تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه0%

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده: یعقوب جعفری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 10795
دانلود: 4451

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10795 / دانلود: 4451
اندازه اندازه اندازه
تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده:
فارسی

تصويرى از واقعه زنده و حقيقى گويا بر گونه تاريخ، همانند رعدوبرقى در زمان، آن چنان درخشيدن گرفت كه در خاطره ها ماند و با وجود فراوانى راويان و ثبت حادثه، كسى را توان و ياراى انكار آن نيست. براى هر انسان مسلمانى لازم به نظر مى رسد كه در عمر خويش، دست كم يكبار هم كه شده با ياران پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هم سفر شود و اين مسير تاريخى را با پستى هايش بپيمايد و با اسرار نهفته در آن از نزديك آشنا شده و با پيروان واقعى آن حضرت هم گام، هم كلام و هم پيمان شود.
در اين جا سعى شده كه سير واقعه به ترتيب و مستند با زبانى ساده و گويا، ارائه شود تا هر مخاطب منصفى را به راحتى در فضاى معنوى حادثه قرار دهد و از نزديك بوى خوش حقيقت واقعه، كه تا ابد، زمان را عطر آگين كرده است، استشمام كند.


تفسير سوره يوسف آيات ۱۰۷ - ۱۰۳

 و ما أكثر الناس و لو حرصت بمؤمنين (۱۰۳) و ما تسألهم عليه من أجر ان هو الا ذكر للعالمين (۱۰۴) و كأين من آيه فى السماوات و الأرض يمرون عليها و هم عنها معرضون (۱۰۵) و ما يؤ من أكثر هم بالله الا و هم مشركون (۱۰۶) أفأمنوا أن تأتيهم غاشيه من عذاب الله أو تأتيهم الساعة بغتة و هم لا يشعرون (۱۰۷)

و بيشتر مردم هر چند كه علاقه داشته باشى مؤمن نيسنتد (۱۰۳) و تو براى آن، مزدى از آنان درخواست نمى كنى، آن نيست مگر يادآورى براى جهانيان (۱۰۴) و چه بسا نشانه اى در آسمانها و زمين وجود دارد كه بر آن مى گذرند در حالى كه از آن روى گردان هستند (۱۰۵) و بيشتر آنان به خدا ايمان نمى آورند مگر اينكه در حالت شرك قرار دارند (۱۰۶) آيا آنان خاطر جمع هستند از اينكه فراگيرنده اى از عذاب خدا بر آنان برسد و يا ناگهان در حالى كه آنان نمى دانند، قيامت بر آنان برسد (۱۰۷)


لغت و اعراب :

۱ - «لو حرصت» اگر چه سخت بخواهى، حرص به معناى كوشش در طلب يك چيز است. ضمنا اين جمله جمله معترضه و «لو» وصليه است.

۲ - «ذكر» يادآورى، پند و اندرز.

۳ - «عالمين» جهانيان. شامل موجودات صاحب درك و شعور مى شود.

۴ - «كأين» چه بسا. در اينجا به صورت خبرى استعمال شده و گاهى صورت استفهامى دارد مانند «كم».

۵ - ضمير «عليها» به آيه بر مى گردد.

۶ - «غاشيه» پوشش. از غشى يغشى غشاوة و غشأ كه به معناى پوشش ‍ است و به پرده «غشاوه» گفته مى شود.

۷ - «بغتة» ناگهان. مصدر است در موقع حال قرار گرفته.


تفسير آيات :

 آيات (۱۰۳ - ۱۰۴)

 و ما اكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين... : پس از پايان داستان يوسف، اينك روى سخن با مشركان مكه است كه در برابر دعوت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ايستادگى مى كردند و لجاجت و اعناد نشان مى دادند و اين در حالى بود كه پيامبر به شدت علاقه داشت كه آنان ايمان بياورند و از اينكه آنان مصلحت خود را نمى دانستند ناراحت بود.

