تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه0%

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده: یعقوب جعفری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 10801
دانلود: 4451

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10801 / دانلود: 4451
اندازه اندازه اندازه
تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده:
فارسی

تصويرى از واقعه زنده و حقيقى گويا بر گونه تاريخ، همانند رعدوبرقى در زمان، آن چنان درخشيدن گرفت كه در خاطره ها ماند و با وجود فراوانى راويان و ثبت حادثه، كسى را توان و ياراى انكار آن نيست. براى هر انسان مسلمانى لازم به نظر مى رسد كه در عمر خويش، دست كم يكبار هم كه شده با ياران پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هم سفر شود و اين مسير تاريخى را با پستى هايش بپيمايد و با اسرار نهفته در آن از نزديك آشنا شده و با پيروان واقعى آن حضرت هم گام، هم كلام و هم پيمان شود.
در اين جا سعى شده كه سير واقعه به ترتيب و مستند با زبانى ساده و گويا، ارائه شود تا هر مخاطب منصفى را به راحتى در فضاى معنوى حادثه قرار دهد و از نزديك بوى خوش حقيقت واقعه، كه تا ابد، زمان را عطر آگين كرده است، استشمام كند.


تفسير سوره يوسف آيات ۷۹ - ۷۶

 فبدأ بأوعيتهم قبل وعأ أخيه ثم استخرجها من وعأ أخيه كذلك كدنا ليوسف ما كان ليأخذ أخاه فى دين الملك الا أن يشأ الله نرفع درجات من نشأ و فوق كل ذى علم عليم (۷۶) قالوا ان يسرق فقد سرق أخ له من قبل فأسرها يوسف فى نفسه و لم يبدها لهم قال أنتم شر مكانا و الله أعلم بما تصفون (۷۷) قالوا يا أيها العزيز ان له أبا شيخا كبيرا فخذ أحدنا مكانه انا نراك من المحسنين (۷۸) قال معاذ الله أن نأخذ الا من وجدنا متاعنا عنده انا اذا الظالمون (۷۹)

پس (يوسف) پيش از بار برادرش به بازرسى بار آنان آغاز كرد، آنگاه آن را از بار برادرش بيرون آورد. اين چنين چاره جويى را به يوسف آموختيم، او در آيين پادشاه نمى بايست برادرش را بگيرد، مگر اينكه خدا بخواهد، ما هر كس را كه بخواهيم درجه هايى بالا مى بريم و برتر از هر دانايى داننده اى است (۷۶) گفتند: اگر او دزدى كند، پيشتر برادر او نيز دزدى كرده بود. پس ‍ يوسف آن را در دل پنهان داشت و به آنان آشكار نكرد، گفت : شما بدترين موقعيت را داريد و خدا به آنچه وصف مى كنيد داناتر است (۷۷) گفتند: اى عزيز! او را پدر پير و سالخورده اى است، پس يكى از ما به جاى او بگير كه ما تو را از نيكوكاران مى بينيم (۷۸) گفت : پناه بر خدا كه ما جز كسى را كه كالاى خود را نزد او يافته ايم بگيريم كه در آن صورت از ستمكاران خواهيم بود (۷۹)


لغت و اعراب :

۱ -«اوعيه» جمع «وعأ» بار، ظرف، خورجين. اين واژه در زبان عربى به صورت «اعأ» هم استعمال شده است.

۲ - ضمير مؤ نث در «استخراجها» به سقايه و يا صواع بر مى گردد و البته مؤ نث و مذكر در صواع يكى است. نكته اى كه در اينجا تذكر مى دهيم اين است كه از اين آيات و آيات قبلى استفاده مى شود كه يوسف به آن پيمانه «سقايه» مى گفت و كارگزارانش «صواع» مى گفتند.

۳ - «كدنا» از كيد به معناى چاره جويى و تدبير است و منظور در اينجا اين است كه راه چاره رابه يوسف آموختيم.

۴ - «ماكان» براى نفى است.

۵ - «ذى علم» دانا. فرق آن با علم و عليم در اين است كه ذى علم كسى است كه نمى دانست پس از آن آموخت ولى عالم اعم از آن است و عليم صفت مشبهه و يا مبالغه است و به معناى كسى است كه زياد مى داند. و لذا به خدا عالم و عليم مى توان گفت ولى ذى علم نمى توان گفت.

۶ - ضمير مؤ نث در «فاسرها» به مقاله و كلمه برادران برمى گردد كه گفتند برادر او هم سرقت كرده است. گفته شده كه اين ضمير از باب اضمار به شرط تفسير است كه يكى از فروع اضمار قبل از ذكر مى باشد و اين ضمير به جمله اى برمى گردد كه مؤ خر است و آن «انتم شر مكانا» مى باشد و اين اضمار نظير اضمار در «قل هو الله احد» است. ولى اين سخن درست نيست زيرا در چنين حالتى بايد ميان ضمير و آن جمله فصل زيادى نباشد و در اينجا فاصله زياد شده است.

