قرآن فلسفه بعثت پيامبر را از يك جهت تعليم و تعلم قلمداد نموده است:هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين
خدا از ميان توده مردم پيامبرى را از خود ايشان مبعوث نمود تا بر آنها آيات الهى را بخواند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب خدا و حكمت را به آنها بياموزد، گر چه قبلا در گمراهى آشكار به سر مى بردند. اين گمراهى آشكار كه خداوند پيامبرش را براى نجات مردم از اين گمراهى مبعوث كرده است به خاطر جهل مردم بوده و جهل موجب اين گمراهى شده است. نفوذ شيطان در انسان به علت جهل انسان است. يك پزشك اگر از ميكرو بهاى مضر دورى مى كند به خاطر علم او به مضرات ميكروب و نيز شناخت از آن است. اما يك فرد عادى اگر از ميكروب مضر يا ويروس خطرناك نهراسد نوعا به خاطر جهل اوست. قرآن مجيد انسان را به فراگيرى هر چه بيشتر دانش و بسنده نكردن به يك حد و مرز در علم دعوت مى كنند:ما اوتيتمم من العلم الا قليلا
چيزى از دانش به شما داده نشده مگر اندكى. بايد براى رسيدن به مراتب عالى علم هنوز هم كوشش كنى و يا مى فرمايد:و فوق كل ذى علم عليم
بالاى دست هر عالمى دانشمند ديگرى است كه بر او تفوق علمى دارد. يعنى چنين گمان مكنيد شما از هر دانشمندى عالم تر و داناتر هستيد. بلكه از شما داناتر هم وجود دارد و شما براى رسيدن به مرتبه او بايد كوشش كنيد. و يا در قرآن مجيد از دانشمندان تمجيد شده است.انما يخشى الله من عباده العلماء
به درستى تنها اين دانشمندان هستند كه ترس از خدا دارند. و آيات فراوان ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد. در روايات نيز از علم تمجيد فراوانى شده است.العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء
علم نورى است كه خداوند آن را در قلب هر كس بخواند قرار مى دهد. يكى از جملات امير المومنانعليهالسلام
در نهج البلاغه اين است كه فرمودند:العلماء باقون ما بقى الدهر
علما باقى هستند تا دنيا باقى است و يا پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآله
فرمود:الفقهاء امناء الرسل
علماى فقيه، افراد مورد اعتماد پيامبرانند، اينها همه شرافت دانش و قباحت جهل را مى رساند. اما اينكه ما بر روى جهل مركب تكيه كرديم به دليل اين است كه در جهل مركب امكان نجات نيست. مگر اينكه جهل مركب بودن خارج شود. كلا جهل بر دو نوع است. جهل مطلق و جهل نسبى. جهل مطلق جهل حيوانات است. زيرا حيوانات در جهل هستند و نمى دانند كه نادان اند و هيچگاه هم نخواهند فهميد كه نادان اند. و اما جهل نسبى كه در مقابل جهل مطلق است مربوط به انسانها است، كه اين هم يا جهل ساده است يعنى انسان نداند و بداند كه نمى داند و يا جهل مركب است كه انسان نداند و نداند كه نداند.
حضرت عيسىعليهالسلام
فرموده است:انى لا اعجز من معالجه الاكمه و الابرص و اعجز عن معالجه الاحمق
حضرت عيسىعليهالسلام
فرمود به درستى من از معالجه جذاميها و كسانى كه دچار امراض پوستى هستند (كه معالجه آنها در آن زمان معجزه بوده است) عاجز نيستم اما از معالجه احمقها (كسانى كه جهل مركب دارند) عاجزم و لذا بايد توجه داشت كه انسان نبايد هيچگاه تصور كند همه چيز را مى داند و خود را عالم على الا طلاق بداند تا بتواند به مجهولات خود پى ببرد.
