فصل دوازدهم : علل شكست قيام
علل شكست
قيام زيدعليهالسلام
در كوفه به شكست انجاميد البته مقصود ما از شكست اين نيست كه قيام بى ثمر ماند، نه، چون در فصل (نتايج قيام) يادآور خواهيم شد كه قيام زيدعليهالسلام
در واقع به پيروزى انجاميد امّا چون هر دو راه (شهادت يا پيروزى ظاهرى) خواسته خود زيدعليهالسلام
و راه پر افتخار او و يارانش بود مقصود ما در اين فصل علل شكست ظاهرى نهضت در آن شرايط مساعد قبل از قيام بود، و اين مطلب مهمى است كه در اين فصل به بررسى آن مى پردازيم، مى توان علل شكست ظاهرى قيام را چند چيز دانست :
۱ - وجود ارتش عظيم شام در عراق
وجود ارتش عظيم شام در عراق، و توجه كامل حكومت اموى به عراق بالا خص كوفه عراق و مركز مهم آن كوفه قلب كشور وسيع اسلامى آن روز به حساب مى آمد از دو جهت :
الف - مركز مهم اقتصادى و درآمد بيت المال، عراق در آن عصر يك مركز مهم اقتصادى كشور اسلامى به شمار مى رفت و درآمد و ذخائر ارزنده بسيارى را در بر داشت.
درآمد دامدارى و زراعت و باغهاى مهم به خاطر موقعيت مناسب طبيعى آن.
سران و عمال حكومت اموى اموال زيادى را به عنوان (بيت المال) از عراق به دمشق منتقل مى كردند.
در عصر قدرت معاوية بن ابى سفيان از كوفه و نواحى آن سالانه بيش از پنجاه ميليون درهم به خزانه اموى ها اضافه مى شد.
تنها خزانه و درآمد منطقه (بطائح)
پنج ميليون درهم در سال بود
اين غير از هدايا و تحفه هاى قيمتى بود كه حد آن به بيست ميليون درهم فقط از بصره مى رسيد.
اموالى كه در زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز اموى از عراق به خزانه دولت ريخته مى شد به ارزش بيش از يك صد و بيست و چهار ميليون درهم بود.
مسلمة بن عبدالملك اموى اراضى و زمينهاى زيادى را در عراق تصرف كرده بود كه غله و زراعت آن درآمد زيادى داشت.
و همچنين هشام خليفه اموى معاصر زيدعليهالسلام
املاك زيادى از عراق را به نام خود ثبت كرده بود.
خالد قسرى استاندار عراق قبل از يوسف بن عمر در زمان حكومت شام املاك زيادى در عراق داشت كه قيمت درآمد آن حدود سيزده ميليون درهم بود.
ب - منطقه حساس سوق الجيشى :
علت ديگرى كه حكومت شام را به سلطه و نفوذ در عراق مخصوصا كوفه حريص كرده بود، موقعيت نظامى و سوق الجيشى آن بود، و براى نفوذ در شرق مملكت اسلامى آن روز، عراق بهترين پايگاه بود.
از آن طرف هميشه جنگجويانى از طرف حكومت به طور آماده باش در عراق براى سركوبى انقلاب هاى خوارج و ديگر احزاب مخالف حكومت داشتند.
و براى اين دو هدف بزرگ نظامى تنها ارتش عراق كافى نبود و لشكرى نيز از شام در عراق به سر مى بردند، و حجاج بن يوسف به كمك همين ارتش توانست (شهر واسط) را بنا كند و پايگاه نظامى قرار دهد.
و اين پايگاه براى تحكيم پايه هاى حكومت اموى در عراق بسيار مهم و مؤ ثر بود، روى اين جهات در موقع قيام زيد بن علىعليهماالسلام
اموى ها از اين پايگاههاى مهم خود كه لشكريان زيادى در آن داشتند براى سركوبى نهضت استفاده كردند.
علاوه بر ارتش كه از سپاهيان عراقى و شامى تشكيل شده بود، مزدورانى زياد از قبايل مهم عراق مانند (قيقانيه)
و (بخاريه)
را استخدام كردند و روى هم رفته ارتشى بسيار مجهز و قوى تشكيل داده بودند التبه اين دو قبيله عرب بودند و آنان سركوبى انقلاب دخالت مستقيم داشتند.
