مذاهب ابتدائى
«مذاهب ابتدائى بشر فراوانند»
كه اساسى ترين آنها را بر حسب تحقيقات جامعه شناسان به ترتيب مى آوريم.
فتيشيسم روح پرستى :
يكى از اديان بسيار ابتدائى كه برخى از جامعه شناسان مانند «اسپنسر» آن را دين عمومى بشر مى دانند و معتقدند كه اديان ديگر از آن سرچشمه گرفته اند. دين «فتيشيسم» يا «روح پرستى» است كه در ابتدا آن را دو دين مى دانستند و امروز بعضى از صاحب نظران آن را يكى مى دانند. «فتيش» اصولا يكى اسم بدوى است.
جامعه شناسان در مطالعه مذاهب قبائل، اسمهاى خاص همان مذاهب را گرفته اند و اصطلاح جامعه شناسى كرده اند... «فتيش» شيئى يا اشيائى است مثل مهره ها، سنگ ريزه ها و مثل بعضى از اشيائ متبركه كه مورد پرستش بدوى بوده است. معابد اوليه انسان و عبادتگاه بدويان شكافهاى كوه بوده است كه پس از كشف آنها، مهره هايى يافتند كه با دقت خاصى تراشيده و سوارخ شده، با رشته هاى مخصوصى نخ شده و در اشكال مختلف در آنجاها، نگهدارى مى شده است. بدوى با دست زدن و مس آنها و يا بوسيدن شان، آنها را عبادت مى كرده است «فتيش به معناى اعتقاد به تقدس بعضى از اشيأ طبيعى است. »
فتيش به معناى اعتقاد به نيروى مرموز در وجود برخى اجسام و حيوانات نيز مى باشد. فتيش واژه پرتغالى است و به معناى جادو و سحر است.
فتيش دو جنبه دارد: الف ؛ جنبه طلسمى، ب ؛ جنبه تعويذى.
طلسمها چيزهائى هستند كه ارزش فعال و مؤ ثرى دارندك و تعويذها داراى ارزش تدافعى بويژه در چشم زخم و امثال آن دارندك مانند خرمهره و شاخ حيوانات و... كه براى جلوگيرى از آفات بكار مى رود.
گروهى از جامعه شناسان اين عقايد را در اثر اعتقاد به «مانا» يا نيروى نامشخصى كه در همه جا پراكنده است و با اشيأ مقدس مشتركا در همه چيز وجود دارد ك دانسته اند. اصطلاح «فتيشيسم» اولين بار توسط «بروس» در جهت معرفى عقايد و اعمال و مراسم و عبادات ابتدائى ترين آئينها بكار برده شد. «آگوست كنت» نيز اين تعبير را در مورد ابتدائى ترين ائينها قبول كرده است.
بنا به عقيده «تايلور»، فتيشيسم روش ابتدائى بت پرستى در جوامع و اقوام غير متمدن است كه به حلول در برخى موجودات مادى باور داشتند دريانوردان پرتغالى در سفرهاى اكتشافى خود كه با بومى هاى جزاير آفريقا روبرو مى شدند، مى ديدند كه برخى از اشيأ، گياهان، حيوانات، سنگهخا و مانند انها مورد پرستش و ستايش آن مردم است و براى ان اشيأ نفوذ و تأثيرات خارق العاده اى قائل اند. از اين رهگذر بود كه پرتغاليها لغت «فتيش» يا «بت» را مناسب اين اشيأ ديده و آئين آنها را «فتيشيسم» ناميدند... «بروس» براى «ارواح پرستى » نام ديگرى وضع كرد. او اصطلاح «آنى ميسم» را براى روح پرستى بكار برد...
انيميسم روح پرستى ؛
انيميسم چيست ؟
«كلمه «دانيم» و «دانيمه» به معناى تحريك كردن و به هيجان آوردن، از همان كلمه روح است. روح يا روح پرستى نوعى مذهب ابتدائى است، يا ابتدائى ترين مذهب عالم است...
روح پرستى به اين معنى است كه قبائل ابتدائى به وجود ارواح نامرئى خاصى معتقد بودند. اين ارواح چه خصوصياتى دارند؟
اولين خصوصياتشان اين است كه داراى شخصيت انسانى هستند، آگاهى دارند، اراده دارند، كينه دارند، نفرت و عشق و محبت دارند، خدمت يا خيانت مى كنندك شومند يا مقدس و خيرند يا شر. اينها همه صفات انسان است كه به ارواح داده شده است. اين ارواح، كه ارواح انسانى هستند، انسان را زندگى و حيات و حركت مى بخشند، دومين خصوصيت روح، ماندگارى آنست. بدوى مى گويد كه انسان وقتى مرد، روحش باقى مى ماند... روح نمى ميرد، مى ماند، يا به آسمان برمى گردد، يا در تاريكى ها زندگيش را ادامه مى دهد، يا در اعماق جنگلها، يا در زواياى شهرها و يا اينكه به تعبير بسيارى از قبايل بدوى درست در كناره جنازه مى ماند و هميشه حافظ جنازه خويش است. اين است كه روح چون حافظ جنازه خويش است و چون به سرنوشت تن خويش وابسته و دلبسته است، احترام مى يابد. و آنكه به جنازه بى حرمتى كند، يا حرمتش بدارد، از روح حافظ جنازه، سزا مى بيند. اگر بى حرمتى كرده باشد، صدمه يم خورد و اگر حرمت داشته است، جنازه را غذا داده است، لباس پوشانده است ك تزئينات مرده را به او برگردانده است، شديدا احترامش كرده است، روح جنازه احترامش مى گذارد و حتى حفظش مى كند، و مثل يك نگهبان، پاسدار خانواده او است و موجب بركت و مصونيت افراد اين خانواده مى شود...
