پيشگفتار
با توجه به اينكه موضوع اصلى اين سلسله سخنرانيها توضيح و تفسير سه آيه سوره مؤ منون با گرايش به مباحث اخلاقى است لذا از ورود به بحث اصلى راجع به علم اخلاق به بيان مطالبى مى پردازيم.
مفهوم اخلاق
راغب، در مفردات مى گويد: اخلاق جمع خلق به معناى سيرت و صورت باطنى است. چنانكه خلق به معناى شكل و صورت ظاهرى است.
اخلاقى است از ظهور فعلى استعدادها و سجاياى باطنى كه در پى ممارست و تمرين، ملكه مى گردند. چه مثبت (فضيلت) باشند و چه منفى (رذيلت)
علم اخلاق، علمى است كه از فضايل و رذايل و نيز رفتار و گفتار ناشى از آنها، همچنين كيفيت ظهور فعلى صفات (مثبت يا منفى) نهفته در نفس بحث مى كند.
در اينكه محور مباحث اخلاقى، انسان است هيچ ترديدى وجود ندارد. اما سؤ ال در رابطه با علت اين مطلب است كه چرا انسان، محور در مباحث اخلاقى است؟ و اگر او نبود سخن از اخلاق هم نبود، چنانكه سخن از ارسال رسل و تنزيل كتب هم به ميان نمى آمد.
لازم به توضيح است كه چرخش نظام هستى و نظم در جهان (كه مجموعه اى از پديده ها را تشكيل مى دهد) به گونه اى آفريده شده كه از مقررات خاص طبيعى و وجودى خود نمى تواند تخلف كند.
لايملكون تاءخيرا عما قد مهم اليه و لايسطيعون تقدما الى ما آخر هم عنه
نه آن كس را كه مشيت و... از آن سوى كه آنان را پيش انداخت ياراى بر گشت و تاءخير ندارد و از آن سوى كه آنان را بازداشت توانايى پيش رفتن ندارند. (به عبارت ديگر، از حدى كه بر ايشان تعيين نموده، قدمى پيش و پس نتوانند نهاد.)
آياتى از قرآن، گوياى اين مطلب است كه فرشتگان،
و موجودات آسمانها و زمين
از قانون خدا تخلف نمى كنند، اما انسان تخلف مى كند و قانون را ناديده مى گيرد و مسلم است كه تخلف او از قانون تكوين (قانون حاكم بر نظام هستى) نيست. او قادر نيست جوانى اش را براى هميشه نگاه دارد و پير نشود، يا در حالى كودكى بماند و جوان نشود، يا به سن معين كه رسيد خواهان ظهور غريزه جنسى نباشد...، پس تخلف او از قوانين تشريعى است كه توسط رسول ظاهرى (پيامبران) و رسول باطنى (عقل) بيان مى شود.
انا هديناه السبيل اما شكرا و اما كفورا
انسان را به راه (حق و باطل) راهنمايى و هدايت كرديم، خواه شكر گزار اين نعمت باشد و خواه كفران و ناسپاسى كند. طرح مسائل اخلاقى (كه بر اساس تشريع دين و عقل است) بر محور بودن انسان، بدان جهت است كه او از نفسى داراى ابعاد مختلف، برخوردار مى باشد و مى تواند از مرتبه دانى و عروج كرده، به مرتبه كمال انسانى نايل شود
و از مرتبه اى به مرتبه ديگر تنزل كند.
انسان از آن جهت كه قادر است تنزل وجودى داشته باشد و ناقص شود، ابعاد حيوانى را شدت بخشد و بر خود حاكم كند، و يا تكميل وجودى پيدا كرده و كامل شود و به جهات انسانى قدرت دهد و به حاكميت عقل و شرع تن در دهد، فضايل و رذايل، به عنوان مباحث اخلاقى در حيات او مورد توجه قرار مى گيرد.
به عبارت ديگر، انسان به لحاظ چند بعدى بودن و برخوردارى از اختيار و انتخاب، مكلف به تكاليف اخلاقى گرديده است تا در پرتو اخلاق دينى از حضيض حيوانيت به اوج انسانيت برسد.
