تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد ۱

تاریخ ادیان و مذاهب جهان0%

تاریخ ادیان و مذاهب جهان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان

نویسنده: عبدالله مبلغى آبادانى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 15282
دانلود: 18673

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15282 / دانلود: 18673
اندازه اندازه اندازه
تاریخ ادیان و مذاهب جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد 1

نویسنده:
فارسی

روانشناسي تاريخي انسان نشان مي‌دهد كه بشر از پگاه آفرينش لحظه‌اي بي‌دين و بي‌عقيده نبوده است به طوري كه اشكال مختلف پرستش در كليه ادوار تاريخ همين را اثبات مي‌كند. دين از بدوي‌ترين شكل خود كه به صورت باور به يك نيروي مزبور عيني بود تا شكل منطقي، فلسفي عقل و علمي و مترقي امروزين وجود داشته است.
بررسي دين‌هاي روم و يونان، ژاپن و مصر و ايران باستان، دين يهود، مسيحيت، دين حنيف حضرت ابراهيم، اسلام و ... .
در اين كتاب دين‌هاي فوق به طور مختصري شرح داده شده، تاريخ و علل پيدايش، آئين‌ها، برنامه‌ها و همچنين خصوصيات قومي و ظاهري هر يك نيز به همراه مناطق جغرافيايي و برنامه‌هايي كه به قول خود انسان براي بشر داشته‌اند نيز آورده است...


اديان و مذاهب هند


جغرافياى تاريخى انسانى

«هند در طول تاريخ دو هزار و هفتصد تا دو هزار و هشتصد و سه هزار سال تمدن و فرهنگ، سرجشمه جوشش عرفان و تصوف است. »(۱۸۳) قديمى ترين آقار تمدن هند به سالهاى ۱۵۰۰ تا ۳۰۰۰ قبل از ميلاد مى رسد. مهاجرت «آريائى» ها از مركز آسيا به هند، احتمالا در حدود يك هزار سال پيش از دوران تمدن دره سند صورت گرفته و موجب پيدايش نخستين تلفيق نژادى در هند شده است.(۱۸۴)

«آريائى ها قوم سفيد پوستى هستند كه از نواحى شمالى بحر خزر، يا شمال اروپا يا نواحى تركمنستان در قرنهاى ۱۸، ۱۶ تا ۱۲ قبل از ميلاد يعنى ۳۳۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پيش، در دسته و قبائل مختلف و در زمانهاى متناوب به سوى هند سرازير شدند و از نواحى شمال شرقى ايران وارد فلات ايران شدند و آريائى هاى هند و ايران در ساختند كه در آغاز دو ملت جدا نبودند... »(۱۸۵) نام كهن هند آياوارتا بوده است كه به معنى سرزمين آرياها است. اين نام بيشتر به نواحى شمالى هند تا كوهستان ويند يا اطلاق مى شد.(۱۸۶) جغرافياى انسانى هند نشان مى دهد كه سكنه بومى هند را «مردمى سيه چرده با موهاى مجعد كه اعقاب ايشان به نام «دراويديان» ها هم اكنون در نيمه جنوبى شبه جزيره فراوانند»(۱۸۷) تشكيل مى داده اند. «اين مردم معذلك قومى وحشى و ابتدائى نبوده اند و در ميان ايشان برخى گروههاى قبايل بدوى از ريشه هاى كهن تر وحود داشته كه هنوز بعضى از آنها تا عصر حاضر در جنگلهاى جنوبى و مركزى هند باقى مانده اند. »(۱۸۸) سابقه تمدن اين قوم به سه هزار سال قبل از ميلاد مى رسد.(۱۸۹) «تحقيقات اخير نشان داده است كه «دراويدى ها» همان كسانى كه امروز «نجس» نام دارند»(۱۹۰) مى باشند. «... اما تمدن و سرگذشت و عزتشان، همه با هجوم آريائى ها كه قومى بسيار خشن و بيرحم بودند، از ميان رفت. آريائيان نسبت به قوم بومى (هم در ايران و هم در هند) بيرحمانه و با خشونت تمام عمل كردند. در خشونت روح آريائى، آدمى چون «ابراهيم پور داوود» (كه بسيار آريائى پرست هم بود)، در مقدمه كتاب «بيژن و منيژه» چاپ «شركت نفت» مى نويسد: «در بعضى از لهجه هاى جنوب و جنوب غربى ايران، كلمه آريا و آريائى به معناى خون ريز، خشن، وحشى و آدم كش است و اين اصطلاح از دوره هجوم آريائى ها بر بوميان ايران مانده و يادگار آن دوره است. » بود و نويسندگان بودائى اصولا كلمه آريا را به معناى مقدس، متعالى و پر از شرافت و نجابت به كار مى گيرند... معلوم مى شود در برابر معانى خشن، وحش، آدم كش خون ريز و بيرحم كه بوميان به آريا و آريائى داده اند، آريائيان به عنوان عكس العمل، معانى نجيب، شريف، متعالى، بزرگ برجسته و مقدس را وضع و تحميل كرده اند. »(۱۹۱)

مردم هند مخلوطى از نژادهاى سفيد، زرد و سياه مى باشند با تركيبى از: هفتاد و سه درصد هند و آريائى، بيست و پنج درصدد راويدى و سه درصد مغولى كه به لحاظ عقايد، هفتاد و سه در صد هندو، يازده درصد ملسمان و سه درصد مسيحى و يك درصد بودائى هستند.(۱۹۲)


اديان و عقايد باستانى هند؛

«اولين اديان آريائى در ايران و هند، همان اديان توتم پرستى، فتيش ‍ پرستى، انيميسم (روح پرستى) و جادوگرى و پرستش طبيعى بوده است»(۱۹۳) بنابراين دين اوليه هنديان همان اديان و عقايد بدوى بوده است.(۱۹۴) كه در بررسى اديان بدوى به آنها اشاره شده است.(۱۹۵)


قديمى ترين دين هند؛


دين ودا

«... دين «ودا» قديمى ترين دين متمدن و اصلى هند است و اديان ديگر، برهمنيسم، جينيسم، سيكيسم و مذهب بودا همه رفورم و تحول و اصلاح دين «ودا» است و اصول مشترك همه اين اديان، اصول اساسى دين «ودا» است. و اگر «ودا» را بفهميم، اصول اساسى و مشترك همه اديان بعدى را فهميده ايم. در دين «ودا» آثارى از توتم پرستى وجود دارد كه نشانه واسطه بودن اين دين است ميان اديان پيشرفته (مثل اديان ابراهيمى) و دين هاى بدوى مثل توتميسم، انيميسم و فتيشيسم. »(۱۹۶)


پيشينه تاريخى دين «ودا» ؛

«سه دوره ودائى (۱۵۰۰ الى ۵۰۰ ق. م) و برهمنى (۵۰۰ الى ۸۰۰ ق. م) و هندو (۶۰۰ ميلادى به بعد)، توسعه و گسترش و تكامل همه جانبه جريانى است كه از چشمه ساران فياض مبدأ ودائى روانه مى گردد و پيچ و خم زمان را مى پيمايد و از آبشارهاى تحولات انديشه گذر مى كند و جويبارهاى

عقايد و آرأ نو شكفته بدان مى پيوندند و به تدريج مبدل به رودى بزرگ مى شود... و سرانجام با سكوت و وقارى بى مانند در درياى خاموشى و يگانگى محض كه هدف غائى معنويت هندو است، مى آسايد و مى آرامد».(۱۹۷)

«دوره ودائى با هجوم اقوام هند و اروپائى و استقرار آنان در شبه قاره هند آغاز مى گردد. در اين دوره، تمدن و فرهنگ آريائى بسط يافت و ريشه دوانيد. اين دوره آغاز سرودهاى «ريگ ودا» و «براهمانا» ها و آغاز دوران «ايده آليسم ملكوتى» «اوپانيشاد» است.

كهنترين اثرى كه از قوم هند و اروپائى به دست ما رسيده، سرودهاى ريگ ودا است... اساس اين نحوه تفكر اوليه قوم هندى، آئينى است كه علاوه بر خاصيت صرفا عبادى بى گمان مفهوم فلسفى نيز داشته است، و آن ايجاد وحدت و پيوستگى دنياى فانى آدميان با دنياى باقى خدايان بوده است... »(۱۹۸)

«اساس دين «ودا» با فهميدن كلمه «ودا» كاملا پيدا مى شود.

«ودا» نام مجموعه اى است از كتابهائى كه در طول تاريخ دين ودا نوشته شده است. »(۱۹۹) «ريگ ودا بدون شك كهنترين سندى است كه از اقوام هندو اروپائى به دست آمده. تعيين دقيق پيدايش اين اثر كار بسيار دشوارى است.... به نظر «ماكس مولر»، ريگ ودا از لحاظ ديرينگى بر ساير وداها مقدم است و در سالهاى ۱۲۰۰ الى ۱۵۰۰ ق. م بوجود آمده اند و منجمين هندو تاريخ پيدايش آن را به هزاره سوم و ششم پيش از ميلاد رسانده اند.... »(۲۰۰)


معنى كلمه ودا؛

«كلمه «ودا» از ريشه «ويد» يعنى «دانستن»... مشتق شده است و مراد از آن«معرفت و دانائى ممتاز» است. ودا با كلمه «ائيدا» ى يونانى (من مى دانم)پيوستگى و خويشاوندى دارد. «ودا» را «آپاورشيا» يا «غير انسانى» و«مافوق انسانى» مى نامند. زيرا اين سرود به عقيده هندوان زائيده طبع شاعر پيشههيچ مخلوقى نيست، بكله از مبدأ غير انسانى «وحى » شده است.... وداى اوليه، نخستاز مبدأ به متقدمان و عرفاى دوران كهن وحى شده و آنمشتمل بر صد هزار بيت بود كه به چهار قسمت تقسيم مى شد...

اما در آغاز عصر دوم «كريشنا دوى پايانا» «ودا» را از نو احيأ كرد و بدان حيات نو بخشيد و تقسيم بندى سابق را كه شامل : «ريگ» «ياجور» «ساما» و «اتهاروا» بود، از نو برقرار ساخت... سرودهاى ريگ ودا از ساير وداها معتبرتر است. هم از لحاظ ديرينگى و هم از لحاظ اهميت و ارزندگى مطالب بر آنان حق تقدم دارد. اين ودا شامل هزار و بيست و هشت سرود است... »(۲۰۱)

محتواى «ودا» ؛ «اشعار «ريگ ودا» سرودهائى را شامل اند كه در مدح و جلال خدايان و موجودات گوناگون اساطيرى گفته شده اند.... سرودهاى ريگ ودا بيشتر در مدح خدايان بزرگ اساطيرى آريائى سروده شده اند. »(۲۰۲)


تفسير وداها؛

«تفسير رمزى سرودهاى ريگ ودا از مسائل پيچيده جهان خاور شناسى است... بيشتر مستشرقين قرن نوزدهم معتقد بودند كه سرودهاى ودا پرداخته و ساخته تخيلات ساده و بچگانه بشر اوليه است. يعنى آدمى كه در مقابل نيروهاى اسرارآميز طبيعت احساس ترس و وحشت مى كرد و خويشتن را هر دم دستخوش غضب اين عناصر در هم گسيخته مى يافت و مى كوشيد كه بدانان صفاتى چند بخشد و آنها را تحت مفهوم رب النوعى جلوه دهد و پرستش و نيايش كند تا مگر با قربانى و نثار هدايا و خيرات گوناگون نظر لطف و مرحمت آنان را جلب كند و از گزند خشم آنها در اما باشد. ماكس مولر مى گويد: «آنهائى كه سرودهائى چند از ريگ ودا بخوانند، به وضوح خواهند دانست كه اينان به پديده هاى اصلى طبيعت اشاره دارند و بدين ترتيب براى درك اين سرودها نيازى به آشنائى پيشين نيست، زيرا كودكان نيز قادر به درك آنها هستند». سرمونيه ويليامز مى گويد: «مذهب ودائى عبادت پديده هاى طبيعى مانند آتش و خورشيد و باد و باران است. اين پديده ها گاهى تحت صورت شخصى يك رب النوع جلوه مى كند و شايسته پرستش است و گاهى تحت يك مفهوم كلى و مبهم، خدائى يگانه در مى آيد... »

نظر بيشتر محققين هندو، خلاف و عكس نظر خاورشناسان باختر زمين است. رام موهان روى معتقد است كه خدايان ودائى مظاهر تمثيلى خدائى يگانه اند. اوروبيندو عارف و محقق بزرگ هند معاصر مى پندارد كه خدايان سرودهاى ريگ ودا نمود حقايق روانى انسان اند... ريگ ودا به خودى خود مهمترين مدركى است كه از دوران باستان انديشه انسانى به ما رسيده... »(۲۰۳)


خدايان ودائى

«يكى از خدايان دين ودا «ايندارا» نام دارد. ابندرا خداى طبيعت و رعد و طوفان و باران و همچنين نوعى خداى جنگجو و مبارز به نفع مردم خود مى باشد. در مقابل ايندرا كه خداى «خشونت» است، «وارونا» خداى «خرد» قرار دارد... «وارونا» با «ميترا» خداى روشنائى و راستى و نيكوكردارى و عدالت شريك است. مادر «وارونا» و «ميترا»، «آدى تى» نام دارد كه وجوه مشترك خدايان و اشيأ است... از خدايان ديگر ودائى «دى آاوس پيتار» است كه نظير «زئوس پاتر» در يونان مى باشد و پدر غالب خدايان ديگر است. اين خدا شريك «پرى تى وى ماتار» يا مادر زمين مى باشد و يكى از پسرانش «شريا» خداى خورشيد است. يكى ديگر از خدايان، «اوتا» خداى باد است كه «وتان» ناميده مى شود. در كتب ودا، «مانو» خداى قانونگذار ديده مى شود... اين خدايان به تدريج ارزش ‍ خودذ را از دست دادند و خدايان قربانى و فداكارى، مخصوصا «آگنى» خداى آتش و كانون، و «سوما» شراب خداى مقدس، در رديف اول قرار گرفتند.

اين خدايان از لحاظ شكل و عرض و تقريبا جهالت مانند انسانند. يكى از آنها كه نمازگزاران گرداگردش را گرفته اند، فكر مى كند كه به پرستندگان خود چه بايد بدهد: «اين است آنچه من خواهم كرد. نه، من اين كار را نمى كنم،

به او گاو خواهم داد. يا بهتر است اسب بدهم ؟ مددم كه آيا واقعا از دست او سوما گرفته ام يا نه ؟» ارزش قربانى و فداكارى موضوع اساسى دين ودا را تشكيل مى دهد. مردگان براى بقاى پس از مرگ احتياج دارند از راه خيرات و قربانى و پيشكشى و هدايان تغذيه شوند. خدايان احتياج دارند كه به كمك آتش به افتخار آنان قربانى ها بر پا كنند و براى آنان سوما يعنى اب حيات تقديم كنند. در دين ودايى ابتدائى، ظاهرا معبد و بت وجود نداشت، محراب هر قربانى تازه از نو بر پا مى شد و آتش مقدس، پيش كشها را به آسمان مى برد... »(۲۰۴)


مراتب خدايان ؛

«۱ خدايان آسمان چون : دياوس، وارونا، ميترا، سوريا، ساويترى پوشان، ويشنو، اوشا و آشوين.

۲ خدايان برزخى كه بين زمين و آسمان قرار يافته اند، مانند ايندرا، آيام ناپات، ماتاريشوا، رودرا، واپوواتا، پاراجانيا، آپا.

۳ خدايان خاكى چون : پرى تى وى آگنى، برى هاسپاتى و «سوما. »... يكى از كهن ترين خدايان هند و اروپائى «دياوس» بوده است... «دياوس» خداى مشترك جمله اقوام هند و اروپائى بوده است و با همسر خود زمين، جفت جدائى ناپذير (آسمان زمين) را تشكيل مى داده است. ولى به مرور زمان اين خدا از مقام فرمانروائى خود سقوط كرد و به درجه پديده هاى آسمانى چون روشنائى روز و غيره در آمد. با نزول دياوس ‍ مفهوم خدايان فرمانروائى از افق علم اساطير آريائى به كلى محو نشد، بلكه خداى ديگرى جايگزين «دياوس» شد و اين خداى نوظهور «وارونا» بود. »(۲۰۵)


مفهوم يكتاپرستى در ريگ ودا؛

«در آخرين سرودهاى «ودا» خداى يگانه اى جلوه مى كند كه ساير خدايان را تحت الشعاع قرار مى دهد و به صورت واحد مستقلى متجلى مى شود. اين خالق و پروردگار جهان به عناوين مختلفى بيان شده. او را «ويشواكارما»، «پوروشا» و «پراجاپاتى» نام گذارده اند. مطالبى چند از اين مفهوم خداى يگانه انتزاع مى شود: يكى صفت خلاقيت و آفرينش است كه به اين پروردگار عالم منتسب است، ديگرى آئين قربانى است...(۲۰۶)

«... در يكى از اشعار «ريگ ودا» گفتگوئى است ساده بن نخستين والدين نوع بشر يعنى برادر و خواهر دوقلو ياما و يامى. «يامى ئ برادرش را على رغم نهى الهى به زناى با خود اغوا كرد و وانمود ساخت كه آنچه او مى خواهد، همانان بقاى نسل است.

«ياما» با اتكا بر مبانى عالى اخلاقى مقاومت كرد. ولى «يامى» به انواع و اقسام تحريكات متوسل گشت و بالاخره سلاح آخر خود را به كار برد و گفت كه او ضعيف و زبون است. عالى ترين اشعار، سرود شگفت آور آفرينش است كه در طى آن يك وحدت وجود عالى و يك گونه شكاكيت مقدس دين قديمى ترين كتاب و دينى ترين مردم تجلى مى كند:

نه هستى وجود داشت و نه نيستى، نه آسمان درخشان ديده مى شد و نه سقف پهناور آسمان در بالا گسترده بود.

چه چيز همه را مى پوشاند؟ چه پنهن شان مى كرد؟ آيا گرداب بيكران آب بود؟

مرگ وجود نداشت، و مع ذلك هيچ چيز جاودان نبود.

بين روز و شب مرزى وجود نداشت.

وجود يكتا، به تنهائى نفس مى كشيد.

جز «او هنوز ديگرى وجود نداشت.

ظلمت بود و همه چيز در ظلمتى عميق پنهان بود.

اقيانوسى بود بدون نور، نطفه حيات كه هنوز در پرده نهفته بود.

طبيعت يكتا را از درون گرماى سوزان شكفت.

آنگاه نخست «عشق» پديد آمد و سپس سرچشمه تازه «عقل» عيان گرديد.

آرى شعرا با تميز و بينائى دل و با تفكر، پيوند بين موجودات خلق شده و خلق نشده را دريافتند.

اين اخگر از زمين آمده و در همه جا نفوذ كرده و يا از آسمان آمده است ؟ سپس بذرها افشانده شد، و قدرتهاى نيرومند برخاستند. طبيعت در زير و قدرت و اراده در بالا. كيست آن كه بر اين راز آگاه است ؟ و در اينجا كيست كه آشكار گرداند و بگويد از كجا، از كجا، اين آفرينش رنگارنگ سرچشمه گرفت ؟

خدايان خود ديرتر خلعت هستى در بر كردند.

كه مى داند اين آفرينش بزرگ از كجا سرچشمه گرفته است ؟ آن كس كه سرچشمه اين آفرينش بزرگ است، اعم از اين كه آن را با اراده خود آفريده و يا خاموش و گنگ بوده است، عالى ترين بيننده ايست كه در عالى ترين آسمانها وجود دارد.