اساس بينش و اعتقاد در اين مذهب (انيميسم يا روح پرستى) اصالت روح است و مقصود از روح، نيروى مرموزى است كه در فرد انسانى و انسانها و همچنين در اشيأ وجود دارد. لوى برون مى گويد: اين روح، با تصور و اعتقادى كه ما از روح داريم جداست. انيميست ها (يعنى بدويان معتقد به اين روح) مى گويند كه : روح عبارت است از قوه مرموزى كه در اشيأ و افراد وجود دارد. در صورتى كه ما معتقديم، اشيأ مادى داراى روح نيستند، و روح را عامل حيات و گرما و حركت بدنمان مى دانيم، اما آنان به جزء سومى اعتقاد دارند كه غيز از جسم و روح است. و انيميست ها به اين جزء سوم است كه روح مى گويند. اسكيموها نيز به چنين جزء سومى معتقدند و مى گويند كه انسان درست شده است از روح، از جسم و از اسم... پس معلوم مى شود كه روح به معناى جان نيست و روح پرستى اعتقاد ابتدائى انسان است به يگانه بودن خويش و يا دو گانه بودن جهان ؛ به اين معنى كه جهان مادى و اشيأ طبيعت داراى روح هستند و انسان نيز داراى يك عنصر غير مرئى عينى به نام روح، كه ارزش انسانى است. و مهمتر اين است كه با اعتقاد به اين روح، انسان ميان خود و طبيعت نوعى خويشاوندى احساس مى كند. انسان بدوى چون اشيأ طبيعت را هم داراى روح مى داند (كه روح انسانى است) و چنانكه ما مى پنداريم اشيأ طبيعت را مرده احساس نمى كند و جامد نمى داند، ميان خود و طبيعت به نوعى اتحاد مى رسد. مسئله دوم، مسئله نتناسخ است كه در اديان ابتدائى و بخصوص در انيميسم وجود دارد. تناسخ به اين معنى است كه روح بعد از مرگ تن، باقى مى ماند و به تنى ديگر برمى گردد و زندگيش را در حيات دومى ادامه مى دهد، و پس از مرگ جسم دوم، يا به عالم ارواح برمى گردد و يا در جسم سومى خانه مى گيرد. اين تن سوم و چهارم و پنجم و... گاهى ممكن است انسان باشد و گاهى حيوان، گاهى ممكن است نبات باشد و گاه سنگ. بنابراين فكر تناسخ كه در مذاهب هند و در بعضى از فرقه هاى غير رسمى اسلامى هم هست، فكرى ابتدائى و از بدوى ترين مذاهب عالم است. »
اشكال مختلف جان پرستى
«فليسين شاله» مى گويد: «جان پرستى را از ادراكات مذهبى مجاور آن نمى توان جدا كرد: در اين دين افكار «مانا» و تابو» و عقيده به نياكان افسانه اى و زندگى پس از مرگ يافت مى شود. جان پرستى دين جامعه هاى متعددى است كه از قبائل استراليائى مترقى تر است و مى توان آن را با جامعه هائى كه بين عهد بدوى و تمدن قديم وجود دارد تطبيق كرد. مانند: جامعه هاى سياهان آفريقائى غير مسلمان و پلينزى و بوميان فعلى آمريكا و جمعيت اسكيموها. بدويان معتقدند روح در بعضى از قسمتهاى جسم قرار دارد. مردم استراليا آن را در چربى و كليه ها ساكن مى دانند. به عقيده آنان بدون اينكه انسان بميرد، روح مى تواند موقتا بدن را ترك نمايد و از فاصله دور بر آن نظارت داشته باشد. فرازر مى نويسد: روح ممكن است دزديده شود يا از ميان برود و يا مراجعت نمايد و در بعضى موارد تعويض گردد. در نزد بوميان سرخ پوست شروكيس در ممالك متحده آمريكا رايج است كه در يك نبرد، رئيسى روح خود را در بالاى شاخه درختى جان داد. دشمن به طرف وى تيراندازى كرد ولى نتوانست او را بكشد و يا زخمى سازد. حريف به حيله جنگى او پى برد و وسط شاخه ها را قدف قرار داد، آنگاه آن شخص افتاد و كشته شد. در نظر بدوى فرديت در سطح خارجى انسان متوقف نمى گردد. روحيه بدوى آنچه را كه مانند مو و پشم و ناخن در او رشد مى كند و يا چون ترشح، مدفوع و اشك و بول و نطفه و عرق از وى خارج مى گردد، از خود مى داند. اگر جادو بر روى اينها انجام گردد در روى بدن اثر مى كند، زيرا اينها اعضاى مكمل بدن است.
از اين نظر مراقبت مى كنند كه موى بدن يا ترشح و مدفوع به دست شخص ثالثى نيفتد و سوء قصدى بكار نرود. در هر حال رعايت اينگونه امور براى حفظ زندگانى لازم است...
راس موسن مى نويسد: در نظر اسكيموها انسان از سه قسمت جسم و روح و نام تركيب شده است...
در بعضى از جامعه ها، در هنگام مرگ، اسباب خانه و اشيائى را كه متعلق به فرد است، مى سوزانند. مرگ يعنى : اصل زندگى كه روح نام دارد، براى هميشه بدن را ترك مى كند ولى در كنار جسد باقى مى ماند.... مردگان مانند زندگان زندگى مى كنند؛ جهان اموات نقطه مقابل عالم زندگى است. شب مردگان روز زندگان است. شبها به زمين آيند و ملاقات با آنها خطرناك است. جامعه مردگان مانند زندگان به طايفه و قبيله تقسيم مى شود. ممكن است مردگان دوباره به شكل انسان در آيند يا بكلى ناپديد گردند. عقيده به زندگى پس از مرگ وجود دارد ولى در هيچ جا آن را لايتناهى نمى دانند و معتقدند كه اموات نيز در جهان ديگر مى ميرند. »
مقصود از «آنى ميسم» يا جان گرائى عقيده و آئين كسانى است كه در جميع كائنات، روحى را مستقر مى پندارند. اين آئين را نخست فتيشيسم مى ناميدند... «آنى ميسم» را از ساير آئين هاى ساده بدوى و بت پرستى به سختى مى توان مشخص و ممتاز ساخت، چه آنكه در بسيارى از مبادى با هم مشتركند. مثلا مانا و تابو كه در «توتميسم» از اركان آن محسوب بوده، در آنى ميسم نيز وجود دارد. ولى در عين حال «آنى ميسم» را مى توان يك مرحله بالاتر از توتميسم دانست.
در آنى ميسم «ارواح و نفوس» نقش اساسى عالم را به عهده دارند و جهان آكنده و مملو از ارواح و نفوس موذى و مفيد است.
