تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد ۱

تاریخ ادیان و مذاهب جهان0%

تاریخ ادیان و مذاهب جهان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان

نویسنده: عبدالله مبلغى آبادانى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 15271
دانلود: 18673

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15271 / دانلود: 18673
اندازه اندازه اندازه
تاریخ ادیان و مذاهب جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد 1

نویسنده:
فارسی

روانشناسي تاريخي انسان نشان مي‌دهد كه بشر از پگاه آفرينش لحظه‌اي بي‌دين و بي‌عقيده نبوده است به طوري كه اشكال مختلف پرستش در كليه ادوار تاريخ همين را اثبات مي‌كند. دين از بدوي‌ترين شكل خود كه به صورت باور به يك نيروي مزبور عيني بود تا شكل منطقي، فلسفي عقل و علمي و مترقي امروزين وجود داشته است.
بررسي دين‌هاي روم و يونان، ژاپن و مصر و ايران باستان، دين يهود، مسيحيت، دين حنيف حضرت ابراهيم، اسلام و ... .
در اين كتاب دين‌هاي فوق به طور مختصري شرح داده شده، تاريخ و علل پيدايش، آئين‌ها، برنامه‌ها و همچنين خصوصيات قومي و ظاهري هر يك نيز به همراه مناطق جغرافيايي و برنامه‌هايي كه به قول خود انسان براي بشر داشته‌اند نيز آورده است...


آئين زرتشت


آشنائى با آئين زرتشت


الف : زمينه

دوره نخست ؛ «زرتشت در سال ۶۶۰ ق. م ناگهان قيام مى كند، و به دلايلى قيامش انتظار مى رود. يكى به اين دليل كه «نظام تمدن» و «مالكيت»، دردها و نيازها تازه اى به جان بشريت مى ريزد و بعد مصلحين را به درمان كردن مى انگيزد.

... زرتشت در آن دوره، پاسخى بود به دردها و نيازها تازه ايرانى. آريائيان در ابتداى ورودشان به هند و ايران با همه دوگانگى خاك و امكانات خاك و آب و هوا، مذاهبى يگانه داشتند... آريائيان هند در زندگى قبايلى ماندند، و آريائيان ايران وارد زندگى كشاورزى شدند و با دگرگونى شرايط زندگى، بينش، نظام اجتماعى و احساس و اخلاق اجتماعى، ديگر مذهب ميترائيسم و مذاهب ابتدائى پيش از زرتشت (كه از قبايل وحشى آريائى و روزگار اشتراك تفكر و زندگى ايرانى و هندى مانده بود)، نمى توانست جوابگوى نيازهاى تازه ايرانى باشد، و مذهبى مى بايست كه با شرايط جديد، تناسب اجتماعى و اقتصادى و اخلاقى داشته باشد و بتواند وضع موجود را توجيه كند... در اينجا است كه زرتشت برمى خيزد و مذهبى را اعلام مى كند كه براى ارتباط با خدايش نه به سحر و جادو نيازى دارد و نه به «قربانى» و «مغان».

جادو را باطل، و قربانى را نفى مى كند و بزرگترين مبارزه را عليه كارپانها (مغانروحانيون) مى آغازد. و از همه مهتر اينكه تمامى بتها را، مجسمه رب النوع هاى مختلفىكه ساختن شان يكى از كارهاى مذاهب قديم بود، فرو مى شكند و از معابد بيرون مى ريزد (گر چه باز خود موبدان (= روحانيت زرتشت) با توجيهاتى تازه، دوباره بازشان مىگردانند) و با رفرم دين بدوى مذهبى بوجود مى آورد كه بشدت فلاحتى و كشاورزىاست و توجيه كننده زندگى جديد ايران. »(۳۵۴)


ب : اصول تعاليم ؛

«در مذهب زرتشت گاو بسيار محترم است، آن چنان كه يكى از خدايان بزرگ «و هومن» اصلا خداى گاو است (و نام خود زرتشت هم «زوراستر» يا «زرتشتر»، يعنى دارنده شتران زرد، نشان اين است كه وابسته به دوره قبايلى است) اما برخلاف هند، گاو در ايران فقط محترم است، نه مورد پرستش و تقدس، و به جاى گاو، كاريز و قنات و اب، تقدس ‍ پيدا مى كند، كه در دوره دامدارى گاو مظهر دام و زندگى اقتصادى دامدار، و در دوره كشاورزى آب مظهر دام و زندگى اقتصادى كشاورز است كه ارزش ‍ دارد. اين است كه در مذهب زرتشت، آب جانشين گاو مى شود و مورد پرتش و تقديس قرار مى گيرد.

بزرگترين خدمت زرتشت (از نظر بينش مذهبى) اين است كه بيش از همه مذاهب غير توحيدى مذهب را و پرستش را (كه اساس مذاهب است) به توحيد نزديك مى كند. »(۳۵۵)

۱ خداى زرتشت ؛ «در مورد «يگانه بودن» يا «دوگانه بودن» خداى زرتشت دو نظر است : يكى نظريه كلاسيك است كه زرتشتيهاى عادى نه آنهايى كه توجيه كنندگان مطالب اند) نيز قبولش دارند. از اين نظرگاه، مذهب زرتشت، مذهب دوگانه پرستى است، مذهب «اهورا» و «اهريمن»، مذهب «انگرمئى نو» و «سپنتامئى نو» و دو ذات «خير» و «شر». هر كه و هر چه بد باشد، جزء «انگرئى نو» است، و اگر خوب (باشد، جزء) «سپنتامئى نو»، و اين هر دو ذات (انگرمئى نو و سپنتامئى نو) همواره در نبردند. پس اعتقاد مذهب زرتشت به «دوگانگى ذات» در جهان است. نظر دوم از آن مورخين و نويسندگان جديد است كه در كار تجليل و احيأ مذهب زرتشت اند. اينها كه مى بينند ذهن امروز جهان، توحيد را مى شناسد و مى ستايد و مى پرستد و حتى غير مذهبى ها نيز با مقايسه مذاهب، اعتراف مى كنند كه : «توحيد عالى ترين شكل تكامل يافته بينش مذهبى است» (كه مسلم است و غير قابل ترديد) مى كوشند تا از مذاهب مورد توجهشان چهره اى توحيدى بسازند... »(۳۵۶)

۲ «اهورا مزدا» و خلق جهان ؛ «اهورا مزدا را زرتشت خداى ازلى و ابدى خردمند و بصير و قادر و عليم مى داند كه چون خواست جهان را بيافريند، ابتدا روحى جاويد و مطلق ساخت به نام «و هومن» يعنى : منش، ذهن، فكر و انديشه نيك، و بعد و هومن تمام پديده هاى عالم را آفريد. »(۳۵۷)

۳ «انگرمئى نو» و «سپنتامئى نو» ؛ «در اعتقاد زرتشت، دو نظام يزدانى، به نامذات بد (انگرمئى نو) و ذات خوب (= سپنتامئى نو) در جهان وجود دارد كه «انگر» شراست و «سپنتا» خير مقدس، و «مئى نو» به معناى «من»، «منش »، «مانتاليته» (اين ها همه يك كلمه اند و به معناى فكر و انديشه و خرد و حكمت) كه «انگرمنش» و«سپنتامنش» (ذاب بد و ذات خوب) همواره در جنگند و هر يك دستياران و فرشتگانىدارند»(۳۵۸) .

۴ ياران «سپنتامئى نو» ؛ «شش فرشته يا يزدان مقرب، ياران «ذاب خوب » جهانند، كه با «سپنتامئى نو» جهان خير را اداره مى كنند و با «انگرمئى نو» ودستيارانش مى جنگند. اين شش آمساسيند (روح جاويد و ازلى و ابدى عبارتند از:

۱ بهمن ؛ «به» به معناى خوب و خير و «من» به معناى منش، يعنى فرشته اى با منش خير. ۲ ارديبهشت ؛ فرشته راستى و عدالت. ۳ شهريور فرشته قدرت (يا به اصطلاح خودشان)؛ يزدان قدرت. ۴ خرتات ؛ برخوردارى و كاميابى و موفقيت و عافيت. ۵ اسپندارمد؛ «سپند» به معناى مقدس است، آنچنان كه يكى از صفات زرتشت هم «سپند من» است ؛ يعنى داراى منش سپند (مقدس). اسپندارمد همان «اسفند» است و يزدان بركت و عشق و محبت. ۶ مرداد يا امرتات ؛ يزدان خلود و جاودانگى. اين شش «امشاسپند» در تحت رهبرى «سپنتامئى نو» گروه هفت نفره اى را تشكيل مى دهند كه مجرى اراده «اهورامزدا» يند در مبارزه با شر و يارى انسانهايى كه راه «اهورامزدا» را مى پيمايند.

در برابر اينها، شش فرشته شر (اگر بشود، ملك عذاب) همراه انگرمئى نو گروه هفت نفرى روح خبيث را تشكيل مى دهند. «سپنتامئى نو» و «انگرمئى نو» و ياران شان در دو سوى هستى صفوف «خير و شر» را آراسته اند، و «انسان» در اين ميانه، مخير است كه هر صفى را كه بخواهد، اختيار كند. البته بغير از اينها باز فرشتگان ديگرى هستند... اين، مجموعه نظام اعتقادى متافيزيك مذهب زرتشت است، كه جهان بينى زرتشتى را نيز نشان مى دهد. »(۳۵۹)


ج. زرتشت موبدان ؛

«تاكنون، هر چه رفت، در تعريف و شناخت زرتشت اوليه بود، و پس از اين مى كوشم كه زرتشتى را كه موبدان ساختند ومذهبى كه به دفاع موبدان و منافع آنها گمارده شد، تصوير نمايم، چه در اين صورت است كه مقايسه و نتيجه گيرى ممكن مى شود:

در ابتدا مذهب زرتشت مبتنى بر خصوصيت زندگى كشاورزى است : «هر كس قناتى حفر كند به بهشت مى رود»...

تقدس آب، تقدس گاو، تقدس قنات و تقدس سبزه و درخت، نشان دهنده اين واقعيت است كه مذهب زرتشتى بر خلاف ميترائيسم كه مذهب دوره دامدارى است، كاراكترى كاملا كشاورزى دارد... مذهب زرتشت نيز دوگانه است ؛ يكى مذهبى است كه زرتشت آورده است و ديگرى مذهبى كه جانشينان زرتشت (حكام و موبدان) ساخته اند... »(۳۶۰)

منابع ؛ «... «زراتستريسم» يا مذهب زرتشت، مجموعه اسنادى است كه مى تواند محقق را به چهره واقعى زرتشت نزديك كند، و «زراستريسم» مجموعه كتاب «اوستا»، «دينكرد» و كتب ديگر زرتشتى است كه در طور تاريخ پيش و پس از اسلام، در قرنهاى پنج و شش ‍ تا قرن نهم، بدست «موبدان» نوشته شده است... »(۳۶۱)


تحريف مذهب زرتشت ؛

۱ اصالت طبقات ؛ «... زرتشت همه خدايان را بيرون رانده بود و از يك خدا و يك «اهورامزدا» گفته بود، كه يگانه است ؛ و خداى فقير و غنى، موبد و غير موبد (همه و همه) فقط يك خداوند است : «اهورامزدا». اما «موبدان» خداى يگانه زرتشت را تجلى تثليثى دادند و گفتند كه : زرتشت خود فرموده كه «آتش»، رمز و اشاره اى از جهان ملكوتى اهورايى است و بايد «آتش» را تقديس كرد و احترام گذاشت. آنگاه موبدان، آتش (رمز و اشاره اهورائى) را به سه قسمت كردند و سه آتش ‍ ساختند: يكى در استخر (فارس) كه آتش روحانيان و موبدان بود، و يكى در آذربايجان، كه آتش شاهزادگان و جنگجويان، و سومين آتش «ريوند» كه آتش دهقانان و كشاورزان بود. بنابراين، «موبدان»، توحيد زرتشت را به صورت يك زيربناى «شرك» در آوردند و اين ديگر مهارت شگفت انگيزى است... »(۳۶۲)

۲ اصالت روحانيت ؛ «مقام موبدى موروثى بود. موبدزاده، چه بد و چه خوب، جانشين پدر مى شد. فقط كافى بود كه مقدارى قوانين و حركات و رسومى را بياموزد. براى موبد شدن، و به جامه روحانيت زرتشتى در آمدن، علم شناخت دين لازم نيست، فقط بايد مراسم پيچيده نذر و قربانى و تشريفات عمومى را دانست و ادعيه اى را حفظ داشت، همين... در دين زرتشت، هر طبقه اى خداى خاص خويش دارد، و روحانيون خداى روحانى... »(۳۶۳)

۳ شرك، تعدد خدايان ؛ «در مذهب زرتشتى، غير از امشاسپندان خدايان ديگرى نيز وجود دارند:

۱ سروش ؛ مظهر اطاعت و تقوى و عبوديت انسان است، و مظهر روحانيونى كه تبليغ كنندگان اطاعت و عبادت خدايند در زمين.

۲ فره ايزدى روح مقدسى است كه بركت و تقدس ايجاد مى كند و وارد هر روح و جانى كه بشود، توفيق پيدا مى كند و به عافيت و سلامت يا به سلطنت و مقام و قدرت مى رسد، و در دنيا و آخرت، نجات مى يابد. با نيايش و پرستش «اهورا مزدا» مى توان «فره ايزدى» يافت، و «فره ايزدى» اگر وارد روحى بشود، صاحب آن روح «سعيد» مى شود، و اگر نه، «شقى» مى ماند.

۳ منتر؛ اين همان كلمه اى است كه هنوز هم هست. مى گوييم : «منترش ‍ كرده اند» يا «منتر شده است». «منتر» عبارت بوده است از كلمات مقدس و اوراد و دعاهايى كه مى بايست با زبان و دهان و لباس و دست و پا و... پاك، خوانده مى شد، يا بعضى از حالات و مراسم خاص مذهبى و روحانى بود كه مى بايست بوسيله موبد رسمى با قرائت و آهنگ خاص ‍ القأ و بيان مى شد... »(۳۶۴)

آنچه نقل گرديد، بيان جامعه شناختى مذهب زرتشت بود كه توسط برجسته ترين محقق و متخصص در تاريخ اديان و مذاهب شرقى مطرح گرديده است. اين ترسيم، محققانه ترين و منصفانه ترين قضاوتى است كه پيرامون مذهب زرتشت بعمل آمد است. و اينك معمول به نقل مطالب تاريخى پيرامون دين زرتشت و شخص او مى پردازيم.


زرتشت ؟

«زوراست» يا «زرتشتر» يعنى دارنده شتران زرد... مستشرقين با حقه بازى عجيبى، تاريخ تولد «زرتشت» را از ۳۲۹ تا ۶۰۰ ق. م. به ۶۰۰۰ سال ق. م. و حتى ۶۰۰۰ سال پيش از حمله اسكندر عقب مى برند تا به يك نتيجه گيرى نژادى دست بزنند! چرا كه اروپائى (هر دين و مذهب و مكتبى داشته باشد) با نوعى «خودپرستى» خود را منشأ و دليل وجودى هر مذهب و مكتب و فلسفه اى مى داند...

... همچنين محل تولد او نيز مجهول مانده. بعضى گويند در ناحيه ماد (آذربايجان) درشمال غرب ايران و بعضى گويند در باكتريا (بلخ شرق) بوجود آمده. ولى از قرارمعلوم وى در غرب ايران زائيده شده و در شرق ايران به كار دعوت خود پرداخته است. روايات باستانى بر آن است كه زرتشت در پانزده سالگى نزد آموزگارى تعليميافت و از او «كشتى» (نام كمربند مقدس زرتشتيان است) دريافت كرد. از آغاز عمر بهخوى مهربان و سرشت لطيف معروف گرديد. در هنگام بروز قحط سالى كه در ايام جواناو اتفاق افتاد، نسبت به سالخوردگان حرمت و رأفت و درباره جانوران محبت و شفقتبعمل مى آورد. چون به بيست سالگى رسيد، پدر و مادر و همسر خود را رها كرده براىيافتن اسرار مذهبى و پاسخ مشكلات روحانى كه اعماق ضمير او را پيوسته مشوش مىداشت، در اططراف جهان سرگردان شد و از هر سو رفت و با هر كس سخن گفت، شايدكه نور اشراق درون دل او را منور سازد... در منابع يونانى گفته شده كه زرتشت مدتهفت سال در بن غارى درون كوهى بسر آورده ك به خاموشى مطلق مى گذرانيد. آوازه كار اواز شرق به گوش مردم «روم» رسيد و شهرت يافت كه مردى مرتاض ‍ يستسال تمام در بيابانها گذرانيده و جز پنير، طعامى نخورده است. چون به سى سالگىرسيد ك زرتشت را مكاشفاتى دست داد. روايات در اين باب بقدرى فراوان و اغراق آميزاست كه براى او «معجزات» عجيبه و «كرامات» غريبه ذكر كرده اند. گويند نخستينباركه براى او كشف و شهود دست داد، در سواحل رود «ديتا» در نزديكى موطن او بود. ناگهان خيال شبحى كه بلندى قامت او نه برابر انسان متعارف بود، در برابر نظرشنمودار گرديد كه او را فرشته «وهومنه» (= بهمن) يعنى : «پندار نيك » نام نهادهاند. پس فرشته با او گفت و شنود كرد و به او فرمان داد كه جامه عاريتى كالبد را ازجان دور سازد و روان را پاك و طاهر فرمايد ك آنگاه صعود كرده، در پيشگاه «اهورامزدا» يعنى خداى حكيم حاضر گردد... از آن پس هشتسال ديگر بر زرتشت بگذشت و او در عالم كشف و شهود با شش فرشته مقرب (امشاسپندان) يكايك گفت و شنود كرد... از آن پس دهسال تمام بر زرتشت بگذشت كه به پرستش و عبادت اهورا مزدامشغول بود و پيوسته از مردم روزگار جفا و آزار مى ديد. پس از اين مكاشفه بى درنگتعليم خلائق را آغاز كرد. ولى در ابتدا كسى به سخنان او گوش نداد. چندين بار نوميدشده، در معرض فتنه و آزمايش قرار گرفت... عاقبت پس ‍ از دهسال، زرتشت به مقصود رسيد و نخستين كسى كه آئين او را پذيرفت، عموزاده وى مردىبه نام «ميندى نيمون ها» بود. پس در يكى از بلاد شرقى ايران به دربار پادشاه آنديار به نام «ويشتاسپ» راه يافت. مدت دوسال زرتشت كوشش بسيار كرد كه اين پادشاه را به دين خود درآورد. پادشاه با زرتشتهمراه گرديد، ولى چون تحت نفوذ كارپانها (= مغان = روحانيون) واقع بود، آنان بااقدامات شيطانى خود عليه عقايد زرتشت برخاستند و باعث شدند كه زرتشت را دستگيرساخته و به زندان اندازند.

سرانجام پس از دو سال از زرتشت معجزه اى به ظهور رسيد...

بالاخر شاه به دين او در آمد... ويشتاسپ سراسر نيروى خود را براى نشر دعوت آن پيامبر بهدين بكار برد. درباريان و امرا نيز به دنبال شاه بر او گرويدند... از مدت بيست سال ديگر كه از عمر زرتشت باقى بود، روايات و حكايات بسيارى نقل كرده اند. در سراسر اين روزگار وى به نشر دين اهورامزدا در ميان ايرانيان بگذرانيد. در اين زمان دو پيكار و جنگ با دشمنان بر پا ساخت..... جنگ دوم در زمانى روى داد كه زرتشت به سن هفتاد و هفت سالگى رسيده بود. در اين پيكار اگر چه پيروز گرديد، ليكن عاقبت كشته شد. نويسندگان اوستا در هزار سال بعد گفته اند كه چون تورانيان شهر بلخ را به غلبه گرفتند، يكى از آنان ناگهانى بر آن پيامبر يزدانى تاخته و او را در برابر محراب آتش در حال عبادت به قتل رسانيد. »(۳۶۵) «زرتشت» را يونانيان «زورو آسترس» و روميان «زوروآستر» و اروپائيان «زوروآستر» مى نامند. وجود تاريخى او محل اختلاف است و اعتراض. مفسر فرانسوى اوستا «جميزدارمستر» از زرتشت «خدائى » مى سازد و او را تظاهر «هوم» به شكل «انسان» مى داند. «كرن» هلندى او را افسانه اى منسوب به خورشيد مى شناسد. با وجود اين آثارى موجود است كه وى را شخصيت تاريخى مى دهد.... معمولا اين رأى رايج است كه زرتشت ميان قرن هفتم و ششم ق. م. بوده است(۳۶۶) . «افلاطون» (۴۲۹ ۳۴۷ ق. م) صريحا از «زرتشت» نام برده و او را مؤ سس آئين «مزديسنا» دانسته است. «بروسوس» مورخ قرن سوم ميلادى «زرتشت» را سر سلسله پادشاهان ماد مى داند(۳۶۷) . مورخان اسلامى، «زرتشت» را معاصر «گشتاسب» يا «ويشتاسپ» مى دانند(۳۶۸) .

يك مححق معاصر ايرانى زمان زرتشت را قرن هشتم ق. م. مى داند(۳۶۹) .

«پيرنيا» مورخ ايرانى نظريه جكسون را مى پذيرد(۳۷۰) «هربرت جرج» دوران زرتشت را به عصر هخامنشى مى برد(۳۷۱) . در فروغ مزديسنا آمده است كه زرتشت در شهر «رى» (به زبان اوستا: «وغ» و به زبان پهلوى «راكا») بدنيا آمده است(۳۷۲) . يونانيان زرتشت را «زروآستر» مى ناميدند؛ يعنى «ستاره شناس». «ديوژن» زرتشت را به معناى «ستاره پرست» گرفت است. (هرمودورس » شاگرد افلاطون زرتشت را به همين معنا گرفته است. يك خاورشناس المانى مى گويد برخى يونانيها، نام زرتشت را از كلمات «زئيرا» به معناى «نياز» و «استر» يعنى «ستاره» گرفته اند كه مى شود: «ستاره نياز». يك محقق آلمانى ديگر مى گويد: زرتشت را از دو كلمه «زئوتر» يعنى «نيازدهنده» و «استر» به معنى «چراگاه» گرفته اند كه مى شود «مالك مزرعه شايسته براى نياز». زرتشت به معناى «شخم كننده با شتر» نيز آمده است. يك دانشمند انگليسى مى گويد زرتشت يعنى كسى كه شتران را مى چراند يا مى راند. محققان غربى معناى ديگرى براى زرتشت از قبيل گ «ستاره زرين»، «عذاب دهنده شتران»، «ستاره طلائى، «درخشش طلائى»، «سلطنت زرين» و... آورده اند. اعراب زرتشت را «سلطنت زرين» گفته اند.

زرتشتيان نام وى را «سپيتامه» مى دانند. مارتين المانى مى گويد زرتشت در اصول «جارات اوتارا» بوده است كه به زبان سنسكريت به معنى «ستايش كننده عالى» مى باشد كه چون به پيامبرى مبعوث شد، لقب زرتشت گرفته است، زرتشت يعنى تركيبى از «اوش» به معنى «سوزاندن و درخشيدن» و «زر» به معنى «زرين»، پس «زرت اوشتر» يعنى كسى كه چهره اش از نور خدادادى روشن است. «آذر گشسب» مى نويسد كه «اسفتمان» پس از رسيدن به مقام روحانى به لقب «شترپير» يا «زرد رنگ» مفتخر گرديده باشد. آذرگشسب مى نويسد: شتر حيوانى نبوده كه در بين آريائيهاى ايرانى اهميت و ارزشى داشته باشد تا دارنده آن به خود مباهات كند.

پس «دارنده شتران زرد رنگ» به پيامبر ايران نمى چسبد.(۳۷۳)

واژه زرتشت در تاريخ به دوازده گونه ضبط گرديده است :

زردشت، زردتشت، زرهشت، (اين سه، بر وزن : انگشت)

زاردشت، زاراهشت، وزراتشت (اين سه، بر وزن : خارپشت)

زرادشت، وزراهشت، وزرادشت (اين سه، بر وزن، چراكشت)

زره دشت، زره تشت، وزره هشت (بر وزن دره پشت)

زردشت، زرتهشت، وزاردهشت، وزارتهت (به دال مهمله و تأ مضموم)(۳۷۴) .

نام پدر زرتشت «پورشب» و نام مادرش «دغدويه» آمده است.(۳۷۵) در باب تحصيلات زرتشت نيز اختلاف بسيار است ك برخى او را تحصيلكرده يونان و برخى ديگر شاگرد مكتبهاى فلسفى هند مى دانند.(۳۷۶) زرتشت با دختر «فراشائوش ترا» به نام «هووى» ازدواج كرد و شاه نيز با دختر زرتشت «و جامناسياه» كه از زن اول او بود، ازدواج نمود. زرتشت در سن هفتاد يا هفتاد و هفت سالگى در حالى كه در برابر محراب به عبادت مشغول بود، بوسيله يك سرباز تورانى كشته شد.(۳۷۷)


دين زرتشت

«دينى كه اين پيامبر ايرانى تعليم فرمود، يك آئين اخلاقى بود و طريقه يگانه پرستى. »(۳۷۸) «دين زرتشت با وجود اين كه داراى ارزش اخلاقى بسيار است، به اصلاحات اقتصادى و اجتماعى نيز توجه دارد، با چادرنشينى مبارزه مى كند و طرفدار اسكان مردم و خانه سازى است. تربيت چهارپايان اهلى و مراقبت از آنان در چراگاهها، زندگى خانه نشينى، داشتن خانه يا محل سكونت مناسب، رفتار نيكو با گاو نر از دستورات دين بزرگ ايران است. با قربانى كردن از طريق ريختن خون حيوانات مخالف است. مؤ من حقيقى دهقانى است خدمتگذار و واقعى و مربى چهارپايان مفيد، سرپرست خانه، و بزرگ ده و درستكار. بنابراين شغل اصلى زرتشتى كشاورزى و مراقبت از چهارپايان است كه در «گاتها» نمودار است. »(۳۷۹)

«دين زرتشتى نخستين مذهبى است كه در جهان از مسئله «حيات عقبى» و مسئله «قيامت» سخن به ميان آورده و مسئله «آخرالزمان» را به مفهوم كامل خود طرح كرده است... »(۳۸۰)

«در دين زرتشت مفهوم بزرگى وجود دارد كه نه در آئين مصريان قديم ديده مى شود و نه در انديشه هاى بسيار عميق هندو: جهان داراى تاريخ است و از قانون تحول پيروى مى كند. وضع فعلى، جهان را به مرحله نهائى رهبرى مى كند، و همه نيروها در كار خود، بايد به آن راه بروند. در نظر زرتشت دنيا از برنامه استمرار تاريخ پيروى مى كند و ميدان جنگ است. مبارزه اى پرشور نيروها را مقابل يكديگر قرار داده است و اين امر واجب است و نتيجه آن تكامل مردم با تقوى و بهره مندى از زندگى جاويدان است. »(۳۸۱)

... آئين جين و دين بودا با آئين زرتشت مشابهت دارد.

آزادى در انتخاب دين، بيزارى از قربانى هاى خونين و احترام زندگان، از اصول هر سه دين و نفوذ اصطلاحات زرتشت است. فلسفه دوگانگى و اخلاقى كه مبارزه ريشه آن را تشكيل مى دهد، نشان نزديكى ميان آئين جين و ديانت زرتشت است(۳۸۲)

پس از زرتشت «آئين مزدا» دوباره به سنن ملى و مراسم قديمى بازگشت. بابرقرارى «اهورا مزدا» در رديف اول، خدايان ديگر نظير«ناهيد» و «مهر» براىخود جايى در اين آئين باز كردند... اين آئين با نوشته هاى كارشناسان معاصر پارسى، تفسير ماورأ الطبيعه اى ساده يافته است. به اين صورت كه : در جنگ با «لاوجود» (اهريمن) و «وجود مطلق» (اهورا مزدا) موجود است. ممكن الحدوث و جهان مربوط به انهارا بوجود مى خواند و جهان ناقصى كه «لاوجود» به نابودى آن مى كوشد، وجودكامل آن را با مشيت الهى و دائمى خود نگهدارى مى كند تا زمانى كه بالاخره مطابق باخواست خداوندى پايان پذيرد.(۳۸۳)

كريستن سن مى گويد: قبل از جدا شدن دو تيره هندى و ايرانى از يكديگر، تفاوتى ميان دو دسته از خدايان عمده آنها وجود داشته است. يكدسته «ديوها» را مى خوانده اند كه در رأس آنها خداى جنگجوئى به نام «ايندرا» قرار داشت و دسته اى ديگر «آسوراها» را كه به ايرانى «اهورا» گفته مى شود(۳۸۴) .

دكتر محمد معين مى گويد: آريائيان از ارواح مضر متنفر بودند و آنها را لعنت مى كردند و...(۳۸۵)


اوستا


يشت ها و گاتها

«يشت ها»، سرودهاى توحيد است (كه مى گويند خود زرتشت گفته است) كه بعضى با كلمه «ياسين» در قرآن برابر دانسته اند. چون اين كلمه قرائت هاى مختلفى دارد و به صورت «يشمه» و «يشما» و «يسن» و «يسنا» و... هم نوشته شده است. «يشت ها» سرودها و ادعيه اى است در ستايش ايزدان كه ايزد از ريشه «يزد» است كه همان «يسنا» و «يشت» و «يزدان» همه ريشه مشترك «يزد» دارند كه به معناى «ستايش» و «پرستش» است. »(۳۸۶)

«كتاب «اوستا» شش فصل است... اولين فصل گاتها است كه به عقيده زبان شناسان بزرگى چون «بن و نيست» اثر خود زرتشت است كه به نام سرودهاى دينى خطاب به «اهورامزدا» سروده است. زبان شناسان، زبان اين سرودها را كهنه ترين زبانى مى دانند كه در ميان ما وجود دارد، و از لحاظ مفاهيم نيز چنين است. بر «گاتها» سرودهايى افزوده اند كه مجموعه «گاتها» و اضافات «يسنا» را مى سازند، كه سرودهايى است مربوط به عدالت و پرستش خدا. آنچه بر «گاتها» افزوده شده است، زبان جديدى دارد كه از لحاظ زبان شناسى متعلق به دوره هخامنشى است، و بعد به «ويسپرد» و «ونديداد» مى رسيم، كه از نظر زبان شناسى به اواخر دوره ساسانى... مربوط است. پس از نظر زمانى، اوستا از زمان زرتشت آغاز مى شود (گاتها) و به پايان دوره ساسانى (زمان انوشيروان) و آستانه ظهور اسلام مى رسد. در مطالعه اوستا هر چه از گاتها دور مى شويم ك از توحيد و لحن اهورامزداى واحد و يگانه و زرتشتى كه اهورامزدا را خالق همه چيز (نور و ظلمت و نيكى و بدى و زشتى و زيبايى) خطاب مى كند، فاصله مى گيريم و به اواخر كتاب كه مى رسيم، بطور روشن و مشخصى، جهان به دو نيم مى شود، دو كشو، دو مرز، دو نژاد، و دو رئيس ‍ پيدا مى كند كه هر دوشان هم شأن و هم نيرويند و در برابر هم، سويى اهورامزدا است و سوى ديگر اهريمن ؛ يعنى خداى واحدى كه خالق شيطان و يزدان بود و خير و شر، خود نزول كرده است و به دو نيم شده است (نيمى خير و نيمى شر) و خود در برابر نيمه بد خويش ايستاده است. كاملا روشن و مشخص است كه اين، ثنويت و دوگانه پرستى است. بنابرانى، اوستاى قديم يك متن دينى توحيدى است و هر چه پيش مى آئيم و به روزگار ساسانيان نزديكتر مى شويم، به شركى مى رسيم كه بر اساس ‍ دوگانه پرستى بسيار مشخص و غير قابل توجيه و تفسيرى استوار است. »(۳۸۷) «كتاب مقدس آئين مزدا «اوستا» يا «زند اوستا» است (اوستا متن و زند تفسير است). اين نوشته هاى مقدس فقط در قرن سوم ميلادى گردآورى شد و در قرن چهارم مسيحى به عنوان كتاب شريعت دين زرتشت اعلام گرديد، ولى يك بخش از اين آثار، مخصوصا پنج سرود موسوم به گاتها به عصرى بسيار پيشين تر تعلق دارد و تأليف زرتشت است... »(۳۸۸) «يشت» ها از مهمترين قسمتهاى «اوستا» است و در بردارنده ۲۱ فصل كه هر فصلى در تعريف و ستايش يكى از «فرشتگان» يا «امشاسپندان» است. هر قسمت از اين فصول را در زمان مخصوصى مى خوانند. مثلا در فروردين يك قسمت از «يشت» را، در روز ۱۹ فروردين كه به نام فروردين و روز فروردين ماه است، مى خوانند. و يا «مهريشت» را در روز مهرگان (۱۶ مهرماه) در تعريف مهر (خورشيد) بيان مى دارند. و تير پشت را در جشن ابر تيرگان بايد قرائت كرد.

