فصل هفدهم : زيد و زيديه
زيد بن على و زيديه
پيروان زيد بن على كه تعداد آنان به چندين ميليون نفر مى رسد، اكثر آنان در بلاد يمن، و بقيه در ساير اقطار عربى چون حجاز، سوريه، لبنان، عراق، و در مصر و ساير كشورهاى آفريقايى متمركزند.
آنان در اعتقادات اصول خاصى دارند كه آن را نسبت به خود حضرت زيدعليهالسلام
مى دهند، و در فروع هم مستقل اند و كتب زيادى در عقايد و احكام خويش دارند، كه همه آنان را منسوب به زيد بن على مى دانند.
و ما در اينجا اول شرح كوتاهى از حالات زيدعليهالسلام
كه به قلم يكى از علماى بزرگ زيديه در كتاب « (مسند الامام زيد)»
آمده است نقل مى كنيم و از اين مقاله شخصيت زيد بن على از ديدگاه زيديه و پيروانش روشن مى گردد.
و سپس عقايد زيديه و فرق آنان را خواهيم نگاشت :
نگارنده كتاب (مسند زيد) سعى كرده شخصيت بارز زيد بن على را به نحو خلاصه اى در چند صفحه جلوه دهد و ما به خاطر اختصار آن به ترجمه آن مى پردازيم تا مقام حضرت زيد بن على از ديدگاه پيروانش روشن گردد.
زيد از ديدگاه زيديه به قلم امام عبدالعزيز بن اسحاق
زيد بن على امام ما است، او در راه حق جهاد كرد و مردم را به سوى خدا خواند، او ناصح دين و سرور اهل زمانش بود، و عزيزترين وجود هم عصريانش بود.
او امام خاندان نبوت در زمان خويش بود، خداوند متعال باب علم را براى او گشود، او علوم خود را از پدر بزرگوارش زين العابدين فرا گرفت و از جابر بن عبداللّه انصارى استفاده هاى علمى نمود.
و زمانى از (امام) جعفر صادقعليهالسلام
حال عموى بزرگوارش را پرسيدند در جواب گفت : او (زيد) در ميان ما بهترين فردى در قرائت كتاب خدا و فقه در دين و صله رحم بود خداوند چون او كسى را براى دنيا و آخرت ما نگذاشت.
شعبى از بزرگان علم و حديث درباره او گويد:
نزائيد زنى فرزندى را دانشمندتر و شجاع تر و پارسارتر از زيد.
و از برادر وى (امام) باقرعليهالسلام
حال او را پرسيدند، گفت :
احاطه علمى زيد از همه بيشتر بود، (سپس اين دانشمند زيدى اين جمله را دليل برترى زيد بر امام باقر مى گيرد و چنين استدلال مى كند:)
اين اعتراف درستى است كه (امام) باقر زيد را اعلم و افضل از خويش مى داند، پس گمان تو نسبت به چنين مردى كه (امام) باقر به آن فضل و دانشش او را برتر از خويش مى داند، چيست ؟
جابر گفت : از (امام) محمّد باقر حال برادرش زيد را پرسيدم فرمود: از مردى سؤ ال كردى كه وجود او لبريز از ايمان و علم بود و تمام اجزاى بدنش از فرق سر تا انگشت پا دين و دانش بود، او بزرگ خاندانش بود.
ديلمى در « مشكاة الابرار» راجع به نبرد زيد بن على و برخورد او با هشام كلماتى را نقل كرده است.
(سپس نويسنده مقاله به نحو اختصار به قسمتى از روايات كه به نحو پيشگويى از پيامبر و اجداد و پدران طاهرين زيدعليهالسلام
كه دانشمندان و محدثين بزرگ عامه نقل كرده اند مى پردازد و مى گويد:)
حافظ سيوطى در « جامع الكبير... » از حذيفة بن يمان نقل مى كند كه :
پيامبر روزى نظرش به زيد بن حارثه افتاد و سخت گريست و مى گفت : آن مظلوم از اهل بيت من، و مقتول در (كناسه) همنام اين جوان است و اشاره به زيد بن حارثه كرد و فرمود: اى زيد نزد من بيا، خداوند محبت تو را در دلم زياد كرده زيرا تو، همنام حبيبى از فرزندانم يعنى زيد مى باشى :
اين خبر را ابن عساكر نقل كرده است (و ما آن را از طريق شيعه يادآور شديم).
و ديلمى در « (مشكاة الانوار). » « و المهدى لدين اللّه محمّد بن مطهر در (المنهاج). » و حاكم در « (جلاء الابصار). » و امام ابوطالب يحيى بن حسين در (امالى) اين حديث را آورده اند كه پيامبر فرمود:
شهيدى از امتم كه قيام او به حق است همان فرزندم مى باشد كه در كناسه كوفه او را به دار مى زنند چون او پيشواى مجاهدين و پيشرو صورتهاى درخشان در صحنه قيامت است، در آن روزى كه فرشته هاى مقرب آنان را ملاقات مى كنند و ندا مى دهند كه : داخل بهشت شويد و هيچ خوفى و حزنى بر شما نيست.
و نيز دانشمند فوق الذكر در كتابش اين حديث را از پيامبر خدا نقل مى كند: كه او به فرزند شهيدش حسين فرمود: اى حسين، از صلب تو مردى خارج مى شود كه او و يارانش در روز محشر بر تمام مردم مقام برترى دارند، آنان بدون حساب داخل بهشت مى شوند (و ما نيز اين حديث را از كتب معتبر شيعه با مدارك مفصل ذكر كرديم).
و نيز از انس نقل مى كنند كه پيامبر خدا فرمود: مردى از فرزندانم در موضعى به نام كناسه كشته مى شود او مردم را به حق مى خواند و در منهاج اين جمله را اضافه دارد:
(چشمى كه به عورت او بنگرد بهشت نبيند) چون بعد از شهادت بدن او برهنه بالاى دار بود.
و ما اين حديث را نيز از طرق شيعه در همين كتاب يادآور شديم.
ذهبى - در شرح حال جابر جعفى يادى از زيد مى كند و مى گويد:
او (زيد) هفتاد هزار حديث را از برادرش آموخت، امّا در عين حال او به فزونى علم و جلالت (زيد) اقرار داشت.
ابوحنيفه مى گويد: من احدى را چون زيد از نظر علم و فقه نيافتم (سپس نويسنده مقاله، به كتابها و مقالاتى كه ائمه بزرگ و علماى طراز اول اهل سنت در شرح حال زيدعليهالسلام
نگاشته اند، پرداخته و مى گويد:) از كسانى كه شرح حال او را نگاشته اند:
۱ - ذهبى در قسمت شرح حال جابر جعفى، و در (نبلاء).
۲ - حافظ مزى در « (تهذيب الكمال). » ۳ - حافظ ابن عساكر و ديلمى در (اذكار) و در (مسندش).
۴ - حافظ سيوطى در « (جامع الكبير). » ۵ - مقريزى در (مواعظ و اعتبار).
۶ - ابن خلدون در « (العبر). » ۷ - ابن اثير و حاكم در « (جلاء ابصار). » ۸ - ابن عنبته در « (بحرالانساب). » و جمع زيادى حالات زيد را نگاشته اند كه مجال گفتن آن نيست.
او در فصاحت و بلاغت بى نظير و در قرآن قرائت مخصوص به خود داشت كه آن را روايت كرده اند.
ابوحيان در كتابى كه آن را « (النير الجلى فى قراءة زيد بن على» نام نهاده، رويه قرائت او را جمع كرده و صاحب كشاف مقدار زيادى از آن را نقل كرده است.
