شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام0%

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

نویسنده: سید ابو فاضل رضوی اردکانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 21816
دانلود: 5637

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21816 / دانلود: 5637
اندازه اندازه اندازه
شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

نویسنده:
فارسی

چهره درخشان فرزندان پاك پيامبر كه مدافعان راستين اين مكتب بودند، در تاريخ پر هيجان شيعه مى درخشد.
رهبران و پيشوايان شايسته شيعه گاهى با جهاد، و گاهى با سكوت و گاهى با نبرد مسلحانه، در حفظ و عظمت ميراث پيامبر كه قرآن و عترت و سنت بود و به تعبير واقعى آن «تشيع» است كوشيدند.
نهضتها و قيام هاى خونين آنان بيش از هر عامل ديگر به مكتب جان و حركت داد.
و در اين ميان قيام خونين و نهضت ثمربخش زيد بن على عليه‌السلام شعله اى درخشان و گرم بود كه پايه هاى حكومت هاى پوشالى خلفاى غاصب را لرزاند و به شيعيان نور و حركت و گرمى بخشيد.


فصل پنجم : زمينه انقلاب


جنگهاى داخلى

دار و دسته بنى اميه ضربه مهلكى بر پيكر اسلام زدند و جنگهاى داخلى اميرالمؤ منين با گروه تبهكار (فئه باغيه) و دار و دسته حكومت شام به رهبرى معاويه و عمال كثيفش كه آسايش و زندگى و دينى براى مردم نگذاشته بودند، خود نيز گواهى صادق است و تواريخ اسلام چه از عامه و چه از خاصه آن را تاءييد مى كند.

كنار رفتن امام حسن از صحنه سياست كه بى شك در اثر نبودن درك صحيح و كم رشدى جامعه غفلت زده و به خواب رفته اسلامى آن روز بود و بالاخره توطئه ناجوانمردانه معاويه عليه آن حضرت كه عاقبت منجر به شهادت او گشت خود نيز ضربه اى جبران ناپذير بر پيكر اسلام بود و هم شاهد ديگر مدعاى ماست.

قيام بى نظير سرور شهيدان امام حسينعليه‌السلام و ياران نمونه اش و به وجود آمدن فاجعه عاشورا و قتل و كشتار و اسارت بهترين فرزندان آدم، و زبده ترين دودمان بشريت و بازداشت و ظلمها نسبت به امام سجادعليه‌السلام و بالاخره پيامدهاى خونين حادثه كربلا مانند قيام توابين و مختار و انتقامگران سلحشور و فتنه عبداللّه زبير و ديگر جنبش هاى آزاديخواهانه مسلمانان بيدار، خود دليل ديگر به اوضاع نابسامان مسلمين آن روز بشمار مى رود.


قوانين اسلام

قوانين و احكام الهى عملا تعطيل شده بود، هر حكمى كه به نفع رژيم و دولت وقت بود اجرا، و هرچه مخالف منافع شخصى آنان بود، كنار گذاشته مى شد، قوانين و احكام روحبخش قرآن بصورتى بى روح و بنحو تشريفات در ميان مردم به چشم مى خورد و منشاء تمام اين نابسامانيها و هرج و مرجها، و عقب گرائيها حكومت ارتجاعى بنى اميه و سپس بنى عباس بود.


حفظ آرامش

انقلابيون علوى و آزاديخواهان از خاندان بنى هاشم زير شكنجه غير انسانى و عده اى بشدت تحت تعقيب عمال حكومت بودند.

زندانهاى سياسى پر از مردان با فضيلت و دانشمندان مبارز و عابدانى شب زنده دار گشته بود. يكى از مهمترين اتهامات آنها به افراد طرفدارى از فرزندان رسول اللّه و ائمه اطهارعليهم‌السلام و گرايش بسوى حكومت علوى بود.

دژخيمان حكومت هر چند يكبار جمعى از اين راد مردان مبارز را يا در زندان يا زير شكنجه بطور مخفى، به قتل مى رساندند. و يا رسما آنها را به پاى چوبه دار مى فرستادند، ديگر كارد به استخوان رسيده بود و حتى ائمه اطهارعليهم‌السلام از بيان احكام فقهى و مسائل جزئى عبادى مردم تحت فشار و احيانا بازداشت قرار مى گرفتند بنحوى كه هرگونه آزادى و تاءمين زندگى را از آنها سلب كرده بودند.