نامهاى فصول با ذكر فرشته ويژه آن شناخته شده است :

۱ هرمز يشت، ۲ خرداد يشت، ۳ ماه يشت، ۴ مهر يشت، ۵ فروردين يشت، ۶ دين يشت، ۷ زماياد يشت، ۸ هفت امشاسپند، ۹ آبان يشت، ۱۰ تير يشت، ۱۱ سروش يشت، ۱۲ بهرام يشت، ۱۴ هوم يشت، ۱۵ اردى بهشت يشت، ۱۶ خورشيد يشت، ۱۷ گوش يشت، ۱۸ رشن يشت، ۱۹ رام يشت، ۲۰ اشتاد يشت، ۲۱ ونند يشت. «يشت» كلمه اوستائى «يشتى » از ريشه همان كلمه اوستائى «يسنا» مى باشد كه به معنى «نيايش» بكار مى رود و «يشتى» از ريشه همان كلمه اوستائى «يسنا» مى باشد كه به معنى «نيايش » بكار مى رود و (يسنا» را در موقع (ستايش» و «عبادت» مى خوانند. اما يشت ها ويژه ستايش ‍ خداوندگار و امشاسپندان و ايزدان است. بعضى محققان در رابطه با يشت ها گفته اند: در آغاز تركيب شعرى داشته و اين اندازه نبوده، ولى بعدها به تدريج مطالبى بر انها افزوده شده و از صورت شعرى بيرون آمده اند. يشت هايى كه تا امروز باقى مانده اند، به ۲۱ يشت مى رسند. نام هريشتى با يكى از ايزدان و امشاسپندان مشخص گرديده است. اما نخستين يشت معلوم و موسوم به هرمزديشت، درباره پروردگار و صفات و افعال اوست. در يشت ها نشانه هائى از آئين آريائى ديده مى شود. در اين يشت، مضامين و مطالبى است كه نشانه قدمت آن مى باشد. قديمى ترين يشت ها عبارتند از: آبان يشت، مهر يشت، فروردين يشت، بهرام يشت، ارديشت و رام يشت(۳۸۹)

هزمرديشت اولين يشت است كه در آن از صفات خدا سخن رفته است. دومين يشت از دو قسمت تشكيل گرديده است كه عبارت است از: هفتن يشت كوچك و هفتن يشت بزرگ. اولى درباره هفت امشاسپند است كه قبلا اشاره شد. در ميان يشت ها فقط دو امشاسپنداند كه داراى يشت ويژه اى هستند: «اشاوهيتنه» يا «اردى بهشت» و «همه لوتا وات» يا «خرداد».

اگر چه گمان مى رود كه ديگر امشاسپندان هم داراى يشت مخصوص ‍ باشند، ولى چون بخشهايى از اوستا از بين رفته، اثرى از آنها در دست نيست. سومين يشت موسوم به «اردى يهشت يشت» كه دومين «امشاسپند» است و چهارمين يشت موسوم به «خرداد يشت » كه به حساب پنجمين «امشاسپند» مى باشد. يشت پنجم به نام «آبات يشت»، ويژه «ايزد آب» است به نام «آناهيتا». الهه ايزد آب ديگرى به نام «ايم نبات» داريم كه به معنى «زاده آبها» است. و اين قديمى ترين قسمت اوستا است(۳۹۰)


سخن ابوريحان بيرونى درباره كتاب زرتشت

بنا به گفته ابوريحان بيرونى در آثار الباقيه : زرتشت كتابى آورد كه آن را «اوستا» يا «انبا» گويند و لغت اين كتاب با لغات تمام كتب جهان مغايرت دارد. لغات و حروف اين كتاب با ديگر كتب فرق دارد. علت اين است كه اين كتاب به اهل يك زبان اختصاص داشته است. اين كتاب (اوستا) در خزانه «دارابن دارا» پادشاه ايران بوده كه طلاكارى شده و بر دوازده (هزار) پوست گاو نوشته شده بود. «اسكندر مقدونى» اين نسخه را بسوزانيد و «هربدان» را از دم شمشير گذرانيد. از اين زمان «اوستا» معدوم شد و به اندازه ۵/۳ آن بكلى از ميان رفت و امروزه ۱۲ قسمت از آن در دست زرتشتيان است(۳۹۱)

نام اوستا نيز مانند زرتشت صور ضبط گوناگونى در تاريخ دارد:

«اوستا»، «اوستا»، «اويتسا» «بستاق»، «ايساق»، «ابستاع»، «ايستا»، «آبستا»، «افستا»، «اپسنتا». «اوستا» مشهورترين نام كتاب زرتشتيان است. در منابع اسلامى «بستاه»، «ابستاق» و «افستاق» ضبط گرديده است. در معناى اين كلمه نيز توافق وجود ندارد، برخى آن را به معناى «پناه» گرفته و برخى ديگر به مفهوم «دانش معرفت» دانسته اند. عده اى ديگر به معنى «متن اساسى» گرفته اند.

آنچه مسلم است ك «اوستا» به معناى «اساس و متن اصلى» مى باشد.

كلمه «اوستا» هميشه همراه با لفظ «زنده و پازند» است. پازند شرح و تفسير اوستا است كه پس از زرتشت توسط «موبدان» كيش زرتشت نوشته شده است. به اين تفسير «باررو» نيز مى گويند(۳۹۲) .

پورداوود محقق ايرانى مى گويد: اوستا كهن ترين نوشته ايرانيان است. اوستا نيز همچون زرتشت در هاله اى از ابهام قرار دارد. تاكنون زمان حيات زرتشت روشن نشده، بنابراين نمى توان به زمان نگارش اوستا پى برد(۳۹۳)


نظر يك محقق فرانسوى

يك محقق فرانسوى مى گويد: كتاب زرتشتيان اوستا نام دارد كه يكى از قديمى ترين كتب جهان بشمار مى رود و شايد كهن ترين اثر مكتوب قوم ايرانى باشد. اوستا در يك عهد و به دست يك نفر نوشته نشده، بلكه در طول ساليان توسط افراد بسيار نگاشته شده است. محققان بر اين باورند كه بخشى از «اوستا» كه «گاتاها» نام دارد، كهن ترين قسمت اوستا است. اين قسم حاوى سرودهائى است كه بر زبان زرتشت جارى شده است. اوستاى موجود، اوستاى اوليه نيست، زيرا اصل آن درگذر روزگار از بين رفته است. اوستاى اصلى به خط زرين نوشته شده بود كه در حمله اسكندر به ايران نابود شد. از آن پس، دوباره در روزگار «بلاش اشكانى » و «شاپور اول» قسمتهائى از آن گردآورى و تدوين شد. زبانى كه اوستا به آن نوشته شده، يكى از كهن ترين زبانهاى ايران قديم است. اگر چه به درستى روشن نيست كه اين زبان در چه دوره اى رواج داشته، اما همين اندازه معلوم است كه با زبانهاى ديگر اقوام آريائى چون فارسى باستان و سنسكريت (زبان مردم هند) تجانس داشته است(۳۹۴) . «سايكس» نيز بر اين عقيده است كه : كتاب اوستا به زبانى نوشته شده كه آن را «اوستيك» مى گويند و با زبانى كه شاهان هخامنشى در كتيبه هاى خود بكار برده اند، فرق دارد. گفته اند كه اوستا ۲۱ كتاب بوده كه با خطا طلا بر دوازده هزار پوست گاو نگاشته شده. پس از انقراض هخامنشيان است كتاب نيز از ميان رفت و فقط قسمتهاى كوچكى از آن بدست امده است. بلاش اول پادشاه اشكانى اين كتاب را احيا كرد و اردشير ساسانى انجام آن را به پايان برد. گمان مى رود كه در دوره هاى بعد بر آن اضافاتى شده باشد. انچه از اوستا در دست است، عبارت است از:

۱ يسنا؛ مشتمل بر ۷۲ فصل حاوى سرودها كه گاتها جزء آن است.

۲ ويسبرد؛ مجموعه اى از ادعيه و سرودها.

۳ ونديداد؛ قانون و دستورات موبدان و مبين احكام عبادات و...

۴ يشت ها؛ شامل سرودهايى در تجليل فرشته هاى موكل ايام و... مهمترين قسمت اوستا گاتهاست كه شبيه «مزامير عبريان» است. گمان مى رود «گاتها» سروده هاى شخص زرتشت باشد(۳۹۵) .


عقيده محققين معاصر در اين باره

«جان ناس» مى گويد كه : كتاب مقدس زرتشتيان، «اوستا»، مجموعه اى از مطالب گوناگون و بى ارتباط با هم است. اين كتاب، باستانى ترين كتاب ادبيات جهان بشمار مى رود كه قسمت عمده آن از بين رفته است. مهمترين قسمت موجود اوستاى فعلى، يسنا است كه مشتمل بر گاتها يعنى سروده هاى زرتشت مى باشد كه به لهجه محلى بسيار كهن سالى (نزديك به زبان وداها) سروده شده است. از اين مجموعه اطلاعاتى در مورد زمان حيات زرتشت و انديشه هاى او بدست مى آيد. قسمتهاى ديگر اوستا عبارتند از: ويسبرد، ونديداد و يشت ها كه شامل سرودها و نغمات و... مى باشند اوستاى كوچك (خرده اوستا) به لحاظ وثوق به پاى يسنا نمى رسد، زيرا در قرون بعد تأليف شده است(۳۹۶)

«ملك الشعراى بهار» مى گويد: اوستاى هخامنشيان ۲۱ كتاب بود كه مشتمل بر ۸۱۵ فصل مى شده است. در عهد ساسانيان كه به جمع آورى اوستاى پراكنده پرداختند، فقط ۳۴۸ فصل از آن بدست آمد كه آن را به ۲۱ نسك تقسيم كردند(۳۹۷) .

«فليسين شاله» مى گويد: كتاب مقدس آئين مزدا، اوستا و يا زند اوستا است. اوستا متن و زند تفسير آن است. اين نوشته هاى مقدس فقط در قرن سوم ميلادى گردآورى شد و در قرن چهارم ميلادى به عنوان كتاب شريعت زرتشت اعلام گرديد.

گاتها به عصرى بسيار پيشين تر تعلق دارد و تأليف زرتشت است(۳۹۸) .

دكتر وحيدى مى گويد: كتاب «اوستا» مربوط به «اتوزرتشت» است.

«اوستا» زبانى است كه كتاب «اتوزرتشت» به آن نوشته شده و لذا «اوستا» نام گرفته است. «اوستا» داراى دو بخش جداگانه است، بخشى مربوط به شخص زرتشت است و بخشى كه در طى روزگاران دراز مخصوصا دوره ساسانى بر آن افزوده شده است. بخش اصلى اوستا «گاتها» است كه حاوى انديشه هاى ژرف زرتشت است. براى شناخت كيش زرتشتى مى بايد «گاتها» را خواند. بخشهاى ديگر «اوستا» كار موبدان است. در اوستا مطالبى ديده مى شود كه مربوط به پيش از زرتشت است. «اوستا» قبل از اسلام به ۲۱ نسك تقسيم شده بود كه بسيارى از اين نسكها از بين رفته است. آنچه باقى مانده، به قرار ذيل است :

۱ يسنا؛ كه به معنى نيايش است و داراى ۷۲ بخش مى باشد.

۲ گاتها؛ ۱۷ گات است كه به شعر سروده شده و در بردارنده ژرف ترين و رساترين گفته هاى فلسفى زرتشت مى باشد.

۳ يشت ها؛ كه ستايش و نياز است و ۲۱ بخش مى باشد. به نظر مى رسد بخشى از آن متعلق به دوره قبل از زرتشت باشد.

۴ ويسبرد؛ شامل ۲۴ بخش است كه اوراد بزرگان گفته مى شود.

۵ ونديداد؛ كه در اصل وى ديود است يعنى قانون مندديو كه داراى ۲۲ بخش است. اين كتاب مربوط به دوره هاى قبل از زرتشت است.

۶ خرده اوستا؛ يعنى اوستاى كوچك كه شامل ادعيه روزانه است. اين كتاب به وسيله موبدان زرتشتى دوره ساسانى گردآورى شده و ضمن اين كه داراى انديشه هاى «گاتها» است، انديشه هاى دوره قبل از زرتشت و انديشه هاى دوره ساسانى را نيز در بردارد. الفباى اوستا ۴۸ حرف است كه آن را «دين دبيره» يا «خط دبير» مى گويند. «زند و پازند» گزارش ‍ و تفسيرى از اوستا به زبان پهلوى است كه در زمان ساسانيان نوشته شده است. «پازند» شرحى است بر «زند» كه به زبان «پارسى درى» نوشته شده است، هر چند كه واژه هاى «آرامى» را نيز دارد. در ادبيات خارجى معمولا به اوستا، «زند اوستا» مى گويند(۳۹۹) .

«هنر يك ساموئل پنيرك» مى گويد: دليلى بر وجود يك كتاب مزديسنى قبل از زمان ساسانيان در دست نيست. پس از حمله اسكندر به ايران مطالبى تأليف شد كه نام آن را «اوستا» گذاشتند. در زمان ساسانيان اين واژه را «اوستاغ» تلفظ مى كردند. سريانيان مسيحى با اين واژه آشنا بودند. كهنه ترين صورت اين واژه «اپستاك » است كه به معنى «پايه» و «بن» مى باشد. در زمان ساسانيان مردم به زبان اوستائى سخن نمى گفتند. بر اوستا تفسيرى نوشته شد كه ان را «زند» گفتند و در زبان اروپائى به «زند اوستا» مشهور است. اوستا به صورت كتاب اصلى روايات دينى در زمان ساسانيان درآمد كه سرودهاى آسمانى منسوب به زرتشت است...(۴۰۰) .

گفته مى شود كه «زنداوستا» به صورت رقعات بوده و بعد به صورت اوستا تدوين شده است و «خرده اوستا» نام گرفته است(۴۰۱) . بسيارى از دانشمندان بر اين باورند كه اوستا تا سده ششم و هفتم ميلادى دوره ساسانى) همچنان سينه به سينه حفظ شده و در آن زمان كتابت گرديده است.

خط اوستائى اختراع همان دوران است(۴۰۲)


توضيحات پورداوود پيرامون اوستا و بخشها و شرح هاى آن

پورداوود توضيح مى دهد كه «زند و پازند»، شرح الشرح» اوستا است ؛ به اين صورت كه «زند» تفسير متن اوستاست و «پازند» تفسيرى بر «زند» است(۴۰۳) . اوستا داراى معانى گوناگونى است كه مجموعه سخنان زرتشت است. اين كتاب به فرمان گشتاسب شاه ايران نگاشته شد. منابع اسلامى متفق اند كه اوستا بر روى پوست گاو (۱۲ هزار پوست) با طلاى ناب نوشته شده بود. اين اوستا در چهار نسخه نگارش ‍ يافته بود كه يكى در آتشكده آذر گشسب (آذربايجان) و دومى در تخت جمشيد و سومى در آتشكده بلخ بود و چهارمى را تحويل يك براهمى دادند كه با مريدانى بسيار براى انحراف و انصراف زرتشت از ادعاى خود، از هند به بلخ آمده بود، ولى خود او به زرتشت ايمان اورد. نسخه اى كه در آتشكده بلخ بود، براثر حمله تورانيان كه منجبر به كشته شدن زرتشت گرديد، از ميان رفت و نسخه تخت جمشيد بدست اسكندر به آتش كشيده شد. از ديگر نسخ اطلاعى در دست نيست. محققان گويند كه «اوستا» در دوره هخامنشى به زبان اصلى خود نوشته و تدوين شد؛ آن گونه كه قبلا در خاطره ها وجود داشت. زبان اوستائى از ريشه سانسكريت است و لهجه يكى از ايالات ايران بوده است كه از راست به چپ مى نوشتند و نمونه هائى از الفباى آن در كتيبه ها موجود است، اگر چه از خط اوستائى اثرى باقى نمانده است. اوستاى دوره هخامنشى در دو نسخه تدوين گرديد؛ يكى را در استخر فارس در دبيرخانه شاهى (گنج نبشت) يا كتابخانه سلطنتى گذاشتند كه با آتش اسكند بسوخت و دومى را آتشكده آذرگشسب (گنج شاپيگان) نهادند كه به فرمان «اسكندر» به يونانى ترجمه شد. از ان پس، قرنها بود كه اوستا فقط در خاطره ها محفوظ بود.

«بلاش اشكانى» به تدوين آن همت گمارد؛ ولى توفيق كامل نيافت. بعدها «اردشير پاپكان» مؤ سس سلسله ساسانى و مروج آئين زرتشت با كمك شوراى روحانى و رياست «تنسر» (هيربدهيربدان) «اوستا» را از سينه ها و خاطره ها درآورد و مكتوب داشت. گفته مى شود كه «تنسر» به «يونان» رفت و اوستاى دوران اسكندر را با خود به ايران آورد. آنگاه به فرمان «شاپور اول» پسر «اردشير»، علوم گوناگون آن عصر (ستاره شناسى، طب، فلسفه، تاريخ، جغرافى و...) را از هند و يونانى و سريانى و... ترجمه كرده و ضميمه «اوستا» نمودند. در زمان «شاپور دوم» اختلافات مذهبى باعث گرديد كه اوستا مورد تجديد نظر قرار گيرد. در اين زمان «اذرباد مهراسپند» (۳۱۰ ۳۷۹ م.) مأمور اين كار شد. اين فرد يكى از «موبدان» مشهور زمان بود كه كراماتى را به وى نسبت مى دهند. سرانجام «اوستا» در اين زمان تدوين شد و رسميت يافت. اوستاى دوره ساسانى را به سه «بهر» و هر «بهر» را به هفت «نسك» تقسيم كرده اند. اسامى بهرها عبارت است از: گاسانيك، هايتگ مانسريك ك دانيك. «بهر اول» درباره پيدايش جهان، بهر دوم درباره علوم، بهر سوم در خصوص ادعيه و مناجات مى باشد. اسامى ۲۱ نسك اوستا عبارت است از: ۱ بهر گاسانيك، ۲ سوتكرنسك، ۳ ورشتمان سرنسك، ۴ بغ نسك، ۵ سپنته نسك، ۶ هاتخت نسك، ۷ تسوت نسك، ۸ بهرهاتك مانسريك، ۹ دامدات نسك، ۱۰ ناترنسك، ۱۱ پازكسانسك، ۱۲ اتورات نسك، ۱۳ بريش نسك، ۱۴ كشكيرروب نسك، (بهر دانيك) ۱۵ وشتك نسك، ۱۶ بغان نسك، ۱۷ نيكاتوم نسك، ۱۸ گنه پاسوئرت نسك، ۱۹ هويسارم نسك، ۲۰ ساكاتوم نسك، ۲۱ ونديداد نسك. خلاصه اين كه اوستاى مدون توسط اين موبد مشهور به پنج قسمت تقسيم مى شود:

۱۱ يسنا، شامل ۷۲ فصل كه ۱۷ فصل آن را گاتها تشكيل مى دهد.

۲ ويسبرد، به معناى سروران، مجموعه اى از ملحقات يسنا شامل ۲۴ فصل است.

۳ ونديداد، قوانين و احكام، داراى ۲۲ فصل است.

۴ يشت ها، داراى ۲۱ فصل، هر فصلى در ستايش يكى از فرشتگان مى باشد.

۵ خرده اوستا، شامل ادعيه گوناگونى كه توسط «آذرپادما را سپند» از ديگر قسمتهاى اوستا جمع آورى شده است.

اوستاى زمان هخامنشيان داراى هزار فصل بوده كه در زمان ساسانيان ۳۴۸ فصل آن باقى مانده و شامل ۳۴۵۷۰۰ كلمه بوده است. «فردوسى» در «شاهنامه» اوستا را ۱۲۰۰ فصل مى داند. اوستاى موجود شامل ۸۳ هزار كلمه است.

اوستاى دوره هخامنشى به زبان اوستائى نوشته شد و قسمتى از آن كه در زمان اشكانيان تدوين گرديد، به زبان پهلوى اشكانى نوشته شد. اما در دوره ساسانى، زبان «اوستائى» منسوخ شد. ابتدا به خط «پهلوى» ساسانى نوشتند و در حدود قرن ششم ميلادى كه خط «دين دبيرى» بوجود آمد، «اوستا» را با آن خط نوشتند. كهن ترين نسخه اوستا، اوستائى است كه در حال حاضر در «دانمارك» موجود مى باشد.

اوستاى دوره ساسانى به نام «گزارش» معروف بود. گزارش معناى «زند» است بر «زند» تفسيرى نوشته شد و «پازند» ناميده شد. برخى محققان معتقدند كه اين تفسير و ترجمه دقيق درست نيست، زيرا در آن دوران كسى زبان اوستاى را نمى دانست. «خسرو پرويز» بار ديگر هوشيارترين «موبدان» را مأمور كرد تا شرح و تفسيرى نوين بر اوستا بنويسند(۴۰۴) .


بخشهاى اوستا؛


الف : يسنا.

«يسنا» مهمترين بخش «اوستا» ست. كلمه «يسنا» به معنى «ستايش و پرستش» است. «يسنا» از ريشه «يزد» و «يزت» گرفته شده كه «ايزد» و «ايزدان » نيز از آن مشتق گرديده است.

يسنا شامل ۷۲ فصل كه هر فصل را «هائيتى» گويند، مى باشد. «هائيتى» به معناى «پيوند» است كه در برخى فصول اوستا به آن اشاره شده است. «يسنا» را در مراسم مذهبى، دو «موبد» به نامهاى «زوت» و «راسپى» با هم مى خواندند.

۱۷ فصل از ۷۲ فصل يسنا به نام «گاتها» معروف است كه شامل سرودهاى مذهبى است. «گاتها» به پنج قسمت تقسيم شده است گ

۱ اهنودگات ؛ داراى ۷ فصل (از فصل ۲۸ تا ۳۴، شامل ۳۰۰ خط و ۲۱۰۰ كلمه مى باشد).

۲ اشنودگات ؛ داراى ۴ فصل (از فصل ۴۳ تا ۴۶ شامل ۳۳۰ خط و ۱۸۵۰ كلمه مى باشد).

۳ اسپنتامينوگات ؛ داراى ۴ فصل (از فصل ۴۷ تا ۵۰، شامل ۱۴۶ خط و ۹۰۰ كلمه است).

۴ وهو خشرتره گات ؛ داراى ۱ فصل، فصل ۵۱، شامل ۶۶ خط و ۴۵۰ كلمه است.

۵ وهيشتوگات، داراى ۱ فصل، فصل ۵۳، شامل ۳۶ خط و ۲۶۰ كلمه است.

جمع گاتها ۱۷ فصل، ۸۹۶ خط و ۵۵۶۰ كلمه مى باشد.

در گاتها نام «مزدا» ۲۰۰ بار و اسم «زرتشت» ۱۶ مرتبه و نام «اشا» (اردى بهشت) ۱۸۰ بار و نام فرشته «هومن» (بهمن) ۱۳۰ بار آمده است. گاتها از قدمت و اعتبار بيشترى برخوردار است و از جهاتى شباهت بسيار به متون مذهبى ريگ ودا دارد و نيز شبيه نغمات داوودى در زبور مى باشد. علت اين است كه در گذشته مردم خداوند را با كلمات منظوم ستايش مى كرده اند و اين اقتباسى است از دوران بدويت مذهب و عصر بت پرستى. در تلقى بدويان مذهبى، خدايان را از آواز و ترانه خوش ‍ آيد.

در ادوار گوناگون «يسنامزدا»، «امشاسپندان»، «يزدات»، «زرتشت» و... مورد ستايش قرار مى گرفتند. هر يك از قسمتهاى «اوستا» در مراسم ويژه اى (اعيادك نذورات و...) خوانده مى شود. بعضى فقرات آن براى جلوگيرى از تأثير «اهريمن» (فصل ۶۱) خوانده مى شد. در مواردى جچند «ديوها» نكوهش شده اند (يسنا ۱۲) و به «گرسا» دشمن دين حمله گرديده اسست (فصل» بند ۲۴). در هنگام تهيه «نان فطير» فصلهاى ۳ الى ۵ «يسنا» را مى خوانند و آن را «سروش درون» گويند، زيرا براى «فرشته سروش» نذر مى كنند و نيز هنگام تهيه «هوم» (شراب مقدس) فقرات ۲۲ تا ۲۷ «يسنا» مى خوانند.

«كريستن سن» مى گويد «يشت» هاى ۱۰ و ۱۹ از همه قديمى تر است.

«بار تلمه» يشت ۱۵ را از بقيه قديمى تر مى داند. او يشت» (ونديداد) را ساخته زمان اشكانيان مى داند و معتقد است كه «يشت» ۱۶ در اواخر دوره اشكانى ساخته شده و «خرده اوستا» در عصر ساسانى تدوين گرديده است. اوستاى دوره ساسانى ثلث يا ربع اوستاى اصلى بوده است و هيچ مأخذى قبل از آن در دست نيتس.

علت آن است كه آئين زرتشت از حمله اسكندر تا زمان اردشير پايكان به مدت نزديك به شش قرن فاقد كتاب و مركزيت بوده و روشن نيست براى تدوين جديد اوستا از چه منابعى استفاده شده است. بدون شك بسيارى از آداب و عقايد ملل ديگر در اين آئين راه يافته است. پس از مهاجرت زرتشتيان ايران به هندوستان در قرن» ميلادى آنها در آنجا به گردآورى كتب خود پرداختند و اوستائى جديد تدوين كردند كه از اوستاى دوره ساسانى دوره ساسانى كم حجم تر بود. «پورداوود» محقق مشهور متعصب و افراطى ايرانى با همت زرتشتيان هند براى نخستين بار «اوستا» را با استفاده از زبانهاى باستانى هند و ديگر منابع مربوطه به فارسى ترجمه كرد(۴۰۵)


ب : يشتها؛

«يشتها» نيز از قسمتهاى مهم «اوستا» است. «يشت» به معناى «فديه» و«نيايش» است. اين بخش شامل ۲۱ فصل بوده و هر فصلى در تعريف و توصيف وستايش يكى از فرشتگان يا «امشاسپندان» مى باشد و هر يك از آنها در موقع ويژه اىخوانده مى شود. مثلا در ماه فروردين «يشت» مربوطه را در ۱۹ فروردين ماه، روز«فروردينگان» مى خوانند. يا مهر يشت را در روز مهرگان (۱۶ مهرماه) در تعريف مهر (خورشيد) بيان مى دارند. و تير يشت را در جشن ابريزگان (= تيرگان) مى خوانند. اسامى فصول كه با ذكر نام فرشته مخصوص ‍ آن معروف است، عبارت است از: ۱ هرمزديشت، ۲ خرداد يشت، ۳ ماه يشت، ۴ مهريشت، ۵ فروردين يشت، ۶ دين يشت، ۷ زاميانيشت، ۸ هفت امشاسپندان، ۹ آبان يشت ۱۰ تيريشت، ۱۱ سروش يشت، ۱۲ بهرام يشت، ۱۳ اردى بهشت يشت، ۱۶ خورشيد يشت، ۱۷ گوش ‍ يشت، ۱۸ اشن يشت، ۱۹ رام يشت، ۲۰ اشناديشت، ۲۱ وننديشت(۴۰۶)


ج : ونديداد؛

«ونديداد» نيز يكى از بخشهاى مهم پنجگانه «اوستا» است. اين كلمه به معناى «قانون عليه ديوها» ست و در آن آداب و رسوم مذهبى و احكام و مجازاتهاى دنيوى و اخروى وجود دارد. و بيشتر قوانين جزائى كه عليه تبهكاران و گناهكاران پيش بينى شده مانند تازيانه زدن، محو حشرات موذى و انجام كارهاى نيك در اين كتاب آمده است. ونديداد يك كتاب فقهى است كه حاوى ۲۲ «فصل» يا «فركرد» مى باشد.

هر فصلى درباره يك موضوع بحث مى كند كه به شرح زير مى باشد:

فصل اول ؛ از بهترين چيزها و شهرها سخن گفته : ۱ بهترين مكانها، مسكن آريا است كه ده ماه گرما و دو ماه سرما در آن حكمفرماست. ۲ كاوه كه مركزش سغد است. ۳ مرو، دير مقدس، ۴ بلخ قشنگ، ۵ نسأ، بين مرو و بلخ، ۶ هرات، ۷ دكرات، ۸ اورداى ۹ ختته كه مركزش گرگان است. ۱۰ هومنت، ۱۱ رى كه در آن سه نژاد است. ۱۲ مخرم، ۱۳ گيلان كه محل تولد فريدون قاتل ضحاك است. ۱۴ هفت رود، ۱۵ ملكى (روم) كه بدون شاه حكومت مى كند.

