يهود پس از مرگ موسىعليهالسلام
، پيامبران، فرقه ها و...
يهود پس از مرگ موسىعليهالسلام
اسباط دوازده گانه
مرگ موسى باعث ناراحتى شديد مؤ منان گرديد، ولى گروهى قدم در راه فساد و عصيان گذاردند.
پس از مرگ موسى دوازده نفر بر بنى اسرائيل حكومت كردند. اين دوازده نفر قدرت سياسى نداشتند و رهبر معنوى بنى اسرائيل بودند. قرآن به اين دوازده نفر اشاره آشكار دارد و از دوازده نقيب ياد مى كند.
مفسران اسلامى مى گويند اين دوازده نفر در زمان حيات حضرت موسى انتخاب شدند.
يوشع يكى از اين دوازده نفر بود و از هر سبطى يك نفر برگزيده شده بودند.
كار اين برگزيدگان جاسوسى در ميان اقوام و ملل مختلف بود. آنان وظيفه داشتند كسب خبر كنند. در تورات، سفر اعداد آمده است كه چون حضرت موسى نزديك اراضى مقدسه رسيد، دوازده نفر يعنى از هر سبط يك نفر را برگزيد و براى كسب خبر تعيين نمود و به سوى فلسطين (كنعان) اعزام داشت. اين تعداد از خبر چينان دستگير شدند و چهل روز بعد نزد موسى بازگشتند. ده نفر از اين تعداد، اظهار داشتند كه دشمن بسيار نيرومند است و ما نمى توانيم با آنان بجنگيم. ولى دو نفر ديگر گفتند كه ما توان جنگيدن داريم. بنى اسرائيل تحت تاءثير حرفهاى آن ده نفر قرار گرفتند و از ترس خواستند به مصر برگردند. موسى گفت: از كسانى كه از مصر خارج شده اند، دو نفر به سرزمين موعود خواهند رسيد و آن دو، «يوشع بن نون» و «كاتب» مى باشند. بقيه بايد در اين صحرا هلاك شوند. و چنين شد؛ گروهى از يهود مورد غضب الهى واقع شده، به دست دشمنان منهدم شدند. همان گونه كه موسى پيش بينى كرده بود، قوم اسرائيل چهل سال سرگردان بودند. پس از چهل سال به رهبرى يوشع بن نون وارد فلسطين شدند. كاتب نيز به اتفاق يوشع به فلسطين آمد. يوشع ۲۸ سال پس از موسى در گذشت و از آن پس اوضاع بنى اسرائيل رو به زوال گذاشت.
قوم اسرائيل به هر شهرى كه مى رسيدند، از غارت و تجاوز ابائى نداشتند؛ و به فساد و فحشا روى آوردند.
نصايح «موسى» در آنان اثرى نگذاشته بود. «يوشع بن نون» نيز به سرنوشت «موسى» دچار شد و مورد بى مهرى اين قوم قرار گرفت.
رهبرى يوشع بن نون
پس از مرگ موسى و هارون، رهبرى قوم بنى اسرائيل به يوشع واگذار شد. موسى وصيت كرد كه رهبرى اين قوم با يوشع باشد. يوشع سه روز پس از مرگ موسى، بنى اسرائيل را به طرف فلسطين اعزام داشت. يوشع براى كسب خبر دو نفر جاسوس به شهر اريحا فرستاد. آن دو نفر شبانه به خانه زنى به نام راجاب وارد شدند و اطلاعاتى كسب كردند و آنگاه يوشع قوم خود را از اردن حركت داد و در حالى كه «تابوت عهد» را بر دوش كاهنان گذاشته بود، به شهر «اريحا» وارد شدند. «تابوت عهد» يا صندوق عهد، توسط موسى از چوب ساخته شد و در آن احكام دهگانه و عطاى «هارون» و «تورات» در آن قرار داشت. تابوت عهد به مثابه نماينده خدا در ميان قوم بنى اسرائيل بود كه در جنگها آن را جلو سپاهيان حركت مى دادند. زيرا آن را وسيله پيروزى خود بر دشمن مى دانستند. دست زدن به آن گناه بود. براى حركت دادن تابوت، چوبى از حلقه هاى آن عبور داده بودند و حاملان، دو طرف چوب را گرفته، آن را مى بردند. فلسطينيان تابوت عهد را از قوم بنى اسرائيل به عنوان غنائم جنگى گرفتند و اين امر باعث بدبختى آنان شد. به ناچار آن را به سرزمين اسرائيل پس فرستادند. «داود» آن را به «اورشليم» آورد و «سليمان» آن را در معبد گذاشت و پس از آن از ديده ها پنهان شد.
در قرآن نيز به تابوت اشاره شده است.
خلاصه وقتى بنى اسرائيل به شهر اريحا وارد شدند، پس از ورود به شهر تمام مردم آن شهر را از زن و مرد و كودك و حتى حيوانات كشتند. آثار بدست آمده از اين شهر نشان مى دهد كه در قرن پانزده ق. م. به آتش كشيده شده است. بنى اسرائيل نصايح موسى را از ياد برده بودند و به غارت و كشتار پرداختند. آنان هر شهرى را مى يافتند، غارت مى كردند و در آتش مى سوختند.
آنان مردم شهر «عاى» يا «عى» را مانند شهر «اريحا» قتل عام كردند.
مردم ديگر نواحى با «يوشع بن نون» صلح برقرار كردند. اندكى بعد مردم فلسطين عليه يهوديان متحد شدند. اما شكست خوردند و كشته شدند. سپاه «يوشع» در شهرهاى فتح شده دست به كشتار بزرگى زدند. آنان به شهر «يقده» هجوم بردند و بعد شهر «لنبه» را فتح كردند و به غارت و كشتار پرداختند.
شهرهاى لافيش، عجلون، حبرون و... را گرفته، مردم آن شهرها را كشتند. آنگاه به جلجال برگشتند.
يوشع تمام اهالى را از دم شمشير گذراند و مردم را بالكل هلاك ساخت و شهر حاصورا را به آتش كشيد. و بنى اسرائيل تمام اموال آن شهرها و احشام آنان را با خود بردند.
با تمام اين احوال قوم بنى اسرائيل نتوانستند بر تمام اورشليم و فلسطين دست يابند. آنان خود را آماده نبرد با فلسطينيان كردند. در اين نبرد سرانجام فلسطينيان پيروز شدند.
بنى اسرائيل تابوت عهد را به ميدان نبرد آوردند. فلسطينيان از تابوت وحشت كردند. اما بر ترس غلبه كرده، سى هزار نفر از يهوديان را كشتند و تاوت را با خود به اورشليم بردند. اين حادثه بر يهوديان ناگوار آمد و آن را به فال بد گرفتند.
فلسطينيان نيز از داشتن تابوت عهد نگران بودند، زيرا از عذاب خداوند مى ترسيدند. تابوت را بر اراده اى نهاده، رها كردند. تابوت را به بيت الشمس كه يهوديان در آنجا سكنى داشتند، رساندند. يهوديان خوشحال شدند و تابوت را بر بالاى سنگى نهادند كه به مدت بيست سال در آنجا بود. شموئيل براى اين كه روح وحدت را در ميان اقوام بنى اسرائيل زنده سازد، در آغاز از آنان خواست كه دست از بت پرستى و تنه و فساد بردارند و به سوى خداى يكتا روى آورند. آنگاه در محلى به نام مصفه جمع شدند، شموئيل از خدا خواست تا آنان را نصرت عنايت فرمايد و پس از جنگهاى فراوان دوباره قوم بنى اسرائيل قدرت يافته، سلطه بر شهرها را آغاز كردند. اين مدت را بايد دوره ضعف اسباط دوازدهگانه بحساب آورد. در اين مدت هيچ تشكيلات وسيع و منظمى وجود نداشت و كمتر اتفاق مى افتاد كه سبطى بيارى سبط ديگرى شتابد. در طى اين مدت دشمنان بنى اسرائيل به قتل و غارت آنان پرداخته بودند. علت ديگر اين فتور، اختلافات مذهبى در ميان آنان بود. در اين عصر گروهى از بنى اسرائيل دست از دين حضرت موسى برداشته، بت مى پرستيدند. اين بت پرستى را از اقوام فلسطينى ياد گرفته بودند.
رهبرى گروه داوران
پس از مرگ يوشع بن نون عنوان رهبرى به گروه داوران رسيد. به گفته منابع يهود اين داوران ۱۶ نفر بودند كه چهار نفر آنان رياست داشتند:
۱- گدعون، ۲- يفتاح، ۳- شمتنون، ۴- شموئيل، و ۵- بانوئى به نام دبوره، و معلوم مى شود كه بنى اسرائيل به زنان حق قضاوت داده بودند. خطرناكترين دشمنان بنى اسرائيل فلسطينيان بودند كه از درياى مديترانه به فلسطين آمده و در آن سرزمين منزل نموده بودند. اين قوم در ابتدا و در حدود ۱۲۰۰ سال قبل از ميلاد مسيح به خيال تسخير مصر آمده بودند و چون با شكست روبرو شدند، در سواحل فلسطين و در شهرهاى غزهه و عسقلان جا گرفتند و بنى اسرائيل را مكرر شكست دادند.
در ميان بنى اسرائيل مرد پر قدرتى به نام شمشول وجود داشت كه در نبردها با فلسطينيان از خود شجاعت فراوان نشان مى داد. اين مرد پهلوان بنا به گفته تورات، سفر داوران باب ۱۶: نمى بايست هرگز موهاى خود را بتراشد، زيرا قدرت و نيروى خويش را با تراشيدن موى سر از دست مى داد. او در جوانى شيرى را با دستهاى خود خفه كرده بود و روزى به دست فلسطينيان گرفتار آمد. بندها را پاره كرد و هزار نفر از فلسطينيان را با چانه الاغى از پاى درآورد. معشوقه شمشول به وى خيانت كرد و فلسطينيان از طريق معشوقه اش وى را كشتند.