جايگاه سحر و جادو در آنى ميسم
... سحر و كهانت در آنى ميسم به منزله فنون حربى و نيرنگهاى جنگى است كه در پرتو آن ممكن است آدمى بر دشمن فائق آيد. پيروان آئين ارواح پرستى معتقدند كه اگر الفاظ و جملات با صداى بلند و آهنگ خاص تكرار شوند، داراى اثرى خاصند! مثلا اگر با ترتيب مذكور گفته : «طوطى پريده، طيطو پريده، سلوى پريده، بيمارى پريده » در رفع بيمارى مؤ ثر است !! و گاه محاكات و تقليد و تفأل و تطير را مؤ ثر مى دانند، مثلا ريختن آب را در فضا با آداب مخصوص كه به صورت باران سرازير شود، در آمدن باران مؤ ثر مى دانند! اكثر نقشها و تصاوير مفصوم و نامفهوم و حتى زينت الاتى كه مردان و زنان با خود داشتند، انواعى از طلسمات و حرزها و براى مقابله با ارواح موذيه بود. اهالى «فوئزى» (قبائل بومى آمريكاى جنوبى و تنگه ماژلان) به ارواح و نفوس فراوانى كه همه تاثيرات و انقلابات طبيعت را از آنها مى دانند و به زبان بومى خود آن را اوالاپاتو مى نامند، معتقدند. اكثر قبائل استراليائى چون مردم : نوول گينه (جزاير شمالى استراليا) و نوول زلاند (شرق استراليا) و... و قبائل بومى آمريكاى شمالى و جنوبى چون : ياهاگان و هوپى سرى ماكوزى، گيس، كارائيب، سيو، داكوتا، چينوك، توپى، تاراهومار، تاماناكا، تلينكيت، پاتاگن، بوتوكودس، اينكا، اوژيبو، آتاباسك، و بسيارى از قبائل غير مسلمان افريقا و ساير نقاط ديگر.... داراى عقايدى هستند كه نوعى آنى ميسم است. مثلا قبائل «ياهاگان» به موجودات و نفوس نامرئى مرموزى معتقدند كه آنها را «كاشبيك» مى نامند و به موجودات نامرئى ديگرى معتقدند كه آنها را «هانوش» مى گويند.
«فوئژيها» براى مقابله با ارواح موزيه معمولا شبها مسلح مى شوند. سياهان و قبائل «كت دور» (افريقاى غربى) جمع مى شوند تا با تشريفات خاصى ارواح موذيه را بيرون كنند، گروه كثيرى از سياهان غير مسلمان افريقا هم اكنون به عنوان حفظ از گزندهاى ارواح موذيه و جلب توجه ارواح و نفوس طيبه، خالكوبى ها و تصاوير و نقوشى به صورت طلسمات بر بدن خود نقش مى كند. مناسك و آداب و تشريفات آئين آنى ميسم و توتميسم مختلط و همانند است...
اگر چه تاريخ پيدايش اين مذهب كاملا روشن نيست، ولى مى توان گفت كه آنى ميسم قبل از تدوين تاريخ و پيدايش خط در ميان ابتدائى ترين اقوام بشر وجود داشته است. آقار باستانى مكشوف برخى از عقايد اين مذهب را نشان مى دهد. بنيانگذار آنى ميسم مشخص نيست. در فرازهاى فوق به عقايد و اركان عقيدتى عملى اين مذهب اشاره شد.
عنصر سحر و جادو در: فلسفه آنى ميسم
سحر و جادو در آنى ميسم از فتيشيسم گرفته شده است. «فليسين شاله» مى گويد: «انسان مى تواند همانطور كه روى موجودات روحانى عمل مى كند، بوسيله اقوال و حركات مخصوص در طبيعت نيز تأثير نمايد. اين نفوذ اساسى را برقرار مى سازد كه آن را جادو مى نامند. سالومون رايناخ مى نويسد: «جادوفن و هنر و لشكر كشى جان پرستى است. » اين نيرو عبارت است از نفوذ كلماتى كه با صداى بلند قرائت و يا به صورت آواز خوانده مى شود. مثلا مى توان بيمارى را با فرمول زير معالجه كرد:
طوطى پرواز كرده است،
فاخته پرواز كرده است،
بلدرچين پرواز كرده است،
بيمارى پرواز كرده است،
بدويان حوادث را تقليد مى كنند و نمايش مى دهند.
قبل از اقدام به تاخت و تاز آن را جزء به جزء مى كنند يا رقصهاى جنگى مى كنند و معتقدند در اثر اين پيروزى به دست مى آورند، اگر خشكسالى ايجاد گردد و باران نبارد، طى مراسم مخصوص آب مى پاشند و طبيعت را متوجه مى كنند كه به باران احتياج دارند و عقيده دارند با اين عمل باران مى بارد. اين اعمال را جادوى تقليدى مى نامند. تصوير دشمن را زخمى يا پاره مى كنند و تصور مى نمايند صاحب عكس را زخمى كرده و از ميان برده اند. اين كار را جادوى عاطفى مى نامند.
بعضى اشيأ مانند دعا، طلسم و درخت كولكن داراى نيروى جادو است. بدبختى را دور مى سازد و يا خوشبختى به وجود مى آورد... جادو دو قسم است :
يك نوع آن است كه رؤ سا و روحانيون عمل مى كنند، آن را جادوى نيكو مى نامند. نوع ديگر جادوى شر است كه جادوگران بى رحم عمل مى كنند. جادوگران موجب بيمارى و مرگ مى گردند و بدون اينكه متوجه باشند، مرتكب جنايت مهمى مى گردند. جادوگر دشمن خطرناك جامعه است ؛ بايستى هميشه ضد او رفتار كرد. اسرار زندگى را از او مكتوم داشت. پشم و مو و مدفوع و آنچه را كه مربوط به بدن انسان است، پنهان كرد. براى باطل ساختن عمل جادو نماينده مذهبى ضد جادو بكار مى برد. به وسيله آزمايشى كه آن را اوردالى مى نامند، خوب از بد تشخيص داده مى شود. در آفريقاى استوائى به متهم سم خورانده مى شود و در صورتى كه مقصر نباشد، سم وى را نمى كشد.»
