تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد ۲

تاریخ ادیان و مذاهب جهان0%

تاریخ ادیان و مذاهب جهان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان

نویسنده: عبدالله مبلغى آبادانى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 13349
دانلود: 4944

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13349 / دانلود: 4944
اندازه اندازه اندازه
تاریخ ادیان و مذاهب جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد 2

نویسنده:
فارسی

روانشناسي تاريخي انسان نشان مي‌دهد كه بشر از پگاه آفرينش لحظه‌اي بي‌دين و بي‌عقيده نبوده است به طوري كه اشكال مختلف پرستش در كليه ادوار تاريخ همين را اثبات مي‌كند. دين از بدوي‌ترين شكل خود كه به صورت باور به يك نيروي مزبور عيني بود تا شكل منطقي، فلسفي عقل و علمي و مترقي امروزين وجود داشته است.
بررسي دين‌هاي روم و يونان، ژاپن و مصر و ايران باستان، دين يهود، مسيحيت، دين حنيف حضرت ابراهيم، اسلام و ... .
در اين كتاب دين‌هاي فوق به طور مختصري شرح داده شده، تاريخ و علل پيدايش، آئين‌ها، برنامه‌ها و همچنين خصوصيات قومي و ظاهري هر يك نيز به همراه مناطق جغرافيايي و برنامه‌هايي كه به قول خود انسان براي بشر داشته‌اند نيز آورده است...


دين حنيف حضرت ابراهيمعليه‌السلام


ابراهيم از آغاز تا انجام


مقدمه اى كوتاه

يادآورى ؛ در روايات اسلامى شماره پيامبران خداوند را يكصد بيست چهار هزار نفر گفته اند، ولى در قرآن كريم تنها نام بيست و پنج نفر از آنان آمده است:

آدم، ابراهيم، ادريس، اسحاق، اسماعيل، الياس، يَسَعْ، ايوب، داود، ذوالكفل، زكريا، سليمان، شعيب، صالح، يحيى، لوط، يعقوب، يوسف، يونس، هود، نوح، موسى، هارون، عيسى، و «محمد» خاتم پيامبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله .

لقمان و ذوالقرنين و طالوت را از عباد صالحين شمرده اند.

از اين پيامبران بزرگ، پنج نفر اولوالعزم يا صاحب رسالت جهانى مى باشند:

ابراهيم، نوح، موسى، عيسى و محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله .


زادگاه ابراهيم در روايات متاءخر

«بابل» بر وزن «قابل» شهرى است بر كرانه فرات كه گويند بنيان گذارش قينان بن انوش بن شعيب بن آدم بوده است.

در اساطير آمده است كه تهمورس آن را بسيار آباد داشت. اين شهر مركز حكومت «ضحاك » بوده است و او نيز در آبادانى شهر كوشيد و آن را «كهن دژ» نام نهاد. پس از «ضحاك»، اين شهر مركز حكومت «كلدانى ها» بود و سپس رو به ويرانى نهاد. و چون «اسكندر» بر آن دست يافت، آبادش نمود. اين شهر را بابل و باول نيز گفته اند.

در تواريخ آمده است كه نمرود و بخت النصر و فرزندان ايشان قرنها در اين قسمت حكومت داشته اند. گويند كه نمرود مناره بسيار بلندى در اين شهر بنا كرد كه هيچ مرغ بلند پروازى بر بلنداى آن مناره را نداشت.

نمرود بر بالاى آن مناره رفته و آسمان را همان گونه كه از زمين مشاهده كرده بود، ديد او از اين كار خود شرمسار گرديد. از مناره به زير آمد و روز ديگر آن مناره واژگون شد و از صداى مهيب آن مردم بابل از هوش رفتند. چون بهوش آمدند، سخن گفتن را بكلى از ياد برده بودند. به همين خاطر بود كه مردم آن سامان بعدها به زبانهاى گوناگون سخن مى گفتند و علت نامگذارى شهر به بابل نيز همين است.

گفته اند كه «ابراهيم خليل» پيامبر بزرگ و قهرمان توحيد در همين شهر متولد شده است. برخى گويند كه زادگاه ابراهيم قريه «اور» در اطراف «بابل» بوده است.

بهر حال، اين شهر به صورت ويرانه هاى تاريخى هم اكنون در نزديكى «حله» عراق واقع است.(۵۸۱)


قدمت تاريخى بابل در اسناد تاريخ و تمدن جهانى

در حدود پنج هزار سال قبل، در سرزمين ميان دجله و فرات تمدنى عظيم و چشم گير وجود داشته كه از كاروان تمدن آن روز مصر عقب نبوده است. بابل يكى از پر شهرت ترين شهرهاى آن روز جهان بوده است. مشهورترين بناهاى آن شهر، برج معروف بابل و قصر سلطنتى سميراميس و قصر نبوكد و.. بوده است.

وجه تسميه بابل آن است كه گويند: در روزگاران قديم معبدى بزرگ در آن شهر وجود داشته كه قضات براى رسيدگى به شكايات مردم، در آن معبد مى نشسته اند، و آن مكان را «باب ايل» يعنى در خدا مى ناميده اند. بعدها اين كلمه تخفيف يافته و بابل شده است و نام آن شهر گرديده است.

قول ديگر آن كه: اصل لفظ بابل «بابل ايلو» بوده و «ايلو» نام يكى از خدايان سامى بوده است.

مردم بابل ستارگان را پرستش مى كرده اند. آنان سيارات منظومه شمسى را مسكن خدايان و مظاهر قدرت ايشان مى دانسته اند و بر اين باور بودند كه ستارگان در خير و شر و نفع و ضرر افراد و اقوام و ملل مؤ ثراند.

براى تقرب به ايشان، بتهائى در اشكال گوناگون مى ساختند و در بتكده ها مورد ستايش قرار مى دادند و قربانيها نثارشان مى كردند. آنان علاوه بر اين، آتشكده هاى عظيمى داشتند كه دائما روشن بوده و هر روز مقدارى بخور در آن آتشكده ها مى افشاندند.

يكى از شهرهاى بابل شهر مذهبى و مشهور «اور» يا «اور كلدانيان» بوده است.

«اور» در لغت بابلى به معناى «آتش» است. گويند كه در اين شهر معابد و آتشكده هاى بزرگى قرار داشته است.

شهر اور قديمى ترين شهرهاى كشور بابل بوده است و معابد اين شهر از جهت وسعت و كثرت جمعيت بى نظير بوده است. «معبد ماه» كه به فرمان «اور خامس» بنا شد و «معبد خورشيد و ماه» كه به دستور «اسمى راجون» ساخته شد، از مظاهر شهرت اين شهر بوده است.

ابراهيم خليل در همين شهر مبعوث شد و به مبارزه با شرك و بت پرستى قيام كرد.

گويا شهر اور در آغاز قريه اى ساده و بى اهميت بوده است و به تدريج، شهرى ثروتمند و در رديف بزرگترين پاى تخت هاى جهان آن روز قرار گرفته است. اين ترقى و تكامل، مرهون نبو و استعداد فنى سومريان بود.

گروهى از باستان شناسان كه در ويرانه هاى اور باستان به حفارى پرداخته اند مى گويند: قديمى ترين تاريخى كه به تحقيق مى توان از آن ياد كرد، تاريخ شهر «اور» است. اين تاريخ به ۳۱۰۰ سال قبل از ميلاد مى رسد. يعنى سالى كه «مس آئى پدا» پادشاه بزرگ بابل در شهر اور به تخت نشست.

ظرف سفالينى كه اخيرا در يكى از گورهاى «اور» بدست آمده، تاريخ ساخت آن به سه هزار و پانصد سال قبل از ميلاد مى رسد كه اسامى خاندان سلطنتى آن روزگار بر روى آن نقش شده است.

دانشمندان معتقدند كه در دوره پيش از تاريخ نيز پادشاهانى در اين شهر حكومت داشته اند كه هنور نام و آثارشان كشف نشده است.

مردم اور از نظر اعتقادى همچنان كه گفته شد، ماه پرست بوده اند. گويند علت اين عقيده آن بوده است كه تابش ماه در شب در اين شهر جلوه اى خاص داشته است.

اين شهر در سال ۲۱۷۰ قبل از ميلاد به دست ايلاميان سقوط كرد و جزء شهر بابل شد.

شهر اور به مدت دو هزار سال بكلى مجهول بود.

اين شهر كه روزگارى از مهم ترين شهرهاى جهان آن روز بود، دو هزار سال در زير ريگهاى روان به خواب عميقى فرو رفت. اين خواب گران همچنان ادامه داشت تا كه در سال ۱۸۵۴ ميلادى مستر تايلور سفير انگليس در بصره با كشف چند ستون سنگى در بصره و قرائت خطوط روى آنها، به كشف هويت تاريخى آن شهر موفق گرديد. در سال ۱۹۳۳ ميلادى گروهى از باستان شناسان انگليسى و آمريكائى به حفارى پرداختند و اسرار شگفتى از اين شهر فراموش شده در تاريخ تمدن و حيات بشرى كشف كردند. اسناد بدست آمده پيشينه باستانى اين شهر را به طوفان نوح رساند!(۵۸۲)

در عهد عتيق آمده است كه موطن اصلى ابراهيم شهر اور بوده است. ابراهيم و يارانش به «بت ها» اهانت كردند و از آن ديار خارج شدند و به «حران» كه بعدها «آرام» ناميده شد، مهاجرت كردند. ابراهيم در شهر «حران» نزد عبريان اقامت گزيد. در همين جا بود كه از سوى خداوند فرمان يافت تا با «سارا» همسرش به «كنعان» برود. ابراهيم در كنعان معبدى ساخت و آن را «بيت ايل» يعنى «خانه خدا» نام نهاد. ابراهيم پس از توقف كوتاهى در كنعان به سوى «مصر» رفت. در مصر كاهنان را ديد كه گروهى در طرفدارى از «آتون» خداى بزرگ و گروه ديگر طرفدار «آمون» با يكديگر در جنگ و ستيزاند.

ابراهيم با ديدن اين همه گمراهى مردم و پرستش بت ها دلگير شد و به معرفى «يهوه » خداى واحد يكتا پرداخت.

توضيح:

۱- «يهوه» در لغت كلدانى به معناى «ابدى و ازلى» است و مشتقات و مترادفات آن به قرار ذيل است:

ياه، اهبه، اهوا، يهو، ياهو، يهوذا، ياهوذا، يهوه، ياهو، تهود، اهيا و...

اين الفاظ همه به معناى پروردگار ابدى و ازلى است.

۲- ضحاك در بخش اساطير ايران باستان، نام يك پادشاه است كه در شهر دماوند حكومت مى كرد. او بابل را به نمرود واگذار كرده بود. و نمرود فساد اخلاق را در ميان مردم بابل به اوج رسانده بود.

۳- نمرود، لقب نينياس امپراطور ايران و يا حاكم خود مختار ايالت بابل بوده است.

در روايات آمده است كه نمرود قدرت زمان ابراهيم بوده است. ستاره شناسان او خبر از ولادت قريب الوقوع ابراهيم داده بودند كه امپراطورى وى را تهديد خواهد كرد.


ولادت و كودكى ابراهيمعليه‌السلام

طبرى مورخ اسلامى اقوال مختلفى را درباره ولادت ابراهيم و محل تولد او مى آورد: برخى گفته اند كه ابراهيم در شهر «شورش» متولد شده است. و برخى ديگر شهر «بابل» را مكان ولادت او دانسته اند. جمعى ديگر بر آنند كه در شهر «وركاء» متولد شده است: ثم نقله ابوه الى الموضع الذى كان به نمرود.... بعضى گفته اند: در شهر «حران» بدنيا آمده و به اتفاق پدرش به بابل هجرت كرده است.

طبرى مى گويد: «نمرود» همان «ضحاك» است.

چون ستاره شناسان سال ولادت ابراهيم را به نمرود خبر دادند، او دستور داد تا همه زنان باردار را در يك محل گرد آورند. تنها مادر ابراهيم در ميان زنان نبود، زيرا آثار حمل در او مشاهده نشد. جاسوسان و كارگزاران نمرود كودكان پسر را مى كشتند. مادر ابراهيم به هنگام وضع حمل به غارى پناه برد. ابراهيم در غار چشم به جهان گشود.

ولادت، رشد و نمو، كودكى و نوجوانى ابراهيم با ديگران فرق داشت و براى همه شگفت آور بود. گويند: نمرود نزديك به صد هزار كودك را بكشت. تارخ پدر ابراهيم از عناصر مورد اعتماد نمرود بود. او پاسدار شهر بابل بود. وقتى آثار حمل را در همسرش مشاهده كرد، براى نجات فرزندش ‍ از بابل به اور، يا راهمرمز رهسپار شد.(۵۸۳)

ابراهيم پس از ولادت در غار، در همان مكان گذاشته مى شود و مادرش ‍ براى شير دادن او به غار مراجعه مى كند. اين كار بدور از چشم جاسوسان و با نهايت دقت و زحمت انجام مى شد. ۱۳ سال چنين بود. ابراهيم پس از ۱۳ سال از غار خارج شد و عازم شهر گرديد.

قرآن كريم زندگى عقيدتى ابراهيم را به روشنى ترسيم كرده است: ابراهيم از همين اوان بود كه به تبليغ توحيد پرداخت و با عالى ترين شيوه استدلال به نفى بت ها و پرستش ماه و خورشيد و ستارگان پرداخت. او به اطرافيانش ‍ ناگهان گفت كه آن ستاره درخشان، آن ماه تابان و... خداى من هستند، و آنان را به نظاره آنها دعوت مى كرد. وقتى ستاره و ماه و... غروب وافول مى كردند، ابراهيم مى گفت: آه! من خدايان افول كننده را دوست ندارم! و بدين سان بود كه به خداى واحد قادر متعال، خالق انسان و جهان و هستى دعوت كرد.(۵۸۴) ابراهيم با بت پرستى و مجسمه پرستى نيز در ستيز بود. او ذلت پرستش مجسمه هاى سنگى نمرود و... را نمى توانست ببيند. و به جنگ بتان و بت پرستان شتافت. آن گونه كه انحطاط اخلاقى و فساد اجتماعى زمان خودش را نمى توانست تحمل كند. ابراهيم همه آن مصائب را معلول جامعه و نظام نمرودى مى دانست و لذا در مبارزه، دنبال ريشه ها و علل تباهى و نابودى حرث و نسل بود.

نمرود مظهر فساد و تباهى است، او قدرت سياسى مسلط است كه براى بقاء نظام تبهكار خود، بحران مى آفريند.

مورخان و نسب شناسان نمرود را از فرزندان سام بن نوح مى دانند كه به حكومت بر عجم دست يافت. در اساطير ايران باستان او را كيكاووس نام نهاده اند. گويا كه او امپراطورى بزرگى تشكيل داد و از شرق تا به غرب پيش ‍ روى كرد، و آن چنان قدرتى يافت كه ادعاى خدائى كرد. مردم را به پرستش ‍ خويش فراخواند و از خود مجسمه هايى ساخت تا رعايا او را عبادت كنند. هر چند كه برخى ديگر وى را همان ضحاك ماردوش افسانه اى مى دانند كه نسل جوان ايران را بكشت و مغزشان را خوراك مارها ساخت.

بدون شك اساطير باستان در ادوار تاريخى دستخوش تحريف و تغيير شده است و شخصيت ضحاك از جمله مواردى است كه زير سؤ ال است. آيا ضحاك يك چهره منفى است يا مثبت؟ آيا ضحاك همان است كه در اساطير شاهنامه ترسيم شده يا كه همان است كه مورخان چنان چهره اى از وى ترسيم كرده اند. بهرحال نمرود جبار زمان ابراهيم است، و علت انتساب او به اساطير ايران انگيزه هاى سياسى دارد. ما به هيچ وجه نمرود را در اساطير ايران باستان نمى جوئيم ؛ آنچه ملاك و معيار است، همان ديدگاههاى قرآن كريم مى باشد كه به درستى و روشنى زواياى جامعه نمرودى را ترسيم كرده است و ماهيت سياسى - عقيدتى اين ديكتاتور خون آشام را تفسير نموده است. آراء مفسران و مورخان اسلامى كه بيشتر ايرانى اند، داستان ديگرى است كه بر خواننده است تا آثار روانى و علل چنين تفاسير و تعابيرى را در جنگ بزرگ عربى - عجمى قرون اوليه اسلامى بجويد.


