اديان و مذاهب چين باستان
حفرافياى تاريخى انسانى
تاريخ چين، از دوران باستان تا زمان معاصر، به درستى روشن است. بنابراين تاريخ مدون اين كشور مشخص چنين است :
۱ پيشينه چين در تاريخ غير مدون در حدود ۱۷۶۶ ۲۲۰۵ يا ۱۵۵۷ ۱۹۸۹ق. م است. در اين مقطع از تاريخ باستانى چين، دودمان شيا بر چين حكومت مى كرده اند.
۲ - دودمان يين يا شانگ در حدود ۱۰۲۷ - ۱۷۶۶ ق. م حكومت داشته اند.
۳ - دودمان جو در حدود ۴۸۱ - ۷۲۲ ق. م حكومت كرده اند. دوران جنگ ايالت ها از ۲۵۰ - ۴۰۳ ق. م. بوده است.
۴ - چين (يا: تسين) ۲۰۷ - ۲۲۱ ق. م م : بنيادگذارى امپراطورى.
دوران امپراطورى ؛
۵ - هان اول از ۲۰۲ ق. م. تا ۸ ميلادى
وانگ مانگ از ۲۳ -۹ ميلادى.
۶ - هان دوم از ۲۲۰ - ۲۳ ميلادى.
۷ - دوران سه كشور:
وى، ۲۶۵ - ۲۲۰ شمال چين.
شو، ۲۶۳ - ۲۲۱ چين باخترى.
وو، ۲۸۰ - ۲۲۲ جنوب چين.
۸ - امپراطورى بزرگ جين يا دزين، ۳۱۶ - ۲۶۵ سراسر چين. ۴۲۰ - ۳۱۷ جنوب
چين (۱۶ ايالت در شمال چين).
۹ دودمان هاى جنوبى و شمالى :
پنج دودمان پشت سر هم در جنوب : ۵۸۹ ۴۲۰ م.
وى شماى ترك ها) و چهار دودمان جانشين آنها در شمال : ۵۸۱ ۳۹۹ م.
۱۰ دودمان سوئى : ۶۱۸ ۵۸۱ وحدت دوباره چين.
۱۱ دودمان تانگ : ۹۰۷ ۶۱۸ م.
۱۲ پنج دودمان و ده كشور: ۹۷۹ ۹۰۷ م.
۱۳ دودمان سونگ : ۱۱۲۶ ۹۶۰: همه چين. ۱۲۷۹ ۱۱۲۷: جنوب چين (سونگ جنوبى).
ليائو (گى دان) ۱۱۲۵ ۹۱۶ (منچوريا).
شيى شيا (دانگود): ۱۲۳۴ ۱۰۳۲ (گانسو)، جين (گين)، روجن ۱۲۳۴ ۱۱۱۵ در شمال چين.
۱۴ دودمان يوان (مغول ها): ۱۳۶۸ ۱۲۷۹ م. : همه چين.
۱۵ دودمان مينگ : ۱۶۴۴ ۱۳۶۸ م.
۱۶ دودمان چينگ (تسيگ): ۱۹۱۲ ۱۶۴۴ م.
۱۷ جمهورى ۱۹۱۲ م.
۱۸ جمهورى خلق چين ۱۹۴۹ م.
پيشينه سياسى باستان :
در كتب فيلسوفانى چون كنفوسيوس، مينوس و مودز و از «فرزانه شاهان» كهن سخن رفته است. بنا به سنت چينى پنج «فرزانه» بودند كه پيش از نخستين بنيادگذار نخستين دودمان شاهى چين بر آن سرزمين فرمانروائى داشتند. چينيان اين فرزانگان را ارج مى نهند و بنيادگذار حقيقى تمدن چينى مى دانند. اين پنج فرزانه عبارتند از:
۱ هوانگ دى امپراطور زرد).
۲ جوان شو.
۳ گو.
۴ يائو.
۵ شون.
اين پنج فرزانه از يك خانواده نبودند بنياد گذار نخستين دودمان داستانى «فرزانه» شاه» است ؛ يعنى شهريارى كه «دارنده فرزانگى درون و شهريارى بيرون» است.
نزد پيروان كنفوسيوس اين شش تن فرزانه شاه بودند:
۱ يائو ۲ شون ۳ يو ۴ تانگ ۵ ون شاه ۶ ووشاه.
چينيان «يو» را بنيادگذار نخستين دودمان داستانى چين، يعنى «دودمان» مى دانند. «يو» را از فرزندان «هوانگ دى» دانسته اند.
اديان ابتدائى چينى ؛
«چين مثل همه ملتهاى ديگر يك دوره بدويت داشته است، دوره جامعه هاى قبائلى و ابتدائى. و خود بخود اديان چينى در اين دوره، اديان بدوى بوده است، و همان مسائلى كه در «توتميسم»، «تابو» و «مانا»، «فتيشيسم» و انيميسم به عنوان اديان بدوى در دوره بدويت مطرح كردم، در تمدن چين نيز صادق است. يعنى چينيهاى بدوى و ابتدائى در هزار سال تا دو هزار سال قبل از ميلاد مسيح، دين روح پرستى، فتيش پرستى، تابو پرستى و توتم پرستى داشته اند... »
پژوهش محققان تاريخ اديان و مذاهب بر نظريه فوق استوار است ؛ چينيان باستان ابتدا روح پرست بوده اند، يعنى براى تمام اشيأ جهان مادى روح تصور مى كرده اند، ارواح نياكان خود را مؤ ثر در زندگى و سرنوشت مى دانسته اند، سلطان عالم بالا را مى ستودند و يا به «تائو»، حاكم بر هستى و كليه اشيأ، عقيده داشتند و يا به تى ين يا آسمان متوجه بودند. منظور از تائو آفريدگار جهان بود. و اين نوعى توحيد بدوى است كه در عقايد باستانى چين ديده مى شود. در عين حال وجود خدايان گوناگون و پرستش آسمان و... در ميان عقايد چينيان مشهود است ؛ پرستش آسمان به عنوان مبدأ نعمتها، پرستش باد و رعد، درخت و كوه، اژدها و مار و... خداى افلاك به نام «شانك تى» داراى حاكميت مطلق بر جهان بود كه هر ساله خاقان چين با تشريفات ويژه ائى در مذبح آسمان براى او قربانى مى كرد. خدايان چينى به صورت طولى «هنوته ايسم» مورد ستايش و پرستش قرار مى گرفتند. خداى آسمان و خداى افلاك ساخته ذهن امپراطوران چين بوده تا از اين راه خود را خليفه خداى آسمان و فرزند او به رعايا معرفى كنند و بر استحكام قدرت سياسى خود بيفزايند. آئين چينى بطور كلى بنا به تحقيق محققان داراى سه مرحله طولى است :
-۱ أى ن ق ة ى م چين كه عقايد بوميان آن سامان است و پر از خدايان متعدد و مختلف مى باشد.
۲ آئين تائو يا تائوئيسم كه لائوتسه آن را به صورت خاصى اراست و پرداخت.
۳ آئين كنفوسيوس.
اديان سه گانه چين باستان ؛
بش ارواح و خدايان فراوان
اديان و عقايد باستانى چينيان از آغاز تا ظهور «لائوتسه» و «كنفوسيوس» كه همزمان در حدود قرن ششم قبل از ميلاد زندگى مى كردند، آن گونه كه گذشت، ابتدا بر پرستش ارواح و خدايان فراوان دور مى زد. خداى مذكر «شانك تى» نام داشت كه وظيفه او كيفر و پاداش افراد در اين جهان بود. خداى مؤ نث «هاتن» نام داشت. اين دو خدا، خدايان امپراطوران چين بوده است. روح پرستى بعد ديگر عقايد باستانى چين بوده است ؛ ارواح نياكان به يارى فرزندان مى آمده و در امور زندگى آنان مؤ ثر بوده است ؛ و بايد رضايت ارواح را با پرستش و نيايش آنان جلب نمود. در پرستش ارواح نياكان بايد ترتيب خاصى رعايت مى شد؛ ابتدا ارواح اجداد مادرى و سپس ارواح نياكان پدرى پرستيده مى شد.
چينيان بر اين باور بودند كه آسمان يعنى پروردگار؛ و اين خدا خودش چيزى نمى گويد، بلكه كسى را مأمور مى كند كه فرامين و دستوراتش را در ميان جوامع بشرى رواج دهد و اين امپراطور است كه فرستاده و مأمور خداى آسمان مى باشد و فرزند خدا آسمان نيز هست. بدين سان، امپراطور، فرزند، نماينده و فرستاده آسمانى خدا بود كه فرمانش از دو جهت مطاع بود
. و اين است كه وقتى قدرت سياسى و روحانى با هم جمع مى شوند، استبداد دينى كه بدترين شكل استبداد سياسى است، بر جامعه حاكم مى شود.
