موسى ؛ از آغاز تا آغاز
ولادت
اساطير مى گويند در يكى از روزها ستاره شناسى به حضور «فرعون» رسيد عرض كرد كه: من از طريق اخترشناسى بدست آورده ام كه كودكى از طبقه محروم و پائين جامعه بدنيا خواهد آمد و قبطيان
را سرنگون خواهد كرد.
«فرعون» از شنيدن اين سخن ترسيد و گفت كه: ريشه بنى اسرائيل
را خواهم كند، و كوخ هاى آنان را به آتش خواهم كشيد؛ دستور مى دهم كه شكم زنان باردار را پاره كنند و كودكان آنان را بكشند تا نسل اسرائيليان از زمين چيده شود. روحانى بزرگ دربار گفته هاى منجم را تاءييد كرد.
فرعون در فكر چاره شد و از «هامان» كمك خواست. به «هامان» گفت كه: رئيس انتظامات را دستور بده تا او نيز چاره اى بينديشد، و در حفظ قدرت من بكوشد، به آنان دستور بده كه هر بچه شيرخوارى را بكشند و هر نوزادى را زنده نگذارند. فرعون دستور داد تا زنان قابله بكار گيرند و سازمان جاسوسى گسترده اى تدارك بينند و به معاينه زنان بنى اسرائيل پردازند. جاسوسان فرعون چنين كردند و از آن پس زنان بنى اسرائيل زير نظر بودند. زنان باردار تحت فشار و شكنجه قرار گرفتند تا سقط جنين كنند.
گويند تعداد زنان قابله و جاسوس فرعون كمتر از تعداد زنان بنى اسرائيل نبود، يعنى بر هر زن اسرائيلى، يك زن جاسوس گمارده بودند. اگر زنى سقط جنين نمى كرد، پس از وضع حمل اگر نوزاد پسر بود، كشته مى شد. جاسوسان فرعون نوزاد پسر را در برابر چشمان پدر و مادر و بستگان سر مى بريدند.
گويند كه قربانيان فرعون معاصر موسى به مراتب بيش از جنايات ديگر فراعنه مصر بوده است. مورّخان اسلامى نام فرعون معاصر موسى را وليد بن زياد (؟!) نوشته اند.
بنى اسرائيل وقتى چنين ديدند، چاره اى انديشيدند و آن خوددارى از زناشوئى بود تا زنان حامله نشوند. براى اين كار نزد بزرگ خود «عمران» رفتند تا او وجه مذهبى اين كار را بيان كند، و از او خواستند كه خود نيز چنين كند. «عمران» در پاسخ آنان گفت: بايد كارهاى من طبق موازين شرع باشد. اگر چه شما از اعماق فرعون خسته شده ايد، اما پروردگار از رنج و مصيبت شما آگاه است و شما را نجات خواهد داد. «عمران» به دعوت اعتصاب زناشوئى پاسخ منفى داد.
بنا به درخواست منجّم دربار، فرعون از بنى اسرائيل خواست كه از زناشوئى بپرهيزند. او مردان را به زندان افكند.
فرعون در اين انديشه بود كه شايد آن كودك موعود از نسل او باشد، زيرا «آسيه» همسر فرعون از بنى اسرائيل بود و فرعون اميدوار بود كه اين كودك شايد از آسيه باشد و باعث قوت و قدرت فرعون گردد.
فرعون فرمان داد كه زنان و مردان بنى اسرائيل حق زناشوئى ندارند. عمران كه از بنى اسرائيل و از نگهبانان دربار فرعون بود، در شبى از شبها در نزديكى كاخ فرعون با همسرش يوكابد بخفت.
و چنين بود كه آن كودك موعود پا به عرصه وجود گذاشت. در اين هنگام عمران هفتاد سال داشت.
گويند كه ولادت موسى روز سه شنبه هفتم ماه نهم پارسى بوده است. ولادت و مراحل آن از چشم درباريان و جاسوسان فرعون مخفى نگهداشته شد و يوكابد سه ماه موسى را شير داد. گويند كه قابله فرعون كه جاسوس بود، دلباخته سيماى نورانى موسى گرديد و به يوكابد قول داد كه آن راز را در سينه بدارد؛
لذا به دژخيمان گفت كه: نه! چيزى نيست، اين زن لكه خونى ديده و خبرى نيست.
مادر موسى كه براى نجات فرزند خود در انديشه بود، به فكرش رسيد كه او را در صندوقى گذاشته و به امواج نيل سپرد. در نزديكى خانه او مردى نجّار بود كه او را «حَزْقيلْ» مى گفتند. نزد او رفت و از وى خواست تا برايش صندوقى به اندازه بسازد. نجار به فراست دريافت كه او را فرزند پسرى است. نجّار كه از طايفه قبطيان بود، به دربار شتافت تا گزارش دهد، اما به امر خداوند لال شد. درباريان او را مسخره اى يافتند كه داد و فرياد مى كند، لذا او را كتك زده، بيرون انداختند. حزقيل چون از كاخ بيرون انداخته شد، زبانش باز شد و دانست كه در اين راز حكمتى است. لذا او نخستين كسى بود كه به موسى ايمان آورد و صندوق را با اخلاص بساخت و نزد مادر موسى برد.
منابع تاريخى مى گويند كه:
روايت اول:
«يوكابد» تابوتى از نى براى وى تعبيه كرد و آن را قيراندود نمود و كودك را در آن نهاد و به نيل انداخت. امواج او را همى ببردند، دختر فرعون آن تابوت را بديد، كودك را عريان و بسيار زيبا يافت، دلش بر او بسوخت. با خود گفت اين كودك از «عبرانيان» است. دختر فرعون موسى را به دايه اى سپرد كه آن زن، مادر موسى بود. او را «موسى» نام نهاد، يعنى «از آب گرفته شده». بدين سان، موسى وارد خانه فرعون شد و در آنجا رشد كرد و كم كم به اصل شامى - اسرائيلى خود پى برد. روزى مردى قبطى (مصرى) را ديد كه يك مرد عبرانى را كه از قوم موسى بود، مى زد.
موسى به خشم آمد و آن را قبطى را بكشت. روزى ديگر نيز چنين كرد اما قبطى را نكشت. وقتى فرعون شنيد كه موسى قبطى را كشته است، دستور قتل او را صادر كرد. موسى از مصر گريخت و به شبه جزيره «سينا» رفت و از آنجا به شهر «مدين» درآمد و به خانه «شعيب» پناه برد. «شعيب» او را به مدت ده سال شبان رمه خويش كرد و يكى از دختران خود را به نام «صفورا» به ازدواج او درآورد. پس از پايان قرارداد، موسى با زن و فرزند خود به طرف مصر حركت كرد. چون به كوه «حوريب» كه آن را «جبل الله» گويند رسيد، فرشته پروردگار در شعله اى آتش از ميان بوته يا درختى بر وى آشكار شد و به او گفت: «كفش از پاى درآر كه در سرزمينى مقدسى قرار گرفته اى. » من «يَهْوَه» پروردگار پدرانت هستم. خداوند او را دستور داد تا به مصر برود و قوم بنى اسرائيل را نجات دهد.
روايت دوم:
در اين هنگام «انيسا» دختر فرعون سالها بود كه به بيمارى «بَرْص» مبتلا شده بود و پزشكان از علاج آن عاجز بودند و جادوگران نيز درمانده، تا كه جادوگرى گفت كه بايد صبح روز شنبه به هنگام طلوع آفتاب، موجودى شبيه انسان در ميان رود نيل ديده شود. اگر آب دهان اين حيوان به برص اين دختر برسد، بيماريش خوب خواهد شد. انيسا جهت رفع مرض خود به ساحل رود نيل رفت. فرعون و آسيه او را همراهى مى كردند. «انيسا» چشمش به صندوقى افتاد كه در آب نيل شناور بود. انيسا فرياد كشيد كه: آه! مادر! انسان دريائى آمد و دواى درد مرا با خود آورد. آسيه گفت: نه دخترم، اين هديه الهى و مائده الهى است كه پروردگار براى ما فرستاده است.
فرعون مى گويد كه: نه، آن يك بليه است عليه من. لذا دستور مى دهد كه محافظان وى آن صندوق را گرفته نزد او آورند.
انيسا مى گويد: نه، اين صندوق حاوى دواى مرض من است، بايد گرفته شود تا از آن حفاظت كنم.
محافظان و غوّاصان فرعون به نيل پريدند، صندوق را گرفته نزد فرعون آوردند. در صندوق كودكى زيبا روى بود. او را خفته يافتند. همه را مجذوب خود ساخت. انيسا گفت: مادر! اين دواى درد من است.
انيسا بوسيله آب دهان موسى شفا يافت.
ابتدا فرعون قصد كشتن كودك را كرد و بعد منصرف شد. كودك را به كاخ آوردند و از زنان دربار براى شيردادن بهره جستند؛ ولى كودك از گرفتن پستان زنان دربار خوددارى مى كرد و هم چنان گرسنه بود. مريم دختر عمران، خواهر كودك وارد خانه فرعون شد و برادرش را ديد كه در دامن انيسا است.
