اديان و مذاهب ايران باستان
ايرانيان بومى و عقايد اوليه
جغرافياى تاريخى انسانى
ساكنان بومى ايران قبل از هجوم آريائيان به اين فلات پهناور، طوايف بزرگى بودند كه در غرب و شرق و شمال و جنوب ايران استقرار داشتند: طايفه كاس سو در غرب، طايفه كادوسيان در شمال، طايفه تپوريان در مازندان، طايفه عبدوسيان در خوزستان و طايفه سياهان در سواحل خليج فارس مستقر بودند
. اريائى ها اقوام مهاجم مهاجرى بودند كه دو هزار و پانصد سال قبل از ميلاد به فلات ايران هجرت كردند و بدين سان تعدد نژاد پديدار شد و زبانهاى گوناگونى بوجود امد و بعدها وحدت نژاد و زبان حاص گرديد. نژاد شناسان معتقدند كه ساكنان بومى اوليه ايران قوم بلوچ مى باشند. برخى ديگر مردم كرمان، مازندران و لرستان را قوم اصيل ايرانى مى شناسند
.
سابقه تاريخى نژادى و پيشينه عقيدتى آريائى ها؛
اقوام آريائى به هنگام كوچ از محل اوليه خود راهى ايران و هند شدند. در آثار «ودائى » وجوه مشترك بسيارى از عقايد آريائيان ايرانى ديده مى شود. «آسورا» در متون ودائى كه احترام بسيارى دارد، همان «اهورا» ى ايرانى است. سابقه تاريخى وجه مشترك عقيدتى آريائيان هند و ايران به هزار و چهار صد سال ق. م. مى رسد. پس از جدائى عقيدتى به تدريج اختلاف دينى و مذهبى حاصل شد. اين جدائى باعت گرديد كه ايرانيان نسبت به خدايان مردم هند كه «ديو» ها بودند، ابراز بى ميلى و نفرت كنند و در مقابل، هنديان نيز خدايان مردم ايران را پست و زشت شمرند. «در ايران، آغاز كار مذهب را بايد با ابتداى تاريخ آريائيها در ايران توأم دانست. پيش از ورود آريائى ها به ايران، در اين سرزمين اقوامى بومى مى زيستند. همچون هند كه هنوز هم هستند و طبقه نجسها را تشكيل مى دهند... بهر حال در وجود اقوام بومى ايرانى (پيش از هجوم آريائى ها) نمى توان شك كرد، كه برخى از خصوصيات نژادى، كه هم اكنون در اطراف كرمان وجود دارد، نشان دهنده (يايادگار) نژاد بومى غير آريائى است. درباره اقوام بدوى ايران، هيچ اطلاعى در دست نيست و جز به حدس و گمان نمى توانيم قضاوتى بكنيم كه مثلا چون بدوى بوده اند، به فتيشيسم يا انيميسم يا... معتقد بوده اند، يا در شكل تكامل يافته اش، بت مى پرستيده اند و يا به پرستش مظاهر طبيعت مى پرداخته اند...
آريائيان پس از اشغال هند، فرهنگها و تمدنها و نظامهاى سياسى و اجتماعى بزرگ بوجود مى آورند كه نقطه مقابل مذاهبى است كه برادرانشان در ايران ساخته اند، و فرهنگ و تمدنى كه آريائيان ايران پديد آورده اند، مغاير فرهنگ و تمدنى است كه برادرانشان در هند آفريده اند... آريائيان ايران به سه قوم بزرگ تقسيم مى شوند: قسمتى در شرق خراسان سكنى گزيدند و «پارتيان» را تشكيل دادند. قسمتى ديگر در شمال غربى (آذربايجان تا كردستان) قرار يافتند و به «ماد» ها مشهور شدند. و سومين قسمت در اطراف فارس و مركز و جنوب ماندند و پارسيان خوانده شدند... اگر ميان اريائيان اوليه هند و ايران، در ابتداى ورودشان به اين دو سرزمين، شباهت هايى بيابيم، عجيب نيست، كه هر دو از يك ريشه اند و از يكجا آمده و به سرزمينهاى متفاوتى رسيده اند... تاريخ نشان مى دهد كه مجموعه دستگاه آلهه هند (در مذهب «ودا») با مجموعه آلهه مذهب «ميترائيسم»، مشابه است. در هند ميترا «خدا» ست، و در ايران «مهر». در آنجا «ديو» خداست و در اينجا «ديو». و در آنجا و اينجا (هر دو) «وارونا» خداست. تمام خدايان دو مذهب ودائى (در هند) و مهرپرستى (در ايران پيش از زرتشت) يكى هستند. اساس «مهرپرستى» يا «ميترائيسم» بر اين اعتقاد است كه «مهر» خداى بزرگ است و خدايان ديگر كوچكتر از او. ميترائيسم بر اساس پرستش آتش و پرستش قواى طبيعت (مثل باد و طوفان، خرمى و بهار، آسمان و كوه و جنگل و شب و...) و پرداختن به سحر و جادو است كه لازمه پرستش قواى طبيعت و اعتقاد به ارواح خبيث و طيب (كه دست اندر كار جهانند) است. سحر و جادو عبارت از مجموعه اعمالى است كه انسان براى در امان ماندن از ارواح خبيث و جذب ارواح طيب انجام مى دهد. مهمترين كار براى گريز و جذب ارواح نيك و بد، قربانى و نذر و حتى جنايان فراوان است، كه سحر و جادو هميشه با جنايت همراه بوده است. حتى در «قرن وسطى» جنازه چهل كودك كمتر از چهل روزه در محراب كليسائى متروك در «ورساى» به دست آمد كه دليلى است بر جنايتكارى سحر و جادو، و بر خلاف آنچه جامعه شناسى (مثلا: دوركيم) ادعا مى كند، ميان سحر و جادو و دين، هيچ شباهتى نيست، كه سحر و جادو جنبه فردى و ضد اجتماعى دارد، و مذهب جنبه اجتماعى و ضد فرد پرستى. اين است كه جادو (مطرود شرع و دين و وجدان عمومى) همواره پنهانى و مخفيانه در انحراف و گناه زندگى مى كند، در حالى كه مذهب هميشه اجتماعى بوده و هست... »
دين قومى ترين سكنه ايران
درباره دين قديمى ترين سكنه ايران اطلاعات مورخين بسيار كم است. آثار باستانى مكشوفه حكايت از اعتقادات كهن اين قوم دارد كه مثلا اين رب النوع احتمالا همسرى داشته كه او نيز رب النوع بوده است كه هم شوهر و هم فرزند او محسوب مى شده است. اين عادات اخلاقى عقيدتى در غرب آسيا رايج بوده است. ايرانيان و نبطيان اين عادت را از ملل بومى به ارث برده بودند. اساس ازدواج بين مادر و پسر را كه كمتر سابقه دارد، در همين آئين بايد جستجو كرد. و نيز ممكن است كه انتساب به مادر كه در نزد ايلامى ها و اتروسى ها و مصرى ها بسيار معمول بوده، از اينجا ناشى شده باشد. يكى از سرودهاى كهن ريگ ودا درباره جمشيد (ياما) و خواهرش (يامى) كه بشر نخستين اند، اشاره به چنين رسمى دارد
يك محقق ايرانى مى گويد كه از آئين مردم ايران باستان (قبل از زرتشت) مستقيما چيزى نمى دانيم، آنچه از كتب زرتشتى فهميده مى شود، اين كه بوميان ايرانى آفتاب و ماه و ستارگان و ساير عوامل طبيعت را مى پرستيده اند. مى توان حدس زد كه زمانى دراز پرستش خدايان هند در اين كشور رواج داشته است. يك كتيبه مكشوفه كه مربوط به ۱۴۰۰ ق. م. است، نشان مى دهد كه اسامى خدايان هند مثل ميترا، مهر، و اندرا، وارونا و... نقش شده است
.
