ب: در مساءله جنگ
ج در روابط زن و شوهر.
اما بايد توجه داشت بقيه امورى كه ما آنها را جزء مسوغات دروغ شمرديم يا به دليل تنقيح مناط يا قياس اولويت و يا به استناد ساير اخبار و روايات باب است و نيز بايد دقت نمود برخى از اين موارد از حيث فتوى اختلافى است.
تذكر لازم اين است كه اگر ما دروغ مصلحت آميزى را بگوييم ولى قصد ما آن مصلحت نباشد و به جهت ديگرى آن دروغ را بگوئيم مرتكب حرام شده ايم.
توريه
توريه عدم تصريح به كذب است به طورى كه گوينده مطلبى را به نحو خاصى مى گويد و شنونده چيزى غير از مقصود او را مى فهمد. به عبارت ديگر گوينده مرادش همان ظاهر الفاظ خود نيست، اما شنونده و مخاطب ظاهر الفاظ را مى فهمد مثل اينكه كسى در منزل شخصى وارد شده و مى داند خوردن غذاى او حرام است ميزبان براى صرف عذا به ميهمان تعارف مى كند و ميهمان با اينكه گرسنه است مى گويد من غذا خورده ام و منظورش اين است كه ديروز غذا خورده ام. در صورتى كه مخاطب، ظاهر الفاظ را مى فهمد يعنى خيال مى كند گوينده قبل از ورود به منزل او غذا خورده است. تا اينجا مشخص شد توريه چيست و به چه معناست.
توريه در قرآن
در قرآن مجيد از قول انبياء الهى چند مورد توريه نقل شده است يكى جايى است كه خداوند از قول حضرت ابراهيمعليهالسلام
مى فرمايد (وقتى بت پرستان به بتكده رفتند تمام بتها بجزيت بزرگ را شكسته ديدند. سپس از حضرت ابراهيمعليهالسلام
در مورد علت شكسته شدن بتها پرس و جو كردند آن حضرت فرمود:)بل فعله كبير هم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون
بلكه بت بزرگ بت هاى ديگر را هم شكسته است پس از آنها بپرسيد اگر آنان سخن مى گويند. اينجا توريه به كار رفته است. با اين توضيح كه حضرت ابراهيم فرموده است اگر اين بت ها سخن مى گويند بت بزرگ، ديگر بت ها را شكسته است. اين بدان معنى است كه اگر اينان قدرت نطق و تكلم ندارند پس بت بزرگ چنين عملى را انجام نداده است. و يا قرآن مجيد در داستان راجع به حضرت يوسفعليهالسلام
از زبان گوينده اى مى فرمايد (زمانى كه برادران يوسف پس از تحويل گندم روانه ديار خود شدند و از طرفى جام طلا را در ميان بار گندمى كه بنيامين متصدى آن بود گذاشته بودند)ايتها العير انكم لسارقون
يعنى اى دسته و گروه شما بدرستى دزد و سارق هستيد، در حالى كه قطعا آنها سارق نبودند بلكه خود ماءمورين به دستور حضرت يوسفعليهالسلام
آن جام را در ميان بار گندم متعلق به برادر تنى يوسف (از يك پدر و مادر) گذاشته بودند. اين نيز توريه است. يعنى قصد گوينده اين نبوده كه شما جام را دزديده ايد بلكه قصدش اين بوده كه شما يوسف را از پدرش يعقوب ربوده ايد.
ذكر اين نكته لازم است كه در هر جا و به هر عنوان هم نمى توان توريه كرد. زيرا اگر توريه بنا به مصالح ضرورى نباشد دروغ محسوب مى شود. براى اين است كه حتى اگر ما مى خواستيم در موارد مسوغات كذب دروغى را بگوييم آن هم شكل دروغ نداشته باشد، و به سبك توريه باشد، نه اينكه در هر مورد جزيى انسان يك توريه اى بكنند بدون اينكه ضرورت و مصلحتى در كار باشد، كه در اين صورت ما مرتكب گناه شده ايم.
دروغى كه شراع دروغ نيست
سه مورد است كه از نظر شكل ظاهرى كذب محسوب مى شود اما گناه دروغ را ندارد يعنى شراع دروغ محسوب نمى گردد.
۱ - مبالغه متعارفه:
انسان در مساءله اى در حد متعارف مبالغه مى كند. مثلا شخصى بيست دقيقه منتظر دوست خود بوده وقتى او مى رسد به او مى گويد يك ساعت است منتظر تو هستم و يا كسى چند بار به منزل ديگرى مراجعه كرده و او نبوده او را مى بيند مى گويد ده بار آمدم نبودى، اين مبالغه متعارفه است و شرعا دروغ محسوب نمى شود. البته در اين مورد اگر انسان خودش را عادت بدهد و بگويد باكم و زيادش اين بهتر است. مثلا بگويد با كم و زيادش ده مرتبه آمدم با يك ساعت معطل شدم.