مريم پيش انيسا آمد و گفت: من زن شيرده خوب و سالمى را مى شناسم، اگر اجازه دهى او را نزد شما آورم؟
هامان گفت: گمان مى كنم بين اين كودك و دختر قرابتى باشد، او را بگيريد.
آسيه گفت: فعلا وقت اين كار نيست، بايد كودك را از گرسنگى نجات داد. آسيه به مريم گفت: هر چه زودتر آن زن را پيش ما بياور. مريم با شتاب به خانه رفت و به مادرش يوكابد گفت: مادر! آسيه در كاخ منتظر شما است. يوكابد از عمران اجازه خواست. عمران اجازه داد و سفارش كرد از غذاى فرعون نخورد.
يوكابد در كاخ فرعون، فرزندش را در دامن آسيه ديد. آسيه به وى گفت: بيا اين كودك را شير ده، او تا كنون پستان هيچ زنى را نگرفته است. تا با تو چه كند؟ وقتى آسيه سر و وضع يوكابد را ديد گفت: اى بيچاره تو لايق دربار ما نيستى از همان راهى كه آمده اى برگرد.
يوكابد در جواب گفت: اين درست، اما اجازه دهيد پستان در دهان كودك گذارم، تا ببينم او چه عكس العملى نشان مى دهد. يوكابد كودك را در بغل گرفت و گفت: اى موسى! جانم به قربانت. و او را به سينه چسبانيد.
فرعون گفت: اين زن از قوم بنى اسرائيل است و اين بچه از آن او است و بايد هر دو كشته شوند. آسيه مانع شد و فرعون از كشتن مادر و فرزند چشم پوشيد.
موسى پستان مادر را گرفت و شير نوشيد. آسيه و انيسا خوشحال شدند. سرانجام قرار شد يوكابد موسى را شير دهد و او را با خود به خانه ببرد و هر چند روز يك بار كودك را نزد آسيه و انيسا آورد.
موسى تا دو سالگى در خانه پدر و مادرش بود و با خواهرش بازى مى كرد. در اين سن بود كه آسيه دستور داد تا موسى را به كاخ آورند. ماءموران موسى را با تشريفات نزد آسيه بردند.
روزى موسى در دامان فرعون عطسه زد و گفت: سپاس خداى عالميان را.
فرعون به غضب درآمد. موسى بر او سيلى زد و چند تار موى ريش بلند فرعون را كند و خنديد.
فرعون اين را به فال بد گرفت. بياد حرفهاى منجم افتاد. گفت كه اين همان كودك است. لذا تصميم گرفت او را فورا بكشد. آسيه گفت: طفلان شيرخوار رشد عقلى ندارند و اشتباهات آنان قابل گذشت است، اگر باور ندارى او را بيازماى. فرعون گفت: چگونه؟! آسيه گفت: يك ظرف از آتش و يك ظرف از ياقوت سرخ و يك ظرف خرما حاضر كنيد. اگر دست به خرما و ياقوت برد، او داراى عقل و خرد است و بايد او را كشت. سفارشات آسيه انجام يافت. موسى را در ميان ظرفهاى آتش و ياقوت و خرما گذاشتند، موسى در ابتدا به سوى ياقوت رفت، ولى جبرئيل دست او را گرفت و به سوى آتش كشاند، انگشت موسى سوخت و آن را بر دهان گذاشت ؛ زبانش نيز سوخت. از اين جهت بود كه در تلفظ حرف سين او فتورى روى داد. و در آنجا كه مى گويد پروردگارا! برادرم هارون از من فصيح تر و بليغ تر است، به همين خاطر است.
فرعون از مشاهده اين عمل از كشتن موسى چشم پوشيد و او را به فرزندى پذيرفت.
موسى پس از اين آزمون، امنيت جانى مطلق يافت و كارش بالا گرفت ؛ تا آنجا كه مصريان او را فرزند فرعون صدا مى زدند. موسى به مدت چهل سال از پذيرايى فرعون و آسيه بهره گرفت و در طى اين مدت بر همه اسرار و رموز كاخ مطلع گشت. او وقتى ده سال داشت، چهارصد غلام زير ركاب داشت و تا سى سالگى با غلامان بسيار رابطه داشت. موسى به بهانه گردش از كاخ بيرون مى رفت تا از حال مردم جويا شود. در يكى از روزها ناله مردى را شنيد كه از ستم و قساوت و جنايات فرعون زمان خود مى ناليد: كودكان شيرخواره ام را كشته اند، از فقر و گرسنگى درمانده ام و... اى خداى ابراهيم! موساى خود را بفرست، پشتيبان فقيران را بفرست، مرد مبارز خود را اعزام دار، اى خداى موسى بن عمران! درياى كرامت تو بى پايان است.
موسى از شنيدن اين راز و نياز و ناله مرد اسرائيلى اندوهگين شد و به كاخ بازگشت. او بار ديگر از كاخ و سپس از شهر خارج شد و سر به بيابان نهاد تا باز از حال و احوال زار مردم فرعون گزيده زمان خود مطلع شود. گروهى را در تاريكى شب ديد كه گردهم آمده اند و يك نفر در ميان آنان مى گويد: بزودى رهبر ما، موساى كليم قيام مى كند و همه بيچارگان را از زير ستم فرعون مى رهاند. اين موسى، فرزند عمران است. او داراى قدى بلند و صورتى گندمگون است. او مردى ضعيف نواز و مهربان است.
موسى در جمع آنان شركت كرد و گفت: من موسى بن عمران هستم. آنان از شنيدن نام موسى، خوشحال شدند و او را در آغوش گرفتند. موسى به كاخ بازگشت. فرعون در انديشه بود كه براى او همسرى اختيار كند. دختران زيبا روى امراء و وزرا برايش توصيف شدند. موسى در سن سى سالگى ازدواج كرد. او با دختر دلخواه خود ازدواج كرد و دخترهاى پيشنهادى درباريان را رد كرد. تا وقتى از مصر فرار كردن دو فرزند داشت.
انديشه قيام در ذهن موسى از دير باز جولان داشت. او زمينه سازى قيام را مى كرد. روزى «قانون» نانواى فرعون را ديد كه به استخدام گروهى از بنى اسرائيل پرداخته و از آنان بهره كشى مى كند و شلاق شان مى زند.
موسى از مشاهده اين منظره اختيار از دست داد. ابتدا او را اندرز داد؛ اما چون از ستم دست برنداشت، با مشتى به حيات ظالمانه اش پايان داد.
موسى در عين حال از اين كار پشيمان شد و در محضر خداوند اعتراف كرد و تقاضاى عفو نمود.
روزى ديگر يكى از قبطيان را ديد كه به يك سامرى زور مى گويد. سامرى كمك خواست، موسى جلو رفت، قبطى گفت: اى موسى مى خواهى مرا مانند قبطى ديروز بكشى. موسى خود را كنار كشيد و به كاخ بازگشت. جريان قتل قانون نانواى فرعون گروهى را شادمان ساخته بود، ولى فرعون از اين بابت نگران بود. او تصميم به قتل موسى گرفت. «حزقيل» مومن آل فرعون كه در كاخ رفت و آمد داشت، از تصميم فرعون آگاه شد. او همان نجارى بود كه مادر موسى از او صندوقى خواسته بود. حزقيل تصميم فرعون را به موسى گفت. موسى از «مصر» خارج شد و راهى مدين گرديد.
موسى پابرهنه و بدون توشه سِفْرِ به سوى مدين رفت، پاى او مجروح شد و طاقتش تمام گرديد. او هفت شبانه روز راه طى كرد تا به مدين رسيد. او از علف بيابان تغذيه مى كرد. گويند كه آنقدر از علف بيابان خورد كه پوست بدنش رنگ عوض كرد. برخى مدت مسافرت او را سه تا ده روز نوشته اند.
موسى در مدخل شهر مدين، مردمى را مشاهده كرد كه از چاه آبى، آب برمى داشتند. موسى زير درختى پر شاخ و برگ كه در نزديك چاه قرار داشت، نشست. چوپانان براى گوسفندان خود از چاه آب مى كشيدند. موسى ديد كه دو دختر با تعدادى گوسفند از راه رسيدند و در گوشه اى نگران ايستادند. چوپانان پس از اين كه گوسفندان خود را آب دادند، سر چاه را با سنگ بزرگى بستند و راه آبادى را پيش گرفتند.
موسى جلو آمده و به آن دختران گفت: چرا مظلومانه ايستاده ايد؟ دختران گفتند: پدر ما پير است و برادرى هم نداريم، هفت خواهر هستيم، بايد هر روز در كنارى بايستيم تا مردم گوسفندان خود را آب دهند و ما از باقى مانده آب، گوسفندان خود را آب دهيم.
موسى بر سر چاه آمد و سنگ را برداشت و با دلوى كه ده نفر با هم از چاه آب بالا مى كشيدند، به تنهايى آب بالا كشيد. دختران از قدرت خارق العاده او در شگفت شدند. گوسفندان آب گوارائى نوشيدند. زيرا هر روز باقى مانده آب گل آلودى را مى نوشيدند.