اصول اعتقادات زيديه
۱ - توحيد
زيديه قائل به يگانگى خداوند عالميان است، و ذات خدا را از تمام شوائب منزه مى داند، آنها مى گويند: خداى عالم، مدير نظام هستى است و تمام اجسام حادث، چون حدوث همان دگرگونى است كه در ماده موجود است، و اگر عالم قديمى بود عدم و نيستى در آن راه نداشت و اعراض نيز به همين دليل حادثند چون متغيرند، و چون عرض با جسم همراه است ممكن نيست كه عرض قديم باشد و جسم حادث، و موقعى ثابت شد عالم حادث است ناچار بايد گفت حادث و پديده احتياج به محدث و پديد آورنده دارد، و آن ذات مقدسش خدا است.
مى گويند: خداوند عالم است و دليل، همان كار محكم و منظم او در نظام آسمانى و زمين ها و موجودات عالم است.
خدا واحد و يكى است اگر دو تا يا بيشتر بود نظام هستى مختل مى شد و در اراده در صورت تعارض، موجب به هم پاشيدن عالم مى گردد، مثلا اگر يكى اراده مى كرد جسم را ساكن ايجاد كند ديگرى متحرك در حال واحد اين محال بود پس توحيد و يكتايى خداوند واجب است.
صفات خدا
زيديه همان صفاتى را كه قرآن براى خداوند ذكر كرده است قائلند و آن را عين ذات مى دانند و از آن جدايش نمى دانند
و اگر عين ذات نبود لازم بود كه فاعلى آن را به وجود آورد و ثابت شد كه خداوند قديم است و در ثبوت صفات احتياجى به فاعل ندارد، پس خداوند مستحق اين صفات است براى ذات خويش مانند قدرت و علم.
پس قدرت خدا ذاتى است و ديگرى به او امر نمى كند و او هميشه قادر و دانا است براى قدرت او غايتى نيست همان طور كه براى علم وى انتهايى نيست.
او سميع و بصير است و مى شنود و مى بيند، امّا نه مانند مخلوق چون او جسم نيست كه صفات او هم جسمانى باشد، او همانند ندارد و خود مى فرمايد: « ليس كمثله شى ء»،
چيزى همانند او نيست.
او شبيه چيزى نيست و او نه در دنيا و نه در آخرت ديده نمى شود.
به خلاف آنچه كه گروه (مشبه)
مى گويند.
آنان آيات متشابه قرآن را در صفات خدا تاءويل مى كنند مثلا در قرآن دارد: « الرحمن على العرش استوى»
خداوند بر عرش نشسته است مى گويند به معناى عز و ملك و قدرت است يعنى خداوند بر همه چيز استيلا و سيطره دارد.
و اين آيه كه مى فرمايد: « و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية»
نيز همين معنا و دلالت بر ارتفاع و علو و برترى خدا بر موجودات را دارد.
و آيه « وسع كرسيه السموات و الارض»
كرسى را علم معنى مى كنند و در لغت هم آمده است (يعنى علم خداوند به تمام آسمانها و زمين ها گسترش دارد).
چون خداوند جسم و جسد نيست و در وى صفتى از اجساد نباشد و او به آيات مخلوقش شناخته شود. او داراى كيفيت و ماهيت نمى باشد.
او قرآن كه مى فرمايد: « و السموات مطويات بيمينه»
مقصود همان بيان قدرت خداوند بر آسمانها است.
زيديه قائل به وحدت قرآنند و آن را قديم مى دانند و اعتماد مى كنند به سخن خدا كه مى فرمايد: « ما ياءتيهم من ذكر ربهم محدث». »
پس خداوند كلام را احداث فرموده چون كلام فعل متكلم است.
۲ - عدل
حقيقت عدل نزد زيديه اين است كه خداوند فعل قبيحى مانند ظلم و كذب و امثال اين از او سر نمى زند، چون وى عالم به بديها و قبائح است و از انجام آن غنى است.
و اساس عدالت را روى همان حسن و قبح معتبر مى دانند، امام يحيى بن الحسين نظر خود را درباره (حسن و قبح) چنين بيان مى كند:
حسن آن است كه راهى به ذم و نكوهش نداشته باشد، امّا قبح بر عكس آن است يعنى مدخل ذم و نكوهش است.
مردم در كارهاى نيك و بد آزادند و روى اين مبنا زيديه قائلند كه : كارهاى نيك و بد بندگان از خود آنان است و از جانب خدا نيست، و دليل بر اين مطلب امر خداوند به بندگان به خوبى و نهى از بدى است، پس اين افعال به اختيار و انجام خود بندگان است.
و خداوند، افعال بندگان را به خود آنان نسبت مى دهد و مى فرمايد: « جزاء بما كانوا يعملون»
و آياتى نظير اين آيه به اين مطلب دال است.
پس اراده و مشيت به دست خود شخص است.
و آيه هايى كه افعال بندگان را نسبت به خدا مى دهد تاءويل مى كنند:
۳ - (وعد) و (وعيد)
زيديه به وعد و وعيد قائل است، و مى گويد: خداوند خلف وعده نمى كند و او بر همه چيز قادر است چه بخشش باشد چه عذاب و او كسانى را كه معصيت كبيره كرده اند و وعده عذاب به آنان داده به وعده خويش عمل مى كند و الا خلف وعده مى شود.
و به آياتى مانند آيه ۳۱ سوره رعد و ۲۹ قاف و ۱۷ غافر استدلال مى كنند كه خداوند خلف وعده نمى كند.
و روى همين اعتقاد قائلند كه : شفاعت براى مرتكبين گناهان كبيره نيست چون لازمه اش خلف وعده خدا است و شفاعت پيامبر و... براى مؤ من است
و به آيه :
« ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع» براى ظالمين شفيعى كه قولش پذيرفته شود نيست.
استدلال مى كنند.
« منزلة بين المنزلتين» جايگاه متوسط
زيديه قائلند كه مرتكبين گناهان كبيره (گناهانى كه وعده عذاب در آن است) از امت پيامبر اسلام، مانند، شرابخوار و زناكار و امثال آن (فاسق) خوانده مى شود.
و آنان در جايگاهى هستند كه بين دو منزل (كفر) و (ايمان) است.
اين گونه افراد (فاسقين) نه مى شود به آنان (كافر) گفت و به (مؤ من) چون مدح و بزرگداشت مؤ من در شريع اسلام لازم و مدح و بزرگداشت فاسق غير جايز است، پس درست نيست كه به فاسق مؤ من گفته شود.
همانطور كه كافر هم خوانده نمى گردد چون آثار اسلام بر آن بار مى شود، مانند نكاح با آنان و دفنشان در قبرستان مسلمين، پس آنان فاسقند.
زيديه قائلند كه، كسانى كه بر گناهان بزرگ تا آخر عمر اصرار و پافشارى داشتند، هميشه در آتش دوزخ خالدند.
و دليل آنان قرآن است كه مى فرمايد: « و من يعص اللّه و رسوله فان له نار جهنم خالدا فيها»
آن كس كه عصيان خدا و رسولش كند پس همانا آتش دوزخ براى او است و هميشه در آن جا است.
اين مطالب مجمل و خلاصه اى از تصوير اعتقادات و آراى زيديه در كتب آنان بود كه ما نقل كرديم.