«ابراهيم» بت شكن تاريخ:

در يك روز تعطيل رسمى، نمرود دستور داد تا مردم در مراسم آن روز شركت كنند. شهر از سكنه خالى بود و ابراهيم در انتظار چنين فرصتى. او با تبر و طناب وارد بتخانه بزرگ و مركزى شهر شد و با تبر بجان بتان سنگى و... افتاد. سرانجام تبر را با طناب به گردن بت بزرگ آويزان كرد و از بتكده بيرون شد.

نمروديان در بازگشت به شهر و زيارت معبد دچار حيرت شدند. تنها ابراهيم بود كه در نمايشهاى نمرودى شركت نمى كرد و از آنان بيزار بود. ابراهيم دستگير شد و به محاكمه كشيده شد: قاضى القضاة نمرود با ريشى انبوه و هيكلى چون كوه و صدائى از اعماق گلو، به همراه هيئت داوران فرياد زدند كه:

قالو: اءانت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم؟

ابراهيم ؛ قال: بل فعله كبيرهم، هذا، فسئلو هم ان كانوا ينطقون.(۵۸۵)

تو با خدايان ما چنين كردى اى ابراهيم؟

آن بت بزرگ، آن بزرگشان با آنها چنين كرد، باور نمى كنيد از خودش ‍ بپرسيد، البته اگر مى توانند حرف بزنند!

و اين كلام ابراهيم ضربه اساسى و كوبنده اى بر اذهان بت پرستان نمرودى وارد كرد و آنگاه پى در پى استدلالهاى بيدار كننده ابراهيم نمروديان را بخود آورد.

قاضى القضاة و ديگر كارگزاران نظام نمرودى براى جلوگيرى از رسوائى بيشتر، ابراهيم را محكوم كردند تا در آتش، زنده سوخته شود.

نمروديان آتشى عظيم افروختند و قبل از آن ابراهيم را بر فراز آن كوه هيزم گذاشتند. عوام كالانعام كه در هر معركه اى تماشاچى اند و سياهى لشكر دژخيم و هوراكش مرگ قهرمانان، اينك نيز به تماشاى سوختن ابراهيم قهرمان بزرگ توحيد ايستاده اند!

در اينجا بود كه اراده خداوند چنين تعلق گرفت تا آتش سرد و سلامت بر ابراهيم باشد و چنين شد:

«يا ناركونى بردا و سلاما على ابراهييم»

آتش نمرودى چند روز زبانه مى كشيد. تماشاچيان پس از فرو نشستن آتش، ابراهيم را به سلامت يافتند كه مردم را به توحيد و عبادت خداى يكتا فرا مى خواند.(۵۸۶)


آذر بت تراش كيست؟

ابراهيم دعوت به توحيد را از خاندان خويش شروع كرد: او ابتدا پدر خوانده خويش يا عمويش «آذر» و به گفته اى جد مادرى خود را كه از بت پرستان و بت تراشان و بت فروشان بود، به توحيد دعوت كرد كه: اى «آذر» از عبادت شيطان دست بردار. ولى آذر بر عناد و كفر خود باقى ماند. ابراهيم كه از هدايت او نوميد شده بود، از آذر و گروه بت پرستان بيزارى جست و دورى نمود.

در تاريخ آمده است كه ابراهيم فرزند تاريخ بوده است و آذر عموى ابراهيم مى باشد. تارخ خود مردى موحد و خداپرست بوده است. گويا در ميان اقوام سامى رسم بر اين بوده و هست كه عمو را وقتى سمت سرپرستى داشته باشد، پدر مى خوانند. به نظر مى رسد ابراهيم تحت تكفل آذر بوده و لذا در قرآن به هنگام خطاب ابراهيم به آذر «يا ابت... » آمده است.

دامنه تبليغ ابراهيم، نمرود و نمروديان را دچار وحشت كرد و لذا همان طور كه در صفحات گذشته آمد، وى را از شهر بيرون كردند.

نخستين فردى كه به ابراهيم ايمان آورد، همسر او بود با همسرش از بابل هجرت كرد و راهى حرّان شد.

در تواريخ آمده است كه ابراهيم در دعوت مردم به توحيد موفق بود و با استقبال بسيار مواجه شد. همسر ابراهيم سارا نام داشت كه در اين سفر او را همراهى مى كرد.

حران نام شهرى كهن است كه در نزديك «بليغ» بين «رها» و «راءس ‍ عين» در عراق، قرار دارد. اين شهر در متون مذهبى عهد عتيق شهرت دارد؛ زيرا «ابراهيم» در اين شهر اقامت داشته است و علت ديگر اين كه «لابان» پدر زن يعقوب در آنجا سكونت داشته است.

در منابع رومى اين شهر «كاربا» و «هلنوپولس» آمده است. در منابع اسلامى به همان حران مشهور است. اصل اين كلمه حرانو يعنى راه راست است كه در الواح ميخى اين شهر ضبط شده است.

در «معجم البلدان» آمده است كه: فرد منسوب به «حران» را «حرانى» گويند. شهر حران از روزگار باستان مركز عبادت و پرستش ‍ خداى ماه بوده است. چند نفر از پادشاهان آشور در تزيين آن كوشيده اند.

حران پس از زوال حكومت كلدانيان و پيروزى ايرانيان رونق يافت و در غلبه اسكندر ويران شد.

شهر حران در سال ۶۴۹ ميلادى بدست عياض بن غنيم به قلمرو اسلام درآمد.

مروان حمار در سال ۷۴۴-۷۵۰ ميلادى آن شهر را مركز حكومت خود ساخت.

ابراهيم در حران به دعوت مردم پرداخت. حاكم حران نيز بت پرست بود و لذا باعث شد تا ابراهيم شهر را ترك كند و روانه مصر گردد. گويند ابراهيم همسرش «سارا» را در صندوق نهاده و با خود به مصر برد. در همين جا بود كه حاكم مصر وقتى مى خواست به «سارا» دست دراز كند، دستش ‍ خشك شد و به رسالت ابراهيم پى برد. «هاجر» كنيزى بود كه حاكم مصر به ابراهيم داد تا در خدمت سارا باشد.

ابراهيم به همراه «سارا» و «هاجر» اين كنيز قبطى از مصر راهى «فلسطين» شد. ابراهيم بيابان الخليل را كه وادى خشك و بى حاصل بود، محل سكونت خود قرار داد.

و تاريخ توحيد از اينجا آغاز مى شود: ابراهيم در اين بيابان چاهى حفر كرد و به كشاورزى پرداخت و اين بناى شهر «الخليل» در تاريخ اديان ابراهيمى است. اين بيابان كه به همت ابراهيم آباد شده بود، گروه بسيارى را به خود جلب كرد. مالكيت و عقايد مبناى اختلاف و تضاد گرديد و ابراهيم به ناچار الخليل را ترك كرد و راهى «قط» شد.


فرزندان ابراهيم، بناى كعبه


ولادت اسماعيل

ابراهيم سالها بود كه از نداشتن فرزند رنج مى برد. سارا از اين بابت نيز نگران بود. ازدواج ابراهيم با هاجر سرآغاز فصل نوينى در زندگى ابراهيم است.

نخستين فرزند ابراهيم از «هاجر» متولد شد و او را «اسماعيل» نام نهادند. سارا اين اشراف زاده بابلى كه هنوز خلق و خوى طبقاتى خويش را حفظ كرده بود، ديگر نتوانست هاجر را تحمل كند، از ابراهيم خواست تا هاجر و اسماعيل را از جلو چشمان او دور كند. ابراهيم چنين كرد: هاجر و اسماعيل را به حجاز آورد تا به پايگاه وحى رسيد. در مكه كنونى هاجر و اسماعيل را رها كرد و خود بازگشت. در برابر سؤ ال هاجر، به او بشارت داد كه آنچه تا كنون كرده ام، طبق فرمان خداوند بوده است، پس دل آسوده دار كه جريان بر وفق رضاى الهى است. ابراهيم با هاجر خداحافظى كرد و به فلسطين بازگشت. هاجر تا مدتى از آذوقه اى كه داشت، استفاده كرد و چون طعامش تمام شد، گرسنه و تشنه ماند. شيرش خشكيد و اسماعيل از تشنگى و گرسنگى در رنج بود. در اينجا بود كه آن معجزه بزرگ تاريخ توحيد بوقوع پيوست ؛ در زير پاهاى اسماعيل كه گريان زمين را مى كند و از تشنگى دست و پا مى زد، چشمه آبى جوشيدن آغاز كرد: هاجر دريافت كه بايد بگويد: زم زم! اى آب بايست ؛ تا جريان شديد آب متوقف شود و حالت عادى خود را بگيرد. قبائل اطراف از جمله قبيله «ذوالمجار» به مكه آمدند و از ديدن آب خوشحال شدند. هاجر براى ايشان توضيح داد كه چگونه آب حاصل آمده است. قبيله «جرحم» نيز مقيم مكه شد و در ازاى آب «زمزم» به هاجر هر سال تعدادى گوسفند مى دادند.

ابراهيم جهت ديدار هاجر و اسماعيل به مكه آمد و از اين حادثه خوشحال شد. گويند كه اسماعيل از قبيله «جرحم» همسرى برگزيد. «جرحم» بر وزن «قلزم» از قبائل عرب بائده است.

مورخان، اعراب را به دو بخش تقسيم كرده اند: اعراب بائده و اعراب باقيه.

اعراب بائده قبل از اسلام منقرض شده اند و اعراب باقيه نيز به دو قسم تقسيم شده اند: اعراب قحطانى كه در يمن سكونت دارند و اعراب عدنانى كه مقيم حجاز و اطراف آن هستند. قبائل عاد و ثمود و عمالقه و جرحم و.. از اعراب بائده بودند. اين قبائل در ادوار گذشته، داراى حكومت بوده اند. مورخان اعراب بائده را به دو قسمت كرده اند: عمالقه كه از نسل لاوذبن سام بن نوح مى باشند. و قبائل بائده اى كه از نسل ارم بن سام هستند. و چون هاجر و اسماعيل از ساكنان اوليه مكه بودند و قبيله جرحم نيز به مكه آمد، دوستى ميان باعث اين شد تا اسماعيل از ميان اين قبيله همسرى اختيار كند.(۵۸۷)


ذبح اسماعيل

ابراهيم فرمان يافت تا يگانه فرزند خويش را بدست خود قربانى كند. موضوع قربانى فرزندان در تاريخ مذاهب و عقايد بشرى سابقه بسيار طولانى دارد كه در مباحث گذشته به آن اشاره شد. اين سنت ضد انسانى و نابخردانه توسط اقدامات ابراهيم نفى و محكوم گرديد. آنچه گفته مى شود كه ابراهيم در خواب ديد كه خداوند او را فرمان به ذبح اسماعيل مى دهند، بيانى سمبليك است كه دو جهت اخلاقى - تربيتى خاصى دارد و پيام ويژه اى: ابتدا مى خواهد اين سنت غلط را بصورت اساسى نفى كند. سپس ‍ درس تربيتى بزرگ ترى مى دهد كه بايد در راه ايمان و عقيده صحيح و منطقى دست از عزيزترين ارزشها كشيد. بنابراين بديهى است اين تعبير، كاملا مجازى است و اراده حقيقى نشده است ؛ چرا كه چنين پندارى نافى مطلق عدالت خداوندى است. و ذات باريتعالى از چنين پندارى بدور است. ابراهيم داستان رؤ ياى خود را براى اسماعيل باز گفت: فرزندم! در خواب ديدم كه تو را دارم سر مى برم. نظرت در اين باره چيست؟ اسماعيل پاسخ مى دهد كه: اى پدر به آنچه دستور يافته اى، عمل كن، بدان كه مرا صابر خواهى يافت.(۵۸۸) ابراهيم دست بكار شد و كارد بر گلوى اسماعيل نهاد، ولى كارد از بريدن بازماند و هر چه فشار وارد كرد، تاءثيرى نداشت. ابراهيم دريافت كه به آزمايشى بزرگ مبتلاست و در آن مؤ فق گرديده است. خداوند ضمن تاءييد رؤ ياى ابراهيم و تحسين صداقت و ايمان او پيام اساسى و هدف مطلوب را چنين اعلام داشت كه ديگر اين سنت نابخردانه از تاريخ حيات بشر محو بايد گردد و به جاى ذبح انسان، از حيوانات استفاده شود.

قوم نژاد پرست يهود مدعى اند كه قربانى، اسحاق بوده است، در حالى كه منابع تاريخ و قرائن قرآن اسماعيل را تصريح مى كنند.(۵۸۹)


بناى كعبه

ابراهيم فرمان مى يابد كه خانه كعبه را بنا كند و اساس خداپرستى را پى ريزى نمايد. اسماعيل در كنار پدر به اين مهم مى پردازد. خانه كعبه كه بناى نخستين آن توسط آدم آغاز شده بود، اينك بدست ابراهيم و اسماعيل تجديد بنا مى گرديد. «حجر الاسود» سنگ زير پا يا نردبان ابراهيم بود كه براى آراستن ديوارهاى كعبه زير پاى ابراهيم قرار داشت. اين سنگ سياه آسمانى كه اخيرا بر اساس پژوهشهاى زمين شناسان ثابت شد از جنس ‍ سنگهاى زمينى نيست و قطعا از كرات ديگر سقوط كرده، در اطراف تپه اى بود كه بناى اوليه كعبه در زير آن نهفته بود. اسماعيل اين سنگ سياه را به كنار ديوار كعبه آورد تا زير پاى پدر قرار دهد. آن سنگ در بناى كعبه به يادگار بكار رفت و همچنان جاودانه ماند.(۵۹۰)


فرزندان ابراهيم

نخستين فرزند ابراهيم، اسماعيل است كه مادرش «هاجر» مى باشد. اسماعيل مركب از عربى و غير عربى است و از «اسماع» و «ئيل» گرفته شده و به معناى بنده حرف شنو يا بنده شنونده خدا مى باشد. اسماعيل ۱۳۷ سال زيست و شش ماه پس از مرگ مادرش «هاجر» درگذشت. مادر و پسر در «حجر اسماعيل» مدفون اند. اسماعيل صاحب فرزندانى بود.

پس از اسماعيل، «اسماعيل» متولد شد كه مادرش «سارا» بود. كنيه او«ابواسرائيل» است يعنى بنده خدا عبدالله. اسحاق در هنگام پيرى ابراهيم و سارا بهآنان اعطا شد.

در آن هنگام ابراهيم ۱۲۰ سال داشت و سارا ۹۶ سال. «اسحاق» ريشه عبرى دارد: «يصحق» يعنى: «مى خندد». در قرآن آمده است كه وقتى مژده اسحاق به والدين داده شد، سارا از تعجب خنديد.

اسحاق ۱۸۰ سال زيست و در شهر «حبرون» بدرود حيات گفت. او در مغازه مكفليه مدفون است.

روايات اسلامى متفق اند كه ذبيح ابراهيم همان اسماعيل بوده است.(۵۹۱)


زبان ابراهيم

زبان ابراهيم عبرى بوده است. ما در صفحات گذشته در دين موسى از واژه عبرى و وجه تسميه آن سخن گفتيم. زبان عبرى در يك دوره از حيات بنى اسرائيل رايج بوده است. عربى كه زبان اسماعيل و اعقاب او است، به عبرى زبان اسحاق نزديك است. عبرى از شعب زبانهاى سامى است و زبان رسمى بنى اسرائيل بوده و مى باشد. كتب مقدسه عهد عتيق به اين زبان و خط عبرى نوشته شده است. اين خط منشعب از خط فينيقى است. حروف الفباى عبرى در ابتدا شبيه الفباى فنيقى بود و بعدها از الفباى آرامى تقليد كرد. در حال حاضر كتاب مقدس تورات به همان الفباى آرامى نوشته مى شود.

الفباى عبرى - آرامى داراى ۲۲ حرف است.