موسى پس از آب دادن گوسفندان زير درخت بازگشت و نشست.
دختران شعيب گوسفندان خود را بر خلاف روزهاى پيشين، زودتر به خانه آوردند. شعيب علت را پرسيد. دختران جريان را به پدر گفتند.
شعيب دختر بزرگ خود صفورا را نزد موسى فرستاد تا او را به خانه راهنمائى كند. صفورا پيش موسى آمد و گفت: پدرم از تو دعوت كرده تا مزد آب كشى تو را بدهد. موسى اين دعوت را پذيرفت و راهى خانه شعيب گرديد.
موسى بر شعيب وارد شد
و خود را اين گونه معرف كرد: من موسى پسر عمران، اهل مصر هستم، مادرم مرا پس از ولادت در رود نيل انداخت و آب مرا به خانه فرعون برد، و سالها در خانه فرعون زندگى كردم. من يكى از ستمگران آنان را كشتم. و چون فرعون قصد كشتن مرا داشت، از مصر فرار كردم تا به اينجا رسيدم. و بعد جريان ورود به شهر و ديدن دختران او را شرح داد و افزود كه من اين كار را براى رضايت خداوند نمودم و اجر و مزدى نمى خواهم. شعيب دستور داد تا سفره غذا را تدارك بينند. موسى از خوردن طعام امتناع كرد. شعيب گفت: اين غذا مزد كار تو نيست، بلكه عادت ما بر اين است كه هر كس به منزل ما وارد مى شود، با غذا از او پذيرايى مى كنيم. موسى غذا خورد و با خاطرى آسوده استراحت كرد. يكى از دختران شعيب (صفورا) به پدرش پيشنهاد كرد كه او را به كارگرى استخدام كند؛ چرا كه او را مردى پرقدرت و زورمند و انسانى امانت دار و امين يافته است.
شعيب به موسى پيشنهاد كرد كه: يكى از اين دخترانم را كه مى پسندى، به نكاح تو در مى آورم و مهريه او اين باشد كه تو هشت سال براى ما كاركنى و اگر ده سال كار كردى، از بزرگى خودت سرچشمه گرفته است. موسى پيشنهاد او را قبول كرد و «صفورا» را برگزيد و كارگر شعيب شد و ده سال در خدمت شعيب بود.
موسى تصميم به بازگشت به مصر گرفت. وى عصا در مشت راهى مصر شد. در منابع اسلامى آمده است كه او از ميان هفتاد عصاى پيامبران گذشته كه همه در نزد شعيب به وديعه بود، عصاى نوح و ابراهيم را برداشت.
در راه بازگشت، صفورا كه حامله بود، او را درد زائيدن گرفت ؛ و موسى در بيابان راه مصر را گم كرده بود. به خاطر سردى هوا خواست آتش افروزد تا خود و صفورا را گرم كند. اما نمى توانست آتش روشن كند، زيرا سنگ چخماق جرقه نمى زد. ناگهان آتشى توجه او را به خود جلب كرد، آتش از سوى كوه طور سوسو مى زد. به همسرش صفورا گفت: تو در اينجا درنگ كن تا من از آن آتشى كه مى بينم، قبسى بياورم.
موسى به سوى آتش رفت. به او چنين الهام شد كه: نگران مباش! من پروردگار تو هستم، نعلين از پاى درآور كه در سرزمين مقدس طور گام مى گذارى. ناگاه موسى همه چيز را فراموش كرد. زن باردار خود و گوسفندانش را نزد شعيب فرستاد. روايتى مى گويد كه خود اين كار را كرد. موسى ماءمور شد تا مردم مصر را هدايت كند. موسى در پاسخ خداوند گفت كه: من يك قبطى را كشته ام و ممكن است مرا بكشند و لذا مى ترسم. بهتر است هارون برادرم را كه از من فصيح تر سخن مى گويد و تواناتر است، با من همراه كنى تا در اين هدف مقدس مرا يارى كند، زيرا مى ترسم كه مردم مصر مرا تكذيب كنند. پروردگار گفت: تقاضاى تو را قبول كرديم و با يارى برادرت تو را نيرومند و پرقدرت نموديم و هرگز دشمن بر شما دست نخواهد يافت. خداوند به موسى فرمان داد كه: به سوى فرعون شتاب كه او طغيان كرده است. و موسى تقاضا كرد كه: خداوندا! به من شرح صدر و قول استوار عطا كن و برادرم هارون را همراه و كمك كارم قرار ده. خداوند قبول كرد كه چنين كند. و آنگاه خطاب به موسى و برادرش دوباره فرمان داد كه به سوى فرعون روند كه طغيان كرده است.
موسى و برادرش هارون وارد مصر شدند و به هدايت فرعون و قبطيان پرداختند. سرانجام، فرعون و فرعونيان در دريا غرق شدند.
موسى، فرزند عِمران يا عمرام، فرزند يهر، فرزند قاهب، فرزند لاوى، فرزند يعقوب، فرزند اسحاق، فرزند ابراهيم، فرزند تارخ.
ابراهيم از مردم شهر «اُور» از شهرهاى «بابل» در سال ۲۱۱۵ ق. م مهاجرت كرد. مهاجرت ابراهيم بخشى از مهاجرت جمعى مردم بابل است كه پس از اشغال توسط پادشاه خوزستان، صورت گرفت. ابراهيم و خانواده اش به «فلسطين» مهاجرت كردند. مسير حركت ابراهيم از اور به فلسطين چنين است كه از «اور» به «حرّان»، و از آنجا به «كنعان» و مصر و جزيرة العرب و حجاز بوده است.
ابراهيم در كهولت صاحب دو فرزند شد؛ «اسماعيل» از «هاجر» و «اسحاق» از «سارا» بود. نژاد پيامبر اسلام از اسماعيل شروع شده و نژاد موسى از اسحاق مى باشد. «ابراهيم» در مصر مردم را به «يهوه» خداى يكتا دعوت نمود. ابراهيم با خرافات و جهل مردم مصر مبارزه كرد. او با قربانى كردن فرزندان براى خدايان كه در ميان قبائل رايج بود، مخالفت نمود. بنا به روايات تورات و آيات قرآن،
ابراهيم به قوم خود گفت: پروردگار فرمان مى دهد كه يگانه فرزندم را قربانى كنم. او اين مساءله را به مدت سه روز در ميان مردم تبليغ كرد و وقتى احساسات قومش را برانگيخت، در روز سوم بنا به روايت تورات اسحاق را و بنا به روايات اسلامى، اسماعيل را به قربانگاه آورد تا قربانى كند. در اين هنگام گوسفندى ظاهر شد و ندا رسيد كه خداوند قربانى كردن انسان را دوست ندارد. و اين كار باعث گرديد تا به تدريج قربانى كردن فرزندان كنار گذاشته شود. پس از رحلت ابراهيم، رياست موحدان قوم يهود به اسحاق بن ابراهيم رسيد و پس از اسحاق به فرزندش يعقوب رسيد. در زمان يعقوب اين قوم در بيابانها و در اطراف كنعان و فلسطين زندگى مى كردند. بطور كلى شيوخ قبائل عبرى و يهود قبل از موسى و بعد از او، تا زمان داود و سليمان (قرن دهم قبل از ميلاد)، پيشوايان مذهبى و سياسى قوم خود بوده اند. از اين رو در تورات از آنان «نبى» ياد شده است. اما موسى يكى از رسولان اولوالعزم (صاحب رسالت) مى باشد، صاحب كتاب است و كتاب او تورات نام دارد. تورات شامل بخشهائى است كه از اسفار خمسه يعنى سِفْر خروج، سِفْر اعداد و... و... تشكيل شده است. برخى گويند كه سرگذشت موسى سيصد يا چهارصد سال بعد از دوران رسالت او نوشته شده است.
قوم يهود در گذشته و حال نام هاى گوناگونى داشته است كه از همه مشهورتر، نام عبرى است (عبرى يا عبرانى). اين كلمه از ريشه عبور و عبر گرفته شده است. وجه تسميه اين است كه گويند: ابراهيم جد اعلاى اين قوم كه از شهر خود مهاجرت كرد، چون از رودخانه فرات عبور كرد، اين قوم عبرى يا عبورى نام يافتند. (!!!)
در تاريخ انبياء اولوالعزم آمده است: عبرانى از كلمه عابر گرفته شد كه نام يكى از اجداد ابراهيم خليل است و يا به معناى گذر از نهر يا مكانى است.
قوم اسرائيل (قبل از سكونت در فلسطين) را عبرانيان قبل از زمان موسى مى نامند. عقايد و آداب و عادات آنان به اعراب قبل از اسلام شباهت كامل داشت. عبرانيان قبل از موسى مردمى خانه بدوش و آواره بودند كه در بيابانها زندگى مى كردند و به پرورش حيوان سرگرم بودند. اين قوم به قبائل فراوانى تقسيم مى شدند و هر قبيله دارياى «كلان»هاى متعدد بود.
