فصل سيزدهم : نتايج قيام
« فانتقمنا من الذين اجرموا و كان حقا علينا نصر المؤ منين». » ما از جنايتكاران انتقام گرفتيم و بر ماست يارى مؤ منان.
(قرآن كريم، سوره روم، آيه ۴۷).
« اذن فى هلاك بنى اميه بعد احراق زيد بسيعة ايام». »
بعد از هفت روز كه بنى اميه بدن زيد را سوزاندند خداوند، اراده هلاك و نابودى آنان را نمود.
نتايج قيام
هلاك و نابودى حكومت جابرانه بنى اميه يكى از آثار و نتايج قيام امام حسين (عليهالسلام
) و آنگاه نهضت زيد بن علىعليهالسلام
بود، و سرگذشت بنى اميه پس از آن جنايتشان، خود درس عبرتى است.
امام صادقعليهالسلام
فرمود: « ان اللّه عز ذكره اذن فى هلاك بنى امية بعد اخراقهم زيدا بسبعة ايام»
خداوند ۷ روز بعد از آنكه بنى اميه جسد زيد را به آتش سوزاندند، اذن هلاك آنان را داد.
اين روايت بايد توجيه شود به اين بيان چون بنى اميه چهار سال بدن زيد را بالاى دار نگه داشتند و در سال ۱۲۵ ه ق موقعى قيام يحيى فرزند زيد به دستور هشام يا وليد اموى از دار پائين آوردند و آنرا سوزاندند كه شرح آن گذشت، و از آن طرف سقوط بنى اميه و روى كار آمدن بنى عباس در سال ۱۳۲ ه ق بوده است
پس بنى اميه ۷ سال بعد از سوزاندن بدن زيد سقوط كردند.
و البته در اين روايت، پروردگار اذن به هلاكت داده و مقتضى نابودى آنان را به وجود آورده، بعدا هلاكت واقع شده است.
و احتمال دارد كه در خبر به جاى يوم سال بوده و آن را ايام ياد كرده اند، البته توجيه اول بهتر است، و ظاهر روايت همين است.
محمّد حلبى از امام صادقعليهالسلام
نقل مى كند كه حضرتش فرمود:
« ان آل ابى سفيان قتلوا الحسين بن على صلوات اللّه عليه فنزع اللّه ملكهم، و قتل هشام زيد بن علىعليهالسلام
فنزع اللّه ملكه، و قتل الوليد يحيى بن زيد رحمة اللّه فنزع اللّه ملكه»
دودمان ابوسفيان، حسينعليهالسلام
را كشتند خداوند هم ملك و حكومت را از آنان گرفت و هشام زيد را كشت، خداوند هم در عوض حكومت وى را زايل ساخت، و وليد يحيى را كشت، خداوند هم در مقابل حكومت او را نابود ساخت.
سقوط امويان
قيام زيدعليهالسلام
و شهادت او اثر مهمى در زوال ملك بنى اميه داشت و نتايج خطيرى از آن بدست آمد.
قيام زيدعليهالسلام
با شهادت او تمام نشد، و انقلابيون به رهبرى فرزند رشيدش (يحيى) پرچم شورش و قيام بر ضد حكومت اموى را به دست گرفتند. و اين وصيت زيدعليهالسلام
بود، كه در بستر شهادت به يحيى يادآور شد و فرمود: (فرزندم با اين قوم نبرد كن) گرچه يحيى مانند پدر بزرگوارش به شهادت رسيد، امّا اين دو قيام مقدمه اى براى سقوط حكومت بنى اميه گرديد.
يعقوبى مى گويد: « لما قتل زيد تحركت الشيعة بخراسان»،» بعد از شهادت زيد شيعيان خراسان به جنبش درآمدند و روز به روز اين حركت سريع تر مى شد، « و جعلوا يذكرون الناس افعال بنى امية»،» و مرتب جنايات و بدكردارى بنى اميه را براى مردم يادآور مى شدند، و ظلمهايى كه نسبت به خاندان پيامبر روا مى داشتند بيان مى كردند.
« حتى لم يبق بلد الا فشى فيه هذا الخبر»،» ديگر جايى نبود كه از جنايات بنى اميه بى خبر باشند و شيعيان و انقلابيون شديدا بر ضد دستگاه اموى دست به كار شدند، مردم حالت عجيبى پيدا كرده بودند حوادث بزرگ و مهمى روى مى داد و خوابهاى وحشتناكى مى ديدند.
و كشور اسلامى آبستن حوادثى قريب الوقوع بود و اين حوادث همه به هم مربوط مى شد، و گويا همه چيز در حال تغيير بود زيرا سقوط دولت هزار ماهه بنى اميه فرا مى رسيد.
پس از شهادت زيدعليهالسلام
مردم خراسان نسبت به حكام اموى علنا اظهار نفرت و انزجار مى كردند و در عوض طرفدارى و محبت خاندان پيامبر بالا خص زيد و يحيى، در قلبشان جاى گرفته و مى گرفت به طورى كه « لم يلد لهم ولدا فى تلك السنة الا اسموه زيدا و يحيى» در آن سال هر نوزادى كه متولد مى شد نام او را زيد و يحيى مى گذاشتند
و يحيى در خراسان چنان نفوذى به هم زده كه دعات بنى العباس و هواخواهان حكومت عباسى براى پيشبرد مرام خويش به وى پيوستند بطورى كه (بكيرماهان) كه از طرفداران پر و پا قرص عباسى ها و از شخصيتهاى مهم عراق بود، رسما مردم را به بيعت با يحيى دعوت مى كرد.
بنى عباس از محبوبيت علويون سوء استفاده كردند و در تبليغات خود براى جلب دلهاى مردم جنايات بنى اميه را نسبت به خاندان پيامبر يادآور مى شدند و در اجتماعى كه در مكه بين (محمّد بن ابراهيم امام) و عده اى از دعات بنى عباس پيش آمد آنان گفتند: «تا كى مرغها از گوشت فرزندان پيامبر تغذيه كنند»، ما بدن زيد را در حالى كه به دار آويخته بود در كناسه به جاى گذاشته ايم و فرزندش در شهرها سرگردان و مطرود به سر مى برد و خوف و وحشت بر شما حاكم شده و دوران ظلم و جنايت بر شما طولانى گشته است.
لباس سياه
بعد از شهادت زيدعليهالسلام
شيعيان به عنوان عزا لباس سياه پوشيدند مقريزى گويد: « لما قتل زيدعليهالسلام
سودت الشيعه»
در سوگ زيدعليهالسلام
شيعيان سياهپوش شدند.
و همچنين مردم خراسان در ماتم يحيى بن زيدعليهالسلام
لباس سياه به تن كردند.
بغدادى گويد: « فسودت اهل خراسان ثيابهم عليه» مردم خراسان در عزاى يحيى سياهپوش شدند.
بعد از قيام و شهادت يحيى، ابومسلم خراسانى از موقعيت و زمينه مناسبى كه يحيى و انقلابيون براى برانداختن بنى اميه به وجود آورده بودند استفاده كرد، و بنى عباس هم از اين فرصت مناسب به نفع خويش وارد عمل شدند و همه به عنوان خونخواهى فرزندان پيامبر و قيام بر ضد جنايات بنى اميه، و متاءثر شدن از شهادت زيد و يحيى جامه سياه به تن كردند و (سيه جامگان خراسان) كه به « (مسوده)» معروف شدند مظهر مبارزه با بنى اميه گشتند.
و هر كس سياهپوش بود طرفدار حكومت عدل و دشمن بنى اميه شناخته مى شد و بنى عباس و انقلابيون علوى و سادات هاشمى به احترام شخصيت زيدعليهالسلام
و فرزندش يحيى و به پاس فداكارى اين دو شخصيت بزرگ لباس سياه را از تن بيرون نياوردند و اين لباس سياه خود شعارى شد براى كسانى كه در جبهه مخالف حكومت بنى اميه قرار داشتند.
خلفاى عباسى همه عمامه سياه و لباس سياه به تن مى كردند چون اين لباس و شعار بود كه آنان را به قدرت رساند.
امّا كم كم اين علامتى براى شناسايى انقلابيون علوى و مبارزين هاشمى شد، و آنان اصرار داشتند اين شعار را حفظ كنند، مردم بعد از پيروزى بنى العباس ديگر لباس سياه نپوشيدند ولى علويون و سادات هاشمى اين شعار را نگه داشتند و از جمله مشخصات آنان شد، و تا الا ن كه قريب بيش از ۱۳ قرن است سادات و فرزندان پيامبر عمامه سياه بر سر دارند، و براى آنان احترام خاصى قائلند، امّا كمتر به آنچه مى پوشند مى انديشند.
سيه جامگان خراسان
(سيه جامگان) خراسان به انقلابيونى گفته مى شد كه بعد از شهادت زيد در ركاب يحيى بن زيدعليهالسلام
جنگيدند و بعد از كشته شدن يحيى لباس سياه را از تن بيرون نياوردند، و بالاخره در ميان مردم مبارز خراسان، مردى شجاع و با كفايت به نام (ابومسلم خراسانى) از اين موقعيت مناسب استفاده كرد، و رهبرى سيه جامگان را به عهده گرفت
و لشكرى عظيم به وجود آورد و موفق شد كه بر بنى اميه چيره و پيروز گردد، كه شرح حال ابومسلم و قيام و پيروزى او خود كتاب مفصلى مى شود، البته شخص ابومسلم از نظر تاريخ اسلام كاملا شناخته نشده.
و معلوم نيست، او عرب بوده يا عجم يا ترك يا بربر، و در تواريخ از جمله صفات او خونريزى و هتاكى و آدم كشى را به او نسبت مى دهند.
وانگهى خود ابومسلم از دعات بنى عباس و دست نشاندگان آنان بود و نتيجه كار او روى كار آمدن عباسيان شد، و اگر ابومسلم خراسانى طرفدار اهل بيت پيامبر از علويون بود بايد حكومت را به امام صادقعليهالسلام
مى سپرد، نه فرزندان عباسى، لذا ابومسلم وجهه خوبى در نظر شيعيان و ائمه اسلام (عليهمالسلام
) ندارد.
