• شروع
  • قبلی
  • 16 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 3088 / دانلود: 2116
اندازه اندازه اندازه
زندگانی سید الشیهدا امام حسین (علیه السلام)

زندگانی سید الشیهدا امام حسین (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

موضع امام حسينعليه‌السلام

آنچه تا كنون در باره اوضاع سياسى روزگار معاويه، به صورت فشرده و گذرا گفته شد تنها براى آن بود كه موضع امام حسينعليه‌السلام در قبال اين اوضاع نابهنجار شناخته و دانسته شود.

ما مى توانيم به موضع امام حسين اجمالاً پى ببريم. به شرط آنكه در اين سه موردى كه اكنون به شرح و تبيين آن مى پردازيم، دقت و انديشه كنيم:

1. خبرهاى پياپى حاكى از ظلمها و فجايع معاويه در حق مسلمانان به خاطر هوادارى آنان از علىعليه‌السلام و خاندان آن حضرت، پس از صدور اين فرمان ظالمانه و قاطعانه معاويه، به مدينه مى رسد:

«هر كس فضليتى از على نقل كند، تأمين جانى و مالى از او برداشته شود». صدور اين قانون در آغاز سال 51 هجرى بود. امام حسينعليه‌السلام دربرابر اين قانون، نقشه اى دليرانه كشيد و خود به اجراى آن پرداخت. اومردم را به مجلسى كه در آن گروهى از زنان و مردان بنى هاشم و نيزعده اى از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بيش از هفتصد تن از شيعيانش و نيزدويست تن از تابعان حضور داشتند، دعوت كرد. امام در اين مجلس به ايراد سخن پرداخت.

خداى را ستود و آنگاه فرمود:

«امّا بعد، اين طاغيه(معاويه بن ابى سفيان) بر ما و شيعيانمان آن كرده كه خود مى دانيد و مى بينيد. من خواسته اى از شما دارم اگر راست گفتم پس تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم مرا تكذيب كنيد. من به حق خدابر شما و حق رسول خدا و خويشيم با پيامبرتان از شما مى خواهم كه اين مقام و منصب وسخنانم را پوشيده و پنهان مداريد و به مردمانى كه بدانان اعتماد داريد، در شهرها و قبيله هاى خود، برسانيد.

سخنان مرا بشنويد و گفتارم را بنويسيد آنگاه به شهرها و قبايلتان بازگرديد. پس هر يك از مردم را كه بدانان اعتماد و اطمينان داريد، بر حقى كه از آنِ ما مى دانيد فرا خوانيد. من از آن مى ترسم كه اين حق پايمال شودو از دست برود وشكست بخورد. حال آنكه خداوند تمام كننده نورخويش است اگر چه كافران آن را خوش نداشته باشند.»

آنگاه امام در اين خطبه غرا و استوار، خاطره علىعليه‌السلام را در يادحاضران زنده كرد و در پايان هر فراز، اندكى از گفتن خاموش مى ماندواصحاب و تابعان را بر صدق گفتار خود گواه مى گرفت وآنان يكپارچه وهمصدا بر راستى گفتار آن حضرت اعتراف مى كردند و مى گفتند:

«به خدا همچنين است كه تو گفتى».

آن امام تمام آياتى را كه در قرآن در باره اميرمؤمنان و خاندانش نازل شده بود خواند و تفسير كرد و احاديثى را كه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در باره پدرومادر و برادر وخودش رسيده بود، باز گفت. در تمام اين موارد اصحاب حاضر در آن مجلس مى گفتند: به خدا همين گونه است كه تو مى فرمايى.ما نيز چنين شنيده ايم و بر راستى آن گواهيم.

يكى از تابعان نيز گفت: به خدا سوگند من اين روايت را ازراستگوترين ومؤمن ترين صحابه شنيده ام.

آنگاه خدا را بر آنان گواه گرفت و فرمود: «شما را به خدا سوگند كه اين روايات را جز از كسى كه به او و به دينش اعتماد داريد شنيده ايد؟»

اين نقشه، مانع مناسبى در برابر طغيان معاويه در سبّ علىعليه‌السلام بود. امّا نقشه معاويه آن بود كه فرازهاى درخشان و شكوهمند، يعنى مآثراهل بيت را از پهنه تاريخ بزدايد.

اينان در محو اين فرازهاى درخشان تاريخ تنها به زور بسنده نكردندبلكه خزانه حكومتى نيز نقشى مهم در اين ميانه داشت. حديث هم مانند بسيارى از كالاها خريد و فروش مى شد و محدثان يا از توانگرترين مردم بودند يا از مغضوبترين آنان. اگر آنان به خواسته هاى بنى اميّه گردن مى نهادند، از همه چيز برخوردار مى شدند و اگر از اجراى خواسته هاى بنى اميّه سر باز مى زدند، هر بلايى كه مى خواستند بر سر آنها مى آوردند.