او از اين راز آگاه است، يا شايد اين راز حتى بر او پوشيده باشد. »(۲۰۷)

«به اين ترتيب با وجود تعدد خدايان در دين ودا، آثارى از واحدپرستى ديده مى شود و خدايان متعدد را با وجوه مختلف از يك خداى ناشناس ‍ نمودار مى سازد. سرود يكصد و بيست و يك از كتاب دهم ريگ ودا اين نگرانى را با عباراتى بس شيوا چنين بيان مى كند:

آن كه حيات مى بخشد، نيرو مى دهد، سايه او جاودانى است، سايه اش ‍ مرگ است، ان خدا كه ما با قربانيهاى خود او را احترام مى كنيم، كيست ؟

آن كه وجود، كوهها، برف، دريا و رودخانه هاى دور دست از اوست، آن كه آسمان، ناحيه قدرت اوست، آن خدا كه ما با قربانى هاى خود او را احترام مى كنيم، كيست ؟

آن كه با قدرتش چشمان را در بالاى همان آبهايى مى گرداند كه آتش قربانى را قدرت مى دهد و توليد مى كند،

آن كه تنها خدا در فوق تمام خدايان است،

آن خدا كه ما با قربانيهاى خود او را احترامى مى كنيم، كيست ؟»(۲۰۸)

«خردمندان خداى واحد را نامهاى مختلف مى گذارند و آن را «آگنى» و «ميترا» و «وارونا» مى نامند. »(۲۰۹)


جوهره عرفانى و انسانى ودا

جوهره عرفانى ودا؛ «... حكمت، «ودا» است ؛ «ودا» است ؛ «ودا» علم حقيقى است. جز «ودا» همه علوم موهوم اند... «ودا» با «ديدن»، «بينش» و «بينائى» فارسى همريشه است... «ودا» يا «ويديا» چنين علمى است... در برابر عقل، تنها راه نجات، پيدا كردن «ويديا» است و معرفت راستين و به اصطلاح «عرفان»... »(۲۱۰)

جوهره انسانى ودا؛ «... «من» از نظر «ودا» در هند، عبارت است از مجموعه روابط و اتصالاتى كه فرد در رابطه با ديگران حس مى كند، مى يابد و آن را به طور كاذب و نادرس «من» مى پندارد و حس مى كند. بنابراين من يك حقيقت واقعى نيست، صدها رشته از ديگران و ديگرها در فرد سر بهم آورده اند و گره خورده اند تا عقده هائى چنين به وجود آمده است و به صورت احساس كاذبى در آمده است و اين گرهى است كه هر كس آن را من خويشتن حس مى كند... پس مجموعه آن حركات و تصويرها، يك وجود حقيقى نيست، كه اگر آئينه يك خود آگاهى كاذب يا «اويديا» داشته باشد، اكنون كه در برابر جمعيت است، خود را پر مى بيند، و چون به مرحله «ويديائى» (مرحله خودآگاهى) برسد، احساس مى كند كه همه اينهايى كه به نام خودش مى ديده و همه به عنوان «من» خودشان مى شناسند و مى بينند، دروغ است. همه ديگرها و ديگرانند، كه اگر اين پيوندها را با آنها ببرد، يك تبلور «هيچ» مى شود... «من» چنين چيزى است... پس اولين «عصيان» بايد عليه «من» اين بزرگترين دروغ باشد، و اين عصيان، عصيان انسان است عليه «من». به چه وسيله ؟ چگونه ؟ با «ويديا». كه «ويديا» «همچنان كه مى تواند ما را به حقيقت و به اسرار كائنات برساند، از دروغهاى بزرگ هم مى تواند آگاهمان كند. همه علوم از «من» مى گويند و تنها «ويديا» است كه مى تواند دروغ بودن و پوچ بودن «من» را ثابت كند. و آن حقيقت ماورأ «من» را كه در زير «من» مدفون است و هيچ احساسى نسبت به آن نداريم، كشف كند و خود را كه حجاب خود شده است، از ميان بردارد... »(۲۱۱)


آئين برهمن ؛

دوره برهمنى (۵۰۰ الى ۸۰۰ ق. م.) يكى از سه عنصر تعيين كننده معنويت هندو است. مكتب برهمنى هندو به هيچه وجه يك مكتب فلسفى به معناى معاصر فلسفه نيست. «هندوان علوم نظرى خود را «دارشانا» يا ديدگاه فلسفى و نظرى مى گويند و حكمت و فرزانگى را «آتماويديا» يعنى خودشناسى يا «براهما ويديا» يعنى «معرفت برهمن» مى خوانند. »(۲۱۲) سرنوشت اين انديشه انسانى به دست متوليان رسمى آن يعنى روحانيت دگرگون و دستخوش تحريف و انجماد گرديد. اين دوره جديد كه به آن «دوره برهمنى گفته اند (زيرا همزمان با پيدايش آثار معروف به براهماناها و دوره استيلاى طبقه برهمنان و كاهنان است) مراسم عبادى بسط و ترويج يافت و سرانجام به صورت معتقدات قشرى و جزمى درآمد و انديشه دربند آن محصور ماند و از حدودى كه موبدان ابداع كرده بودند، تجاوز نكرد. »(۲۱۳) پيدايش آئين برهمن نتيجه منطقى تحريف آئين ودائى است كه توسط روحانيان رسمى و غير رسمى صورت گرفت. آئين ودائى كه تبلور انديشه انسانى هند بود، در دستگاه جزمى و قشرى گرائى روحانيت هندو، ضد انسانى، بى معنى و عارى از مفهوم گرديد.

روحانيت جوهره عرفانى «ودا» را گرفت و اكسير جادوگرى را جانشين آن كرد و بر استحمار مردم هند افزود و دكانى براى خويش تدارك ديد: «جادوگرى جز براى برهمنان، براى ديگران ممنوع و خلاف دين است. روحانيون جادوگر كه برهمن نام دارند، دستور و آداب قربانى را مى دانند و حق دارند آن را شخصا يا توسط نمايندگان مخصوص خود عمل كنند و پاداشى را كه غالبا حيوانات گرانبها و يا يك يا چند گاو است دريافت دارند. »(۲۱۴)

روحانيون براس رسميت بخشيدن به حاكميت خود، در متون مقدس ‍ ودائى دست بردند: «در سرود شماره ده كتاب دهم «ريگ ودا» مى نويسد: در مقابل يك «گاو» كه به «برهمن» داده شود، تمام گيتى پاداش داده مى شود. »(۲۱۵) روحانيان آن چنان سيطره اى يافته بودند كه وجود خويش را در آئين برهمنى حفظ كردند. آنان زمينه سازى حضور خويش در دوره عدى تبلور انديشه انسانى هند را فراهم ساختند: «در قطعات آثار ودائى، روحانيتى شديد ديده مى شود كه به وسيله آن تحول دينى را كه از كيش ودا به آئين برهمن منتهى مى گردد، مى توان بيان كرد. »(۲۱۶) و بدين سان «در قرن نهم يا هشتم قبل از ميلاد برهمنان براى تثبيت مقام خود در رديف اول جامعه از آئين ودا دينى بيرون آوردند كه آن را دين برهمن مى نامند... »(۲۱۷)


كتب مقدس برهمن ؛

كتاب مقدس «برهمنا» ساخت روحانيون است و شامل «اصول اعمال دين و عبادات و افسون براى روحانيون. »(۲۱۸) و اين همان بعغد جزمى و قشرى گرائى آئين برهمن است.

در مقابل اين جزميت مطلق كه انديشه را به مهميز مى كشيد، انقلاب عظيم انديشه و تفكر برهمنى در قالب «اوپانيشادها» ظهور كرد:

«... به تدريج واكنشى در قبال اين مراسم منجمد پديد آمد و با ظهور «اوپانيشاد» ها كه بدون ترديد ارزنده ترين آثارى است كه معنويت هندو به عالم فلسفى تقديم كرده، شيوه تحقيق «باطنى» گرديده و ديد فلسفى از خارج به درون گرائيد و «قربانگاه » مبدل به پيكر «مرتاض» و «قربانى» مبدل به «حيات» او و «هدف قربانى» مبدل به «ذات» و حقيقت شد. »(۲۱۹)

۱ برهمنا؛ «برهمناها بايد بين هشت صد و ششصد قبل از ميلاد تأليف شده باشد. اين متون شامل كتبى مربوط به قربانى و اعمال دين و اشتقاق كلمات و افسانه هاى خدايان است.(۲۲۰)

۲ اوپانيشاد؛«اوپانيشادها بايد بين سالهاى ششصد و سيصد قبل از ميلاد تأليف شده باشد، و آنها را «ودانتا» يعنى «نتيجه» يا «پايان ودا» مى نامند.(۲۲۱)

«اوپانيشادها شامل متون متعدد زيباى هندو است. بسيارى از مردم هند روزانه كتب ودا يعنى اوپانيشادها را مطالعه مى كنند كه گفتارشان در خصوص وحدت، آزادى صلح و آرامش روح است كه انعكاس آن در غرب هم يافت مى شود. شوپنهاور گفته است : در جهان هيچ نوع مطالعه اى به اندازه اوپانيشادها سودمند و تعالى دهنده نيست. اوپانيشادها مايه تسلى خاطر من در حيات بود و پس از مرگ هم تسلى بخش من خواهد بود، »(۲۲۲)

اوپانيشاد؟ «اوپانيشادها» به معناى «محاورات محرمانه» آمده است، و همان طور كه گفته شد، «قسمت آخر وداها» هستند كه به آن «ردانتا» يا «پايان ودا» گفته شده است : «اوپانيشادها در واقع مغز و هسته تعليمات ودائى به شمار مى آيند. »(۲۲۳)

۱ در لغت : اوپانشاد از سه جزء «اوپا» نزديك، نى = پائين و ساد = نشستن تركيبشده است و طبق نظر «ماكس مولر» گ مراد از آن تعليماتى شفاهى است كه مرشدان بهمريدان نزديك خود مى داده اند. عده اى ديگر از محققان معتقداند كه : كلمه «اوپانيشاد» به معنى «حقيقت درون و علم رمزى» است. «دوسن»، معتقد است كه : «اوپانيشاد» آئين سرى و تمثيلى است... غرض اين كه تعليمات اوپانيشادها را فقط به آن كسى مىتوان آموخت كه بهره اى از وارستگى و فرزانگى برده و شايستگى پذيرفتن اين كارخرد را تحصيل كرده باشد. «شانكارا»، «اوپانيشاد» را از ريشه «ساد» به معنى«از بين رفتن» انگاشته است ؛ چه به نظر او هدف نهائى اوپانيشاد اين است كه«نادانى» را منهدم سازد و «معرفت الهى» را كهپل «رستگارى» و آئين آزادى» است، به برگزيدگانى چند عرضهدارد. »(۲۲۴)

برهمن و آتمن ؛ در اين آئين از «نفس جهان» به «برهمن» و از «نفس انسان» به «آتمن» تعبير مى شود: «عبارت «برهمن» ابتدا جهت دستورالعمل قربانى است و چون قربانى وضع خدايان و جهان را تثبيت مى كند، اين كلمه براى بيان اصل وجود يا نفس جهان بكار مى رود. »(۲۲۵)


جوهره انسانى برهمن :


تحليل فلسفى عرفانى آتمان برهمن ؛

«برهمن، حقيقت مطلق است، روح همه چيز است، وجدان جهان است و روح ابدى و ازلى هستى. «اتمان يك «من» دروغين در برابر حقيقتوجودى «برهمن» است، همان طور كه «من» يك دروغ در برابر حقيقت وجودى «اتمان» بود. در اين جا انسان به «اتمان» رسيده و از آنجا به اقيانوس ‍ بيكرانه«برهمن» وارد شده است. در آنجا فرد، نه تنها خودش را به عنوان انسان، يك پارچهحس مى كند و به «وحدت انسانى» مى رسد، بلكه با همه كائنات در مى آمزد و با روحجهان يكى مى شود و با همه وجود به وجود مى رسد. و در همه اين كسوت ها و رنج ها ودگرگونيها و ابعاد گوناگونى كه در هندسه عالم مى بينيم، يك «وحدت عام» حكومتمى كند، و ديگر نه «من» هست و نه «اتمان»، همه «برهمن» است. اين جاست كهديگر همه «او» مى شوند و در سير و سلوك آدمى به سوى «برهمن»، هم مقصد«برهمن» است و هم «راه» و هم «نفس» رفتن و بالاخره، هم «نيت» و هم «آهنگ» سفر. اين مراحل (از «من» به «اتمان» و از «اتمان» به «برهمن») يكمعراج بزرگ نهايى هم دارد كه قله وجود است و اوج پرواز ماورائى روح. ا هنگامى كه منسر منزل كشور اتمان را طى كردم و وارد اقيانوس عظيم و ابدى بر همن شدم، وحدتعظيمى مى بينم كه به اندازه كريشنا (يعنى خداى واحد احد) بزرگ است، حقيقت مطلق استو آن اتحاد «اتمان»، «برهمن» است... پس براى گذاشتن از «من» به «اتمان» به «برهمن» و از «برهمن » به قله ابديت (كريشنا؛ خداى بزرگ و وحدتوجود) بايد از اين مراحل گذشت :


مراحل «كارما»، «سامسارا» و «نيروانا» ؛

براى فلاح و رستگارى بايد از اين مراحل گذشت، اما چگونه و چرا؟ با شناختن، اما شناختن چه ؟ شناختن زندان و راه گريز از اين زندان. اما آن زندان كدام است : «كارما» و «سامسارا» به معناى جهان نمودى - دروغى، ارتباطى، اعتبارى و عكسى است، نه «بود». همه چيز اشباح است، همه چيز نسبى است، همه چيز ارتباطى است... بنابراين بايد براى رسيدن به حقيقت كه حقيقت، آرامش و زيبايى و خلود مطلق است، نه پايدارى و مرگ و تغيير دائمى، بايد از «سامسارا» نجات پيدا كرد. چگونه مى توان از «سامسارا» رهائى يافت ؟ با ويديا، فناى محض خود، «من» را كشتن و رياضت. چگونه مى توان با اين ها از «سامسارا» نجات يافت ؟ بدين گونه كه بدانى، در گردونه (مثل دايره اى كه مى چرخد) گرفتارى و بايد از گردش «عبث» رهائى يابى. اين گردونه اى كه انسان گرفتارش هست، چيست ؟ «كارما» است، تناسخ است. يعنى تو (هر فرد) زندانى اين «جبر» ى كه بائى، رشد كنى، رنج ببرى، زحمت بكشى، تلاش كنى، كينه و عشق بورزى محروميتها ببينى، زندگى كنى و پير شوى و بميرى و باز دوباره اين حركت دايره وار آغاز شود، و باز در اندام حيوان يا انسانى ديگر، به دنيا بيائى و همين مراحل سخت و پر رنج حيات را بگذرانى، و از خانه تولد به قله پيرى بروى و به حضيض مرگ بيفتى، و باز دوباره و سه باره و چهار باره، و همچنين تا ابد... «كارما» چنين فلسفه اى دارد كه نتها در زندگى روزمره، بلكه در فلسفه زندگى مطرح مى كند.

......... راه گريز؛ چه چيز دوباره ما را به «كارما» ى بعدى مى كشاند؟ ما ناقصيم و در اين گردونه بايد تكامل پيدا كنيم. پس بوسيله «ودا»، احكام دينى و رياضت و تقوى مى توان پيدا كرد كه به دو مرتبه برگشتن و ديگر باره به كوره زندگى در آمدن، نيازى نباشد. وقتى در زندگى اين جهان به آرامش و بى نيازى و استقلال شخصى رسيديم، بعد از مرگ، از گردونه «كارما» خاج مى شويم و دوباره به اين گردونه باز نمى گرديم. اما در آنجا به كجا مى رسيم ؟ به ماورأ «كارما»، به ماورأ اين «جبرى» كه همواره مى گردد و همه را براى هميشه (زندگى و مرگ، مرگ و زندگى، و زندگى و مرگ و...) مى گرداند... و آن جهان، جهان نيروانا است.

نيروانا معانى مختلف دارد، و هيج كس معنى آن را درست نمى فهمد... اما مى توان آن را به آتش خاموش، به خرد آرام، به آرامش، به بادى و به فضائى كه وزش ندارد، تشبيه كرد. بطور كلى مى توان نيروانا را آرامش خواند. يعنى وقتى كه سامسارا ديگر نيست... »(۲۲۶)


هندوئيزم ؛


دين هندو پيشينه تاريخى آن

دوره هندو، سومين دوره اكمال معنويت هندو است كه از قرن هشتم ميلادى به بعد آغاز مى شود. اين دوره جزء دوره حماسى، سوترائى و مدرسى تاريخ فلسفه هند مى باشد(۲۲۷)

شگفتا كه روحانيون در سرشت و سرنوشت اين آئين نيز دخالت داشته اند. به نظر مى رسد كه «دين هندو» محصول رقابت و ستيز روحانيت دين جين و بودا و... مى باشد: «در قرن ششم ق. م. در مقابل قدرت برهمنان، دو دين مخQQQ (جين و بودا) قرار گرفت. به اين دليل روحانيون لازم دانستند عقايد عمومى دين را با انچه كه رياست دارند، نزديك سازند. در اثر چنين تحولاتى، دين هندو كم و بيش رسميت يافت... »(۲۲۸)

پيشينه تاريخى دين هندو؛ «محققين غربى... بر آنند كه زمان پيدايش ‍ مبادى معروف به وديك يا عصر برهمنى، مقدمه تحولاتى بوده كه عاقبت دين هندوئيزم را فراهم آورده است.

و در نتيجه، هندوئيزم عبارت شده از يك سيستم مذهبى اجتماعى كه در ميان مردم آن سرزمين در قرن سوم قبل از ميلاد رشد و نمو يافته است. »(۲۲۹)

عناصر اصلى هندوئيزم ؛ «هندوئيزم به معناى مضيق و محدود، كمتر موجب تنوع مظاهر و اختلاف معانى مى شود؛ ولى هندوهاى ارتودوكس ‍ يك سلسله عقايد فوق العاده اى گوناگون و اعمال مختلف و متضاد را كه از آن جمله است : عقيده به وحدت وجود، تعدد الهه، توحيد، عرفان، و يا حتى انكار و الحاد و ثنويت و كثرت، و... »(۲۳۰) جان ناس معتقد است كه هندوئيزم داراى دو مرحله تكوين تاريخى و حيات عقيدتى است. او دوران ودائى هند را دوره نخست هندوئيزم مى داند و دوره برهمنى را دوره دوم اين آئين، و بدين سان از هندوئيزم باستانى و هندوئيزم جديد ياد مى كند.


كتب مقدس ؛ و خدايان هندو

«متون مقدس دين هندو عبارت است از وداها، برهمناها، اوپانيشادها، متون پورانا (عهد قديم) كه حاوى افسانه هاى پيشين است، مهابهاراتا كه شرح جنگ بزرگى است به مباشرت خدايان و آدميان... »(۲۳۱)

خدايان هندو؛ «... همگانى ترين خدايان دين هندو: سييوا يا شيوا و ويشنو كه در راما و كريشنا حلول مى كند، (مى باشند).

سيوا خداى تخريب و توليد است، موجودات و اشيأ را از ميان مى برد و ايجاد مى كند نيروى تخريب و توليد «واجب الوجود» بشمار مى رود و از طريف رياضت و عشرت مورد احترام قرار مى گيرد. لينگا علامت و نشانه شيوا است و مجموعا «شيوالينگا» نام دارد. اين خدا با خدايانى ستمگر و سفاك نظير «دورگا» و «كالى سياه» شريك است. «شيوا» داراى سه چشم و بازوهاى متعدد است، گردن بندى از سر مردگان بر گردن و تبرها و زوبين ها در دست دارد، بر روى سرش هلال ماه قرار دارد و جسم وى را مارها احاطه كرده اند، نيمى زن و نيمى مرد است، پدر و مادر تمام اشيأ است، گاهى مى رقصد و زمانى در اجداد نمايان مى گردد و يا نشانه متعين طبيعت است كه تمام اضداد را در خود جمع دارد.

ويشنو، حافظ جهان، چهار بازو دارد و در دستهايش يك صفحه مدور و نوعى صدف و گرز و علوفه قرار دارد. «لاخس مى ئ رب النوع عشق و زيبائى و فراوانى نزد او است و به «گاو ماده» اختصاص دارد. «گارودا» پرنده خورشيدى نيز با وى همراه است. اين خدا، براى نجات جهان به دفعات مختلف با اشكال گوناگون گاهى به شكل ماهى و لاك پشت و زمانى مانند خوك وحشى و شير، و روزى چون «راما» و «كريشنا» تجلى مى كند... در دين هندو خدايان ديگر نيز وجود دارد... »(۲۳۲)

جهان بينى هندوئيزم ؛ «در نظر هندو، زندگى و سراسر جهان، سه جريان و سير مهم دارد: ۱ آفرينش، ۲ صيانت، ۳ انهدام. لذا براى هندو، الوهيت نيز به سه صورت اساسى در مى آيد: ۱ برهماى خالق، ۲ ويشنوى نگهدارنده، ۳ شيواى ويران كننده... »(۲۳۳)

ثنويت پرستش ؛ «در هند بين عموم دو نوع آئين پرستش رواج دارد كه عبارت است از ويشناويسم يا مذهب ويشنو و شيوائيسم يا مذهب شيوا. اين دو آئين، همسايگان صلح جوى يكديگرند و حتى گاهى مراسم قربانى آنها در يك معبد انجام مى گيرد... »(۲۳۴)


مراسم عبادى هندو؛

«مراسم عبادى دين هندو عبارت است از تكريم خدايان و انجام فرايض ‍ به افتخار آنان، مراقبت مجسمه هاى خدايان و حيوانات مقدس، تغسيل در شطوط (شطها) مقدس و اقدام به زيارت معابد در بنارس... »(۲۳۵)

مركز مذهبى هند. ؛ «مركز دينى در هندوستان، شهر بنارس است... اين شهر با زائرين و مرتاضان و گاو، و ميمون مقدس و دو هزار معبد و چندين معبد و چندين پرستشگاه و پانصد هزار مجسمه خدايان و حمام هاى مقدس و انبار مخصوص سوزاندن اجساد كه دارد، بزرگترين نمايشگاه جهان بشمار مى رود. »(۲۳۶)

تقديس و پرستش گاو؛ « «گاو» در هند حيوان مقدسى است... در هند «گاو» به صورت «توتم» بوده است و امروز به صورت حيوانى مقدس است كه گوشتش را نمى خورند، چون خوردن گوشت «توتم» بر پيروانش حرام است، كه «توئم» تجلى گاه روح جد بزرگ است... در هند نيز پرستش مار وجود داشته است كه «توتم » هند نيز بوده است. «ميمون» هم «توتم» بوده است و مورد پرستش. حتى معابدى براى پرستش «آلات تناسلى» هم وجود دارد كه در همين كتاب آمده است. »(۲۳۷)


روحانيون ؛

«برهمنان نيرومندترين طبقه هند را تشكيل مى دهند و معتقدند كه از دوره جادوگرى و دوره توتميسم، اين ها كه رابطه انسانها و ارواح و نيروهاى پنهان و غيبى بوده اند، طبقه مشخصى هستند. آنان تكنيك و فنى دارند كه در انحصار خود انهاست و بعد مقامشان به ارث مى رسد. بزرگترين كار برهمنان، قربانى كردن براى خدايان و ارواح نياكان است كه با قربانى كردن نه تنها نظر خدايان جلب مى شود، بلكه خداوند و خداوندان كه گرسنه اند، گوشت و خون مى خواهند و به قربانى محتاج اند. تنها نيايش قربانى كننده نيست كه مورد توجه خداوند و خداوندان است، بلكه نفس قربانى كردن، نياز دائمى كردن، نياز دائمى روح جهان و خدايان (كه جهان را اداره مى كنند) است، چنان كه اجداد ما نيز نيازمند «نذر» اند. خوب دقت كنيد كه اين مسأله چگونه در زواياى پنهان روح مذهبى ابتدائى و حتى مذاهب بسيار پيش رفته وجود دارد (در روح مذهبى افراد، نه در خود اين مذاهب) و عملى كه در ابتدا، مراسم بسيار ساده اى است) آن چنان كه پدر خانواده مى تواند خودش (آن را) انجام دهد) چون به انحصار طبقه اى خاص در مى آيد، اين كار ساده و احساسى و عاطفى كه مجموعه اى از اعمال و مناسك بسيار روشن است، و به جدول لگاريتمى تبديل مى شود كه جز انها (روحانيون) هيچ كس سر در نمى آورد، و خود به خود آنها بايد اين عمل را تعهد كند، چرا كه امكان ندارد كسى ديگر (آن را) انجام دهد. »(۲۳۸) و اين فلسفه پيدايش طبقه روحانيت در كليه مذاهب جهان از آغاز تا انجام بوده و مى باشد. طبقه اى كه در ذات برخى مذاهب مترقى و پيشرفته اصلا وجود ندارد. «چرا چنين است كه اعمال مذهبى را تنها برهمنان مى توانند انجام دهند و بر غير برهمن حرام است ؟ چرا جادوگرى تسخير ارواح، نذر و نياز براى خدايان و برگزارى نمازهاى جمعى و نيايشهاى دسته جمعى، همه در انحصار برهمن است ؟ زيرا فقط و فقط برهمن است كه داراى نيروى مرموز «شورينگا» است. شورينگا روح مقدس و استعداد خاص ماورأ انسانى است كه فقط در برهمن است، در روحانيت دوره هاى مختلف است... چنان كه مى بينيم، روحانيت در مذهب يهود، در مذهب مسيح و در مذهب ودابر اثر شناخت علمى بيشتر يا شعور علمى يا فلسفى بيشتر نيست، بر اساس شورينگا است، يعنى داشتن «اسپرى» (به قول مسيحيان)، «وراثت هارون» (به قول يهوديان) و داشتن «شورينگا» (به قول ودائيان). و اين روح خاصى است از آن نوع كه ما مثلا مى گوئيم : آقا معلوماتى ندارد، اما نفسش خوب است، قدمش خوب است، «نور» دارد و يا مثل اينها. »(۲۳۹) و اين همان اكسير استحمار توده هاست كه ضامن بقاى اين طبقات در طول تاريخ است.


