تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه0%

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده: یعقوب جعفری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 10796
دانلود: 4451

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10796 / دانلود: 4451
اندازه اندازه اندازه
تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده:
فارسی

تصويرى از واقعه زنده و حقيقى گويا بر گونه تاريخ، همانند رعدوبرقى در زمان، آن چنان درخشيدن گرفت كه در خاطره ها ماند و با وجود فراوانى راويان و ثبت حادثه، كسى را توان و ياراى انكار آن نيست. براى هر انسان مسلمانى لازم به نظر مى رسد كه در عمر خويش، دست كم يكبار هم كه شده با ياران پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هم سفر شود و اين مسير تاريخى را با پستى هايش بپيمايد و با اسرار نهفته در آن از نزديك آشنا شده و با پيروان واقعى آن حضرت هم گام، هم كلام و هم پيمان شود.
در اين جا سعى شده كه سير واقعه به ترتيب و مستند با زبانى ساده و گويا، ارائه شود تا هر مخاطب منصفى را به راحتى در فضاى معنوى حادثه قرار دهد و از نزديك بوى خوش حقيقت واقعه، كه تا ابد، زمان را عطر آگين كرده است، استشمام كند.


تفسير سوره يوسف آيات ۴۹ - ۴۳

 و قال الملك انى أرى سبع بقرات سمان يأكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أخر يابسات يا أيها الملأ أفتونى فى رؤ ياى ان كنتم للرؤ يا تعبرون (۴۳) قالوا أضغاث أخلام و ما نخن بتأويل الأحلام بعالمين (۴۴) و قال الذى نجا منهما و ادكر بعد أمة أنا أنبئكم بتأويله فأرسلون (۴۵) يوسف أيها الصديق أفتنا فى سبع بقرات سمان يأكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أخر يابسات لعلى أرجع الى الناس لعلهم يعلمون (۴۶) قال تزرعون سبع سنين دأبا فما حصدتم فذروه فى سنبله الا قليلا مما تأكلون (۴۷) ثم يأتى من بعد ذلك سبع شداد يأكلن ما قدمتهم لهن الا قليلا مما تحصنون (۴۸) ثم يأتى من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يغصرون (۴۹)

و پادشاه گفت : همانا من هفت گاو چاق را در خواب ديدم كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند و نيز هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك، اى درباريان مرا درباره رؤ يايم نظر بدهيد، اگر تعبير خواب مى كنيد (۴۳) گفنتد: پراكنده و پريشان است و ما به تعبير چنين خوابهايى آگاه نيستيم (۴۴) و كسى كه از آن دو نفر نجات يافته بود، و پس از مدتى به يادش آمد، گفت : من تعبير آن را به شما خبر مى دهم پس مرا (پيش آن زندانى) بفرستيد (۴۵)يوسف ! اى مرد بسيار راستگو! ما را درباره هفت گاو چاق كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورد و نيز هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك، نظر بده ؛ كه من به سوى مردم بازگردم شايد آنان (تعبير اين خواب را) را بدانند (۴۶) گفت : هفت سال با كوشش زراعت مى كنيد پس هرچه درو كرديد، آن را در سنبل خود كنار بگذاريد جز اندكى كه مى خوريد (۴۷) آنگاه پس از آن، هفت سال مى آيد كه آنچه را كه براى آن سالها ذخيره كرده بوديد مى خورند، جز اندكى از آنچه نگه داشته ايد (۴۸) آنگاه پس از آن سالى مى آيد كه به مردم باران مى بارد و در آن سال (ميوه ها و دانه ها را) را مى فشارند (۴۹)


لغت و اعراب :

۱ - «سمان» جمع «سمينه» چاق و فربه. صفت براى «بقرات» است.

۲ - «عجاف» جمع «عجفأ» لاغر. عجفأ مؤ نث اعجف است و جمع آن قاعد تا بايد بر وزن «فعل» باشد مانند حمرأ و حمر و اين مورد تنها موردى است كه فعلأ بر وزن فعال جمع بسته شده و شايد براى مقابله آن با «سمان» باشد كه نقص آن است.

۳ - «اخر» به جهت وزن فعل و عدول غير منصرف است. در تعبير «اخريابسات» هر چند كه به عدد هفت تصريح نشده ولى لفظ «اخر» به آن دلالت دارد.

۴ - «الملأ» اشراف، درباريان. مهتران قوم.

۵ - لام در «للرؤ يا» براى تبيين است و تعبرون بدون لام هم متعدى مى شود مى گويند: تعبرون الرؤ يا و تعبرون للرؤ يا. چنين مى نمايد كه اگر مفعول مقدم بر فعل باشد همانگونه كه در اين آيه مقدم شده، آوردن لام بهتر باشد.