«شموئيل» كه يكى از داوران بنى اسرائيل بود، مدتها اداره امور كشورى و لشكرى قوم يهود را بر عهده داشت. او آخرين داور اين قوم بود. آنها از وى خواستند كه فردى را بر حكومت ايشان بگمارد. شموئيل سعى كرد به آنان بفهماند كه پادشاهى يعنى استبداد و ديكتاتورى و از بين رفتن آزاديهاى فردى و اجتماعى. آنان قبول نكردند. شموئيل سرانجام «شائول بن قيس» را كه از فرزندان «بنيامين» بود، به پادشاهى آنان برگزيد. شائول كه جوان شجاعى بود، از نظر عقلى ضعيف بود. وى در جنگ با فلسطينى ها كشته شد، و «داود» كه جوانى چوپان پيشه ولى شجاع و جنگاور بود و پس از سالها، فلسطينيان را شكست داده بود، بجاى «شائول» به حكومت رسيد.
حكومت عادلانه و نيرومند داود نبى
«داود» نخستين پادشاه نيرومند بنى اسرائيل است كه در حدود سال ۹۷۰ ق. م. زندگى مى كرده است و «شموئيل» او را به سلطنت برگزيد. داود شهر اورشليم را پاى تخت خود قرار داد. كتاب «مزامير» يا «زبور» را كه از آثار مهم ادبيات جهانى بشمار مى رود، او سرود. پس از داود فرزندش سليمان بر اريكه پادشاهى نشست: ۹۷۲-۹۳۲ ق. م. او از بزرگترين پادشاهان بنى اسرائيل است و سه كتاب به نام «سفر جامعه» و «امثال سليمان» و «غزل غزلها» منسوب به او است. «داود» در سال ۱۴۰۸ ق. م. شهر قدس را فتح نمود و پادشاهى يهود را تشكيل داد و پس از «طالوت»، پادشاه بنى اسرائيل شد.
از آن پس داود در ميان قوم بنى اسرائيل شهرت يافت. شائول دخترش را به وى داد. شائول در جنگ ديگرى با فلسطينيان شكست خورد و فرزندانش به قتل رسيدند. او در سال ۱۰۲۹ ق. م. خودكشى كرد.
داود در دوره پادشاهى ۵۵ ساله خود بر فلسطينيان غلبه كرد و آنها را از مرزهاى كنعان دور ساخت. در تورات آمده است كه: «داود فلسطينيان را شكست داد و ام البلاد را از دست آنها گرفت و نيز موآبيان را در ناحيه جنوبى كنعان شكست داد. و موآبيان بندگان او شدند و براى داود هديه آوردند.
خداوند داود را در هر جا كه مى رفت، نصرت مى داد. داود بر تمامى قبائل بنى اسرائيل پادشاهى مى كرد. او بر همه، خود، داورى و قضاوت به انصاف مى كرد. »
در قرآن كريم به داود و حكومت عادلانه او اشاره شده است.
داود در ناحيه شرقى فلسطين بالاى تپه اى بناى شهر اورشليم را شروع نمود. اگر چه اورشليم از قديم شهرى بوده است، ولى داود خاست آن را تجديد بنا كند و آن را پاى تخت خود قرار داد شهر اورشليم از آن پس مركز سياسى و دينى يهوديان گشت و كانون تجمع قبائل بنى اسرائيل شد، زيرا «سليمان» فرزند معبدش را در اين شهر بنا كرد. داود در سال ۹۷۴ ق. م. بدرود حيات گفت. او بناى اورشليم را تمام كرد و شروع به ساختن معبد كرد كه ناتمام ماند و به فرزندش سليمان درباره اتمام آن وصيت كرد.
او فرزندش سليمان را به پادشاهى بر قوم اسرائيل منصوب نمود و تمام بزرگان و شيوخ قوم را دعوت و پس از موعظه فراوان فرزندش را به آنان معرفى كرد. آنگاه گفت: خداوند به من فرمان داده كه برايش خانه مقدسى بسازم و در آن قربانى كنم. اينك مقدمات آماده شده، ولى من ديگر پير و فرسوده شده ام و اراده خداوند چنين است كه فرزندم سليمان كه وارث و جانشين من است، آن را به اتمام رساند. از اين پس او اقدام به اين كار خواهد كرد. سپس به فرزندش گفت دل قوى دار و مترس و شجاع باش كه خداوند با تو است. آنگاه تمام مصالحى را كه جمع كرده بود، در اختيار سليمان گذاشت و قوم را سفارش فراوان نمود. بزرگان قول دادند كه سليمان را كمك كنند. داود يكى از پادشاهان بنى اسرائيل است كه در قران در رديف پيامبران الهى آمده است. كتاب او زبور است كه شامل يكصد و پنجاه قسمت است كه هر قسمت آن را مزبور و جمع آن را مزامير داود گويند. در قرآن به كتاب داود اشاره شده است.
سلطنت بى نظير سليمان پيامبر
پس از مرگ داود، سليمان بر تخت نشست ؛ ۹۷۲-۹۳۲ ق. م. او از بزرگترين پادشاهان بنى اسرائيل است. سليمان به بناى معبد اقدام كرد. معماران شهر صوركه از فنيقيان بودند، ماءمور ساختن آن عبادتگاه شدند و از هنر معمارى آشورى و مصرى نيز الهام گرفتند. آنان به تقليد از آشورها معبد را بر روى صفحه اى بلند بنا نهادند. براى رسيدن به محراب از دو حياط رد مى شدند كه ديوار كوتاهى در ميان آن حائل بود و نرده اى از چوب سدر داشت.
معبد ساختمانى بود به پهناى ده متر و درازى سى متر و بلنداى پانزده متر. ديوارها از سنگ بود و ستونها از چوب سدر طلاكوب شده بود. دو ستون منقش سنگى در داخل معبد بنا شده بود. اندرون معبد عبارت بود از دو اطاق كه كاهنان در آن مراسم عبادت را انجام مى دادند و روشنائى آن از شمعدان هفت شاخه اى فراهم مى شد. در حرم كه «صندوق عهد» در آن قرار داشت، كسى حق دخول نداشت ؛ جز كاهن بزرگ آنهم سالى يك بار. بيت المقدس را به زبان سامى اورشليم مى گويند كه به معناى شهر صلح و سلامت است. اين معبد پس از ويرانى به دست بخت النصر و رومى ها، جز ديواره هايى بيش از آن باقى نمانده كه در نزد يهوديان مقدس است و آن را ديوار ندبه به معناى گريه و زارى گويند.
قوم بنى اسرائيل در عصر سليمان آخرين درجه ارتقاء خود را طى كردند؛ ولى با اين حال حدود كشور آنان از سرزمين فلسطين تجاوز نكرد. و اين ابواب چهارم و يازدهم كتاب اول عهد عتيق است كه مى گويد: حوزه فرمانروائى او از «دان» تا «بئر سبع» و «غزّه» و حدود «مصر» امتداد داشت و «سليمان» نتوانست پادشاه «دمشق» را تسليم نمايد و بر او غالب شود و «آراميان» در شام و «آداميان» و «موآبيان» و «عمونيان» در جنوب بر «سليمان» شوريدند و زير فرمان او در نيامدند. سليمان، كنعانيان را زير فرمان كشيد. پادشاهى سليمان در اساطير و روايات تاريخى شكلى كاملا افسانه اى بخود گرفته است.
قرآن كريم پادشاهى سليمان را از اين افسانه ها و اسرائيليات جدا كرده و او را به عنوان يكى از پيامبران خداوند معرفى كرده و آنچه را به سليمان تفويض كرده، بخشى از قدرت خداوند است. منابع يهود و روايات اسرائيلى، چهره و حقيقت كليه پيامبران خداوند را تحريف شده و بدور از حقيقت ترسيم كرده اند. تصاويرى كه در قرآن از پيامبران بنى اسرائيلى ارائه شده، آنان را بسيار مردمى، صلح دوست و هدايتگر نشان مى دهد.
و اين دقيقا بر خلاف تصاوير منابع تاريخى يهود، تورات وافسانه ها و روايات موجود است.
خلاصه اين كه دوران سلطنت سليمان نقطه اوج اقتدار حكومت و تمدن قوم يهود بود. و پس از رحلت سليمان به علت اختلافاتى كه در حكومت آنها پيدا شد، حكومت يهود رو به انحطاط و ضعف و ناتوانى چشم گيرى گذاشت.
سرنوشت بنى اسرائيل پس از مرگ سليمان
روايات مدعى اند كه سليمان در حدود سال ۹۸۰ ق. م. درگذشت. پس از مرگ او كشورش به دو قسمت تقسيم شد:
۱- حكومت يهود، متشكل از اسباط دهگانه بنى اسرائيل كه پاى تخت آن «نابلس» بود.
۲- حكومت يهود كه از دو گروه از بنى اسرائيل (يهودا و بنيامين) تشكيل شده بود و پاى تخت آن اورشليم بود.