فصل دوم ؛ اهورمزدا در پاسخ زرتشت فرمود: قبل از تو با جمشيد، زيبا و مقدس سؤ ال و جواب نمودم و به علت كفرى كه گفت، از رياست بر مردم بر كنار گرديد؛ ولى بعد از آن كه هزار سال با پاكى پادشاهى كرد، مردم فاسد شدند، به جمشيد خبر دادم كه برف و سرماى زيادى خواهد آمد و تمام خانه ها، دره ها و قلعه ها را آن سرما فرا خواهد گرفت. در آن موقع، تو غارى به شكل مربع بساز كه هر ضلعش به درازاى يك ميدان اسب باشد. و از حيوانات و سبزيها و خوراكيها و زنان و مردان خوب در آن غار جاى ده.

فصل سوم ؛ بهترين امكنه جائى است كه مرد مقدس، هيزم مقدس در دست داشته و آتش، آب و گاو و گوسفند، زن و فرزند و اهل بسيار و علف بسيار، سگ فراوان، مواشى، چراگاه و اسباب زندگى زياد، و زمين پر آب داشته باشد. بدترين مكانها قبر انسان يا سگ مرده است. خوشا به حال فردى كه زمين را براى كشت و كار زير و رو كند و سوراخ حشرات را كه آفريده اهريمن هستند، نابود نمايد. و علف و غله و درخت بكارد.

فصل چهارم ؛ در بيان انواع وعده هاى دنيوى و اخروى است و در فضيلت آموزش و پرورش و زن گرفتن و فرزند داشتن و داشتن غلام و گوسفند و اسب.

فصل پنجم ؛ آتش فرزند اهورامزد است. مرد گناهكار نزد موبد توبه كند و او، ثلث گناه او را بريزد. اگر كسى در ميان جمع خوابيده باشد و بميرد، بقيه افراد نجس مى باشند. و اگر كسى در ميان گروهى از گله گوسفند و... بميرد، تا هشت گوسفند نجس است و اگر ساير سگان باشند، افراد كمترى را نجس ‍ مى كنند.

زنى كه بچه مرده بزايد، محل او را سى قدم از آب و آتش و از مردان مقدس ‍ و مذهبى سه گام دور نموده و لباس و خوراك جداگانه براى او فراهم نمايند. و مقدارى ادرار گاو نر، چند قطره، و مقدار كمى خاكستر در رحم او بريزند و آنگاه با شاش گاو او را بشويند تا پاك شود. زن حائظ را با لباس زن بچه مرده زائيده، بپوشانند.

فصل ششم ؛ كشاورزى كه زمين را شخم مى زند، بايد استخوان، مو، ناخن و ادرار آدم و سگ و خون را از آن زمين دور سازد؛ و گرنه با تازيانه مجازات مى شود. مرده سگ و آدم آب را كدر و نجس مى كند. اگر در چاه و يا قنات افتد، حداقل ۵/۱ آنرا بايد بكشند تا پاك شود و در آب جارى ۳ قدم و برف و تگرگ را تا ۴ قدم در اطراف، نجس مى كند.

فصل هفتم ؛ ادرار گاو نر از مطهرات است و كثافات مرده مانند بول و منى و ساير اشيأ را پاك مى كند. كسى كه مرده حيوانى را نزديك آتش ببرد، براى هميشه نجس باشد. پزشكان ابتدا عملى را درباره ديو پرستان آزمايش ‍ نمايند و مزدا پرستان را معالجه كنند. آنگاه حق العلاج را نوشته و اگر بيمار سرپرست و رئيس خانه باشد كه او را درمان كنند، يك خر ماده يا معادل آن را پزشك دريافت كند...

فصل هشتم ؛ كسى كه نزديك مرده آدم و سگ برود، بايد بدن خود را با ادرار گاو نر و آب طاهر بشويد...

فصل نهم ؛ درباره مس ميت و چگونگى طهارت آن و دورى از آب و آتش و حيوان و همسر و... و غسل كردن و تشريفات آن.

فصل دهم ؛ براى جلوگيرى از حمله ديوان بايد گاتها را خواند و بحث از طهارت وجدان.

فصل يازدهم ؛ مطالبى در مورد آتش، آب، درخت، مرد پركار، زن، زرتشتى، آفتاب و ساير مخلوقات خوب و خواندن دعاى تطهير بيان گرديده است.

فصل دوازدهم ؛ درباره مرگ نزديكان، مانند پدر، مادر، برادر، خواهر، زن، عمو، عمه، دائى، خاله و... مطالبى ذكر گرديده است كه براى انجام هر كدام چند روز بايد دست از كار كشيد.

فصل سيزدهم ؛ جوجه تيغى روزى هزار ضربه بر اهريمن زند. در مقابل، موش صحرايى هزار ضربه بر اهورامزدا وارد مى كند. كشنده اولى را بايد هزار تا زيانه زد و كشتن دومى كفاره گناهان است. انواع مجازات سگها و مجازات كشنده آنها. هر سگ داراى هشت خصلت است.

فصل چهاردهم ؛ سگ آبى هزار رو سگ خشكى دارد. كسى كه او را زخمى نمايد يا بكشد، بايد ده هزار پشه و هزار مگس را بكشد و اسلحه يك لشكر را بدهد و يا يك دختر باكره به مرد مقدس اهدأ نمايد. زمين زراعتى و ۱۴ حيوان كوچك بدهد، و ۱۴ توله سگ پرورش دهد.

فصل پانزدهم ؛ گناهان بزرگ عبارتند از: كافر شدن، سگ پاسبان يا گله را داغ زدن و يا استخوان او را شكستن، سگ حامله را زدن يا ترساندن به طورى كه در گودال افتد. با زن حائض نزديكى كردن، با زن حامله وطى كردن به طورى كه زخمى شود. كسى كه با دختر باكره نزديكى كند، بايد خرج او و مادرش را بدهد و...

فصل شانزدهم ؛ وظايف زن حائض و دورى او از عناصر و افراد مقدس و تطهير او با ادرار گاو نر و آب.

فصل هفدم ؛ بايد مو و ناخن را در گودالى دور از آب و آتش و مرد مقدس ‍ بريزند، و بايد آنها را چال كنند؛ زيرا روى زمين را نجس مى كند.

فصل هجدهم ؛ كسى كه اشتباها براى دعا در برابر آتش دستمال جلو دهان بگيرد، مورد نكوهش قرار گرفته است. بهترين پرهيزكارى عبارت از گفتار نيك و كردار نيك است. سروش (جبرئيل) از ديو پرسيد: چه چيز تو را بدون نزديكى، باردار مى كند؟ ديو گفت : ۶ دسته از مردم : ۱ كم فروشان ۲ كسى كه ايستاده ادرار مى كند ۳ كسى كه در خواب محتلم شود و دعا نخواند ۴ زناكار ۵ پس از بلوغ كمربند مخصوص (كشتى) نبندد ۶ با زن حائض نزديكى كند.

فصل نوزدهم ؛ جريان نبرد اهريمن با زرتشت و غلبه دائمى بر اهريمن. زمان شوشيانس كه از شرق متولد مى شود و سپس از وضع افراد در پل چينوات (پل صراط) سخن به ميان آمده است.

فصل بيستم ؛ از انواع گياهان صحبت كرده است.

فصل بيست و يكم ؛ از ابر و آب و... سخن گفته است.

فصل بيست و دوم ؛ از حيوانات پليد مانند مار، و بعضى حيوانات مطالبى آورده است.


د: ويسبرد؛

«ويسبرد» به معناى «جاويد»، «گردش زندگى» و «سروران» است. اين بخش از اوستا در واقع ستايشنامه اى است به پيشگاه اهورامزدا، زرتشت، امشاسپندان، ايزدان و ساير سروران جهان مينوى آسمان و زمين و آنچه در آنهاست. و نيز از جشنهاى دينى و مراسم مربوط به آنها سخن رفته است.(۴۰۷)

ويسبرد شامل ۲۲ يا ۲۷ فصل است و داراى سه هزار و سيصد كلمه مى باشد.(۴۰۸)


ه : خرده اوستا؛

به پهلوى «خورتك اوستا» يعنى «اوستا كوچك» ناميده مى شد. اين بخش از«اوستا» (پنجمين قسمت) توسط موبد معروف عصر ساسانى «آذر پادماراسپند» (نگهبان آتش) تدوين شد. اين كتاب شامل : ادعيه، نيايش، نماز، مناجات ايام مختلف وجنبشهاى دينى، مراسم ازدواج و مرگ، ايام خوشى و ناخوشى، كفار گناهان، رفعحاجات و... مى باشد.(۴۰۹)

«نماز» در آئين زرتشت به سه نام آمد است : ۱ اشم و هو، ۲ نيااَهو، ۳ ينگهه هاتم. مطالب نماز، منظوم است كه قبلا جزء «گاتها» بوده است و از اهميت ويژه اى برخوردار مى باشد.

كمربستن يا نيرنگ كشتى بستن. هر زرتشتى بايد از هفت سالگى كشتى ببندد و «سدره » بپوشد. اين كمربند از هفتاد و دو رشته نخ پشم گوسفند سفيد به وسيله زن موبد بافته مى شود. اين كمربند به شش رشته از دوازده نخ تشكيل شده، بافته مى شود. اين هفتاد و دو نخ، رشته هاى كالبد انسان را از گزند شياطين محفوظ مى دارد. «سدره» عبارت است از لباس ‍ سفيدى كه با ۹ تكه پارچه دوخته شده و طى مراسم ويژه اى كه به دعاى موبد همراه است، بر تن كودك مى نمايند. گويا اين رسم قبل از زرتشت نيز وجود داشته است.

دعاى «چركرت دينيك» را در مراسم مختلفه مى خوانند. نسخه اى از اين دعا در سال ۱۷۵۴ ميلادى بدست آمد. لذا برخى معتقدند كه اين دعا

جعلى است زيرا در اوستا نيامده است.

دعاى سروش باژ مانند ساير ادعيه از قسمتهاى مختلف اوستا جمع آورى شده است كه پس از خواب زير لب آهسته خوانده مى شود. «باژ» يعنى «زمزمه كردن» و «سروش » از فرشتگان است. اين دعا در پنج بند براى توبه از گناهان نيز خوانده مى شود. «هوشيارم» به معناى «سحرگاهى» دعائى است از قطعات «اوستا» (ازيسنا گرفته شده) كه شامل پنج بند مى باشد. «پنج نيايش» دعا و نمازى است كه مخصوص خورشيد، ماه، مهر، آب و آتش مى باشد. اين دعا را از «يشت ها» گرفته اند. «پنجگاه» دعائى است كه در شبانه روز پنج بار خواند مى شود «ائوگمه ئيجا» ؛ شامل ۲۹ دعا كه پنج تاى آن از «اوستا» گرفته شده است. در اين رساله آمده است كه هيچ كس حتى موبدان و پادشاهان از مرگ نمى توانند فرار كنند، كه اگر كسى مى توانست، بايد «كيومرث» كه سه هزار سال جهان را از آسيب نگاه داشت، و «هوشنگ » كه ۳/۲ اهريمنان را نابود كرد، و «جمشيد» كه ۶۱۶ سال و ۶ ماه و ۱۳ روز جهان را از مرگ بازداشت و «ضحاك» كه هزار سال و نيم روز جهان را دچار بدبختى كرد، از مرگ مى گريختند. پس مرگ به سراغ همه خواهند آمد.

«سى روزه» ؛ اين قسمت نيز از «اوستا» گرفته شده است. هر روز از اين سى روز مربوط به يك فرشته است.(۴۱۰)

«ارتاويرافنامك» از كتب معتبره زبان پهلوى است. «ارداويراف» يكى از موبدانمشهور دوره اردشير پاپكان و شاپور اول بود. گويند وى براى رفتن به «معراج» توسط هفت «موبد» بزرگ برگزيده شد و براى پيمودن اين سفر روحانى وضوءگرفت و غسل كرد و معجون خواب آورى به نام «منگ كشتاسبى» بخورد و... هفت شبانهروز به معراج رفت و از محل آتشكده «آذر تيغ» قدم به جهان ديگر گذارد و از طبقاتگوناگون بهشت و جهنم ديدن كرد و مجازات گناهكاران را ديد و جايگاه مردان پاك وانجمن «اهورا مزدا» و «امشاسپندان» و «زرتشت» را مشاهده كرد. در طى اين سفر كدو فرشته به نام «سروش» يا «جبرائيل» و «آذر» او را راهنمائى مى كردند. او«پل صراط چسنوات» را نيز ديد(۴۱۱) .


و: دساتير آسمانى ؛

اين كتاب در بردارنده نامه هاى پانزده نفر از پبسوابان مذهبى زرتشت است كه اولى«مه آباذ» و آخرى «ساسان پنجم» است. گفته مى شود كه اين كتاب در عصر خسروپرويز به زبان فارسى در آمده و در سال ۱۱۵۸ هجرى در هند تدوين شده است. گروهى بر اين باورند كه اين كتاب از جعليات فرقه «آذر كيوان» است. «آذركيوان» از پيشوايان مذهب زرتشت و از مردم «استخر» فارس (معاصر دوره صفوى شاهعباس ‍ اول و ميرفندر سكى عالم شيعى معروف) بوده كه به هندوستان رفت و در آنجافرقه اى بوجود آورد. عقايد اين فرقه به عقايد صوفيه نزديك است و با عقايد مانوىو بودائى همسوئى دارد. لغت «دساتير» به معنى «ضد تيرگى» است.

محقق ايرانى پورداوود مى گويد كه اين كتاب، جعلى است، زيرا در آن لغات جديدى بكار رفته كه از ابداعات نويسنده است(۴۱۲) .


بخشهاى ديگر اوستا

ز: دينكرد؛ يا دينكرت نيز از جمله كتب مهمه زرتشتى است كه محتواى آن، بيانات شفاهى زرتشت را تشكيل مى دهد. اين كتاب توسط يكى از پيروان زرتشت تحرير يافته كه شامل آداب و رسوم مذهبى، فقهى، تاريخى، نجوم و... مى باشد.

ح : صد در بندهش ؛ اين كتبا نيز شبيه كتاب فوق است كه شامل مسائل مذهبى و تعاليم مهمه زرتشت است. اين كتاب داراى صد بخش و هر بخش ‍ داراى چند بند است.

ط: ماتيكان هزار داستان ؛ كه شامل هزار فتواى قانوى مانند پرداخت ديون، قيموميت، طلاق و... مى باشد.

ى : دادستان دينيك ؛ اين كتاب مربوط به امور قضاوت و عدل و داد است كه شامل فتاواى يكى از علمأ زرتشتى در پاسخ به سئوالات پيروان و مريدان خود از قبيل : نكاح، ارث، فرزند خواندگى، مراسم دينى و... مى باشد.

ك : روايات ؛ اين كتاب دربردارنده فتواهاى موبدان ايرانى در پاسخ به سئوالات پارسيان «هند» است كه در طى ۳۰۰ سال به تدريج به كشور هند فرستاده شده است. اين كتاب در «هند» به چاپ رسيده است. نسخه خطى آن در موزه ملى پاريس موجود است(۴۱۳) .


سرنوشت اوستا؛

ابوريحان بيرونى مى گويد: اوستا در خزانه دارا ابن دارا پادشاه ايران بود كه طلا كارى شده بود و بر دوازده جلد گاو نوشته شده بود(۴۱۴) . در روايات اسلامى سخن از دوازده هزار جلد گاو است. و چون اسكندر مقدونى اتشكده پارس را ويران كرد، اين نسخه اصلى اوستا سوخته شد. كه ما در صفحات گذشته به اين موضوع و چگونگى تدوين اوستا اشاره كرديم.

به گفته يك محقق اروپائى : در منابع زرتشتيان امده است كه در گذشته هاى دور، آنان سند ارزنده و گرانبهائى داشتند كه به دست اسكندر از ميان رفت. بنابراين متن مزديسنى قبل از دوره ساسانى در دست نبوده و نيست و آنچه در دست هست، متون تدوين شده دوره هاى متاخر است كه «اوستا» ناميده مى شود(۴۱۵) .

زبان اوستائى در عصر ساسانيان مرده بود و مردم به آن زبان گفتگو نمى كردند و كلمات آن بويژه در كهن ترين متون بطور ناقص فهميده مى شد. سرودهاى مقدس دينى كه موبدان مى خواندند، براى خودشان نيمه مفهوم بود و براى ديگران غير قابل فهم. و اين مسئله باعث شد تا متون موجود را به زبان معاصر آن دوره ترجمه كنند... كتاب اصلى روايات دينى زرتشتيان در زمان ساسانيان، مجموعه اى بود از سرودهاى آسمانى زرتشت و متنهاى دوره اشكانى با اضافاتى از موبدان(۴۱۶) .

تا قبل از ساسانيان، پيروان زرتشت كتاب مذهبى خود را سينه به سينه حفظ مى كردند...(۴۱۷) يك محقق آلمانى مى گويد: حكومت ساسانيان در آغاز با روحانيون زرتشتى متحد شد. «اردشير اول» در تدوين «اوستا» نقش مهمى داشت(۴۱۸) محققان اسلامى بر اين باورند كه اوستا هيچگاه تدوين نگرديده است و هميشه سينه به سينه نقل گرديده است. در دوره ايران پس از اسلام، اين تدوين صورت گرفته تا خود را در رديف اهل كتاب قرار دهند(۴۱۹) . برخى بر اين باورند كه اوستا در دوره هخامنشى مدون بوده است (اين مطلب مورد تائيد محققان شرقى است) و در حمله اسكندر منهدم شد و دباره در دوره اشكانى تدوين شد. در آغاز دوره ساسانى نيز كار تدوين و ترجمه آن به زبان زنده روز از سر گرفته شد(۴۲۰) بين اوستاى نخستين و اوستاى دوره ساسانى اختلاف است. دين زرتشت در دوره ساسانى دچار تغيير بسيار گرديد. اين دين در آغاز عصر ساسانى شكل و محتواى ديگرى داشت و در اواخر اين عصر صورتى ديگر. پس از سقوط امپراطورى ساسانى، روحانيون زرتشتى دريافتند كه بايد دين خود را از انحطاط و انحلال نجات دهند. آنان اساطير و پيرايه ها را از دين بهى جدا كردند و آئين مزديسنى را بدون زنگ زروان پرستى و خورشيد پرستى، ارائه كردند. بسيارى از روايات دينى را حذف كردند. بخشهائى از اوستاى ساسانى و تفسير آن را كه آلوده به افكار زروانيه شده بود، از ميان بردند. «يشت ها» ى مربوط به «تكوين» كه خلاصه انها در «دينكرت» باقى مانده، بقدرى تحليل رفته است كه چند سطرى بيش از آن باقى نمانده است و چيزى از آن مفهوم نمى شود. در هيچيك از متون پارسى، اشاره اى به اين اصلاح شده را چنان وانمود كردند كه گويا همان دين اوليه است. يك محقق فرانسوى مى گويد: متون مقدس مزديسنان تا اواسط قرن هفتم ميلادى سينه به سينه نگهدارى مى شد. تا اواخر دوره ساسانى كتب مذهبى مدون زرتشتى وجود نداشت. پس از انقراض ساسانيانك موبدان زرتشتى كه مى خواستند از مزاياى اهل كتاب در اسلام برخوردار شوند، به تدوين اوستاى ساسانى اقدام كردند. اگر چه لفظ اوستا در قرن ششم ميلادى متداول بوده، ولى معناى اين واژه در آن دوران به معناى قانون بوده است. در سال ۶۳۴ ميلادى محفوظات و خاطرات تدوين شد و از خط پهلوى به زبان رايج روز نگاشته شد(۴۲۱) . هنر يك ساموئل مى گويد: موبدان براى احكام خود هرگز به كتاب مقدس استناد نمى كنند. در اوائل نيز متونى را آهسته زير لب مى خواندند. و به همين خاطر بود كه «عربها» اوستا را «زمزمه» ناميده اند. و اين شيوه فراگيرى بسيار قديمى است. بنابراين، اوستا قبل از دوره ساسانيان هرگز نوشته نشده بود(۴۲۲) .

يك محقق المانى مى گويد: در جنگ «جلولا» عده اى از سربازان ايرانى به دست مسلمانان اسير شدند. اسرا از قبول اسلام خوددارى كردند. وقتى فرمانده عرب، دستور قتل آنان را داد، «امام على بن ابيطالب (عليه السلام) فرمود: اينها جزء كفار حربى نيستند، بلكه اهل كتاب مى باشند و من كتاب دينى ايرانيان را ديده و خوانده ام، آنگونه كه تورات و انجيل را خوانده ام(۴۲۳) .


ديدگاهها؛

«آيا زرتشت داراى داراى كتاب بوده است»


الف : منابع اسلامى ؛

منابع اوليه اسلامى تصريح و تاكيد دارند كه زرتشتيان اهل كتاب هستند. قرآن(۴۲۴) كتاب مقدس و آسمانى اسلام به اصالت مذهبى زرتشتيان تصريح مى كند و پيروان اين دين را به عنوان صاحبان كتاب به رسميت مى شناسد. و بر همين اساس در فقه اسلامى زرتشتيان در كنار يهوديان و مسيحيان قرار گرفته اند.

در سيره و سنت پيامبر اسلام نيز رهنمودهائى در برخورد با زرتشتيان وجود دارد. پيشوايان معصوم اسلام شيعه نيز رهنمودهائى داده اند. كتب خراج اسلامى قواعدى در رابطه با اهل ذمه و صاحبان كتاب دارند كه شامل زرتشتيان مى شود. مورخان اسلامى كم و بيش به آئين زرتشت پرداخته اند.

ابن عباس مى گويد: پيامبر اسلام دستور داد تا از زرتشتيان مقيم يمن جزيه بگيرند. زرتشتيان جزيه دادند و بر آئين خود باقى ماندند(۴۲۵) .

امام ششم شيعيان، حضرت جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) در رابطه با زرتشتيان فرمودندگ مجوسيان پيامبرى داشتند كه او را كشتند و كتابى داشتند كه آن را سوزاندند(۴۲۶) .

اسبغ بن بناته را وى شيعى و صحابى امام على بن ابيطالب (عليه السلام) روايتى نقل مى كند كه حضرتش فرمود: زرتشتيان كتابى داشتند و پيامبرى كه بر آنان مبعوث شده بود(۴۲۷)

روايت ديگرى از امام على بن ابيطالب (عليه السلام) نقل شده كه فرمودگ مجوسيان چون داراى كتاب آسمانى بودند، لذا مانند اهل كتاب (يهود و مسيحيت) جزيه مى دهند(۴۲۸)

شيخ طوسى در كتاب «الخلاف» مى گويد:

« المجوس كان لهم كتاب ثم رفع عنهم... دليلنا اجماع الفرقه و اخبارهم...(۴۲۹) »

و در كتاب «المبسوط» مى گويد:

« من له شبهة كتاب و هم المجوس ؛ قال قوم : هم اهل الكتاب، كان لهم كتاب ثم نسخ و رفع. و قال اخرون : ما كان لهم كتاب اصلا...(۴۳۰) »

ديدگاههاى فقهأ شيعه بر اساس همين نظر اخير شيخ طوسى در «المبسوط» دور مى زند و با مسئله با «احتياط» برخورد كرده اند.

مفسران شيعه براساس تصريح قرآن، زرتشتيان را از اهل كتاب مى دانند. علامه طباطبائى مفسر شيعى معاصر تصريح مى كند كه بدون شك زرتشتيان داراى كتاب آسمانى و پيامبرى بوده اند(۴۳۱)


ب ؛ در «تورات» و انجيل

واژه «مجوس» در تورات نيز آمده است. در قاموس كتاب مقدس كه شرح لغات و اعلام توراتت و انجيل است، آمده كه : «مجوس» لفظى است «كلدانى» و مقصود از ان «كهنه» است كه درجه ايشان فيما بين حاكم و قوم است و خادمان دين زرتشت را نيز مجوس گويند به واسطه لباس مخصوص و عزلت... در كتاب ارميا فصل ۳۲، آيه ۳ آمده : هر چند كه دانش ايشان بر قواعد صحيحه بنا نشده بود، با وجود اين، دانيال ايشان را به حكمت و دانشمندى توصيف مى كند. در تورات چند بار واژه مجوس بكار رفته است(۴۳۲) .


ج ؛ در «انجيل» ؛

در انجيل بيش از تورات سخن از مجوسيان رفته است. در باب دوم انجيل متى آمده سات كه : مجوسيان نخستين افرادى بودند كه به هدايت ستاره اى در مشرق بر ولادت «مسيح» آگاهى يافته و به راهنمائى ان ستاره به زيارت «عيسى» نائل آمدند:

آيه (۱): و «عيسى» چون در «بيت لحم» يهوديه در زمان «هيروديس» شاه زائيده شد، ناگاه مجوسى چند از ناحيه مشرق

آيه (۲): به اورشليم آمده، گفتند: كجاست آن مولود كه پادشاه يهود است. زانكه ما به ستاره او در طرف شرق ديده ايم و از براى آن كه او را بپرستيم، آمده ايم.

آيه (۷): «هيروديس» به پنهانى مجوسان را نزد خويش خوانده ك زمان ظهور ستاره را از ايشان استفسار نمود.

آيه (۸): پس ايشان را به «بيت لحم» فرستاده، گفت : برويد و از حالات آن طفل اطلاع تمام بهم رسانيد و چون او را دريافته باشيد، مرا مطلع سازيد تا من نيز آمده او را پرستش كنم.

آيه (۹): ايشان گفته شاه را شنيده، رو به راه نهادند و ناگاه ستاره اى كه در ناحيه مشرق ديده بودند، در پيش روى ايشان مى رفت ؛ تا آنكه آمده، بر جائى كه طفل بود ايستاد.

آيه (۱۰): پس چون ستاره را ديدند بى نهايت خوشحال گشتند

آيه (۱۱): و به خانه درآمده طفل را با مادر وى «مريم» يافتند، پس افتاده او را سجده كردند و مخازن خود را گشوده، از طلا و كندر و مربا پيشكش ‍ دادند.

آيه (۱۲): و از آنجا كه در خواب ملهم شده بودند كه به نزد هيروديس ‍ بازگشت نكنند، پس از راه ديگر به وطن خود بازگشتند. »(۴۳۳)


واژه مجوس ؟

«مجوس» معرب «موى گوش» يا «سيخ گوش» نام شخصى است كه در آئين زرتشت بدعتها گذاشت و اكنون پيروان زرتشت را «مجوسى» گويند. مجوسى (با ياى مجهول) يعنى آتش پرست(۴۳۴) . و نيز مغ به معناى آتش پرست، بيدين، كافر، بت پرست ك راهب، خمار، خداوند ميكده، شاخ گاو و ريشه درخت خرما آمده است(۴۳۵) .

در قاموس قران امده است كه لفظ مجوس فقط يك بار در قرآن بكار رفته و مراد از آن ايرانيان قديم مى باشد كه دين انان را در كنار يكى از چهار دين مشهور دوران باستان قرار مى دهد. گفته مى شود كه مذهب مجوس در اصل مذهب شركت نبوده و در رديف اديان توحيدى قرار داشته است. جزيه گرفتن از مجوسيان دليل روشنى بر موحد بودن انان است. رواياتى مبنى بر اينكه مجوسيان اهل كتاب هستند، وجود دارد كه به انها اشاره شد. واژه «مجوس» در كتب آسمانى پيشين بكار رفته است كه به ان نيز اشاره شد.

يك محقق ايرانى مى گويدگ در هيچيك از كتب آسمانى تورات، انجيل و قران از كتاب اوستا صريحا نام برده نشده و هر گاه از مذهب باستانى ايرانيان سخن به ميان آمده، تنها به نام «مجوس» بسنده كرده اند و اين قوم را نماينده مذهب ايران باستان دانسته اند. نويسندگان اوليه اسلامى گمان كرده اند كه مراد از مجوس، آفتاب پرستان بوده و برخى مانند «جواليقى» و «سيوطى» و «خفاجى» آن را از لغات دخيله در قرآن گفته اند. «ابن سيده» و ديگران آن را از واژه «منبج» كه به معناى كوتاه است، مشتق دانسته و با كلمه «گوش» مركب گرفته و روى هم رفته منبج گوش ‍ را به معناى كوتاه گوش پنداشته اند. «فيروز آبادى» در «قاموس ‍ المحيط» مى گويد: «مجوس ؛ كصبور، رجل صغير الاذنين وضع دينا و دعا الناس اليه. «منبج گوش» ؛ رجل مجوسى كيهودى و يهود، و مجسه تمجسا اى صيره مجوسيا. » در «قاموس اللغه»، «منبج» به كسر «جيم» نوشته شده ولى «صاحب معيار اللغه» آن را به «ضم» جيم نوشته است و آن را در فارسى به معناى مگش و زنبور گرفته است. در برهان قاطع نيز به همين معنى آمده است. منابع ديگر لغت ان را به معناى «نخل انگبين» و... گرفته اند. صاحب كتاب «سافى فى الاسامى ئ مى گويد: «مى گويد: «المجوس»، گبر و «المجوسية»، زن گبر است. واژه مجوس در قران اشاره به ظهور مردى است كه دينى آورد و مردم را به آن دعوت كرد و دين مغان را تباه نمود. برخى گويند كلمه ايرانى «مجوس» مشتق از «مگوش» است و به معناى «مگو» بوده كه در حالت مفعوليت «مگوم» مى گردد. در «اوستا» اين كلمه به شكل «مغو» و در گاتها مكرر به صورت «مگ» بكار رفته است. در زبان پهلوى «مگوى يا «موگ» و در زبان فارسى معاصر «مغ» مى باشد.

كلمه «مغ» را با «مغاك» به معنى «گودال» نبايد يكى دانست. اين كلمه در زبان عبرى «مگ» و در پهلوى «مگوشا» آمده كه مستقيما از زبان پارسى باستان گرفته شده است. همين كلمه در زبان آرامى «امگوشا» و «مگوش» و در زبان سريانى «مجوس»، مگوش آمده كه به معناى موبد زرتشتى و مجوس آتش پرست و جادوگر مى باشد. وجوه ديگر اين كلمه در زبان سريانى چنين است : مگش، مگشا، مگوشانا، مگوشيا، مگوشوتو، به معناى مجوسيت و آئين آتش پرستان، سحر و جادوگرى است كه از «مگوشا» يعنى «مجوس» و آتش ‍ پرست كه «كلدانى» است، گرفته شده است. گمان مى رود كه اين معنى از كتيبه «بيستون» گرفته شده باشد. كلمه مجوس در قرآن احتمالا از مگوشاى سريانى اخذ شده است(۴۳۶) .