از ديگر طرف، سابقه تاريخى و حضور قوم آريائى در ايران به حدود ۵۰۰۰ سال قبل مى رسد. اين قوم از نواحى سيبرى به سوى ايران حركت كردند و در نواحى خراسان، همدان، كردستان، آذربايجان و فارس پراكنده شدند و سلسله هاى پادشاهى پارتى ها، مادها و هخامنشيان و... را بوجود آوردند
فليسين شاله مى گويد: اقوام هند و اروپائى كه خود را آريا (نجيب زاده) مى نامند، خواه از طرف درياى بالتيك آمده باشند و يا از روسيه جنوبى، پيش از آن كه گروهى از آنان هند را به تصرف خود در آورند، گروهى به ايران رفتند و بر سكنه بومى ايران كه شايد سياه پوست بودند، تسلط يافتند
.
آريائى ها مردمى بودند كه روزگاران بسيار قديم در سواحل رود سيحون و جيحون و در شمال درياى خزر زندگى مى كردند. حدود دو هزار سال قبل از ميلاد اين قوم كه بر اثر كمبود جا و مكان و سختى معيشت و عوامل ديگر، هجرت كردند، گروهى به ايران، گروهى به هند و گروهى به طرف به طرف اروپا رهسپار شدند. نزول آريائى ها به هندوستان ۱۲۰۰ سال ق. م. بود. آنان بازور بر سكنه بومى هند غالب شدند و از وفور نعمت برخوردار گرديدند. آريائى هائى كه به ايران روى آورده بودند، با مشكلاتى روبرو شدند، زيرا فلات ايران كم آب بود و تأمين نيازمنديهاى آنان با اشكال مواجه شد. گروهى كه راهى اروپا شده بودند نيز وضعى مشابه اريائى ها در ايران داشتند. برخى نژاد شناسان معتقدند كه اروپائى ها با نژاد هند و اروپائى، هيچگونه شباهتى ندارند. برخى ديگر بر اين عقيده اند كه نژاد اروپائى محصول خود اروپا است و بعد به جاهاى ديگر انتقال يافته است و از جمله به ايران رسيده است، ولى اين نظريات تاكنون اثبات نشده است. ناگفته نماند كه مهاجرت اقوام آريائى در يك زمان صورت نگرفته، بلكه به دفعات و طى قرنها ادامه داشته است، مثلا قومى كه به طرف جنوب غربى ايران رفته اند، حدود دو هزار سال ق. م. بوده است. اين گروه به طرف بين النهرين رفتند و چون افرادى شجاع و سوارانى زبردست بودند، با يك حمله بر ساكنان بومى آن منطقه غالب شدند. اين مهاجرتها از دو هزار سال ق. م. تا ۶۰۰ ق. م. ادامه داشته است. مهاجران آريائى در بين النهرين، سوريه، فلسطين و... بناها و عمارات براى خود مى ساختند.
در حدود ۱۶۰۰ ق. م. بيشتر فلات ايران در تصرف اريائى ها بود كه به چندين قبيله بزرگ تقسيم مى شدند. بنا به نوشته «هرودت» و متون «اوستا» و كتيبه هاى بدست آمده، «داريوش» اين قبائل را در نقاط مختلف ايران سكونت داده بود:
۱ پارت ها در خراسان، ۲ مادها در شمال غربى ايران، ۳ پارس ها در جنوب ايران، ۴ هيركانيان در استرآباد، ۵ آريان ها در كرانه هاى رود هريرود، ۶ درانگيان در شمال غرب افغانستان، ۷ آرخوتيان در كرانه رود هيرمند و قندهار، ۸ باكتريان در دامنه هاى شمال هندوكش تا كرانه هاى رود جيحون، ۹ سغديها در كرانه هاى رود سيحون، ۱۰ خوارزميان در حدود خيوه، ۱۱ ساگارتيان در زاگرس شرقى و ۱۲ مارگيان در ساحل رود مارگوس و اغلب در حوالى مرو زندگى مى كردند.
خاستگاه قوم آريائى و علل مهاجرت و چگونگى آن به سرزمين ايران مورد اختلاف مورخان و محققان تاريخ است. اين مطلب كه علت اصلى هجرت آنان صرفا بحران آب و هواى منطقه مسكونى شان بوده، متفق عليه است. ايا اريائيان از شمال آمده اند؟ برخى بر اين عقيده اند كه مسكن اصلى آنان بيابانهاى وسيع خراسان بوده است و بعضى عقيده دارند كه از جنوب غربى درياى خزر آمده اند. گروهى ديگر خاستگاه آريائيان را جلگه هاى جنوب روسيه (سيبرى مى دانند. عده اى مى گويند كه قوم ماد از جنوب روسيه به ايران كوچيده است
. عده اى ديگر مى گويند كه موطن اصلى آنان بابل يا محل ديگرى در آسياى غربى بوده است.
گروهى مدعى اند كه اين قوم از اسيا به آفريقا مهاجرت كرده و در مصر و ليبى و... منزل گزيده است.
نلدكه مى گويد مردم هند و اروپائى كه محل سكونت آنها تا اقصى بلاد اروپا است، از شاخه ايرانى آريان ها هستند. انشعاب اين قوم طبق موازين علمى، هشت شعبه مى باشد:
۱ آريائى، ۲ يونانى و مقدونى، ۳ ارمنى، ۴ آلبانى، ۵ ايتالى، ۶ سلتى، ۷ ژرمنى (آلمان ها، انگلوساكسنها و...) ۸ ليتوانى و اسلاوى موازين زبان شناسى نشان مى دهد كه اين مردمان لااقل ۴۰۰۰۰ ق. م. در مكانى با هم زندگى مى كرده اند و بعد از يكديگر جدا شده اند. زمان جدائى دقيقا روشن نيست. محققان از روى حدس مى گويند اين جدائى حدود ۳ الى ۴ هزار سال قبل صورت گرفته است. برخى محققان محل سكونت اوليه اين هشت شعبه را در شبه جزيره اسكانديناوى مى دانند. برخى ديگر سواحل رود ولگا و درياى بالتيك را گفته اند. محققان مدعى اند آريان ها كه يكى از شعب قوم هند و اروپائى اند، به طرف جنوب مهاجرت كرده و باز دچار انشعاب شده اند. آثار تاريخى و ادبى آريان ها از قرن چهاردهم ق. م. آغاز گرديده و بر آثار يونانى و ايتاليائى و شعب ديگر مقدم است. انشعاب دوم آريان ها، شعبه هندى ايرانى و... را پديد اورد. تاريخ اين انشعاب بايد در حدود سه هزار سال ق. م. باشد. در حدود ۲۴۰۰ ق. م. آريان هاى هندى ايرانى داراى وحدت زبان بوده اند
اعتقادات خاص اقوام آريائى
اقوام آريائى ايران دين واحدى نداشتند، مثلا سكاها اعتقادات خاص خود را داشتند و پارت ها عقايد ويژه خودشان را دارا بودند. و عقايد اين دو قبيله با عقايد اقوام شرق ايران اختلاق اساسى داشت. در نزد ايرانيان باستان (قبل از زرتشت) «مهر» يا «ميترا»، خداوند بود و مالك چراگاههاى وسيع و نگهبان خستگى ناپذير. ميترا پرستان بر اين باور بودند كه از ديد او چيزى پنهان نيست، زيرا «ميترا» چشم روز و خورشيد افول ناپذير است. «ميترا» همه جا حاضر و هزار گوش و هزاران چشم دارد. «ميترا» نسبت به بد انديشان و پليدان و عهد شكنان بسيار قهار و بيرحم است و نسبت به نيكان و ستايشگران بسيار مهربان است و «ميترا» پرستان از نعمت فراوان برخوردار مى شوند. دو فرشته به نامهاى «راشنو» و «سرائوشا» زير فرمان «ميترا» هستند كه مجازات گناهكاران را بر عهده دارند. و در مقابل خدا و ملكوت (روشنائى و فراوانى)، تاريكى و پليدى قرار دارد كه در آن «ديوان» فرمانروائى دارند.
