شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام0%

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

نویسنده: سید ابو فاضل رضوی اردکانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 21826
دانلود: 5637

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21826 / دانلود: 5637
اندازه اندازه اندازه
شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

نویسنده:
فارسی

چهره درخشان فرزندان پاك پيامبر كه مدافعان راستين اين مكتب بودند، در تاريخ پر هيجان شيعه مى درخشد.
رهبران و پيشوايان شايسته شيعه گاهى با جهاد، و گاهى با سكوت و گاهى با نبرد مسلحانه، در حفظ و عظمت ميراث پيامبر كه قرآن و عترت و سنت بود و به تعبير واقعى آن «تشيع» است كوشيدند.
نهضتها و قيام هاى خونين آنان بيش از هر عامل ديگر به مكتب جان و حركت داد.
و در اين ميان قيام خونين و نهضت ثمربخش زيد بن على عليه‌السلام شعله اى درخشان و گرم بود كه پايه هاى حكومت هاى پوشالى خلفاى غاصب را لرزاند و به شيعيان نور و حركت و گرمى بخشيد.


فصل هفتم : مقدمات قيام


زيد در كوفه

زيد متوجه شد كه دستگاه حكومت كاملا مراقب اوست و از هرگونه توطئه و اتهام عليه او خوددارى نمى كنند، تصميم قطعى خود را گرفت و خويش ‍ را براى جهادى بزرگ مهيا ساخت.

پس از آنكه توطئه استاندار شام و اتهام خالد بر ملا شد، زيد چند روزى در كوفه ماند، تا مقدمات قيام را فراهم كند و روحيه مردم را به دست آورد، گرچه او بسيار تحت نظر بود و كاملا او را از جانب استاندار كوفه كنترل كرده بودند.

يوسف بن عمر والى عراق، مى دانست كه زيد سر پرشور و روح انقلابى دارد و شخصيت و وجهه او در ميان مردم حجاز و عراق بسيار محترم است و بيم آن را داشت كه مردم با زيد تماس بگيرند و او هم آنان را به جهاد و نبرد عليه حكومت شاه و دار و دسته اموى تحريك كند و از آن طرف عراق بالا خص مركز آن كوفه هميشه مهد انقلاب و نهضتها بوده است، عراق سالها با حكومت اميرالمؤ منين بود و فرزندان معصوم حضرتش را مى شناسد و آگاهى آنان غير از ديگران است، و از آن طرف روح جنگجويانه و سلحشورانه عراقى ها هميشه حكومت شام را متوحش ساخته بود.

و از همين عراق مخصوصا كوفه ضربات سختى بر پيكر بنى اميه و عمال حكومت شام وارد شده بود.

اين بود كه استاندار عراق مى خواست به هر نحوى شده زيد را از كوفه بيرون كند.


زيد را از كوفه بيرون كردند

زيد بن على تصميم گرفته بود چند روز را در كوفه به سر برد و زمينه قيام را مساعد كند ولى با مراقبت شديد و تحت نظر گرفتن وى از جانب عمال حكومت، تماسهاى او با مردم بسيار سرى و محرمانه و به نحو تقيه بود.

زيد به بهانه اينكه من كارى به حكومت ندارم و مى خواهم زندگى عادى داشته باشم، چند روزى را به معامله و داد و ستد كالا پرداخت و در ضمن اهداف عاليه خويش را تعقيب مى كرد.

جاسوسان، مرتب حالات زيد را به يوسف بن عمر، استاندار كوفه گزارش ‍ مى دادند، امّا استاندار از زيد و شخصيت و نفوذ وى در مردم سخت هراسان بود.

دستور داد، عذر وى را بخواهند و از كوفه بيرون رود.

زيدعليه‌السلام پيام داد، من فعلا چون كسالتى دارم نمى توانم از شهر خارج شوم و چند روز ديگر را در كوفه خواهم ماند.

امّا يوسف دست بردار نبود، به او پيام داد هر چه زودتر كوفه را ترك كند زيد اين بار به بهانه اينكه با مردى از طايفه طلحة بن عبيداللّه بر سر ملكى گفتگو دارد، از كوفه خارج نشد، يوسف بن عمر به او پيام داد، وكيلى معين كن و هر چه زودتر از اينجا برو، خلاصه، اين نقشه ها نتوانست سوء ظن حاكم كوفه را برطرف كند، و بالاخره زيد به قصد مدينه از طريق «قادسيه»(۳۵۲) از شهر خارج شد.


بازگشت به كوفه

موقعى كه استاندار عراق، فهميد زيد از شهر خارج شده، خيالش راحت شد و به عنوان تفريح عازم حيره شد و حكم بن صلت را جانشين موقت خويش ساخت تا او برگردد.

