فصل نهم : پس از شهادت
« و من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا. » از مؤ منان مردانى بودند كه راست گفتند به آنچه با خدايشان پيمان بسته بودند. پس بعضى از ايشان راه شهادت پيمودند و بعضى ديگر در انتظار آن و (در راه خويش تغيير) و تبديلى ندادند.
سوره احزاب آيه ۲۳
دفن بدن
عمال اموى كه پس از جنگ بر كوفه مسلط شده بودند به شدت پى گرد جسد بودند بلكه آن را پيدا كنند، و به همين منظور به تفتيش و جستجوى خانه ها پرداختند، و سعى داشتند به هر نحوى شده جسد مقدس زيدعليهالسلام
را به دست آورند و سر او را براى خليفه جنايتكار هشام بن عبدالملك بفرستند.
ياران وفادار با حالتى متاءثر و چشمان گريان متحيرند كه بدن را چگونه دفن كنند كه دشمن متوجه نشود.
بعضى گفتند: زره آهنين را به تن او مى پوشانيم تا بدن سنگين شود، آنگاه آن را به امواج آبهاى فرات مى سپاريم تا به قعر آب فرو رود. گرچه اين پيشنهاد پذيرفته نشد، امّا اين طريق بهترين راه براى حفظ بدن بود كه به چنگ دشمن نيفتد. و اين پيشنهاد بعدا مورد توجه امام صادقعليهالسلام
و خواسته حضرتش بود، در كتاب « (وسائل الشيعه)» كتاب طهارت بابى است به نام : « (جواز تثقيل الميت و القائه فى الماء عند خوف نبش العدو له و احراقه)» روايتى است كه : پس از شهادت زيد سليمان بن خالد كه از اصحاب امام و در كنار زيد بود، مى گويد:
امام از آنكه از چگونگى نهضت سؤ ال كرد و ما خبر شهادت زيد را به او داديم و گفتم با بدن او چه كرديم، امام فرمود:
از آن محلى كه عمويم از دنيا رفت تا رود فرات چقدر فاصله بود؟
گفتم : به اندازه پرتاب يك سنگ.
امام فرمود: « سبحان اللّه» آيا شما نمى توانستيد كه جسد را به آهنى ببنديد و آن را به آب فرات بيندازيد، اين كار بهتر بود.
(و ما متن روايت را در چند صفحه بعد به مناسبت در پاورقى يادآور شده ايم)
ياران زيد در آن بحبوحه حساس اين نظر را رد كردند. بعضى گفتند: بهتر است كه سر او را از بدنش جدا سازيم تا شناخته نشود و بدن را ميان ديگر شهداء رها سازيم.
امّا يحيى فرزندعليهالسلام
اين راءى را رد كرد و گفت :
« (لا واللّه لا ياكل لحم ابى السباع)،» نه، به خدا سوگند، گوشت بدن پدرم طعمه درندگان نمى گردد، (شايد مقصود يحيى اين بوده كه بدن زيد را درندگان و سگها نمى خورند و همين علت مى شود كه بدن را بشناسند) ديگرى گفت : بهتر است بدن را تا (عباسيه)
ببريم و در آنجا دفنش كنيم، اين سخن پذيرفته شد، و همه تصميم گرفتند از تاريكى همان شب استفاده كنند و بى صدا بدن را دفن كنند.
آنان بدن را آرام و با سكوت از خانه بيرون آوردند كنار جوى آبى و آب را بستند و در وسط جوى قبرى حفر كردند و پس از دفن بدن و خاك ريزى روى آن، آب را از روى آن عبور دادند تا دشمن به هيچ وجه متوجه بدن نگردد.
نبش قبر و بيرون آوردن جسد زيدعليهالسلام
در آن موقعى كه اصحاب زيد بدن را دفن مى كردند همراه آنان جاسوسى از دشمن ناظر جريان بود، و او غلامى سندى بود.
سعيد ابن خيثم، يكى از ياران زيدعليهالسلام
مى گويد: او يك برده حبشى بود و از بندگان (عبدالحميد رواسى) به شمار مى رفت و معمر بن خيثم، از اين غلام براى زيد بيعت گرفته بود.
و يحيى بن صالح عقيده داشت كه او از غلامان خود زيدعليهالسلام
به شمار مى رفت و سندى بود و همراه اصحاب بود.
در روايت ابومخنف راجع به اين غلام چنين آمده كه :
او از شاميان بود و در آن وقتى كه بدن را دفن مى كردند او زراعت آب مى داد و او شاهد مراسم دفن بود.
