انشعاب در مسيحيت
فرقه ها
پس از صدور فرمان امپراطور روم قسطنطين مبنى بر رسميت و آزادى تبليغ دين عيسى در سال ۳۱۳، دين عيسى، آئين رسمى روم گرديد. در اين زمان بود كه اختلافات كلامى در ميان بزرگان مسيحى پيدا شد. يكى از علماء «آريوس» بود. او مى گفت: خداوند از آفرينش كاملا جدا است، بنابراين ممكن نيست مسيح را كه به زمين آمده و مانند انسان متولد شده، با خدائى كه نمى شود او را شناخت يكى بدانيم. فاصله بين انسان و آفريدگار، بين عيسى پسر خدا و خدا نيز وجود دارد. پدر، پسر را توليد نمود، يعنى پيش از اين هر چيز، پسر از پدر از نيستى به هستى آمد. در اين صورت پسر كه عيسى باشد، مخلوق است و از ذات خود پدر نيست. و به تمام معنا وى را خدا نتوان خواند.
مسيحيان مخالف «آريوس» در پاسخ گفتند: اگر پدر اين جور از انسان جدا است، پس چطور ممكن است انسان را دوست بدارد؟ و اگر مسيح نيز از آفريدگار جدا است، پس چگونه مى تواند بين پدر و انسان واسطه باشد؟ و چون او خداى واحد حقيقى نيست، چگونه ممكن است آن عبادتى را كه فقط شايسته درگاه او است، به وى نمود؟
آريوس بر اثر اين سخنان كه عنوان كفرآميز بخود گرفته بود، از كليسا رانده شد. در اين رابطه بود كه «شوراى نيقه» را امپراطور روم جهت رفع اختلاف اسقفان و كشيشان تشكيل داد. در اين شورا نمايندگانى از سوى كليه مراكز مسيحى شركت كردند. اين شورا در شهر «نيقه» در نزديكى «قسطنطنيه» تشكيل شد و نزديك به ۳۰۰ نفر اسقف از سراسر امپراطورى روم و... در اين شورا گرد هم آمدند. يك اسقف از ايران بنام «يوهانس» در اين شورا حضور داشت. اين انجمن در ماه ژوئن سال ۳۲۵ ميلادى منعقد گرديد و به «شوراى نيقه» معروف شد. اين شورى در پايان كار قطعنامه اى به اين قرار صادر كرد:
«ما ايمان داريم به خداى واحد، پدر قادر مطلق، خالق همه چيزهاى مرئى و نامرئى، و به خداوند واحد؛ عيسى مسيح پسر خدا، متولد از پدر، فرزند يگانه او كه از ذات پدر است. خدا از خدا، نور از نور، خداى حقيقى از خداى حقيقى، كه مولد است نه مخلوق، از يك ذات با پدر به وسيله او همه چيز وجود يافت، آنچه در آسمان است و آنچه در زمين است، و او به خاطر ما آدميان و براى نجات ما نزول كرد و مجسم شد و انسان گرديد و رنج كشيد، و روز سوم از مردگان برخاست و به آسمان بالا رفت و خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داورى كند، و ايمان داريم به روح القدس و كليساى جامع رسولان و لعنت باد بر كسانى كه مى گويند: زمانى بود كه او وجود نداشت، و يا آنكه پيش از آنكه بيايد نبود، و يا آنكه از نيستى بوجود آمد و لعنت بر كسانى كه اقرار مى كنند وى از ذات يا جنس ديگرى است و يا آنكه پسر خدا مخلوق يا قابل تغيير و تبديل است».
گويا در رابطه با رسميت عقايد مسيحى قبل از اين تصويب نامه، در سال ۱۸۵ ميلادى، اسقف ايرينوس كتابى به نام «رد فرقه هاى مبتدعه» نوشت، و آن كتاب شهرت فراوانى پيدا كرد. او در اين كتاب نوشته بود:
«ايمان صحيح و عقيده درست دين مسيحى آن است كه مستند به كلام رسولان باشد، چرا كه آنان معرفت كامل داشته اند و هر چه كه موافق تعاليم ايشان نباشد، قابل قبول نخواهد بود. »
اين بيان مورد استقبال كليساهاى رسل عيسوى و اساقفه قرارگرفت. متن كامل و قديمى اين «شهادت نامه» چنين است:
«من ايمان دارم به خداى پدر قادر متعال و به عيسى پسر يگانه او، خداوند ما كه از روح القدس و مريم عذرا متولد گرديده و در زمان پيلاطس به دار آويخته شد و مدفون گشت ولى روز سوم از ميان اموات قيام كرد و به آسمان صعود فرمود و اكنون در پيش پدر نشسته است. و از آنجا بار ديگر خواهد آمد كه در زندگان و مردگان به عدالت حكم فرمايد و من ايمان دارم به روح القدس و كليساى مقدس و به غفران ذنوب و رستاخيز جسد مادى بعد از مرگ».
«شهادت نامه»اى ديگر در سال ۴۵۱ ميلادى در شهر كالدون در آسياى صغير نوشته شده است:
«ما اقرار مى كنيم كه پسر يگانه خدا، عيسى مسيح در آن واحد كامل در الوهيت و كامل در بشريت است. هم به حقيقت خدا است و هم به حقيقت انسان است.
و داراى عقل و روح و جسد مى باشد. از يك طرف با پدر در الوهيت از يك عنصر و يك گهر است و از طرف ديگر با مادر در بشريت شريك مى باشد. و از هر جهت مانند ما است. ولى داراى عصمت صرف و فرزند يگانه مولود الهى است. قبل از زمان وجود داشته است. و در آخر زمان او را مريم عذرا كه به خدا حامله بود، زائيده و او است مسيح يگانه پسر خداوند ما».
پيروان اين عقيده به منوفيزيت شهرت دارند و كليساى قبطى مصر و حبشه و فرقه يعقوبيه شام و ارمنستان همه از پيروان اين عقيده اند. اختلافاتى بين اين شهادتنامه ها به چشم مى خورد.
در سال ۵۳۲ ميلادى هانرى چهارم قانون ناپسندى از پارلمان گذرانيد كه به قانون خون آلود معروف شد. به موجب اين قانون، انتقال جسم عيسى بوسيله عشاء ربانى از اصول ايمانى كليسا شناخته شد. براى منكرين اين قانون، مجازاتهاى سختى از قبيل قتل و زنده سوختن و مصادره اموال مقرر شد و نيز ازدواج كشيشان ممنوع گرديد.
در شوراى مذكور تصويب شد كه: الوهيت سه اقنون پدر + پسر + روح القدس مساوى است. در اين تصويب نامه، الوهيت روح القدس روشن نگرديد و لذا مشاجراتى بدنبال داشت. از تصميمات ديگر اين شورا اين بود كه: اسقف شهر قسطنطنيه از همه اسقفهاى شرق بالاتر و برتر باشد و در رديف پاپ اعظم روم قرار گيرد. دوم اين كه روح القدس جزء سوم اقنوم و در صف دو اقنوم ديگر باشد. اين موضوع بدون مخالفت تصويب شد.
در اين رابطه جان ناس مى گويد:
كليساهاى مغرب در اين قرن، اصلى و فرمولى در ماهيت ذات عيسى اختيار كردند و گفتند در وجود عيسى دو حالت در آن واحد مشاهده مى شود كه هر دو بدون اين كه معارض يكديگر شوند، در شخص واحد متحد شده و به ظهور رسيده اند، به عبارت ديگر شخص عيسى مركب از دو عنصر است:
يكى عنصر الوهيت و خالقيت، دوم: عنصر انسانيت و مخلوقيت. افكار مردم مغرب زمين به اين قاعده ساده متقاعد گشته و ديگر پيرامون مباحثه و مناظره نگشتند.
چا ما جريان امر در كليساهاى مشرق زمين چنين نبود. متكلمين نصارى با افكار عميق شرقى خود با يكديگر تباين روانى و جوهرى پيدا كرده و ما بين كليساى اسكندريه با كليساى انطاكيه اين اختلاف به حد كمال رسيد و همچنان باقى ماند تا وقتى كه با طلوع دولت اسلام به شمشير غازيان عرب، هر دو فرقه مغلوب و منكوب گشتند.
روحانيون انطاكيه گفتند كه عيسى به كليت خود پيكرى است انسانى كه به وجود الوهيت درآمده است و عيساى تاريخ كاملا به طبيعت فردى از افراد بشر است كه مانند ساير آدميان داراى عقل و قوه اختيار مى باشد و كلمه الهى در پيكر او جاى گزيد، همان طور كه آن كلمه در هر معبدى جاى دارد و با آن پيكر وحدت كامل حاصل كرد؛ بطورى كه كلمه و عيسى دو منشاء و دو مظهر ولى داراى يك اراده و يك هويت شدند. شخصى به نام نسطوريوس از متكلمين نامى ايشان كه اسقف قسطنطنيه بود، در ميان راهبان نصارى شور و غوغايى براه انداخت. او در مجلس وعظ و كلام گفت: جايز نيست كه مريم را مادر خدا بخوانيم و محال است كه زنى از افراد بشر نسبت به ذات الهى اُميّت حاصل نمايد، بلكه او بشرى چون خود را زائيد كه آلت و اسباب ظهور الوهيت بود.
ولى از جانب ديگر شخصى به نام سيريل اسقف اسكندريه بر ضد عقايد او برخاسته، گفت: با اين كه عيسى داراى جسم و جسد انسانى و روح و روان ناسوتى است، ولى داراى هويت ذاتى نيست، بلكه هويت او در كلمه «لوگوس» ظاهر مى باشد.