انشعاب در هندوئيزم ؛

هندوئيزم درگذر زمان دچار تحول و انشعاب شد. برجسته ترين شاخه هاى منشعب هندوئيزم عبارتنداز: ۱ مذهب براهما ساج. ۲ مذهب آريا ساج. ۳ مذهب سيك ۴ مذهب بها گتى.

دو مذهب اوليه در قرن نوزدهم ميلادى پديد آمدند. مذهب براهما ساج در واقع آميخته اى از دستورات ويشنو و مسيحيت و بودائى است. آريا ساج نيز با اندكى اختلاف چنين است. هر دو مذهب مذكور در تلاشند تا تعاليم تلفيقى ودائى برهمنى هندوئى خود را با دنياى كنونى و مقتضيات روز سازش دهند و در اين راه از خرافه زدائى و حذف اساطير و افسانه هاى غير منطقى خوددارى نمى كنند.


سيكيسم ؛

در صفحات گذشته گفته شد كه «سيكيسم» فرقه انشعابى «هندوئيزم» است. در آنجا اشاره اى بسيار مختصر به اين مذهب شد و اينك تفصيل بيشترى در آن باره مى آيد. مركز اصلى فرقه سيكها در «كشمير» است. اين فرقه در كشورهاى ديگر به صورت اقليت مذهبى وجود دارد. اين مذهب يكى از مذاهب شناخته شده هند است.

مذهب سيك ؛ مذهب «سيك» (واژه اى پنجابى به معنى شاگرد) مدعى است كه چكيده نخستين تعاليم «باباگورونانك» (پيامبر اين مذهب متولد ۱۴۶۹ م) است. اين فرقه يا مذهب، محصول اختلافات مذهبى هند قرن ۱۵ ميلادى است. نانك در اين مقطع فرصت را مغتنم شمرد و تبليغ خويش را آغاز كرد. «مذهب بهاگتى» به خداى يكتا ايمان دارد. مشرب عبادى اين مذهب عرفان است. پيروان اين فرقه به فديه و قربانى باور ندارند؛ از تعاليم اين مذهب : «هر كس خويش را گم كند، خدا را پيدا كرده است و هر كس خدا را پيدا كرد، داناترين و بهترين مؤ من است... »

۱- بيوگرافى گورونانگ :

بنيانگذار و رهبر اين مذهب مردى به نام «گورونانگ» است كه در سال ۱۴۶۹ ميلادى در دهكده «تالواندى» شهر «تيخويور» پاكستان غربى متولد شد. در هفت سالگى به مدرسه رفت. او به گاوچرانى پرداخت. در ضمن اهل رياضت نيز بود. سپس به تجارت روى آورد. او بعدها يك پست دولتى ايالتى به دست آورد. در اين مقام خزانه دارى دولت نواب خان بود كه هر روز براى استحمام به كنار رودخانه مى رفت. او يك روز زير آب رفت و با سه روز ناپديد بود، هر چه گشتند او را نيافتند. روز سوم از آب سردرآورد. نانگ در ۳۸ سالگى با يك مريد مسلمان به نام مردانه كه رباب مى نواخت، به سياحت پرداخت، او سه سفر طولانى كرد. با كشتى عازم مكه شد. او لباس فقراى مسلمان را پوشيد؛ عصائى در مشت و آفتابه اى در دست و كتابى زير بغل داشت. اين كتاب سرودهاى او را در خود داشت. او به «خانه كعبه» رفت. شب در آنجا خوابيد و پايش به سوى «بيت الله» بود. بامداد كسى او را لگدى زد كه : پايت به سوى «بيت» است. نانگ گفت : بايد به كدامين سو دراز كنم ؟! «به كدامين سمت كه پروردگار در آن سمت نباشد» ؟! نانگ به مدينه، شام، مصر، سوريه و تركيه مسافرت كرد و در بغداد در قبرستان منزل گرفت. وى از بلخ و بخارا و كابل و پيشاور ديدن كرد. در سال ۱۵۲۱ به شهر ايسن آباد بازگشت. اين دوره از سياحت او سه سال طول كشيد. او سرانجام به «كرنارپور» بازگشت. نانگ ۱۸ سال آخر عمر خود را در «كرنارپور» گذراند و به زراعت پرداخت و به مردم غذا مى داد. در سال ۱۵۳۹ ميلادى فردى به نام «بابالهمنا» جانشين نانگ شد. اين فرد به «گور و وانگد» مشهور شد. نانگ در هفتاد و پنج سالگى در گذشت. مريدانش به «كرنارپور» آمدند. هندوان مى خواستند جسدش را بسوزانند و مريدان مسلمان، او را خواستند به خاك بسپارند. وقتى خواستند جسد او را بردارند، فقط چند شاخه گل يافتند. نانگ مى گفت : نزد پروردگار هيچ فردى امتياز ندارد و بين مذاهب و نژادها امتيازى نيست. دربارگاه پروردگار ميانجى و واسطه اى در كار نيست. او به رياضت مكتب يوگا اعتقاد نداشت. مى گفت : مرد و زن در پيشگاه خداوند برابر هستند.(۲۴۰)

۲ پيشه مذهبى - عقيدتى نانگ :

«نانگ» از مريدان «كبير» بود كه در سال ۱۵۳۸ ميلادى بانى مذهب سيك بود. كبير در صدد بر آمد كه ميان پيروان مذاهب هندو و فرقه هاى اسلامى تفاهم و توافق به وجود آورد. بنابراين خيلى از مسلمانهاى هندى الاصل مقيم كشمير هند، اصالت مذهبى سيك داشته اند و بعد از اينكه اسلام آوردند، به عتبات عاليان اسلام شيعه مهاجرت كرده و در كشورهاى همسايه هند ساكن شده اند. گورونانگ تحت تأثير تصوف اسلامى و آئين «بودا» قرار گرفت. هر چند جانشينان «نانگ» عقايد او را تحريف كرده اند(۲۴۱)

«جواهر لعل نهرو» مى گويد: پس از آنكه اسلام وارد هند شد و جائى يافت، اصلاح طلبان جديدى در ميان هندوان و مسلمانان پديد آمدند كه مى خواستند اسلام و هندوئيزم را به هم نزديك تر سازند. براى رسيدن به اين هدف كوشيدند كه هر چه در اين دو مذهب مشترك است، بر آن تكيه كنند و از موارد افتراق و اختلاف آن دو مذهب (در مراسم و عبادات) دورى نمايند و حتى كوشيدند يك دين التقاطى از اسلام و هندوئيزم به وجود آورند. اين كار بسيار دشوار بود و قرنها بر سر آن كوشش شد. برخى از پادشاهان هند مخصوصا اكبر شاه هندى در اين راه سخت كوشيد. «رامانند» كه در قرن ۱۴ ميلادى در جنوب هند مى زيست، نخستين مصلحى بود كه درباره اين تركيب به موعظه پرداخت. در ميان پيروان رامانند، فردى به نام «كبير» بود كه بعدها شهرت و محبوبيتى بسيار به دست آورد و از استاد خود پيشى جست. وى كه فردى ريسنده و مسلمان بود، در تقويت وحدت هندوئيزم اسلام كوشيد ترانه هاى عارفانه و عاشقانه او امروز در دورترين دهكده هاى شمال هند معروف است. او نه هندو بود و نه مسبلمان و در عين حال هر دوى آنها!! افرادى از طبقات مختلف هند پيرو او شدند. لازم است بدانيم كه در اشعار برخى عرفاى مسلمان قرون اخير آثار سبك هندى شعر و محتواى هندوئى مشهود است. و اين، به همان پيشينه مذهبى آنان بر مى گردد كه ابتدا «سيك» بوده اند يا «هندو» و بعد مسلمان شده اند. و اين واقعيت بيشتر در مسلمانان هندى اهل كشمير هند مشهود است.

وقتى كبير مرد، جسد او را با پارجه اى پوشاندند، پيروان هندوى او مى خواستند جسدش را بسوزانند و مريدان مسلمان او مى خواستند جسدش را دفن كنند. مدتى مشاجره كردند. وقتى پارچه را برداشند، ديدند چند شاخه گل بيشتر وجود ندارد. هر چند اين داستان مى تواند خيالى و عارى از حقيقت باشد، اما بسيار لطيف و دلكش است. كمى پس از فوت «كبير بزرگ»، مصلح ديگرى در شمال هند پيدا شد. اين شخص همان «گورونانگ» مؤ سس «فرقه سيك» بود.(۲۴۲)

عقايد و آرأ سيكيسم :

نانگ رهبر اين فرقه به «بت و بتخانه» اعتقاد نداشت. در اشعار عرفاى سيك مشرب «بت و بتخانه» به صورت سمبل به كار رفته و رمزى از حيقيت است. نانگ به رياضت روى آورد و شيوه درويشى پيشه ساخت. ابتدا به «كم خورى» پرداخت و بعد از آشاميدن «شيرگاو» اكتفا كرد. و آنگاه به خوردن «روغن» و بعد به خوردن «باد» مشغول شد. دوران باد هوا خورى يعنى فصل رسيدن مائده هاى آسمان است.(۲۴۳) «نانگ» از خوردن گوشت خوددارى مى كرد. اما مريدان و پيروانش ‍ بعدها گوشت مى خوردند. «نانگ» همه مردم را مخلوق مى دانست نه خالق. او منكر «حلول و اتحاد» بود. وسيله تقرب به «حق» از نظر «نانگ» كمك به جانوران و آزار نرساندن به آنها مى باشد.

«نانگ» در لغت سانسكريت به معناى «شفاى درد» يا «هستى صرف» است كه به «بابانانگ» شهرت يافته است و به احترام، وى را «گرونانگ ديوجى» گويند.(۲۴۴)

نانگ گفته است : آنان كه به خدا پيوستند، رو سفيد هستند، خالق با مخلوق و خلقت يا خلق است. پس خداوند در همه جا هست و نبايد به كسى ناسزا گفت.(۲۴۵)

«سيك» (به كسرسين) «شير» را گويند و «گور» (به ضم گاف» به معناى «پيشوا و مقتدر» است. عده اى از اين گورها اهل سلوك بودند و برخى از خواص اين فرقه به سلوك مى پرداختند و به روح نانگ و ديگر «گورها» متوسل مى شدند و تا زمان «گورى پنجم» اهل سلوك بودند. در حال سلوك بايد از مشروبات و دخانيات دورى كنند، از روشنائى و اصوات و خواب پرهيز كنند، دروغ نگويند، فكر بد نكنند، هر صبح آب تنى كنند، در ساعاتى از روز خلوت كنند و با همسر خود نياميزند. روز متولد «گورونانگ» در هند تعطيل است. سيكها پس از «گورى دهم» در انتظار موعودى نمى باشند.(۲۴۶)

روحانيت ؛ از ميان پيروان اين مذهب، عده اى سمت ملائى و رهبرى مذهبى سيكها را بر عهده دارند، گروهى واعظ مى شوند و برخى علم موسيقى مربوط به مذهب را مى آموزند. گور به كسى گفته مى شود كه آماده سلوك روحى است. گور بايد مطالبى را كه سينه به سينه نقل شده (يعنى در كنتب مقدس وجود ندارد و سماعى است) به شاگرد خود بياموزد.(۲۴۷)

معابد و مراسم ؛

معابد سيكها به لحاظ معمارى به سبك معمارى اسلامى در هند، ساخته شده است. در هند به معابد سيكها «گودواره» مى گويند. همان طور كه گفته شد، مركز سيكها ايالت كشمير مى باشد. در صفحات گذشته گفته شد كه در ادوار گذشته، برخى از سيكها، مسلمان شدند، برخى به مذهب تسنن روى آوردند و برخى از سيكهاى كشمير به مذهب تشيع اماميه گرويدند و به كشورهاى اسلامى مهاجرت كردند. معبد طلائى مقدس ترين معبد سيكهاست كه در «آمريتسار» واقع است. اين معبد در سال ۱۵۸۹ ساخته شد. در سال ۱۸۲۰ مهاراجه مقتدر پنجاب، بخشهائى از اين معبد را از طلاى ناب مزين ساخت و به مبعد طلايى شهرت يافت. در اين معبد يكصد و ده كيلو طلا به كار رفته است.

معابد ديگر سيكها عبارتند از:

معبد «ننگانه صاحب» ؛ محل تولد نانگ. معبد «گورودواره بال ليدو» ؛ محل رياضت نانگ. معبد «كياره صاحب» ؛ محل چراى احشام نانگ، معبد «مال هى صاحب» محل تفكر نانگ، معبد «مولوى دى پش»، محل آموزش زبان فارسى نانگ، معبد «بابايى دى پير» يادگار سفر نانگ به سيالكوت. معبد «ديره چايل» اقامت گاه جد مادرى نانگ، معبد «چكى صاحب»، محل اقامت نانگ در شهر امين آباد، معبد «رودى صاحب»، محل بيتوته يك شبه نانگ و...

سيكها داراى سى و سه معبد هستند و هر جا كه «نانگ» قدم گذاشته، معبدى برافراشته اند.(۲۴۸)

كليه مراسم عبادى و غير عبادى سيكها در معبد انجام مى گيرد (ازدواج، مرگ و...) مراسم در معبد اين گونه آغاز مى شود:

مراسم ازدواج :

۱ قرائت سرودى از كتاب گوروگرانت صاحب كه «پورى» ناميده مى شود كه اعتراف به وحدانيت حق تعالى است.

۲ مراسم دعا و نماز كه «در داس» نام دارد تا مثلا ازدواج مبارك باشد.

۳ پيشواى روحانى معبد، ضمن سخنانى به عروس و داماد اندرز مى دهد (در فرقه سيكها طلاق رسميت ندارد).

۴ خواندن بخشى از كتاب مقدس «گوروگرانت صاحب» كه ناپايدارى دنيا را يادآورى مى كند. آنگاه عروس و داماد يك بار دور كتاب مقدس ‍ طواف مى كنند و سپس سه قسمت ديگر از كتاب مقدس خوانده مى شود و بار ديگر عروس و داماد طواف مى كنند... جمعا چهار مرتبه طواف مى كنند، آنگاه روبروى كتاب مقدس ايستاده، تعظيم مى كنند. بعد از خواندن كتاب مقدس، سرور و شادمانى و دعا و نيايش به شكرانه ازدواج صورت مى گيرد.

آنگاه همه حاضرين در مجلس از جاى خود برخاسته و براى عروس و داماد دعا مى كنند. و بعد پذيرائى انجام مى شود.

سن ازدواج براى پسر ۲۴ سال و براى دختر ۱۸ سال است. انتخاب همسر به عهده والدين است. دوران نامزدى كوتاه و معاشرت بين دختر و پسر ممنوع است. تعيين زمان ازدواج با رضايت طرفين است (خانواده پسر و دختر) و...(۲۴۹)

معناى واژه سيك و خلاصه مراسم عبادى و مرگ در آئين سيكها؛

اگر چه واژه «سيك» آن گونه كه گذشت به معناى «شير» آمده، ولى به معناى «شاگرد» گفته مى شود. نانگ بر خلاف كبير افكارش را با موسيقى نشر مى داد. «نانگ» مراسم سوزانيدن زنده را با شوهرش (كه مرده بود) ممنوع كرد. سيكها در موقع ورود به معبد كفش را از پاى در مى آورند. زنان يكطرف و مردان در طرف ديگر جلوس مى كنند. در اعياد همگى با لباس نو وارد معبد مى شوند. هر سيكى كه وارد مى شود، از فاصله يك مترى به كتاب مقدس تعظيم مى كند. در مذهب سيكها تعدد ازدواج ممنوع است. در صورتى كه زن نازا باشد، با موافقت وى مرد مى تواند زن ديگرى اختيار كند. متوفى بايد سوزانده شود و خاكسترش در آب جارى ريخته شود. در قانون اساسى هند مذهب سيكها به رسميت شناخته شده است.

ويژگى هاى مذهب سيك ؛

«گورونانگ» مدعى نوعى وحدت دينى در هند شد و اعلام داشت كه «هدف كليه مذاهب و اديان يكى است». پس بايد متحد شد. به نظر مى رسد پيامبر اين مذهب جديد التأسيس با مطالعه اسلام و اديان هند، نوعى «الوهيت» براى خود قائل شد. او مدعى شد كه «بخشى از وجود خداست» و عده اى از پيروانش باور كردند و فرقه ها «سيك» ها را بوجود آوردند. اين فرقه پس از «گورونانگ» نه نفر ديگر به نام «كوروى» دارند كه وظيفه آنها تبليغ اين مذهب است. كتاب مذهبى آنها «گرانت صاحب» نام دارد كه مجموعه ادعيه و سرودهاى مذهب «سيك» است. سيكها اين كتاب را بسيار مقدس و محترم مى شمارند. پنج «كاف» معتقدات اين مذهب را تشكيل مى دهد: ۱ كيش : موى بلند نهادن و عدم ازاله آن از ولادت تا مرگ. ۲ كاش : شلوار كوتاه كه هميشه در زير لباس مى پوشند و از خود دور نمى كنند. ۳ كار: دست بند و حلقه اى از آهن كه علامت اطاعت از مذهب است كه در دست راست دارند. ۴ كريپان : خنجر يا شمشيرى كه يك نفر سيك بايد هميشه آن را با خود داشته باشد. ۵ كانكا: شانه براى پاكيزه نگاهداشتن موى سر. اين تعاليم و عقايد با عقايد هندوئى فاصله زيادى ندارد.


آئين جين ؛


تاريخچه، تعاليم و مؤ سس جين

آئين «جين» و «بودا» محصول دوره حماسى هنداند. در گذشته گفته شد كه دوره نشاط فلسفى هند را در همين دوره حماسى مى توان يافت ؛ يعنى مقطعى كه «برهمنى» «جينى» و «بودائى» در قلمرو انديشه روشن هندى درخشيد. جين و بودا داراى نقاط مشتركى هستند كه فصل برجسته آن : باور به «تناسخ» و نفرت از «روحانيون»، عدم اعتقاد به «خدايان هندو»، روايات و دائى، آداب و مراسم گذشته مى باشد. محور اشتراك اين دو انديشه فلسفى رياضت است، و لبه تند انتقاد از هندوئيزم و برهمنيزم مى باشد. آئين جين همزمان با آئين بودا در قرن ششم ق. م در هند پديد آمد و على رغم طبيعت سال و فرار اديان، اين آئين از مرزهاى هند نگذشته است.

مى گويند علت عدم انتقال اين آئين شگفت، رياضتهاى دردناك در غير قابل تحمل آن است. اين مذهب در حال حاضر يك ميليون و پانصد هزار نفر پيرو دارد. بنيان گذار اين آئين به درستى شناخته شده نيست.

بعضى مؤ سس آن را «رساباديوا» گفته اند. ولى ترويج اين آئين توسط شخصى به نام «مهاويرا» و «پارساناتا» صورت گرفته است و امروزه به نام آئين «مهاويرا» شهرت يافته است. كتاب مقدس اين مذهب «آكاماس» است كه شمال ۴۶ دفتر، حاوى پندها و نصايح مهاويرا است. پيروان اين آئين بيش از چهل هزار معبد در هند دارند كه عظيم ترين آنها در كوه «لابون» است. اين بناى عظيم از جمله عجايب هفتگانه هند محسوب مى شود. تعاليم آئين جين در رياضت خلاصه مى شود كه اصول آن عبارت است از: ۱ گياه خوارى ۲ ضديت با جنگ، ۳ رياضت جسمانى، ۴ امساك و روزه هاى سخت، ۵ انتحار، ۶ پرهيز از مكر و حيله،

۷ پرهيز از بى عفتى، ۸ پرهيز از تبهكارى ۹ پرهيز از تملك اموال غير منقول، ۱۰ پرهيز از كشتن مطلق حيواناتك ۱۱ دورى از زورگوئى و تند خوئى. براى آنكه حيوانى يا جاندارى كشته نشود، پيروان اين آئين از كشاورزى و كارهائى از اين قبيل خوددارى مى كنندك و به تجارت مى پردازند. ۱۲ از هر گونه بحث و جدل با مردم دورى مى كنند و با برهمنان (روحانيون) كنار آمده آنان را به رهبرى مذهبى قبول دارند و سيستم طبقاتى هند را پذيرفته اند. ولى خود «مهاويرا» اين نظام را قبول نداشت و بتها را نمى پرستيد. از نظر «مهاويرا» راه وصول به «نيروانا» اين دستورات است :

۱ ايمان نيك،

۲ دانش نيك،

۳ كردار نيك.

