شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام0%

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

نویسنده: سید ابو فاضل رضوی اردکانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 21820
دانلود: 5637

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21820 / دانلود: 5637
اندازه اندازه اندازه
شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

نویسنده:
فارسی

چهره درخشان فرزندان پاك پيامبر كه مدافعان راستين اين مكتب بودند، در تاريخ پر هيجان شيعه مى درخشد.
رهبران و پيشوايان شايسته شيعه گاهى با جهاد، و گاهى با سكوت و گاهى با نبرد مسلحانه، در حفظ و عظمت ميراث پيامبر كه قرآن و عترت و سنت بود و به تعبير واقعى آن «تشيع» است كوشيدند.
نهضتها و قيام هاى خونين آنان بيش از هر عامل ديگر به مكتب جان و حركت داد.
و در اين ميان قيام خونين و نهضت ثمربخش زيد بن على عليه‌السلام شعله اى درخشان و گرم بود كه پايه هاى حكومت هاى پوشالى خلفاى غاصب را لرزاند و به شيعيان نور و حركت و گرمى بخشيد.


فصل هشتم : قيام و شهادت زيد

« ان اللّه اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة و الانجيل و القرآن، و من اوفى بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به، و ذلك هو الفوز العظيم». »(۳۶۵)

ترجمه : همانا، خداوند خريد از مؤ منان جان و اموالشان را، به اينكه براى آن است بهشت، كسانى كه در راه خدا پيكار مى كنند و مى كشند و كشته مى شوند، وعده اى است حق، بر خدا، در تورات و انجيل و كيست وفا كننده تر به عهد، چون خدا پس به اين معامله تان شاد باشيد، و اين همان كاميابى بزرگ است.


كوفه آبستن انقلاب

بازگشت زيد بن علىعليهما‌السلام به كوفه، چهره شهر را عوض كرد، شهرى كه در موقع خروج زيدعليه‌السلام افسرده و خاموش بود، اكنون مركز جنب و جوش عجيبى شده است.

زيد بن على در ماه شوال سنه ۱۲۰ هجرى قمرى به قصد قيام و نهضت بر ضد دستگاه بنى اميه وارد كوفه شد، او براى موفقيت كار خويش و حفاظت جان خود و يارانش و خنثى كردن توطئه هاى عمال حكومت براى درهم شكستن نهضت، مخفيانه و با احتياط و تاكتيك وارد كوفه شد.

جز ياران وفادار و طرفداران وى محل سكونت و مخفيگاه او را نمى دانستند، زيدعليه‌السلام در خانه يكى از شيعيان و ارادتمندانش به سر مى برد و آنجا را سنگر انقلاب قرار داد و گاه گاهى جاى خود را عوض ‍ مى كرد.

در اين ايام يوسف بن عمر، استاندار كوفه در (حيره)(۳۶۶) به سر مى برد و مردى بنام حكم بن صلت معاون و جانشين وى عامل او بود.

زيد مدت ۵ ماه در كوفه و بصره، مردم را به نهضت و قيام و بيعت با خود دعوت مى كرد، و مردم فوج فوج و گروه گروه به محل سكونت وى مى رفتند و با او بيعت مى كردند و دست وى را به عنوان كمك و پشتيبانى او مى فشردند.(۳۶۷) او هنگام بيعت هدف خود را چنين بيان مى كرد:

«من شما را به كتاب خدا و سنت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دعوت مى كنم كه به آن عمل كنيم و با ستمگران و ظالمان نبرد كنيم و از مظلومان و ستمديدگان دفاع نماييم حقوق از دست رفته خويش را بازيابيم و ثروت مسلمين را با عدالت و تساوى بين آنان تقسيم نماييم، از حريم مقدس ‍ خاندان پيامبر دفاع كنيم آيا با اين شرائط با من بيعت مى كنيد؟!».(۳۶۸)

رؤ ساى قبائل و شخصيتهاى عراق دست خود را به عنوان بيعت با زيدعليه‌السلام در دست او مى گذاشتند و او دست آنان را مى گرفت و براى تحكيم هدف خويش مى فرمود: آيا با خدا و پيامبر پيمان مى بنديد كه : پايبند عهد خويش و به گفته خود وفادار مانيد و با دشمنان خدا جنگ كنيد يا نه ؟!

هرگاه طرف مقابل اظهار وفادارى و عمل به پيمان مى نمود، زيد بن علىعليهما‌السلام دست او را مى فشرد و مى گفت : (خدايا ترا بر اين قوم گواه مى گيرم)(۳۶۹) البته بيعت با احتياط و مخفيانه صورت مى گرفت.(۳۷۰) چند نفر از طرف زيدعليه‌السلام ماءمور بودند كه نام بيعت كنندگان و هم پيمانان را بنويسند و در مدت كوتاهى تعداد اين گروه به پانزده هزار نفر فقط از كوفيان افزايش يافت.(۳۷۱) و زيد در اين مدت براى ادامه فعاليت خود به نحوى سرى و تقيه مكان خود را تغيير مى داد و هر چند شبى را در جايى به سر مى برد.(۳۷۲)


ازدواج در كوفه

در تاريخ طبرى مى گويد: زيد در ايام اقامت خود در كوفه دختر يعقوب بن عبداللّه سلمى و دختر عبداللّه بن ابى الغيس ازدى را به عقد خويش درآورد و علت آن اين بود كه اين دو زن از خاندان شيعه و طرفدار اهل بيت بودند. طبرى مطالبى در اين زمينه دارد كه ما تفصيل آنرا در اينجا لازم ندانستيم.(۳۷۳)


فرستادگان زيد براى دعوت مردم به قيام

زيد بن علىعليه‌السلام علاوه بر كوفه كه در آن عصر مركز عراق بود به ديگر شهرها و بخش هاى مهم عراق و حتى مراكز دور دست، دعات و فرستادگانى گسيل داشت تا براى او از مردم بيعت بگيرند، و هدف او را براى ملت روشن سازند و با اين نقشه قيام زيد از مراكز عراق به ساير بلاد مسلمين، توسعه يافت و جمع زيادى از مردم مسلمان به عنوان پشتيبانى از خاندان پيامبر و اصلاح وضع حكومت و ريشه كن كردن دودمان كثيف بنى اميه و برگرداندن مسير خلافت و حكومت به مجراى اصلى خود به نهضت زيدعليه‌السلام پيوستند.(۳۷۴)

زيد افراد با لياقت و برجسته اى را از ميان ياران خود انتخاب كرد و به شهرها و قصبات براى اخذ بيعت روانه كرد، از جمله :

۱ - يزيد بن ابى زياد، را به طرف (رقه)(۳۷۵) فرستاد و او در آنجا مردم را به بيعت زيد و نبرد با حكومت شام دعوت كرد.

سراج جرمى، يكى از پيروان زيد، مى گويد، من در رقه به دعوت يزيد بن ابى زياد به زيد پيوستم. و جمع زيادى از همشهريان من با فرستاده زيد بيعت كردند تا به يارى زيدعليه‌السلام بروند.(۳۷۶)

۲ - سالم بن ابى الحديد، «سالم بن ابى الحديد در بعضى از نسخ آمده ليكن وى سنه ۱۰۰ فوت كرده است. » مى گويد من از جمله فرستادگان زيد بودم و او مرا به سوى زبيد ايامى فرستاد تا او را به جهاد و همكارى وى دعوت كنم.(۳۷۷)

۳ - زيدعليه‌السلام دو نفر را به سوى خراسان فرستاد به نام عبدة كثير جرمى و حسن بن سعد كه خود مردى دانشمند و عالم بود و به فقيه معروف بود كه مردم را به يارى و بيعت با او دعوت كنند.(۳۷۸)

۴ - عثمان بن عمير ابويقظان فقيه نيز از جمله دعات زيد بود او از جمله روات حديث است.(۳۷۹)

مردى به نام شريك مى گويد: من نزد (اعمش)(۳۸۰) نشسته بودم و در آن مجلس عمرو بن سعيد برادر سفيان بن سعيد ثورى هم حاضر بود. در آن حال عثمان بن عمر معروف بن ابويقظان فقيه نزد اعمش آمد و به او گفت : يك سخن محرمانه با شما دارم.

اعمش گفت : بگو، اينها همه از خودند و اين شريك است و آن هم عمرو بن سعيد هر دو محرم راز منند، سخنت را بگو.

عثمان گفت : زيد بن علىعليه‌السلام مرا به سوى تو فرستاده تا ترا به يارى او و جهاد در راه خدا دعوت كنم و تو خود مقام زيد را مى دانى !

اعمش گفت : بله، چنين است من او را به بزرگوارى مى شناسم.

سلام مرا به او برسان و به او از جانب من بگو: اعمش مى گويد:

قربانت گردم، من اين مردم را مى شناسم و به آنان اطمينان ندارم، و اگر ما سيصد مرد مورد اعتماد را براى شما يافتيم همه را به نفع تو وارد كارزار خواهيم كرد.(۳۸۱)

۵ - فضيل بن زبير: از جمله دعات زيد بود و او ماءموريت داشت پيام و نامه هاى زيدعليه‌السلام را براى شخصيتهاى برجسته و بزرگان و فقهاء و قضات ببرد و آنان را به بيعت و جهاد با زيد دعوت كند، فضيل از اصحاب امام باقر و از روات مى باشد (در بعضى نسخ فضل آمده است.)(۳۸۲)


شخصيت هاى معروفى كه به زيدعليه‌السلام
پيوستند

در ميان بيعت كنندگان چهره هاى برجسته و شخصيت هاى معروفى بودند كه دست زيد را به عنوان يارى او و جهاد در راه خدا فشردند.

در ميان ياران زيد فقهاء و محدثين و روات و شعراء و دانشمندان به نام بودند كه هر يك خود مقامى ارجمند و مرتبه اى رفيع داشتند. به طورى كه ابوالفرج اصفهانى صاحب كتاب ارزنده « مقاتل الطالبيين»(۳۸۳) فصلى در كتاب خود در باب حالات زيد بن علىعليه‌السلام باز كرده به عنوان :

« (تسمية من عرف ممن خرج مع زيد بن على من اهل العلم و نقلة الاثار و الفقهاء). » (نام شخصيت هاى معروفى كه با زيد قيام كردند از دانشمندان و محدثين و فقهاء).

و اينك به عنوان نمونه اسامى جمعى از آنان را در اينجا نقل مى كنيم :

۱ - «عبداللّه بن شبرمة بن طفيل»

(او از قضات معروف بود و شاعرى توانا و مورد احترام مردم بود)(۳۸۴) (متوفاى ۱۴۴ ه‍ ق) او از فقهاء و محدثين بود. او از فقهاء و محدثين بود.(۳۸۵)

۲ - «اعمش سليمان بن مهران كوفى كاهلى، احد شيوخ الشيعه و اثبات المحدثين»،

او يكى از بزرگان شيعه و از ثقات آنهاست.(۳۸۶) كنيه او ابومحمّد و از محدثين كوفه بود، او مردى شيعه و در دين خود با استقامت و فاضل و دانشمند بود، و علماى عامه با اينكه به تشيع او معترفند او را با احترام و تجليل ياد مى كنند.(۳۸۷) در « الغدير» (ج ۳ ص ۱۱۰) نام او در عدد بزرگان شيعه آمده است.

۳ - «سليمان بن خالد»:

(ابو ربيع هلالى از اصحاب امام صادقعليه‌السلام او هميشه مصاحب قرآن بود و يوسف بن عمر دست او را قطع كرد و از جمله مجاهدين در ارتش زيدعليه‌السلام بود(۳۸۸) (او با اذن امام صادق در جهاد زيدعليه‌السلام شركت كرد).

۴ - «منصور بن معتمر (بن عبداللّه ابوعتاب سلمى) كان من اصحاب الباقر و الصادق (عليهماالسلام»).

علامه حلى در « خلاصة الرجال» گويد: اين مرد از اصحاب امام باقرعليه‌السلام است وى مذهب زيديه را داشت و از فرقه ابتريه است، ابتريه يكى از فرقه زيديه است كه قائل به صحت خلافت ابوبكر و عمرند و مى گويند:

گرچه امت اسلام در انتخاب آن خطا رفتند و با وجود علىعليه‌السلام آن دو را خليفه مسلمين دانستند و درباره عثمان توقف دارند.

ابن قتيبه - در «معارف» او را از رجال شيعه مى داند. و حق آن است كه او از رجال و زهاد آنان بود و مرحوم سيد شرف الدين در كتاب « (المراجعات)» حالات او را متذكر شده.(۳۸۹)

اردبيلى در « (جامع الرواة)» گفته : او از راويان اهل سنت است و كوفى مى باشد.(۳۹۰)

عقلانى در « (تهذيب التهذيب)» او را عنوان كرده و بسيار ستايش ‍ نموده است.

ابونعيم، گويد: منصور از دعات و فرستادگان زيد بود كه مردم را به بيعت با حضرتش مى خواند ولى او در ماءموريت خود كندى كرد و در موقع جنگ و شهادت زيدعليه‌السلام در معركه نبود. و اين قدر از اين پيش آمد نگران و ناراحت شد كه يكسال تمام به خاطر كفاره گناه خويش روزه گرفت بلكه خداوند او را ببخشد.(۳۹۱)

بعدا او در قيام معاوية بن عبداللّه بن جعفر شركت كرد. او در سال ۱۳۲ ق از دنيا رفت.(۳۹۲)

ابن سعد در (طبقات) گويد: « انه عمش من البكاء خشية من اللّه». » او از خوف خدا آنقدر گريست تا چشمش ضعيف شد.(۳۹۳)

۵ - «مسعد بن كدام»:

او از جمله شخصيتهايى بود كه در قيام زيد به كمك حضرتش شتافت.(۳۹۴) وى از راويان حديث است و در كتاب (كافى) باب « (مجالسة العلماء) حديثى از امام باقرعليه‌السلام نقل كرده است.(۳۹۵)

۶ - «يزيد بن ابى زياد»:

كوفى كنيه او (ابوعبداللّه) قبلا نام وى گذشت، از دانشمندان بنامى بود كه به نهضت زيد پيوست و از جمله داعيان حضرتش بود. او مردم (رقه) را به نهضت زيد دعوت كرد و جمعيت كثيرى به او پيوستند.(۳۹۶) او مردى فاضل و از روات و محدثين است، او در (كافى) و (تهذيب) روايت دارد.(۳۹۷)

وى از بزرگان و معاريف شيعيان بود.(۳۹۸) مرحوم سيد شرف الدين شرح حال مختصر او را در « المراجعات» ص ۱۳۰ نقل كرده است و در « الغدير» ج ۳ ص ۹۴ او را از بزرگان شيعه كه مورد اعتماد اهل سنت است نقل مى كند.