در اين آيات خداوند خطاب به پيامبر، يك واقعيت موجود را بيان مى كند و آن اينكه بيشتر مردم اگر چه علاقه مند باشى ايمان نمى آورند و اين در حالى است كه تو براى رسالت خود از آنان مزدى و پاداشى نمى خواهى و قرآن جز يادآورى و پند براى جهانيان نيست.

در طول تاريخ همواره تعداد مؤمنان به مكتب پيامبران در مقايسه با كافران و منكران اندك بوده است و شايد علت آن محدوديتهايى است كه براى انسان مؤمن حاصل مى شود و او نمى تواند دنبال شهوتها و افزون طلبى هاى خود برود. همچنين او در زير تكليف زندگى مى كند و بايد از يك سلسله دستورات و بكن ها و نكن ها اطاعت كند. روشن است كه اين محدوديت ها در نهايت به سود اوست و او را به كمالات انسانى مى رساند و در دنيا و آخرت خير و سعادت او را تأمين مى كند، ولى در نگاه سطحى، نوعى قيد و بند است و خوشايند افراد كوته فكر و راحت طلب و عياش و خوش گذران نيست و لذا بسيارى از مردم ايمان نمى آورند.

پيامبران در برابر رسالت خود هرگز از مردم مزد و پاداش نخواستند و در عين حال در زمان خودشان طرفدارانشان اندك بود، بدون شك اگر مزد مى خواستند، از اين هم بدتر مى شد. البته پيامبر اسلام به عنوان مزد رسالت، دوستى خاندانش را از مزدم خواست ولى آن هم به خاطر مصلحت مردم بود كه پيوند خود را با خاندان رسالت محكم تر كنند و از رهنمودهاى آنها استفاده ببرند:

 قل لا اسألكم اجرا الا المودة فى القربى (شورى / ۲۳)

بگو از شما مزدى نمى خواهم مگر دوستى خويشاوندان.

 قل ما سألتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله (سبأ / ۴۷)

بگو آنچه از شما مزد خواستم براى خود شماست، مزد من جز بر خدا نيست.

در پايان آيه مورد بحث، از قرآن به عنوان يادآورى و پند براى جهانيان نام مى برد و اين يكى از صفات قرآن است و قرآن مايه يادآورى است. در جهان حقايقى وجود دارد كه بشر با طبع اولى بايد آنها را بداند و اين علم در فطرت او قرار دارد ولى در اثر كفر و گناه يا انحرافى كه در جامعه پيدا مى شود، گاهى آن حقايق را از ياد مى برد. قرآن اين حقايق فراموش شده را به بشر تذكر مى دهد و به ياد او مى آورد.


انديشيدن در پديده هاى عالم

 آيه (۱۰۵)

 و كأين من آية فى السموات و الارض... : شناخت خدا راههاى بسيارى دارد و پديده هاى جهان آفرينش هر كدام دليل روشنى بر وجود خداوند است اما بايد انسان در صدد شناخت باشد و با فكرى روشن و چشمى بينا و گوشى شنوا، نشانه هاى حق را بجويد؛ در اين حالت است كه اين نشانه ها از بالا و پايين خواهد جوشيد و تمام موجودات عالم از ريزترين آنها تا كهكشانهاى بزرگ به صورت نشانه هاى خداوند خود را نشان خواهند داد.

اما اگر انسان دچار غفلت و شهوت شد، هيچ يك از اين نشانه ها توجه او را به خود جلب نخواهد كرد و مانند چارپايان، تنها شكم خود را پر خواهد كرد و با حقايق هستى بيگانه خواهد بود. اگر چارپايى را در يك موزه رها كنى، هيچ كدام از اشياى ارزشمند آن و ظرافتهايى كه در تابلوها و پرده ها و نفايس آن موزه به كار رفته توجه او را جلب نمى كند و اگر در آنجا مقدارى علف باشد، مستقيما به سراغ آن خواهد رفت.