اين پنج فرمان منسوب به او است : ۱ دزدى نكنيد ۲ بى عفتى نكنيد ۳ هوس چيزى به دل راه ندهيد. ۴ جاندارى را نكشيد و ۵ دروغ نگوئيد.

مهاويرا به دعا عقيده نداشت و مى گفت : «رستگارى در درون تو است، جاى ديگر را جستجو نكن. »

مهاويرا در سن هفتاد سالگى از دنيا رفت. پس از مرگ او چهارده هزار ملا تعاليم او را به مردم آموختند(۲۵۰)


قانون «اهميسا» در آئين جين ؛

اهميسا عدم آزادى حيات است. ازار جانداران بدترين گناه در آئين جين است. مفهوم فلسفى انسانى اين قاعده، نفى هر گونه انديشه خصومت و خشونت و جنگ و جدال در ذهن است. اين قاعده كم و بيش در آئين بودا و هندو و ديگر اديان وجود دارد، اما به شدت آئين جين. در اين آئين هر گاه رهبر مذهبى راه مى پيمايد، يك نفر با جارو جلوى پاى او را جارو مى كند تا مبادا حشره اى را ناديده زير پا كند و تلف شود كه در اين صورت گناه بزرگى مرتكب شده است. پارسايان اين فرقه اغلب اوقات پارچه اى روى دهان خود مى بندند تا حشرات وارد دهانشان نشده و تلف نگردند. آنان در تاريكى شب آب نمى نوشند، چرا كه شايد حشره اى را تلف كنند. اين قاعده در برخى مناطق جان پيروانى دارد. يكى از دستورات حاصله از اين قاعده اين است كه هرگز آتشى روشن نگردد: كسى كه آتش روشن مى كند، جانداران فراوانى را مى سوزاند. پس مرد عاقل كه پاى بند شريعت و احكام است، هرگز آتش روشن نمى كند. گاندى رهبر نهضت آزادى و استقلال هند كاملا تحت تاثير اين آئين و قاعده قرار گرفته بود و مى گفت :

اهميسا پايه و اساس زندگى سياسى من است.(۲۵۱)


فلسفه آفرينش از ديدگاه، آئين جين ؛

آئين جين در مورد آفرينش جهان به نوعى ثنويت دعوت مى كند. اين آئين معتقد به اصالت روح و اصالت ماده است : جهان هستى مركب از «جيوا» و «اجيوا» است.

«جيوا» يعنى ارواح يا ذرات جان دارى كه در جهان هستى پراكنده اند، نه خلق شده اند و نه فانى مى شوند و به يكديگر شبيه اند و ابدى اند. اما «آجيوا» جزء ديگر جهان است و داراى معانى وسيعى است كه مشتمل بر امور زير است :

۱ خلا؛ حوزه عدم و وجود.

۲ دارما؛ كه به وسيله او حركت موجودات فراهم مى گردد.

۳ آدارما؛ كه آرامش و سكون جهان در رابطه با او است.

۴ كالا؛ كه زمان پيدايش تحولات را امكان پذير مى سازد.

۵ بودگلا؛ يا مواد تركيبى از عناصر گوناگون و رنگ و طعم و خواص ديگر. گاه «جيوا» با «آجيوا» (روشنى و تاريكى) درهم مى شوند و اين آميختگى باعث مى گردد كه «جيوا» با آن همه شفافيت كدر و آلوده گردد. در اين موقع است كه زندگى انسانها با آلام و رنج دست به گريبان مى شود. راه رهائى از اين رنج و آلام اين است كه روح و ماده از هم جدا شوند. طبق عقايد اين مكتب و مذهب، جهان ازلى و ابدى است و ادوارى بى اندازه طولانى صعودى و نزولى را مى پيمايد. بشر نيز ابدى و فنا ناپذير است. اين بشر است كه مراحل تحول روحى را طى مى كند. اگر چه به ظاهر انسانها و تمام موجودات مى ميرند، ولى رد حقيقت مرگ وجود ندارد، زيرا وجود چون حلقه هاى زنجير بهم مرتبط است. بنابراين موجودات از يك جهت مى ميرند؛ ولى با چهره ديگر زنده مى شوند واين «تناسخ» است. امتياز انسان بر ديگر موجودات اين است كه مى تواند خود را از قيود مادى و آلام و تجديد حيات نجات دهد، اما جانداران ديگر اين قدرت و نيرو را ندارند. خلاصه اين كه آئين جين رفتار پاك را شرط اصلى رستگارى مى داند و از ديگر اديان به ويژه از آئين برهمنان تنها تناسخ را كه «سامسارا» و «كارما» يا وحدت و اتصال است و نيز «نيروانا» را قبول دارد. مذهب جين، اين اصول را از آئين برهمنى گرفته و با تغيير در آنها پذيرفته است.(۲۵۲)


رياضت جينى ؛

برهنگى بخشى از رياضت مذهب جين است. و راهى براى وصول به نيروانا و پايان رنجها. مؤ منان به آئين موظفند لباس نپوشند و فقط ستر عورت كنند و به حداقل آن اكتفا نمايند و در سرما و گرما چنين باشند. برخى از مؤ منان از اين تعليم و دستور مذهبى اطاعت كرده و برخى به ان وقعى نمى نهند.

برهنگان و پوشيدگان اين دو دسته را تشكيل مى دهند كه به همين دليل با يكديگر درگير بوده و هستند. در حال حاضر فقط پارسيان متعبد چنين مى كنند. آئين جين جمعا به ۸۴ فرقه تقسيم شده است. پيشينه اين رياضت ريشه در تعاليم اوليه آئين جين دارد. دستورات اوليه رياضت جينى شامل برهنگى مطلق و گرسنگى مطلق بود تا اگر كسى هلاك شود، به مقامى بزرگ نائل گردد. انتحار بخشى از اين رياضت بود؛ اين اقدام مى توانست از طريق اعمال رياضت هاى سخت صورت گيرد. گياه خوارى زندگى زاهدانه آئين جين است و چنين امساكى مى تواند ريشه پليد ماديت را از ذات آدمى بر كند و نورانى گردد تا دچار بلاى تناسخ نشود.(۲۵۳)


تحقيق پيرامون بنيانگذار مذهب جين ؛

محققان مى گويند در اواسط قرن ششم ق. م. در خانواده اى توانگر از طبقه«كشاتريا» فرزندى به دنيا آمد. والدين او پيرو فرقه اى بودند كه لباس دريوزگى را براى خود افتخار و انتحار را امتياز و بركت و شرافت مى دانستند. اين فرزندوقتى به سى سالگى رسيد، والدين با گرسنگى عمدى به حيات خود پايان دادند. اينحادثه در روح فرزند تأثير گذاشت. او به دنيا پشت كرد؛ لباس از تن در آورد ومثل مرتاض در بنگال غربى به آوارگى پرداخت. براى تزكيه نفس و خودشناسى اقدامبه كارها و مطالعاتى كرد. سيزده سال را در اين راه كوشيد. گروهى از مردم او راپيروى كردند و اين گروه بعده پيشواى خود را مهاويرا (قهرمان بزرگ) نام نهادند وبه پيروى از اعتقادات برجسته و مشخص خود نام جين را بر خود نهادند.

روحانيون جين ؛ مهاويرا از ميان پيروان خود، گروهى از مردان مجرد را به عنوان روحانيون اين آئين معين كرد و نيز دسته اى از زنان تارك دنيا را جمع آورد. در سن ۷۲ سالگى در گذشت و حدود چهارده هزرا پيرو داشت. اين كيش به تدريج به صورت مجموعه اى از غريب ترين اديان تاريخ در آمد.(۲۵۴)


آئين بودا و زندگى نامه او


بيوگرافى و شرج حال

بودا؟ نام اصلى او «سيدرتا» است، مردى از خاندان «كاشاتريا» از شاهزادگان و اشراف هند كه در منطقه «بنارس» به دنيا آمد. پدرش چون اثار حمل در همسر خود مشاهده كرد، «برهمنان» ايالت بنارس را فراخواند و از آينده كودك از آنان سئوال كرد. برهمنان مى گويند كه اين بوداى بيدار كننده جهان خواهد بود و راهبى بزرگ و پرشهرت خواهد شد. پدر از چنين پيشگوئى اى سخت نگران شد؛ چرا كه فرزندى مى خواست تا قدرت و ثروت او را به ارث برد و حاكم بر سرنوشت رعايا باشد، نه اينكه راهب و تارك دنيا گردد. وقتى كودك متولد شد، براى او شرايط زندگى ويژه اى تدارك ديد تا با پيشگوئى راهبان بستيزد و سرنوشت بودا را عوض ‍ كند. براى وصول به اين مطلوب كليه روابط او را محدود ساخت تا هيچگونه تماسى با راهبان و مرتاضان و تاركان دنيا نداشته باشد. اين وضع تا ۱۶ سالگى سيدرتا ادامه داشت. بودا از زندگى يكنواخت در كاخ خسته شد، لذا روزى از پيرمرد قصه گويش مى خواند تا او را به گردش ببرد. اولين برخورد «سيدرتا» در اين گردش با پيرمردى قد خميده با موهاى سفيد و حالى پريشان است. و اين چهره تازه و جديدى است كه «سيدرتا» در وراى ديوارهاى قصر مى ديد. اين كيست ؟ قصه گويش مى گويد: اين مرد مانند من و تو جوانى داشته و اكنون چنين پير و فرتوت شده است.

«سيدرتا» توضيح بيشترى مى خواهد. قصه گو ادامه مى دهد: اين مرحله اى است كه همه بايد به آن برسند، من نيز در آينده چنين پير خواهم شد. سيدرتا مى گويد: اين پيرى و كهولت در من هم پديدار خواهد شد؟ قصه گويش پاسخ مى دهد: آرى در شما نيز پديد خواهد آمد. مى گويد: حتما بايد پير شوم ؟ قصه مى گويد: حتما پير خواهى شد. بودا حالتش ‍ دگرگون مى شود و دستور مى دهد تا او را به كاخ بازگرداند. بودا دگرگون شده بود و در فكر فرو رفته بود، در انديشه پيرى هيولاى وحشتناكى كه در آينده در انتظار او است. اين كابوس زندگى بودا را دچار بحران كرد. بودا چند روز بعد نيز به سياحت رفت. اين بار بودا مردى بيمار و از پا افتاده را ديد كه با مرگ دست و پنجه نرم مى كرد. از قصه گو پرسيد: اين كيست ؟

قصه گو مى گويد: اين مرد بيمار و ناتوان است. بودا مى پرسد: بيمارى چيست ؟ جواب مى شنود كه : بيمارى نوعى گرفتارى و تحول جسمى است كه در آدميان پديد مى آيد و سلامتى را سلب مى كند. بودا مى پرسد: آيا ممكن است اين بيمارى در من راه يابد؟ قصه گو پاسخ مى دهد: آرى به سراغ تو نيز خواهد آمد. بودا مى پرسد: آيا من نيز چنين زار و نزار خواهم شد؟ قصه گو مى گويد: آرى تو نيز چنين خواهى شد. سيدرتا مى گويد: مرا به خانه بازگردانيد، امروز گردش مرا بس است. دوران خلوت و انزواى بودا آغاز شد. وى به پيرى بيمارى و عواقب آن مى انديشيد. بار ديگر بودا راهى سياحت مى شود و اين بار مرده اى را مى بيند و دوباره سئوالات او آغاز مى شود: اين كيست و چيست ؟ چرا مرده ؟ آيا من نيز خواهم مرد؟ از سرنوشت او مى پرسد، جواب مى شنود كه در آن جهان ديگر كسى را ندارد، و كسى او را نمى شناسد، و... بودا برخود مى لرزد، مى ترسد و به كاخ باز مى گردد. دوران امساك بودا شروع مى شود، از همه كس و همه چيز جدا مى شود، سخت در انديشه پيرى بيمارى و مرگ فرو رفته است. بار ديگر به سياحت مى رود و اين بار فرد فقير ژنده پوشى را مى بيند كه در عالم خلسه فرو رفته، با سرى تراشيده و حالتى متغير، همچون كوه استوار و محكمم كه گوئى با تمام مظاهر مادى دنيا در حال جنگ است و در آستانه پيروزى بر دنيا و مافيها قرار دارد. سئوالات بودا آغاز مى شود: اين كيست ؟ چرا چنين كرده ؟ با مردم قهر است ؟ با زندگى چى ؟ و جواب مى شنود كه او مردى راهب است، مرتاض است، رياضت مى كشد. و سئوالات بودا: مرتاض ؟ رياضت ؟ آرى رياضت يعنى مبارزه با غرايز و بريدن از جاذبه هاى مادى و دنيوى و پيوستن به دنيائى ديگر... سخنان قصه گوى بودا در او اثر عميقى مى كند. تقاضا مى كند كه وى را به نزد مرتاض ببرد تا از سخنان او درسى بياموزد. در اين ديدار، زندگى آرام و بى دغدغه راهب تأثير شگرفى بر بودا گذاشت و ميسر زندگى او را به طور كلى دگرگون كرد و سرانجام از او شخصيت و آئينى ساخت كه امروز در چند كشور بزرگ جهان پيروان فراوانى دارد(۲۵۵)

بودا در «كاپيلاواستو» در جنوب «نپال» درسال ۵۶۰ يا ۵۶۳ ق. م متولد شد. نام قبيله و خاندان او «گوتما» بود، لذا وى را ملقببه «سكيا مونسى» يعنى داناى قبيله «ساكيا» كردند. و چون بعدا به ارشاد وهدايت مردم جامعه خويش پرداخت، او را «بودا» يعنى نور و درخشان گفته اند. اين نام ولقب تا به امروز در ميان جوامع بشرى به رسميت شناخته شده و تعاليم او نيز به همينعنوان «بودائيسم بودائى» ناميده مى شود. پدر بودا يكى از پادشاهان يك ايالت هندوبد. در قلمرو سلطنت او، افكار برهمنى و فلسفه هاى مختلف هندى حضور داشت. محور اينآرأ و افكار فلسفى همان گونه كه در مباحث گذشته آمد، بر تزكيه و نجات انسان درتلقى هندى آن استوار بود. و آنگونه كه گذشت، پدر هراسان از سرنوشت فرزند چنانتدابيرى انديشيد و مراقبت هائى معمول داشت. اما ديديم كه بودا از كاخمجلل پاى به بيرون نهاد و دگرگون شد. محققان تاريخ اديان برآنند كه دو حادثه مهمدر كاخ زندگى بودا او را متحول نمود. اين دو حادثه به لحاظ محتوى همان برخوردهاىخارج از كاخ را در بردارد. حادثه نخست بيمارى يك رقاصه است كه توجه بودا را بهخود جلب كرد، رقاصه اى كه مبتلا به بيمارىسل بود و سرنوشت دردناك خود و خواهرش را كه او نيز از بيمارىسل در گذشته بود، براى بودا باز گفته بود. حادثه دوم وصيت اين رقاصه درحال مرگ به بودا است كه از فقر و پيرى مادرش براى او گفته بود. پيش گوئىبرهمنان درباره سيدرتا والدين او را نگران ساخته بود. طرح ازدواج بودا تلاشىبراى رهائى از خلوت گزينى او است. اما بودا ديگر متعلق به اين دنيا نيست و ازدواجنتوانست او را از تفكر و انديشه باز دارد و خلأ وجودى او را پر كند. سيدرتا همچنان درخلوت خويش، غرق در دناى ديگرى است. مشاهدات بودا (پيرى بيمارى فقر، مرگ، رياضت و...) سخت او را به خود مشغول كرده است. او از مرتاض آموخته بود كه بايد«رنج» را رها كرد و بى «بى رنجى» رسيد؛ به «بى رنگى»، به «بىنيازى» و... مرتاض به اينها رسيده بود و بودا در انديشه شدن، رسيدن و رهائى ازرنج. اينكه بودا فرزندى دارد. و در شب تصميم و سرنوشت به اتاق همسر و فرزندشمى رود، مادر و فرزند خوابيده بودند، بودا آن دو را از خواب بيدار نمى كند و با آنانوداع مى كند. از تاريكى شب استفاده كرد و راهىجنگل شد. اندكى بعد اسبش را نيز رها مى كند تا يادگار اشرافيت را با خود نداشتهباشد. در انبوه جنگل گم مى شود، مى رود و مى رود تا به پنج برهمن كهنسال مى رسد. به جمع آنان مى پيوندد. رياضت بودا آغاز شد. او در اين راه آنچنانكوشيد كه در آستانه «نيروانا» قرار گرفت. تا آنجا متعالى شد كه بر همهپارسايان روزگار خويش پيشى جست. او ديگر «سيدرتا»، «كاشاتريا» و... نيست، «بودا» ست كه تارك تمام لذات مادى و تجملات دنيوى است. «بودا» از «شهرت» رنج مى برد و بار ديگر از جامعه فاصله مى گيرد. در كنار درختىمنزل مى كند و تصميمى مى گيرد در زير همين درخت بماند تا بميرد. اين درخت «بو» بود. «بودهى» از ريشه «بيدار شدن» و آگاه شدن، روشن شدن، «اشراق» وعرفان» است. «بودا» سالها در كنار درخت «بو» مى ماند تا پيروز مى شود، نجات مى يابد و به حقيقت مى رسد. آنگاه لباس بودائى بر تن مى كند. گويند نام اواز همين درخت «بودهى» گرفته شده است.

در پاى همين درخت به «نيروانا» (حقيقت مطلق) رسيد. از زير همين درخت به زادگاهشبرگشت، ژنده پوش، برهنه پا، درويش وار و در هيبت يك «مرتاض ». ابتدا مردمزادگاهش را دعوت مى كند، برخى از مردم دعوت او را پذيرفتند و برخى ديگر زندگىمادى را ترجيح دادند. بودا در سال ۴۸۳ ق. م. در سن هشتاد سالگى درگذشت. آخرينكلام وى خطاب به راهبان اين بود: «هر چه مركب است، دستخوش تباهى و فنا است. » پيروان اوليه بودا، نخستين معبد بودائى «سانگها» را بنا كردند و دعوت خود را درشمال هند آغاز نمودند(۲۵۶)


افسانه هاى بودا؛

گويند روزى كه بودا در زير درخت بو به تفكر و خلسه فرو رفته بود، بازرگانى با قافه و كالى تجارى خود از آنجا عبور مى كردد. بازرگان را نظر به بودا افتاد، او و همراهانش به ديدار وى شتافتند و صدقاتى در كنارش يا در كشكولش انداختند. اين «كشكول» بعدها سمبل رياضت كشان بودائى شد.

بازرگان مزبور و ياران او در كنار «بودا» نشستند و به او غذا تعارف كردند. «بودا» به آرامى غذا خورد. دو بازرگان كه «تاپوسا» و «بهالى كا» نام داشتند، در مقابل او زانو زده و گفتند: «اى بوداى مقدس ! ما به تو و آئين تو پناه مى آوريم و از تو مى خواهيم كه ما را تا پايان عمر از پيروان خود بشمار آورى» اين دو بازرگان از نخستين پيروان بودا بشمار مى روند. بازرگانان از نزد بودا برخاسته به سوى آن پنج راهب رفتند، راهبان به آنان توجهى نكردند. وقتى بودا به نزدشان آمد، به استقبال او شتافتند. چون بودا جلوس كرد، راهبان به دورش حلقه زدند. راهبان پرسيدند: آيا سرانجام به مقصود خود دست يافتى و به درك حقيقت نائل شدى بودا گفت : آرى مرتاضان با ترديد گفتند: اى گوتاما! چگونه به معرفت و نجات راه يافتى در صورتى كه زهد و رياضت را ترك گفتى و به زندگى مادى پرداختى (مقصود خوردن غذاى بازرگانان بود)! بودا گفت : «جويندگان حقيقت هرگز در دام ماديان و لذائذ دنيا گرفتار نمى شوند. »

«گوش فرا دهيد! تا هنگامى كه چرخ زمان بگردد و آدمى زندگى كند، عمل نيز وجود خواده داشت. و چون بذر نيكى كاشتى، ثمر خوب درو مى شود، و چون اعمال بد باشد، جز بدى و رنج چه انتظارى مى توان داشت. پس ‍ بايد تا مى توان، نيكى كرد و از پليدى و بدى دورى جست و از علائق و شهوات خود را دور نگاه داشت. چنين افرادى مرگ برايشان زندگى جاويد و پر از سعادت است كه از اين رهگذر به نيروانا نائل مى شوند، زيرا هر گاه خواهش و تمنائى وجود نداشت، «رنج و گرفتارى نيز نخواهد بود. »(۲۵۷)

«ودا» و «بودا» ؛ برخورد منفى بودا با متون مقدس وداها، اعتبار و قداست آنها را در جامعه هند پائين آورد. بودا درباره متون ودائى مى گويد: مى گويند وداها كتب مقدسه، معلم ربانى و سرمشق زندگى هستند، اما من مى گويم كه چنين نيست، وداها تا اين اندازه كه مردم براى آنها ارزش قائلند، داراى ارزش نيستند، وداها مقدس نيستند، زيرا راههاى بيهوده را به مردم مى آموزند، مانند دعا، نماز و قربانى كردن كه مراسمى بيهوده و عارى از حقيقت اند. وداها مقدس نيستند؛ چون مردم را به پرتگاه اختلافات نژادى دعوت مى كنند، و اين تعليمى نادرست است. اما من مى گويم كه آدميان عموما مساوى و يكسان خلق شده اند و آنگاه به دو گروه تقسيم گرديده اند:

۱ نيكان.