شايد معاويه، اين حيله گر معروف، انتظار چنين مخالفتى را از امام حسينعليه‌السلام داشت. امّا او هيچ گاه فكر نكرده بود كه اين مخالفت در آينده شكلى خطر ناك به خود بگيرد. به هر حال مخالفت امام حسين از نظر اوقابل انتظار بود. امّا پس از اين برخورد كوبنده، پيشامدى رخ داد كه معاويه هرگز آن را به خواب هم نمى ديد.

2. كاروانى متعلّق به والى يمن كه حامل كالاهاى گوناگون براى مزدوران كاخ سلطنتى بود از مدينه مى گذشت. امام حسين بر اين كاروان دست يافت به عنوان حق شرعى خود آن را به تصرف خود در آورد امام پس از گرفتن اين كاروان نامه اى به معاويه نوشت كه چشمانش را خيره وعقلش را مدهوش ساخت اين نامه چنين بود:

«از حسين بن على به معاوية بن ابى سفيان امّا بعد، كاروانى از يمن از طرف ما مى گذشت. اين كاروان حامل اموال وپارچه هايى بود تا بدانها خزاين دمشق را پر كند و سپس آن را به فرزندان پدرت باز گرداند. من بدين اموال نيازمند بودم و آنها را تصاحب كردم... والسلام».

نخستين نكته اى كه نظر معاويه را در اين نامه به خود جلب كرد مقدّم بودن نام امام حسينعليه‌السلام و پدرش بر نام وى بود. از اين گذشته امام حسين بدون آنكه معاويه را با لقب اميرمؤمنان ياد كند، خطاب كرده بود كه اين خود در منطق قرون اوّليه مبارزه اى آشكار با قدرت قانونى خليفه به شمارمى آمد. اين امر تأكيد مى كرد كه نويسنده نامه خود را از اطاعت حكومت نا حق برى دانسته است.

نكته ديگرى كه ديدگان معاويه را به خود خيره كرد، موضوع تصاحب كاروان بود. اين خود آشكارترين دليل بر تمرّد امام حسينعليه‌السلام ازقدرت حاكم به شمار مى آمد.

امّا معاويه با ذكاوت و زيركى دريافت كه شرايط حاكم جز اغماض ازچنين اعمالى را نمى طلبد و البته امام حسين نيز نمى خواست كه او آغازگرعصيان مسلح باشد. او همان گونه كه بر نشر حقيقت اصرار مى ورزيد، برحفظ خونهاى مسلمانان نيز بسيار اصرار مى ورزيد.

معاويه نامه اى در پاسخ به نامه امام حسينعليه‌السلام نوشت كه در آن به جايگاه والا و جلال و قدر امام اشاره كرده بود و در ضمن اعلام كرد كه نمى خواهد به ايشان گزندى برسد.

امام حسين با نشر آگاهى و جمع كردن ياران در تحكيم سنگرهاى حقيقت مى كوشيد و اخبار مربوط به امام پى در پى به كاخ سلطنتى مى رسيد، و خبر مى داد كه آن حضرت در شرف ايجاد انقلابى بزرگ و جداكردن حقّ از باطل است.

امّا معاويه كه همواره پيش از ايجاد جنگ و خونريزى به مكرونيرنگ مى انديشيد اين بار نيز حيله اى ديگر در پيش گرفت. او نامه اى به امام نوشت ودر آن زبان به توبيخ و نكوهش امام گشود و از روابطدوستانه ميان خود و آن حضرت ياد كرد.

ولى امام حسين از فجايعى كه بر سر شيعيان و دوستداران خاندان پيامبر در هر گوشه و كنارى اعمال مى شد، به خوبى آگاهى داشت.

3. امام حسين نامه اى ديگر به معاويه نوشت و طى آن به يكايك اعمال پليد معاويه اشاره كرد. در اين نامه آمده بود:

«...امّا بعد نامه اى به دستم رسيد كه در آن گفته بودى: از من به توگزارشهايى رسيده كه تو به خاطر من از آنها چشم پوشيده اى. حال آنكه من در نظر تو به انجام كارهاى غير از اين سزاوارترم و جز خداوند تعالى بر حسنات راهنمايى نكند.

امّا در باره گزارشهايى كه گفته بودى در باره من به تو رسيده، بايدبدانى كه اين گزارشها از جانب چاپلوسان و سخن چينان و كسانى است كه مى خواهند ميان جمع تفرقه اندازند. دشمنان دروغ گفته اند و من خواستارجنگ و مخالفت با تو نيستم. و من در ترك اين نصايح از تو و از عذروپوزشهايى كه در آن براى تو و دوستان ستمگر و كافرت (حزب ستمگران)و اولياى شيطان است، از خداوند مى ترسم.