اعتقاد به قواى دو گانه از خصوصيات ايرانيان باستان بوده است. آنان به سرنوشت انسان پس از مرگ ايمان داشتند و معتقد بودند كه مردمان با ايمان در آخرت پاداش خواهند يافت و از سعادت سرمدى برخوردار خواهند شد.
بنا به نوشته محققان، ايرانيان باستان (قبل از زرتشت) علاوه بر اعتقاد به تعدد خدايان، به «خداى خدايان» يا «ايزد ايزدان» نيز باور داشتند و از ميان همه آنان خدايان به «آگنى» خداى آتش و «ايندرا» خداى طبيعت و رعد و برق و «ميترا» خداى نور و خورشيد، و «وارونا» خداى آسمان، و «آناهيتا» خداى آب ايمان داشتند.
ايرانيان از عهد باستان نسبت به «آتش» يك نوع احترام ويژه اى قائل بودند. آتش، آيتى و مظهرى از «آگنى» بود، لذا آن را ستايش مى كردند. و فروزندگان آتش را كه به منزله «روحانيون» بودند، به نام «اتربانان» يا آذربانان مى خواندند. ايرانيان باستان ديگر مظاهر طبيعت را نيز مى پرستيدند. ايرانيان باستان به شعار پندار نيك، گفتار نيك، كردار نيك (قبل از زرتشت) ايمان داشتند و به آن عمل مى كردند. طبق مدارك موجود، در ايران قديم چند پيامبر بودند كه به «زرتشت» ملقب بودند. «زرتشت» در نزد انان به معناى «ستاره طلائى» بود. آنان احكام و تعاليمى مشابه آنچه بعدها زرتشت آورد، در ميان خود داشتند. ولى مردم عصر هخامنشيان اين نام را فقط به اخرين پيامبر اين گروه كه در عصر هخامنشى زندگى مى كرد، اختصاص داده بودند.
مذهب مردم عيلام
مذهب اقوام جنوب ايران (عيلام) عمدتا بت پرستى بود. سرزمينى كه در تاريخ سياسى ايران، «دولت عيلام» خوانده مى شد، عبارت بود از ولايات : خوزستا، لرستان، پشت كوه، كوههاى بختيارى كه از غرب به دجله و از شرق به فارس و از شمال به بابل و همدان و از جنوب به خليج فارس تا بوشهر امتداد داشت. لغت «عيلام » به معناى «كوهستان» است. قوم عيلامى در چهار هزار سال قبل داراى تمدنى بسيار درخشان بوده است. اثار باستانى مكشوفه مبين اين واقعيت است
.
مذهب مردم عيلام به درستى روشن نيست. آنچه مسلم است، اين كه عيلامى ها از نظر معتقدات مانند مذهب سومرى ها جهان را پر از ارواح و اشكال مى دانستند و بر اين باور بودند كه ارواح در مكان تاريك جنگل سكنى دارند و رب النوع آنها «شوشيناگ» نام داشت.
فقط پادشاه و كاهنان حق داشتند در مكان مقدس حضور يابند. آنان به شش رب النوع ديگر با رب النوع اصلى اعتقاد داشتند. يكى از اين رب النوع ها «امن كيبرا» نام داشت كه شايد نام همان رب النوع يونانى ها باشد.
عيلامى ها روزهاى مهم و ايام جشن پيروزى ها مجسمه ها و تماثيل را از مخفيگاه بيرون مى آوردند و مؤ منين نسبت به آنها اداى احترام نموده و پرستش مى كردند.
روحانيون ايران باستان ؛
كاهنان و خادمان ارباب انواع مانند كاهنان بابل مردمى با اقتدار و ثروتمند بودند.
روحانيون كارشان سركيسه كردن عوام و اعمال سحر و جادو و اوراد و اذكار ساختگى بود.
«ميترائيسم» يا مهرپرستى باستان ؛
تاريخچه و عقايد
يكى از اديان پر سابقه در ميان مردم ايران باستان، آئين مهرپرستى بود. اين آئين را ارياها با خود به ايران آوردند، آنگونه كه به هند نيز بردند. اين آئين به مدت دو هزار سال ديگر آئينها را تحت الشعاع خود قرار داد و بر اديان يهود، مسيح و زرتشت تأثير بسيار گذاشت
مهرپرستان هر سال در ماه مهر گاوى را زينت كرده و با جلال و جبروت به ميدان آورده، آن را ذبح مى كردند.
پس از عزادارى گوشت گاو را پخته و مى خوردند. فلسفه اين كار اين بود كه مى خواستند از وجود معبود در آنان چيزى بماند تا آنها را به سوى معبود راهنمائى كند. و اين همان كارى است كه مسيحيان مى كنند؛ يعنى خوردن نان فطير و شراب به معناى خون و گوشت عيسى (عليه السلام) كه عشأ ربانى نام دارد. هنديان نيز هنوز احترام گاو را دارند.
يك مورخ ارمنى در تاريخ ارامنه آورده است كه سرود «واهاگون» (مهر) از افسانه هاى ملى ارامنه است. اين مورخ ارمنى كه در قرن چهارم ميلادى مى زيست، مى گويد: آسمان و زمين در درد زايمان بودند. درياى شفق گون و خورشيد عالمتاب نيز درد مى كشيدند. «نى قرمز» نيز در درياى شفق گون درد مى كشيد. از آن نى شعله آتشى برخاست و دود بلند شد.
شعله آتش آن «نى» را احاطه كرده بود و... واهاگون متولد شد و با اسب آتشين خود به اسمان بالا رفت. تو اى آرارات ! سر فرو آور، زيرا واهاگون مى آيد. آسمان و زمين و درياى شفق گون اين مژده را به تو مى دهند.
در ارمنستان به نام او هيكلى نصب كرده اند كه به اطاق «واهاگون» موسوم است
با اينكه بين روحانيون كلدانى كه معرف عقايد و مراسم مذهب بوند با روحانيون آئين مهر پرستى اختلاف و تغيير اساسى وجود داشت (قرن اول و دوم ق. م)، در عين حال در مراسم و اعمال مذهبى مهرپرستى تغيير صورت نگرفت و سادگى اوليه خود را همچنان حفظ كرد. مراسم مذهبى مهرپرستى عارى از تزئين و آرايش معمول بود.