«كلان»ها از خانواده ها تشكيل مى شد. ارتباط نَسَبْ ابتدا از طريق زنان بود. كودكان در «كلان» مادران وارد مى شدند. مادران قرون متوالى از حق انتخاب نام فرزندان برخوردار بودند. زن در نزد والدين خود مى ماند و شوهر موقتا به ديدن وى مى آمد. چادر به زن تعلق داشت. مرد حق داشت در نزد زن اقامت كند.
زن سالارى كم كم جاى خود را به مرد سالارى داد و زن جزء ثروت مرد به حساب مى آمد. پدر مى توانست فرزندان خود را محكوم و يا اعدام كند و يا به عنوان غلام و كنيز بفروشد. در ميان اين اقوام، آئين نفسائى رواج داشت. اين اقوام معتقد بودند كه در درختان نفوسى منزل و ماءوى دارند؛ و چشمه سارها نيز جايگاه نفوس است. اين اشياء و امكنه براى چادرنشينان بسيار مقدس بود. كوه آتشفشان نيز براى آنان قداست بسيارى داشت. در ميان اين اقوام سحر و جادو رواج داشت.
آنان به چشم زخم و لعن و تعويذهاى جادوگرانه و اكسير محبت و شراب مهر و عشق باور تام داشتند. در نظر آنان مردگان در دنياى شه ئول زندگى مى كنند و در سرنوشت اعقاب و اخلاف خود مؤ ثراند. گذشتگان به دفن اموات خود طبق همين باور سخت مى كوشيدند و براى آنان خوردنى و نوشيدنى و سلاح قرار مى دادند تا كينه زندگان را به دل نگيرند. زيرا به گمان آنها، مردگان داراى قدرت فوق العاده اى هستند.
در اين عصر كه بوميان فلسطين «بعل» را مى پرستيدند، نياكان يهوديان چادرنشين «الوهيم» را مى پرستيدند.
آداب و رسوم پرستش آنان عبارت از حركاتى بود كه تا دوره «عصر تاريخى» باقى ماند. آنان وقتى با كوه آتشفشان روبرو مى شدند، صورتشان را مى پوشاندند كه مبادا يكى از «الوهيم»ها بميرد.
جان ناس و فليسين شاله بر اين نكته تاءكيد بسيار دارند كه تحول در عقايد اين اقوام از پرستش ارواح و ايمان به قواى طبيعى آغاز شد و به تعدد خدايان كشيده شد و سرانجام به توحيد و يكتاپرستى انجاميد. هر يك از اين اعتقادات در مراحل بعدى اثرى از خود بجاى گذاشت. احترام به سنگها در ابتدا باور عمومى داشته است. وضع فيزيكى احجار در طبيعت در شكل عقايدشان نقش داشته است. برخى سنگهاى عظيم در روان آنان ايجاد ترس مى كرده و نسبت به آن احترام بيشترى قائل مى شدند؛ تقسيم خدايان موجود در طبيعت به نر و ماده، خوب و بد و... از نتايج همين تاءثير است. افرادى كه در ريگزارها زندگى مى كردند، براى چاه ها، درهّها، چشمه ها و رودخانه ها چنين اعتقاد و احترامى قائل بودند. منتهى اين پديده هاى طبيعى بجاى هول و هراس، ايجاد آرامش و رحمت در آنان مى كرد. درختان سبز جايگاه ارواح غيبى بود و جنگلها اماكن مقدسى بودند. اما اگر حيوانات درنده و وحشى در اين بيشه زارها ديده مى شدند، مراكز شر و پليدى بحساب مى آمدند. وزش باد در درختان اصوات الهى بود كه گوش را نوازش مى داد. البته اين عقايد از آن جادوگران بود. جانواران درنده و مارهاى گزنده مورد احترام بودند. اين جانوران داراى روح شيطانى بودند. عبريان اين جانوران را «سرافيم» يعنى خدايان سوزنده لقب داده بودند. بطور كلى حيوانات درنده در رديف خدايان اهريمنى قرار داشتند، پرندگان شكارى نيز در همين رديف قرار داشتند. عبريان كه از نژاد سامى هستند، در بيابانهاى شمال عربستان پرورش يافته و قرن ها در آن دشت ها در حركت بودند. اينان واحه نشينان بدوى جزيرة العرب بودند و زندگى قبائلى داشتند. نظام حاكم بر قبيله بر آنان حاكم بود؛ يعنى هر قبيله يك شيخ داشت. افراد قبيله در شادى و غم يكديگر شريك بودند.
«عبريان» افراد كلان خود را هم خون مى دانستند و خود را برادر يكديگر مى خواندند. براى پاك نگاه داشتن خون و نژاد ارزش فراوانى قائل بودند. شرط دخول در كلان، ختنه بود تا جوان صلاحيت ازدواج پيدا كند. بنا به روايت تورات در سِفْرِ پيدايش باب چهارم: پسران يعقوب اين مراسم را به شاهزاده كنعانى كه مى خواست با خواهرشان ازدواج كند، تحميل كردند. ختنه در سن بلوغ و هنگام ازدواج انجام مى شد، ولى بعدها در هنگام كودكى عملى مى گرديد. ختنه يكى از آئين هاى بسيار قديمى و مربوط به قبل از عصر برنز بود. عبرانيان براى انجام آن از چاقوهاى سنگى استفاده مى كردند. ظاهرا عبريان اين كار را از قبطيان آموختند تا مورد تحقير مصريان قرار نگيرند. و اين عمل كم كم به صورت يك قاعده درآمد.
يك محقّق ايرانى مى نويسد: عبرانيان در حدود هزار و چهارصد سال قبل از ميلاد مسيح پس از بيابان گردى هاى فراوان، از رود اردن عبور كرده، به سرزمين فلسطين وارد شدند. معناى كلمه عبرانى بر خلاف پندار معمول از ريشه عبر (عبور از آب يا رود فرات يا رود اردن) نيست. بنا به تحقيقات اخير دانشمندان، كلمه عبرى و عربى هر دو از يك ريشه و به معناى بدوى و بيابانى است وجه تسميه عبرى همان بدويت اين قوم است كه از صحراى حجاز به فلسطين روى آوردند. در كتيبه هاى مكشوفه «تل العمارنه» مصر كه مربوط به هزار و چهارصد سال قبل از ميلاد است، از قبايل «عبيرى» يا «هبيرى» كه فلسطين را تسخير كرده اند، ياد شده است. در همين كتيبه ها به عقايد اين قوم اشاره شده كه خدايان متعدّد را مى پرستيدند و به قواى طبيعى و حيوانات درنده و پرندگان و احجار و اشجار اعتقاد خاصى داشتند.
نام دوم اين قوم «اسرائيلى» يا «بنى اسرائيل» است، اين نام از «يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم» گرفته شده كه لقب او «اسرائيل» بوده است. در قرآن و روايات اسلامى اين قوم به هر دو نام «يهود» و «بنى اسرائيل» ياد شده است.
اسرائيل به معناى عبدالله است، «اسرا» در لغت عبرى يعنى «عبد» و «ئيل» به معناى «الله» است. بر كليه پيروان موسى بنى اسرائيل اطلاق مى شود كه در قرآن فقط يك قوم خاص يعنى قبائل دوازده گانه از پيروان موسى را شامل مى شود.
در اساطير مذهبى آمده است كه يعقوب پسر اسحاق پسر ابراهيم به «اسرائيل» ملقب بوده است. «اسرائيل» يعنى «اسير خدا». و يعقوب دوازده فرزند پسر داشته كه هر كدام قبيله اى را بوجود آوردند. آن دوازده قبيله را «اسباط دوازده گانه» گويند.
«موسى و هارون» از يكى از اين دوازده قبيله اند؛ يعنى از فرزندان «لاوى». اعقاب «لاوى» غالبا رياست احبار و كهنه را بر عهده داشتند. و يهودا (سبط ديگرى از اسباط) امارت و حكومت را در اختيار داشت.
نام «يهود» از «يهودا» گرفته شده است. «يهودا» يكى ديگر از فرزندان «يعقوب» بوده است. نام معروف اين قوم در جهان امروز همين «يهود» است. اما در قرآن فقط به پيروان دوازده گانه موسى اطلاق مى شود.
يكى از مفسران اسلامى در وجه تسميه يهود گفته است كه: «يهود» به معناى «هدايت يافته» است و علت آن توبه قوم موسى از گوساله پرستى است. و يا كه به علت انتساب به «يهودا» فرزند بزرگ يعقوب، «يهود» ناميده شدند. يهود معرب هود است و لذا نقطه آن حذف گرديده است. و يا: چون يهوديان به هنگام قرائت تورات خود را تكان و حركت مى داده انند، به آنان يهود گفته اند.
برخى واژه يهود را عربى نمى دانند، بلكه آن را عبرى دانسته كه از «يهوه» گرفته شده است. برخى ديگر آن را عربى دانسه و يهود را به معناى: «هاد الرجل اذا رجع و تاب» گرفته اند.