۷ - «مكانا» از نظر موقعيت و جايگاه و قدر و منزلت.

۸ - «شيخا» صفت براى «ابا» و «كبيرا» صفت براى «شيخا» است.

۹ - «معاذ» مصدر ميمى است و منصوب بودنش به خاطر مصدرية است و فعل آن حذف شده و تقدير آن چنين است : اعوذ بالله معاذا.

۱۰ - «اذا» جمله را به حالت شرطى در مى آورد به اين صورت :ان اخذنا فنحن ظالمون


تفسير آيات :

 صحنه سازى مصلحتى و بازداشت بنيامين

 آيه (۷۶)

 فبدء باوعيتهم قبل وعأ اخيه... : پس از آنكه به برادران يوسف نسبت دزدى داده شد، براى اثبات آن، يوسف به جستجو و بازرسى بارهاى آنان پرداخت و پيش از بار بنيامين بارهاى برادران ديگر را جستجو كرد و اين بدان جهت بود كه آنان به نقشه يوسف پى نبرند و كارها به طور طبيعى پيش ‍ بود. آنگاه پيمانه را از بار برادرش بنيامين بيرون آورد و حاضران دانستند كه او دزدى كرده است.

البته همانگونه كه گفتيم اين فقط يك صحنه سازى بود تا يوسف بتواند برادرش بنيامين را پيش خود نگهدارد. اين نقشه ماهرانه را خداوند به يوسف ياد داده بود و اين كار با الهام الهى و به دستور او صورت گرفت و در آن مصلحتهايى بود از جمله اينكه خدا مى خواست آنان را مجازات كند و البته خود بنيامين از نقشه خبر داشت و لذا ناراحت نبود.

در آيين پادشاه مصر يوسف نمى توانست برادرش را پيش خود نگهدارد و مجازات دزد اين بود كه مال را از او مى گرفتند و به او شلاق مى زدند ولى در آيين كنعانيان دزد را بازداشت مى كردند و او را به بردگى مى گرفتند و يوسف در اينجا پس از اعترافى كه از برادران خود درباره مجازات دزد گرفت، به همين صورت عمل كرد و برادرش را نزد خود نگهداشت.

اينكه مى فرمايد: در آيين پادشاه، اونمى توانست برادرش را نگهدارد مگر اينكه خدا بخواهد، اشاره به همين معناست كه اين تدبير و ترفند را خدا به يوسف آموخت چون خدا مى خواست يوسف برادرش را نزد خود نگهدارد. پس از بيان مى فرمايد: ما هر كسى را كه بخواهيم درجه هايى بالا مى بريم. اين سخن اشاره به مرتبه بلند يوسف بود كه برادرش ديگر پيش ‍ ديگر گرفته بود و به لطف خدا به مقام بالايى رسيده بود.


دست بالاى دست

در پايان آيه جمله اى را به صورت يك قاعده كلى بيان مى كند و آن اينكه برتر از هر دانايى داننده اى است (فوق كل ذى علم عليم) اشاره به اينكه هر چند يوسف زياد مى دانست ولى اين تدبير را نمى دانست و خدا به او ياد داد.

به مضمون بلند اين جمله توجه كنيد طبق اين بيان، هيچ كس به هر درجه اى از علم و دانش برسد نبايد تصور كند كه به نهايت رسيده است و بايد بداند كه علم و دانش حد يقف ندارد و انسان همواره بايد در صدد كسب علم بيشتر باشد و تنها كسى كه بالاتر از علم او علمى او علمى نيست خداوند است و لذا در جايى از قرآن به پيامبر دستور مى رسد كه از خدا علم بيشترى بخواهد:

 و قل رب زدنى علما (طه / ۱۱۴)

و بگو پرورگارا بر دانش من بيفزاى.


آيه (۷۷)

 قالوا ان يسرق فقد سرق اخ له من قبل... : براى برادران يوسف شگفت آور بود كه بنيامين پيمانه شاه را بدزدد و در بار خود بگذارد ولى چاره اى جز تسليم نبود، آنها پذيرفتند كه بنيامين دزدى كرده است و چون پيش از اين گفته بودند كه ما هرگز دزدى نكرده ايم و دزدى را از فرزندان يعقوب نفى كرده بودند، دزدى بنيامين را چنين توجيه كردند كه اين صفت را او از مادرش به ارث برده و چنين استدلال كردند كه او برادرى داشت كه از يك مادر بودند و او نيز زمانى دزدى كرده بود و منظور آنها از آن برادر يوسف بود. البته آنها نمى دانستند كه عزيز مصر همان يوسف است.