مؤ منان به اين آئين، مراسم مذهبى را در غارها به جاى مى آوردند و معابد خود را نزديك چشمه ها و يا آب روان قرار مى دادند تا غسل تعميد آسان تر انجام گيرد. روميان و يونانيان و... كه تحت تأثير آئين مهرپرستى قرار گرفته بودند، در داخل معبد و در انتهاى آن، مجسمه يا حجارى برجسته «مهر» را نشان مى دادند كه در حال كشتن «گاو» است و از بدن آن انواع نباتات مى رويد
يكى از شاهدان عهد عتيق كه هشتاد سال پس از حضرت عيسى (عليه السلام) مى زيسته است، «ميترا» را اين گونه تعريف مى كند: خدائى كه زير صخره غارهاى ايرانى چمباتمه زده، شاخهااى سركش خود را مى گرداند و باز مى گرداند. بنابراين ظهور اوليه «ميترا» در غارى از كوه بوده است. از اين رو پيروان «ميترا» معبدهاى «مهر» ى را در مغاره هاى كوه يا در دل دخمه ها بر پا كرده و در آنجا به مراسم عبادت او قيام مى كردند. تصوير «مهر» در پيكر جوانى نشان داده مى شود كه كلاه بلند مخروطى شكل كه نوك آن به جلو خم شده، پوشيده و موهاى پريشان گرداگرد صورت او را در بر گرفته و خنجرى در پهلوى گاو نرى فرو مى كند
اساس مهرپرستى يا ميترائيسم ؛
«... اساس مهرپرستى يا ميترائيسم بر اين اعتقاد است كه مهر خداى بزرگ است و خدايان ديگر كوچكتر از او. متيرائيسم براساس پرستش آتش و پرستش قواى طبيعت، مثل باد و طوفان، خرمى و بهار، آسمان و كوه و جنگل و شب و... پرداختن به سحر و جادو است كه لازمه پرستش قواى طبيعت و اعتقاد به ارواح خبيث و طيب كه دست اندركار جهان اند، است... »
جادو اساس ميترائيسم ؛
«يكى از اصول ميترائيسمى... سحر و جادو است. ميترائيسم براساس پرستش آتش و مهر است. و «مهر» يعنى خدائى كه در خورشيد جاى دارد، نه خود خورشيد؛ و اصالت را از آن جادوگر مى داند.
يعنى ممكن نيست در جامعه اى جادوگرى باشد، اما جادوگر نباشد.
آن كه ذوق و استعداد و هوش بيشترى داشته باشد، با مطالعه و علم نمى تواند (تنها به اين دلايل) بر جاى جادوگر تكيه بزند، كه جادوگرى و مذاهب قديم به صورت سازمان رسمى ارثى اداره مى شدند و جادوگران متولى امور دينى بودند و رابطه هاى انسان و خدا... ارزش مقام هر جادوگر به تقوى و علم نبود، بلكه در خون و ذاتش بود كه ارث مى برد و براى فرزندش به ميراث مى گذاشت، و براى ديگران (هر چه باهوش تر و بهتر) ممكن نبود كه به چنان مقامى برسند... »
روحانيون مهرپرستى ؛ ريشه هاى تاريخى آئين
«در ميترائيسم، اصالت از ان مغان و روحانيان وابسته به مذهب مهرپرستى بود...
كه براى انجام اعمال مذهبى، نيروى بسيار زيادى داشتند، و مردم بى اعتقاد به انها و فضيلتشان (!) نيز ناگزير از تقليد و متابعتشان بودند، چرا كه كار دينشان منحصرا به دست «مغان» بوده و مغان چون دين را در انحصار داشتند، مى توانستند به اقتضاى مصالحشان آن را تعبير و تفسير كنند. مثلا يكى از وسائل درآمدشان، قربانى بود (همچنان كه در مذهب ودا بود و بودا لغوش كرد) كه فراوان بود و از بزرگترين راههاى امرار معاششان... قربانى براى مردم نبود؛ براى خود خدا بود و اجرا كننده مراسم قربانى و حامل قربانى به بارگاه خداوندى جز مغ نمى توانست كسى ديگر باشد... در «مهرپرستى» نيز مغان يا كارتان ها بزرگترين نيروى حاكم بر قبايل آريائى بودند... »
ميترا در اديان ديگر؛
دايره نفوذ ميترا فراتر از اديان ايرانى هندى است. «مهر» يا «ميترا» از خدايان مشترك ايرانيان و هنديان بوده است. او خداى روشنائى و حافظ نظم جهان و مدافع حق و حقيقت و ضامن تعهدات و سوگندها است. ميترا نگهبان جهان و طرفدار كائنات است. ميترا در نبرد انسان بادواها (يوها) يعنى در مبارزه با بى نظمى و ستمگرى و بد طينتى، ياور انسان است. ميترا جنگاورى نيرومند و در عين حال ناجى انسان و راهنماى او پس از مرگ است. در اواسط قرن اول ق. م. آئين مهرپرستى در ايتاليا راه يافت و در غرب نفوذ وسيعى يافت. اما ميتراى صادراتى يا ميتراى اوستا تفاوت فاحشى داشت ؛ «ميترا» در بابل خداى خورشيد بود و در آسياى صغير به «هليوس» پيوست و با خدايان يونان درآميخت و سرانجام خداى خورشيد لقب يافت. ميترا خداى نجات دهنده و قهرمان پرقدرت گرديد كه ايمان به او باعث رهائى مى شد و در افكار جاى يافت. ميترا در زندگى پس از مرگ قادر به يارى انسان است، ميترا واسطه ميان انسان و خدا است و سرمشق مؤ منان. اين «ميترا» در كشورهاى غربى مقامى ارجمند يافت. بدنيسان، ميتراى آريائى با عقايد ايرانى هندى يونانى و رومى در آميخت و سرانجام تركيب مزدائى گرفت. مهرپرستى پر از اسرار مذهبى است كه با اعمال عبادى و مراسم پيچيده مى تواند راه نجات پيروان خود را نشان دهد
.
افسانه پيدايش ميترا؛ تبليغات مهرپرستى
«ميترا» از سنگى بوجود آمد، و به محض تولد، مورد پرستش شبانان قرار گرفت. آنگاه با «خورشيد» هماهنگ گرديد و يك «گاو نر وحشى» (ورزو يا ورزا) را به دام انداخت. «مهر»، گاو وحشى را به درون غارى كشاند و آن را در آن غار به زنجير كشيد. گاو از غار فرار كرد.
به فرمان خورشيد، كلاغ «گاو» را كشت. از درون گاو خوشه «گندم» و درخت «انگور» روئيد. «كژدم» و «افعى» و «مورچه» به خوردن اعضاى تناسلى گاو پرداختند. «ميترا» به آسمان عروج كرد. بار ديگر به زمين برگشت و به مردگان نيروى قيام و رستاخيز داد، خوبان را از بدان جدا كرد. نيكوكاران را از بدكاران جدا كرد. آنگاه گاوى را ذبح كرد و با شيره مقدس درآميخت و به دست عادلان قوم داد. هر كس از اين مشروب بنوشد، جاودانه خواهد شد
.
تبليغات مهرپرستى ؛
مهرپرستان در سال اول ميلاد علنا به تبليغ عقايد خود پرداختند و آئين مهرپرستى به سرعت رواج يافت. در سال ۶۸ ميلادى اين آئين به «اروپاى مركزى» راه يافت و در سال ۱۰۷ ميلادى تا شمال «بالكان» پيش رفت. در سال ۱۴۸ در «رومانى» طرفدارانى پيدا كرد. در «ايتاليا»، «آلمان»، «اطريش» و «فرانسه» آثارى از ميترا پرستى ديده مى شود. در «روم» امپراطوران به آئين «ميترا» گرويدند. در ارتش يونان مهرپرستى نفوذ يافت، زيرا سربازان يونانى ميترا را مظهر خداى جنگجويان و پهلوانان مى شناختند
.
