۳ - طمع
طمع، توقع داشتن از مردم نسبت به اموال و يا امكانات آنهاست. بسيار اتفاق مى افتد كه در موارد مختلف توقعاتى از مردم داريم، از فلان آقا كه وضع ماليش خوب است توقع داريم كه از اموال خود مبلغى به ما ببخشد يا اتفاق مى افتد از فردى كه مسئوليتى دارد توقع داريم ما را در فلان پست منصوب كند يا در پست بهترى بگمارد و يا به ما توجه بيشترى داشته باشد كه همه اينها مى تواند برخواسته از طمع باشد. روايات مربوط به طمع فراوان است كه ما به تعدادى اشاره مى كنيم:
برخى روايات مربوط به طمع
رسول الله الاعظم نبى اكرم اسلامصلىاللهعليهوآله
در اين زمينه مى فرمايد:اياك و الطمع فانه الفقر الحاضر
بپرهيز از طمع كه طمع فقرى است كه نزد تو حاضر مى باشد. اميرمومنان مولاى متقيان حضرت علىعليهالسلام
در اين زمينه مى فرمايد:استغن عمن شئت تكن نظيره و ارغب الى من شئت تكن اسيره و احسن الى من شئت تكن اميره
اگر مى خواهى نظير كسى باشى از او مستغنى باش (بى نياز باش) و اگر مى خواهى اسير كسى باشى بسوى او روى آور و اگر مى خواهى امير و فرمانفرماى كسى باشى به او نيكى كن! البته در اين روايات و روايات ديگرى كه عرض مى كنيم مفاهيم بلندى نهفته است ولى ما فقط استنادمان در مورد بحث طمع مى باشد و از فرازهاى ديگر صرفنظر مى كنيم.
در همين زمينه از امام شيعيان جهان حضرت امام محمد باقرعليهالسلام
روايتى است كه مى فرمايد:بئس العبد له طمع يقوده و بئس العبد عبد له رغبه تذله
يعنى بدترين انسان آن بنده اى است كه طمعى داشته باشد كه آن طمع بر گردنش بپيچد و بدترين انسانها كسى است كه علاقه اى داشته باشد كه آن علاقه او را ذليل كند.
پس از نقل اين روايت در اينجا به ضد خاص طمع كه عبارت از استغناء از مردم است مى پردازيم.
ضد خاص طمع
ضد خاص اين لغو فعلى داخلى، استغناء از مردم است. اگر ما خود را غنى از مردم بدانيم (به اين معنى كه طمع به آنها داشته باشيم) اين صفت و حالت را ضد خاص طمع مى گويند. البته واضح است كه معنى استغناء از مردم اين نيست كه انسان به هيچ عنوان نياز به غير خدا نداشته باشد. چون انسان موجودى است اجتماعى و با مردم بايد رابطه داشته باشد و در اجتماع ناگزير داد و ستدهاى مختلف و شغلهاى گوناگون وجود دارد و اين خود عامل نياز انسان به ديگران است. اما اين نياز طبيعى هر انسان به جامعه خويش غير از آن طمعى است كه انسان به شخص يا اشخاصى معينى يا از همه دارد. خاصيت استغناء از مردم اين است كه فرد مستغنى، بزرگوار، عزيز و محترم مى شود. ما در مقاطع مختلف مى توانيم اين موضوع را تجربه كنيم كه اگر دست نياز به سوى كسى (غير از خدا) دراز كرديم خوار و خفيف مى شويم. اگر من يا شما روزى در منزل كسى را براى اينكه به افراد ساكن در آن چيزى ببخشيم بزنيم، سنگين تر هستيم يا اينكه مراجعه ما از باب طمع و توقع به مال آنها باشد و بخواهيم چيزى مطالبه نماييم؟
برخى روايات مربوط به استغناء از مردم
پيامبر گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
مى فرمايد:ليس الغنى عن كثره العروض انما الغنى غنى النفس
