راه خود سازی (چهل مجلس)

راه خود سازی (چهل مجلس)0%

راه خود سازی (چهل مجلس) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: اخلاق اسلامی

راه خود سازی (چهل مجلس)

نویسنده: جواد حبيبى تبار
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 17955
دانلود: 4057

راه خود سازی (چهل مجلس)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 32 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17955 / دانلود: 4057
اندازه اندازه اندازه
راه خود سازی (چهل مجلس)

راه خود سازی (چهل مجلس)

نویسنده:
فارسی

مجموعه اى كه پيش رو داريد سلسله سخنرانيهايى است كه در زمينه تزكيه نفس و خود سازى در سال 1362 در بين پرسنل محترم شهربانى استان مركزى ايراد شده و هم اينكه به همت فرزندان عزيزم جمع آورى و تدوين گشته و به درخواست بعضى دوستان و به اميد آنكه براى جامعه مفيد باشد چاپ و منتشر مى گردد.
مباحث مطروحه در اين مجموعه شرحى پيرامون سه آيه اول از سوره مباركه مؤ منون با گرايش به مباحث اخلاقى است. تذكر اين نكته لازم است كه چون مطالب مورد بحث به صورت سخنرانى بوده، طبعا در زمان ايراد هر سخنرانى مسائل متناسب با حوادث روز و مطالب حاشيه اى در آن وجود داشته و در ابتداى هر بحث خطبه و در انتهاى آن ذكر توسل و دعا بوده است كه اين قسمتها تنظيم اين مجموعه براى چاپ حذف گرديده است.
مطالب اين مجموعه مى تواند مورد استفاده عموم به ويژه وعاظ و مبلغين مذهبى، دبيران و آموزگاران دينى و مردمى و مربيان تربيتى و دانشجويان و دانش پژوهان دينى ء معارف اسلامى قرار گيرد.

راه خودسازى (چهل مجلس)

نام نویسنده: جواد حبيبى تبار

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.


مقدمه مؤلف

سخن را با حمد و سپاس خداوند شروع مى كنم خداوندى كه نعمت قلم را عطاء كرد و خود نيز قلم را شناساند و راه كار برد آن را نيز به بشريت آموخت. خداوندى كه از جمله صفات كمال و جمالش معلم بودن اوست. و به انبياء و اولياء الهى اين معلمين بشريت خصوصا بر خاتم آنها حضرت مرتبت محمد مصطفى و خاندان طاهرينشصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ درود مى فرستم.

امروزه سيستم زندگى انسانها به نحوى است كه معمولا براى بشريت دو آفت را در پى دارد يكى آفت دورى از كسب دانش و معرفت و ديگرى آفت دورى از علم و كسب فضايل اخلاقى.

چاره اى بايد انديشيد و فكرى بايد كرد. خصوصا براى ما كه مسلمان و پيرو مكتب اهل بيتعليهم‌السلام اجمعين هستيم. اين پيامبر ما است كه فرمودهاطلبوا العلم من المهد الى الحد و نيز فرمودهاطلبوا العلم و لو بالسين و خداوند متعال در جايى كه بحث ايجاد انگيزه براى كسب دانش مطرح است مى فرمايد:و ما او تيتم من العلم الا قليلا (۱) و در بين علوم آن علمى كه زمينه انسان سازى را فراهم مى كند در اولويت اول استخيركم من تعلم القرآن و علمه خداوند متعال در بيان فلسفه بعثت پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و در مقام امتنان بر بشريت مى فرمايد: هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (۲) بعضى از بزرگان از اينكه عبارت تزكيه قبل از تعليم و در اين آيه شريفه چنين استفاده كرده اند كه تزكيه بايد مقدم بر تعليم باشد. اما آنچه در صدد بيان آن هستيم اولويت دانشى است كه راه رسيدن به تزكيه و خودسازى را به ما نشان مى دهد. بنابراين، اين دانش چيزى جداى از تزكيه نيست بلكه مقدمه آن است.

بشر براى نيل به سعادت بايد دو عنصر ايمان و عمل را همراه عنصر علم و دانش در كنار هم داشته باشد. اگر علم بدون ايمان و تقوى در دست كسى قرار گيرد، مانند آن است كه شمشير در دست زنگى مست افتاده باشد و اگر ايمان نيز بدون دانش باشد متزلزل خواهد بود. ايمان نظرى نيز به تنهايى كافى نيست بلكه عمل لازم است.و العصر ان لاانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات (۳) پس از اعتقاد به توحيد، اعم از توحيد نظرى، افعالى و توحيد عملى و پس از اعتقاد به نبوت، اعم از نبوت عامه و خاصه و پس از اعتقاد به معاد، اعم از جسمانى و روحانى، نوبت به عمل مى رسد. ولى بايد دانست صرف شكل و صورت عمل و انجام آن براى تاءثير گذارى و قبول آن كافى نيست بلكه همانطور كه در حديث شريف سلسله الذهب آمده، تاءثير گذارى لا اله الله شرائطى دارد كه يك شرط اساسى آن همان ولايت ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين است.