حكومت اسباط دهگانه تورات را به رسميت نشناختند و آن را از درجه اعتبار ساقط دانستند و به سليقه خود، توراتى فراهم كردند و «قبله» را كه «اورشليم» بود، گرداندند و براى خود دو گوساله زرين جهت پرستش ساختند، و براى بتان معبدها بنا كردند و كاهنان معابد را از گروه غير «لاويان» برگزيدند و نخستين پادشاه آنان «بريعام» فرزند «ناباطه» بود. ولى حكومت دوم كه با اسباط يهود و بنيامين بود، تورات را به رسميت شناختند و در ميانشان متداول بود و قبله خود را اورشليم قرار دادند و لذا اين دو حكومت علاوه بر جنگ با دولتهاى مجاور، با يكديگر نيز در حال نزاع بودند. اين اختلاف باعث شد تا اعجاز از اين موقعيت استفاده كند و براى درهم كوبيدن اين قوم، از پادشاه آشور كمك بخواهد. پادشاه آشور به سامره هجوم برد و بنى اسرائيل را مطيع خود ساخت و از آنان خراج گرفت. آنگاه سرجون دوم پادشاه آشور با دولت اسرائيل جنگيد و آن كشور را تصرف كرد. اسباط دهگانه در شهر نصيبين و نپور و ساير شهرهاى آشور و عراق را به اسارت گرفت. اسيران اين جنگ را ۷۲۰۰ نفر گفته اند. او در عوض گروهى از اسيران بابل و كوته و حماة را به آنجا كوچانيد. خلاصه اين كه در سال ۷۲۰ قبل از ميلاد، دولت اسرائيل بوسيله پادشاهان آشور منقرض شد. اما حكومت يهودا كه در دوران پادشاهى «رصعام بن سليمان» بود، از خدا پرستى به بت پرستى گرائيدند تا كه «بخت النصر» پادشاه بابل در حدود سال ۵۸۵ ق. م. دولت يهودا را منقرض ساخت.
در تورات، كتاب ارميانى نبى باب ۳۴ و باب ۳۶ آمده است: «يهوه خداى اسرائيل چنين مى گويد... اينك من اين شهر (اورشليم) را بدست پادشاه بابل تسليم مى كنم و او آن را به آتش خواهد سوزانيد و تو از دست او نخواهى رست، بلكه گرفتار شده و به او تسليم خواهى شد. » و اين اشاره است به جريان بخت النصر و آمدنش به اورشليم.
بخت النصر و قتل عام يهوديان
ابوالفدا مى گويد: بخت النصر، ۹۷۷ سال پس از رحلت موسى به پادشاهى رسيد و در سال بيستم سلطنت خود بيت المقدس را خراب كرد و بنى اسرائيل را كشت و گروهى را اسير كرد و پس از ۴۵۰ سال كه از بناى اورشليم مى گذشت، آن را خراب كرد. سلطنت دو سبط از اسباط كه در اورشليم بودند، با حمله بخت النصر منقرض گرديد. «بخت النصر» يهوديان را اسير كرد و به «بابل» برد. آنان هفتاد سال در اسارت بودند، «كورش» شاه ايران بابل را خراب كرد و يهوديان را آزاد نمود و «بيت المقدس» را آباد نمود و حاكمى از سوى خود بر آنان گمارد. يهوديان حدود دويست سال در زير سلطه ايرانيان بودند (۵۳۹-۳۲۲ ق. م. )
بخت النصر گروه بسيارى از قاريان «تورات» را كشت ؛ تعداد چهل هزار نفر از قاريان تورات كشته شدند و بسيارى را اسير كرد. پس از او پادشاهى ديگر در بابل با يكى از زنان بنى اسرائيل ازدواج كرد و بنا به خواهش آن زن، يهوديان را آزاد كرد و به بيت المقدس بازگردانيد.
در حمله بخت النصر به «بيت المقدس»، گروهى از يهوديان به مصر گريختند و پناهنده شدند. چون بخت النصر به «مصر» حمله كرد، از آنجا فرار كردند و به حجاز گريختند. پس از آزادى يهوديان و آبادانى «بيت المقدس»، به اين ديار بازگشتند. آنان چون «تورات» را از دست داده بودند، ناراحت بودند. يك نفر به نام «عزير» با الهام الهى تورات را از حفظ داشت و براى يهوديان نوشت.
بخت النصر اشياء و اثاثيه ارزشمند فراوانى از بيت المقدس و ديگر معابد يهود بدست آورد. ولى كوروش دستور داد هر آنچه از بيت المقدس ربوده شده، به آنجا بازگردانده شود. در تورات كتاب ارمياى نبى آمده است كه خداوند كورش را برانگيخت تا بابل را فتح كند و بيت المقدس را كه خراب شده بود تعمير نمايد و قوم اسير شده، بنى اسرائيل را از اسارت آزاد سازد.
در تاريخ آمده است كه بخت النصر دوبار به فلسطين حمله كرده است ؛ مرتبه اول در سال ۵۹۷ ق. م. بود كه به خاطر طرفدارى پادشاه بنى اسرائيل (يهوقاقيم) از دولت مصر، فلسطين مورد حمله قرار گرفت. در اين حمله «اورشليم» غارت شد و دو هزار نفر از بزرگان يهود به «بابل» تبعيد شدند. مرتبه دوم حمله بخت النصر در سال ۵۸۶ ق. م. بود. علت حمله اين بود كه «صدفيا» سلطان دست نشانده «بخت النصر» عليه وى شوريد. اين بار سپاه «بخت النصر» به اورشليم حمله كرد و دوباره اورشليم را غارت نمود. پس از آن شهر را به آتش كشيد و بسيارى از يهوديان را كشت و معبد سليمان را نيز غارت كردند. «صدفيا» را در غل و زنجير به بابل بردند و كشتند و اسارت يهود در همين مرحله از حمله بوده است.
كورش منجى قوم يهود
در تورات آزادى قوم يهود توسط كورش پادشاه ايران چنين آمده است: «كورش پادشاه پارس عزرا مى گويد: يهوه خداى آسمان ها جمع ممالك روى زمين را به من داده و مرا امر فرموده است كه خانه ئى براى او در اورشليم كه يهودا است، بنا كنم پس كيست از شما، از تمامى قوم، او كه خدايش با وى باشد، او به اورشليم كه يهود است، برود. »
در كتاب اشعياء نبى باب ۴۵ آمده است:
«خداوند به مسيح خود يعنى كورش مى گويد من دست راست او را گرفتم تا به حضور وى امتها را مغلوب سازم و.. تا درها را به روى وى باز كنم و دروازه هاى به روى او ديگر بسته نشود چنين مى گويد: من پيش روى تو خواهم خراميد و جاهاى ناهموار را هموار خواهم كرد و درهاى برنجين را شكسته و پشت بندهاى آهنين را خواهم بريد و گنج هاى ظلمت و خزائن پنهان را به تو خواهم بخشيد تا بدانيد كه يهوه خداى اسرائيل مى باشم و تو را به اسمت خواندم هنگامى كه مرا نشناختى. تو را به اسمت خواندم و ملقب ساختم، تا از شرق آفتاب و مغرب آن بدانيد كه سواى من خدائى نيست. »
در سال ۵۳۹ ق. م. كه كورش بابل را فتح كرد، اسيران يهود را آزاد كرد و اورشليم را آباد نمود. از آن پس، زير نظر پادشاهى هخامنشى فارس در كشور يهود يك حكومت روحانى بوجود آمد كه كاهنان بنى اسرائيل آن را اداره مى كردند كه تا پايان دولت هخامنشى آن حكومت پا بر جا بود. در حمله اسكندر به ايران، يهوديان فلسطينى تابع يونان شدند. در اثر التقاط فرهنگ ايرانى و يونانى در فكر دينى و فرهنگ يهوديان تحولى صورت گرفت. اين قوم دوباره در اواسط قرن اول ق. م. دچار غضب دولت روم شدند و روميان، كارگزارانى بر فلسطين گماردند و در امور مذهبى يهود دخالتها كردند.
در سال ۶۷ ميلادى، سپاه روم به اورشليم حمله كرد و مقاومت يهوديان در هم شكسته شد و شهر اورشليم ويران شد. پس از اين واقعه يعنى قتل عام يهوديان و تخريب اورشليم، قوم يهود ديگر نتوانست در فلسطين زندگى كند. و از آن زمان بگذشت تا كه اندكى پيش بريتانياى كبير اراده قاهر استعمارى خويش را با زور و زر بر فلسطين تحميل كرد و آدمكشان صهيونيست را از سراسر جهان در اين نقطه ماءوى داد و دولت غاصب، نامشروع و جائر اسرائيل را بر جهان بشرى تحميل نمود.
پيامبران بنى اسرائيل
پيامبران پس از مرگ موسىعليهالسلام
علماء يهود معتقدند كه پس از حضرت موسى، چهل و هفت پيامبر براى قوم اسرائيل آمده و شريعت حضرت موسى را ترويج كرده اند كه هفده نفر از آنان داراى كتاب بوده اند. در قرآن به چند نفر از انبياء بنى اسرائيل كه پس از موسى آمده اند، اشاره شده است ؛ داود كه صاحب كتاب آسمانى زبور بود، يكى از آنهاست و نيز سليمان كه در قرآن شرح رسالت و سلطنت او آمده است.
انبياء اوليه در عهد داوران (قضاة) بنى اسرائيل در حدود هزار سال ق. م. ظاهر شدند كه آنان را در زبان عبرى «نبييم» لقب داده بودند.
اين افراد مانند دراويش و عرفاء مشرق زمين افرادى با جذبه و مؤ من بودند.
پيامبران اسرائيل در يك زمان چند نفرشان با هم رسالت هدايت اين قوم را بر عهده داشته اند و در شهرها و قرا و قصبات مشغول دعوت بودند. ولى در تورات، نام آنهائى كه داراى رساله و كتابى بوده يا بعدا پيروانشان تدوين كرده اند، آمده است:
«يوشع بن نون»، «عاموس»، «هوشع»، «سموئيل»، «اشعيا»، «ارميا»، «ايلياء» و «دانيال». در برخى كتب تعداد انبياء بنى اسرائيل را چهل و هشت نفر نوشته اند كه هيجده نفر از آنها صاحب كتاب مى باشند. دو نفر ديگر به نامهاى «ايشع» و «الياس» كتابى ندارند.