البته ما اين مطالب را از كتاب « ثورة زيد بن على» فصل «اعتقادات زيديه» نقل كرديم و بعضى مدارك كه در پاورقى اشاره شده است كتبى است خطى از مدارك معتبر زيديه كه مؤلف آن را نقل كرده است، و ما از آنجا آورده ايم.
زيديه در نبوت و معاد، قائل به نبوت و خاتميت، و عصمت حضرت محمّد بن عبداللّهصلىاللهعليهوآله
مى باشند و به معاد (زنده شدن تمام مردم) روز قيامت براى سنجش اعمال و اعطاى ثواب و جزاء قائلند و معاد را جسمانى مى دانند.
و تفصيل اين كلام در اين زمينه خود احتياج به كتاب مستقل دارد و از حوصله بحث ما خارج است.
زيديه و مساءله خلافت
زيديه در مساءله خلافت راءى برادران اهل سنت را دارند، و معتقدند كه ابى بكر و عمر بعد از رسول خداصلىاللهعليهوآله
خليفه مسلمين مى باشند، و درباره عثمان توقف دارند. امّا فرقى مختصر كه با اكثر اهل سنت در اين عقيده دارند اين است كه مى گويند علتىعليهالسلام
افضل صحابه بود و از نظر مقام و رتبه معنوى از ديگران ممتاز بود.
امّا جايز است كه گاهى مفضول (آنكه فضيلتش كمتر است) بر افضل مقدم شود، و معتزله كه دسته اى از اهل سنت مى باشند اين مطلب را نيز قائلند، روى همين اصل (برترى مفضول بر افضل) اشكال ندارد كه ابوبكر و عمر بر علىعليهالسلام
در خلافت رسول خدا مقدم باشند، پس جايز است امامت مفضول با وجود افضل.
علت خلافت ابى بكر و...
با اين مقدمه اى كه ذكر شد، زيديه در علت جلو افتادن ابى بكر و عمر بر علىعليهالسلام
در خلافت و جانشينى رسول خداصلىاللهعليهوآله
بر دو قول اند:
۱ - مى گويند مصلحت امت اسلام اين طور اقتضا مى كرد كه خلافت به ابى بكر تفويض گردد و اين روى مصلحت انديشى مردم و انتخاب آنان بود و روى رعايت قوانين دينى بود، و براى خاموش شدن شعله هاى فتنه و نفاق در امت اسلام و خشنودى دلهاى عموم مسلمانان انجام گرفت.
و انگيزه اين انتخاب و مصلحت انديشى اين بود كه، قريش نسبت به امام علىعليهالسلام
يك نوع بغض و عداوت داشتند، به خاطر نبردهاى خونينى كه وى در صدر اسلام شركت مى كرد و سران زيادى از آنان را كشته بود مانند جنگ بدر و احد، و مساءله كينه نسبت به حضرتش سبب مى شد كه مردم از وى اطاعت نكنند و فتنه اى عظيم عالم اسلام را فرا گيرد، پس خلافت ابى بكر بر وفق مقتضيات مصلحت عمومى و جلوگيرى از فتنه بود
البته فخر رازى « (امام المشككين)» نيز از جمله ادله اى كه براى تقدم خلافت ابى بكر بر علىعليهالسلام
مى آورد همين مطلب است.
و بعضى ديگر مى گويند، گرچه علىعليهالسلام
افضل بود، امّا تقدم ديگران بر وى يك نوع امتحان بود براى حضرتش، مانند سجده ملائكه بر انسان و حال آنكه ملائكه از انسان افضل است، (البته تمام اين وجوه قابل خدشه است) و هر كس خلافت به او رسيد اطاعتش واجب است و مخالفت با وى جايز نيست.
تقدم مفضول بر افضل
در مساءله خلافت ابى بكر و عمر و عثمان بر علىعليهالسلام
به عقيده زيديه، مفضول (پايين تر) بر افضل (بالاتر) تقدم يافته است.
مقياس فضيلت در نزد زيديه چهار چيز است :
اول - پيشقدم بودن در اسلام، كه از روى ميل و رغبت و توجه به خدا و حق باشد.
دوم - زهد و پارسايى و بى اعتنايى به دنيا و محبت آن و رغبت به آخرت است.
سوم - فقيه و صاحب نظر بودن در دين.
چهارم - قيام با سلاح و جهاد مسلحانه در راه خدا.
هر كس اين چهار صفت در او پيدا شد، او بر ديگران مقدم است.
و اعتقاد زيديه بر اين است كه : « ان الامام على بن ابى طالب افضل الناس بعد رسول اللّه»
امام على بن ابى طالب برترين مردم است بعد از پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
روى اين اصل خلافت حق مسلم اميرالمؤ منين علىعليهالسلام
مى باشد و او از ديگران مقدم و اولى است.
آن وقت براى اينكه خلافت ابوبكر و عمر را توجيه كنند، با آن كه معترفند كه آنان با علتىعليهالسلام
از نظر فضائل و كمالات قابل قياس نيستند مى گويند: جايز است مفضول (كسى كه فضلش كمتر است) بر افضل (كسى كه فضل او بالاتر است) مقدم باشد.
و از نظر عقل و عرف هم اين مطلب بى اشكال است. چه بسا كه امير و فرمانده قوم و گروهى از بعض رعيتش از نظر كمالات معنوى پائين تر است امّا روى مصالحى امارت او صحيح است، ولو از بعضى زير دستانش از نظر معنوى مقام كمترى دارا باشد.
« و بذلك يجوز تقديم ابى بكر و عمر على الامام علىعليهالسلام
»
روى اين اصل جايز است مقدم شدن ابوبكر و عمر بر علىعليهالسلام
در مساءله خلافت، و روى عللى كه قبلا ذكر شد، مصلحت در خلافت آنان بود.
اعتقاد به امامت زيد بن علىعليهالسلام
زيديه معتقدند كه امامت و خلافت بعد از امام اميرالمؤ منينعليهالسلام
به فرزند وى امام حسنعليهالسلام
و سپس به امام حسينعليهالسلام
مى رسيد.
و بعد از امام حسينعليهالسلام
امام على بن الحسين زين العابدين امام است و پس از زين العابدينعليهالسلام
امامت در اولاد امام حسن و امام حسين مى باشد. و منحصر به فرزندان امام حسينعليهالسلام
نيست
و امام حسينعليهالسلام
و فرزندان آن دو را در ميان فرزندان اميرالمؤ منين ممتاز مى دانند، و امامت را به آنان اختصاص مى دهند به خاطر علم و ورع و تقوا و بصيرت و تدبير آنان.
سپس امامت را در فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) دختر پيامبرصلىاللهعليهوآله
با شرايطى قائلند.
شرايط امام
زيديه كسى را امام و اطاعت او را واجب مى دانند كه داراى شرايط ذيل باشد:
از دين دفاع كند، از اهل بيت پيامبر و از فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) باشد با قدرت و سلاح جهاد كند، بالغ، عاقل، مرد، زنده، مسلمان، عادل، مجتهد پرهيزكار، سخى، سياستمدار، مردم دار، تيزبين، شجاع، پيشقدم بوده، خوب بشنود و ببيند و حقوق را در جاى خودش قرار دهد.
روى اين اصل زيديه معتقد به امامت زيد است چون او با شمشير قيام كرد و مستكمل همه صفات امامت بود.
و زيديه روى مقام علمى امام تكيه فراوان دارد و مى گويد:
لازم است كه امام در تمام علوم عقلى و نقلى اسلام بهره فراوان داشته باشد.