يعنى كسى كه مال و اموال بسيار دارد غنى نيست بلكه غنى واقعى كسى است كه نفسش غنى باشد (طبعش منيع باشد) يعنى استغناء از مردم داشته باشد و نيز همان حضرت فرمودند:عليك با لياس مما فى ايدى الناس فانه الغنى الحاضر
يعنى بر تو باد كه از آنچه در دست مردم است مايوس باشى كه به درستى اين ياس، خود غناى حاضر است. (غناى طبع و استغناء از مردم است) حضرت امير المومنان علىعليهالسلام
فرمود:ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم فيكون افتقارك اليهم فى لين كلامك و حسن بشرك و يكون استغناوك عنهم فى نزاهه عرضك و بقاء عزك
حضرت علىعليهالسلام
فرمود: بايد در قلب انسان، هم نياز به ديگران باشد و هم غناى از ديگران. اما نياز انسان به ديگران بايد در نرمى كلام و خوشرويى او مشخص شود (يعنى در برخوردها انسان به ديگران بايد در نرمى كلام و خوشرويى او مشخص شود (يعنى در برخوردها انسان جورى تواضع كند و طورى خوشرو باشد كه گويى خود را محتاج ديگران مى بيند) و اما غناى انسان و بى نيازى او از مردم در پاكى باشد احساس عدم نياز به مردم داشته باش).
امام سجادعليهالسلام
فرموده اند:رايت الخير كله قد اجتمع فى قطع الطمع عما فى ايدى الناس و من لم يرج الناس فى شيى ء ورد الى الله تعالى فى جميع اموره استجاب الله تعالى له فى كل شى ء
يعنى خير و نيكى را كلا در قطع طمع از آنچه در دست مردم است مجتمع مى بينيم و كسى كه آرزوى چيزى از مردم نداشته باشد امور او در تمام كارها بر خداى تعالى وارد مى شود. و خداوند متعال هر چه او بخواهد اجابت مى نمايد. امام صادقعليهالسلام
نيز در اين زمينه مى فرمايد:شرف المومن قيام الليل و عزه استغناوه عن الناس
يعنى شرافت مومن به شب زنده دارى است و عزت او به بى نيازى او مردم و نيز آن حضرت فرمودند:شيعتنا من لايسال الناس و ان مات جوعا
شيعه ما كسى است كه از مردم سؤ ال به كف نكند (گدايى) ولو از گرسنگى بميرد و نيز فرمودند:ثلاث هن فخر المومن و زينته فى الدنيا و الاخره الصلوه فى آخر الليل و ياسمه مما فى ايدى الناس و ولاينه للامام من آل محمد
عليهالسلام
چيز موجب فخر مومن است و مايه زينت او در دنيا و آخرت مى شود، اول نماز در آخر شب و دوم ياس و نوميدى او از آنچه در دست مردم است و سوم ولايت او نسبت به امام معصوم از خاندان پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآله
. در همين زمينه روايتى منقول است كه پس از تحقيقى كه انجام شد ملاحظه كردم در دو جا به دو امام نسبت داده شده است. در روايتى به امام علىعليهالسلام
و در روايت ديگر به امام صادقعليهالسلام
نسبت داده اند. آن روايت اين است كهاذا اراد احدكم الا يسال ربه شيئا الا اعطاه فليياس من الناس كلهم و لايكون له رجاء الاعند الله فاذا علم الله ذلك من قلبه لم يسال الله شيئا الا اعطاه
يعنى هنگامى كه يكى از شما اراده كند كه از خداوند چيزى نخواهد مگر آنكه خدا به او عطا كند مى بايست از جميع مردم مايوس و اميد او فقط به خدا باشد. پس وقتى خداوند اين چنين از قلب بنده اش آگاه باشد آن زمان آن بنده چيزى از خدا نمى خواهد مگر خدا به او عطا خواهد فرمود.