ضمنت لمن يخاف من العقاب

اذا والى الوصى ابا تراب

يرى فى قبره ربا غفورا

و مولى شافعا يوم الحساب

وصى المصطفى و الو بنيه

و زوج الطهر من بين الصحاب

اخو النص الجلى بيوم خم

و ذو الفضل المرتل فى الكتاب(۴)

ازمهر على دردل هر كس اثرى نيست

در نزد خدا طاعت او را ثمرى نيست

غير از على و آل على نيست پناهى

جز حيدر و ذريه او راهبرى نيست

مجموعه اى كه پيش رو داريد سلسله سخنرانيهايى است كه در زمينه تزكيه نفس و خود سازى در سال ۱۳۶۲ در بين پرسنل محترم شهربانى استان مركزى ايراد شده(۵) و هم اينكه به همت فرزندان عزيزم جمع آورى و تدوين گشته و به درخواست بعضى دوستان و به اميد آنكه براى جامعه مفيد باشد چاپ و منتشر مى گردد.

مباحث مطروحه در اين مجموعه شرحى پيرامون سه آيه اول از سوره مباركه مؤ منون با گرايش به مباحث اخلاقى است. تذكر اين نكته لازم است كه چون مطالب مورد بحث به صورت سخنرانى بوده، طبعا در زمان ايراد هر سخنرانى مسائل متناسب با حوادث روز و مطالب حاشيه اى در آن وجود داشته و در ابتداى هر بحث خطبه و در انتهاى آن ذكر توسل و دعا بوده است كه اين قسمتها تنظيم اين مجموعه براى چاپ حذف گرديده است.

مطالب اين مجموعه مى تواند مورد استفاده عموم به ويژه وعاظ و مبلغين مذهبى، دبيران و آموزگاران دينى و مردمى و مربيان تربيتى و دانشجويان و دانش پژوهان دينى ء معارف اسلامى قرار گيرد.

و ما توفيقى الا با الله عليه توكلت و اليه انيب

جواد حبيبى تبار

تابستان ۱۳۸۱


پيشگفتار

 با توجه به اينكه موضوع اصلى اين سلسله سخنرانيها توضيح و تفسير سه آيه سوره مؤ منون با گرايش به مباحث اخلاقى است لذا از ورود به بحث اصلى راجع به علم اخلاق به بيان مطالبى مى پردازيم.


مفهوم اخلاق

راغب، در مفردات مى گويد: اخلاق جمع خلق به معناى سيرت و صورت باطنى است. چنانكه خلق به معناى شكل و صورت ظاهرى است.(۶)

اخلاقى است از ظهور فعلى استعدادها و سجاياى باطنى كه در پى ممارست و تمرين، ملكه مى گردند. چه مثبت (فضيلت) باشند و چه منفى (رذيلت)

علم اخلاق، علمى است كه از فضايل و رذايل و نيز رفتار و گفتار ناشى از آنها، همچنين كيفيت ظهور فعلى صفات (مثبت يا منفى) نهفته در نفس بحث مى كند.

در اينكه محور مباحث اخلاقى، انسان است هيچ ترديدى وجود ندارد. اما سؤ ال در رابطه با علت اين مطلب است كه چرا انسان، محور در مباحث اخلاقى است؟ و اگر او نبود سخن از اخلاق هم نبود، چنانكه سخن از ارسال رسل و تنزيل كتب هم به ميان نمى آمد.

لازم به توضيح است كه چرخش نظام هستى و نظم در جهان (كه مجموعه اى از پديده ها را تشكيل مى دهد) به گونه اى آفريده شده كه از مقررات خاص طبيعى و وجودى خود نمى تواند تخلف كند.

لايملكون تاءخيرا عما قد مهم اليه و لايسطيعون تقدما الى ما آخر هم عنه (۷) نه آن كس را كه مشيت و... از آن سوى كه آنان را پيش انداخت ياراى بر گشت و تاءخير ندارد و از آن سوى كه آنان را بازداشت توانايى پيش رفتن ندارند. (به عبارت ديگر، از حدى كه بر ايشان تعيين نموده، قدمى پيش و پس نتوانند نهاد.)

آياتى از قرآن، گوياى اين مطلب است كه فرشتگان،(۸) و موجودات آسمانها و زمين(۹) از قانون خدا تخلف نمى كنند، اما انسان تخلف مى كند و قانون را ناديده مى گيرد و مسلم است كه تخلف او از قانون تكوين (قانون حاكم بر نظام هستى) نيست. او قادر نيست جوانى اش را براى هميشه نگاه دارد و پير نشود، يا در حالى كودكى بماند و جوان نشود، يا به سن معين كه رسيد خواهان ظهور غريزه جنسى نباشد...، پس تخلف او از قوانين تشريعى است كه توسط رسول ظاهرى (پيامبران) و رسول باطنى (عقل) بيان مى شود.