علم و شمشير
امام فرقه اى از زيديه به نام (مطرفيه) علاوه بر اين ها (اعلميت) را شرط مى دانند و مى گويند:
امام بايد اعلم و داناترين فرد در ميان مردم باشد، امّا اين شرط (اعلميت) را همه زيديه قائل نيستند.
و مى گويند: چون زيد بن علىعليهماالسلام
در علم و فقه و احكام دين يد طولايى داشته، علم امام در فقه اسلامى بيشتر مورد اهميت است. و بايد مجتهد باشد، يعنى بتواند فروع و احكام را از اصول بيرون بياورد، و ادله قوانين شرع را بداند، و استنباط كند امّا شرط شجاعت و جنگ با اسلحه را در راه خدا از تمام شرايط فوق الذكر اهميت بيشترى دارد و اين اصل يكى از اسباب فاصله بين زيديه و اماميه گرديد، چون زيديه معتقدند كه تمام شرايط امامت و رهبرى در امام باقرعليهالسلام
و امام صادقعليهالسلام
به نحو احسن و شايسته جمع بود، امّا چون آن دو با شمشير قيام نكردند امّا زيد اين كه كار را كرد، پس زيد در امامت بر آنان مقدم است.
زيديه اين سخن را كه : (امامت به طور عام در قريش است) رد مى كند، و اين حديث نبوى را كه مى فرمايد: « ان الائمة من قريش»
همانا پيشوايان از قريشند، به اين معنا قبول ندارند.
قاسم رسى (متوفاى سنه ۲۴۶ ه ق) مى گويد: اين حديث اين را مى رساند كه تمام قريشيها لايق مقام امامتند، نه، بلكه كلمه (من) براى تبعيض است، يعنى بعضى امامان از قريشند، و اين درست است زيرا اولاد اميرالمؤ منين از بطن فاطمه (عليهاالسلام) از قريش مى باشند.
و روى همين اصل جناب زيد بن على مى فرمود: ما خاندان پيامبر در وراثت و جانشينى رسول خدا بر ديگران مقدم هستيم.
جنگ با دشمنان حق
همانطور كه اشاره شد، عمده شرطى كه زيديه در امام قائل اند اين بود كه با شمشير (اسلحه) عليه ستمكاران و دشمنان دين قيام كند.
زيديه اهميت فراوانى به اين اصل (جهاد) در اسلام مى دهند، و تكيه به قدرت شمشير را علت رستگارى و پيروزى حق بر باطل مى دانند. روى همين اصل به (جناح شيعى فعال) معروف گشته اند.
مى گويند چون امام ما زيد بن على، تنها راه عزت اسلام را در قيام و شمشير مى دانست و اين راه را انتخاب كرده، پس اين از مهمترين صفات امام است. « فالامام يجب ان يكون شجاعا، مقداما، شاهرا سيفه» پس امام واجب است كه شجاع و پيشقدم در جنگ و شمشيرش هميشه كشيده و آماده نبرد باشد.
زيديه قتال اهل بغى و طغيان را واجب مى داند، به شرطى كه عدد جنگجويان حداقل به سيصد و سيزده نفر برسد، به تعداد مجاهدين بدر، و روى همين اصل مى گويند: « كل من ادعى الامامة و هو قاعد فى بيته مرخ عليه ستره، لا يجوز اتباعه و لا يجوز القول بامامته»
هر كس كه دعوى امامت داشته باشد ولى در خانه بنشيند و پرده را بيفكند (قيام نكند) پيروى از وى جايز نيست و نمى توان به امامت او قائل شد.
پس به اعتقاد زيديه به كار گرفتن شمشير و سلاح امرى است واجب، در صورتى كه ممكن باشد به واسطه آن، اهل بغى و طغيان و دشمنان دين را سركوب كرد و حق را اقامه نمود و دليل مى آورند از قرآن كريم كه مى فرمايد:
« قاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر اللّه»
بجنگيد با كسانى كه از حق سرپيچى مى كنند تا آنها به سوى خدا بازگشت نمايند.
و باز خداوند مى فرمايد: « لا ينال عهدى الظالمين»
ستمكاران به عهد (خلافت) من نمى رسند.
و از اينجا زيديه از اماميه كه قائل به مساءله (تقيه) در بعضى موارد است جدا مى شود، و مى بينيم كه زيديه در موارد زيادى براى پيشبرد مذهب و مرامشان به شمشير و سلاح متوسل مى شوند، و مى گويند معناى امر به معروف و نهى از منكر همين است و ايمان بدون عمل ارزش ندارد.
فرقه هاى زيديه
در فرق زيديه و دسته هاى آنان اختلاف است.
۱ - نوبختى، آنان را دو فرقه مى داند: ۱ - ضعفاء ۲ - اقوياء
(البته ما وجهى براى اين تقسيم نيافتيم).
۲ - اشعرى، مى گويد: طائفه زيديه به شش فرقه تقسيم مى شود:
جاروديه، سليمانيه، بتريه، نعيميه، يعقوبيه، و فرقه ششم را ذكر نكرده است.
۳ - مسعودى، صاحب كتاب « (مروج الذهب)» زيديه را در عصر خودشان به نقل از ابى عيسى وراق هشت فرقه مى داند، جاروديه، مرثيه، ابرئيه، يعقوبيه، عقبيه، ابتريه، جريريه، و اصحاب محمّد بن يمان.
۴ - بغدادى، فقط سه فرقه را نقل كرده است، جاروديه، سليمانيه، بتريه.
۵ - شهرستانى، نيز همين را گفته است و صالحيه و ابتريه را يكى مى داند.
۶ - برسى، زيده را پانزده فرقه مى داند:
بتريه، جاروديه، صالحيه، جريريه، صباحيه، يعقوبيه، ابرقيه، عقبيه، يمانيه، محمديه، طالقانيه، عمريه، ركبيه، خشبيه، حلسفيه.
و غير از ابن نديم كسى (قاسميه) را ذكر نكرده است و مى گويد: قاسم بن ابراهيم علوى رسى پيروان زيادى از زيديه دارد.
البته بعضى از فرقه ها در همان اوائل پيدايش از ميان رفته اند مانند (مطرفيه).
جاروديه
فرقه جاروديه يكى از فرق مهم زيديه است كه پيروان ابى الجارود زياد بن منذر همدانى مى باشند.
ابوجارود از اصحاب امام باقرعليهالسلام
بود و موقعى زيد قيام كرد به وى متمايل شد و قائل به امامت زيد گرديد.
و آنچه از ابى جارود نقل شده كتابى است در تفسير كه از امام باقر آن را روايت كرده است.
جاروديه آراء و عقائد خاصى در مساءله (امامت) دارند.
و نظر خاصى درباره (مهدى منتظر (عليهالسلام
» و (علوم اهل بيت) دارند امّا مساءله امامت، نظر آنان به شيعه بسيار نزديك است آنان در مساءله امامت مى گويند: پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
بر خلاف علىعليهالسلام
نص صريح داشت البته نه به نام، بلكه، به وصف و خصوصيات ديگر.
و پيامبر على را به صفاتى توصيف كرده كه در ديگرى يافت نمى شد
و اكثر اصحاب پيامبر، آنان كه بيعت على را ترك كردند و به حكومت غير از او راضى شدند كافرند.
جاروديه خلافت عمر و ابوبكر را نمى پذيرند.
امّا آنان در امامت بعد از علىعليهالسلام
اختلاف نظر دارند.