استاد معظم مرحوم آقاى مطهرى شهيد در كتاب (خدمات متقابل اسلام و ايران) در اين باره چنين مى نويسد:
«نهضت سياه جامگان خراسان عليه مظالم و تبعيضات اموى به نام اسلام و عدل اسلامى آغاز گشت نه به نام ديگر»، داعيان و نقيبان عباسيان كه مخفيانه به دعوت مى پرداختند دم از عدالت اسلامى مى زدند و مردم را به « الرضى من آل محمّد» مى خواندند، رايتى كه براى مردم خراسان از طرف صاحبان دعوت «كه نامش مخفى نگه داشته مى شد» رسيد مشكى بود و آيه مباركه قرآن « اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان اللّه على نصرهم لقدير»
(به ستم ديدگان اذن داده شد كه (با ستمكاران) بجنگند و خداوند بر يارى آنان قادر است) ثبت بود، در آغاز نهضت نه نام آن آل عباس در ميان بود و نه نام ابومسلم و نه نام قوميت ايرانى و نه نام ديگر، جز نام اسلام و قرآن و اهل بيت و عدل و مساوات اسلامى، هيچ شعارى در بين نبود جز شعارهاى مذهبى مقدس اسلام ابومسلم بعدها از طرف ابراهيم
امام معرفى شد، در يكى از سفرها كه داعيان عباسى مخفيانه به مكه آمدند و با ابراهيم امام ملاقات كردند، او ابومسلم را كه هيچ معلوم نيست كى است ؟ اهل كجا است ؟ عرب است يا ايرانى ؟ معرفى كرد و چون ابومسلم در خراسان ظهور كرد و نام ابومسلم خراسانى معروف شد.
برخى از تاريخ نويسان ايرانى، اخيرا كوشش دارند كه همه موفقيتهاى قيام سياه جامگان را مرهون شخصيت ابومسلم معرفى كنند، شكى نيست كه ابومسلم سردار لايقى بوده است، ولى آن چيزى كه زمينه را فراهم كرد چيز ديگر بود، گويند ابومسلم در مجلس منصور آنگاه كه مورد عتاب قرار گرفت از خدمات خودش در راه استقرار خلافت عباسى سخن راند و كوشش كرد با يادآورى خدمات خويش منصور را رام كند، منصور پاسخ داد كه اگر كنيزى بر اين امر دعوت مى كرد موفق مى شد، و اگر تو، به نيروى خودت مى خواستى قيام كنى از عهده يك نفر هم بر نمى آمدى.
هر چند در بيان منصور اندكى مبالغه است، امّا حقيقت است و به همين دليل منصور توانست ابومسلم را در اوج عزت و قدرتش بكشد و آب هم از آب تكان نخورد.
عباسيان با تحريك احساسات اسلامى ايرانيان قيام را رهبرى كردند و آنجا هم با قرائت آيه : « اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا» مظالم امويان را برشمردند، بيشتر از مظلوميت آل محمّدصلىاللهعليهوآله
سخن مى گفتند تا مظلوميتهاى خود ايرانيان.
در سال ۱۲۹ ه ق روز عيد فطر سيه جامگان علنا در بلاد ماوراءالنهر قيام خويش را ضمن خطبه نماز عيد اعلام كردند و نماز عيد را مردى به نام (سليمان بن كثير) كه خود عرب است و ظاهرا از دعات عباسيان است خواند شعار اين قوم كه هدف آنها را مشخص مى كرد آيه كريمه :
« يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم»
: اى مردم، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار داديم تا همديگر را بشناسيد، همانا گرامى ترين شما نزد خداوند پارساترين شما است.
با دقت در تاريخ سقوط امويان و پيروزى عباسيان اين مطلب به وضوح نمايان است كه قيام زيد و سپس يحيى علت اصلى هلاكت بنى اميه گرديد. « فتكون قوى الزيدية هى الاساس لارتكاز الثورة العباسية»
نيروى هواخواه زيدعليهالسلام
در واقع اساس به ثمر رسيدن انقلاب عباسيان بود.
سيه جامگان خراسان و راهيان راه زيدعليهالسلام
و يحيى نمى خواستند كه عباسيان به حكومت برسند بلكه آنان هدفشان در سرنگون كردن رژيم بنى اميه، اقامه دولت عدلى بود كه بر پايه كتاب و سنت عمل كند و احكام قرآن را اجرا نمايد و رهبرى اين دولت به عهده (رضاى آل محمّد باشد)
و مقصودشان امام معصوم از خاندان پيامبر (امام صادق) بود كه در واقع همان تعقيب هدف زيدعليهالسلام
و يحيى بود.
روى كار آمدن عباسيان به معناى پايان يافتن و اضمحلال امويان بود و بنى عباس پيروزى خود را مرهون جهاد و فداكارى علويان و در راءس آنان زيد و فرزندش يحيى مى دانستند.
روى همين اصل در سال ۱۳۰ ه ق موقعى قحطبة بن سبيب طائى (متوفاى سال ۱۳۲ ه ق كه از سران انقلاب بنى عباس بود، بر خراسان و نيشابور مسلط شد به تمام مردان امان داد مگر به كسانى كه در جنگ با يحيى دست داشتند.
و زمانى كه (عبداللّه بن علتى عباسى متوفاى سال ۱۴۷ ه ق) رهبر انقلاب عباسيان بر شام، مركز قدرت بنى اميه تسلط يافت دستور داد: بدن ننگين هشام بن عبدالملك را از قبرش بيرون آوردند و آن را به دار زدند و گفت : « هذا بما فعل بزيد بن على» اين تلافى آنچه كه نسبت به زيد مرتكب شد.
و موقعى كه مروان بن محمّد در سال ۱۳۲ ه ق به قتل رسيد، به دستور حسن بن قحطبه سر بريده او را در دامن يكى از دختران مروان قرار داد، علت را پرسيدند.
وى در جواب گفت : « فعلت فعلهم بزيد بن على لما قتلوه جعلوا راءسه فى حجر زينب بنت على بن الحسين» من اين كار را به خاطرى كه آنان نسبت به زيد مرتكب شدند، انجام دادم، آنان سر زيدعليهالسلام
را بعد از جدا كردن از بدن در دامن زينب دختر على بن حسينعليهماالسلام
قرار دادند.
و موقعى كه سر مروان بن محمّد اموى را براى ابوالعباس سفاح آوردند او به سجده افتاد و سر را بلند كرد و گفت : « الحمدللّه الذى اظفرنا عليك ما ابالى منى طرقنى الموت و قد قتلت بالحسين الفا من بنى اميه و احرقت شلو هشام بابن عمى زيدا» سپاس خداى را كه ما را بر تو چيره ساخت و پيروزى بخشيد، من اكنون ديگر از مگر باكى ندارم، زيرا به خونخواهى حسينعليهالسلام
هزار نفر از بنى اميه را كشتم و اعضاى جسد هشام را به تلافى آتش زدن، بدن پسر عمويم زيدعليهالسلام
آتش زدم، آنگاه به اين شعر تمثل جست :
لو يشربون دمى لم يروشاربهم
|
|
و لادمائهم جمعا تروينى
|
هنگامى كه دختران مروان بن محمّد به حضور صالح بن عبداللّه آمدند صالح گفت :
« الم يقتل هشام بن عبدالملك زيد بن على و صلبه بكناسة الكوفة و قتل امراءة زيد بالحيرة على يد يوسف بن عمر، الم يقتل الوليد بن يزيد يحيى بن زيد و صلبه فى خراسان». »
(آيا هشام بن عبدالملك زيد بن علىعليهالسلام
را نكشت و بدن او را در كناسه كوفه به دار نياويخت ؟ يوسف بن عمر همسر زيد را در حيره كشت، و آيا وليد بن يزيد، يحيى بن زيد را نكشت ؟ و در خراسان به دار نزد.
فاتحان عباسى روى اجساد بنى اميه نشستند و غذا خوردند
آرى جنايتكاران اموى مى پنداشتند كه ديگر بعد از كشته شدن امام حسين و يارانش و خاموش كردن شعله هاى انقلاب زيدعليهالسلام
و يحيى ديگر بر تمام مشكلات فائق آمدند و هميشه بر اريكه قدرت با ناز و نعمت به عيش و شهوترانى به ميل هواى خويش حكومت مى كنند، امّا غافل از اينكه : « الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم» حكومت با كفر دوام آورد، امّا با ظلم دوامى نخواهد داشت آنان حتى خيال نمى كردند كه روزى دست انتقام از آستين عدالت بدر آيد و پوزه آنان را به خاك مذلت بمالد.
آرى خون شهيدان، مى جوشد و انتقام دشمنان گرفته خواهد شد، پس از پيروزى بنى عباس كه در واقع مرهون فداكاريها و مجاهدت حضرت حسينعليهالسلام
و ياران نمونه اش و آنگاه زيد و ياران او و سپس فرزندش يحيى و ديگر مجاهدين علوى بود.
آفتاب قدرت و عزت بنى اميه غروب كرد، و آن مغروران و از خود راضيان چنان به ذلت و نكبت گرفتار شدند كه در تاريخ كم سابقه است، و خداوند انتقامى از آنان گرفت كه تا ابد ذلت آنان دوام يافت و ديگر روى خوشى نه در دنيا و نه در آخرت به خود نديدند، آرى « ان ربك لبالمرصاد»
همانا خداى تو، در كمينگاه است.
حمام خون
صداى زنگ انقلاب و حماسه زيدعليهالسلام
در اطراف قصور بنى عباس قطع نمى شد، و انشاد يك بيت شعر، ياد زيد را زنده مى كرد و احساسات مردم را به جوش مى آورد.
در اوايل قدرت عباسيان بود كه شبل بن عبداللّه بر عبداللّه بن على عباسى وارد شد، و اطراف او هشتاد نفر از سران بنى اميه كنار سفره طعام نشسته بودند. شبل اين اشعار را خواند (بعضى اين اشعار را به سديف بن ميمون نسبت مى دهند).
اصبح الملك ثابت الاساس
|
|
للبها ليل من بنى عباس
|
طلبوا وتر هاشم شعفوها
|
|
بعد ميل الزمان و ياءس
|
لاتقيلن عبد شمس عثارا
|
|
و اقطعن كل نخلة و غراس
|
ذلها اظهر التورد منها
|
|
و بها منكم كحد المواسى
|
و لقد غاضنى وغاظ سوائى
|
|
فريهم من نمارق و كراسى
|
انزلوها بحيث انزلها اللّه
|
|
بدار الهوان والا تعاس
|
واذكروا مصرع الحسين وزيدا
|
|
و قتيلا بجانب المهراس
|
و القتيل الذى بحران اضحى
|
|
ثاويا بين غربة و تناسى
|
در اين هنگام عبداللّه فرمان داد، به بنى اميه حمله ور شوند، ناگهان دژخيمان و جلادان كه قبلا خود را آماده اين كارزار كرده بودند، بر سر آنان ريختند و همه را با هم خرد كردند و حمام خونى از آنان به وجود آمد و اجساد مرده و نيمه جان آنان را زير فرشها قرار دادند، و روى آن نشستند تا همه آنان هلاك شدند.