اسامى انبيائى كه داراى كتاب بوده اند:
موسى، شموئيل بن القانا (شائول يا طالوت را به پادشاهى برگزيد)، عاموس، هوشع بن ئبرى، ميخا بن مورثين، يونس، اشعياء بن عاموس، ناحوم بن القوشى، صفيا بن كوتى، حقوق نبى، ارمياء بن ملقياء نبى، حزقيال نبى، يوال بن قتوائيل، عوبد ياتى نبى، دانيال نبى، حكى نبى، زكريا بن ارخيا و داود نبى كه داراى كتاب مزامير بوده است. ايلياء نبى حامى مذهب اخلاقى «يهوه» بود. او در «كنعان» و زمان پادشاهى «اهاب » قيام كرد و عليه بت پرستان كه «بَعْل» را مى پرستيدند، شوريد و تا حدودى موفق شد توحيد را دوباره احيا كند. «ايليا نبى» ناگهان ناپديد شد و شاگرد او «ايشع» كار او را دنبال كرد.
اما عاموس نبى ظاهرا بزرگترين پيامبران بنى اسرائيل در قرن هفتم ق. م. متولد شد. او به كار شبانى مشغول بود. او پيام يهوه را كه با الهام دريافته بود، به مردم فاسد و تبهكار اسرائيل رساند. مردم او را بيرون كردند. او مردم را به بلاهاى آسمانى كه در انتظارشان بود، انذار داد. اندكى بعد بر آن تبهكاران بلاى هجوم ملخ و طاعون نازل شد و زلزله اى شديد شهرهاى سدوم و عموره را كه مركز فساد و تباهى بودند، زير و رو كرد.
يوشع يكى ديگر از پيامبران اسرائيل در شمال كنعان به دنيا آمد. او از انحطاط اخلاقى و مذهبى بنى اسرائيل رنج مى برد. او مردم را به پاكى و توحيد دعوت كرد، اما مردم حرف او را قبول نكردند.
اشعياء نبى در جنوب كنعان متولد شد. سال تولد او ۷۴۰ ق. م. بود و در يك خانواده خوش نام به دنيا آمد. در اورشليم به نبوت رسيد و به دعوت مردم عصر خويش پرداخت. او به يهوه ايمان داشت. چهل سال مردم را به توحيد دعوت كرد. پادشاهان يهود با او مشاوره مى كردند. هرگز در ايمان او تزلزل راه نيافت. در سال ۷۲۲ ق. م. كه حكومت يهود به دست سپاهيان آشور در هم شكست، اشعياء دعا كرد و بخشى از سرزمين كنعان از اشغال مصون ماند. او مردم را به نيكوكارى و انصاف دعوت مى كرد.
ميكاء نبى، پس از درگذشت اشعياء نبى در اورشليم مبعوث شد. او نبوّت خويش را با پيشگوئى آغاز كرد. ظهور او را در سال ۷۲۲ ق. م. نوشته اند. كتاب او در بردارنده سخنان جالبى است. او از يك طرف انبياء دروغين و مغرور را انكار كرد و از ديگر طرف، روح حقيقى دين را براى مردم بيان كرد.
ارمياء نبى، از پيامبران مشهور است. او از خادمان معبد شهر «عناتوث» بود و در آن شهر متولد شده بود. او مورد تهديد جامعه خود بود و به مردم اسرائيل وعده و وعيد و بيم و اميد مى داد. نصايح او بى فايده و نتيجه ماند. مردم او را استهزاء مى كردند، در عين حال او به ارشاد مردم ادامه داد. وقتى كلدانيان اورشليم را فتح كردند، ارميا در زندان بود، زيرا قومش او را زندانى ساخته بودند. كلدانى ها او را آزاد كردند. ارميا گفت: كلدانى ها بزودى شكست خواهند خورد و يهوديان به وطن خويش بازخواهند گشت و به عبادت يهوه مشغول خواهند شد.
حزقيل نبى، زندگى وى مجهول است. او فرزند يكى از خاندان هاى كاهنان اورشليم بود كه در سال ۵۹۷ ق. م. به اسارت در بابل برده شده بود. او در سن ۲۲ سالگى خود را پيامبر بنى اسرائيل معرفى كرد و مكاشفات خود را با عباراتى روان و روشن بيان مى داشت و به شرح احكام و تكاليف قوم خود پرداخت.
اشعياء دوم، زندگى وى نيز مجهول است. او صاحب الهامات و تلقينات نفسانى و دينى قوى بوده است و كمالات او صحف عهد عتيق را تشكيل مى دهد.
زنانى كه در بنى اسرائيل به نبوت رسيدند
در قوم يهود پيامبرى منحصر به مردان نبوده، بلكه زنان نيز مقام نبوت داشته اند و همان گونه كه انبياء مرد بنى اسرائيل پدر خوانده مى شدند، زنان نيز كه به پيامبرى مى رسيده اند، مادر خوانده مى شدند، پدر اسرائيل و مادر اسرائيل. تعداد پيامبران زن اسرائيل هفت نفر بوده است:
۱- ساره (همسر ابراهيم).
۲- مريم (ميريام) خواهر موسى.
۳- بوره (كه قاضى نيز بوده است).
۴- حنّا (مادر سموئيل).
۵- اوى گائيل (همسر داود).
۶- حلده (همسر شائوم)
۷- استر، (ملكه خشايارشا).
در «تورات» اشاره اى به نبوت زنان نيست، اما «تلمود يهود» به نبوت ايشان اشاره كرده است. «عهد جديد» (انجيل) نيز از چند زن ياد مى كند كه پيامبر بوده اند. در انجيل «لوقا» آمده است كه در هنگام ظهور «عيسى»، «حنّا» دختر فنوئيل و چهار دختر فيليپس نبوت مى كرده اند.
۱- ساره، همسر ابراهيم، مادر اسحاق بود كه مادر اسرائيل هم خوانده شده است. او نيز مانند ابراهيم صاحب مواعيد بسيار شد و بركت يافت. ولى نبوتش با آنچه تورات نقل مى كند، سازگار نيست.
گفته اند ساره مانند ابراهيم كه مردان را به توحيد دعوت مى كرد، او نيز زنان را به خداوند يكتا فرا مى خواند.
ساره ۱۲۷ سال زندگى كرد.
۲- مريم (ميريام) به معناى: بيننده يا سرور يا ستاره دريائى است. او دختر عمران (عمرام) و خواهر موسى و هارون است كه احتمالا به هنگام در آب انداختن موسى در كودكى همراه او بوده است و به دختر فرعون پيشنهاد كرده كه زنى شيرده براى وى بياورد.
وقتى كه موسى بنى اسرائيل را از رود نيل گذراند، او در جلوى قوم بسيار مسرور، مردم را به ستايش يهوه فراخواند. وقتى موسى زنى حبشى گرفت، مريم و هارون او را سرزنش كردند. مريم مورد غضب خداوند قرار گرفت و به بيمارى برص مبتلا شد. موسى براى او طلب شفا كرد. مريم در مقامى بود كه يهوه او را در عرض موسى و هارون بر بنى اسرائيل منت گذاشت.
مريم در قارش درگذشت و در همان مكان دفن شد.
۳- دبوره، يعنى «زنبور عسل» كه مادر اسرائيل ناميده شده است. او همسر «لفيدت » بود. اين زن در زير درخت «دبوره» مى نشست و براى قوم بنى اسرائيل قضاوت و داورى مى كرد.
محققان معتقدند كه بنى اسرائيل زنان را به قضاوت قبول داشتند. دبوره يكى از همين زنان قاضى است كه در ميان بنى اسرائيل به قضاوت مشغول بود.
در عصر اين زن، پادشاه كنعان «يابين» بر اسرائيل حكومت مى كرد. دبوره از ميان قوم خود، مردى به نام «بالاق» را برانگيخت تا به همراهى او، ده هزار سپاهى گرد آورد و بر سيسرا فرمانده لشكر «يابين» حمله برد. او بر شاه پيروز شد.
۴- حنّا؛ به معناى «فضيلت» است. او همسر «القانه» و مادر «سموئيل» نبى و سه پسر و دختر ديگر بود. او در ابتدا نازا بود و از خداوند تقاضاى اولاد نمود و دعاى او مورد اجابت قرار گرفت. او به هنگام زائيدن، سرودى به شكرانه اين نعمت سرود كه يكى از زيباترين سرودهاى مذهبى بنى اسرائيل است. «لوقا» مى گويد: اين سرود مانند سرود «مريم» است.
۵- ابى جايل ؛ يعنى: «پدر شاد». او زنى زيبا و با هوش بود كه قبلا همسر «ناتال» بود، بعد همسر «داود» شد. او در جنگ همراه «داود» بود.
در «صقلع» به اسيرى رفت و داود او را باز پس گرفت. براى «داود» دو فرزند به دنيا آورد.
۶- حلده ؛ زن بدشكل و روسپى را در عبرى گويند.
او زن «شلوم» بود كه در محله دوم اورشليم زندگى مى كرده است. اين زن پيامبرى مشهور بود كه در زمان يوشا پادشاه اسرائيل (اورشليم) مورد مشورت پادشاه و كاهنان قرار مى گرفت.
۷- استر، به زبان آكدى: «ايشتار»، يا «ستاره» به زبان فارسى و عبرى. اين پيامبر، دختر «ابيجايل» است و پس از مرگ پدرش، پسر عمويش «مُرْدَخاى» او را سرپرستى مى كرد. اين زن از يهوديانى بود كه جلاى وطن كرده و در شوش (ايران) زندگى مى كرد. چون «خشايارشا» از ملكه خود جدا شد، او را به همسرى برگزيد. اگر چه به نبوت او اشاره نشده، ولى صحيفه استر در ميان قوم يهود مشهور است. و اگر چه نويسنده اين كتاب روشن نيست، اما به «عزرا» و «يهوياقيم» كاهن و به خود «مردخاى» نسبت داده مى شود. بر سر اين كتاب بين علماء يهود اختلاف بوده است كه آيا اين صحيفه را جزء كتاب مقدّس بياورند يا نه؟ سرانجام پذيرفته شده كه صحيفه استر به قوه روح القدس نوشته شده است.