در اين آيه خداوند از مردمى كه دچار چنين بى خبرى شده اند انتقاد مى كند و مى فرمايد: چه بسا نشانه اى در آسمانها و زمين وجود دارد كه بر آن مى گذرند در حالى كه از آن روى گردانند.

اين آيه همه را به انديشيدن در پديده هاى عالم دعوت مى كند و اگر چنين كارى صورت گيرد، علاوه بر شناخت آفريدگار، به پيشرفت علم و دانش ‍ بشرى نيز منجر مى شود و بشر به اسرار نهفته در درون اشيا پى مى برد و از آن به نفع خود استفاده مى كند.

اين آيه، هم شامل حال مشركان عصر پيامبر اسلام مى شود كه در عين حال كه خداى واقعى را قبول داشتند بتها را شريك او مى دانستند و هم شامل حال مسلمانى مى شود كه به خدا و پيامبر او ايمان دارند ولى ايمان آنها سست است و كارهاى شرك آميز انجام مى دهند و مثلا در نماز خود ريا مى كنند يا ديگران را در زندگى خود مؤ ثر مى دانند. شرك از نوع اول را شرك جلى يا شرك آشكار و شرك از نوع دوم را شرك خفى يا شرك پنهان مى نامند.

در آيه بعدى مشركان را با عذابى ناگهان و آمدن قيامت تهديد مى كند و مى فرمايد: آيا آنان ايمن هستند از اينكه عذابى فراگير، به آنان برسد و يا ناگهان و در حالى كه آنان نمى دانند، روز قيامت فرا رسد. بدينگونه مشركان را تهديد به عذاب مى كند. همانگونه كه در امتهاى پيشين مانند قوم نوح و لوط و عاد و ثمود و عذاب الهى كافران را در هم كوبيد و آنان را نابود كرد.


تفسير سوره يوسف آيات ۱۰۹ - ۱۰۸

 قل هذه سبيلى أدعوا الى الله على بصيرة أنا و من أتبعنى و سبحان الله و ما أنا من المشركين (۱۰۸) و ما أرسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من أهل القرى أفلم يسيروا فى الأرض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم و لدار الأخرة خير للذين اتقوا أفلا تعقلون (۱۰۹)

بگو اين راه من است كه من و هر كس كه از من پيروى كرده با بصيرت به سوى خدا دعوت مى كنيم، و خدا منزه است و من از مشركان نيستم (۱۰۸) و پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى از مردم آباديها كه به آنان وحى كرديم، آيا در زمين گردش نكرده اند، تا بنگرند كه سرانجام كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بوده است ؟ و سراى آخرت براى كسانى كه تقوا داشته باشند، بهتر است، آيا نمى انديشند؟ (۱۰۹)


لغت و اعراب :

۱ - «سبيلى» راه من كلمه «سبيل» هم مونث و هم مذكر استعمال مى شود. و در اينجا به صورت مؤ نث استعمال شده و اسم اشاره مؤ نث براى آن آمده است.

۲ - «ادعوا الى الله» يا جمله مستانفه است و يا حال از يأ متكلم در سبيلى است.

۳ - «على بصيرة» حال از فاعل ادعو است به تقدير: «ادعو كائنا على بصيرة».

۴ - «بصيرة» بينشى كه بتوان با آن حق را از باطل تشخيص داد، از روى آگاهى.

۵ - «من اتبعنى» عطف بر فاعل ادعو است و لذا با ضمير منفصل «انا» مؤ كد شده است.

۶ - «سبحان الله» خدا منزه است. جمله معترضه است و سبحان منصوب است با فعلى از جنس خودش : اسبح سبحان الله.


تفسير آيات :

 دعوت از مشركان به سوى توحيد

 آيه (۱۰۸)

 قل هذه سبيلى ادعوا الى الله... : در آيات پيش روى سخن با مشركان بود و آنها با نزول عذابى ناگهانى از سوى خدا تهديد شدند و اينك در اين آيه راه درست را به مشركان نشان مى دهد تا آنان به خود آيند و از شرك و كفر دست بردارند و راه حق و صراط مستقيم را پيدا كنند.