انا هديناه السبيل اما شكرا و اما كفورا (۱۰) انسان را به راه (حق و باطل) راهنمايى و هدايت كرديم، خواه شكر گزار اين نعمت باشد و خواه كفران و ناسپاسى كند. طرح مسائل اخلاقى (كه بر اساس تشريع دين و عقل است) بر محور بودن انسان، بدان جهت است كه او از نفسى داراى ابعاد مختلف، برخوردار مى باشد و مى تواند از مرتبه دانى و عروج كرده، به مرتبه كمال انسانى نايل شود(۱۱) و از مرتبه اى به مرتبه ديگر تنزل كند.(۱۲) انسان از آن جهت كه قادر است تنزل وجودى داشته باشد و ناقص شود، ابعاد حيوانى را شدت بخشد و بر خود حاكم كند، و يا تكميل وجودى پيدا كرده و كامل شود و به جهات انسانى قدرت دهد و به حاكميت عقل و شرع تن در دهد، فضايل و رذايل، به عنوان مباحث اخلاقى در حيات او مورد توجه قرار مى گيرد.

به عبارت ديگر، انسان به لحاظ چند بعدى بودن و برخوردارى از اختيار و انتخاب، مكلف به تكاليف اخلاقى گرديده است تا در پرتو اخلاق دينى از حضيض حيوانيت به اوج انسانيت برسد.


موضوع علم اخلاق

موضوع عبارت از آن حقيقت كلى است كه محور تمام مسائل علم است، مانند جسم كه از حيث سلامت و بيمارى، موضوع علم پزشكى است، تمام مسائل پرشكى محور اين حقيقت كلى است. با توجه به تعريف اخلاق و اينكه انسان محور مباحث اخلاقى است موضوع علم اخلاق،انسان است از آن جهت كه داراى فضايل و رذايل موجود در نفس است كه در پرتو اراده و اختيار، ظهور فعلى پيدا مى كنند.


آيا فضايل و رذايل فطرى است؟

آيا فضايل و رذايل (كه مسائل مورد نظر در اخلاق اند) فطرى انسان است يا اينكه تابع افكار اجتماعى و فردى و خير و مصلحت اجتماعى و فردى است؟ آيا مى توان گفت آنچه را كه يك فرد براى خود خير و مصلحت مى داند فضيلت و آنچه خير و مصلحت فرد را در بر ندارد، رذيلت است؟ و همچنين در اجتماع، آيا ابتدا مصالح و مفاسد، مورد نظر و توجه قرار مى گيرد و آنگاه راجع به فضيلت و رذيلت اجتماعى حكم مى شود؟ يا اينكه ابتدا، اجتماع مورد نظر است و مصالح و مفاسد و حسن و قبح در بعد اجتماعى مشاهده مى شوند؟

البته در برخى از اجتماعات، خير و مصلحت دنيوى و مادى (آن چنانكه در جوامع غربى و شرقى مشاهده مى شود) و در برخى از اجتماعات، خير و مصلحت اخروى و دنيوى مورد توجه است.

پاسخ به سؤ ال فوق، نسبت به ديدى كه مى توان از انسان داشت، متفاوت است. اگر انسان را از حقيقت برخوردار ندانيم و تمام تحولات حاصل در وجودش را تابع عوامل خارجى بدانيم، نتيجه حاصل از چنين ديدى اين خواهد بود كه فضايل و رذايل، تابع شرايط موجودى است، و سخن گفتن از فطرى يا غير فطرى بودن اخلاقى، بى اثر و پوچ خواهد بود، اما اگر انسان را داراى حقيقت ثابت بدانيم و آنچه در او ظهور فعلى مى يابد عبارت از قوا و استعدادها، غرايز و فطرتهاى نهفته در او باشد، نتيجه حاصل از اين ديدگاه اين است كه فضايل و رذايل، صفات پنهان در نفس هستند كه در پرتو اختيار و اراده، ظهور فعلى پيدا مى كنند. بر اساس اين بينش، هرگز عوامل خارجى و اجتماعى، چيزى را در انسان ايجاد نمى كنند، بلكه احيانا زمينه شكوفايى آنها را فراهم مى آورند.

بينش ما در مورد انسان اين است كه او از حقيقت مجرد و ثابتى برخوردار مى باشد كه در جاى خودش به اثبات رسيده است. آن حقيقت ثابت از ديدگاه قرآن، روح الله است كه در انسان دميده شده است.فاذا سويته و نفخت فيه من روحى (۱۳) آنگاه كه او را به خلقت كامل آراستم و از روح خود در او دميدم. فضايل و رذايل به اين حقيقت ثابت الهام شده است.

و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها (۱۴) سوگند به نفس و به كسى كه او را تعديل كرد (و نيكو بيافريد) و شر و بدى، و تقوا و خوبى را به او الهام فرمود. طبق بيان قرآن، همان گونه كه انسان داراى فطرت توحيدى است و از طريق آن، به وجود خداى بزرگ (كه داراى جميع صفات زيباست) پى مى برد، از راه فطرت نيز به فضايل و رذايل آشنا مى گردد، و در مى يابد كه فضيلت، تقوا نفس، و رذيلت، فجور نفس است. عقل نير اين بيان قرآن را تاييد و ثابت مى كند، و مساءله حسن و قبح عقلى بيانگر آن است كه عقل به درك حسن و فضايل و قبح رذايل نايل مى شود و به تعيين اخلاق نظرى مى پردازد.