خدايان نر و ماده ؛
اقوام چينى باستان بر اين عقيده بودند كه در جهان دو اصل حكومت مى كند؛ يكى : نر يا مثبت يا نور، و ديگرى : ماده يا منفى يا تاريكى. تا زمانى كه اين دو نيروى متضاد با هم هماهنگ هستند، امور جهان بر محور رضايت و خوشبختى جامعه دور مى زند. با دگرگونى در تعادل اين دو نيرو، جهان نيز با تحولات و دگرگونى هاى خطرناكى مواجه مى گردد. اگر جامعه بخواهد اين خدايان دوگانه كه در وجود آدمى و نيز ديگر موجودات، هماهنگى ايجاد مى كنند براى هميشه هماهنگ باشند، بايد تائو (نظم عمومى و كلى جهان) خود را در حد اعتدال قرار دهد تا از هر گونه ناگوارى و شر و رنج در امان باشد. خداى مذكر عامل خير و بركت، «يانگ» نام دارد و خداى ماده «بين» عامل انفعال و سكون مى باشد. آسمان را «يانگ» و زمين را «يين»، تابستان و گرما را «يانگ» و زمستان و رطوبت و سطح داخل اشيأ را «يين» مى گويند. از اين رهگذار بود كه مذهب و فلسفه دو آليسم (ثنويت و دو گانه پرستى) در ميان مردم چين باستان رواج يافت كه به تدريچ پلى ته ايسم (چند خدائى) جاى آن را گرفت و خداى باران، خداى محصولات كشاورزى خداى برف، خداى آتش و... پديدار شدند
روح پرستى ؛
همان طور كه ذكر شد، يكى ديگر از ابعاد عقايد باستانى چين پرستى ارواح نياكان بود. پرستش ارواح نياكان بعدها تبديل به پرستش ارواح شوهران براى «زنان» گرديد؛ به استثناى شاهان و امپراطوران چين كه خداى آسمان را فرزندى و نمايندگى مى كردند و مردم مجبور به پرستش و اطاعت از آنان بودند. پرستش ارواح شوهران توسط زنان ك حكايت از پيشينه طولانى نظام مرد سالارى در چين دارد. در چنين جامعه اى زنان از محرومترين طبقات جامعه بودند؛آنان حق دختر زائيدن نداشتند و اگر دخترزائيدن مظهر خشم و غضب ارواح نياكان بود. نظام برده فروشى (زن و دختر فروشى) در چين به دليل وجود اين عقايد بسيار پر رونق بوده است
دخالت ارواح نياكان در كليه امور زندگان، در غم و شادى و... از جمله باورهاى چينيان باستان بود. براى جلب رضايت ارواح علاوه بر پرستش بايد هديه اى تقديم مى شد و اين هديه بايد توسط فرد كهن سال خانواده تقديم ارواح نياكان مى گرديد.
در آئين باستانى چين جامعه روحانيت وجود نداشت و فرد بزرگ خانواده، مراسم مذهبى را انجام مى داد.
در ميان عقايد باستانى چين، عقيده به ارواح، زمين، آب، كوه، جنگل و... ديده مى شود. چينيان زمين را مقدس مى دانستند؛ به اين صورت كه : خانه به زن تعلق داشت، مرد بايد در خانه بر روى زمين يا حصير خانه با همسران خود نزديكى كند تا مادر زمين او را بارور نمايد و در اين هنگام ارواح نياكان مادرى حضور يابند و در جنين حلول كنند.
زمين پرستى ؛
زمين پرستى ريشه در غلبه نظام كشاورزى چين دارد. اصولا مشخصه تمدن چين كشاورزىاست. در هر قريه و دهكده اى تپه اى از گل و خاك به علامت حاصلخيزى زمين افراشته وبر قله آن درختى مى كاشتند و اطراف آن را نهال هاى مقدس مى كشاتند. آن خاك را «شيى» مى گفتند و اين مكان را مركز مذهبى و محل عبادت روستا قرار داده بودند كه تشريفات وآداب ويژه اى نسبت به خدايان را به دست مى آوردند. اين مراسم در هر فصلى به مناسبتبذر افشانى يا رشد اشجار و بركت محصولات انجام مى شد. تا اين كه عصر امپراطورانچين به صورت بهترى در آمد و مراسم مزبور به وسيله امپراطور انجام مى گرفت. زيراعقيده داشتند كه انجام مراسم توسط امپراطور، محصولات كشاورزان را چند برابر مى كندو درختان بارورتر مى شوند
آسمان پرستى ؛
پرستش زمين به تدريج از رونق افتاد و جاى آن را آسمان پرستى گرفت. در عصر سلطنت «شانگ ها»، معبودى به نام «تى ياشانگ تى» مورد پرستش و عبادت عموم قرار داشت. او خداوندگار جهان علوى يا خاقان آسمانها پنداشته مى شد. پادشاهان براى به دست آوردن بركت آسمانها و باران به او متوسل مى شدند. مقام و مرتبه آسمان را بالاتر از زمين مى دانستند. در هنگام رزم، به وسيله كاهنان، رضايت «شانگ تى» را طلب مى كردند. وقتى خاندان چو به سلطنت رسيدند، به جاى «تى» خداى آسمان را به «تين» ملقب كردند. «تين» يعنى «آسمان» كه منزلگاه ارواح عاليه و مقام مقربين است. پادشاهان خاندان چو و خاندان خاقان هميشه رابطه خود را با آسمان نگاه مى داشتند و همه ساله در ايام ويژه اى از سال، پادشاه به منظور اهدأ قربانى ها و نياز به درگاه خداى آسمان در محرابى كه در جنوب پكن به نام آسمان بنا كرده بودند، مراسمى انجام داد و هدايائى از بخور معطر و موى بز و مقدارى سنگ با ارزش و ابريشم خام و طعام و شراب و غلات عرضه مى داشت. خاقان نه مرتبه پيشانى بر خاك مى سود. مردم چين بر اين باور بودند كه بدون انجام اين اعمال هرگز ميان زمين و آسمان توافق و اعتدال و وحدت صورت نخواهد گرفت
.
ارواح خير و شر؛
در باور چينيان دو نوع روح وجود داشت كه در تمام زواياى جهان طبيعت متفرقند؛ ارواح مفيده و ارواح موذيه كه صفات شيطانى دارند و در اطراف منازل آدميان پراكنده اند و نيز در اماكن خالى و متروكه، در تاريكيها و جنگلها و... به ويژه در شبها متعرض افراد مى شوند، گاهى به صورت جانوران و درندگان و گاهى به صورت حيوانان اهلى در آمده و آدميان را آزار مى دهند. ارواح مفيده در گروه «شين» و گروه ارواح موذيه در «گوى» قرار داشتند.
ارواح مفيده (شين ها) در آسمان و اراضى بارور و درختان سنگهاى قيمتى و آفتاب و ماه و ستارگان و ابر و باران و آتش و دريا و نباتان سودمند زندگى مى كنند. ارواح نياكان از نوع شين ها هستند. در حالى كه ارواح موذيه (گوى ها) در تاريكيها زندگى مى كنند و اگر انسانها به نور چراغى متوسل نشوند، در معرض خطر آنها قرار مى گيرند. لذا مردم چين براى نجات از ضرر ارواح موذيه به روحانيون مذهب تائو و جادوگران ديگر مذاهب پناه مى بردند.
آنان راه ديگرى نيز براى نجات مى جستند و آن آويزان كردن «مجسمه خروس» در منازل و سر در خانه ها بود. در روز اول سال منازل را جادو مى كردند تا از وجود ارواح شرور پاك گرداند
جاودانگى ارواح ؛
مردم چين عقيده داشتند كه ارواح اموات براى هميشه داراى حيات و زندگى هستند و بازندگان در تماس اند. هر وقت زندگان يادشان كنند، فورا حاضر مى شوند و مى توان با آنان سخن گفت و مشورت كرد. ادعيه و اوراد و قربانى و هديه، راه مناسب ارتباط با عالم ارواح است. ارواح از ماده خوردنيها و نوشيدنيها نمى خوردند ك بلكه جوهر لطيف و روحانى آنها را جذب مى كنند و صورت مادى خوراكى ها را روحانيون ميل مى كنند. از اين رو، مردم چين مراسم تدفين اموات را با مراسم خاصى انجام مى دادند. افراد ثروتمند، در هنگام دفن اموات، تمام اشيأ و اموال متوفى را از قبيل ظروف، اسلحه شكارى و سگ شكارى و اسب او را زنده به خاك مى سپردند. گاهى افراد انسان را همراه متوفى خاك مى كردند تا به كارهاى ضرورى متوفى رسيدگى كند. در هر خانه اى ضريحى قرار مى دادند تا هميشه به ياد نياكان خود باشند. در مقابل اين ضريح عقد و ازدواج ما بين عروس و دامان انجام مى گرديد و در برابر قبور خضوع و خشوع خاصى مى كردند تا رفع گرفتارى هاى مادى و معنوى خود را بكنند. در فصل بهار و پائيز به زيارت قبور نياكان مى رفتند و هداياى خوردنى نثار مى كردند و بر اوراق، نقش پتو و لحاف و اقمشه را نقاشى مى كردند تا ارواح از سرما و گرما خود را حفظ كنند
.