اين دو گروه بر ضد يكديگر برخاسته و به يكديگر تهمت ها زدند، تا آن كه عاقبت در سال ۴۳۱ م بار ديگر شوراى عامى تشكيل گرديد، ولى اين شورا ملعبه اغراض سياسى شده و در تحت نفوذ امپراطور روم شرقى قرار داشت. در آنجا رسما «نسطوريوس» را طرد كردند و از جرگه خود اخراج نمودند.. بار ديگر شورائى در شهر «كالسدون» در آسياى صغير در سال ۴۵۱ م تشكيل شد و پس از مباحثات بسيار اصول و كلياتى در باب ماهيت عيسى وضع كردند كه همان قاعده كليساى كاتوليك قرار گرفت. در آنجا گفته اند:
«ما اقرار مى كنيم كه پسر يگانه خداوند عيساى مسيح در آن واحد كامل در الوهيت و كامل در بشريت است، هم به حقيقت خداست و هم به حقيقت انسان است و داراى عقل و روح و جسد مى باشد. از يك طرف با پدر در الوهيت و از يك طرف با مادر در بشريت شريك است و از هر جهت مانند ما است ولى داراى عصمت صرف و فرزند يگانه مولود الهى است. قبل از زمان وجود داشته است و در آخر الزمان او را مريم عذرا را كه به خدا حامله بوده زائيده و اوست مسيح يگانه پسر و خداوند ما زائيده شده، ولى داراى دو ماهيت بدون تركيب و امتزاج، بدون تغيير و تبديل و بدون انقسام و تجزيه است و اين اختلاف دو ماهيت به هيچ وجه بواسطه اتحاد با يكديگر قابل فنا و انهدام نيست، بلكه خصائص ذاتيه هر يك از آن دو براى ابد محفوظ خواهد بود. پس عيسى يگانه مولود الهى، كلمه او است و مسيح است و مانند ديگر انبياء قديم براى تعليم بشر قيام كرد و اين است اعتقادنامه آباء مقدسه كليسا كه اكنون به دست ما رسيده است».
فرقه هاى سه گانه اصلى
مقدمه
مسيحيت به سه فرقه بزرگ: كاتوليك، ارتودوكس و پروتستان تقسيم شده اند. فرقه هاى كوچكى نيز وجود دارد.
در تاريخ مسيحيت اولين تجزيه و تقسيم مهم با تشكيل كليساى ارتودوكس آغاز شد. مسيحيانى كه به نام پيروان مسيحى اورتودوكس شناخته شدند و مسيحيت شرقى را به وجود آوردند، آن گروه از مسيحيانى هستند كه بر اثر اختلاف عقيدتى به تدريج از كليساى كاتوليك روم جدا شدند و در اواسط قرن يازدهم ميلادى به طور نهائى كناره گيرى كردند. علت اين جدائى اختلاف بين روم بيزانس غربى و روم شرقى بود. در نظر ارتودوكسهاى شرقى، روح القدس ناشى از پدر است، و به عقيده كاتوليك هاى غربى ناشى از پدر است.
دول اروپايى شرقى كليساهاى خود مختارى مانند ارتودوكسهاى يونانى، رومى، روسى، رومانى و... را كه هر يك از اين ها داراى رئيس و سلسله مراتب مخصوص بود، بوجود آوردند. ارتودكسها معتقد به باردارى مريم و خطاپذيرى مقامات كليسا مى باشند.
مهمترين فرقه موجود مسيحى، فرقه كاتوليك است. و بعد فرقه هاى ارتودوكس و پروتستان مى باشند. غير از اين سه مذهب بزرگ مذاهب ديگرى در دامان مسيحيت پديدار شدند كه تعداد آنها به يكصد و پنجاه فرقه و مذهب مى رسد.
امروزه مهمترين و بزرگترين مذهب مسيحى، مذهب كاتوليك است كه پاپ پيشواى آن است.
۱- مذهب كاتوليك
«كاتوليك» در لغت يونانى به معناى «عمومى» است و كليساى كاتوليك به اين معنا شامل كليه شعب دين مسيح مى باشد؛ در حالى كه تنها براى كليساى روم كه تحت رياست عاليه پاپ قرار دارد، بكار مى رود. واژه «كاتوليك» نخستين بار در سال ۱۶۰ ميلادى به كار رفت تا كليساى عمومى مسيحيان را از بعضى شعب آن كه تازه تاءسيس گرديده بود، تشخيص دهند. و در سال ۴۳۴ ميلادى اصل ذيل براى مذهب كاتوليك اتخاذ گرديد:
«اساس كليساى كاتوليك عبارت است از:
عموميت، قدمت، الفت و اتحاد. » كاتوليك ها جمله فوق را هميشه به خود نسبت مى دهند.
روحانيون كاتوليك معتقدند: كليساى آنها نماينده حقيقى كليساى مسيح است و براى خود تنها اتحاد عقيده و آداب مذهبى و تقدس و روحانيت و قدمت و ولايت را قائل اند. پاپ در راءس كليساى كاتوليك قرار گرفته است و براى معاونت او هياءت هاى مختلف، از روحانيون درجه اول معين مى شوند، و خود پاپ هم از بين آنها براى تمام عمر انتخاب مى شود. به عقيده كاتوليك ها، عيساى مسيح انجمن مرئى را كه عبارت از همين كليسا است، تاءسيس كرده است. و پاپ جانشين پطرس مقدس است. كليسا را آنها مركز روحانى حقيقى مى دانند كه در كتب مقدسه مسيحيان مندرج است. كاتوليك ها به تظاهر و رعايت آداب مذهب اهميت فراوان مى دهند و قوانين مذهب را در تمام كليساهاى خود يكنواخت كرده اند. در قرون وسطى نفوذ كليسا و مذهب كاتوليك پدر مردم را درآورد. مذهب آنان را هزار سال عقب انداخت و به دوران توحش و تاريكى عصر حجر كشاند. ولايت مطلقه پاپ به عنوان جانشين خداى پدر و خداى پسر استبداد مذهبى و ديكتاتورى دينى را كه سياه ترين و مخرب ترين استبدادهاى سياسى - نظامى در تاريخ بشر است، برقرار كرد. روحانيون كاتوليك تمام مصادر امور اجتماعى و سياسى و هنرى و.. را قبضه كردند؛ و عوام پرورى هزار سال سياه ادامه يافت. حكومت روحانيون بر بخش وسيعى از جهان مسيحيت و ممالك ديگر استعدادها را خشكاند و مغزها را سوزاند و هر صدائى را در سينه خفه كرد.
حال آن كه مسيحيت در ابتدا يك امر روحى و مذهبى بود و پيروان اوليه و شاگردان و حواريون عيسى مى كوشيدند تا جامعه غرق در ابتذال و فساد را اصلاح كنند و مردم را به اتحاد و تعاون دعوت نمايند.
قبل از قدرت، روحانيون شعار آزادى و صلاح و رستگارى سر مى دادند و مقامات روحانى يعنى كشيش ها و اسقف ها در قلوب مردم جاى داشتند. اما پس از رسيدن به قدرت، همه قول و قرارها را از ياد بردند و قصابى راه انداختند، روى دژخيمان تاريخ و هر چه قيصر و خسرو و.. بود را سفيد كردند و مردم را از معنويت و خدا و معاد بيزار كردند.
اما اين تجربه سياه يعنى حكومت دينى و مذهبى براى مردم اروپا درس خوبى شد و به آنان آموخت كه به بساط روحانيون مسيحى پايان دهند و دكان دين فروشى و بهشت فروشى و عوام سازى آنان را براى هميشه تاريخ ببندند. رنسانس اروپا نقطه تحول بزرگ تاريخى بود كه «پاپ» را در «واتيكان» محصور كرد و انسان را از قيد سلطه سياه دينى آزاد ساخت. وجوه مثبت تمدن و فرهنگ غرب در علم و صنعت و.. محصول اوليه اين رنسانس است، و وجوه منفى و مبتذل آن محصول استعمار و امپرياليزم مسلط جهانى است.
پيروان مذهب كاتوليك در جهان در حدود ۴۲۵ ميليون نفر مى باشند. و پاپ در واتيكان رهبر آنان مى باشد. پاپ در آن چهره ديوارى محصور براى خود بر عوام مسيحى سلطنت مى كند. دستگاه عوام پرورى پاپ در سراسر دنيا فعال است. كاتوليك ها خيال مى كنند كه پاپ ضامن تاءمين سعادت ابدى عيسويان است. متاءسفانه جامعه كاتوليك كه تحت استحمار اين روحانى عظيم القدر است، وى را معصوم و مصون از خطا مى داند و فرمان او را مطاع مى داند. پاپ گاهى هوس مى كند و شوراى عالى مذهبى تشكيل مى دهد و براى تبادل نظر از تمام اسقف هاى كاتوليك دعوت مى كند. آخرين مجمع عال اساقفه در سال ۱۸۷۰ ميلادى تشكيل شد. در سال ۱۹۶۲ م نيز اين كنكره تجديد شد.
مراسم مذهبى كاتوليك ها؛ خطبه و ادعيه و نماز به زبان لاتين و گاه به زبان بومى خوانده مى شود.
مهمترين مساءله، شيوه تبديل عناصر موجود در نان و شراب به گوشت و خون عيسى خوانده مى شود.
۱- تعميد. ۲- قربانى. ۳- توبه. ۴- اعتراف ۵- تناول. ۶- ازدواج. ۷- مسح بيماران در حال مرگ.
شرح اين شعائر به قرار ذيل است:
۱- تعميد و نامگذارى ؛ اين رسم مخصوص كودكانى است كه پدر و مادر آنها مسيحى اند. پس از تعميد، كشيش از خداوند حمايت كودك را مى خواهد و براى او نامى انتخاب مى كند.
۲- تاءييد ميثاق ؛ كسانى كه در كودكى تعميد يافته اند، چون به سن بلوغ برسند، نزد كشيش مى روند و ميثاق خود را تاءييد مى كنند و به ايمان قلبى خود اعتراف مى نمايند.
۳- عشاء ربانى ؛ اين رسم همان تقديس نان و شرابى است كه عيسى در شب آخر حيات خود تناول كرد كه شرح آن گذشت.
۴- توبه و اقرار به گناهان ؛ مسيحيان كاتوليك طى تشريفاتى به گناهان خود اعتراف كرده و از معاصى خود توبه مى كنند، ولى اين رسم در نزد پروتستانها معمول نيست.
۵- ازدواج ؛ مراسم ازدواج مرد و زن مسيحى بايد طبق تشريفات در كليسا و با حضور كشيش انجام گيرد.
۶- سازمان روحانى كليسا؛ از مقام پاپ و كاردينالهاى او گرفته تا پائين ترين مرتبه روحانى، بايد مورد احترام و قبول يك مسيحى كاتوليك باشد.
۷- مسيح محتضر؛ يك كاتوليك بايد بيمار در حال جان دادن را با روغن زيتون مقدس تدهين كند و كشيش بر او دعائى مخصوص مى خواند.