اخلاق نظرى بدان معناست كه اراده و اختيار انسان، نقشى در حسن و قبح صفات فضيلت و رذيلت ندارند. اينكه چه صفاتى خوب است و چه صفاتى بد است از قلمرو و اختيار و اراده ما خارج است. اراده ما محور خوب و بد نيست، بلكه حسن و قبح داراى ملاك عقلى و فطرى است. اينكه عدالت و احسان خوب است و ظلم و بخل در انفاق، بد است، از جمله اين صفات است. آنچه در قلمرو اختيار و اراده قرار گيرد مربوط به اخلاق عملى است (كه دين و عقل عملى بيانگر آن مى باشند) عمل به مساءله اى مشخص در مسير حصول تهذيب نفس از جمله اخلاق عملى است. البته مشخص نوع اخلاق عملى، اخلاق نظرى (بعنوان زير بناى اخلاق عملى) است. معناى فطرى بودن فضايل و رذايل اين نيست كه مصاديق آنها را بدون تعليم و تربيت و وجود معلم درك كنيم و محتاج به ارسال رسل نباشيم. اگر هيچ كس و هيچ قوم و اجتماعى در مصاديق فضايل و رذايل، اخلاقى نمى داشت.

هر انسانى، حسن عدالت و قبح ظلم و را درك مى كند و در آن اختلافى ندارد، ولى در مصاديق عدالت و ظلم، آرا و نظرها مختلف است. لذا مسائل بيان شده در دين، مصاديق فضيلت و رذيلت هستند، كه ملاك آنها حسن و قبح عقلى است. زيرا عقل، نخست اعتماد به دين ثابت مى كند آنگاه مى گويد اوامر دينى (كه بيان كننده فضيلت اند) بر گشت به عدالت و كمال انسانى دارد. نواحى (كه بيان كننده رذيلت اند) برگشت به ظلم و نقص در انسانيت مى كنند. به عبارت ديگر مى گوييم: فضايل و رذايل از آن جهت فطرى اند كه انسان، به لحاظ مرتبه عالى وجودى اش، طالب كمال انسانى بوده و صفات معبود را جستجو مى كند. و به لحاظ مرتبه دانى و وجودى اش، در طلب ماديت و ملك و در پى صفات پست حيوانى مى باشد. بنابراين آنچه از صفات و اعمال، مناسب رتبه انسانى باشد، فضيلت و آنچه صرفا در جهت رشد صفات حيوانى باشد (به نحوى كه با بعد والاى انسانى منافات داشته باشد) رذيلت محسوب مى شود.

از ديدگاه عقل، صفات انسانى حسن، و صفات حيوانى صرف، نوعا براى انسان، قبيح و زشت است.


اخلاق و نگرش توحيدى به هستى

ديدن هستى از ديدگاه توحيدى، هستى ادراكى توحيدى را تشكيل مى دهد و اخلاق در اين ديدگاه بسيار زيباست. با نگرش به هستى از چنين ديدگاهى استفاده مى شود كه اخلاق در پرتو هستى ادراكى توحيدى، معنا و مفهوم پيدا مى كند. و درك حقيقت هستى در گرو ظهور فعلى اخلاق انسانى است. زيبايى اخلاق در هستى ادراكى توحيدى، از آن جهت است كه اخلاق، انسان را به هستى مطلق پيوند مى دهد، به طورى كه انسان، جلوه و مظهر جمال و صفات هستى مطلق مى گردد. چرا اخلاق در هستى ادراكى توحيدى داراى معنا و مفهوم است؟ در بينش شخصى كه هستى را از ديدگاه توحيدى مى بيند، آفرينش جهان حق است زيرا جهان، شعاع و ظهور وجودى است از كمال مطلق، نور مطلق، زيبايى مطلق و... و انسان كه پديده اى از جهان مى باشد، داراى وجودى است كه آيه و نشانه حق است و مى تواند با اراده و اختيارش به مقامى نايل شود كه حق مطلق را نظاره كند. و اگر روزى آيه حق در حد تراب و خاك بود، و روزى در حد نطفه، روزى هم آيه حق در مقام بلند انسانى و عرفانى بايد باشد.

بنابراين، حق بودن جهان و انسان، و آيه و نشانه حق شدن، در گرو بينش هستى ادراكى توحيدى است. و اخلاق به معناى نايل شدن به فضايل انسانى در داشتم چنين بينشى است، زيرا فضايل انسانى در مرتبه عالى وجود انسان مطرح است. مرتبه اى كه نظر به مطلق دارد.

لذا اگر منكر هستى ادراكى توحيدى باشيم، آنچه وجود خواهد داشت، اخلاق انتفاعى خواهد بود اخلاقى كه در آن، خواسته هاى دنيوى مطرح است. از طرفى درك حقيقت هستى در ظهور فضايل انسانى است. انسان با اتصاف به صفات الهى موفق به ديدار حق مى شود و به قرب هستى مطلق مى رسد. و رسيدن به چنين ديدارى در بينش هستى ادراكى توحيدى است و اتصال مرتبه انسانى به حق مطلق در گرو اخلاق حسنه و مكارم اخلاق و آيه و نشانه حق شدن در مقام انسانى، آنگاه تحقق مى يابد كه انسان، رنگ الهى بگيرد و اخلاق، وسيله اى جهت گرفتن رنگ صفات الهى است.