شك و حيرت نيز يكى ديگر از حالات لغو است. شك و حيرت ناتوانى نفس از تشخيص حق و باطل در موارد و مطالب حساس و ظريف است. شك انسان را هلاك و نفس آدمى را به تباهى مى كشاند. شك، نقطه مقابل يقين است و يقين حالتى است كه بدون آن دين متحقق نمى شود. امير المومنان مولاى متقيان حضرت علىعليهالسلام
مى فرمايد:لا ترتابوا فتشكوا و لاتشكوا فتكفروا
دو دلى به خود راه ندهيد كه دچار شك و ترديد مى شويد و شك نكنيد كه كافر خواهيد شد.
در خصوص مساله شك و ترديد بايد گفت انسان گاهى به چيزى ترديد دارد و گاهى در شك است و گاهى مظنه و گاهى قطع و يقين دارد. اينها به ترتيب مراتب گمان و شك است تا آنجا كه به قطع برسد كه در قطع، شك راهى ندارد.
امام باقرعليهالسلام
مى فرمايد:لا ينفع مع الشك و الجهود عمل
عمل تواءم با شك و انكار، فايده اى ندارد.
امام صادقعليهالسلام
مى فرمايد:ان الشك و المعصيه فى النار
شك و معصيت مكانشان در آتش است. در روايتى آمده است:سئل الصادق
عليهالسلام
عن قول الله تعالى الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم قال (بظلم) بشك
از حضرت صادقعليهالسلام
در مورد آيه اى از سوره انعام سوال شد اينكه خداوند مى فرمايد كسانى كه ايمان آورده اند و ايمان خود را متلبس به ظلم نكردند اين ظلم يعنى چه؟ حضرت فرمودند: ظلم يعنى شك. ايمان خود را با شك متلبس نكردند و از بين نبردند. و نيز حضرت صادق فرموده اند:من شك او ظن فاقام على احدهما احبط الله عمله ان حجه الله هى الحجه الواضحه
حضرت صادقعليهالسلام
مى فرمايد: كسى كه شك كند و يا گمان برد (در مورد مسائل و اعتقادات اصولى و يا ضروريات دين مردد باشد) پس بر اساس شك و گمان خود اقدام نمايد خداوند عملش را زايل مى كند زيرا به درستى حجت و دليل خدا دليل روشن است (كه موجب يقين مى شود پس عمل بر اساس شك و گمان پذيرفته نيست.)
براى رفع شك و حيرت بايد يقين را جانشين آنها ساخت و براى رفع جهل بايد انسان به علم خود مغرور نباشد و به دنبال دانش برود. همانطور كه امام صادقعليهالسلام
فرموده اند حجت الهى واضح است و كسى كه پيگير باشد به درجه يقين خواهد رسيد.
۱۰ - وسوسه
ذهن آدمى هيچگاه خالى از فكر و خيال نيست و افكارى كه در ذهن انسان وارد مى شود نيز از دو حال خارج نيست. يا افكارى كه منشاء آن ملك است كه به اين افكار، افكار محموده گفته مى شود. و يا افكارى است كه منشا آن شيطان است كه به اين افكار افكار رديه مى گويند. پيامبر گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
و سلم فرمود:فى القلب لمتان لمه من الملك ايعاد بالخير و تصديق بالحق و لمه من الشيطان ايعاد بالشر و تكذيب بالحق
در قلب انسان دو نوع فكر است. يك نوع فكرى كه منشاء آن ملك است كه موجب انجام خير و تصديق حق مى شود و يك نوع فكرى كه منشاء آن شيطان است و موجب انجام كارهاى شر و تكذيب حق مى شود. (البته در قراآن مجيد و در لسان روايات معمولا قلب به مفاهيم و معانى گوناگونى به كار رفته است. گاهى قلب به معنى دل به كار رفته و گاهى هم به معنى فكر، فهم و درك به كار رفته است. مثلا جملهلهم قلوب لا يفقهون بها