دين «تائو» و بنيانگذار آن ؛
لائوتسه و آئين او
در قرن ۵ يا ۶ ق. م. لائوتسه يكى از فلاسفه چين باستان اين آئين را بنياد گذاشت. بنا به تعريف لائوتسه : تائو قابل توصيف نيست، غيرقابل شناخت است. در ادبيان منظوم چين آمده است كه : اين درخت را نگاه كنيد؛ چرا هرگز دچاراضطراب نمى شود، دچار غم نمى گردد. در آغاز بهار با شكوفه هاى قشنگ و رنگارنگ، زنده بودن خود را نشان مى دهد؛ سبز مى شود، جوان مى گردد، برگ و بار مى دهد و... درابتدائ پائيز به زردى مى گرايد، عريان مى شود و آرام و آرام به خواب زمستانى فرومى رود. و باز در اول بهار با شادى از خواب بيدار مى شود و با چهره اى خندان به جهانو مردم جهان نگاه مى كند و... چرا اين درخت اضطراب ندارد؟ چرا به يأس فلسفى دچارنمى گردد؟ چون اينها از قانون طبيعت يعنى از تائو پيروى مى كنند. يأس، پليدىبدى زشتى، غم و رنج، پريشانى، بيمارى جنگ، خيانت، جنايت و اضطراب چرا در آدمىاين همه حكومت مى كند/ زيرا انسان در برابر نظامى كه بركل جهان حكومت مى كند (تائو)، ضعيف و ناتوان است و باعقل كوچك و جزئى خود راه ديگرى انتخاب كرده و مى كند و از طريق تائو كه حاكم بركل جهان است، قدم به بيرون مى گذارد
تائو، مبتنى بر وحدت وجود؛
مكتب لائوتسه مبتنى بر وحدت وجود از نگاه عرفان و تصوف چينى است، وحدت وجود بر كل هستى. مصاديق كثرت، جلوه اى ظاهرى از وحدت وجود است و تضادهاى ظاهرى در جهان هستى، به وحدت وجود كه لايه زيرين و زيربناى وجود است، خللى نمى رساند؛ و عدالت و بى عدالتى روبناى وحدت است
به گفته «لائوتسه» : «تائو» آغاز تمام اشيأ و موجودات جهان هستى است. خواهان رستگارى و هدايت بايد از «تائو» پيروى كند. ماهيت «تائو» را مى شناسند، خاموش اند؛ آنان كه درباره او (تائو) سخن مى گويند، چيزى از او نمى دانند. «تائو» مانند يك ظرف خالى كه در عين حال مى توان از آن آب برداشت، بى نهايت عميق و با محتوائى بى پايان ك بحرى است عميق كه هيچگاه خشك نمى شود. انسان مى كوشد تا با «تائو» يكى شود، اما نمى تواند. «تائو» همه چيز است و هيچ چيز نيست. «تائو» همه علت است و هم معلول، تمام اشيأ از «تائو» پديد مى آيند و با «تائو» زندگى مى كنند و به «تائو» باز مى گردند. «تائو» طريق ابدى است كه همه مخلوقات از اين راه عبور مى كنند
.
فليسين شاله مى گويد: اگر چه اطلاعات ما در رابطه با شناخت «تائو» بسيار ناقص است، ولى بايد دانست كه تائو قبل از اين كه عنوان دين و مذهب داشته باشد، يك فلسفه متافيزيك بشمار مى رود. «تائو» يعنى قاعده و انتظام جهان ؛ تائو يعنى نظم و ترتيب عالم و اصل جاويدان كه همه پديده ها از آن نشأت گرفته اند. در «تائو»، وحدت بر كثرت برترى دارد. جهان از اتحاد وجود «يانگ» و لا وجود «يين» به دست آمده است.
«تائو» قبل از اينكه اسمان و زمين باشند، بوده و بر عالم ديگرى حكومت داشته و وجودش مسلم بوده است. تائو اصل اشيأ است، ولى اشيأ در وجود او راه ندارند؛ چرا كه او محتاج نيست و وجودش كامل و تمام عيار است
.
پيشينه تائو؛
انديشه «تائو» همچون ديگر انديشه ها و عقايد و مذاهب و اديان تاريخ داراى تحولاتى بوده است. ادوار تحول اين آئين به سه مرحله يا دوره تقسيم مى شود: ۱ يك فرد معتقد به «تائو» بايد باورهاى خود را بر مبناى عرفان و وحدت وجود خاصى شكل مى داد و براى رسيدن به وحدت بايد از بازى با الفاظ و كتب دانش دورى مى جست و به زندگى مادى بطور كلى پشت پا مى زد. بايد عقل را از خود دور مى جست و به زندگى مادى بطور كلى پشت پا مى زد. بايد عقل را از خود دور مى ساخت و با مكاشفات قلبى و عرفانى در خود فرو مى رفت. نسبت به حوادث بى اعتنا و بى تفاوت مى شد و بى هدف و بى انديشه و بى خبر از همه چيز و همه كس مى بود. با رقص و موسيقى و مستى بايد در عالم خلسه راه مى يافت. اين نخستين گام در مذهب لا توتسه بود
.
۲ تلاش براى زندگى ابدى و كسب حيات جاويدان در تمام عمر دنيوى اين كار با پرهيز از عوامل فسادانگيز در جسم و روان صورت مى گرفت. اين تلاش دائم با استمداد از سحر و جادو تقويت مى شد. «چوانگ تزو» در فلسفه خود مى گويد: هر كس به كنه تائو دست يابد، به زندگى ابدى نائل مى گردد. همان گونه كه «فوهتى» كه يكى از خواقين بزرگ چين بودك به تائو دست يافت و به بقائ عمر جاويد رسيد؛ برابرها سوار شد و به آسمان صعود كرد. اين نشانه اى است از افكار نظرى و تجربى راه يافته در انديشه و آئين تائو كه با سحر و جادو و امور اسرارآميزى توأم شد.
«سوماچين» مورخ معروف خاقان مذكور در تاريخ خود مى گويد: فال گيرى به نام «لى. شو. چن. » خاقان را تشويق كرد تا به كمك ارواح علوى اقدام به فن كيمياگرى كند. او جامى ساخت كه با آشاميدن آب در آن جام، براى هميشه از مرگ رهائى يافته به حيات ابدى مى رسيد. اين اقدام باعث شد كه در همان قرن اول پيدايش «تائوئيسم»، ساحرى و جادوگرى در اين مذهب راه يابد. با رواج دانش كيمياگرى در چين، فردى از شرق چين به نام «چانگ نائو بنگ» به پاى تخت مسافرت كرد و انجمن سرى تشكيل داد. او به كيمياگر پذداخت و عضوگيرى مى كرد. هر عضو انجمن بايد پنج پيمانه برنج به مرشد خود مى داد. اين گروه به «فرقه پنج پيمانه» مشهور شدند.
پس از او فرزندان و اخلاف اين شخص، كار او را دنبال كردند و پيروان فراوانى يافتند. به تدريج ك اين گروه، صاحب قدرت و نفوذ سياسى شدند.
«چانگ تائولينگ» را معلم آسمان لقب دادند. چينيان معتقدند كه اين مرد پس از ۱۲۲ سال عمر از فراز كوهى بر ببرى سوار شد و زنده به آسمان بالا رفت. اين صعود را بر اثر فن كيمياگرى به دست آورد و حيات ابدى يافت. جادوگرى نيز او را در اين راه كمك فراوانى كرد.
مدتى بعد فرقه اى ديگر از روحانيون جادوگر آئين لائوتسه به ظهور رسيد. اين فرقه «عامه زوال» نام داشت. مؤ سس آن «چانك چو» بود و پيروان زيادى پيدا كرد. اين فرقه از قرن دوم ميلادى تاكنون در چين حضور دارد. پيروان اين فرقه فراوان هستند.
