علاج بخل
و اما بايد ديد كسانى كه دچار بخل شده اند چگونه مى توانند با اين بيمارى مبارزه كنند و بر آن پيروز شوند. در اين زمينه راههاى معالجه ذيل توصيه شده است:
۱ - توجه نمودن به آفت هاى بخل و پليدى هاى آن و نظر كردن به چهره بخيل نزد مردم و نزد خدا و نيز ناراختى هايى كه براى خود شخص به وجود مى آيد مانند عذاب وجدان و امثال اينها.
۲ - توجه به محسنات و نيكى هاى موجود در سخاوت.
۳ - بخشش عملى در واجبات جهت عادت نمودن به بخشش و بذل.
۴ - تامل در آيات و روايات مربوط به ذم و مدح سخاوت كه بعضى از اين آيات و روايات در بحث ما مطرح شد.
۵ - تامل در احوال بخيل و احوال افراد سخى.
۷ - استمرار موارد مذكور تا ريشه كن شدن حالت از انسان.
۸ - توجه داشتن به وساوس شيطانى (مبنى بر اينكه اگر مالت را بذل كنى خودت فقير و درمانده مى شوى و امثال اين وسوسه ها).
اگر با موارد مذكور بخل از بين نرفت و اين حالت در وجود شخص آن چنان ريشه دوانيده بود كه ريشه كنى آن با اين راهها ممكن نباشد آن وقت است كه بايد به قصد شهرت بخشش كند تا حدى كه بخل از وجود او زائل شود، آنگاه به معالجه حب شهرت بپردازد.
۵ - حب و جاه و شهرت
يكى ديگر از ملحقات فعلى داخلى حب جاه و شهرت است. شهرت را به انتشار صيب معنى كرده اند كه مفهوم آن همان بلند آويزه شدن است.
جاه هم به معنىملك القلوب و تسخيرها بالتعظيم و الاطاعه له (بان تصير قلوبهم مملوكه له) و اعتقاد الناس ما يظنه كما لا من علم و عباده و ورع و زهاده و قوه و شجاعه و بذل و سخاء و و سلطته و ولايه و منصب و رياسه و مال و حسن و جمال و امثال دلك الخ
جاه يعنى علاقه به تمليك قلبها و تسخير آنها جهت تعظيم و اطاعت نمودن از شخص جاه طلب (به طورى كه قلب آنها مملوك اين شخص باشد) و علاقه به اينكه مردم به كمالات جاه طلب معتقد شوند. اين كمال مورد علاقه جاه طلب مى تواند علم، عبادت، تقوى، زهد، قوت و نيرو، شجاعت، و بخشش و سخاوت و سلطنت و سرپرستى و ولايت، منصب و پست و مقام و رياست، پول و ثروت و بالاخره حسن و زيبايى و نيكويى و يا هر چه از اين قبيل است باشد.
افرادى كه دچار اين بليه مى شوند و حب جاه و شهوت وجود آنها را مى گيرد يعنى دوست دارند مشهور شوند و علاقمند هستند كه همه مردم معتقد شوند كه او شخص با كمال و خوبى است، از دو حال خارج نيستند:
الف: براى جاه طلب نفس جاه و شهرت موضوعيت دارد براى اينكه همان جاه و شهرت را دوست دارد، كه منشاء اين حب، قوه غضبيه است.
ب: او جاه و شهوت را مى خواهد براى اينكه از آن به عنوان وسيله اى جهت تمتع و بهره برى خود از لذت سود برد كه اين نوع حب جاه و شهرت منشاءش قوه شهويه مى باشد.