آنها قائل به امامت امام حسنعليهالسلام
و سپس امام حسينعليهالسلام
مى باشند و امامت را روى اولاد امام حسنعليهالسلام
و امام حسينعليهالسلام
يكسان مى دانند، و مى گويند هر كس از آنان قيام كرد و مستحق امامت بود، وى امام است.
امّا عقيده آنان درباره اصل (مهدى منتظر (عليهالسلام
» همان عقيده شيعه مى باشد، جاروديه به مساءله رجعت كه از مختصات شيعه است معتقد است امّا در مصداق (و اينكه چه شخصى مهدى است و چه كسى رجعت مى كند با شيعه فرق مى كنند و بين خودشان نيز اختلاف است.)
فرقه اى از جاروديه به نام (محمديه) كه قائل به امامت محمّد بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالبعليهماالسلام
كه همان (نفس زكيه) است مى باشد، و مى گويد: او امام منتظر و مهدى اين امت است و رجعت خواهد نمود. او نمرده است و كشته نشد و خروج مى كند، و دنيا را پر از عدل و داد مى نمايد.
دسته ديگر از آنان معروف به (طالقانيه) كه به مرگ (نفس زكيه) اعتراف دارند و مى گويند امامت در محمّد بن قاسم كه مدتى بر طالقان حكومت مى كرد مى باشد، و او نمرده است و كشته نشده و خروج خواهد نمود.
و دسته سوم از آنان به نام (عمريه) مى گويند امام منتظر يحيى بن عمر است كه معروف است در كوفه كشته شد، ولى كشته نشده است.
دسته چهارم از آنان مى گويند: مهدى منتظر، نام شخصى معينى نيست، بلكه هر كس از فرزندان امام حسن مجتبىعليهالسلام
و با امام حسينعليهالسلام
با شمشير قيام كند و مردم را به دين دعوت كند، او امام منتظر و مهدى امت است.
حميرى در اينجا مى گويد: فرقه ديگرى از جاروديه هست به نام (حسنيه) آنان قائل به امامت حسن بن قاسم بن عبداللّه بن محمّد بن قاسم رسى مى باشند و گويند او زنده است و نمرده و نمى ميرد تا دنيا را پر از عدل و داد كند. (و حال آنكه او در سال ۴۰۴ ه ق در يمن كشته شده است).
جاروديه و علوم اهل بيتعليهمالسلام
جاروديه قائل است كه تمام فرزندان رسول خدا از نظر علم و دانش و فرا گرفتن آن از خدا يكسانند و فرقى بين آنان قائل نمى شود.
مى گويند: اهل بيت پيامبرصلىاللهعليهوآله
در اكتساب علوم و معارف با ساير مردم فرق دارند، و آن اينكه آنان علم را از كسى ياد نمى گيرند « العلم يحصل لهم قبل التعلم فطرة و ضرورة»
بلكه علم و دانش قبل از ياد گرفتن براى آنان حاصل است، روى اقتضاى فطرت و ضرورت.
و عجيب اين كه مى گويند « من ادعى ان من كان منهم فى المهد و الخرق ليس مثل علم رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
فهو كافر مشرك». » هر كس ادعا كند كه كسى از آنان (اهل بيت) حتى در زمان طفوليت از نظر علم مانند رسول خداصلىاللهعليهوآله
نباشد او كافر و مشرك است.
مى گويند: علم در سينه آنان مى جوشد، همانطور كه گياه از آب باران سبز مى شود، و خداوند است كه آنان را تعليم مى دهد.
خلاصه جاروديه، كسى را از اهل بيت بر ديگرى برتر نمى داند و همه را يكسان مى دانند، روى همين اصل مى گويند همه آنان شايسته مقام (امامت) و رهبرى مى باشند.
جاحظ، به اين روش جاروديه عيب مى گيرد، و مى گويد:
شيعه به فرزندان رسول خدا جنايت كرده و نگذاشته آنان دنبال كسب علم و دانش بروند، و خيال كرده اند كه خداوند به آنان علوم و معارف را الهام مى كند و آنان از فرا گرفتن آن از ديگران مستغنى مى باشند.
(البته جاحظ بايد اين اشكال را بر جاروديه وارد كند نه به شيعه و اهل بيت).
سليمانيه
دسته ديگرى از زيديه به سليمانيه معروفند. آنان از پيروان سليمان بن جرير مى باشند.
اينها قائلند كه مساءله امامت به شوراى امت محول مى شود، و امت صلاح ديدند كه بعد از رسول خدا ابى بكر و عمر را براى خلافت انتخاب كنند.
با وجود اينكه آن و مفضول بودند (مقامشان از على پائين تر بود) و معتقدند كه بيعت عمر و ابوبكر خطا بود و اشتباه، ولى استحقاق تفسيق نيستند، و امت با بيعت كردن با آن دو اصلح را رها ساختند.
سليمانيه عثمان بن عفان خليفه سوّم را به خاطر گناهان و جناياتى كه مرتكب شد، كافر مى دانند.
و همچنين كسانى كه در جنگ (جمل) با علىعليهالسلام
محاربه كردند، كافر مى دانند.
سليمانيه، در توحيد و صفات خدا و افعال بندگان عقايد خاصى دارند كه احتياجى به شرح و بسط آن نيست. (به « مقالات الاسلاميين» ج ۲ ص ۱۳۸ به بعد مراجعه فرمائيد.)
بتريه
بتريه، از اصحاب كثير النواء، ملقب به (ابتر) مى باشد، و اسم آنان روى نسبت به رئيسشان مى باشد.
كشى، صاحب رجال معروف در وجه تسميه آنها گويد:
اين افراد، خدمت امام باقرعليهالسلام
آمدند و عرضه داشتند: « نتولى عليا و حسنا و حسينا و نتبرء من اعدائهم، قال نعم، قالوا: نتولى ابابكر و عمر و نتبرء من اعدائهما، فالتفت اليهم زيد بن علىعليهماالسلام
و قال لهم : اتتبرؤ ن من فاطمة (عليهاالسلام)؟ بترتم امرنا، بتركم اللّه، فيومئذ سموا البترية» گفتند، (ما على و حسن و حسينعليهمالسلام
را دوست داريم، و از دشمنان آنان برى مى باشيم، امام فرمود: بلى درست است، بعد گفتند: ابوبكر و عمر را دوست داريم و از دشمنان آن دو بيزاريم در اين هنگام زيد بن على (كه در جلسه حاضر بود) رو به ايشان كرد و گفت : آيا از فاطمه تبرى مى جوئيد؟؟ شما از ما جدا و منقطع شديد، خداوند شما را قطع كند، از آن جلسه به بعد آنان به (بتريه) معروف شدند.
و بعضى بترى را لقب مغيرة بن سعد مى دانند.
صالحيه
صالحيه از پيروان حسن بن صالح بن حى مى باشند. حسن بن صالح پيشواى فكرى فرقه صالحيه، او مردى فقيه و زاهد و متكلم و محدث بوده است.
ابونعيم درباره اش مى گويد: هشتصد محدث را ملاقات كردم، و از حسن بن صالح برتر نديدم.
حسن صالح تاءليفات و نوشته هايى دارد، از جمله :
كتابى در (توحيد) و در امامت علىعليهالسلام
، و كتاب (جامع) در فقه، او بطور مخفيانه در سال ۱۶۷ ه ق در گذشت.
عيسى بن زيد در خانه وى مخفى شد، و دختر او را به عقد خويش درآورد و فرزندانى از او به وجود آمدند.
امّا، (كثيرالنواء) رهبر (بتريه) او از محدثين بزرگ كوفه بود.