و نظير اين پيشامد را در مجلس سفاح اولين خليفه عباسى نيز نقل كرده اند، سديف ميمون به قولى سراينده اين اشعار، گويد من حس كردم كه يكى از آنان در زير فرشى كه من نشسته بودم زنده بود و حركت مى كرد، من اين قدر فشار آوردم تا مرد و ديگر حركت نكرد، « و ذلك جزاء الظالمين» اين است سزاى ستمكاران.
آنگاه سديف برخاست و اين اشعار را خواند:
طعمت امية ان سيرضى هاشم
|
|
عنها و يذهب زيدها و حسينها
|
كلا و رب محمّد و الهه
|
|
حتى يباد كفورها و خؤ ونها
|
و اثر زيد در اين سخن على بن محمّد قاضى تنوخى (متوفات سنه ۳۴۲ ه ق) ديده مى شود، او در مقام رد بر ابن مغتر (متوفاى ۲۹۶) كه به بنى عباس در مقابل بنى طالب و علويون افتخار كرده و گفته است :
ابى اللّه الا ما ترونى فما لكم
|
|
غضابا على الاقدار يا آل طالب
|
تنوخى چنين جواب داده است :
و قلتم نهضنا ثائرين شعارنا
|
|
بثارات زيد الخير عند التجارب
|
فهلا يا ابراهيم كان شعاركم
|
|
فترجع دعواكم تملة خائب
|
از نقل مطالب گذشته چنين نتيجه مى گيريم كه سقوط دولت امويان و انتقام عباسيان از آنان يكى از آثار و نتايج قيام زيدعليهالسلام
بود.
آنچه در بخش گذشته ذكر شد درباره اثر و نتيجه قيام زيدعليهالسلام
در نابودى حكومت بنى اميه بود.
اثر قيام در حكومت بنى عباس
همانطور كه قبلا گفته شد، قيام زيدعليهالسلام
مشعلى فروزان بود كه به دست انقلابيون زبانه مى كشيد شعار آنان (مبارزه با ظلم و بيدادگرى) بود، و چون نهضت هدفش روشن و آشكار و مسير آن معلوم بود ديگر فرق نمى كند، خواه ستمگران در جلد بنى اميه باشند خواه بنى عباس، مقصود سقوط رژيم هاى فاسد و روى كار آمدن حكومت حق به رهبرى امامى عادل از دودمان پيامبر بود، و چون بنى عباس بعد از به دست گرفتن قدرت و بر اوضاع مسلط شدن اين هدف را كاملا مى دانستند از انقلابيون و مجاهدينى كه راه حسينعليهالسلام
و زيد و يحيى را مى پيمودند، سخت به وحشت افتادند، بنى عباس خود خوب مى دانستند كه علويون و آزاديخواهان به هيچ وجه زير بار حكومت ناحق و استبدادى آنان نخواهند رفت و آنان را مستحق خلافت و حكومت نمى دانند بلكه اين حق واقعى ائمه دين چون امام صادق و فرزندان پاك و معصوم او بود و ساير نهضت ها و قيام هايى كه در مقابل عباسيون به وقوع پيوست روى همين طرز تفكر و عقيده به وقوع پيوست.
آرى مشعل فروزانى كه در كناسه كوفه مى خواست خاموش شود به همت جوانمردى چون يحيى در خراسان شعله ور شد، و ريشه بنى اميه را سوزاند و آن مشعل دست به دست، جوانانى مبارز و نمونه كه هر كدام به تنهايى شخصيتى كم نظير به حساب مى آمدند مى گشت، افرادى كه در تارى از نظر شخصيت معنوى و لياقت و كرامت و علم و پارسايى كمتر نظير آنان يافت مى شد، مبارزينى سلحشور كه امام صادقعليهالسلام
همه آنان را با عظمت ياد مى كند، و افرادى كه از ايشان به شهادت رسيدند، حزن و اندوه امام صادقعليهالسلام
و گريه هاى جانسوز حضرتش در فقدان آن عزيز مردان مقام والا و مرتبه رفيع آنها را گويا بود.
آرى بنى عباس بعد از رسيدن به قدرت تمام عهدها و قولهاى خود را نسبت به همكارى با علويون و آزاديخواهان فراموش كردند
و با شكلى خطرناك تر و عوام فريبانه تر از بنى اميه به حكمرانى پرداختند، امّا، انقلابيون فريب نخوردند، و رسما بر ضد آنان، آن جنايتكاران غاصب وارد نبرد شدند، نبرد مسلحانه، و قيام خونين، نبردهاى سهمگين و پر ماجرا و بار ديگر و بارها، نهضت زيدعليهالسلام
تجديد شد، و فرياد « (يا منصور امت)» كاخ نشينان عباسى را به وحشت انداخت.
قيام نفس زكيه
اولين فرياد خشم آگين و قيامى كه بر ضد دستگاه غاصب عباسيان بلند شد، و پشت ستمگران را لرزاند.
فرياد محمّد بن عبداللّه بن حسن (نفس زكيه) است كه با كمك عيسى بن زيد بن على قيام كرد كه ما، در (فصل فرزندان زيد) در همين كتاب به شرح حال او پرداخته ايم و در اين جا فقط به عنوان شاهد، نام مقدس او زينت بخش اين صفحه مى گردد.
عيسى بر ضد ابى جعفر منصور خليه هتاك و خطرناك عباسى قيام كرد، و چيزى نمانده بود كه طومار حكومت عباسيان را در بهار قدرتشان به هم بپيچاند.
امّا قدرت بنى عباس تصميم به تار و مار كردن عيسى و طرفدارانش گرفت و هنوز به مقصود خود نرسيده بود كه جوانمردى دلير و با فضيلت از دودمان رسول خداصلىاللهعليهوآله
و از فرزندان امام مجتبىعليهالسلام
به نام محمّد بن عبداللّه بن حسن كه به (نفس زكيه) معروف بود رهبرى قيام را به عهده داشت.
درباره هدف نفس زكيه از انقلابش اختلاف است بعضى قائلند كه وى مدعى مهدويت و امامت بود و هدف او با زيد بن على فرق مى كرد و البته ادله و شواهدى هم در دست هست امّا بعضى قائلند كه هدف او همان بود كه زيد بن علىعليهماالسلام
و يحيىعليهالسلام
آن را تعقيب مى كردند و آنان در يك جمله خلاصه مى شد.
« ارجاع الحقوق الى اصحابها الشرعيين» برگرداندن حقوق به صاحبان واقعى و شرعى آن
و تغيير مسير خلافت اسلامى كه حق مسلم امام معصوم از خاندان پيامبر بود، و تفويض حق به صاحب واقعى آن، گرچه اين نهضت هم روى عواملى به شكست ظاهرى آن انجاميد امّا، ادامه يافت و اين مشعل خاموش نگشت. « (واللّه اعلم)» عيسى بن زيدعليهالسلام
كه از پرچمداران اين نهضت بود، بعد از هم پاشيدن آن به مدينه برگشت، امّا وى آرزوى بزرگى در دل داشت و آن انتقام از بنى عباس و نابودى ظلم بود، و او معتقد بود كه قيام تنها راه نابود كردن قدرتهاى ديكتاتوران و ستمگران است، ولو بعد از شكستها و از هم پاشيدن ها باشد.
عيسى بعد از شهادت محمّد به برادر او ابراهيم قهرمان نهضت (باخمرى) پيوست و بعد از شكست نهضت و شهادت ابراهيم متوارى شد و بطور مخفيانه در كوفه زندگى مى كرد و در زمان حكومت مهدى از دنيا رفت شرح حال اين مرد بزرگ علوى را در همين كتاب بخش (فرزندان زيد) ملاحظه فرمائيد.
شهرستانى مى گويد: يحيى بن زيدعليهالسلام
پرچم نهضت را به (نفس زكيه) سپرد و او بعد از شهادت يحيى رهبرى انقلابيون را عليه حكومت وقت به عهده داشت.
قيام زيد سبب ايجاد روح مقاومت در جنبش هاى آزاديخواهانه بود كه ادامه يافت و نفس زكيه در قيامش همان راه زيدعليهالسلام
را پيش گرفت و جالب اينكه او به همان شعر معروف زيدعليهالسلام
در مواقعى مختلف تمثل مى جست كه مى گويد:
شرده الخوف وازرى به
|
|
كذاك من يكره حرالجلاد
|
ترس او را آواره كرد و مورد خوارى قرار مى گرفت كسى كه تيزى شمشير را دوست ندارد چنين خواهد بود.
شايد ريشه قيام نفس زكيه همان نهضت زيدعليهالسلام
بود
و عيسى بن زيد و حسين از فرزندان زيدعليهالسلام
در قيام با وى همكارى كردند.
و بعضى از كسانى كه جزء ياران زيد بودند بعدا به نهضت نفس زكيه پيوستند مانند ابوخالد واسطى، و قاسم بن مسلمه سلمى.
ابن هرمز با وجود اينكه پيرمردى مسن بود همراه او قيام كرد.
از جمله فرزندان امام صادقعليهالسلام
و اولاد عمر بن خطاب و نوه هاى زيد و ساير بزرگان قريش با نفس زكيه بيعت كردند.
پيوستن بزرگان و شخصيتهاى مسلمان به نهضت، حاكى از خشنودى و پشتيبانى مردم از جنبش بود.
قيام ابراهيم بن عبداللّه
قيام نفس زكيه به وسيله خليفه عباسى ابوجعفر منصور سركوب گرديد. امّا اين مشعل فروزان خاموش نگشت، و بعد از وى برادرش ابراهيم بن عبداللّه بن حسن اين پرچم را به دست گرفت، و در بصره قيام كرد و با شيعيان و يارانى جان بر كف كاخ بنى العباس را به لرزه درآوردند، آنان در بصره قيام كردند و عيسى و حسين دو فرزندان رشيد زيدعليهالسلام
را در دو قيام از جمله فرماندهان بودند، و ابراهيم و جمعى از ياران دلير و نمونه اش در سرزمين (باخمرى) با وضع فجيعى به شهادت رسيدند.