يك خاورشناس آلمانى معتقد است كه اقوام سامى عبارتند از: بابلى ها، آشوريها، كنعانى ها (آمورى ها، عموئى ها، عبرى ها، آرامى ها، عربها) كه تا چهار هزار سال قبل از ميلاد در جزيرة العرب با هم مى زيستند و به شبانى مشغول بودند. جزيرة العرب در آن زمان سرزمينى باران خيز بوده است. بر اثر تغييرات جوى و جغرافياى طبيعى، مهاجرت از آن سرزمين آغاز شد. عبرى ها به سوى فلسطين روى آوردند. بنابراين زبان كليه اين قبائل عربى بوده است كه پس از مهاجرت تحول و تغيير يافته است.
اين قوم كه به يهود معروف است، پس از سرگردانى بسيار به سواحل مديترانه رسيدند، جائى كه امروز فلسطين ناميده مى شود؛ و در آنجا اقامت گزيدند. ساكنان اصلى و بومى فلسطين سامى نژاد نبودند. آنان از سواحل درياى اژه به فلسطين آمده بودند. در واقع، فلسطين توسط يهوديان اشغال شد.
محقّقان بر اين نكته تاءكيد دارند كه سرزمين اوليه نژاد سامى شبه جزيره عربستان بوده. و هجرت قبائل از آنجا آغاز شده است. روايات تورات نشان مى دهد كه هجرت يهوديان از قرن هشتم قبل از ميلاد آغاز شد. تورات آغاز موجوديت يهود را پس از طوفان نوح و بعد از بناى شهر بابل مى داند. منابع تاريخى پيشينه تاريخى اين قوم را بيشتر در بى خانمانى و پراكندگى و بيابان گردى و... نشان مى دهند و براى هجرت و پراكندگى شان علل مختلف و افسانه اى ذكر كرده اند.
فلسطين در تاريخ
۱- ساكنان اصلى:
تقريبا پنج هزار سال پيش، گروهى از يبوسى ها به اتفاق قبائل ديگر كنعانى از جزيرة العرب به سرزمين فلسطين كوچ كردند و به رهبرى ملك صادق در گوشه اى از اين سرزمين شهرى به نام «يَبُوسْ» بنا نهادند و بعدها نام آن را به «اورسالم» تغيير دادند. در «تورات» آمده است كه ساكنان اصلى اورسالم يبوسى ها بودند، و پس از تصرف آن بوسيله «يوشع» بار ديگر يبوسى ها در آنجا ساكن شدند.
پس از مرگ يوشع، بنى اسرائيل شهر را محاصره كردند و گروهى را كشته، شهر را به آتش كشيدند و به جنگ با كنعانيان مقيم اطراف پرداختند.
در عين حال يبوسى ها از شهر خارج نشدند و به زندگى ادامه دادند.
منابع عبرى بر اين نكته متفق اند كه قوم يهود دو هزار سال پس از بناى اورسالم توسط يبوسى ها و كنعانى ها، از مصر به طرف سينا و فلسطين رهسپار شدند. پس از سالها سرگردانى و آوارگى و پس از مرگ موسى به رهبرى يوشع بن نون به ساحل رود اردن رسيدند. آنان دست به كشتار ساكنان اصلى فلسطين زدند.
تورات مى گويد كه بنى اسرائيل در سرزمين هاى مسكونى ديگرى كه در بين اريحا و اورسالم بود، كشتار نمودند؛ و مقاومت در اورسالم آغاز شد. تورات تحريف شده به توجيه جنايات يهود پرداخته و علت كشتار ساكنان اصلى فلسطين را اراده يهوه خداى يهود مى داند: «چون يهوه خدايت امت هاى بسيار را (كنعانيان و يبوسيان) بدست تو تسليم نمايد، ايشان را بالكل هلاك كن. »
در اين شهرها هيچ موجود زنده اى را زنده نگذاشتند «اما از شهرهاى اين امت كه يهوه خدايت ترا به مالكيت مى دهد، هيچ ذى نفسى را زنده نگذار، بلكه ايشان را تماما هلاك ساز. »
گويند داود هزار سال قبل از ميلاد به اورسالم هجوم آورد و آنجا را تصرف كرد. پس از داود، فرزندش سليمان به پادشاهى رسيد و «هيكل» خود را در بالاى كوه موربا بنا نهاد. قرن ها بعد از آن، اورسالم در دست فرزندان داود بود. هيكل سليمان ۴۲۴ سال بر پا بود. شيق پادشاه مصر آن را غارت كرد. هيكل سليمان معبدى بود براى عبادت خداوند. براى ساختن آن ثروت زيادى صرف شد. يكصد و هفتاد و سه هزار كارگر مشغول كار بودند كه سى هزار نفرشان از بنى اسرائيل بودند و بقيه از مردم كنعان بودند.
تورات به ويرانى اين شهر و معبد سليمان اشاره كرده است. فلسطين از آن پس داراى فراز و نشيب هاى فراوانى بوده است ؛ غلبه رومى ها بر فلسطين و اشغال آن تا قبل از استيلاى اسلام بر اين سرزمين ادامه داشت. پس از گذشت پنج هزار سال، در سال پانزدهم هجرى (۶۳۶ ميلادى) مسلمانان پس از فتح شام به طرف «ايليا» روى آوردند و چون قبله نخستين مسلمانان در آنجا قرار داشت و مكان مقدسى بود، لذا آنجا را پس از مدت چهار ماه محاصره، فتح كردند.
خليفه دوم عرب، عمر بن خطاب طى امان نامه اى از اموال و نفوس ساكنان اصلى فلسطين حمايت كرد و به آنان آزادى مذهبى داد: «اين امان نامه اى است از عمربن خطاب به مردم ايليا؛ به جان و مال و كليسا و صليب و مريض و سالم و همه افراد آن امان مى دهد و اجازه نمى دهد كه كليساهاى آنان را اشغال كنند و آنها را ويران سازند و چيزى از آنها كم كنند. و هم چنين امان مى دهد كه كسى با صليب و دارائى آنان كارى نداشته باشد و آنان در مسائل مذهبى آزاد مى باشند... بر مردم ايلياء است كه مانند جاهاى ديگر جزيه براى اداره امورشان بپردازند...
هر كس بخواهد از آنجا خارج شود، در امان است و يا بخواهد بماند، آزاد است. »
عمر بن خطاب خود به ايليا (فلسطين) آمد و «مسجد صخره» را در آنجا بنا كرد.
از آن پس فلسطين در قلمرو و خلافت عربى - اسلامى درآمد و ساكنان اصلى آن سرزمين آرامشى نسبى يافتند. ساكنان فلسطين با تازه واردان به همكارى پرداختند و شهر بيت المقدس را تجديد بنا كردند. در سال ۷۵ هجرى خليفه وقت ساختمان مسجدالاقصى را تجديد بنا و تكميل كرد. مسيحيان نيز در ساختن مسجد همكارى كردند. نماينده خليفه، عبدالله بن طاهر به تزئين مسجد صخره پرداخت كه كتيبه هائى از آن دوران هنوز باقى است.
فلسطين در قلمرو شام بخشى از قلمرو خلفاى اموى و عباسى بود تا كه فاطميان بر مصر دست يافتند و در حيطه قدرت آنان قرار گرفت. از آن پس سلجوقيان بر فلسطين سلطه يافتند. اندكى بعد به دليل رفتار بد سلاجقه، مردم فلسطين به دولت فاطمى مصر تمايل نشان دادند.
با آغاز جنگ هاى صليبى، بيت المقدس در معرض هجوم صليبيان قرار گرفت.
۲- فلسطين و يهود
تاريخ يهود را مى توان بشرح زير خلاصه كرد:
الف: از ابراهيم تا ورود يوسف به مصر (۴۳۰ سال). ب: از ورود يوسف به مصر تا خروج بنى اسرائيل از مصر (؟). از ورود يوسف به مصر تا خروج بنى اسرائيل از مصر (؟). ج: از خروج از مصر تا بناء هيكل سليمان در اورسالم (۴۸۰ سال). د: از بناء هيكل تا اسارت در بابل (۴۲۴ سال). ه: از اسارت تا ميلاد مسيح (۸۸ سال). و: از ميلاد مسيح تا عصر حاضر (۱۹۹۰ سال)، كه جمعا ۳۹۹۴ سال مى شود.
تاريخ ورود قوم يهود به مصر مجهول است. برخى مى گويند ۱۵۲۲ قبل از ميلاد بوده كه ۲۱۰ سال در مصر اقامت داشته اند. روايات اسلامى نشان مى دهند كه حضور اين قوم در مصر از زمان ورود يوسف به مصر بوده است.
منابع تاريخى حضور قوم يهود در مصر را به زمان پادشاهان عرب نژاد هيگسها كه با زور بر مصر مسلط شده بودند، مى رسانند. اين پادشاهان، قوم يهود را از نژاد خود مى دانستند و با آنان رفتار خوبى داشتند. در اوائل قرن پانزدهم قبل از ميلاد كه سلسله هيگسها در مصر منقرض شد، مصريان، يهوديان را مورد حمله قرار دادند. بنابراين مدت اقامت قوم يهود در مصر ۲۰۰ سال بوده است. پس از انقراض هيگسها، فراعنه مصر به قدرت رسيدند. فراعنه مصر در احياء مليت و فرهنگ مصرى كوشيدند. مردم مصر به بنى اسرائيل كه قومى بيگانه بود، به چشم خارجى مى نگريستند.