گفته اند نخستين كسيكه به زبان عبرى سخن گفته، ابراهيم بوده است. گويا اين زبان را هنگامى كه از نهر اردن عبور مى كرد، فرا گرفت. نسب شناسان يمن گفته اند اولين كسى كه زبان عبرى را اختراع كرد و به آن سخن گفت، يعرب بن قحطان بوده است.(۵۹۲)


بيت العتيق

كعبه مكرمه از مهم ترين معابد جهان عرب جاهلى بشمار مى رفت. «كعبه» خانه مكعب شكلى است كه سنگ نخستين آن را آدم كار گذاشته و توسط ابراهيم و اسماعيل تجديد بنا گرديد. قرآن به سابقه تاريخى - عقيدتى اين بناى مقدس تصريح كرده است و آن را «بيت الله» و «بيت العتيق» و... نام گذارده است. يك دانشمند يونانى كه در قرن دوم ميلادى مى زيسته، از معبدى به نام «مكورابا» كه نام قديم مكه است، ياد كرده است. معلوم مى شود كه در زمان هاى بسيار دور، مردم بدوى آن ناحيه از سقوط سنگ سياه آسمانى به وحشت افتاده بودند و سپس آن را مورد پرستش قرار دادند.

اين خانه مقدس پس از ابراهيم، سالهاى درازى مكان و محل عبادت مردم عرب بوده و آن را احترام فراوان مى كردند.

بعدها عقايد بت پرستى در ميان قبائل عرب راه يافت و اين مكان مقدس ‍ مركز بتان گرديد.

خانه كعبه چند مرتبه در طول تاريخ ويران شده و تجديد بنا گرديده است: در زمان قصى بن كلاب جد ششم پيامبر اسلام كه رئيس قبيله قريش بود، كعبه ويران شد. قصى بن كلاب آن را از نو بنا كرد.

بار دوم كه ويران شد، در سال ۱۸ يا ۲۸ قبل از بعثت بود كه بزرگان قريش ‍ تصميم گرفتند آن را مجددا بسازند. آنان كار ساختمان را آغاز نمودند و ديوار خانه را كه كوتاه بود، بلندتر كردند و از تخته پاره هاى يك كشتى متروك رومى كه در ساحل درياى سرخ بود، براى سقف آن استفاده كردند. و چون خواستند حجر الاسود را در جاى آن نصب كنند، ميان طوائف قريش اختلاف افتاد. سرانجام رسول اكرم كه هنوز به مقام رسالت مبعوث نشده بود و به نام محمد امين شهرت و احترام بسيار داشت، با تدبيرى خردمندانه به اختلاف و خون ريزى حتمى پايان داد. آن حضرت پيشنهاد كرد كه حجر الاسود را در گليمى نهاده و هر طايفه قسمتى از گليم را گرفته و نزديك جايگاه مربوطه آورند. آنگاه رسول اكرم با دست خود، آن سنگ سياه را كار گذاشت و به اختلاف پايان داد.

يك بار ديگر در زمان حكومت يزيد بن معاويه در سال ۶۴ هجرى در جريان درگيرى با عبدالله بن زبير، كعبه ويران شد. عبدالله بن زبير كعبه را تجديد بنا كرد. بعد از او در سال ۷۵ هجرى كه حجاج بن يوسف ثقفى والى حجاز شد، بناى عبدالله بن زبير را ويران كرد و دوباره بر اساس بناى قصى بن كلاب آن را تجديد بنا كرد.

بار ديگر در سال ۳۰۹ هجرى قمرى خانه كعبه بدست قرامطه ويران شد. اين فرقه در سال ۳۰۹ قمرى به اتفاق رئيس خود ابوطالب سليمان قرمطى حاكم بحرين، عازم مكه شدند. آنان در روز ترويه به حجاج حمله نموده و به قتل و غارت پرداختند. آنگاه وارد بيت الله شده، پرده كعبه را قطعه قطعه كرده، بين ياران خود تقسيم نمودند. حاجيان را كشته، در چاه زمزم افكندند. حجر الاسود را برداشته، با خود به بحرين آوردند. در سال ۳۲۹ هجرى دوباره اين سنگ سياه را با خود به مكه آورده و در جاى اوليه آن نصب نمودند.(۵۹۳)

يكى ديگر از نامهاى «بيت الله» مكه است كه در قرآن آمده است. شهر «مكه» كهن ترين شهرهاى حجاز پيش از اسلام بوده است و ميان دو كوه «ابوقبيس» و «قصيقصان » در دره خشكى قرار دارد. اين شهر قبل و بعد از اسلام داراى اهميت مذهبى و تجارى بسيارى بوده است. در قرآن «مكه» و «بكه» آمده است. مفسران اسلامى مى گويند كه دو لفظ هر دو به يك معنا است. گاهى عرب حرف ميم را به باء تلفظ و تبديل مى كرده است. مثل اين كه «لازم» را «لازب» هم گفته اند. برخى گفته اند: «مكه» نام شهر است و «بكه» نام كعبه مى باشد.

زبان شناسان بر اين پنداراند كه واژه مكه ريشه ايرانى دارد و لذا گمان كرده اند كه ريشه مكه: «مهگه» يعنى «جايگاه ماه» بوده است.

جغرافى دان يونانى بطلميوس «مكه» را «مگوبا» گفته است.

در قرآن و روايات اسلامى از مكه به ام القراى تعبير شده است.

رياست مكه پس از فرزندان اسماعيل بدست قوم «جرحم» بود. و چون قوم «خزاعه» بر تيره جرحميان غالب شدند، رياست مكه را بدست گرفتند. پس از خزاعه، قبيله «قريش» رياست مكه را در دست داشتند. قبيله قريش از فرزندان اسماعيل هستند.(۵۹۴)


قوم عرب


تقسيم بندى قوم عرب

اعراب امروزه در جهان جمعيت چشم گيرى را تشكيل داده اند و ۲۴ كشور اسلامى جهان را بيشتر همين قوم پديد آورده اند كه اگر هم از نژاد سامى نباشد، بهر حال زبانشان عربى است.

كمتر زبانى در دنيا وجود دارد كه يك طيف بسيار بزرگ را در رابطه با يك زبان در برگيرد.

علماء انسان عرب، اعراب را به سه دسته تقسيم كرده اند كه چند صفحه قبل به آن اشاره شد، و اينك تفضيل آن:

اعراب بطور كلى به سه دسته تقسيم شده اند:

۱- عرب بائده.

۲- عرب عاربه.

۳- عرب مستعربه.

عرب بائده اعرابى بوده اند كه منقرض شده و نسل آنان از بين رفته است و گفته شد كه قبائل: عاد و ثمود و طسم و جديس و جرحم از آنان بوده اند كه در قرآن كريم به برخى از اين اقوام اشاره شده است.

و اما عرب عاربه، اعراب بومى و خالص را گويند كه نسل ايشان هنوز ادامه دارد، مانند: قحطانيان كه شايد همان يقطان باشند كه در تورات آمده و منسوب به يعرب بن قحطان هستند كه در يمن زندگى مى كرده اند.

و اماع عرب مستعربه، اعرابى را گويند كه در اصل عرب نبوده اند و قبول عربيت كرده اند، مانند: عدنانيها كه از اولاد اسماعيل فرزند ابراهيم بودند و قبول عربيت كرده و در حجاز ساكن شدند. رسول اكرم اسلام و قبيله قريش ‍ از همين نسل مى باشند. اهالى سرزمين حجاز و نجد و يمامه به دو گروه شهرنشين و بيابانگرد تقسيم مى شدند.(۵۹۵)


عمالقه

عمالقه يا عماليق از اعراب قديم بائده بودند كه در قسمت شمالى حجاز و تهامه زندگى مى كرد و تا شبه جزيره سينا پراكنده بودند. گروهى گفته اند كه عمالقه نام تيره اى از عرب بوده كه در نزديكيهاى خليج عقبه و حدود شمالى آن زندگى مى كردند و نام عماليق را يهود فلسطين به آنان اطلاق كرده اند. اصل اين كلمه در زبان بابلى «ماليق» يا «ماكوت» و «مالوق» بوده است كه اهل تورات به آنها اطلاق نموده اند. بعدها اين كلمه در زبان عرب به صورت: عمالقه و عماليق درآمده كه آن را بر تيره بزرگى از اعراب بائده اطلاق كرده اند. اين اعراب در حدود ۲۵ قرن قبل از ميلاد مى زيسته اند. گروهى از اعراب عمالقه به خارج از عربستان، يعنى به مصر و عراق مهاجرت كرده اند.

محققان معتقدند كه تمدن درخشان و بى سابقه حمورابى در عراق، كار همين عمالقه مهاجر است. اين تمدن بزرگ كه هنوز از استانداردهاى تمدن معاصر جهان جلوتر است و برترى هاى حقوقى - انسانى بسيارى دارد، از سال ۲۴۶۰ تا ۲۰۷۰ قبل از ميلاد در بابل برقرار بوده است. قوم آشور نيز تيره اى از عمالقه عربستان بوده اند كه ۲۰۰۰ سال قبل از ميلاد در نواحى شمالى بين النهرين سكونت داشتند. دولت آشور كه به مدت ده قرن اقتدار بى سابقه اى داشت، محصول همين تيره از عمالقه است. در اينجا به خواننده گرامى يادآورى مى شود كه امام على بن ابيطالب عليه السلام در بيان فلسفه تاريخ به سابقه شگفت اين قوم اشاره مى كند،(۵۹۶) و قدرتهاى زمان و جهان را به عبرت از تاريخ سرنوشت اقوام متمدن گذشته از جمله عمالقه، دعوت مى فرمايد.

گروه ديگرى از عمالقه مهاجر به مصر در سال ۲۲۱۴ قبل از ميلاد، از راه درياى احمر وارد مصر شدند. در ابتدا به مصر سفلى قدم گذاشتند و بعد به مصر عليا رفتند. فراعنه مصر از تيره همين عمالقه مهاجر هستند. در منابع يونانى از اقتدار سياسى اين قوم ياد شده است.

اين قوم از سال ۲۲۱۴ تا ۱۵۸۹ ق. م. در قسمتى از مصر سلطنت مى كردند. حكومت مطلقه عمالقه بر مصر از سال ۱۵۸۰ تا ۱۷۳۰ ق. م. بوده است.

مصريان، عمالقه را بلاى آسمانى تلقى كردند. برخورد خشن و غارت و تخريب اين قوم باعث شد تا بوميان مصر چنين پندارند كه عمالقه مظاهر خشم خدايان هستند. نبرد مصريان با عمالقه در طى سالهاى ۱۶۸۰ تا ۱۵۸۰ ق. م بوده است. آنان توانستند عمالقه را از مصر عقب برانند. در اين عقب نشينى گروهى از عمالقه در صحراى سينا و شمال حجاز دولت نبطيان را پديد آوردند. قوم ثمود كه در شمال حجاز دولتى داشتند و قرآن از آنها ياد كرده، از همين عمالقه يا اعراب بائده بودند.

اعراب عاربه يا اعراب اصيل شامل تيره هاى قحطانى هستند و از نژاد سام بن نوح. خاورشناسان، تيره هاى سامى را عبارت از: اكدى ها، آشورى ها، كنعانى ها، عبرى ها، آرامى ها، موآبى ها، عمونى ها، فنيقيها و... مى دانند. اين تيره ها همگى در شبه جزيره عربستان مى زيسته اند و تا چهار هزار سال قبل از ميلاد در همانجا متوطن بوده اند. علت مهاجرت اين تيره ها، تغيير آب و هوا بوده است.

در قسمت جنوبى جزيره العرب تيره اى از اعراب مى زيسته اند كه به اعراب قحطانى مشهور بودند. آنان از نسل يعرب بن قحطان بودند كه قحطان در هنگام جدا شدن فرزندان نوح، از بابل به سمت يمن آمده و حكومت آن سامان را بدست گرفت. يعرب بن قحطان زبان عربى را از آنان فرا گرفت. اعراب مستعربه تيره اى بودند كه از خارج عربستان به آن ناحيه رفته و قبول عربيت كرده بودند. مانند عدنانيها كه از اولاد اسماعيل بودند. عدنان جد بيستم پيامبر اسلام است. وى پدر اعراب عدنانى است كه در تهامه و نجد و حجاز تا شام و عراق زندگى مى كردند.

اعراب عدنانى را عرب اسماعيلى، عرب شمالى، عرب مستعربه و عرب مضرى نيز مى گويند. «عدنان» دو پسر داشت: يكى «معد» و ديگرى «عك». معذ بن عدنان مادرش از تيره جرحم بود. او ده فرزند داشت. كنيه وى ابو قضاعه بود در موقع سلطه بخت نصر به حران رفت و در آنجا سكونت يافت. پس از جنگ به مكه بازگشت. معد سرور همه پسران عدنان بود. اعراب مستعربه با ديگران اقوام عربى فرق اساسى داشتند. اين اختلافات در فرهنگ، نظام اجتماعى و مذهب بود. عدنانيها نيز پراكنده شدند و به سوى مصر و حبشه مهاجرت كردند.


قبيله قريش

يعقوبى مى گويد: «نضر بن كنانه»، نخستين فردى است كه «قريش» ناميده شد. گفته اند چون مردى پاك دامن و بلند همت بود، او را قريش ‍ گفته اند. برخى گفته اند: چون بازرگان بود، به اين نام شهرت يافت. و گروهى معتقدند كه مادرش او را قريش ناميد كه تصغير «قرش» است. و آن جانورى است كه در دريا زندگى مى كند. كسى كه از فرزندان نضر بن كنانه نباشد، قريشى نيست. برخى گفته اند كه چون اين قوم پس از پراكندگى، گردهم هم آمده اند، قريش ناميده شدند. «تقرش» به معناى «تجمع» است.

برخى قريش را لقب فهر بن مالك دانسته اند. وعده اى ديگر قريش را نام و فهر را لقب دانسته اند. گروهى قريش را نام طايفه اى مى دانند كه قبل از رياست مكه، در بيرون مكه مى زيستند. برخى معتقدند كه قريش از ادوار ساسانى در جزيرة العرب حضور داشته و در قرن چهارم ميلادى بر مكه رياست يافته است. محققان ايرانى مى گويند: كلمه «قريش» عجمى است و معرب «كورش» است. و از طرفى قريش نژاد خود را برتر از اعراب جاهلى مى داند و به سيد و شريف قوم مشهور است. بنابراين قريشيها ايرانى اند و همان كورشيها هستند!! مانند كلمه «زمزم» كه نام چاه معروف است و حال آنكه اين كلمه، ايرانى است و از «زمزمه» گرفته شده كه يك دعاى زرتشتى - ايرانى مى باشد. و يا كلمه «مسجد» كه معرب «مزگت» است و يا «مكه » كه معرب «مهكده» يا معبد ماه است. قريش كه لقب اجداد پيامبر اسلام است، معرب همان «كورش» بوده كه در عصر جاهليت با دودمان خود به حوالى مكه مهاجرت كرده و بر مكه مسلط شده است.(۵۹۷)

قصى بن كلاب توليت مكه را بدست گرفت. همو بود كه رياست طايفه قريش را نيز بر عهده داشت.

قصى بن كلاب رقباى خويش را از صحنه خارج كرد و از آن تاريخ به بعد، رياست مكه و توليت آن را در دست سران قبيله قدرتمند قريش بود تا كه پيامبر اسلام به رسالت مبعوث گرديد.(۵۹۸)


عقايد قوم عرب


عقايد اعراب جزيرة العرب در آستانه ظهور اسلام

اديان و مذاهب در ميان مردم جزيرة العرب عبارت بود از: دين باستانى - تاريخى حنيف، يهود، نصارى، زرتشت، صابئين، مزدك و مانى.

بديهى است كه تنها دين بومى و اصيل جزيرة العرب آئين پاك و توحيدى حنيف بود كه يادگار ابراهيم بت شكن بزرگ توحيد مى باشد. قرآن به سابقه اين دين در جزيرة العرب تصريح كرده است.

دين حنيف آئين پاك و خالص ابراهيم خليل بود. تاريخ عقايد اعراب از دير باز نشان مى دهد كه افراد آگاه و روشن جامعه عربى حنيف و موحد بوده اند و از خرافات و شرك و بت پرستى اعراب سخت آزرده خاطر مى گشته اند.