آثار و نتايج آنى ميسم
فليسين شاله مى گويد: «رسم و نقاشيها و قلم زنى ها كه در غارهاى فرانسه و شمال اسپانيا به دست آمده، ثابت مى كند كه ساكنين ما قبل تاريخ اين نواحى، دينى نزديك به كيش توتم و جان پرستى داشته اند. و اين غارها معابد و مكانهاى مقدس آنان را تشكيل مى دهد. آثار مذكور در انتهاى غار قرار گرفته و مانند نقاشى مذهبى امروز سياهان استراليا در جدار پوشيده از صخره كه جايگاه تابوها است، رسم شده است و نزديك شدن به آنها براى زنان و آنان كه محرم اسرار نيستند، ممنوع است. اين كارهاى هنرى براى آرايش و زينت نيست؛ بلكه اعمال جادو است.
با رسم و نقاشى و قلم زنى اشكال حيوانات، مانند فيل سنگى و گوزن و گاو وحشى و اسب، بدوى تصور مى كند عملى بر روى آنها انجام داده است. بدوى حيوانات را زخمى رسم مى كند، براى اينكه به آسانى بتواند بر آنها دست يابد. البته اين عمل مخصوص جنس نر است ؛ زيرا جنس ماده نسل و نژاد آينده را تأمين مى كند و بايستى محترم بماند. در غارهاى «توك دو دوبر» يك جفت گاو وحشى كه در روى خاك رس قلم زنى شده است، كشف كرده اند كه شصت سانتيمترى درازى دارد. در جلو ماده و در عقب نر روى پنجه هاى عقب نيمه ايستاده است. پسران كنت بگوئن كه كاشفين امور ما قبل تاريخ هستند، در اين غارها آثارى از رقاصان و رقاصگان يافته اند كه بيست تا بيست و پنجهزار سال در خاك رس ثابت مانده است. رقصها، آوزها، موسيقى ها، اعمال جادو و بعضى از جواهرات بايستى قاعدتا طلم باشد. زيور و زينت آلات و شكافها و برشها و قطع اعضأ و خالكوبى از علائم مربوط به توتم است كه براى تشخيص طايفه و قبيله بكار مى رود. جان پرستى فرضيات اوليه مطالعات جهان شناسى رابه انسان عرضه مى دارد. بدويان سابق و لاحق را تشويق مى كند تا به بررسى طبيعت بپردازند. طبق عقايد خودشان ارواح شبيه بخود را زياد سازند و روح انسانى را از خوى حيوانى خود خارج نمايند.
جادوى «جان پرستى» پايه و اساس و نقاشى و قلم زنى و رقص و موسيقى است كه بطور مستقيم يا غير مستقيم در تمام امور هنرى جهان نفوذ مى كند. به طورى كه هنرهاى اوليه از جادو ناشى مى گردد و سپس با اديان تحول مى پذيرد. اگر قدرى درباره هنر و نقش آن در زندگى بشر فكر كنيم تصديق خواهيم كرد كه جان پرستى ارزش بسيار مهمى در پيشرفت تحولات فكرى و هنرى بشر دارد».
توتميسم ؛
مذهب توتميسم و اصول و اركان آن
«... معروفترين مذهبى كه... همه جامعه شناسان، مستقيم و غير مستقيم، تحت تأثير نز جامعه شناسايى آن هستند، مذهب توتميسم است... توتميسم معتقد است كه قبيله هاى بدوى و قبايلى كه امروز نيز در آفريقا، آمريكاى شمالى و استراليا در بدويت زندگى مى كنند، هر يك شيئى يا حيوانى (و بيشتر حيوان) را مى پرستند. حيوان يا پرنده خاصى مورد پرستش قبيله قرار مى گيرد...
هر قبيله توتمى دارد و افراد قبيله در مراسم عبادى، در لباس پوشيدن و در آرايش و حركاتشان مى كوشند تا اداى توتمشان را در بياورند، بشكل او آرايش كنند، لباس بپوشند و... قبيله، خوردن گوشت توتم را براى خودش حرام مى داند ولى براى قبيله ديگر، نه... تقدسى كه توتم پرست براى توتمش قائل است و همچنين خويشاوندى يى كه بين خود و توتم احساس مى كند، خويشاوندى يى است كه فرد و افراد، خودشان را زائيده توتم مى دانند. پس توتم پرچم جاويد جامعه است كه افراد مى آيند و مى روند، اما جمع و روح جمعى مى ماند و تقدسش به دليل همين جاويد بودن است. مساله ديگر اين است كه توتم، براى افراد قبيله، منشأ زيبائى نيز هست. افراد قبيله هميشه حركات او را در رفتار عبادى و دسته. جمعيشان، و به شكل او را در آرايش خود، تقليد مى كنند... »
«... كلمه «توتم» در ميان برخى از بوميان امريكاى شمالى چون «انگونكين» متداول بوده. و «ج. لانگ» نخستين كسى است كه در شرح سياحت ها و مطالعات علمى خود كه در ميان بوميان آمريكاى شمالى انجام مى داد، كلمه توتم را بكار برد. در قرن ۱۹ جمعى از محققين مانند «بالدوين اسپنسر و «گلين» و «استرهلو» به كاوش و تحقيق در معتقدات اقوام ابتدائى استراليائى... عقايدى شبيه به عقايد توتمى بوميان آمريكا، با مناسك و اعمال در آنجا يافته، بلكه ديدند در استراليا آئين توتمى به صورت ابتدائيش محفوظتر مانده، و بالاخره اين نوع آئين را چه در استراليا و چه در آمريكا و چه در آفريقا و نقاط ديگر، آئين توتمى يا توتميسم اصطلاح كردند. مبانى عمده اركان اين آئين ساده، در سه اصل خلاصه مى شود: ۱ توتم ۲ مانا ۳ تابو.