خلاصه آنچه از اين اقوال به دست مى آيد اين است كه :
يك غلامى، جاسوس و پست و فرومايه ناظر دفن كردن بدن بود و او به طمع جايزه صبح زود نزد (حكم بن صلت) رئيس شرطه شهر كوفه و معاون يوسف بن عمر رفت و سرگذشت دفن بدن را گزارش داد و دشمن را به محل قبر راهنمايى كرد.
يوسف بن عمر، دستور داد يكى از نزديكانش به نام (خراش بن حوشب) با ديگرى قبر را نبش كردند و جسد مقدس را بيرون آوردند حجاج بن قاسم آن نازنين بدن را با طنابى روى شتر بسته به دارالعماره برد.
سخنرانى استاندار عراق
منافق، و دورو، و نامرد هميشه مطرود و ملعون است نه تنها اهل حق و حق پرستان به آنان به چشم غضب و خشم مى نگرند، بلكه دشمنان حق و طرفداران باطل هم با آنان كنار نمى آيند.
آن دسته از مردم منافق و ترسو و بى غيرت كوفه، كه زيدعليهالسلام
آن رهبر عاليقدر و رادمرد نمونه را در بحران نبرد و بحبوحه جنگ تنها گذاشتند و به خانه ها و مسجد پناه بردند، آن دسته از راحت طلبان و بهانه جويان لجوج كه به عذرهاى گوناگون از زيد فاصله گرفتند، همين افراد هم در نظر ستمكاران و همسلكان خود جاى خوبى ندارند و مورد تعرض و نفرت آنان واقع مى شوند.
پس از شهادت زيدعليهالسلام
والى و حكمران كوفه بعنوان فاتح پيروز وارد مقر حكومت و رياست خود مى شود و مردم خيانتكار كوفه را در مسجد جمع مى كند و با نطقى مهيج پيروزى خود و شكست نهضت و جبهه گيرى مردم را در موقع قيام مورد داد سخن قرار مى دهد، او مردم را به شدت تهديد كرد تا مبادا ديگر در اين گونه پيشامدها دخالت كنند.
متن سخنرانى
يوسف بالاى منبر رفت و با غرور و نخوتى خاص فرياد زد:
« يا اهل المدرة الخبيثة، انى واللّه ماتقرن بى الصعبة، و لا يقعقع لى بالشان، و لا اخوف بالاصغار و الهوان، لا عطاءكم عندى و لا رزق، و لقد صممت ان اضرب بلادكم و دوركم، و احرمكم اموالكم، امّا و اللّه ما علوت على منبرى الا اسمعكم ما تكرهون عليه، فانكم اهل بغى و خلاف ما منكم الا من حارب اللّه و رسوله، لقد سالت اميرالمؤ منين ان ياذن لى فيكم، و لو اذن لقتلت مقاتلتكم و سبيت ذراريكم». »
«اى مردم كوفه، اى اهل نيرنگ و پستى، به خدا سوگند، بر من دشوار نيست و از شماتت اضطرابى ندارم و از كوچك شدن و سبك گشتن خوفى ندارم، شما در نزد ما هيچ جيره و حقوقى نداريد، من تصميم داشتم، كه شهر و خانه هاى شما را زير و رو كنم و شما را از هستيتان محروم سازم، به خدا قسم، من روى منبر نرفتم مگر به خاطر اينكه شما را به آنچه بدتان مى آيد گوشزد نمايم چون شما اهل دشمنى و عناد هستيد، از شما كسى نيست مگر آن كه با خدا و رسول خدا جنگيده باشيد. (معلوم است، چون بنى اميه خود را وارث حق و خلافت رسول خدا مى دانستند؟!!)
من از اميرالمؤ منين (هشام بن عبدالملك) خواستم اجازه دهد تا به حساب شما برسم، اگر اجازه داده بود شما را نابود مى كردم و زنانتان را به اسيرى مى گرفتم».
بالاى دار
نصر بن قابوس مى گويد: من ديدم بدن زيد را كه بر شترى حمل مى كردند و آن را با طنابى بسته بودند و به تن او يك پيراهن زرد رنگ هروى بود، آنگاه بدن را در كنار در قصر پائين انداختند « فخر كانه الجبل» بدن همانند كوه بر زمين قرار گرفت.