واژه مغ ؟

«مغ» واژه مترادف مجوس مى باشد كه لفظ آشورى آن «مج ماج » يعنى«بزرگ و عظيم» است. «موبد» يا «مگويت» سابقهاستعمال بسيار قديمى دارد. اين واژه به پيشوايان دين زرتشت اطلاق شده است. روحانيتزرتشت مقام تشريفاتى و موروثى است كه از پدر به پسر مى رسد و ديگران را چنينحقى نبوده است. بنابراين گفته «هرودت» مبنى بر اين كه : «لفظ مغ به قبيله وطايفه خاصى از مادها اطلاق مى شده» درست نمى باشد. بلكه مغان يك طبقه مذهبى بودهاند كه با فلسفه و تعاليم زرتشت آشنائى داشتند. مغان از دوران زرتشت تا به امروزسمت پيشوائى دين زرتشت را بر عهده داشته و دارند. آنان در ديدگان ايرانيان ازفرزانگان و دانشمندان بشمار مى آمدند. «مغ » يعنىحامل علم الهى و ستايشگر پروردگار است. در عهد عتيق «مغ» به معناى «چادوگر» آمده است. در زبان يونانى نيز به همين معنا بكار رفته است. در سنگ نوشته بيستون (كتيبه داريوش) آمده است كه : «گوماتا» از جماعت «مغ ‌ها» بر آن شد كه خانوادههخامنشى پارس را منقرض كند؛ ولى «داريوش» بر او پيروز شد و گروه بسيارى ازمغ ‌ها را بكشت و حكومت هخامنشى را نجات داد. «هرودت» مى گويد: مغ ‌ها تاقبل از پارسيان بر سكنه بومى باستان ايران نفوذ سياسى و مذهبى زيادى داشتند. درمذهب زرتشت بسيارى از اصول عقايد مغان از جمله احترام به آتش ‍ مورد توجه قرار گرفت... همين باعث شد تا مورخان اسلامى مغان و زرتشتيان را پيرو يك عقيده بدانند.(۴۳۷)


۴: تعاليم و احكام ؛

در آئين زرتشت اشيأ به دو نوع تقسيم شده است گ «۰وب» و «بد». «خوب ها» يك مبدأ دارند و آن «اهورامزد» ست يا «سپند مينو». و بدها هم مبدأ ديگرى به نام «اهريمن» يا «انگره مينو» دارند كه ناپاك و پليد است.

براساس اين ادعا است كه مورخان و علمأ اسلامى «زرتشت» را «ثنوى مذهب» دانسته اند. شهرستانى مى گويد:

« المجوس اثبتوا اصلين... الا ان المجوس الاصلية زعموا ان الاصلين لا يجوز ان يكونا قديميين ازليين... »(۴۳۸)

و اين اشاره به ازلى بودن «نور» و «ظلمت» دارد. «نور» ازلى و ذاتى است و «ظلمت» حادث از غير «نور» است.

بنابراين ثنويت مخصوص قوم مجوس است. در تلقى علمأ اسلامى كيش ‍ مجوس جهان را داراى دو صانع و خالق مى داند: «يزدان» و «اهريمن» از «وحشت» پديد آمد(۴۳۹)

«پارسيان ايزد تعالى را هرمزد و ايزد و يزدان گويند و به وجود پروردگار مقر بودند. گروهى از ايشان آتش را پرستيده اند و مذهب آنان در آتش ‍ پرستى همان بوده است كه مذهب بت پرستان عرب در رابطه با بت پرستى...

مذهب ثنوى اين مردم همان را مى گويد كه زرتشت گفته است : صانع دو است ؛ نور كه صانع خير است و تاريكى كه صانع شر است. و اين دو صانع را قديم گويند. »(۴۴۰)

لاهيجى مى گويد: «گبر» كه «مجوس» نام دارند، مبدأ افعال را دو چيز مى دانند؛ يكى فاعل «خير» و آن را «يزد» گويند و يكى فاعل «شر» و آن را «اهريمن» گويند(۴۴۱) .

جوزف گئر ايران شناس معروف مى گويد: در بلخ از زرتشت پرسيدند: اين پروردگار بزرگ كيست ؟ زرتشت در پاسخ گفت : پروردگار دانا و فرمان رواى بزرگ جهان. از زرتشت پرسيده شد: آيا تو معتقدى كه او همه چيزهايجهان را آفريده است ؟ زرتشت مى گويد: او هر چه را خوب است، آفريده است. زيرا اهورامزدا جز نيكوئى به كارى توانا نيست. از زرتشت سؤ ال شد: پس ‍ زشتى ها و پليدى ها ساخته كيست ؟ زرتشت مى گويد: زشتى ها و پليدى ها را انگرمئو يعنى اهريمن به اين جهان آورده است. به زرتشت مى گويند: بنابراين دو جهان و دو خدا وجود دارد؟ زرتشت مى گويد: آرى ! در جهان دو آفريدگار هست.(۴۴۲)

گيرشمن مى گويد: «آئين زرتشتى مبتنى بر توحيد نبود، ولى در عهد ساسانى بر اثر نفوذ اديان بزرگ (مسيحيت و يهود) وحدت را پذيرفت. »(۴۴۳)

دانشمندان خاورشناس كه در اوستا تحقيق كرده اند، در سرود ۲۴ گاتها چنين آورده اند: رزتشت مى گويد:

اى خداوند هستى بخش ! از تو با فروتنى پرسشى دارم : آيا آن كس كه دلداده تو و در راه تو است، چگونه بايد تو را پرستش نمايد؟

اى مهين دادار! دلم از مهر تو لبريز است، آيا مى شود كه در پرتو راستى و درستى از ياريت برخوردار گشته و دلمان از نور پاك منشى روشن گردد؟

اى خداوند! سرچشمه بهترين و والاترين زندگى پاك كدامست ؟ چه كسى خالق و سرچشمه راستى بوده است ؟ چه كسى مسير ستارگان و خورشيد را مشخص نموده و هلال را به بدر و بدر را به هلال تبديل مى كند؟ راز آيات و اسرار طبيعت را از تو خواهانم.

كيست نگهدارنده زمين در پائين و سپهر در بالا؟

كيست آفريننده آب و گياه ؟

كيست آنكه به باد، وزش و به ابر تيره، باران زلال بخشيد؟

آفريننده و الهام بخش منش پاك كيست ؟ كدام سازنده بزرگ، تاريكى و روشنائى و خواب و بيدارى را آفريده است. و شب و روز را پديد آورده كه هشدار دهنده مرد دانا است ؟ آيه حقيقت دارد كه عشق و ايمان به خداوند در پرتو عمل نيك و راستى و درستى افزايش خواهد يافت ؟ آيه آن جهان بارور را آفريدى كه شادى و فراوانى به ما بخشد؟...

زرتشت دربند هفتم از سرود ۲۴ گاتها به اين سئوالات پاسخ مى دهد:

«اى مهين دادار هستى بخش !

مى كوشم تا در پرتو خرد پاك، تو را آفريننده همه چيز بدانم. »


نظر محققين درباره توحيدى بودن آئين

يك محقق غربى مى گويم : آنچه در گاتها بسيار مشخص است، ايت است : خداى دانا، تنها خالق مى باشد. او حتى خالق همه موجودات جهان را «مزدا» معرفى مى كند:

«تو را اى اهورا مزدا! خالق همه اين چيزها مى شناسم. »

اين محقق غربى تاكيد مى كند كه حتى در دوره ساسانى نيز «اهورا مزدا»، تنها خداى زرتشتيان بوده است.

بار تلمه مى گويد: نوآورى زرتشت اين است كه به جاى خدايان متعددى كه وجود داشت، بك هداى دانا (اهورا مزدا) را جانشين نمود.

پرفسورگرى مى گويد: دين زرتشت از دوالسيم بسيار بدور بوده و اصولا، دين توحيدى است.

يك محقق ديگر مى گويد: فضاى گاتها از تعدد خدايان وداها و اوستاى متاخر، كاملا خالى است. زرتشت فقط يك خدا مى شناسد كه او را سرور دانا مى نامند:

«او خالق و سرورى است كه خورشيد و ستارگان را در مسير خود روان مى سازد. او خالق و سرورى است كه ماه را زوال و كمال مى بخشد. او زمين را در پائين و ابرها را در بالا استحكام مى بخشد. »

مستد مى گويد: زرتشت يك موحد واقعى بود. براى او اهورا مزدا كاملا به معنى واقعى كلمه تنها خدا بشمار مى رفت.

يك محقق غربى مى گويد: خداوند در آئين زرتشت، خالق همه چيز است...

ويل دورانت مى گويد: «با وجود اين كه هنوز تحقيقات جديد راجع به زرتشت كامل نشده، در عين حال دين زرتشت دين «توحيد» است و «امشاسپندان» كيفيات الهى هستند. ولى پيروان زرتشت كه به چند خدائى عادت كرده بودند، اين كيفيات را به صورت موجوداتى درآورند كه به فرمان «اهورا مزدا» دنيا را خلق كرده و اداره مى كنند.

به اين طريق، توحيد با عظمتى كه به وسيله بانى اين دين عرضه شده بود، مانند مسيحيت به «چند خدائى» مبدل شد. زرتشت ارواح خبيثه را خدايان ساختگى و قلابى مى داند كه مانع پيشرفت بشر مى گردند... »

گيلگر مى گويد: «در آئين آرياهاى قديم كه با هندوها مذهب مشتركى داشتند، خدايان متعدد و قدرتهاى طبيعى هر كدام به حكم ضرورت در حكم تواناترين و برترين خدايان ظاهر مى شدند. ولى در دين زرتشت اثرى از چنين ايده هائى نيست، و تمام نيروها و قدرت هاى مختلف در خداى يكتا، وجودى كه سر آمد همه است، جمع گرديده است. مذهب چند تا پرستان به مذهب يكتاپرستى زرتشت تبديل شد... »(۴۴۴)

استاد مرتضى مطهرى مى گويد: آنچه در مورد زرتشت محقق است، اين كه او به توحيد در عبارت مى كرده است. اهورا مزدا از نظر شخص زرتشت نام خداى ناديده خالق جهان و انسان است و تنها موجودى است كه شايسته پرستى است. زرتشت كه رسما خود را مبعوث از طرف اهورا مزدا مى خوانده است، مردم را از پرستش ديوها كه معمول آن عصر بوده است، نهى مى كرده است.(۴۴۵)

جان ناس مى گويد: دينى كه اين پيامبر ايرانى تعليم داد، يك آئين اخلاقى و طريقه يگانه پرستى است. زرتشت خداى معبود و متعال كيش خود را اهورا مزدا لقب داده ؛ يعنى خداى حكيم. اين نامگذارى اختراع او نبود؛ بلكه از اسم «مزدا» كه در زمان او معروف و معلوم بود، گرفته شده است. بدون شك «اهورا مزدا» را عموم مردم خداى جهان و طبيعت مى دانسته اند و آن همان خدائى است كه نزد آريائيهاى هندوستان به لقب و نام «وارنا» مورد پرستش بوده است... برخى اهل تحقيق بر آن هستند كه زرتشت، «اهورا مزدا» را در «گاتها» خداى بزرگ دانسته است كه آسمانها را مانند ردا و جامه براندازد خود پوشانده است.

«وارنا» در همين رابطه بوده، لذا «اهورا مزدا» نام گرفته است. همان گونه كه لقب «شيوا» يعنى «مبارك» به جاى نام كهن «رودرا» معمول گرديد، «اهورا مزدا» براى عظمت آن خدا بكار رفته است. اهورا درست همان كلمه به تدريج از مفهوم اصلى خود منحرف شده و مفهوم ثانوى به خود گرفت. در ايران زرتشت طريق مخالف را در پيش گرفت و اسامى و القابى را كه با مفاهيم هندى ضديت دارد، برگزيد. وى «مزدا» را صاحب اهوراى حقيقى دنسته و عبارت و پرستش را خاص «ذات مطلق» قرار داده است. ولى بيم داشته كه شايد عامه مردم «مزدا» را به درستى نشناسند و تحت تعاليم روحانيون اديان قديم ايران قرار گيرند. زيرا ايرانيان قديم به «ديوها» يا ارواح علوى باور داشتند؛ لذا به عظمت «اهورا مزدا» پى نمى برده اند. روحانيون مذاهب پيشين از اين رهگذر به ساحرى و جادرگرى پرداخته و نام «ديوها» قربانى از مردم مى گرفتند. زرتشت براى مبارزه با روحانيون ساحر و جادوگر صريحا اعلام نمود كه «ديوهاى» معبود مغان و تورانيان، همه ارواح شرير و زيان كارند كه با ارواح نيك و روانهاى پاك در ستيراند. آنها پدر دروغ و فريب دهنده نهادهاى پاك هستند.


اصول تعاليم زرتشت بعقيده جان ناس

اصول تعاليم زرتشت چنين است :

«۱ به پيروان مكاشفات و الهامات خويش، «پيامبرى» مبعوث. از طرف «اهورا مزدا» را اعلام كرد. و در «گاتها» تكرار فرمود كه خداوند او را بهترين و كاملترين اديان است.

۲ - از آن همه ارواح متعدده تنها يك روان خوب و نيكو را كه «اهورا مزدا» بود، پذيرفته، او را بالاترين و بزرگترين خدايان دانست. آفريدگار و دانا و برترين روانهاى علوى قرار داد كه ابدالاباد با بدى و دروغ به نبرد و پيكار مشغول و به راستى و راستگوى راهبر است. و بر خلاف عقايد بعضى متاخرين از جماعت زرتشتيان، آن پيامبر باستانى گفت كه بر حسب مشيت و اراده متعال اهورا مزدا، تمام موجودات آفريده شده اند. و چنان كه در «آيه» آخرين از «گاتها» صراحت دارد: «اهورا مزدا» موجب و موجد نور و ظلمت مى باشد.

۳ «اهورا مزدا» اراده قدوسى علوى خود را به وسيله روحى مقدس و نيكو نهاد از «قوه » به «فعل» مى آورد كه آن را «سپنتامئى نو» ناميده است و اعمال الهى او به دستيارى ارواح مقدسه كه «امشاسپنتا» گفته مى شود، اجرا مى گردد...

۴ با آنكه اهورا مزدا در عرش جلال خود هيچ ضد و بدى ندارد، مع ذلك زرتشت معتقد است كه در برابر هر نيكى يك بدى موجود است، چنانكه در برابر راستى و حقيقت، دروغ و باطل جاى گرفته و در برابر حيات و زندگى، مرگ قرار گرفته است. به همين قياس در برابر روح مقدس پاك سپنتامئى نو روح شرير و ناپاك «انگرمئى نو» جاى دارد كه به معناى «روان پليد» است. از فحواى كتاب گاتها مشهود است كه زرتشت همان طور كه دائما در عالم طبيعت به تنزيه و تطهير هز عناصر بد و وجودات ناپاك دعوت مى كند، در حيات انسانى نيز آدميان را به روش راستى و نيكى و پرهيز از دروغ و بدى مى خواهد. و بر آن است كه اين ضديت و دوگانگى بين دو عنصر بدى و نيكى از ابتداى خلقت وجود داشته است :

«اينك دو روان نخستين در عالم شهود مانند، توامان جلوه گر گشته اند: يكى نيك و يكى بد؛ در پندار و گفتار و كردار. دانايان، از اين دو، نيكى را برگزيدند و ابلهان بدى را اختيار كردند. روز نخست كه اين دو روان توأم با يكديگر پديد آمدند، يكى حيات و هستى را بر قرار كرد و ديگرى فنا و نابودى را. و سرانجام جايگاه جاويدى بدان (دوزخ) بهره پيروان دروغ خواهد بود. ليكن انديشه پاك و جايگاه جاويدى نيكان (بهشت) نصيب پيروان راستى خواهد شد. از اين دو روان توأمان، آن يك كه سفلى و پيرو دروغ است، همواره چيزهاى بد را برمى گزيند، ولى آن ديگرى كه پاك و نيكوكار است، به ديگرى كه دشمن او بود چنين گفت : تا آخرين روز، نه در جهان كنش و گويش و منش و نه در عالم ارواح و اجسام ما دو روان با يكديگر هم آهنگ نخواهد شد. »

از اين قرار از روز آغاز جهان كه «روان نيك» و طاهر از «اهورا مزدا» تراوش كرد، با معاندت و تباين روح ناپاك پليد روبرو گرديد. اين «روان پليد» همان است مه در از منه بعد به نام «شيطان» ملقب شد. نصوص ‍ كتب زرتشتى درباره حد مسئوليت «اهورا مزدا» در مسئله ايجاد روح شرير مبهم و غير مشخص است و معلوم نيست كه «انگرامين يو» يعنى «روان پليد» هم از روز ازل با «اهورا مزدا» متفقا به وجود آمد يا آنكه «اهورا مزدا» بعدا او را آفريده است. به عبارت ديگر: آيا «اهورا مزدا» روان با پاك اهريمنى را خلق كرد يا آنكه «انگرامئى نو» موجودى بود، «پليد» و «مزدا» او را كشف فرمود. از اين رو هر جا كه «خوبى» بود، «بدى» را در مقابل معين ساخت و هر جا كه «روشنائى» بود، «تاريكى» را در برابرش پديدار نمود. گرچه ظاهرا سرودهاى گاتها روى هم رفته مبتنى بر نظريه دوم است، ولى درست معلوم نشده كه در ساير نصوص «اوستا» اين معنى چگونه تبيين گرديده و چگونه روح نا مقدس و روان پليد «انگرامئى» به صورت «شيطان» در آمده است كه همواره با «اهوارامزدا» كه خود خالق و جاعل او است، در ستيز و پيكار است.

۵ - نفطه اصلى و پايه اساسى اخلاق در آئين زرتشت بر روى اين قاعده است كه نفس و ضمير هر فرد آدميزاد، يك ميدان نبرد نزاع دائمى بين خير و شر است و سينه آدمى تنورى است كه آتش اين جنگ همواره در آن مشتعل مى باشد. روزى كه اهورامزدا آدم را بيافريد، او را آزادى عمل كرد كه خود عمل خود را برگزيند، يعنى داراى نيروى اختيار گرديد كه ما بين دو راه خطا و صواب هر يك را بخواهد انتخاب نمايد. هر چند «اهورا مزدا» به وسيله نيروى «نيكى» يعنى «سپنتامئى نو» و نيز به دستيارى «وهومنه» هميشه آدمى را به سوى راستى مى كشاند، ولى در همان حال نيروى «زشتى» و «بدى» «انگرامئى نو» نيز در او ظهور يافته و در خاطره او همواره وسوسه مى كند، از اين رو تكليف و وظيفه هر فرد بشر آن است كه در دل خود ما بين آن دو منادى يكى را اجابت كند. يعنى فرشته نيك را اطاعت كرده و «خوبى» را اختيار كند و يا آن كه سخن «ديو» را شنيده و راه «بدى» را برگزيند. البته نيكان «بدى» را نمى پسندند.

۶ اما «خير و شر» در كتب زرتشتى، چنان كه بايد، به وضوح تعريف نشده اند. البته از متن «گاتها» كه سرودها و مناجاتهائى بيش نيست و كتاب كلامى و فلسفى روشنى نمى باشد، انتظار تصريح و بيان روشنى در اين باب نمى توان داشت، ولى آنچه از فحواى آن مستفاد مى شود، مى توان اختلاف علمى واضحى بين «خطا» و «صواب» تشخيص داد. مثلا مردم نيكوكار و صائب، در ديده زرتشت كسانى هستند كه به «دين بهى» ايمان مى آورند و آدميان «بد عمل و خطاكار» كسانى هستند كه از آئين «مزدا» روى گردانند، خاصه آنان كه كيش قديم عوام را كه عبارت از پرستش «ديوها» باشد، اختيار كردند. از متن گاتها به خوبى معلوم مى شود كه ديوها در صف نيروى انگرامئى نو قرار دارند و در نتيجه هر كس ‍ كه آنها را پيروى كند، در زندگى خود در رديف بدكاران و شريران منسك مى شود. اين گونه كسان نابكار را نبايد رها كرد، بلكه بايد با اسلحه قتال و آلات رزم با آنها پيكار نمود.

... «من «ديو» را دشمن مى دارم و «مزدا» را مى پرستم. من پيرو «زرتشت» هستم كه دشمن ديوان و پيامبر يزدان بود. روان هاى مقدس ‍ جاويدى «امشاسپندان» را مى ستايم و نزد خداى دانا پيمان مى بندم كه هميشه نيكى و نيكوكارى پيشه كنم. راستى را برگزينم. با «فره ايزدى» بهترين كارها را در پيش گيرم. درباره «گاو» كه از عطاهاى خير فرد است، مهربان باشيم. قانون عدالت و انوار فلكى و پرتوهاى آسمانى را كه منبع فيض يزدانى اند، محترم شمارم. من فرشته «ارمى تى» (سپندارمذ) را كه پاك و نيكوست، بر مى گزينم ؛ اميد كه او از من باشد. از دزدى و نابكارى و آزار به جانوران و ويرانى و نابودى ديه ها و شهرها كه مزدا پرستان منزل دارند، بپرهيزم. »

۷ از تشريفات و آداب و عبارت و اعمال مذهبى از مذهبى اصلى زرتشت چيز مهمى باقى نمانده. همين قدر معلوم است كه زرتشت رسوم و مناسك آريانهاى قديم را كه مبتنى بر اعتقاد به سحر و جادو و بت پرستى بوده، بكلى منسوخ فرموده است. تنها يك رسم و يك عبادت از زمان زرتشت باقى است و آن چنان كه گفته اند: وى در هنگام انجام مراسم پرستش در برابر محراب آتش مقدس به قتل رسيد و در هنگام عبادت جان سپرد.

در يكى از سرودهاى «گاتها» آمد است كه زرتشت مى گويد:

هنگامى كه بر آذر مقدس نيازى تقديم مى كنم، خود را راست كردار و نيكوكار مى دانم.

در جاى ديگر آتش مقدس را عطيه يزدان مى شمارد كه «اهورا مزدا» آن را به آدميان كرامت فرموده. ولى بايد دانست كه زرتشت خود «آتش» را نمى پرستد و آن عقيده كه پيشنيان و نياكان او درباره اين عنصر مقدس ‍ داشته اند، وى نداشته است و معتقدات او با آنچه بعدها آتش پرستان اخير عنوان كرده اند، اختلاف دارد. بلكه او «آتش» را فقط يك «رمز» قدوسى و نشانى گرانبها از «اهورا مزدا» مى دانسته است كه به وسيله او به ماهيت و عصاره حقيقت علوى خداوند دانا پى مى توان برد. اين است كه آنچه بطور خلاصه از منطق و فلسفه زرتشت استنباط مى توان كرد.

۸ سرانجام اين نبرد و تنازع بين خير و شر چگونه خاتمه خواهد يافت ؟... هر چند زرتشتيان در اردوار بعد معانى و تفاسير مبتنى بر سهو و اشتباه در اين اصل به عمل آورده اند، اما آنچه مسلم است اين كه : زرتشت بدون شك معتقد بوده كه چون دور زمان تكميل شود، اهورا مزدا فيروز و بر خصم باپاك و زشت كار خود چيره خواهد گرديد و به هيچ وجه بر آن نبوده كه نيروى پليد اهريمنى مانند قوه روانبخش نيكى و پاكى ابدى و جاويدى باشد.

زرتشت به حد كمال داراى روح اميدوارى بوده و ايمان داشتند كه سر انجام خوبى بربدى، مظفر و پيروز خواهد گرديد.

... اما شمار اعمال و داورى بين كارهاى زشت و نيكو. از همان كتاب بطور مبهم چنين بر مى آيد كه اندكى بعد از مرگ محاكمه مرده آغاز مى شود و سرنوشت روان او از آن پس معلوم خواهد گرديد تا آنكه روز رستاخيز در آخر الزمان بر پا شود. البته آيات گاتها در اين باب بسيار مبهم و مجمل است و آن را مى توان چنين تفسير كرد كه هر روان خواه خوب يا بد بايد در روز قيامت از فراز پل جدا كننده (چينوات) عبور كند. اين پل بر روى دوزخ قرار دارد و يك جانب آن به دروازه بهشت منتهى مى گردد. در روى اين پل نامه اعمال آن روح خوانده مى شود و سراسر كارهاى او را در دوكفه ترازو مى گذارند كه شاهين آن در دست اهورا مزدا است. اگر كفه حسنات بر كفه سيئات بچربد. هر آينه آن روان بسوى بهشت مى خرامد. ولى اگر كفه سيئات فزونى گيرد، او را به قعر دوزخ مى افكنند. نيكوكاران به هدايت زرتشت از آن پل بسلامت و آسانى مى گذرند، ولى بدكاران راهى و مفرى جز فرو افتادن به اعماق هاويه ندارند. زرتشت مى گويد:

«اراده آدمى تنها عامل تعيين سرنوشت نهائى اوست و بس. »

وى درباره شر ابدى چنين گفته است :

«روان ناپاك يا نفس پليد انسان هنگامى كه به پل (جدا كننده) چينوات مى رسد، دچار شكنجه و عذاب خواهد گرديد و جاويدان در خانه دروغ زندان خواهد بود. »

گمراهان خطاكار كه در برابر وجدان خود محكوم به گناهند، به پاى خود به سوى سرنوشت خود مى روند.

بر حسب گاتها دوزخ يا خانه دروغ مكانى است كه به نام جايگاه ناخوشى ناميده مى شود. در آنجاست كه پندار نابكار و انديشه هاى جاى دارند. سرزمينى است كه بوئى گند از آن بر مى خيزد و پر است از چركى و پليدى و در اعماق ظلمانى آن فرياد شيون و ناله غم به گوش مى رسن و هر كس كه در آنجا بيفتد، تنها به شكنجه ابدى معذب است. بر خلاف راستكاران كه در آن سوى پل در خانه نغمات كه به گفته گاتها «بهشت برين» است، جاى مى گزينند و آن مكان، «جايگاه خوشى» است و سرزمين انديشه هاى سخن و پندارهاى پسنديده كه آفتاب در آنجا هيچگاه غروب نمى كند و نيكوكاران در آنجا از بركات و طيبات روحانى برخور دارند و با ياران و هم نشينان سعادتمند، روزگار مى گذرنند.

از سخنان زرتشت چنين مستفاد مى شود كه وى از روىدل و خلوص جان ايمان داشته است كه دين بهى و آئين مزدا عاقبت پيروان و گرويدگانبسيار خواهد داشت و سرانجام بر اعمال سر و اهريمن چيره و كامياب خواهد گرديد و اميدواربوده است كه برخى از پيروان اهورا مزدا مانند خود او بعدها براى نجات و رهبرىفرزندان آدم خواهند آمد. وى نجات دهندگان آينده را «سااوشيان» سو شيانت (= سياوش) ناميده است. با آنكه زرتشت شك نداشته است كه اهورا مزدا آخرالامر كامياب و فيروز است، مع ذلك كى گويد مبادا اين مردم كه شاهد منازعه وجدال بين راستى و دروغ هستند، راستى را فروهشته و دروغ را برگزينند.(۴۴۶) »


الف : نيايش در آتشكده ؛

«پاكى آتش و حفظ آن از لوث كدورات و پليديها يكى از رسوم مهمه زرتشتيان است. مقدس ترين آتش آن است كه از شانزده آتش جداگانه شده باشد كه هر كدام از آنها به نوبت در ضمن يك سلسله عبادت مفصل و تشريفات طولانى مرتبه تقديس حاصل كرده اند. از جمله آداب طهارت آتش آن است كه چند شاخه هيزم از چوب صندل معطر تراشيده و توده مى كنند و بر فراز شراره، بدون آنكه آن را لمس كنند، قاشقى فلزى نگاه مى دارند كه روزنى كوچك در ميان آن است و در آن نيز خرده ريزه چوب صندل ريخته اند، پس آنگاه آن توده چوبهاى مقدس را مشتعل مى سازند و به قرائت دعاها و سرودها مشغول مى شوند. اين عمل را نود و يك بار تكرار كى كنند. آتشهاى ديگرى نيز هستند كه اصل هر يك از آنها از درخشش برق يا از سايش سنگ چخماق يا از آتش مخصوص معابد و بت خانه ها و محل تعريق و خانه هاى مقدسان و ابرار روشن شده و هر يك در درجات قدس و طهارت مختلف جمع كرده اند، در كوره مقدسى در آتشخانه افروخته مى شود و موبدان از شانزده آتش مطهر كه موبدان در حالى كه به پارچه لطيفى دهان خود را بسته اند و از دور تنفس مى كنند، آن را مشتعل مى سازند. آتشدان در مركزيت اطاق اندرونى است و پر از خاكستر و در آنجا يك چهار پايه سنگى قرار داده اند و به تناوب موبدان آن را با قطعات چوب صندل تازه و فروزان مى كنند و همواره دستمال بر دهان بسته اند كه مبادا دم ايشان به آتش پاك دميده شود و آنرا پليد سازد و همچنين در برابر آن آخشيج ايزدى از سرفه و عطسه اجتناب دارند. افراد زرتشتى در هر وقت روز بخواهند، مى توانند منفردا بدرون آتشكده بروند. قبل از ورود به معبد، دست و روى خود را با آب شسته و قسمتى از اوستا را تلاوت مى كنند و دعا مى خواهنند. سپس كفشها را از پا بيرون آورده و به اطاق معبد داخل مى شوند و در برابر آتش دان مقدس نماز برده و هديه و نيازى با مقدارى چوب صندل به موبد تقديم مى دارند و در برابر، يك چمچه از خاكستر مقدس از دست او مى ستانند. آن خاكستر قدوسى را به نيت كسب فيض و بركت به صورت و چشم خود مى مالند. سپس به سوى آتش به تعظيم خم شده و نماز و دعا مى خوانند و در همه حال آن آتش را رمز و نشانه ملكوت الهى مى دانند نه عين ذات ربوبى. آنگاه آهسته رو به قهقرا رفته به كفش كن مى رسند و به خانه خود باز مى گردند. مهم ترين زيارت آتشكده در روز نوروز است. در آن روز زرتشتيان بامدادان از بستر برخاسته و بدن را شستشو مى دهند و جامه نو بر تن كرده به آتشكده مى روند. مراسم نيايش را بجا مى آورند. آنگاه صدقات و بريات به فقرا مى دهند. تمام اوقات آن روز مقدس را به ديد و بازديد دوستان و تبادل شاد باش و تقديم تهنيت و جشن و سرور مى گذرانند ۰»(۴۴۷)


ب : روحانيت زرتشت ؛

«اداره زندگى مذهبى زرتشتيان بر عهد موبدان يعنى «طبقه روحانيان» ايشان است كه به «وراثت» از ديرباز و از پدران و نيكان مجوس خود را محفوظ داشته اند و پيشوايان بزرگ را «دستور» مى گويند و غالبا ايشان مردمى تحصيل كرده و تربيت شده اند. اما وظيفه افروختن آتش مقدس در آتشكده بر عهده جماعتى خاص است كه آنها را «موبد» گويند. آنها بايستى هميشه بدقت رسوم دينى و آداب تطهير و تغسيل را رعايت نمايند. اين موبدان قسمت عمده اوستا را از بردارند و بدون اينكه معمولا معانى متن آن كتاب را بدرستى بفهمند (زيرا زبان اوستا اكنون جزو السنه مرده قرار دارد) الفاظ آن را تكرار مى كنند. ديگر عوام زرتشتيان نيز مانند آنها بعضى آيات و جزوات اوستا را از حفظ داشته و در هنگام انجام مناسك دينى مى خوانند. »(۴۴۸)


ج : اعياد و مراسم ؛

«آئين زرتشتيان غالبا مبتنى بر مذهب اوستائى اعصار اخير است و سادگى و بساطت ابتدائى زمان زرتشت را از دست داده است. اين نكته از مطالعه رسوم و جشنهاى ساليانه كه آنها به عمل مى آورند، بخوبى مشهود مى شود. از آن جمله، ايشان را عيدى مخصوص پرستش و نياش مهر (ميترا) است كه در آن روز خداى آفتاب به پرستندگان خود راستى و مهربانى و پاكى ضمير و روشنائى دل عطا مى فرمايد.