در مورد جانشينى او هم يهود عقيده دارند كه جبرئيل مانع شد تا ملكه در ميهمانى مردانه حضور يابد و در نتيجه بجاى او ملكه ايران شد و جريان توطئه كشتن «خشايارشا» بوسيله جبرئيل در دفتر سلطنتى به ثبت رسيد.
ذوالقرنين در منابع يهود
در منابع يهود سخن از ذوالقرنين رفته است. تورات بر اين مطلب تصريح دارد. در كتاب دانيال نبى، داستان با رؤ ياى دانيال آغاز مى شود. تورات در اين رابطه آورده است كه: ذوالقرنين همان پادشاهى است كه خداوند او را براى كمك به اقوام اسير يهود و تجديد بناى اورشليم برانگيخت. دانيال هنگامى كه در شوش بود، چنين خوابى ديد كه: در كنار رودخانه كارون ايستاده و قوچى را مى بيند كه دو شاخ بلند دارد، يكى به طرف جلو و ديگرى به پشت خم شده و با دو شاخ خود شرق و غرب و جنوب را شخم مى زند و... دانيال از اين خواب چنين الهام گرفت كه اين قوچ همان ذوالقرنين (صاحب دو شاخ) است. و خلاصه دريافت كه دولت ماد و پارس يكى خواهد شد و بر اين دو كشور متحد و يك پارچه، پادشاهى نيرومند به نام كوروش فرمانروائى خواهد كرد و...
در منابع عبرى زبان از ذوالقرنين به سورانائيم تعبير شده است. در كتيبه كورش در پاسارگاد (مشهد مرغاب) پيكره اين پادشاه هخامنشى با دو شاخ نشان داده شده كه يكى به طرف جلو و ديگرى به طرف عقب است و بين آنها سه گل بلند مانند تاجهاى مصرى ديده مى شود و داراى چهار بال است كه اشعياء نبى در كتاب خود از آن سخن گفته است و به نام عقاب شرق از آن ياد كرده است.
در قرآن صريحا و مشخصا ذوالقرنين ياد شده است.
در روايات و منابع اسلامى بر سر تعيين مصداق اين اسم (ذوالقرنين) اختلاف است و نيز در تاريخ حضور او. برخى وى را معاصر ياءجوج و ماءجوج دانسته اند و برخى ديگر او را هم سفر «خِضْر» در پى آب حيات مى دانند. مورخان اسلامى «ذوالقرنين» را اسكندر مقدونى گرفته اند.
برخى ديگر او را كورش پادشاه هخامنشى مى دانند.
«تورات» در «سفر تكوين» «فصل ۲» از «ياجوج» و «ماءجوج» به «ماگوك» ياد كرده است كه اين دو پسران «يافث» بوده اند، يعنى: «گومر» و «ماگوك». و در كتاب حزقيل نبى به كودك اشاره شده است. در عهد جديد (انجيل) در مكاشفات يوحنّا آمده است كه شيطان ياجوج و ماءجوج (گوك و ماگوك) را فريفته و به جنگ كشانده است.
محققان معتقدند كه اين دو، قوم سكاها بوده اند كه از شمال شرقى به سوى غرب سرازير شدند. هجوم قوم وحشى شكاها از دوران ما قبل تاريخ تا قرن نهم ميلادى به سوى شرق و غرب ادامه داشته است. كورش با ساختن سدى بزرگ از هجوم سكاها به امپراطورى هخامنشى جلوگيرى كرد. يونانيان از اين دو نفر به گوك و ماگوك تعبير كرده اند. در منابع اسلامى «ياءجوج و ماءجوج» دو برادراند و از فرزندان «يافث بن نوح» شناخته شده اند كه پس از «طوفان بزرگ» به شرق رهسپار شدند و نسلى را بوجود آوردند. منابع اسلامى براى آنان تصاوير خيالى شگفتى ترسيم كرده اند. آنان مردمى وحشى و خونخوار توصيف شده اند. و اين تصاوير و اوصاف با آنچه از قوم سكاها در دست است، هماهنگى دارد.
تمدن يهود
يهوديان در صدد برآمدند كه مكان و محلى جهت خواندن تورات و انجام مراسم مذهبى فراهم سازند. اين فكر پس از بحرانهاى عقيدتى بسيارى كه در جامعه مذهبى يهود روى داد، ايجاد شد. يهوديان مومن به دين يهوه وفادار ماندند و قربانيان خود را به پيشگاه او تقديم مى كردند. روزهاى شنبه در خانه هاى يكديگر جمع شده، طومارهاى صحف مقدّسه انبيا و اوراق تورات را براى يكديگر تلاوت مى كردند و اخبار و روايات و تواريخ باستانى خود را مى خواندند و سرانجام كتب مقدس خود را تدوين كردند. آنان براى انجام مراسم و دعا خوانى كنيسه اى ساختند كه شوق مذهبى يهوديان مؤ من را به دنبال داشت. فعاليت هاى ادبى و مطالعات كلامى پديدار شد و استنساخ از روى نسخ قديمه و محفوظات، معمول گرديد. هر كنيسه براى خود مراسم جداگانه عبادى داشت. به تدريج آثار كلامى و فقهى يهود مدوّن شد و كليه محفوظات، به رشته تحرير درآمد. گفته مى شود كه در دوره اسارت در بابل، دو نفر از انبياء بزرگ بنى اسرائيل ظهور كردند. ظاهرا يكى «حزقيل نبى» و ديگرى «اشعياء دوم» بوده است.
در صفحات گذشته با تاريخ و جغرافياى تاريخى بيت المقدس آشنا شديم و گفتيم كه بيت المقدس حوادث بسيارى بخود ديده ؛ گاه ويران شده و زمانى آباد گرديده است.
از حمله آشورى ها و آكدى ها گرفته تا حمله ايرانى ها و يونانى ها و رومى ها و... در هر مقطعى از تاريخ سياسى خاورميانه و جهان فراز و نشيب هائى داشته است.
و درباره ساكنان اصلى آن نيز گفتيم كه يهوديان ساكنان اصلى فلسطين نبوده اند. آنان در ادوار مختلف بطور موقت در فلسطين سكنى گزيده اند و فقط به آن ديار تعلق عقيدتى و تاريخى دارند، يعنى كه در آنجا هدايت يافتند و به عبادت پرداختند. از آثار مذهبى يهود در اين سرزمين تنها معبد سليمان است.
بنابراين فلسطين سرزمين وحى و جايگاه حضور پيامبران خداوند است و به لحاظ حقوقى و تاريخى متعلق به صاحبان و ساكنان اصلى آن است كه كنعانى ها و عربها باشند.
در دوره اسلامى فلسطين در حيطه قلمرو خلافت بوده است. در دوره خليفه دوم عرب يعنى عمر بن خطاب، كوشش شد تا استيلاى روميان از فلسطين سلب شود. و چنين شد. مسلمانان در سال ۱۵ يا ۱۶ هجرى به بيت المقدس رسيدند و از آن پس، آنجا در قلمرو اسلام بود.
فرقه هاى يهود
موسى عليه السلام خود پيش بينى كرده بود كه قومش به تفرقه خواهند گرائيد. پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآله
در بيان گذشته تاريخ و اديان آسمانى پيشين به قوم حضرت موسى (على نبينا آله و عليه السلام) اشاره فرموده است كه به هفتاد و يك فرقه تقسيم شدند. آن حضرت هفتاد فرقه را گمراه و تنها يك فرقه را هدايت شده و رستگار ناميدند. آن گونه كه حضرتش در رابطه با امّت حضرت عيسى (عليه السلام) رهنمود دادند كه به هفتاد و دو فرقه تقسيم شدند و تنها يك فرقه رستگار شد و بقيه گمراه و هلاك گرديدند.
۱- فرقه فريسيان، به معناى جدا شوندگان، در عصر مكابيان پيدا شدند. اين فرقه كه بخش بزرگى از كاهنان يهود آن را پديد آوردند، در برابر يونانى زدگى ايستادگى كردند و نسبت به اجراى بى چون و چراى شريعت موسى اصرار ورزيدند. اين فرقه به معاد و روز قيامت اعتقاد داشتند و راه نجات مردم جهان را عمل به تورات و كليه دستورات دين يهود مى دانستند. آنان گروه يا فرقه سنت گراى يهود بودند كه به اصول و فروع مكتوب و منقول موسى و پيامبران بنى اسرائيل سخت اعتقاد داشتند. نفوذ اين فرقه مذهبى يهود تا سال ۱۳۵ ميلادى ادامه داشت. روحانيون اين فرقه سخت تلاش داشتند تا يهوديان را از گرايش به عقايد فلسفى بيگانه برحذر دارند. آنان هر گونه تفسير و تغيير در احكام مذهبى را نمى پذيرفتند.