۶ - «اضغاث» جمع «ضغث» دسته، يك قبضه از گياه و در اينجاه به معناى خوابهاى پراكنده و پريشان است كه گويا يك دسته از وقايع غير مرتبط را در خواب ديده است. ضمنا «اضغاث» خبر براى مبتداى محذوف است و به سوى احلام اضافه شده : «هذه اضغاث احلام ».

۷ - «احلام» جمع «حلم» خواب. اصل آن از حلم به معناى سكون و آرامش است و چون در موقع خواب انسان به نوعى آرامش مى رسد، به آن حلم گفته شد.

۸ - «ادكر» به ياد آورد. افتعال از ذكر است و اصل آن «اذتكر» مى باشد، طبق يك قاعده صرفى تأ افتعال و ذال هر دو به دال قلب شد و در هم ادغام گرديد.

۹ - «امة» مدت، زمان. اين واژه در اصل به معناى گروهى از مردم است و چون يك مدت طولانى هم از گروهى از لحظه ها و دقيقه ها است تشكيل مى شود به مدت زمان طولانى هم امت گفته شد. بعضى ها گفته اند كه آن از «امة» به كسره همزه به معناى نعمت است يعنى آن شخص پس از نعمتى كه از يوسف ديده بود و او را به ياد آورد. در نوشته اى از يكى از مستشرفان غربى خواندم كه «امة» را در اين آيه تصحيف «امد» دانسته است ولى چون در هيچ قرائتى حتى قرائتهاى شاذ ديده نشد كه آن را «امد» بخوانند، سخن اين مستشرق بى دليل و مجرد استحسان است.

۱۰ - «تزرعون» مضارع ولى در حكم امر است مانند: «والمطلقات يتربصن»

۱۱ - «يأكلن» مى خورند. در اينجا به سال نسبت اكل داده شده و از باب مجاز در استاد است يعنى مردم در آن سالها مى خورند. مانند: والنهار مبصرا، روز كه نمى بيند بلكه مردم در روز مى بينند.

۱۲ - «دأب» مطابق عادت، پياپى، مجدانه.

۱۳ - «تصحنون» آنها را حفظ كرده ايد. از احصان به معناى نگهدارى و حفظ در محل خاص.

۱۴ - «يغاث» يا از غوث است به معناى نجات پيداكردن و يا از غيث است به معناى برخوردارى از باران.

۱۵ - «يعصرون» مى فشارند. كنايه از فراوانى ميوه و دانه هاى روغنى كه آنها را مى فشارند و از آب آنها استفاده مى كنند. گفته شده يعصرون به معناى ينجون است يعنى نجات پيدا كنند.


تفسير آيات :

 خواب ديدن پادشاه مصر و ناتوانى خوابگزاران از تعبير آن

 آيات (۴۳ - ۴۵)

 و قال الملك انى ارى سبع بقرات سمان... : يوسف همچنان در زندان به سر مى برد تا اينكه لطف خدا شامل حال او گرديد و خدا وسيله اى براى آزادى او از زندان فراهم كرد. روزى پادشاه مصر كه نامش وليدبن ريان بود خواب عجيبى ديد و پس از آنكه از خواب بيدار شد خواب خود را به اطرافيانش نقل كرد، او گفت : در خواب ديدم كه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را خوردند و نيز هفت خوشه گندم سبز و هفت خوشه گندم خشكيده را ديدم كه خوشه هاى خشكيده بر خوشه هاى سبز تنيده و آنها را از بين مى بردند.

پادشاه كه مضمون خواب خود را نگران كننده مى ديد، از اطرافيان و اشراف قوم خود خواست كه اگر تعبير خواب مى دانند خواب او را تعبير كنند.

درباريان و خوابگزاران دربار گفتند: اين خواب پريشان و پراكنده است و ما تعبير چنين خوابهايى را نمى دانيم. منظور آنها اين بود كه ما تعبير خواب نمى دانيم بلكه منظورشان اين بود كه خواب پادشاه خواب درست و رؤ ياى صادقه نيست و اى بسا آن را به پرخورى پادشاه و پريشانى افكار او نسبت مى دادند و خوابهاى كه ناشى از چنين حالتى باشد رؤ ياى صادقانه نيست و تعبير ندارد.

در ميان اطرافيان پادشاه، ساقى او يعنى همان كس كه چند سال پيش به زندان افتاده بود و يوسف خواب او را تعبير كرده بود، ناگهان به يادش آمد كه يوسف خواب او و رفيقش را در زندان تعبير كرد و تعبير او درست در آمد. اين بود كه به پادشاه و اطرافيانش گفت : من مى توانم از تعبير اين خواب شما را خبر بدهم. آنگاه داستان خود را تعريف كرد و گفت : مرا پيش ‍ يوسف بفرستيد تا تعبير اين خواب را از او بپرسم. پادشاه با اين پيشنهاد موافقت كرد و قرار شد كه او نزد يوسف بيايد و از او نظر خواهى كند.