در اين قيام پيروان وفادار زيدعليهالسلام
با ابراهيم مشورت كردند و عده اى از آنان نيز به اموال خود نهضت را تقويت نمودند.
در اين قيام آزاديخواهان زيادى از اهالى فارس و اهواز و ساير بلاد دور دست اسلامى مانند رى و خراسان شركت داشتند.
اين قيام در سال ۱۴۵ ه ق در بصره به وقوع پيوست.
و مهم اينكه در قيام زيدعليهالسلام
و بعد از قيام يحيى و سپس نهضت (نفس زكيه) و قيام برادرش ابراهيم مردان بزرگى از اهل علم و فقهاء و شاعران و سخنرانان معروف مسلمان شركت داشته اند.
نام زيديه، هميشه رعب و وحشت عجيبى در دل حكام جور داشته است و هر گاه شخصيتى از آنان كشته و يا زندگى را بدرود مى گفت خلفاى جور بسيار خوشحال مى شدند، موقعى مهدى عباسى خبر درگذشت عيسى بن زيد را بعد از آنكه سالها در مخفيگاه بسر مى برد و متوارى بود، شنيد بسيار خوشحال شد.
احمد بن عيسى بن زيد، با وجود اينكه در قيام مسلحانه شركت نداشت و بيشتر اوقات خود را به عبادت و كسب علوم و تفقه در دين مى گذراند هارون الرشيد خليفه هتاك عباسى، بسيار از او وحشت داشت و به شدت زندگى را بر او تنگ گرفته بود، اكثر اوقات او را در زندان ها و بازداشتگاهها نگه مى داشت.
دولت عباسى از حركت و جنبش شيعيان هميشه هراسان بودند و بزرگترين خطرى كه آسايش را از آنان سلب كرده بود، نهضت ها و قيام هاى پى در پى شخصيت هاى علوى به پيروى از زيدعليهالسلام
بود، براى تفصيل قيام اين دو برادر به « مقاتل الطالبيين» مراجعه فرمائيد.
قيام محمّد بن ابراهيم طباطبا
بعد از نهضت خونين (باخمرى) به رهبرى ابراهيم بن عبداللّه بن حسنعليهالسلام
، قيام محمّد بن ابراهيم طباطبا ضربه هولناك ديگرى بود كه بر پيكر عباسيان وارد شد، و محمّد به ابراهيم با كمك ابوالسرايا به موفقيتهاى چشم گير و پيروزى هاى مهمى نايل شدند، محمّد در سال ۱۹۹ ه ق در زمان خلافت ماءمون قيام كرد و مرام و هدف او از قيام همان بود كه زيدعليهالسلام
داشت او همانند زيدعليهالسلام
مردم را به (رضاى آل محمّد) دعوت مى كرد
فرماندهى اين ارتش به عهده ابوالسرايا بود و اكثر كسانى كه به او پيوستند هواداران زيدعليهالسلام
بودند.
قيام محمّد تا اندازه اى به ثمر رسيد او بر بلاد عراق فاتح شد و ارتش ماءمون را در هم شكست.
و دامنه فتوحات او تا حجاز كشانده شد، و حسين بن حسن بن جعفر بن على معروف به (افطس) در مدينه مردم را به بيعت و پيوستن به او دعوت نمود و مردم به او دست يارى دادند.
اساس و ريشه قيام ابن طباطبا، همان تشكيل حكومت عدل اسلامى و اجراى قوانين اسلام و انتقام خون شهيدان بود.
نهضت ابوالسرايا
نام ابوالسرايا (سرى بن منصور) است وى يكى از شيعيان غيور و با شهامت و مبارز بود كه حاضر نشد ننگ بيعت حكومت غاصب عباسيان را تحمل كند او مدتها متوارى و بطور پنهانى زندگى مى كرد و منتظر فرصت بود تا با جمعى كه اطراف او هستند در وقت مناسبى قيام كنند او نسبت به اهل بيت پيامبر اخلاص فراوانى داشت و درباره اش گفته اند: « كان علوى الراءى ذامذهب فى التشيع» او هم عقيده علويون در مساءله خلافت بود، داراى مذهب تشيع بود، اين مرد دلير با لشكر خود به محمّد بن ابراهيم بن اسماعيل بن طباطبا پيوست.
و بطور خلاصه جريان پيوستن او را به محمّد بن ابراهيم مى نگاريم.
مردى از اهالى جزيره
به نام نصر بن شيث كه از سران قبيله خويش بود و به تشيع اظهار عقيده مى كرد « و كان متشيعا حسن المذهب» او مردى شيعى و خوش عقيده بود، او در سفر حج خود به مدينه آمد و از بقاياى اهل بيت جويا شد مردم يكى يكى از بازماندگان خاندان پيامبر را براى او شمردند و مخصوصا محمّد بن ابراهيم
را نام بردند او را ستودند، اين مرد به نزد محمّد آمد و با لحنى آميخته از تاءثر و حسرت و انتقادآميز گفت : تا كى زير دست باشيد و شيعيانت بيچاره و حقتان مغصوب باشد؟ چرا قيام نمى كنيد و حقتان را از دشمنان نمى گيريد؟ محمّد با لحنى آرام گفت : آخر كسى را نداريم و ياوران ما اندك اند.
او گفت : شما به جزيره بياييد من تمام عشيره و طائفه ام را همراه شما خواهم كرد.
و محمّد از اين ابراز پشتيبانى خشنود شد، و به جزيره رفت امّا طايفه نصر بن شيث زير بار نرفتند و به يارى او نرفتند، محمّد خشمگين از جزيره به حجاز بازگشت.
ملاقات با ابوالسرايا
در بين راه به ابوالسرايا برخورد كرد و سرگذشت خود را با او گفت ابوالسرايا گفت من حاضرم با اين غلامان و رفقايم به تو كمك كنم و قيام نمائيم وعده ما كوفه، محمّد بن ابراهيم از اين وعده دلشاد شد، و به كوفه آمد و شيعيان و انقلابيون را به دور خود جمع كرد و مردم زيادى با او بيعت كردند و منتظر ابوالسرايا با لشكر او شدند، و موقعى تصميم محمّد براى جنگ با غاصبين حكومت قطعى شد كه در بين راه ديدند زنى دنبال شترهايى كه خرما بارشان بود مى دويد و گاهگاهى كه دانه هايى كه از خرما روى زمين مى افتاد جمع مى كرد و در عبايى كه روى سرش بود مى ريخت محمّد جلو رفت و از آن پيرزن علت كارش را پرسيد، وى جواب داد من زنى هستم كه مرد و سرپرستى ندارم و چند دختر يتيم دارم كه كارى از آنان ساخته نيست من اين دانه هاى خرما را جمع مى كنم و از اين راه قوت شبانه روزى خود و دخترانم را فراهم مى كنم، محمّد سخت گريست و متاءثر شد، آرى او فرزند خاندان كرم و محبت است و او مى داند كه وجود اين محرومان و تيره بختان اجتماع نتيجه بى انصافى و جنايت عمال حكومت است كه اموال مردم را حيف و ميل مى كنند و فقط صرف منافع و عياشيهاى خود مى نمايند او به آن پيرزن خسته دل گفت : به خدا سوگند، من به خاطر تو و امثال تو قيام مى كنم و تا آخرين قطره خونم در راه شما محرومان و مظلومان مى جنگم ابوالسرايا به وعده خويش وفا كرد و براى يارى محمّد حركت كرد نصر بن مزاحم از مردى روايت كرد كه گفت : من كنار قبر حسينعليهالسلام
بودم و شب سردى بود و باد و باران مى آمد ديدم دو اسب سوار آمدند نزديك قبر شدند و سلام كردند و زيارت مفصلى خواندند و ابياتى را زمزمه كردند و با من كلماتى را رد و بدل نمودند و گفتند:
اى پيرمرد، تو در نزد خدا به خاطر زيارت قبر حسينعليهالسلام
اجر بزرگى دارى آنگاه گفت : جمعيت زيادى از شيعيان دور او جمع شدند و او خطبه اى خواند و گفت : مردم، شما كه حسينعليهالسلام
را يارى نكرديد حالا به بازماندگان او كمك كنيد او با خون خود قيام مى كند و به خاطر حفظ ميراث محمّدصلىاللهعليهوآله
و اقامه دين خروج مى كند و هم اكنون من، به طرف كوفه مى روم « للقيام بامر اللّه، و الذب عن دينه و النصر لاهل بيته، فمن كان له نية فى ذلك فليلحق بى» به خاطر قيام به امر خدا و دفاع از دينش و يارى اهل بيت او، پس هر كس در اين كار هم عقيده من است به من بپيوندد، سخنان گرم و پر شور ابوالسرايا، مردم را به جوش و خروش آورد و جمعيت زيادى به او پيوستند او با ياران خود به نزديك كوفه آمد، و محمّد بن ابراهيم با يارانش منتظر او بودند كه از دور دو پرچم زرد و گوش اسبها و سرنيزه ها به چشم خورد صداى محمّد به « اللّه اكبر» بلند شد، و ابوالسرايا و لشكر خود به محمّد پيوستند و با هم وارد كوفه شدند و محمّد خطبه اى خواند و مردم را به بيعت به (رضاى آل محمّد) و عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و امر به معروف و نهى از منكر و روش كتاب خدا دعوت نمود، ازدحام عجيبى شد و جمعيت بى سابقه اى به محمّد پيوستند و مراسم بيعت در محله اى از كوفه به نام (قصر الضرتين) صورت گرفت.
خداوند بر ملائكه مباهات مى كند
سعيد بن خيثم بن معمر گويد: شنيدم زيد بن علىعليهماالسلام
مى فرمود: « يبايع الناس رجل منا عند قصر الضرتين، سنة تسع و تسعين و ماءة، فى عشر من جمادى الا ولى، يباهى اللّه به الملائكة» مردم در محله القصر الضرتين با مردى از ما بيعت مى كنند و اين در سال ۱۹۹ دهم جمادى الاولى خواهد بود، خداوند به او بر ملائكه اش مباهات مى كند.
جابر جعفى از امام باقرعليهالسلام
روايت مى كند كه فرمود:
« يخطب على اعوادكم يا اهل الكوفة سنة تسع و تسعين و ماءة فى جمادى الاولى رجل منا اهل البيت، يباهى اللّه به الملائكة». » بر منبر شما اى مردم كوفه در سال صد و نود و نه در ماه جمادى الاولى مردى از ما خاندان پيامبر خطبه مى خواند، خداوند به او بر ملائكه اش مباهات كند.