۱ توتم ؛
لفظ توتم به نوعى از موحودات و اشيأ، خاصه حيوانات مخصوصى كه اعضأ كلان آن را مقدس شمرده و يا طبق نظر برخى از محققين آن را جد خويش نيز تصور مى نمايند، گفته مى شود. اين موجودات از نوع جانوران مانند: گاوميش، عقاب، طوطى، كانگورا، شاهين، كرم درخت، و برخى موارد از نوع نباتات مانند: بوته هاى چاى و گاه بندرت از موجودات بيجان طبيعت چون : باران و دريا يا كواكب مى باشند. هر «قوم» و «كلانى » كه مثلا عقاب «توتم» آنها است، تمام اصناف «عقاب» را مقدس و محترم شمرده و آن را تقديس مى كنند! پيوستگان به يك توتم، همه با هم منسوب بشمار آمده و در حقيقت توتم نشانه قومى و علامت قبيلگى و همبستگى نيز بشمار مى رود. افراد اين جامعه يا «كلان» از ساير كلانها تنها به واسطه توتم مورد تقديس، مشخص و شناخته مى شوند... در آئين توتمى هر يك از قواى طبيعت به توتمى خاص منسوب است ! در يكى از قبائل استراليا آفتاب خويشاوند مرغى به نام «كاكائوس» سفيد است.
۲ مانا؛
كلمه «مانا» اساسا لغت بومى «ملانزى» (شمال شرق استراليا) است، و مقصود از آن يك قوه و نيروى بى تعين است كه در همه جا پراكنده و منتشر، و بين همه موجودات بى جان و جاندار، مقدس و غير مقدس، مشترك است....
بوميان امريكاى شمالى نيز به مفهوم «مانا» اعتقاد دارند...
اغلب طوايف و قبائل «استراليائى» «هاوائى»، «پولينزى»، «نوول هبريد»، «ميكرونزى»، «راياك»، «ايگوروت» و «تائيتى» از اين قدرت جهانى و مبدأ واحد معمولا به «شورپنگا» تعبير مى كنند.
۳ تابو؛
تابو نيز اساسا كلمه اى پولينزى است و از سال ۱۸۸۶ در مباحث تاريخ عقايد و اديان به صورت يك اصطلاح در آمده است. مراد از اين كلمه اصول و مقرراتى است كه به موجب آن بعضى از اعمال و يا اشيأ حرام و ممنوع شمرده مى شود و خون آن اعمال محرمه را نيز «تابو» مى گويند. گاه «تابو» در مجموع براى مناسك و شرعيات آئين توتمى بكار ميرود. اين مناسك بر دو قسم اند: ۱ سلبى يا محرمات ۲ ايجابى يا فرائض. مهمترين مناسك سلبى يا محرمات، كشتن و خوردن و بى احترامى و لمس كردن و حتى نگاه كردن حيوانات يا گياهان يا اشيأ ديگرى است كه «توتم» كلانى محسوب مى شوند.
كسانى كه گاوميش توتم آنهاست، از خوردن گاوميش ممنوع اند. مگر در ضمن مناسك خاصى كه بايد همه اعضأ كلان به عنوان اتصال با توتم خود با تشريفاتى از گوشت آن بخورند. ديگر از امور ممنوعه كار كردن و حتى غذا خوردن در برخى ايام است كه اعياد دينى آئين توتمى محسوب است. ازدواج با اعضأ يك توتم حرام است ؛ يعنى هر فردى موظف است با كلان ديگرى كه داراى توتم جداگانه هستند، ازدواج كند.
ديگر از مراسم سلبى آئين توتمى آنكه : در استراليا چون بخواهند نوبالغى را عضو كلان سازند و به آئين توتمى خود وارد كنند، نخست او را وامى دارند تا مدتى عزلت گزيند و از ديدار زنان و كسانى كه هنوز به جمع اهل دين در نيامده اند، خوددارى كند و بهتر آنكه در جنگلها بسر برد. در اين حال، اكثر خوراكيها بر وى حرام است، و آنهائى نيز كه حلال است، خود نبايد به آن دست برد؛ بلكه مربى مخصوص به مقدارى ضرورى در دهانش مى نهد تا سد رمقش شود. گاه سخت ترين امسكاكها بر نو بالغ تحميل مى شود. و بالاخره پس از طى اين دوره عزلت و رياضت... به عقيده آنها يك نوع صفا و روحانيتى در نو بالغ پديد مى آيد كه حق شركت در مجامع دينى را پيدا كرده و عضو كلان توتم معينى مى شود.
ديگر از محرمات آن است كه گروههائى كه «آدم خوارى» ميان آنها رواج دارد، از خوردن كسى كه عضو كلان توتم است اجتناب مى كنند؛ و به عبارت ديگر، خوردن عضو كلان يك توتم، بر اعضأ ديگر حرام است.
فرائض و واجبات آئين توتمى
اما مناسك ايجابى يا فرائض آئين توتمى : از جمله منعقد ساختن جشن بزرگى در اوائل فصل بهار و مقارن شروع باران مى باشد كه «اينتى شيوما» نام دارد. در اين جشن تمام افراد كلان بايد برهنه و عريان شده، در نقطه اى كه پر از سنگ و كلوخ است، گرد آيند و به اعمال مختلف از جمله به جستن ها، پايكوبى ها، آوازها و افشاندن غبارگلها كه در نظر آنها موجب افزايش بركت و نسل است. مشغول شده و پس از انجام اين مقدمات، همگى براى خوردن حيوان مقدسى كه در غير اين موقع، لمس آن نيز حرام است، جمع شده و از آن تناول كنند تا با آن، اتحاد و اتصال حاصل كنند. در آئين توتمى، اعضأ كلان، همه يكسان نيستند، بلكه مردان از زنان برتر و ارجمندترند و پيران بر جوانان فضيلت دارند. آداب و عقايد كوچك ديگرى نيز در قبائل گوناگون آئين پيروان توتمى وجود دارد. مثلا قبيله «پورو» معتقدند: اگر كودكى مريض شود؛ بايد پدرش داروى لازم را بخورد و با اين كار، فرزندش معالجه مى شود، و يا براى موى سر و ناخن و گيسوان و خون، يك نوع قداست مذهبى قائلند. »
تحليل فلسفى انسانى توتميسم ؛
«از ويژگيهاى مذهب توتم پرستى و مذاهب بدوى مثل فتيشيسم و آنى ميسم يا پرستش ارواح بى شمارى كه سراسر جهان را پر كرده و در همه اشيأ و پديده هاى طبيعت جا دارند، يكى اين است كه بر حسب رابطه انسان با توتم (در توتميسم) و رابطه انسان با فتيش (در فتيشيسم) و رابطه اشيأ با آدمها و با روج (در آنى ميسم) دنيا و همه اشيأ را تقسيم مى كردند به «ساكره» يعنى چيزى كه مقدس و متبرك است و «پروفان» يعنى چيزى كه مقدس و متبرك نيست... بنابراين اصل اعتقاد به نيروى مقدس و شوم و آثار بد و خوبى كه در ذات و زندگى انسان دارد، انسان را به يك سلسله اصول و اعمال و احكام خاصى وامى داشت ؛ بدين معنا كه ترس و گريز يا اميد و حرمت را در آنان بر مى انگيخت و كوششها و مقدماتى را كه براى آمادگى و پذيرش خود و جلب يا تسخير آن قوا و اثرات غيبى ضرورت داشت، موجب مى شد. و از اينجاست كه مسأله عبادت و مراسم و اعمال دينى، نظام خاص و تعليمات روحى و فكرى و اخلاقى و اجتماعى و مذهبى و بالاخره رياضت، لازمه اش تحريم يك سلسله اعمال يا استعمال برخى چيزها و پرهيز از بعضى محرمات است كه نامشان «تابو» است.