در اين آيه به پيامبر اسلام مأموريت مى دهد كه اسلام را به مشركان عرضه كند و بگويد: اين راه من است و من و هر كس كه از من پيروى مى كند از روى بصيرت به سوى خدا مى خوانيم. راه حق يكى پيش نيست و آن همان راهى است كه پيامبر هر عصر و زمانى مردم را به سوى آن مى خواند و با بعثت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ راه حق منحصر در پيروى از اسلام شد و اديان ديگر مشروعيت خود را از دست دادند و اگر كسى با وجود آگاهى از اسلام و پس از تمام شدن حجت بر او، باز هم از اديان ديگر مانند يهوديت و مسيحيت پيروى كند، مورد پذيرش خداوند نخواهد بود و اينكه قرآن يهود و نصارى و مجوس را در صورت داشتن ايمان، اهل نجات مى داند مربوط به آن دسته از پيروان اين اديان است كه در زمان مشروعيت داشتن اين اديان از آنها پيروى كرده اند.

شبيه اين مضمون در آيه ديگرى آمده است :

 و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله (انعام / ۵۳)

و اين راه راست من است پس، از آن پيروى كنيد و از راههاى ديگر پيروى نكنيد كه شما را از راه او دور مى سازد.

نكته ديگرى كه در آيه مورد بحث وجود دارد اين است كه دعوت به سوى اين راه كه همان راه خداست از روى بصيرت و آگاهى صورت مى گيرد و چنين نيست كه مانند مشركان از روى تعصب يا به انگيزه رسيدن به منافع مادى باشد؛ بلكه اين دعوت ناشى از عقل و بصيرت است و اين بينش از وحى الهى سرچشمه مى گيرد.

بايد توجه داشت كه هر چند كه خداوند به انسان عقل و هوش داده و او مى تواند به وسيله اين ابزار، خير و شر را درك كند ولى عقل به تنهايى كافى نيست چون گستره آن محدود است و مهمتر اينكه فرهنگ و جامعه در آن تأثير مى گذارند و فهم انسان را در مسير مشخص قرار مى دهند و انسان نمى تواند خود را از رسوبات فرهنگى دور كند. براى همين است كه خداوند پيامبران را فرستاده تا انسان را هدايت كند و انسان بتواند با توجه به رهنمودهايى پيامبران بينش درستى پيدا كند و راه واقعى سعادت را بيابد:

 قد جائكم بصائر من ربكم فمن ابصر فلنفسه و من عمى فعليها (انعام / ۱۰۴)

همانا بينش هايى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است، پس هر كس به ديده بصيرت بنگرد به سوى خود اوست و هركس كور شود به زيان خود اوست.

منظور از بينشهايى كه از سوى پروردگار آمده، آيات قرآنى است كه ابزار مهمى براى درك صحيح و شناخت درست است و اين ابزار همواره در اختيار مردم است ولى مهم چگونگى استفاده از آن است. هركس آن را به كاربرد و در نتيجه، درست بينديشد به نفع خود اوست و به سعادت و رستگارى خواهد رسيد ولى هركس آن را به كار نبرد و خود را از بينش الهى تهى كند و چشم دل او كور شود، به ضرر خود اوست و به كسى آسيب نمى زند.

در آيه مورد بخث تأكيد شده است كه دعوت به اسلام هم توسط پيامبر و هم به وسيله پيروان او انجام مى گيرد و همانگونه كه پيامبر مأموريت داشت كه مردم را به سوى اسلام بخواند، مسلمانان نيز وظيفه دارند ديگران را به اسلام دعوت كنند و كافى نيست كه مسلمان فقط خودش به راه اسلام باشد بلكه بايد راهنماى ديگران هم باشد و اين يكى از شعبه هاى امر به معروف است. در پايان آيه پس از تنزيه خدا، از قول پيامبر گفته مى شود كه من از مشركان نيستم. يعنى به راهى كه شما را به آن دعوت مى كنم ايمان دارم.