جشن بزرگتر و مهمتر آن است گخ در فروردين گرفته مى شود و آن را به نام خدائىكه بر ارواح گذشتگان (فره وش ها) نظر دارد، بر پا مى سازند. اين جشن مدت ده روزبه طول مى انجامد. گويند كه در اين مدت فره وش ها به ديدار بازماندگان وفرزندزادگان خود مى آيند. از اين رو براى شادباش و خير مقدم آنها در روى كوههاى يادر برابر برج خاموشان تشريفات خاصى بجا مى آورند. جشن ديگرى ويژه و هومنه (=بهمن) است كه حافظ جانوران نيك و دواب سودمند است. در آن هنگام زرتشتيان بهحيوانات مفيد بى آزار نوازشهايى مى كنند. زرتشتيان جشنهاى عديده به نام هر يك ازعوامل و عناصر آفرينش يعنى آسمان و زمين و آب و نباتات و حيوانات و آدميان بر پا مىدارند.(۴۴۹) »


ه‍:آتش مقدس ؛

فروغى پديد آمد از هر دو سنگ

دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ

نشد مار كشته و ليكن ز راز

پديد آمد آتش از آن سنگ باز

كه او را فروغى چنين هديه داد

همى آتش آنگاه فيله نهاد

بگفتا فروغى است اين ايزدى

پرستيد بايد اگر بخردى(۴۵۰)

«كرتير» هيربد و موبد بزرگ كه سى سال رهبرى روحانى را در سلطنت شاپور اول هرمز اول و بهرام دوم بر عهد داشت، مى گويد: آئين مزدائى با دست من تحكيم يافت و مردان فروزانه بدست من تنبيه شدند و يا با اعتراف به خطاى خويش، گناهانشان بخشوده شد. آتشكده ها بدست من ايجاد شد و مغان بر آنها گماشته شدند. به فرمان آفريدگار، منصب پادشاهان را تأئيد نمودم ؛ و در سراسر ايران آتشكده هاى متعددى ساخته شد. و ازدواج با اقارب دوباره ممنوع گرديد. به هر جا كه ارتش شاهنشاهى قدم گذاشت، آتشكده هائى در آن بر پا شد، در انطاكيه و... آتشكده ها بنا گرديد...(۴۵۱)

در اساطير مذهبى اديان از جمله اسلام، آمد است كه بشر از ديرباز «آتش» را گرامى مى داشته است. برخى اساطير مدعى اند كه «آتش» پرداخت و بر اين كار اصرار كرد كه آتش قربانى او را قبول كند و بسوزاند. برخى گفته اند آتش پرستى پس از داستان حضرت ابراهيم آغاز شده است.(۴۵۲)

برخى معتقدند كه قبل از پيدايش نفت و مواد سوختنى، آتش در نزد اقوام مختلف، اعتبارى تام و ارزشى فراوان داشته است. مؤلف فرهنگ قرآن مى گويد: اگر چه بعد از اين، عقيده آتش پرستى در بسيارى از نقاط زمين رونق گرفت، ولى در نقاط نفت خيز رواج بيشترى داشت. مى توان گفت كه كيش آتش پرستى با مواد نفتى و سوختى رابطه نزديكى داشته است. در غرب باكو منطقه اى نفت خيز وجود دارد كه در آن آتشكده بزرگى داشتنه اند. آئين زرتشت كه تركيبى از آئين «زروانى» يعنى عناصرپرستى و ستاره پرستى بود، از باكو به اطراف و اكناف ايران و هند و قسمتى از عربستان انتشار يافت. آئين زروانى قبل از زرتشت نيز در مأورا النهر و غرب هند و افغانستان رايج بوده است. كلمه «زروانى» مشتق از كلمه «زو» كه معنى عناصر چهارگانه : آب، خاك، آتش و باد است، همين را مى رساند. چون آتش از ميان اين عناصر الطف و حالت فعال ترى دارد، مردم آن نواحى آن را به عنوان خداى بزرگ مى پرستنده اند و آن سه عنصر ديگر را خدايان كوچك مى دانسته اند. زرتشت ميان اين دو آئين را (زروانى و ستاره پرستى) تلفيق كرد و آئين خود را پديد آورد. تقديس آتش از ايران به يونان راه يافت و پيروانى پيدا كرد. آتش المپياد يادگارى است از آن دوران كه جزء تشريفات اوليه مراسم جهانى ورزش معاصر است.(۴۵۳)

فلاسفه اسلامى بر اين باورند كه تقديس آتش نتيجه اعتقاد به خير و شر، پاك و پليد نور و تاريكى است. و اين جزء ضدين است يا عنصر غالب دو ضد، و عنصر برتر آن، پس شايسته تقديس بوده است.

محققان جديد بر اين عقيده اند كه سابقه آتش پرستى به دوران طبيعت پرستى مى رسد.(۴۵۴) به گفته بك مورخ ايرانى، در عهد اردشير آتشكده هاى خاموش دوباره مشتعمل شد و اين زمان رسميت يافتن آئين زرتشت به عنوان دين رسمى و سراسرى كشور ايران بوده است.(۴۵۵) «كريستن سن» مى گويد: «نصوص متعدده «اوستا» ثابت مى كند كه پرستش «عناصر طبيعى» از اصول ديانت زرتشتى بوده است. منظور از عناصر طبيعى : آب، خاك، و آتش است. «آتش » در اين مذهب از ساير عناصر مهم تر بوده است.

«اوستا» آتش را پنج نوع مى شمارد و نام آنها را در «يسناى» «۱۱» و «۱۷» آورده است. در كتاب «نبدهشن» اسامى اين آتشها با مختصر اشتباهى نقل شده است :

۱ آتش معابد كه آتش و هرام ناميده مى شد.

۲ آتش در جسم و جان آدميان و جانوران.

۳ آتش نهفته در نباتات.

۴ آتش نهفته در ابر (صاعقه).

۵ آتش موجود در بهشت در حضور اهورا مزدا. و ظاهرا اين آتش مربوط به جاه و جلال و جبروت پادشاهان است كه پيوسته همراه آنان بوده و به نام «خورنه» (و در زبان پهلوى «خور») و در فارسى «فرشيده» مشهور است. آتش در اوستا «آتر» ناميده شده كه در فارسى دورهاى ميانه «آذر» مى باشد و آن را پسر «اهورا مزدا» خوانده اند. عيسويان گاهى آتش مقدس زرتشتيان را دختر اهورا مزدا ناميده اند، چنانكه هئونام كشيش عيسوى كه از روى خشم آتش يكى از آتشكده ها را خاموش كرد، گفته است : نه آن خانه، خانه خداست و نه آن آتش دختر خدا بود، بلكه دخترى بود دستخوش هوس شاهان و گدايان. احتمالا اين از جمله تغييراتى باشد كه در نزد ارمنيان قبلا زرتشتى صورت گرفته است، زيرا در آثار عاميانه ارمنه هنوز هم آتش را موجودى مونث مى شمارند. گفته مى شود در «اوستاى» دوره ساسانى كه فعلا مفقود است، مطالب فراوانى در رابطه با تقديس آتش و فوائد روحانى حاصله از آن و وظايف انسان در قبال آتش موجود بوده است. »(۴۵۶) وى (كريستن سن) مى گويد يكى از ماههاى زرتشتيان «آذر» نام داشته است. ماههاى زرتشتى ۳۰ روزه بوده اند و هر روز اختصاص به خدائى خاص داشته است. جد «اردشير» اول رياست معبد «آناهيتا» در استخر فارس را بر عهده داشته است.(۴۵۷) «سايكس » مى گويد:

در مذهب زرتشت با ارزش ترين چيزها «آتش» است و از قداست بسيارى برخوردار مى باشد. وى اين تقديس و تكريم را به سنت هاى كهن مردم آذربايجان (باكو) ربط مى دهد. او ضمن نقل خاطره اى مى گويد كه خود ديده است كه چگونه آتش در باكو زبانه مى كشيده است. زرتشتيان آتش را مظهر خالق جهان مى دانند. زرتشتيان به پاس گرامى داشت آتش ‍ مقدس شمع روشن را خاموش نمى كنند و بر آن نمى دمند. دخانيات نزد آنان ممنوع است، زيرا بايد چوب كبريت را با دهان خاموش كنند و اين اهانت به آتش است.(۴۵۸) «فليسين شاله» مى گويد: آتش، نشان وجود نورانى خداوند متعال است. آتش اصل آداب دينى است و هر آتشگاه، محل و مكان ويژه دارد و در آنجا شعله آتش جاويدان مى سوزد. با دست داشته باشد و پوششى بر دهان قرار دهد(۴۵۹) . وجود نقش آتشدان و آتش در حال اشتعال بر قبور سلاطين هخامنشى، نشانه اى از تقديس آتش در دوره هخامنشى است. احترام براى آتش با آنجا بود كه باعث گرديد تا بنائى برگرد آتش بسازند كه آن را از عوامل طبيعى حفظ كند. براى حفظ آتش ‍ مقدس طريقه اى بكار

رفت كه از تابش نور خورشيد بر جايگاه آتش و شعله فروزان آن در آتشكده جلوگيرى شود. تابش آفتاب بر آتش، اهانت به آتش مقدس محسوب مى شود. بر مسكوكات رايج ايران نقش آتشكده و آتشدان حك شد. و اين سنت، تا اوائل دوره ساسانى ادامه داشت. غير از آتش شاهى آتشهاى ديگرى وجود داشت ؛ از جمله، آتش خانه (اجاق)، آتش معابد (آتش ‍ آذران)، آتش و هرام، و...(۴۶۰)

در آغاز يادآور شديم كه آتش ذدر زندگى انسان بدوى (اوليه) نقش بسيار تعيين كننده اى داشته است. وجود چاههاى نفت و فوران ناگهانى آن و در نتيجه افروختن مشعلى فواره اى كه در چشم و روان بدويان عظمتى شگفت مى آفريند، زمينه هاى روانى پرستش يا تقديس آتش را پديد آورد. اين تقديس و تكريم علتى ديگر نيز داشت و آن اعتقادات خورشيد پرستى و ستاره پرستى بدويان بود، و چون خورشيد و اجرام سماوى كه ارباب انواع بودند در تمام ساعات شبانه روز ديده نمى شدند، معابدى به نامشان بر پا كردند و در آنها آتش افروختند. نور آتش را پرتوى از ذات خداى خورشيد يا ساير خدايان دانسته، در برابر آن سجده و عبادت مى كردند. در مذهب مهرپرستى ايران باستان، مهر يا ميترا توتمى بود كه خداى خورشيد و آفريدگار جهان وجود ناميده مى شد. هوشنگ بنيان گذار اين آئين بود. فردوسى بر اين نكته اشاره مى كند:

كه ما را ز دين كهن ننگ نيست

به گيتى به از دين هوشنگ نيست

در آئين زرتشت مهر از مقام خدائى فرو افتاد و در رديف فرشتگان (ايزدان) قرار گرفت كه از طرف اهورامزدا حافظ عهد و ميثا و طرفدار پادشاهان گرديد و عنوان فرشته روشنائى به خود گرفت. در آخرت نيز وظيفه داشت تا در سر پل چينوات داورى اموات را به همراه فرشته چنوه (عدل) انجام دهد. زرتشتيان مهر را چشم اهورامزدا مى دانند. اهورامزدا به خورشيد (مهر) هزار گوش و دو هزار چشم داد تا اعمال بندگان را ببيند و سخنانشان را بشنود (ن. ك : يسناى ۴ / بند ۲+ يسناى ۱۷ بند ۲). مهرپرستى در جوامع ديگر نيز رواج داشته است كه به آن اشاره شد. در اساطير هند نيز سخن از تقديس آتش رفته است. در چين نيز وضع به همين صورت است. يونگ نخستين پادشاهى است كه در ين آتش را كشف كرد و در رديف خدايان قرارش داد(۴۶۱) . محققان بر پيشينه تاريخى تقديس آتش در كليه ادوار ما قبل و ما بعد تاريخ اعتراف كرده اند. آتش علاوه بر عظمت ذهنى، عامل و سپر تدافعى بدويان و حتى انسان متمدن بوده و مى باشد. براى بر حذر بودن از خطر حيوانات وحشى و... آتش عامل مهمى بوده است. جشن آتش افروزى در ايران باستان و ايران پس از اسلام همچنان رواج داشته و دارد. گويند «مردآويج» سردار ايرانى در سال ۳۲۳ هجرى قمرى جشن آتش افروزى بزرگى تدارك ديد. او دستور داد تا هيزم بسيارى گرد آوردند و نفت و آلات آتش افروزى تدارك ديدند. استادان آتش افروز جمع شدند، مشعلها ساختند و بر سر هر كوه و كمر و پشته، توده ها و مشعلها گذاشتند، كلاغها و بازها به كمك آتش بازان شتافتند و آسمان تاريك آن مقطع سياه تاريخ ايران را به نور مشعلهاى خويش كه بر منقارها و پاها داشتند، روشن ساختند(۴۶۲) .


و: آتشكده ها؛

مسعودى مورح اسلامى آشكده بزرگ استخر فارس را ديده و چنين توصيف كرده است :... بنائى زيبا و با شكوه، با ستونهائى از سنگ يك پارچه ك با قطر و ارتفاع حيرت انگيز، بر فراز آن اشكال عجيب و غريب از حيوانات ؛ اسب و... كه از لحاظ شكل و عظمت انسان را به حيرت مى انداخت. در اطراف ساختمان خندقى وسيع و ديوارى از سنگهاى عظيم با صور فراوانى بر آن. مردم آن ناحيه اين صور را شمايل پيامبران سلف مى دانند(۴۶۳) . بر قبور پادشاهان هخامنشى واقع در نقش رستم آتش ‍ دان هائى ديده مى شود كه در آنها آتش مقدس در حال اشتعال است(۴۶۴) . در ايران باستان سه آتشكده بسيار معروف و مشهور بودند: آتشكده مخصوص پادشاهان در آذربايجان، آتشكده موبدان و اصناف در استخر فارس، آتشكده كشاورزان و... در شمال غربى نيشابور در كوههاى «ريوند». اين آتشكده در قريه «مهر» سر راه خراسان به يك فاصله از مياندشت و سبزوار قرار داشته است. شواهد باستان شناسى آشتكده هاى بسيارى در شهرهاى ايران را نشان مى دهد. تواريخ نيز به آتشكده هاى بسيارى اشاره دارند از جمله : آتشكده طوس، نيشابور، ارجان فارس، سيستان، اصفهان، قزوين، شيروان، رى، قلعه دختر، قم، فيروز آباد، فارس، قصر شيرين و... برخى معتقدند كه خيابان «آذر» شهرستان قم به طرف آتشكده دوره ساسانى ادامه داشت است(۴۶۵) . «تاريخ قم» بر وجود زرتشتيان در اين شهر تصريح مى كند. نخستين گروه مهاجر عرب به قم، بر زرتشتيان كه ساكنان اصلى اين ناحيه بودند، شبيخون زدند و قلع و قمع شان كردند.

آتشگاه را در مكانى قرار مى دهند كه اطراف آن باز باشد. در آتشكده كانون ويژه اى براى افروختن آتش وجود دارد كه جز «اتربان» يا موبد نگهبان آتش كسى ديگر حق ورود به ان مكان را ندارد. «اتربانان» كه به طرف آتش مى روند، بايد «پنام» يعنى «دهان بند» ببندند تا دم ايشان آتش ‍ مقدس را نيالايد. در سمت راست آتشگاه اطاقى وسيع و چهارگوش قرار دارد كه به قسمتهاى متعدد و مساوى تقسيم شده و هر يك را براى كار خاصى در نظر گرفته اند. اين اطاق را «يزشن گاه» يعنى «مكان تشريفات عبادت» مى گويند. آفتاب نبايد بر آتش بتابد، زيرا كه آن را آلوده مى سازد. براى جلوگيرى از تابش آفتاب بر آتش، آتشگاه را در وسط آتشكده مى ساختند. آتش مقدس انواع گوناگون دارد: آتش خانه، آتش ‍ قبيله، آتش قريه، آتش آذران، آتش ايالت. نگهبان آتش را مانبذ مى گفتند. براى حراست و نگهدارى آتش هيئتى از روحانيون زير نظر يك موبد انجام وظيفه مى كردند. آتشكده به بوى كندر و سوختنى هاى معطر دائما خوشبو است. آتش را با قطعات چوبى كه طى مراسم ويژه مذهبى تطهير شده، نگاه مى داشتند. اين چوبها غالبا از گياهى موسوم به «هذانه اپنا» بود و روحانى نگهبان آتش دائما به وسيله چوبى كه آن را «برسم» مى خوانند و مطابق آداب ويژه اى بريده شده است، آتش را روشن و ادعيه اى را تلاوت مى كند. آنگاه روحانيون ديگر «هومه» يا «هوم» را نثار مى كنند در اثناى قرائت ادعيه، روحانيون شاخه گياه (هومه) را پس از تطهير در هاون مى كوبند.

آلات و ادوات آتشكده عبارت است از:

۱ هاون ؛ براى فشردن هوم يا گياه مخصوص مورد استفاده است.

۲ دسته هاون ؛ كه براى همين منظور بكار مى رود.

۳ چوب برسم كه «موبد» مخصوص آتش را به وسيله آن مشتعل نگاه مى دارد. در فرهنگ فارسى آمده است كه : به شاخه هاى باريك گياهى برسم گويند. «برسم» را از درخت «هوم» مى برند. «هوم» درختى است شبيه «گز». اگر «هوم» نباشد، از شاخه درخت «گز» و يا از شاخه هاى «انار» استفاده مى شود. براى بريدن هوم تشريفات خاصى دارند: براى بريدن هوم از كاردى استفاده مى كنند كه دسته آن نيز از آهن باشد. آن كارد بايد تكاملا تطهير شود. سپس «زمزمه» اى به عنوان دعائى كه در موقع عبادت و غسل و طعام مى خوانند، خوانده مى شود. آنگاه «برسم» را از درخت هوم مى برند. در حال حاضر «برسم» را از فلز نقره يا برنج مى سازند.

۴ برسمدان. ۵ كارد كوچك. ۶ چند جام براى هوم و آب مقدس. ۷ چند پياله كوچك به نام «طشت» براى هوم ؛ اين طشت نه سوراخ دارد. ۸ «رسن» ؛ ريسمانى كوچك از موى گاو كه شاخه هاى «برسم» را با آن بهم مى بندند.

۹ سنگ بزرگى به نام «ارويس گاه» كه چهار گوشه است و آلات مزبور را روى آن مى گذارند(۴۶۶) .

پس از اسلام آتشكده ها هم چنان به قوت خود باقى بود. «استخرى» در كتاب «مسالك و ممالك» از آتشكده هاى «فارس» ياد مى كند:

۱ آتشگاه كاريان، ۲ آتشگاه بارين، ۳ آتشگاه خره كه زرتشتيان به آن سوگند ياد مى كنند، ۴ آتشگاه شير خشين، ۵ آتشگاه كارتيان در شيراز، ۹ آتشگاه هرمز در شيراز، ۱۰ آتشگاه مسوبان در ورقان.

«بلاذرى» مى گويد در سال ۲۲ هجرى وقتى آذربايجان فتح شد، مردم آن ديار با فاتحان پيمان بستند كه هشتصد هزار درهم بپردازند و آنان آتشكده ها را ويران نسازند. آتشگاه معروف «گشتاسب» در «شيزه» آذربايجان قرار داشت.

گويند آتشكده قومس (معرب كومس، شهرستانى در جنوب كوه طبرستان كه مركز آن دامغان بوده است و آن را حريس نيز گفته اند)، از تخريب اسكند مقدونى مصون ماند و آتش آن خاموش نگرديد. در كرمان آتشكده اى وجود داشته است كه زرتشتيان از آتش آن به ديگر نقاط ايران مى برده اند.(۴۶۷)

«شهرستانى» مى گويند: نخستين كسى كه آتشكده بنا كرد، «فريدون» بود كه در «طوس» آتشكده اى بساخت. آخرين آتشكده را «بردسون» در «بخارا» بنا نهاد. «بهمن» در «سجستان» آتشكده اى بنا كرد كه آن را «گرگر» مى گفتند. زرتشتيان در نواحى «بخارا» آتشكده اى بر پا كردند كه آن را «قياذات» مى گفتند. «كيخسرو» در فارس و اصفهان آتشكده اى ساخت كه آن را «كوسه» مى گفتند. سياوش در چين «آتشكده گنلكرز» را ساخت. «ارجان» نياى گشتاسب در «ارجان» از شهرهاى فارس آتشكده اى ساخت. اين آتشكده ها قبل از ظهور زرتشت ساخته شده است. زرتشت نيز آتشكده اى را در نيشابور و در نسا بنا كرد. گشتاسب دستور داد تا آتشى را كه جمشيد جم برافروخت، براى او بياورند. آتش جمشيد جم را در «خوارزم» پيدا كردند. اين آتش را مجوسيان بسيار احترام كنند. «كيخسرو» چون به جنگ «افراسياب» رفت، در مقابل آن آتش به سجده افتاد. «انوشه روان» آن آتش را به «كاريان» فرستاد و قسمتى از آن را به «نسا» روانه كرد. «شاپور» فرزند «اردشير» در «روم» و «قسطنطنيه» آتشكده هائى بنا كرد و اين آتشكده ها تا دوران «مهدى» خليفه عباسى آباد بود. «توران دخت» در «بغداد» يا نواحى آن آتشكده اى بر پا داشت(۴۶۸) . آتشكده آذر جو دارابجرد، بنا به گفته مسعودى به دستور زرتشت توسط گشتاسب ساخته شده است. اسفنديار ساختن آتشكده ها را ترويج و تشويق مى كرد. در آذربايجان و بلخ، ارز روم (تركيه)، در هند و روم و چين و... آتشكده هائى ساخته شد(۴۶۹) . در عهد زرتشت آتشكده هائى ساخ ۹ته شد كه اهم آنها به قرار ذيل است :

۱ آتشكده آذربايجان ؛ ويژه پادشاهان و خاندان سلطنتى.

۲ آتشكده استخر پارس ؛ ويژه موبدان.

۳ آتشكده ريوند سبزوار (يا آتشكده مهر)؛ ويژه كشاورزان.

به دستور شاهان ساسانى و موبدان در مراكز و نقاط مختلف ايران، آتشكده هائى بر پا مى كرده اند. «كريتر هربد» موبد بزرگ عصر شاپور اول دستور داده بود كه در سراسر كشور آتشكده هائى بسازند. او «مغان» را به نگهبانى آتشكده ها مى گماشت. پوران دخت ساسانى دستور داد كه در بلخ و طوس و اصفهان و كرمان و سجستان و بغداد آتشكده هائى بسازند. هر جا كه ارتش ساسانى قدم مى گذاشت، آتشكده هائى در آن بر پا مى گرديد. آتشكده هاى انطاكيه، ارمنستان، گرجستان، چين، روم و... از اقدامات ارتش ‍ ساسانى است.


زناشويى و مراسم خاص زرتشتيان


ازدواج و محارم ؛

ابوريحان بيرونى مى گويد: درباره نكاح مادر كه به زرتشتى ها نسبت مى دهند، از سپهبد مرزبان بن رستم شنيدم كه : زرتشت اين عمل را تشريع نكرده و چون گشتاسب، خردمندان و سالخوردگان كشور خود را براى گفتگو با زرتشت در مجلسى گردآورد، يكى از پرسشها اين بود كه : اگر مردى با مادر خود در حال اضطرار و جهالت و ترس از انقطاع نسل، بسر برد، بايد چه بكند؟

زرتشت بگفت كه بايد با او هم بستر شود تا انسان و نسل او باقى باشد(۴۷۰) . مسئله ازدواج با محارم يك سنت بدوى بوده و از ديرباز در ميان جوامع قبايلى رواج داشته است. اصالت نژاد و طهارت خون و خويشاوندى و منافع اقتصادى عامل مهم و تعيين كننده اين سنت كهن بوده است. از آنجا كه ازدواج با محارم با طبع فطرى انسان سازگار نبوده، مذهب عامل توجيه اين سنت گرديده است. منابع تاريخى نشان مى دهند كه سنت ازدواج با محارم در برخى سلسله هاى سلطنتى ايران باستان رواج داشته است. در «دينكرت» يكى از بخشهاى «اوستا» اصطلاح «نزد پيوند» به معناى «پيوند با نزديكان» گرفته شده است و به پيوند پدر با دختر و برادر با خواهر اشاره كرده اند(۴۷۱) . در متون مذهبى پهلوى آمده است كه ازدواج با هفت خواهر لازمه معراج بوده است(۴۷۲) .

يك محقق آلمانى مى گويد اهتمام در پاكى اصل و نسب و خون و نژاد يكى از صفات بارز جامعه ايرانى بشمار مى رفت ؛ تا آنجا كه ازدواج با محارم را جايز مى شمردند. اين گونه پيوند را «خويدوگدس» يا «خوايت ودث» مى خواندند. اين رسم از قديم معمول بود. حتى در دوره هخامنشيان نيز انجام مى شد. كمبوجيه با دو خواهر خود ازدواج كرد داريوش نيز خواهرش را به زنى گرفت. اردشير با دو دختر خود و داريوش ‍ سوم نيز با دختر خود ازدواج كرد(۴۷۳) . هر چند كه معناى لفظ خوادت ودث در اوستا نيامده و موجود نيست، ولى در نسكهاى مفقوده، مراد از آن ازدواج با محارم بوده است. در «بغ نسك » ۶ و ۷ اشاره به اين معنى شده است. ازدواج برادر با خواهر بوسيله «فره ايزدى» روشن مى شود و ديوان را به دور مى راند. «نرسى بزرگمهر» مفسر ادعا كرده است كه «خويدوگدس» معاصى كبيره را محو مى كند. اين مطلب در شايشت نى و شايشت ۸ و ۱۸ آمده است. در كتب دوره ساسانى و ادوار بعد به اين موضوع اعتراف شده است. اين ديصان نيز اعتراف كرده كه او خود با خواهرش ازدواج كرده است. «بهرام چوبين» با خواهرش «گرديك» ازدواج كرد. «مهران گنشسب» خواهرش را به زنى گرفت. او مدعى بود كه خويدوگدس معاصى كبيره را محو مى كند(۴۷۴) . مترجم كتاب كريستن سن مى ويدگ يا اصلا در شريعت زرتشتى چنين رسمى نبوده ؛ و اگر بوده، اختصاص به فرقه خاصى داشته ؛ و در غير اين صورت كه اصل مطلب را در دين زرتشت ثابت بدانيم ك اين از فروع مباحث فقهأ بشمار مى آمده كه اگر هم به آن عمل شده، بسيار نادر الوقوع بوده است. او در رد سخنان كريستن سن مى گويد كه مؤلف با اسناد به نسكهاى مفقوده از روى خلاصه دينكرت كه دو قرن بعد از اسلام نوشته شده، چنين ادعاهائى كرده است. آنچه را مورخان مسيحى در اين باب نوشته اند، ممكن است در مورد يكى از فرقه هاى زرتشتى باشد و عيسويان از روى تعصب اين مطلب را به همه ايرانيان نسبت داده اند. چنان كه در كتب فقهى اسلام نام مجوسى آمده كه يكى از طوايف زرتشتى است و در «شرح لمعه» و كتاب «رياض» در باب «ميراث مجوس» آمده كه «امام على بن ابيطالب (عليه السلام): كان يورث المجوس اذا تزوج بامه و ابنته ؛ من جهة انها امه و انها زوجه. » و نيز شيخ مفيد و شيخ طوسى روايتى نقل كرده اند كه شخصى نزد حضرت صادق (عليه السلام) زبان به دشنام مجوسى گشود كه آنان با محارم خود ازدواج مى كنند. حضرت فرمود: اما علمت ان ذالك عندهم هو النكاح، و كل قوم يعرفون النكاح عن السفاح، فنكاحهم جايز و ان كان قوم دانوا بشيئى يلزمهم حكمه.

اگر چه در نزد مسلمانان، همه زرتشتيان، به اعتبار تسميه كل بر جزئ، مجوس خوانده مى شوند، ولى ممكن است كه در اينجا اشاره بر همان طايفه خاص از زرتشتيان باشد كه در قديم مجوس گفته مى شده اند. از طرفى هر كجا كه نص در كار نبادش، فقها به تجزيه و تحليل آن مى پردازند، و اين مسئله در عصر ساسانى از مسائل فقهى بوده است. از ديگر طرف، بر فرض ‍ عملى شدن اين مسئله، آن چنان نادر الوقوع بوده كه جز چند مورد، بيشتر در تاريخ ديده نمى شود(۴۷۵) . كريستن سن مستشرق آلمانى مى گويد: با وجود اسناد معتبرى كه در منابع زرتشتى و كتب بيگانگان معاصر دوره ساسانى ديده مى شود، كوششى كه بعضى از پارسيان جديد براى انكار اين عمل (ازدواج با محارم) مى كنند، بى اساس و سبكسرانه است(۴۷۶) .

يك محقق مشهور ايرانى مى گويد: چيزى كه از اسناد آن زمان به دست مى آيد و با همه هياهوى جاهلانه اى كه اخيرا بپا كرده اند از بديهيات تمدن آن دوران است، نكاح با محارم درجه اول است كه معمول و متعارف بوده است.(۴۷۷) . مورخان يونانى تصريح كرده اند كه در دوره هخامنشى، مغ ‌ها ما مادرانشان ازدواج مى كرده اند(۴۷۸) . در دوره اشكانى نيز اين رسم معمول بوده است. برخى از شاهان اشكانى با محارم خويش ازدواج مى كرده اند. علت روانى اين رسم اين بوده كه ازدواج با محارم تنها راه حفظ اصالت نژاد و طهارت خون شناخته مى شده است(۴۷۹) . مورخان اسلامى نيز بر اين سنت تصريح كرده اند. يعقوبى مورخ ايرانى مسلمان از ازدواج ايرانيان باستان با مادران و خواهران و دختران شان ياد مى كند كه اين كار را نوعى صله رحم و عبادت مى دانسته اند(۴۸۰) . گويا عيسويان ايرانى نيز تحت تأثير زرتشتيان عليرغم مخالفت با دين شان با اقارب خود ازدواج مى كرده اند(۴۸۱) . در صدر اسلام، ازدواج با محارم در ميان زرتشتيان امر رايجى بوده است، لذا مورد سرزنش مسلمانان قرار مى گرفته اند(۴۸۲) . در اين زمينه رواياتى در منابع شيعى ديده مى شود كه حكايت از برخورد مسلمانان با زرتشتيان و رهنمودهاى امامان شيعه را در خود دارد(۴۸۳) . فقهأ شيعه و سنى (عرب و عجم) در ابواب گوناگون فقه اين بحث را به عنوان مسئله اى كه در خارج مصداق دارد، مورد بحث قرار داده اند.