موضوع علم اخلاق
موضوع
عبارت از آن حقيقت كلى است كه محور تمام مسائل علم است، مانند جسم كه از حيث سلامت و بيمارى، موضوع علم پزشكى است، تمام مسائل پرشكى محور اين حقيقت كلى است. با توجه به تعريف اخلاق و اينكه انسان محور مباحث اخلاقى است موضوع علم اخلاق،انسان
است از آن جهت كه داراى فضايل و رذايل موجود در نفس است كه در پرتو اراده و اختيار، ظهور فعلى پيدا مى كنند.
آيا فضايل و رذايل فطرى است؟
آيا فضايل و رذايل (كه مسائل مورد نظر در اخلاق اند) فطرى انسان است يا اينكه تابع افكار اجتماعى و فردى و خير و مصلحت اجتماعى و فردى است؟ آيا مى توان گفت آنچه را كه يك فرد براى خود خير و مصلحت مى داند فضيلت و آنچه خير و مصلحت فرد را در بر ندارد، رذيلت است؟ و همچنين در اجتماع، آيا ابتدا مصالح و مفاسد، مورد نظر و توجه قرار مى گيرد و آنگاه راجع به فضيلت و رذيلت اجتماعى حكم مى شود؟ يا اينكه ابتدا، اجتماع مورد نظر است و مصالح و مفاسد و حسن و قبح در بعد اجتماعى مشاهده مى شوند؟
البته در برخى از اجتماعات، خير و مصلحت دنيوى و مادى (آن چنانكه در جوامع غربى و شرقى مشاهده مى شود) و در برخى از اجتماعات، خير و مصلحت اخروى و دنيوى مورد توجه است.
پاسخ به سؤ ال فوق، نسبت به ديدى كه مى توان از انسان داشت، متفاوت است. اگر انسان را از حقيقت برخوردار ندانيم و تمام تحولات حاصل در وجودش را تابع عوامل خارجى بدانيم، نتيجه حاصل از چنين ديدى اين خواهد بود كه فضايل و رذايل، تابع شرايط موجودى است، و سخن گفتن از فطرى يا غير فطرى بودن اخلاقى، بى اثر و پوچ خواهد بود، اما اگر انسان را داراى حقيقت ثابت بدانيم و آنچه در او ظهور فعلى مى يابد عبارت از قوا و استعدادها، غرايز و فطرتهاى نهفته در او باشد، نتيجه حاصل از اين ديدگاه اين است كه فضايل و رذايل، صفات پنهان در نفس هستند كه در پرتو اختيار و اراده، ظهور فعلى پيدا مى كنند. بر اساس اين بينش، هرگز عوامل خارجى و اجتماعى، چيزى را در انسان ايجاد نمى كنند، بلكه احيانا زمينه شكوفايى آنها را فراهم مى آورند.
بينش ما در مورد انسان اين است كه او از حقيقت مجرد و ثابتى برخوردار مى باشد كه در جاى خودش به اثبات رسيده است. آن حقيقت ثابت از ديدگاه قرآن، روح الله است كه در انسان دميده شده است.فاذا سويته و نفخت فيه من روحى
آنگاه كه او را به خلقت كامل آراستم و از روح خود در او دميدم. فضايل و رذايل به اين حقيقت ثابت الهام شده است.
و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها
سوگند به نفس و به كسى كه او را تعديل كرد (و نيكو بيافريد) و شر و بدى، و تقوا و خوبى را به او الهام فرمود. طبق بيان قرآن، همان گونه كه انسان داراى فطرت توحيدى است و از طريق آن، به وجود خداى بزرگ (كه داراى جميع صفات زيباست) پى مى برد، از راه فطرت نيز به فضايل و رذايل آشنا مى گردد، و در مى يابد كه فضيلت، تقوا نفس، و رذيلت، فجور نفس است. عقل نير اين بيان قرآن را تاييد و ثابت مى كند، و مساءله حسن و قبح عقلى بيانگر آن است كه عقل به درك حسن و فضايل و قبح رذايل نايل مى شود و به تعيين اخلاق نظرى مى پردازد.
