.

۵ - «ان تذهبوا» در حكم مصدر و فاعل «ليحزننى» مى باشد و تقدير آن چنين است : ليخزننى ذهابكم به.

۶ - «الذئب» با همزه و با تخفيف آن، گرگ. واصل آن از ذئوبه است كه به معناى وزيدن تند باد است و چون گرگ مانند باد بر سر شكار خود مى رسد به او «ذئب» گفتند.


تفسير آيات :

 درخواست برادران يوسف از پدر و نگرانى او

 آيات (۱۱ - ۱۲)

 قالوا يا ابانا مالك لا تأمنا... : برادران يوسف به اتفاق آرأ تصميم گرفتند يوسف را به چاه بيندازند. از اين رو نزد پدر آمدند و از او خواستند كه اجازه دهد آنان يوسف را همراه خود به صحرا ببرند. يعقوب در آغاز چنين اجازه اى نداد آنان ناراحت شدند و گفتند: اى پدر چرا به ما اطمينان نمى كنى در حالى كه ما خيرخواه او هستيم ؟ او را همراه ما به صحرا بفرست تا هم از ميوه هاى صحرا بخورد و هم بازى كند كه ما نگهبان او هستيم.

معلوم مى شود كه يعقوب به خاطر شدت علاقه اى كه به يوسف داشت هيچ وقت او را از خود جدا نمى كرد و از اينكه او با برادرانش به صحرا برود نگران بود و بيم آن داشت كه آسيبى به او برسد. اين بود كه در پاسخ برادران يوسف گفت : اينكه او را با خود ببريد مرا اندوهگين مى كند و مى ترسم كه شما از او غافل باشيد و گرگ او را بخورد. اين سخن يعقوب شايد از آن جهت بود كه در سر زمين كنعان گرگ زياد بود و خطر حمله گرگ هميشه وجود داشت و شايد هم دغدعه خاطر يعقوب از بدانديشى برادران يوسف بود و مسأله گرگ را بهانه اى براى ممانعت از رفتن يوسف قرار مى داد.

برادران يوسف گفتند: ما گروه نيرومندى هستيم اگر با اين حال گرگ او را بخورد، ما از زيانكاران خواهيم بود، يعنى با قدرت و توانى كه داريم هرگز امكان آن وجود ندارد كه گرگ او را بخورد.

گفته شده است كه اين سخن يعقوب در واقع تلقين حجت بر آنان شد و آنان آموختند كه پس از به چاه انداختن يوسف، چه عذرى پيش يعقوب آورند و خواهيم ديد كه آنها پس از مراجعت از صحرا به يعقوب گفتند كه يوسف را گرگ خورد. اين است كه در روايتها آمده است كه هرگز نبايد به شخص ‍ دروغگو تلقين دروغ كرد اگر چه در قالب پند و اندرز باشد.


تفسير سوره يوسف آيات ۱۸ - ۱۵

 فلما ذهبوا به و أجمعوا أن يجعلوه فى غيابة الجب و أوحينا اليه لتنبئنهم بأمرهم هذا و هم لايعشرون (۱۵) و جأوا أباهم عشأ يبكون (۱۶) قالوا يا أبانا انا ذهبنا نستبق و تركنا يوسف عند متاعنا فأكله الذئب و ما أنت بمؤمن لنا و لوكنا صادقين (۱۷) و جأوا على قميصه بدم كذب قال بل سولت لكم أنفسكم أمرا فصبر جميل و الله المستعان على ما تصفون (۱۸)

و چون او را بردند و هم سخن شدند كه او را در تاريكى چاه قرار بدهند (چنين كردند) و ما به او وحى كرديم كه تو آنان را از اين كارشان آگاه خواهى ساخت در حالى كه آگاه نباشند (۱۵) و شبانگاه نزد پدرشان آمدند در حالى كه گريه مى كردند (۱۶) گفتند: اى پدر ما رفتيم تا مسابقه بدهيم و يوسف را نزد اثات خود رها كرديم پس گرگ او را خورد و تو سخن ما را باور نخواهى كرد اگر چه راستگو باشيم (۱۷) و بر پيراهن او خونى دروغين آوردند. گفت : بلكه نفس شما كارى را بر شما زينت داد، پس صبرى نيكو (بايد) و خداوند است كه درباره آنچه شما بيان مى كنيد مددكار است (۱۸)


لغت و اعراب :

۱ «فلما ذهبوا» جمله شرطيه است و خبر آن به جهت معلوم بودن حذف شده به تقدير: «فعلوا ذلك» يا «جعلوه فيها» و يا جمله اى شبيه آنها. و يا بگوييم خبر آن «و اوحينا» است و واو در آن زايده مى باشد و اين در قرآن و كلام عرب نظاير بسيارى دارد مانند: «فلما اسلما و تله» و حتى اذ جاؤ ها و فتحت»

۲ - «اجمعوا» هم سخن شدند، هم داستان شدند، به طور جمعى اراده كردند.

