۱۹ - عجب
در اين مبحث به مساله عجب كه يكى ديگر از حالات و صفات لغو است مى پردازيم.
عجب حسن خود بزرگ بينى است، يعنى اينكه شخص براى خود، كمال را تصور كند. حال ممكن است تصور او صحيح باشد يعنى واقعا داراى كمال باشد و يا اينكه تصور او باطل باشد. در عجب، پاى كسى غير از معجب در ميان باشد نيست و با ديگرى قياس نمى شود.
كمالاتى كه شخص، آنها را براى خود تصور مى كند و به سبب آنها دچار عجب مى شود از چهار حالى كه ذيلا مى آيد خارج نيست:
۱ -كمال حقيقى كه واقعا در معجب وجود دارد.
۲ - كمال حقيقى كه در معجب وجود ندارد.
۳ - كمال وهمى كه حقيقتا در معجب وجود دارد.
۴ - كمال وهمى كه در معجب وجود ندارد.
اما اول يعنى كمال حقيقى كه در معجب وجود دارد مثل كسى است كه صفت سخاوت دارد. سخاوت كمال واقعى است و فرض اين است كه واقعا اين صفت در آن شخص وجود دارد. و به همين سبب، عجب او را فرا مى گيرد. و دوم آن است كه معجب تصور كند يك كمال حقيقى در او وجود دارد مثلا خيال كند كه آدم سخاوتمندى است در حالى كه واقعا چنين نباشد، ولى چون خيال مى كند كه سخاوتمند است معجب مى شود. سوم آنكه اصلا آنچه را كه شخص در او وجود دارد و آن را براى خود كمال مى داند و به آن معجب شده و حس خود بزرگ بينى براى او پديد آمده، كمال نيست. كسى كه به خاطر زورگويى و اينكه مردم از او واهمه دارند معجب شود، اين شخص خيال مى كند زورگويى كمال است.
در صورتى كه اشتباه مى كند و مورد چهارم اينكه همين كمال وهمى نيز در شخص راه ندارد بلكه او صرفا خيال مى كند كه كمالى دارد. يعنى خيال مى كند مردم از او مى ترسند در حالى كه واقعا اين چنين نيست. قسمت سوم و چهارم به تعبير قرآن مجيد اينطور بيان شده است كه بعضى از مردم اعمال سوء و بدشان به چشم آنها خوب جلوه مى كند خداوند مى فرمايد:افمن زين له سوء عمله فرئاه حسنا
آيا كسى كه عمل بدش براى او تزيين شده و آن را خوب و زيبا مى بيند؟ (مانند كسى است كه واقعيت را همانطور كه هست مى بيند)
افرادى كه به مال خودشان معجب مى شوند يعنى وجود مال و منال را براى خود كمال مى دانند (كه اين هم يكى از آفات اجتماعى است) در زمره معجبين نوع سوم هستند.
رواياتى در مذمت عجب
رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
مى فرمايند:قال الله عزوجل يا داود بشر المذنبين و انذر الصديقين قال بشر المذبين انى اقبل التوبه و اعفوا عن الذنب و انذر الصديقين الايعجبوا باعمالهم فانه ليس عبد انصبه للحساب الاهلك
(پيامبران معمولا افراد صديق و پاك را بشارت به بهشت مى دهند و افراد گناهكار را بيم مى دهند ليكن پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآله
مى فرمايد) خداوند خطاب به حضرت داود فرمود است اى داود بشارت بده گناهكاران را و بترسان صديقين و پاكان را. حضرت داودعليهالسلام
عرضه مى دارد خدايا چگونه بشارت بدهم گناهكاران را و چگونه بترسانم نيكان را. خداوند مى فرمايد: بشارت بده گناهكاران را به اينكه من توبه آنها را قبول مى كنم و از گناهكاران آنها در مى گذرم و بترسان و بيم ده پاكان را به اينكه نكند به اعمال خودشان معجب شوند و عجب آنها را بگيرد. بدانند كه هيچ بنده اى نيست كه او را براى حساب وادارند مگر اينكه هلاك شود.
و نيز آن حضرتصلىاللهعليهوآله
فرموده است:لو لم تذنبوا لخشيت عليكم ما هو اكبر من ذلك العجب العجب
اگر گناه نكنيد من بر شما از چيزى بزرگتر از گناه مى ترسم و آن عجب است عجب. (يعنى به اينكه گناه نكرده ايد حس خود بزرگ بينى در شما ايجاد شود) امام صادقعليهالسلام
مى فرمايد:ان الله علم ان الذنب خير للمومن من العجب و لولا ذلك ما ابتلى مومنا بذنب ابدا
امام صادقعليهالسلام
مى فرمايد به درستى در نزد خداوند عجب از گناه بدتر است اگر عجب نبود هيچ مومن به گناه مبتلى نمى شد. و نيز همان حضرتعليهالسلام
فرموده است:من دخله العجب هلك
هر كس عجب در او داخل شود هلاك شده است.