آيا تو كشنده حجر بن عدى كندى و ياران نمازگزار و خدا پرست اونيستى؟ آنان بدعتها را زشت و پليد مى شمردند، امر به معروف و نهى ازمنكر مى كردند و از سرزنش نكوهش گران در راه خدا باك نداشتند. امّا توآنان را به ستم و ناروا كشتى در حالى كه قسم هاى سخت خورده و به آنان قول داده بودى كه به ايشان كارى ندارى.

امّا بر خداوند، تجرى كردى وپيمان او را كوچك شمردى و همه آنان را از پاى در آوردى.

آيا تو كشنده عمرو بن حمق صحابى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بنده صالحى كه عبادت او را ضعيف و بدنش را ناتوان و رنگ سيمايش را زرد كرده بودنيستى؟ تو پس از آنكه به او وعده امان داده و با او عهد بستى، او راكشتى. بدان سان كه اگر آهوان كوهى آن را مى فهميدند هر آينه از قله كوهها به پايين مى غلتيدند.

آيا تو زياد بن سميه را، كودكى كه در بستر بنده اى از قبيله ثقيف به دنيا آمد به سوى خود نخواندى در حالى كه گمان كردى او فرزند پدرتوست. حال آنكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده بود: الولد للفراش و للعاهرالحجر. امّا تو آگاهانه سنّت رسول خدا را وانهادى و بدون آنكه از جانب خداوند هدايتى داشته باشى از هوا و هوس خويش پيروى كردى. آنگاه اورا بر مسلمانان مسلّط ساختى و او اينك مسلمانان را مى كشد و دستها وپاهايشان را مى برد، چشمانشان را كور مى كند و بر تنه درختان به دارشان مى آويزد. گويى تو خود از اين امّت نيستى و اين امّت هم از تو نيستند؟!

آيا تو كشنده حضرمى نيستى كه زياد در باره او به تو نوشت كه وى برآيين على، است و تو هم در پاسخش نگاشتى: هر كه بر آيين على است بكش و پيكر او را مُثله كن؟!»

بدين سان امام حسينعليه‌السلام تا پايان اين نامه، تازيانه عذاب خويش رابرگرده معاويه و اقمار او فرود آورد.

بدين گونه امام حسين در عهد معاويه زندگى كرد. او يگانه صدايى بودكه در برابر هر بدعتى رعد آسا مى غرّيد. تازيانه بزرگى بود كه بر مظهر هرعقب ماندگى يا افراط در جامعه فرود مى آمد. آن حضرت بسيارى از انديشمندان و نام آوران را بر مى انگيخت و آنان را به ايجاد انقلاب وشورش بر حكومت گمراهان تشويق و ترغيب مى كرد. امّا آنان كسانى بودن كه منافع خود را بر مصالح دين ترجيح مى دادند و پيمانهاى خود راپاس نمى داشتند و اين در حالى بود كه ذمه اسلام قربانى دست هر تبهكاروجنايتگرى بود.

امام حسينعليه‌السلام در برابر تجاوزات بنى اميّه عليه مصالح امّت اسلامى ومقدّسات دينى و نواميس آنان بسيار مقاومت و ايستادگى كرد.

واقعيت آن است كه اگر ما بخواهيم اوضاع دينى حاكم در روزگار امام حسين را بدون وجود آن حضرت و قيام بزرگش در نظر بگيريم، آن دوره را بايد سياه ترين و تيره ترين و سخت ترين عصرى دانست كه بر مسلمانان سپرى شده است، در اين دوره تاريك و ظلمانى، بدون وجود ابا عبد اللَّه، دين خدا بسيار ضعيف و به انحراف نزديكتر شده بود.

زيرا در آن هنگام هيچ نيرويى نبود كه بتواند در برابر اين موج سياه اموّى مقاومت كند مگر شخص ابا عبد اللَّهعليه‌السلام و مهاجران و انصارِ آگاهى كه در حلقه ياران آن حضرت بودند. چرا كه جنگهايى كه پيش از عصر امام حسين رخ داده بود، همه از تجربه هايى تلخ و ناگوار براى نيروهاى صالح مسلمانان خبر مى داد.

هر حركت و جنبشى كه صورت مى گرفت بسرعت در ميان طوفانهاى وحشت وگردبادهاى ترس و دلهره محاصره مى شد و به سر نوشت جنبش پيش از خود دچار مى گشت.

اينك تنها اوّلين و آخرين مدافع و ياور اسلام، امام حسين بر جاى مانده بود. او بود كه مى توانست با تدبير و عزم استوار و پيشگامى و برترى شرف و تبارش ونيز با تمام شايستگيهايى كه از جدّش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وپدرش علىعليه‌السلام به ارث برده بود، جبهه اى نيرومند در برابر طغيان گسترده اموى تشكيل دهد.