۷ - «قيس بن ربيع»:

از جمله دانشمندانى است كه با زيد بيعت كرد، امّا به يارى او نرفت.(۳۹۹)

او معروف به (قيس جوان) نيز مى باشد. او بعدا از طرف ابوجعفر منصور، دومين خليفه عباسى والى و حاكم مدائن گشت، وى مرد خشك مقدس و با وجود داشتن علم و دانش، قشرى و متعصب بود، او از روى تقدسى كه داشت، حدود و مجازات اسلامى را درباره مجرمين به نحو اشد و تا اندازه اى خارج از دستور اسلام اجراء مى كرد. گويند، وى زنان بدكاره را از پستان مى آويخت و زنبورها را بر سر آنان مى شوراند، و روى همين كارها و سخت گيريهايش مردم نسبت به او نفرت داشتند.

او مذهب (زيديه) داشت و از طايفه اسدى كوفه است، ابان بن تغلب كه از مشاهير شيعه و از اصحاب امام صادق است از او نقل كرده و بعضى درباره قيس گفته اند او از اصحاب امام باقرعليه‌السلام بود و محبت زيادى به اهلبيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله داشت.(۴۰۰)

۸ - «ابوحصين، عثمان بن عاصم :»

او از فقهاى بنامى بود كه با زيد بيعت كرد. وى كوفى اسدى است، ابن حجر عسقلانى، در « (تهذيب التهذيب)» به تفصيل از او ياد كرده است.

ابوحصين، قيس بن ربيع را به خاطر آنكه با زيد بيعت كرده و به ياريش ‍ نرفت بسيار سرزنش نمود.(۴۰۱)

۹ - حجاج بن دينار:

او از جمله فقهاء و بزرگان بود كه به نهضت زيد پيوست.(۴۰۲)

او مرام زيديه داشت و به امامت زيد معتقد بود(۴۰۳) و بعضى او را از مرجثه مى دانند.

(۴۰۴) امّا حق آنست، كه اين مرد از شيعيان اماميه است و از علاقه مندان اهل بيت بود و نسبت به زيدعليه‌السلام احترام خاصى قائل بود و در نهضت به وى پيوست، و دليل در تشيع او اين است كه :

ذهبى گفته : « صدوق فى ثقه، لكنه رافضى بغيض» او ذاتا مرد درستى است ليكن او مردى رافضى (شيعه) بود كه نسبت به خلفاى غاصب و اهل سنت بغض و عداوت داشت.(۴۰۵)

و ابن معين گويد: « من الغالية فى التشيغ»،» او در مذهب تشيع خويش غلو مى كرد.(۴۰۶)

مرحوم سيد شرف الدين او را از بزرگان شيعه توصيف مى كند.(۴۰۷)

و علامه امينى در « الغدير» وى را از علماى شيعه مى داند كه مورد اعتماد اهل سنت است.(۴۰۸)

۱۰- هارون بن سعد عجلي كوفي

او از بزرگان و فقهاي كوفه بود كه به زيد پيوست

او مرام زيديه داشت و به امامت زيد معتقد بود و بعضي او را مرجثه مي دانند اما حق انست كه اين مرد از شيعيان اماميه است و از علاقه مندان به اهل بيت بود و نسبت به زيد احترام خاصي قايل بود و در نهضت به وي پيوست و دليل در تشيع او اين است كه: ذهبي گفته : «صدوق في ثقه لكنه رافضي بغيض» او ذاتا مرد درستي است ليكن او مردي رافضي)شيعه( بود كه نسبت به خلفاي غاصب و اهل سنت بغض و عداوت داشت

و ابن معين گويد: «من الغايه في التشيع» او در مذهب تشيع خويش غلو مي كرد

مرحوم سيد شرف الدين او را از بزرگان شيعه توصيف مي كرد

و علامه اميني در «الغدير» وي را از علماي شيعه مي داند كه مورد اعتماد اهل سنت است

۱۱ - محمّد بن عبدالرحمن :

قاضى كوفه كنيه او ابوليلى. وى از فقهاى معروف و منصب قضاوت كوفه را داشت. او مردى عالم و درستكار بود،(۴۰۹) او دست بيعت و يارى به دست زيد داد.(۴۱۰) وى در سال ۱۴۸ ق از دنيا رفت.(۴۱۱) از گفته هاى او درباره امام عصر عج است كه گويد: به خدا قسم مهدى موعود از دودمان حسينعليه‌السلام است.(۴۱۲)

۱۲ - زبيد بن حارث بن عبدالكريم امامى (ايامى):

صحيح (يامى) كوفى است كنيه او عبدالرحمن، او از بزرگان و محدثين كوفه بود و درباره اش گفته اند: « كان من عباد الكوفه و محدثيها» او از پارسايان و محدثين كوفه بود.(۴۱۳)

زيد بن علىعليه‌السلام سالم بن ابى الحديد را نزد او فرستاد، تا وى را به شركت در جهاد و بيعت با خويش دعوت كند، او به نهضت زيد پيوست(۴۱۴) او از بزرگان شيعه است كه ائمه اهل سنت از وى روايت دارند و او از ثقات تابعين داشت.(۴۱۵)

۱۳ - هلال بن خباب، قاضى مدائن :

او از فقهاء و محدثين بود(۴۱۶) كه در مدائن قضاوت مى كرد، زيد بن علىعليه‌السلام به وسيله نامه او را به كمك خويش دعوت كرد، و او با زيد بيعت نمود.(۴۱۷)

۱۴ - ابوهاشم زمانى :

نام وى يحيى بن دينار، و از اهل واسط است، او به اعتراف ابوحنيفه از فقهاى بزرگ بود كه به زيد پيوست، منصور بن معتمر از او روايت دارد، ابن جبان وى را از ثقات عامه مى داند، او در سال ۱۴۲ ق وفات يافت.(۴۱۸)

۱۵ - هاشم بن زيد:

كنيه اش ابوعلى و كوفى است احمد حنبل گويد: « (فيه تشيع قليل)» او كمى شيعه بود وى در كافى و تهذيب روايت دارد، او از بزرگان شيعه است كه مورد اعتماد اهل سنت نيز مى باشد.(۴۱۹)

او از دانشمندان به نام بود فضل بن زبير او را از فقهاء معروف نام مى برد.(۴۲۰)

۱۶ - سلمة بن كهيل :

ابوالفرج اصفهانى، او را در شمار فقهاى همراه زيد نام مى برد، و ابوحنيفه به فقاهت و دانش او اعتراف داشت(۴۲۱) و او از جمله كسانى بود كه زيد را از خروج منع مى كرد و معتقد بود كه مردم كوفه به او خيانت مى كنند همانطور كه با اميرالمؤ منين و امام حسن و امام حسينعليهم‌السلام خيانت كردند و گفتگوى مفصلى با حضرت زيدعليه‌السلام داشت ولى بعدا با او بيعت كرد.(۴۲۲)

۱۷ - عبدة بن كثير جرمى :

او نيز از دانشمندان معروف عراق بود و از جانب زيد به طرف خراسان رفت تا مردم را با هدف زيدعليه‌السلام آشنا سازد.(۴۲۳)

۱۸ - حسن بن سعد:

او در عداد دعات زيد بود قبلا متذكر شديم.

۱۹ - سفيان ثورى :

از جمله كسانى است كه به زيد گرويد و با او بيعت كرد بعضى مى گويند او مسلك زيديه را براى خويش انتخاب نمود.

سفيان در سال ۹۷ متولد شد و در سال ۱۶۱ ه‍ ق از دنيا رفت.(۴۲۴)

۲۰ - يحيى بن دينار واسطى : از بزرگان و محدثين بود.(۴۲۵)

از جمله شخصيتهاى علوى معروفى كه به زيد پيوستند (غير از توده مردم) محمّد بن عبداللّه بن حسن معروف به (نفس زكيه)(۴۲۶) (اين سخن محل ترديد است) و عبداللّه بن على بن الحسين(۴۲۷) و جمعى از طالبين.


پشتيبانى ابوحنيفه، فقيه عراق(۴۲۸)

ابوحنيفه، امام فرقه حنفى ها كه هم اكنون ميليونها نفر از مسلمانان عامه پيرو مذهب فقهى او مى باشند.

او يكى از شاگردان زيد بن علىعليه‌السلام و علوم و معارف اسلامى را به مدت بيش از دو سال در محضر زيد در كوفه استفاده مى كرد، و بعدا خود داراى راءيى مستقل و مجزا از مكتب اهل بيت شد.

ابوحنيفه در ميان عامه مسلمين داراى موقعيتى خاص بوده است و در زمان قيام زيد از جمله فقهاى برجسته زمان خويش بود و پيروان زيادى داشت.

نظر به اينكه زيدعليه‌السلام قصد داشت تمام فرق مسلمين در ريشه كن كردن ظلم و نابودى بنى اميه با او همراه باشند و يك صف متشكل و واحد و ارتش قوى از مسلمانان عموما (اعم از شيعه و سنى و ديگر فرقه هاى اسلامى) تشكيل دهد لذا نامه اى را توسط يكى از ياران نزديك و مورد اعتمادش به نام (فضل بن زبير) براى ابوحنيفه فرستاد و او را به كمك خود و جهاد بر ضد حكومت بنى اميه دعوت نمود.

زيدعليه‌السلام مى ديد كه ابوحنيفه و امثال وى افراد زيادى را تحت نفوذ خويش دارند و در صورت هماهنگى و اتحاد آنان قوائى عظيم به وجود مى آمد به همين منظور زيد بن علىعليه‌السلام ابوحنيفه را به يارى خويش دعوت نمود.


پاسخ ابوحنيفه

موقعى فضل بن زبير، پيام زيد را براى ابوحنيفه آورد، وى پرسيد:

بگو ببينم از فقهاء و علماء چه كسانى با زيد بيعت كرده اند و به او پيوسته اند.

گفتم : سلمة بن كهيل، يزيد بن ابى زياد، هارون بن سعد، هاشم بن بريد، ابوهاشم زمانى و حجاج بن دينار و عده اى ديگر از علماء و فقهاء در اين نهضت با زيد همراهند.

ابوحنيفه، زيد را با عظمت ياد كرد و قيام وى را بجا و لازم توصيف نمود ولى گفت من به مردم كوفه اعتماد ندارم، همانطورى كه پدران او را تنها گذاشتند، با او هم چنين مى كنند، اگر چنين نبود، من به كمك او قيام مى كردم و او را با جان خود يارى مى دادم، چون مى دانم دعوت و نهضت او حق است. آنگاه به فضل گفت :

از قول من به زيدعليه‌السلام بگو، من كمك مالى به شما مى دهم، و در راه جهاد با دشمنانت تو را با امكانات خود يارى مى كنم، و نزد من اموالى است كه در راه اين نهضت به تو مى سپارم. و شما تا مى توانيد اسب و اسلحه تهيه كنيد و قدرت ارتش خويش را افزايش دهيد.

آنگاه ابوحنيفه رفت و سى هزار درهم آورد و به من داد و گفت :

اين را به زيد بده. و به نقلى ده هزار درهم از اموال خصوصى خويش به زيد بخشيد.(۴۲۹) من هم آن اموال را به زيد دادم و او قبول كرد.(۴۳۰)

مروان بن معاويه گويد: از محمّد بن جعفر بن محمّد(۴۳۱) در دارالاماره شنيدم كه مى گفت : « رحم اللّه اباحنيفه، لقد تحققت مودته لنا فى نصرته زيد بن على، و فعل بابن المبارك فى كتمانه فضائلنا، ودعى عليه». » خدا رحمت كند ابوحنيفه را، او دوستى و علاقه اش را به ما به خاطر پشتيبانى اش از زيد، ثابت كرد.

او ابن مبارك(۴۳۲) را به خاطر كتمان كردن فضائل اهل بيت، مؤ اخذه و نفرين كرد.(۴۳۳)


نهضت زيد عمومى بود

ممكن است بعضى سؤ ال كنند، چرا زيدعليه‌السلام در نهضت خويش به تمام فرق اسلامى تكيه كرد و حتى آن كسانى كه در عقيده و فكر در مسائل مهم اسلامى مانند مسئله خلافت و امامت با او همراه نبودند به پيوستن به نهضت دعوت مى كرد.

از برنامه قيام زيدعليه‌السلام معلوم مى شود كه هدف زيدعليه‌السلام در قيامش تشكيل يك نيروى عظيم و ارتشى قوى از تمام ملل اسلامى آن روز بود، تا بتواند در مقابل ارتش عظيم دشمن و قدرت امويون مقاومت كنند و پيروز شوند، هدف زيد ايجاد يك وحدت سياسى و قدرت واحد در بطن جامعه اسلامى آن روز بود، تا بلكه بتواند ريشه ظلم را از بن بركند به همين منظور او اعتقادات واقعى خود را در خيلى از مسائل مهم اسلامى مخصوصا مساءله خلافت كه مورد اختلاف مسلمين بود از مردم مخفى مى كرد حتى بسيارى از پيروان او نيز اين مطلب آگاه نبودند.

و اگر زيدعليه‌السلام رسما و علنا اعتقادات خود را در آن بحبوحه بيعت و پيوستن مردم به نهضت بيان مى كرد شكاف و اختلاف مهمى بين گروههاى مختلف مسلمين به وجود مى آمد كه ديگر گردهمائى آنان و تشكيل يك نبردى واحد قوى در مقابل دشمن مشكل و يا محال بود.