اينكه آنان به يوسف تهمت دزدى زدند مربوط به دوران كودكى يوسف بود گويا يوسف به سبب مرگ مادرش در آغوش عمه اش پرورش يافت و وقتى بزرگ شد، يعقوب خواست او را از آن زن بگيرد ولى او دلبستگى خاصى به يوسف پيدا كرده بود و براى آنكه يوسف را از او نگيرند چنين تدبير كرد كه كمربندى را كه در خاندان آنها بسيار قيمتى بود كه به كمر يوسف بست سپس مدعى شد كه يوسف آن كمربند را دزديده است و سزاى دزد در آيين آنها اين بود كه او را به بردگى مى گرفتند. با اين ترفند خواست يوسف را نزد خود نگهدارد.

در نقل ديگرى يوسف در كودكى بتى را از يك بت پرست دزديد و آن را نابود كرد و برادران يوسف اشاره به اين قضيه مى كردند.

به هر حال، چون برادران يوسف به يوسف تهمت دزدى زدند بسيار ناراحت شد ولى ناراحتى خود را از سخنان آنان پنهان كرد و به آنان آشكار نساخت اما در دل خود گفت : شما بدترين موقعيت را داريد. سپس در پاسخ آنان اظهار داشت كه خداوند به آنچه شما تعريف مى كنيد داناتر است. او با اين جمله ضمن اينكه با قاطعيت سخن آنهارا رد نكرد، درستى سخن آنان را مورد ترديد قرار داد.


تلاش برادران براى استخلاص بنيامين

 آيات (۷۸ - ۷۹)

 قالوا يا ايها العزيز ان له ابا شيخا كبيرا... : باز داشت بنيامين يوسف را سخت ناراحت كرد چون آنان با پدرشان پيمان بسته بودند كه او را سالم نزد پدر برگردانند و اكنون اين وضعيت پيش آمده بود و نمى دانستند با چه رويى پيش پدر بروند و به او چه بگويند؟ آنها در برابر يوسف به التماس ‍ افتادند و گفتند: اى عزيز اين برادر ما پدر پير سالخورده اى دارد كه نمى تواند فراق او را تحمل كند، او را رها كن و يكى از ما را به جاى او بگير كه ما تو را از نيكوكاران مى بينيم.

آنها با اين سخن خواستند احساسات يوسف را به نفع خود تحريك كنند تا بنيامين را رها سازد ولى اين يك نقشه حساب شده و از جانب خداوند بود و مصلحتهاى در آن وجود داشت و بايد اجرا مى شد، يوسف به آنان گفت : پناه مى بريم به خدا از اينكه جز كسى را كه مال خود را نزد او يافته ايم بگيريم كه اگر چنين كنيم از ستمكاران خواهيم بود. در هيچ آيينى از مجرم بدل قبول نمى كنند و مجرم بايد مجازات شود.

توجه كنيم كه از بنيامين به عنوان كسى كه مال خود را نزد اويافته ايم، ياد مى كند و نمى گويد كه او دزد است چون او را در واقع دزدى نكرده بود و فقط پيمانه از بار او بيرون آمده بود، بدينگونه يوسف نخواست دروغ بگويد.


تفسير سوره يوسف آيات ۸۲ - ۸۰

 فلما استيأسوا منه خلصوا نجيا قال كبيرهم ألم تعلموا أن أباكم قد أخد عليكم موثقا من الله و من قبل ما فرطتم فى يوسف فلن أبرح الأرض حتى يأذن لى أبى أو يحكم الله لى و هو خير الحاكمين (۸۰) ارجعوا الى أبيكم فقرلوا يا أبانا ان ابنك سرق و ما شهدنا الا بما علمنا و ما كنا للغيب حافظين (۸۱) و أسال القريه التى كنا فيها و العير التى أقبلنا فيها و انا لصادقون (۸۲)

پس چون از او نوميد شدند، نجواكنان به كنارى رفتند، بزرگشان گفت : آيا نمى دانيد كه پدرتان از شما پيمان الهى گرفته است و پيشتر نيز درباره يوسف كوتاهى كرديد؟ من اين سرزمين را ترك نخواهيم كرد مگر اينكه پدرم به من اجازه دهد يا خداوند درباره من حكمى كند و او بهترين حاكمان است (۸۰) به سوى پدرتان برگرديد و بگوييد: اى پدر همانا پسرت دزدى كرد و ما جز به آنچه مى دانيم گواهى نمى دهيم و ما نگهبان غيب نبوديم (۸۱) و از آن آبادى كه ما در آن بوديم و از كاروانى كه در آن آمديم پرس و جو كن و همانا ما راستگويانيم (۸۲)


لغت و اعراب :

۱ -«استيئسوا» نوميد شدند، با اينكه از باب استفعال است، معناى طلب ندارد و يئس و استيأس به يك معناست و فقط در آن نوعى مبالغه است مانند: «استعصم».