شركت علويون در نهضت ابوالسرايا
قيام محمّد بن ابراهيم و سپس محمّد بن محمّد بن زيدعليهالسلام
به فرماندهى ارزنده ابوالسرايا ضربات سختى را به دشمن وارد ساخت.
و مردم توجه و گرايش عجيبى نسبت به اين قيام پيدا كردند به طورى كه مى گويند تعداد بيعت كنندگان در نهضت ابوالسرايا به دويست هزار نفر رسيد.
و در اين قيام وجود بزرگان حجاز و عراق از فقهاء و شعراء و سران قبائل شركت داشتند و علويون فرزندان ابوطالبعليهالسلام
نقش فعالى در اين نبرد داشتند.
غير از محمّد بن ابراهيم و محمّد بن زيد كه پيشواى نهضت بودند از علويون اين افراد نيز در آن شركت داشتند.
۱ - حسن بن حسن بن زيد بن علىعليهالسلام
.
او در روز قنطره كوفه در جنگ كشته شد، او از دليران نهضت ابوالسرايا بود.
۲ - حسن بن اسحاق بن على بن الحسينعليهالسلام
و بعضى گفته حسن بن اسحاق بن حسين بن زيد بن علىعليهالسلام
و بعضى زيد بن حسين، ياد كرده اند.
او در واقعه (سوس) همراه ابوالسرايا مى جنگيد و در آنجا كشته شد.
۳ - محمّد بن حسين بن حسن بن على بن الحسينعليهالسلام
، او در جنگ يمن در كنار ابوالسرايا كشته شد.
۴ - على بن عبداللّه بن محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن على بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالبعليهمالسلام
او نيز در جنگ يمن به شهادت رسيد.
اينها افرادى برجسته از خاندان پيامبر بودند كه در جنگهاى آزادى خواهانه و عدالت طلبانه ابوالسرايا به شهادت رسيدند.
نهضت ابوالسرايا
بعد از درگذشت محمّد طباطبا مردم به نوه زيد، محمّد بن زيد بن علىعليهماالسلام
بيعت كردند.
اين خود شاهد سخن ما است كه اين جنبشها همه پيامدها و نتايج و آثار و قيام زيدعليهالسلام
بوده است.
فرماندهى اين قيام به عهده ابوالسرايا بود و اين رجل سلحشور كه قبلا از جمله دعات و رسولان ابن طباطبا بود اين جنبش كه بر ضد دستگاه ماءمون عباسى صورت گرفت قواى زيديه نقش فعالى داشتند.
و « زيد النار» فرزند امام هفتم، نيز از افراد دلير اين قيام بود و او خانه هاى بنى عباس را به آتش كشيد و به همين جهت او را « (زيد النار)» لقب دادند.
دامنه نهضت ابوالسرايا، بسيار توسعه يافت بطورى كه آنان موفق شدند به نام نهضت سكه بزنند و روى سكه ها اين آيه منقوش بود: « ان اللّه يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كاءنهم بنيان مرصوص»
همانا خداوند دوست مى دارد آن كسانى را كه در راه او نبرد كنند و به طور صف زده و منظم و همانند بنائى استوار باشند.
اين قيام با كشته شدن ابوالسرايا فرمانده سلحشور جنبش از هم پاشيد و اين واقعه در سال ۱۹۹ ه ق به وقوع پيوست.
اين نهضت نيز فتوحات فراوانى داشت و انقلابيون ابوالسرايا تا مدت زيادى بر اوضاع مسلط شدند، (براى شرح بيشتر به « مقاتل الطالبيين» مراجعه فرمائيد.
تشكيل حكومت زيدى در يمن
قيام ابن طباطبا، به ثمر رسيد و بازماندگان علوى موفق شدند در يمن حكومت زيديه تشكيل دادند و رسما زمام امور را در آن نواحى به دست بگيرند.
علت پيدايش حكومت زيدى در يمن اين بود كه بعد از درگذشت ابن طباطبا، برادرش قاسم معروف به (رس) به سوى بلاد هند گريخت و در آنجا به ارشاد مردم پرداخت و مردم را به رضاى آل محمّدصلىاللهعليهوآله
دعوت مى نمود او در سال ۲۴۵ ه ق در هند درگذشت.
(رس) فرزند رشيدى به نام حسين داشت، حسين از هند به يمن آمد،
و روى مقامى كه در زهد و تقوا و نسب داشت مردم را به خود جلب نمود و در آنجا موفق شد حكومتى بر اساس عقايد زيديه تشكيل دهد مردم در سال ۲۸۸ ه ق با وى بيعت كردند.
و در عصر حاضر تا چند سال پيش پيشوايان حكومت زيديه يمن از اولاد همين حسين بن قاسم (رس) بودند.
قيام در طالقان
همان طور كه قبلا اشاره شد، نهضت مقدس زيدعليهالسلام
ابعاد وسيعى در كشور پهناور اسلامى آن روز داشت و آثار و نتايج آن در مراكز حساس به وقوع پيوست، از جمله دعوت به تشكيل حكومت عدل اسلامى از طرف محمّد بن قاسم بن عمر بن على بن الحسينعليهمالسلام
بود كه در طالقان ظهور كرد اين دعوت در سال ۲۱۹ به وقوع پيوست و اين رجل علوى مردم را به (رضاى آل محمّد) مى خواند
كه در واقع اين دعوت، تعقيب هدف زيدعليهالسلام
و روى اصول و مبانى حضرتش بود، زيديه نسبت به محمّد بن قاسم احترام خاصى قائل هستند و او را امام و مهدى خويش مى خوانند.
امّا اين حركت از ناحيه عمال حكومت معتصم خليفه عباسى سركوب شد، و رهبر آن محمّد بن قاسم به زندان افتاد.
قيام يحيى بن عمر در كوفه
مشعل جاودانى كه زيدعليهالسلام
به دست پويندگان راه حق و علويون شيعيان داده بود خاموش شدنى نبود و اگر در نقطه اى از بلاد اسلامى خاموش مى شد بلافاصله در نقطه اى ديگر زبانه مى كشيد و لرزه بر اندام جنايتكاران مى افكند.
باز كوفه شاهد قيام مردى از دودمان آل محمّد به نام يحيى بن عمرعليهالسلام
بود.
قيام يحيى بن عمر در سال ۲۵۰ ه ق به وقوع پيوست و يحيى موفق شد در كوفه جمعيت زيادى از شيعيان را متوجه خويش سازد و قوايى عظيم تشكيل دهد.
گروه زيديه در اين قيام با يحيى همكارى كردند و در نهضت او نقش فعالى داشتند.
يحيى به تشكيل و تحكيم موضع خويش پرداخت و اموال و مركب ها و سلاح هاى زيادى را براى مقاتله با دولت عباسى فراهم آورد.
شعار يحيى در قيام (عدل اسلامى) بود و درباره او گفته اند:
« (انه خرج غضباللّه)،» همانا خروج او براى خشمگين شدن در راه خدا بود.
امّا اين نهضت هم ديرى نپائيد كه از طرف عمال بنى عباس سركوب شد، و يحيى اين شخصيت عزيز به شهادت رسيد.
مسعودى گويد: موقعى كه سر مقدس يحيى را به بغداد پايتخت حكومت عباسى بردند آن را در بلندى آويزان كردند، « ضج الناس من ذلك» مردم از ديدن اين صحنه منقلب شدند، « انما كان فى نفوسهم من المحبة له لانه استفتح اموره بالكف عن الدماء، و التورع عن اخذ شى ء من اموال الناس، و اظهر للعدل و الانصاف»
بخاطر آنكه مردم او را دوست مى داشتند، چون او قيامش را با حفظ خون مردم و خوددارى از اخاذى و پول گرفتن از آنان شروع نمود و او عدالت و انصاف را اظهار كرد.
مخصوصا مردم بغداد علاقه و محبت زيادى نسبت به وى اظهار مى كردند
مى گويند: على بن داود بن هيثم در مجلسى كه محمّد بن عبداللّه طاهر (متوفاى ۲۵۳ ه ق) آراسته بود حاضر بود او از قتل يحيى خشنود بود. على بن داود به او گفت : اى امير تو از كشته شدن مردى خوشحال شده اى كه اگر پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
زنده بود براى او سوگوارى مى كرد
و موقعى كه سر يحيى را به دستور خليفه عباسى (مستعين) به سامراء بودند و در (باب عامه) نصب كردند، مردم زيادى دور آن را گرفتند و به سوگوارى و عزا پرداختند، و رژيم عباسى از ترس و اجتماع مردم جراءت نكرد كه سر يحيى را در (باب جسر) بغداد نصب كند چون مردم قصد داشتند سر را از عمال حكومت بگيرند.
قيام صاحب زنج
قيام (صاحب زنج) بخاطر آنكه اكثر اطرافيان او بردگان زنگبار بودند به صاحب زنج معروف شد.
درباره او در تاريخ مطالب زياد و تهمت هاى ناروايى آمده است
بعضى او را منسوب به نهضت زيديه مى دانند و مى گويند، مقصود (صاحب زنج) على بن محمّد نوه عيسى بن زيدعليهالسلام
بود. و او گاهى خودش را از فرزندان حسين و گاهى محمّد و حتى يحيى معرفى مى كرد و نسب واقعى او معلوم نيست. (و حال آنكه يحيى بلاعقب بود) گرچه نسبت ديگرى از او نقل شده است در هر صورت، بر فرض اينكه قيام اين مرد روى عدالت هم نبوده باشد، امّا او از زمينه مساعد مجاهدات زيديه به نفع خويش استفاده كرده و ضربات سختى بر پيكر حكومت عباسيان و عمال آنان وارد ساخت.
تشكيل حكومت علوى در طبرستان
در سال ۲۵۰ ه ق در زمان حكومت مستعين عباسى، طبرستان ايران (مازندران فعلى) شاهد نبرد سهمگين قواى خليفه سفاك عباسى و شيعيان بود اين نهضت به رهبرى حسن بن زيد
پايه ريزى شد و اين رجل دلير علوى موفق شد بر طبرستان فاتح شود و در آنجا حكومتى بر اساس عدل و انصاف و محبت و ولايت خاندان پيامبر اسلام تشكيل دهد، و دامنه اين فتوحات و پيروزى تا اراضى جرجان (گرگان) توسعه يافت، البته بعد از جنگ و درگيرى شديدى كه بين قواى شيعه و عامل خليفه به نام محمّد بن طاهر فرمانرواى خراسان به وقوع پيوست حسن بن زيد بعد از ۲۰ سال حكومت در سنه ۲۷۰ ه ق در طبرستان درگذشت،
و برادرش محمّد بن زيد زمام امر را به دست گرفت.