زيدعليه‌السلام هم وارد قادسيه شده بود مردم موقعى شنيدند زيدعليه‌السلام با اين وضع از كوفه خارج شده سخت پريشان و منقلب شدند و تصميم گرفتند او را به كوفه برگردانند تا هدف خويش را عملى سازد.(۳۵۳)

ظلمهائى كه مردم عراق بالا خص كوفه و نواحى اطراف آن از ناحيه عمال حكومت شام ديده بودند و جنايات حكومت با علويان و خاندان پيامبر و شيعيان بسيار مردم را از بنى اميه متنفر كرده بود.

و آنان شاهد بودند كه نسبت به خود زيدعليه‌السلام چه اذيتها كردند، آنها منتظر فرصت مناسب بودند، و هم اكنون با بودن زيد بن علىعليهما‌السلام بهترين فرصت براى قيام بود.

آنان زيدعليه‌السلام را رهبرى لايق و شخصيتى كم نظير مى دانستند و نسبت به وى كمال احترام را قائل بودند.

براى مردم بسيار ناگوار بود كه چنين رهبرى برازنده و لايقى را از دست بدهند و نمى توانستند خود را به اين امر يعنى خروج زيد از كوفه راضى نگهدارند، لذا تصميم گرفتند به هر نحوى است زيد را از بيرون رفتن از عراق منصرف كنند و او را به كوفه بازگردانند. و بالاخره موفق شدند در قادسيه زيد را ملاقات كنند او را به كوفه برگردانند.(۳۵۴)


كوفه مهد انقلاب

زيد بن علىعليه‌السلام صلاح ديد به كوفه برگردد و آنجا را محل انقلاب و ميعادگاه مجاهدين قرار دهد و كوفه آمادگى چنين مطلبى را از چند جهت داشت :

۱ - كوفه مركز شيعيان و طرفداران علىعليه‌السلام و فرزندان او بود، و آنان بخاطر اين طرفدارى و حمايت بى دريغ خويش نسبت به اهل بيت پيامبر پيشاپيش حوادث و مبارزات خونين بودند، قيام سليمان بن صرد و مختار و بعضى جنبش هاى ديگر در كوفه بود. و آنان در اين راه كشته ها داده و خسارات فراوانى ديده بودند و روح انتقام هنوز در آنها زنده است.

۲ - آشنايى كامل زيد نسبت به كوفيان و آشنايى مردم نسبت به زيدعليه‌السلام چون او همانند جدش اميرالمؤ منين كه از مدينه براى رهبرى و ارشاد مردم به كوفه آمد و آنجا را مركز فعاليت هاى خويش قرار داد، زيد هم چند سال در كوفه به رهبرى فكرى و علمى و بيدار كردن مردم مشغول بود، و افراد زيادى نسبت به او ارادت و عشق مى ورزيدند.

۳ - نامه هاى زيادى كه از طرف مردم كوفه در مدينه به دست زيد رسيده بود و او را دعوت به قيام و انقلاب و رهبرى خويش كرده بودند(۳۵۵) حاكى از آمادگى مردم براى جهاد بود. (و حديثى در اصول كافى بازگوى اين مطلب است كه ما در فصل بررسى روايات در همين كتاب متعرض آن شده ايم).

زيدعليه‌السلام خود را در قبال اين نامه ها و درخواست هاى پى در پى مردم كوفه مسؤ ول مى ديد، و او همانند جدش امام حسينعليه‌السلام به استغاثه ملت ستمديده پاسخ گفت و از اين جهت كوفه را براى قيام از جاهاى ديگر ترجيح مى داد.

۴ - روح سلحشورى و غيرت در عراقى ها و آمادگى آنان براى پيكار با بنى اميه و دشمنان خاندان رسالت نيز علت ديگرى بود كه زيدعليه‌السلام در آنجا نهضت زيد را شروع كند.


اعلام آمادگى

در اين شرايط سران كوفه در قادسيه زيد را مجبور به بازگشت به كوفه كردند و با جملات مهيج و پر تحرك آمادگى خود را براى نبرد و جانفشانى در راه زيدعليه‌السلام اسلام داشتند.