موقعى هشام از بيعت مردم با زيدعليهالسلام
مطلع شد، ارتش مجهزى از شام به سوى كوفه گسيل داشت تا به عنوان نيروى ذخيره كمكى براى لشكريان موجود در عراق باشند.
و با پيروزى هاى چشمگيرى كه در روزهاى اول و دوم نبرد نصيب زيد و ياران او شد، انقلابيون نتوانستند تمام لشكريان انبوه دشمن را سركوب كنند و اين خود در شكست نهضت اثر فراوان داشت.
۲ - نقش جاسوسان و عوامل نفوذى
دومين علتى كه سبب از هم پاشيدن نهضت شد وجود تعداد زيادى از جاسوسان و عوامل نفوذى دشمن در ميان انقلابيون بود كه تمام پيشامدها را گزارش مى كردند و در تمام اعصار اين نقش در شكست نهضت ها و قيام ها بسيار مؤ ثر بوده، و دولت ها بودجه مهمى از كشور را به مصرف تشكيل اين سازمانهاى مهم جاسوسى مى رسانند.
از حكومت بنى اميه اولين كسى كه تشكيلات جاسوسى را به وجود آورد معاوية بن ابوسفيان اموى بود او در اكثر شهرهاى مهم كشور وسيع اسلامى آن روز جمع زيادى از مردم را از طبقات مختلف به عنوان جاسوس و (عين) استخدام كرده بود مخصوصا در عراق و مركز آن كوفه افرادى از آنان شناخته شده بودند.
و بعد از معاويه اين رويه را حكمرانان اموى تعقيب كردند. و آن را رونق بيشترى دادند، « فنبثوا العيون و الارصاد لمعرفة الاعداء»
اموى ها جاسوسان و ماءموران سرى را براى شناختن دشمنانشان گماشته بودند.
در زمان نهضت زيدعليهالسلام
والى عراق به كمك همين جاسوسان موفق شد اطلاعات مهمى را از نهضت و مخفيگاه هاى انقلابيون به دست آورد و حتى وقت خروج و قيام را هم مطلع شده بودند و همين سبب شد كه زيدعليهالسلام
به يارانش دستور دهد زودتر از وقت مقرر خروج كنند.
و شكى نيست كه نقش جاسوسان در شكست نهضت اسلامى اثر مهمى داشت.
۳ - مسئله خلافت
سومين علت مهمى كه بازوى نهضت را شكست اختلاف آراء و عقايد مسلمانان در مساءله خلافت بود.
برادران اهل سنت خلفاى راشدين را ابوبكر و عمر و عثمان و علىعليهالسلام
مى دانند و ديگر حكام اموى و عباسى را حاكم و (اولوالامر) و واجب الاطاعه مى دانند و حال آنكه شيعيان كه فرقه مهمى از مسلمين اند خلافت، بلافصل حضرت رسول خداصلىاللهعليهوآله
را به ادله قاطع از قرآن و سنت و عقل حق مسلم امام علىعليهالسلام
مى دانند و بعد از او رهبرى و زعامت اسلام را در يازده فرزند معصومش مى دانند كه فعلا جاى بحث در اين موضوع نيست.
در موقع قيام زيدعليهالسلام
كه يك جهش مهم اسلامى و حركت انقلابى قابل توجهى بود اين اختلاف بروز كرد، و ما در همين كتاب بخش (قيام زيد (عليهالسلام
) عمومى بود) يادآور شويم كه :
زيد بن علىعليهماالسلام
براى ايجاد يك ارتش قوى و مجهز براى نابود كردن رژيم اموى احتياج به وحدت و هماهنگى قاطبه مسلمين داشت لذا عقيده واقعى خود را از مردم و حتى پيروان و بيعت كنندگان خود پنهان مى داشت تا اين اختلاف سبب از هم پاشيدن نيروى مبارزين نگردد و موفق شد گروه بسيارى از مردم مسلمان با وجود اينكه شيعه نبودند حتى بعضى از ائمه و فقهاى عامه را با خود همراه كند.