۲- فرقه صدوقيان ؛ منسوب به يكى از روحانيون يهود به نام صدوق. اين فرقه را روشنفكران و يونانى گرايان تشكيل مى دادند. آنان منكر معاد و مخالف احكام و اصول و فروع غير علمى - عقلى دين يهود بودند. اين فرقه تنها به نبوت مويس باور داشت و انبياء و كتب ديگر غير از تورات را قبول نداشت. از تورات فقط اسفار پنجگانه را قبول داشتند. اين فرقه به بقاى روح و جهان آخرت باور نداشت. و همين جهان را دار ثواب و عقاب مى دانستند. آنان به خداوند اعتقاد داشتند و به معبد نيز مى رفتند. اين گروه در سال هفتاد ميلادى و پس از ويرانى اورشليم، بكلى از ميان رفت. عوام يهودى اين فرقه روشنفكر را مرتد و خارج از دين مى شمردند. در عهد جديد يعنى اناجيل و رسالات رسولان از اين فرقه ياد شده است. بنا به مندرجات انجيل، مقارن ميلاد «مسيح» عليه السلام، ميان دو فرقه فريسى و صدوقى اختلاف شديد رخ دارد. صدوقيان در اقليت بودند و لذا مورد تهمت و آزار فريسيان قرار داشتند. در آن هنگام فريسيان با مسيح و پيروان او در جنگ و جدال بودند. «قيافا» كاهن بزرگ يهوديان فريسى به قتل عيسى فرمان و فتوى داد و آن حضرت را مرتد ناميد: «... پس «يهودا» (يكى از ياران عيسى كه مكان اختفاى او را مى دانست) چون كه «عيسى» در آنجا با شاگردان خود بارها انجمن كرده بود، لشكريان و خادمان از نزد رؤ ساى كاهنان فريسيان با چراغها و مشعلها به آنجا آمدند. » و نيز آمده است كه:
«كاهنان فريسى هميشه با حضرت عيسى (عليه السلام) مناظره كردند، به او تهمت زنا مى زدند و به او اهانت و آزار مى رساندند. » تعصّب و اختلافات فريسى و صدوقى باعث از ميان رفتن وحدت سياسى و مذهبى قوم يهود شد.
تعاليم صدوقيان به تعاليم عيسى شباهت دارد. قرآن به اختلاف و تفرقه يهود اشاره دارد.
۳- فرقه اينسيان ؛ فرقه يهودى با گرايش عرفانى كه محصول دوران فقر و فلاكت و اسارت يهود است. اين فرقه عليه مالكيت خصوصى شوريدند و اندوختن زر و سيم را حرام كردند.
افراد اين فرقه هيچگونه مالكيت خصوصى نداشتند و به صورت جمعى زندگى مى كردند. براى آنان دوست و بيگانه يكى بود و با همه برادر و برابر بودند. آنان در اغذيه و امتعه شريك بودند. آنان هر گونه سيستم اقتصادى - تجارى را كه منجر به تكاثر و اشرافيت و زراندوزى مى شد، ممنوع ساخته بودند. آنان به نظام برده دارى عاصى بودند، و خود برده نداشتند و برده فروشى را حرام كرده بودند. آنان همچنين ساختن اسلحه و آلات جنگى را حرام كرده بودند.
در حقيقت اين فرقه در تحقق عدالت اهتمام فراوان داشته اند. مورخان يهودى از اين فرقه با اعجاب و تحسين ياد كرده اند. فليسين شاله فرانسوى اين فرقه را اشتراكى مذهب مى داند كه در قرن دوم ق. م. حضور داشته و بنيان گذار آن را يوسف و قيلون يهودى معرفى مى كند. اين فرقه در عين حال عابد و زاهد و اهل رياضت و انزوار بوده اند و نسبت به اجراى مراسم و احكام دين موسى سخت پابرجا بوده اند. آنها ترك دنيا كرده بودند و غالبا در كوهها و غارها بسر مى بردند و كارى جز عبادت و زهد ورزى نداشتند. در زندگى اجتماعى به يك معاش جمعى قائل بودند و اموال خود را متعلق به عموم مى دانستند. غسل تعميد نزد ايشان نشانه پاكى و توبه از گناه شمرده مى شد و در ميان آنن معمول بود.
جان ناس مى گويد: اسن ها در اغلب نقاط فلسطين وجود داشته اند. اين فرقه كه از مردم جامعه دورى گزيده و تارك دنيا بودند، اوقات خود را به عبادت و انزوا و روزه و نماز گذرانيده و به انتظار ظهور حضرت مسيح نشسته بودند. آداب شريعت موسى را بجا آورده، از جنگ و جدال خوددارى مى كردند. مردم را به شكيبايى دعوت مى كردند. اين فرقه در قرن دوم ق. م. به ظهور رسيدند و به زراعت و صنعت امرار معاش مى كرده اند. در زندگى اجتماعى نوعى روش اشتراكى داشتند. اموال خود را متعلق به عموم مردم مى دانستند. اين فرقه خود را فرزندان نور نام نهاده بودند و ديگران را فرزند ظلمت مى دانستند كه فرشته تاريكى بر آنان حكومت مى كند. گويا عقايد اين فرقه از عقايد زرتشتيان اقتباس شده بود. اين فرقه در سال ۶۸ ميلادى در قتل عام يهوديان از بين رفتند.
۴- فرقه هرويان ؛ اين فرقه بيشتر رنگ سياسى داشت كه در فلسطين پيدا شدند. اين گروه پيرو و هواخواه سلسله سلطنتى «هرود» بودند كه در حدود شش سال ق. م. در زمان «اگستوس» قيصر روم به ظهور رسيدند و با اين كه با فرهنگ روم و يونان دشمنى نداشتند، ولى مى خواستند كه سلطنت در ملت يهود براى هميشه باقى بماند.
۵- فرقه زيلوت ها؛ اين فرقه رنگ مذهبى داشت و در عين حال داراى گرايشهاى سياسى نيز بود. آنان با روميان مخالف مطلق بودند و لذا هميشه با آنان در حال جنگ بودند. اين فرقه با يونانيان اشغالگر نيز در ستيز بودند. اين گروه غالبا از ساكنان نواحى شمالى شهر جليل بودند و در حدود شش سال ق. م. انتشارى عظيم يافتند. پيشواى اين فرقه مردى به نام «يهواى جليل» بود كه چون روميان خواستند قوم يهود را سرشمارى كنند، عليه آنان قيام كرد. شورش آنان سركوب شد، ولى فرقه زيلوت ها باقى ماند.
اين فرقه معتقد بود كه تسليم به حكومت روميان بر خلاف ايمان به مشيت الهى مى باشد و بايد عليه آنان با شمشير قيام كرد تا كه حضرت «مسيح» ظهور كند و به قيامگران پاداش خير دهد.
۶- فرقه قرائون ؛ اين فرقه در سال ۷۶۷ ميلادى به وسيله مردى به نام «عانان بن داود» ساخته شد. «قرائون» طايفه اى از «يهود» هستند كه جز به «عهد عتيق» اقرار ندارند و روايات شفاهى و «تلمود» را معتبر نمى دانند و تنها به «تورات» باور دارند. اين فرقه را عبرى «قرائم» گويند.
«ابوالفدا» مورخ اسلامى اين فرقه را به مجبره و مشبهه در اسلام تشبيه كرده است.
عبدالكريم شهرستانى صاحب كتاب «ملل و نحل» در رابطه با اين فرقه مى گويد: «قرائيان يا قرائين يا قاريان» از فرقه هاى كلامى قوم يهوداند كه در اسپانيا پيدا شدند. مؤ سس اين فرقه «عانان بن داود بغدادى» است كه تحت تاءثير برخى از متكلمان اسلامى از نصوص و ظواهر كتب الحاقى دوره هاى بعد به ويژه تلمود عدول كرد. به عقيده او در مبادى نبايد از حدود تورات تجاوز كرد و لذا به اصالت شك كرد. پيروانش در اسپانيا فراوان شدند. سعد يا بن يوسف اين نهضت را تجديد كرد و آداب جديدى ابداع نمود، از جمله: روشن كردن شمع در شب و روز شنبه را منسوخ كرد، خوردن گوشت را مطلقا ممنوع ساخت، و مراجعه به طبيب را به قصد كسب درمان مكروه دانست، زيرا اين يهوه است كه شفابخش است. اين فرقه دچار انشعاب شد و به چند فرقه تقسيم گرديد. گويا امروز عده بسيار اندكى از اين فرقه در شوروى سابق زندگى مى كنند.
۷- فرقه عنانيه ؛ منسوب به «عنان بن دود» ملقب به «راس الجات». بر خلاف فرقه هاى ديگر يهودى، اين فرقه در روز شنبه و ديگر اعياد از خوردن مرغ و ماهى و آهو و ملخ خوددارى مى كردند. اين فرقه نبوت عيسى را تصديق مى نمودند و گفته هاى او را مخالف تورات نمى دانستند. آنان عيسى را از پيروان موسى مى دانستند و معتقد بودند كه او مردم را به تورات دعوت مى كند. آنان صريحا اعتراف به نبوت عيسى نمى كردند.
گروهى از اين فرقه معتقد بودند كه: عيسى ادعاى نبوت نكرده و نيز مدعى نبوده كه شريعت او ناسخ دين موسى است، عيسى از اولياء الله و عارف به تورات مى باشد و انجيل وحى منزل نيست، بلكه سرگذشت عيسى است كه توسط چهار نفر از ياران او تدوين شده است. قوم يهود به او ظلم كردند، چون كه او را تكذيب نمودند و باعث قتل او شدند، حال آنكه در تورات نام «مشيحا» زياد آمده است و او همين «مسيح» است. هر چند كه تورات او را نبى يا رسول يا كسى كه داراى شريعت خاصه اى است، معرفى نكرده است. لازم است بدانيم كه در تورات نام مسيح نيامده، بلكه فارقليطا آمده است.
۸- فرقه كاتبان ؛ اين فرقه جنبه مذهبى ندارند. كاتبان كارشان نسخه بردارى از كتاب مقدس بوده است. آنان با اين كار تجارت مى كردند. برخى از اين گروه را «رابى» و اب مى خواندند.