مهر پرستى و تقدس عدد «هفت»
قداست اعداد در بيشتر اديان كهن به چشم مى خورد. در ميترائيسم عدد«هفت» مقدس است : هفت طبقه زمين، هفت مقام، هفت سياره و در معبد: هفت طاقچه، هفت در، و... در مهر پرستى رسيدن به مقام بالا داراى مراسم و شرايطى بود و براى اين كار، فرد بايد فنون جادوگرى را مى دانست : ستاره شناسى، رمل و اسطرلاب، طالع بينى، طب و... درجات هفتگانه مهر پرستى عبارت بود از:
۱- كلاغ ؛ منسوب به عطارد (تير يا مركورى)؛ نماد: هوا و باد.
۲- همسر؛ منسوب به «زهره» (ناهيد يا ونوس)؛ نماد: آب.
۳ سرباز؛ منسوب به «مريخ» (بهرام يا مراس)؛ نماد: خاك.
۴ شير؛ منسوب به «مشترى» (هرمز يا ژوپيتر)؛ نماد: آتش.
۵ پارسا (پارسى)؛ منسوب به «قمر» (ماه)؛ نماد:؟
۶ پيك خورشيد؛ منسوب به «مهرپيما» (ستاره صبح)، هليوس سل.
۷ پير مرشد؛ منسوب به «زحل» (كيوان يا ساتورن).
جوانان تازه وارد، به پيشگاه ميترا معرفى مى شدند و آنگاه در اين مجلس به مقام نخست از مقامات هفتگانه دست مى يافتند و جزء كارگران و خدمتگزاران به حساب مى آمدند. ناگفته نماند كه هر يك از اين مقامات داراى وظايف خاصى بودند. مثلا «مقام كلاغ» مستلزم نوشيدن شراب «هوم» و نواختن «سرود مقامات» بود. «مقام همسر» فقط از آن مردان بود، زيرا زنان حق شركت در اين مراسم را نداشتند. «همسران» داراى روبند يا چارقد بودند كه علامت مشعل يا چراغ است. اين علامت مبين فروغ نوين است كه با «ميترا» خداى روشنائى رابطه دارد. «مقام سرباز» يعنى پس از درك اسرار، ورود به صف سپاهيان خدا است. لباس سربازى به رنگ قهوه اى است. «مقام شير» جامه ازغوانى رنگ به تن دارد و كفگيرى در دست كه آتش را جابجا مى كند. «پارسا» علامت مشخصه اى داشت و آن جامه اى به رنگ خاكسترى بود. «پيك خورشيد» جامه اى سرخ رنگ، كمربند زرد با دوگوى آبى داشت. ۰پير» عالى ترين مقام و منصب در آئين «ميترا» و نماينده وى در زمين است. علامت مخصوص او «حلقه و عصا» بود
.
عقايد كلى ميترائيسم ؛ و جايگاه آن در جهان
مهرپرستان به بقاى ابدى روح ايمان فراوان داشتند و در انجام اعمال نيك اصرار مى ورزيدند، تا بدين وسيله روح آنان جاودانى شود و جزاى نيك يابند. مهرپرستان در جامع مذهبى خود با نقابى كه علامت درجه آنان بود، حاضر مى شدند.
مهرپرستان به تأثير ستارگان سعد و نحس در سرنوشت انسان معتقد بودند. به تأثير رؤ يا در زندگى انسان ايمان كامل داشتند، لذا به تأويل و تفسير خواب مى پرداختند. و اين ميراثى است كه از آنان باقى مانده است.
علت پيشرفت سريع اين آئين در جهان آن روز، جنبه اخلاقى و عملى آن بود
.
جايگاه آئين مهر در جهان ؛
شايد علت انتقال آئين ميترا از ايران به ديگر جاها، اصل همجوارى مهاجرت، روابط اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و... بوده باشد.
اين آئين در آسياى صغير و بين النهرين رشد يافت. كلده در زمان اشكانيان زمين مقدس مهرپرستان گرديد. در بابل معبدى براى مهر بنا كردند. عده اى از مغان به آسياى صغير مهاجرت كردند. بواسطه نفوذ روحانى آنان عقايد آريائى با عقايد سامى (ستاره پرستى كلدانى) در آميخت. آئين مهرپرستى آن گونه كه اندكى پيش گفته شد، بر بخش بزرگى از جهان آن روز نفوذ يافت. ونان و روم را در نور ديد و اروپاى مركزى را تسخير كرد، آئين مسيحيت را تحت الشعاع قرار داد.
بقاياى آثار مهرپرستى در ايران ؛
آثار مهرپرستى در ايران معاصر ديده مى شود. خرم آباد لرستان يكى از مركزى بزرگ و عمده مهرپرستى ايران باستان بوده است. در حال حاضر در جنوب غربى شهرستان خرم آبادى آثارى از دوران مهرپرستى به چشم مى خورد. در دره مشهور به «بابا عباسى» در كنار «سفيد كوه»، دخمه اى بر سينه اين كوه وجود دارد كه يادگار دوران مهرپرستى ايرانيان است. اين دخمه داراى چند ستون و چهار ديوار مى باشد. مردم اين منطقه اين دخمه را (كه مدعى اند قبرى در آن وجود دارد (؟» به «مقبره بابا عباسى» مى شناسند. مردم بر اساس اعتقادات كهنى كه دارند، نذورى از قبيل مهره هاى رنگارنگ، دستبند، نخ و... تقديم مى كنند و دخيل مى شوند. هر چند اثرى از قبر در اين دخمه مشاهده نمى شود، اما باور عامه آن نواحى بر اين است كه «بابا عباسى» در اينجا مدفون است.
روى اين اصل مى توان گفت كه اين اعتقاد كهن و احترام به اين دخمه، از يك اعتقاد كهن مهرپرستى رونق داشتند. اغلب مهرابه هاى در دوره ساسانى به صورت آتشكده در آمد و در عصر اسلامى تغيير و تحلو كلى يافت. «آوه» يا «آبه» در فارسى «گنبد» را گويند. مانند: سردابه، گرمابه و... كلمه «مهرابه» بعدها به صورت «مهراب» يا «محراب» نوشته شد. از آنجا كه آئين «ميترائيسم» با آئين هاى جديد سازش و تفاهم نداشت، لذا در ادوار مختلف تاريخى عقيدتى اين سرزمين، دچار ويرانى و تغيير مى شد. مانند معبد «مهر» (ناهيد يا آناهيتا) در شهر «كنگاور». خلاصه اين كه : مقبره «بابا عباسى» بدون شك يك «معبد مهرپرستى» است. لرستان آثار ديگرى از اين آئين كهن آريائى را به يادگار دارد
.
