تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد ۲

تاریخ ادیان و مذاهب جهان0%

تاریخ ادیان و مذاهب جهان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان

نویسنده: عبدالله مبلغى آبادانى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 13354
دانلود: 4944

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13354 / دانلود: 4944
اندازه اندازه اندازه
تاریخ ادیان و مذاهب جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد 2

نویسنده:
فارسی

روانشناسي تاريخي انسان نشان مي‌دهد كه بشر از پگاه آفرينش لحظه‌اي بي‌دين و بي‌عقيده نبوده است به طوري كه اشكال مختلف پرستش در كليه ادوار تاريخ همين را اثبات مي‌كند. دين از بدوي‌ترين شكل خود كه به صورت باور به يك نيروي مزبور عيني بود تا شكل منطقي، فلسفي عقل و علمي و مترقي امروزين وجود داشته است.
بررسي دين‌هاي روم و يونان، ژاپن و مصر و ايران باستان، دين يهود، مسيحيت، دين حنيف حضرت ابراهيم، اسلام و ... .
در اين كتاب دين‌هاي فوق به طور مختصري شرح داده شده، تاريخ و علل پيدايش، آئين‌ها، برنامه‌ها و همچنين خصوصيات قومي و ظاهري هر يك نيز به همراه مناطق جغرافيايي و برنامه‌هايي كه به قول خود انسان براي بشر داشته‌اند نيز آورده است...


دين مانى


مانى؟

«مانى» يا «مانس» از پدر و مادرى ايرانى در «بابل» به سال «۲۱۵» ميلادى متولد شد. پدر و مادر او با خاندان اشكانى خويشاوندى داشتند. نام پدر مانى «فَتَكْ» بود و نام مادرش «نُوشيتْ» يا «پُوسيتْ» يا «مريم» و از خانواده «كمسركان» بود. «مانى» بى شك ايرانى بوده است. ولادت او در «بابل» دليل بيگانه بودن او نيست، زيرا كه در آن روزگار منطقه بابل و پيرامون آن جزء شاهنشاهى ساسانى بود. برخى تصور كرده اند كه نام «مانى» سريانى است، ولى اين قطعى نيست. احتمال دارد كه «مانگ» به معنى «ماه» باشد؛ زيرا در لهجه ايرانى «سنگسرى» به ماه «مانگ» گفته مى شود.

تصوير خيالى موجود از مانى با هلالى احاطه شده كه قرينه اى بر صحت اين ادعا است. هر چند آثار مانى به زبان سريانى نوشته شده، ولى او ايرانى است. بايد دانست كه زبان سريانى تا حدى جنبه زبان علمى در ايران باستان داشته است.

دين مانى يكى از شاخه هاى دين زرتشت بود و عقيده به دوگرائى مسلما از دين زرتشت اقتباس شده بود، ولى از گنوز يا عرفان ترسائى هم تاءثير پذيرفته بود. مبلغان دين مانى هر جا مى رفتند، دين مانى را با مقتضيات محلى تطبيق مى دادند؛ در شرق خود را زرتشتى و در غرب ترسائى معرفى مى كردند. به اين دليل در جهان غرب مانى به عنوان يكى از بدعت گذاران مسيحى معرفى شده است.

مانى آئين زرتشت را مطالعه كرد و خود را مصلح آن شناخت، هند را سياحت كرد و با عقايد بودائى آشنا شد، سپس به ايران بازگشت و به تبليغ دين جديد پرداخت و آن را با اديان زرتشتى و بودائى و مسيحى مطابقت داد. سپس تحت تعقيب روحانيون زرتشتى قرار گرفت و محكوم گرديد و در سال ۲۷۶ ميلادى در سن شصت سالگى مصلوب شد: روز يكشنبه ۲۰ مارس ۲۴۲ ميلادى در شهر تيسفون روز جشن بود، روز تاجگذارى شاه جديد، «شاپور اول» فرزند «اردشير بابكان» كه ۱۶ سال پيشتر بر خاندان اشكانى چيره شده بود و دودمان ساسانى را پى افكنده بود.

در اين روز مرد جوانى به نام «مانى» در كوچه و بازار شهر اعلام كرد كه پيامبر آئين نوى است. در سال ۲۴۲ ميلادى «مانى» جوانى ۲۶ ساله بود. ولى هنگامى كه «بهرام» نوه «شاپور» او را به قتل رسانيد، شصت سال داشت.

«بهرام» دستور داد تا پوست او را كندند و پر از كاه كردند و به يكى از دروازه هاى شهر «جندى شاپور» در شرق «شوش» آويزان كردند. اين دروازه تا چند سده بعد به نام «دروازه مانى» ناميده مى شد. «بهرام» نه تنها «مانى» را كشت، بلكه كوشش كرد كه دين او را يكسره از بيخ و بن براندازد. ولى كوشش او بى نتيجه ماند و مانى گرى در نتيجه تعقيب و زجر شكنجه، آئين زيرزمينى شد. مانى آثارى از خود به يادگار گذاشت كه فهرست آنها چنين است:

۱- شاپورگان، به زبان پهلوى.

۲- انجيل زنده يا جاويدان.

۳- گنجينه زندگى.

۴- پراگماتيا (كتاب اعمال).

۵- كتاب رازها.

۶- كتاب ديوها.

بيشتر اين كتابها يا رساله ها به زبان سريانى و يا زبان آرامى خاورى نوشته شده است.(۱)

پيروان مانى كتابهايى جعل كرده و به او نسبت دادند، مانند كتاب كفالايا (فصول) كه به منظور ترويج دين مانى نوشته شده بود و آثار ديگر از قبيل نيايش ها و مواعظ و تاريخ ‌هاى جامعه مانوى و يا عبارات خستوانى و غيره ؛ ولى هيچكدام از اين نوشته ها پايه هاى اصلى دين وى را متزلزل نكرده اند. روزگارى دراز تنها منبع اطلاعات موجود درباره مانى، نوشته هاى مخالفان دين وى بود كه به منظور رد و جرح عقايد مانى نوشته شده بود. ولى كشفهاى بسيار مهم سالهاى آخر سده ۱۹ و آغاز سده ۲۰ ميلادى كه در منطقه «تورفان» و تركستان چين، و در «كان سو» و در غارهاى نزديك «تُوْنْ - هُونْگ» و نيز نوشته هائى كه در «فيوم» (۱۹۳۱ م) در «مدينه مادى» بدست آمد، مدارك بسيار استوار و اصيل در اختيار پژوهندگان گذاشت. اين مدارك كه عبارت از كتابها و نوشته هاى پوسيده با تجليد و نقاشى هاى زيباست، هنوز كاملا خوانده نشده است. بخش مهمى از اين نوشته ها به زبان اصلى نويسندگان آن بدست ما نرسيده، بلكه بيشتر ترجمه هايى است به زبان «چينى» يا «ايغورى» يا به يكى از زبانهاى ايرانى (سغدى، پارتى، پارسى) در تركستان و يا به زبان «قبطى» در مصر. نوشته هاى مانى به چندين زبان تاءليف و ترجمه شده است.(۲)