آنگاه يوسف بن عمر دستور داد سر مقدس زيد را از بدن جدا ساختند و آن را براى هشام بن عبدالملك به شام فرستادند آنگاه بدن مقدس قهرمان انقلاب آل محمّدصلىاللهعليهوآله
را با بدن (معاوية بن اسحق بن زيد بن حارثه انصارى) و (زياد نهدى) (هندى) و (نصر بن خزيمه) اين افسران رشيد در كنار كوفه به دار زدند.
نگهبانى دار
پس از اينكه جسد مقدس زيد و چند تن از ياران فداكارش را به دار زدند يوسف بن عمر، چند نفر نگهبان را كنار دار گماشت تا شبانه روز مراقب بدن باشند، مبادا كسى شبانه آن را بربايد و دفن كند.
يكى از نگهبانان چوبه دار مى گويد:
من پيامبر خدا را در عالم خواب ديدم، او كنار چوبه دارى كه بدن زيد بالاى آن آويزان بود، ايستاده بود، و با حالت تعجب مى فرمود:
آيا بعد از من اينطور با فرزندم رفتار مى كنيد!؟
آنگاه خطاب به جسد زيدعليهالسلام
كرد و گفت : اى زيد تو را كشتند خداوند آنها را به دار زند.
(جرير بن حازم) مى گويد در عالم خواب رسول خدا را ديدم، او به چوبه دارى كه جسد مقدس زيد بالاى آن بود تكيه زده بود و به مردم مى گفت :
« اهكذا تفعلون بولدى» آيا اين طور با فرزند من عمل مى كنيد؟!
اين قبيل خواب ها و ديگر كراماتى كه مردم (از بدن مقدس فرزند رسول خداصلىاللهعليهوآله
زيد بن علىعليهالسلام
مى ديدند) (كه بعدا ما چند فرازى از كرامات او را متذكر مى شويم)، به مقام معنوى او پى مى بردند و به او با انتقاد خاصى مى نگريستند.
به طورى كه ماءموران جراءت نمى كردند مردم را از زيارت جسد زيدعليهالسلام
منع كنند در كتاب « (منهاج السنة)» آمده است كه :
مردم كوفه شبها كنار چوبه دار زيدعليهالسلام
مى رفتند و به عبادت و راز و نياز با خداوند عالميان مى پرداختند.
و اين به خوبى مقام معنوى زيد را مى رساند كه مردم به او توجه خاصى داشتند و عقيده اى تواءم با عظمت و قداست نسبت به زيد در ذهنشان به وجود آمده بود.
اين پيشامدها و كرامات به گوش عمال حكومت رسيده و از اين جهت وحشت داشتند به طورى كه بنى اميه اين بدن مقدس را به گوساله سامرى تشبيه كردند چون آنهم عده اى را به خود معتقد ساخته بود، يوسف بن عمر براى هشام نوشت : « ان عجل العراق فتنهم»،»
همانا گوساله عراق مردم را فريفته است.
بدن پاك زيدعليهالسلام
را آتش زدند
بنى اميه در نهضت زيد ضربه سختى خورده بودند، و براى اينكه انتقام دلخواهى گرفته باشند و از آن طرف مردم را خوب بترسانند و فكر هر گونه قيام و نهضتى را از سر آنان بيرون كنند. مدتى طولانى بدن مطهر زيد را بالاى دار نگه داشتند.
اقوال در اين زمينه مختلف است : از سخنان و اقوال مورخين ۶ قول به دست مى آيد:
۱ - يك سال و چند ماه بدن بالاى دار بود ۲ - دو سال ۳ - سه سال ۴ - چهار سال ۵ - پنج سال ۶ - شش سال.
البته اين كه بعضى مى گويند به دستور هشام بدن او را از دار پائين آوردند با قول اول و دوم مى سازد.
امّا آنچه از كتب معتبر تاريخى و حديثى به دست مى آيد چهار سال بدن مقدس زيد بالاى دار بود و در زمان (وليد بن يزيد) اين خليفه نابكار اموى كه به (فرعون امت) مشهور بود آن را پائين آوردند و آتش زدند.
در سال ۱۲۵ هجرى يعنى چهار سال پس از شهادت زيدعليهالسلام
يحيى فرزند رشيد او قيام كرد، مقارن نهضت يحيى، وليد براى يوسف بن عمر استاندار عراق در اين زمينه نامه اى بدين مضمون نوشت :
«... اذا اتاك كتابى هذا فانزل (فانظر) عجل اهل العراق فاحرقه و انسفه فى اليم نسفا، و السلام». »
(موقعى نامه من به دست تو رسيد، اين گوساله اهل عراق را از دار پائين بياور و آن را با آتش بسوزان و خاكسترش را به باد ده، والسلام).