تمام اشيأ عالم داراى روح خاصى است كه نامش «مانا» است.
«اسپنسر» مى گويد: از يك بدوى پرسيدم اين فتيشها را چرا اين قدر نگاه داشته اى و با حرمت بر روى آنها دست مى كشى و به چشمت مى مالى و از آنها تبرك مى جوئى، مگر اين چيست ؟ چرا به اين جادوگر يا به اين فرد مقدس جامعه تان... دست مى كشى و لباس يا زانوى او را مى بوسى و به او احترام مى گذارى و.. ؟
مى گويد: توى اينها «مانا» است... مى بينم كه وقتى ملتها كوچك مى شوند، شخصيتهاى بزرگ هم ارزشهاى خود را در ذهن آنها از دست مى دهند و ارزشهاى متعالى آنها مجهول مى ماند و چون ملت اين ارزشها را نمى شناسد، ارزشهائى را كه مى شناسد، مى تراشد و به آنها نسبت مى دهد... در جامعه هاى فتيشيسم، آنى ميسم و توتميسم، نيرويى هست به نام «شورينگا» كه فقط عده خاصى در جامعه آن را دارند و اينها «روحانيون » اندكه به كمك اين نيرو مى توانند در ارواح و قواى مرموز نفوذ كنند و اعمال و مراسم و اوراد مذهبى را انجام دهند و مردم را را مذهب مرتبط كنند و در آخر، مراسم عبادى و رياضتهاى مختلف و مراسم دستجمعى دينى و نذرها و وقفها را انجام دهند. پس اينها واسطه هاى مقدس ميان عوام مردم و قواى غيبى و مظاهر دينى هستند و علت اين امتياز طبقاتى و نقش اختصاصى و انحصارى شان خصوصيت ذاتى شان است كه صاحب قوه «شورينگا» هستند و حامل روح مقدس. »
به نظر مى رسد چنين باورى بدوى در تاريخ حيات انسان باعث شده تا در كنار دو ضلع «زور» و «زر»، ضلع «تزوير» هم شكل بگيرد و عامل «استبداد سياسى، دينى» و مايه «جهل» و «جور» در تاريخ بگردد.
تحليل خصوصيات مشترك اديان بدوى در ذهن انسان ابتدائى ؛
۱ مذهب، معنى داشتن هستى را اثبات مى كند. در همه اين مذاهب، حتى خرافى ترين و منحطترين مذهبى كه بشر داشته است مانند پرستش فتيش يا ارواح خبيثه و طيبه اى كه در تمام اشيأ وجود دارند و در زندگى مؤ ثرند....، احساس مذهبى معنى داشتن هستى نهفته است، يعنى جهان بينى مذهبى يك جهان بينى مثبت است.
معنى داشتن هستى يعنى نفى عبث و پوچى...
۲ اعتقاد به غايتى نهائى در جهان، انسان و تاريخ، يعنى اين كه مذهبى در همه اشكالش معتقد است كه من، قبيله ام، نوع بشر و هستى براى چيزى آفريده شده اند. اين غير از معنى داشتن است و بدان مفهوم است كه هم طبيعت و هم تاريخ (يعنى نوع بشر) و هم «من» به عنوان يك «فرد» در همه مذاهب، جهان، انسان و همه امور به خوب و بد، زشت و زيبا، پليد و مقدس تقسيم مى شوند... ترتيب، بر اساس ملاك هاى مذهبى، حال هر چه باشد (توتم، خون، روح) انسان ها تقسيم مى شوند به انسان پليد و انسان پاك.... بنابراين در ابتدا چنين بوده و در حال حاضر هم هست، منتهى نوع تقسيم بندى بر اساس تكامل بشرى فوق مى كند.
۴ تقدس در عالم ؛.. هر جا و در هر فكرى كه مفهوم تقدس وجود دارد. يك شيئى خصوصيتى غير از همه اشيأ و خصوصيت ها دارد كه حرمت آدمى و نوعى احساس ستايش خاص آدمى را در برابر خودش به وجود مى آورد...
۵ تقسيم همه اشيأ و امور و واقعيتها به محسوس و نامحسوس ؛ اين مسأله خيلى مهم است كه در آغاز در ذهن انسان به وجود مى آيد. انسان بدوى نيمه وحشى يا تمام وحشى بلافاصله معتقد مى شود كه جهان تقسيم مى گردد به آن چيز كه محسوس است و آن چيز كه نامحسوس است، يعنى پشت اين محسوس ها، نامحسوسى هائى وجود دارد. حال اين نامحسوس ها چيستند، اين به مذاهب مربوط است....
۶ روح اجتماعى بودن دين ؛... يعنى مذهب نقش عظيمى در تكامل و تقويت و حفظ و تقدس جامعه و روح اجتماعى داشته است.