۲ - مجاز گويى:
مجاز گويى نيز در حد جامعه كذب محسوب نمى شود، مثلا يك نفر به شما مى گويد امروز به خيابان يك شير را ديدم مى غريد و منظورش يك انسان شجاع باشد اين دروغ نيست و گناهى نيز ندارد.
۲ - تشبيه:
اين نيز از مواردى است كه صورتت ظاهر دروغ دارد اما شرعا دروغ نيست. البته مشروط بر اينكه يك تشبيه عقلايى باشد و عرف مردم آن را بپذيرد و الا تشبيه خدا به يك انسانى كه پاهايش يك ميليون متر و طولش فلان و عرضش چنان است اين دروغ محسوب مى شود (در خصوص مثال فوق به كفر مى انجامد) اما اگر تشبيه عقلانى باشد مانعى ندارد.
مثلا شخص زيبا را به ماه تشبيه كردن بلامانع است و مى شود گفت فلان شخص صورتش ماه است يا به يك انسان خود جوش مى توان گفت كه او چشمه است.
علاج كذب:
بخش ديگر اين بحث در مورد علاج عادت به كذب است. ما چگونه مى توانيم اين بلاى خانمان سوز را از خود دور كنيم؟ در اينجا به راهكارهاى ذيل اشاره مى كنيم:
۱ - تاءمل در آيات و روايات مربوط به مذمت كذب كه قبلا آن را بيان كرديم.
۲ - يادآورى اين نكته كه دروغ، نسيان و فراموشى و سياه قلبى مى آورد.
۳ - ياد آورى اينكه در صورت افشاء واقعيت، دروغگو نزد مردم مفتضح مى شود.
۴ - يادآورى اينكه نتيجه مسلم دروغ عدم اعتماد مردم به قول و قرار دروغگو خواهد بود.
در اين زمينه علاوه بر رواياتى كه قبلا بيا شد روايتى را به عرض مى رسانيم. امام صادقعليهالسلام
رئيس مذهب تشيع مى فرمايد:ان ما اعان الله به على الكذابين النسيان
يعنى بدرستى از جمله اقدامهايى كه خدا بر عليه افراد دروغگو انجام مى دهد اين است كه بر فراموشى آنها عادت و كمك مى كند. (يعنى باعث مى شود فراموش كار شوند.)
۵ - تامل در آيات و روايات مربوط به صدق و راستى و خوبى آن.
۶ - تروى دركلام يعنى سنجيده سخن گفتن و تفكر قبل از كلام
۷ - ترك همنشينى با دروغگويان و مجالست با صلحاء
صدق
ضد خاص كذب، صدق است، همانطور كه متذكر شديم لغوهاى قولى يك ضد عام دارد كه صمت و سكوت است و يك ضد خاص دارد كه در مورد تك تك آن لغوها فرق مى كند. مثلا ضد خاص، تهمت، عبارت از مدح بود كه توضيح داده شد، اما ضد خاص كذب و دروغ صدق و راستى است.
علماى بزرگوار اخلاق از صدق كه يك نيكوى نفسانى است چنين ستايش مى كنندالصدق هو اشرف الصفات المرضيه و رئيس الفضائل النفسيه
يعنى راستى و صدق شريف ترين صفت نيكو و بالاترين فضيلت نفسانى است.
قرآن و صدق
در قرآن مجيد از صدق تمجيد فراوانى شده است. تشويقى كه در قرآن در مورد صدق آمده كم نظير است. ما به بعضى از اين آيات شريفه اشاره مى كنيم: خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه
در بين مومنين مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند. اينان را قرآن به عنوان بهترين مردمان معرفى مى كند و نيز خداوند مى فرمايد:يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين
اى مومنين تقوا پيشه كنيد و با راستگويان باشيد. اين بدان معنى است كه لازمه تقوى با صادقين بودن است. راستگو باش تا متقى باشى. شما كه مى پرسى راه خود سازى چيست؟ اينستاتقوا الله و كونوا مع الصادقين
و نيز خداوند مى فرمايد:الصابرين و الصادقين و القانتين و المنفقين و المستغفرين بالاسحار
(پرهيزكاران همان) افراد صابر و صادق و فروتن و منفق و مستغفرين در سحرها هستند. مهم اين است كه صفت راستى مترادف صفت ايستادگى و استقامت و صبر و شكيبايى و نيز معادل صفت انفاق، و استغفار در سحرها ذكر شده است و در اين خصوص باز هم در قرآن آيات ديگرى هست كه از آن جمله خداوند مى فرمايد:انما المومنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون
به درستى مومنين واقعى آن كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند و سپس از ايمان دست نكشيدند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا مبارزه كردند. اينان افراد صادق و راستگو هستند. صدق يعنى ايمان، صدق يعنى عدم بازگشت از ايمان، صدق يعنى جهاد با اموال، صدق يعنى شهادت در راه خدا و جهاد با جان و نفس. آيات ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد كه به لحاظ اختصار از بيان صرفنظر مى كنيم.