و صالحيه و بتريه در اكثر آراء و عقايدشان با هم اتفاق نظر دارند.
آنها در مساءله خلافت گويند، كه جايز است مردم كسى را به عنوان خليه براى خود انتخاب كنند، و عمر و ابوبكر را مردم انتخاب كردند، با وجودى كه علىعليهالسلام
در ميان آنان بود، و هر كس نسبت به خليفه منتخب مردم مخالفت كند خواه از قريش باشد يا از بنى هاشم كافر است.
آنان خلافت عمر و ابوبكر را تقبيح مى كنند و آنان را كافر نمى دانند و آن دو را براى خلافت اهل و سزاوار مى دانند، و مى گويند: علىعليهالسلام
اين امر (خلافت) را به آنان واگذار كرد، و بدون اينكه اكراه و اجبارى براى حضرتش باشد، با آن دو بيعت نمود.
آنان قائل به امامت افضل و ازهد هستند اگر ساير شروط مساوى شد، و اگر در تمام شروط مساوى شدند، بايد ببينند كدام راءى محكم تر و سياست بيشترى دارد، او را انتخاب كنند، و اگر هر كدام در كشور و بلادى باشند اشكال ندارد كه هر كدام از آن دو امام و پيشواى منطقه خويش باشد، و اطاعتش بر قوم و گروه منطقه اش واجب است، اگر چه او فتواى به قتل امام منطقه ديگر بدهد.
و بعضى از آنان زيبايى و حسن صورت را در امام شرط مى دانند.
شهرستانى گويد: آنان نسبت به عثمان توقف دارند، و از او به بدى ياد مى كنند، و بعضى ورع و تقواى عثمان را قائلند، و بعضى او را ذم و نكوهش مى كنند، و خلاصه وضع او را به خدا ارجاع مى دهند.
امّا صالح بن حى اين راءى را ندارد و عثمان را مستحق منصب خلافت نمى داند و از او برائت مى جويد.
قاسميه
اين فرقه شامل زيديه يمن مى شود، آنان پيروان يحيى بن حسين بن قاسم معروف به (رسى) (متوفاى ۲۹۸ ه ق) مى باشند، بعضى قاسميه را به (قاسم بن ابراهيم) نسبت مى دهند.
نشوان بن سعيد حميرى مى گويد: زيديه يمن اكثرا از فرقه جاروديه هستند، نه قاسميه.
قاسميه در مواردى در مساءله امامت با سائر فرق زيديه اختلاف راءى دارند، آنان قائلند:
كه امام بايد از طريق نص و تعيين باشد، يعنى خداوند به وسيله پيامبرش او را به عنوان امام منصوب كرده باشد. (و اين عقيده شيعه اماميه نيز مى باشد.)
قاسميه مى گويند: « و ان اللّه امر نبيه بان ينص على رجل بعينه حتى لا يقول احد انه اولى بالامامة» همانا خداوند به پيامبرش امر مى كند كه مرد معينى را به عنوان امام نصب نمايد و به امامت وى تصريح كند تا مبادا كس ديگرى اين منصب را براى خودش سزاوار داند.
« فالامامة فرض من الفروض الدينية» پس امامت يكى از فرائض دينى است، و نصب امام امرى واجب و بايد امام از خاندان پيامبر و اهل بيتعليهمالسلام
باشد.
و علت اينكه مى گويند: امام حتما بايد از اهل بيت پيامبر باشد اين است كه، اگر امامت و رهبرى از خاندان رسول خدا دور شود، هر فرقه اى مدعى آن مى شود، و اختلاف بزرگى بين مسلمين بوجود مى آيد. و معلوم است نتيجه اختلاف از بين رفتن دين است.
قاسميه روى همين اصل، امامت و خلافت ابوبكر و عمر و ديگران كه از اهل بيت پيامبر نيستند قبول ندارند و معتقدند كه امامت حق مسلم على بن ابى طالبعليهالسلام
مى باشد، و پيامبر از جانب خداوند درباره او نص صريح دارد و استدلال به واقعه غدير خم مى كنند كه پيامبر علىعليهالسلام
را رسما به عنوان جانشين و خليفه از ناحيه خود منصوب و معين نمود و فرمود: « من كنت مولاه، فعلى مولاه » هر كس من ولى اويم، على ولى اوست.
و قائلند كه : پيامبر نسبت به امامت علىعليهالسلام
وصيت فرموده است. و مى گويند: « ان الرسول كان خير الناس و اعلم الناس فينبغى ان يكون وصيه من بعده خيرهم، و اعلمهم و اطوعهم لامره، و انفذهم لوصيته» (همانا پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
بهترين و داناترين مردم بود، لذا كسى شايستگى جانشينى او را دارد كه همانند پيغمبرصلىاللهعليهوآله
باشد. و در پيروى از او بر سايرين مقدم باشد.)
قاسميه معتقد است اگر مفضول (كسى كه فضيلتش كمتر است) بر فاضل مقدم شود، واجب است او رياست را به افضل و برتر تسليم نمايد، و خود كناره گيرد، البته اين عقيده از مختصات قاسميه است و ساير فرق زيديه اين را نمى گويند.
يعقوبيه
از پيروان يعقوب مى باشند،
و آنان ولايت و خلافت ابى بكر و عمر را قائلند، امّا اگر كسى خلافت آن دو را نپذيرد، وى را بد نمى دانند و مسلمان و مؤ من مى خوانند.
آنان قائل به مساءله (رجعت) (بازگشت دوباره مردگان به دنيا) كه از مختصات شيعه است نيستند، و از كسانى كه اين عقيده را دارند دورى مى گزينند.
نعيميه
از اصحاب نعيم يمانى مى باشند، آنان قائلند كه امامت حق مسلم علىعليهالسلام
بود و او مى بايست خليفه بلافصل پيامبر گردد. امّا امت اسلام خطا رفتند و افضل و برتر را ترك كردند و ديگران را خليفه دانستند، ليكن اين خطا و اشتباه را قابل بخشش مى دانند.
مطرفيه
اين فرقه از زيديه، قائلند كه امام بايد، اعلم و افضل باشد.
آنها به مساءله رجعت نيز معتقدند.
زيديه و اماميه
كلمه (شيعه) به دو فرقه مهم اسلامى گفته مى شود: اماميه، زيديه.
جاحظ گويد: « ان الشيعة رجلان زيدى و رافضى»
شيعه به دو كس گفته مى شود، زيدى و رافضى.
عقائد مشترك زيديه و اماميه
البته موقعى اين دو فرقه تحت عنوان (تشيع) گرد مى آيند، حتما بين آنان علايق و عقايد متفق و مشتركى دارند، گرچه در بعضى موارد اختلافاتى بين آنان به چشم مى خورد. امّا عقايد مشترك آنان در مساءله امامت :
۱ - اماميه، قائل به امامت و خلافت بلافصل علىعليهالسلام
بعد از رسول خداصلىاللهعليهوآله
مى باشد، و خلافت را از كسانى كه بر حضرتش تقدم جستند نفى مى نمايند.
اماميه دليل مى آورد كه پيامبر بر خلافت علىعليهالسلام
نص صريح داشت و او به عنوان امام معين شده است.
جاروديه : كه فرقه مهمى از زيديه است نيز معتقد است كه پيامبر بر صفات امام نص صريح داشت امّا فرد معينى را تعيين نكرد.
قاسميه : فرقه ديگر زيديه نيز قائل است كه، پيامبر نص بر علىعليهالسلام
در خلافت داشت او را به عنوان جانشين معين فرمود، و واجب بود كه ديگران حكومت و رهبرى را به وى تسليم نمايند.