تشكيل اين جبهه در روزگار خلافت معاويه و يزيد، به دست آن حضرت صورت پذيرفت. ما در صفحات پيش گوشه اى از اوضاع حاكم در عصر خلافت معاويه را بازگو نموديم و در صفحات آينده نيز اندكى از روزگار يزيد را بازگو خواهيم كرد. امّا از شرح تفصيلى وقايع و رويدادهاپرهيز و تنها به گفتارى مختصر بسنده خواهيم كرد. زيرا اولاً: قيام امام حسينعليه‌السلام در دوران حكومت يزيد بسيار مشهور و معروف است تا آنجاكه هر شيعى مؤمن از آن آگاه است. ثانياً: شرح قيام امام حسين نيازمند دايرة المعارفى علمى و بزرگ است كه در آن تحليل تمام وقايع سياسى دينى كه امام حسين را به طرف آن جهاد شكوهمند ووالا سوق داد، ذكرشود.

بنابر اين، سزاوار است كه اين بحث را در همين جا نا تمام رها كنيم وبه مباحث ديگر بپردازيم و در آنها از ويژگيهاى شخصيتى حضرت سيّدالشّهدا امام حسينعليه‌السلام سخن گوييم و گفتگو در باره اوضاع سياسى ودينى آن عصر را به بحث و مجالى گسترده تر موكول كنيم.

ويژگيهاى بزرگ اخلاقى

بخشنده و بزرگوار:

1. روزى يك اعرابى نزد امام حسين آمد و عرض كرد: اى فرزندرسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من پرداخت ديه اى كامل را ضمانت كرده ام امّا از اداى آن ناتوانم. با خود گفتم كه از بزرگوارترين مردم، آن را تقاضا مى كنم و ازخاندان رسول اللَّه كسى را بزرگوارتر و بخشنده تر نيافتم.

پس امام حسين به وى فرمود: «اى برادر عرب از تو سه پرسش مى كنم اگر يكى از آنها را پاسخ گفتى ثلث آن ديه را به تو مى دهم و اگر دو پرسش را جواب دادى دو ثلث آن را به تو مى پردازم و اگر هر سه پرسش را پاسخ گفتى تمام مالى را كه مى خواهى به تو مى دهم».

اعرابى عرض كرد: آيا كسى مانند تو كه اهل علم و شرف است از چون منى مى خواهد بپرسد؟

حضرت فرمود: «آرى. از جدّم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه مى فرمود.معروف به اندازه معرفت است».

اعرابى عرض كرد: آنچه مى خواهى بپرس اگر پاسخ دادم)كه هيچ(وگرنه جواب آنها را از تو فرا خواهم گرفت. و لا قوة الا باللَّه.

امامعليه‌السلام پرسيد: «برترين اعمال چيست؟»

اعرابى گفت: ايمان به خدا.

حضرت سؤال كرد: «راه رهايى از نيستى و نابودى چيست؟»

اعراى گفت: اعتماد به خداوند.

امام حسين پرسيد: «زينت دهنده انسان چيست؟»

اعرابى گفت: علم همراه با حلم.

امام پرسيد: «اگر اين نشد؟»

اعرابى گفت: مال همراه با مروّت.

حضرت پرسيد: «اگر اين نشد؟»

اعرابى گفت: «فقر همراه با صبر».

حضرت پرسيد: «اگر اين نشد؟»

اعرابى گفت: در اين صورت صاعقه اى از آسمان بر او فرودآيدوبسوزاندش كه او سزاوار آن است.

آنگاه امام حسينعليه‌السلام خنديد و كيسه اى كه در آن هزار دينار بود، به اوداد وانگشترى خود را كه نگين آن به دويست درهم مى ارزيد، بدوبخشيد وفرمود: «اى اعرابى اين طلا را به طلبكارانت بده و انگشترى رابه مصرف خود برسان.»

اعرابى تمام آنها را گرفت و گفت: «خدا داناتر است كه رسالتش را دركجا نهد.»(7)

2. انس بن مالك گويد: پيش امام حسينعليه‌السلام بودم كه كنيز آن حضرت داخل شد و در حالى كه دسته اى گل براى آن حضرت آورده بود، به وى سلام داد. امام به او فرمود: «تو را در راه خدا آزاد كردم».

عرض كردم: او به شما با دسته اى گل سلام كرد. اين امر براى آن كنيزچندان مهم نبود كه آزادش كردى؟!

فرمود: «خداوند ما را چنين ادب آموخته است. او فرمود: «چون به شما تحيّت فرستادند شما نيز تحيّتى بهتر از آن يا همانند آن بفرستيد». بهتر از تحيّت اين زن، آزاد كردنش بود».( 8 )

3. يك اعرابى نزد امام حسينعليه‌السلام آمد و با خواندن قطعه اى شعر،حاجت خود را مطرح كرد. قطعه اى كه وى خواند چنين بود:

- نوميد نشد آن كس كه اكنون به تو اميد بسته و آن كس كه حلقه درخانه تو را به صدا در آورده است.

- تو بخشنده و مورد اعتمادى و پدرت كشنده تبهكاران و فاسقان بود.

- اگر جدّ شما نمى بود، دوزخ بر ما فرود مى آمد.