يادى از پيامبران پيشين

 آيه (۱۰۹)

 و ما ارسلنا من قبلك الا رجأ نوحى اليهم... : اينكه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ مردم را به سوى خدا مى خواند، كارى تازه و بى سابقه نبود، بلكه پيش از او هم پيامبرانى بودند كه مردم را به سوى دين حق دعوت مى كردند. اين پيامبران همگى مردانى از اهل همين آباديها بودند و فرشته يا از جنس غير بشر نبودند.

از اين آيه استفاده مى شود كه پيامبران همگى از مردان بوده اند و از جنس ‍ زنان پيامبرى مبعوث نشده است و نيز پيامبران از ميان مردم آباديها يعنى شهرنشينها مبعوث شده اند و از ميان باديه نشينان پيامبرى مبعوث نشده است.

شايد دليل آن اين باشد كه زن موجودى لطيف و عاطفى و پر از احساس ‍ است و تاب تحمل سختيها و رنجهايى را كه پيامبران به آن مبتلا بودند ندارد و طبيعت وجودى زن براى چنين كار پر مشقتى مناسب نيست و البته از ميان زنان كسانى مانند مريم و فاطمه زهرا (عليها السلام) به مرتبه هاى بالايى از كمال و عظمت رسيده اند و اينكه پيامبران همگى از شهرها برخاسته اند، شايد بدان جهت باشد كه در شهرها و تمدنهاى انسانى زمينه براى پذيرش سخن حق بيشتر از قبايل باديه نشين است و ديگر ابزار و وسايل لازم در جهت نشر و گسترش دين تنها در شهر وجود دارد و باديه نشينها از داشتن آن محرومند.

در ادامه آيه، مشركان را به بررسى تاريخ امتهاى پيشين دعوت مى كند تا از زندگى آنان عبرت بگيرند و از آنها مى پرسد: آيا آنان در زمين گردش ‍ نمى كنند تا سرانجام كار پيشينيان را ببينند؟ اگر آنها به تاريخ گذشتگان مراجعه مى كردند، مى دانستند كه تكذيب كنندگان پيامبران، عاقبت شومى داشتند.

از آنجا كه مهمترين عامل نفى دين، دنيا پرستى و استفاده از لذايذ مادى است. در ادامه آيه به كسانى كه چنين تفكرى دارند و به راه دين نمى روند، خاطر نشان مى سازد كه خانه آخرت براى آنان كه پرهيزگارند بهتر است. يعنى اگر شما ايمان بياوريد و تقوا داشته باشيد در قيامت به نعمتها و لذايذ بزرگى مى رسيد كه بهتر از لذايذ اين دنياست. سپس براى تأكيد در مطلب اضافه مى كند كه آيا نمى انديشيد؟


تفسير سوره يوسف آيات ۱۱۱ - ۱۱۰

 حتى اذا استيأس الرسل و ظنوا أنهم قد كذبوا جأهم نصرنا فنجى من نشأ و لايرد بأسنا عن القوم المجرمين (۱۱۰) لقد كان فى قصصهم عبرة لأولى الألباب ما كان حديثا يفترى و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى ء و هدى و رحمة لقوم يؤ منون (۱۱۱)

تا هنگامى كه پيامبران نااميد شدند و (مردم) گمان كردند كه به آنها دروغ گفته شده، كمك ما به آنان رسيد پس هر كس را كه خواستيم نجات پيدا كرد و عذاب ما از گروه گنهكاران بر نمى گردد (۱۱۰) همانا در داستان آنها عبرتى براى صاحبان خرد است، (قرآن) سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد بلكه تصديق كتابى كه پيش روى اوست و بيان هر چيزى است و هدايت و رحمتى براى گروهى است كه ايمان مى آورند (۱۱۱)


لغت و اعراب :

۱ - «حتى» براى غايت است و در اينجا چيزى مقدم بر آن نيست تا حتى غايت براى آن است و لذا بايد جمله اى را جلوتر از «حتى» مقدر كرد تا «حتى» غايت براى آن باشد. آن جمله به قرينه آيه قبلى كه درباره فرستادن پيامبرانى پيش از رسول اسلام بود مى تواند چنين باشد:و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا فتراخى نصرهم حتى...