و موقعى، مساءله امامت و خلافت مساءله مهم و اساسى بين تشيع باشد ناچار زيديه داخل اين عنوان مى گردد، چون ملتزم به اين معنا هستند و از آن خارج نمى باشند.
اماميه : خلافت ابوبكر و عمر و عثمان را قبول ندارد.
جاروديه : نيز قائلند، كه خلافت ابوبكر و عمر خطا و اشتباه بود امّا خلافت عثمان را بهيچوجه جايز نمى دانند.
قاسميه : تقدم خلفاى ثلاثه را بر علىعليهالسلام
قبول ندارد.
اماميه : على بن ابى طالبعليهالسلام
را بر تمام صحابه پيغمبر افضل و برتر مى داند و مى گويد: « انه افضل الناس بعد رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
و كذلك قالت الزيديه». » همانا علىعليهالسلام
بر تمام مردم بعد از پيامبر خدا برتر بود.
زيديه : نيز همين عقيده را دارد.
اماميه : حكم مى كند كه، هر كس با علىعليهالسلام
بجنگد كافر است.
زيديه : نيز همين را مى گويد.
اماميه : قائل به ظهور امام دوازدهم است و وى دنيا را پر از عدل و داد مى نمايد، بعد از آنكه ظلم و ستم همه جا را فرا گرفته باشد.
جاروديه : زيديه، نيز قائل به ظهور امام مى باشند، امّا مى گويند او كشته شد و بعدا خداوند وى را زنده مى گرداند
امّا، اماميه اين را نمى گويند.
اماميه : مانعى نمى بيند كه ظهور معجزات به دست امام ممكن است.
و زيديه : هم اين راءى را دارند.
عقايد مشترك اصولى بين زيديه و اماميه
اماميه صفات خدا را عين ذات او مى داند نه زياد و نه كم « فاللّه حى بنفسه لابحياة زائد عن ذاته، و انه قادر بنفسه، و عالم بنفسه» (پس خداوند به نفس خود زنده است نه به حيات زائدى از ذاتش، و او به ذات خود قادر است.)
جهور زيديه، اين عقيده را دارد.
اماميه : خداوند را عالم به علم قديم مى دانند نه علم حادث.
زيديه : نيز چنين مى گويد:
اماميه قائل به حدوث قرآن است.
زيديه : نيز همين عقيده را دارد.
اماميه : معتقد است كه خداوند نه در دنيا و نه در آخرت رؤ يت نخواهد شد.
زيديه : نيز همين عقيده را دارد.
اماميه : مى گويد، خداوند كريم است، و بندگانش را براى عبادتش آفريد و آنان را امر به اطاعت و نهى از معصيت فرمود. و به همان احسان نمود و او هيچ فردى را بيش از وسع و طاقتش تكليف نمى كند. و احدى را بدون انجام دادن فعل قبيحى عذاب نمى فرمايد.
زيديه : روى همين عقيده به (وعد و وعيد) همين را مى گويد.
اختلافات بين اماميه - زيديه
اماميه : امامت را منحصر در اولاد حسين بن على بن ابى طالبعليهالسلام
مى داند و شروط امام را خروج با شمشير نمى دانند، و به اصل (تقيه) معتقدند.
زيديه : امامت را در اولاد امام حسنعليهالسلام
و امام حسينعليهالسلام
تجويز مى كند و مى گويد: امام بايد با شمشير قيام كند، و به (تقيه) عقيده ندارند.
اماميه : قائل به عصمت امام است.
زيديه : اين عقيده را ندارند.
اماميه : مى گويند، اگر مسلمانى مرتكب گناه كبيره شد (گناهى كه در آن وعده عذاب جهنم است) اين گناه او را از اسلام خارج نمى كند، و اين شخص مسلمان است، گرچه عنوان (فاسق) روى اين ارتكاب او به گناهان كبيره داده مى شود.
زيديه : البته زيديه همين را مى گويند، امّا اماميه مى گويند: مسلمانى كه مرتكب گناه كبيره شود، در آخرت ممكن است مشمول شفاعت پيامبر گردد، و شيعيان گنه كار نيز شفاعت علىعليهالسلام
آنان را دريابد.
امّا زيديه : مى گويند، شفاعت شامل اهل معصيت و گنهكار نمى شود.
بلكه شامل بهشتيان است كه به واسطه آن درجاتشان در بهشت بالاتر مى رود.
موارد اختلاف در بعضى اصول اعتقادات
اماميه : مى گويند: خداوند، قادر به عدالت است كما اينكه قدرت به ظلم هم دارد امّا هيچگاه ظلمى از او سر نمى زند، و اين خود، دليل قدرت و عظمت او است.
زيديه : مى گويند، خداوند به قادر بودن به ظلم و ستم توصيف نمى شود و جايز هم نيست بگوئيم، كه خداوند قدرت ندارد.
اماميه : اتفاق نظر دارد كه، اسلام غير از ايمان است و هر مؤ منى مسلمان است : امّا هر مسلمانى مؤ من نيست.
زيديه : فرقى بين اسلام و ايمان نمى گذارند، و هر مسلمانى را مؤ من مى دانند و بالعكس.
اماميه : پيامبران را از تمام گناهان چه كبيره و چه صغيره معصوم مى دانند.
زيديه : قائل است كه پيامبران فقط از گناهان كبيره معصومند، و جايز است كه گناه صغيره اى از آنان سر زند.
رافضه و زيديه
۱ - نوبختى (متوفاى ۳۱۰ ه ق) گويد: اول كسى كه جمله (رافضه) را به شيعيان گفت، مغيرة بن سعد (سعيد) بود
اين مرد بعد از وفات امام محمّد باقرعليهالسلام
به امامت (نفس زكيه) متمايل شد، و چون عقيده خود را ابراز داشت شيعيان و اصحاب امام صادقعليهالسلام
از او تبرى جستند و وى را طرد نمودند، او شيعيان را رافضه (رها كننده) خواند و وى آنان را به اين اسم ياد نمود.
۲ - امّا عقيده مقدسى (متوفاى ۳۲۲ ه ق) درباره رافضه اين است كه : رافضيه نزد شيعيان به كسانى گفته مى شود كه : خلافت علىعليهالسلام
را بعد از ديگران بداند، ولى غير شيعيان رافضه را به كسانى مى گويند كه خلافت ابوبكر و عمر را قبول نداشته باشند.
۳ - ابن عبد ربه، (متوفاى ۳۲۲ ه ق) درباره رافضه گويد:
به اين جهت به رافضه اين عنوان داده شده است كه آنان ابى بكر و عمر را رفض كردند، و كسى غير از آنان ابى بكر و عمر را رفض نكرده است و شيعه غير از رافضه است، و رافضه درباره علىعليهالسلام
بسيار غلو مى كنند.
۴ - اشعرى (متوفاى ۳۳۰ ه ق) در وجه تسميه رافضه گويد:
چون آنان ابوبكر و عمر را رها كردند، به رافضه معروف شدند.
۵ - رازى، (متوفاى ۶۰۶ ه ق) در اين باره گويد:
به اين جهت آنان را رافضه گفتند كه : زيد بن على در مقام خروجش بعضى از اصحاب او نسبت به عمر و ابوبكر بد گفتند، زيدعليهالسلام
آنان را از اين كار منع كرد آنان هم در مقابل زيد را رها كردند، زيد به آنان گفت : « (رفضتمونى)» مرا رها كرديد؟ گفتند: بلى از آن تاريخ به بعد به (رافضه) (رها كننده) معروف شدند.
