سخن ناشر
غفلت، بمثابه يك بيمارى مسرى، از اينجا نگرايى و دنيازدگى سرچشمه مى گيرد و چون غده سرطانى آدمى را به سرعت از پا مى اندازد. امروزه هر يك از ما به نوعى از اين بيمارى رنج مى بريم و نيازمند معالجه ايم. در اين ميان عمق شناخت از غفلت و نيز بكارگيرى روشهاى گوناگون، مى تواند ما را از اين بلاى خانمانسوز رهايى بخشد. اين اثر ارزنده به نحوى عينى، غفلت را مورد بررسى قرار داده و راههاى مختلفى را براى زدودن آن در زندگى فردى و اجتماعى پيش روى ما قرار مى دهد. مركز مطالعات و انتشارات آفتاب توسعه: مفتخر است به انتشار اين اثر است و مطالعه آنرا به همگان به ويژه مديران كه يكى از مخاطبان اصلى مؤلف محترم مى باشند توصيه مى كند. در پايان ضمن تشكر از مؤلف محترم و نيز دست اندكاران و آماده سازى و چاپ، به آگاهى مى رساند: اين كتاب قبلا در سطح محدودى جهت بهره بردارى در دوره هاى آموزشى توسط مؤلف منتشر شده و اين بار با ويرايش و افزايش، توسط اين مركز تقديم علاقه مندان مى گردد.
پيش گفتار
زندگى اين جهانى را گريز از ارتباط نيست. انسان موجودى در ارتباطهاى چند وجهى و پيچيده است. گريز از اين ارتباط با جامعه، طبيعت و يا خويشتن، خود در پرتو وقوع ارتباط ديگر با آنها صورت مى پذيرد. ما انسانها به نحو انتزاعى و مجرد از ديگران و محيط زندگى نمى كنيم. اين ارتباط فراتر از آنكه شرط زيست و ماندگارى انسان در عالم هستى باشد، تعين بخش و يا هويت ستان از او نيز هست. ما انسانها، در شبكه ارتباطى پيچيده و چهار وجهى خويش را مى آفرينيم، آفرينشى مدام: هويت ستانى و خود باختگى يا هويت يابى و خود شكوفايى. شبكه ارتباطى كه هستى و چيستى ما در آن حاصل مى آيد، از جهات مختلفى داراى پيچيدگى است:
يك: ما با امر واحدى ارتباط نداريم بلكه حداقل با چهار امر غير همسطح مواجه داريم: خدا، خود، انسانهاى ديگر در اشكال مختلف فردى، گروهى، تاريخى و تمدنى آن و طبيعت.
دو: ارتباط با هر يك از امور ياد شده داراى تنوع خيره كننده است. ما با خود موجهه واحد نداريم. گونه هاى فراوانى از ارتباط با خود وجود دارد: صريح بودن با خويش، صادق بودن با خود، خود باختگى، خود فراموشى، خود افشايى، خودشناسى، و... همچنين است طبيعت: رابطه معرفتى، تسخيرى، تخريبى، حفاظتى و... و با ديگر انسانها مى توانيم ارتباط پيش بينى پذيرى داشته باشيم و يا ارتباط مبتنى بر پيش بينى ناپذيرى ارتباط مبتنى بر احترام اصيل نامشروط و متقابل داشته باشيم يا نه...
با خدا نيز مى توانم رابطه عشق و پرستش، خداجويى و خداپرستى داشته باشيم و مى توانيم راه اعراض در پيش گرفته و موضع خداگريزى اخذ كنيم.
سه: ارتباط با امور ياد شده دو جانبه است. هر مواجهه اى با ديگران ارتباط متناسبى را از جانب آنان بر مى انگيزد. طبيعت كوهى است و ارتباط ما با آن ندا. هر ارتباطى همچون ندايى است در برابر كوه كه صداهايى را باز مى آفريند و به ما مى رساند.