واژه «مانى» را كه در منابع اروپائى «مانيكه» يا «مانيخه» خوانده مى شود، بعضى ها تحريف «مانى حى» دانسته اند؛ ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد. در پاره يى از نوشته هاى كهن گفته شده كه «مانى» لنگ بوده است. اين تهمت معاندين دين مانى است ؛ زيرا كه او پيوسته در سفر بوده و تبليغ مى كرده است و وجود چنين نقصى در او احتمال بسيار ضعيفى است.

زادگاه مانى ظاهرا «بابل» بوده، ولى ريشه خاندان وى از «همدان» بوده و در سال ۲۱۶ ميلادى بدنيا آمده ؛ يعنى در روزگار پادشاهى «اردوان اشكانى». «پوئش » بعيد نمى داند كه «مانى» با اينكه در سالهاى نخستين دوران ساسانى خود را مبعوث دانسته و دين خود را آشكار كرده است، از تاءثير دوران پادشاهان اشكانى كه يونانى منش بودند و به دين زرتشت دلبستگى كمى داشتند بركنار نمانده و در صدد برآمده باشد تا دين نوى به جهانيان عرضه كند...(۳) در متون مكشوفه قبطى و تو زمانى جريان اتهام و احضار مانى به دربار بهرام شاه چنين آمده است: «مانى حتى لحظه يى خود را ناتوان احساس نكرد، تا به هرمزد اردشير رسيد. سپس ‍ خواست تا راهى كشور كوشانها بشود؛ ولى راه را بر وى بستند.

در آنجا مانى با دلى سرشار از نوميدى و خشم بسوى شوش روانه شد... و سرانجام به تيسفون رسيد. در طول سفر، مانى گاهى اشاره به مصلوب شدن خود مى كرد و مى گفت مرا ببينيد تا از ديدار من سير شويد. تن من بزودى از شما دور خواهد شد. سپس دستورهاى دقيقى به همراهان خود داده، گفت: مراقب كتابهاى من باشيد، از نزديكان و وابستگان من پرستارى كنيد...

مانى چون به درگاه «بهرام» رسيد... شهريار بر سر سفره بود... و درباريان خبر دادند مانى آمده و در ورودى كاخ منتظر است. شاه فرمود كه به مانى بگوئيد كه منتظر ايستاده باش كه من خود پيش تو مى آيم... بهرام گفت: شما به چه درد مى خورديد؟ نه به جنگ مى رويد و نه به شكار، شايد وجود شما به عنوان پزشك شفابخش سودمند باشد، ولى همين كار نيز از شما ساخته نيست.

خدايگان در پاسخ گفت: از من هيچ زيانى به شما نرسيده، من به شما و خاندانتان خدمتها كرده ام، من بسيارى از خدمتگزاران شما را از شر افسونگران و ديوان رها كرده ام و گروهى ديگر را كه بيمار بودند، شفا بخشيدم و...

بهرام با لحنى استهزاآميز از وى پرسيده بود: چه كسى به تو گفته است كه كارهاى تو مهمتر از كارهاى اين جهان است؟

خدايگان مانى در پاسخ گفت: از همه بزرگان و اشراف كه در اينجا حضور دارند بپرس تا به تو بگويند درباره من چه مى دانند، من استادى ندارم و دانش خود را از هيچ آموزگارى فرا نگرفته ام... آموزگاران من خدا و فرشتگان اند، من حامل پيامى هستم كه خدا بر من فرستاده...

شهريار گفت: چرا ايزد بزرگوار تو را به عنوان آورنده پيام خود برگزيده است، در حالى كه سرور و دارنده اين سرزمين ماييم نه تو...

خدايگان در پاسخ گفت: فرمان و نيرو از آن يزدان است، نه تو... هر نظرى درباره من دارى از آن نمى گريزم...

شهريار فرمود كه زنجير به دست و پاى خدايگان نهادند و وى را به زندان بردند.(۴)


آئين، كليات


تركيبى از ديگر معتقدات

دين مانى تركيبى است از معتقدات مردم بابل و ايران و اصول بودائى و مسيحى. در نظر وى رستگارى همگانى و متحد ساختن تعاليم و آداب و رسوم قديم است. در نظر مانى دو نيكى و بدى در مقابل يكديگر قرار دارند. نيكى و نور و روح در يك طرف، بدى و تاريكى و جسم در سمت ديگر است. جهان تركيبى از نيك و بد است. مانند انسان كه هم داراى جسم است و هم روح دارد، در نتيجه اتحاد نيكى و بدى در آن هويدا است. روح در زندان بدن بسر مى برد و بايد از طريق تعاليم مانوى آن را آزاد ساخت. چون ارواح پاك شدند و جاى طبيعى خود را در آسمان نور بدست آوردند، انقلاب عمومى بوجود مى آيد و پايان عمر كنونى جهان يا جهان كنونى اعلام مى گردد. به عقيده مانى، كتاب عهد قديم متعلق به امير تاريكى است و نوشته هاى پولس رسول بى ارزش است. عيسى پيامبر راستين نور است و زندگى جسمانى و مرگ او صورت ظاهر است. مانى همان روح القدس ‍ است كه ظهور او را حضرت عيسى قبلا خبر داده است و وظيفه دارد در تكميل اديان بكوشد. پيروان مانى دو دسته اند: گروه اول «برگزيدگان» يا مردم بسيار نيكوكار كه ازدواج نمى كردند و گوشت (بجز ماهى) و شراب نمى خوردند. گروه دوم: «شنوندگان» كه زندگى معمولى داشتند و ازدواج مى كردند، ولى بايد از مال پرستى و دروغگويى دورى كنند و گرد آن امور نگردند. در دين مانى روزه گرفتن و نماز خواندن براى خورشيد و ماه و منبع نور معمول بود و نيز آدابى بشرح زير است:

۱- مراسم وارد ساختن مردم به دين.