امّا حيف كه اين نقشه صحيح رهبر انقلاب به واسطه كوتاه بينى و قشرى بودن افكار بعضى از مسلمين نتوانست همه گروه ها و احزاب و فرق مسلمين را به خود جلب كند، و علاوه بر اين سبب سوء ظن و بد گمانى جمعى از رفقاى شيعه و اصحاب خويش قرار گرفت و او را در ميدان رها كردند و به دليل اينكه او ابوبكر و عمر را علنا جلو مردم لعنت نكرده است از نهضت بريدند و سبب پيدايش طرز تفكر و عقيده خاصى در ميان مسلمين شدند.
موقعى زيد در كوفه بود اين اختلافات به شدت بين مردم رايج بود، اهل عراق خلافت و حكومت را حق مسلم خاندان پيامبر مى دانستند، و عده اى قائل بودند كه خلافت از آن قريش است خواه از اهل بيت باشند يا نباشند و جمعى ديگر مى گفتند، نه خلافت بدست انتخاب مردم و شوراى امت است.
زيدعليهالسلام
در اين شرايط سخت مى توانست يك ارتش منظم و متحدى تشكيل دهد و بين تمام اعتقادات و آراء جمع كند و به همين منظور راهى را انتخاب كرد كه تمام فرقه ها بپسندند و با او همراهى كنند، موقعى از خلافت ابى بكر و عمر در آن شرايط حساس سؤ ال مى كنند كه او روى همين طرز تفكر جوابى مى دهد كه به اختلافات دامن زده نشود. و مى گويد: « ان عليا افضل الصحابة، الا ان الخلافة فوضت الى ابى بكر و عمر لمصلحة راءوها و قاعدة بينه راعوها من تسكين نائر الفتنة و تطييب قلوب العامة)»
على (عليهالسلام
») از تمام اصحاب پيامبر برتر بود الا آنكه خلافت به ابوبكر و عمر سپرده شد براى مصلحت و رعايت قاعده اى آشكار كه خاموش شدن آتش فتنه و خشنودى دلهاى مردم بود.
و بيان اين راءى كه زيدعليهالسلام
به آن تصريح كرد در گردآورى نيروى عظيمى از مسلمين به دور خويش اثر مهمى داشت و سبب شد كه جمعيت زيادى از عامه با او بيعت كنند.
امّا حيف كه اين نقشه صحيح كه به خاطر ائتلاف و اتحاد ملت اسلامى ترسيم شده بود ديرى نپاييد كه از هم گسست و بعضى از كوته نظران و فرصت طلبان يا از روى جهل و يا تعصب و يا غرض بين صفوف مسلمين اختلاف انداختند و دو دستگى عجيبى كه تا هم اكنون بين شيعيان جعفرى و زيديه است به وجود آوردند، و به قول صاحب (محبر) كه مى گويد: جمعى از شيعيان در وسط معركه بيعت به زيدعليهالسلام
پيشنهاد كردند كه از ابوبكر و عمر تبرى جويد، و او اين كار را نكرد، آنان او را رها كردند و گفتند تو دروغگويى، و بعضى معتقدند كه عنوان (رافضه) (رها گشته گان) در آن بحبوحه به شيعيان بسته شد.
و هشام كلبى اين گفتگوى ميان زيد و شيعيان را چنين نقل كرده است :
بعد از آنكه مردم با زيدعليهالسلام
بيعت كردند و يوسف بن عمر از جريان آگاه گرديد، براى از هم پاشيدن نهضت دست به كار شد، او جمعى از سران قوم را به نزد زيد فرستاد تا با او بحث كنند و آنان گفتند: « رحمك اللّه ما قولك فى ابى بكر و عمر»،» خدا ترا رحمت كند درباره ابوبكر و عمر چه مى گويى؟
زيد (از باب تقيه و حفظ وحدت مردم) گفت : خدا آن دو را رحمت كرده و بخشيده است و كسى از خاندان ما از آنها تبرى نجسته و درباره آن دو جز خوبى چيزى نگوييد!
« فلما سمعوا ذلك رفضوه»
، موقعى اين جواب را از زيدعليهالسلام
شنيدند او را رفض كردند و رهايش ساختند.