۷ بين المللى بودن خصوصيات دين ؛... بين المللى بودن خصوصيت دين است. بين المللى بودن يعنى ماورأ قومى بودن مذهب و ماورأ قومى بودن، يعنى ملى نبودن مذهب يعنى انسانى بودن مذهب، يعنى اينكه مذهب يك تجلى نوع انسان است، نه تجلى جامعه قومى يا اقتصادى يا اجتماعى خاص.
۸ وحدت انسان و طبيعت و روح هستى ؛ يعنى ايجاد جهان بينى متجانس، در احساس مذهبى هميشه بين انسان و طبيعت يك خويشاوندى به شكل هاى مختلف (خرافى يا غير خرافى) ايجاد مى شود و اين دو بار با آن كانون معنوى جهان به نام خدا يا قواى مرموز ماورأ طبيعى و به يك معنا غيب، اين پيوند را برقرار مى كنند. يعنى در همه مذاهب، انسان، طبيعت و خدا، هر سه در يك جهان بينى متجانس و هماهنگ شكل مى گيرند... احساس مذهبى هميشه در زير اين پديده هاى متفرق و رنگارنگ و نامتجانس وحدتى جستجو مى كند و همه اينها را به يك قطب، يك واحد خاص يا چند واحد خاص تحويل مى كند...
۹ دغدغه و تلاش و ميل به اتصال ؛... انسان همواره در زندگى خود داراى يك دغدغه مذهبى است. آن دغدغه حتى بيش از مسأله تقدس شاخصه احساس مذهبى است.
مذهب همواره انسان را مانع مى شده است كه در قالبهاى موجود زندگى و بينش خود آرام بگيرد و همواره او را به يك تلاش و اضطراب دائمى در جستجوى حقيقت يا حقايق يا اسرار وادار مى كرده است. بنابراين هميشه ناآرامى، اضطراب، دغدغه دائمى، عشق به اتصال و ميل شديد روح انسان به طرف كانون نامرئى وجود داشته است....
۱۰ اعتقاد به تسلط و ترقى و تعالى و حركت ؛... مذهب عامل حركت و پيشرفت و تكامل بوده، يعنى به هر حال مذهب داشتن در هر ذهنى، نايستادن در آن چه هست، و تازيانه اى دائمى در روح و در زندگى و در قالبهاى موجود براى اتصال به «برترين» بوده است و بر خلاف آنچه مى گويند كه فناتيسم مذهب اصولا انسان را راكد و عاجز بار مى آورد، مى بينيم كه «انسان اوليه» را معتقد و وادار مى كند كه تو با تسخير «مانا»، تسخير قواى مرموز و تسخير ارواح كه نمايندگان نيروهاى طبيعت هستند، مى توانى به «كمال» برسى و در خود قدرت تازه و روح تازه اى به وجود آورى، و بدين وسيله استعدادهايى كه در تو نبوده، در تو حلول مى كند. بنابراين، اين ايمان بزرگ انسان به استخدام نيروهاى طبيعت، جزو خصوصيات اعتقاد دينى بوده است.
۱۱ مفهوم مسئوليت ؛ اعتقاد به خودسازى، اعتقاد به اراده در انسان... در همه فرمهاى مذهبى وجود دارد. بنابراين من با اتصال به نيروهاى غيبى و برتر و رسيدن به تقدس و «مانا»، مى توانم سرنوشتم را تغيير بدهم و پيش بروم. بنابراين انسان مجبور نيست ؛ انسان در همه مذاهب اراده دارد كه به وسيله تسخير يا جلب نيروهاى «خير»، خود را دگرگون كند و با «شر» مبارزه نمايد...
۱۲ نفى تصادف و عدم اعتقاد به تصادف و عبث ؛... يعنى هر كس به هر مذهبى معتقد است، تاريخ را مجموعه حوادث متفرق و تصادفى نمى داند، بلكه آن را يك جريان پيوسته معقول و منطقى مى شمارد كه در آن نوع بشر از جايى شروع كرده، مراحلى را مى گذراند و به جايى كه سرمنزل مقصود تاريخ و نوع بشر است، خواهد رسيد...
۱۳ اعتقاد به اصل تضاد؛ اصل مبارزه و جنگ و وجود يك نوع بينش جدلى... جهان بينى مذهبى يك جهان بينى جدلى است
... (نبرد مذهب عليه مذهب ؛ پيكار طولانى انسان و تاريخ.)
۱۴ عليت ؛ تحليل منطقى عالم ؛ همين قدر كه يك انسان بدوى اعتقاد دارد كه مثلا يك شى ء خاص در اثر فلان شى ء يا بهمان روح، چنين تغييرى كرده است، يا فلان قدرت «تابو» جانش را گرفته است، معلوم مى شود كه احساس مذهبى، ذهن او را به دنبال رابطه علت و معلول در عالم مى كشاند...
۱۵ اصل بقا؛ اينكه «روح هميشه بر مى گردد»، اصل بقا را نشان مى دهد... اين عقيده كه روح از يك بدن مى رود و در بدنى ديگر و حيوانى ديگر بر مى گردد، مزخرف است، اما يك حقيقت بزرگ در اين فكر وجود دارد و آن اعتقاد به جاودانگى انسان است و اينكه مرگ پايان وجود نيست...
۱۶ وسعت جهان بينى ؛ وقتى فرد معتقد به مذهب مى گويد كه پشت اين پديده هاى محسوس، ارواح و اسرار ديگر و مسائل غيبى هست، جهان بينى او گسترده تر از چيزى است كه مى بيند و از آن بيشتر مى بيند و بيشتر مى يابد. اين جهان بينى وسيع را مذهب به او مى دهد، يعنى بر خلاف مذهب مادى كه آن موقع وجود نداشته) كه محصور كردن عالم است به آنچه كه محسوس است يا مى شود يافت... پس مذهب هميشه ذهن را از علت نزديك به يك پديده، به علت هاى دور دست تر و حتى علت هايى كه در حيطه حواس ما نيستند و بالاترند، مى كشانده است، و اين كارى است كه به فلسفه و علم و ذهن و تعقل آدمى گسترش ماورأ محسوس مى داده است.