كه آيه قرآن است به اين معنى است كه ايشان داراى قلبهايى هستند ولى اين قلبها نمى فهمند. مى بينيم قلب در اين آيه وسيله فهم و شعور معرفى شده است. يعنى قلب به معنى فكر به كار رفته و يا قلب، وسيله تفكر به معنى ذهن معرفى شده است. پس بدين ترتيب در روايتى كه ذكر شد قلب به معنى ذهن است) حال اين دو نوع فكر هر كدام نيز به دو دسته تقسيم مى شوند: اول اينكه منشاء وقوع كارى در خارج مى شوند دوم اينكه صرفا فكر و خيال مى باشند و منشاء وقوع عملى در خارج نمى شوند. پس افكار محدوده بر دو نوع است: يكى افكار محدوده اى كه موجب مى شود كار خوبى در خارج به وقوع بپيوندد. و يكى هم افكار محدوده اى كه موجب كارى در خارج نمى شود و درست همينطور افكار رديه هم به دو قسمت تقسيم مى شوند. يكى افكار رديه اى است كه موجب انجام كار شرى در خارج مى شود و ديگرى افكار رديه اى كه موجب انجام كارى در خارج نمى شود و اما هر دو نوع افكار محموده را (افكارى كه موجب وقوع عمل نيكى درخارج بشوند و يا اينكه موجب وقوع عمل نيك در خارج نشوند اما خود، خيال و فكر پسنديده و خوب باشند) الهام مى نامند و هر دو افكار رديه را (چه اينكه موجب وقوع عمل شرى در خارج بشود و چه اينكه صرف خيال شر باشد) وسوسه مى نامند پس با توجه به اين مقدمه وسوسه مشخص شد.
وسوسه چگونه ايجاد مى شود؟
ذهن انسان كه در روايات از آن به قلب تعبير شده است مانند زمين مستعدى است كه مى توان در آن همه چيز كاشت و براى كشت هر محصولى آمادگى دارد تا آن را رشد داده و به ثمر برساند. اگر آدمى در ذهن خود زمينه را براى رشد افكار محموده آماده كند، بديهى است اين افكار در ذهن او پرورش مى يابد و به شكوفائى و ثمردهى مى رسد. و بالعكس اگر زمينه را براى رشد افكار رديه آماده كنيم ذهن، افكار رديه را در خود رشد مى دهد.
دعوت كننده به الهام وسوسه
چه كسى را به سوى الهام (افكار محموده) مى خواند و چه كسى را به سوى وسوسه (افكار رديه) مى كشاند؟
كسى كه ما را به سوى الهام دعوت مى كند خداوند است كه مى فرمايد:ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله
اين راه مستقيم من است از اين راه مستقيم پيروى كنيد و از راههاى مختلف (انحرافى) تبعيت نكنيد، كه شما از راه حق دور مى سازد. و اما دعوت كننده به وسوسه ها همانا شيطان است كه مى گويد:لا قعدن لهم صراطك المستقيم ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم
(شيطان گفت) من بر سر راه مستقيم تو براى آنها (مومنين) كمين مى كنم سپس از پيش رو و پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها به سراغ آنها مى روم (براى گمراه كردن آنها) و يا مى گويد:قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين
(شيطان) گفت به غزت تو (خدا) قسم كه تمامى مردم را گمراه خواهم كرد.
پس دعوت كننده به الهام، خداوند و دعوت كننده به وسوسه، شيطان است كه، دشمن قسم خورده انسان مى باشد.
راه دورى از وسوسه
حال كه وسوسه را شناختيم بايد ببينيم چه راهى يا راههايى براى گريختن از وسوسه وجود دارد و چگونه مى توان از وسوسه دور شد. راه رهايى از وسوسه توجه به مواردى است كه ذيلا مى آيد:
۱ - بستن راههاى شيطان بر وجود خود (راههاى شيطان مثل شهوت، غضب، حرص، حسد، عداوت، تكبر، طمع، بخل، جبن، محبت دنيا، بيم از فقر و فاقه، بد دلى به خدا و خلق خدا و امثال اينها مى باشد.)