البته بايد اين نكته بيان شود كه جمع هر دو انگيزه نيز ممكن است، يعنى ممكن است كه در شخص انگيزه علاقه به جاه و شهرت از طرفى علاقه به خود جاه و شهرت باشد و از طرفى ديگر انگيزه حب و شهرت در او به عنوان بهره ورى از لذات دنيوى موجود باشد كه در اين صورت هر دو انگيزه كه موجود شد ريشه اين حب، به قوه غصبيه و شهويه تواءما بر مى گردد. اين موضوع كه حب جاه و شهرت، انسان را به تباهى مى كشد مطلب روشنى است، چه آنكه بالاخره از دو حال خارج نيست يا اينكه به مقصد خود (رسيدن به شهرت و جاه) نمى رسد كه اين خود موجب عذاب روحى، روانى و ضعف اعصاب و پريشانى است و يا اينكه به مقصود خويش مى رسد كه اين نيز موجب مضرات بسيارى است ما مثال هاى فراوانى از تاريخ داريم. كسانى كه تشنه قدرت و شوكت بوده اند زمانى كه به قدرت رسيده اند با مردم چه كردند، بنى اميه و بنى العباس و... كه همه بدون استثناء نمونه هايى از اين قبيل اند. اصولا خود مشهور شدن گرفتاريهاى مخصوص به خود را دارد. كوچكترين بيمارى، ندارى، عيب خطا، فراموشى و امثال اينها از يك فرد مشهور موجب رسوايى او مى شود، چون همه او را مى شناسند.
در مورد مذمت علاقه به شهرت به چند آيه و روايت اشاره مى نماييم:
برخى آيات و روايات مربوط به ذم حب جاه و شهرت
خداوند مى فرمايد:تلك الدار الاخره نجعلها الذين الايريدون علوا فى الارض و لا فسادا
اين سراى آخرت را تنها براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين اراده برترى جويى و فساد را نداشته باشند. و نيز مى فرمايد:من كان يريد الحياه الدنيا و زينتها و نوف اعمالهم فيها و هم فيها لايبخسون اولئك ليس لهم فى الاخره الا النار و حبط ما صنعوا فيها و باطل و ما كانوا يعملون
اين دو آيه شريفه مى فرمايد كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را طالب باشند اعمالشان را در اين جهان بى كم و كاست به آنها مى دهيم. (ولى) آنها در آخرت جز آتش (بهره اى) نخواهند داشت و آنچه را در دنيا (براى غير خدا) انجام دادند و بر باد مى رود و اعمالشان باطل مى شود. البته اين دو آيه در مورد دنيا و حب دنيا و زينتى دنيا است ولى ما از اين آيه خصوص اين بحث نيز استفاده مى كنيم چه آنكه چه زينتى بالاتر از رياست و چه چيز در دنيا مهمتر از شهرت و جاه وجود دارد. اينها از مظاهر دنيا و حب دنيا هستند.
از رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
روايت شده كه فرموند:حب الجاه و المال ينبتان النفاق فى القلب كما ينبت الماء البقل
دوستى جاه و مال در قلب انسان نفاق را رشد مى دهند همانطور كه آب سبزى ها را مى روياند.
امام صادق رئيس مذهب تشيععليهالسلام
مى فرمايد:اياكم و هولاء الروسا الذين يتراسون
بپرهيزيد و دورى كنيد از اين روسايى كه تراءس مى كنند (حب جاه و شهرت دارند) و نيز از همان حضرت نقل شده:ملعون من تراس ملعون من هم بها ملعون من حدث بها نفسه
يعنى ملعون است هر كس تراءس كند (يعنى رياست او توام با حب و جاه و شهرت باشد) و ملعون است هر آن كس در اين راه قدم بر دارد و ملعون است كسى كه نفس خود را به تراءس تشويق كند.
قال الصادقعليهالسلام
:من اراد الرياسه هلك
هر كس اراده كند رياست را هلاك مى شود.
البته مرا از رياست مسئوليت پذيرى نيست، مراد از رياست رياست توام با حب جاه و شهرت است.
فسادهايى را كه حب جاه و شهرت به بار مى آورد مى توان فهرست وار چنين بيان كرد.
كوتاه همتى، مدارا در جايى كه خشونت لازم است براى اينكه از او تعريف كنند، مجبور شدن به گفتن اقوالى كه منزلت او را نزد مردم بالا ببرد، نفاق، و بعضى ديگر از آفات.