در دوره تحريف عقايد موسى و عيسى عليهما السلام، برخى از رهبان و احبار و ديگر جاهلان دين پاك ابراهيم را به عقايد تحريف شده يهود و نصارى نسبت مى دادند كه قرآن صريحا هر گونه انتسابى را نفى و نهى مى كند.

بطور كلى آئين حنيف يك انديشه خالص و ناب توحيدى بوده و داراى مناسك و مراسم خاصى نبوده است.

حنفاء يا موحدان يكتاپرست، روشنفكران جامعه جاهلى بوده اند. در زبان پارسى «حنيف » به معناى «به حق گرائيدن» و يا «از گمراهى به رستگارى رو آوردن» است. در لغت عربى «حنيف» به معناى: المائل الى الحق، يعنى: «گرايش به سوى حق و حقيقت» است.

در جامعه جاهلى به هر كس كه شعائر منسوب به ابراهيم را از قبيل حج، طهارت و تطهير و ختان و... انجام مى داد، حنيف مى گفتند. در جامعه جاهلى غلبه و اكثريت با جريان بت پرست و مشرك بود. آئين حنيف به صورت جريانى باريك و كمرنگ در حاشيه و پنهان از چشم ها به حيات خود ادامه داد.


حنفاء جامعه جاهلى

چهره هاى برجسته جاهلى كه به آئين حنيف وفادار بودند، عبارت اند از:

۱- ورقة بن نوفل، عموزاده خديجه بنت خويلد بود كه با مطالعه كتب مذهبى، اصالت عقيدتى خويش را حفظ كرد. و به همين دليل به پيامبر اسلام ايمان آورد.

۲- عبيدالله بن جحش، از قبيله قريش، پسر عمه و برادر زن پيامبر اسلام. او در حبشه به مسيحيت گرويد.

۳- عثمان بن حويرت. او در نزد قيصر روم مسيحى شد.

۴- زيد بن عمروبن نفيل، از قبيله قريش، پدر سعد بن زيد، صحابى معروف. او از اكل ميته و حرام دورى مى كرد، و به آئين ابراهيم وفادار بود. اعراب را از كشتن دختران نهى مى كرد. او بر اساس پيشگوئى راهبى در شام، از قبول مسيحيت و يهوديت خوددارى كرد و در انتظار ظهور اسلام بود. اما در راه بازگشت به مكه توسط قبيله لخم كشته شد.

۵- نابغه جعدى قيس بن عبدالله، از شعراى مشهور عرب عصر جاهليت و اسلام. اشعار او در دوره جاهلى در رابطه با توحيد و بعث و جزا و بهشت و دوزخ و... بود. اين شعر از او است:

الحمد لله لا شريك له

من لم يقلها فنفسه ظلما

«سپاس خداوندى را كه شريكى براى او نيست، هر كس اين شعار را نگويد، به خود ستم كرده است».

۶- امية بن ابى صلت ثقفى، از اهالى طائف و قبيله ثقيف، از شعراى بزرگ جاهليت. او با كتب آسمانى آشنائى داشت و لذا خمر را حرام مى دانست و درباره بتان با شك و ترديد اظهار نظر مى كرد. براى بدست آوردن حق كوشا بود. خود در پيامبرى طمع ورزيد. وقتى پيامبر اسلام ظهور كرد، بر او حسد ورزيد و گفت: تا كنون اميدوار بودم كه پيامبر شوم. اميه در سال دوم يا نهم هجرت در شهر طائف جان سپرد. خواهرش كه مسلمان شده بود، يكى از قصائد طولانى او را در محضر رسول اكرم خواند. حضرت فرمود:

امن شعره و كفر قلبه شعرش ايمان داشت و قلبش كافر بود. اميه نخستين كسى بود كه: «بسمك اللهم» را نوشت. اين عبارت تا آمدن اسلام در ميان اعرابمعمول بود.

۷- قيس بن ساعده ؛ حكيم و خطيب مشهور عرب جاهلى كه رسول اكرم او را در بازار عكاظ در حال سخنرانى ديده بود، در اشعارش به توحيد و معاد اعتراف داشت.

۸- ابو قبيس حرمة بن ابى انس، از قبيله بنو نجار، كه در عصر جاهليت رهبانيت اختيار كرد و دست از بت پرستى كشيد و خواست مسيحى شود، ولى از آن هم گذشت و براى خود عبادتگاهى تدارك ديد و به عبادت پرداخت.

او مى گفت: من پروردگار ابراهيم را پرستش مى كنم.

ابوقبيس پس از هجرت پيامبر اسلام از مكه به مدينه، اسلام آورد و در حق حضرت اشعارى سرود كه در تاريخ تراجم ضبط شده است.

۹- خالد بن سفيان ؛ كه پيامبر اسلام او را ستوده است. او بر دين حنيف بود كه قومش را بشارت ظهور اسلام داد. وقتى دخترش سوره توحيد را از پيامبر شنيد، گفت: پدرم نيز چنين مى گفت.

۱۰- تبال اسعد، پادشاه يمن كه به گفته مورخان، هفتصد سال قبل از نبوت پيامبر اسلام به دين اسلام ايمان آورد و در اشعار خود به رسالت پيامبر اسلام گواهى داد.

۱۱- زهير بن ابى سلمى ؛ شاعر معروف عرب كه او نيز از ظهور اسلام در اشعارش خبر داده است.

۱۲- ابو عامر راهب ؛ از قبيله «اوس»، پدر «حنظله» معروف به «غسيل الملائكه»، نيز از مومنان دين حنيف بود.

۱۳- بحيراى راهب ؛ از جمله كسانى بود كه به پيامبر اسلام قبل از رسالت آن حضرت ايمان آورد و مژده ظهور اسلام را به مردم داد.(۵۹۹)

گويا مسيحيان قبل از اسلام، اصطلاح «حنيف» را براى اعراب غير يهودى و غير مسيحى بكار مى بردند.

گاهى حنفاء بر صابئين اطلاق مى شده است. واژه «حنيف» از ريشه «حنف» به معناى: ميل كردن به چيزى است. «تحنف» نيز به معناى: «كناره گيرى از مردم و زهدورزى » مى باشد. اما در اصطلاح مذهبى يعنى: روى گرداندن از بت پرستى و ميل به يگانه پرستى، تعبير مى شود.(۶۰۰)


شعائر دين حنيف

گفته شد كه آئين حنيف، داراى مناسك و احكام خاص مدونى نبود، اما سننى از ابراهيم در باورها بيادگار مانده بود كه در طهارت جسمانى و روحانى خلاصه مى شد. حنفاء از ارتكاب محرمات پرهيز مى كردند. حنفاء دين توده هاى آگاه بود و اشراف و سران جاهلى در زمره حنفاء نبودند. پس ‍ از اسلام، براى برخى از سران جاهلى كه در طى يك كودتا، قدرت را بدست گرفتند، بيوگرافى ساخته شد و آنان را در زمره حنفا قرار دادند. حال آن كه تاريخ جاهليت رد پاى اين بت پرستان را نشان مى دهد.

حنفاء به «الله» اعتقاد داشتند. پرستش الله در تاريخ دين حنفاء به عصر ابراهيم و اسماعيل مى رسد.

تركيب «الله» از «الف و لام» تعريف كه بر سر «اله» آمده، شكل گرفته است. اين حقيقت در كتيبه هاى عربى قديم ثبت شده و امروز در دست است. الله در تلقى اوليه موحدان به معناى خداى اكبر و اعظم بوده است كه در اشعار شعراى آن اعصار نيز ديده مى شود. شاهد ديگر كثرت استعمال و قدمت نام «عبدالله» در ميان اعراب است كه دليل روشنى بر اين مطلب مى باشد. آيات قرآن به پيشينه پرستش «الله» در اعصار بسيار قديم اشاره دارند.

محققان مى گويند: اعتقاد به «الله» در بيشتر اعراب مركزى و شمالى ديده شده است. آنان به وجود خداى مقتدر و مجرد كه در آسمانها جاى دارد، بطور نامشخص باور داشتند. در اعتقاد آنان «الله بوده كه آسمانها را آفريده است. قرآن به اين سابقه عقيدتى تصريح كرده است.

اعراب شمالى به موازات ايمان به خدايان متعدد و جن ها، انديشه خداى اعلى يعنى «الله » را كه شكل اختصاصى كلمه عربى «الاله» بود، در ذهن داشتند. ريشه «الله» همان «ايل» سامى است كه به معناى خداوند مى باشد.

در كتيبه هاى بدست آمده از صحراى عربستان و يمن جنوبى، چنين آمده است كه سابقه عبادت «الله» بسيار طولانى بوده و در اعصار بسيار دور آن را به صورت «الاه» مى خواندند. برخى مى گويند كه منشاء آن كلمه «ال» بابلى است كه در كتب يهود به صورت «ايل» يا «ئيل» آمده است. نبطيان «الله» را «هلا» خوانده اند. «هرودت» از خداى نبطيان به «آليوده» تعبير مى كند.

بهر حال سابقه پرستش «الله» در ميان بابليان، عبرانيان، نبطيان و عربان مناطق گوناگون عربستان، بسيار قديمى است. برخى از يهوديان و مسيحيان نيز خداى خود را «الله» مى ناميدند. اين قرائن تاريخى - باستانى نشان مى دهد كه دين حنيف نخستين انديشه توحيدى در تاريخ عقايد بشر مبتنى بر پرستش «الله» جل جلاله بوده است و اقوام موحد ديگر نيز تحت تاءثير تعاليم و انديشه اين دين بوده اند.(۶۰۱)


عقايد عرب قبل از اسلام

گروهى از اعراب اجرام سماوى را مى پرستيدند. «خورشيد» خداى مؤ نث و «ماه» خداى مذكر همسر خورشيد بود. آنان اسامى خورشيد و ماه و ستارگان را بر فرزندان خود مى نهادند: عبدالشمس، عبدالشارق، عبدالنجم، عبدالثريا. ستاره زهره نيز پرستيده مى شد. «زهره» معادل «ونوس» يونانى و «عنثتروت» بابلى بود كه «العذى» ناميده مى شد: عبدالعذى.

معبد «العذى» در «نحله» بين مكه و طائف قرار داشت. «قزح» خداى طوفان بود و «لات» خداى آفتاب شمرده مى شد. «منا» به معناى مرگ از ريشه «منيه» كه جمع آن «منايا» و «منوات» است، در نزد اقوام كنعانى مورد پرستش بود. «مناف» خداى ديگر اعراب بود. «ود» خداى اعراب بود. اعراب به روح و جن و غول پرستى معتاد بودند.

دهرپرستى از عقايد اعراب بود. «دهر» معادل «زروان» در عقايد ايرانيان باستان است. در تلقى «دهريون» زمان ازلى و ابدى بود. قرآن به اين عقيده تصريح مى كند. پرستش حيوانات نيز در ميان اعراب جاهلى رايج بود. اين عقيده نوعى توتم پرستى بود كه جزء عقايد بدوى بشر كه در سراسر زمين معمول بوده، مى باشد. قبائل عرب اسامى خود را به اسامى حيوانات مورد پرستش خود، مى نهادند.

احجار نيز پرستيده مى شد و اين همان فتيش پرستى بدوى بوده است. بت پرستى در اشكال و مظاهر گوناگون در ميان عربها رواج بسيار داشت. گويند نخستين كسى كه بت پرستى را در ميان فرزندان «اسماعيل» رواج داد، «عمرو بن لحى» نياى قبيله «خزاعه» بوده است. او يكى از بت هاى شهر «بلقا»ى شام را به مكه آورد.

عقايد وارداتى: نيز در جزيرة العرب راه داشت، دين يهود و مسيح و زرتشت از جمله اديان وارداتى بود كه در جزيرة العرب پيروانى داشت. برخى از عقايد گنوسى و صابئى نيز رايج بود.

مورخان و محققان علل گوناگونى را در انتقال آئين يهود به عربستان بيان كرده اند، آنچه مشهور و معروف است اين است كه در هجرتها و قهر و غلبه هائى كه در ادوار گوناگون بر يهوديان متوجه مى شده، بخشى از يهوديان به جزيرة العرب آمده اند.

اين هجرت و انتقال در جريان جنگهاى روم و بابل با يهوديان صورت گرفته است. گروهى از يهوديان بنونظير، بنوقريظه و بنو بهدل از شام به حجاز گريختند و در مراكزى چون فدك، تيما، خيبر، وادى القرى، يثرب و... ساكن شدند. در يثرب و حوالى آن بزرگ ترين طوايف يهود يعنى بنو قريظه و بنو نظير و بنو قعقاع مستقر بودند و به كار تجارت و صنعت و زرگرى و كشاورزى مشغول شدند. گويند پس از ويرانى اورشليم گروهى از يهوديان به تدريج به عربستان راه يافتند. قبائل بنو نظير، بنو قريظه، بنو قعقاع، بنو عكرمه، بنو بهدل و بنو شعله خود را از نسل كاهن بن هارون بن عمران برادر موسى مى دانستند و لذا خود را برتر از اعراب و ديگر اقوام يهود مى شمردند. وقتى قبيله اوس و خزرج به يثرب آمدند، از نفوذ يهوديان كاسته شد. يهوديان براى حفظ ثروت خود به اعراب خراج مى دادند. ولى يهوديان خيبر به دليل داشتن دژهاى مستحكم مستقل مى زيستند.

دين مسيح نيز به همين شكل وارد جزيرة العرب شد. مسيحيان مهاجر از شام و فلسطين به حجاز راه يافتند. كشيشان مسيحى تبليغات خود را از شام و عراق تا عربستان و يمن گسترش دادند. آنان ديرهاى خود را در زير چادر تشكيل مى دادند، لذا به آنان «اساقفه الخيام» گفته شده است. اين دين از يمن تا حبشه پيروانى يافت.

حبشيان در نجران كليسائى بنا كردند كه «كعبة النجران» ناميده شد. در شهرهاى «صغا»، «مآرب» و «ظفار» كليساهائى تاءسيس شد. مردم «حيره» در نزديك «كوفه» نسطورى مذهب بودند و از اسقف ايران دستور مى گرفتند.

مردم غسان كه تابع قدرت روم بودند، مذهب يعقوبى داشتند. گروهى از رهبانان مسيحى در حجاز مى زيستند، پيامبر اسلام با آنان معاصره بوده و قرآن به وجود آنان در جزيرة العرب اشاره كرده است. بايد دانست كه عقايد يهوديان و مسيحيان حجاز با يكديگر يهوديان و مسيحيان مراكز ديگر اختلاف اساسى داشت. تصريحات قرآن به عقايد آنان مبين اين واقعيت است. گويا كهن ترين شاخه مسيحيت يعنى «مونوفيزيت»ها در حجاز ساكن بوده اند كه اعتقاد به طبيعت واحد عيسى داشتند. اين گروه از مسيحيان «ابيونيان» خوانده شده اند. كلمه عبرى «ابيونى»، فقير معنا مى دهد. «ابيونيان» بر خلاف ديگر فرقه هاى مسيحى رابطه خود را از يهود نبريدند.

گويا مسيحيان مكه و... كه با پيامبر اسلام معاصر بوده اند، از همين ابيونيان بوده اند. دين زرتشت از ايران به عربستان راه يافت و پيروان آن بيشتر ايرانيانى بودند كه غالبا در يمن و عمان نو بحرين سكونت داشتند. در ميان قبيله تميم افرادى بودند كه آئين زرتشتى داشتند.

گفته مى شود كه عقايد مزدكى و مانوى نيز در جهان عرب راه يافته بود و در ميان قبيله قريش پيروانى داشت.

خالد بن سنان العبسى كه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم ميلادى مى زيست، مردم را به دين عيسى دعوت مى كرد. او آتشى را كه در عربستان بر روى يكى از چاههاى نفت روشن شده بود و طرفداران آن آتش مردم را به آئين زرتشت دعوت مى كردند، خاموش كرد.

گروهى از صابئين در حجاز زندگى مى كرده اند. قرآن از آنان ياد مى كند.

در اسلام، يهود و نصارى و مجوس، در حكم اهل كتاب شمرده شده اند.(۶۰۲)


تاريخچه بت پرستى، جاهليت و عقايد عرب جاهلى


آغاز بت پرستى در جهان

صاحب «الاصنام» مى گويد: منشاء بت پرستى از فرزندان آدم آغاز گرديد. در اساطير آمده است كه پس از مرگ آدم به پرستش جسم او پرداختند و اين منشاء بت پرستى گرديد.