۲- تعميد يا نام گذارى.

۳- اتحاد يا تقديس برادرانه غذاى مشترك.

مرگ نيز گاهى عنوان تسلى و تسليت داشت.(۵)


الف: جهان بينى

«مانى در راه بهره گيرى از منطق بودائى گرى فراتر هم رفت، به حدى كه توليد مثل را بر خود و گروه برگزيدگان مانوى حرام كرد و احتراز از زناشويى را بر ازدواج برتر دانست... مانى از «زرتشت» انديشه تقسيم نيروهاى جهانى را به دو مبداء نيكى و بدى كه «دُوبُن» ناميد، اقتباس كرد و «روشنايى» را مظهر «نيكى » و «تاريكى» را مظهر «پليدى» دانست. بعدها مانى اين تعبير را بدين صورت درآورد كه «خداىِ» ترسايان، خداى نيكى هاست و «يَهْوَه» خداى تورات، خداى بدى هاست.

«بوركيت» مؤ لف كتاب «آئين مانى» (به انگليسى) مى گويد: «مانى به عقيده خودش، پاسخ پرسشى را كه از روزهاى نخستين آفرينش در دل هاى آدميان در حال خلجان است داده بود. آن پرسش اين بود كه: اگر خداوند بزرگ كه اين جهان را در مدت شش روز با شتابزدگى آفريد و بخشنده مهربان نيز هست و هر چه در اين جهان است ساخته و پرداخته دست اوست، چگونه و براى چه شر را آفريده و اين چند روزه مهلت آدمى را با هزاران بيم و خطر و ناراحتى تؤ ام ساخته؟ غالب دين هاى موجود، پاسخ اين پرسش را يا اصلا نداده اند و يا مثلا آفرينش شيطان را پيش ‍ كشيده اند و وجود او را مايه آزمايش آدميان دانسته اند. در حالى كه سرشت آدميان براى سازنده آن ناشناخته نبوده تا نيازى به آزمايش مجدد و ملاحظه ابليس داشته باشد. گروه ديگر معتقدند كه كارگاه آفرينش مانند دستگاه پيچيده اى است كه بشر نمى توانه بر همه رموز و اسرار گردشش پى ببرد. آنچه كه در انديشه ناسازگار و در فكر كوتاه ما شر پنداشته مى شود، خيرى است كه راز آن بر ما و عقل نافرجام ما پوشيده است. هر رنج و راحتى كه در زندگى پيش مى آيد و ما از دلايل آن بى خبريم، حكمتى دارد و ساخته و پرداخته دست تواناى خداست.

اما مانى معتقد است كه خير و شر هر دو قديم اند و قائم بذات ؛ جهان از روز ازل مركب از دو منطقه بكلى مجزا بوده است: منطقه تاريكى و منطقه روشنايى. منطقه تاريكى، منطقه بديها و پليديهاست و منطقه روشنائى، منطقه نيكى مطلق. در گذشته اين دو قلمرو يعنى روشنائى و تاريكى از هم جدا بودند. ساكنان منطقه تاريكى، روشنائى را مى ديدند و به زيبائى آن پى مى بردند، ولى اميد دسترسى به آن را نداشتند و همه در پليديدها و پستيها غوطه ور بودند. روزى اتفاقى افتاد و در اثر آن خداى بديها توانست بخشى از نيكى يعنى روشنائى را به چنگ آورد، و در نتيجه نيكى و بدى يا تاريكى و روشنائى بهم آميخته شد؛ جهان موجود، نتيجه اين پيش آمد و اين آميختگى است. مانى مى گويد: سازنده اين جهان (جهان ما) خداى تاريكى است، يعنى بديها؛ ولى جزئى از روشنائى به اجزاء جهانى كه ساخته است، آميخته شده و در نتيجه، جهان بر اثر آميزش تاريكى و روشنائى بوجود آمده است. خداى نيكى، جنگ افزار براى پيكار با بدى ها ندارد و نمى تواند وضع گذشته را بازگرداند؛ روشنائى را از تاريكى جدا كند. آميزش روشنائى و تاريكى پديده بى برگشتى است.


ب: ايدئولوژى انسان

وظيفه انسان در دين مانى اين است كه بخش روشنائى را كه در كالبد وى اسير تاريكى است، تا مى تواند آزاد كند؛ يعنى از گسترش جهان مادى جلوگيرى كند، از آوردن فرزند و زناشوئى كه باعث رشد و پهناور شدن قلمرو اهريمن است خوددارى كند، و به نابودى و انحطاط عالم هستى يعنى آزاد ساختن روشنائى از زندان تاريكى، در حدود امكان خود كمك كند.

«انسان نخستين» هنگامى كه آفريده شد، پنج عنصر درخشان براى وى همچون پوشش يا زرهى بود كه بر تن پوشيده بود... از اين عنصرهاى پنجگانه، چهار عنصر باد و خاك و آتش و آب بود... عنصر پنجم فروهر يا اثير بود. هنگامى كه انسان نخستين زره هاى پنجگانه مذكور را پوشيد، به كمك فرشته اى كه افسار پيروزى را در دست داشت كوشيد تا سرور جهان تاريكى را هزيمت دهد؛ ولى نتيجه، ناميمون و نوميدى بخش بود و «انسان نخستين» در ميدان جنگ بيهوش افتاد و پادشاه تاريكى ها پنج عنصر روشن را بلعيد.

اين جنگ در «سرنوشت بشر» اهميت بسيار داشت. در اين مرحله، انسان نخستين با اينكه پنج عنصر روشن را از دست داده بود، خود در خطر نبود و با پليدى نياميخته بود و بدين دليل توانست به ژرفناى گرداب تاريكى ها برود و ريشه هاى پنج عنصر شب (يا ظلمت ) را آنچنان ببرد كه از باليدن باز ماند. يعنى انسان دوباره با كمك خداى بزرگوار به ميدان كارزار برگشت و نيروهاى تاريكى را اسير گرفت. اشغال سرزمينى روشنى به دست عوامل تاريكى متوقف شده بود. ولى معناى پيروزى اين نيست كه همه آسيب ها و تيره روزيهاى آدميزاده جبران شده باشد. فرشته هاى تاريكى شكست خورده و اسير بودند، ولى عنصرهاى پنجگانه درخشان را بلعيده بودند و قلمرو روشنائى كه محروم از پنج عنصر اصلى شده، با همه پيروزيش پريشان و ناتوان افتاده بود.