انسان بى جاه نداريم
در برخى متون اخلاقى چنين تعبير شده است:
كما ان الانسان لابد من ادنى مال لضروره المطعم و او الملبس و المسكن و مثله ليس بمذموم فكذلك لابد من ادنى جاه لضروره المعيشه مع الخلق
يعنى همانطور كه انسان به ناچار بايد مختصر مالى براى صرف در ضرورياتى چون خوراك، پوشاك و مسكن داشته باشد و اين نوع دارايى مذموم نيست پس، همچنين ناچار است كه مختصرى شهرت داشته باشد براى اينكه بتواند با مردم معاشرت كند. بنابراين از جهت ضرورت معيشت با مردم، انسان نمى تواند به نحو مطلق گمنام باشد. از طرفى بايد دانست اينكه بعضى پنداشته اند كه براى دورى از حب جاه و شهرت بايد نقاط ضعف خود را به ديگران باز گو كنند و براى آنها برشمرند تصورى اشتباه است و اين عمل جايز نيست. يعنى انسان حق ندارد نقاط ضعف خود را بيان كند و بيان نقاط ضعف و يا مثلا بيان معاصى به اين صورت كه من آدم خوبى نيستم، من اهل غيبت و تهمت هستم، من بدگويى مردم را انجام مى دهم، من فلان عمل زشت را مرتكب شده ام، اين حرام است، زيرا تشييع فاحشه مى شود. از سوى ديگر آنچه مذموم است حب جاه و شهرت است نه خود جاه و شهرت. ممكن است شخصى به هر دليل مشهور باشد ولى خودش علاقه قلبى به جاه و شهرت نداشته باشد و حتى از آن متنفر باشد.
اينكه بيان كرديم همه انسانها داراى حدى از جاه و شهرت هستند به اين دليل است كه در وجود انسانها چند قوه نهد شده كه ابعاد وجودى آنها را تشكيل مى دهد از جمله:
۱- قوه شهويه: كه موجب خوب خوردن، خوب پوشيدن و زيبايى و علاقه به جنس مخالف و... است.
۲- قوه سبعيه: كه در حد كنترل نشده ميتواند موجب اعمالى سبوعانه چون هتل و غارت و ياذاء شود.
۳- قوه شيطانيه: كه موجب مكر و حيله و خدعه و فريب و اغوا مى شود.
۴- قوه روح: كه به وسيله آن صفات ربوبيه چون علم و قدرت كه از صفات ربوبى است كسب مى شود و جاه و شهرت نيز مى تواند به سبب علم و قدرت ايجاد شود. لذا چون هر انسان داراى اين صفات ربوبى كه از قوه روح سرچشمه مى گيرند هست پس جاه و شهرت هم خواه ناخواه متفرع بر علم و قدرت تا حدودى پيدا مى شود و آنچه مذموم است حب جاه و شهرت است.
اشتباه در مورد ارزشها
تصور آدمى اين است كه مال و جاه و يا شهرت، انسان را به كمال مى رساند در صورتى كه چنين نيست. زيرا مال، قدرت و شهرت در طول زمان از بين رفتنى و فانى هستند.
چيزى هم كه خود فناپذير باشد نمى تواند موجب كمال گردد، چه آنكه در راس كمالات نعمت بقاء است در حاليكه اينها بالقوه فانى هستند.
كمال حقيقت براى انسان از طريق قرب حق تعالى حاصل مى شود و قرب به حضرت حق نيز به وسيله علم و حريت و فضائل اخلاقى كسب مى شود و خداوند مى فرمايد:المال و البنون زينه الحيوه الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا
مال و فرزندان (و هر آنچه از اين قبيل است) زينت زندگى دنيوى است و باقيات صالحات (ارزشهاى پايدار مثل فرزند نيكو و آثار خير ديگر) ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميد بخش تر است. البته هر عملى هم موجب كمال نيست، بلكه آن عملى كه فانى نباشد موجب كمال است. اگر راجع به سحر و جادو بدانيم اين چه فايده اى دارد، اين علم فانى مى شود. از طرفى علم يعنى آگاهى، شناخت و يعنى معرفت و در راس علوم لازمى كه موجب كمال است معرفت به ذات بارى عز اسمه، شناخت خداوند و صفات و افعال اوست، چه آنكهاول العلم معرفه الجبار و آخر العلم تفويض الامر اليه
البته ملاك كلى در مورد ارزش اين است كه بتواند موجب كمال باشد.