محمّد با رافع بن هرثمه والى بلاد ديلم (گيلان فعلى) برخورد شديدى داشت امّا قواى وى پيروز شد، و به خاطر بسط عدالت و اجراى احكام اسلام فاتحانه وارد ديلم شد، و بيعت رافع تمام شد.
محمّد در سال ۲۷۷ ه ق بر ديلم مسلط شد، و در سال ۲۸۷ يعنى ده سال بعد به منظور تصرف خراسان و ايجاد حكومت علوى در آنجا دست بكار شد و به سوى آنجا حركت نمود، در آنجا با قواى امير اسماعيل سامانى (متوفاى سنه ۲۹۵ ه ق) برخورد كرد، امّا نيروى محمّد با شكست روبرو شد، و خود وى در اثر جراحات وارده در جنگ درگذشت.
بعد از شهادت محمّد، نوه او مهدى ابومحمّد حسن بن زيد، در بلاد ديلم خطبه خواند
و مردم را به راه محمّد و تعقيب هدف وى دعوت نمود. و بعد از او باز طبرستان شاهد حكومتى عادلانه بر مبناى حكومت اسلامى بود.
حكومت طبرستان
رهبرى حكومت حقه طبرستان به عهده مردى نمونه و لايق از دودمان آل محمّدصلىاللهعليهوآله
به نام حسن بن على معروف به (اطروش) بود.
اطروش از علماء و فقهاى بزرگ شيعه و از فرزندان امام علىعليهالسلام
است او در طبرستان اصول تشيع را بنا به آنچه زيد بن علىعليهماالسلام
قائل بود
تشيع واقعى ترويج نمود و مردم طبرستان دين مجوسى داشتند، و جمعيت انبوهى از ساكنان آن منطقه با دست با كفايت اين شخصيت بزرگ علوى اصول تشيع را پذيرفتند.
اطروش از بزرگان اماميه است اگر چه زيديه او را هم مذهب خود مى دانند امّا او قائل به امامت ائمه اثنى عشر بود و جد امى علمين سيد مرتضى و سيد رضى است كه ما در فصل (مؤلفات زيديه) در همين كتاب به نام و تاءليفات اين مرد بزرگ اشاره كرده ايم.
اطروش كتابها و مؤلفات زيادى در اصول اعتقادات و احكام شيعه دارد. اطروش در سال ۳۰۱ ه ق بر مناطق وسيع طبرستان و ديلم استيلا يافت
و با فرمانرواى رى برخوردهاى مسلحانه شديدى داشت كه بالاخره بر او فائق آمد و نفوذ وى در منطقه رى گسترش يافت.
درباره وضع حكومت او تاريخ به عدالت و انصاف قضاوت كرده مى گويد: « و قد ساس الاطروش الناس بسيرة الصالحة» اطروش با روش صالحه اى بر مردم حكومت مى كرد، و باز گفته اند: « فلم ير الناس اعدل منه، و لا احسن من سيرته، و اقامته للحق»،»
مردم حاكمى را دادگرتر از او نديدند و كسى را در روش و اقامه حق از او نيكوتر نيافتند.
اطروش مردى فقيه و دانشمند بود « و كان له علم وافر فى الا راء و النحل»
او علم فراوانى در آراء و عقايد داشت. علامه كبير امينى شرح حال اولين شهيد فضيلت را در كتاب ارزنده اش « (شهداء الفضيله)» به نام اطروش شروع كرده است.
وفات وى را به سال ۳۰۴ ه ق ياد كرده اند و بعد از او حسن بن قاسم، ملقب به (داعى) رهبرى مردم را عهده گرفت و آنان را به سيره و روش اطروش اداره نمود، امّا متاءسفانه با شهادت داعى در سال ۳۱۶ ه ق، دولت علوى در طبرستان منقرض شد.
قواى زيدى و شيعيان مشعل جاويدان نهضت را هميشه به دست داشتند، و براى اجراى حق و عدالت جانفشانى كردند و موفق شدند در بلاد مختلف اسلامى از يمن و حجاز تا مصر و ليبى و الجزائر و مغرب و ايران و هند اميران و حكمرانان و ائمه مردم باشند.
اينها مداركى از ادامه نهضت و تعقيب هدف مقدس زيد بود و اين حوادث مهم تاريخى كه در سرنوشت امت اسلام اثر بسزايى داشت نبود مگر در اثر نهضت زيد بن على (عليهماالسلام) و تاءثير افكار تابناك او بر دلهاى شيعيان و آزاديخواهان مسلمان، و بالاخره هيچگاه نداى آزادى بخش و دلنشين زيد كه مى فرمود: « لم يكره قط قوم حر السيوف الا و قد ذلوا»
در گوشها خاموش نمى شود.
«يكى از خدمات شايان و مهم اطروش آشنا كردن مردم گيلان و مازندران و قزوين و رى به اصول تشيع بود. و طائفه مقتدر ديلميان در شمال ايران به دست با كفايت اين عالم بزرگ شيعه شدند. و نتيجه اين تربيت، ظهور سلاطين آل بويه بود كه اواخر حكومت عباسيان قدرت را به دست گرفتند و عراق و ايران و بسيارى از بلاد اسلامى را با اصول و معارف و شعائر شيعه آشنا ساختند».
زيدعليهالسلام
مدعى امامت نبود
در اينجا مناسب است نظرات علما و بزرگان را در اين باره نقل كنيم :
۱ - شيخ مفيد (ره) در ارشاد مى گويد: بسيارى از شيعيان به امامت زيدعليهالسلام
معتقدند و علت پيدايش اين عقيده اين شد كه : زيد در موقع قيام مى گفت من شما را به (رضاى آل محمّد) دعوت مى كنم، مردم خيال مى كردند مقصود از رضاى آل محمّد خود او است و حال آنكه زيد اين اراده را نداشت چون او به مقام و مرتبه و امامت برادر و برادر زاده اش امام باقر و امام صادق اعتراف و اقرار داشت.
۲ - علامه مجلسى مى گويد: « و كان قائلا بامامة الباقر و الصادق (عليهماالسلام)» او به امامت امام باقر و امام صادقعليهماالسلام
معتقد بود.
۳ - مامقانى مى فرمايد: عقيده عده اى نسبت به امامت زيدعليهالسلام
به فريب شيطان است، با وجودى كه خود زيد اين عقيده را نفى مى كرد، و قائل به امامت فرزند برادرش امام صادقعليهالسلام
بود.
۴ - صاحب « (رياض الجنة)» مى گويد: زيد بن علىعليهماالسلام
هميشه در آن فكر بود كه انتقام خون جدش حسينعليهالسلام
و شهيدان كربلا را از دشمن بگيرد و به همين منظور قيام كرد، امّا گروهى پنداشتند وى دعوى امامت براى خودش دارد و اين گمان خطا و بيهوده است چون او مقام و مرتبه برادر خويش و برادرزاده اش را مى دانست و موقع وصيت پدرش كه امام صادق را جانشين قرار داد حاضر بود و يقين داشت كه امامت با برادرش مى باشد، و بعد از او به امام صادقعليهالسلام
است.
۵ - سيد جليل علتى بن عبدالحميد نيلى نجفى در « (انوار المضيئه)» مى گويد:
جمعى از كم رشدان و كوته فكران خيال كردند، قيام زيد بن على بن الحسين به خاطر آن بود كه خود دعوى امامت داشت، اين افتراء و كذب و بهتان بزرگى است نسبت به ساحت مقدس جناب زيدعليهالسلام
و او هرگز چنين ادعايى نداشت... او مردم را به رضاى آل محمّد دعوت كرد و قيامش مسلحانه بود مردم زيادى از كوته نظران و جهال كوفه گمان كردند وى مدعى امامت براى خويش است، و حال آنكه زيدعليهالسلام
چنين عقيده اى نداشت، او مى دانست كه امام، برادرش امام باقرعليهالسلام
و برادرزاده اش امام صادقعليهالسلام
است بخاطر نص وصيت كه خود به آن علم داشت... تا آنجا كه مى گويد:
و گروه زيديه پيروان اين عقيده غلط در عالم منتشر شدند و بر گمراهى خود ماندند، بسيارى از آنان در سرزمين يمن و مكه و عده اى در گيلان و جاهاى ديگر زندگى مى كنند، اينان نه تكيه گاه محكمى از نظر اسلام دارند و نه سندى كه به آن چنگ بزنند، آنان چون چهار پايان بلكه گمراه ترند.
۶ - در « كفاية الاثر»
است كه : اگر كسى بگويد: به اينكه زيد بن على روايات و نصوص وارده را در حق ائمه معصوم شنيده بود و معتقد به آن بود چرا با شمشير قيام كرد؟ و دعوى امامت براى خويش داشت ؟ و با امام صادق اظهار مخالفت نمود؟ و حال آنكه مى دانست امام صادق داراى مقام ارجمند و محلى شريف و جايگاهى رفيع است، و صلاح امت را مى داند و نزد خاص و عام به علم و دانش و زهد مشهور است.
مى گوييم : اين سخن را جز انسان معاند و ستيزه جو نمى گويد، حاشا كه زيدعليهالسلام
چنين پندارى داشت.
باز مرحوم خزاز قمى در مقام دفاع چنين ادامه مى دهد:
پس من به يارى خدا مى گويم : قيام زيد بن علىعليهماالسلام
به خاطر امر به معروف و نهى از منكر بود نه بر سبيل مخالفت با برادرزاده اش، امام صادقعليهالسلام
، ولى اختلاف از ناحيه مردم شروع شد، چون موقعى زيد قيام كرد ولى جعفر بن محمّدعليهماالسلام
قيام نكرد، عده اى خيال كردند، سكوت امام صادقعليهالسلام
در مقابل خروج زيد مخالفت حضرت با وى است و چون با او همكارى نكرد، گفتند پس امام با راه او موافق نيست.
و حال آنكه اين خود يك نوع سياست و تاكتيك سياسى و عاقلانه اى بود.
و موقعى چنين پيش آمد زيديه (پيروان زيد) گمان كردند امام كسى است كه حتما بايد با سلاح قيام كنند نه آنكه در خانه اش بنشيند و پرده را بيفكند و در خانه را بر خود ببندد.
اين دو جهت (قيام زيد و سكوت امام) سبب اختلاف بين مردم شد.