تعبير خواب پادشاه توسط يوسف

 آيات (۴۶ - ۴۵)

 يوسف ايها الصديق افتنا فى سبع بقرات... : ساقى پادشاه به او زندان رفت و به حضور يوسف رسيد و خواب پادشاه را به او نقل كرد و تعبير آن را از او خواست و گفت : تعبير اين خواب را به ما بگو باشد كه من پيش آنان برگردم و آنها از فضل و دانش تو باخبر شوند و يا باشد كه آنان از تعبير اين خواب آگاه شوند و اين باعث نجات تو از زندان گردد.

يوسف در اينجا پاسخى حكيمانه و از سر دلسوزى و خيرخواهى داد و ضمن اينكه خواب پادشاه را تعبير كرد و آن را نگران كننده خواند، براى مقابله با خطرات آن دستورالعمل لازم را نيز ارائه داد.

يوسف خواب پادشاه را چنين تعبير كرد كه هفت سال كشت و زراعت مانند هميشه خواهد بود و محصول گندم به دست خواهد آمد و پس از آن هفت سال پشت سر هم خشكسالى و قحطى خواهد شد و پس از آن دوباره وضع به حالت قبلى باز خواهد گشت.

براى مقابله با هفت سال خشكى و قحطى، او چنين پيشنهاد كرد كه هفت سال پياپى و مثل هميشه با كوشش زراعت كنيد و پس از آنكه محصول خود را درو كرديد آن را از خوشه هاى خود جدا نسازيد و با همان خوشه انبار كنيد جز اندكى كه مى خوريد، پس از آن، هفت سال سخت خواهد آمد كه در آن، ذخيره هاى سالهاى پيش خورده مى شود و از بين مى رود و فقط اندكى از آنچه نگه داشته ايد مى ماند.

پس از آن، سال فراوانى با نزولات آسمانى فرا مى رسد و مردم از قحطى نجات مى يابند و چنان فراوانى مى شود كه مردم، ميوه ها و دانه هاى روغنى را مى فشارند و از عصاره آن استفاده مى كنند.

البته آنچه مفسران درباره (و فيه يعصرون) گفته اند همان فشردن ميوه هاست كه آورده ايم كه آورديم ولى احتمال مى دهيم كه منظور از آن اين باشد كه در آن سال در اثر وفور و فراوانى، مردم از غذاها و ميوه هاى خوب و برگزيده استفاده مى كنند و اين پس از هفت سال قحطى است كه مردم از هر نوع غذايى حتى از گياهان صحرا استفاده مى كردند.

نكته اى كه در اينجا تذكر مى دهيم اين است كه يوسف پيشنهاد كرد كه در هفت سال نخست، محصول خود را از خوشه جدا نكنند و در آن ذخيره نمايند. اين پيشنهاد براى آن بود كه محصولاتى مانند گندم اگر در خوشه خود انبار شود مدت زمان طولانى مى ماند و آفت در آن نمى افتد ولى اگر از خوشه جدا شود، در مدت اندكى آفت مى گيرد و مى پلاسد و از بين مى رود اين پيشنهاد در آن زمان كه انبارهاى سيلو مانند زمان ما وجود نداشت، پيشنهاد بسيار جالبى بود.


تفسير سوره يوسف آيات ۵۲ - ۵۰

 و قال الملك آئتونى به فلما جأ الرسول قال ارجع الى ربك فسأله ما بال النسوة اللاتى قطعن أيديهن ان ربى بكيدهن (۵۰) عليم قال ما خطبكن اذ راودتن يوسف عن نفسه قلن حاش لله ما علمنا عليه من سوء قالت امرأة العزيز الان حصحص الحق أنا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقين (۵۱) ذلك ليعلم أنى لم أخنه بالغيب و أن الله لا يهدى كيد الخائنين (۵۲)

و پادشاه گفت : او را پيش من آوريد، پس چون فرستاده نزد او (يوسف) آمد گفت : به سوى آقاى خود برگرد و از او بپرس آن زنان را كه دستان خود را بريدند چه شده بود؟ همانا پروردگاه من به مكر آنان آگاه است (۵۰) (پادشاه به آن زنان) گفت : آنگاه كه از يوسف كام خواستيد شما را چه شده بود؟ گفتند: خدا منزه است ما بر او هيچ بدى ندانستيم. همسر عزيز گفت : اكنون حق آشكار گرديد، من از او كام دل خواستم و همانا او از راستگويان است (۵۱) (يوسف گفت) اين بدان جهت است كه او (عزيز مصر) بداند كه در نهان به او خيانت نكرده ام و همانا خداوند نيرنگ خائنان را (به سوى هدف) رهبرى نمى كند (۵۲)


لغت و اعراب :

۱ - «بال» شأن و حال. تعبير «ما بال» در عربى در مقام سؤ ال از مشغوليت مهم آورده مى شود. ما بالك يعنى تو را چه شده ؟ مشغوليت مهم تو چيست ؟

۲ - «خطبكن» از «خطب» به معناى كار مهم است و سؤ ال از «خطب» همان معناى سؤ ال از «بال» را مى دهد.