مسيحيان در مقام نيايش با عباراتى كه از زبان عيسى در انجيل آمده است، به نيايش پدر آسمانى خود مى پردازند:
«اى پدر ما كه در آسمان هستى، كه نام تو مقدس باد و ملكوت تو، بيايد اراده تو چنانكه در آسمان است، در زمين هم حكم فرما باشد. امروز نان كفاف ما را بده، قصور ما را ببخش، همچنان كه ما قصور ديگران را درباره خود مى بخشيم. ما را هرگز به كارهاى ناروا مكشان، ولى ما را از تبهكاران رهائى بخش، زيرا فرمان روائى و قدرت و پيروزى براى ابد از آن تو است. آمين».
قشرى گرائى مذهب كاتوليك باعث پيدايش فرقه پروتستان يعنى اعتراضيون يا متعرضين گرديد و سيادت پاپ و بسيارى از اصول و احكام كاتوليك ها زير سوال رفت. اين اعتراض و بيدارى به ميان پيروان مذهب كاتوليك راه يافت و سرانجام پاپ را وادار به اصلاحات كرد. پاپ با هر گونه اصلاحاتى ذاتا مخالف بود ولى شارل پنجم امپراطور وقت كه ميل داشت ميان مسيحيان وحدتى برقرار شود، پاپ را وادار به انجام اصلاحاتى كرد. براى اين منظور در سال ۱۵۴۵ ميلادى در شهر ترنت شورائى تشكيل گرديد و به مدت ۱۸ سال به كار ادامه داد و سرانجام نتيجه كار خود را در پنج اصل زير اعلام كرد:
۱- اخبار و سنن كاتوليك برابر و هم وزن كتب مقدسه است و منبع حقيقت و سرچشمه اختيارات روحانى مى باشد.
۲- كتاب مقدس عبارت است از نسخه لاتينى آن.
۳- ترجمه آن از لاتين به زبانهاى ديگر، حق انحصارى كليساى كاتوليك است.
۴- مقدسات سبعه همان است كه كليسا در قرون وسطى رسما پذيرفته است.
۵- نجات و رستگارى تنها بستگى به ايمان دارد؛ ولى ايمان عامل حصول آن نيست و اعمال صالحه مستوجب عفو و غفران الهى نيست.
۲- مذهب ارتودوكس
ارتودوكس در لغت يعنى سنتى. در قرن ۱۵ ميلادى پس از تجزيه امپراطورى روم به روم شرقى و غربى و وجود دو پاى تخت رم و قسطنطنيه، در تشكيلات كليساى كاتوليك نيز تجزيه حاصل آمد. كليساى شرق كه ارتودوكس نام گرفت، از كليساى كاتوليك روم جدا شد. در مباحث عقيدتى و مذهبى نيز اختلافاتى حاصل شد كه به شرح آن در صفحات گذشته اشاره گرديد.
پيروان كليساى ارتودوكس عقايد: برزخ، مفهوم بى آلايش، برائت از گمراهى و عدم امكان اشتباه پاپ را قبول ندارند، كشيشان اين فرقه ازدواج مى كنند، مراسم عبادى را به زبان منطقه اى و كشورى كه در آن زندگى مى كنند، انجام مى دهند و تقديس و وحدت مؤ منان با دو قطعه نان معمولى و شراب اجرا مى گردد.
گويا اين نخستين تجزيه در دين عيسى بحساب مى آيد. مبانى كلام مذهب ارتودوكس محصول ذوق كلامى يونان است، چرا كه علما و متكلمان اين مذهب، يونانى بودند. كليساى ارتودوكس در يونان گسترش زيادى پيدا كرد و بخشهائى از آسياى صغير و اروپا و... را در برگرفت. كليساى مزبور در روسيه نيز پايگاه داشت و نفوذ آن تا انقلاب ۱۹۱۷ ميلادى و غلبه كمونيزم، ادامه داشت.
پيروان اين فرقه مى كوشند تا مراسم و شعائر خود را مانند مسيحيان اوليه انجام دهند. آنان سنت گرا هستند تا مراسم و شعائر خود را مانند مسيحيان اوليه انجام دهند. آنان سنت گرا هستند و مى كوشند تا عقايد سنتى و قديمى خود را بدون هر گونه تغيير و اضافاتى، حفظ نمايند. آنان پاپ را عارى از اشتباه نمى دانند.
پيروان كليساى يونانى ارتودوكس بالغ بر يك صد و بيست ميليون نفراند.
رئيس روحانى اين فرقه «بطريق» ناميده مى شود و مشاورين مذهب را «سن سينور» مى گويند. شكل كليساى ارتودوكس چهار گوش است و در دو سطح قرار دارد: قسمت مرتفع محل اولياى دين و به منزله آسمان است و قسمت پائين محل اجتماع پيروان است. مراسم دينى به زبان يونانى اجرا مى شود و در كليساى ارتودوكس روس به زبان اسلاوى قديم مى باشد. فرائض دينى از سال ۱۲۷۴ ميلادى در هفت مورد خلاصه شده است:
۱- تعميد. ۲- اداى شهادت. ۳- مسح روغن مقدس. ۴- تناول. ۵- توبه. ۶- مسح بيماران. ۷- ازدواج.
كليساى ارتودوكس روسيه پس از انقلاب ۱۹۱۷ ميلادى دچار سانحه شد و دولت كمونيستى كليه اماكن مقدسه را پست و اموال كليساى ارتودوكس را مصادره نمود. در عين حال بلشويك ها نتوانستند به حيات مذهبى ارتودوكس پايان دهند.
۳- مذهب پروتستان
نهضتى عليه ارتجاع كاتوليك. فشار بيش از اندازه كليساى كاتوليك و وجود دستورات بسيار سخنگيرانه آن و گرفتن باجهاى كلان از عوام بيچاره، مسيحى، باعث گرديد كه گروهى از روشنفكران از كليساى روم فاصله بگيرند و راهى جداى از مذاهب كاتوليك و ارتودوكس بجويند.
آنان نخستين جريان معترضى بودند كه تاريخ مسيحيت خود مى ديد. لوتر رهبر اين نهضت در سال ۱۴۸۸ م عليه دكان روحانيت كاتوليك مبنى بر خريد و فروش گناه و بهشت و عفو نامه هاى پدران روحانى آشكارا به اعتراض برخاست. و اين مبناى نخستين مذهب پروتستان گرديد.
فليسين شاله مى گويد: در قرون وسطى و پس از جنگهاى صليبى، در اثر پيدايش افكار نوين در اروپا، گروهى دريافتند كه كليساى روم از كليساى اوليه دين عيسى دور شده است. از طرفى بعضى از پادشاهان اروپا از «استيلاء روحانى» رم رنج مى بردند و در صدد بودند خود را از بند «پاپ» رها سازند. اخذ مالياتهاى ارضى بوسيله كليسا موجب وخامت اوضاع و تحريك مردم عليه دستگاه روحانى شد. اين علل اخلاقى و سياسى و اقتصادى در قرن شانزدهم ميلادى اصلاحات جديدى را در دين ايجاد كرد. «لوتر» از اين فرصت مناسب استفاده كرد و به مخالفت عليه دستگاه كليساى رم قيام كرد و «سازمان كليساهاى پروتستانى» را بوجود آورد.
كليساهاى پروتستانى با وجود اين كه در برخى از مسائل با يكديگر اختلاف دارند، مع ذلك در امورى مشترك هستند: «همگى با قدرت الهى پاپ مخالف اند»؛ بر خلاف كليساى كاتوليك «داراى تشكيلات دموكراسى هستند»؛ اشخاص غير روحانى در انتخاب پاسوران سهيم اند؛ مؤ منان براى ارتباط با خدا احتياج به روحانيون ندارند؛ مقام كشيشى همگانى است ؛ كشيشان ازدواج مى كنند؛ اعتراف به گناهان اجبارى نيست ؛ اساس شريعت كتاب مقدس است ؛ مؤ من مى تواند به آزادى اصول عقايد خويش را از كتاب مقدس بدست آورد و احتياجى به روحانيان كليسا ندارد؛ و به بكارت مريم و مقدسين و برزخ عقيده ندارند.
در كليساهاى پروتستانى در يك طرف مردمانى محافظه كار و قديمى و در طرف ديگر مسيحيان آزاديخواه و حقيقت جو و عرفانى در مقابل يكديگر قرار دارند. بعضى از علماى الهى پروتستانى آزاديخواه، عقايد مسيحى را طبق مقتضيات زمان براى متجددين تفسير مى كنند. خودخواهى، گناه اصلى است و رستگارى در اجتناب از اغراض است. جهنم وجود ندارد ولى جهت شايستگان در جهان ديگر، سعادت برقرار است. مراسم به زبان كشورى انجام مى گيرد. افكار ملى به جدائى كليساهاى پروتستانى كمك مى كند. از اين جهت كليساهاى كاتوليك به ذكر ارزش بين المللى بودن كليساهاى كاتوليك مى پردازند و كليساى پروتستان را موجد اختلاف و جدائى جامعه مسيحى مى دانند.
كليساهاى طرفدار «لوتر» در آلمان و كشورهاى اسكانديناوى و كليساهاى طرفدار «كالون» در فرانسه و سويس و هلند برقرار است. كليساى «آنگليكان» و كليساى فرقه ديگرى از پروتستان در «اكوس» از تاءسيسات انگلستان است.
در آئين پروتستان، مخصوصا در انگلستان و ايالات متحده آمريكا فرقه هاى بسيارى ديده مى شود كه در بعضى اعمال با يكديگر اختلاف دارند:
«مغتلسه»؛ تعميد كودكان را قبول ندارند، و بالغان را با فرو بردن در مايع، تعميد مى دهند. تشكيلات آنان به كليساى ابتدائى شباهت دارد. با سوگند ياد كردن و خدمت نظام مخالفت دارند.
«روشن گرايان»؛ قرائت كتاب مقدس و تصفيه و تزكيه زندگى داخلى را طبق روش مخصوص از شرايط رستگارى مى دانند.
«انجمن دوستان» يا «كاكرها»؛ با دروغ و جنگ و بردگى دشمنى دارند.
«مورمونها»؛ كتاب مقدس را حاكم مى دانند.
«يكتا گرايان»؛ طرفدار آزادى كامل دينى هستند و از حكمت وحدت مطلقه خدا پيروى مى كنند و «تثليث» را انكار مى كنند.
«سالوتيان» دسته ديگرى از فرق پروتستان اند.