محققان معتقدند كه بت پرستى شكل نخستين عقايد دينى انسان اوليه بوده و اديان امروز ابعاد تكامل يافته و اصلاح شده عقايد اوليه انسان است. آنان مراحل تكامل اديان را در چهار مرحله خلاصه مى كنند:

۱- مرحله ديانت ابتدائى، مانند: آنى ميسم، سحر و جادوگرى، و توتميسم يعنى مذهب پرستش حيوانات و گياهان مقدس.

۲- اديان مبتنى بر شرك و چند خدائى.

۳- اديان مبتنى بر يگانه پرستى و تك خدائى يا توحيد، مانند: زرتشت، يهود، مسيحيت و اسلام.

۴- اديان و مكاتب فلسفى مبتنى بر وحدت وجود.

گروهى از جامعه شناسان از ميان اديان بدوى مذهب آنى ميسم را منشاء بت پرستى دانسته اند. و گروه ديگرى توتم پرستى را منشاء بت پرستى دانسته اند.

همان طور كه گفته شد، بت پرستى از خارج جزيرة العرب در ميان اعراب راه يافت.

صاحب «الاصنام» مى گويد: چون اسماعيل در مكه سكنى يافت و بر كثرت جمعيت افزوده شد، فرزندان اسماعيل، عمالقه را از مكه بيرون كردند. بنو اسماعيل همچنان به ستيز با اهالى مكه پرداختند و گروهى ديگر را بيرون راندند. رانده شدگان پاره هاى سنگ اطراف كعبه را با خود بردند. آنان از آن پس اين سنگها را تقديس و تكريم مى كردند.

به روايت ديگر نخستين «بت» از بلقاى شام به حجاز آورده شد. اعراب بتان را «اصنام و صنم» خوانند. «وثن و اوثان» نيز گفته مى شود.


بت هاى معروف عرب عبارت بودند از:

۱- شواع ؛ نام بتى است كه مربوط به «هذيل بن مدركه» بوده كه در محل «رهاطه» قرار داشته است.

اين بت پس از اسلام به دستور پيامبر و توسط «عمرو بن عاص» درهم شكسته شد.

۲- ود؛ اين بتى بود كه «عمرو بن لحى» آن را از كنار رودخانه جد به مكه آورد و به يكى از قبائل عرب داد.

اين بت در وادى القرى قرار داشت. «عبدود» به همين مناسبت است. پس از اسلام اين بت به دستور پيامبر توسط «خالد بن وليد» درهم شكسته شد.

۳- يغوث ؛ بر وزن «يهود» نام بتى بود كه قبيله مذحج و متحدانش آن را مى پرستيدند. گويند يغوث يكى از پنج بت قوم نوح بوده است.

يغوث به معناى فرياد رس است. مردم شمال و جنوب يمن اين بت را مى پرستيده اند.

۴- يعوق ؛ اين بت در قريه خيوان در شمال «صنعا» قرار داشت. قبيله «همدان» اين بت را مى پرستيدند.

۵- نسر؛ بر وزن عصر، به شكل كركس ساخته شده بود و از پنج بتى بود كه قوم نوح مى پرستيدند. متولى اين بت، «معدى كرب» بود. نسر در ميان حميرى ها مقام والائى داشت. نسر از جمله پنج بتى بود كه قوم نوح مى پرستيدند.

جان ناس، محقق در تاريخ اديان و عقايد، در اين رابطه مى گويد: اعراب شهرنشين و صحراگرد به خدايان مذكر و مونث معتقد بودند. هر يك از اين خدايان مخصوص يك قبيله يا چند قبيله بود، مانند بت هبل كه خاص ‍ مردم مكه و اطراف آن بود.

در شهر مكه سه خداى مونث وجود داشت:

۱- لات، خداى مادينه.

۲- منات، خداى سرنوشت.

۳- عزى، خداى يوم.

اين سه خدا را «بنات الله» مى ناميدند كه در مكه پرستش مى شد.

۶- لات ؛ كه در قرآن به آن اشاره شده، مورد پرستش قريش بود و در طائف قرار داشت. لات سنگ چهارگوشى بود كه در محل آن اكنون مناره مسجد طائف قرار دارد. كلمه «لات» از «لت» گرفته شده و به معناى «خلط و مزج» است و «لات» با تشديد تاء، اسم فاعل است كه بعدا «تاء» تخفيف يافته است.

محققان معتقدند كه «لات» منقول از زبان نبطى است، و آن نام يكى از خدايان ماده بابلى بوده است كه در بابل رب الارباب دختران بوده و خواهرانش «مامناتو» و «غشتار» بوده اند. «لات» نيز مانند ديگر خدايان بابلى تحول يافته است: در سوريه همسر يكى از خدايان نر كه «حداد» نام داشت، شناخته شد. «حداد» خداى باران بود. بت لات در ميان نبطيان ربة البيت نام داشت و بعد الهه آفتاب شد.

بت «لات» وقتى به «حجاز» انتقال يافت، مورد پرستش ‍ «ثقيف» و «قريش» قرار گرفت و مورد احترام بسيار بود. پس از اسلام، اين بت در ميان قبيله «ثقيف» همچنان از اعتبار بسيار برخوردار بود. وقتى قبيله ثقيف اسلام آورد، به دستور پيامبر اسلام اين بت توسط خالد بن وليد درهم شكسته شد.

۷- عزى ؛ از بزرگ ترين بتهاى عرب جاهلى مخصوصا قبيله قريش بوده است. بت عزى در وادى القرى قرار داشت. قريش «لات و عزى و منات» را دختران خدا مى دانستند. قرآن به اين پندار جاهلانه اشاره كرده است. در الواح بابلى «عزو سارى» آمده است.

در زبان عبرى «عزى» از «عزرا» يعنى «شدت قوت» گرفته شده است و عزى به معناى: اقوى و اشد است. عزى قديمى تر از منات و لات است.

۸- ايت بت از قبيله هذيل و خزاعه بوده است. گويا قديمى ترين بت عرب مى باشد و لذا مورد احترام بسيار بوده است. «منات» از «منى» به معناى «ريختن»؟ است چون خون قربانيهاى بسيارى به پاى آن ريخته مى شده است. بت منات پس از اسلام توسط امام على بن ابيطالب در هم شكسته شد. محققان گويند كه اين بت نيز وارداتى است و از بت هاى بابل بوده است.

اعراب به اين بت هدايائى مى كرده اند، از جمله دو شمشير بود كه پادشاهى به منات هديه كرده بود.

۹- هبل ؛ با ارزش ترين بت عرب جاهلى بوده است.

هبل بت مردم مكه بوده و در كعبه نگهدارى مى شده است.

هبل نيز بت وارداتى بود كه از شام و فلسطين به حجاز راه يافته بود. اين بت از عقيق سرخ و به شكل انسان تراشيده شده بود كه دست راستش شكسته بود و قريش دستى از طلا براى آن ساخته بودند. اين بت به «هبل خزيمه» نيز معروف بود؛ زيرا متولى اوليه آن «قوم خزيمه» بوده اند.

جلو روى هبل هفت تيره بود كه براى تفاءل بكار مى رفت. بر روى يك تيره نوشته شده بود «صريح» و بر روى ديگرى «ملعق» آمده بود. اعراب جاهلى وقتى در مورد نوزادى شك داشتند، هديه اى به هبل تقديم مى داشتند. آنگاه با تيره ها فال مى گرفتند و بر اساس آن فال كودك را تعيين هويت و ملكيت مى كردند.

همين بت در جنگ احد مورد شعار «ابوسفيان» بود كه مى گفت: «اعل هبل اعل هبل»، و پيامبر اسلام در جواب فرمود: «الله اعلى و اجل». هبل در پى فتح مكه بدست على بن ابى طالب درهم شكسته شد.

۱۰- اساف ؛ بر وزن «كتاب» بتى بود به شكل انسان بر فراز كوه «صفا» كه در هنگام سعى بين «صفا» و «مروه» به عنوان تبرك و تيمن دست كشيده مى شد.

۱۱- نائله ؛ بت مؤ نثى بود كه مانند اساف مورد احترام بود.

در اساطير آمده است كه اساف و نائله مرد و زنى بوده اند از قبيله جرحم كه با هم معاشقه داشته اند. چون به مكه آمدند و حرمت آن نداشتند، مسخ شدند و به صورت دو قطعه سنگ در آمدند.

سعى بين صفا و مروه يك سنت ديرينه در مناسك حج بوده است. در ادوار جاهليت اين مراسم مكروه دانسته شد و اسلام با اصلاح و محتوى دادن به آن، كراهت آن را برداشت.

۱۲- بعل ؛ نام اين بت نيز در قرآن آمده است. اين بت نيز از بت هاى وارداتى است كه ابتدا در ميان قوم الياس در بعلبك بوده است.

محققان مى گويند: يكى از بت هاى عرب شمال همين بعل بوده است كه هنوز مكان آن بين شام و مدينه به نام شرف البعل مشهور است.

«بعل» خداى آبها و چشمه سارها بوده است.

برخى گويند كه بعل معبود قوم «يونس» بوده است. «بعل» از طلا ساخته شده بود و گويند كه معبود قوم «الياس» بوده است.

جامعه شناسان اين بت را نيز از جمله بتان بابلى دانسته اند: «انو» خداى آسمان، «بعل» خداى زمين و انسان و «هيا» خداى آب و گياه. اين سه خدا، «تثليث» اول را تشكيل مى داده اند. هر كدام براى خود الهه اى داشته اند و در خلقت ازآنان كمك مى گرفته اند. «بعل» با «بعليتو» ازدواج كرد. «بعل» ادوار تحول داشته است: ابتدا خداى فعل بوده و بعد خداى آفتاب و باران و انسان. خدايان ديگر بعدها تابع او شدند. سرانجام تمام صفات خدايان در بعل گرد آمد.

«بعل» در لغت عرب به معناى «شوهر» است.

۱۳- فلس ؛ معبود قبيله طى، بر وزن «ترس».

اين بت احترام بسيارى داشت و هدايا و قربانيهاى بسيارى دريافت مى كرد. گويند روزى به فلس آسيبى رسيد. حاتم طائى چهره افسانه اى عرب در انتظار معجزه بود، اما چون خبرى نشد، از پرستش فلس دست برداشت. پس از اسلام، اين بت توسط امام على بن ابيطالب در هم شكسته شد. اين بت به شكل انسان ساخته شده بود و رنگى سياه داشت و در ميان كوه اجاء مكان داشت. جايگاه اين بت دار الامن و پناهگاه مجرمان بود. بايد دانست كه پيرامون بت جاهلى افسانه هاى بسيارى وجود دارد.

۱۴- انصاب ؛ بت هاى بى نوايان عرب را انصاب گويند. اين بت ها در اختيار فقيران قرار داشت. آنان در خانه هاى خود به پرستش اين بتان مى پرداختند. فقرا كه توان ساختن بت هاى گران قيمت و.. نداشتند، به همين بت هاى ارزان و بى اعتبار قانع بودند. اين بت ها شكل خاصى نداشتند و به پاره سنگهائى شبيه بودند. لذا به آنها انصاب گفته مى شود. در قرآن از انصاب ياد شده است.

محققان انصاب را بت هاى خانگى اعراب مى دانند.

گويا دو نوع بت در كار بوده، بت بتخانه و معبد و بت در خانه. انصاب بت هاى خانگى بوده اند.

برخى گويند اعراب به هنگام مسافرت از فرط علاقه به كعبه پاره سنگهائى از اطراف كعبه را با خود حمل مى كردند تا ارادت خود را به كعبه و بتان نشان دهند.

در مقابل «انصاب»، اصنام و اوثان كه بت هاى شكل دار بودند، قرار دارند. «اصنام» را از زر و سيم و چوب مى ساختند و «اوثان» را از سنگ مى تراشيدند.

مفسران اسلامى «انصاب» را وجه مستعار «حجر الاسواد» دانسته اند كه اعراب به جاى حجرالاسود، «انصاب» را با خود حمل مى كردند و بر گرد آن طواف مى نمودند و قربانى مى كردند.

۱۵- الدوار؛ دور زدن و طواف كردن بر گرد بتى خاص بوده است. اين بت مورد پرستش بوده است و اعراب هفت بار برگرد آن مى چرخيده اند. اين بت به شكل كعبه تراشيده شده بود. مفسران چرخيدن دور كعبه را طواف گفته اند تا با دور زدن بر گرد «الدوار» تداعى نكند. «الدوار» بر وزن جبار و كفار و سوار نيز آمده است.

۱۶- زور؛ بر وزن «گور». نام هر چيزى كه بجاى خداوند عبادت شود. گفته مى شود: اين كلمه نام بتى معين بوده است كه به جواهر آراسته بوده و در منطقه «دوار» قرار داشته است. گويا كه اين بت از طلا ساخته شده بود و دو چشم از ياقوت داشت و بر بالاى سر آن گوهرى نصب كرده بودند. اين بت تا روزگار «عثمان به عفان» پايدار بود. «عبدالرحمن بن سمرة بن حبيب»، پس از فتح «سجستان» به سرزمين «دوار» رفت و بت پرستان را محاصره نمود. او دو دست بت زور را قطع كرد و ياقوتها را برداشت و پيش «مرزبان» انداخت و گفت: اين جواهر از آن تو باشد، مى خواستم ثابت كنم كه اين بت براى تو نفع و ضررى ندرد.

۱۷- ذوالخلقه ؛ اين بت به شكل تخته سنگ سفيد رنگى بود كه نقش تاجى در روى آن حك شده بود.

اين بت در سرزمين «تباله»، ميان مكه و يمن قرار داشت. پاسداران اين بت قوم «امامه » از قبيله «باهله» بودند. چند قبيله ديگر اين بت را مى پرستيدند و هدايائى تقديم مى كردند. پس از اسلام، اين بت در هم شكسته شد و پرستندگان در دفاع از آن دويست كشته دادند.

۱۸- آذر؛ يعنى آتش. ايرانيان باستان و كلدانيان و آشوريان ستاره «مريخ» را آذر مى گفتند و بر اين باور بودند كه آن سياره از آتش پديد آمده است. آنان سنگى را تراشيده و رمز مريخ قرار دادند و بزرگان خود را به احترام، «آذر» مى ناميدند.

اين كلمه در الواح بابلى نيز آمده است.

مفسران اسلامى مى گويند: «آذر» نام معبودى بوده است كه مردم عرب آن را مى پرستيده اند.

۱۹- سعد؛ اين بت كه به نام «سعد» شهرت داشت، از سنگى دراز ساخته شده بود و در ساحل «جده» قرار داشت و مورد پرستش ‍ فرزندان «كنانه» بود. گويند عربى با شترش نزد اين بت آمد، شترش از بت بترسيد و فرار كرد. عرب سنگى بر بت نواخت و گفت: خداوند تو را نامبارك گرداند كه شتر مرا ترساندى. او از پرستش بت سعد منصرف شد.

۲۰- ذوالكفين ؛ معبود قبيله «اوس» بود كه پس از اسلام در هم شكسته شد.

۲۱- ذوالشرى ؛ معبود قبيله «ازد» بوده است.

۲۲- بهيم ؛ معبود قبيله «مزينه» بوده است.

۲۳- عميانس ؛ معبود قبيله «خولان» بوده است.

دو قوام از اين قبيله به نامهاى «ادوم» و «اسوم» سهمى از چهارپايان و حاصل زراعت خود را ميان پروردگار و آن بت تقسيم مى كردند. اگر چيزى از سهم خدا داخل سهم بت مى شد، آن را به خدا بر نمى گردانند؛ ولى اگر از سهم بت داخل سهم خدا مى شد، به بت بر مى گرداندند. قرآن به اين موضوع اشاره كرده است.

۲۴- ذوالرحل ؛ معبود مردم حجاز بوده كه احترام ويژه اى داشته است.

۲۵- سعير؛ بر وزن «زبير»، معبود قبيله «عزه» بوده است.

۲۶- شارق ؛ بر وزن «فارغ»، معبود مردم عرب جاهلى بوده است. آنان فرزندان خود را به اين نام مى خواندند.