زيدعليه‌السلام مى خواست يك نيروى عظيم اسلامى را با تمام اختلافات كه در ميان آنان بود بوجود آورد و همه تحت برنامه قرآن و پيامبر به فرمان او با دشمن و قدرت اموى بجنگند.

و اين يك تاكتيك بسيار ارزنده و عاقلانه اى بود و اينجا جاى تقيه و حفظ بود كه مبادا اين لشكر انبوه به هم بپاشد و دشمن به آسانى انقلابيون واقعى را كشته و تار و مار كند زيدعليه‌السلام با اين سياست مديرانه توانست وحدتى بى سابقه و يك هماهنگى ارزنده اى را در ميان گروه هاى مختلف مسلمين به وجود آورد، « فكانت البيعة تشمل فرق الامة كلها،» بيعت زيد شامل تمام فرق اسلامى مى شد.(۴۳۴)

علامه شهيد قاضى نوراللّه شوشترى، صاحب كتاب ارزنده « (احقاق الحق)» در كتاب « (مجالس المؤ منين)» مى فرمايد:

«... او به هر راهى كه ممكن بود، مى خواست مردم مسلمان را به گرد خود جمع كند تا به دفع و نابودى دشمنان خود و خاندان پيامبر بپردازد و هر كسى از بدان و خوبان و سنى و شيعه و معتزلى و... با او همراه شد. »(۴۳۵)


سؤال بيجا

در آن بحبوحه حساسى كه زيدعليه‌السلام مردم مسلمان را با تمام اختلافاتشان به گردهم جمع كرده بود، بعضى از كوته نظران ساده لوح علنا از مساءله خلافت (مهم ترين مساءله مورد اختلاف مسلمين) و عقيده او نسبت به ابوبكر و عمر سؤ ال مى كنند.

معلوم است زيدعليه‌السلام در اين شرايط حساس، نمى تواند علنا اعتقاد واقعى خود را در مساءله خلافت و عقيده اش درباره عمر و ابوبكر را بيان كند اين نادانان گمراه در آن وقت غير مناسب از او پرسيدند عقيده ات در مساءله خلافت و راجع به ابوبكر و عمر چيست ؟

زيدعليه‌السلام با احتياط و تقيه به آنان گفت من آن دو را بد نمى دانم و اين جواب را از روى تقيه و حفظ وحدت بيعت كنندگان و اتحاد پيروان خود بيان كرد.

آنان باز اصرار كردند كه آن دو را علنا لعن كن.

زيدعليه‌السلام مى داند اگر چنين كند عده زيادى از اطراف او پراكنده مى شوند و الا ن هم مورد و جاى اين سؤ ال نيست، از لعن و سب خلفاء خوددارى كرد.

آن ساده دلان گفتند، تو سنى هستى و او را رفض كردند. و اين دسته از اين به بعد از زيد جدا شدند و خود را شيعه مى دانستند به رافضه معروف شدند(۴۳۶) (ما در همين كتاب فصل زيديه علل پيدايش رافضه و زيديه را نگاشته ايم. و در فصل (علل شكست و قيام) مفصلا اين گفتگوها و سؤ ال و جواب ها را يادآور شده ايم.)


دشمن آگاه شد

انقلابى كه در كوفه شكل مى گرفت شهر را به يك منطقه انفجارآميز تبديل كرده بود و آمد و رفت و فعاليت هاى مرموز هر انسان عادى را هم نيز مشكوك مى كرد، گرچه زيد بن علىعليه‌السلام برنامه خود را با طرزى صحيح و محتاطانه شروع كرده بود امّا كثرت استقبال مردم و آمد و رفت شبانه روزى آنان در كوچه ها و تجمع مختلف انقلابيون در خانه ها قابل تقيه و حفاظت نبود، ديگر كوفه به يك شهر انقلاب مبدل شده بود و مردم به خود نويد پيروزى مى دادند و خوشحال بودند كه مردى نمونه و فداكار و شجاع چون زيد بن علىعليه‌السلام رهبرى آنان را در اين نبرد مقدس به عهده گرفته است.

گزارش هاى مختلف و گوناگون به استاندار كوفه در حيره مى رسد و هر آن او را بيشتر متوحش مى سازد.


هشام از اوضاع كوفه مطلع شد

جنب و جوش عظيمى كه شهر كوفه و نواحى آنرا فرا گرفته، كوفه را به يك شهر انقلاب مبدل ساخته بود. و مردم همه منتظر واقعه مهمى بودند كه بالاخره پيش آمد.

از آن طرف جاسوسان بنى اميه نيز بى كار نبودند و اين جريانات را به شكل مبهم به مركز گزارش مى دادند و هر روز اوضاع عراق وخيم تر مى شد، و گزارش هايى از اوضاع كوفه به مركز مى رسيد.

هشام خليفه وقت كه بيش از همه كس از اوضاع كوفه متوحش شده بود و از وقتى كه زيد از شام به كوفه آمده بود فكر راحتى نداشت نامه هاى متعددى را براى استاندار كوفه به حيره فرستاد و او را از وخامت اوضاع مطلع كرده بود.

گرچه خود يوسف بن عمر والى عراق كه آن روزها را در حيره به سر مى برد و از گزارش ماءموران خود وضع كوفه را به دست آورده بود امّا نامه هاى شديد اللحن خليفه اموى او را مجبور كرد كه مجدانه به سركوبى نهضت زيد و يارانش بپردازد و انقلاب را در نطفه خفه سازد.


نامه هشام

نامه تند هشام به اين مضمون در حيره به دست استاندار رسيد:

«... امّا بعد، فان رجلا من بنى اميه كتب الى باجتماع اهل الكوفه على زيد و لقد تعجبت من غفلتك، و جهلك، و زيد غارز ذنبه بالكوفة يبايع له فاذا لم تستطيع من اخراجه منها فقاتله»:» پس از احوالپرسى، مردى از بنى اميه، برايم نوشته كه مردم كوفه دور زيد را گرفته اند به او پيوسته اند. من از غفلت و بى خبرى تو تعجب مى كنم، و زيد در آنجا دم خود را محكم كرده و برايش بيعت مى گيرند اگر نمى توانى او را از كوفه بيرون كنى با او بجنگ.

نامه هشام به استاندار كوفه، سبب شد كه وى با جديت تمام اوضاع كوفه را تعقيب كند و گزارش هاى صحيح از آنجا به دست آورد.

يوسف نامه اى براى عامل خود حكم بن صلت در كوفه نوشت و در آن نامه تاءكيد كرد كه : كاملا مراقب اوضاع باشد، مخفيگاه زيد را كشف كند، و افراد وابسته به او را بشناسد و گزارش دهد. زيد در آن موقعيت حساس يك فرماندهى سرى به شكل سيار تشكيل داده بود و با مشاورين و رفقاى خود هر شبى را در جايى بسر مى بردند.


در جستجوى خانه امن

موقعى نامه استاندار به حكم بن صلت رسيد، او تصميم گرفت مخفيگاه زيد را كشف كند و خانه امن كه زيد و يارانش در آن بسر مى بردند محاصره نمايد، دستيابى به محل اختفاء زيد بسيار مشكل بود و شيعيان با يك برنامه تاكتيكى و محتاطانه ردپايى به جاى نمى گذاشتند و سعى داشتند تا روز نبرد جايگاه زيد را از دشمن مخفى نگهدارند.

حاكم كوفه ناچار متوسل به يكى از جاسوسان زبردست شد، او برده اى از اهل خراسان بود و لكنت زبانى هم داشت، از جانب حكم بن صلت با يك نقشه دقيق جاسوسى ماءمور گشت، جايگاه مخفى زيد را كشف كند، انتخاب اين غلام خراسانى براى اين ماءموريت خطير بسيار مهم بود زيرا او كمتر مورد سوء ظن مردم قرار مى گرفت به جهت اينكه او مى گفت من از شيعيان خراسانى هستم و او با نقشه دقيقى خود را در سنگ طرفداران و شيعيان زيد قلمداد كرده بود.

و به اين بهانه كه من، جوانى از اهل خراسان و از ارادتمندان به خاندان پيامبر و از مريدان زيد مى باشم و براى يارى زيد و زيارت او به كوفه آمده ام، در جرگه سربازان زيدعليه‌السلام درآمد و مى گفت من پول زيادى را از شيعيان براى رهبر انقلاب زيدعليه‌السلام آورده ام بعضى از شيعيان ساده لوح فريب اين جاسوس حرامزاده را خوردند و او را به مخفيگاه زيد راهنمائى كردند.

او مبلغ پنجهزار درهم كه از عامل كوفه گرفته بود و براى رفع سوء ظن زيد نسبت به خودش به نزد زيد برد و پولها را به او تحويل داد.(۴۳۷)


كشف مخفيگاه

بدين طريق اين جاسوس پست نهاد، موفق شد جايگاه زيد را كشف كند و مستقيما جريان را به حاكم كوفه يوسف بن عمر گزارش داد.

از آن طرف مردى به نام سليمان بن سراقه بارقى، كه شايد ماءموريت جاسوسى داشت نزد يوسف رفت و گفت : دو مرد را از طرفداران زيد مى شناسم كه به مخفيگاه زيد آمد و رفت مى كنند، و آن و را به نام (عامر) و (طعمه)* معرفى نمود. و گفت شايد منزل اين دو مخفيگاه زيد باشد.(۴۳۸)


شهادت دو تن از ياران زيدعليه‌السلام

موقعى كه اين گزارش به يوسف رسيد به عامل خود حكم بن صلت دستور داد فورا اين دو نفر را دستگير كرده به نزد او بفرستد و براى پيدا كردن زيد خانه هاى آن دو را جستجو كنند، امّا آنان زيد را در خانه آن دو نيافتند، حكم، چند نفر ماءمور جلب فرستاد و اين دو را دستگير كرده و به نزد وى آوردند آنگاه آنها را به نزد يوسف فرستاد.

يوسف اين دو را شخصا محاكمه كرد، و از فعاليتهاى زيدعليه‌السلام آگاه شد و موقعى دانست اين دو تن از ياران زيدند به جلادان خويش دستور داد گردن آن دو را زدند و اين دو شهيدان پيشگام نهضت بودند.(۴۳۹)

خبر شهادت اين دو نفر، رهبر انقلاب را سخت متاءثر نمود و دانست كه دشمن سرسختانه آنان را به تعقيب خواهد كرد، از آن طرف ماءموران و جاسوسان يوسف در كوفه شديدا به جستجوى زيدعليه‌السلام پرداخته بودند.

زيد بن على زودتر از روز موعود روزى كه وعده جنگ و قيام بود روز چهارشنبه اول صفر وقتى كه براى رزمندگان مقرر داشته بود و آن روز مى بايست جنگ شروع شود، براى آنكه دشمن فرصت غافلگير كردن و محاصره آنان را نيابد به ياران و اطرافيانش دستور داد، از كوفه خارج شوند و بيرون از شهر در محل هاى مناسب سنگربندى كنند.(۴۴۰)


اميد به پيروزى

روز به روز تعداد رزمندگان و بيعت كنندگان با زيد افزايش مى يافت نه تنها اين افرا از كوفه بودند، بلكه مردم زيادى از بصره و مدائن و موصل و خراسان و رى به نهضت مقدس زيد پيوسته بودند به طورى كه تعداد آنان بالغ بر چهل هزار مرد جنگى شد.

اين استقبال با شكوه مردم و گرويدن و پيوستن به نهضت زيد روح اميد را در رهبر انقلاب و مردم كوفه دميد و اين ارتش داوطلب روز به روز فشرده تر و بيشتر مى گرديد، و مردم گمان مى كردند وقت آن فرا رسيده كه غاصبين خلافت را از اريكه قدرت پائين كشند و حق را به صاحبان واقعى آن محول سازند.(۴۴۱)

زيد، به سربازان و طرفداران خود هشدار داد كه هر آن ممكن است ما غافلگير شويم از اين جهت در آماده باش كامل بسر بردند و هميشه گوش به فرمان وى باشند، و البته عامل كوفه مراقب اين جنب و جوش ها و سر و صداها بود، و منتظر دستور از طرف يوسف استاندار كوفه بود.(۴۴۲)


تاريخ شروع قيام

همان طور كه قبلا اشاره شد، زيد بن علىعليه‌السلام تاريخ قيام را شب چهارشنبه اول صفر سال ۱۲۱ ه‍ ق (و به قولى ۱۲۲) قرار داده بود.

امّا شهادت دو تن از ياران زيد به دستور استاندار كوفه و احتمال حمله غافلگيرانه دشمن سبب شد كه زيدعليه‌السلام و يارانش زودتر دست به كار شوند و قبل از هجوم دشمن مواضع خود را مستحكم كنند و رسما آماده نبرد گردند.(۴۴۳) آنان هفت روز مانده به آخر محرم چهارشنبه، شب هنگام از شهر خارج شدند و خود را براى جنگ مهيا ساختند.

البته اين قول در تاريخ طبرى آمده و ابوالفرج اصفهانى در « مقاتل الطالبيين» از آنجا نقل كرده است. كه آنان تقريبا يك هفته قبل از موعد قيام خروج نمودند، و اين فاصله با موقعيت قيام و حمله دشمن از تاريخ استشمام نمى شود، امّا آنچه به نظر صحيح مى رسد اين است كه زيدعليه‌السلام و ياران در همان شب چهارشنبه اول صفر براى نبرد خارج شده باشند چون طبق شهادت خود طبرى و ابوالفرج جنگ به طور رسمى روز چهارشنبه آغاز شد و سه روز ادامه يافت تا روز جمعه ۳ صفر رهبر انقلاب حضرت زيد بن علىعليه‌السلام به شهادت رسيد. و جنگ پايان گرفت.(۴۴۴)


اعلام حكومت نظامى در كوفه

حكم بن صلت عامل يوسف بن عمر در كوفه يك روز قبل از خروج زيدعليه‌السلام و يارانش از جانب استاندار كوفه ماءموريت يافت. در كوفه اعلام حكومت نظامى كند و همه مردم را در مسجد اعظم كوفه جمع نمايد و شهر را كاملا در كنترل شرطه و ماءموران خود قرار دهد.