۲ - «خلصوا» به كنارى رفتند، دور شدند.

۳ - «نجيا» نجواكنان، راز گويان. حال است از ضمير «خلصوا» و مفرد و جمع آن يكى است و اين از كلماتى است كه همواره به صورت مفرد استعمال مى شود و در مقام جمع هم به همين صورت است مانند: خليط و عشير. تعبير «خلصوا نجيا» يك تعبير كنايى است و منظور از آن دست برداشتن از يك موضوع است.

۴ - «ما» در «مافرطتم» زايده است و مى توان آن را مصدريه گرفت كه فعل بعدى را تأويل به مصدر كرده و محل آن رفع است به تقدير: وقع تفريطكم فى يوسف. و مى توان آن را موصوله گرفت به تقدير وقع الذى فرطتم.

۵ - «ابرح» در اينجا به صورت تامه استعمال شده و معناى آن اين است كه ترك نمى كنم، جدا نمى شوم.

۶ - منصوب بودن «يحكم» به خاطر عطف به «يأذن» است و «يأذن» هم پس از حتى واقع شده و به تقدير ان ناصبه منصوب است.

۷ - «القريه» آبادى كه شامل شهر و روستا مى شود. و در اينجا مضاف حذف شده و تقدير آن اهل القريه است و همين طور در «العير»


تفسير آيات :

 مشورت برادران در اين باره

 آيات (۸۰ - ۸۲)

 فلما استيئسوا منه خلصوا نجيا... : گفتگوى برادران يوسف با او درباره بنيامين سودى نداد و برادران از اينكه عزيز مصر او را رها كند نواميد شدند و چون از آزادى بنيامين مأيوس شدند، به كنارى رفتند تا در آنجا پنهانى سخن بگويند و با يكديگر مشورت كنند.

برزگ آنان كه «روبين» يا «شمعون» يا «لاوى» نام داشت، به برادران گفت : آيا نمى دانيد كه موقع جدا شدن از كنعان، پدر از شما پيمان الهى گرفت و شما سوگند ياد كرديد كه بنيامين را سالم برمى گردانيد و نيز يادتان مى آيد كه بيشتر با يوسف چه كرديد و چگونه او را به قعر چاه انداختيد؟ او با گفتن اين سخنان، برادران را سرزنش كرد سپس اضافه نمود كه من تصميم دارم از سرزمين مصر بيرون نروم تا پدرم اجازه دهد يا خدا حكمى در حق من صادر كند كه او بهترين حاكمان است. منظور او از حكم خدا اين بود كه در آن سرزمين بميرد و يا خداوند شرايطى پيش آورد كه بتواند برادرش را از دست عزيز مصر رها كند.

من اينجا مى مانم و شما همراه با كاروان بارها را به كنعان ببريد و پيش پدر برگرديد و به او بگوييد كه پسر تو بنيامين دزدى كرد و ما جز به آنچه مى دانيم گواهى نمى دهيم. يعنى پيش روى ما پيمانه پادشاه از بار او بيرون آمد و ما حافظ و نگهبان او در پنهانى نبوديم و نمى دانستيم كه در نهان چه مى كند و چگونه پيمانه پادشاه را دزديد.

شايد هم منظور از اينكه ما نگهبان غيب نبوديم، اين باشد كه ما نمى دانستيم كه او دزدى كرده وگرنه رسم خودمان را درباره مجازات دزد دائر بر اينكه ما دزد را به عنوان برده مى گيرم، به عزيز مصر نمى گفتيم تا او بنيامين را بازداشت كند و شايد هم منظورشان اين باشد كه ما نمى دانستيم چنين مى شود وگرنه او را همراه خود نمى برديم.

بزرگ برادران اضافه كرد كه به پدر بگوييد: براى آگاهى از راستگويى ما، جريان را از مردم آن آبادى كه ما در آنجا بوديم و از كاروانيانى كه ما همراه با آنان به اينجا آمديم بپرس، چون اين جريان در ميان پيچيده و همه از آن خبر دارند.

طبق صلاحديد و سفارش بزرگ برادران، آنان به كنعان آمدند و آنچه را كه او گفته بود به يعقوب اظهار داشتند.