وقتى نامه به يوسف رسيد، آن ستمكار هتاك مردى بى رحم و سنگدل همانند خويش به نام (خراش بن حوشب) را ماءمور ساخت تا بدن زيد را از دار پائين آورد و آن را بسوزاند و خاكسترش را با قايقى به رود فرات ريخت. آنگاه آن هتاك مردم را مخاطب خويش قرار داد و گفت : اى اهل كوفه، به خدا سوگند من اين كار را كردم تا ذرات بدن او را همراه آب و نانتان بخوريد.
سر مقدس زيد را به شام فرستادند
يوسف بن عمر استاندار عراق، سر مقدس زيدعليهالسلام
را قبل از دار زدن از بدن جدا كرد (و بعضى گويند با سرهاى چند تن از اصحاب زيدعليهالسلام
، براى خليفه غاصب اموى، هشام بن عبدالملك به شام فرستاد، هشام به آن كس كه حامل سر زيدعليهالسلام
بود، ده هزار درهم جايزه داد.
آنگاه دستور داد سر مبارك زيد را در دروازه شام بر بلندى نصب كنند به طورى كه نظر عابرين را به خود جلب نمايد.
مى گويند: وقتى سر مقدس زيد را نزد هشام گذاشته بودند آنقدر به آن بى اعتنايى مى شد كه خروسى در كنار مسند هشام منقارش را به آن مى زد، يكى از حضار مجلس كه مردى شامى بود، موقعى اين منظره دلخراش را ديد اين شعر را گفت :
اطردوا الديك عن ذوابة زيد
|
|
فلقد كان لايطاه الدجاج
|
خروس را از پيشانى زيد دور كنيد، تا آنكه مرغان به روى پيشانى وى پاى نگذارند.
در كتاب (كامل) از مرد نقل شده كه گوينده اين شعر مردى شيعه بوده و اين قضيه در حضور يوسف بن عمر والى كوفه اتفاق افتاده و در آنجا اين شعر را گفته است.
ابن ابى الحديد معتزلى در ذكر جنايات بنى اميه مى گويد: شما قبر زيد را نبش كرديد و جسد مطهر او را برهنه به دار زديد و سر مقدس او را كنار مسند خويش قرار داديد تا اينكه خروس به آن منقار زند، و شاعر چنين شعر سرايد:
اطردوا الديك عن ذوابة زيد
|
|
فلقد كان قد نظاه الدجاج
|
خروس را از پيشانى زيد دور كن بعد از آنكه مدتى زير پاى آن قرار گرفته است.
سر زيد در مدينه
هشام بعد از مدتى سر زيدعليهالسلام
را براى (محمّد بن ابراهيم بن هشام) والى خود در مدينه فرستاد.
سپس گويند وى قبل از هر چيز دستور داد سر زيد را به خانه خواهرش زينب ببرند و آن را به دامن او بيفكنند آنگاه سر را برگردانند.
آنگاه يك شبانه روز سر مبارك زيد را نزديك قبر مقدس پيامبرصلىاللهعليهوآله
نصب كرد.
مردم مدينه اعتراض كردند امّا او به آنان اعتنايى نكرد، اين كار موج خشم و احساسات مردم مدينه را كه زيدعليهالسلام
و مقام والاى او را مى شناختند ايجاد نمود به طورى كه جلساتى بعضى در خانه هايشان تشكيل مى دادند و جنايات بنى اميه را بيان مى كردند و همانطورى كه براى امام حسين عزادار بودند براى زيدعليهالسلام
سوگوارى مى نمودند.
كثير بن سهمى وقتى كه چشمش به سر مقدس زيد افتاد صدايش به گريه بلند شد و گفت اى زيد خدا قاتل تو را بكشد، و مردم نيز از اين جملات تنفرآميز نسبت به اعمال عمال حكومت به زبان جارى مى كردند.