جارچى حكومت، در بالاى ماءذنه يا پشت بام فرياد مى زد:

« ايما رجل من العرب و الموالى ادركناه فى رحلة الليل فقد برئت ذمته، ائتوا المسجد الاعظم». » هر كس از عرب و غير عرب را امشب در حركت و بيرون رفتن بيابيم ذمه او برى مى شود و خون و مال او هدر است، به مسجد اعظم بيائيد.

اين فرياد از حلقوم ماءموران حكومت دلهاى بزدلان را لرزاند، و مردم متحير نمى دانند چه كنند، اگر به مسجد نروند خون و جان و مالشان هدر است اگر بروند پس چه كسى زيد را يارى كند.

اينجا مرحله ايمان است اينجا جاى امتحان است اينجا آن شعار و سخن هايى كه به زيد گفتند معلوم شد، بالاخره ترسويان همه به مسجد رفتند و شهر كاملا در كنترل دشمن درآمد و رفت و آمد كاملا تحت نظر قرار گرفت و نظاميان و شرطه ها و جاسوسان در كوچه ها و ميدان ها و پشت بام ها موضع گرفته بودند و يك حالت حكومت نظامى در شهر به چشم مى خورد.(۴۴۵)


خيانت مردم در كوفه

تاريخ تكرار مى شود، مردم كوفه همان كسانى بودند كه در اواخر حكومت اميرالمؤ منين قلب حضرتش را پر از خون نمودند، و هر چه آن امام معصوم آنان را به جهاد با دشمن دعوت مى نمود، آنان از مسؤ وليت شانه خالى مى كردند.(۴۴۶)

گرچه اين مردم در اوائل حكومت حضرتش واقعا وى را كمك كردند و در چندين جبهه مردانه در راه خدا جنگيدند و كشته دادند و حماسه ها از شجاعت و دلاورى خويش به يادگار نهادند. و اميرالمؤ منين در جنگهاى بسيارى با كمك آنان پيروز شد، و گاهى امام رضايت خود را از جانبازى و فداكارى مردم كوفه اظهار مى داشت مخصوصا بعد از پيروزى در جنگ جمل امام با خرسندى و رضايت آنان را چنين ستايش كرد:

« جزاكم اللّه عن اهل بيت نبيكم احسن ما يجزى العاملين بطاعته و الشاكرين لنعمته، فقد سمعتم و اطعتم و دعيتم فاجبتم». » (خداوند از جانب خاندان پيامبران به شما مردم كوفه پاداش نيكوتر از آنچه به عمل كنندگان به طاعت و شكرگزاران به نعمتش عنايت كند، شما امر مرا شنيديد و اطاعت كرديد. و دعوت مرا پذيرفتيد)(۴۴۷) امّا چه شد كه اين مردم روحيه خود را باختند و پس از جنگ صفين و قضيه حكميت ديگر آن سلحشوران و مبارزان قبلى نبودند.

شايد علت همين پيشامد بود، در جنگ صفين آنها فريب خورند و روحيه خود را باختند و بعد بنى اميه كاملا بر اوضاع مسلط شدند و همين مردم ديگر نتوانستند جلوى تهاجمات آنان را بگيرند و مرتب ضرباتى از دشمن به آنان وارد مى شد و آن روح دفاع و جنگ را از دست داده بودند.

و در زمان امام مجتبى هم همين طور بود معاويه كاملا بر اوضاع مسلط شده بود و حجاز و عراق و بالا خص شام را در قبضه قدرت گرفته بود و بنى اميه يكه تاز ميدان حكومت و سياست شده بودند و در آن وقت هم آنان اميد به پيروزى نداشتند و زود خود را باختند و به يارى امام حسنعليه‌السلام نرفتند واقعه كربلا و آمدن مسلم بن عقيل و پيش آمدن اوضاع كوفه و مسلط شدن ابن زياد از طرف حكومت شام بر آنان سبب شد كه آنان را از يارى امام حسين باز دارد و ترس و وحشت آنان را فرا گيرد و بعد از شهادت حضرتش ‍ نيز روحيه آنان ضعيف تر شد.

البته اين عموميت نداشت و در ميان همين كوفيان سليمان بن صرد و مختار و ياران جنگجوى عراق نيز به چشم مى خورند.

و آنان بودند كه تا سرحد جان از حريم مقدس اهل بيت پاسدارى كردند و تا اندازه اى انتقام خود و خون شهيدان را از بنى اميه گرفتند.

ولى اى كاش همه كوفيان چنين بودند، و آنان در موقع قيام زيد همان طور كه گفتند و وعده مى دادند عمل مى كردند.

امّا پس از حكومت نظامى كوفه و ايجاد رعب و وحشت جمعيت زيادى از آنان روحيه خود را باختند و دست از يارى زيد كشيدند،(۴۴۸) و ما در فصل (علل شكست نهضت) اين مطلب را به طور مشروح متذكر شده ايم.

محاصره مردم در مسجد

جمعيت با ترس و وحشت فوج فوج به طرف مسجد اعظم كوفه مى روند و نمى دانند چه خواهد شد و زيدعليه‌السلام كجاست، و بعضى احتمال مى دادند ممكن است صحن مسجد و بازار ميدان جنگ گردد و بالاخره آنان بتوانند به يارى زيد بروند.

امّا يوسف بن عمر براى حكم بن صلت پيام داد كه مردم را در مسجد محاصره كند و درهاى مسجد و بازار را ببندد و از خانه هايشان براى آنان غذا ببرند تا اينكه كسى نتواند از چنگ ما فرار كند و به زيد بپيوندد.

و دستور داد موقعى كه مردم در مسجد زندانى شدند مخفيگاه زيد را محاصره كن و او را دستگير نما و اگر در مقابل تو مقاومت كرد با او بجنگ و غائله را پايان ده.(۴۴۹)


در جستجوى زيدعليه‌السلام

ماءموران خانه به خانه به جستجوى زيدعليه‌السلام پرداختند امّا اثرى از وى نيافتند آنان خيال مى كردند زيدعليه‌السلام در خانه معاوية بن اسحق فرزند زيد بن حارثه يكى از ياران وفادارش باشد امّا اين خانه را هم گشتند و زيد را نيافتند.

زيرا آن شب زيدعليه‌السلام و يارانش از شهر خارج شده بودند و در بيابان به سر بردند.

آن شب شبى سرد و وحشتناكى بود، شبى كه اهريمنان حكومت شام، شهر را محاصره كرده و مردم را در مسجد زندانى نموده، و مى خواهند زيد و ياران فداكارش را دستگير نمايند.

به نقل تاريخ طبرى و ديگر مورخين آن شب، شب چهارشنبه اول صفر بود، شبى سرد و طافت فرسا.

زيد و عده معدود رزمندگان با وفايش در بيابان آتش افروختند و در كنار آتش آن شب را تا به صبح بيدار ماندند. و اين آتش خود علامت آمادگى نبرد بود.(۴۵۰)


شعار ياران زيدعليه‌السلام

اگر كسى آن شب از كنار آن بيابان مى گذشت، صحنه جالبى مى ديد شعله هاى آتش صورتهاى افروخته و مصمم مبارزين بزرگ را گرم كرده بود و در مقابل اين شعله ها، شعله هاى جهاد و انتقام و دفاع از حريم قرآن و عترت از قلب آن رادمردان زبانه مى كشيد.

زيدعليه‌السلام و ياران فداكارش با اراده اى آهنين و عزمى جزم خود را براى نبرد، نبرد در راه حق، نبرد در راه شرافت و آزادى، نبرد در راه فضيلت و نبرد در راه نجات محرومان و انتقام خون شهيدان آماده مى ساختند.

آنان دسته هاى شمشير را مى فشردند و دندان ها را به هم مى چسباندند و صداى « اللّه اكبر» و شعار اصحاب بدر، و فريادشان به شعار رسول اللّه، (يا منصور امت) بلند بود.(۴۵۱)


ياران كجا رفتند

زيدعليه‌السلام فرزند حسين با قلبى سرشار از عشق به خدا و اميد به لقاى دوست در كنار دوستانى با وفا و رزمنده به سر مى برد او هيچ نگرانى ندارد اين سرنوشت اوست و او به استقبال آن مى شتابد.

تنها ناراحتى زيد، از اين جهت بود كه چگونه مردم به او خيانت كردند و هم اكنون او را تنها با عده كم در مقابل دشمن قرار داده اند زيد نگاهى به صورت برافروخته ياران كه شعله هاى آتش آن را روشن كرده است مى كند و مى گويد: « سبحان اللّه، فاين الناس» سبحان اللّه تعجب مى كند پس ‍ مردم كجايند.(۴۵۲)

از آن چهل هزار نفرى كه با او بيعت كرده اند تنها دويست و هجده نفر اطراف او را گرفته اند. و همه خود را براى فردا، فردا روز جنگ روز سرنوشت و بالاخره روز شهادت آماده مى كنند.(۴۵۳)

او مى گويد پس كو آن كسانى كه با ما بيعت كردند.

گفتند: فرزند پيغمبر، مردم را در مسجد زندان كرده اند، او با حالت تاءسف و ناراحتى فرمود: « لا واللّه ما هذا لمن بايعنا بعذر» نه، به خدا سوگند اين براى آنان كه با ما بيعت كردند عذر نمى شود.(۴۵۴)


تب جنگ بالا گرفت

روز جنگ فرا رسيد، در اين لحظات حساس و اوضاع دگرگون كوفه، موقعى كه تب جنگ به شدت بالا گرفته بود، استاندار عراق يوسف بن عمر در شهر مجاور كوفه (حيره) به سر مى برد و اوضاع مركز استان (كوفه) وى را سخت نگران ساخته بود و مرتب به وسيله عامل خود حكم بن صلت در كوفه جريان پيشامدهاى كوفه را تعقيب مى كرد، و موقعى به او خبر دادند كه زيد و يارانش در شب چهارشنبه در بيابان آتش ها به پا كردند و تا به صبح در كنار شعله هاى آتش رجزخوانى و حماسه سرايى داشته اند، سخت به وحشت افتاد و تصميم گرفت شخصا در نبرد شركت كند و براى سركوبى نهضت از حيره خارج شود.

و مقدمةً براى اينكه موقعيت زيد و تعداد سربازان وى را به دست آورد و از اوضاع آنان به دقت اطلاعاتى كسب كند، به اطرافيان خود گفت :

چه كسى حاضر است به كوفه برود « فيقرب هؤ لاء فياءتينا بخبرهم»،» و از نزديك از آنها خبرى براى ما بياورد، مردى به نام عبداللّه بن عباس متنوف همدانى، گفت : من براى شما اين ماءموريت را انجام مى دهم.

او با پنجاه سوار به طرف كوفه حركت كردند، تا نزديك مقر فرماندهى زيدعليه‌السلام كه محله اى بود به نام جبانه سالم رسيدند، و وضعيت و عده ياران زيد را از نزديك مشاهده كردند و به طرف حيره بازگشتند و يوسف بن عمر را در جريان اوضاع قرار دادند.(۴۵۵)


صبح انقلاب

ياران زيد شب چهارشنبه را تا به صبح بيدار ماندند و خود را آماده كردند كه شهر را محاصره كنند، آن شب سپرى شد و سپيده روز چهارشنبه اول صفر از افق كوفه دميد، گرگ صفتان حكومت شام دندان هاى خود را براى آشاميدن خون آن سلحشوران غيور تيز كرده اند، شهر را با عده اى نظامى و شرطه و ماءمور به محاصره خويش درآورده اند و جمعيت انبوهى از كوفيان در مسجد زندانى شده اند.

هوا كم كم داشت روشن مى شد، و سياهى دامن خود را بر روى زمين جمع مى كرد، در اولين لحظات صبح، فرمانده انقلاب زيدعليه‌السلام به قاسم بن كثير حضرمى و مردى ديگر به نام صدام دستور داد به طرف شهر بروند و فريادشان را به شعار (يا منصور امت) بلند كنند و مردم را به جهاد دعوت كنند. اين دو، اسب خود را به حركت درآوردند و فريادشان به شعار انقلاب بلند بود.

در آن حال كه آنان مردم را به نبرد عليه دستگاه حكومت دعوت مى كردند به گروهى از دشمن به سركردگى جعفر بن عباس برخورد كردند، محل برخورد آنان بيابان عبدالقيس بود.(۴۵۶)


اولين برخورد مسلحانه

زد و خورد شديدى بين آنان درگرفت و در نتيجه آن مرد همراه قاسم (كه سعيد بن خيثم وى را صدام ياد كرده است) كشته شد و قاسم دستگير شد و او را به نزد يوسف بن عمر بردند. قاسم، در مقابل سؤ الات يوسف ساكت بود يوسف، دستور داد گردن او را زدند. و اين چهارمين قربانى از ياران زيد در راه جهاد مقدس آنان قبل از شروع جنگ بود.(۴۵۷) و بعضى وى را اولين شهيد روز نبرد مى دانند(۴۵۸) سعيد بن خيثم مى گويد مرگ قاسم بر ما بسيار تاءثير گذاشت و دخترم سكينه اين اشعار را در عزاى او سرود:

عين جودى لقاسم بن كثير

بدرور من الدموع غزير

ادركته السيوف قوم لئام

من اولى الشرك و الردى و الشرور

سوف ابكيك ما تغنى حمام

فوق غصن من الغصون نضير

اى چشم كمك كن، براى قاسم بن كثير، با دانه هاى اشك كه از تو سرازير است.

او طعمه شمشير گروه پست، از مشركين بى حميت و بدكار شد.

همراه ناله هاى مرغ غم، كه بر فراز شاخه ها مى خواند من براى تو اشك مى ريزم.(۴۵۹)

پس از شهادت اين دو، زيد بن علىعليه‌السلام سعيد بن خيثم را فرستاد تا مردم را به جهاد و شورش و كمك به انقلاب دعوت كند.

سعيد داراى صدايى قوى و به اين صفت معروف بود. او هم ماءموريت خويش را انجام داد.(۴۶۰) و همه فهميدند كه اين شعارها از جانب زيد و ياران آنهاست و جمعى به نهضت پيوستند.