در روايات شيعى ائمه اطهارعليهمالسلام
مصداق بارز صادقين شده اند.
برخى روايات در اين زمينه:
رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
در زمينه صدق و راستى مى فرمايد:تقبلوا الى بست اتقبل لكم الجنه اذا حدث احدكم يكذب و اذا وعد فلا يخلف
الى آخر. پيامبر گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
مى فرمايد: شما شش چيز متقبل شويد كه انجام دهيد من بهشت را براى شما ضمانت مى كنم، اول اينكه وقتى يكى از شما سخن مى گويد دروغ نگويد دوم اينكه وقتى وعده مى دهد خلف وعده نكند. پس اولين شرط وصول به بهشت راستى و صدق است.
رئيس مذهب تشيع امام جعفر صادقعليهالسلام
نيز در اين زمينه مى فرمايد:من صدق لسانه زكى عمله
كسى كه زبانش راست بگويد عمل او هم مزكى و خالص مى گردد. و نيز ايشان مى فرمايد:لاتنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شيئى افتاده و. تركه الاستوحش لذلك ليكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته
ننگريد به طول ركوع و سجود افراد چون اينان به طول ركوع و سجود عادت كرده اند و ترك آن عادت موجب پريشانى آنها مى شود. اگر مى خواهيد كسى را بشناسيد بايد به راستگويى، صدق حديث، و امانتدارى او بنگريد يعنى ملاك عمل، راستى و راستگويى اوست.
انواع صدق
آخرين موضوع در اين بخش انواع صدق است كه به ترتيب زير است:
۱ - صدق در قول و گفتار
۲ - صدق در نيت
۳ - صدق در عزم و وفاء به آن
۴ - صدق در اعمال
۵ - صدق در مقامات دين (كه عبارت از صبر، شكر، توكل، حب رجاء، خوف زهد، تعليم، رضا و تسليم مى باشد.).
تذكر اين نكته لازم است كه مباحثى مثل فحشا، ناسزاگويى، سخن چينى، امر به منكر و نهى از معروف و طعنه زدن نيز از مصاديق لغوهاى قولى است ولى چون به مناسبات رابطه تنگاتنگ با برخى لغوهاى فعلى در آن مباحث مورد گفتگو قرار مى گيرد در اينجا جداگانه راجع به آن ها بحث نمى كنيم.
فصل دوم - لغوهاى فعلى
بحث ما راجع به اعراض از لغو است خداوند مى فرمايد:والذين عن اللغو معرضون
اعراض از لغو شرط ايمان واقعى است. در مورد لغوهاى قولى بحث شد اما لغو فعلى به آن دسته از كارهاى بيهوده اطلاق مى شود كه به غير از طريق زبان توسط ديگر اعضاء بدن انسان انجام مى گيرد مثل دست، پا، چشم، گوش يا قلب و امثال آن.
تقسيم بندى لغوهاى فعلى
لغوهاى فعلى بر دو قسم است:
۱ - لغو فعلى داخلى
۲ - لغو فعلى خارجى
لغو فعلى داخلى به آن دسته از لغوها گفته مى شود كه نمود خارجى و انعكاس و بازتابى به نحو فعلى در خارج از بدن انسان ندارند مثل اينكه انسان علاقه پوچى داشته باشد.
اما لغو فعلى خارجى به آن دسته از لغوها اطلاق مى شود كه بر خلاف لغوهاى باطنى انعكاس و بازتاب در خارج از بدن انسان داشته باشد مثل اينكه فرد ضعيف را براى تصرف اموال او به ناحق كتك بزنند.
چرا به لغوهاى داخلى نام فعلى مى دهيم؟
اينجا يك سؤ ال مطرح مى شود و آن اينكه اصولا فعل چيست؟ فعل به معنى كار است، خوب آيا علاقه هم نوعى كار است؟ آيا بغض و عداوت هم كار است؟ آيا محبت و دوستى را مى توان كار دانست؟ در پاسخ مى گوييم ما به دو دليل اينها را كار مى دانيم و نام فعل بر آنها مى گذاريم.