۲۷- شمس ؛ بت معروف عرب جاهلى است كه اسامى بسيارى را به خود اختصاص داده اصت: عبدالشمس.

۲۸- رئام ؛ بر وزن «لجام»، معبود قبيله «حمير» بوده است.

۲۹- ربه ؛ نام ديگر لات است. ثقيف بتكده اى به همين نام داشتند كه آن را برابر كعبه مى دانستند.

۳۰- رضاء؛ بر وزن «كلاه»، خانه مقدس قبيله «بنو ربيعه» بوده است.

۳۱- سجه ؛ بر وزن «بچه» از بت هاى عصر جاهليت بوده است.

۳۲- زون ؛ نام بت و هر چيزى كه پرستيده شود.

۳۳- صدا؛ نام بت قوم عاد بوده است.

۳۴- حمودا؛ بتى از بت هاى قوم عاد بوده است.

۳۵- ضيزن ؛ بت عصر جاهليت. گويند نام دو بت بوده است كه در بيرون دروازه حيره نصب شده بود تا واردان بر آن دو تعظيم كنند.

۳۶- طاغوت ؛ نام لات و عزى و ديگر بتها و هر چيزى كه بجاى خداوند پرستيده شود. شيطان و كاهن و روساء خلال را نيز طاغوت گويند. طواغيت نام بتكده ها است.

۳۷- عائم ؛ بر وزن ظالم، بت قبيله عزه بوده است.

۳۸- عبعب ؛ بت قبيله قضاعه و بستگان اين قبيله بوده است.

۴۰- عتر؛ نام بت و بتكده و مذبحى بوده است.

۴۱- عوض ؛ بت قبيله بكربن وائل بوده است.

۴۲- عوف ؛ يكى از بت هاى جاهليت بوده است.

۴۳- قليس ؛ نام خانه مقدسى كه ابرهه حاكم حبشه در صنعاء يمن از سنگ مرمر و چوبهاى نفيس بنا كرد و با زر و زيور آراست تا اعراب را از كعبه منصرف كند. او در پى شكست اين نيرنگ، تصميم به ويران كردن كعبه گرفت كه داستان آن مشهور است و در قرآن آمده است.

۴۴- كثرى ؛ بت قبيله جديس و طسم بوده است.

۴۵- كسعه ؛ بت دوران جاهليت بوده است.

۴۶- سنداد؛ خانه مقدس در بين راه كوفه و بصره بوده است.

۴۷- كعبه نجران ؛ خانه مقدس قبيله حارث بن كعب در نجران بوده است.

۴۸- محرق ؛ بتى از بكر بن وائل بوده است.

۴۹- مدان ؛ بت قبيله بنوالحرث بوده است.

۵۰- مرحب ؛ نام بتى در حضر موت در يمن بوده است.

۵۱- مناف ؛ ذكر آن گذشت.

۵۲- هبا؛ بت قوم عاد بوده است.

۵۳- ياليل ؛ بت عصر جاهليت بوده است.

۵۴- يعبوب، بت قبيله جديله وطى بوده است.

اين تعداد از بتان، نمونه اى از هزاران بت عصر جاهليت مى باشد كه فقط در ميان اعراب پرستيده مى شدند. بديهى است كه در بسيارى از ديگر جاها پرستش بت همزمان بوده است.(۶۰۳) ناگفته نماند كه بت هاى كم طرفدارى در قبائل عرب بودند كه ما از ذكر نام آنان خوددارى كرده ايم و به همين «۵۴» بت بسنده نموده ايم.


اماكن مقدسه جاهليت

در قرآن به اماكن مقدسه جاهليت اشاره شده است و معناى عبادى - مذهبى اين اماكن تحليل گرديده است كه هدف تقرب به خداوند بوده است.

در جاهليت عربى، اماكن مقدسه همان بتكده ها و خانه هاى مقدسى مى باشد كه در تقابل با كعبه و يا به نمايندگى آن در مراكز و جاهاى مختلف ساخته مى شده است. برخى بتكده ها بعدها آتشكده شد.

بتكده ها عموما مورد پرستش بود. يكى از اين اماكن مهم مذهبى ۱- «بيت القليس» در شهر عدن بود كه بدستور ابرهه حاكم حبشه ساخته شد و هدف، معارضه با كعبه و انصراف اعراب از آن بود. براى ساختن اين خانه مقدس، مردم به بيگارى كشيده شدند و معبدى عظيم آراستند. ابرهه اين معبد را به زيور و جواهر آراست و ستونهائى از مرمر و صليب هائى از طلا و منابرى از عاج و آبنوس تهيه ديد. اين خانه عظيم و مجلل كسى را نتوانست بفريبد. پس از نابودى ابرهه، اين بنا رو به ويرانى نهاد و آثار آن تا دوران قدرت سفاح نخستين خليفه عباسى بر جاى بود.

سفاح به استاندار خود در يمن دستور داد تا مصالح و آلات بيت القليس را تصرف كند. و چنين شد كه آن خانه از بيخ و بن محو گرديد. يكى از بت هاى اين خانه شصت زراع طول داشت.

۲- «بيت لحم» مكان مقدس ديگرى است كه بر فراز تپه اى قرار دارد. اين مكان مقدس اعتبار تاريخى بسيارى دارد: مورخان مى گويند كه راحيل مادر يوسف در اينجا دفن شده است. اين مكان زادگاه داود و عيسى است. قديمى ترين كليساى مسيحيت در اين قريه قرار دارد. اين كليسا بر فراز محل تولد عيسى عليه السلام ساخته شده است.

۳- «بيت افسوس» در آسياى صغير نزديك ازمير در تركيه كنونى، از بناهاى بسيارى كهن تاريخ عقايد است. بتكده آرتاميس يا ديانا در اين شهر قرار داشته است. آثار اين بتكده هنوز باقى است. ماجراى اصحاب كهف در همين شهر اتفاق افتاد. گويا كه افسوس در دوره اى بسيار دورن مركز قدرت جهانى بوده و دقيانوس مظهر استكبار جهانى. اصحاب كهف، نخستين گروه اندكى بودند كه با ايمان به خداوند و پيروزى يك تنه بر امپراطورى عظيم زمان خويش تاختند و جلال و جبروت اين طاغوت بزرگ تاريخ را به خاك ماليدند. غار يا خانه تيمى اين مبارزان بزرگ و جاودانه تاريخ انسان در دو فرسنگى اين شهر قرار دارد. خوانندگان حتما مى دانند كه اخيرا آثار باستانى بسيارى در مورد هويت و مقطع زمانى اصحاب كهف بدست آمده است.

۴- «بيت المقدس» پايگاه انبياء الهى بود و هرگز در آن بت پرستيده نشده است. در شرح دين يهود و اماكن آن از بيت المقدس و حوادث آن ياد شد. بيت المقدس حوادث ويران گر و خون بار بسيارى بخود ديده است و بارها ويران شده و تجديد بنا گرديده است. شرح حوادث بيت المقدس ‍ پس از ظهور اسلام در جاى مناسب خود خواهد آمد.


ازلام جاهلى

ازلام كه در قرآن به آنها اشاره شده، ابزار و آلات مقدّسى بود كه اعراب بوسيله آنها تفال مى زدند آنان در امور ازدواج، تجارت، مسافرت و جنگ فال مى گرفتند.

از لام عبارت از چند چوب داراى علامت مخصوص بود. برخى تعداد آنها را سه چوب گفته اند و برخى ديگر هفت چوب نوشته اند. اين هفت تيره يا نيزه چوبى در داخل كعبه قرار داشت، و روبروى «هبل» گذاشته شده بود. بر روى يكى «الله» و بر دومى «لكم» و بر سومى «عليكم» و بر چهارمى «نعم» و بر پنجمى «منكم» و بر ششمى «من غيركم» و بر هفتمى «الوعد» نوشته شده بود. فرد متقاضى استخاره بايد هدايائى به «هبل» تقديم مى كرد، آنگاه متصدى استخاره، متقاضى را روبروى هبل قرار مى داد و مى گفت: اى خداى ما! اين فلانى پسر فلانى است، اين مطلب را خواسته، حق را به او داده و...

اعراب هر گاه در هويت و ملكيت كودك خود شك داشتند، تفال مى كردند.

متصدى فال گيرى، ابتدا تيرى به طرف آن هفت نيزه پرتاب مى كرد. به هر كدام كه اصابت مى نمود، طبق نوشته روى آن عمل مى شد. اگر «نعم» يا «لكم» بود، انجام آن كار خوب بود و اگر «لا» و «عليكم» بود، انجام نمى شد.

در برخى منابع به جاى عبارات فوق، «ملعق» و «صريح» آمده است كه شرح آن گذشت. براى تعيين قربانى از ميان فرزندان نيز به ازلام مراجعه مى شد.

ازلام جمع زلم مثل اقلام و قلم به معناى تيرهاى كوچك چوبى است كه از درخت ضبغ كه قابل انحناء بود، مى بريدند سپس آنها را به يك اندازه بريده و صاف مى كردند و رنگ مخصوصى مى زدند، كه شناسائى آنها آسان باشد.

به ازلام، قدح يا اقداح هم گفته مى شد كه به معناى تيرهاى بدون پيكان است.

اقلام نيز گفته شده است كه به معناى تيره هاى قمار است. اسامى اين هفت تيره چوب عبارت بود از: فذ، توام، رقيب، حلس، نافس، سبل و معلى. سه تيره ديگر وجود داشت كه: منيع، سفيع و غد گفته مى شد. با اين تيره ها يا اقلام يا اقداح قمار بازى مى كردند. به نظر مى رسد ازلام در قرآن شامل همين تيره هاى قمار باشد.

ازلام خانگى سه تيره چوب بود كه به امر نهى مى پرداختند. بر روى يكى از اين چوب ها نوشته شده بود: «افعل» و بر ديگرى «لا تفعل» و بر سومى «غفل» نوشته شده بود. افراد خانواده براى انجام امور روزانه با اين چوبها فال مى گرفتند. ازلام ديگرى وجود داشت كه براى حل و فصل امور اجتماعى بكار مى رفت كه به «ازلام احكامى» معروف بود. اين ازلام در اختيار كاهنان و روساى قبائل قرار داشت كه به حل اختلافات افراد قبيله خود مى پرداختند. اين مراسم نيز در پيشگاه هبل بت بزرگ جاهلى انجام مى گرفت.(۶۰۴)


عقايد عامه جاهليت

عقايد عمومى مردم جزيرة العرب، قبل از آئين حنيف و بعد از آن بطور كلى عقايد بدوى بشر بوده است. محققان بر اين نكته تاءكيد دارند كه اشكال اوليه پرستش در سراسر قلمرو حيات انسان ابتدائى بر محورهاى توتميسم، آنى ميسم، فتيشيسم، و... مى چرخيده و اختلافات اندكى بين قبائل و گروهها وجود داشته است. اين اختلافات بيشتر در اسامى و اشكال پرستش و معبودها و مراسم و شعائر بوده است.

اعراب جاهلى به پرستش اجرام آسمانى، گياهان، حيوانات و... مشغول بودند. برخى از ارواح نزد آنان جنبه الوهيت داشته است. پرستش ‍ فرشتگان، اجنه و شياطين موهوم و ذهنى بخشى از عقايد اعراب جاهلى است. اين موهومات بيشتر زائيده ترس و تنهائى اعراب در آن برهوت سوزان و بى حاصل بوده است. آنان براى غلبه بر ترس براى ارواح و اجنه خيالى خود قربانى مى كردند. در تخيل آنان «اجنه» سلاطين برهوت و صحراهاى داغ جزيرة العرب بودند كه براى رضايت آنان بايد قربانى داد. قرآن به اين عقايد اشاره دارد.

قرآن به شيطان پرستى اعراب تصريح مى كند. اعراب مدعى بودند كه جن و غول و اشباه مختلف ديگرى را ديده اند و با آنها حرف زده اند. در اساطير عرب جاهلى آمده است كه شخصى افسانه اى با يك غول ماده ازدواج كرده است و داراى فرزندانى بوده است. اعراب باور داشتند كه غول را با يك ضربه شمشير بايد كشت.

ضربه دوم او را زنده مى كند. غول مى تواند به هر شكلى درآيد. اعراب جن را بر چند قسم تقسيم مى كردند، جن اهلى و جن موذى كه اولى همراه بزرگان است و دومى كودكان را اذيت مى كند. بنابراين سابقه آشنائى اعراب با اجنه بسيار قديمى است. وجه تسميه اين موجود بخاطر همان پنهان بودن و نامرئى بودن آن است. اجنه، نر و ماده داشتند. غول جن ماده اى بود كه با انسان دشمنى داشت و هميشه در بيابانهاى خلوت به سراغ انسان مى آمد و در هر شكلى كه مى خواست، ظاهر مى شد. در زبان فارسى به غول و عفريت، «ناپاك» گفته مى شود.

شيطان در نزد اعراب مظهر قدرت بود و لذا جنبه الوهيت داشت. قرآن به يكايك اين پندارها اشاره مكرر كرده است. تمام اين موارد حاكى از عقايد عامه بدوى است كه در آغاز به آن اشاره شد.(۶۰۵)

(بر خلاف پندارهاى جاهلانه و مغرضانه محققان ماترياليست، ايمان و اعتقاد به وجود خداى يگانه و مصدر و منشاء آفرينش، ريشه در اعماق فطرت و وجدان پاك و بكر و دست نخورده بشرى دارد. اديان و عقايد بدويه و اشكال گوناگون آن، مبين نياز ذاتى و ره گم كردن است و نه چيز ديگر. بشر فطرتا خداجو است و لحظه اى نمى تواند بدون معنويت زندگى كند. بدون شك قلب و فطرت آن انسان بدوى غارنشين اوليه به مراتب پاك تر و روشن تر از قلب تيره و تار و ذهن شيطانى محقق ماترياليست قرن بيستم است. اوهام و تخيلات و خرافات و مظاهر بت پرستى، جداى از نياز فطرى بشر به معنويت مى باشد. محققان ماترياليست با رديف كردن قرائن فيزيكى و تحليلهاى ماترياليستى مى خواهند چشم بندى كرده و حقايق را با واقعيتهاى مقطعى و زمانى كه در روند تكامل انسان بروز كرده، يكى نمايند و با بازى با الفاظ به يك سفسطه بزرگ و هياهوى عظيم بپردازند.

ماترياليستها حقايق علمى را نيز تحريف مى كنند؛ آنگونه كه ديدگاههاى داروين را تحريف كرده و وارونه جلوه داده اند و فناتيك هاى مذهبى، ياوه هاى ماترياليستهاى دكم را پذيرفته و جنگ زرگرى راه انداخته اند. اين هياهوى دو جانبه ماترياليستى - مارقى مذهبى در شرق عموما و در جهان سوم خصوصا و در ايران بالاخص در طى ۶۰ ساله اخير در مقاطع گوناگون كه چاشنى سياسى داشته، معركه هاى بسيارى برپا كرده است. در تمام اين مدت ماترياليست ها در نفى حقايق، معاويه وار، خسن و خسين را دختران معاويه! معرفى كرده اند و فناتيك هاى مذهبى مارق در تقويت اراجيف آنها كوشيده اند. در اين ميان تنها سود را قدرت سياسى حاكم برده است و عوام و خواص مسحور و مغلوب و تماشاچى اين جنگ زرگرى سياسى - شيطانى شده اند. ماترياليست ها اعتقاد به يك حقيقت مطلق را با پندارهاى ادوار باستانى يكى دانسته و خداى واحد و قاهر و حاكم بر هستى و آفرينش ‍ و تكامل و... را زائيده ترس و ساخته تخيلات بشرى معرفى كرده اند. و چه تلاش مذبوحانه اى!! اين در حالى است كه علم و عقل فرياد مى زند كه اين مساءله دو تا است و به يكديگر ربط فلسفى ندارند. اما خفاشان را چه سود كه نو را نمى بينند و از نور مى هراسند. پس بگذار تا همچنان در تاريكى بماننند. )


مناسك حج در دوره جاهلى

در صفحات گذشته به سابقه تاريخى - عقيدتى كعبه نزد اعراب از دير ايام تا آستانه ظهور اسلام اشاره شد.