بغدادى، مى گويد: اين مناظرات و گفتگو بعد از بيعت و در موقع ميدان قتال و جنگ پيش آمد، و در آن لحظات حساس كه صفوف ارتش بايد منظم و با هماهنگى بجنگد، بعضى از شيعيان نزد زيدعليهالسلام
آمدند و پرسيدند: « انا ننصرك على اعدائك بعد ان تخبرنا براءيك فى امامة ابى بكر و عمر»،» ما تو را بر دشمنانت يارى مى كنيم به شرطى كه عقيده ات را درباره عمر و ابوبكر برايمان بيان كنى.
زيدعليهالسلام
در اين شرايط سخت نمى توانست حقيقت را به آنان بگويد، ناچار گفت : « انى لا اقول فيهما الاخيرا»
، من درباره آن دو چيزى جز خوبى نمى گويم آنان موقعى اين سخن را شنيدند وى را رها ساختند و بيعت او را شكستند.
و اسفرائينى، نيز اين سؤ ال و جواب را در بحبوحه جنگ مى داند، مى گويد: در شدت جنگ بود كه اين سؤ ال را از وى نمودند، و او هم جواب داد كه من ثناى آن دو را مى گويم و جنگ من با بنى اميه است نه ديگران، موقعى آنان اين جمله را از وى شنيدند او را رفض نمودند و ميدان جنگ را ترك گفتند.
سدى گويد: به زيدعليهالسلام
گفتم : « انتم سادتنا و ولاة امرنا فما تقول فى ابى بكر و عمر، فقال اتوليهما»
، شما بزرگ ما، و والى امر و پيشواى مائيد، درباره ابوبكر و عمر چه مى گوييد؟؟ گفت : آن دو را اولى مى دانم.
و محمّد بن سالم نيز نظير همين سؤ ال و جواب را نقل كرده است.
خواننده محترم، اين جملاتى بود كه در به وجود آمدن اختلاف و دو دستگى ياران زيد در بحران نبرد نقل شد، و سؤ الات و جواب هاى زيد را كه در اثر شرايط غير عادى بيان كرده بود، از نظر گذشت.
و اين پيشامد سبب شد كه عده اى از وجوه و سران شيعه كوفه از زيدعليهالسلام
جدا شوند چون شيعيان كوفه امامت و خلافت اميرالمؤ منين را به ديگران مقدم مى دارند، و معتقد بودند كه : « ان عليا اولى الناس بمقام رسول اللّه و احقهم بالامر فى امته». »
علىعليهالسلام
براى جانشينى پيامبر خدا، بر ديگران اولى و برتر بود و او در مساءله حكومت در ميان امت وى از ديگران احق و سزاوار بود.
و شيعيان كوفه همه خلفايى كه در خلافت از اميرالمؤ منين پيشى جستند غاصب مى دانند و با اين طرز تفكر كه در ميان شيعيان كوفه و مصلحت انديشى زيدعليهالسلام
و رويه او براى وحدت فرق مسلمين سبب شد كه دو دستگى عميقى بين شيعيان و طرفداران زيدعليهالسلام
به وجود آيد و اين خود در شكست نهضت و لكه دار كردن آن سهم بسزائى داشت.
و از آن طرف دست مرموز دشمنان در ايجاد اين تفرقه بسيار مؤ ثر بود و چون حكام اموى زيدعليهالسلام
را از رهبران بزرگ شيعه و از شخصيتهاى برازنده اهل بيتعليهمالسلام
مى دانستند و از آن طرف از نقشه عاقلانه او در حفظ صفوف مسلمين آگاه شده بودند، براى ايجاد اختلاف و تشتت ميان انقلابيون خودشان وارد كار شدند و به قول بعضى از مورخين بزرگ :
جمعى از هواداران بنى اميه و اطرافيان هشام بن عبدالملك نزد زيدعليهالسلام
آمدند و به او گفتند: « ما تقول فى ابى بكر و عمر؟ فقال : رحم اللّه ابابكر و عمر صاحبى رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
، اين كنتم قبل اليوم ؟ فقالوا: ما نخرج معك او تتبرء منهما، فقال : لاافعل، هما اماما عدل، فتفرقوا عنه». »
درباره ابوبكر و عمر چه مى گويى ؟ گفت : خداوند آن دو را رحمت كند، آن دو صاحب رسول خدا بودند، شما قبل از امروز كجا بوديد؟؟
گفتند: ما همراه تو خروج نمى كنيم، مگر آنكه از آن دو روى جوئى.