مراسم «قربانى» و چگونگى آن ؛
مراسم قربانى در ايران باستان (قبل و بعد از ورود اقوام آريائى) داراى شرايط و خصوصياتى بوده است. شايد رسم قربانى يك رسم آريائى يا هندى باشد. بهر حال كسانى كه مى خواستند قربانى كنند، بايد حيوان را به مكانى پاك مى بردند، آن را تزئين مى كردند، تاج گلى بر سر حيوان مى گذاشتند و نيايش و دعاى مخصوص قربانى قرائت مى شد. فردى كه قرباين مى كرد، بايد از خدايان چيزهائى تقاضا مى كرد. اين تقاضا بايد جنبه عمومى مى داشت. پس از پختن قربانى بايد سفره اى از نرم ترين گياهان بويژه «شبدر» مى گسترد و تمام گوشت قطعه قطعه شده و پخته شده قربانى را بر روى آن نهاده و سرود خدايان را بر آن زمزمه مى كردند. سپس گوشت را برده و هر گونه مى خواستند، مصرف مى كردند
.
پارسيان و مادها قربانى را در مكانى بلند انجام مى دادند. آنان آسمان را «نئوس» و خورشيد را «مهر» مى گفتند. ماه و آتش و زمين و باد و آب را بسيار محترم مى داشتند. آنان «قربانى» را با تاجى از گل آراسته، در مكان پاكى مى كشتند.
مغ (روحانى) متولى مذهب، «قربانى» را پاره پاره مى كرد و حاضران بهره اى مىگرفتند. هيچ بخشى از «قربانى» به ايزدان اختصاص نداشت، زيرا ايرانيان براين باور بودند كه خدايان تنها به «روان و حقيقت قربانى» نياز دارند.
شراب مقدس ودائى در «ميترائيسم» ؛
نام اين شراب در بسيارى از اديان و مذاهب ديده مى شود. اين شراب نخستين بار در آئين ودائى و سپس در برخى اديان ايرانى مطرح شده است.
اين شراب از گياه مخصوصى تهيه مى شد. در آئين مهرپرستى اين شراب به «هوم» يا «هائوما» معروف است كه از گياه مقدسى گرفته مى شد. مهرپرستان معتقد بودند كه با نوشيدن اين شراب، حالت روحانى يافته و بر اسرار غيبى دست مى يابند. اين شراب به مذهب «زرتشت» نيز راه يافت، آن گونه كه به «مسيحيت» هم سرايت كرد و «نان فطير» و «شراب» را پديد آورد. ريشه تاريخى عقيدتى شراب مقدس به مذهب ودائى مى رسد. به گفته يك محقق آلمانى مهرپرستان به هنگام قربانى براى خدايان، خود را با «هوم» سرمست مى كردند. «هوم» شرابى بود كه از عصاره گياهى به همين نام (در نزد هنديان : تم) ساخته مى شد. هوم همچنين مظهر خدائى بود كه مؤ منان را در جذبه مذهبى گرد هم مى آورده و آنها او را پرستش مى كردند. ايرانيان قبل از زرتشت كه به خدايان خير و شر معتقد بودند، خدايان خير با تقديم شربت هوما تقويت مى كردند. هوم يا هوما شراب مقدسى است كه امروز هم در ميان زرتشتيان وجود دارد. فليسين شاله مى گويد ايرانيان باستان آب مقدسى است كه امروز هم در ميان زرتشتيان وجود دارد. فليسين شاله مى گويد ايرانيان باستان آب مقدسى داشتند كه همان سوماى مذهب ودا بوده است.
آئسن ايرانى لرى «كاست» ؛
قوم «كاست» يا «كوسى» در لرستان سكنى داشتند. اين قوم ايرانى، غير آريائى و متمدن ترين مردم روزگار خويش بوده است. اين قوم با عنصر بابلى در آميخت و بر آن قوم سلطه يافت و قرنها حكومت نمود. «ديا كونف» محقق شوروى مى نويسد كه قوم كوسى يا كاست ها داراى خدايان متعدد بوده اند. وى خدايان مهم اين قوم را شناسائى كرده و مى گويد يكى از اين خدايان «كاشو» خداى قبيله ويناى كاستيان شمرده مى شد. ديگرى شيمالى» الله كوهستان نام داشت، كه نام ديگر آن «شيب رو» بود. «شوكامون» خداى آتش زيرزمينى و حامى سلاله شاهى بود. خدايان ديگر عبارت بودند از: «هاربه» و «شيخو» و «ساخ» خداى خورشيد يا «شورياش». عقايد مذهبى اين قوم در آثار باستانى لرستان مشهود است. اين قوم به يك قدرت آسمانى عقيده داشته اند. كاست ها جزئيان عقايد و آداب خود را در هنرشان منعكس نموده اند. آثار به دست امده نشان مى دهد كه اين قوم بشدت مذهبى بوده است و به دنياى پس از مرگ مى انديشيده است. اين قوم به دفن اشيأ مورد نياز متوفى اقدام مى كرده، زيرا عقيده داشته كه در آن دنيا اين لوازم وى را بكار خواهد آمد. دفن اسب و ارابه و خدمه نمودى از چنين باورى استوار است. مردان را در قبرستان زنان دفن نمى كرده اند. مردان و زنان گورستان جداگانه اى داشته اند. نقوش بدست آمده حكايت از خدايان اساطيرى دارد كه به شكل انسان و حيوان ترسيم شده اند؛ «بت سروش» كه چند سر دارد، مظهر عدالت بوده است. اين بت پيكره اى از حيوانات گوناگون دارد. الهه مادر «اشيى» نام دارد كه براى باردارى از آن استمداد مى شده است. بت روسو داراى نقوشى است كه يادآور تصورات قيامت است. قوم كاستى نذورى به معابد و خدايان تقديم مى كرده اند. اشيائى كه از معبد «سرخ دم» كوه دشت لرستان به دست آمده نشان مى دهد كه مردم اين نواحى از مناطق گوناگون بوده اند ولى آداب و مراسم مذهبى واحدى داشته اند. معبد مذكور يكى از عبادتگاههاى ساكنان لرستان است
.
عقايد قوم سومر و آكاد؛
قوم سومر و آكاد تاريخى بس طولانى دارند كه پيشينه تاريخى عقيدتى آنان بدرستى معلوم نيست.
اين دو قوم از قرن نهم قبل از ميلاد به بعد تاريخ مشخصى دارند. سومرى ها در خليج فارس و دو سوى شط العرب (اروند رود) و آكادى ها در طرف شمال شرقى آن زندگى مى كردند. حدود كشور سومر و آكاد كاملا روشن نيست. شهر «اوروت» و «اورنيپ بور» از شهرهاى نامى «سومر» بوده اند. «سيپ» و «كيش» و «بابل» از شهرهاى مهم «اكاد» محسوب مى شدند. اين نظريه كه مى گويد اين دو قوم كشورى واحد داشته اند، اخيرا تقويت شده است. اين اقوام داراى خدايان متعددى بودهاند. در هر شهرى رب النوع خاصى داشته اند. سومرى ها و آكادى ها سه رب النوع را مى پرستيده اند:
۱ آسو؛ آقاى آسمان.
۲ اآ؛ صاحب و مالك دره عميق.
۳ بل ؛ رب النوع زمين.