اين جهان كوه است و فعل ما ندا
|
|
سوى ما آيد نداها را صدا
|
ارتباطى را كه با ديگران برقرار مى كنيم چون سايه اى ات كه افكنده مى شود، اين سايه هر چند دراز باشد اما سوى ما باز خواهد گشت:
گرچه ديوار افكند سايه دراز
|
|
باز گردد سوى او آن سايه باز
|
در مواجهه با طبيعت به نحو مستمر به داد و ستد با آن مسئوليم. چيزى از آن بر مى گيريم و آن، چيزهايى از ما مى ستاند.
چهار: ارتباطها شبكه اى است. مواجهه اى؟ با طبيعت و محيط زيست داريم، بازخوردى را در ارتباط با ديگران مى آفريند و نوع رابطه ما با خدا را بدون تاءثير نمى گذارد. ارتباط شناختى ما با خويشتن ارتباط معرفتى ما با خدا را رقم مى زند. خدافراموشى را به ميان مى آورد و كسى كه از تجاوز به حقوق ديگران دغدغه اى ندارد، نه حد و حرمت خود را نگه مى دارد و نه حريم كبريايى را حرمت مى نهد. آنكه با مردم كبر ورزد با خداى خود ستيز مى يابد. هر كس از فرمان يزدان روى برگرداند و راه عصيان و نافرمانى پيش گيرد، در رفتار ارتباطى درون شخصى دچار تشويش و سراسيمگى مى شود.و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا
و در نهايت خويشتن را از دست مى دهد و به تعبير دقيق حكيم فردوسى:
هر كسى از فرمان يزدان بتافت
|
|
سراسيمه شد خويشتن نشناخت
|
اين توهمى بيش نيست كه فرد در ارتباط با ديگران فارغ از هر گونه دغدغه و احتياط باشد اما در اين ارتباط با خويشتن حزم و تدبير كند و يا در ارتباط با خداى خود تقوى و پرهيزكارى پيشه كند. كسانى نسبت به محيط زيست دغدغه دارند كه نسبت به خود بى مبالات نيستند. به تعبير يك از استادان معاصر، عمرى كه مى كنيم ساختمانى را بنا مى نهيم، اجزا و عناصر اين ساختمان در ارتباط وثيق و شبكه اى به ميان مى آيند.
پنج: دامنه تاءثير و تاءثر ارتباطهاى شبكه اى ما به ميزان زيادى پنهان است. شبكه ارتباطى كه انسان آن را مى آفريند و خود را در آن زندانى مى كند مانند كوه يخ است و بخش عظيمى از آن ناپيدا است و همين ناپيدايى موجب عدم انگارى آن مى شود و ما را نسبت به آفات آن آسيب پذير مى سازد. به همين دليل مغرورانه و غافلانه بسيارى از رفتارهاى ارتباطى را عين زيركى مى پنداريم و زهر كشنده آن را قند مى انگاريم.
اى شده اند سفر با صد رضا
|
|
خود به پاى خويش تا سوءالقضا
|
در خيالش ملك و عز و مهترى
|
|
گفت عزرائيل: رو اى يرى!
|
آسيبهايى كه در شبكه ارتباطى بر دل ما وارد مى شود بسى دشوار ياب است و اگر انسانها مى توانستند خار در دل را رصد كنند، غم و رنج بر كسى مستولى نمى شد.
ار در پاى شد چنين دشوار ياب
|
|
خار در دل چون بود واده جواب
|
خار در دل گر بديدى هر كسى
|
|
دست؟ بودى غمان را بر كسى
|
حيله و تدبير غافل از آنكه حيله خود دام است، از مار مى جهيم و دچار اژدها مى گرديم. زمانى كه در نظام ارتباط غير مبتنى بر شايسته سالارى و بر حسب آنچه زيركى مى پنداريم وارد تحصيلات دانشگاهى مى شويم و با هزاران تدبير و زيركى - و نه با سخت كوشى - به مدركى دست مى يابيم، زهر متخصص فاقد تخصص را قند مى پنداريم و هنگامى پرده پندار از ديدگان ما مى افتد كه ديگر همه چيز را باخته ايم.