وقتى وى اشعار خود را مى خواند، امام در حال خواندن نماز بودوچون از نمازش فارغ شد رداى خود را كنار زد و چهار هزار دينار طلابرداشت و به آن اعرابى داد و با سرودن اشعارى)به همان وزن وقافيه(فرمود:

- اين دينارها را بگير و بدان كه من از تو پوزش مى خواهم و نيز بدان كه من برتو دلسوز و مهربانم.

- اگر در سير صبحگاهى ما ابرى مى بود همانا بزرگ و پر باران مى شدوبر تو مى باريد.

- امّا روزگار دچار تغيير و دگوگونى مى شود و دست من خالى و تنگ است.

اعرابى از روى شوق گريست و از ژرفاى جانش آه گرمى كشيد و گفت:

چگونه اين دستان بخشنده، تهى و نابود مى شوند؟!!( 9 )

ياور ضعيفان

اين صفت در حقيقت به مثابه شاخه اى از صفات پسنديده بخشش وكرم آن حضرت است. زيرا هر گاه نفس به بلنداى صفات پاك و والابرسد نسبت به ديگران مهر مى ورزد همچنان كه ابر بر زمين و خورشيد برديگر ستارگان مهربانى و محبّت مى بخشد.

1. پس از ماجراى عاشورا، بر شانه آن حضرت زخمى عميق مشاهده كردند. به نظر مى رسيد كه اين زخم در اثر ضربت چند شمشير بر شانه آن حضرت پيدا شده است. كسانى كه اين زخم را ديدند دريافتند كه اين،زخمى عادى نيست. از امام سجادعليه‌السلام در اين باره پرسش كردند. آن حضرت پاسخ داد: «اين زخم در اثر حمل تو بره اى بود كه حسينعليه‌السلام آن را بردوش مى گرفت وبه منزل بيوه زنان و يتيمان و بيچارگان مى برد».(1 0 )

2. در همين زمينه نوشته اند كه معاويه مالى را ميان سران و بزرگان تقسيم كرد. چون بار برها مالهاى تقسيم شده را به صاحبانشان رساندن، حاضران در بارگاه معاويه و در حضور وى در باره كسانى كه اين اموال ميان آنان پخش شده بود، سخن گفتند تا آنكه به گفتگو در باره امام حسينعليه‌السلام پرداختند. پس معاويه گفت:

حسين اين مال را نخست در ميان يتيمان كسانى كه در ركاب پدرش در صفين كشته شدند، پخش مى كندواگر چيزى از آن باقى ماند، بدان شتر مى كشد و شير مى نوشاند.(11)

معاويه از سَرسخت ترين دشمنان امام حسينعليه‌السلام بود. امّا با اين وصف در چنين مواردى هيچ چاره اى نداشت مگر آنكه به بزرگى و بخشندگى آن حضرت اعتراف كند!

حضرت تا آنجا در بزرگوارى و بخشندگى پيش رفته بود كه حتى دشمن دروغگويش كه از كشتن هيچ بى گناهى باك نداشت و با كوچكترين اتهامى آنها را از ميان مى برد و حتى كسانى همچون علىعليه‌السلام سرور پاكان وامام حسن را از سر راه خود برداشت. بر بالاى منبر مى رفت و از فضايل امام حسين سخن مى گفت و آن حضرت را مى ستود!!

3. آن حضرت براى ترغيب مردم به جود و سخاوت اين اشعار رامى خواند:

- چون دنيا به تو بخشيد تو نيز همه آن را پيش از آنكه از بين برود، برمردم ببخش.

- پس بخشش، نابود كننده آن نعمتهاى رسيده نيست و بخل نمى تواندآن نعمتهاى از دست رفته را نگاه دارد.

در حقيقت او پيش از آنكه گوينده خصال نيك باشد، عامل بدانهابود. داستان زير از همين ويژگى امام حسينعليه‌السلام حكايت مى كند.

4. امام حسين به ديدار اسامة بن زيد كه در بستر بيمارى افتاده بود، رفت و شنيد كه او مى گويد: واى از اين اندوه.

آن حضرت از اسامه پرسيد: اى برادر كدام اندوه؟ اسامه گفت: قرضى كه دارم. شصت هزار درهم.

پس امام فرمود: پرداخت آن بر من. اسامه گفت: مى ترسم پيش ازاداى قرض خود از دنيا بروم. امام فرمود:

«نمى ميرى مگر آنكه من اين قرض را ادا كرده باشم؛ و آن حضرت چنان كه خود گفته بود پيش از وفات اسامه، قرض او را پرداخت.(12)

شجاعت و دلاورى

ما شيعيان بر اين باوريم كه ائمه معصومعليهم‌السلام به قلّه همه كمالات انسانى رسيده و در رسيدن به هر كمالى از همگان گوى سبقت ربوده بودند.امّا شرايط خاصّ اجتماعى كه هر يك از ائمهعليهم‌السلام در آن به سر مى برده اند، موجب مى شده تا صفتى مخصوص به همان اوضاع و شرايط در آن نمودبيشترى پيدا كند.