گر گدايى كنى از درگه آن كن يارى
|
|
كه گدايان درش را سر سلطانى نيست
|
در زمينه قناعت نمودن به آنچه انسان خود دارد و قطع طمع از مردم اشعار زيادى سروده شده است كه به چند بيتى اشاره مى كنم:
به قناعت كسى كه شاد بود
|
|
تا بود محتشم نهاد بود
|
و آنكه با آرزو كند خويشى
|
|
افتد از خواجگى به درويشى
|
و نيز در شعر ديگر آمده است:
قناعت توانگر كند مرد را
|
|
خبر كن حريص جهانگرد را
|
قناعت كن اى نفس بر اندكى
|
|
كه سلطان و درويش بينى يكى
|
۴ - بخل
بخل عبارت است از خوددارى نمودن از بخشش در جايى كه بايد اتفاق كرد، بر عكس اسراف كه معنى آن عبارت است از بخشيدن يا مصرف چيزى در جايى كه نبايد بخشيد و نبايد مصرف كرد. البته اسراف و بخل هر دو ناپسند هستند و آنچه كه نيك است حد وسط و ميانه روى يعنى اعتدال است و البته معنى اعتدال در اين مساءله وجود سخاوت است. بايد متذكر شوم متذكر شوم همانطور كه بخل زشت است، اسراف در انفاق هم ناپسند است.
بعضى افراد هستند كه در بخشايش زياده روى مى كنند به طورى كه حتى از نفقه افراد واجب النفقه مى كاهند و به ديگران مى بخشند كه اين نه تنها موجب ثواب نيست كه عين خطا است، چون ترك واجب كردن به خاطر عمل مستحب است. بعضى وقتى بحث به اينجا مى رسد مى گويند پس حضرت علىعليهالسلام
چگونه زن و فرزندند خود را گرسنه نگه مى داشت (حتى گاهى سه شبانه روز) و طعام و غذاى خود و آنها را انفاق مى كرد؟ (ايثار مى كرد) پاسخ اين است كه حضرت علىعليهالسلام
حق خود را مى بخشيد و فاطمه زهرا (س) نيز حق خود را و حسنينعليهالسلام
و زينبين (س) هر كدام سهم خودشان را با رضايت خاطر و با علاقه درونى با انفاق و ايثار مى بخشيدند. نه اينكه حضرت علىعليهالسلام
حق آنها را بدون اذن آنها يا حتى بدون اصرار آن ها به ديگران ببخشد. پس معلوم شد چيزى كه بايد رعايت شود، اعتدال در انفاق است. نه بخل و نه اسراف در انفاق هيچكدام پسنديده نيستند. در زمينه لزوم رعايت حد اعتدال در انفاق در قرآن مجيد خطاب به پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآله
دارد كهو لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتعد معلوما محسورا
يعنى دست خود را بسته به گردن خود قرار مده (كنايه از عدم انفاق) و نيز دست خود را بى نهايت و بى حساب باز قرار مده) (كنايه از عدم انفاق) و نيز دست خود را بى نهايت و بى حساب باز قرار مده (كنايه از انفاق بيش از حد) كه مورد سرزنش قرارگيرى و از كار با زمانى.
در خصوص شاءن نزول اين آيه آمده است كه پيامبر گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
در منزل بودند كه فقيرى كه برهنه بود آمد و طلب لباس كرد و حضرت پيراهن خود را به آن فقير بخشيد و در آن روز نتوانست به مسجد جهت اقامه نماز برود اينجا بود كه اين آيه نازل شد. و نيز خداوند در مدح افراد معتدل مى فرمايد:و الذين اذ انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما
آنها كسانى هستند كه به وقت انفاق اسراف و زياده روى نمى يابند و سخت گيرى نيز نمى كنند و در يك حالت اعتدال بين اين دو قرار دارند. پس همانطور كه بيان شد صفت جود كه حد وسطى است بين اسراف و بخل در انفاق.