تعداد ياران زيد

درباره عده ياران و طرفداران زيد در روز قيام روايات مختلف است و سه قول در اين زمينه نقل شده است :

۱ - بعضى تعداد آنان را يك صد و پنجاه مرد جنگى مى دانند.(۴۶۱)

۲ - و در بعضى روايات عدد آنان، دويست و هجده نفر آمده است و زيدعليه‌السلام از اين بابت نگران بود چون او انتظار داشت همه آنان كه با او دست بيعت دادند به كمك او بشتابند.(۴۶۲)

۳ - سعيد بن خيثم، كه خود از ياران زيد است مى گويد:

تعداد ما در روز نبرد پانصد نفر بود و لشكر دشمن بيش از دوازده هزار نفر بودند.(۴۶۳) البته به اين چند خبر نمى توان تكيه كرد كه تعداد ياران زيد اين عده بوده اند چگونه ممكن است آنان دو روز تمام به شهر كوفه مسلط شوند(۴۶۴) و آن را از چنگ دشمن خارج سازند و حال آنكه لشكر شام چندين برابر آنان بود.

پس حتما اصحاب و ياران زيد بيش از اين تعداد بودند وانگهى معقول نيست كه از چهل هزار بيعت كننده همه تخلف كنند جز پانصد نفر و مؤ يد قول ما سخن بلاذرى است كه مى گويد:

طايفه قيس به نبرد دعوت شدند و آنان كه از ايشان به كمك زيد آمدند تنها هزار نفر بودند.(۴۶۵)

موقعى كه فقط، از طايفه قيس اين عده به زيد پيوسته باشند معلوم است ياران او بيش از اينها بوده است.


نبرد خونين يا حماسه جاويد

« ان اللّه يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص» همانا خداوند دوست دارد كسانى را كه در راه او نبرد كنند به شكل منظم، همانند ديواره اى محكم و استوار. «سوره صف، آيه ۴»


آغاز جنگ

روز چهارشنبه اول صفر سنه ۱۲۱ ه‍ ق نخستين روز نبرد خونين حق با باطل، فضيلت با رذيلت، پاكى با آلودگى، آن روز، روز نبرد زيد بن على فرزند رسول خدا، با نيروى اهريمنى هشام بن عبدالملك اموى بود.

پس از رسيدن خبر تاءسف انگيز شهادت قاسم، زيدعليه‌السلام فرمانده انقلاب آل محمّد به ياران سلحشورش دستور داد، آماده نبرد شوند و پرچم هاى خود را به اهتزاز درآوردند.

فرياد « اللّه اكبر» در خارج از شهر كوفه به گوش مى رسيد و مردانى مصمم و با اراده در راه خدا به جنگ با دشمنان حق مى آيند، زيد بن علىعليه‌السلام پرچم خود را به اهتزاز درآورد و مردم را به كمك خويش ‍ دعوت مى كرد:

مى فرمود: « من يعيننى منكم على قتال انباط اهل الشام، فوالذى بعث محمدا بالحق بشيرا و نذيرا، لا يعيننى على قتالهم احدا لا اخذت بيده يوم القيامة، فادخلته الجنة باذن اللّه»:» چه كسى از شما مرا در نبرد با انباط(۴۶۶) اهل شام كمك مى كنند؟؟، به آن خدايى كه محمّد را براستى بشير و نذير مبعوث داشت سوگند ياد مى كنم، كه كسى مرا در جنگ با آنها يارى نمى كند مگر آنكه من روز قيامت دست او را بگيرم و به اذن خدا داخل بهشت سازم.(۴۶۷)

ابن عساكر نقل مى كند: كه در آن روز ابوكثير يكى از ياران زيد سوار بر اسبى بود و آن را به حركت درآورد و گفت : « الحمدللّه الذى ساربى تحت رايات الهدى»:» سپاس خدايى را كه مرا موفق داشت زير پرچم حق و هدايت شمشير زنم.(۴۶۸)

و موقعى كه سايه پرچم هاى انقلابيون به سر زيد افتاد با قلبى خوشحال و حالتى خشنود فرمود:

« الحمدللّه الذى اكمل دينى و اللّه انى استحبى من رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله ان ارد عليه الحوض و لم آمر بمعروف و انهى عن المنكر»:» حمد خداى را كه دينم را كامل نمود، به خدا سوگند من از پيامبر خدا شرم داشتم كه بر او وارد شوم در حالى كه امر به معروف و نهى از منكر نكرده باشم.(۴۶۹)


سخنان زيدعليه‌السلام
در ميدان نبرد

زيد لشكر خود را به سوى شهر به حركت درآورد و همانند جدش ‍ اميرالمؤ منين يارانش را به صحنه نبرد هدايت مى كرد. و براى حفظ نظم لشكر و انضباط اسلامى آنان فرياد برآورد: « عليكم بسيرة اميرالمؤ منين على بالبصيرة و الشام لا تتبعوا مدبرا و لا تجهزوا على جريح و لا تفتحوا مغلقا و اللّه على ما نقوله وكيل»:» به روش اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام در جنگ بصره (جمل و شام و صفين) بجنگيد فراريان را تعقيب نكنيد و به آدم زخمى حمله ور نشويد، اگر درى را بسته اند باز نكنيد، و خدا بر آنچه مى گوييم شاهد و گواست.(۴۷۰)

آنگاه لشكر را براى شنيدن پيامش آرام كرد و گفت :

به خدا سوگند، قيام من به قرآن و سنت پيامبر تكيه دارد من باك ندارم كه با آتشم بسوزانند، پس از آن به سوى رحمت خدا رهسپار گردم.

سپس ياران خود را به اين جملات به جنگ تحريض مى كند:

« واللّه لا ينصرنى، احد الا كان فى الرفيق الاعلى مع محمّد و على و فاطمة و الحسن و الحسين». » به خدا سوگند، آن كسى كه مرا يارى دهد در جايگاه عالى بهشت با محمّد و على و فاطمه و حسن و حسينعليهم‌السلام همنشين خواهد بود.(۴۷۱)


لشكركشى دشمن

پس از آنكه يوسف بن عمر والى عراق، كاملا از اوضاع كوفه با خبر گشت و دانست كه ياران زيدعليه‌السلام هر لحظه ممكن است با يك حمله برق آسا كوفه را تسخير كنند و عمال اموى را در آنجا قتل عام نمايند تصميم گرفت صبح چهارشنبه كه انقلابيون در نزديك شهر سنگربندى كرده اند لشكريان خود را براى نبرد آماده سازد و به سوى كوفه حركت دهد.

يوسف در نزديكى شهر كوفه در راه حيره تلى را محل فرماندهى خويش ‍ قرار داده بود. و عده اى از سربازان بنى اميه و قريش را دور خود جمع كرده بود.

از آنجا دو هزار و سيصد نفر از طائفه «قيقانيه» و ديگر طوائف را به سركردگى (ريان بن سلمه) به سوى شهر گسيل داشت.

و (عمرو بن عبدالرحمن) رئيس پليس و ماءموران شهر را نيز در كوفه با لشكرى مجهز مهياى نبرد ساخت.

از آنطرف زيد بن على فرمانده انقلاب، ياران خود را براى نبرد آماده كرده بود و افرادى را براى تحريك و تحريض مردم به جنگ بر ضد دشمن به شهر و اطراف فرستاد.


نخستين روز جنگ

آفتاب، اشعه زرين خود را گسترده بود، و در زير شعاع سوزان آن پيش از ظهر چهارشنبه اول صفر ۱۲۱ ه‍ ق، نبردى خونين در شهر كوفه جريان داشت.

آفتاب، شاهد حماسه سازانى دلير و مردانى نمونه بود كه در راه خدا، فضيلت، پاكى و آزادگى، با نيروى اهريمنى، با ظلمت و تاريكى، با خفقان و ديكتاتورى، با فساد و گمراهى مى جنگيدند.

در اين بين يكى از عاليترين مظاهر فضائل انسانى، يكى از بارزترين چهره هاى درخشان از دودمان پيامبر اسلام رهبرى اين نبرد را به عهده گرفته است.

او نوه فاطمه زهراء و حسين، او فرزند امام و برادر امام است.

او زيد بن على بن الحسين قهرمان دلير هاشمى مى باشد.

فرمانده انقلاب، محلى را در كوفه به نام (جنابه سالم)(۴۷۲) براى فرماندهى انتخاب كرده و از آنجا دسته دسته مردان مسلح و شجاع خود را به ميدان جنگ گسيل مى داشت.

يك گروه را به سركردگى (نصر بن خزيمه)(۴۷۳) به ميدان فرستاد.

اين افسر لايق و فداكار با تعداد رزمندگانش به طرف شهر حمله ور شدند و فريادشان به « اللّه اكبر» و شعار مخصوص خود « (يا منصور امت)» (اى يارى شده، بميران) بلند بود.


اولين پيروزى در ميدان نبرد

رزمندگان اسلام در نزديكى شهر به جمعى از سپاه دشمن به سركردگى رئيس پليس شهر به نام عمرو بن عبدالرحمن برخورد كردند.

فرياد نصر بن شعار « (يا منصور امت)» بلند شد، و عمرو در مقابل او وحشت زده ساكت بود. نصر براى يارانش فرمان حمله داد.

زد و خورد شديدى بين آنان درگرفت، نصر اين افسر شجاع با يارانش با يك حمله برق آسا، فرمانده گرو دشمن عمرو بن عبدالرحمن را از پاى درآورد.(۴۷۴)

با وجودى كه تعداد سربازان و افراد دشمن بيشتر بود با مرگ فرمانده لشكر آنان متلاشى شد، و عده زيادى از آنان كشته شدند و عده اى فرار را بر قرار ترجيح دادند.(۴۷۵)

در آن لحظات حساس جنگ به شدت اوج گرفته بود، و ياران زيد به يك پيروزى نسبى نائل شده بودند.

وقت آن بود كه قهرمان دلير اسلام فرزند اميرالمؤ مين، فرمانده انقلاب، زيد بن على شخصا در جنگ و كوبيدن و تار و مار كردن دشمن شركت كند.

تمام مورخينى كه اين فراز حساس از زندگى اين قهرمان بزرگ اسلام را نقل كرده اند، چنان شجاعت و لياقت زيدعليه‌السلام را در ميدان نبرد تشريح كرده اند كه موى بر بدن انسان راست مى گردد.

طبرى و مسعودى و ابوالفرج اصفهانى در كتاب تاريخشان، لحظات نبرد پرشكوه و حماسه انگيز اين مبارز علوى را چنين توصيف كرده اند:


نبرد زيدعليه‌السلام

جنگ در شهر كوفه به شدت ادامه داشت.

زيد بن على مانند شيرى غران و نهنگى خروشان از يمين و يسار به لشكر دشمن حمله ور شد، و مرد و مركب را چنان به خاك هلاكت مى كشاند كه ارتش شام دچار وحشت شده و مجبور به فرار شد.

زيد، اين پهلوان هاشمى صدايش به اين اشعار مهيج به عنوان رجز بلند بود:

فذل الحيوة و عز الممات

وكلا اراه طعاما و بيلا

فان كان لابد من واحد

فسيرى الى الموت صبرا جميلا

زندگى با ذلت يا مرگ با شرافت هر دو چشيدنى ناگوار است.(۴۷۶)

و هم اكنون كه ناچار بايد يكى را انتخاب كرد، پس راه مرگ با عزت و با استقامت نيكو، راه منست.


زيد قهرمان

شجاعت و دليرى يكى از صفات برجسته انسان است و فرزندان اميرالمؤ منين از اين موهبت به نحو احسن برخوردار بودند، آنها اين صفت ارزنده و كمال انسانى را از اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام به ارث برده بودند و زيد فرزند آن رادمرد عالم انسانيت و مظهر شجاعت و شهامت است.

زيد فرزند حسين بن على و وارث فضائل اوست.

او همانند جدش حسين آن شخصيت بى نظير بود. آن قهرمان مردى كه با ديدن مصائب جانفرسا و صحنه هاى دلخراش عاشورا، با تمام ناملايماتى كه در آن روز ديد، امّا در ميدان يك تنه چون شيرى غران لشكر انبوه دشمن را تار و مار كرد و صفحه تاريخ را از آن حماسه بى نظير زرين ساخت.

آرى او همانند حسين بن علىعليه‌السلام در ميدان نبرد جلوه كرد و در مقابل انبوه لشكر خود را به قلب آنان زد و صفوف آنها را درهم شكست.

ائمه دينعليهم‌السلام در موقع يادآورى فضائل و كمالات زيدعليه‌السلام شجاعت او را ستايش كرده اند.

علماى بزرگ اسلام در ضمن جملات غرا و جالبى كه در فضائل او گفته اند شهامت و دليرى اين قهرمان علوى را ستوده اند (كه در ضمن نقل روايات در فصول گذشته و ذكر سخنان بزرگان اسلام در عظمت زيد (عليه‌السلام ) در همين كتاب به چشم مى خورد) و علماى رجال و حديث از جمله صفات برجسته او را شهامت و دليرى وى مى دانند و با جمله « (انه كانا شجاعا)» او مرد شجاعى بود، به اين فضيلت ارزنده اشاره كرده اند.

شيخ مفيد (ره) در ضمن ستايش او مى فرمايد: «... و كان شجاعا» او مردى شجاع بود و شعبى مى گويد: « و اللّه ما ولد النساء افضل و اشجع من زيد بن على» به خدا سوگند زنان، همانند زيد در فضائل و شجاعت فرزندى نزاده اند».