آنان به زيد گفتند: « اين تخرج عنا و معك ماءة الف سيف»:» تو چرا از ميان ما بيرون مى روى و حال آنكه يك صد هزار شمشير از تو پشتيبانى مى كند، و علاوه بر مردم كوفه شيعيان بصره و خراسان نيز با تو همراهند و در راه تو با بنى اميه مى جنگند، و دشمن در مقابل ما بسيار ضعيف است و معدودى از مردم شام بيشتر در اينجا نيستند كه بر ما حكومت مى كنند ما به حساب همه آنان خواهيم رسيد.(۳۵۶)

امّا زيد در مقابل اين همه اصرار و پافشارى مردم تحت تاءثير قرار نگرفت و به سخنان آنان با ديده ترديد مى نگريست. ولى ناچار به اصرار آنان به كوفه برگشت تا زمينه را در شهر از نزديك ببيند و حدود آمادگى مردم را بدست آورد.

شيعيان و بزرگان كوفه، فوج فوج و دسته دسته به ديدن زيد شتافتند و طورى خود را وانمود مى كردند، كه ديگر كارد به استخوان ما رسيده و تاب تحمل ظلمهاى حكام اموى در خود نمى بينيم، و هم اكنون پناهگاهى جز تو نداريم.

زيدعليه‌السلام كه مردم كوفه را خوب مى شناخت و مى دانست عده اى هم در ميان آنان هستند كه به وعده خويش وفا نكنند و او را در موقع خطر تنها بگذارند، او اين مطلب را با صراحت به آنان گفت : بعضى از شما دروغ مى گوييد، دست از من برداريد. شما مردم با اراده و محكمى نيستيد من مى ترسم همانطور كه به جدم علىعليه‌السلام و حسنعليه‌السلام و حسينعليه‌السلام خيانت كرديد، با من هم چنين كنيد.

امّا آنان با پافشارى و اصرار زياد، مى گفتند: نه، به خدا سوگند ياد مى كنيم كه تا آخرين قطره خون خود در راه تو جهاد كنيم، و حمايت خويش را از تو دريغ نداريم.


تصميم نهائى

زيد بن علىعليهما‌السلام سالها در پى فرصت مناسب بود كه با قيامى عظيم و نهضتى مردانه ريشه ظلم را قطع كند و بوزينگان اموى را از مسند جدش رسول اللّه پائين بكشد، او احتياج به كمك و يارى مردم داشت، او به مردانى از خود گذشته و فداكار محتاج بود تا به وسيله آنان يك نيروى عظيم بنيان كن و قوى به وجود آورد و چون سيلى خروشان شجره خبيثه دودمان بنى اميه و ستمكاران حاكم را از بن بر كند. و با آن ناملايماتى كه از دشمن ديده و اذيت هايى كه به او و خاندان پيغمبر و شيعيان پاك رسيده، هم اكنون وقت مناسب است كه زيدعليه‌السلام جهاد تاريخى خود را شروع كند و وعده رسول خدا و ائمه اطهار جامه عمل به خود پوشد.

هم اكنون كه شيعيان و بزرگان عراق پشتيبانى بى دريغ خويش را نسبت به او اعلام داشته اند، ديگر وظيفه زيد مشخص مى شود و آرزوى ديرينه او كه عبارت از پيروزى بر دشمنان حق و با شهادت در راه خدا، محقق گردد. ديگر با مرگ با عزت يا زندگى با شرافت اين تنها راه اوست.

آرى زيد بن علىعليهما‌السلام تصميم نهائى و قطعى خود را گرفت و به پيروان خود صريحا فرمود، من آماده نبرد در راه خدا مى باشم.(۳۵۷)


ناصحان و تسليم طلبان

خبر تصميم زيدعليه‌السلام به جهاد با دشمنان اسلام، در همه جا منتشر شد، و بزرگان حجاز و عراق از قصد زيد آگاه شدند.

در اين بين بعضى از سياستمداران كهنه كار و دنيا ديده پيش آمدند تا به اصطلاح خودشان زيدعليه‌السلام را نصيحت كنند و وى را از اين تصميم خطرناك منصرف سازند.

آنان روى مبانى خويش معتقد بودند كه در اين شرائط هرگونه حركت و جنبشى بر ضد دستگاه بنى اميه با شكست روبرو خواهد شد و فعلا جز سازش و سكوت و كج دار و مريز و همرنگ شدن با جماعت كار ديگر مصلحت نيست.