آشوب در جهان امروزى پيش آمد كه فرمانرواى تاريكى ها توانست بخشى از قلمرو نور و روشنايى را تصرف كند.

انسان نخستين «آدم» نيست، بلكه چيزى است شبيه «پروتوس ‍ آنتروپوش»؛ جزئى از «خدا» كه با «خدا» از يك ريشه است.


خدا

مانى اساس دوگانگى «جوهر هستى» را در دين خود حفظ كرد، ولى تعبيرات دور و دراز و عجيب و غريبى براى آن قائل شد. مانى مى گفت كه «خداى روشنائى» در كاخى با شكوه و جلال كه متناسب با جوهر وجودش است جاى دارد، در حالى كه تاريكى در محلى زشت جاى دارد. و او را نيز درخت مرگ گويند. در نظر او همه دنيا مركب از اين دو جوهر است ولى سه چهارم فضا يعنى خاور و باختر و شمال، جزو قلمرو درخت زندگى است و درخت تاريكى فقط در بخش نيمروزى جهان ريشه دوانيده است.

خداى بزرگواريها پنج نشيمن دارد: «حس»، «وجود»، «انديشه»، «تخيل» و «اراده». اين پنج نيرو لازمه وجود يك فكر سالم و استوار است.

«خداى» مانى خدايى است غير از «يهوه» كتاب عهد عتيق، «خداى» مانويان «خداى روشنائى» است و مظاهرى كه به نام مادر زندگى، انسان نخستين و پيامبر و چيزهاى ديگر در آئين مانى آمده، چيزى جز ظهور نيروى روشنائى نيست.

اين مظاهر جاودانى نيستند، زيرا كه به نظر مى رسد موجوديت آنها نتيجه نيازى است كه به مناسبتى بوجود آمده ؛ مانند ظهور فرشته خدا در بخشهاى نخستين عهد عتيق. مانى تضادى بين خدا و آفريده هاى او نمى ديد، تضاد براى او در قلمرو روشنائى و تاريكى مجسم بود.


نتيجه

جهان بينى مانى و سازمانى كه او براى عالم قائل است، مانند بسيارى از داستان هاى مذهب جنبه رمزى دارد و اگر اين قصه و نظائر آن توجيه نشود، مجموع گفته هاى مانى افسانه هائى بى سر و ته به نظر مى رسد. با اين همه، اين افسانه ميليونها نفر را در مدتى بيش از هزار سال بخود مشغول ساخته است. افسانه پيدايش و ديگر افسانه هاى مربوط به آسمان و زمين، همه از يك سرچشمه منشاء مى گيرند كه در اصل يكى هستند.

پيروى از اصول عقايد مانى كه پايه آن تقسيم نيروهاى كيهانى بر دو اصل روشنائى و تاريكى است، آنچنان در نهاد بشر به صورت غريزى نهفته است كه حتى فيلسوفان بزرگ و ژرف انديش امروزى مانند «كارل ياسپرس» نيز از تاءثير آن بركنار نيستند.

«ياسپرس» در كتاب «فلسفه من» مى گويد:

حقيقت، جهان ناشناختنى است، ولى آنچه ما مى بينيم از دو حال خارج نيست: جهان يك جنبه منطقى و يك جنبه غيرمنطقى دارد.

ياسپرس جنبه منطقى را آئين روز و جنبه غيرمنطقى را سوداى شب مى نامد. روز روشن است و شب تاريك و پر از پرسشهاى بى پاسخ.

وى مى افزايد: جهان منطقى، يعنى قلمرو روشنائى پر از گرفتارى ها و دشواريهايى است كه جهان لامنطق بوجود مى آورد. تاريكى از همه سو در روشنائى رخنه مى كند و با طوفانهاى ديوانه وار و آشوبى كه بوجود مى آورد، همه ما را بسوى ژرفناى عدم و نيستى راهنمايى مى كند. با اين همه، آئين روز يعنى منطق روشنائى مى كوشد تا به انديشه هاى ما سامان بخشد و از راه دانش و خرد زندگى را زيباتر كند، ولى سوداى شب كوركورانه بناهاى آباد را ويران مى كند و با همه نيروى خود، بى آنكه هدف و قصورى داشته باشد، بر موجودات مى تازد و جهان هستى را در هم مى ريزد. كشمكش ‍ ميان آئين روز و سوداى شب در درون خود انسان هم جريان دارد؛ يعنى از يك سو خود ما را براه نيكى مى خواند، ولى غرايز طبيعى ويرانگرى را به ما تلقين مى كند. ما مى توانيم راه خود را برگزينيم، ولى راه سوداى شب و تاريكى مخرب هم براى ما باز است و اين دو گرايش مانند همزادانى هستند كه پيوسته در درون ما ناظر و مراقب يكديگرند. انسان نمى تواند از آثار جوهر اشياء در امان بماند، جوهرى كه ماهيت آن براى ما الى الابد ناشناخته خواهد ماند و هر لحظه ما را با مخاطرات اسرارآميز و مجهول مواجه خواهد ساخت.(۶)


عقايد اصول اساسى

«احكام خرد و روش هاى نيكوكارى، همه، يكى پشت سر ديگرى، با نظم و ترتيب از طريق پيكهاى ايزدى براى ما فرستاده شده. آورنده اين پيام براى مردم روزگارى از هندوستان بود و «بودا» نام داشت، روز ديگر «زرتشت» بود كه از سرزمين ايران برخاسته بود. زمانى هم «عيسى» بود كه روشنائى خدا را به باختر زمين ارمغان آورد؛ واپسين پيامبر آخرالزمان من هستم يعنى «مانى» كه از مرز و بوم بابل مى آيم. »

«مانى. كتاب شاپورگان»

«اى منادى بزرگ! تو روان مرا از خواب بيدار كردى. »

«از نوشته هاى تورفان»

آئين مانى سه جنبه دارد: نخست اينكه آئين وى جهانى است، بحدى كه مانى معتقد بود كه آئين وى تنها آيينى است كه خواهد توانست همه جهانيان را زير بيرق خود گرد آورد. در نظر مانى، آيينى كه وى پيامبرش بود، شكل نوى از وحى هايى است كه بر پيامبران نازل شده و مانى پيامبرى است كه به نوبه خود پيوند ميان خدا و آدميان را تاءمين مى كند.