رواياتى كه در احكام، بنحو (تقيه) از ائمه معصومينعليهم‌السلام وارد شده و هم اكنون در دست است خود شاهدى گويا بر اين مطلب است. آنها به نام امنيت و حفظ آرامش هرگونه امنيت و آرامشى را از مردم سلب كرده بودند و مى خواستند در سايه سرنيزه، سكوت رعب آورى را بر مردم تحميل كنند و نام آن را (امنيت) بگذارند.

انقلابيون آل محمّدعليهم‌السلام عليه حكومت ارتجاعى بنى اميه و بنى عباس قيام نمودند و اين عده از قهرمانان علوى همه در راه مبارزه قدس ‍ خويش به مقام شهادت رسيدند و دست عمال كثيف حكومت معاصر آنان، به خون ايشان رنگين گرديد.

براى شرح و توضيح و كيفيت مبارزه و شهادت اين انقلابيون عزيز به كتاب « مقاتل الطالبيين» مراجعه فرماييد و تازه اين عده فقط از اولاد ابى طالبعليه‌السلام مى باشند غير از هزارها مبارزى كه در صفوف توده ها بودند و به شهادت رسيدند.


رژيم فاسد بنى اميه

علاوه بر مظالمى كه بر علويون و طرفداران اهل بيت مستقيما روا مى داشتند، چنان جنايات و انحرافات آنان وضع عمومى مردم را فاسد كرده بود كه ديگر جز قيام مسلحانه راه اصلاحى نبود.

اموال مسلمين به يغما برده شده، و در خزانه هاى بنى اميه جمع مى گرديد، بودجه مسلمين و حاصل دسترنج آنان همه مخارج و خوشگذرانيهاى باند حاكم تبهكار بنى اميه مى شد.

غيلان دمشقى (متوفاى ۱۰۵ ه‍ ق) پرده از راز بر مى دارد، و مى گويد: من اموال بنى اميه را در خزينه آنان موقعى كه عمر بن عبدالعزيز دستور داد آنان را بيرون بياورند مشاهده كردم : و به خود گفتم، چه كسى مى تواند بپذيرد كه اينها (حكام اموى) ائمه و رهبران عادل بوده اند، آنان از اين اموال عمومى مردم مى خورند « والناس يموتون جوعا» و مردم از گرسنگى مى مردند.(۲۲۹)

آنقدر كثافت كارى بنى اميه زياد و بى حد بود كه مردم روى كار آمدن عمر بن عبدالعزيز را كه تا اندازه اى با عدالت با آنان رفتار كرد رحمت و راحتى براى خويش مى دانستند.(۲۳۰)

شعبى (متوفاى ۱۰۵ ه‍ ق) رژيم بنى اميه را فاسدترين رژيم آن عصر مى داند و مى گويد: به خدا سوگند بر روى زمين از آنها جنايتكارتر نديدم.(۲۳۱)

پستى و جنايات و به فساد كشاندن امت اسلام از ناحيه بنى اميه از توضيح ابوحازم اعرجى براى سليمان بن عبدالملك اموى، روشن مى گردد.

سليمان از او پرسيد: چرا ما از مرگ بدمان مى آيد؟

ابوحازم گفت : چون شما دنياى خودتان را آراسته كرده ايد در اين سرا خود راحتيد و آخرت و عقباى خويش را خراب نموده ايد.

البته انسان از جاى راحت و خوش به جاى بد و ناخوش رفتن بدش مى آيد(۲۳۲) و بطور عموم دستگاه بنى اميه و رژيم آنان يك دستگاه فاسد و پوشالى و تبهكار بود و حكام اموى عده اى شهوت پرست و خوشگذران و بى عار بودند.