آفات عجب
عجب توالى فاسده بسيارى دارد. از جمله اين كه براى انسان تكبر مى آورد و باعث فراموشى گناهان مى شود يا آنها را كوچك جلوه دهد و نيز عجب موجب مى شود انسان عباداتى را كه انجام داده بزرگ بشمارد و خدماتى را كه ديگران به او كرده اند فراموش كند. كارهايى را كه خودش در حق ديگران انجام داده بزرگ بداند و به رخ آن ها بكشد و بالاخره عجب اعمال نيك انسان را كلا زائل مى كند.
راه معالجه مرض عجب
براى رفع مرض عجب:
۱ - بايد توجه به عظمت خداوند و ذلت و خوارى خود داشت.
۲ - بايد دقت و تامل در آيات و رواياتى كه دال بر ضعف انسان است نمود.
خداوند مى فرمايد:خلق الانسان ضعيفا
انسان ضعيف آفريده شده است.
۳ - بايد از آنچه موجب عجب شده آگاه شد و در صدد رفع آن بر آمد.
اسباب عجب غالبا عبادت، علم، شجاعت، سخاوت، و امثال اينهاست. گاهى هم حسب و نسب و سن و زيبايى و مشابه اينها موجب عجب مى شود. براى رفع عجب بايد ديد كداميك يا كدام دسته از اين عوامل موجب بروز عجب در انسان شده و بايد در صدد علاج آن عامل يا عوامل برآمد. مثلا اگر انگيزه عجب عبادت است بداند كه عبادت براى خاكسارى بيشتر و براى كوچك شمردن خود نزد معبود است تا اينكه صفت تواضع در انسان ملكه شود.
گنه كار انديشناك از خداى
|
|
بسى بهتر از عابد خود نماى
|
و اگر انگيزه عجب علم است بداندو فوق كل ذى علم عليم
و برتر از دانشمندى، دانشورى است. به قول ضرب المثل معروف دست بالاى دست بسيار است. و از طرفىما اوتيتم من العلم الا قليلا
جز اندكى دانش به شما داده نشده است (و هر چه علم بيشتر شود باز به نسبت آنچه بالقوه ممكن است به دست آيد اندك است) و از طرف ديگرمثل الذين حلوا التوريه ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا
مثل كسانى كه به تورات مكلف شدند ولى حق آن را اداء نكردند مانند دراز گوشى است كه كتابهايى را حمل مى كند. اگر بنا شد علم بدون عمل باشد به كار نمى آيد، علم بى عمل به چه ماند به زنبور بى عسل.
چو علمت هست خدمت كن كه زشت آيد بر دانا
گرفته چينيان احرام و مكى خفته در بطحا
گاهى انگيزه عجب، حسب و نسب است اگر چنين بود معجب بايد بداند:
گيرم پدر تو بود فاضل
|
|
از فضل پدر تو را چه حاصل
|
پسر نوح با بدان بنشست
|
|
خاندان نبوتش گم شد
|
خلاصه اينكه به خاندان و قبيله و پدر و فاميل باليدن بدون اينكه انسان از خود كمال و فضيلتى داشته باشد، كارى ابلهانه است. به قول شاعر عرب كه مى گويد:
انا ابن نفسى و كنيتى ادبى
|
|
من عجم كنت او من العرب
|
ان الفتى من يقول ها انا ذا
|
|
ليس الفتى من يقول كان ابى
|
كه ترجمه آن چنين است من پسر خودم هستم و كنيه من ادب من است حال خواه عجم باشم يا عرب. به درستى جوانمردى كسى است كه بگويد من چنين هستم نه اينكه بگويد پدرم چنان بود.
گاهى هم علت عجب جمال و زيبايى جسمانى و يا قدرت و قوت جسم و يا ذكاوت و امثال اينهاست و گاهى هم علت عجب وجود مال است در اين
صورت بايد گفت:
بر مال و جمال خويشتن غره مشو
|
|
كان ره به شبى برند و اين را به تبى
|
و نيز انسان بايد توجه داشته باشد كه با تمام اين ادعاها و منم منم ها، رفتنى است و قبل از او بوده اند كسانى كه داراى مقام و جاه و جلال و شوكت و مال و زيبايى و قدرت بوده اند اما همه رفته اند.