۲ - راه الهام ملك در نفس خويش را بگشايد كه راه ملك ضد شيطان است (يعنى به جاى شهوت، دورى از آن و به جاى غضب كظم غيظ، و به جاى حرص، قناعت و به جاى تواضع و به جاى طمع و بخل دورى از آنها و به جاى جبن شجاعت و به جاى حب دنيا دورى از مظاهر دنيوى و به جاى بيم از فقر و فاقه اميدوارى و رجاء به خداوند و به جاى بددلى به خدا و خلق ظن نيكو به آنها را پيشه كند).
۳ - اشتغال به ذكر خدا در دل و زبان پيدا كند كه ذكر خدا راههاى مهم و عظيم شيطان را مى بندد و لذا خداوند مى فرمايد:ان الذين اتقوا الله اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون
كسانى كه متقى هستند (تقواى الهى پيشه كرده اند) هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطانى شوند به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مى افتند و بينا مى گردند.
الا بذكر الله تطمئن القلوب
آگاه باشيد به وسيله ذكر خدا قلبها آرامش مى يابد.
وسواس
در بين مردم وسوسه يك معنى اصطلاحى نيز دارد كه به افراد مبتلا به آن وسواسى مى گويند. اين معنى عبارت است از وجود حالت شك و ترديد كه خصوصا در مساله طهارت و نجاست براى افراد پيش مى آيد و خود يكى از امراض بزرگ است و مبتلا به آن بايد خود را از چنين دردى برهاند. اين حالت در هر كس موجود باشد روزگارش را تباه مى گرداند و از زندگى عادى و معمولى او را باز مى دارد. نقل مى كنند شخصى از وقت اذان ظهر تا نزديكى غروب زير ناخونهايش را پاك مى كرده تا وضو بگيرد، آن هم هر روز نه يك روز و دو روز، بعد نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را با هم به جا آورده است. من خودم كسى را مى شناسم كه شديدا به اين درد مبتلا است. مثلا اگر او را كنار يك استخر بسيار بسيار بزرگ كه دهها برار مقدار كر آب داشته باشد ببرند و او به اندازه سر سوزنى خون روى دستش باشد خون را به وسيله آب خارج از استخر خواهد شست و سپس دستش را در استخر و هيمنطور. يك وقت كه به همين شكل عمل مى كرده از او سوال مى كنند چرا دستت را به اطراف حوض فرو مى برى در جواب مى گويد: آنجا كه من دستم را فرو بردم نجس شده، لذا جاى ديگر دستم را فرو بردم. بالاخره اين حالت هم حالت كشنده اى است. اين وضعيت اسفبار در وضو، در غسل، در تطهير از حدث براى بعضى زا افراد پيش مى آيد. گاهى مشاهده شده كه بعضى در نيت نمودن، به چنين حالتى دچار شده اند. مثلا براى به جا آوردن نماز صبح برخواسته و از اول سپيده دم (صبح صادق) تا نزديكى طلوع آفتاب معطل شده، هنوز نتوانسته براى نماز نيت كند. اين نوع وسوسه مصطلح انواع و اقسامى دارد كه مجال ذكر آن در اين بحث نيست و افراد مبتلا به اين نوع وسوسه هم داراى درجاتى از نظر ابتلاء به اين بيمارى هستند و شدت و ضعف وسوسه در آنها به خوبى مشهود است. اينجا خوب است توجه داشته باشيد كه اين نوع وسوسه هم از تعريف وسوسه در اين بحث دور نيست، چون منشا اين اعمال وسواسى فكر آدمى است و فكرى كه موجب اين نوع اعمال مى شود، حتما از افكار رديه است و افكار رديه هم وسوسه نام دارد كه منسا وسوسه هم شيطان است (گر چه اين نوع وسوسه مى تواند منشا بيمارى روانى هم داشته باشد.)
۱۱ - مكر و حيله
در اينجا به مساله مكر و حيله مى پردازيم. مكر و حيله با لغاتى مثل خدعه و دهاء مترادف هستند. معناى لغوى اين الفاظ شدت فطانت و زيركى مى باشد.