۳ در سال ۱۶۵ ميلادى يكى از امپراطوران چين به نام «هوان» به آئين «تائو» رسميت داد. او ابتدا معبد «لاتوتزو» را بنا كرد و خود، هداياى فراوانى تقديم كرد. اين عمل رسميت آئين «تائو» را به دنبال داشت. در قرن هفتم ميلادى خاقان چين «لى تى مين» به اين مذهب ايمان آورد و ان را مستقل ساخت. طالبان علوم غريبه و فنون جادوگرى به اين مذهب روى آوردند. چينيان در صدد برآمدند تا در مقابل مذهب «بودائى» كه يك آئين وارداتى از هند به چين بود، از فرهنگ و اساطير ملى خود كه ميراث نياكان شان بود، حراست نمايند؛ لذا به دنبال شخصى برآمدند كه بتواند با بودا رقابت نمايد. آنان «لائوتزو» را مناسب ديدند و او را بالا بردند تا كه در مقام خدائى قرارش دادند. به او لقب «خاقان عالم اسرار» دادند و معابد فراوانى به نام او ساختند. و به تقليد از بودائيان، راهبان و مرتاضان زيادى در معابد لائوتزو گرد آوردند. سرانجام «تائوئيزم» را به عنوان دين ملى و رسمى كشور خود قبول كردند. آئين تائو در گسترش عقايد خرافى و اوهام نه تنها كمرنگ نگرديد، بلكه روز بروز بر تعداد خدايان افزوده مى شد. «خاقان عالم اسرار» بالاترين مقام را به دست اورد.
لائوتزو در كنار او قرار گرفت و در نتيجه موجود سومى به نام «كنگ يائو» سردار ارواح مجرده و روانهاى آسمان پديد آمد. اين سه هيكل (خاقان + لائوتزو + كنگ يائو) به اتفاق موجودى به نام ثالوثى را تشكيل مى دهند كه به نام «سه گوهر طاهر» ملقب اند. غير از اينها «هشت روان جاويد» ديگر به اتفاق «خدايان كانون خانوادگى و محافظ دروازه و خداى شهر»، همه بر جهان حكومت مى كنند
ارواح هشتگانه لائوتسه ؛
اين «سه گوهر طاهر» تبديل به «هشت روان جاويد» شد و در اساطير ملى چين محبوبيتى فراوان پيدا كرد:
«اين هشت روان جاويد» در ابتدا مردمى بودند كه زهد و رياضت را پيشه ساخته و بر اثر عبادت و اعمال صالحه، ب ابديت رسيدند. آنان با جسد و پيكر مادى خود با روحى شاداب و روانى جوان زندگى مى كنند و در زير درخت كاج منزل دارند؛ يكى شراب مى سازد، دو نفر ديگر شراب مى نوشند، چهارمى نى مى نوازد و آن چهار نفر ديگر در گوشه اى آرميده و از اين چهار نفر جدا زندگى مى كنند. آنان در آغاز هر سال مورد احترام و تكريم قرار مى گيرند. تصاوير خيالى آنان بر روى كاغذ ترسيم مى شود و بر دوازده شهرها آويزان مى گردد. در آئين «تائو» هر فرقه اى براى خود خدائى جداگانه دارد. برخى از پهلوانان مقام خدائى دارند. خدايان ديگر عبارتنداز: خداى تندرستى، خداى نيك بختى، خداى حيوانات، خداى نباتان، خداى اژدها، خداى كرگدن، و...
اين مذهب در چين رو به انحطاط گذاشته مى توان گفت كه مرده است. دولت كنونى جمهورى خلق چين اين مذهب را تا حدودى از دور خارج كرده ؛ ولى در عين حال افراد زيادى هنوز از مبادى سحر و جادوى آن مذهب بهره مى گيرند و على رغم ممنوعيت رسمى حزب كمونيست چين در پيروى از اين آئين، برخى از دولت مردان حزب مخفيانه به اين آئين ايمان دارند و براى آموختن سحر و جادو مى كوشند.
لائوتسه و تائو؛
«لائوتسه» در لغت چينى به معناى «حكيم سالخورده» است. او اشراف زاده اى است كه در دستگاه دولتى، سمت رياست بايگانى و حفاظت اسناد كشور را داشته و بعدها به عرفان و فرديت گرائى مى گرود و به تزكيه نفس و انقلاب روحى دست مى يازد و روحيه انزواگرائى را در مردم چين رواج مى دهد. اين اشراف زاده، عنوان اشرافيت خود را به شكل عرفان گرائى متجلى مى كند. انديشه او يك فكر بسيار قديمى است، لذا دانشمندان او را مبتكر انديشه عرفان چينى نمى دانند. «لائوتسه» اصول عرفان و انزواگرائى را تدوين نموده، جزء اصلى آئين خود در آورد. امروز در چين جديد حدود پنجاه ميليون نفر از آئين او پيروى مى كنند.
«لائوتسه» در قرن ششم پيش از ميلاد زندگى مى كرده، هر چند كه اطلاعات زيادى از او در دست نيست
و آنچه از او در دست است، با احتمال زياد همراه است. لائوتسه معاصر «كنفوسيوس» در چين، «بودا و مهاويرا» در هند، «افلاطون و سقراط» در يونان، «اشعياى دوم» در ميان قوم يهود و شايد «زردتشت» در ايران، ظهور كرد. لائوتسه فيلسوف بزرگ چين اندكى قبل از كنفوسيوس به دنيا آمده و با او نيز روابطى داشته است. بنا به يكى از افسانه ها، نام اصلى او «وين لى» بوده كه در سال ۶۰۴ ق. م. متولد شده و در سال ۵۲۴ ق. م. وفات كرده است. كتاب مقدس اين آئين «تا او ته كينگ» كه شامل ۸۱ قطعه كلمات قصار است، مى باشد. كتاب ديگرى به نام چوانگ تزه به وسيله يكى از پيروان لائوتسه نوشته شده و مورد تكريم و تقديس پيروان اين مذهب است. قعطات كتاب «تا اوته كينگ» بسيار مبهم و پيچيده و غير قابل فهم است و تفاسير فراوانى بر اين كتاب نوشته شده است. چون مطالب اين كتاب رنگ عرفانى دارد، موجب به وجود آمدن فرقه هاى زيادى شده است. پيروان اين آئين در چين و كره و منچورى فراوان ديده مى شوند. كه تعدادشان در حدود ۱۳ ميليون نفر است. طرفداران لائوتسه اجازه دارند كه از ديگر اديان (مانند كنفوسيوس يا بودا) پيروى نمايند. حتى از حزب كمونيست چين هم مى توانند دستوراتى را فرا گيرند، زيرا اين مذهب با ديگر مذاهب مانعة الجمع نيست. عده اى از دوران «لائوتسه» تا امروز نوه هاى او را مى پرستند و براى انان عنوان «امپراطورى» قائل اند. آنان را ملقب به «امپراطور مرواريد» كرده اند. اين «امپراطور» در كوهستان «ببراژدها» همچون سلطانى بر پيروان خود حكمرانى مى كند
فلسفه و تعاليم تائو؛
در آئين تائو عنوان «تقواى سه گانه» شهرت فراوان دارد:
۱ اقتصاد. ۲ سادگى در زندگى. ۳ اخلاق و نيكى حتى با افرادى كه با ما بدى كرده اند. اين سه عنوان، از اهم دستوران لائوتسه بشمار آمده است. آئين تائو با جنگ و خون ريزى مخالف است.
در اين آئين، قتل، فريب، دزدى غارتگرى نافرمانى پدر و مادر، بدرفتارى زن با شوهر و... عدم معالجه امراض، لاابالى گرى عدم تعليم و تربيت فرزندان، عدم توجه به خانواده، به خاك نسپردن مرده سگ و گريه و... گناه محسوب مى شود و مجازات دارد.
آئين تائو «عقيده به بهشت و جهنم» و كيفر و پاداش را از آئين «ماهايانا» ى ژاپنى اقتباس كرده و در چين رواج داده است و عقايد تناسخ ارواح را از آئين بودائى گرفته است.