بنابر اين مى توان گفت كه هر كدام از آنان صفتى متفاوت از ديگرى داشته اند. صفت برجسته امام حسينعليه‌السلام ، كه وى را از ديگرائمه متمايز ساخته، همانا شجاعت و دلاورى آن حضرت است.

هر گاه انسان واقعه كربلا را با آن صحنه هاى شگفت انگيز به خاطرمى آورد صحنه هايى كه در آنها خون با اشك وبردبارى با مروّت وهمدلى با فداكارى آميخته بود، چهره قهرمان يكى از دلير مردان اين ميدان يعنى حسين بن علىعليه‌السلام در شكوهمندترين و درخشانترين شكل خود نمايان مى شود به گونه اى كه اگر از تواناييهاى جنگى آن حضرت كه آن را دست به دست و سينه به سينه از پدران خويش به ارث برده بود آگاهى نداشتيم و يا آنكه در اين باره مدارك واسناد قطعى تاريخى در دست نداشتيم و اگر براين باور و اعتقاد نبوديم كه رهبران معنوى مى بايست آيت خلقت و معجزه خداوند باشند، چه بسا در بسيارى از حقايق ثابتى كه عقل وانديشه و ضمير ما در برابر آنها سر تعظيم فرود آورده، گرفتار گمان وترديد مى شديم.

امام حسينعليه‌السلام در واقعه عاشورا در هر مناسبتى به ميدان نبرد گام مى نهاد ودر ميان تاخت و تاز اسبان براى يافتن جسد صحابى يا هاشمى كه شهيد شده بود به جستجوى مى پرداخت. و چه بسا تا رسيدن بر سرجسد ياران خود درگيريهاى بس خونين ميان او و دشمنانش در مى گرفت.

هر يك از اين درگيريها و نبردها، خود يورشى بى همتا و دشوارمحسوب مى شد. مصيبت، خود از نيروى انسان و اراده او مى كاهد. گرسنگى وتشنگى اورا فرسوده و ضعيف مى كند و توان او را كاهش مى دهدو گرماى شديد خود عامل ديگرى است كه تلاش بيشترى از وى مى طلبد.

تمام اين موارد، در روز عاشورا براى امام حسين به وجود آمده بود. امّابا اين حال او نيم زرهى در بركرده بود و با يورشهاى شجاعانه خويش بردشمن درنده خوى مى تاخت.همچون صاعقه اى بود كه چون فرود مى آمد، دلاوران سپاه دشمن را مانند برگ درخت، در اطراف خود به خاك وخون مى نشاند.

يكى از كسانى كه در صحنه عاشورا حضور داشت، مى گفت:

«هيچ كس را دليرتر از حسين نديدم. چون يورش مى آورد، دشمنان مانند حيوان ضعيفى كه از پيش روى شير مى گريزد، از مقابل اومى گريختند. بعلاوه اينكه فصيح تر از ايشان كسى وجود نداشت».

چون به گذشته باز مى گرديم و تاريخ را ورق مى زنيم صحنه هاى كم نظيرى از قهرمانيهاى آن حضرت را در فتوحات اسلامى و پس از آن درجنگهاى امام علىعليه‌السلام مشاهده مى كنيم. امّا اين دولاريها با تمام قوّت واصالت خود نمى تواند همپاى شجاعت آن حضرت در روز عاشورا كه بى گمان، مظهرى شكوهمند در تاريخ انسانى به شمار مى آيد، قلمداد شود.

عقاد در اين باره مى نويسد: «در ميان نوع انسان هيچ كس دلدارتر ازحسينعليه‌السلام در روز عاشورا يافت نمى شود.»(13)

زاهدى عابد

او هر سال به زيارت خانه خدا مى رفت مگر هنگامى كه شرايط تيره آن روزگار كار را بر وى سخت كرده بود. پياده به حجّ مى رفت و در كنارخود دهها شتر بدون سوار را همراه مى آورد. هر تُهيدست مستمندى را كه مى ديد آنقدر به او مى بخشيد كه توشه اش خالى مى شد و آنگاه از ديگرشترانى كه همراهش بود، توشه و آذوقه خويش را تأمين مى كرد.

هر شب هزار ركعت نماز مى گذارد. از فرزند بزرگوارش، امام زين العابدينعليه‌السلام پرسيدند چرا پدرت كم فرزند بود؟ پاسخ داد:

«او هر شب هزار ركعت نماز مى گذارد پس چگونه مى توانست فرزندان بيشترى داشته باشد».

بردبار حكيم:

1. شكيبايى آن است كه انسان در سخت ترين شرايط بر اعصاب خود مسلّط باشد. بى گمان امام در روز عاشورا در دشوارترين وسخت ترين حالتى بوده كه انسان در برابر ظلم و ستم پايدارى كرده است. امّا با اين همه آن حضرت شكيبايى ورزيد، آن گونه كه حتّى فرشتگان آسمانى ازمقاومت دليرانه و قدرت اراده و عزم پولادين وى به شگفت آمدند.