از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نقل شده كه فرمود:جعل الله مكارم الاخلاق صله بينه و بين عباده فحسب احدكم اين يتمسك بخلق متصل الله (۱۵) خداوند، مكارم اخلاق را سبب اتصال بين خود و بندگانش قرار داد، پس كافى است يكى از شما تمسك بجويد به اخلاقى كه متصل به خدا باشد. انسان، در پرتو اخلاق اسلامى، مراحل سير و سلوك را طى مى كند تا زمينه رشد را فراهم كرده و قابليتى را در نفس ايجاد نمايد تا از جانب مبدا وجود، بر ظرفيت وجودى اش افزوده شود تا متخلق به صفات الهى گرديده، در نهايت به قرب الهى نايل شود.

فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا (۱۶) كسى كه به لقاى پروردگارش اميدوار است، بايد نيكوكار شده و در پرستش خدا كسى را با او شريك نگرداند.


شخصيت و اخلاق

حقيقت شخص كه تعيين كننده نحوه افكار، رفتار و گفتار اوست، شخصيت ناميده مى شود و منظور از حقيقت باطنى، مجموع استعدادها، فطرتها و غرايزى است كه ظهور فعلى يافته اند. گاهى نيز شخصيت، به موقعيتى كه شخص دارد، اطلاق مى شود، با توجه به موقعيت و اعتبار اجتماعى اش شخصيت اجتماعى، و با توجه به اعتبار علمى و سياسى اش، شخصيت علمى و سياسى پيدا مى كند. اگر چه موقعيتهاى مختلف اجتماعى، علمى و سياسى و... بر رفتار، گفتار و افكار شخص تاءثير مى گذارد، لكن تشكيل دهنده شخصيت حقيقى او نيست. ممكن است دو فرد از نظر شخصيت علمى و اجتماعى يا سياسى مساوى باشند و به يك نحو مورد احترام قرار گيرند ولى به لحاظ شخصيت حقيقى، كاملا متفاوت بوده و هر كدام روش و سبك رفتارى مخالف با ديگرى داشته باشد. كيفيت تربيت، نوع هستى ادراكى، و نحوه تجزيه و تحليل حيات و مسائل مربوط به آن، فعليتى را در نفس انسان ايجاد مى كنند كه سازنده و فاعل شخصيت حقيقى است.

جايگاه اخلاق در اينجا اين است كه به شخصيت، رنگ و روش و رويه مى دهد. زيرا تربيت ظهور فعلى قواى نفس، و اخلاق، نحوه آن ظهور است.

براى توضيح، به آن دو فردى مثال مى زنيم كه استعداد علمى آنها يكسان شكوفا شده و از نظر تربيت استعداد علمى هر دو يكسان هستند. اما نحوه و روش ظهور فعلى آنها ممكن است متفاوت باشد. و لذا به كار گيرى تربيت علمى در آن دو فرد مختلف خواهد بود. كسى كه در طول تحصيل، انديشه اش ثروت جويى، رياست طلبى، فخر كردن بر ديگران و به طور كلى رسيدن به دنيايى آباد بوده است، در مقايسه با كسى كه تحصيلش، وسيله اى جهت رشد فكرى، خدمت به همنوع، جلب رضايت حق و... بوده است، شخصيتى كاملا متفاوت دارد، به عبارت ديگر، كسى كه علمش همراه با تهذيب نفس است، شخصيتى انسانى، و فردى كه علمش همراه با دنيا طلبى بوده است، شخصيتى دنيوى دارد. بنابراين، شخصيت كامل در پرتو تربيت، همراه با اخلاق پديد مى آيد. حسن خلق دينى و مكارم اخلاق، شرط لازم است. آن كس كه صاحب شخصيت انسانى شده، در جستجوى حلال و دورى از كارهاى زشت است.

امام علىعليه‌السلام فرمود:حسن الخلق فى ثلاث: اجتناب المحارم و طلب الحلال و التوسع على العيال (۱۷) اخلاق زيبا و نيك در سه چيز است: ۱ - دورى از محرمات ۲ - طلب حلال ۳ - ايجاد رفاه خانواده در حد امكان:حسن لاخلاق برهان كرم الاعراق (۱۸) اخلاق و صفات پسنديده، دليل بر عرق و وراثت نيكو و پسنديده است. اما حسن خلق صاحب شخصيت دنيوى، هميشه توام با ريا و نفاق است. احترام گذاشتن او به ديگران بدان جهت است كه به دنياى بهترى برسد. و در صورتى كه داراى سوء خلق باشد مرتكب اعمال غير انسانى و زشت مى شود. در اينجا مناسب است به توضيح حسن خلق دينى و دنيوى بپردازيم.