بعضى از اين افراد، چهره هاى معروف و محترمى بودند مانند:

داود بن على بن عبداللّه بن عباس، محمّد بن عمر بن على بن ابى طالبعليه‌السلام ، سلمة بن كهل حضرمى و عبداللّه بن محض، كه نامه ماءيوس ‍ كننده اى براى زيد نوشت.(۳۵۸)

اينها روى تجربه و پيشامدها، نسبت به مردم كوفه خوش بين نبودند و تا اندازه اى هم حق داشتند، آنان به زيدعليه‌السلام گفتند: آنچه ما تجربه كرده ايم، و بدست آورده ايم اين است كه مردم كوفه، مردم با اراده و پايبند به پيمان خود نيستند، آنها اولين بار نيست كه تو را به معركه جنگ مى خوانند و سپس تنهايت مى گذارند، آنها قبلا هم نسبت به جد و پدران تو همين معامله كردند، مگر آنها نبودند كه عاقبت اميرالمؤ منين را براى سركوبى حكومت شام تا پيروزى نهايى يارى نكردند مگر آنان نبودند كه با امام دوم حسن بن علىعليهما‌السلام عهد و پيمان بستند ولى به عهد خود وفا نكردند، او را تنها گذاشتند.

مگر آنها نبودند كه جدت حسين بن علىعليهما‌السلام را به كوفه دعوت كردند امّا قبل از آنكه او به شهرشان قدم نهد، در ميان انبوه دشمن تنهايش ‍ گذاشتند.

مگر آنها نبودند كه با مسلم بن عقيل نماينده حسينعليه‌السلام بيعت كردند و آنگاه كه موقع كار و جهاد فرا رسيد همه به خانه هايشان پناه بردند و درها را بستند و مسلم را تنها در ميان دشمن رها ساختند.(۳۵۹)

اين ناصحان و دلسوزها همانند كسانى بودند كه امام حسينعليه‌السلام را از حركت به سوى كوفه نهى مى كردند و عينا همان طرز تفكر را داشتند، آنها فقط به يك طرف قضيه نگاه مى كردند و آن پيروزى ظاهرى بود، آنها مرگ و شهادت را در نظر نمى گرفتند و آن را پيروزى نمى دانستند.

امّا همانطورى كه امام حسينعليه‌السلام تشخيص داده بود كه به هر نحو قيام تنها وظيفه اوست خواه پيروز شود خواه كشته گردد و او طالب « احدى الحسنيين» بود يعنى هر دو طرف قضيه : غلبه ظاهرى يا شهادت. و شهادت در صورت عدم پيروزى ظاهرى خود نوعى پيروزى براى امام حسين بود، و مقصود حسينعليه‌السلام پيروزى مرامى بود كه آن هم با شهادت مطابقت داشت.


راه زيد بن علىعليه‌السلام
با حسين بن علىعليه‌السلام
يكى بود(۳۶۰)

موقعى به بررسى قيام امام حسينعليه‌السلام و زيدعليه‌السلام بپردازيم در موارد زيادى تشابه كامل و هماهنگى يكسانى در اين دو نهضت مقدس به چشم مى خورد از چند جهت :

۱ - شهادت حسينعليه‌السلام از نظر خود او قطعى و مسلم بود كما اينكه براى زيد بن علىعليهما‌السلام همين طور بود و روايات زيادى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و اميرالمؤ منين در دست است كه شهادت اين رجل برجسته آل محمّد را پيشگويى كرده بود و ما در فصل پيشگويى ها عينا اين روايات را متذكر شديم.

۲ - با دانستن و علم به شهادت احتمال پيروزى براى آنان بود.

۳ - در موقعيتى كه امام حسينعليهما‌السلام و زيد بن علىعليه‌السلام مى زيستند زندگى براى آنان جز ذلت و خوارى نبود و شرافت و افتخار را در مرگ و شهادت مى دانستند و جمله معروف امام حسينعليه‌السلام كه فرمود:

« انى لاارى الموت الا سعادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما». » من مرگ را سعادت مى بينم و زندگى با ظالمين را خوارى و ذلت، و عينا زيد بن علىعليهما‌السلام مصداق كامل اين جمله نيز بود.

او هم مى فرمود: من زندگى با ستمكاران را ذلت و خوارى مى دانم و مرگ و شهادت را سعادت جاويد مى بينم.

اكنون كه ديده هيچ نبيند به غير ظلم

بايد ز جان گذشت كزين زندگى چه سود

از آن طرف نهضت امام حسينعليه‌السلام و زيد بن علىعليهما‌السلام يك رسالت و وظيفه مقرر الهى بود كه براى آنان تقدير شده بود و اين خود بزرگترين افتخار آنان بود.

ممكن است كسى بگويد: چون امام حسينعليه‌السلام امام و معصوم بود، وظيفه او كاملا روشن بود و او حق داشت به نصيحت ناصحين مانند ابن عباس و ديگران وقعى ننهد و راه خويش را ادامه دهد. امّا زيدعليه‌السلام كه امام و معصوم نبود، او يك انسان عادى بود بايد به دلسوزى هاى بزرگان توجهى مى كرد.