اخلاق نظرى بدان معناست كه اراده و اختيار انسان، نقشى در حسن و قبح صفات فضيلت و رذيلت ندارند. اينكه چه صفاتى خوب است و چه صفاتى بد است از قلمرو و اختيار و اراده ما خارج است. اراده ما محور خوب و بد نيست، بلكه حسن و قبح داراى ملاك عقلى و فطرى است. اينكه عدالت و احسان خوب است و ظلم و بخل در انفاق، بد است، از جمله اين صفات است. آنچه در قلمرو اختيار و اراده قرار گيرد مربوط به اخلاق عملى است (كه دين و عقل عملى بيانگر آن مى باشند) عمل به مساءله اى مشخص در مسير حصول تهذيب نفس از جمله اخلاق عملى است. البته مشخص نوع اخلاق عملى، اخلاق نظرى (بعنوان زير بناى اخلاق عملى) است. معناى فطرى بودن فضايل و رذايل اين نيست كه مصاديق آنها را بدون تعليم و تربيت و وجود معلم درك كنيم و محتاج به ارسال رسل نباشيم. اگر هيچ كس و هيچ قوم و اجتماعى در مصاديق فضايل و رذايل، اخلاقى نمى داشت.
هر انسانى، حسن عدالت و قبح ظلم و را درك مى كند و در آن اختلافى ندارد، ولى در مصاديق عدالت و ظلم، آرا و نظرها مختلف است. لذا مسائل بيان شده در دين، مصاديق فضيلت و رذيلت هستند، كه ملاك آنها حسن و قبح عقلى است. زيرا عقل، نخست اعتماد به دين ثابت مى كند آنگاه مى گويد اوامر دينى (كه بيان كننده فضيلت اند) بر گشت به عدالت و كمال انسانى دارد. نواحى (كه بيان كننده رذيلت اند) برگشت به ظلم و نقص در انسانيت مى كنند. به عبارت ديگر مى گوييم: فضايل و رذايل از آن جهت فطرى اند كه انسان، به لحاظ مرتبه عالى وجودى اش، طالب كمال انسانى بوده و صفات معبود را جستجو مى كند. و به لحاظ مرتبه دانى و وجودى اش، در طلب ماديت و ملك و در پى صفات پست حيوانى مى باشد. بنابراين آنچه از صفات و اعمال، مناسب رتبه انسانى باشد، فضيلت و آنچه صرفا در جهت رشد صفات حيوانى باشد (به نحوى كه با بعد والاى انسانى منافات داشته باشد) رذيلت محسوب مى شود.
از ديدگاه عقل، صفات انسانى حسن، و صفات حيوانى صرف، نوعا براى انسان، قبيح و زشت است.
اخلاق و نگرش توحيدى به هستى
ديدن هستى از ديدگاه توحيدى، هستى ادراكى توحيدى را تشكيل مى دهد و اخلاق در اين ديدگاه بسيار زيباست. با نگرش به هستى از چنين ديدگاهى استفاده مى شود كه اخلاق در پرتو هستى ادراكى توحيدى، معنا و مفهوم پيدا مى كند. و درك حقيقت هستى در گرو ظهور فعلى اخلاق انسانى است. زيبايى اخلاق در هستى ادراكى توحيدى، از آن جهت است كه اخلاق، انسان را به هستى مطلق پيوند مى دهد، به طورى كه انسان، جلوه و مظهر جمال و صفات هستى مطلق مى گردد. چرا اخلاق در هستى ادراكى توحيدى داراى معنا و مفهوم است؟ در بينش شخصى كه هستى را از ديدگاه توحيدى مى بيند، آفرينش جهان حق است زيرا جهان، شعاع و ظهور وجودى است از كمال مطلق، نور مطلق، زيبايى مطلق و... و انسان كه پديده اى از جهان مى باشد، داراى وجودى است كه آيه و نشانه حق است و مى تواند با اراده و اختيارش به مقامى نايل شود كه حق مطلق را نظاره كند. و اگر روزى آيه حق در حد تراب و خاك بود، و روزى در حد نطفه، روزى هم آيه حق در مقام بلند انسانى و عرفانى بايد باشد.
بنابراين، حق بودن جهان و انسان، و آيه و نشانه حق شدن، در گرو بينش هستى ادراكى توحيدى است. و اخلاق به معناى نايل شدن به فضايل انسانى در داشتم چنين بينشى است، زيرا فضايل انسانى در مرتبه عالى وجود انسان مطرح است. مرتبه اى كه نظر به مطلق دارد.