و زيد بن على در خلال مسافرت هايش به پايتخت (شام) اين اوضاع را از نزديك مشاهده مى كرد.(۲۳۳)

زيدعليه‌السلام از ديدن اين اوضاع و تشكيلات، دود از كله او بر مى خاست و سخت متاءثر مى شد، و لازم مى ديد، كه با قيامى خونين بلكه بتواند اين وضع اسف بار را تغيير دهد، و مسير خلافت و حكومت را به مجراى اصلى آن برگرداند.

زيد بن علىعليهما‌السلام تنها قيام مسلحانه را براى تغيير اين اوضاع مؤ ثر مى يافت چون ديگر كار از كار گذشته بود.(۲۳۴)

آنقدر دودمان بنى اميه، روزگار را بر مردم تاريك و سياه كرده بودند كه همه (جز درباريان اموى) آرزوى سقوط آنان را داشتند.

بطورى كه سعيد بن مسيب (متوفاى ۹۳ ه‍ ق) مى گويد:

« ما اصلى صلاة الا دعوت اللّه عليهم. »(۲۳۵)

در تمام نمازهايم آنان را نفرين مى كردم.


جنايات بنى اميه

اگر بخواهيم جنايات بنى اميه را از زمان ابوسفيان و عثمان به بعد بشماريم تنها فهرست آن خود كتابى مفصل مى گردد: و اين جناياتى كه ذكر مى شود قسمتى از آن مظالم بى پايان آنهاست، ما گوشه اى از وضعيت اسف بارى كه در زمان بنى اميه به وجود آمده بود از زبان معاصرين آنان نقل كرديم و تاريخ از اين موارد را زياد يادآور شده است.

حسن بصرى (متوفاى ۱۱۰ ه‍ ق) كه خود آدمى منزوى و صوفى منش بود در اين باره مى گويد:

خدا روى بنى اميه را سياه كند و از رحمتش دور باشند.

ايا آنان نبودند كه هتك حرمت پيامبر و اهل بيت وى نمودند فرزندان او را كشتند و زنان و دختران آنها را بعنوان كنيز و اسير خواندند آنگاه بر خانه كعبه تاختند و آن را به سنگ و آتش كشيدند و به مدينه حمله ور شدند و مردم را قتل عام كردند. لعنت و عذاب خدا بر آنان باد.(۲۳۶)


مقام اعلاى خلافت

اين پست صفتان اين قدر به خود مست و مغرور بودند، كه مردم را نابخرد و احمق مى دانستند، و براى اينكه بيشتر از آنان سوارى بگيرند، و بهتر خون آنان را بمكند، كم كم مقام خلافت، آن هم خلافت آنان سلطنت و حكومتى كه بر پايه غصب و ظلم و جنايت استوار شده بود، مقام خلافتى كه درها و ياقوت ها اطراف تاج و تخت آنان را اشك چشم يتيمان و خون دل بيوه زنان تشكيل داده بود.

اين مقام خلافت را بالاتر از مقام نبوت مى دانستند(۲۳۷) اينقدر آنها به خود مغرور شده بودند، كه امر خليفه را بالاتر از امر خدا و رسولش مى پنداشتند، و با اين عقيده مضحك، مى خواستند مردم را هم به همان معتقد سازند، به يك داستان جالب توجه كنيد:

عبداللّه بن صيفى يكى از كاسه ليسان دربار اموى روزى بر خليفه معاصر زيدعليه‌السلام (هشام بن عبدالملك) وارد شد و گفت :

اى اميرمؤ منان، به نظر شما در ميان خاندان خودت فرستاده ات را بيشتر دوست دارى يا جانشين و خليفه ات را، هشام گفت : البته خليفه و نايبم را بيشتر مى خواهم.

گفت : تو خليفه و جانشين خدا در روى زمين مى باشى و محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله يك رسول و ماءمور بسوى مردم بيشتر نبود، آنگاه گفت :

« فانت اكرمهم على اللّه منه»،» پس بنابراين مقام تو در نزد خدا برتر است از رسول او، هشام بعنوان تصديق كلام اين مرد مرتد و كافر سرى تكان داد و ساكت شد.(۲۳۸)

شما را به خدا قضاوت كنيد اين چه طرز تفكر است به اصطلاح سلطان اسلام و خليفه مسلمين چه كفريات و مزخرفات را به خود مى بندد و سخنان كفرآميز يك چاپلوس را چگونه تصديق مى كند. (گويا خودش هم باور كرده است). و موقعى اين جريان به گوش زيد بن علىعليهما‌السلام رسيد فرمود:

به خدا قسم « لولم اكن الا انا و ابنى لخرجت عليه :»(۲۳۹) اگر ياورى جز فرزندم نداشته باشم بر ضد اين مردم قيام مى كنم.