غير از اين سه، اين اقوام به ارواح بد جن ها و... باور داشتند. و براى اين كه از شرور ارواح پليد در امان باشند، قربانى مى كردند. خدايان اين دو قوم، صفات انسانى داشتند. معابد را با خشت مى ساختند و محراب را در جلو قرار مى دادند. روحانيون (كاهنان) مذهبى از قدرت و نفوذ بسيارى برخوردار بودند. روحانيون آنچنان قدرت و سيطره اى داشتند كه به مردم مى گفتند: خدايان مانند پادشاهان زندگى مى كنند، آنان در ميان تجملات بسيار زندگى مى كنندك پس بايد هر چه مى توانيد در بخشيدن زينت الات و... كوتاهى نكنيد. معابد زير نظر روحانيون بود و سرشار از طلا و جواهرات. كليه اين ثورتهاى انبوه در اختيار روحانيون قرار داشت. علاوه بر اين، ذخائر و انبارهاى غله و حبوبات و امتعه گوناگون را در اختيار داشتند. روحانيون به نام خدايان تجارت مى كردند و با ثروت انبوهى كه داشتند، به ريش خلق مى خنديدند. معابد پايگاه تجارت و معاملات روحانيون بود. عقيده سومرى ها در رابطه با جهان ديگر و عالم پس از مرگ تاريك بود. زيرا آنها بر اين باور بودند كه انسان پس از مرگ، جز درد و گرسنگى و تشنگى چيزى نخواهد يافت. لذا براى سلامتى و حفظ خانواده هميشه به دعا مشغول بودند و براى رفع هر گونه شرى قربانى و نذر مى كردند
عقايد «ماد» ها؛
قوم ماد يكى از شاخه هاى قوم اريائى است كه در آذربايجان مستقر گرديده بود. مادها بلحاظ عقيدتى، فرهنگى و تمدن تحت تأثير آسورى ها بوده اند. از مذهب اين قوم اطلاعات اندكى در دست است. هرودت مى گويد كه مغ ها گروهى از طوايف ششگانه ماد بودند، اما چه مذهبى داشته اند، روشن نيست. برخى از محققان بر اين عقيده اند كه شايد مذهب مادها، «مذهب هرمزپرستى» بوده است كه مغ ها آن را به خرافات و جادوگرى و ساحرى آلودند. زرتشت كه اهل قبيله ماد بود، كوشيد تا آن مذهب را اصلاح نمايد، ولى مغ ها نگذاشتند، لذا زرتشت مهاجرت نمود و در جائى ديگر مذهب خود را رواج داد. آثار باستانى بدست امده از تمدن ماد، حكايت از عبادت و پرستش در ميان اين قوم دارد.
عقايد سكاها؛
قوم سكاها شاخه اى ديگر از قوم آريا است. قوم سكاها كه در زبان هاى اروپائى به قوم «سيت» معروف است، در ابتدا با ديگر اقوام هند و اروپائى زندگى مى كرده است و بعدها مهاجرت كرده است.
رنه گروسه محقق فرانسوى مى گويد گ اين قوم كه با ديگر اقوام هند اروپائى از جلگه هاى روسيه مهاجرت كرد، سرانجام رو به سوى سيحون و كاشغر نمود و تا خاك چين پيش رفت. تحركات سكاها آخرين مهاجرت قبائل آريائى محسوب مى شود. قوم سكاها، مردمى بدوى صحرانشين و بسيار خشن و خون ريز بودند. در «اوستا» از اين قوم ياد شده است. كتيبه ها و الواح باستانى بدست امده از تمدن «آشورى ها»، ياد اور نام سكاهاست (۷۰۰ ۷۵۰ ق. م). در منابع يونانى نيز از اين قوم ياد شده است كه : «سكاها» در علف زارهاى جنوبى روسيه كنونى مى زيستند. سابقه زندگى اين قوم در كنار سيحون بوده و سپس به روسيه مهاجرت كرده اند. اين قوم آفترى بزرگ و بلائى هولناك براى ديگر اقوام بشمار مى رفته است. اسنادى از قساوت و جنايات اين قوم افسار گسيخته تاريخ در دست است كه حكايت از بيرحمى فوق تصور اين قوم دارد. «تورات» دردى بزرگ از سبعيت اين قوم در سينه دارد:
«... اى فرزندان بنيامين !
از اورشليم فرار كنيد، زيرا بلائى از طرف شمال در حركت
است و شكستى عظيم روى خواهد داد.
خداوند خدا گويد: اينك قومى از زمين شمال مى آورم.
امتى بزرگ از اقصاى زمين بر خواهد خاست... كمان و نيزه بر خواهند گرفت. ايشان مردمى بيرحم اند... با آواز خود مانند دريا طغيان خواهند كرد... »
هرودت مى گويد: عقيده قوم سكاها بر اين است كه از تمام ملل بهتراند و نژاد برترى دارند. آنان در رابطه با نژاد خود مى گويند: در آن زمان كه زمين خالى از سكنه بود، نخستين انسان ك «تارگى تاى» نام داشت و پدر او «زئوس » و مادرش دختر «رود بورستين» بود. «تارگى» سه پسر داشت و در آن زمان از آسمان «گاو آهن» و «زنجير» و «تبر» و «پياله زرين» به زمين افتاد. اين اشيا نصيب دو فرزندش نگرديد و تمام آنها به فرزند سوم وى رسيد. آن دو برادر حكومت و پادشاهى روى زمين را به برادر سوم واگذار نمودند. قوم سكاها از نژاد فرزند سوم است كه به مقام سلطنت رسيد. هرودت در رابطه با عقايد و مذهب اين قوم مى گويد: اين قوم ارباب انواع را مى پرستيدند. خدايان آنان عبارت بود از:
۱ تابيت نى ؛ رب النوع اجاق خانواده.
۲ پاپاى ؛ خداى آسمان.
۳ هى توله ؛ خداى آفتاب.
۴ آه يى ؛ خداى زمين كه زن آسمان بود.
۵ آرهيم پاسا؛ خداى زيبايى
۶ ناهيس ماسا؛ خداى دريا.
اين قوم براى خدايان خود قربانى نمى كردند و معبد نمى ساختند. از كشتن خوك و نگهداشتن آن خوددارى مى كردند، زيرا در مذهب آنان حرام بود. سكاها وقتى دشمن خود را مى كشتند، خون او را مى آشاميدند. سكاها به تفأل و گفته هاى فال گيران و جادوگران اعتقاد بسيار داشتند. آنان وقتى پادشاه متوفاى خود را مى خواستند دفن كنند، شكم او را پاره كرده و پس از تخليه امعأ و احشأ وى درون شكم را با ادويه و كندر پر مى كردند. بدن پادشاه را موميائى كرده و در اطراف كشور مى گرداندند و سپس در مقبره عمومى پادشاهان دفن مى كردند. همراه شاه متوفا يكى از زنان غير عقدى او و ديگر خدمه : آشپز، غلامان و نامه رسان او را با آسب و جواهرات وى دفن مى كردند. «تورات» از قوم سكاها به «يأجوج و مأجوج» ياد كرده و آنان را از اعقاب «يافث بن نوح» معرفى كرده است
مذهب هخامنشيان ؛
الواح و اثار موجود عصر هخامنشيان حكايت از اين دارد كه مذهب غالب اين عصر آئين زرتشت يا تعاليم مشابه آن بوده است. در عين حال همين الواح و كتيبه ها نشان مى دهند كه مذهب مهرپرستى نيز رايج بوده است. در يكى از كتيبه ها اردشير دوم مى گويد: من صورت مهر و ناهيد را مى سازم و در اين ساختمان قرار مى دهم. و اين خود با تعاليم زرتشت كه ساختن صورت خدا يا خدايان را حرام مى دانست، منافات دارد. بنابراين، دين غالب آن روزگار همين «ميترائيسم» آريائى بوده است. برخى محققان معتقدند كه ايرانيان از ديرباز «ناهيد» (را مى پرستيده اند، بنابراين مذهب عصر هخامنشى هر چه بوده ك با پرستش «ناهيد» تعارض نداشته است. دليل ديگر بر «مذهب مهرپرستى» در عصر هخامنشى، شيوه دفن اموات است كه با آئين زرتشت منافات داشته است. در آئين زرتشت مردگان را دفن نمى كردند، بلكه آنان را در قلعه خاموشان مى گذاردند تا پرندگان از جسد بهره برند علت اينكه مردگان را دفن نمى كنند، احترام و قداستى است كه زمين نزد زرتشتيان داشته است. آلوده كردن زمين از گناهان كبيره بوده است. حال انكه در عصر هخامنشى مردگان را دفن مى كرده اند و شاهان اين سلسله ارامگاه خانوادگى داشته اند. از طرفى ديگر ايرانيان در آن عصر، علاوه بر پرستش اهورا مزدا، چهار عنصر ديگر را مى پرستيده اند: ۱ نور آفتاب و ماه، ۲ آب، ۳ خاك، ۴ باد. بنابراين مى توان فهميد كه در عصر هخامنشى آزادى مذهبى وجود داشته و هر كس هر مذهبى را كه مى خواسته، عامل بوده است. پادشاهان اين سلسله در امور مذهب با رعايا هماهنگى داشته اند. «كوروش»، رب النوع بزرگ بابل (مردوك) را مى پرستيد. «داريوش» در نوروز هر سال هيكل رب النوع مذكور را دست مى گرفت. وقتى «داريوش» به مصر تاخت، به عقايد مذهبى مردم آن ديار احترام گذاشت و خود در مراسم عبادى آنان شركت كرد. روى سكه هاى عصر «اردشير دوم»، «آپلن» رب النوع يونانى و نام رب النوع فنيقيها (بعل) حك شده است
.