تجديد مطلع
قوام زندگى اين جهانى مرهون همبستگى متقابل انسان با طبيعت و همنوعان خود است. از طرفى تصرف طبيعت و استخدام همنوعان، به شرط لازم پايدارى زندگى دنيوى در دو حالت حداقلى و حداكثرى است، زيرا زندگى زاهدانه مبتنى بر كمترين برخوردارى از لوازم معيشتى و زندگى رفاه طلبانه مبتنى بر بيشترين بهره مندى از رفاه و آسايش اين جهانى جز با تصرف در طبيعت و به خدمت گرفتن ديگر انسانها مقدور نمى باشد. از طرف ديگر، مواجهه با نيروهاى پيدا و پنهان طبيعت و قرار گرفتن در مناسبات اجتماعى و گريختن به تمدن كه به شرط لازم استخدام طبيعت و همنوعان است، انسان را در معرض آسيبهاى فراوان قرار مى دهد. به عنوان مثال، فرد براى فرونشاندن تشنگى خود به طبيعت مراجعه مى كند و خوان گسترده طبيعت، احساس تشنگى و نياز به آب را پاسخ مى دهد.
تشنه مى نالد كه اى آى گوارا؟
|
|
آب هم نالد كه كو آن آبخوار
|
اما برخوردارى از مواهب طبيعت عارى از آسيبهاى پيدا و پنهان نيست.
بهر غسل از در روى در جويبار
|
|
بر تو آسيبى زند در آب خار
|
آسيب پذيرى از طبيعت، جامعه و تمدن و سه صورت عمده دارد: جسمى، روانى و وجودى.
آفات جسمى در سطحى ترين آسيب پذيرى ظاهر مى شوند. آدمى از ابتداى هبوط در عالم طبيعت با آسيبهاى پيدا و پنهان آن مواجه بوده و به تدريج - از طريق آزمون و خطا - ياد گرفته است كه چگونه در مواجهه با آن آفات، مصونيت داشته باشد. دانش تجربى و فن آورى، پيچيده ترين شكل تدبير وى در برخوردارى از منابع طبيعى را به دست آورد. از طبيعت و مواهب آن بهره مند شود بدون آنكه جراحتى بر بر بدن خويش پيدا كند.
گونه ديگر آفات به آسيب پذيرى در ابعاد شخصيتى،
سازمان روانى و تعادل روحى مربوط مى گردد كه از حيث پيچيدگى در ساختار و زيان آورى در آثار، عميقتر از آسيب پذيرى جسمى است. اضطراب، ترس، دلهره، افسردگى، گسيخته خويى، روان نژندى و به طور كلى خودباختگى و مسخ شخصيت از آسيبهاى روحى و روانى است كه پيچيده، زيان آورتر و غالبا ناپيدا هستند و بازخورد انسان از آن در اغلب موارد، ناهشيارانه است. پيچيدگى و زيان آورتر بودن اين نوع آسيبها صرفا به اين جهت نيست كه حيات روحى و روانى آدمى بسى مهمتر از زندگى جسمانى اوست، بلكه به اين جهت نيز ارتباط دارد كه ساز و كارهاى روانى ناهشيار در باز خورد از چنين آسيبهايى، در غالب موارد مرضى و آسيب زاست
و لذا آسيب هاى شخصيتى اشتدادپذير هستند. وقتى در مقايسه خود با ديگران احساس كهترى و حقارت مى كنيم ممكن است نسبت به وى عداوت و دشمنى كنيم و اين حسدورزى شخصيت فرد را در آتش مى كشد و روان او را به زندان مى افكند. آفتهاى وجودى ژرفترين نوع آسيب پذيرى است و حاصل آن چيزى جز خود باختگى، مسخ شخصيت و از دست دادن اصالت آدمى نيست. آسيبى كه سرمايه اصلى را نشانه مى رود و هويت آدمى را به يغما مى برد.
اينكه آيا اساسا انسان مى تواند با تكيه بر توانائيها عقلانى خويش شيوه هاى پيشگيرى و روش هاى درمان چنين آسيبهايى را آنگونه كه در خصوص آسيب پذيرى جسمى، روانى و وجودى مطرح است، به دست آورد يا نه، از مسائل عمده انسان شناسى معاصر است.