۱۷ «نجات» از آنچه هست، از اسارت «هست» ؛ انسان در هر مذهبى معتقد به اين بود كه در وضعى كه هست، نبايد باشد و بر عكس وضعى وجود دارد كه بايد در آن بسر برد و راهى كه از آنچه هست به آنچه بايد باشد مى رود، اسمش مذهب است. چنين احساسى را فقط انسان دارد و اين «احساس» هميشه «مذهب» است.
بنابراين انسان همواره به وسيله مذهب دعوت مى شود تا با يك مهاجرت دائمى نوعى ذاتى و با احساس نجات و توسل به نجات، از آنچه كه هست خارج شود. از همين مفاهيم نجات و اسارت، آرزوى نجات و تلاش براى نجات است كه مفاهيم انحطاط و پيشرفت، بدبختى و خوش بختى در ذهن آدمى به وجود آمده و اين همه در تعقل و زندگى و فرهنگ او اثر داشته است....
۱۸ مفهوم نگاه دارى و حفظ انسان و حفظ حيات و جامعه ؛ در بسيارى از اعمال و مراسم مذهبى كه در همين مذاهب ابتدائى صورت مى گيرد، كوشش هاى فراوانى براى مبارزه با ارواح شر، مذاهب شر و جلب عناصر خير و ارواح طيبه، تغيير در خود آدمى، حفظ فرد و جامعه از قحطى، بيمارى، عوامل بشر و نيروهاى غيبى كه ممكن است باعث محو انسان شوند، مى بينيم، بنابراين، مفهوم حراست و صيانت ذات و جامعه از بد، در نفس مذهب هست.
۱۹ شناخت و كنجكاوى ؛ وقتى مذهبى اعلام مى كند كه جز آنچه مى بينى، حقايق و اسرار فراوانى وجود دارند ولى نه در زندگى تو و نه در حيات تاريخ نوعيت تو مؤ ثرند، خود به خود براى آدمى، كنجكاوى شناخت بوجود مى آيد و اين كنجكاوى به نوبه خود، علم را پديد مى آورد. همچنين كوشش براى تسخير آن اسرار است كه تكنيك را بوجود مى آورد. اگر مذهب نمى گفت : كه پشت سر آنچه پيداست ناپيداها فراوان است، كنجكاوى آدمى بوجود نمى آمد. پس كنجكاوى زائيده اعتقاد قبلى انسان به اين امر است كه آن چيزهاى مجهول و غيبى فراوانند؛ و اين مبناى مذهب است.
۲۰ عامل استخدام و انتخاب ؛ مذهب در عين حال كه همه اصول خود را عنوان مى كند، جهان را به نيروهاى خير و شر، عناصر بد و خوب، رفتار بد و خوب، مقدس و «پروفان» و... تقسيم مى نمايد و به انسان مى آموزد كه به وسيله عبادت (در مذاهب اوليه) يا رختهاى خاص (در همه مذاهب بعدى به شكل هاى ديگر) و هم چنين كوشش و فداكارى هاى فراوان و جهادهاى نفسانى مى توان اين نيروهاى طبيعى را استخدام كرد. به او مى گويد كه آسمان و زمين برايت مسخر شده و همچنين تو مى توانى خود انتخاب نمائى.
۲۱ زيبائى و هنر؛ اينها جزء مفهوم و پرستش است و در ذات پرستش وجود دارد... «هنر فرزند دين است» ؛ بر خلاف امروز كه عاقش كرده است !!
۲۲ عشق و پرستش ؛ هر احساسى دينى در هر شكلش، عشق و پرستش را در ذات خود دارد، رابطه انسان با معبودهايش رابطه دوست داشتن، عشق ورزيدن و پرستيدن است. مفهوم اين رابطه را در اسامى يى كه انسان براى خدايانش مى گذاشته، مى توان دريافت...
رادها كريشنان مى گويد: «ما به بنا كردن چنين جهانى و به انجام چنين توطئه و همدستى ميان انسان و عشق و خدا دعوت شده ايم و آن عشق مذهبى است كه همواره از فطرت آدمى مى جوشيده است و همواره آدمى را به حركت و كمال واداشته است ؛ همان چيزى كه مذهب مى گويد. اگر اين مذهب در مسير حركت جهان و ترقى و تعالى مردم باشد، چرا با آن مبارزه كنيم ؟ بايد به آن متوسل شويم تا نيروئى را كه همواره در تاريخ حركت مى بخشيده است، در مسير زندگى وادار كنيم تا حركت و كمال آدمى را تسريع كند. »
بنابراين مذهب در ابتدائى ترين شكلش، اصولا يك غريزه، يك جوشش و كوشش است، مذهب يك نياز ذاتى است. اشكال كار آنجائى است كه از حالت ضرورت و نياز خارج شود و در خدمت قدرت سياسى (زر + زور) قرار گيرد و عامل سركوب و خفقان و نابودى حرث و نسل انسانى گردد.
كتاب شناسى :
انسان و علوم طبيعى ن. ك : آ. اى. اپارين / حيات : طبيعت، منشأ و تكامل آن. ترجمه هاشم بنى طرفى. چاپ ششم. تهران. ۱۳۵۸. + آ. اى. اوپارين / پيدايش و سير تكاملى حيات. مصطفى مفيدى. تهران. ۱۳۵۸. + آ. اى. قاراپوين / پيدايش انسان و عقايد داروين. ترجمه عزيز محسنى. تهران. ۱۳۵۴. + چگونه انسان غول شد / ۳ جلدى /
اين ديدگاهها مقايسه شود با: دكتر يدالله سحابى / خلقت انسان. چاپ سوم. تهران. ۱۳۵۱.
اديان بدوى : ديويد سن / تاريخ آفريقا. هرمز رياحى فرشته مولوى تهران. ۱۳۵۸. + جان ناس / تاريخ جامع اديان. ترجمه على اصغر حكمت. تهران. ۱۳۵۴. چاپ سوم. + فليسن شاله / تاريخ مختصر اديان بزرگ. ترجمه منوچهر خدايارى محبى. تهران. ۱۳۵۵. + ويل دورانت / تاريخ تمدن. جلد دين. تهران. ۱۳۵۱ + پازارگاد / تاريخ فلسفه سياسى. ۳ جلدى. تهران. ۱۳۵۸. + دكتر على شريعتى / تاريخ و شناخت اديان. ۲ جلدى. تهران. ۱۳۵۹.