جاراللّه زمخشرى، يكى از علماى بزرگ اهل سنت صاحب تفسير كشاف در كتاب « ربيع الابرار،» در مقام وصف شجاعت و فضل زيدعليه‌السلام از حسن بن كنانى اين ابيات را نقل مى كند:

فلما تردى بالحمائل و انثنى

يصول باطراف الرماج الذوابل

تبينت الاعداء ان سنانه

يطيل حنين الامهات الثواكل

تبين فيه ميسم العز و التقى

وليدا يغذى بين ايدى القوابل

مرحوم سيد عليخان در كتاب « (نكت البيان)،» اين اشعار را از كميت اسدى شاعر انقلابى شيعه در شجاعت زيدعليه‌السلام ذكر مى كند:

شبكت انامله بقائم مرهف

و بنشر قائده و ذروة منبر

ما ان اذا الرماح شجرنه

درعا سوى سربال طيب العنصر

يلقى الرماح بصدره و بنحره

و يقيم هامته مقام المغفر

و يقول للطرف اصطبر لشباالقنا

فعقرت ركن المجد ان لم تعقر

و اذا تامل شخص صيف مقبل

متجلب جلبات ليل اغبر

اومى الى الكوماء هذا طارق

نحرتنى الاعداء ان لم تنحر(۴۷۷)

صاحب « انساب الاشراف» درباره شجاعت زيد و نبرد او مى گويد:

« (فما راءى الناس قط فارسا اشجع منه)» مردم قهرمانى را به دليرى و بى باكى او نديده بودند.(۴۷۸)

در نامه دانشوران به نقل از مسعودى در « (مروج الذهب)» گويد:

«چون ميدان مقاتلت و بازار مجادلت گرم شد زيد بن علىعليه‌السلام مانند شير غران و پيل دمان و نهنگ جوشان چنگ درانداخت و جنگ درافكند و از يمين و يسار مرد و مركب به خاك و خون نگونسار كرد».

و در سجاديه ناسخ گويد: (... زيدعليه‌السلام چون شير شميده و پلنگ شكار ديده دل بر كارزار بست و ساخته نبرد جنگجويان گشت و اصحاب خويش را چند صف بداشت).(۴۷۹)

آرى زيد همچون تند بادى شديد لشكر دشمن را همانند كاه پراكنده مى كرد كوچه ها و ميدانها و خيابانهاى كوفه را اجساد كشته شدگان و زخمى هاى بى رمق دشمن فرا گرفته بود.

آفتاب سوزان و شيهه اسبان و بانگ « اللّه اكبر» و فرياد ياران به « (يا منصور امت)» شهر كوفه را به لرزه درآورده بود و آن را به يك ميدان نبرد كه زبانه آتش جنگ، آن را در خود مى بلعيد تبديل كرده بود.

زيد بن على با چند تن از افسران فداكارش چون «نصر بن خزيمه» و «معاوية بن اسحاق» و عده اى از سربازان دليرش حملات شديد خود را ادامه مى دهند، و دشمن را در محله اى از كوفه به نام (جبانه صائدين) كه حدود پانصد تن از لشكريان مخالف در آنجا سنگر گرفته بودند درهم كوبيدند و جمع زيادى از ارتش دشمن را از پاى درآوردند و بقيه فرار كردند.(۴۸۰)

زيدعليه‌السلام در حالى كه سوار بر يك مركب برزونى (اسب ترك چابك و چالاكى) بود كه يكى از طايفه (بنى نهد) آن را به بيست و پنج دينار خريدارى كرده بود.) زيد موقع حملات و پيش روى، به در خانه مردى از رؤ ساى طايفه (ازد) به نام (انس بن عمرو) كه قبلا با او بيعت كرده بود رسيد و فرياد آورد انس خدا ترا رحمت كند، از خانه ات بيرون بيا، و اين آيه را خواند « جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا» حق آمد و باطل از ميان رفت همانا باطل از بين رفتنى است.(۴۸۱) امّا انس جوابى نداد و از خانه بيرون نيامد زيد ناراحت شد و فرمود: چه چيزى شما را به مخالفت واداشت خداوند به حساب شما مى رسد.


تاكتيك نظامى

زيد بن على مى خواست دشمن را در تمام جبهه از پاى درآورد و آنها را مجبور به عقب نشينى سازد، و از آنجايى كه شهر كوفه در آن زمان مركز عراق بود و شهرى بسيار بزرگ بوده است و تمام محله هاى مهم و سوق الجيشى آن را لشكر دشمن احاطه كرده بود فرمانده سلحشور علوى با يك تاكتيك نظامى صحيح افراد خود را گروه بندى نمود و هر دسته را به سوى محله اى و پايگاهى از دشمن فرستاد، و در روز چهارشنبه نخستين روز جنگ اين افراد با وجودى كه تعداد آنها نسبت به دشمن بسيار كم بود به پيروزى و پيشروى شايانى دست يافتند بطورى كه ارتش دشمن متلاشى شد و مردم شام مى گفتند ما تاب مقاومت در مقابل اين دليران از خود گذشته را نداريم و جمع زيادى از لشكريان دشمن در روز چهارشنبه ميدان را ترك گفتند و شبانه از كوفه فرار كردند.(۴۸۲)

زيد و يارانش به سوى كناسه كوفه (محلى كه بعدا بدن وى را در آنجا دار زدند) حركت كردند و در آنجا با گروهى از ارتش دشمن درگير شدند و بدون دادن تلفاتى آنان را به عقب راندند و جمع زيادى از دشمن به هلاكت رسيدند.

رزمندگان پيروز با فرماندهى زيد بن علىعليه‌السلام محلات كوفه را يكى پس از ديگرى به تصرف درآوردند و قسمت اعظم شهر به دست آزاديخواهان و انقلابيون افتاده بود. آنان از كناسه به طرف محله هاى حساس ديگر شهر به نام (جبانه صائدين) حركت كردند و در آنجا سنگرها بستند و جنگ شديدى بين آنان در گرفت كه در اين جبهه نيز ياران زيد به پيروزى چشمگيرى نائل شدند.

وضع دشمن در روز نخستين جنگ بسيار وخيم و مقرون به شكست بود امّا يوسف بن عمر مرتب از اطراف و اكناف كوفه قبائل را به جنگ زيد گسيل مى داشت و هر چه از جنگ مى گذشت سربازان تازه نفسى از طرف دشمن وارد معركه مى شدند.


محصور شدگان مسجد

نقشه جنگى زيدعليه‌السلام بر اين بود كه در تمام جبهه ها، دشمن را شكست دهد و از آنطرف جمعيت زيادى از مردم كوفه كه با او دست بيعت داده بودند در مسجد زندانى شده بودند رئيس پليس شهر (حكم بن صلت) با جمعيت زيادى از سربازان شام پشت بام و اطراف مسجد و بازار را كه در جلو مسجد قرار داشت محاصره كرده بودند كه مبادا احدى بتواند خود را از مسجد خارج سازد و به لشكر زيد بپيوندد.

زيد بن على با كمك نصر بن خزيمه و معاوية بن اسحق اين دو افسر نمونه و فداكار تصميم گرفتند با عده اى از رزمندگان به هر قيمتى كه شده خود را به مسجد برسانند و در آن را به روى مردم بگشايند و جمعيت انبوهى از ياران خويش را وارد ميدان نبرد كنند و اين فكر بسيار عالى و حساب شده اى بود و قطعا اگر به اين كار موفق مى شدند شكست دشمن حتمى بود و پيروزى زيد بن على قطعى به نظر مى رسيد.

زندانى شدن مردم و ياران زيد در مسجد اين خود مقدمه شكست نهضت بود و اولين ضربه اى بود كه بر پيكر انقلاب وارد شد.


حمله به طرف مسجد

زيد بن على فرمانده سلحشور هاشمى به عده اى از ياران خود فرمان حمله به مسجد را صادر كرد، تا بلكه خود را از اين زندان نجات بخشد و سد محاصره دشمن را بشكند.

در اين موقع (عبيداللّه بن عباس كندى) رئيس لشكر دشمن با عده زيادى از سربازان خود ماءموريت حفظ مسجد و محاصره مردم را به عهده داشتند و دشمن خوب به اين موضع مهم توجه داشت كه اگر كوچكترين كوتاهى مى كردند ياران زيد با يك حمله برق آسا طرفداران خود را از مسجد خارج مى ساختند و وارد معركه مى نمودند.

دشمن به اين نكته توجه كامل داشت به همين منظور قسمت اعظم نيروى خود را در اطراف مسجد و بازار كوفه متمركز كرده بود تا زيدعليه‌السلام و يارانش نتوانند آن را از محاصره نجات دهند در عين حال با وجودى كه ارتش دشمن مسجد را محاصره كرده بود، زيد بن على و افسر لائق و فداكارش نصر بن خزيمه با عده اى از رزمندگان دلير توانستند صفوف لشكر دشمن را درهم خرد كنند و آنان را متلاشى سازند، بطورى كه عبيداللّه فرمانده ارتش دشمن به عقب نشينى مجبور شد و مجاهدين توانستند خود را به در مسجد برسانند.(۴۸۳)

اين يكى از حساسترين لحظات نبرد بود اگر در اين موقعيت گرانبها مردم نجات مى يافتند پيروزى مجاهدين اسلام قطعى بود. الا ن مجال آن رسيده بود كه زيد بن على و يارانش در مسجد را بگشايند و مردم را از محاصره آزاد كنند.

در اين لحظات حساس زيدعليه‌السلام به يارانش دستور داد پرچم و علم هاى خود را به اهتزاز درآورند و آن را از ديوار مسجد بالا ببرند بلكه مردم پرچم ما را ببينند و بدانند كه آنان تا در مسجد پيروزمندانه جلو آمده اند.(۴۸۴) و زيد و يارانش در كنار « (باب الفيل)» مسجد، سنگر گرفتند.


فرياد نصر بن خزيمه افسر رشيد ارتش زيد

در اين موقعيت كه زيد و يارانش به ديوار و در مسجد نزديك شده اند و فرياد آنان كاملا به گوش محاصره شدگان مى رسيد نصر فرياد زد:

« يا اهل المسجد اخرجوا من الذل الى العز، اخرجوا الى الدين و الدنيا، فانكم لستم فى دين و لا دنيا. » (اى اهل مسجد از خوارى و ذلت به عزت بيرون آييد، خارج شويد به سوى دين و دنيا، همانا شما الا ن نه دنيا داريد و نه دين).(۴۸۵)

نداى اين قهرمان دلير به گوش مسجديان رسيد، امّا اكثر آن بزدلان ترسو و پست فطرتان بى حميت به اين نداى آزادى و شرافت نصر پاسخى ندادند و يك جنبش و حركتى كه حاكى از فعاليت براى بيرون آمدن از مسجد باشد از خودشان ندادند.(۴۸۶)

امّا عده قليلى از مردم سعى كردند به هر وسيله ايست خود را از نزديك در مسجد برسانند و در را باز كنند و يا از ديوار مسجد خود را بيرون بياندازند ولى تيراندازان و ماءموران محافظ دشمن با تيراندازى خود مانع حركت مردم شدند، و همانطور كه اشاره شد اين اولين ضربه اى بود كه بر نهضت وارد شد.

در اين حال زيدعليه‌السلام به نصر بن خزيمه فرمود: من مى ترسم كه اين مردم همانطور كه با جدم اميرالمؤ منين رفتار كردند و او را تنها گذاشتند با من نيز چنين كنند « و انى اخاف ان يكونوا قد فعلوها حسينية» و مى ترسم همانطور كه با جدم حسين عمل كردند با من نيز آن چنان كنند.


جنگ اطراف مسجد و بازار

در اين لحظات حساس بود كه لشكر تازه نفس از طرف يوسف به سوى مسجد جلو آمد و آنان با جمعيت ديگرى از سربازان شام كه اطراف مسجد را قرق كرده بود با هم به جنگ با زيد پرداختند، يوسف بن عمر موقعى كه با خبر شد كه زيد و يارانش تا نزديكى مسجد پيشروى كرده اند و هر آن ممكن است محاصره شدگان را آزاد سازند و با لشكر عظيم شهر را تسخير كنند، فورا دستور داد چند ستون ارتش تازه نفس به طرف مسجد حركت كنند و مسجد را در محاصره خود نگهدارند، در همين حال بود كه ياران زيد مى خواستند به هر وسيله شده در مسجد را بگشايند كه ناگاه با ارتشى تازه نفس و قوى از دشمن روبرو شدند. و ناچار به دفاع از خود برخاستند و جنگ شديدى در اطراف مسجد و بازار، كه جلو مسجد قرار داشت بين آنان در گرفت و اهل مسجد آن دسته اى هم كه مى خواستند خود را نجات دهند و به ارتش آزاديبخش زيدعليه‌السلام برسانند با عكس العمل شديد محافظين مسلح برخورد كردند بدين وضع اين موقعيت حساس از دست ياران زيد خارج شد.(۴۸۷)


آتش جنگ زبانه مى كشد

زيد و يارانش با مقاومت شديد در مقابل دشمن به نبرد ادامه دادند و موفق شدند آنان را به عقب برانند و خود را به محله ديگر شهر نزديك (دارالرزق) برسانند و زيدعليه‌السلام آن محل را مناسب مقر فرماندهى ديد و از آنجا به نيروى خود فرمان نبرد مى داد.

و اين محل به خاطر اينكه نزديك به محل دارائى و خزينه شهر بود و اموال بيت المال و صدقات و غنايم در يكى از ساختمانهاى آنجا متمركز بود حساسيت زيادى داشت.

ارتش آزاديبخش سعى داشتند اين محله حساس را به چنگ درآورند و اين پيروزى مهم از جنبه اقتصادى براى نهضت مهم بود و حق آنان بود كه بعدا به صلاح ملت و توده و عليه نيروى ارتجاعى دشمن صرف نمايند. و زيدعليه‌السلام اولى به تصرف در آن بود، البته اين خزينه در يك چهار ديوارى بسيار محكمى قرار داشت و نزديك « (باب الحسين)» بود به طورى كه پشت آن، محل عبور رودخانه فرات بود و از پشت سر آن حمله به آن موضع دشوار بود(۴۸۸) محاصره اين محله از طرف نيروى آزاديبخش به آسانى صورت گرفت زيرا زيدعليه‌السلام به يارانش دستور داد تا در مقابل راهى كه به محل ماليات نزديك مى شود هيزم و چوب بريزند تا اين محل از دستبرد دشمن محفوظ بماند، و دزدان و چپاولگران از آب گل آلود ماهى نگيرند و از موقعيت براى دزدى و غارت اموال مردم سوء استفاده نمايند.(۴۸۹)


حمله متقابل دشمن

موقعى كه يوسف بن عمر از اين جريان مطلع شد يك گروه مجهز و مسلح از سربازان تازه نفس خويش را در مقابل ارتش آزاديبخش زيدعليه‌السلام فرستاد و فرمانده اين گروه از لشكر دشمن به عهده (ريان بن سلمه) بود، جنگ شديدى بين طرفين درگرفت و در اين جبهه نيز ياران زيد پيروز شدند و حملات دشمن را خنثى كردند و در حالى كه دشمن تلفات سنگينى از خود بجاى گذاشته بود، در مقابل انقلابيون عقب نشينى كردند و روز چهارشنبه با پيروزى نيروى انقلاب سپرى گرديد.(۴۹۰)

آفتاب داشت غروب مى كرد دامن خود را از شهر جنگ زده كوفه جمع مى كرد، سياهى شب فرا رسيد. و آن روز را شاهد حماسه مردان سلحشور و مبارز بود.