گفت : نه، اين كار را نمى كنم، آن دو پيشواى عادلى بودند، آنگاه آنان از وى جدا شدند.
۴ - خيانت مردم كوفه
علت ديگرى كه شايد از ساير علل مهم تر بود تخاذل و كمك نكردن مردم كوفه در بحبوحه نبرد بود.
مردم كوفه همانطور كه به امام حسينعليهالسلام
خيانت كردند و گناهى نابخشودنى دامن آنان را گرفت نسبت به فرزند رشيد وى، زيدعليهالسلام
نيز همانگونه رفتار كردند.
آنان از تهديدهاى دشمن هراسيدند و موقعى يوسف بن عمر به نماينده خود حكم بن صلت دستور داد مردم را قبل از قيام در مسجد محاصره كند.
اغلب اين ملت بى بخار و خائن كوچكترين مقاومتى از خود نشان ندادند و فورا خود را تسليم دشمن ساختند، و براى اينكه خود را از معركه دور نگه دارند، اين بهانه بسيار خوبى براى آنان شد.
و دليل روشن تر اينكه موقعى زيدعليهالسلام
با يارانش تا در مسجد پيشروى نمودند و مسجد را به محاصره خويش درآوردند و به آنان اعلام شورش و پيوستن به نبرد دادند آنان حركتى از خودشان ندادند.
و اين مردم بزدل هيچ عذرى براى اين گناه بزرگ خويش نداشتند و تنها علت، همان ترس و وحشت آنان از قواى دشمن بود.
(اعمش) فقيه كوفه اين مطلب را خوب مى دانست، هنگامى كه زيدعليهالسلام
وى را به پيوستن به نهضت و بيعت با خويش دعوت نمود او در جواب زيد گفت : قربانت گردم، من به اين مردم اعتماد ندارم، و اگر ما اقلا سيصد نفر مردم قابل اعتماد را در كنار تو مى يافتيم، اوضاع را عوض مى كرديم.
اعمش خوب مردم كوفه و نيرنگ و خيانت آنان را خوانده بود و اين سخن وى روى همين تشخيص بود.
مثلا از باب نمونه از جمله كسانى كه دست زيدعليهالسلام
را به عنوان بيعت فشرده بود و به او قول همكارى و نبرد داده بود، (انس بن عمرو ازدى) كه يكى از مردان متنفذ كوفه به حساب مى آمد، بود، امّا اين مرد خائن در گرماگرم نبرد خود را در خانه اش مخفى ساخت موقعى زيدعليهالسلام
با يارانش به در خانه او رسيدند و فرياد « (جاء الحق)» و پيروزى را بلند نمودند و او را به جهاد در راه خدا دعوت كردند، او اصلا جوابى نداد.
و از جمله خائنين، قيس بن ربيع، از شخصيتهاى معروف بود، كه با زيد بيعت كرد، امّا به هيچ وجه در جنگ شركت نكرد.
در اين وضع بود كه زيد متوجه شد كه مرد كوفه به او خيانت كردند و گفت : « (فعلوها حسبى اللّه)» آخر كار خودشان را كردند خدا مرا كفايت كند.
و به افسر رشيد و يار فداكارش (نصر بن خزيمه) فرمود: « يا نصرا تخاف ان يكونوا فعلوها حسينية»،»
آيا مى ترسى، كه همان گونه كه با حسينعليهالسلام
رفتار كردند با ما نيز چنان كنند.
روحيه ترس و وحشت از دشمن و خود باختن در مقابل نيروى مخالف هميشه در شكستها و مغلوب شدن ها اثر مهمى داشته.
و در نهضت زيدعليهالسلام
اين مطلب به وضوح نمايان شد و حتى بعضى از ياران نزديك خاندان پيامبر نيز مرعوب دشمن شدند و خود را از معركه كنار كشيدند.