عصر زيد

در زمان خلافت هشام اشرار و مردمان نالائق و آلوده اى كه هر كدام در جنايت و خونريزى ضرب المثل بودند بر گرده مردم سوار شدند.

و علت تسلط اين نامردان پست چيزى جز بست و بند با دربار كثيف و يا احيانا نسبت خويشى و فاميلى با خليفه نبود.

جمعى از اين خودفروشان بى غيرت بخاطر خوش رقصى هايى كه براى دربار خلافت داشتند و عده اى بخاطر سركوب كردن عوامل انقلابى و ضد حكومت و جمع ديگرى بخاطر حفظ منافع شخصى و قبيله اى و حتى بعضى هم بخاطر وساطت در فحشاء براى خليفه و نور چشمان دربار، به مقامات شامخ نائل مى شدند و پستهاى حساس كشور را اشغال مى كردند.

در آن عصر كشور وسيع و پهناور اسلامى از اندلس شمالى آفريقا تا خراسان و نقاط دور دست جولانگاه عمال كثيف بنى اميه بود.(۲۴۰)

خليفه معاصر زيدعليه‌السلام

ما براى روشن شدن موقعيت قيام زيدعليه‌السلام و دانستن شرايط اوضاع حكومت و افرادى كه در آن زمان قدرت را بدست داشتند، و زيدعليه‌السلام در مقابل آنان قيام كرد، ناچاريم تا اندازه اى راجع به حالات و جنايات خليفه معاصر زيدعليه‌السلام هشام ابن عبدالملك اموى وارد سخن شويم، گرچه ما در ضمن بحثهاى گذشته وضعيت حكمرانان غاصبى كه بنام خلفاى اسلام بر مردم مسلط شده بودند و شرايط و اوضاع محيط آنان را بطور كلى و بنحو خلاصه مورد بحث قرار داديم، امّا بحث پيرامون بعضى خصوصيات روحى خليفه هم عصر زيد و پى بردن به شخصيت كثيف اين مرد اموى بسيار لازمست.

لذا ما به نحو خلاصه شمه اى از حالات و وضعيت اين خليفه غاصب و جنايتكار را تا آنجا كه مربوط به نهضت مقدس زيد است يادآور مى شويم.


چهره هشام

هشام فرزند عبدالملك مروان دهمين خليفه از دودمان اميه است او در سال ۱۰۵ ه‍ ق به خلافت رسيد و مدت خلافت وى قريب ۲۰ سال به طول انجاميد و روز چهارشنبه ۹ روز مانده به آخر ربيع الاول در سال ۱۲۵ ه‍ ق از دنيا رفت(۲۴۱) رصافه(۲۴۲) شام كه آب و هوايى خوش و عمارت هاى مجلل و آثار باستانى داشت و پايتخت ييلاقى هشام بود، مرگ وى در اين شهر پيش آمد و در همانجا دفن شد. هشام ۵۳ سال عمر كرد.(۲۴۳)

درباره هشام گفته اند، او مردى هتاك و بيباك و خوشگذران و شهوتران بود، او بر مسند خلافت تكيه داده بود و ملت ستمديده و اسلام را زير يوغ خود حكام بنى اميه درآورده بود، او به قوانين اسلام بى اعتنا و نسبت به شرايع و احكام قرآن بى تفاوت بود گناه و فسق علنى او، مورد گواه هم عصران او بود او هر گناهى را كه مى خواست مرتكب مى شد و هميشه مشغول عيش و نوش و جام شراب هيچگاه از او جدا نمى شد.(۲۴۴) بطورى كه روزى از هفته را مخصوص شراب خوردن قرار داده بود.(۲۴۵)


ترسيمى ديگر از چهره هشام

يعقوبى مورخ بزرگ درباره شخصيت هشام مى گويد:

هشام، از ديپلمات ترين و با سياست ترين رجال (البته تواءم با شيطنت) بنى اميه بود او مردى بخيل و حسود و تندخو و قسى القلب و بى رحم و زبان دراز بود.(۲۴۶)

و ابن قتيبه گويد: او سياستمدار بنى اميه بود.(۲۴۷) البته سياست به معنى تزوير و شيطنت.