۲ پليدان.

شرافت مقياس انان است ؛ افرادى كه در زندگى نيكى كنند و راه صواب پيمايند، از گروه شريفان و نيكان هستند و انان كه به زشتى دست آلايند، بدكاران و گمراهانند و... بودا مى گويد: من اعتقاد به خلقت طبقاتى ندارم، زيرا جهان هستى نه آغازى دارد و نه پايانى خواهد داشت...

بنابراين وداها چه به مردم آموختنه اند و كدام روش را تعليم داده اند(۲۵۸) ؟


اصول اساسى تعاليم بودا؛

محور آئين بودا بر «حقيقت جوئى» استوار است و طالبان حقيقت بايد اصول اساسى چهارگانه اى را باور داشته و به آنها عمل نمايند. اين اصول دذاراى فروعى است كه فروع آن نيز متفرع بر فروعى ديگر است.

اصل اول : دوكا؛ يعنى «رنج»، زندگى رنج است از ولادت تا مرگ، رنج كودكى، رنج نوجوانى، رنج جوانى، رنج پيرى بيمارى فقر، اضطراب مرگ و... اين رنجها را بايد شناخت.

اصل دوم : «منشأ رنج» ؛ آمال و آرزوها، هوسها و علائق فراوان آدمى منشأ رنج است. اين منشأها را نيز بايد شناخت.

اصل سوم : «قطع رنج»، ستيز با خواسته ها و غرايز مادى هوسها و آنچه رنج آور است و اين با رياضت بودائى ممكن است.

اصل چهارم گ طريق قطع و دفن رنج است كه بايد جوينده حقيقت آن را بياموزد. و اين تعاليم بوداست.

فروع حاصله از اين اصول چهارگانه، بر هشت است :

۱ ايمان پاك ؛ در زندگى به راستى و درستى بايد گام نهاد.

۲ اراده پاك ؛ با ايمان پاك اراده پاك حاصل تواند شد.

۳ گفتار پاك ؛ راست بايد گفت و به حق بايد گفت.

۴ كردار پاك ؛ كردار پاك از ايمان پاك مى باشد.

۵ كسب و كار پاك ؛ كسب پاك و مشروع با اخلاق و امانت دارى بايد باشد.

۶ كوشش پاك ؛ پرهيز از وسوسه هاى ناپاك و بدى ها و...

۷ انديشه پاك ؛ تصورات پاك و انديشه پاك بايد داشت.

۸ تمركز كامل انديشه ؛ بايد تمركز فكر و انديشه داشت تا كارها درست آيد.

هر بودائى بايد به اصول و فروع عمل كند تا آرامش خاطر يابد و از رنج رها شود و نجات يابد.(۲۵۹)


اخلاقيات بودا؛

بودا ابتدا به پرهيز دعوت مى كند و نصيحت مى نمايد.

الف : «نبايد كرد» ها:

۱ موجودات زنده را نبايد كشت.

۲ اموال ديگران را نبايد تصاحب كرد.

۳ به ناموس ديگران نبايد تجاوز كرد.

۴ دروغ نبايد گفت.

۵ شراب سكر آور نبايد نوشيد.

ب : «بايد كرد» ها:

۱ بايد رنج فردى را ترك كرد.

۲ بايد در رنج زندگان انديشيد.

۳ بايد در رنج جامعه جهانى شريك بود.

۴ بايد حسن نيت داشت.

۵ بايد دلسوز ديگران بود.

۶ بايد عفو و بخشش داشت.

۷ بايد فداكار و خدمتگزار مردم بود.

۸ بايد از حيله و فريب پرهيز كرد.

۹ بايد از پرخورى و شكم پرورى دور كرد.

۱۰ بايد از لهو و لعب دورى كرد.

۱۱ بايد از زيور الات و عطريات پرهيز كرد.

۱۲ بايد از خوابيدن در بستر نرم دورى كرد.

۱۳ بايد از قبول سيم و زر و مال دنيا دست برداشت.(۲۶۰)

ج : «بودا» و «زن» :

به نظر مى رسد كه در ديدگان بودا «زن» جزء «آلودگى ها» باشد، اما در منطق اخلاقى بودا محترم است. به همين دليل كه مرد را از زنا باز مى دارد و حرمت همسر مرد را واجب مى شمارد. از ديدگاه بودا «بدرفتارى آلايش ‍ زن است و چشم تنگى آلايش بخشنده، كردارهاى بد در اين و آن جهان آلودگى اند. »(۲۶۱)


مراسم و علائم بودائى ؛

مراسم بودائى بر خلاف مراسم پيچيده ودائى ؛ بسيار سهل و ساده است. اين مراسم به تعليم خود بودا به يادگار مانده است :

۱ تراشيدن سر و صورت كه خود نوعى رياضت و رنج در جهان مادى است.

۲ لباس زرد پوشيدن كه مبين اضطراب درونى يك بودائى مذهب بشمار مى رود.

۳ آرامش و تامل درونى، كه هر بودائى در هر روز پس از فراغت از كارهاى روزانه، چند ساعتى در خويش فرو رفته و خود را از جهان مادى بيرون كند.

۴ انداختن كشكول بر دوش يا دست ؛ بر هر بودائى لازم است كه كشكول گدائى بر دوش يا در دست داشته باشد تا اگر روح نخوت و غرور در او طغيان كند، اين عمل وى را تسليم و آرام سازد.(۲۶۲)

نيروانا؛ در سخنان بودا «نيروانه» بسيار بكار رفته است.

«نيروانه» روح كلام و ايده آل بودا است. «نيروانه چون ذات بيمرگى» است : «ارهت» مى كوشد تا از آنچه جاويد نيست، آزادى بيابد و به ذات بيمرگى برسد.

نيروانه چون ذات بيمرگى، جاويد و خواستنى است ؛ نيكبختى است. رهرو به بيمرگى رسيده، به چنان يقينى آراسته است كه استوارى آن چون استوارى زمين و پايدارى آن چون پايدارى آستانه در است. او چون درياچه اى است كه از گل و لاى آزاد است ؛ بى آلايش و پاك است. او در اين حالت آرامش جاويد چهره اى درخشان دارد؛ از اين «جاويدى» جائى است كه در آن نه زمينى است، نه آبى، نه فروغى، نه هوائى، نه نامحدودى مكان، نه محدودى دانستگى، نه ادراك، نه ايستادن، نه رفتن، نه ماندن، نه مرگ، بى پايدارى بى پيشرفت و بى پايگاه است ؛ اين پايان رنج است. »(۲۶۳)

مسير نيروانه ؛ «بودا» مى گويد: همه چيز جهان در آتش است و از آتش ‍ مى سوزد. چيزها از چه در آتش اند؟ از آتش شهوت، كينه و فريب. من مى گويم كه از زاييده شدن، مرگ، پيرى، اندوه و زارى، رنج و غم و نوميدى است كه چيزها در آتش اند. رهروى كه راه هشتگانه عالى را پيموده و به فرونشاندن اين سه آتش توفيق يافته، سردى و آرامش آن را مى شناسد.

رهرو اگر در سير عوالم درونى خود به نيروانه برسد و زيست او همچنان برقرار باشد، نيروانه او «ذات نيروانه با در كار بودن بنياد» خوانده مى شود. مراد از «بنياد» همان پنج بخش هستى ساز است و از آنجا كه ندانستن و تشنگى (دو علت دوباره زائيده شدن) به آنها مى چسبند، آن را بنياد خوانده اند. رهرو كامل يا هرهت اگر در مسير خود به نيروانه دست يابد، و اين همزمان با مرگ او باشد، آن را ذات نيروانه با در كار بودن بنياد مى خوانند كه به پرى نيروانه هم معروف است. بايد توجه داشت كه اين دو مقام نيروانه دو نيروانه جداگانه نيستند، بلكه به اعتبار آن كه ارهت آنگاه كه زيست او برقرار باشد، يا آن كه در مرگ به نيروانه رسيده باشد، يكى از اين دو نام به نيروانه او داده مى شود. نيروانه، ذات بيمرگى است. سراسر راه هشتگانه عالى و به طور كلى همه «ذمه راه ميانه» وسيله رسيدن به مقصود، يعنى نيروانه است كه آغاز آن آزادى و اوج آن ذات بيمرگى است. در اين باره كه راه هشتگانه وسيله است نه مقصود، در بسيارى از گفتارهاى بودا سخن گفته شده است كه يكى دو نمونه از آنها آورده مى شود:

اى رهروان ! هر چه فرو نشاندن «شهوت»، فرو نشاندن «كينه» و فرو نشاندن «فريب» است، «ذات بيمرگ» خوانده مى شود. اين راه هشتگانه عالى خود راهى است كه به بيمرگى مى انجامد....

اى «راه» ! آنجا كه «كالبدى» هست، «ماره» چيزهائى از طبيعت «ماره»، يا هر آنچه از ميان رفتنى است، او آنجاست، پس، اى «راه» ! به «كالبد» چون «ماره» نگاه كن. آن را چون طبيعت «ماره» بدان، آن را چون چيزى از ميان رفتنى، چون باد و آماس، چون قلاب، چون درد و چون سرچشمه درد بدان، هر كه آن را چنين بنگرد، آن را درست نگريسته است....

ولى، اى سرور! درست نگريستن براى چه مقصودى است ؟

درست نگريستن براى «بيزارى» است.

ولى، اى سرور! بيزارى براى چه مقصودى ؟

«بيزارى» براى آنكه «بى شهوتى» به وجود آيد.

ولى، «بى شهوتى» براى چه مقصودى ؟

- بى شهوتى، براى «آزاد شدن».

ولى، آزادى براى چه مقصودى ؟

اى «راده»، آزادى براى «نيروانه».

- ولى، اى سرور! مقصود از «نيروانه» چيست ؟

اى راده، اين پرسشى است كه بسى دور مى رود.

اين «پرسش» از دايره «پاسخ» بيرون است. براى فروشدن در «نيروانه»، براى به آن سو و نزد «نيروانه» رفتن، براى اوج در «نيروانه» است كه راه قدسى را زندگانى مى كنند».(۲۶۴)

مقصود بودا از ناآگاه يعنى بيدرد، بيكاره و تن آسا است. «در آئين بودا «آگاهى» مقام برجسته اى دارد. «آگاهى» يعنى : توجه همراه با هوشيارى و كوشش و همت است و بنياد هر گونه پيشرفتى در زندگى «رهروى» است... آگاهى نيز بنياد همه حالتهاى شايسته است و نيرومندترين اين حالتها به شمار مى آيد. آخرين سخن بودا به هنگام مرگ اين بود كه گفت : «بيدار و هوشيار كوشش كنيد».(۲۶۵)

شهوت و كينه و فريب : (سه آتش يا سه ريشه) شهوت ؛ يعنى انديشه نادرست، ادراك ناپاكى، كشتن، دزديدن، كامجوئى، دروغ گوئى، بدگوئى، درشتگوئى، ياوه گوئى، حرض، بدخواهى، و نظرهاى نادرست، اينها چيزهائى هستند كه يا از شهوت يا از كينه يا از فريب پيدا مى شوند. يعنى دشمنى و خشم، فريب ؛ يعنى دانستن درغين، انديشه نابجا و نادانى است. ايه سه، ريشه هاى كردارهاى ناشايسته اند.

مراد از ريشه يا علت آن شرايطى است كه بودنشان تعيين كننده ويژگى اخلاقى يك كردار ارادى است.(۲۶۶)

بيمرگى، راه بيمرگى ؛ راه، حالت «جنبه منفى نيروانه است كه به طور مثبت برترين آزادى معنوى است». بيمرگى به ذات جاويد نيروانه اشاره مى كند.(۲۶۷)

شريفان ؛ مراد از شريفان، همان «آرياها» ست، مراد از آريائى در متن هاى بودائى، صفت نجيب، عالى و شريف است نه صفت يك نژاد خاص.(۲۶۸)

ارهت ؛ يعنى مرد تمام، مرد ارزنده. و يكى از چهارتن شريف.(۲۶۹) و اين چهار تن انسانهاى ايده آل فلسفه بودا مى باشند:

۱ به رود رسيده يا سوته پننه.

۲ يك بار باز آمده يا سكد آگامى.

۳ بى بازگشت يا آناگامى.

۴ ارهت يا مرد تمام.(۲۷۰)

آزادى از بند؛ (يوگا) به معناى يوغ و بند است و در اصطلاح به چهار آلودگى گفته مى شود كه همان كام، وجود، نظرهاى نادرست و نادانى است. «يوگاكاهما» يعنى «آزادى از چهار آلودگى»(۲۷۱)

نيروانه ؛ واژه «نيروانه» كه پالى آن «نبانه» است، دو اشتقاق پذيرفته است ؛ يكى كه آن را ساخته شده از دو جزء: ۱ نير يعنى نه و وا مى داند. «وا» يعنى : باد زدن، وزيدن، دميدن، نيسوا يعنى خاموش شدن چراغ، آتش و مانند اينها، و نيروانه يعنى خاموش شده، سرد شده، فرو نشسته، فرو نشانده.

نظر ديگر اين است كه نيروانه از دو جزء: ۱ نير و وانه ساخته شده است. وانه يعنى شهوت، تشنگى و طلب : از آنجا كه روگرداندن (نى) از وانه يعنى شهوت است، آن را نيروانه مى خوانند.(۲۷۲)

رهرو؛ در لغت به معناى گدا و درويش است. ولى در اصطلاح بودائى به كسى گفته مى شود كه راه هشتگانه عالى را در انجمن رهروان مى پيمايد. در زمان بودا، در هند، مرتاضان دوره گرد بسيار بوده اند كه همه را به نام پارى باجاكا مى خوانده اند.

نام اينان بارها در متن هاى كهن بودايى آورده شده است. و اغلب نيز به نام عمومى تر سمنه براهمنه ناميده شده اند. اينان گاهى گروه وار و در جرگه هاى گوناگون مى زيستند. در يوزگى مى كردند، زندگانى مرتاضانه در پيش مى گرفتند و بى خانمان بودند، ويژگى برجسته شان بينوائى، بى جفت و بى فرزند بودن و ساده زيستن بود. هم اينان بودند كه راه را براى انجمن رهروان بودائى باز كردند. رهرو زن، «بكونى»، و «بكشونى» خوانده مى شود.(۲۷۳)


جهار حقيقت عالى ؛

بودا با پيمودن راه هشتگانه عالى به چهار حقيقت رسيد؛ يعنى به حقيقت درباره رنج، حقيقت درباره خاستگاه رنج، حقيقت رهائى از رنج و حقيقت آن راه كه به رهائى از رنج مى انجامد. اين راه خود به تنهائى هدف نيست، مقصد و مقصودى دارد كه همانا «نيروانه» است و ذات «جاويدى».(۲۷۴)

نيروانه و مسير آن را دانستيم. اينك آن چهار حقيقت را دريابيم تا در مسير نيروانه به سر منزل مقصود برسيم :

۱ حقيقت عالى رنج (دوكاهام آريا ساكام)؛ بودا مى گويد: زائيده شدن رنج است، پيرى رنج است، بيمارى رنج است، مرگ رنج است، از عزيزان دور بودن رنج است، با ناعزيزان محشور شدن رنج است، به آرزو نرسيدن رنج است. سخن كوتاه، همه پنج بخش دلبستگى رنج اند.

۲ خاستگاه رنج ؛ خاستگاه رنج تشنگى است. (تاناهاميل و طلب) يعنى تشنگى كام، تشنگى هستى و تشنگى نيستى. و همين تشنگى است كهبه دوباره زائيده شدن راه مى برد و بسته به كامرانى است.

۳ رهائى از رنج ؛ رهائى از رنج همان رهائى از تشنگى است. يعنى رها كردن آن، روگرداندن از آن، آزادى و وارستن از آن است تا نشانى از آن به جا نماند، چون تشنگى از راه حس ها پيدا مى شود، پس رهائى از آن در خويشتن دارى و نگهدارى از درهاى حس است.

۴ راه رهائى از رنج ؛ اين راه همان راستى و درستى در شناخت، در انديشه،

در گفتار، در كردار، در زيست، در كوشش، در آگاهى و در يك دلى، يعنى سمادى است.(۲۷۵) يعنى راه هشتگانه عالى.

راه هشتگانه عالى ؛

۱ شناخت درست ؛ يعنى شناختن چهار حقيقت عالى.

۲ انديشه درست ؛ آزادى از هوس، بدخواهى و بيزارى و آزادى از آزار و ستمگرى.

۳ گفتار درست ؛ خوددارى از دروغگوئى، چرندبافى، درشت گوئى و ياوه گوئى.

۴ كردار درست ؛ پرهيز از آزردن زندگان، يعنى كشتن، دزدى بى عفتى.

۵ زيست درست ؛ خوددارى از پيشه هائى كه براى ديگران زيان آور باشد؛ چون اسلحه فروشى، برده فروشى، طالع بينى و...

۶ كوشش درست ؛ براى دور ماندن از بدى پيروز شدن بر هر گونه بدى و شكوفاندن و نگاهداشتن هر نيكى كه در رهرو پيدا مى شود.

۷ آگاهى درست ؛ رهرو در اين گام درباره تن، احساسات، دل و... آگاهى روشن دارد و آگاه زندگى مى كند.

۸ يكدلى درست ؛ يعنى با آگاهى درست رو كردن به نگرش و به هر پله نگرش دل سپردن.(۲۷۶)


كتب مقدس ؛

كهن ترين كتب بودائى موجود به زبان پالى مرسوم به تى پتكه يا سه سبد يا كانون پالى مى باشد. «سه سبد» شامل :

۱ ونيه پتكه يا سبد روشن

۲ سوته پتكه يا سبد آئين

۳ ابى ذمه پتكه يا سبد آئين برتر.

«سوته پتكه» از پنج مجموعه فراهم آمده است كه به «پنج نكايه» معروف اند. يكى از اين مجموعه ها كودكه نكايه يعنى مجموعه گفتارهاى كوتاه است كه خود از پانزده كتاب ساخته شده است. يكى از اين پانزده كتاب به «ذمه پده» يا «ذمه پده » معروف است.(۲۷۷)

مجموعه هاى بودائى :

۱ آنگوتارا نيكايا (نكايه).

۲ ديا نيكايا (نكايه).

۳ ميجمى ايمانيكيا (نكايه).

۴ سامى يوتانكايه.

۵ سوتانى پاتا (متن كهن بودائى).(۲۷۸)

۶ پيتاكا (سبدهاى قانون) تاليف ۲۴۱ ق. م شامل :

الف : حكايات، ب : انضباط، ج : شريعت.

۷ ياتاگا.

۸ كنجور و تنجور.(۲۷۹)


مرگ بودا؛ و انشعاب در آئين او

همان گونه كه آمد، «سيدارته گتمه» از خاندان سكيه در جنگل لومبن (نپال كنونى) متولد شد. تاريخ تولد او به درستى روشن نيست، قرن ششم ق. م. قرن مورد توافق زمان بودا است. پدرش : «سودودنه» است.(۲۸۰) بودا در سال ۴۸۳ ق. م. در سن هشتاد سالگى در گذشت.(۲۸۱) جان ناس ‍ مى گويد: «وى احتمالا در سال ۵۶۰ ق. م. در شمال هند در يكصد مايلى شمال شهر بنارس متولد گريده است. پدرش راجه يا سلطانى بوده است كه بر قبيله ساكيا فرمانروائى مى كرده است. بارى چهل و پنج سال بر بودا گذشت. در طى اين مدت وى دائما به وعظ و تعليم و تربيت امور مشغول بود. سرانجام در هنگامى كه عازم مسافرت به بلدى مجهول بود...، در هشتمين روز سفر خويش وقتش به سر رسيد. پس از صرف مختصر طعامى هنگام ظهر در خانه زرگرى به نام چوندا، بسختى بيمار گرديد و اندكى بر نيامد كه جام مرگ رانوشيده، در ميان دو درخت صندل جان شيرين را تسلم كرد. »(۲۸۲)

انشعاب در آئين بودا؛ در اواسط قرن سوم ق. م. آئين بودا با حمايت آسوكا پادشاه قدرتمد هند رواج يافت. گسترش اين آئين در سراسر هند باعث شد تا جنگ و رنج و ستم و نابسامانيهاى اخلاقى اجتماعى كاهى يابد. دو قرن بعد از درگذشت «آسوكا» مذهب بودائى در هند كاملا فراگير شد. از اين دوران به بعد بود كه از اعتبار و گستردگى دين بودا به تدريج كاسته شد. از قرن هفتم ميلادى تا قرن دوازدهم ميلادى دوران عزلت آئين بودا است. آنگاه اين آئين از مرزهاى هند گذشت و پا به سيلان، بيرمانى، سيام، كامبوج، تركستان، تبت، چين، كره، ژاپن و... گذاشت و در اين كشورها رواج يافت. سرنوشت اوليه اين آئين پس از مرگ بودا (دو قرن بعد) دستخوش ‍ حوادث شد و به هيجده شاخه يا فرقه يا رنگ تقسيم شد. از ميان اين هيجده فرقه، دو فرقه بزرگ، مشخص گرديد: فرقه ناقل كوچك و فرقه، ناقل بزرگ پديدار شدند.