(كميت اسدى) كه از شعراى آزاده و مبارز و طرفدار خاندان پيامبر بود از جمله كسانى بود كه وحشت و ترس از دشمن به او اجازه شركت در جهاد نداد، گرچه كميت مردى پاك و با شمشير اشعار و بيانش دشمن را خرد مى كرد امّا موقعى زيدعليهالسلام
به او نامه نوشت و وى را به بيعت و نبرد با دشمن دعوت كرد و به او نوشت : «... اخرج الينا، الست القائل»
ما ابالى ان حفظت اباالقا
سم فيكم ملامة اللوام»
كميت در جواب زيدعليهالسلام
نامه اى نوشت و بدين شعرش تمثل جست :
« تجود لكم نفس بما دون و ثية
تظلل لها الغر الغربان حول تجمل»
خلاصه با اين بهانه به نهضت ملحق نشد، امّا بعدا سخت از اين كار خود پشيمان گشت و با اين اشعار ندامت خود را ابراز مى داشت :
دعانى ابن الرسول فلم اجبه
|
|
الا يا لهف للداعى الوثيق
|
حذارمنية لابد منها
|
|
و هل دون المنية من طريق
|
امّا او موفق گشت اشتباه خود را جبران كند، زيرا عاقبت در راه هدف مقدس مبارزه با ظلم و طرفدارى اهلبيتعليهمالسلام
به شهادت رسيد (و ما در فصل شعراء آزاده اين كتاب به گوشه اى از حالات اين شاعر زنده دل اشاره كرده ايم).
عيسىعليهالسلام
فرزند ارجمند زيدعليهالسلام
نيرنگ و خدعه مردم كوفه را چنين توصيف مى كند:
« لااغرف موضع ثقة يفى ببيعته و يثبت عند اللقاء»
من، اعتقادى به مردم كوفه نسبت به بيعت آنان نديدم كه در موقع ملاقات و نبرد به آن متعهد و پايدار مانند.
و مردم شناس تر از اميرالمؤ منينعليهالسلام
كسى نبود، امام سالها در ميان مردم كوفه بود و روحيه آنان را خوب تشخيص داده بود، حضرتش در خطبه اى آنان را چنين توصيف مى فرمايد:
« يا اهل الكوفة، منيت منكم بثلاث و اثنتين، صم ذو و اسماع، و بكم ذو و كلام، و عمى ذو و ابصار، لااحرار صدق عند اللقاء و لا اخوان ثقة عند البلاء، تربت ايدكم يا اشباه الابل غاب عنها رعاتها، كلما جمعت من جانب تفرقت من جانب آخر، و اللّه لكانى بكم فيما اخال ان لوحمس الوغى وحمى الضراب، قد انفرجتم عن ابن ابى طالب انفراج المراءة عن قبلها... »
ترجمه : اى اهل كوفه از كار شما به سه چيز كه داريد و دو چيز كه نداريد به غم و نگرانى مبتلا شده ام. گوش داريد امّا كر هستيد گويا هستيد امّا گنگ هستيد، چشم داريد، امّا كوريد. امّا آن دو كه نداريد.
(اول) هنگام جنگ راستى و ثبات قدم احرار را نداريد (دوم) در سختى و گرفتارى برادران مورد اعتماد نيستيد. دستهاى شما خاك آلوده باد شما مانند شترهايى هستيد كه ساربانشان از آنها دور شده باشد اگر از يك طرف جمعتان كنند، از طرف ديگر پراكنده شويد، به خدا قسم گمان دارم كه اگر جنگ سخت شود و آتش نبرد شعله گيرد، از پسر ابوطالب جدا و پراكنده خواهيد شد. مانند جدا شدن زن (موقع زائيدن) از بچه در شكم خود. با وجودى كه من از جانب پروردگارم حجت دارم.
از اين قضاوت و پيشامدها مى توان روحيه مردم كوفه را چنين تشخيص داد: آنان مردمى پر احساس و گرم بودند تا موقعى كه خطر پيش نمى آمد، و زبان و عمل ظاهرشان دوتا بود و اعتماد به آنان كار مشكلى بود. ظاهرشان خوب و دلفريب، امّا دلهاى آنان نيرنگ و آلوده بود و تاريخ به خوبى شاهد اين مطلب است.
ناگفته نماند، اين روحيه و صفات همه ملتها و مردمى است كه مراحل عاليه تربيت را نگذرانده باشند و علت اينكه در تاريخ اسلام مردم كوفه در اين صفت (بى وفايى و نيرنگ) معروف شدند، اين است كه آنان مورد اين اتفاقات و حوادث واقع شدند، و در رهگذر اين پيشامدها قرار گرفتند و اين وقايع در ساير اقطار اسلامى كمتر به وقوع پيوست.