طبرى مى گويد: او مردى پر عقل (در امور دنيوى) بود.(۲۴۸)

مسعودى مى نويسد: هشام، از جمله سياستمداران معروف بنى اميه است او يكى از سه سياستمدار معروف بنى اميه بود كه عبارتند از: معاويه و عبدالملك هشام و به هشام، درهاى سياست تخته شد.(۲۴۹)

البته مسعودى اين سخن را بى جا نقل نكرده، و معروف است كه هشام دستگاه خلافت را منظم كرد و كابينه و تشكيلات او در دقت و اداره كشور ضرب المثل بوده است.(۲۵۰)

و اين منافات به خباثت ذاتى و روح جنايتكارانه وى نداشته است زيرا او اوضاع دربارش را منظم كرد تا بهتر بتواند خون مردم را بمكد، و اين روحيه با رذالت اخلاقى او برخوردى نداشت بطورى كه درباره اش گفته اند: هشام به وعده هاى خود عمل نمى كرد و به قولش وفادار نبود. او مردى پيمان شكن بود و معروف است كه وى وصيت برادرش يزيد بن عبدالملك را كه گفته بود: خليفه بعد از هشام وليد فرزند عبدالملك باشد زير پا نهاد، هشام، وليد را مجبور كرد كه از اين مقام استعفا دهد و بجاى وى براى مسلمه فرزند خودش بيعت گرفت، امّا، وليد زير بار نرفت و حاضر به استعفا از مقام ولايتعهدى نشد، و به خاطر اين ايستادگى در مقابل هشام و دفاع از خويش، هشام تمام مزايا و حقوق وى را لغو كرد.(۲۵۱)


علاقه هشام به دودمان اميه

هشام علاقه شديدى به دودمان و اجداد كثيفش بنى اميه داشت، نوادگان اميه در نزد هشام از همه مقرب تر و عزيزتر بودند و هشام اموال و حقوق هنگفتى را از بيت المال مسلمين اختصاص به آنها داده بود.(۲۵۲) (فقط به دليل خويشى با خليفه) هر كدام از آنها از بودجه و اموال ملت ببند كشيده و محروم صاحب آلاف و الوف شده بودند.

و اين قدر اين مطلب روشن بود و علنى كه گه گاه بين مفت خورهاى دربارى بنى اميه بر سر پول و تصاحب بخشش هاى بيكران و بدست آوردن مزايا دعوا و اختلاف مى شد، و گاهى بعضى از آنان به مشاجرات شديد و هجو همديگر با شعر به جان هم مى افتادند.(۲۵۳)


مفاخره زيد با هشام

معمر بن خيثم مى گويد: زيد بن علىعليهما‌السلام به من فرمود: هشام بن عبدالملك را در بحث در تنگنا و فشار قرار دادم، روزى بر او وارد شدم، او شروع كرد فضائل بنى اميه را شمردن و افتخار به اجداد خبيثش نمود او مى گفت : به خدا قسم بنى اميه از محكمترين اركان قريشند و آنها برتر قريش ‍ و سلطان و والامقام ترند ياران آنها در قريش بى شمارند و سران آنها در جاهليت سران قريش بودند و در اسلام حكمران.

زيد بن على فرمود من در جواب وى گفتم به كدام دودمان قريش برتر بودند آيا از بنى هاشم آن كسانى كه خوان نعمتشان هميشه بر روى قريش گسترده بود و قريش در مقابل آنها خاضع و خاشع بودند.

يا بر بنى المطلب برتر بودند آنهايى كه آقاى طايفه «مضر» و بالاتر بگو «معد» بودند، هرگاه سوار مى شدند ديگران راه مى افتادند و هرگاه مى ايستادند ديگران نيز تابع بودند، هرگاه سخن مى گفتند ديگران ساكت مى شدند، آنان حتى درندگان را بر فراز قله ها و پرندگان و وحوش و انسان را طعام دادند، آنان چاه زمزم را حفر كردند و ساقى حجاج و زائرين خانه خدا بودند.