۳ - «لتنبئنهم» به آنان خبر خواهى داد. مفرد مخاطب از مضارع باب تفعيل از ماده «نبأ» است كه به اول آن لام تأكيد و به آخر آن ضمير وارد شده است.

۴ - «و هم لايعشرون» حال از «لتنبئنهم» مى باشد.

۵ - «نستبق» مسابقه مى داديم. با اينكه از باب افتعال است معناى بين الاثنينى مى دهد و به معناى نتسابق مى باشد.

۶ - «على قميصه» حال از «دم» است و محل آن نصب است و تقديم حال مجرور بر خود آن جايز است ؛ اگر چه بعضى ها آن را جايز نمى دانند و «على قميصه» را ظرف براى «دم» مى دانند.

۷ - «كذب» مصدر است و اينكه صفت واقع شده از باب مبالغه است مانند: زيد عدل و يا به تقدير «ذى» و يا به معناى «مكذوب» است.

۸ - «سولت» زينت داده، آسان كرده.

۹ - «امرا» مفعول «سولت».

۱۰ - «فصبر جميل» صفت و موصوف يا خبر مبتداى محذوف است به تقدير: امرى صبر جميل و يا مبتدا براى خبر محذوف است به تقدير: «صبر جميل خبر».


تفسير آيات :

 انداختن يوسف به چاه

 آيه (۱۵)

 فلما ذهبوا به واجعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب...: برادران يوسف از پدر اجازه گرفتند كه يوسف را همراه خود ببرند وقتى او را به صحرا بردند، با يكديگر هم داستان شدند كه او را در قعر چاه قرار بدهند و اين همان پيشنهادى بود كه يهودا داده بود و برادران به اتفاق آرأ آن را تصويب كرده بودند.

در برخى از روايات آمده كه پيش از انداختن يوسف به چاه، آنها يوسف را كتك زدند و هرگاه كه يكى از آنها او را مى زد به ديگرى پناه مى برد ولى او نيز مى زد. يوسف به خود آمد كه بايد به خدا پناه ببرد و چنين كرد.

يوسف را در قعر چاهى كه بر سر راه عبور كاروانيان بود قرار دادند و البته هدف آنها غرق شدن يوسف در آنجا نبود و لذا تعبير «يجعلوه = او را قرار بدهند» آورده است و منظور از «غيابت الجب = نهانگاه چاه» محل خاصى است كه در قعر چاه و نرسيده به آب در كنارى كنده مى شود و چاه كنها به هنگام اصلاح چاه از آن محل استفاده مى كنند.

همچنين از روايات استفاده مى شود كه يوسف سه شبانه روز در آن محل ماند و يكى از برادران كه رأفتى در دل داشت براى او غذا مى آورد و به وسيله طناب و دلو به او مى رسانيد.

آيه شريفه به ذكر جزئيات نمى پردازد و فقط از اينكه برادران تصميم جمعى گرفتند كه يوسف را در نهانگاه چاه قرار دهند سخن مى گويد؛ آنگاه از يك موضوع مهمى خبر مى دهد كه وقتى آنان با يوسف چنين كردند، خداوند به يوسف وحى كرد كه او در آينده، اين كار آنان را به آنان خبر خواهد داد در حالى كه آنان از وضعيت او آگاه نيستند و او را نمى شناسند و اين آغاز نبوت يوسف بود و او در اين زمان تنها نه سال داشت و مانند يحيى و عيسى، در كودكى به پيامبرى رسيد و اين پيام اميدى براى يوسف بود و او دانست كه از آن چاه بيرون خواهد آمد و زمانى خواهد رسيد كه برادران را از كار زشتشان خبر خواهد داد و اين هنگامى خواهد بود كه آنها او را نمى شناسند. اين وعده الهى تحقيق يافت و به طورى كه در آيات بعد خواهد آمد يوسف عزيز مصر شد و برادران او براى گرفتن غله پيش او آمدند و او از موضع قدرت بلايى را كه آنان بر سر يوسف آورده بودند به يادشان آورده و آنان شرمنده شدند.


آوردن پيراهن خون آلود يوسف با گريه دروغين

 آيات (۱۶ - ۱۷)

 و جاؤ ا اباهم عشأ يبكون... : وقتى يوسف را در نهانگاه چاه قرار دادند، شبانگاه نزد پدر آمدند و در حالى كه گريه مى كردند، به يعقوب گفتند: اى پدر ما در صحرا به مسابقه رفته بوديم يوسف را نزد بار و بنه خود گذاشته بوديم پس گرگ او را خورد و تو سخن ما را باور نخواهى كرد اگرچه راستگو باشيم.