والى مدينه از اين عكس العمل هاى مردم به وحشت افتاد و از اجتماع و سخن گفتن مردم در اين زمينه به شدت جلوگيرى نمود، همين كثير بن مطلب را به خاطر اظهار تنفر نسبت به اعمال حكومت شام به زندان انداخت و يك محيط رعبى در مدينه به وجود آورد و تمام جريان را براى هشام مى نوشت و گزارش مى داد. وضع مدينه متشنج شده بود و احساسات مردم سخت تحريك گشته بود، مردى به نام عيس بن سواده گويد: وقتى سر مقدس زيد را در مدينه در انتهاى مسجد روى نيزه نصب كردند، حاكم مدينه دستور داد كه در شهر اعلان كنند كه : كسى كه بحد بلوغ رسيده و به مسجد نيايد خون او هدر است. مردم از ترس و وحشت يك هفته به مسجد مى آمدند و مى رفتند و والى مدينه رؤ سا و بزرگان قبيله ها و معروفين از مردم را به سخنرانى عليه انقلابيون و زيدعليهالسلام
و طرفدارانش و طرفدارى و تملق دستگاه حكومت مجبور مى كرد و به آنان دستور مى داد در سخنرانى هايشان به على اميرالمؤ منينعليهالسلام
و امام حسينعليهالسلام
و زيدعليهالسلام
و پيروان اين آزاد مردان سب و لعن كنند.
والى مدينه باز وحشت داشت مبادا شورشى شود، سر را به دستور هشام به مصر فرستاد و آن را در مسجد جامع مصر نصب نمودند.
امّا مردم رشيد مصر آن سر را شبانه دزديدند و در مسجدى به نام « (محرس الحضى) » با احترام دفن نمودند.
كندى در كتاب « (الامراء)» مى گويد: در سال ۱۲۲ ه ق روز يكشنبه دهم جمادى الاخر (ابوالحكم بن ابى الابيض قيسى) والى مصر، سر مقدس زيدعليهالسلام
را به مسجد آورد. و آن را در مقابل ديدگان مردم نصب نمود و سخنرانى كرد.
مدفن سر
مصريان موفق شدند سر زيد را در محراب مسجد دفن كنند و آنجا را زيارتگاه خويش قرار دهند، مردم كم و بيش از محل دفن سر آگاه شدند و به آنجا مى رفتند و به عبادت و دعا مى پرداختند.
و اين جايگاه مقدس را در سال ۵۲۵ ه ق به دستور (امير افضل) براى پيدا كردن سر زيدعليهالسلام
خراب كردند و به جستجو پرداختند تا آنكه سر را در محراب مسجد يافتند، (فخر الدين ابوالفتوح زيدى)، در آن عصر خطيب و پيشواى مصر بود و از جمله كسانى بود كه سر مقدس زيد را زيارت نمود، معروف است كه وى اثرى به اندازه يك درهم در پيشانى زيد مشاهده كرد (گويا اين اثر تيرى بود كه در جنگ به پيشانى او اصابت نمود و يا آنكه اثر سجده او بوده است كه در روايتى به آن اشاره شد) خطيب مصر سر را خوش بود و معطر ساخت و آن را به منزل خويش برد. و پس از تعمير مسجد آن را به محل خود برگردانده و در آنجا دفن نمود و هم اكنون اين محل مقدس در محراب مسجد زيارتگاه مردم خوش طينت مصر است و مردم همه هفته يك شنبه ها شب و روز به آنجا مى روند و زيارت مى كنند و هميشه زائرينى خوش دل در اين جايگاه مقدس به ياد قهرمانى با فضيلت و نمونه اشك مى ريزند و درود مى فرستند.
كرامات زيدعليهالسلام
مردان خدا، و مقربان درگاه او، بخاطر مقام قربى كه نزد وى دارند امورى غير مادى چه در زمان حيات و چه در زمان ممات براى آنان پيش مى آيد، كه حاكى از همان تقرب آنان است كه براى ديگر افراد عادى به وقوع نمى آيد...
مى بينيم كه معجزات و كرامات، انبياء و ائمه حق فقط مختص آنان است و اين به خاطر همان مقام معنوى ايشان است.
و بروز اين كرامات و امور خارق العاده براى مردان حق و زبدگان درگاه احديت، نمايانگر بلندى مرتبه و عظمت آنان در پيشگاه حق است.
البته معجزات مخصوص انبياء و اولياى حق است، امّا بروز كرامات و امور غير عادى براى بندگان صالح خدا بسيار است ولو پيغمبر و يا امام نباشند.
زيد بن علىعليهالسلام
پيامبر نيست، امام واجب الاطاعة نيست، امّا او از امام يكمرتبه پائين تر است، ما در فصول گذشته با ذكر رواياتى يادآور شديم، كه زيد بن علىعليهالسلام
از نظر مقام و مرتبه معنوى و تقرب وى به خدا جايگاه خاص و منزلت بزرگى دارد.