2. يكى از خادمان آن حضرت مرتكب عملى شد كه بر وى مجازات لازم بود. امام دستور داد او را حد بزنند. خادم گفت: مولاى من (وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ) وآنهايى كه خشم وغضب خودفرو نشانند(امام فرمود: رهايش كنيد. خادم گفت: (وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ) و از بدى مردم در گذرند(امام فرمود: از تو گذشتم. خادم گفت:

(وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ) و خداوند نيكو كاران را دوست مى دارد (امام فرمود: «تو در راه خداآزادى و دو برابر مبلغى كه پيش از اين به تو مى دادم، به تو خواهم داد».(14)

سخنور بديهه سرا

در كتابهاى تاريخى گنجينه اى از سخنان فصيح و گهربار حسين بن علىعليه‌السلام گرد آورى شده است. امّا در اينجا تنها به ذكر اندكى از آن همه بسنده مى كنم:

1. عثمان، اقدام به تبعيد «ابوذر» صحابى بزرگوار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كرد.امام على و فرزندانش براى بدرقه ابوذر حاضر شدند. امام حسين با توجّه بدين مناسبت، خطاب به ابوذر فرمود.

«اى عمو! خداوند هر گاه كه بخواهد به دگرگون ساختن اوضاعى كه مى بينى تواناست. اين قوم دنياى خود را از تو دريغ داشتند و تو دين خود را از آنان دريغ داشتى.

حال آن كه توبه آنچه آنان تو را از آن باز داشته اند، بى نيازى و آنان بدانچه كه تو از ايشان دريغ داشته اى، بسيار نيازمندند.پس از خداى صبر وپيروزى خواه وبراى دورى از حرص و بى صبرى از اويارى بجوى كه شكيبايى جزئى از دين و كرم است، و حرص روزى نمى آورد و بى صبرى اجل را به تأخير نمى اندازد».(15)

2. اعرابى نزد امام حسينعليه‌السلام آمد و گفت: من از «هرقل» و «جعلل» و «اينم» و «مهمهم» خدمت تو آمده ام.

امام حسين خنديد و فرمود:

«اى اعرابى! به گونه اى سخن گفتى كه جز دانايان آن را در نيابند»

اعرابى گفت: من بيش از اين نيز توانم گفت. آيا تو نيز مى توانى چنان كه من مى گويم پاسخم دهى؟ امام به او اجازه سخن داد. پس اعرابى به خواندن اين اشعار آغاز كرد:

هفا قلبى الى اللهو

وقد ودع شرخيه

و در ادامه نُه بيت بر همين وزن خواند. پس از آنكه اعرابى اشعار خودرا خواند امام حسينعليه‌السلام اشعارى بر همان وزن وقافيه در پاسخ او سرود:

فما رسم شيطانى قد

تحت آيات رسميّه

سفور درجت ذيلين

في بوغاء فاعيّه

هتوف حرجف تترى

على تلبيد توبيه

آنگاه امام حسين به تفسير كلمات دشوار اعرابى پرداخت و فرمود:

«مقصود وى از هرقل، پادشاه روم و از جعلل، نخلهاى كوتاه و ازاينم، پشه درخت و از مهمهم، چاه پر آب است».

اين اوصاف سرزمينى بود كه آن اعرابى از آنجا آمده بود.

سپس اعرابى گفت: تا امروز كسى را از اين جوان خوش سخن و گشاده زبان و خوش فكرتر نديده بودم».(16)

از ديگر سخنان ارزشمند آن حضرت است كه فرمود:

«بدترين خويهاى پادشاهان، ترس از دشمنان و درشتى با ضعيفان وبُخل در هنگام بخشش است».(17)

و نيز از اندرزهاى لطيف آن حضرت است كه فرمود:

«كارى كه توان آن را ندارى عهده دار مشو، و به استقبال آنچه كه بدان نمى رسى، مرو و بدانچه بر آن قدرت ندارى عادت مكن و بيش ازدرآمد، خرج مكن و جز به اندازه كارى كه كرده اى پاداش مطلب و جز به خاطر نيل به طاعت خداوند شاد مشو و جز بدانچه كه خود را شايسته آن مى دانى، دست مبر».(1 8 )

از ديگر سخنان گهربار آن حضرت، هنگامى است كه از وى پرسيده شد:

فضل چيست؟

آن حضرت فرمود: «نگاهداشت زبان و بذل احسان».

پرسيده شد: پس نقص چيست؟

فرمود: «به رنج افتادن به خاطر كارى كه تو را سود ندهد».