مانى مى گويد كه وى آخرين حلقه زنجير وحى ها و پيامبر آخرالزمان است. در كتاب شرعيات مانى كه به زبان چينى ترجمه شده، مانى خود را پيامبر هزاره حوت مى داند كه آخرين هزاره عمر جهانيان است.

مانى خود را «پاراكلت» يا «فارقليط» مى خواند و معتقد بود كه دانش وى دانش كامل است.. تعاليم مانى حاوى همه تعاليم گذشته است، ولى از همه آن تعاليم در راه شناسائى جهان دورتر مى رود. آموزش هاى مانى مانند آموزش هاى پيشين بر اثر وجود مرزهاى جغرافيايى محدود نمانده است. مانى مى گفت كه اخگر اميدى كه در گفته هاى وى موجود است، خاور و باختر را روشن خواهد كرد و پيام وى در همه جا و با هر زبانى شنيده خواهد شد...

جنبه دوم دين مانى جنبه جهانى و جنبه تبليغى آن است. مانوى گرى خود را تنها دين راستين همه جهانيان فرض مى كرد، و تبليغ و ترويج آن را وظيفه دائمى هر مانوى مى دانست. مانوى پيوسته در سير و سِفْرِ بود و خود را خدمتگزار دين خدا و پيشواى دعوت به زندگى و دعوت به رهائى مى دانست. از اين رو شاگردان مانى با پيروى از استاد، همه پيك و پيامبر بودند. هر مرد مانوى سخنران و خطيب خستگى ناپذيرى بود كه بايد هميشه و همه جا مردم را به بيدارى و رهائى دعوت كند...

آرمان مانويان سير و گشت و گذار و تصرف جهان است. در كتاب «جامع مانويك» به زبان چينى آمده است: «كسانى كه بدون احراز ضرورت در گوشه يى تنها مى نشينند، گروه بيماران اند. » مانى بالعكس از گروه برگزيدگانى كه نمى خواهند هميشه در يك محل مقيم باشند و مى خواهند دائما در حال راه پيمائى باشند، تجليل مى كند. مى گويد اين دسته كه جز ايمان استوار خود، جنگ افزارى ندارند، بايد همه جا بروند تا جانوران درنده و دشمنان كينه توز خود را وادار كنند كه به كنامهاى خود پناه برند و از سر راه آنان دور شوند.

جامعه راستى يعنى «جامعه مانوى» را مانى بر روى هفت «كتاب» بنياد كرده است. و همو گفته است كه متن كتاب هاى وى قطعى است. هيچ دبير و نسخه بردار نبايد هيچگونه تغييرى در آن بدهد. مانى در اين كتاب ها در كمال وضوح و روشنى دانش جهانى كامل و عارى از هر گونه ابهامش را به وديعت سپرد. از مجموع اين نوع نوشته ها تصور مى شود كه دين مانى يك دين تركيبى بوده است. خود مانى گفته است كه: «نوشته ها و عقايد خردگرايانه و مكاشفات و رمزها و سرودهاى جامعه هاى مقدم بر من، همه در آيين خردى كه من پيامبرش هستم گرد آمده، آن چنان كه چشمه ها و جويبارها به سوى رودى سرازير مى شوند كه همه آب ها را بر مى گيرد. كتاب من همه نوشته هاى كهن را حاوى است. » مانى از بودا «تناسخ»، از زرتشت «دوگرائى» و از ترسايان «ظهور فارقليط» و نقش عظيم مسيح را به وام گرفته. با اين همه، نظام انديشه مانى، تلقين اديان مختلف نيست. آنچه مانى مى خواست، دست يافتن به حقيقتى بود كه مجرد و كلى باشد، تا جايى كه بتوان آن حقيقت را به اشكال گوناگون بيان كرد و با اوضاع محيطها و تعاليم دور از يكديگر تطبيق داد؛ به نحوى كه وحيى را كه بر وى نازل شده، بتوان به قالب هاى مختلف ريخت بى آنكه ماهيت اصلى آن خدشه دار شود. به اين ترتيب، عناصر هندى و ايرانى و ترسايى در دين مانى به منزله اجزاء تركيب كننده دين وى مى باشند و سيماى جامعه يى را پيدا مى كند كه پيامبر آن، با تعمق و ژرف بينى انديشه ها، خود را با آن پوشانده است.

«پوئش» عقيده دارد كه براى تعريف مانوى گرى واژه «گنوس» از هر واژه ديگر مناسبتر است. مانى دوران جوانى خود را در ميان گروه گنوسى هاى مغتلسه (تن شويان) گذرانده، خود وى اذعان داشته كه با عقايد دو تن از گنوسى هاى بزرگ آشنا بوده و به مكاشفه گنوسى نيكوته دسترسى داشته است. انديشه هاى مانى با جنبه عرفانى (گنوسى) ارتباط داشته و وى را بايد از گنوسيان شمرد... مانوى گرى مانند همه فرقه هاى عرفانى (گنوسى) زاييده دلهره يى است كه وضع انسان در جهان، در بردارد. انسان انديشمند در مى يابد كه وضعى كه آدمى در آن قرار گرفته، عجيب و تحمل ناپذير و بى شك بد است. انسان درك مى كند كه روح انسان اسير جسم است و جسم اسير جهان است كه همه پديده هاى آن با بدى آميخته شده است ؛ بدى اى كه آدمى را پيوسته تهديد مى كند و آلوده اش مى سازد. با اين همه، انسان دنبال رهايى است. ولى اگر انسان مى تواند اين نياز را يعنى نياز رهائى را درك و مى خواهد روزگارى كه خودش به خودش تعلق داشت و از اصل خود دور نيفتاده بود، دوباره بيابد و آزاد بشود و به حد كمال پاكى برسد، بايد نتيجه گرفت كه آدمى بالاتر از محيطى است كه در آن زندگى مى كند و با اندام خود و زمان خود و جهان خود بيگانه است... حال كه انسان خود را شناخته و دريافت كه در اين جهان بيگانه است، ناچار در مى يابد كه خدا نيز در اين جهان بيگانه است.