۳ - «حاش لله» خدا منزه است و منظور از آن منزه بودن يوسف است كه از باب تيمن و تبرك منزه بودن خدا را بيان مى كنند. در اين باره پيش از اين در تفسير آيه ۳۱ از همين سوره به تفضيل بخث كرديم.

۴ - «الان» ظرف زمان براى فعل بعدى و منصوب با آن است.

۵ - «حصحص» آشكار شد، پديدار شد. از حصه مشتق شده و اين مفهوم را مى رساند كه حصه حق از حصه باطل جدا شده. حصحص تكرار حص است مانند كبكب و كفكف و زلزل در تكرار كب و كف و زل و اين نوعى ساختن فعل رباعى مجرد از فعل ثلاثى مجرد براى دلالت بر مبالغه است.

۶ - «ذلك» خبر مبتداى محذوف و تقدير آن چنين است : الامر ذلك. ذلك اشاره به ما تقدم است، يعنى يوسف مى گويد: اين پيشنهاد من براى آن كه حقيقت روشن شود. بنابراين از ذلك به بعد كلام يوسف است نه كلام همسر عزيز مصر، هر چند كه بغضيها احتمال داده اند كه اين سخن از همسر عزيزباشد، درباره اين دو احتمال در تفسير آيه بخث خواهم كرد.

۷ - ضمير غايب در «لم اخنه» به عزيز مصر بر مى گردد و طبق احتمال ديگر به يوسف بر مى گردد.


تفسير آيات :

  درخواست يوسف از پادشاه كه درباره تهمتى كه به او زده اند تحقيق شود

 آيات (۵۰ - ۵۱)

 و قال الملك ائتونى به فلما جأ الرسول قال... : دنباله داستان يوسف است كه با حذف بعضى از قسمتهاى داستان كه معلوم است ادامه مى يابد و اين يكى از شيوه هاى قرآن در نقل داستانهاست كه براى اختصار، قسمتهاى را كه خواننده مى توانند خودش آنهارا حدس بزند حذف مى كند و اين يكى از وجوه بلاغت قرآنى است.

در آيات پيش، سخنان يوسف در تعبير خواب پادشاه در خطاب به ساقى پادشاه نقل شد. مسلم است كه فرستاده پادشاه اين مطالب را به نقل مى كند و پادشاه از اين سخنان شگفت زده مى شود و مى خواهد درباره اين امر با يوسف ملاقات كند. اين قسمتها را قرآن نمى آورد و پس از نقل سخنان يوسف مى فرمايد: پادشاه گفت او را نزد من آوريد.

فرستاده پادشاه پيش يوسف رفت و پيام او را به يوسف رسانيد. يوسف به فرستاده گفت : پيش آقاى خود برگردد و از او بپرس آن زنان را كه دستان خود را بريدند چه شده بود؟ از اين سخن يوسف فهميده مى شود كه اولا نظر پادشاه آزاد كردن او از زندان بود و لذا يوسف قبول اين مرحمت را مشروط به روشن شدن بى گناهى خود كرد و چنين نبود كه فقط توضيحى از يك زندانى بخواهند، چون در آن حالت يوسف در مقامى نبود كه شرط تعيين كند. ثانيا هر چند كه يوسف به آزادى خود علاقه شديدى داشت ولى نمى خواست پس از آزادى همواره به او عنوان يك خيانتكار نگاه كنند اين بود كه او خواست نخست بى گناهى خود را ثابت كند آنگاه از زندان آزاد گردد.

همانگونه كه پيشتر گفتيم، معلوم مى شود كه تنها همسر عزيز مصر نبود كه از يوسف كام خواست بلكه همه آن زنان پس از ديدن يوسف عاشق او شدند و دستهاى خود را بريدند و از يوسف كام دل خواستند. اين است كه يوسف فقط همسر عزيز مصر را در قفس اتهام قرار نمى دهد بلكه همه آن زنان را متهم مى كند و از پادشاه مى خواهد كه از آنان در اين باره تحقيق كند.

بعضى ها گفته اند كه يوسف از باب احترام به ولى نعمت خود، از آن زنان نام برد وگرنه نظر او فقط زليخا بود در حالى كه چنين چيزى از يك پيامبر بعيد است كه به خاطر احترام به كسى، ديگران را متهم به كار زشت كند و از اين گذشته همسر عزيز مصر يك زن هوسبازى بود كه يوسف را به زندان انداخته بود و بنابراين، احترامى نداشت.


اعتراف زليخا و زنان مصر به بيگناهى يوسف

طبق پيشنهاد يوسف، پادشاه مصر آن زنان را به حضور خواست و از آنها پرسيد شما را چه شد كه از يوسف كام دل خواستيد؟ زنان در پاسخ گفتند: خدا منزه است كه ما بر او هيچ بدى نديديم.