برخى منابع ديگر علت ورود بنى اسرائيل به مصر را چيز ديگرى مى دانند: طوايف يهودى كشاورزان اطراف خود را مورد حمله قرار مى دادند. مصريان در يكى از جنگهاى مرزى بر آنان پيروز شدند و اسيرشان كردند و در شمال مصر محصورشان نمودند. موسى آنان را از اين وضع نجات داد و لذا از مصر خارج شدند.
در تاريخ آمده است كه وقت هيكوسها به مصر تاختند، يهوديان با مهاجمين همكارى كردند. پس از انقراض هيكوسها، مصرى ها قوم يهود را تا دره نيل تعقيب كردند. اسارت و آزار بنى اسرائيل توسط مصريان به خاطر همكارى آنان با مهاجمين بوده است.
«طبرى» مورّخ اسلامى مى گويد: «فرعون» معاصر موسى (قابوس بن مصعب بن معاويه) بود كه زن او «آسيه» دختر مزاحم بن نجيد بن ريان بن وليد (معاصر يوسف ) بود. موسى در زمان قابوس چون يكى از قبطيان را كشت، از مصر خارج شد. در زمان وليد بن مصعب برادر قابوس كه فرعون مصر بود، به اتفاق هارون به مصر بازگشت تا رسالت خود را با مصريان در ميان گذارد. پس از مدتها مبارزه، بنى اسرائيل را از ذلّت و اسارت نجات داد و به طرف فلسطين رهسپار شدند. فرعون و طرفدارانش به تعقيب موسى و بنى اسرائيل پرداختند. خداوند آنان را غرق كرد.
۳- عرب ها و فلسطين:
تاريخ نشان مى دهد كه در هزاره سوم يا چهارم قبل از ميلاد گروهى عرب آمورى و كنعانى به سوى شام مهاجرت كردند. كنعانى ها در فلسطين و آمورى ها در شهرهاى شام استقرار يافتند.
مشهورترين قبيله كنعانى ها، قبيله يبوسى ها بودند كه در منطقه فعلى بيت المقدس سكنى گزيدند و شهر يُبوس (قدس) را بنا نهادند.
ورود بهبوديان به فلسطين به هزار سال پيش از ميلاد مى رسد؛ در حالى كه عربهاى كنعانى سه هزار سال قبل از ميلاد به فلسطين راه يافته اند.
موسىعليهالسلام
در تورات
در تورات شرح كامل زندگى موسى نيامده است، فقط اشاراتى به خروج موسى از مصر و ورود او به مدين و هفت سال چوپانى و ازدواج با صفورا و رسالت او و بازگشت به مصر دارد. اما در يك تاريخ عبرى به نام «سدر هدوروت» آمده است كه موسى چون از مصر خارج شد، بر اثر نزاعى كه با يك نفر مصرى كرد، موجب كشتن او شد. در اين موقع ۲۰ سال از سنتش مى گذشت. او از مصر به حبشه رفت و در آنجا به سپاه پادشاه پيوست و پس از مرگ پادشاه به خاطر لياقت و استعدادى كه داشت، به مدت چهل سال سلطنت كرد. وقتى فرزند پادشاه متوفى بزرگ شد، موسى قدرت را به او واگذار كرد. او در اين هنگام هفتاد سال داشت. آنگاه عازم مدين شد و مدت هفت سال در خدمت شعيب بود. با دخترش صفورا ازدواج كرد و صاحب دو پسر شد.
روشن ترين تصوير از موسى در قرآن كريم ارائه شده است. سوره هاى قصص و طه در قرآن كتاب آسمانى اسلام، ترسيم دقيق و روشنى از زندگى (ولادت، رسالت) موسى ارائه كرده اند. قرآن از جامعه سياسى - اجتماعى موسى تصاويرى دقيق ارائه داده ؛ فرعون و طغيان او، اسارت و ذلت بنى اسرائيل، قتل كودكان و شكنجه زنان و كشتن مردان، جريان ولادت موسى، به آب انداختن موسى، زن فرعون آسيه، شير دادن موسى توسط مادرش، درگيرى موسى با فرعون، خروج از مصر به سوى مدين، شبانى موسى، ازدواج با دختر شعيب، بازگشت و آغاز رسالت در كوه طور و سرانجام رسالت روشن و دقيق او، نابودى فرعون و باند فرعون، نجات بنى اسرائيل، و اذيت و آزار موسى توسط اين قوم ناسپاس و ماجراجو و... اينها همه تصاويرى است كه در قرآن آمده است.
اما در تورات آمده است كه يكى از فراعنه گفت: قوم بنى اسرائيل از ما مصريان زيادتر شده اند و نيروى آنان زيادتر است، بيائيد با تدبير با ايشان رفتار كنيم و هر پسرى كه زاده شد، به رودخانه افكنيد؛ دختران را نگاهداريد، زيرا خطرى ندارند. پس مردان از خاندان «لاوى» كه يكى از دختران لاويان را به زنى گرفته بود، پسرى زائيد. مادر، نوزاد را سه ماه پنهان كرد و آنگاه تابوتى از نى براى او درست كرد. و آن تابوت را به قير اندود و كودك را در آن نهاد و به نيل افكند. آب او را برد. دختر فرعون آن طفل را ديد و چون او را زيبا يافت، دلش به حال او سوخت و گفت اين كودك از عبرانيان است. دختر فرعون او را به دايه اى داد كه بر حسب اتفاق مادرش بود و او را «موسى» نام نهاد، يعنى: «از آب برگرفته شده». موسى در كاخ فرعون رشد كرد و نيرومند شد و به اصل سامى خود پى برد. روزى مردى قبطى را ديد كه به مردى عبرانى زور مى گويد. موسى آن قبطى را كشت. فرعون فرمان قتل موسى را صادر كرد. موسى از مصر فرار كرد و به شهر مدين رفت و به خانه «تيرو» (به عربى يعنى شعيب) پناه برد. شعيب دختر خود «صفورا» را به عقد موسى درآورد و در عوض او را به شبانى خود گرفت. مدتى بعد، موسى به اتفاق زن و فرزند و گوسفندان خود راهى مصر شد. چون به كوه «حوريب» در صحراى «سينا» رسيد، فرشته اى بر او نازل شد كه در آتش نمى سوخت. موسى فرشته را در ميان شعله آتش ديد، در اين هنگام ندائى از ميان بوته برخاست و گفت: «اى موسى! جلو بيا، نعلين از پاى درآر، زيرا در مكان مقدس هستى، من يهوه هستم خداى پدرانت. » و او را امر فرمود كه به مصر برود و بنى اسرائيل را نجات دهد و به سرزمين موعود ببرد.
موسى يكى از اعقاب ابراهى است كه در حدود ۱۴۰۰ سال قبل از ميلاد ظهور كرد و كتاب آسمانى او تورات نام دارد. قوم موسى موحد بوده اند، لذا موسى براى نجات آنان آمد. در طى ماءموريت نجات بنى اسرائيل بود كه تورات نازل شد. خداى يهود، «يهوه» نام دارد. در تورات چند مرتبه از «يهوه» ياد شده است: «بشنو اى اسرائيل! يهوه خداى ما، خداى واحد است، پس يهوه خداى خود را با تمامى مال و جان خود دوست بدار... » در عين حال يهوديان اين نام را بر زبان نمى آورند؛ زيرا اين كلمه را مقدس مى دانند كه تلفظ آن جايز نيست. از ديدگاه آنان، انسان تحت اختيار و اراده يهوه است و «يهوه» در همه جا حىّ و حاضر و ناظر است. مبناى اعتقاد يهود به «يهوه» در ابهام است. محقّقان بر اين عقيده اند كه «يهود» خداى كنيست ها كه در شبه جزيره سينا ساكن بودند، مى باشد. حضرت موسى اين اعتقادات را از آنان فرا گرفت. آثار مكشوفه نشان مى دهد كه «يهوه» خداى جو و مظهر حدوث طوفان و رعد و برق بوده و اين از عقايد اديان و مذاهب باستان و دوره ماقبل تاريخ است. حركت ابر و باد به فرمان يهوه بوده است. يهوه حاكم مطلق جهان است. اين يهوه است كه تورات را بر موسى فرستاد. تورات شامل اسفار خمسه است: سِفْرِ تكوين، سِفْرِ پيدايش، سِفْرِ خروج، سِفْرِ لاويان، سِفْرِ اعداد، سِفْرِ تثنيه. در سِفْرِ تكوين پيدايش انسان و خلقت جهان، طوفان نوح و... مطرح است.
در تورات مبداء تاريخ، طوفان نوح بحساب آمده كه وقوع آن را چهار هزار سال قبل از ميلاد گرفته اند. يهوه در شش روز جهان را آفريد و روز شنبه (به عبرى: شباط) به استراحت پرداخت. لذا روز شنبه، روز مقدس و تعطيل يهود است. در سِفْرِ تكوين علاوه بر خلقت جهان و انسان، داستان آدم و هبوط، داستان نوح و طوفان و داستان ابراهيم و پسرانش اسحاق و اسماعيل آمده است.