كلا هر عملى كه به نيت تقرب به خدا و در خدمت خلق باشد موجب كمال است كه ما در اين فصل از بحث نمى توانيم به شرح آن بپردازيم، چون خود، بحث كاملا مشروح و مفصلى لازم دارد.
علاج حب جاه و شهرت
وقتى درد مشخص شد نوبت به درمان مى رسد. چگونه بايد اين دوستى بيجا و بى مورد را از بين برد و چگونه بايد آن را نابود نمود و اين آتش شعله ورى را كه در هر حال موجب نابودى انسان مى شود را خاموش كرد در اين خصوص نيز راههايى براى معالجه وجود دارد كه بايد مورد استفاده قرار گيرد:
۱ - علم به فانى بودن هر آنچه آن را موجب لزوم جاه و شهرت مى داند، خواه سلم و صفا باشد، خواه اعتقاد مردم به خوبى و بزرگى او و يا غير اينها.
۲ - علم به اينكه دنيا و مافيها فانى استكل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام
و بداند آنچه باقى است و از بين نمى رود آخرت و عقبى استبل توثرون الحيوه الدنيا و الاخره خير و ابقى
و در جايى ديگرى مى فرمايد:كلا بل تحبون العاجله و تذرون الاخره
۳ - بداند كمالات حقيقى كدامند و كمالات وهمى كدام؟
۴ - طمع را از وجود خويش دور كند چه آنكه قطع طمع از مردم موجب به وجود آمدن منزلت و سلطه بر قلوب مردم مى شود.
۵ - عزلت اختيار كند البته عزلتى كه خود موجب رضاى نفس نباشد.
۶ - سلطه خود بر قلوب (سلطه غير الهى) را ريشه كن كند.
۷ - هنگامى كه مردم به امرى در مورد او معتقد شوند كه او لايق آن نيست، آن اعتقاد را به هر وسيله مشروع و ممكن زائل كند.
۸ - در آيات و روايات مربوط به مذمت حب جاه و شهرت تامل نمايد.
خمول
ضد خاص حب جاه و شهرت خمول است. خمول يا افتادگى صفتى از صفات مومنين و متقين و افراد ورع و پاك است. كسانى كه دنيا و ظواهر فريبنده آن و زينت هاى آنچنانيش نتوانسته در آنها نفوذى داشته باشد انبياء، اولياء و اوصياء الهى همگى داراى اين صفت بوده اند و چه بسا افرادى كه وقتى ما با آنها برخورد مى كنيم به آنهايى بى اعتنا باشيم، ليكن آنها از افراد ورع و پاك و مورد عنايت حق تعالى باشند.
تهى دست مردان پر حوصله
|
|
بيابان نوردان بى قافله
|
كشيده قلم بر سر نام خويش
|
|
نهاده قدم بر سر كام خويش
|
به سر وقتشان خلق كى ره برند
|
|
كه چون آب حيوان به ظلمت درند
|
زبان حال كسانى كه داراى خمول اند دو بيت شعر زير است:
مگو جاهى از سلطنت بيش نيست
|
|
كه ايمن ترا زملك درويش نيست
|
گدا را چون حاصل شود نان شام
|
|
چنان خوش بخسبد كه سلطان شام
|
روايات در مورد خمول
پيامبر بزرگوار اسلامصلىاللهعليهوآله
مى فرمايد:ان اليسير من الرياء شرك و ان الله يحب الاتقياء الاخفياء الذين اذا غابوا يفقدوا و اذا حضروا لم يعفروا قلوبهم مصابيح الهدى
هر آنچه از ريا پيش آيد شرك است و به درستى خداوند به افراد متقى كه ناشناخته اند. كسانى كه اگر غايب شوند مفقود نيستند و اگر حضور داشته باشند شناخته نمى گردد علاقه دارد.