جواب : اين مطلب درست است كه زيدعليه‌السلام داراى مقام عصمت همان كه مخصوص انبياء و ائمه حق است نبود، امّا او اگر معصوم نبود مسير وى را معصومينعليهم‌السلام تاءييد كرده بودند، و او كاملا برايش روشن بود كه وظيفه او جهاد است، و در زمان حجت و امام معصومى چون امام صادق و با مشورت و اذن وى دست به چنين اقدام مهم زد (كه ما در فصل قيام زيد به اذن امام بود متذكر شديم.)


دو علت ديگر

۱ - دورانديشى و بيدارى زيد علت ديگرى بود كه او حق داشت به سخن ناصحان گوش نكند وانگهى زيدعليه‌السلام يك انسان عادى و معمولى از خاندان پيغمبر نبود بلكه به قول شيخ مفيد او در ميان فرزندان امام سجاد بعد از امام باقر از همه برتر و بالاتر بود زيد بن علىعليهما‌السلام فقيهى درستكار و عالمى بيدار و زاهدى نمونه بود. و او وظيفه خويش را از ديگران بهتر مى شناخت.

۲ - احتمال پيروزى ظاهرى : و علاوه بر اينها احتمال پيروزى ظاهرى زيد و يارانش بر دشمنان بسيار قوى بود و اگر يك پيشامد اتفاقى (محاصره مردم در مسجد اعظم كوفه) كه بعدا بحث خواهيم شد پيش نيامده بود و احتمال پيشامدن آن كم بود، زيد به پيروزى شايانى نائل مى گشت.(۳۶۱)


جواب زيد به ناصحان

زيد بن على در جواب نصيحت كنندگان مطالب مختلفى را گوشزد مى نمود.

مثلا موقعى محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب براى او دلسوزى مى كرد و او را از قيام و ماندن در كوفه نهى مى كرد، فرمود:

«اين مردم به من پناهنده شده اند، من خود را در مقابل خدا مسؤ ول مى دانم كه به درخواست و استغاثه آنان توجهى نكنم، و من خودم هم ديگر تاب تحمل اين همه ظلمها و ستمها را ندارم، مگر نمى بينى كه اينان (عمال حكومت) چگونه مرا بازيچه خويش قرار داده اند، گاهى مرا به شام و گاهى به جزيره گاهى به عراق و گاهى به حجاز مى كشانند. و زورگويى ثقيف (مقصود زيد، يوسف بن عمر استاندار عراق) مرا ملعبه خويش قرار داده است».

آنگاه زيد اين اشعار را براى محمّد خواند:

بكرت تخوفنى المنون كاننى

اصبحت عن عرض الحتوف بمعزل

فاجبتها ان المنية منهل

لابد ان اسقى بكاس المنهل

ان المنية لو تمثل مثلت

مثلى اذا نزلوا بضيق المنزل

فاثنى حبالك لا ابا لك واعلمى

انى امرؤ ساموت ان لم اقتل

همواره مرگ مرا مى ترساند گويا من، از مردن دور و جدا هستم،

پس به آن جواب دادم كه شربت مرگ نوشيدنى است، و من ناچار شربت مرگ را خواهم چشيد.

همانا مرگ اگر مجسم شود، به شكل من درآيد، در شرايطى كه مرا در تنگنا قرار داده اند.

رشته دامت را، اى مرگ اى بى پدر جمع كن كه نمى ترسم و بدان، كه من مردى هستم كه اگر كشته نگردم خواهم مرد.(۳۶۲)

و او در پاسخ ديگر ناصحان و مشفقان مى فرمود:

شما، مرا به آرزوها و دلبستگى هاى دنيا دعوت مى كنيد و حال آنكه من براى چهار روز دنيا دل نبسته ام و اين زندگى با خوارى و ذلت براى من جز مرگ تدريجى مفهوم ديگرى ندارد.

من پيروزى بر دشمن و عزت در دنيا و يا شهادت و مردن در راه خدا را مى پسندم و يكى از اين دو راه مسير من است و اين شعر را خواند:

فان اقتل فلست بذى خلود

و ان ابق استفيت من العبيد

اگر كشته گردم، من كه هميشه در اين دنيا عمر جاويد نخواهم داشت.

و اگر پيروز گردم، از بند اسارت و بردگى رها شده ام.(۳۶۳)

و در جواب داوود بن عمر كه وى را از قيام نهى مى كرد، فرمود: « (يابن عم كم نصبر لهشام)» پسر عمو، چقدر بر هشام صبر كنم ؟(۳۶۴)