ناقل كوچك يعنى طريقه اى كه وسيله نجات فرد مى گردد و ناقل بزرگ وسيله اى است كه مؤ من مى تواند ديگران رابا خود هماهنگ و همراه سازد. اين دو فرقه بعدها «ماهايانا» و «هيتايانا» نام گرفتند و سپس فرقه سومى كه «لاما» نام گرفت، پديدار شد. فرقه «ماهايانا» كه سختگيرى هاى كمترى دارد، امروزه در «چين»، «كره» و «ژاپن» و آسياى جنوبى رواج دارد. مذهب «هيتايانا» كه فرقه سنت گراى بودائى است و مبتنى بر تعاليم عصر «بودا» است، در «سيلان» و «بيرمانى» پيروانى فراوان دارد.

نيروانا در تلقى اين فرقه عبارت است از: «زوال و نيستى و فناى مطلق». پيروان اين فرقه معتقدند كه نجات در هيچ است و بر اين باورند كه پارسايان در نيروانا ديگر نمى توانند به مقام بودائى دست يابند و دوباره به اين جهان آيند و در نجات خلق بكشوند. اما فرقه ماهايانا، نيروانا را يك نوع بهشت پرآرامش مى داند. در اعتقاد عوام بودائيان نيروانا بهشت حقيقى تلقى شده است. و نيز مى گويند پارسايان كه در نيروانا منزل كرده اند، مى توانند به مقام بودائى برسند و در راه نجات انسانها بكوشند. بوداى واقعى روزى ظاهر خواهد شد و بشريت از وجود او بهره مند خواهند شد. در اين مذهب يك نوع دوزخ براى متوفى كه اگر مجرم و گناهكار باشد، وجود دارد. اما مذهب «لاما» كه در تبت رواج دارد، معجونى از انديشه ها و عقايد و آرأ اديان بدوى است.

«لاما» به معناى برتر و عالى تر است.(۲۸۳)

فرقه هاى : «ويب هاشى كا»، «سوت ران تى كا»، جوكاچارا» و «مادهيامى كا» نيز از شاخه هاى «هيتايانا» و «ماهايانا» مى باشند. در اين شاخه نوعى «واقع گرائى» نهفته است. مثلا در شاخه «ويب هاشى كا»، واقع گرائى بدون واسطه در كار است. و در «سوت ران تى كا» واقع بينى غير مستقيم اشراق گونه اى به چشم مى خورد.

«جوكاچارا» روش سنتى بودائى در طريق رياضت نفس و جسم را تبليغ مى كند.(۲۸۴) اين فرقه ها كدام بخشى از تعاليم بودا را حفظ كرده اند و مانند طبيعت هر مذهب ديگر در تفسير و تبيين تعاليم و روش بودا با يكديگر اختلاف دارند. اما دامنه و عمق اين اختلاف به گونه اى نيست كه آنها را در مقابل يكديگر قرار دهد. هر چند كه مذهب يا فرقه سنت گراى هيتايانا بيشترى به خرج مى دهد و سخت گيرى بسيارى دارد.


آيا وجود «بودا» يك افسانه است ؟

برخى دانشمندان معتقدند كه وجود بودا افسانه اى بيش نيست. كرن دانشمند هند شناس هلندى مى گويد بودا افسانه اى است كه نپال، تبت و چين ساخته شده. افسانه بودا از افسانه كريشنا كمتر ارزش تاريخى دارد. سنارت هند شناس فرانسوى در كتاب بررسى افسانه بودا مى گويد كه بودا، افسانه خورشيد آسمان است، همان گونه كه خورشيد از تاريكى بيرون مى آيد، بودا هم از مايا (تصور و خيال) متولد مى شود. مادرش مانند ظلمت اندكى پس از طلوع فرزندش آفتاب ناپديد مى گردد. اما بر خلاف اين دسته از هند شناسان، گروهى ديگر از جمله اولنبرگ معتقد است كه بودا واقعيت خارجى داشته و يك شخصيت تاريخى است نه اساطيرى. محل و زمان تولد او بر اساس قطعه سنگ بدست آمده اى مشخص است. در قرن سوم قبل از ميلاد پادشاه بزرگ بودائى آسوكا او را احترام نموده است.

اين قطعه سنگ در سال ۱۸۹۶ م كشف شده است. در سال ۱۸۹۸ ميلادى زائرين بودائى سبوئى را كشف كرده اند كه مدعى بودند خاكستر بودا در اين سبو است.(۲۸۵)

مسئله «خدا» در آئين بودا؛ فليسين شاله مى گويد با آنكه دين بودا خدايان بى شمارى در زمين و آسمان دارد، ولى كلا بدون خدا است. در تلقى بودا خدايان موجوداتى مانند سايرين تابع تحولات عمومى هستند. با اين همه، بى خدائى در اصول اين آئين تصريح نشده است. بهر حال اين آئين نقطه مقابل آئين «برهمن» و «ودا» ست. آئين بودا «روح جهان» رابه رسميت نمى شناسد. «برهمن» و «آتمان» را قبول ندارد، به «وجود قائم بالذاتى» قائل نيست. هيچ چيز را ثابت و ابدى نمى داند، همه چيز در حركت و در حال تغيير و فساد و زوال است. به هيچ جوهرى مادى (مركب و مجرد) باور ندارد. در اين آئين سخن از «وجود» و «لاوجود» نيست. بودا درباره خدايان مى گويد آنها هم مثل انسانها زوال پذير و فانى هستند. بيقرارى و عدم ثبات جهان بر خدايان نيز حكومت مى كند. اگر چه عمر خدايان بيشتر از عمر انسان است، ولى ناپايدار و غير جاويدان هستند. پس چون در اين آئين خدايى وجود ندارد، مراسم مذهبى طبعا وجود ندارد. آنچه هست، يادبود است. بودائيان براى بودا مقام خدادى در نظر ندارند و به او متوسل نمى شوند و برايش دعا نمى خوانند.

او فقط شخصيتى است كه بر اثر رياضت و مبارزه با چهار رنج معروف، به «نيروانا» راه يافته و در قلب نجات يافتگان هميشه حاضر است. تنها كارى كه بودائيان در مقابل مجسمه بودا انجام مى دهند، پرتاب دسته گل است. آنان در هر ماه چهار بار براى ترويج دين در معابد جمع مى شوند. بودائيان در اطراف استوپا (در هند) گرد مى آيند و مراسم يادبود انجام مى دهند. در اين بنا از خاكستر مقدسين بودا نگهدارى مى شود.(۲۸۶)


اديان و مذاهب نوظهور هند؛


الف : آئين برهما سماج ؛

هند سرزمين شگفتيهاى بسيار، همچنان دست اندر كار نماياندن استعداد فلسفى و نبوغ انسانى خويش است. هند زادگاه انديشه ها و تفكرات فلسفى عرفانى اشراقى انفسى جهان بشمار مى رود. كلكسيونى از سه ميليون انديشه و مكتب و مذهب و مسلك و...

هند براستى مهد آزادى عقيده است. دموكراسى عقيدتى تحميل شده بر هند، راز بزرگ اين سرزمين اسرارآميز است.

در سال ۱۸۲۸ ميلادى فردى به نام «رام ماهون» آئين «برهما سماج» را اختراع كرد. برهما سماج يعنى جامعه برهما كه در ميان هندوان به جامعه پيروان برهمن مشهور است. «رام ماهون» ابتدا به تحقيق در اديان و مكاتب بزرگ پرداخت و اطلاعات فراوانى به دست آورد. او كه زبانهاى چندى مى دانست، در متون مقدس مذهبى اديان و مذاهب جديد و قديم جهان به مطالعه پرداخت. پس از اين مطالعه بود كه دين مسيح را بر ديگر اديان ترجيح داد و به مردم هند معرفى نمود. او در آغاز قرن نوزدهم مبلغ رسمى دين مسيح در سراسر هند شد. «ماهون» به اين بسنده نكرد و خود دست اندركار پروردن مذهبى جديد شد. با استخدام برخى تعاليم بودا و برهمن و دين عيسى، تركيبى جديد آراست. اين مذهب التقاطى پيروان فراوانى يافت. وارث ماهون فردى به نام «سوامى» عليه اين آئين شوريد و جامعه آريان را پديد آورد كه سازمان طبقاتى، چند خدائى و خرافات و بت پرستى را احكام حضرت مسيح را به باد انتقاد گرفت. او بيشتر از آئين ودا متأثر بود. آئين او با استقبال روبرو شد و هزاران پيرو يافت. وارثان اين آئين، دو زن غير هندى «هلنا» و «آنى برانت» به آئين هندو روى خوش نشان دادند و از آن تأثير پذيرفتند. بنابراين آئين «برهما سماج» به دگرديسى هاى متضادى پرداخت و سرانجام در آئين هندو متوقف شد.(۲۸۷)


ب : آئين راما كريشنا؛

راماكريشنا كودك فقيرى از بنگال بود كه مدتى به مسيحيت گرويد و بهره اى شايان برد. او به الوهيت عيسى باور كرد. او ضمن اينكه يك عيسوى بود، اعتقاد داشت كه «بوداا» و «كريشنا» و ديگران تناسخ يك خدا هستند. او خود وسوسه مى شد كه يك «راما كريشنا» است و او مدتى بعد به اسلام گرويد و اندكى بعد «هندو» شد و سپس «راماكريشنا» گرديد. او فردى عامى و عارى از دانش معمول بود. او به خداى مادر يا مادرخدا باور داشت. و چيزى جز اين نمى دانست. او خود را فرزند آن خدا مى دانست. راماكريشنا به پيروان خود مى گفت : همه اديان راهى به سوى پروردگار هستند و لذا از دينى به دين ديگر گرويدن كار نادرستى است. زيرا همه رودها به طروف اقيانوس روان هستند، تو هم روان شو و مانع رفتن ديگران نباش. او پيروان زيادى يافت. يكى از پرشورترين پيروان او جوانى از تبار «كشاتريا» (شاهزادگان) بود كه گردن بند «راماكريشنا» را برگردن انداخت و شاگرد او شد. اين شاگرد پرشور در مقام تعريف «خدا» بر آمد و «خدا» را مجموعه ارواح معرفى كرد. او به ياران خود توصيه كرد كه دست از رياضت بردارند و از مطالعه در اديان و مذاهب ديگر دورى نمايند. و به جاى اين كارها، «جسم» خود را در راه خدمت به «جامعه » بكار گيرند. اين جوان خود را «وى وكاناندا» ناميد و در سال ۱۸۹۳ م هند را ترك كرد تا براى رسالت «راماكريشنا» در خارج از هند وجوهى گرد آورد. او در «شيكاگود» به عنوان نماينده «مذاهب هندو» در كنفرانسى از وحدت اديان سخن گفت و بر اين اصل تكيه داشت كه خدمت به خلق بهترين عبادت پروردگار است. او شنوندگان خود را بشدت تحت تأثير قرار داد. او به حاضران گفت كه جز موجودات زنده خدائى وجود ندارد. اندكى بعد به هند بازگشت و آئين جديدى ارائه كرد. او مى گفت ما احتياج به آئينى داريم كه انسان ساز باشد و گوشه گيرى و رياضت و... را رها سازيد، خدايان را از ضمير خود بيرون كنيد. خدا و عبادت چيزى جز خدمت به خلق نيست.(۲۸۸)


ويژگى هاى مذهب بهاگتى ؛

اين مذهب تركيبى از تعاليم اسلام و مشرب تصوف و آئين هندو است. اين مذهب حد وسط ميان عبادات عاميانه و نظرات وحدت وجودى هاى هندوها است. بهاگتى در تلقى وحدت وجودى آن كه جوهره تماما فلسفى صوفيانه است، ريشه در تلقى بودائى وجود دارد. بنابراين مذهب بهاگتى علاوه بر مايه هاى فوق ريشه اى بودائى نيز دارد كه بعد جذبه و عرفان آن را نيرو مى بخشد و بر نشاط مردان تارك دنيا و مافيها مى افزايد؛ زيرا بهاگتى به معناى پارسا و تارك دنياست. پيشواى اين فرقه «راماند» كه شهرت فراوانى دارد، مى باشد.(۲۸۹)

كتاب شناسى اديان هند؛

به فارسى : تنها منبع دست اول و منحصر بفرد در اين زمينه : داريوش ‍ شايگان / اديان و مكتبهاى فلسفى هند. ۲ جلدى اميركبير. تهران ۱۳۵۷. + فليسين شاله و جان ناس اطلاعات عمومى ناچيزى مى دهند: ن. ك : فليسين شاله / تاريخ مختصر اديان بزرگ + جان ناس / تاريخ جامع اديان. در رابطه با آئين بودا: متن اصلى سخنان بودا: ع. پاشائى / ذمه پده يا سخنان بودا. انجمن فلسفه ايران ۱۳۵۷. تهران. + تحليل اديان بزرگ هند. ن. ك : دكتر على شريعتى / تاريخ و شناخت اديان ۲ جلدى. تهران ۱۳۵۹ درباره شناخت سيكها استاد نورالدين چهاردهى.

به فرانسه، منابع عمومى ؛ درباره بودا


اديان نوبنياد و جديد در كشور بزرگ هند


آئين كبير

يكى از اديان نوبنياد در هند، «آئين كبير» است كه مؤ سس و نبيان گذار آن يكى از شعراى هند بود به نام «كبير» كه در سال ۱۴۱۲ ۱۴۸۸ ميلادى آئين خود را تأسيس كرد. «كبير» شاگرد «راماناندا» تهذيب كننده مذهب «ويشنوئى» بود. «كبير» بافنده اى ساده از اهالى شهر بنارس، پدرش مسلمان و مادرش از فقه برهمن بود، او تصميم گرفت كه دين هندوئى و اسلام را تلفيق نموده و آئين جديدى را پديد آورد.

در آئين كبير، مسجد و معبد و بت و مراسم ختنه كردن وجود نداشت، وى در اشعارش از توحيد سخن گفت، و هم او مساجد مسلمانان و معابد هندوان و كليساى مسيحيان مسيحيان را پاك و مقدس مى دانست.

كبير، رام هندو، و الله اسلامى را يكى مى دانست، او به تناسخ اعتقاد فراوان داشت، و مانند هندوها دعا مى كرد. ياران و پيروانش او را «كبير پانتين» گويند.(۲۹۰)

«كبير» جهت اطلاع از دو آئين اسلام و هندو از كتب آنان بهره فراوان گرفت، و آنچه را كه آموخته بود در قالب اشعار در آورده و به مردم هند ارائه مى داد، و همه اشعارش بر محور توحيد و موحدان دور مى زد.

كبير در اشعارش درباره عظمت و بزرگى پروردگار گفته است :

«در اين جهان موجودى است بدون نام، كه از وى هرگز نتوان سخن بر زبان آورد، در آنجا نه صورت است و نه جسم، نه طول است و نه عرض، نه دم زدن و نه سخن گفتن، بنابراين چگونه مى توان او را توصيف و تعريف كرد، چرا كه شرح او در قالب و الفاظ و كلمات نگنجد. »

كبير مانند اكثر مردم هند، عقيده به تناسخ داشت و شديدا تحت تأثير اين باور قرار گرفته بود. وى در سال ۱۵۱۸ ميلادى درگذشت و براى دفن او ميان مسلمانان و هندوها اختلاف و درگيرى بوجود آمد، مسلمانان او را يك مسلمان و هندوها او را يك هندو مى دانستند، مسلمانان در نظر داشتند او را طبق دستورات اسلام بخاك بسپارند و هندوها مى خواستند طبق دستورات مذهب هندو او را بسوزانند و خاكستر او را در درود مقدس گنگ افشانند.

كبير پس از مرگش گروهى او را در حد خدائى قرار دادند و مقام او را تا حد پرستش بالا بردند و عنوانش را به خدائى كشاندند.(۲۹۱)


اكبر شاه و آئين وى در هندوستان

در هندوستان پس از درگذشت همايونشاه، فرزندش، ابوالفتح جلال الدين محمد اكبر معروف به اكبر شاه در سن ۱۳ سالگى به جانشينى پدرش ‍ برگزيده شد و تا ده سال زير نظر نائب السلطنة، بيرام خان، كشور را اداره مى كرد. اكبر شاه كه در قرن شانزدهم مى زيسته، چون به دنيا آمد، مادرش او را محمد نام نهاد. و چون به سن بلوغ رسيد به اكبر شاه مشهور شد، اكبر شاه علاقه وافرى به شاهكارهاى ادبى و تاريخ و علوم هندو داشت، دستياران دانشمند اطراف خود را وادار نمود كه آنها را به زبان فارسى كه زبان رسمى دربار بود برگردانند، و درباره اديان و مذاهب موجود در هند شخصا اقدام به كاوش و تحقيق دامنه دارى نمود، او گاهى درباره دين مقدس اسلام و گاهى در مورد آئين مسيحيت و گاهى پيرامون دين يهود و نيز ديگر اديان و مذاهب گوناگون در هند به تحقيق مى پرداخت، تا شايد از اين رهگذر براى وحدت كشور هند، آئين و مذهبى جديد كه در بردارنده تمام مزاياى اديان موجود در هند باشد، معرفى نمايد و آن كيش را در ميان عموم مردم كشور رواج دهد.

در آغاز در اطراف مذهب بزرگ هندو و بودائيان كه به تناسخ عقيده داشتند، كاوش فراوان نمود، و با نهادن علامت هندوها بر پيشانى خود، در ميان مردم ظاهر مى شد، و خود را از آن گروه و فرقه نشان مى داد، و از طرف ديگر براى سازش با اديان ديگر در آن كشور مانند زرتشتيان، با پوشيدن پيراهن مقدس آنان و بستن كمربند كشتى زير لباس، مى خواست از اين طريق آنها را از خود راضى نمايد.

او از شكار حيوانات دست كشيده تا بدين وسيله فرقه جينيان را از خود خوشحال كرده باشد. و چون آئين مسيحيت بوسيله پرتقاليها وارد كشور هند شده بود دستور داد تا چند نفر از كشيشان مسيحى را بحضورش ‍ آوردند، آنها هم اكبر شاه را با شگرد خاصى تحت تأثير گفتار خود قرار دادند و او را شيفته و علاقه مند آئين مسيحيت نمودند لذا اكبر شاه دستور داد تا عهد جديد و عهد عتيق را ترجمه نموده و در دسترش عموم مردم هند قرار دهند و به كشيشان آزادى كامل در ترويج دين مسيح در كشور پهناور هند داد و بهمين جهت آئين مسيحيت در آنجا نيز گسترش پيدا كرد.

اكبر شاه از هر يك از پيروان اديان هند زنى را اختيار نمود! از برهمنان و بودائيان و مسلمانان و ديگر گروه هاى مذهبى. ولى آنچه كه او را رنج مى داد اختلافات اديان گوناگون و ناهماهنگى آن اديان و مذاهب بود، سرانجام تصميم گرفت تا از ميان آن همه اديان و مذاهب در كشور هند، يك آئين برگزيده شود تا بلكه از اين طريق به اختلافات مذهبى در هند پايان دهد.

اكبر شاه با تشكيل يك مجلس عمومى از فرماندهان لشكرى و دولت مردان كشورى و ديگر شخصيتهاى مملكت، مردم را وادار به قبول يك آئين نمود و حاضران در برابر اين پيشنهاد تسليم شده و ااعلان قبولى را به حضور شاه عرضه داشتند. اعضاى مجلس هم به ناچار اقدام به صدر منشورى نمودند كه طى آن مردم ملزم به قبول توحيد و خداپرستى بر اساس قانون «وحدت وجود» شوند كه متكى بر سنت هندوئى و آتش پرستى زرتشتيان و بر اساس عقايد گروه جينيان دائر بر خوددارى از خوردن گوشت حيوانات و كشتن گاو مقدس و دست نيازيدن به گناهان كبيره بود.

بدين ترتيب، مردم هند بايد لااقل در سال صد روز به گياه خوارى روى آورند و اجراى اين دستور براى عموم مردم هند اجبارى و ضرورى اعلام شد و بر اساس آن مسلمانان از انجام هر گونه مراسم مذهبى ممنوع گرديدند، سرانجام مسلمانان عليه اكبر شاه شورش نمودند و اكبر شاه گروه بسيارى از مسلمانان را از هند به خارج تبعيد نمود و منشور مجلس و شاه مورد قبول مسلمانان واقع نگرديد مگر گروه بسيار كمى كه از اين رهگذر حافظ رياست و مقام خود شدند. شورش عموم مسلمانان سبب شد كه سرانجام «جهانگير شاه» فرزند «اكبر شاه»، پدرش را مسموم نمود و به زندگى ننگينش پايان داد.(۲۹۲)


نظام طبقاتى در كشور هند

كشور پرجمعيت هندوستان با آن تاريخ كهنش، بيش از هر جامعه اى رنگ طبقاتى دارد، كه مى توان عنوان طبقات آن كشور را بر پنج طبقه و دسته و گروه مشخص كرد:

۱ قوم آريائى : كه در ۴۰۰۰ سال قبل، در دسته هاى مختلف وارد هند شدند و اين ورود چون حالت تهاجمى داشت، آريائيها به عنوان نيروى پيروز و مردم بومى هند به عنوان قوم مغلوب شناخته شدند. نيروى مهاجم، اقوام بومى را كنار زدند و خود يك جامعه تشكيل دادند. آريائى ها پس از پيروزى قدرت را بدست گرفتند، و حكومت را در خاندان خود موروثى نمودند كه بعدا به شاه زادگان و پادشاهان هند شناخته شدند و سلطنت و حكومت در اين سلسله قرار گرفت.

۲ طبقه دوم، چهره هاى قديسين و زاهدان بود، كه احتياجات و نيازهاى معنوى و مذهبى و روحانى مردم هند را بر آورده مى نمودند. آريائى ها خود معتقد به قواى مرموز غيبى بودند و مذاهب ابتدائى مانند روح پرستى و آنميسم در ميان انان رواج داشت و مردم بومى هند هم با اين عقايد و اديان ابتدائى سر و كار داشتند و بر اين باور بودند كه اجنه و ارواج خبيثه و شرور طبيعت، در جنگلها و رودخانه ها و در تاريكى ها و دامنه كوهها مكان دارند و هر آن ممكن است صدمه هاى فراوان بر آدميان از رهگذر انجام مراسم مذهبى آنان را شاد نمود.