تفسير سوره يوسف آيات ۸۷ - ۸۳

 قال بل سولت لكم أنفسكم أمرا فصبر جميل عسى الله أن يأتينى بهم جميعا انه هو العليم الحكيم (۸۳) و تولى عنهم و قال يا أسفى على يوسف و ابيضت عيناه من الحزن فهو كظيم (۸۴) قالوا تالله تقتؤ ا تذكر يوسف حتى تكون حرضا أو تكون من الهالكين (۸۵) قال انما أشكوابثى و حزنى الى الله و أعلم من الله ما لا تعلمون (۸۶) يابنى اذهبوا فتحسسوا من يوسف و أخيه و لا تيأسوا من روح الله انه لا ييأس من روح الله الا القوم الكافرون (۸۷)

گفت : بلكه نقس شما چيزى را براى شما آراسته است، پس (صبر من) صبرى نيكو است اميد است كه خداوند همه آنها را نزد من آورد، همانا او داناى فرزانه است (۸۳) و از آنها روى گردانيد و گفت : اى دريغ بر يوسف ! و در حالى كه او خشم خود را فرو مى برد، چشمانش از اندوه سفيد شد (۸۴) گفتند: به خدا سوگند تو پيوسته يوسف را ياد مى كنى تا در آستانه مرگ قرار بگيرى و يا از هلاكت شدگان باشى (۸۵) گفت : همانا من غم آشكار و اندوه پنهانم را به خدا شكايت مى برم و از خدا چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد (۸۶) اى فرزندان من برويد و از از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا نوميد نشويد كه جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نااميد نمى شود (۸۷)


لغت و اعراب :

۱ - «بل» براى اضراب است و بايد جملاتى پيش از آن باشد و در اينجا تقدير چنين است :ليس الامر كذلك بل سولت

۲ - «سولت» آراسته، زينت داده پيشتر درباره اين كلمه در همين سوره سخن گفتيم.

۳ - «فضبر جميل» صفت و موصوف خبر براى مبتداى مخذوف است : فصبرى صبر جميل.

۴ - «يا اسقى» اى دريغ، اصل آن با يأ متكلم بود يأ به الف قلب شد تا صدا كامل و طولانى شود و اين يك نداى مجازى است. يعنى اى غصه اكنون جاى توست. ضمنا در «يا اسفى على يوسف» تجانس وجود دارد.

۵ - «كظيم» كسى كه خشم خود را پنهان مى كند. كاظم هم به همين معناست و به امام موسى بن جعفرعليه‌السلام از آن جهت كاظم گفته شد كه خشم خود را فرو مى برد.

۶ - «تفتؤ» از افعال ناقصه است و ماضى آن فتى است و هميشه با لا همراه است مانند لازال و در اينجا به خاطر معلوم بودن حذف شده و اصل آن لاتفتؤ مى باشد و معلوم بودن آن هم از اين جهت است كه تفتؤ در جواب قسم واقع شده و اگر فعل مثبت بود حتما بايد لام تأكيد در اول و نون تأكيد در آخر آن مى آمد (تالله لتفعلن) ضمنا در رسم الخط مصحف همزه روى واو نوشته شده در حالى كه از نظر قياسى بايد روى الف نوشته شود به صورت تفتأ.

۷ - «بثى و حزنى» يا مترادف هستند به معناى اندوه و يا بث به معناى اندوه آشكار است از بث به معناى انتشار و حزن اندوه پنهانى است.

۸ - «فتحسسوا» جست و جو كنيد. تحسس و تجسس هر دو به معناى جست و جو مى باشد ولى تحسس در خبر و تجسس در شر است.

۹ - «روح» رحمت. از ريح به معناى نسيم. فعل آن معمولا به صورت مزيد فيه استعمال مى شود مانند ارواح، روح.


تفسير آيات :

 گزارش دزدى بنيامين به يعقوب

 آيات (۸۳ - ۸۴)

 قال بل سولت لكم انفسكم امرا... : وقتى برادران يوسف از سفر مصر بازگشتند، جريان توقيف بنيامين را به يعقوب گفتند. يعقوب از اين خبر بسيار ناراحت شد و چون پسرانش سابقه خوبى نداشتند، سخن آنها را دائر بر اينكه بنيامين دزدى كرده است نپذيرفت و گفت : چنين نيست بلكه نفس ‍ شما چيزى را در نظر شما جلوه داده و آراسته است و من صبرى نيكو خواهم داشت. يعقوب عين اين جمله را در جريان يوسف هم به زبان آورد. منظور او از صبر نيكو صبرى است كه همراه با شكر خدا و توكل بر او و راضى شدن به قضاى او باشد و يعقوب اين بار نيز چنين كرد.