يا بر فرزندان عبدالمطلب شريفترين مردان يا بر سرور فرزندان آدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آن شخصيتى كه براق او را با خود حمل كرد بهشت را طرف راست او و دوزخ را طرف چپ او قرار داد، پس هر كسى كه پيروى او كرد داخل بهشت گشت و هر كس از او دور شد داخل دوزخ گرديد.

يا بر اميرالمؤ منين و سيد وصيين على بن ابى طالبعليه‌السلام برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و فرزند عمويش و شادى بخش رواتش و اول كسى كه به او گرويد و مسلمان شد و جمله « لا اله الا اللّه» گفت هيچ قهرمانى با او روبرو نشد مگر آنكه وى را بكشت و رسول خدا درباره شخصيت وى، فضائلى بيان كرد كه براى ديگر ياران و خاندانش نفرمود.

بعد حضرت زيد فرمود: موقعى سخنانم به اينجا رسيد رنگ هشام از شدت خشم سرخ گرديد.

خواننده عزيز! در اين مباحثه زيد بن على با قلدرترين فرد عصرش خليفه هتاك اموى دقت كن ببين چگونه او را در تنگنا قرار داد و سخنان چون شمشيرش پيكر استراحت خليفه را درهم كوبيد هشام از اجداد كثيف خود بنى اميه ياد مى كند و به زمان جاهليت و اسلام آنان افتخار مى نمايد.

و حضرت زيد در مقابل، بنى هاشم و بنى مطلب را قبل از اسلام و بعد از آن با سخنانى شيوا و رسا و منطقى و مستدل و درست ياد مى كند و اين روح شهامت و صراحت لهجه و قاطعيت بيان حاكى از عظمت و جلالت و مرتبه اوست.(۲۵۴)


در مجلس هشام

روح بلند و كرامت نفس زيد بن على بحدى بود كه هيچگاه حاضر نبود در مقابل دشمن ذلتى از خود نشان دهد و طورى در مقابل آنها قرار گرد كه از مقام رفيع او و مرتبه جليلش چيزى كاسته گردد.(۲۵۵)

آنقدر هشام پست و رذل بود كه ديدار او براى مردى چون زيد بسيار گران بود و زيد بن على، در هر مجلسى كه با او برخورد مى كرد شجاعانه او را مى كوبيد و بر غرور و نخوت او ضربه وارد مى كرد خليفه اى كه كسى جراءت نداشت به او بگويد بالاى چشمت ابروست امّا زيد با كمال صراحت همه بدى هاى او را در مقابل اطرافيانش مى شمرد، حتى روزى زيد بر هشام وارد شد و به او گفت : « السلام عليك يا احول. »(۲۵۶) سلام بر تو اى لوچ چشم، چون تو خود را مستحق اين نام مى دانى.(۲۵۷)

اگر بخواهيم در اين فصل بطور مفصل جنايات اين خليفه غاصب اموى را بنويسيم خود كتاب جداگانه اى خواهد شد. و مخصوصا مظالم و جنايات هولناك هشام نسبت به زيد بن علىعليهما‌السلام و ساير آزاديخواهان و مجاهدين علوى بى حد و بى كران است.


اين زندگى ذلت است

عبداللّه بن جعفر گويد: كه زيد بن علىعليهما‌السلام بر هشام بن عبدالملك وارد شد و حوائج و خواسته هايى داشت، هشام به خواسته هاى او توجهى نكرد، و سخنان زشتى را نسبت به او داد.

زيد خشمگين از نزد هشام خارج شد، و در حالى كه انگشتان خويش را بر شاربش نهاده بود گفت :

اين زندگانى ذلت است و از آنجا بيرون رفت و آهنگ كوفه نمود.(۲۵۸)

به شهادت تاريخ مى توان چهره اين مرد هتاك يعنى هشام را چنين ترسيم نمود و صفات رذيله او را در چند جمله خلاصه كرد: خودپسند، مغرور، ظاهر ساز، عوامفريب، هتاك، ستمگر، بخيل او به تخيلات و تشريفات ظاهرى علاقه زيادى داشت.