آنان براى فريب دادن يعقوب كه دروغ آنها را باور كند، پيراهن يوسف را كه آغشته به خونى دروغين كرده بودند، به يعقوب نشان دادند و گفتند: اين پيراهن خون آلود يوسف است. آنان از خون يك بز پيراهن يوسف را آغشته كرده بودند ولى يادشان رفته بود كه كه پيراهن را پاره پاره مى كنند و همين سالم بودن پيراهن دروغگويى آنان را آشكار مى كرد چون اگر يوسف را گرگ خورده بود طبعا پيراهن او پاره پاره مى شد آنها با اين پيراهن و با گريه اى كه مى كردند سعى داشتند كه خود را بى گناه قلمداد كنند. معلوم مى شود كه گريه هميشه دليل بر صفاى باطن و راستى و درستى نيست و گاهى ممكن است از روى حيله گرى و دروغين باشد و كسى اشك تمساح بريزد.

يعقوب سخن آنان را باور نكرده و علاوه بر شواهد و قرائن موجود، دل او گواهى مى داد كه يوسف زنده است و لذا در پاسخ آنان گفت : بلكه نفس ‍ شما كارى را در نظرتان جلوه داده و آسان كرده است. يعنى اين توطئه است و شما با پيروى از هواهاى نفسانى، دست به كارى زده ايد كه به گمانتان كار نيكويى است و چون گفته هاى شما دور از حقيقت است، من چاره اى جز صبر نيكو ندارم و در عين حال در برابر جريانى كه شما تعريف مى كنيد، از خدا كمك مى خواهم.

بدينگونه يعقوب در مقابل مصيبت دورى فرزند، بهترين راه را بر گزيد: صبر نيكو و بدون جزع و توكل بر خداوند و كمك خواستن از او.

چند روايت

۱ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: يعقوب از آنجهت به فراق يوسف مبتلا شد كه او روزى گوسفندى ذبح كرد و يكى از دوستان او به آن احتياج داشت و چيزى كه با آن افطار كند پيدا نكرد، يعقوب از او غافل شد و به او غذا نداد، پس به فراق يوسف گرفتار شد و پس از آن هر صبح و شام ندا مى كرد هركس روزه باشد در خانه يعقوب غذا بخورد.(۱۴)

۲ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: چون برادران يوسف او را در چاه انداختند. جبرئيل بر او نازل شد و گفت : اى كودك در اينجا چه مى كنى ؟ يوسف گفت : برادرانم مرا در چاه انداختند. جبرئيل گفت : آيا دوست دارى كه از آن بيرون بيايى ؟ گفت : اين با خداست اگر بخواهد مرا نجات مى دهد. گفت : خداوند به تو مى فرمايد: مرا با اين دعا بخوان تا تو را نجات دهم. گفت : آن دعا چيست ؟ گفت : بگو:

 اللهم انى اسألك بأن لك الحمد لا اله انت المنان، بديع السموات و الارض ذوالجلال و الاكرام تصلى على محممد و آل محمد و ان تجعل لى مما انا فيه فرجا و مخرجا (۱۵)

۳ -عن السجاد عليه‌السلام انه سئل ابن كم كان يوسف يوم القوه الجب ؟ قال : كان ابن سبع سنين. (۱۶)

از امام سجادعليه‌السلام پرسيدند كه وقتى يوسف را در چاه انداختند چند سال داشت ؟ فرمود: هفت سال.

۴ -قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : الصبر الجميل الذى لا شكوى فيه الى الخلق. (۱۷)

پيامبر خدا فرمود: صبر نيكو همان صبرى است كه در آن شكايت به مردم نباشد.

۵ -قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : لا يعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان. (۱۸)

.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: كسى كه صبر مى كند، پيروزى را از دست نمى دهد اگر چه زمان طولانى باشد.

۶ -عن على عليه‌السلام قال : انك ان صبرت جرت عليك المقادير و انت مأجور و انك ان جزعت عليك المقادير و انت مأزور. (۱۹)

امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود: تو اگر صبر كنى مقدرات بر تو مى گذرد در حالى كه مأجور هستى و اگر جزع كنى باز مقدرات بر تو مى گذرد در حالى كه در گناهكار هستى.

۷ -عن ابى عبدالله عليه‌السلام قال : كان فى قميص يوسف ثلاث آيات فى قوله : جأوا على قميصه بدم كذب و قوله : ان كان قميصه قد من قبل و قوله : اذهبوا بقميصى هذا. (۲۰)

امام صادق فرمود: در پيراهن يوسف سه نشانه بود: يكى سخن خداوند: پيراهن او را با خونى دروغين آوردند. و ديگرى سخن او: اگر پيراهن او از طرف جلو پاره شده باشد...و ديگرى سخن او: اين پيراهن مرا ببريد.