۱ - دقت نظرى:
عقل انسان با توجه به معنى فعل كه كار است به آدمى مى گويد خواستن خود، كارى است و نخواستن نيز همينطور و نيز در رابطه با دليل عقلى به عرف مردم رجوع مى كنيم و يعنى عرفا مردم به اين رفتار انسان نام فعل مى دهند، مثلا كسى كه در دل خود كينه ديگرى را دارد و كينه او را در دل مى پروراند مى گويند او كار بدى مى كند.
۲ - دليل نقلى:
منظور از دليل نقلى روايات است. ما در روايات مى خوانيمانما الاعمال باالنيات
يعنى اعمال بستگى به نيتها دارد و يانيه المومن خير من عمله و نيه الكافر شر من علمه
يعنى نيت مومن از عمل او بهتر و نيت كافر از عمل او پليدتر است. با اينكه نيت امرى درونى و عمل تجسم خارجى نيت است با اين حال نيت را از خود عمل بازتاب آن نيت است مهم تر مى شمرد. و اين اهميت نيت را مى فهماند. پس ديگر نمى توان حالات روحى و اوصاف باطنى انسان را كه منشا اعمال انسان است از نظر دور داشت.
بخش اول: لغوهاى فعلى داخلى
۱ - حب دنيا
دنيا از نظر لغت از ماده دنو به معنى دانى يعنى پست مى باشد و از نظر اصطلاح دو نوع مفهوم مى تواند داشته باشد يكى مفهوم ماهيت دنيا و ديگرى دنيا در رابطه با فرد فرد انسانها.
تعريف اصطلاحى دنيا
دنيا بنا به مفهوم اول عبارت است از اعيان موجود مثل زمين و آنچه درون و برون آنها است از درخت، حيوان، انسان، جانوران گوناگون، گياهان رنگارنگ و معادن و ديگر موجودات ارضى.
اما مفهوم دنيا در رابطه با انسان متفاوت است. زيرا اين نوع مفهوم براى دنيا به نسبت افراد انسان فرق مى كند. هر كس هر آنچه از لذائذ (از زمين، از املاك، از باغها و بستانها در رشته كشاورزى يا صنعت و بالاخره هر چه از اين دنيا) بهره مند است همان برخوردارى، معنى دنيا در برابر او خواهد بود.
انسان دو نوع علاقه مى تواند به دنيا داشته باشد:
۱ - علاقه قلبى به دنيا.
۲ - علاقه بدنى به دنيا.
علاقه قلبى همان محبت به دنيا و دوستى دنيا است يعنى آنچه را از دنيا دارد به آن علاقه مند و به آنها دل بسته است و اما علاقه بدنى به دنيا اشتغال و اقدام انسان به اصلاح امور دنيوى را مى گويند. اينجا بايد متذكر شوم آنچه مذموم است اين علاقه مى باشد. اما نوع دوم آن نه تنها منعى ندارد و مذمت نشده بلكه مورد تشويق هم واقع شده است.
برخى آيات و روايات در مورد مذمت حب دنيا
در اين زمينه آيات زيادى داريم كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم. خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:زين اللناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنوطير المقنطره من الذهب و الفضه و الخيل المسومه و الانعام و الحرث ذالك متاع الحيوه الدنيا و الله عنده حسن المئاب
يعنى علاقه به شهوتها و لذتهايى كه از ناحيه زنان و فرزندان و اموال زيادى از طلا و نقره و اسبان ممتاز و نشانه دار و چهار پايان و كشاورزى است. در نظر مردم جلوه داده شده است كه حضرت فرمودند:العباده سبعون جزئا افضل طلب الحلال
عبادت هفتاد جزء است كه برترين آن، طلب كردن روزى حلال است. و يا امام صادقعليهالسلام
رئيس مذهب تشيع مى فرمايد:اصلاح المال من الايمان
اصلاح كردن امور مالى از ايمان است. و نيز از همان حضرت روايت شده است كه فرمودند:الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله
يعنى كسى كه در راه تسهيل ارتزاق اهل و عيالش كوشش كند او مثل مجاهد فى سبيل الله است و نيز همان حضرت فرمودند:ليس منا من ترك دنياه لاخرته و لا آخرته لدنيا
از ما نيست كسى كه دنيايش را به خاطر آخرتش و يا آخرتش را به خاطر دنيا رها كند.