امّا بين امام صادقعليهالسلام
و زيدعليهالسلام
هيچگونه اختلافى نبود و دليل بر صحت قول امام اين است كه، خود زيدعليهالسلام
مى فرمود: هر كس طرفدار علم است به نزد برادرزاده ام امام صادقعليهالسلام
برود و هر كس طرفدار شمشير، به نزد من بيايد، و اگر او براى خودش ادعاى امامت داشت علم كه خود عاليترين كمال است از خود نفى نمى كرد، چون معلوم است امام بايد از ديگران اعلم و برتر باشد.
۷ - علامه شهيد قاضى نوراللّه شوشترى : صاحب كتاب معروف « (احقاق الحق)» مى فرمايد: تحقيق اين است كه زيد بن علىعليهماالسلام
مدعى امامت نبود و او معتقد بود كه مستحق امامت و خلافت، در زمان او برادرزاده اش امام صادقعليهالسلام
مى باشد
ما قسمتى ديگر از فرمايش ايشان را در فصل (دعوت زيد عمومى بود) نگاشته ايم.
امام هشتمعليهالسلام
از زيد دفاع مى كند
امام هشتم برادرى داشت به نام زيد او شهامت و شجاعتى فوق العاده داشت، او به كمك (ابوالسرايا) قيام كرد و رسما عليه حكومت بنى العباس وارد مبارزه شد، و خانه آنان را به آتش كشيد، به اين جهت به « (زيدالنار)» معروف گشت.
عمال ماءمون او را دستگير كردند و به نزد ماءمون به پايتختش بردند اگر وساطت امام نبود شايد به مرگ محكوم مى شد، امّا ماءمون به خاطر امام او را بخشيد.
ماءمون روزى به همين مناسبت با حالتى خشمگين به امام هشتم عرض كرد، پسر عم، اين زيد هم مانند همان زيد بن على است او هم مرد آشوب گرى بود و قيام كرد و كشته شد، تا ماءمون اين جمله را خدمت امام عرض كرد، امام منقلب شد، و با سخنان مهيج و مستدل از مقام والاى حضرت زيد بن علىعليهماالسلام
دفاع كرد. فرمود:
ماءمون اين زيد را « (زيد النار)» با زيد بن على مقايسه نكن « فانه كان من علماء آل محمّد غضب للّه عزوجل فجاهد اعدائه حتى قتل فى سبيله» او از دانشمندان خاندان پيامبر بود براى خدا خشمگين شد و با دشمنان او جنگيد و در راه او به شهادت رسيد، اى ماءمون پدرم موسى بن جعفرعليهماالسلام
مى فرمود: خدا رحمت كند عمويم زيدعليهالسلام
را اگر پيروز مى گشت به وعده خويش عمل مى كرد، (و حكومت را به امام صادق مى سپرد) با پدرم (امام صادق) درباره قيامش مشورت كرد، پدرم در جواب فرمود: « يا عمى ان رضيت ان تكون المقتول المصلوب بالكناسة فشاءنك»،» اى عمويم اگر دوست دارى همان مقتول به دار آويخته كناسه (كوفه) باشى پس راه تو آن است.
آنگاه زيد برخاست و رفت، امام صادقعليهالسلام
فرمود: « ويل لمن سمع واعيته فلم يجبه» واى بر آن كس كه نداى او را بشنود و به كمك او نشتابد.
(خواننده عزيز از اين اقوال و روايات غرض زيد كاملا از قيامش روشن مى شود كه او مدعى امامت نبود و از آخر حديث مطلب آشكار است كه امام رخصت جهاد و قيام مى دهد، و اگر قيام و خلاف ميل امام و خواسته خدا بود قطعا امام در مقام مشورت او را نهى مى كرد.
در ذيل حديث امام صراحت عقيده خويش را نسبت به اين نهضت اصيل با جمله (واى بر كسى كه به نهضت او جواب مثبت ندهد و كمك نكند) بيان مى كند، لذا جمعى از بزرگان شيعه چون مرحوم شهيد در قواعد مامقانى در « تنقيح المقال،» و آية اللّه خوئى در رجالش تصريح مى كنند كه قيام زيد به اذن امامعليهالسلام
بود.
و ما در چند جاى اين كتاب اين مطلب را روشن ساخته ايم و در فصل اقوال علماى اسلام درباره قيام زيد و شخصيت وى در اواخر اين كتاب مطلب كاملا روشن مى گردد.
(برگرديم به اصل مطلب): آنگاه ماءمون به امام هشتمعليهالسلام
عرض كرد اى اباالحسن آيا زيد مدعى امامت براى خويش نگشت، و بيرون از حق وى نبود؟
امام در پاسخ فرمود: زيد، چيزى كه حق خودش نبود مدعى آن نگشت، او از چنين ادعايى از خدا بيم داشت، او تقوايش بالاتر از اين بود كه چنين پندارد.
اى ماءمون اين گواه خيالات و سخنان براى كسى خوب است ادعا كند كه بر امامت وى نص و تصريح فرموده، آنگاه مردم را بدبين و گمراه گرداند و سپس امام جملات خود را با اين جمله پايان داد: « و كان زيد بن على عليهماالسلام و اللّه ممن خوطب بهذه الاية : و جاهدوا فى اللّه حق جهاده هو اجتبيكم».
به خدا قسم زيد از جمله كسانى است كه مصداق اين آيه شريفه قرار مى گيرد: جهاد كنيد در راه خدا، حق جهاد را كه او شما برگزيد.
سخن سيد عليخان
مرحوم سيد عليخان حويزى در « (نكت البيان)» در بيان فضائل جناب زيد جمله زيبايى دارد، او پس از بيان مطالبى مى گويد: « و لم يكن معتقدا كمعتقد الذين يزعمون انهم تبعوا آثاره استضاء و انارة و استناروا مناره من فرق الزيديه»،»
او معتقد به اعتقاد كسانى كه گمان كردند از وى پيروى مى كنند و از نور وجودش استفاده مى كنند از فرق زيديه نبود.
زيد به امامت ائمه معصومينعليهمالسلام
ايمان و اقرار داشت
۱ - متوكل بن هارون، گفتگوى مفصلى با يحيى فرزند زيدعليهالسلام
دارد كه در قسم (راوى صحيفه سجاديه) در همين كتاب آورده ايم، امّا جمله اى از سخنان مربوط به اين فصل است كه در اينجا مى آوريم : موقعى يحيى حالات عبادت و زهد پدرش را شرح داد متوكل گويد: فرزند پيغمبر، امام بايد چنين باشد، يحيى گفت : اى اباعبداللّه، پدرم امام نبود، ولى وى از سادات بزرگوار و از زهاد و مجاهدين در راه خدا بود.
گفتم : آيا پدرت مدعى امامت بود؟ و احاديثى در رد مدعيان دروغين امامت از رسول خدا به ما رسيده است !
يحيى گفت : ساكت باش، پدرم زيرك تر و داناتر از آن بود كه چيزى كه حق وى نيست ادعا كند.
بلكه او مى گفت : من شما را به (رضاى (مرضى) آل محمّد) دعوت مى كنم و منظور وى از رضا پسر عمويم امام صادقعليهالسلام
بود.
گفتم : پس در اين زمان امام صادق فقيه و امام است ؟
گفت : بلى در خاندان خود از همه داناتر و بالاتر است.
حجت زمان
۲ - مرحوم مجلسى در « بحارالانوار» از امالى صدوق (ره) از عمرو بن خالد روايت كرده كه گفت : زيد بن على بن الحسين مى فرمود در هر زمانى مردى از ما از خاندان پيغمبرصلىاللهعليهوآله
حجت خداست بر مردم، و حجت زمان ما فرزند برادرم جعفر بن محمّد الصادقعليهماالسلام
است پيروان او هرگز گمراه نمى شوند و مخالف وى راه هدايت نيابد.
۳ - محمّد بن بكير گويد: داخل شدم بر زيد بن علىعليهماالسلام
و صالح بن بشر نزد وى نشسته بود، من بر او سلام كردم، و او در آن هنگام خيال جنگ و قيام در سر داشت، عرض كردم : فرزند پيغمبر، از چيزى كه از پدر بزرگوارت شنيده اى مرا حديث كن، او در جواب من فرمود: پدرم از جدش از رسول خداصلىاللهعليهوآله
حديث كرد كه هر كس خداوند به او نعمت بخشد پس سپاس و شكر او را به جاى آورد و آن كس كه رزق و روزيش دير رسد از خدا طلب آمرزش كند و آن كس كه اندوهگين گردد بگويد: « لا حول و لا قوة الا باللّه» نيست نيرو و قدرتى مگر به دست خدا، تا به اينجا مى رسد كه... محمّد بن بكير مى گويد عرض كردم : فرزند پيغمبر از اين بيشتر برايم بگو، حضرت مطالبى بيان كرد.
آنگاه فرمود: اى فرزند بكير به وسيله ما خدا شناخته شد و به وسيله ما عبادت مى شود ما طريق به سوى خدائيم از ماست محمّد مصطفىصلىاللهعليهوآله
و از ماست على مرتضىعليهالسلام
و از ماست مهدىعليهالسلام
اين امت و قيام كننده آنان.
مهدىعليهالسلام
قيام مى كند
ابن بكير گفت : يابن رسول اللّه، آيا پيامبر خدا با شما عهدى مقرر و مشخص فرموده كه در چه وقت قائم شما قيام مى كند.
فرمود: اى پسر بكير، « انك لم تلحقه و ان هذا الامر يكون بعد ستة من الاوصياء بعد هذا ثم يجعل اللّه خروج قائمنا فيملا ها قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما» تو هم عصر با وى نيستى، او بعد از امامت شش تن از جانشينان (از امام صادق تا امام يازدهم) اين امر (امامت) را (رسما و ظاهرا) به دست خواهد گرفت آنگاه وى خروج مى كند و زمين را پر از جور و ستم شده باشد.
عرض كردم : فرزند پيغمبر آيا تو صاحب اين امر (امامت) نيستى ؟؟
فرمود: نه، من از عترت و خاندان پيامبرم.
بعد از اين سخنان، من برخاستم و رفتم ولى زود برگشتم و گفتم : آنچه فرمودى از روى علم و بينش و اجتهاد خودت بود يا از پيغمبر خداصلىاللهعليهوآله
به تو رسيده است ؟! حضرت در پاسخ من اين آيه را تلاوت فرمود:
« لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير»
اگر من غيب مى دانستم خوبى ها را بيشتر نزد خود جمع مى كردم. ولى عهد و پيمانى است كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
به ما بسته است آنگاه اشعارى را خواند.