حسن خلق دينى و دنيوى

يكى از غرايى كه در وجود انسان نهفته است، غريزه منفعت طلبى است. به همين جهت تلاش و اقدامش در زندگى، در جهت جلب منفعت خويش است. هيچ فردى بر عليه خود اقدام نكرده و بر ضرر خود گام بر نمى دارد. با وجود اين غريزه است كه به راهها و آرمانها و كالاهايى جذب مى شود كه آنها را به نفع و سود خود مى بيند. در مقابل، به دفع مواردى كه ضرر و خسران داشته باشد، مى پردازد. مثل انسان در اين طبيعت، مثل تاجرى است كه كالاهايش را بدست گرفته و در جستجوى مشترى و بازارى است كه آن را به بالاترين قيمت بخرد. وجود انسان از هر كالايى عزيزتر است، لذا هر شخصى در نفع و ضرر اين كالا دقت بيشترى دارد. آنجا كه مواجه با خطر جانى و وجودى مى شود، آرزو مى كند كه اى كاش همه هستى از آن او بود، آن را در قبال رهايى از اين خطر مى بخشيد و نجات پيدا مى كرد. و اين دليل روشن بر اين حقيقت است كه انسان فطرتا وجودش را عزيز مى دارد و بر اساس و غريزه منفعت طلبى اش، در پى نفع و سود خود است. لازمه چنين غريزه اى اين است كه به سمتى حركت كند، و مقصدى را در نظر داشته باشد كه سود بيشترى بدست آيد و انتخاب هدف بهتر براى هر كس، بستگى به آگاهى او از هستى دارد. برخى طبيعت و دنيا را مقصد خود دانسته و برخى ديگر حقيقتى ماوراى آنچه محسوس است را هدف قرار داده و به سمت آن حركت مى كنند. آنان كه طبيعت و دنيا را مقصد خويش قرار مى دهند، داراى اخلاق دنيوى، و آنان كه هستى فوق مادى و دنيوى را جستجو مى كنند و در رفتار و گفتار تابع آن حقيقت اعلى هستند، داراى اخلاقى دينى اند.


مشخصات اخلاق دنيوى

اولين مشخصه دنيوى برخوردارى از بى ثباتى است. آنچه در دنيا وجود دارد نفع و سود مادى با شرايط مختلفى است كه هر فرد و اجتماعى با آن روبرو مى شود. لذا اخلاقى كه تابع شرايط گوناگون و در حال تغيير و تبدل و دگرگونى باشد، داراى ثبات نيست. شخص داراى چنين اخلاقى، تناقض گو است. گفتار، رفتار و افكارش تابع معيار صحيح نيست، به موقعيتى نظر دارد كه گفتار آن است. دوستى با افراد، خوب سخن گفتن، احترام به ديگران و... تابع شرايطى است كه بر او حكومت مى كند كه به محض نفى آن شرايط، از دوستى، احترام و خوب سخن گفتن خبرى نيست. در واقع نگاه چنين انسانى به مردم، نگاه ابزارى است. يعنى آنها را با دنياى خود مقايسه كرده و مى سنجد، دنيايى كه گرفتار آن است و تا آنجا كه سودى مادى اش اقتضا مى كند، حسن خلق نشان مى دهد. در غير اين صورت، رهايشان مى كند و احيانا (اگر برايش مضر باشند) در صدد نابودى آنها بر مى آيد. افراد داراى چنين اخلاقى عملا احساسگرا بوده و بسيارى از آنان براى آفرينش، غرض و هدفى قائل نيستند، دين و مسائل آن را از بعد منافع دنيوى نگريسته و تحليل مى كنند. تا آنجا با مذهب و مذهبيون همراهند كه ضررى به دنيايشان وارد نشود.

امام حسينعليه‌السلام فرمود:الناس عبيد الدنيا و الدين لحق على السنتهم يحوطونه ما درت به معايشهم فاذا محصوا بالبلا قل الديانون (۱۹) مردم بنده دنيايند و از دين تنها اسمى بر سر زبانها دارند و تا هنگامى كه زندگى خوشى داشته باشند به گرد دين مى گردند اما اگر با پيش آمدن امر ناگوارى امتحان شوند، دينداران كم خواهند شد. آرى اشخاص داراى اخلاق دنيوى، دنيا و دنياداران در نزد آنان عظيم و بزرگترند. آنها فرش متكبرين و عرش متواضعين هستند و اگر اهل دين باشند، دين در حاشيه زندگيشان خواهد بود و بهره آنان از دين محدود به بهره دنيوى است. اينگونه افراد مورد اعتماد نيستند، اسرار را نگاه نمى دارند، امروز اقتضا مى كند كه در مورد تو صميميت نشان دهد اما فردا كه شرايط عوض شد، تمام خدمات گذشته تو را ناديده خواهد گرفت. علىعليه‌السلام صاحب چنين اخلاقى راهمج الرعاع ناميده است، آنجا كه فرمود:الناس ثلاثه: فعالم ربانى و متعلم على سبيل نجاه و همج رعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح، لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجاوا الى ركن وثيق (۲۰) مردم سه دسته اند: عالم ربانى، طالب علم و آموزنده اى كه به راه نجات و رهايى است، و مگسان كوچك و ناتوانى كه پيرو هر آواز كننده اى بوده و با هر بادى مى روند، و از نور دانش، روشنى نطلبيده و به پايه استوار و مطمئنى پناه نبرده اند. در اخلاق دنيوى، ظاهر با باطن هماهنگ نيست، ظاهر كار احيانا شايسته و خوب است، گذشت مى كند، تقوا نشان مى دهد و... ولى محرك او حب جاه و مقام، ثروت و شهرت و... است زيرا كه از اخلاق و از فضيلت برخوردار نيست. در اخلاق دنيوى، نفوس گرفتار اوهام و خيالاتند، از عقل بهره نمى گيرند.