آرى خدا، خدايى كه سراسر نيكى و راستى است، مسلما اين جهان پر از رنج و دروغ را نساخته و نخواسته است و مسئول وضع اين جهان و موجودات مادى آن نيست. مانى با اين مقدمات ناچار است بگويد كه: بساط آفرينش را كه ما مى بينيم، موجود ديگرى كه پست تر از خداى بزرگوار است و شايد هم دشمن و معارض خدا است، بوجود آورده است. مانى مانند همه نوسيها به مرحله وجود «دُوبُنْ» مى رسيد: يك «بنْ» خداى بزرگ است كه سراسر نيكى است و «بنْ» ديگر كه قادر قاهر و آفريننده و سازنده بساط زندگى است. و باز مانند همه گنوسى ها، مانى به اين نتيجه مى رسد كه شناختن خود و خدا متضمن رهائى است. شناخت خدا عبارت از باز شناخت خود است. يعنى جستن و يافتن و بدست آوردن «مَنِ» واقعى كه نتيجه آميخته شدن با جعل كه نتيجه آميخته شدن جسم با ماده است، مى باشد.

در آئين مانى شناخت خود عبارت است از تصاحب بخشى از نورى كه در نهاد آدمى است، نورى كه ريشه آسمانى دارد و با اينكه اكنون به حال زارى افتاده، پيوند خود را با جهان بالا نبريده است. مانى معتقد است كه خدا و روان هر دو از يك اصل هستند و روح يا روان بخشى از خدا است. يعنى جزيى از خدا به زين آمده و با جسم و ماده و كالبد تيره بدن و پليدى هايش ‍ آلوده شده. با اين حال، خدا بخش هاى الهى را كه اكنون اسير است و رنج مى برد، فراموش نكرده است و روزى خواهد رسيد كه خدا بخش نور را به خود خواهد خواند و انسان به مرحله اتحاد خواهد رسيد. به اين ترتيب، رهائى انسان در واقع رهائى خدا است. يعنى خدا روزى رهانده و رهاينده خواهد شد، و انسان در اين نقش شريك خواهد بود. آن بخش از انسان كه بايد نجات يابد، «روان آدمى» است و رهاينده «هوش و خرد» آدمى است. اين بخش از آدمى بخش برين آدمى است كه شناسائى از آن حاصل مى شود و مظهر آن فرستاده هاى «روح القدس »اند و به سخن ديگر، «خرد» آدمى، خدا با جنبه هاى فعال و روشنگر و رهاينده اش ‍ است.(۷)

خلاصه: مانى پيش آهنگ صلح و آشتى بود و بكار بردن جنگ افزار و جنگاورى را جايز نمى دانست...(۸)

عقايد مانى رنگى از ياءس و بدبينى داشت. وى جهان را وادى اشك و خون و بشر را مرغى آشيان گم كرده مى دانست كه به اسارت و سرگردانى و بى خانمانى محكوم است. مانى بساط آفرينش را شايسته دوام و بقا نمى دانست و منتظر روزى بود كه كبوترى كه از بلنديهاى آسمان به زمين آمده، دوباره به جايگاه اصلى برگردد و نى اى كه از نيستان بريده شده، دوباره به نيزار بپيوندد. اين عقايد، همه كوششهاى انسان را بيهوده مى ساخت و متضمن محكوميت بى برگشت سازمان ها و طبقه حاكم يعنى فرمانروايان و روحانيون بود. در نظر «مانى»، فرمانروايان مبعوثان اهريمن اند كه بر حسب سرشت خود محكوم به تبهكارى هستند، و دوزخيانى هستند كه هر كدام بر گوشه اى از دوزخ فرمان مى رانند. آن چنان كه روحانيون هم افسونگرانى هستند كه با افسون ها و وعده هاى رايگان، توده را تخدير مى كنند و رنجهاى امروزى را به اميد فرداى موهوم پر از شادكامى و سرور، قابل تحمل مى سازند. در نظر مانى زندگى سيلى است كه سراسر، «زنده ها» را به گرداب «فنا» مى برد، و هر بنايى كه در گذر اين سيل ساخته شود، خلل پذير است و دير يا زود ويران خواهد شد.(۹)

عقايد مانى با سازمان جامعه هاى انسانى معارض بود و ناچار مانى و پيروان و گفته ها و نوشته هايش بى اميد برگشت به راه نيستى رفتند...(۱۰)

مانى كتاب «شاپورگان» را ظاهرا به فارسى (پهلوى) نوشته است و به «شاپور اول» تقديم داشته است. در اين كتاب از مسائل مربوط به اين جهان و جهان ديگر بحث شده و ضمنا مطالبى هم درباره رويدادهاى زندگى مانى دربردارد. «انجيل جاويدان» كه در دست نيست، از آثار ديگر او است. ابوريحان بيرونى جمله اى را از اين كتاب نقل كرده است: «من فارقليط هستم و واپسين پيامبران». كتاب ديگر او «كنزالحيوة» نام دارد كه فقط چند جمله از آن در كتابهاى ديگران نقل شده است. «پراكماته يا» اثر ديگرى است از مانى كه در دست نيست. نام كتاب نشان مى دهد كه فرهنگ يونانى در مانوى گرى تاءثير داشته است. «سر الاسرار» يادگارى ديگر از مانى است كه از «ديصانى گرى» بحث كرده ولى چيزى از آن در دست نيست. «كتاب سفر» ششمين كتاب شناخته شده از مانى است.(۱۱)


تعاليم و احكام

مانويان مردمى با عفت و پرهيزكار بودند و به اين دليل حتى در عقايد مربوط به جهان بينى و آغاز آفرينش، سخن از وصلت و نزديكى و آميزش ‍ نمى رود. در نظر مانى توليد مثل چيز خوبى نبوده و وظيفه هر مانوى اين بود كه بخش روشنايى را كه در تن هاى موجودات زنده زندانى است آزاد كند، و با توليد مثل، حادثه ناگوار روزگار آغاز پيدايش جهان آفرينش را تكرار نكند. مانويان هرگز نان را نمى شكستند، زيرا اعتقاد داشتند با اين كار بخش نورى را كه در درون آن نهفته است، مى آزارند.(۱۲) اين گروه مانند درويشان و صوفيان راستين از نبرد و رزم پرهيز داشتند و احكام سرنوشت را بى مقاومت و ستيزه جوئى مى پذيرفتند. از آزار مردم و جانوران پرهيز داشتند و خوردنى براى يك روز و رخت و كاچال براى يك سال ذخيره مى كردند.(۱۳) در دين مانى روزه گرفتن و نماز خواندن براى خورشيد و ماه و منبع نور معمول بود و نيز آدابى بشرح زير داشت: ۱- مراسم وارد ساختن مردم به دين. ۲- تعميد يا نام گذارى. ۳- اتحاد يا تقدس برادرانه غذاى مشترك.(۱۴) مانويان در نيمروز، يك وعده غذا مى خوردند و مرده ها را عريان به خاك مى سپردند. نوشته هاى خود را بر روى چوب حك مى كردند. در معابد عود ناب مى سوزاندند و «آگاريك» سرخ مى خوردند.