او خود را غرق در زيورها و لباسهاى رنگارنگ كرده بود بنحوى كه مى گويند در سفر روحانى حج ! فقط لباسها و تجملات وى و نزديكانش را ششصد شتر حمل مى كردند.(۲۵۹)

او به پول و ثروت عشق مى ورزيد و شايد در دنياپرستى كمتر كسى از خلفاى جور بپاى او مى رسيد، بيت المال مسلمين را به نام خود ثبت و ضبط مى كرد و در بخل و جمع اين اموال ضرب المثل بود.(۲۶۰)


خواب عبدالملك

گويند: عبدالملك مروان پدر هشام در عالم رؤ يا ديد كه در محراب مسجد چهار بار بول كرد. مردى بنام سعيد بن ميت اين خواب را چنين تعبير كرد كه : چهار نفر از فرزندان عبدالملك به حكومت و خلافت مى رسند(۲۶۱) و اين تعبير درست از آب درآمد زيرا پس از عبدالملك، وليد آنگاه سليمان سپس يزيد و بعد از وى هشام به خلافت رسيدند.

واقعا اين خواب عبدالملك از رؤ ياهاى صادقه بوده است، همانطور كه در عالم خواب او چهار بار مسجد را آلوده كرد و به چهار فرزند وى تعبير شد اين فرزندان كثيف هم دنياى اسلام را به كثافت و نجاست خويش آلوده كردند.(۲۶۲)

آرى جنايات اين پست فطرتان قابل حد و حصر و شمارش نيست و از همه مهمتر، كشتن و قتل شخصيتهاى بى نظيرى چون امام سجاد به فرمان وليد با سعايت برادرش هشام صورت گرفت.(۲۶۳)

و شهادت امام باقرعليه‌السلام نيز به دستور هشام بود.


مردم، مرگ هشام را جشن گرفتند

بعد از قريب بيست سال حكومت و ظلم، مرگ هشام اين خليفه جنايتكار اموى اينقدر براى مردم مسرت آميز بود كه ملت از شنيدن اين خبر به رقص ‍ و پايكوبى پرداختند، آرى، نابودى ديكتاتورى هميشه جشن ملت است و شعراء در اين زمينه شعر گفتند و سرور و شادى خويش را ابراز داشتند از جمله مردى به نام غالب كه از نزديكان و حاشيه نشينان هشام بود اين وضعيت را چنين توصيف كرده است :

هلك الاحول المشوء

وم و قد ارسل المطر

و ملكنا من بعد ذا

ك فقد اورق الشجر

فاشكر اللّه انه

زائد كل من شكر

يعنى : لوچ چشم آن نحس - نامبارك به هلاكت رسيد و باران رحمت آمد، - و ما پس از او آزاد و مالك خويش شديم - و درختان شكوفان شدند - پس ‍ سپاس گزار خدايت را چه او نعمت خود را به شاكران زياد كند.(۲۶۴)

مردم شام بعد از مرگ هشام، استقبال شايانى از وليد برادرزاده هشام و رقيب فرزند وى بعمل آوردند. و اميد داشتند بلكه وليد، آنان را از مظالم دستگاه هشام نجات بخشد و دوران تازه اى شروع شود.(۲۶۵) (امّا اين اميد بى جا بود).


انتقام پس از مرگ

وقتى هشام در رصافه شام به هلاكت رسيد، برادرزاده اش وليد بن يزيد كه جانشين وى شده بود و دل خوشى از هشام نداشت و همانطورى كه قبلا اشاره شد و سر مساءله خلافت و جانشينى و چپاول بيت المال با هم اختلاف داشتند، وليد، دستور داد از آن اموال كه هشام جمع آورى كرده وى را كفن نكنند، و بدن هشام چند روزى روى زمين ماند تا متعفن شد، و وضع فرزندان و بازماندگان نزديك هشام بجايى رسيد، كه براى امرار معاش به گدايى و هرگونه پستى تن در مى دادند و بعضى از آنان به كار كردن در حمام مشغول شدند.(۲۶۶)