او بعد از مقام اعلاى نبوت و ولايت مطلقه حق داراى مقام ولايت جزئيه است كه خداوند نسبت به بندگان صالحش دريغ ندارد و اين كرامات براى چنين افراد مقرب، چيزى عادى و ساده، امّا براى انسانهاى عادى بسيار عجيب و غريب به نظر مى رسد ما اكنون ده مورد از كرامات حضرت زيد را بعنوان نمونه، كه شاهد مرتبه معنوى او است در اينجا يادآور مى شويم.
۱ - دشمنان موقعى كه بدن زيد را به دار زدند، با كمال تعجب متوجه شدند بدن رو به قبله بر مى گردد و هر چه آن را بر مى گردانند، باز روبه قبله مى گشت، آرى او در زمان حيات خويش هميشه رويش به درگاه حق بود، بعد از شهادت هم جسد مقدس او به سوى قبله مى گردد.
۲ - حكم بن عباس كلبى شاعر اموى « (يا حكيم الاعور)» از دشمنان زيد است، موقعى كه خبر شهادت زيد و به دار زدن او را شنيد بسيار خوشحال شد و چند بيت شعر كه حاكى از عداوت وى با خاندان رسالت و محبتش به اجداد اموى خويش است سرود، وى در مقام سرزنش اهل بيت پيامبر و مفاخره اين شعر كفرآميز را مى گويد:
صلبنالكم زيد اعلى جذع نخلة
|
|
و لم نرمهد يا على الجذع يصلب
|
و قستم بعثمان عليا سفاهة
|
|
و عثمان خبر من على و اطيب
|
ما زيد را بر شاخ درخت خرما به دار زديم، و نديديم كه (مهدى) را بردار كشند شما از روى نادانى، على را با عثمان مقايسه كرديد، و حال آنكه عثمان از على پاك تر و بهتر است.
موقعى كه امام صادق شنيد اين شاعر اموى اين طور گفته سخت منقلب شد.
امام در حالى كه دستهايش از شدت ناراحتى مى لرزيد، به آسمان بلند كرد و عرض كرد پروردگارا، اگر گوينده اين دو شعر دروغگو است، كلب خود را بر وى مسلط كن، و دعاى امام مستجاب شد، و موقعى اين شاعر بى ايمان عازم كوفه بود، در بين راه شيرى به او حمله ور شد و وى را از پاى درآورد.
و موقعى اين خبر به امام صادق رسيد، امام به سجده افتاد و گفت :
« الحمدللّه الذى انجز وعده»
، سپاس خدايى را كه به وعده خود وفا كرد.
۳ - در كتاب (امالى) شيخ، نقل شده كه : مردى از بلنجر (نام بلده اى است) به كوفه آمد و موقعى بدن زيد را بالاى دار ديد با كمال بى شرمى گفت : (آيا اين فاسق را « (نعوذ باللّه)» نمى بينيد كه چگونه خداوند او را كشت) امّا طولى نكشيد كه در چشمهاى او آماسى پديد شد كه از هر دو چشم نابينا گشت.
۴ - در كتاب « (الحدائق الوردية)» آمده كه : دو نفر از طايفه (ضبه) به كناسه كوفه آمدند، و آن دو دست هم را گرفته بودند، وقتى در مقابل چوبه دار رسيدند، ايستادند، يكى از آنان دست خود را به چوبه دار زد و اين آيه را خواند: (اين است پاداش كسانى كه با خدا و رسول او مى جنگيد و باعث فساد در روى زمين مى شوند، كه جزاى آنان يا قتل است يا به دار آويختن و يا قطع دست و پا برخلاف هم...
(دست راست و پاى چپ).
اين مرد همين كه خواست دست خود را از چوبه دار بردارد درد شديدى دست او را فرا گرفت و گويند مرض (آكله) «خوره يا سرطان» بود و به تمام بدن او سرايت كرد و مرد.
۵ - موقعى كه بدن زيدعليهالسلام
برهنه بالاى دار بود، قسمتى از پوست شكم او به نحو مخصوصى عورتين او را پوشانده بود.
شايد اين پيشامد بعد از آن بود كه دشمن تارهاى عنكبوت را از موضع بدن جدا كرد.
و نيز در « (الحدائق الوردية)» آمده كه : شخصى دست خود را روى چوبه دار زيد گذاشت و گفت : اين است كيفر فاسق فرزند فاسق، براى اين جسارت خداوند آنا انگشتهاى دست او را كه روى چوبه دار بود به كف دستش فرو برد.
۶ - و نيز در كتاب مزبور نقل شده كه : شخصى به نام (عزرمه) كه از طايفه اسدى بود، در كنار چوبه دار با چند تن از بستگان خود نشسته بود و با كمال بى شرمى و جسارت به بدن مقدس زيد سنگ ريزه پرتاب مى كرد. و هر روز اين كار را تكرار مى نمود.