در نظر «لائوتسه» علم و دانش، معرفت و فضيلت نيست، بلكه هر چه دامنه آموزش و علوم گسترش يابد، بر تعداد اراذل افزوده مى شود. «لائوتسه» مخالف وجود حكومت بوده و مى گفت : مردم بدون حكومت بهتر مى توانند زندگى كنند، زيرا ستمكارى وقتى دامنه دار مى شود كه دولت قدرتمندى بر ملت چيره شود
از نظر پيروان لائوتسه» ارواج بدون دخالت خدايان كار خود را انجام مى دهند و نيكوكاران را پاداش و بدكاران را كيفر مى نمايند. اگر پادشاه در انجام مراسم مذهبى كوشا باشد و آنها را نيكو انجام دهد، محصولات كشاورزى فراوان مى شود؛ نواميس طبيعت با قوانين اخلاقى و اجتماعى متحدا عمل نموده، اساس نظام اجتماعى را به بهترين صورت تدارك مى بيند. طبق افسانه هاى باستانى «وويى» يكى از خدايان «شانگ»، خدانشناس و گمراه بوده ك با خدايان چين به مبارزه برخاست و به روح جهان بالا ناسزا گفت و دستور داد تا يكى از درباريان به جاى روح عالم بالا با وى شطرنج بازى كند و چون در اين بازى برنماينده روج جهان بالا پيروز شد ك آن روح را به استهزأ گرفت. بر اثر اين اهانت صاعقه اى از آسمان آمدو او را هلاك نمود
كنفوسيوس
بيوگرافى
«كنفوسيوس» كه نام واقعى او «كونگ چيو» است و شاگردانش او را «گونگ فوتزوه» مى ناميدندك در سال ۵۵۱. م. در شهر «چوفو» در ايالت «لو» به دنيا آمد. در افسانه هاى باستانى چين آمده است كه شبحى موسم ولادت «كنفوسيوس» را به مادرش خبر مى دهد. كودك در غارى متولد مى شود و تعدادى اژدها» به مراقبت آن كودك مى پردازند. «كنفوسيوس» در كودكى پدرش را از دست داد و مادرش او را سرپرستى كرد و در تربيت او كوشيد. او مقاماتى كسب كرد ك وزير مشاور دربار «لو» گرديد و با مطالعه در اديان و مذاهب گذشته ك رسالاتى تأليف كرد و به ترويج اصول اخلاقى پرداخت و پيروان فراوانى يافت. او در آغاز ك مجلس در سى تشكيل مى داد و همچون «سقراط»، شاگردان خود را بدون كتاب درس مى آموخت. او هرگز سندى مكتوب به هنگام درس ارائه نمى داد. لذا درسهاى او توسط شاگردانش نوشته مى شد. رسالات تأليفى او هرگز در اختيار شاگردانش قرار نگرفت. خصوصيات برجسته و ممتاز كنفوسيوس چنين است : ۱ او هرگز تصديق لا تصور نمى كرد. ۲ به كارهاى عارى از تفكر و تامل دست نمى آلود. ۳ بجوج و خودكامه نبود. ۴ مظهر تواضع و سادگى بود و آنچه را داشت، مديون گذشتگان بود
كنفوسيوس زندگى ساده و محقرانه اى داشت كه در اوج احترام، مردمى و آبرومندانه مى زيست، على رغم اين كه يك اشرف زاده بود و اجداد او همه از اشراف ايالت «لو» بودند. او مى گويد كه من فرزند فقيرى بودم و به ناچار مشاغل دون پايه اى كه در شأن شاهزادگان نبود، اختيار كردم. كنفوسيوس در نزد معلم روستايش درس آموخت. او بيشتر اوقاتش را صرف فراگرفتن دانش و تحصيل شعر و روايات تاريخى چين باستان مى كرد. اين مطالعه تا پايان عمرش ادامه داشت. او به موسيقى علاقه داشت و غالبا نغمات باستانى چين را با نواختن عود، موزون مى كرد. با يكى از دختران ايالت «لو» در سن ۲۰ سالگى ازدواج مى كند. صاحب فرزندى مى شود. مادرش را از دست مى دهد. در عزاى مادرش ۲۷ ماه (سه سال چينى) دست از مشاغل خود مى كشد
. كنفوسيوس معتقد بود كه : «شعر»، منش انسان را مى سازد و «آئين»، انسان را پرورش مى دهد و «موسيقى» به انسان كمال مى بخشد. او مراتب كمال خود را چنين شرح مى داد كه :
در پانزده سالگى بر پاى خود استوار شدم، در چهل سالگى از شك و ترديد رهائى يافتم، در پنجاه سالگى به نواميس آسمانى پى بردم و حقايق جهان بر من روشن شد، در شصت سالگى گوش به حق و حقيقت سپردم، در هفتاد سالگى به پيروى ادراكات قلبى خويش پرداختم...
از «كنفوسيوس» پنج كتاب به يادگار مانده كه توسط شاگردانش تدوين شده است. چينيان چهار كتاب ديگر به او منسوب كرده اند كه به اثر اصيل و كلاسيك پرداخته اند
.
«كنفوسيوس» احكام و تعاليم مكتب اخلاقى خود را بر اساس «لى» قرار مى دهد. لى را جانشين «تائو» مى داند. لى همان نقش تائو را بازى مى كند.
كنفوسيوس مى گويد كه درست است كه جامعه فاسد، تمدن و اخلاق انسانى را نابود مى كند، اما اين نه به دليل جامعه است، بلكه به علت وجود قوانين ناقص و نادرست حاكم بر جامعه است.
كنفوسيوس هميشه از پاسخ دادن به سوالات لاهوتى گريزان بود. لذا دانشمندان، وى را پيرو مكتب «لاادرى گرائى» مى دانند. يكى از شاگردانش درباره خدمت به «ارواح » مردگان از او سوال مى كند. و او پاسخ مى دهد كه : تو كه قادر به خدمت «زندگان » نيستى، چگونه مى خواهى به ارواح آنان خدمت كنى ؟!!....
يكى ديگر از شاگردان درباره «مرگ» مى پرسد، و او مى گويد: تو كه «زندگى و حيات» را نمى شناسى، چگونه مى توانى «مرگ» را بشناسى ؟! كنفوسيوس در رابطه با عالم بالا نگاهى سرد و عارى از مهر داشت. او هيچ گونه ارتباطى با عرفان و متافيزيك نداشت. يكى از ياران او اندكى قبل از مرگش به وى گفت كه خوب است در اين آخر عمر «نماز» بگذارد. در پاسخ گفت : «زندگى من نماز من است. »
كلمات حكيمانه ؛
كنفوسيوس را سقراط چين گفته اند و آئين او فقط به انسان و امور انسانى مى پردازد. كنفوسيوس مى گفت : «من جوياى وحدت كل هستم».
او بر اين عقيده بود كه : «انسان در انتخاب بايد دقت كند و خوب و بد را بشناسد. » وى مى گفت : «فرزند بى حاصل و همسر بى وفا كسانى هستند كه عارى از حقيقت هستند. بزرگترين هنر اخلاقى، احترام به نياكان است و بايد خاطره آنان را با قدرشناسى گرامى داشت. پدران و مادران نماينده و مظهر اجداد مى باشند و تازنده اند، فرزندان بايد نسبت به آنان اطاعت و اخلاص كامل داشته باشند. فرزندان جوان بايد بدون پشه بند بخوابند تا پشه ها را به طرف خود جلب كنند كه والدين آنان راحت بخوابند؛ زيرا پيرى بزرگ سالان را رنج مى دهد. پادشاه بايد براى مردم وسيله تعليم و تربيت و صلح و سلامت را برقرار سازد و عدالت را هميشه در نظر داشته باشد. »
«كنفوسيوس» زنى را ديد كه در كنار گورى نشسته و گريه مى كند. از علت گريه او پرسيد. زن گفت : پدر شوهرم در اينجا بوسيله ببرى كشته شد و نيز شوهرم و فرزندم به همان سرنوشت دچار شدند. «كنفوسيوس» گفت : در اين صورت، چرا در چنين جاى خطرناكى مانده اى ؟! زن گفت : در اينجا حكومت عادل و رئوفى وجود دارد. «كنفوسيوس» به شاگردانش گفت : «اين سخن را در ذهن خود بسپاريد و بدانيد كه حكومت ستمكار، از ببر درنده تر است. »
از سخنان او است : «اگر رعيت از فرمان دولت مردان سرپيچى نكند، دولتمردان درباره امور آنان از عدالت خارج نخواهند شد. اگر كارگران از كرافرمايان دستور گيرند، آن وقت است كه كار فرمايان زير دست كارگران قرار مى گيرند در صورتى كه عنوان كارفرمائى دارند. وقتى تضاد و جنگ و حق كشى و ظلم و ستم و تجاوز از جامعه زدوده مى شود و عموم مردم يكديگر را دوست مى دارند... كه ديگر اختلافات و دوگانگى در ميان طبقات مردم ديده نشود و همه افراد در شادى زندگى مى كنند و وضع مادى و معنوى جامعه بهبود مى يابد. »
تعاليم ؛
جوهره و محور تعاليم كنفوسيوس در مقام حكومت يك حكيم بزرگ، تعليم «رن» يا «انسانيت» است. در اين محور، اساس كار، تكيه «بر شكوفا كردن استعدادهاى انسانى و اوج بخشيدن به شخصيت فرد و نگاهداشتن حقوق انسانى» است. يكى از اصحاب مدرسه كنفوسيوس «رن» را چنين تعريف كرده است : «هنر روان، اصل مهر و مركز آسمان و زمين. ».