اين زنان آشكارا به اينكه از يوسف كام دل بخواهند اعتراف نكردند ولى با اعتراف به پاكدامنى يوسف به طور ضمنى به هوسبازى خود اعتراف نمودند ولى در ميان آنها همسر عزيز مصر با صراحت كامل به هوسبازى خود اقرار نمود و گفت : اكنون حق آشكار شده است، آرى من از او كام دل خواستم و او از راستگويان است. و بدينگونه همگى آن زنان به بى گناهى يوسف اعتراف كردند و يوسف از آن اتهام تبرئه شد.


آيه (۵۲)

 ذلك ليعلم انى لم اخنه بالغيب... : اين آيه نقل سخن يوسف است كه به فرستاده پادشاه گفت و آن زمانى بود كه فرستاده نزد يوسف بازگشت و به او خبر داد كه پادشاه مصر آن زنان را خواست و با آنان صحبت كرد و آنان به بى گناهى تو اعتراف نمودند.

اينجا بود كه يوسف به فرستاده گفت : اين پيشنهاد من براى آن بود كه عزيز مصر بداند كه من در نهان به او خيانت نكرده ام و بداند كه خداوند نيرنگ خائنان را به مقصد نمى رساند و خائن هر نيرنگى بزند، سرانجام رسوا مى شود و حق آشكار مى گردد. اين جمله يوسف نظير جمله ديگر اوست كه به هنگام كام دل خواستن زليخا از او به زبان آورد:

 انه لايفلح الظالمون (يوسف / ۲۳)

همانا ستمگران رستگار نمى شوند.

آنچه گفتيم نظر بيشتر مفسران است كه اين آيه و آيه بعدى را از كلام يوسف مى دانند و شاهد آن اين است كه در اين دو آيه مطالب بلندى ذكر شده كه نمى تواند از دهان همسر عزيز مصر كه زنى هوسباز و بت پرست بود بيرون آيد بلكه اين سخنان كه سرشار از معارف عميق و مطالب توحيدى است، از يك پيامبر و مربى الهى شايسته است و اينكه اين احتمال باسياق آيات تناسب ندارد، نمى تواند آن را منتفى كند، زيرا همانگونه كه در صفحات قبلى اشاره كرديم، شيوه قرآن در بيان قسمتهاى مختلف يك داستان شيوه خاصى است و مطابق با شيوه معمول نيست. قرآن گاهى قسمتهاى از داستان را حذف مى كند و آن را به فهم خواننده واگذار مى نمايد و يا گاهى دو سخن را در كنار هم نقل مى كند كه هر كدام مربوط به گوينده ديگرى است و اين همه براى آن است كه شنونده ذهن خود را به كار اندازد و با تدبر در آيات قرآنى مطالب ناگفته را نيز بفهمد.

احتمال ديگرى كه در مورد اين آيه داده شده اين است كه اين آيه و آيه بعدى دنباله سخنان زليخاست و او مى گويد كه من به پاكدامنى يوسف اعتراف مردم تا يوسف بداند كه من در غياب او به او خيانت نكرده اند اشاره به اينكه در مدتى كه يوسف در زندان بود من در جايى او را متهم نكرده ام و نيز يوسف بداند كه خداوند نيرنگ خائنان را به مقصد نمى رساند.

آنگاه زليخا به طورى كه در آيه بعدى خواهد آمد، مى گويد: من نفس خود را تبرئه نمى كنم چون نفس همواره انسان را به سوى بدى فرمان مى دهد مگر اينكه پروردگارم رحم كند كه پروردگارم آمرزنده مهربان است.

احتمال اينكه اين سخنان از زليخا باشد با اينكه با سياق آيات مناسب تر است، بعيد به نظر مى رسد، زيرا طرح اين حقايق و معارف والا و بيان صفات بر جسته الهى از مانند او دور از انتظار است، البته درست است كه در آن زمان سنى از او گذشته بود و تجربه هايى به دست آورده بود ولى رسيدن او به اين درجه از رشد فكرى بعيد است. جالب اينكه طبق اين تفسير زليخا در اينجا به يوسف درس توحيد مى دهد و مى گويد من اعتراف كردم تا يوسف بداند كه خداوند نيرنگ خائنان را به مقصد نمى رساند! و اين بر استبعاد مطلب مى افزايد.

بنابراين، احتمال قوى همان است كه در آغاز نقل كرديم و آن اينكه اين آيه و آيه بعدى مضمون كلام يوسف است.