روحانيون ايران باستان قبل از زرتشت ؛
در ايران باستان متوليان رسمى اديان و مذاهب قبل از زرتشت را مغ مى گفتند. مغ ها عامل رواج جادوگرى در جامعه ايرانى بودند. آنان فن جادوگرى را از بابليها و كلدانيها آم وختند. هرودت مى گويد: مغ ها طايفه اى از طوايف ششگانه قوم ماد بوده اند. اين مغ ها بودند كه مذهب را به خرافات و جادوگرى و... آلودند. پادشاهان ماد در اقتدار مغ ها و سلطه آنان كوشيدند. نفوذ و پايگاه اجتماعى مغ ها به حدى بود كه پس از انقراض سلسله مادها، باز هم اين صنف روحانى همچنان مقترد بود. «ميان مغ هاى ايرانى و كلدانى فرق است، مغهاى ايرانى به تعاليم زرتشت آشنائى كامل داشتند... »
مذاهب دوره ساسانى ؛
يك محقق ايرانى مى گويد آشفتگى اوضاع دوره ساسانيان را بايد در اختلافات مذهبى آن دوره ديد.
آئين زرتشت دين رسمى كشور بود. «مذهب زروان» و «مذهب كيومرث» نيز از جمله مذاهب اين دوره بشمار مى رود. اين دو مذهب از آئين زرتشت جدا شده است. علاوه بر اين، مذاهب و اديان ديگرى وجود داشت :
۱ «دين يهود» كه پيشينه حضور آن در ايران به دوران هخامنشيان مى رسد. كوروش ناجى يهوديان، آنان را به ياران كوچانيد و لذا يهوديان از بابل به غرب ايران مهاجرت كردند و در عصر ساسانيان بر تعداد آنان افزوده شد.
۲ «دين مسيح»، كه سابقه حضور آن به دوره اشكانى مى رسد. تعداد اندكى عيسوى در غرب ايران مى زيستند. اينان ايرانيانى بودند كه به مسيحيت گرويده بودند و داراى كليساهاى معتبرى در نواجى شرق و غرب ايران بودند. اين فرقه از مسيحيت به فرقه نسطورى معروف است.
۳ «مذهب مانى» كه در سال ۲۲۸ ميلادى آشكار شد و اندكى بعد سراسر ايران را فرا گرفت. علت اين گسترش سريع، سادگى اين مذهب بود. اساس اين مذهب بر تصفيه و تزكيه نفس و حسن اخلاق و طهارت باطن استوار بود. لذا مردم به سرعت به ان گرايش پيدا كردند و در اين مذهب چنان عقيده اى استوار يافتند كه با همه سختگيريهاى روحانيون زرتشتى و سلاطين ساسانى، همچنان مقاوم و معتقد بر دين مانى ماندند.
۴ «مذهب مزدك»، كه در سال ۴۹۷ ميلادى در ايران ظهور كرد. «قباد» شاه ايران به اين مذهب گرائيد.
مزدكيان توسط «انوشه روان» قتل عام شدند.
۵ مذهب بودائى ؛ كه از نواحى شمال شرقى ايران (هندوستان و چين) وارد ايران شد. ابتدا در «باميان» و «بلخ» معبدهاى مجللى بر پا كردند كه معبد معروف «نوبهار» در بلخ، مشهور است.
مذهب زروانيان يا زرواتيان كه شاخه اى از دين زرتشت بود، مانند مذهب كيومرثيان بر اين باور استوار بود كه اهريمن وجود مستقلى ندارد، بلكه از شك و ترديد اهورامزدا بوجود آمده است. اين دو شاخه نقطه مقابل عقايد زرتشتى است. غير از فرقه ها و مذاهب و اديان فوق، در ايران عهد ساسانى مذاهب و عقايد ديگرى رواج داشته است. عقايد «اين ديصان » (مرقيون) كه اروپائى ها «مارسيون» گويند، و نيز عقايد صابئين در ايران آن روزگار رايج بوده است.
سابقه دين بودا در ايران به دوران سلطه يونانيان (اسكندر مقدونى) بر ايران مى رسد. در اين دوران بود كه مذهب بودا در شرق ايران راه يافت. بدون شك اين دين وارداتى از هند به ايران راه يافته است. مذهب بودا در ايران با مقاومت اديان و مذاهب داخلى مواجه شد. مخصوصا دين دولتى و رسمى زرتشت مانع بزرگى بر سر راه نفوذ اين دين بود.
استبداد مذهبى دوره ساسانى ؛ آئين زرتشت، دين رسمى و دولتى عصر ساسانيان بود و از سوى پادشاهان اين سلسله با شدت بسيار حمايت مى شد. روحانيون زرتشتى كه سايه پادشاه را بر سر خود حس مى كردند، در ترويج و تحميل اين دين ترديدى به خود راه نمى دادند. اقليت هاى مذهبى و اديان و مذاهب داخلى و خارجى ديگر على رغم تعصبات روحانيون زرتشتى و تهديدات دولتى مخفيانه در ميان توده ها نفوذ مى يافتند. استبداد مذهبى و تعصب روحانيون قشرى عامل مهم ناخشنودى مردم ايران و سرانجام عامل اصلى سقوط امپراطورى ساسانى گرديد. روحانيون زرتشتى اختيارات نامحدود داشتند. اين موبدان بودند كه حق هر گونه تغيير و تفسير در دين و احكام آن را داشتند. فشار دولتى و مذهبى ناشى از اراده روحانيون ك جان مردم را به لب رسانده بود. و سرانجام آتش در زير خاكستر با وزش نسيمى اندك، به همه چيز پايان داد. و «مغ» كشى و «موبد» كشى در ايران آن روزگار راه افتاد.