براساس اين باورها، مردم احتياج به افرادى داشتند كه پاسخگوى آنان در مورد ارواح شرور و خبيث باشند تا آنان را در پناه قدرت معنوى خويش ‍ قرار داده و يارى رسانند. و از طرف ديگر چنين افرادى مى توانند قدرت قواى خير و عطوفت و محبت خدايان بزرگ همچون خداى طوفان، خداى گندم، خداى باران، خداى زمين، و ديگر خدايان طبيعت را به سوى آنان جلب نمايند. و اين افراد پرقدرت همان برهمن ها يا روحانيون اديان هند بودند كه دومين طبقه از مردم هند را تشكيل مى دادند. كه ايد طبقه اول را اداره كنندگان امور سياسى كشور، و طبقه دوم را روحانيون و معلمان مذهبى كشور ناميد كه جامعه را بر محور آئين و مذهب قرار مى دادند

۳ طبقه سوم : گروه كشاورزان بودند كه چرخ اقتصاد كشور را به كار انداخته و احتياجات اقتصادى را از اين طريق تأمين مى نمودند.

۴ طبقه چهارم : گروه صنعت گران بودند كه اين طبقه را در رديف غلامان و بردگان قرارشان داده بودند.

۵ طبقه نجس : اين طبقه مردمان غير آريائى بودند كه پيش از هجوم آريائيها، جزء مردمان بومى آن سرزمين به حساب مى آمدند، كه بعدا آريائى ها نام نجس را بر انها نهادند و تا امروز كه حدود ۴۰۰۰ سال از ورود اين قوم مهاجم آريائى به كشور هند مى گذرد، هنوز مردم هند آنان را به نام نجس مى خوانند، گر چه گاندى براى اولين بار آنها را «بندگان خدا» ناميد، ولى مردم هند زير بار اين عنوان نرفتند و هنوز هم راجه هاى هند در موقع مزد دادن به اين كارگران پول را در برگ پيچيده و يا در كاسه اى كه در دست دارند به آنان مى دهند، تا مبادا دست اربابان به دست اين افراد تماس ‍ حاصل كند! مردم هند هنوز آنها را به نام «نجس ها» يا «دراويدها» مى خوانند، و اكثر اين جماعت در اماكن مخروبه و ويرانه هاى زندگى مى كنند.

بنابراين در هند پنج طبقه وجود دارند كه عبارتند از:

۱ برهمنا ۲ كاشاترها ۳ كشاورزان ۴ بردگان و صنعتگران ۵ دراويدها يا نجسها. ناگفته نماند كه طبقه برهمنان و روحانيون، پرقدرت ترين و نيرومندترين گروه را در جامعه هند تشكيل مى دهند.(۲۹۳)


اعتقاد به تثليث در آئين هندوئى

در باورهاى هندوئى، روان بى آغاز و انجام جهان را بر همان گويند كه وجود او را سه تثليث تشكيل مى داده است :

نخست : برهما كه پديد آورنده است.

دوم : ويشنو كه نگاهبان موجود است.

سوم : شيوا كه نيروى مخرب جهان است.

اين سه در زبان سانسكريت «تريموترى» گفته مى شود و در اساطير هندو آمده است كه : برهما در آغاز خلقت آدم را بنام «منو» يا «من» آفريد آنگاه به فكر نخستين موجود زن در رابطه با خلقت او افتاد، و لذا «شتاتاروپا» را كه بنابر قولى دختر خودش بود خلق نمود و از اين رو پس ‍ از پديد آمدن «منو» يا آدم ابوالبشر «و شتاتاروپا» يا حواى هندو همه انسانها بوجود آمدند.

و اين آدميان از نظر مقام و عنوان و عظمت، يكسان نبودند، و اين عدم تساوى مربوط به خلقت و پيدايش آنان است، كه به چهار طبقه تقسيم شدند و هر يك از طبقات داراى كاست - «نژاد» - ويژه اى مى باشند.

برهمنا كه عالى ترين طبقه اند، از سر «منو» پديد آمدند. و پادشاهان و امرأ و پهلوانان از دست هاى او خلق شدند، و پيشه وران و كشاورزان از رانش زاده شدند، و طبقه چهارم كه گروه دراويدها باشند از پاى او متولد شدند! و اين طبقه چهارم دراويدها يا به قول مردم هند نجس ها به هيچ عنوان اجازه ندارند كه در طبقه غير خود راه يابند و با آن سه طبقه ديگر آميزش و معاشرت داشته باشند! حتى اگر داراى لياقت، دانش و فضيلت و شجاعت هم باشند نمى توانند در ميان طبقات سه گانه ديگر باشند، زيرا تقسيمات اجتماعى تغيير ناپذير است، و هر كودكى در هر كاستى نژادى بدنيا آمد، بايد براى هميشه در همان كاست در جا بزند و بماند تا مرگ او فرا رسد(۲۹۴)


فرقه جوكيان

جوكيان يا «يوگا» به معنى رام نمودن حيوان سركش آمده است، و مجازا در مفهوم مطيع و منقاد كردن نفس سركش حيوانى با يك سلسله تعليمات انسانى و تربيت روحانى بكار برده شده است، و اين روش به پيروى يكى از مكتب هاى آئين هندو مى باشد كه هدفش ارتقأ و وصول به كمال و انصراف از جهان مادى از رهگذر تمرينات و رياضات شاقه جسمانى است، و اين تمرينات مشكل و رياضات جانفرسا عبارتند از: بى حركتى، تحمل زجر و شكنجه هاى ويژه، انضباط تنفسى، قبض حواس، تمركز مدام قواى دماغى، امحأ تمام افكار و انديشه ها و بالأخره كارهايى كه شخصيت انسانى فرد را بكلى نابود سازد.

فرقه جوكيان بر اين باورند كه با انجام اين كارها علاوه بر اينكه از تجديد حيات رهايى مى يابند، با روح كلى نيز متحد شده و به مرحله كمال مى رسند و آنچه بخواهند همان مى شود.(۲۹۵)

فلسفه يوگا يا جوكيان، بطور كلى، فلسفه رياضت است كه نتيجه آن تسلط كامل بر نفس و تزكيه روح و انصراف از عوالق جهان مادى مى باشد و هدف مكتب يوگا نه تنها رهايى از شر نفس سركش و نجات دادن آن از ناپاكى هاست بلكه هدف اساسى، رسيدن به مرز كشف و شهود و ارتباط با حقيقت جهان و روح كلى و واقعيت مطلقه است.

مكتب يوگا به دنبال عقايد ودانتا كه طريق نجات را در ترك علائق مادى و توجه تام به روح و ضمير شخصى و روح كلى مى داند، پديده آمده و در حقيقت همچون تصوف اسلامى، مسلكى وابسته به آئين هندو است.

يوگا يا مرتاضان هند، با انجام اعمال پرمشقت و جانكاه جسمانى، مى خواهند نفس سركش را، رام و حجاب تاريك ماديت را از پيش روى خود بردارند تا از اين طريق به معنويت مطلق دست يابند. رياضات و اعمال يوگا و جوكيان و مرتاضان هند بر چهار محور است.

۱ راجه يوگا: رياضت به منظور تربيت قواى ذهنى و روحى.

۲- كرما يوگا: رياضت به منظور تربيت قواى جسمى و ورزيدگى عملى.

۳- هتا يوگا: آزادى روح از رهگذر خدمت به غير و احسان درباره ديگران.

۴- جناته يوگا: وصول به حق و ابديت از رهگذر حكمت و علم به حقايق اشيأ.


كتاب مسلك يوگا يا مرتاضان هند

اين فرقه داراى كتابى هستند كه در چهار موضوع سخن مى گويد:

۱- شكل و هدف يوگا و چگونگى تفكر آنان.

۲- وسيله رسيدن به حالت تفكر و توجه به درون خود.

۳- تشريح بدن و چگونگى قواى روحى و نيروى مافوق طبيعت كه در اثر رياضت فكرى و توجه به درون، مى توان به آن مرحله و مقام خاص معنوى رسيد.

۴- كايواليا - تنهائى - و در انزوا به سر بردن.

بزرگترين هدف، در يوگيسم، تنهائى است، زيرا با تنهائى مى توان روح را از دنيا جدا كرد و آن را به عالم خودش يعنى جهان برهمن و خداى عالم اتصال داد، و براى پيمودن اين مراحل چهارگانه، رياضت كشان يا پيروان مكتب يوگا موظف اند مراحل هشتگانه زير را انجام دهند:

۱ ياما: از طلب لذات و فريب و نيرنگ، و از كسى چيزى را خواستن و آلوده شدن به فحشا و راحت طلبى و از هر نوع آزار به ديگران بايد دورى كرد.

۲ أسانا: بايد به رياضت هاى بسيار سخت بدنى اقدام كرد و سختى هاى جسمى را بايد تحمل نمود كه انواع آنها به ۸۴ نوع رياضت مى رسد، كه در طى آن جوكى و مرتاض مى كوشد تا به طرز ويژه اى بنشيند، زيرا نوع نشستن در تمركز قواى دماغى اثر فراوان دارد.

۳ نياما: بطور كلى رابطه خود را با جهان خارج قطع كرد و همه توجه بايد به امور روانى و معنوى معطوف گردد.

۴ پراناياما: در اين مرحله مرتاض بايد نفس كشيدن خود را كنترل كند و تحت نظم ويژه اى در آورد، و در آغاز بايد روش نفس كشيدن مخصوص ‍ رياضت كشان را فراگيرد.

۵ پراتياهارا: بايد كنترل افكار را بنحو كامل در اختيار داشته باشد و همه توجه خود را از يان جهان خارج گرداند.

۶ دهارانا: بايد بگونه كامل به آرامش فكرى و تمركز قواى دماغى دسترسى پيدا نمايد.

۷ بايد همه توجه فكرى و درونى را به يك نقطه و عقيده خاص تمركز دهد.

۸ سمادهى : اين مرحله آخرين مراحل خط يك يوگا و مرتاض است كه بايد از اين رهگذر به آن مقام والاى مرتاضى برسد و حالت از خود بيخود شدن و اغمأ و روحانى را بيابد و در اين هنگام، مرتاض يوگائيست به سر منزل مقصود مى رسد و مى تواند «پروشه» يا روح خود را بكلى از عالم ماده يا «پرگريتى» رها سازد، و در جهان مجرد راه يابد.(۲۹۶) رو مجرد شو مجرد را ببين.

چند خواهى پيرهن از بهر تن

تن رها كن تا نخواهى پيرهن


آب پرستى يا مذهب آب پرستى در هند

گر چه اين عنوان يعنى آب پرستى براى مردم امروز، باور ناكردنى است، ولى آنچه از لابلاى اوراق تاريخ درباره گذشتگان و مردم پيشين بدست آمده، روشنگر اين مطلب است كه بشر، روزى بر اين باور بوده، و آب را به عنوان يكى از مظاهر پر قدرت جهان مى شناخته. گويا اين عقيده پس از طوفان حضرت نوح عليه السلام در اعتقادات مردم راه يافته است.

انسانهاى پيشين از ترس و وحشت حادثه طوفان حضرت نوح عليه السلام احترامى بس فراوان براى آب قائل شدند و مظهر آن را به صورت مجسمه اى در آوردند و به عبادت و پرستش آن روى آوردند، و براى جلب رضايت آب قربانى كردند، عده اى در كشور مصر، رود نيل را عنوان خدائى دادند و مراسم ويژه اى براى آن بر پا كردند، از جمله اينكه : زيباترين دوشيزه را مى آراستند و با تشريفات خاصى او را به ساحل رود نيل آورده، و دختر بيچاره را به كام امواج دريا مى سپردند، آنگاه به شادى و پايكوبى مى پرداختند، زيرا بر اين باور بودند كه رود نيل مصدر ارزاق است، اوست كه خوردنى ها و پوشيدنيها را در دست دارد، اوست كه مى تواند او را غضب و خشم باز دارد و دست او را براى اعطأ روزى و رزق فراوان گشاده سازد!

اين روش خرافى تا عصر ظهور اسلام در ميان اقوام مصر رواج كامل داشت و چون آئين انسان ساز اسلام به مصر راه يافت اين خرافه را از قلوب مردم آن ديار زدود.(۲۹۷)

در كشور پهناور هندوستان نيز، گروهى به نام «آب پرستان» وجود دارند كه عبادت و نيايش آب را بر خود واجب و ضرورى مى دانند، از جمله مراسم مذهبى آنها اين است كه : بامدادان هنگام طلوع آفتاب، در كنار دريا يا رودخانه و يا نهر و جوى رفته و مقدارى آب در كف دست خود برداشته كمى از آن را به طرف راست و كمى به طرف چپ و مقدارى به طرف آسمان و كمى پشت سر و مقدارى روبروى خود مى ريزند، و اين در يك نوع مراسم و نيايش مذهبى اين گروه شمرده مى شود، و اگر دريا يا رودخانه كم آب شود، آنان بر اين عقيده اند كه خداوند از مردم قهر كرده است در نتيجه براى فرو نشاندن قهر خدا، مانند مصريان قديم، دختر بخت برگشته اى را به عنوان عروس دريا، به امواج آب مى سپارند و اين چنين رضايت خدا را فراهم مى سازند!(۲۹۸)

شهرستانى در كتاب ملل و نحل(۲۹۹) مى گويد: گروهى از مردم هند بر اين باورند كه ان المأ ملك... و معه ملائكة و انه اصل كل شى ء و وجود و رشد و بقأ و پاكيزگى آنچه در جهان هست تماما احتياج به آب دارند و اين فرقه را «آب پرستان» خوانند. و چون براى نيايش آماده مى شوند، خود را عريان نموده و فقط عورت را مى پوشانند و آنگاه وارد آب شوند و حدود يك ساعت يا دو ساعت يا بيشتر در آب مانده و مقدارى گل در دست دارند كه آن را برگ برگ كرده، در آب مى اندازند، سپس به تسبيح و اوراد مخصوصى مشغول مى شوند، و در موقع بيرون آمدن از آب، آب را به حركت درآورده و از آن خارج مى شوند، و پس از خروج، به پاس اين موفقيت كه بدست آورده اند، يك سجده انجام مى دهند.


گاوپرستى يا توتم پرستى در هند قديم و امروز

در متون مقدس زردشتيان آمده است كه : در كنار رود مقدس، دو دانه روئيد شده، يكى اين سمت رودخانه و ديگرى آن سمت رودخانه، از يكى كيومرث نخستين انسان - پديد آمد، و از ديگرى نخستين گاو. بنابراين در فلسفه دين زرتشت نخستين آدم با اولين گاو همزاد و همراه است، و به همين سبب نقش گاو در مذهب هندو كيش زردشت بسيار مهم تلقى شده است و آنها بر اين باورند كه گاو توتم آبائى است و جد اعلاى آنان در گاو تجسم پيدا كرده و تجلى نموده است.

بدين ترتيب، از اعصار پيشين، در فكر و انديشه مردم هند، گاو به عنوان توتم جد اعلاى آنان متمركز شده و امروزه گاو به صورت حيوانى مقدس و محترم در نزد جمعى از مردم هند تلقى مى شود كه گوشت آن را بر خود حرام نموده و خوردن آن از گناهان نابخشودنى محسوب مى شود، زيرا توتم مظهر و تجلى گاه روح جد بزرگ تيره و طائفه شمرده مى شود.(۳۰۰)

در اين باره دكتر ترابى مى گويد: در آئين هندو، علاوه بر خدايان فراوانى كه وجود دارند، حيوانات مقدس متعددى مانند بوزينه - ميمون - و مار و غيره وجود دارند كه در رأس آنها، گاو از همه مقدس تر است، مخصوصا گاو ماده كه مقدس ترين حيوانات و مظهر همه خدايان شمرده مى شود، و به عقيده همه طبقات هند گاو ماده در عالم بالا مقامى والا دارد، و اين قداست گاو و ارواح اجداد در بين همه پيروان آئين هندو، به هر گروه و فرقه اى كه منسوب باشند، محترم و معبود مقدس محسوب مى شود، و روى همين قداست گاو ماده است كه كشتن و خوردن گوشت اين حيوان بمنزله كشتن و خوردن انسان، و از گناهان بسيار بزرگ شمرده مى شود، اين عمل خود يكى از علل دشمنى و جدائى بين هندوها و مسلمانان مى باشد.

در عيد اضحى، سال ۱۹۵۸ ميلادى در شهر «ميرت» بعضى از مسلمين، در يك گارى مقدارى از گوشت هاى قربانى را مى بردند، هندوها به مسلمانان حمله برده و نبردى شديد ميان آنان رخ داد كه جمعى كشته و گروهى مجروح شدند.(۳۰۱)

استاد آل اسحاق مى گويد: در آئين هندو علاوه بر خدايان، به پيروى از آئين توتميسم، بعضى از حيوانات مانند گاو ماده كه مظهر كليه آنها است، و بوزينه و مار و درختان و بعضى از نباتات، و علاوه بر اينها، رود گنگ و بعضى از رودخانه هاى ديگر مورد تقديس و نيايش و پرستش ‍ است.(۳۰۲)

در هندوستان احترام گاو به حدى است كه گاهى اگر گاوى در وسط خيابان بخوابد، صف هاى طويلى از اتومبيل ها و اتوبوس ها تشكيل مى شود بدون آنكه كسى حق داشته باشد كه گاو را از سر راه مردم حركت دهد و حتى پليس هم چنين اجازه اى ندارد! تا اينكه خود گاو از سر راه با خيال راحت برخيزد و راه را براى اتومبيل ها باز كند. بخاطر همين احترام به گاو و ديگر حيوانات، گوشت در هندوستان تقريبا كم مصرف مى شود. در هند تقريبا يكصد و پنجاه ميليون گاو، و چهل ميليون ميمون - بوزينه - وجود دارد، و يكى از علل نزاع بين هندوها و مسلمانان بر سر كشتن گاو است.(۳۰۳) و آقاى سيد هادى خسروشاهى در روزنامه وظيفه سال ۱۳۳۷ (۳۰ بهمن) بدين مطلب اشاره كرده اند.


بوزينه پرستى در كشور

در كشور هند همانگونه كه گفته شد، خدايان بسيارى وجود دارند كه يكى از آن خدايان، بوزينه است ! در بعضى از ايستگاههاى هند به همان اندازه كه مسافر وجود دارد، ميمون هم ديده مى شود، اين بوزينه هاى شيطان اغلب به داخل به داخل كوپه هاى قطار آمده، شخصى را غافلگير نموده و هر چه گيرشان بيايد با خود مى برند، براى جلوگيرى از اين كارها، دولت پنجره هاى قطارها را با ميله هاى آهنين مسدود نموده است، و مسافران هم ه خاطر مقدس بودن آنها مزاحمت بوزينه ها را تحمل مى كنند و احدى جرأت آزارشان را ندارد، مسأله وجود ميمون در كشور هندوستان از مسائل پرماجرا و بغرنج دولت هند است، گاهى دولت مجبور مى شود هر چند ماهى آنها را از شهرها گرد آورده و به چنگ هاى دور دست برد، البته اين كار دولت نيز بر مقدسين هندگران مى آيد.(۳۰۴)


مارپرستى در كشور هندوستان

همانگونه كه در پيش گفته شد يكى از خدايان مردم هند «مار» است كه عنوان خدايى به اين موجود سمى و خطرناك داده اند و براى آن ارزش ‍ زيادى قائل اند. در خاور دور مانند چين، درگذشته معابد و عبادتگاههاى فراوان، براى مار ديده شده است كه امروز آثار و بقاياى آنها پا برجاست. عبادت كنندگان مار بر اين باورند كه اين حيوان توتم اين قوم است، و براى همين هم آن را پرستش مى كنند. گاهى در كوچه هاى هند بعضى از معركه گيران در حالى كه بانى مار را به رقص در مى آورند، بعضى از عابرين، در برابر آن حيوان، كرنش و تعظيم مى كنند و به احترام برمى خيزند، اين افراد همان گروه مارپرستان اند.(۳۰۵)


پرستش الت تناسلى در هند

در ميان عده از هندوان «شيوا ليگا»، عنوان و علامت آلت تناسلى است. در اين باره سخن فراوان گفته شده است كه آلت تناسلى مورد پرستش عده اى است ولى آيا اين پرستش به آلت تناسلى مردان است يا در مورد آلت تناسلى زنان هم چنين باورى هست ؟ بدرستى روشن نيست. بنا به روايتى، زنان آلت مردان و مردان آلت زنان را مى پرستند چه آنكه در معبد «مندير» مجسمه آلت مرد و زن در حال آميزش، آويزان شده و مورود ستايش هر دو گروه مى باشد.(۳۰۶) در اين رابطه يكى از دوستان كه به كشور تايلند سفر كرده بود، داستانى را از گروه آلت پرستان آن كشور براى ما اينگونه روايت مى كرد: «در يكى از روزها به اتفاق چند نفر از دوستان براى گردش از محل سكونت بيرون آمديم. در يكى از خيابانهاى پرجمعيت به يك ساختمان بسيار زيبا و پر شكوه رسيديم كه جمعيت فراوانى داخل و خارج مى شدند، از مأموران دولتى كه براى محافظت در آنجا در گردش بوند جويا شديم، معلوم شد كه ورود براى عموم آزاد است. به اتفاق همراهان به درون ساختمان رفتيم. داخل آن بسيار حيرت انگيز بود، زيرا شكل آلت مرد را از سنگ مرمر تراشيده و سر آن را با طلاى زرد و سفيد زينت داده بودند، گروهى بدور آن گرد آمده و زمزمه اى مى كردند، و گاهى به حالت احترام سر خود را فرو مى آوردند، و دو دست خود را بر هم نهاده و نزديك صورت مى گرفتند، و آنگاه آهسته آهسته با قدم هاى شمرده، به طرف آلت رفته و با دستان خود آن را لمس مى كردند و به صورت و بدن خود مى كشيدند، توجه زنان بيشتر بود! از شخصى درباره اين مراسم سؤ ال كردم، او كه مردى آگاه بود گفت : اين مذهب آلت پرستى از چند صد سال پيش از كشور هند بوسيله بعضى از بازرگانان آن ديار به اين سرزمين راه يافته و هم اكنون. هزاران نفر از مرد و زن اين كشور بدين عقيده اند، و هر روز عده زيادى به اين معبد وارد شده و مراسم را انجام مى دهد و اكثر زائرين، زنان و دختران مى باشند. زنان براى باردار شدن و و دوشيزگان براى دست يابى به ازدواج يا پسران دلخواه خود، به اين مجسمه توسل مى جويند! و در ديگر شهرهاى تايلند نيز عده اى بر اين عقيده و باورند. »


پيدايش آئين هندو از ودا

آئين هندو كه تا اين زمان در هندوستان رواج كامل دارد، پيروان اين كيش از ديگر پيروان اديان موجود در هندوستان بيشتر است. گرچه تاريخ دقيق تحول برهمنى به آئين هندو كاملا روشن نيست ولى بطور تقريب ظهور آئين هندو مقارن قرن اول ميلادى است.