يعقوب هرگز كشته شدن يوسف را باور نكرده بود و بر اين باور بود كه او زنده است و اكنون بنيامين هم از او جدا شده بود و پسر بزرگترش هم از شرمندگى در مصر مانده بود و او به فراق سه پسر مبتلا شده بود ولى همواره اميد آن را داشت كه آنان همگى برگردند و لذا پس از اظهار صبر و شكيبايى، گفت : اميد است كه خداوند همه آنان را نزد من آورد كه او دانا و فرزانه است و از حال بندگانش خبر دارد و كارهاى او براساس حكمت است.


تازه شدن درد يوسف در نظر يعقوب

پس از اين بيان، يعقوب از فرزندانش روى گردانيد و غم ديرينه يوسف در دلش تازه شد و گفت : اى دريغ بر يوسف ! و از غصه، پرده سفيدى جلو چشمانش را گرفت و اين در حالى بود كه او از فرزندانش خشمناك بود ولى خشم خود را فرو مى برد. چنين مى نمايد كه اندوه يعقوب از حد فزون شده بود و با تمام تلاشى كه در پنهان ساختن اندوهش مى كرد باز گريه بر او مجال نمى داد تا نور چشمها را از دست داد و ديدگانش كم سو شدند. البته در آيه صحبتى از گريه كردن او نيست ولى سفيد شدن چشمها از اندوه، نشانه اى از گريه است، به اضافه اينكه در روايات متعددى از گريه هاى ممتد و طولانى يعقوب در فراق يوسف خبر داده شده است.

گريه كردن در فراق عزيزان اگر همراه با سخنان باطل نباشد، ناپسند نيست و در روايتها آمده كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در مرگ فرزندش ‍ ابراهيم گريه مى كرد و مى گفت :

 القلب يحزن والعين تدمع و لانقول ما يسخط الرب و انا عليك يا ابراهيم لمحزنون. (۳۷)

دل غمگين مى شود و چشم مى گريد و چيزى را نمى گوييم كه پروردگارا را خشمگين كند و ما بر تو اى ابراهيم اندوهگين هستيم.


آيات (۸۵ - ۸۶)

 قالوا تالله تفتؤ ا تذكر يوسف حتى تكون حرضا... : يعقوب در فراق يوسف و بنيامين آن چنان غصه مى خورد كه فرزندانش بر او رفت آوردند و دلشان به حال او سوخت و از سر دلسوزى گفتند: به خدا سوگند تو همواره يوسف را به ياد مى آورى تا در آستانه مرگ قرار بگيرى يا هلاكت شوى. يعنى اين قدر خود را ناراحت مكن كه دچار بيمارى سختى مى شوى و يا از دنيا مى روى.

يعقوب در پاسخ آنها گفت : من از غم آشكار و اندوه نهانى خود به خدا شكايت مى كنم و از خدا چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد. اشاره به اينكه آنچنان به پرورگار خود اميدوارم كه مى دانم او به من عنايت خواهد كرد و شايد فرزندانم و از جمله يوسف را به من برساند. يعقوب هرگز مرگ يوسف را باور نكرده بود و هميشه در انتظار بازگشت او بود و اين هم از آن جهت بود كه پدر و مادر حالتى دارند كه دلشان از خيلى از چيزها خبر مى دهد و ديگر اينكه يعقوب مى دانست كه روزى خواب يوسف تعبير خواهد شد و يازده فرزندش در مقابل او تعظيم خواهند كرد و از همين جا يقين پيدا كرده بود كه يوسف زنده است.


دستور دادن يعقوب به جستجوى يوسف و بنيامين

 آيه (۸۷)

 يا بنى اذهبوا فتحسسوا من يوسف و اخيه... : يعقوب كه از برگشتن يوسف يوسف و بنيامين مأيوس نشده يود، به فرزندانش گفت : اى فرزندان من ! برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا نااميد نشويد كه جز كافران هيچ كس از رحمت خدا نااميد نمى شود.

شايد يعقوب از ذكر خيرى كه از عزيز مصر كرده بودند و نشانه هايى كه از او تعريف كرده بودند، احتمال مى داد كه او همان يوسف باشد و جريان دزدى بنيامين هم نقشه اى براى نگهداشتن او در مصر باشد. اين بود كه فرزندانش ‍ را بار ديگر روانه مصر كرد كه درباره يوسف و بنيامين تحقيق كنيد و از نام و نشان عزيز مصر و سابقه او پرس و جو نمايند.

جاى تعجب نبود كه در طول اين مدت دراز چگونه خبر يوسف از مصر به يعقوب نرسيده بود، چون يوسف مدتى را به صورت برده و مدتى را هم در زندان به سر برده بود و از يادها رفته بود و وقتى هم كه عزيز مصر شد سابقه او بر مردم معلوم نبود و خود او نيز از جانب خدا مأموريت داشت كه وضع خود را تا زمان معينى به پدر گزارش نكند، شايد از آن جهت كه برادران نمى گذاشتند يعقوب و يوسف به هم برسند و بايد زمينه فراهم مى شد تا اين دو به هم برسند. و شايد هم اسرار ديگرى در كار بود كه خدا از آن آگاه است.