شيخ طوسى در كتاب مشهور «الخلاف» به اين مسئله پرداخته است(۴۸۴) .

اخيرا يك مقام مذهبى زرتشتى كليه اتهامات از اين قبيل را كه نسبت به دين زرتشت و زرتشتيان روا داشته اند، پاسخ گفته است و ريشه چنين اتهاماتى را متوجه مورخ مشهور يونانى «هرودوت» كرده است(۴۸۵)


احكام حقوقى زن و مرد در آئين زرتشت ؛

در اين آئين، مردان بر اموال زنان ولايت داشتند. زن بدون اجازه همسر خود حق دخالت و تصرف در اموال خود را نداشت. به موجب قانون زناشوئى، شوهر فقط شخصيت حقوقى داشت و با سند قانونى مى توانست همسر خود را شريك در اموال نمايد. در اين صورت، زن حق هر گونه تصرف در اموال همسر را داشت. هر گاه شوهرى به زن خود مى گفت :: از اين لحظه تو آزاد و صاحب اختيار خودت هستى، اين زن از نزد شوهر رانده نمى شد و اجازه داشت كه به عنوان زن خدمتكار يا «چاكرزن» شوهر ديگى اختيار كند و فرزندانى كه از ازدواج جديد در حيات شوهر اولش بوجود مى آورد، از آن شوهر اولش بود. شوهر حق داشت يگانه زن يا يكى از زنانش و حتى زن ممتازش را به مرد ديگرى عاريه بدهد تا اين مرد از خدمات آن زن استفاده كند. در اين عاريه دادن، رضايت زن شرط نبود. فرزندانى كه در اين ازدواج متولد مى شدند، متعلق به خانواده شوهر اول بودند و مانند فرزندان او محسوب مى شدند. اين اعمال را از كارهاى خير مى دانستند و آن را كمك به يك هم دين تنگدست مى خواندند(۴۸۶) .


ازدواج ابدال ؛

اگر مردى از دنيا برود و فرزند ذكورى نداشته باشد و زنى داشته باشد، بايد آن زن را در اختيار نزديكترين خويشاوندان متوفى قرار دهند و اگر زن نداشته باشد، دختر او را به نزديكترين بستگان او بدهند. و اگر زن و دخترى نداشت، از اموال شخص متوفى زنى را جهيزيه داده و به يكى از مردان خويشاوند ميت بدهند. فرزند ذكورى كه از اين ازدواج حاصل آيد، متعلق به مرد متوفى است. غفلت از اين امر كه يك تكليف است، به معناى قتل نفوس بسيار است. يعنى كه اجاق ميت براى هميشه خاموش ‍ است(۴۸۷) .


مراسم ازدواج ؛

نخستين گام، خواستگارى است و تحصيل رضايت دختر و پدر و مادر او است. پس از حصول رضايت مراسم به اين صورت انجام مى گيرد: ۱ بستگان درجه يك پسر به خانه دختر مى روند و نامه اى از پسر خطاب به پدر و مادر دختر همراه مى برند. محتواى نامه بر روى كاغذ سبز نوشته مى شود تا از ميمنت و مباركى برخوردار باشد.

۲ چند روز بعد از طرف خانواده دختر پاسخ نامه نوشته مى شود و با تشريفاتى مشابه به خانه پسر توسط بستگان درجه يك دختر برده مى شود. طبق تعاليم زرتشت : هر دختر يا زنى را كه خالى از موانع زناشوئى باشد، مى توان خواستگارى كرد. رضايت طرفين به معناى انعقاد پيمان زناشوئى نيست.

۳ از طرف خانواده، پسر، يك حلقه، يك سينى نقل و چند كله قند و چند متر پارچه جهت لباس دختر تهيه مى شود. در روز معين اين اشيأ به خانه عروس برده مى شود. حلقه توسط يكى از بستگان درجه يك داماد به انگشت دختر مى شود و پذيرائى به عمل مى آيد.

۴ چند روز بعد، اقدامى مشابه از سوى خانواده دختر در حق داماد بعمل مى آيد.

در تعاليم زرتشت آمده است كه : «تشريفات نامزدى را هنگامى مى توان اجرا نمود كه دختر كمتر از ۱۴ و پسر كمتر از ۱۶ سال نداشته باشد. تشريفات نامزدى با مبادله حلقه و هدايا در حصور بستگان و لااقل «هفت نفر» معتمد زرتشتى كه كمتر از ۲۵ سال نداشته باشند، انجام مى يابد. »

۵ در هنگام ازدواج يعنى پس از مراسم نامزدى، اقدامات زير صورت مى گيرد وكيل پرسان يا «دهموبد» كه پيشواى مذهبى باشد، به اتفاق عده اى از ميهمانان داماد كه تعدادشان نبايد از «هفت نفر» كمتر باشد، به منظور گرفتن رضايت دختر براى انجام مراسم عقد به منزل عروس ‍ مى روند. عروس به حمام رفته، آرايش كرده و در صدر مجلس مى نشيند و يك پارچه سبز روى سر او مى اندازند به طورى كه صورتش پيدا نباشد. زنهاى ديگر در دو طرف او قرار دارند. دهموبد و همراهان در حالى كه لاله هاى روشن در دستشان است، با آهنگ هبيروشاباش وارد شده و جلو عروس مى روند و پيشواى مذهبى از دختر مى پرسد:

بنام خدا از شما «دخت... » مى پرسم آيا با زناشوپى با «پور... » راضى هستى ؟ «دهموبد» اين سئوال را چند مرتبه در ميان هلهله و شادى تكرار مى كند. غالبا در مرتبه سوم يا هفتم عروس مى گويد: بلى. پس ‍ «دهموبد» از عروس مى پرسد: چه فردى را نماينده يا وكيل خود قرار مى دهى ؟ عروس پدر يا برادر خود را به اين سمت نامزد مى كند. پس از شنيدن اين اقرار، «دهموبد» و همراهان به منزل داماد باز مى گردند.

۶ گواه گيران ؛ نماينده عروس به اتفاق عده اى از ميهمانان عروس به خانه داماد مىآيند و اشيأ زير را با خود مى آورند: يك تخم مرغ، يك قطعه پارچه سبز، لباس داماد، چند كله قند و مقدارى شيرينى و آويشن و سنجد. آنگاه آئين مذهبى «گواه گيران» (عقد)آغاز مى شود. داماد در صدر مجلس و نماينده عروس روبروى او نشسته است. «دهموبد ياموبد» در كنار داماد قرار مى گيرد. پس از تحقيق در اينكه عروس و داماد قبلا با ديگرىدر رابطه با زناشوئى حرفى نزده اند و يا قرار ازدواج نگذاشته اند، اوستا را باصداى بلند مى خوانند. در اين هنگام داماد و نماينده عروس ايستاده و «كمربند مخصوص» (= كشتى) را از كمر باز كرده و دوباره آن را مى بندند. سپس موبد، مراسم گواهگيران را كه به منزله اجراى صيغه عقد ازدواج زرتشتيان است، انجام مى دهد. پس ازپايان، پس از پايان، ايستاده و دعاى تندرستى عروس و داماد را مى خواند. در تمام اينمدت داماد و نماينده عروس دست در دست بر روى قند دست گذارند. پسر بچه اى كه معمولابا داماد نسبت نزديكى دارد، پشت سر داماد مى ايستد و انار شيرين و پارچه سبز و قيچى وتخم مرغ و... را در دست گرفت، روى سر داماد نگاه مى دارد. پس از پايان مراسم«دهموبد» تخم مرغ را با تمام قدرت و نيرو از پشت بام به خارج از خانه مى اندازدو انار شيرين به داماد داده مى شود كه بعدها با عروس بخورند.

۷ عروس كشان ؛ يا عروس بران. چون آخر شب مى شود، پس از صرف شام و پراكنده شدن ميهمانان، «دهموبد» به همراه چند تن از نزديكان داماد به خانه عروس مى آيند تا عروس را به خانه داماد ببرند(۴۸۸) .


طلاق و علل آن ؛

در آئين زرتشت «طلاق» اختيارى نيست. چهار چيز عامل طلاق مى شود. در «بند هشن ۳۴» آمده است كه :

۱ آنگاه كه بستره شوهر خويش ببرد و بى رسمى كند و ناشايستى از او پديدار آيد. ۲ آنگاه كه دشمنان پنهان كند و شوهر نداند. ۳ آنگاه كه جادوئى كند و يا آموزد. ۴ آنگاه كه فرزند نزايد و عقيم باشد. موارد ديگر نيز منجربه طلاق مى شود: هر گاه در هنگام عقد، زن يا شوهر ديوانه بوده يا اخلاق مشاعره داشته باشند. يا پس از مزاوجت معلوم شود كه شوهر عقيم است. هر گاه در حق زن ستم شود. هر گاه زن زنا كند و يا مرد با زن ديگرى زنا كرده باشد. اگر زن نافرمانى كند. اگر زنى شوهر ديگر يا نامرد ديگر داشته و آن را پوشيده باشد، ازدواج بعدى باطل مى شود. هر گاه شوهر پنج سال غيبت دائم داشته باشد.(۴۸۹)


مراسم سدره پوشى ؛

و آن پوشيدن پيراهنى كوچك شبيه زير پيراهنى است كه به شكل خاصى دوخته مى شود. سدره پوشى، تاريخ بس درازى دارد كه به عصر «جمشيد» مى رسد. سدره پوشى از واجبات آئين زرتشت است. در دوره باستان از سن پانزده سالگى كه سن بلوغ بود، سدره بر تن مى كردند و كمربند مخصوص را بر روى آن مى بستند. بعدها اين سنت واجب از ۱۵ سالگى به هفت سالگى تنزل كرد. وقتى دختر يا پسرى زرتشتى به سن هفت الى پانزده سالگى رسيد و معلومات مذهبى را از اوستا فراگرفت، اولياى او روزى را براى برگزارى مراسم «سدره پوشى» و بستن «گشتى» به كمر او تعيين مى كنند و از خويشان و دوستان براى برگزارى اين مراسم دعوت مى نمايند. در روز موعود ابتدا سفره بزرگى را گسترده و آن را با اشيأ زير تزئين مى كنند: مجمر آتش، ظرف صندل، چوب عود، سينى خشكبار (پسته، بادام، گردو، فندق، سنجد، برگه آلوزرد، انجير، نارگيل و $ و مقدارى نقل و شيرينى روى آن پاشيده كه زرتشتيان آن را لرك گويند) و مقدارى گل و سبزه و آويشن و برنج و $ سر سفره مى گذارند. آنگاه پسر ياد دختر، پس از پوشيدن سدره، در يك طرف سفره رو به خورشيد مى نشيند. اگر مراسم قبل از ظهر باشد، كودك سدره پوش رو به مشرق مى نشيند و اگر بعدازظهر باشد، رو به مغرب. «موبد» روبروى او قرار مى گيرد و مراسم را با خواندن «اورمزديشت» يا آتش نياش، آغاز مى كند. آنگاه موبد به طرف ديگر سفره رفته، پشت سر كودك قرار مى گيرد و «گشتى» را به كمر بچه مى بندد. در تمام اين مدت، كودك آستينهاى «موبد» را در دست گرفته و در خواندن سرود با او آهنگ مى شود. پس از پايان مراسم، كودك سر جاى خود مى نشيند، «موبد» به جاى اول خود رفته، در مقابل كودك، سر جاى خود مى نشيند، «موبد» به جاى اول خود رفته، در مقابل كودك، به حال ايستاده، اوستاى تندرستى را به نام كودك مى خواند. در حال سرود خوانى، مقدارى آويشن و برنج و شيرينى مخلوط را به تدريج به سر كودك مى ريزد(۴۹۰) .

در كتب پهلوى واژه «شپيك» به جاى «سدره» به كار رفته است. در گذشته، سدره را از پارچه پشمى، ابريشمى يا پنبه اى درست مى كردند و در حال حاضر «سدره» را از ململ سفيد درست مى كنند. در متون مذهبى زرتشتى آمده است كه «سدره» بايد از پوست و پشم و مو و پنبه و ابريشم درست شده باشد. در برخى متون ديگر آمده است كه «سدره» را مى توان از هر جنسى درست كرد. ولى «سدره» اى كه ريشه گياهى داشته باشد، درست همان چيزى است كه در كتابهاى مقدس به آن اشاره شده. اثرات و خاصيت «سدره»، بندگى اهورامزدا است و به منزله زره و جوشنى است كه صاحب آن رااز شر تمايلات نفسانى و صفات رذيله حفظ مى كند. «سپيدى» علامت آئين زرتشتى است. از هر گونه لباس ‍ سياه بايد دورى جويند، حتى در مجالس عزا و سوگوارى(۴۹۱) .


مراسم گشتى بستن ؛

گشتى بستن نيز از ضروريات دين زرتشتى است. وقتى كودك به سن هفت، يا ده، ياپانزده سالگى رسيد، بايد گشتى ببندد. اين سنت نيز به «جمشيد» نسبت داده شدهاست در متون مذهبى زرتشتى آمده است كه : «جمشيد رسم گشتى بستن نهاد» يا: «گشتىبه دستور جمشيد بود». اين رسم قبل از ظهور زرتشت در ميان آريائيها جارى بود وزرتشت آن را رسميت داد و مقرر فرمود كه طبق آئين آن را بر روى «سدره» به كمرببندند. در شاهنامه فردوسى از شخصى به نام «هوم» كه مردى زاهد و پرهيزگاربوده، حكايتى نقل شده است ؛ «فردوسى» مى گويد: «هوم بر بالاى كوهى برسيره مرتاضان به عبادت مشغول بود و رياضت مى كشيد. وقتى افراسياب از دستلشكريان كيخسرو فرار مى كند و در كوهها سرگردان مى شود، به دست اين پيرمرد زاهداسير مى گردد. «هوم» او را با گشتى مى بندد تا به درگاه كيخسرو رساند. » موضوع گشتى بستن، چنان قدمتى تاريخى دارد كه در ميان آريانهاى باستان رسمىرايج بود. در كتاب «بندهشتن» باب ۱۰ و ۵ آمده است كه : در هر جاى دنيا كه كردارىنيك از بهدينى (زرتشتى) سرزند، همه كسانى كه گشتى بسته اند، از آن ثواب بهرهمند مى گردند. ريسمان گشتى را در عهد باستان از پشم گوسفند، موى بز و پشم شترو پنبه درست مى كردند. ولى امروز زرتشتيان گشتى را از پشم گوسفند درست مى كنند. ريسمان گشتى، بند بندگى «اهورامزدا» است كه بايد زرتشتيان در همهحال آن را با خود داشته باشند. فرد در حال آب تنى نيز زن حائضه بايد آن را از خوددور كنند. نداشتن گشتى، از گناهان كبيره است. اين ريسمان از ۷۲ رشته نخ بافته شدهاست. اين ۷۲ رشته نخ اشاره به ۷۲ بند «يسنا» مى باشد. تقسيم آن به شش قسمت۱۲ رشته اى ك اشاره به شش چهره و دوازده ماهسال مى باشد. ريسمان را بايد سه دور به كمر داد. اين سه دور يادآور سه واژه «همت»، «هوخست» و «هورشت» است. در موقع بستن «گشتى»، بايد اين سه واژه رادر نظر داشت. ريسمان را بايد چهار گره زد. در گرهاول زرتشتيان گواه مى دهند به «خداى يگانه»، در گره دوم گواهى مى دهند كه «دينزرتشت» بر حق و از طرف خداوند است. در گره سوم به رسالت و «پيامبرى زرتشت» گواهى مى دهند. در گره چهارم به پذيرفتن سهاصل مهم مزديسنا: «انديشه نيك، گرفتار نيك، كردار نيك»، اعتراف مى كنند(۴۹۲) .


احكام اموات ؛

فرد متوفى مراسمى دارد: ابتدا پلك هاى او را بسته، پاهايش را تا زانوها تا مى كنند. پس از آن وى را در خانه اى طاهر روى تخت خواب آهنى يا روى زمين سنگ فرش مىخوابانند و با روپوشى تميز او را مى پوشانند. زيرا در آئين زرتشت مرده ناپاك است وبا هر چه تماس پيدا كند، آن را آلوده مى كند. آنگاه به مرده كشها كه تعدادشان زوج استيعنى يعنى ۲ يا ۴ نفرند، خبر مى دهند. پس ازغسل و تجديد گشتى، ميت را در تابوتى كه آن را گهن يا گاهان گويند و از فلزساخته شده، گذاشته، به آرامگاه مى برند و نزديكان متوفى چند گامى او را مشايعتمى كنند. تشييع جنازه بايد در ساعات روز باشد و دفن بايدقبل از غروب انجام گيرد. دفن اموات در شب جايز نيست. بنابر يك رسم ديرينه زرتشتياناموات خود را در «دخمه» ها مى گذارند. اين سنت در ايران و هند كم و بيش هنوز جارىاست. برخى از مراكز زرتشتى نشين ايران به اين سنت پاى بند هستند. زرتشتيانايرانى به دخمه «دادگاه» مى گويند و زرتشتيان هند به آن «دخمو» گويند. اروپائيان آن را «برج سكوت» مى ناميده اند. دخمه محوطه اى است مدور كه در بالاىكوه بلندى قرار دارد و غالبا از آباديهاى اطراف چند فرسنگ فاصله دارد. ديوار اطرافدخمه را از سنگ و سيمان مى سازند و يك درب كوچك آهنى براى ورود و خروج دارد. محيطدخمه در حدود صد متر است. سطح داخلى آن از ديوار به طرف مركز سراشيب مى باشد. در وسط دخمه چاه عميق و وسيعى حفر شده است. در چهار گوشه خارجى آن بيرون ازديوار دخمه چاهها تا حدود يك متر باشن و سنگ ريزه پر شده است. چاه وسطى دخمه رازرتشتيان ايران «براده» يا «استه دان» (استخوان دان) مى گويند. فردوسى«استه دان» را «ستودان» آورده است :

سر جاودان را بكندم ز تن

ستودان نديدند و گور و كفن

اسدى طوسى نيز مى گويد:

ستودانى از سنگ خارا برآر

زبيرون بر او نام من كن نگار

سطح داخلى دخمه از ديوارها گرفته تا استه دان را به سه قسمت دايره اى شكل تقسيم كرده اند؛ قسمت اول كه از ديوارها آغاز مى شود و بزرگتر از قسمت دوم و سوم است، ويژه اجساد مردان است. قسمت دوم براى زنان و قسمت سوم كه وصل به استه دان است، براى كودكان و بچه ها است. هر يك از اين قسمت هاى سه گانه به قطعات كوچك تر تقسيم شده كه هر قطعه ويژه يك ميت است. شيارهاى كوچكى بين اين قطعات كنده شده تا آب باران و كثافات از اين شيارها به داخل استه دان برود.

چون مرده را به درون سردابه مى گذارند، بايد سر او را به سوى باختر (خورشيد)قرار دهند تا صورت وى به طرف مشرق باشد. سردابه بايد به درازاى ۱۸۰سانت وپهناى ۷۰ سانت و گودى ۲ متر باشد كه برادى كودكان و خردسالان فرق مى كند. اينسردابه براى مرده هائى است كه در دخمه گذاشته نشود(۴۹۳) ، دخمه گذارى ميت بهخاطر هزينه اندكى كه دارد، براى فقير و غنى و بزرگ و كوچك امتيازى محسوب نمىشود و همه يكسان هستند. با اين عمل مرده پرستى و گورپرستى رواج پيدا نمى كند وچون قبرى وجود ندارد، همه اموات در دخمه اى كه بالاى كوه است قرار مى گيرند و ديگرجنبه تشخص خانوادگى و آرامگاه سازى در كار نيست.

يك محقق ايرانى مى گويدگ در آئين مزدائى بسيارى از معتقدات دين بودائى هندى منعكس است. عامل اصلى و اساسى در اينجا «آتش» است. «آتش» در محراب زبانه مى كشد و با هداياى دائمى از خاموشى آن جلوگيى مى شود. با اين حال شيوه ستايش در دين ايرانى بيشتر آشكار است. درست به هيمن دليل از سوزاندن و دفن مردگان خوددارى مى شود، زيرا عقيده بر آن است كه نعش مردگان آتش و زمين را كه پاكيزه اند، ملوت خواهد نمود. از اين رو، نعش مردگان را به دشتها برده و طى تشريفات خاصى در هواى آزاد قرار مى دهند(۴۹۴) .

«كريستن سن» مى گويد: «ونديداد» مجموعه اى است از قواعد دينى راجع به انواع ناپاكى ها و گناهان و وسائل تطهير و توبه و استغفار. در اين كتاب از انواع تعدى به موجودات اهورائى (انسان، سگ، بيدستر) و طريقه رفتار با اجساد مردگان و غيره سخن رفته است. بر طبق اين قواعد مردگان را بايد در «دخمه» نهاد و طعمه پرندگان ساخت. زيرا تدفين مردگان يا سوزاندن اجساد باعث آلايش عناصر مى شود. مراد از عناصر، آب، باد، خاك و هوا است. لذا زرتشتيان اين كار را حرام مى دانند. دست زدن به زنان حائض نيز باعث ناپاكى و نجاست است(۴۹۵) . دخمه گذاردن مردگان از عادات ايرانيان عهد ساسانى بود. «هيون تسانگ» زائر بودائى مى گويد: ايرانيان غالبا اجساد مردگان خود را در بيابان رها مى كردند. چون «سياووش» نمى خواست كه برابر عادات جاريه زندگى كند، زن خود را كه مرده بود، برخلاف مردم، دفن كرد(۴۹۶) .


تعاليم محورى زرتشت ؛


سر محور اساسى آئين زرتشت

اساس ديانت زرتشت بر سه محور: «انديشه نيك، گفتار نيك، كردار نيك»، قرار دارد و به همان اندازه كه تاكيد بر راستى و درستى شده است،

به دورى از دروغ و ناپاكى توصيه گرديده است. چرا كه دروغ گويان را به عذاب جهنم وعده داده و راستگويان را ثواب بهشت نويد داده است. بنابراين اساس اين ديانت بر راستى و درستى بنا نهاده شده و نقطه ضد آن ردوغ و نادرستى است. تمام قواى عالم ناشى از راستى و ردوغ مى باشد.

در «گاتها» آمده : «به بهترين سخنان گوش فرا دهيد، ميان دو آئين راستى و دروغ خود داورى كنيد. در آغاز، هنگامى كه اين دو گوهر بيكديگر پيوستند، زندگى و مرگ را پديد آوردند. لذا در اين جهان دروغ پرستان گرفتار بدترين زندگى هستند و پيروان راستى از نيكوترين مكانها و جايگاهها برخوردارند. » و اين، ثنويت اخلاقى آئين زرتشت را نشان مى دهد.

در «يسناى ۴۶ / ۱۱» آمده است كه : «راه نجات در اوستا راستى و درستى است، بهشت به معنى جهان پاكى و راستى مى باشد و دوزخ، خانه دروغگويان ناميده شده كه تبهكاران در آن براى هميشه مخلد مى باشند. »

در «يشت ۱۰»، آمده است كه هدف زرتشت، «راستى» است. «دروغ» با مرگ قرين است. در اوستا آمده كه : بدمنشى كه به «ميترا» دروغ گويد، مرگ را به تمام سرزمينها مى آورد. در «يسناى ۴۷ / ۲» آمده است كه : زرتشت از «اهورامزدا» سئوال مى كند كه : «كيست كه روز نخست پدر راستى گرديد؟»

در «يسناى ۳۱ / ۸» آمده است كه : «توئى آفريننده راستى. » در «يسناى ۳۱ / ۲۰» آمده است كه : دوستدار راستى از ذلت بدور است. اما دروغ پرستان چنين خواهند بود. »

در «يسناى ۴۹ / ۴» آمده است كه : دوزخ جايگاه دروغگويان است. »

در «يسناى ۳۱ / ۱۰» آمده است كه : «هيچ كس از شما نبايد به سخنان دروغ و دستور دروغ پرست گوش دهد. » در «فرگرد ۴۵» آمده است كه : «دوزخ» رون مردى را ديدم كه بدنش را «كرم» مى خورد. فرشته در پاسخ من گفت : اين مرد در دنيا شهادت دروغ داده است. »

در «فرگرد ۳۳» آمده است كه : «مردى را ديدم در دوزخ، كه زبانش را كرم همى خورد، از فرشته پرسيدم : گناه او چه بوده است ؟ گفت : در دنيا دروغ گفته است. »

در «ونديداد، فرگرد ۱۸ / ۱۷» آمده است كه :

«اى مردم ! برخيزيد، بهترين پرهيزگارى را ستايش كنيد. از سه چيز خوب (پندار، گفتار و كردار نيك) برنگرديد. »

در «يسناى ۴۹» مى گويد: «در اوستا» آمده است، كسانى كه با زبان خود در ميان دوستان خشم و ستم را پراكنده سازند و مخالف تربيت ستوارن باشند، در آنها كردار زشت غالب است، نه كردار نيك. و به سبب عقايد دروغشان به سراى ديو در آيند. »

در فرگرد ۲» آمده است : «ديدم روان مردى را كه زبان او را از دهانش ‍ بيرون كشيده اندو «خستران» (جانوران موذى همى جوند. سروش در پاسخ من گفت : اين مرد به گيتىسخن چينى كرده است. »

در «ونديداد، فرگرد ۴» در رابطه با خلف وعده و بدعهدى نكوهش ‍ فراوان شده است. در «اوستا» آمده است : «كسى كه خلف وعده كند، دزدى وعده است. و بايد شب و روز در فكرى وفاى به عهد بود. »

«اهورامزدا، شش نوع «عهد» مقرر داشت :

۱ عهد قولى، ۲ عهد دستى (دست بهم دادن)، ۳ عهد رمزى كه استخوان حيوان اهلى شكنند و به طرف وعده دهند)، ۴ عهد ستوردادن، ۵ عهد غلام دادن، ۶ عهد يك دهم دادن. عهد بعدى عهد قبلى را باطل مى كند. » آنگاه سزاى بد عهد را تعيين فرموده كه : «در اين دنيا بايد صد تازيانه بخورد و در آن دنيا متحمل گناهان صدها هزار از اقرباى خود گردد. »

در «فرگرد ۵۹» آمده است كه : «دوزخ روان عهد شكن را ديديم كه او را مهميز كشيده و سنگ و تبر زين بر او مى كوبند. »

در «يسناى ۴۴» آمده است كه : «چيست سزاى آن كس كه در اين جهان به «وعده» خود وفا نكرده و «مزد» كار و خدمت ديگرى را نپرداخته است ؟»

و «ونديداد ۱۸» آمده است : «ديو در پاسخ سروش گفت : چهار دسته از مردم مرا بدون مجامعت، حامله كنند: ۱ كسانى كه چيز كم قيمت به مردم پرهيزگار دهند... »

در «ارتاويرافنامه، باب ۲۷۸» آمده است كه : «روان مردى را ديدم كه خاك و خاكستر به خوردش مى دهند. از فرشته سئوال كردم. در پاسخ من گفت : اين مرد در دنيا «دلو» و «سنگ اندازه» در دست نداشت و آبدر شراب ريخت و خاك به غله آميخت و به بهاى گران فروخت و از نيكان چيز دزديد و ربود. »

در «فرگرد ۴۹ و ۸۰» آمده است كه : «روان گران فروشى را در «دوزخ» آويزان ديدم، و نيز زمين خوارى را ديدم كه مدفوع و پليد آدمى و حيوان همى خورد. »(۴۹۷)


فره ايزدى ؟

يك محقق ايرانى مى گويد: طبق مندرجات اوستا «فره» را به صورت : مرغ، عقاب، شاهين و... تصور مى كردند. پس از آن كه «جمشيد» به سخن دروغ و ناروا دست يازيد، اين عمل باعث گرديد كه «فر» (پادشاهى) از او خارج شد و به پيكر مرغى بدررفت. اگر چه در كارنامه «اردشير بابكان» «فر» به صورت «بره» معرفى شده است :(۴۹۸) «اردوان اول» در تعقيب «اردشير و كنيزك» از هر كسىسراغ آنها را مى گيرد. پاسخ مى شنوند كه : آنها را در فلان مكان ديديم كه به سرعتمى رفتند و يك بره نيز پشت سر آنان در حركت بود. «اردوان» از موضوع «بره» در شگفت مى شود و از «دستور» (= روحانى زرتشتى) مى پرسد. او جواب مى دهد كهآن بره خدائى، پادشاهى است كه هنوز به آن نرسيده است، ما بايد كه بوسيو باريم (= بتازيم) شايد كه پيش از آن كه فره به او برسد، ششتاييم گرفتن(۴۹۹) .


زروان ؛ خالق اهورامزدا و اهريمن ؛

از برخى مندرجات «اوستا» بدست مى آيد كه : «اورمزدا» و «اهريمن» هر دو مخلوق موجودى ديگر به نام «زروان» مى باشند. «زروان» به معناى «زمان لايتناهى» آمده است. «زروان» خداى اصيل و قديم قربانيها كرد شايد فرزندى بيابد و او را «اوهرمزد» نام نهد. بعد از هزار سال قربانى دادن از مؤ ثرترين قربانى هاى خود، به شك افتاد. عاقبت دو پسر در شكم او موجود شد (در شكم زروان)؛ يكى اوهرمزد كه قربانى ها به نام او كرده بود، و ديگرى اهريمن كه زاده شك و ترديد او بود. زروان وعده پادشاهى عالم را به كسى داد كه اول به حضور او بيايد. در اين موقع، اهريمن پيكر پدر خود «زروان» را بشكافت و در برابر او ظاهر ششد. «زروان» پرسيد: كيستى ؟ «اهريمن» پاسخ گفت : منم پسر تو.