۲ - «استيئس» مأيوس شد. استفعال در اينجا براى طلب نيست بلكه براى كثرت است.

۳ - ضمير جمع در «ظنوا» به «الرسل» برنمى گردد بلكه به «مرسل اليهم» برمى گردد كه از قرينه كلام معلوم است. چون اگر به «الرسل» برگردد لازم مى آيد كه پيامبران چنين گمان كنند كه به آنها وعده دروغ داده شده و اين كفر است و ساخت مقدس پيامبران از آن بدور است. البته اين در صورتى است كه «كذبوا» را به همان قرائت معروف كه بدون تشديد ذال است بخواهيم ولى اگر قرائت ديگر را كه با تشديد ذال است در نظر بگيريم، ضمير آن به «الرسل» برمى گردد و مشكلى نخواهد بود.

۴ - «فنجى» صيغه ماضى مجهول مفرد مذكر غايب از باب تفعيل است. در بعضى از قرائتها «فننجى» خوانده شده كه صيغه متكلم مع الغير مضارع معلوم از باب افعال مى شود.

۵ - «بأسنا» عذاب ما.

۶ - «حديثا» سخن، سخن تازه.

۷ - «قصصهم» داستان آنها. اين كلمه مفرد است و اگر با كسره قاف خوانده شود جمع قصه مى شود. و ضمير جمع در آن يا به الرسل و يا به يوسف و برادران برمى گردد.

۸ - ضمير «ماكان» به قرآن برمى گردد كه از قرينه معلوم است.

۹ - «تصديق» منصوب است به جهت عطف به خبركان.


تفسير آيات :

 پيامبران و فرج بعد از شدت

 آيه (۱۱۰)

 حتى اذا استيئس الرسل و ظنوا انهم كذبوا... : در آيه پيش، سخن از آمدن پيامبران بود كه با دعوت كافران به تفكر در سرانجام ملتهاى پيشين همراه بود و اينك در اين آيه از يك سنت الهى كه درباره يارى رسانى خداوند به جبهه ايمان است، سخن مى گويد.

گاهى در زمان بعضى از پيامبران چنين اتفاق مى افتاد كه پيامبرى با استناد به وحى الهى به كافران زمان خود وعده عذاب مى داد ولى تحقق آن طول مى كشيد و آن پيامبر و پيروان او از نزول قريب الوقوع عذاب بر كافران مأيوس مى شدند. البته چنين نبود كه پيامبر به كلى از تحقق آن وعده نااميد شود، چون يقين داشت كه دير يا زود تحقق خواهد يافت بلكه نااميدى پيامبر از قريب الوقوع بودن آن و نزول عذاب در آينده نزديك بود. همزمان با پيدا شدن حالت نااميدى در پيامبران، مردم و كافران كه مى ديدند خبرى از عذاب موعود نيست، به تكذيب پيامبران مى پرداختند و گمان مى كردند كه به آنها وعده دروغ داده شده است.

در چنين حالت بحرانى و نفس گيرى كه پيامبر و مؤمنان پيدا مى كردند، ناگهان يارى خدا به آنان رو مى آورد و بر كافران عذاب نازل مى شود و مؤمنان از آن عذاب نجات پيدا مى كردند.

اين آيه نظير آيه زير است :

 مستهم البأسأ و الضرأ و زلزلوا حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصرالله الا ان نصرالله قريب (بقره / ۲۱۴)

به آنان (مؤمنان) سختى و رنج رسيده و چنان لرزان شدند كه پيامبر و مؤمنانى كه با او بودند، گفتند: و يارى خدا كى خواهد رسيد؟ آنگاه باشيد كه يارى خدا نزديك است.