به هر حال يعقوب به فرزندانش مأموريت داد كه به مصر بروند و درباره يوسف و بنيامين تحقيق كنند و به آنان اميدوارى داد و رحمت خدا را يادآور شد و ضمن سخن خود، اين درس بزرگ را هم به آنان آموخت كه هرگز از رحمت خدا نااميد نشوند.

اينكه يعقوب مى گويد فقط كافران از رحمت خدا نااميد هستند، بدان جهت است كه كسى كه به خدا ايمان دارد، صفات او را هم مى شناسد و مى داند كه او رحمان و رحيم است و بر بندگانش مهربان است و كسى كه اين صفات را داشته باشد هرگز نبايد از رحمت و عنايت او مأيوس شد. ولى كافر اساسا خدا را نمى شناسد و از صفات او هم خبر ندارد و لذا او همواره در حالت يأس به سر مى برد. پيشوايان اسلام، همواره مردم را به اميدوارى به رحمت خدا فراخوانده اند، و در عين حال گفته اند كه بايد از خشم خدا هم ترسيد و مومن بايد ميان خوف و رجا باشد.B

چند روايت

۱ -عن على عليه‌السلام قال : و من اصبح يشكو مصيبة نزلت به فقد اصبح يشكو ربه. (۳۸)

هر كس از مصيبتى كه بر او وارد شده شكايت كند، همانا از پروردگارش ‍ شكايت كرده است.

۲ -عن جابر قال قلت لابى جعفر عليه‌السلام : رحمك الله ما الصبر الجميل ؟ قال : فذلك صبر ليس فيه شكوى. (۳۹)

جابر مى گويد: از امام باقرعليه‌السلام پرسيدم كه خدا رحمتت كند صبر نيكو چيست ؟ فرمود: آن صبرى است كه در آن شكايت نباشد.

۳ -عن ابى عبدالله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قال : البكاؤ ون خمسة : آدم و يعقوب و يوسف و فاطمة بنت محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و على بن الحسين. فاما آدم فبكى على الجنة حتى صار فى خديه امثال الاودية و اما يعقوب فبكى على يوسف حتى ذهب بصره. (۴۰)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: بسيار گريه كنندگان پنج نفر بودند. آدم و يعقوب و يوسف و فاطمه دختر پيامبر و على بن الحسين، آدم آن قدر گريه كرد كه در گونه هايش شيارهايى پيدا شد و يعقوب آن قدر گريه كرد كه چشم خود را از دست داد.

۴ - از امام صادقعليه‌السلام نقل شده كه فرمود: چون بنيامين از نزد يعقوب رفت يعقوب ندا داد كه پروردگارا آيا به من رحم نمى كنى هم چشمم را بردى و هم پسرم را؟ خداوند بر او وحى كرد كه اگر آن دو پسرت را ميرانده باشم زنده شان مى كنم و تو و آنها را به هم مى رسانم ولى آيا يادت مى آيد كه گوسفندى را ذبح كردى و بريان ساختى و خوردى و به فلانى و فلانى كه همسايه ات بودند و روزه داشتند چيزى از آن ندادى ؟(۴۱)


تفسير سوره يوسف آيات ۹۰ - ۸۸

 فلما دخلوا عليه قالوا يا أيها العزيز مسنا و أهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الكيل و تصديق علينا ان الله يجرى المتصدقين (۸۸) قال هل علمتم ما فعلتم بيوسف و أخيه اذ أنتم جاهلون (۸۹) قالوا أئنك لأنت يوسف قال أنا يوسف و هذا أخى قد من الله علينا انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع أجر المحسنين (۹۰)

پس چون بر او وارد شدند، گفتند: اى عزيز ما و خاندانمان را آسيب رسيده است و سرمايه اى ناچيز آورده ايم، پس پيمانه را بر ما كامل بده و بر ما احسان كن همانا خداوند احساس كنندگان را پاداش مى دهد (۸۸)گفت : آيا مى دانستيد وقتى كه نادان بوديد به يوسف و برادرش چه كرديد؟ (۸۹) گفتند: آيا تو يوسف هستى ؟ گفت : من يوسف هستم و اين برادر من است، همانا خداوند بر ما نعمت داد و بى گمان هر كس تقوا داشته باشد و شكيبايى كند، خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند (۹۰)


لغت و اعراب :

۱ - «الضر» ضرر، آسيب، ناراحتى، فقر.