بزرگان اين گروه كلاه بنفش بر سر مى نهادند و طيلسيان بر تن داشتند، زنان مانوى سرپوش سياه و جامه هاى سپيد مى پوشيدند. زن و مرد با هم دست مى دادند و چيزى از يكديگر نمى خواستند.(۱۵) مانى مى گفت كه توليد مثل بايد محدود باشد، از كشتار يكديگر بايد پرهيز كرد و از كشتن جانوران اجتناب ورزيد. مانى معتقد به بزرگداشت عوامل طبيعت بود؛ و «اهريمن» را فرمانرواى زمين مى دانست.(۱۶)

«آثار و شعائر ظاهر دين مانى ساده بود و عبارت بود از نماز و غنا (كه مانويان آن را دوست داشتند و موسيقى نزد آنها جزو مثوبات بود و آن را هديه اى از آسمان مى شمردند) و روزه و افطار برگزيدگان و نشان دادن «مشت» به عنوان «رمز» و «بوسه صلح» و «سلام برادرانه» و «اقامه عيد بما» يعنى حضور مؤ منين در پاى تخت گاه عيسى كه مانى بر آن جلوس كرده است. مؤ منان مانوى مذهب بر پنج درجه تقسيم مى شوند كه درجه پائين تر آنها در عربى «سماعين» (به فارسى: نغوشاك) و بالاتر از آن «صديقيين» يا «مجتبين» و يا «برگزيدگان» (به فارسى، «خروهخوان، يا «آردا» و يا «يزدآمد» يعنى واعظ) خوانده مى شوند و بعد در مراتب بالاتر (قسيس» (به فارسى: «مهستك» يا «مان سارار») ۳۶۰ نفر، و «مشمس » يا «اسقف» (به فارسى: ايسپسگ) كه ۷۲ نفر بوده اند و «معلم» يا «رسول» (به فارسى هموزاك يا موژك) كه بالاترين درجات مراتب مانوى بعد از «امام» (به فارسى: دين سارار يعنى خليفه مانى) بودند و عدد آنها محدود به دوازده نفر بوده است. يك درجه بالاترى هم در برخى مآخذ به اسم سريانى «كفليالا» ذكر شده كه فقط پنج نفر از آنها در دنيا مى توانست وجود داشته باشد. «صومعه» مانوى مركب از پنج تالار بوده كه يكى اختصاص به «كتب و تصاوير» داشته و ديگرى براى «روزه و خطابه هاى مذهبى» و ديگرى براى «عبادت و اعتراف» و ديگرى براى «تعليمات مذهبى» و ديگرى براى «مؤ منين» (ظاهر برگزيدگان) بوده است. مانويان مشتركا در آن جا زندگى و سكنى مى كنند تا با اهتمام و شوق كامل به طريقه عالى مذهبى خود عمل كنند.

آنها نبايد بناهاى مخصوصى جدا جدا با مطبخ ‌ها يا مخزن هاى جداگانه بر پا كنند و بايد هر روز غذاى غيرحيوانى بخورند. »(۱۷)

مانى شناسان، «دين مانى» را با «دين ماندائى» مرتبط مى دانند

... ماندائيان از ارواحى كه مظهر روشنايى هستند، يارى مى طلبند و هرگز به ارواحى كه مظهر تاريكى است، متوسل نمى شوند.(۱۸)

مانويان در هر ماه نصف روز روزه مى گرفتند و در ۲۴ ساعت چهار مرتبه نماز مى خواندند. براى نماز، وضو مى گرفتند و اگر آب نبود، با خاك تيمم مى كردند. در هر نماز، ۱۲ مرتبه سجده مى كردند. يكشنبه و دوشنبه روز مقدس بود.

صدقه دادن واجب بود. دادن آب و نان به كفار جايز نبود، زيرا موجب پليد شدن ذرات نور نهفته در آن مى شد.(۱۹)


قلمرو و سير تاريخى

جامعه مانوى با مرگ وى درهم ريخت، ولى عقايد او از ميان نرفت. راهبان مسيحى در جهان باختر آنچنان تحت تاءثير مانى قرار گرفتند كه تورات را تحريم و مانويان را پاكان مى ناميدند.(۲۰) مانى گرى بزودى در شبه جزيره بالكان و ايتاليا و فرانسه و مصر هم راه يافت...(۲۱) سرنوشت مانوى گرى و تولد و مرگ مكرر آن از شگفتى هاى تاريخ بشر است. دين مانى در زادگاه خود ايران بزودى خفه شد، سپس در تركستان و چين و منطقه تورفان زندگى از سر گرفت، زمانى هم در شمال آفريقا، مصر، تونس، روم و... گسترش يافت.

در كشورهاى مسلمان، مانويان به نام زنديق و قرمطى و غيره در لايه هاى ناپيداى اجتماع زندگانى زيرزمينى داشتند، و مانند نخجير كه صيادان سر به دنبالش نهاده باشند، با وضع دردناكى زندگى مى كردند و پس از آن كه سالها در مقابل فشارها مقاومت كردند، سرانجام از ميان رفتند. در سده هاى ۱۱ و ۱۲ ميلادى در آناطولى و بالكان گروهى به نام بوگوميل دوباره پرچم اين سپاه شكست خورده را برافراشتند....(۲۲)