شكل چينى كلمه «رن» از دو حرف ساخته شده است ؛ يكى «انسان» و ديگرى «دو»، و اين نشان مى دهد كه نه تنها انسان بلكه بستگى او با انسان هاى ديگر نيز مورد تأكيد است. كنفوسيوس بر آن بود كه بستگى هاى انسانى بايد بر بنياد احساس اخلاقى «رن» نهاده شود كه به كوشش هاى مثبت براى نيكى به ديگران مى انجامد. او مى گفت : «رن دوست داشتن ديگران است». در حقيقت، كنفوسيوس «رن» را نه تنها گونه خاصى از هنر اخلاقى، بلكه آميخته ئى از هم هنرها مى داند. از اين رو،
شايد بتوان آن را به «هنر كامل» تعريف كرد. همچنين شايد بتوان انديشه «رن» را در مفهوم هاى «شيائو» يا «وظيفه فرزندى» و «دى» يا «مهر برادرانه» بيان كرد. اين دو مفهوم بيان كننده يك احساس انسانى اند كه از خود پرستى بر كنار است.
وظيفه فرزندى نشانه يك حالت پيوند معنوى با جاويدى زمان و مهر برادرانه، نشانه يك حالت پيوندى معنوى با نامحدودى مكان است... در سخنان كنفوسيوس، دو مفهوم همانند ديگر آمده است :
«جونگ» يا «وفادارى» و «شو» يا «نوعدوستى». جان انسان در حالت «جونگ» به طور كامل با خويشتن راست است. حال آن كه در حالت «شو» جان از جان بيرون از خود، فهم كاملى و با آن همدردى كاملى دارد. واژه چينى جونگ از دو بخش «ميانه» و «دل» ساخته شده است. انسان كه دلش در ميان باشد، با ديگران همدردى مى ورزد. و لذا به خود وفادار خواهد بود... «جونگ» راه مثبت تمرين «رن» است. واژه چينى شو به معناى «چون دل خود» است ؛ يعنى با ديگران آن كن كه دلت مى گويد. كنفوسيوس در معناى «شو» مى گويد:
«آنچه به خود نمى پسندى به ديگران روا مدار. »
«شو» راه منفى تمرين «رن» است. مفهوم هاى جونگ و شو همان دو مفهوم شيائو و دى هستند، با اين تفاوت كه اين د اصولا به بستگى هاى درونى خانواده اشاره مى كنند. و حال آن كه دو مفهوم «جونگ» و «شو» معنائى پهناورتر و كلى تر دارند. در همه اين مفهوم ها دلبستگى به حالتى از جان است كه در آن مهر حقيقتى و دور از خود پرستى برترى دارد. اصل «رن» يك عامل نيرومند استمرار و پايدارى فرهنگ چينى به شمار مى آيد. هيچگاه نشده است كه يك دستگاه انديشه با آن تماس پيدا كند و بتواند آن را از تأثير باز دارد. درس دادگرى و دادگسترى آن، درس يك روح شكيبائى، و به هم مهر ورزيدنش، امروزه، همچون پيش، براى چين درست و شايسته است. نه تنها چين، چون نيك بنگرى براى همه جهان چنين است.
آثار؛
شش كتاب باستانى، كليد فهم تعاليم كنفوسيوس است :
۱ «شوجينگ» يا «كتاب تاريخ» ؛ شامل گزارشهاى تاريخى كنفوسيوس از دودمان هاى باستانى چين كه به يكصد سند مى رسد. دوره زمانى اين اسناد به سالهاى قرن بيست و چهارم قبل از ميلاد تا قرن هشتم قبل از ميلاد مربوط است. علت جمع آورى اين اسناد توسط كنفوسيوس اين بود تا «شاگردان درباره علت هاى برخاستن و از ميان رفتن دودمان ها از حقايق آگاه شوند». از يكصد سندى كه او تدوين كرد، تنها بيست و هشت تاى آنها اكنون در كتاب تاريخ مانده اند....
۲ «شيه جينگ» يا «كتاب شعر» يا «كتاب سرودها»، مجموعه اى از شعرهاى رايج در ميان مردم است كه در پانصد سال ميان آغاز دودمان جو (قرن دوازدهم ق. م) و دوره بهار و پائيز (قرن هشتم يا ششم ق. م) نوشته شده اند. كنفوسيوس ۳۰۵ شعر از ميان بيش از ۳۰۰۰ قطعه شعر دست چين كرد و آن ها را زير چهار عنوان دسته بندى كرد:
الف ؛ شعرهائى درباره بستگى ميان زن و مرد؛
ب ؛ شعرهاى درست پندار كوچكتر، براى جشن هاى معمولى،
ج ؛ شعرهاى درست پندار بزرگتر، براى جشن هاى دولتى،
د؛ شعرهاى قربانى براى رقص هاى معبد و نمايش عمومى.
اين قطعه ها تعليم بنيادى كنفوسيوس را كه با شعر به شاگردانش مى آموخت، در برداشتند....
۳ «يائو» يا «موسيقى» ؛ در زمان كنفوسيوس، موسيقى بستگى نزديكى با شعر داشت. بدين سان، آنگاه كه او مجموعه اشعار باستانى را تدوين مى كرد، براى هر يك از آن هائى كه سر انجام برگزيده بود آهنگى مى ساخت....
۴ «لى جى» يا «كتاب آئين ها» ؛ كتاب آئين ها نمودار «صورت كردار اجتماعى ؛ دودمان هاى شاهى و مردم چين باستان مى باشد.
۵ «يى جينگ» يا «كتاب تغييرات»... محتواى اين كتاب يك دستگاه خيالى فلسفه است كه بر بنياد «هشت سه خطى» نهاده شده است. اين «هشت سه خطى» ساخته تركيب ها يا آرايش هاى سه گانه يك خط پيوسته و يك خط بريده است كه يكى از آنها لزوما دوباره آورده مى شود، تا يك سه خطى ساخته شود. گفته شده است كه اين هشت سه خطى از زمان شهريارى فوشى (۲۸۵۲ ق. م ؟) بوسيله نشانه هاى اسرارآميزى بر پشت سنگ پديد آمده است.... بنابر كتاب «تغييرات»، جهان از «يين» و «يانگ» ساخته شده است. خط پيوسته نماينده «يانگ» است و خط بريده نماينده «يين». اين ها نيروهاى دوگانه طبيعت اند. «يانگ» نر و «يين» ماده است. پس اين دو، آسمان و زمين، خورشيد و ماه، روشنى و تاريكى، زندگانى و مرگ اند... كنفوسيوس به اين سه خطى ها «ده بال» افزود و در نتيجه «هشت سه خطى» را به «شصت و چهار شش خطى» گسترش داد. فرض مى شد كه هر شش خطى نماينده رمزى يك يا بيش از يك نمود جهان، خواه طبيعى خواه انسانى، است. براى نمونه : شش خطى يه از تركيب يك سه خطى به معناى باد، چوپ و نفوذ كردن و يك سه خطى به معناى تندر، حركت و رشد ساخته شده است.
پس، شش خطى يه، از بالا رمز نفوذ چوب و از پائين رمز «رشد» را نشان مى دهد.
۶«چون چيو» يا «سالنامه بهار و پائيز» ؛... اين كتاب يك گزارش گاهشمارى پيشامدهاى مهم ايالت «لو» است از نخستين سال پادشاهى «يين شاه» (۷۲۲ ق. م) تا چهاردهمين سال پادشاهى «آى شاه» (۴۸۱ ق. م). نام اين سالنامه (بهار و پائيز) از اين سنت كهن گرفته شده است كه بنابر آن، پيش از هر فهرستى كه آن پيشامد خاص در آن رخ داده بود، سال، ماه، روز و فصل آن آورده مى شد. سالنامه از بهار آغاز مى شود و سپس تابستان و پائيز و زمستان را در بر مى گيرد.... اين كتاب به يك يادداشت روزانه مى ماند كه در آن همه پيشامدها، چه بزرگ و چه كوچك، چون دانه هاى تسبيح به يك رشته روزها كشيده شده اند.
... كنفوسيوس همه بدى ها، عيب ها و هرزگى هاى آن زمان را بى آن كه در آن دست ببردگزارش مى دهد، و در نتيجه گيرى هايش، هيچ از ستايش يا سرزنش دريغ نمى كند.
همين داورى ها، «فلسفه تاريخ» او را آشكار مى كند، و همچنان كه انتظار مى رود، اين فلسفه تاريخ آموزنده است. مايه بنيادى سالنامه برپاداشتن هنجارهاى حكومت نيك، بازگرداندن فرمانروايان غاصب به جاهاى خاصشان و محكوم كردن وزيران بدرفتار است، تا از علت صلح و يگانگى جهانى هواخواهى شود... از اين گذشته، چون «سالنامه بهار و پائيز» يك مجموعه پيشامدهاست، دستور علم سياست چين است.