اسماعيل بن يسمع عامرى مى گويد: به خدا سوگند، عزرمه را وقت مرگش ديدم چشمهايش به طور وحشتناكى از حدقه بيرون آمده بود گويا دو شيشه سبز بودند.
۷ - هنگامى كه بدن مطهر زيد با وضع رفت بارى روى چوبه دار برهنه آويزان بود عنكبوتها با تارهاى خود روى عورت او را مى پوشاندند و هرگاه دشمنان آن تارها را برطرف مى كردند مجددا عنكبوتها روى آن تار مى تنيدند.
۸ - در « (الحدائق الوردية)» است كه : زنى از كنار چوبه دار رد شد، چون بدن زيد را برهنه ديد قسمتى از روپوش خود را به طرف بدن انداخت آن پارچه به اذن خدا، به بدن زيد ملحق شد و آن را پوشاند.
۹ - و نيز در كتاب نامبرده ذكر شده كه : مردى به نام شبيب بن عزقد گويد: پس از مراجعت از سفر مكه به كوفه آمدم، با هم سفران خود به كناسه كوفه رسيديم، وقت شب بود به چوبه دارى كه بدن زيد بالاى آن بود نزديك شديم بودى بسيار معطرى به مشام مى رسيد، به دوستان گفتم : بول دار آويختگان چنين است، ناگهان صدايى كه گوينده آن را نمى ديديم شنيديم كه مى گفت : « هكذا توجد رائحة اولاد الانبياء الذين يقضون بالحق و به يعدلون»
، بلى بوى فرزندان پيامبران كه قدم به راه حق و عدالت نهادند، اين چنين است.
۱۰ - و در همان كتاب مذكور است كه : پس از آتش زدن بدن زيد خاكستر آن را روى آب فراعليهمالسلام
ريختند ديدند خاكستر همانند هاله اى از نور مى درخشد.
آرى اين است مقام مردان خدا آنانى كه مرگ و زندگى شان، عظمت و حيات است، درود خدا به روان پاك آنان باد.
زيارتگاه زيد
براى زيد شهيد دو زيارتگاه است كه سالانه جمعيت زيادى از شيعيان و علاقه مندان به خاندان پيامبر و آزادمردان بيدار به زيارتش مى روند و به ياد قهرمانى با فضيلت چون زيدعليهالسلام
اشك مى ريزند و سوگوارى مى كنند و از تربت مقدس وى درس جهاد و فداكارى و غيرت و افتخار مى آموزند. اين دو محل يكى در مصر و ديگرى در عراق است.
همانطور كه قبلا يادآور شديم، مردم مصر سر مقدس زيد را در مسجدى دفن نمودند و از آن پس تاكنون آن مسجد در قسمت محراب مقدس آن محل زيارتگاه سر مقدس زيد و مشهد اوست.
يك اشتباه
مردم مصر اين محل را مشهد على بن الحسينعليهالسلام
مى گويند و به اين نام معروف است و اين اشتباه بزرگى است كه سالها است به آن عادت كرده اند و علماى بزرگ، رجال و مردان محقق همه بالاجماع قائلند كه اين محل همان مدفن سر مقدس زيد بن على بن الحسين است.
دومين زيارتگاه زيدعليهالسلام
در كناسه كوفه است.
همان مكانى كه بدن زيد را به دار زدند و سپس آن را آتش زدند، البته ما قبلا به اين مطلب اشاره كرديم كه بدن زيدعليهالسلام
را پس از چهار سال از بالاى دار پائين آوردند، و پس از آتش زدن خاكستر آن را به باد دادند و چيزى از بدن مقدس وى به جاى نماند كه در آنجا دفن شود، بلكه اين جايگاه و گنبد و بارگاه فقط عنوان (بناى يادبود) است كه امت بيدار اسلام در آنجا گردهم مى آيند و به ياد فضائل و رشادتها و شهادت زيدعليهالسلام
سوگوارى مى كنند و آنجا خود محلى است براى عبادت.
اين محل در نزديكى كوفه قرار دارد، و نام آن كناسه (بضم كاف) است همان محلى است كه بارها رسول خداصلىاللهعليهوآله
و پدران معصوم زيدعليهالسلام
يادآور مى شدند.
از بعضى روايات استفاده مى شود كه كناسه نزديك يكى از محله هاى كوفه بوده است و تا رود فرات فاصله چندانى نداشته است.