به همين لحاظ هميشه در حال شك و ترديد هستند و نسبت به ديگران احيانا حساسند و گويا چنين مى پندارند كه افراد مى خواهند به منافع آنان لطمه وارد كنند. اينان هنگامى كه دور از شغل و دوستان هستند (و به اصطلاح حالت خلوت دارند) احساس پوچى مى كنند. خلاصه اينكه، چندان به مرتبه عالى نفس توجه نداشته و تا بعد حيوانى تنزل مى يابند. به همين جهت حركت آنان به سوى دنياى فانى و پست است.

علىعليه‌السلام فرمود:النفس الدنيه لاتنفك عن الدناءنات (۲۱) نفس فرومايه و پست از دتائت و پستى جدا نمى شود. بايد توجه داشت كه افراد متخلق به اخلاق دنيوى، هنگامى خطرناكند كه از امكانات لازم مادى برخوردار باشند. در غير اين صورت، احيانا افراد به ظاهر آراسته اى هستند كه نبايد از دسيسه هاى آنها غافل بود. براى توضيح اين مطلب، نيازى به بيان مثال و يا نقل حادثه و قضيه اى نيست، فقط كافى است نگاهى (هر چند كوتاه) به زندگى سياست بازان، ثروت اندوزان، شهوت طلبان و ريا كاران و مقدس مابان بى شعور و عالمان متهتك و بى دين و... بيندازيد. پايان كار اينان، اين است كه با غصه و حسرت چشم از دنيا فرو خواهند بست و با روحى ناپاك و پراضطراب و وحشت زده به عالم پس از مرگ وارد خواهند شد. قرآن افراد صاحب اخلاق دنيوى را چنين معرفى مى نمايد:افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا صراط مستقيم (۲۲) آيا آن كه بر روى خويش نگونسار راه مى رود، راه يافته تر است يا آنكه سر بلند و درست بر راه مستقيم مى رود و راه را مى بيند؟ حقيقت انسان و روح انسانى طالب صراط مستقيم بوده و به سمت و مقصد الهى دل بسته است. پس كسى كه چهره بر گردانده و پشت به حق كرده است، از نظر سيرت و صورت باطنى، به دور افتاده و نگونسار طى طريق مى كند. و لذا آنگاه كه به محضر حق شرفياب شود، خجالت زده و سرشكسته است.و لوترى اذا المجرمون ناكسوا روسهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون (۲۳) و اگر ببينى آن هنگام كه گناهكاران، سرهايشان نزد پروردگارشان به زير افكنده شده و فروشكسته اند (و مى گويند:) پروردگار! ما (رستاخيز) ديديم و (صداى صور قيامت را) شنيديم، پس ما را بر گردان (بر زمين) تا كار نيكو انجام دهيم كه ما امروز يقين كننده (به سخنان و پيغام تو) هستيم.

اگر حسن خلق دنيوى را درست تحليل كنيم، پى خواهيم برد كه برگشت آن به سوء خلق است، هر چند ظاهرى آراسته دارد ولى داراى باطنى زشت است. علاوه بر اين، حست خلق دنيوى در بر دارنده سه نوع ظلم است كه قبح آن، فطرى عقل است: ۱ - ظلم به خود ۲ - ظلم به ديگران ۳ - ظلم به خدا. نتيجه ظلم به خود، محكوميت مرتبه عالى نفس انسان مى باشد كه كمال مطلق را مى طلبد و اين در حالى است كه شخص دارنده حسن خلق دنيوى، متاع فانى دنيا را هدف اصلى قرار مى دهد و اين، دون شان انسان است. ظلم به ديگران، نتيجه اش بى حرمتى به مقام انسانى افراد است. اخلاق انسانى اقتضاء مى كند كه نظر به انسانها، نظر انسانى مى باشد نه وسيله و ابزارى، در صورتى كه شخص متخلق به اخلاق دنيوى، نگاه ابزارى به انسانها داشته و آنها را وسيله اى جهت منافع شخصى مى بيند. و اين، بى احترامى به انسانهاست، ناديده گرفتن شخصيت انسانى افراد بزرگترين توهين به مقام انسانى است، علاوه بر اين، چنين شخصى با چنين ديدى نمى تواند حقوق ديگران را مراعات كند، به خصوص آن جا كه با منافع او تضاد داشته باشند. اما ظلم به خدا، نتيجه اش ناسپاسى صاحب نعمت است، از نعمتهاى الهى بهره مند شدن، ولى در جهت خلاف خواست مالك آن نعمت است، از نعمتهاى الهى بهره مند شدن، ولى در جهت خلاف خواست مالك آن نعمت، حركت كردن، و نعمت خدا را در طريقى كه هدف آن غير از تقرب به خداست، به كار گرفتن ظلم و بى حرمتى به مالك و ولى نعمت است. بر اين اساس، دنياگرايى هر چند در آن حس خلق باشد، صرف نظر از اين كه مانع رشد معنوى انسان مى گردد، بر نقص وجودى او مى افزايد.