«زروان» گفت : پسر من معطر و نورانى است و تو متعفن و ظلمانى هستى. در اين اثنا، «اوهرمزد» با پيكرى معطر و نورانى پديدار گرديد. زروان او را به فرزندى شناخت و به او گفت تا امروز من از براى تو قربانى كرده ام از اين پس تو بايد براى من قربانى كنى. »(۵۰۰)

«زروان» يا «زروان» يا «زروان» خالق نور و ظظلمت، «اهورمزدا» و«انگرمئى نو» است. در متون يونانى ق. م. آمده است كه در ميان مغان و ايرانيان آريائىنژاد، مفهوم بديهى «وجود» و حقيقت واحد را بعضى «مكان» و برخى «زمان» (زروان) مى نامند؛ از آن، دو گوهر پديد آمد: يكى خالق «خير» و ديگرى خالق«شر». برخى گويند از اين دو گوهر، نور و ظلمت پيدا شد. اين دو گوهر منشأ اختلافو تناقض در جهان طبيعت شدند. ابتدا اختلافى با يكديگر نداشتند و دو دسته موجودات رامشتركا بوجود آوردند. موجودات مطيع آنان بودند. در متون زرتشتى آمده است كه : در رأسنظام الهى و بنياد اشيأ، زروان قرار دارد. در كتيبه هاى باستانى نيز مطالبى به همينمضمون آمده است. مغان گويند: در آن هنگام كه هيچ چيز وجود نداشت، نه آسمانها و نه زمينو نه ديگر مخلوقات موجود در اين دو، تنها موجودى به نام زروان وجود داشت. پس داستانآفرينش اهورمزدا و اهريمن را به گونه اى كه گذشتنقل كرده اند، تا اين كه: «اهريمن» فرزند دوم (زروان» نزد او آمد و گفت :: مگر عهدنكرده بودى كه هر كدام زودتر نزد تو آيند، او را به پادشاهى رسانى ؟! «زروان» در برابر اين سخن، بناچار، نه هزار سال حكومت و پادشاهى به او داد. آنگاه گفت : درپايان اين مدت، حكومت و سلطنت از آن اهورامزدا خواهد بود. بايد او حكومت و فرمانروائىداشته باشد. آنگاه «اهورا» و «اهريمن» هر يك در دايره قدرت خود آغاز بكار كردندو به آفرينش مخلوقات خود پرداختند؛ هر چه را اهورا خلق مى كرد، خوب و راست بود و هرچه را اهريمن مى آفريد، شر و نادرست بود.

در مناظره اى كه بين آذرهرمزد (آناهيد) و موبد موبدان در اواخر عهد ساسانى صورت گرفته، چنين آمده است :

آذرهرمزد:

كدام مذهب كه سودمند باشد، دارى آيا بايد «اشوكر» يا «فراشوكر»، يا «زروكر و زروان» را به خدائى بپرستم يا «اهورامزدا» را كه به دعا و آروزى پدرش زاده شد و پدرش با آن همه دعاها و قربانى ها به آرزوى خود كه داشتن فرزند است، نمى رسد؛ تا اين كه «اهريمن» بدون خواست او بوجود آمد، بدون اينكه «زروان» بداند كه چه كسى آن فرزند را در شكمش پديد آورده و چه كسى آنان را خلق كرده است ؟!

آذرهرمزد ادامه مى دهد:

اگر چنين باشد، پس «اهورامزدا» مانند ما و ديگران در معرض شروع و مرگ و ختم قرار مى گيرد.

در يك متن سريانى مربوط به قرن هشتم ميلادى درباره زروان چنين آمده است گ

زرتشت در آغاز كارش به چهار مبدأ قائل بود: ۱ «اشوكر»، ۲ «پوشوكر»، ۳ «زروكر»، ۴ «زروان».

زرتشت گفت : كه «زروان» پدر «اهورامزدا» است.

در «اوستاى» موجود، درباره «زروان» پدر «اهورامزدا» است.

در «اوستاى» موجود، درباره «زروان» آمده است : «فرگرد ۱۹ / ۱۳» :

«آنگاه كه اهورامزدا گفت :: اى زرتوشتر! تواش، خفا، كه آئين ويژه خود است، و از زمان بى نهايت، زروان اكران و ديو دارنده كردار عالى را ستايش ‍ كن. »

دين زرتشت سه ايزد مذكور را ستايش مى كند. «ونديداد فرگرد ۱۹ / ۱۹»:

«روان آدمى كه پس از مرگ در دست ديو گرفتار است ك راهى را كه زروان آفريده و راه نجات است، مى يابد. »

در نظر زرتشت «منيش نيك»، «پسنت مينيو»، «منيش بد» يا «انگرمئى نو» توأم بودند و هر دو به وسيله يك خدا (زروان) كه از نام او اطلاع نداريم، بوجود آمده اند. اين خداى كه نام او بر ما مجهول است، همان است كه زمان مطلق و مكان مطلق مظاهر آن هستند. در دوره هخامنشى در رابطه حقيقت اين خدا و وجود او افكار و انديشه هاى گوناگونى پديد آمد و راههاى شناخت مختلفى مطرح گرديد. گروهى او را همان مكان مطلق «ثواش» و بعضى او را زمان مطلق (زروان) مى گفتند. انديشه زروانى بعدها تكامل يافت و در پايان دوره ساسانى توسط موبدان نفى گرديد و معتقدان به ان، ملحد و كافر خوانده مى شدند. در اين دوره بود كه «اهورامزدا» خداى واحد گرديد و اينكه پيش از همه مخلوقات و موجودات وجود داشته است. و سرانجام همين عقيده بود كه رسميت يافت و عقايد ادوار گذشته چنين توجيه شد كه : «اورمزدا» در آخر هزاره سوم، «زروان» را پديد آورد. تلاش بر اين بود كه «زروان پرستى» را از كتب مذهبى بزدانيد و شايد علت حذف و محو اوستاى دوره ساسانى توسط موبدان به همين خاطر بود. از «زروان» در سنگ نوشته هاى بين النهرين (عراق فعلى) يادآورى شده است و اين نشان مى دهد كه در ميان ايرانيان باخترى مورد ستايش بوده است.

در «منابع يونانى» از «زروان» فروان ياد شده است :

«زروان» نظم آسمانها و گردش سيارات را بدست دارد، «زروان» سرنوشت انسانها ار تعيين مى كند. » بنابر اساطير اوليه گ زروان داراى مظاهر چهارگانه است : ۱ باردارى ۲ ولادت، ۳ پيرى ۴ مرگ(۵۰۱) .

در منابع اسلامى نيز آمده است كه :

«زروانيه» گويند «نور» بوجود آورنده «موجود» بوده است. از «نور» او تمام عالم روحانى و جهان نورانى و ربانى پديد آمد و شخص ‍ بزرگى به نام زروان «شك» كرد. از اين شك «اهريمن» حادث گرديد. بعضى گفته اند: زروان ۹۹۹۹ سال زمزمه نمود تا پس از گذشت اين مدت طولانى، او (زروان) داراى فرزند از خود گرديد. پيش از ولادت اين فرزند، در انديشه او «شك» و ترديد راه يافت. «اهرمن » زاده شك و ترديد پديد آمد و اين دو از يك شكم پديد آمدند. «اهرمن» از آينده جفت خود مطلع شد. شكم مادر خود را پاره كرد و نزد پدر آمد. «زروان» از فساد اخلاق و خباثت باطن و پليدى طينت او اطلاع يافت. او را از نزد خود راند و بر او لعنت فرستاد. «اهرمن » برفت و راه فساد پيش گرفت. اما «هرمز» بى آنكه بر «اهرمن» تسلط داشته باشد، زمان طولانى ببود، پس قومى او را پروردگجار خود قرار دادند و ستايش ‍ نمودند.

چون طريق خير و طهارت و صلاح و حسن اخلاق در او مشاهده نمودند، او را داراى مقام الهى تلقى كردند. گمان «زروانيه» اين است كه : جهان از هر گونه شر و فساد خالى بود و از هر گونه نعمت و فراوانى پر بود. چون «اهرمن» پديد آمد، شر و فساد و فتنه در جوامع راه يافت و اين نبود مگر از وجود «اهرمن». برخى بر اين باورند كه : ««اهرمن» در آسمانها بود و زمين از وجود او خالى بود. با حيله آسمان را بشكافت و به زمين آمد و با قواى خود سه هزار سال با نور (اهورا) نبرد كرد. پس فرشتگان ميانجى شدند و صلح ميان او و نور (اهورا) برقرار گرديد و دو گواه عادل بر اين قرار و پيمان صلح، گرفته شد. گواهان عادل دست به شمشير بردند و گفتند هر يك از شما كه اين پيمان ناديده گيرد، با اين شمشير كشته خواهد شد. »(۵۰۲)


بهشت و دوزخ ؛

از ديدگاه زرتشت، روح آدمى پس از مرگ، به مدت سه روز گرداگرد مرده دور مى زندو طبق اعمال او، شاد يا در غذاب است. آنگاه بادى ازشمال مى وزد و مانند برگ نامرئى او را به طرف«پل چينوات» (صراط) مى برد. «پل چينوات» يعنى«پل تشخيص» كه بر روى نهرى از فلز گداخته ميان دو كوه (دماوند و الوند) كشيدهشده است. بر كنار اين پل دو فرشته حساب به نام «ميترا» (مهر خورشيد) و «چنوه» (عدل) ترازوى عدالت را قرار داده اند و به حساب او مى رسند.

و در «ونديداد، فرگرد ۱۹» آمده است گ «صبح روز چهارم ك روان آدمى به كنار پل مى رسد و فروهر آدمى كه يكى از قواى پنجگانه است (۱ آهو (جان) ۲ دين (نفس) ۳ بوذ (فهم) ۴ اوردان (روح) ۵ فروهر)، به صورت دخترى زيبا جلوه مى كند و براى روان بدكار به صورت زنى زشت درمى آيد. »

در «يسناى ۵۱ / ۱۳» و «دادستان دينيك ۲۱ / ۲» و «مينوخرد ۲ / ۳۲» از «ويرافنامه» آمده است كه : «روح و روان گناهكار به وسيله «ديو» نزد «پل» مى رود. در ضمن بازجوئى در سر «پل»، علت تبهكارى هاى او را از وى سئوال مى كنند. او به بهانه هائى راه نجات مى جويد. آنگاه اين «پل» براى او از لبه تيغ تيزتر و از لب او نازكتر مى شود. سپس درى از دوزخ بر روى او باز مى شود. »

در «يسناى ۴۹ / ۴» آمده كه : «دوزخ براى «ديو» و منزل دروغگويان است، و محل عذاب ابدى تبهكاران. »

در «يسناى ۱۱ / ۲۰ و «ويسبرد ۷ / ۱۰» و «يشت ۲» و «ارتاويرافنامك ۱۵ ۲۱» آمده است كه : «روان پس از گذشتن از سه مرحله (پندار، گفتار، كردار زشت) به فضاى تيرگى بى پايانى كه مكان «اهرمن» است، واصل مى شود. »

در «فرگرد ۱۸» آمده است : «در دوزخ سرما (باد) خشكى، گنده بوئى وجود دارد، دوزخ عميق بوده، داراى چاههاى سهمگين است، و جانورانى دارد كه ارواح بدكاران را مى درانند؛ كوچكترين آنها به بزرگى كوهى است. اما روان و روح نيكوكاران پس از مرگ توسط دو فرشته كه نويسنده اعمال اويند، به جاى ويژه خود مى رود، و پل صراط براى او به ارتفاع» نيزه گشاده مى شود تا بتواند عبور كند. »

در اوستا آمده است : «اهورامزدا مى گويد هر كس در جهان «كلام» را با تكاليف لازمه ونواى خوش بخواند، روح او آزادى يافته و به منزلگاه آسمانى به پرواز درخواهد آمد. «من» (اهورا) «پل چينوات» را براى او سه برابر آنچه هست، پهن خواهم نمود. او«روحانى» شده، مانند آسمان پاك گشته وجلال و عظمت آسمانى خواهد يافت. » در «ونديداد، فرگرد ۱۹» مى گويد: «ارواحپاك پس از عبور از پل به جهان ارواح كه فردوس يا بهشت باشد، وارد مى شوند. آنجامنزلگاه پرهيزگاران است. »

در «يسناى ۴۴ / ۱۰، ۱۵، ۱۳ و در «ارتاويرافنامك ؛ فركرده» آمده است كه : «بهشت چهار طبقه دارد كه هر يك در مكان و محلى قرار دارند و به اسمى ناميده مى شوند: طبقه اول ؛ «پندار نيك»، و محل آن در ستارگان مى باشد. طبقه دوم ؛ «گفتار نيك» و مكان آن در ماه مى باشد. طبقه سوم ؛ «كردار نيك»، كه محل آن در بالاترين روشنائيها مى باشد و به طبقه چهارم كه محل عرش الهى است، مى رسد و به ساحت قدس ‍ اهورامزدا كه منزلگاه نيكان و پاكان است، دست يافته و منزل مى كند. »

در «يسناى ۴۸ / ۴ آمده است : «كسانى كه خوبى و بدى آنان يكسان باشد، جايگاهشان «برزخ» است كه ميان «بهشت» و «دوزخ» قرار دارد. گناهكاران زندانيانى هستند كه پس از ديدن عذاب، در مدت معين آزاد مى شوند. »(۵۰۳)

«زرتشت» مى گويد: «در آخرت ك اعمال نيك ك پاداش و اعمال بد، كيفر داده مى شود، بدكاران در قيامت به فلز گداخته تبديل مى شوند و نيكوكاران به جايگاه اهورامزدا راهنمائى خواهند شد. »

در «ينساى ۳۰ / ۱۰» آمده است : «سر منزل نورانى ويژه نيكوكاران خواهد بود و محيط تاريك از آن دروغگويان است... در جهان واپسين روح و روان هر كسى سزاى كردار خود را در مى يابد. »(۵۰۴)

در متون زرتشتى آمده است كه : چون چشم مرده در برج سكوت (دخمه) متلاشى مى شود، روحش از پل صراط (= چينوات) عبور مى كند و آنگاه در محضر سه «ايزد» (ميتره، سروش، رشنو) حاضر و محاكمه مى گردد. هنگامى كه ارواح ازپل صراط عبور مى كنند، آن پل براى بدكاران مانند موئى باريك مى شود و چون ارواحنيكان عبور مى كنند، به آسانى آن پل را مى نوردند و به بهشت (= ان هو وهيشت) مىرسند. اگر نيك و بد مساوى باشد، به برزخ مى روند. موكل عدل نامه، اعمال افراد را مى خواند و تمام گفتار و كردار و پندار آدمى را به حسابمى آورد.

در مذهب زرتشت وعده غفران، شفاعت و عفو داده نشده است. چون روان نيكان عبور كند، زنزيبائى با چهره رخشنده، او را به سوى بهشت راهنمائى مى كند. اين زن را ديانا گويند. چون شخص بدكار بر پل قرار گيرد و سقوط مى كندك زنى بدتركيب و زشت و جادوگربا او روبرو مى گردد. ثواب نيكان در بهشت كه خانه ستايش است، داده مى شود و آنانبا زيورآلات خود را آرايش مى كنند. گناهكاران درگودال بدبو و مغاره تاريك ك سرنگون مى شوند. عالم برزخ (هميشگان) جايگاهكسانى است كه بد و خوب شان مساوى است و آنان در اين جايگاه در انتظارند تا روز قيامت برسد(۵۰۵) .

«كريستن سن» محقق مشهور مى گويد: از نظر زرتشتيان، افرادى كه در راه راست قدم برداشته باشند، پس از مرگ به آسانى از پل صراط (چينوات) عبور كرده و وارد بهشت مى شوند. اين پل براى بدكاران به نازكى لبه شمشير مى رسد، به طورى كه گناهكاران بدرون جهنم واژگون مى شوند و عذابى شايسته گناه خود مى بينند. و كسانى كه اعمال نيك و بدشان مساوى است،

در عالم هميشگان يا «برزخ» خواهند ماند كه در اين مكان نه كيفرى و نه پاداشى است(۵۰۶) .

بنابر متون اوستائى، كالبد انسان زنده از چند جزء گوناگون تركيب شده است : «تن»، «جان»، «فروهر»، روان». «تن» در زبان اوستائى «تنوو» خوانده مىشود كه تمام اعضاى «بدن» است. چون مرگ فرا رسد، «روان» و «فروهر» ازآن جدا مى شوند. تن به تنهائى فاقد نيرو و قوه است. ائين زرتشت براى «تن» انسان زنده اهميت بسزائى را قائل است ولى چون جان از بدن مفارقت نمود، براى رعايتتندرستى ديگران آن بدن بيجان را نجس دانسته است. اما «جان» كه به زباناوستائى «اهو» و در زبان پهلوى «اخو» گفته مى شود، عبارت است از نيروئى كه«تن» را به حركت مى آورد. «فروهر» كه در اوستا «فروشى» و در زبانپهلوى «فروهر» گفته مى شود، به معنى «قوه» و «ذره اى» از ذرات نور الهىاست كه در بدن هر انسانى به وديعه گذاشته شده تا در زندگى راهنماى او به سوىپيشرفت باشد. «فروهر» نورى است از منبع فياض نور احديت. «روان» كه واژهاوستائى آن «دروان» است، به معنى «روح» مى باشد و روح، ابدى و فناناپذيراست. به مجرد حصول مرگ، روح اين فرد متوفى كه مدتها با بدن مأنوس بوده، ازآن دور نمى شود و تا سه روز اتصال خود را با تن حفظ مى كند. ايناتصال پس از كفن و دفن نيز ادامه دارد. روح شخص نيكوكارخوشحال است و روح گناهكار مغموم. در بامداد روز چهارم، روح به«پل صراط» (چينوات) مى رسد و در اينجا به حساب او رسيدگى مى شود. روحنيكوكار رهسپار بهشت مى شود و روح گناهكار به همراه وجدانش كه درشكل موجودى زشت ظاهر مى شود، به دوزخ سرنگون مى گردد. در روايات زرتشتى و در«ونديداد» آمده است : «در بامداد روز چهارم درگذشت، در نزديكىپل جينود، محكمه اى به داورى «مهر ايزد» و با حضور فرشتگان (سروش، ورشن، اشتاد) تشكيل شده و به حساب كارهاى بد و خوب روان درگذشته، رسيدگى مى شود. درصورتى كه كفه كارهاى نيك بر كفه كارها بد سنگينى كند، از«پل چينود» به آسانى گذشته، به بهشت روشن مى رود و الا به دوزخ سرنگون مىشود. »(۵۰۷)


برج سكوت

«فليسين شاله» مى گويد «از ديدگاه زرتشتيان، جسد مرده را نبايد در خاك نهاد، بلكه بايد پس از مرگ در بناهاى استوانه اىشكل (برج سكوت) گذارد، تا خوراك سگ و لاشخورها شود. ولى روح انسان در عدالتخانه الهى محاكمه مى شود؛ نيكوكاران به پاداش مى رسند و به اسمان بالا مى روند ونزد «اهورامزدا» براى يارى خدا تا پيروزى نهائى همواره مبارزه مى كنند، و بدكارانبه جزاى خويش مى رسند و در قعر جهنم جاى دارند. »(۵۰۸)

«جان ناس» مى گويد: «زرتشتيان برآننند كه چون چهار روز از مرگ كسى بگذرد، زندگى ديگر او آغاز ميشود. در سه شبانه روز نخستين، روان او بر سر پيكر خاكى زندگى ديگر متوفى مى نشيند و بر گذشته كردارها و پندارها و گفتارهاى خوب و بد او فكر مى كند، هر گاه نفسى نيكوكار باشد، فرشتگان پاك گوهر او را نوازش دهند و اگر بدكار باشد، ديوان پليد او را آزار دهند و سرانجام او را كشان كشان به كيفرگاه خواهند برد. و چون روز چهارم در رسد، روح مرده به طرف پل چينوات كه گذرگاه مردگان است، حركت كرده، در برابر پل، خداى ميترا و همكارانش (سروش، راشنو) آن روح را به داورى مى خوانند، در دست راشنو ترازوئى است كه در دو كفه آن كردارهاى نيك و بد را نهاده و مى سنجد، پل صراط (چينوات) تيغه اى تيزتر از دم شمشير دارد كه در زير آن جايگاه دوزخيان است و چون روان مردگان به آن جا مى رسند، اگر راست كار و راست كردار باشند، آن تيغه تيز در برابرشان پهن شده گذرگاهى نرم مى شود، ليكن اگر بدكردار و دروغ پيشه بودند، آن تيغ بر آنها راه مى بندد. همينكه مرده سه گام ديگر برمى دارد كه يكى نماينده انديشه هاى بد و ديگرى سخنان ناسزا و ديگرى كارهاى زشت او است كه در روزگار زندگى از او سرزد، آن تيغ او را به دو نيمه مى كند و از فراز پل در نشيب دوزخ فرو مى افكند... »(۵۰۹)

متخصصان دين زرتشت، بهشت و دوزخ «گاتها» را روحانى و درونى توجيه كرده اند. برخى معتقدند كه علاوه بر پاداش روحى و درونى، در پيام «زرتشت» به حيات پس از مرگ و روح حساب اشاره شده است، و ديگر اديان روز رستاخيز را از دين او اقتباس كرده اند. «بهشت» و «دوزخ» در «گاتها» داراى اصطلاحات ويژه اى است گ

۱ «گرودمانه» مركب از «گر» يعنى «سرود» و «دمان» يا «مال» به معنى «خانه» است، يعنى «خانه نغمه و سرود». در اوستا «گروتمان» و در پهلوى «گزمان» يا «گرشمان» بكار رفته است.

۲ «من گئير» يعنى «بالاترين سرا» يا «خانه سرود» است.

۳ «نگهوش دمانه» يا «سراى انديشه نيك».

۴ «هوشى تئيش» يا «سراى آرامش و سرود».

۵ «وهيشم منو» يا «بهترين منش» كه در اوستا «اشه و هيشته» يا «بهشت» بكار رفته است و به معناى «وجدان راحت» نيز آمده است.

۶«دروج دمانه» يا «سراى دروغ» كه «دوزخ درون تيره» نيز معنى شده است.

۷ «اچيشة مامانه مننكهو» يا «سراى برترين منش».

۸ «اچيشتم منو» يا «بدترين منش، بدترين حالت روحى» يا «عذاب وجدان».

معلوم مى شود كه اين اصلاحات، به فكر و انديشه و نيّات دخالت و دلالت دارد و معرف يك حالت درونى است و مكان مشخص خارجى را نشان نمى دهند.

در «گاتها ۴/۲۸» آمد است كه : « « من گئير» ؛ من روانم را در بالاترين سراى انديشه نيك جاى خواهد داد و با آگاهى از كارها از كارها و پاداشى كه اهورا مزدا مقرر فرموده، تا زمانى كه در توان دارم، به مردم مى آموزم كه كوشش كنند. »(۵۱۰)

«پورداوود» محقق ايرانى كلمه «من گئير» را اين گونه ترجمه كرده است : «من بياد سپرده ام كه روانم را با همراهى منش نيك نگهبانى كنم، چه از پاداش «مزدا اهورا» براى كردار نيك آگاهم. » پور داوود مى گويد: «در اين سرود پاداش در مقابل كار نيك است. بهترين پاداش، بالاترين سراى انديشه نيك است، آنجا كه ضمير روشن و درون پر مهر و فكر نيكوست. اين بهشت مسلما يك كيفيت معنوى و روحانى است نه يك مكان خاصى چون باغ عدن. » اصولا آغاز پيدايش «شر و خير» توجه مى شود و در آن پاداش نيكو كاران و مجازات بدكاران تعيين مى گردد. و اين به وضوح مشخص مى كند كه سخن از «بهشت» و «جهنم» درونى است و نه تنها منبع و منشأ «خير» و «شر» در انديشه و منش ما است، بلكه پاداش و كيفر آنهم در ضمير و خاطر ما است. «نيك انديش»، خاطرى آرام و ضميرى روشن خواهد يافت كه «بهشت» او است و «كژانديش»، به فكر و انديشه تيره و ناآرام دچار مى شود كه «جهنم» درون او است. اين تعبير در سرودهاى ديگر تائيد مى گردد:

«بند ۱۱/۳۰: زيان و رنج ديرپا براى پيران دروغ $ و سود بى پايان براى پيروان راستى است در اينجا ديگر سخن از «بهشت و جهنم» نيست، بلكه كيفر و پاداش ره صورت «رنج ديرپا» و «سود بى پايان» توجيه شده است.

در «سرودها» زرتشت از خداوند درباره كيفر پيروان دروغ و پاداش ‍ پيروان راستى و پارسايان كه در آبادانى جامعه و پيشرفت راستى و درستى مى كوشند، سئوال مى كند كه در «بند۲۰» اين گونه پاسخ داده مى شود: «كسى كه به سوى زندگى پارسائى آيد، جايگاه او در آينده روشن است، ولى بدكاران زمانى دراز با شيون و افسوس در تيرگى بسر خواهند برد، براستى زندگى بدكاران، وجدان آنها را بسوى كردار خودشان خواهد برد. »

در اين بند «۲۰» به روشنى و صراحت، سراى زشت كاران تيرگى درون و عذاب وجدان ناآرام توحيه شده و پاداش نيكوكاران، جايگاه فروغ و روشنائى كه همان بهشت «انديشه نيك» است، گفته شده است : وجدان بدكاران به سوى كردارشان كشيده مى شود، يعنى كردار بد آنان وجدانشان را معذب خواهد نمود.

برخى محققان با توجه به «اوستاى موجود» از اين بند نتيجه مى گيرند كه وجدان انسان در روز رستاخيز او را به سوى «بهشت» يا «جهنم» خواهد كشانيد. در اوستاى موجود آمده است كه : روز قيامت، «وجدان» يا «دئناى» نيكوكاران به صورت دختر زيبايى، و «دئناى» زشت كاران به شكل پيرزن زشتى ظاهر شده و آنها را در روى «پل صراط» يا «پل چينوات» به «بهشت» يا قعر «جهنم» هدايت خواهد كرد. اگر چه اغلب محققان دين زرتشت اين سروده را معرف روحانى و درونى بودن «بهشت و جهنم» در پيام زرتشت مى دانند و نتيجه مى گيرند كه وجدان و ضمير انسان تحت تاثير اعمالش به تيرگى يا روشنى متوجه شده و اين واقعى ترين پاداش و كيفرى است كه مى تواند تحقق يابد.(۵۱۱)

يك محقق ايرانى در دين زرتشت مى گويد: «زرتشت صريحا بهشت و دوزخ درونى را مطرح نمود و به واقعيت زندگى پرداخته است و از حيات روانى زنده بودن روح نيز سخن گفته است. »(۵۱۲) در اين رابطه، برخى خاورشناسان معتقدند كه : «عملى بودن دين زرتشت در سراسر گاتها مشخص است. او پيوسته به نتايج همين دنياى مادى نظر داشته است و بهشت او نيز روحانى است. »(۵۱۳)

«ميلز» معتقد است كه : «زرتشت به بهشت و جهنم معنوى باور داشته است و مجازات را منشى و ذهنى مى داند. بهشت همان راحتى انديشه و آسايش وجدان و جهنم، عذاب درونى و ناراحتى فكر است. خلاصه اينكه زرتشت در روزگار قديم اين حقيقت را آشكار ساخت كه بهشت و جهنم در خود ما است. »(۵۱۴)

«زهنر» معتقد است كه : «هر چند زرتشت دنياى مادى و روحانى را از هم جدا مى كند، ولى در اصول او آنها با هم در رابطه بوده و هرگز در مقابل هم قرار ندارند، بلكه ائتلاف با يكديگر دارند. در دين زرتشت «بهشت و دوزخ» خانه افكار و وجدان نيك و مسكن بدترين انديشه و منش است. در «گاتها» بشر آزادى اراده دارد، و اين خود او است كه به نجات يا محكوميت خويش اقدام مى كند. »(۵۱۵)

يك محقق غربى مى گويد: «نه تنها بلكه در برخى از يشت ها نيز، سفر آخرت، روحانى است. يشت ۸۹/۴۹ بر اين نكته تصريح دارد. »(۵۱۶)


شرح حال روان متوفى در متون زرتشتى

در متون زرتشتى شرح حال روان متوفى چنين آمده است :

«اى اورمزد بزرگوار! اى خرد مقدس !

اى آفريدگار جهان مادى ! اى اشو!

وقتى كه پاكدينى از جهان در كجا آرام مى گيرد؟»

«اهورا مزدا» پاسخ مى دهد:

«او بر بالين قرار گرفته است. »

خوانندگان گاتها چنين در خواست آمرزش مى كنند:

«خوشبخت كسى است كه خواستار خوشبختى ديگران باشد. در اين شب، روان به اندازه تمام زندگانى جهان خوشى بيند. »

در شب دوم، «زرتشت» مى پرسد:

«روانش كجا آرام گيرد؟»

«اهورا مزدا» پاسخ مى دهد:

«او بر بالين قرار گرفته است. »

اشتودگاتها سرايان اينگونه آمرزش مى طلبند:

«خوشبخت كسى است كه خواستار خوشبختى ديگران باشد. در اين شب، روان به اندازه تمام زندگانى جهان خوشى بيند. » «زرتشت» مى پرسد: در شب سوم روانش كجا آرام گيرد؟»

«اهورامزدا» پاسخ مى دهد: «او بر بالين قرار گرفته است. »

اشتودگاتها سرايان اين چنين آمرزش مى طلبند: «خوشبخت كسى است كه خواستار خوشبختى ديگران باشد، در اين شب، روان به اندازه تمام زندگانى جهان، خوشى بيند. »

«پس از شب سوم، در پگاه، روح و روان مرد پاكدين را چنين مى نمايد كه در ميان چمن باشد و بوى خوش دريابد و او را چنين مى نمايد كه باد معطرى از نواحى جنوبى به سوى وى مى وزد. بادى خوش بو تر از همه بادهاى ديگر. مرد پاكدين را چنين مى نمايد كه اين باد را با بينى خود بوئيده باشد و گويد از كجا مى وزد اين باد، اين خوش بوترين بادها كه هرگز مانند آن رانبوئيده بودم ؟در وزش اين باد، وجدان وى به پيكر موجودى در نظر او نمودار شود موجودى زيبا، درخشان، با بازوان سفيد، نيرومند، خوشرو، راست بالا، و...

آنگاه روان مرد پاكدين ازاو مى پرسد: اى موجود جوان ! تو كيستى ؟

وجدان او را پاسخ مى دهد: اى جوان مرد نيك پندار نيك كردار نيك دين ! من وجدان تو هستم. «جوان مرد مى پرسد: پس كجاست كسى كه تو را دوست داشت از براى بزرگى و نيكى و زيبائى و خوش بوئى و نيروئى، پيروزمند و قدرتمند به دشمن غلبه كننده، و تو آن چنان كه به نظرم مى آئى،

مى باشى. «موجود پاسخ مى دهد: اى جوان مرد نيك پندار نيك گفتار نيك كردار نيك دين ! آن كس تو هستى كه مرا دوست داشتى. من آنچنان كه دوست داشتى، به نظرت مى آيم. وقتى تو مى ديدى كه ديگرى لاشه مى سوزانيد و به بت پرستى مى پرداخت، رستم مى سوزانيد و درختها را مى بريد، تو نشسته و گاتها مى سرودى و آبهاى نيك و آذر اهورا را مى ستودى و مرد پاك را كه از نزديك و دور مى رسيد، خشنود مى ساختى. محبوب بودم، تو مرا محبوب تر ساختى، زيبا بودم تو مرا زيباتر ساختى، مطلوب بودم، تو مرا مطلوب تر ساختى، بلند پايه بودم، تو مرا بلند پايه تر ساختى. روان پاكدين، نخستين گام را برداشته، به پايه انديشه نيك درآيد، روان مرد پاكدين دومين گام را برداشته به پايه گفتار نيك درآيد، روان مرد پاكدين سومين گام را برداشته به پايه كردار نيك درآيد. روان مرد پاكدين چهارمين گام را برداشته به بهشت پر فروغ وارد شود.