چند غرور اى دغل خاكدان
|
|
چند منى از دو سه من استخوان
|
پيشتر از تو دگران بوده اند
|
|
كز طلب جاه نياسوده اند
|
حاصل آن جاه ببين تا چه بود
|
|
سود بد اما به ضرر شد چه سود
|
در اين دنياى فانى آنقدر افراد آمده اند و رفته اند كه ما نمى دانيم. آنقدر قدرتمندان، شوكتمندان، پادشاهان، شاهزادگان و امثال اينها بوده اند و در گذشته اند كه ما نمى دانيم.
شايد زمين همان منزلى كه ما در ساكن هستيم خاك پوسيده جنازه همين شاهزادگان و بزرگان باشد كه روزى براى خود كسى و چيزى بوده اند و شكوهى داشته اند و جلالى.
زدم تيشه يك روز بر تل خاك
|
|
به گوش آمدم ناله دردناك
|
كه زنهار گر مردى آهسته تر
|
|
كه چشم است و روى و بناگوش و سر
|
براين خاك چندين صبا بگذرد
|
|
كه هر ذره از او بيجايى برد
|
هر ورقه اى چهره آزاده اى است
|
|
هر قدمى چشم ملك زاده اى است
|
گه خورش جانوانت كنند
|
|
گاه گل كوزه گرانت كنند
|
اصولا معجب بايد توجه كند خداوند بنده اى را دوست دارد كه به درگاه او با ذلت و خوارى و مسكنت برود، تضرع و زارى و طلب بخشودگى بنمايد نه بنده معجب و مغرور و متكبر را.
در راه او شكسته دلى مى خزد و بس
|
|
بازار خودفروشى از آن سوى ديگر است
|
۲۰ - كبر
اين مبحث به بررسى مساله كبر اختصاص دارد. كبر عبارت است از حس خود بزرگتر بينى در قياسى با ديگران كه اين از مصاديق لغو است.
تفاوت كبر با عبارت اين است كه معجب به سبب كمالات واقعى يا فرضى، خود را بزرگ مى پندارد اما نه در قياس با ديگران، به خلاف متكبر كه خود را با ديگران قياس مى كند.
تكبر عبارت است از اعمال و رفتارى كه از روى كبر به وجود مى آيد يعنى تكبر ثمره كبر است.
انواع كبر
كبر داراى اقسام و انواعى است و مجموعا به سه قسمت تقسيم مى شود:
۱ - كبر بر خداوند كه جلوه آن تكبر در اعمال نسبت به خداوند است كه برخى آيات قرآن مجيد بر اين نوع كبر دلالت دارد و ما يكى دو نمونه از آيات را در اينجا ذكر مى كنيم.
خداوند مى فرمايد:ان فى صدور هم الاكبر ما هم ببالغه
در مقدمه آيه شريفه دارد كسانى كه در آيات و نشانه هاى الهى مجادله مى كنند در حالى كه حجتى ندارند اينها در سينه هايشان جز كبر و بزرگى (كه به آن نخواهند رسيد) نيست. چند آيه بعد مى فرمايد:ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيد خلون جهنم داخرين
آنان كه از عبادت من تكبر مى ورزند به زودى با ذلت وارد دوزخ مى شوند.
و اما دوم كبر بر رسولان الهى است كه در احوال مردم به صورت تكبر ظاهر مى شود. آياتى از قرآن مجيد بر اين نوع كبر دلالت دارد كه به عنوان نمونه به يك آيه اشاره مى كنيم.
خداوند از قول مردم خطاب به انبيا مى فرمايد:ان انتم الا بشر مثلنا
شما انسانهايى مانند ما هستيد.
سوم تكبر بر مردم عادى است كه اصل بحث ما در اين مورد است و الاتكبر در برابر خدا و رسولان الهى انشاء الله در ميان مسلمين وجود ندارد.
درجات كبر
كبر داراى درجاتى است:
۱ - كبرى كه در قلب شخص مستقر شده باشد به طورى كه خودش را از غير خود برتر بداند و نيز كبر در اعمال او به عرصه ظهور رسيده باشد مثل اينكه در بالاى مجالس بنشيند، جلوتر از ديگران راه برود، قيافه بگيرد، سرش را در حين راه رفتن بالا بگيرد، در گفتار خويش از خود تعريف كند و از ديگران بخواهد كه او را مورد تعظيم و تكريم قرار دهند.
۲ - كبرى كه به درجه كبر اول باشد ليكن تكبر لفظا به كسى اظهار نكند كه من از تو برترم و بايد مرا مورد تعظيم قرار دهى.
۳ - درجه سوم اين است كه كبر در قلب شخص مستقر باشد، يعنى خودش را از ديگران برتر بداند ليكن در عمل بكوشد تواضع داشته باشد.