صوفيان، آئين بودا و هندو و ساير اديان را با دين مسيح جمع كرده و متحد ساخته اند.
در قرن چهاردهم ميلادى يك نفر از روحانيون انگليسى به نام «جان ويگلف» عليه قدرت «پاپ» قيام نمود.
اين مرد كه بين سالهاى ۱۳۸۴-۱۳۲۴ ميلادى مى زيست، با مراسم عشاء ربانى، تدهين محتضر، اعتراف به گناه، صدور عفونامه از سوى پاپ و دخالت پاپ در امور سياسى - دنيوى مخالفت كرد. پاپ او را تكفير نمود و چهل سال پس از مرگش، جسد او را از خاك درآورده و سوزاندند. «جان» براى نخستين بار «كتاب مقدس» را به زبان انگليسى ترجمه كرد و پيروان او مردم را آموزش مى دادند.
«جان ويگلف» با فحشاء و فساد و شرب مسكرات در ميان روحانيون بشدت مخالفت كرد. دربار انگلستان از «جان» حمايت كرد و همين حمايت باعث شد تا افكار او بزودى گسترش يابد.
اقدامات و افكار «جان ويگلف» بود كه زمينه هاى نهضت «لوتر» و «كالون» را فراهم ساخت.
عصيان «مارتين لوتر» عليه مذهب مندرس و كليساى مرتجع كاتوليك بسيار ريشه دار و عميق بود. او نفى و محو مطلق مذهب كاتوليك را خواستار شد.
«كالون» در ادامه راه «لوتر» اقدامات مشابه و مؤ ثرى كرد. تعاليم كالون در فرانسه طرفداران بسيارى پيدا كرد.
فرقه پروتستان در حدود نود ميليون نفر پيرو دارد كه اكثرا در آلمان، آمريكا و كشورهاى اسكانديناوى سكونت دارند. كليساى لوتر از كليساى كاتوليك جدا است ؛ و از لحاظ سلسله مراتب، اختلافاتى با آن دارد.
زبان مذهبى پروتستانها، انگليسى است. مراسم و شعائر پروتستانها عبارت است از:
۱- تعميد.
۲- اعتراف غير اجبارى.
۳- تناول و افطار.
۴- تلاوت كتاب مقدس.
۵- حضور در كليسا و قرائت ادعيه لوتر.
۶- ازدواج.
اعياد مذهبى پروتستانها با اعياد كاتوليك ها يكى است. برخى آمار تعداد پروتستانها را در جهان به دويست و شش ميليون نفر مى رساند. محل اجتماع پروتستانها در انگلستان، اسكاتلند، استراليا، آمريكا و كانادا مى باشد.
مارتين لوتر، رهبر و بنيانگذار فرقه پروتستان
لوتر در خانواده اى كارگرى بدنيا آمد. پدرش كارگر معدن بود. زندگى لوتر به شيوه معمول هر خانواده فقير مى گذشت. او براى تاءمين معيشت به كار پرداخت. فرد نيكوكارى مخارج تحصيل او را بر عهده گرفت. لوتر فلسفه و حقوق و ادبيات و موسيقى را تحصيل كرد. او در ۲۲ سالگى دچار حادثه طوفان در دريا شد و نذر كرد اگر جان سالم به در ببرد، «راهب» خواهد شد.
در سال ۱۵۰۵ ميلادى راهب صومعه «اوگوستن» شد و در آنجا پنج سال در لباس راهبان درآمد و معلومات مذهبى كسب كرد. او به مقام كشيشى دست يافت. مردى حساس و داراى فكرى بلند بود و پيوسته از گناه و شيطان و عدل خداوند بيمناك بود. كشيشى كه اعترافات او را گوش مى داد، كوشش مى كرد كه خاطر شوريده او را آرامش بخشد.
«لوتر» آناجيل و ديگر كتب مقدس را به دقت مى خواند و آنها را براى شاگردانش تفسير مى كرد. لوتر متوجه فاصله بسيار زياد پاپ و تشكيلات كاتوليك با مسيحيت اوليه گرديد.
او به بدعتهاى پاپ و روحانيون در دين عيسى پى برد. فروش بهشت و خريد گناهان عوام توسط روحانيون را شيطانى دانست. اشرافيت و رفاه فوق العاده روحانيون و همدستى آنان با قيصر و حكام دولتى را نتوانست تحمل كند. او در سال ۱۵۱۷ ميلادى رسما با عقايد و شعائر رسمى كاتوليك درافتاد.
بدين سان لوتر باعث بيدارى و شورش مسيحيان آلمان و شمال اروپا گرديد و انقلاب بزرگى عليه پاپ و كشيشان و كليساى كاتوليك روم بپا كرد. در اكتبر ۱۵۱۷ اعلاميه رسمى خود را كه اعتراض نامه او عليه آمرزش و خريد گناهان و ديگر بدعتهاى كليساى كاتوليك بود، صادر كرد. اين اعلاميه اعتراضى در نود و پنج ماده بر بالاى دروازه كليساى شهر وتين برگ آلمان آويزان شد. اعلاميه او در تمام مواد مستند به كتب مقدسه عهد عتيق و جديد بود. پاپ از اين اعتراض به وحشت افتاد و او را در هفتم اوت ۱۵۱۸ ميلادى به وسيله نامه اى، فراخواند. ولى لوتر اين دعوت را نپذيرفت. «پاپ» در شوراى مذهبى «لايپ زينك» در حضور امپراطور آلمان «شارل كن» و اساقفه كاتوليك وى را به ارتداد و كفر محكوم كرد.
امپراطور آلمان كه تازه به قدرت رسيده بود و از انقلاب لوتر مى ترسيد، دستور پاپ را اجرا كرد. پاپ از لوتر خواست كه تا پايان فرصت ۶۰ روزه مى تواند توبه كند و از عقايد اعتراضى خود دست بردارد. ولى لوتر نپذيرفت. پيروان او با جان و مال از وى حمايت مى كردند. لوتر نامه پاپ را به آتش كشيد. پاپ او را مهدور الدم اعلام كرد و كتابهاى او از طرف اولياء كليسا و پاپ تحريم شد. اما على رغم اين تكفير و تحريم ها، بر تعداد پيروان لوتر افزوده مى شد و مطالعه آثار او در ميان جوامع مختلف مسيحى با شدت تعقيب مى شد. انقلاب يا نهضت بزرگ پروتستانيزم در كشورهاى فرانسه، سويس، و... اوج گرفت. دهقانان آلمان عليه پاپ شورش كردند. لوتر با سى سال فعاليت مداوم، كليساهاى پروتستان را در اروپا بنياد نهاد و به اصلاحات عميق مذهبى پرداخت.
مذهب او در اروپاى غربى و بسيارى از ديگر جاها مقبول شد. لوتر در سن ۶۲ سالگى در سال ۱۵۴۶ ميلادى درگذشت.
ژان كالون
از اهالى فرانسه بود و در فاصله سالهاى ۱۵۰۹-۱۵۶۴ ميلادى مى زيست. او از پيروان مذهب پروتستان بود. او مانند لوتر مردى پراحساس و سريع التاءثير نبود و مستدل سخن نمى گفت. در نظر داشت تا ژنو را به صورت كشورى كامل كه حكومتش در اختيار اولياء دين باشد، درآورد. كالون معتقد بود كه تنها كتاب قانون كتاب مقدس است. به عقيده او بايد قوانين نظام اجتماعى بر اساس كتاب مقدس باشد. او نيز به مسيحيت ناب عيسوى مى انديشيد. اما مانند اشباه خود شياد و مجال نبود. ياورهاى او با انديشه هاى هندى و يونانى نياميخته بود و به آنچه مى گفت، اعتقاد كامل داشت. كالون مى گفت: حيات مركز ثقل وجود است و رعايت وظايف دينى در نهايت اهميت مى باشد. آدمى بايد هميشه خود را در محضر خداوند احساس كند. مردم هرزه و عياش را به مطالعه كتاب مقدس دعوت مى كرد.
آنان را بازيچه شيطان مى دانست كه به لهو و لعب مشغول اند. او در رفتار و گفتار مردم ژنو تغيير اساسى بوجود آورد و آنان را مردمى خشك و زاهد و خرمقدس بارآورد. كالون بر خلاف لوتر مرد متعصب و خشك و سردى بود و هر گونه تفريح سالم و هنر و ابراز استعداد را با كتاب مقدس ناهماهنگ مى دانست. لوتر نقطه مقابل كالون بود.
ژان كالون در سال ۱۵۰۹ ميلادى در شهر بال واقع در كشور سوئيس متولد شد. كتاب سازمان عيسائى را در سال ۱۵۳۹ نوشت. كالون پيروانى از سوئيس و هلند و انگلستان داشت. مذهب كاتوليك فرقه اى از پروتستان به شمار مى رود.
فرقه هاى فرعى مسيحيت:
۱- فرقه هاى اسيونيها، ماركيونيها،
طرفداران مكتب حلوليون، طرفداران مذهب سرنيوس كه از علماء بزرگ مذهب عيسوى بشمار مى رفت، پيروان آپوليناريس كشيش پر قدرت لاذقيه، نسطوريهاى فرقه يعقوبيه، ارامنه گراگورى، مارونيها و دهها فرقه و دسته ديگر كه در قرون گذشته در مراكز مختلف به جان يكديگر مى افتادند و به كشتار مى پرداختند. اين فرقه ها هيچ گاه نمى توانستند حضور يكديگر را تحمل كنند. هر گروه و فرقه اى شعار خاص خود را داشت. گروهى در كليساى قسطنطنيه مى گفتند: مقدس، مقدس، مقدس باد خداوند گروهها كه براى ما مصلوب گرديد. پيروان كليساى انطاكيه مى گفتند: مقدس، مقدس، مقدس باد خداوند. اين گروهها به جان يكديگر مى افتادند و كشتار شروع مى شد.
۲- فرقه ژان كالون ؛
پيروان مذهب كالون كه ذكر وى گذشت. اين فرقه به پيروى از كالون در تعصب و حفظ شعائر سنتى اوليه مسيحى سخت افراط مى ورزيدند.
۳- فرقه جان ويگلف ؛
جان ويگلف انگليسى كه شرح زندگى و كارهاى وى گذشت، در قرن چهارم ميلادى مى زيست و در واقع بنيانگذار هسته اوليه مذهب پروتستان در تاريخ مسيحيت بود. آنچه را قرنها بعد «لوتر» و «كالون» مى گفتند، همان حرفهاى «جان ويگلف» بود. ويگلف قربانى تعصب پاپ شد.