ائمه دوازده نفرند
۴ - يحيى فرزند برومند حضرت زيد مى گويد: از پدرم تعداد ائمه معصومين را سؤ ال كردم.
فرمود: « الائمة اثنى عشر، اربعة من الماضين و ثمانية من الباقين» امامان دوازده نفرند، چهار نفر از گذشتگانند (تا امام چهارم) و هشت نفر باقى اند و عصر آنان در پيش است.
يحيى مى گويد: عرض كردم پدر، اسامى آنان را بفرمائيد.
فرمود: امّا گذشتگان، على بن ابى طالب و حسن و حسين و على بن الحسين (عليهمالسلام
)، و امّا بازماندگان و آيندگان برادرم، باقرعليهالسلام
و بعد از او جعفر صادقعليهالسلام
و سپس موسى فرزندش آنگاه على فرزند وى و بعد از وى محمّد فرزند وى و بعد از او على، سپس حسن و آخرى آنان مهدى.
گفتم : اى پدر « الست منهم»؟» آيا تو از آنها نيستى (يعنى امام نيستى)؟؟
فرمود: نه، ليكن من از عترتم.
گفتم : پس نام آنها را از كجا دانستى ؟
فرمود: عهدى بود از رسول خدا كه به ما رسيده است.
علاوه بر اين جناب زيدعليهالسلام
در ضمن اشعارى، اعتراف خود را به امامت امام باقر و امام صادقعليهماالسلام
آشكار كرده است.
۵ - محمّد بن مسلم - يكى از چهره هاى درخشان علم و فقه در اسلام است او يكى از مبرزترين و شايسته ترين شاگردان مكتب امام صادقعليهالسلام
است، مى گويد: خدمت زيدعليهالسلام
رسيدم و به او عرض كردم، جمعى از مردم گمان مى كنند شما اماميد؟
زيد فرمود: اين طور نيست من امام نيستم، بلكه از عترت رسول خدايم گفتم: پس صاحب خلافت و امام كيست فرمود: هفت تن از خلفاء، آنگاه محمّد بن مسلم مى گويد: بعدا خدمت امام باقرعليهالسلام
رسيدم و مذاكرات خود را با زيد براى حضرتش بازگو كردم، امام فرمود: برادرم زيد درست گفته است بعدا عصر هفت نفر از امامان و اوصياء و مهدى (آل محمّد) خواهد رسيد.
ناگهان در اين بين، اشك بر چشمان مبارك امام حلقه زد و با زبانى حزن آميز فرمود: اى پسر مسلم گويا مى بينم بدن زيد را در كناسه بالاى دار زده اند (تا آخر روايت).
۶ - ابوخالد واسطى، روايت كرده، كه : جناب زيد از پدرش از امام حسينعليهالسلام
از پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
نقل كرد، كه : رسول خدا به امام حسين فرمود: اى حسين تو و نه نفر از فرزندان معصوم تو امامند، نهمى آنها مهدى مى باشد، خوشا به حال كسى كه با آنان دشمن باشد.
آن دو را لعنت مى كنم
عبداللّه بن علاء مى گويد: به زيد بن علىعليهماالسلام
گفتم : درباره آن دو چه مى گويى ؟
فرمود: آن دو را لعنت مى كنم.
گفتم : امام و صاحب امر تو هستى ؟
فرمود: نه من از عترت طاهره مى باشم.
گفتم : پس ما را به سوى چه كسى امر مى كنى (و امام ما كيست ؟)
فرمود: « عليك بصاحب الشعر و اشار الى الصادق جعفر بن محمّدعليهماالسلام
»
بر تو باد آن لباس موئى يا صاحب محاسن و اشاره كرد به امام صادقعليهالسلام
.
۷ - عمار ساباطى - يكى از شخصيتهاى برجسته و علاقمند به خاندان رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
مى گويد: روزى مردى از سليمان بن خالد كه خود از طرفداران زيدعليهالسلام
و از شاگردان امام صادقعليهالسلام
بود كه به كمك زيد همراه وى خروج كرد، پرسيد: درباره امام صادقعليهالسلام
و زيدعليهالسلام
چه مى گويى ؟ كدام بهترند؟ و در اين هنگام زيدعليهالسلام
هم در گوشه اى ايستاده بود.
سليمان گفت : به خدا سوگند يك روز امام صادقعليهالسلام
بهتر است از تمام روزهاى دنيا نسبت به زيد.
بعد راوى گويد: سليمان مركب خود را به حركت درآورد و نزد زيد رفت و سرگذشت را براى او شرح داد، و من هم به طرف آنان رفتم، شنيدم زيد گفت : جعفرعليهالسلام
در حلال و حرام امام است.
خواننده عزيز، اينها احاديث و رواياتى بود كه دلالت داشت زيد مدعى امامت نبود، و هيچگاه به فكر اين مطلب نيفتاد و حتى شائبه آن در ذهنش نبوده است، آيا با درك مقام علمى و تقوايى زيد و اينكه او در ميان فرزندان امام سجادعليهالسلام
بعد از امام باقرعليهالسلام
از همه بالاتر و برتر باشد از جهت علم و بينش و تقوا و درستكارى چگونه ممكن است چنين شخصيتى اين فكر بسر داشته كه دعوى امامت براى خويش كند.
بلكه اختلاف و اين تهمت از ناحيه مردم و بعضى از پيروان او بوجود آمده.
علت چه بود؟
با آنكه مكرر از زيد در مساءله امامت سؤ ال مى شد و مردم كم و بيش فضائل و مناقب زيد را شنيده و مى دانستند، اين شبهه براى بعضى كه تحت تاءثير شخصيت فوق العاده حضرت زيد بوده اند پيش مى آمده كه با اين كمالات پس او امام است، لذا مرتب در اين باب از او سؤ ال مى شده و حضرتش خود را از اين نسبت تبرئه كرده است.
و از آن طرف عللى براى ايجاد اين شبهه در اذهان بعضى از مردم بود.
۱ - اينكه زيدعليهالسلام
با در نظر گرفتن موقعيت حساس امام صادق (عليهالسلام
) و ماءموريت به تقيه براى حفظ جان حضرت، ناچار من باب تقيه ممكن است گاهى مى گفته : من شما را به خود دعوت مى كنم.
۲ - دستگاه خلافت بنى اميه حساسيت خاصى نسبت به ائمه حق داشته و خلفاى هم عصر زيد بسيار مراقب امام باقر و فرزند او امام صادقعليهالسلام
بودند و به طورى كه بارها آنها را احضار و تحت نظر داشتند لذا، براى اينكه مردم از بركت وجود و علوم سرشار اين دو امام محروم نگردند و در ضمن آنان به رسالت آسمانى و وظيفه روشنگرى خود و كمك سرى به مجاهدين و رزمندگان ادامه دهند لازم بود، موقعيت آنان و فعاليت سياسى ايشان بسيار سرى و با تاكتيك همراه باشد. لذا زيدعليهالسلام
علنا در مقابل مردم آنها را به عنوان رهبر و پيشواى نهضت معرفى نمى كرد.
۳ - شخصيت فوق العاده زيد و قيام مسلحانه او و طرفدارى شخصيت هاى ممتاز و علماى بزرگ اسلام آن عصر از وى سبب شد كه اين شبهه براى بعضى پيش بيايد.
۴ - كنار كشيدن ظاهرى امام صادقعليهالسلام
از صحنه نبرد و سخنان آميخته با تقيه حضرت پيرامون زيد كه تنها جنبه تقيه داشت در بوجود آمدن اين فكر (امامت زيد) بى اثر نبود.
۵ - افكار و سخنان زيد كه جنبه دو پهلويى داشت و براى جمع كردن نيرو و ايجاد وحدت ميان رزمندگان و پيروان خويش عنوان مى شد كه حتى جمعى از غير شيعيان هم در كنار او بودند، موجب پيدايش اين عقيده شد.
۶ - ملاقات هاى سرى و علنى با بعضى از شاگردان برجسته امام صادق چون (مؤ من طاق) و (زراه) و (محمّد بن مسلم) و طرز مكالمه زيد و بعد ملاقات آنان با امام صادقعليهالسلام
و بازگو كردن كلمات كه با زيد داشته در خدمت امام و احيانا افراد ديگر، و جواب تقيه آميز و سربسته امام موجب پيدايش اين شبهات در ذهن عده اى شد كه زيد مدعى امامت است و يا قيام او بدون اذن امام و رضاى امام بود كه ما در (فصل بررسى روايات) به تمام اين گونه اخبار كه مشعر به قدح و يا عدم رضايت امام نسبت به نهضت مقدس زيد است، بررسى و پاسخ داده ايم.
خلاصه با بودن اين همه روايات در مدح و عظمت زيد كه حد آن بيش از تواتر است، و اين عللى كه ذكر شد، شخصيت و مرام و هدف زيدعليهالسلام
كاملا روشن مى گردد.
گفتگوى مرد زيدى با شيخ مفيد
مردى از زيديه، به عنوان امتحان از شيخ مفيد پرسيد: به چه دليل امامت زيد را نفى مى كنى ؟
شيخ مفيد فرمود: تو درباره من گمان بيهوده اى برده اى، عقيده من را درباره زيد، احدى از زيديه انكار نمى كند و آن را مى پذيرد.
مرد زيدى پرسيد: عقيده ات چيست ؟
مفيد فرمود: « اثبت فى امامته ما تثبت الزيدية و انفى عنه ما من ذلك ما تنفيه»،» آنچه را زيديه درباره زيد اثبات مى كنند، من نيز اثبات مى كنم، و آنچه را از او نفى مى كنند من نيز نفى مى كنم.
و مى گويم : « كان اماما فى العلم و الزهد و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر و انفى عنه الامامة الموجبة لصاحبها العصمة، و النص و المعجزة فهذا مالا يخالفنى احد».
زيد، امام در علم و زهد و امر به معروف و نهى از منكر بود، و امامتى را كه موجب عصمت براى صاحب آن منصب باشد و در آن نص و اعجاز باشد درباره زيد نفى مى كنم، و اين مطلبى است كه احدى مرا مخالفت نمى كند.
اين كلام شيخ مفيد بسيار صحيح و درست است، زيرا زيديه در امام نص و اعجاز و عصمت را شرط نمى دانند كه قبلا يادآور شديم.