تلفات دشمن

به شهادت تمام مورخين، روز چهارشنبه يعنى روز اول نبرد نيروى آزاديبخش زيدعليه‌السلام پيروزى هاى چشمگيرى نصيب آنان گشت و تلفات سنگينى را بر دشمن وارد كردند و حال آنكه از آنان چند نفر بيشتر به شهادت نرسيدند.

قال ابومعمر: « فرايته شد عليهم كانه الليت حتى قتلنا منهم اكثر من الفى رجال ما بين الحيرة و الكوفة و تفرقنا فرقتين و كنا من اهل الكوفة اشد خوفا. » ابومعمر يكى از ياران زيد است مى گويد: زيد را در گرماگرم نبرد ديدم، همانند شيرى غران بود و برق آسا به قلب دشمن حمله ور مى شد. و آنگاه پايان نبرد روز چهارشنبه را چنين شرح مى دهد:

(ما دو هزار نفر از دشمنان را در آن روز از پاى درآورديم و اجساد اين كشتگان در بين (كوفه) و (حيره) روى زمين افتاده بود. و ما در دو جبهه مى جنگيديم امّا وحشت ما بيشتر از خود مردم كوفه بود).(۴۹۱) اين حدس ‍ درست بود چون آنان بودند كه به دستور دشمن خود را در مسجد زندانى كردند و به يارى نيروى انقلاب نشتافتند.


شب هولناك

شب پنج شنبه دوم صفر بود، شبى كه شهر جنگ زده كوفه آرامشى به خود مى ديد، تاريكى شب به غائله روز چهارشنبه پايان داد و ارتش آزاديبخش ‍ به فرماندهى زيد بن على در محله (دارالرزق) كه در آن روز به تصرف درآورده بود به سر مى برند، آن شب براى دشمن شب سخت و هولناكى بود شجاعانى كه در روز با فريادهاى خشم آگين خود دل دشمن را دو نيم كرده بوده و با رشادت و دليرى خود تلفات سنگينى به ارتش شام وارد نموده بودند آن شب را به استراحت و پانسمان زخميها پرداختند، آنان خسته و كوفته خود را مهياى نبرد فردا مى كردند.

در آن شب فرصت مناسبى بود بر آن دسته كسانى كه با بدبينى به نهضت مى نگريستند و مى گفتند ما پيروز نمى شويم به نهضت ملحق شدند زيرا روز اول جنگ نيروى آزاديبخش در تمام جهات با پيروزى كامل روبرو بودند.(۴۹۲) و آن كسانى كه عذرى نداشتند چگونه در آن شب به اين مبارزان از جان گذشته ملحق نشدند.

آرى آنان زندگى چهار روزه و نكبت بار دنيا را بر نبرد در راه حق ترجيح دادند.

در آن شب هولناك كه ترس و وحشت عجيبى سراپاى ارتش دشمن را فرا گرفته بود و در هر محفل و مجلسى سخن از پيروزى نيروى انقلاب بود، والى عراق، يوسف بن عمر در آن شب در مقر مخصوصش يك اجتماعى از سران نطامى اموى تشكيل داد، تا پيامدهاى جنگ و جبران خسارت و تصميم قاطعى براى سركوبى نهضت اتخاذ نمايد، در آن شب سران اموى با وجود ترس و وحشتى كه از انقلابيون و طرفداران زيدعليه‌السلام داشتند تصميم گرفتند فرداى آن شب با يك ارتش مجهز به هر نحو شده نيروى مقاومت را سركوب كنند و غائله را به نفع خود فيصله بخشند.


دومين روز جنگ

سپيده روز پنجشنبه دوم صفر ۱۲۱ ه‍ ق داشت سر از افق بيرون مى آورد تا ميدان ها و كوچه هاى شهر كوفه را براى نبردى سهمگين و وحشتناك مهيا سازد.

زيدعليه‌السلام فرزند برومند امام سجادعليه‌السلام با ياران سلحشور و فداكارش خود را مهياى نبرد مى كنند، نبرد در راه حق و شرافت، نبرد، در راه فضيلت و پاكى، نبرد براى ريشه كن كردن ظلم و ستم، و بالاخره نبرد براى شهادت و افتخار، اين پاكبازان راه حقيقت بيشتر شب را تا به صبح بيدار مانده بودند و هم اكنون وقت آمادگى براى جنگ است.

هوا كم كم داشت روشن مى شد، و اشعه زرين آفتاب بر همه جا بال و پر مى گستراند، تا امروز را هم همانند روز گذشته شاهد نبرد شيرمردان الهى و مجاهدين بزرگ اسلام با نيروى اهريمنى شام باشد.

زيد بن علىعليه‌السلام در حالى كه زرهى آهنين به تن داشت و قباى سفيدى زير آن پوشيده است و بر سر پر شور خود كلاه خودى گذاشته است انسان را به ياد جدش اميرالمؤ منينعليه‌السلام در ميدان جنگها و حسينعليه‌السلام در صحنه عاشورا، مى انداخت.

او شمشير و درقه در دست دارد و دسته شمشير را با دست خويش ‍ مى فشارد و خود را مهياى نبرد مى كند.

زيدعليه‌السلام اين فرمانده نمونه علوى ياران و سربازان خود را در صفوف منظم قرار داده و خود در ميان آنان در حالى كه نصر بن خزيمه قهرمان يك طرف او و معاوية بن اسحاق انصارى اين افسر بزرگ در طرف ديگر او ايستاده اند خود را آماده حمله به دشمن مى سازد.

از آن طرف دشمن زخم خورده و انتقامجو در صبح روز پنج شنبه ارتشى منظم را به فرماندهى عباس بن سعيد مزنى رئيس پليس شهر به طرف دارالرزق مقر فرماندهى زيدعليه‌السلام گسيل داشت.(۴۹۳)


شهادت نصر بن خزيمه

جنگ در روز دوم به مراتب از روز اول وحشتناك تر و بى رحمانه تر ادامه پيدا كرد.

در اين برخورد شديد عده اى از لشكريان دشمن به هلاكت رسيدند، امّا در عوض انقلابيون افسرى رشيد و لائق و شجاعى را چون نصر بن خزيمه از دست دادند، آرى در لحظات نخستين جنگ بود كه مردى از سپاهيان دشمن به نام (نائل بن فروه) شمشيرى سخت بر ران اين مبارز دلير وارد كرد، نصر در همان حال به او حمله كرد و آن مرد شامى را كشت، امّا چند لحظه بعد اين پهلوان سلحشور چشمان مقدس خود را از دنيا فرو بست و به صف شهيدان راه حق و عدالت و آزادى پيوست. درود خدا بر روان پاك او باد.(۴۹۴)

مرگ اين افسر فداكار در روحيه فرمانده انقلاب زيدعليه‌السلام اثر گذاشت و او را در تصميم خويش مبنى بر ادامه نبرد جدى تر ساخت.(۴۹۵) در اين لحظات زيدعليه‌السلام چون طوفانى سهمگين خود را به قلب دشمن زد و چنان فرياد ناله و ضجه از آنان بلند شده بود كه گوش را بدرد آورده، مردم شاهد نبرد دليرانه و جانبازى مردى بزرگ از خاندان محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله بودند، در آن روز زيدعليه‌السلام منتهاى سعى و كوشش خود را در نبرد با دشمن بكار برد و خود و ياران دليرش كوفه را به خاك و خون كشيدند، و فرياد « اللّه اكبر» و « (يا منصور امت)» آنان گوش فلك را كر كرده بود.

در اين گير و دار و حملات شديد زيد و يارانش به شهادت تاريخ فرمانده سپاه دشمن در مقابل نيروى مقاومت فرار كرد و سپاه شام در پيش از ظهر روز پنجشنبه با قهرمانى زيد و يارانش از هم متلاشى شد، و جمع زيادى از دشمن به هلاكت رسيدند.

نيروى انقلاب سنگر خود را كاملا حفظ كرده بودند و خود را آماده حمله ديگر به دشمن مى كردند.(۴۹۶)


صفوف منظم انقلابيون

پيش از ظهر روز دوم نبرد دليران از خود گذشته با از دست دادن يك افسر رشيد خود را براى دفاع و تهاجم مهيا مى ساختند و زيد بن على اين قهرمان نمونه افراد خود را براى مقابله با حملات شديد دشمن در صفوف منظم قرار مى داد تاريخ مى گويد: « صف اصحابه صفا بعد صف، حتى لا يستطيع احدهم ان يلوى عنقه» چنان ارتش خويش را در صفوف منظم قرار داده بود كه كسى از آنان حق نداشت گردن خويش را از صف جلوتر ببرد.(۴۹۷)

اين تهيؤ و آمادگى بعد از ظهر پنج شنبه بود و از آن طرف يوسف بن عمر لشكرى مجهز به رهبرى عباس بن سعيد مهيا ساخت تا به سپاه انقلاب حمله ور شوند.

زيد بن على تصميم گرفت با ياران مبارزش جلو حمله دشمن را بگيرد و قبل از آنكه به آنها فرصت حمله دهد خود به آنان هجوم برند زيدعليه‌السلام فرمان حمله به سپاه دشمن را صادر كرد، « اللّه اكبر» غوغاى عجيبى بود ارتش آزاديبخش با رشادتى بى نظير به رهبرى قهرمانى دلير چون زيد صفوف دشمن را درهم شكستند و آنان را به طرف (سبخه) عقب راندند، و از آنجا نيز آنها به طرف محله (بنى سلم) عقب زدند، و باز دست از تعقيب دشمن برنداشتند و فرصت دفاع را از آنان سلب كردند و بالاخره تا (مسناة) آنان را منهزم ساختند.

پرچمدار نيروى انقلاب (عبدالصمد بن ابى مالك بن مسرح) بود او با رشادتى بى نظير لشكريان دشمن را متوارى ساخت و فرياد ناله و ضجه آنان به آسمان برخاست.

تاريخ مى گويد: لشكر دشمن پراكنده شده بود. « و كادوا ينهزمون» و نزديك بود همه لشكريان دشمن منهزم و از هم بپاشند امّا در اين موقعيت حساس عباس بن سعيد براى يوسف بن عمر پيام داد كه اگر لشكر كمكى نرسد ما نابود شده ايم و از او خواست كه عده اى از سربازان تازه نفس را به كمك آنان بفرستد.

يوسف مردى از نزديكان خود را به نام (سليمان بن كيسان كلبى) با گروهى از (قيقانيه و نجاريه) به يارى عباس فرستاد، و اينها تيراندازان ماهرى بودند كه ماءموريت داشتند زيد و ياران او را تيرباران كنند.

امّا نيروى انقلاب با اراده اى استوار به پاسخ تيرباران پرداختند و در بين عده اى از طرفين به قتل رسيدند.

عصر پنج شنبه رزمندگان خسته و مبارز حال عجيبى داشتند پى در پى رسيدن قواى تازه نفس دشمن و معدود بودن افراد آنان تا اندازه اى عرصه را بر آنان تنگ كرده بود.

و عصر آن روز جنگ به شدت در محله (سبخه) نزديك مدفن ميثم تمار، ادامه داشت و نيروى دشمن تا آنجا عقب نشينى كرده بود.

زيد و يارانش آنان را تعقيب كرده در محله سبخه تا مدتى نبرد طول كشيد و لذا مورخين جنگ روز دوم را نبرد « (يوم السبخه)» نام نهادند.

جالب اينكه در اين محل قهرمان گفتار ما زيد بن علىعليه‌السلام همان اشعار معروفى را كه (ضرار بن خصاب فهرى) در نبرد خندق موقع پيروزى اميرالمؤ منين بر عمرو بن عبدود ساخته بود و امام در روز صفين به آن تمثل جست و امام شهيد ابى عبداللّه الحسينعليه‌السلام در نبرد روز عاشورا آن را خواند و حضرت زيد هم در اين لحظات حساس اين اشعار را خواند و بعدا يحيى بن زيد، فرزند دلير اين قهرمان رشيد روز قيامش متذكر آن شد و همچنين ابراهيم بن عبداللّه محض قهرمان نهضت (باخمرى) در موقع قيامش اين اشعار را خواند. آن اشعار اين بود:

مهلا بنى عمنا ظلامتنا

ان بنا سورة من الفلق

لمثلكم نحمل السيوف و لا

نغمز احسابنا من الرفق

انى لا نمى اذا انتميت الى

عز عزيز و معشر صدق

بيض سياط كان اعينهم

تكحل يوم الهياج بالعلق

ترجمه : اى عموزادگان ما، از ستم ما دست برداريد، كه ما خود دچار ناراحتى و تشويش خاطريم. ما شمشيرهاى خود را براى شما بدست گرفتيم، و در حسب خويش هيچ گونه مورد ملامتى نباشيم هرگاه نام من به ميان آمد نسيم به مردانى بزرگ و شريف و راستگو مى رسد. مردان خوش ‍ اندام، كه در هنگام جنگ گويا چشمانشان سرمه خود كشيده شده است.(۴۹۸)


اشك قهرمان در ميدان جنگ

شايد از جمله مواردى كه قلب انسان را سخت متاءثر سازد و بى اختيار انسان با شهامتى منقلب گردد، اشك تاءثر قهرمانى شجاع در ميدان جنگ باشد.