تورات جريان قربانى ابراهيم را به اسحاق نسبت مى دهد؛ حال آنكه در روايات اسلامى موضوع قربانى اسماعيل بوده كه بجاى او گوسفندى ظاهر شد و ابراهى آن گوسفند را قربانى كرد تا سنت جديدى باشد براى انسان كه فرزندان خود را قربانى نكند.
ده فرمان
در سِفْرِ خروج باب بيستم تورات آمده است كه چون موسى در كوه طور (سينا) به حضور يهوه رسيد، با او حرف زد و پيمان بست. علامت قوس و قزح در آسمان به منزله امضاى يهوه در پائين قرارداد است. اين قرارداد در همه جا بر لوح سنگى نوشته شد. در اين الواح ده فرمان نگاشته شده است ؛ يعنى فرامين دهگانه كه در ميان يهوديان احترام فراوانى دارد. فرامين دهگانه چنين است:
۱- من يهوه خداى تو كه تو را از زمين مصر از خانه غلامى بيرون آوردم، خدايان ديگرى غير از من نباشد.
۲- صورتى تراشيده و هيچ تمثالى از آنچه بالا در آسمان است و از آنچه پائين در زمين است و از آنچه در آب زيرزمين است، براى خود مساز. نزد آنها سجده مكن و آنها را عبادت منما، زيرا من كه يهوه خداى تو مى باشم، خداى غيور هستم كه انتقام گناه پدران را از پسران تا پشت سوم و چهارم از آنانكه مرا دشمن دارند، مى گيرم. و تا هزار پشت بر آنانكه مرا دوست دارند و احكام مرا نگاه دارند، رحمت مى كنم.
۳ نام يهوه خداى خود را به باطل مبر، زيرا خداوند كسى را كه اسم او را به باطل ببرد، بى گناه نخواهد شمرد.
۴- روز شنبه را ياد كن تا آن را تقديس نمائى. شش روز مشغول باش و همه كارهاى خود را بجا آور. اما روز هفتمين، سَبْتِ يَهْوَه، خداى تو است. در آن هيچ كار مكن، تو و پسرت و دخترت و غلامت و كنيزت و بهيمه ات و مهمان تو كه درون دروازه هاى تو باشد. زيرا كه در شش روز خداوند آسمان و زمين و دريا و آنچه را كه در آنهاست، بساخت و در روز هفتم آرام فرمود، از اين سبب خداوند روز هفتم را مبارك خواند و آن را تقديس نمود.
۵- پدر و مادر خود را احترام نما تا روزهاى تو در زمينى كه يهوه خدايت به تو مى بخشد، دراز شود.
۶- قتل مكن.
۷- زنا مكن.
۸- دزدى مكن.
۹- بر همسايه خود شهادت دروغ مده.
۱۰- به خانه همسايه خود طمع مورز و به زن همسايه ات و غلامش و كنيزش و گاو و الاغش و به هيچ چيزى كه از آن همسايه تو باشد، طمع مكن.
در تورات آمده است كه آنگاه خداوند به موسى گفت: دو لوحه سنگى مثل او براى خود بتراش و بامدادان حاضر شو و به كوه سينا بالا بيا و در آنجا نزد من بر قله كوه بايست و هيچ كس با تو بالا نيايد و گله و رمه نيز در اطراف كوه چرا نكنند. موسى دو لوح سنگى از نو تراشيد و بر قله كوه بالا رفت و خداوند را ندا در داد. يهوه خداى رحيم و رئوف و دير خشم و كثيرالاحسان و با وفا و نگاهدارنده رحمت براى هزاران نسل و آمرزنده خطا و گناه است، و لكن گناه را هرگز بى سزا نخواهد گذاشت.
برخى معتقدند كه الواح و احكام دهگانه موسى متاءثر از قانون حمورابى است و به نظر عده اى ديگر احكام دهگانه اى كه بر موسى نازل شده، غير از احكام ده گانه مذكور است. در تاريخ انبياء آمده است كه:
چون موسى از كوه طور سينا ديرتر از موعد مقرّر بازگشت، گروهى از بنى اسرائيل به عبادت گوساله طلائى و زرينى كه سامرى ساخته بود، اقدام كردند و مذبح براى او بنا نمودند و اطرافش به رقص و پاى كوبى پرداختند. لذا موسى پس از بازگشت، آنان را سرزنش نمود و از ثروت آنان كم نمود و از اموال، طلا و جواهرات را كه براى ساختن تابوت از آنان گرفته بود، صرف تقويت تشكيلات و لشكرى نمود كه از فرزندان لاويان كه از قوم خود موسى و از سار اسباط ديگر دليرتر بودند؛ و ديگر اين كه اقدام به قتل عام گوساله پرستان نمود. قرآن به اين موضوع اشاره كرده است.
در تورات (سفر خروج) آمده است كه:
چون موسى چهل روز و چهل شب بر روى كوه طور اقامت گزيد، اعتماد بنى اسرائيل از وى سلب شد و درصدد برآمدند بتى بپرستند. هارون برادر موسى زر و زيور زنان را خواسته، گوساله اى زرين ساخت. موسى پس از بازگشت از كوه طور، چون به چادرها نزديك شد، گوساله اى زرين يافت كه بنى اسرائيل پايكوبان گرد آن مى چرخند. موسى به خشم آمد و الواح سنگى را بر زمين كوفت و گوساله زرين را در آتش انداخت و خاكستر آن را در آب ريخت. آن گاه در جلوى چادرها ايستاد و گفت: هر كس كه خود را از خدا مى داند، نزد من آيد. و سپس شناسان را بفرمود تا با شمشير گوساله پرستان را از ميان بردارند. ظاهرا اين گوساله پرستى به تقليد از مصريان در رابطه با پرستش گاو بوده است. تورات مى گويد: پس از اين جريان، هارون برادر موسى از كار ناشايست خود توبه كرد و خداود به دعاى موسى از گناه او درگذشت.
قرآن ساختن گوساله را به شخص «سامرى» نسبت داده ؛ و ساحت مقدس «هارون» كه وزير و وصى «موسى» بود، از اين تهمت منزّه است.
نجات بنى اسرائيل
موسى كوشش فراوان نمود تا شايد بتواند قوم بنى اسرائيل را از مصر بيرون برده و به ارض موعود برساند؛ ولى نتوانست. زيرا مصريان به بهره كشى از بنى اسرائيل پرداخته بودند. موسى پس از سالها به مصر بازگشت، نزد فرعون رفت و از او خواست تا با خروج بنى اسرائيل از مصر موافقت كند. فرعون اجازه نداد. خداوند بلاهائى سخت بر مصريان نازل كرد. فرعون ترسيد و اجازه خروج داد، ولى فورا عقيده اش عوض شد. قرآن به اين جريان اشاره آشكارى دارد. فرعون به تعقيب بنى اسرائيل پرداخت. موسى و بنى اسرائيل از نيل عبور كرده بودند. چون سپاهيان فرعون خواستند از راهى كه در ميان آب براى موسى و همراهان او باز شده بود عبور كنند، امواج بهم برآمد لشكريان فرعون غرق شدند و بدين سان بنى اسرائيل مشمول لطف و رحمت خداوند گرديدند و از رنج و عذاب رهائى يافتند.
آرى! موسى به اتفاق برادرش سرانجام توانست بنى اسرائيل را از مصر بيرون آورد و از طريق صحراى سينا به طرف درياى احمر و به سوى فلسطين حركت كرد. تاريخ اين خروج بدرستى معلوم نيست. برخى آن را در اوائل سلطنت فرعون (مرن پناه سوم ۱۲۹۸-۱۲۳۲ ق. م) جانشين رامسس دوم، مى دانند، و برخى ديگر آن واقعه را در زمان رامسس سوم (۱۲۳۲-۱۲۲۴ ق. م) مى دانند.
اين تاريخ را سِفْرِ خروج تاءييد مى كند: «بنى اسرائيل از رعميس (شهرى كه رامس دوم ساخته بود) به سكوت كوچ كردند و گروهى مختلف نيز همراهشان بيرون رفتند. توقف بنى اسرائيل در مصر ۴۳۰ سال بود... »
الواح مكشوفه از دوران رامسس دوم اين مطلب را تاءييد مى كند. اين كتيبه ها به جنگ رامسس دوم با قوم حيتى كه در اطراف سوريه در سال ۱۲۲۷ ق. م اتفاق افتاده، اشاره مى كند و در ضمن آن وقايع آمده است كه رامسس دوم در آن جنگ پيروز شد و اسيرانى از آنها گرفت كه از قوم اسرائيل نيز ياد شده است.
«... سرزمين حيتيان آرام گرفت و كنعانيان به يغما رفتند و شر بر سر آنها فرو ريخت. بنى اسرائيل غمگين شد و ديگر تخمه او (نسل او) در جاى نيست».