۴- فرقه ژان هوس ؛
منشعب از فرقه «جان ويگلف». پاپ شورائى در شهر «كنستانس» تشكيل داد و «ژان هوس» را محاكمه كرد. او را به كى سال حبس محكوم نمود. ولى اندكى بعد او و كتابش را سوختند. اين حادثه در سال ۱۴۱۵ ميلادى روى داد. بين طرفداران «ژان هوس» و پيروان «پاپ» درگيرى شديدى روى داد.
۵- فرقه پورتين ؛
منشعب از مذهب لوتر و كالون. پيروان اين فرقه را ابتدا ايرلندى ها تشكيل مى دادند. اين فرقه سنت گرا معتقد به حفظ مطلق عقايد اوليه دين عيسى بودندد. اين فرقه مورد مخالفت شديد پيروان كاتوليك قرار گرفت. دوستداران پاپ و كليساى كاتوليك عليه اين فرقه عكس العمل نشان دادند تا آبروى روحانيت كاتوليك را حفظ كنند. رهبرى پيروان پاپ در مبارزه عليه فرقه پورتين را فردى اسپانيائى به نام اينياك دولوبالاك بر عهده داشت. اين باند تعداد زيادى از پروتستانها را كشت و محكمه تفتيش عقايد تشكيل داد. كار اين محكمه آن بود كه در عقايد مسيحيان تحقيق و تفتيش كند و پروتستانها را شناسائى و محاكمه نمايد. اين گروه، مخالفان پاپ را ملحد و مرتد اعلام مى كرد و اعدام مى نمود.
۶- فرقه يسوعيين ؛
پيروان دولوبالاك را فرقه يسوعيين نامند. اين فرقه اطاعت مطلق و كوركورانه از پاپ را تبليغ مى كرد. در اعتقاد اين فرقه، پاپ ولى مطلق جامعه مسيحى است و مردم حق اعتراض و سؤ ال ندارند.
۷- فرقه نسطورى ؛
كه ذكر آن گذشت، از كليساى قسطنطنيه جدا شدند. اين فرقه معتقد به دوگانگى ذات عيسى بود. «نسطوريوس» رهبر اين فرقه مى گفت كه «مريم» با معجزه روح القدس، «عيسى» را باردار شده. عيسى با طبيعت انسانى متولد شد و سپس روح القدس بر مسيح نازل شد و طبيعت خدائى در او حلول كرد. نسطوريوس تبعيد شد و در سال ۴۳۹ ميلادى در گذشت. كليساى مسيحيان ايران نسطورى است.
۸- فرقه آريوس ؛
اين فرد از اهالى ليبيه در اواخر سده سوم ميلادى در اسكندريه مصر ظاهر شد. او با عقايد تثليث و وجود روحانيون و كشيشان عصر خود به مخالفت پرداخت. به عقيده او پدر در رديف پسر نيست. زيرا پسر از ازل با پدر در خلقت شركت نداشت، بلكه از او ناشى شد. كشيشها در سال ۳۲۱ ميلادى او را در انجمن اسكندريه تكفير كردند. «آريوس» از اسكندريه به فلسطين فرار كرد و پيروانى يافت.
انجمن ديگرى از كشيشان در سال ۳۲۳ ميلادى عقايد او را آزاد اعلام كرد. او كتابى در رد تثليث نوشت و آن را «تاليا» نام نهاد. امپراطور كنستانتين انجمنى از كشيشان در شهر «نيكيه» در سال ۳۲۵ ميلادى تشكيل داد و «آريوس» در آن انجمن بى پرده از عقايد خود دفاع كرد و مخالفت خود را با تثليث اعلام داشت. در آن انجمن همه كشيشان از عقيده تثليث دفاع كردند. تنها دو نفر پيرو عقايد آريوس گرديدند. آريوس و آن دو نفر از شهر تبعيد شدند. به دستور قيصر آثار آريوس را سوختند و هر كس آنها را در دست داشت يا پنهان كرده بود، اعدام مى شد، آريوس در سال ۳۳۶ ميلادى درگذشت.
۹- فرقه هوژنت ؛
فرقه هوژنت پيرو مذهب «كالون» بودند. رهبرى اين فرقه با «هوژنت فرانسوى» بود.
كليساى كاتوليك از دولت وقت خواست تا به حيات و بقاى اين فرقه پايان دهد. «كاترين» نايب السلطنه فرانسه كه ابتدا از دوستان «هوژنت» بود، بعد فرمان قتل عام پيروان اين فرقه را صادر كرد و در حدود بيست هزار نفر از اين فرقه كشته شدند. يكى از ژنرال هاى فرانسوى كه طرفدار هوژنت ها بود، اين گروه را مورد ارفاق قرار داد و در سال ۱۵۹۸ ميلادى با صدور فرمانى از جانب پادشاه فرانسه، حق حيات و آزادى اجتماعى به اين فرقه داده شد. در زمان حكومت «لوئى چهاردهم» اين فرمان لغو گرديد و در سال ۱۶۸۵ ميلادى دوباره عقايد اين فرقه غير قانونى اعلام گرديد.
۱۰- فرقه مونوفيزيت ها؛
كه در صفحات گذشته شرح آن گذشت. اين فرقه طرفدار وحدت روح حضرت عيسى بودند؛ يعنى عيسى از ابتدا داراى روح خدائى بوده و پس از تولد نيز همان روح خدائى را داشته است. اين عقيده بيشتر در ميان ارامنه و مسيحيان يعقوبى مصر و سريانى رواج دارد. در سال ۵۲۵ ميلادى كليساى ارمنستان عقيده وحدت روح در مسيح را پذيرفت و بدين ترتيب از كليساى ارتودوكس يونانى و بيزانس جدا شد.
۱۱- فرقه يعقوبيه ؛
منسوب به مردى كه او را يعقوب مى گفتند. از عقايد اين فرقه است كه: صانع را قديم مى گويند و از جهتى اورا حادث مى دانند و داراى دو بعد لاهوتى و ناسوتى. محققان معتقدند كه اين فرقه پيروان همان يعقوب پالانى اند كه در سال ۵۷۸ ميلادى در گذشت.
يعقوب معروف از سال ۵۷۸-۵۴۱ ميلادى، اسقف آدس، اورفا در آسياى صغير بود. در قرن ششم ميلادى مى زيست. او مؤ سس كليساى شرق يعنى عراق و سوريه و تركيه است. پيروان وى هم اكنون يكصد و پنجاه هزار نفراند.
۱۲- فرقه آرتمون ؛
اين فرقه در قرن دوم ميلادى به وسيله يك روحانى مسيحى به نام آرتمون بوجود آمد. از عقايد اين فرقه است كه: عيسى فقط انسانى بوده كه بيشتر از ديگران فيض روح القدس به او مى رسد. اين فرقه منكر الوهيت مسيح بود و لذا كليسا مذهب او را قبول نكرد.
۱۳- فرقه آپولى نادين ؛
اين فرقه نيز مى گويند كه عيسى يك انسان ظاهرى بوده است.
۱۴- فرقه ايكونو كلات ؛
كه در قرن هفتم ميلادى ظهور كرد. اين فرقه با نصب هر گونه تصاوير و مجسمه در كليسا مخالف بود. برخى پادشاهان روم شرقى با اين فرقه هم عقيده بودند.
۱۵- فرقه سبتيه ؛
اين فرقه روز شنبه را به جاى روز يكشنبه مقدس مى داند و آن روز راروز عيدمعرفى مى كند. اين فرقه در جلفاى اصفهان يك كليسا دارد.
۱۶- فرقه خواهران برادران ؛
از عقايد اين فرقه اطلاعى در دست نيست. نود درصد ارامنه ايران مسيحى گريگورى و چهار صد كاتوليك و پروتستان و بقيه پيرو اين فرقه اند.
۱۷- فرقه ملكاتيه ؛
از عقايد اين فرقه است: عيسى جوهرى است پاك كه از مجراى گوش مريم به درون او خزيده يا راه يافته است و از پهلوى راست او بيرون آمده است. روح در مريم چنان راه يافت كه آب در رودخانه و ناودان به جريان افتد. هر كس از طعام دنيا معاف گرداند خود را، پروردگارش را مشاهده كند.
اين فرقه منسوب به ملكا مى باشد كه در ارز روم ظاهر شد.
۱۸- فرقه مغتسله ؛
كه ذكر آن گذشت. اين فرقه وفادار به سنن و شعائر اوليه دين عيسى مى باشد. در گذشته درباره عقايد اين فرقه گفته شد كه: تعميد در كودكان را قبول ندارد و در سن بلوغ و بزرگسالى تعميد مى دهند. اين فرقه با خدمت سربازى مخالف است.
۱۹- فرقه روشن گرايان ؛
كه شرح عقايد آن گذشت. اين فرقه خواندن كتاب مقدس و تصفيه و تزكيه باطنى و ظاهرى را توصيه مى كند و با دروغ و جنگ و بردگى شديدا مخالف است.
۲۰- فرقه مورمونها؛
كه شرح عقايد آن گذشت. اين فرقه بر حكومت كتاب مقدس در جهان تكيه دارد.
۲۱- فرقه يكتا گرايان،
كه شرح عقايد آن گذشت. اين فرقه به آزادى كامل عقيده عقيده دارد، تثليث را مطلقا رد مى كند، و ايمان به خداى يكتا را تبليغ مى كند.
۲۲- فرقه سالوتيه ؛
منشعب از مذهب پروتستان، مخلوطى از اديان و عقايد هندى - بودائى و ساير اديان شرقى. گاهى اين فرقه را فرقه صوفيان مى گويند.
۲۳- فرقه اوتيشت ها؛
از پيروان اوتيشه از علماء بزرگ مسيحى يونانى كه در قرن پنجم مى زيسته است. اين فرقه معتقد بود كه عيسى فقط ذات و طبيعت خدائى داشت.
۲۴- فرقه بازپليدس ؛
در قرن دوم ميلادى در انطاكيه ظهور كرد.
۲۵- فرقه والينسين ؛
در اواسط قرن دوم ميلادى پديد آمد.
۲۶- فرقه مارگيونيها؛
در پايان قرن دوم ميدى ظهور كرد.