قيام عاشورا

معاويه و حكومت سلطنتى

بايد دانست كه خلافت در بينش اسلامى پديده اى موروثى نبود. امّاكسانى كه در عهد عثمان، راه خلافت را براى خود هموار كرده بودندمى خواستند آن را موروثى كنند. روزى در مجلسى كه جمع بسيارى ازبنى اميّه در آن گرد آمده وامام علىعليه‌السلام و عثمان نيز در آن حاضر بودند،ابو سفيان سر كرده مخالفانى كه جنگهاى خونبارى براى جلوگيرى ازانتشار اسلام بر پا كرده بود، نيز در اين مجلس شركت جُست. او اينك شيخ بنى اميّه بود و در نزد آنان مردى محترم به شمار مى رفت. بنى اميه نيزدر آن روز تنها حزب حاكم بر دستگاهها و نهادهاى سياسى حكومت اسلامى محسوب مى شدند.

ابو سفيان كه ديگر بينايى خود را از دست داده بود، با عصايى كه در دست داشت راه خويش را پيدا مى كرد. او در آن هنگام احساس كرده بود كه عمرش سر آمده و بزودى مرگ وى را در كام خود فرو خواهد برد. چون نشست از يكى از حاضران پرسيد: آيا در اين مجلس كسى غير از فرزندان اميّه حضور دارد؟ مرد پاسخ داد: در اين مجلس غريبه اى نيست.

ابو سفيان وقتى از اين بابت مطمئن شد، خطاب به حاضران گفت:

حكومت را مانند توپ بين خود دست به دست بگردانيد. پس سوگندبه كسى كه ابوسفيان به او سوگند مى خورد نه بهشتى وجود دارد ونه دوزخى. همه حاضران به او گوش فرا داشتند و سخنانش را به گوش سپردند. درآن مجلس كسى جز امير مؤمنان علىعليه‌السلام بر او اعتراض نكرد.

اميرمؤمنان او را به خاطر آشكار داشتن كفرش مورد نكوهش قرار داد. امّا ابو سفيان زبان به پوزش گشود و گفت: من گناهى ندارم بلكه فريب سخن مردى راخوردم كه گفت در اين مجلس غريبه اى حضور ندارد و گرنه از عاقبت انديشى به دور بود كه من آشكارا چنين سخنانى بگويم.

اين مجلس به پايان رسيد و آن جمع پراكنده شدند. امّا با اين وجود اين مجلس تأثير بزرگى در آينده اوضاع سياسى مسلمانان گذارد.

آرى سخنان ابو سفيان از توطئه اى قديمى پرده برداشت و نخست حزب حاكم اموى و سپس هر كس كه خواهان دستيابى به قدرت بودومى خواست به خاطر كينه ها و دشمنيهاى گذشته، نهادهاى اسلامى را ازميان ببرد، بدان جامه تحقيق پوشاند.

هدف از موروثى كردن خلافت، تسلّط بر حكومت بود تا پس از آن بتوانند هر كار كه خواستند، انجام دهند.

ابو سفيان و ديگر همفكرانش، در اين راه هر مشكلى را آسان و هرزشتى را زيبا جلوه مى دادند چرا كه آنان به بهشت و دوزخى باور نداشتندو به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و جانشين او بى اعتنا بودند. هيچ باك نداشتند اگر آرمان مقدّس و شريفى لكه دار و آلوده مى شد و يا از فردى خوشنام به بدى يادمى شد. زيرا فرا روى آنان آينده اى بود كه استفاده از هر وسيله اى را درجهت رسيدن بدان، براى ايشان توجيه مى كرد و حتى وسايلى كه براى نيل به اين هدف به كار گرفته مى شد مقدّس و محترم به شمار مى آمد. اين طرز انديشه كاملاً شبيه تفكّر جاهلانه اى بود كه از مغزهاى خالى و پوشالى آنان تراويده بود.

هنگامى كه با رويدادهايى كه از اواخر روزگار خلافت عثمان تا به روى كار آمدن دولت عبّاسيان همراه شويم، در خواهيم يافت كه بهترين و صحيح ترين تفسير براى روشن كردن روند اين رويدادهاهمان سخن ابوسفيان و اعتقاد وى و پيروان اوست.

جنگهايى كه در عصر خلافت امام على به وقوع پيوست و حرمتهايى كه در دوران حكومت معاويه ناديده گرفته شد و حمله هايى كه درروزگار حكومت يزيد روى داد و نبردها و جنگهاى ديگرى كه در دوران حكومت ساير خلفاى اموى صورت پذيرفت، همه و همه بر مبناى همين اصل و براى تحقّق بخشيدن به اين نقشه قديمى و كهنه به اجرا در آمد.

حزب اموى جز به غارت اموال و تشكيل سلطنت و به بندگى گرفتن تمام مردم، آن هم به هر وسيله نمى انديشيد. بنابر اين هر كس بخواهدرخدادهاى سياسى را در اين برهه طولانى از اين حقيقت آشكار (سخن ابو سفيان) جدا كند در حقيقت معلول را از علّت و مسبّب را از سبب خويش جدا كرده است.