فرجام ؛
دو قرن پس از مرگ كنفوسيوس، مكتب اخلاقى عقيدتى او در چين رواج يافت و بى مهرىاوليه را جبران كرد. شاگرد برجسته او منسيوس يا منگ كو (منگ درزو استاد منگ) كه صدسال پس از مرگ كنفوسيوس به دنيا آمد، در ترويج انديشه و آرأ مكتب كنفوسيوسكوشيد؛ هر چند كه استاد و شاگرد با يكديگر اختلاف مزاج فلسفى داشتند و استاد درونگرا و شاگرد بيرون گرا و جمع گرا بود. شاگرد ديگر او جوشى (۱۲۰۰ ۱۱۳۰ميلادى در بسط نهائى تعاليم او در چنى معاصر كوشيد و آرأ او را تفسير كرد. تاقبل از انقلاب كمونيستى در چين، آئين كنفوسيوس در بالاترين درجه اعتبار قرار داشت. به نظر مى رسد كه آئين كنفوسيوس طبق معمول دستخوش تحريف و تغيير پيروان مبالغهگو قرار گرفته باشد. مرده پرستى، از غلو و افراط بى سابقه اى در اين آئينبرخوردار بود و سرنوشت زنان وضع رقت بارى گرفت.
روحانيت چين باستان ؛
مكتب اخلاقى كنفوسيوس با حوادثى مواجه شد؛ نخست آن كه پس از مرگ كنفوسيوس، شاگردانش پراكنده شدند. اندكى بعد در سوگ استاد گرد آمدند و آنچنان ضجه زدند و نعره كشيدند كه ديگر رمقى براى ادامه كار او نداشتند، در كنار آرامگاه استاد، سه سال به عزادارى پرداختند. اين عزادارى توسط شاگرد وفادار او تزوكونگ صورت گرفت. اما او نيز مانند ديگر شاگردان به وطن بازگشت و همه چيز تمام شد.
۲۵۰ سال پس از مرگ كنفوسيوس «هونگ تى» امپراطور چين شد.
روحانيت خود خواه و حاشيه نشينان دستگاه امپراطورى كه از آگاهى و هوشيارى مردم هميشهنگران بودند، به امپراطور توصيه كردند كه آثار روشنگرى جامعه چين بايد محوشود؛ دانشمندان و آگاهان زمان بايد قلع و قمع شوند: دانشمندانمسول سرنوشت مردم به آن ها چيزهائى مى آموزند كه «ولايت و عظمت مقام معظم امپراطور» را ناچيز نشان مى دهد. خوب است دستور فرمايند كليه آثار روشنگرانه سوخته شود وروشنفكران جامعه قتل عام شوند. امپراطور اين پيشنهاد را پذيرفت و فرمانقتل عام روشنفكران و سوزاندن كليه آثار روشنگرى چين را صادر كرد. كتابها ورسائل كنفوسيوس و از جمله كتب ارزشمندى بود كه سوخته شد، و آگاهان بسيارى گردنزده شدند. اين حادثه در سال ۲۱۲ ق. م رخ داد. پس از مرگ امپراطور «تى»، كتابهاىمخفى شده، آشكار شد و ياد كنفوسيوس گرامى داشته شد. دايره پيروان آئينكنفوسيوس به مرز ۴۰۰ ميليون نفر رسيد. هنگامى كه خاقان چين «دوك چنگ» درسال ۲۲۱ ق. م به قدرت رسيد و تصميم به تغيير يا اصلاح خط چينى گرفت، بهپيشنهاد وزير اعظم لى سو، قرار شد آثار مكتوب گذشته سوزانده شود. اين كارتوسط مأموران دولتى انجام شد. كليه آثار مذهبى فلسفى باستانى چين طعمه حريقشد، از جمله آثار كنفوسيوس. مخصوصا دو كتاب معروف او از كتب ششگانه باستانىيعنى كتاب : «شيه جينگ» شعر و كتاب «شوجينگ» تاريخ بكلى از بين رفت. جستجو براى يافتن آثار كنفوسيوس در نزد پيروان او با شكنجه آغاز شد و ۴۶۰ نفر ازدانشمندان پيرو مكتب اخلاقى كنفوسيوس زنده به گور شدند. پس از مرگ خاقان چين، دوباره برخى از آثار گذشته چين پديدار شد، از جمله كتب كنفوسيوس رواجى بسزايافت. اين حوادث و تحولات منجر به الوهيت كنفوسيوس گرديد و براى او معجزات وكراماتى قائل شدند.
براى او معبدى بزرگ و پرآوازه ساختند، و هدايا و نذورىفراوان روانه آن معبد كردند تا جيب گشاده و دهان باز روحانيون دولتى پر شود.
تحليل فلسفه كنفوسيوس ؛
«الف : كنفوسيوس بر خلاف تائوتيسم كه روح را به آخرت و بيرون از زندگى مادى به ارواح و به فرديت و رهبانيت مى خواند، به جامعه و زندگى اجتماعى و اين جهانى دعوت مى كند و ضد عرفان گرائى و رهبانيت است... ب : سنت پرستى و محافظه كارى اجتماعى را كه به نفع طبقه حاكم و زيان توده انجاميد، تحكيم بخشيد. از آثار قدرت و رواج فكر كنفوسيوس اين است كه در حدود دو هزار و چهار صد پانصد سال چين حالت عجيبى را مى گذارند كه خاص چين است. در تمام اين دوره، جامعه چينى نه يك جامعه وحشى و عقب مانده است و نه جامعه اى رشد يافته و متكامل است. نه نهضتى مترقى بوجود آورد و نه سقوطى با توحش، بلكه در حالتى بينابين (نه بد و نه خوب) و متوسط مى ماند. در اين دوره، چين صاحب تمدن و هنرى پيش رفته اما راكد، يكنواخت، بدون حركت و انقلاب است. اين همه، به خاطر مبناى سنت گرائى و محافظه كارى است كه كنفوسيوس تحكيم بخشيد... »
پنج اصل كنفوسيوس : ۱ اطاعت فرزند از پدرش، ۲ اطاعت برادر كوچك از برادر بزرگ، ۳ اطاعت زن از شوهر، ۴ اطاعت زير دست از زبر دست، ۵ اطاعت رعيت از حاكم، كه «پنج اصل لى» نام دارد، مبنا و اساس فضيلت فرد و جامعه است. و اين دعوت، عين گذشته گرائى است. يعنى بازگشت به گذشته باستانى و اساطيرى چين كه خاقان هاى عادلى روى كار بوده اند و عدل و داد بر همه جا حاكم بوده است. «پس بايد به نياكان و اجداد احترام گذاشت و سنتها را پرستيد. »
«جان ناس» كنفوسيوس را يك «معلم اخلاق» مى داند و بس، كه خلاصه و اساس عقيده دينى او در اين بود كه «چون آدمى به درستى قواعد اخلاقى را به عمل آرد، بر حسب مشيت آسمان را رفتار كرده است. »
فيلسين شاله معتقد است كه «دين كنفوسيوس تمدن باستانى چين را تقليد كرده و نمايش مى دهد».
و در چنين نمايشى شگرف، رگه هاى قوى ناسيوناليزم به چشم مى خورد كه امپراطورى كهن چين را از حوادث روزگار مصون داشته است. ديوار چين و يورش ناموفق اقوام بيگانه، شاهد آشكارى است.
وارثان و شاگردان كنفوسيوس
۱ منسيوس :
همه چيز در چين فلسفى با «كنفوسيوس» آغاز مى شود. اين هشت تن، تاريخ فلسفى عرفانى و انسان چين را ساخته اند:
«كنفوسيوس» در رأس اين هرم : «منسيوس»، «لائودزو»، «جوانگ دزو»، «يانگ جو»، «مودزو»، «شون دزو»، «هان فى دزو». هر كدام منشورى مستقل اند كه الهام اوليه و حتى جوهره تعاليم خويش را مرهون كنفرسيوس اند. در اين ميان برجسته ترين وارثان اين معلم اخلاق و مكتب اخلاقى عبارتند از: «منسيوس» و «مودزو» ؛ «منسيوس» (يا: «منگ گو») متولد ۲۸۹ ق. م. متوفاى ۳۷۲ ق. م. از مردم ايالت «دزو» از خاندان حاكم «منگ سون» در ايالت «لو»،
سرنوشتى شبيه «كنفوسيوس» داشت : كوچ از پى كوچ و مادر سرپرست او است. «كنفوسيوس» الهام بخش منسيوس بود ولى با اختلاف مشرب فلسفى فراوان. اما سرانجام منسيوس مفسر تعاليم و مصلح مكتب او گرديد. نظريه «سرشت انسانى» همان تفسير «رن» كنفوسيوس است :
«انسان، انسانيت را در دل نگاه مى دارد و درستكارى را در رفتار. »
«انسانيت، دل انسان است و درستكارى راه انسان، افسوس بر آنان كه اين راه را رها كنند... افسوس بر آنان كه دل را از دست بدهند و آن را نجويندَ
... مراد از دانائى چيزى جز جستجوى دل از دست داده شده نيست. »
۲ مودزو؛
وارثى سراپا مجهول ؛ بيوگرافى ؛ تيره و تار، حتى نام او مشكوك. در واقع بى نام و نشان، زيرا «مودزو» نام خانوادگى نيست، بلكه اسم «دبستان انديشه» است. متولد ۴۸۰ يا ۴۶۵ ق. م.