۲۷- فرقه بارديصانى ؛
در اواخر قرن دوم ميلادى پديد آمد.
۲۸- مورمون ها؛
سنت گراهاى اخبارى كه بر متون عهدين تكيه دارند. با هر گونه افزايش و تجديد نظر مخالف اند اين فرقه به تعدد زوجات در مسيحيت معتقد بود. بسيارى از پيروان اين فرقه تا هشت زن اختيار كرده اند.
۲۹- فرقه علوم گرايان ؛
اين فرقه معتقد است كه تمام امراض جسمانى نتيجه عقايد فاسد و كرار نادرست است. و بر اين باورند كه شفاى كامل جسمى بوسيله الهامات يزدانى است. اين باورهاى اين گروه با نظريات جديد روانشناسان موافق است. از اين رو بسيارى از نويسندگان و هنرمندان و فلاسفه را به خود جلب كردند.
۳۰- فرقه عقل گرايان ؛
از عقايد اين فرقه است كه: بايد حقايق دين و علل مذهب را با عقل و انديشه بدست آورد. تمام اديان و مذاهب بر اساس يك اصل و ريشه استوارند. اصول عقايد اين فرقه عبارت است از:
۱- خداوند يگانه است ۲- جهان را او پديد آورده است ۳- بشر آزاد و مختار است كه به تقوى رو كند. ۴- روح انسان جاودان و غير قابل زوال است ۵- پس از مرگ، معاد است و حضور در پيشگاه عدالت خداوند.
ژان سملر كه در سال ۱۷۹۱ ميلادى مى زيسته، يكى از رهبران اين فرقه بود. او به ماءخذ تورات و مبادى دين مسيح علاقه داشت. او مى گفت: ديانت براى تاءمين فضائل اخلاقى ضرورى است، و هر كس داراى فضائل اخلاقى گرديد، از اجراى مراسم و اعمال دينى بى نياز و معاف است.
۳۱- فرقه فرانس داميز؛
اين فرد كه در سال ۱۲۲۶ ميلادى در گذشت، پيروان خود را به عدم وابستگى و علاقه به دنيا دعوت مى كرد. اين فرقه مدعى پيروى از عيسى بود و در كمال فقر زندگى مى كرد.
۳۲- فرقه رهبانيون ؛
كه شرح آن گذشت. اين فرقه به «ارميست»ها مشهوراند. «ارمريست» ماءخوذ از كلمه يونانى «ارمس» به معناى «بيابان» است. گاهى به آنان «موان» يعنى «تنها» يا «گوشه نشين» هم گفته اند. نخستين راهب مسيحى فردى قبطى به نام آنتوان بود كه دير را بنا كرد و در سال ۲۵۶ ميلادى در گذشت. پس از او راهب ديگرى به نام پاشم قبطى برخاست كه در سال ۳۲۰ ميلادى گروهى از كشيشان را گرد خود جمع كرد و انضباط بسيار سختى در ميان آنان برقرار ساخت. اين كشيشان را «آبه» و به عربى «اب» و به فارسى «پدر» گويند.
۳۳- فرقه آلهارت ؛
اين فرد از اهالى آلمان بود كه در سال ۱۳۲۸ ميلادى درگذشت. او يكى از مشايخ و عرفاى سرشناس دين مسيح است. اين شخص طرفدار اصل وحدت بوجود بود مى گفت: بشر خدا است.
و چون خداوند در تمام مخلوقات حاضر و ظاهر است، بر هر چه نظر كنيم سيماى او مى بينيم.
۳۴- فرقه اناباپتيست ؛
اين گروه كه تعميد يافتگان نوين مى باشند، در ميان مسيحيان شهرت بسيار دارند. گروه بى شمارى از طبقات مختلف پيرو اين فرقه شدند. اين فرقه تنها اعمال و مراسم مذهبى خود را بر اساس نص عهد جديد قرار دادند و فقط سنت و روش عيسى را مورد عمل قرار دادند و از هر گونه تفسير و تاءويل خوددارى مى كردند.
اين فرقه تعميد خردسالان را قبول نداشتند. اين فرقه تقليد را جايز نمى دانست و اعمال و عبادات را با خلوص نيت كارساز مى دانست. پيروان اين فرقه روحانيت را بطور كلى موجوداتى بى دين، رياكار و منافق و هفت خط مى دانستند. آنان كليسا را دكان روحانيون و دستگاه خرسازى و عوام پرورى مى دانستند؛ لذا عبادات خود را در منازل شخصى انجام مى دادند. آنان مراسم عشاء ربانى را به شيوه عيسى و حواريون اوليه برگزار مى كردند. و در انتظار روزى بودند كه عيسى از آسمان سوار بر ابر به زمين بيايد.
۳۵- فرقه واحديّون ؛
بنيانگذار اين فرقه فردى اسپانيائى به نام «ميكائيل سروتوس» است. او در شهر «ژنو» كه فرقه كالون پيروانى داشت، ظهور كرد. اين مرد پس از مطالعه در عهد جديد، موضوع تثليث را در آن نيافت و لذا عقيده به تثليث را كفر محض دانست. او كتاب «اثبات خطاى ثالوث» را نگاشت و در سال ۱۵۳۱ ميلادى منتشر كرد. او در اين كتاب ثابت كرده بود كه پيدايش ثالوث يا تثليث از ابداعات كليساى كاتوليك است و مسيحى صحيح الايمان كه به دستور انجيل عمل مى كند، بايد دست از تثليث بردارد، زيرا عقلا محال است كه اجزاء ثلاثه سه شخصيت، خداى واحدى شود. او مى گفت: ذات حقيقى الهى در كلمه يا عيسى تجلى كرد و رابطه بين او و خداوند، روح القدس بوده است. او مى گفت: دليلى بر دوشيزگى مريم در دست نيست، لذا اين عقيده (بكارت مريم) باطل است.
او معجزات عيسى را نيز منكر بود. مدتى در فرانسه به طبابت مشغول بود، ولى اندكى بعد پيروان كالون او را شناسائى كردند و در شهر ژنو او را در سال ۱۵۵۳ زنده در آتش سوختند. او در حال حاضر در برخى كشورهاى اروپائى پيروانى دارد.
۳۶- فرقه اصلاح يافته گان ؛
پيروان اين فرقه در حدود ۲۲ ميليون نفر هستند. رهبران اين فرقه از طرف پيروان آن انتخاب مى شوند و رئيس اين فرقه را «شبان» گويند. انجام مراسم مذهبى و عبادات توسط شبان با روشى بسيار ساده انجام مى گيرد. در كليساى اين فرقه هيچ نوع تزيين و آرايشى وجود ندارد. لباس شبان پيشواى مذهبى اين فرقه با مردم عادى هيچ فرقى ندارد. در ميان پيروان تبعيض وجود ندارد. فرائض دينى آنان عبارت است از: تعميد و تناول كه با شركت در ميهمانيهاى دسته جمعى به ياد عيسى انجام مى دهند.
۳۷- فرقه انگلى كن ها؛
تعداد پيروان اين فرقه ۲۵ ميليون نفر است. اين كليسا حد فاصل بين كليساى كاتوليك و كليساى پروتستان است. فرائض مذهبى اين فرقه طبقه ادعيه و اوراد متون مقدس مذهبى است و با كليساى كاتوليك در فرائض اختلافى ندارد. اين فرقه داراى سه شاخه است:
الف: كليساى بلند ويژه آنگلوكاتوليك ها.
ب: كليساى عريض.
ج: كليساى كوتاه، ويژه انجليون.
غسل تعميد علامت قبول دين عيسى است. پيروان اين فرقه گاهى غسل تعميد را بطور دسته جمعى و به صورت ارتماسى انجام مى دهند. گروهى از اين فرقه غسل تعميد را براى بزرگ سالان واجب مى دانند، به اين گروه غير تعميدى ها مى گويند. تعداد اين گروه اندك است. گروه ديگرى غسل تعميد را در خردسالى واجب مى دانند كه به تعميدى ها معروف اند و در حدود ۲۰ ميليون نفراند.
۳۸- فرقه كويكرها؛
بنيانگذار اين فرقه «جرج فاكس» از عارفان بزرگ مسيحيت است.
او در سال ۱۶۴۶ م به شهود و كشف بزرگى دست يافت كه ايمان به عيسى به الفاظ انجيل نيست، ايمان به عيسى امرى است قلبى و باطنى. سخنان الهى محدود به اوراق كتب مقدس نيست، ايمان به خداوند مستقيما از سوى خدا در وجدان آدمى رسوخ كرده و به درون شخص راه مى يابد. او وجود كشيش يا روحانى را زايد و مزاحم رشد جامعه مى دانست. او روحانيون را انگل و سر بار مردم مى ديد و لذا كمر به نفى آنان بست. او معتقد بود كه بين خدا و خلق رابطى وجود ندارد و خود انسان مى تواند با خداوند ارتباط برقرار كند. مرد و زن مى توانند بر اثر تقوى كلام الهى را بشنوند. در تلقى اين فرقه جنگ و خون ريزى كار شيطان است و خريد و فروش غلام و كنيز (برده دارى) را گناه بزرگ مى دانند. يك فرد مسيحى مؤ من هرگز سوگند ياد نمى كند و فقط به گفتن آرى يا نه اكتفا مى كند. احترام و تقديس اشياء و صور انبياء و... ممنوع و حرام است و آن را مترادف بت پرستى مى دانند. اين فرقه اعتقاد داشت كه در مجالس مذهبى با سكوت و ذكر و دعا مى توان به تفكر و اشراق رسيد و درون را نورانى كرد.
۳۹- فرقه ژزويت ها؛
اين فرقه از فرق رهبانيت مسيح است. بنيانگذار اين فرقه راهبى اسپانيائى به نام ژزويت در جنگ بين اسپانيا و فرانسه مجروح شد. در دوران بيمارى كتابهائى در رابطه با سرگذشت قديسين نصارى را مطالعه كرد و لذا تصميم گرفت تارك دنيا شود. سلاح جنگى خود را بر زمين نهاد و در يكى از ديرها مسكن گزيد و به رياضت پرداخت. برخى از مبلغان مسيحى در هند و ژاپن با او هم عقيده شدند. در سال ۱۵۳۴ ميلادى اين گروه خود را همراهان عيسى ناميدند. آنان همواره دسته هاى تبليغى مسيحى به قسمت هاى آسيا، هند و چين، ژاپن و... رفتند و توفيق بسيارى كسب كردند. عقايد اين فرقه در طى قرنهاى هفده و هجده ميلادى بخش بزرگى از ايالات متحده آمريكا و اروپا را در بر گرفت.