در آن گير و دار نبرد كه زيد بن على چون شيرى خشمگين به يمين و يسار حمله ور مى شد و مى جنگيد، ناگهان يك مرد هتاك شامى خودش را به زيد رساند و در حالى كه قهرمان سخت غضبناك و خشمگين بود، اين نانجيب شروع كرد به حضرت صديقه كبرى فاطمه زهراء دختر رسول خدا جده بلند اختر زيدعليه‌السلام ناسزا گفت و فحش داد.

نبودن ياران و شهادت آنان و سختى جنگ و خستگى، اين مجاهد علوى را منقلب و گريان ساخت.

امّا در آن لحظات تا اين جملات ناگوار به گوش قهرمان غيرت و شهامت زيد رسيد، ناگهان دانه هاى درشت اشك از چشمان مقدس او سرازير شد و با صداى بلند گريه كرد به طورى كه اشك چشمش روى محاسن وى جارى گشت.

و فرياد برآورد: «آيا كسى نيست كه براى خدا و رسول خدا و فاطمه زهراء غضب كند و سزاى اين مرد جسور را بدهد؟»


نقشه جالب

(سعيد بن خيثم) يكى از ياران فداكار و از افراد برجسته نهضت بود، مى گويد: موقعى من اين حالت را از رهبر خويش، زيد مشاهده كردم و سخنان او را شنيدم سخت منقلب شدم تصميم گرفتم به هر نحوى شده خود را به آن مرد هتاك پست، برسانم و او را بكشم.

من آن مرد را از نظر دور نداشتم و كاملا مواظب بودم كجا مى رود، ديدم از اسبش فرود آمد و به استرى سوار شد و جمعيت از تماشاگر و جنگجويان بسيار زياد بود من غلامى داشتم از او چادرى خواستم و خود را به چادر پوشيدم و از پشت سر تماشاگران آن مرد شامى را تعقيب كردم نزديك او كه رسيدم بدون از دست دادن فرصت چنان شمشيرى بر فرق او فرود آوردم كه نقش بر زمين شد و سرش جلو دو دست استرش به زمين افتاد و جسدش ‍ به طرف ديگر افتاد، عده اى از سربازان دشمن به طرف من هجوم آوردند امّا ياران جنگجو و رفقاى ما تكبير گويان به دفاع از من برخاستند و مرا نجات دادند، من استر را به غنيمت گرفتم و به سوى فرمانده خويش زيد بن علىعليه‌السلام آمدم تا چشم زيد به من افتاد خوشحال شد و نزديك آمد و بين دو چشم مرا بوسيد و اين جمله تحسين آميز را به من فرمود: « ادركت واللّه ثارنا، اردكت و اللّه شرف الدنيا و الاخرة، اذهب بالبغلة نفلتكها. »:» به خدا سوگند انتقام ما را گرفتى، به خدا سوگند، به شرف دنيا و آخرت نائل شدى، برو و آن استر هم به عنوان غنيمت به تو بخشيدم.

بعد زيد و يارانش به جنگ ادامه دادند و عصر پنج شنبه دومين روز جنگ مردم شاهد دليرى ها و از خود گذشتگى هاى زيدعليه‌السلام و ياران فداكارش بودند.(۴۹۹)


شهادت معاوية بن اسحاق

ضربه ناگوار ديگر كه بر پيكر نهضت وارد شد شهادت افسرى رشيد و فداكار چون معاوية بن اسحاق بن زيد بن حارثه انصارى بود، وى از مردان دلير و كاردان و فداكار جبهه انقلاب بود و با شهادت وى قلب رهبر انقلاب و همرزمان او از اين حادثه ناگوار سخت متاءلم گرديد.

زيدعليه‌السلام با وجود زخمهايى كه بر بدن مقدسش وارد شده بود سرسختانه به نبرد ادامه مى داد و ياران وى هم با كمال رشادت مى جنگيدند هر لحظه كه مى گذشت مرد و مركب بود كه از دشمن به هلاكت مى رسيد، امّا آثار خستگى و كوفتگى در چهره همه نمايان بود و الحق آنان فداكارانى بى نظير در تاريخ بشريت به حساب مى آيند.(۵۰۰)

در روز دوم جنگ، زيد و يارانش با رشادتى بى نظير به جهاد پرداختند و تلفات سنگينى بر دشمن وارد ساختند، و آنان را در تمام جبهه ها عقب راندند (ابومعمر) يكى از ياران زيدعليه‌السلام مى گويد:

« فلما كان يوم الخميس حاصت حيصه منهم و اتبعناهم فرساننا فقتلنا اكثر من ماءتى رجل. »:» روز پنج شنبه گروهى از دشمن را محاصره كرديم و آنان را تعقيب كرديم و بيش از دويست نفر از آنان را كشتيم.


فاجعه جانگداز شهادت زيد بن علىعليه‌السلام

« و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. »(۵۰۱)

گمان نبريد آنهايى كه در راه خدا به شهادت رسيدند مرده اند، نه بلكه آنان زنده و در خوان پروردگار ميهمانند.

عصر روز پنج شنبه دومين روز جنگ خورشيد شاهد دلاورى و رشادت و جهاد زيدعليه‌السلام و ياران فداكارش بود. و لحظه لحظه جنگ به اوج شدت خود مى رسيد، عده اى از ياران زيد و افراد انقلاب به شهادت رسيده اند و نهضت سخت براى درهم كوبيدن دشمن تلاش مى كند.

در آن ساعت عصر بود كه ناگهان مردم ديدند زيد و يارانش به طرز عجيب و حيرت آورى خود را به قلب سپاه دشمن زدند و چنان صفوف آنان را درهم خرد مى كنند و از كشته پشته مى سازند كه ناظرين انگشت حيرت و تعجب به دندان گرفته اند رزمندگان با حملات پى در پى خود لشكر انبوه دشمن را عقب مى رانند و آنان را تا محله (بنى سليم) تعقيب كردند.

(عباس بن سعد مزنى) فرمانده لشكر دشمن از يوسف استمداد كرد و او عده اى از تيراندازان ماهر را به حمايت آنان فرستاد.

زيدعليه‌السلام چون تند باد شديد در صف مقدم جبهه جلوتر از ياران پيش مى رفت و تيرهاى دشمن چون باران به سوى او مى باريد. درست هنگام غروب آفتاب بود كه ناگهان تيرى به طرف چپ پيشانى مقدس زيد اصابت كرد و شدت آن بحدى بود كه تا انتها در جبهه نورانى او فرو رفت(۵۰۲) اين تير را يكى از غلامان نابكار يوسف بن عمر به نام (راشد) انداخته بود يا از ناحيه مرد ديگرى به نام (سليمان بن كيسان كلبى) رها شده بود.

آرى با غروب آفتاب، عمر قهرمان نمونه و بى نظير از فرزندان حسينعليه‌السلام هم غروب كرد.

اين تير كار خود را كرد، ديگر قهرمان نتوانست به جنگ ادامه دهد و شايد آن تير تا مغز او كارگر شده بود.

وعده حق فرا رسيد و آن هم پيشگويى هاى رسا در شهادت زيد از ناحيه جدش پيامبر و اميرالمؤ منين جامه عمل به خود پوشيد من نمى دانم اين لحظات جانگداز را چگونه شرح دهم - اصحاب زيد شاهد اين صحنه جانخراش بودند ديدند كه بدن مقدس قهرمان رشيد علوى ناگهان از اسب به سوى زمين سقوط كرد و ياران زيد همه اطراف او را گرفتند و به هر نحوى بود او را از روى زمين حركت دادند و هنوز نيمه رمقى در پيكر سلحشور اين پهلوان فضيلت بود، او را به منزلى بردند.


آخرين كلام در جبهه جنگ

در اينجا مطلبى است بسيار منقلب كننده كه قلب انسان را تكان مى دهد و حال هر شنونده اى را دگرگون مى سازد.

در آن لحظاتى كه تير به پيشانى زيدعليه‌السلام اصابت كرده بود و نزديك بود از اسب سقوط كند جمله عجيب و تكان دهنده اى به زبان جارى كرد و قبل از اينكه به زمين بخورد، با حالتى غمگين و متاءثر اين جمله را گفت :

« اين سائلى عن ابى بكر و عمر، هما اقامانى هذا المقام». »(۵۰۳)

كجاست آن كسى كه راجع به ابوبكر و عمر از من سؤ ال مى كرده آنان مرا به اين روز و حال كشاندند.

يعنى اگر آن دو خلافت را غصب نكرده بودند اين پيشامدها نبود و من با اين حال كشته نمى شدم باعث اين حوادث ناگوار بر سر مساءله خلافت و امامت آن دو بودند.

و نقل كرده اند كه يك وقت از حضرتش پرسيدند، چه كسى امام حسين را در كربلا شهيد كرد؟!

زيدعليه‌السلام در پاسخ فرمود: حسينعليه‌السلام را «سقيفه بنى ساعده» شهيد كردند، و اين سخن شاعر به جاست كه مى گويد:

« اليوم من اسقاط فاطمة محسنا

سقط الحسين عن الجواد صريعا»

بخاطر آنكه محسن فاطمهعليه‌السلام را سقط كردند امروز (روز عاشورا) حسين نيز از روى اسب بر زمين افتاد، (يعنى شهادت امام حسين و فاجعه كربلا، يكى از آثار شوم سقيفه بود) و به همين مناسبت مرحوم بحرالعلوم چنين سرايد:

كمين جيش بدا يوم الطفوف و من

يوم السقيفة قد لاحت طلايعه

يارمية قد اصابت و هى مخطئة

من بعد خمسين من شطت مرابعه(۵۰۴)


مرگ قهرمان

ياران زيدعليه‌السلام بدن تير خورده فرمانده عظيم الشاءنشان را از ميدان خارج كردند و او را براى معالجه و استراحت به خانه يكى از اصحابش به نام «حران بن ابى كريمة» در قسمت بازار نزديك «سكة البريد» بردند.(۵۰۵)

و بعضى گويند، او را به خانه اى به نام (دارالحوارين) در نزديكى سبخه حمل كردند.(۵۰۶)

سلمة بن ثابت از ياران زيد است مى گويد: من و چند نفر از رفقا به دنبال آنان رفتيم و او را به خانه حران بردند من داخل اطاق مخصوص او شدم تا چشمم به چهره مقدس او افتاد گفتم « جعلنى اللّه فداك يا اباالحسين» اى اباالحسين خداوند مرا فدايت كند.

زيدعليه‌السلام براى آخرين لحظات عمر خويش چند لحظه اى چشم را گشود و براى ياران وفادار خود كه پروانه وار گرد شمع وجودش مى گشتند چنين دعا كرد:

« اللهم ان هؤ لاء يفاتلوان عدوك وعد و رسولك و دينك الذى ارتضيته لعبادك فاجزهم افضل ما جازيت احدا من عبادك المؤ منين». » يعنى،: (خداوندا اينها در راه تو با دشمنانت و دشمنان پيامبر و دينت كه به آن راضى شدى براى بندگانت جنگيدند. پس آنان را بهترين پاداشى كه به بندگان با ايمانت مى دهى عطا فرما).(۵۰۷)

آنگاه بعضى از ياران رفتند و طبيب آوردند. خون، صورت پر فروغ زيد را فرا گرفته بود و سر وى روى زانو يكى از دوستانش به نام «محمّد بن خياط» بود.


آخرين پيام

در اين حال يحيى فرزند رشيد و گرامى زيدعليه‌السلام وارد شد و خود را به روى پدر افكند، و با چشمانى گريان و صدايى لرزان گفت : پدر، تو را، بشارت باد كه به زودى به ديدار رسول خدا و على مرتضى و فاطمه و حسن و حسينعليهم‌السلام خواهى شتافت.

زيدعليه‌السلام چشمان مهربان خود را به روى فرزند خود گشود و به سختى اين جمله سازنده و انقلابى را به عنوان وصيت به او فرمود: (بله فرزندم درست است، امّا فرزندم تو با اين گروه تبهكار مبارزه كن، به خدا سوگند ياد مى كنم كه تو بر حقى و آنان باطلند، هر كس كه در ركاب تو به شهادت رسد، اهل بهشت است و قاتلين و دشمنان آنها اهل دوزخند).

طبيب آمد و كنار بستر قهرمان مجروح نشست، و به معاينه پرداخت آنگاه سر را برداشت و گفت : آقا، اگر اين تير را از پيشانى شما بكشم با مرگ شما همراه هست.

زيد فرمود: مرگ براى آسان تر است از اين حالتى كه در آن هستم.

طبيب با كلبتين (انبرى كه با آن دندان مى كشند) خود، تير را از پيشانى او بيرون كشيد. « (فكانت نفسه معه)» گويا جان او هم با آن بود. « (فساعة انتزاعه مات صلوات اللّه عليه)»(۵۰۸) همان لحظه اى كه تير را بيرون كشيدند او هم جان را به جانان تسليم كرد.

آرى آن قهرمان سلحشورى كه چند ساعت پيش در راه جهاد با دشمنان خدا مى جوشيد و مى خروشيد هم اكنون بدن بى جان او در مقابل چشمان پر از اشك اصحاب وفادارش قرار دارد، و او نداى حق را لبيك گفت و به صفوف شهيدان راستين پيوست و پرچم نهضت و شمشير جهاد خويش را به آزادمردان پس از خود سپرد و يحيى فرزند قهرمانش، بعد از او اين پرچم و شمشير را به دست گرفتند و پس از وى اين مشعل فروزان به دست ديگر مجاهدين علوى و مبارزين مسلمان است و دلهاى ستمديدگان را نور مى بخشد و ريشه دشمن را مى سوزاند.


تاريخ شهادت

شهادت زيد روز جمعه سنه ۱۲۱ ق و در آن وقت ۴۲ سال از عمر مبارك حضرتش مى گذشت.(۵۰۹)

سلام و درود بى پايان ما به روح مقدس و روان تابناك او و ياران فداكار وى باد، خداوند، ما را به راه اين رادمردان فضيلت هدايت فرمايد.

« آمين يا رب العالمين»