۶ - بغدادى مى گويد: پيدايش اين نام در سال ۱۲۳ ه ق، هنگام قيام زيد بود، و به كسانى گفته شد، كه زيد را در جنگ تنها گذاشتند و رفتند.
و اين قول را طبرى نيز انتخاب كرده است.
اصناف رافضه
بعضى براى رافضه اصنافى ذكر كرده اند:
۱ - اسفرائينى، (متوفاى ۴۱۷ ه ق) گويد:
روافض به سه فرقه تقسيم شدند:
۱ - زيديه (كسانى كه معتقد به امامت زيد بن علىعليهماالسلام
مى باشند.
۲ - اماميه (كسانى كه معتقد به امامت ۱۲ معصوم از خاندان پيامبر باشند.)
۳ - كيسانيه
(كسانى كه بعد از امام حسينعليهالسلام
معتقد به امامت محمّد حنفيه مى باشند.)
۲ - بغدادى (متوفاى ۴۲۹ ه ق) رافضه را چهار صنف مى داند.
۱ - زيديه.
۲ - اماميه.
۳ - كيسانيه.
۴ - غلات
كسانى كه درباره شاءن و مقام اميرالمؤ منين علىعليهالسلام
غلو مى كنند.
۳ - حنفى، گويد:
رافضه سه دسته اند: اماميه و غلات و زيديه
البته اين اقوال روى همان معنايى است كه گفته اند، رافضيه كسانيند كه عمر و ابوبكر و عثمان را رها كرده اند.
اين تقسيم بندى در اين اقوال شايد خلاف حقيقت باشد، چون در ضمن بررسى اقوال در صفحه بعد روشن خواهد شد، روافض عبارت از: (زيديه) و (اماميه) و (كيسانيه) نيستند، و اطمينانى به اين اقوال در اصناف رافضه نيست.
بررسى اقوال
اينها اقوال و سخنان جمعى از بزرگان علم و صاحبان كتب ملل و نحل بود كه گذشت.
و يك وجه جمعى بين اقوال مختلف بود، و آن اينكه اين اسم (رافضه) اولين بار هنگام قيام زيد در عراق رسميت پيدا كرد.
و ما در بررسى اين اقوال مى بينيم كه اختلاف فاحش بين اين سخنان از وجه تسميه اين جمله مى باشد.
نوبختى مى گفت كه : اين نام را مغيرة بن سعد به پيروان امام صادق نسبت داد. ولى صاحب محبر خلاف اين سخن را داشت كه : اين لفظ در سال ۱۲۲ ه ق هنگام قيام زيد به كسانى گفته شد كه زيد را در معركه نبرد رها كردند و رفتند.
امّا روايت مقدسى كه مى گفت : رافضه به كسانى مى گويند كه خلافت علىعليهالسلام
را بعد از ديگران مى دانند، بسيار بعيد به نظر مى رسد.
اولا - او در اين قول منفرد است و كسى از بزرگان علم و اديان اين قول را نگفته اند.
ثانيا - نقيض اين قول را ديگران قائلند كه رافضه كسانى اند كه خلافت على را مقدم مى دانند.
ثالثا - هيچگاه شيعيان كه اين اسم به آنان بسته شده است خلافت على را بر ديگران مؤ خر نمى دانند و اين مطلب را قبول ندارند.
دو شاهد تاريخى
و روى همين اصل است كه : هنگامى كسى در مقام توهين به سيد حميرى، به او گفت : اى رافضى.
سيد در جواب گفت :
« و نحن على رغمك الرافضون
لاهل الضلالة و المنكر»
ما على رغم تو، رها كنندگان اهل گمراهى و بديها مى باشيم.
از اين شعر سيد معلوم است كه شيعيان رافضه را به معنايى كه مقدسى گفته است قائل نيستند.
(تاءخير خلافت على بر ديگران).
۲ - معروف است كه عمار دهنى در محكمه ابن ابى ليلى قاضى براى اداى شهادتى آمده بود، اين ابى ليلى به عمار گفت : برخيز، شهادت تو قبول نيست ما تو را مى شناسيم، چون تو رافضى هستى.
عمار از اين سخن دلش گرفت و گريان از مجلس بلند شد.
قاضى براى دلجويى از وى به او گفت : تو مردى از اهل علم و حديث هستى و اگر از نسبت رافضه ننگ دارى، خودت را از آن تبرئه كن، آنگاه برادر ما به حساب مى آيى.
عمار گفت : به خدا سوگند من به همين راهى كه رفته ام خواهم رفت ليكن گريه من هم براى خودم هست هم براى تو!
امّا گريه من براى خودم اين است كه : تو من را به يك رتبه شريف نسبت دادى كه من اهل آن نيستم
و شايد گريه براى قاضى به اين خاطر بود كه چرا او شيعه و يا به قول خودش رافضى نيست.
از اين نكته تاريخى نيز مى توان استدلال كرد كه سخن مقدس اساسى ندارد، و رافضه غير از كسانيند كه خلافت على را بعد از ديگران مى دانند.
امّا كلام ابن عبد ربه به هيچ وجه قابل اعتماد نيست زيرا او روى تحقيق و ضبط سخن نگفته.
و او اينقدر سخنش بى پايه است كه مى گويد: زيد بن على در خراسان كشته شد.
و حال آن كه مسلم است كه زيد در كوفه به شهادت رسيد نه در خراسان.
پس سخن صاحب « (عقد الفريد)» ابدا قابل تمسك و اعتنا نيست.
سخن قابل اعتماد
از بررسى اقوال و گفته هاى مورخين چنين نتيجه مى گيريم كه :
اول كسى كه اين عنوان (رافضه) را به بعضى از اطرافيانش گفت، زيد بن علىعليهالسلام
بود.
چون آنان وى را بخاطر سبّ و لعن نكردن علنى عمر و ابى بكر در ميدان نبرد يا موقع بيعت، ترك گفتند و زيدعليهالسلام
به آنان فرمود:
« (رفضتمونى)» شما مرا رها كرديد و اين عنوان هميشه براى آنان يادگار ماند.
و مؤ يد سخن ما، قول رازى در كتاب « (اعتقادات فرق المسلمين»
و بغدادى، در كتاب « (المحبر)» است).
طبرى نيز همين قول را اختيار كرده است.
خلاصه اين عنوان از تاريخ قيام زيدعليهالسلام
به بعد براى شيعيان علم و معروف شد البته ناگفته نماند، كه زيد بن على تمام شيعيان را رفضه ناميد و جمع كثيرى از شيعيان در كنار او جهاد كردند.
امّا او به اين عنوان به آن دسته از شيعيان گفت كه در موقع حساس بيعت و يا در صحنه نبرد او را رها ساختند و رفتند و بعد از پيدايش فرقه زيديه كه معتقد به امامت زيد شدند، اين عنوان شهرت كامل پيدا كرد.
و همه گروه شيعيان در اصطلاح تسنن به رافضه (رها كننده) معروف گشتند.
و بعدها به تمام كسانى كه خلافت ابوبكر و عمر را قبول ندارند و آنان را غاصب خلافت مى دانند (شيعيان) رافضى مى گفتند و در زمان ما هم همين طور مى گويند.
پس پيدايش اين عنوان در زمان زيد بن على مى باشد ولى بعدا به شيعيانى كه خلافت خلفاى ثلاثه را رها كردند به رافضه مشهور شدند.