۹- فرقه عيسويّه ؛ منسوب به عيسى بن يعقوب اصفهانى. برخى گويند او عوقيد الوهيم يعنى عبدالله بود كه در زمان منصور عباسى مى زيسته و در آن عصر دعوت خود را آغاز كرده است. گويا در عصر مروان حمار گروه فراوانى از يهود به پيروى از او قيام كردند. ابو عيسى ياران خود را در دايره اى قرار مى داد و مى گفت: تا زمانى كه در داخل اين دايره باشيد، سلاح دشمن در شما كارگر نيست. ابوعيسى در شهر رى كشته شد و ياران او به هلاكت رسيدند. ابو عيسى بر اين باور بود كه پيامبر است و فرستاده حضرت مسيح است. او مى گفت كه: عيسى داراى پنج رسول است كه پس از او خواهند آمد. او مدعى بود كه پروردگار با او سخن مى گويد و به او فرمان داده كه قوم بنى اسرائيل را از شر غاصبان و طاغيان نجات دهد. او معتقد بود كه عيسى افضل اولاد آدم است و مقام او از همه انبياء برتر است. او گوشت حيوان ذبح شده را تحريم كرد.
۱۰- فرقه ربانيون ؛ اين فرقه را روحانيون يهود تشكيل دادند كه كارشان ترجمه و تفسير تورات و ديگر كتب مقدس يهود بود. آنان وظيفه داشتند در كنيسه مردم را موعظه كنند، لذا به آنان معلم نيز مى گفتند.
۱۱- فرقه تناسخيه ؛ اين فرقه قائل به تناسخ بودند. به گمان آنان در كتاب دانيال نبى آمده است كه خداوند بخت نصر را مسخ كرده و به صورت هفت حيوان درنده درآورده تا او را بدين وسيله عذاب داده باشد.
۱۲- فرقه راعيه ؛ منسوب به يكى از يهوديان كه دعاوى بزرگى داشت.
۱۳- فرقه سامره ؛ اين فرقه از ديگر فرقه ها به آداب و احكام دين يهود متعبدتر است. اينان رسالت موسى و هارون و يوشع را قبول دارند و به ديگر رسولان ايمان ندارند. آنان در انتظار پيامبرى هستند كه تورات بشار ظهور او را داده است. فردى سامرى ادعاى نبوت كرد و مدعى بود كه وى همان موعود تورات است. اين فرد صد سال قبل از عيسى ظاهر شد.
۱۴- فرقه دوستانيه ؛ شاخه اى از فرقه سامره، معتقد به عذاب و عقاب در دنيا، كه گناهكار در همين دنيا مجازات مى شود.
۱۵- فرقه كوستانيه ؛ منشعب از فرقه سامره. اين فرقه نيز عقايدى مشابه با فرقه دوستانيه داشت. بين اين دو فرقه، اختلاف در احكام است. فرقه سامره كوهى در بيت المقدس (جبل نابلس) را قبله خود قرار داد: «خداوند به داود دستور داده بود كه بيت المقدس را در جبل نابلس بنا كند، ولى داود در «ايلنا» بنا كرد و اين بر خلاف امر پروردگار است. پس حضرت داود ظلم كرد. » اين فرقه مدعى است كه تورات اصلى به زبان آنان است. لغت اين فرقه نزديك به زبان عبرى است. گويا از اين فرقه ۷۲ فرقه پيدا شده است.
مورّخان مى گويند اين فرقه از يهوديان سامره هستند كه مى گويند همين دنيا محل ثواب و عقاب است و دسته اى مى گويند آخرت دار ثواب و عقاب است.
ابوريحان بيرونى مى گويد: قوم سامره از بابل به شام هجرت كردند. مذهبى اين فرقه تركيبى از دين يهود و دين مجوس است. اكثر آنها در فلسطين زندگى مى كنند و كنيسه هاى آنان در همان حدود است.
برخى مى گويند كه اين فرقه همان فرقه صدوقيان و فريسيان مى باشند. يعنى دوستانيه فرقه صدوقيان و كوسانيه فرقه فريسيان است. ضبط اسم اين فرقه در منابع مختلف است: سامريه، سمره، سامره، و....
۱۶- فرقه مقاربه ؛ به گمان آنان: خداوند با رسولان خود توسط فرشته سخن مى گفت. پروردگار نبايد وصف شود. اوصاف خداوند، اوصاف فرشته است. خداوند برتر و بالاتر از آن است كه به وصف درآيد.
۱۷- فرقه يورغانيه ؛ منسوب به يورغان از همدان كه برخى نام او را يهودا گفته اند. اين مرد پيروان خود را به زهد و نماز فراوان دعوت كرد و از خوردن گوشت كليه حيوانات بازداشت. او فشره ميوه ها را ممنوع كرد. وى معتقد بود كه تورات داراى ظاهر و باطن است و تاءويل و تنزيل دارد. او از نظر تاءويل با يهوديان ديگر اختلاف داشت. به تقدير ثواب و عقاب قائل بود و در اين عقيده مبالغه بسيار نشان مى داد.
۱۸- فرقه موشكاتيه ؛ منشعب از فرقه مقاربه. گروهى از اين فرقه به نبوت پيامبر اسلام اعتراف نموده اند.
آنان مى گفتند: پيامبر اسلام بر همه مردم جهان مبعوث است و تنها بر قوم يهود رسالت ندارد. چرا كه يهوديان داراى كتاب هستند. رهبر اين گروه در قم به همراه يارانش كشته شد.
۱۹- فرقه الكسائيه ؛ فرقه اى از يهود كه در حدود سال صد ميلادى در ماوراء اردن ظاهر شدند. عقايد اين فرقه تحت تاءثير ثنويت و تقديس كواكب و فلسفه يونان بود. اين فرقه دچار انشعاب شد.
۲۰- اسنى ها،
۲۱- سمپسى ها،
۲۲- ابيونيها،
۲۳- ماسبونى ها،
۲۴- اوسى ها،
۲۵- نزاريها،
۲۶- ناصورائى ها،
۲۷- همور و باتيست ها.
مؤ لف بيان الاديان بطور فشرده در رابطه با قوم يهود و مذاهب آنان چنين مى گويد: يهوديان معتقدند كه: صانع جهان يكى است (اگر چه گروهى از آنان مشبه اند، و گروهى نيستند) و نبوت موسى و هارون و پيامبران سلف را ايمان داند و به نبوت پيامبران بعد از موسى نيز اعتقاد دارند. به نبوت عيسى و پيامبر اسلام ايمان ندارند. به تورات و زيور و كتب ديگر انبياء بنى اسرائيل باور ندارند.
يهود در ايران
بدون شك، يهود، حيات دوباره خويش را مديون ايرانيان مى دانند. بخت النصر تصميم داشت به حيات اين قوم پايان دهد. كورش پادشاه ايران در فتح بابل، يهوديان را از اسارت هفتاد ساله رهانيد و آنان را آزاد گذاشت تا به هر كجا كه مى خواهند بروند. اين حادثه در سال ۶۰۰ ق. م. واقع شده است. گروهى از يهوديان به ايران آمدند. در عهد عتيق آمده است: گروهى از يهوديان در قرن هشتم پيش از ميلاد به ايران آمده اند...
در كتاب دوم پادشاهان آمده است: و در سال چهارم حزقيال پادشاه اسرائيل بود كه پادشاه آشور به سامره برآمد و آن را محاصره كرد و در آخر سال سوم در سال ششم سلطنت حزقيال آن را گرفت و بنى اسرائيل را به آشور كوچانيد...
در تاريخ يهود آمده است: «... تقريبا همه ده سبط به اسارت برده شد. »
در تاريخ ايران باستان آمده است كه: «عده زيادى از يهود اسير و به آشور و ايران كوچ داده شد. »
بهر حال، يهوديان پس از آزادى و هجرت به ايران، در دوره خشايارشا قدرت بسيار يافتند. وزير شاه از اين قدرت هراسان گرديد و دستور قتل عام يهود را داد ولى موفق نشد، كه در صفحات گذشته به اين موضوع اشاره شده است.
آمار يهوديان ايران
با توجه به آمار رسمى مى توان حدس زد كه يهوديان امروز ايران به دويست هزار نفر مى رسند. زيرا براى هر دويست هزار نفرى يك نماينده به مجلس راه مى يابد. در حال حاضر يهوديان ايران، يك نماينده دارند. اما واقعيت غير از اين است: تعداد يهوديان ايران به صد هزار نمى رسد.
مركز اقامت يهوديان ايران عبارت است از:
همدان، نهاوند، اصفهان، شيراز، كرمان، فسا، جهرم، نيريز، كاشان، يزد، كرمانشاه، قصر شيرين، كردستان، اراك، گلپايگان، خوانسار، خمين، اهواز، خرمشهر، آبادان، بروجرد، مشهد و رشت.
آمار يهوديان در اين شهرها:
رشت: ۱۲۰ نفر
بندر انزلى: ۳۰ نفر
نهاوند: ۴۹۰ نفر، داراى دو كنيسه.
بروجرد: ۱۰۰۰ نفر، داراى يك كنيسه.
خرم آباد: ۸۰ نفر (كه قبلا ۳۰۰ نفر بوده اند، بعد مهاجرت كرده اند).
ملاير: ۲۴۰ نفر (قبلا بيشتر بوده، مهاجرت كرده اند).
تويسركان: ۲۰ خانواده (مهاجرت كرده اند).
آبادان: ۲۵۰ نفر.
مسجد سليمان: ۲۰۰ نفر.
دورود: چهار خانواده.
اليگودرز: ۴ خانواده.
بندر معشور: ۱۱ نفر.
گلپايگان: ۴ خانواده.
مشهد و ديگر شهرهاى خراسان ۶۰ خانواده (۳۰۰ نفر)
اصفهان ۳۳۵۰ نفر (قبلا ۷۰۰۰ نفر بودند كه مهاجرت كردند).