تفسير سوره يوسف آيات ۲۰ - ۱۹

 و جأت سياره فأرسلوا واردهم فأدلى دلوه قال يا بشرى هذا غلام و أسروه بضاعة و الله عليم بما يعلون (۱۹) و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و كانوا فيه من الزاهدين (۲۰)

و كاروانى آمد پس آب آور خود را فرستادند، او دلوش را انداخت، گفت : مژده كه اين پسر بچه ايست و او را به صورت يك كالا پنهان كردند و خداوند به آنچه مى كردند آگاه بود (۱۹) و او را به بهايى اندك، چند در هم معدود فروختند و آنها درباره او بى ميل بودند (۲۰)

لغت و اعراب

۱ - «واردهم» آب آوردشان، آب رسانشان. كسى كه مأمور تهيه آب براى كاروانيان است.

۲ - «ادلى دلوه» دلو خود را در چاه انداخت.

۳ - «يا بشرى» مژده باد. گاهى عربها به جاى شخص، يك معنا را مورد خطاب قرار مى دهند و منظورشان اين است كه اكنون وقت حضور آن معناست مانند: يابشرى، ياحسرتى، يا عجبا. يعنى اكنون وقت مژده يا حسرت يا تعجب است.

۴ - «غلام» پسر بچه اى كه به سن بلوغ نرسيده ولى نزديك به سن بلوغ است.

۵ - «بضاعة» كالا، متاع. اين كلمه به خاطر حال بودن منصوب است.

۶ - «شروه» فروختند. اين در صورتى است كه ضمير فعل به برادران يوسف برگردد ولى اگر اين ضمير به كاروانيان برگردد به معناى خريدن مى شود. و فعل «شرى» هم به معناى فروختن و هم به معناى خريدن استعمال مى شود.

۷ - «بخس» اندك، ناقص.

۸ - «دراهم معدوده» بدل از «ثمن» است و معدوده يعنى اندك شمار.

۹ - «الزاهدين» كسانى كه بى رغيت و بى علاقه هستند. زهد در اصطلاح علماى اخلاق به بى علاقگى به دنيا و ماديات گفته مى شود ولى در اينجا منظور معناى لغوى است.


تفسير آيات :

 درآمدن يوسف از چاه توسط كاروانيان

 آيات (۱۹ - ۲۰)

 و جائت سيارة فارسلوا واردهم... : سه روز بود كه يوسف در قعر چاه بود، در اين حال كاروانى از كنار آن چاه مى گذشت، كاروانيان كسى را كه مسئول آبرسانى آنان بود به سوى آن چاه فرستادند، او دلو خود را در چاه انداخت، يوسف از طناب دلو گرفت و دلو به بالا كشيده شد، وقتى نگاه آبرسان به جمال زيباى يوسف افتاد بى اختيار فرياد زد: مژده باد مژده باد كه اين يك پسر بچه زيباست.

كاروانيان وقتى يوسف را ديدند، او را به عنوان يك برده زيبا پنهان كردند تا در محل مناسبى او را بفروشند و با او مانند يك كالا رفتار مى كردند. وقتى كاروان به مصر رسيد، يوسف را در بازار برده فروشان به بهاى اندكى به مأموران عزيز مصر فروختند و چند در هم معدود گرفتند. گفته شده كه آنها يوسف را به ده يا بيست در هم فروختند.

در اين آيه چنين تعبير مى كند كه آنان در فروختن يوسف از زاهدان بودند، يعنى به قيمت بالا بى رغبت بودند و چندان چانه نزدند و به بهاى اندك راضى شدند؛ شايد علت آن اين بود كه مى خواستند زودتر از او رها شوند چون فكر مى كردند كه پدر يا صاحب او در تعقيب آنها باشد.

گفته شده است كه به هنگام بيرون آمدن يوسف از چاه برادرانش در آنجا بودند و آنها او را به بهاى اندكى به كاروانيان فروختند و يوسف را تهديد كردند كه جريان را به كاروانيان نگويد. ولى از سياق آيه چنين فهميده مى شود كه فروشندگان يوسف همان كاروانيان بودند؛ چون آيه از پنهان كردن او به عنوان يك كالا سخن مى گويد و اين مناسب با كاروانيان است و ادامه آيه هم بگونه اى است كه معلوم مى شود همان كسانى كه يوسف را پنهان كردند، او را فروختند. همچنين بلافاصله پس از اين صحبت، گفتگوى عزيز مصر با همسرش را مطرح مى كند. اينها همه قرائنى هستند كه نشان مى دهند فروشندگان يوسف به بهاى اندك همان كاروانيان بودند.


3

4

5

6

7

8

9

10