علامه بزرگ قزوينى در كتاب « (فلك النجاة)» مى گويد:
مشهدى كه فعلا محل زيارتگاه زيد است، محل دار زدن و سوزاندن بدن مقدس زيدعليهالسلام
مى باشد.
علامه حرزالدين در كتاب « (مراقد المعارف)» مى گويد:
زيارتگاه زيدعليهالسلام
در حدود دو فرسخى شرق جنوبى قريه (كفل) است
و اين قول را ديگران نيز تاءييد كرده اند.
هم اكنون در تمام ايام سال خصوصا شبهاى جمعه و چهارشنبه و در موسم هاى اسلامى، مسلمانان از نجف اشرف و كوفه و ساير شهرهاى عراق و حتى از نقاط دور دست بلاد اسلامى به زيارت اين محل مى آيند و اين محل الا ن حدود شش فرسنگ با نجف فاصله دارد، و در بيابانى واقع است، مردم اين محل را يكى از مشاهد خاندان پيامبر مى دانند و قداست خاصى براى آن قائلند، و براى رواى حوائج و خواسته هاى خود از ناحيه خدا به حرم اين مرد خدا پناه مى برند.
انعكاس شهادت زيدعليهالسلام
و شكست نهضت
خبر شكست ظاهرى مقدس زيدعليهالسلام
و فاجعه جانگداز وى و ياران فداكارش در تمام بلاد اسلامى آن روز موجب تاءثر عميق مسلمانان آگاه و بيدار شد، و در تمام محافل اسلامى آن روز، بحث از نهضت و شهادت زيدعليهالسلام
بود. در كوفه محل انقلاب، در شام محل قدرت دشمن، در مصر محل تحت نفوذ دشمن، در مدينه زادگاه زيدعليهالسلام
و پايگاه مهم علمى امام صادقعليهالسلام
و حتى در نقاط دور كشور وسيع اسلامى آن روز مانند، رى، خراسان و... عكس العمل هاى تندى داشت، و ملت اسلام شهادت زيدعليهالسلام
و از دست دادن قهرمانى فداكار و با فضيلتى چون او را فاجعه اى بزرگ و ثلمه اى جبران ناپذير در عالم اسلام مى دانستند.
احساسات مردم مخصوصا بعد از شهادت امام حسينعليهالسلام
و حادثه هولناك كربلا در موقع شهادت زيد به شدت جريحه دار گشته بود، و هر آن انتظار مى رفت اين مشعل جاويد در گوشه اى از بلاد اسلامى آن روز شعله ور گردد، و انتقام جويان و مبارزين سلحشور علوى و مسلمان دست به قيامى خونين بر ضد دستگاه ديكتاتورى بنى اميه بزنند، بازماندگان اين قهرمان علوى مخصوصا فرزندان رشيد زيدعليهالسلام
چون يحيى بيش از همه براى رهبرى اين قيام مورد گمان مردم بودند و چنين شد، و ما در فصل فرزندان زيدعليهالسلام
اشاره كرده ايم.
امّا كوفه و مدينه مركز استان عراق و حجاز بيش از همه از اين حادثه ناگوار منقلب و متاءثر بود.
در كوفه
كوفه محل انقلاب و شورش انقلابيون بود و آنجا بود كه اين جانبازان سلحشور به رهبرى زيدعليهالسلام
حماسه اى جاويد آفريدند، و دشمن را تا حد زيادى شكست دادند و آنگاه با كمال رشادت شربت شهادت نوشيدند.
البته وضع شهرى جنگ زده و كشتارگاه طرفين چون كوفه معلوم است چگونه است :
۱ - مسلط شدن رعب و وحشتى عجيب بر مردم كوفه كه خود شاهد اين جريان هولناك بوده اند.
۲ - مسلط شدن رعب و خفقان تواءم با ديكتاتورى و خونريزى، از طرف عمال حكومت.
۳ - به وجود آوردن نفرت و انزجار شديد قلبى در ميان مردم نسبت به جنايتكاران حكومت، امّا بدون اظهار و آشكار كردن آن، مگر در مواردى استثنايى.
۴ - فرار و گريز عده اى از بازماندگان ياران زيد كه در جبهه عليه دشمن جنگيدند و دستگيرى بعضى از آنان، همانند سليمان بن خالد و چند تن ديگر، و مجازات شديد آنها.
۵ - اندوه عميق مردم و سوگوارى آنان براى شهيدانى عزيز كه از دست داده بودند.
اينها خلاصه اى از انعكاس شديد نهضت و شهادت زيد، در كوفه بود.