امانيسم عصر رنسانس و سكولاريزم قرون پس از آن مدعى آن باور بوده اند كه انسان در مصونيت از آسيب پذيرى مى تواند از هر گونه تعاليم آسمانى بى نياز باشد. چنين باورى، تجربه هايى را در سه سده اخير به ميان آورده كه آسيب پذيرى آدمى را صد چندان ساخت. امروزه به دليل مشاهده نتايج تجربه هايى است كه به تجربه هاى دينى و تعاليم آسمانى اقبال و در بازسازى اخلاقى، دست نياز به اديان برده مى شود. آسيب پذيرى شخصيتى از جهت ديگر و متناسب با دو بعد وجود آدمى يعنى بعد عقلانى و بعد روانى بر دو. قسم است: آفات رفتارى و آفات معرفتى. مراد از آفات رفتارى، آسيبهايى هستند كه فرد را از رفتار متعادل در دو بعد جوانحى و جوارحى
خارج مى كند چنين آفاتى در ادبيات دينى، رذايل اخلاقى ناميده مى شوند. حسد، كينه، تهمت، دشمنى، نفاق، دورويى، ظلم و تعدى به حقوق ديگران، آسيبهايى شخصيتى هستند كه تعادل سازمان روانى را از ميان برده و در نهايت موجب تهى شدن آدمى از خويشتن مى گردند:
هوا كبر و عجب و شهوت و آز
|
|
دروغ و خشم و خل و غفلت و ناز
|
همه سر در كمينت مى شتابند
|
|
كه تا چون بر تو ناگه دست يابند
|
مراد از آفات معرفتى، آسيبهايى هستند كه بر قوه شناخت و ادراك عارض مى شوند و ديده را از بصيرت دور مى سازند. پيروى از ظن و گمان به جاى علم و يقين، بعدى از يك پديدار را همه هويت آن پنداشتن، اخذ تبيين امر واقع به جاى مشاهده امر واقع، نگرش يك بعدى در آميختن انگيزه و انگيخته، تعميم ناروا، مطلق پندارى عقل جزوى، استنباط نفى ما عدا از اثبات شى
از آفاتى هستند كه قوه شناخت را ناتوان ساخته و آن را از كشف حقيقت باز مى دارد. آفات معرفتى و رفتارى عليرغم تمايز منطقى به لحاظ روان شناسى و جامعه شناسى، همبستگى متقابل دارند. از طرفى خشم و شهوت ديده را كور مى كند و از طرف ديگر ديده كور نسبت نسبت به حقايق امور، اعتدال فرد را سلب كرده و او را به خشم و شهوت مرضى مى كشاند.
خشم و شهوت مرد را احوال كند
|
|
ز استقامت روح را مبدل مى كند
|
غفلت به عنوان منشا بسيارى از آفات معرفتى صد گناه و زشتى به بار مى آورد و انسان را به درياى آز مى اندازد:
اى ز غفلت غرقه درياى آز
|
|
مى ندانى كز چه مانى تو باز
|
من ز غفلت صد گنه را كرده ساز
|
|
تو عوض صدگونه رحمت داده باز
|
آفات رفتارى، بنا به توصيفى كه در ادبيات دينى ارائه مى شود؛ از آفت عمده اى سرچشمه مى گيرند
كه سر آغاز همه رذايل است و آن دنيا دوستى است. به تعبير امام علىعليهالسلام
:اياك وحب الدنيا فانها اصل كل خطيئه و معدن كل بليه
دورى جوييد از دنيا دوستى چرا كه آن اساس هر خطا و گناهى و جايگاه اقامت هر بلائى است.
آفات معرفتى نيز، بنا به توصيف متون دينى به آسيب عمده اى بر مى گردند. آفتى كه به عنوان زيان آورترين دشمن توصيف شده است: غفلت.