قلب هاى اينان چراغ هاى هدايت است.
و نيز آن حضرت فرموده اند:ان من امتى من لواوتى احدكم يسئله دينار لم يعطه اياه او سئله درهما لم يعطه اياه و لو سئل الله الجنه لاعطاها اياه و لو سئله الدنيا لم يعطها اياه
از امت من كسانى هستند كه اگر بر يكى از شما وارد شوند و دينارى طلب كنند كسى به آنها نمى بخشايد حتى اگر درهمى هم طلب كنند به آنها نمى دهند ولى اگر آنها از خداوند بهشت را بخواهند (فورا) اجابت مى شود. اما اگر در خصوص امور دنيوى چيزى را از خداوند بخواهند به آنها عطا نمى كند.ان الله تبارك و تعالى فى مقام الامتناع على بعض عبيده الم انعم عليك الم استرك الم اخمل ذكرك
يعنى خداوند در مقام منت بر بعضى از بندگان خود مى فرمايد: آيا نعمت بر تو ارزانى نداشتم آيا تو را مستور نكردم (بپوشاندم يعنى تو كه بنده خوبى هستى كسى خبر ندارد) و آيا ذكر تو را خاموش نساختم. بنابراين خمول حسن است و حب جاه و شهرت عيب.
۶ - حب مدح و كراهت ذم
معمولا انسان دوستدار ستايش است و مى خواهد ديگران از او تعريف و تمجيد به عمل بياورند و يا اينكه از مذمت خود توسط ديگران ناراحت مى شود. به اين دو حالت كه از لغوهاى فعلى داخلى هستند حب مدح و كراهت ذم مى گويند. حب مدح و كراهت ذم داراى دو مرتبه است:
۱ - مرتبه اول آن است كه شخص به خاطر مدح و تمجيدى كه توسط ديگران از او مى شود خرسند و خشنود شود و سپاسگذار مادح و ماجد باشد و همچنين از كسى كه مذمت او را مى گويد ناراحت شده و كينه او را به دل بگيرد و او را به مكافات برساند و يعنى به خاطر آن مذمت از او انتقام بگيرد.
۲ - مرتبه دوم آن است كه از شخصى كه او را تمجيد نموده باطنا خرسند شود و از مادح خوشش بيايد. ولى حفظ ظاهر كند و اظهار خوشنودى ننمايد و از طرفى از كسى كه او را مورد مذمت قرار داده باطنا ناراحت شود و كينه او را به دل بگيرد ولى اظهار ناراحتى ننمايد. ضمنا حس انتقام و به مكافات رساندن او را هم نداشته باشد. البته اين موضوع روشن است كه هر دو مرتبه حب مدح و كراهت ذم ناپسند و زشت است.
حب مدح داراى درجاتى است:
۱ - دوست داشتن و در خواست كردن مدح و چنگ زدن به هر وسيله ممكن براى نيل به آن حتى با استفاده از عبادات و دورى از محظورات شرعى.
۲ - دوست داشتن و درخواست كردن مدح آن هم به وسيله مباحات يعنى كارهاى مباح نه به وسيله عبادات و هم حتى اينكه شخص براى رسيدن به مدح مرتكب محظورات شرعى مى شود.
۳ - دوست داشتن مدح، بدون اينكه اقدامى براى مورد ستايش قرار گرفتن انجام دهد، ولى در صورتى كه مورد ستايش و مدح خشنودى مى گردد و در وجود خود احساس ناراحتى از مدح نمى نمايد.
۴ - نه تنها اراده مدح شدن نمى كند و اقدامى هم در اين جهت نمى دهد، بلكه در وجود خود علاقه اى به مدح ندارد. و قلب خود را به عدم خشنودى و دورى از مدح مجبور ساخته است. ليكن اگر مورد مدح قرار گيرد ناخود آگاه خشنودى و خرسند مى گردد.