گسترش مانى گرى بر اثر وجود مرزها و موانع سياسى و مذهبى و زبانى متوقف نشد و در طول چهار سده در جهان لاتين شيوع يافت و نه سال تمام (۳۶۴-۳۷۳ م) سنت آگوستين پيرو دين مانى شد. سنت آگوستين از قديسان دين ترسائى است. او پس از قبول دين مانى مطالبى درباره آن نوشت. به گفته ابن نديم در الفهرست: نخستين گروه ايرانيانى كه بغير از سامانيان در ماوراءالنهر مستقر شدند، مانويان بودند.(۲۳) مانويان ايران خاورى در سده پنجم جامعه مستقلى داشتند و «مارشاد اورمزد» از آنان حمايت مى كرد. مانويان در تورفان نيز اجتماع كرده بودند.(۲۴) در سده هاى هشتم و نهم ميلادى از پادشاه پكن خواسته شد تا به مانويان اجازه بناى معبد در برخى شهرهاى چين دهد. نخستين بارى كه در نوشته هاى چينى از مانى گرى ياد شد، در سال ۶۹۴ م بود.(۲۵)

از سال ۸۰۴ وقتى قرقيزها «ايغوز» را اشغال كردند، پادشاهان آن كشور را كه دين مانوى داشتند آزار دادند.(۲۶)

در سالهاى ۹۸۱ تا ۹۸۴ در منطقه «دوقورراغور» معبدهاى مانوى و دين مانى پا بر جا بوده است.(۲۷)

در ايران پس از اسلام، شكنجه و كشتار مانويان ادامه داشت. در سالهاى ۱۶۶ تا ۱۷۰ هجرى اين كشتار به نقطه اوج خود رسيد.(۲۸) «ابن جوزى» در كتاب «المنتظم» در ضمن حوادث سال ۳۱ هجرى مى گويد: در نيمه رمضان در «باب العمامه» تصاويرى از «مانى» و چهار بسته بزرگ از كتب مانويان و زنادقه را در آتش ريختند...(۲۹)


آخرين نيايش مانى

اى داور همه جهان و جهانيان گوش فرادار، و دعاى مردى پاكدل را بشنو!

اى پدر يتيمان و بيوگان و مردان داغديده...

اى سرور دادگستر...

به نداى اين ستمديده توجه كن.

اى رهاننده من، اى ابر مرد، اى انسان كامل، اى دوشيزه رهائى!

روان مرا از اين ورطه رهايى بخش و بسوى خود فراخوان.

ستمگران را كيفر ده

شما مرا بدين كار... فرستاديد.

تو به من فرمان دادى و تو مرا اينجا فرستادى...

شتاب كن و اين زندانى را آزاد كن.

روان مرا بسوى خويش فراخوان...

هنگامى كه پيكر او در آنجا بر روى خاك افتاده بود...

هنگامى كه ديدگان او آرام و بى حركت شده بود...

سه تن از زنان آشناى راز او

با يكديگر... به سوى او آمدند، بر كنار او نشستند و بر وى گريستند...

هر سه، دستها را بر روى چشمان او نهادند و چشمانش را بستند...

اى آفتاب! تو گواه ستمى باش

كه بر من روا مى دارند و با من

بدين طرز شوم آور رفتار مى كنند.(۳۰)


ديدگاهها

كريستن سن مى گويد: مانى از نجباى ايران بوده و مادرش از خاندان اشكانى است. پدرش فاتك نيز از همين خاندان بوده است. مانى عقيده به تناسخ داشته كه از هنديان و بودائيان متاءثر شده است.

جكسن مى گويد: تناسخ يكى از اركان عقايد مانى بوده است. تناسخ در عقايد مانى كيفر بدكارانى است كه پس از مرگ دوباره به اين دنيا باز مى گردند تا عقاب يابند. اما نيكوكاران و برگزيدگان از اين بازگشت معاف هستند.

كريستن سن مى گويد: مانى در ادبيات و زبان پارسى اصلاحات مهمى بعمل آورد. او به جاى خط پهلوى، خط سريانى را رواج داد. او الفباى مانوى را پديد آورد. پيروان مانى آثار او را به زبانهاى ايرانى ترجمه مى كردند.(۳۱)

در منابع اسلامى نام پدر مانى «فتق بن بابك بن ابى برزام» يا «فاتق بن مامان » يا «قوتق» و «فاتك» نيز آمده است. نام مادر وى «نوشيت»، «پوسيت»، «تافيم»، «راميس» و «مريم» ضبط شده است. در منابع رومى و يونانى نام مانى را «مانيكوس» و «كوپريكوس» ضبط كرده اند. در منابع مسيحى لاتين «قوربيقوس» نوشته اند. مانى ظاهرا در سال ۲۱۶ ميلادى بدنيا آمد و در سال ۲۳۰ ميلادى مردم را به دين خود دعوت كرد. در بازگشت از سِفْرِ خراسان و سند به هنگام تاجگذارى شاهپور اول در حدود سال ۲۴۲ ميلادى به وسيله «فيروز» برادر «شاپور» به دربار راه يافت و عقايد خودش را به شاه در «تيسفون» عرضه داشت. شاه از او حمايت كرد. «مانى» به سِفْرِ پرداخت و دوباره به ايران و بابل آمد و به خوزستان «شوش» نزد شاپور برگشت.

در زمان حكومت «هرمز» مانى در بابل بود. پس از هرمز، «بهرام» جاى او نشست. مانى به اهواز رسيد. در آنجا بر اثر تحريكات موبد موبدان زرتشتى كه كينه مانى را در دل داشت، او را زندانى كردند. پس از ۲۶ روز مانى در زندان درگذشت. گويا محرك قتل مانى، موبد «كريتر» يا همان «تسنر موبد اردشير» بوده است.(۳۲)

مرگ يا قتل مانى در سال ۲۷۷ ميلادى بوده است.

مورخان اسلامى اكثرا از حالات مانى مطالبى در دست داشته و ارائه كرده اند. «ابن نديم » در «الفهرست» اطلاعات نسبتا دست اولى از مانى ارائه كرده است. «مسعودى» و «يعقوبى» و «طبرى» نيز به نوبه خود اطلاعاتى داده اند.

مورخان اسلامى از گسترش دين مانى سخن گفته اند و قلمرو آن را تا مصر و مغرب و... دانسته اند.(۳۳) مؤ لف بيان الاديان مانى را صورتگرى معرفى كرده است كه در اين فن استاده بوده است.(۳۴)

در منابع كلام شيعى آمده است كه: «مانويه قوم ديگرى از مجوس ‍ مى باشند كه ايشان را مانويه خوانند. اينان مى گويند جهان را دو صانع است: يكى نور و دوم ظلمت و هر دو زنده اند. »(۳۵)