در آيه مورد بحث تصريح مى كند كه هر كسى را كه ما بخواهيم از آن عذاب نجات مى يابد و عذاب ما از گروه گنهكار برنمى گردد. اين عذاب، عذاب استيصال ناميده مى شود و عذابى است كه شامل همه مردم نيست بلكه فقط كافران را فرا مى گيرد و مؤمنان گزندى نمى يابند مانند عذابهايى كه بر قوم نوح و لوط و عاد و ثمود نازل شد و مؤمنان از آن جان سالم به در بردند و اين نعمتى بود كه پس از آن ناراحتى به مؤمنان مى رسيد.


عبرت آموزى از سرگذشت پيشينيان

 آيه (۱۱۱)

 لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب... : اين آيه، آخرين آيه از سوره يوسف است و در آن از مجموع آنچه در اين سوره آمده نتيجه گيرى مى شود. ديديم كه در اين سوره به طور مفصل داستان يوسف و برادرانش ‍ ذكر شد و در اواخر سوره به طور كلى از مشركان و احتمال نزول عذاب بر آنان و اينكه در امتهاى پيشين پيامبرانى آمدند و بر كافران عذابى نازل شد و مؤمنان از آن نجات يافتند، سخن گفته شد. اكنون در اين آيه چنين نتيجه گيرى مى شود كه در داستان آنان عبرتى براى خردمندان است و اگر انسان انديشه كند و عقل خود را به كار برد از تاريخ گذشتگان و مبارزات پيامبران پندهاى آموزنده اى ياد مى گيرد.

تاريخ همواره آينه اى است كه در آن حوادث و وقايعى كه براى بشر اتفاق افتاده به روشنى ديده مى شود، همچنين تاريخ ابزارى در جهت شناخت سنتهاى الهى است، سنتهايى كه بر كل تاريخ بشرى، گذشته و حال و آينده حاكميت دارد و تخلف ناپذير است و بايد از آن تجربه آموخت.

تاريخ آيينه اى است كه در آن مى توان پيدايش و مرگ تمدنها و جامعه هاى مختلف را مشاهده كرد و با پيگيرى و رديابى حادثه ها، سرانجام ستمگران را به روشنى دريافت و با تفكر در اخبار و سير در آثار گذشتگان، همه تجربه هاى آنان را به دست آورد و عمرى به درازاى عمر بشريت كسب نمود.

قرآن كريم با مطرح كردن داستانهاى برخى از امتها گذشته درسهاى بزرگى ياد مى دهد و تجربه هاى تلخ و شيرين و پندهاى گرانبهايى را در اختيار ما مى گذارد. قصه هاى قرآن همگى حق است و در تاريخ اتفاق افتاده و افسانه نيست كه ساختگى باشد و لذا در پايان آيه شريفه خاطر نشان مى سازد كه قرآن سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد بلكه تصديق كننده كتابهايى است كه پيش روى خود دارد و منظور از آن كتابها، تورات و انجيل است. همچنين قرآن بيان كننده هر چيزى است كه به نوعى به هدايت و تربيت انسان بستگى دارد و نيز هدايتى و رحمتى براى مؤمنان است. بنابراين، قرآن خودش را با چهار صفت معرفى مى كند:

۱ - تصديق كننده كتابهاى پيشين ؛ البته تورات و انجيلى كه پيش روى قرآن قرار داشت، تحريف شده بود و منظور از اينكه قرآن آنها را تصديق مى كند اين است كه در همين تورات و انجيل فعلى از آمدن پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و نشانه هاى آن حضرت خبر داده شده و پيامبر اسلام و قرآن، واقعيت يافتن آن خبرهاست.

۲ - بيان كننده هر چيز؛ يعنى قرآن هر چيزى را كه از نظر تربيتى، بشر به آن نيازمند است بيان كرده و چيزى را كه در هدايت انسان دخالت داشته باشد فروگذار نكرده است.