۵ - دعوت عباسيان
در سنه يكصد هجرى ابتدا تشكيل گروه هاى مخفى و تكوين نهضتهاى سرى بود كه مردم را به خلع بنى اميه و روى كار آمدن بنى عباس دعوت مى كرد، و محمّد بن على بن عبداللّه بن عباس اولين رجل عباسى است كه به فكر اين مطلب افتاد و به دستور وى دعات و فرستادگانى بطور مخفيانه معين شدند تا در تمام اقطار و بلاد كشور وسيع اسلامى آن روز مردم را به خلافت بنى عباس و بيعت با آنان آشنا كنند.
گرچه اين افراد و گروهها ضربه هاى سختى از بنى اميه ديدند و شكنجه ها و قتلها متحمل شدند.
امّا اين گروه ها از هدف خود دست برنداشتند و موفق شدند افكار زيادى از مردم را متوجه طرز تفكر خويش كنند و پشتيبانى آنان را به خويش جلب نمايند، البته مردم شناسى آنان و توجه به روحيات افراد و خودساختگى اين گروه نيز در موقعيت آنان اثر بسزايى داشت.
« فكانوا يدورون كورة كورة و بلدا بلدا فى زى النجار»
آنان شهرها و دهات را يكى يكى مى گشتند، و در لباس تجارت، هدف خويش را تعقيب مى نمودند.
كوفه يكى از پايگاه هاى مهم فعاليت دعات بنى عباس و اين گونه افراد بود كه، البته آنان به سرزمين معينى در كشور اسلامى اكتفا نمى كردند هر كجا را كه براى پيشبرد هدف خويش بهتر تشخيص مى دادند فعاليت خود را در آنجا متمركز مى ساختند، مانند خراسان، و رى و ديگر نقاط دور دست
امّا شكى نبود كه كوفه مركز انتشار و فعاليت بيشتر اين گروه بود
موقعى در سال ۱۲۰ ه ق زيد بن علىعليهالسلام
به قصد قيام و خلع بنى اميه به كوفه آمد، اول با استقبال گرم و توجه كامل مردم كوفه روبرو شد و يكى از علل اين موفقيت، نتيجه زحمات و تبليغات بنى العباس در بدبين كردن مرم به رژيم حاكم و آماده كردن آنان براى انقلاب بود.
در موقع قيام زيدعليهالسلام
مى توان گفت : دو نيروى انقلابى در كوفه در كنار هم قرار گرفتند كه هدف اولى آنان مشترك بود، و آن خلع بنى اميه و نابود كردن حكومت شام و بيعت مردم و پيوستن آنان به بنى هاشم بود.
اين دو نيرو همديگر را تاءييد مى كردند و مردم را به شورش دعوت مى نمودند، امّا سرعت پيروزى زيد در توجه مردم به او و لياقت و برازندگى وى براى رهبرى نهضت و از همه مهم تر، حق مسلم علويون در مساءله خلافت سخت موجب وحشت بنى العباس و طرفداران آنان شد و در آن موقعيت حساس خود را از نهضت كنار كشيدند و به خرابكارى و تفرقه اندازى ميان مردم و بدبين كردن آنان به نهضت زيدعليهالسلام
پرداختند.
علت پيشرفت زيدعليهالسلام
در كوفه معلوم بود، زيرا او فرزند على بن ابى طالب است و كوفه شيعه على است نه شيعه بنى عباس و روى اين جهت بنى عباس با كثرت فعاليت و تبليغات خود خود نتوانستند تاءييد مردم را نسبت به مرام و فكر خود جلب كنند امّا علويون به رهبرى زيدعليهالسلام
كاملا به اين موفقيت چشمگير نائل شدند.
و اين پيروزى سبب شد كه محمّد بن على عباسى از (بكير بن ماهان) كه از سران عراق و طرفداران بنى العباس بود بخواهد، مردم را از اطراف زيدعليهالسلام
پراكنده كند و در امر زيد اخلال نمايد.