يهوديان اصفهان ۲۱ كنيسه دارند كه تعداد ۱۶ باب آن در بخش سه اصفهان و دو كنيسه در باب الدشت، و يك كنيسه در هارونيه، و يك كنيسه در چهارباغ است كه در هزار و هشتصد سال قبل ساخته شده است.
اين كنيسه تاريخى در عصر آلب ارسلان سلجوقى تعمير شد. در سى كيلومترى جنوب اصفهان يك معبد مذهبى به نام بقعه پير بكران در محل لنجان قديم وجود دارد كه مورد توجه يهوديان اصفهان و ايران است.
كاشان: ۳۵۰ نفر (قبلا ۲۰۰۰ نفر بودند).
شيراز: ۸۵۰۰ تا ۹۰۰۰ نفر. مراكز آموزشى يهود در اين شهر قرار دارد.
گنبد كاووس: ۱۰ نفر.
گرگان: ۲۰ نفر.
بندر شاه: ۶ نفر.
بوشهر: ۵ نفر.
آمل: ۴ نفر.
بابلسر: ۲۵ نفر.
شاهى: ۲۵ نفر.
سارى: ۱۲ نفر.
قزوين: ۳ نفر.
كرمانشاه ۲۰۰۰ نفر.
تهران: ۲۵۰۰ نفر.
شميرانات: ۱۰۰ خانواده
آذربايجان: ۳۵۰۰ نفر.
برخى آمار يهوديان در جهان را چيزى در حدود دوازده ميليون نفر مى دانند. گويا در جنگ جهانى دوم تعداد شش ميليون يهودى قتل عام شدند. برخى از نويسندگان يهود، تعداد يهوديان ايران را حدود پنجاه هزار مى دانند.
آمار ديگرى كه در اين زمينه ارائه شده چنين است:
شيراز: ۱۷۰۰۰ نفر.
اصفهان: ۱۲۵۰۰ نفر.
همدان: ۸۰۰۰ نفر.
يزد: ۴۰۰۰ نفر.
بروجرد: ۱۵۰۰ نفر.
خراسان: ۸۰۰ نفر.
نهاوند: ۶۰۰ نفر.
بوشهر: ۴۰۰ نفر.
تويسركان: ۳۵۰ نفر.
رشت: ۳۰۰ نفر.
خرم آباد: ۵۲۰ نفر.
ملاير: ۳۵۰ نفر.
دماوند: ۵۲۰ نفر.
اراك: ۳۰۰ نفر.
در ديگر شهرها، در حدود ۸۶۰ نفر و در تهران در حدود ۱۰۰۰۰ نفر.
اين آمار در سال ۱۳۳۰ شمسى ارائه شده و قطعا با تعداد امروز قابل مقايسه نيست.
پيدايش صهيونيسم (؟)
قوم يهود از ابتداى ورود به خاك فلسطين هرگز روز خوش نديد. يهوديان در فلسطين دچار گرفتاريهاى بيشترى شدند. در صفحات گذشته خوانديم كه فلسطين در معرض حمله و هجوم آشوريان، يونانيان، روميان و ديگر اقوام قدرتمند مهاجم بود و هر چند وقت يك بار اين سرزمين مورد تاخت و تاز قرار مى گرفت. يهوديان بارها در تاريخ حيات خويش قتل عام شدند. پيشينه اين قوم نشان مى دهد كه اين نابسامانى ناشى از ذات و طبيعت اين قوم است. اين ناسازگارى شگفت كه در ميان كمتر ملتى پيدا مى شود، از همان آغاز در ميان اين قوم مشهود بود، اينان، موسى پيام آور بزرگ خداوند و قهرمان آزادى و نجات تاريخ انسان را دق مرگ كردند. اين قوم در پى آزادى و نجات از دست فرعون و فراعنه مصر، كفر ورزيدند و با ديگر پيامبران خداوند در ميان بنى اسرائيل در ستيز بودند.
يهوديان در سراسر جهان پراكنده شدند و در بسيارى از موارد به توطئه و دسيسه عليه دولت ميزبان پرداختند. اذيت و آزار و تبعيد يهوديان در بسيارى از كشورها معلول اين طبع خيانت كارانه است.
عناصر ماجراجو و فتنه انگيز اين قوم سرانجام از فرصت سياسى جهان سود بردند و حزب سياسى صهيون را بنياد گذاشتند. صهيون كوهى است در اورشليم و به عبارتى تپه اى است كه در تورات از آن به شهر داود ياد شده است. استعمار جهانى به اين قوم ماجراجو فرصت داد تا نيت پليد و شوم خود را در قالب اين حزب شيطانى تحقق بخشند. پيره گرگ استعمار يعنى بريتانياى كبير فلسطين را به عنوان كشور پيشنهادى و موعود يهود مطرح كرد. يهوديان ماجراجو و فتنه انگيز به رهبرى هرتصل در حزب صهيون به فعاليت پرداختند. هسته مركزى اين حزب در اورشليم تشكيل گرديد و سرمايه داران يهودى به نفع اين حزب وارد عمل شدند.
اكثر يهوديان مؤ من با اين حزب شيطانى مخالف بوده و هستند و اين حركت استعمارى - سياسى را مخالف مطلق با شريعت حضرت موسى مى دانند.
تلاش شيطانى اين حزب مبنى بر فرارى دادن يهوديان ساده و عامى از سراسر جهان به سوى فلسطين آغاز شد. در سال ۱۸۹۷ نخستين كنگره جهانى صهيونيستها در شهر بال سوئيس برپا گرديد. از آن پس شاخه هاى اين حزب در كليه كشورهاى يهودى نشين بطور سرى و محرمانه برپا گرديد. در سال ۱۹۱۷ وزير خارجه انگلستان لردبالور تاءسيس يك دولت يهودى در فلسطين را بلامانع دانست.
پس از شكست عثمانى در سال ۱۹۲۳، فلسطين زير سلطه روباه پير استعمار انگليس جنايتكار قرار گرفت تا مفاد اعلاميه «بالفور» اجرا شود.
جنگ جهانى دوم و كشتار يهوديان، كه صهيونيست ها در اين قتل عام نقش مهمى داشتند و در واقع همين ها بودند كه به هيتلر و حزب نازى خط مى دادند، تاءسيس دولت يهود را در فلسطين تسريع كرد. در طى بيست سال بعد از جنگ جهانى دوم، تعداد زيادى از يهوديان پراكنده در سراسر جهان با تهديد و تزوير صهيونيستها به فلسطين روى آوردند.
سازمان ملل كه افسار آن هميشه در دست امپرياليستها و صهيونيستها بوده و مى باشد، به تجزيه فلسطين راءى داد و دولت صهيونيستى اسرائيل اعلام وجود كرد. مخالفت عمومى مسلمانان نتيجه اى نبخشيد و جنگهاى پى در پى اعراب با دولت صهيونيستى به دليل توطئه جهانى مبنى بر تقويت نظامى - اطلاعاتى صهيونيست ها، بى نتيجه ماند. بدون شك، مادام كه رهبران عرب دست نشانده امپرياليسم آمريكا و انگلستان باشند، فلسطين همچنان در اشغال صهيونيست ها خواهد بود. رهبرانى چون «جمال عبدالناصر» و قهرمانانى چون «عزالدين قسام» مى بايد، تا ريشه صهيونيستها كنده شود نه بوزينه گانى چون «سادات» و اخلاف او و مزدورانى چون «آل سعود» و «آل صباح» و... اين مزدوران خود از همكاران و همدستان صهيونيسم جهانى هستند و هدفشان نابودى امت عرب است. خلاصه آن كه تا زمانى كه امت اسلام سرنوشت خود را از دست مزدوران امپرياليسم جهانى بدست نگيرد و چنين حكام نابكارى بر آن حكومت كنند، اسرائيل پابرجا خواهد بود.
اسرائيل خار چشم امت اسلام است و لكه ننگى بر دامن امت اسلامى و عربى است. تبهكاران صهيونيست از اين پايگاه كه سرزمين وحى و نور و نجات تاريخ توحيد است، در اقصى نقاط جهان به توطئه عليه بشريت مشغول اند. اسرائيل، اين زقوم تلخ شجره خبيثه شرك در همه جاى دنيا به توطئه عليه ملتها مشغول است. اسرائيل معلم و مربى كليه رژيمهاى ضد مردمى و ديكتاتورى معاصر است.
صهيونيست ها به دليل بد ذاتى خونخوارى خود، در هر جاى دنيا آتشى مى افروزند. آنان در كليه نقاط جهان بحران مى آفرينند. در كليه جنگهاى جهان هيزم آور معركه اند. آنان از خونريزى و خونخوارى لذت مى برند. آنان در جنگهاى منطقه اى به تجارت مى پردازند و با فروش اسلحه به رژيمهاى تبهكار و ديكتاتورى، به جنگ آتش بيشترى مى زنند.
دولت صهيونيستى به رژيمهاى ضد مردمى خاورميانه، آسيا، آفريقا، آمريكاى لاتين و... ابزار و آلات شكنجه مى فروشد، تروريست مى فرستد و رژيم هاى همدست خود را تقويت و مسلح مى سازد.
دولت صهيونيستى يك واقعيت شرم آور و ننگين براى بشريت معاصر بشمار مى رود.
خوشبختانه بسيارى از يهوديان آگاه و آزاد جهان عليه اين غده سرطانى بسيج شده اند و به افشاى اين بليه بزرگ تاريخ معاصر پرداخته اند. شخصيتهاى جهانى در مذمت اين باند و پايگاه تبهكارى سخن ها گفته اند كه در مجموعه هاى بسيارى تدوين شده است. اميدوارم كه بشريت معاصر شاهد نابودى مطلق اين پايگاه فساد و جنايت باشد.