۴۰- فرقه سيمورها؛
بنيانگذار اين فرقه يك كشيش سياه پوست آمريكائى مقيم لوس آنجلس در سال ۱۹۰۶ ميلادى بود. از عقايد اين فرقه است كه: ديانت عيسى صرفا در رابطه با تاءمين زندگى آدمى در اين دنيا مطابقت كامل دارد. عقايد اين كشيش توسط «بارات» نروژى در ميان اروپائيان رواج يافت. اين فرقه نيز معتقد است كه حقايق دينى را بايد از طريق عقل و حس دريافت. و اگر عهد جديد با بيانى رسا تفسير شود، مفيدترين قانون براى تحقق آرمانهاى اجتماعى بشر است. اين فرقه در آداب و اعمال مذهبى از هيچ دستور خاص و معينى پيروى نمى كند.
۴۱- فرقه آنسلم ؛
اين فرد از اهالى كانتريورى انگلستان معتقد بود كه اول بايد به واقعيت دين ايمان آورد، آنگاه پيرامون آن بايد انديشه كرد. هر چه را دين جايز داند، عقل نيز مجاز مى شمارد. ميان حقايق دينى و استدلالات عقلى تناقضى وجود ندارد. خداوند از گناه آدم نسبت به فرزندان او خشمگين شد و در نتيجه لازم آمد كه: يا فرزندان آدم به جرم گناه پدر عذاب شوند يا جبران مافات را بنمايند. و چون ابناء بشر طاقت عذاب را نداشت، و از اين بابت كه خداوند لطيف و خبير است، تنها پسر عزيز دردانه خود را فرستاد پائين، تا جناب قيصر او را به دار كشد و بدين سان عذاب الهى از ابناء بشر برداشته شود.
۴۲- فرقه بليارسيه،
و مراد از آن، پيروان يا يلدوس مى باشند كه قبل از شوراى نيقه آشكار گرديد. او مى گفت: مسيح از پدر همچون شعله آتش از آتش جدا شد بدون اين كه نقصى در آن ذات حاصل آيد.
۴۳- فرقه مقدانوسيه ؛
معتقد به توحيد بودند. بنيانگذار اين فرقه يكى از اساقفه بزرگ كليساى قسطنطنيه بود. در عقايد اين فرقه آمده است كه: روح القدس مخلوق است. و پس از مرگش پيروان او عقايد وى را تبليغ كردند.
۴۴- فرقه مرمن ؛
اين فرقه به وسيله «جوزف اسميت» آمريكائى پديد آمد. او آمريكائيان را از نسل بنى اسرائيل مى دانست و مى گفت: «عيسى در ظهور دوم خود در ميان مردم آمريكا تبليغ رسالت كرد و پيروان بسيارى يافت و گروهى از كافران عليه مسيحيان شوريدند و آنان را قتل عام كردند. ولى كتاب مقدس كه توسط رئيس كليساى مسيحى مرمن بر روى الواح طلا نوشته و حك شده بود، توسط آن رئيس از ميان معركه بيرون برده شد، و در مكان امنى پنهان ماند تا كه خداوند به من توفيق رهبرى را داد و آن الواح را در دست من قرار داد تا با ردگير دين عيسى را به جهانيان اعلام كنم». اين گروه معتقد به كشف و شهود مى باشند. و بر اين باوراند كه قوم بنى اسرائيل موفق به تاءسيس يك دولت مستقل از يهود در آمريكا خواهد شد.
اين رؤ ياى صهيونيستى همچنان به قوت خود باقى است. آنان معتقدند كه عيسى دوباره ظهور خواهد كرد و پادشاهى خواهد نمود. افراد اين فرقه عمل تناول را به وسيله نان و آب انجام مى دهند. و معتقدند كه بجاى تكفير كافر، تجديد تعميد بايد كرد و او را از عذاب و گرفتارى در آخرت نجات داد. اين فرقه به تعدد زوجات معتقد است. ولى اخيرا اين موضوع در آمريكا منع قانونى يافت. پيروان اين فرقه در شمال آمريكا (آمريكاى شمالى) زندگى مى كنند.
۴۵- فرقه گواهان يهوه ؛
اين فرقه مذهبى از سال ۱۹۳۱ ميلادى به نام گواهان يهوه ناميده شد.
اين فرقه در سال: ۱۸۷۴ ميلادى توسط يك بازرگان آمريكائى به نام «چ، ت، روسل» تاءسيس گرديد. از ديدگاه وى: «ظهور روحانى عيسى هم اكنون صورت گرفته است». او مى گفت:
«عيسى بار اول در سال ۱۸۷۴ م ظاهر شد و بار دوم در سال ۱۹۱۴ ظهور خواهد كرد. افرادى كه شاهد اين ظهورها باشند، ديگر از ديانت بى نياز هستند»
او مى گفت: «ميان خلق و خالق» رابطه فردى موجود است. «عيسى» عامل اجراى اوامر «يهوه» خداى يهود است. او فقط يك «ناجى مطلق» است. تمام كفار پس از مرگ به عذاب گرفتار مى شوند و تنها پيروان اين فرقه، رستگار خواهند شد. » اين فرقه هيچ گونه عبادتى ندارد.
۴۶- فرقه كويك:
منشعب ازمذهب پروتستان است. و تركيبى از دو مذهب كاتوليك و و ارتودوكس مى باشد.
۴۷- فرقه زهدگرايان ؛
منشعب از پروتستان كه در قرن معاصر در انگلستان پديد آمد. اين دو فرقه از تندروهاى مذهب پروتستان هستند و اهميت بسزائى دارند.
صرف نظر از برخى مذاهب تندرو و راديكال پروتستان و كليساهاى درجه سوم و چهارم اين مذهب، مانند كليساى نسطورى ها كه مستقل اند، همه فرقه هاى فرعى مسيحى از نظر تشكيلات كليسائى وابسته به يكى از مذاهب و كليساى بزرگ: كاتوليك، ارتودوكس و پروتستان مى باشند. پيروان كنونى مذهب ارتودوكس بيشتر در كشورهاى اروپائى، يونان، روسيه و... بسر مى برند. پروتستانها در اروپاى شمالى و شمال غرب آمريكا زندگى مى كنند. كاتوليك ها در اروپاى غربى و جنوبى و آفريقا، آسياى جنوب شرقى، استراليا، آمريكاى مركزى، و جزاير اقيانوسيه زندگى مى كنند كه پيرو باب و تابع كليساى كاتوليك روم مى باشند.
برابر آمارى كه پس از جنگ جهانى دوم از جمعيت مسيحيان جهان گرفته شده، به تقريب، تعداد آنان را حدود هشتصد و بيست ميليون نفر گفته اند كه به ترتيب: كاتوليك ها: ۴۵۰ ميليون نفر، ارتودوكسها: ۱۵۰ ميليون نفر و پروتستانها: ۲۲۰ ميليون نفر مى باشند.
عقيده به ظهور عيسى و مسيحيان قلابى
عقيده به ظهور يك منجى در پايان جهان براى تحقق عدالت، موعود و ايده آل كليه اديان بزرگ جهان مى باشد. در عقايد مسيحيت نيز، عقيده به ظهور در آخر زمان يك اصل اساسى است. اين عقيده صرف نظر از جنجالهاى اوليه و اختلافات موجود در عهدين و تفاسير و تاءويلات مختلف آن توسط روحانيون يهودى و مسيحى، مبتنى بر عروج عيسى پس از قتل به آسمان است. يعنى اين كه او پس از عروج بايد ظهور كند. اختلاف بر سر اين مبنى نيز بسيار است.
بهرحال در پى اين عقيده بود كه تاريخ مسيحيت شاهد ظهور مدعيانى بود كه خود را عيسى معرفى مى كردند. برجسته ترين اين مدعيان دروغين عبارتند از:
۱- تئوداس كه در سال ۴۴ ميلادى ظهور كرد و خود را عيسى ناميد. و سرانجام به دست سپاهيان رومى اسير گشت و پيروانش قتل عام شدند.
۲- تئوداس دوم ؛ او نيز از مصر برخاست و مدعى شد كه مسيح است. او و يارانش نيز كشته شدند.
۳- تئوداس سوم ؛ او نيز مدعى شد كه عيسى است و كشته شد.
۴- مناحم يهودى ؛ فرزند يهوداى جليلى و نوه حزقيال، مدعى شد كه عيسى است. او و پيروانش كشته شدند.
۵- سيمون ماگوس ؛ مدعى شد كه عيسى است.
۶- دوليتوس ؛ مدعى شد كه عيسى مسيح موعود است.
۷- مسبر كوخا؛ مدعى شد كه مسيح موعود است.
۸- ابو عيسى اسحاق بن يعقوب اصفهانى ؛ در عهد مروان اموى و منصور عباسى، مدعى شد كه مسيح موعود است.
۹- يوذعان همدانى ؛ او نيز كه از شاگردان ابوعيسى بود، خود را مسيح موعود ناميد.
۱۰- سرنيوس ؛ از مردم سوريه بود كه مدعى شد عيسى است.
۱۱- داود الروى ؛ در سال ۱۱۲۷ ميلادى در آذربايجان ظاهر شد و مدعى گرديد كه مسيح موعود است.
۱۲- ابراهيم بن سموئل: از اهالى ساراكوس در سال ۱۲۰۴ ميلادى مدعى شد كه مسيح موعود است.
۱۳- موسى بوتال ؛ از مردم سيزوس مدعى شد كه مسيح موعود است.
۱۴- اسژلاميلين ؛ در سال ۱۵۰۲ ميلادى ادعا كرد كه عيسى است.
۱۵- يعقوب كرسن ؛ در سده چهارم ميلادى مدعى شد كه عيسى ميسح است.
۱۶- سليمان مولخو؛ در سال هاى ۱۵۰۱ تا ۱۵۳۲ م مدعى شد كه مسيح موعود است.
۱۷- شباطه ظبّى ؛ در سال ۱۶۷۶ ميلادى مدعى شد كه مسيح موعود است.
۱۸- نهيسا؛ در سال ۱۶۷۶ ميلادى مدعى شد كه مسيح موعود است.