زرتشت از اهورا مزدا مى پسد كه وقتى شخص گناهكار از جهان درگذرد، روان او در سه شب اول در گذشت، در كجا آرام گيرد؟

اهورامزدا پاسخ مى دهد: روان او در شب اول تا سوم، گرد بالين جسد سرگشته بسر مى برد و در حالى كه افسرده و پژمرده و غمگين است و قسمتى از گاتهاى اشتود را كه با كلمات كام غوئى زام شروع مى شود، مى خواند: اى اهورا مزدا! به كدام كشور روى آورم ؟ به كجا پناه جويم ؟

پس از سپرى شدن شب سوم در بامداد روز چهارم روان مرد ناپاك را چنين مى نمايد كه درميان برفها و يخها باشد و بوى اجساد گنديده به مشامش ‍ رسد. و او را چنين به نظر آيد كه باد متعفن از سوى شمال به سوى او مى وزد. از خود مى پرسد: از كجا اين باد، بدبوتر از آن هرگز به مشامش ‍ نرسيده است ؟ در وزش اين باد، وجدان خود را مى بيند كه به پيكر موجودى زشت روى، چركين و خميده زانو، به او روى مى آورد. روان مرد ناپاك از او مى پرسد: تو كيستى كه هرگز از تو زشت تر نديده ام ؟

آن موجود پاسخ مى دهد: اى مرد بد انديش بدگفتار بد كردار، من كردار و وجدان بد تو هستم. از بس كردار تو بد است، من چنين زشت و تباه و بزه كار و رنجور و پوسيده و گنديده و درمانده شده ام. وقتى مى ديدى كسى ستايش يزدان را مى كند و آب و آتش و گياه را محافظت مى كند، تو با اعمال بد خود اهريمن راخوشنود مى ساختى. وقتى مى ديدى كسى به بينوايان صدقه مى دهد و به پارسايان خدمت مى كند، تو بخل ورزيدى و درب به روى مردم مى بستى، من منفور بودم، تو منفورترم ساختى، من پوسيده بودم، تو پوسيده ترم ساختى، من گنديده بودم، تو گنديده ترم ساختى. روان مرد ناپاك در گام اول به پايه انديشه بد و در گام دوم به پايه گفتار بد و در گام سوم به پايه «كردار بد» و در گام چهارم به «ظلمت بى پايان » رسد. »(۵۱۷)


روحانيت زرتشت ؛

تاريخ و سرگذشت اديان و مذاهب بشرى نشان مى دهد كه آفت دين و مذهب، روحانيت آن است. در اديان و مذاهب باستانى ايران ديديم كه روحانيون از قدرت و سيطره بسيارى برخوردار بودند. آنان به مردم مى گفتند كه خدايان مانند پادشاهان زندگى مى كنند. آنان در اشرافيت مى زينند، پس بايد هر چه مى توانيد در بخشيدن زينت آلات و... كوتاهى نكنيد. و بدين سان تزوير مذهبى كه روحانيون مذاهب باستانى مظاهر و مصاديق آن بودند، به غارت و چپاول مردم مى پرداخت. معابد زير نظر روحانيون بود و سرشار از طلا و جواهر؛ و كليه اين ثروتهاى انبوه در اختيار نمايندگان خدايان يعنى روحانيون بود. آنان علاوه بر اين، ذخائر و انبارهاى غله و حبوبات و امتعه گوناگون را كه هداياى رعايا براى خدايان بود، در اختيار داشتند، و نام خدايان تجارت مى كردند. معابد پايگاه تجارت و معاملات روحانيون بود.(۵۱۸) زرتشت عليه روحانيون قيام كرد و بساط تبهكارى و عوامفريبى آنان را در هم پيچيد. اما اندكى بعد، آئين او مبتلا به آفت روحانيون گرديد. آئين اوليه زرتشت وجود مغان يا روحانيون را به رسميت نمى شناخت. زرتشت در طى حيات خود با مقاومت سرسخت كارپانها يا روحانيون آئين قديم (مهر پرستى) روبرو بود. آنان در انزواى زرتشت و توطئه عليه وى مى كوشيدند و سرانجام وجود خويش رااثبات كردند. پس از دوران زرتشت موبدان نمايندگى آئين او را مدعى شدند. و از آنجا كه سلطنت و روحانيت در تاريخ سياسى ايران پا به پاى يكديگر زيسته اند، سلطه سياسى نيازمند تزوير مذهبى بود و اين امر توسط روحانيون در جهت بسط قدرت و تحكيم آن ممكن بود. موبدان توحيد زرتشت را به صورت زير بناى شرك در آوردند و نظام طبقاتى جامعه را توجيه مذهبى كردند. اين نخستين تحريف آئين زرتشت بود. « روحانيون» به پيروى از اسطوره باستانى سلطنت، مقام روحانى خويش را «مورثى» ساختند و با اثبات هويت صنفى، در ساختار جامعه طبقاتى ايران، طبقه ممتازى بشمار آمدند. از اين پس، «پسر» جانشين «پدر» مى شد و بدين سان «روحانيت مورثى» در آئين زرتشت يك قانون گرديد. طبقه روحانيت زرتشت مانند ديگر طبقات جامعه ايران خداى خاص خود را داشت و آتش وآتشگاه خاص خويش را پاس مى داشت. روحانيون، در دولتى كردن آئين زرتشت كوشيدند. دوره ساسانى نقطه اوج استبداد مذهبى و روحانى آئين زرتشت است. روحانيون كه همدست پادشاهان بودند، در تحميل دين زرتشت مى كوشيدند و اقليت هاى مذهبى ديگر در انزوا قرار داشتند. محققان تاريخ ايران بر اين قول متفقند كه علت غائى سقوط امپراطورى ساسانى، «استبداد مذهبى» و حاكميت روحانيون بر سرنوشت مردم بود. موبدان زرتشتى براى توجيه وضع موجود، متون مذهبى «اوستا» را تاويل و تفسير مى كردند. فشار دولتى و مذهبى ناشى از اراده روحانيون، جان مردم را لب رسانده بود و سرانجام اين فشارهاى متراكم به سقوط رژيم ساسانى انجاميد و «موبد» كشى و «مغ» كشى در ايران آغاز گرديد.

كتاب شناسى :

اديان ايران باستان، عقايد اوليه، زرتشت :

به فارسى : منابع اصلى ؛ پور داوود / يشتها + گاتها + يسنا+ خرده اوستا+ بند هشن و كليه مقالات وآثار او. دكتر محمد معين / ارداويرافنامه + مزديسناو ادب پارسى + مجموعه مقالات. مهندس آشتيانى / زرتشت، مزديسنا و حكومت. + كيخسرو كرمانى / آئين مزديسنا. سن / ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمى. + پيرنيا / ايران + مشكور / ايران باستان.

منابع فرعى : جان ناس / تاريخ جامع اديان + فليسين شاله / تاريخ مختصر اديان بزرگ + راوندى / تاريخ اجتماعى ايران / جلد اول + بروخيم / تحولات فكرى در ايران + مهرداد مهرين / تمدن ايران باستان.

منابع تحليلى و مقايسه اى : دكتر على شريعتى / تاريخ و شناخت اديان. جلد دوم / م. آ. ۱۵. + مهندس آشتيانى / زرتشت، مزديسنا و حكومت.

به عربى : منبع مستقيم ؛ ابن نديم / الفهرست. منابع غير مستقيم : شهرستانى / الملل و النحل / ۲ جلدى + بغدادى / تاريخ بغداد+ مسعودى / التنبيه + المروج.


آيا ازدواج با محارم در آئين زرتشت وجود دارد؟ يا اين نسبت، تهمت است ؟


دفاعيه يكى از روحانيون زرتشتى

در اين جهت اطلاع خوانندگان، نظر جناب آقاى موبد اردشير آذرگشسب را كه يكى از روحانيون آئين زرتشت است، و هم اكنون رياست و رهبرى زرتشتيان ايران را بر عهده دارد، در اينجا مى آوريم، تا موضوع ازدواج با محارم در كيش زرتشتيان روشن گردد.

آقاى اردشير مى گويد:«يكى از اتهاماتى كه به پدران نامدار ما نسبت داده اند تهمت نارواى زناشوئى با نزديكان است كه از سوى دشمنان ايران و افرادى كه از مذهب ايرانيان باستان اطلاع عميق نداشته اند، به نياكان نامدار ما وارد آمده و آنها را به ارتكاب اين عمل زشت، متهم نموده اند. اين افترأ نخست از سوى يونانيان كه با پدران ما دشمنى ديرينه داشته اند به منظور خاصى به آنها نسبت داده شد و قرنها بعد پس از آنكه خاك پاك ايران لگدكوب سم ستوران اعراب گرديد،(۵۱۹) اينان نيز تا آنجا كه توانستند به اين آتش دامن زدند، و در قرن اخير چند تن از خاورشناسان و اوستادانان غربى، با پيدا كردن واژه اوستائى «فيتودت» به خيال خودشان به اين موضوع - تهمت - صحه گذاشتند، و ما اينك مى كوشيم تا به اين تهمت ناروا كه پايه و اساسى ندارد با عقل و مطق جواب گوئيم و براى اينكه نوشته و ترتيب خاصى برخوردار باشد، نخست از انواع پيوند زناشوئى با نزديكان پرداخته به تهمت هاى وارده يكى پس از ديگرى با دليل و منطق پاسخ مى گوئيم، سپس واژه اوستائى «فيتودت» را ترجمه و تفسير مى نمائيم، و در پايان شمه اى را درباره شيوع ازدواج با محارم ميان ديگر اقوام باستانى بيان نمود و با جمع بندى مطالب گفته شده، به اين موضوع پايان مى دهيم :


انواع پيوند زناشوئى در كيش زرتشت

در آئين زرتشتى تعدد زوجات روا نيست، به گرفتن يك زن فرمان داده شده، و ايرانيان باستان كه از پيروان زرتشتى بودند حق نداشتند در آن واحد، بيش از يك زن داشته باشند، ولى پيوند زناشوئى در عهد باستان بنا به حالت و وضع و شوهر به پنج نام گوناگون به موجب شرح زير ناميده مى شد. در دفاتر زناشوئى به همان نام ثبت مى گرديد :

۱- پادشاه زن ۲- چاكر زن ۳- ايوك زن ۴- ستر زن ۵- خود رأى زن. كه اينك به شرح مختصرى از هر يك از اين پنج نوع پيوند زناشوئى مى پردازيم : ۱- پادشاه زن : دخترى پس از رسيدن به سن بلوغ با موافقت و صلاحديد پدر و مادر خود به عقد ازدواج پسرى درمى آمد، و به طور كلى همه دخترانى كه براى نخستين بار با رضايت پدر و مادر عروس مى شدند- به استثناى موارد مذكور در اين بخش - پيوند زناشوئى آنها به نام پادشاه زنى بسته مى شد و به همين نام در دفتر زناشوئى ثبت مى گرديد.

پادشاه زن از كامل ترين حقوق و مزاياى زندگى زناشوئى بهره مند مى شد، و امور خانه و فرزندان را با شوهر اشتراكا اداره مى نمود، و به عقيده پدران ما در ايران باستان پس از در گذشت نيز در دنياى ديگر باز همان نسبت زناشوئى ميان يك زن و شوهر بويژه زوجى كه عقد آنها به پادشاه زنى گرفته باشد موجود است.

۲- چاكر زن : هر گاه زنى بيوه پس از درگذشت شوهر نخستين خود، به عقد ازدواج ديگرى درمى آمد، اين پيوند زناشوئى، زير نام چاكر زنى ثبت مى شد. اين زن در سراسر زندگى در خانه شوهر، مقام كدبانوئى خانه داشت و از همگى حقوق و مزاياى پادشاه زن در طول عمر خود برخوردار بود، ولى پس از گذشت، آئين كفن و دفن و ساير مراسم مذهبى براى او تا سيزده روز از طرف شوهر دوم برگزار مى شد، و تمام هزينه هاى بعد از آن به عهده بستگان شوهر اولش بود.

ايرانيان باستان معتقد بودند كه در دنياى ديگر اين زن از آن شوهر نخستين خواهد شد. و به همين علت پيوند زناشوئى او با شوهر دوم زير نام چاكر زن بسته مى شد. واژه چاكر زن نويسندگان غير زرتشتى را به اصول مزديسنى و انواع پيوند زناشوئى زرتشتيان آشنائى نداشتند بر آن داشت كه نسبت زوجات به زرتشتيان بدهند. آنها تصور مى كردند كه پادشاه زن، زن عقدى، و چاكر زن، زن صيغه اى است. در صورتى كه اصل قضيه به موجب شرحى كه داديم غير از اين است، و ايرانيان باستان در هيچ دوره اى از ادوار زندگى تاريخى خود، مجازبه گرفتن بيش از يك زن نبوده اند، و عمل يكى دو نفر پادشاه خودكامه را در گرفتن چند زن نمى توان به حساب كليه ايرانيان باستان گذاشته، مجوزى براى چند زنى آنها به شمار آورد. به علاوه اگر آئين چند زنى در ايرانيان باستان وجود داشت، پس چرا با اينكه پدران ما در ميان قومى زندگى مى كردند كه تعدد زوجات در بين آنها رسم مذهبى بود و مانعى براى پدران ما وجود نداشت كه چند زن بگيرند، يك دفعه آنها از چند زنى دست كشيده و به يك زن اكتفأ كردند، كما اينكه تا امروز هم زرتشتيان در هر كجاى دنيا كه زندگى مى كنند به همين رسم يك زنى پاى بنداند؟

۳- ايوك زن : وقتى مردى داراى فرزند پسر نبود، اگر فرزند او منحصر به يك دختر بود، ازدواج اين دختر و اگر چند دختر داشت، زناشوئى دختر كوچكتر او زير نام ايوك زن - اين واژه اى پهلوى است كه به معنى يك، مى باشد - ثبت مى شد، و نخستين پسرى كه از اين زناشوئى به وجود مى آمد به فرزندى جد مادرى خود در مى آمد، و نويسندگان نا آگاه غير زرتشتى اين عمل را به عنوان ازدواج با

محارم زرتشتيان مى پنداشتند و پدران ما را به ازدواج با محارم متهم كردند.

۴- ستر زن : واژه ستر زن در زبان پهلوى به معنى فرزند آمده است و كلمات استر و سترون، در پارسى سره، از اين واژه گرفته شده اند. استر، مركب است از دو جزء اوستر، ا، از ادات نفى است و ستر به معنى فرزند، بنابراين معنى تركيب آن مى شود بدون اولاد، يعنى حيوانى كه نازاست، و مخفف استر است و ون به معنى مثل و مانند، و معنى كامل آن مى شود، مانند استر و به عبارت ديگر، نازا بودن و بچه دار نشدن. و سترون كردن در زبان علمى به معنى عقيم كردن است از نظر توالد و تناسل ميكربها. پس از بيان اين مقدمه گوئيم كه در دوران قديم چون پسرى بالغ يا مردى بدون زن و فرزند فوت مى نمود، خويشان و بستگان او مى بايستى دوشيزه اى را به خرج خود و به نام آن درگذشته زير نام ستر زنى به عقد ازدواج جوانى در مى آوردند. تنها شرط اين زناشوئى آن بود كه زوجين متعهد مى شدند كه يكى از پسران خود را به فرزندى شخصى در گذشته بدهند، و اين نوع زناشوئى در عمل، سعادت و خوشبختى عده اى از مردم بدبخت و بينوا را فراهم مى كرد، به اين معنى كه هرگاه يكى از اشخاص متمول بدون زن و فرزند فوت مى نمود، بستگان در گذشته هزينه زناشوئى دختر و پسرى از طبقه بينوا و بى چيز را و آنها را با گواه ستر زنى بهم پيوند مى دادند و مبلغى هم براى گذراندن زندگى به آنها مى دادند. بعلاوه پسرى كه از ازدواج خوشبخت به دنيا مى آمد به فرزند خواندگى شخص در گذشته معين مى شد و در حقيقت وارث او به شمار مى آمد. و اين زناشوئى هم يكى ازموضوع هايى بود كه بهانه بدست دشمنان مى داد، زيرا گاهى كه شخص درگذشته خواهر جوان و دم بخت داشت، نزديكان او همين خواهر را با گواه ستر زنى عروس مى نمود و وقتى كه پسرى از او متولد مى شد، او را به فرزند خواندگى شخص متوفى نامزد مى كردند، يعنى كسى كه در حقيقت دايى طفل بود، اينك مقام پدرى او را پيدا كرده است. بيگانگانى كه با اخلاق و عادات زرتشتيان آشنائى نداشته و ازاصل قضيه بى خبر بودند، با مشاهده اين وضع تصور مى كردند كه برادر و خواهر در حقيقت با هم ازدواج نموده اند. در صورتى كه اين تصور سوء تفاهمى بيش نبود، زيرا همانگونه كه گفته شد، خواهر پس از فوت برادر يا شخص ديگرى ازدواج نموده و بين برادر و خواهر رابطه زناشوئى وجود نداشته است.

۵ - خود راى زن : در ايران باستان چنانچه پسر و دخترى كه به حد رشد قانونى رسيده بودند به هم علاقه باطنى پيدا كرده و خواستار زناشوئى مى شدند و پدر و مادر دختر به علتى به اين امر رضايت نمى دادند، عقد زناشويى آنها، حتى برخلاف ميل پدر و مادر برگزار مى شد و عدم تمايل پدر و مادر يك زوج يا هر دوى آن ها مانع انجام اين امر نبود، و در اين ازدواج كه زير نام خود راى زن ثبت شده بود، دختر قانونا از ارث پدر و مادر بهره اى نداشت مگر آنكه خود آنها تمايل خودشان را بدادن ارث به دختر متمرد كتبا اظهار نموده باشند. »(۵۲۰)


موضوع زناشوئى با محارم و نزديكان

جناب موبد اردشير آذرگشسب كه يكى از روحانيون آئين زرتشتيان است، در رابطه با عنوان فوق مى گويد: «راجع به اتهام بى اساس زناشوئى با نزديكان كه به ايرانيان باستان نسبت داده اند، در وهله اول يونانى ها بودند كه بخاطر دشمنى با ايرانيان، به آنان چنين تهمتى بستند، و كارهاى سه تن از پادشاهان را مستمسك اين نسبت قرار داده اند. حال ما اين قضيه را تعقيب مى كنيم تا ببينيم اصل داستان در مورد اين افراد چگونه بوده است ؟

۱ - ازداج كامبوزيا با خواهر خود:

«نخستين نويسنده اى كه راجع به اين موضوع مطلبى نوشته و اين تهمت را به پادشاه بزرگ هخامنشى وارد نموده، هرودت ۴۸۴-۴۰۹ پيش از ميلاد است. اين نويسنده شرح قضيه را در كتاب خود به اين مضمون آورده است : دومين خطايى كه كامبوزيا مرتكب شد، كشتن خواهرش بود كه او را به مصر آورده و با او مانند يك زن زندگى مى كرد، گرچه او خواهرش بود و از يك پدر و مادر. طرز ازدواج آنها بدين طريق بود كه پيش از اين، ازدواج برادر و خواهر مرسوم نبود؛ ولى كامبوزيا كه عاشق خواهرش شده بود، با اينكه مى دانست كه اين كار غير عادى است، معهذا نمى توانست از آن چشم بپوشد. بنابراين پس از مدتى، اين مطلب را با قضات سلطنتى در ميان نهاد و از آنها چاره جوئى كرد. داوران از پادشاه سه روز مهلت خواستند تا قوانين كشور را بررسى كنند. پس از پايان مهلت به حضور شاه شرفياب شده، به عرض رساندند كه در كليه قوانين موجود نتوانستند قانونى بيابند كه خواهر را بر برادر حلال كند، ولى قانونى وجود دارد كه مى گويد: شاه سايه خدا است و فوق قانون است ! بنابراين او مى تواند به تمايل خود جاه عمل بپوشاند.

«آنچه از اين نوشته بدست مى آيد اين است كه در ايران باستان ازدواج با محارم نه سابقه كشورى داشته و نه سابقه در قوانين مذهبى. بنابراين هرودت گفته اش جز يك تهمت بيش نبوده، ولى متأسفانه نويسندگان ديگر كه بعد از هرودت آمده اند اين مطلب را ناقص و با غرض خصمانه به مذهب زرتشت نسبت داده اند و پدران ما را متهم به عمل زشت ازدواج با محارم نموده اند.

۲ - ازدواج اردشير دوم با دختر خود:

«نخستين نويسنده يونانى كه به اين موضوع اشاره نموده «كتزياس» است كه در سال ۴۴۰ قبل از ميلاد مى زيسته است. نوشته هاى او در دست نيست، ولى پلوتارك كه در سال ۶۶ بعد از ميلاد به دنيا آمده در رابطه با زندگى اردشير دوم، پادشاه هخامنشى به استناد گفته كتزياس، اين پادشاه را متهم به ازدواج با دخترش مى كند. پلوتارك در اين باره مى گويد:

«اردشير دوم - ارتاكزرس - يك كاركرد كه كليه بدى هاى او را نسبت به يونانيان جبران كرد و آن كشتن - تيسافرن - دشمن بزرگ يونان بود كه پادشاه به اصرار مادرش، پريزاد، تيسافرن را كشت، و چون پادشاه اين كار را به اصرار مادر و طبق تمايلات او انجام داد، مادرش از آن به بعد مى كوشيد كه پادشاه را از خود راضى نگهدارد و در هيچ كارى برخلاف ميل او رفتار نكند. پريزاد بارها ديده بود كه پادشاه نسبت به يكى از دخترهاى خود - آتوسا - علاقه زيادى دارد ولى مى كوشد كه اين عشق و علاقه را از مادر خود و مردم پوشيده دارد. پريزاد، پس از اطلاع از اين موضوع كوشيد تا نسبت به نوه اش - آتوسا - علاقه بيشترى نشان دهد و هر وقت فرصت مى يافت، از زيبائى و حسن رفتار او نزد پادشاه سخن فراوان مى گفت و او را لايق پادشاه مى دانست تا سرانجام، شاه را تحريك كرد تا با او ازدواج كند.

«در اينجا باز مشاهده مى شود كه شاهنشاه از اينكه به دختر خود عشق مى ورزد، همواره مى كوشد تا اين عشق را از نظر مردم پوشيده دارد، چون از مردم و مادرش خجلت مى كشد، و عاقبت اردشير به تحريك مادرش كه زن جاه طلب و بدجنسى بود، به اين كار اقدام مى ورزد.

۳ - ازدواج قباد با دختر خود:

«موضوع ازدواج قباد با دخترش را اولين بار «آگاتيس» كه در عهد پادشاهى انوشيروان مى زيست، عنوان نموده است كه قباد پدر انوشيروان با دختر خود به نام «زنبق» ازدواج كرده ولى بدين موضوع نه فردوسى روانشاد در شاهنامه اش اشاره كرده و نه تاريخ نويسان عرب و ديگر تاريخ نگاران و حتى پروفسور رالينون مترجم تاريخ هرودت به انگليسى، در اين باره چيزى ننوشته است. اگر شبهه را قوى بگيريم ممكن است بگوئيم كه قباد تحت تأثير آئين مزدك قرار گرفته و اين كار را كرده است، زيرا مى دانيم در زمان پادشاهى قباد، شخصى به نام مزدك پيدا شد و ادعاى پيامبرى نمود و عده اى از مردم ايران، از جمله قباد، دين و آئين او را پذيرفتند.

«دينى كه مزدك عرضه داشت بر اساس اشتراك در همه چيز دور مى زد. مزدك مى گفت : خداوند همه چيز را براى همگان آفريده است، و نبايد آن را به شخصى معين اختصاص داد. دين جديد با قوانين اشتراكى خود به اساس قانون مالكيت و زناشويى و مراسم و سنن خانوادگى ايرانيان لطمه بزرگى وارد نمود و آن را سست كرد.

«آگاتياس مى گويد: عمل ازدواج با محارم اخيرا در ايران پيدا شده و همه اين خلاف قانونها و بى نظمى ها، در اثر تعليمات دين مزدك در ايران پيدا شده بود كه با خلع قباد از پادشاهى و كشته شدن مزدك و مزدكيان، ريشه كن شد، و پيش از پادشاهى قباد و ظهور مزدك، عمل ازدواج با محارم در ايران، متداول نبوده و به قول آگاتياس، اخيرا شيوع يافته است.(۵۲۱)


معنى و مفهوم خيتودت چيست ؟

«گرچه واژه خيتودت را چندين تن از استادان و خاورشناسان اروپائى به غلط، به معنى ازدواج با محارم گرفته اند، ديگران براى اين واژه، معانى ديگرى چون خويشاوندى، خويشى دادن، جانبازى، همبستگى و يگانگى نموده اند. گانگا، استاد مشهور پارسى، در فرهنگ اوستائى خود، آن را به معنى فداكارى و جانبازى مى داند و دكتر اشپيگل آلمانى در ترجمه اوستا، اين كلمه را به معنى خويشاوندى گرفته و مى گويد: اين خويشى روحانى با اهورا مزدا است به طورى كه شخص خودش را با او يكى بداند.

«بنابراين، حال كه اين واژه اوستايى را دانستيم، معلوم مى شود كه به هيچ وجه اين كلمه معناى ازدواج با محارم را ندارد. دكتر وست مى گويد: اين واژه در قسمت هاى قديمى اوستا يافت نمى شود و در قسمت هاى بعدى كه اين كلمه بكار رفته همه جا به معنى كار خوب و پر ثواب است.

بارى به هر روى با مطالعه قسمتهاى موجود اوستا، كه كتاب مذهبى زرتشتيان و سندى معتبر راجع به اعتقادات و سنن مزديسنان مى باشد، ما مى توانيم به پارسيان اطمينان دهيم كه مسأله ازدواج با محارم در ميان زرتشتيان، تهمتى بيش نيست. و از اينگونه نسبت هاى ناروا در اوراق تاريخ به اقوام و ملتها زياد آمده است، كه از باب نمونه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم :

۱ - سيمون، شخصيت آتنى از اينكه با خواهر ناتنى خود ازدواج كرد، مورد سرزنش مردم قرار نگرفت.

۲ - دموتسن، در ادعا نامه خود بر ضد اوليد، مى گويد: پدر بزرگ من با خواهر خود كه از يك پدر و مادر بودند ازداج كرد.

۳ - اسكولياست، مى گويد: در بين يونانيان قديم ازدواج با خواهر ناتنى منع قانونى نداشت.

۴ - لنان، مى گويد: اسپارتى ها، مى توانستند حتى با خواهران هم شير و يك پشت خود ازدواج كنند.

۵ - آدام مى گويد: ازدواج والدين با اولاد خود در بين يونانيان مرسوم بوده است.

۶ - در عهد عتيق - تورات - آمده است : لوت (لوط) پيامبر در زمان كهولت اين عمل را انجام داده است ! بخوبى معلوم و روشن است كه اين تهمت دليل روشنى بر تحريف تورات كنونى و بى اعتبارى آن مى باشد.

۷ - در تاريخ هرودت آمده است : در مصر قديم، ازدواج بين خواهر و برادر، عموميت داشته است و يهودى هاى مقيم اسكندريه اين مطلب را تأئيد مى كنند.

۸ - لويسن مى گويد: آسورى ها هم با نزديكان خود مزاوجت مى كردند.

۹ - و اسميت مى گويد: در عربستان قديم، اينگونه ازدواج ها، وجود داشته است.

«خلاصه اينكه در اوراق تاريخ، مشابه اين گونه قضايا زياد نقل شده است. گرچه ما با نقل اين مطالب منظورمان اين نيست كه خداى ناكرده بخواهيم ملتى را متهم كرده، يا بدگوئى از قومى بنمائيم، بلكه مقصود اين است كه ثابت كنيم كه اين تنها ما - زرتشتيان - نيستيم كه مورد بى لطفى قرار گرفته ايم، بلكه اينگونه تهمت ها، به بسيارى از ملتهاى باستانى وارد شده است، و هيچ قومى نمى تواند از زبان و قلم بدخواهان، در امان باشد».(۵۲۲)

اين بود نظرات آقاى اردشير آذرگشسب، يكى از روحانيون آئين زرتشتى مقيم تهران كه در كتاب پاسخگوئى به اتهامات، دوگانه پرستى، آتش پرستى و ازدواج با محارم، نگاشته اند.


نظر اسلام در مورد نكاح موقت با زنان زرتشتى

ما در گذشته در رابطه با اهل كتاب بودن و يا نبودن زرتشتيان، بطور مبسوط و مشروح اقوال و نظرات فراوانى را آورديم، اينك در مورد نكاح موقت با زنان زردشتى از ديدگاه فقهاى فريقين شيعه و سنى بوده است، گروهى از فقهاى عامه قائل به جواز، و عده اى قائل به دم جواز شده اند، فقهاى شيعه بطور كلى منع كرده اند، زيرا زرتشتيان را اهل كتاب نمى دانند. در استفتائاتى كه از محضر آيات عظام، رهبر كبير انقلاب آيت الله العظمى امام خمينى و آيت الله العظمى گلپايگانى و آيت الله العظمى منتظرى دامت بركاته به عمل آمده، در جواب فرموده اند كه : اينان شبه كتابى دارند، ولى اهل كتاب همچون يهودى و مسيحى نيستند. و عده اى هم راه احتياط را در پيش ‍ گرفته اند، مرحوم صاحب جواهر مى گويد:

« و كذا حكم المجوس على الروايتين، لا يجوز النكاح معهم الا موجلا و ملك يمين(۵۲۳) ، » و از رسول اكرم روايتى نقل شده كه فرموده : « سنوا بهم سنة اهل الكتاب غير ناكحى نسائهم و لا آكلى ذبائحهم، » با آنان رفتار اهل كتاب داشته باشيد، مگر اينكه با زنان آنها ازدواج نكنيد و ذبيحه آنان را نخوريد. گر چه بعضى از علمأ اين روايت را حمل بر ازدواج دائم كرده اند نه ازدواج موقت ولى ناگفته نماند كه روايت اطلاق دارد و هر دو را شامل مى شود.

شافعى مى گويد: چون آنان اهل كتاب اند بنابراين نكاح دائم با آنان روا باشد. از امام صادق روايت شده كه فرموده : « لا باس بالرجل ان يتمتع بالمجوسية. » و مانند اين روايت از طريق محمد بن سنان و حماد بن عيسى از حضرت رضا عليه السلام نيز نقل شده است و همچنين در جواز نكاح موقت با مجوسيه روايتى از حضرت على عليه السلام نيز نقل گرديده است و مرحوم شيخ طوسى رضوان الله عليه در كتاب مبسوط ج ۴ ص ‍ ۲۱۰ و صاحب جواهر رضوان الله عليه در ج ۵ ص ۱۳۵ داستان زردشتيان شهر هجر يمن را كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از آنان جزيه را قبول نموده آورده اند و از اين طريق خواسته اند كه زرتشتيان را در رديف اهل كتاب قرار دهند. جهت اطلاع بيشتر در اين باره به كتاب اهل الكتاب عقيدة و زواجا مراجعه شود.(۵۲۴)