۲ - «مزجاة» اندك، ناچيز. اين كلمه اسم مفعول از ازجى يزجى است و ناقص واوى است و اصل آن به معناى اندك اندك دفع كردن است همانگونه كه در اين آيه آمده : (ان الله يزجى سحابا).

۳ - «الكيل» يا همان پيمانه است و يا به معناى مكيل است و منظور از آن گندم مى باشد.

۴ - «هل علمتم» استفهام توبيخى است و گفته شده كه «هل» در اينجا به معناى «قد» است.

۵ - «من» احساس كرد، منت گذاشت.

۶ - «يتق» به جهت واقع شدن در جمله شرطيه، مجزوم است.


تفسير آيات :

 ورود مجدد برادران بر يوسف

 آيات (۸۸ - ۹۰)

 فلما دخلوا عليه قالوا ياايها العزيز... : پس از دستورى كه يعقوب به فرزندان خود داد و از آنها خواست كه به مصر بروند و از يوسف و برادرش ‍ پرس وجو كنند، برادران به مصر رهسپار شدند و براى بار سوم نزد عزيز مصر رفتند و با يك لحن التماس آميز و احساس برانگيز به او گفتند: اى عزيز ما و خانواده ما دچار ناراحتى شده ايم و اكنون سرمايه اى اندك پيش تو آورده ايم پس تو پيمانه را به تمام و كمال به ما بده و بر ما احساس كن كه خدا احساس كنندگان را پاداش مى دهد، بدينگونه از يوسف تقاضاى صدقه كردند. معلوم مى شود كه گرفتن صدقه به فرزندان پيامبر جايزه بوده هر چند كه به فرزندان پيامبر اسلام جايز نيست. شايد هم آنها صدقه مستحبى مى خواستند كه گرفتن آن حتى به فرزندان پيامبراسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نيز جايز است.

البته برادران يوسف در اصل براى جستجوى يوسف و بنيامين به مصر آمده بودند ولى در عين حال از اين فرصت استفاده كردند و از عزيز مصر غله خواستند و وجهى كه بايد مى پرداختند كم بود و لذا اين گونه با عزيز مصر سخن گفتند. شايد هم با تماسهاى مكررى كه با عزيز مصر گرفته بودند، احتمال مى دادند كه او يوسف باشد. آنها خواسنتد با اين لخن التماس آميز سخن بگويند تا اگر عزيز مصر همان يوسف باشد، دلش به حال آنها بسوزد و خود را معرفى كند و همانطور هم باشد و يوسف در برابر اين سخنان ديگر تاب نياورد و خود را معرفى كرد.


شناخته شدن يوسف توسط برادران

يوسف در پاسخ به سخنان آنها گفت : آيا مى دانيد كه در آن هنگام كه شما نادان بوديد با يوسف و برادرش بنيامين چه كرديد؟ با اين ياد آورى، برادران تقريبا مطمئن شدند كه او يوسف است و گفتند: آيا تو يوسف هستى ؟ او گفت : آرى من يوسف هستم و اين برادر من است، خداوند بر ما منت گذاشت و نعمت داد و بدون شك هر كس تقوا پيشه كند و شكيبايى نمايد، خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند.

يوسف برادران را به ياد كارهايى كه با او و برادرش بنيامين كرده بودند انداخت، آنها يوسف را در قعر چاه رها كرده بودند و با بنيامين هم رفتار بدى داشتند و پس از يوسف حسد او را در دل گرفته بودند و هميشه او را آزاد مى دادند. بدينگونه وعده الهى تحقيق يافت، چون موقع افتادن يوسف در چاه، خدا به او وحى كرده بود كه تو روزى برادران را از كارى كه با تو كرده اند خبر خواهى داد و اين در حالى خواهد بود كه آنها تو را نمى شناسند:و اوحينا اليه لتنبئنهم بامرهم هذاو هم لايشعرون (يوسف / ۱۵)

همانگونه كه گفتيم، برادران از قيافه و رفتار عزيز مصر احتمال داده بودند كه او يوسف است بخصوص در ملاقات اخير كه يوسف مى خواست خودش ‍ را معرفى كند، نشانه هاى يوسف را در او مشاهده كردند به ويژه علامتى را كه در سر يوسف بود ديدند و آن هنگامى بود كه يوسف كلاه خود را برداشت و با آنان صميمى تر صحبت كرد.

جالب اينكه يوسف به آنها تلقين حجت كرد و گفت : زمانى كه شما نادان بوديد چنين كرديد و اين يك شيوه پسنديده اى است و در سخنان خداوند نيز نظير دارد مانند:يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم) (انفطار ۶/)

اى انسان چه چيزى تو را به پروردگار كريمت مغرور كرد. در واقع با اين سخن به انسان تلقين مى كند كه بگويد: غرنى كرمك = كرم تو مرا مغرور كرد.