راه معالجه مرض كبر
علاج كبر و تكبر درست مانند راه معالجه مرض عجب است كه در مبحث قبلى مشروحا بيان شد زيرا ريشه كبر همان عجب است. تا عجب نباشد كبر به وجود نمى آيد و اگر كسى عجب را در خود كشت، كبر خود به خود از بين مى رود تا كسى خود بزرگ بين نشود خود بزرگتر بين نخواهد شد. ليكن در رابطه با كبر توصيه مى كنيم خصوصا در آيات و رواياتى كه كبر را مورد مذمت قرار داده است تامل شود و نيز مدح تواضع و فروتنى مورد توجه قرار گيرد.
آياتى در مذمت كبر و تكبر
خداوند در قرآن مى فرمايد:و كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار
و اينگونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مى نهد. و در جاى ديگرى مى فرمايد:ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض يغير الحق
به زودى كسانى را كه بنا حق در زمين تكبر مى ورزند از ايمان به آيات خود منصرف مى سازم.
و در سوره نحل مى فرمايد: فالذين لايومنون بالاخره قلوبهم منكره و هم مستكبرون
آنها كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان حق را انكار مى كند و مستكبرند.
خداوند در سوره غافر مى فرمايد:ان فى صدورهم الاكبر ما هم ببالغيه
(راجع به كسانى كه در مورد آيات الهى بدون دليل ستيزه جويى مى كنند مى فرمايد) در دلهايشان فقط تكبر است و هرگز به منظور خود نخواهند رسيد.
برخى روايات در مذمت كبر و تكبر
رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
فرموده است:لا يدخل الجنه من كان قلبه مثقال حبه من خردل من كبر
داخل بهشت نمى شود كسى كه در قلب او مثقال حبه اى از خردلى از كبر باشد.
همان حضرت فرموده است:ثلاثه لا يكلمهم الله و لاينظر اليهم يوم القيامه و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم شيخ زان و ملك و مقل مختار
سه دسته هستند كه خداوند در روز قيامت نه با آنها سخن مى گويد و نه به سوى آنها مى نگرد. يكى پيرمرد زناكار، ديگرى فرمانروا و حاكم ستمگر و آخرى كسى كه تكبر دارد.
روى لما حضرت نوحا الوفاه دعا ابنيه فقال لهما انى آمركما باثمنين و انها كما عن اثنتين انها كما عن الشرك و الكبر و آمركما بلا اله الا الله و سبحان الله و بحمده
روايت شده زمانى كه حضرت نوحعليهالسلام
در حال وفات بود فرزندانش را فرا خواند و خطاب به آنها فرمود: من شما را به دو چيز امر و از دو چيز نهى مى كنم. شما را از شرك و كبر نهى مى كنم و به لااله الله (در مقابل شرك) و سبحان الله و بحمده (در مقابل كبر) امر مى كنم. البته حضرت نوحعليهالسلام
امر به لااله الله كرده و امر به سبحان الله و بحمده را در عمل هم آموزش داده است. يعنى صرف ذكر لااله الله و سبحان الله كافى نيست. امام صادقعليهالسلام
مى فرمايد:ان فى السماء ملائكه موكلين بالعباد فمن تواضع رفعاه و من تكبر وضعاه
در آسمان برخى از ملائكه الهى موكل آدمى هستند كه اگر انسان تواضع كرد او را بالا ببرند و اگر تكبر كرد او را به زمين بزنند.
تواضع
ضد خاص كبر و تكبر، تواضع است، تواضع يك حالت درونى است كه مانع مى شود انسان خود را از ديگران برتر بداند.
برخى آيات قرآن در مقام مدح تواضع است از جمله:و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما
بندگان خاص خداى رحمان كسانى هستند كه بر روى زمين به آرامى و بى تكبر راه مى روند و هنگامى كه جاهلين آنها را مخاطب قرار دهند به آنها سلام مى گويند. در جاى ديگرى مى فرمايد:واخفض جناحك لمن اتبعك من المومنين
و بال و پر خود را نسبت به مومنينى كه از تو پيروى مى كنند بگستر. رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
مى فرمايد:ما تواضع احد الله الا رفعه الله
هيچ كس براى خاطر خدا تواضع نمى كند مگر آنكه خداوند او را ترقى مى بخشد.
همان حضرت مى فرمايد:طوبى لمن تواضع فى غير مسكنه و انفق مالا جمعه من غير معصيه
خوشا به حال كسى كه در وقتى كه گرفتار نيست نسبت به مردم تواضع كند و نيز از مالى كه آن را از راه مصيبت به دست نياورده است انفاق نمايد. امام صادق مى فرمايد:التواضع اصل كل شرف نفيس و مرتبه رفيعه
تواضع ريشه هر شرافت گرانبها و هر مرتبه والا مى باشد. در ضرب المثلى آمده است هر درختى كه پربارتر است شاخه هاى آن سر به زيرتر است.