۳ - هدايتى براى مؤمنان ؛ البته هدايتگرى قرآن دو مرحله دارد يكى مرحله عمومى است و اين مرحله همه انسانها را از مؤمن و كافر شامل مى شود (هدى للناس) و مرحله ديگر مرحله خصوصى است كه در اين مرحله هدايت آن مخصوص مؤمنان و پرهيزگاران است.

۴ - رحمتى براى مؤمنان ؛ قرآن با ارشاد مؤمنان، آنان را به سوى سعادت دنيا و آخرت مى كشاند و عمل به قرآن، خوشبختى هر دو جهان را تأمين و تضمين مى كند بنابراين قرآن رحمتى براى مؤمنان است.

پايان


پی نوشت ها :

۱- نهج البلاغة ، حكمت ۳۱۳.

۲- مفردات راغب ، ماده عبر.

۳- سوره يوسف آيه ۱۱۱.

۴- براى آشنايى با زيبايى هاى قصه هاى قرآن ، رجوع شود به : سيد قطب ، التصوير الفنى فى القرآن .

۵- كافى ج ۵ ص ۵۱۶.

۶- مجمع البيان ج ۵ ص ۳۱۵.

۷- همان .

۸- البرهان ج ۱ ص ۵۴.

۹- بحار الانوار ج ۲ ص ۳۱۸.

۱۰- تفسيرالبرهان ج ۲ ص ۳.

۱۱- البرهان ج ۲ ص ۳.

۱۲- تفسير قمى ج ۱ ص ۱۶۷.

۱۳- مجمع البيان ج ۵ ص ۳۵۹.

۱۴- تفسير عياشى ج ۲ ص ۱۶۷.

۱۵- كافى ج ۲ ص ۵۵۶.

۱۶- تفسير عياشى ج ۲ ص ۱۷۰.

۱۷- كنز الدقائق ج ۴ ص ۵۹۸.

۱۸- بحاالانوار ج ۷۱ ص ۹۵.

۱۹- همان ج ۷۱ ص ۷۲.

۲۰- خصال صدوق ص ۱۱۸.

۲۱- احتجاج طبرسى ص ۲۴۵.

۲۲- عيون اخبار الرضا ج ۱ ص ۱۵۳.

۲۳- همان ج ۱ ص ۱۶۰.

۲۴- تفسير قمى ج ۱ ص ۳۴۳.

۲۵- تفسير قمى ج ۱ ص ۳۵۴.

۲۶- كافى ج ۲ ص ۵۴۹.

۲۷- تفسير عياشى ج ۲ ص ۱۷۷.

۲۸- مجمع البيان ج ۵ ص ۳۵۹.

۲۹- مجمع البيان ج ۵ ص ۳۵۹.

۳۰- تفسير عياشى ج ۲ ص ۱۷۷.

۳۱- علل الشرابع ج ۱ ص ۱۲۵.

۳۲- مجمع البيان ج ۵ ص ۳۷۳.

۳۳- مجمع البيان ج ۵ ص ۳۸۰.

۳۴- همان .

۳۵- تفسير عياشى ج ۲، ص ۱۸۳.

۳۶- علل الشرايع ، ج ۱ ص ۵۲.

۳۷- كنز الدقائق ، ج ۵ ص ۲۵.

۳۸- نهج البلاغه حكمت ۲۲۸.

۳۹- تفسير عياشى ج ۲ ص ۱۸۸.

۴۰- خمال صدوق ج ۱ ص ۲۷۲.

۴۱- كافى ج ۲ ص ۶۶۶.

۴۲- امالى طوسى ج ۲ ص ۷۱ اين نامه در تفسير عياشى هم با تغييراتى آمده است .

۴۳- كافى ج ۴ ص ۲۲.

۴۴- تفسير عياشى ج ۲ ص ۱۹۳.

۴۵- كافى ج ۲ ص ۴۷۷.

۴۶- كافى ج ۸ ص ۳۴۳.

۴۷- كافى ج ۲ ص ۳۱۱.

۴۸- تفسير القمى ج ۱ ص ۳۳۹.

۴۹- تفسير عياشى ج ۲ ص ۱۹۷.