مشخصات اخلاقى دينى

اخلاق دينى در بر گيرنده آثارى متفاوت با اخلاق دنيوى است، اين اخلاق از معيارهاى الهى برخوردار مى باشد و آن، اين كه شخص دارنده چنين در پى جلب خشنودى خداست. و اين بزرگترين فضيلت براى انسانم است و تربيت در پرتو آن صبغه و رنگ الهى پيدا مى كند، ظهور فعلى استعداد كه در پرتو تربيت مى باشد، در جهت فضايل انسانى قرار گرفته، هنر، علم، شجاعت و... به خدمت انسان و انسانيت قرار گرفته، اخلاق دينى داراى ثبات است. بدين گونه كه فضيلت در هر حال، فضيلت، و رذيلت، در هر شرايطى رذيلت است، خواه در جهت منافع دنيوى باشند و خواه نباشند. در اخلاق دنيوى، معيار منافع دنيوى بود. گاهى منافع دنيوى اقتضاء مى كند كه انسان به حقوق ديگران تجاوز كند، دروغ بگويد، كه به دنبال آن، رذيلت، صفت حسن به خود مى گيرد، اما در اخلاق دينى، معيار، قرب به خداست و با داشتن صفت رذيلت هرگز نمى توان به خدا نزديك شد. لذا رذيلت هميشه رذيلت است. در اخلاق دينى، هم حسن ظاهرى وجود دارد و هم حسن باطنى. اخلاق اسلامى ظاهر و باطنش زيباست. ظاهرش امر به انجام كارهايى است كه مورد تاييد عقل و شرع است و باطنش جلب خشنودى خداست. افراد متخلق به اخلاق دينى از هماهنگى بيرون و درون برخوردارند. به همين جهت، تناقض در گفتار، اعمال و افكارشان ديده نمى شود، داراى ثبات شخصيت هستند، آفرينش را حق مى دانند، توجه آنها به مرتبه عالى نفس است، از وهم و خيال، به عقل پناه مى برند، به انسانها با ديد الهى مى نگرند، و با حسن خلق دينى، زمينه رسيدن به درجات معنوى را فراهم مى آورند.

رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند:ان العبد ليبغ بحسن خلقه عظيم درجات الاخره و شرف المنازل و انه لضعيف العباده (۲۴) به راستى، بنده با حسن خلقش به درجات عظيم آخرت و منازل با شرافت نايل مى گردد، با اين كه او در عبادت كم توان است و عباداتش زياد نيست. ترديدى نيست كه اخلاق دنيوى (كه معيار آن دنياگرايى است) انسان را به مقام بلند معنوى در آخرت نمى رساند. زيرا آنچه در دنيا و براى دنيا باشد، فانى است و بقا ندارد.ما عندكم ينفذ و ما عندالله باق (۲۵) آنچه (از مال دنيا) در نزد شماست فانى مى شود و آنچه (از خزاين رحمت) نزد خداست پاينده و باقى است. حسن خلق دينى به دليل برخوردارى از باطنى زيبا، تقويت كننده ايمان است. چنانكه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود:لما خلق الله تعالى الايمان، قال: اللهم قونى فقواه بحسن الخلق و السخاء... (۲۶) چون خداى متعال ايمان را آفريد، گفت: خدايا! مرا قوى گردان، پس خداوند او را به حسن خلق و سخاوت تقويت فرمود... حسن خلق دنيوى در جهتى، بر خلاف ايمان است. به همين دليل هرگز تقويت كننده ايمان نبوده، بلكه آن را به ضعف مى كشاند. عمل صالح (كه شرط لازم حيات پاكيزه است) در پرتو اخلاق دينى تحقق مى يابد. زيرا عمل صالح آن است كه از دو حسن و زيبايى برخوردار باشد: ۱ - حسن ظاهرى و به اصطلاح فعلى، بدين معنا كه نفس فعل، شايسته و مورد تاييد عقل و دين مى باشد، مانند: احترام به ديگران، مدارا، صبر و... ۲ - حسن باطنى يا زيبايى فاعلى، بدين معنا كه شخص داراى انگيزه شايسته اى است (بعد معنوى فعل) و آن، انجام فعل در جهت خشنودى خداست.من عمل صالحا من ذكرا و انثى و هو مومن فلنحييه حياه طيبه و لنجزينهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون (۲۷) كسى كه از مرد و زن عمل صالح انجام دهد و مومن باشد، پس او را زندگى طيب و پاكيزه دهيم و به آنها جزايى بهتر دهيم از آنچه انجام مى دادند. به طور قطع، عمل در پرتو اخلاق دنيوى هر چند شايسته باشد، ولى حسن باطنى ندارد. و لذا در ديدگاه دين، چنين عملى نتيجه اش حيات طيب نخواهد بود.