برخى آيات و روايات مربوط به ذم بخل
در مذمت صفت بخل آيات و روايات عديده اى داريم كه ما به بعضى از آنها اشاره مى كنيم. خداوند مى فرمايد:الذين يبخلون و ياءمرون الناس بالبخل و يكتمون ما آتاهم الله من فضله و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا
يعنى آنها كسانى هستند كه بخل مى ورزند و ديگران را نيز به بخل ورزى دعوت مى نمايند و نعمت هايى كه خداوند از فضل خود به آنها عطا فرموده است از كتمان مى كنند (اين عمل از كفر ناشى شده) و ما براى كفار عذابى سخت فراهم كرده ايم كه به آنها مى چشانيم. در همين زمينه خداوند مى فرمايد:و لا يحسبن الذين يبخلون بما آتيه الله من فضله هو خيرا لهم بل هم شر الهم سيطوقون ما بخلوا به يوم القيامة
يعنى كسانى كه بخل مى ورزند و از انفاق آنچه خداوند از فضل خودش به آنها عطا كرده است خوددارى مى كنند تصور نكنند كه (بخل) براى آنها خير است بلكه (بخل) براى آنها شر است و به زودى در قيامت همان را كه در مورد آن بخل مى ورزيدند مانند طوقى به دور گردن آنها مى اندازند.
از جمله رواياتى كه در اين زمينه موجود است روايتى است كه از رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
نقل شده است كه حضرت مى فرمايد:لا يدخل الجنة بخيل
يعنى شخص بخيل داخل بهشت نمى شود و نيز از همان استالبخيل بعيد من الله بعيد من الناس و بعيد من الجنة قريب من النار و جاهل سخى احب الى الله من عابد بخيل وادوى الداء البخل
يعنى بخل درختى است كه در آتش مى رويد پس هيچ كس وارد آتش نمى شود مگر بخيل و باز از همان حضرت است كهان الله يبغض البخيل فى حياته و السخى عند موته
يعنى خداوند از زنده بودن بخيل ناراحت است در حاليكه از مرگ سخاوتمند ناراحت مى شود. آيات ديگرى در همين زمينه داريم مثلا خداوند مى فرمايد:و من يبخل فانما يبخل عن نفسه
و نيز مى فرمايد:و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون
و نيز مى فرمايد:لاتنسوا الفضل بينكم
سخاوت
ضد خاص بخل عبارت است از سخاوت كه يعنى بخشش نمودن در جاى لازم و عدم امساك در بذل. در خوبى صفت جود و سخا كه از بهترين صفات است ترديدى نيست. سخاوت ثمره زهد است، همانطور كه بخل ثمره حب دنيا است. در تمجيد از سخاوت روايات فراوانى موجود است كه بعضى از آنها را بيان مى كنيم: پيامبر بزرگوار اسلامصلىاللهعليهوآله
مى فرمايد:ان السخاء من الايمان و الايمان فى الجنه
يعنى سخاوت از ايمان است و جايگاه ايمان در بهشت مى باشد. و نيز فرمود:السخاء شجره تنبت فى الجنه فلا يلج الجنه الاسخى
يعنى سخاوت درختى است كه در بهشت مى رويد پس وارد بهشت نمى شود مگر شخص سخى. و نيز از آن حضرت در خبرى آمده است كهان من موجبات المغفره بذل الطعام و افشاء السلام و حسن الكلام
به درستى از جمله چيز هايى كه از موجبات مغفرت است يكى بخشش غذا و ديگرى سلام دادن آشكار و ديگرى نيكو سخن گفتن است. و نيز فرمود:ان السخى قريب من الله قريب من الناس قريب من الجنه بعيد من النار
يعنى به درستى شخص سخى در خدا و مردم و بهشت نزديك و از آتش دور است. و از همان حضرت منقول است كه فرمود:طعام الجواد دواء و طعام البخيل داء
غذاى سخى دوا و طعام بخيل درد است. كنايه از اين كه اگر انسان سر سفره سخاوتمند بنشيند شفا مى گيرد ولى اگر سر سفره بخيل مهمان گردد بيمار مى شود.