الغفله اضرالاعداء
نهج البلاغه كه پيشگيرى، و درمان آسيبها شخصيتى و وجودى و تغيير رفتار آدمى مهمترين پيام آن است، در خصوص هر يك از دو آسيب عمده، علاوه بر بيانهاى متنوع فراوان، خطبه اى مستقل دارد. خطبه صد و شصت نهج البلاغه، اصل ساده زيستى را به عنوان مهمترين شيوه زندگى و درمان دنيازدگى و همه آفات رفتارى ناشى از آن ارائه مى كند و خطبه صد و هفتاد و چهار، مساءله غفلت را به عنوان ريشه اصلى آسيب پذيرى شخصيتى مورد تحليل قرار داده است. شناخت ساده زيستى در پرتو خطبه صد و شصت، موضوع گفتارهايى است كه پيش از اين به نام اسوه ساده زيستى از اين قلم منتشر شده است
و اينك در دفتر حاضر به شناخت غلت در پرتو خطبه صد و هفتاد و چهار مى پردازيم. سيرى در خطبه ۱۷۴، روى آورد آن قلم را به نشانه غفلت نشان مى دهد. اصل تقدم مقام تصور، بحث تحليل چيستى غفلت را به ميان آورده است و براى سهولت امر تشخيص در مقام مصداق، ملاك تمايز ارائه شده است و ساير مباحث به ترتيب منطقى به ميان آمده است، توجه به اصول منطقى كه اقتضاى حرفه نگارنده است، خطاهاى منطقى موجود در مباحث را مورد تاكيد قرار داده و به يارى توضيحات در پانوشت ها، مجالى براى منطق كاربردى در مباحث اخلاقى را ايجاد كرده است. نگارش و انتشار دفتر حاضر را مرهون لطف و همكارى عزيزان زيادى هستيم كه بزرگوارى شان مانع ذكر نامشان است، به ويژه مديرانى كه گفتارهاى حاضر ابتدا به صورت درسنامه با آنان در ميان گذاشته شد و در سطح محدودى منتشر گرديد و به ترغيب آنها اينك در جامه اى ديگر عرضه مى شود. پرده پندار در جامعه اى كه داشت، بازخوردهاى گوناگونى را بر انگيخت. عده اى ظرف ناشايست را مايه خرده گرفتن و اعراض از آن كردند و حق با آنها بود. گروهى آنرا شرح موضعى مثنوى انگاشتند و البته سخن پر بيراهه نمى گفتند و عده اى آن را شر موضعى نهج البلاغه دانستند كه عنوان فرعى كتاب صحبت ديدگاه آنها را نشان مى دهد. و من خودم بر اين دغدغه بودم كه آيا اينهمه از غفلت سخن گفتن، غفلت آور نيست؟ به تفاءل روى آوردم اين بيت پاسخ داد:
يا رب اين پرده پندار كه درديده ماست
|
|
بازكن تا كه ببينم همه عالم نور است
|
و چه ايهام هشدار دهنده اى! كافى است كه پرده پندار را در داخل گيومه ببينم و آن را دوباره بگشايم تا تحريرى نو از آن ارائه شود و پرده اى ديگر افكنده گردد. تحرير نو از پرده پندار علاوه بر پيرايشها و افزايشها مستمر از پيوستى شامل چند نوشتار كوتاه، بيش و كم و با زبانى صميمى و داستان گونه برخوردار است. اين نوشتارها به غفلت آورى محيط كسب و كار ناظر است كه پيش از اين در ماهنامه توسعه مديريت چاپ شده اند. توفيق تحرير نوين را مرهون لطف الهى هستيم و و قدردان هميارى همسر فداكارام مى باشم كه آرامش بهشت آسايى را به من ارزانى داشت و رنج بيماريهاى جسمانى را با پرستاريهاى مشفقانه كاست و با تذكار و نواقص چاپ پيشين به تذهب مجدد آن ترغيب نمود. همچنين قدردان از مدير فاضل موسسه آفتاب توسعه هستم كه چاپ دوم را در جامه اى نيكو و آراسته به ميهمانى اهل دل برد. حسن ختام سخن عطر آگين شيخ عطار است :
دانشگاه تهران
احد فرامرز قراملكى بهار ۱۳۸۱