تاريخ عقايد و آراء جاهلى عرب نشان مى دهد كه احترام كعبه و انجام مراسم ويژه در نزد اعراب از ديرباز معمول بوده است. اين تعظيم و تكريم يادگار سنت ابراهيمى است ؛ هر چند كه معنى و محتواى اوليه و حتى رنگ و شكل نخستين خود را از دست داده است. اعراب بر گرد كعبه طواف مى كردند و قربانى مى نمودند. از لابلاى آقاويل اعراب جاهلى كه بر گرد كعبه در حال طواف مى گفته اند، توحيد كم رنگى به گوش مى رسد و به چشم مى خورد. شعار لا اله اله الله هر چند اصالت ابراهيمى خود را از دست داده بود، ولى در اشكال التفاطى و مخلوطى از ديگر اوراد و الفاظ وجود داشت. قرآن به اين واقعيت تصريح كرده است. بدون شك در اجراى مناسك و مراسم حج، اشكالى از شرك وجود داشته است. گويند قبيله اى از اعراب به هنگام حج و طواف بر گرد كعبه، دو غلام سياه را جلوى خود قرار مى دادند و آن دو غلام اين ذكر را مى گفتند: ما دو كلاغ بت عك يا دو كلاغ قبيله عك هستيم. و افراد قبيله همصدا مى گفتند: قبيله عك بندگان يمنى تو هستند و...

در قبل از اسلام مراسم حج جاهلى چنين انجام مى شد كه اعراب به حج و عمره مى آمدند، برگرد كعبه هفت بار طواف مى كردند، حجر الاسود را مسح مى نمودند، بين صفا و مروه سعى مى كردند، قربانى و رمى جمرات مى كردند و در ماه هاى حرام دست از كار و جنگ مى كشيدند؛ به استثناى برخى قبائل كه حرمت اين ايام را نگاه نمى داشتند.

«مناسك» جمع «نسك» به معناى پرستش و قربانى است. گويند اين لغت ريشه پارسى باستان دارد و در اوستا بكار رفته است.(۶۰۶)

همان گونه كه گذشت، سنن ديگر ابراهيمى كم و بيش در ميان اعراب جاهلى جارى بود: برخى از اعراب غسل مى كردند و مردگان خود را نيز غسل مى دادند و محتضر را تلقين مى نمودند و بر اموات نماز مى گذاردند، به اين صورت كه ابتدا خوبى هاى ميت را بازگو مى كردند و پس از دفن بر فراز قبر ايستاده و مى گفتند: بر تو باد رحمت و بركات. در اشعار جاهلى به اين مراسم اشاره شده است: مردى از قبيله بنى كلب در جاهليت بر مرگ نواده خود گفته است: اى عمرو! اگر تو مردى و من زنده بودم، برايت نمازهاى فراوان خواهم خواند:

يا عمرو ان هلكت و كنت حيا

فانى مكثر لك فى صلاتى

شهرستانى مى گويد: در جاهليت گروهى بودند كه ايمان به خدا داشتند و براى اين دنيا و آن جهان عقايد مشخصى داشته اند.

برخى ديگر منكر معابد بودند، اما به وجود خداوند ايمان داشتند. «دهريون» نيز در جاهليت حضور بسيار داشته اند. آنان خداوند را همان «دهر» تلقى مى كردند. خداوند در قرآن به عقايد اين دو دسته اشاره كرده است. در اشعار جاهليت نيز انكار معاد و باور به «دهر» آمده است.

انديشه هاى ماترياليستى جاهليت عربى پس از اسلام، خود را در رژيم امويان نشان داد. اين شعر معروف و منسوب به يزيد بن معاويه مبين اين واقعيت است:

لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحى نزل

برخى ديگر از اعراب جاهلى به خداوند ايمان داشتند، اما رسالات انبياء را انكار مى كردند. درادامه همين جريان بايد از منكران رسالت پيامبر اسلام ياد كرد، كه قرآن به آنان اشاره كرده است.

جزيرة العرب سرشار از خرافات و موهامات نيز بود. و مى دانيم كه اين مساءله در جوامع و قبائل و امت هاى ديگر شايع بوده است. خرافات و موهومات اصولا بخشى از اساطير و افسانه هاى دوران باستان هر ملتى را مى سازد. خرافات و موهومات جامعه جاهلى در ابعاد، عقايد، شعائر و مراسم خلاصه مى شود. در ملل پيش رفته تر، اساطير و خرافات داراى تحليل و تبيين فلسفى است و بنابراين برخى ملت ها اساطير مدون دارند. اساطير ايرانى، رومى و يونانى چنين وضعى دارند. اساطير و خرافات جاهلى عرب همچنان خام و دست نخورده باقى است. متاءسفانه اين اساطير پس از اسلام و غلبه نظام جاهلى مخصوصا از دوره امويان به بعد در ميان مسلمانان تعميم يافت و افزودن خرافات و اساطير ايرانى، هندى، رومى و يونانى مزيد بر علت گرديد.


اوهام، خرافات و اساطير جاهليت عربى

حبس البلايا و عقر؛ از خرافه هاى پرطرفدار دوران جاهليت عربى بوده است. وقتى فردى ثروتمند در مى گذشت، بستگان او گودالى حفر كرده و شترى را تا گردن در آن گودال حبس مى كردند و به آن حيوان آب و علف نمى دادند تا بميرد. آنگاه لاشه اش را سوزانده و پوست آن حيوان را پر از كاه مى كردند، تا متوفى در روز قيامت پياده نباشد و سوار آن شتر شود. برخى پارچه اى بر پشت پوست پر كاه مى انداختند تا متوفى موقر جلوه كند. گويا اين مراسم در ميان ديگر اقوام وجود داشته است. در برخى قبائل التائى اسبى را مى كشتند. در برخى از جاها غلام يا كنيز متوفى را در كنار او دفن مى كردند. اين رسم در مصر باستان و آفريقا مرسوم بوده است. در كشورهاى اروپائى و آمريكائى با متوفى سكه دفن مى كردند. در برخى از مناطق نام متوفى را عوض مى كردند تا ارواح موذيه را به اشتباه اندازند. آنان مى خواستند ماءموران حساب و كتاب عالم برزخ را به اشتباه اندازند تا مرده را عوضى بگيرد!! گاهى به هنگام دفن، متوفى را از راههاى فرعى و مخفيانه به خاك مى سپردند تا از چشم ارواح و ماءموران مرگ مخفى بماند. در كامرون براى متوفى جشن مى گيرند. اين جشن ۹ روز ادامه دارد. پس از اين مدت است كه روح به استراحتگاه ابدى خود رهسپار مى شود.

در ميان اعراب جاهلى رسم بر اين بود كه خون شتر را بر قبر متوفى مى پاشيدند و اين رسم را عقر گويند. اين اقدام نوعى احترام تلقى مى شد و رضايت ارواح و اصنام را فراهم مى كرد. انتخاب شتر براى اين كارها معلوم است، زيرا تنها حيوان اهلى جزيرة العرب شتر بود و از طرفى براى اعراب باديه چيزى عزيزتر و گران قيمت تر از شتر نبود. قربانى شتر مى توانست مبين عظمت فاجعه باشد و عمق عزاى خانواده متوفى را برساند كه در سوگ عزيزشان عزيزترين شان را قربانى كرده اند.

اسلام اين خرافه را محو كرد.

ضرب الثور؛ يعنى زدن گاو نر، و اين نيز يكى ديگر از خرافه هاى جاهليت عرب بوده است. به اين صورت كه: چون گاوهاى نر و ماده را براى آب دادن مى بردند، گاهى گاوهاى ماده از نوشيدن آب خوددارى مى كردند. اعراب اين را به فال بد مى گرفتند و معتقد بودند كه ديوها در بين شاخهاى گاوهاى نر كمين كرده اند و علت ترس و آب نخوردن ماده گاوها به اين خاطر است. براى رماندن ديوها گاوبان با چوب و چماق مى افتاد به جان نر گاوها، تا ديوها رميده و ماده گاوها به اين خاطر است. براى رماندن ديوها گاوبان با چوب و چماق مى افتاد به جان نر گاوها، تا ديوها رميده و ماده گاوها آب خورند. اين خرافه از مصر و هند به حجاز راه يافته است.

تعصبات در ميان اعراب بسيار شديد و قوى بود و بخشى از قوميت عربى را مى ساخت. اين رويه كه به نژاد پرستى مفرطى انجاميد، پس از اسلام و حاكميت سران قبائل و اشراف عرب، مخصوصا امويان، اوج گرفت. در دوره جاهليت، اعراب بر اين باور بودند كه سرور مردم جهان هستند. كليه افراد بشر براى حمايت و خدمت اعراب خلق شده اند. اعراب افراد اسير غير عرب خود را «مولى» و «موالى» مى گفتند. آنان از موالى براى انجام كليه كارها استفاده مى كردند. اعراب تعصب هاى قومى و نژادى را به جائى رساندند كه بى سابقه است. اين روحيه قومى پس از اسلام به دلائل سياسى خاصى با شدت بسيار ادامه يافت. اعراب مى گفتند: اللهم ارحمنى و محمدا و لا ترحم معنا احدا!! بار خدايا من و محمد را رحمت كن و فرد غير از ما را رحمت مكن.

اعراب جاهلى براى ريزش باران، آتش مى افروختند و آن را «آتش طلب باران» مى گفتند. اعراب جاهلى به دليل شرايط جغرافيائى خاص جزيرة العرب از بى آبى رنج مى بردند. آنان از خون حيوانات براى نوشيدن و به جاى آب استفاده مى كردند. گفته مى شود كه اعراب باديه مشكهاى خون قربانيها را با خود حمل مى كردند. آنان براى طلب باران آتش مى افروختند. در اين مراسم، گاو نقش مهمى داشت: كاهنان مراسم ويژه را انجام مى دادند و هيزم فراوانى انباشته مى شد. براى به آتش كشيدن هيزمهاى انبوه و پراكنده در مناطق مختلف، بوته هاى مخصوصى را به پاهاى گاو بسته و آتش مى زدند. گاو دچار اضطراب و ترس مى شد و به اطراف فرار مى كرد و بدين وسيله خرمن هائى از آتش روشن مى شد.

انتخاب گاو براى اين كار، بخاطر قداست و احترامى كه اين حيوان در نزد اعراب داشت، بوده است.

قداست گاو يك ارزش وارداتى از هند و ايران بود. اعراب از قبل ظرفهائى براى جمع كردن آب باران تدارك مى ديدند.

«نارالتحالف»؛ آتش سوگند و عهد و پيمان. اين آتش را نارالمهول نيز گفته اند. قبايلى كه مى خواستند با يكديگر پيمانهاى بسيار محكمى منعقد سازند، يا متهمى را مى خواستند به اعتراف وادار سازند، يا برائت و بى گناهى خود را مى خواستند ثابت كنند، آتشى افروخته و در آن قدرى نمك و گوگرد مى ريختند تا آتش خشمگين جلوه كند، يعنى رنگ طبيعى خود را از دست بدهد و با سوختن نمك ها سر و صدائى ايجاد كند. آنگاه بزرگان قوم در اطراف آتش، پيمانها را منعقد مى ساختند و يكديگر را در صورت نقض عهد، به آتش تهديد مى كردند و مى گفتند كه بركات آتش ‍ نصيب پيمان شكن نشود، بلكه قهر و غضب آتش بر او باد. و يا متهم را در كنار آتش نشانده، به او مى گفتند: اين آتش دودمانت را تهديد مى كند. متهم را هراس مى گرفت و معمولا اقرار مى كرد و يا به برائت خود سوگند ياد مى كرد.

«نارالتوسم»، آتش داغ زدن و نشان دار كردن حيوانات. هر قبيله اى از قبائل عرب براى مشخص كردن حيوانات خود، طى مراسم خاصى در صحرا، آتشى افروخته و رئيس قبيله علامت آن قبيله را داغ نموده، بر پوست حيوان مى نهاد.

«نارالغدر»؛ آتش براى رسوا نمودن پيمان شكنان و حيله گران. اين آتش ‍ در هنگام مراسم حج، بالاى كوه ابوقيس و قعيقعان افروخته مى شد و گروهى جارچى فرياد مى زدند: اين آتش براى رسوا كردن فلان حيله گر و شياد است.

نارالسلامه ؛ آتش سلامتى و احترام مسافر. اين آتش در هنگامى افروخته مى شد كه شخصى از سفر باز مى گشت. در اين آتش بخورهاى معطر مى ريختد.

نارالطرد؛ آتش دور كردن شخص گناهكار و خائن.

اگر فردى از افراد قبيله مرتكب خيانت يا اذيت و آزار قبيله متحد ديگرى مى شد و يا پدرش از او ناراضى بود، او را از قبيله طرد مى كردند و در پشت سر او آتش مى افروختند و مى گفتند: پروردگارا! او را از ما دور گردان و آتش ‍ بر او افروز.

نارالفدا، آتش براى دادن فدا و گرفتن اسيران قبيله ؛ اين آتش در شب افروخته مى شد تا اسيران قبائل شناخته شوند.

اعراب جاهلى آتش هاى رسمى ديگرى بر مى افروختند؛ از قبيل نارالضيافة، نار القرى و... آتش ميهمانى، آتش ده براى راهنمائى مسافران، آتش ميهمانخانه براى راهنمائى افراد غريب و...

يكى از سنت جاهلى «عقد الترتم» بود كه وقتى مردى به سفر مى رفت، با گره زدن دو شاخه از درختى مخصوص كه دانه هاى آن شبيه عدس بود، نيت مى كرد كه همسرش پس از او خيانت نكند. وقتى برمى گشت، به درخت سر مى زد تا ببيند كه گره به قوت خود باقى است يا باز شده است. اگر باز شده بود، معلوم بود كه همسرش خيانت كرده است.

معناى ديگر عقد الترتم اين بود كه وقتى براى خريد و انجام چند كار سفر مى كرد، نخى را به انگشت مى بست تا كارهاى مخصوص از يادش نرود.

اعراب به تطير و تفال اعتقاد خاصى داشتند.

آنان براى انجام امورى، پرنده اى را پرواز مى دادند و بر اساس جهت پرواز پرنده نيت خوب و بد مى كردند. اگر پرنده به طرف راست پرواز مى كرد، خوب بود و اگر به طرف چپ پرواز مى كرد، بد بود.

اعراب كوچك ترين حادثه اى را به فال بد و نيك مى گرفتند و هر حركتى را منشائى در سرنوشت مى دانستند.

اين اوهام و خرافات سرتاسر زندگى اعرابى و ديگر اقوام و ملل را گرفته بود و هنوز على رغم ظهور اسلام و نفى مطلق اين خرافات، به قوت خود باقى است. زندگى ايرانيان به مراتب بدتر از اعراب است. كليه اوهام جاهلى پس ‍ از حمله عرب به ايران به اين سرزمين صادر شد و با خرافات داخلى معجونى شگفت ساخت. امروز كمتر خانواده ايرانى را مى توان يافت كه اسير اوهام و خرافاتى اين چنين نباشد.

اعراب صداى حيوانات و پرندگان را به فال بد و نيك مى گرفتند، حتى نسبت به نگاه حيوانات حساس بودند كه تمام حركات و سكنات آنان معنا و مفهوم خاصى داشت و خبر از حادثه اى بد و خوب مى داد!! همه چيز در هاله اى از سعد و نحس فرو رفته بود.

متاءسفانه همين اوهام و خرافات جاهلى عربى و باستانى ايرانى، هندى، يونانى و چينى و رومى پس از سيطره خلافت عربى بر بخش بزرگى از جهان، در قالب هاى مذهبى، عقايد مذهبى عامه مسلمانان را ساخت و روز بروز بر قوت و شدت آن افزوده شد.

اعراب جاهلى خشونت بسيار داشتند و زندگى آنان در جنگ و غارت خلاصه مى شد. در عين حال اين سنت پايدار را پاس مى داشتند كه در چهار ماه حرام جنگ نكنند. اسلام نيز حرمت اين چهار ماه را حفظ كرد و در قرآن به اين مساءله صريحا پرداخته شده است.

اعراب نسبت به ستارگان حساسيت ويژه اى داشتند و معتقد به تاءثير آنها در زندگى خويش بودند. حوادث طبيعى نيز معلول اراده ستارگان بود. همان طور كه گفته شد، پرستش ستارگان در ميان اعراب رايج بود. گروه صابئين در جزيرة العرب آئين ويژه اى داشتند.