او در جمله اى خطاب به مردم چنين گفت : « اظلكم خروج رجل من اهل بيتى بالكوفة يغتر فى خروجه كما اغتر غيره، فيقتل او يصلب فخذر الشيعه قبلكم امره». » روى اين اصل، بكير بن ماهان به دستور محمّد بن على به كوفه آمد و مردم را از بيعت با زيدعليهالسلام
منع كرد و به ياران خويش مى گفت :
« الزموا بيوتكم و تجنبوا اصحاب زيد و مخالطتهم، فواللّه ليقتلن و ليصلبن بمجمع اصحابكم»
و هنگامى كه بكير شنيد زيدعليهالسلام
قيام كرده است به اصحاب و اطرافيان خويش دستور داد از كوفه خارج شوند و به (حيره) روند، مبادا كسى از آنان به نهضت بپوندد، و آنان در حيره ماندند تا آنكه زيدعليهالسلام
به شهادت رسيد، آنگاه به كوفه برگشتند. اين هم از جمله عللى بود كه در شكست نهضت و اختلاف مردم اثر مهمى داشت.
۶ - مساءله امامت
علت ديگرى كه در وجود آمدن اختلاف بين ياران زيد و شيعيان مؤ ثر بود و در شكست نهضت اثر مهمى داشت مساءله امامت و شركت نكردن امام صادقعليهالسلام
در قيام، و ما در همين كتاب در فصل (زيدعليهالسلام
مدعى امامت نبود) كه قبلا ذكر شده بود مفصلا شرح داديم كه خود زيد ادعاى امامت و خلافت و رهبرى مسلمين را نداشت و او قائل به امامت برادرزاده اش امام صادقعليهالسلام
بود، و در موقع نهضت روى دو انگيزه اين مطلب را مخفى مى داشت و اعتقاد خويش را نسبت به امامت ائمه معصومين پنهان مى داشت :
۱ - حفظ جان امام صادق و عدم ايجاد سوء ظن دشمن نسبت به وجود مقدس امام، و اين موضوع بسيار مورد توجه حضرت زيد بود، گرچه واقعا امام رهبرى سرى نهضت را به عهده داشت و مؤ يد قيام زيدعليهالسلام
بود، امّا مصلحت اين بود كه اصلا نامى از امام صادقعليهالسلام
در قيام به ميان نيايد.
۲ - حفظ وحدت صفوف همرزمان و همراهان زيدعليهالسلام
انگيزه ديگرى بود كه حضرتش نام امام صادق را مخفى نگه مى داشت و مردم خيال مى كردند وى امامت را براى خويش قائل است، و اگر زيدعليهالسلام
رسما مى گفت من شما را به امام صادق دعوت مى كنم از يك طرف حضرت را در معرض خطر قرار داده بود و امت اسلام پيش از وقت مقرر از وجود رهبرى معصوم چون امام صادق (عليهالسلام
) محروم مى شدند.
و از طرف ديگر جمعيت زيادى از فقهاء و مردم كوفه كه مشى آنان با امام صادق جدا بود اگر مى دانستند غرض زيد اين است كه پس از پيروزى خلافت را به امام صادقعليهالسلام
بسپارد، وى را ترك مى گفتند و دست از كمك او بر مى داشتند.
روى اين دو اصل زيدعليهالسلام
نام امام را در نهضت پنهان مى داشت و مى گفت من شما را بر (رضاى آل محمّد) مى خوانم و مردم خيال مى كردند خودش را قصد كرده است. اين سبب شد كه جمعى از شيعيان كه معتقد به امامت امام صادقعليهالسلام
بودند و نسبت به زيدعليهالسلام
سوء ظن پيدا كرده بودند، از او جدا شوند و جمعيت ديگر از ياران او هم قائل به امامت وى گردند و اين خود اختلاف شديدى به وجود آورد و از جمله اسبابى بود كه در شكست نهضت اسلامى اثر مهمى داشت.
و صحبت در اين زمينه در فصل (زيدعليهالسلام
مردم را به رضاى آل محمّد دعوت مى كرد) و (زيدعليهالسلام
مدعى امامت نبود) مفصلا در اين كتاب آمده است، خلاصه به خاطر اينكه امام صادق شخصا روى مصالحى كه قبلا در (فلسفه قيام) متذكر شديم مستقيما در قيام شركت نكرد و بعضى از اصحاب وى نيز به پيروى حضرتش خود را از نهضت كنار كشيدند و اين جهت در شكست نهضت اثر فراوانى داشت.