تفسير سوره يوسف آيات ۵۷ - ۵۳

 و ما أبرى نفسى ان النفس لأماره بالسوء الا ما رحم ربى ان ربى ان ربى غفور رحيم (۵۳) و قال الملك ائتونى به أستخلصه لنفسى فلما كلمه قال انك اليوم الدينا مكين أمين (۵۴) قال اجعلنى على خزائن الأرض انى حفيظ عليم (۵۵) و كذلك مكنا ليوسف فى الأرض يتبوأ منها حيث يشأ نصيب برحمتنا من نشأ و لا نضيع أجر المحسنين (۵۶) ولأجر الاخرة خير للذين آمنوا و كانوا يتقون (۵۷)

و من خود را تبرئه نمى كنم، همانا نفس، همواره به بدى فرمان مى دهد مگر آنكه پروردگارم رحم كند، همانا پروردگار من آمرزنده بخشايگر است (۵۳) و پادشاه گفت : او را نزد من آوريد تا او را براى خود برگزينم، پس چون با او صحبت كرد، گفت تو امروز نزد ما قدرتمند و امانتدار هستى (۵۴) گفت : مرا برگنجينه هاى اين سرزمين بگمار، همانا من نگهبان و دانا هستم (۵۵) و اين چنين يوسف را در آن سرزمين قدرت داديم كه در آن هر جا كه بخواهد مسكن گزيند، رحمت خود را به هر كس كه بخواهيم مى رسانيم و پاداش ‍ نيكوكاران را تباه نمى كنيم (۵۶) و البته پاداش آخرت براى كسانى كه ايمان آورده اند و تقوا پيشه كرده اند، بهتر است (۵۷)


لغت و اعراب :

۱ -«ما» در «مارحم» يا موصوله است و «رحم ربى» صله آن است و ضمير ربط حذف شده و در اين صورت «ما» به معناى «من» خواهد بود همانگونه كه در «ما طاب لكم من النسأ» به معناى «من» است و استعمال «ما» در ذوى العقول اشكالى ندارد هر چند كه بيشتر در غير ذوى العقول استعمال مى شود. يا بگوييم «ما» براى ظرف است و تقدير آن چنين است : «الا مدة زمان رحم ربى» و يا استثنأ را منقطع بگيريم و تقدير چنين باشد: «ولكن رحمة ربى تصرف السوء».

۲ - «استخلصه» او را براى خود برگزينم، او را هم صحبت مخصوص ‍ خود كنم. استخلاص به معناى انتخاب يك چيز و خالص كردن و اختصاص ‍ دادن آن براى خويشتن است.

۳ - «مكين» صاحب مكنت و قدرت و عزت.

۴ - «امين» مورد اعتماد، امانتدار.

۵ - «الارض اين سرزمين. منظور از آن سرزمين مصر است چون ارض با الف و لام عهد آمده است و همين است «الارض» بعدى.

۶ - «يتبوء» جابگيرد، مسكن گزيند. از «بأ» به معناى «رجع» است كه وقتى به باب تفعيل مى رود به معناى جا گرفتن مى شود.

۷ - «وكانوا يتقون» دلالت بر استمرار در تقوا دارد.


تفسير آيات :

 سخن يوسف درباره نفس اماره

 آيه (۵۳)

 و ما ابرى ء نفسى ان النفس لامارة بالسوء... : طبق تقريبى كه ما كرديم و آيه قبلى را سخن يوسف دانستيم، اين آيه نيز دنباله سخن يوسف مى شود و اگر احتمال ديگر را بپذيريم و آيه قبلى را سخن زليخا بدانيم اين آيه نيز دنباله سخن او مى شود.

يوسف در اين كلام خود به يك مطلب مهم اشاره مى كند كه مربوط به طبيعت انسانى است و آن اينكه نفس و شهوت موجود در انسان، همواره او را به سوى بدى سوق مى دهد و هميشه او را امر مى كند كه به طرف بديها و اعماق شهوات نفسانى برود.

وجود شهوتهايى مانند شهوت جنسى و رياست طلبى و خودخواهى و حرص در انسان در اصل براى تأمين زندگى و بقاى نسل او است و اعمال محدود آن در زندگى بشر لازم است و به او نيرو و تحرك مى دهد ولى معمولا انسان به طور طبيعى به سوى افراط در اعمال آنها كشيده مى شود و همين امر باعث انحراف و گمراهى و افتادن در گرداب گناه مى گردد.

تنها كسانى مى توانند در برابر اين ميلها و شهوتهاى نفسانى بايستند و به طور نامشروع و غير منطقى از آن استفاده نكنند كه خداوند به آنان رحمت آورد و آنان را مورد لطف و مرحمت خود قرار دهد و آنان را در اجتناب از گناه يارى كند و مسلم است كه خدا كسانى را مورد لطف خود قرار مى دهد كه ايمان و تقوا داشته باشد، يعنى بايد گام اول را خود انسان بردارد، در اين صورت است كه خداوند او را كمك خواهد كرد و از هدايتهاى خاص خود برخوردار خواهد نمود، چون پروردگار جهان، آمرزنده و مهربان است و كسى راكه گامى به سوى او بردارد، مى پذيرد و ياور و مددكار او مى شود.