متوفاى ۳۹۰؟ يا ۳۷۵ ق. م ؟ اما بهر حال او وارث «كنفوسيوس» است. زادگاه او: احتمالا از ايالت «لو». داراى منصب دولتى در ايالت «سونگ». گشت و گذار در ايالات «چى» و «چو». معلم او «شيه جيو» از اصحاب مدرسه كنفوسيوس. مودزو همآوازه و هموزن كنفوسيوس است. تعاليم آن دو با هم متفاوت، ولى همچنان كنفوسيوس در رأس هرم فلسفى قرار دارد و مودزو مرهون او است. ايده آل ها مشترك است :
«جامعه آرمانى»، «مهر به همه»، «بى آزارى»، شعارهاى مدزو. محور تعاليم مودزو «مهر به همه» است. او نوعى رسالت براى خود قائل بود. انجمن «موئى ها» را بنيان گذارد و خود در راس آن قرار داشت. اين تشكيلات از نظم بسيار سختى برخوردار بود.
اصول اخلاقى حاكم بر انى انجمن : «بهره يكسان و رنج يكسان» بود. تفكرات فلسفى مدزو در كتابى به همين نام به يادگار مانده است.
اين كتاب كه اكثر مطالب آن از شاگردان اوست، در اصل داراى ۷۲ فصل است كه در چاپ كنونى فقط ۵۳ فصل دارد.
مكتب و تعاليم مودزو
مكتب ؛ تعاليم ؛ مودزو در عصرى مى زيست كه از زمين خون مى جوشيد و از آسمان شمشير مى باريد؛ يعنى در عصر جنگ ايالت ها. بنابراين او در محاصره حوادث سياسى، اجتماعى و اخلاقى خاصى قرار داشت. امپراطورى خودكامه سياسى، نظام خشن و كهن فئودالى و بحران روحى و روانى مردم چين، مسئوليتى مضاعف بر شانه اين فيلسوف رنج ديده گذاشته بود؛ مردم از جنگ به ستوه آمده بودند، از بى نظمى رنج مى بردند، شكنجه فئودال ها جان مردم را به لب رسانده بود، در چنين هنگامه اى از رنج و عذاب، لطافت انديشه مودزو، «بى آزارى» و «مهر به همه»، روح خسته مردم را نوازش مى داد.
الف ؛ انسان دوستى ؛ شعار محورى جامعه آرمانى و مدينه فاضله مودزو اين شعار بود: «يكديگر را دوست بداريم» و «سعادت و بهروزى يكديگر را بجوئيم» و اين جوهره مكتب كنفوسيوس بود كه در انديشه مودزو به ثمر رسيده بود.
«مودزو» درد مردم را در تعاليم حياتى خود چنين منعكس مى كرد:
«... هجوم ايالت هاى بزرگ به ايالت هاى كوچك، دستبرد خانواده هاى بزرگ به خانوده هاى كوچك، غارت ناتوانان به دست توانايان، ستم مردم بسيار به مردم اندك، فريب خوردن سادگان از زيركان و خوار شمردن بزرگان بيچارگان را، اين ها ستم هاى جهان اند. »
«مودزو» آرزو مى كند كه اصل «مهر به همه» معيار جهانى كردار باشد. او مى گويد اى كاش :
«... گوش هاى شنوا و چشم هاى بينا به يارى هم پاسخ مى دادند؛ اندام ها نيرومند مى شدند تا براى هم كار كنند.... »
اين جامعه آرمانى انسان مودزو تنها با تمرين «مهر به همه» پديد مى آيد. اصل «بى آزارى» از اصل «مهر به همه» ناشى مى شود. آن كه ديگران را دوست مى دارد، بايد هواخواه بى آزارى باشد.
تعاليم «منسيوس» و «مودزو». هر دو مكتب با جوهره كنفوسيوس خود بر «انسانيت » و حكومت انسانى تكيه دارند آنجا كه «منسيوس» به پيروى از كنفوسيوس «حكومت نيك» را حكومت انسانى مى داند، «مودزو» فرضيه جامعه آرمانى انسانى را مبتنى بر دو اصل «بى آزارى» و «مهر به همه» مطرح مى سازد.
منسيوس مى گفت :
مودزو هواخواه آموزش مهر به همه بود و او به ميل خود تن خود را سر تا پا در اين راه انسانيت مى فرسود.
به گفته ليانگ. جى. چاس : مغز اين سخن، كل آموزش مودزو را در خود دارد. اصل بى آزارى مودزو از آموزش مهر به همه او شكفته مى شود.
مكتب هسون دزو؛
هسون دزو اندكى قبل از مرگ منسيوس به دنيا آمد (۲۹۸ ۲۳۸ ق. م) او تأثيرى شگفت در افكار چينيان داشت. و اين ناشى از تنوع مقاصد و تعدد مبادى مذهبش بود. هسون دزو از يك طرف تحت تأثير تائوئيسم بود و از ديگر طرف، از تعاليم گروه قانونى ها پيروى مى كرد. قانونى ها نقطه مقابل آئين كنفوسيوس بودند. «جان ناس» اين گروه را به «فاشيست» هاى امروزى يا به پيروان «ماكياول» تشبيه كرده است كه انديشه فلسفى آنان در جهت توجيه قدرت سياسى بكار مى رفت.
هسون دزو نيز به حفظ و احترام دولت مردان كشور عقيده داشت و نسبت به حسن و قبح فطرى انسان روش خشكى را در پيش گرفت. و از اين لحاظ با منسيوس نيز اختلاف مشرب داشت : آدمى بالفطره فاشد و شرور و پليد است ؛ ولى با تربيت امكان اصلاح او هست، اگر انسان را به حال خودش رها كنند، مانند نهال نو، كج مى رويد. بنابراين بايد او را با ريسمانى پيچيد تا راست بارآيد. و اين بر خلاف نظريه منسيوس بود. زيرا منسيوس مى گفت : انسان فطرتا پاك سرشت و نيكو روش خلق شده و اين پاكى در وجود او نهفته است كه بايد پادشاهان اين فطرت پاك را به وسيله تربيت خردمندانه به ظهور رسانند. هسون دزو مى گفت : آسمان يك موجود مستقل و مجسم نيست ؛ هر چند كه آسمان صحنه يك سلسله حوادث است، اما بهر حال اين نام را ما بر آن نهاده ايم. در عين حال آسمان وجود مستقل و ذات جداگانه اى ندارد و دعاى به درگاه آن بيهوده است ؛ زيرا انسان پاسخى دريافت نمى دارد. همه چيز بايد طبق تائو انجام گيرد. و اين عمق تأثير او از مكتب تائوئيسم است.
هسون دزو منكر وجود خدايان و ارواح مفيده و مضره بود و نيز روان اجداد و نياكان را معدوم و باور آن را موهوم مى دانست. هر اتفاقى در جهان حاكى از اراده تائو است. او كليه عقايد، باورها و سنت هاى اعصار گذشته چين رابيهوده و بى فائده مى انگاشت. او بر خردمندانه بودن عقايد و مناسك مذهبى دينى تكيه داشت و معتقد بود كه در احساسات و عواطف مذهبى نبايد از اعتدال خارج شد. هسون دزو از لائوتسه و كنفوسيوس نيز الهام گرفته بود: قاعده بى را از كنفوسيوس و قانون لائو را از لائوتسه. او خود قواعدى را بر اين دو مكتب افزود و مراسمى وضع كرد و پيروانش رامكلف به اجراى آنها ساخت.
«هان فى دزو» وارث انديشه و مكتب «هسون دزو» است كه اصحاب مدرسه كنفوسيوسى را به خاطر عدم تماس با واقعيت هاى زمان محكوم كرده است.
او نيز به «جامعه آرمانى» مى انديشيد: «كار كشاورزى براى ازدياد ثروت مردم، گسترش كيفرها براى به فرمان واداشتن بدكاران، و.... »
كتاب شناسى ؛
شناخت اديان و مكاتب چين باستان. ن. ك ؛ به فارسى : جوجاى و وينبرگ جاى / تاريخ فلسفه چين باستان / ترجمه ع. پاشائى. تهران. مازيار. ۱۳۵۴. + هيلدا هوكام / تاريخ مختصر چين / ترجمه ع. پاشائى. تهران. مازيار + دكتر على شريعتى / تاريخ و شناخت اديان. م. آ. ۱۴/۱ تهران. ۱۳۵۹. + جان ناس / تاريخ جامع اديان. + فليسين شاله / تاريخ مختصر اديان بزرگ.