پيروان اين آيئن در حالى كه روش و افكار توحيدى، و وحدت وجودى و وحدت موجودى، و رياضت و رهبانيت به منظور تزكيه نفس و وصول به مبدأ در سر مى پرورانند، در عين حال تعريف و شناسائى روشن و دقيق از اين كيش، بسيار سخت و مشكل است. اين فرقه در عين اينكه مشركند موحدند! و در حالى كه خدايان گوناگون را عبادت مى كنند، به وجودى قاهر كه علت العلل موجودات و ما فوق همه خدايان و ازلى و ابدى و بدور از هر گونه نقص است، عقيده دارند. و بر اين باورند كه چون «رب اعلى » قابل درك مغزها و عقول نبوده حقيقت خود را به مصلحت عالم در سه مظهر متجلى نموده است :

۱ مظهر خالقيت، در برهما او خالق اين جهان است.

۲ مظهر محافظت، در ويشنو كه او حافظ و نگهبان موجودات اين جهان است.

۳ مظهر قاهريت، در شيوا كه او در رابطه با ميراندن و فنأ كردن و معدوم نمودن اين جهان است.

اين سه مظهر خدايى، بنابر مصالحى گاهى در ظهور و يا اداره امور كوتاهى مى ورزند، لذا سه خداى ديگر دست بكار مى شوند كه هر يك از آن خدايان عنوان و سمت و قدرتى دارند مانند: راما، كريشنا و ياگانش خداى عقل و حكمت و مانند آن. خلاصه اينكه، داستان خدا يا خدايان در آئين هندو و در سه مظهر تجلى مى كند

۱ برهما خالق جهان

۲ ويشنو حافظ جهان

۳ شيوا نابود كننده جهان

بنابر اعتقاد هندوان، برهما پس از پديد آوردن اين جهان از دخالت در امور عالم دست كشيده و زمام امور جهان را به «ويشنو» و «شيوا» سپرده است. ويشنو، خداى زندگى و بقأ و شيوا، خداى كون و فساد و مرگ شد. ويشنو در معابد و بت خانه هاى هند، به اشكال گوناگون ترسيم شد و در اطراف او همواره تصويرى از ماده گاو و مرغى به نام «كاوا» كه به آفتاب منسوب است همراه مى باشد.

هندوان بر اين باورند كه تاكنون «ويشنو» بارها و بارها تجسم يافته و به اشكال گوناگون در آمده است تا از اين رهگذر جهان را نجات دهد. و اين اشكال و تصاوير كه ويشنو در قالب آنها مجسم شده، صورت ماهى، صورت خرچنگ، صورت گراز، صورت آدمى، صورت انسانى قد كوتاه، صورت پاراسو و صورت را ما و صورت كريشنا مى باشد كه هشتمين تجسم دوره تناسخى ويشنو است.

از خدايان ديگر كه در بين هندوان مشهور است و هنوز هم مجسمه او را در بازار خريد و فروش مى كنند كريشنا است كه هندوان آن را بصورت خدايى سيه چرده كه در بين چوپانان در حال نى زدن است تصوير مى كنند. از ديدگاه هندوان، كريشنا سيزده يا شانزده هزار معشوقه دلباخته دارد! كه وى آنان را به تسليم و رضا و نيكوكارى سفارش كرده است.

و اما «ويشنو» نيز ادوار تناسلى بسيارى را پشت سر نهاده و پرستندگان فراوانى دارد كه آن را آخرين جلوه و تجسم بودا خوانند.

و اما «شيوا» كه خداى كون و فساد و آفرينش و مرگ است، داراى مظهرى است به نام «لينگا» كه مجسمه او را به شكل آلت تناسلى مرد ترسيم كرده اند و هميشه «شيوا» و «لنگا» در افوه با هم دلبستگى دارند و لذا مردم هند به شيوا «شيوالنگا» مى گويند و شيوا غالبا با دو خداى خون آشام ديگر بنام «دوگا» و «گالى» شريك و همكار تلقى مى شود.

در بتخانه هندوان، مجسمه شيوا را به گونه اى مجسم كرده اند كه داراى سه چشم و گردن بندى از طلاهاى مردگان و برگرداگرد او مار و افعى پيچيده است و در بعضى از محل ها مجسمه او را به شكل نيمى زن و نيمى مرد، ترسيم كرده اند، و شيوا چون خداى تخريب كمتر است، و از طرفى چون «ويشنو» خداى عاطفه و مهربانى است، طرافدارنش از جهت اينكه مراسم عبادى او با رياضت هاى شاقه و مشكل همراه است، او نيز طرافدارانش را از دست مى دهد. امروزه شهر «بنارس» محل طرفداران ويشنو شناخته شده است.

هندوان، شهر بنارس را قبله خود دانند و اين شهر را «ناف عالم» خوانند كه تاريخ قدمت آن به قرن دهم پيش از ميلاد منتهى مى شود. در اين شهر، دوهزار بت خانه، و چندين هزار بت و مجسمه، و صدها گاو مقدس، و بوزينگان مقدس و مراكز مخصوص غسل و تطهير، و اماكن ويژه سوزاندن اجساد مردگان وجود دارد كه مانند آن در هيچ نقطه جهان نيست.

رودخانه معروف گنگ ك در نظر هندوان بسيار مقدس است و ان را مادر همه آبهاى جهان گويند، و برخى مقدسان هند، جز اين آب نمى نوشند. رياضت و تزكيه نفس برجسته ترين مراسم عبادى گروه هندوان است و از اين رهگذر علاقه مادى را از دل بيرون مى كنند و در پرتو رياضت و سكون نفس و تفكر و فرورفتن در خود، به گمان خود، به كشف ذات لايتناهى دست مى يابند. آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه : در آئين برهمنى دو موضوعليه السلام مهم و قابل توجه است ؛ يكى موضوع «كرما» و ديگرى «تناسخ»، كه اين دو در آئين هندو به همان قوت خود، باقى مانده است. پيروان كيش هندو كوشش فراوان دارند تا اعمال و كارهاى عبادى خود را هر چه بهتر انجام دهند تا به آن مقام دست يابند و ديگر حالت تناسخ براى آنان پيش نيايد و لااقل در حيات نوين خود، به صورت و جسم انسانى ظاهر شوند و به صورت حيوان پست در نيايند.

هندوان مراسم سوزاندن اجساد مردگان و ريختن خاكسترهاى اجساد آنان در رود مقدس گنگ، و نيز مراسم عزادارى را به بهترين وجه انجام مى دهند تا در هنگام تجديد حيات، مردگان به بهترين صورت ظاهر شوند. البته كيش ‍ فرقه هندوان به حالت نخستين خود باقى نماند و همچون بيشتر اديان و مذاهب كشور هند، داراى شاخه هاى فراوانى شد كه از ميان همه آنها به معرفى سه مذهب كه معروف ترند مى پردازيم : ۱ مذهب براهما ساج ۲ مذهب آريا ساج ۳ مذهب بهاگيتى. دو مذهب براهما ساج و آريا ساج در قرن ۱۹ ميلادى پديد آمدند و اصول براهما ساج تركيبى از آئين ويشنوئيسم و مسيحيت بودائى است كه مذهب آريا ساج در بعضى از اصول با آن اختلاف دارد. و اما فرقه بهاگيتى نيز در قرن اخير بوجود آمده است و اصول ان تركيبى از تعاليم اسلام و تصوف و آئين هندو است، و تا اندازه اى رنگ وحدت وجودى هندوان را دارد. بهاگيتى به معناى «پارسائى» آمده است و پيروان اين گروه معتقد به خداى يكتايند و خود را عاشق او مى دانند و اتحاد و عرفان را مايه نجات مى دانند، و بر اين باورند كه هر كس خود را گم كند، او را مى جويد. بزرگترين رهبر اين فرقه «رامانده» نام دارد.(۳۰۷)

و در مورد آئين سيك، ما از پيش، به اندازه لازم توضيح داديم.


اماكن و عبادتگاههاى مردم هند در آن كشور پهناور


سخن ابن نديم در اين باره

درباره مراكز و عبادتگاههاى هندوان و بت هاى آنان ابن نديم چنين گويد: گروهى از متكلمان گفته اند كه يحيى بن خالد بر مكى يك نفر را به هندوستان گسيل داشت تا مقدارى ازدواجاتى كه در آن سامان موجود است، برايش بياورد و ضمنا از مذاهب و اديان مردم آن سرزمين آنچه اطلاع حاصل كرد بنويسد. محمد بن اسحاق گويد: در عصر طلائى اسلام يحيى بن خالد بر مكى و گروه برمكيان درباره شناسائى هند و آنچه مربوط به حكيمان آن سامان بود، كوشش فراوان از خود نشان دادند كه از آن جمله معرفى نام عبادتگاههاى هنديان در كشورشان بود.

يكى از بزرگترين عبادتگاهها در شهر «مانگير» كه امروز به آن مالخد گويند واقع است، كه در پايتخت بلهرا و در جنوب گلبرگه حيدرآباد مى باشد. اين شهر كه طولش يك فرسنگ بوده در بتخانه اش ۲۰۰۰ بت از بودا كه همه مزين به جواهرات قيمتى هستند وجود دارد كه قسمت اعظم آنها از طلا و نقره و مس و عاج و آهن و سنگهاى جواهر نشان است و هر ساله پادشاه، سواره يا پياده به انجا مى آيد. در ميان انها، بتى از طلا به بلندى دوازده ذراع بر تختى از طلا در ميان گنبد طلائى نشسته و با سنگهاى سفيد و دانه هاى ياقوت قرمز و زرد و كبود و سبز مزين گرديده و مردم براى اين بت قربانيهائى دارند كه بيشتر آنها از آدميان مى باشند و اين كار در يكى از روزهاى معين، انجام مى شود.


بتكده شهر مولتان

در شهر مولتان خانه اى وجود دارد كه يكى از خانه هاى هفتگانه جهان است. در آن خانه، بتى از آهن به درازى هفت ذراع وجود دارد كه در ميان گنبدى كه نيروى مغناطيسى در اطراف آن بكار رفته و با نيروى مساوى و برابر آنرا نگاهداشته، قرار دارد و هنديان از دور و نزديك به زيارتش ‍ مى شتابند. در اطراف اين بت و كوه بلند آن، زاهدان و عابدان خانه هاى فراوان ساخته اند. زائران اين بت زيادند بطورى كه هيچگاه اطراف آن از زائران عاشق و شيفته اش خالى نيست و جاهاى مخصوصى براى قربانى در نظر گرفته شده كه در آنجا، مراسم قربانى انجام مى گيرد.

دو بت ديگر به نام هاى «جنبكت» و «زنبكت» كه بر يكى از كوهها در آن قسمت كنده شده است، از دور ديده مى شوند و مردم براى زيارت به آنجا مى روند. آنان همراه با قربانى هاشان از دورترين نقطه همين كه چشمشان به آن دو بت مى افتد، جهت احترام و تعظيم، سر را فرود مى آورند، و اگر فراموششان شود، از آن محل باز گرديده و به مكان اول آمده، از آنجا تعظيم و تكريم را بجا مى آورند. در تاريخ مولتان آمده است كه در پاى آن دو بت به اندازه اى خون ريخته مى شود كه انسان را به حيرت مى اندازد، پس نمى توان عظمت آن بتان را كوچك شمرد و گاهى تا حدود ۵۰۰۰ نفر يا بيشتر افراد خود را در آنجا قربانى كرده اند!


بتخانه شهر باميان هند

بايمان به كسر ميم نام شهرى است كه بين بلخ و هرات و غزنه واقع شده است، اين شهر تا بلخ ده منزل ده منزل و تا غزنه هشت منزل است. در آنجا بتخانه اى است كه وقتى كه يعقوب ليث صفارى در فتح هندوستان بدان شهر رسيد از آن بتخانه تمثالهائى به مدية السلام فرستاد. محل آن بتخانه وسيع و بزرگ است و در آنجا بت هاى جواهر نشان فراوانى وجود دارد، زاهدان و عابدان بدانجا براى زيارت روى مى آورند. اعراب چون آنجا را متصرف شدند، يكصد لنگه طلا به وزن چهار صد رطل از آنجا ربودند. ابو دلف ينبوعى كه يكى از جهانگردان است مى گويد: خانه طلا، طول و عرضش، هفت ذراع و ارتفاعش دوازده ذراع و مرصع به جواهرات گوناگون بود و مرواريدهايى كه در آنجا بكار رفته بود هر كدام به اندازه يك تخم مرغ مى شد.(۳۰۸)


عبادت بت بد در هندوستان

يكى از بتان در كشور هندوستان، بت بد است كه مردم هند عقايد گوناگونى درباره آن دارند، گروهى آنرا تمثال پروردگار دانند، و قومى آن را فرستاده خدا خوانند، و جمعى آن را، ديوى از ديوها گويند، و بعضى آنرا فرشته اى از فرشتگان نامند. و طائفه اى آن را بشر خوانند، و عده اى بد را بودا حكيم گفته اند.

هر يك از گروههاى مردم روش ويژه اى در نحوه عبادت بد دارند و بد اسم جنس بت از هر نوعى از بتها مى باشد. و از صفات بد جلوه انسانى اوست كه بر تختى جلوس كرده و در حالى كه برهنه است، خنده بر لبهايش ديده مى شود. و در همه خانه ها تمثالى از او وجود دارد كه بر حسب استطاعت مالى افراد، از چيزهاى گوناگون همچون طلا، نقره، مس، سنگ يا چوب، ساخته شده است و در برابرش تعظيم و كرنش مى كنند، و گويا بت شهر مولتان صورتى بدينگونه دارد كه مورد پرستش و عبادت مردم آن ديار است.(۳۰۹)


بت مهاكاليان در كشور هندوستان

اين بت كه چهار دست دارد، رنگش آسمانگون، موى سرش پرپشت، دندانهايش نمايان و شكمش برهنه، و بر پشتش پوستى از فيل قرار دارد كه خون از آن مى چكد، و پوست دو دست فيلى در جلوش گره خورده است، در يكى از دستهايش افعى بزرگى است كه دهان را باز كرده و در دست ديگرش يك عصا، و در دست سوم، يك جمجمه انسان، و دست چهارم را بلند كرده و در گوشهايش دو مار همچو گوشواره، حلقه زده، و نيز به دور بدنش، دو مار بزرگ پيچيده، و بر سرش ديهيمى از كاسه سر انسان و گردن بندى هم از آن در گردن دارد، و مردم آن محل، آنرا عفريتى از شياطين مى گويند كه شايسته و سزاوار ستايش و نيايش است.

مهاكال داراى خصائل خوب و بد است، هم عطا دارد و هم ندارد، هم كارها را آسان نمايد و هم مشكل سازد.(۳۱۰)


فرقه دنيكيان در هندوستان

اين گروه آفتاب را مى پرستند، و بتى كه دارند بر گردونه سوار است كه چهار اسب بجاى چرخ دارد، و در دست اين بت، جواهر سرخ رنگى نهاده شده، و اينان بر اين باورند كه آفتاب فرشته فرشتگان و سزاوار نيايش و سجده است. پرستندگان بت، دنيكيان، در حالى كه باز ساز و طنبور مشغول اند، گرد او مى گردند و او را سجده مى كنند، و در هر روز سه بار او را عبادت و ستايش مى نمايند، و دردمندان و بيماران و جذاميان و افراد پيس و فالج، و ديگر بيماران، فراوان گرد ان بت جمع مى شوند و شب ها در آنجا مى خوابند و به ذكر و سجده و ناله و زارى مشغول مى شوند، تا آن بت آنان را شفا بخشد! گاهى بت در خواب با بيمار سخن مى گويد و او را به شفا گرفتن خبر مى دهد و به بيمار هم احساس بهبودى دست مى دهد و سرانجام با شادى و خرمى آن بت را ترك نموده و به شهر و آبادى خود رهسپار مى گردد.(۳۱۱)


فرقه چندرى هكينيان در هندوستان

اين گروه از فرقه ماه پرستان در كشور هند مى باشند و. داراى مراسم مذهبى ويژه اى هستند كه به برخى از آن اشاره مى كنيم. اينان، ماه را از فرشتگان شايسته عبادت و تعظيم و كرنش مى دانند و آئين خود را بر بتى كه مظهر ماه است قرار داده اند كه بر گردونه اى سوار است كه آن را چهار مرغابى مى كشند، و در دست آن بت، گوهر و جواهرى است كه آن را «جندرگيت» گويند، و بر طبق برنامه و آئين و مذهب خود در برابرش ‍ زانو زده و آن بت را كه مظهر ماه است عبادت و پرستش مى كنند، و در هر ماه ۱۵ روز از آن را روزه مى گيرند، و تا ماه ديده نشود، افطار نكنند و حوائج و خواسته هاى خود را از ماه طلب مى كنند، در آغاز هر ماه همين كه ماه در آسمان ديده شود، به بام خانه هاى خود مى روند و به ماه نظر مى اندازند و بخور در آتش مى ريزند، و شروع به خواندن دعأ مخصوصى مى كنند، آنگاه از بالاى بام به زير مى آيند و به خوردن و نوشيدن و رقص و پايكوبى و نواختن سازد در برابر ماه و آن بت مشغول مى شوند و همه اين كارها جزو مراسم مذهبى و اعمال عبادى آئين اين گروه مى باشد.(۳۱۲)


فرقه انشينيان در هندوستان

اين فرقه اساس مذهبشان بر كم خوردن و كم آشاميدن است و فقط به اندازه اى مى خورند و مى آشامند كه از گرسنگى و تشنگى به هلاكت نرسند و جلو مردان را بگيرند، اينان هر گونه زياده خورى را بر خود حرام كرده و از هر گونه اعمال بت پرستى نيز بدورند.(۳۱۳)


فرقه بكرنتينان در هندوستان

اين گروه خود را آهن پيچيدگان مى خوانند، و طبق دستورات مذهبى و مراسم دينى خود، موى سر و صورت را مى تراشند و با بدن برهنه جز عورت خود را لخت نگه مى دارند، بر اساس آئين مذهبى خود، چيزى را به كسى نمى آموزند، و با كسى سخن نمى گويند مگر آنكه به كيش آنان در آمده باشد، و براى اينكه حالت فروتنى و تواضع در خود بوجود آورند به آنها دستور اكيد داده شده كه صدقه، فر دهند. و تازه واردين اين كيش تا زمانى كه شايستگى كامل پيدا نكنند، حق آهن پيچيدن بخود را ندارند. و علت آهن پيچى بخود، محفوظ ماندن از زيادى دانش و انديشه هاست !(۳۱۴)


فرقه كلنكاياتريان در كشور هندوستان

اين گروه در همه كشور هندوستان وجود دارند، و بر اين باورند، اگر كسى به گناهى آلوده گردد، از دور و نزديك، آن گناه در وى ديده شود، و تا هنگامى كه در رودخانه گنگ غسل نكند از گناه پاك نشود! و رسوائيش زائل نگردد.(۳۱۵)


مذهب مهايانا در هندوستان

اين مذهب كه جدا شده از كيش بودائى است، در عصر حكومت و پادشاهى «آشوگا» در قرن اول تا سوم ميلادى يعنى زمان حكومت «كانيتكا» در ناحيه شمال غربى هندوستان پديد آمد و به نام مذهب مهايانا، شناخته شد. اين مذهب در آغاز، بسيار ساده و محدود بود، و گروه كمى از خواص علمأ به آن روى آوردند. در گسترش آن، امپراطور مقتدر آشوگا بسيار مؤ ثر بود، و چون او نتوانست تعاليم نوين و جديدى را در مذهب بودا بوجود آورد، مردم گروه گروه به اين مذهب جديد روى آوردند، در نتيجه حالت عمومى پيدا كرد.

مهايانا به معنى «ارابه بزرگ» و بنا بر اصول و مبادى جديد، مهايانا موجود است كه سزاوار پرستش و عبادت است و او داراى جنبه الوهيت مى باشد و از آسمان لاهوت به لطف رحمانيت خود، براى نجات بندگان، به اين عالم سفلى هبوط نموده است، تا به دست خود، آدميان گمراه را رهايى بخشد و آنان را به فلاح و رستگارى دعوت نمايد.

از ويژگيهاى اين مذهب، همانا تأثير غير مستقيم مبادى برهمنيسم هند بر كيش بودا مى باشد، اينان بر اين باورند كه در زير حجاب، مظهرى از مظاهر يك حقيقت پنهان است كه همواره خود را در همه حالات ارائه مى دهد، و اين همان خداى ويشنو است.(۳۱۶)