انحطاط اخلاقى اعراب جاهلى

جامعه جاهلى در انحطاط ويژه اى مى سوخت. فساد و فحشاء در زشت ترين شكل ممكن، سنت هاى جامعه را ساخته بود.

در جامعه جاهلى، نظام مرد سالارى، براى زن هيچ گونه حق حيات قائل نبود. زنان محروم ترين قشر جامعه قبايلى بودند. براى اعراب، شتران بسيار عزيز بودند و زنان و دختران خوار وذليل. از اين رو زن در آن جامعه وسيله درآمد و تجارت بود. گذشته از اين، ارزشها و مرزهاى اخلاقى زناشوئى سقوط كرده بود و اكثريت جامعه در فحشاى مطلق امور زناشوئى و ازدواج را مى گذراندند.

محققان انواع ازدواجها را در جامعه جاهلى به اين گونه خلاصه كرده اند:

۱- مرد همسر انتخابى خود را طبق مراسم مبادله به زنى مى گرفت.

۲- در روابط زناشوئى غير رسمى در صورتى كه منجر به توليد فرزند مى شد، اين بستگى به اراده مرد داشت كه زن را بپذيرد يا نه.

۳- فرزندى كه از روابط جنسى متعدد و مختلف پديد مى آمد، زن بايد يكى از مردان را به عنوان پدر فرزند كانديد مى كرد.

۴- زنى كه پرچم سرخى به علامت فحشا بر بام خانه داشت، اگر فرزندى مى يافت، بايد قيافه شناسان پدر آن فرزند را تعيين مى كردند.

۵- زناشوئى براى باردار شدن ؛ فردى كه مايل بود كودكى شبيه فلان مرد داشته باشد همسرى را با وى همبستر مى كرد تا از او باردار شود. اين روش ‍ براى افرادى كه مايل بودند فرزندشان شجاع يا شاعر يا كاهن و... باشد، معمول بود.

۶- زناشوئى دسته جمعى ؛ عده اى از مردان كه از ده نفر بيشتر نبودند، با رضايت جمعى، با زنى رابطه جنسى برقرار مى كردند. فرزندى كه پديد مى آمد، اگر پسر بود، بايد مادر، يكى از آن مردان مشخص را به عنوان پدر انتخاب مى كرد. مردان ديگر حق اعتراض نداشتند. گويند «عمرو بن عاص» معروف معلول چنين ازدواجى است.

۷- زناشوئى مبادله اى ؛ اگر مردى از زن مرد ديگرى خوشش مى آمد، با يكديگر به توافق مى رسيدند و سپس الفاظ خاصى را مى گفتند: تو از مركوبت به نفع من پياده شو من نيز از مركوبم به نفع تو پياده مى شوم. بدين سان براى مدت معينى زنان يكديگر را معاوضه مى كردند. گويا فرزند حاصله از اين تعويض از آن شوهر اصلى بود.

۸- زناشوئى به عنف و زور؛ اگر فردى مى مرد، زنش را مانند اموال تقسيم مى كردند. يعنى ابتدا زن متوفى به پسر بزرگ مى رسيد. اگر پسر بزرگ ميل نداشت به پسر بعدى و... مى رسيد؛ اما اگر متوفى پسرى نداشت، زن به بستگان دور و نزديك وى مى رسيد. آنگاه افراد فاميل به رقابت مى پرداختند و هر كس زودتر پارچه به طرف آن زن پرتاپ مى كرد، زن از آن او بود و ديگر اعتراضى وجود نداشت. زن تسليم اين سنت هاى جاهلى بود. اگر پسران يا مردان فاميل متوفى تمايل به زن نشان نمى دادند، زن حق نداشت ازدواج كند.

۹- زناشوئى پنهانى ؛ اين نوع از زناشوئى شامل حال مردان و زنان مى شد كه به عللى نمى توانستند آشكارا به عياشى بپردازند. اين دسته از افراد سعى داشتند تا روابط جنسى پنهانى با فرد مورد علاقه خود برقرار كنند. اين روابط در جامعه جاهلى به رسميت شناخته مى شد.

۱۰- زناشوئى همگانى ؛ ثروتمندان عرب با جمع آورى كنيزكان و زنان زيبا به منظور ازدياد ثروت، عشتركده هائى مى گشودند. در اين مراكز، زنان و كنيزان ابتدا فنون رقص و... را مى آموختند و سپس به پذيرائى از مشتريان مى پرداختند. اين مراكز پرچم خاصى داشتد كه نشانه ورود آزاد بود.

در تاريخ جاهليت اين زنان را «قينات» و «ذوات السرايات» مى گويند.

۱۱- ازدواج مثلى ؛ دادن دختر يا خواهر به فردى و در مقابل گرفتن دختر يا خواهر آن فرد را ازدواج مثلى گويند.

در جاهليت چنين بود كه به جاى مهريه، دختران يا زنان را به صورت فوق مبادله مى كردند.

۱۲- زناشوئى آزاد؛ كه همان بر پا كردن روسپى خانه ها و ايجاد تسهيلات براى روابط جنسى آزاد كه توسط ثروتمندان و اشراف جاهلى برپا مى شد. تاريخ جاهليت نشان مى دهد كه بسيارى از سران مقاومت مشركين عليه السلام، فرزندان همين روسپى خانه ها بوده اند. بنيانگذار رژيم اموى فرزند چنين مراكزى بوده است.(۶۰۷)

اعراب يمن را رسم بر اين بود كه هر چند برادر، يك زن اختيار مى كردند و روابط زناشوئى مشترك بود. زن ابتدا در اختيار برادر بزرگ بود و بعد در اختيار ديگر برادران. در برخى قبائل وقتى مرد اسير مى شد، زن مى توانست روابط آزاد جنسى داشته باشد و براى شوهرش بچه توليد كند. پس از پايان اسارت، زن و فرزندان از آن او بود. اما اگر مرد از جنگ فرار مى كرد، حقى بر زن نداشت. اين مجازات در پايدارى مردان به هنگام جنگ، موثر بود. زنان به هنگام بدهكارى مردان، در اختيار طلبكار قرار مى گرفتند. اجرت حاصله به حساب بدهكارى شوهر گذاشته مى شد.

يادآورى مى شود كه جوامع ديگر جهان وضعى بهتر نداشتند.

در جامعه جاهلى زنان خريده مى شدند. ازدواج ارثى نيز وجود داشت. ازدواج قرضى انجام مى شد. مردى به مدت چند روز يا چند ماه زن فرد ديگرى را قرض مى كرد. ازدواج توليدى نيز رايج بود. مردان چند زن اختيار مى كردند تا صاحب پسران شوند. اگر مردى به عللى نمى توانست صاحب پسر شود، زنش را در اختيار مردى قرار مى داد تا برايش پسر بياورد.

در جامعه جاهلى، طلاق نيز انواعى داشت:

۱- طلاق كنائى ؛ قهر يا سفر كردن شوهر و يا دور زدن خيمه، به معناى طلاق بود. زن مى دانست كه به اين وسيله مرد از او جدا شده است و بايد خانه اش را ترك كند و نزد بستگان خود برود. اين نوع طلاق را طلاق غير مصرح مى گفتند.

البته گاهى زن، مرد را طلاق مى گفت. اگر زن درب خيمه اش را مى گرداند، به معناى اعلام متاركه بود و مرد بايد مقدمات حركت زن به خانه پدر يا اقوامش را فراهم مى كرد.

۲- طلاق صريح ؛ كه با جملات خاصى انجام مى يافت: مردبه زن مى گفت: نزد اقوامت برو. يا: نزد بستگانت برو در حالى كه طلاق گرفته اى. يا تو ديگر براى من مثل مادرم هستى. و اين نوع طلاق را ظهار مى گفتند. و يا: سوگند ياد مى كرد كه ديگر با زنش همبستر نشود. اين طلاق را طلاق ايلاء مى گفتند.

طلاق ها گاهى جنبه اذيت و آزار داشت و زمانى به خاطر ناسازگارى پيش ‍ مى آمد. مرد براى محروم كردن زن از ازدواج مجدد، به زن رجوع مى كرد. مردان عرب بيشتر براى اذيت زن به اين طلاقها دست مى زدند. مرد عرب مى گفت: من دارم با اين زن بازى مى كنم تا او را به ذلت و خوارى بكشانم. زنان آلت دست مردان بودند. آنان در پى طلاق، حق ازدواج نداشتند، زير شوهر قبلى مى توانست رجوع كند و در غير اين صورت كار به جنگ و خون ريزى كشيده مى شد و سالها ادامه مى يافت.

اكثر درگيريهاى خونين چندين ساله قبائل جاهليت انگيزه هائى اين چنين داشته است.

در جامعه جاهلى طلاق قواعد و قوانينى نداشت، فقط اراده مرد كافى بود. اما در عين حال «عده وفات» براى زن لازم بود! كه بايد تا يك سال و يا تا آخر عمر صبر كند. زن بايد پس از مرگ شوهر بر سر قبر او خيمه سياه بزند و لباس چركين و مندرس بپوشد و سخت عزادار باشد.

بيرون آمدن زن از عزا، شرايط و مراسمى داشت: بايد حيوانى را گرسنه و تشنه مى زدند تا بميرد، سپس مقدارى سرگين شتر و يا حيوان ديگرى را برداشته و به نقطه اى خاص پرتاب كنند تا بدين وسيله عزا و مصيبت را دور كرده باشند. آن وقت زن از چادر سر قبر خارج مى شد و از عزا در مى آمد.

فرزند خواندگى در ميان اعراب جاهلى رايج بود. اين رسم ديرينه در ميان اقوام و ملل ديگر نيز رايج بوده و هست.

در برخى از اقوام اين اقدام به منزله صلح و آشتى بين طرفين صورت مى گرفته است. انگيزه هاى ديگر نيز داشته است: نداشتن فرزند پسر كه در ميان اعراب يك ارزش مطلق بود، عامل اساسى فرزند خواندگى بود. بسيارى از مشاهير عرب چنين سرنوشتى داشته اند.


زنده به گور كردن دختران

اين اقدام، انحطاط اعراب را مى رساند. قرآن به اين فاجعه بزرگ انسانى با توبيخ و سرزنش شديد اشاره مى كند و به عاملان اين فاجعه، هشدار مى دهد كه بايد عقاب شوند و حتى آن را به رستاخيز موكول كند كه بايد قاتلان جوابگو باشند.

يكى از محورهاى اساسى مبارزه اسلام، مبارزه با نظام مرد سالارى بود و نفى اصالت مذكر. قرآن علل اين جنايات را توضيح مى دهد و به فقر اقتصادى و سقوط مطلق اخلاقى اعراب اشاره مى كند. عنصر خطرناك تعصبات جاهلى در مورد جنس زن، در اين فاجعه دخالت مستقيم داشته است. دختر داشتن و اصولا زن بودن، يك ننگ بزرگ و گناه نابخشودنى بود. تاريخ جاهلى حاوى فجايع دردناكى است در حق زنان و كودكان دختر.

در جامعه جاهلى وقتى مرد متوجه مى شد همسرش حامله است، سخت پريشان مى شد كه نكند نوزاد، دختر باشد. وقتى مرد خبر مى يافت كه همسرش دختر آورده، سخت منقلب مى شد و به مرز جنون مى رسيد و براى راحت شدن از اين ننگ، نوزاد دختر را زنده به گور مى كرد. مرد حاضر بود نوزاد را بفروشد. در چنين صورتى امكان نجات كودك بود. اگر كسى متكفل خرج نوزاد مى شد، امكان زنده ماندن بود. گويند فرزدق، شاعر معروف عرب نخستين كسى بود كه اقدام به خريد نوزادان دختر كرد تا از مرگ نجات يابند. او در آستانه ظهور اسلام نزديك به سيصد نوزاد دختر خريد. در اخبار جاهلى آمده است كه به هنگام زايمان زن تمام اعضاى خاندان و قبيله عزا مى گرفتند. زن بايد به خارج از قبيله بر لب گودالى مى رفت و در انتظار مى ماند: اگر نوزاد پسر بود، موجبات خوشحالى خانواده را فراهم مى كرد و اگر دختر بود بايد در همان گودال، چال مى شد و زن شرمنده و سر به زير به خانه بر مى گشت. گويند در جامعه جاهلى دهها دختر در مقابل يك شتر معامله مى شدند. مردى ۲۴ دختر را داد و يك شتر سرخ مو گرفت. تاريخ جاهلى از وجود مردانى خير و نيكوكار ياد مى كند كه حاضر بودند نوزادان دختر را بخرند تا از مرگ نجات يابند. البته نوزادان پسر سرنوشت ايده آلى نداشتند و بستگى داشت به اينكه مادرشان از چه خانواده و قبيله اى باشد. مساءله روح شجاعت و جنگ و خون ريزى بسيار مهم بود. اگر مادر نوزاد پسر، كنيز مى بود، پدر حاضر نبود او را به خود منسوب كند.

چنين پسرى بايد تن به كارهاى پست مى داد و حق نداشت جانشين پدر يا نماينده او باشد. چنين پسرانى معمولا چوپان قبيله مى شدند. اين مساءله در دوران جاهليت حوادث شگفتى ساخته است. فرزندانى قوى و شجاع كه بعدا مردانى جنگجو شده اند، در مواقع بحرانى به دليل اين كه كنيززاده بودند، به محض شنيدن شرافت خانوادگى از سوى پدر، قهرمانيهاى شگفت كرده اند و بر دشمن در حال غلبه، غالب شده اند. داستان عنزه از همين قبيل است. او مادرى كنيز داشت و از حقوق اجتماعى عربى - قبيله اى محروم بود. در يك تهاجم، كه قبيله او در حال شكست بود، پدرش ‍ به او دستور حمله و دفاع داد و او گفت كه چون كنيز زاده است، حق ندارد دفاع كند. پدر گفت اگر بر دشمن غلبه كنى، آزاد مى شود و عنزه با شنيدن اين جمله از پدرش، بر دشمن تاخت و پيروز شد.

با ظهور اسلام و آن انقلاب عظيم و زيربنائى در فكر و فرهنگ و سنن، بسيارى از پدران قاتل به حضور پيامبر رسيدند و از گذشته خود اظهار شرمندگى نمودند. آنان داستانهاى دردناكى از زنده به گور كردن نوزادان دختر تعريف مى كردند. مردى شقاوتمندانه اعتراف كرد كه دخترش را كه از او مخفى كرده بودند، در بزرگسالى شناخته و بدست خودش زنده به گور كرده است. او تعريف مى كرد كه چگونه التماسها و ناله هاى دخترش را از زير خاكها مى شنيده و همچنان خاك ريخته تا صدا خاموش شده است.

بديهى است كه جوامع ديگر وضعى مشابه داشته اند و در چين و ژاپن وضع اين گونه بوده است. اسلام به همه اين نكبت ها پايان داد، خرافات و اوقام و پندارهاى پليد را زدود و به بت در تمام ابعاد و مظاهر ذهنى و عينى آن خاتمه بخشيد.

زن را از قعر ذلت و خوارى و تباهى به اوج عزت و عظمت و اعتبار همسان انسانى رساند. آنقدر در تقديس و تكريم زن كوشيد كه اين موجود شريف و بزرگوار را برتر از مردان معرفى كرد. فاطمه زهرا سلام الله عليها سرور زنان جهان، كوثر توحيد و شجره طيبه امامت و هدايت را پديد آورد. زن و مرد در اسلام اعتبار انسانى خويش را باز يافتند.

اعراب جاهلى براى شوهر دادن دختران خود روش جاهلانه و خرافى خاصى داشتند. اگر دخترى بى شوهر مى ماند و خواستگارى نداشت، بايد قسمتى از گيسوى خود را پريشان مى كرد و يك چشمش را سرمه مى كشيد و شب هنگام در كوچه يا صحرا پا برهنه و لنگان لنگان راه مى رفت و مى گفت: من قبل از طلوع صبح شوهر مى خواهم اى لكاح. «يا لكاح! ابغى النكاح، قبل الصباح» لكاح معنائى ندارد و فقط براى جور كردن قافيه بكار رفته است.(۶۰۸)