اين كتيبه ها نشان مى دهند كه در ۱۳ قرن قبل از ميلاد، بنى اسرائيل در كنعان مقيم و مستقر بودند، لذا مى توان خروج بنى اسرائيل را از مصر در قرن سيزده پيش از ميلاد دانست. و نيز عده اى از محقّقان از جمله هومل زمان خروج را سال ۱۳۲۰ ق. م. گرفته اند برخى سال ۱۳۱۲ ق. م را زمان خروج مى دانند.
و از ديدگاه ويل دورانت خروج بنى اسرائيل از مصر در حدود سال ۱۴۴۷ ق. م است. يك محقّق ايرانى سال ۱۶۸۰ ق. م را زمان خروج مى داند.
و اين اقوال نشان مى دهد كه تاريخ خروج اين قوم از مصر كاملا مبهم و مجهول است. مؤ لف كتاب اورشليم در رابطه با خروج اسرائيليان مى گويد: پژوهشگران در مورد فرعون معاصر حضرت موسى نظرات و ديدگاههاى گوناگونى دارند. در زبان عرب، فرعون يعنى لقب پادشاهان مقصر قديم. و از نظر لغوى در زبان عبرى به معنى خودخواه، متكبر و ستمگر است و تا كنون معلوم و مشخص نيست كه كداميك از فراعنه، معاصر حضرت موسى بوده است: برخى مى گويند رامسس دوم بوده است، برخى ديگر مى گويند فرزند رامسس دوم هم زمان موسى بوده است.
گروهى بر اين عقيده اند كه فرعون معاصر موسى توتمس سوم (۱۴۳۶ ق. م) بوده است. تورات به اين مطلب اشاره دارد. اسناد مكشوفه از ويرانه هاى شهر اريحا، به ۱۴۰۰ ق. م مى رسد. بهرحال اگر خروج قوم يهود را در زمان سلطنت رامسس دوم يا پسرش بدانيم، خروج بنى اسرائيل در حدود ۱۲۰۰ تا ۱۲۵۰ ق. م. بوده است. آثار بدست آمده از پسر رامسس دوم مربوط به سال ۱۲۲۹ ق. م. است. در اين كتيبه آمده است كه: «شاهزادگان از صلح سخن مى گويند، وقتى كه به علامت تسليم بر زمين افتاده اند. از ميان نه ديار، يكى هم بر جاى نيست كه سر برافرازد، ليبى ويران شده، خاطى آرام گشته، زمين كنعان از هر فسادى پاك شده، «اشقلون» به اسارت رفته، جزيره تسخير شده، مردم اسرائيل قلع و قمع شده اند، آنها ديگر خلقى ندارند، فلسطين براى مصر بيوه اى شده است و همه ممالك متحد شده، آرام گشته اند. »
از كتيبه مذكور بدست مى آيد كه در سال ۱۲۹۹ ق. م. اسرائيل و اسرائيليان قوم قدرتمندى بوده اند و اقامت طولانى در آنجا داشته اند، و اين مربوط است به دوران توتمس سوم و خروجشان از مصر.
قبائل دوازده گانه كه به اسباط معروف اند، از اعقاب حضرت ابراهيم بوده اند. يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم ملقب به اسرائيل دوازده پسر داشت:
۱- روبن، ۲- شمعون، ۳- يهودا، ۵- يساگار، ۶- زبولون، ۷- بنيامين، ۸- وان، ۹- نقبائى، ۱۰- كاد، ۱۱- آشر، ۱۲- يوسف. اسباط دوازده گانه از اعقاب اين دوازده فرزنداند. وقتى يوسف در مصر به قدرت رسيد، يعقوب و ديگر فرزندانش كه هفتاد نفر بودند، به كشور مصر رفتند و زاد و ولد كردند. موسى از اعقا ليوى (لاوى) مى باشد. اين اقوام، افرادى خودخواه بودند و بسيار لجوج و بهانه گير. آنان با يكديگر نمى ساختند و مرتب از موسى تقاضا مى كردند. قرآن كريم به اين خصائل منفى اخلاقى و بهانه جوئى هاى بيشرمانه شان تصريح كرده است.
اصول سيزده گانه يهود
اصول دهگانه اى كه در صفحات گذشته ملاحظه شد، در ميان قوم اسرائيل رواج داشت و بعدها علماء يهود با استفاده از تورات و ساير كتب عهد عتيق اصولى براى ملت يهود و ديانت خود تدوين نمودند كه مهمترين آن، اصول سيزده گانه اى است كه بوسيله موسى بن شمعون در سال ۱۲۰۴ ميلادى قرائت شد:
۱- خداوند حاضر و ناظر است.
۲- خداوند يكتا است.
۳- خداوند جسم و شبيه كسى نيست.
۴- خداوند قديم و ازلى است.
۵- هيچكس را جز او نبايد عبادت كرد.
۶- سرور است بر همه پيامبران.
۷- نبوت حضرت موسى صحيح است.
۸- بر افكار نوع انسان واقف است.
۹- تورات از جانب خداوند است.
۱۰- غير قابل تغيير و تبديل است.
۱۱- خداوند، ظالم را مجازات مى كند و عادل را پاداش نيك مى دهد.
۱۲- سلطان مسيح از نسل داود ظهور خواهد كرد.
۱۳- مردگان مستعد زنده شدن مى باشند.
يهودشناسان معتقدند كه احكام دهگانه داراى عباراتى متعلق به عهد پيدايش (سفر تثنيه) است. احكام دهگانه در قرن هفتم ق. م. در ادبيات اسرائيل وارد گرديد، زيرا با توجه به مندرجات آن، عقايد آن دوره را منعكس مى سازد. اين عقايد نبايد شخصيت موسى را تغيير دهد و او را به صورت موجودى الهى و افسانه اى درآورد. موسى حقيقت وجودى در تاريخ داشته است. نقش اساسى موسى نجات قوم اسرائيل و ايجاد وحدت ملى در ميان آنان است. احكام دهگانه منسوب به موسى بخش زيبائى از ادبيات دين يهود را تشكيل مى دهد.
خيمه يهود و صندوق تورات
بهرحال، موسى پس از دريافت فرامين دهگانه به ميان قوم خود بازگشت و سپس مذبحى در دامنه كوه با دوازده ستون به شماره دوازده سبط بنى اسرائيل بنا نهاد و عمل قربانى شروع گرديد. موسى نصف خون حيوانات قربانى شده را گرفته، در لگن ها ريخت و نصف خون را بر مذبح پاشيد. و خون در لگن ها را بر قوم خود پاشيد و گفت: اينك اين خون عهدى است كه خداوند اين سخنان با شما بسته است.
پس از موسى دستور داد خيمه اى مخصوص عبادت بر پا كردند كه آن را «خيمه عهد» مى گفتند و هر وقت قبيله اى فرود مى آمد، آن خيمه را با رعايت آداب و به احترام، خادمان مخصوص (كه گويند از سبط لاوى بوده اند و از نسل ايشان بعدها كهنه يهود بوجود آمد) در پيشاپيش اردوگاه برمى افراشتند و موسى بدرون آن مى رفته و به سكوت و انقطاع تمام كلام يهوه را استماع مى فرموده است.
روايات و اخبار قديمه حاكى است كه در اندرون آن خيمه صندوقى نيز مى نهاده اند با محتواى دو لوح سنگى كه بر روى آن نصّ ميثاق الهى با قوم اسرائيل منقّش بوده است. و اين همان تابوت عهد يا صندوق تورات است كه در تاريخ قوم اسرائيل بعدها نقش مهم و آثار عطيه حياتى داشته است و قوم اسرائيل هر وقت حركت مى كرده، آن صندوق را با حرمت فراوان در ارابه نهاده و پيشاپيش خود روان مى داشته اند و حتى در هنگام جنگ ها آن را با خود برده و از آن فيض و امداد مى جسته اند؛ و هيچ كس جز طبقه كهنه و ربانيون نمى بايستى آن را لمس كند. اگر كسى مرتكب چنين گناهى مى شد، هر آئينه روحى قادر و توانا كه درون آن نهفته بود، او را هلاك مى ساخت.
جان ناس مى گويد: بزرگترين عملى كه موسى انجام داد، برقرارى ارتباط بين مومنين و خداوند بود. اين ارتباط، بنا به برخى روايات در طور سينا يا در جبل هورب يا در دهنه خليج عقبه و يا در جنوب بحرالميّت برقرار دشه است. آنچه را كه موسى آورد، ده فرمان نام گرفت و بعدها آن را بسط داده، تورات پديد آمد. هر چند كه معلوم نيست متن موجود تورات منطبق با اصل باشد.
بر اساس علائم تورات تولد موسى در مصر به سال ۱۳۹۲ ق. م. رسالت او در صحراى سينا در سال ۱۳۱۲ ق. م. و مرگ او پس از ۱۲۰ سالگى در نزديكى مرزهاى فلسطين اتفاق افتاد.
او ارض موعود را نديد؛ زيرا اگر قوم موسى مردمانى سلحشور مى بودند، فتح شهرهاى سر راه كار مشكلى نبود و براى رسيدن به نواحى شرق رودخانه اردن اين همه مدت لازم نبود. و لذا موسى به همين دليل موفق نگرديد كه سرزمين فلسطين را فتح كند. نشانى از قبر موسى تا كنون بدست نيامده است.