از حضرت محمدصلىاللهعليهوآله
روايت شده است كه فرمودند:ان الله جواد يحب الجود
خداوند سخى است و سخاوت را دوست مى دارد. و از همان حضرت منقول است كهالجنه دار الاسخياء
بهشت منزل و ماواى سخاوتمندان است. ضمنا در روايتى آمده است كه انه اوحى الله الى موسىعليهالسلام
:لاتقتل السامرى فانه سخى
يعنى خداوند خطاب به حضرت موسىعليهالسلام
وحى فرمود كه از موسى سامرى را مكش (با اينكه مى دانيم چه گناه بزرگى مرتكب شده بود) چه آنكه سامرى سخاوتمند است.
با استفاده از اين روايات روشن شد سخاوت تا چه حد مورد تاءكيد بوده و به آن سفارش شده است.
مراتب سخاوت
سخاوت مراتبى دارد.
مرتبه اول:
درجه اول سخاوت بخشش در فرايض است. يعنى انسان آن چيزهايى را كه شرعا لازم و واجب است بذل كند، مثل خمس، زكات پول حج واجب، رد مظالم، ديات واجبه، وجوه نذر و قسم و يا مثل انفاق بر افراد واجب التفقه چون پدر و مادر و يا زن و فرزندان. كسانى كه اين نوع سخاوت را داشته باشند به آنها سخى متشوع مى گويند.
مرتبه دوم:
درجه دوم سخاوت مضايقه نكردن در بخشش چيزهايى است كه عرفا و عادتا بايد آنها را بذل و بخشش كرد. البته اين مرتبه نسبت به افراد گوناگون كميت مختلفى پيدا مى كند مثلا اگر شخص غنى در موردى بخشش نكند قبيح است، اما شخص مادون او اگر در همان مورد بخشش نكند شايد قبحى نداشته باشد. نسبت به كيفيت هم همين طور است. مثلا اگر كسى فاميل و اقارب نيازمندش را مورد بذل مال خود قرار ندهد زشت است، در صورتى كه در مورد افراد غريبه ممكن است اين چنين نباشد و يا اگر فلان آقا نسبت به همسايه بخشش نداشته باشد ممكن است قبيح باشد به خلاف غير همسايه. يا اگر مهمانى كه وارد منزل او شده است را پذيرايى نكند و به او اكرام و بذل نكند ناپسند است در صورتى كه در معامله و خريد و فروش به اين شكل نيست. اما اگر واقعا كسى مال زيادى دارد نبايد به انفاق فريضه شرعيه اكتفا كند، يعنى نبايد در حد و مرتبه اول سخاوت و در محدوده سختى متشرع باقى بماند بلكه بايد از مال خود به مستحقين ببخشد. پس معلوم شد تا چه حد تعيين مراتب سخاوت بستگى به كميت ها و كيفيت ها دارد.
مرتبه سوم:
عاليترين درجه سخاوت همان ايثار است. يعنى اينكه انسان چيزى را ببخشد و از چيزى چشم بپوشد كه مورد نياز و احتياج خود اوست. خداوند در خصوص مدح ايثار مى فرمايد:و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه
يعنى ايثار مى كنند كه در حالى كه خود نيازمندند. به قول شاعر كه مى گويد:
تو با خلق نيكى كن اى نيك بخت
|
|
كه فردا نگيرد بر تو سخت
|
درون فروماندگان شاد كن
|
|
ز روز فروماندگى ياد كن
|
زر از بهر خوردن بود اى پسر
|
|
براى نهادن چه سنگ و چه زر
|
و يا در شعر ديگرى مى فرمايد:
خواه بنه مايه و خواهى بباز
|
|
كانچه دهند از تو ستانند باز
|
خداوند مى فرمايد:و ممن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد
و كسانى از مردم هستند كه جان خود را براى كسب رضاى خداوند مى فروشند و خداوند بر بندگان خود مهربان است. اين اوج قله ايثار است كه انسان جان خود را انفاق كند مانند مولى علىعليهالسلام
در ليله المبيت كه جان خويش را در طبق اخلاص قرار داد.
در اينجا از خداوند بخواهيم توفيق كسب مال حلال و انفاق در راه او و براى كسب رضايت او را نصيب همه ما نگرداند كه اين خود توفيق بزرگى در راه خدا محسوب مى شود.