يوسف در اين سخن به اين حقيقت اشاره مى كند كه او نيز مانند ديگران داراى نفس انسانى است و اين خداوند بود كه او را در برابر وسوسه هاى زليخا حفظ كرد و از افتادن در دام شهوت او بازداشت. همانگونه كه بارها گفته ايم، پيامبران نيز مانند ساير مردم شهوت و نفس دارند و مجبور به ترك گناه هم نيستند ولى در اثر ايمان محكم به خداوند، خود را از گناه حفظ مى كنند و در اين ميان عنايت خداوند هم به كمك آنان مى شتابد و عزم آنان را در پرهيز از گناه محكمتر مى كند.


موقعيت ممتاز يوسف نزد پادشاه

 آيات (۵۴ - ۵۵)

 و قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى... : پس از گفتگوهايى كه ميان يوسف و فرستاده پادشاه رد و بدل شد و بى گناهى و در عين حال مراتب علم و حكمت يوسف معلوم گرديد، پادشاه گفت : يوسف را نزد من آوريد تا او را همنشين مخصوص خود كنم. پادشاه مى خواست از علم و دانش ‍ يوسف در اداره مملكت خود استفاده كند، لذا دستور آزادى او را از زندان داد و او را پيش خود فراخواند. وقتى يوسف نزد پادشاه آمد، پادشاه با او صحبت كرد و جريان خواب خود را بار ديگر با او در ميان گذاست و يوسف همان تعبيرى را كه به فرستاده پادشاه گفته بود تكرار كرد و براى مقابله با هفت سال خشكسالى كه در انتظار مردم مصر بود، رهنمودهايى ارائه كرد.

پس از اين گفتگو، پادشاه به يوسف گفت : تو امروز نزد ما مقام و منزلت و قدرت و مكنت دارى و مورد اعتماد ما هستى، يوسف كه زمينه را براى خدمت به مردم و اجراى برنامه هاى خاص خود آماده ديد، همكارى با پادشاه مصر را پذيرفت و پيشنهاد كرد كه او را بر گنجينه هاى سرزمين مصر بگمارد و اختيار همه خزانه ها و انبارهاى مصر با او باشد.


تعهد و تخصص دو شرط احراز مقام

يوسف شايستگى خود را براى داشتن چنين اختيارى با دو كلمه اظهار كرد، او گفت : من نگهبان و دانا هستم، يعنى هم اين خزانه ها و انبارها را حفظ مى كنم و از حيف و ميل شدن آنها جلوگيرى مى نمايم و هم دانش لازم براى استفاده بهينه از اين امكانات را دارم. يوسف هم درستكار بود و در اموال عمومى خيانت نمى كرد و هم برنامه هاى اقتصادى روشنى داشت و به اصطلاح هم تعهد و هم تخصص داشت.

بدينگونه، يوسف شرط احراز يك مسئوليت بزرگ در حكومت را تعهد وتخصص يا درستكارى و علم مى داند و بدون شك وجود اين دو صفت در زمامداران و دست اندركاران جامعه، آن جامعه را به سوى سعادت سوق مى دهد.

اينكه يوسف با يك پادشاه كافر و مشرك دست همكارى مى دهد و حاضر مى شود كه در حكومت كافران منصب مهمى داشته باشد، براى آن است كه او را پيش بينى خشكسالى چند ساله، برخود لازم مى دانست كه وارد عمل شود و مردم را از قحطى و گرسنگى نجات بخشد و اين كار در عين حال كه خود يك كار نيكو و با ارزشى است، زمينه را براى محبوبيت يوسف در ميان مردم و در نتيجه هدايت آنان فراهم مى آورد.

بنابراين، همكارى با حكومت كافران و يا ظالمان در صورتى كه مصلحت مهمى در آن باشد، اشكالى ندارد و اگر همكارى با آنان باعث تقويت كفر و ظلم باشد، كارى حرام است.

مطلب ديگر اينكه مى بينيم در اينجا يوسف از خودش تعريف مى كند و خود را حفيظ و عليم مى خواند، معلوم مى شود كه تعريف كردن از خود يا «تزكيه نفس» هميشه كار بدى نيست و در موارد خاصى اشكال ندارد از جمله در جايى كه جامعه به وجود شخصى با صفات معينى احتياج داشته باشد كه در اين صورت بايد كسى كه اين صفات را دارد، خود را معرفى كند تا از او استفاده شود.


يوسف وزير پادشاه مصر مى شود

 آيات (۵۶ - ۵۷)

 و كذلك مكنا ليوسف فى الارض... : بدينگونه يوسف با موافقت پادشاه با پيشنهاد او، در سرزمين مصر قدرت و مكنت پيدا كرد و در اين آيه خداوند مى فرمايد: اين چنين ما به يوسف در آن سرزمين مكنت داديم كه در هر كجا كه بخواهد مسكين گزيند و اين لطف خدا بر او بود كه او را از گوشه زندان كه هيچ گونه اختيارى نداشت به مقامى رسانيد كه هر كجا كه مى خواست مى رفت و به آزادى كامل رسيده بود. آنگاه اضافه مى كند كه ما رحمت خود را به هر كس كه بخواهيم مى رسانيم و پاداش نيكوكاران را تباه نمى كنيم.