۱۹- موسى حيم لوزاتو؛ در سال ۱۷۰۷ ميلادى مدعى شد كه مسيح موعود است.
مدعيان دروغين نبوت عيسوى ؛
دين عيسى نيز شاهد پيامبران قلابى بسيارى است، كه از جمله اين مدعيان خوس باز بايد از افراد زير نام برد:
۱- امانوئل انگليسى، پدرش از علماء فرقه پروتستان بود. وى در خانوده اى مذهبى پرورش يافت. او دعوى مظهريت نمود و به روش نو افلاطونى ها به مذهب وحدت وجود و حتى حلول خدا در جسم انسانى معتقد بود. او مى گفت: خداوند مهربان براى مبارزه با نفوس خبيثه فانى در نفس خلق گرديد تا انسان به ملكوت الهى برسد و به پيكر و جسد انساى متجسد شود. او مى گفت: اين عمل در عالم روح و جهان نفسانى از سال ۱۷۵۶ ميلادى آغاز گرديده ا ست. اين فرد مدعى نبوت بود و در انگلستان كليساى جديدى بنا كرد و امروز پيروانى در انگلستان دارد.
انديشه هاى گنوسى در كلام و الهيات مسيحى
گنوس در لغت يونانى به معناى عرفان و معرفت است. مقارن ظهر عيسى مكاتب گنوسى - عرفانى ثنوى پديدار شدند. دوره شكوفائى اين مذاهب از قرن اول تا سده سوم ميلادى است كه علماء كلام از اين مكتب ها در فلسطين و سوريه و بين النهرين و مصر پيدا شدند. عرفان يهودى در پيدايش اين مكاتب بى تاءثير نبوده است.
اكثر پيروان عيسى را همين پيشوايان و متاءثران مكتب گنوسى تشكيل مى دهند كه وى را منجى بشر مى دانستند.
كليساى جامع مسيحيت اين پيروان را بدعت گذارانى دانست كه در تحريف تعاليم عيسى كوشيدند. آنان با اعتقاد به علل ماديه در سراسر سلسله علل آفرينش جهان، مقام عيسى را از آنچه در تلقى اسكولاستيكهاى مسيحى - سنتى بود پائين آوردند و اين باعث خشم كليسا گرديد.
در تلقى گنوسيان سلسله علل مادى نيز محترم بود و قابل ستايش، زيرا شناختن خداوند تنها به وسيله آنها ممكن بود. آنان نمى توانستند بپذيرند كه خداوند جسم گردد، چراكه پديده هاى مادى شرير و ناپسند بودند و چگونه خدا مى توانست نجسيد يابد. نتيجه اين بود كه مسيح حقيقت جسمانى نداشته است ؛ آنچه مشاهده مى شد، يك نماى ظاهرى بوده است. گنوسيها جسم انسان را پليد و ناپاك مى دانستند و معتقد بودند كه با رياضت مى توان حركات و سكنات خود را تحت كنترل درآورد. گروهى معتقد بودند كه بايد دست و دل از شهوت و غضب برداشت.
مارى كه حوا را فريفت، موجودى سودمند بود كه حوا را به درخت معرفت معرفى كرد و نبايد آن را خبيث بشمار آورد. آنان براى هر مخلوقى علت خاصى قائل بودند و مجموع آن علل را آئون مى ناميدند. در تلقى گنوسى ها شيطان توسط عيسى از اين جهان رانده شده، اما در آخر زمان شيطانى از زنى ناپاك بوجود خواهد آمد كه دشمن عيسى باشد و دجال نام دارد.
دجال نژاد بشر را به ژرفناى سقوط رهبرى خواهد كرد و سرانجام عيسى بر دجال پيروز خواهد گرديد.
ثنويت گنوسى بر خير و شر استوار است دو اصلى كه در اعتقاد آنان با يكديگر آميخته اند و بر اثر اين آميزش، انسان به اين جهان افتاده است و از اصل خود كه خير محض است، دور افتاده است و لذا سرگردان و حيران است. گنوسى ها انسان اوليه را موجودى نيمه خدا مى دانستند و ظاهرا اين تصور ريشه ايرانى دارد و از اساطير باستان گرفته شده است. طايفه اى از گنوسيه معتقد بودند كه گوهر خدائى نخست در آدم حلول كرد و پس از آن به صورت مسيح ظاهر شد.
«مسيح» نيز «نيمه خدا» و يا «عقل» و «كلمه» بود.
فرقه هاى گنوسى:
۱- مرقيون
مرقيون فرزند يك اسقف مسيحى بود كه در يكى از بنادر جنوبى درياى سياه مى زيست. او خود ابتدا يكى از روحانيون مسيحى بود كه در سال ۱۳۷ ميلادى براى شركت در يك كنفرانس به روم رفت و در آنجا با يكى از استادان گنوسى به نام سردان در ژوئيه ۱۴۴ ميلادى آشنا شد.
انتشار عقايد گنوسى او باعث طرد وى از كليسا گرديد. او در همان سال تصميم گرفت كليسائى در روم با عقايد گنوسى بر پا دارد. او نخستين كليساى گنوسى و فرقه مسيحى - گنوسى را در تاريخ مسيحيت پديد آورد.
مرقيون مسيحى فقط ده رساله از پولس و يك انجيل را قبول دارند. مرقيون يهوه را قبول ندارند و مى گويند او واجب الوجود نيست، زيرا خداوند بايد داراى صفت محبت باشد و خدائى كه بى رحمانه به كشتار فرمان مى دهد، واجب الوجود نيست. خداى تورات عادل است، ولى از رحم و محبت بدور است. ولى خداى مسيح مانند پدر مهربان است و از همه آلودگيها پاك مى باشد. آنان قبول نداشتند كه عيسى از شكم زنى به دنيا آمده باشد.
مرقيون اساس فلسفه خود را بر دو اصل نور و ظلمت قرار دادند و اين ناشى از تاءثير زرتشتى آن است.
براى حل بن بست ثنويت عنصر سومى مورد نياز بود. اين عنصر بايد پست تر از دو عنصر ديگر باشد. پس از حل اين بن بست بود كه از آميزش نور و ظلمت جهان پديدار شد. برخى اصل سوم را حيات دانسته اند كه همان حضرت عيسى باشد و برخى ديگر عيسى را فرستاده آن عنصر سوم دانسته اند. اما در اين متفق اند كه جهان حادث است. مرقيون خود منكر ثنويت در دين عيسى بود. او اين دو اصل را از زرتشت فرا گرفته بود.
مرقيون روابط بين زن و مرد را نادرست مى دانست و به نهى ازدواج توصيه مى كرد.
۲- ديصانيه
ابن ديصان. پدرش از حكماء شام و مادرش از خاندان اشكانى ها بود. آنان از ايران مهاجرت كرده و در شهر اورهايا اورفا اقامت كردند. ابن ديصان در سال ۱۵۴ م در شهر «اورفا» متولد شد. نام نهر شهر را كه «ديصان» بود، بر او نهادند. نام پدرش «نوهاما» و اسم مادرش «نهشيرام» بود. ابن ديصان در كودكى دوست شاهزاده «ادسا» پسر «ماند» معاصر عيسى بود. ابن ديصان استعداد و سپس دانش بسيارى رفت. زبان سريانى و ارمنى را مى دانست. در سال ۱۷۹ م عيسوى شد و از مدافعان سرسخت آن گرديد. او در برابر اهل بدعت مخصوصا مرقيون ايستاد. ديصان مى گفت: نور فاعل خير به اختيار است و ظلمت فاعل شر به اضطرار.
ابن ديصان به پنج عنصر اعتقاد داشت:
۱- روشنائى در خاور. ۲- باد در باختر. ۳- آتش در نيمروز جنوب. ۴- آب در شمال. ۵- تاريكى در ژرفاى گيتى.
گروهى از ديصانيه مى گويند كه نور به قصد و اختيار در ظلمت داخل مى شود تا آن را اصلاح نمايد، ولى آلوده نمى شود و مى كوشد تا از آن رهائى يابد.
ابن ديصان مى گفت: عيسى از بطن زنى متولد نگرديده، بلكه بوسيله او زائيده شده است.
برخى از ديصانيه ظلمت را اصل و بنياد نور مى دانند. نور زنده و حساس است و دانا، و ظلمت برعكس بى احساس است. لذا از يكديگر نفرت دارند.
۳- شمعونيّه
پيروان شمعون مجوسى، او را پدر بدعت ها خوانده اند. شمعون ابتدا مجوسى بود و به دست فيليپس ايمان آورد.
گفته شده كه او جادوگرى مى دانست و از مردم سامره بود. مى خواست روح القدس را از رسولان مسيحى بخرد. شمعون در يهوديه فلسطين مظهر خداى پسر و در سامره مظهر خداى پدر و در جاهاى ديگر مظهر روح القدس خوانده مى شد. هدفش از اين تبليغات و ادعاها اين بود كه جهان را از زنجير فرشتگانى كه بر آن حكومت دارند، آزاد سازد.
شمعون عقيده داشت كه خداى واجب الوجود، از عالم ماده بسيار دور است. او در عقيده خود به فرقه گنوسى دو سيته مربوط بود. اين گروه مركب از سى مرد و يك زن بودند كه آن سى مرد مظهر روزهاى ماه و زن مظهر خداى ماه بود.
فرقه دو سيته معتقد بود كه عيسى داراى جسم مادى نيست. او را روحانى مى دانستند و مصلوب شدن و عروج وى را نيز خيالى مى دانستند.
شمعون مى گفت: خدايان يا چندين خدا وجود دارند كه برترين آنها خداوند اكبر و اعظم است و جوهر خداى خدايان نيكى است. پايه نيكى خدا، «عيسى» است، ولى موسى و عيسى خدا را چنانكه بايد، نشناخته اند. «يهوه» تورات خداى نيكوكارى نيست، به خداى دادگرى است. اين خداى نامهربان است و جهان مخلوق او سراسر از نقص و عيب و شر است.
«شمعون» معتقد بود كه مخلوقات را آتش آفريده است.
شمعون خود را مانند «عيسى»، طبيب همه دردها مى دانست و مظهر خداى آسمان و حق مطلق مى ناميد. او به وجود يك نيروى بى پايان قائل بود و مى گفت: نوشته هاى من از انديشه نيروى اعظم سرچشمه مى گيرند.