در اصطلاح فلاسفه معناى اين لغات عبارت است از استنباط بعضى مطالب و موضوعات از مجرايى مخفى كه به نظر نمى آمده آن مجرا ماخذ فهم آن مطلب باشد.
معناى عرفى اين عبارت است از نوع زيركى كه موجب شود به كسى ناراحتى و صدمه و آسيبى وارد گردد. آن هم به طورى كه شخص نفهمد اين ناراحتى و صدمه از كجا و چگونه به او اصابت نموده است.
در اين بحث كه ما به مساله مكر و حيله مى پردازيم منظورمان مكر و حيله به معنى عرفى آن است. يعنى با استفاده از كلك و حقه و با زيركى خاص، مردم را مورد ايذاء و اذيت قرار دادن به طورى كه آنها منشا صدمات وارده به خودشان را نشناسند. فرق بين مكر و لغات مترادف آن با واژه هايى مثل تدليس، غش، غدر، و امثال اينها به اعتبار مخفى بودن مقدمات آنها است و مخفى بودن اعمالى كه بعد از حصول مقدمات انجام مى شود. يعنى در مكر و حيله مقدمات مكر و بعد از مقدمات مكر همه مخفى است ليكن در تدليس و غش و غدر فقط مقدمات مخفى است و ما بعد آن معمولا آشكار است.
مراتب مكر
مكر داراى مراتبى است و درجات زيادى دارد. چون ممكن است مكر ظاهر و ممكن است مخفى باشد. مثلا بعضى از مكرها هستند كه دقت زيادى در مخفى نگاهداشتن آنها نشده و يا اصولا در خود مكر و نوع آن و برنامه ريزى آن دقت زيادى اعمال نگرديده و لذا خفاء است، به طورى كه نمى شود آن را فهميد. حتى تيز هوشان و هوشمندان هم به اين زودى به آن مكر پى نمى برند. و از طرفى از جهت موارد و مواضع هم مكر داراى انواعى است، مثلا بعضى از حيله ها موجب ظهور حالت محبت، صداقت و اطمينان شخص مى شود كه البته شخص حيله گر پس از اين مرحله در صدد سوء استفاده بر مى آيد. و بعضى از مكرها هم موجب مى شود صفات امانت دارى و ديانت در شخص ظاهر شود و در نزد مردم اين صفات در او جلوه كند تا مردم به او اطمينان كنند. مثلا اموال خودشان را روى اين اطمينان به عنوان امانت تحويل او بدهند. و نيز مكر موجب مى شود كه مردم شخصى را كه مكار است به عنوان فردى ورع و متقى و عادل بدانند و از اين زمينه هاى كاذب، شخص مكار سوء استفاده خواهند نمود.
گناه مكر
مكر از صفات شيطان است و از مهلكات بزرگ مى باشد. معصيت و گناه مكر از معصيت و آزاررسانى علنى به اشخاص بيشتر است. علت اين موضوع هم روشن مى باشد. زيرا كسى كه آگاه باشد كه ديگرى قصد ايذا او را دارد، احتياط مى كند و از خود محافظت مى نمايد و بالاخره آماده براى دفاع مى شود. به خلاف كسى كه با مكر و خدعه به او ضربه اى وارد كنند. يعنى هر ضربه اى را كه اين شخص مى خورد با توجه به عقيده اى كه نسبت به مكار دارد و او را مشفق و مهربان مى داند ضربه ها را محبت مى داند و درصدد دفاع و انتقام بر نمى آيد تا نابود شود. يا اينكه اصولا متوجه نمى شود كه از چه كسى و چگونه ضربه خورده است.
برخى روايات در مورد مكر
پيامبر بزرگوار اسلامصلىاللهعليهوآله
مى فرمايد:ليس منا من ماكر مسلما
كسى كه به مسلمانى خدعه و بزند از ما نيست. حضرت اميرالمؤ منين علىعليهالسلام
نيز فرموده اند:لولا ان المكر و الخديعه فى النار لكنت امكر الناس
اگر اين چنين نبود كه مكر و خدعه (جايگاهش) در آتش است هر آينه من مكارترين مردم بودم.