اين يك سنت تغيير ناپذير الهى است كه هركس در راه او گام بردارد، مورد لطف و مرحمت او قرار مى گيرد و هر كس را كه بخواهد عزت مى دهد و مسلم است كه خواست او براى خود معيارها و ضابطه هايى دارد و كسانى را از اين موهبت برخوردار مى كند كه ايمان و تقوا داشته باشند و البته براى چنين كسانى در دنيا كمك مى شود ولى پاداشى كه خدا در آخرت به آنان خواهد داد، بسى بهتر و سودمندتر است.

طبق اين سنت الهى، يوسف كه از همان كودكى داراى ايمان و تقوا بود و شايستگى برخوردارى از لطف الهى را داشت، از قعر چاه به قصر شاه رسيد و على رغم بدخواهى برادران حسود، او به مقام و منزلت رسيد كه آنان تصور آن را هم نمى كردند.


ازدواج يوسف با زليخا پس از مرگ همسر او

پادشاه مصر، يوسف را مقامى والا داد و او را عزيز مصر كرد، اين يك منصب ويژه اى بود كه در واقع تمام اختيارات مملكت به او سپرده مى شد. پيش از يوسف، عزيز مصر همان كسى كه يوسف را از بازار برده فروشان خريده بود و همسر او با يوسف آن معامله را كرده بود كه پيشتر خوانده ايم. گفته مى شود كه نام او «قطفير» بود و او همزمان با آزادى يوسف از زندان در گذشت و زليخا بيوه او با يوسف تماس گرفت و يوسف با او ازدواج كرد و او را باكره يافت چون علت آن را پرسيد، زليخا گفت : عزيز مصر قدرت همبستر شدن با زنان را نداشت. البته در اين باره داستانهايى در بعضى از كتابهايى تفسيرى آمده ولى چون سند محكمى ندارد از ذكر آنها خوددارى شد.

چند روايت

۱ -عن ابى عبدالله فى قول عليه‌السلام : « اجعلنى على خزائن الارض ‍ انى حفيظ عليم» قال حفيظ بما تحت يدى عليم بكل لسان.(۳۱)

امام صادقعليه‌السلام درباره سخن يوسف كه گفت : «مرا بر گنجينه هاى اين سرزمين بگمار كه من نگهبان و دانا هستم» فرمود: نگهبان به آنچه در اختيار من است و دانا به همه زبانها.

۲ - امام رضاعليه‌السلام فرمود: يوسف در آن هفت سال فراوانى به جمع آورى طعام پرداخت و آن را در انبارها قرار داد و چون اين سالها گذشت و سالهاى قحطى رسيد، يوسف آنچه را كه جمع كرده بود به معرض ‍ فروش گذاشت و در سال اول طعام را در مقابل در هم و دينار فروخت تا جايى كه در مصر و اطراف آن درهم و دينارى نماند مگر اينكه در ملك يوسف قرار گرفت و در سال دوم طعام را در برابر جواهر و زينت آلات فروخت تا جايى كه در مصر جواهرى نماند مگر اينكه در ملك يوسف قرار گرفت و در سال سوم طعام را در مقابل چارپايان فروخت و چارپايانى در مصر و اطراف آن نماند مگر اينكه در ملك يوسف قرار گرفت و در سال چهارم طعام را در برابر برده ها فروخت و در مصر و اطراف آن برده اى نماند مگر اينكه در ملك يوسف قرار گرفت و در سال پنجم طعام را در برابر زمين و خانه فروخت و در مصر و اطراف آن خانه و زمينى نماند مگر اينكه در ملك يوسف قرار گرفت و در سال ششم طعام را در برابر باغها و نهرها فروخت و در مصر و اطراف آن باغى نماند مگر اينكه در ملك يوسف قرار گرفت و در سال هفتم طعام را در برابر بردگى خودشان فروخت و در مصر و اطراف آن آزاد و برده اى نماند مگر اينكه برده يوسف شد.

پس چون يوسف مالك خود آنها و اموالشان شد، مردم گفتند: ما هرگز پادشاهى را نديده و نشنيده ايم كه مانند او باشد و خداوند به او اين همه ملك بدهد و چون او حكيم و عليم و با تدبير باشد.

پس از آن يوسف به پادشاه مصر گفت : اى پادشاه نظر تو درباره آنچه پروردگارم از ملك مصر و اهل آن به من داده چيست ؟ نظر خود را بگو، چون من به صلاح آنها اقدام نكردم تا آنان را تباه كنم و آنان را از بلاى قحطى نجات ندادم تا خودم و بالى براى آنان باشم، بلكه خدا آنها را به وسيله من نجات داد. پادشاه گفت : نظر نظر توست. يوسف گفت هم خدا و هم تو را گواه مى گيرم كه همه آنها را آزاد كردم و اموال و عبيدشان را به خودشان باز مى گردانم...(۳۲)